بررسی نظریات ارنست گلنر

عصر بحرانها:

بحران های هویت و هویت بحرانها، قومیت در مقابل ناسیونالیسم (3 )

 ادامه ی بررسی نظریات ارنست گلنر:

برای بررسی زون پنجم و در نهایت توضیح تئوریک و فلسفی نظریات خود، ارنست گلنرفصلهای آخری کتاب ناسیونالیسم خود را اختصاص به توضیح دو مفهوم، دو جریان فکری و پروسه ی اجتماعی داده است. این دو جریان عبارتند از: احساس و خرد، ریشه ها و خرد و یا به بیان سیاسی و تئوریک قومیت و ملیت (فرهنگ و تمدن). این مفاهیم در نوشته های خیلی از فیلسوف ها و متفکرین علوم اجتماعی دیگر هم حضور داشته و بررسی شده اند. خیلی از پژوهشگران مسایل اجتماعی در برخورد به نگرش فرهنگی، تحلیل فرهنگی و یا سیاسی و اقتصادی از پدیده های اجتماعی؛ به روش دوالیستی عمل کرده و بطریق اولی از این و یا آن برخورد شناخت شناسانه حمایت ویا طرفداری کرده اند.

نگرش دوالیستی در تاریخ و ادبیات ایران باستان وهمچنین سایر تمدن های آسیائی و مذاهب معتبر در خاورمیانه امر متداولی است. اینمورد در فلسفه ی یونان باستان واساسن تکامل سیستم فکری دررنسانس، عصر روشنگری و متاسفانه تا به امروز (حتی در جوامع پسا مدرن) به زندگی خود با شدت وحرارت ادامه داده است. سیاست اقتصادی و اجتماعی سازمان های بزرگی چون بانک جهانی، اتحادیه ی اروپا رهبران سیاسی اروپا و آمریکا (جرج بوش، جونیور) واکثر سخنرانی های ایشان و سایر سران سیاسی کشور های بزرگ، در حمایت از یکی از این پدیده ها  (مفاهیم) دور می زد. ناگفته پیداست که چنین تفکری و عمل اجتماعی اساسن سیاه و سفید دیدن پدیده های بغرنج اجتماعی، غیر علمی، غیر دموکراتیک بوده و با روح انسان چند بعدی، حقوق انسانی وبشری در تضاد قرار دارد. انسانها و جوامع انسانی پیچیده تر از این هستند که فقط در با دو ترم، دیسکورس و یا جایگاه توضیح داده شود. متاسفانه این چنین نگرشی یعنی حذف یک نظر، یک جهان بینی و یک راهکار برای حفظ قدرت گروه های مسلط در علوم اجتماعی/طبیعی و به شکل اولی در جوامع مختلف انسانی بوده و در مانع رشد تکاملی اندیشه ی انسانی، اگاهانه و یا نااگاهانه قرار گرفته است.

فرهنگ و تضاد آن با تمدن (قومیت در مقابل ملیت)

 گلنر در فصل تئوریک وکلیدی کتاب با عنوان : ریشه ها در مقابل خرد به مقابله ی نظریات دیوید هیوم و ایمانوئل کانت اشاره کرده ومی نویسد که هیوم درمقابل “عقل” و عقل گرائی خشک پیروان جریان روشنگری و راشیونالیسم، “احساس”  را قرار می دهد اگر چه تعریف هیوم درباره ی “احساس” با معنی متداول آن فرق اساسی دارد. برای هیوم، مفهوم “احساس” در یک انسان بیطرف  نظاره گر، از برداشت شخصی این فرد از احساس و موقعیت قدرت فردی او متمایز است.

بهر جهت این منظر مشخص از تفکرروشنگری در مقابل نظرغالب آن زمان که نظر کانت بود در اقلیت قرار گرفت. بر طبق برداشت کانت و پیروان کانت: احساسات (بخوان فرهنگ، قومیت و تفکر جنسیت غیر مرد) فاقد دلایل منطقی هست، چرا که اگر دربرداشت احساساتی منطقی وجود داشت؛ بایست این “احساس” ویا برداشت مشخص از اتفاقات بیرونی شامل حال همه می شد؛ صف نظراینکه فرد عضو گروه هست یا نیست. به بیان ساده تر “احساس” و درکی که به حواس بستگی دارد نمی تواند عمومی (ینیورسال) باشد در صورتیکه تفکر منطقی (عقلگرائی) پدیده ائی است عمومی. پیروی از “احساس” به فرهنگ و تعلقات گروهی بستگی دارد، در صورتیکه عقل و درک خردمندانه، تعلق به گروه خاصی ندارد و همه گیر (یونیورسال) عمل می کند. گلنر می نویسد: ناسیونالیسم یک باشگاه ویژه ای است که متعلق به اعضای تعریف شده و مشخصی است، در صورتیکه عقل/خرد هیچ مرز جغرافیائی را نمی شناسد. معیار قرار دادن احساسات در روابط اجتماعی، ما را ازهم جدا می کند ولی خردگرائی انسانها را بعنوان یک نژاد و یک ملت ویک امت بحساب می آورد.

فردریک نیچه، دیوید هیوم و یوهان هردر از رمانتیست های مشهور دوره ی روشنگری بحساب می آیند و از متفکرین معاصر ادامه دهنده ی چنین تفکری می شود از دلوز و چارلز تایلریا همه ی کسانی که به گونه ای به نقش تعیین کننده ی ایده، فرهنگ، احساس و درک تاویلی و تفسیری از پدیده های اجتماعی و طبیعی اعتقاد دارند یاد کرد– متاسفانه علیرغم فرق های جدی در تفکر و تفسیراز پدیده ها در بین این متفکرین – به گونه ای غلط همه، در یک کیسه گذاشته می شوند و آنهائی که به عقلائی، مادی و استدلال منطقی وتجربی خشک وبدون خون/احساس (به قول گلنر) از مسایل  باور دارند در یک کاتگوری فلسفی وعلمی جای می گیرند (گلنر، 92-84 : 2000).    

در فصل بعدی کتاب گلنر تاکید می کند که “ناسیونالیسم” پدیده ائی است مدرن و از واژه ی “گسلشافت” (جامعه ی مدرن)  که “تونیس” عالم اجتماعی  آلمانی با برداشت امروز توصیح داد، استفاده می کند. گلنر می گوید ناسیونالیسم در جامعه ی مدرن محتوی حرکتی خود را از “گمینشافت (جامعه ی سنتی/قومی) کسب می کند (گلنر، پیشین: 95).  بدین ترتیب اگر سنت، فرهنگ، وابستگی به تبار/تاریخ مشترک و ریشه های قومی افراد برای انسانها؛ نیرو، هویت و اصالت میدهد، اعلام تعلق به جامعه ی بدون مرز (کسموپلیتین) و دراسینه کردن افراد (کندن افراد از هویت و ریشه ی تاریخی خود) جرم های نابخشودنی بحساب خواهند آمد. بازتاب دیگر به این نظر این است که در جامعه ی مدرن هرگاه نیازی به باورها و سنتهای تاریخی داشته باشد می تواند آن رسم و یا باوری را که لازم است دوباره زنده کرده و بازسازی کند.

علیرغم این تاکید ها گلنر در فصل بعدی کتاب (صفحات 99-98) به بررسی مذهب و خصوصن پرتستانتیسم می پردازد. با توجه به درک فردی پرتستانیسم و فردی کردن مذهب توسط پیروان آن، این رفرم و نوزائی مذهبی را با ناسیونالیسم زون اول، یکی حساب کرده و این پدیده را با مدرنیسم؛ خردگرائی و صنعتی شدن همتراز دیده و می نویسد: پرتستانتیسم و ناسیونالیسم، بطور آشکاری باهم در محتوی و معنی اساسی خود و همچنین نتایج اجتماعی حاصل از آن، پیوند نزدیک دارند. ولی آنچه که در این میان مهم است این است که این دو(تفکر ناسیونالیستی- مدرن و مذهب) دو راه جداگانه ی را طی کرده اند. عصر ناسیونالیسم در اروپا با سکولاریسم در هم آمیخته است (گلنر، پیشین: 99).

در این جا لازم به توضیح می بینم که علیرغم تیز بینی خاص خود و معلومات عمیق و وسیع خود؛ گلنر بین خرد وعقل  از طرفی و مدرنیسم وناسیونالیسم از طرف دیگر فرقی نمی گذارد. یا حداقل در خیلی از جاها از این دومفهوم چنان استفاده می کند که آنها قابل تعویض هستند. این مشکل را خیلی های دیگر هم تکرار می کنند. بهر جهت، گلنر دربعضی جاهای کتاب فراتر از دوالیسم تئوریک خود می رود و به یک بدیل سوم هم تاکید می کند.

گلنرسئوال می کند: چگونه می توان، که یک فرهنگ متعالی که بر یک زبان مادری استوار است،پرورش داده شده و در جامعه رواج داده می شود؛ از اعتقاداتی که به رمزی کردن، محدود کردن (کدگونه کردن) آن فرهنگ ختم می شود جدا کرد؟ و بعدمی پرسد که آیا همین سئوال ما را به باز کردن زون جدید یعنی زون پنجم در تحلیل تکامل مفهوم و پدیده ی ملیت و قومیت یاری میکند؟

پرتستانتیسم و بورکراتیسم

 صنعتی شدن جوامع، همانطوریکه قبلن اشاره شد مبنای دگرگونی جوامع اروپائی از جوامع بسته، چندفرهنگی و سنتی به جوامع مدرن، بورکراتیک (موسسه ای شده) و پویا گشت. این امر امکان پذیر نبود اگر زبان مادری عمومن و آموزش دانش انسانی عمومی نمی شد. یکی از ویژگی های استاندارد شدن فرهنگ – گلنر می نویسد – انطباق تکامل سیاسی اجتماعی جامعه ی اروپا شرایط را برای استففاده ی یک زبان سراسری که کارگران، مذهبی ها، کارمندان و به زبانی صحبت کنند که همدیگر را بفهمند.

گلنر سپس به توضیح رشد صنعت، اخلاق و موسسات گوناگون اجتماعی در اروپا اشاره کرده و به فقدان این پدیده ها در کشورهای نوظهور که در آنها “حماقت زندگی روستائی” (اشاره به توضیح مارکس) جایگزین فقر وبدبختی حاشیه نشینی گشته، می نماید. گلنر مینویسد: “این تغییر و تحول که به نوبه ی خود با ایجاد شرایط انفجاری در مناطق پیرامونی بهمراه است توسط مارکس توضیح داده شده و به قدر کافی هم توسط “دو توکویل” که از همان منابع الهام گرفته و پرورده شده است نشان می دهد (البته امروز از فراز گذشت سالها، توضیح نویسنده) که چگونه فاکتور های فرهنگی و قومی دیوارهای بلندی بین “خودیها” و” آن دیگری ها” می کشند. طبقات بدون قومیت کور است؛ قومیت بدون طبقه بی محتوی است” گلنر، 82: 2000).[1]

این امر با توجه به رواج پرتستانتیسم امکان پذیر بود. همانطوریکه میدانیم بر طبق آئین پرتستانتیسم هر کسی کشیش خود هست, یعنی وظیف دارد خوب را از بد و حق را راز باطل جدا کند. همراه با صنعتی شدن، افزایش تولید، ایجاد رفاه نسبی و رفرم مذهبی امکانات برای مردم عادی فراهم شد تا متون کلیسائی را خوانده و خود ترجمه کنند. بدین ترتیب یک قشر واسطه که در حقیقت قدرت زیادی داشتند و بعنوان زبان علم، دانش و یا رابطه ی خدا با مردم معمولی بودند از بین رفت و یا قدرت آنها کاهش یافت. پرتستانتیسم به یک وسیله ی قوی در انتشار یک زبان و به دیگر بیان همه گیر شدن خواندن و نوشتن در بین مردم تبدیل شد.[2]   

بدین ترتیب با توجه به نیاز گفتمان مدرنیته که سیستم سرمایه داری از مهمترین عامل های محرکه ی آن بود به یک حکومت مرکزی قوی با ایجاد بوروکراسی اداری که بورکراتها به یک زبان آموزش دیده بودند و برای یک سیستم اداری و سیاسی کار میکردند با غیر مذهبی شدن (سکولار شدن) اعتقادات مردم تبدیل به قدرت محرکه ی ایجاد اروپای مدرن گشت. همانطوریکه در پاره ی بعدی خواهیم دید ماکس وبر نیز خیلی پیشتر از گلنر به توضیح رشد این دو پروسه یعنی تکامل بورکراسی و موسسات جدید در اروپا و نظان سرمایه داری و رفرم در مذهب پرداخته بود. بدین ترتیب و بر طبق نظر گلنر ناسیونالیسم از خیلی جهات بویژه توسط بنیاد های فکری و علمی هدایت کننده درون زای خود به فرم دادن دنیای دموکراتیک و قانونی امروز کمک کردند.

  زون پنجم:

 عنوان زون پنجم گلنر با تیتر منفی شروع می شود ولی محتوی مثبتی دارد. “بنیادگرائی اسلامی و ناسیونالیسم عربی” تیتری است که زون پنج گلنر توضیح داده می شود.

در توضیح مراحل گوناگون رشد ناسیونالیسم و گفتمان تئوریک خود، گلنر می نویسد که این گفتمان قادر به توضیح ازدواج اتفاقی فرهنگهای اروپائی با یک موسسه ی سیاسی یعنی دولت ویا حزب ناسیونالیستی بود و همچنین دلیل پخش ویروس ناسیونالیسم اروپائی را نیز توانست/می تواند تشریح کند ولی این مدل ساده آنالیز برای تشریح ویا توضیح اشکال خطرناک و افراطی ناسیونالیسم مدل مناسبی نیست.

بهمین جهت مدل دیگری لازم است و توضیح دیگری. البته این آنالیز دنباله ی همان تحلیل قبلی است با این تفاوت که نیاز به بررسی جداگانه ای دارد. برای مثال در قرون هیجده، نوزده و بیست آن گاه که الیت مناطق تحت اشغال بلشویسم که تلاش داشتند عقب افتادگی خود را در مقبل گفتمان مدرنیته ی غربی با آلترناتیو جدیدی جایگزین کنند، گزینه ی جدید بازگشت به گذشته و سنت مردمی بود. این سنت همانا فرهنگ باستانی این اقوام را تشکیل می داد. در صورتیکه همان حرکت (یعنی مقابله با سروری مدرنیته و فرهنگ غربی) در اسلام و بازگشت به سنت، بازگشت به سنت مردمی نیست بلکه منظور از سنت، سنت  اسلامی است. و هدف بازگشت به صدر اسلام مورد است نه آئین های باستانی مردمی.

گلنر مقایسه ی دیگری دارد بین اسلام و مسیحیت که من به جزئیات این مقایسه نمی پردازم چرا که مقاله بقدر کافی طولانی شده است ولی اهمیت دارد توضیح دهم که به نظر گلنر اسلام یکی از دین هائی است که پویا تر از برای مثال مسحیت کاتولیک و مارکسیسم بوده و هست. چرا که آنگاه که مارکسیسم (منظور گلنر سوسیالیسم واقعن موجود است) در حال فروپاشی وشکست بود اسلام در حال شکوفائی و قدرت گرفتن بود. او همچنین معتقد است که اسلام توانائی و قابلیت مدرن شدن را دارد و در مقابل اسلام سنتی؛ اسلام فردی شده، متجدد و اکادمیک (منظور حوزه ی علمیه ائی) را قرار می دهد. و می نویسد از آن جائیکه دراسلام تقدس و مقام روحنی ارثی نیست و کسب شدنی است لذا قابلیت زیادی برای کسب ارزشهای مدرن را دارد. به نظر گلنر اسلام فاقد پدیده ی پوپلیسم سیاسی است ویا اینکه به ندرت چنین پدیدهای اتفاق می افتد (گلنر، پیشین:106-101).

در مقابل این سئوال که؛ آیا ناسیونالیسم ناف دارد (بدیگر بیان متولد شده و تاریخ مشخصی دارد) و یا نه؟ جواب گلنر  دوگانه است. در این قسمت گلنر به یک پلمیک علمی با طرفداران ازلی و ابدی بودن ملیت و یا هویت قومی می پردازد که  در نوع خود جالب وقابل توجه است. او علیرغم باور به ثبات و امنیت با اشاره به سقوط امپراطوری های بزرگ وخلق ملت هائی چون استونی و یا پاره ای از کشورهای بالکان و شوروی سابق از بوجود آمدن کشورهائی که فرهنگ پیشرفته علیرغم اینکه قبلن بعنوان کشور مستقلی بودند یا نه حمایت می کند. البته به شرط اینکه ملاک های لازم از قبیل داشتن تاریخ مشخص، سرزمین تعیین شده، زبان و فرهنگ …دارا باشند. علاقمندان را به متن اصلی در صفحات 124-112 راهنمائی می کنم.

در کتاب ناسیونالیسم، گلنر تعریف مشخصی از ملیت وملیتگرائی نمی دهد. به این دلیل مناسب دیدم که از یک نوشته ی دیگر گلنرتعریفی از این دو مفهوم داشته باشیم. گلنر در تعریف ملیت و قومیت چنین می نویسد:

  1. Two men are of the same nation if and if they share the same culture, where culture in turn means a system of ideas and signs and associations and ways of behaving and communicating.
  2. Two men are of same nation if and only if they recognize each other as belonging to the same nation. In other word, nations make man; nations are artefacts of men’s convictions and loyalties and solidarities. A mere category of persons (say occupants of given territory) becomes a nation if and when members of the category firmly recognize certain mutual rights and duties to each other in virtue of their shared membership of it. It is their recognition of each other as fellows of this kind which turns them into a nation, and not the other shared attributes.[3]

گلنر می گوید: انسان ها آنگاه جزو یک ملت محسوب می شوند که دارای فرهنگ مشترک باشند. که فرهنگ به نوبه ی خود به معنی سیستمی از باورداشت ها، علایم ، سمبولها، پیوستگی ها و روشهای ارتباطی و عملی می باشد.

بنظر گلنراین ویژه گیها برای عضویت فرد در گروه کافی نیستند پیش شرطهای دیگری هم لازم هستند. گلنر ادامه می دهد: دو نفر زمانی عضو یک ملت محسوب می شوند که هردو همدیگر را بعنوان عضو یک موسسه ی بزرگتر یعنی ملت قبول داشته باشند. بدین ترتیب یکطرف قضیه فرد هست که خود را متعلق به یک گروه میداند و طرف مهم دیگر پذیرش فرد توسط گروه هست. خوانندگان آگاه ما می دانند که این دو شرط از شروط مهم تعلق به یک هویت جمعی هستند ولی کافی نیستند.

در رابطه با مسئله ی ملیت از آن جائیکه ملت (در تعریف عمومی آن)[4] یکی از ارکان اساسی دولت ملی محسوب می شود و بنوبه ی خود بعنوان یک بازیگر سیاسی/اقتصادی و فرهنگی درعرصه ی روابط بین الملل نقش مهمی داشته که باید توسط سایر دولتها به رسمیت شناخته شود، لذا برای قانونیت بخشیدن به هستی سیاسی خود، هر ملتی لازم هست که نقشی را در تقسیم کار بین المللی بایست ایفا کند تا عضو رسمی این جامعه به حساب آید. ناگفته پیداست که قطب بندی های قدرت در سیستم بین المللی می توانند ملتی را که همه ی شرایط بالا را دارا هست به عضویت جامعه ی بین المللی نپذیرند و بالعکس.

بدین ترتیب حداقل سه نوع رابطه و پدیده ی اجتماعی را می توان در نظریات بالا  تشخیص داد. یکی رابطه ی فرد با گروه، عضویت و سازگاری فرد و ادغام او با گروه، یعنی پذیرش خصوصیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی گروه و سهیم بودن در تاریخ و فرهنگ/زبان مشترک آن و دیگری پذیرش رسمی گروه از فرد هست که در جوامع امروزی با دادن کارت عضویت و یا پذیرش همراه هست و یا پذیرش عرف و غیر رسمی که جذب و ادغام فرد در آئین ها و مراسم گروه را بهمراه دارد.

 بدون پذیرش فرد توسط گروه ارتباط یکطرفه بوده و میانکنش[5] ارتباطی در بین آنها عمل نخواهد کرد. و در نهایت ارگان های رسمی/قانونی سایر کشور ها و موسسات بسیار قدرتمند دیگری که هژمون های سیاسی دنیا شناخته شده اند باید این عضویت را تائید بکنند. از جمله ی این نهادها می توان از موسسات سازمان ملل (شورای امنیت سازمان ملل)، وسایر سازمانهای حقوقی، اقتصادی و نظامی جهانی چون ناتو و سازمان تجارت جهانی نام برد.

جمع بست و بازتابی کوتاه به نظریات گلنر

از آن جائیکه علم همه گیر و جهانشمول وجود ندارد، از آن جائیکه علم زائیده ی تاثیر عوامل بیرونی در ذهن انسانهاست و ساخته و پرداخته ی زبان، زمان، مکان، فرهنگ، علاقه های فردی و وابستگیهای اجتماعی دانشمندان  روی پذیرش یا رد یک نظریه تاثیر دارند، گلنر نمی تواند از این مسئله مستثنی باشد. اگر گلنر پنجاه سال پیش از زمان تولدش در منظقه ی دیگری بدنیا می آمد، زبان و یا زبانهای دیگری را تکلم کرده و استفاده می کرد و علاقمند نوشتن در باره ی مسایل ملی/قومی بود به استنتاجات دیگری بغیر از آنکه در کتاب خود توضیح می دهد، می رسید.

گلنر ناسیونالیسم را پدیده ای پویا و مدرن می داند که پیدایش آن با عصر روشنگری و صنعتی شدن اروپا همخوانی دارد و یا نتیجه ی آن است، اگرچه هویت ناسیونالیستی و آنچه که گلنربا عنوان “ازدواج تصادفی فرهنگ با سیاست و موسسه ی دولت در اروپای غربی” توضیح می دهد هر دو روی ایجاد جامعه ی مدرن تاثیرداشتند.

گلنر سیاست را از فرهنگ جدا می کند، ودر سیستم فکری او به مفهوم اولی ارزش مثبت بیشتری داده می شود تا دومی (فرهنگ). فرهنگها در مقابل سیاست و اقتصاد پدیده ی ایستاتر هستند. بدین ترتیب قومیت که با فرهنگ یکی شمرده می شود بعنوان پدیده ی منفی ارزیابی شده و بیشتر در مناطق عقب افتاده هست که عمل می کند. در مقابل ملیگرائی مدرن تر وبه فرهنگ سیاسی پویاتری تعلق دارد و دینامیسم درونی بیشتری دارد.

اقلیت های قومی به فرهنگ عقب افتاده ای تعلق دارند و برای مدرن شدن می بایست استاندارد های جوامع صنعتی را کسب کنند. دولت (سیاست) دراین جوامع با فرهنگ ارتباط تنگاتنگی دارد ولی این سیاست است که  بایست دست بالا را داشته باشد. دلایلی که احتمال خشونت های قومی را افزایش می دهند از این قرار هستند:

* خشونت در مناطقی که در آنجا دولت های ضعیف حکومت می کنند و سیستم اجتماعی به فرهنگ و سنت خودمحور بودن فردی، مردانه و پاتریارکال استوار است، در مناطقی که ساختارهای فرهنگی امکان اعمال قدرت روی شهرمندان را به قدرت های محلی واگذار می کند و در مقابل روابط قانونی و شهروندی یک فرهنگ افتخار، شرف، انتقام با مشروعیت این نوع بینش توام است  به مراتب بیشتر از سایر مناطق است.

* خشونت همچنین در جوامعی که موفقیت و “منیت یا فردیت” انسانها خود را در کار اجتماعی نشان نمی دهد؛ متداول تر است. 

گلنر برای بررسی پدیده و مفهوم ناسسیونالیسم از چند مرحله گذار از آن جمله  جغرافیائی و ایدئولوژیک یاد می کند. این دوره ی گذار و دگردیسی می تواند با استدلال منطقی زیر شروع شود:

1- “دشمنی قومی و جدائی طلبی نیاز اساسی به اختلافات فرهنگی دارد. بدون این اختلافات، گروه های قومی و “ملت ها” امکان بازشناختن خود از نوع مخالف، به بیان دیگر آن دیگری ها را نخواهند داشت. ملیت و قومیت در اختلاف و وجود تنوع فرهنگی؛ فیزیکی، سیاسی و موسسه ای وجود داشته و قابل بررسی هستند.   

2- یک جامعه ی صنعتی اختلاف ها و رنگهای فرهنگی را کم رنگ می کند (از بین می برد)

3- بدین جهت رشد صنعتی بایست پایه های تئوریک ملتگرائی را از بین ببرد

4- بدیگر بیان توسعه صنعتی بایست به معنی از بین رفتن رشد ناسیونالیسم هم باشد” (نگ. به گلنر 2000:50)

بزعم گلنر این استدلال منطقی در تئوری درست است یعنی صغرا، کبرا و نتیجه باهم همخوانی دارند؛ ولی سئوال این است که چرا در واقعیت روزمره چنین اتفاقی پیاده نشده وعمل نمی کند.

گلنر می نویسد، ناسیونالیسم البته نوع اروپای غربی آن  پدیده ائی مدرن، پویا، خلاق و متحرک است که فقط در اروپای غربی تکامل پیدا کرده است. این مردمشناس مراحلی را که اشکال گوناگون ناسیونالیسم در آن رشد داشته به پنچ وضعیت و منطقه ی جغرافیائی مختلف تقسیم می کند.

1). شرایط وینی یا ناسیونالیسم مدرن: این ناسیونالیسم در وین پایتخت اتریش فعلی بعد از شکست ناپلئون توسط مترنیخ، تالیران و  کاستلریق پایه گذاری شد. قراردادی بود که بدون توجه به قومیت، تعلقات ارضی وفرهنگی بین بازندگان و برندگان جنگ واترلوانعقاد گردید. نتیجه ی این تقسیم بندی که بر منطق قدرت مطلقه ی برندگان جنگ استوار بود نتایج درخشانی نداشت. برای این سه نماینده ی قدرت پیروز بعد از جنگ واترلو، شرایط اروپای سالهای قرن نوزدهم اختلاف زیادی با سالهای بعد از انقلاب فرانسه (1789) نداشت. مناطق گوناگون بین کشورها ردو بدل شدند بدون اینکه به فرهنگ، قومیت و زبان مردم توجهی شود.

2). تسلط شرایط ایتالیائی:  مرکب صلح وین هنوز خشک نشده بود که اولین شورش ملی در یونان شروع شد. حرکات ملی دراین منطقه خصوصن منطقه بالکان عمومی بودن تئوری ملیت گلنر که بر مدرنیته استوار است زیر سئوال می برد. خود گلنر به این امر واقف بود و در صفحه 61 به این موضوع اشاره دارد. شورش ملی یونانیها در رومانی و در منطقه ای  شروع شد که اکثریت مردم آن غیر یونانی بودند.

  استثنا ها در این تئوری که میخواهد هویت ملی و قومی را توضیح داد زیاد هستند. اولین حوزه های بررسی گلنر در بخش عربی خاورمیانه خاتمه پیدا می کند و همه ی آسیا، آمریکا و استرالیا از محدوده ی بررسی او بیرون است بدین ترتیب گلنر از بررسی مناطق اروپائی به جمع بست عمومی خود می رسد. ثانین در مناطق بررسی شده و مورد توجه گلنر استثناهای دیگری هم وجود دارند. بالکان، ایرلند دو مثال مشخص دیگر. کشورهائیکه بلشویسم در آنجا حاکم بود بنا به تائید خود گلنر استثناهای دیگری در تئوریهای گلنر می باشند. در زون اول درگیری و تضاد جمهوریخواهان و پرتستان ها استثنائی در سیستم توضیحی گلنر هست. همین طور است مبارزین جدائی طلب باسک در اسپانیا.

بدین ترتیب گلنر و همه کسانیکه در صدد توضیح دادن مسئله ی ملیگرائی با استفاده از یک تئوری هستند و یا اینکه بر توضیح خود اصرار می ورزند همانند خرگوشی می مانند که سر خود را در برف کرده اند و فقط بخش بسیار کوچکی از واقعیت را می بینند.

[1]– Ernest Gellner, 2000; Swedish)

 1- این البته به شکل اسلامی شده آن مهمی است که پاره ای از رهبران اسلام رفرمیست منجمله آقای سروش و یا کدیوند و سایرین بدنبالش هستند.[2]

[3] – Ernest Gellner, 1983, p, 7

[4]  – از سایر پایه های اساسی دولت می توان از وجود یک منطقه ی جغرافیایی (چهار چوب ارضی مشخص)، موسسات سه گانه ی دولتی و تائید دولت توسط مراکز قانونی بین المللی نام برد

[5] – Interaction

ارنستگلنر
Comments (0)
Add Comment