تعريف روانشناسي:
عنوان كتاب حاضر، نويسنده را موظف ميدارد كه «روانشناسي»[1] را، بدواً به صورت هر چه ساده توضيح و تشريح نمايد. و سپس از «محيط اداري» تعريف به دست دهد. چه، شرط مبادلةصحيح اطلاعات بين نويسنده و خواننده، يا گوينده و شنوند، وجود محيط تفاهم و درك مفاهيم درست از اصطلاحاتي است كه در مكاتبه و يا محاوره ذكر ميشود. بنابراين، صرفنظر از اختلافاتي كه بين دانشمندان دربارة تعريف اين علم وجود دارد، روانشناسي را (كه از قديم موضوع و هدف از مطالعة آن، شناخت خصوصيات پندار و كردار يك فرد آدمي بوده است، علمالنفس، معرفتالنفس و يا معرفتالروح ميگفتهاند) به شرح زير تعريف ميكنيم:
روانشناسي عبارت است از تحقيق و مطالعه در حيات نفساني، و اعمال و رفتار انسان در احوال و اوضاع مختلف.
چنان كه ميدانيم وجود انسان از دو قسمت تشكيل شده است. قسمت مادي يا بيولوژيكي (مانند استخوانها،عضلات، امعا، و احشا، و به طور كلي سلولهاي گونا گون زندة تشكيل دهندة بدن) و قسمت غيرمادي (شامل افكار و تمايلات، احساسات غريزي، خشم، شادي و غم، پشيماني و حالات رواني ديگر) ساخته شده است. قسمت مادي را «بدنيات» يا، «جسميات»، و قسمت افكار و اميار را «نفسانيات» اصطلاح كردهاند. بدين ترتيب محدودة مباحث علم روانشناسي منحصر به تحقيق و مطا لعه در نفسانيات، و كشف قوانين موجود در روابط آنها است.
علم روانشناسي از قرون قبل از ميلاد مورد توجه بوده، تا دو قرن پيش در اروپا و تا چندي قبل در ايران، جزء يكي از فصول فلسفه شناخته ميشد. به همت دانشمنداني چون «جانلاك»[2] انگليسي و «كندياك»[3] فرانسوي اين علم به صورت مستقل از فلسفه درآمد. در حال حاضر رشتههاي مختلف اين دانش بسيار زياد است. كافي است كه به نظر آوريم عدهاي در روانشناسي كودكان، جماعتي در روانشناسي تطبيقي، گروهي در روانشناي حيواني، يا روانشناسي از لحاظ بيماريهاي دماغي[4] و همچنين روانشناسي اجتماعي[5] تخصص يافتهاند.
از آنجا كه «روانشناسي در محيط اداري» را بايد فصلي از «روانشناسي اجتماعي» بدانيم، لازم است كه دربارة اين رشته بيشتر توضيح دهيم:
اصولاً در روانشناسي اجتماعي، سعي بر اين است كه رفتار فرد در قبال اعمال و سلوك ديگران نسبت به او، مطالعه شود. يا بنا به عقيدة «آلپورت» غرض آن است كه دريابيم و بيان كنيم كه انديشه و احساس و رفتار يك فرد، در جمع آدميان ديگر، چگونه و تابع چه اصولي است.
حال با توجه به تعريفي كه از «اداره» بيان خواهيم داشت، خواهيم دانست كه محيط اداري نيز به نوبة خود، محيط اجتماعي محدود و مخصوصي است كه روابط و فعل و انفعالات افراد در آن، قسمتي به موجب قوانين و مقررات مصوب، و قسمتي برابر رسوم و نظامات عمومي، استوار و برقرار ميگردد. فيالمثل، اگر در محيط اجتماعي، طبقات مختلفي براساس ثروت و امكانات اقتصادي موجود است، و اين اختلاف طبقاتي، خالق رفتار و سلوك معيني بين مردم ميباشد، در محيط ادراي هم سلسله مراتب سازماني مقتضياتي به وجود ميآورد كه عضو اداره را ناگزير از يك سري عكسالعملهاي خاص در مقابل اعماق مافوق ميسازد. ما در اين كتاب ميخواهيم اثر خصوصيات خلقي و رواني فرد را در جامعة اداري، و تأثير ديگران (زيردستان همطرازان و مافوقان) را روي شخصيت او مورد مطالعه قرار دهيم، لذا بايد در ابتدا «اداره» را تعريف كنيم:
تعريف اداره:
در علم اداره ميگويند: «آنگاه كه سعي و كوشش چند نفر از افراد انساني به منظور وصول به هدف معيني، مشترك شود، اداره به وجود ميآيد». به عبارت ديگر، غرض از اداره، محيطي است كه در آن جمعي براي رسيدن به هدف واحد و مشخصي ميكوشند.
در اين مقال كنشها و واكنشهاي افراد را، در شرايطي كه عضو يك ادارهاند، بررسي ميكنيم. خواه اين محيط به صورت ادارة عمومي، مثل يك مؤسسة دولتي باشد، و يا به وضع ادارة خصوصي، مانند تجارتخانه يا شركت فلان.
براي توضيح روانشناسي در محيط اداري، ناگزير بايد شخصيت و عوامل موجد آن را ولو به اجمال، ذكر كنيم:
تعريف شخصيت و عوامل موجد آن:
فارغ از گفتگوهايي كه در تعريف شخصيت شده است، اگر آن را مجموع سلوك، و نحوة عمل و عكسالعمل فرد در قبال پديدههاي گوناگون بدانيم، عوامل موجد آن در هر كس بدين قرار است:
1- مختصات ارثي.
2- نژاد[6]
3- دين و مذهب.
4- محيط جغرافيايي طبيعي، سياسي و بخصوص اقتصادي.
5- رسوم و سنن خانوادگي و ملي.
6- معلم و كتاب.
7- رفتار و سلوك دوستان.
8- عوارض جسمي.
بعضي از دانشمندان عوامل مذكور را در چهار گروه اساسي به شرح زير قرار دادهاند:
1- عوامل زيستي: شامل خصوصيات ناشي از ارث، نژاد، و عوارض جسمي بيماريها، جراحات و نقص عضو و يا اعضا).
2- عوامل محيط طبيعي: شامل اثر آب و هواي مناطق سرد، معتدل و گرم، كوهستاني يا جلگهاي، كويري و يا غيركويري بودن محل زندگي و نشو و نما در شد و پرورش آدمي.
3- عوامل محيط اجتماعي: كه مشتمل بر دين و مذهب، مسائل مربوط به جغرافياي سياسي، رسوم و سنن خانوادگي و ملي، معلم و كتاب، رفتار و سلوك دوستان ميگردد.
4- عوامل اقتصادي: كه شامل امكانات مالي خانوادگي، قومي و ملي، و مقررات حمايتي و رفاهي دولتي هرگونه مسائلي است كه در رابطه با رفع عوارض و نيازهاي مادي تأثير دارند.[7]
بنا به آنچه اهل نظر گفتهاند، مظاهر تكوين شخصيت كودك، كه بيشتر متأثر از مختصات ارثي و نژاد و عوارض جسمي، و بالاخره طرز تفكر و بالمال رفت ار و سلوك پدر و مادر اوست، در سن سه سالگي آشكار ميشود. بديهي است كه به هر اندازه ساير عوامل ذكر شده روي جسم و فكر آدمي عمل كند، تكامل شخصيت او سريعتر صورت گرفته، رفتار و سلوك وي را به مرور چنان مشخص ميسازد كه بتوان گفت صاحب كدام نوع از انواع شخصيتهاست.
اثر عوامل مذكور در تكوين شخصيت مساوي و يكنواخت نيست. چه بسا در بعضي از اشخاص تأثير دين و مذهب، به همراه رسوم و سنن خانوادگي به مراتب بيش از ساير عوامل است. يا اثر خصوصيات نژادي (كه غالباً با محيط جغرافيايي توأم ميباشد) در رشد شخصيت پارهاي از مردم، چندان قاطع و زياد از حد است كه به زحمت ميتوان موجبات نفوذ ساير عوامل را، به منظور ايجاد شخصيت متعادل در ايشان، فراهم آورد.
پايهريزي شخصت هر فرد در محيط اداري نيز از زماني آغاز ميگردد كه به اولين شغل اداري منصوب، و تحت نظارت متصدي مقام بالاتر قرار ميگيرد. اين نكته محل انكار نيست كه هر شخص در بدو خدمت به شدت تحت تأثير رفتار رئيس مستقيم خود قرار گرفته، ميكوشد همان رويهاي را اتخاذ و تعقيب كند كه مورد پسند و مطلوب او است. لذا حسن توفيق براي هر كس اين است كه نخستين رئيس او داراي تقوي اداري و صاحب وجدان كار باشد.
تغيير شخصيت:
همانطور كه در رشتة علوم طبيعي مطرح است، اصل تكامل تدريجي و يا تكامل ناگهاني (جهش MUTATION) بر سرنوشت انواع جانداران حكومت ميكند،و از اين راه صورت و خصوصيات هر نوع از موجودات زنده را چنان تغيير ميدهد كه تشخيص ويژگيهاي افراد اولية يك نوع، از همان نوع، در وضع جديد، حتي براي دانشمندان و محققين هم به آساني ميسر نميگردد. مشابهاً شخصيت فرد نيز گاهي تحت تأثير تدريجي يا ناگهاين يك يا چند عامل، دستخوش چنان تغيير عميقي ميشود كه به كلي رفتار و سلوك او را در قبال حوادث، با وضع سابق متفاوت ميسازد.
نويسندگان و مصلحين اجتماعي هميشه از همين خصوصيت، به عنوان بهترين نقطة اتكاي خود براي تخريب مباني پندار و كردار ناصواب جوامع بشري استفاده كرده، ديدهايم كه توانستهاند از منحطترين اقوام، پيشروترين آنان را بسازند.
بد نيست از باب تفنن، عاملي را كه در تحول ناگهاني سلوك خانوادگي دوستم به شدت مؤثر افتاد، بيان كنم:
او ميگفت: «در خانهام دختري روستايي خدمتكار بود. طبعاً هر عضو خانواده به او فرماني ميداد، و بدينترتيب حس علاقهمندي خود را به فرماندهي اقناع ميكرد. من نيز شايد به مقتضاي تنبلي، يا واقعاً به واهمة آنكه بزرگ خانوادهام، و اگر حقي براي فرماندهي منظور باشد، سهم بيشترش متعلق به من است، دربارة او سلوكي مشابه ايشان داشتم. فرصتي دست داد و كتاب بينوايان ويكتور هوگو را خواندم. هنوز كتاب را به پايان نرسانده بودم كه هر وقت به اين دختر دستوري ميدادم، و يا از تأخير در اجرايش كمتري عتاب و خطايي به او ميكردم، خود را «تنارديه» و او را «كوزت» ميديدم. ناچار و شايد به طور ناخودآگاه، سلوك آمرانة من به او تغيير يافت. و از زمرة فرماندهان خارج شدم. رفته رفته هرگاه خانم يا يكي از فرزندانم به او فرماني ميداد، يا به سببي تعرضي مينمود، به شدت ناراحت ميشدم. شوهرش دادند و به خيال خود مرا از عواقب حضور او در منزل او يا لااقل از نگهداري «كوزت» معاف كردند. غافل از آنكه لازمة اصلاح كار آن بود كه اثر ناگهاني كتاب بينوايان را از ذهن من خارج كنند. و سلوكي را كه در نتيجة مطالعة آن يافته بودم، تغيير دهند.
آنها نتوانستند با اخراج خدمتكار، مرا از حمايت امثال او بازدارند. زيرا از بخت بد، جواني جانشين او شد كه بيمار و واجبالرعايه بود. تصادفاً وقتي كار بالا گرفت كه اين بيمار با هزينة من بهبود يافت. و هنوز دو ماه از نقاهتش نگذشته بود كه مصداق ژانوالژان» شمعدان دزد از آب درآمد. و بيش از نيمي از كالايي را كه از خانهام دزديد با گذشت كشيشمآبانة من، مالك، و از منزل اخراج شد.
اهل خانه زبان به اعتراض گشودند كه اين چه زندگي است؟ چرا براي ديگران فرشتة رحمت، و براي ما اسباب زحمت شدهاي؟ … چارهاي انديشيدم. همه را در سه نوبت به تماشاي فيلم بينوايان بردم، و صحنههاي آن را توجيه كردم، جماعت همرنگ، و محيط منزل از حكمراني جابرانه پاك شد.»
بدين ترتيب مطالعة يك كتاب و ديدن يك فيلم، تغييرات ناگهاني و شگرفي را در سلوك خانوادهاي پديد آورد. چه بسيار ديدهايم كه اثر مصاحبه يا يك مصاحب دانه و دلسوز، چندان در اصلاح پندار و كردار شخص كارگر افتاده است كه از شيطان مطرود، فرشتهاي محبوب ساخته است.
اين دگرگوني صورت ناگهاني داشت. حال اگر در اوان جواني موجبي براي تغيير ناگهاني شخصيت فرد پيش نيايد، گذشت زمان و تجاربي كه در طول آن تحصيل ميشود، به تدريج خصوصيات خلقي و منش او را متحول ميسازد. به همين سبب است كه معلمين اخلاق در قديم گفتهاند «كسي را كه پدر و مادر ادب نكند، زمانه ادب ميكند …»[8]
نقش اداره در تغيير شخصيت:
اصولاً خصوصيات شغلي، موجد شخصيت جديدي در افراد ميشود. آموزگاران، غالب دبيران و خاصه استاداني كه مدتها به امر تدريس اشتغال داشتهاند، همواره خود را بينياز و برتر از ديگران دانسته، در محاوره با مردم، سلوك مستبدانه، و غالباً تفوقجويانه دارند. اغلب از پزشكان و به ويژه جراحان، كه دائماً بيماران را محتاج مساعدت خود ميبينند، هميشه خويشتن را والا و بالاتر از افراد جامعه ميپندارند. اين خصوصيت مربوط به شرافت شغلي و فائدة وجودي پزشك براي اجتماع نيست. زيرا آنها هم كه طبابت را تجارت ميدانند، و يا به صيانت حيثيت حرفة پزشكي اعتنايي ندارند، هرگز از تفوق خيالي خود بر ديگران چشم نميپوشند.
چه بسيار كساني را ميبينيم كه تا وقتي پشت ميز اداريشان نشستهاند، جز ترشرويي و سختگيري و مشكلتراشي در كار مراجعين، حاصلي بر حضورشان نيست، ولي همين افراد به محض آنكه از پشت ميز و مسند قدرتشان و يا از محوطة اداره خارج شوند، منش و روحشان به كلي تغيير يافته، ژست و رفتارشان معقول و مقرون به مهرباني گشته، خودشان براي رفع موانع انجام مقصود، راهنمايي نموده، گويي به يك باره ديو مزاحم شيوة فرشتة مراحم يافته است.
اين قبيل شواهد به خوبي نشان ميدهد كه بعضي از افراد نه تنها به مناسب شغلشان «ميزگير» ميشوند، بلكه حتي دكوراسيون محل كارشان داراي چنان نفوذ و اقتداري در روحيهشان ميگردد، كه هرچند بخواهند از آن رهايي يابند، ميسر و مقدورشان نخواهد بود. به همين دليل است كه بعضي از وارستگان حتيالامكان از استقرار پشت ميز و يا تبديل اتاق كارشان به نمايشگاه مبلمان امتناع ميكنند.
اين خصوصيت «ميزگيري»، كه متأسفانه در عموم محافل اداري در همة كشورهاي جهان شايع و رايج است، سبب برقراري مراسم مختلفي در خارج از محيط اداري، از قبيل مهمانيهاي رسمي، سمينارها، بعضي از كنفرانسها و مجامع عمومي ديگري گشته، حتي سياستمداران عمده نيز ميكوشنده حتيالمقدور مسائل مابهالابتلاي خود را ضمن ملاقاتهاي خارج از مكان رسمي شغل ايشان، مطرح و حل و فصل نمايند.
ناگفته نماند كساني كه شغلشان مستلزم سياري و انجام وظايفشان موكول به خروج از محوطة اداري است، غالباً حين انجام وظيفه دچار غرور شغلي گشته، رفتار نامناسبي ارائه ميكنند. غافل از آنكه ايفاي وظايف و تكاليف مربوط به امور عمومي، هرگز نبايد همراه با قدرتنمايي شخصي صورت گيرد.[9]
صرفنظر از اثر شغل در سلوك فرد، كه البته خالي از موارد استثنايي و نادر هم نيست، از آنجا كه محيط ادراي يكي از انواع محيطهاي جغرافياي سياسي، و به عنوان عوامل اساسي در دگرگوني، يا ايجاد منش اداري اعضاي يك سازمان، شناخته ميشود، و نيز مهمترين مسئله در امر مديريت، تأمين روباط صحيح و سلوك سازماني معقول بين متصديان مشاغل آن ميباشد، توجه به مسائل آتي (كه در زمينة روانشناسي فرد در محيط اداري مطرح ميگردد) ضروري است.
در سلسله مراتب سازماني، هر عضو، افرادي مافوق، يا همتراز و يا زيردست دارد. حتي كارشناسان و مشاورين و نيز كساني كهدر پايينترين مرتبةاداري مشغول خدمت ميباشند، از اين قاعده مستثني نيستند. زيرا گرچه ممكن است اين جماعت فاقد مرئوس باشند، و به عبارت ديگر، در نمودار سازماني خط اختيار و مسئوليت به آنها ختم شود، ولي قطعاً همكار يا مرئوس ديگران خواهند بود.
افراد همسطح را ميتوان به دو گروه مشخص تقسيم نمود. دستة اول كساني كه در مقام سازماني همتراز، مسئول انجام وظايف معيني ميباشند، و اصطلاحاً همكار گفته ميشوند. گروه دوم، اشخاص حقيقي و يا حقوقي هستند كه به سبب حوايج و نيازهاي خود، وسيلة مكاتبه يا مصاحبه و يا هر دو به صاحبان مسئوليت در سازمان، مراجعه ميكنند، و به ارباب رجوع اطلاق ميگردند.
سبب وضع اين گروه در زمرة افراد همسطح، اين است كه اساس تماس مراجعهكننده با عضو سازماني، مصاحبه است. لازمة انجام مصاحبة صحيح و كافي آن است كه پردة تعينات ناشي از اختلاف مقام، بر كنار رود و مصاحبهكننده و مصاحبه شونده در يك سطح قرار گيرند. چه اگر اختلاف سطح بين اين دو، موجود باشد، امر مبادلة اطلاعات و منويات ذهني، و نيز رفع محظوراتي كه مصاحبه را به ناكامي ميكشاند، انجام نخواهد شد.
گرچه صاحبنظران رشتة علوم اداري، اعضاي مؤسسات عمومي را مستخدمين و خدمتگزاران جامعه شناخته، گفتهاند اطلاق نام Public Servant به هر عضو از خانواده يك سازمان عمومي، از اين بابت است كه او اين عنوان رامشتق از كلمة P. Service بداند و هيچگاه فراموش نكنند كه حقوقبگير و خدمتكار جامعه است. ولي البته اين بدان معني نيست كه عضو دولت به واقع مرئوس و مأمور هر مراجعهكننده شناخته ميشود، بلكه چنين عضوي در مقام مجري اوامر جامعه، كه به صورت قوانين و مقررات عمومي به او ابلاغ شده، وظايف مربوطه را ايفا مينمايد. لذا كمال مطلوب آن است كه ارباب رجوع هم سطح مسئولين اقدام در هر مؤسسه اعم از عمومي يا خصوصي، دانسته شوند.
سلوك و رفتار هر شخص در قبال اشخاصي كه در مقام بالا، يا همسطح و يا زيردست قرار دارند، منش و شخصيت او را در محيط اداري نشان ميدهد.
ميزان بازدهي كار هر عضو در مناصب سازماني، موكول به انتصاب صحيح او به مشاغل متناسب، و لازمة اين امر شناخت امور رواني و دقت در كنشها و واكنشهاي او در حالات مختلف، و به هنگام اقدام در مواضع گوناگون، يا مصاحبه يا صاحبان مقامهاي مذكور است.
براي وقوف به خصوصيات خلقي افراد در محيط اداري، لازم است به اين نكته توجه شود كه هر كس در بدو ورود به خدمت اداري، شخصيتي متناسب با محيط خانوادگي و اجتماعي، و متأثر از عوامل هشتگانه[10] مذكور دارد، و بعدها به مرور در محيط اداري به مقتضاي تصدي مشاغل متفاوت و برخورد آرا و عقايد سابق او با افكار متنوع و مقررات و رسوم سازماني صاحب رفتار و سلوك مشخص ميشود. لذا ضروري است كه عمل و عكسالعمل آدمي را به طور كلي، و قبل از اشتغال به خدمت طبقهبندي، و به شرح زير مطالعه كنيم:
انواع شخصيت:
اصطلح شخصيت در زبان فارسي معمول ما، معادل كلمة PERSSONALITE فرانسه است. اصل اين كلمه لاتين بوده و در ابتدا به ماسكها و نقابهايي گفته ميشده كه بازيگران تئاترها به صورت خود نصب ميكردند، تا بتوانند نقش خود را در نمايشها بهتر ايفا كنند. رفته رفته اين كلمه به خود بازيگر انتقال يافته، مشتقات آن از قبيل PERSSONAGE در امور سينمايي و تئاتر به كار ميرود.
از قديمالايام فلاسفه معتقد بودند كه رفتار هر فرد آدمي متأثر و ناشي از وضع ساختمان بدني او است. و بنابراين اگر افراد را برحسب قد و قواره، و يا وضع مزاجي آنها تقسيم كنيم، رفتار و سلوك آنان نيز به همان ترتيب تقسيم و گروهبندي خواهد شد. بنابر، اين تصور بود كه «بقراط» حكيم يوناني ميگفت «چون مزاج آدمي را چهار عنصر خون، بلغم، صفرا و سودا ميسازند، برحسب اينكه در يك شخص، كدام يك از اين چهار عنصر بيشتر باشد، شخص داراي رفتاري مثلاً صفراوي و يا سوايي ميشود.» لذا شخصيت را به همين چهار نوع تقسيم كرده بود.
سالها بعد «كرچمر» دانشمند سوئيسي، افراد آدمي را از لحاظ بدني به سه گروه زير تقسيم نمود:
1- گروه مردمان كوتاه قد و چاق
2- گروه مردمان چهارشانه و عضلاني
3- گروه مردمان بلند بالا و لاغراندام
او ميگفت گروه اول اجتماعي و خونگرم، و طبقة دوم با انرژي و داراي پشتكار و قدرت اخذ تصميم، و دستة سوم متفكر و گوشهگير و انزواطلباند.
دانشمند ديگري به نام «شلدن» رشد قسمتهاي مختلف جنين آدمي را در دورة بارداري مادر، ملاك قرار داده، گفته است بعضي از قسمتهاي بدن در اين دوره نسبت به ساير قسمتها رشد و نمو بيشتري دارند. مثلاً رشد عضلاني برخي، بيش از نمو اعضاي شكمي است. و يا استخوانبندي بعضي از جنينها، زودتر از ساير اعضا و جوارح آنها رشد ميكند. بدينسبب تغييراتي در رفتار و سلوك جنين، پس از ولادت، در مقايسه با يكديگر، ديده ميشود كه منشأ تفاوت شخصيت افراد در سالهاي جواني و بلوغ و پيري است. لذا شخصيت افراد مردم را به سه دستة بدني، عضلاني و بطني تقسيم نموده، براي هر يك خصوصياتي قائل شده است. مثلاً براي اشخاصي كه پوست و استخواني (بدني)اند، صفات و سلوكي مبتني بر گوشهگيري،متفكر بودن، زودرنجي و خوددار بودن بيان كرده، و در مورد آنها كه عضلانياند، گفته است اين جماعت پرجنب و جوش و صاحب اراده و ايثار و گذشت ميباشند. بديهي است كه در تقسيمبندي، آقاي «شلدن» خوشخوري و خوشزيستي و لذتطلبي سهم كساني است كه به اصطلاح او بطني و شكمياند.
دانشمند ديگري كه از روانشناسان بنام است و «يونگ» ناميده ميشود، شخصيت افراد آدمي را به دو نوع «درونگرا» و «برونگرا» تقسيم نموده است. ملاك او در اين تقسيم، اجتماعي بودن يا انزواطلبي اشخاص بوده است.
به هر حال، قدر متقين و مسلم آن است كه بر هر يك از تقسيمات مذكور ايراداتي اساسي وارد است و ما به لحاظ اختصار از طرح آنها احتراز نموده، به ذكر انواع و خصوصيات رفتاري هر يك از شخصيتها براساس طبقهبندي زير ميپردازيم:
شخصيت افراد در محيط خارج از اداره، و به خصوص در سنين بيست تا بيست و پنج سالگي، كه دوران شدت بروز و ظهور مظاهر شخصيت است، به سه نوع، حاد، متعادل،خونسرد يا لمفاتيك LYNPHATIQUE تقسيم ميشود. خصوصيات بارز هر يك از انواع مذكور به قرار زير است:
1- شخصيت حاد:
عكسالعمل صاحبان شخصيت حاد هميشه فوري، و بيش از عمل ميباشد. به عبارت ديگر بين واكنش آنان در قبال هر كنش، هرگز نميتوان رابطه و تناسب منطقي پيدا نمود. لذا ايشان را آتشي مزاج، شديدالتأثر، تندخو يا زودرنج ميگويند. اين قبيل افراد به كمترين تحريك تا سرحد اشتغال به حركت درميآيند. و نيز در اثر جزييترين بازدارندهاي به سرعت از حركت بازميمانند[11]. در هر شرايطي اگر كلمهاي به خلاف ميلشان از زيردست يا مقام همسطح بشنوند، كارشان به مرحلة ترشرويي و تغير، و گاهي داد و فرياد، و احياناً اتخاذ تصميمات نامعقول (مثل چاقوكشي و جنايت) ميكشد. و در همين حال كه شكلي از ديوانگي را ابراز ميدارند، با شنيدن يك جملة مطلوب و موافق، روي صلح و مسالمت نشان ميدهند، و در اين مرحله نيز دچار غلو و افراط ميشوند.
خصوصيات خلقي صاحبان شخصيت حاد در اكثر موارد، ناشي از وجود عقدههاي رواني LesComplexes در ضمير ناخودآگاه ايشان ميباشد. عقدهها ممكن است سبب رفتار عاطفي فرد در جهت سازندگي و ثبت شوند. و گاهي موجب واكنش مخرب و منفي گردند.
مشخصة بارز صاحبان شخصيتهاي حاد بزرگنمايي EXAGERATION هرگونه حادثه و جرياني است كه با آن مواجه شوند. هم اينان هستند كه بدون توجه، و غالباً خالي از هرگونه عمد و فارغ از غرض خاص، به قول مشهور «يك كلاغ را چهل كلاغ» ميكنند. به هنگام گزارش وقايع چنان به آن پر و بال ميدهند كه گويي از كاهي كوهي ميسازند. معمولاً افراد تندخو و عصبي بهانهگير بوده، وقتي كه دستآويزي براي تأمين خواستهاي غالباً ناموجه، خود ندارند، متوسل به بزرگ جلوه دادن حوادث ميشوند. در مواقعي كه بخواهند شخصي را تمجيد و تعريف كنند،او را به آسمان هفتم ميرسانند و جامع جميع كمالات انساني ميشناسند. و همين كه از جانب او چشمزخمي رسيد، همة زيباييها و محاسن وي را انكار كرده، شيطان رجيمش خوانده، هزاران عيب و نقص بر اندام او ميبندند. سخنان و حكايات و حتي شكايات رختخوابي نوعروسان با همسرشان غالباً منبعث از همين روحية بزرگنمايي حوادث روزانه، و ماجراهايي است كه در طول روز در محيط زندگي، و رابطهشان با بستگان داماد، اتفاق افتاده است. گاهي نزديكان زن يا شوهر، كه داراي شخصيت حاد باشند، با بزرگنمايي مسائل كارزش، محيط خانوادگي را مملو از سوء تفاهمات و تفرقه و حتي برخوردهاي شديد ميسازند.
غالب كساني كه از صباحت منظر بيبهره مانده، يا در دوران عمر دچار عوارض جسمي شدهاند، داراي شخصيت حاد و عاطفي ميباشند.
كمبود دريافت محبت و نوازش از نزديكان، در ايام كودكي، خاصه زماني كه شخصيت كودك تكوين پيدا ميكند، و همچنين محروميتها و محدوديتهاي مادي خانواده، كه موجب عدم اقناع به موقع اميال طفل ميشود، شخصيتهاي حاد و عاطفي را به وجود ميآورد.
همانطور كه گفتيم، عقدهها گاهي موجب عكسالعملهايي در جهت مثبت و سازندگي ميشوند. محرك بسياري از توابع، همان عقدههاي رواني[12] بوده است. سعدي خداوند ادب، كه ذوق بيمثال او بوستان و گلستان را بر بام ادبيات جهان گذاشته، در كودكي يتيم بوده و غم بيپدري، فقر مالي و سرگرداني، عقدهاي به او بخشيده است كه وي را در رأس نوابق ادبي عالم قرار داده است. ناپلئون بناپارت، به قول مشهور، از لحاظ نمرات دروس خود، در دوران تحصيل، هميشه در آخرين رديف شاگردان كلاس بوده، انيشتين رياضيدان برجسته و نابغه، در كودكي از درس رياضي نمرة كم ميگرفته، قطعاً هر دو از اين عقبماندگي رنج برده، در سنين بعد به جبرانش پرداختهاند. سربازي كه در جنگ ايران و روم امپراطور والرين را اسير كرد و به حضور شاپور اول آورد، همان بود كه قبل از شروع جنگ به او گفته بودند: تو لاغر و مردني چرا به جنگ ميروي». فيلسوف و رياضيدان بزرگ انگليسي برتراند راسل، كه برندة جايزة ادبي نوبل در سال 1950 و پرچمدار طرفداران صلح بينالمللي بوده، در سن سه سالگي پدرش را از دست داده بود.
اينها همه نمونههايي از سازندگي عقدههاي مثبت در صاحبان آنها است. بالعكس عقدههايي هم موجب بروز عكسالعملهايي ويرانگر و منفي ميشوند. در طول تاريخ و در حوادث روزمره شواهد و نمونههاي بسياري از اين نوع عقدههاي خرابكار را ميتوان مشاهده نمود. نظري به زندگي آغامحمدخان قاجار از زماني كه توسط يكي از مخالفين و امراي محلي مقطوعالنسل شد، نشان ميدهد كه عقدة حاصل از محروميت جنسي او تا چه پايه در رفتار و سلوك غيرانساني وي مؤثر بوده است. ما براي آنكه دامنة اثر اين عقده را در زمينههاي اقتصادي و اجتماعي اعمال او نزد خوانندگان گرامي روشن سازيم، دو مورد از موارد عديدة رفتار سفاكانةوي را مطرح ميكنيم:
1- سعيد نفيسي در صفحة 34 كتاب «تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دورة معاصر» در مورد لئامت آغا محمدخان قاجار مينويسد «… چنان مينمايد كه دورة تنگدستي و حسرت آغاز عمرش، او را بدينگونه لئيم كرده باشد». توضيح امر اين است كه وقتي آغا محمدخان قاجار به حض مرگ كريمخان زند به همراه يك نفر، از شيراز فرار نمود، آن قدر بيچيز و نادار بود كه بيش از دو پول، يعني كمترين واحد پول رايج آن زمان، با خود نداشت. در اولين منزلي كه رسيدند يك پول را نان خريد و نزد جگركفروش رفت و گفت «يك پول جگر بده». در اين موقع به يادش آمد كه بايد اين پول را براي خريد نان در نوبت ديگر نگهدارد. تدبيري انديشيد، بدين صرت كه تأمل نمود تا جگرفروش يك سيخ جگر را روي نانش گذاشت. آنگاه به او گفت: «جگرت خوب نيست نميخواهم». بدين ترتيب نانش را به آب جگر آلوده كرد و خورد. اين چنين فقري عقدههاي ويرانگري در او به وجود آورد كه موجب صدور فرمان قتل سه نفر از خدمتكاران مخصوص به جرم خوردن نيمي از خربزهاي كه برايش به هديه آورده بودند، شد. كسي كه خود را وراث شاهنشاهي ايران ميدانست، نصب خربزه را به وقت ناهار خورده، نيم ديگرش را براي وقت شامش گذاشته بود!
ناگفته نماند كه چون عجز و لابة آن سه خدمتكار براي عفو و اغماض وي به جايي نرسيد، هر سه متفق شده، شبانگاه به خوابگاهش رفته، جانش را گرفتند.[13]
2- در ايامي كه در شيراز ظاهراً، تحت نظر بود[14] صاحبان مشاغل و مناصب دربار كريمخان به او احترام و اعتنايي نميكردند. تنها كسي كه به او محبت مينمود، سلماني مخصوص بود، كه هرگاه سر و ريش او را اصلاح ميكرد احترامات خاصي به او ميگذاشت. روزي آغا محمدخان به او گفت من از بابت محبتهاي تو شرمنده و شكرگزارم و اگر روزي توانستم جبران ميكنم. مرد سلماني گفت در طول عمر بارها تجربه كردهام كساني كه به مقام بالايي ميرسند، وعدههاي سابق خود را به زيردستان فراموش ميكنند. و اگر در آن شرايط گزندي نرسانند همان كمال محبتشان است. اميدوام تو به مقامي كه ميخواهي بري، ولي اين تجربه تكرار نشود». چند سالي گذشت و آغا محمدخان به سلطنت رسيد. مرد سلماني كه به تبع ساير شاغلين دربار، به خوشآمد و تبريكگويي به آغا محمدخان، نزد او رفت (و يا آنكه به حضور احضار شد)، چشم به چشم آغا محمدخان دوخت. گويي ميخواست وعدة سابق او را يادآور شود. و از غضبي كه دربارة ديگران روا داشته بود درامان بماند. آغا محمدخان گفت چون اين چنين نگاه كرده است چشمانش را از حدقه درآورند. هر چه پيرمرد زاري و تضرع كرد سودي نبخشيد آنگاه كه كورش كردند، فرمان قتلش را هم صادر كرد.[15]
در روانكاوي افراد جنايتكار، هميشه اين نكته ثاب شده است كه انگيزة بيشتر جنايات، عقدههاي رواني ناشي از محروميتهاي جنسي و غير آن است. زني كه از داشتن بچه محروم ماندهو مكلف به نگهداري از فرزند هووي خود شده است، به طفل سوزن ميخوراند (در روزنامهها نوشتند)، يا او را آزار ميدهد.
صاحبان عقدههاي حقارت و ديگر عقدهها، و آنها كه در سنيني از عمرشان گرفتار نوعي از محروميتها و حتي محدوديتها بودهاند، بايد واكنشهاي خود را به خوبي ارزيابي كنند. و اگر خودشان متوجه سوء رفتار و عكسالعملهايشان نميشوند، به تذكرات و راهنماييهاي دوستان مشفق و دلسوز، آنها كه خوبي را به خاطر خوبي ميخواهند، گوش فرا دهند. و بكوشند تا نعكاس عقدههاي رواني خود را از صورت منفي و خرابكار خارج كنند، و به شكل محركي براي سازندگي و رفتار قهرمانانه در جهت مثبت درآورند.
خوشبختانه تجربه نشان داده است كه جز در موارد نادر، گرايش صاحبان شخصيت حاد و عاطفي منفي، به صورت مثبت آن است. منتهي اين امر غالباً وقتي به حقيقت ميپيوندد كه حادثهاي موجب دگرگوني ناگهاني، يا محركي به مرور، وسيلة تغيير تدريجي آن گردد.
گروهي از مردم آتشين مزاج كه در جامعة اداري مربوط، به جهاتي مدتها گمنام و منزوي بودهاند، به محض آنكه دفعتاً به مقامي كه خودشان آن را والا ميدانند، رسيدند، چنان سلوكي ارائه ميدهند كه گويي از عقدههاي منفي ايشان، محركهاي بسيار قوي براي برخوردهاي دوستانه با ارباب رجوع، و بروز مظاهر انسان دوستي در قبال زيردستان ساخته است.
كساني كه قيافه و ظاهر خود را به علامات خاصي مشخص از ديگران ميسازند، دستخوش آثار عميق اميال سركوفتة ايام گذشتة خويش ميباشند. موي بلند در ريش يا سبيل يا هر دو، ژوليدگي موي سر، بياعتنايي به وضع لباس، و كوتاهي يا بلندي نامعقول آن و خاصه هر تغييري در صورت ظاهر كه منطق سليم آن را تأكيد نكند، و به شكلي ناهنجار متجلي شود، نشانة بروز عكسالعمل عقدههاي رواني ناشي از حرمانهاي مختلفي است، كه چون يك فرد آن را ابراز نمود دفعتاً خاطر همان جماعت يا نسلي ميشود كه دچار همان نوع از عقدهها بوده، ولي نميدانستهاند كه چگونه واكنش لازم را بروز دهند.
تحقيق در اين امر خالي از تفريح و تفنن نيست. چه بسا ميبينيم در نزد صاحبان شخصيتهاي حاد، نسبت محروميتهاي قبلي (كنش)، با مظاهر جبراتن آن (واكنش)، به هيچوجه قابل مقايسه نيست. دختراني كه در خانوادههاي خرافي، تحت سلطة پدر و مادر، مقيد به محدوديتهاي فوقالعاده بودهاند، به محض آنكه در خانة شوهر، خويش را از قيود سابق رها ببيند، به تلافي گذشته، عريانتر و جلفتر از ديگران ظاهر ميشوند. جواناني كه در مكتب مادي مطالعاتي داشته. به كلي از اصول و مسائل ديني آگاه نبودهاند، به مجردي كه به حقايقي از اين قبيل مسائل پي ببرند، فوراً جانب افراط را پيموده و دچار تعصب جاهلانه ميگردند و بالعكس.
به هر حال، چنانچه علائق و خواستههاي صاحبان شخصيت حاد تأمين نشود، و اميال سركوفتة آنان به ملاحظات گوناگون رو به افزايش نهد، سرانجام يا جانب افراط در واكنش منفي را گرفته: به هر موضوعي روي مخالف نشان داده، همواره نسبت به آتية هر مسئلهاي بدبين شده، در مقام كردار نيز جانب تخريب آن را ميپسندند و يا واجد شخصيت بيتفاوت ميگردند. رفتار و اثر سوء وجود مبتلايان به اين هر دو نوع از منش را در محيط اداري، ضمن مباحث آتيه مطالعه خواهيم كرد.
2- شخصيت متعادل:
آنها كه بروز عكسالعملشان در قبال هر عمل، از نظر زمان، منطقي و از جهت شدت متناسب است، از شخصيت متعادل برخوردارند. هميشه ميزان حركت ايشان به اندازة نيروي محرك است. لذا چنين به نظر ميرسد كه در مواضع مختلف، حسب مصلحت، رفتاري خشن يا سلوكي دوستانه ارائه ميدهند. در عرف جامعه، اين افراد را موقر، موجه، گاهي صبور و پر حوصله متين و مؤدب ميخوانند.
اثر عقدههاي رواني در واكنشهاي اين قبيل اشخاص كم است. لذا چنين مينمايد كه از نعمت سلامت عقل به حد لازم بهرهمندند.
عموم انبيا و پيامبران و علماي اخلاق، حسب مقام و منزلت خود، صاحب اين نوع از شخصيت بودهاند. به موجب آنچه كه در تواريخ ديدهايم، در رفتار آنان هرگز موردي ديده نشده كه به موضوعي كمتر يا بيشتر از آنچه استحقاق داشته است، اهميت بدهند. و يا تصميمي اتخاذ كنند كه وفق مصلحت و منطبق با موازين عقلي نباشد.
محمدبن عبدالله(ص) در كودكي يتيم، و تا زمان ازدواج با خديجه، گرفتار فقر و نداري بود. ولي از آنجا كه صاحب شخصيتي متعادل بود، هرگز رغبتي به جمعآوري مال و اندوختن اموال ابراز ننمود، تا آنجا كه با همة قدرتمندي و تحصيل غنايمي كه طي سرايا و غزوات متعدد نصيب مسلمين گشت، به هنگام رحمت ارث ارزندهاي از خود باقي نگذاشت. و حال اينكه بسيار ديده و ميبينيم عقدة حاصل از فقر و مسكنت در كساني كه از شخصيت متعادل بيبهره بوده و يا هستند، همواره به صورت بروز حرص بسيار نسبت به جمعآوري مال، و تدارك هر چه بيشتر اسباب تعين، اقناع ميشود[16]. جالب آن است كه گاهي عكسالعمل حضور اين عقده، در يك شخص، چنان شديد و غيرمنتظره است كه حتي صاحب آن خود متوجه نميشود تا چه اندازه تحت تأثير آن قرار گرفته، و او را به صورت يك تهيه و ذخيرهكننده، براي مصرفكنندگان ديگر (اولاد و ساير وراث) درآورده است.
از آنجا كه پيشرفت كار اداري مستلزم مديريت صحيح، و اين امر در گرو رفتار متناسب و منطقي از ناحية مديران ميباشد، كمال مطلوب آن است كه در سلسله مراتب هر سازمان، واجدين شخصيت متعادل به خدمت منصوب شوند. علاوه بر اين مورد، گرچه اصولا كارمندان مؤسسات عمومي را بايد از بين اشخاصي كه از شخصيت متعادل برخوردارند انتخاب نمود، تأكيد بايد كرد كه براي تصدي مشاغل انتظامي و قضايي، كه حفظ و صيانت جامعه و حيثيت و شئون افراد آن، به عهدة آنان برگزار است، قطعاً بايد كساني را انتخاب نمود كه عاري از عوارض حاصل از شخصيتهاي حاد و بيتفاوت باشند.
3- شخصيت بيتفاوت:
همانطور كه از نام اين نوع از شخصيت دانسته ميشود، عكسالعمل صاحبان
شخصيت بيتفاوت همواره نامتناسب، و كمتر از حد معقولي است كه بايد در قبال عملها انجام شود. اين افراد را در زبان علمي «لمفاتيك» LYNPHATIQUE در اصطلاح عاميانه «بيرگ» و يا «لاابالي» ميگويند. خصوصيت رفتاري ايشان آن است كه هميشه تمام يا مقداري از انرژي محرك در حق آنان، به هدر ميرود. گويي چرخهاي ترمز شدهاي هستند كه هرچه نيروي موتور به آن وارد آيد، جز سكون يا حركت نامحسوسي از آن نميتوان ديد.
در محيط اجتماعي، وجود افرادي با روحية منفي يا بيتفاوت در قبال مسائل ملي، خطرناكترين مانع پيشرفت و سعادت قومي است. چه آنكه به قول ضربالمثل مشهور «اگر دنيا را آب ببرد، آنها را خواب ميبرد»، لذا حق اين است كه بگوييم عدمشان به مراتب بهتر از وجودشان است.
حضور صاحبان شخصيت بيتفاوت در مقامات تصميمگير و ادارهكنندة هر سازمان، قطعاً منتهي به ركود كارها و متوقف ماندن اموري است كه در راه تحقق اهداف سازماني بايد انجام شود. زيرا خصوصيت خلقي آنان اقتضا دارد كه انرژي هر محرك را براي پيشرفت كارها ضايع و بلااثر بگذارند.
چنان كه قبلاً گفتيم، به هنگامي كه عقدههاي رواني دارندگان شخصيت حاد، از طريق بروز عكسالعملهاي مثبت اقناع نشود، و شرايط لازم براي ارضاي آنها، حتي به صورت منفي فراهم نگردد، اين افراد در سلك كساني درميآيند كه نسبت به عموم حوادث بيتفاوت ميباشند. شايد بتوان گفت اصولاً جامعة بيتفاوتان مركب از سرخوردگان در اجتماع و افرادي است كه هرگز در بدو امر و سنين كودكي داراي چنين منشي نبوده، عوارضي به مرور موجب تكوين و بروز آن شده است. اشخاص بسياري را ديدهايم كه به هنگام مشاهدة مجروحين ناشي از حوادث، مثلاً زلزله يا تصادف اتومبيل در جادهها، بيپروا از صحنه گذشته، از اين رفتار شرمنده نشده، اگر ملامتشان كردهاند سرافرازانه گفتهاند «به من چه مربوط بود»!! گويي اين جماعت مرده شويند، و خود را مسئول آن نميدانند كه مرده به بهشت برود يا به جهنم.
لازم به تذكر است كه نبايد رفتار خونسردانة ناشي از مقاومت منفي در قبال زورگويان را از مظاهر شخصيت بيتفاوت دانست. چه اتخاذ اين روش خود يكي از نشانههاي دارا بودن شخصيت حاد و يا متعادل، و حاصل انعكاس عقدههاي رواني مثبت و سازنده است.
اكنون كه انواع شخصيتهاي افراد را در محيط اجتماعي به اجمال ذكر كرده، شغل را يكي از عوامل مؤثر در تغيير شخصيت دانسته، گفتيم مقررات و نظامات محيط اداري و سلوك همكاران، به مرور منش شخص را كه قبلاً يكي از انواع سهگانه و متأثر از عوامل سابقالذكر ميباشد، دگرگون ميسازد. نحوة رفتار صاحبان هر نوع از شخصيت حاد، متعادل و بيتفاوت را، بخصوص، در اوان اشتغال در محيط اداري بيان ميكنيم.
انواع مظاهر حضور مديران صاحب شخصيت متعادل در محيط اداري:
1- پايبندي عمومي اعضاي سازمان به رعايت اصول و مقررات دربارة دستورات مقامات بالا و در رابطه با افراد همتراز و مادون و مراجعين، و نيز عدم تمكين به دستورات و توصيههاي نامعقول:
واضح است كه صاحبان شخصيت متعادل، دوستان و همكاران صميمي خود را از بين كساني انتخاب ميكنند كه هم سنخ خودشان، داراي خصوصيات خلقي مناسب و متعادل باشند. در اين صورت، نه تنها اثري از سوء رفتار و غلظت و شدت در روابط بين مقامات سازمان ديده نميشود، بلكه احترام متقابل بين مديران و كاركنان، چنان مرعي و مشهود است كه نظر هر ناظري را در اولين ديدهاي خود به اين نكته جلب ميكند. و ميفهماند كه هر اقدامكننده داراي حريم محفوظي است كه نميتوان به طور نامشروع در آن نفوذ نمايد. و براي شكست آن از انواع توصيه و تعلق و حتي تهديد استفاده كرد.
از آنجا كه به قول لايب نيز[17] در يك جمع از افراد، غالباً دو نوع ميل يا انگيزه وجود دارد، كه يكي را ميل «مقارن» و ديگري را ميل «مغاير» گونيد و در محيط اداري نيز كه متشكل از افراد متعدد است، طبعاً بعضي از كاركنان داراي اميال مغاير با خوستهاي ديگراناند. مديراني كه داراي شخصيت متعادل و متانت رفار بخصوص در محيط ادارياند، همواره ميكوشند اميال مغاير كادر سازماني خود را تعديل، و حتيالمقدور طرق اقناع اميال متقارن آنها را هموار سازند. فيالمثل اگر عدهاي علاقهمند به ايجاد كتابخانهاي در محوطة ادارهاند، اتاق يا محل مناسبي را در اختيار آنان قرار داده، براي جمعآوري و تهية كتب، از هرگونه امكان سازماني و شخصي استفاده ميكنند. و يا موجبات تسهيل كار ازدواج دو نفر از جوانان و دختران شاغل را كه خواهان همسري يكديگرند، فراهم ميسازند. و بدين ترتيب ضمن آنكه ميل مقارن آن دو را ارضا ميكنند، چنانچه به دلايلي روابط بين اين دو كارمند با مدير و يا بعضي از مقامات بالا و همتراز تيره و مشحون از اميال مغاير باشد، با اين رفتار نسبت به بهبود روابط انساني در محيط اداري، اقدام مينمايند.
بسيار بديهي است كه در چنين شرايطي عموم اقدامكنندگان، پاس حرمت يكديگر را داشته، چون هر كس ميداند كه ارتكاب به عمل و يا اعمال ناموجه موجب هتك حيثيت مشترك او و ساير همكارانش خواهد بود، كمتر آلودة تخلفات اداري، و مرتكب بدرفتاري با مقامات بالا و همسطح و مادون و بخصوص مراجعين، خواهد گشت.
2- حضور روحية متعهد بودن كاركنان سازمان نسبت به تأمين مقاصد مشروع مراجعين، و نيز برخورد مؤدبانه با آنان:
قبلاً گفتيم يكي از خصوصيات رفتاري دارندگان شخصيت متعادل، حفظ حقوق
و احترام به شئون و حيثيت ديگران است، كه بالمآل منتهي به جلب احترام و محبت ديگران نسبت به خودشان ميشود. در محيط اداري (اعم از آنكه ادارة خصوصي مثل يك مؤسسة تجاري شخصي، و يا ادارة عمومي مثل مؤسسات دولتي نظير وزارتخانه باشد) شرط اساسي براي توفيق، برخورد صميمانه و احترامآميز نسبت به عموم مراجعين و ارباب حاجتي است كه به مناسبت آن، رنج مراجعه را به آن دستگاه بر خود هموار ساختهاند.
اين نكته هرگز نبايد فراموش شود كه رفتار ارباب رجوع به هر مرجعي مبتني بر استقرار محيط صميميت و دوستي بين خود و اقدام كننده، يا اقدامكنندگان است. به همي لحاظ كه ميخواهند مقصودشان از مراجعه، به نحو مطلوب انجام شود. ميكوشند كه محيط مصاحبة آنان به طرف مسئول، دوستانه و حتي خودماني گردد. بنابراين در همة موارد پنجاه درصد شرايط لازم جهت استقرار محيط تفاهم بين مراجعين و مسئولين اقدام كننده در اداره فراهم است. حال اگر كساني كه در قبال مردم مراجعهكننده قرار ميگيرند، و به مقتضاي سمت اداري خود، پاسخگوي مردم ميباشند، حسن برخورد و مردم را مغتنم دانسته، روي مهرباني و رأفت نشان داده، رفتاري آدميوار ارائه كنند، محيط مصاحبه و مبادلة مطالب و نظرات به خوبي برگزار ميگردد. در اين گونه موارد حتي اگر خواستة متقاضي به هر صورت تأمين نشود، وي خود را مديون حسن برخورد صاحب مقام ديده، ناكامي خويش را ناشي از مقررات دانسته، كينهاي از او به دل نميگيرد.
متأسفانه در كشورهاي عقبمانده، كه فرهنگ عمومي مردم مبتني بر كينهتوزي يا لااقل بياعتنايي به حقوق يكديگر است، بسيار ديده ميشود كه هر اقدامكنندة اداري خود را مالكالرقاب و حاكم بر سرنوشت مراجعين دانسته، همواره رفتار ديوانة غالب بر مغلوب عاقل را اعمال ميكند. و چه بسا چنين خصلتي به عامة مردم سرايت كرده، هر كاسب بازاري نيز در مقابله با مشتري كالاي خويش، چنان عمل ميكند كه هر كس متوسل به قول سعدي شده. ميگويد «به تمناي گوشت مردن به كه تقاضاي زشت قصابان».
اين قبيل كسبه، كه غالباً از نظر مادي و معنوي كم مايهاند، اصولاً نه تنها عطايي ندارند تا به لقاي تلخشان بخشوده شود، بلكه قبل از هر چيز خود را طلبكار مشتري ميدانند! آن هم طلبي كه گويي سالها بيپرداخت مانده، اكنون درصدد وصول پرخاشگرانةآناند! ما به تجربه دريافتهايم كه صاحبان چنين سلوكي بايد در زمرة واجدين شخصيت حاد، دارندگان عقدههاي خرابكار، طبقهبندي شوند.
مقتضاي حسن نيت و خيرخواهي هر اقدامكننده در محيط ادارة عمومي آن است كه اگر برخي از اربابرجوع، مواردي از مقررات را كه به نفع آنها است، ندانند، آنان را ارشاد و آگاه سازند. زيرا هر يك از مسئولين، مجري جميع مواد قوانين و مقررات مربوطهاند، نه تنها آن قسمت از قانون را كه احياناً عليه مردم و به سود دستگاه وضع شده است. فيالمثل همان طور كه ماليات حقه را از مؤدي مالياتي مطالبه ميكنند، بخشودگيهاي قانوني را نيز به كساني كه نميدانند، بايد تذكر دهند. بديهي است كساني ميتوانند چنين وظيفهاي را به خوبي انجام دهند كه داراي شخصيت متعادل و سلوك معقول باشند. لذا در هر مؤسسه كه ملاحظه شود رفتار كاركنان مبتني بر چنين رويه روشني است، بايد قضاوت نمود كه ادارة آن توسط مدير يا مديراني صورت ميگيرد كه از شخصيت متعادل بهرهمندند. بسيار ديده ميشود كه حسن سلوك مديران و بعضي از كارمندان در قبال مراجعين خارج از انتظار و فوق عادت و مرسوم است. اين قبيل افراد كه آيت رحمتاند، نه تنها خود را عزيز ميدارند، بلكه حيثيت سازماني مؤسسه را افزوده، موجب حسن شهرت آن ميگردند.
در اتاق مدير كلي، من و حدود 10 نفر ديگر حاضر بوديم، يكي از مراجعهكنندگان كه حاليت بسيار عصبي داشت، به هنگام گفتگو با مدير كل، پرخاشكنان مشت بر شيشة روي ميز او چنان كوفت كه شيشة بزرگ چهار ميليمتري در سه جا شكست. كوبنده كه تازه متوجه حالت عصبي خود شده بود، ناگهان شروع به عذرخواهي كرد. مديركل با كمال متانت گفت «شيشه را من شكستم، شما چرا عذر ميخواهيد؟! فوراً كارپرداز را طلبيد و به او گفت «من شيشه را شكستهام، برو فوراً شيشهبر بياور و آن را عوض كن». حاضرين از اين گذشت و حسن رفتار او متعجب مانده، ضمن تمجيد بسيار از وي، عموماً به انجام حوائجشان اميدوار گشته، يكي گفت «آقا رفتار تو مرا به ياد آيهاي از قرآن آورد كه ميگويد «… والكاظمين الغيظ، والعافين عنالناس، والله يحبالمحسنين». و بدان كه تو از نيكوكاراني هستي كه خدا در قرآن از آنان تجليل كرده است.»
ادب اداري اقتضا دارد كه مسئولين اقدام در محيط اداري، همواره پاس ارباب رجوع را رعايت كرده، فيالمثل اگر در حضور آنان چاي مينوشند به آنان نيز تعارف كنند. و بدين صورت امتياز نابجاي بين مراجعهكننده (محتاج)و مراجعهشونده (محتاج اليه) را از ميان بردارند. و خود را به آنان هم سطح سازند. چه آنكه تفاخر و تكبر به سبب تصدي يك پست سازماني، حصول كمال سادهانديشي و بيخردي است. آنان كه عقلي سليم و بينشي درست دارند، ميدانند مقامي كه با چند سطر يك حكم اداري به شخص داده شود، و با يك حكم ديگر مسترد گردد، واجد ارزشي نيست تا بتوان به استناد آن خويش را بهتر و والاتر از ديگران دانست. و اگر بايد به صاحب مقامي احترام و ارزش مخصوص گذاشت، قطعاً فرض بر آن است كه اطلاعات علمي و سوابق تجربي، و به ويژه محاسن اخلاقي او، وي را در جايگاه ممتازي قرار داده است كه سزاوار همهگونه ستايش و اكرام ميباشد.
به طور خلاصه بايد گفت كه چون رفتار اداري كاركنان هر سازمان عمدتاً تقليد و پيروي از چگونگي سلوك و ترتيب كار سرپرستان است، اگر اين قبيل مديران، داراي شخصيتي متعادل و رفتاري معقول و منطقي باشند، قطعاً كساني را در سمتهاي اداري قرار ميدهند كه:
1- درستكار و بيطمع باشند، و در پرتو اين خصيصه قوانين و مقررات مربوطه را به كمال بيطرفي اجرا كنند.
2- متانت و بردباري لازم را براي اداي توضيحات ضروري به مراجعين، و ارشاد و راهنمايي آنان داشته باشند.
3- اين اصل را كه «هميشه حق با ارباب رجوع است مگر آنكه خلافش ثابت شود» بپذيرند. نه آنكه خود را حق مطلق و عقل كل دانسته، مقول قولشان اين باشد «كه هر چه من ميگويم حق و آنچه تو ميگويي باطل است.»[18]
4- در مكالمات و مكاتبات اداري بين خود و همكاران، و نيز با ارباب مراجعه، همواره ادب و نزاكت اداري را ملحوظ دارند.
5- مقتضيات محيط اداري را، كه يقيناً با خصوصيات زندگي شخصي و خانوادگي هر كس متفاوت است، مراعات كنند. فيالمثل آراستگي لباس و ظواهر خود را مدنظر قرار دهند.
6- وظايف و مسئوليتها و همچنين اختيارات پست سازماني خود را به خوبي بشناسند. و هرگز از حدود اختيارات خود، به منظور اعمال خودكامگي تجاوز ننمايند.
7- همواره خود را به انجام صحيح كار متعهد بدانند. و اگر به بعضي از مسائل مطرح شده وقوف كامل نداشته باشند، اقدام دربارة آن را موكول به تحقيق و مطالعة دربارة چگونگي امر سازند. يكي از مديران كل حقوقي كه صاحب الاعاتي وافر و تجارب كافي در امور حقوقي ميبود، در مواردي كه مواجه با مسئلة تازه و جديدي ميشد، صريحاً به مراجعهكننده ميگفت «متأسفانه در اين زمينه اطلاعات لازم را ندار، تا اظهارنظر كنم، امروز و حداكثر فردا را به من مهلت دهيد تا از دوستان صاحبنظر و مطلعم بپرسم.»
اين روش مرضيه راجز كساني كه داراي شخصيت و منش متعادلاند، ندارند. چه آنكه دارندگان شخصيت حاد، عجولانه تصميم گرفته، به عاقبت امر نيمانديشند. و آنها كه سلوكي بيتفاوت و غيرمسئولانه دارند به انجام صحيح كارپروا نميكنند. چنان كه مسئول پذيرش بيمار در يكي از بيمارستانهاي دولتي به شخصي كه مجروح متصادمي را آورده بود، ضمن عدم پذيرفتن مجروح، ميگفت «اين مسئله مربوط به تو است كه او را به هر جا ميخواهي ببري، به من مربوط نيست!!».
3- وجود مناعت طبع و روحية مقاومت در بين شاغلين، در قبال هرگونه تطميع، خوشزباني و چاپلوسي مراجعين:
صورتهاي گوناگون تملق و چاپلوسي در محيط اداري از طرف زيردستان نسبت به صاحبان مقامات تصميم گيرنده را در هر سازمان در بخشهاي قبل بيان كرديم.
از آنجا كه انگيزة چاپلوسي در همه حال دفع مضرت و يا جلب منفعت است، قطعاً چگونگي ابراز تملق در محيط اداري، و غير آن يكسان است. در موارد بسيار ديده ميشود كه تأمين هدف مشخص و معين، مستلزم تهية وسيلة مشخص و معيني است، النهايه گاهي استفاده از همان وسيله را به كار ميبرند تا به هدف خود نائل آيند. براي آنكه گلداني به موقع به گل آيد، و يا نهالي به وقت مقتضي ثمر دهد، بايد وسايل لازمة امر را كه تأمين كود و آب و نور و حرارت مناسب است، فراهم ساخت، و از هر يك به ترتيب خاصي استفاده نمود. بديهي است كه هر قدر شخص بصيرتر و كارآزمودهتر باشد، در به كار بردن اين وسايل ماهرتر و در نتيجه موفقتر خواهد بود. به همين قياس، شرط موفقيت متملقيني كه ميخواهند مقاصد نامشروع خود را در رابطه با تشكيلات و سازمانهاي عمومي تأمين سازند، در مرحلة نخست، ورزيدگي و مهارت آنان در انتخاب نوع رفتار چاپلوسانه، و چگونگي اعمال آن دربارة صاحب مقامي است كه موضوع و سوژه قرار دارد. و در مرحلة بعدي هوشياريو مقاومت سوژه در قبال صحنهآرايي متملق است. به عبارت ديگر، هر اندازه سوژه داراي مناعت طبع بيشتر و غرور حاصل از بياعتنايي به درآمدهاي نامشروع، و نيز روحية مقاومت در برابر انواع فريبكاريها به ميزان بالاتري باشد، كار، بر رياكاران و چاخانبازان مشكلتر خواهد بود. اين خودفروشان و پستطبعان، و يا لااقل احمقاناند كه موجبات توفيق ارباب توقع غيرمشروع، و خلاف موازين اخلاقي را با گشادهرويي در قبال ايشان فراهم ميسازند و نميدانند كه «هميشه و در همه حال عوايد و نتايج درستكاري بيشتر از نادرستي است». بر اين ادعا بايد شواهد و امثلهاي بياوريم، تا خوانندگان گرامي بدان، باوري در مرحلة «عيناليقين» پيدا كنند. در اين زمينه دلايل بسيار است و ما به موارد معدودي اكتفا ميكنيم:
1- نخستين حاصل كسب مال از راه نامشروع، محكوميت يا بندة آن به دزدي و نادرستي نزد نزديكترين بستگان و اعضاي خانوادةاو است. زيرا زن و فرزندان و دوستاني كه با او سروكار بسيار دارند، از كم و كيف درآمد متعارف وي به خوبي آگاهاند. و به مجرد آنكه تغيير شگرفي در جهت فزوني مال او ملاحظه كنند، خواه و ناخواه در صدد پيدا كردن علل و كشف چگونگي حال برخواهند آمد. ابتدا به صور گوناگون از خودش پرس و جو ميكنند، و چون توجيهي صحيحي دربارة ثروتمند شدن ناگهاني خود ندارند، آنان به خوبي درمييابند كه او دست به دزديد و نادرستي زده است. اين قضاوت است كه منش و ملاك رفتار نامطلوب اطرافيان دربارة او ميگردد. زيرا علاوه بر هتك حيثيت و حريم آبرومندي او، غالباً انتظارات و توقعاتشان روز به روز زيادتر شده، عدم تسليم به درخواستهايشان موجب تيرگي روابط بين او و نزديكترين عضو خانوادهاش ميشود. تا آنجا كه در نهايت ميبيند صفاي محيط داخلي زندگي را فداي جمع مال از راه نامشروع ساخته است.
2- سزاي آنان كه مال سرشار و فراوان (كه قطعاًاز راه نامشروع و يا لااقل بدون پروا به اصول اخلاقي به دست ميآيد[19]) گرد آوردهاند، آن است، كه غالباً وارثينشان در انتظار مرگشان روز ميشمارند! جواناني كه به اقتضاي هوسهاي دورة جواني، خواهان سرمايهاي مناسب براي تأمين رفاه هر چه بيشتراند، به نهايت متوقعاند كه پدر يا مادر و يا ديگر كساني كه اندوختهشان در آينده به صورت ارث به آنها خواهد رسيد، لااقل قسمتي از مال خود را به آنها ببخشند. و چون مالاندوزان به سادگي و آساني بروني را كه به بهاي همة شئون خود به دست آوردهاند، به ديگري، ولو آنكه زن يا فرزندانشان باشد، نميدهند، لاجرم اين متوقعين، گرچه به ظاهر اظهار ارادت و اطاعت كنند، در باطن امر وجود و حيات او را مانع رفاه خود ديده، زبان حالشان آن است كه «زودتر بمير تا ما به نوايي برسيم».
3- مصيبتبار و جهنميتر از اين حالت نيست كه كسي در دوران جواني و فعال زندگي، به زور و دغلبازي و انواع تدابير نامشروع، حقوق مردم را زير پا گذارده، ثروتي انبوه فراهم كند، و آنگاه در دوران پيري و فرتوتي، زماني كه حوادث گذشته و به قول مشهور «نامة اعمال شخص» خواه و ناخواه، شب و روز چون فيلم سينما از نظر و خاطر شخص ميگذرد، خود را در پيشگاه وجدان شرمسار و محكوم ببيند، و هرگز نتواند به جبران مظالم گذشتة خويش، بپردازد. چه آنكه از يك طرف صاحبان حق را در دسترس ندارد، و از طرف ديگر به محض آنكه چيزي از مايملك خود، به هر عنوان به ديگري بدهد، اطرافيان او اعتراض كرده، عمل او را ناشي از ديوانگي و مهجوريت دانسته، محكوم به سكوتش ميكنند. تا بداند مال حاصل از مظلمه را كه به طول سالها به گردون گرفته، بايد در يك لحظه به كساني واگذارد كه همواره چشم طمع بدان داشتهاند.
براي آنكه از اصل مطلب به دور نمانيم، به اين سه مورد اكتفا كرده. ميگوييم اشتغال هرچه بيشتر صاحبان طبع منيع، و دارندگان روحية مقاومت در قبال چاپلوسان و تطميع و حتي تهديدكنندگان در هر مؤسسه، نشانة بارز حضور شخصيت متعادل در حيطة مديريت آن است.
4- حضور روحية تعاون و مشاركت عمومي در پيشبرد امور و اهداف سازمان و بخصوص استفاده از تجارب ديگران در اتخاذ تصميمات مهم:
خوانندة گرامي به خاطر دارد كه در تعريف اداره گفتيم «ادارة محيط و رابطة چند نفر (لااقل سه نفر) است كه جميع مساعي خود را براي وصول به يك هدف مشترك، به كار برند.» بدين صورت لازمة پيشرفت كار در هر سازمان، اعم از خصوصي و عمومي، آن است كهه,ه اعضاي آن و هر يك به سهم خود، وظايف خويش را به كمال علاقهمندي انجام دهند. و نيز جهت كوششهاي خود را در همان سمت و طريقي قرار دهند كه مجموعة افراد سازمان در آن راه ميكوشند. بسيار ديدهايم كه برخي از متصديان مقامات در يك مؤسسه، به جهات مسايل شخصي و خصوصي، به صورتهاي مختلف كارشكني كرده، در راه پيشرفت امور به اصطلاح «سنگاندازي» ميكنند.
در محيط اداري بهانههاي ناموجه براي عدم انجام به موقع كارها بسيار است، آنچه كه موجب حسن جريان مقاصد اوليا و سرپرستان ميگردد، اتخاذ تدابير لازم براي جلب حمايت كاركنان در جهت انجام هدف، به بهاي هرگونه ايثار و فداكاري است. استفاده از علايق خاص افراد و زمينههاي عقيدتي و فكري آنان به منظور تأمين وحدت عمل و اتحادنظر ايشان، ميتواند به عنوان اساسيترين وسيله و ابزار كار مديريت تلقي و انتخاب شود.
خطر بزرگ و آفت مؤثر در راه توفيق هر سازمان، وجود شعارهاي متضاد، و تبليغ خطوط فكري متفاوت در سلسله مراتب آن است. بسيار بديهي است كه هر گروهي خواهان پيشرفت نظرات و برنامههاي خود بوده، طبعاً در انتظار عدم توفيق رقباي خويش دقيقهشماري ميكنند. حال اگر محيط اداري مجمع اينگونه دستجات گردد، يقيناً نه تنها شرايط معاضدت و همكاري در پيشبرد امور و اهداف دستگاه فراهم نخواهد بود، بلكه متصدي هر پست سازماني، به عنوان مهرهاي از ماشين اداري، كار را چنان انجام خواهد داد كه خواست دار و دستة مربوط به خودش باشد. در حقيقت او به استخدام گروهي درآمده، در عين آنكه ظاهراً و رسماً شاغل پست سازماني و موظف به انجام وظايف در طريق توفيق آن است، عملاً مجري منويات و نظرات مباين كاميابي آن است.
در ايامي كه رئيس دادگاه اداري در وزارت كشاورزي بودم. در جلسةدادگاه ازمدير كلي كه متهم به اخاذي و حتي دزدي از اعتبار ناچيز خريد بنزين براي چند دسگاه اتومبيل دفع آفات ميبود، پرسيدم تو با وصف آنكه مدير كل و داراي حقوق و مزاياي مكفي بودي، چرا و چگونه راضي شدي كه حتي از اعتبار چند صدتوماني مخصوص تهية بنزين براي ماشينها بدزدي و سندسازي كني. و باعث شوي كه آنها در پاركينگ اداره بمانند. و سموم و وسايل دفع آفات را به محل كار نبرند؟ شجاعانه!! گفت «من عضو حزب … ام و بايد هر چه بيشتر به صندوق حزب كمك كنم. يقين بدان ديناري از آنچه برداشت كردهام به جيب خودم نرفته، همه را به اضافة قسمتي از حقوقم به صندوق حزب پرداختهام!! گفتم در اين صورت تكليف دفع آفت در مزارعي كه دچار حملة ملخ شده، سرمايه و زندگي صاحبان آن از بين ميرفت چه ميشود؟ گفت «ماعلكين سرمايه دارند و كاپيتاليس! هدف ما حذف جامعة سرمايهداري است!! همين اقدام من، در جهت تأمين و اجراي مرامنانة ماست!!»[20]
نمونهاي ديگر:
در اطراف اردبيل جنگلي است كه درختان فندق بسيار دارد. هيئت مديرة بنگاه جنگلها (سازمان جنگلباني كنوني) مقرر است در اطراف اين محل سيم خاردار كشيده شود، تا از ورود دامها و كساني كه با احداث كورههاي مخصوص تهية ذغال، و قطع و سوزانيدن درختان، جتگل را از بين ميبرند، جلوگيري گردد. ادارة مربوط نقشة محل و صورت اثاثيه و سيم و پايهها و نيز هزينة رفتو آمد و اقامت مأمورين در ايام كار را برآورد، و گزارش نمود. بالاخره اكيپها اعزام و كار ظرف شش ماه با صرف حدود پنج ميليون ريال (كه در آن زمان پول گزافي بود) خاتمه يافت. هنوز يك ماه نگذشته بود كه اطلاع رسيد ساكنين اطراف قسمتي از سيمها و پايهها را جمع كرده، بردهاند. و اگر اقدامي نشود باقي مانده را نيز خواهند برد. پروندة امر به ادارة كل بازرسي و اينجانب كه در آن موقع بازرس مالي و اداري بودم، ارجاع گرديد. وقتي كه از مسئولين و تهيهكنندگان طرح محدود ساختن جنگل مزبور، پرسيدم چرا حقوق و مزاياي يك ياچند نفر نگهبان را در طول منظور نكرديد، و يا شما كه برابر شرح وظايف ادارهتان مسئول جنگلداري كشور هستيد، قبل از مراجعت كلية مأمورين از محل چرا براي پاسداري از تأسيسات آنجا اقدامي ننموديد. هر يك بهانههايي آورده، به معاذيري متوسل ميشدند، كه از آن جمله نداشتن تجربه در زمينة تهية اينگونه پروژهها بود. تحقيقات بعدي نشان داد كه موضوع ريشة ديگري به اين صورت داشته است كه معدودي از دامداران سرشناس محلي به محصور ساختن جنگل مزبور متعرض بوده، چارة كار را در اين ديدهاند كه به مركز مراجعه، و كساني را با نظرات خود موافق سازند. حاصل توافق آن بوده است كه هم طرح تهيه و اجرا شود، و هم فرصت لازم و موجبات «كان لم يكن» گشتن آن توسط معترض فراهم گردد!!.
نكتهاي كه لازم است در اين مبحث مطرح و بدان توجه شود، اين است كه همواره بايد مراقب بود تا از تشكيل باندهاي كار چاقكن، چه در داخل كادر سازماني، و چه توسط افراد خارج از آن، احتراز و جلوگيري شود.
بعضي از محيطهاي اداري خود به خود مستعد ايجاد و پرورش باندهاي كارچاقكني است. ادارات كارگزيني و حسابداري و دبيرخانههاي وزارتخانهها و ساير دستگاههاي وسيع دوليت از اين قبيلاند. زيرا سرنوشت امور مرخصي، ترفيع، نقل و انتقال، اجراي احكام صادره از دادگاههاي اداري و ساير مسائل استخدامي هر كارمند در دست اقدامكنندگان در ادارات تابعة حوزة مديريت كارگزيني است. و نيز پرداخت هرگونه حقوق و مزايا و مطالبات هر يك از شاغلين در خارج از مركز، موكول به اقدام به موقع امر توسط مسئوليني است كه در ادارة كل امور مالي و در مركز سازمان حضور دارند.
اين چنين وابستگي موجب ايجاد روابط ظاهراً دوستانهاي بين افراد شاغل در كارگزينيها و حسابداريها با اعضاي ديگر دستگاه ميشود. بديهي است كه اگر چنين روابطي منجر به اعمال حب و بغضهاي مخرب و تبعيضات ناروا نگردد. به جاي خود مطلوب خواهد بود. ولي متأسفانه در اكثر موارد حاصل آن چنان است كه رفته رفته كار به تشكيل باندهاي مخفي و محرمانه در داخل كارگزيني و امور مالي ميانجامد، كه نهايتاً امر تصميمگيري براي تعقيب و مجازات، و حتي اخراج متخلفين عضو باند را توسط مديران مشكل ميسازد.[21]
ناگفته نگذاريم كه مديران متعهد به حسن عمل، هرگز نبايد از وجود باندهاي متشكل و منسجم براي اعمال خرابكاري، و يا نهايتاً سوء استفاده و بهرهبرداري از اموري كه مربوط به اجراي هدف سازمان است، غافل بمانند.
5- حضور شرايط رقابت مطلوب براي احراز مشاغل بالاتر:
عناصر پرسنلي و كاركنان هر سازمان، قسمتي از عمر خود را در اشتغال به امور
آن مصروف ميدارند. همانطور كه در محيط شخصي و غيراداري به تناسب رشد جسمي و فكري خود، واجد صفات و خصوصيتهاي بهتري ميگردند، و به همين سبب مراحلي از موقعيتهاي اجتماعي را احراز ميكنند، در محيطهاي اداري و تشكيلات نيز به مرور صاحب تجارب و اندوختههاي شغلي گشته، توقع دارند ضمن آنكه دستگاه از وجودشان بهتر و بيشتر استفاده كند، خودشان هم از سرماية علمي و عملي خويش به صورت ترفيع مقام و دريافت حقوق و مزاياي زيادتر بهرهمند شوند.
اين خصيصه، فرصت مناسبي را در اختيار مديراني كه داراي شخصيت متعادل و راه و روش عقلايي و منطقي هستند ميگذارد. اينان ميتوانند با اغتنام چنين فرصتي، نه تنها موجبات رقابت مطلوب و شايسته براي احراز مشاغل بالاتر را در بين كاركنان خود فراهم سازند، بلكه از پيري و افتادگي سازمان، كه خواهي نخواهي در اثر ابقاي پيران و سالخوردگان، و نيز عدم بازنشستگي به موقع ايشان، روي ميدهد، جلوگيري نمايند. اين امر ضروري است كه گاه به گاه، و بخصوص هنگامي كه متوسط سن مديران و مجموع شاغلين مقامات تصميمگيرنده در زمينة راه و روشها، و چگونگي ايفاي وظايفي كه منجر به تحقق اهداف دستگاه ميگردد، از پنجاه سال تجاوز نمايد. با رعايت اولويتهاي لازم، كساني را كه مسنترند از خدمت معاف دارند، و به جاي آنان جواناني را به كار گمارند كه همواره در انتظار مرگ يا اخراج، يا استعفا و كنارهگيري از كارافتادگان، خواب تصدي مقامات و مشاغل بهتري را ميبينند، و در عين حال، واجد شرايط احراز آن مشاغل نيز هستند.
چه خوب است كه مديران پير و ناتوان قبل از آنكه خوار و خفيفا نه از كار بركنار شوند، شيوة مديركلي را به كار بندند كه چون به سن مقتضي و فريب به زمان بازنشستگي رسيد، معاون خود و رؤساي ادارات حوزة مديركلياش را احضار كرد و گفت:
«رفقا من نه سال است كه در اين سمت هستم. در اين مدت، از مزاياي مديركلي، كه علاوه بر شأن و منزلت شغلي، داشتن اتومبيل و رانندة اداري، و دريافت اضافهكار مقطوع و فوقالعاده و پاداشهاي گاه و بيگاه بوده و هست، استفاده كردهام. و در اين مدت نه سال شما شاغل مشاغل كنوني خود بوده، قهراً توقع داشتهايد كه موجباتي براي ارتقاي مقام اداري و بهرهمندي شما از مزاياي مذكور فراهم شود. ولي چون سلسله مراتب سازماني محدود به رياست اداره و سپس معاونت مديركل و پس از آن مديركلي بوده است، انجام توقعات به جاي شما، موكول به مرگ يا انتقال و به هر صورت خروج و يا اخراج متصديان مقام بالاتر بوده، تاكنون به اصطلاح «درجا زدهايد». اينك چون مقتضاي حقشناسي من از شما آن است كه با رفتنم اين پست را به آقاي … معاون واگذار، و از او نيز تقاضا كنم ارشد رؤساي ادارات اين حوزه را، به جاي خود به سمت معاون مديركل منصوب دارد. و همينطور كارمند ارشد ادارة مربوط به او را به جاي وي بگمارد. ميخواهم بدانيد كه با آقاي وزير مذاكره كرده و موافقت او را جلب نمودهام تا به همين قرار رفتار شود. از اينكه در اين مدت با درستكاري خود آبرويي براي من تحصيل كردهايد تشكر ميكنم. در اين موقع حكم بازنشستگي خود را، كه به موجب تقاضاي شخصي صادر شده است، ارائه كرده به تعارفات و اظهار تأسفات حاضرين، كه بعضاً خالي از تظاهر نميبود، خاتمه دارد.»
امر مهياسازي كادر مجرب و آزموده براي تصدي مشاغل كليدي و مهم در آينده، يكي از اساسيترين وظايف مديراني است كه خود را متعهد و مسئول پيشرفت تشكيلات مربوط در حال و آتيه ميدانند. براي اين امر بايد علاوه بر تهيه و اجراي برنامههاي آموزشي حين خدمت و اعزام افراد شايسته براي انجام مطالعات لازم، و اطلاع از راه و روشهاي مترقي در ساير نقاط جهان، نسبت به جلب دانشجوياني كه مراحل تحصيل خود را با درجات و نمرات خوب ميگذرانند، اقدام و آنان را در قبال كمكهايي كه دريافت ميدارند، به قبول شغل در دستگاه، متعهد و راغب ساخت. در اين مرحله نيز ايجاد محيط رقابت مطلوب بين بورسيهها ثمربخش خواهد بود.
نبايد فراموش كرد كه غرض از رقابت مطلوب، اعمال و رفتاري است كه شخص را حقاً و اخلاقاً نسبت به رقبا برتر و ممتاز ميسازد. والا توسل به اقداماتي از قبيل پارتيتراشي و چاپلوسي، و احياناً رشوهپردازي به منظور رقابت با ديگران نه تنها نامطلوب و قابل سرزنش است، بلكه چنانچه در يك سازمان روال رقابت بر اينگونه پستيها مستقر گردد. قطعاً اميد توفيق براي مديران آن، كه لامحاله واجد شخصيت متعادل و آبرو دست نخواهند بود، عبث و بيمورد است.
در زمينة ايجاد محيط رقابت مطلوب بين كاركنان وسيلة مؤثر و لازم ديگري در اختيار مديران است و آن تشويق به موقع و يا تنبيه مناسب كساني است كه يا خدمتي بسزا انجام دهند، و يا مرتكب خطاي غيرقابل اغماض گردند، در استفاده از اين وسيله بايد جوانب امر را به شرح زير ملحوظ داشت:
1- تشويق متناسب با موقعيت شغلي كارمند، و خدمت ممتاز و استثنايي او باشد. مثلاً به يك خدمتگزار منظم كه در امر اطفاي حريق در اداره كمك شايان كرده است، بايد پاداش نقدي داد. اعطاي نشان شجاعت به او نه فقط دردي از وي دوا نميكند، بلكه او را سوژة كساني قرار ميدهد كه به دنبال موردي براي مسخرگي و جوكسازي ميگردند. همينطور است دربارة تشويق سربازي كه با فداكاري خود از سقوط سنگرش جلوگيري كرده، كه اگر به جاي يك درجه ترفيع، او را به مقام سرواني ارتقا دهند.
2- وسيلة تشويق، كه ممكن است پاداش نقدي يا ترفيع به مقام بالاتر، و يا صدور تقديرنامه و نيز اعطاي مدال، و يا يكي از انواع نشانها باشد، نزد تشويق شونده، امر تحصيل حاصل و بيارزش، تلقي نشود. مثلاً صدور تقديرنامه براي كسي كه به دفعات ممتد از او تقدير شده، و پروندهاش حاوي برگهاي بسيار از اين مقوله است، موجب سقوط ارزش قدرداني كتبي از اوست.
3- از آنجا كه منزلت و بهاي قدرداني مديران همواره بايد ملحوظ بماند، مقتضي نيست كه امر تشويق را چنان رايج و شايع سازند كه هر كارمند حتي در قبال انجام وظايف معمول و مقرر خود، متوقع وصول پاداش نقدي يا تقديرنامة فوقالعاده گردد.
4- در مورد اعطاي پاداش نقدي، بايد توجه داشت كه ميزان آن متناسب با امكانات مالي دستگاه، با رعايت اينكه مبلغي براي اداي پاداش ديگران در آينده منظور شود، باشد. نه آنكه كل اعتبار موجود را به يك يا چند نفر، و در يك نوبت پرداخت كنند، و آنگاه تا آخر سال مالي به انتظار تجديد اعتبار بمانند.
5- مديران مبتكر و نوآور، گاهي به جاي پاداش نقدي و يا صدور تقديرنامه و اعطاي مدال و نشان، از طريق و وسايلي استفاده ميكنند كه به نوبة خود جالب، و در زمينة ايجاد و بهبود روابط عاطفي بين كاركنان و مقامات بالا مؤثر است.
مديري در مجلس جشن عروسي يكي از كاركنان صديق خود، او را به منزلة فرزند خويش دانسته، همگام با پدر داماد از مهمانها پذيرايي كرده، هدية مناسبي از طرف خود و به نمايندگي از همكاران او، مزيد بر هداياي ديگر حاضرين ساخت.
مدير ديگري پس از اطلاع از فوت پدر كارمندش به كارپرداز دستور داد سه عدد كراوات مناسب خريداري كند. آنگاه كه مراسم چهلمين روز متوفي برگزار شد، او را به جمع كاركنان خواسته، پس از اظهار همدردي، با اهداي بستة كراوات تقاضا نمود با تعويض كراوات سياه خود، از فردا از سياهپوشي، كه نشانة عزاداري و مزيد غم و اندوه است، به درآيد.
وزيري كه شنيده بود پدر يكي از كارمندانش در بيمارستان منتظر جراحي است، و از طرفي بيمار و فرزندش قادر به تحمل هزينة درماني نيستند، قبل از آنكه كارمند از او تقاضاي كمك كند، به وي تلفن كرد و احوال پدرش را پرسيد و گفت: «شما نگران خرج بيمارستان نباشيد. دستور دادم به آنجا بنويسند كه صورتحساب را براي پرداخت به وزارتخانه بفرستند. اگر هم احتياج داريد به مدير كل مالي آقاي … مراجعه كنيد و هزار تومان بگيريد.» گفتني است كه علو طبع كاركند، با همة نيازي كه داشت، اجازه نداد از اين وجه استفاده كند. مزيد بر آنكه پس از بهبودي بيمار، شرح شكرآميزي به وزير نوشت و افزود «از شما به همان حد سپاسگزارم كه از خداي متعال براي شفاي عاجل پدرم.»
اين گونه اقدامات تشويقآميز، كه ميتواند به صور گوناگون انجام شود، وابستگي و تعلق خاطر به سازمان را بين كاركنان افزايش داده، محيط مساعد براي پيشرفت را فراهم ميسازد.
در مورد مجازات و تنبيه خطاكاران نيز بايد چنان رفتار نمود كه:
1- غرض از تنبيه «كه توجه دادن مختلف به عواقب خطاكاري، و عبرتگيري ديگران است»، از بين نرود. بدين منظور، مجازات نبايد به صورت مخفي و محرمانه اعمال شود.
2- مجازات بايد متناسب با خلاف انجام شده، باشد. محكوميتهاي شديد اداري در قبال تخلفات ساده هميشه نتيجة معكوس ميدهد. در اين مورد نبايد چنان رفتار كرد كه هر كارمند صلاح خود را در بيكارگي بداند و پيرو اين مكتب گردد كه «اگر كاري نكني كسي هم خوب و بدش را از تو نميپرسد».
3- حدود حساسيت كارمند را نسبت به مجازاتي كه اعمال خواهد شد، قبلاً بسنجند. چه بسا كسي را با يك ذكر ساده ميتوان تنبيه ساخت. و بعضي از متخلفين را به شديدترين مجازات هم نتوان وادار به ترك شيوه و رفتار نامناسب خود نمود. سختگيري به شخص نخست، موجب دلسردي و كنارهگيري و چه بسا تحريك حس انتقام جويي او خواهد شد. متقابلاً اغماض و سهلانگاري در تنبيه به موقع افراد گروه دوم باعث تجري ايشان، و ايجاد مزاحمتها براي مديران خواهد گشت.
4- دست به شمشير بودن مدير و ميرغضب شدن دائمي او، به طوري كه پيوسته در مقام عيبجويي و مجازات زيردستان باشد، اثر و ارزش تنبيه را محو ساخته، اين رويه خود تيشهاي است كه به ريشه و اساس مدير و مديريت لطمه ميزند. بدين لحاظ هر مدير بايد دست راست خود را كه بيشتر كارآمد است، در راه تشويق و ترغيب و ايجاد محبوبيت در بين زيردستان به كار برد، و آنگاه كه به ندرت به استفاده از دست چپ خويش به عنوان عامل مجازات نياز افتد، از آن به منزلة اهرم اعمال قدرت بهره گيرد.
5- در سازمانهايي كه گروههاي سياسي و حزبي و يا صنفي به صورت سري يا علني فعالاند، اعمال مجازات بايد با آيندهنگري مخصوص، و چنان انجام شود كه بهانهاي براي اعتصاب و اقدامات نظير آن به دست گردانندگان آن ندهند. در اين گونه موارد، بهتر آن است كارمند خطاكار را به محاكمة علني در محيط اداري بكشانند. بدين ترتيب كه در جمع اكثريت كاركنان، گناه او را مستنداً و شروحاً مطرح و تعيين حدود و نوع اكثريت كاركنان، گناه او را مستنداً و مشروحاً مطرح و تعيين حدود و نوع مجازات وي را به عهدة تصويب جمع بگذارند. نگارنده خود اين شيوه را آزموده، نتايج مطلوب آن را دريافتهام. بخصوص توصيه ميشود از تنبيه بيسر و صداي رهبران و گردانندگان جماعت مذكور احتراز گردد. و نيز در دعوت عام براي محاكمة ايشان هرگز گروه خاصي را منحصراً دعوت نكنند، چه آنكه غفلت در اين امر متضمن عدم توفيق خواهد بود.
پی نوشتها:
[1] – PSYCHOLOGIE
[2] – JOHN LOCK (1632-1704)
[3] – CONDILLAC (1715-1780)
[4] – PSYCHOLOGIE PATOLOGIQUE
[5] – PSYCHOLOGIE SOCIAL
[6] – غرض از ذكر تأثير نژاد در تكوين شخصيت هر انسان، اظهارنظر دربارة برتري يك نژاد بر نژاد ديگر نيست. بلكه مراد اثر خصوصيات مطلق يك نژاد از نظر كنشها و واكنشهاي صاحب آن، در قبال حوادث و مسائل بيرون از وجود اوست. و ما در مقام بيان و سنجش عيوب و مزاياي هر يك از اين خصوصيات مربوط به يك نژاد نسبت به نژاد ديگر نيستيم.
[7] – چنان كه سعدي فرمود:
«آنچه شيران را كند رو به مزاج احتياج است احتياج است احتياج.»
بدين صورت ضيخ اجل عامل اساسي در ساخت شخصيت آدمي را حدود نيازهاي اقتصادي ميداند. ناگفته نماند كه عامل نياز و احتياج حتي بر رفتار سگ نسبت به كساني است كه در يك يا چند نوبت به او طعمه دادهاند. همچنين رفتار دامها و پرندگان دستآموز و بخصوص آنها كه به مواد مخدر معتاد شدهاند قابل مطا لعه و جالب توجه است.
[8] – من لم يؤدبه الابوان يؤدبه الزمان. و من لم يؤديه الزمان يؤديه النيران. (نيران = آتش).
[9] – معمولاً كساني به عارضة «ميزگيري» و «غرور شغلي» مبتلا ميشوند كه از عقدههاي ناشي از كمبود تحصيلات و تجربه، و يا سن و سال مقتضي براي تصدي شغل، و احياناً عقبماندگيها و محروميتهاي مادي و معنوي خانوادگي، به طور ناخودآگاه، رنج ميبرند.
[10] – منظور عوامل موجد شخصيت است، كه قبلاً ذكر شد.
[11] – به قول معروف، با يك «جرقه»گر ميگيرند و به يك «پف» خاموش ميشوند. يا «به يك مويز گرميش و به يك غوره سرديش ميكند».
[12] – از آنجا كه هر كس از دوران كودكي به بعد اميال و خواستههايي دارد كه تأمين غالب آنها مواجه با مخالفت والدين و مربيان ميشود، و گاه نيز وادار به كارهايي ميگردد كه مايل به انجام آنها نيست، نتيجتاً قسمتي از اميال كودك برآورده نشده. به عنوان اميال سركوفته در ذهن او باقي ميماند. اين اميال سركوفته به نسبت اهميت و تنوع و تكرارشان جمع شده، در ضمير ناخودآگاه شخص به انتظار فرصتي ميمانند كه به صورتي تظاهر كنند و اقناع شوند. اين اميال را عقدههاي رواني ميگويند.
[13] – خواجة تاجدار،ژان گوره، ترجمة ذبيحالله منصوري، ج 2، چاپ اميركبير 1361 ص 338. ناگفته نماند كه حادثة مزبور و مربوط به قتل آغا محمدخان قاجار مورد نقد نويسنده قرار گرفته، آن را حاصل داستانسرايي مخالفين دانسته است.
[14] – عمة آغا محمدخان زن كريمخان زند و مقيم شيراز بود. همان مأخذ، جلد اول.
[15] – همان مأخذ، جلد اول.
[16] – چنان كه قبلاً گفتيم آغا محمدخان قاچار در اوان عمر بسيار تنگدست بود. پس از آنكه به قدرت رسيد و به شاهرخ نوة نادرشاه افشار دست يافت، او را شكنجه نمود تا خزائن جواهرات نادري را كه نادر مخفي كرده و شاهرخ از آن باخبر بود، معرفي كند. وقتي جواهرات را پيدا كرد، آنها را در اتاقي پهن كرد و چند ساعت روي جواهرات غلت زد (تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دورة معاصر، ص 57).
[17] – Leibniz - ميل «مقارن» يا سازگار وقتي است كه اميال طرفين بدون اصطكاك منافع آن دو، ارضا شوند. مثلاً دو نفر كه هر دو مايل به كسب علم باشند، هر يك ميتوانند در رشتة مطلوب خود مطالعه و تحقيق كنند، بدون آنكه مزاحم ديگري گردند. منظور از ميل «مغاير» آن انگيزهها و اميالي است كه ارضاي آنها مواجه با مقاومت و اصطكاك با اميال ديگران ميگردد. مثل اينكه دو نفر علاقهمند به احراز مقام رياست يك ادارة معين باشند. كه در اين صورت توفيق يكي مستلزم ناكامي ديگري است. نقل به مفهوم از كتاب «اخلاق و سياست در جامعه» از برتراندراسل ترجمة دكتر محمود حيدريان، صفحة 24).
[18] – زيباترين شعار براي صاحبان مشاغل، در همة ارگانها، اعم از دولتي و غير آن كه به هر حال مراجعيني دارند، حديث نبوي است كه فرمود:
حوائج الناس اليكم رحمه من الله عليكم، فاغتنمودها.
اينكه در موضعي قرار گرفتهايد كه مردم تأمين و انجام حاجات و نيازهايشان را از شما ميطلباند. نعمت و مرحمتي از سوي خدا به شماست. اين نعمت را مغتنم بشماريد (ترجمه به مفهوم).
آيا بهتر نيست چنين شعاري به صورت مطلوب چاپ و در منظر عام كاركنان مؤسسات دولتي و بخصوص بيمارستانها نصب شود؟
[19] – نميدانم اين شعر از كيست كه گفت:
«هر كه افزوده گشت سيم ورزش زر نباريده ز آسمان به سـرش
از كجا جمع كرده مـال و منــال يا خودش دزد بوده يا پدرش»
[20] – بيچاره،مالك يا مستأجر يا زارع يك قطعه زمين دو تا سه هكتاري را «كاپيتاليست» و «سرمايهدار» دانسته، خود را قهرمان مبارزه در راه احقاق حق تودهها، آن هم از طريق دزدي و سندسازي و برداشت غيرموجه از ناچيزترين اموال عمومي معرفي ميكرد!.
[21] – چه بسيار ديده ميشود كه گزارشهاي مربوط به تخلفات در جريان اداري كم ميشود. و يا اقدام دربارة آنها دستخوش فراموشي و دفعالوقت ميگردد! و يا اگر گزارشها سري و محرمانه باشد، طرف متخلف قبل از اتخاذ هرگونه تصميمي از جانب مقامات بالا، سراسر متن آنها را ميداند. اين قبيل امور بايد مديران را به وجود باندهاي خلافكار در مسير جريانات اداري متوجه سازد.
خیلی عالیه فقط کاش منبع و نام کتاب و نویسنده رو هم میگفتین