تاریخ هنر جهان

هنر ابتدايي :

مقصود ما از هنر ابتدايي جلوه هاي آفرينش هنري توسط انسانهايي است که هنوز نتوانسته اند پاي در جاده تمدن بگذارند و از اين رو فرهنگ آنها ساده و ابتدايي است . هنر ابتدايي از يک طرف شامل هنر غارنشينان زمانهاي بسيار دور مي شود و از سوي ديگرهنر انسانهايي را در برمي گيرد که در زمانهاي اخير و حتي امروز در نقاط دور افتاده کره زمين زندگي بدوي خود را مي گذرانند . در حدود 50 هزار سال قبل يعني دوران ديرينه سنگي انسان در غارها زندگي مي کرد . او نقاشيهايي از خود باقي گذارده که از هر لحاظ موجب شگفتي بشر امروزي است .
هنر غارنشينان را مي توان اولين بخش از تاريخ تفکر ، تخيل و خلاقيت بشري بشمار آورد . چرا که به واسطه قابليت ساختن تصوير و نماد ( سمبل ) بود که بشر توانست بر محيط خود مسلط شود .
در غارهاي جنوب فرانسه و شمال اسپانيا تولد اين توانايي بشري را مشاهده مي کنيم . انسان غارنشين بوسيله تصاوير ي که به ديواره اين غارها کشيد ، مي توانست تجربيات زندگي پر کنکاش خويش را ثابت و پا برجا نگه داشته و جريانات بهم پيوسته زندگي را بصورت شکلهاي ساکن و مجزا از هم نشان دهد . طريقه ترسيم پيکر ( فيگور ) حيوانات آنطور که در نقاشيهاي غار لاسکو فرانسه ديده مي شود طبيعت گرايانه ( ناتورالسيمتي ) است . طوري که نقاش سعي کرده حرکت پيکر حيوان را تا حد امکان طبيعي و نزديک به واقعيت نشان دهد . گر چه پيکرها بسيار نزديک به طبيعت و درست کشيده شده اند ، ترتيب و آرايش آنها برروي ديوارها نشان مي دهد که هنرمند به هيچ وجه در بند رابطه تصاوير با يکديگر نبوده است و هيچ تنظيمي در مورد کمپوزيسيون ( ترکيب بندي ) صورت نگرفته است .
     هنرمند شکارگر از سطوح نامنظم و دست نخورده ديوارها يعني از برجستگي و فرورفتگي ها و لبه ها با مهارت استفاده کرده است تا به شکلهاي خود واقعيت بيشتري بدهد . بطور مثال يک برآمدگي ديوار که در داخل طرح يک گاوميش قرارمي گيرد مي تواند حجم شکم جانور را القاء کند

هنرهاي بدوي :  

درميان فرهنگ هاي مختلف بشري فرهنگ سرخ پوستان ، اسکيموها و برخي سياه پوستان را اغلب بدوي ( پريمي تو ) مي نامند . مردم در اين فرهنگ ها در تماس مستقيم با طبيعت زندگي مي کنند و براي ارتباط با نياکان واقعي و اساطيري خويش و همينطور با عالم وجود از آيين ها و مراسم روحاني و نيز دست ساخته هاي جادويي استفاده مي کنند از اين رو قسمت عمده آثار هنري آنها جنبه مذهبي دارد که در اين ميان تنديس هاي خلاصه و اغراق شده از پيکره آدمي داراي اهميت بسزايي است . اين مردم چون علاقه خاصي به حفظ سنت هاي خويش داشتند در آثارشان صورتک هايي ( ماسک هايي ) نيز مشاهده مي شود . صورتکها تقريباً هميشه ارواحي را بطور تمثيلي و نمادين ( سمبليک ) مجسم مي کنند . بدين معني که مردم با استفاده از صورتک خود را به شکل ارواح نياکان موجودات اساطيري قهرمانان ، حيوانات و خدايان طبيعي در مي آورند .
     آثار سياه پوستان افريقايي و آنچه به هنر آفريقايي مشهور است در واقع آثاريست که توسط سياهان مناطق استوايي قاره آفريقا بوجود آمده است . در اين ميان تنديسهاي چوبين شهرت بيشتري دارند . در اغلب تنديسهاي آفريقايي پيکر انسان به طرزي تجويدي (آبستره ) و دور از واقع نشان داده مي شود .( آبستره : برداشت شخصي از يک موضوع ) اما بايد اشاره کنيم که گاهي شيوه هاي طبيعت گرايانه نيز در کار تنديس سازان سياه پوست بروز مي کند . مثلا در يک مجسمه مفرقي که بي ترديد تنديس يکي از پادشاهان باستاني نيجريه است . پيکر شاه با حجم پردازي واقع گرايانه ارائه مي شود .
     آثار سرخپوستان امريکايي و آثار حکاکي و نقاشي روي صخره نيز در ميان آثار سرخپوستان اوليه اهميت دارد . تصور مي شود که اينگونه نمايشها و حکاکي ها اکثراً در مکانهايي جاي گرفته که از آنها براي اجراي مراسم دسته جمعي ويا سبک اعمال مذهبي خصوصي استفاده مي شده است . در بعضي نمونه هاي صخره نگاري نقوش تازه اي روي نقش هاي قبلي کشيده شده اند که حاکي از تکرار مراسم در همان مکان است .

هنر بين النهرين :

 با حضور سومريان و آغاز تاريخ مکتوب ، جادوي کهن جاي خود را به مذهب خدايان داد . خدايان توفان ، آسمان ، آب ،ماه ، خورشيد ، عشق و باروري . از نمونه هاي بدست آمده از آثار سومريان معلوم مي شود که هنرمندان سومري براي ساختن تصاوير و پيکرهاي انساني قواعدي ابداع کرده بودند . چشم هاي بزرگ پيکره هاي هل اسمرو دارک از جمله خصوصيات هنر پيکره سازي سومري است . در پيکره هاي کوچک روي يک جعبه تدابير تصويري ديگري مي بينيم . پيکره ها به نحوي قرار گرفته اند که همانند يک نوار فيلم توالي صحنه ها را نشان مي دهند . اين صحنه ها عبارتند از صحنه هاي پيروزي نظامي و مناظر بعد از آن ، اکثر پيکره ها نيم رخ هستند . اما چشمها همچنان که در هنر خاور نزديک معمول است تمام رخ و بسيار بزرگند . هنرمند همه حالتها و زاويه ديدهايي را که ممکن است به پنهان شدن يا مبهم شدن بخش هاي مشخصه پيکرها بيانجامد از کار خود دور مي کنند .مثلاً وقتي پيکري در وضعيت نيم رخ کامل قرار مي گيرد معمولاً بايد يک دست و يک پا از نظر پنهان شود . بدن نصف پهناي واقعيش را داشته باشد و چشم بطور کامل ديده نشود . اما هنرمند سومري همه اين قواعد را زير پا مي گذارد . او از بعد نمايي و ديد خاصي استفاده مي کند که نمونه آن را در گاوهاي غار لاسکو ديده ايم .

هنر آکد :

تنديس برنزي پادشاهي که از نينوا بدست آمده است . تجسمي است از مفهوم جديد حاکميت مطلق .
     مشخصات تنديس : چشمهاي بزرگ که به واسطه فقدان سنگهاي گرانبهايي که زماني در داخل حفره آنها قرارداشته اند بزرگتر هم شده است و ابروهاي بهم پيوسته آن ظاهراً از سنتي ديرينه سرمايه گرفته است . دهان حساس اين تنديس نيز يادآور واژه ( زن آکدي ) است .
     وحدت شکلهاي طبيعي و غيرطبيعي که وجه مشترک هنرهاي بين النهرين است با وضوح بيشتري ديده مي شود . لوحه سنگي نارامسين که معروف به لوحه پيروزي نارامسين است که ديگر از مشخصات هنر آکدي است .فرزند جنگ طلب سارگن سپاهيان پيروزمند خود را به بالاي يک کوه جنگلي رهبري مي کند . پادشاه که از همه سربازان بلند قامت تر است پا بر پيکر دو تن از دشمنان نهاده و حالت مشخص دارد . او سرپوشي شاخدار بر سر گذاشته است که کنايه از الويت اوست .
درمقايسه پيکره هاي اين لوح سنگي ، پيکره هاي سومري خشک و رسمي به نظر مي رسد . هنرمند آکدي در اين اثر گرچه از لحاظ تجسم پيکره ها به سنت هاي کهن پايبند است مع الهذا بر احساس و بينش شخصي تکيه مي کند .

هنربابل :

يکي ازجلوه هاي هنر بابل لوحه سياه رنگي است که متن قوانين حمورابي به طور زيبا برآن کنده شده است . شامل نقش برجسته اي از حمورابي است . در اينجا حمورابي از خداي خورشيد براي ارائه قوانين مذکور الهام مي گيرد .
خداي خورشيد در وضعيت سنتي تجسم پيکره ها ( نيم رخ و تمام رخ ) نمايانگر شده است . در حالي که حمورابي به وضعيت نيم رخ نزديکتر است و اين دوگانگي ساختاري براي نشان دادن مقام هر يک از اين دو شخصيت است . خداي خورشيد که مقامي بالاتر دارد و با حالتي تشريفاتي و رسمي ارائه شده است .

هنر آشور :

اساساً هنر کنده کاري روي سنگ و نقش برجسته است و برخلاف ساير تمدنهاي بين النهرين از آشوريان تنديسهاي استوانه اي و گرد به ندرت باقي مانده است . حتي چهارپايان بالدار هم تنديسهاي نقش برجسته اي به حساب مي آيند که در بستر سنگي خود گرفتار مانده و بصورت نقش برجسته در سه سطح هستند .
    روايت جشنها به صورت تصوير به سطوح صاف و يکدستي احتياج داشت که بر روي آن لشکرکشي ها ، محاصره ها ، فتوحات ، کشتارها و شکار حيوانات وحشي که تمامي اوقات پادشاهان را اشغال مي کرد تقريباً بدون پايان و انجام تکرار مي شود . هنرمندان که در محدوده يک سطح چهار گوش کار مي کردند ، زباني يک تصويري ابداع کرده بودند که در عين خشکي و قراردادي بودنش قدرت توصيفي و روايي فراوان داشت . پيوستگي و ادامه داستانهاي نقش برجسته آشور ي تنها در کنار کتيبه هاي سنگي قطع مي شود . يکي از نمونه هاي بارز حالت تشريفاتي و رسمي در هنر آشوري را در نقش برجسته اي از آشور نصيريان دوم مي توانيم ببينيم که در آن پادشاه در گوشه اي نشسته و به آرامي جام خود را بالا برده است .
    ضمن آنکه شخصيت پر اهميت سمت چپ موجود بالدار که در حال پاشيدن آب متبرک است عمل پادشاه را بخشي از يک آئين مذهبي جلوه مي دهد .

هنر مصر :

 يکي از جلوه هاي هنر مصري تنديسهاي سنگي است که تنديس يکي از فرعون ها به نام خفرن يکي از مجموعه تنديس هاي شبيه به هم است که براي مقبره او ساخته شده است . در اين تنديس خفرن بر تختي نشسته است که در روي پايه هاي آن نقش ترکيبي از ساقه هاي دو گياه بومي مصر به نام پاپيروس و لوتوس علامت اتحاد مصر اوليا ومصر صفلا کنده کاري شده است .
    بالهاي محافظ شاهين که بر سر او گسترده شده اشاره به مقام رسمي خفرن ( خداي خورشيد دارد ) . او ملبس به دامن سنتي فراعنه کهن و سرپوش کتاني است . که پيشانيش را پوشانده و به طرزي چين دار بر روي شانه هايش افتاده است . ظاهراً قالب گونه تنديس به خاطر آن است که پيکر تراش مصري تنديس خود را به روش تراش قالب گونه قسمتهاي اضافي از تخته سنگ بوجود مي آورد . يعني يک طرح نيم رخ و يک طرح تمام رخ در روي تخته سنگ مي کشيد و بعد به برداشتن و تراشيدن قسمت هاي زائد مي پرداخت .

هنر هند :

 تعداد زيادي از مهر هاي حکاکي شده سنگي که در موهبخودارو بدست آمده اند تداخل عناصر هنري هند و خاور نزديک را به نمايش مي گذارند . در حقيقت کشف يکي از همين مهرهاي موهبخودارو در يک ناحيه باستان شناسي بين النهرين بود که باستان شناسان را در تعيين قدمت و تاريخ تمدنهاي هندي ياري داد . مفهوم نوشته هاي روي مهرها هنوز کشف نشده است . نقشهاي چهارپايان ، نمودار گاوکوهان دار هندي کرگردن و فيل است . در روي يکي از مهرها پيکر يشسته اي ديده مي شود که حالت نشستن او نماينگر يکي از حرکت هاي آيين هند است که تا به امروز هم مرسوم است و يوگا نام دارد .
تدبير 3 کله نشان دادن اين پيکر ( دو نيم رخ و يک تمام رخ ) :
    از جمله تدابيري است که 2000 سال بعد نيز براي نمايش يکي از خدايان هندي موسوم به شيوا بکار گرفته مي شود . اين تداوم و پيوستگي در طرز نمايش پيکره ها و ريشه هاي عميق سنن مذهبي را در هندوستان نشان مي دهد .
    اولين نشانه هاي ايين بودائي بر هنر هند را در ستوني که به دستور امپراطور آشورکا ساخته شده بود مي توانيم ببينيم . همه شکل هاي کنده بر اين سر ستون تمثيلي هستند . چرخ علامت دور زندگي ، مرگ و تولد دوباره است . اين چرخ زندگي معمولاً معناي ديگري نيز داشته ، در اينجا يادآور پيامي است که بودا درباره چرخاندن چرخ قانون داده است . مجموعه اين چهار شير ( چهار ربع دايره ) و چرخ که از نمادهاي باستاني خورشيد مايه گرفته است معنايي از عالم وجود را بيان مي کند . شيرها به معني ديگري نيز هستند اما در اينجا نشانگر بودا هستند .
هنر يونان باستان :

به اعتقاد يونانيان نظم طبيعت و نظم عقل هردو زيبا و ساده است . و زيبايي چيزها با شناخت ما از آنها يکي است . لذا زندگي خوب و دست يابي به روح زيبا در گرو پيروي از آن حکم يوناني است که مي گويد :
    خودت را بشناس . پس انسان از طريق انديشه به زندگي خوب دست مي يابد . انسان بر طبق آن قوانين طبيعي زندگي مي کند که بتواند آنها را کشف کند بنابراين خويشتن يا خود اهميت عمده مي يابد و آنگاه که انسان به خودآگاهي کامل برسد لزوماً طبيعت را شناخته است . يونانيان بر مبناي چنين اعتقادي آثار هنري خود را مي آفرينند .
آثار بجا مانده از هنر يونانيان :
     از يونانيان آثار قابل توجه نقاشي بر جاي نمانده است . اما يونانيان روي ظروف سفالين خود نقوش و تصاويري را ترسيم مي کردند . تعداد زيادي از اين ظروف در دست است و ازروي تصاوير آنها بررسي نقاشي يوناني براي ما ممکن مي شود . در ظروف عتيقه يوناني مي بينيم که براي اولين بار پيکر انسان مورد مطالعه تحليلي قرار مي گيرد . آن شيوه تکرار يک حالت واحد به تدريج جاي خود را به روشي مي دهد که متکي بر مطالعه دقيق وضعيت و حرکت بدن انسان زنده است . اين تغيير البته فوراً صورت نگرفت بلکه مراحل منظمي را پشت سر گذاشت . پيکر انسان از نخستين حضور خود در روي ظروف به صورت نقش مايه عمده هنر يوناني در آمد . اما همين نقش مايه نيز

براي متکامل شدن مراحلي را طي کرد . مثلاً در گلان ديفيلون پيکره ها از حد نماد فراتر نمي رود و بصورت شکلهاي هندسي لوزي و مثلث هستند که با خصوصيات شکل هاي هندسي و منظم نوارهاي روي گلدان کاملاً هماهنگ هستند . حال آنکه پيکره هاي روي ظرف ديگري که تقريباً 300 سال بعد ساخته شده است تا حد زيادي شکل طبيعي دارند .
نخستين نمونه هاي پيکره سازي يوناني که قدمت آنها به اوايل سده نهم پيش از ميلاد مي رسد تنديسهاي کوچکي از حيوانات و پيکره هاي انساني هستند که از مصالحي نظير مس ، برنز ، سرب ، عاج و سفال ساخته شده اند . اما مجسمه هاي ساده بزرگ به اندازه طبيعي يا بزرگتر از آن حوالي سده ششم پيش از ميلاد ظاهر مي شود .
     نمونه اي از اين پيکره ها که حدود 180 سانتيمترقد دارد شکلي استوانه اي دارد که شايد از پيکره هاي بين النهرين مايه گرفته باشد . يونانيان نيز پيکره هايي نزديک به شکل طبيعي انسان مي ساختند و آنها را رنگ مي کردند . يک نمونه از اين پيکره ها که در آن حجم پردازي چانه ، گونه و گوشه هاي دهان با ظرافت خاصي صورت گرفته است .
    در قرن 5 قبل از ميلاد معمار و پيکره ساز معتبري در يونان پيدا شد که به ياري همکارانش شهر آتن را بصورت يک شهر زيبا و هنري درآورد . پيکره هاي او اسلوب طبيعت پردازي را پايه گذاري کرد . پس از او پيکره ساز ديگري به نام ميرون حرکت را به پيکره سازي اضافه کرد . پيکره ديسک انداز يکي از آثار معروف ميرون است

هنر باختر در دوره نوزآيي ( رنسانس )

معمولا هنر دوره نوزآيي را به دو دوره تقسيم مي كنند.
دوره اول يا اوائل رنسانس :
از اواخر سده سيزدهم آغاز مي شود و تا نخستين سالهاي قرن پانزدهم ادامه مي يابد.
دوره دوم :
دوره اي است كه در آن هنرمندان طراز اول مهارت هاي تكنيكي خود را به كمال مي رسانند. اين دوره را اوج رنسانس مي گويند.
در دوره اخير با استفاده از الگوهاي كلاسيك يونان و روم باستان نوعي هم نوايي متعادل كلاسيك و ناب بوجود آمد.

كلاسيسم :

كلاسيسم عبارت است از اصول و قواعد يا كيفيت هاي جمال شناختي كه در هنر يونان و روم باستان يافت مي شود. از لحاظ لغوي كلاسيسم يعني پيروي از اصول كلاسيك و خود كلمه كلاسيك علاوه بر معناي تحت اللفظي اش (عالي و نمونه )‌در زمينه هنر و ادبيات معرف خصوصيات (‌و يا متابعت از اصول و روشهاي )‌ هنري و ادبي يونان و روم باستان است .
از جمله آثار كلاسيك يوناني و رومي ( ديسك انداز ، اثر ميرون و منظره چوپاني است ) از مرحله اوج رنسانس بي شك بايد تنها از يك پيكره ساز و نقاش نمونه بياوريم و او ميكل آنژ است (پيكره موسي يكي از آثار ميكل آنژ است ) كه در اصل قرار بود در قسمتي از مقبره پاپ (ژوليوس دوم ) ‌نصب شود . خشم عظيمي كه مي رود از چشمها و پيكر حضرت موسي بيرون بريزد ، با چرخشي كه ميكل آنژ به سر او داده است بيان روشنتري به خود گرفته است .
در بين نقاشان بدعت گذار قرن پانزدهم ماساچو جوان ترين آنها بود ، در تابلوي باج سه مرحله از يك رويداد مذهبي را در كنار هم قرار داده است . تضاد روشنايي و تاريكي در تابلو ايجاد بعد كرده و تابلو را به يك نقش برجسته تشبيه كرده است يكي ديگر از نقاشان قرن پانزدهم ساندرو بوتچلي بود او در دنياي هنر بعنوان يكي از استادان خط ( در مقابل رنگ )‌شناخته شده است . صورت يك مرد جوان يكي از آثار بوتچلي است . در اين تابلو گرچه بوتچلي وضعيت سه رخ را انتخاب كرده اما نظير بسياري از هنرمندان معاصر خود ترجيح داده است كه شخصيت باطني مدل را اشكار نكند . اين حالت تشريفاتي در اغلب تك چهره هاي اين دوره ديده مي شود. ودليل آن احتمالا اين بوده است كه خود مدلها نمي خواستند بيننده تابلو از خصوصيات رواني وشخصي شان چيزي بفهمند.
از استادان بزرگ نقاشي در مرحله اوج رنسانس دو تن شاخص تر از ديگرانند . يكي لئو ناردو داوينچي و ديگري رافائل نام دارند.در تابلوي باكره صخره ها ، لئو ناردو نشان داده است كه حجم پردازي با تاريكي و روشنايي و بيان حالات عاطفي را روح و قلب نقاش مي دانسته است ، و موفق ترين اثر لئوناردو از حيث بيان حالتهاي دروني تابلوي شام آخر است .
شايد بتوان گفت كه رافائل بارزترين نماينده مرحله اوج رنسانس است او با وجود آنكه شديدا تحت تاثير لئو ناردو و ميكل آنژ بود اما شيوه اي شخصي بوجود آورد كه خصوصيات هنر اوج رنسانس را بوضوح در آن مي بينيم . در تابلوي ازدواج باكره رافائل از حالت هاي تشريفاتي پيكره هاي جلويي كاسته و شخصيتهاي خود را در عمق بيشتري جاي داده و به اين ترتيب نه تنها براي آنها امكان حركت هاي آزادتري فراهم آورده بلكه فاصله ي ميان پيكره ها و عمارت زمينه را بهتر پر كرده است .

شيوه ي باروك :
   كلمه ي باروك در زمينه ي معماري و هنر به شيوه اي اطلاق مي شود كه در آن بجاي خطوط مستقيم از قوس ها و منحني ها و آرايش هاي پيچيده استفاده شده باشد . و به تعبيري شايد بتوان گفت كه معناي تحت اللفظي باروك عبارت است از پيرايه بندي شده (‌پرتكلف ) يعني به آرايش و تزئينات خيلي پرداخته شده است . هنرمندان بزرگي چون رامبراند ، كاراواجو ،‌ روبنس و پوسن مي توان نام برد. كه به هيچ وجه نمي توانيم آثار آنها را در يك قاب سبك شناختي واحد قرار دهيم .

اين شيوه ي هنري در مرحله اوج خود هنرهاي معماري ، نقاشي و پيكره سازي را براي بر انگيختن عواطف بيننده بكار مي گيرد و با تلفيق توهم گرايي رنگ و نور و حركت مي خواهد كه بيننده را از طريق كششهاي عاطفي مستقيم احاطه كند . از جمله نقاشان باروك ديه گو ولاسكوئز است كه اوهام و خيالات را كنار مي گذارد و به واقعيت بصري مي پردازد . در تابلوي نديمه ها استادي ولاسكوئز را در نمايش ظواهر واقعيت به خوبي مي توانيم مشاهده كنيم .در مورد موضوعات مذهبي رامبراند شايد استثنايي ترين نقاش دوره باروك باشد.
يكي از تابلو هاي مذهبي او بازگشت پسر نافرمان كه در اواخر عمر رامبراند بوجود آمد . او در اينجا از شيوه ي معمول باروك فاصله گرفته و به شيوه هايي كار كرده است كه بابيان ساده كتاب مقدس هم ساز است . اساسا رامبراند در پرداخت خاصر نور و سايه و همچنين در رنگ آميزي غني خود به دست آوردهاي بي سابقه اي براي نمايش حالات رواني شخصيت ها نائل مي شود. مي توان گفت آثار او براي گرايش هنر نقاشي به كاويدن درون آدمي است . تك چهره هايي كه رامبراند از خود ساخته است نمونه هايي درخشان از اين گرايش است .

شيوه ي رومانتيسيسم :

رومانتيسيسم اصطلاحي است كه در تاريخ هنرهاي نوين (مدرن ) نمي توان آن را كنار گذاشت ، اما در عين حال آنچنانكه بايد گويا نيست . اين اصطلاح را در اواخر قرن 18 ابتدا منتقدين آلماني براي تكنيك خصوصيات هنري مدرن و تفكيك هنر مدرن از هنر كلاسيك بكار برده اند. از آنجا كه اصطلاح مذكور نه به يك شيوه ي مشخص بلكه به شيوه هاي متعددي اطلاق مي شود . در اينجا تعريفي دقيقي از آن ارائه نخواهيم كرد. نمايش هيجان طوفاني و طبيعت سركش كه از جمله علايق رومانتيسيم بود نياز به شيوه اي پر از حركت و رنگ داشت و براي آنكه بيننده متقاعد شود بايد نحوه ارائه تا حد امكان واقع گرايانه باشد . اما رومانتيسيم براي نمايش درنده خويي حيواني كه سليقه قرن نوزدهمي اجازه نمايش آن را در انسان نمي داد از حيوانات كمك مي گزفت . پيكره پلنگك در حال دريدن خرگوش نمايانگر وفاداري هنرمند به طبيعت است .
نقاشان رومانتيسيسم :

اوژن دلاك رو آ – فرانسيسكو گويا – گوستا و كوربه يكي از پيشكسوتان شيوه ي رئاليسم در نقاشي هاي خود از هرگونه پيرايه بندي و ااقراق احساساتي خود داري مي كرد.
رئاليسم شيوه اي است كه در آن هنرمند بايد در نمايش طبيعت ( بدون انسان و با انسان ) از هر گونه احساساتي گري خودداري كند .
از رئاليستهاي ديگر يكي هم انوره دميه است او كه در طي حكومت ناپلئون سوم براي نشريات انتقادي ، فكاهي كاريكاتور تهيه مي كرد . بارها بخاطر لحن سياسي كاريكاتورهايش با دولت درگير شد. يكي از آثار چاپي معروف او مربوط به كشتار ساكنان يكي از خانه هاي يك محله پاريسي است . كه در اينجا دميه وحشيگري و بيرحمي را از ديدگاهي واقع گرايانه نشان داده و از هرگونه اب و تاب دادن به موضوع خودداري مي كند .
از جمله هنرمندان رئاليسم روي ايليا ر پين است كه قسمت عمده آثار خود را به ترسيم رنج هاي دهقانان روسي اختصاص داده است .

شيوه امپر سيو نيسم :

واژه امپر سيو نيسم را نخستين بار يكي از روزنامه نگاران فرانسوي به مسخره در مورد يكي از منظره هاي مونه بنام امپرسيون ، طلوع آفتاب بكار برد . معناي واژه امپر سيون در اينجا تقريبا عبارت است از تصوير مبهمي كه چشم در لحظه اول نگاه كردن به چيزي مشاهده مي كند . امپر سيونيسم از يك لحاظ با رومانتيسم وجه اشتراك داشت و آن تكيه اش بر من هنرمند بود ، اما در امپر سيو نيسم بر خلاف رومانتيسم هنرمند آنقدر كه از دريافتهاي صرفا بصري خود كمك مي گرفت به احساسات و تخيلات خويش تكيه نمي كرد .
امپر سيو نيسم ها فهميده بودند كه رنگ واقعي اشياء معمولا تحت تاثير عواملي نظير گيفيت نور محل و همچنين نورهاي منعكس شده از اشياء ديگر تغيير مي كند . آنها ضمنا متوجه شده بودند كه كنار هم قرار گرفتن رنگها در روي پرده نقاشي باعث مي شود كه رنگ ها درخشانتر به نظر مي رسد.
تجربه ي كلود مونه در اين شيوه ي كار بيش از سايرين بود ، او 26 منظره از يك كليسا كشيده و در آن گذشت زمان را از طريق حركت و جابجايي نور در روي شكلهاي مشابه بطرز بي نظير ثبت كرده است.
كامي پيسارو يكي از امپر سيو نيسم هاي مشهور در تابلوي ميدان تآتر فرانسه همانند مونه به دنبال نمودهاي لحظه اي حركت است اما نه حركت نور بلكه حركت زندگي در خيابان او در آرايش پيكره هاي اين تابلو به نوعي اتفاقي بودن آگاهانه دست يافته است ، كه شبيه آن را در يك نگاه چند ثانيه اي به خيابان ممكن است ببينيم .
تولوز لوترك نقاش فرانسوي از جمله نقاشاني است كه آثار او شامل عناصر امپر سيونيستي است . لوترك علاوه بر نقاشي در زمينه ي پوستر سازي نيز دست داشت و يكي از بنيان گذاران اين هنر بود .

قرن بيستم و جلوه هايي از نوگرا
سمبوليسم :

   سمبوليسم كه بيان نامه آن در سال 1886 ميلادي در پاريس صادر شد ، كلمه اي بود كه اول بار منتقدان آن را براي نقاشي هاي وان گوگ و رودن بكار بردند. سمبوليسم واقعيت محض را مبتذل و ناچيز مي شمارد و مدعي بود كه بايد واقعيت را بشكال نماد ( سمبل ) شناخت دروني هنرمند از آن واقعيت ارائه كرد. در سمبوليسم ذهنيت رومانتيسيم شكل افراطي به خود گرفت . علاوه بر اين ذهنيت افراطي سمبوليست ها اسرار داشتند كه هنر را از هرگونه كيفيت سودمند بزدايند و شعار هنر براي هنر را ترويج دهند.

كوبيسيم :

   دركوبيسم با همزمان كردن نقاط ديد ( دريك زمان انسان را در چند نقطه ببينيم ) مختلف يكپارچگي قيافه ي اشخاص را به هم مي زند، و بجاي آن شكل ، شكل تجريدي (آبستره)‌ را ارائه مي كند. بدين معنا كه هنرمند كوبيسيم اشياء را در آن واحد از زواياي مختلف مي بيند ، اما تمامي تصوير را كه ديده است به ما نشان نمي دهد، بلكه فقط عناصر و اجزايي از آنها را انتخاب
 كرده و روي سطح دوبعدي تابلو مي نماياند. از اين رواست كه يك اثر كوبيستي مغشوش و درهم و غير طبيعي جلوه مي كند . بنابراين هنرمند كوبيسم كه ديگر در بند يك نقطه ي ديد واحد نيست مي تواند هر شيئي را نه بعنوان يك قيافه ي ثابت بلكه بصورت مجموعه اي از خطوط ، سطوح و رنگها ببيند. نمونه اي از اينگونه برخورد با موضوع نوازنده آكاردئون اثر پيكاسو است كه در آن مجموعه اي از خطوط و سطوح متقاطع شكل هاي نوازنده و آكاردئون او را به بيننده القاء مي كند.
كوبيسيم اين منشاء تمام هنرهاي آبستره را به سادگي نمي توان تعريف كرد ، زيرا كوبيسيم نه از فلسفه خاصي الهام گرفته بود و نه به نظريه زيبايي شناختي معيني تكيه مي كرد . كوبيسيم بر اساس اين اعتقاد بوجود آمده بود كه :
روشها و قراردادهاي مرسوم هنري (بخصوص نقاشي ) نادرست و كهنه اند . و لذا نسل هنرمندان جوان مي بايست وسيله ي بيان تصويري تازه اي را كشف يا ابداع كند . يكي از هدف هاي عمده كوبيسيم اين بود كه واقعيت ملموس هر چيز را بدون توسل به تدابير چشم فريب ارائه نمايد . نقاش كو بيسيم مي خواست از هر تابلويي يك واقعيت ملموس تازه و نه يك تصوير وهم انگيز از ادراك بصري واقعيت بوجود بياورد.
كوبيسيم ها نظام پرستكتيو خطي سنتي را كه از رنسانس به بعد بر نقاش هاي اروپايي تحكيم مي كرد در هم ريخته اند و به هنرمند حق دادند كه در يك زمان از نقاط ديد مختلفي بر يك شئي نظر بيافكند . مشهورترين نقاشان اين سبك پيكاسو و براك بودند.

اكسپرسيونيسم :

 اكسپر سيونيسيم به يك تعبير تحريف و اغراق آميز كردن پيكر انسان بمنظور بيان احساسات و عواطف شديد است . از اين ديدگاه اكسپر سيونيسيم از دير باز در هنر غربي رايج بوده است و يك ابتكار تازه نيست . اما كار تحريف و اغراق را به روشن ترين وجه در آثار اكسپر سيونيستي نوگرا مي توانيم ببينيم .
گرايشهاي اكسپرسيونيستي قبل از هر جاي ديگر اروپاه ابتدا در شمال و بخصوص در آلمان رواج داشت . اكسپرسيونيسم آلماني بيانگر احساس ذهني نسبت به واقعيت عيني و جهان تخيل بود ، در اين نوع خاص از اكسپرسيو نيسم كه بر پايه ي سنت هاي نقاشي و گراور سازي آلماني استوار بود ، نقاش از رنگ هاي زنده و خطوط مشخص و زمخت استفاده مي كرد و موضوعاتي را انتخاب مي كرد كه حال و هواي عاطفي شديدي داشتند . اين عناصر را به آشكار ترين صورت در آثار اميل نولده مي توانيم مشاهده كنيم ، از ديگر اكسپرسيونيستهاي آلماني مي توان از ماكس بك مان نام ببريم ، او هنرمند مستقلي بود كه تعدادي از برجسته ترين آثار اكسپرسيونيستي آلمان را بوجود آورد و هنر او گوياي برخي از تاريك ترين لحظات تاريخ قرن بيستم يعني دوران فاشيسم آلمان تمدن اروپا را تهديد مي كرد ، اما او برغم گزنده بودن لحن آثارش به زمان و مكان معيني اشاره نمي كند . و به كلي گويي درباره خشونت ها و رنج هاي بشري مي پردازد. دامنه عاطفي

اكسپرسيونيسم آلماني از وحشت و خشم آثار هنرمنداني چون نولده و بك من گرفته تا شفقت و همدردي طرحها و آثار چاپي كته كل ويتس بسيار وسيع است . كته كل ويتس يكي از برجسته ترين زنان هنرمند در قرن بيستم با استفاده از تكنيك چاپ آثار ارزشمندي بوجود آورد. اثر مادران چاپ بطريقه كنده كاري روي چوب كه در اينجا هنرمند ايجاد همدردي خود را نسبت به مردم و رنج هاي آنها را بخوبي نمايان ساخته .

دادا و سوررئاليسم :

گرايش دادا اين محصول فشارها و تكان هاي رواني ناشي از جنگ جهاني اول گرايش و ضد هنر و انكار گرايانه (نهي ليستي ) (پوچ گرايي ) بود . هنرمندان دنباله روي اين حركت همهي ارزشهاي عصر خود را به مسخره مي گرفتند و معتقد بودند كه تمدن معاصر آنها تمدني ديوانه و بي منطق است . از آنجايي كه مبناي كار دادايست ها انكارگرايي بود. تفسير و فهم ايشان دشوار است .

سوررئاليسم :

   در سور رئاليسم هدف هنرمند اين است كه واقعيت هاي ذهني ضمير خودآگاه و نيمه خود آگاه را بصورت يك واقعيت تازه و مطلق در بياورد . بعبارت ديگر واقعيت و رويا را به هم مي آميزد.و واقعيتي برتر از واقعيت بيافريند. يكي از مشهور ترين هنرمندان سوررئاليست سالوادوردالي است.

هنر تجريدي (آبستره )‌ (انتزاعي) :

هنري است كه به مضمون اثر هنري اعتقادي ندارد ، بلكه صرفا به ارزش هاي زيبايي شناختي فرم و رنگ تاكيد مي كند . براين اساس بسياري از آثار هنري صرفا تزئيني كه موضع مشخصي ندارند ، در حيطه هنر آبستره قرار مي گيرند. از سردمداران هنر آبستره در دوران جديد ميتوانيم از واسيلي كاندينسكي نام ببريم . موندريان نقاش هلندي ، نيز كه ابتدا تحت تاثير كوبيسم ، شيوه واقع گرايانه خود را رها كرده بود ، از جمله هنرمنداني است كه به شيوه تجريدي كار كرده است . شيوه خاص او اساسا تركيبي است از خطوط افقي و عمودي ، و سطوح يكدست رنگي معمولا از رنگهاي اصلي سياه و سفيد استفاده مي كند.

پيكره سازي نوگرا:

   يكي از پيكره سازان نوگرا كه تحت تاثير كنده كاريهاي سده ميانه قرار گرفت ارنست بارلاخ پيكره ساز آلماني بود . كارهاي اين هنرمند تركيبي است از شكلهاي نسبتا مسطح شده ، با حركتها و حالتهاي گويا . پيكره يادبود جنگ اثر بارلاخ يكي از نيشدار ترين پيكره هاي يادبود جنگ اول جهاني است . در اينجا هنرمند روح يك مرده را در لحظه اي كه مي خواهد براي زندگي ابدي بيدار باشد نمايش مي دهد.
يكي ديگر از پيكره سازان نو گرا هنري مور انگليسي كه بيشتر روي شكل بدن انسان كاركرده است . او البته بدن انسان را به شكل طبيعي اش ارائه نمي كند . بلكه شكلهاي تجريدي از آن را نشان مي دهد.

 بخش دوم :

تاریخ هنر ایران

هنر پيش از تاريخ:

هدف تاريخ هنر عبارت است از شناخت و ارزيابى هنر از هر زمان و مکانى که آمده باشد. هنر و تاريخ تنها در عرصهٔ فرهنگ اين‌چنين در کنار هم قرار مى‌گيرند. هر اثر هنرى رويدادى است پايدار؛ اين اثر متعلق به هر دوره‌اى که باشد، تا مدت‌هاى مديد پس از روزگار خويش باقى مى‌ماند و به حياتش ادامه مى‌دهد. اثر هنرى همزمان يک شى‌ء و يک رويداد تاريخى به شمار مى‌آيد.

قدمت تمدن و فرهنگ در خطّهٔ فلات ايران به چند هزار سال قبل از ورود آريائى‌ها باز مى‌گردد. اقوام آريايي، احتمالاً از اوايل هزارهٔ اول ق.م در فلات ايران ساکن شده و نام خود را بر آن نهادند. واژه ايران مشتق از صورت قديمى آريانا، يعنى سرزمين آريايى‌هاست. بنابراين تاريخ هنر ايران، آثار متنوعى را از دوران‌هاى ماقبل تاريخ تا سده‌هاى اخير در محدودهٔ اين سرزمين وسيع در بر مى‌گيرد. هنر ايرانى داراى ويژگى‌هاى ماندگارى است که آن‌را از ساير هنرهاى جهان متمايز و مشخص مى‌سازد.

بررسى و تشخيص عميق‌ترين ريشه‌هاى هنر ايرانى براساس يافته‌هاى باستان‌شناسان به‌طور کامل امکان‌پذير نيست.

ساکنين فلات ايران از عصر پالئوليتيک (پارينه‌سنگي) تا عصر نئوليتيک (نوسنگي) در کوهستان‌هاى محيط بر اين فلات زندگى مى‌کردند و آثارى از فرهنگ بروى خود به جا گذاشتند. بعدها که دره‌ها شروع به خشک شدن نمودند، آنها به غارها مهاجرت کردند. طى حفرياتى که در ناحيهٔ کرمانشاه انجام شد و کاوش‌هاى غار بيستون، ابزارهايى همراه بقاياى استخوان‌هاى انسان در لايه‌‌هاى غار کشف شد. در خلال دوران غارنشيني، انسان بيستون در ساخت ابزار و آلات دقيق‌تر شد. اين وسايل با آن‌چه در سوريه و شمال عراق ساخته مى‌شد قابل مقايسه است.

تصاوير منقوش بر صخره در غارهاى لرستان از قديم‌ترين آثار مکشوفه در فلات ايران به‌شمار مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد؛ موضوع اين تصاوير جانوران به‌همراه آدميان است که با رنگ‌هاى زرد، سياه و قرمز کار شده است. قدمت اين آثار را حدود پانزده هزار سال ق.م تخمين زده‌اند که تقريباً مقارن با تصاوير غار لاسکو در فرانسه مى‌باشد.

صاحبان اين آثار از طريق شکار دسته‌جمعي، صيد ماهى و جمع‌‌آورى ريشه و برگ گياهان غذاى خود را به‌دست مى‌‌آوردند.

موضوعات مورد علاقهٔ هنرمند پيش از تاريخ عموماً نقوش حيوانات محل زندگيش بوده است که علاوه بر جنبهٔ تزئيني، بيانى براى بيم‌ها، اميدها و علائمى براى استعانت از قواى طبيعت درم مبارزهٔ دائمى حيات به‌شمار مى‌‌آيد.
از دورهٔ پارينه‌سنگى نجد در ايران، در کاوش غارى در تنگ پَبده (کوه‌هاى بختيارى شمال شرقى شوشتر) ابزارها و سلاح‌هايى از سنگ ناصاف (چکش سنگي، پيکان و تيغه تبرسنگي) به‌‌دست آمده است.

دورهٔ نوسنگى در ايران از ميانهٔ هزارهٔ هفتم ق.م آغاز مى‌شود و آثار برجاى مانده از آن عمدتاً ابزارهايى از سنگ صيقل خورده‌اند.

کشاورزى و اهلى کردن حيوانات احتمالاً از حدود هزارهٔ ششم ق.م در ايران آغاز شده است. دربارهٔ اين دوران کهن، يافته‌‌ها و مدارک موجود، ناکافى به‌نظر مى‌رسد.

هزارهٔ پنجم تا سوم ق.م در ايران دورهٔ ”مس و سنگ“ شناخته شده است و فلز مس در ساختن اشياء بکار مى‌رفت. گرچه ابزارهاى سنگى هنوز کاربرد داشتند. سفالگرى منقوش و مُهرهاى کنده‌کارى شده با علامات و اشکال هندسى در اين دوره رواج يافت. به يقين نمى‌توان گفت که فلات ايران زادگاه سفال منقوش باشد؛ اما اين فرضيه دور از واقعيت نيز به نظر نمى‌رسد.

در سده‌هاى نخستين هزارهٔ چهارم ق.م تزئينات واقع‌گرايانه جايگزين اشکال ساده و نامنظم برروى سفالينه‌ها شدند. انسان با کمک ابزارهاى بهتر جام‌هايى به رنگ سرخ توليد کرد و تصاويرى از حيوانات را با خطوط سياه‌رنگ بر آن نقش نمود. به‌طورکلى در هزارهٔ چهارم قبل از ميلاد شکل ظروف پيچيده‌تر شدند. با کمک چرخ، سفالينه‌ها بهتر و ظريف‌تر ساخته شدند و ظروف سفالين به دليل ساخته شدن کوره‌ها رنگ‌هاى متنوعى به خود گرفتند. گرايش به ساده‌گرايي، برجسته نمايى يکى از ويژگى‌ها و ترکيب‌گرايى بيشتر شد.

در اواخر هزارهٔ چهارم ق.م قومى به نام عيلاميان، تمدن عيلام را در جنوب غربى ايران، شامل خوزستان و قسمتى از فارس کنونى و نيز بخش جنوبى زمين‌هاى پَست دجله و فرات بنياد نهادند که پايتخت‌شان شهر شوش بود. سفالينه‌هاى نخودى رنگ مکشوف در کاوش‌هاى شوش که به زيبايى و ظرافت مشهورند، نمايانگر صنعت پيشرفتهٔ سفالگرى آن سامان‌اند. عيلاميان ابتدا خط تصويرى و سپس نوعى خط ميخى به کار مى‌بردند و همواره با سومرى‌ها و بابلى‌هاى ارتباط داشتند. به‌نظر مى‌رسد که تمدن عيلامى از نظر زبان و ديگر جنبه‌هاى فرهنگ ويژگى‌هاى مستقل داشته است. زيگورات چغازنبيل واقع در نزديکى شوش به معابد برج مانند بين‌النهرين شبيه است. حجارى نقوش برجسته، فلزکارى و آجرهاى لعابدار منقوش در عيلام رايج بود. همچنين عيلاميان در زمينهٔ بافندگى و قلابدوزى پيشرفته بودند.

از همان ميانهٔ هزارهٔ پنجم ق.م در بخش‌هاى مرکزى و شمال شرقى ايران، تمدن‌هايى چون تپه سيلک [کاشان] و تپه حصار [دامغان] شکل گرفتند.

دورهٔ مفرغ  :

دورهٔ مفرغ در اوايل هزارهٔ دوم ق.م با اختراع و به‌کارگيرى همبستهٔ مس و قلع [به نسبت نُه به يک] آغاز شد.  
 
ورود اقوام هند و اروپايى به ايران 
 
در ميانهٔ هزارهٔ دوم ق.م گروه‌هايى از يک نژاد سفيدپوست هند و اروپايى از دو سمت مشرق و مغرب درياى خزر به داخل ايران روى آوردند. شاخه‌اى که از مشرق درياى خزر آمد بنام هند و ايرانى خوانده شده است که زرتشت و آيينش از ميان ايشان برخاست (حدود سدهٔ هشتم ق.م)؛ اما آنها که از راه کوه‌هاى قفقاز در شمال غربى ايران نفوذ يافتند متشکل از دو قبيلهٔ مادها و پارس‌ها بودند. مادها در مرکز و شمال غربى ايران (حدود اصفهان و همدان و کردستان تا آذربايجان) و پارس‌ها در جنوب و جنوب غربى ايران (بخشى از کرمان و فارس و خوزستان) مستقر شدند. پادشاهى ماد که يک قرن و نيم ادامه يافت مرکزش همدان بود. پارس‌ها اندک زمانى بعد پادشاهى هخامنشى را در خطهٔ جنوبى ايران به‌وجود آوردند.

عصر آهن (تمدن لرستان):

سدهٔ دوازدهم ق.م آغاز دوران آهن در ايران است. استعمال روزافزون آهن در طى هزارهٔ اول پيش از ميلاد، مبانى اجتماعى و اقتصادى را فرو ريخت. در لرستان نزديک مرکز شوش و متأثر از فرهنگ و هنر عيلام تمدنى پا گرفت که پيشرفتى بى‌نظير را در برداشت. با شناسايى يکى از معابد لرستان اين فرض پيش مى‌آيد که آنها جامعه‌اى قومى بودند که در يک مرکز مذهبى گرد مى‌آمدند. هزاران شى‌ء آهنى و مفرغى که بيشتر از درون گورها به دست آمده‌اند – و تاريخ ساخت آنها متعلق به سده‌هاى دوازدهم تا هشتم ق.م است – هنر ايرانى را با قدرت تمام بازگو مى‌کنند.

بخش عمدهٔ اين مصنوعات فلزى را انواع سلاح (چون شمشير، خنجر، تبرزين) و ابزارها، اشياء آيينى با تصاوير رمزگونه، جانوران مهيب و موجودات اساطيري، اشياء مخصوص اسب (مانند لگام‌ها، آويزها، زنگوله‌ها، دهنه، مالبند و اجزاى ارابه‌ها و يراق‌ها) تشکيل مى‌دهند. اما اشياء زينتى مانند سنجاق، آينه، گردنبند و النگو و همچنين قلاب‌هاى کمربند نيز در ميان اين لوازم ديده مى‌شوند. از سنجاق غير از جنبهٔ تزئينى براى امور نذرى استفاده مى‌شده است. شمايل نگارى‌هاى اشياء مفرغى لرستان در واقع مذهب و سنن اين قوم را به شکلى نمادين منعکس مى‌کند. هنر لرستان نوعى انفجار هنرى و نوعى شکوفايى ناگهانى در تکنيک و فن و نيز ابزار بيان بود که سير تکاملى را دنبال نمى‌کرد. در ميان اشيائى که از گورهاى لرستان به‌دست آمده، کتيبه‌هايى با خط ميخى و اسامى شاهان بابلى و عيلامى وجود دارد که از نظر تاريخى به آخرين سده‌هاى هزارهٔ دوم ق.م مى‌رسد.  
 
به‌طورکلى هنر لرستان حاوى مفاهيم رمزى و مذهبى است که با شيوه‌اى بدوى و با هدف استفادهٔ کاربردى و اعتقادى به‌وجود آمده است.

تمدن زيويه و حسنلو:

حدود سدهٔ هشتم ق.م در شمال غربى ايران نوعى هنر محلى وجود داشت که نتيجهٔ هم‌آميزى ويژگى‌هاى ايرانى با عناصر آشورى در مغرب و اورارتو (در بخش شرقى ‌آسياى صغير و ارمنستان) است. کاوش‌هايى که در ۱۹۴۷ در زيويه [سقز] آذربايجان به‌عمل آمد، گنجينه‌اى نفيس از اشياء طلايي، مفرغى و عاجى را از دل خاک بيرون آورد که همگى متعلق به سده هفتم ق.م شناخته شده‌اند. اين اشياء بخصوص از آن رو اهميت دارند که عناصرى از نخستين نمونه‌هاى هنر سکايى را نشان مى‌دهند. [سکاييان يا سيت‌ها احتمالاً، يک قوم کوچک‌تر ايرانى زبان بودند که نخست در آسياى ميانه و سيبرى مى‌زيستند، سپس به مناطق ديگر کوچ کردند.] گنجينهٔ زيويه، آشفتگى سياسى و هنرى اين بخش از ايران را به طرز خاصى نشان مى‌دهد. اين گنجينه از اشياء زيادى با ارزش‌هاى متفاوت تشکيل يافته است.

در کاوش‌هاى حسنلو [اروميه]، بقاياى کاخ‌هاى متعلق به سده‌هاى چهاردهم تا هشتم ق.م و نيز جامى زرين مربوط به تشريفات مذهبى که چندين موضوع مذهبى و اساطيرى بر روى آن نقش شده‌اند، به دست آمده است.

هنر املش و مارليک:

در کاوش‌هاى دامنه‌هاى غربى البرز به سوى درياى خزر (مناطقى مانند کلاردشت، اَملَش، مارليک و کلوزَر)، آثار سفالى بسيار زيبايى يافت شده که از گِل سرخ ساخته شده‌اند. اين آثار به‌شکل پيکره‌هاى انسانى يا حيوان هستند که به اواخر هزارهٔ دوم ق.م تا اوايل هزارهٔ دوم تعلق دارند.

مردم نواحى کوهستان جنوب‌غربى خزر به سفالگرى و فلزکارى مى‌پرداخته‌اند و به‌خصوص ظرف‌هايى به‌شکل نره‌گاو کوهان‌دار به‌جاى گذاشته‌اند. وجود جام‌هاى سيمين و گردنبندهاى زرين در ميان اشياى املش نشان‌دهندهٔ ثروتمند بودن ساکنين اين ناحيه است. اين ناحيه عليرغم تأثيراتى که از جريان‌هاى هنرى زمان خود گرفت، اما هويت هنرى خاص خود را حفظ نمود

هنر هخامنشي:

با انقراض دولت عيلام توسط آشور بانيپال فرمانرواى قهّار آشور در سال ۶۴۵ ق.م زمينه براى به قدرت رسيدن اقوام آريايى ماد و پارس فراهم شد.  
پارس‌ها با استقرار در خوزستان، شوش را به‌عنوان پايتخت خويش قرار دادند و مادها در اطراف همدان ساکن شدند.  
در ۵۵۹ ق.م کوروش پادشاه ماد را مغلوب کرد و امپراطورى خود را از آسياى صغير تا خليج‌فارس بسط داد و دو کشور آشور و بابل را ضميمهٔ ايران کرد و سپس به آباد کردن مملکت و ساختن بناهاى عظيم پرداخت.  
عالى‌ترين بناى اين عصر در شهر پاسارگاد که پايتخت ايران بود تأسيس شد. بقاياى کاخ کوروش در پاسارگاد نمايانگر معمارى باشکوه و تزئينات متأثر از هنر اورارتو و آشور و بابل است. به اين طريق او کشورش را وارث اين سه تمدن معرفى نمود. او براى ساختن کاخ‌ها و بناهاى پايتخت خود، صنعتگرانى از مليت‌هاى مختلف را به‌کار گمارد.  
داريوش و خشايارشا کاخ‌هاى تخت‌جمشيد را باشکوه هرچه تمام‌تر به‌وجود آوردند. در شوش و ساير مکان‌ها نيز شيوهٔ معمارى هخامنشى بچشم مى‌خورد.  
عقايد پارسيان مشتق از تعاليم زرتشت و مبتنى بر خوبى و بدى بود. آيين پرستش اهورامزدا (روشنايي) در آتشگاه‌هاى سرگشاده اجرا مى‌شد؛ به همين دليل از پارسيان باستان معمارى دينى کمتر باقى‌ مانده است؛ ليکن کاخ‌هاى هخامنشى که محل اجراى آيين‌هاى بزرگ از جمله مراسم جشن نوروز بود، باشکوه تمام باقى ماند.

شاهنشاهى ايران در دوران فرمانروايى داريوش اول و خشايارشا (۵۲۱-۴۶۵) از مجموع دو امپراطورى مصر و آشور وسعت بيشترى داشت. اين امپراطورى عظيم تا دويست سال با قدرت و وسعت دوام آورد.

صنايع دستي:

هنرمندان هخامنشى در مقياس‌هاى بسيار کوچک نيز استادى و مهارت خود را نشان داده‌اند. آنها در کار فلز يعنى طلاسازي، نقره‌کارى و … مهارت کافى داشته‌اند. يکى از بهترين نمونه‌هاى اين هنرها، يک جفت دسته‌ٔ جام مشروب‌خورى است که به شکل بز کوهى بالدار ساخته شده است. (يکى از اين‌ها در موزهٔ لوور ديگرى در موزهٔ دولتى برلن است.) اين نمونه از نقره با مرصع طلا ساخته شده؛ فرم بدن اين جانور و انحناى ملايم بال‌ها، آرامشى را در حرکت به بيننده القاء مى‌کند. منبع اصلى الهام اين بز بالدار را بايد در مفرغ‌هاى لرستان جستجو کرد.  
 
در زمينهٔ فلزکاري، ضرب سکه نيز در اين دوران و در زمان داريوش براى اولين بار اتفاق افتاد.  
 
يکى از اشياء معروف اين دوره ”گنج جيحون“ است که در موزهٔ بريتانيا قرار دارد. از زيباترين قطعات تزئيني، کاسهٔ طلايى خشايارشا و کاسهٔ طلايى ديگرى به نام داريوش (داريوش دوم) مى‌باشد؛ که اولى تزئينات کاملى اما دومى بسيار ساده و بى‌آلايش است.  
 
ساير اشياء نفيس مانند مجسمهٔ شاه و يکى از مؤبدان و اَرابه‌ و سواران از طلا و دو شمشير طلايى خالص را نيز مى‌توان بر شمرد. همچنين دو جام شراب نقره که يکى در موزه بريتانيا و ديگرى در موزهٔ ارميتاژ لنينگراد است. نمونه‌هايى نيز از دستبند و گوشواره‌ها طلا از اين دوره موجود مى‌باشد.  

در مجموع هنر هخامنشى نشانهٔ شکيبايى و ذوق سليم هنرمندان و صنعتگران اين دوره مى‌باشد.  
 
آنچه مسلم است تحولات هنرى در عهد هخامنشى در نيمهٔ قرن پنجم ق.م به نهايت درجهٔ کمال رسيد. متأسفانه بعد از سلطنت اردشير دوم اين هنر عالى رو به انحطاط نهاد

حجاري و پيکر تراشي:

  بيستون 

نقش برجستهٔ بيستون شامل پيکرهٔ داريوش بزرگ و دوازده تن ديگر است که در يک رديف بر روى ديوارهٔ بلندى ساخته شده است. نقش شاه از همه بزرگ‌‌تر است و در برابر او نُه اسير با دست‌هاى بسته و گردن‌هاى در ريسمان ايستاده‌اند که لباس‌هاى متفاوتى دارند که نشانهٔ مليت‌هاى مختلف آنها مى‌باشد؛ گزارش داريوش نيز مؤيد اين مطلب است. اين گزارش به سه زبان فرس قديم، عيلامى و بابلى نگاشته شده است و در بالاى سراسيران علامت اهورامزدا نقش شده؛ در مجموع نقش برجستهٔ بيستون ساده و خشک است. نقش داريوش احتمالاً شبيه به خودش بوده و قد او نيز در اندازهٔ طبيعى ساخته شده است. عالى‌ترين کتيبهٔ هخامنشى نيز در بيستون قرار دارد که در آن داريوش وقايع اوايل سلطنتش را شرح مى‌دهد.  
 
تخت‌جمشيد  :
جالب‌ترين نقش برجسته‌هاى مجموعهٔ تخت‌جمشيد بر بدنهٔ پلکان دو سرى است که به تالار بارعام مى‌پيوندد و راه رسيدن به آپادانا محسوب مى‌شود. اين پلکان عريض و آراسته، با نقش برجسته‌هايى از سپاهيان با وقار در حال گام برداشتن تزئين يافته است. حالت تشريفاتى و تکرار سوزون اين نقوش، نقش برجسته را در خدمت معمارى قرار مى‌دهد که از خصوصيات پيکرتراشى ايران در اين دوران است.  

نقش برجسته‌هاى کاخ تخت‌جمشيد معمولاً صحنه‌ها را در محل وقوع آن مجسم ساخته‌اند، مانند صف‌‌آرايى سپاهيان کاخ$ پاسدارى نگهبانان؛ باريافتن نمايندگان ملت‌هاى – خراجگزار با هدايا و خراج‌ها؛ حمل ظروف توسط خدمتکاران؛ ورود شاه و خروج شاه از اتاق‌ها؛ حضور يافتن درباريان به پيشگاه شاه. گفته مى‌‌شود اين نقش برجسته‌ها نمايش کوچکى است از جشن‌هايى که در آغاز سال نو در محل کاخ تخت‌جمشيد برگزار مى‌شده است. 
 
در نقش برجستهٔ قصر آپادانا، تعدادى گونه‌هاى حيوانات که در آنها تلاش در بازنمايى نسبى طبيعت شده، به چشم مى‌خورد. اين حيوانات در سنگ حک شده يا با مفرغ ساخته شده‌اند و نقش محافظ و نگهبان را برعهده داشته‌اند.  

تنوع زبان در امپراطورى هخامنشى موجب تنوع کتيبه‌‌ها شده است. اين کتيبه‌ها برخى بر لوحه‌هاى گلى و يا بر استوانه‌‌ها حکاکى شده‌اند. از تصاوير مکرر بر روى استوانه‌ها تصوير شاه با رداى بلند و تاج کنگره‌دار است. اين تصويرها (تصوير شاه) مظهر و نشانهٔ دولت هخامنشى بوده است.  
وجود تکه‌هاى رنگى در بخشى از اين نقش برجسته‌ها حکايت از آن دارد که بخش‌هايى از آن‌ها رنگى بوده‌اند

معماري:

پاسارگاد (پازارگاد):
بعد از غلبهٔ کوروش بر پادشاه ماد در سال ۵۰۵ ق.م وى اقدام به ساختن بناهاى عظيم نمود. عالى‌ترين نمونه اين دوران در شهر پاسارگاد تأسيس شد.

پاسارگاد شامل کاخ‌ها، معبد و مقبره شاهنشاه است. بخشى که کاخ‌ها در آن قرار دارد و با ديوارى احاطه شده، شامل ورودى عظيم و درگاه بزرگى که توسط گاوهاى بالدار و بزرگ محافظت مى‌شده است.  
در شمال غرب اين کاخ عظيم، تالار پذيرايى واقع است که در بخش مرکزى آن دو رديف ستون به ارتفاع ۱۳ متر موجود مى‌باشد. سرستون‌ها معمولاً به شکل سر گاو نر، شير شاخدار و سر اسب بوده است.  
بناى ديگر تالارى است به طول ۲۴ متر و عرض ۲۲ متر؛ که سى ستون در شش رديف در آن موجود مى‌باشد. سرستون‌ها از گچ ساخته شده و با رنگ‌هاى قرمز سير، فيروزه‌اي، آبى آسماني، سبز، زرد و قهوه‌اى روشن رنگ شده است. بى‌گمان اين رنگ‌ها متناسب با رنگ پرده‌ها انتخاب شده و با رنگ سياه و سفيد ستون‌ها و کف، هماهنگى خاصى به‌وجود مى‌آورده است.  
پاسارگاد در زمان داريوش و تغيير پايتخت به شکل يک مرکز مذهبى باقى ماند و به عنوان محل تاجگذارى شاهان مورد استفاده قرار گرفت.  
بى‌گمان شاهکارها و بدايع معمارى تخت‌جمشيد، متأثر از بناهاى پاسارگاد، خلق شده است.  
داريوش دستور داد روى تپهٔ مجاور کاخ آپادانا، تالار بارعام ساخته شود. اين تالار به سه رديف ستون ۱۲ تايى مزين است که طول هر يک حدود ۲۰ متر مى‌باشد. سرستون‌ها بيشتر به‌شکل نيم‌تنه دو گاو نر ساخته شده که پشت به‌ پشت هم داده‌اند. در ساختمان اين شهر از کارگران مصري، بابلي، مادى و … استفاده شده است. آپادانا نيز مانند تالار بارعام تحت حمايت شيران بالدار، شيردال‌ها، سرشيران شاخدار و … قرار داشته که همه با آجر لعابدار ساخته شده‌اند. شوش در آن زمان بزرگ‌ترين پايتخت جهان و درخورِ عظمت و جاهِ سلطنت هخامنشى بوده است.

امپراطورى وسيع داريوش احتمالاً در سلا ۵۲۱ ق.م شوش را پايتخت خويش قرار داد.

  تخت‌جمشيد  :
مجموعهٔ تخت‌جمشيد که در فلات مرتفع شرق درهٔ بين‌‌النهرين قرار داشته، در فاصلهٔ سال‌هاى ۴۶۰ و ۵۲۰ ق.م توسط داريوش و خشايارشا ساخته شد. داريوش بدون آن‌که پاساردگاد را رها کند، تخت‌جمشيد را پايتخت جديد خود قرار داد. هنرمندانى که بناهاى شوش را ساخته بودند براى ساختن آپادانا به تخت‌جمشيد احضار شدند. اين پايتخت، نماد و رمزِ وحدت امپراطورى هخامنشى بود. اين بناى عظيم که يونانى‌ها آن‌را پرسپوليس مى‌نامند، بر فراز مصطبهٔ سنگى بزرگى با قصرهاى متعدد و تالارهاى بارعام عظيم بنا گرديده است. از خرابه‌هاى آن مى‌توان دريافت که اين قصر، شکوه و جال بى‌مانندى درخور عظمت امپراطورى ايران قديم داشته است. طرح بناها از خود داريوش بود و جانشينان او، فقط کارهاى او را ادامه دادند.

داريوش در هر سال و در آغاز سال نو و بهار، ميهمانى‌ها و پذيرائى‌هاى باشکوهى براى تبرک و تقديس وحدت دولت هخامنشى به‌راه مى‌انداخت.  
در بناى تخت‌جمشيد از سنگ، چوب و آجر که به آسانى در دسترس بود استفاده شده است. از سنگ در ساختن دروازه‌ها، پلکان‌ها و ستون‌ها؛ از آجر در ساختن ديوارها و از چوب براى سقف‌ها و ستون‌هاى کوچک‌تر استفاده مى‌شد. ستون از اساسى‌ترين عناصر معمارى تخت‌جمشيد به‌شمار مى‌‌آيد.  
در مدخل اصلى بنا، دو رشته پلکان دو طرفه وجود دارد که از سنگ‌ەاى بزرگ ساخته شده است. اين پلکان پهن و کوتاه امکان رفت و آمد جمعيت زيادى را به سهولت در خود داشته است. در بالاى پلکان، سردر بزرگ که به امر خشايارشا ساخته شده قرار دارد و در طرفين آن چهارگاه و بالدار با سر انسان، وظيفهٔ محافظت از قصر را برعهده دارند.  
 
بعد از مدخل بزرگ وارد حياطى مى‌شويم که تالار عظيم آپادانا در سمت راست آن واقع شده است. اين بنا که در زمان داريوش شروع شد تا ايام سلطنت خشايارشا به پايان نرسيد. مساحت اين تالار در حدود ۳۶۶۰ مترمربع است که توسط ۳۶ ستون سنگى به ارتفاع ۱۲ متر نگهدارى مى‌شده است. اين بنا تأثير بصرى خاصى در بينندهٔ خود به جا مى‌گذارد.  

تالار صد ستون که سمت مشرق آپادانا قرار گرفته، در واقع تالار تاجگذارى مى‌باشد. بعد بناى کوچکى که در جنوب غربى تالار صد ستون قرار دارد که گويا بناى معبد بوده است؛ به اضافهٔ اتاق‌هاى اندرون پادشاهى و نيز جايگاه خزانه و ساختما‌ن‌هاى مخصوص تهيهٔ اسباب و خوراک و خوابگاه خدمتکاران و مباشران؛ از ديگر بناهاى تخت‌جمشيد به‌شمار مى‌آيد.  
مقبرهٔ داريوش در صخرهٔ شيب‌دار نقش رستم واقع است. مقابر جانشينان او نير در کنارش قرار دارد. اين مقابر داراى يک الگو در ساخت هستند.  
 
در نقش رستم مقابل مقابر سلطنتي، يک کانون مذهبى همراه با يک آتشکده به‌شکل برج مربع وجود داشته که کعبهٔ زرتش ناميده مى‌شود

هنر اشکاني و پارتي:

اسکندر مقدونى در سال ۳۳۱ ق.م به سوى ايران لشکرکشى کرد و پس از چند پيروزيِ بزرگ، سلسلهٔ هخامنشى را منقرض و سراسر ايران را تسخير نمود.  
فتوحات اسکندر راه را براى نفوذ هر چه بيشتر غرب گشود و در هنر ايرانى شکاف ايجاد نمود. سلوکيان که از جانشينان اسکندر محسوب مى‌شدند و بخش اعظم امپراطورى هخامنشى را تصاحب کرده بودند، سلسله‌اى را بنا نهادند و پس از آن گرايش يونانى در فرهنگ و هنر ايران پديد آمد و فضاسازى سه بعدي، جامه‌پردازى و نمايش حالات و حرکات جاى سنتِ هنر هخامنشى را گرفت و تحولى در هنر ايران ايجاد کرد. در آن دوران، زمان و فرهنگ و آداب يونانى نيز در ايران اشاعه يافت.

فتح مجدد ايران توسط پارت‌ها بسيار طولانى بود. پارت‌ها يک قوم آريايى بودند که امپراطورى جديدى را در ايران بنيان نهادند. آنها هجوم خود را در سال ۲۵۰ ق.م آغار کردند. پارت‌ها قومى بودند ساکن استپ‌هاى واقع در فاصلهٔ درياى خزر و درياچهٔ آرال؛ که زندگى چادرنشينى داشتند. آنها توانستند بر ايالاتى از شمال و مشرق ايران دست يابند و به قصد براندازى دولت سلوکى رو به مرکز و مغرب ايران آوردند و سرانجام با پس راندن سلوکيان به سوى بين‌النهرين و سوريه و تصرف خاک ايران پادشاهى بزرگ اشکانى را در حدود سال ۱۶۰ ق.م به فرمانرواييِ مهردادِ اول تأسيس کردند.  
 
منابع غيرکلاسيک اعم از ايرانى و ارمنى و سريانى و چينى و عربى به غير از اسناد هنري، اين قوم را قوم اشکانى ناميده‌اند و نام اين سلسله نيز از نام پادشاه آنها ارشک مشتق شده که طبق اشاره بعضى منابع کهن، از اهالى بلخ (باکتريا) بوده است.    
در هنر پارتى دو دوره و مرحله شناسايى شده است:    
۱. مرحلهٔ نخستين که از حدود سال ۲۵۰ ق.م شروع و تا جلوس مهرداد دوم به تخت سلطنت ادامه مى‌يابد. در اين دوران سبک‌هاى سنتى ايران بسيار بى‌قوت بودند. اين سبک‌ها به همراه گرايش‌هاى فرهنگ هلنى و يونانى – ايرانى به موجوديت خود ادامه دارند  
۲. مرحله دوم که به دنبال مرحلهٔ نخست آغاز گشت و دورانِ پارت‌ها را در بر گرفت و تا سقوط اشکانيان و ظهور امپراتورى ساسانى ادامه يافت. اين دوره حاوى هنر واقعى پارتيان بود.  
به‌هرحال نبايد فراموش کرد که طبيعتاً اوضاع جغرافيايى مراکز مختلف، همراه با ساختار و بافت اجتماعى نيز فعاليت‌هاى هنرى پارتيان را تحت تأثير خود قرار داده است.  
نخستين پايتخت پارت‌ها يعنى ”نسا“ در نزديکى شهر جديد عشق‌آباد برپا شد. هنر نوظهور پارتي، ترکيب و پيچيدگى ساختار خود را در معمارى نسا به نمايش گذاشت.  
در دورهٔ پارتى هنرهاى چندى وجود داشت که بازتابى از آشوب‌هايى بود که به ايران لطمه وارد مى‌ساخت. اين هنرها شامل هنر خود ايران؛ هنر ايرانى – يونانى و هنر و فرهنگ هلنى بود. جنبهٔ التقاطى هنر يونانى – ايرانى بويژه در آثار معمارى قابل رؤيت است. مثلا‌ً در کُرهه معبدى با پلان يونانى وجود دارد که ستون‌هاى آن از الگوهاى هخامنشى اقتباس شده است.    
در زمان اشکانيان خط ميخى جاى خود را به خط پهلوى اشکانى داد. در ابتدا اشکانيان نيروهاى طبيعى مثل ماه و خورشيد را مى‌پرستيدند؛ اما به آيين مزديستى وفادار بودند. آثار موجود نشان مى‌دهد که بيشتر سلاطين پارتى به اين آيين‌ گرويده‌اند و آتشگاه‌ها و معابدى به دست شاهان اشکانى ساخته شد. اما به‌طورکلى نسبت به مذهب سخت‌گير نبودند و پيروان مذاهب ديگر را در کنار خود داشتند.  

از بررسى اندک آثار به‌دست آمده از تمدن و هنر اشکانى اين موضوع آشکار مى‌شود که اشکانيان به‌تدريج در طول امپراطورى خود، نفوذ فرهنگ و هنر يونانى را محو و ويژگى‌هاى هخامنشى را احيا کردند.

آثار سفالي و فلزي:

پارتيان علاقهٔ زيادى به جواهرات و آثار زرين و سيمين داشته‌‌اند يک پيکرهٔ مفرغى بزرگ که از پرستشگاه شَمى در کوه‌هاى جنوب غربى ايران به‌دست آمده است و اشياء مفرغي، سيمين و سفالى که در آنها حيوانات بازنمايى شده‌اند از ديگر آثار هنرى اين دوران به‌شمار مى‌آيد.

به‌کار بردن مفتول طلا به شيوهٔ خاتم‌کارى در نقره و گوشواره‌هايى به‌شکل خوشهٔ انگور نيز از ويژگى‌هاى طلاکارى و نقره‌کارى پارتى است که به سبک هخامنشى نزديک است.

در هنرهاى سفالينه پارتى علاوه بر توليد وسيع و گسترده‌اى از ايماژهاى کوچک نذرى از الهه‌ها، تمايلى هم براى خلق پيکره‌هاى متعدد از زندگى عادى (سوارکاران، جنگجويانِ در حال استراحت، پيکرهٔ زنان) ديده مى‌شود. لوحه‌ها و مهرهايى هم به‌دست آمده که روى آنها صحنه‌هاى شکار و صحنه‌هاى رمزى مذهبى نقش شده است.

در زمينهٔ سفالينه‌هاى لعابدار غير از چندين جام شاخى زيبا با نقوش ظريف، جامِ کوزه و سه‌‌پايه نيز به‌دست آمده است.  
سفال‌هاى لعابدار عهد اشکانى غالباً دو رو هستند و نقوش زيادى ندارند. اين لعاب‌ها بيشتر به رنگ سبز و فيروزه‌اى مى‌باشند. مهمترين نمونه سفال‌سازى دورهٔ پارتى تابوت‌هاى سفالى لعابدار است؛ آنها مردگان خود را در اين تابوت‌ها قرار مى‌دادند و در مفدن‌ها دفن مى‌کردند؛ اما جسد کودکان را در سبوهاى سفالى دهن گشاد مى‌نهادند.  
بر روى هنر اشکانى خاصيت مرحله‌اى و انتقالى را داشت که از يک‌سو به هنر ساسانى و از سوى ديگر به هنر بيزانسى راه يافت. بعضى خاورشناسان معتقدند که هنر چينى‌ها تحت نفوذ هنر پارتى قرار گرفته است.  

به‌طورکلى کشور ايران در اين دوره هنر وسيعى بوده است و اين دوره در تجديد و احياى روح ملى ايران اهميت بسيار دارد.

معماري حجاري و نقاشي:

پارتيان در طول پنج قرن شاهنشاهى خود شهرهاى بزرگى ساخته‌اند که از آن جز اندک خرابه‌اى نمانده است.

اشکانيان بانيان شهرهاى بزرگ تيسفون و هنزه در بين‌النهرين بوده‌اند. در قلمرو شهرسازى قبل از همه بايستى حضور مداوم نظاميان و به تبع آن جامعه ملکو‌ک‌الطوايفى و طبقاتى و ناموزون پارتى را در نظر گرفت. اين شهرها يا پلان مدور داشتند که منبعت از سنن کهن آسياى مرکزى بود؛ يا راست خط بودند که ظاهراً منشأ هلنى داشته است؛ گاهى هم ساختمان‌هاى منفرد و مستقلى براساس پلان ”بابلي“ همراه با يک حياط مرکزى نظير قصر آشور و يا برپايهٔ پلان ايرانى همراه با اقتباس آزاد از ايوان همچون کاخ هاترا ساخته مى‌شد.  
در معمارى اشکانى طاق گهواره‌اى و قوس رواج داشته؛ ايوان نيز از ابداعاتِ پارتيان است که به معمارى دوره‌هاى بعد انتقال يافت. در واقع ايوان رمز و نمادى از چادر خانه‌به‌دوشان بوده است.  
گچبرى نيز از هنرهاى پارتيان بوده که قبل از آنها ديده نشده است. اما مورد استفادهٔ آن به درستى معلوم نيست که آيا براى تزئين داخلى بنا بوده يا براى نقاشى ديوارى به‌کار مى‌رفته است. نمايش پيکره‌ها از روبرو براى هنرمند پارتى بسيار مهم بود. و نمايشگر يک سنت تداوم يافته مى‌باشد. انسان از روبرو و با چهرهٔ تمام رخ و چشمان خيره به نگرنده که از هنر بين‌النهرين باستانى سرچشمه گرفته بعداً توسط اشکانيان به هنر ساسانى و از آن به هنر بيزانسى انتقال يافته است.    
قديم‌ترين نقش برجسته پارتى متعلق به سال ۸۰ ق.م است که در بيستون قرار داشته است. موضوعات مهم نقش برجسته‌هاى اشکانى عبارتند از: اجراى مراسم؛ تشريفات سلطنتي؛ بخشيدن منصب‌ها؛ تشريفات مذهبى در برابر آتشگاه؛ جنگ؛ شکار و غيره. نقش برجسته‌هاى باقى‌مانده بر صخره‌هاى سَروَک و بيستون نمايشگر انحطاط يافتن اين هنر در دورهٔ اشکانى است.

عالى‌ترين اثر نقاشى در عهد اشکانى آثار منقوش در کوه خواجه در سيستان است که احتمالاً متعلق به قرن اول ميلادى مى‌باشد. در بخشى از اين نقوش رب‌النوع عشق يونان – اروس – را مى‌بينيم که بر اسبى سرخ رنگ سوار است. در بخش ديگر رامشگران و بندبازان و ساير خدايان يونان و شاه وملکه نقش گرديده‌اند. در اين مجموعه تأثير هنر يونانى ديده مى‌شود.

نقاشى ديوارى معبد ميترا در دورا – اوروپوس در کنارهٔ فرات بسيار ايرانى و پارتى است.

هنر ساساني:

سرزمين فارس مهد ساسانيان و از مراکز مهم سلطنت هخامنشى بود. در سال ۲۲۴ بعد از ميلاد اردشير بابکان از خطّهٔ فارس بر اردوان پنجم پادشاه اشکانى غلبه يافت و امپراطورى مقتدرى را بنيان نهاد که تا سال ۶۴۲ بعد از ميلاد با قدرت تمام بر منطقهٔ پهناورى از سوريه تا شمال غربى هند فرمانروايى داشت و نفوذ هنرى و فرهنگيش تا فواصلى دور فراسوى مرزهاى کشورش گسترش يافت. چنان‌که اثر نقش و نگارهاى ساسانى بر هنر آسياى مرکزى و چين و بيزانس و حتى فرانسه باقى ماند.  
سلسلهٔ‌ ساسانى که نامش را از ساسان، بزرگ پارس و موبَد موبَدانِ معبد آناهيتا در استخر فارس گرفته؛ آخرين امپراطورى ايران را قبل از سلطهٔ اسلام تشکيل داد.  
دوران ساسانى از نظر سياسى و عقيدتى نمايندهٔ طغيان ملى ايرانيان عليه پارتيان بود؛ و هدف آن نيز احياى امپراطورى هخامنشى بود و اين هدف درهنر اين دوران نيز منعکس شد. اما در اين مسير آنها مقلد صرف نبودند؛ بلکه هنر آنها نمايانگر نيروى آفرينندگى مى‌باشد.  
برجسته‌ترين فرد در امپراتورى ساساني، شاپور اول بود که همان داعيه‌هاى سياسى و هنرى داريوش بزرگ را در سر مى‌پروراند.  
پس از غلبهٔ اردشير بر اردوان، ساسانيان حکومت ملّى واحدى را تشکيل دادند و درصدد برآمدند که دين و آيين واحدى را به رسميت بشناسند تا وحدت لازم را در حکومت خويش ايجاد نمايند.  
آغاز سلطنت ساسانى مقارن بود با اوج قدرت مذهب بودا در شرق ايران از چين و هند و ژاپن و مسيحيت در غرب ايران و مذهب يهود که جاى خود را داشت. آنها مى‌بايست مذهبى را تقويت مى‌کردند که وحدت ملى‌شان را تضمين نمايد و با تحولات مذهبى شرق و غرب بيگانه نباشد. به‌همين دليل وقتى مذاهب جديدى توسط مانى و مزدک عرضه گرديد، ابتدا با اقبال شاهان ساسانى مواجه شد. مانى در زمان شاپور اول ظهور کرد و خود را فرستادهٔ خدا معرفى نمود. مانويت مذهبى تأليفى بود که در حقيقت اصول خود را از مذهب بودا، آيين مسيحيت و ديانت مزديستى و اعتقادات بابلى اخذ کرده بود؛ مذهب مانى برپايهٔ اعتقاد به مظاهر خير و شر و تضاد آنها بود.  
شاپور اول ابتدا به مانى توجه کرد؛ اما روحانيان با نفوذ آيين زرتشتى عليه او شوريدند و او را محکوم کردند و مانويت در آسياى مرکزى مستقر گرديد و در مصر و سوريه پيشرفت‌هايى به‌دست آ‌ورد. با قتل مانى و سوزاندن رسالات او، آيين مزديستى تقويت شد و دين رسمى حکومت ملّى و واحد ساسانى قرار گرفت و اهورامزدا خداى واحد باقى ماند. متون اوستا از نو تدوين و روايات شفاهى ثبت و نوشته و وحدت مذهبى و ملى امپراتورى عظيم ساسانى را تکميل نمود.

هنر ساسانى قالب‌ها و سنت‌هاى بومى ايران را احيا نمود و زمينه را براى بسيارى از ويژگى‌هاى هنر اسلامى مهيا ساخت. هنر اين دوران ذاتاً دربارى بود؛ اما قابليت و توان آن‌را داشت که از قلمرو زمان و مکان خود فراتر رود و به سرعت گسترش يابد در شکل‌گيرى هنر سرزمين‌هاى ديگر نقش قاطعى ايفا نمايد. مجموعهٔ وسيعى از نقش‌مايه‌ها و شمايل‌نگارى‌هاى و نيز طرح پلان‌هاى معمارى و مفاهيم زيباشناختى آن در سرزمين‌هاى خارج از ايران به ظهور رسيد.  
دوران ساسانى از جهات زيادى شاهد ارزنده‌ترين دستاوردهاى تمدن ايرانى بود. اگرچه فتح ايران به‌دست اسکندر، راه را براى گسترش فرهنگ يونانى در آسياى غربى گشود؛ روح يونانى هرگز در اين سرزمين به‌طور کامل جذب نشد. در زمان اشکانيان مردمان خاور نزديک هنر يونانى را تفسير کردند و در دوران ساسانى اين واکنش ادامه يافت.  
هنر ساسانى در واقع مقطع نهايى يکى از تحولات عظيم هنرى بود که حدود چهار هزار سال پيش از آن در بين‌النهرين آغاز شده بود.  
اين هنر تأثير روشنى بر هنر بيزانس داشت. نقش‌برجسته‌هاى بى‌شمار بيزانس با الهام از الگوهاى ساسانى ايجاد شدند مانند آن‌چه در استانبول و آتن از نقوش حيوانات به‌وجود آمد. و موزائيک‌هايى که در کليساى پاناگيا آنجلو کتيستوس در جزيرهٔ قبرس قرار دارد نيز با توجه به هنر ساسانى به‌وجود آمده است. بعضى جنبه‌هاى معمارى بيزانسى بدون در نظر گرفتن هنر ايرانى قابل درک نخواهد بود.  
امپراطورى بيزانس امپراطورى روم شرقى است که صاحب تمدن و تاريخ و هنرى خاصى بود که مدت هزار سال به حيات خود ادامه داد و توانست آميزه‌اى از هنر يونانى و رومى و خاورى را باعنوان هنر بيزانسى به‌وجود آورد.    
موزائيکظهاى تزئينى نمازگاه خصوصى در نزديکى اورلئان (اواخر قرن ششم) شباهت کاملى به موزائيک‌هاى ورودى غار طاق بستان دارد.    
کليساى سن فيليبرت در تورنى نيز يادآور کاخ ايوان کرخه است 

تأثير عميق طرح‌هاى ساسانى بر دست‌ساخته‌هاى مصرى و منسوجات سورى کاملاً به چشم مى‌آيد. نقش‌برجسته‌هاى تعدادى از تابوت‌هاى سنگى بربرها در فرانسه و اسپانيا با الهام از نقوش نساجى ساسانى شکل گرفته‌اند. برخى پيکرتراشى‌هاى ماقبل رومانسک و رومانسک در فرانسه و ايتاليا نيز تحت تأثير اين هنر خلق شده‌اند.  
با سقوط شاهنشاهى ساسانى توسط اعراب، اسلام وارث واقعى هنر ساسانى گرديد؛ مفاهيم آن‌را اقتباس نمود و روح تازه‌اى به آن بخشيد.

معماري:

معمارى ساسانى در واقع ادامهٔ معمارى اشکانى است و معمارى پارتى در شکل‌گيرى ويژگى‌هاى معمارى ساسانى يکى از عوامل مؤثر به‌حساب مى‌آيد.  
مصالح قصرهاى ساسانى سنگ‌هاى عظيم، قلوه‌سنگ‌ها، خشت و گل پخته و آجر بود. روى سنگ‌ها نيز به شيوهٔ اشکانيان و هخامنشيان حجارى مى‌کرده‌اند. نماى ديوارها با ابزارکشى و گچ‌برى‌ تزيين مى‌يافت.  
در معمارى ساسانى ايوان يا اتاق گنبددار که سه طرف آن ديوار و طرف چهارم باز است، مديون معمارى پارتى است. طاق و گنبد بخصوص در بناى آتشکده‌ها بکار مى‌رفت. معمارى دينى ساسانيان در ساخت همين آتشکده‌ها محدود ماند. مهم‌ترين آتشکدهٔ عهد ساسانى آتشکده بيشاپور است. ديگر، آتشکده‌اى در فيروزآباد قرار دارد. طرح عمدهٔ آتشکده‌ها، تالارى بوده که به‌وسيلهٔ چهار ستون با جرز پر مى‌شده و روى سقف آن گنبدى قرار داشته. زير گنبد در درون تالار، آتش مقدس در ظرفى هميشه روشن بوده است.    
از ويژگى‌هاى معمارى ساساني، تأکيد و گنبدهاى تونلي، گنبدى مبتنى بر نيم‌گنبدها و اتاق مربع شکلى که گنبدى بدان حائل بود و در سکنج‌ها تعبيه مى‌شد. ايوان در معمارى ساسانى در حکم يک سرسراى ورودى بزرگ به اتاق مربعى گنبددار بود.  
از مهم‌ترين ويژگى‌هاى معمارى ساسانى مفهوم فضاست. بعبارت ديگر فضا در معمارى ساسانى مجزا بکار رفته يعنى ديوارها آن‌را توجيه و تفسير مى‌کرد. معمارى ساسانى نقطهٔ مقابل معمارى رومى بود که در آن دسترسى به يک فضاى فريبنده و پويا از موارد اصلى به شمار مى‌آمد.  
ايران را بايد زادگاه اسلوب سوارکردن گنبدى گِرد برپايه يا زمينه‌اى چهارگوش دانست. همچنين اسلوب طاق‌زنى متقاطع بر قوس‌هايى ستبر که در ايوان کرخه (نزديک شوش) بکار رفته و بسيار مستحکم است؛ چندين قرن پيش از آنکه در معمارى رومى‌وار و گوتيک بکار رود، در ايران به ثمر رسيد.    
در معمارى ساسانى اصل تقارن در بخش‌هاى مختلف ساختمان معمول بوده است. دربارهٔ شهرسازى دورهٔ ساسانى اطلاع کمى در دست است. فيروزآباد در دورهٔ اردشير اول تأسيس شد و پلان مدوّر داشت و اين نوع پلان شهرى متأثر از يک سنت باستانى آشورى بود.  

اما هنگامى‌که شاپور اول بيشاپور را مى‌ساخت، از پلان هيپوداموسى استفاده کرد و طرح شبکه‌اى بدان داد و به محلات مختلف تقسيم کرد. در ساير شهرهاى ساسانى اطلاع چندانى در دست نيست؛ از جمله آنها جند بيشاپور، در بين دزفول و شوشتر در خوزستان بود و نيز ايوان کرخه را مى‌توان نام برد.    
از بناهاى معروف دورهٔ ساسانيان قلعه‌دختر است. اين بنا با سيستم برج و بارو ساخته شده و به سمت کوهستان متمايل است و از سه بخش تشکيل شده که در سطوح مختلف قرار گرفته‌اند و با محورى واحد از ديواره محاصره شده است. بلندترين بخش ديوار برح عظيم نيم‌دايره‌اى است به منظور ديدباني؛ در پايين‌ترين سطح هم حياط واقع شده است.  
تنها اثرى که از گچ‌برى ساسانى باقى مانده، در تزيين اطراف يکى از تاقچه‌هاست که ايوان را زينت داده است. اين ساختمان همهٔ ويژگى‌هاى يک قلعه نظامى را در خود جمع دارد. شبيه قلعه‌اى است که شاپور اول در مدخل در، بيشاپور برپپا کرده است. احتمال قريب به يقين اين است که تنظيم بنايى بر روى سه سطح متفاوت حاوى بعضى مفاهيم رمزى و جادويى و يا مذهبى باشد.  

بناى ديگر اين دوران قصرى است در فيروزآباد که در زمان اردشير اول ساخته شده که بر روى پلانى سه‌گوش برپا شده است.

ايوان کرخه اثر ديگرى است که در منطقهٔ شوشتر روى رود کرخه است. اين بنا يک شهر قلعه‌اى باستانى ساسانى است که شاپور دوم آن‌را براى حفظ آثار قصر سلطنتى به گوشه‌اى مستحکم و برج و بارودار ايجاد کرده است؛ اين بنا داراى دو راهرو، يک تالار بزرگ و يک کوشک سه ايوانى و ديوارهايى با نگاره‌هايى بر آن است.    
در ناحيهٔ قصر شيرين کردستان در ميان خرابه‌هايى که بقاياى بناهايى وجود دارد که در ميان اين خرابه‌ها از همه مهم‌تر عمارت خسرو است، که نقشهٔ منسجمى دارد و اصل تقارن در آن وجود دارد. در حدود سه ميلى جنوب عمارت خسرو کاخى معروف به هوش گورى قرار دارد که ظاهراً داراى همان پلان و نقشه‌اى است که عمارت خسرو دارد.  
گروه سوم ساختمان‌هاى آن منطقه به چهارقاپو معروف است که اطلاعات زيادى از آن در دست نيست. اين ساختمان بناى چهارگوش بزرگى است که در هر دو سو درى دارد و با طاقى پهن مسقف شده است.    
طاق کسرى در تيسفون يکى از معروف‌ترين آثار تاريخى ساسانى به‌شمار مى‌آيد، که امروزه از آن تنها يک ايوان بزرگ و بخش جنوبى نماى پيشين است.  

  اقامتگاه‌هاى خصوصى نيز از جمله کاخ‌هاى شماره يک و دو شهر کيش از جمله بناهاى اين دوره است. دو آتشگاه نيز در فارس و لارستان کشف شده که داراى معبد و چهارتاق بوده‌اند. آتشگاه‌ها به‌طور کلى يک ساختمان چهارگوش بوده‌اند که مسقف به گنبد در زاويه سکنج‌ها هستند و نيز يک در ورودى دارند. اين نقشه ساده و سنجيده احتمالاض در ساير عبادتگاه‌ها نيز استفاده مى‌شده است. در آتشکوه در جنوب قم نيز بقاياى يک چهارتاقى ديده مى‌شود و نيز در نزديکى فيروزآباد فارس و در مناطق ديگر بناهاى چهارتاقى به‌چشم مى‌خورد. و نيز بايد از عبادتگاه‌هايى نام برد که به‌گونهٔ مشعلى بر بالاى مکان‌هاى مرتفع قرار دارند مانند تخت‌کيکاوس و تخت‌رستم.

در دوران ساسانى کليساهايى نيز ساخته شده‌اند که از نظر ريخت‌شناسى غير متعارفند. ديوارساختمان‌هاى ساسانى تزيينات زيبا و بى‌نظيرى دارد و الگوهاى ساسانى از طراح‌هاى هندسى و گياهى و نيز طراحى‌هاى پيکره‌اى نظير انواع حيوانات تشکيل مى‌شد. در نقوش گچ‌برى‌ها از قالب‌هاى هلنى اقتباس شده بود. ساسانيان از تزيين سنگ نيز در محدودهٔ کم استفاده مى‌کردند و نمونه‌هاى آن‌را مى‌توان در کاخ سنگى بيشاپور برگرفته از سنت پارتى در آتشکده بيشاپور در محل پيش‌آمدگى‌ها و نيز در بيستون و طاق‌بستان مشاهده مى‌شود.

پيکر تراشي نقاشي و موزائيک:

متجاوز از سى ‌نقش‌برجسته متعلق به عهد ساسانى بر صخره‌هايى در منطقه فارس کشف شده‌اند. نقوش اوليه عهد ساسانى مانند نقش‌برجستهٔ فيروزآباد که در آن غلبه اردشير بر اردوان پنجم نشان داده شده است، داراى خشونت و عارى از جزئيات لطيف مى‌باشد. کم‌کم اين اشکال داراى حجم مى‌شوند و به جزئيات توجه مى‌شود. مهم‌ترين نقش‌برجسته‌ها يکى در نقش رستم است و نيز در بيشاپور، طاق‌بستان و يکى در خوزستان و ديگرى در سلماس در آذربايجان.هنر نقش‌برجستهٔ ساسانى به صورت مستقل و همه جانبى نيز وجود داشته؛ مانند قطعاتى از يک تنديس غول‌پيکر از پادشاه که در غار بيرون بيشاپور قرار دارد و يا تنديس‌هاى چندجانبى و گروهى در طاق‌بستان.    
هنر نقش‌برجسته درزمان بهرام اول به اوج خود رسيد. صحنهٔ اعطاى منصب از طرف اين پاه در بيشاپور عالى‌ترين اثر ساسانى و ايرانى است. در قرن چهارم ميلادى اين هنر روز به زوال رفت.  
پيکرتراشى صخره‌اى ساسانى داراى ارزش‌هاى جادويى و مذهبى نيز بود. درونمايه و مضمون نقش‌برجسته‌ها تا حدودى ثابت است و هدف آن باشکوه جلوه دادن جنبه الهى شاه است که قدرتش را از اهورا مزدا دريافت مى‌کند و همچون خدا در مبارزه عليه شد پيروز است.    
در اکثر آنها صحنه‌هاى اعطاء و تعويض و نيز پيروزى‌ها و صحنه‌هاى دفاع شاه از خانواده‌اش ديده مى‌شود و همچنين تاج‌گذارى و شکارهاى سلطنتي، مراسم پذيرايى از جمله، موضوعات آنهاست. ترکيب بعدى و تقارن پيکره‌ها و اندازهٔ غول‌پيکر شاه که بر فراز همه و حتى گاهى بر فراز الهه‌اى در صحنه قرار گرفته است.  
در نقش رجب نزديک استخر پيکره‌هاى زيادى به‌چشم مى‌خورد و مراسم اعطاى قدرت شاهى اردشير را نشان مى‌دهد. همان نوع صحنه در نقش رستم نيز در صخرهٔ بلندى کنده‌کارى شده است. از موضوعات کار مى‌شده و در حاشيهٔ آن در چارچوبى منقوش سپاه ايران در يکسو و سپاه مغلوب همراه غنائم و باج و خراج در طرف ديگر به‌چشم مى‌خورد؛ نقش‌برجسته‌هاى پيروزى در بيشاپور، در داراب، در پايين مقبره داريوش در نقش رستم و در نقش رجب حاوى اين موضوعات است.    
کيفيت برجسته‌کارى پيکره‌اى در زمان سلطنت بهرام دوم سطح عالى خود نگهداشت و بهرام دستور داد تا چهره خود و خانواده‌اش را در نقش‌برجسته‌ها و مسکوکات تعبيه کنند. يکى از نقش‌برجسته‌هاى مرتفع رستم که زيباترين اثر هنرى عصر ساسانى است، از آثار بزرگ اين دوران است.    
نقش‌برجسته‌هايى نيز در منطقهٔ طاق‌بستان به موازات سواحل يک درياچهٔ مصنوعى وجود داشته، در جائى‌که قطعاتى از آثار مجسمه پيدا شده، درغارهايى با اندازه‌هاى مختلف و بر روى صخره‌هاى نزديک آنها کنده‌کارى شده‌اند.    
آخرين نقش‌برجسته‌هاى ساسانى در غار بزرگ طاق‌بستان و در کنار غار نقش‌برجسته‌هاى شاپور سوم قرار دارد. نماى پيشين غار حالت ايوانى دارد؛ ولى عناصر غربى آن طبق عناصر سنتى ايرانى است. ديوار عقبى غار دو منطقهٔ جدا دارد. ديوارهاى جانبى ايوان دو تا نقش‌برجستهٔ بزرگ دو شکار سلطنتى را نشان مى‌دهد. در ديوار سمت راست غار صحنهٔ شکار گوزن و در ديوار سمت چپ، شکار گراز تصوير شده است.  

از ويژگى‌هاى برجسته‌کارى دوره ساسانى در پيکره‌ها، صورت‌هاى نيمرخ و يا نيمرخ حجم‌نما بود. کل تنه از روبه‌رو نشاه داده مى‌شد، ولى سر در حالت نيمرخ قرار داشته؛ در اين دوره به تصاوير سه-چهارم و يا تمام‌رخ نيز علاقه نشان داده شده است.    
پيکرتراشى با گچ نيز در تزئينات داخلى بکار مى‌رفت. اين نوع تزيين بسيار رنگين بود و حدفاصل نقاشى و برجسته‌کارى به‌شمار مى‌رود.    
خاورشناسان نقوش‌برجستهٔ ساسانى را که در حقيقت ثبت وقايع تاريخى روى سنگ است و در ايران سابقه‌اى طولانى داشته، تقليدى از نقش‌برجسته‌هاى رومى مى‌دانند.    
به طور کلى شبيه‌سازي، تجسم البسه، طرح دقيق و نزديکى به طبيعت، مشخصاتى است که هر ساسانى را ممتاز مى‌نمايد.  
از نقاشى دورهٔ ساسانى اطلاع چندانى در دست نيست. نقاشى ديوارى على‌الخصوص از قرن چهارم ميلادى به بعد در بين ساسانيان رواج تام داشته است. از نقاشى‌هاى ديوارى آن دوره نيز اطلاعى در دست نيست. قطعه‌اى از يک فرسک عظيم همراه با صحنهٔ شکار در شوش از نظر زمانى احتمالاً به نيمهٔ اول قرن چهارم ميلادى تعلق دارد. در اين اثر رنگ‌ها بدون سايه و روشن و تخت است و پيکره‌ها با خطوط سياه مشخص شده‌اند. اين فرسک از بخش‌هايى ناپيوسته تشکيل شده است. قطعاتى نيز در ايوان کرخه با کيفيت پايين به‌دست آمده که احتمالاً متعلق به دورهٔ سلطنت شاپور دوم مى‌باشد. چند اثر در تيسفون و دامغان کشف شده است. ظاهراً آتشگاه‌هاى اين دوران نيز با نقاشى‌ تزيين شده است.    
قصرهاى ساسانى ابتدا با سنگ‌هاى حجارى شده مزين مى‌گرديد و بعد با نقاشيظ (شبيه فرسک) تزيين مى‌شده است. اين نقاشى‌هاى ديوارى روى گچ ديوار انجام مى‌گرديده است.    
از تحقيقات باستان‌شناسى در مقر ساسانى در ايوان کرخه بر مى‌آيد که کف ايوان‌ها با موزائيک فرش مى‌شده و قطعاتى از اين موزائيک‌ها در قصر بيشاپور به‌دست آمده است.  
در مورد موزائيک اطلاعات بيشتر از روى منابع بدست آمده تا خود آثار باستان‌شناسى در قرن ششم م، بخش بالايى ديوارها با موزائيک پوشانده مى‌شد. موزائيک‌هاى کف در سرتاسر جهان يونان-روم متداول بود. موضوع در اين آثار در وسط قرار مى‌گرفت؛ اماموزائيک‌هاى بيشاپور در مقايسه با آنها محدود به حاشيه وسيع لبه موزائيک مى‌شد و در وسط موزائيک، تاوه‌هاى سنگى حاتم‌کارى گشته است.  
در ايوان هم موزائيک‌ها در دو جانب قرار مى‌گرفت. از موزائيک‌هاى دربارى قطعات بيشترى باقى نمانده است. 

سفالگري فلزکاري و شيشه سازي:

منسوجات:

ظروف نسبتاً زيادى از عهد ساسانى برجاى مانده است که نهايت مهارت پيشه‌وران عهد ساسانى را در حکاکى نشان مى‌دهد. موضوعات اين تزئين‌ها طرح صحنه‌هاى شکار، رامشگران، کنيزکان، ضيافت، حيوانات افسانه‌اى و خيالي، شاه بر تخت سلطنت، اعطاى منصب، گل‌ها و پرندگان بوده است. در واقع فلزکارى در زمان ساسانيان شکوفا شد و رواج عمومى يافت و از مرزهاى امپراتورى فراتر رفت.

نمونهٔ آن سينى‌ها و ظروف برجسته‌کارى با نقوش متنوع که نمايانگر مهارت بى‌سابقهٔ هنرمندان اين دوره است. ريخته‌گرى با مفرغ براى ساخت بشقاب و کاسه و جام و مشربه که گاه به شکل جانوران و پرندگان و نيز ظروف زرين و سيمين با طلاکارى و کنده‌کارى و برجسته‌کاى و ميناکارى تزيين مى‌شدند، از جمله صنايع پيشرفته آن دوران هستند. مضمون تصاوير را تمثال اهورامزدا و فرشتگان زرتشتي، صحنهٔ شکار با مرکزيت پادشاه و …    
نمونهٔ برجسته‌اى از حکاکى روى جواهر دورهٔ ساسانى جامى است معروف به جام خسرو. اين اثر در زمرهٔ اشياء ميناکارى مفتولى به‌شمار مى‌آيد. اين تزيين نوعى هاله است در اطراف قاب‌بند بزرگ که در وسط آن پيکرهٔ شاه بر روى تخت در زمينهٔ بلورى حکاکى شده؛ که خسرو دوم يا خسرو اول يا حتى قباد مى‌تواند باشد.  
از مهرهاى ساسانى مجموعه‌هاى غنى وجود دارد. اينها مهرهاى مسطح‌اند که بر روى حلقه‌هاى انگشترى سوارند و يا مهرهاى مدور که با سوراخى در وسط به گردن آويخته مى‌شده است.  
مسکوکات ساسانى با تصوير نيم‌تنهٔ شاه در اغلب موارد و تاجى که بر سر دارد روى سکه‌ها ظاهر شده است. پشت اکثر سکه‌ها آتشگاه حک شده که معمولاً در دو طرف آن دو محافظ قرار گرفته است. سکه‌ها از نقره نازک يا صفحات طلايى بود و ضرت اين نوع سکه از زمان شاپور سوم شروع شد و به‌تدريج پهن گشت تا جائى‌که بخش بالايى آن با تاج اشغال گرديد و حاوى رمزهاى خاصى شد. اين رمزها براى سال‌شمارى هنر ساسانى و تاريخ‌گذارى آن راهنماى مفيدى است. در سده‌هاى پنجم و ششم سلسلهٔ ساساني، طرح سکه‌ها بسيار خطى و انتزاعى گرديد.  
از سفال‌گرى ساسانى اطلاعى در دست نيست. اين سفالينه‌ها نباد از کيفيت بالايى برخوردار بوده باشند. اغلب لعاب ضخيم و سنگين فيروزه‌اى و آبى و تزئينات برجسته يا کنده‌کارى شده داشته‌اند.  
از هنر شيشه‌سازى ساسانى تعداد اندکى باقى مانده است. چندين جام با قالب شيشه‌اى و تزئينات که اکثراً در اطراف گيلان به‌دست آمده، يکى از قطعات در تيسفون کشف شده و قطعات ديگرى از اين جام‌ها نيز در مناطق ديگر کشف شده است و نيز قطعه‌اى شيشه‌اى و زيبا شبيه کوزه‌هاى فلزى و گلدانى شکل که در شوش بدست آمده استمهم‌ترين مراکز صنعت ساسانى در شوش، شوشتر و جندشاپور در خوزستان قرار داشت. ليکن مراکز ديگرى هم در گيلان، خراسان و در ماوراءالنهر ايجاد شده بود.  
پارچه‌هاى ابريشمى رنگارنگ تقريباً به‌طور عموم با نقش، نگاره‌هاى دايره‌مانند درشتى که به‌وسيلهٔ پولک‌هاى يک شکل به‌هم متصل شده‌اند آرايش يافته است؛ در حالى‌که درون دايره‌ها را هيکل‌هاى درشت همان جانوران منقوش بر سطح سينى‌ها و بشقاب‌هاى نقره‌اى پر ساخته است و گاهى اوقات اين جانوران به هيئتى افسانه‌اى در مى‌آمدند؛ از جمله جانورى که سر و گردن سگ داشت و بدن و پاى پرنده و وجودش دلالت بر يکى از خصايص پادشاه بود و به همين جهت در هنر ساسانى اهميت به‌سزا داشت. ناگفته نماند که اين جانور افسانه‌اى در دوره‌هاى بيزانسى و اسلامى حيات دوباره يافت. نساجان آن زمان در ميان نقوش تزئينى مدور، انگارهٔ ديگرى جاى مى‌دادند که عبارت بود از نقش گل سرخ نمايى ترکيب‌يافته از عناصر شاخ و برگي. اين پارچه‌هاى ابريشمى به مقدار فراوان به قسطنطنيه و کشورهاى مسيحى مغرب زمين صادر شد و بعداً خواهيم ديد که غناى رنگ‌ها و نقوش آنها چطور انگيزه‌اى ثمربخش بر هنر قرن وسطايى اثر گذاشت. علاوه بر اين پس از سقوط شاهنشاهى ساسانى به‌دست اعراب در اواسط قرن هفتم، بافتن آن پارچه‌ها از نو آغاز شد. هنر اسلامى نيز چنان‌که بايد از آن گنجينهٔ نقش و نگاره‌هاى ساسانى مايه گرفت و برخوردار شد.    
از منسوجات باشکوه و نفيس و قيطان‌دوزى شدهٔ سلطنتى که با مرواريد و احجار کريمه تزيين شده باشد چيزى به‌دست نيامده و آنها را از طريق اشارات برخى منابع ادبى و صحنه‌هاى مراسم اعطاء طاق‌بستان مى‌شناسيم.  
قطعه اى از پارچه ابريشمى با نقش خروس،قرن پنجم و ششم ميلادى همراه با نقش شمسه.رم،موزه واتيکان
منسوجات دورهٔ ساسانى کيفيت بسيار بالايى داشته و همه‌‌جا مورد تقليد بوده است. رنگ منسوجات در ابتدا محدود بوده ولى به‌تدريج بسيار غنى گرديده است.

هنر دوران اسلامي:

تاريخ هجرت حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلم) از مکه به مدينه که به‌عنوان مبدأ تاريخ مسلمانان قرار گرفته، مطابق است با ۶۲۲ بعد از ميلاد مسيح. پس از رحلت پيامبر اسلام در سال ۱۱ هجرى قمرى خلفاى راشدين در مرکز مدينه رهبرى مسلمانان را به‌دست گرفتند. با قبول خلافت توسط حضرت على (عليه‌السلام) در سال ۳۶ هـ .ق کونه پايتخت قرار گرفت و با شهادت آن حضرت در سال ۴۰ هـ . ق خلافت به معاويه رسيد و پايتخت به دمشق منتقل شد. جانشينن معاويه به‌نام خلفايِ اموى از سال ۴۱ تا ۱۳۲ هـ . ق در مقام خلافت باقى ماندند و سپس خلافت به‌دست عباسيان افتاد که بغداد پايتخت شد و تا سال ۶۵۶ هـ . ق ادامه يافت و در آن سال بساط خلافت آنها توسط هلاکوخان برچيده شد.    
اسلام دين جهان‌گستر قرن‌هاى هفتم و هشتم ميلادى ايران، بين‌النهرين، مصر، شمال آفريقا، اسپانيا، سوريه، هندوستان، چين و برخى ديگر از نواحى خاور دور را تسخير نمود و به زير حکومت وحدت‌بخش خود در آورد.  
لفظ اسلام در قرآن کريم به معنى مطلق دين خدا و نيز به معنى دين محمد (صلّى الله عليه وآله وسلم) آمده است. اسلام را بايد هم‌ دين به‌شمار آورد هم نوعى روش زندگى که توانست اقوام مختلف از نژادهاى گوناگون را گردهم آورد و برابرى و تساوى در بين آنها برقرار سازد. وحدت فرهنگى موردنظر و پيشبرد اسلام، ضرورتاً تا قلمرو خلاقيت‌ هنرى را در بر گرفت.فتح ايران توسط اعراب مسلمان به سهولت امکان‌پذير نبود؛ هرچند دولت با عظمت ساسانى در سراشيبى سقوط و انحطاط بود و به دليل دودستگى‌ها، شکاف بين طبقات و اختلافات و رقابت‌هاى ميان نجبا و روحانيون و نابسامانى در امر دين، کشور در لبهٔ پرتگاه قرار داشت. در آن دوره روحانيت هيچگونه پيام اميدبخشى نداشت و مراسم دينى تنها يک محدوديت و تشريفات به‌شمار مى‌رفت. کوشش و تلاش کسانى چون يزدگرد يکم، شاپور سوم و قباد براى جلوگيرى از اين توسعه‌طلبى روحانيون آتشگاه به جايى نرسيد. مغان علاوه بر حکومت دينى فرمانروايى دنيوى را نيز در اختيار داشتند. اين قدرت و ثروت آنها را به فساد مى‌کشانيد و نتيجه اين شد که نشانى از معنويت و روحانيت در آنها برجاى نماند. به‌همين جهت پيش از پيدايش و گسترش اسلام به‌تدريج دين زرتشت کنار مى‌رفت و آيين مسيح رواج مى‌يافت و به گفته يکى از آگاهان، اگر در آن روزگاران اسلام به ايران راه نمى‌يافت شايد کليسا، آتشکده‌ها را ويران مى‌ساخت و خود به جاى آن مستقر مى‌شد. به‌هرحال جامعهٔ ساسانى با وجود نظم‌ ظاهرى از درون آشفته و بى‌هدف شده بود.  
بعد از يک سلسله جنگ‌هاى شديد بين اعراب و ايرانيان، سرانجام فتح ايران توسط مسلمانان صورت گرفت و سلسلهٔ ساسانى در سال ۲۲ هجرى (در زمان خلافت عمر) پس از شکست در جنگ معروف نهاوند منقرض گرديد. برخورد مسلمانان عرب با يک قوم فرهيخته و داراى پيشرفت‌هاى اعلاى هنرى و فرهنگ باستاني، تأثيرات زيادى در آنها برجاى گذاشت و خطر تسليم در مقابل يک چنين پيشينهٔ هنرى را پيش آورد.  
ايرانيان به‌هر جهت اسلام آوردند و از همان ابتدا حساب خود را از پيروان رسمى تسنّن جدا ساختند. يکى از دلايلى که ايرانيان با آغوش باز اسلام را نپذيرفتند، يکتاپرستى آنها بود. آنها مشرک و کافر و بت‌پرست نبودند بلکه خدايى به‌نام اهورامزدا را مى‌پرستيدند. معروف است که حضرت حسين بن على (عليه‌‌السلام) دختر آخرين پادشاه ساسانى را که در حين تسخير ايران اسير شده بود به زوجيت خود در آورده بود و از اين بابت امامان وارث ميراث پادشاهى ايرانيان نيز بودند.  
پيروزى بنى‌عباس در نتيجهٔ کمک ايرانيان و دشمنى آنها با بنى‌اميه صورت گرفته. در زمانِ سلطهٔ عباسيان، تمدن و فرهنگ ايرانى در تمدن اسلامى نفوذ فوق‌العاده‌اى مى‌يافت. حتى عباسيان بغداد را که نزديک تيسفون پايتخت ساسانى بود پايتخت خود برگزيدند. در عهد خلافت عباسيان خاصه در زمان مأمون، نهضت علمي، ادبى و هنرى عظيمى در بعداد آغاز شد و ايرانيان در اين نهضت نقش عمده‌اى برعهده داشتند.  سپس سامانيان و صفاريان در مشرق ايران به استقلال رسيدند و بعد نوبت به غزنويان رسيد؛ که علاوه بر شرق ايران، افغانستان و بخشى از هندوستان را ضميمهٔ متصرفات خود کردند.  
سلجوقيان پس از غلبه بر غزنويان کشورهاى غربى آسياى صغير، سوريه و عراق را نيز به متصرفات غزنويان افزودند و از جانب خليفه وقت، سلطنت آنها در ايران به رسميت شناخته شد.  
با پيروزى اعراب مسلمان و انقراض امپراتورى ساساني، دورانى تازه در تاريخ هنر ايران آغاز شد. طى قرون بعد اقوام مختلف ترک، مغول و افغان بر اين سرزمين تسلط يافتند؛ ولى سنت‌هاى فرهنگى ايرانى در هنر ضمن اثرپذيرى از تمدن و فرهنگ اسلامي، مسير تحول خاص خود را پيمود. در ابتدا هنرمندان و صنعتگران مسلمان ايرانى ويژگى‌هاى هنر ساسانى را در آثار خود مى‌آوردند. مساجد اوليه طبق الگوهاى رايج در ساير جوامع مسلمان ساخته مى‌شدند؛ اما از سدهٔ چهارم هجرى سبک خاصى در معمارى مساجد براساس سنت‌هاى ايرانى رخ نمود. ايرانيان به سرعت از ارزش‌هاى تزئينى خط عربى بهره گرفتند. و انواع طرح‌هاى تزئينى خاص خود را پديد آوردند.  
در اين زمان تصور بر اين بود که تلاش براى بازنمايى واقعى انسان، توهين کفرآميز نسبت به حق الهى خلقت مى‌باشد. تحريم معروف هنرهاى تجسمى در جهان اسلام ربطى به قرآن نداشت و زمينهٔ اين تحريم تا حدود زيادى به تعريف سهم و نقش هنرها در استخوان‌بندى جامعه اسلامى برمى‌گشت. مباحث و مناظراتى راجع به شمايل‌شکنى و بت‌شکنى که جهان مسيحيت را در کشمکش‌هاى شديد مذهبى فرو برد تا اواسط قرن نهم حل و فصل شد، نقش بسيار مهمى در تشکل نگره‌هاى اسلامى داشت. چنين به‌نظر مى‌رسد که هنرمندان برجسته، هميشه از ضوابطى که سنت تحميل مى‌کرد و پيام روحانى قرآن ارائه مى‌داد، شناخت و آگاهى کاملى داشتند. اما اين سخت‌گيرى‌ها باعث توقف فعاليت‌هاى هنرى تجسمى نگرديد؛ و قوهٔ تخيل هنرمند به نقوش و نگاره‌ها معطوف شد. اين نگاره‌هاى دل‌انگيز و نقوش پرمايهٔ رنگين را در نهايت بايد مديون اسلام باشيم که فضايى به‌وجود آورد که در آن هنرمندان از مسائل دنيوى روى برگيرند و در سپهر رؤيايى و تخيلى خط و رنگ ناب سير کنند.    
مذاهبى که بعدها در کشورهاى اسلامى حاکم شدند در تعبيرشان از ممنوعيت و حرمتِ تمثال‌ها، تساهل بيشترى نشان دادند. آنها نقاشى اشخاص و وقايع را تا آنجا که ربطى به دين نداشت. مجاز دانستند.

معماري:

نخستين بناى مذهبى اسلام مسجد مدينه بود؛ اما مسجدى که اکنون در مدينه برپاست، با مسجد اوليه اين محل بستگى زيادى ندارد. طرح مساجد مدينه و مکه نمونهٔ کامل ساختمان‌هاى مذهبى اعراب در عهد اسلامى است و تقريباً تمام مساجدى که در کشورهاى اسلامى ساخته شده است، از حيث طرح از اين دو بناى مذهبى اقتباس گرديده‌اند؛ جز ايران که از قرن سوم هجرى به بعد براى ساختمان‌هاى مذهبى خود از بناهاى عهد اشکانى و ساسانى الهام گرفته است.    
با حملهٔ اعراب تغييرات چندى در معمارى شهرها ايجاد شد. پس از فتوحات اسلامى نخستين اسکان‌هايى که ويژگى شهرى يافتند، شهرهاى بصره و کوفه در عراق بودند، که هر دو در سال ۶۳۸ م برپا شدند و از مراکز عمدهٔ فرهنگى اسلامى گرديدند.

سرزمين‌هاى پهناورى که به تصرف اعراب درآمده بودند تحت فرمان جانشينانى که از دمشق يا بغداد به آنجا اعزام مى‌شدند قرار گرفت. اين جانشينان سرانجام با تأسيس سلسله‌هايى در سرزمين‌ها و ايالات مختلف -امويان در سوريه و اسپانيا، عباسيان در عراق، فاطميان در مصر و توسن و جز اينها- به استقلال نسبى دست يافتند.  
پس از به قدرت رسيدن عباسيان،پايتخت به بغداد در نزديکى تيسفون -پايتخت ساسانيان – منتقل شد. شهر بغداد بر پلان مدور استوار بود. در شمال بغداد، سامرا قرار داشت که از مراکز شهرى مهم دست‌ساخت بشر به‌شمار مى‌رفت.  
شهر قاهره پس از فتح مصر در اواخر قرن دهم توسط معزّ خليفه فاطمى ساخته شد. برج و باروى حجيم اين شهر برپايهٔ الگوهاى بيزانسى و توسط معماران سورى در بين سال‌هاى ۱۰۸۷ تا ۱۰۹۳ م ساخته شد.    
نخستين بناى کاملاً اصيلى که توسط معماران ايرانى در اواسط قرن دهم ميلادى برپا شد آرامگاه شاه اسماعيل سامانى در بخاراست که بعداً سرمشق ديگر آرامگاه‌هاى باشکوه قرار گرفت. اما اين نوع معمارى در مقام بناى يادبود مغاير با آداب و عقايد دينى صدر اسلام قرار داشت.  
 بطورکلى مشخصات عمدهٔ معمارى اسلامى از اسپانيا گرفته تا هندوستان را بايد در طاق‌نماها، قوس‌ها و طاق‌گهواره‌اي، گنبد و مناره و گلدسته و محراب برشمرد. از عناصر عمده‌اى که در زينت‌کارى معمارى اسلامى به کار گرفته شد بايد از گچ‌برى و کاشى‌کارى معرق و مقرنس‌کارى و شباک‌سازى و کتيبه‌نويسى به انواع خطوط نسخ و ثلث و ريحان و رقاع و کوفى و خطوط بناّيى نام برد. بناهايى که نمايانگر گونه‌هاى معمارى اسلامى هستند عبارتند از: مسجد، مقبره، مدرسه، کاروانسرا و همچنينى رواق‌ها و شباک‌ها و سرداب و حوض‌خانه و … .

بناهاى مذهبى و آرامگاهى 
 
احداث بناهاى مذهبى همچون مسجد و مدرسه به موازات گسترش حوزە نفوذ اسلام گسترش يافت. احداث مساجد اوليه که بناهاى ساده‌اى بودند، در محوطه‌هاى مربع يا مستطيل‌شکل و رو به قبله صورت مى‌گرفت که با ديوارهاى خشتى ساخته مى‌شدند؛ مانند مسجد مدينه، کوفه و بصره.    
احداث مساجد در مقايسه با ديگر بناهاى اسلامى اهميت بيشترى داشت و مسجد از بزرگ‌ترين بناهاى هر شهر و روستا بشمار مى‌رفت.در صدر اسلام مساجد علاوه بر محل انجام فرايض و اقامهٔ نماز، نهادى سياسي، اجتماعى و ادارى محسوب مى‌گشت.  
مساجدى چون مسجد شوش و فهرج از قديمى‌ترين نمونه‌هاى مساجد در ايران دورۀ اسلامى است. شيوۀ بنا و ويژگى‌هاى اين‌ها به معمارى بناهاى ساسانى شبيه است.    
از جمله بناهاى ديگر اين دوران، تاريخانهٔ دامغان است که تاريخ احداث آن‌را حدود ۳۰۰ هجرى مى‌دانند. اين مسجد داراى حياط بزرگى است به‌شکل مربع که رواق‌هايى با طاق ضربى اطراف آن‌را فرا گرفته‌اند. تاريخانهٔ دامغان به‌ شيوۀ معمارى اسامى بدست هنرمندان دورۀ اسلامى بنا گرديد.    
نخستين مساجد جامع پلان محکم و استوارى داشتند. ديوار رو به قبله تالار نماز، مزين به محراب بود. از بخش‌هاى مهم مسجد جامع، منير بود که جايگاه بلندى همراه با چند پلکان داشت که در سمت راست محراب ايجاد مى‌شد و عموماً از جنس چوب ساخته مى‌شد و قابل حمل بود.    
با تأسيس سلسلهٔ امويان در دمشق و عباسيان در بغداد، معمارى نيز دچار دگرگونى‌‌‌هايى شد. بناهايى چون قبه‌الصخره، مسجد جامع دمشق و مسجد سامره حاصل اين تحولند. در اين بناها از معمارى قبل از اسلام بويژه دورۀ ساسانى الهام گرفته شده است. از ديگر مساجد اين دوران مسجد جامع نايين، مسجد جامع نيريز، مسجد جامع شيراز مى‌باشد.    
از دوران صدر اسلام آرامگاه‌هاى بزرگى باقى مانده است. اما بناهاى تدفينى از قبل از سلجوقيان تا قرن سيزدهم در شرق ايران بصورت برج‌هاى تدفينى با پلان چند ضلعى يا مدور ساخته شده است.

بناهاى غيرمذهبى 
از مهم‌ترين انواع بناهاى عمومى در جهان اسلام، مهمان‌خانه‌ها يا کاروان‌سراها هستند که در کنار جاده‌هاى اصلى ساخته مى‌شدند. از جمله آنها رباط ماهى يا چاهه در سرخس است. در بناهاى عمومى ديگر اين دوره پل – بند امير در شيراز را مى‌توان نام برد.

نقاشي:

در ايران اسلامى نقاشى شامل تصويرسازى کتاب بود؛ بعد از بغداد اين هنر در مراکز تبريز، اصفهان، شيراز و هرات کار شد که هر يک داراى ويژگى‌هاى خاص خود بودند.    
بعضى نقاشى‌هاى قرن نهم ميلادى در نيشابور داراى مشخصه‌هاى مشترکى با تذهيب‌هاى قرآنى معاصر خودش است.    
يک رشته از قطعات نقاشى سده نهم با ماهيتى کاملاً متفاوت و طرح‌هاى پيکره‌اى با رنگ‌هاى روشن است که اغلب بازنمايى زنان و گاهى ديوان و تا حدودى مردان به‌صورت تمام قد است. کاوشگران آثار نيشابور معتقدند اين قطعات متعلق به يکى از پيروزى‌هاى رستم بر ديوان است.  
 
در اينجا يک ويژگى در هنر اسلامى به‌وجود مى‌آيد که هاله دور سرهاست. يک قطعهٔ نقاشى بزرگ در ايران پيکرهٔ نيم‌قد يک قوشچى سوار بر اسب است. از مشخصه‌هاى اين اثر مثل نمونه‌هاى بى‌شمار بعدى وجود رشته‌اى از کتيبه‌هاى کوفى در آستين بالايى پيکره است. از اين دوره رساله‌اى راجع به ثوابت در دست است که همه نسخه‌هاى اين رساله صور فلکى را با تصاوير ذهنى نشان مى‌داد و اغلب از اساطير کهن يا از جهان حيوانات مايه گرفته بود. اين اثر در حدود سال ۹۶۵ . تأليف شده است.  
بهر شکل از قرن سوم تا هفتم هجرى مرکز نصرى در بغداد بود. از جمله کتاب‌هايى که در بغداد مصور شده‌اند خواص‌الادويه، مقامات حريري، کليله و دمنه را مى‌توان نام برد.

منسوجات:

در جهان اسلام بافته‌هاى دستى از ارزشمندترين توليدات به‌شمار مى‌رفت و نقشى برتر از کارکردهاى علمى و تزئينى داشت. اين بافته‌ها نه فقط در کاخ‌ها و خانه‌ها و مساجد بکار مى‌رفت، بلکه بعنوان نشانهٔ پشتيبانى سياسى به شکل هديه و پاداش بکار مى‌رفت.  
هنر بافندگان مسلمان احتمالاً از هنر بافندگان ساسانى ايران و قبطيات مصر تقليد شده است. به سراسر جهان اسلام رسيده و در سدهٔ دهم عالم‌گير شد و به طور وسيع به کشورهاى مختلف صادر مى‌شد.هنر قالى‌بافى به‌خصوص در ايران پيشرفت چشمگيرى داشت و در خانه‌ها و کاخ‌ها براى پوشش کف و ديوارها بکار مى‌رفت و تضاد جالبى در محيط ايجاد مى‌کرد. فرشى که براى بقعهٔ شاه طهماسب در اردبيل بافته شد، نمونهٔ بزرگى از قالى‌هاى قاب‌گونه است و طرحى از اجزاى درهم فشردهٔ بزرگ و زمينهٔ آبى يکدست با گل و برگ متصل به شبکه‌اى از ساقه‌هاى ظريفى که طرحى حلزونى در سراسر زمينه پديد مى‌آورند، پوشانده است. احتمالاً بابت اين فرش بيست و چهار سال وقت صرف شده است. در اين فرش پيکرهٔ انسان و حيوان حذف شده که دليل آن بافتن اين فرش براى مسجد بوده است.

سفالگري شيشه گري و فلز کاري:

مهم‌ترين مرکز توليد سفال دوره اسلامي، سمرقند بود که در آنجا تعداد زيادى از ظروف سفالى بطور کامل يا قطعات آنها کشف شده است. از منابع الهام سفالينه‌هاى دورهٔ اسلامى يکى هنر ساسانى بود. با وجود محدوديت‌هاى شمايل‌نگارى اسلامي، طرح‌هاى تصويرى و پيکره‌اى تحت تأثير هنر ساسانى روى سفال‌ها ظاهر شد. اولين منبع الهام، هنر سفال‌گرى عهدعباسى بود. اما بيشترين تأثير را ظروف لعابى منقوش ايجاد کردند. منبع ديگر، هرزاچين فراهم ساخت. اما در اين دوره سفال‌هايى توليد شد که هيچ نوع تأثيرى از خارج نگرفته بودند. جذاب‌ترين آنها سينى‌ها و بشقاب‌هايى است که با کتيبه‌هاى خط کوفى برجسته به رنگ سياه در زمينهٔ سفيد و به شکل دايره‌وار در اطراف ظروف تزيين يافته‌اند. اين شيوه از ويژگى‌هاى ظروف سمرقند است؛ در حالى‌که سبک کتيبه‌نگارى نيشابور سريع ولى با ظرافت و پالايش کمترى است. متن اين کتيبه‌ها بيشتر مثل‌ها هستند، گاهى نيز خطوط به اشکال جانورى تبديل مى‌شد. توانايى و اصالت سفالگران در شرق ايران در مقايسه با غرب ايران که بيشتر در شهر رى متمرکز بود بسيار غنى و مؤثر است. در اين دوره مخصوصاً در جنوب درياى مازندران نوع جديدى از سفال پديد آمد که طراحى تازه‌اى داشت؛ يعنى طرح پرندگان به‌صورت کشيده با رنگ‌هاى قرمز قهوه‌اى و يا سبز در زمينهٔ سفيد همراه با گياهان به صورت کشيده.  
در سدهٔ ششم هـ.ق عالى‌ترين نمونه‌هاى سفالينه اسلامى در شهرهاى سامراء، شوش، رى و نيشابور و سمرقند به‌وجود آمدند.  
چنين به نظر مى‌رسد که توليد شيشه در صدر اسلام داراى اهميت فنى و هنرى خاصى بوده است.    
پژوهشگران ابتدا جايگاه توليد اصلى شيشه را در مصر و سوريه مى‌دانستند؛ اما بعدها عراق و ايران نيز مبدأ شيشه‌گرى ذکر گرديدند.    
يکى از مراکز توليد و شيشه، در شرق ايران و به‌ويژه ايالت خراسان بود. البته در اين مورد اشياء باقى‌مانده به صورت تکه‌تکه هستند و بيشتر اين قطعات هيچ نوع زمينه‌اى براى ارتباط با منطقه‌ٔ خاصى را ارائه نمى‌دهند و تضمينى وجود ندارد که آنها در محل‌هاى مکشوف خود توليد شده باشند.  
تزيين نيز در شيشه‌ها با روش‌هاى خاصى انجام مى‌شد؛ اما مهم‌تر از همه فن شيشه‌برى بوده است، که با تکنيک سادە تراش قاشقى صورت مى‌گرفته و يا به صورت برجسته نماکار مى‌شده است.    
کابرد طلا و ميناى رنگين در ظروف شيشه‌اى به منظور جلوه دادن به آنها رواج عمومى داشت و به‌وسيلهٔ صنعتگران مسلمان تکامل يافت و به صورت يکى از مهم‌ترين شاخه‌هاى هنرهاى تزيين درآمد.    
از انواع شيشه‌گرى در ايران آثار زيادى بدست آمده که بعضى در اکتشافات علمى نيشاپور بوده است.  
شيشه‌گرى به احتمال زياد در نواحى ديگر ايران نيز متداول بوده است.  
فلزکارى در ايران مبناى توليد سرتاسر جهان اسلام را در خلال قرون وسطامى متأخر شکل مى‌دهد.    
هنرمندان مسلمان فلز، چوب، شيشه و عاج را به گونه‌اى هنرمندانه حکاکى و تزيين مى‌کردند و در مکان‌هاى مذهبى و خانه‌ها استفاده مى‌کردند. انواع طشت، جعبه جواهر، قلمدان و آفتابه را از مس يا برنج مى‌ساختند، قلمزنى و با نقره ترصيع مى‌کردند. از شيشهٔ ميناکارى شده براى چراغ مساجد بهره‌ مى‌بردند و سراميک‌هاى پُرزينت درجه يک را توليد مى‌کردند.    
صنعت فلزکارى بر اثر رواج مجدد اسلوب زرکوبى بر سطح اشياء مفرغى و برنجي، به شکوفايى تازه‌اى دست پيدا کرد. اين اسلوب در اوايل دورهٔ اسلامى گاه همراه با حکاکى و برجسته‌کارى روى فلزات در ايران بکار رفته بود، ليکن از اوايل قرن ششم هـ.ق مس و نقره مورد استفاده قرار گرفت و از اوايل قرن هفتم هجرى نقره‌کوب کردن و زرکوب کردن ظروف و اشياء نفيس فلزى متداول شد. مرکز توليد اين نوع مصنوعات خراسان و به‌خصوص هرات بوده از آنجا به‌سوى مغرب ايران گسترش يافت. با هجوم مغولان اين اسلوب و نقش و نگاره‌ها توسط هنرمندان آنها به موصل و عراق و شام و مصر منتقل گرديد.    
در دوران استيلاى مغولان هنرهاى دستى در ايران اندک‌اندک رو به انحطاط گذارد و صنعت فلزکوب‌کارى در نيمهٔ قرن هشتم هجرى متروک ماند.

هنر سلجوقي:

دورهٔ سلجوقى در هنر ايران شامل سال‌هايى است که اين سلسله در ايران و آناتولى صاحب قدرت شدند و نيز شامل ادواى است از نابسامانى و انحطاط تاريخ سلجوقيان در ايران که به اين ترتيب دو سده به طول انجاميد.  
نوآورى‌هاى معماران ايرانى در اين دوره از هند تا آسياى صغير نتايج و پى‌آمدهاى وسيعى در بر داشت؛ و هنرمندان در گسترهٔ وسيعى از هنرها، شامل نساجى و سفالگري، عاجکاري، فلزکارى با ويژگى‌هاى منطقه‌اى آثار ماندگارى را خلق کردند.سلجوقيان قبيله‌اى از نژاد ترکان اُغوز بودند و نام خود را از سلجوق يکى از رؤساى خود گرفتند. آنها پس از گرايش به اسلام از اُغوزها جدا شدند و به خدمت سامانيان در آمدند و در حومهٔ سمرقند سکنيٰ گزيدند. سپس سلطان محمود غزنوى به سلجوقيان اجازهٔ سکونت در منطقهٔ خراسان را در اين اسکان نخستين هستهٔ مرکزى سلطنت آنان را که در عرض نيم قرن امپراتورى منسجم ولى مستعجلى بود، تشکيل داد. اين امپراتورى به‌تدريج گسترش يافت و شامل همهٔ آسياى صغير نيز شد و تحولات نژادى و زبانى وسيعى در مناطق مختلف به‌وجود آورد. از اين زمان به بعد ترکان سرتاسر آناتولى را گرفته و زبان و نژاد خود را تحميل نمودند. در منطقهٔ آذربايجان نيز تحولاتى از اين دست صورت گرفت؛ اما مرکز ايران با جذب ترکان و ايرانى کردن آنها روش متفاوتى را در پيش گرفت.  
سلجوقيان در سال ۴۳۱ صاحب کل خراسان شدند و به طرف مرکز ايران روى آوردند و شهر رى و اصفهان را تصرف کردند. طغرل رهبر آنها در سال ۴۴۷ وارد بغداد شد و از خليفه وقت لقب سلطان دريافت نمود و بازوى نظامى خلافت عباسى گرديد. سپس جانشين او الب‌ ارسلان، آذربايجان، شمال بين‌النهرين و سوريه را تصرف کرد و سپس بر امپراتور بيزانس غلبه نمود و راه نفوذ سلجوقيان به آناتولى گشوده شد. سپس ملک‌شاه پسر او، نظام‌الملک را که يکى از فرهيختگان ايرانى بود و سياستمدارى بزرگ و توانا و نماينده طبقهٔ حاکم ايرانى و مشاور پدرش به‌شمار مى‌آمد، به وزارت خود برگزيد.  
ارکان امپراتورى سلجوقى عليرغم شکوه و جلال ظاهريش، سست و رو به نابودى بود. اين قوم صحرانشين فاقد مفهوم ملت و حکومت بودند و سرزمين‌هاى مفتوحه را ملک شخصى خانوادهٔ خان مى‌پنداشتند.  
تا زمان مرگ سنجر در سال ۵۵۲ سلطنت سلجوقيان، در خراسان و ماوراءالنهر ادامه يافت. اين مناطق بعداً تحت سلطهٔ يک سلسلهٔ ترک نژاد ديگر يعنى خوارزمشاهيان قرار گرفت. تا اين‌که اين سلسله در مقابل تهاجم مغولان در سال ۶۱۶ از پاى درآمد.  دورهٔ سلجوقى يکى از ادوار خلاقه جهان اسلام است. در اين دوره در همهٔ زمينه‌هاى هنرى پيشرفت‌هايى باشکوه صورت گرفت که از نظر سبک تفاوت‌هاى منطقه‌اى وجود داشت. در زمينهٔ معمارى عناصر رنگى وارد شد و از آجر براى تزئين بهره گرفته شد. سبک چهره‌هاى جانورى ادامهٔ هنر ساسانى بود. پيکره‌هاى انسانى گاهى به‌طور مستقل در تزئينات سفالينه‌ها به‌کار مى‌رفت و به‌صورت طاق يا جفت و اغلب درون طرح‌هاى هندسى تصوير مى‌شد.  
اين دوره از نظر پيشرفت‌ها و تحولات وسيع در کل زمينه‌هاى هنرى بسيار چشمگير و برجسته بود.

معماري:

در عصر سلجوقيان هنر معمارى به شکوفايى و کمال رسيد و هنرمندان و معماران آثار فراوانى بوجود آوردند. در اين دوره از تلفيق‌ حياط چهار ايوانى و تالار مربع گنبددار (چهار‌طاقي)، مسجد بزرگ ايرانى بوجود آمد. به‌گونه‌اى که حياط مرکزى و چهار ايوان اطراف آن اساس معمارى مذهبى در ايران گرديد. نماسازى ديوار بناها با آجر بود و از امکانات هنرى آن استفاده مى‌شد و نقوش متنوعى از آجر به‌وجود مى‌آورند. هنر آجرتراشى و تزئين بناها با آجرهاى تراشيده شده از قرن پنجم هجرى در ايران معمول و تا اواخر قرن ششم ادامه يافت و کامل‌تر گرديد.  
سلجوقيان در بکارگيرى گنبد دو پوسته سعى زيادى داشتند و نوع جديدى از پايه را براى آن در نظر گرفتند. علت بوجود آمدن گنبد دو پوسته، فضاى داخلى و قالب خارجى بود. گنبد داخلى نيمکره‌اى بود ولى گنبد بيرونى به شکل بيضى نسبتاً نوک تيزى اجرا مى‌شد. نمونهٔ چشمگير در اين مورد گنبد مسجد جامع اصفهان است.  
بناى مدرسه از جمله بناهاى مذهبى اين دوران بود. مدرسه در سرتاسر امپراتورى سلجوقى گستريش پيدا کرد و داراى ويژگى‌هايى گشت از جمله صحن چهار ايوانى که ريشه ايرانى داشت. از معروف‌ترين مدارس، مدرسه نظاميه بغداد بود و نيز در اصفهان، نيشابور، بلخ، بصره و … . از ديگر بناهاى مذهبى بناهاى آرامگاهى بودند که در اين دوران ساخته شدند.  
  معمارى غيرمذهبى نيز همدوش معمارى مذهبى بکار مى‌رفت. معمارى غيرمذهبى رايج در دورهٔ سلجوقيان کاروانسراست که داراى صحن بزرگ و چهار ايوان است.  
دورهٔ سلجوقى دورهٔ توازن و تعادل معمارى ايرانى بود که از تجارب پيشين بهره مى‌گرفت و الگوهاى تازه‌‌اى براى آينده ايجاد مى‌کرد.  
در اواخر عهد سلجوقى ترئينات گچبرى و رنگ اهميت زيادى يافت. کاشى لعابدار فيروزه‌اى در تزئين معمارى بکار گرفته شد.  
  از ويژگى‌هاى اين دوران در معمارى استفاده از آجر بود. آجرهاى عالى با جايگيرى ظريف و شکل‌گيرى هندسى نقوش برطبق سبکى دقيق، ويژگى‌هاى تزئينى بنا را جلوه‌گر مى‌ساخت. اين امر با توانايى و قدرت تکنيکى اعجاب‌آ‌ورى اجرا مى‌شد.  
از مساجد ايران در اين دوران مى‌توان به مسجد جامع اصفهان، مسجد جامع اردستان، مسجد جامع گلپايگان، مسجد جامع قزوين و از مدارس، مدرسهٔ خارجرد را نام برد. از بناهاى غيرمذهبى که بيشتر کاروانسرا هستند مى‌توان رباط شرف، رباط انوشيروان، رباط ملک (سمرقند بخارا) و از برج‌ها و مقابر اين دوره که به شکل تپه ساخته شده‌اند، و دو طبقه بوده‌آند، مقابر دايره شکل سه گنبد در اروميه و برج مدور مراغه و از مقابر نقشه ترک‌دار، مقبرهٔ پير، گنبد سرخ و گنبد علويان و از مقابر چند ضلعي، گنبد على در ابرقو، گنبد کبود در مراغه و از برج‌ها، برج دماوند، برج غربى و شرقى خرقان و برج مهماندوست را نام برد.

سفالگري و فلزکاري:

انواع متنوعى از سفالينه‌‌ها کمى پس از روى کار آمدن سلجوقيان در ايران ظاهر شد. مراکز عمدهٔ آن در ايران شهر رى و کاشان بود. ويژگى اين سفالينه‌‌ها استفاده از خمير سفيد بود، که عملاً کاربرد لعاب را منتفى مى‌کرد. در اين دوره بود که سفالينه‌ها چند رنگ چينى توليد شدند.    
برخى ظروف که در حدود قرن ششم هجرى توليد شد، مشبک‌کارى ترئين يافته بود و شبکه‌‌ها با لعاب شفاف پرشده بودند. در اواسط همان قرن لعاب‌کارى رنگى بوجود آمد که معمولاً به‌رنگ فيروزه‌اى يا آبى تيره بود.  
سفالينه‌هاى زرين‌فام نيز در خلال قرن ششم بوجود آمدند. نمونه‌هاى نخستين آن، ريشه در مصر و بين‌النهرين داشت و در ايران از پيشرفت و تحول کافى برخوردار شد.    
نقش‌پردازى سفالينه‌‌ها در شهر روى و کاشان باهم متفاوت بود. در رى زمينه زرين‌فام بود و پيکره‌ها با تزئين گياهان مارپيچ احاطه مى‌شدند و سرانجام پيکره‌ها به نقش‌هاى کوچک تنيده در نقش‌هاى گياهى تبديل شدند. در کاشان پيکره‌هاى انسانى اغلب در برابر يک منظره قرار مى‌گرفتند. گاه پيکره‌ و بعدها دو پيکره نشسته بکار مى‌رفت که در حال صحبت باهم بودند. در بين‌النهرين ظروفى توليد مى‌شد که تزئين برجسته داشتو با اسليمى‌هاى سلجوقى مزين شده بود. اين ظروف خشن‌تر از ظروف ايرانى بود.    
در اواخر قرن ششم سفالينه‌هاى زيباى مينايى توليد شد. اين ظروف در شهرهاى کاشان، رى و احتمالاً ساوه توليد مى‌شدند که داراى تزئيناتى شبيه ظروف زرين‌فام کاشان بودند. گاه هم وقايع شاهنامه و صحنه‌هاى نبرد در ترکيب‌بندى‌هاى کوچک ارائه مى‌شد.    
در سال‌هاى آخرين قرن ششم، پيشرفت تکنيکى قابل توجه بود و اولين نمونه‌هاى سفالينهٔ لاجوردى توليد شد.    
در دورهٔ سلجوقي، هنر و فن فلزکارى نيز به شکوفايى و توسعه ويژه‌اى دست يافت. از فلزات بکار رفته در قرن‌هاى پنج و شش مفرغ بود که آن‌را قالب‌ريزى و کنده‌کارى مى‌کردند و گاه با نقره و مس خاتم‌کارى و يا مشبک‌کارى مى‌کرده‌اند و حتى گاه ميناکارى هم انجام مى‌شده است. در تعداد بى‌شمارى از اشياء آن دوران از قالب‌ها و الگوهاى سنتى باستانى بهره گرفته مى‌شد. مانند بخوردان‌هاى خاتم‌کارى يا مشبک‌کارى شده که بيشتر به شکل حيوانات ساخته مى‌شدند.    
از نمونه‌هاى برجسته فلزکارى در عهد سجلوقى مى‌توان از بخوردارن مفرغى به شکل شير نام برد که مشبک‌کارى شده است. و نيز بشقاب مفرغى که درو آن کتيبهٔ خط کوفى مزين شده است و پيکرهٔ جانورسانى روى آن کار شده است.  
آثارى نيز از هنرمندان خراسان به امضاء رسيده که اطلاعاتى در اين زمينه ارائه مى‌دهند. سبک فلزکارى سلجوقى بيشتر صريح، شاداب و با توجه به جزئيات مى‌باشد.

نگارگري:

از نگارگرى سلجوقى به‌دليل ويرانگرى‌هاى مغولان تنها تعداد اندکى باقى مانده است. ويژگى اين نگارگرى‌ها شبيه نقاشى‌هاى روى سفالينه‌هاى اين دوره و شديداً تزئينى است. خمسهٔ نظامى در اين عهد سروده شد و بعدها الگويى براى نگارگرى ايرانى گرديد و شهرت فراوانى کسب کرد. نسخهٔ خطى ورقه و گلشا که احتمالاً در اوايل قرن ششم کار شده از نظر ترکيب‌بندى و شادابى رنگ‌ها بسيار شبيه هنر سلجوقى است

هنر ايلخاني:

در اوايل قرن هفتم هجرى مغولان ايران را اشغال کردند و پس از چندى که در ايران بودند تحت تأثير و فرهنگ ايرانى قرار گرفتند.  
سلسلهٔ ايلخانان مغول، دوره‌اى را در هنر ايران آغاز کرد که تأثيرات زيادى از هنر شرق دور گرفت. ايران در زمان فتوحات مغول، يک گذشتهٔ فرهنگ اسلامى بالغ بر پانصد سال را از سرگذرانده بود. با پذيرش دين اسلام از جانب مغولان، احداث بناهاى مذهبى و يا ترسيم خرابى‌هاى گذشته آغاز شد. و آنها اين فرهنگ اسلامى را جذب نمودند. به‌دليل روابط مغولان با شرق دور، هنرهاى شمايل‌نگاري، نگارگري، سفالگرى و ساير هنرهاى تزئينى با الهام از هنر شرق دور در هنرهاى دورهٔ ايلخانان منعکس گرديد.    
نخستين تهاجم مغول‌ها بخش‌هاى شمالى ايران را به زير سلطه در آورد. و اوگتاى جانشينِ چنگيزخان، ايران را به‌طور کامل فتح کرد. تنها مرکز تشکيلاتى مغولان در خراسان مستقر بود. با آمدن هلاکوخان در ۶۵۴ حکومت واقعى مغولان در ايران آغاز شد و نواحى خراسان، آذربايجان، عراق، گرجستان، ارمنستان و بخشى از آسياى صغير تحت سلطهٔ آنها درآمد. هلاکو بغداد را نيز متصرف شد و بر سلطهٔ عباسى خاتمه داد.  
از زمانى‌که حکام مغول شروع به بازسازى ايران ويران شده کردند، از برخوردِ فرهنگ‌هاى مختلف حمايت نمودند و هنرمند و پيشه‌وران و دانشمندان و نويسندگان، سرزمين‌هاى مختلف را به دربار خود جذب نمودند. در اين دوره کسانى چون مولانا جلال‌الدين روحى و سعدى شيرازى ظهور کردند و در واقع شعر عرفانى به اوج عظمت خود رسيد.  
از حوادث مهم اين عصر انتشار زبان فارسى در خارج از ايران بود. به‌طورى‌که زبان رسمى امپراتورى عظيم مغول گرديد و از يک طرف در هند و ماوراءالنهر و از سويى در آسياى صغير رواج يافت

معماري:

  در اوايل قرن هفتم هجرى مغولان ايران را اشغال کردند و بعد خود تحت تأثير هنر و فرهنگ ايرانى واقع شدند. مغولان پس از پذيرش اسلام احداث بناهاى مذهبى را آغاز کردند. در اين دوره بناهاى مذهبى مثل مساجد، مدارس، زيارتگاه‌ها و مقابر بيشتر مورد توجه بودند. در اين دوره نقشه ساختمان‌ها و فرم گنبد به سبک سلجوقى با تغييراتى مختصر ادامه يافت. از آنجايى‌که فرمانروايان مغول براى حفظ برترى و غرور خويش مى‌خواستند بناها هر چه باشکوه‌تر باشند، مقياس‌هاى ساختمانى را فراتر از گذشته بردند.    
برج‌ها بلندتر و کتيبه‌ها بزرگ‌تر شدند. به تزئينات در رنگ‌هاى مختلف توجه بيشترى شد و بناهاى عظيم با اشکال رنگارنگ ساخته شدند. سردرهاى کهن و بلند دوباره زنده شده و مورد توجه قرار گرفتند. تنوع نقوش تزئينى و وضوح و برجستگى کاشى‌هاى آبى فيروزه‌اى نمونهٔ زيبايى از هنر اين دوران ساخته است.    
معمارى ايلخانى از نظر زيبايى‌شناسي، سبک جديدى را در تاريخ معمارى ايران بوجود نياورد. اين معمارى تا حدودى دنبالهٔ معمارى سلجوقى محسوب مى‌شود.    
گنبد دوجداره که در معمارى سلجوقى نخستين بار بکار رفت، در معمارى ايلخانى رواج زيادى يافت. براى ساخت اين ديوارها از خشت استفاده مى‌شد و براى رويه‌بندى از آجر پخته بهره مى‌گرفتند.    
از مساجد اين دوره مسجد ورامين، مسجد جامع اشترجان اصفهان و از مقابر اين دوره گنبد سلطانيه يا مقبرهٔ سلطان اولجاتيو و گنبد غفاريّه در شهر مراغه و مقبرهٔ علاءالدين ورامين و از کاروانسراها، کاروانسراى سرچشم و رباط‌ سنج را مى‌توان نام برد.  
به‌کار بردن سنگ در ساختمان مخصوص منطقهٔ آذربايجان بود که در بخش پايينى ديوارها بکار مى‌رفت و گاهى از سنگ براى تزئين استفاده مى‌شد.  
معمارى مغولى ايران پيوستگى ويژ‌ەاى با معمارى سلجوقى دارد، حتى در برخى موارد تشخيص دقيق اين دو دوره در بعضى آثار دشوار است. با اين همه معمارى ايلخانى بسيار سبک‌تر از معمارى سلجوقى و شکيل‌تر است. در اين دوره هنر معرق کاشى به اوج خود مى‌رسد. در اين بناها معمولاً گنبد دو سوم بنا را در بر مى‌گيرد و با آراستگى و برازندگى ويژه‌اى با بنا هماهنگ مى‌شود. آجرکارى به کمال مى‌رسد. ايوان‌ها کشيده و بلند شده و گلدسته‌هاى سردر دوتايى مى‌شوند و بهم نزديک‌تر مى‌گردند. حياط‌‌ها باريک‌تر و نقشه چهار ايوانى کامل‌تر مى‌شود.  

بناهاى غيرمذهبى

از معمارى غيرمذهبى ايلخانى چندان چيزى شناخته نشده است. يکى از دلايل آن شايد آداب و رسوم بيابانگردى اين قوم باشد. در منابع از بعضى کاخ‌ها نام برده شده اما هيچ‌کدام، به‌دليل بکارگيرى مواد ناپايدار باقى نمانده است. بطور مثال کاخ آل جزاير در تبريز از اين موارد است. در ناحيهٔ مرند، سرچم بقاياى نامطلوبى از کاروانسراهاى دورۀ ايلخانى باقى مانده است. پلان اين بناها شبيه هم است. يعنى يک صحن مستطيل با فضاى باز همراه يک درب ورودى و اقامتگاه‌هايى در چهار طرف آن.

بناهاي مذهبي و آرامگاهي

معماران و استادکاران دورهٔ ايلخاني، نقشهٔ چهار ايوانى را براى ايجاد بناهايى چون مدرسه و مسجد بکار بردند. در اين دوره ايوان‌ها مرتفع و کم‌عرض و ديوارهاى بنا باريک‌تر شدند.  
بناهاى تدفينى دورۀ ايلخاني، بيشتر از الگوهاى دورۀ سلجوقى مايه گرفته است که شامل برج‌هاى مقبره‌اى و بقاع مى‌باشد؛ برج‌هاى مقبره‌اى با پلان مربع‌شکل، مدور و يا چند ضلعى بود که با گنبدى پوشانده مى‌شد و سقف نوک‌تيزى آن را از نظر دور نگه مى‌داشت. اين سقف مخروطى يا چند وجهى از الگوى سلجوقى اقتباس شد و بطور وسيعى در شمال بين‌النهرين و آناتولى مورد استفاده قرار مى‌گرفت.    
آرامگاه الجايتو در سلطانيه، الگوى برجسته‌اى است از اين نوع بناها. اين آرامگاه در مرکز مجموعه‌اى از بناها قرار داشت که با ديوارى محصور مى‌شد. اين ساختمان از نظر جلوه شبيه گنبد مسجد جامع ورامين است. گنبد با آجرهاى لعابدار آبى‌رنگ پوشيده شده است.    
گروهى از آرامگاه‌ها نيز در شهر قم ساخته شدند که تزئينات آنها تحت تأثير آرامگاه الجايتو بود. همين‌طور مى‌توان از امامزاده جعفر، دو بقعه در نزديکى اصفهان (پيکر بکران و آرامگاهى در گارلادان)، مزار بايزيد بسطامى و آرامگاه شيخ عبدالصمد اصفهانى در نطنز ياد کرد.

تزئينات معمارى:

معمارى اين دوره شاهد تحولاتى ويژه در تزئينات است؛ گچبري، کاشيکاري، آجرکارى با مهارت خاص در تزئين بناها بکار رفته است. گچبرى اين دوره بر دوره‌هاى متقدم و متأخر برترى داشته است.  
محراب مسجد جامع اصفهان، مسجد جامع اروميه، اشترجان، آرامگاه اولجايتو، نشانهٔ اوج رونق و شکوفايى هنر گچبري، کاشيکارى و … در اين دوره مى‌باشد.

نقاشي:

تأثيرات شرق دور در نقاشى اين دوره کاملاً مشهود است. طرح‌هاى منقوش و گرايش‌هاى سنن نقاشى سلسله‌هاى بزرگ سونگ و يوان چين، روح تزئينى و اسلوب خطى ايران را تحت سلطهٔ خود در آورد، چرا که فرهنگ نقاشى مغولان کاملاً متکى بر چين بود. مهم‌ترين مرکز نقاشى ايلخانى‌ تبريز بود.

شاخص‌ترين مشخصه و عناصر مهم تأثيرات نقاشى چين، مفهوم جديد از فضا و احساس زنده و رمانتيک از طبيعت بود. احساس ايرانى رنگ‌ها را بکار گرفت و خاکسترى‌ها زنده‌تر و جان‌دار تر شد. پيکره‌هاى انسانى با ظرافت ملاحت و تناسبات واقعى‌تر کار شد. چين و شکن جامه‌ها عمق پيدا کرد، موضوعات گوناگون زنده‌تر و جان‌دار تر شد. پيکره‌هاى انسانى با ظرافت ملاحت و تناسبات واقعى‌تر کار شد. چين‌و‌شکن جامه‌ها عمق پيدا کرد، موضوعات گوناگون شده آسمان با ابرهاى سفيد درهم و اشکال پيچيده و درهم حالت زنده‌اى يافت و سطح آب حالت اسفنجى پيدا کرد و نور در آن ظاهر شد. حيوانات صراحت و روشنى پيدا کردند. اسب در اين نگاره‌ها از پيکره‌هاى مطلوب بود. نقاشى در معمارى نيز ادامه يافت.

سفالگري و فلزکاري:

فعاليت سفالگرى در ايران بر اثر حمله و ويرانى مغولان در شهر رى متوقف شد؛ اما در کاشان پس از تحمل صدمات سخت ادامه يافت. در تهاجم نخستين مغولان شهر نيشابور با خاک يکسان شد. در سده‌هاى هفتم و هشتم مرکزيت سفال به تخت سليمان – سلطان‌آباد و ورامين انتقال يافت. مى‌توان اين دوران را عصر تجديد حيات سفال لعاب‌دار دانست. سفال مينايى ابداع دورهٔ ايلخانى بود که نخستين بار در معمارى گنبد مراغه آشکار گرديد. سپس در اصفهان و کاشان ساخت اين سفال‌هاى مينايى ادامه يافت. اين نوع سفال‌ها بيشتر براى ايجاد کاشى‌هاى معرق و تزئين بناها به ويژه بناهاى مذهبى بکار مى‌رفت.    
تزئين برجسته‌کارى که قبلاً فقط در حواشى کتيبه‌ها بکار مى‌رفت به فراوانى مورد بهره‌بردارى قرار گرفت. از اين به بعد اصطلاح کاشى رواج زيادى يافت.    
در زمان تسلط مغولان بر ايران هنر فلزکارى به کمال نسبى دست يافت و در عهد ايخانان با همان قدرت و زيبايى به حيات خويش ادامه داد.  
از ويژگى‌هاى فلزکارى دوره ايلخانى تلفيق سبک ايرانى با سبک بين‌النهرين است؛ با اشکال کمابيش روشن و مشخص. از طرفى خاتم‌کارى فلزى بين‌النهرين با الهام از تکنيک ايرانى توسعه يافت.

هنر تيموري:

تيمور در اواخر قرن هشتم هجرى به ايران حمله کرد و سمرقند را پايتخت خويش قرار داد. هنر تيمورى هنرى بود که در ماوراءالنهر و شرق ايران در زمان تيمورلنگ و به‌طور همزمان در غرب ايران تحت حکومت سلسله‌هاى ترکمان‌ها به اوج خود رسيد. مکتب هرات که نشانگر هنر اين دوره به‌خصوص در نقاشى است، در هنر مغولان هند تأثيرى قاطع به‌جاى نهاد. تيمور بعد از تسلط بر ايران و ويرانى آن آن و نيز جنوب روسيه، شمال غربى هند، سوريه، عراق و آناتولى به چين لشکرکشى نمود، اما در سال ۸۰۷ در سمرقند به خاک سپرده شد.

دورهٔ حکومت واقعى تيموريان با سلطنت شاهرخ شروع شد. او توانست به‌سرعت قسمت اعظم مناطق ايران را بار ديگر متحد و يکپارچه سازد. شاهرخ سه نفر از فرزندان خود را نايب امپراتورى خويش ساخت: الغ بيک در آسياى ميانه (سمرقند)، بايسنقر ميرزا در خراسان (هرات)، سلطان ابراهيم در فارس (شيراز). قدرت تيمورى پس از مرگ شاهرخ در نتيجهٔ جنگ‌هاى خانگى بر سر قدرت و جنگ‌هاى مداوم با ترکمانان و ازبکان رو به تباهى رفت. اين زوال و تباهي، هنرها را از شکوفايى مخصوصاً در سمرقند و هرات باز نداشت.  
در دربار سلطان حسين بايقرا که در هرات حکومت کرد افرادى چون مير عليشير نوايي، پيشرو ادبيات ترکى شرقي، جامى شاعر بزرگ ايراني، بهزاد، شاه مظفر، قاسمعلي، ميرک نقاشى و عبدالرزاق نقاشان بلندآواز اين دوران زندگى مى‌کردند. اين‌ها تعداد اندکى از افرادى است که در اين دربار حضور داشتند.با تيموريان يکى از درخشان‌ترين ادوار تمدن اسلامى آغاز شد. در زمان حکومت آنها معمارى از نظر عظمت و غناى تزئينات به شکوه و شکوفايى بى‌نظيرى دست يافت. معمارى اين دوره را بيشتر بايد در سمرقند و هرات مطالعه کرد. هنر نقاشى به چنان مرتبه‌اى از کامل و تکامل رسيد که الگويى براى کل مکاتب آينده نقاشى قرار گرفت. اين دوره همچنين دورهٔ تحول و توسعهٔ عظيم و توليد درخشان هنرهاى تزئينى (منسوجات و به‌ويژه، قاليبافي، سفالگري، جواهرکاري، فلزکاري، حکاکى و حجاري) بود. ريشه‌هاى هنر مغولى را در هند مى‌توان در هنر دورهٔ تيمورى پيگيرى کرد. زيرا نخستين امپراتور مغولى هند از اعقاب تيمور به‌‌شمار مى‌رفت. اين سلسله سرانجام به‌دست صفويه فروپاشيد.

معماري:

در نيمهٔ دوم سدهٔ هشتم هجري، تيمور به ايران حمله کرد و سمرقند را پايتخت خود قرار داد. وى طرفدار ساختمان‌هاى زيبا و عظيم بود. معمارى اين دوران ادامهٔ سبک ايلخانى محسوب مى‌شود. در اين دوران هنر ايران به شکوه ديگرى دست يافت. تيمور براى ايجاد بناهاى عظيم و باشکوه در سمرقند، از نقاط مختلف معماران، کاشى‌کاران و هنرمندان ديگر را به سمرقند گسيل داشت.  
بخش اعظم آثار معمارى دورهٔ تيمورى امروزه از بين رفته است. از جمله بناهاى اين دوران، کاخ عظيمى است که تيمور در زادگاهش ”کش“ بنا کرد. بناى باشکوه ديگر مسجد بى‌بى‌خاتون در سمرقند است که در سال ۷۷۷ هجرى شمسى آغاز شده؛ اين مسجد هم‌اکنون ويران است. آرامگاه تيمور بناى ديگرى است که هنوز از آثار ارزشمند معمارى تاريخى سمرقند است. تيمور بيشتر به خراسان شمالي، يعنى سرزمين‌هاى جيحون، مرو، سمرقند، بخارا، توجه داشت و در محدودهٔ ايران آثار قابل‌توجهى باقى نيست. هنر اين بخش از ايران بزرگ که امروزه بعنوان آسياى ميانه شناخته مى‌شود، هنرى است ايراني؛ که پايه‌هاى آن توسط سامانيان و خوارزمشاهيان ريخته شد، و در دورهٔ سلجوقى مسير کمال را پيموده و در دورهٔ تيمور و تيموريان توسط هنرمندان شيراز و اصفهان به اوج کمال رسيده است.  
پس از مرگ تيمور در ۷۸۴ هـ . ش و به تخت نشستن شاهرخ، ايران خاورى يا به‌عبارتى تمام خراسان و کابل و هرات به تصرف وى در آمد.  
مدرسهٔ خرگرد بنايى بى‌نظير و يکدست است که در ۸۲۳ به‌پايان رسيد. بناى ديگر اين دوره بعقه شمس‌الدين در يزد است و نيز تربت شيخ جام و مسجد کالى تربت جام. از بناهاى مهم اين دوران مسجد گوهرشان است که بزرگ‌ترين بناى تاريخى دوران شاهرخ بشمار مى‌آيد، که در سال ۷۹۷ هـ در مشهد و در جوار حرم مطهر حضرت على بن موسى‌الرضا (ع) بنا شده است.  
بهترين طراحان و صنعت‌گران غرب و مرکز و جنوب ايران به خدمت تيموريان در آمدند و شرق و شمال ايران را از نظر معمارى غنى کردند.  
مسجد کبود تبريز از برجسته‌ترين پيشرفت‌هاى معمارى اين دوره است. اين مسجد از شاهکارهاى کاشى‌کارى رنگين و هنر تزئينى ايران در سدهٔ نهم هجرى است. اين اثر در زمين‌لرزه‌اى به سال ۸۴۴ هـ . ش ويران شد. معمار مسجد کبود بنابر کتيبهٔ سردر، نعمت‌الله بن محمد بواب بوده است. اين مسجد در مجموع ۹ گنبد داشته استمساجد دورهٔ تيمورى اصولاً بر مبناى پلان و طرح مساجد سلجوقى ساخته مى‌شدند؛ يعنى صحن مستطيل يا چهار ايوان و يک سرسراى گنبدى در پشت ايوان اصلى و مناره‌هايى در ايوان اصلي؛ مانند مسجد جامع تيمورلنگ در سمرقند، مسجد گوهرشاد در مشهد و … .  
در اواخر سدهٔ هشتم و نيمهٔ اول سدهٔ نهم، مساجد با پلان مرکزى بوجود آمدند و رواج يافتند. اين مساجد بدون صحن بودند و ايوان توخالى و عميق داشتند که مناره‌هاى حجيمى در طرفين آنها قرار داشتند. مساجد آرامگاهى سمرقند از اين نوع هستند.  
آثار ديگر تيموريان در ايران کنوني، که از سدهٔ نهم هجرى برجاى مانده است، مسجد شاه از سال ۸۰۳ هـ .ش در مشهد مقدس مى‌باشد. شکل گنبد مسجد گوهرشاد ناب‌تر و کامل‌تر است

نقاشي:

برجسته‌ترين مشخصه سبک جديد نقاشى دوره تيمورى مفهوم جديد از فضاست. در نگارگرى افق در بالا قرار داشت و پهنه‌هاى گوناگون و مختلفى در آن شکل مى‌گرفت. اين مسأله باعث مى‌شد که تراکم‌ها با تنوع بيشتر و فضاسازى زياد نقاشى شوند. در دوران تيموريان يکى جريان بغداد بود که در رأس آن جنيه سلطانى قرار داشت و مدرسهٔ ديگر، مدرسهٔ تبريز بود که اين دو مدرسه در اواخر سدهٔ هشتم هـ . ق در اوج شهرت بودند. مدرسهٔ تيمورى در سمرقند سومين جريان بود با آثار مصور و کتب نجومى و ديوان اشعار جواجوى کرماني، حافظ و نظامى است؛ بويژه داستان هماى و همايون خواجوى کرمانى که به خط مير على تبريزى و نگارگرى جنيه سلطانى است.    
در آثار اين دوره رنگها تند و ناب هستند. در حالى‌که نقاشان شيراز در اکثر مواقع محدوديت‌هاى تحميلى حاشيه نگاره را پذيرفته بودند، جنيه نقاش اين محدوديت را در آثار خويش درهم شکست. نقاشى او سرتاسر سطح صفحه را با منظره‌سازى مى‌پوشاند. در مرکز زمينه هم پيکره‌ها قرار مى‌گرفتند. اين نوع نقاشى ژرفانايى از بالا را بازتاب مى‌داد.    
از نقاشى‌هاى ديوارى اين دوره چيزى باقى نمانده؛ اما در منابع تاريخى توصيفات مفصلى در اين باره وجود دارد.  
مکتب شيراز با اتکا به سبک متقدم تيمورى و با حمايت سلطان ابراهيم شيوه‌‌اى را در نقاشى بوجود آورد که از مشخصات آن رنگ‌هاى شاد و روشن، ترکيب‌بندى‌هاى ساده، چهره‌هاى مات و دهان‌هاى کوچک و سرها بيضوى و کشيده هستند. از نمونه‌هاى اين سبک گلچينى است که براى بايسنقر ميرزا مرکب از سى و دو نگاره در ۸۲۳ هجرى تهيه شده و نيز شاهنامه‌اى که براى سلطان ابراهيم تهيه شده است.  
با روى کار آمدن شاهرخ فرزند تيمور، هرات پايتخت قرار گرفت و هنرمندان به هرات روى آوردند. در دوران شاهرخ تأثير شيوه‌هاى چينى رو به فزونى گذاشت و عنصر ايرانى و چينى باهم اخت شد‌ه‌اند. در زمان بايسنقر فرزند شاهرخ هنرهاى نگارگرى و تجليد و بطورکلى هنرهاى ترسيمى به اوج خود رسيد و مکتب هرات بزرگ‌ترين مرکز فرهنگى و هنرى زمان خود شد و بهزاد نقاش چيره‌دست اين دوران با سبکى بالاتر از همه در نگاره‌هايى جلوه‌گر شده‌اند. بهزاد نخستين هنرمندى است که آثارش را امضاء کرده است و مورد تقليد هنرمندان بسيارى قرار گرفت. سنت‌هاى او به نام قوانين هنر نقاشى تثبيت مى‌شود.

سفالگري فلزکاري حکاکي و حجاري:

از دوره متقدم تيمورى هيچ نوع مرکز توليد سفالينه شناخته نشده است، اما اطمينان حاصل شده که پايتخت‌هاى تيمورى يعنى مشهد و هرات در خراسان، بخارا و سمرقند در آسياى مرکزى داراى کارگاه‌هاى بزرگى بوده‌اند که غير از کاشى‌هاى زيبا براى تزئين ساختمان‌ها، سفالينه‌ هم توليد مى‌شده است.  
در دوران تيمور و پس از آن معرق کاشى زيباترين شاهکارهاى خود را آفريد، که مسجد گوهرشاد مشهد نمونهٔ کامل و با ارزش آن است.  
از دوران تيمورى آثار چندان بااهميتى در زمينهٔ فلزکارى برجا نمانده است. در اين دوران قالب‌هاى قبل از تيموريان بار ديگر توليد شد ولى خشن‌تر و ناپخته‌تر شد. از اشياء باقيمانده که نمايانگر ذوق و سليقه دوره نخستين تيمورى است اشياء سنگينى باقى مانده با شکل ساده و منسجم و در اندازهٔ بزرگ. نوع ديگر نيز کار مى‌شده که در تزئين درها و اثاثيه خانه بکار مى‌رفته و به‌شکل الواح تزئينى مشبک‌کارى شده است. از طريق نگاره‌ها مى‌توان دريافت که در اين دوره جواهرکارى روى سنگ انجام مى‌شده است و در وسايل منزل از سنگ استفاده مى‌شده؛ از اين دوران سلاح‌هاى زيادى بدست آمده که با مهارت و استادى ساخته شده‌اند.حکاکى آثار بزرگ در دورهٔ تيمورى ادامه يافت و محراب‌ها، درها و تابوت‌هاى يادواره‌اى از اين دوران بيادگار مانده است. اين آثار نقوش ترئينى دارند و کنده‌کارى‌هاى بسيار عميق با جزئيات دقيق روى آنها کار شده؛ از نمونه‌هاى اين نوع آثار در مدرسهٔ الغ‌بيک در سمرقند است که به سال ۸۲۰ کار شده است.

خوشنويسي و تجليد:

از هنرهاى کتاب و کتاب‌آرايى در دوران اسلامى خوشنويس، تذهيب و تجليد نسخ خطى بوده است. خوشنويسى هميشه يکى از عالى‌ترين و والاترين اشکال هنر در اسلام محسوب مى‌شود و در دورهٔ تيمورى توسط خود شاهزادگان و اشراف نيز انجام مى‌شده؛ از برجسته‌ترين خوشنويسان اين عهد ميرعلى تبريزى معروف به قبلةالکتاب است که ابداع خط نستعليق را به او نسبت مى‌دهند. از خوشنويسان اين عهد مولانا جعفر تبريزي، ميرعلي، سلطان على مشهدى و … مى‌باشند. در اين ادوار تذهيب، خوشنويسى و نقاشى در کنار هم و معمولاً در يک هنرمند واحد جمع بودند.سدهٔ نهم عصر طلايى هنر تجليد در ايران به‌شمار مى‌رود. در اين ايام هنر صحافى و تجليد از جهت تکنيکى و در کاربرد نقوش ترئينى به غناى خارق‌العاده‌اى دست يافت. در اين دوران استاد قوام‌الدين که اختراع منبت‌کارى را به او نسبت مى‌دهند، از نمونه‌هاى اين منبت‌کار يپشت جلد ديوان اشعار قاسم انوار است که در سال ۸۶۳ در شبراز تهيه شد. از اين نوع صحافى‌ها روى جلد از نقوش برجسته استفاده مى‌شد. در تجليد کتاب جلال‌الدين رومى در هرات که در سال ۸۸۸ براى سلطان حسين بايقرا کار شد، سه تکنيک گوژکاري، منبت‌کارى و نقاشى زيرلاکى با هم بکار رفته بود

هنر صفوي:

در اوايل قرن دهم هجرى يعنى در بحبوحهٔ ضعف بازماندگان گورکانان ايران و دوران ملوک‌الطوايفي، اين سرزمين و حملات پى‌درپى عثمانيان به اين آب و خاک، دودمان صفويه پا بر صحنهٔ روزگار نهاد. پادشاهان اين سلسله توانستند با در آميختن مذهب و سياست حکومتى واحد با قدرتى عظيم در ايران بوجود آورند و دست دشمنان اين سرزمين را از سرحدات آن کوتاه کنند. مذهب تشيع که از مذاهب مهم اسلامى در اين سرزمين بود، در زمان سلطنت شاه‌اسماعيل مذهب رسمى دولت صفوى اعلام شد. دورهٔ طولانى و تداوم عمر اين سلسله و استحکام جنبه‌هاى مذهبى و فرهنگى آن موجب تقويت و تحکيم سنت هنرى آن گرديد و محصولات هنرى کاملاً ويژگى و مشخصه‌ٔ ايرانى داشت.  
در زمينهٔ دانش و ادبيات اين عصر دورهٔ تنزل و انحطاط آنها به ‌شمار مى‌رود و تنها در علوم دينى و الهى کسانى چون شيخ بهايى و مجلسى ظهور کردند. دليل اين امر درگيرى‌ها و مشکلات اين سلسله با اقوام ديگر و نيز تعصب شديد صفوى در تشيع مى‌باشد. اما بازار هنرها رونق داشت و نقاشان و خطاطان بزرگى ظهور کردند که در تاريخ هنرهاى زيباى اين کشور قدر و منزلت فراوان داشتند. از آن جمله کمال‌الدين بهزاد که در زمان تيمورى فعاليت داشت اما در دورهٔ صفوى نيز حضور داشت؛ ميرسيدعلي، سلطان محمد، ميرک، عليرضا عباس را مى‌توان نام برد.در دورهٔ صفوى ايران با ساير ممالک خاور نزديک و اروپا در ارتباط نزديک قرار گرفت. سبک ايرانى در شرق عنصر اساسى فرهنگ هنرى مغولان هند را تشکيل داد و آنها در تجربه اين سبک از خود ايرانيان هم مشتاق‌تر بودند. در ادبيات نيز چنين گرايشى به‌وجود آمد.سلسلهٔ صفوى با ايجاد هماهنگى بين ملت، عظمت از دست رفته ايران را بازيافت و توانست حدود و ثغور ايران را به عهد ساسانيان و شايد وسيع‌تر برساند. فرهنگ هنرى ايران در اين زمان دورهٔ جديدى را تجربه کرد که داراى شکوه و عظمت خاصي، هرچند گذرا بود و ماهيت اشرافى‌ترى نسبت به دوره‌هاى پيشين خود گذاشت.

معماري:

پايتخت صفويان، در آغاز شهر قزوين بود و توسط شاه‌عباس اول به اصفهان منتقل گرديد. شاە‌عباس اول به معمارى باشکوه علاقه زيادى داشت. وى پس از انتقال پايتخت به اصفهان اقدام به ساخت کوشک‌ها، کاخ‌ها، مساجد و ميدان‌ها و بازارهاى مجلل کرد. همين مطلب دربارۀ شاه طهماسب در قزوين نقل شده است.  
آستانهٔ حضرت معصومه (ع) در قم در زمان شاه‌اسماعيل ساخته شد ولى ساختمان‌هاى فرعى آن، بعضى در زمان قاجار ساخته شد.    
شاەعباس شيفتهٔ عمران و معمارى بود. در دوران او بيشتر بناهاى مذهبى ايران پوشش کاشى‌کارى يافتند.    
در آغاز سلطنت شاه‌عباس مسجد شيخ لطف‌الله در اصفهان ساخته شد که فاقد حياط بود و تالار گنبد‌دار آن از داخل و خارج با کاشى لعابدار رنگين به‌شکل معرق پوشانده شده بود. پس از آن شاه‌عباس در سمت ديگر ميدان بزرگ شاه، مسجد ديگرى ساخت.    
مسجد شاه اصفهان از زيباترين بناهاى مذهبى جهان اسلام است. نام اين مسجد پس از انقلاب به مسجد امام تغيير يافت. آغاز بناى اين مسجد سال ۱۹۹۱ هـ . ش و پايان آن سال ۱۰۱۷ هـ . ش مى‌باشد. اين بنا به شيوهٔ چهار ايوانى و اوج سنت مسجدسازى هزار سالهٔ ايران است.يکى ديگر از آثار دوران شاه‌عباس بازسازى مجموعهٔ مرقد مطهر حضرت رضا (ع) است. شاه‌عباس که با پاى پياده به زيارت آن حضرت رفته بود در سال ۹۷۶ هـ . ش وارد مشهد شد و بازسازى مدفن آن حضرت در سال ۹۸۰ هـ .ش آغاز شد. اين مجموعه شامل بيش از ۳۰ بناست و معرف بيش از ۵ سده ساختمان‌سازى و تعميرات است. ۴ صحن قديمى دارد و در زمان جمهورى اسلامى نيز چند صحن به آنها افزوده است. علاوه بر آنها، مسجدها، شبستان‌ها، مدرسه‌ها، کتابخانه‌‌ها، نمازخانه‌ها، کاروانسراها، حمام‌ها، بازار و بازارچه‌ها داشته است که اين بناهاى اخير ويران شده‌اند تا مجموعه گسترش يابد.  
ساختمان گنبد مرقد به‌ دست الله‌وردى خان همزمان با ساختمان مسجد شيخ لطف‌الله و به دست امير اصفهانى معمار ساخته شده است.  
از نظر اصالت و استحکام بناهاى دوره صفوى به پاى بناهاى دوره سلجوقى نمى‌رسد. اما ويژه‌کارى‌ها و تزئينات بيشتر مورد توجه معماران عهد صفوى بوده است. بناهاى دوران صفوى شهر اصفهان را به‌صورت موزه‌اى ديدنى در آورده است.    
از بناهاى غيرمذهبى عهد شاه‌عباس کاخ عالى‌قاپو را مى‌توان نام برد. اين کاخ با اتاق‌هاى کوچک و تودرتو و طبقات متعدد و سبک که روى هم قرار دارند، از جهت ظرافت و زيبايى مدت چهار قرن ايرانيان و جهانيان را فريفته خود ساخته است. عالى‌قاپو در کنار ميدان نقش و روبروى مسجد شيخ‌ لطف‌الله قرار دارد.تعدادى مقبره‌هاى گنبددار نيز در زمان شاه‌عباس و پس از او ساخته شده‌اند که مهم‌ترين آنها مقبرهٔ خواجه ربيع است که در باغى بيرون از مشهد مقدس ساخته شده است. از ديگر مجموعه‌‌هاى معمارى دورهٔ صفوى خانقاه شيخ صفى در اردبيل است که از يک رشته صحن‌هايى که به گروهى از ساختمان‌هاى چند ايوانى گنبدار ختم مى‌شود، تشکيل شده است. همچنين مى‌توان از کاخ کوچک هشت بهشت و مدرسه کاروانسراى مادرشاه نام برد.    
از ديگر آثار معمارى در زمان صفويان چندين حمام و پل و بازار و سراهاى تجارى در کنار بازارها هستند. بازارها همان روال سنتى کهن را دارند، با سقف گنبدى شکل و سراها تقريباً بازارى با عظمن بيشتر و با طول کممتر و بن‌بست است.    
از آثار عام‌المنفعه پل‌هايى هستند نظير پل‌هاى روى رودخانه زاينده‌رود، پل الله‌وردى‌خان (سى و سه پل)؛ پل خواجو، همينطور کاروانسراهاى بى‌شمارى که در سرتاسر مملکت پراکنده شده‌اند که حاکى از علاقهٔ شاه‌عباس اول به ايجاد يک سيستم وسيع ارتباطى بوده است و نيز برج و باروها نظير ارگ بم و بقاياى ديوارهاى شهر يزد.    
از ديگر آثار دوران صفوى حمام‌ها، آب‌انبارها و کتابخانه‌ها و بناهاى شخصى طبقات بالاى جامعه است. از جمله مجموعهٔ گنجعلى‌خان در کرمان است که طى سال‌هاى اخير مرمت شده و به‌صورت موزهٔ مردم‌شناسى درآمده است.  
خانقاه‌ها و مصلاها را نيز بايد از جمله بناهاى اين عهد دانست. از جمله خانقاه و آرامگاه شيخ عبدالصمد اصفهانى در نطنز. از جمله مصلاهاى مشهور، مصلاى طرق در مشهد است. هنر با‌غ‌آرايى و باغ‌سازى نيز در اين دوران رونق خاصى يافت. از جمله‌ باغ‌هاى باقى‌مانده باغ چهلستون در اصفهان و باغ فين کاشان است.  
در تزئين معمارى به خوشنويسى اهميت داده مى‌شود و به صورت کتيبه‌نگارى متجلى مى‌گشت. اين امر از تحولات خاص در هنر کاشى‌کارى اين دوره بشمار مى‌رود.  
کاخ‌هاى شاه‌عباس در اصفهان سبک کهن تالار با ايوان ستون‌دار با سقف مسطح مانند آپاداناى تخت‌جمشيد را زنده کرده است. کاخ چهلستون که تنها ۲۰ ستون دارد و با انعکاس در آب حوض بزرگ آن چهل ستون خواهد شد، زيبايى خاصى را جلوه‌گر ساخته است.

نقاشي:

پس از روى کار آمدن شاه اسماعيل صفوى بسيارى از هنرمندان در تبريز گرد آمدند و بعد در دوران شاه طهماسب نقاشان بزرگى مانند ميرک، سلطان محمد و ميرسيدعلى شهرت يافتند.در دوران صفويه نقاشى ديوارى هم در زمان سلطنت صفويه مخصوصاً از زمان سلطنت شاه‌عباس اول مورد توجه قرار گرفت. عمارت‌ها و قصرهاى عظيم اين دوران يعنى زمان پادشاهى شاه‌عباس کبير در اصفهان اغلب با نقاشى‌هاى ديوارى تزئين يافته‌اند، مانند جهل ستون، عالى‌قاپو، و همچنين در شيراز و قزوين نيز نمونه‌هاى اين نقاشى‌ها ظهور يافته است.

نقاش معروف اين دوران – زمان شاه‌عباس – رضا عباسى است که شهرتش بيشتر به‌خاطر پرتره‌ها و نقاشى‌هاى بزرگ خويش است. از ويژگى‌هاى نقاشى‌هاى رضا عباسى علاوه بر مشاهدهٔ دقيق طبيعت و استفاده از رنگ‌هاى کم‌رنگ است.از نگارگران تبريز سلطان محمد و آقاميرک را مى‌توان نام برد. ويژگى‌هاى چشمگير اين مکتب در تذهيب‌هاى يکى از نسخ خطى خمسه نظامى توسط آقاميرک و سلطان محمد و هنرمندان تبريز مير سيدعلى و ميرزا على و مظفرعلى اجرا شده است.     
سلطان محمد نقاش دربار شاه‌طهماسب بود و برجسته‌ترين نمايندهٔ مکتب تبريز. از ديکر آثار اين مکتب، شاهنامهٔ شاه‌طهماسبى است که نگاره‌هاى آن کار استادانى چون ميرمصور، سلطان محمد، آقاميرک، ميرزاعلي، مظفرعلي، ميرسيدعلى و … است.در زمان شاه طهماسب پايتخت به قزوين و سپس به اصفهان منتقل شد. از نگارگران مکتب قزوين مى‌توان صادقى‌بيگ، سياوش بيگ‌ گرجستاني، نقدى‌بيگ، زين‌العابدين را نام برد. نسخهٔ مشهور شاهنامهٔ قوام ابن محمد شيرازى مربوط به مکتب قزوين است که در موزهٔ رضا عباسى نگهدارى مى‌شود و به خط نستعليق قوام ابن محمد شيرازى کتابت شده است.    
سبک و روش اين مکتب تا حدودى ارائه مکتب تبريز است اما به‌تدريج از شدت تزئينات مکتب تبريز کاسته شده و رو به سادگى نهاد و هنرمندان به طبيعت رو آوردند.  
مکتب اصفهان گرچه وابستگى به اصول سنتى را از دست نداد، اما تجربيات تازه‌اى به دست آورد و نخستين تأثيرات غربى را جذب کرد. همين اقتباس‌ها به آزادسازى و رهايى نقاشى از تزئين و تذهيب نسخ خطى کمک کرد و نقاشى به صورت هنر مستقلى عرضه شد و بعد چهره‌نگارى‌ها افزايش يافت و ترکيب‌بندى‌هاى روائى کمتر شد.  
مهم‌ترين ويژگى اين مکتب علاقه به نشان دادن حرکت ‌پيکره‌ها بود. از نگارگران اين مکتب: آثار رضا هروي، آقارضا مصور کاشي، رضا عباسي، معين مصور، محمد يوسف و محمد قاسم. در اين دوران تصويرگرى کتاب از رونق افتاد و نقاشان تصاوير کتاب‌ها را ساده کردند و تذهيب به‌صورت سطحى انجام مى‌شد.نقاشى‌ها به‌صورت مرقعاتى تهيه مى‌شد که به طور رقعه رقعه در کنار هم قرار مى‌گرفت. از اين مکتب دو نسخه شاهنامه باقى است؛ يکى به خط نستعليق به‌تاريخ ۱۰۵۳ هـ . ق و داراى ۲۳ مجلس و نگارها بدون رقم است؛ دومى به خط نستعليق به‌تايخ ۱۰۶۰ هـ . ق و داراى ۱۲ مجلس و فاقد نام کاتب و رقم است. 
  ”محمد زمان  در اين دوران شيوهٔ جديدى عرضه کرد. او توسط شاه‌عباس دوم براى تحصيل به اروپا اعزام شده در آنجا مسيحى گشت و بعد به هند رفت و بعد از فوت شاه‌عباس به ايران آمد. شيوهٔ او متأثر از غرب بود. کارهاى او در سطح عالى نقاشى شده و با نمايش دقيق چهره‌ها و جامه‌ها و رعايت پرسپکتيو در بناها همراه است. وى روى شاهنامه و نسخهٔ خطى نظامى کار کرده وى بعد از بازگشت مجدداً مسلمان شد. شيوهٔ کار او به ‌وسيلهٔ نقاشان ديگر ادامه يافت و تا روى کار آمدن سبک محمودخان ملک‌الشعرا و ابوالحسن غفارى ملقب به صنيع‌الملک مورد پيروى نقاشان دربارى بود.آنچه در هنر صفويان درخور توجه است، يگانگى هنرها در همهٔ شهرهاى هنرخيز ايران است و وحدت سياسى و مذهبى با وحدت هنرى همراه بوده است.

ساير هنرها:

هنرمندان سفالگر تکنيک‌هاى دوره پيش را با اندکى تغيير ادامه دادند. ورود سفال‌هاى لعاب‌دار، آبى و سفيد از چين سبب شد که تقليد از آنها در ايران رواج يابد و در مراکز اصفهان، کرمان، تبريز و محدودهٔ خليج‌فارس از آنها سخته شود. در اين زمان شايد نتوان نقشى يافت که اصالتاً ايرانى و از تأثير چين عارى باشد. ليکن هنر کاشى و نقش آن رونق زيادى به دست آورد و در آن تحول بسيار ارزشمندى آشکار شد. برجسته‌ترين نمونه‌هاى آن در مسجد شاه و مسجد شيخ لطف‌الله و درب امام اصفهان به‌چشم مى‌آيد.در زمينهٔ طلاکارى و نقره‌کاري، ايران دورهٔ صفوى شهرت داشت. هنر تجليد و صحافى از پيشرفت قابل‌توجهى برخوردار شد. صحافى مقوايى همراه با نقاشى زيرلاکى جايگزين صحافى چرمى تزئينى شد. فن صحافى از برجسته‌ترين فنون تزئينى ايران گرديد.    
در دوران صفوى منسوجات از رونق وسيعى برخوردار شد. در اصفهان، يزد و کاشان پارچه‌هاى ابريشمى توليد مى‌شد و به اروپاى شرقى و اروپا صادر مى‌شد.    
قالى‌بافى موقعيت بسيار ممتازى به‌دست آورد و در شهرهاى کرمان، کاشان، يزد، شيراز و اصفهان کارگاه‌هاى معتبرى براى توليد آن بوجودآمد. قالى‌هاى ترکمن متقاضيان زيادى در آسياى مرکزى داشت و هر ايلى به سبب خاص خود آن‌را تهيه مى‌کرد؛ اما معمولاً زمينه‌اى از رنگ قرمز يا قرمز متمايل به سياه، با نقوش رنگى به رنگ‌هاى سبز، آبى و نارنجى ويا سفيد داشتند.    
در آذربايجان نيز کارگاه‌هاى قالى‌بافى وجود داشت و با نقوش حيوانى و صحنه‌هاى شکار در اغلب موارد شبيه قالب‌هاى ساير شهرها بافته مى‌شد.    
در دوران صفويه فلزکارى به صورت نوشتن اشعار و نام‌هاى پيامبران و ائمه اطهار بر روى ظروف، همگانى شده بود. صحنه‌‌هاى بزم و شکار نيز در حاشيه‌ها و قالب‌هاى گرد و ترنج‌شکل کار مى‌شد. در دوران صفوى هنرمندان مى‌کوشيدند پيوسته شکل اشياى فلزى را دگرگون کرده و گسترش دهند.  هنرهاى ديگرى که در دوران صفويان اعتلا يافت، پارچه‌بافي، زرى‌دوزي، ترمه‌دوزي، سرمه‌دوزى و غيره است.

هنر قاجاريه:

بعد از صفويه به‌خاطر نابسامانى‌هاى اوضاع سياسي، اجتماعى و اقتصادى و تضعيف پشتوانه فرهنگى و عدم جهت‌گيرى مشخص، راه تقليد آگاهانه يا ناآگاهانه از هنر اروپايى گشوده شد. و روح خلاق ايرانى از توان افتاد.  
هنرها در زمان قاجار ادامهٔ مشخص هنرهاى قبل از خود نبود و به‌نوعى نمايشگر جدايى فرهنگ ايرانى از سنت‌ عظيم اسلامى بود و به‌طورکلى در سطح نازل‌ترى نسبت به هنر ادوار قبل از خود قرار داشت و داراى شکوه و عظمت پيشين نبود.  
در زمان فتحعلى‌شاه دومين شاه قاجار، هنر ايران متأثر از هنر دورهٔ صفوى بود و ضمناً تحت تأثير غرب نيز قرار داشت. در اين زمان بازگشت به سنت وجود داشت. علاوه بر معمارى بناهاى کم اهميت، ساخت بناهاى عام‌المنفعه مثل ساختن پل و قنات و مرمت آرامگاه‌هاى ملى نيز به انجام رسيد. فتحعلى‌شاه مجذوب ايران‌باستان بود و چند نقش برجسته به‌سبک ساسانى از خود به يادگار گذاشت.  
دورهٔ سلطنت محمدشاه از نظر هنرى دورهٔ تحکيم به‌شمار مى‌رفت و نه تکامل. در زمان ناصرالدين‌شاه که دوره‌اى طولانى به‌شمار مى‌آيد. نوآورى‌هاى اساسى در معمارى مذهبى و سنتى بازها، حمام‌ها و کاروانسراها صورت گرفت.  
بطورکلى هنرمندان قاجار جز در عرصه‌هايى چون نقاشى رنگ روغني، همان شيوه‌هاى هنر صفويان را، آن‌هم به‌شکلى ناقص دنبال کردند.  
در صد سال اخير نيز جنبشى نو مايه و فراگير در هنر ايران به‌وجود نيامد که بتوان آن را آغازى ديگر در هنر ايرانى دانست.

معماري:

معمارى قاجار در شيوهٔ اصفهان دسته‌بندى مى‌شود. در روزگار قاجار و پس از سفرهاى ناصرالدين‌شاه به فرنگ، عناصرى از معمارى مغرب زمين با معمارى اصيل ايرانى در آميخت؛ مانند قوس‌هاى هلالى و نيم‌گرد. اين تأثير در نماى ساختمان‌ها بچشم مى‌خورد و تأثيرى ظاهرى مى‌باشد. اما با اين همه زياده‌روى در کاربرد آنها نوعى آشفتگى بوجود آورد که اين فرم‌ها را رو به انحطاط برد. در همين زمان در شهرهاى مختلف آثارى بديع بوجود آمد. نهضت‌ خانه‌سازى نيز به شهرت خاص خود دست يافت.    
اشکال مختلف معمارى در قالب خانه‌سازي، کاخ‌سازي، دروازه، مسجد، بازار، حمام و بناهاى عمومى شامل تکيه، حسينيه و باغ پا گرفت و در محله‌هاى مختلف بنا شد.  
در دوران ناصرالدين‌شاه، معمارى و هنرهاى وابسته به آن مانند کاشى‌کاري، گچبري، آيينه‌کاري، حجارى و نقاشى رونق پيدا کرد. تأثير بيگانه در ايران زياد شد و در عين حفظ سنت‌هاى هنرى گذشته، اقتباس‌هاى نسبتاً پسنديده‌اى رواج يافت. در دوران قاجار فضاى داخلى اتاق‌ها منقوش شد و در پوشش بيرونى بنا از گچ، و نقوش برجسته استفاده شد. اين آثار شامل مجموعهٔ ابراهيم‌خان در کرمان، عمارت کلاه‌فرنگى در تهران و کاخ شاهى باغ نگارستان، مسجد نراقى در کاشان، بازار وکيل و خانهٔ قوام در شيراز و خانه‌هايى در اصفهان بود. شيراز و کرمان هر يک آثار باارزشى از تاريخ معمارى معاصر ايران محسوب مى‌شوند.    
مجموعهٔ کاخ گلستان در زمان سلطنت ناصرالدين ‌شاه به شکل کنونى درآمد.  
کاخ صاحبقرانيه از ساختمان‌هايى است که در آن تلفيق معمارى ايرانى و باخترى بخوبى نمايان است.    
بسيارى از مراکز تجارى مانند تيمچه‌ها را نيز بايد از جمله بناهاى دورهٔ قاجار بحساب آورد. مانند تيمچه‌هاى علاءالدوله، حاجب‌الدوله، امين اقدس، و قيصريه در تهران و از همه مهم‌تر تيمچه‌سراى امين‌الدوله در کاشان.   از اين دوره در جوار تهران، ساختمان‌هاى چندى ساخته شد، نظير باغ شاه، مجموعهٔ اراک (سلطان‌آباد سابق) با برج‌ها، پاسدارخانه‌ها و چهار کاخ.  
از ديگر کاخ‌ها و کلاه‌فرنگى‌ها مى‌توان سرخه حصار، عشرت‌آباد؛ در شيراز عمارت باغ ارم، باغ دلگشا، عفيف‌آباد و جهان‌نما و خانه‌هاى قوام‌الملک و در شهرهاى کاشان و قزوين نيز بناهايى را برشمرد.

نقاشي:

نگارگرى دوران قاجار شامل شيوهٔ نگاره‌هاى دورهٔ صفويه و نقاشى اروپاست. در اين زمان تصويرگرى مجدداً مورد توجه واقع مى‌شود؛ نسخهٔ ديوان اشعار مربوط به فتحعلى‌شاه با پوشش روغنى و تذهيب از جملهٔ برجسته‌ترين آنهاست.  
نقاشان مشهور اين دوران عبارتند از: ميرزا بابا، سيد ميرزا و محمد صادق. اين‌ها بنيان‌گذاران مکتب قاجارى هستند. از ديگر نقاشان مشهور اين دوران، مهرعلي، عبدالله‌خان، محمدحسن، رجبعلى را مى‌توان نام برد.    
از ديگر نقاشان نامدار اين دوره محمد غفاري، مشهور به کمال‌الملک، نقاش دربار ناصرى و مظفرى است که تا دوران رضاشاه پهلوى نيز مى‌زيسته است. وى در زمان مظفرالدين‌شاه به اروپا سفر کرد و به مطالعه و کپى‌بردارى از آثار نقاشان اروپايى پرداخت و سپس به ايران بازگشت و شاگردانى را تربيت کرد. گرايش کمال‌الملک به آثار هنرمندان اروپايى موجب رکود و توقف جريان هنرى دوران قاجار شد و تبليغى براى آموزش آن شيوه صورت گرفت. از آثار وى فالگير بغدادي، عرب خوابيده را مى‌توان نام برد.  
  از آثار اين دوران هزار و يکشب با ۱۳۴ نگاره و به خط نستعليق و رقاع در ۶ جلد است که کاتب آن محمدحسين تهرانى بود. مجموعهٔ ديگر خمسهٔ نظامى است به خط نستعليق محمد هادى حاجى عبدالله آشتيانى قمى که داراى ۲۵ مجلس مى‌باشد. همچنين شيرين و فرهاد اثر وحشى بافقى به خط نستعليق و ۵ نگاره اثر صنيع‌الملک را مى‌توان نام برد. از اين دوران چندين شاهنامه و مجموعه‌ەاى ديگرى نيز باقى مانده است.    
از نقاشان قهوه‌خانه نيز مى‌توان حسين قوللر آقاسي، محمد مدبره، محمد حميدي، عباس بلوکى‌فر، حسين همداني، حسن اسماعيل‌زاده و ميرزا مهدى شيرازى را نام برد. نقاشى قهوه‌خانه، نقاشى‌هاى حماسى مذهبى و ملى است که به اين نام مشهور شده‌اند.    
شيوهٔ گل و مرغ‌سازى نيز شيوهٔ ديگرى از نقاشى بود که در اواخر عهد صفوى آغاز شد و در دوران قاجار ادامه يافت.

ساير هنرها:

هنرهاى ديگرى که در دوران قاجار رونق فراوانى يافت، آيينه‌کارى و گچ‌برى و پنجره شيشه‌هاى رنگين گره‌چينى شده است. در هيچ دوره‌اى آيينه‌کارى تا به اين حد داراى زيبايى و رونق نبوده است.  
در عهد قاجار کاشى‌کارى نيز رواج خوبى داشته است.  
فلزکارى نيز به تقليد آثار صفوى ساخته مى‌شد و اتفاق تازه‌اى در اين زمينه روى نداد. در زمان سلطنت فتحعلى‌شاه، منسوجات بسيار نفيسى نيز توليد شد. صنعت قالى‌بافى و ديگر بافتنى‌ها مانند زرى‌بافي، ترمه و غيره نيز در دوران قاجار در ادامهٔ آثار دوران صفوى توليد و يا نسخه‌‌برداى شدند.  
مراکز مهم کارهاى چوبى و فلزى اصفهان بود. مراکز مهم قلم‌زنى بر روى نقره تبريز، زنجان و شيراز بودند.    
هنر تزئين بنا با آجر از نوعى تجديد حيات برخوردار مى‌شود. و هنر سنگ رونق نسبى داشت.

تاریخهنرجهان
Comments (0)
Add Comment