رذايل اخلاقي

آرزو و آمال طولاني[1]

طول امل(آرزو) عبارت است از: اميدهاى بسيار در دنيا، و آرزوهاى دراز، و توقّع زندگانى دنيا، و بقاى در آن.

بيا كه قصر امل سخت سست بنياد است به فكر باش كه بنياد عمر بر باد است

مجو درستى عهد از جهان سست نهاد كه اين عجوزه، عروس هزار داماد است

و سبب اين صفت پليد دو چيز است:

يكى جهل و نادانى است، چون جاهل، اعتماد مى‏كند بر جواني خود و با وجود دوران جواني، مرگ خود را دور مي پندا‏رد. و بيچاره مسكين ملاحظه نمى‏نمايد كه اگر اهل شهرش را بشمارند صد يك آن پير نيستند و پيش از آمدن زمان پيرى به چنگ گرگ أجل گرفتار گشته‏اند. تا يك نفر پير مي ‏ميرد هزار كودك و جوان مرده. و يا تكيه بر صحت حال عمومي خود مي نمايد و بعيد مي داند كه مرگ ناگهاني، گريبان او را بگيرد. و غافل مي ‏شود از اينكه مرگ ناگهاني چه بعدي دارد. چه بسيار صاحبان بدن قوي كه به مرگ ناگهاني از دنيا رفتند. اگر بر فرض مرگ ناگهاني بعيد باشد امّا بيماري ناگهاني كه بعيد نيست، و هر مرضى ناگهاني عارض مى‏شود. و چون مرض بر بدن رسيد، مرگ استبعاد ندارد.

پيوند عمر بسته به موئيست هوش دار غمخوار خويش باش، غم روزگار چيست مرگ، پيرى و جوانى نمى‏شناسد. شب و روز نمى‏داند. و سفر و غير سفر نزد او يكسان است. بهار و خزان و زمستان و تابستان، براي او تفاوت نمى‏كند. نه آن را وقتى است خاص، و نه زمانى است مخصوص.

ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد.  و جاهل از اين‏ها غافل. هر روز چندين تابوت طفل و جوان را مى‏برند و به تشييع جنازه دوستان و آشنايان مى‏روند و جنازه خود را هيچ به ياد نمي آورند.‏

و سبب دوّم براى آرزوهاي طولاني، محبّت دنياى پست و أنس به لذتهاي گذرا است، زيرا انسان چون انس به شهوات و لذّات گرفت و در دل او دوستى مال و منال و أولاد و عيال و خانه و مسكن و املاك و مركبها(وسايل نقليه) و غير اين‏ها جاي گير شد، و جدايي از آنها بر او دشوار گرديد دل او به زير بار فكر مردن نمى‏رود. و از تصوّر مرگ خود، نفرت مى‏كند. و اگر گاهى به خاطر او خطور كند خود را به فكر ديگر مى‏اندازد. و از مشاهده كفن و كافور كراهت مى‏دارد. بلكه دل خود را پيوسته به فكر زندگانى دنيا مى‏اندازد. و خود را به اميد و آرزو تسلّى مى‏دهد. و از ياد مرگ غفلت مى‏ورزد. و تصوّر نزديك رسيدن آن را نمى‏كند. و اگر احيانا ياد آخرت و اعمال خود افتاد و مردن خود را تصوّر نمود، نفس أمّاره و شيطان او را به وعده فريب مى‏دهد.

پس مى‏گويد كه: امر پروردگار دراز است و هنوز تو در اوّل عمرى، حال چندى به كامرانى و خوشگذراني و جمع اسباب دنيوى مشغول باش تا بزرگ شوى در آن وقت توبه كن و مهيّاى كار آخرت شو. چون بزرگ شد گويد: حال جوانى، هنوز كجاست تا وقت پيرى، چون پير شوى توبه خواهى كرد و به اعمال صالحه خواهى پرداخت. و اگر به مرتبه پيرى رسيد با خود گويد: ان شاء اللّه اين خانه را تمام كنم، يا اين مزرعه را آباد نمايم، يا اين پسر را داماد كنم، يا آن دختر را برايش بگيرم بعد از آن دست از دنيا مى‏كشم و در گوشه‏اى به عبادت مشغول مى‏شوم. و هر شغلى كه تمام مى‏شود باز شغلى ديگر روى مى‏دهد. و همچنين هر روز را امروز و فردا مى‏كند تا ناگاه مرگ، گلوى او را بى‏گمان مى‏گيرد و وقت كار مى‏گذرد.

روزگارت رفت زينگون حالها همچو «تيه»[2] [1]و قوم موسى سالها سال بى‏گه گشت و وقتت گشت طى جز سيه روئى و فعل زشت نى هين مگو فردا كه فرداها گذشت تا به كلّى نگذرد ايام كشت هين و هين اى راه رو بى‏گاه شد آفتاب عمرت اندر چاه شد اين قدر عمرى كه ماندستت بتاز تا بزايد زين دو دم عمر دراز تا نمرده‏ست اين چراغ با گهر هين فتيله‏اش ساز و روغن زودتر و اين بيچاره كه هر روز به خود وعده فردا مى‏دهد و به تأخير مى‏گذراند غافل است از اينكه: آنكه او را وعده مى‏دهد فردا هم با او است. و دست فريب او دراز است. بلكه هر روز قوّت او بيشتر مى‏شود و اميد اين، افزون مى‏گردد، زيرا اهل دنيا را هرگز فراغت از شغل حاصل نمى‏شود. و فارغ از دنيا كسى است كه به يكبارگى دست از آن بردارد و آستين بر او افشاند.

و چون دانستى كه منشأ آرزوهاي طولاني، محبّت دنيا و جهل و نادانى است مى‏دانى كه خلاصى از اين مرض ممكن نيست مگر به دفع اين دو سبب به آنچه گذشت در معالجه حبّ دنيا، و به ملاحظه احوال اين منزل موقت، و گوش دادن موعظه ها و نصيحتها از صاحبان نفوس مقدّسه طاهره و تفكّر در احوال خود، و تدبّر در روزگار خود. پس بايد گاهى سرى بر زانو نهد و آينده خود را به نظر در آورد و ببيند كه يقيني ‏تر از مرگ از براى او چه چيز است. و فكر كند كه البّته روزى جنازه او را بر دوش خواهند كشيد. و فرزندان و برادرانش گريبان در مرگش خواهند دريد. و زن و عيالش گيسو پريشان خواهند نمود.

و او را در قبر تنها خواهند گذاشت و به ميان مال و اسباب اندوخته او خواهند افتاد.

اين سيل متّفق بكند روزى اين درخت وين باد مختلف بكشد روزى اين چراغ و تأمّل كند كه شايد تخته تابوت او امروز در دست نجّار باشد. يا كفن او از دست گازر (رختشوى‏) بر آمده باشد. و خشت لحد او از قالب در آمده باشد. پس چاره در كار خود كند و با خود گويد:  كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش كى روى ره، ز كه پرسى، چه كنى، چون باشى‏

معالجه آرزوهاي طولاني

بدان كه: معالجه مرض آرزوهاي طولاني، ياد مرگ و خيال مردن است، زيرا ياد مرگ، آدمى را از دنيا دلگير و دل را از دنيا سير مى‏سازد.

و از اين جهت حضرت پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله – فرمود: «بسيار ياد آوريد شكننده لذّتها را. عرض كردند: يا رسول اللّه آن چيست؟ فرمود: مرگ است، و هيچ بنده‏اى نيست كه حقيقت آن را ياد كند مگر اينكه وسعت دنيا بر او تنگ مى‏شود. و اگر سختي و دردي دارد و دل او به سبب کاري از دنيا تنگ شده است گشاده مى‏گردد». و به آن حضرت عرض كردند كه: «آيا كسى با شهداى أحد محشور خواهد شد؟ فرمود: بلى كسى كه شبانه روزى بيست مرتبه مرگ را ياد كند». و فرمود: «كسى كه شايسته عنايت و دوستى حقّ – سبحانه و تعالى – شود، و سزاوار سعادت گردد، أجل پيش چشم او آيد، و هميشه در برابر او باشد، و آرزو و أميد دنيا به پشت سر وى رود – يعنى هميشه در فكر مرگ باشد و هيچ در ياد أمور دنيوى و اسباب زندگانى نباشد -. و چون كسى مستحقّ شقاوت و دوستى شيطان شود و شايسته آن باشد كه: شيطان متولّى امور و صاحب اختيار او باشد بر عكس آن مى‏شود. يعنى آرزو به پيش چشم وى آيد و أجل به پشت سر او رود».

روزى از آن سرور پرسيدند كه: «بزرگترين و كريمترين مردم كيست؟ فرمود: هر كه بيشتر در فكر مردن باشد. و زيادتر آماده و مهيّاى مرگ شده باشد. ايشان‏اند زيركان كه دريافتند شرف و بزرگى دنيا و كرامت و نعمت آخرت را». و از آن جناب روايت شده است كه فرمود: «چاره‏اى از مردن نيست، مرگ آمد با آنچه در آن هست. و آورد روح راحت و رو آوردن مبارك را به بهشت برين براى كسانى كه اهل سراى جاويدند كه سعيشان براى آنجا، و شوقشان به سوى آن بود». و فرمود كه: «مرگ تحفه و هديه مؤمن است». بلى:

چون از اينجا وارهد آنجا رود در شكر خانه ابد ساكن شود گويد آنجا خاك را «مى‏بيختم» زين جهان پاك مى‏بگريختم اى دريغا پيش از اين بودى أجل تا عذابم كم بدى اندر «وحل» از حضرت امام جعفر صادق – عليه السّلام – روايت شده است كه: «چون جنازه كسى را بردارى فكر كن كه گويا تو خود آن كس هستى كه در تابوت است و آن را برداشته‏اند.

و خود را چنان فرض كن كه: به عالم آخرت رفته‏اى و از پروردگار خود درخواست نموده‏اى كه تو را به دنيا برگرداند. و سؤال تو را پذيرفته و تو را دوباره به دنيا فرستاده است. ببين كه چه خواهى كرد و چه عمل از سر خواهى گرفت». پس فرمود: «اى عجب از قومى كه از اوّل تا به آخر ايشان را گرفته‏اند و محبوس ساخته‏اند و نداى كوچ رحيل ايشان بلند شده و ايشان مشغول بازى هستند». ابو بصير به خدمت آن حضرت شكايت كرد از وسواسى، كه او را در امر دنيا عارض مى‏شد. حضرت فرمود: «اى أبو محمد ياد آور زمانى را كه بندهاى اعضاى تو در قبر از يكديگر جدا خواهد شد و دوستان تو، تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشيد و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانه‏هاى خود برخواهند گشت و كرم از سوراخهاى بينى تو بيرون خواهد آمد و مار و مور زمين گوشت بدن تو را خواهند خورد. و هرگاه اين معنى را متذكّر شوى امور دنيا بر تو سهل و آسان خواهد شد.

أبو بصير مى‏گويد: به خدا قسم كه هر وقت غم و اندوهى از امر دنيا به من مى‏رسيد چون به فكر اين‏ها مى‏افتادم از آن فارغ مى‏شدم و ديگر از براى من غصه از امر دنيا باقى نمى‏ماند». و فرمود كه: «ياد مرگ، خواهش‏هاى باطل را از دل زايل مى‏كند. و گياههاى غفلت را مى‏كند. و دل را به وعده‏هاى إلهى قوى و مطمئن مى‏گرداند. و طبع را رقيق و نازك مى‏سازد. و هوا و هوس را مى‏شكند. و آتش حرص را فرو مى‏نشاند. و دنيا را حقير و بى‏مقدار مى‏سازد. و بعد از آن فرمود: اين معنى سخنى است كه پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله – فرمود: «تفكّر ساعه خير من عباده سنه». يعنى: «فكر كردن يك ساعت، بهتر است از عبادت يك سال». و اين در وقتى است كه آدمى طنابهاى خيمه خود را از دنيا بكند و در زمين آخرت محكم ببندد.  و شكّ نداشته باشد كه كسى كه اين چنين، مرگ را ياد كند رحمت بر او نازل مى‏شود.

و بعد از آن فرمود كه: «مرگ، اول منزلى است از منازل آخرت و آخر منزلى است از منازل دنيا، پس خوشا به حال كسى كه در منزل اوّل او را اكرام كنند». بلى اى برادر عجب و هزار عجب از كسانى كه مرگ را فراموش كرده‏اند و از آن غافل گشته‏اند و حال اينكه از براى بنى آدم امرى از آن يقينى‏تر نيست. و هيچ چيز از آن به او نزديكتر و شتابان‏تر نيست.

« ايْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في‏ بُروُجٍ مُشَيَّدَه 4: 78». يعنى: «هر جا كه بوده باشيد مرگ شما را در خواهد يافت اگر چه در برجهاى محكم داخل شده باشيد». كدام باد بهارى وزيد در آفاق كه باز در عقبش نكبت خزانى نيست مر  وى است كه: «هيچ خانواده‏اى نيست مگر اينكه ملك الموت شبانه روزى پنج مرتبه ايشان را بازديد مى‏نمايد». و عجب است كه: آدمى خيره سر، يقين به مرگ دارد و مى‏داند كه چنين روزى به او خواهد رسيد و باز از خواب غفلت بيدار نمى‏شود و مطلقا در فكر كار ساختن آنجا نيست.

خانه پر گندم و يك جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانى نيست و بالجمله مرگ، قضيّه‏اى است كه: بر هر كسى وارد مى‏شود. و كسى را فرار از آن ممكن نيست. پس نمى‏دانم كه اين غفلت چيست بلى: كسى كه داند عاقبت امر او مرگ است. و خاك، بستر خواب او، و كرم و مار و عقرب انيس و همنشين او، و قبر محل قرار او خواهد بود، و زير زمين جايگاه او، و قيامت وعده‏گاه او، سزاوار آن است كه:  حسرت و ندامت او بسيار، و اشك چشمش پيوسته بر رخسار او جارى باشد. و فكر و ذكر او منحصر در همين بوده، و رنج او عظيم، و درد دل او شديد باشد.

آرى:  خواب خرگوش و سگ اندر پى خطاست خواب خود در چشم ترسنده كجاست و خود را از اهل قبر بداند و از خيل مردگان شمارد، زيرا هر چه خواهد آمد نزديك است. و دور آن است كه نيايد.

اين خانه كه خانه وبال است پيداست كه وقف چند سال است انگار كه «هفت سبع»[3] [1] خواندى يا هفت هزار سال ماندى آخر نه اسير بايدت گشت چون هفت هزار سال بگذشت چون قامت ما براى غرق است كوتاه و دراز او چه فرق است بلى: غفلت مردم از مردن به جهت فراموشى ايشان از آن و كم ياد كردن آن است. و اگر كسى هم گاهى آن را ياد كند ياد آن مى‏كند به دلى كه گرفتار شهوتهاى نفسانيه و علايق دنيويه است. و چنين يادى سودى نمى‏دهد بلكه بايد مانند كسى بود كه سفر درازى اراده كرده باشد كه در راه آن بيابانهاى بى‏آب و گياه، يا درياى خطرناك باشد، و فكرى به غير از فكر آن راه ندارد. كسى كه به اين نحو بياد مردن افتد و مكرر ياد آن كند در دل او اثر مى‏كند. و به تدريج نشاط او از دنيا كم مى‏شود. و طبع او از دنيا منزجر مى‏گردد. و از آن دل شكسته مى‏شود. و مهياى سفر آخرت مى‏گردد. و بر هر طالب نجاتى لازم است كه هر روز، گاهى مردن را ياد آورد. و زمانى متذكر گردد از امثال و اقران و برادران و ياران و دوستان و آشنايان را كه رفته‏اند و در خاك خفته‏اند و از هم‏نشينى همصحبتان خود پا كشيده‏اند و در وحشت آباد گور تنها مانده، از فرشهاى رنگارنگ گذشته، و بر روى خاك خوابيده‏اند. و ياد آورد خوابگاه ايشان را در بستر خاك. و به فكر صورت و هيئت ايشان افتد. و آمد و شد ايشان را با يكديگر به خاطر گذراند. و ياد آورد كه: حال چگونه خاك، صورت ايشان را از همريخته و اجزاى ايشان را در قبر از هم پاشيده، زنانشان بيوه گشته و گرد يتيمى بر فرق اطفالشان نشسته، اموالشان تلف، و خانه‏ها از ايشان خالى مانده، و نامهاشان از صفحه روزگار بر افتاده.

پس يك يك از گذشتگان را به خاطر گذراند. و ايّام حياتشان را متذكّر شود. و خنده و نشاط او را فكر كند. و اميد و آرزوهاى او را ياد آورد. و سعى در جمع اسباب زندگانيش را تصوّر نمايد. و ياد آورد پاهاى او را كه به آنها آمد و شد مى‏نمود كه مفاصل آنها از هم جدا شده. و زبان او را كه با آن با ياران سخن مى‏گفت چگونه خورش مار و مور گشته و دهان او را كه خنده‏هاى قاه‏قاه مى‏نمود چگونه از خاك پر شده. و دندانهايش خاك گشته. و آرزوهايش بر باد رفته.

چند استخوان كه هاون دوران روزگار خوردش چنان بكوفت كه مغزش غبار كرد اى جان برادر گاهى بر خاك دوستان گذشته گذرى كن، و بر لوح مزارشان نگاه عبرت آميزي بنما. ساعتى به گورستان رو و تفكّر كن كه در زير قدمت به دو ذرع راه چه خبر، و چه صحبت است. و در شكافهاى «زهره شكاف»[4] [2] قبر چه ولوله و وحشت است. همجنسان خود را بين كه با خاك تيره يكسان گشته. ودوستان و آشنايان را نگر كه ناله حسرتشان از فلك گذشته. ببين كه: در آنجا رفيقان‏اند كه ترك دوستى گفته و دوستان‏اند كه روى از ما نهفته. پدران مايند مهر پدرى بريده. مادران‏اند دامن از دست اطفال كشيده، طفلان مايند در دامن دايه مرگ خوابيده، فرزندان مايند سر بر خشت لحد نهاده، برادران‏اند ياد برادرى فراموش كرده، زنان مايند با معشوق اجل دست در آغوش كرده و گردن كشان‏اند سر به گريبان مذلت كشيده، سنگدلان‏اند به سنگ قبر، نرم و هموار گشته، فرمانروايان‏اند در عزاى نافرمانى نشسته، جهانگشايان‏اند در حجله خاك در بر روى خود بسته، تاجداران‏اند نيم خشتى بزير سر نهاده، لشكركشان‏اند تنها و بيكس مانده، يوسف جمالان‏اند از پى هم به چاه گور سرنگون، نكورويان‏اند در پيش آئينه مرگ زشت و زبون، نودامادان‏اند به عوض زلف عروس، مار سياه بر گردن پيچيده، نو عروسان‏اند به جاى سرمه، خاك گور در چشم كشيده، عالمان‏اند اجزاى كتاب وجودشان از هم پاشيده، وزيران‏اند «چاقوي» مرگ، نامشان را از دفتر روزگار تراشيده، تاجران‏اند بى‏سود و سرمايه در حجره قبر افتاده، سوداگران‏اند سوداى سود از سرشان در رفته، زارعان‏اند مزرع عمرشان خشك شده، دهقانان‏اند دهقان قضا بيخشان بركنده، پس خود به اين ترانه دردناك مترنّم شو:

چرا دل بر اين كاروانگه نهيم كه ياران برفتند و ما بر رهيم تفرّج كنان، بر هوا و هوس گذشتيم بر خاك بسيار كس كسانى كه از ما به غيب اندرند بيايند و بر خاك ما بگذرند پس از ما همى گل دهد بوستان نشينند با يكديگر دوستان دريغا كه بى‏ما بسى روزگار برويد گل و بشكفد نوبهار بسى تير و دى ماه و اردى بهشت بيايد كه ما خاك باشيم و خشت جهان بين كه با مهربانان خويش زنا مهربانى چه آورد پيش چه پيچى در اين عالم پيچ پيچ كه هيچ است از آن سود و سرمايه هيچ درختى است شش پهلو و چار بيخ تنى چند را بسته بر چار ميخ مقيمى نبينى در اين باغ كس تماشا كند هر كسى يك نفس و بعد از اين در احوال خود تأمّل كن كه تو نيز مثل ايشان در غفلت و جهلى. ياد آور زمانى را كه: تو نيز مثل گذشتگان عمرت به سرآيد و زندگيت به پايان رسد، خار نيستى به دامن هستيت در آويزد و منادى پروردگار نداى كوچ در دهد، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجه‏ات بكشند، و دوستان و خويشان تو يقين به مرگ كنند، اعضايت از حركت باز ماند، و زبانت از گفتن بيفتد، و عرق حسرت از جبينت بريزد، و جان عزيزت بار سفر نيستى بربندد، و يقين به مرگ نمايى. از هر طرف نگرى دادرسى نبينى. و از هر سو نظر افكنى فرياد رسى نيابى، ناگاه ملك الموت به امر پروردگار درآيد و گويد:

كه هان منشين كه ياران برنشستند «بنه برنه» كه ايشان رخت بستند و خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعيفت افكند و قلاب هلاك بر كالبد نحيفت اندازد و ميان جسم و جانت جدايى افكند، و دوستان و برادران ناله حسرت در ماتمت ساز كنند. و دوستان و ياران به مرگت گريه آغاز كنند. پس بر تابوت تخته بندت سازند و خواهى نخواهى به زندان گورت درآورند. و درِ خلاصي بر رويت ببندند و دوستان و يارانت برگردند، و تو را تنها در وحشتخانه گور بگذارند.

و چون چندى به امثال اين افكار پردازى به تدريج ياد مرگ در برابر تو هميشه حاضر مى‏گردد. و دلت از دنيا و آمال آن سير مى‏شود. و آماده سفر آخرت مى‏گردى.

و هان، هان از ياد مرگ، مگريز و آن را از فكر خود بيرون مكن كه آن خود خواهد آمد.  چنان كه خداى – تعالى – مى‏فرمايد : «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ 62: 8».

يعنى: «بگو به مردمان كه: موت، آن چنان كه از او مى‏گريزيد او شما را در مى‏يابد و به ملاقات شما مى‏رسد». و ملاحظه كن حكايت جناب سيّد انبياء را به ابو ذر غفارى كه فرمود: «اى ابا ذر غنيمت شمار پنج چيز را پيش از رسيدن پنج چيز: جوانى خود را غنيمت دان پيش از آنكه ايّام پيرى در رسد. و صحّت خود را غنيمت دان پيش از آنكه بيمارى، تو را فرو گيرد. و زندگانى خود را غنيمت دان پيش از آنكه مرگ، تو را دريابد. و غناى خود را غنيمت شمار پيش از آنكه فقير گردى. و فراغت خود را غنيمت دان پيش از آنكه به خود مشغول شوى». پيش از آن برون كنندت از ده، رخت بر گاو، و بار بر خر نه. حضرت رسول – صلّى اللّه عليه و آله – چون از اصحاب خود غفلت را مشاهده فرمودى فرياد بركشيدى كه: «مرگ، شما را در رسيد و شما را فرو گرفت، يا به شقاوت يا به سعادت». مروى است كه: «هيچ صبح و شامى نيست مگر اينكه منادى ندا مى‏كند كه:  «ايها النّاس الرحيل، الرحيل». آورده‏اند كه: «در بنى اسرائيل مردى بود جبّار، با اموال بى‏شمار و غرور بسيار، روزى با يكى از حرم، خلوت نموده بود كه شخصى با هيبت و غضب داخل شد.

آن مرد غضباك شده گفت كه: تو كيستى و كه تو را اذن دخول داده؟ گفت: من كسى هستم كه احتياج به اذن دخول ندارم. و از ابهت ملوك و سلاطين نمى‏ترسم. و هيچ گردن كشى نمي تواند مرا منع كند. پس لرزه بر اعضاى آن مرد افتاد و از خوف بيهوش شد. بعد از ساعتى سر برداشت در نهايت عجز و شكستگى گفت: پس تو ملك الموتى؟ گفت: بلى. گفت: آيا مهلتى هست كه من فكرى از براى روز سياه خود كنم؟ گفت:

«هيهات انقطعت مدتك و انقضت انفاسك فليس في تأخيرك سبيل». يعنى: مدّت زندگانى تو تمام شد و نفسهاى تو به آخر رسيده. گفت: مرا به كجا خواهى برد؟ عزرائيل گفت: به جانب عملى كه كرده‏اى. گفت: من عمل صالحى نكرده‏ام و از براى خود خانه‏اى نساخته‏ام. گفت: ترا مى‏برم به سوى آتشى كه پوست از سر مى‏كند.

حضرت عيسى – عليه السّلام – كاسه سرى را ديد افتاده پايى بر آن زده گفت: «به اذن خدا تكلّم كن و بگو چه كس بودى. آن سر به تكلّم آمده گفت: يا روح اللّه من پادشاه عظيم الشّأنى بودم، روزى بر تخت خود نشسته بودم و تاج سلطنت بر سر نهاده و خدمتگزاران و حشم و جنود و لشكر در كنار و حوالى من بود، ناگاه ملك الموت بر من داخل شد. به مجرّد آمدن، اعضاى من از همديگر جدا شده و روح من به جانب عزرائيل رفت و جمعيّت من متفرّق گرديد. اى پيغمبر خدا؛ كاش هر جمعيّتى اوّل متفرّق باشد».

فغان كاين ستمكاره «گوژ» پشت يكى را نپرورد كاخر نكشت

سر سروران رو به خاك اندراست تن پاكشان در «مغاك[5][1]» اندر است

از آن خسروان خوار و فرسوده بين به خاك سيه توده در توده بين

چراغى نيفروخت گيتى به مهر كه آخر «نيندود» دودش به چهر

نيفشاند تخمى كشاورز دهر كه ندرود بى‏گاهش از داس قهر

نهالى در اين باغ سر بر نزد كه دهرش به كين ارّه بر سر نزد

سرى را زمانه نيفراخته كه پايانش از پا نينداخته

كجا شامگه اخترى تابناك برآمد كه نامد سحرگه به خاك‏

انتقام جوئي[6]

 يعنى كسى كه بدى با انسان كند اگر او نيز در صدد بدى كردن به مثل آنچه او كرده است يا بالاتر برآيد اين انتقام جوئي است، اين حالت تا جايي پيش مي رود كه اگر چه شرعا حرام باشد، باز هم مرتكب آن مي شود، مانند: مكافات غيبت به غيبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان. و همچنين غير اين‏ها از افعال محرمه. و شكى در حرمت آن نيست.

رسول خدا – صلّى اللّه عليه و آله – فرمودند كه: «اگر مردى تو را سرزنش كند به عيبى كه در تو هست، تو سرزنش مكن او را به آنچه در اوست». و نيز فرمودند: «دو نفر كه يكديگر را دشنام مى‏دهند دو شيطان‏اند كه همديگر را مى‏درند». «روزى در مجلس حضرت رسول – صلّى اللّه عليه و آله – ، شخصى به يكى از صحابه دشنام داد، و او ساكت بود، بعد از آن، او نيز شروع كرد به تلافى آن. حضرت برخاستند و فرمودند كه: فرشته از جانب تو جواب مى‏داد و چون خود به سخن آمدى فرشته رفت و شيطان آمد، و در مجلسى كه شيطان در آن است من نمى‏نشينم». پس بر مرد ديندار لازم است كه هر گاه از كسى نسبت به او ظلمى صادر شود در گفتار يا كردار، اگر از شريعت مقدسه جزائى و انتقامى به جهت آن مقرر است به آن اكتفا كند و از آن تعدى نكند، اگر چه بهتر آن است كه از آن نيز چشم بپوشد و از آن شخص عفو كند. و اگر در شرع، جزاء معيّنى به جهت آن نرسيده است پا از دايره شرع بيرون ننهد. و اگر سخنى بگويد، سخنى باشد كه حرام نباشد، مثل اينكه: در مقابل كسى كه او را مذمت كند يا دشنام دهد و مانند آن از چيزهائى كه در شرع مكافاتى ندارد همين قدر گويد كه: اى بى‏حيا، و اى بد خلق، و اى بى‏آبرو، و اى بى‏شرم – اگر اين صفات را داشته باشد -. يا بگويد خدا جزاى تو را بدهد، يا خدا از تو انتقام كشد، يا تو كيستى كه من جواب تو را گويم، يا اى جاهل، و اى احمق. و اين دروغ نيست، زيرا كه هيچ كس از جهل و حمق خالى نيست.

همچنان كه مروى است كه: «مردم همه در شناختن ذات خدا احمق‏اند». و بهتر اين است كه زبان به اين‏ها نيز نگشايد و حواله آن را به رب الارباب نمايد، زيرا كه بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشكل است. و اكثر مردم در وقت غضب از ضبط خود عاجزند.

بلى اگر مقامى باشد كه اگر مطلقا متعرض نشود به بى‏غيرتى و بى‏حميّتى منجر شود، با حلم و حوصله و موافقت شريعت مقدسه، مكافات نمايد. و چون في الجمله مكافات نمود زود راضى شود.

از حضرت پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله – مروى است كه: «بنى آدم طبقات مختلف‏اند: بعضى دير به غضب مى‏آيند و زود غضب ايشان بر مى‏گردد. و بعضى زود به غضب مى‏آيند و زود بر مى‏گردند. و طايفه‏اى زود به غضب مى‏آيند و دير راضى مى‏شوند. و جماعتى دير به غضب مى‏آيند و دير خشنود مى‏شوند و بهترين اين طوايف كسانى هستند كه دير غضبناك مى‏شوند. و زود خشنود مى‏گردند. و بدترين ايشان، آنان‏اند كه زود به غضب آيند و دير راضى شوند». و بدان كه علاج ترك انتقام اين است كه: تأمل در بدى عاقبت آن در دنيا و آخرت كند و بداند كه اگر انتقام آن را به پروردگار حواله كند البته منتقم حقيقى از او انتقام كشد، همچنان كه مكرر مشاهده شده و به تجربه رسيده و اخبار و آيات بر آن دلالت دارند.

بلى:  به چشم خويش ديدم در گذرگاه كه زد بر جان مورى مرغكى راه

هنوز از صيد منقارش نپرداخت كه مرغ ديگر آمد كار او ساخت

علاوه بر اينكه اگر آن شخصى كه بدى كرده او را از انسانيت في الجمله بهره‏اى هست از سكوت و مكافات نكردن بيشتر تنبيه و تأديب مى‏شود، و اثر الم و شرمسارى و خجالت او بيشتر از انتقام توست. و اگر از انسانيت بى‏بهره و بى‏نصيب است تلافى تو نيز چندان اثرى در او نمى‏كند، بلكه هر چه نسبت به او گوئى تفاوتى در حال او هم نمى‏رسد و تو باز از مقابله و برابرى با او ضايع و بى وقع مى‏گردى زيادتر از آنچه آن شخص با تو كرده.

بلى:  سگى پاى صحرا نشينى گزيد به خشمى كه زهرش ز دندان چكيد

شب از درد بيچاره خوابش نبرد به خيل اندرش دخترى بود خرد

پدر را جفا كرد و تندى نمود كه آخر تو را نيز دندان نبود

پس از گريه مرد پراكنده روز بخنديد كاى دختر دلفروز

محال است اگر تيغ بر سر خورم كه دندان به پاى سگ اندر برم

و بعد از اين تأمل كند در فوايد ضد انتقام كه همانا «عفو كردن» است و چون مكرر چنين كند از براى او ملكه و عادت مي‎شود .

اهانت و تحقير ديگران

اهانت و تحقير نمودن بندگان خدا و مذمت آن. شكي نيست كه اين صفت مذمومه در شريعت مقدسه حرام، و موجب هلاكت صاحب آن است.

از حضرت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ روايت شده است كه: «خداي ـ تعالي ـ فرمود: هر كه اهانت برساند به يكي از دوستان من، پس كمر به مبارزه‌ي با من بسته است».[1]

و در حديث ديگر از آن سرور منقول است كه: «پروردگار عالم ـ جل شأنه ـ فرمود: به تحقيق كه با من جنگ كرده است هر كه ذليل كند يكي از بندگان مؤمن مرا».[2]

و از حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ مروي است كه: «هر كه پست و حقير كند مؤمني را ـ خواه مسكين باشد و خواه غير مسكين ـ خداي ـ تعالي ـ باز نمي‌ايستد از پست كردن و دشمني او، تا رجوع كند از آنچه به آن مؤمن كرده است.»[3]

و احاديث در اين خصوص بسيار است.

و هر كه نسبت ميان خدا و بنده‌ي او را في الجمله ادراك كند، و ربط خاصي كه ميان خالق و مخلوق است بفهمد، مي‌داند كه اهانت بنده، اهانت مولاي اوست، و تحقير مخلوقي، في الحقيقه تحقير خالق اوست. و همين قدر در مذمت اين عمل كافي است.

پس بر هر عاقلي واجب است كه پيوسته متذكر اين معني بوده باشد، و اخبار و آثاري را كه در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد، و آنچه در خصوص مدح و تعظيم ايشان رسيده است نصب العين خود نمايد، و خود را از اين عمل (كار) قبيح باز داد تا موجب رسوايي او در دنيا و آخرت نگردد.

تعظيم و احترام كردن به بندگان خدا و فضيلت آن

و مخفي نماند كه ضدّ اين صفت، كه اكرام و تعظيم و احترام داشتن بندگان خدا بوده باشد، از شريف‌ترين عمل‌ها و با فضيلت‌ترين كارها است.

و در حديث قدسي وارد شده است كه: «حق ـ سبحانه و تعالي ـ فرمود كه: بايد ايمن شود از غضب من هر كه اكرام كند بنده‌ي مؤمن مرا».[4]

و از حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ روايت شده است كه: «هيچ بنده‌اي از امت من نيست كه نيكويي و نرمي كند با برادر مؤمن خود، به نوعي از ملاطفت، مگر اينكه خدا از خدمه‌ي بهشت خدمتكار از براي او مقررّ مي‌فرمايد.»[5]

و از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مروي است كه: «هر كه ذلت را از روي برادر مؤمن خود بردارد، خداي ـ تعالي ـ ده حسنه براي او مي‌نويسد، و هر كه بر روي برادر مؤمن خود تبسم كند، خداي ـ تعالي ـ از براي او حسنه ثابت كند.»[6]

و فرمود: «هر كه برادر مؤمن خود را تحسين كند، خداي ـ تعالي ـ تا روز قيامت براي او تحسين مي‌نويسد.»[7]

و فرمود: «هر كه نزد برادر مسلم خود آيد و او را گرامي دارد، خداي تعالي را گرامي داشته است.»[8]

روزي آن حضرت به اسحق بن عمار فرمود كه: «اي اسحق! به دوستان من هر قدر تواني احسان كن، كه هيچ مؤمني احسان به مؤمني نكرد و اعانت او ننمود مگر اينكه صورت ابليس را خراشيد، و دل او را مجروح ساخت.»[9]

و از جمله‌ي اموري كه انسان را به اكرام و تعظيم مردم وا مي‌دارد،‌ آن است كه به تجربه ثابت شده است كه: هر كه به هر نظري مردم را مي‌بيند، مردم نيز به آن نظر به او نگاه مي‌كنند و او را مي‌بينند.

آري، هر كس هر چه مي‌كارد درو مي‌كند.  همينت پسند است اگر بشنوي كه گر خار كاري سمن[10] ندروي و بدان كه ـ همچنان كه مذكور شد ـ گرامي داشتن و عزت دادن جميع طبقات مردم، به قدري كه سزاوار ايشان است از جمله‌ي اعمال پسنديده است. و شايسته است كه انسان بعضي از اصناف مردم را به تعظيم و اكرام بيشتري اختصاص دهد، و از آن جمله اهل علم و فضل و صاحبان ورع و تقوي است، زيرا در احاديث بسيار تأكيد زياد در اكرام و تعظيم اين دو طبقه جليله وارد شده.

احترام پيران

و از آن جمله پيران و ريش سفيدان اهل اسلام است، كه گرامي داشتن و احترام زياد ايشان بر جوانان لازم و حتمي است.

و حضرت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود كه: «هر كه مراعات كند برتري بزرگتر از خود را به جهت زياد بودن سن او، و احترام كند او را، خداي تعالي او را از ترس روز قيامت ايمن مي‌گرداند.»[11]

و از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ روايت شده است كه: «بزرگ شمردن بزرگان پير، و تعظيم آنان، تعظيم و بزرگ شمردن خداست.»[12]

و فرمود كه: «از ما نيست هر كه احترام نكند پيران ما را، و رحم نكند بر بچه‌هاي ما».[13]

و از جمله‌ي كساني كه زيادتي احترام به ايشان سزاوار است، بزرگ طايفه و بخشنده طايفه است. و حضرت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود كه: «هرگاه كريم قوم، و بزرگ ايشان بر شما وارد شود، اكرام او كنيد.»[14]

احترام سادات

و از جمله‌ي طوايفي كه زيادتي تعظيم و اكرام ايشان لازم، و احترام ايشان حتمي است، سلسله‌ي جليله‌ي سادات علويه است، كه دوست داشتن و محبت ايشان، اجر رسالت و مزد نبوت است.

و از حضرت رسالت پناهي ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مروي است كه: «شفاعت من ثابت است از براي هر كه اعانت كند ذرّيّه‌ي مرا به دست يا زبان يا با مال خود.»[15]

و فرمود: «چهار نفر را من شفاعت خواهم نمود در روز قيامت، اگر چه به قدر گناه تمام اهل دنيا را آورده باشند:

يكي: آنكه اكرام كند ذرّيّه‌ي مرا.

دوم: آنكه حاجت ايشان را برآورد.

سيّم: آنكه تلاش نمايد از براي ايشان در وقتي كه گرفتار باشند.

چهارم: آنكه به دل و زبان، با ايشان دوستي و محبت كند.»[16]

و فرمود: «اكرام كنيد خوبان ذرّيّه‌ي مرا از براي خدا، و بدان ايشان را از براي من».[17] و احاديث در فضيلت سادات، و اجر اكرام و تعظيم ايشان بي‌نهايت است. و آنچه مذكور شد از براي اهل ايمان كافي است.

پی نوشتها:

[1] . بحارالانوار، ج75، ص155، ح25، كافي،‌ ج2، ص352، ح7.

[2] . بحارالانوار، ج75، ص158، ح28، كافي،‌ ج2، ص352، ح6.

[3] . كافي، ج2، ص351، ح4.

[4] . بحارالانوار، ج67، ص71، ح36.

[5] . كافي، ج2، ص206، ح4، بحارالانوار، ج74، ص298، ح33.

[6] . بحارالانوار، ج74، ص297، ح30، كافي،‌ ج2، ص205، ح1.

[7] . بحارالانوار، ج74، ص298، ح31، كافي،‌ ج2، ص206، ح2.

[8] . بحارالانوار، ج74، ص298، ح32، كافي،‌ ج2، ص206، ح3.

[9] . كافي، ج2، ص207، ح9، بحارالانوار، ج74، ص301، ح38.

[10] . مخفف ياسمن، اسم گل خوشبويي است.

[11] . بحارالانوار، ج75، ص137، ذيل ح5.

[12] . كافي، ج2،‌ص165.

[13] . همان.

[14] . محجة البيضاء، ج3، ص372.

[15] . جامع الاخبار، ص140.

[16] . خصال شيخ صدوق، باب الاربعة، ص196، ح1.

[17] . جامع الاخبار، ص140.

برگرفته از كتاب: معراج السعاده – ملا احمد نراقي، ص336

بداخلاقي و کج خلقي

بداخلاقي نزديك به غلظت و بدخوئى است و ظاهر آن است كه: غلظت و درشتى از ثمرات كج خلقى باشد. همچنان كه انقباض روى و دلتنگى و بد كلامى نيز از آثار آن است. و اين صفت از نتايج قوه غضبيه است. و اين از جمله صفاتى است كه آدمى را از خالق و خلق دور مى‏كند، و از نظر مردم مى‏افكند، و طبعها را از او متنفر مى‏كند.

و هر كج خلقى اغلب مسخره مردمان و مضحكه ايشان مى‏شود، و لحظه‏اى از حزن و الم و اندوه و غم خالى نيست.

و از اين جهت حضرت امام جعفر صادق – عليه السّلام – فرمودند كه: «هر كه بد خلق است خود را معذب دارد». و بسيار مى‏شود كه به واسطه كج خلقى ضررهاى عظيم به آدمى مى‏رسد، و از نفعهاى بزرگ محروم مى‏شود، و عاقبت هم آدمى را به عذاب اخروى مى‏افكند.

مروى است كه: روزى به حضرت رسول – صلّى اللّه عليه و آله – عرض كردند كه:

«فلان زن روزها روزه مى‏گيرد و شبها را به عبادت به پاى مى‏دارد و ليكن بد خلق است و از كج خلقى به همسايگان خود آزار مى‏رساند. آن حضرت فرمودند: هيچ خيرى در او نيست، و او از اهل جهنم است». و آن حضرت فرمودند كه: «بد خلقى بنده را مى‏رساند تا اسفل درك جهنم». و باز آن حضرت فرمودند كه: «خدا منع كرده است قبول توبه بد خلق را. عرض كردند كه: چرا يا رسول اللّه؟ فرمودند: به علت اينكه هر وقت از گناهى توبه كرد در گناهى بدتر مى‏افتد». و فرمودند كه: «بد خلقى گناهى است كه آمرزيده نمى‏شود». و بعضى از بزرگان گفته‏اند كه: «اگر مصاحبت و همنشينى كنم با فاسق فاجر خوش خلقى، دوست‏تر دارم كه با عابد كج خلقى بنشينم».

معالجه كج خلقى

و معالجه اين صفت ذميمه نيز مانند ساير صفات آن است كه: انسان مفاسد دنيايي و آخرتي آن را به ياد آورد و ملاحظه كند كه اين صفت، خالق و خلايق را با او دشمن مى‏كند، پس مهياى اين گردد كه اين را از خود دفع نمايد. بعد از آن در وقت هر سخنى و حركتى در فكر باشد كه كج خلقى از او سر نزند و خود را محافظت كند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملكه او گردد و از براى او معتاد شود.

چنانچه مذكور شد ضد اين صفت مهلكه حسن خلق است كه از شريفترين صفات و فضائل ملكات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبى آن مى‏كنند. پيغمبر خدا – صلّى اللّه عليه و آله – فرمودند كه: «در كفه ميزان اعمال در روز قيامت، چيزى بهتر از حسن خلق نيست». و روزى به عموزاده هاي خود فرمودند كه: «اى فرزندان عبد المطلب اگر وسعت آن را نداريد كه مردم را به اموال خود توانايي دهيد پس با ايشان به گشاده رويى ملاقات كنيد». و نيز آن حضرت فرمودند كه: «خدا دين اسلام را خالص از براى خود گردانيد. و صلاحيت ندارد از براى اين دين مگر سخاوت و حسن خلق. پس دين خود را به اين دو زينت دهيد». و به آن جناب عرض كردند كه: «ايمان كدام يك از مؤمنين افضل است؟ فرمودند:

هر كدام كه خوش خلق‏ترند». و باز فرمودند كه: «دوست‏ترين شما در نزد من و نزديك‏ترين شما در روز قيامت به من، خوش خلق‏ترين شماست». و نيز فرمودند كه: «حسن خلق، گناه را مى‏گدازد هم چنانكه خورشيد يخ را مى‏گدازد». و از آن بزرگوار مروى است كه: «بنده‏اى مى‏شود كم عبادت باشد، ولى به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظيم و اشرف منازل برسد». و به ام حبيبه – كه زوجه آن حضرت بود – فرمودند كه: «آدم خوش خلق، خوبى دنيا و آخرت را گرفت». و مروى است از آن حضرت كه فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را مى‏رساند به درجه كسى كه روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد». و نيز آن حضرت فرمودند كه: «نيكان شما خوش خلقان‏اند، كه مردم به دور و كنار آنها جمع مى‏شوند، و به آنها نزديك مى‏شوند، و با ايشان الفت و انس مى‏گيرند، و

ايشان نيز با مردم انس مى‏گيرند». و از حضرت امام محمد باقر – عليه السّلام – مروى است كه: «مردى به خدمت حضرت پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله – آمد و عرض كرد كه: يا رسول اللّه مرا وصيتى كن.

حضرت او را به چند چيز توصيه فرمودند و از جمله آنها اين بود كه: با برادر مؤمن با گشاده رويى ملاقات كن». و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق – عليه السّلام – فرمودند كه: «نيكى و خوش خلقى، ولايات را آباد مى‏گرداند و عمرها را زياد مى‏كند». و فرمودند كه: «به درستى كه خداى – تعالى – بنده را به حسن خلق ثواب كسى مى‏دهد كه صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد». و نيز از آن حضرت مروى است كه: «نيكى و احسان كردن با مردم و خوشروئى با ايشان، باعث دوستى مردم مى‏شوند، و آدمى را از اين جهت داخل بهشت مى‏نمايند. و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور مى‏كنند و داخل آتش مى‏كنند». و كسى كه در اين اخبار، و ساير اخبارى كه در اين خصوص وارد شده است تأمّل كند و به وجدان خود و تجربيات رجوع كند، و احوال كج خلقان و خوش خلقان را تتبّع كند مى‏يابد كه: هر بد خلقى از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر مى‏گردند، و با او دشمن‏اند: و به اين سبب از بذل و عطاى ديگران هم محروم است. و هر خوش خلقى را خدا و خلق دوست دارند و هميشه محل فيض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.

مؤمنان از او استفاده مي کنند و خير او به ايشان مى‏رسد. و مقاصد و خواسته هاي بندگان خدا بوسيله او بر آورده مى‏شود. و از اين جهت خدا هيچ پيغمبرى را بر نينگيخت مگر اينكه اين صفت در او كامل و تام بود. بلكه صفت خوش خلقى افضل صفات پيغمبران، و اشرف اخلاق برگزيدگان است.

و از اين جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از براى حبيب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود:

« وَ انَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ». [1] و از كثرت شرافت اين صفت فاضله، سرور پيغمبران و سيد انس و جان در اين صفت به غايت رسيده بودند، و در نهايت آن جا گرفته بودند.

حتى اينكه وارد شده است كه: «روزى آن سرور در مسجد با جماعتى از اصحاب نشسته بودند و مشغول تكلّم بودند، كنيزكى از شخصى از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانيد، پنهانى گوشه جامه آن كوه حلم و وقار را گرفت. چون آن حضرت مطّلع شد برخاست و گمان كرد كه او با حضرت کاري دارد. چون آن حضرت بر خاست كنيزك هيچ سخنى نگفت و حضرت نيز با او سخنى نفرمودند و در جاى مبارك خود نشستند. باز كنيزك آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست. تا سه دفعه آن كنيزك چنين عملى را انجام داد و آن حضرت برخاست. و در دفعه چهارم كه حضرت پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله – بر خاستند آن كنيزك از عقب آن حضرت قدرى از جامه آن حضرت را جدا كرده، برداشت و روانه شد. مردمان گفتند:

اى کنيز اين چه عملى بود كه كردى؟ حضرت را سه دفعه بر از جايش بلند کردي و سخن نگفتى مطلب تو چه بود؟ كنيزك گفت: در خانه ما شخص مريضى بود، اهل خانه مرا فرستادند كه پاره‏اى از جامه حضرت را ببرم كه آن را به مريض بندند تا شفا يابد، پس هر مرتبه كه خواستم قدرى از جامه حضرت را بگيرم چنين تصور فرمودند كه مرا با ايشان کاري است، من حيا كردم و بر من گران بود كه از آن حضرت خواهش كنم قدرى جامه خود را به من دهند».

برخي روايات درباره بداخلاقي و کج خلقي

قال الصادق -عليه السلام-: اِنَّ سوءَ الخُلقِ لَيُفسِدٌ العملَ كما يُفسِدُ الخلُّ العسلَ

همانا بد اخلاقي فاسد مي‌كند عمل را همچنان كه سركه عسل را فاسد مي‌كند.

قال رسول الله -صلي الله عليه و آله -: خصلتان لايَجتمعان في مؤمنٍ البُخلُ و سوءُ الخلق

دو خصلت است كه در مؤمن جمع نمي‌شود (يافت نمي‌شوند) بُخل و بد اخلاقي.

قال رسول الله -صلي الله عليه و آله -: اِنّ العبدَ لَيَبلُغُ مِن سوءِ خُلقه اسفَلَ دركِ جهنّمَ

همانا بنده به خاطر بد اخلاقي به پايين‌ترين طبقه جهنم راه پيدا مي‌كند.

قال عليٌّ -عليه السلام-: مَن ساءَ خُلقُه ضاقَ رزقُه

كسي كه بد اخلاق باشد روزي‌اش كم مي‌شود.

قال عليٌّ -عليه السلام-: سوءُ الخُلقِ يوحِشُ النفسَ و يَرفعُ الاُنسَ

سوء خلق باعث وحشت نفس و از بين بردن انس و الفت با ديگران است.

قال عليٌّ -عليه السلام-: سوءُ الخلقِ نَكدُ العيشِ و عذابُ النفسِ

سوء خلق باعث سختي در معيشت و زندگي انسان بوده و سبب عذاب هميشگي اوست.

ميزان الحكمه، ج3، ص 152

[1] . يعنى: «و در حقيقت تو بر نيكو خلقى عظيم (و آئين و شرعى بزرگ) آراسته‏اى». قلم، (سوره 68)، آيه 4.

برگرفته از كتاب: معراج السعاده- مرحوم نراقي، ص176

بذله گويي و مزاح

بذله گويي و مزاح يكي از موارد حسن رفتار است ولي بايد توجه داشت كه از جمله آفات زبان كه مانند ديگر آفات آن آثار سوء و عواقب خطرناكي را به دنبال دارد مزاح و شوخي است. به همين جهت، در آداب ديني براي مزاح و شوخ طبعي حدّ و مرزي مشخص شده است كه اگر از آن حد تجاوز كنند آثار نا مطلوبي به بار خواهد آورد. بنابر اين، انسان بايد مالك زبان خود باشد و هنگام مزاح و شوخي بعد مثبت و منفي آن را در نظر بگيرد و حتي الامكان از بذله گويي بپرهيزد، كه هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد. زيرا اگر كسي زندگي خود را با شوخي و بذله گويي سپري كند و در مزاح كردن به حدّ افراط كشيده شود به تدريج در اثر عادت به مزاح در برخورد با مسائل جدّي نيز جدّي نخواهد بود و كسي كه در زندگي و در برابر وظايف خود احساس مسئوليت نكند نمي‏تواند به حال خود و اجتماع مفيد باشد. بديهي است كسي كه روح شوخي و مزاح بر او غلبه كند حسّ واقع بيني را از دست مي‏دهد و آن گونه كه بايد حقايق را درك نمي‏كند و ديگران نيز مطالب او را جدّي تلقّي نمي‏كنند.

آنچه از مجموعه روايات ائمه معصومين _ عليهم السلام _ استفاده مي‏شود اين است كه مزاح و شوخي تا حدّي مطلوب است، زيرا پيشوايان ديني ما به طور مطلق از مزاح نهي نكرده‏اند بلكه شوخ طبعي را به طور نسبي و در شرايط خاص ستوده‏اند و حتّي خود آن بزرگواران گاهي مزاح مي‏كردند، چنانكه رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ فرمود:

إنّي لأمزح و لا أقول إلا حقّا؛[1] من مزاح مي‏كنم ولي سخني جز حق نمي‏گويم.»

شخصي به نام معمّر بن خلاد مي‏گويد:

«سألت ابا الحسن _ عليه السلام _ فقلت: جعلت فداك الرّجل يكون مع القوم فيجري بينهم كلام يمزحون و يضحكون فقال: لا بأس ما لم يكن، فظننت أنّه عني الفحش، ثمّ قال: إنّ رسول اللّه _ صلّي اللّه عليه و آله _ كان يأتيه الأعرابيّ فيأتي إليه الهديّه ثمّ يقول مكانه: أعطنا ثمن هديّتنا فيضحك رسول اللّه _ صلّي اللّه عليه و آله _ و كان إذا اغتمّ يقول: ما فعل الاعرابي ليته اتانا.»[2] از امام هشتم علي بن موسي الرضا عليهما السلام پرسيدم: قربانت شوم، اگر كسي در ميان جمعيتي باشد كه هنگام سخن گفتن با يكديگر شوخي مي‏كنند و مي‏خندند وظيفه او چيست؟ فرمود: باكي نيست تا زماني كه نباشد. و من گمان دارم كه مقصود حضرت فحش بود. يعني در صورتي كه مزاح و شوخي توأم با فحش و ناسزاگويي نباشد اشكالي ندارد. سپس فرمود: رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ اين گونه بود كه مرد اعرابي خدمت آن حضرت مي‏رسيد و براي ايشان هديه‏اي مي‏آورد و همانجا مي‏گفت بهاي هديه‏ام را بپردازيد و رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ مي‏خنديد. و هر گاه اندوهگين مي‏شد مي‏فرمود: آن مرد چادر نشين چه شد؟ اي كاش نزد ما مي‏آمد.

شخص ديگري مي‏گويد كه امام صادق _ عليه السلام _ فرمود:

«ما من مؤمن إلا و فيه دعابه، قلت و ما الدّعابه؟ قال المزاح؛[3] هيچ مؤمني نيست جز اينكه در او دعابه هست. عرض كردم: دعابه چيست؟ فرمود: مزاح.»

امام باقر _ عليه السلام _ فرمود:

«إنّ اللّه عزّ و جلّ يحبّ المداعب في الجماعه بلا رفث؛[4] خداوند انسان شوخ طبع را دوست دارد به شرط آنكه از گناه و ناسزاگويي بپرهيزد.»

روش پيامبر و ائمّه معصومين _ عليهم السلام _

رسول گرامي اسلام _ صلّي اللّه عليه و آله _ و ائمه معصومين _ عليهم السلام _ نيز مزاح مي‏كردند (نمونه‏اش از رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ گذشت) و مردم را نيز به آن ترغيب مي‏نمودند، چنانكه امام صادق _ عليه السلام _ به شخصي فرمود:

«آيا با يكديگر مزاح مي‏كنيد؟ آن مرد گفت: كم مزاح مي‏كنيم. (امام _ عليه السلام _‏) فرمود: اين طور نباشيد زيرا شوخي نشانه خوش خلقي است و به وسيله شوخي برادر ديني خود را خوشحال مي‏كني. سپس فرمود: رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ براي اينكه كسي را خوشحال كند با او مزاح مي‏كرد.»[5]

و حضرت علي _ عليه السلام _ فرمود:

«كان رسول اللّه _ صلّي اللّه عليه و آله _ : ليسرّ الرّجل من أصحابه اذا راه مغموما بالمداعبه؛[6] رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ هرگاه يكي از اصحاب خود را اندوهگين مي‏ديد او را با شوخي و مزاح خوشحال مي‏كرد.»

و در حديث ديگر از امام صادق _ عليه السلام _ آمده است:

كان رسول اللّه _ صلّي اللّه عليه و آله _: «يداعب و لا يقول إلا حقّا؛[7] پيامبر خدا _ صلّي اللّه عليه و آله » _ مزاح مي‏كرد ولي جز حق سخني نمي‏گفت.»

و نيز كسي از ابن عباس پرسيد:

«أ كان النّبي _ صلّي اللّه عليه و آله _ يمزح؟ فقال كان النّبي _ صلّي اللّه عليه و آله _ يمزح؛[8] آيا رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ مزاح مي‏كرد؟ گفت: آري.»

پس پيشوايان ديني ما نيز مزاح مي‏كردند ولي تا حدي كه به افراط نرسد.

اين‏ها احاديثي بود كه تا حدّي نسبت به مزاح و شوخي نظر مثبت داشت.

جنبه ‏هاي منفي مزاح

از رواياتي كه گذشت تا حدّي جنبه مثبت مزاح روشن شد، حال به احاديثي مي‏پردازيم كه جنبه منفي مزاح را بيان مي‏كند.

مزاح شخصيت انسان را از بين مي‏برد:

رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ به امير مؤمنان _ عليه السلام _ فرمود:

«يا علي لا تمزح فيذهب بهاؤك؛[9] اي علي از مزاح بپرهيز كه شخصيت تو را از بين مي‏برد.»

حمران بن اعين مي‏گويد: خدمت امام صادق _ عليه السلام _ شرفياب شدم و از حضرت تقاضا كردم مرا توصيه و سفارش كند. آن بزرگوار پس از سفارش به تقوا فرمود:

«و ايّاك و المزاح فانّه يذهب هيبه الرّجل و ماء وجهه…؛[10] از شوخي بپرهيز زيرا بزرگي و عظمت شخص را از بين مي‏برد و موجب ريختن آبروي او مي‏گردد.»

در حديث ديگري نيز از آن امام مي‏خوانيم كه به شخصي فرمود:

«أوصيك بتقوي اللّه و إيّاك و المزاح فإنّه يذهب بالبهاء؛[11] تو را به تقوا سفارش مي‏كنم و توصيه مي‏كنم كه از مزاح بپرهيز زيرا ابّهت و سنگيني تو را از بين مي‏برد.»

پيامبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله _ فرمود:

«كثره المزاح تذهب بماء الوجه؛[12] مزاح بيش از حد آبروي شخص را مي‏برد.»

و امام صادق _ عليه السلام _ در حديثي فرمود:

«إيّاكم و المزاح فإنّه يذهب بماء الوجه؛[13] از شوخي بپرهيزيد چرا كه آبروي انسان را مي‏برد.»

مزاح و جري شدن مردم:

اثر سوء ديگر مزاح اين است كه مردم به انسان جري شده و براي او ارزش و احترامي قائل نمي‏شوند. از اين رو امام صادق _ عليه السلام _ فرمود:

«لا تمازح فيجترأ عليك؛[14] شوخي مكن كه روي مردم به تو باز مي‏شود.»

البته روايات ياد شده در نکوهش مزاح، منظور مزاح و شوخي است که نابجا باشد و به تمسخر ديگران منجر شود و آبرو و حيثيت ديگران ريخته شود و … و گرنه مزاح و شوخي معقول اشکالي ندارد.

گفته‌اند كه: «هر چيزي تخمي دارد، و تخم عداوت و دشمني شوخي است.» و از مفاسد شوخي آن است كه دهان را به هرزه خندي مي‌گشايد و آدمي را به خنده مي‌آورد، و خنده، دل را تاريك و آبرو و وقار را تمام مي‌كند. و به اين جهت خداي ـ تعالي ـ نهي از آن فرموده كه:

«فَليَضحكوا قليلا وَ ليَبكوا كَثيرا»، يعني: بسيار كم بخنديد و بسيار گريه كنيد.»[15]

و حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود كه: «هرگاه بدانيد آنچه من مي‌دانم، هر آينه كم خواهيد خنديد.»[16]

و شكي نيست كه خنده‌ي بسيار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.

يكي از بزرگان با خود خطاب كرد و گفت: «اي نفس! مي‌خندي و حال اين كه شايد كفن تو اكنون در دست گازر باشد و آن را گازري كند.»[17]

بلي، كسي را كه مرحله‌اي چون مرگ در پيش، و خانه‌اي چون آخرت در عقب، و دشمني چون شيطان در كمين، و محاسبي چون كرام الكاتبين قرين، عمري چون برق در گذر، و منزلي چون دنيا كه محل صد هزار گونه خطر است مستقر، خنديدن و شوخي كردن نيست، و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بي‌خبري.

مباش ايمن كه اين درياي خاموش نكرده‌ست آدمي خوردن فراموش

ز رنگ ايمن نبيني آب جويي مسلم نيست از سنگي سبويي

يك امروز است ما را «نقد ايام»[18] بر آن هم اعتمادي نيست تا شام

يكي از بزرگان دين شخصي را ديد كه مي‌خندد، گفت:‌ «آيا به تو رسيده است كه وارد آتش جهنم خواهي شد؟ گفت: بلي. گفت: آيا دانسته‌اي كه از آن خواهي گذشت؟ گفت: نه. گفت: پس به چه اميد مي‌خندي؟ گويند: آن شخص را ديگر كسي خندان نديد.»[19]

و مخفي نماند كه خنده‌ مذموم، قهقهه است كه با صدا باشد، اما تبسم كه كسي صدايي از او نشنود مذموم نيست بلكه ممدوح است. و تبسّم نمودن پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ معروف و مشهور است. و همچنين شوخي و مزاح مذموم در وقتي است كه كسي افراط در آن كند، يا مشتمل بر دروغ و غيبت باشد، يا باعث آزردگي و خجالت ديگري شود. اما مزاح اندك، كه از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل يا ايذاء و اهانتي نباشد و باعث شكفتگي خاطري گردد مذموم نيست و مكرّر از حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ صادر شده، و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور يافته چنانچه بعضي از آن در كتب اصحاب مسطور و مذكور است.[20]

پی نوشتها :

[1] . علامه مجلسي، بحار الانوار، ج16، ص116.

[2] . محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج2، ص663.
[3] . الکافي، همان.
[4] . همان.
[5] . همان.
[6] . محدث نوري، مستدرک الوسائل، ج8 ص407.
[7] . همان، ص408.
[8] . همان، ص413.
[9] . شيخ حر عاملي، رسائل الشيعه، ج12، ص113.
[10] . وسائل الشيعه، همان.
[11] . همان.
[12] . الکافي، همان، ص665.
[13] . همان، ص664.
[14] . الکافي، همان، ص665.
[15] . توبه (سوره‌ي 9)، آيه‌ي 82.
[16] . احياء العلوم، ج3، ص111، محجة البيضاء، ج5، ص232.
[17] . همان منابع.
[18] . روزگار در دست ماست.
[19] . احياء العلوم، ج3، ص111، محجة البيضاء، ج5، ص232.
[20] . بحارالانوار، ج16، ص298،‌ح2.

 آيت الله مهدوي كني- نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي, ص563

بهتان و تهمت

بهتان و تهمت عبارتست از اينكه انسان در حق غير به چيزي كه راضي نيست دروغ بگويد به عبارت ديگر چيزي را به دروغ به ديگري نسبت دهد و شخصي كه مرتكب گناه و عمل زشتي نشده به انجام آن متهم كند و يا عيب و نقصي را كه در او نيست به او بچسباند و فرقي نيست كه اين نسبت دروغ در حضور او باشد يا در غياب.

بهتان و تهمت از گناهان كبيره است و در قرآن مجيد به شدت از آن نهي، و عذاب شديدي براي آن ذكر گرديده كه به آن اشاره خواهد شد.

در حقيقت بهتان بدترين نوع دروغ است و چنانچه اتهام شخص در غياب وي باشد غيبت هم بشمار مي‌آيد و انسان در واقع مرتكب دو گناه شده است يكي دورغ و ديگري غيبت و بزرگترين ظلم در حق برادر مؤمن آنست كه او را متهم به ارتكاب گناهي كني كه هرگز آنرا انجام نداده است. بهتان باصطلاح همين برچسب زدن به اين و آن است كه متاسفانه همواره در جوامع بشري مطرح بوده و امروزه نيز بزرگترين ابزار دشمنان و مخالفان است.

آثار سوء اجتماعي:

نتيجه بهتان و افتراء به اين و آن اينست كه نظام اجتماعي دير يا زود از هم بپاشد و عدالت اجتماعي از بين برو.د حق باطل و باطل حق جلوه كند، بيگناهان متهم و گرفتار، ‌و گناهكاران تبرئه و آزاد باشند، حسن ظن به سوء ظن نسبت بكديگر تبديل گردد و اعتماد عمومي مردم از يكديگر سلب شود و زمينه‎ي هرج و مرج فراهم گردد و نا امني و نار ضايتي رشد يابد،‌ دوستي و صميميت جايش را به كينه و عداوت بدهد، مردم پراكنده و متفرق و بدون ارتباط با يكديگر زندگي كنند و از تجمع و تشكل و انسجام خبري نباشد. بدون شك چنين جامعه‌اي نمي‌تواند دوام و بقاء داشته باشد بلكه بزودي سقوط خواهد كرد و مردم آن هلاك و گرفتار انواع مشكلات و بلايا خواهند شد. و لذا امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: هر گاه مؤمني برادر مؤمن خويش را متهم سازد و به او تهمت بزند ايمان از قلب او محو مي‌شود همچنانكه نمك در آب ذوب مي‌گردد.[1] و وقتي ايمان مؤمن ذوب شد و ديگر اثري از ايمان در قلبش باقي نماند جايگاهش دوزخ است چنانكه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود[2]: هر كس به مرد يا زن با ايماني بهتان بزند يا درباره‎ي كسي چيزي بگويد كه در او نيست خداوند در قيامت او را بر تلي از آتش قرار مي‌دهد تا از آنچه گفته است خارج شود. و از عهده‎ي‌ گفته‎ي خود بيرون آيد.

در قرآن كريم بيش از چهل آيه درباره‎ تهمت و بهتان به مردم در رابطه با جريانات مختلفي نازل شده كه چند نمونه مهم آن ذكر مي‌شود.

چند نكته مهم:

1– تهمت دو صورت دارد:

الف ـ افتراء: تهمت زننده با علم و آگاهي، گناه يا عيبي را به شخصي نسبت مي‌دهد يعني مي‌داند كه آن شخص داراي اين عيب نيست و يا اين گناه از او صادر نشده است مع الوصف آن را به او نسبت مي‌دهد و حتي گاهي خود او مرتكب عمل زشتي شده ولي براي نجات خود از گرفتاري و فرار از مجازات آنرا به ديگري نسبت مي‌دهد، كه در اصطلاح به آن افتراء گويند.

ب ـ بهتان: تهمت زننده بدون علم بلكه از روي ظن و گمان چيزي را به شخصي نسبت مي‌دهد مانند نمونه‎ي اول و دوم كه در اصطلاح به آن بهتان گويند. ريشه‎ي صورت دوم همان سوء ظن و بدبيني نسبت به ديگران است كه موجب مي‌شود هر كاري كه از ديگران صادر شود آنرا حمل بر فساد و بدي كند. و اكثر تهمت‌ها بخاطر ناآگاهي و سوء ظن است، و لذا خداوند در قرآن مي‌فرمايد: اي مؤمنان از بسياري از گمان‌ها بپرهيزيد زيرا بعضي از گمان‌ها گناه است.[3]

البته كاملاً روشن است كه پيدايش ظن و گمان يا وهم و خيال در ذهن امري غير اختياري مي‌باشد و حسن و قبح، ثواب و عقاب در قلمرو افعال اختياري است نه غير اختياري، بنابراين مراد اينستكه به گمان خود ترتيب اثر ندهيد و از عمل بدون علم اجتناب ورزيد زيرا بسياري از كساني كه بدون علم و بر اساس حدس و گمان عمل مي‌كنند مرتكب گناه و معصيت مي‌شوند. چنانچه در آيه ديگر فرمود: از آنچه بدان علم نداري پيروي مكن[4] و در جاي ديگر گروهي را بخاطر اينكه به سوء ظن خود ترتيب اثر دادند ملامت و سرزنش مي‌كند و مي‌فرمايد: شما بدگمان شديد و سوء ظن پيدا كرديد و بر اساس آن عمل كرديد پس هلاك و تباه گشتيد.[5] و نيز مي‌فرمايد: مشركان پيروي نمي‌كنند مگر گمان را و آنان گمان آوران هستند.[6]

2- حمل فعل مسلمان بر صحت:

  • مؤمن نه تنها نبايد به برادر و خواهر مؤمن خويش سوء ظن داشته باشد و به آن ترتيب اثر بدهد بلكه بايد عمل او را حمل بر صحت كند و بكوشد تا سوء ظن خويش را به حسن ظن تبديل نمايد.

امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ در اين رابطه مي فرمايد: بايد گفتار و كردار برادر ديني خود را به بهترين وجه قرار دهي مگر اينكه يقين پيدا كني و راه توجيه (حمل بر صحت) بر تو بسته باشد. و نبايد به سخن برادرت بد گمان باشي در حاليكه تو محمل خوبي براي توجيه كلام او مي‌يابي.[7]

همچنين محمد بن فضيل مي‌گويد[8] به امام هفتم عرض كردم: بعضي از افراد موثق براي من خبر آوردند كه يكي از برادران ديني درباره‎ي‌ من مطلبي گفته كه آنرا نمي‌پسندم از او در اين باره سؤال كردم، او انكار نمود تكليف من چيست؟ حضرت فرمود: گوش و چشمت را نسبت به برادرت تكذيب كن بطوريكه اگر پنجاه عادل در نزد تو گواهي بدهند كه فلاني درباره‎ي تو چنين مطلب نادرستي را مطرح ساخته تو بايد آنان را تكذيب، و برادر ايماني خود را تصديق كني و آنچه را كه باعث ريختن آبروي او ميشود اشاعه ندهي كه در غير اين صورت از مصاديق آيه‎ي: ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه في الذين امنوا، خواهي بود.

بنابراين مادامي كه ميتواني بايد قول و فعل مؤمن را حمل بر صحت، و به خير و صلاح توجيه كني و نبايد به او بدبين و بد گمان باشي و امر او را بر فساد و بدي حمل نمائي، حتي اگر از دهان مؤمني بوي شراب به مشامت رسيد نبايد به او سوء ‌ظن پيدا كني كه او شراب خورده، و مرتكب فعل حرام گشته، ‌بلكه بايد محمل خوبي براي آن بيابي مثلاً بگوئي كه شايد طبق تجويز پزشك به منظور مداوا و درمان نوشيده و يا فساق او را مجبور به شرب خمر كرده‌اند و يا اشتباها بجاي شيشه‌ي سركه بطري شراب را برداشته و بدهان ريخته و هنگامي كه متوجه شده كه شراب است بلافاصله آنرا بيرون ريخته و حتي قطره‌اي هم فرو نبرده است.

3ـ فرار از موضع تهمت:

اسلام از طرفي تهمت را حرام دانسته و از مؤمنان خواسته تا از سوء ظن به يكديگر اجتناب ورزند و در صورت پيدايش سوء ظن به آن اعتنا نكنند و ترتيب اثر ندهند بلكه گفتار و كردار مؤمن را بر صحت و خوبي حمل نمايند و از طرف ديگر به مؤمنان دستور داده تا خود را در معرض تهمت قرار ندهند و از گفتن سخنان و اعمالي كه موجب سوء ظن مي‌شود پرهيز كنند تا مورد تهمت و افترا قرار نگيرند. چنانكه امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ فرمود: كسي كه خود را در معرض تهمت قرار دهد نبايد كسي را كه به او بد گمان مي‌شود ملامت و نكوهش كند.[9] همچنين امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: كسي كه به موضعي از مواضع تهمت برود و متهم شود نبايد جز خودش را ملامت كند.[10] و نيز امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ در وصيت به فرزندش امام مجتبي ـ عليه السلام ـ فرمود: از محل تهمت بر حذر باش و دوري كن، همچنين از مجلسي كه به آن گمان بد برده مي‌شود.[11] و به همين جهت است كه در اخبار و روايات تأكيد شده كه مؤمنان بايد از دوستي و هم نشيني با فساق و گناهكاران بپرهيزند زيرا رابطه داشتن با آنان موجب مي‌شود كه مردم نسبت به مؤمنان بدبين و در نتيجه به آن‌ها تهمت بزنند. و نيز پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: از مواضع تهمت بپرهيزيد[12] و خود هنگامي كه در مسجد معتكف بود و صفيه يكي از همسران پيامبر به ديدن حضرت آمد، پيامبر هنگام مراجعت صفيه به منزل چند گامي او را همراهي و در ضمن با او گفتگو مي‌كرد يكي از انصار آنان را ديد حضرت به انصاري فرمود اين صفيه همسر من است، و هدف پيامبر از بيان اين مطلب دفع سوء ظن محتمل از طرف انصاري بود. 4 ـ افتراء به خدا و رسول و ائمه: تاكنون بحث درباره‎ي تهمت به مؤمنان بود و گفته شد كه تهمت به مؤمن حرام است اما بدتر از آن اينست كه انسان به خدا، قرآن،[13] رسول و ائمه اطهار تهمت بزند مثل اينكه براي خدا شريك قائل شود[14] و يا منكر معاد باشد[15] يا چيزي را كه ائمه نگفته‌اند به آنان نسبت بدهد، احاديث جعلي و دروغين بسازد و يا رسالت پيامبر را دروغ پندارد و بگويد كه او از طرف خدا مبعوث نشده و بدروغ ادعا نبوت نموده و يا بگويد پيامبر و ائمه به چيزي امر كرده‌اند كه خدا به آن امر نكرده و چيزي را واجب دانسته‌اند كه خدا آنرا واجب ندانسته است، و شكي نيست كه دروغ پنداشتن رسالت پيامبر و تكذيب آن و نفي دعوت او، به انكار خدا و كفر برمي‌گردد و كسي كه به پيغمبر نسبت دروغ بدهد و تهمت بزند و حكمي كه در اسلام نيست به آن، نسبت دهد در واقع به خدا نسبت دروغ داده زيرا تكذيب رسول و ائمه و آيات الهي تكذيب خدا است و افتراء بر كسي كه جز از طرف خدا سخن نمي‌گويد،[16] افتراء به ذات الهي محسوب مي‌شود چنانكه در روايتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ به مردي از اهالي شام فرمود: سخن ما را بشنو و بر ما دروغ مبند زيرا كسي كه بر ما درباره‌ي چيزي دروغ بگويد بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ دروغ بسته و كسي كه بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ دروغ ببندد به خدا دروغ بسته و خداوند چنين شخصي را عذاب مي‌كند.[17]

[1] . اذا اتهم المؤمن اخاه انماث الايمان من قلبه كما ينماث الملح في الماء (كافي، ج2، ص361؛ البرهان، 4/208). [2] . من بهت مؤمنا او مؤمنه او قال فيه ما ليس فيه اقامه الله تعالي يوم القيامه علي تل من نار حتي يخرج مما قال فيه (وسائل الشيعه، ج8، ص603؛ عيون اخبار الرضا، ب 30). [3] . يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم. (حجرات/12). [4] . ولاتقف ما ليس لك به علم. (اسراء/36). [5] . فظننتم ظن السوء و كنتم قوماً بوراً. (فتح/12). [6] . ان يتبعون الا الظنّ و ان هم الايخرصون. (يونس/66). [7] . ضع امر اخيك علي احسنه حتي ياتيك ما يغلبك منه ولاتظنن بكلمه خرجت من اخيك سوء و انت تجدلها في الخير محملاً (البرهان، ج4، ص209؛ كافي، ج2، ص362؛ امالي، م50، ص304). [8] . البرهان، ج3، ص128. [9] . من عرض نفسه للتهمة فلا يلومن من اساء به الظن (امالي، م50، ص304؛ وسائل، ج8، ص422؛ تحف العقول، ص387. [10] . من دخل موضعاً من مواضع التهمه فاتهم فلا يلومن الانفسه. (وسائل الشيعه، ج8، ص422؛ امالي، م75، ص497). [11] . اياك و مواطن التهمته و المجلس المظنون به السوء. (وسائل الشيعه، ج8. ص423). [12] . اتقوا من مواضع التهمه. [13] . و ان منهم لفريقا يلون السنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب و يقولون هو من عندالله و ما هو من عندالله و يقولون علي الله الكذب و هم يعلمون. (آل‌عمران/78). [14] . و من يشرك بالله فقد افتري اثما عظيماً. (نساء/48).

[15] . ان هي الاحياتنا الدنيا و نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين ان هو الارجل افتري علي الله كذباً. (مؤمنون/37ـ38).

[16] . و ما ينطق عن الهوي، ان هو الاوحي يوحي. (نجم/3ـ4).

[17] . اسمع حديثنا ولا تكذب علينا فانه من كذب علينا في شييء فقد كذب علي رسول الله و من كذب علي رسول الله فقد كذب علي الله و من كذب علي الله عذبه الله عز و جل. (وسائل الشيعه، ج8، ص576).

بنابراين تهمت به امام تهمت به پيامبر، و تهمت به پيامبر تهمت خدا، و از گناهان كبيره مي‌باشد.[1] پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: هر كس چيزي را كه من نگفته‌ام به من نسبت دهد نشيمن‌گاهش از آتش خواهد بود.[2]

قرآن در 9 آيه[3] افتراء زنندگان به خدا و تكذيب كنندگان آيات الهي را ستمكارترين مردم معرفي مي‌نمايد و در 5 آيه[4] مي‌فرمايد: برويد در زمين سير كنيد و سرنوشت تذكيب كنندگان و تهمت زنندگان به خدا و رسول را مشاهده كنيد كه چگونه گرفتار خشم و عذاب الهي در دنيا شدند. و در 11 آيه[5] مكذبين و مفتريان، مورد عتاب قرار گرفته و به آن‌ها بيم آتش قهر و غضب الهي داده شده كه چه عذاب سختي در انتظار ايشان است.

و بالاخره خداوند كساني را كه بدون حجت و دليل به حليت يا حرمت چيزي قائل شده باشند و چه بسا حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال مي‌شمرند و بر خدا افتراء ميزنند آن‌ها را از اين عمل نهي كرده و فرموده كساني كه به خدا افتراء و تهمت مي‌زنند رستگار نمي‌شوند و آنچه را كه به طمع آن افتراء زده‌اند منفعت بسيار كمي است و در آخرت عذاب دردناكي دارند.[6]

5 ـ عكس العمل مؤمن:

براي اينكه ببينيم عكس العمل مؤمن در مقابل شخص تهمت زننده چگونه بايد باشد به قرآن مراجعه مي‌كنيم و دو نمونه از برخورد پيامبران با تهمت زنندگان و مفتريان را ذكر مي‌كنيم.

الف) عكس العمل پيامبر اكرم(ص) :

هنگامي كه پيامبر از سوي كافران و مشركان مورد تهمت قرار گرفت و گفتند اين قرآني كه ادعا مي كند از جانب پروردگار خويش آورده سخنان خود اوست كه بخدا نسبت داده است، ابتداء پيامبر آن‌ها را موعظه و نصيحت كرد، و بعد براي آن‌ها استدلال فرمود كه شما در اشتباه هستيد و اين گمان باطلي است و پيروي از گمان شما را به حق و حقيقت نمي‌رساند، سپس فرمود: اگر من دروغ مي‌گويم و اين كتاب را از جانب خداوند براي هدايت شما نياورده‌ام پس شما منكران هم كه مثل من عرب زبان و اهل فصاحت و بلاغت هستيد يك سوره مانند آن بياوريد و هرگز بر آن قادر نخواهيد بود.

و پس از مجادله به حق و اقامه‎ي بينه و برهان، آن‌ها همچنان بر كفر و شرك خويش اصرار ورزيده، حضرت را تكذيب مي‌كردند و به او نسبت دروغ مي‌دادند، خداوند به پيامبر فرمان داد كه اگر آن‌ها باز هم بر گفته‎ي خويش اصرار و ترا تكذيب كردند بآنها بگو: عمل من براي من و اعمال شما براي خودتان باشد. شما از عمل من بيزاريد و من از عمل شما بيزارم،[7] شما بخاطر من مؤاخذه نمي‌شويد من هم بخاطر تهمت شما مؤاخذه نمي‌شوم.

ب) عكس العمل نوح پيامبر ـ عليه السلام ـ :

هنگامي كه حضرت نوح مردم را از شرك و بت پرستي به توحيد و يكتا پرستي دعوت نمود و به آن‌ها فرمود: من پيامبر خدا هستم قومش گفتند: ‌ما فضيلتي براي تو و پيروانت نسبت به خودمان نمي بينيم و تو از ما برتر نيستي بلكه ما گمان مي‌كنيم شما دروغ مي‌گوئيد.[8] و به اين ترتيب به حضرت نوح تهمت زدند، حضرت نوح پس از مجادله آن‌ها را از عذاب الهي بيم داد تا شايد جز خدا را نپرستند اما اندرز و انذار مؤثر واقع نشد و گفتند: اي نوح اگر راست مي‌گوئي پس عذابي كه به ما وعده داده بودي بياور و هنگامي كه آن‌ها در كفر و شرك خويش اصرار ورزيدند خداوند به نوح ـ عليه السلام ـ فرمود: به آن‌ها بگو اگر من دروغ مي‌گويم و بدروغ دعوي نبوت مي‌كنم پس جرم و گناه من بر خود من است و من از گناهان شما بيزارم[9] و باين ترتيب از تهمت زنندگان تبري جست.

بنابراين مومني كه مورد تهمت ديگران واقع مي‌شود بايد:

اولاً در مقام دفاع از خود برآيد و تهمت زننده را متوجه اشتباه خود سازد و او را ارشاد و تصحيت نمايد.

ثانياً تهمت زننده را به عقوبت اين گناه بزرگ متوجه، و از خشم الهي بيم دهد.

ثالثاً اگر بيم و انذار، و نصيحت و ارشاد مفيد واقع نشد از او تبري جويد.

[1] . الكذب علي الله و علي رسوله و علي الاوصياء من الكبائر. (همان سند، الفقيه ج3، ص372).

[2] . من قال علي ما لم اقل فليتبوء مقعده عن النار. (همان سند، وسائل، ج11، ص259).

[3] . و من اظلم ممن افتري علي الله كذباً. (انعام/21،93،144؛ اعراف/37؛ يونس/17؛ هود/18؛ كهف/15؛ عنكبوت/68 و صف/7).

[4] . انظروا كيف كان عاقبه المكذبين. (آل‌عمران/137؛ انعام/11؛ نحل/36؛ نمل/69 و زخرف/25).
[5] . ويل يومئذ للمكذبين. (طور/11؛ مرسلات/15، 19، 24، 28، 34، 37، 40، 45، 47 و 49).
[6] . ولا تقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علي الله الكذب ان الذين يفترون علي الله الكذب لايفلحون متاع قليل و لهم عذاب اليم. (نحل/116ـ117).
[7] . و ان كذبوك فقل لي عملي و لكم عملكم، انتم بريئون مما اعمل و انا بريء مما تعملون. (يونس/41).
[8] . و ما نري لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين. (هود/27).
[9] . قل ان افتريته فعلي اجرامي و انا بريء مما تجرمون. (هود/35

). سيد محمد امين ـ آفات زبان،ص132

بي‌حرمتي به مقدسات و ارزش‌ها

في ما كان عظيماً في انفس اهل الشرع

هتك قرآن

طريق چهارم براي تعيين گناه كبيره، هر گناهي است كه دينداران آن را بزرگ مي‌دانند به طوري كه ثابت شود كه در تمام دوره‌ها تا زمان ائمه و پيغمبر ـ عليهم السّلام ـ ، نزد هر دينداري بزرگ بوده است. پس آن گناه كبيره خواهد بود؛ مانند هتك احترام و اهانت كردن به مقدسات و محترمات ديني ـ يعني آنچه لزوم احترامش در دين امر بديهي باشد. مانند قرآن مجيد، كعبه معظمه، مساجد، مشاهد مشرفه حتي تربت حسيني ـ عليه السّلام ـ و در اينجا به حرمت اهانت و وجوب تعظيم هر يك از امور مزبور و احكام آنها به طور اختصار اشاره مي‌شود.

احترام قرآن ضروري مذهب است: نزد هر مسلماني بديهي است كه از قرآن كه كلام حضرت آفريدگار است، ‌عزيزتر و شريف‌تر و لازم الاحترام‌تر در عالم اسلام، چيزي نيست. و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ آن را ثقل اكبر ياد فرموده كه دو چيز پربها بين شما مسلمانان پس از خود مي‌گذارم: آنكه بزرگتر است قرآن است، كوچك‌تر اهل بيت من[1] (علي و حسن و حسين و اولاد طاهرين ايشان و سلسله‌ي جليله سادات). بهترين ثواب‌ها: ضمن حديث طولاني در باب عظمت شأن قرآن، حضرت باقر ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «روز قيامت قرآن مي‌گويد: خدايا بعضي از بندگانت حرمت مرا نگه داشته و مرا حفظ نموده و چيزي از مرا ضايع نكرد. و بعضي ديگر مرا ضايع كرد و حق مرا خوار شمرد و مرا تكذيب نمود.»

خداي تعالي مي‌فرمايد: «به عزت و جلال و رفعت مقامم سوگند، امروز بهترين ثواب را براي تو بدهم و دردناك‌ترين كيفر را به خاطر تو بكنم.»[2]

و حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: «خداي جبار مي‌فرمايد: به عزت و جلالم و بلندي مقامم سوگند، هر آينه امروز گرامي مي‌دارم كسي را كه تو را گرامي داشته و خوار مي‌كنم كسي را كه تو را خوار كرده است.»[3]

بالجمله، بر هيچ مسلماني پوشيده نيست كه اهانت كردن به قرآن مجيد، گناه كبيره است و اهانت به خدا و پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ است.

رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: «من نخستين كسي هستم كه بر خداي عزيز جبار روز قيامت وارد مي‌شود با كتاب او و خاندانم. سپس امت من وارد مي‌شوند، من از امتم مي‌پرسم شما با كتاب خدا و با خاندانم چه كرديد.»[4]

معني اهانت به قرآن و حكم آن: تشخيص اهانت، با عرف است. هر گفتار و كرداري درباره‌ي قرآن مجيد كه در عرف خوار كردن آن خوانده شود و آن گفتار يا كردار را موجب هتك قرآن بدانند، حرام و كبيره است.

البته اين در صورتي است كه اهانت به قرآن از روي استخفاف و اهانت به اصل دين و شريعت حضرت سيد المرسلين ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نباشد. و همچنين اهانت به قرآن را نيز حلال نداند و گرنه عملش موجب كفر و ارتداد از دين مي‌شود. زيرا حرمت اهانت به قرآن از ضروريات دين است.

بنابراين، اگر كسي قرآن مجيد را لگد مال كند، يا آن را در نجاست اندازد، ‌چون ظاهر عملش اهانت به اصل دين و انكار حرمت قرآن مجيد است،‌كافر و ريختن خونش مباح مي‌شود. مگر اينكه بگويد در حال غضب و بي‌اختياري بودم و درباره‌اش احتمال هم داده شود كه از حال طبيعي بيرون بوده است.

در اين جا مناسب است به پاره‌اي نكات مهم درباره‌ي اهانت و و جوب احترام قرآن مجيد تذكر داده شود:

1ـ جلد قرآن و غلاف آن و همچنين ورق‌هاي آن (يعني جاهايي كه خطوط قرآني بر آن نيست مانند حواشي) نيز مانند خطوط قرآن در حرمت هتك است. بنابراين نجس كردن آنها نيز حرام است اگر موجب هتك باشد، ‌و در اين صورت پاك كردن آن واجب مي‌شود.

2ـ نوشتن قرآن با مركب نجس حرام است و اگر با مركب نجس نوشته گردد يا پس از نوشته شدن نجس گردد، طاهر كردن آن واجب مي‌شود. و اگر نشود بايد آن را محو كرد.

3ـ دادن قرآن به دست كافر حرام است. اگر موجب هتك قرآن يا مس كردن خطوط آن بشود. و بعضي از علما فرموده‌اند: مطلقاً جايز نيست و گرفتن آن از دست كافر واجب است.

4ـ هرگاه قرآن مجيد، يا ورقي از آن، يا دعايي كه از معصوم رسيده، يا انگشتري كه بر آن اسم خدا نقش است، يا تربت حسيني ـ عليه السّلام ـ و مانند اينها از محترمات ديني و مذهبي كه هتك آنها حرام و احترامش واجب است. اگر خداي نكرده در مستراح بيفتد واجب است فوراً بيرون آورده شود و طاهر گردد. هر چند مستلزم مخارج زيادي بشود و تا بيرون آورده نشد، تخليه كردن در آن مستراح حرام است. و چنانچه بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد آن را مسدود كنند تا در آن تخليه نشود.

آنچه از وجوب اخراج و تطهير و غيره ذكر شد، ‌اختصاص به صاحب آن يا نجس كننده‌ي آن ندارد بلكه بر هر مسلماني كه خبر شد، واجب است به وجوب كفايي. (اگر هر كس انجام دهد از ديگران ساقط مي‌شود) و اگر هيچ كس انجام ندهد، همه كساني كه آگاه شدند مسئول و مؤاخذند.

5ـ مس كردن خط قرآن براي شخص محدث، (يعني كسي كه براي نماز خواندن بايد وضو و غسل داشته باشد) حرام است. خواه به دست مس كند يا به اعضاي ديگر يا به لب.[5]

و چون فروعات اين حكم زياد است براي دانستن آنها به رساله‌ي عروة الوثقي مراجعه شود.[6]

6ـ شيخ انصاري عليه الرحمه در خاتمه‌ي مكاسب محرمه مي‌فرمايد: جماعتي از فقها تصريح كرده‌اند: خريد و فروش قرآن مجيد حرام است و براي مدرك اين حكم، روايتي نقل نموده و مقام را گنجايش آن و بحث درباره‌ي آنها نيست. و بنابراين بايد فقط به عنوان جلد و اوراق، قرآن را مورد خريد و فروش قرار داد نه خطوط مباركه را. و بهترين اين است كه پولي كه مشتري مي‌دهد، به عنوان هديه بدهد، نه بهاي قرآن. و فروشنده هم قرآن را كه مي‌دهد، به عنوان هديه بدهد نه فروش.

تذكر لازم: هر چه شخص از عوالم معرفت بيشتر بهره برده و عظمت حضرت آفريدگار را بيشتر درك نمايد، قرآن مجيد كه كلام او است، نزدش عظيم‌تر است. و آنچه بتواند در رعايت ادب و احترام و تعظيم آن كوشش خواهد كرد. با اينكه خود را هم از اداي حق قرآن مقصر مي‌بيند.

چنين شخصي هيچگاه دست بي‌وضو به قرآن نمي‌زند. يعني در حال حدث حتي جلد و حواشي قرآن را هم مس نمي‌كند، و با دست متنجس هر چند خشك هم باشد، آن را مس نمي‌كند، و در حال حدث آن را با خود حمل نمي‌كند. و اگر قرآن مجيد با او است هميشه با طهارت است. و هنگام نشستن، پشت به آن نمي‌كند. پاها را رو به آن دراز نمي‌نمايد. و چيزي روي آن قرار نمي‌دهد و هنگام خواندن رو به قبله با ادب نشسته، و با حضور قلب و تأني و تأثر از مواعظ آن تلاوت مي‌كند و چون فرمان پروردگار او است،[7] اگر ديگري آن را تلاوت كند گوش مي‌دهد و رعايت ادب مي‌كند. اگر در مجلسي است كه اهل آن رعايت ادب نمي‌كنند و استماع قرآن نمي‌نمايند نمي‌خواند.[8]

در كتاب گلزار اكبري، گلشن 51 نقل نموده از ابو الوفاء هروي كه گفت: من در مجلس پادشاه قرآن مي‌خواندم و ايشان استماع نمي‌نمودند و سخن مي‌گفتند. پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ را به خواب ديدم كه رنگ مباركش متغير بود، فرمود: «اتقرء القرآن بين يدي قوم و هم يتحدثون ولا يستمعون و انك لا تقرء بعد هذا الا ماشاء الله» يعني آيا قرآن را براي كساني مي‌خواني كه با هم سخن مي‌گويند و آن را استماع نمي‌كنند و تو به سبب رعايت ادب نكردنت بعد از اين نتواني خواند مگر آنچه خدا بخواهد.

بعد از آن بيدار شدم و گنگ شده بودم، اما چون فرموده بود الا ما شاء الله اميد داشتم كه زبانم آخر خواهد گشود تا مدت چهار ماه در همان محلي كه آن خواب را ديده بودم باز رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ را در خواب ديدم، فرمود: «قد تبت» حتماً توبه كرده‌اي. گفتم: بلي يا رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ . فرمود: من تاب تاب الله عليه هر كه رجوع به خدا كند خدا هم به مغفرت به او رجوع خواهد فرمود. بعد از آن فرمود: اذا كنت بين يدي قوم تقرء كلام الله فاقطع قرائتك حتي يسمعوا كلام رب العزة يعني هرگاه نزد قومي قرآن مي‌خواني، پس ترك كن قرائتت را تا هنگامي كه گوش دهند كلام خداوند را. و چون بيدار شدم زبانم گشوده بود. (و در گلشن 80، حكاياتي از آثار احترام و اهانت به مقدسات ديني ذكر نموده، به كتاب مزبور مراجعه شود.)

ناگفته نماند چنانچه هتك قرآن مجيد حرام و گناه كبيره است، همچنين دعاهايي كه از معصومين ـ عليهم السّلام ـ رسيده مانند صحيفه سجاديه و احاديث و روايت وارده از آن بزرگواران، هتك آنها نيز حرام است. مثل اينكه اينها را به زمين زند يا پا بر آنها گذارد و نظائرش كه در عرف هتك دانسته شده.

هتك كعبه

پس از قرآن، هيچ چيز در عالم اسلام، عزيزتر و شريف‌تر از كعبه معظمه نيست. و اين مطلب نزد هر مسلماني بديهي است به طوري كه بدون ترديد هتك آن را گناه كبيره بلكه بعض مراتب آن را موجب ارتداد و كفر مي‌دانند. چنانچه درباره‌ي قرآن مجيد ذكر شد. صدوق ـ عليه الرحمه ـ از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ نقل مي‌فرمايد: «جز اين نيست كه براي خداوند سه چيز محترم است كه در حرمت و شرافت و لزوم رعايت مثل آنها چيزي نيست: او، قرآن مجيد است كه حكمت خداوند و نور او است. دوم، خانه‌ي او است كه آن را براي مردم قبله قرار داده است. سوم، عترت پيغمبر ـ صلوات الله عليهم ـ يعني آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ ».[9]

[1] . ان القرآن هو الثقل الاكبر و ان وصيي هذا و ابناي و من خلفهم من اصلابهم هم الثقل الاصغر (سفينة البحار، ج1، ص132).

[2] . فيقول الله تعالي و عزتي و جلالي و ارتفاع مكاني لاثيبن عليك اليوم احسن الثواب ولا عاقبن عليك اليوم اليم العقاب (اصول كافي، ج2، ص597).

[3] . فيقول الجبار و عزتي و جلالي و ارتفاع مكاني لاكرمن اليوم من اكرمك ولاهينن من اهانك (اصول كافي، كتاب فضل قرآن، حديث 14، ج2، ص602).

[4] . قال رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ انا اول و افد علي العزيز الجبار يوم القيمة و كتابه و اهل بيتي ثم امتي ثم اسئلهم ما فعلتم بكتاب الله و باهل بيتي (اصول كافي ـ كتاب فضل القرآن، حديث 4، ج، ص600).

[5] . براي دانستن مدارك و روايات اين احكام به كتاب طهارت وسائل الشيعه ابواب الوضوء باب 12 مراجعه شود.
[6] . عروة الوثقي ـ فصل في غايات الوضوء مسأله‌ي 3 تا 19.
[7] . و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (سوره‌ي 7، آيه‌ي 207).
[8] . پاره‌اي از اين امور جزء‌مكروهات در رساله‌هاي عمليه ذكر شده.
[9] . ان لله عزوجل حرمات ثلث ليس مثلهن شيء كتابه و هو حكمته و نوره و بيته الذي جعله قبلة للناس و عترة نبيكم (خصال صدوق ـ عليه الرحمه ـ ص146).

و نيز فرموده: «خدا در زمين بقعه‌اي نيافريد كه گرامي‌تر باشد نزد او از كعبه.»[1]

و بالجمله نزد هر مسلمان دينداري، ضروري و بديهي است كه اهانت به كعبه گناهي بس بزرگ است بلكه لزوم و وجوب رعايت احترام تمام شهر مكه بلكه تمام حرم (كه قرقگاه الهي است) ظاهر و روشن است.

سفارش كعبه: علاوه بر اين، بر كبيره بودن اين گناه نص وارده شده و صريحاً پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مي‌فرمايد: «از گناهان كبيره، حلال و مباح دانستن ترك رعايت و حرمت بيت الله الحرام است و مي‌فرمايد: و استحلال البيت الحرام».[2]

و در سوره‌ي مائده مي‌فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لاتحلوا شعائر الله» (سوره‌ي 5 آيه‌ي 2). در تفسير الميزان مي‌نويسد: احلال يعني مباح دانستن كه ملازم است با بي‌مبالاتي نسبت به حرمت و منزلت هر چيز، و معني احلال شعائر الله محترم نشمردن شعائر الهي و ترك آنها است.

و شكي نيست كه كعبه‌ي معظمه، اعظم شعائر الهي است.

در سوره‌ي حج مي‌فرمايد: «و هر كس حرمت‌هاي خدا را بزرگ دارد، او را بهتر و نيكوتر باشد نزد پروردگارش.»[3]

بعضي از مفسرين فرموده‌اند: مراد از حرمات الله در اين آيه شريفه، كعبه معظمه كه بيت الله الحرام است و مسجد الحرام و مكه معظمه كه بلد حرام است و شهر حرام و تمام حرم است.

مراتب اهانت: چنانچه اشاره شد، بعضي مراتب هتك آن، موجب ارتداد و كفر است. مانند خراب كردن يا ملوث نمودن آن عمداً به نجاست. و مانند آنچه در بحث هتك قرآن ذكر شد. اما در اينجا به پاره‌اي از مراتب هتك، در ضمن چند فرع اشاره مي‌شود:

1ـ الحاد در حرم: هر نوع گناه و خلاف شرعي كه در مكه معظمه واقع شود، اهانت و هتكي نسبت به بيت الله حرام و بلد حرام است. زيرا خلاف حكم خدا، در خانه‌ي او كمال بي‌ادبي و بي‌مبالاتي و بي‌اعتنايي است. و لذا در بعضي روايات است كه ثواب حسنه در حرم دو چندان است، چنانچه عذاب گناه در آن دو برابر است نسبت به مكان ديگر.

و نيز مستفاد از روايات آن است كه اگر كسي گناهي در حرم مرتكب شود كه براي آن حد يا تعزير معين شده است، بايد زيادتر از آنچه مقرر شده، معاقب شود. چون هتك حرم خدا را كرده است. و بنابراين هر گناهي در حرم خدا كبيره خواهد بود.

و بعضي از فقهاء[4] فرموده است: دليل بر كبيره بودن هر گناهي در حرم خدا (علاوه بر اينكه هتك است) آن است كه در قرآن مجيد بر آن وعده‌ي عذاب داده شده است[5] چنانچه در سوره‌ي حج مي‌فرمايد: «و هر كه در حرم الحاد را خواهد، يعني انحراف از حق و قانون الهي به ظلم و عدوان، بچشانيم او را عذاب دردناك.»[6]

و از روايات فهميده مي‌شود كه مراد، الحاد در تمام حرم است و معني الحاد، هر گناه و خلاف شرعي است.

حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «هر ظلمي كه شخص به خودش كند در مكه معظمه مانند دزدي يا ظلم به كسي يا هر تجاوزي از قانون شرع الهي، پس من آن را الحاد مي‌دانم و به همين جهت اهل تقوا از اقامت در حرم پرهيز مي‌كردند.»[7]

يعني براي اينكه به گناه در حرم مبتلا نشوند، تا مورد عقوبت الهي قرار گيرند. و مانند اين روايت در وافي چند روايت ذكر شده است.

علامه مجلسي ـ عليه الرحمه ـ در شرح اين حديث مي‌فرمايد: از اين حديث دانسته مي‌شود كسي كه بتواند خود را از ارتكاب گناه نگه دارد،‌مجاورت مكه برايش كراهت ندارد.

به حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ گفتند: «پرنده‌ي درنده‌اي است كه كبوترهاي حرم را هر چه ببيند آزار مي‌رساند. امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: او را بگيريد و بكشيد زيرا در حرم الحاد كرده است.»[8]

ناگفته نماند كه حد حرم چهار فرسخ از چهار طرف مي‌باشد كه مجموعاً شانزده فرسخ مي‌شود.[9]

2ـ حرم محل امن است: هرگاه كسي در بيرون حرم، جرمي يا خيانتي كند و به حرم پناهنده شود، كسي نمي‌تواند متعرضش شود بلكه بايد مجالست و معاشرت با او را ترك كنند و در داد و ستد به او سخت بگيرند تا هنگامي كه به اختيار از حرم خارج شود، آن گاه او را مجازات نمايند. ولي اگر كسي در داخل حرم كاري كه موجب قصاص يا حد يا تعزير باشد انجام دهد، بايد در همان حرم قصاص شود و حد الهي جاري گردد.

از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ سئوال شد، نسبت به مردي كه كسي را در بيرون حرم بكشد و پس از آن داخل حرم شود. امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: نبايد كشته شود، او را اطعام و سيراب نكنند و با او معامله ننمايند و او را جاي ندهند تا هنگامي كه از حرم بيرون رود، آن گاه حد بر او جاري مي‌شود. پرسيد، ‌چه مي‌فرماييد: درباره‌ي مردي كه داخل حرم كسي را بكشد يا دزدي كند. امام ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: در همان حرم، حد بر او جاري مي‌شود. زيرا اين شخص براي حرم حرمتي نمي‌داند.[10] سماعه از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ پرسيد كه مال من نزد مردي بود كه مدتي از من پنهان شده، پس او را در حال طواف كعبه معظمه ديدم. آيا طلب خود را از او مطالبه كنم؟ فرمود: نه و بر او سلام مكن (تا تو را بشناسد) و او را ترسناك نكن تا هنگامي كه از حرم خارج شود.[11]

3ـ كشتن حيوان و كندن گياه: جز شتر و گاو و گوسفند و مرغ، كشتن هر حيواني در حرم حرام است مگر افعي و مار و عقرب و موش و شپش و پشه و هر حيوان موذي كه براي دفع شرش، بايد كشته شود جايز است.[12]

و نيز كندن درخت و گياهي كه در حرم روئيده شده حرام است.[13]

دخول حرم بدون احرام: جايز نيست دخول به مكه معظمه بلكه حرم، بدون احرام. يعني در ايام سال هر وقت كسي بخواهد وارد حرم و مكه معظمه بشود، واجب است از ميقات محرم شود و با احرام وارد گردد. و پس از طواف و سعي و تقصير، از احرام بيرون مي‌رود، مگر كسي كه زياد در تردد بين حرم و بيرون است مانند هيزم كش و قاصد، و مگر كسي كه بين احرام سابق و داخل شدنش كمتر از يك ماه باشد.

ژو بعضي از فقهاء استحلال البيت (كه تصريح به كبيره بودنش شده چنانچه ذكر گرديد) را راجع به اين مسأله دانسته‌اند يعني داخل شدن به مكه معظمه محلاً (بدون احرام(.

تخليه رو به قبله و پشت به قبله: در حال بول يا غائط كردن، رو به قبله يا پشت به قبله بودن، حرام است. خواه در صحرا باشد يا در آبادي و عمارت. و احتياطاً بچه را رو به قبله يا پشت به آن ننشانند. بلي اگر خودش چنين كرد جلوگيريش واجب نيست، اما اگر عاقل بالغ چنين كرد، ‌اگر مسأله را نمي‌داند بايد به او فهماند و اگر مي‌داند و عمداً چنين كرد، واجب است از باب نهي از منكر او را باز داشت (به شرحي كه در باب نهي از منكر گذشت).

در صورتي كه كمي از قبله به سمت راست يا چپ منحرف شود، ديگر حرام نيست هر چند كاملاً به سمت شرق يا غرب هم نباشد و براي اختصار، ‌مدارك اين حكم هم مانند مسائل سابقه ذكر نگرديد.

هتك مساجد

هر مكاني كه به نام مسجد به وسيله‌ي مسلماني بنا شود، شيعه باشد يا از ساير فرقه‌هاي اسلامي، رعايت حرمت آن واجب و اهانت و هتك آن، مانند خراب كردن يا آلوده ساختن آن به نجاست، گناه كبيره‌اي است. نزد هر دينداري به طوري كه نزدش بديهي است كه مسجد به حضرت آفريدگار نسبت دارد و ان المساجد لله و اهانت به آن اهانت به خدا است.

ابو بصير از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ پرسيد: «چرا امر شده به بزرگداشتن مساجد؟ حضرت فرمود: چون مساجد خانه‌هاي خداوند است در روي زمين.»[14]

مروي است كه خداوند تبارك و تعالي فرموده است: «خانه‌هاي من در زمين، مساجد است. خوشا به بنده‌اي كه در خانه‌اش وضو بگيرد و با طهارت مرا در خانه‌ام زيارت كند و جز اين نيست كه بر صاحب خانه لازم است، گرامي داشتن كسي كه به زيارت او آمده. بشارت ده حركت كنندگان در تاريكي‌هاي شب به سوي مساجد را به نور روشني كه به آنها در قيامت داده مي‌شود.»[15]

علاوه بر اينكه بزرگي گناه هتك مساجد، نزد هر دينداري ارتكازي است، در قرآن مجيد يكي از اقسام هتك كه خراب كردن باشد، از بزرگترين مراتب ظلم شمرده شده است.[16]

در اينجا به ذكر چند حكم راجع به مسجد، بدون ذكر مدارك براي اختصار نقل مي‌شود.

1ـ تنجيس مسجد، حرام است: نجس كردن مسجد حرام است و نيز داخل كردن عين نجس در مسجد اگر مستلزم نجس شدن مسجد شود نيز حرام است. و اگر مسجد را نجس نكند، ‌در صورتي كه موجب هتك حرمت باشد نيز حرام است. چنانچه چيز متنجس هم همين است. هر چند خشك باشد و موجب نجاست مسجد نشود. بلي در صورتي كه موجب نجس شدن يا هتك مسجد نشود جايز است.

و بنابر احتياط، عين نجس را مطلقاً داخل مسجد نكند.

2ـ تطهير مسجد واجب است: بر طرف نمودن نجاست از مسجد و طاهر كردن آن فوراً واجب است. به طوري كه در عرف گفته شود در طاهر كردن مسجد مسامحه نشده. و معني وجوب فوري آن است كه مثلاً اگر وقت نماز تنگ نباشد بايد اول مسجد را تطهير كرد.

در اين حكم فرقي نيست بين زمين و ديوار و سقف و پشت بام و پشت ديوار، و همچنين تطهير فرش مسجد نيز واجب است. ضمناً بايد دانست كه وجوب تطهير مسجد اختصاص به كسي كه آن را نجس كرده است ندارد، بلكه وجوب كفايي بر تمام مسلمانان واجب است. و اگر احتياج به صرف مال شود و اجب است، پول خرج كنند و مسجد يا فرش آن را طاهر سازند. و اگر به تنهايي نمي‌تواند، واجب است كمكي بگيرد به همين ترتيبي كه ذكر شد.

3ـ توقف جنب و حائض و نفساء: بر شخص و زن حائض و نفساء، توقف در مسجد حرام است.

[1] . ما خلق الله في الارض بقعة احب اليه من الكعبة‌ ولا اكرم عليه منها (فقيه، ج2، ص175).

[2] . وسائل الشيعه، كتاب جهاد، باب 45، تعيين الكبائر، حديث 37، ج11، ص263.

[3] . و من يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه… (سوره‌ي 22، آيه‌ي 29).

[4] . شيخ احمد جزائري در آيات الاحكام كتاب الحج، ص161.

[5] . در باب اول ثابت شد كه هر گناهي كه در قرآن وعده‌ي آتش بر آن داده شده كبيره است.

[6] . و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم (سوره‌ي 22، آيه‌ي 25).

[7] . كافي،‌كتاب الحج، باب 141.
[8] . همان.
[9] . مسالك، كتاب الحج، ص142.
[10] . كافي، كتاب الحج، باب 141.
[11] . وافي، نقل از كافي، ص17.
[12] . براي دانستن روايات اين حكم و فروعات آن به كتاب مستند الشيعه، صفحه 318 مراجعه شود.
[13] . براي اطلاع به روايات و فروعات اين مسأله به كتاب حج مستند صفحه 214 مراجعه شود.
[14] . عن ابي بصير قال سئلت ابا عبدالله ـ عليه السّلام ـ عن العلة في تعظيم المساجد فقال ـ عليه السّلام ـ انما امر بتعظيم المساجد لانها بيوت الله في الارض (وسائل كتاب الصلوة، باب 7،‌ج3، ص557).
[15] . وسائل الشيعه، كتاب الصلوة، باب 29.
[16] . و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعي في خرابها (سوره‌ي 2، آيه‌ي 114).

چنانچه در قرآن مي‌فرمايد: «در حال جنابت نبايد داخل مسجد شد مگر براي عبور.»[1] يعني از دري وارد شود و از در ديگر بيرون رود مگر مسجد الحرام و مسجد النبي ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ كه عبور از آنها هم براي جنب و حائض و نفساء جايز نيست.

4ـ مستحبات مسجد: مستحب است در مسجد، چراغ روشن كنند و مسجد را پاكيزه نگاهدارند. در هنگام داخل شدن،‌ نخست پاي راست را بگذارند و هنگام بيرون شدن، ‌نخست پاي چپ را. و هنگام داخل شدن كفش خود را مواظبت كنند كه نجس نباشد تا مبادا سبب نجاست مسجد شود. ديگر آنكه، با طهارت (با وضو و غسل) وارد مسجد شود و بهترين لباس خود را بپوشد و با استعمال بوي خوش به مسجد درآيد و پس از ورود دو ركعت نماز تحيت مسجد به جا آورد.

5ـ مكروهات مسجد: عبور كردن از مساجد مكروه است. مگر اينكه نماز تحيت بخواند و بيرون رود و اگر نمازهاي ديگر را هم بخواهد بخواند، مانعي ندارد، در مسجد نبايد آب بيني يا دهان انداخت و نبايد در مسجد خوابيد و صدا را به غير اذان و مانند آن بلند كرد. و تعريف گمشده يا طلب آن را نبايد كرد. و اشعاري كه مشتمل بر موعظه و مانند آن نباشد در آن نبايد خواند. در مسجد نبايد حرف دنيا زده شود. و خريد و فروش در مسجد مكروه است. كسي كه پياز يا سير يا هر چيزي كه بوي دهان را متعفن كرده، خورده باشد، نبايد به مسجد بيايد، بچه و ديوانه را نبايد در مسجد جاي داد.

مراتب مساجد در فضيلت: افضل و اشرف تمام مساجد، ‌مسجد الحرام است كه نماز در آن معادل هزار هزار نماز در مكان ديگر است. پس از آن، مسجد النبي ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ است كه نماز در آن معادل با ده هزار نماز جاي ديگر است. پس از آن مسجد كوفه و مسجد اقصي است كه نماز در آنها معادل با هزار نماز است. بعد از آن، مسجد جامع در هر شهري است كه نماز در آن معادل با صد نماز است. پس از آن، مسجد محله است كه نماز در آن معادل با بيست و پنج نماز جاي ديگر است. پس از آن مسجد بازار است كه نماز در آن دوازده برابر نماز جاي ديگر است.

هتك مشاهد مشرفه

رعايت حرمت قبور رسول خدا و ائمه‌ي هدي ـ عليهم السّلام ـ ، نزد هر مسلماني ضروري است. به طوري كه اهانت و هتك آنها نزد هر دينداري گناه بزرگي است. روايات درباره‌ي لزوم احترام مشاهد مشرفه بسيار است و در اينجا به روايتي كه از تهذيب شيخ نقل شده است اكتفاء مي‌شود:

رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ به امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: «يا علي ـ عليه السّلام ـ خداوند قبر تو و فرزندانت را بقعه‌هايي از بقعه‌هاي بهشت و قطعه‌هايي از قطعه‌هاي آن قرار داده است و دل‌هاي پاكان از خلقش و برگزيدگان از بندگانش را به سوي شما مايل ساخته كه در راه شما هر آزار و خواري را تحمل مي‌كنند. پس قبرهاي شما را آباد مي‌نمايند و آنها را براي قرب به خدا و دوستي پيغمبرش زيارت مي‌كنند.

يا علي ـ عليه السّلام ـ ايشانند اختصاص يافتگان به شفاعت من و وارد شوندگان بر حوض من و همسايگان منند در قيامت. يا علي ـ عليه السّلام ـ هر كس قبور ايشان را تعمير كند و نزدشان حاضر شود، مثل اين است كه سليمان ـ عليه السّلام ـ را در بناي بيت المقدس ياري كرده است. و هر كه قبور ايشان را زيارت كند مطابق ثواب هفت حج غير واجبي براي او است. و از گناهانش پاك مي‌شود به طوري كه هنگام برگشت مثل روزي مي‌شود كه از مادر زائيده شده است.

بشارت باد تو را يا علي ـ عليه السّلام ـ و بشارت ده دوستانت را به نعمت‌هايي كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به دل بشري نگذشته، ليكن جمعي از مردمان پست و رذل هستند كه زوار قبرهاي شما را سرزنش و توهين مي‌كنند،‌ چنانچه زن بدكار را سرزنش مي‌نمايند. ايشان شريرهاي امت منند، شفاعتم به ايشان نمي‌رسد و بر حوضم وارد نمي‌شوند.»[2]

هتك قبر معصوم كفر است: هتك و اهانت به قبور متبركه پيغمبر و ائمه ـ عليهم السّلام ـ ، به ضرورت مذهب گناهي بزرگ است بلكه اكبر كبائر و در حد شرك و كفر است. مانند خراب كردن و نجس نمودن آنها و بنابر احتياط، هنگام نجس شدن بايد آنها را تطهير نمود هر چند بقاء نجس بودن موجب هتك نباشد.

مشهور فقهاء فرموده‌اند: توقف جنب و حائض و نفساء در مشاهد مشرفه چون موجب هتك است، مانند مساجد حرام است. و بعضي فرموده‌اند: دخول در حرم‌هاي مطهر به قصد عبور هم مانند مسجد الحرام جايز نيست.

نماز در كنار قبر معصوم: هنگام نماز خواندن در مشاهد مشرفه، نبايد قبر پيغمبر و امام ـ عليهم السّلام ـ را پشت سر خود قرار داد. زيرا اين عمل هتك و موجب بطلان نماز است بلكه بايد پشت قبر به طوري كه قبر سمت قبله نماز گزار باشد، نماز خواند. اما سمت راست و چپ قبر شريف بنابر احتياط، نبايد مساوي قبر يا مقدم بر آن ايستاد بلكه مقداري عقب‌تر از قبر شريف بايستد.

حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «جايز نيست در هيچ نمازي، ‌واجب يا مستحب، بر قبر امام ـ عليه السّلام ـ سجده شود بلكه طرف راست صورت را بر قبر شريف بگذارد. اما نماز خواندن نزد قبر شريف بگذارد. اما نماز خواندن نزد قبر شريف، پس بايد پشت سر قبر بايستد و قبر را جلو قرار دهد و جايز نيست جلو قبر بايستد و نماز بخواند. زيرا كسي نبايد بر امام ـ عليه السّلام ـ مقدم شود و طرف راست و چپ، نماز خواندن مانعي ندارد (به طوري كه مقدم و مساوي قبر شريف نباشد).»[3]

و از حضرت حجت بن الحسن ـ عجل الله تعالي فرجه ـ مروي است كه: «جايز نيست جلو و سمت راست و چپ قبر معصوم نماز خواند، زيرا كسي نبايد جلو و مساوي امام ـ عليه السّلام ـ باشد.» صاحب كتاب وسائل حديث دوم را كه از طرف راست و چپ نهي مي‌فرمايد، حمل بر كراهت نموده است.

بعضي از فقهاء فرموده‌اند: ميزان، صدق عنوان هتك است و آن در جلو ايستادن مسلم است ولي در سمت راست و چپ، صدق هتك نمي‌كند ولي رعايت احتياط بهتر است.

هتك ترتب حسيني

آنچه از خاك اطراف قبر شريف حضرت ابا عبدالله الحسين ـ عليه السّلام ـ تا يك ميل يا چهار ميل يا چهار فرسنگ، به عنوان تبرك يعني به قصد استشفاء به آن يا سجده كردن بر آن و غير اين از ساير خواص و آثار آن برداشته مي‌شود، لزوم احترام و حرمت هتك آن نزد جميع شيعيان از بديهيات است و بزرگ بودن گناه اهانت و هتك آن، ارتكازي همه است به طوري كه يقين مي‌شود كه زمان حضرت سجاد ـ عليه السّلام ـ تا اين زمان چنين بوده است.

و نيز هتك ترتب، هتك صاحب قبر است و كبيره بودن گناه هتك امام ـ عليه السّلام ـ ضروري است.

بنابراين انداختن ترتب از روي اهانت به آن يا لگدمال كردن يا نجس كردن آن و مانند اينها گناه كبيره است.

در صورتي كه هنگام تخليه همراه شخص، تربت باشد و در مستراح بيفتد واجب است آن را بيرون بياورد و پا كند، و تا بيرون نيامده، ‌تخليه در آنجا حرام است. و چنانچه بيرون آوردن ممكن نشود، بايد در آن را بست تا در آن تخليه نشود چنانچه در حرمت هتك قرآن گذشت.

[1] . ولا جنباً الاعباري سبيل حتي تغتسلوا (سوره‌ي 4، آيه‌ي 42).

[2] . كتاب وافي ابواب الزيارات باب 171 صفحه‌ي 196 ـ براي اطلاع به روايات وارده درباره‌ي فضيلت مشاهد مشرفه خصوصاً مدينه منوره و نجف اشرف و كربلاي معلا به كتاب مزار وافي و وسائل الشيعه و مجلد 22 بحارالانوار مراجعه شود و نيز براي دانستن كيفيت رعايت احترام مشاهد و آداب زيارت آنها به موارد مذكور مراجعه گردد.

[3] . وسائل الشيعه، كتاب الصلوة، باب 26 في مكان المصلي.

بي غيرتي

غيرت» به معناي رَشك و حسد مردانه و سرشار از صفات آن است و در تداول فارسي زبانان به معناي حميّت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس ونگهداري عزّت و شرف آمده است.[1]

علماي اخلاق نيز غيرت را چنين تعريف كرده اند، غيرت و حميّت، يعني تلاش در نگهداري آنچه كه حفظش ضروري است، اين صفت در قالب مطلوبش از شجاعت، بزرگ منشي و قوت نفس انسان سرچشمه مي گيرد و يكي از ملكه هاي نفساني انسان و سبب مردانگي است و مردِ بي غيرت از زمره مردان خارج است.[2]

اگر غيرت بري با درد باشي وگر بي غيرتي نامرد باشي[3]

ضرورت غيرت

«غيرت» يكي از كمالات انساني است كه دست پرتوان آفرينش، اسباب آن را در وجود آدمي تعبيه كرده است. غيرت ورزي در حد عالي آن، لازمه انسانيت آدميان مخصوصاً مؤمنان پرهيزكار است. اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ فرمود:

«اِنَّ اللهَ يَغارُ لِلْمؤمِنِ فَلْيَغَرْ، مَنْ لا يَغارُ فَاِنَّهُ مَنْكُوسُ الْقَلْبِ»[4]

خداوند براي مؤمن، غيرت مي ورزد، پس او نيز بايد غيرت آورد. هر كس غيرت نورزد، دلش وارونه است.

شايد مراد از وارونگي دل اين باشد كه شخص بي غيرت از حالت طبيعي انسان خارج شده و به ورطه پوچي و تباهي سقوط كرده است.

وجود غيرت در جامعه انساني تا آنجا ضروري و حياتي است كه شارع مقدس اسلام در تشريع احكام نيز به آن عنايت داشته است. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:

«اَلا وَ اِنَّ اللهَ حَرَّمَ الْحَرامَ وَ حَدَّ الحُدودَ وَ‌ ما اَحَدٌ اَغْيَرَ مِنَ اللهِ وَ مِنْ غَيْرَتِهِ حَرَّمَ الْفواحِشَ»[5]

آگاه باشيد كه خداوند، محرمات را حرام و حدود را وضع كرد و هيچ كس غيورتر از خدا نيست كه از روي غيرت، زشتيها را حرام كرده است.

بر همين اساس، خدا به هر غيرتمندي نظرلطف و مرحمت دارد. امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود:

«اِنَّ اللهَ غَيوُرٌ يُحِبُّ كُلَّ غَيورٍ»[6]

خداوند، غيور است و هر غيرتمندي را دوست دارد.

از آنچه گذشت، به اهميت، ضرورت و تقويت غيرت پي مي بريم، ذكر اين نكته نيز ضروري است كه انسان با شنيدن واژه غيرت، ناموس و حريم خانواده در ذهنش تداعي مي شود در حالي كه مرز غيرت از اين حد فراتر رفته انواع و اقسام ديگري را شامل مي شود كه اهميت آنها نيز از غيرت ناموسي كمتر نيست. در اين جا به انواع غيرت اشاره مي شود.

انواع غيرت

شايد بتوان انواع غيرت را به تعداد پديده هايي كه نزد انسان تقدّس و حرمت دارد، گسترش داد كه در اين صورت از مرز شمارش فراتر مي رود. اما از ديدگاه ديگر مي توان همه پديده هاي مقدّس را در قالب دين، ناموس و آبرو و ميهن خلاصه كرد كه در نتيجه، غيرت به سه نوع: ديني، ناموسي و ملّي تقسيم مي شود.

الف ـ غيرت ديني

منظور از غيرت ديني، اين است كه انسان مسلمان نسبت به كيان اسلام و آنچه بدان مربوط مي شود حسّاس باشد، با تمام توان در اثبات و اجراي آن بكوشد و از كوچكترين خدشه و تعرّضي نسبت به آن جلوگيري كند. بر اين اساس، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، سفارش به حق‌ و صبر، تعليم و تعلّم و… مي تواند در راستاي غيرت ديني قرار گيرد، چرا كه هر يك از موارد ياد شده از يك سو، در تحكيم احكام اسلام مؤثر است و از سوي ديگر، با ضدّ آن سرستيز دارد.

قرآن مجيد با لحن تحريك آميزي از مسلمانان مي خواهد كه ضمن تقويت غيرت ديني خويش در موارد لزوم، آن را به كار گيرند و از اسلام و مسلمانان بي ياور دفاع كنند:

«وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلوُنَ في سَبيلِ اللهِ وَ الْمُستَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ و النِساءِ وَ الْوِلْدانِ»[7]

شما را چه شده كه در راه خدا و مردان و زنان و كودكان مستضعف نمي جنگيد؟

پيام اين آيه نشانگر آن است كه جنگيدن در راه خدا و تلاش در رهاسازي مستضعفان خواستِ خدا و لازمه مسلماني است كه اگر انجام نپذيرد، دور از انتظار و مورد اعتراض خدا قرار مي گيرد.

اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ نيز غيرت را عين ديانت دانسته، فرمود:

غَيْرَةُ الرَّجُلِ ايمانٌ»[8]

غيرت مرد (عين) ايمان است.

همه غزوه ها و سريّه هاي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ جنگ هاي سه گانه اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ مبارزه و صلح تحميلي امام مجتبي ـ عليه السلام ـ و حماسه جاويد عاشورا و مبارزات بي امان پيشوايان معصوم ـ عليهم السّلام ـ و علماي دردآشنا در طول تاريخ، جملگي رنگ «غيرت ديني» دارد، خداوند مي فرمايد حتي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از اينكه مردم ايمان نمي آورند، نزديك بود هلاك شود.

«لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ اَلّا يَكُونوُا مُؤْمِنينَ»[9]

گويا از اينكه ايمان نمي آورند. مي خواهي جانت را از دست بدهي!

امام علي ـ عليه السلام ـ از اين كه مسلمانان نسبت به اجراي احكام اسلام و جهاد در راه خدا، بي تفاوتي نشان مي دادند، دلش چركين بود و از خدا مرگ طلب كرد.

«… قاتَلَكُم اللهُ لَقَد مَلَاتُم قَلْبي قَيحاً وَ شَحَنْتُم صَدري غَيظاً…»[10]

خدا مرگتان دهد كه دلم را چركين كرديد و سينه ام را از خشم آكنديد!

همچنين مي فرمايد:

«وَ لَوَدِدْتُ اَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَيْني وَ‌ بَيْنَكم وَ الْحَقَني بِمَنْ هُوَ اَحق بي مِنْكُم…»[11]

دوست دارم كه خدا ميان من و شما جدايي افكند و به كسي كه سزاوارتر از شما به من است، ملحقم سازد.

ب ـ غيرت ناموسي

حمايت و حفاظت از ناموس، ارتباطي تنگاتنگ با شرف و مردانگي شخص مسلمان دارد و اسلام با تأكيد از او خواسته كه از ناموس خود و هم كيشانش در برابر هر گونه گزند داخلي و خارجي به شدت دفاع كند و كمترين مسامحه اي از خود بروز ندهد، حتي روايت شده كه:

«اگر كسي ببيند كه مرد بيگانه اي با همسرش نزديكي مي كند، مي تواند هر دو را بكشد»[12]

فتواي امام راحل (قدس سرّه) نيز چنين است:

اگر به ناموس كسي ـ خواه همسرش باشد يا ديگران ـ به قصد تجاوز حمله شود، واجب است به هر وسيله ممكن آن را دفع كند گرچه به كشتن مهاجم بيانجامد، بلكه اگر قصد آبروريزي به كمتر از تجاوز هم داشته باشد، به ظاهر حكمش همين است.»[13]

همچنين، مسلمانان وظيفه دارند كه در ميان خود ـ در روابط اجتماعي و خانوادگي ـ عفّت شخصي و عمومي را رعايت كنند. زنان با حجاب كامل اسلامي و رعايت شؤون اجتماعي، از هر گونه خودنمايي و تحريك مردان امتناع ورزند و مردان نيز با متانت و حفظ امانت نسبت به پاكدامني خود و ديگران همت گمارند. نيز ناموس خويش را از رفت و آمدهاي غيرضروري، پوشيدن لباسهاي جلف و زننده، هر گونه خودآرايي در اجتماع، سخن گفتن و روبرو شدن با نامحرم و… باز دارند تا زمينه هاي ناامني ناموسي محو شده، جاي خود را به امنيت و عفت بدهد.

ج ـ غيرت ملّي

مراد از «غيرت ملّي» احساس مسؤوليت در برابر تماميت ارضي كشور اسلامي و دلسوزي و حمايت از مسلمانان و عزت و شرف آنان است كه به شكلي با «غيرت ديني» و «غيرت ناموسي» نيز پيوند دارد.

ناگفته مشخص است كه «ملّي گرايي»‌ به معناي امروزي از نظر اسلام محكوم و نامعقول است؛ ولي وطن دوستي و مشاركت در دفاع از ميهن و هم ميهنان مسأله اي است كه با سرشت انساني عجين و از سوي اسلام نيز به رسميت شناخته شده است و روايت زير گواه آن مي باشد:

«حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْايمانِ»[14] وطن دوستي از ايمان است.

پس از جنگ صفّين و فتنه حكميّت، نيروهاي معاويه يك سلسله عمليات ايذايي در نوار مرزي و شهرهاي تحت فرمان اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ انجام داند، آن حضرت از چنين جسارتي بسيار دلگير شد و با جدّيت از نيروهاي خويش خواست كه به اين حملات پاسخ دهند و پس از آنكه شنيد ضحّاك بن قيس به زائران خانه خدا حمله كرده و اموالشان را به غارت برده است، به مردم فرمود:

«… لايُدرَكُ الْحَقُّ الّا بِالْجِدّ اَيَّ دارٍ بَعْدَ دارِكُمْ تَمْنَعُونَ وَ‌ مَع اَيّ اِمام بَعْدي تُقاتِلُونَ»[15]

حق، جز در سايه تلاش و كوشش به دست نمي آيد، پس از (تصرف و غارت) اين ميهن از چه دياري دفاع خواهيد كرد و بعد از من، همراه كدام پيشوا خواهيد جنگيد؟

امام خميني (قدس سرّه) در اين باره چنين فتوا داده است:

«اگر دشمني به كشور اسلامي يا مرزهاي آن حمله كند و اسلام و جامعه اسلامي مورد خطر قرارگيرد، بر مسلمانان واجب است كه به هر وسيله ممكن و با بذل جان و مال از آن دفاع كنند.»[16]

[1] . لغت نامه دهخدا، واژه غيرت.

[2] . جامع السعادات، ج 1، ص 266.

[3] . لغت نامه دهخدا، واژه غيرت، (شعر از نظامي).

[4] . بحارالانوار، ج 79، ص 115.

[5] . همان، ج 76، ص 332.
[6] . فروع كافي، ج 5، ص 535، دارصعب، بيروت.
[7] . نساء (4)، آيه 75.
[8] . شرح غررالحكم، ج 4، ص 377.
[9] . شعرا (26)، آيه 3.
[10] . نهج‌البلاغه، خطبه 27، ص 96.
[11] . همان، خطبه 115، ص 364.
[12] . وسائل الشيعه، ج 28، ص 149.
[13] . تحرير الوسيله، امام خميني، ج 1، ص 87.
[14] . سفينة البحار، قمي، ج 2،ص 668، (براي اطلاع بيشتر از حدود و مرز ميهن اسلامي به الميزان، ج 4، ص 2، رجوع كنيد).
[15] . نهج‌البلاغه، خطبه 29، ص 103.
[16] . تحريرالوسيله، ج 1، ص 485.

علي اصغر الهامي نيا ـ اخلاق اسلامي، ص154

جهل

جهل بسيط: عبارت است از خالى بودن ‏نفس از علم، و اتصاف آن به جهل، بدون اين كه هم چنين داند كه مى‏داند، يعنى بر او مشتبه نشده باشد، و اعتقاد دانستن را نداشته باشد.و در ابتداى امر، اين صفت ذموم‏ نيست ‏بلكه ممدوح است، زيرا كه آدمى تا به جهل خود بر نخورد و نداند كه نمى‏داند در صدد تحصيل علم بر نمى‏آيد. بلى باقى بودن بر اين مقام و ماندن بر جهل و ثبات برآن، از رذائل عظيمه است، كه دفع آن لازم و بقاى آن از جمله مهلكات است.و كسى‏كه متصف به اين صفت‏باشد بايد سعى در ازاله آن كند، و تامل كند در قبح جهل وحكم عقل به اين كه جاهل، فى الحقيقه انسان نيست، و اگر آن را انسان گويند به جهت‏مشابهت صورت است كه با انسان دارد، زيرا كه: انسان در ساير چيزها كه بجز علم ودانش است، از جسميت و غضب و شهوت و بصر و سمع و صوت و غير اينها، با سايرحيوانات شريك است، و فضيلت انسان بر سايرين، به علم و معرفت است.پس، اگر آن رانيز نداشته باشد حيوانى خواهد بود مستقيم القامه.و از اين جهت است كه: اگر شخصى‏عامى در مجلس مباحثه علماء و محاورات ايشان بنشيند و از اقوال ايشان چيزى نفهمد،نسبت‏به ايشان با چهار پايان فرقى ندارد.و چون اين را فهميد تامل كند كه چه هلاكتى از اين بالاتر، و چه صفتى از اين بدتر كه او را از حدود انسانيت ‏خارج و در زمره بهايم ‏داخل نمايد.و بعد از آن تتبع نمايد در آيات و اخبارى كه در مذمت جهل و نادانى‏رسيده.

و در بعضى از احاديث آن را موجب دخول نار فرموده‏اند.از حضرت رسول – صلى الله عليه و آله – مروى است كه:

«شش طايفه به جهت‏ شش چيز، پيش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: يكى ازآنها صحرانشينان و سكنه قرا و مواضعى كه از اهل علم خالى است‏به سبب جهل ونادانى كه دارند».[1]

جهل مركب

صفت اول: در بيان جهل مركب است و آن عبارت است از اين كه: كسى چيزى را نداند يا خلاف واقع را بداند و چنان داند كه حق را يافته است، پس او نمى‏داند، ونمى‏داند كه نمى‏داند، و آن بدترين رذايل است و دفع آن در نهايت صعوبت است.

همچنان كه از حال بعضى طلبه مشاهده مى‏شود و اطباء ارواح اعتراف به عجز از معالجه‏اش كرده‏اند، چنانچه اطباء ابدان اقرار كرده‏اند به عجز از معالجه بعضى مرضهاى ‏مزمنه.

و از اين جهت‏ حضرت عيسى – على نبينا و آله و عليه السلام – فرمودند كه:

«من ازمعالجه «اكمه‏» و «ابرص‏» ،[2] عاجز نيستم ولى از معالجه احمق عاجزم‏» .[3]

و سبب آن اين است كه مادامى كه آدمى نداند كه جاهل است، به نقصان خود برنمى‏خورد و در صدد تحصيل علم بر نمى‏آيد، پس در ضلالت و گمراهى باقى‏مى‏ماند.و علامت اين صفت مهلكه و كيفيت‏شناختن آن، آن است كه آدمى، طايفه‏اى (برخى) از مطالب و استدلالات خود را بر جمعى از معروفين به استقامت‏سليقه ومنزهين از عصبيت و تقليد عرض نموده اگر ايشان او را تصويب نمودند از جهل مركب‏برى‏ء و اگر تخطئه نمودند و او خود «مذعن‏»[4] نباشد به اين مرض مبتلا خواهد بود و به‏يك مطلب و يك استدلال اكتفا در شناختن اين مرض نمى‏توان كرد.و باعث جهل مركب‏و سبب آن، يا اعوجاج سليقه و كجى ذهن است، و بهترين معالجات در اين صورت آن‏است كه صاحب آن را بدارند بر خواندن علوم رياضيه، از هندسه و حساب، زيرا كه آنهاموجب استقامت ذهن مى‏شود.و يا خطائى است كه در استدلال نموده، در اين وقت‏بايد او را بر اين داشت كه استدلالات خود را موازنه نمايد با استدلالات اهل تحقيق ازعلماى معروفين به استقامت ذهن، و ادله خود را عرض كند بر قواعد منطقيه با استقصاى تمام، تا به خطاى خود برخورد و يا سبب آن مانعى است از فهميدن حق در نفس او مثل تقليد يا عصبيت ‏يا محض حسن ظن به شخصى يا نحو آن و علاج آن اين است كه‏سعى و اجتهاد كند در ازاله موانع ، تا به نتيجه مطلوب و رفع جهل برسد.

[1] . بحار الانوار، ج 76، ص 156، ذيل ح 1.
[2] . اكمه به معنى: كور مادرزاد، و ابرص به معنى: پيسى است.
[3] . بحار الانوار، ج 14، ص 323، ح 36.
[4] . معترف، اقرار كننده.

ملا احمد نراقي- معراج السعاده, ص54 و 68

حسد

حسد عبارت است از آرزوي زوال نعمتي از برادر مسلم خود، از نعمتهائي كه صلاح او باشد.

و اگر تمنّاي زوال نعمت از او نكند، بلكه مثل آن را از براي خود خواهد، آن را «غبطه» و «منافسه» خوانند.

و اگر زوال چيزي را از كسي خواهد، كه صلاح او نباشد آن را غيرت گويند.

ضد حسد، نصيحت است. و آن عبارت است از: خواستن نعمتي براي برادر مسلم كه صلاح او باشد، و چون هر كسي نمي‏تواند بفهمد كه اين نعمت صلاح است يا فساد، و بسا چيزهائي كه در نظر ظاهر، كسي آن را صلاح پندارد و در حقيقت فساد بر صاحب خود باشد، پس شرط نصيحت و دوستي آن را صلاح پندارد و در حقيقت فساد بر صاحب خود باشد.

پس شرط نصيحت و دوستي آن است كه در اموري كه صلاح و فساد آن مشتبه است، خواستن و نخواستن آن از براي برادر ديني مشروط به صلاح و فساد باشد، يعني چنان خواهد كه: اگر در واقع صلاح اوست باقي باشد. و اگر باعث فساد است، زايل شود.

معيار در نصيحت، آن است كه: آنچه را از براي خود خواهي از براي برادر خود نيز بخواهي. و آنچه را كه از براي خود مكروه داشته باشي، از براي او نيز مكروه داشته باشي.
معيار در حسد، آن است كه: آنچه را از براي خود نخواهي از براي او خواهي. و آنچه را از براي خود خواهي، از براي او هم نخواهي.

مخفي نماند كه: حسد، اشدّ امراض نفسانيّه، و دشوارترين همه، و بدترين رذايل، و خبيث‏ترين آنهاست.

عقبه زين صعب‏تر در راه نيست اي خنك آن كس حسد همراه نيست

صاحب خود را به عذاب دنيا گرفتار، و به عقاب عقبي مبتلا مي‏سازد، زيرا كه: حسود در دنيا لحظه‏اي از حزن و الم و غصه و غم خالي نيست. چون كه او هر نعمتي كه از كسي ديد متألّم مي‏شود. و چون نعمت خدا نسبت به بندگان خود بي‏نهايت است، و هرگز منقطع نمي‏شود، پس حسود بيچاره، پيوسته محزون و غمناك است. و اصلا به محسود ضرري نمي‏رسد، بلكه ثواب و حسنات او زياد مي‏شود. و درجات او بلند مي‏گردد. و به جهت غيبتي كه حسود از او مي‏كند و سخني كه نبايد، در حق او مي‏گويد، گناه محسود را بر دوش خود مي‏گيرد. و اعمال نيك خود را به نامه اعمال او نقل مي‏نمايد. و با وجود همه اين‏ها اگر حسود به دقّت تأمل كند، مي‏فهمد كه: او در مقام عناد و ضدّيت با رب الارباب است، زيرا كه: هر كه را نعمتي و كمالي است از «رشحات» فيض واجب الوجود، و مقتضاي حكمت شامله، و مصلحت كامله او است.

پس مشيّت و اراده او چنين اقتضا فرموده است كه: آن نعمت از براي آن بنده حاصل باشد. ولي اين حسود مسكين، زوال آن را مي‏خواهد. و اين نيست مگر نقيض مقدّرات الهي را خواستن. و اراده خلاف مراد خدا را كردن، بلكه حسود، طالب نقص بر خداوند – سبحانه – است. يا خدا را – العياذ بالله – جاهل مي‏داند، زيرا كه: اگر آن محسود را لايق آن نعمت مي‏داند و با وجود اين، زوال آن را از خدا مي‏طلبد، اين نقص بر خداست، كه كسي را كه سزاوار نعمتي باشد منع نمايد. و اگر او را لايق نمي‏داند، پس خود را به مصالح و مفاسد داناتر از خدا مي‏داند. و اين هر دو كفر است.

چون شكي نيست كه: آنچه خدا مي‏كند محض خير و مصلحت، و خالي از جميع شرور و مفاسد است. پس حاسد در حقيقه دشمن خير، و طالب شرّ و فساد است. پس او شرور و مفسد است. و از اين‏ها معلوم مي‏شود سرّ آنچه ذكر شد، كه: حسد، بدترين رذايل، و حاسد، شريرترين مردمان است و چه خباثت از اين بالاتر كه: كسي از راحت بنده‏اي از بندگان خدا متألّم باشد، كه هيچ ضرري به او نداشته باشد. و از اين جهت آيات و اخبار بي‏نهايت در مذمّت اين صفت وارد شده است. چنان كه خداي – تعالي – در مذّمت قومي مي‏فرمايد:

«أمْ يَحْسُدون النَّاسَ عَلي ما آتيهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»[1] يعني: «يا اينکه نسبت به مردم بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده حسد مي‏ورزند ؟». از حضرت پيغمبر – صلّي اللّه عليه و آله – مروي است كه: «حسد، مي‏خورد اعمال حسنه را، همچنان كه آتش هيزم را مي‏خورد». و از آن حضرت منقول است كه: «پروردگار عالم به موسي بن عمران – عليه السلام – وحي فرمود كه: حسد مبر به مردم بر آنچه از فضل من به ايشان رسيده است. و چشمهاي خود را بر آن مينداز و دل خود را همراه او مكن. به درستي كه: كسي كه حسد دارد خشمناك بر نعمتهاي من است. و برابري مي‏كند قسمتهائي را كه من ميان بندگان خود تقسيم كرده‏ام. و هر كه چنين باشد من از او نيستم و او از من نيست». و نيز از آن بزرگوار منقول است كه: «ترسناك‏ترين چيزي كه از آن بر امت خود مي‏ترسم اين است. كه: مال ايشان زياد شود، پس بر يكديگر حسد بورزند و يكديگر را به قتل رسانند». و نيز فرمود: «به درستي كه از براي نعمتهاي خدا، دشمناني هست. عرض شد: كيان‏ اند؟ فرمود: كساني كه مردم را بر آنچه از فضل خدا به ايشان رسيده حسد مي‏برند ». و در بعضي از احاديث قدسيّه وارد شده است كه: «خدا فرمود كه: حاسد، دشمن نعمت من، و خشمناك از براي قضاي من است. و راضي به قسمتي كه در ميان بندگانم كرده‏ام نيست». و از حضرت ابي عبد الله – عليه السلام – مروي است كه: «آفت دين، حسد و عجب و فخر است». و نيز از آن جناب مروي است كه: «حاسد ضرر به نفس خود مي‏رساند پيش از آنكه ضرري به محسود برسد، مانند ابليس، كه به واسطه حسد، از براي خود لعنت را حاصل كرد و از براي آدم برگزيدگي و هدايت و بلندي و ارتفاع به محل حقايق عهد و اصطفا را. پس محسود باش و حاسد مباش. به درستي كه ترازوي حاسد، به واسطه ترازوي محسود هميشه سبك است, يعني اعمال نيك حاسد به ترازوي اعمال محسود گذارده مي‏شود. و روزي هر كسي قسمت شده است. پس چه نفعي مي‏رساند حسد به حاسد؟ و چه ضرر مي‏رساند به محسود؟ و اصل حسد، از كوري دل، و انكار فضل خداست. و اين، دو بال‏اند از براي كفر. و فرزند آدم به واسطه حسد در حسرت ابدي افتاد و به هلاكتي رسيد كه هرگز نجاتي از براي او نيست». و از كلام بعضي از حكماست كه: «حسد، جراحتي است كه بهبود از براي آن نيست». و يكي از بزرگان دين گفته است كه: «حاسد را از مجالس و مجامع عايد نمي‏شود مگر مذمت و ذلت. و از ملائكه به او نمي‏رسد مگر بغض و لعنت. و از خلق نفعي نمي‏برد مگر غم و محنت. و در وقت مردن نمي‏بيند مگر هول و شدّت. و در قيامت چيزي به او نمي‏رسد مگر عذاب و فضيحت».

حسود سود نمي‏برد

و بدان كه صاحب اين صفت، هميشه خوار و بي‏مقدار است. و از اين جهت است كه: حضرت امير المؤمنين – عليه السّلام – فرموده است كه: «الحسود لا يسود» يعني: «صاحب حسد، باشرافت و بزرگ نمي‏گردد». و حسود پيوسته به غصه و ألم گرفتار است و از اين جهت است كه سيّد انس و جانّ فرموده: «أقلّ النّاس لذّه، الحسود» يعني: «كمترين مردمان از حيث لذّت، حسود است». چون كه: مذاق طبعش هميشه از تلخي حسد متغير است.

و بر طبق اين كلام است آنچه حضرت امير المؤمنين – عليه السلام – فرموده‏اند: «الحسود مغموم» يعني: «حسد، آدمي را به غم و اندوه مبتلا مي‏سازد».

خلاصه آنكه: صفت حسد، موجب عذاب و نكال اخروي، و مايه اندوه و ملال دنيوي است. و آدمي را صفتي از اين ناپسندتر، و دل بيچاره را مرضي از اين كشنده‏تر نيست. و اخبار و آثار در مذمت آن بي‏شمار وارد شده است. و آنچه مذكور شد از براي قابل هدايت كافي است. و اين همه در صورتي است كه غرض او از زوال نعمت از محسود امر ديني نباشد. اما هرگاه غرض، دينداري باشد داخل حسد نيست. و بر آن ضرري مترتب نمي‏باشد، مثل اينكه: هر گاه نعمتي يا دولتي يا منصبي و عزتي، به كافري يا فاجر معصيت كاري برسد و او به دست آويزي آن، فتنه برپا، يا اذيّت بندگان خدا نمايد. يا در ميان مردم افساد كند. يا مرتكب معصيتي گردد و به اين سبب كسي طالب زوال نعمت از او باشد و عزت او را مكروه داشته باشد، ضرر ندارد، و داخل حسد نيست. و بر آن معصيتي مترتب نمي‏گردد.

و اين است مراد، از آنچه از حضرت رسول – صلي اللّه عليه و آله – مروي است كه:

«حسد نيكو نيست مگر بر دو كس: يكي مردي كه: خدا او را مالي داده باشد و همه آن را در راه خدا صرف كند. و ديگري مردي كه: خدا علمي به او كرامت فرموده باشد و او به آن عمل كند و مردم را تعليم كند». و سبب غبطه بردن بر شخصي، محبّت آن بر نعمتي است كه از براي او حاصل است.

پس اگر آن نعمت، امر ديني باشد، سبب آن غبطه، محبّت خدا و محبّت طاعت اوست.

و اين امري است نيكو و مرغوب. و اگر امر دنيوي باشد كه مباح باشد، سبب آن، محبّت بهره مندي از نعمت در دنياست. و اين اگر چه حرام نباشد و ليكن شكي نيست كه: باعث پستي مرتبه، و بازماندن از مقامات بلند، و منازل ارجمند است.

از براي غبطه دو مرتبه است:

يكي آنكه: منظور آدمي، رسيدن خود به نعمتي باشد كه از براي ديگري هم حاصل است به جهت «تهيه و تدارك» امر دين يا دنياي خود، و هيچ چيز ديگر در نظر او نباشد. و اين هيچ گونه ناخوشي ندارد.

دوم آنكه: علاوه بر تمشيت امر خود، بر خود نپسندد كه كمتر از آن شخص ديگرباشد. و خود را راضي به نقصان از او نكند. و اين مرتبه موضع خطر و لغزش است، زيرا كه: بسا باشد رسيدن به آن نعمت، ممكن نشود. پس نفس، ميل به زوال نعمت از آن شخص مي‏كند تا بالاتر از او نباشد. و كم كسي است كه: خود را پست‏تر از ديگري بتواند ديد و خود نتواند به مرتبه او رسيد و پستي مرتبه او را ميل نداشته باشد.

[1] . سوره نساء، آيه 54.

برگرفته از کتاب‎هاي: معراج السعاده- ملا احمد نراقي,ص 323 و اخلاق شبر- سيد عبدالله شبر,ص 254

اين خود صفت حسد است كه بدترين صفات، و پست ترين ملكات است.

علل و اسباب حسد

1ـ عداوت و دشمني

به اين معني كه انسان وقتي با كسي دشمن شد هيچ خيري را براي او نمي‌خواهد و لذا متنعم بودنش را دوست ندارد.

2ـ عزت نفس (خود عزيز داشتن)

به اين معني كه مي‌داند آن شخص به خاطر نعمتش بر او تكبر مي‌كند و او به خاطر عزت نفسي كه دارد نمي‌تواند تكبر و تفاخر او را تحمل كند.

3ـ كبر

شخص حسود مي‌خواهد بر ديگران تكبر كند و اگر آنها متنعم باشند زمينه‌اي براي كبر او باقي نمي‌ماند.

4ـ تعجب

اين سبب در مواردي است كه نعمت به قدري بزرگ باشد كه انسان تعجب كند شخصي آن چنان به نعمتي اين چنين دست يابد «و به عبارت ديگر آن شخص را مستحق چنين نعمتي نداند.»

5ـ ترس از نرسيدن به مقصود

به اين معني كه انسان بترسد محسود با نعمتي كه به دست آورده مي‌تواند مانع منافع او شده و او را از رسيدن به مقصود باز دارد «مثل تاجري كه مي‌ترسد همكارش با داشتن فلان مقدار سرمايه در بازار رقيب او شود.»

6ـ حبّ رياست

چون رياست معمولاً مبتني بر اين است كه رئيس نعمتي داشته باشد كه ديگران از او محروم باشند «لذا شخص رياست طلب وقتي ببيند ديگران به نعمتي شبيه آنچه او دارد دست يافته‌اند حسد مي‌ورزد.»

7ـ خباثت دروني و بخل ذاتي نسبت به بندگان خدا

«كساني هستند كه متنعم شدن ديگران هيچ يك از ضررهايي را كه ذكر كرديم براي آنها ندارد ولي به علت خباثت ذاتي و بخلي كه دارند از گرفتاري ديگران شاد و از متنعم بودن آنها در عذابند، لذا از شنيدن وصف گرفتاري ديگران شاد مي‌شوند، مستانه مي‌خندند و شماتت مي‌كنند و از مشاهده‌ي انتظام امور بندگان خدا رنج مي‌برند.»
گاهي در يك نفر همه‌ي اين اسباب و علل يا بيشتر آنها جمع مي‌شوند و او را دچار حسدي جانكاه مي‌كنند.

راه علاج حسد

براي علاج حسد دو راه وجود دارد: راه علمي و راه عملي:

1ـ راه علمي

علاج اين مرض اين است كه حسود بداند حسد خسران دنيا و عقبي را برايش به ارمغان مي‌آورد، زيرا حسد در واقع عبارت است از خشم بر قضاي الهي و ناخوش داشتن نعمت او كه بين بندگان خود تقسيم نموده و بيزار از عدل او كه با حكمت خفيّه خود در ملكش اقامه نموده است و اين جنايتي بس بزرگ است كه در مقابل پروردگار عادل و حكيم مرتكب شده است.

از طرف ديگر بداند كه با حسد از زيّ اولياء خدا خارج شده و با شيطان و كفار هم مسلك گشته است، چه اينكه اولياء‌خدا بندگان او را دوست دارند و ابليس و كفار پيوسته براي مؤمنين آرزوي بلاء مي‌كنند و زوال نعمت آنها را خواستارند.

خداي تعالي مي‌فرمايد: «إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها»[1] يعني: اگر نيکي به شما برسد آنها را ناراحت مي کند و اگر حادثه ناگواري براي شما رخ دهد خوشحال مي‌شوند.

و باز مي‌فرمايد: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ»[2] يعني: بسياري از اهل كتاب از روي حسد _ که در وجود آنها ريشه دوانده _ آرزو مي کردند شما را بعد از اسلام و ايمان، به حال كفر برگردانند.

اينها ضررهايي است كه حسد براي دين و آخرت انسان به بار مي‌آورد و اما ضرر دنيايي حسد، آن است كه حسود در عذابي دردناك و غم و غصه‌اي سوزناك كه حسدش براي او فراهم كرده به سر مي‌برد، زيرا مي‌بيند كه روز به روز نعمت، نصيب دشمنانش مي‌شود و حسد او هر چند زياد باشد در نعمت ديگران تأثير ندارد، چه اينكه اگر حسد حاسدان در نعمت‌ها مؤثر بود با حسد كفّار هيچ نعمتي براي مؤمنين باقي نمي‌ماند.

آري حسد هيچ ضرري به محسود نمي‌رساند چون نعمتي را كه خدا براي بندگانش مقرر كرده است را با هيچ وسيله‌اي نمي‌توان سلب كرد، بلكه همان طور كه گفتيم زيان حسد متوجه حسود است و به حال محسود نافع و براي دنيا و آخرت او مفيد است.

سود دنيوي، اين كه دشمنش پيوسته مغموم و بدحال و در عذاب است زيرا هيچ عذابي از عذاب حسود بالاتر نيست، اين درد و عذاب را حسود با دست خود فراهم كرده و خواسته‌ي دروني دشمنانش را محقق نموده است و اين يكي از مهم‌ترين اغراض دنيوي خلق است. اما سود اخروي، اين كه محسود به سبب حسد مظلوم واقع شده است مخصوصاً اگر حسد، شخص حسود را به غيبت يا حمله بر عرض محسود و هتك ستر و ذكر معايب او وادار كند.

اينها هداياي هستند كه حسود به وسيله‌ي انتقال حسناتش به ديوان عمل محسود به او هديه مي‌كند تا زماني كه فرداي قيامت غرق در افلاس و محروميت از حسنات با او ملاقات كند و همچنان كه از راحت دنيا محروم بود «در آخرت دچار عذاب اليم شود» نتيجه اينكه نعمتي بر نعمت محسود و شقاوتي بر شقاوت خود افزوده است.

2ـ معالجه عملي حسد

علاج عملي حسد آن است كه حسد و تمام اقوال و افعالي را كه حسد اقتضاء مي‌كند محكوم كند و خود را به انجام نقيض آنها مكلف نمايد.

مثلاً اگر حسد اقتضاء مي‌كند كه متعرض عرض و آبروي محسود شود زبانش را به مدح و ثناي او مكلف كند و اگر موجب قطع بخشش به او مي‌شود خود را به بخشش بيشتري وادار نمايد در نتيجه‌ي چنين رفتاري محسود به او محبت پيدا مي‌كند و در اثر محبت او شخص حسود محبت پيدا مي‌كند و بين آنها دوستي و موافقت ايجاد مي‌شود و همين دوستي ماده‌ي حسد را خشك مي‌كند و اين تكلفات اوليه براي حسود به صورت خُلق و خوي در مي‌آيد ولي همان طور كه در محل خود ذكر خواهد شد، راه اصلي علاج حسد قطع ريشه‌هاي آن از قبيل كبر و خود عزيز داشتن و شدت حرص است.

[1] . سوره آل عمران، آيه‌ 120.
[2] . سوره‌ بقره، آيه 109.

وسوسه و شك

بحث درباره‌ ضدّ يقين است و آن «وسوسه» است، كه به صاحب آن وسواس مي‌گويند. وسوسه ضدّ يقين است، و يك رذيله‌ بسيار بزرگي است. اين رذيله از رذيله‌ جهل خيلي مهم‌تر است. دنيا و آخرت انسان را تباه مي‌كند. انسان را به بدبختي‌ها مي‌كشاند. چه بسيار از خانواده‌ها را كه از هم پاشانده است، و منجر به طلاق، منجر به بدبختي‌ها و منجر به عقده‌ها براي بچه‌ها شده است. چه بسا كه اين رذيله، افراد را از جامعه مطرود كرده و يك حالت گوشه‌گيري به او داده است؛ و اگر اسم آن را به جاي وسواسي، ديوانگي بگذاريم، اشتباه نكرده‌ايم. وسواس يعني ديوانه.

مرحوم ثقة الاسلام كليني ـ رحمه الله ـ در جلد اول اصول كافي، در باب عقل و جهل چنين نقل مي‌كند: كسي آمد خدمت امام صادق ـ عليه السّلام ـ و از عقل كسي تعريف كرد؛ در ضمن تعريف گفت: يابن رسول الله! اين فرد در وضو و نماز وسواس است. حضرت فرمودند: عجب عاقلي است كه تابع شيطان است و به اندازه‌اي تبعيّت او از شيطان معلوم است كه اگر از خودش بپرسند كه كارهاي تو كارهاي عاقلانه است يا كارهاي شيطاني، خودش هم مي‌گويد كارهاي شيطاني.[1]

به طور فشرده، درباره‌ وسواسي سه بحث بايد بكنيم. يكي معناي وسوسه و اقسام آن. يكي هم اينكه وسوسه از كجا سرچشمه مي‌گيرد؛ و يك بحث هم اينكه اين صفت رذيله‌ خطرناك را چطور بايد معالجه كرد.

رحماني

انسان دو نحوه خطورات دارد. يك نحوه مربوط به خدا است و آن بُعد رحماني انسان است؛ كه به آن الهامات رحماني و وحي مي‌گويند. افرادي كه رابطه با خداي‌شان محكم باشد، از اين نحوه خطورات زياد دارند. يعني در حالي كه ملائكه را نمي‌بيند اما ملائكه به طوري كه اين نفهمد،‌به نحو خطور، حقيقت را در دل او مي‌اندازد. از نظر قرآن و روايات به خوبي استفاده مي‌كنيم كه مؤمن الهام دارد. راه واقعي را ملائكه به مؤمن نشان مي‌دهند. اگر رابطه با خدايش محكم باشد، مي‌تواند به خودي خود راه را پيدا كند. و به اين الهام در قرآن شريف هدايت گفته شده است. يعني عنايت خاصّ خدا. در اول سوره بقره مي‌فرمايد: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الَمَ ، ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ»

اين قرآن، كه شكّ و شبهه‌اي در او نيست، افراد با تقوي را هدايت مي‌كند. در همين سوره مي‌فرمايد: «هُديً لِلنّاسِ»[2] يعني قرآن هادي است براي همه.

«اِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً»[3]

پيامبر آمده براي هدايت همه. اما اين هدايتي كه در اول سوره بقره گفته شده، يعني الهام. يعني عنايت خاص خدا. در جاي ديگر مي‌فرمايد:

«قَدْ جآءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ و كِتابٌ مُبينٌ يَهْدي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ بِاِذْنِه وَ يَهْديهِمْ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[4]

خدا به واسطه‌ي اين قرآن، راه‌هاي سلامتي را به انسان نشان مي‌دهد. اما نه به همه، بلكه به افرادي كه خدا از آنها راضي باشد. به افرادي كه دست عنايت خدا روي سرشان باشد. از ظلمت‌ها آنان را به نور مي‌كشاند؛ و نور خدا در دلشان جلوه‌گر مي‌شود. «وَ يَهْديهِمْ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» راه راست، آن راهي كه منجر به بهشت مي‌شود، راه خداوند به واسطه‌ي قرآن، به اينها نشان مي‌دهد. نظير اين دو آيه‌اي كه خواندم در قرآن زياد است كه مؤمن الهام دارد. مؤمن يك خطوراتي دارد كه به واسطه‌ي آن خطورات مي‌تواند حقّ را از باطل و باطل را از حق تميز بدهد. به قول قرآن مي‌تواند راههاي سلامتي را پيدا كند.

معمولاً اين طور افراد در بن‌بست‌ها نمي‌مانند. هر چه رابطه‌ي با خدا بيشتر باشد، اين الهامات بيشتر است. امام سجاد ـ عليه السّلام ـ به زينب مظلومه ـ عليها السّلام ـ فرمود:
«اَنْتِ بِحَمْدِ اللهِ عالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ وَ فَهِمَةٌ غَيْرُ مَفَهَّمَةٍ»[5]

زينب جان! تو يك عالِمي هستي كه معلم نديدي و يك فهميده‌اي هستي كه كس چيزي ياد تو نداده است. يعني اگر به مقام‌هايي رسيده‌اي، به واسطه‌ي تجلّي نور خداست؛ به واسطه‌ي خطورات از عالم غيب و از طرف رحمن بر تو است. اين راجع به مؤمن.

خطورات شيطاني

اما اگر انسان رابطه‌اش با خدا محكم نباشد، يا العياد بالله فاسق باشد، گناهكار باشد، يا العياذ بالله كافر باشد، هر چه سقوطش بيشتر باشد خطوراتش از نفس امّاره و از شيطان بيشتر مي‌شود و يك خطوراتي هم از رفيق بد به او مي‌شود. مبتلا مي‌شود به رفيق بد.

«اِنَّ الشّياطينَ لَيُوحُونَ اِلي اَوْليآئِهِمْ ليُجادِلُوكُمْ»[6]

افراد فاسق و افرادي كه سقوط كردند، آنها از طرف شيطان الهام مي‌شوند كه بيايند با شما مجادله و مباحثه كنند. در آخرين سوره قرآن مي‌فرمايد:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ، مَلِكِ النّاسِ ، اِلهِ النّاسِ ، مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الْخَنّاسِ ، الَّذي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ ، مِنَ الْجَنَّةِ وَ النّاسِ»

خدايا پناه مي‌برم به تو تا سه بار: از شرّ وسواس، از شرّ خنّاس، يعني آن كسي كه به نحو خطور با دل انسان بازي مي‌كند،‌و دل انسان را وارونه مي‌كند. دل انسان را متمايل به گناه مي‌كند و گاهي هم شيطان اين كار را مي‌كند، و كار شيطان همين است. اينكه شما شنيده‌ايد شيطان وسوسه مي‌كند معنايش همين است. وسوسه از نظر لغت به معناي همهمه است. يعني خطورات؛ و شيطان مي‌آيد راه ضلالت را نشان شما مي‌دهد. شيطان شما را از راه سعادت غافل مي‌كند. چنانچه رفيق بد هم شما را گمراه مي‌كند و راه سعادت را مي‌بندد و شما را مي‌كشاند به راه ضلالت. به چيزهايي كه به طور ناخود آگاه در ذهن و مغز و دل انسان مي‌آيد، اگر از پروردگار عالم و از طرف عالم ملكوت باشد مي‌گوئيم الهام؛ و اگر از طرف شيطان باشد به آن مي‌گوييم وسوسه. قرآن مي‌فرمايد: وسوسه براي آن افرادي است كه رابطه با خدايشان كم است:

«وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ»[7] «آنكس كه از ياد خدا رو برگرداند شيطاني را بر او مي‌گماريم كه (هميشه) با او باشد.»

مي‌فرمايد: آن كساني كه با خدا سر و كار ندارند، آن كساني كه نماز را در اول وقت نمي‌خوانند، آن كساني كه غافل از ياد خدا هستند، شيطاني مي‌آيد و هميشه همراه او خواهد بود. اين شيطان هميشه قرين اوست. و كارش اين است كه او را به وسوسه وا مي‌دارد. يعني ضلالت‌ها را در دل او مي‌اندازد.

بنابراين از نظر قرآن، براي آدم وسواسي يك شيطان است؛ ولو اينكه اين شيطان را نمي‌بيند. در خانه باشد، خوابيده باشد، در موقع نماز و وضو و غسل، همه جا شيطان با اوست. دائماً هم با او حرف مي‌زند. اما حرف زدنش اين است كه مثلاً در وقتي كه وضو مي‌گيرد مي‌گويد نشد؛ يكي ديگر؛ اين وضو باطل شد؛ صورت خوب شسته نشد! يا در موقع غسل كردن، وقتي آب به سر و گردن مي‌ريزد و آنها را مي‌شويد، شيطان مي‌گويد نشد! و اين شيطان در موقع غسل كردن او را بسيار معطّل مي‌كند. هر چه با آن شيطان رفيق‌تر و نزديك‌تر باشد، ‌غسل را هم بيشتر طول مي‌دهد.

اين خطوراتي كه در دل انداخته مي‌شود دو قسم است: گاهي مستقيم است، يعني راستي گناه را شيرين جلوه مي‌دهد و مي‌گويد كه چشم چراني كن؛ غيبت كن؛ تهمت بزن. اما گاهي خنّاس است و معناي خنّاس اين است كه وسوسه مي‌كند با توجيه گري. افرادي كه وسواسي هستند اين گونه‌اند، يعني نمي‌گويند اين كار ما حرام است يا غسل ما باطل است؛ بلكه مي‌گويند غسل، همين است كه مي‌كنم. مي‌گويند مردم نجس‌اند و من پاكم! در صورتي كه خودش نجس‌ترين مردم است. همه‌ي مردم را نجس و خودش را پاك مي‌داند. پس وسوسه دو قسم شد، يكي وسوسه يا خطوراتي كه به طور مستقيم انسان را به گناه وا مي‌دارد؛ و قسم ديگر، وسوسه خنّاس است. يعني علاوه بر اينكه وسوسه مي‌كند يك دليل هم برايش مي‌آورد؛ توجيه مي‌كند؛ و به قول عوام زير آبكي اين را بيچاره مي‌كند؛ از راه دين او را بيچاره مي‌كند. اين، ‌خطرش از خطر اول خيلي بالاتر است. يك آدم وسواسي خطرش از گناهكار خيلي بالاتر است. براي اينكه گناهكار ممكن است توبه كند. ولي وسواس اگر دست ازكارش برندارد، توبه نمي‌كند. زيرا توبه‌اش اين است كه دست از كارش بردارد. وقتي هم كه دست ازكارش برندارد، گناه روي گناه مي‌آيد و دلش هم سياه مي‌شود، و به يك جاهاي خطرناكي كشيده مي‌شود.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد كه: وسواس ديوانه است اما ديوانه‌اي كه تابع شيطان است. يك دفعه ديوانه، زنجيري است كه نماز نمي‌خواند و روزه هم نمي‌گيرد و طوري هم نيست و قضا هم ندارد.

طلبه‌اي خيلي عالم ديوانه شده بود. نماز نمي‌خواند و روزه هم نمي‌گرفت ما به او مي‌گفتيم چرا نماز نمي‌خواني و روزه نمي‌گيري؟ يك جمله‌ي خيلي قشنگ مي‌گفت. مي‌گفت: «اَخَذَ ما وَهَبَ وَ سقَطَ ما وَجَبَ» يعني خدا عقلم را از من گرفته ديگر تكليف ندارم.

اما وسواس اين طور نيست، بلكه تكليف دارد. ديوانه‌ي تكليف‌دار است. و اين ديوانه‌ي تكليف‌دار، تمام كارهايي كه مي‌كند مربوط به شيطان است؛ مربوط به خنّاس است.

خنّاس كيست؟

در روايات مي‌خوانيم كه خنّاس شيطان خيلي بزرگي است كه خيلي هم عالِم است.

[1] . اصول كافي، ج1، ص19.
[2] . سوره بقره، آيه 185.
[3] . سوره دهر، آيه 3.
[4] . سوره مائده، ‌آيات 15 و 16.
[5] . احتجاج طبرسي، ص166.
[6] . سوره انعام، آيه 121.
[7] . سوره زخرف، آيه 36.
آيت الله حسين مظاهري – اخلاق در خانه، ص133

به قول يكي از علماي بزرگ هر كسي فراخور حالش شيطان دارد. روحانيون شيطان دارند اما شيطان آنها ملاّ شيطان است. اين خنّاس ملاّ شيطان است. امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايند: وقتي حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ ، حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ به دنيا آمدند، شيطان بزرگ همه‌ي شياطين را جمع كرد كه چه كنيم، زيرا پيغمبر خدا به دنيا آمده و ديگر از اين به بعد نمي‌شود مردم را گمراه كرد. خنّاس گفت: من مي‌توانم آنها را از راه دين و وسوسه جهنّمي كنم.

وسوسه‌ فكري

وسوسه گاهي مربوط به دل است نه عمل؛ به اين مي‌گوييم وسوسه فكري؛ و اين وسوه‌ي فكري است. معمولاً از ضعف اراده پيدا مي‌شود. يعني وقتي انسان اعصابش ضعيف شد، سختي زياد ديد، مصيبت بزرگي به او رسيد، از نظر روحي دچار وسوسه‌هاي فكري مي‌شود. وسوسه فكري مراتب دارد. گاهي فقط شكّ و شبهه است كه درباره‌اش بحث شد و راه علاجش هم گفته شد. يك وقت اين وسوسه فكري بالا مي‌رود ـ پناه بر خدا ـ حتي مي‌رسد به جايي كه به خدا بد مي‌گويد: اصلاً كارهاي خدا را ظالمانه مي‌داند! در قرآن آن قدر شكّ مي‌كند كه كم‌كم مي‌رسد به جايي كه (در دلش) به خدا و پيغمبر و ائمّه و مقدسات فحش مي‌دهد. اين يك قسم از وسوسه فكري است. اقسام ديگري هم دارد. گاهي مربوط به دنيايش و گاهي راجع به كارهايش، گاهي راجع به مردم وسوسه فكري دارد كه «سوء ظن» است. اما آنچه الآن مورد بحث من مي‌باشد، وسوسه‌هاي فكري است. اين وسوسه فكري معالجه‌اش خيلي آسان است و آن اين است كه وقتي شكّ آمد جلو، خود را منصرف كند.

مثلاً تا شكّ مي‌كند، شكّش را به حساب نياورد؛ اهميت ندهد. با كسي حرف بزند. يا بردارد چيزي بخورد. خودش را منصرف كند. و بدين ترتيب طولي نمي‌كشد كه اين شكّ كم‌كم از بين مي‌رود. امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: اين خبيث را، يعني شيطان خنّاس را، عادت ندهيد؛ بي‌اعتنايي بكنيد. وقتي بي‌اعتنايي كرديد گُم مي‌شود. ديگر به سراغتان نمي‌آيد. وقتي با او آمديد او هم با شما مي‌آيد. اين فرمايش امام صادق ـ عليه السّلام ـ ريشه‌ي قرآني دارد:

«اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سَلْطانٌ عَلَي الَّذينَ امَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ، اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِه مُشْرِكُونَ»[1]

با چند تا تأكيدي كه اهل علم خوب توجه دارند مي‌فرمايد كه: شيطان سلطه بر انسان ندارد. اما كدام انسان؟ آن انساني كه پناهش خدا است. آن انساني كه رابطه‌اش با خدايش محكم است. سلطه‌ي شيطان بر انسان در وقتي است كه برود زير پرچم شيطان. يعني اگر انسان با شيطان كار داشت شيطان هم با او كار دارد. اما اگر انسان شيطان را عقب زد، ديگر در انسان تأثيري ندارد. اگر انسان زير پرچم خدا رفت، شيطان مي‌ترسد كه زير پرچم خدا بيايد. در قرآن وعده داده شده كه شما اگر رابطه با خدا داشته باشيد، و ملائكه مي‌آيند و شياطين را مي‌رانند.

«لَهُ مُعقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللهِ»[2]

يعني از الطاف بزرگ خدا اين است كه ملائكه‌اي را براي حفظ شما گماشته است. شما را از شرور دنيا حفظ مي‌كند. شما را از شرور اجنّه حفظ مي‌كند. شما را از شرور شياطين حفظ مي‌كند.

بنابراين اگر رابطه‌ي شما با خدا محكم باشد، اصلاً شيطان سراغ شما نمي‌تواند بيايد. از اين رو اگر شما بي‌اعتنايي كرديد، اين شكّ و شبهه از ذهن شما رفع مي‌شود و ديگر سراغ شما نمي‌آيد.

شخصي آمد خدمت پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و گفت يا رسول الله! نابود شدم؛ هلاك شدم. حضرت فرمود براي اين كه شيطان به نزد تو آمد و گفت: ترا چه كسي خلق كرده؟ گفتي خدا. گفت خدا را چه كسي خلق كرده؟ تو در جوابش ماندي. گفت: بله. حضرت فرمودند وقتي اينجور شك‌ها براي شما پيش مي‌آيد بگو: «لا اله الاّ الله» و منصرف كن خود را.

كلمه‌ي «لا الا الاّ الله» و كلمه‌ي «لا حول ولا قوّة الاّ بالله» و خواندن قرآن و روزه‌ي ماه مبارك رمضان و نماز اول وقت براي رفع وسوسه بسيار عالي است.

اين اگر اولش باشد؛ و اما اگر حرف شيطان را شنيد، هر چه بشنود در دل رسوخ مي‌كند. يعني شك اول و دوم و… همين طور در دل رسوخ مي‌كند. يك وقت مي‌رسد به آنجايي كه العياذ بالله خدا را بد بگويد: اصلاً خدا را ظالم مي‌داند. اين همه معالجه‌اش بي‌اعتنايي است. ولو اينكه به پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بد گفته است، و لو اينكه در دلش آمده كه خدا ظالم است و عادل نيست، اما اهميت ندهد؛ خود را ناراحت نكند. يك مقدار قرآن بخواند؛ و اگر راجع به پيغمبر و ائمه‌ي طاهرين ـ عليهم السّلام ـ است، صلوات بفرستد، كه اتفاقاً در روايات فراوان مي‌خوانيم براي رفع وسوسه صلوات زياد بفرستد. رابطه‌ي با خدا را محكم كند با نماز اول وقت؛ با اهميت دادن به واجبات. مخصوصاً براي خانم حجاب، و تا آن اندازه كه ضرر به كارش نخورد به مستحبات اهميت بدهد. نماز شب، خواندن قرآن، راز و نياز با خدا، خدمت به خلق خدا، خدمت كردن زن به شوهر و برعكس و خدمت كردن به مسلمان‌ها، و مهم‌تر از همه اجتناب از گناه، هر چه اجتناب از گناهش بيشتر باشد كم كم اين وسوسه فكري از بين مي‌رود. البته حوصله مي‌خواهد. يك ماه، دو ماه، خوب مي‌شود و حداكثر تا چند ماه ريشه‌ي اين رذيله كنده مي‌شود. و اينكه بعضي از روان شناس‌ها مي‌گويند وسوسه فكري درمان ندارد. حتماً اشتباه كرده‌اند. براي اينكه ما زياد ديديم افرادي كه وسوسه فكري داشتند، به واسطه‌ي بي‌اعتنايي‌ها، به واسطه‌ي رابطه‌ي با خدا خوب شدند و ريشه‌اش را سوزاندند، بله، از نظر جسمي بايد خوابش را تنظيم كند؛ اعصابش را قوي كند؛ تشنج نداشته باشد؛ ضربه به احساسات او نخورد. همه‌ي اينها براي وسوسه فكري خيلي مؤثر است.

وسوسه‌ عملي

اما وسوسه‌ عملي در افراد فرق مي‌كند. در غير مقدس‌ها گاهي وسوسه‌ عملي توي لباس است. مثل اينكه اين لباس را مي‌پوشد به دلش نمي‌آيد. دوم و سوم و … بالأخره هر لباسي كه مي‌دوزند به دلش نمي‌آيد. اين يك نوع وسوسه‌ عملي است كه بسياري از خانم‌ها به اين وسوسه دچارند. بعضي از نظر نظافت. يعني بعضي از زنها و مردها به اندازه‌اي كثيف‌اند كه شيشه‌هاي در اطاق او تاريك شده است. وقتي وارد خانه بشوي مي‌بيني چادرش يك جا افتاده، شلوارش جاي ديگر، و لباس شوهرش طرف ديگر افتاده و يك كثيف شلخته‌ي به تمام معني است. يك عده‌ي ديگر آن طرفي مي‌افتند. يعني شيشه، پاكِ پاك است. اما همواره ‌به شيشه ور مي‌رود. هر روز بايد جارو كند. هر روز بايد نظافت كند؛ و بالأخره يك وسواس‌گري در نظافت دارد. گاهي در متجدّدين، در روشنفكرها، وسوسه در ميكروب است. يعني اگر دستش را به لباسش بگذارد، فوراً با الكل مي‌شويد! آقاي دكتر صد تا نسخه مي‌دهد و صد بار مريض مي‌بيند و صد بار دستش را مي‌شويد؛ و حتي كار به آنجايي مي‌رسد كه نون را با كارد مي‌برد! اما راجع به مقدس‌ها: بعضي از مسلمان‌ها آن قدر بي‌توجهند كه آب را از بول تميز نمي‌دهند؛ خون را با مركور كرم فرق نمي‌گذارد؛ و هيچ طهارت و نجاست سرش نمي‌شود. اما بعضي‌ها كارشان به جايي مي‌رسد كه دستش خوني شده، آنقدر مي‌مالد تا زخم مي‌كند؛ و بارها و بارها زيرِ آب مي‌كند. حتي آقايي به من مي‌گفت از اول اذان صبح تا آخر صبح نتوانستم غسل كنم و نماز صبح از بين رفت! خجالت كشيدم رفتم به حمام ديگر تا قبل از ظهر كه هفت ساعت گذشت تا يك غسل كردم! و اين در دنيا و آخرت براي او غير از بيچارگي چيزي ندارد. اين چنين فردي اول بايد بداند كه به فرموده‌ي امام صادق ـ عليه السّلام ـ ديوانه است؛ و دوم بايد بداند كه اين كار گناه است و گناهش هم بزرگ است؛ و سوم بايد بداند كه خنّاس او را وادار به اين كار مي‌كند؛ و شيطان قرين او شده است.

علاج وسوسه‌ فكري و عملي

حالا چه بكند تا رفع شود؟ اگر به شكّ اعتنا بكند روز به روز بدتر مي‌شود. و اما اگر بي‌اعتنايي كند، مثلاً اگر دست نجس را زير آب شير گرفت، بايد حرف مرجع تقليد را گوش بدهد كه مي‌گويد پاك است نه حرف شيطان پليد را. يا اگر مي‌خواهد وضو بگيرد، يك مشت آب به صورت بزند، با يك مشت آب دست راست را بشويد و يك مشت آب بريزد به دست چپ، و فوراً دست را بكشد روي سر و روي دو تا پا. در مدت نيم دقيقه يك وضو بگيرد. اگر كسي گفت: نشد، توجه كند كه خودش نيست، شيطان است. آن شيطان مي‌گويد «نشد» ولي تو بگو «شد» و بگو مرجع تقليدم مي‌گويد «شد».

مرحوم آيت الله العظمي مرعشي ـ كه درجاتش عالي است، خدا عالي‌تر كند ـ ايشان يك خصوصيتي داشتند كه بسياري از لوازم اوليه پيش ايشان بود. از جمله يك قمقمه آب. موقع غروب در جلسه بودند، موقع نماز بود كه بايد بروند در حرم مطهر نماز بخوانند، همانجا قمقمه‌ي آب را بر مي‌داشتند يك مشت آب به صورت، يك مشت به دست راست و بعد دست چپ، مسح سر و مسح پاها، زود تمام مي‌كردند. مؤسس حوزه‌ علميه‌ قم، مرحوم حاج شيخ عبى الكريم حايري ـ كه خداوند درجاتش را عالي‌تر كند ـ مي‌آمدند مدرسه‌ي فيضيه، سر حوض يك مشت آب به صورت يك مشت به دست راست، يك مشت آب به دست چپ و بعد مسح سر و پا. و خودم حضرت امام ـ قدّس سرّه ـ را ديدم كه همين جور وضو مي‌گرفتند.

[1] . سوره نحل، آيات 99 و 100.

[2] . سوره رعد، آيه 11.

آيت الله حسين مظاهري – اخلاق در خانه، ص133

در غسل هم بايد در ظرف دو سه دقيقه سر و گردن و سمت راست و سمت چپ را بشويد و اعتنا به خنّاس نكند. به قول استاد بزرگوار ما، مرحوم آيت الله العظمي بروجردي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ بگويد نماز باطل به جا مي‌آورم قربة الي الله! وقتي كه چند روز نماز باطل خواند، خودش فهميد كه عجب ديوانه‌اي بود. و شكر بايد بكند كه الحمد الله دست از ديوانگي خودش برداشته. چند تا غسل باطل و چند تا وضوي باطل و نماز باطل! وقتي كه فهميد نماز باطل شد بايد بي‌اعتنايي به خنّاس و يا لاابالي‌گري در طهارت بكند. طولي نمي‌كشد كه خوب مي‌شود اين بي‌اعنايي به خنّاس خود ثواب دارد.

اين وظيفه‌ يك وسواس است. چه وسوسه فكري و چه وسوسه عملي. طولي نمي‌كشد كه خوب مي‌شود.

من تقاضا دارم از وسواس‌هاي فكري و عملي كه حرف خدا را بشنويد و زير پرچم شيطان نرويد و شيطان را توي دهنش بزنيد و مخالفت با اين خنّاس بكنيد.

آيت الله حسين مظاهري – اخلاق در خانه، ص133

[1] با اندكي تلخيص از معراج السعاده- ملا احمد نراقي, ص 358

[2] [1] . بيابانى كه رونده در آن گمراه شود و راه به جايى نبرد، مثل: قوم موسى كه سالها در بيابانى سرگردان بودند.

[3] [1] . يعنى: هفت هفتم. اشاره به اين است كه همه چيز را خواندى.

[4] [2] . شكافنده زهره، يعنى: شكافهايى كه از هيبت آن، انسان، زهره ترك مى‏شود.

[5] [1] . گودال

[6] ملا احمد نراقي – معراج‎السعاده، ص172

اخلاقیرذايل
Comments (0)
Add Comment