تفسير سوره نساء

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
يآ أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِسآءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَسآءَلُونَ بِه وَ الْاَرْحامَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً (*)

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. اى مردم از پروردگارتان پروا كنيد آنكه شما را از يك جان آفريد و همسر او را از او آفريد و از اين دو، مردان و زنان بسيارى را پراكنده ساخت و از خدا پرواكنيد آنكه به نام او از يكديگر درخواست مى كنيد و نيز درباره خويشاوندان بترسيد. همانا خداوند بر شمامراقب است (1)
نكات ادبى
1 ـ «بثّ» پراكنده ساخت ، منتشر كرد. «مبثوث» پراكنده.
2 ـ «تسائلون» از يكديگر درخواست چيزى مى كنيد و اين اشاره به درخواست و تقاضاى افراد از يكديگر با سوگند دادن به خداست.
3 ـ «الارحام» جمع رحم، خويشاوندان و از رحم زن مشتق شده، اين كلمه عطف بر الله است و اتقوا بر سر آن نيز مى آيد يعنى درباره خويشاوندان هم پروا كنيد و بترسيد.
4 ـ «كان» در «كان الله» منسلخ از زمان است و براى تثبيت مطلب آمده است.
5 ـ «رقيب» مراقب، نگهبان، مواظب و ناظر.
تفسير و توضيح
آيه (1) بسم الله الرحمن الرحيم. يا ايها الناس اتقوا… : اين سوره نيز مانند تمام سوره هاى قرآن بجز سوره توبه، با نام خدا آغاز مى شود خدايى كه رحمان و رحيم است (تفسير بسم الله در آغاز سوره حمد گذشت) نخستين جمله اين سوره خطاب به عموم مردم چه مؤمن و چه كافر است و به مردم تذكر مى دهد كه از پروردگارتان پروا داشته باشيد و آنان را امر به تقوا مى كند. تقوا آن حالت خداترسى است كه اگر در وجود انسان پيدا شود، او را از ارتكاب گناهان باز مى دارد. اين حالت، رابطه انسان با خدا را محكم مى كند و انسان با داشتن روح تقوا، در تمام كارها خدا را در نظر مى گيرد و مطابق با رضايت او عمل مى كند و از انجام كارى كه خشم خدا را بر انگيزد پرهيز مى نمايد.
طبق اين آيه، دليل اينكه انسان بايد از خدا پروا كند و رضايت و خوشنودى او را بجويد، اين است كه خدا پرورش دهنده انسانهاست و هموست كه انسانها را از نسل

يك نفر به وجود آورده كه منظور حضرت آدم است و همسر او حوا را هم از او آفريد و از اين دو نفر مردان و زنان بسيارى پديد آورد.
پيش از آنكه درباره چگونگى خلقت آدم و حوا و تكثير نسل آنها سخنى بگوييم، اين نكته را يادآور مى شويم كه كيفيت خلقت نوع بشر و تكثير ذريه آدم و پديد آمدن انسانها از پدران و مادران بهترين وضعيت و حالت در ايجاد نوع بشر است خداوند با قرار دادن غريزه جنسى در نهاد آدمى و شدت علاقه اى كه به او نسبت به جنس مخالف داده، كارى كرده است كه به طور طبيعى و بدون احتياج به امر تشريعى نسل بشر در روى زمين باقى مانده است هر چند كه امر تشريعى به ازدواج نيز به صورت استحبابى وجود دارد ولى غريزه جنسى آنچنان نيرومند است كه خود به خود و حتى در ميان اقوام وحشى نيز توليد مثل وتكثير نسل وجود دارد.
بنابراين، خداوند با پديدآوردن انسانها با اين كيفيت مخصوص بالاترين حق را برگردن انسانها دارد و آن حق حيات است و به همين جهت لازم است كه انسان از خدا پروا كند و تقوا داشته باشد و خوشنودى او را در كارهاى خود در نظر بگيرد.
با توجه به متن قرآن و ظواهر آيات، شكى وجود ندارد كه از ديدگاه قرآن نسل كنونى بشر به يك فرد به نام آدم مى رسد كه خدا او را از خاك آفريد و از روح خود بر او دميد و او نخستين انسان روى زمين است كه بدون پدر و مادر آفريده شده. تكامل نوع انسان از انواع ديگر حيوانات مانند ميمون، مورد قبول متن قرآن و ظواهر آيات نيست و البته مى دانيم كه اين نظريه از سوى بعضى از دانشمندان علوم طبيعى نيز رد شده و فسيلها و اسنادى يافته اند كه مخالف با اين فرضيه است.
مطلب ديگر اينكه طبق همين آيه، نسل بشر به يك تن مى رسد كه همان آدم است و همسر آدم نيز از او به دنيا آمده. اكنون بايد ديد كه منظور از اين جمله چيست؟ و همسر آدم چگونه از خود آدم پديد آمده است؟ طبق بعضى از روايات، همسر آدم از دنده چپ آدم مخلوق شده و طبق بعضى از روايات ديگر، او پس از خلقت آدم از باقيمانده سرشت آدم آفريده شده است. البته در بعضى از آيات قرآنى هم آمده كه خدا

از خود شما همسرانى براى شما آفريد (خلق لكم من انفسكم ازواجا) ولى اين آيات مربوط به نسلهاى بعدى است و ناظر به جريان آدم و حوا نيست.
اگر در سند رواياتى كه به آنها اشاره شد ترديد كنيم، بايد بگوييم كه ما از چگونگى خلقت حوا از آدم اطلاعى نداريم و فقط طبق آيه مورد بحث مى دانيم كه حوا نيز از آدم آفريده شده است. و نسل بشر به يك نفر مى رسد كه نام او آدم است.
موضوع ديگرى كه در اينجا قابل بررسى وتأمل است اين است كه از اين آيه فهميده مى شود كه نسل بشر از آدم و همسر او ازدياد پيدا كرده و مردان و زنان بسيارى در روى زمين پراكنده شده اند. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه فرزندان بلافصل آدم چگونه و با چه كسانى ازدواج كردند؟ و نسلهاى بعدى چگونه به وجود آمدند؟ از اين آيه فهميده مى شود كه دختران و پسران آدم و حوا با يكديگر ازدواج كرده اند و ازدواج خواهر و برادر يك حكم تشريعى و قراردادى است و اين حكم در آن زمان نيامده بود و بعدها كه نسل آدم تكثير شد و نيازى به ازدواج خواهر و برادر نبود، اين حكم از سوى خدا آمد و اين هيچ گونه استبعادى ندارد. زيرا طبق نص صريح قرآن بعضى از ازدواجهاى حرام، قبلا حرام نبوده و در شريعت اسلام حرام شده است مانند جمع كردن ميان دو خواهر كه در شريعتهاى قبلى جايز بود و يك مرد مى توانست همزمان با دو خواهر ازدواج كند ولى در شرع اسلام اين امر ممنوع شد و ازدواج با خواهر همسر حرام اعلام شد.
اين نشان مى دهد كه حرام بودن ازدواج با بعضى از زنها يك مسأله قراردادى است و ممكن است بعضى از زنها در زمانى حلال باشند و در زمانى طبق مصلحت جديدى كه پيش مى آيد حرام باشند. بنابراين نبايد در ازدواج فرزندان آدم با يكديگر استبعاد كرد. چون ظاهر اين آيه همين موضوع را مى رساند. البته در بعضى از روايات آمده كه فرزندان بلافصل آدم با حورى يا جنّى ازدواج كردند و در بعضى از روايات آمده كه حوا هميشه دوقلو مى زاييد كه يكى از آنها پسر و ديگرى دختر بود. پسر هر شكم با دختر شكم ديگر ازدواج مى كرد و شايد هم فرزندان آدم با بازماندگان انسانهاىپيشين ازدواج كردند چون طبق يك نظريه، آدم نخستين انسان در روى زمين نبود بلكه پيش از او هم انواع مشابهى از انسانها در روى زمين زندگى مى كردند كه به تدريج نسل آنها قطع شد و خدا آدم را از خاك آفريد.
در قسمت بعدى آيه مورد بحث، بار ديگر مردم را به سوى تقوا مى خواند و مى فرمايد: از خدا پروا كنيد خدايى كه هميشه با نام او از يكديگر درخواست مى كنيد و به يكديگر مى گوييد تو را به خدا فلان چيز را به من بده يا فلان كار را انجام بده. منظور اين است كه از همان خدايى كه نام او هميشه ورد زبان شماست و به او سوگند مى خوريد وسوگند مى دهيد بترسيد و پروا كنيد و با انجام واجبات و ترك محرمات رضايت او را فراهم سازيد.
پس از بيان اين مطلب، اضافه مى كند كه علاوه بر خدا از ارحام و خويشاوندان هم پروا كنيد و حقوق آنان را در نظر بگيريد. اين جمله اهميت صله رحم و توجه به خويشان و نزديكان را مى رساند. خويشاوندان حقوقى برگردن انسان دارند كه بايد آن را ادا كند و يكى از نشانه هاى ايمان صله رحم و محكم كردن پيوندهاى خويشاوندى است. اين موضوع در آيات ديگرى هم آمده است:
و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله (احزاب / 6)
صاحبان پيوند خويشاوندى برخى از آنان براى برخى ديگر اولى هستند.
در روايات اسلامى نيز درباره صله رحم و اثر آن در زندگى انسان مطالبى آمده كه در بخش روايات بعضى از آنها ذكر خواهد شد.
پس از امر به تقوا و صله رحم اظهار مى دارد كه خداوند مراقب اعمال شماست و به آنچه انجام مى دهيد نظارت دارد. اعتقاد به اينكه خدا هميشه ناظر اعمال انسان است، از نظر تربيتى بسيار مهم و سازنده است و سبب مى شود كه انسان در كارهايى كه مى كند، رها و يله نباشد بلكه معيارهاى خدايى را در نظر بگيرند.
 چند روايت
1 ـ قال اميرالمؤمنين (ع) لنوف البكالى: يا نوف صل رحمك يزيدالله فى عمرك.(1)
امير المؤمنين (ع) به نوف فرمود: اى نوف صله رحم كن تا خدا بر عمر تو بيفزايد.
2 ـ قال اميرالمؤمنين (ع): صلوا ارحامكم و لوبالسلام. يقول الله تبارك و تعالى: «واتقوالله الذى تسائلون به و الارحام».(2)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: با خويشاوندان خود وصل كنيد اگر چه با سلام باشد خداوند مى فرمايد: «و اتقوالله الذى…»
3 ـ قال الحسين (ع): من سرّه ان ينسأ فى اجله و يزاد فى رزقه فليصل رحمه.(3)
امام حسين(ع) فرمود: هر كس دوست دارد كه اجل او به تأخير بيفتد و روزى او افزايش يابد، پس صله رحم كند.
4 ـ عن الباقر(ع)، قال قال رسول الله: اخبرنى جبرئيل ان ريح الجنة توجد من مسيرة الف عام ما يجدها عاقّ ولاقاطع رحم.(4)
امام باقر(ع) فرمود: پيامبر فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه عطر بهشت از فاصله هزار سال راه شنيده مى شود ولى عاقوالدين و كسى كه با خويشاوندان خود بريده است، آن را نمى شنود.
وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ اِلى أَمْوالِكُمْ اِنَّهُ كانَ حُوباً كَبيراً (*)وَ اِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِى الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّسآءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَاِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاّ تَعُولُوا (*)وَ آتُوا النِّسآءَ صَدَقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَاِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – بحارالانوار ج 74 ص 89
2 – خصال ص 157
3 – بحارالانوار ج 74 ص 91
4 – بحارالانوار ج 74 ص 95

شَىْء مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً (*)
و اموال يتيمان را به خودشان بدهيد و پليد را با پاكيزه عوض نكنيد و اموال آنها را با اموال خود مخوريد زيرا كه آن گناه بزرگى است (2) و اگر بيم آن را داشتيد كه درباره دختران بتيم عدالت را رعايت نكنيد، پس از زنانى كه براى شما پسنديده است دوتا دوتا و سه تا سه تا و چهار تا چهارتا به همسرى بگيريد و يا زنى را كه مالك آن هستيد بگيريد. اين كار نزديكتر به آن است كه ستم نكنيد (3) و مهريه زنان را با رغبت بدهيد. پس اگر با طيب نفس چيزى از آن را به شما بخشيدند، آن را گوارا و نوشين بخوريد (4)
نكات ادبى
1 ـ «لاتتبدلوا» عوض نكنيد، يكى را جانشين ديگرى نكنيد. تبدل و استبدال به يك معناست.
2 ـ «الى اموالكم» الى در اينجا به معناى «مع» است. يعنى همراه بااموال خودتان.
3 ـ «حوب» گناه، معصيت، كار بد.
4 ـ «ماطاب» ما در اينجا مصدر است و ما بعد خود را در حكم مصدر مى كند. و البته مى توان آن را موصول هم گرفت و استعمال ما در ذوى العقول اشكالى ندارد همانگونه كه استعمال «من» در غير ذوى العقول ديده شده است.
5 ـ «مثنى» و «ثلاث» و «رباع» تكرار در عدد يعنى دوتا دوتا و سه تا سه تا و چهارتا چهارتا. وزن «مفعل» و «فُعال» در اعداد براى تكرار آن عدد است و اين از باب عدول است يعنى مثنى از اثنان اثنان عدول كرده همانگونه كه ثُلاث از ثلاثه ثلاثه و رُباع از اربعه اربعه عدول كرده است و به خاطر همين عدول و وصفيت اين كلمات غير منصرف هستند. ضمناً وزن «فُعال» در اعداد فقط تا عدد چهار استعمال شد و از اعداد بالاتر اين وزن نيامده است.
6 ـ «ملك يمين» تملك شخص بر عبدو امه. سابقاً كه بردگى وجود داشت انسانمى توانست مالك عبد يا امه خود باشد. وامه يا همان كنيز اصطلاحى مانند زوجه صاحبش بود و همبستر شدن با او جايز بود.
7 ـ «تعدلوا» از عيله به معناى جور و ستم و ميل از حق.
8 ـ «صدقات» جمع صدقه و منظور همان صداق يا مهريه زنان است.
9 ـ «نحله» از روى ميل و رغبت، نحله به معناى عطايى است كه بدون منت و بدون عوض داده شود. البته معانى ديگرى هم دارد كه با اين مورد مناسب نيست مانند: نحله به معناى شريعت و دين.
10 ـ «هنيئا» گوارا و «مريئا» شيرين و با لذت. اين دو كلمه حال از «كلوا» است.
تفسير و توضيح
آيه (2) و آتوا اليتامى اموالهم… : پس از امر به تقوا كه در آيه پيش آمد اكنون چندين حكم از احكام فقهى بيان مى شود. نخستين حكم مربوط به يتيمان است و دستور مى دهد كه اموال يتيمان را به آنها بدهيد. كسانى كه عهده دار نگهدارى اموال يتيمان هستند بايد به درستى و امانت آن را حفظ كنند و چون يتيم بالغ شد به او تحويل دهند. ممكن است بعضى از افراد در اثر وسوسه شيطان و به سبب مال دوستى و دنياپرستى، در اموال يتيمان خيانت كنند. يا از آن بخورند و يا جنس خوب را كه مال يتيم است با جنس بد كه مال خودشان است عوض كنند. اين است خداوند آنها را موعظه مى كند و مى فرمايد: جنس بد را با جنس خوب عوض نكنيد و اموال يتيمان را همراه با اموال خودتان نخوريد كه اين گناه بزرگى است.
طبق اين آيه بايد در حساب و كتاب اموال يتيمان دقت كرد تا با اموال خود شخص مخلوط نشود. اين دستور الهى سبب شد كه بعضى از متدينين درباره يتيمان سختگيرى كنند و براى اينكه مبادا مال آنها قاطى مال خودشان شود غذا و زندگى آنها را جدا كردند و از دست زدن به غذاى آنها پرهيز نمودند و اين كار از نظر عاطفى به ضرر يتيمان بود و يتيمان احساس تنهايى و بى كسى مى كردند. اين بود كه آيه ديگرىنازل شد و مردم را به خوردن متعارف از مال يتيمان و انس با آنان دعوت كرد:
و يسألونك عن اليتامى قل اصلاح لهم خير و ان تخالطوهم فاخوانكم (بقره / 220)
از تو درباره يتيمان مى پرسند بگو اصلاح حال آنها بهتر است و اگر با آنها معاشرت كنيد پس برادران شما هستند.
آيه (3) و ان خفتم الاتقسطوا … : گاهى بعضى از اشخاص دختران يتيم را مى ديدند و به جهت ترحم به حال آنها و يا به جهت مال و جمال آنها، با آنها ازدواج مى كردند و اموال اين يتيمان در اختيار آنان قرار مى گرفت و نمى توانستند آنچنان كه بايد حقوق آنها را رعايت كنند و گاهى درباره آنها ظلم مى شد و آنها حامى و دفاع كننده نداشتند. آيه شريفه به اين گروه از مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر شما نمى توانيد درباره اين دختران يتيم حق و عدالت را رعايت نماييد، با آنها ازدواج نكنيد بلكه با زنهاى ديگر ازدواج كنيد و در يك زمان دو يا سه يا چهار زن داشته باشيد.
بدينگونه قرآن به مردان اجازه تعدد همسر را مى دهد و اين يك ضرورت طبيعى و اجتماعى است و سبب مى شود هم شهوترانيهاى نامشروع مهار شود و هم زنهاى بيوه در جامعه بدون همسر و حامى نباشند و به فحشا كشيده نشوند ولى اين حكم يك شرط مهم دارد و آن اينكه كسانى مى توانند بيش از يك همسر داشته باشند كه بتوانند ميان همسران خود عدالت را برقرار كنند و از لحاظ خوراك و پوشاك و مسكن تفاوتى ميان آنها نگذارند و اگر نتوانستند چنين عدالت و مساواتى را ميان آنها برقرار سازند، حق ندارند بيش از يك زن بگيرند و فقط مى توانند با يك زن ازدواج كنند و يا با برده هاى كنيز كه مالك آنها هستند همبستر شوند.
البته اكنون بردگى از ميان رفته و موضوع اين حكم منتفى است ولى سابقاً كه بردگى رسميت و مشروعيت داشت زنهاى برده نسبت به مالكان خود همانند زنها و همسران آنها بودند و مالكانشان مى توانستند با آنها همبستر شوند و البته آن خود نيز مانند زوجيت شرايط ويژه اى داشت و به نفع زنهاى برده بود چون اگر اينها از مالكان خود حامله مى شدند و فرزندى مى آوردند، آزاد مى شدند.

در پايان آيه خاطرنشان مى سازد كه اين برنامه يعنى اينكه به جاى دختران يتيم با همسران ديگرى ازدواج كنيد و اگر نتوانستيد در ميان همسران خود عدالت را برقرار سازيد فقط با يك همسر ازدواج كنيد، اين برنامه سبب مى شود كه شما به ظلم و ستم و ضايع كردن حقوق ديگران كشيده نشويد و از حق تجاوز نكنيد.
آيه (4) و آتوا النساء صدقاتهن نحله… : وقتى ازدواجى صورت گرفت بايد مبلغى به عنوان مهريه به زن داده شود و اين حكم به نفع زنهاست چون هر دو طرف از آميزش جنسى لذت مى برند ولى مرد بايد در مقابل اين كار مبلغى را به عنوان مهريه به زن بدهد و اين براى حمايت از حقوق زن در جامعه است چون نوعاً زنها درآمدى مانند مردها ندارند و مهريه مى تواند پشتوانه اقتصادى زنها باشد.
در آيه شريفه دستور مى دهد كه مهريه زنها را با رغبت و از روى خوشحالى و رضايت خاطر بپردازيد. چون مهريه در گردن مرد يك دين است و بايد اين دين را ادا كند و بدهى خود را بدهد ولى براى اينكه ميان زن و مرد محبت و علاقه باشد بايد اين بدهى را با خوشحالى و گشاده رويى و ميل و رغبت داد و نبايد دادن مهريه باعث ناراحتى و بى مهرى گردد. زيرا كه پيوند زناشويى از نظر اسلام يك پيوند مقدسى است كه نبايد به خاطر مال دنيا لطمه اى به آن بخورد.
مردها موظف هستند كه با رغبت مهريه زنها را بپردازند ولى اگر زنها نيز براى اثبات علاقه به همسران خود با رضايت خاطر تعدادى از مهريه خود را به همسران خود بخشيدند، همسران اين هديه را قبول كنند و با خوشوقتى آن را نوش جان كنند كه گوارايشان باد!
 بحثى درباره تعدد زوجات

در ميان بسيارى از اقوام و ملل جهان از ديرباز تا كنون، اين سنت وجود داشته است كه مرد مى تواند بيش از يك همسر داشته باشد و عملا بعضى از مردان همزمان چند همسر داشتند. بخصوص در ميان اعراب عصر جاهلى اين يك سنت ديرپا بود و بسيارى از مردها چندين همسر داشتند كه گاه تعداد آنها به ده تا و بيشتر مى رسيد و البته اين سنت مخصوص عربها نبود و بسيارى از ملل ديگر نيز به آن عمل مى كردند از جمله در ميان ايرانيان قديم هم اين سنت وجود داشته است. به گفته كريستن سن: اصل تعدد زوجات اساس تشكيل خانواده در ايران به شمار مى رفت.(1) و نيز در ميان يهود نيز قانون تعدد زوجات رسميت دارد و مورد عمل است.
جالب اينكه در ميان اقوام و مللى كه تعدد زوجات را به صورت رسمى و قانونى قبول ندارند، عملا بسيارى از مردها با زنهاى متعددى رابطه جنسى دارند و فحشا و روسپى گرى جاى قانون تعدد زوجات را گرفته است. نمونه آن جوامع اروپايى و امريكايى است كه وضع اسفبار فحشا و روابط نامشروع جنسى در ميان آنها براى همه روشن است. عجيب اينكه آنها ازدواج قانونى با چند زن را، غير انسانى و ظلم در حق زنان قلمداد مى كنند ولى فحشا و زنا و روابط نامشروع را كه امرى شايع ميان آنهاست نشانه اى از آزادى مى دانند و كار به جايى رسيده كه در انگلستان همجنس بازى هم صورت قانونى يافته است! و آن را تجاوزى به حق زنان نمى دانند.
اسلام در محيطى ظهور كرد كه تعدد زوجات آنهم به هر تعدادى كه مى خواستند، قانونى بود و در جامعه به آن عمل مى شد. اسلام به خاطر ضرورتها و با رعايت قوانين طبيعى حاكم بر مرد و زن با تعدد زوجات مخالفت نكرد و آن را به رسميت شناخت ولى آن را از دو جهت محدود كرد يكى از لحاظ تعداد و ديگر از لحاظ رعايت عدالت ميان همسران كه بعداً توضيح داده خواهد شد.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان ص 346

با توجه به مطالب بالا، روشن است كه اسلام مبتكر تعدد زوجات نيست بلكه آن را محدود هم كرده است و اين در حالى است كه به گفته ويل دورانت: علماى دينى در قرون وسطى چنين تصور مى كردند كه تعدد زوجات از ابتكارات پيغمبر اسلام است.(1)
غربيها بخصوص در قرون وسطى همواره خواسته اند چهره مخدوشى از اسلام ارائه بدهند و دشمنى خود را با اسلام گاهى به صورت جنگ (نمونه اش جنگهاى صليبى) و گاهى به صورت تهمتهاى ناروا و گاهى به صورت ايرادهاى واهى بر احكام اسلام، نشان داده اند يكى از مواردى كه غربيها به اسلام ايراد گرفته اند همين قانون تعدد زوجات است در حالى كه اين قانون همانگونه كه گفتيم مخصوص اسلام نيست و بسيارى از اقوام و ملل به آن عمل مى كنند و در خود اروپا نيز عملا تعدد زوجات وجود دارد منتهى به صورت غيرقانونى و نامشروع و از طريق زنا و فحشا و اساساً يكى از عوامل شيوع فحشا در غرب همين تحريم تعدد زوجات است اين مطلبى است كه بعضى از دانشمندان اروپايى به آن اعتراف كرده اند. جان ديون پورت انگليسى مى گويد: در ميان ملل مسيحى چيزى قوى تر از تحريم تعدد زوجات باعث شيوع فحشا نشده است.(2)
تعدد زوجات يك ضرورت طبيعى و اجتماعى
با توجه به نيازهاى طبيعى و اجتماعى، مشروعيت تعدد زوجات در جامعه يك ضرورت است. و دليل روشن آن گرايش بسيارى از اجتماعات به سوى اين مسأله است. هر چند كه به طور طبيعى نوزادهاى دختر و پسر تقريباً به يك تعداد به دنيا مى آيند ولى بايد به چند موضوع توجه داشت:
اولا سن ازدواج در دختران به طور طبيعى حدود پنج سال زودتر از پسران است و

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – ويل دورانت، تاريخ تمدن ج 1 ص 61
2 – عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه فارسى به قلم سيد غلامرضا سعيدى ص 34

زنها زودتر از مردها بالغ مى شوند و آمادگى ازدواج پيدا مى كنند و اين سبب مى شود كه تعداد زنان آماده به ازدواج از تعداد مردان آماده به ازدواج زياد باشد.
ثانياً مردها همواره در معرض تلف شدن هستند و عواملى مانند جنگ و كارهاى سنگين و خطرناك باعث پيدايش تلفاتى در ميان مردان مى شود ولى زنها از اين عوامل تلف كننده دور هستند. لذا هميشه پس از وقوع جنگهاى بزرگ مشكل انبوهى زن چه زنان بيوه و چه زنان آماده ازرواج و كمبود مرد به وضوح در جامعه ديده مى شود.
برتراند راسل درباره انگلستان اظهار مى دارد: در انگلستان كنونى بيش از دوميليون زن زايد بر مردان وجود دارد كه بنا بر عرف بايد همواره عقيم بمانند و اين براى آنها محروميت بزرگى است.(1)
ثالثاً، طبق تحقيق دانشمندان و به طورى كه مشاهده مى كنيم، زنها نسبت به مردها به طور طبيعى عمرى طولانى دارند و مقاومت آنها در برابر بعضى از امراض از مردها بيشتر است. و اين سبب مى شود كه تعداد زنها نسبت به مردها بيشتر باشد.
رابعاً، قابليت توليد مثل در مردها بيشتر از زنهاست. وقتى زن حدود پنجاه سالگى به سن يائسگى رسيد ديگر قابليت باردارى ندارد ونمى تواند زايمان كند ولى مرد حتى تا سن هفتادو پنج سالگى و هشتاد سالگى قابليت توليد مثل دارد.
خامساً، زنها در ماه چندين روز دوران قاعدگى دارند و در اين روزها آمادگى آميزش جنسى ندارند ولى مردها هميشه از اين آمادگى برخوردارند.
سادساً، برخلاف آنچه معروف شده است، شهوت و ميل جنسى مرد بيش از زن است و تنوع طلبى يكى از خصيصه هاى طبيعى مرد است و به گفته بعضى از دانشمندان اجتماعى، مرد ذاتاً طبيعت چند همسرى دارد و فقط نيرومندترين قيود اخلاقى، ميزان مناسبى از فقر و كار سخت و نظارت دايمى زوجه، مى تواند

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – زناشويى و اخلاق ص 115 به نقل مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام ص 374

تك همسرى را به او تحميل كند.(1)
سابعاً، در بعضى از جوامع و قبايل گاهى ضرورت ايجاب مى كند كه توليد نسل سرعت بيشترى بگيرد و كثرت اولاد و افزايش نيروى انسانى و كار مطلوب مى شود.
با توجه به مطالب بالا پرواضح است كه مشروعيت تعداد زوجات، امرى ضرورى واجتناب ناپذير است و جامعه بايد آن را بپذيرد. گاهى گفته مى شود كه اين قانون نوعى توهين به زنان و تجاوز به حقوق آنان است. پاسخ اين است چنين كارهايى يك ارزش نسبى دارند و اگر در جامعه اى اين كار مشروعيت داشته باشد و به آن عمل شود و زنان با آن خو بگيرند، ديگر آن را توهين برخود قلمداد نمى كنند و لذا در جامعه جاهلى و حتى در اوايل اسلام و حتى در بعضى از كشورهاى عربى امروز داشتن چند همسر براى مرد يك امر عادى و معمولى بوده و هست و زنان هرگز اين موضوع را توهين به خود تلقى نمى كنند ولى در جوامع اروپايى كه اين رسم وجود ندارد آن را توهين بزرگى براى خود مى دانند و اين گونه موارد، نوعى اخلاق نسبى است و بستگى به قراردادهاى اجتماعى و آداب و سنن جامعه دارد.
ضمناً روشن شد كه چند همسر داشتن مرد يك امر طبيعى است ولى چند شوهر داشتن زن يك امر غير طبيعى است و لذا تا كنون در هيچ جامعه اى چه قديم و چه جديد و حتى در ميان قبايل وحشى چنين كارى سابقه نداشته و در جوامع كمونيستى و اشتراكى نيز مطرود بوده و هيچ كس كمونيسم جنسى را قبول نكرده است.
تعدد زوجات در اسلام
به طورى كه گفتيم همزمان با ظهور اسلام در ميان اعراب جاهلى تعدد زوجات آنهم به صورت نامحدود وجود داشته است. اسلام ضمن قبول اصل موضوع كه يك ضرورت طبيعى و اجتماعى بود، آن را از دو جهت محدود كرد:
نخست اينكه تعداد زنان نبايد بيش از چهارتا باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – ويل دورانت، لذات فلسفه ص 91

دوم اينكه بايد در ميان همسران از هر نظر عدالت و مساوات برقرار باشد و اگر مرد نتواند چنين عدالتى را برقرار كند حق ندارد بيش از يك زن داشته باشد.
اين دو جهت در آيه اى كه مى خوانيم آمده است:
فانكحوا ماطاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الاّ تعدلوا فواحدة(نساء/3)
پس، از زنانى كه براى شما پسنديده است دوتا دوتا و سه تا سه تا و چهارتا چهارتا به همسرى بگيريد و اگر بيم آن را داشته باشيد كه عدالت را رعايت نكنيد، پس يك همسر بگيريد.
به طورى كه ملاحظه مى كنيد تعداد همسران به چهارتا محدود شده و از آن مهمتر اينكه رعايت عدالت ميان همسران الزامى شده كه كمتر مردى مى تواند امكانات آن را داشته باشد كه ميان همسران متعدد، از لحاظ خوراك و پوشاك و مسكن و رعايت شئون همسردارى عدالت برقرار كند. البته توجه كنيم كه رعايت عدالت ميان همسران كه در اين آيه خواسته شده به امور ظاهرى مانند غذا و مسكن و اينكه هر چهار شب يك شب را به نوبت با يكى از آنها به سر برد، مربوط مى شود و منظور از آن مساوات در محبت قلبى نمى باشد چون چنين كارى در دست انسان نيست و خارج از اراده انسان است و لذا در آيه ديگرى چنين مى فرمايد:
و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل (نساء/ 129)
و هرگز نمى توانيد ميان زنها عدالت كنيد هر چند خواستار آن باشيد پس يكسره از يكى روى برمگردانيد.
اين آيه شريفه مربوط به ميل باطنى و دلبستگى مردان به زنان است كه مسلماً علاقه او به همه يكسان نخواهد بود ولى در عين حال از مردان خواسته شده كه ميل قلبى خود را كنترل كنند و چنين نباشد كه تمام توجه آنها به يكى از همسران باشد البته از نظر ظاهرى و رعايت شئون همسردارى او حق ندارد ميان زنان تفاوت و تبعيضى

قايل شود كه اگر چنين كند بايد فقط يك همسر داشته باشد و حق گرفتن بيش از يك همسر را ندارد.
در اينجا براى تتميم فايده دو روايت كه در اين زمينه وارد شد ذكر مى كنيم. البته روايات بسيار است ما فقط نمونه هايى از آن را مى آوريم.
1 ـ قال الصادق (ع): لايحلّ لماء الرجل ان يجرى فى اكثر من اربعة ارحام.(1)
امام صادق(ع) فرمود: براى آب مرد حلال نيست كه در بيش از چهار رحم جارى شود.
2 ـ امام رضا(ع) فرمود: علت اينكه مرد با چهار زن تزويج مى كند ولى زن حق ندارد با بيش از يك نفر ازدواج نمايد اين است كه اگر مرد چهار زن هم داشته باشد اگر فرزندى بياورند از اوست ولى اگر زن دو شوهر يا بيشتر داشته باشد، معلوم نمى شود كه اين فرزند از كيست چون همه در آن مشترك هستند و بدينگونه نسبها و مواريث تباه مى شود و فرزند شناخته نمى شود.(2)
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهآءَ أَمْوالَكُمُ الَّتى جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (*)وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتّى اِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَاِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا اِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوهآ اِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَاِذا دَفَعْتُمْ اِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللّهِ حَسيباً (*)
و اموال خود را كه خداوند مايه برپايى زندگى شما قرار داده به سفيهان ندهيد و از آن مال آنان را بخورانيد و بپوشانيد و به آنان سخنى پسنديده بگوييد (5) و يتيمان را آزمايش كنيد تا وقتى كه به مرحله ازدواج برسند پس چون از آنها رشدى ملاحظه كرديد، اموالشان را به خودشان بدهيد و آن را از روى اسراف

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – وسائل الشيعه ج 14 ص 399
2 – همان ص 398

وجلوتر از بزرگ شدنشان نخوريد و هر كس توانگر باشد خويشتن دارى كند و هر كس فقير باشد به اندازه اى كه پسنديده است بخورد و چون اموالشان را به آنها داديد، بر آنان شاهد بگيريد و خدا از لحاظ حسابرسى كافى است (6)
نكات ادبى
1 ـ «سفهاء» كم خردان، آنها كه صلاح و فساد خود را نمى دانند. مانند كودكان و عقب ماندگان فكرى. به اينگونه افراد محجور گفته مى شود.
2 ـ «ابتلاء» آزمايش و امتحان.
3 ـ «آنستم» يعنى مشاهده كرديد، بر شما ثابت شد.
4 ـ «اسراف» تجاوز از حدّ در طرف افراط.
5 ـ «بدار» مبادرت، پيشدستى، جلو افتادن. منظور در اينجا اين است كه پيشدستى مى كنيد مبادا بزرگ شوند و مالشان را از شما بگيرند.
6 ـ «اسراف» و «بدار» هر دو مصدرند و به جاى حال هستند.
7 ـ «حسيبا» حال يا تميز است.
تفسير و توضيح
آيه (5) و لاتؤتوا السفهاء اموالكم… : ممكن است كم خردان و سفيهانى تحت تكفل انسان باشند مانند كودكان و يا بزرگانى كه رشد عقلى ندارند و صلاح و فسادكار را درك نمى كنند در چنين صورتى انسان نبايد اموال خود را در اختيار آنان قرار بدهد كه هر كارى خواستند بكنند چون اموال هر انسانى براى برپايى زندگى اوست و قوام و پايدارى زندگى روزمرّه وابسته به آن است و اگر اختيار اين اموال به دست سفيهان داده شود تباه خواهد شد و از بين خواهد رفت.
قرآن در اين آيه توصيه مى كند كه اموال خود را در اختيار چنين افرادى قرار ندهيد ولى از اموال خود خوراك و پوشاك آنها را بدهيد و زندگى آنان را تأمين كنيد و علاوه برتأمين مادى زندگى آنها، با آنان خوش رفتارى هم بكنيد و سخن نيكويى به آنان بگوييد.
بدينگونه ضمن برحذر داشتن از اينكه سفيهان را در معاملات و كارهاى تجارى خود شركت بدهيد و از اين طريق ضرر و زيان كنيد، دستور مى دهد كه غذا و پوشاك و ساير لوازم زندگى آنها را در اختيارشان قرار بدهيد و با آنان رفتارى خوب داشته باشيد. البته در آيه فقط غذا و پوشاك آمده ولى منظور تمام ملزومات زندگى است. نكته ديگر اينكه فرمود: وارزقو هم فيها يعنى رزق آنها را در آن قرار دهيد و نه فرمود: از آن. اين شايد يك امر ارشادى باشد كه روزى آنها را از اصل مال قرار ندهيد كه به مرور زمان تمام مى شود بلكه در آن مال قرار دهيد به اين معنا كه اصل مال سرمايه باشد و با آن تجارت كنيد و از سود آن روزى و نفقه آنها را بدهيد.
آيه (6) و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا… : اين آيه چند حكم را درباره يتيمان بيان مى كند. گاهى كسانى كودكان يتيمى از خويشاوندان خود يا از بيگانگان را نگهدارى مى كردند و آنان اموالى داشتند كه اين اموال نيز در تصرف اين افراد بود. وقتى كودكان يتيم بزرگ مى شدند، لازم بود كه اموال آنها به آنها برگردانيده شود در اين آيه دستور مى دهد كه چون يتيمان بالغ شدند و به مرحله اى رسيدند كه قابليت ازدواج دارند، شما بايد آنها را از لحاظ رشد عقلى امتحان كنيد و تنها به رشد جسمى و بلوغ سنّى آنان اكتفا نكنيد. وقتى آنها را امتحان كرديد و ديديد كه به رشد عقلى هم رسيده اند و مى توانند صلاح خود را درك نمايند، در چنين صورتى اموال آنها را به آنها برگردانيد.
بنابراين دادن اموال يتيمان به خود آنان دو شرط دارد: يكى اينكه از لحاظ جسمى و سنى به حد بلوغ برسند و ديگر اينكه از لحاظ عقلى و فكرى داراى رشد لازم باشند.
از نظر اسلام در وجوب عبادات مانند نماز و روزه تنها بلوغ جسمى كافى است و با رسيدن به بلوغ جسمى، كودك مكلف مى شود ولى در مسايلى مانند ازدواج و دادن اموال كودكان يتيم به خودشان علاوه بر بلوغ جسمى، رشد فكرى و عقلى هملازم است.
از نظر فقهى رسيدن به حد بلوغ با يكى از چند چيز محقق مى شود: رسيدن به سنّ شانزده سالگى در پسران و ده سالگى در دختران، احتلام و قابليت ازدواج، روييدن مو در صورت پسران. اينها نشانه رشد جسمى و رسيدن به حدّ تكليف است ولى رشد عقلى با امتحانهاى مكرر و گوناگون ثابت مى شود.
ضمناً در آيه شريفه، افراد را از تجاوز به اموال كودكان يتيم برحذر مى دارد و مى فرمايد: شما اموال آنها را به خودشان بدهيد و آن را از روى اسراف وافراط و با عجله كه مبادا كودكان بزرگ مى شوند و اموالشان را ا زشما مى گيرند، نخوريد، چون بعضيها براى نگهدارى اموال يتيمان اجرتى مى گرفتند و چون مى ديدند كه آنها در شرف بلوغ هستند، سعى مى كردند آن اموال را بيشتر نگهدارى كنند و بيشتر اجرت بگيرند قرآن آنها را از اين كار نهى مى كند و دستور مى دهد كه اموال آنها را به موقع به خودشان پس بدهيد.
البته خوردن از مال يتيم براى نگهدارى آن و به حد متعارف اشكالى ندارد. در عين حال قرآن توصيه مى كند كه كسانى كه توانگر هستند و نيازى به اموال يتيمان ندارند بهتر است كه اصلا از آن مال چيزى نخورند ولى كسانى كه فقيرند مى توانند به اندازه اى كه متعارف باشد در برابر خدماتى كه انجام مى دهند، از مال يتيم بخورند.
حكم ديگرى كه در اين آيه آمده اين است كه چون خواستيد اموال يتيمان را پس از بزرگ شدنشان به آنها بازپس دهيد، براى اين كار شاهد بگيريد كه مبادا در آينده، گرفتن اموالشان را انكار كنند و مدعى شما باشند. البته شما شاهد بگيريد ولى بدانيد كه شاهد و حسابگر اصلى خداست و اگر خيانتى در اموال يتيمان كرده باشيد خداوند آن را مى داند و شما را مؤاخذه مى كند، و خدا از لحاظ حسابگرى بسنده است.
لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْاَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسآءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْاَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً (*)وَاِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (*)وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَديداً (* )اِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً اِنَّما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً (*)
براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان باقى مى گذارند بهره اى است و براى زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان باقى مى گذارند بهره اى است. كم باشد يا زياد، بهره اى تعيين شده (7) و چون در موقع تقسيم مال، خويشاوندان و يتيمان و بينوايان حاضر باشند، از آن مال به آنان هم بدهيد و به آنان سخنى شايسته بگوييد (8) و كسانى كه اگر بعد از خود فرزندان ضعيفى بگذارند از آنان بيمناك هستند، بايد (درباره يتيمان مردم) بترسند و از خدا پروا كنند و سخنى درست و استوار بگويند (9) كسانى كه اموال يتيمان را از راه ستم مى خورند همانا در شكمهايشان آتش مى خورند و بزودى به آتش جهنم در مى آيند (10)
نكات ادبى
1 ـ «اقربون» خويشاوندان و نزديكان.
2 ـ «مفروض» تعيين شده ، مشخص شده.
3 ـ «ذريه» فرزندانى كه از انسان باقى مى مانند.
4 ـ «سديد» استوار، درست، مطابق با واقع.
5 ـ «سيصلون» از صلى مشتق شده به معناى ملازمت. يعنى آنها بزودى ملازم آتش خواهند بود.
6 ـ «سعير» آتش فروزان و شعلهور و منظور آتش جهنم است.
تفسير و توضيح

آيات (7-8) للرجال نصيب مما ترك الوالدان… : در ميان اعراب جاهلى رسم بر اين بود كه وقتى كسى از دنيا مى رفت، تنها مردان را وارث او مى شمردند و به زنان سهمى از مال نمى دادند. اين آيه اين سنت ظالمانه را نفى مى كند و حكم اسلام را در ارث مردان و زنان بدينگونه بيان مى كند كه هم مردان از پدر و مادر و خويشان خود ارث مى برند و هم زنان از آنها ارث مى برند چه تركه ميت اندك باشد و چه بسيار; در هر حال هم مرد و هم زن سهم ارث خود را مى برند و سهم وارثان هم در آيات ديگر تعيين شده است.
پس از بيان اين حكم كلى درباره ارث براى زن و مرد، حكم ديگرى را بيان مى كند و به وارثان ميت دستور مى دهد كه اگر كسانى از خويشاوندان شما كه سهمى در ارث ندارند در موقع تقسيم تركه حضور داشته باشند و يا بعضى از يتيمان و بينوايان در آن مجلس حاضر باشند، سهمى هم به آنها بدهيد و آنها را هم از آن مال بهره مند سازيد هر چند كه به آنها ارث نمى رسد ولى نا اميدشان نكنيد و ضمن اينكه آنها را هم از آن مال برخوردار مى كنيد، با آنان خوشرفتارى نماييد و سخنى پسنديده بگوييد.
البته اين يك توصيه اخلاقى است و وارثان مال ميت، خوب است كه به حاضران در مجلس تقسيم تركه، چيزى از آن مال را بدهند و اين غير از حكم ارث و سهم وارثان است كه دادن آن الزامى است.
آيات (9-10) و ليخش الذين لوتركوا… : اين دو آيه كسانى را كه متصدى كار يتيمان هستند و اموال يتيمان در اختيار آنهاست، از خيانت بر آنها برحذر مى دارد و به آنها گوشزد مى كند كه خوردن مال يتيم و ظلم به او سرانجام بدى دارد و هم در دنيا و هم در آخرت مجازات سختى خواهد داشت. مجازات خوردن مال يتيم در دنيا اين است كه اگر اين شخص خود فرزندانى دارد كه نگران حال آنهاست، بايد از عاقبت آنها بترسد و بداند كه همانگونه كه فرزندان يتيم ديگران در اختيار او هستند فرزندان او هم ممكن است در اختيار كسان ديگرى قرار بگيرد و همانگونه كه او نگران حال فرزندان خويشتن است و دلش مى خواهد كه اگر او از دنيا رفت با يتيمان او

خوشرفتارى كنند، او نيز در حق يتيمانى كه در اختيار اوست خيانت نكند و آنچه براى خود مى پسندد براى ديگران هم بپسندد.
از آيه چنين استفاده مى شود كه خيانت به يتيمان در اين دنيا اثر وضعى دارد و ممكن است فرزندان چنين اشخاصى دچار گرفتاريهايى بشوند مانند فرزندان افراد مسلول و الكلى كه خواه ناخواه در آنها زمينه بيمارى بيشتر است و اين فرزندان تاوان كارهاى پدر و مادر خود را مى دهند همانگونه كه در فرزندان نامشروع و زنازاده ها هم زمينه هاى انحراف وجود دارد. البته اين موارد در حد الزام و به صورت حتمى نيست كه ظلمى در حق فرزندان آنها باشد فقط در حد زمينه است و فرزندان مى توانند با انجام كارهاى نيك از بروز ناراحتى جلوگيرى كنند.
و اما مجازات خوردن مال يتيم و خيانت به او در آخرت نيز سنگين است واين آيه به صورت شديداللحنى به آنان اخطار مى كند كه آنها كه اموال يتيمان را از روى ستم مى خورند، همانا در شكمهايشان آتش مى خورند. يعنى اين اموال در آخرت تبديل به آتش خواهد شد و در شكمهاى آنها فرو خواهد رفت و آنان در روز قيامت در ميان آتش فروزان و شعلهور خواهند افتاد.
اين بالاترين نوع تهديد است كه خداوند درباره خيانتكاران به اموال يتيمان بيان مى كند و آشكارا وعده جهنم و آتش سوزان مى دهد.
عين همين تهديد را خداوند درباره آن گروه از اهل كتاب كه آيات خدا را كتمان مى كنند و تورات و انجيل را بازيچه هوسهاى خود قرار مى دهند، دارد:
ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما يأكلون فى بطونهم الا النار (بقره / 174)
كسانى كه آنچه خداوند از كتاب نازل كرده، پنهان مى دارند و آن را به بهاى اندكى مى فروشند، همانا در شكمهايشان جز آتش نمى خورند.
چند روايت

1 ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: من اكل مال اليتيم سلّط الله عليه من يظلمه او على عقبه او على عقب عقبه فانّ الله يقول فى كتابه: و ليخش الذين لو تركوا…(1)
امام صادق(ع) فرمود: هر كس مال يتيم را بخورد خداوند كسى را بر او مسلط مى كند كه به او يا به فرزند او و يا نسل بعدى ظلم كند. خداوند در قرآن فرموده: وليخش الذين…
2 ـ پيامبر خدا(ص) فرمود چون مرا به آسمان بردند، قومى را ديدم كه به درون آنها آتش نفوذ مى كند و از پايين آنها بيرون مى آيد. پس گفتم: اى جبرئيل اينها چه كسانى هستند؟ گفت: اينها كسانى هستند كه اموال يتيمان را خورده اند.(2)
3 ـ امام صادق(ع) فرمود: در كتاب على آمده است: خورنده مال يتيم تاوان كار خود را در دنيا در فرزندانش پس مى دهد و در آخرت نيز وبال آن را خواهد داشت اما در دنيا، چون خداوند مى فرمايد: و ليخش الذين لوتركوا… و اما در آخرت مى فرمايد: ان الذين ياكلون اموال اليتامى..(3)
يُوصيكُمُ اللّهُ فى أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ فَاِنْ كُنَّ نِسآءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ اِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِاَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ اِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَاِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِاُمِّهِ الثُّلُثُ فَاِنْ كانَ لَهُ اِخْوَةٌ فَلِاُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصى بِهآ أَوْ دَيْن آبآؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَريضَةً مِنَ اللّهِ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليماً حَكيماً(*)
خداوند شما را درباره فرزندانتان سفارش مى دهد كه براى پسر مانند بهره دو دختر باشد. پس اگر آنها زن باشند و بيش از دو نفر باشند، دو سوم تركه براى آنهاست و اگر يك نفر باشد نصف تركه براى اوست و براى پدر و مادر ميت هر

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – كنزالدقائق ج 2 ص 372
2 – تفسير قمى ج 1 ص 132
3 – كنزالدقائق ج 2 ص 375

كدام يك ششم تركه مى رسد اين در صورتى است كه ميت فرزند داشته باشد. پس اگر فرزند نداشته باشد و پدر و مادرش از او ارث ببرند، پس براى مادرش يك سوم مى رسد و اگر برادارانى داشته باشد، در اين صورت براى مادرش يك ششم مى رسد. البته اين پس از وصيتى است كه ميت كرده و يا بدهى كه داشته است. شما نمى دانيد كه پدرانتان و يا فرزندانتان كدام يك از لحاظ سود رسانى به شما نزديكتر است. اين فريضه اى است از جانب خدا كه خدا داناى فرزانه است(11)
نكات ادبى
1 ـ «يوصيكم» از وصيت به معناى سفارش كردن، عهد نمودن، امركردن. عمل به وصيت خدا واجب است. بنابراين، اين يك حكم الزامى است.
2 ـ «اولاد» فرزندان و فرق آن با «ابناء» در اين است كه نوعاً اولاد را فقط در فرزندان بدون واسطه به كار مى برند ولى ابناء اعم است به فرزندان فرزندان هم گفته مى شود همانگونه كه والدين به پدر و مادر اطلاق مى شود و آباء به اجداد هم اطلاق مى شود چون ماده «والد» به معناى زاييدن است و آن با واسطه جور در نمى آيد.
3 ـ «ثلث» و «سدس» و هم و زنهاى آنها از اعداد مانند ربع و خمس و … براى نشان دادن يك سهم معين از چند سهم است و عدد بيان كننده تعداد آن سهم هاست ضمناً اين كلمات را هم با ضمه حرف وسط و هم با سكون آن مى توان خواند.
4 ـ «وان كانت» به اعتبار خبرش مؤنث آمده.
5 ـ «فريضة» چيزى كه مقرر شده و واجب شده است. ضمناً اين كلمه منصوب با يك فعل مقدر است: خذوافريضة يا الزموا فريضه.
6 ـ «كان» در جمله پايانى آيه منسلخ از زمان است.
تفسير و توضيح
آيه (11) يوصيكم الله فى اولادكم… : يكى از مسايل مهمى كه مربوط به حقوق

مالى مردم است مسأله ارث است كه در اين آيه و آيات بعدى آمده است. اسلام با واقع گرايى خاصى و با توجه به ضرورتهاى مالى اشخاص، سهم وارثان را تعيين كرده است. پيش از اسلام اعراب جاهلى زنها را از ارث محروم مى كردند و آنها نه از پدران و نه از شوهران و نه از فرزندان ونه از هيچ كس ديگرى ارث نمى بردند ولى اسلام حقوق آنها را زنده كرد و با توجه به اينكه هزينه زندگى آنها به عهده مردهاست با يك واقع بينى خاصى سهم ارث آنان را نصف سهم ارث مردها قرار داد.
در اين آيه ارث بردن طبقه اول يعنى فرزندان و پدران و مادران از يكديگر بيان شده و فريضه و سهم هر كدام تعيين گرديده است كه البته اگر ميت چند وارث داشته باشد هر كدام سهم تعيين شده خود را مى برند و اگر تنها بود مقدارى را به عنوان سهم تعيين شده و بقيه را به عنوان «ردّ» مى برد.
در اين آيه چند مسأله از مسائل ارث مربوط به طبقه اول ذكر شده كه عبارتند از:
1 ـ اگر ميت چند پسر و چند دختر داشته باشد، پسر به اندازه سهم دو دختر ارث مى برد و اين را به عنوان يك قاعده كلى بيان كرده: للذكر مثل حظ الانثيين و البته اين قاعده در همه جا جارى است.
2 ـ اگر ميت فقط دو دختر يا چند دختر داشته باشد سهم مجموع آنها دوسوم مال است كه البته اگر ميت وارث ديگرى در طبقه اول نداشت بقيه مال هم به عنوان «ردّ» به آنها داده مى شود.
نكته اى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه آيه حكم بيش از دو دختر را ذكر مى كند (فوق اثنتين) كه شامل سه دختر يا بيشتر مى شود ولى حكم دو دختر هم از جمله قبلى كه به صورت قاعده كلى گفته شد به دست مى آيد. يعنى در جمله پيش گفته شده كه پسر دو برابر دختر سهم مى برد بنابراين اگر ميت يك پسر و يك دختر داشته باشد سهم يك دختر يك سوم مى شود و طبعاً اگر تنها دو دختر باشند سهم آنها دوسوم خواهد بود اما اگر سه دختر يا بيشتر باشند ديگر سهم آنها سه سوم نخواهد بود بلكه مجموع سهم آنها همان دو سوم خواهد بود و سرّ اينكه در آيه، سهم سه

دختر يا بيشتر را بيان كرد همين است كه با توجه به جمله قبلى تصور نشود كه سهم سه دختر سه سوم مال است البته اگر وارث ديگرى نبود، بقيه هم به عنوان «ردّ» به دختران داده مى شود.
3 ـ اگر ميت فقط يك دختر داشته باشد، سهم او نصف مال است و اگر وارث ديگرى نبود بقيه هم به او مى رسد.
4 ـ اگر ميت هم پدر و مادر و هم فرزند داشته باشد، هر كدام از پدر و مادر يك ششم مال را مى برند و بقيه به اولاد مى رسد كه مطابق با آن قاعده اى كه گفته شد تقسيم كنند.
5 ـ اگر ميت فقط پدر و مادر داشته باشد و اولاد و برادرانى نداشته باشد يك سوم مال به مادرش و بقيه به پدرش مى رسد.
6 ـ اگر ميت پدر و مادر وهم چند برادر داشته باشد ولى اولاد نداشته باشد برادران ارث نمى برند چون در طبقه دوم هستند ولى وجود آنها براى مادر حاجب مى شود يعنى سهم مادر با وجود برادران ميت از يك سوم به يك ششم تقليل مى يابد. و پدر سهم بيشترى از ارث مى برد و اين شايد بدانجهت باشد كه قسمتى از هزينه برادران ميت به عهده پدر ميت است و شايسته است كه او سهم بيشترى داشته باشد.
در آيه شريفه پس از ذكر اين مسايل، تذكر مى دهد كه همه اين موارد پس از عمل به وصيت و پرداخت بدهى ميت است و وارثان بايد پيش از هر چيز به وصيت ميت عمل كنند و اگر تعهدات مالى دارد تا يك سوم مال، آن را پرداخت نمايند و نيز اگر بدهى دارد آن را نيز بپردازند اگر چه همه مال را در برگيرد و اگر چيزى باقى ماند ميان خود به ترتيبى كه گفته شد تقسيم نمايند.
توجه كنيم كه بدهى جلوتر از عمل به وصيت است و نخست بايد بدهى هاى ميت را بدهند و اگر چيزى ماند به وصيت عمل كنند سپس نوبت به ارث مى رسد و اينكه در آيه وصيت جلوتر از بدهى گفته است براى آن نيست كه وصيت مقدم بر بدهى است بلكه براى تأكيد در امر وصيت است چون وارثان نوعاً در پرداخت بدهى ميت

مسامحه نمى كنند ولى در عمل به وصيت بخصوص اگر بار مالى هم داشته باشد سهل انگارى مى كنند.
در پايان آيه به ذكر يك مطلب كلى مى پردازد و آن اينكه شما نمى دانيد كه از پدران و فرزندانتان كدام يك به شما نفع بيشترى دارند. بنابراين شما نمى توانيد تشخيص بدهيد كه سهم ارث كدام يك از آنها چقدر باشد. شايد بعضيها خيال كنند كه سهم پدر و مادر بيشتر باشد بهتر است و بعضيها عكس آن را تصور كنند ولى اين خداست كه از مصالح واقعى و كلى بشر آگاه است او هم «عليم» است و از تمام مسايل آگاه است و هم «حكيم» و كارهاى او از روى حكمت و اتقان مى باشد و لذا همو بايد سهم ارث پدران و فرزندان را تعيين كند همانگونه كه تعيين كرده است.
وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَاِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصينَ بِهآ أَوْ دَيْن وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَاِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة تُوصُونَ بِهآ أَوْدَيْن وَ اِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ فَاِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكآءُ فِى الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصى بِهآ أَوْ دَيْن غَيْرَ مُضآرّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَليمٌ (*)تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (*)وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ (*)
نيمى از آنچه همسران شما بر جاى گذارند، براى شماست اگر آنها فرزند نداشته باشند ولى اگر فرزند داشته باشند، يك چهارم تركه آنها از آنِ شماست. پس از وصيتى كه كرده باشند و يا بدهى كه داشته باشند. و يك چهارم تركه اى كه شما بر جاى مى گذاريد براى آنها (زنان) است اگر شما فرزند نداشته باشيد ولى اگرفرزند داشته باشيد، يك هشتم تركه شما از آنِ آنهاست. پس از وصيتى كه مى كنيد و يا بدهى كه داريد. و اگر مردى يا زنى كه از او ارث مى برند، «كلاله» باشد (يعنى پدر و مادر و فرزند نداشته باشد) و برادر يا خواهرى داشته باشد براى هر كدام از آنها يك ششم مى رسد و اگر بيشتر از اين باشند، آنها در يك سوم شريك هستند البته پس از وصيتى كه كرده و يا بدهى كه داشته است; وصيت و بدهى كه زيان آور نباشد. اين سفارشى از خداست و خدا دانا و بردبار است (12) اين حدود خداست و هر كس خدا و پيامبرش را پيروى كند، خدا او را به بهشتهايى داخل مى كند كه نهرها از زير آن روان است جاودانه در آن خواهند بود و اين رستگارى بزرگى است (13) كسى كه خدا و پيامبر او را نافرمانى كند و از حدود او تجاوز نمايد خدا او را وارد آتشى مى كند كه جاودانه در آن خواهد بود و براى او عذابى خوار كننده است (14)
نكات ادبى
1 ـ «ازواج» جمع زوج كه هم به معناى شوهر و هم به معناى زن است و در هر دو استعمال مى شود، همسر.
2 ـ «كان» در «وان كان رجل» تامه است و با فاعل تمام شده و نيازى به اسم و خبر ندارد.
3 ـ «كلاله» خواهران و برادران، خويشاوند درجه دوم، خويشاوندان غير از پدر و مادر و فرزندان. اساساً كلاله به معناى خويشاوندى است كه ميان او و انسان تولدى واسطه نباشد يعنى نه از انسان زاده شده باشد و نه انسان زاييده او باشد كه شامل خواهران و برادران مى شود اين كلمه از ماده «كلل» مشتق شده كه به معناى احاطه است و به كلاه اكليل مى گويند چون سر را احاطه كرده ولى خود سر نيست كلاله هم خويشاوندى است كه انسان را احاطه كرده ولى از او زاده نشده و نه او را زاييده است ضمناً كلاله هم به ميت گفته مى شود و هم به برادران و خواهران او كه وارث او هستنداطلاق مى شود.
4 ـ «كلاله» در اينجا مصدر است ولى در جاى حال قرار گرفته و حال است از رجل و امراة و كلاله لفظى است كه هم براى مفرد و هم براى تثنيه و هم براى جمع و هم براى مذكر و مؤنث استعمال مى شود.
4 ـ «مضار» ضرر رساننده و به معناى كسى است كه به او ضرر رسيده است نيز آمده و اين صيغه هم صيغه فاعل و هم صيغه مفعول است و معناى آن را بايد از قراين فهميد.
تفسير و توضيح
آيه (12) ولكم نصف ما ترك ازواجكم… : در اين آيه نيز دنباله مسايل ارث بيان شده و مربوط به ارث بردن زن و شوهر از يكديگر و نيز ارث بردن بعضى از خويشان مرتبه دوم مى باشد. مسايلى كه در اين آيه آمده به قرار زير است:
1 ـ اگر زنى بميرد و فرزندى هم نداشته باشد، نصف تركه او به شوهر مى رسد البته پس از عمل به وصيتى كه كرده و پس ا زپرداخت بدهى او.
2 ـ اگر زنى بميرد و فرزندى داشته باشد چه پسر چه دختر، يك چهارم مال او به شوهر مى رسد.
3 ـ اگر شوهرى بميرد و فرزندى نداشته باشد، يك چهارم مال او به زنش مى رسد.
4 ـ اگر شوهرى بميرد و فرزندى نداشته باشد يك هشتم مال او به زنش مى رسد. البته در اينجا نيز حكم پس از عمل به وصيت و پرداخت بدهى اجرا مى شود.
اين چهار حكم به صورت خطاب به مردان ذكر شده است.
5 ـ اگر مردى يا زنى بميرد و «كلاله» باشد يعنى پدر و مادر و فرزند نداشته باشد و وارث او برادر و خواهر او باشند، به هر كدام يك ششم مال مى رسد.
6 ـ اگر در مسأله قبلى تعداد برادران و خواهران بيش از يكى باشد، مجموعاً در يك سوم مال شريك مى شوند.

توجه كنيم كه در چنين فرضى هم به ميت كلاله گفته مى شود و هم به برادران و خواهران او كه وارث او هستند و در آيه شريفه، كلمه كلاله به ميت اطلاق شده و مى فرمايد: اگر مردى يا زنى ارث برده شود يعنى بميرد در حالى كه كلاله است.
نكته مهم ديگر اينكه منظور از برادر و خواهر در اين آيه برادر و خواهر مادرى است كه اصطلاحاً به آنها «كلاله امى» گفته مى شود و اين آيه شامل برادران و خواهران پدرى و مادرى يا فقط پدرى نمى شود كه به آنها «كلاله ابى و امى» گفته مى شود. چون حكم ارث آنها در آيه آخر همين سوره بيان شده و با حكم ارث كلاله اى كه در اين آيه آمده متفاوت است. البته در خود آيه قرينه اى براى اين اختصاص يافته نشد ولى چون حكم كلاله در اين دو آيه متفاوت است و در فقه نيز حكم اين آيه به كلاله امى و حكم آيه آخر سوره نساء به كلاله ابى يا ابى و امى اختصاص دارد، لذا همه مفسران و علماء اسلامى اتفاق نظر دارند كه آيه مورد بحث درباره كلاله امّى است.
نكته ديگر اينكه همان جمله كه به صورت ترجيع بند در آخر احكام ارث در اين دو آيه مكرر آمده، در اينجا هم آمده ولى يك جمله اضافه دارد و آن اينكه اين حكم پس از كسر وصيت و بدهى اجرا شود و ميت در حال حيات خود وصيتى نكند كه به ضرر وارث است و يا به يك بدهى غير واقعى به خاطر ضرر زدن به وارث اقرار نكند و بالاخره ضرر زدن به وارث ممنوع است. اينكه اين قيد در ارث كلاله آمده ولى در ارث وارثان ديگر نيامده شايد بدانجهت باشد كه وارثان ديگر خيلى به ميت نزديك هستند وقتى كسى ببيند كه مال او به فرزندش يا پدر و مادرش و يا به همسرش مى رسد ناراحت نيست و آنها را مانند خودش مى داند و لذا دست به كارى نمى زند كه آنها ضرر كنند اما وقتى ببيند كه مال او به وارثان درجه دوم مى رسد، شايد ناراحت باشد و كارى كند كه از اين مال مقدار كمترى به آنها برسد. اين است كه در اينجا تذكر مى دهد كه شما حق نداريد كارى بكنيد كه به وارث ضرر برسد.
پس از بيان چندين حكم از احكام ارث اضافه مى كند كه خداوند شما را به اين احكام سفارش مى دهد و خداوند دانا وبردبار است. يعنى به نيتهاى شما آگاه و درمجازات متخلفان بردبار است.
در دو آيه بعدى براى تحكيم و تثبيت احكام ارث كه گفته شد، مى فرمايد: اين حدود و مقررات الهى است و هر كس خدا و پيامبرش را پيروى كند وارد بهشتهايى مى شود كه از زير آن نهرها جارى است و جاودانه در آن هستند و اين يك رستگارى بزرگ است. در مقابل، هر كس خدا و پيامبرش را معصيت كند وارد جهنم مى شود و جاودانه در آن است و براى او عذابى خوار كننده است.
بدينگونه مردم را در اجراى احكام الهى هم تشويق و هم تهديد مى كند.
وَ اللاّتى يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً (*)وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَاِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمآ اِنَّ اللّهَ كانَ تَوّابا رَحيماً (* )
كسانى از زنان شما كه كار ناشايست (زنا) انجام مى دهند، بر آنها چهار نفر از خودتان شاهد بگيريد. پس اگر شهادت دادند، آنها را در خانه ها نگهداريد تا مرگشان برسد يا خدا براى آنها راهى قرار بدهد (15) و آن دو نفر از شما را كه كار ناشايست (زنا) انجام دهند، آزارشان دهيد پس اگر توبه كردند و اصلاح نمودند، از آنها دست برداريد كه خدا بسيار توبه پذير و بخشايشگر است.
تفسير و توضيح
آيات (15-16) و اللاتى يأتين الفاحشه… : حكم ديگرى از احكام الهى بيان مى شود و آن حكم مربوط به زناكاران است. زنابا چهار شاهد ثابت مى شود. اگر چهار نفر مرد شهادت دادند، بايد زناكار مجازات شود و حد الهى درباره او اجرا گردد. حدّ و مجازاتى كه در اين آيه آمده مربوط به زنان زناكار است و آن اين است كه بايد آنها را در خانه ها حبس كنند تا وقتى كه بميرند. اين حكم در آيه شريفه به صورتى بيان شده كه

معلوم مى شود يك حكم موقتى است و بزودى نسخ خواهد شد. چون مى فرمايد: آنها را در خانه ها نگهداريد تا بميرند و يا خدا راهى براى آنها قرار بدهد. جمله دوم موقت بودن اين حكم را مى رساند.
همانگونه كه پيش بينى مى شد، بعدها آيات ديگرى نازل شد و اين حكم را نسخ كرد و آن، آيات مربوط به حدّ زنا بود:
الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة (نور / 2)
زن زناكار ومرد زناكار به هر كدام از آنها صد تازيانه بزنيد.
اين آيه مربوط به حدّ زناى غير محصنه است يعنى زناى مردان و زنانى كه ازدواج نكرده اند و از نظر سنت پيامبر حكم زناى محصنه يعنى زناى كسانى كه ازدواج كرده اند و در عين حال زنا مى كنند، اين است كه بايد آنها را سنگسار كرد. اين آيه به ضميمه سنت پيامبر، آيه مورد بحث ما را نسخ كرده و حكم آن را برداشته است. از اول هم آن حكم موقتى بود و در پايان آن آيه به موقت بودن آن حكم اشاره شده بود. مصلحت آن زمان آن حكم را اقتضاء مى كرد و مصلحت بعدى آن را نسخ كرد.
اين مورد از موارد بسيار اندكى است كه در آن آيه اى نسخ شده است هر چند كه بعضيها عقيده دارند با توجه به جمله پايانى آيه كه حكم را موقت اعلام مى كند نبايد آيه را نسخ شده دانست چون در خود آيه آمده است كه حكم آن تا زمان معينى است و معلوم است كه چون آن زمان معين سپرى شد حكم نيز از اعتبار مى افتد و اين غير از نسخ اصطلاحى است نسخ در جايى است كه حكمى با قاطعيت گفته شود ولى بعدها آيه ديگرى حكم آن را عوض كند مانند آيه نجوا. (درباره نسخ پيش از اين به تفصيل سخن گفته ايم) در عين حال مى توان گفت كه مجازات و حدّ زناكار در همين آيات مورد بحث آمده و آن عبارت (فاذاوهما) مى باشد و آيه مربوط به حدّ در واقع آن را تفصيل مى دهد پس جايى براى نسخ وجود ندارد.
اين نكته را هم تذكر بدهيم كه اگر آيه مورد بحث را منسوخ شده بدانيم، ناسخ آن آيه ديگر و سنت پيامبر است و اين مى رساند كه با سنت قطعى هم مى توان آيه قرآن را

نسخ كرد و بسيارى از دانشمندان علم اصول اين مطلب را تأييد كرده اند و نسخ آيه با سنت قطعى و متواتر را پذيرفته اند ولى نسخ آيه با خبر واحد را اكثريت اصوليين قبول نكرده اند.
در آيه بعدى حكم ديگرى درباره زناكاران بيان مى شود و دستور مى دهد كه چون مردزناكار و زن زناكار پيش شما آمدند آنها را تنبيه كنيد و آزارشان دهيد. چگونگى آزار دادن بسته به شرايط و موقعيت آنها دارد گاهى با زبان و گاهى با كتك و گاهى با بيرون كردن آنها از خانه محقق مى شود ولى اگر توبه كردند و خود را اصلاح نمودند از آزار آنها دست برداريد و رهايشان سازيد چون خدا توبه پذير و مهربان است.
مى بينند كه در اسلام در عين اينكه مجازاتهاى سختى براى خطاكاران وجود دارد، تمام راهها به روى آنها بسته نمى شود و اگر آنها متنبه شدند و توبه كردند و از كرده خود پشيمان شدند، اسلام آنها را مى پذيرد و توبه آنها را قبول مى كند.
اِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريب فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً (*)وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى اِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ اِنّى تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (*)
پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى كسانى است كه از روى نادانى كار بد مى كنند سپس بزودى توبه مى كنند. خدا توبه آنها را مى پذيرد و خدا دانا و فرزانه است (17) و توبه براى كسانى نيست كه كارهاى بد مى كنند تا وقتى كه يكى از آنها را مرگ فرا مى رسد مى گويد: هم اكنون توبه كردم و نيز براى كسانى نيست كه در حال كفر مى ميرند. براى آنها عذابى دردناك آماده كرده ايم (18)
نكات ادبى
1 ـ «توبه» مصدر از تاب يتوب به معناى بازگشت و رجوع و در اصطلاح، توبه

عبارت است از پشيمانى از گناه و تصميم بر ترك آن در آينده. توبه گاهى به خدا نسبت داده مى شود و گاهى به بنده كه در هر دو صورت به معناى رجوع است. رجوع بنده به خدا پشيمانى از گناه است و رجوع خدا به بنده به معناى پذيرش توبه اوست.
2 ـ «جهالت» منظور ازآن در اينجا ارتكاب گناه از روى هوى و هوس است هر چند كه حرام بودن آن را مى داند. همين كه كار را از روى عناد با خدا انجام نمى دهد كافى است.
3 ـ «من» در «من قريب» براى ابتداى غايت است.
4 ـ «سيئات» جمع سيئة به معناى كار بد در مقابل حسنه كه به معناى كار نيك است.
5 ـ ذكر «احدهم» در اينجا براى تحقير مطلب است.
6 ـ «آن» لحظه، وقت. مخصوص زمان معينى نيست ولى وقتى با الف و لام همراه شد (الآن) به معناى لحظه حال مى شود.
7 ـ «اعتدنا» آماده كرديم. اين كلمه در اصل اعددنا بوده دال تبديل به تاء شد.
تفسير و توضيح
آيه (17) انما التوبة على الله للذين … : يكى از مظاهر لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگانش اين است كه درهاى توبه را به روى آنها باز كرده است و به گنهكاران و كسانى كه از دستورات خدا سرپيچى كرده اند، فرصتى ديگر داده كه از طريق توبه به سوى خدا بازگردند و مشمول رحمت او باشند.
توبه يك حقيقت بلند در معارف اسلامى است. در واقع توبه وسيله اى براى بازيابى و بازنگرى و اصلاح نفس است اگر درهاى توبه باز نبود و فرصت بازگشت به سوى خدا از گنهكاران گرفته مى شد، اثر بسيار بد و خطرناكى در روحيه افراد داشت و هر فردى با ارتكاب يك گناه، ديگر خودش را از رحمت خدا به دور مى ديد و به سوى گناهان ديگر كشيده مى شد و دچار يأس از رحمت الهى مى گشت و اين بدترين حالتى است كه بنده اى دچار آن شود.

در اين آيه خداوند از روى امتنان بر بندگان، اظهار مى دارد كه خدا قبول توبه گنهكاران را بر خود لازم مى داند گويا كه اين عهد و پيمانى براى خداست و خدا وعده مى دهد كه توبه آنها را بپذيرد.
البته پذيرش توبه گنهكاران را مشروط به دو شرط مى داند:
نخست اينكه، معصيتى كه مرتكب شده اند از روى عناد با خدا نباشد بلكه از روى جهالت باشد. گاهى انسان گناهى را از روى هوى و هوس و براى ارضاى شهوتهاى خود انجام مى دهد و هدف او مخالفت با خدا نيست ولى گاهى آن كار را به جهت مخالفت با خدا و عناد و ستيز در برابر حق انجام مى دهد. اگر ارتكاب گناه به صورت اول باشد، معلوم مى شود كه بنده هر چند خدا را نافرمانى كرده ولى روح نافرمانى در او نيست بلكه فقط از روى هواى نفس اين كار را كرده است در اين صورت اگر از كرده خود پشيمان شد و به سوى خدا بازگشت خدا توبه او را مى پذيرد و مى توان گفت كه او اين كار را از روى جهالت و نادانى انجام داده است هر چند كه گناه بودن آن را مى دانست.
بنابراين، قيد جهالت به معناى آن نيست كه گنهكار در حين ارتكاب گناه، حرام بودن آن را نمى دانست چون در چنين صورتى او گناهى نكرده تا توبه كند بلكه جهالت در اينجا به همان مفهومى است كه گفته شد. يعنى انجام كار از روى هوا و هوس.
دوم اينكه، وقتى مرتكب گناهى شد هر چه زودتر توبه كند و توبه را به تأخير نيندازد اگر توبه را به تأخير اندازند تا وقتى كه مرگشان فرا رسد، ديگر توبه آنها پذيرفته نخواهد شد همانگونه كه در آيه بعدى بيان شده است. و اگر پس از ارتكاب گناه بلافاصله توبه نكرردند و به تأخير انداختند اگر چه پيش از مرگشان هم توبه كنند، قبول توبه آنها براى خدا واجب نيست و چنين توبه اى شامل تعهد و وعده الهى نمى شود و ممكن است نپذيرد. زيرا در اين آيه خدا تنها در مقابل توبه كنندگانى خود را متعهد به قبولى توبه مى كند كه بلافاصله پس از ارتكاب گناه توبه كنند.

به هر حال وقتى دو شرط ياد شده محقق شد، خدا قول مى دهد كه توبه توبه كننده را بپذيرد و اضافه مى كند كه خدا دانا و حكيم است; از حقيقت حال بندگانش خبر دارد و كارهاى او از روى حكمت و اتقان است.
آيه (18) و ليست التوبه للذين يعلمون… : همانگونه كه پذيرش توبه با دو شرطى كه در آيه پيش گفته شد، حتمى است، توبه دو گروه هم به طور حتمى پذيرفته نخواهد شد و خداوند در اين آيه اين دو گروه را چنين معرفى مى كند:
گروه نخست، كسانى هستند كه مرتكب گناهان مى شوند و توبه نمى كنند تا وقتى كه آثار و نشانه هاى مرگ خود را مشاهده مى كنند و چون با مرگ روبرو مى شوند، توبه مى كنند. توبه اين افراد در اين زمان پذيرفته نيست زيرا آنها فرصت را از دست داده اند و اساساً با فرا رسيدن مرگ، تكليف از انسان برداشته مى شود و توبه مربوط به زمان تكليف است.
اساساً چنين افرادى دروغ مى گويند و با توجه به سابقه كار آنها اگر مرگ آنها هم به تأخير بيفتد، باز به ارتكاب گناه ادامه خواهند داد; چون آن ايمان محكم را ندارند كه آنها را از معصيت بازدارد و روح آنها به گناه عادت كرده است. همانگونه كه در آيات ديگر نيز اين حقيقت آمده است:
فلم يك ينفعهم ايمانهم لماراواباسنا (غافر / 85)
پس ايمان آنها هنگامى كه عذاب ما را ديدند به آنها سودى نداد.
حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لااله الاّ الذى آمنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين. ءالان و قد عصيت من قبل و كنت من المفسدين (يونس / 90-91)
تا وقتى كه او را (فرعون را) غرق فرا گرفت ، گفت ايمان آوردم كه معبودى جز آنكه بنى اسرائيل به او ايمان دارند نيست و من از تسليم شدگانم. آيا اكنون ؟ و حال آنكه پيشتر معصيت كردى و از فاسدان بودى.
گروه دوم از كسانى كه توبه آنها پذيرفته نيست و راه نجاتى ندارند، كافرانى هستند كه به كفر خود بميرند. روشن است كه اينها در برزخ و در قيامت پشيمان خواهند بود

ولى ديگر پشيمانى سودى ندارد و خدا براى آنها عذابى دردناك آماده كرده است.
همانگونه كه درباره گروه اول گفتيم اين گروه نيز عمرى را با كفر سركرده اند و اگر بر فرض محال به دنيا برگردانيده شوند باز در كفر زندگى خواهند كرد چون روح آنها كاملا آلوده شده و مسخ شده است و اميدى بر اصلاح آنها وجود ندارد. اين حقيقت نيز در آيات ديگرى هم آمده است:
ولو ردّوا لعادوا لمانهوا عنه و انهم لكاذبون (انعام / 28)
و اگر به دنيا بازگردانيده شوند به سوى آنچه از آن نهى شده اند برمى گردند وآنها دروغگويانند.
ان الذين كفروا و ماتوا وهم كفار فلن يقبل من احد هم ملؤ الارض ذهبا(آل عمران/91)
كسانى كه كافر شدند و در حالى كه كافرند مردند، از يكى از آنها طلا به اندازه زمين پذيرفته نخواهد شد.
 بحثى درباره توبه

توبه از ماده تاب يتوب توباً مشتق شده و به معنى بازگشت مى باشد كسى كه توبه مى كند در واقع به سوى خداوند باز مى گردد. در قرآن كريم توبه هم به خدا نسبت داده شده و هم به بنده و در هر دو مورد به معناى رجوع و بازگشت مى باشد.

توبه عبارت است از بازگشت انسان به سوى خداوند با حالت پشيمانى از گناهى كه كرده با اين قصد كه ديگر آن گناه را تكرار نكند. توبه كردن از گناه واجب است و خداوند در قرآن كريم بندگان خود را به آن امر كرده است:
و توبوا الى الله جميعاً ايه المؤمنون لعلكم تفلحون (نور / 31)
همگى به خداوند توبه كنيد اى گروه اهل ايمان تا رستگار شويد.

يا ايها الذين امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم(تحريم/8)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خداوند توبه كنيد توبه اى خالص و بادوام، شايد كه پروردگارتان بدى شما را ناديده بگيرد.
از ديدگاه قرآن توبه كسى قبول است كه داراى شرائط ويژه اى باشد:
انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليماً حكيماً، وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذاباً اليماً (نساء / 17 – 18)
همانا بر خداست توبه كسانى را بپذيرد كه از روى نادانى كار بد كنند آنگاه به زودى توبه نمايند پس خدا توبه آنها را مى پذيرد و خدا عليم و حكيم است و قبول نيست توبه كسانى كه كارهاى بد مى كنند تا وقتى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد و بگويد اكنون توبه كردم، همچنين قبول نيست توبه كسانى كه مى ميرند در حالى كه كافرند، براى آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم.
طبق اين آيات شريفه قبولى توبه شرايط خاصى دارد كه عبارتند از:
1ـ توبه بايد از گناهى باشد كه از روى جهالت و نادانى انجام گرفته است و البته منظور از جهالت در اينجا اين نيست كه گناه بودن آن عمل را نمى دانست بلكه منظور اين است كه بر سبيل عناد با خدا و در مقام معارضه با حقتعالى آن عمل را انجام نداده باشد. ممكن است انسان گناهى را مرتكب شود اما نه به عنوان عناد با خدا بلكه از روى هوى و هوس كه خود نوعى جهالت است در چنين صورتى است كه اگر واقعاً توبه كند توبه او پذيرفته مى شود اما اگر گناه را در مقام معارضه با خدا و با انگيزه عناد ولجاجت مرتكب شد، معلوم نيست كه خداوند توبه از چنين گناهى را قبول كند.
2ـ توبه بايد زود انجام بگيرد و انسان حق ندارد توبه را به تأخير بياندازد البته در بعضى از روايات عبارت (من قريب) به زودتر از مرگ تفسير شده است و گويا منظور

اين است كه تا پيش از مرگ توبه كند و اگر با رسيدن نشانه هاى مرگ توبه كرد قبول نيست. اگر منظور اين باشد جمله بعدى (وليست التوبة) توضيح آن خواهد بود.
3ـ توبه بايد هنگامى باشد كه انسان قدرت انتخاب و اختيار و آزادى عمل داشته باشد اما اگر انسان به مرحله اى رسيد كه با مرگ دست به گريبان شد و آثار آن را معاينه و مشاهد كرد، ديگر فرصتى براى توبه نيست و توبه در اين دم آخر مقبول درگاه الهى نخواهد بود.
4ـ توبه كسانى كه كافر از دنيا مى روند قبول نيست بنابر اين پشيمانى كفار در عالم برزخ و يا در روز قيامت سودى به حال آنها نخواهد داشت.
شبيه آياتى كه خوانديم آيه ياد شده در زير است:
انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم (انعام/54)
همانا اگر كسى از شما از روى جهالت كار بدى كند آنگاه توبه نمايد و خود را اصلاح سازد، به درستى كه خداوند آمرزنده و بخشنده است.
در اين آيه شرط ديگرى براى قبولى توبه آمده است و آن عبارت است از اصلاح حال شخص كه بايد بعد از توبه انجام گيرد و شايد اين شرط اشاره باشد به اين كه توبه كننده بايد تصميم قطعى بگيرد كه ديگر به سوى گناهى كه از آن توبه كرده باز نگردد و آن را تكرار نكند. البته قيد اصلاح بعد از توبه در آيات ديگرى نيز آمده است كه ما آنها را نياورديم.
از بعضى از آيات چنين استفاده مى شود كه اگر توبه با شرائط لازم انجام بگيرد، قبولى آن از سوى خداوند حتمى است زيرا در اين آيات، خداوند به طور قطعى وعده قبول توبه را مى دهد:
فمن تاب من بعد ظلمه واصلح فان الله يتوب عليه (مائده / 39)
پس هر كس توبه كند پس از آن كه ظلم كرده، واصلاح نمايد، پس خداوند توبه او را قبول مى كند.
وانى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (طه / 82)

همانا من آمرزنده هستم براى كسى كه توبه كند و ايمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد و آنگاه هدايت شود.
به طورى كه از اين آيات و آيات ديگر استفاده مى شود، بخشيده شدن گناهان كسى كه توبه مى كند حتمى است و خداوند آن را وعده داده است. گاهى ممكن است حتى بدون توبه هم عفو الهى شامل حال كسى بشود به گونه اى كه گويا توبه كرده است خداوند كريم در قرآن اين مژده را به بندگان خود داده ولى آن را حتمى والزامى نكرده است:
ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين وانزل جنوداً لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين، ثم يتوب الله من بعد ذلك على من يشاء والله غفور رحيم (توبه / 26 – 27)
سپس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد ولشكرى فرستاد كه آن را نمى ديديد و كافران را عذاب نمود و اين است جزاى كافران، سپس خداوند بعد از اين هر كس را كه بخواهد مى بخشد، خدا آمرزنده و بخشنده است.
ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ان الله كان غفوراً رحيماً (احزاب / 24)
تا خداوند راستگويان را به سبب راستگوئى شان پاداش دهد و منافقان را عذاب كند اگر بخواهد ويا آنها را بيامرزد كه خدا آمرزنده و بخشنده است.
البته عفو ابتدائى خداوند كه گاهى شامل حال بنده اى مى شود كه هنوز توبه نكرده، امرى مسلم است و آيات بسيارى به آن دلالت دارد. منتهى در دو آيه اى كه آورديم لفظ توبه به كار رفته و منظور همان عفو ابتدائى است. بديهى است كه عفو ابتدائى خداوند كه گاهى شامل حال بعضى از بندگان مى شود، براى خود حساب و كتابى دارد و شامل همه نمى شود، بلكه كسانى از آن برخوردار مى شوند كه در خود شايستگى و اهليت آن را ايجاد كنند اگر چه از گناه بخصوصى توبه نكرده اند.
مطلب ديگرى كه در اينجا متذكر مى شويم اين است كه گاهى بنده خالصى از اين كه لحظه اى از ياد الهى غافل شده و يا ترك اولائى از او سرزده و يا انتخاب احسن نكرده است خود را گناهكار مى داند و از اين نقيصه به درگاه خداوند توبه مى كند. توبه اى كه در قرآن كريم به بعضى از انبياء نسبت داده شده، از اين نـوع است:
فتلقى آدم من ربّه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم (بقره / 37)
پس آدم از پروردگار خود كلماتى را دريافت نمود پس به او توبه كرد همانا او بسيار توبه پذير و بخشنده است.»
و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين (اعراف/148)
موسى بيهوش افتاد و چون به هوش آمد، گفت: منزهى خدايا به سوى تو توبه كردم و من از نخستين مؤمنان هستم.
درباره توبه در روايات معصومين مطالب جالبى آمده و اكنون كه بعضى از آيات مربوط به توبه را خوانديم، فرازهايى از روايات راجع به توبه را نقل مى كنيم.
توبه از ديدگاه معصومين
1 ـ عن الصادق (ع) قال: انّ الله يفرح بتوبة عبده المؤمن اذا تاب كما يفرح احدكم بضالّته اذا وجدها.(1)
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به سبب توبه بنده مؤمن خود وقتى توبه مى كند، خوشحال مى شود همانگونه كه يكى از شما وقتى گمشده خود را مى يابد خوشحال مى شود.
2 ـ عن الباقر (ع) قال: التائب من الذنب كمن لاذنب له و المقيم على الذنب وهو يستغفر منه كالمستهزئ.(2)
امام باقر (ع) فرمود: كسى كه از گناه توبه مى كند مانند كسى است كه گناه ندارد و كسى كه در حال استغفار باز هم مرتكب آن گناه است مانند كسى است كه

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – كافى ج 2 ص 436
2 – همان

مسخره مى كند.
3 ـ پيامبر خدا(ص) فرمود: هر كس پيش از يك سال از مرگش توبه كند، خداوند توبه او را قبول مى كند. سپس فرمود: يك سال زياد است; هر كس يك ماه پيش از مرگش توبه كند، خداوند توبه او را قبول مى كند. سپس فرمود: يك سال زياد است; هر كس يك ماه پيش از مرگش توبه كند، خداوند توبه او را قبول مى كند. سپس فرمود: يك ماه زياد است; هر كس يك جمعه پيش از مرگش توبه كند، خداوند توبه او را قبول مى كند. سپس فرمود: يك جمعه زياد است; هر كس يك روز پيش از مرگش توبه كند، خداوند توبه او را قبول مى كند سپس فرمود: يك روز هم زياد است; هر كس بيش از آنكه مرگ را مشاهده كند توبه نمايد، خداوند توبه او را قبول مى كند.(1)
4 ـ قال اميرالمؤمنين(ع): ترك الخطيئة ايسر من طلب التوبه و كم من شهوة ساعة اورثت حزنا طويلا.(2)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ترك نمودن گناه آسانتر از طلب توبه است و چه بسا شهوت يك لحظه باعث اندوه طولانى شود.
5 ـ امام صادق(ع) فرمود: گاهى شخصى گناهى مى كند و به وسيله همان گناه وارد بهشت مى شود. گفته شد: خدا به وسيله گناه او را وارد بهشت مى كند؟ فرمود: بلى او گناه مى كند و همواره از گناه خود مى ترسد و از خودش بدش مى آيد پس خدا به او رحم مى كند و به بهشت وارد مى سازد.(3)
6 ـ قال النبى(ص): كل بنى آدم خطّاء و خير الخطّائين التوّابون المستغفرون.(4)
پيامبر (ص) فرمود: همه فرزندان آدم خطاكارند و بهترين خطاكاران، توبه كنندگان واستغفار كنندگانند.
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسآءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – كافى ج 2 ص 44
2 – محجة البيضاء ج 7 ص 96
3 – كافى ج 2 ص 626
4 – محجة البيضاء ج 7 ص 81

لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مآ آتَيْتُمُوهُنَّ اِلاّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَاِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً (*)وَ اِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَكانَ زَوْج وَ آتَيْتُمْ اِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ اِثْماً مُبيناً (*)وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ اِلى بَعْض وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقاً غَليظاً (*)وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آبآؤُكُمْ مِنَ النِّسآءِ اِلاّ ما قَدْ سَلَفَ اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سآءَ سَبيلاً (* )
اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما جايز نيست از روى اجبار از زنان ارث ببريد و بر آنان سختگيرى نكنيد تا برخى از آنچه به آنها داده ايد، ببريد (از دستشان بگيريد) مگر اينكه كار زشت آشكارى انجام بدهند و با آنها به نيكى رفتار كنيد پس اگر آنان را خوش نداريد، چه بسا چيزى را خوش نداريد و خداوند در آن نيكى بسيار قرار دهد (19) و اگر خواستيد زنى را جايگزين زن ديگرى كنيد و به يكى از آنها مال بسيارى داديد، چيزى از آن را از او نگيريد. آيا آن را از روى بهتان و گناه آشكار مى گيريد؟ (20) و چگونه آن را مى گيريد در حالى كه شما با يكديگر آميزش داشته ايد و آنها از شما پيمانى محكم گرفته اند؟ (21) زنانى را كه پدرانتان با آنان ازدواج كرده اند به زنى نگيريد مگر آنچه در گذشته بوده است چون اين كار كارى زشت و نفرت انگيز و روش بدى است (22)
نكات ادبى
1 ـ «ان ترثوا» محلا مرفوع است چون فاعل لايحل مى باشد.
2 ـ «كرها» مصدر به جاى حال است از نساء.
3 ـ «عضل» منع كردن، سختگيرى، اذيت نمودن.
4 ـ «مبينه» آشكار، روشن.
5 ـ «استبدال» جايگزين ساختن، عوض كردن.

6 ـ «قنطار» مال بسيار، پوست گاو پر از طلا.
7 ـ «بهتانا» تهمت زدن، به دروغ چيزى را به كسى نسبت دادن كه باعث تعجب او شود. اصل اين كلمه از «بهت» است كه به معناى تعجب مى باشد. ضمناً دو كلمه بهتان و اثم در اين آيه حال از اخذ هستند.
8 ـ «افضاء» به هم رسيدن، تماس گرفتن، آميزش و در اينجا كنايه از زناشويى است.
9 ـ «نكاح» گاهى به معناى عقد ازدواج است و گاهى هم به معناى عمل زناشويى مى آيد.
10 ـ «الاماقدسلف» استثناى منقطع مى باشد.
11 ـ «مقت» چيز بدى كه باعث نفرت و انزجار باشد.
تفسير و توضيح
آيه (19) يا ايها الذين امنوا لايحلّ لكم… : عربهاى عصر جاهلى براى زنها حقوق چندانى قايل نبودند و همواره درباره آنها ظلم مى كردند و كسى جلودار آنها نبود. با ظهور اسلام سنتهاى غلط جاهلى سركوب شد و از جمله، سنتهاى ظالمانه اى كه درباره زنها اعمال مى شد برداشته شد. و با توجه به نيازهاى واقعى و شرايط طبيعى آنها، حقوقشان احيا گرديد.
در اين آيه براى دفاع از حقوق اساسى و خانوادگى زنها چند دستور به مردها داده مى شود:
نخست اينكه، براى مردان جايز نيست كه بر خلاف ميل زنان از آنها ارث ببرند. گاهى بعضى از مردها زنان ثروتمند را به خاطر ثروت آنها به زنى مى گرفتند ولى با آنها مثل يك همسر رفتار نمى كردند و حقوق همسرى را زيرپا مى گذاشتند و آنها را به همين صورت رها مى ساختند و منتظر بودند كه آنها بميرند و اينها ارث ببرند و طبعاً اين كار بر خلاف ميل آن زنها بود. در اين آيه از اين رفتار ظالمانه و غير انسانى نهى

شده و به مردانى كه دست به اين كار مى زدند گفته شده كه براى شما جايز نيست كه از زنها برخلاف ميل آنها ارث ببرند.
دوم اينكه، مردان حق ندارند با زنهايشان سختگيرى كنند و آنها را زير فشار قرار بدهند تا آنها مجبور شوند قسمتى از مهريه خود را به مردها ببخشند تا در مقابل آن مردان آنها را طلاق بدهند. مگر اينكه زنها مرتكب فحشا و زنا باشند كه در اين صورت براى مجازات آنها چنين كارى عيبى ندارد.
سوم اينكه، به مردان دستور مى دهد كه با زنها با نيكويى رفتار كنند و اگر هم به آنها عشق و علاقه و ميل باطنى ندارند باز رفتارشان با آنها خوب باشد و اين را بدانند كه اى بسا انسان از چيزى خوشش نمى آيد ولى خداوند خير فراوانى در آن قرار داده است. و شايد همين زنها كه مورد علاقه مردهاى خود نيستند، باعث خوشبختى آنها و به وجود آمدن فرزندان شايسته براى آنها باشند. گاهى ميان زن و شوهر سوء تفاهمهايى به وجود مى آيد كه مرد نبايد فوراً تصميم به طلاق بگيرد و يا با زن بدرفتارى كند بلكه بايد تحمل نمايد و رفتار خوبى داشته باشد و بداند كه اى بسا در آنچه مورد پسند او نيست خداوند سود فراوانى قرار داده است.
آيات (20-21) و ان اردتم استبدال زوج… : يكى از رسوم عربهاى جاهلى درباره زنها اين بود كه وقتى مى خواستند زن خود را رها كنند و با زن ديگرى ازدواج نمايند زن اولى را تحت فشار قرار مى دادند و آزار و اذيت مى كردند تا او مجبور شود مقدارى از مهريه اى را كه گرفته به شوهر بازپس مى دهد و شوهر با گرفتن آن، زن اول را طلاق مى گرفت و همان وجه را مهريه براى زن دوم خود قرار مى داد.
آيه شريفه از اين كار نهى مى كند و مى فرمايد: اگر خواستيد زنى را جايگزين زن ديگرى كنيد و به زن خود مال فراوان و بسيارى داده ايد، چيزى از آن را از او نگيريد. و براى تأكيد مطلب اضافه مى كند كه آيا شما آن را از روى بهتان و گناه مى گيريد؟ شايد اين جمله اشاره به كار ناجوانمردانه بعضى از مردها باشد كه براى توجيه كار خود در طلاق دادن زن اولى و مجبور كردن او به بازپس دادن مهريه، به او تهمت مى زدند ونسبت گناه به او مى دادند خداوند از اين روش ظالمانه كه حقوق اساسى زن پايمال مى شود و زن به شدت مورد ستم قرار مى گيرد، جلوگيرى مى كند ومردان را از اتخاذ اين شيوه نامطلوب باز مى دارد. و در آيه بعدى اين گونه افراد را چنين موعظه مى كند كه شما چگونه دست به اين كار مى زنيد در حالى كه ميان شما و آن زنها انس و الفت بوده و با آنها تماس و آميزش داشته ايد و آنها با اجراى مراسم عقد، پيمان محكمى از شما گرفته اند.
آيه (22) و لاتنكحوا ما نكح آبائكم… : رسم ديگرى از رسوم عصر جاهلى كوبيده مى شود. عربهاى جاهلى وقتى پدرى از دنيا مى رفت و زن جوانى داشت كه نامادرى فرزندانش بود، فرزند با او ازدواج مى كرد. خداوند از اين رسم غلط نهى مى كند و دستور مى دهد كه با زنهايى كه پدرانتان با آنها ازدواج كرده اند شما از دواج نكنيد. طبق اين دستور چنين ازدواجى حرام است و انجام آن گناه دارد. ولى بايد ديد كسانى كه پيش از اعلام اين حكم دست به اين كار زده بودند چه حكمى دارند؟ آيا آنها هم مرتكب گناه شده اند؟ در ادامه آيه جمله اى وجود دارد كه پاسخ اين سؤال است و اعلام مى دارد كه آنها گناه نكرده اند و اين حكم از اين به بعد لازم الاجرا است.
در پايان آيه براى تشديد حكم، اعلام مى دارد كه ازدواج فرزند با زنى كه پدر با او ازدواج كرده بود، هم كارى زشت و هم عملى نفرت انگيز و هم شيوه اى ناپسند است.
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْاَخِ وَ بَناتُ الْاُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ الاّتى أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسآئِكُمْ وَ رَبآئِبُكُمُ الْلاتى فى حُجُورِكُمْ مِنْ نِسآئِكُمُ الْلاتى دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَاِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْاُخْتَيْنِ اِلاّ ما قَدْ سَلَفَ اِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً (*)
براى شما حرام شده است ازدواج با مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتانوعمه هايتان وخاله هايتان و دختران برادر و دختران خواهر و آن مادرانتان كه به شما شير داده اند و خواهرانتان از راه شيرخوردن و مادران زنانتان و دختران زنانتان كه در دامان شما تربيت شده اند از آن زنانتان كه به آنها دخول كرده ايد و اگر دخول نكرده باشيد گناهى بر شما نيست و (نيز) همسران آن پسرانتان كه از صلب شما هستند و اينكه ميان دو خواهر را جمع كنيد مگر آنچه از پيش بوده است. همانا خداوند آمرزنده بخشايشگر است (23)
نكات ادبى
1 ـ «امهات» جمع امّ كه در اصل «امهة» بود هاء در مفرد به جهت تخفيف افتاد. امّ به معناى مادر و ريشه است. مادر پدر و مادر نيز كه همان جدّه است، براى انسان «امّ» حساب مى شود. ضمناً كلمه «امهات» نايب فاعل «حرّمت» است و چون اعيان واشخاص نمى تواند مورد تعلق حرمت باشد، بايد كلمه مناسبى در تقدير باشد كه در اينجا «نكاح» است و در جاهايى مثل حرمت عليكم الدم «اكل» است.
2 ـ «ربائب» جمع ربيبه، دختران زنان از شوهران ديگر كه نزد شوهر دوم زندگى مى كنند و از «ربى» مشتق شده چون آنها تحت تربيت اين ناپدرى هستند.
3 ـ «حجور» جمع حجر به معناى آغوش، دامن. كنايه از تربيت و نگهدارى.
4 ـ «جناح» گناه، بيم.
5 ـ «حلائل» جمع حليله، همسر. از آن جهت به همسر حليله گفته مى شود كه براى انسان حلال شده است.
6 ـ «اصلاب» جمع صلب ، پشت، محل ساخته شدن نطفه.
7 ـ «الاماقدسلف» استثناى منقطع است.
تفسير و توضيح
آيه (23) حرّمت عليكم امهاتكم… : ازدواج زنان و مردان با يكديگر در اسلام

مقرارت ويژه اى دارد كه مهمترين آنها اين است كه مردها با زنانى كه براى آنها محرم است حق ازدواج ندارند. در اين آيه زنهاى محرم را بر مى شمارد و مردان را از ازدواج با آنها منع مى كند البته حرام بودن ازدواج مردى با زنى به خاطر خويشاوندى در ميان ملل ديگر هم وجود دارد منتها موارد آن فرق مى كند و اساساً اين يك امر قراردادى و تشريعى است و منشاء طبيعى ندارد هر چند كه گفته شده بعضى از حيوانات هم از آميزش با مادران و دختران خود خوددارى مى كنند.
به هر حال در اين آيه چهارده مورد از زنها را كه ازدواج با آنها حرام است برمى شمارد. از آنها هفت مورد نسبى است يعنى به خاطر ولادت و هم خونى است و هفت مورد سببى است يعنى به خاطر شيرخوردن و ازدواج است. هفت مورد اول عبارتند از:
1 ـ مادران; و اين شامل جدّه انسان كه همان مادر پدر و مادر است نيز مى شود و همچنين شامل جدّه جدّه و بالاتر هم مى شود.
2 ـ دختران; و اين شامل دختران دختران و دختران پسران هم مى شود و همچنين شامل دختران آنها و پايينتر هم مى شود.
3 ـ خواهران; و اين شامل خواهران پدرى و مادرى و خواهران فقط پدرى و فقط مادرى هم مى شود.
4 ـ عمّه ها; و اين شامل خواهر پدرى و مادرى يا پدرى و يا مادرى پدر مى شود.
5 ـ خاله ها; و اين شامل خواهر پدرى و مادرى و يا پدرى و يا مادرى مادر مى شود.
6 ـ دختران برادر; و اين شامل دختران برادران پدرى و مادرى و پدرى يا مادرى مى شود.
7 ـ دختران خواهر; اين شامل دختران خواهران پدرى و مادرى و يا پدرى و يا مادرى مى شود.
هفت مورد دوم كه نه از طريق نسب بلكه از طريق سبب حرام مى شوند عبارتند از:

1 ـ مادران شيرى; يعنى زنانى كه مادر واقعى نيستند ولى انسان از آنها در كودكى شير خورده است.
2 ـ خواهران شيرى; يعنى زنانى كه خواهر واقعى نيستند ولى انسان از كسى شيرخورده كه آنها هم از او شير خورده اند.
اين دو مورد را محرمهاى «رضاعى» مى گويند و به طورى كه در روايت صحيحى از پيامبر اسلام(ص) آمده هر چه به جهت نسبت حرام مى شود، به جهت شيرخوردن و رضاع هم حرام مى شود. يعنى همانگونه كه مادر رضاعى حرام است خواهر او كه خاله رضاعى مى شود و دختران او كه خواهران رضاعى مى شوند نيز حرام است و از اين طرف دخترى كه از زنى شيرخورده براى شوهر او كه صاحب شير است حرام است و خواهر شوهر او هم كه عمه رضاعى مى شود حرام است و خلاصه هر چه در نسب حرام است در رضاع هم حرام است.
البته محرم بودن به وسيله شيرخوردن شرايطى دارد از جمله اينكه شيرخوردن در دوسالگى كودك باشد و اگر بالاتر از دوسالگى شد باعث نشر حرمت نمى شود. ديگر اينكه شيرخوردن به صورتى باشد كه گوشت و استخوان كودك از آن رشد كند به اين صورت كه يك شبانه روز و يا پانزده بار شير آن زن را بخورد و ميان آنها چيز ديگرى نخورد. ديگر اينكه شير را مستقيماً از پستان آن زن بخورد و اگر شير را به ظرفى بدوشد و كودك از آن ظرف بخورد، نشر حرمت نمى شود.
3 ـ مادران همسران; كه شامل مادر زن و مادر مادر زن به بالا مى شود.
4 ـ دختران زنان از شوهر ديگر; كه در اصطلاح به آنها «ربيبه» گفته مى شود. البته در آيه گفته شده آن دخترانى كه در دامان شما و تحت تربيت شما هستند ولى اين فقط يك قيد توضيحى است و براى آن است كه غالباً چنين است و به آن معنا نيست كه اگر دختران همسران از شوهر ديگر در خانه شما و تحت تربيت شما نباشند، براى شما محرم نيستند بلكه ازدواج بااين گونه زنها حرام است اگرچه درجاى ديگرى زندگى كنند.

ازدواج با اين گونه زنان وقتى حرام است كه شخص با مادر آنها همبستر شود ولى

اگر همبستر نشده و فقط عقد ازدواج خوانده شده، محرميت با آن دختران حاصل نمى شود و مى توانند با آنها ازدواج كنند منتهى بايد مادران آنها را طلاق بدهند.

5 ـ همسران فرزندان; شامل عروس شخص و يا عروس فرزند شخص مى شود و البته منظور از فرزند در اينجا فرزندان واقعى و صلبى است و شامل فرزند خوانده نمى شود و همانگونه كه مى دانيم پيامبر اسلام با زينب زن طلاق داده شده زيدبن حارثه فرزندخوانده خود ازدواج كرد.

6 ـ خواهران همسر; جمع ميان دو خواهر حرام است و انسان نمى تواند در يك حال دو خواهر را به زنى بگيرد. البته اگر از زن خود با مرگ او و يا طلاق جدا شود، مى تواند با خواهر او ازدواج كند. ضمناً چون در ميان عربهاى جاهلى جمع ميان دو خواهر رسم بوده، در اينجا مى فرمايد: مگر آنچه از پيش انجام گرفته يعنى ازدواجهايى كه پيش از تشريع اين قانون بوده و ميان دو خواهر را جمع كرده بودند، اشكالى ندارد و براى آنها گناه نوشته نمى شود.

7 ـ نامادرى; كه شامل زن ناپدرها مى شود و پسران نمى توانند با آنها ازدواج كنند. حكم اين مورد در اين آيه نيست بلكه در آيه قبلى آمد و تفسير آن گذشت.

در پايان اين آيه بار ديگر مردم را به ياد خدا مى اندازد و خدا را با دو صفت «غفور» و «عليم» ياد مى كند. اشاره به اينكه گذشته ها آمرزيده مى شوند.

آغاز جزء پنجم قرآن(1)

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّسآءِ اِلاّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَرآءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِه مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شروع تفسير جزء پنجم قرآن در تاريخ 27/2/1376 مطابق با عاشوراى 1418 ـ قم

جُناحَ عَلَيْكُمْ فى ما تَراضَيْتُمْ بِه مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليماً حَكيماً (*)

(همچنين بر شما حرام شده است) زنان شوهردار مگر زنى كه مالك آن هستيد. اين فريضه خدا بر شماست و جز اينها بر شما حلال شده است كه با مالهاى خود در حالى كه پاكدامن هستيد و نه زناكار، آنها را بجوييد و هر گاه از زنان متعه كرديد پس مهر مقرر شده آنها را بپردازيد و در مورد آنچه پس از مهريه تعيين شده بر آن توافق مى كنيد گناهى بر شما نيست همانا خداوند داناى فرزانه است (24)

نكات ادبى

1 ـ «المحصنات» جمع محصن، زنان شوهردار از حصن به معناى منع. گويا زنان شوهردار منع از ازدواج با ديگرى دارند. البته احصان در اينجا به معناى شوهردارى است ولى گاهى هم به معناى عفت و پاكدامنى مى آيد همانگونه كه «محصنين» در همين آيه به همان معناست.

2 ـ «ملك يمين» كنايه از تملك و منظور در اينجا كنيزانى است كه در قديم كسانى مالك آنها بودند.

3 ـ «كتاب الله» مفعول مطلق به تقدير كتب الله كتاباً.

4 ـ «تبتغوا» مصدر آن ابتغاء است به معناى طلب كردن. ضمناً ان تبتغوا بدل يا عطف بيان از «ماوراءذلكم» است.

5 ـ «مسافحين» از سفاح به معناى زنا و اصل سفح ريختن آب است و لذا به پايين كوه سفح گفته مى شود چون آب به آنجا مى ريزد و زناكار آب خود را در جاى باطلى مى ريزد.

6 ـ «استمتعم» مصدر آن استمتاع به معناى طلب لذت كردن و منظور در اينجا ازدواج موقت است كه در اصطلاح به آن «متعه» گفته مى شود.

7 ـ «اجور» جمع اجر پاداش و در اينجا به معناى مهريه زن است.

8 ـ «فريضة» مصدر به جاى حال يعنى مفروضة.

تفسير و توضيح

آيه (24) و المحصنات من النساء… : پس از برشمارى چهارده گروه از زنان محرم كه ازدواج با آنها براى مردان حلال نيست اينك از گروه ديگرى نام مى برد كه ازدواج با آنها هم جايز نيست. آنان زنان شوهردار هستند. پس از بيان اين مطلب يك گروه از زنان را استثنا مى كند و آنان زنان برده هستند كه شخص مالك آنهاست و منظور از آنها گروهى از بردگانى هستند كه در جنگ با كفار به اسارت مسلمانان در آمده اند و استرقاق شده اند يعنى آنها را به كنيزى و بردگى گرفته اند. با چنين زنان اسيرى اگر چه شوهردار هم باشند مى توان ازدواج كرد.

اسير بودن رابطه ازدواج با همسران قبلى را از بين مى برد و مردان مسلمان با ازدواج با آنها در واقع آنها را از آوارگى و بلاتكليفى نجات مى دهند و اين به نفع آنهاست و در واقع مصالح آنها در نظر گرفته شده است.

البته از نظر فقهى پيش از ازدواج با آنها، بايد اين زنان عده نگهدارند و به اصطلاح «استبراء» كنند تا اگر جنينى در شكم دارند مشخص شود و ابهام در نسل پيش نيايد.

گفته شده كه اين آيه پس از آن نازل شد كه مسلمانان اسيرانى از اوطاس گرفتند و در ميان آنها زنانى بود كه شوهرانى داشتند پيامبر دستور داد كه مسلمانان صبر كنند آنها استبراء شوند و يك بار حيض ببينند و اگر حامله اند وضع حمل كنند آنگاه مسلمانان با آنها ازدواج نمايند.

البته از نظر فقهى، امه يا كنيز اصطلاحى حكم خاص خودش را دارد و آنها اگر هم ازدواج كرده باشند با فروش آنها ازدواجشان باطل مى شود و خريدار بعدى مى تواند پس از استبراء آنها را به شوهر ديگرى بدهد يا خودش با او ازدواج كند و همبستر شود.

پس از بيان اين حكم و حكم آن گروه از زنها كه ازدواج با آنها جايز نيست، براى تثبيت و تحكيم مطلب اضافه مى كند كه اين برنامه خدا براى شماست و غير از اينها كه گفته شد بقيه زنان بر شما حلال است و مى توانيد با آنها ازدواج كنيد. البته زنان ديگرى هم هستند كه ازدواج با آنها حرام است ولى اين حرمت عارضى است و در اثر عوامل خاصى به وجود مى آيد و حرمت اولى و ذاتى ندارد. مانند زن سه طلاقه كه ازدواج مجدد با او حرام است مگر پس از محلل و شوهر كردن با يك مرد ديگر و يا ازدواج با زنى كه در حال عده است و يا ازدواج با زن پنجم و يا ازدواج مجدد با زنى كه با او لعان كرده است يا ازدواج با خواهر پسرى كه با او لواط كرده است در همه اين موارد حرمت ازدواج ناشى از علت خاصى است كه در فقه آمده است و حرمت اوّلى ندارد.

در ادامه آيه اجازه مى دهد كه مردان با اموالى كه دارند و مى توانند آن را مهريه زنان قرار بدهند، ازدواج موقت كنند و عفت را رعايت نمايند و مرتكب زنا نشوند آنها مى توانند ازدواج موقت يا همان متعه انجام بدهند و آيه به روشنى دلالت دارد كه ازدواج موقت مشروع و جايز است و مى فرمايد: چون زنهايى را متعه كرديد يعنى به طور موقت با آنها ازدواج كرديد، پس مهرشان را به آنها بدهيد.

اينكه گفتيم آيه به روشنى دلالت بر ازدواج موقت دارد، از اين جهت است كه كلمه «استمتعتم» و «استمتاع» و «متعه» اصطلاح خاصى بود كه در عهد پيامبر به معناى ازدواج موقت بود و مسلمانان از آن همين معنا را مى فهميدند و طبق روايات متعدد و معتبرى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده، مسلمانان در زمان پيامبر متعه يا همان ازدواج موقت را انجام مى دادند و مانعى از آن نبود منتهى از نظر اهل سنت اين حكم بعدها نسخ شد ولى از نظر شيعه نسخ نشده است.

در بعضى از قرائتها مانند قرائت ابن عباس و ابى بن كعب پس از جمله اين «فمااستمتعتم» اين عبارت آمده: «الى اجل مسمّى» يعنى تا مدت معين. اگر اين قرائت درست باشد صريح در مطلب است ولى به نظر مى رسد كه اين عبارت به عنوان توضيح و تفسير از سوى اين قاريان افزوده شده است و متن قرآن نيست و نيازى هم

به آن وجود ندارد. زيرا به عقيده بيشتر مفسران سنى و همه مفسران شيعه و ائمه اهل بيت، اين آيه مربوط به ازدواج موقت است فقط صحت سر اين است كه آيا حكم اين آيه نسخ شده يا نه (توضيحات بيشتر را در بحث مستقل و مفصلى كه به خواست خدا در اين باره خواهيم داشت، مى دهيم).

در پايان آيه تذكر مى دهد كه شما مى توانيد پس از تعيين مهريه، بعدها با توافق خودتان آن را كم و زياد كنيد و شايد اين اشاره به حكم عقد متعه باشد كه چون وقت معين به پايان رسيد زن و مرد مى توانند با توافق يكديگر مدت را تمديد كنند و در مقابل بر مهريه هم بيفزايند. آيه با تذكر اينكه خدا دانا و فرزانه است خاتمه مى يابد. اشاره به اينكه خدا از كارهاى شما آگاه است و احكامى كه تعيين كرده از روى حكمت مى باشد.

بحثى درباره ازدواج موقت

ازدواج موقت يا همان «متعه» عبارت از اين است كه زن و مرد با يكديگر تا زمان معينى ازدواج مى كنند و چون آن زمان معين به سر آمد رابطه زناشويى آنها هم پايان مى يابد و نيازى به طلاق ندارد. اين ازدواج در مقابل ازدواج دائم است كه در آن مدتى براى ازدواج تعيين نشده و تنها مرگ يكى از زوجين و يا طلاق آن را به هم مى زند.

در اينكه آيا چنين ازدواجى از نظر اسلام مشروع و صحيح است يا نه، ميان دانشمندان شيعه و سنى اختلاف است از ديدگاه شيعه و ائمه اهل بيت چنين ازدواجى جايز و صحيح است ولى اهل سنت آن را غير مشروع مى دانند. پيش از توضيح مطلب به پيشينه تاريخى آن در اسلام اشاره مى كنيم:

سابقه ازدواج موقت در اسلام

با توجه به روايات متعددى كه اهل سنت نقل كرده اند، شكى نيست كه در عهد رسول گرامى اسلام، مسلمانان ازدواج موقت مى كردند و اين كار با اجازه شخصى پيامبر بود. اينك به چند روايت در اين زمينه توجه فرماييد:

1 ـ ابن ابى حاتم از ابن عباس نقل مى كند كه در اول اسلام، متعه جايز بود و شخصى به شهرى مى آمد و با او كسى نبود كه ملك او را اصلاح كند و وسايل زندگى او را حفظ نمايد; پس با زنى تا مدتى كه نياز داشت ازدواج مى كرد…(1)

2 ـ سبره جهنى مى گويد: پيامبر خدا در سال فتح مكه به ما اجازه متعه زنان را داد.(2)

3 ـ روايت شده كه وقتى پيامبر به مكه براى عمره آمد، زنهاى مكه خودشان را زينت مى دادند. اصحاب پيامبر از بى همسرى به او شكايت كردند. حضرت فرمود: با اين زنها متعه كنيد.(3)

4 ـ سبره مى گويد: با پيامبر در حجة الوداع بوديم وقتى به مكه آمديم و از احرام بيرون شديم، فرمود: با اين زنها متعه كنيد. موضوع را با زنها در ميان گذاشتيم آنها از اينكه با ما ازدواج كنند امتناع كردند مگر اينكه مدتى براى آن تعيين شود. موضوع را به پيامبر خبر داديم حضرت فرمود: ميان خود و آنها مدت تعيين كنيد.(4)

5 ـ از جابر درباره متعه پرسيدند، گفت: در عهد پيامبر و ابوبكر و عمر متعه مى كرديم تا اينكه عمر از آن نهى كرد.(5)

6 ـ جابر مى گويد: در زمان پيامبر و ابوبكر با يك مشت خرما يا آرد متعه مى كرديم تا اينكه عمر نهى كرد.(6)

نظير اين گونه روايات بسيار است و ما فقط نمونه هايى را آورديم و حتى خود

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – سيوطى، الدرالمنثور ج 2 ص 259

2 – همان

3 – تفسير فخر رازى (مفاتيح الغيب) ج 10 ص 49

4 – متقى هندى، كنز العمال ج 16 ص 525

5 – همان ص 523

6 – مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 325

خليفه دوم كه شديداً با متعه مخالفت نمود، در سخنى اعتراف كرده كه متعه زنان در زمان پيامبر جايز بوده و او آن را حرام كرده است.(1)

البته اهل سنت گفته اند كه بعدها جواز متعه نسخ شد ولى به هر حال اين روايات مى رساند كه در زمان پيامبر متعه معمول بوده و به طورى كه ديديم در بعضى از آنها آمده بود كه خود پيامبر به آن امر فرمود. درباره نسخ اين حكم بعدها صحبت خواهيم كرد.

ازدواج موقت در قرآن و حديث

از قرآن كريم به روشنى مشروعيت و جواز متعه يا همان ازدواج موقت به دست مى آيد آنجا كه مى فرمايد:

فما استمتعتم به منهنّ فاتوهنّ اجورهنّ فريضه (نساء / 24)

پس هر گاه از زنان متعه كرديد پس مهريه هاى مقرر شده آنان را بپردازيد.

كلمه «استمتاع» و «متعه» در زمان نزول قرآن به معناى ازدواج موقت بود و اين يك اصطلاح بود كه همه از آن ازدواج موقت را مى فهميدند. حتى در بعضى از قرائتها مانند قرائت ابن عباس و ابى بن كعب بعد از «منهن» عبارت «الى اجل مسمّى» آمده كه به معناى تا مدت معين است(2) و شايد منظور تفسير آيه باشد و نه اينكه اين تفسير از متن آيه است.

بسيارى از مفسران اهل سنت حتى قدماى آنها مانند سدى و مجاهد گفته اند كه منظور از اين آيه نكاح متعه است.(3) منتهى اهل سنت گفته اند كه اين آيه نسخ شده كه درباره آن بحث خواهيم كرد.

از نظر روايات هم، مشروعيت و جواز متعه در زمان پيامبر امرى مسلم است و برخى از روايات را در اين زمينه از منابع اهل سنت ملاحظه كرديد و اينك دو روايت

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – كنز العمال ج 16 ص 519

2 – طبرى ، جامع البيان ج 4 ص 13

3 – همان ص 12

هم از طريق شيعه نقل مى كنيم:

1 ـ عن الصادق(ع) قال: المتعة نزل بها القرآن و جرت بها السنة من رسول الله(ص)(1)

امام صادق(ع) فرمود: درباره متعه قرآن نازل شده و سنت پيامبر هم بر آن جارى است.

2 ـ عبدالرحمن بن ابى عبدالله مى گويد: ابو حنيفه از امام صادق(ع) درباره متعه زنان پرسيد كه آيا آن حق است؟ او فرمود: سبحان الله آيا كتاب خدا را نمى خوانى «فمااستمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضه» ابو حنيفه گفت: به خدا قسم مثل آن بود كه تا كنون اين آيه را نخوانده بودم.(2)

آيا حكم ازدواج موقت نسخ شده است؟

ديديم كه آيه قرآن و روايات متعدد از طريق اهل سنت و شيعه بر مشروعيت و جواز ازدواج موقت دلالت دارد، و اين چيزى نيست كه جاى ترديد باشد. همچنين جاى ترديد نيست كه خليفه دوم در زمان خلافت خود ازدواج موقت را تحريم كرد و گفت دو نوع متعه در زمان پيامبر وجود داشت و من آنها را حرام مى كنم و مرتكبان را مجازات خواهم كرد يكى متعه حج و ديگرى متعه زنان.(3)

آنچه مهم است اين است كه آيا اين حكم در زمان پيامبر به وسيله قرآن يا حديث پيامبر نسخ شده يا فقط خليفه آن را نسخ كرد؟ اهل سنت معتقدند كه اين حكم در زمان خود پيامبر نسخ شده است. گاهى گفته مى شود كه اين آيه با آياتى كه دلالت بر ارث و عدّه زن مى كند نسخ شده چون زنى كه متعه شده ارث وعده ندارد و گاهى گفته مى شود كه آيه (الا على ازواجهم او ما ملكت ايديهم) كه در سوره مؤمنون آمده آن را نسخ كرده چون به زنى كه متعه شده زوجه گفته نمى شود و گاهى نسخ حكم متعه را به

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – كافى ج 5 ص 449

2 – همان.

3 – كنز العمال ج 16 ص 519

[400]

رواياتى نسبت مى دهند كه در آنها از پيامبر نقل شده كه از متعه زنان نهى كرده است از جمله:

1 ـ از على (ع) نقل مى كنند كه گفته: پيامبر در روز خيبر از متعه زنان و خوردن گوشت الاغهاى اهلى نهى كرد.(1)

2 ـ از سبره نقل مى كنند كه پيامبر روز فتح مكه از متعه زنان نهى كرد.(2)

3 ـ باز از سبره نقل مى كنند كه پيامبر در حجة الوداع از متعه زنان نهى كرد.(3)

ما مى گوييم اين آيه نسخ نشده زيرا آيات مربوط به ارث وعدّه فقط بيان حكمى از احكام ازدواج است و در مقام بيان شرط زوجيت نيست و لذا صلاحيت نسخ اين حكم را ندارد. ديگر اينكه آيه سوره مؤمنون در مكه نازل شده و آيه نكاح متعه در مدينه نازل شده و آيه مكى نمى تواند ناسخ آيه مدنى باشد و اساساً اطلاق زوجه بر زنى كه متعه شده اشكالى ندارد و لذا در بعضى از روايات اهل سنت، از متعه به عنوان نكاح و تزويج نام برده شده و اينكه زوجه به او اطلاق نمى شود صرف يك ادعاست و استدلال به اينكه او ارث نمى برد يك استدلال واهى است و همانگونه كه گفتيم اين بيان حكمى از احكام است و شرط زوجيت نيست.

و اما رواياتى كه نقل شده آنها نيز صلاحيت نسخ آيه را ندارند زيرا:

اولا، نسخ قرآن با خبر واحد جايز نيست.

ثانياً، اين احاديث مضطرب هستند و يكى ديگرى را نفى مى كند زيرا همانگونه كه ديديم در يكى زمان نهى پيامبر روز خيبر و در ديگرى روز فتح مكه و در ديگرى حجة الوداع گفته شده و اين اضطراب اصالت آنها را زير سؤال مى برد و براى همين اضطراب است كه بعضى ها گفته اند متعه چندين بار مشروع شده و نسخ شده است(4)كه سخن باطلى است و ما در دين چيزى را نداريم كه به طور مكرر نسخ شده باشد.

ثالثاً، اين روايات با روايات ديگرى كه دلالت بر عدم نسخ مى كند معارض است

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – كنزالعمال ج 16 ص 523

2 – همان ص 225

3 – همان 225

4 – كشاف ج 1 ص 498

از جمله:

1 ـ از حَكَم بن عيينه پرسيده شده كه آيه (فما استمتعتم به منهن) نسخ شده يا نه؟ گفت: نه و على (ع) مى گفت: اگر عمر از متعه نهى نمى كرد، جز شقى كسى زنا نمى كرد.(1)

2 ـ عمران بن حصين گفت: آيه متعه در كتاب خدا نازل گرديد و پيامبر ما را به آن امر كرد و آيه اى نازل نشده كه آن را نسخ كند و پيامبر از دنيا رفت و ما را از آن نهى نكرد آنگاه مردى با رأى خود چيزى گفت.(2)

و اما نهى خليفه دوم از متعه، آنهم صلاحيت نسخ حكم خدا را ندارد و اتفاقاً سخن خليفه كه گفت: دو متعه در زمان پيامبر بود و من آن را حرام مى كنم، خود دليل است كه حكم متعه در زمان پيامبر نسخ نشده و اين خليفه بود كه به خاطر مصالحى كه خود مى دانست آن را تحريم كرد و او در مقامى نيست كه بتواند چيزى را كه پيامبر حلال كرده، حرام كند و اگر هم به عنوان حاكم و به خاطر مصالحى چيزى را قدغن كرد، جنبه موقت خواهد داشت و نمى توان آن را حكم اسلام دانست و به آن جنبه شرعى و دائمى داد.

اتفاقاً از فرزند عمر درباره متعه زنان پرسيدند، گفت: حلال است راوى گفت:پدرت آن را حرام كرده است. او گفت: ببين اگر چيزى را پدرم نهى كند ولى پيامبر آن را سنت قرار دهد ما بايد سنت پيامبر را ترك كنيم و تابع پدرم باشيم؟(3) گفته شده كه يحى بن اكثم به مردى كه متعه مى كرد گفت: حكم متعه را از چه كسى گرفتى؟ گفت از عمر! گفته شد او كه شديداً مخالف متعه بود. گفت: در خبر صحيح آمد كه عمر بالاى منبر گفت: پيامبر متعه را حلال كرده من حرام مى كنم. ما روايت او را مى پذيريم ولى تحريم او را نمى پذيريم.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – جامع البيان ج 4 ص 13

2 – صحيح بخارى ج 6 ص 33

3 – مسند احمد بن حنبل ج 2 ص 95

4 – جواهر الكلام ج 30 ص 148 به نقل از المحاضرات راغب ج 2 ص 93

ديدگاه شيعه و ائمه اهل بيت

مشروعيت و حلال بودن ازدواج موقت يكى از ضروريات مذهب شيعه است و شيعه با پيروى از آيه قرآن و سنت پيامبر و سخنان ائمه اهل بيت آن را جايز بلكه مستحب مى دانند و اعتنايى به تحريم خليفه ندارند.

در اين باره نخست چند روايت و سپس سخنانى از بزرگان علماى شيعه نقل مى كنيم هر چند كه نيازى به نقل آنها نيست:

1 ـ عن الصادق(ع) قال: ليس منا من لم يؤمن بكّرتنا و لم يستحلّ متعتنا.(1)

امام صادق(ع) فرمود: از ما نيست كسى كه به رجعت ما ايمان نداشته باشد. و متعه ما را حلال نداند.

2 ـ عبدالله بن عمر ليثى از امام باقر(ع) پرسيد: راجع به متعه زنان چه مى گويى فرمود: خدا آن را در كتاب خودش و در سنت پيامبرش حلال كرده. پس، آن تا روز قيامت حلال است.(2)

روايات از طريق اهل بيت در اين باره متواتر است و اينك چند سخن از فقها و دانشمندان شيعه نقل مى كنيم:

1 ـ شيخ مفيد مى گويد: نكاح بر چند قسم است: يكى نكاح «غبطه» كه همان نكاح دائم است كه مدت و شرط ندارد… و ديگرى نكاح «متعه» و آن نكاحى است كه مدت معين دارد و با اجرت منعقد مى شود.(3) و نيز شيخ مفيد رساله مستقلى درباره متعه دارد و در آن از حضرت على(ع) و ساير ائمه مباح بودن متعه را نقل مى كند.(4)

2 ـ شيخ طوسى مى گويد: نكاح متعه در شريعت اسلام مباح است و آن عبارت است از عقد يك مرد بر زنى در مدت معين در برابر مهر معين.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – وسائل الشيعه ج 14 ص 438

2 – همان ص 437

3 – شيخ مفيد ، المقنعه ص 498

4 – وسائل الشيعه ج 14 ص 440

5 – شيخ طوسى، النهايه ص 489

3 ـ محقق حلى مى گويد: ازدواج موقت در دين اسلام جايز است چون مشروع بودن آن ثابت شده و دليلى بر رفع حكم آن وجود ندارد.(1)

4 ـ صاحب جواهر مى گويد: اجماع بر حلال بودن متعه از سوى شيعه واضح است بلكه آن از ضروريات مذهب شيعه است و اما از غير شيعه صحابه و كسانى كه در صدر اسلام بودند بر مشروع بودن و حلال بودن آن اتفاق نظر دارند.(2)

پرسشهايى درباره ازدواج موقت

اكنون كه مشروعيت ازدواج موقت از نظر اسلام روشن شد، اينك به پرسشهايى كه ممكن است در اين باره پيش بيايد پاسخ مى دهيم.

پرسش نخست اينكه آيا ازدواج موقت اركان خانواده را به هم نمى زند؟ و باعث دلسردى زن از زندگى با مردى كه متعه كرده نمى شود؟

پرسش دوم اينكه آيا ترويج ازدواج موقت، ترويج شهوترانى نيست؟ وباعث به وجود آمدن حرمسراها نمى شود؟

پرسش سوم اينكه ازدواج موقت چه فرقى با فحشا دارد؟ آيا آن هم نوعى فحشا و خودفروشى به حساب نمى آيد؟

پرسش چهارم اينكه آيا ازدواج موقت توهين به شخصيت زن نيست؟ و زنى كه تن به ازدواج موقت مى دهد و در مقابل اجرتى صيغه مى شود به شخصيت او لطمه وارد نمى شود؟

در پاسخ پرسش نخست مى گوييم: ازدواج موقت رقيبى براى خانواده ها نيست و در مواقعى صورت مى گيرد كه ضرورتى پيش بيايد و مرد و زن احتياج به اطفاء شهوت داشته داشته باشند ولى امكان تشكيل خانواده براى آنها وجود نداشته باشد. ازدواج موقت به عنوان يك راه حل موقت براى اين گونه موارد تشريع شده است تا از

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – محقق، شرايع الاسلام چاپ سنگى ص 184

2 – جواهر الكلام ج 30 ص 149

فحشا و زنا جلوگيرى گردد و لذا در رواياتى از ائمه اهل بيت، ازدواج موقت براى مردانى كه خانواده دارند امرى ناپسند دانسته شده:

1 ـ عن على بن يقطين قال سألت ابا الحسن(ع) عن المتعه. فقال: ما انت و ذلك قد اغناك الله عنها.(1)

على بن يقطين مى گويد: از امام موسى بن جعفر(ع) درباره متعه پرسيدم. فرمود: تو را با متعه چه كار؟ در حالى كه خدا تو را از آن بى نياز كرده است.

2 ـ عن الفتح بن يزيد قال: سألت اباالحسن(ع) عن المتعه. قال: هى حلال مباح مطلق لمن لم يغنه الله بالتزويج فليستعفف بالمتعه.(2)

فتح بن يزيد مى گويد: از امام موسى بن جعفر (ع) درباره متعه پرسيدم. فرمود: آن براى كسى كه خدا او را به وسيله ازدواج بى نياز نكرده است، حلال و مباح مطلق است پس چنين شخصى به وسيله متعه عفت نشان بدهد.

بنابراين اصل مشروعيت ازدواج موقت براى كسانى است كه امكان تشكيل خانواده ندارند و روشن است كه اين نوع ازدواج در برابر خانواده ها نيست تا بگوييم باعث دلسردى و عدم امنيت در خانواده مى شود. حال كسانى از اين قانون سوء استفاده مى كنند، مطلب ديگرى است. از اين گذشته اين گونه چيزها مربوط به فرهنگ جامعه است اگر در جامعه اى متعه رواج داشته باشد يك چيز معمولى مى شود و به خانواده لطمه نمى زند.

در پاسخ پرسش دوم مى گوييم: با توجه به مطلبى كه در پاسخ پرسش اول گفتيم روشن مى شود كه ازدواج موقت اگر درست اجرا شود نه تنها باعث ترويج شهوترانى نيست بلكه جلو فحشا و بى بندباريهاى جنسى را مى گيرد و همانگونه كه گفتيم، آن راه حل موقتى براى كسانى است كه غريزه جنسى در آنها شعلهور است ولى امكان تشكيل خانواده و ازدواج دائم را ندارند بخصوص در زمان ما كه شرايط ازدواج دايم بسيار سنگين شده است. و اينكه مشروعيت اين امر باعث به وجود آمدن حرمسراها

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – وسائل الشيعه ج 14 ص 449

2 – همان

مى شود، سخن بى ربطى است و اين مربوط به سوء استفاده هايى است كه از قانون مى شود و مى دانيم كه از هر قانونى مى توان سوء استفاده كرد.

در پاسخ پرسش سوم مى گوييم: ميان ازدواج موقت و فحشا تفاوتهاى اساسى وجود دارد در ازدواج موقت مانند ازدواج دائم يك زن فقط در اختيار يك مرد است و تا وقت معينى به سر نيامده، حق ندارد با مرد ديگرى رابطه داشته باشد. همچنين پس از پايان وقت معين، زن بايد عده نگهدارد تا وضعيت او از نظر حاملگى مشخص شود و نيز فرزندان چنين ازدواجى مانند فرزندان ازدواج دايم هستند و از پدر و مادر خود ارث مى برند. بنابراين، فرق ازدواج موقت با ازداواج دايم فقط در اين است كه شرايط آن آسانتر است.

در پاسخ پرسش چهارم مى گوييم: اين بستگى به فرهنگ جامعه دارد اگر در جامعه اى مانند جامعه ما، ازدواج موقت كارى توهين آميز براى زن تلقى شود، اين مربوط به فرهنگ جامعه مى شود و ربطى به قانون ندارد در مقابل ممكن است در جامعه اى ازدواج موقت توهين تلقى نشود بلكه كارى پسنديده باشد اين هم مربوط به فرهنگ آن جامعه است و به هر حال در اصل قانون چنين اهانتى بر زن نشده و ازدواج موقت هم مانند ازدواج دايم رابطه زناشويى و زوجيت ايجاد مى كند و اگر توهين باشد، بسته به آداب و رسوم و سنتهاى جامعه است كه بايد با تبليغات درست اصلاح شود.

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِايمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض فَانْكِحُوهُنَّ بِاِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنات غَيْرَ مُسافِحات وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدان فَاِذآ أُحْصِنَّ فَاِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَة فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللّهُ

غَفُورٌ رَحيمٌ (*)يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْوَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (*)وَ اللّهُ يُريدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيماً (*)يُريدُ اللّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الاْنِْسانُ ضَعيفاً(* )

و هر كس از شما كه از لحاظ مالى توانايى ندارد كه با زنان آزاد مؤمن ازدواج كند، پس با كنيزان مؤمنى كه مالك آنها هستيد ازدواج كنيد و خدا به ايمان شما داناتر است. بعضى از شما از بعضى ديگراست پس با آنها با اجازه مالكانشان ازدواج كنيد و مهريه هايشان را بدهيد در حالى كه پاكدامنان هستند و زناكاران و دوست گيران به پنهانى نيستند. پس چون شوهردار شدند، اگر كار زشت (زنا) كنند پس بر آنها نيمى از مجازاتى است كه بر آزادان است. اين، براى كسى از شماست كه از فشار بى همسرى بترسد (كه به گناه بيفتد) ولى اينكه صبر كنيد براى شما بهتر است و خدا آمرزنده بخشايشگر است (25) خدا مى خواهد تا به شما بيان كند و شما را به سنتهاى كسانى كه پيش از شما بودند، رهنمون شود و شما را بپذيرد و خدا داناى فرزانه است (26) و خدا مى خواهد شما را بپذيرد ولى كسانى كه پيروى از شهوتهاى خود كرده اند، مى خواهند به كجروى بزرگى دچار شويد (27) خدا مى خواهد بر شما تخفيف دهد وانسان ضعيف آفريده شده است (28)

نكات ادبى

1 ـ «استطاعت» قدرت، توانايى، داشتن امكانات براى انجام كارى.

2 ـ «طول» ثروت، افزونى. يكى از نامهاى خدا «ذى الطول» است يعنى داراى افزونى.

3 ـ «محصنات» در اينجا زنهاى آزاد در برابر كنيز. البته محصنات معانى ديگرى

هم دارد كه بايد با قرائن فهميد مانند زنهاى شوهردار و زنهاى با عفت.

4 ـ «ملك يمين» تملك، تصاحب، مالكيت برده ها و كنيزان.

5 ـ «فتيات» كنيزان هر چند كه پير باشند.

6 ـ «مسافحات» زنان زشتكار، زناكار.

7 ـ «اخدان» جمع خدن. دوست، رفيق، دوست پنهانى.

8 ـ «عنت» ضرر شديد. بيم از افتادن به ضرر يا گناه.

9 ـ «ليبين» لام در اينجا به معناى «ان» مى باشد. هميشه لام پس دو فعل اراد و امر به معناى آن مى آيد مانند: يريدون ليطفئوا اى ان يطفئوا.

10 ـ «ميل» كجى، انحراف از خط مستقيم.

تفسير و توضيح

آيه (25) و من لم يستطع منكم طولا… : حكم ديگرى از احكام ازدواج بيان مى شود و آن اينكه اگر كسانى از شما از نظر قدرت مالى نتوانستند با زنان معمولى و آزاد ازدواج كنند مى توانند با كنيزانى كه در تملك صاحبان خود هستند ازدواج كنند چون مهريه و نفقه آنها پايين واندك است و مردان فقير نيز مى توانند از عهده آن بر بيايند.

اينكه در آيه آمده كه (فمن ما ملكت ايمانكم) يعنى كنيزانى كه مالك آنها هستيد، منظور مالك بودن جامعه است يعنى اينكه آنها برده و مملوك هستند و در ملك كسى از شما قرار دارند و منظور برده هايى است كه كنيز ديگران هستند و انسان نمى تواند با كنيز خود ازدواج كند بلكه با كنيز ديگران ازدواج مى كند.

مطلب ديگر اينكه هم زنان آزاد و هم زنان كنيز را به اين مقيد كرده كه مؤمن باشند اشاره به اينكه ازدواج با زنان غير مسلمان چه آزاد و چه كنيز براى مرد مسلمان جايز نيست. پس از اين قيد اضافه مى كند كه خداوند از ايمان شما آگاهتر است. يعنى شما فقط موظف به ظاهر هستيد و كسى كه در ظاهر ادعاى ايمان و اسلام مى كند شما بايد

با او رفتار يك مسلمان داشته باشيد و با باطن او كارى نداشته باشيد و اين خداست كه از باطن افراد خبر دارد.

در جامعه آن روز كه برده دارى رسم بود، ازدواج يك مرد آزاد با يك زن برده نوعى كسرشأن و توهين به آن مرد به حساب مى آمد. قرآن كريم در اينجا تذكر مى دهد كه ازدواج با زنان برده را كسر شأن خود ندانيد زيرا همه شما از يكديگر هستيد و همه، فرزندان آدم و از نوع بشر هستيد. و نيز در اصل ايمان مساوى هستيد هر چند كه ايمان مراتبى دارد ولى آن مربوط به پاداشهاى اخروى است. از نظر جريان احكام اسلام، همه مسلمانان يكسان هستند و حقوق مساوى دارند.

ازدواج با زنان برده يا همان كنيزان بايد با اجازه مالكان آنها باشد همچنين بايد مانند زنان آزاد براى آنها هم مهريه داده شود و دادن مهريه بايد با خوشرفتارى باشد.

پس از بيان اين حكم هشدار مى دهد كه با كنيزان با عفت كه زناكار نيستند و روابط نامشروع پنهانى با كسان ديگرى ندارند، ازدواج كنيد. چون زنان برده در آن زمان بيشتر در معرض فساد اخلاقى بودند و حتى بعضى از افراد زنان برده خود را وادار به فحشا مى كردند تا از اين طريق، مالى به دست آورند و قرآن از اين كار منع كرد:

ولاتكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا (نور / 133)

كنيزان خود را وادار به فحشا نكنيد وقتى آنها مى خواهند باعفت باشند.

اكنون كه افرادى مى خواهند با زنان برده ازدواج كنند، دقت داشته باشند آنها پاك و با عفت باشند و از اهل فحشا نباشند و پنهانى با مردان اجنبى رابطه نداشته باشند. در عصر جاهلى زناكارى و فحشاى آشكار را بد مى دانستند ولى اينكه زنى در خفا و پنهانى با كسى رابطه جنسى و دوستى آنچنانى داشته باشد، آن را كار خلاف نمى دانستند. در اين آيه هر دو صورت فحشا را نفى مى كند چه فحشاى آشكار (مسافحات) و چه فحشاى پنهانى (متخدات اخدان).

حكم ديگر اينكه وقتى زن برده اى به عقد ازدواج كسى در آمد و به اصطلاح «محصن» شد، اگر چنين زنى با داشتن شوهر زنا كند به او حدّزنا جارى مى شود و

ميزان حدّ او نصف حدّ زنان آزاد است. مى دانيم كه حدّ زن آزاد شوهردار «رجم» يا سنگسار كردن است و چون اين حدّ قابل نصف كردن نيست، حكم روى حدّ ديگر زنان آزاد مى رود و آن صد ضربه شلاق است. بنابراين به زن برده زناكار چه شوهر دار باشد و چه نباشد پنجاه ضربه شلاق زده مى شود، و اينكه اين حكم در اين آيه درباره برده شوهردار بيان شده براى اين است كه سياق سخن آن را اقتضا مى كند و از اول آيه صحبت از ازدواج با كنيزان است كه طبعاً شوهردار مى شوند و به اصطلاح ادبى «فاءتفريع» در «فاذااحصن» بيانگر اين مطلب است كه اين سخن ادامه سخن قبلى است.

آيه اضافه مى كند كه ازدواج با كنيزان، براى كسانى پسنديده است كه از ضرر بترسد يعنى اينكه اگر ازدواج نكند به ضرر و مشقت مى افتد و بيم آن مى رود كه آلوده به گناه باشد. بنابراين، پسنديده بودن ازدواج با كنيزان سه شرط دارد يكى اينكه مرد قدرت مالى براى ازدواج زنان آزاد نداشته باشد. دوم اينكه كنيزان مسلمان باشند. سوم اينكه مرد در صورت ازدواج نكردن، از افتادن به ضرر بترسد. ولى اگر تحمل داشته باشد و از ضرر نترسد، از چنين ازدواجى خوددارى كند بهتر است، چون زنان برده در زمان برده دارى، همسران شايسته اى براى تشكيل خانواده و تربيت اولاد نبودند. در آخر آيه مى فرمايد: خداوند آمرزنده بخشايشگر است يعنى اينكه اگر در اجراى احكامى كه ذكر شد تعللى رخ دهد، خداوند آن را مى بخشد.

آيات (26-28) يريدالله ليبين لكم و يهديكم… : در چند آيه پيش بعضى از مسايل و احكام مربوط به زنان ذكر شد واينك مى فرمايد: خدا مى خواهد كه احكام خود را به شما بيان كند و شما را به سنتهاى گذشتگانتان رهنمون شود. منظور از گذشتگان در اينجا پيامبران پيشين و آيين آنهاست و اين نشان مى دهد كه اين احكام در شريعت آنها هم به همين ترتيب بوده است و فقط چند اختلاف جزيى ميان شريعت اسلام و شرايع آنها بوده كه در آيه به آنها با تعبير (الاماقدسلف) يعنى جز آنچه گذشته، اشاره شده است. مانند جمع ميان دو خواهر.

غير از اين دو مورد يعنى بيان احكام و رهنمون شدن به سنتهاى گذشتگان، خدا مى خواهد شما را بپذيرد. توبه در اينجا از جانب خدا و به معناى بازگشت خدا به بنده است و بازگشت او به بندگان همان دادن نعمت است و اينكه اين احكام را تشريع فرموده و به بشر اجازه داده كه ازدواج كند و تشكيل خانواده بدهد و فرزندانى بياورد، خود نعمت بزرگى از سوى خدا بر بندگان است. پس از بيان اين سه موردى كه اراده خدا به آنها تعلق گرفته مى فرمايد: خدا دانا و فرزانه است يعنى تشريع اين احكام از روى علم و حكمت است و به صورت گزاف و تصادفى نيست.

در آيه بعد، باز اظهار مى دارد كه خدا مى خواهد شما را بپذيرد و اين تكرار علاوه بر تأكيد، براى زمينه سازى جهت بيان مطلب بعدى است و آن اينكه در مقابل خواست خدا كه اراده كرده شما را بپذيرد و شما هدايت شويد، كسانى هستند كه اراده كرده اند شما را به كجى و انحراف بزرگى بكشانند و آنها همانها هستند كه از شهوات نفسانى خود پيروى مى كنند كسانى كه اسير شهوات خود هستند و به احكام الهى اعتنايى ندارند، همواره مى خواهند ديگران هم مثل آنها باشند و سعى دارند همه را به راه نادرست خود بكشند. مسلم است كه انسانهاى گمراه و منحرف هميشه در تلاشند كه ديگران را هم همراه خود سازند تا كمتر مورد سرزنش قرار بگيرند.

در آيه بعدى يكى ديگر از مواردى كه اراده خدا به آن تعلق گرفته بيان مى شود و آن تخفيفى است كه خدا بر بندگان خود داده است. مسلم است تكليفهايى كه از جانب خدا بر بندگان شده به مراتب كمتر از امكانات آنهاست و اگر تكليف بيشتر از اين هم بود بندگان مى توانستند انجام بدهند ولى خدا تكليف را تخفيف داده و در عين حال همان پاداشى را كه شايسته است به آنها مرحمت فرموده. جالب اينكه علت اين تخفيف در احكام را هم در اين آيه بيان نموده و گفته است: همانا انسان ضعيف و ناتوان آفريده شده است. يعنى اگر تكليفهايى بيشتر از آنچه هست وجود داشته باشد، بشر از زيربار تكليف شانه خالى مى كند و جز افراد اندكى به آنها عمل نمى كنند.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ اِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً (*)وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فسَوْفَ نُصْليهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيراً (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال خود را در ميان خود به باطل نخوريد مگر اينكه تجارتى از روى رضايت يكديگر باشد و خودتان را نكشيد همانا خداوند بر شما مهربان است (29) و هر كس چنين كارى را از روى دشمنى و ستم انجام بدهد، بزودى او را به آتش افكنيم واين بر خدا آسان است (30)

نكات ادبى

1 ـ «اكل» در اينجا به معناى تصرف است و چون گاهى مال از جنس خوردنى هاست لذا به تمام تصرفات «اكل» يعنى خوردن اطلاق شد (از باب تسمية الشىء باسم بعضه).

2 ـ «باطل» نامشروع، بيهوده ، كارى كه غرض عقلايى نداشته باشد.

3 ـ «تجارة» از «تجر» به معناى معامله و داد و ستد كردن. گويا در زبان عربى واژه اى كه با تاء و جيم شروع شود غير از اين كلمه وجود ندارد. ضمناً تجارة خبر تكون است و اسم آن محذوف است و تقدير چنين است: ان تكون التجارة تجارة عن تراض.

4 ـ «تراض» تراضى، رضايت دو طرف معامله.

5 ـ «الاان تكون..» استثناى منقطع و يا بگوييم الاّ به معناى «بل» است.

6 ـ «عدوان» تجاوز از حدّ، دشمنى.

7 ـ «نصليه» از «اصلاء» به معناى انداختن، افكندن.

تفسير و توضيح

آيات (29-30) يا ايها الذين آمنوا لاتاكلوا اموالكم… : براى كسب درآمد و به دستآوردن ثروت، راههاى گوناگونى وجود دارد كه بعضى از آنها از نظر اسلام مشروع نيست مانند در آمدهاى ناشى از رشوه، ربا، قمار، معاملات غررى، خريد وفروش بعضى از اعيان نجسه چون سگ و خوك و خون و مشروب. در آمدهاى ناشى از چنين كارهايى از نظر اسلام نامشروع و اكل مال به باطل و حرام است. ممنوعيت چنين كارهايى براى حفظ سلامت اقتصادى است و گاهى منشأ اعتقادى دارد. اما در مقابل، داد و ستد و تجارت كه از روى رضايت طرفين باشد مشروع و جايز است.

در اين آيه خوردن مال به باطل كه شامل معاملات حرام و كسب درآمد از راههاى نامشروع مى شود، مورد نهى واقع شده ولى به معاملات و داد و ستدهاى معمول مانند خريد و فروش اجازه داده شده است. طبق اين حكم هر نوع معامله اى كه ميان عقلا رايج باشد با رضايت طرفين جايز است جز مواردى كه استثنا شده و حكم آنها در آيات ديگر و يا در حديث آمده است و اگر در مشروعيت يك معامله خاصى ترديد كرديم و دليلى بر حرمت آن نيافتيم و يا معامله جديدى ميان عقلاء رسم شد، مى توانيم به اين جمله كه بيانگر يك قاعده عمومى است استناد كنيم و در اصطلاح فقهى به اينگونه جملات عمومات گفته مى شود مانند (اوفوابالعقود) يا (احل الله البيع و حرم الربوا) و يا همين جمله (تجارة عن تراض) با اين عمومات مى توان به مشروعيت هر نوع قراداد و معامله جديدى كه ميان عقلا پيدا مى شود با توجه به شرايط آن كه بر خلاف احكام اسلامى نباشد، استناد كرد و اين نمونه اى از پويايى فقه اسلام است.

«اكل مال به باطل» در اين آيه عام است و شامل تمام درآمدهاى نامشروع مى شود كه بعضى از آنها را برشمرديم ولى در آيه ديگرى تعبير «اكل مال به باطل» در مورد رشوه خوارى به كار رفته كه بيان يكى از مصاديق است:

و لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الى الحكام (بقره / 188)

اموالتان را در ميان خود به باطل نخوريد كه آن را به حاكمان رشوه دهيد.

بعضى از فقهاى اهل سنت از جمله(تجارة عن تراض) چنين استفاده كرده اند كه

پس از اجراى عقد بيع، معامله لازم مى شود ولى بعضى ديگر از فقهاى اهل سنت و همه فقهاء شيعه مععتقدند كه لزوم معامله تنها با عقد نيست بلكه پس از اجراى عقد تا وقتى كه طرفين از مجلس عقد كنار نرفته اند اختيار فسخ دارند و به اين ، خيار مجلس گفته مى شود چون پيامبر(ص) فرموده است:

البيّعان بالخيار ما لم يفترقا

دو طرف معامله اختيار فسخ دارند تا وقتى كه از هم جدا نشده اند.

ممكن است بگوييم كه خيار مجلس و يا هر خيار ديگرى مانند خيار شرط و خيار حيوان و خيار غبن و خيار عيب با اطلاق جمله (تجارة عن تراض) مغايرت ندارد. زيرا هر شخصى كه معامله مى كند بايد به اين احكام و خيارات توجه داشته باشد و با فرض توجه، رضايت بر آن تجارتى حاصل مى شود كه داراى اين احكام است. بنابراين، در خود رضايت طرفين چنين احكام و خياراتى خوابيده است و مغاير آن نيست.(دقت شود)

دستور ديگرى كه در اين آيه آمده مربوط به ايجاد امنيت در جامعه است. مى فرمايد: خودتان را نكشيد. اين جمله كوتاه شامل معانى گوناگونى است. يكى اينكه خودكشى و انتحار ممنوع است. ديگر اينكه كشتن افراد ديگر و ايجاد ناامنى در جامعه ممنوع است ديگر اينكه مردم براى رسيدن به هدفهاى دنيايى خود نبايد خويشتن را در معرض خطر وهلاكت قرار بدهند. در آيه ديگرى مى خوانيم:

و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة (بقره / 195)

خودتان را با دستان خود به هلاكت نيندازيد.

خداوند در آيه مورد بحث پس از بيان اين مطلب كه خودتان را نكشيد، اضافه مى كند كه خدا بر شما مهربان است. يعنى ناملايمات زندگى شما را وادار به بعضى از كارهاى خلاف نكند و به لطف و مرحمت خداوند اميدوار باشيد. در آيه بعدى كسانى را كه دست به اين كار بزنند و خود يا ديگران را بكشند، به شدت تهديد مى كند و مى فرمايد: هر كس از روى تجاوزگرى و ستم چنين كنيد، بزودى او را به آتش جهنم

خواهيم افكند و اين بر خدا آسان است. البته همه چيز بر خدا آسان است كه از جمله آن اين كار است.

اِنْ تَجْتَنِبُوا كَبآئِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً (*)

اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد پرهيز كنيد، از بديهاى شما صرفنظر مى كنيم و شما را به جايگاهى شايسته وارد مى سازيم (31)

نكات ادبى

1 ـ «اجتناب» پرهيز، خوددارى. از «جنب» به معناى پهلو مشتق شده كه كنايه از اعراض و رويگردانى است و به بيگانه «اجنبى» گفته مى شود.

2 ـ «نكفّر» از كفر به معناى پوشانيدن مشتق شده است.

3 ـ «سيئات» بديها، زشتيها. در اينجا به معناى گناهان كوچك مى باشد.

4 ـ «مدخل» اسم مكان از دخول، جايگاه. محل وارد شدن.

تفسير و توضيح

آيه (31) ان تجتنبوا كبائر ما تنهون… : گناهانى كه از انسان سرمى زند بر دو قسم است: گناهان كبيره يا بزرگ و گناهان صغيره يا كوچك و اين هر دو در روح انسان تأثير نامطلوب مى گذارد و انسان را از خدا دور مى كند ولى يك تفاوت اساسى كه ميان گناهان كبيره و صغيره وجود دارد اين است كه اگر انسان از گناهان كبيره پرهيز كند، خداوند گناهان صغيره او را مى بخشد.

ارتكاب گناهان كبيره ناشى از روح عناد و ستيز با خداست و اين قابل گذشت نيست و كسى كه چنين روحيه اى داشته باشد گناهان كوچك او نيز قابل عفو نخواهد بود چون آنها هم از روى عناد است ولى اگر كسى از گناهان كبيره پرهيز كند معلوممى شود كه ايمان به خدا دارد و ايمان او توأم با تقواست و لذا اگر چنين كسى با داشتن ايمان و تقوا تصادفاً گناه كوچكى هم بكند خدا آن را مى بخشد و بر او مؤاخذه نمى كند چون اين گناه از روى عناد نيست و البته گناه صغيره هم با تكرار و اصرار تبديل به گناه كبيره مى شود.

در اين آيه خداوند از روى لطف و مرحمت اظهار مى دارد كه اگر شما از گناهان بزرگ كه از آن نهى شده ايد، اجتناب كنيد، ما بديهاى شما را كه همان گناهان كوچك و صغيره است پوشيده مى داريم و از آنها مى گذريم و شما را وارد جايگاهى پسنديده و شايسته كه همان بهشت است مى سازيم.

در مورد گناهان كبيره و صغيره و شناخت آنها بحثهايى وجود دارد كه در پى مى آيد:

بحثى درباره گناهان كبيره و صغيره

تقسيم گناهان به «كبيره» و «صغيره» يا بزرگ و كوچك، يك اصطلاح قرآنى است و از آيات قرآنى چنين استفاده مى شود كه گناهان و معاصى همه يكسان نيستند و مراتب و درجاتى دارند بعضى از آنها از اهميت بيشترى برخوردارند و شديداً مورد تنفر و انزجار شارع هستند و بعضى ديگر اهميت چندانى ندارند و هر چند كه مورد نهى واقع شده اند ولى انجام آنها آن تأثير نامطلوب روحى را كه در گناهان نوع اول موجود است، ندارند; مشروط بر اينكه اين گناهان هم تكرار نشوند و بر آنها مداومت و اصرار نكند.

اين تقسيم بندى در مورد گناهان، هم در آيات قرآنى و هم در روايات منعكس مى باشد و اينك آياتى را كه ناظر به اين موضوع است مى خوانيم:

1 ـ والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم

 (آل عمران/135)

و كسانى كه چون كار زشت آشكارى انجام مى دهند يا بر نفس خود ستم مى كنند، خدا را به ياد مى آورند و از گناهانشان طلب آمرزش مى كنند.

در اين آيه از دو نوع گناه ياد مى كند: يكى فاحشه كه به معناى زشتى آشكار است و ديگرى ستم بر خويشتن ومعلوم است كه نوع اول گناه كبيره است و گاهى تفسير به زنا شده كه يكى از گناهان كبيره مى باشد و نوع دوم گناه صغيره است كه با تعبير سازنده «ستم به نفس» از آن ياد شده است.

2 ـ ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلاً كريماً(نساء/ 31)

اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد پرهيز كنيد، از بديهاى شما صرفنظر مى كنيم و شما را به جايگاهى پسنديده وارد مى سازيم.

در اين آيه نيز گناهان به دو نوع تقسيم شده اند: يكى «كبائر» يا گناهان بزرگ و ديگرى «سيئات» يا بديها كه همان گناهان كوچك است و در اين آيه خاطرنشان شده كه اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد گناهان صغيره شما بخشيده خواهد شد; و اين بدانجهت است كه ارتكاب گناهان بزرگ ناشى از روح عناد و ستيز در برابر خداست و كسى كه نهى شديد خداوند را زيرپا بگذارد و مرتكب گناه كبيره شود، او در برابر خدا قرار گرفته و با خدا در ستيز است ولى كسى كه از گناهان بزرگ پرهيز مى كند، چنين حالتى را ندارد و پرهيز از گناهان كبيره دليل بر وجود ايمان و تقواست. و اگر كسى با وجود ايمان و تقوا تصادفاً گناه كوچكى از او سرزند، ديگر جاى مجازات نيست بلكه جاى عفو و بخشش است.

3 ـ مالهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها (كهف / 49)

اين نامه عمل چگونه است كه از هيچ گناه كوچك و بزرگ فروگذار نكرده مگر اينكه آن را برشمرده است.

تعبير «صغيره» و «كبيره» در اين آيه كه مربوط به روز قيامت است، بيانگر دو نوع

بودن گناهان است كه نوعى از آنها صغيره يا كوچك و نوع ديگرى كبيره يا بزرگ است.

از اين آيه فهميده مى شود كه در روز قيامت به حساب گناهان كوچك هم رسيدگى خواهد شد و آنها هم مجازات دارند و اين در حالى است كه شخص، مرتكب گناه كبيره شده باشد كه در اين صورت گناهان صغيره او نيز به حساب مى آيد. وشايد علت اينكه در اين آيه، صغيره جلوتر از كبيره ذكر شده، اين است كه انسان انتظار آن را ندارد كه گناهان كوچك او هم مورد رسيدگى قرار گيرد ولى آيه اشاره مى كند كه با وجود كبيره، صغيره هم مجازات دارد. ولى اگر انسان مرتكب كبيره نشود، طبق صريح آيه قبلى صغيره او به حساب نخواهد آمد و مورد عفو و بخشش خداودن قرار خواهدگرفت.

4 ـ الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الاّ اللهم ان ربك واسع المغفرة (نجم/32)

كسانى كه از گناهان بزرگ و زشتكاريها دورى كنند مگر گناهان كوچك. همانا پروردگار تو بخشش گسترده اى دارد.

تقسيم گناهان به بزرگ و كوچك در اين آيه هم به روشنى مشهود است. اين آيه در مقام بيان صفات نيكوكاران، آنها را چنين توصيف مى كند كه از گناهان بزرگ و زشتكاريهاى آشكار اجتناب مى كنند هر چند كه گاهى گناهان كوچك و كم اهميت از آنها سر مى زند كه خداوند با آن بخشش گسترده خود مى بخشد.

در آياتى كه خوانديم، تعبيرها مختلف است در يك آيه ميان كبائر وسيئات و در آيه ديگر ميان فاحشه و ظلم به نفس و در آيه ديگر ميان صغيره و كبيره و در آيه ديگر ميان كبائر و لمم مقابله انداخته و منظور از همه يك چيز است و آن تقسيم گناهان به بزرگ و كوچك است.

اين تعبيرات در روايات و احاديث گوناگون هم آمده كه اقتباس از قرآن است و ما بزودى نمونه هايى از آنها را خواهيم آورد.

معيار شناخت كبيره از صغيره

اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه معيار و ملاك در تشخيص گناه كبيره از گناه صغيره چيست و براى شناخت آنها چه ضابطه اى وجود دارد؟ در اين باره نظريه هاى مختلفى ابراز شده كه مهمترين آنها عبارتند از:

1 ـ گناه كبيره گناهى است كه خداوند در دنيا براى آن حدّ و مجازات معين كرده و در آخرت وعده عذاب جهنم داده است وگناهان صغيره غير آن است.(1)

اشكال اين قول اين است كه گناهانى مانند رباخوارى و دروغگويى را نمى گيرد چون براى آن در دنيا حدّى تعيين نشده است.

2 ـ گناه كبيره گناهى است كه از روى استهانت بر دين و طغيان و عناد در برابر خدا انجام گيرد. هر گناهى كه به اين صورت واقع شود كبيره است هر چند كه كم اهميت باشد و هر گناهى كه چنين نباشد صغيره است.(2)

اين قول نيز درست نيست زيرا بعضى از گناهان حتى اگر از روى عناد و طغيان هم نباشد، قطعاً جزو گناهان كبيره است و مرتكب آن در جهنم خواهد بود مانند قتل نفس و خوردن مال يتيم و فرار از جهاد كه در روايات از گناهان كبيره شناخته شده اند.

3 ـ كبيره و صغيره بودن گناه نسبى است. به اين معنا كه هر گناهى نسبت به گناه مهمتر از خود صغيره است و در مقايسه با گناه كم اهميت تر كبيره است بنابراين، يك گناه ممكن است هم كبيره باشد و هم صغيره.(3)

اين نظريه خلاف ظواهر قرآن واحاديث است كه در آنها گناهان به روشنى بر دو قسم تقسيم شده اند و اجتناب از كبائر باعث آمرزش صغاير دانسته شده است.

4 ـ گناه كبيره گناهى است كه مجازات و عقاب آن از ثواب مرتكب آن بيشتر باشد و هم ثواب او را از بين ببرد و هم چيزى از آن باقى بماند و گناه صغيره گناهى است كه چنين نباشد يعنى عقاب آن از ثواب صاحبش كمتر باشد.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – مجمع البيان ج 2 ص 61

2 – طباطبائى، الميزان ج 4 ص 346 به نقل از امام الحرمين.

3 – مجمع البيان ج 2 ص 61

4 – رجوع شود به: زمخشرى، الكشاف ج 1 ص 503 اين قول را غزالى در احياء العلوم پسنديده است.

اين قول هيچ دليل و معيارى ندارد و با ظواهر آيات و روايات هم سازگار نيست و ضمناً مبتنى بر حبط اعمال است كه از نظر شيعه مردود است و حبط عمل فقط براى كافران و مشركان مى باشد.

5 ـ گناه كبيره گناهى است كه به شدت از آن نهى شده و براى مرتكب آن وعده عذاب آخرت داده شده هر چند كه در اين دنيا حدّ و مجازاتى براى آن تعيين نشده است. خواه وعده عذاب در آخرت، در قرآن داده شده باشد و خواه در روايات معتبر.

ما تصور مى كنيم كه اين قول به صواب نزديكتر است و اين مطلب را مى توان از آيات قرآنى به دست آورد زيرا در آيه 31 از سوره نساء كه متن آن را آورديم، مسلمانان را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان كوچك را مى بخشيم و شما را به جايگاهاى نيكو و پسنديده وارد مى سازيم. معلوم است كه منظور از اين جايگاه بهشت است. طبق اينآيه كسانى كه از گناهان كبيره پرهيز مى كنند وارد بهشت مى شوند مفهوم آن اين است كه مرتكبين كبيره وارد جهنم خواهند شد و با اين مفهوم گيرى مامى توانيم معيار كبيره بودن گناه را به دست آوريم و بگوييم هر گناهى كه در برابر آن وعده عذاب آخرت داده شده كبيره است.

از اين گذشته در روايات متعددى به اين معيار و ضابطه تصريح شده است و ما بزودى بعضى از آن روايات را خواهيم آورد.

كبائر و صغائر از ديدگاه روايات

درباره تعيين گناهان كبيره و بيان ضابطه كلى آن، روايات متعددى از حضرات معصومين(ع) نقل شده است. در بعضى از آنها ضابطه و ملاك كلى بيان گرديده و در بعضى ديگر از گناهان بخصوصى نام برده شده است در بعضى از روايات، گناهان كبيره پنج تا و هفت تا و در بعضى ديگر هفتاد تا و در بعضى ديگر هشت تا و نه تا و بيست تا نام برده شده كه معلوم است منظور روايات، حصر در آن عدد نيست بلكه بيان بعضى از مصاديق است و مى دانيم كه خود گناهان كبيره هم متفاوت است و

درجاتى دارد. بعضى از آنها بسيار بزرگ است مانند شرك به خدا و يا قتل نفس. شايد در اين روايات، مهمترين آنها ذكر شده است و بقيه به خود مردم واگذار شده كه با توجه به معيار كلى آنها را به دست آورند. در بعضى از نقلها از ابن عباس روايت شده كه گناهان كبيره را هفتصد تا دانسته و البته او تمام گناهان را كبيره مى دانسته و لذا آنها را به هفتصد تا رسانيده است.

به هر حال مااينك چند نمونه از رواياتى را كه از حضرات معصومين(ع) در اين زمينه نقل شده، ذكر مى كنيم بعضى از آنها ضابط كلى را بيان مى كند و بعضى از آنها گناهان بخصوصى را نام مى برد:

1 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: الكبائر التى اوجب الله عليها النار.(1)

امام صادق (ع) فرمود: گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند به آن وعده آتش داده.

2 ـ عن على(ع): ومباين بيّن محارمه من كبير اوعد عليه نيرانه او صغير ارصد له غفرانه.(2)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: و جدا كننده اى كه محارم خود را بيان كرده يا بزرگ است كه به آن وعده آتش داده و يا كوچك است كه مژده عفو آن را داده.

3 ـ از امام صادق(ع) درباره آيه (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه) پرسيده شد فرمود: هر كس از آن چيزهايى كه خدا در مقابل آنها وعده آتش داده پرهيز كند و مؤمن هم باشد، گناهان كوچك او آمرزيده مى شود. و گناهان كبيره هفتگانه كه موجب آتشند، عبارتند از: كشتن كسى كه جان او محترم است، عقوق والدين، خوردن ربا، تعرب بعد از هجرت (برگشتن از اسلام) تهمت زنا زدن به زن شوهردار، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد.(3)

روايات ديگرى هم داريم كه در آنها افزون بر اينها از گناهان ديگرى به عنوان كبائر

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – كافى ج 2 ص 276

2 – كنزالدقائق ج 2 ص 431 به نقل از نهج البلاغه

3 – بحارالانوار ج 79 ص 13

نام برده شده و در بعضى از آنها به كبيره بودن يك گناه به شدت نهى از آن استناد شده است. و اين مى رساند كه شدت نهى هم معيار ديگرى براى كبيره بودن گناه است.

حكم ارتكاب كبائر

ديديم كه به مرتكب گناه كبيره، وعده عذاب جهنم داده شده. همين امر باعث گرديده درباره چنين افرادى قضاوتهاى گوناگون بشود و در ميان داشمندان و متكلمان، اين پرسش مطرح گردد كه مرتكب گناه كبيره چه حكمى دارد؟

در اين مورد از سوى فِرَق و گروههاى اسلامى چهار نظريه ابراز شده است:

1 ـ نظريه شيعه واهل سنت مبنى بر اينكه مرتكب كبيره با اعتقاد به اسلام و داشتن ايمان قلبى، مسلمان و مؤمن است ولى مسلمان فاسقى است كه خداوند مطابق گناه، او را كيفر خواهد داد.(1)

2 ـ نظريه معتزله مبنى بر اينكه مرتكب كبيره نه مؤمن است و نه كافر بلكه در مرتبه اى ميان ايمان و كفر قرار دارد (منزلة بين المنزلتين)(2)

3 ـ نظريه مرجئه كه گفته اند مرتكب گناه كبيره مؤمن است و با وجود ايمان قلبى، ارتكاب گناه ضررى بر ايمان شخص نمى رساند و تكليف كارهاى او را بايد به خدا واگذار كرد.(3)

4 ـ نظريه خوارج كه مى گفتند: مرتكب گناه كبيره كافر است اگر چه ايمان قلبى به اسلام داشته باشد و نماز بخواند و چون كافر است، جان و مال او احترام ندارد.(4)

بايد بگوييم كه نظريه پذيرفته شده در ميان عامه مسلمانان تا زمان پيدايش خوارج همان نظريه اول بود اما پس از جريان حكميت و ظهور خوارج، اين مسأله به صورت خاصى مطرح شد و مورد اختلاف قرار گرفت و اهميت ويژه اى يافت; زيرا عقيده خوارج در اين مسأله باعث تندرويهاى آنان گرديد و آنها به خاطر داشتن اين عقيده

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – رجوع شود به كتب كلامى شيعه و اشاعره مانند: كشف المراد ص 427 و المواقف ص 389

2 – قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه ص 697 به بعد.

3 – شهرستانى، الملل و النحل ج 1 ص 139

4 – در اين زمينه رجوع شود به: خوارج در تاريخ ص 253 به بعد تأليف اينجانب.

اكثريت مسلمانان را كه روش آنها را قبول نداشتند، تكفير مى كردند و حتى دست به كشتار آنان مى زدند.

اين بود كه در محافل علمى، مسأله را با اهميت خاصى مطرح كردند و به اظهار نظر پرداختند و مى توان گفت كه همين مسأله بحث انگيز بود كه علم كلام را پايه گذارى كرد و موجب گرديد كه با جدا شدن واصل بن عطا از حسن بصرى پس از بحث در اين باره، مكتب معتزله به وجود آيد.(1) و به دنبال آن بحثهاى كلامى داغى در جامعه مسلمانان مطرح گردد.

وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِه بَعْضَكُمْ عَلى بَعْض لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسآءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ اسْأَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِه اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَىْء عَليماً (*)وَ لِكُلّ جَعَلْنا مَوالِىَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْاَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَاتُوهُمْ نَصيبَهُمْ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَىْء شَهيداً (*)

و چيزى را كه خداوند به وسيله آن برخى از شما را بر برخى ديگر برترى داده، آرزو نكنيد. مردان را از آنچه كسب كرده اند بهره اى است و زنان را نيز از آنچه كسب كرده اند بهره اى است و از خدا از فضل او بخواهيد همانا خداوند به همه چيز داناست (32) براى هر كسى از آنچه پدر و مادر و خويشان بر جاى گذاشته اند، وارثانى قرار داده ايم و نيز كسانى كه با آنان پيمان بسته ايد; پس سهم آنها را بدهيد. همانا خداوند بر هر چيزى گواه است (33)

نكات ادبى

1 ـ «تمنى» آرزوى قلبى كه گاهى بر زبان هم جارى مى شود و نوعاً در آرزو كردن

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – جرجانى، شرح المواقف ج 8 ص 377

چيزهاى غير ممكن به كار مى رود.

2 ـ «فضل» افزونى و چون معمولا انسان از آنچه افزون از نياز خودش است احسان مى كند، لذا به بخشش، فضل گفته شد.

3 ـ «موالى» جمع مولى. اين كلمه معانى متعددى دارد و در اينجا به معناى وارث است. از «ولاء» مشتق شده كه به معناى اتصال است.

4 ـ «عقدت ايمانكم» دستان راست شما با آنان پيوند خورده. كنايه از پيمان بستن چون در قديم موقع پيمان بستن، دست راست خود را به يكديگر مى دادند.

تفسير و توضيح

آيه (32) ولا تتمنوا ما فضّل الله… : خداوند جهان آفرينش را بر اساس تفاوتها و اختلافها و تضادها آفريده و در جامعه بشرى نيز افراد بشر با اينكه همگى از يك نوع هستند در جهات مختلفى با همديگر تفاوت دارند از تفاوت در قيافه گرفته تا تفاوت در استعداد. اينكه بعضى از افراد نسبت به بعضى ديگر نعمت بيشترى دارند و برخوردارترند، بيشتر از همين اختلاف استعدادهاست و البته مواردى هم هست كه از اختيار بشر بيرون است ولى به هر حال اين اختلافها و تفاوتها وجود دارند و خداوند بعضى را بر بعضى ديگر برترى داده و صد البته اين به خاطر مصالحى است كه بعضى از آنها را ما مى دانيم و بعضى را نمى دانيم. مثلا در عالم تشريع در باب ارث، مرد دو برابر زن ارث مى برد و يا در موضوع ازدواج زن مهريه و نفقه مى گيرد و در عالم تكوين بعضى از افراد استعداد بيشترى دارند و در زندگى موفق ترند و خلاصه مسلّم است كه خداوند چه از لحاظ تشريعى و چه از لحاظ تكوينى به خاطر مصالحى بعضى را بر بعضى ديگر برترى داده است.

اينك در اين آيه مردم را از اينكه بعضيها موقعيت و برخوردارىِ بعضى ديگر را آرزو كنند، نهى كرده زيرا چنين آرزويى انسان را نسبت به نعمتهايى كه دارد بى اعتنا مى كند و به جاى اينكه از آنچه دارد استفاده كند و لذت ببرد، انديشه آنچه ندارد او راآزار مى دهد و اين بدترين حالت روحى براى انسان است. بخصوص مردها و زنها نبايد مقام و موقعيت يكديگر را آرزو كنند زيرا خداوند با حكمت و مصلحت والاى خود يكى را مرد و يكى را زن قرار داده و نظام خلقت به هر دو احتياج دارد و زن و مرد تكميل كننده وجود يكديگرند. براى مردان از آنچه به دست آورده اند بهره اى است و براى زنان نيز از آنچه به دست آورده اند بهره اى است. منظور از چيزى كه به دست آورده اند، مجموع امتيازات و نعمتهايى است كه مرد يا زن كسب كرده اند و اينها بيشتر ناشى از ويژگيهاى غيراختيارى و تفاوتهاى طبيعى است و البته مقدارى هم به عملكرد آنها بستگى دارد. كلمه «اكتساب» در آيه شامل برخورداريهاى طبيعى و اختيارى است و هر دو را در بر مى گيرد.

پس از آنكه از آرزو كردن موقعيت و برترى ديگران نهى مى كند، به مردم دستور مى دهد كه اگر خواهان نعمت و برترى هستند، آن را از خدا و از فضل خدا بخواهند كه خدا به همه چيز داناست و به خاطر اين علم، اگر صلاح بداند به كسى نعمت بيشترى مى دهد ولى البته گاهى صلاح نمى داند و به نفع آن شخص نيست كه بيش از آنچه دارد، داشته باشد.

آيه (33) و لكل جعلنا موالى… : در آياتى كه چندى قبل گذشت صحبت از ارث بود و سهم وارثان گوناگون تعيين شد. اينك در اين آيه به طور اجمال و كلى به موضوع ارث اشاره مى كند و اظهار مى دارد كه براى هر كسى وارثانى قرار داديم كه از آنچه پدر و مادر يا خويشاوندان و يا كسانى كه با آنان پيمان بسته ايد، از خود برجاى مى گذارند ارث ببرند و دستور مى دهد كه سهم هر كدام از آنها را بدهيد و خدا بر كارهاى شما شاهد و ناظر است.

بايد ديد كه منظور از كسانى كه با آنها پيمان بسته شده چه كسانى هستند؟ و چگونه آنها ارث مى برند؟ منظور از آنها وارثانى هستند كه بدون داشتن نسب مشترك از يكديگر ارث مى برند مانند زن و شوهر كه با هم پيمان زناشويى و ازدواج بسته اند و يا كسانى كه از راه «ولاءضمان جريره» ارث مى برند. و آنها كسانى هستند كه با يكديگر

پيمان مى بندند كه يار و ياور يكديگرباشند و اگر يكى از دنيا رفت و وارثى نداشت ديگرى از او ارث ببرد. از نظر اسلام چنين پيمانى محترم است و در صورتى كه يكى از دو طرف بميرد و وارثى نداشته باشد طرف ديگر وارث اموال او خواهد بود.

اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّسآءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض وَ بِمآ أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ الْلاتى تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِى الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَاِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً اِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً (*)وَ اِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِه وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِهآ اِنْ يُريدآ اِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمآ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليماً خَبيراً (*)

مردان، سرپرستان زنانند به سبب آنچه خدا بعضى از آنها را بر بعضى ديگر برترى داده است و به سبب انفاقى كه مردان از اموال خود مى كنند. پس زنانِ شايسته، فرمانبرداران و حافظان (حرمت شوهران) در غياب آنها به سبب حفظ (حقوق) آنها از سوى خدا هستند. و زنانى را كه از نافرمانى آنها بيم داريد، اندرزشان دهيد و در بسترهاى خواب از آنان دورى كنيد و آنها را بزنيد پس اگر از شما فرمان بردند، بر آنان راه بهانه اى نجوييد. همانا خدا بلند مرتبه و بزرگ است (34) و اگر از اختلاف ميان زن و شوهر بيم داريد، پس داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برانگيزيد كه اگر اراده اصلاح داشته باشند، خداوند آن دو را موفق مى كند. همانا خدا دانا و آگاه است (35)

نكات ادبى

1 ـ «قوّامون» جمع قوّام، سرپرست، قيّم، كسى كه متصدى امور كس ديگرى باشد.

2 ـ «بمافضل الله» متعلق به قوامون است.

3 ـ «قانتات» از قنوت به معناى مداومت در فرمانبردارى و اطاعت.

4 ـ با در «بماحفظ الله» براى سببيت است.

5 ـ «نشوز» سركشى ، عصيان، نافرمانى. از نشز به معناى بلندى و ارتفاع; گويا كسى كه نشوز مى كند خود را به بزرگى و بلندى مى زند.

6 ـ «هجر» ترك، دورى.

7 ـ «مضاجع» جمع مضجع به معناى بستر. محل خواب از ضجوع به معناى خوابيدن به پشت مشتق شده است.

8 ـ «شقاق» دشمنى، عداوت، جدايى. از شق به معناى يك جزء جداشده از چيز مشتق شده است.

9 ـ «حَكَم» داور، كسى كه ميان دو نفر قضاوت مى كند.

تفسير و توضيح

آيه (34) الرجال قوامون على النساء… : جامعه بشرى از واحدهاى كوچكى به نام خانواده تشكيل شده و خانواده نيز از گروه اندكى به نامهاى زن و شوهر و فرزندان پديد آمده است و مى توان گفت: جامعه يك خانواده بزرگ و خانواده يك جامعه كوچك است. همانگونه كه براى اداره بهينه جامعه، وجود يك حاكم يا رئيس ضرورت دارد و اگر در جامعه اى حكومتى نباشد هرج و مرج و پريشانى به وجود مى آيد، خانواده نيز همانگونه است و بايد در ميان اعضاء خانواده كسى به عنوان رئيس و سرپرست خانواده تعيين شود و بقيه از او پيروى كنند. اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چه كسى سرپرستى خانواده را به عهده بگيرد؟ پاسخ اين سؤال روشن است. جز مرد هيچ يك از اعضاء خانواده شايستگى سرپرستى خانواده را ندارد زيرا اگر فرزندان باشند تجربه اى ندارند و زن نيز در مقايسه با مرد تجربه اندكى دارد و هم از لحاظ نيروى بدنى از مرد ضعيفتر است و از همه مهمتر اينكه زن يك موجود عاطفى و احساساتى است و در اداره خانواده عقل و تدبير لازم است كه مرد بيش از

زن دارد البته عاطفى بودن زن براى تربيت فرزندان و ايجاد محيط صفا و آرامش در خانواده لازم و مؤثر است ولى اداره خانواده مانند اداره يك كشور، بيشتر به عقل و تدبير نيازمند است و ضمناً مرد نان آور خانواده است و از لحاظ اقتصادى خانواده به او نيازمند است و در مقابل تأمين هزينه زندگى اعضاء خانواده، منطقى است كه مرد سرپرست و رئيس خانواده باشد.

در آيه شريفه پس از بيان اين حقيقت كه مردان سرپرستان زنان هستند و دادن رياست خانواده به مردان، براى آن دو دليل مى آورد:

نخست اينكه خداوند به مردان برتريهايى داده است كه زنان آن را ندارند مانند همان نيروى جسمى بيشتر و جنبه عقلانى برتر كه گفته شد. دوم اينكه، هزينه زندگى به عهده مرد است و طبعاً سرپرستى خانواده نيز به عهده او خواهد بود.

بايد توجه كرد كه حكم روى به اصطلاح «اعم اغلب» رفته است يعنى اگر نوع زنان و مردان را در نظر بگيريم، برترى جسمانى و عقلانى مرد بر زن را به خوبى ملاحظه مى كنيم ولى ممكن است زنانى پيدا شوند كه به مراتب از شوهران خود قوى تر باشند و عقل و درايت بيشترى داشته باشند يا حتى نان آور خانواده باشند. در مقام قانون گذارى، نمونه هاى نادر را در نظر نمى گيرند بلكه نمونه هاى غالب را ملاحظه مى كنند.

با توجه به اينكه سرپرستى خانواده به عهده مرد است، زن بايد از مرد اطاعت كند تا خانواده با خوبى و خوشى اداره شود. قرآن كريم در اين مورد زنان را به دو دسته تقسيم مى كند:

اول، زنانى كه صالح و شايسته اند و همواره در اطاعت شوهران خود هستند و حافظ اسرار آنان مى باشند و حتى درغياب آنها ناموس و آبرو و اموال آنان را حفظ مى كنند. اين گونه زنان وظيفه خود را در مقابل حقوقى كه خداوند به نفع آنها قرار داده و حفظ كرده است، انجام مى دهند; حقوقى مانند نفقه، مهريه و موارد ديگر.

دوم، زنانى كه در مقابل شوهران خود سركشى و عصيان مى كنند و از سرپرست

خانواده فرمان نمى برند. براى اصلاح حال چنين زنهايى، خداوند به شوهرانشان دستور مى دهد كه اقداماتى را به قصد تربيت انجام دهند. در درجه اول آنها را موعظه كنند و با ملايمت رفتار نمايند. اگر پندواندرز مؤثر نشد، در درجه دوم به آنها بى اعتنايى كنند و در بستر پشت به آنها بخوابند و بدينگونه نارضايى خود را نشان بدهند. و اگر اين كار هم تأثير نكرد، در درجه سوم به آنها اجازه داده مى شود كه براى ادب كردن چنين زنهاى سركش، آنها را بزنند.

ممكن است بعضيها اين حكم را كه مرد مى تواند زن خود را بزند، توهين به مقام زن تلقى كنند ولى اگر واقع گرا باشيم، مى بينيم كه گاهى كتك زدن براى حفظ خانواده از خطر سقوط و پاشيدگى، كار لازمى است و اگر هم توهين به زن باشد در مقابل حفظ خانواده قابل تحمل است و در واقع اين كار دفع افسد به فاسد مى باشد.

اساساً زنان و كودكان موجوداتى عاطفى هستند و عاطفه و احساس آنها خيلى زود تحريك و جريحه دار مى شود تنبيه بدنى مى تواند در آنها مؤثر باشد و آنها براى اينكه تنبيهى پيش نيايد و در معرض تنبيه قرار نگيرند، از مربيان و سرپرستان خود حساب مى برند و كمتر نافرمانى مى كنند. بنابراين تنبيه بدنى يكى از ابزارهاى مؤثر در تربيت اين گونه افراد است. در مقابل آنها، تنبيه بدنى و كتك كارى درباره پسران جوان و مردان تأثير معكوس دارد و آنها را جرى تر مى كند.

بايد توجه كرد اينكه اسلام زدن زنان را در شرايط خاصى مجاز مى داند، منظور كتك كارى و خشونت نيست. از نظر فقهى مردها حق ندارند زنان خود را طورى بزنند كه بدن آنها خونى و يا حتى كبود بشود و يا استخوان آنها بشكند بلكه زدن فقط براى تحريك احساسات آنهاست و آن با خفيف ترين نوع زدن هم حاصل مى شود و لذا در روايات ما آمده كه وقتى مجبور شديد زن را بزنيد آنها را با چوب مسواك بزنيد. پرواضح است كه چوب كوچك مسواك آنها را به درد نمى آورد ولى نفس عمل احساس و عاطفه آنها را تحريك مى كند و همين اندازه در تنبيه آنها كافى است.

در پايان اضافه مى كند كه اگر با اين روشها، آنان از شما اطاعت كردند پس درصدد

بهانه جويى بر ضد آنها نباشيد. يعنى ديگر حق نداريد درباره آنها رفتار نامطلوب داشته باشيد و خود را بزرگ و مهم بشماريد. اين خداست كه بلند مرتبه و بزرگوار است.

آيه (35) و ان خفتم شقاق بينهما… : راه حلى كه براى رفع مشكل ناسازگارى در خانواده در آيه پيش گفته شد، هميشه به سازگارى و حل اختلاف نمى انجامد و گاهى مشكل خانواده عميق تر است و زن و مرد بناى ناسازگارى دارند، در اين آيه راه حل ديگرى براى رفع بحران در خانواده ارائه مى دهد و مى فرمايد: اگر از اختلاف و عدوات ميان زن و شوهر بيم داريد، پس داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن انتخاب كنيد. طبيعى است كه اين دو داور به سخنان طرفين گوش خواهند داد و مشكلات آنها را بررسى خواهند كرد و در رفع مشكلات و برطرف كردن سوء تفاهمها اقدام خواهند كرد و اگر براستى آنها قصد اصلاح ميان زن و شوهر داشته باشند خداوند نيز به آنان كمك مى كند و آنها را به اصلاح ميان زن و شوهر موفق مى سازد. چون خدا دانا و آگاه است و از نيتهاى داورها باخبر است.

بايد ديد كه تعيين داورها به عهده كيست؟ در آيه عموم مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و از آنها خواسته است كه داورها را تعيين كنند و چون انجام چنين كارى از عهده عموم مردم برنمى آيد، بهتر است بگوييم كه اين وظيفه مخصوص حكومت و امام است كه از طريق قضات و دادگاهها دست به اين كار بزنند. حكم داورها هر چه باشد، بايد دادگاه آن را تنفيذ و اجرا كند مگر اينكه سوء نيت يكى از داورها براى دادگاه ثابت شود كه در اين صورت تجديد نظر خواهد شد و اگر سازش ميان زن و شوهر به هيچ وجه امكان پذير نشد و داورها هم نتوانستند كارى انجام دهند به ناچار بايد طلاق داده شود كه بدترين و آخرين راه حل است.

چند روايت

1 ـ قال النبى (ص): ما استفاد امرء مسلم فائدة بعد الاسلام افضل من زوجة مسلمة

تسره اذا نظر اليها و تطيعه اذا امرها و تحفظه اذا غاب عنها فى نفسها و ماله.(1)

پيامبر (ص) فرمود: هيچ مرد مسلمانى فايده اى را بعد از اسلام به دست نياورده كه بهتر از زن مسلمانى باشد كه چون به او نگاه مى كند، او را شاد مى سازد و چون به او دستور مى دهد، اطاعت مى كند و در غياب او جان خود و مال او را حفظ مى كند.

2 ـ فى قول الله تعالى (واضربوهن) روى عن ابى جعفر (ع) انه الضرب بالسواك.(2)

درباره سخن خداوند كه فرمود: آنها را (زنها را) بزنيد، از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمود: منظور زدن با چوب مسواك است.

3 ـ عن ابى عبدالله (ع) فى قول الله تعالى: (فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها) قال: الحكمان يشترطان ان شاء افرّقا وان شاء اجمعا فان جمعا فجائزوان فرّقا فجائز.(3)

از امام صادق(ع) درباره سخن خداوند كه داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برانگيزيد، فرمود: دو داور شرط مى كنند كه اگر خواستند جدا مى كنند (طلاق مى دهند) و اگر خواستند جمع مى كنند پس اگر جمع كردند جايز است و اگر جدا كردند نيز جايز است.

وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِه شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْساناً وَ بِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ الْجارِ ذِى الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (*)اَلَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ مآ آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً (*)وَ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئآءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَريناً فَسآءَ قَريناً (*)وَ

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – تهذيب الاحكام ج 7 ص 240

2 – مجمع البيان ج 2 ص 69

3 – كافى ج 6 ص 146

ماذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَ كانَ اللّهُ بِهِمْ عَليماً (*)

و خدا را بپرستيد و چيزى را به او شريك قرار ندهيد و به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و بينوايان و همسايه نزديك و همسايه دور و دوست همنشين و درمانده راه و كسى كه مالك او هستيد، احسان كنيد. همانا خداوند هر كسى را كه خود پسند و فخر فروش باشد، دوست ندارد (36) آنها كسانى هستند كه بخل مىورزند و مردم را به بخل فرمان مى دهند و آنچه را كه خدا از فضل خود به آنها داده پوشيده مى دارند و براى كافران عذابى خوار كننده آماده كرده ايم (37) و كسانى كه مالهاى خود را به خاطر خودنمايى به مردم، انفاق مى كنند و آنها نه به خداوند و نه به روز قيامت ايمان ندارند و كسى كه شيطان همنشين او باشد، بد همنشينى است (38) آنها را چه مى شد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داشتند و از آنچه به آنها روزى داده انفاق مى كردند و خداوند به آنها داناست(39)

نكات ادبى

1 ـ «احسانا» مفعول مطلق براى فعل محذوف است به تقدير (احسنوا احسانا) ضمناً كلمه احسان هم با الى و هم با باء متعدى مى شود كه در اينجا با باء متعدى شده است.

2 ـ «جار» همسايه. از جوار به معناى پناه دادن است گويا همسايه در پناه همسايه است. جار ذى القربى ، همسايه نزديك و جار جنب، همسايه دور.

3 ـ «جُنُب» صفت مشبهه به معناى دور، بيگانه.

4 ـ «ابن السبيل» درمانده راه، كسى كه در سفر باشد و به اموال خود دسترسى نداشته باشد.

5 ـ «ماملكت ايمانكم» منظور برده ها و غلامان و كنيزان است.

6 ـ «مختال» خودپسند. از خيل به معناى خودبزرگ بينى. و به اسب هم خيل گفته مى شود چون با تبختر راه مى رود.

8 ـ «الذين» بدل از «من كان» كه در آيه قبلى آمده بود و يا منصوب به ذمّ است «والذين» در آيه بعدى عطف به همين «الذين » است.

9 ـ «رئاء» مصدر به معناى نشان دادن، نمودن و منظور از آن انجام كارهاى نيك با قصد خودنمايى است.

تفسير و توضيح

آيه (36) و اعبدوا الله و لاتشركوا به… : اين آيات، فراگير يك سلسله موضوعات اعتقادى واخلاقى است و اگر به توصيه هايى كه در اين آيات شده، عمل گردد، انسان به رتبه بالايى از كمال انسانى واخلاقى مى رسد.

در مرحله نخست به پرستش خداوند توصيه مى شود و اينكه براى او شريكى قرار ندهند. اين خود زيربناى هر نوع ارزشهاى دينى و اخلاقى است و كسى كه خدا را پرستش كند و چيزى را شريك او قرار ندهد، از لحاظ روحى آمادگى كاملى براى انجام كارهاى نيك و پرهيز از كارهاى بد دارد. اساساً بدون ايمان به خدا، فداكارى و كمك به ديگران، كارى بيهوده و حتى احمقانه است و اخلاق بدون ايمان پشتوانه ندارد ولى ايمان به خدا در انسان ايجاد انگيزه مى كند و او را به انجام كارهاى خوب و انسانى وادار مى سازد.

در مرحله بعدى به نيكى كردن به گروههاى خاصى سفارش مى كند. البته نيكى به همه افراد بشر خوب است ولى اين گروهها اولويت دارند و بايد مورد توجه ويژه قرار گيرند. گروههايى كه در اين آيه از آنها ياد شده و بايد به آنها نيكى شود، نه گروه هستند:

1 ـ پدر و مادر; ارزش نيكى به پدر و مادر در حدى است كه خداوند در چندين آيه و از جمله در همين آيه نيكى به آنها را در رديف عبادت خود قرار داده است.

2 ـ خويشاوندان; آنها همان نزديكان سببى و نسبى و ارحام انسان هستند و صله ارحام به عنوان يك ارزش والا در اسلام مطرح است.

3 ـ يتيمان; آنها هم به خاطر كمبودى كه دارند بايد مورد حمايت قرار گيرند و هم اموال آنها از حيف و ميل نگهدارى شود و هم از لحاظ عاطفى و محبت تأمين گردند.

4 ـ بينوايان و فقيران; كسانى كه از نظر مال دنيا تهيدستند و زندگى آنها تأمين نمى شود، بايد مورد حمايت ثروتمندان قرار بگيرند و ثروتمندان با دادن حقوق واجب مالى، زندگى آنها را تأمين كنند.

5 ـ همسايه نزديك;

6 ـ همسايه دور; همسايه حق بزرگى بر گردن همسايه دارد وبايد با يكديگر خوشرفتارى كنند و حقوق هم را محترم بشمارند و اين شامل همسايه دور هم مى شود. به تصريح روايات تا چهل خانه از هر طرف همسايه حساب مى شود.

7 ـ همنشين و كسى كه در كنار انسان است; مانند همسر و همسفر و دوست و رفيق كه مصاحب و همنشين انسان هستند و بايد حق مصاحبت رعايت شود.

8 ـ ابن السبيل و درمانده در راه; او مسافر و غريبى است كه در شهر خود ثروتى دارد ولى در سفر درمانده شده و دسترسى به ثروت خود ندارد كه بايد مورد حمايت قرار گيرد.

9 ـ غلامان و كنيزان; اينها همان خدمتكارانى هستند كه براى راحتى انسان زحمت مى كشند. البته آيه به برده هايى كه در مالكيت افراد قرار مى گرفتند ناظر است ولى مى توان آن را به تمام خدمتكاران تعميم داد.

در آيه شريفه پس از برشمارى اين گروههاى نه گانه و توصيه به نيكى كردن در حق آنها، اضافه مى كند كه خداوند هر كسى را كه خودپسند و فخرفروش باشد، دوست ندارد. يعنى كسانى كه در حق اين افراد نيكى نمى كنند، آنها متكبر و خودخواه هستند و اين حالت ناشى از خودپسندى آنهاست. افراد خودپسندو متكبر، ديگران را به حساب نمى آورند و به آنها ارزشى قايل نيستند تا در حق آنها نيكى كنند. خداوند

چنين افرادى را دوست ندارد.

آيات (37-38) الذين يبخلون ويامرون الناس بالبخل… : از ويژگيهاى كسانى كه متكبر و خودخواه هستند و به ديگران حتى پدر و مادر و خويشان خود نيكى نمى كنند، يكى هم اين است كه آنها افرادى بخيل هستند و از انفاق اموال خود به ديگران سرباز مى زنند و علاوه بر اينكه خود بخل مىورزند، ديگران را هم به بخل فرمان مى دهند البته ممكن است آنها با زبان فرمان ندهند بلكه با عمل خود، صفت بخل را ترويج كنند و ديگران هم با ديدن امساك و بخل آنها به سوى اين صفت ناپسند كشيده شوند. مسلم است كسانى كه مبتلا به اين بيمارى روحى هستند، به پدر و مادر وخويشان و آن گروههايى كه در آيه پيش گفته شد، نيكى نخواهند كرد.

ويژگى ديگر اين افراد اين است كه آنها نعمتها و امكاناتى را كه خدا از فضل خود به آنها داده هميشه مخفى مى كنند و خود را به نادارى و فقر و تنگدستى مى زنند. اين بدانجهت است كه ديگران از آنها انتظار احسان و انفاق نداشته باشند.

مى توان گفت كه آيه مفهومى گسترده دارد و شامل هر نوع بخلى از جمله بخل علمى هم مى شود. در زمان پيامبر اسلام(ص) دانشمندان يهود از بيان آنچه در تورات آمده بود بخل مىورزيدند و آن را كتمان مى كردند و اگر كسى در صدد بيان آنها مى آمد آنان را از اين كار باز مى داشتند.

در پايان آيه مى فرمايد: ما براى كافران عذابى خواركننده آماده كرده ايم. اين جمله نشان مى دهد كه منظور از متكبران بخيل كه صحبت آنها شد، كافران و مشركانى هستند كه اين حالت را دارند و شامل مسلمانان بخيل و متكبر نيست هر چند كه تكبر و بخل در مسلمان هم ناپسند است ولى تكبر و بخل كافران ناشى از روح سركش آنها و طغيان و عنادى است كه با خدا دارند و در آيه بعدى به بى ايمانى آنها به خداو روز قيامت تصريح شده است.

يكى ديگر از ويژگيهاى افراد بخيل و متكبر، اين است كه آنها اگر هم انفاق كنند، براى خودنمايى و خودنشان دادن براى مردم و از روى رياست. انسان متكبر و فخر

فروش، همواره مى خواهد ديگران از او تعريف كنند و لذا اگر كار خوبى هم انجام دهند از روى جاه طلبى و خودخواهى است.

اين افراد به خدا و روز قيامت ايمان ندارند; و در نتيجه، همنشين با شيطان هستند و كسى كه شيطان مصاحب و همنشين او باشد، بدهمنشينى دارد. توجه كنيم كه خاصيت دورى از خدا، نزديكى به شيطان است. وقتى انسان ايمان به خدا نداشته باشد شيطان جاى او را مى گيرد و او از شيطان فرمان مى برد و آنچنان به شيطان نزديك مى شود كه شيطان همنشين و يار و مصاحب او مى گردد:

و من يعش عن ذكر الرحمان نقيّض له شيطانا فهو له قرين (زخرف / 36)

و هر كس از ياد خدا روى گرداند، براى او شيطانى مى گماريم كه همنشين او باشد.

در آيه بعدى ازاينكه اين افراد به خدا و روز قيامت ايمان ندارند و از آنچه خدا به آنها داده انفاق نمى كنند، اظهار تأسف مى شود به اين بيان كه آنان را چه مى شود كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارند و به آنان چه زيانى داشت اگر ايمان داشتند و از آنچه خدا به آنها روزى داده انفاق مى كردند؟ سپس اضافه مى كند كه خداوند به حال آنها آگاه است.

به راستى كسانى كه به خدا و روز قيامت و مكتب انبياء ايمان ندارند دچار خسارتى عظيم شده اند و به شدت مغبون هستند زيرا آن آرامشى را كه ايمان به خدا و پيروى از مكتب انبياء به انسان مى دهد، از هيچ راهى و با هيچ وسيله اى نمى توان به دست آورد. كسانى كه به خدا و روز قيامت و باورهاى دينى عقيده دارند، ازهر گونه نگرانى و اضطراب مصون و محفوظ هستند و در دنيايى پر از صفا و زيبايى و آرامش و اطمينان زندگى مى كنند.

چند روايت

1 ـ قال رسول الله(ص): كل اربعين دارا جيران من بين يديه و من خلقه و عن يمينه و

عن شماله.(1)

پيامبر خدا (ص) فرمود: هر چهل خانه از جلو و عقب و راست و چپ همسايه هستند.

2 ـ عن الصادق(ع) قال: حسن الجوار يعمر الديار و يزيد فى الاعمار.(2)

امام صادق(ع) فرمود: همسايه خوب بودن، خانه ها را آباد و عمرها را زياد مى كند.

3 ـ عن الكاظم(ع) قال: ليس حسن الجوار كف الاذى و لكن حسن الجوار صبرك على الاذى.(3)

امام كاظم (ع) فرمود: همسايه خوب بودن فقط به اين نيست كه اذيت نكنى بلكه به اين است كه اذيت همسايه را تحمل كنى.

4 ـ قال رسول الله (ص): خصلتان لايجتمعان فى مسلم، البخل و سوء الخلق.(4)

پيامبر خدا(ص) فرمود: دو چيز در مسلمان جمع نمى شود: بخل و بداخلاقى.

اِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة وَ اِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظيماً (*)فَكَيْفَ اِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّة بِشَهيد وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيداً (*)يَوْمَئِذ يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوّى بِهِمُ الْاَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثاً (*)

همانا خداوند به سنگينى يك ذره ستم نمى كند و اگر حسنه اى باشد آن را دوچندان مى كند و از پيش خود پاداش بزرگى مى دهد (40) پس چگونه خواهد بود هنگامى كه از هر امتى گواهى بياوريم و تو را بر آنها گواه بياوريم (41) در آن روز، كسانى كه كافر شدند و پيامبر را نافرمانى كردند، آرزو مى كنند كه كاش با زمين يكسان مى شدند و نمى توانند سخنى را از خدا پوشيده بدارند (42)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – كافى ج 2 ص 669

2 – همان ص 667

3 – همان

4 – خصال صدوق ص 75

نكات ادبى

1 ـ «مثقال» مصدر ميمى به معناى سنگينى و ثقل.

2 ـ «ذرة» مورچه كوچك قرمز، كوچكترين نوع مورچه ها. گاهى هم به ذرات پراكنده در هوا كه هنگام افتادن آفتاب از روزنه اى ديده مى شود مى گويند. كنايه از بسيار كوچك بودن يك چيز.

3 ـ «تك» در اصل تكون بود مجزوم شد و جهت التقاء ساكنين واو افتاد تكن شد سپس گاهى جهت كثرت استعمال نون را هم حذف مى كنند. در قرآن هم به صورت تك با حذف نون و هم به صورت تكن با اثبات نون آمده است.

4 ـ «يضاعفها» چند برابرش مى كند. ممكن است دو برابر يا بيشتر باشد.

5 ـ «لدنه» نزد او. اين كلمه شكلهاى ديگرى هم دارد مانند لدى لد، لداً و دائم الاضافه است و فرق آن با «عند» اين است كه لدن بيشتر در امور معنوى استعمال مى شود ولى عند اعم است.

6 ـ «كيف» براى استفهام توبيخى است.

7 ـ «تسوّى» يكسان شود، برابر شود. تعبير «لوتسوى بهم الارض» كنايه از اين است كه آنها بميرند و خاك شوند، با خاك يكسان شودن و يا دفن شوند خاك روى آنها ريخته شود.

تفسير و توضيح

آيه (40) انّ الله لايظلم مثقال ذرّة… : يكى از صفات جلال خدا اين است كه او عادل است و ظالم نيست و ظلم و ستم به او نمى زيبد زيرا اساساً كسى ظلم مى كند كه به چيزى نياز داشته باشد و جهت به دست آوردن آن به ديگران ظلم كند و يا ناشى از جهل و نادانى است و احتياج و نادانى از خدا دور است و او غنى بالذات وداناى همه چيز است بنابراين موجبى بر ظلم در خدا وجود ندارد هر چند كه قدرت بر ظلم دارد.

خداوند عادل و دادگر هرگز بر بندگان خود ظلم نمى كند حتى به سنگينى يك ذرّه هم از خدا ظلم سر نمى زند. ذره كه در اين آيه آمده به معناى ريزترين موجودى است كه قابل درك با حواس ظاهرى است. چون گفته اند ذره در اصل به معناى مورچه كوچك سرخ رنگ و يا ذرات ريز معلق در فضا كه جاذبه زمين در آنها اثر محسوسى ندارد. كنايه از اينكه خداوند كوچكترين ظلم و ستمى در حق بندگان خود نمى كند.

در مقابل، اگر كسى به سنگينى همين ذره عمل خير كند، خداوند آن را از نظر دور نمى دارد و آن را چند برابر مى كند و چند برابر پاداش مى دهد و علاوه بر اينكه در مقابل عمل پاداش مى دهد، از پيش خود نيز بر آن مى افزايد و اجرى عظيم از نزد خود رحمت مى كند.

پاداش مضاعف در مقابل عمل نيك كه در اين آيه آمده، بالاترين تشويقها براى انجام كارهاى نيك است و در انسان ايجاد انگيزه مى كند و باعث ترغيب مردم به طاعات و اعمال صالحه است. وقتى انسان ببيند كه هر كار خوبى انجام مى دهد، چند برابر مى شود به اضافه پاداش بزرگى كه خدا از نزد خود بر آن مى افزايد، علاقمند مى شود كه هر چه بيشتر دست به انجام كارهاى خير بزند. بخصوص اينكه خداوند در اين آيه مقدار و ميزان پاداش را تعيين نكرده و از آن به عنوان چند برابر و يا اجر عظيم ياد كرده است و اين خود باعث اميد بيشتر مى شود.

تعبير «مثقال ذرة» كه در اين آيه آمده در آيه ديگرى نيز آمده به اين صورت:

فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (زلزال / 6)

پس هر كس به سنگينى يك ذره كار نيك بكند، آن را مى بيند و هر كس به سنگينى يك ذره كار بد بكند، آن را مى بيند.

آيات (41-42) فكيف اذا جئنا من كل امة… : روز قيامت كه خداوند پاداش كارهاى نيك و بد مردم را خواهد داد، صحنه هاى عجيبى خواهد داشت در اين آيه يكى از آن صحنه ها ترسيم شده تا مردم را به ياد آن روز بزرگ و هولناك بيندازد. صحنه اى كه در اين آيه آمده مربوط به برانگيخته شدن گروهى از امتها و جامعه هاست به اين معنا كه

هر امتى و گروهى همراه با پيامبر خود مبعوث خواهند شد و خداوند از هر امتى شاهد و گواهى خواهد آورد كه به اعمال آنها گواهى دهد و اين گواه همان پيامبر آن امت خواهد بود و براى امت اسلام هم پيامبر اسلام(ص) گواهى خواهد داد.

منظور از گواه بودن پيامبر بر امت خود چيست؟ به نظر مى رسد كه منظور همان سرمشق بودن و الگو بودن است يعنى در روز قيامت پيامبر هر امتى براى آنان حجتى خواهد بود و به آنها گفته خواهد شد كه شما نيز مى توانستيد در دنيا مثل اين پيامبر زندگى كنيد و خدا را اطاعت نماييد. چون ممكن است در روز قيامت كسانى از گنهكاران بگويند كه برايمان امكان نداشت كه يك فرد شايسته و صالحى باشيم و اين بيرون از قدرت و استطاعت بشرى بود. پاسخ اين سخن وجود پيامبران و صالحان است كه نشان مى دهد كه انسان در دنيا مى توانست فرد باايمان و صالحى باشد همانگونه كه اينان شده اند.

اتفاقاً در آيه ديگرى، مسلمانان به عنوان گواهان امتهاى ديگر در روز قيامت معرفى شده اند كه منظور همان است كه گفته شد:

لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول علكيم شهيداً (بقره / 143)

تا شما گواهان بر مردم باشيد و پيامبر گواه بر شما باشد.

نظير آيه مورد بحث آيه اى است كه دلالت دارد كه در قيامت هر امتى شاهد و گواهى خواهد داشت و پيامبر هم گواه آن گواهان بود:

و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤلاء(نحل/89)

و روزى كه از هر امتى گواهى بر آنان از خودشان برمى انگيزيم و تو را گواهى بر آنان قرار مى دهيم.

همچنين درباره حضرت عيسى(ع) آمده:

و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا (نساء / 159)

و در روز قيامت بر آنان گواه خواهد بود.

البته پيامبران در اين دنيا نيز گواه اعمال امت خود هستند و حتى در بعضى روايات معتبر آمده كه پيامبران پس از مرگشان نيز ناظر اعمال امت خود هستند و پرونده اعمال تك تك افراد به آنها عرضه مى شود اگر خوب باشد خدا را شكر مى كنند و اگر بد باشد بر آنان طلب آمرزش مى كنند.

پس از بيان اين صحنه از صحنه هاى قيامت، به صحنه ديگرى از آن مى پردازد و حالت اضطراب و خودباختگى كافران را ترسيم مى كند كه در آن روز از هولناكى محشر و شدت عذاب آرزو مى كنند كه كاش آنها مرده بودند و با خاك يكسان مى شدند و اين حيات مجدد را پيدا نمى كردند و مثل حيوانات، حشر و نشر و حساب و كتابى نداشتند و يا زمين باز مى شد و آنها را در كام خود مى كشيد و يا اصلا آنها نبودند و يا چون خاكى افتاده بر راه بودند. نظير آيه:

و يقول الكافر ياليتنى كنت ترابا (نباء / 40)

و كافر مى گويد: اى كاش خاك مى شدم.

در آيه مورد بحث آمده است كه اين آرزو هم از كافران و هم از كسانى است كه پيامبر را نافرمانى كردند. معلوم مى شود كه اينها دو گروه هستند. يكى همان كافران كه به خدا و پيامبر ايمان نياورده اند و ديگر آن گروه از مسلمانان كه در عين حال كه به خدا و پيامبرش ايمان دارند از سخنان پيامبر سرپيچى مى كنند و اين شامل حال صاحبان گناه كبيره و فاسقان از امت اسلام مى شود و آنها نيز از هول محشر و افزونى عذاب آرزو خواهند كرد كه با خاك يكسان مى شدند.

در پايان آيه اضافه مى كند كه اين كافران و گنهكاران كه چنين آرزويى خواهند كرد، نخواهند توانست كه سخنى را از خدا پنهان كنند. البته طبق بعضى از آيات، در روز قيامت، كافران و مجرمان سعى خواهند كرد كه به دروغ متوسل شوند و حتى سوگند ياد كنند كه ما چنين نبوديم:

و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون. ثم لم تكن فتنتهم الاّ ان قالوا و الله ربّنا ما كنّا مشركين. انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضلّ

عنهم ما كانوا يفترون (انعام / 22-24)

و روزى كههمه آنها را محشور مى كنيم و به كسانى كه مشرك شده اند مى گوييم: كجايند شريكانتان كه شما گمان مى كرديد؟ آنگاه عذر آنها چيزى نيست جز اينكه مى گويند سوگند به خدا كه پروردگارماست ما از مشركان نبوديم. بنگر كه چگونه برخود دروغ مى گويند و آنچه دروغ مى بندند از آنها گم مى شود.

يوم يبعثهم الله جميعاً فيحلفون له كما يحلفون لكم (مجادله / 18)

روزى كه خدا آنها را برمى انگيزد پس آنها براى او سوگند مى خورند همانگونه كه براى شما سوگند مى خورند.

بنابراين در روز قيامت در بعضى از مواقف، كافران دروغهايى سرهم خواهند كرد تا خود را نجات بدهند ولى طرف مقابل آنها خداست كه عالم غيب است و هيچ چيزى را نمى توان از او پنهان كرد.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً اِلاّ عابِرى سَبيل حَتّى تَغْتَسِلُوا وَ اِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْعَلى سَفَر أَوْ جآءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغآئِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّسآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مآءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ اِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حالى كه مستيد به محل نماز (مسجد) نزديك نشويد تا بدانيد چه مى گوييد ونه در حالى كه جنب هستيد مگر درحالى كه عبوركننده راه باشيد تا اينكه غسل كنيد و اگر مريض يا مسافر بوديد و يا يكى از شما از نشستگاه (محل قضاى حاجت) آمد يا زنان را لمس كرديد و آب نيافتيد، پس بر خاك پاكى تيمم كنيد. پس صورتها و دستهايتان را مسح كنيد. همانا خداوند بخشنده آمرزنده است (43)

نكات ادبى

1 ـ «الصلوة» در اينجا يا به معناى نماز است و يا به معناى محل نماز كه همان مسجد مى باشد.

2 ـ «سكارى» جمع سكران، مست. مست شراب. از سكر مشتق شده كه به معناى سدّ راه است.

3 ـ «عابرى سبيل» يا به معناى عبوركنندگان از راه و يا به معناى مسافران است.

4 ـ «جنب» كسى كه حدث اكبر از او سرزده و اين حالت يا با آميزش جنسى و يا با خروج منى صورت مى گيرد. ضمناً اين كلمه هم براى مفرد و هم براى تثنيه و جمع و هم مذكر و هم مؤنث است و از جنب به معناى دورى مشتق شده چون شخص جنب از نماز و مسجد و قرائت قرآن دور است.

5 ـ «ولاجنبا» عطف بر «وانتم سكارى» است.

6 ـ «غائط» محل مطمئنى از زمين كه در آنجا قضاى حاجت مى كنند، مستراح. اينكه به مدفوع انسان غائط گفته مى شود به همين مناسبت است.

7 ـ «لامستم» لمس كرديد. كنايه از آميزش جنسى با زنان.

8 ـ «تيمم» در لغت به معناى قصد كردن است و اصل آن تئمم بوده كه همزه قلب به ياء شده است و در اصطلاح شرعى انجام عمل خاصى است كه به جاى غسل و وضوء با زدن دستها بر زمين و مسح صورت و دستها صورت مى گيرد.

9 ـ «صعيد» روى زمين كه شامل خاك و سنگ مى شود.

تفسير و توضيح

آيه (43) يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا… : در اين آيه چندين مسأله از مسائل شرعى و فقهى بيان شده است. اولين مسأله اين است كه خطاب به مؤمنان اظهار مى دارد كه در دو حالت به مسجد كه جايگاه نماز است نزديك نشويد يكى در حالت مستى; تا وقتى كه به هوش بياييد و بدانيد كه چه مى گوييد. دوم در حالى كه جنب هستيد تا وقتى كه غسل كنيد. مگر اينكه فقط از مسجد عبور كنيد كه اشكالى ندارد چيزى كه اشكال دارد

توقف در مسجد است و نه عبور از آن. بنابراين اگر مسجد دو تا در داشته باشد و شخص جنب از يك در وارد و از در ديگر خارج شود عيبى ندارد البته در كتابهاى فقهى مسجدالحرام و مسجدالنبى را از اين حكم استثنا كرده اند و گفته اند كه جنب نمى تواند از اين دو مسجد عبور كند.

اينكه ما كلمه «صلوة» را در اين آيه به معناى مسجد گرفتيم، به قرينه «الاّعابرى سبيل» است يعنى مگر اينكه از آن عبور كنيد. مسلم است كه از نماز نمى توان عبور كرد و معلوم مى شود كه منظور از صلوة محل صلوة يعنى مسجد است. و اطلاق كلمه «صلوة» به مسجد از آن جهت كه انسان معمولا براى نماز به مسجد مى رود و مسلمانان صدر اسلام در غالب اوقات نماز را در مسجد و با جماعت مى خواندند و نماز و مسجد لازم و ملزوم يكديگر بود. ضمناً در يك آيه از قرآن كلمه صلوات كه جمع صلوة است قطعاً به معناى محل نماز و عبادت آمده و كسى در آن ترديد نكرده است آن آيه عبارت است از:

و لو لادفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد (حج / 40)

و اگر خدا بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد هر آينه صومعه ها و كليساها و جايگاههاى عبادت و مساجد خراب مى شدند.

از اين گذشته كلمه «لاتقربوا» يعنى نزديك نشويد، بيشتر با مكان مناسبتر است و نزديكى و دورى با زمان و مكان تناسب دارد و نه افعال. هر چند كه به طور مجازى در افعال هم استعمال مى شود.

بعضى از مفسران كلمه «صلوة» را در آيه مورد بحث به معناى نماز گرفته اند و آيه را چنين معنا كرده اند كه در حال مستى و جنابت به نماز نزديك نشويد و «عابرى سبيل» را هم به معناى مسافر گرفته اند. يعنى اينكه مسافر اگر جنب باشد مى تواند با تيمم نماز بخواند.

به نظر مى رسد كه اين احتمال بعيد باشد چون علاوه بر قراينى كه براى درستى

احتمال اول ذكر كرديم، لازمه حمل «عابرى سبيل» به مسافر، اين است كه حكم تيمم كردن مسافر دو بار در آيه ذكر مى شود كه بعيد است. چون در دنباله آيه، حكم تيمم مسافر آمده است.

مسأله فقهى ديگرى كه در اين آيه آمده حكم تيمم است به اين شرح كه اگر شما مريض و يا مسافر بوديد و در اين حال قضاى حاجت كرديد كه بايد براى نماز وضو بگيرد و يا آميزش جنسى با زنان داشتيد كه بايد براى آن غسل كنيد ولى آب پيدا نكرديد در چنين حالاتى شما وظيفه داريد كه با خاك پاكى تيمم كنيد. به اين صورت كه دستان خود را بر خاك بزنيد و آن را به صورت و دستان خود بكشيد.

در آيه شريفه آمده كه بر «صعيد» تيمم كنيد آيا منظور از «صعيد» خاك است و يا مطلق زمين است كه شامل سنگ و صخره هم مى شود؟ از بعضى از اهل لغت مانند زجاج نقل شده كه صعيد قسمت رويى زمين است و شامل سنگ هم مى شود و لذا بسيارى از فقهاى شيعه با استناد به قول اين گروه از اهل لغت و با استناد به رواياتى كه در آنها «ارض» يعنى مطلق زمين «طهور» معرفى شده است، گفته اند به سنگ و صخره هم تيمم جايز است ولى بعضى ديگر از فقهاى شيعه با استناد به بعضى از روايات كه در آنها به جاى «ارض» كلمه «تراب» به معناى خاك به كار رفته، گفته اند كه تنها بايد به خاك تيمم كرد و بعضى ديگر از فقها گفته اند كه احتياط اين است كه به خاك تيمم كند و اگر خاك پيدا نشد مى تواند به سنگ هم تيمم كند.

ما تصور مى كنيم كه تيمم بايد بر خاك باشد و اگر بر سنگ هم تيمم مى كند بايد روى آن قدرى خاك و يا گرد و غبار باشد. زيرا:

اولا، كلمه «صعيد» از صعود مشتق شده كه به معناى بالا رفتن است و اين ذرات خاك و گرد و غبار است كه بالا مى رود و سنگ و صخره بالا نمى روند.

ثانياً، در آيه ديگرى كه حكم تيمم در آنجا آمده، پس از جمله (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم) كلمه (منه) ذكر شده است (مائده / 6) يعنى به صورتها و دستانتان از آن بكشيد. اين مى رساند كه بايد اثرى از زدن دست بر زمين در آن باقى

باشد تا صحيح باشد كه بگوييم از آن به صورت و دست خود بكشيد يا مسح كنيد و تنها در صورتى اثر تيمم بر دست مى ماند كه بر خاك و يا گرد و غبار تيمم شود و اگر دستان خود را بر سنگ صافى بزند، اثرى در دستان او برجاى نمى ماند.

ثالثاً، در روايات، هم كلمه «ارض» يعنى زمين آمده و هم كلمه «تراب» يعنى خاك آمده و مى توانيم از باب مطلق و مقيد و يا عام و خاص ارض را حمل بر تراب كنيم.

مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه حكم تيمم در اين آيه روى مريض و مسافر رفته و اين از باب بيان مصداق است چون در قديم تهيه آب مستلزم زحمت بود و آب را از جاهاى دور مى آوردند، طبعاً مريض نمى توانست آب تهيه كند و يا در مسافرت دستيابى به آب مشكل بود لذا در آيه از باب بيان مصداق، مريض و مسافر را ذكر كرده و گرنه حكم آيه شامل همه افراد است و انسان در هر موقعيتى اگر آب پيدا نكند اگر چه مريض و مسافر نباشد وظيفه او تيمم است.

در پايان آيه دو صفت از اوصاف خداوند را ذكر مى كند و يادآور مى شود كه خدا بخشنده آمرزنده است يعنى اگر هم در شرايطى نتوانستيد وضو ويا غسل كنيد با همان تيمم نماز بخوانيد، خدا قبول مى كند و اين كمبود را مى بخشد.

در اينجا توجه خوانندگان را به اين مطلب جلب مى كنيم كه تيمم بر خاك براى انسان آثار و خواصى دارد كه مهمترين آنها خضوع و خشوع در برابر خداست اين كه انسان پيشانى خود را براى خدا بر خاك مى سايد، نهايت تذلل و خضوع در برابر خدا و يك عبادت است. ضمناً همانگونه كه در روايات آمده خاك يكى از مطهرات و پاك كننده هاست و امروز خاصيت پاك كنندگى خاك بر همه روشن شده زيرا خاك مواد آلى را تجزيه مى كند و اگر اين خاصيت خاك نبود لاشه حيوانات و فضولات آنها، زندگى را بر روى زمين غير ممكن ساخته بود.

أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيلَ (* )وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدآئِكُمْ وَ كَفى بِاللّهِ

وَلِيًّا وَ كَفى بِاللّهِ نَصيراً (*)مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَع وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِى الدّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ اِلاّ قَليلاً (*)

آيا نديدى كسانى را كه به آنها بهره اى از كتاب داده شده بود؟ آنها گمراهى را مى خرند و مى خواهند كه شما راه را گم كنيد (44) و خدا به دشمنان شما آگاهتر است و خدا از لحاظ دوستى كفايت مى كند و خدا از لحاظ ياورى بسنده است (45) بعضى از يهوديان هستند كه سخنان را از جاى خود منحرف مى سازند و مى گويند: شنيديم و نافرمانى كرديم و بشنو كه هرگز نشنوى (و از روى مسخره مى گويند) راعنا (ما را مراعات كن) تا زبانشان را بچرخانند و در دين طعنه بزنند و اگر آنان مى گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم و بشنو و ما را در نظر بگير، براى آنها بهتر و استوارتر بود ولى خداوند آنها را به سبب كفرشان لعنت كرد پس جز اندكى ايمان نمى آورند (46)

نكات ادبى

1 ـ «الم تر» آيا نديدى، ديدن در اينجا به معناى دانستن است چون علم يقين مانند ديدن است.

2 ـ «نصيبامن الكتاب» بهره اى از كتاب. اشاره به اينكه همه كتاب در دست آنها نبود و يا علم به همه كتاب نداشتند.

3 ـ «من» در «من الذين هادوا» براى تبيين است و متعلق به «اوتوا» مى باشد.

4 ـ «غيرمسمع» اين تعبير در مقام نفرين گفته مى شود يعنى گوشهايت نشود و كر باشى.

5 ـ «راعنا» در عربى به معناى (مارامراعات كن) است ولى يهود آن را مى گفتند و

معناى زشتى از آن در نظر مى گرفتند چون اين كلمه با اين تلفظ در لغت آنها به معناى حماقت بود و يا آنها با چرخاندن زبان خود «راعنا» را «راعينا» تلفظ مى كردند كه به معناى چويان ما آمده است.

6 ـ «لىّ» در اصل «لوى» بود كه واو قلب به يا شد و در يا ادغام گرديد. اين كلمه به معناى پيچاندن است.

7 ـ «طعن» در اصل به معناى زخم زدن با نيزه است ولى در اين موارد به معناى تحقير و توهين استعمال مى شود كه آن نيز نوعى زخم زدن است.

تفسير و توضيح

آيات (44-46) الم ترالى الذين او توانصيبا… : بعضى از شيتنطهاى يهود و اقدامات خصمانه آنها بر ضد پيامبر اسلام(ص) را بيان مى كند. اينها كسانى بودند كه بخشى از تورات را در اختيار داشتند و تورات تحريف شده در دست آنها بود. اينها هم خودشان گمراه بودند و گمراهى را در برابر هدايت خريده بودند و هم مى خواستند با تبليغات مسموم كننده خود و با شگردهاى خاصى كه داشتند، مسلمانان را گمراه كنند. خداوند در اين آيه ضمن بيان مطالب بالا، اظهار مى دارد كه خداوند بر دشمنان شما آگاهتر است و دشمنان شما را بهتر مى شناسد اشاره به اينكه اينها دشمنان شما هستند بنابراين با آنها مشورت نكنيد و طرح دوستى نريزيد و از آنها كمك نخواهيد و از لحاظ دوستى و ياورى، خداوند شما را بس است.

كار ديگر يهوديان اين بود كه سخنان خدا را تحريف و جابجا مى كردند. آنها جمله اى از تورات را كه مورد پسندشان نبود حذف مى كردند و گاهى جملاتى از خودشان مى ساختند و به خدا نسبت مى دادند و گاهى هم آيات موجود در تورات را به صورت نادرستى تأويل و تفسير مى كردند و اينها شكلهاى گوناگون تحريف كلام خدابود.

احتمال آن هم هست كه منظور از (يحرفون الكلم عن مواضعه) سوء استفاده آنها

از واژه هايى است كه به كار مى برند. آنها با بازى با كلمات، مسلمانان و پيامبر اسلام را مسخره مى كردند و قصد توهين داشتند. آنها در مقابل پيامبر اسلام مى گفتند: شنيديم ونافرمانى كرديم! بشنو كه نشنوى! و نيز مى گفتند: «راعنا» اين كلمه در زبان عربى به اين معناست كه ما را رعايت كن و مسلمانان اين كلمه را در خطاب به پيامبر اسلام(ص) به طور مرتب تكرار مى كردند. يهوديها نيز اين كلمه را به پيامبر اسلام مى گفتند ولى نظر آنها به معناى زشت اين كلمه بود چون اين كلمه در زبان يهوديان معناى بدى دارد و به معناى حماقت و نادانى است. اين مطلب در سوره بقره آيه 104 نيز آمده است. يهوديها با گفتن اين كلمه قصد توهين و مسخره داشتند آنها زبان خود را با اين جملات توهين آميز مى چرخاندند و مى خواستند در دين اسلام طعنه بزنند و بدينگونه دشمنى هاى خود را آشكار مى كردند.

قرآن كريم اضافه مى كند كه اگر آنها به جاى اين سخنان توهين آميز مى گفتند: شنيديم و فرمان برديم و بشنو و ما را در نظر بگير، براى آنها بهتر و استوارتر بود. مسلم است كه اگر آنها اين جملات را كه قرآن تلقين مى كند مى گفتند، نشان مى دادند كه روح حقيقت جويى دارند ولى يهوديها چنين روحيه اى نداشتند و آنها هميشه عناد با حق داشتند و به تعبير قرآن، خدا به سبب كفرشان به آنها لعنت كرده بود و آنها را از رحمت خود دور ساخته بود و اين به خاطر كفر آنها بود و اصرارى كه بر گمراهى داشتند. و به همين جهت است كه قرآن پيش بينى مى كند كه از آنها جز اندكى ايمان نخواهند آورد. و همانگونه هم شد و جز تعداد اندكى از يهود، مسلمان نشدند و با قوت گرفتن اسلام در جزيرة العرب، آنها به تدريج از آنجا به جاهاى ديگر كوچ كردند.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِهآ أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّآ أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (*)اِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه وَ

يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشآءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرى اِثْماً عَظيماً (*)أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّى مَنْ يَشآءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (*)اُنْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِه اِثْماً مُبيناً (*)

اى كسانى كه به آنها كتاب داده شده، به آنچه نازل كرديم ايمان بياوريد كه تصديق كننده چيزى است كه با شماست. پيش از آنكه چهره هايى را محو كنيم و آنها را به پشت برگردانيم يا آنها را لعنت كنيم همانگونه كه اصحاب سبت را لعنت كرديم و كار خدا انجام گرفتنى است (47) خدا اين را كه به او شريك قرار داده شود، نمى آمرزد و آنچه را كه پايينتر از آن باشد براى هر كسى كه بخواهد مى بخشد. و هر كس به خدا شريك قرار دهد گناه بزرگى را ساخته است (48) آيا نديدى كسانى را كه خودشان را پاك مى شمارند؟ در حالى كه اين خداست كه هركس را كه بخواهد پاك مى شمارد و ذره اى به آنها ستم نمى شود (49) بنگر كه چگونه بر خدا دروغ مى بندند وهمين امر به عنوان گناهى آشكار بسنده است(50)

نكات ادبى

1 ـ «طمس» محوكردن، از بين بردن.

2 ـ «ادبار» جمع دبر، پشت سر.

3 ـ «اصحاب سبت» ياران شنبه، گروهى از يهود كه در روز شنبه صيد ماهى مى كردند با اينكه از آن نهى شده بودند و خدا آنها را به خاطر همين نافرمانى مسخ كرد.

4 ـ «يزكون» از تزكيه مشتق شده، پاكيزه نشان دادن خود. گاهى تزكيه عملى است و آن تهذيب نفس است كه كار مطلوبى مى باشد و گاهى تزكيه زبانى است و آن خودستايى و تكبر است كه نامطلوب مى باشد. و در اينجا تزكيه زبانى مورد نظر است.

5 ـ «اثماعظيما» مفعول مطلق براى افترى است چون در معناى افتراء گناه هم وجود دارد.

6 ـ «فتيل» نقطه اى در هسته خرما، كنايه از هر چيز كوچك.

7 ـ «اثمامبينا» تميز از كفى.

تفسير و توضيح

آيه (47) يا ايها الذين اوتوا الكتاب… : مطالبى كه در آيه پيش گفته شد مربوط به بعضى از يهوديها بود و اينك در اين آيه همه اهل كتاب را مورد خطاب قرار مى دهد و از آنها مى خواهد كه به قرآن و پيامبر اسلام ايمان بياورند و خاطرنشان مى سازد كه پيامبر اسلام تصديق كننده تورات است و وجود او تجسم عينى نشانه ها و اوصافى است كه در تورات آمده و او همان پيامبر موعود تورات است.

پس از اين دعوتى كه از اهل كتاب به عمل آمد، آنها را تهديد مى كند و اظهار مى دارد كه شما ايمان بياوريد پيش از آنكه به يكى از دو عذاب الهى گرفتار شويد يكى از آنها اين است كه صورتهاى شما را محو كنيم و آنها را به پشت سرتان برگردانيم ديگر اينكه شما را لعنت كنيم همانگونه كه به اصحاب سبت لعنت كرديم.

منظور از تهديد اول يعنى محو كردن صورتها و برگردانيدن آنها به پشت سر، اين است كه انسان همه چيز را معكوس ببيند و درك و بينش او برعكس عمل كند يعنى به جاى اينكه طالب حق باشد و هدايت را جستجو كند، به دنبال باطل بيفتد و خواهان گمراهى باشد. و اين بدترين حالتى است كه ممكن است در يك انسان به وجود آيد و درست برعكس فطرت اوليه انسانى است. انسان بافطرت اوليه خود همواره خواهان حقيقت ودرجستجوى هدايت است ولى در اثر كفر و ادامه آن، فطرت او زير پرده مى ماند و به جاى حق دنبال باطل مى افتد. درست مانند كسى كه صورت او به پشت سرش برگردانيده شود; هر چه بخواهد به نظر خودش پيش برود، به عقب برمى گردد و هر چه بيشتر و سريعتر حركت كند، بيشتر از هدف فاصله مى گيرد.

درباره كج انديشى كافران و افتادن آنها به حالتى كه قواى دراكه آنها برعكس عمل مى كند، در آيات ديگرى هم سخن به ميان آمده است از جمله:

و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة ونذرهم فى طغيانهم يعمهون (انعام / 110)

و ما دلها و ديدگانشان را دگرگون مى سازيم، همانگونه كه نخستين بار ايمان نياوردند و آنها را در طغيانشان وامى گذاريم.

دگرگونى دلها و ديده ها به معناى اين است كه آنها بر خلاف فطرت انسانى خود انديشند و بينند و باطل در نظر آنها حق جلوه مى كند. صد البته عامل پيدايش چنين حالتى خود آنها هستند و اين نتيجه قهرى اصرار بر كفر و ستيز با حق است.

تهديد دوم كه در اين آيه آمده، لعنت كردن بر آنها و دور ساختن آنها از رحمت الهى است همانگونه كه خداوند اصحاب سبت را لعنت كرد. اصحاب سبت همان كسانى بودند كه خدا را نافرمانى كردند و در روزهاى شنبه كه صيد ماهى حرام بود، به صيد ماهى پرداختند و خدا به عنوان مجازات، آنها را مسخ نمود و قيافه آنها را تبديل به قيافه ميمون كرد وعلاوه بر آن به آنها لعنت كرد يعنى آنها را از رحمت واسعه خود دور ساخت. و لعنت كردن غير از مسخ كردن بود به طورى كه در اين آيه آمده است:

من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير (مائده / 60)

كسى كه خدا او را لعنت كرد و بر او خشم گرفت و از آنها بوزينگان و خوكهاقرارداد.

با توجه به آنچه گفتيم، هر دو تهديدى كه در آيه مورد بحث آمده، تهديد معنوى است و مربوط به جسم آنها نمى باشد يكى از آنها كج فكرى آنهاست كه مربوط به اين جهان است و ديگرى دورى از رحمت حق است كه مربوط به جهان آخرت است. بعضيها خواسته اند اين دو تهديد را تهديد مادى بگيرند و گفته اند تهديد اول برگردانيدن صورت آنها و تهديد دوم مسخ كردن آنها به صورت حيوان است ولى در پايان آيه آمده است كه كار خدا انجام يافته است، معلوم مى شود كه خدا اين تهديدها

را درباره يهوديانى كه به دين اسلام ايمان نياوردند، عملى ساخته است و همه مى دانيم كه در ميان يهوديان معاصر پيامبر نه سركسى به عقب بدنش برگشت و نه كسى مسخ شد. بنابراين منظور از دو تهديد موجود در اين آيه تهديد معنوى است و اين تهديد درباره آنها عملى شد و آنها نتوانستند درست بينديشند و راه حق را پيدا كنند و مورد لعن خداوند قرار گرفتند.

آيه (48) ان الله لايغفر ان يشرك به… : پس از دعوتى كه در آيه پيش از اهل كتاب به عمل آورد و از آنها خواست كه پيش از گرفتارى به عذاب الهى اسلام بياورند، اينك بيان مى كند كه خداوند گناه شرك را نمى بخشد و كسانى كه به خدا شريك قرار بدهند هرگز بخشيده نخواهند شد ولى گناهان ديگر قابل بخشش هستند و اگر خدا بخواهد آنها را مى بخشد. به نظر مى رسد كه شرك در اينجا اعم از شرك اصطلاحى است و شامل اهل كتاب هم مى شود چون يهود و نصارى هم به نوعى براى خدا شريك قرار مى دهند وهر چند در اصطلاح به آنان مشرك گفته نمى شود ولى آنها نيز اعمال شرك آلودى دارند. اين را از آن جهت گفتيم كه قبل و بعد آيه مربوط به اهل كتاب است و ديگر اينكه كفر اهل كتاب هم مانند شرك مشركان بخشيده نخواهد شد. پس بايد گفت كه شرك در اين آيه به معناى كفر است و شامل يهود و نصارى هم مى شود.

توجه كنيم كه از اين آيه فهميده نمى شود كه خدا حتماً گناهان كوچكتر از شرك را خواهد بخشيد زيرا مى فرمايد: آنها را براى كسى كه بخواهد مى بخشد و خواستن خدا براى خود معيارهايى دارد و شامل همه نمى شود. بنابراين انسان بايد ميان خوف و رجا باشد و هم احتمال عفو و هم احتمال عدم عفو را بدهد و اين خود سبب مى شود كه انسان از گناهان پرهيز كند. ضمناً اين آمرزش يا با شفاعت شافعان و يا با آمرزش ابتدايى خداوند خواهد بود و آمرزش به وسيله توبه را شامل نمى شود چون آمرزش با توبه در شرك و كفر هم وجود دارد و خداوند مشرك و كافرى را كه از شرك و كفر خود توبه كند مى بخشد.

در پايان آيه اضافه مى كند كه هر كس به خدا شريك و انبازى قرار دهد، به خدا افترا

زده و گناه بزرگى مرتكب شده است. قرار دادن شريك براى خدا، يك دروغ بزرگ است و جهان خلقت و نظم و هماهنگى موجود در آفرينش آن را نفى مى كند و دروغ بودن آن را روشن مى سازد.

اين آيه مشابه آيه 116 همين سوره است و مختصر تفاوتى در آخر آيه دارد.

آيات (49-50) الم تر الى الذين يزكّون انفسهم… : به طورى كه از آيات متعددى از قرآن استفاده مى شود، يهوديها قومى خودخواه و مغرور بودند و همواره خودشان را بزرگ مى شمردند و خود را تعريف مى كردند. در اين آيه به اين صفت ناپسند آنها اشاره مى كند و خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد: آيا نديدى كسانى را كه از خود تعريف مى كردند؟ منظور از آنها يهود و نصارى است كه خودستايى مى كردند و خودشان را قومى برتر مى دانستند. آنها خودشان را دوستان خدا و حتى فرزندان خدا مى دانند و معتقدند كه اگر گنهكار هم باشند جز چند روزى در جهنم نخواهند بود و بالاخره وارد بهشت خواهند شد:

و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احبائه (مائده / 18)

يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم.

و قالوا لن تمسنا النار الا اياماً معدودة (بقره / 80)

و گفتند: آتش ما را نمى گيرد مگر چند روز شمارش شده.

يهود و نصارى بخصوص يهود، از اين نوع خودستاييها فراوان دارند اينك در اين آيه خودستايى آنان را مورد انتقاد قرار مى دهد و اضافه مى كند كه اين خداست كه هر كس را بخواهد مى ستايد و در حق هيچ كس اندك ستمى روا نمى دارد.

خداوند در آيات قرآنى مؤمنان و صالحان و پرهيزگاران را ستوده و آنها را به نيكى ياد كرده است. اين ستايش ارزش فراوان دارد چون بر اساس ارزشهاى واقعى و مطابق با معيارهاى درست اعتقادى و اخلاقى است. ولى اينكه انسان خودش خودش را تعريف كند نه تنها ارزشى ندارد بلكه دليل بر انحطاط اخلاقى آن شخص است و لذا در آيه ديگرى مردم را از خودستايى نهى مى كند:

فلاتزكّوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى (نجم / 32)

پس خود را تعريف نكنيد. او به كسى كه پرهيزگارى مى كند داناتر است.

توجه كنيم كه در قرآن كريم «تزكيه» به دو معنى آمده: يكى تهذيب و پاك ساختن عملى و آن بسيار مطلوب است و ديگرى پاك ساختن زبانى و ادعايى نفس كه همان خودستايى است و آن نامطلوب است.

در آيه بعدى، خودستاييهاى اهل كتاب را نوعى دروغ و افترا بستن بر خدا قلمداد مى كند و آن را گناهى آشكار مى داند و روشن مى سازد كه تعريفهايى كه آنها از خودشان مى كنند ساخته و پرداخته خودشان است و خدا چنين نگفته است.

أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً (*)أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً (*)أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَاِذاً لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيراً (*)أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى مآ آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه فَقَدْ آتَيْنآ آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً (*)فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِه وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً (*)

آيا نديدى كسانى را كه به آنها بهره اى از كتاب داده شده است كه به «جبت» و «طاغوت» (معبودهاى دروغين) ايمان مى آورند و درباره كافران مى گويند كه اينان از كسانى كه ايمان آورده اند، راه يافته ترند (51) آنان كسانى هستند كه خدا بر آنان لعنت كرده و هر كس را كه خدا لعنت كند، بس براى او ياورى نخواهى يافت (52) آيا مگر آنان بهره اى از مُلك دارند و در اين حال اندكى به مردم نمى دهند (53) يا آنان به مردم به سبب چيزى كه خدا از فضل خود به آنان داده، حسد مى كنند. همانا به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنها فرمانروايى بزرگى بخشيديم (54) پس بعضى از آنها به او ايمان آوردند و

بعضى از آنها از او روى گردان شدند و آنان را آتش شعله ور جهنم بس است (55)

نكات ادبى

1 ـ «جبت» چيزى كه در آن خيرى نباشد، معبود دروغين، نام بتى در مكه. اين كلمه در عربى تصريف ندارد و در اصل از «جبس» از لغت حبشه گرفته شده است.

2 ـ «طاغوت» مصدر از «طغى» مانند طغيان. مصدر به معناى فاعل و يا بگوييم كه طاغوت صيغه مبالغه است، طغيانگر ، معبود باطل، كاهن و هر كسى كه انسان را از خدا باز دارد.

3 ـ «ام» در «ام لهم نصيب» يا منقطعه است به معناى «بل» و يا متصله است و مى دانيم كه ام متصله پس از همزه استفهام مى آيد و هر چند در اينجا جمله استفهامى وجود ندارد ولى از آيه قبلى مى توان آن را فهميد و يا بگوييم جمله استفهامى در تقدير است: اهم اولى بالنبوة.

4 ـ «نقير» چيز بسيار كوچك، آنچه پرنده با منقار خود از زمين برمى دارد، گودى پشت هسته خرما.

5 ـ «صدّ» اعراض كرد، بازداشت.

6 ـ «سعير» آتش فروزان، از سعر به معناى روشن كردن آتش.

تفسير و توضيح

آيات (51-52) الم ترالى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب… : باز هم سخن از كارهاى ناپسند بعضى از اهل كتاب و برخوردهاى نامطلوب آنها با مسلمانان و پيامبر اسلام(ص) است. آنها آنچنان عداوتى با مسلمانان و دين اسلام داشتند كه حاضر بودند بر خلاف مبانى دين خود و براى ضربه زدن به مسلمانان، به معبودهاى باطل ايمان بياورند و بدتر اينكه مشركان را بر مسلمانان ترجيح دهند و بگويند آنها از

مسلمانان راه يافته ترند و به حق نزديكترند!

گفته شده است كه هفتاد نفر از يهوديان به سركردگى كعب بن اشرس به مكه رفتند تا با مشركان قريش بر ضد مسلمانان هم پيمان شوند مشركان به آنها گفتند: ما به گفته هاى شما اطمينان نمى كنيم مگر اينكه به بتهاى ما سجده كنيد و آنها به «جبت» و «طاغوت» كه دو بت از بتهاى مكه بودند، سجده كردند. مشركان از آنها پرسيدند كه به عقيده شما كدام يك از ما و محمد به حق نزديكتريم؟ آنها گفتند: آيين شما از آيين محمد بهتر است تا بالاخره اين آيه نازل شد و از اين دو كار نابخردانه و غيرمنطقى آنها خبر داد.

ما تصور مى كنيم كه منظور از جبت و طاغوت بتهاى مردم مكه نيست زيرا در آيه چنين آمده است كه آنها به جبت و طاغوت ايمان دارند و مى دانيم كه آنها به بتهاى مشركان ايمان نداشتند و اگر هم داستانى كه در بالا گفته شد درست باشد، آنها براى مصلحتى به طور موقت در برابر دو بت كرنش كردند و اين غير از ايمان قلبى به آن بتهاست بخصوص اينكه كلمه «يؤمنون» حالت استمرار را مى رساند يعنى آنها همواره به جبت و طاغوت ايمان دارند. از اين گذشته ما در جايى نديديم كه طاغوت نام بت خاصى باشد بلكه طاغوت به هر نوع معبود باطل چه بت و چه انسان و يا هر پديده ديگر گفته مى شود و تعبير «جبتوطاغوت» همانگونه كه در بعضى از روايتهاى ما آمده معمولا به انسانهايى كه طغيانگرند و مردم را از راه حق باز مى دارند اطلاق مى شود.

با توجه به مطالب بالا به نظر مى رسد كه منظور از جبت و طاغوت در آيه شريفه علما و سران يهودباشد كه مردم به آنها ايمان داشتند و چون آنها مردم را از راه حق بازمى داشتند و مانع ايمان آنها به اسلام مى شدند، لذا به آنها جبت و طاغوت گفته شده است. اتفاقاً يكى از احتمالاتى كه در تفسير جبت و طاغوت داده شده اين است كه منظور از آنها دو تن از سران يهود به نامهاى حيى بن اخطب و كعب بن اشرس مى باشد.

در آيه بعدى مى فرمايد: خداوند چنين افرادى را كه به جبت و طاغوت ايمان دارندو مسلمانان را گمراه مى دانند لعنت مى كند و هر كس كه خداوند به او لعنت كند، براى او يار و ياورى پيدا نمى كنى. زيرا آنچنان از رحمت الهى دور مى شود كه يارى هيچ كس به حال او سودى نمى دهد.

آيات (53-55) ام لهم نصيب من الملك… : در مقابل اين گروه از اهل كتاب كه چنين با اسلام و پيامبر اسلام دشمنى مى كنند، اظهار مى دارد كه مگر آنها داراى سلطنت و فرمانروايى و قدرت هستند كه اگر خواستند به كسى چيزى ندهند يعنى آنها مالك و صاحب اختيار نعمتهاى خدا نيستند تا بتوانند پيامبر اسلام را از آن منع كنند واين خداست كه به او نبوت داده و آنها نمى توانند اين نعمت را از او سلب كنند. يا چنين است كه اگر نمى توانند مانع رسيدن نعمت شوند، بر پيامبر اسلام در برابر آنچه خدا از فضل خود به او داده، حسد مىورزند؟ اين حسد آنها بى مورد است چون خداوند در طول تاريخ به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داده و به آنها ملكى عظيم عنايت كرده است و پيامبر اسلام هم از خاندان ابراهيم است و پيامبر و اهل بيت او شايستگى هر نوع علم و حكمت و بزرگى را دارند، و به طورى كه مى دانيم بسيارى از پيامبران از نسل ابراهيم بوده اند و بعضى از آنها علاوه بر نبوت، به سلطنت هم رسيده اند مانند داود و سليمان كه نبوت و سلطنت را يكجا داشتند.

اين مطلب را هم اضافه مى كند كه عكس العملهاى مردم در برابر پيامبران ابراهيمى متفاوت بوده است بعضيها به آنها ايمان آورده اند و بعضيها از آنان روى گردان شده اند. جايگاه آنها كه از اين پيامبران روى گردانيده اند جهنم است و جهنم به عنوان آتشى سوزان آنها را بس.

چند روايت

1 ـ قال ابوعبدالله(ع): نحن قوم فرض الله طاعتنا لنا الانفال و لنا صفوالمال و نحن

الراسخون فى العلم و نحن المحسودون الذين قال الله: «ام يحسدون الناس…»(1)

امام صادق(ع) فرمود: ما (آل محمد) همان كسانى هستيم كه خداوند پيروى از ما را واجب كرده انفال و چكيده اموال از آنِ ماست و راسخون در علم ماييم و ما همان كسانى هستيم كه به آنها حسد شده است همانهايى كه خدا درباره آنها مى فرمايد: «ام يحسدون الناس…»

2 ـ حمران بن اعين مى گويد: از امام صادق(ع) درباره سخن خداوند (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب) پرسيدم فرمود: كتاب همان نبوت است. گفتم: حكمت؟ فرمود: فهميدن و قضاوت كردن. گفتم: (وآتينا ملكا عظيما) فرمود: اطاعت نمودن.(2)

3 ـ امام باقر(ع) در مورد آيه (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتينا هم ملكا عظيما) فرمود: از آنها پيامبران و امامانى قرار داد. پس چگونه است كه در آل ابراهيم آن را قبول دارند ولى در آل محمد قبول ندارند. گفتم: منظور از ملك عظيم چيست؟ فرمود: خداوند از آنها پيشوايانى قرار داده كه هر كس از آنان اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است و هر كس نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده و اين همان ملك عظيم است.(3)

اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً (*)وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً لَهُمْ فيهآ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَليلاً (*)

كسانى كه به آيات ما كافر شدند به زودى آنان را به آتش مى افكنيم هر گاه كه پوستهايشان سوخته شود پوستهاى ديگرى جايگزين كنيم تا عذاب را بچشند.

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – كافى ج 1 ص 206

2 – همان.

3 – همان.

همانا خداوند توانمند و فرزانه است (56) كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند بزودى آنان را به بهشتهايى وارد مى كنيم كه از زير آن نهرها جارى است هميشه در آن هستند و براى آنها در آنجا همسرانى پاكيزه است و آنان را به سايه اى گسترده وارد مى كنيم(57)

نكات ادبى

1 ـ «سوف» براى استقبال است و مضارع را از دلالت بر حال قطع مى كند و منحصر در استقبال مى كند مانند سين.

2 ـ «نصليهم» مى افكنيم، وارد مى كنيم. از «صلى» به معناى انداختن براى كباب كردن. بنابراين در اين كلمه علاوه بر انداختن معناى سوزاندن و كباب كردن هم هست.

3 ـ «نضجت» مى سوزد، در اثر آتش از بين مى رود.

4 ـ «جلود» جمع جلد، پوست و قسمت رويى هر چيز.

5 ـ «ظل ظليل» سايه پايدار و گسترده چنين تركيبهايى در عربى براى تاكيد و مبالغه است مانند: ليل اليل، داهيه دهيا، قناطير مقنطره.

تفسير و توضيح

آيات (56-57) ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم… : مردم دنيا در مقابل دعوت انبياء دو دسته اند: بعضيها به آنان ايمان مى آورند. و بعضيها كافر مى شوند. در اين آيات سرنوشت اين دو گروه و جايگاه آنان را در قيامت ذكر مى كند تا از هم اكنون مردم به خود آيند و تصميم لازم را بگيرند.

در مورد كافران و مخالفان خدا و پيامبران و كسانى كه آيات و نشانه هاى خدا را ناديده گرفتند و به او كفر ورزيدند، وعده آتش جهنم مى دهد و مى فرمايد: بزودى كافران را به آتش وارد مى كنيم. سپس شدت شكنجه اى را كه در آتش خواهند ديد،

بدينگونه ترسيم مى كند كه هر وقت پوستهاى بدن آنها در آتش سوخت و از بين رفت پوستهاى ديگرى براى آنها قرار مى دهيم و جايگزين مى سازيم تا عذاب را بچشند.

از اين آيه فهميده مى شود كه در ميان اندامهاى بدن انسان، پوست بيشتر از بقيه عذاب را احساس مى كند و لذا وقتى پوست آنها سوخت پوست ديگرى درمى آورند تا باز عذاب آتش را به طور كامل احساس نمايند. اتفاقا از لحاظ علمى هم ثابت شده است كه سلولهاى پوست بدن انسان داراى انشعاباتى از رگهاى عصبى است كه پيامهايى چون درد و سوزش و سردى و گرمى را دريافت مى كند و به مغز مى رساند و انسان درد را احساس مى كند.

توجه كنيم كه پوستهاى تازه هم متعلق به همان بدن است و وسيله اى براى چشيدن عذاب است و در واقع اين روح است كه با سوختن پوست معذب مى شود. بنابراين اين سؤال كه پوست جديد چه گناهى دارد سؤال بى مورد و كودكانه اى است.

در مقابل كافران، به مؤمنان و كسانى كه هم ايمان به خدا دارند و هم اعمال صالح و شايسته انجام داده اند، وعده بهشت مى دهد و اظهار مى دارد كه بزودى آنان را به بهشتهايى وارد مى كنيم كه نهرها از زير آن جارى است و مهمتر اينكه آنان در بهشت جاويدان هستند و هميشه در آن مى مانند و اين باعث لذت مضاعف آنها خواهد بود چون اگر جاودانگى نبود، غم بيرون رفتن از بهشت نمى گذاشت كه انسان از نعمتهاى آن لذت ببرد ولى اينكه مى داند هميشه در آن خواهد ماند، خود باعث لذت بيشتر مى شود.

همچنين در بهشت به مؤمنان همسران پاكيزه اى داده خواهد شد تا عيش و لذتشان تكميل شود و خدا آنها را به سايه هاى پايدار و گسترده وارد مى كند. مى دانيم كه سايه در يك هواى گرم آفتابى لذتبخش است و بهشتيان هواى مطبوعى خواهند داشت كه نه گرم است و نه سرد و موجب آرامش و آسايش آنهاست.

اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْاَماناتِ اِلى أَهْلِها وَ اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ

أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِه اِنَّ اللّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً (*)يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْء فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (* )

همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش باز دهيد و چون ميان مردم داورى نموديد، از روى عدل داورى كنيد. همانا خداوند چه نيكو شما را با آن موعظه مى كند همانا خداوند شنوا و بيناست (58) اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد. پس اگر در چيزى اختلاف كرديد، آن را به خدا و پيامبر برگردانيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد. اين بهتر واز لحاظ عاقبت نيكوتر است (59)

نكات ادبى

1 ـ «تؤدوا» از تأديه به معناى باز پس دادن، برگردانيد چيزى كه تحويل گرفته شده.

2 ـ «حكم» در اينجا به معناى داورى و قضاوت است.

3 ـ «نعمّا» فعل مدح كه مخصوص به مدح آن به جهت معلوم بودن حذف شده و تقدير آن چنين است نعم شيئا شئ يعظكم به.

4 ـ «تنازعتم» از نزاع به معناى اختلاف و درگيرى.

5 ـ «تأويل» در اينجا عاقبت، سرانجام. از آل يؤل به معناى رجع يرجع مشتق شده است.

تفسير و توضيح

آيه (58) ان الله يأمركم ان تؤدوا… : سعادت و نيكبختى يك جامعه هنگامى تأمين مى شود كه در آن جامعه كار به دست اهل آن سپرده شود و امانتها به صاحبان اصلى آن برگردانده شود و ديگر اينكه از روى عدل داورى گردد. در اين آيه، خداوند

به اين دو مورد كه دو عامل سعادت انسان است فرمان مى دهد و اضافه مى كند خداوند چه خوب شما را موعظه مى كند. براستى كه اين دو فرمان از بهترين موعظه هايى است كه خدا بندگان را با آنها مورد خطاب قرار داده است. اين دو فرمان عبارت است از:

1 ـ اداى امانت: خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به اهل آن برگردانيد. اين فرمان شامل كليه امانتها و تعهدها مى شود. هم امانتهاى مالى را مى گيرد و هم امانتهاى معنوى را شامل مى شود. طبق اين فرمان كسانى كه مردم پيش آنها امانتهاى مالى دارند، بايد آنها را در موقع لزوم به صاحبانش برگردانند. و نيز علما و دانشمندان به تعهد اخلاقى خود در رساندن پيام الهى به مردم كوتاهى نكنند و از همه مهمتر اينكه افراد جامعه بايد حكومت را كه مهمترين امانت الهى است به دست اهل آن بسپارند. و حاكمان نيز وظيفه دارند پستهاى مهم حكومتى را به دست افراد صالح و شايسته كه اهل آن هستند، تفويض كنند و به يك كلام، به امانتها وتعهدها خيانت نشود كه خيانت آفت بزرگ جامعه هاست.

يا ايها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون (انفال/27)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و به امانتهاى خود هم خيانت نكنيد در حالى كه مى دانيد.

2 ـ داورى به عدالت: فرمان دوم خدا در اين آيه اين است كه چون در ميان خود به داورى و قضاوت نشستيد، از روى عدل داورى كنيد. قضاوت يك منصب مهم و خطيرى است و حقوق مردم در دست قاضيان است و كسى كه به اين مسند تكيه زده بايد با احتياط كامل عمل كند و بر اساس حق و عدالت داورى نمايد و گرنه جايگاه او آتش جهنم خواهد بود.

اين فرمان اختصاص به قاضيان و حاكمان ندارد بلكه بايد تمام افراد جامعه خود را به آن متعهد بدانندو در قضاوتهاى خود درباره اشخاص، حق و عدالت را در نظر بگيرند و به خاطر مصالح شخصى خود، انصاف را زير پا نگذارند.

خداوند پس از بيان اين دو موعظه نيكو، اضافه مى كند كه خدا شنوا و بيناست و حرفهاى شما را مى شنود و كارهاى شما را مى بيند.

آيه (59) يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و … : يكى از ويژگيهاى جامعه اسلامى اين است كه در اين جامعه تنها اراده الهى حكومت مى كند و اگر كسانى چون پيامبر و پيشوايان دينى هم حاكميت دارند، حاكميت آنها در طول حاكميت خداست و در عرض آن و مقابل آن نيست. آيه اى كه هم اكنون تفسير مى كنيم، مربوط به همين حاكميت هاست و مشروعيت حكومت اسلامى از اين آيه به دست مى آيد.

در اين آيه خطاب به مؤمنان فرمان مى دهد كه از خدا اطاعت كنند و نيز از پيامبر و اولى الامر هم اطاعت كنند اطاعت خدا و اطاعت از پيامبر و اولوالامر با يكديگر فرق دارد و لذا كلمه اطيعوا (يعنى اطاعت كنيد) دوبار آمده يك بار در اطاعت از خدا و يك بار در اطاعت از پيامبر و اولى الامر، ذكر شده است.

اطاعت از خدا عمل به احكامى است كه در قرآن و يا سنت پيامبر آمده است و در مورد شريعت و احكام، اطاعت از پيامبر همان اطاعت از خداست و آنحضرت بيان كننده احكام مجملى است كه تفصيل آن در قران نيامده:

من يطع الرسول فقد اطاع الله (نساء / 80)

هر كس از پيامبر اطاعت كند، به تحقيق از خدا اطاعت كرده است.

و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (نحل / 44)

و قرآن را بر تو نازل كرديم تا به مردم آنچه را نازل شده بيان كنى.

بنابراين، منظور از اطاعت خدا عمل به احكام خداست كه يا مستقيماً از قرآن به دست مى آيد و يا از طريق سنت پيامبر معلوم مى شود.

و اما اطاعت از پيامبر و اولى الامر كه با نوع اطاعت از خدا فرق دارد، مربوط به امور اجتماعى و مسايل حكومتى است و پيامبر و اولى الامر جامعه را در موضوعاتى مانند جنگ و صلح، قضاوت، گرفتن حقوق مالى، ايجاد نظم و ساير شئون حكومتى رهبرى مى كنند و آنها زمامداران جامعه هستند. با فرمانى كه در اين آيه آمده اطاعت از

آنان مشروعيت پيدا كرده و واجب شده است و هر مسلمانى وظيفه دارد كه از پيامبر اسلام و اولى الامر اطاعت كند.

مسأله مهمى كه در اينجا وجود دارد، اين است كه منظور از اولى الامر چه كسانى هستند كه اطاعت از آنها در رديف اطاعت از پيامبر قرار گرفته و بر مسلمانان واجب شده است؟ اهل سنت معتقدند كه منظور از اولى الامر زمامداران و حاكمانى هستند كه در جامعه اسلامى حكومت مى كنند. اطاعت از آنها هر چند خطا هم بكنند لازم است و حتى بعضى از آنها عقيده دارند كه حاكم اگر فاسق و ظالم هم باشد بايد از او اطاعت كرد. در مقابل اهل سنت، شيعه عقيده دارد كه منظور از اولى الامر اشخاص معينى هستند كه داراى مقام عصمت مى باشند و از هر گونه خطا و اشتباه و گناه و معصيت مصون هستند و آنها دوازده امام معصوم مى باشند كه ازطرف پيامبر(ص)معرفى شده اند.

عقيده شيعه در تعيين اولى الامر علاوه بر روايات معتبرى كه از ائمه اهل بيت رسيده، مبتنى بر اين مطلب است كه اطاعت اولى الامر در اين آيه در رديف اطاعت پيامبر آمده و بر مسلمانان واجب شده است و بنا بر اين بايد اولى الامر هم مانند پيامبر معصوم باشند و گرنه خداوند اطاعت كسى را واجب كرده كه اهل خطا و گناه است و اين با عقل جور در نمى آيد. چون ممكن است مواردى پيش آيد كه حكم آنان باحكم خدا تعارض داشته باشد درچنين مواردى تكليف مردم روشن نخواهدبود; پس بايد اولى الامر معصوم از خطا باشند تاچنين مواردى پيش نيايد و همه مى دانيم كه پس از پيامبر درباره كسى جز اين دوازده نفر ادعاى عصمت نشده است و تنها اين بزرگوارانند كه معصوم هستند و شيعه عصمت آنها را ثابت كرده است.

اتفاقاً بعضى از مفسران اهل سنت مانند فخر رازى نيز اين مطلب را قبول دارد كه اولى الامر بايد معصوم باشند ولى مى گويند منظور از آنها اهل حل و عقد و مجموع امت اسلامى است و آنها اجماع بر خطا نمى كنند; ولى سخن فخر رازى درست نيست زيرا مجموع امت نمى تواند حكومت كند و اگر آنها يكى را تعيين كنند باز همان

اشكال پيش مى آيد زيرا آن يك نفر معصوم نخواهد بود.

اگر گفته شود كه ائمه معصومين در زمان نزول اين آيه نبوده اند چگونه خداوند اطاعت آنها را بر مسلمانان آن عصر واجب مى كند؟ مى گوييم: اين آيه مربوط به زمان پيامبر نيست بلكه تكليف مسلمانان را در طول تاريخ بيان مى كند. و اساساً با وجود و حضور پيامبر، اولى الامرى در كار نبوده و حتى اگر اولى الامر را به معناى حاكمان جامعه هم بگيريم آنها هم در عهد پيامبر نبودند و در واقع در زمان پيامبر، خود او مصداق اولى الامر بود.

در ادامه آيه دستورى مى دهد كه مربوط به حل اختلافهاست و آن اينكه اگر در چيزى اختلاف پيدا كرديد، آن را به خدا و پيامبر برگردانيد و اين در حال حيات و حضور پيامبر با مراجعه به او امكان پذير بود و پس از رحلت پيامبر هم با مراجعه به قرآن و سنت پيامبر عملى بود و اولى الامر يا همان ائمه معصومين هر چه مى گفتند در تفسير و تبيين قرآن و سنت بود و چيزى از خودشان تشريع نمى كردند. از اين جهت است كه در اينجا سخنى از اولى الامر به ميان نيامده چون آنها هم در حل اختلافها بايد به خدا و رسول يا همان قرآن و سنت مراجعه نمايند.

پس از اين دستور، براى تأكيد مطلب اضافه مى كند كه اگر شما ايمان به خدا و روز قيامت داريد چنين كنيد يعنى از خدا و پيامبر و اولى الامر اطاعت نماييد و در اختلافات به خدا و پيامبر رجوع كنيد. اين كار براى شما بهتر است و سرانجام نيكويى دارد. زيرا سبب مى شود كه در جامعه اى منسجم و سعادتمند زندگى كنيد و در اختلافاتى كه پيش مى آيد پناهگاه مطمئنى داشته باشيد.

چند روايت

1 ـ قال على بن الحسين (ع) لاصحابه: عليكم باداء الامانة فلوانّ قاتل الحسين بن على ائتمننى على السيف الذى قتله به لاديته اليه.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – معانى الاخبار ص 107

امام سجاد به اصحاب خود فرمود: بر شما باد به اداى امانت. اگر قاتل حسين بن على مرا به شمشيرى كه او را با آن كشت امين كند، آن را بر او برمى گردانم.

2 ـ امام موسى بن جعفر(ع) درباره آيه (ان الله يأمـركم ان تـؤدوا الامـانـات الى اهلها) فرمود: اين آيه خطاب به ماست. خدا هر امامى از ما را فرمان داده كه امانت را به امام بعد از خود بسپارد و به او وصيت كند. سپس اين آيه در ساير امانتها جريان دارد.(1)

3 ـ امام صادق(ع) درباره آيه (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولى الامر منكم) فرمود: منظور امامانى است كه از فرزندان على و فاطمه هستند تا روزى كه قيامت برپا شود.(2)

4 ـ از جابربن عبدالله انصارى روايت شده كه گفت: وقتى آيه (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولى الامر منكم) بر پيامبر نازل شد، گفتم: يا رسول الله خدا و پيامبر را شناختيم اين اولى الامر چه كسانى هستند كه اطاعت از آنها در رديف اطاعت از خدا آمده؟ فرمود: اى جابر آنان جانشينان من و پيشوايان مسلمانان پس از من هستند اول آنها على بن ابيطالب است سپس حسن سپس حسين سپس على بن الحسين سپس محمد بن على كه در تورات معروف به باقر است و بزودى او را ملاقات مى كنى پس سلام مرا به او برسان. سپس صادق جعفر بن محمد سپس موسى بن جعفر سپس على بن موسى سپس محمد بن على سپس على بن محمد سپس حسن بن على سپس همنام من محمد و هم كنيه من حجت خدا بر زمين…(3)

أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمآ أُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا اِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِه وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً (*)وَ اِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 – همان.

2 – كمال الدين ج 1 ص 222

3 – همان ص 253

اِلى مآ أَنْزَلَ اللّهُ وَ اِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (* )فَكَيْفَ اِذآ أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ ثُمَّ جآءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ اِنْ أَرَدْنآ اِلاّ اِحْساناً وَ تَوْفيقاً (*)أُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللّهُ ما فى قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فى أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً (*)

آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه بر تو فرستاده شده و آنچه پيش از تو فرستاده شده ايمان آورده اند مى خواهند، داورى پيش طاغوت ببرند در حالى كه به آنها فرمان داده شده كه به آن كافر شوند و شيطان مى خواهد آنها را به گمراهى دورى بكشاند (60) و چون به آنها گفته شود به سوى آنچه خدا و پيامبر نازل كرده بياييد، منافقان را مى بينى كه از تو، به شدت روى گردان مى شوند (61) پس چگونه است كه چون به جهت كارهايى كه مى كنند مصيبتى به آنها مى رسد آنگاه نزد تو مى آيند، به خدا سوگند مى خورند كه ماجز نيكويى و سازش دادن قصدى نداشتيم (62) اينان كسانى هستند كه خدا آنچه را در دلهايشان وجود دارد، مى داند. پس، از آنها اعراض كن و آنها را اندرز بده و به آنها سخنى رسا درباره جانشان بگو (63)

نكات ادبى

1 ـ «زعم» گمان، پندار. اظهار چيزى كه به حقانيت آن اطمينان ندارد.

2 ـ «تحاكم» داورى بردن دو نفر متخاصم به سوى قاضى.

3 ـ «طاغوت» مصدر به معناى فاعل مانند جبروت ملكوت و به معناى موجود طغيانگر و سركش است و به تمام معبودهاى باطل طاغوت گفته مى شود.

4 ـ «تعالوا» بياييد، نزديك شويد. از علوّ به معناى بلندى مشتق شده.

5 ـ «صدّ» و «صدود» اعراض كردن، روى گردان شدن، بازداشتن.

6ـ «توفيق» سازش دادن و جمع كردن ميان دو چيز. فراهم آوردن مقدماتانجام كارى.

تفسير و توضيح

آيات (60-63) الم تر الى الذين يزعمون انهم… : به دنبال مطلبى كه در آيه پيش آمد و به مسلمانان فرمان داده شد كه در اختلافات خود به خدا و رسول مراجعه كنند، اينك در اين آيه كار زشت بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان ويا منافق مثل يك تابلو در برابر ديدگان پيامبر قرار داده مى شود. آنها كه به جاى خدا و رسول، داورى پيش طاغوت مى برند. منظور از طاغوت در اينجا بعضى از سران يهود است كه اين مسلمانان سست ايمان و منافق در اختلافات خود به آنها مراجعه مى كردند و آنها را داور و حَكَم قرار مى دادند.

اين گروه از مسلمانان مى پنداشتند كه به قرآن و تورات و انجيل ايمان دارند، در عين حال طاغوت را كه موجودى سركش و طغيانگر و دشمن محمد(ص) و سدّ راه اسلام بود، براى خود حاكم و قاضى قرار مى دادند در صورتى كه به آنها فرمان داده شده بود كه به طاغوت كفر ورزند و اساساً ايمان به خدا بدون كفر به طاغوت فايده اى ندارد و اگر اين دو با هم باشد، انسان نجات مى يابد:

فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقداستمسك بالعروة الوثقى (بقره / 256)

پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، همانا به دستاويز محكمى چنگ زده است.

اينان كه دست به چنين كار ناپسندى مى زنند، در واقع از شيطان فرمان مى برند و شيطان مى خواهد آنها را سخت گمراه سازد. تأسف آور اينكه وقتى به اين منافقان گفته مى شود كه به سوى خدا و پيامبر و قرآن بياييد، آنها از پيامبر اعراض مى كنند وبه سوى پيامبر نمى آيند ولى چون خداوند به مجازات اعمال زشتشان آنها را گرفتار مصيبتى مى كند، آنها پيش پيامبر مى آيند و عذر خواهى مى كنند وبه خدا سوگند مى خورند كه ما هدفى جز نيكى و ايجاد سازش نداشتيم واينكه داورى پيش كافرانبرديم، براى ايجاد سازش بود و نخواستيم تو را به زحمت اندازيم.

در آيه بعدى خطاب به پيامبر مى فرمايد: خداوند از آنچه در دلهاى اين افراد است آگاه است يعنى مى داند كه اينها دروغ مى گويند و با سوء نيت پيش طاغوت رفته اند پس اى پيامبر از آنها اعراض كن و اندرزشان بده و درباره آنچه در دلهاى آنهاست با آنها سخنى بليغ بگو. يعنى به آنها گوشزد كن كه خدا آنچه را كه در نفوس خود داريد مى داند.

وَ مآ أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ لِيُطاعَ بِاِذْنِ اللّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحيماً (*)فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فى ما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً(*)

هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به امر خدا از او اطاعت شود و اگر آنها هنگامى كه بر نفس خويش ستم كردند، پيش تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم بر آنان طلب آمرزش مى كرد، خدا را توبه پذير و بخشايشگر مى يافتند (64) نه! سوگند به پروردگارت كه آنان ايمان نخواهند داشت مگر اينكه تو را درباره اختلافى كه در ميانشان به وجود آمده داور كنند و آنگاه در دلهايشان از آنچه تو داورى كردى آزردگى نيابند و كاملا تسليم شوند (65)

نكات ادبى

1 ـ «اذن» در اينجا به معناى امر و فرمان است.

2 ـ «لو» هميشه به فعل داخل مى شود و اگر به «انّ» هم داخل مى شود از آن جهت است كه شبيه فعل است.

3 ـ «ظلمواانفسهم» منظور از اين تعبير ارتكاب گناه است. در واقع كسى كه مرتكب گناه مى شود بر نفس خود ظلم مى كند و خود را در معرض مجازات قرار مى دهد.

4 ـ «واستغفرلهم الرسول» التفات از خطاب به غيبت است كه يكى از صنايع ادبى است.

5 ـ «وجد» در اينجا به معناى علم است.

6 ـ در «فلاوربك» لا براى نفى كلام سابق و يا تأكيد نفى لاحق و واو براى قسم است.

7 ـ «تحكيم» مانند «تحاكم» به معناى تعيين داور و مراجعه به اوست.

8 ـ «شجر» اختلاف افتاد. اصل آن از «شجر» به معناى اختلاط و در هم آويختن است گويا وقتى چند نفر با هم مشاجره و اختلاف مى كنند، درهم مى آميزند. و به درخت هم شجر گفته مى شود چون شاخه هاى آن درهم آويخته است.

9 ـ «حرج» آزردگى، دلتنگى، گناه.

10 ـ «تسليما» مصدر براى تأكيد است گويا فعل دو بار تكرار مى شود.

تفسير و توضيح

آيات (64-65) و ما ارسلنا من رسول الاّ ليطاع… : مطالبى كه در اين آيات آمده دنباله آيات پيشين است. در آيات پيش، از اينكه بعضى از مسلمانان سست ايمان در اختلافات خود، به داورى طاغوت تن مى دهند انتقاد به عمل آمد و از مسلمانان خواسته شد كه در اختلافات خود به خدا و رسول مراجعه كنند. اينك در اين آيات آن مطالب را تكميل مى كند و اظهار مى دارد كه اساساً هر پيامبرى كه از جانب خدا فرستاده شده بايد از او اطاعت شود و اين يك فرمان الهى است و به همين جهت اطاعت از پيامبر، اطاعت از خداوند است.

از اين آيه استفاده مى شود كه پيامبران بايد معصوم باشند و هرگز دچار خطا واشتباه و گناه و معصيت نشوند. چون اطاعت آنها به طور مطلق واجب شده و مسلم است كه اطاعت از فرد خطاكار از نظر عقلى درست نيست و نمى تواند مورد نظر خداوند باشد. و خداوند هرگز بندگان خود را به اطاعت از فرد خطاكار فرمان نمى دهد.

در دنباله آيه درباره همان گروهى كه داورى پيش طاغوت برده بودند و از اطاعت پيامبر سرپيچى كرده بودند، اظهار مى دارد كه اگر آنها پس از آنكه مرتكب اين گناه شدند و در واقع بر نفس خويش ستم كردند، پيش پيامبر خدا بيايند و از خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر هم براى آنها طلب آمرزش كند، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت. يعنى خدا توبه آنها را قبول مى كند. البته در آيه پيش چنين آمده بود كه آنها پس از اين عمل ناپسند پيش پيامبر آمدند ولى به جاى طلب آمرزش عذرهاى بيهوده اى آوردند كه مورد قبول نبود. بخشودگى آنها بسته به اين بود كه پيش پيامبر بيايند و به گناه خود اعتراف كنند و از خدا درخواست عفو نمايند و پيامبر هم پيش خدا از آنها شفاعت كند در اين صورت بود كه گناه آنها بخشيده مى شد.

اين آيه به روشنى دلالت دارد بر اينكه شفاعت خواهى از پيامبر كار مطلوبى است و مسلمانان طبق تعليم اين آيه پيش پيامبر مى رفتند و از او شفاعت خواهى مى كردند و حتى پس از مرگ پيامبر هم در طول تاريخ، مسلمانان آگاه وقتى به زيارت قبر پيامبر مى روند با الهام از اين آيه از آن حضرت تقاضاى شفاعت مى كنند و از او مى خواهند كه براى آنها از خدا طلب آمرزش نمايد.

اين يك سنتى است كه دانشمندان و علماى اسلامى به آن عمل مى كردند و در زيارتنامه هاى پيامبر هم اين مطلب را قرار داده اند و حتى متن اين آيه را هم آورده اند.

بنابراين كسانى كه شفاعت خواهى از پيامبر را شرك قلمداد مى كنند، با مضمون اين آيه و نيز با سيره مستمر مسلمانان مخالفت مىورزند و آنها را اين خسارت بس كه خود را از اين خير و بركت محروم كرده اند.

در آيه بعدى سوگند مى خورد كه ايمان اين گروه از مسلمانان كه از اطاعت پيامبرسرباز زده اند، مورد قبول نيست مگر اينكه در مشاجرات و اختلافات خود، پيامبر را داور قرار بدهند و از داورى او آزرده نشوند و در برابر آن تسليم محض باشند.

روشن است كه اين آيه ناظر به كار كسانى است كه ذكر آنها در آيات پيش گذشت و آنها در اختلافات خود داورى به سوى طاغوت بردند و اين كار را از روى نفاق و سستى ايمان انجام دادند. آيه به مسلمانان تعليم مى دهد كه مسايل خود را پيش دشمنان اسلام مطرح نكنند و به حكم پيامبر اسلام گردن نهند و به آن راضى باشند اگرچه به ظاهر به نفع آنها نباشد. اساس اسلام بر تسليم شدن در برابر حكم خدا و رسول است و يك مسلمانان واقعى بدون چون و چرا در مقابل احكام اسلام تسليم مى شود و با جان و دل آن را مى پذيرد.

وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ اِلاّ قَليلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِه لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتاً (*)وَ اِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنّآ أَجْراً عَظيماً (*)وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقيماً (*)وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّنَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً (*)ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَليماً (*)

و اگر ما بر آنها مقرر كرده بوديم كه خود را بكشيد و يا از خانه هايتان بيرون رويد، جز اندكى از آنها اين كار را نمى كردند; و اگر آنچه را كه به آنها اندرز داده مى شود انجام مى دادند، بر ايشان بهتر و استوارتر بود (66) و در اين صورت به آنها از پيش خود پاداشى بزرگ مى داديم (67) و آنها را به راه راست هدايت مى كرديم (68) و هر كس خدا و پيامبر را اطاعت كند همواره با كسانى خواهند بود كه خدا به آنها نعمت داده است از پيامبران و صدّيقان وشهدا و صالحان. و اينان نيكو همنشينانى هستند (69) اين بخشش از سوى خداست و از نظر دانا

بودن، خدا بس است (70)

نكات ادبى

1 ـ «كتبنا» نوشتيم، واجب كرديم، مقرر نموديم.

2 ـ «ديار» جمع دار، خانه ها.

3 ـ «تثبيت» استوار بودن، ثابت قدم بودن، بصيرت داشتن.

4 ـ «صدّيق» صيغه مبالغه، كسى كه مداومت بر راستى و راستگويى داشته باشد و عادت به راستگويى كند.

5 ـ «شهداء» گواهان، ممكن است در اينجا به معناى كشته شدگان در راه خدا باشد.

6 ـ «رفيق» از رفق بهمعناى مدارا. و اينكه به دوست رفيق گفته مى شود براى آن است كه دوست با دوست با مدارا و مهربانى رفتار مى كند.

7 ـ «فضل» زيادت ، افزونى بخشش.

تفسير و توضيح

آيات (66-68) ولو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم… : مسلمان واقعى و مؤمن حقيقى كسى است كه در برابر فرمانهاى خدا همانگونه كه در پايان آيه پيش آمد، به طور كامل و بدون چون و چرا تسليم باشد. به طورى كه اگر خدا فرمان دهد كه جان خود را بدهد يا دست از خانه و زندگى بردارد، در انجام آن ترديدى به خود راه ندهد. اما مسلم است افرادى كه به اين درجه از ايمان و تسليم رسيده باشند اندك هستند. در اين آيه به همين حقيقت اشاره مى كند و مى فرمايد: اگر ما بر آنها واجب مى كرديم كه خودشان را بكشند و يا از خانه هايشان بيرون روند، جز اندكى از آنها اين كار را نمى كردند. همانگونه كه خداوند اين فرمان را به بنى اسرائيل داد و پس از گوساله پرستى، به آنها فرمان رسيد كه خود را بكشند بعضى از آنها اين فرمان را به كاربردند و بعضى ديگر از آن سرپيچى كردند. البته اين نوعى مجازات براى آنها بود.

نوع مردم ايمانشان در حدى نيست كه اگر تكليفهايى سنگينى به آنها شود، از عهده انجام آن برآيند و لذا اساس دين تسامح است و اسلام يك شريعت آسان و به اصطلاح «سهلهوسمحه» است. ولى گاهى حفظ اسلام و استقلال جامعه، احتياج به فداكارى و جانبازى دارد در اين شرايط است كه مجاهدان راه خدا از ديگران تشخيص داده مى شوند و همه چيز را فداى هدف مقدس خود مى كنند. اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: مادر محضر رسول خدا كه بوديم، حاضر بوديم پدران و پسران و عموهاى خود را در راه اسلام بكشيم و اين كار بر مراتب ايمان وتسليم ما مى افزود.

مى توان گفت كه آيه شريفه به چيزى بالاتر از جهاد و فداكارى دلالت مى كند و آن مرحله اى است كه ايمان كمتر مسلمانى به آن مى رسد و لذا در آيه آمده كه جز اندكى از مسلمانان آن را انجام نمى دادند در حالى كه بسيارى از مسلمانان به جهاد مى رفتند و مى كشتند و كشته مى شدند. بنابراين، فرمانى كه در اين آيه به طور فرضى آمده تكليفى بالاتر و دشوارتر از جهاد و رفتن به ميدان جنگ است و آن عبارت از اين است كه انسان دستور يابد كه بى هيچ دليلى با دست خود خودش را بكشد و يا بى هيچ دليلى خانه اش را ترك كند. انجام چنين فرمانى از عهده كمتر كسى برمى آيد و اين از شركت در جهاد سخت تر است چون در جهاد هر چند احتمال كشته شدن مى رود ولى اميد زنده ماندن هم هست و ضمناً جهاد انگيزه دارد و آن دفاع از جان و مال و شرف است ولى انجام اين تكليف، هم با مرگ قطعى همراه است و هم انگيزه اى جز اطاعت محض وتسليم در برابر خدا ندارد. و اين، نظير فرمانى است كه خدا به حضرت ابراهيم(ع) داد كه با دست خود سر فرزند دلبندش اسماعيل را از تن جدا كند و به طورى كه مى دانيم او تسليم فرمان خدا شد و مى خواست سر اسماعيل را ببرد كه فرمان لغو شد و او از اين آزمايش بزرگ سرافراز بيرون آمد.

البته توجه كنيم كه آنچه در اين آيه آمده يك فرمان فرضى است و به كسى چنين

فرمانى داده نشده و فقط براى بيان اين مطلب است كه از مردم كمتر كسى مى تواند به اين مرحله از ايمان و تسليم برسد كه اگر به او چنين فرمانى از سوى خدا داده شد، آن را اجرا كند.

پس از اين بيان اضافه مى كند كه اگر مسلمانان به پند و اندرزها و موعظه هايى كه به آنها مى شود عمل كنند به نفع آنهاست و باعث استوارى ايمان آنها مى گردد و آنها در اسلام ثابت قدم و پايدار مى شوند و نيز خداوند به آنها از نزد خود پاداش بزرگ مى دهد و آنها به راه راست هدايت مى كند. البته مؤمنان، از پيش هدايت شده اند و اين هدايت جديد به معناى تثبيت هدايت آنها و موفق كردن آنها در تداوم هدايت است و به طورى كه در تفسير (اهدناالصراط المستقيم) در سوره حمد گفتيم، مؤمن هر چند هدايت يافته است ولى در ادامه آن هر لحظه به توفيق الهى و كمك خدا نيازمند است.

يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الدنيا و الاخرة (ابراهيم / 27)

خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند با گفتار استوار در دنيا و آخرت بر جاى و استوار مى دارد.

آيات (69-70) و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين… : اطاعت از خدا و رسول چندين بار در آيات گذشته آمد و اينك در اين آيه به صورت ديگرى مطرح مى شود تا ارزش و اهميت آن روشن گردد و مسلمانان به آن تشويق شوند. طبق اين آيه، كسانى كه از خدا وپيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى قرار خواهند گرفت كه خدا به آنها نعمت داده و همواره مورد لطف و عنايت پروردگار هستند و آنها عبارتند از:

1 ـ پيامبران، سفيران خدا در زمين و دريافت كنندگان پيام الهى;

2 ـ صدّيقان، راستگويانى كه راستگويى كار هميشگى آنهاست;

3 ـ شهدا، گواهان بر اعمال ديگران يا كشته شدگان در راه خدا;

4 ـ صالحان، افراد شايسته اى كه به مقام قرب الهى رسيده اند.

آنان كه از خدا و رسول اطاعت كنند، در بهشت با اين گروهها همراه و همنشين خواهند بود و اينان نيكو همنشينانى هستند و اين يك نوع عنايت و بخششى ازخداوند است كه به اطاعت كنندگان مى دهد.

توجه كنيم كه منظور از اطاعت خدا و رسول در اين آيه مطلق اطاعت است كه شامل افراد معمولى هم مى شود. چون اطاعت خدا هم مانند ايمان درجات و مراتبى دارد و اطاعت كسى كه فقط به بعضى از احكام شرع عمل كرده با اطاعت پيامبران و اولياء خدا كه همان صديقان و شهدا و صالحان است، يكى نيست و هر كدام در رتبه خود قرار دارند. هر چند كه اينان در بهشت با پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان همنشين و همراه خواهند بود ولى درجه آنها يكسان نيست و حتى درجه اين چهار گروه هم با يكديگر فرق دارد و هر كدام در جايگاه خاص خود هستند.

در پايان آيه اشاره به علم خدا مى كند و اينكه خدا به خوبى از عملكرد اشخاص آگاه است و مى داند چه كسى در چه حدى خدا و رسول را اطاعت مى كند.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبات أَوِ انْفِرُوا جَميعاً (*)وَ اِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَاِنْ أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَىَّ اِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهيداً (* )وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً (*)فَلْيُقاتِلْ فى سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فى سَبيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً (*)

تفسیرسوره نساء
Comments (0)
Add Comment