پيش از ورود به بحث، لازم است مفهوم «اخلاق» و «تربيت» و نيز موضوع، روش و هدف «علوم تربيتى» و «علم اخلاق» را بررسى كنيم. از آنجا كه اين مفاهيم بر حسب بينشهاى مختلفى تعريف شده است و عدم تفكيك حدود و ثغور آنها، سؤالها و مشكلات متعددى را در فضاى علمى تعليم و تربيت و اخلاق ايجاد كرده است، از سوى ديگر، برخى از مؤلفان در مقام تبيين رابطه اخلاق و تربيت، در پى خلط مفاهيم، به استنتاجهاى نادرستى رسيدهاند، پس ايضاح و تبيين مفاهيم مىتواند برخى از اين استنتاجهاى نادرست را نشان دهد و راه را بر خطاهاى احتمالى آتى ببندد. غالبا در اين مقولهها دو خطا رخ مىدهد; يكى از ناحيه عدم تفكيك و توضيح كامل واژه و مفاهيم، و ديگرى در تعيين جايگاه شايستهاى كه از آن انتظار پاسخ داريم. در اين مختصر مىكوشيم در هر دو قسمت توضيحاتى دهيم:
مفهوم تربيت
تربيت از ريشه ربو گرفته شده است، و از باب تفعيل است. در اين ريشه، معناى زيادت و فزونى لحاظ شده است; بنابراين، واژه تربيتبا توجه به ريشه آن، به معناى فراهم كردن زمينه فزونى پرورش است. معادل آن (Education) داراى دو ريشه استبه اين شرح: [Educare] كه به معناى «تغذيه» يا خوراك دادن است و [Educere] كه به معناى «بيرون كشيدن»، «رهنمون به» و «پروراندن» است. بدين ترتيب، ريشه دو واژه [Education] و «تربيت» معنايى كمابيش يكسان دارند.
از تاريخچه معانى اين دو واژه و تطور مفهومى آنها كه بگذريم، اكنون Education داراى چهار معناى عمده است. برخى از اين معانى، در زبان فارسى كاربرد نداشته است، اما به تبع ترجمه كتابها، در زبان فارسى كاربردى پيدا كرده است و بار معناى تازهاى بر آن افزوده شده است.
اين چهار معناى عمده عبارتند از:
1 – تربيتبه معنى مؤسسه و نهاد آموزشى;
2 – تربيتبه معناى محتوا و برنامه آموزشى;
3 – تربيتبه معناى عمل و جريانى كه در حيات انسانى به چشم مىخورد;
4- تربيتبه معناى محصول و نتيجه تربيت.
تربيتبه معناى سوم، فرايندى پيچيده دارد و داراى جنبههاى گوناگونى است. در واقع، معانى ديگر به يكى از اين جنبههاى گوناگونى است. در واقع، معانى ديگر به يكى از اين جنبه اشاره دارد. بدين سبب، اين معناى تربيتبيشتر محل نقد و نظر بوده است. فلاسفه و متفكران زيادى در تاريخ انديشه در اين باره به طور صريح يا ضمنى اظهار نظر كردهاند; بويژه با ورود علوم تربيتى به دانشگاهها، اظهار نظرها درباره مفهوم تربيت رو به فزونى گذاشت. كتابهاى زيادى براى تدريس در دانشگاهها تدوين و تاليف گرديد كه عمدتا با بحث درباره «مفهوم تربيت» آغاز مىشود. شيوه معمول مؤلفان چنين است كه تعريف صاحبنظران را درباره تربيتبيان كنند. آنگاه با نقد و بررسى آن، تعريفى كه با بينشهاى از پيش ساخته و پرداخته مؤلف، هماهنگى دارد، مطرح و ابرام مىگردد. شيوه ديگرى كه مؤلفان و عالمان، براى تفسير تربيت در پيش گرفتهاند اين است كه تربيت را مجموعه اعمالى در نظر مىگيرند اين است كه تربيت را مجموعه اعمالى در نظر مىگيرند و با نظر به عناصر موجود در آنها و انواع مناسبات و تعاملهاى بين عناصر، تلاش مىكنند آنها را تبيين كنند.
اين رويكرد تا كنون موفق شده است كه بعضى از مناسبات و روابط بين عناصر را – كه گريزى از پذيرش آنها نيست – نشان دهد، و مهمترين مشخصه آن اين است كه محتواى هيچ مكتب خاصى را همراه ندارد.
بنابراين، مىتوان تفاسير مختلف درباره تربيتبه دو دسته كلى تقسيم كنيم: دسته اول رويكردى است كه جهان هستى را در قالب نظم مشخص ريخته و تربيت را هماهنگ با اين نظام و قالب تفسير مىكند. اين رويكرد خود نيز به دو ديدگاه فرعى تقسيم مىشود: رويكردى كه تربيت را با اسلوب فلسفى مطالعه مىكند و به طور طبيعى جنبههاى خاصى از تربيت را (مانند هدف غايى) توضيح مىدهد. دوم رويكردى كه تربيت را به روش تجربى مطالعه مىكند. اين رويكرد، رشد ذهنى، جسمى، عاطفى و اجتماعى دانشآموز و نيز نهاد مدرسه، رابطه جامعه و مدرسه و مسائل از اين دست را به گونهاى عينىتر و ملموستر وجهه همتخود قرار مىدهد و با توجه به آنها، تربيت را توصيف و تبيين مىكند.
دسته دوم، رويكردى است كه سعى مىكند تربيت صرف را مطالعه مىكند. يعنى مطالعه واقعيتهاى متناظر با اين مفهوم آنچنانكه هست، نه آنچنانكه داوريهاى ما ايجاب مىكند شايد بهترين تعريف از اين نوع را «گاستون ميالاره» به دست داده باشد. وى با تجزيه و تحليل سه عنصر مربى، متربى و محيط تربيتى، و نيز مناسبات و تعاملهاى اين سه عنصر با هم، تربيت را چنين تعريف مىكند: «امر تربيتى عملى است كه روى يك فرد يا گروهى از افراد اعمال مىشود، يا عملى است كه گروهى از افراد، آن را مىپذيرند…» او پس از اين توصيف ساده، خصايص يك تربيتخوب را چنين بيان مىكند:
«1 – مجموعه منسجمى فرايندهايى از سوى معلم كه از يك سو با اهداف تعيين شده و از سوى ديگر با قوانين زيستشناختى و روان شناختى روان – جامعه شناختى كه بر عمل شاگر حكمفرماستبرابرى كند و هماهنگ باشد;
3 – منظومهاى از «برگردان عمل» يا «عمل مؤثر در گذشته» (يعنى ارزيابى به وسيعترين معنا) كه به وسيله آن بتوان مسيرها را پيوسته اصلاح كرد و معلم و شاگرد و فرايندهاى تربيتى را به نحوى بيش از پيش صريح، با يكديگر منطبق ساخت و اهداف انتخاب شده و مجموع منظومه را مورد سؤال قرار داد.
پداگوژى (علم تعليم و تربيت; (Pedagogy در قرن نوزدهم، با پيشرفت علوم انسانى در زمينههاى روانشناسى و جامعهشناسى، بعضى از عالمان تعليم و تربيت درصدد برآمدند تا واقعيتها و موقعيتهاى تربيتى را به شيوه علمى مطالعه كنند و براى بررسى مسائل تربيتى، طرحى نو ارائه كنند. از اين رو، بين «تربيت» كه به عمل اطلاق مىشود و «دانش تربيت» كه به مطالعه آن مىپردازد فوق گذاشتند و سعى كردند شرايطى را كه دانش تربيت را از عمل تربيت متمايز مىسازد، برشمارند و واقعيتها و موقعيتهاى تربيتى را به شيوه تجربى مطالعه كنند. تاريخچه اين كاوشها و كوششها خود بحث مفصلى مىطلبد. آنچه در اينجا مىتوان گفت اين است كه دانش تربيتى تجربى، به عنوان رشته علمى منفردى با معضلات متعددى ثبوتا و اثباتا مواجه است. فعلا مراد ما از علوم تربيتى، علمى تجربى همسنگ و همطراز با ديگر رشتههاى علمى مانند روانشناسى و جامعهشناسى، نيست; بلكه غرض ما از علوم تربيتى، مجموعه بحثهاى رايجى است كه متشكل از مباحث روانشناسى تربيتى، جامعهشناسى آموزش و پرورش، و حتى تاريخ آموزش و پرورش، تاريخ آراى تربيتى، فلسفه آموزش و پرورش و تفكر درباره آينده آموزش و پرورش است. به اين معنا، علوم تربيتى از جنبههاى مختلف قابل تقسيم است:
1 – علومى كه رو به گذشته دارند. اين علوم، روشهاى تربيتى، آراى تربيتى و نهاد تعليم و تربيت را در آينه گذشته تحقيق و بررسى مىكند (علوم تاريخى).
2 – علومى كه به بررسى پديدهاى تربيتى «آنچنان كه هست» مىپردازد. (علوم توصيفى)
3 – علومى كه روشها و تكنيكهاى براى انتقال معلومات و تغيير نگرشها نشان مىدهد. (علوم تجويزى)
4 – علومى كه به تفكر درباره آينده تربيت مىپردازد. در اين دسته، مسائلى از اين دست مورد بررسى قرار مىگيرند: تعيين غايات تربيتى داراى انسجام درونى و بيرونى، تجزيه و تحليل مفاهيم، تعيين پيشفرضهاى عمل مربى، تحقيق درباره امكان تربيت، بيان اصول و مبانى تربيت، پيشبينى شرايط آينده با توجه به معارف كنونى و با توجه به تغييرات.
با توجه به آنچه بيان شد، موضوع علوم تربيتى، واقعيتها و موقعيتهاى تربيتى يعنى معلم، شاگرد، محيط و تعاملهاى بين آنهاست و روش تحقيق در علوم تربيتى نيز، چند نوع پژوهش با شيوههاى خاص هر يك مىباشد.
صاحبنظران و عالمان تربيت عموما اهداف زير را براى علوم تربيتى بسر مىشمارند:
1 – تجزيه و تحليل دقيق عامل «مربى»، «متربى»، «محيط» و كشف مناسبات و تعاملهاى آنها يا يكديگر.
2 – كشف اصول و تعيين پيشفرضها و مبانى تعليم و تربيت و نيز تعيين غايات تربيتى.
3 – ارائه الگوها و روشها براى هدايت و راهنمايى عمل به جريان امر تربيت.
حال با دقت در اين اهداف مىتوان گفت كه، بالا بردن كيفى و كمى عمل مجريان و دست اندر كاران امر تربيت، هدف غايى علوم تربيتى است.
در باب اخلاق نيز ارائه تعاريف مشخصى از آنچه امروزه به نام اخلاق مطرح است ما را از دام بسيارى مغالطهها مىرهاند.
اخلاق
«اخلاق» جمع «خلق» و «خلق» است و در لغتبه معناى سجيه، سرشت و صفات باطنى آمده است. علماى اخلاق نيز تعريفى قريب به همين معناى لغوى از اخلاق كردهاند. در نظر آنان، «خلق» سجيه و سرشتى است كه در نفس ملكه شده است و افعال بدون نياز به فكر و تامل از او صادر مىشود.
امروزه راى غالب در تشخيص گزارههاى اخلاقى، چنين بيان شده است: گزاره اخلاقى، گزارهاى است كه مسنداليه آن، فعل ارادى اختيارى انسان، و مسند آن يكى از هفت مفهوم «خوب، بد، بايد، نبايد، ثواب، خطا و وظيفه» باشد. دانشهايى كه گزارههاى اخلاقى را مطالعه مىكنند. چهار دستهاند، كه به سه دسته اول، علم اخلاق اطلاق مىشود:
1 – علم اخلاق توصيفى ;(Descripitive movality) علمى كه گزارههاى اخلاقى را درباره يك قوم و ملت، درباره يك مكتب اخلاقى و نظام خاص، درباره يك گروه و صنف و يا درباره يك فرد خاص توصيف مىكند و روشى آن تجربى – نقلى است. كه بر اساس سنخ مدعاى تجربى بودن يا نقلى بودن، فرق دارد; مثلا بيان مىكند كه ربا در اسلام حرام است، يا خودسوزى زن براى شوهر در نزد برخى از اقوام هند ممدوح است.
2 – علم اخلاق هنجارى ;(Normative morality) عليم كه گزارههاى اخلاقى را بدون انتساب به قومى يا فردى و يا مكتبى بيان مىكند; مثل «دروغ بد است» يا «احسان به زير دستخوب است».
3- علم پداگوژى (Pedayog) يا علم تعليم و تربيت; اين دانش به ارائه روشها مىپردازد. فرض كنيم كه در اخلاق هنجارى گفتيم كه «دروغ بد است»; در اين دانش بحث مىكنيم كه چگونه فرد مبتلا به دروغگويى را معالجه كنيم (كاربرد واژه پداگوژى كه به معناى علم تربيت اخلاقى و به معناى اعم از تربيت اخلاقى – كه حتى تربيتبدنى را هم شامل مىشود – مربوط استبه تاريخچه اين واژه كه در گذشته به معناى اول به كار رفته، ولى امروزه كاربرد اعم آن رايج و شايع است).
4 – فلسفه اخلاق ;(Analytic morality) اين دانش پيشفرضها و مبادى تصورى و تصديقى اخلاق هنجارى را مورد نقادى و بررسى قرار مىدهد و در واقع، پشتوانهاى نظرى براى گزارههاى اخلاقى فراهم مىكند; براى مثال، بحث از ماهيت «خوب و بد»، «بايد و نبايد»، و مفاهيم ديگر كه در علم اخلاق واضح و روشن تلقى مىشوند، بر عهده اين رشته از اخلاق پرسشهاى عمدهاى در علم اخلاق مطرح است و هدف علم اخلاق، پاسخ به چنين پرسشهايى است; مثلا آيا زيستن اخلاقى ممكن است؟ غايت زندگى اخلاقى چيست؟ كدام فعل، خوب و كداميك بد است؟ آيا تغييرات اجتماعى،حكم اخلاقى را تغيير مىدهد؟ اگر برنامهاى براى سير و سلوك لازم است، اين برنامه كدام است؟
اين گونه طرح بحث، بيشتر از سوى دانشمندان غربى صورت گرفته است و تفاوتهايى با مباحث اخلاقى عالمان مسلمان دارد. يكى از تفاوتهاى بارز، در ناحيه موضوع علم اخلاق است. موضوع اخلاق به نظر برخى از عالمان مسلمان، صفات نفسانى و به نظر برخى، صفات و افعال نفسانى است و نظرى مبنى بر اينكه افعال به تنهايى موضوع علم اخلاق است، نداريم. اما نظر رايج در فرهنگ غرب اين است كه موضوع علم اخلاق، افعال است نه صفات.
تفاوت ديگر، در نحوه تنظيم مباحث است، عالمان مسلمان عموما با اجمال گويى برخى مبادى تصورى و تصديقى علم اخلاق را در آغاز كتابها، و بحث و روشها را در ضمن بيان مسائل مطرح كردهاند، و مسائل بسيارى را نيز با اعتقاد به بداهت آنها يا به سبب عدم مطرح بودن در آن زمان، در كتابها نياوردهاند.
نتيجه
1 – بين تريبت در مقام عمل، و دانش تربيت، فرق است. تربيت در مقام عمل امرى است كه روى فرد يا گروهى از افراد اعمال مىشود يا فرد يا گروهى از افراد، آن را مىپذيرند; اما دانش تعليم و تربيتيك رشته علمى است كه واقعيتها و موقعيتهاى تربيتى را تحقيق و بررسى مىكند و امروزه مشروعيتخود را در عرصه علوم به اثبات رسانده است.
وجود علايق خاص، ترتيب سؤالها و نحوه پاسخ دهى به پرسشها، چارچوب مفهومى خاصى را فراهم مىكند كه آن را از ديگر علوم متمايز مىسازد.
تمايز بين تربيت در مقام عمل و دانش تربيت، ما را در تعيين جايگاه شايستهاى كه از انتظار پاسخ داريم، كمك مىرساند. مثلا اين پرسش كه «تعليم و تربيت هنر استيا فن و مهارت؟» مربوط به قلمرو تربيت در مقام عمل است نه دانش تربيت; يا اين پرسش كه «موضوع تربيت چيست؟» مربوط به هر دو قلمرو است و با مراجعه به هر قلمرو، پاسخى متفاوت دريافت مىكنيم. دانش تعليم و تربيت داراى موضوع – به همان معناى مصطلح – است ولى موضوع تربيت در مقام عمل، به معناى امرى است كه تربيتبر آن واقع مىشود.
2 – دانشهايى كه گزارههاى اخلاقى را تحقيق و بررسى مىكنند با دانش تربيت از ناحيه موضوع مسائل، اهداف و روشها تفاوت آشكار دارند. اما على رغم تمايز آشكار بين مباحث اخلاق و مباحث تعليم و تربيت، كتابهايى با عنوان تعليم و تربيت اسلامى براى تدريس در دانشگاهها تاليف مىشود كه اكثر مباحث، صورت اخلاقى دارد. اگر اين كتابها براى عموم مردم نوشته مىشد شايد چندان مشكلى ايجاد نمىكرد. اما تدوين و تاليف اين كتابها براى مجامع علمى اين سؤال را در ذهن خوانندگانى كه قدرى با تعليم و تربيت آشنايى دارند، ايجاد مىكند كه آيا تعليم و تربيت اسلامى همان اخلاق اسلامى است؟ آيا اسلام پاسخهايى براى پرسشهايى كه در قلمرو تعليم و تربيت مطرح است، در اختيار ما نمىنهد؟ بخصوص برخى از اين پرسشها به قلمرو دين مربوط است. البته ما معترفيم كه پژوهش در زمينه تعليم و تربيت اسلامى چندان زياد نيست ولى اين كاستيها، مجوزى را براى طرح مباحث اخلاقى به جاى مباحث تعليم و تربيت صادر نمىكند.
اينك برخى تفاوتها و داد و ستدهاى اين دو رشته علمى مىپردازيم:
1 – رابطه اخلاق و تربيت; تربيتبه معناى عمل و فرايندى كه در زندگى انسانها جريان دارد، مفهومى است كه بر همه اجزاى اين فرايند (هدف، روش، موضوع، محتوا و محيط تربيتى) اطلاق مىشود. به علاوه، نسبتبه همه ساحتهاى انسان (عاطفى، اجتماعى، ذهنى، بدنى و معنوى) شمول دارد. برخلاف اخلاق كه مفهومى بسيط دارد و بر يك صفت نفسانى انسان دلالت دارد. با توجه به اين تصوير وسيع گسترده از تربيت، مىتوانيم به بعضى اظهارنظرهاى متفاوت در بيان رابطه اخلاق و تربيت مثل «اخلاق نتيجه تربيت است» و يا «اخلاق مترادف تربيت است» پاسخ دهيم. اگر اخلاق، با تربيت – به معناى عمل و فرايندى كه در زندگى انسانها جريان دارد – مقايسه شود، اخلاق، نتيجه تربيت است، در صورتى كه عمل تربيت متوجه جنبه اخلاقى انسان باشد; اما اگر اخلاق، با تربيت – مقايسه شود، تربيت و اخلاق مترادفند، در صورتى كه نتيجه تربيت ناظر به يك صفت اخلاقى باشد، مثلا وقتى مىگوييم «فلان شخص، تربيت نشده است»، يعنى متصف به صفات اخلاقى نشده است. اين معناى تربيتبراى بعضى اين توهم را ايجاد كرده است كه «اخلاق» همان «تربيت» است.
2 – رابطه علم اخلاق و تربيت; علم اخلاق در قالب هنجارى آن، هدف غايى زندگى خوب را ترسيم مىكند; آنچه شايسته گفتار و كردار استبه ما نشان مىدهد; تغييراتى را كه در حكم اخلاقى در نتيجه تحولات اجتماعى پيدا مىشود بررسى مىكند. مجموعه اين مسائل، مبنايى براى عمل درست فراهم مىكند. اين مبنا بخشى از محتوا و برنامهاى است كه مربى در عمل تربيتبه آن نياز دارد.
3 – در زمينه روشها، علم اخلاق چگونگى اتصاف به صفات خوب و زدودن صفات بد را به ما نشان مىدهد. اما علوم تربيتى شيوههايى براى رشد و اصلاح همه ساحتهاى انسان از جمله ساحت معنوى ارائه مىكند. البته در برخى موارد كه عالم تربيتى (مشاور و راهنما كار خويش را پايان يافته تلقى نمىكند; مثلا از منظر عالم تربيتى اگر فردى به اندازهاى كه افراد معمولا دروغ مىگويند دروغ بگويد، از سلامتى روانى برخوردار است ولى از منظر عالم اخلاق، حتى يك دروغ هم نشانه مرض است و او در صدد معالجه بيمار خواهد بود. اين مطلب ناشى از تلقى متفاوت آنها از رفتار بهنجار است. رفتار بهنجار از منظر عالم تربيتى مطابقت آن با هنجارهاى پذيرفته شده اجتماعى است ولى عالم اخلاق رفتار را در رابطه هدف نهايى ارزيابى مىكند (البته اين مطلب با توجه به مكاتب اخلاقى به طرق مختلف تبيين مىشود).
4 – رابطه فلسفه اخلاق و تعليم و تربيت; فلسفه اخلاق به پرسشهايى مانند «ارزشهايى ذهنى يا عينى، ثابتند يا متغير; سلسله مراتب دارند يا نه؟» پاسخ مىگويد. اين پاسخها در شيوه ارتباط معلم و شاگرد تعيين ارزشهايى مقبول و تصميم گيريهاى تربيتى، نقش اساسى را ايفا مىكند; مثلا اگر مربى منكر سلسله مراتب ارزشها شد و بر اين باور بود كه هرگاه فعاليتى موجب برآورده شدن نياز فورى شود، داراى ارزش است، او قطعا عمل تربيتى خود را بر اين مبنا تنظيم مىكند.
پس، رابطه تعليم و تربيت، علوم تربيتى و دانشهاى اخلاقى را مىتوان به طور مختصر، اينگونه ترسيم كرد: اگر مربى و متربى را محور و موضوع بحث اين دو رشته فرض كنيم، علوم تربيتى الگوها و روشهايى براى هدايت عمل مجريان امر تربيت ارائه مىكند و دانشهاى اخلاقى بخشى از برنامه و محتوايى را كه مجريان به آن نيازمندند نشان مىدهد، در بيان رابطه علوم تربيتى و دانشهاى اخلاقى مىتوان گفت كه دانشهاى اخلاقى بويژه فلسفه اخلاق، به عنوان مبنا، براى انتخاب الگوها روشها نقش ايفا مىكند.
در پايان، يادآورى اين نكته لازم است كه، آنچه در بيان داد و ستدهاى اخلاق و تعليم و تربيت آمده، در حد پاسخ به سؤال است و آنچه مىتوان گفت، بسيار وسيعتر و عميقتر است.
دين و تربيت
رابطه دين و حوزههاى مختلف معرفتبشرى نظيراقتصاد، حقوق، روانشناسى، جامعهشناسى، اخلاق وبويژه سياست از مباحث مهم و مطرح در مجامع علمى ومطبوعات كشور در دو دهه اخير بوده است و براىخوانندگان تا حدودى شناخته شده است اگر چه به حدلازم نرسيده است.
آنچه تاكنون بطور جدى مورد توجه پژوهشگرانواقع شده است رابطه دين و تربيت است. در مورد علتاين امر به نكات زير مىتوان اشاره كرد:
نكته اول به چگونگى بيان قرآن و روايات در موردتربيت مربوط مىشود. قرآن با صراحت تمام رسالتخود را ارائه برنامه براى هدايت انسانها و رسالتپيامبر(ص) را تلاوت قرآن و تعليم كتاب و تزكيه انسانهااعلام مىكند و لذا در نگاه اول جايى براى طرح اينپرسش كه آيا دين براى تربيت انسانها برنامه ارائه كردهاست و اين برنامهها چه نيازهايى را در قلمرو تربيتبرآورده مىسازد؟ باقى نمىگذارد.
نكته دوم. عدم انگيزه براى بحث از رابطه دين وتربيت در مقايسه با مباحثى از قبيل دين و سياست و دينو اقتصاد است. مباحثسياسى و اقتصادى بخاطر ويژگىخاص آنها و نيز ويژگى خاص جامعه كنونى ما مخاطبانزيادى را بخود جذب مىكند، و بنابراين طبيعى استصاحبان انديشه كه خود نيز حساسيتهايى در باب حاكميتدارند بيشتر به اين دست مسائل بپردازند.
نكته سوم به ماهيت دانش تربيتبرمىگردد.پژوهشگران عمدة تجربى بودن دانشهايى مثلروانشناسى، اقتصاد و جامعهشناسى را مسلم مىانگارند وآنگاه رابطه دين با آنها را بررسى مىكنند، در حالى كهچنين فرض مسلمى در مورد تجربى بودن دانش تربيتوجود ندارد و هنوز در مورد تجربى بودن ترديد جدىوجود دارد.
به هرحال براى دستاندركاران امر تربيت در كشوردر مقام تصميمگيرى درباره مسائل تربيتى و اجراىبرنامههاى تربيتى همان پرسشهايى مطرح است كه براىسياستمداران و اقتصاددانان در مورد رابطه دين و سياستو دين و اقتصاد. وقتى از اسلامى كردن دانشگاهها ياآموزش و پرورش و يا فرهنگ عمومى جامعه سخن بهميان مىآيد بايد نظام تربيت اسلامى و چگونگىتاثيرگذارى آن بر برنامهريزى تربيتى در سطح خرد وكلان، نظام مديريتى و ساختار اجرايى مشخص شود تا درنتيجه سياستگذاران و برنامهريزان و مجريان بتوانندسياستها و برنامههاى مناسب با آن را طراحى و اجراء كنند.
در بررسى رابطه «دين و تربيت» يك مطلب مسلماست و آن اين است كه چگونه تربيتشدن و تربيتكردن بخشى از دين را تشكيل مىدهد. مدلول صريحبسيارى از آيات و روايات، چگونگى عمل پيامبر(ص)در برخورد با مردم و حتى كيفيت نزول قرآن كه همراه باملاحظات تربيتى بوده است مطلب فوق را اثبات مىكند.آنچه مورد سؤال است و مىتواند موضوع پژوهش قرارگيرد اين است كه مقدار بيان شده در دين چه نسبتى بامجموعه نيازهاى موجود در قلمرو تربيت دارد، آيا دينهمه نيازهاى موجود در قلمرو تربيت را بر آورده مىسازديا بخشى را خود به عهده گرفته و بخشى را به عقل وتجربه بشرى واگذار كرده است؟ اگر چنين است كه دينبرآورده كردن بخشى از نيازها را به عهده گرفته است، اينبخش چه ماهيتى دارد، چه سنخ نيازهاى تربيتى را برآورده مىسازد. قبل از ورود در اصل بحث و پاسخ بهپرسشهاى مطرح شده توضيحى درباره مفهوم دين،تربيت و نيازهايى كه در قلمرو تربيت وجود دارد راهگشاخواهد بود.
دين
منظور از دين در اينجا دين اسلام است نه مطلق دين و هرگونه معرفتى كه منشا الهى و شهودى دارد. دين اسلامعبارت است از آنچه از جانب خداوند بوسيله حضرتمحمد(ص) براى هدايتبشر فرستاده شده است ومجموعه قول، فعل و تقرير پيامبر(ص) و ائمه عليهمالسلامكه به حكم حديث ثقلين بخشى از دين بشمار مىآيد.
تربيت
صاحب نظران در تعريف تربيتبسيار كوشيدهاند وتاكنون صدها تعريف ارائه كردهاند، اين تعاريف را ازيك ديدگاه مىتوان به دو دسته تقسيم كرد. دستهاى كهصاحبنظران ابتدا به بررسى ريشه لغوى تربيت و تطورمفهومى آن پرداخته و آنگاه با توجه به بينش خاص خوددوباره ماهيت انسان و جهان و جامعه و معرفت مفهوممورد نظر خويش را از تربيت نتيجه گرفته است. فلاسفه، روانشناسان و جامعهشناسانى كه در صدد تعريف تربيتبرآمدهاند و نيز عمده عالمان و فيلسوفان تربيتى درتعريف تربيت همين طريق را پيمودهاند.
دسته دوم تعاريفى است كه صاحبنظران با نظر بهواقعيتهاى متناظر با اين مفهوم، به تجزيه و تحليل عناصر دخيل در عمل تربيتى و انواع ارتباطى كه عناصر با همدارند پرداخته و آنگاه تعريف مورد نظر خويش را بدون اينكه قالب بينش خاصى را گرفته باشد و در عين حال، باهر بينشى مىتوان به آن محتوى داد ارائه كرده است. شايدبهترين تعريف از اين دست را گاستون ميالاره بدست دادهاست. «امر تربيتى، عملى است كه روى يك فرد ياگروهى از افراد اعمال مىشود يا عملى است كه فرد ياگروهى از افراد آن را مىپذيرند و حتى در جست و جوىآن هستند تا به تغييرى آنچنان عميق منتهى شود كهنيروهاى زنده جديدى در افراد پديد آيد و اين افراد خودبه صورت عناصر فعال اين عملى كه روى آنان اعمالمىشود در آيند.»
رابطه دين و تربيت
اكنون بايد مشخص كنيم كه در اينجا دين را با كدامتعريف از تربيت مقايسه كنيم. از آنجا كه غرض ما دراينجا بررسى رابطه دين با هر يك از اجزا و عناصر وروابط موجود در عمل تربيتبه صورت مجزا و يا درقالب يك برنامه و يك نظام است. بنابراين به مقايسه دينبا دسته اول از تعاريف كه عموما تعريف به هدف تربيتاست، نخواهيم پرداخت. در مورد دسته دوم كه در اينجابه مقايسه رابطه دين به آن خواهم پرداخت، همانطور كهاشاره شد بهترين تعريف را گاستون ميالاره بدست دادهاست. با توجه به اين تعريف، عناصر، اجزا و روابط زيردر تربيت قابل شمارش است. 1 – روش تربيتى و آنعملى است كه مربى براى رسيدن به هدف تربيت انجاممىدهد. 2 – هدف تربيتى و آن تغييرى است كه قرار استدر متربى ايجاد شود. 3 – مربى: مربى كسى است كه تلاشمىكند تغيير را در متربى ايجاد كند. 4 – متربى: متربى كسىاست كه عمل تربيتبر روى او اعمال مىشود.
علاوه بر چهار امر فوق كه به طور صريح از تعريفبدست مىآيد نيازمنديهاى ديگرى نظير تعيين محتوى وبرنامه درسى و مراحل تربيت در ضمن عمل تربيتى پيشمىآيد كه در تعريف به آن اشاره نشده است.
قبل از ورود در اصل بحث و بررسى رابطه دين با هريك از اجزاء و عناصر ذخيل در عمل تربيتى به تفكيك ويا در قالب يك برنامه و نظام تربيتى اشارهاى به روشهاىتعيين عناصر فوق و ارائه آنها در قالب يك برنامه و نظامتربيتى و انواع برنامه و نظام تربيتى و نيز مفهوم برنامهنظامند تربيتى ضرورى بنظر مىرسد.
تعيين عناصر فوق و ارائه آن در قالب يك برنامه ونظامتربيتىدر معارفتربيتى به دو روش انجام گرفته است.
1 – روش تحليلى: منظور از روش تحليلى اين است كهعالم و فيلسوف تربيتى با نظر به ديدگاههايش دربارهماهيت هستى، انسان، جامعه، معرفت و ارزشها (تحليلمحتواى مكتب) نيازهاى تربيتى را معين مىسازد. ازويژگيهاى برنامه تربيتى كه به اين صورت تدوين مىگردداين است كه ناظر به زمان، مكان و جامعه خاصى نيست ولذا از نوعى كليت هم برخوردار است. به عنوان نمونهمىتوان از برنامهها و نظريههاى تربيتى كه با استفاده ازتحليل محتواى مكتب رئاليسم يا ايدهاليسم يا پراگماتيسمبدست مىآيد
2 – روش دوم اين است كه عالم تربيتى علاوه بر توجهبه ديدگاههاى هستى شناسانه خود، به امكانات مادى ونيازها و شرايط عينى جامعه خود توجه مىكند و به طوردقيق و جزيى برنامه تربيتى را جهت رسيدن به اهدافارائه مىكند.
عالم تربيتى در تدوين اينگونه برنامهها، برنامههاىآموزشى، نظام مديريت و سلسله مراتب مشاغل ومسؤوليتها، ساختمان و تاسيسات فيزيكى، بودجه وروشهاى ارزشيابى را بر اساس سياستها و اولويتهاى تعيينشده، معين مىسازد. برنامهريزى و تعيين موارد ياد شدهگاهى براى يك كشور يا چند كشور و گاهى براى سطحمحدودتر مثل يك استان و شهرستان و حتى يك دبستانانجام مىگيرد. امروزه، همه كشورها داراى برنامه و نظامتربيتى به اين معنا هستند و اصولا وقتى از چگونگىطراحى نظامهاى تربيتى بحث مىشود طراحى نظام بههمين معنا مراد است.
برنامهها و نظريههاى تربيتى را علاوه بر تقسيمبندىفوق (يعنى تقسيم به برنامههاى مختص به جامعه خاص وغيرمختص به جامعه خاص) مىتوان به برنامهها ونظريههاى نظامند يا غيرنظامند تقسيم كرد. مقصود ازبرنامههاى نظامند، برنامههايى هستند كه با توجه به هدفدر نظر گرفته شده، شروط زير را دارا هستند:
1 – همه اجزا و عناصر و انواع روابط بين اجزاء وعناصر مورد توجه قرار گرفته است.
2 – اجزا و عناصر از نوعى انسجام و هماهنگىبرخوردارند. منظور از انسجام عدم تناقض و تعارض اجزابا هم است.
3 – مجموعه عناصر و مجموعه روابط عناصر با همبوسيله نظريهاى توصيف و تبيين مىشود.
نظامهاى هنجارى كه از آن جمله نظام تربيتى استعلاوه بر شرايط فوق كه شرايط عام نظامند و هر نظامىبايد آن را دارا باشد، چهار شرط ديگر كه دو شرط اول ازشروط مقوم نظام و دو شرط بعدى از شروط يك نظامهنجارى مطلوب استبايد دارا باشد: شرط اول اين استكه در مقام عمل، وقتى مكلف بين انجام دو يا چند امرمتحير مىماند به او كمك مىكند تا وظيفه خود راتشخيص دهد. مثلا در يك نظام اخلاقى بيان مىشود كهراستگويى خوب است و دروغگويى بد اما مكلف درمقام عمل در راستگويى بخاطر ويژگى خاصى مثل اينكهراستگويى منجر به قتل شود ترديد مىكند. در اينجاوظيفه نظام اخلاقى است كه معيارى را براى رفع ترديدبيان مىكند.
شرط دوم توان مقابله با مسائل مستحدثه است، يكنظام هنجارى علاوه بر بيان مسائلى كه تاكنون پيش آمدهبايد راهكارهايى براى برخورد با وضعيتهاى جديد دردرون آن تعبيه شده باشد.
شرط سوم اين است كه اهداف و مطلوبهاى آن براىمخاطب محسوس و ملموس باشد.
شرط چهارم اين است كه نظام بتواند به وجهى ازوجوه رجحان خود را بر نظامهاى ديگر اثبات كند.
با نظر به مطالبى كه در مورد برنامهها و نظامهاى تربيتىگذشت، پرسشهاى تحقيق را به صورت واضحترى بهشرح زير مىتوان مطرح كرد:
1 – آيا در دين مجموعهاى از اصول و روشهاىنظاممند كه به روش تحليلى بدست مىآيد و در عينحال، اختصاص به جامعه خاصى ندارد ارائه كرده است؟به تعبير ديگر، آيا دين مشتمل بر برنامه نظاممند جاودانهبراى خودسازى و ديگرسازى در سطح جامعه و خانوادهو آموزشگاه مىباشد؟
2 – آيا دين در باب تربيتبرنامه نظاممند ناظر برمسائل و نيازهاى تربيتى جامعه خاصى ارائه كرده است؟اگر دين به علت جاودانگى، چنين برنامهاى را ارائهنمىدهد آيا مفهوم آن اين است كه چنين برنامهاى بهصفت دينى متصف نمىشود؟ اساسا چه رابطه و نسبتىبين نظام تربيتى جاودانه دينى و برنامه نظاممند تربيتىمختص به جامعه خاص است؟ چگونه مىتوان نظامتربيتى دينى را به پيكره يك برنامه تربيتى خاص تزريقكرد تا واجد صفت دينى شود.
3 – آيا دين تشكيلات ادارى و اجرائى نظاممندخاصى را براى اجراى برنامههاى خود طراحى كردهاست؟ اگر چنين نيست آيا دين براى اجراى برنامههاىخود هر نوع تشكيلات اجرائى و ادارى را مىپذيرد ياتعديلاتى را در آن بعمل مىآورد و ساختار اجرائىخاصى ايجاد مىكند.
دين و نظام تربيتى
همانطور كه اشاره شد اثبات يا نفى ارائه نظام تربيتىبوسيله دين و پاسخ به پرسشهاى فوق بطور مستقل وتفصيلى مدنظر صاحبنظران نبوده و لذا استدلالى در تاييديا رد آن نيز به طور مستقل ارائه نشده است.
آنچه بعنوان مقدمه و زمينه ورود در اين مبحثمىتوان از آن كمك گرفت مباحث و استدلالهايى استكه در مورد حدود قلمرو دين و اثبات يا نفى نظامدهىبوسيله دين بطور عام يا در حوزههاى خاص ديگرصورت گرفته است.
متفكران عموما بحث را با تعيين قلمرو دين به يكى ازدو روش دروندينى يا بروندينى يا هر دو شروع مىكنندو آنگاه با توجه به ديدگاه مورد تاييد مشخص مىكنند كهچه نيازهايى بوسيله دين برآورده مىشود و با چه مدلىمىتوان آن را از دين استكشاف كرد.
ما نيز در اينجا با تعيين حدود قلمرو دين و تعيين نوعانتظار خويش از دين از دو منظر دروندينى و بروندينىبه سؤالهاى مطرح شده در مورد رابطه دين و تربيت ونظام تربيتى پاسخ مىگوييم.
1- تعيين قلمرو دين به روش درون دينى: منظور ازروش درون دينى اين است كه وظايف دين را در ارتباطبا برآوردن نيازهاى تربيتى يا غيرتربيتى، با رجوع به آياتو رواياتى كه در مقام بيان وظايف دينى هستند معلومسازيم.
در اين رابطه آيات و روايات فراوانى هست كهمىتوان آنها را به دو دسته تقسيم كرد، دسته اول آيات ورواياتى است كه قلمرو وسيعى را براى دين اثبات مىكنندو بر اين مطلب كه در قرآن چيزى فروگذار نشده و بيان هرچيزى در قرآن و سنت آمده دلالت دارند. مانند دو آيه«تبينا لكل شىء » و تفصيل كل شىء) كه دلالت دارد براين كه قرآن نسبتبه هر چيزى حالت روشنگرى دارد وچيزى از مسائل فردى و اجتماعى و دانشهاى مختلفنيست مگر اينكه قرآن آنرا معلوم ساخته است.
البته روشنگرى قرآن نسبتبه همه چيز به اينصورت تبيين مىشود كه بخشى در خود قرآن آمده وبخشى بوسيله پيامبر(ص) و ائمه عليهمالسلام بيان شدهاست. اين مطلب را مىتوان از آيه «لتبين للناس ما نزلعليهم» كه وظيفه پيامبر(ص) را بيان و روشن كردن قرانمىداند و دو روايت زير استفاده كرد «آيا هر چيزى دركتاب و سنت پيامبر(ص) وجود دارد يا چنين مىپندارند؟گفت پندار نيست هر چيزى در كتاب سنت پيامبر- صلىالله عليه و آله – وجود دارد » «من خبر از آسمان وزمين و گذشته و آينده دارم. آنچه را مىدانم از قرآنگرفتهام، زيرا قرآن است كه مىگويد: تبينا لكل شى
دسته دوم آيات و رواياتى است كه قران را كتابهدايت معرفى مىكنند و هدف از نزول قران را معلوممىسازند مانند آيات بقره / 2 و مائده 15 و 16.
علامه طباطبايى(ره) بعد از بيان اختلاف لغويين ومفسرين در مورد معناى هدايت مىگويد «هدايتبهمعناى نشان دادن غايت و راه رسيدن به غايت است نهايصال الى المطلوب » بنابراين، وقتى گفته مىشود كه قرانمايه هدايت تقواپيشگان استيا قران انسان را به سوى نورو صراط مستقيم هدايت مىكند، مراد اين است كه قرانهم غايات و هم روشهاى رسيدن به غايات را نشانمىدهد.
بين دسته اول كه قرآن را بيانگر همه چيز و دسته دومكه قرآن را كتاب هدايت معرفى مىكند مىتوان گفت درجمع دسته اول ناظر به كميت مسائل بيان شده در قرآن ودسته دوم ناظر به محتواى كتاب است. مثل اينكه گفته شوداين كتاب درباره علم فيزيك است و بعد گفته شود كه اينكتاب، همه چيز را بيان كرده است، مفهوم اين دو جملهاين است كه اين كتاب درباره علم فيزيك جامع و كاملاست. به تعبير اصوليون دسته اول عام و دسته دوم خاصاست و عموميت كل در «تبينا لكل شى» محدود به مسائلمربوط به هدايت انسانها مىشود. بنابراين جمع بين دودسته آيات و روايات اين است كه بگوييم قرآن در قلمروهدايت انسانها همه چيز را بيان كرده است.
آياتى كه وظايف پيامبر(ص) را در مقابل مردم بيانمىكند نيز چيزى بيش از تلاوت كتاب و تزكيه و تعليم كتاب و حكمتبه غرض خارج كردن آنها از ضلالتاثبات نمىكند. اما پرسشى مهمى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه آيا قرآن همه چيز را در قلمرومسائل مربوط به هدايت انسانها بيان كرده استيا نه؟
عمده صاحبنظرانى كه به اين مبحث پرداختهاند بخاطرآگاهى از پيامدهاى قول به جامعيت دين در همه علوم و در همه مسائل فردى و اجتماعى و نيز آياتى كه قرآنرا كتاب هدايت معرفى مىكند جامعيت قرآن را به مسائلمربوط به هدايت انسانها محدود كردهاند ولى بعد متوجهشدند كه حتى قرآن در همين محدوده نيز بسيارىاز مسائل مورد نياز را بيان نكرده است. مثلا فخر رازىدر ذيل آيه «تبينا لكل شىء» و در توجيه اينكه چرا درقرآن بسيارى از فروع احكام ذكر نشده است در حالى كهقرآن ادعاى جامعيت دارد به برائت ذمه تمسك مىجويدومىگويد هر چيزى كه در قرآن بيان نشده است اصلاوليه در مورد آن برائت ذمه است. برخى ديگر ازمفسرين به عدم بيان برخى مسائل مهم كلامى يا بيان غيرواضح در مورد مسائلى مثل جبر و اختيار و قضا و قدراشاره كردهاند.
صاحب الميزان در ذيل آيه 89 نحل در توضيح تبيانبودن قرآن براى هر چيزى معتقد استبيان قرآن در موردمسائل مربوط به هدايت انسانها در جايى ضرورى استكه مردم به آن نياز داشته باشند و اگر مساله مربوط بههدايت است و مردم با عقل خود مىتوانند آن را دركمىكنند ضرورى نيست كه قرآن آن را بيان كند.
مطلبى كه فهم آن تا اندازهاى مشكل است اين استكه قرآن گاهى از مسائلى مثل طلاق يا اختلاف زوجين و امور عقلانى ديگرى بحث كرده است ولى مسائلبسيارى در قلمرو هدايت مطرح است كه يا به ذكر كلياتيا به بيان ايهام گونهاى اكتفاء كرده و يا اصلا بياننكرده است.
بنابراين، آنچه به طور قطع مىتوان ادعا كرد اين استكه قرآن هر چيزى را كه در قلمرو هدايت انسانها بيان آنلازم است و از غيرطريق وحى ممكن نيست معلوم كردهاست ولى موارد ديگر را بعضى معلوم كرده و بعضى را به انسانها واگذار كرده تا با تلاش و كوشش عقلانى خود آنرا دريابند.
البته برخى نه با تمسك به آيات و روايات بلكه باتمسك به سيره پيامبر(ص) در تشكيل حكومت و اداره امور اقتصادى، تربيتى و سياسى معتقد مىشوند كه دينبايد در عرصههاى مختلف حيات اجتماعى نظام خاصى را ارائه كند، همانطور كه پيامبر(ص) با توجه به شرايطمكانى و زمانى آن روز و نيز اصول و مبانى دينى، نظامىرا براى اداره امور اجتماعى جامعه اسلامى آن زمانسامان داد. در مورد اين دليل و مراد كسانى كه از اين دليلبراى اثبات نظامدهى بوسيله دين استفاده كردهاند، توضيحخواهم داد.
بعد از معلوم كردن ديدگاه خود درباره قلمرو ديننوبتبه بررسى رابطه دين با هريك از اجزا و عناصرموجود در عمل تربيتى برنامهها و نظامهاى تربيتىمىرسد ولى از آنجا كه همين بررسى و سنجش را پساز تعيين قلمرو دين از نگاه بروندينى نيز خواهيم داشتو احتمالا بعضى مباحث تكرار خواهد شد بحث را به بعداز تعيين قلمرو دين از نگاه بروندينى موكول مىكنم.
2 – تعيين قلمرو دين به روش بروندينى:
منظور از روش بروندينى اين است كه قلمرو دين باسنجش عقلانى و داورى عقل نه با رجوع به متون دينىمعين سازيم. سنجش و داورى عقل با درنظر گرفتننيازهاى متنوع و متكثر انسان و تجزيه و تحليل آنهاصورت مىگيرد. عقل با مشخص كردن انواع نيازها ونيازهايى كه عقل و حس از فهم آن ناتوانند قلمرو دين رامعين مىسازد. در اين زمينه نظريههاى مختلفى ارائه شدهاست.و به طور مىتوان آنها را به دو دسته اقلى و اكثرىتقسيم كرد. با توضيح اجمالى و نقد و بررسى چند نظريهكه بعضى اكثرى و بعضى اقلىاند، ديدگاه خود را در اينباره معلوم خواهم كرد.
نظريه شهيد صدر و شهيد مطهرى: شهيد صدرضمن تقسيمبندىنيازهاىانسان بهنيازهايى كه عقل ازساماندهى به آن عاجزان و نيازهايى كه عقل انسان درساماندهى به آن توانمند است نيازها و مسائل زير را بهعنوان مسائلى كه عقل از ساماندهى به آن عاجز است نامبرد.
«1. انسان بر حل تعارض منافع شخصى خويش بامنافع جامعه توانا نيست. 2. انسان به تمامى استعدادهاىخود از مهالك خويش آگاهى ندارد و اگر به حال خويشرها شود در چاه شهوات حيوانى خويش غرق مىشود.3. انسان در تشخيص نظام اصلح اجتماعى عاجز است واگر هم آنرا درك كند از تطبيق آن عاجز است.
شهيد صدر با لحاظ اين امور كاركردهاى زير را براىدين بر شمرده است. 1 – دين نظام به عنوان راهنماىمطمئن و آگاه انسان را به سوى كمال مطلق و عالم معناهدايت مىكند 2 – دين نظام اصلح اجتماعى را به مامىشناساند و در تطبيق آن به ما يارى مىرساند. 3 – دينبايد حاكم و شيوه حكومت را بر اساس مبناى دينى معلومكند».
با نظر به اين باورها شهيد صدر مىكوشد نظاماقتصادى دينى را توضيح دهد. به نظر وى نظام اقتصادىاز دو ركن اساسى تشكيل شده است: 1 – اصول ثابت نظامكه از طريق نصوص يا مراجعه به احكام فقهى و كشفزيربناى آنها بدست مىآيد. 2 – منطقة الفراغ: يعنى جايىكه شارع در آنجا حكمى ندارد و حاكم اسلامى با نظر بهاصول ثابت و شرايط زمانى و مكانى حكم آنها را معلوممىدارد. ثمره اين ديدگاه بيان روشهاى كلى حل مسائلاقتصادىاست. روشهايى كه در ارتباط با عدالت اجتماعىديده مىشوند و عدالت اجتماعى را تامين مىكند.
نتيجهاينكه شهيد صدر در مقام استدلال حضور جدىو همهجانبه دين را در عرصههاى مختلف حيات اجتماعىاثبات مىكند ولى در مقام بيان آنچه دين در حوزه اقتصادمشتمل بر آن استبه بيان جهتگيريهاى كلى كه بخشى ازآن از نصوص دينى و بخشى ديگر با توجه به اصول ثابتدينى و زمان و مكان بدست مىآيد اكتفا كرده است.
شهيد مطهرى با تجزيه و تحليل نيازهاى انسان معتقدمىشود «يك سلسله حقايق و يك راههايى هست كهانسان به آنها احتياج دارد، نه غريزه به آن حقايقراهنمايى مىكرد نه حس و عقل مىتواند راهنمايى بكند،اينجاست كه وحى به كمك انسان مىآيد و او راراهنمايى مىكند» به نظر ايشان دين، متمم و مكمل عقل،حس و غريزه است; يعنى مرز دين از جايى شروعمىشود كه عقل، حس و غريزه از رهنمودن به آنجا عاجزو ناتوانند. ايشان دو مساله مشخص را به عنوان مسائلمتعلق به قلمرو دين ذكر مىكند: مساله اول شناساندنمصالح اجتماعى است و مساله دوم شناساندن امورىاست كه انسان را در رسيدن به سعادت معنوى و كمالاتانسانى يارى مىرساند «انبياء براى [دو] كار آمدهاند هم اورا به مصالح اجتماعى راهنمايى كنند و هم يك قدرتى بروجودش سلطه مىكند به نام «ايمان» كه به حكم اينقدرت آن مصالح اجتماعى را اجرا مىكند». شهيدمطهرى در تلاش براى تفكيك قلمرو دين از قلمرو حسو عقل نيازهاى انسان را به دو دسته نيازهاى ثابت ونيازهاى متغير و تابع شرايط زمان و مكان تقسيم مىكند وآنگاه بيان مىكند كه وظيفه دين معلوم كردن نيازهاىثابت و لايتغير است «از خصوصيات دين اسلام اين استكه هميشه روى حاجات ثابت انسانى مهر زده است، اماحاجتهاى متغير را تابع حاجتهاى ثابت قرار داده است» شهيد مطهرى اين مطلب را كه دين اسلام چون امعاستبايد در جزئيات هم تكليف معينى معلوم كرده باشدرد مىكند و مىگويد «اتفاقا جامعيت دين ايجاب مىكندكه اساسا در بسيارى امور دستور نداشته باشد نه اينكه هيچدستورى نداشته باشد بلكه دستورش اين است كه مردمآزاد باشند».
بنابراين شهيد مطهرى وظيفه دين را بيان مسائل فردىو اجتماعى در محدوده احتياجات ثابتبشرى در بخشىكه عقل و حس و غريزه نمىتوانند انسان را راهنمايى كندمىداند.
آنچه ديدگاه شهيد مطهرى را بيشتر روشن مىكندتلاش وى براى كشف نظام اقتصادى اسلام است. وى دركتاب نظرى به نظام اقتصادى اسلام تلاش مىكند كهروشهاى اقتصادى اسلام را در يك نگاه تطبيقى باسرمايهدارى و ماركسيسم نشان دهد. روشهايى كه وى درفصل آخر كتاب تحت عنوان روشهاى اقتصادى اسلامذكر مىكند چيزى بيش از روشهاى كلى حل مسائلاقتصادى اسلام كه شهيد صدر بيان مىكند نيست كه البته بامبناى وى هماهنگ است.
از بين نظريههاى مطرح شده در سالهاى اخير، دونظريه كه يكى جانب افراط را پيموده و ديگرى جانبتفريط، بيان خواهم كرد. تفاوت اين دو نظريه با نظريهشهيد مطهرى و شهيد صدر در اين است كه ابعاد وجوانب مختلف مساله بيشتر براى اينها روشن شده و دقيقاناظر به سؤالهايى است كه ما در آغاز بحث مطرح كرديم.
نظريه آقاى سروش: سروش همانند شهيد مطهرىمعتقد است كه خداوند دين را براى تعطيل كردن عقولبشر نفرستاده استبلكه دين براى تكميل و جبران نقصانعقل و حس آمده است. وى دو مساله را به عنوان مسائلمتعلق به قلمرو دين ذكر مىكند، اول مسائلى است كه فهمآنها از تجربه بشرى بيرون است نظير مساله معاد و جهانپس از مرگ كه اگر انبياء از آن خبر نمىدادند به هيچ وجهتجربه بشرى نمىتوانست آن را درك كند.
دوم مسائلى است كه تجربه كردن و فهم آن به نابودىتجربه كننده منتهى مىشود. در غير اين دو مساله كه درواقع مسائل مربوط به سعادت اخروى است، تدبير حياتبشرى به عهده عقل انسانها واگذار شده است. مراد از عقلانسانها تجربه تاريخى و فعلى بشر است. بر اساس اين مبناوى معتقد مىشود كه چگونه بايد حكومت تشكيل داد،اداره كومتبايد به چه روشى انجام گيرد، با مشكلاتو مفاسد اجتماعى چگونه دست و پنجه نرم كرد، قدرتسياسى را در جامعه دينى چگونه مهار كرد، عدالتاجتماعى را چگونه بوجود آورد پرسشهايى است كه بهشرع و دين مربوط نيست. بايد روش و نظام آنها را ازانديشه و تجربه بشرى و به كارگيرى خرد سود بجوئيم ونظام عقلانى متكى بر استعدادها و حضور بىوقفه مردمىفراهم ساخت.
نظريه آيةالله جوادى آملى: اين نظريه كه نظريهحداكثرى در باب قلمرو دين است. قلمرو بسيارگستردهاى را براى دين اثبات مىكند. دين از سويى همهنيازهاى ثابت و متغير فردى و اجتماعى را برآوردهمىسازد و از سوى ديگر تفسير و تبيين همه علوم اعم ازعلوم فلسفى و علوم تجربى طبيعى و تجربى انسانى را بهعهده گرفته است.
وى براى اثبات نظريه خود به برهان ابنسينا در شفا وتوضيح تكميلى محقق طوسى در اين باره استناد مىكند.خلاصه برهان با بيان و تقرير خود صاحب نظريه چنيناست «انسان نمىتواند همانند ديگر حيوانات به صورتمستقيم از طبيعتبهرهبردارى كند. او براى حداقل زندگىنيازمند خوراك، پوشاك و مسكنى است كه از طريقتصرف و دخالت در طبيعت تهيه مىشود و اين همه،بدون همكارى و هميارى و هماهنگى با ديگران آمادهنمىشود، هميارى و هماهنگى افراد نيازمند به اجراىقوانين معين و مشخص است و اين قوانين براى اينكهزندگى اجتماعى را تامين كند بايد بر اساس آگاهى نسبتبه مصالح همگانى بوده و همچنين به دور از هوى وهوسهايى باشد كه به دنبال كسب منافع شخصى و گروهىباشد و… و قانون معصوم از خطا، مصون از هوس تنهاتوسط انسان معصومى كه متكى به وحى الهى است ازذات اقدس پروردگار دريافت مىشود».
محقق طوسى مىگويد اگر ما آخرت را بر سر دنياكنيم و زندگى دنيوى و اخروى را با هم لحاظ كنيم برهانابنسينا تمام است و الا براى نظم دادن به زندگى دنيوىنيازى بهقانون معصوماز خطاو مصون از هوس كه از طريقوحى دريافتشود نداريم. دليل آن توانمنديهاى ملتهاىغيرمسلمان در نظم دادن به زندگى دنيوى خويش است.
صاحب نظريه درباره شيوه برآوردن نيازهاى مختلفبوسيله دين در حالى كه بسيارى از آنها در دين بيان نشدهاست دو راه پيشنهاد مىكند. يك راه بكارگيرى روشاجتهادى و قول به اجراى حديث «علينا القاء الاصول وعليكم بالتفريع» در همه علوم است. راه دوم اثباتحجيتشرعى براى احكام عقلى است.
نتبجه: به اعتقاد ما در بررسى مساله از منظر بروندينى به همان نتيجهاى مىرسيم كه در بررسى مساله ازمنظر درون دينى رسيديم و آن اين است كه بيان همهنيازها در دين نيامده و با رجوع به متون دينى نمىتوانهمه نيازها را برآورده كرد. براى اثبات مدعاى فوق تقريردقيق محل نزاع بين نظريههاى مختلف در ابتدا ضرورىبنظر مىرسيد. نظريههايى كه تاكنون بيان شد بر اين مطلبكه دين متمم و مكمل عقل است و وظيفه دين بيان مسائلىاست كه انسان بوسيله عقل و حس نمىتواند آن را درككند يا اگر درك كند راههاى رسيدن به آن را نمىتواندنشان دهد اتفاق نظر دارند، به تعبير ديگر بين نظريههاىمختلف نزاع كبروى وجود ندارد و اين قضيه كلى (هرنيازى كه برآوردن آن از عهده عقل برنمىآيد بعهده ديناست) مورد قبول آنهاست.
همچنين نزاعى در صغراى استدلال در بعضى مواردوجود ندارد. همه نظريهها بر اين باورند كه مسائلى نظيرمساله معاد و راههاى رسيدن به سعادت اخروى و برخىمصالح اجتماعى بوسيله حس و عقل درك نمىشود وبنابراين معلوم نمودن آنها وظيفه دين است.
اختلاف نظريهها در مورد اثبات قلمرو وسيعترى بيشاز مقدار فوق براى دين است مثلا شهيد صدر ارائه نظاماصلح اجتماعى و آيةالله جوادى آملى علاوه بر آن، بيانهمه علوم تجربى انسانى و طبيعى را وظيفه دين مىداند.
براى داورى درباره ادعاهاى فوق بايد بين مقاماستدلال و استكشاف تفكيك كرد.
در مقام استكشاف بين نظريههاى اقلى و اكثرىتفاوت چندان محسوسى مشاهده نمىشود، زيرا كهنظريههاى اكثرى در مقام استكشاف نظام دينى يا ادعاهاىديگر با اين مشكل مواجه مىشوند كه بسيارى از مدعاهابطور صريح يا ضمنى در متون دينى يافت نمىشود و بهاين خاطر بعضى قائل به منطقة الفراغ و بعضى معتقد بهاجراى حديث «علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع» وبرخى قائل به حجيتشرعى احكام عقلى و دينى بودنآنها مىشوند كه مفهوم دقيق آن واگذارى حل برخى ازمسائل اجتماعى و دنيوى به عقل بشرى است.
در مقام استدلال نه برهان ابنسينا و نه بيان شهيد صدردلالتبر مدعا ندارد اينكه دنيا مزرعه آخرت است (الدنيامزرعة الاخره) و سعادت اخروى از خلال زندگى دنيوىبدست مىآيد و اينكه انسان از همه مهالك خويش آگاهنيست و يا ناتوان بر جمع بين منافع شخصى و اجتماعىاست تنها مطلبى كه اثبات مىكند اين است كه دين بايدبرخى مصالح فردى و اجتماعى كه در زندگى اخروىتاثير دارد توضيح دهد.
اگر ادعا شود چنانكه ادعا كردهاند كه هيچ عملىخالى از يكى از احكام شرعى (وجوب، حرمت، مكروه،مستحب، مباح) نيست و بنابراين وظيفه دين است كه آنرا مشخص كند، تفكيك بين مفهوم برنامهريزى جهتبهبود وضعيت فردى و اجتماعى و مفهوم خالى نبودنافعال انسان از يكى از احكام شرعى، مساله را روشنمىكند. مفهوم خالى نبودن افعال انسان از يكى از احكامشرعى اين نيست كه دين به ما برنامه مىدهد و راه حلبرآوردن همه نيازها و مسائل و مشكلاتى كه جامعه امروزهما با آن درگير است نشان مىدهد، مفهوم آن اين است كهبعد از ارائه راه حل و برنامه، از آنجا كه برنامه بوسيله انسانبه مرحله اجرا در مىآيد و در واقع فعلى از افعال انساناست، دين مىتواند حكم به جواز يا عدم جواز آن راصادر كند. بعلاوه ادعاهاى فوق همانگونه كه برخى ازمتفكران متذكر شدهاند با جاودانگى دين و اينكه خداونددين را براى شكوفايى عقل بشر فرستاده نه تعطيلى آنمناقات دارد.
تا اينجا انتظار برآورده شدن همه نيازها بوسيله ديننفى گرديد ولى نيازهايى كه بوسيله دين برآورده مىشودبه طور دقيق مشخص نشد. بيان شهيد مطهرى در اينكهدين نيازهاى ثابت انسانى را برآورده مىسازد يا بيانآقاى سروش در اينكه دين به دنيا در جايى كه دنيا ممد يامزاحم سعادت اخروى است توجه دارد با نوعى ابهامهمراه است و وظيفه انسان را در مقام عمل معلومنمىسازد. مشكل از آنجا ناشى مىشود كه وجوه دنيوى واخروى با هم آميخته است و هر وجهى كه به عنوان وجهفقط دنيوى يا وجه فقط اخروى نام ببريم اثبات آن دشواراست و جاى چون و چرا دارد و همچنين است تفكيكنياز ثابت از متغير. به نظر ما لازم است ابتدا نيازهاى انساندر ابعاد مختلف سياسى، اقتصادى، تربيتى به طور دقيقتعريف، شود (چنانچه ما در آغاز بحث نيازهاى تربيتى رابرشمرديم) و آنگاه رابطه دين با آنها سنجيده شود. بيانملاكهاى كلى مثل اينكه دين حاجات ثابت انسانى رابرآورده مىسازد گرچه تا حدودى در تعيين مرز بينوظيفه دين و عقل مفيد است ولى كافى نيست.
بررسى رابطه دين با نظام تربيتى و با هريك از اجزا و عناصر موجود در عمل تربيتى:
در اين قسمت تلاش خواهم كرد پرسشهاى مطرحشده درباره نسبت دين با نظام تربيتى (به سه مفهومى كهقبلا توضيح داده شد) و نيز نسبت دين با هر يك از اجزا وعناصر موجود در عمل تربيتى را (مربى، متربى، اصول وروشهاى تربيتى و…) توضيح دهم.
از مباحث گذشته درباره قلمرو دين روشن شد كهدين بيان و توضيح همه نيازهاى انسان را بعهده نگرفتهاست، دين تنها توضيح مسائلى را بعهده گرفته استكه اولا مربوط به هدايت انسان باشد و ثانيا بيان آنبوسيله عقل و حس ممكن نباشد. بنابراين، نبايد از دينارائه نظام تربيتى به معناى بيان همه عناصر و بيان انواع روابط بين عناصر و توجيه آنها و يا توضيح كامل و جامعهر يك از اجزا و عناصر دخيل در عمل تربيتى را انتظار داشت. اگر يك نظام تربيتى يا توصيف هر يك از عناصرنظام به جدولى كه از مربعهاى خالى متعددى تشكيل شدهاست تشبيه كنيم دين تنها بعضى از مربعهاى خالى را پرمىكند و پر كردن بقيه بوسيله دين ضرورتى ندارد.«ضرورت ندارد» به اين معنا است كه ممكن استمربعهاى خالى به وسيله دين پر شود و ممكن استپر نشود و در اين صورت نياز به كمك گرفتن از عقلو تجربه بشرى باشد.
با توجه به مطلب فوق دو سؤال مطرح مىشود. سؤالاول درباره چگونگى دخالت دين در تدوين نظام وتوضيح هر يك از اجزا و عناصر است. آيا دين در تدويننظام و توضيح عناصر هميشه به يك صورت دخالتمىكند و مربعهاى خالى مشخصى را پر مىكند يا صورمختلفى براى آن امكان دارد، اگر صور مختلفى امكاندارد، در هر صورت كدام بخش از يك نظام و چه نوعتوضيحى درباره هر يك از اجزا و عناصر به عهدهمىگيرد؟ سؤال دوم اين است كه آيا نظامى كه بخشى ازآن با كمك گزارههاى دينى و بخشى ديگر با كمكمعرفتبشرى تدوين مىگردد به صفت دينى متصفمىشود و آيا مىتوان آن را نظام دينى ناميد؟
در مورد سؤال اول صاحبنظران صور مختلفى رادرباره چگونگى دين در تدوين نظام مطرح كردهاند:
صورت اول اين است كه بگوييم در دين يك نظامتربيتى نهان است و وظيفه ما كشف آن است. گاهى اينفرض به اين صورت بيان مىشود كه وراى گزارههاىتربيتى به ظاهر پراكندهاى كه در متن كتاب و سنت وجوددارد، اصول كلى نظاممندى وجود دارد كه بر اساس آنها،اين گزارهها بيان شده است. ظاهرا مقصود شهيد صدر ازنظام دينى چنين معنا و مفهومى است. تلاش وى دراقتصادنا اين است كه با استفاده از نصوص دينى و احكامفقهى كه در باب تجارات و معاملات بيان شده بهزيربناهاى آنها كه به نظر ايشان نظامند است و نظاماقتصادى اسلام را تشكيل مىدهد برسد.
صورت دوم اين است كه دين مواد خام نظامسازى رافراهم كرده و ما با گردآورى و صورتبندى آنهامىتوانيم نظام تربيتى بدست دهيم. تفاوت اين فرض بافرض قبلى در اين است كه در فرض قبلى در جستجوىنظامى باشيم كه خداوند در وراى گزارههاى تربيتى لحاظكرده است و در اين فرض اجزا و عناصر از دين گرفتهشده است و صورتبندى و نظامدهى كار ذهن و عقلماست و لذا نظامهاى متفاوت بر حسب اهداف مورد نظرمىتوانيم داشته باشيم.
صورت سوم اين است كه نظامسازى كار عقل وتجربه بشرى است ولى بىرابطه با دين هم نيست دين ياپيش از نظامسازى پيشفرضهاى تدوين نظام را تامينمىكند يا پس از نظامسازى سازگارى يا ناسازگارى آن رابا اصول پذيرفته شده دينى معلوم مىسازد. جدول زيرفروض مختلف مساله را با توجه به صور مختلف دخالتدين از يك سو و معانى مختلف نظام و انواع عناصر واجزا موجود در عمل تربيتى كه در آغاز بحثبه آنهااشاره شد نشان مىدهد.
در مورد سؤال دوم پاسخ مثبت است و ظاهرا مقصودبسيارى از متفكران كه مدعى نظام دينى هستند اينمعناست كه ما به اندازهاى كه از دين انتظار كمك مىرودكمك بگيريم نه اينكه دين همه اجزا، عناصر و روابطعناصر را با هم توصيف و با كمك نظريهاى تبيين كند.بنابراين همه صور مطرح شده به دينى بودن متصفمىشوند ولى مقدار و چگونگى دخالت دين در تدوينآنها متفاوت است، نكتهاى كه از مطالب فوق استفادهمىشود اين است كه نزاع در اثبات يا نفى نظام دينى تاقبل از تعيين انتظار از نظام دينى و مقدار دخالت دين درنظامسازى نزاع لفظى است و متاسفانه چنين نزاعى فراوانپيش آمده است.
به طور قطع دين بيشترين نقش را در تدوين نظامتربيتى جاودانه و غيرناظر به مسائل و نيازهاى زمان يامكان خاص بازى خواهد كرد. اين مطلب از لوازم قول بهجهانى بودن و جاودانگى دين اسلام است. زيراجاودانگى اسلام قرآن (و ما هو الا ذكر للعالمين. 52 قلم)و پيامبرى(ص) كه مايه رحمتبراى جهانيان است (ماارسلناك الا رحمة للعالمين. 107 انبياء) مقتضى است كهدستورات هدايتى قران چه در ارائه غايات و چه در ارائهطريق براى رسيدن به غايات، دستوراتى باشد كه با قطعنظر از ويژگيهاى زمانى و مكانى، نيازهاى انسانها رابرآورده و مشكلات او را برطرف كنند.
مطلب فوق به اين معنا نيست كه دين در تدوين نظامبه معناى دوم (نظام تربيتى تدوين شده براى جامعه خاص)و سوم (نظام تشكيلاتى و ادارى تربيتى) دخالت نمىكند.دين بخشهايى از نظام به معناى دوم و سوم را تامينمىكند ولى در مقايسه با نظام به معناى اول دخالت دينكمتر و دخالت عقل بيشتر مىشود. براى روشن شدنمطلب لازم است رابطه نظام به سه مفهومى كه براى آنذكر شد توضيح داده شود: نظام به سه مفهومى كه براى آنذكر شد، در واقع، سه مرحله تكوين و توليد انديشهتربيتى، تبديل شدن انديشه به برنامه و ظهور برنامه دريك قالب اجرايى را نشان مىدهد. نظام تربيتى به معناىاول مرحله تكوين و توليد انديشه تربيتى (مكتب تربيتى)استبه اين معنا كه فيلسوف و مربى تعليم و تربيتبا توجهبه بينشهاى كلى خويش درباره هستى، انسان و جامعه،اهداف، اصول و روشهاى تربيتى را به روش تحليل محتوادر حالى كه ناظر به زمان، مكان و جامعه خاصى نيستمعلوم مىكند. نظام تربيتى به معناى دوم مرحلهاى است كهبا توجه به امكانات مادى و نيازها و شرايط عينى جامعه وبا توجه به مكتب تربيتى مورد قبول دين، روشهاى دقيق وجزئى رسيدن به اهداف مشخص مىشود. نظام تربيتى بهمعناى سوم تجلى عينى و خارجى نظام به معناى اول ودوم است. حال اگر در تدوين نظام به معناى دوم وطراحى نظام به معناى سوم، به مكتب تربيتى موردنظر دينتوجه شود، آنها به دينى بودن متصف مىشوند. منظور ازتوجه به مكتب تربيتى موردنظر دين اين است كهبرنامهريز در مرحله تعيين اهداف و اولويتهاى تربيتى واقدامات بعدى يعنى تعيين برنامههاى آموزشى، نظاممديريت و سلسله مراتب مشاغل و مسؤوليتها، ساختمان وتاسيسات فيزيكى، بودجه و روشهاى ارزشيابى، ازمقدارى كه دين به طور صريح يا غيرصريح به آنها اشارهكرده كمك بگيرد. در واقع عالم دينى و فرد متدين دريك مرحله مكتب تربيتى دينى را معين مىسازد و درمرحله بعدى آن را با وضعيت عينى جامعه خويش تطبيقمىدهد و مكتب تربيتى دينى را به پيكره برنامه تربيتىتزريق مىكند. درباره اينكه دين در تدوين كدام مرحله ازمراحل فوق بيشتر نقش دارد نياز به پژوهش است ولىآنچه با نظر ابتدايى به محتواى دين مىتوان گفت ايناست كه حضور دين در تعيين اهداف و اولويتهاى تربيتىو نيز در ارائه روشها براى تنظيم رابطه مربى و متربى و بيانويژگيهاى مربى و متربى گستردهتر است.
قاطعيت در تربيت
اصولا يك تربيت صحيح در دو جبههتلاش مىكند. جبههاى كه در آن امر بهخوبيها و رعايت امور پسنديده است وجبههاى ديگر كه در آن نهى از انجام امورناپسند است. همانگونه كه تشويق و تقديربراى ايجاد حركت و واداشتن فرد به اعمالپسنديده لازم است، وجود قاطعيت وملامت و هشدار و حتى گاهى تنبيه براىجلوگيرى از انجام كارهاى ناروا ضرورىاست.
در اين مقاله بر آنيم در مورد لزوم وجودجديت و قاطعيتيا به عبارت ديگرمحركهاى باز دارنده در تمام مراحل تربيتسخن برانيم و آثار سوء فقدان يا كمبود آن رابر عدم پختگى و استقلال و رشد عاطفى واجتماعى كودك بيان كنيم.
تعاريف تربيت:
تربيتبه معنى پروردن و پروراندن ازماده “ربو” است و اين لغتبه معناى بالارفتن، اوج گرفتن، افزودن و رشد كردناست. و در اصطلاح به معنى كوششى استجهت ايجاد دگرگونى مطلوب در فرد و بهكمال رساندن تدريجى و مداوم او.
در تعريف تربيت نظرات مختلفى وجوددارد:
از نظر فلاسفه و علماى اخلاق: پروردنقواى جسمى و روحى انسان است، براىوصول به كمال مطلوب مقدر انسانى .
از نظر روان شناسان: تربيت مراقبتىاست دائم از حيات در حال رشد و ايجادتغيير در فرد به منظور يافتن قدرت دركمسائل و ايجاد زمينه جهت استقلال فكرى وهمچنين شكوفايى استعدادهاى مادر زادىفرد.
از ديدگاه اسلام: تربيت وسيلهاى استبراى ساختن مستمر و به عمل آوردن آدمىكه حاصل آن داشتن انسانى است متفكر،مؤمن، متعهد و مسؤول كه در برابر محيطارزياب و منتقد و در جنبه رفتار، عامل بهيافتههاى مكتب است.
بايد توجه داشت كه تربيت ازديدىنوعى تحميل به حساب مىآيد.الزامات و قيودى وجود دارد كه تحملآن براى طفل ضرورى است اما كودكخلاف آن را مايل است. كودك يانوجوان اغلب تحت تاثيرخواستههايى است كه بدونآيندهنگرى يا آگاهى از عواقب تسليمشدن به اين خواستهها، در بر آوردنآنها اصرار مىورزند.
اگر او در برابر اين گونهخواستههاى نابجاى خود مقاومتىاحساس نكند. يعنى قاطعيتى در برابرآنها وجود نداشته باشد همواره بهنوعى خواستههاى خود را به كرسىمىنشاند.
در مواردى پدر يا مادر لازم استبا قاطعيت در برابر كارهاى ناپسند ياخيره سريهاى فرزند بايستند. بطورىكه همواره اين احساس در فرزندوجود داشته باشد كه دستش براىانجام كارهاى ناپسند باز نيست و بهعبارت ديگر فردى رها شده به حالخود نيست.
تربيت دينى، تربيت ليبرال
تربيت ليبرال
تعليم و تربيت ليبرال از سابقه طولانى برخوردار بوده و هر زمان معناى خاصى از آن اراده شده است. در فلسفه ارسطو تربيت آزادگان و آزادزادگان مراد بود. در قرون وسطى به تربيتى گفته مىشد كه در تهذيب نيروهاى روانى نقش ايفا مىنمود. در فلسفه جانديوئى تربيتى ليبرال ناميده مىشود كه به آزادى دانشآموز منجر گردد و بالاخره، درميان عامه به تربيت عمومى اطلاق مىشود.
براى پرهيز از هرگونه تعصب احتمالى در ارائه تعريف از تعليم و تربيت ليبرال،در اين بخش از نوشتار به بررسى با عنوان «ارزشهاى ليبرال و تعليم و تربيت ليبرال» اختصاص مىدهيمدر اينجا، مرورى بر مقاله ج. مارك هالستد در سه بخش خواهيم داشت:
الف) مبانى ارزشى ليبراليسم;
ب) مبانى ارزشى تعليم و تربيت ليبرال;
ج) ديدگاههاى مخالف تعليم و تربيت ليبرال.
الف) مبانى ارزشى ليبراليسم
هالستد بر اين عقيده است كه علىرغم برداشتهاى متفاوت و وجود ديدگاههاى مختلف پيرامون مفهوم ليبراليسم، مىتوان يك سرى ارزشها را به عنوان، ارزشهاى محورى اين ديدگاه معرفى نمود. سه ارزش محورى ليبراليسم در مرحله اول عبارتند از:
1- آزادى فردى (Individual Liberty) (آزادى عمل و آزادى از قيد و بند به هنگام دنبال كردن نيازها و علائق شخصى);
2- تساوى حيثيت و حرمت (Equality of respect) براى همه افراد درساختار تئوريك و عملى جامعه (عدم تبعيض);
3- عقلانيت پايا (Consistent rationality) (بنا نهادن تصميمات و فعاليتها بر توجيهات عقلانى و منطقى منسجم).
در اين كه كدام يك از سه ارزش الا در مرحله اول اهميت قرار دارد، توافقنظر وجود ندارد و لذا كسانى همچون برلين ( Berlin) و هايك (Hayek) بر مورد اول و ديگرانى همچون دوركين، ( Dworkin ) گوتمن (Gutmann) و هارت (Hart) بر مورد دوم تاكيد دارند. صرفنظر از اين اختلاف، شايد بتوان گفت تعارض بين دو ارزش آزادى فردى و تساوى حرمت افراد، نياز به ارزش سوم يعنى عقلانيت را مطرح مىسازد. به هر حال، سه ارزش ذكر شده، مواردى است كه توافق گستردهاى بر آنها به عنوان ارزشهاى پايهاى ليبراليسم انجام گرفته است، چنانچه تئورى اخلاقى ليبرال نيز بر پايه آنها شكل گرفته است.
در اين تئورى اصول «بىطرفى» و «تساهل» با ارزشهاى دوم و سوم، و اصل خودگردانى فرد با ارزشهاى اول و سوم مرتبط مىشود. تعامل بين سه ارزش، شرائط راهحل عادلانه تعارضات و زمينه اجراى قانون را فراهم مىآورد.
هالستد بر اين عقيده است كه مطالعه ارزشهاى محورى از زوايه ديگرى نيز قابل توجه و مطالعه مىباشد. توجه به هركدام از ارزشهاى سهگانه فوق تلاشى هدفدار در جهتحذف و خارج ساختن برخى مفاهيم از دايره ليبراليسم مىباشد. ارزش اول، يعنى آزادى فردى، بهطور مشخص نگاه تك حزبى و ديكتاتورمآبانهاى را كه، فرديت فرد را به خطر مىاندازد، طرد مىكند. ارزش دوم، يعنى تساوى حيثيت افراد، طبقهبندى انسانها را بر اساس اينكه كسى ادعاى آزادى بيشترى نسبتبه ديگران داشته باشد رد مىكند، بر همين اساس، ليبراليسم بردهدارى را مردود مىشمارد. و بالاخره، ارزش سوم، يعنى عقلانيت پايا، تحكم و بىحساب و كتاب بودن و بىتوجهى به عوامل و عناصر دخيل در مسائل را غير منطقى به حساب مىآورد. براساس ارزش سوم، پذيرفتن غير نقادانه اعتقادات جزمى، چه آنهاكه از سوى قدرت شخصى مطرح است و چه آنها كه مبتنى بر وحى است، مقبول نمىباشد.
علاوه بر ارزشهاى سهگانه فوق، عناصر ديگرى نيز در ديدگاه ليبراليسم نقش ايفا مىكند. «حق» (Right) كه معمولا با پسوندهايى همچون اخلاقى، اجتماعى، طبيعى، انسانى و مذهبى همراه است، از جمله اين عناصر مىباشد. هالستد در مقاله خويش به بررسى دو مورد از «حق» ، يعنى حقوق اخلاقى و حقوق اجتماعى مىپردازد و معتقد است كه حقوق اخلاقى آن دسته حقوقى است كه بدون آنها تحصيل ارزشهاى سهگانه ناممكن است. حقزندگى، حقبرده نبودن، و حق شستشوى مغزى نشدن، به عقيده وى، از اين جمله است. حقوق اجتماعى در اين بيان حقوقى است كه يك تحليل عقلانى آنها را مناسبترين وسيله جهتحل عادلانه تعارضات و بقاء زندگى آرام بشر مىداند. اين حقوق، كه ازجمله آنها به حق تعليم و تربيت، حق مسكن مناسب وحق بهداشت رايگان مىتوان اشاره نمود، معمولا توسط قانون مشخص مىشوند.
«دموكراسى» عنصر قابل توجه ديگرى در مبانى ليبراليسم است. طرفداران ليبراليسم، دموكراسى را به عنوان عاقلانهترين سپر در مقابل ظلم و تضمينى براى تساوى حقوق شهروندان بهگونهاى كه توسط خودشان به بهترين علايق خود برسند، مىدانند. دموكراسى دراينديدگاه نقش حكومت و قانون را بدين شكل روشن مىسازد كه حكومت، خود يك هدف نيست، بلكه وسيلهاى است تا رقابتبين افراد را به شكلى تنظيم كند كه آنهابه اهداف شخصى خودشان برسند. حكومت ليبرال، در تفسير هالستد از ليبراليسم، وسيلهاى براى حفظ منافع جمعى و عدالت اجتماعى است و قانون راهى استبراى اينكه نظم در جامعه برپا شود. وضعيت امور دينى در اين راستا قابل توجه است. بنابر تبيينى كه هالستد از حكومت ليبرال ارائه مىدهد، اين انتظار مىرود تا نسبتبه امور دينى خنثى و بىتفاوت عمل كند; حكومت ضمن اينكه آزادى و حق فردى را نسبتبه امور دينى تضمين مىكند، رسما بايد از دخالت در امور دينى نفيا و اثباتا پرهيز كند.
ب) مبانى ارزشى تعليم و تربيت ليبرال
تعليم و تربيت ليبرال، همچون خود ليبراليسم داراى قدمتى طولانى است و برداشتهاى متفاوتى را در خود جاى داده است. با اين وجود، هالستد معتقد است اصول ارزشى تعليم و تربيت ليبرال را به خوبى مىتوان در اصول ومبانى ارزشى ليبراليسم جستجو نمود. چنانچه به عقيده وى، امروزه ديدگاههاى تعليم و تربيتى غرب تحتسيطره همين ارزشهاى اساسى ليبراليسم است. ارزشهايى همچون خودگردانى شخصى، نقدپذيرى، استقلال نظام آكادميك، تساوى فرصتها، اخلاق عقلانى (اخلاق مستدل) احترام به عقايد و علائق مختلف، پرهيز ازالقاء ارزشها، و طرد هر تعريف شخصى از «خوب» همه و همه، مبتنى بر سه ارزش پايهاى ليبراليسم، يعنى آزادى، تساوى و عقلانيت است. تاكيدات اخير در تفكر تعليم و تربيت ليبرال بر ارزشهاى دمكراتيك، حقوق شهروندان و حقوق كودكان نيز بر همين پايه استوار است.
بد نيستبه اين نكته نيز اشاره شود كه حاميان تعليم و تربيت ليبرال، اين نوع رويكرد راتنها راه قابل حمايت و توجيه در تعليم و تربيت دانستهاند تا آنجا كه به عقيده ايشان تعليم و تربيت (صحيح) در واقع همانا تعليم و تربيت ليبرال است.
اينك، به تفصيل بيشترى پيرامون برخى ارزشهاى اساسى تعليم و تربيت ليبرال مىپردازيم:
1- عقلانيت: «تعليم و تربيت تعهد به عقلانيت است، نه كمتر و نه بيشتر» . با اين بيان، هرست (Hirst) محوريت عقلانيت در تعليم و تربيت ليبرال را به خوبى بيان مىدارد. به عقيده وى براى آموزش و رشد عقلانيت در كودكان بايستى آنها را منتقد و آزادانديشبار آورد، بهگونهاى كه هر عقيدهاى را قابل انتقاد و قابل تحول عقلانى بدانند و هيچ امرى را حقيقت آخر نپندارند. بر همين اساس انتقال و القاء ارزشها به كودكان در مبانى تعليم و تربيت ليبرال پذيرفته نيست. آزادانديشى در تعليم و تربيت ليبرال گاه تعريف روشنترى به خودگرفته و با بىتفاوت بودن و خنثىبودن نسبتبه هر عقيدهاى مترادف تلقى شده است. بر اساس اين برداشت، آزادانديشى به اين معنى است كه هيچ امر مشخصى را نبايد به عنوان «زندگى خوب» به كودكان آموخت.
بر اساس همين اصل خنثى بودن، برخى طرفداران ليبراليسم معتقدند كه تعليم و تربيت اخلاقى تنها بايد در صدد رشد استدلال اخلاقى و قدرت انتخاب باشد و هرگز درصدد معرفى ارزشهاى معينى به عنوان، فضائل اخلاقى نباشد. البته، برخى همچون دوركين معتقدند كه برخى ارزشها، همچون عدالت و تساوى ارزشهاى مقبول در ليبراليسم است و تعليم و تربيت اخلاقى بايد براساس اين ارزشها، اخلاق مستدل مستندى را پايهريزى كند.
2- خودگردانى (Personal autonomy) : رشد خودگردانى يا خودمختارى شخصى از ارزشهاى آزادى و عقلانيت در ليبراليسم تفكيكناپذير است. بيلى (1984) تعليم و تربيت ليبرال را چيزى مىداند كه فرد را از همه محدوديتها رها مىسازد و لذا فرد مىتواند انتخابگر در اعتقاد و عمل باشد. بنابر تعريف ديردن «هر شخصى حتى تا آنجا خودمختار است كه انديشه و عمل «او» در زندگى وى تنها با رجوع به خود «او» يعنى به انتخاب «او» ، تصميم «او» ، قضاوت «او» ، طرح «او» و استدلال «او» قابل توجيه است.
از ديدگاه تعليم و تربيت ليبرال، رشدخودگردانى در كودكان امور زيادى را به همراه دارد كه از آن جملهاند: توسعه دانش و فهم ايشان، آگاهى از عقايد و روشهاى مختلف زندگى، تصميمگيرىهاى عقلانى و توانايى تفكر شخصى مبتنى بر استدلال و نه تفكرات ناشى از حكم قدرت ديگران.
3- تساوى حيثيت و حرمت (Equality of respect) : تساوى حيثيت وحرمتيك ارزش كليدى در تعليم و تربيت ليبرال است. سياست آموزش و پرورش ليبرال در مقابله با تبعيض نژادى، جنسيتى، مليتى، دينى، طبقات اجتماعى و امثال آن، بر اساس همين ارزش پايهريزى مىشود. هالستد معتقد است كه تساوى حرمت افراد البته به معناى يكسان بودن همه برخوردها و تعاملات نمىباشد، بلكه به اين معنى است كه در جامعه ليبرال تنوع آراء پذيرفته مىشود. وى براى تاييد مطلب مذكور به اين گفته تمسك مىكند كه «در جامعه ايدهآل ليبرال همه باغها يكساناند گرچه با بهترين شكل ممكن تزيين شده باشند. » ارزش ديگرى كه در ضمن همين ارزش تساوى حيثيت مطرح است، تساوى فرصتها براى افراد است. در تعريف اين ارزش اختلاف است، اما حداقل تعريف مشترك در كاربرد آن در تعليم و تربيت مربوط به حق افراد در دسترسى مساوى به منابع است، بهگونهاى كه هيچ شهروندى در آينده از فرصتهاى زندگى به دليل عدم دسترسى ناعادلانه به منابع محروم نشود.
ج – مخالفان تعليم و تربيت ليبرال
پس از بررسى ارزشهاى اساسى و پايه در تعليم و تربيت ليبرال، هالستد، مؤلف مقاله مورد بحث، در يك نگاه سريع و گذرا به بررسى ديدگاههاى مخالف تعليم و تربيت ليبرال پرداخته و مقابله اديان بويژه دين اسلام با اين سيستم را مورد توجه قرار داده است. نوع نگرش اين مؤلف به مبانى اسلام در سيستم تعليم و تربيت قابل تامل است. وى مىنويسد: «عمدهترين مخالفتبا تعليم و تربيت ليبرال از سوى كسانى است كه اساسا با ارزشهاى بنيانى اين سيستم تربيتى موافقت ندارند. ماركسيسم، فمينيسم تندرو، پست مدرنيسم و جهانبينىهاى مختلف دينى، بويژه كاتوليك و اسلام، از مخالفان عمده اين رويكرد مىباشند. دين اسلام مبتنى بر ارزشهاى واصله از سوى وحى، در تعليم و تربيت ديدگاهى دارد كه در بسيارى ازنقاط با ليبراليسم منافات دارد. هدف نهايى در تعليم و تربيت اسلامى اين است كه كودكان را در جو ايمانى بار آورند; هدف اين است كه از آنها مسلمانان خوبى بسازند; كودكان هرگز تشويق به تحقيق و سؤال پيرامون اصول و بايدهاى دين خود نمىشوند، تنها از آنها انتظار مىرود كه مبانى دينى را به پيروى از بزرگترهاى خود بپذيرند» .
در امر مقابله ليبراليسم با اين برخورد اسلامى! و يا جمع بين اين دو ديدگاه، هالستد معتقد است راهحلهاى ميانهاى وجود دارد. در عين حال، ليبراليسم را از ديد درون مكتبى، مخالف اين رويكرد دينى دانسته و مىگويد: «برخى ليبرالها اين روش دينى (اسلامى) را قابل تحمل ندانسته و معتقدند حكومتبايد در راستاى حفظ حقوق كودكان جهت آزادى ايشان از محدوديتهاى محيط فرهنگيشان (محيط دينى) دستبه عمل زده و با مداخله خود رشد آنها را بهگونهاى فراهم آورد تا بزرگسالانى خودگردان بار آيند.
تربيت دينى
امروزه در نوشتههاى غربى در باب تربيت دينى، مفاهيم «تربيت دينى» (Religious education) و «تربيت اخلاقى» (Moral education) بحث «القاء و تلقين ارزش» (indoctrination) را تداعى مىكند و متقابلا هر جا سخنى از «تحميل و القاء ارزش» به ميان مىآيد، ذهن خواننده را به بحث «تربيت دينى واخلاقى» سوق مىدهد. گويا فرض بر اين است كه تربيت دينى به جز از طريق القاء كوركورانه ميسور نيست و از آنجا كه اين القاء ناعادلانه و غير صحيح است، پس بايد تربيت دينى را متوقف ساخت. آنچنانكه مؤلفان مقاله (Indoctrination) در دائرةالمعارف فلسفه تعليم و تربيت مىنويسند: «مفهوم indoctrination ريشه در قرون وسطى دارد، كه در آن زمان، اشاره به آموزشهاى مسيحيت داشت.» البته امروزه اين مفهوم منفى معناى گستردهترى به خود گرفته است و هر نوع آموزش غير استدلالى را در بر مىگيرد، اما هنوز آموزش دينى اخلاقى در اين رويكرد در راس هرم قرار دارد. مرورى مختصر بر مبانى و ارزشهاى نهفته در ليبراليسم و به دنبال آن ارزشهاى حاكم در تعليم و تربيت ليبرال نيز گوياى اين نكته است كه دين، از ديد ليبراليسم، به اتهام تشويق بر پيروى از صاحبان حكم و قدرت (Authority) (وحى و القاءات رهبران دينى)، سركوب عقلانيت، القاء ارزشهاى ثابت ولايتغير، شستشوى مغزى و عدم تسامح در مقابل ديگر ارزشها و ايدهها، لااقل درسطح اجتماعى مقبوليت نداشته و حكومت و نظام تعليم و تربيت تابع آن بايد در قبال آن خنثى عمل نموده و از دخالت در آن پرهيزكند. بر همين اساس، تربيت دينى در نظام تعليم و تربيت ليبرال جايگاهى ندارد. دراين بخش از نوشتار سعى ما بر اين است تا با مطالعه مفهوم «تربيت دينى» در اسلام و شيوههاى آن به بررسى نكته مذكور بپردازيم.
«تربيت دينى» را بايد جزو آن دسته از مفاهيمى قرارداد كه به ظاهر بسيار روشن و بىنياز از تحليل و تفسير مىنمايد، ولى به همان اندازه نيز از ابهام برخوردار بوده و بررسى دقيق و جامعى را مىطلبد. از سويى، مساله چنان واضح است كه حتى هر كودك دبستانى تصورى از اين نوع تربيت داشته و آنگاه كه كتاب «تعليمات دينى» را در همان سالهاى اوليه دبستان پيشروى خود مىبيند، بىگمان در مىيابد كه چه مسائلى در آن نهفته است. بزرگسان، پدران و مادران و مربيان و مسؤولين تعليم و تربيت نيز تصويرى اجمالى از اين نوع تربيت داشته و براساس همان تصوير، سياستهايى را در جهت رشد اين بعد تربيتى اتخاذ مىكنند. از سوى ديگر، مساله چنان در پرده ابهام است كه هنوز در ارائه تعريفى جامع ومانع از اين مفهوم اتفاقنظر وجود ندارد. توماس، مؤلف مقاله «تربيت دينى» در دائرةالمعارف تعليم و تربيت مىنويسد: «ازآنجا كه تعريف مشخصى از مفاهيم «تربيت» و «دين» ارائه نشده است، نمىتوان به تعريف دقيقى از تربيت دينى دستيافت. و موران مىگويد: «هر آنكس كه تلاشى در جهت تعريف تربيت دينى انجام داده است، با مشكلات فراوانى روبهرو شده است. در نوشتارهاى محققانه، اجماعى بر تعريف اين مفهوم ديده نمىشود. » بر همين اساس بىمناسبت نيست كه اين قسمت از بحث را به مفهومشناسى تربيت دينى اختصاص دهيم، ضمن اينكه معترفيم چنين بحثى مجالى وسيعتر و دقتنظرى عميقتر مىطلبد.
گاه از تربيت دينى، تربيت دينى به معنى الاعم اراده مىشود. اين معنى شامل همه ابعاد تربيتى در يك بستر دينى شده و مىتوان آن را با «تربيت اسلامى» مترادف دانست. مراد اين است كه كودك، نوجوان يا جوان مسلمان بهگونهاى آموزش ببيند و تربيتشود كه بالمآل شخصيت او با اهداف دينى مطرح شده در قرآن شريف و روايات همگونى داشته باشد و نهايتا آنگونه شود كه بتوان او را مسلمان به معناى واقعى كلمه دانست. در اين اصطلاح، تربيت دينى محدود به مسائل اعتقادى، معنوى و يا اخلاقى نمىشود، بلكه رفتار وانديشه آدمى را در ساير ابعاد فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى، عاطفى و هيجانى نيز در بر مىگيرد و در يك كلمه شخصيت انسان را پوشش مىدهد. بنابراين تعريف، فردى از اين جهت تربيتيافته تلقى مىشود كه ازهر حيثبه فرامين الهى نزديك باشد، كه نمونه اول و تام آن وجود مقدس پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار: در مركزيت دايره مىباشد و تربيت دينى يا اسلامى ديگران براساس مراتب فاصله از ايشان تعريف مىشود. بهنظر مىرسد، بسيارى از نوشتههاى اسلامى موجود در باب تعليم و تربيت كه تحت عناوينى همچون «تعليم و تربيت در اسلام» ، «تعليم و تربيت اسلامى» و «اسلام و تعليم و تربيت» انجام گرفته است، همين اصطلاح را دنبال نموده است و لذا نبايد از آنها اين انتظار را داشت كه بهطور خاص به بحث پيرامون تعليم و تربيت دينى پرداخته و مشكلات و مسائل خاص آن را بررسى نمايند.
تربيت دينى اصطلاح دقيقترى نيز دارد كه از آن به تربيت دينى بمعنى الاخص ياد مىكنيم. در اين اصطلاح در بين همه ابعاد تربيتى، به رشد معنوى و اعتقادى توجه مىشود و بدينوسيله ساير ابعاد تربيتى و حتى ابعادى همچون بعد اخلاقى از بحثخارج مىشود. به منظور تمايز اين بعد خاص تربيتى، اين نوع تربيت دينى را تربيت ايمانى يا معنوى مىناميم. براساس اين تعريف خاص، ديگر نمىتوان در تبيين تربيت دينى منابع اخلاقى را اصل قرار داد. آرى اخلاق اسلامى چه در تعريف هدف و چه در راه رسيدن به آن از دين نشات و كمك مىگيرد، اما سخن اين است كه مىتوان مسائل تربيت دينى را از مسائل تربيت اخلاقى جدا نمود و براى هر كدام باب مستقلى باز كرد. مراد از اين نوع آموزش و پرورش اين است كه شرائطى براى فرد مورد تربيت ايجاد شود تا نگرش او نسبتبه خود، جهان اطراف و خالق اين جهان براساس آنچه «خود» مىيابد و فطرت او اقتضا مىكند رشد كند و آنچه را كه لازمه پيمودن اين مسير است فرا گيرد. به ديگر سخن، همچنانكه اين معنا از تربيت دينى را تربيت ايمانى ناميديم، مراد اين است كه شرائطى براى متربى فراهم آيد تا ايمان او تقويتشود و جايگاه خود را در كل مجموعه هستى باز يابد. براى تبيين اين معنى مناسب است تا ابتدا تحليلى از معناى ايمان داشته باشيم.
ايمان را مىتوان داراى دو بعد درونى و بيرونى و يا به اصطلاح داراى مغز و پوست دانست. بعد درونى ايمان ارتباط قلبى(شناختى و عاطفى) با خالق جهان است و بعد بيرونى و ظاهرى آن عمل براساس آن ارتباط است. قلب، كه در تعبير قرآن شريف و روايات منبع امور شناختى و عاطفى انسان است، فرودگاه ايمان است، «قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم» : (حجرات: 14) با بعد درونى ايمان، مؤمن به فطرت توحيدى خويش باز مىگردد (آن را شكوفا مىكند)، به ربوبيت الله و عبوديتخويش اقرار مىكند، آرامش قلبى مىيابد، عبادت غيرخدا را كنار زده و مخلص مىشود، توكل به او مىكند، امر خود رابه او وامىگذارد، رضا به قضاى او دارد و تسليم محض و عبد او مىگردد. اينها همه از آثار ايمان است، اماايمان بدون عمل كه معنى ندارد. همان ارتباط شناختى و عاطفى كافى است تا خود انگيزه عمل گردد و لذا در روايت است كه «الايمان لايكون الا بعمل و العمل منه و لا يثبت الايمان الا بعمل» .
تربيتشكوفاسازى توانايىهاى فرد در ابعاد مختلف است. از زاويه لغوى، ريشه لاتين [ To educate] چه باشد كه به معناى [ do bring up] مىباشد و چه [educere] باشد كه به معناى [ do bring oud ] باشد،تا حدودى دال بر همين معنى است. چنانچه از ريشه عربى نيز هم معنى مستفاد است، اما از مرز لغت كه بگذريم، اصطلاح تربيت در مقابل تعليم نيز به معناى همين شكوفاسازى و بالفعل رساندن امور بالقوه است. با توجه به اين معنى تربيت دينى را مىتوان«شكوفا نمودن فطرت توحيدى انسان و تجلى آن در عمل عبادى وى» تعريف نمود. توجه به اين معنى بسيارى از مشكلاتى را كه از ديدگاههاى غير دينى و در خصوص بحث ما از ديدگاه ليبراليسم نشات مىگيرد پاسخ مىگويد. اصل اين كه انسان فطرتا خداجو است و اين كه به دنبال كمال واقعى مىگردد و اين كه فطرت او با اسلام سازگار است و نمونههاى ديگر از اين قبيل را بايد در مجال ديگرى تبيين نمود. اما پس از روشن شدن فطرت الهى انسان،نوبتبه بررسى اصول و روشهايى مىرسد كه تربيتبر آنها استوار مىگردد كه در بحثبعدى دنبال مىكنيم.
ب) اصول تربيت دينى
علاوه بر اصول عمومى در تعليم و تربيت،هر بعد خاصى از ابعاد آموزشى و تربيتى نيز اصول ويژه خود را مىطلبد. عمدهترين اصل تربيتى در بحث تربيت دينى را در مرحله اول بايد در خود مفهوم تربيت دينى جستجو كرد. گفته شد كه تربيت دينى به معناى شكوفا شدن،ظاهر شدن و بالفعل شدن توانايىهاست. يعنى كار اصلى مربى اين است كه استعدادهاى درونى مخاطب مورد تربيت را شكوفا سازد، بايد زمينهاى براى او فراهم آورد تا آنچه را در درون دارد به فعليت رساند. تربيت صرفا يك سرى آموزشها و محفوظات و تقليدها نيست. اگر در باب تربيت امر آموزش هم مطرح مىشود و به اصطلاح« تعليم» را با« تربيت» همراه مىكنيم و« آموزش» را در كنار «پرورش» قرار مىدهيم،براى اين است كه از آموزش به عنوان ابزارى جهت پرورش استفاده مىكنيم. آموزش وسليهاى است كه از طريق آن استعداد كودك شكوفا شده و قوهها به فعليتبرسد و لذا نمىتوان آموزشى را كه به اين نتيجه مهم نرسد،موفق ناميد،هر چند محفوظات و يادگيرى متربى صد من كاغذ باشد. اين امر بويژه در باب تربيت دينى حائز اهميت است. آموزش اصول و مفاهيم دينى، آموزش امور عبادى و مسائل و احكام و امثال آن و درج كتاب درسى «تعليمات دينى» در برنامه درسى مدارس چنانچه زمينهاى باشد تا دانشآموز،در پايان يك دوره مثلا پنجساله ابتدايى به درجهاى برسد كه بر اساس سن خود برداشتى از الوهيت و عبوديت و رابطه عبد و مولى داشته باشد،اين آموزش،آموزش موفقى شمرده مىشود و مىتوان گفت در اينجا تربيت دينى انجام گرفته است. اگر كودك و نوجوان به اين مرحله از تربيتبرسند،در آينده نيز بطور خودكار مسئله را پيگيرى مىكنند و اگر امر بر غير اين روال باشد و نتيجه آن صرفا برخى محفوظات باشد كه آن هم پس از مدتى به فراموشى سپرده شود،بايد چارهاى ديگر انديشيد. البته ما به دنبال حذف اين آموزشها نيستيم هر چند از آنها هم گريزى نيست،اما بايد توجه داشت كه آموزش وسيله تربيت است. به عبارت روشنتر و در يك بررسى عينى مىگوييم، دانشآموزى كه چند سال تحصيلى را پشتسر نهاده است، چنانچه در حد رشد شناختى خود، خداشناس شده باشد، اين دانشآموز بايد در درس تعليمات دينى موفق تلقى شود هر چند نمرات درسى مربوطه ضعيف باشد،و بالعكس اگر محفوظات خوبى دارد و بالتبع نمرات خوبى دارد،اما در ارتباطش با خداوند و فهم از جهان هستى رشد نداشته است، بايد او را در اين بعد ضعيف شمرد. خلاصه اين كه از جمله اصلىترين شيوههاى تربيت دينى اين است كه به جاى اصرار بر يادگيرىهاى طوطىوار،سعى بر شكوفا نمودن فطرت الهى داشته باشيم.
از همين جا به بحث پيرامون اصل دوم تربيتى منتقل مىشويم و آن توجه به سير رشد كودكان و نوجوانان در ابعاد شناختى و عاطفى و تاثير عوامل« سن» در اين رابطه است. آنچه مسلم است اين است كه همه مفاهيم و مطالبى را كه فرد در دوره جوانى و بزرگسالى قادر به فهم آن است، در دوران كودكى و نوجوانى متوجه نمىشود. بسيارى از مفاهيم مجرد و انتزاعى تنها در سنين بالاتر معنى پيدا مىكند و لذا مطرح كردن مستقيم آنها به كودك و نوجوان جز اتلاف وقت و احيانا تاثير منفى اثر ندارد. البته در اين باب افراط و تفريطهايى صورت گرفته است كه از باب مثال روسو معتقد بود مفهوم خالق و بارى تعالى براى انسان تا قبل از پانزده سالگى معنايى ندارد و القاء آن موجب بتپرستى مى گردد و يا كانت پيشنهاد تاخير آموزش اين مفاهيم را مىداد. صرفنظر از تعيين زمان دقيق فهم هر مفهوم،آنچه در باب تربيت دينى اهميت دارد،اين است كه مىتوان و بايد از قدرت شناختى و عاطفى هر سنى براى رشد در سنين بعدى استفاده نمود. از باب مثال در باب رشد عاطفى بايد به جريان رابطه كودك با مادر و احساس تعلق و وابستگى كودك توجه نمود. زمانى اين احساس تنها بين كودك و مادر است، اما رفته رفته در اثر رشد اجتماعى كودك رابطههايى بين او و همسالان، گروههاى اجتماعى، و ديگران ايجاد مىشود. همين احساس تعلق چنانچه در مسير صحيحى رشد كند، همراه با قدرت شناختى بعدى كودك، به او اين اجازه را مىدهد كه از اين احساس در رابطه با منبع اصلى قدرت و عاطفه يعنى خداوند استفاده نمايد. نمونه ديگر را مىتوان در رابطه با مفهوم عليت جستجو كرد. در پايان دوره كودكى( و به اصطلاح دوره كودكى سوم )، يعنى حدود هفت تا دوازده سالگى، كودك به يك حالت كنجكاوى هدفدار مىرسد و مفاهمى خاصى از جمله مفهوم عليت را روشنتر مىفهمد. اين قابليتبهترين فرصت را براى مربى فراهم مىآورد تا رابطه كودك با خداى خويش را به زبان كودكانه تبيين سازد. توجه به اين نكته نيز لازم است كه تقيدات دينى و مذهبى دوران كودكى چنانچه سطحى باشد و همراه با شناخت كافى مناسب همان سن نباشد، بزودى در دوران نوجوانى دستخوش شك و ترديدهاى خاص آن دوره شده و گاه منجر به تعارضات درونى و طغيان هاى نوجوانى مىگردد. نوجوان مايل است مفاهيم دينى را با استدلال دنبال نموده و شخصا آنها را دريابد. اگر مقدمات اين امر در دوره قبل فراهم نگردد، در دوره نوجوانى مشكلزا خواهد بود.
نكتهاى كه در همين جا لازم به ذكر است و ما را به اصل سوم تربيتى رهنمون مىكند، موضوع رابطه تربيت دينى و عادت مىباشد. درست است كه توجه به عامل سن و توانايىها و محدوديتهاى خاص هر دوره اقتضاء مىكند نحوه و زمان آموزش مفاهيم دينى رعايتشود، اما اين به معناى تعطيلى مطلق ارتباط با مفاهيم دينى رعايتشود، اما اين به معناى تعطيلى مطلق ارتباط با مفاهيم خاص دورههاى بعد نيست. توانايىهاى حركتى و بدنى، همراه با رشد شناختى و عاطفى كودكان در همان دورههاى اول كودكى اين اجازه را به آنها مىدهد كه برخى تكاليف دينى را هر چند به شكل ساده و ناقص آن انجام دهند تا در زمان لازم براى انجام آن، كار بر آنها سخت نيايد، و لذا در روايات اسلامى به نماز خواندن در سن هفتسالگى ترغيب شده است. آرى، اگر رفتار دوره كودكى كه پشتوانه قوى شناختى ندارد، به شكى عادتى مبهم و رفتارى ناآگاهانه ادامه يابد و همزمان با رشد وى حمايتشناختى نشود،اين رفتار فاقد ارزش بوده و نكته مثبتى در راستاى تربيت دينى فرد به حساب نمىآيد. انجام تكاليف دينى در دوره كودكى تنها زمينههاى دورههاى بعد را فراهم مىآورد و لازم است همراه با رشد كودك، حمايتهاى شناختى ادامه يابد. در اين فرض است كه نوجوان امروز از سوئى استدلالهاى دوره نوجوانى را دنبال مىكند و از سوى ديگر با عادات دوره كودكى بسترى آماده جهت رشد تربيت دينى خود كسب كرده است.
بحث از حمايتهاى شناختى، اصل چهارم در امر تربيت دينى يعنى توجه به رشد عقلى كودك و نقش تعقل و استدلال در تربيت دينى را مطرح مىسازد. پيش از اين گفته شد كه هدف اصلى تربيت، شكوفاسازى فطرت الهى كودك مىباشد. آموزش در اين راه وسيلهاى است تا متربى را با مفاهيم و مسائل لازم جهت طى مسير آشنا سازد. اين آموزش تا آنجا كه وسيلهاى جهتبارورى و شكوفا نمودن استعداد درون باشد، ارزشمند و قابل توجه است، اما اگر به دلائل مختلف و از جمله افراط در آموزش، روش ناصحيح آموزش، و يا هدف قرار دادن خود آموزش، از اصل شكوفا سازى دور شويم، آموزش حالت منفى به خود مىگيرد. از جمله خطراتى كه آموزش اين چنين به همراه دارد، كاستن و يا ايجاد مانع بر سر راه رشد عقلى متربى است. شهيد بزرگوار مرحوم استاد مطهرى رحمة الله با تمسك به فرمايش امير مؤمنان در نهج البلاغه كه مىفرمايد:العلم علمان:علم مطبوع و علم مسموع و لا ينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع» مىفرمايد:« اين مساله كه رشد شخصيت فكرى و عقلانى بايد در افراد و در جامعه پيدا شود، يعنى قوه تجزيه و تحليل در مسائل بالا برود، يك مطلب اساسى است» و سپس اضافه مىكند:« در تعليم و تربيتبايستى به دانشآموز مجال انديشه داد و او را ترغيب به تفكر كرد. »
و سرانجام به اصل ديگر در اصول تربيت دينى مىرسيم و آن نقش الگو در اين بعد از تربيت است. دو مبحث« همانند در روانشناسى و« جامعهپذيرى» Socialization در جامعهشناسى ما را به اين نكته رهنمون مىسازد كه كودكان از همان آغاز حركت و رشد اجتماعى خود و به محض ارتباط با ديگران به دنبال الگوها و نمونههايى جهت تقليد از ايشان مىگردند. كودك و بويژه نوجوان، بر اساس اصل همانندسازى سعى مىكند الگويى براى خود انتخاب نموده و بر اساس آن رفتار خود را شكل بخشد. اين يك حالت طبيعى انسانى است. انسان ناگزير از داشتن الگو است و به نظر مىرسد كه آيه شريفه« لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة» (احزاب : 33)اشاره به اين معنى نيز داشته باشد. در مورد تربيت دينى، الگوى كودكان و نوجوانان، در مرحله اول والدين و معلمين ايشان هستند. دانشآموز قبل از اين كه از معلم « بشنود» ، از « رفتار او فرامىگيرد، قبل از چشم دوختن به دهان معلم به رفتار او توجه مىكند و كلام وى را با رفتارش مقايسه مىكند، اين خود بحث مهمى است كه تفصيل آن مجال ديگرى را مىطلبد.
تربيت دينى، تربيت ليبرال، تقابل يا همسويى
تعليم و تربيت ليبرال، تحت پوشش مفاهيم زيبا و فريباى عقلانيت، آزادى، تساوى حقوق و برخورد منتقدانه و… به مصاف دين آمده است و دين را به اتهام مقابله با اين مفاهيم عامه پسند مورد تهاجم خود قرار مىدهد» . زمانى ديندارى را باورى كوركورانه و صرفا مبتنى بر پيروى از صاحبان قدرت و انديشه دانستهاند در جهت مقابله با آن به همراه بحث آزادى فرد، اصل خودگردانى را به عنوان ارزشى پايه در تعليم و تربيت مطرح ساختهاند و بار ديگر از حيثيت و حرمت انسان گفتهاند و هر راهنمايى و ارشادى-بويژه ارشاد دينى را- شستشوى مغزى و القاء ارزشها تلقى نمودهاند. زمانى در سايه ارزش عقلانيت، مقام و منزلت عقل را ارج نهاده، تحكم بىحساب را مردود دانستهاند و دين را از رديف اين تحكمها به حساب آوردهاند و ديگر زمان از دريچه اخلاق وارد شده، حق انسانى را مطرح كردهاند و بر مبناى آن آزادى مطلق بشر حتى در مقابل خداى خويش را شعار خود قرار دادهاند. تعليم و تربيت ليبرال و در اصل ليبراليسم ضمن ادعاى آزادى دين در حدود فردى، آموزش آن در مدارس را منافى آزادى، حق شستشوى مغزى نشدن، رشد عقلى و خودگردانى كودك مىداند و بر اساس آن از دخالت نظام تعليم و تربيت در امور دينى پرهيز دارد.
با اين حساب، جمع بين تربيت دينى و تربيت ليبرال ناممكن مىنمايد. اما اين سؤال باقى مىماند كه آيا راستى دين اين چنين است كه ليبراليسم مىگويد؟اگر بخواهيم به ليبراليسم حقى بدهيم بايد بگوييم چه بسا مسيحيت و تعليمات كليسا و نحوه آموزش دكترين مسيحيت اين گونه مىنموده است، اما چرا در اين تقابل حكم عام صادر كنيم؟چرا به سراغ اسلام نياييم و مقام و منزلت عقلانيت، آزادى، حيثيت و كرامت انسانى، حقوق انسان و ساير اين مفاهيم را در اين دين جستجو نكنيم؟ و يا اگر هم همچون هالستد دستبه اسلامشناسى مىزنيم با چشم باز ننگريم;آيا براستى در تعليم و تربيت اسلامى، آن چنان كه مؤلف مقاله تربيت ليبرال مىگويد:« كودكان هرگز به تحقيق و سؤال پيرامون اصول و بايدهاى خود تشويق نمىشوند. » آيا« تنها از آنها انتظار مىرود كه مبانى دينى را به پيروى از بزرگترهاى خود بپذيرند» ؟ يا اسلام را نشناختهايم و قضاوت جاهلانه كردهايم و يا شناختهايم و دستبه كار مغرضانه زدهايم. آرى ممكن است در مقام عمل اشتباه رخ دهد، اما سخن در مبانى دين است و نه آنچه توسط دينداران اتفاق مىافتد. اسلام ليبراليسم نيست، اما آن چنان هم نيست كه ليبراليسم آن را مىپندارد. تربيت دينى اسلام، تربيت ليبرال نيست اما تربيتى هم نيت كه رشد عقلى فرد را محكوم كند و صرفا او را به بررسى از بزرگترها تشويق كند. كافى است در مبادى اوليه اين امر و روش مقبول اعتقادات دينى و اصول دين بينديشيم كه جز با استدلال پذيرفتنى نيست.
نكته ديگرى كه بجاست در اينجا اجمالا مطرح گردد و اين نوشتار نيز با آن پايان پذيرد رابطه تربيت دينى و تسامح در آراء و عقائد است. افتخار تربيت ليبرال بر اين است كه در جامعه ليبرال تنوع آراء پذيرفته مىشود و اصل بيطرفى و تساهل را حاكم مىداند و افتخار آن بر اين است كه با طرح ارزشهاى سهگانه هر تعريف شخصى از« خوب» را طرد مىكند و فرد را به گونهاى بار مىآورد كه هيچ امرى را حقيقت آخر نپندارد. اما تربيت دينى چه مىگويد؟
در يك نظر خوشبينانه به نظر مىرسد كه رابطه تربيت دينى و تسامح و تساهل و كلا طرح بحث تسامح و تساهل در گرد و غبار سياسى دچار ابهام و عصبيتهاى نامعقول شده است و الا كمتر كسى را مىتوان يافت كه اندك فهمى از دين داشته و بدان معتقد باشد و باز دم از تسامح مذكور بزند. دين و حتى و هر باور غير دينى، اگر« باور» باشد، يعنى خط قرمز كشيدن و تعيين مرزها، مرزهايى كه گذر از آنها ابدا جايز نيست و جاى تسامح ندارد. و اين هم چيزى نيست كه به اسلام اختصاص داشته باشد.
براى روشن شدن اين امر بىمناسبت نيستبه يك نمونه توجه كنيم: مؤلف كتابى در زمينه فلسفه روانشناسى در يكى از مباحث مربوط به رابطه علم و روانشناسى بحثى را پيرامون استفاده از شيوههاى علمى مطرح نموده و روان درمانىهايى را كه پايه علمى نداشته شديدا محكوم مىكند. وى اين گونه روان درمانىها را خطرى جدى براى سلامت عمومى جامعه دانسته و جامعه علمى را به مقابله با ايشان دعوت مىكند. آن چه شاهد اين مطلب است اين كه، مؤلف مذكور بيان خود را چنين مطرح مىكند كه:« زمانى كه سخن از سلامت عمومى است، ديگر جاى تحمل و تسامح و تولرانس نيست. اينجا هشيارى رمز اصلى است.» در بحث اين مؤلف، مراد از سلامت عمومى سلامت فيزيكى و روانى با معناى خاص آن است. حال سؤال اين است كه اگر سلامت دينى مردم در خطر بود باز حرف از تولرانس بزنيم؟چطور وقتى صحبت از روان درمانى ناصحيح است هشيارى لازم است، تا مبادا فردى با روش غير علمى روبرو شود، اما از خطر بىدينى هراسى نداريم؟ آرى، روش برخورد در تربيت دينى، سعه صدر، آموزش صحيح و… مسائلى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد. اما اينها به معناى بىتوجهى به اصول و ارزشها نمىباشد. نبايد تحت عناوين فريبنده احترام به افكار ديگران، تساوى حقوق و حيثيتها، تحمل و بردبارى و امثال آن ارزشهاى اصيل دينى را سبك شمرد، كه به قول يكى از طرفداران مكتب (charachter education) « ملتى كه ارزشهاى خود را به نسل جوان خويش نياموزد، در حقيقت دستبه خودكشى زده است. »
ابعاد تربيت
«تربيت» به مفهوم عام آن، شامل جنبههاى گوناگون جسمانى، روانى، عاطفى، عقلانى، اجتماعى، اخلاقى و دينى است و هر يك از اين ابعاد به لحاظ روانشناختى و تربيتى در زندگى انسان اهميت فراوان دارد. آنچه در دوره نخست زندگى توجه بدان لازم است پرورش و رشد هماهنگ و منظم ابعاد وجودى كودك است; بهگونهاى كه اگر در بعضى آنها، دچار نارسايى گردد و يا احيانا رشد مطلوب نيابد در آينده دچار مشكل خواهد شد. تحقق اين امر، مسؤوليتبزرگى است كه بر دوش مربيان كودك و نوجوان، اعم از والدين، آموزگاران و دستاندركاران امور تربيتى مدارس، گذاشته شده است.
تربيت داراى دو نقش مهم آموزش و پرورش است كه در يكى اهتمام به آموزش فنون، مهارتها و توانايىهاى لازم براى رفع نيازهاى جامعه است و در ديگرى پرورش حس دينى و مذهبى كودك كه به صورت فطرى در نهاد او به وديعت گزارده شده، مورد توجه است. بررسى همه ابعاد تربيتبه لحاظ نقش اساسى آنها در زندگى انسان لازم است، ولى در يك مقاله نمىگنجد، بدين روى، در اين نوشتار، تنها به بررسى تربيت دينى اكتفا مىشود:
تربيت دينى
شناخت مفهوم «تربيت دينى» منوط به شناخت معناى دو كلمه «تربيت» و «دين» است. از اينرو، لازم استبه معانى اين دو واژه اشاره شود:
واژه «تربيت» در لغت، به معناى پرورانيدن يا پرورش دادن – يعنى: به فعليت رساندن نيروهاى بالقوه – آمده. اما در اصطلاح، تعاريف متعددى از آن ارائه شده است. اين تعاريف در عين تعدد، همگى در اين جهت توافق دارند كه تربيت فرايندى است كه نتيجهاش تغيير رفتار فرد (اعم از ظاهرى و باطنى) و كسب هنجارهاى مورد قبول مىباشد.
با توجه به اين مطلب، اولا، حصول چنين چيزى نمىتواند دفعى باشد. ثانيا، متربى نيز بايد استعدادهاى لازم را براى تربيتپذيرى دارا باشد. اما علاوه بر اين، پرورش واقعى در صورتى محقق مىشود كه جريان تربيتبر اساس فطرت و سرشت متربى انجام گيرد.
واژه «دين» نيز در لغت، به معناى كيش، آيين، طريقت، و شريعت و در اصطلاح، عبارت است از: مجموعه اصول و قواعد بنيادى و احكام و دستوراتى كه از سوى خدا به انسان داده شده است. به عبارت ديگر، دين شامل گزارههاى توصيفى و تجويزى است و سه عنصر اساسى دارد:
الف. شناخت: نخستين عنصر مؤثر در ديندارى و تدين، علم به اصول و قواعد ضرورى دين است. يعنى متدين بايد گزارههاى دينى را از طريق استدلال و برهان عقلى دريافت نمايد; مانند توصيف اينكه «الله آفريننده جهان است» يا «خدا يكى است» از گزارههاى توصيفى مربوط به مسائل اعتقادى است كه يك موحد بايد بداند. آنچه در اين زمينه قابل توجه است اين كه درباب شناخت گزارههاى دينى، نبايد به ظن و گمان قناعت كرد; زيرا خداوند مىفرمايد: «لا تقف ما ليس لك به علم (اسراء: 32); از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى نكن». بلكه به علم و يقين بايد رسيد.
ب. ايمان: عنصر دوم در دين التزام قلبى انسان به باورها و اصول مسلم دينى است. به كسى كه اعتقاد قلبى نسبتبه خدا نداشته باشد، متدين گفته نمىشود. ريشه تمام ارزشهاى اخلاقى ايمان به گزارههاى دينى بوده و اين ايمان مبتنى بر معرفت و شناخت است، به گونهاى كه هر چه معرفت كاملتر باشد، آن ايمان نيز بارورتر خواهد بود. البته علم و ناختشرط كافى براى ايمان نيست، بلكه شرط لازم آن است و عنصر اراده و گرايش باطنى به التزام قلبى نسبتبه باورهاى دينى جزء اخير ايمان را تشكيل مىدهد.
با توجه به اين مطلب، ايمان يك عمل قلبى كاملا اختيارى است كه فرد پس از شناخت لازم و به دور از فشارهاى بيرونى يا اصول اسلامى را پذيرا مىشود و يا آن را انكار مىكند. چه بسا افرادى هستند كه در عين شناخت گزارههاى دينى، در اثر لجاجت و عناد، ايمان نمىآورند. در مورد انتخابى بودن ايمان، شواهد فراوانى از آيات قران وجود دارد; از جمله اينكه خداوند مىفرمايد: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (انسان: 4); ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر و پذيرا باشد يا كفران كننده و ناپذيرا. در جاى ديگرى مىفرمايد: «لا اكراه فى الدين» (بقره: 256); در قبول دين اكراهى نيست.
ج. عمل: عنصر سوم دين عمل به گزارههاى تجويزى و احكام دينى است; يعنى: آنچه را فرد از باورهاى دينى مىداند و به آن ايمان دارد، در مرحله عمل نيز آشكار سازد. عملى از نظر اسلام ارزشمند است كه ناشى از ايمان راسخ به اصول دين و ارزشهاى مذهبى باشد. در موارد متعددى از قرآن كريم، ايمان پيش از عمل صالح ذكر شده است; مانند «آمنوا و عملوا الصالحات» (يونس: 10) و اين مىرساند كه هيچ عملى بدون ايمان نيكو و پذيرفته نيست.
در اين مورد، شواهد فراوانى از قرآن وجود دارد كه عمل صالح را مشروط به ايمان مىكند; نظير «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة» (نحل: 129); هر كس از مرد و زن كار نيكى انجام دهد، به شرط اينكه ايمان داشته باشد، ما او را زندگى پاك و پاكيزهاى مىبخشيم.
از آنچه درباره دين و تربيت گفته شد، روشن گرديد كه مفهوم «تربيت دينى» در ارتباط با سه محور شناخت، ايمان و عمل قابل تحقق است. اين سه عنصر در تربيت دينى هر كس، نقش اساسى دارد و مربى بر همين اساس بايد عمل تربيت دينى را اجرا كند. بنابراين، مىتوان گفت: «تربيت دينى» فرايندى است كه از طريق اعطاى بينش، التزام قلبى و عملى به فرد هماهنگ با فطرت و به دور از جبر و فشار، به منظور نيل به سعادت دنيوى و اخروى انجام مىگيرد.
رابطه تربيت دينى و اخلاقى
بررسى اين مطلب نياز به شناخت مفهوم «دين» و «اخلاق» ونسبت ميان آن دو دارد. مفهوم دين از مطالب گذشته روشن شد. «اخلاق» صفت فعل اختيارى است و به افعالى اخلاقى گفته مىشود كه قابل اتصاف به خوب و بد باشد و بر اساس بايدها و نبايدها انجام گيرد. ويژگى ديگر فعل اخلاقى آن است كه مطلوبيتبالغير دارد و همه ارزش آن به دليل نتيجهاى است كه با انجام آن كار عايد انسان مىشود; مانند انجام كارهاى شايسته از قبيل خدمتبه محرومان و فقرا كه براى كسب رضاى خدا صورت مىگيرد
از سوى ديگر، بايدها و نبايدهاى اخلاقى مبتنى بر اصول و قواعد بنيادين دينى است. بايدها و نبايدهاى اخلاقى از نظر اسلام، بر معيار انديشهها و باورهاى مسلم اسلامى قابل تبيين است; يعنى: هر كس نخستبايد اصول و عقايد اسلامى را بشناسد و قلبا به آنها ملتزم شود، سپس به ارزشهاى اخلاقى ناشى از آن عمل نمايد.
بر اين اساس، نسبتبين دين و اخلاق عام و خاص مطلق است; به اين معنا كه حوزه دين اعم از دايره اخلاق است; زيرا بخشى از گزارههاى دينى كه عبارت از انديشههاى بنيادين دين مىباشد، خارج از معيارهاى اخلاقى است. اما گزارههاى اخلاقى عموما داخل در قلمرو دين است. در نتيجه، تربيت دين نيز اعم از تربيت اخلاقى است. تربيت دين در تمام جنبهها، اعم از اعتقادى، رفتارى و عاطفى، فراگيرتر از تربيت اخلاقى است.
منظور ما از تربيت دينى چيزى جز تربيت اسلامى نيست و مهمترين وظيفه مربيان كودك و نوجوان، اعم از والدين و معلم، اين است كه متربى را در محيط خانه و مدرسه در سه بعد شناخت و ايمان در حوزه دينى و در بعد عمل به بايدها و نبايدها در قلمرو اخلاق، پرورش دهند. شروع تربيت دينى بهتر است از محور شناختباشد تا با اعطاى بينش به متربى نسبتبه مفاهيم و ارزشهاى دينى در وى انگيزه ايجاد كند تا خود با گرايش قلبى به سوى عمل رود. به عنوان مثال، به جاى دستور به خواندن نماز، ارزش، فضيلت و پاداش آن را به متربى تفهيم نمايد. جريان تربيت، به خصوص تربيت دينى، تحميلپذير نيست. از اينرو، بر مربى لازم است كه به دور از هرگونه فشار بر متربى زمينه رشد و شكوفايى استعدادهايى فطرى و بالقوه او را فراهم سازد.
هدف تربيت دينى
روشن است كه كار اصلى يك مربى دينى توجه ويژه به پرورش بنيادهاى دينى و اخلاقى متربى است. تحقق اين موضوع پيش از همه، بسته به اين است كه مربى از نظر دينى و اسلامى، شرايط لازم را براى تربيت دارا باشد تا بتواند ديگران را درست تربيت نمايد.
بنيادىترين اصول اسلامى اعتقاد به وجود خداى يكتا است كه حقيقتى استبىنهايت، جامع تمام ارزشها و سرانجام همه چيز به او ختم مىشود. اوست كمال مطلق و واجد تمام صفات كمالى كه مىتواند محور تمام فعاليتهاى انسان قرار گيرد. بر اين اساس، هدف نهايى زندگى از ديدگاه اسلام، «قرب به خدا» است. منظور از «قرب» قرب وجودى و كمالى است، به گونهاى كه انسان در صفات كمالى، مظهر اوصاف الهى گردد. تربيت دينى راه وصول به هدف نهايى زندگى را نشان مىدهد . در نتيجه، هدف تربيت دينى در مكتب اسلام، هدايت متربى به سير الى الله و قرب به خداست. راه رسيدن به اين هدف همان چيزى است كه در تبيين مفهوم تربيت دينى گفته شد: پرورش در محورهاى شناخت، ايمان و عمل.
اهميت تربيت دينى
در جهان كنونى، رفتار انسانى در قالب فنآورى رفتار و مهندسى ژنتيك شكل مىگيرد، زندگى اخلاقى بشر در اثر تزلزل نظامهاى ارزشى و انحلال مبانى مقدسات مورد تهديد قرار گرفته، پايدارترين عقايد دينى از وى گرفته شده، انديشههاى مكانيكى و عاريتى جايگزين آن گرديده و انسان با بحرانهاى گوناگون درونى و بيرونى مواجه شده كه مهمتر از همه بحران معرفت دينى و بدتر از آن، بحران تربيت دينى است
تنها راه فرار از اين بحرانها روى آوردن عميق و عاشقانه به خويشتن خويش، فطرت اصيل و احساس درونى حقيقتجو است. به عبارت ديگر، راه خروج از بحرانهاى زندگى كنونى بازگشتبه اسلام و قرآن است كه سعادت دنيا و آخرت انسان را تامين مىكند. اگر به گذشته تاريخ نگاه كنيم، به ا ين نتيجه مىرسيم كه هدف انبيا: از دعوت مردم به خدا، توحيد و معاد و نجات آنها از بحرانهاى زندگى بوده است. مفاهيم متعددى در قرآن كريم وجود دارند كه مستقيم يا غير مستقيم، بر تربيت دينى دلالت دارند; مانند مفهوم تقوا، تزكيه و امثال آن كه مكرر در قرآن ذكر شده و محتواى اينگونه مفاهيم بدون تربيت دينى قابل تحقق نيست. در برخى آيات نيز تزكيه مردم صريحا به عنوان هدف بعثت انبيا: بيان شده و اين مىرساند كه مهمترين هدف پيامبران: پرورش انسانها بر اساس دين توحيدى بوده است.
انبياى الهى: هر كدام به نوبه خود، در زمينه تربيت دينى مردم، تلاشهاى فراوان كردند و تا حدى نيز در انجام اين مهم، موفق گرديدند، به ويژه رسول اكرم(ص) كه نظام تربيتى اسلام را در مكه و مدينه پايهگذارى نمودند و افرادى را تربيت كردند كه با تمام وجود، به دفاع از دين و عقيده خود برمىخاستند. تربيتيافتگان مكتب پيغمبر(ص) آن چنان در برابر دشمنان اسلام و شرك و نفاق با صلابت و استوار بودند كه لحظهاى با مخالفان خودسر سازش نداشتند.
در عصر حاضر، كه نظام تربيتى اسلام رو به سقوط و نابودى كامل بود و مىرفت تا بساط ديانت و ديندارى از جامعه اسلامى برچيده شود; حضرت امام خمينى; با الهام از قرآن و سيره ائمه معصوم: مكتب تربيتى اسلام را دوباره زنده ساخت و با تاكيد بر اين نكته، مىفرمود: تربيت كامل از اهم مسائل است. اما هرگونه تربيتى را نمىتوان تربيت مفيد و كامل دانست، بلكه تربيت كامل فقط در پرتو ايمان به خدا و به وسيله تعاليم انبيا: امكانپذير است; زيرا غير از انبيا: و پيروان آنها، ديگران اعتقادى به جهان آخرت و صراط مستقيم ندارند .همچنين مىفرمود: اگر بچه داريد، تربيت الهى كنيد، تربيتشيطانى نكنيد. خودتان را تهذيب كنيد و كودكان خود را اسلامى بار آوريد
انواع تربيت دينى
تربيت دينى در مقام اجرا، به دو شكل رسمى و غير رسمى در قالب نهادهاى آموزشى رسمى، خانه و جامعه انجام مىگيرد و هر كدام نقش اساسى در تدين فرد دارد.
- 1. رسمى: منظور از «تربيت دينى رسمى» اين است كه تربيت دينى با برنامهريزى مدون و از پيش تنظيم شده به وسيله افراد خاصى در نهادهاى آموزشى انجام شود. محيط مدرسه جايى است كه شخصيت دينى و مذهبى فرد پس از خانواده در آن شكل مىگيرد. مدرسه ابتدايى بيش از ديگر نهادهاى آموزشى در تربيت دينى متربى مؤثر است; زيرا متربى در اين مرحله از زندگى، گيرنده است و هر چه به او القا شود، مىپذيرد. در محيط مدرسه، نه تنها معلم و مربى در تربيت دانشآموز مؤثرند، بلكه ساير كارمندان و مسؤولان و فضاى آموزشى نيز بر ابعاد تربيتى او تاثير مىگذارند.
دو نهاد خانه و مدرسه مكمل يكديگرند، بر هم تاثير متقابل دارند و هر يك نقش خاصى در تربيت كودك ايفا مىكند; چرا كه رابطه كودك و افراد پيرامون او در ا ين دو محيط متفاوت است; يعنى: روابط در خانواده، فردىتر و عاطفىتر، ولى در محيط مدرسه، جمعىتر و منطقىتر است. براى دستيابى به تربيت مطلوب، به خصوص در زمينه مذهبى همكارى اين دو نهاد ضرورى است. مدرسه علاوه بر تكميل آموختههاى دينى كودك از محيط خانواده، مىتواند آموزشهاى تازهاى در زمينههاى دينى با شيوههاى جديد به وى ارائه دهد
اگر اين دو كانون تربيتى (خانه و مدرسه) در محور تربيت دينى از قبيل القاء ارزشها، ارائه الگوهاى مناسب و دستورات لازم به كودكان، به صورت يكسان و هماهنگ عمل كنند، بدون ترديد، نتيجه مطلوبى به دستخواهد آمد. از اينرو، برقرارى روابط عميق ميان اين دو نهاد تربيتى ضرورى است و در ا ين زمينه، انجمن اوليا و مربيان نقش اساسى دارد. وظيفه مهم اين انجمن فراهم ساختن شرايط مناسب تربيتى و ايجاد هماهنگى لازم ميان خانه و مدرسه است كه در صورت انجام آن، زمينه شكوفايى استعدادهاى مذهبى كودكان فراهم مىگردد.
- غير رسمى:
اين نوع از تربيت دينى در قالب دو نهاد خانه و جامعه بدون طرح و برنامه پيشين انجام مىگيرد. پس از خانه و مدرسه، جامعهاى كه كودك در آن زندگى مىكند به عنوان يك عامل مؤثر در تربيت دينى وى ايفاى نقش مىكند; زيرا كودك تمامى آداب و رسوم اجتماعى و بيشتر نگرشهاى دينى و مذهبى را از اجتماع فرا مىگيرد. اگرچه در زمينه تربيت دينى كودك در جامعه، طرح و برنامهريزى قبلى پيشبينى نمىشود، ولى آنچه در جامعه مىگذرد، اعم از فرهنگ عمومى مردم، روابط اجتماعى، مسائل سياسى و برداشتهاى دينى، بدون شك، بر ابعاد جسمى و روحى متربى تاثير مىگذارد. به عنوان مثال، اگر فضاى حاكم بر اجتماع و محل زندگى فضاى دينى و معنوى باشد و هر روز برنامههاى نماز جماعت و ديگر مراسم دينى و مذهبى در آن برقرار شود، كودكى كه در چنين جامعهاى پرورش مىيابد به احتمال بسيار قوى، متدين خواهد بود. به عكس، در جوامع آلوده به انواع انحرافات و بىبند و بارىهاى فكرى و عملى بعيد است افراد صالح و متعهد به ارزشهاى دينى و اسلامى پرورش يابند.
بنابراين، فرهنگ و ارزشهاى رايج در اجتماع مستقيم يا غير مستقيم، بر فكر و انديشه كودك تاثير مىگذارد و بدينروى بايد از وى مراقبت نمود. اما آنچه بيش از همه بر ابعاد رشد كودك مؤثر است و ا هميت فراوانى در تربيت دينى او دارد نهاد خانواده است. از اينرو، لازم استبه صورت جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:
جنبه هاى فردى و اجتماعى تربيت دينى
- جنبه فردى: به لحاظ فردى، مىتوان با تربيت درست كودك فردى صالح و داراى ايمان و اخلاق اسلامى ساخت; زيرا شخصيت انسان غالبا از همان سالهاى اوليه زندگى در محيط خانواده شكل مىگيرد. گرايشها، نگرشها، افكار، عادات و رفتار انسان از خانه آغاز و با عوامل موجود در محيط تكميل و تقويت مىشود. آنچه را كودك از آغوش خانواده دريافت مىدارد در طول زندگى همراه دارد و در شرايط گوناگون زندگى، تحت تاثير آن قرار مىگيرد. افراد صالح و رهبران دينى عموما از خانوادههاى پاك و متدين پرورش يافته و ارزشهاى دينى را از آنجا فرا گرفتهاند. بر اين اساس، تربيت دينى از نظر فردى، ارتباط انسان را با خدا محكم مىكند و زمينه خدمتبه اسلام و مردم را در نهاد او فراهم مىسازد.
- جنبه اجتماعى: تربيت دينى خانواده از نظر اجتماعى نيز آثار قابل توجهى دارد; زيرا جامعه از واحدهاى كوچكى به نام «خانواده» تشكيل شده و اگر اين واحدها اصلاح گردد مسلما جامعه اصلاح مىشود. خانوادهها به عنوان هسته اصلى جامعه، در اصلاح و يا افساد آن نقش اساسى دارند; زيرا كودكان امروز، كه در آغوش خانواده پرورش مىيابند، مربيان، مجريان و قانونگذاران آينده خواهند بود. اگر نسل امروز با برنامههاى درست دينى و اخلاقى تربيتيابند، اجتماع آينده به يقين، صالح و تكامل يافته خواهد بود بدينروى، پدران و مادران مسؤوليتبزرگى در برابر جامعه دارند و بايد در انجام آن سعى و تلاش فراوان نمايند
تربيت دينى; هدايتيا تلقين؟
شيوه تلقينى، شيوه مقايسهاى
تا نيمه قرن بيستم شيوه معمول در تعليم و تربيت آن بود – و اكنون غالبا اين است – كه مكتب خاصى را تبليغ و در نظر و عمل از آن دفاع كنند. اصولا «تربيت دينى» عبارت بود از: بيان مبانى، تبيين اصول و ترويج احكام يك دين خاص. هر مربى كوشش مىكرد تا شاگردان خود را به دين معينى پايبند سازد. «هدفهاى عمده و تقريبا انحصارى برنامههاى تربيت دينى دو چيز بوده است:
- متقاعد كردن فراگيران نسبتبه اينكه دين خاصى يگانه دين صحيح است.
- تربيت فراگيران در قالب آيين و رويههاى آن دين.»
از دهه 1960 اين سؤال مطرح شد كه آيا نبايد در روش مذكور تغييرى صورت گيرد. پيشنهاد عملى اين بود كه اديان مختلف را به شاگرد عرضه كنيم و فرصت انتخاب را هم به خود وى واگذار كنيم. بدين صورت، او در اثر انتخابى روشنگر ايمانى را يافته و با آن زندگى خواهد كرد. مجلس شوراى سوئد در سال 1969 برنامه درسى «مقايسهاى» را تصويب كرد. به موجب اين قانون، آموزش بايد بىطرف باشد و بدون هرگونه تبليغى، فقط اطلاعات واقعى از اعتقادات دينى و فلسفههاى ضد دين را در اختيار بگذارد و ضمن آنكه رشد شخصى و ميزان جديت آنان را بالا مىبرد، به آنان براى درك ارزش اخلاقى شخصى و شناخت دين و احترام به آن كمك كند. علاوه بر سوئد، كشورهاى انگلستان، استراليا و آلمان هم شيوه «مقايسهاى» را برگزيدند و روش «تلقين» را ترك كردند.
البته همانگونه كه اشاره شد، امروزه اكثر قريب به اتفاق كشورهاى دنيا همان شيوه رايج را اعمال مىكنند، ولى چون مربيان بعضى از كشورهاى جهان، به ويژه برخى از روشنفكران جهان سوم، نسبتبه مبانى فكرى اين شيوه جديد تمايل و گرايش دارند، به نظر مىرسد كه طرح بحث و نقد و بررسى آن در مجامع و مجلات علمى موشكافىهاى عالمانهاى را زمينهسازى كرده و بالمآل، به انتخاب آگاهانه يك شيوه آموزشى مطلوب كمك خواهد كرد. از اين گذشته، اتخاذ موضع اصولى در اين بحث لوازمى دارد كه بازتابهاى آن در مسايل و موضوعات اجتماعى نزديك به آن خود را نشان مىدهد. در نوشتار حاضر، اين مساله به صورتى گذرا طرح گرديده و چند بعد آن مورد بررسى قرار گرفته است.
تعريف و عناصر تلقين
اولين سؤال اين است كه عناصر تشكيل دهنده تلقين كداماند و وجه تمايز اين موضوع از تعليم و تربيت آزاد چيست؟ حقيقت آن است كه انديشمندان هنوز معيار دقيقى براى تعريف و تشخيص تلقين ارائه نكردهاند، هر چند سعى بر آن است كه اين واژه را تحديد كنند. در اين زمينه، فلاسفه تحليلى بر سر اينكه در مفهوم آن از چهار معيار (هدف، نتايج، محتوا و شيوهها) كدام را مد نظر قرار دهند و بر كدام اساس واژه مذكور را تعريف كنند، با هم اختلاف دارند. به عبارت ديگر، در قدم اول، با اين سؤال مواجهاند كه تلقين چه وقت روى مىدهد; تلقين آن است كه هدف از آموزش، يادگيرى بدون دليل باشد يا هنگامى كه نتيجه و محصول آموزش ذهنهاى بسته است تلقين صورت گرفته يا اساسا يادگيرى محتواها و مسايلى مثل دين، اخلاق و سياست همان تلقين استيا بگوييم اين مساله بستگى به شيوههاى غير عقلانى دارد و سرانجام اينكه بگوييم مجموعهاى از اينها منجر به تلقين مىشود.
تىسن (Thiessen) پس از آنكه اين معيارها را ذكر مىكند، توضيح مىدهد كه چون فلاسفه نتوانستهاند مفهوم دقيقى از تلقين ارائه كنند، اين واژه گنگ و ابهامآميز است. به همين دليل، اتهام مربوط به تلقين در تربيت دينى هم كلامى نامفهوم مىشود و نياز به ايضاح دارد پس تا وقتى مراد خود را آشكار نساختهاند، انتظار پاسخ نداشته باشند.
چنين به نظر مىرسد كه به رغم اشكال تى سن مىتوان بر سر معيارها چانه زد و بحث را در همين مورد ادامه داد; زيرا هدف آن است كه از ميان شيوههاى آموزشى، نمونههاى ناصحيح را، كه با معيارهاى عقلپسند تنافى دارد، شناسايى كرده، از آنها اجتناب كنيم و فقط شيوهاى را اتخاذ نماييم كه قابل دفاع است. بر اين اساس، در ابتداى مقال مىپذيريم كه هر جا هدف آموزش، انتقال آموزههايى بىدليل باشد يا هر آموزشى كه منجر به بسته شدن ذهن فراگير شود و يا هر گاه از شيوههاى غير عقلانى بهره جويند فرايند آموزش قابل دفاع نيست. به عبارت ديگر، در بدو نظر به جز مورد سوم، هر يك از عناصر ديگر به تنهايى كافى است تا فرايند آموزش را زير سؤال ببرد. اما مورد سوم يعنى آموزش محتواى يك دين خاص بحث مستقلى را مىطلبد.
ارزشيابى عنصر سوم
در اينجا سؤالى وجود دارد كه شايد صورت مساله را تغيير دهد: اگر موردى يافتشد كهبه وجهى اجراى روش مقايسهاى در آن ممكن نبود، چه بايد كرد؟ خود مربيان در برخورد با كودك چه مىكنند; آيا به تبيين و توضيح مىپردازند؟ آيا از شيوه عقلانى بهره مىبرند؟ و آيا حاصل كار تربيت در اين مرحله،ذهنهايىبسته است؟
البته، نمىخواهيم بگوييم آموزشهاى مربوط به دوران طفوليت ناصحيح و غير اصولى است، به عكس، به اعتقاد همه مربيان، اين دوره نيز اصول و روشهاى خاص خود را دارد كه بىترديد، با اصول و شرايط مربوط به بزرگسالى متفاوت است. سخن در اين است كه ويژگىهاى تلقين منحصر به تربيت دينى نيست و كسى كه به شيوههاى تربيت دينى اشكال دارد شيوههاى تربيت كودك را در تمام زمينهها بايد مورد نقد قرار دهد. اما همه مىدانند تا وقتى درك و ميزان شناخت كودك به حد مطلوبى نرسيده است، نبايد انتظار داشت كه استدلالها و توجيهات منطقى را بفهمد چه رسد به اينكه قبول نمايد. به همين دليل است كه در آموزش كودكان، بيشتر، از توصيهها و روشهاى رفتارى تربيتبهره مىبرند. به عبارت ديگر، پشتوانه بسيارى از اصول مربوط به تربيت كودك، رفتارگرايى است.
جايگاه آموزههاى «رفتارگرايى» در فرايند تربيت
هر چند امروزه رفتارگرايى از رونق افتاده است، ولى اين بدان معنا نيست كه كاملا طرد شده باشد. انتقادى كه به حق بر اين رويكرد وارد شده آن است كه براى همه مراحل سنى بشر نسخه پيچيده و همه رفتارها را با ساز و كار تقويت و تنبيه توجيه مىكند. به عبارت ديگر، اكنون، به ويژه با ظهور نظريه يادگيرى اجتماعى، رفتارگرايى افراطى را به مقدار فراوانى تعديل كردهاند و به فرايندهاى شناختى نيز بهاى بسيارى مىدهند، نه آنكه توجيهات رفتارگرايى را به كلى دور ريخته باشند، بلكه آموزههاى رفتارگرايى هنوز هم در تربيت كودك و تا پيش از آنكه رشد شناختى انسان كامل شده باشد كارآيى دارد، به طورى كه بخش مهمى از كتابهاى روانشناسى تربيتى را به خود اختصاص مىدهد. در حقيقت، امروزه روانشناسى تربيتى وامدار دو رويكرد مهم رفتارى و شناختى است. مباحث مربوط به تقويت، تنبيه، برنامههاى تقويت، قرار داد وابستگى و چندين شگرد رفتارى ديگر كه مبتنى بر ساز و كار عملكرد انسان تا پيش از نضج فرايندهاى شناختى است، جايگاه مؤثر و مهمى در فرايند تربيت دارد.
به نظر مىرسد همانگونه كه در اعمال اين اصول و روشها به اندازه كافى استدلال تربيتى داريم، در تربيت دينى هم دستيابى به توجيه عقلانى مشكل نيست. مىدانيم كه شيوههاى رفتارگرايانه مذكور بر اين مبنا استوار است كه كودك از درك حقايق فراوانى عاجز است و انتظار بلوغ فكرى او هم فرصتهاى فراوانى را از دست مىدهد. پس گويى قضيه از اين قرار است كه عجالتا او را با لطايف الحيل و شيوههاى جذاب، به راهى مىكشانيم كه طبع كودكانهاش از آن فرار مىكند. پيداست كه در اين روند، نه استدلال به چشم مىخورد و نه شيوه عقلانى است. آر. اس. پيترز تحقيقات روانشناختى را ذكر مىكند كه نشان مىدهد يادگيرى در همه زمينهها متوقف بر فرايندهاى روانشناختى تقليد، هويتپذيرى و يادگيرى از طريق مثال مىباشد و اين شيوهها با حفظ و تمرين همراه است كه به تلقين مربوط مىشود.
جالب است كه تى سن در مقاله خود، اين اشكال را به اين نحو طرح مىكند: انسان در تربيت دينى، بر اساس اطلاعات ناقصى كه به عنوان حقيقت تلقى شده، تدريس مىكند و اين موجب مىشود كه در تدريس استدلال نكند (تلقين). او، خود چنين جواب مىدهد كه چون توان فكرى كودكان بسيار محدود است و شواهد كامل را نمىتوانند درك كنند، بايد به عنوان مرجع و با همسازى بيشترى با آنها مواجه شد. آنگاه به اصول سادهسازى (simplification) و گزينشگرى (selectivity) جانديويى اشاره مىكند و مىگويد: همه اين اصول مستلزم شيوه غير عقلانى است. به عبارت ديگر، اگر منظور از «تلقين» شيوههاى غير عقلانى است، بايد گفت كه اين شيوه در فرايند تربيت اجتنابناپذير است. البته اگر وضع به همين صورت و حتى پس از رشد عقلانى شاگرد ادامه يابد حاصل كار ذهنهايى بسته است. اما اين همه تقليد بدان اميد تجويز مىشود كه آيندهاى روشن و درخشان در انتظار كودك است. اساسا مربيان از برنامه اجبارى اينگونه دفاع مىكنند: «ما حق داريم كه كودكان خود را فعلا اسير كنيم تا در آينده، استقلال بيشترى به آنها بدهيم.» از اينرو به نظر مىرسد حق با كسانى است كه تا تحقق رشد عقلانى و آمادگى ذهنى شاگرد و با تكيه بر اعتماد او نسبتبه معلم حقايق را به وى تعليم مىدهند و فقط زمانى ادله خود بر ترجيح يك موضع خاص را ارائه مىكنند كه شاگرد كاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگى و چند و چون آن، خود، موضوع مقالى ديگر است و فعلا در صدد آن نيستيم.
ريشه يابى شبهه تلقين در تربيت دينى
حقيقت آن است كه در تربيت دينى هم، كه اولين مربيان آن انبيا: بودهاند، مفاهيم بسيار بلند است و اذهان بسيارى از كودكان، نوجوانان و جوانان، بلكه در بعضى موارد، حتى بزرگسالان نيز از درك حقيقت معانى عاجز مىمانند; حقايقى كه فهم آنها دشوار، ولى قابل دسترسى است. كسى كه اين واقعيت را بپذيرد، بر بعضى از شيوههاى به ظاهر تلقينآميز هم صحه مىگذارد، بدون آنكه در حقانيت دين و تربيت دينى شك كند. به عبارت ديگر، اگر ناچاريم در آموزش دين به كودكان و نوجوانان، بعضا، از اقامه دليل صرفنظر كنيم، اين به علت آن است كه نخل معارف دينى بسيار بلندتر از دست كوتاه آنان در فهم آن حقايق است. نه آن كه اين معارف پشتوانهاى به نام «حقيقت» ندارد.
پس در حقيقت، اختلاف در اين است كه آيا معرفت و شناخت دين و حقايق آن ممكن استيا نه. برخى به اين سؤال پاسخ منفى مىدهند. در اينجاست كه معيار سوم از معيارهاى چهارگانه مطرح مىشود; به اين صورت كه گفته شده: آموزش دين با تلقين همراه است; يعنى: نفس تربيت دينى تلقينآميز و بالتبع مردود است، دين را نفيا و اثباتا نبايد آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همين است. به عبارت ديگر، مآل همه انتقادهايى كه نسبتبه امر تلقين در تربيت دينى مىشود، يك اشكال معرفتشناختى است. اينجاست كه اگر مربى با ترديد و شك در اعتقاد قرين باشد، توجيه عقلانى براى تبيين دين ندارد، چه رسد به جرات براى آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند كه اين ويژگى منحصر به مقوله دين و تربيت دينى نيست، بلكه در هر زمينهاى موضوع از همين قرار است; مثلا، اگر مربى شنا اعتقاد و علاقهاى به اين ورزش نداشته باشد، به تدريج، انگيزه خود را از دست مىدهد و چه بسا در مذمت اين كار سخن بسرايد. به اين ترتيب، لازم است صبغه معرفتشناختى بحث را بيشتر كنيم.
به رغم توضيحاتى كه گذشت، از ميان چهار معيار مذكور، هر يك را بپذيريم با مورد سوم نمىتوان موافقت كرد، مگر آنكه براى دين حقيقتى قايل نباشيم و مثل بنيانگذار مدرسه سامرهيل فكر كنيم كه مىگويد: «من هيچ دينى ندارم». بر همين اساس، به قول خودش، در مدرسه كلمهاى عليه اديان سخن نگفت. اين همان سياست آموزش مقايسهاى است كه گفته شد در بعضى كشورهاى غربى، قانونى است و بعضى از مربيان معروف از آن دفاع كردهاند.
ريشهيابى اين موضوع در تاريخ نيم قرن گذشته، از ارتباط تنگاتنگى بين اين شيوه تربيتى و نگرشهاى معرفتشناختى حاكم در غرب حكايت مىكند. گزارشها نشان مىدهد كه شكگرايى پس از چند فراز و نشيب، طى قرون متمادى، عجالتا به ظهور و غلبه اشكال جديدى از نسبيتگرايى منجر شده است.
اين ديدگاه، منكر وجود حقيقت نيست، ولى ادعا مىكنند كه بسته به موقعيت زمانى و فرهنگى و نيز اشخاص و جوامع، حقايق متفاوت و رنگارنگى وجود دارد «اين طرز تفكر در حوزههاى مختلف فكرى، اعم از فلسفه، علوم تجربى، علوم گودمن (Goodman) مىگويد: ما به تعداد اذهان و افكار انسانها، جهان داريم، نه آنكه فقط يك جهان داشته باشيم. ما به جهان واقعى دسترسى نداريم تا درك خود را با آن مقايسه كنيم. ملاك رجحان يك تعبير مطابقتبا واقع نيست، بلكه معيارهاى ديگرى كه عمدتا عملى است، معتبر مىباشد.
به اين ترتيب، پيداست كه جايى براى معرفتيقينى نسبتبه دين باقى نمىماند به طورى كه وقتى جان الياس در كتاب خود، مساله تلقين را ريشهيابى مىكند، مىگويد: «انسانهاى معتقد پذيرفتهاند كه اعتقاد آنها درست است، هر چند در اين عقيده مخالف هم داشته باشند.» هر كس مىتواند همزمان به چندين مكتب الهى معتقد باشد و حتى بين مكاتب الهى و مادى مردد باشد. بالتبع، در صورتى كه متصديان امر تربيت چنين اعتقادى داشته باشند – يعنى: اساسا اعتقادى نداشته باشند – منطقا به نقطهاى مىرسند كه آموزش دين را به اتهام تلقينى بودن محكوم مىكنند. «آگاهى از خطر تلقين در تربيت دينى، موجب شده تا بعضى از مربيان دينى مربوط به كليسا پيشنهاد كنند كه هدف آموزش دين در مدارس كليسا نبايد تربيت كردن يا فراخواندن جوانان به ايمان باشد، بلكه بايد مطالعات علمى پيرامون دين باشد.»
نقد و بررسى
از مبانى نظرى اين ديدگاه آن است كه فهم انسانها را متفاوت مىداند و معتقد است كه ساختمان فكرى آنها با هم فرق دارد. لازمه اين سخن آن است كه در آموزش علوم مختلف فقط به ذكر اقوال گوناگون اكتفا شود. پس تعجبى ندارد اگر مىبينيم در بعضى از كشورهاى غربى، تربيت دينى مقايسهاى را مطلوب مىدانند و به قول خودشان، از تربيت تلقينى ممانعتبه عمل مىآورند، اگر تعجبى هست (اشكال اول) در اين است كه چرا در ساير زمينهها به اين طرز فكر خود عمل نمىكنند! و در هر زمينهاى، به ويژه در سطوح پايين آموزشى، بيشتر، بلكه منحصرا، نظريه غالب را طرح مىكنند.
به عبارت ديگر، كسانى كه فقط در تربيت دينى به روش مقايسهاى عمل مىكنند نسبتبه مكتب نسبىگرايى هم وفادارند و هم وفادار نيستند. اگر بپرسيم كه چرا در آموزش علوم فقط نظريه موجود را عرضه مىكنيد، مىگويند: ما به اين نظريه عقيده داريم – يعنى حقيقت را يافتهايم و حداقل اينكه نظريه غالب اين است. ولى وقتى مىپرسيم چرا فقط يك دين را آموزش نمىدهيد مىگويند نمىدانيم حق با كدام است آيا اين استدلال به سياست «يك بام و دو هوا» نمىماند؟
ممكن استبگويند در نظريههاى علمى، بنا به اقتضاى روش تحقيق تجربى در هر زمان فقط يك نظريه غالب است و سازمان آموزش و پرورش هم بايد شاگردان را با همان ديدگاه آشنا كند. اما همه اديان الهى همزمان طرفدار دارند و اثبات حق براى ما ممكن نيست. به بيان ديگر، در تاريخ علم نظريات مختلف علمى هر يك در برههاى از زمان غلبه داشتهاند. در هر زمان براى آشنا كردن ذهن كودكان و نوجوانان – و كلا مبتديان – با مسائل علمى از همان ديدگاه غالب كه شواهد و قرائن حكايت از برترىاش مىكند آغاز مىكنند و طرح ديدگاههاى مخالف را در دورههاى تكميلى آموزش مىگنجانند.
بر اين اساس، اديان الهى هم، كه از نظر زمان ظهور و بروز، تقدم و تاخر دارند و خداوند هر يك را در زمان خاصى براى مردم نازل فرموده است، بايد مشمول همين قانون باشند و در هر زمان، فقط به يكى بها بدهيم. منتها در علوم تجربى، ملاك انتخاب اين است كه ببينيم كدام نظريه تبيين عقل پسندترى ارائه مىكند و ملاك انتخاب دين آن است كه ببينيم خدا در زمان حال، در قالب كدام دين انسان را مخاطب قرار داده است. به عبارت ديگر، اين بحث ريشه در كلام دارد. از ديد ما، فقط همان دين واحد مقبول درگاه حق مىباشد و بس. پس بر هر انسان موحدى لازم است كه با فحص و جستوجو، «دين حق» را بيابد و به دفاع از همين دين بپردازد. تربيت دينى هم بايد در همين راستا حركت كند.
به بيان ديگر، همچون بسيارى از پديدههاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى، مساله انتخاب شيوه تربيت دينى نيز بازتاب نوع معرفتشناسى است كه مربيان جامعه دارند. اگر بپذيريم كه دين به عنوان مجموعهاى از معارف و احكام از طرف خداوند نازل شده و امكان ندارد كه خداوند در يك زمان، بيش از يك دين را قبول داشته باشد، بسيارى از مسائل و اختلافات حل مىشود. با اين پيشفرضها، به راحتى مىتوان دريافت كه دين اسلام همان دين حقى است كه اكنون مقبول درگاه احديت است: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه.» (آلعمران: 85) چرا كه وقتى نبوت يك پيامبر ثابتشد، تمام آموزههاى وى حق است، حتى اين آموزه كه خداوند فرموده اديان سابق با همه احترامى كه در جاى خود دارند، در اين زمان پذيرفته نمىشوند. پس اين مساله براى ما يك مساله تاريخى است و هر كس بايد با مراجعه به اخبار صدق، چنين دين مطلوبى را طلب كند. واضح است كه اگر مربى در تحليل خود، به اين نتيجه برسد كه مسير سعادت و شقاوت كدام است، قطعا سعى مىكند زيردستان خود را به سمتخير راهنمايى كند، وگرنه دستكم، نزد وجدان خود محكوم است. مدعاى اين مقال آن است كه محكوم كردن آموزش يك دين خاص به بهانه «تلقين» فقط با شكاكيتسازگار است; كسى كه خود به يقين رسيده حاضر نمىشود بدون هيچگونه اظهار نظرى، فلسفههاى ضد دين و حتى ساير اديان را فقط مطرح كند و عرضه نمايد، به ويژه اگر مخاطبين و شاگردان به حدى از درك و شناخت نرسيدهاند كه قوه تحليل و استدلال را دارا باشند. به عنوان مثال، نيل، كه صادقانه به بىدينى خود اعتراف مىكرد، به اين نوع آموزش پاينبد بود و در مدرسه سامرهيل آن را اجرا كرد.
نبايد شك داشت كه تربيت دينى از نوع مقايسهاى در واقع، «تربيتبىدينى» است. اگر بنا بود استدلال و مشى تربيتى كسانى مثل نيل در عمل، مفيد و مثبتباشد، نبايد در مواردى مثل مدرسه سامرهيل به سرعتشكستبخورد. تعجب از كسانى است كه تجربههاى ديگران را به كار نمىگيرند. ظاهرا براى متصديان اين برنامهها و شيوههاى تربيتى، بىدينى و ديندارى شاگردان فرقى نداشته باشد، وگرنه هم عقل و هم تجربه نشان مىدهد كه براى شكوفاندن استعدادها و تربيت نوآموز، بايد به او كمك كرد.
مواجهه دادن كودك نوآموز با انبوهى از مطالب و نظريات ضد و نقيض، به واقع، موجب حيران و سرگشتگى او مىشود و در نهايت، شرايط انتخاب را براى او فراهم نمىكند، سهل است، وى را نسبتبه اساس حقانيتى به نام «دين» مردد مىنمايد. مگر عامل شك سوفسطاييان نسبتبه وجود حقيقت چيزى غير از اين بود؟ آنها مىديدند كه كسانى يك واقعيتخارجى را به شكلهاى گوناگون پرداخت مىكنند و به بيانهاى ضد و نقيضى از آن سخن مىگويند. در نهايت، به اين نتيجه رسيدند كه ممكن است اساسا واقعيتى وجود نداشته باشد، بلكه هر چه هست داستانپردازى و سفسطهبازى باشد!
اين نكته را در جهان امروز اطلاعات نيز تا حدى شاهديم، انسانها در اثر بمباران اخبار ضد و نقيض، نسبتبه وجود حقيقتشك مىكنند و با حالتى حاكى از ياس و نوميدى و بىتفاوتى، عمر را مىگذرانند. اخيرا در رسانههاى گروهى خبر دادند كه طبق يك نظرسنجى از مردم دنيا، نوع افراد نسبتبه واقعى بودن دستاوردهاى علم پزشكى شك دارند. اين گزارش حاكى از آن است كه مردم از شنيدن خبر مربوط به دستاوردهاى ضد و نقيض در اين علم سرخورده شدهاند.
اينها و جز اينها كه براى رعايت اختصار، از نقل بقيه خوددارى مىشود يك نكته تربيتى را منعكس مىكند و آن اينكه صرف انبار اطلاعات گوناگون درباره يك واقعيت در ذهن مخاطب، به جاى آنكه به رشد او كمك نمايد و به پختگى فكرى او منجر شود، ذهن او را مىسوزاند و دست تحليل او را از مسائل كوتاه و كوچك هم مىبرد. به نظر مىرسد كه شيوه صحيح در آموزش مطالب به افراد كم اطلاع، به ويژه كودكان، آن است كه از آخرين دستاوردهاى تحقيقات شروع كنيم و وقتى ذهن فرد نسبتبه چارچوب اصلى بحث و اساس واقعيتشكل گرفت، ابعاد و جزئيات و از جمله ديدگاههاى مخالف و بعضا تاريخى درباره مطلب را هم در اختيار وى بگذاريم. اين شيوه چيزى است كه در نظامهاى علمى – آموزشى اجرا مىشود.
به نظر مىرسد كه با اين مقدمات، فلسفه هدايت و معناى آن در رسالت انبيا: بهتر درك مىشود. پيامبران الهى: به راهى كه حق بود و آن هم فقط يكى بود، ارشاد مىكردند. مفسران در معناى «هدايت» گفتهاند كه حقيقت آن نشان دادن راه رسيدن به مقصد و به عبارتى، رساندن به مطلوب است. «و بالجملة فالهداية هى الدلالة و ارائة الغايه بارائة الطريق و هى نحو ايصال الى المطلوب.» پس حاصل هدايت وضوح و روشنى مسير است; چنان كه گمراهى و «ضلالت» همان انحراف و گم كردن راه است و به نظر مىرسد كه فرقى نمىكند كه شخص بيراهه برود يا نداند كه از كدام راه برود.
بعضى از محققان با توجه به همين نكته پيشنهاد ديگرى دارند. هيل (Hill) مىگويد اگر به معلم بگوييم كه تو از نظر خود دفاع نكن، با اعتقادات خود مشكل پيدا خواهد كرد. پيشنهاد وى آن است كه براى حل اين معضل سياست «بىطرفى همراه با تعهد» را پيشه كنيم. به اين صورت كه معلم اعتقادات خود را آشكار كرده، بر آنها استدلال كند. وى اين سياست را در مقابل سياست «بىطرفى محض» – بىتفاوتى نسبتبه اطراف مساله – و سياست «طرفدارى محض» – ممنوع بودن طرح نظر مخالف – قرار مىدهد. به نظر مىرسد اين هر سه سياست، حتى همان كه خود هيل پسنديده است – يعنى «بىطرفى همراه با تعهد» – اشكال دارد. مثل «بىطرفى همراه با تعهد» مثل «كوسه و ريش پهن» است; تعهد نمىتواند با بىطرفى جمع شود.
مدعاى اين مقال آن است كه مربى نبايد فراگير را در هالهاى از ابهام و تحير تنها بگذارد و به اميد آنكه در «آينده» رشد فكرى لازم را پيدا مىكند، «اكنون» را مورد غفلت قرار دهد. سيره انبيا: چنين نشان مىدهد و تاريخ شهادت مىدهد كه همه انسانها به راهنما نياز دارند و اين نياز در مراحل اوليه زندگى شديدتر است. وظيفه مربى آن است كه خودش حقيقت را بيابد و كامهاى تشنه را از اين جام روحافزا سيراب كند (ارشاد). اين همان رسالتى است كه انبيا: بر دوش خود احساس مىكردند; چه آنكه «نقش معلم در جامعه نقش انبياست» .
نكتهاى كه هست در نحوه انجام اين مهم است. همواره بودهاند كسانى كه با روشهاى تحكمآميز و نفرتبرانگيز خيال هدايت ديگران را داشتهاند و با همين نيت، افراد را از پيام دينى خود بيزار ساختهاند. روشن است كه اين روش در هر زمينهاى اعمال شود نفرت مىآورد; منحصر به آموزش دين و محتواى دينى نيست. اساسا در تعريف هدايت، علاوه بر اشراف خود معلم بر مقصد و خيرخواهى او، وجود دو عنصر مهم ديگر ضرورى است:
الف. بيان و تعريف قانع كنندهاى از حق و راه آن;
ب. لطف و محبت نسبتبه مخاطب
بعيد نيست كه روىگردانى بعضى از كشورها از ارشاد و انتخاب شيوه ترديدآورى به نام «مقايسه ميان اديان» ناشى از اعمال شيوههاى غير صحيح و خالى از «لطف» بوده باشد; وگرنه همانگونه كه گفته شد، ارائه طريق نيل به مقصد نه تنها با اختيار و انتخاب افراد منافاتى ندارد، بلكه اگر با رفق و مدارا همراه باشد، دقيقا نشان مىدهد كه مربى براى تشخيص و تميز فراگير نيز، اهميت قايل است.
در مجموع، به نظر مىرسد در تربيت دينى، بايد ميان دو عنصرى كه به ظاهر ناسازگارند جمع شود: يكى احترام به شخصيت مخاطب و بها دادن به عنصر اختيار و انتخاب او و ديگر نياز وى به راهنمايى و ارشاد. راه جمع اين دو آن است كه معلم از روى خيرخواهى طريق معينى را ارائه كند و استدلال خود را نيز عرضه نمايد. چنين سياستى را مىتوان «طرفدارى منطقى و مستدل» نامگذارى كرد.
تربيت در مكتب علوى
تربيت، يكى از حياتىترين عناصر انساني است كه تمام خوبىها و زشتىها، سعادتها و شقاوتها به مصاديق آن برمىگردد. مهم اين است كه آدمى، راه صحيح را باز شناسد و طريقت آن را اراده نمايد. اميرمؤمنان على(ع) به اين نكتهى مهم، چنين رهنمود داده است: «اى مردم، كسى كه راه آشكار را بپيمايد به آب درآيد و آن كه بيراهه را پيش گيرد، در بيابان بىنشان افتد.» على(ع) نسبت به گم شدگان و متحيّران خطاب مىكند: «پس كجا مىرويد؟ و كى باز مىگرديد؟ كه علامتها برپاست و دليلها هويد است، و نشانهها برجاست. گمراهى تا كجا؟ سرگشتگى تا كى و چرا؟ خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زمامداران حق و يقيناند و پيشوايان دينند. با ذكر جميل و گفتار راست قرينند. پس همچون قرآن، نيك حرمت آنان را در دل بداريد و چون شتران تشنه كه به آبشخور روند، به آنان روى آريد.»
امام على(ع) در سخنان گهربار خود از مبانى، عوامل و موانع، اصول، روشها و تربيت سخن گفته است. كه به اختصار بدآنها خواهيم پرداخت.
الف: عوامل و موانع تربيت
امام(ع) درباب موانع تربيت، دنياپرستى و وابستگى به دنيا را مهمترين مانع تربيت آدمى قلمداد مىكند؛ زيرا دنيا و آخرت دشمن و دو راه مخالفند. و به همين دليل رسول خدا(ص)، دنيا را خوار و كوچك شمرد. على(ع) نيز به دنيا خطاب مىكرد كه «اى دنيا، از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به دورى جستهام و از ريسمآنهايت رسته و از لغزشگاههايت دورى گزيدهام». «اى دنيا، اى دنيا، از من دور شو، با خودنمايى فرا راه من آمدهاى؟ يا شيفتهام شدهاى؟ هرگز آن زمان كه تو در دل من جاى گيرى فرا نرسد. هرگز، دور شو، ديگرى را فريب ده، مرا به تو نيازى نيست، تو را سه طلاقه كردهام كه بازگشتى در آن نيست.» اما آنچه در اين بحث مهم است، تبيين چيستى دنياست:
چيست دنيا؟ از خدا غافل بُدن نى قماش و نقره و ميزان و زن
مال را كز بهر حق باشى حَمول نِعمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسول
آب در كشتى هلاكِ كشتى است آب اندر زيرِ كشتى پُشتى است
پس اگر تصوير صحيحى از دنيا داشته باشيم و زشتىها و زيبايىهاى آن و مقدمه و مزرعه بودنش نسبت به آخرت را بشناسيم، در مسير تربيت صحيح گام نهادهايم. امام على(ع) دربارهى دوستان خود مىفرمايد:
«دوستان خدا آنانند كه به باطن دنيا نگريستند. هنگامى كه مردم ظاهر آن را ديدند، و به فرداى آن پرداختند، آن گاه مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند. پس آنچه را از دنيا ترسيدند آنان را بميراند، ميراندند و آن را كه دانستند به زودى رهايشان مىكند، راندند. و بهرهگيرى فراوان ديگران را از دنيا خوار شمردند، و دست يافتنشان را بر بهرههاى دنيايى، از دست دادن (سعادت اخروى) خواندند».
امام(ع) در يك حكمت حكيمانه مردم را به تربيت خويش توصيه مىكند و مربى بودن آنها را نسبت به خويشتن گوشزد مىنمايد و راه تربيت را نيز رهانيدن نفس از عادتهايى كه انسان بدان حريص است، معرفى مىنمايد.
علاوه بر دنياپرستى، حجابهاى نفسانى نيز منشأ، بىتمايلى به تربيت است. محيط و فرهنگ اجتماعى از ارزشها و آداب و سنن اسلامى و دينى برخوردار نباشد، به عنوان مانعى در مسير تربيت، تجلّى پيدا مىكند. به همين دليل، امام(ع) مىفرمايد: «در شهرهاى بزرگ سكونت كن كه جايگاه فراهم آمدن مسلمانان است و بپرهيز از جاهايى كه در آن از ياد خدا غافلند و آنجا كه به يك ديگر ستم مىرانند و برطاعت خدا كمتر ياورانند.»
نوع حكومت و حاكميت و مناسبات سياسى نيز مىتواند از موانع و زمينههاى تربيت شمرده شود. اميرالمؤمنين به همين دليل، از اوضاع گذشته شكايت مىكند و مىفرمايد: «خدايا، تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياى ناچيز؛ خواستن زيادت؛ بلكه مىخواستيم نشانههاى دين را به جايى كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان ستم ديدهات را ايمنى فراهم آيد و حدود ضايع ماندهات اجرا گردد.»
امام على(ع) مناسبات اقتصادى و نوع كسب و درآمد را نيز از موانع و زمينههاى تربيت و اصلاح معرفى مىكند. دربارهى سلامتى كارگزاران مىفرمايد: «پس روزى ايشان را فراخ دار كه فراخى روزى نيرويشان دهد تا در پى اصلاح خود برآيند، و بىنيازشان سازد تا دست به مالى كه در اختيار دارند نگشايند، و حجّتى بود بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند، يا در امانتت خيانت ورزيدند». على(ع) به فرزند گرامى خود فرمود: «فرزندم، هركس دچار فقر شود، به چهار خصلت گرفتار مىشود: ضعف در يقين، نقصان در عقل، سستى در دين و كم حيايى در چهره؛ پس به خدا پناه مىبرم از فقر».
ب. اهداف تربيت
مهمترين بخشى كه در نظامهاى تربيتى مطرح است، مقولهى اهداف تربيتى است كه حضرت على(ع) در فرمايشات خود بدان پرداخته است. قبل از آن كه به اين بحث بپردازيم، لازم است به اين پرسش اساسى پاسخ دهيم كه چه كسى مىخواهد به اهداف تربيتى دست يابد؟ به عبارت ديگر، انسان كيست و از چه ابعادى تشكيل شده است؟ همانگونه كه حضرت فرموده است: «دانا كسى است كه قدر خود را بشناسد، و در نادانى انسان همين بس كه قدر خويش را نشناسد.» «آن كس كه به شناخت خود دست يافت، به بزرگترين نيكبختى و كاميابى رسيد». «كسى كه ارزش خود را نشناخت، تباه گشت». حقيقت انسان داراى بعد مُلكى و ملكوتى است و از استعدادهاى نامتناهى برخوردار است؛ به گونهاى كه مىتوانست اسماى حسناى الهى را بياموزد و به فرشتگان بياموزاند. و مقام خليفة اللهى را بيابند.
نهج البلاغه و ساير مجامع روايى اهداف تربيتى را در ضمن غايات بعثت و خلقت آدمى بيان كردهاند و بندگى، خردورزى، توجه به آخرت، پرهيزكارى، آزادگى، عدالت خواهى و … را در اين راستا تبيين مىنمايند.
ج. اصول تربيت
روشهاى تربيتى كه به عنوان عنصر ديگر از نظام تربيتى علوى بدان خواهيم پرداخت، از اصول تربيت علوى گرفته مىشوند. بر اين اساس، بيان اصول تربيت از اهمّيت ويژهاى برخوردار است. اصل عزّت اصل كرامت اصل اعتدال اصل تربيت تدريجى اصل تسهيل و تيسير اصل زهد اصل تعقّل اصل تفكر اصل تدبر و عاقبت انديشى نمونهاى از اصول تربيت علوى است.
د. روشهاى تربيت
مهمترين بحث كاربردى در نظام تربيتى، عنصر روشهاى تربيتى است كه مهمترين آنها به شرح ذيلاند:
- روش الگوسازى: همهى انسانها جهت هدايت و تربيت خويش به الگو و نمونههاى تربيتى نيازمندند؛ به همين دليل، امام على(ع) بر اقتدا ساختن به رسول خدا و الگو بودن و سرمشق قرار دادن راه و رسم آن حضرت تأكيد مىورزيدند.
- روش تشويق و تنبيه: تشويق، باعث برانگيختن و تنبيه، منشأ بيدار كردن و هشيار ساختن است. خداوند سبحان نيز ثواب را بر طاعت و كيفر را بر معصيت لازم گردانيد.
- روش مراقبه و محاسبه: امام على(ع) مىفرمايند: بندگان خدا، خود را بسنجيد، پيش از آن كه آن را بسنجند؛ و حساب نفس خويش را برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند؛ پيش از آنكه مرگ گلويتان را بگيرد و نفس كشيدن نتوانيد.»
- روش امتحان و آزمايش: حضرت اميرالمؤمنين(ع) در خطبهها و نامهها و كلمات گوناگون از آزمايش الهى سخن گفته است و مخاطبان را بدان هشدار داده است.
- روش محبّت: «اسلام، دين خداست كه آن را براى خود گزيد، و به ديدهى عنايت خويش پروريد، و بهترين آفريدگان خود را مخصوص آن گردانيد و ستونهاى آن را بر دوستى خود استوار نمود».
- روش يادآورى: تذكّر نعمتها و نقمتها در تربيت انسآنها مؤثر است و غفلت از آنها مايهى گمراهى است. امام مىفرمايد: «بدانيد كه آرزوهاى نفسانى خِرَد را به غفلت وادارد و ياد خدا را به فراموشى سپارد. پس آرزوهاى نفسانى را دروغ زن دانيد كه آن چه خواهد فريب است و اميد بيهوده؛ و خداوندِ آرزو فريفته است و در خواب غفلت غنوده. در اين زمينه، ياد خدا و ياد مرگ در تربيت انسان، بسيار مفيد است. فرمودند: «در بستر ياد خدا روان شويد كه نيكوترين ياد، ياد خدا است». «شما را به ياد كردن مرگ و كاستن
بىخبرىتان از آن سفارش ميكنم. چگونه از چيزى غافليد كه شما را رها نميكند و از شما غافل نيست؟ چگونه از كسى كه مهلت نمىدهد (عزرائيل) مهلت مىطلبيد؟ براى پند دادن به شما مردگان بسندهاند كه آنان را ديديد. بر دوشها به گورهايشان بردند، نه خود سوار بودند؛ در گورهايشان فرود آوردند، نه خود فرود آمدند. گويى آنان آباد كنندهى دنيا نبودند وگويى هميشه آخرت خانههايشان بود و پيوسته در آن غنودند. آنچه را وطن خود گرفته بودند، از آن رميدند، و در آنجا كه از آن مىرميدند، آرميدند. بدان چه از آن جدا شدند، سرگرم گرديدند».
- روش عبرتگيرى: امام مىفرمايند: «عبرتگيرى پيوسته، به بينايى مىكشاند و بازدارندگى را ثمر مىدهد». «اگر از آنچه گذشته است عبرت گيرى، آنچه را مانده است حفظ كنى».
- روش موعظه: على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) توصيه مىكند كه «دلت را به موعظه زندهدار». و فرمود: «به سبب موعظه، غفلت زدوده مىشود».
- روش بازگشتن: «توبه دلها را پاك مىسازد و گناهان را مىشويد». «استغفار مقام بلند مرتبكان است و آن يك كلمه است اما شش مرحله دارد: نخست پشيمانى بر آن چه گذشت؛ دوم عزم بر ترك هميشگى بازگشت، سوم آنكه حقوق ضايع شدهى مردم را به آنان بازگردانى؛ چنان كه خدا را پاك ديدار كنى و خود را از گناه تهى سازي؛ چهارم اينكه حق هر واجبى را كه ضايع ساختهاى ادا كنى؛ پنجم اينكه گوشتى را كه از حرام روييده است با اندوهها آب كنى، چندان كه پوست به استخوان بچسبد و ميان آن دو گوشتى تازه رويد؛ و ششم آنكه درد طاعت را به تن بچشانى، چنانكه شيرينى معصيت را چشاندى.»
فلسفه تربيت در قرآن
گرچه توجه به فلسفه تربيت، پيشينهاى تاريخى به قدمت خود تربيت دارد و هر مربى و نظام تربيتى به گونه اى ديدگاههاى زيربنايى و فلسفى اين حوزه معرفتى را نيز به بحث گرفته است، ولى جداسازى فلسفه تربيت از روش تربيتى همچنان فلسفه ساير علوم، گذشته چندان درازى ندارد. تعريفهايى كه براى (فلسفه تربيت) ارائه شدهاند، به صورت روشن و تا حدودى همصدا پيوند بايدهاى نظام اخلاقى را با مباحث كلى و فلسفى ترديد ناپذير مىدانند، از آن جمله گفتهاند:
عناصرى كه تشكيل دهنده يك نظام تربيتى هستند و به صورت نظامدار و منطقى با هم ارتباط دارند، در حقيقت برآمده و متأثر از پرسشها و بحثهاى كلىاند كه ماهيت فلسفى و وجود شناختى دارند و از چيستى انسان (موضوع تربيت) و ارزشهاى انسانى (محتواى قابل انتقال به تربيت شونده) كه دو عنصر اساسى در نظام تربيتى مىباشند، سخن مىگويند.
جان ديوئى مىنويسد:
(اگر بخواهيم تعليم و تربيت را به عنوان جريان تشكيل گرايشهاى اساسى، عقلانى و عاطفى نسبت به طبيعت و همنوعان تلقى كنيم، در اين صورت ممكن است فلسفه را به صورت تئورى كلى يا اساس فطرى تعليم و تربيت تعريف كنيم.)
هاروى سيگل مىنويسد:
(مقصود فلسفى بودن فرد در ارتباط با آموزش و پرورش يعنى به دست آوردن يك احساس معنى، هدف و تعهد شخصى رضايت بخش براى هدايت فعاليت هاى او به عنوان يك مربى.)
در تعبيرهايى از اين دست، اين مطلب به چشم مىخورد كه موفقيت يك نظام تربيتى در گرو اين است كه تكيه بر يك ديد كلى قانع كننده در مورد هستى، انسان و چيستى مفاهيم نظام تربيتى داشته باشد. دانشى كه اين نياز را برآورده مىسازد فلسفه آموزش و پرورش نام دارد.
شهيد مطهرى در مطالعات تفسيرى تربيتى خويش، به اين مهم به طور جدى توجه داشته و در كنار تلاش گستردهاش جهت تبيين روشن تمامىعنوانهاى كليدى تربيت كه محور عمده فلسفه آموزش و پرورش را تشكيل مىدهند. در پرتو آيات قرآن، به مطالعه انسان، جهان و آفريدگار هستى مىپردازد.
تربيت پذيرى انسان
از نگاه استاد، قرآن، انسان را موجودى مىشناسد، مركب از بدن و روح كه هويت الهى دارد (و نفخت فيه من روحى) (حجر/ 29) و اين روح، زاييده عنصر مادى وجود او است، (ثم أنشأناه خلقاً آخر) ولى نبايد در دامن مادر طبيعت محبوس بماند، بلكه بايد راه تكامل را بپيمايد و گرنه در (اسفل سافلين) كه چهره آن جهانىاش جهنم است: (فامّه هاويه) (قارعه/ 9) باقى مىماند.
انسان در بعد الهى خود، از آغاز آفرينش، برخوردار از فطرت متعالى و انسانى مىباشد. حقيقت فطرت عبارت است از ويژگىهاى انسانى و گرايشهاى فطرى مانند دين خواهى، حقيقت جويى، زيبايى دوستى، گرايش به پرسش و علاقهمندى به اخلاق كه بالقوه موقع تولد در انسان وجود دارند و بايد به فعليت رسيده، راه رشد را طى كنند. قرآن در اين باره مىفرمايد:
(فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم) (روم/30)
پس روى خود را متوجه آيين ناب كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسان را برآن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار.
قرآن جهان را در خدمت تربيت انسان دانسته است و در پرتو مطالعه كتاب هستى، باور به غيب و شناخت عقلانى و علمىآفريدگار هستى كه آميزه اى از رشد حقيقت جويى و تقرب به خداوند است، رشد و تربيت انسان را تحقق پذير مىداند:
(دستگاه عقل و فكر انسان از راه حس، قوام و مايه و قوت مىگيرد. راه عبور به معقولات از ميان محسوسات مىگذرد، و به همين دليل، قرآن دعوت به تدبر در همين محسوسات كرده است، زيرا از همين محسوسات بايد به معقولات پى برد، ولى نبايد در عالم محسوس متوقف شد، (إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب) (آل عمران/190)، يعنى در خلقت آسمان و زمين، در مشاهده همين پيكر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلايلى بر روح عالم و لب و مغز عالم است.)
اساس، عالم غيب است. اين شهادت، ظهورى است از غيب و آيه، نشانه و علامتى است براى غيب. آيه را در جايى مىگويند كه يك چيز ماهيتش اشاره به جاى ديگر باشد، پس عالم اصلاً وجودش وجود علامتى است و يك مطلبى را دارد به ما مىفهماندأ اگر انسان خودش را آن چنان كه هست بشناسد، به عالم ملكوت آشنا شده و عالم ملكوت را شناخته است:
(إنّ فى السموات و الأرض لآيات للمؤمنين. و فى خلقكم و ما يبثّ من دابّة آيات لقوم يوقنون) (جاثيه/43)
(بدين دليل كه در طبيعتِ آيات و نشانههاى الهى، اقتضاى رشد و تعالى نهفته است، نگاه تعالى طلبانه به جهان مىتواند رشد و تكامل انسان را در پى آورد. قرآن در رابطه بإ؛ ههه نقشه سازنده نشانههاى توحيد مىگويد:
(واتل عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منهاأ و لو شئنا لرفعناه بها و لكنّه أخلد الى الأرض و اتبع هواه) (اعراف/176-175)
بخوان بر آنها حكايت آن كسى را كه آياتمان را در اختيار او قرار داديم، ولى او خود را از دايره آن آيات بيرون كشيد اگر مىخواستيم او را به وسيله آن آيات بالا مىبرديم، اما او خود را به زمين و طبيعت چسباند.)
(انسان اگر در دنيا، با جان عالم آشنا نشد و چشم دلش باز نگرديد، در آخرت نابينا محشور مىشود: (و من أعرض عن ذكرى و نحشره يوم القيامة أعمى). مىگويد: چرا مرا كور محشور نمودى (ربّ لم حشرتنى أعمى و قد كنت بصيراً. قال كذلك أتتك آياتنا فنسيتها) (طه/126-125) تو آن چشم بينا را در دنيا پيدا نكردى و آيات ما را كه جلو چشمت بود نمىديدى، بديهى است كه اينجا هم كورى، هر كه در دنيا چشم باطن داشته باشد، اينجا هم چشم دارد.)
معنى شناسى تربيت
جاودانگى و همه زمانى بودن دركها و گرايشهاى فطرى، اساس انسانيت و تحقق دهنده معناى آن است. كه:
(اصل لغت تربيت، اگر به كار برده مىشود چه آگاهانه و چه غيرآگاهانه بر همين اساس است، چون تربيت يعنى رشد دادن و پرورش دادن و اين مبنى بر قبول كردن يك سلسله استعدادها و يك سلسله ويژگىها در انسان است.) (اگر استعدادى در يك شيئ نيست بديهى است كه آن چيزى كه نيست و وجود ندارد، نمىشود آن را پرورش داد.)
(ولى با پذيرش فطرت، انسانيت، تربيت و تكامل انسانيت، معنى پيدا مىكند.)
استاد بر اساس چنين تحليلى، تبيين ارزشها و تكامل را در فلسفههاى مادى، اعم از اگزيستانسياليسم و كمونيسم به نقد مىكشد و مىگويد:
(اگزيستانسياليست ها كه واقعيت قابل تحصيل را سود مادى مىدانند و دنبال نمودن غير آن را نامعقول مىشمارند و در عين حال ارزشها را اشياء آفريدنى دانستهاند و نه واقعيتهاى كشف كردنى، مقصود شان يقيناً ايجاد واقعيت هاى معنوى نيست، زيرا آنها منكر واقعيت داشتن معنوياتاند، بنابراين مقصود از (آفريدن ارزشها) اعتبار ارزش است در عدالت [ مثلاً ] كه نقطه مقابل ظلم مىباشد تا آن را به عنوان هدف بشناسد و اين شبيه پرستش موجود دست ساز خود است كه بت پرستها انجام مىدادند، در صورتى كه هدف بايد چيزى باشد كه در مرحله بالاتر قرار دارد و انسان تلاش مىكند كه به آن برسد.)
ماركسيستها اخلاق را بازتاب ابزار كار مىشمارند و چون ابزار كار در حال تكامل است، پس اخلاق نيز در مسير تكامل قرار دارد و اين نامگذارى بيش نيست وحكايت از تكامل چيزى ندارد، بلكه بر اساس اين ديدگاه، با از بين رفتن ابزارى، اخلاقى نسخ مىشود و به جاى آن چيز ديگرى مىآيد و اين با سقوط اخلاق نيز سازگار است.
اهداف و مبانى تربيت
شناسايى و شناساندن هدف تربيت، از سرفصلهاى عمده فلسفه آموزش و پرورش و از عوامل هدايت كننده اقدامات تربيتى به حساب مىآيد.
شهيد مطهرى، ضمن طرح اهداف حقيقى و خيالى زندگى به اين نتيجه مىرسد كه آخرين هدف و آرمان اصلى در اسلام جز خدا چيزى ديگرى نيست ، ساير هدفها زاييده اين هدف و هر كدام منزلى از منازل است نه سر منزل، لذا عبادت هم، چنين است، قرآن مىفرمايد:
(اقم الصلوة لذكرى) (طه/14)
نماز را براى ياد و ذكر من به پا دار.
استاد تمام هدفگيرىهاى صحنه زندگى را، بازتاب خداجويى مىشناسد. جهت توضيح هر چه بيشتر مطلب، پاسخ ايشان را به اين پرسش كه چرا انسان تنوع طلب است مىخوانيم:
(تحليل صحيح اين مطلب اين است كه انسان اگر به آن چيزى كه مطلوب حقيقى و واقعى او است برسد آرام مىگيرد. سرگردانى انسان، ناشى از اين است كه آن حقيقت را به صورت مبهم مىخواهد و براى او تلاش مىكند. به يك چيز مىرسد خيال مىكند اين، همان است، ولى يك مدتى كه از نزديك او را بو مىكند، فطرتش او را رد مىكند، مىرود سراغ چيز ديگر اين است كه قرآن مىفرمايد: (الذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه ألابذكر اللّه تطمئنّ القلوب) (رعد/28)، يعنى تنها با ياد خدا دلها آرام مىگيرد.)
ايشان ياد خدا را هدفى مىشناسد كه با آبيارى آن، تعقل و احساسات نيز رو به رشد مىگذارند و با كسب درجات قرب پروردگار، علم، قدرت، حيات، اراده، مشيت و نفوذ نيز تكامل پيدا مىكنند.
يياد خدا همان گونه كه هدف اساسى تربيت قرآنى شمرده شده است، اساسى ترين پايه و مبناى نظام تربيتى دين نيز به حساب مىآيد، زيرا در تعريف مبانى تربيت آمده است:
(منظور از مبانى آموزش و پرورش، پايههاى اساسى است كه آموزش و پرورش بر آنها استوار مىشود.)
آموزش و پرورش داراى چهار پايه يا عامل اساسى است كه هم از آنها اثر مىپذيرد و هم در آنها اثر مىگذارد، اين چهار پايه عبارتند از: مبانى روان شناسى، مبانى اجتماعى، مبانى فلسفى و مبانى اجتماعى.
بر اساس دو تعبير بالا، مبناها و فعاليتهاى تربيتى، داراى رابطه زيربنايى و روبنايى و تأثير و تأثّر متقابل مىباشند.
درمبانى تربيتى مورد قبول استاد كه عبارتند از: حس كرامت، حس حقيقت جويى، وجدان جمعى و خداخواهى، دو ويژگى ياد شده به صورت روشن قابل مطالعه هستند و نقش زيربنايى آنها در شكل گيرى نظام و اقدام تربيتى و نيز تأثير و تأثّر متقابل بين آنها و فعاليتهاى پرورشى، ترديد ناپذير است. اين مبانى در نگاه اول، متفاوت و با ماهيتهايى روان شناختى، فلسفى وجامعه شناختى به نظر مىآيند، ولى با دقتى، مطالعه كننده باور مىكند كه تمام آنها ماهيت روان شناختى دارند و در نهايت به يك اصل پايهاى برمىگردند كه خداگرايى باشد.
روشهاى تربيتى از ديدگاه محقق نراقى
از جمله مسائل تربيتى كه محقق نراقى، زياد به آن پرداخته است، روشهاى تربيتى است. دليل گسترگى اين مبحث در كلام اين دو متفكر اين است كه تعليم و تربيت، سراسر زندگى انسان را شامل مىشود و محور اساسى آن هم روشها و راهكارهايى است كه اهداف تربيتى را هموار مىسازند. از اين رو در كتاب (جامع السعادات) در زمينه پرورش فضائل و تربيت متربى به صفات و رفتار نيكو، عنوان هايى چون كيفيت و شيوه تحصيل، راههاى اكتساب و نظاير آن و در زمينه اصلاح رفتار و تغيير صفات ضد ارزشى در متربى، كلمه علاج، ازالة و مانند آن و در پيشگيرى از صفات و رفتار ناپسند، كلمه حفاظت، اجتناب و مانند آن، بسيار زياد به چشم مىخورد.
اين روشها را مىتوان به دو نوع عام و خاص تقسيم كرد: روش هاى عام، آنهايى است كه در همه يا بيشتر زمينههاى آموزشى و تربيتى مفيد و كارسازند. ولى روش هاى خاص در برخى موارد كاربرد دارند و استفاده از آنها در موارد ديگر مفيد نيست.
با توجه به گستردگى روشهاى تربيتى، از يك سو، و ضرورت رعايت اختصار از سوى ديگر، فقط به هشت روش اشاره مىكنيم:
- روش تقويت نفس
پايه و اساس صفات و رفتارهاى تربيتى قوت نفس است. محقق نراقى بر اين اعتقاد است كه تقريباً همه فضيلتهاى روانى و رفتارى از نفس قوى صادر مىشود و به ميزانى كه در هر جنبهاى، نفس تقويت بشود و توانمندى نفس بر اتصاف و انجام فعل بيشتر گردد، فرد، بيشتر به فضائل روى مىآورد و كمال شايسته براى خود ايجاد مىكند. از سوى ديگر بر اين حقيقت، تصريح دارد كه ضعف و زبونى نفس و احساس ناتوانى و اضطراب در خود، باعث رفتارهاى ضد اخلاقى است. به همين جهت به ضرورت و اهميت تقويت نفس متربى تأكيد مى كند و به معلمان و مربيان توصيه مىنمايد تا جهت تقويت نفس متربى؛ برنامهريزى كنند و اراده وى را نيرومند سازند و قدرت تحمل او را بالا ببرند تا با احساس عزّت و صلابت و قدرت بتواند در برابر محرّكهاى ضد اخلاقى و تربيتى، مقاومت نمايد و در جهت اهداف عالى تربيتى، بدون هرگونه ضعف و سستى گام بردارد.
قوت نفس كه از آن به صلابت يا كبر نفس نيز تعبير مىشود همان توانمندى و تحمل فرد در برابر مشكلات، سختىها، ناملايمات و مانند آن است. در مقابل، ضعف نفس ناتوانى و عدم تحمل نفس است و در اصطلاح ديگرى از آن به (صغر نفس) تعبير مىشود.
محقق نراقى لازمه قوى بودن نفس را اطمينان نفس، ثبات در عقايد، عدم تزلزل، احساس توان مندى و مقاومت در برابر شدائد و دردها، شكست ناپذيرى، شهامت ورود به موارد خطرناك، تصميم و عزم قاطع بر تحصيل آن چه مفيد تشخيص داده مى شود، كسب كمال و فضائل و از جمله غيرت در تربيت فرزند، حفظ ناموس و پاسدارى از دين. تأثيرناپذيرى و عدم تغيير حالت در شرايط متضاد فقر و غنى، سلامتى و بيمارى، ستايش و سرزنش و مانند آن، احساس عزّت، حريت. بلند همتى، و… مىداند و در برابر، لازمه ضعف و ناتوانى نفس را، ذلت و زبونى، عدم جرأت بر اقدام به كارهاى مهم و بزرگ، مسامحه كارى، اضطراب در برابر كوچكترين بلاها، ترس. سستى و تزلزل، احساس شكست. پست همتى و اكتفا به پايينترين مراتب از هر چيز عالى و ارزشمند، بىغيرتى و بىتفاوتى در برابر عرض، دين و تربيت اولاد و… ذكر مى كند. وى در مقايسه فضائل و رذايل در موارد زيادى، ريشه هر يك از فضائل را قوت نفس و ريشه هر يك از رذايل را ضعف نفس بيان مى كند؛ مثلاً ريشه وقار، تأمل و اطمينان نفس را قوت نفس دانسته در برابر عجله و شتابزدگى را ناشى از ضعف نفس قلمداد كرده است. به همين صورت سوء ظن را در برابر حسن ظن. خشمگينى افراطى را در برابر حلم و كظم غيظ. انتقام را در برابر عفو و بخشش و… مقايسه نموده است.
محقق نراقى، اين روش تربيتى يعنى روش تقويت نفس و تحصيل توانمندى را بسيار با اهميت دانسته و در اكثر مباحث تربيتى به آن توجه داده است و براى به كارگيرى اين روش، فنون متعددى را توصيه مىكند؛ از جمله:
- به متربّى توجه داده شود كه توانمندى و قوت نفس، شرافت و عزت است. و ناتوانى وضعف نفس، ذلت و خوارى است. با توجه به اين كه متربّى فطرتاً عزت طلب است و در تحقق اين خواست فطرى گام بر مى دارد در تقويت نفس و اعتماد به خود در اقدامات خويش، كوشش مىنمايد و سستى و تزلزل و ترس را به خود راه نمىدهد و خود را حقير و فرومايه نمىپندارد بلكه با احساس عزت براى هر چه بيشتر توانمند ساختن خود تلاش مىكند.
- آثار ارزشمندِ قوت نفس از قبيل: اطمينان، ثبات، شهامت، غيرت، حريّت، بلند همتى وأ به متربى معرفى شود و هم چنين وى، از عوارض ضعف نفس نظير سستى، تزلزل، دون همتى، گناه و… آگاه گردد و به او همراه با تشويق، برنامه عملى داده شود تا به اعمالى دست بزند كه آن فضايل و آثار ارزشمند را همراه داشته باشد و از اعمالى كه عوارض ضعف نفس و رذايل را داشته باشد، پرهيز نمايد. نظارت و مراقبت مربى، به تدريج متربّى را به لوازم قوت نفس مى كشاند و اين به پرورش و تقويت نفس مى انجامد.
- آگاه شود از اين كه رفتارهايى ضعف نفس را تشديد مىكنند. ضعف نفس و برخى از رفتارهاى درونى و بيرونى مانند كج خلقى، ترس، بدبينى، ابراز خشم، ترك اعانه به ديگران و… تأثير متقابل دارند. همان طور كه ضعف نفس باعث اين رفتارها مىشود، اين رفتار، هم به تدريج ضعف نفس را تشديد مىنمايد. علاوه بر اين آگاهى، زمينه عدم بروز اين رفتارها فراهم شود بلكه برعكس سعى شود رفتارهاى متضادِ با اين رفتار را انجام دهد. اين زدودن عوامل مؤثر در ضعف نفس و انجام رفتارهاى مثبت، باعث مىگردد كه نفس متربّى قوى شود و صفات برجسته انسانى ناشى از قوت نفس، به صورت ملكه درآيد و به راحتى رفتارهاى مطلوب تربيتى و اخلاقى از فرد صادر شود.
- مصاحبت با افرادى كه از نفس قوى برخوردارند و هيچ ترسى و تزلزلى به خود راه نمى دهند و با شهامت و شجاعت به اقدامات عملى دست مى زنند؛ به تدريج نفسِ متربّى را قوى مى سازد و به وى شهامت و جرأت مى دهد تا به كارهاى مهم و بزرگ وارد شود و بدون تزلزل و ترس، اقدامات شجاعانه از خود بروز دهد.
- فراهم ساختن موقعيت و شرايطى كه متربّى در معرض انجام كارهاى بزرگ و تا حدودى خطرناك قرار بگيرد و با ايجاد انگيزهها به حركت، برخورد و اقدام به تصميم گيرى، تشويق شود تا در عمل، توان مندى و قدرت خويش را براى انجام آن كارها، مشاهده كند.
- روش تصحيح فكر يا وهم زدايى
از جمله امورى كه در تعليم و تربيت، نقش بسيار مؤثرى دارد، افكار و انديشهها است. افكار و انديشههايى كه در موضوعات مطلوب و واقعى انجام شود. و سيرى منطقى را طى نمايد و نتايج ذى قيمتى را به بار آورد و فرد را به صحت راهى كه مىپيمايد، مطمئن سازد و زمينه زندگى مطلوب دنيوى و اخروى و خوشبختى ابدى را فراهم نمايد. افكار و انديشههاى مثبت در تعليم و تربيت به شمار مىآيند. اما افكار و تصوراتى كه بر روى امور بىارزش انجام مىشود و فرد را به انحراف و فساد مىكشاند و يا اوهامى كه سستى در عقايد و ايمان درست ايجاد مىنمايد و يا تصورات و آرزوهاى طول و دراز و دست نايافتنى است. يا خيالات و اوهامى كه زندگى را براى فرد و يا با ديگرى مختل مىسازد، همه انديشههاى منفىاند و مانع تعليم و تربيت صحيح مىباشند. كسى كه دچار اين نوع افكار و اوهام است. از نظر محقق نراقى (وسواس) ناميده مىشود. وى معتقد است فرد وسواسى تا علاج نشود و اوهام و افكار غير منطقى از وى زدوده نگردد، نمىتواند درست تربيت شود و به فضائل دست يابد. از اين رو مفصل در صدد حل اين معضل برآمده و با ذكر انواع افكار وسواسى روشها و فنونى را براى زدودن آنها بيان كرده است.
مىتوان مباحث محقق نراقى را در اين زمينه تحت سه عنوان ذكر كرد:
الف. وسواس و تزلزل فكرى و اعتقادى
به نظر محقق نراقى، تزلزل فكرى و تأثر از شبهات و سفسطهها از افراطِ حد اعتدالِ قوه عاقله ناشى مىشود و راه علاج آن اين است كه:
اولاً: معلم و مربى، متربّى را از عوارض تزلزل و انحراف عقيدتى كه از وسواس فكرى عايد مىشود، آگاه سازد تا در شبهات باقى نماند و براى رفع آنها بكوشد.
ثانياً: در زدودن شكها و شبههها بر استدلال هاى قوى تكيه نمايد تا سستى شكها برايش روشن شود و به غير منطقى بودن استدلالهاى مغالطه آميز و سفسطهاى كه در تبيين شبههها مطرح شده پى ببرد.
ثالثاً: توجه وى را به افكار اكثر علما و دانشمندان در زمينه موضوع مورد شبهه، جلب كند و ادله معتبر آن ها را بازگو نمايد تا با اعتماد به افكار علمى آنان، بتواند فكر خود را تصحيح كند.
رابعاً: مربى با پرورش روحيه منطقى در وى، در استقامت ذهن او كوشش نمايد و اظهارات سليقه اى را از افكار منطقى برايش متمايز سازد تا از كج فهمى نجات پيدا كند و با راهنمايى وى افكارش را تصحيح نمايد.
ب. وسواس و افكار پست و شيطانى
نوع ديگر از وسواس فكر، انديشه در امور بىارزش و شيطانى است كه فرد را به گناه و انحراف رفتارى و تعدّى به حقوق خدا، خود و مردم مى كشاند. اين نوع افكار ارادى است و ريشه در علائق دنيوى دارد. براى زدودن اين نوع افكار:
اولاً: مربى، متربى را از آثار و عوارض دنيوى و اخروى آن، مطلع سازد و از او بخواهد تا در عاقبت گناه و رفتارهاى ناشى از آن نوع افكار بينديشد و او را به عوارضى چون آبروريزى، بدبينى مردم به او، از دست دادن جايگاه مردمى و اعتبار اجتماعى و چون عذابهاى اخروى و جهنم ابدى، هشدار دهد و آسانى صبر و مقاومت در برابر وسوسههاى نفسانى را نسبت به تحمل آن همه عوارض نامطلوب دنيوى و اخروى، برايش، گوشزد نمايد. مقاومت در برابر اين وسوسهها، به تدريج به از بين رفتن آنها ميانجامد.
ثانياً: سعى شود علايق كاذب كه ريشه اين خيالات و افكار است به علائق نسبت به امور با ارزش تبديل شود. توجه دادن به ارزشها و خواستهاى فطرى و آثار گران بهاى آنها، متربّى را به افكار با ارزش سوق مى دهد و علاقههاى مثبت و واقعى را در او پرورش مى دهد.
ثالثاً: متربّى از راههايى كه شيطان از آنها نفوذ مىكند، آگاه شود و آنها را بر روى خود ببندد. هر يك از رفتارهايى چون غضب، حسادت، حرص، عجب تكبر و مانند آن، فرد را به فكر در مورد متعلّقات مربوط وادار مى سازد و افكار ناشايست شيطانى را موجب مىشود. با پيشگيرى از اين رفتارها، زمينه بروز بسيارى از خيالات و افكار پست، از بين مىرود.
رابعاً: برنامه ريزى شود تا به امور معنوى و با ارزش بينديشد و بر آن تمرين نمايد و عملاً به رفتارهاى خوب روى آورد و از جمله به ذكر لسانى و قلبى بپردازد تا موقعيتى براى ظهور آن افكار غير ارزشى پديد نيايد.
ج. وسواس و اوهام
برخى از تصورات و اوهام بدون اراده و اختيار و گاه با اختيار كمى به ذهن روى مى آورند و چه بسا فرد را آزار مى دهند و در امور زندگى و فتارهاى وى اختلال ايجاد مىكنند، و موجب اضطراب، اندوه، نگرانى از آينده و به هم خوردن نظم فكرى وى مىگردند. مثل اين كه تصور مىكند عزيزى را از دست مىدهد، يا حادثه خطرناكى اتفاق مىافتد و يا به بيمارى صعب العلاجى دچار مىشود و يا به چيزى كه از دست رفته و قابل تدارك نيست، مىانديشد. و يا به چيزى ايده آل فكر مىكند ولى مى داند به آن نمىرسد، ناراحت مىشود و مانند آن.
اين اوهام و وسوسهها مانع سير تكاملى فرد مىشود و تعليم و تربيتش را با مشكل روبه رو مىسازد. براى علاج چنين فردى و زدودن وسوسهها و اوهام از ذهنش بايد ملاحظه شود كه اگر به مغز آسيبى رسيده و اختلال مغزى ايجاد شده است، درمان پزشكى انجام شود و در غير اين صورت مى بايست توجه شود كه اگر اين افكار به دليل علايق مربوط به قوه شهويه يا قوه غضبيه و استيلاى قوه واهمه است، پس بايد:
اولاً: با تقويت عاقله و ايجاد تعادل در قوا، قوه عاقله را نيرومند ساخت تا قواى سهگانه، بويژه واهمه را در اختيار گيرد و بر آن ها مسلط شود؛ بطورى كه نه تنها از آنها متأثر نشود بلكه در آنها اثر هم بگذارد. حتى دو قوه شهوت و غضب نتواند بدون اجازه و هدايت قوه عاقله، در وهم اثر بگذارند و آن را به افكار واهى و نامطلوب و غير منطقى و نامعقول بكشانند.
ثانياً: با تشريح شرافت افكار پسنديده و آثار گرانبهاى آنها، فكر و ذهن متربّى را به افكار مطلوب و نيكو سوق دهد و كوشش نمايد تا وى در انديشههايى خاص از اين افكار معقول كه مورد علاقه خود او نيز هست، تمركز يابد؛ مثلاً در صنع خدا، ظرافتهاى موجود در پديدههاى آفرينش، نعمتها و الطاف الهى به وى، و مانند آن بينديشد و ذهنش به اين نوع افكار متوجه و معطوف گردد و نظارت و تنبه استمرار يابد تا ديگر متوجه افكار وهمى نشود. حتى اعضا و جوارح او را به كارى مشغول نمايد تا با كار عملى فكرش به آن كار معطوف گردد و به امور ديگر پراكنده نگردد. اين كار عملى در معطوف داشتن فكر به امر خاص بسيار مؤثر است و شايد يكى از دلايل سفارش اكيد بر اين كه جوان نبايد بىكار باشد و گفته شده كه خدا جوان بىكار را دوست نداد، همين امر باشد كه در دوران جوانى افكار پراكنده به جوان روى مى آورد و كار مشغوليت ذهنى، برايش ايجاد مى كند و تمركز به وى مىبخشد و با اين وسيله از افكار واهى و خيالى جوان پيش گيرى مىشود.
- ايجاد بينش صحيح
محقق نراقى بسيارى از رفتارهاى نابهنجار، غير اخلاقى و غير دينى و وسوسههاى شيطانى را ناشى از عدم بينش صحيح متربّى در مسائل اعتقادى، فكرى، اخلاقى و اجتماعى و عدم شناخت وافى در افعال، رفتار و انگيزه ها، آثار و عوارض آنها مىداند و معتقد است با دادن بينش و شناخت درست، مىتوان متربّى را تربيت كرد و اخلاق وى را اصلاح نمود و از وقوع در مشكلات روانى، رفتارهاى زشت و سرنوشتى ناخواسته، پيش گيرى كرد. از اين رو اين مربى و متفكر اسلامى در همه جنبههاى تربيتى، بويژه تربيت اخلاقى، بر اين روش تأكيد مىورزد و معمولاً آن را قبل از روشهاى ديگر متذكر مىشوند و اعتبار زيربنايى براى آن قائلند.
در اجراى اين روش و تحقّقِ بينش در متربّى، محقق نراقى توصيه مىكند كه مربى به امور زير بپردازد:
الف: متربّى را از آيات و احاديث در
مدح يا ذم صفات و رفتارهاى مورد تعليم و تربيت آگاه سازد و آثار و عوارض آنها را كه در قرآن و كلمات معصومان(ع) ذكر شده، به وى آموزش دهد و از وى بخواهد تا در آنها انديشه و تأمّل كند.
ب: شناخت كافى از فضيلت و رذيلت ارائه دهد و حسن و قبح صفت يا رفتار را بيان نمايد تا متربّى به تشخيص درست از نادرست، اخلاق و رفتار نيك از اخلاق و رفتار ناپسند و زيبايى يازشتى رفتارى را كه مى خواهد از او سربزند، بيابد.
ج: ارتباط عينى را كه بين كمال، شرافت و رفتار مطلوب با قوّت و عزت نفس وجود دارد، براى متربّى مكشوف سازد و رابطه نقصان، بيمارىهاى روانى و صفات و رفتارهاى ضد ارزشى را با ضعف و ذلت نفس، تبيين نمايد.
د: از علل و اسبابِ بروز صفت ياوقوع عمل كه به صورت ناخواسته از متربّى صادر شده، پرده بردارد تا او به درك درستى از آنجه انجام داده است برسد و در آينده از چنين رفتارهاى ناخواسته پيش گيرى كند.
ه: شناخت درستى از عظمت، عزت، قدرت، محبت، رضايت و خشم، عدالت، رحمت خداوند، قضا و قدر آموزش دهد تا در سايه بينش صحيح، راه عبوديت و صراط مستقيم را در رسيدن به هدف عالى تربيتى بپيمايد و اگر عملكردهاى نادرستى داشت، مريوس نشود و راه اصلاح را طى نمايد.
منابع:
رابطه اخلاق و تربيت چگونه است؟
رابطه دين و تربيت.
دين و نظام تربيتى.
قاطعيت در تربيت.
تعاريف تربيت:
تربيت دينى، تربيت ليبرال
تربيت ليبرال
الف) مبانى ارزشى ليبراليسم
ب) مبانى ارزشى تعليم و تربيت ليبرال
ج – مخالفان تعليم و تربيت ليبرال
تربيت دينى.
ب) اصول تربيت دينى.
تربيت دينى، تربيت ليبرال، تقابل يا همسويى
ابعاد تربيت.
تربيت دينى.
رابطه تربيت دينى و اخلاقى.
هدف تربيت دينى.
اهميت تربيت دينى.
انواع تربيت دينى.
جنبههاى فردى و اجتماعى تربيت دينى.
تربيت دينى; هدايتيا تلقين؟
شيوه تلقينى، شيوه مقايسهاى.
تعريف و عناصر تلقين.
ارزشيابى عنصر سوم
جايگاه آموزههاى «رفتارگرايى» در فرايند تربيت.
ريشهيابى شبهه تلقين در تربيت دينى.
نقد و بررسى.
تربيت در مكتب علوى.
الف: عوامل و موانع تربيت.
فلسفه تربيت در قرآن.
تربيت پذيرى انسان.
از نگاه استاد، قرآن، انسان را موجودى مىشناسد، مركب از بدن و روح كه هويت الهى دارد (و نفخت فيه من روحى) (حجر/ 29) و اين روح، زاييده عنصر مادى وجود او است، (ثم أنشأناه خلقاً آخر) ولى نبايد در دامن مادر طبيعت محبوس بماند، بلكه بايد راه تكامل را بپيمايد و گرنه در (اسفل سافلين) كه چهره آن جهانىاش جهنم است: (فامّه هاويه) (قارعه/ 9) باقى مىماند.
معنى شناسى تربيت.
اهداف و مبانى تربيت.
روشهاى تربيتى از ديدگاه محقق نراقى.