سید جمال الدین اسد آبادی

در سالهاي‌ اخير، چند رساله‌ و كتابچه‌ و چندين‌ مقاله‌، بوسيله‌ افرادي‌ كه‌ خود را: مورخ‌، محقق‌، اسنادياب‌ و پژوهشگر! قلمداد مي‌كنند، برضدسيدجمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ و فعاليتهاي‌ وسيع‌ و پي‌گير اسلامي‌ او، منتشر شده‌ است‌. نشر اين‌ آثار! مغرضانه‌، كه‌ هرگز با واقعيت‌هاي‌ تاريخي‌سازگار نيست‌، بر اهل‌ اطلاع‌ و كساني‌ كه‌ حقايق‌ تاريخي‌ را در چهارچوبي‌ دور از تعصب‌ يا غرض‌ورزي‌ ارزيابي‌ مي‌كنند، لازم‌ و ضروري‌ساخت‌ كه‌ كتابها، رساله‌ها، اسناد و مدارك‌ روشن‌كننده‌ چهره‌ حقيقت‌ را منتشر سازند تا نسل‌ معاصر و آينده‌ از حقايق‌ تاريخي‌، آنطور كه‌ هست‌آگاه‌ شوند.

روي‌ همين‌ اصل‌، اكنون‌ به‌تجديد چاپ‌ كتاب‌: «شرح‌ حال‌ و آثار سيدجمال‌الدين‌ اسدآبادي‌» اقدام‌ مي‌شود… اهميت‌ اين‌ كتاب‌ بيشتر ازاين‌ ناحيه‌ است‌ كه‌ به‌قلم‌ مرحوم‌ ميرزا  لطف‌الله اسدآبادي‌، يكي‌ از نزديكترين‌ منسوبين‌ سيد جمال‌الدين‌ نوشته‌ شده‌ است‌. مرحوم‌ ميرزا لطف‌الله،خواهرزاده‌ سيد جمال‌الدين‌ بود و در دو سفري‌ كه‌ « سيد» به‌ تهران‌ آمد، در كنار او بسر مي‌برد و هنگامي‌ كه‌ سيد از ايران‌ رفت‌، مقداري‌ از كتابها وآثار و مقالات‌ او در نزد ميرزا لطف‌الله باقي‌ ماند كه‌ اخيراً به‌ كتابخانه‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ واگذار گرديد.(1)

در همين‌ كتاب‌، شما عكس‌ مؤلف‌ مرحوم‌ را مي‌بينيد كه‌ در پشت‌ سر سيدجمال‌الدين‌ ايستاده‌ است‌ و اين‌ سند زنده‌، خود شاهد گويائي‌ براصالت‌ و صحت‌ مندرجات‌ اين‌ كتاب‌ تواند بود…

اين‌ كتاب‌ يكبار در سال‌ 1304 يعني‌ 45 سال (2)‌  پيش‌ بوسيله‌ دانشمند فقيد ايراني‌، حسين‌ كاظم ‌زاده‌ ايرانشهر(3) در برلين‌ به‌ چاپ‌ رسيد وسپس‌ براي‌ بار دوم‌ در سال‌ 1326 باهتمام‌ علامه‌ فقيد، مرحوم‌ حاج‌ ميرزا عباسقلي‌ واعظ‌ چرندابي‌ با اضافاتي‌ در تبريز تجديد چاپ‌ شد وآنگاه‌ توسط‌ مرحوم‌ صادق‌ نشأت‌ به‌عربي‌ ترجمه‌ گرديد و در قاهره‌ انتشار يافت‌ و اكنون‌ از روي‌ نسخه‌ چاپ‌ برلين‌ ـ پس‌ از مرور و اصلاحات‌لازم‌ و افزودن‌ بعضي‌ عكسها ـ براي‌ بار ديگر چاپ‌ و دراختيار عموم‌ قرار مي‌گيرد.

(1) آقاي‌ صفات‌الله جمالي‌ فرزند مرحوم‌ ميرزا لطف‌الله، در نامه‌ مورخ‌ 17/4/49 خود در پاسخ‌ نامه‌ من‌ مي‌نويسد: «… چهار نسخه‌ از نسخه‌هاي‌ اصل‌  العروة‌ الوثقي‌ چاپ‌ پاريس‌ در خانواده‌ ما باقي‌ مانده‌ بود كه‌ آن‌ چهار نسخه‌ را بانضمام‌ مقدار زيادي‌ اسناد و مدارك‌ و مجلات‌ و رسائل‌ كه‌ مربوط‌ به‌ سيد بود، تمامت‌ آنها را به ‌كتابخانه‌ مجلس‌ در تهران‌ ارسال‌ نمودم‌، تا اين‌ آثار گرانبها محفوظ‌ و به‌ يادگار بماند…».

(2) به‌ هنگام‌ انتشار چاپ‌ جديد ـ 1379 ـ درست‌ هفتاد و پنج‌ سال‌ از تاريخ‌ نخستين‌ نشر آن‌ مي‌گذرد.

(3) مرحوم‌ كاظم ‌زاده‌ داراي‌ تأليفات‌ و آثار زيادي‌ بزبان‌ فارسي‌ و آلماني‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از آنها منتشر شده‌ است‌. او مجله‌اي‌ هم‌ به ‌نام‌ ايرانشهر در برلين‌ منتشر مي‌ساخت‌كه‌ داراي‌ مقالاتي‌ درباره‌ سيد است‌…

قسمت‌ دوم‌ اين‌ كتاب‌ كه‌ قبلاً تحت‌ عنوان‌ ملحقات‌ در آخر كتاب‌ چاپ‌ شده‌ بود و داراي‌ مطالب‌ و اطلاعات‌ جالبي‌ بقلم‌ گروهي‌ ازمعاصرين‌ مرحوم‌ سيد و فضلاي‌ معروف‌ نيم‌ قرن‌ پيش‌ است‌ و از اين‌ جهت‌ كه‌ اين‌ افراد خود معاصر مرحوم‌ سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ بوده‌ و بااو معاشرت‌ داشته‌اند، مطالب‌ و نوشته‌هايشان‌ ارزش‌ تاريخي‌ دارد و براي‌ اهل‌ تاريخ‌ و تحقيق‌، مي‌تواند مأخذ و مدرك‌ باشد، چون‌ تهيه‌شده‌بوسيله‌ آقاي‌ صفات‌الله جمالي‌ بود و در كتاب‌ تاليفي‌ خود ايشان‌ به‌نام‌ « اسناد و مدارك‌ درباره‌ سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌» عيناً آمده‌ است‌، از نقل‌آنها در آخر اين‌ كتاب‌ خودداري‌ شد ولي‌ بايد يادآور شد كه‌ همه‌ آن‌ مطالب‌، در آخر كتاب‌ دوم‌ همين‌ مجلد، آمده‌ است‌.

ما پس‌ از كسب‌ اجازه‌ از فرزند مؤلف‌، جناب‌ آقاي‌ صفات‌الله جمالي‌ اسدآبادي‌ مقيم‌ همدان‌، به‌ تجديد چاپ‌ اين‌ كتاب‌ اقدام‌ مي‌كنيم‌ تاسندي‌ باشد براي‌ كساني‌ كه‌ مي‌خواهند اطلاعات‌ صحيحي‌ درباره‌ تاريخ‌ حيات‌ سيدجمال‌الدين‌، فيلسوف‌ بزرگ‌ اسلام‌ و شرق‌، بدست‌ آورند وپاسخي‌ باشد براي‌ آن‌ گروه‌ از افراد مغرض‌ يا بي‌اطلاعي‌ كه‌ قلم‌ بدست‌ گرفته‌ و هر رطب‌ و يابسي‌ را ناجوانمردانه‌ برضد سيدجمال‌الدين‌اسدآبادي‌ و انديشه‌هاي‌ اصلاحي‌ ـ اسلامي‌ او، منتشر مي‌سازند…

از آقاي‌ « صفات‌الله جمالي‌» كه‌ علاوه‌ بر اجازه‌ تجديد چاپ‌، يك‌ جلد از نسخه‌ چاپ‌ شده‌ برلين‌ را دراختيار ما قرار دادند، بي‌نهايت‌ تشكرمي‌كنيم‌ و اميدواريم‌ كه‌ بزودي‌ كتاب‌ خود ايشان‌ را هم‌ كه‌ حاوي‌ مدارك‌ و اسناد و اطلاعات‌ ديگري‌ درباره‌ تاريخ‌ حيات‌ سيد جمال‌الدين‌ است‌،دراختيار عموم‌ قرار دهيم‌.(4)

از ناشر محترم‌ نيز بايد سپاسگزار بود كه‌ با كمال‌ ميل‌ و اشتياق‌ دعوت‌ ما را پذيرفت‌ و به‌چاپ‌ و نشر اين‌ كتاب‌ پرارج‌ و تاريخي‌ درباره‌ سيد،اقدام‌ كرد.

سيدهادي‌ خسروشاهي‌

قم‌: شعبان‌ 1390 هجري‌

(4) متأسفانه‌ به‌ هنگام‌ چاپ‌ اين‌ مجموعه‌، ايشان‌ ديگر در قيد حيات‌ نيست‌ ولي‌ موجب‌ خرسندي‌ است‌ كه‌ كتاب‌ خود ايشان‌ را هم‌ در همين‌ مجموعه‌، مي‌آوريم‌. خداوندايشان‌ را غريق‌ رحمت‌ سازد.

ديباچه‌

قدرداني‌

     قدرداني‌ يا شكرگزاري‌ چيزي‌ است‌ كه‌ هر فرد بشر را طبعاً و طبيعتاً تشويق‌ بعمل‌ مي‌نمايد. ميل‌ به‌ شكرگزاري‌ و قدرداني‌ چيزي‌ است‌ كه‌خداوند متعال‌ براي‌ تعليم‌ به‌ بني‌آدم‌ خود پسنديده‌ است‌ و « لئن‌ شكرتم‌ لازيدنكم‌» حاكي‌ به‌ همين‌ امر است‌ از اين‌ كه‌ فلاسفه‌ بزرگ‌ و دانايان‌سترگ‌ براي‌ هر كار و عمل‌ جوائز و انعامات‌ قرار داده‌اند تا همان‌ جوائز مورث‌ تشويق‌ عامل‌ گرديده‌ پيشرفت‌ و ترقي‌ در عمل‌ خويش‌ بنمايد واين‌ اصولي‌ است‌ كه‌ غربيان‌ از شاگردان‌ مدارس‌ شروع‌ كرده‌ تا به ‌مقامات‌ عاليه‌ به‌ يك‌ سبك‌ و سياق‌ مي‌رسانند. مثلاً طفلي‌ كه‌ در كلاس‌ نسبت‌ به‌سايرين‌ بهتر درس‌ خود را حاضر كرده‌ كتاب‌، قلم‌ يا امثال‌ آن‌ جائزه‌ مي‌دهند، هرچه‌ بزرگ‌تر شد جائزة‌ او هم‌ برتر مي‌شود، تا كار به‌جائي‌مي‌رسد كه‌ هزارها ليره‌ در راه‌ عملي‌ برسم‌ جائزه‌ گذارده‌ مي‌شود. معلوم‌ است‌ همين‌، سبب‌ تشويق‌ غربيان‌ گرديده‌ علوم‌ و صنايع‌ را به‌ پاية‌ عالي‌گذارده‌ و هنوز هم‌ مي‌گذارند. تشويق‌ بزرگان‌ در ساية‌ همان‌ قدرداني‌ چه‌ تواند شد يعني‌ جائزة‌ كه‌ ما در ازاي‌ علماء و بزرگان‌ خود ببخشائيم‌ كه ‌قابل‌ و سزاوار مقام‌ آنها باشد كدام‌ است‌؟

    بعقيدة‌ نگارنده‌ بهترين‌ جوائز براي‌ اينگونه‌ بزرگان‌ همان‌ قدرداني‌ و ذكر محامد و فضائل‌ آنها است‌ كه‌ درحقيقت‌ بجاي‌ شكري‌ است‌ كه ‌بندگان‌ از خالق‌ مطلق‌ جل‌شأنه‌ مي‌نمايند و اين‌ قدرداني‌ نيز فائده‌اش‌ عايد بخودمان‌ است‌ چه‌ سب‌ تشويق‌ و ترغيب‌ ساير بزرگان‌ و علماء مي‌گردددر خدمات‌ مليه‌ و ابراز لياقتهاي‌ علمية‌ خودشان‌ كه‌ نفع‌ آن‌ عايد به‌ افراد ملت‌ است‌ بنابراين‌ مقدمه‌ اين‌ نگارنده‌ با قلم‌ شكستة‌ خود مي‌خواهم‌ براي‌تشويق‌ ساير فضلا و علماي‌ عصر شمة‌ اشاره‌ به‌ جلالت‌ قدر و عظمت‌ افكار فيلسوف‌ بزرگ‌ مرحوم‌ جمال‌الدين‌ الحسيني‌ اسدآبادي‌ متخلص‌ به‌افغاني‌ بنمايم‌. چه‌ اين‌ سيد بزرگوار داراي‌ دو جنبه‌ بود يعني‌ هم‌ به‌علوم‌ شرقيه‌ واقف‌ و هم‌ به‌فلسفة‌ غربيه‌ دانا بوده‌ است‌ و چيزي‌ كه‌ خيلي‌ مزيت‌ اورا ثابت‌ كرد احاطة‌ او بود به‌ سياست‌ مغرب‌ و موقعيت‌ ملل‌ شرق‌ و بيداري‌ امت‌ اسلاميه‌. در اين‌ قرن‌ اخير دراين‌ راه‌ مخصوص‌ كمتر از فضلاي‌اسلام‌ را به‌نظر داريم‌ كه‌ به‌ پاية‌ اين‌ فيلسوف‌ شهير خدمت‌ به‌ جامعة‌ اسلاميه‌ و ملل‌ شرقيه‌ نموده‌ باشد نظر بر اينكه‌ محرر شهير و نويسندة‌ تحريرجناب‌ آقاي‌ حسين‌ كاظم‌زاده‌ مدير مجلة‌ شريفة‌ ايرانشهر در برلين‌ دامن‌ همت‌ و قدرداني‌ را به‌ كمر زده‌ حاضر بطبع‌ و نشر سوانح‌ عمري‌ اين‌فيلسوف‌ عالي‌ مرتبت‌ شده‌اند و ما را از طول‌ مقال‌ فارغ‌ ساخته‌اند فقط‌ به‌يك‌ جمله‌ اشاره‌ مي‌كنم‌ كه‌ اين‌ سيد جليل‌القدر مقصود عمده‌اش‌ اين‌ بودو نيز عقيده‌ داشت‌ كه‌ هيچ‌ ملتي‌ پي‌ به‌ حقوق‌ خود نتواند برد جز به‌ طي‌ مدارج‌ علم‌ و جز در ساية‌ تعليم‌ و تعلم‌. اگر بديدة‌ بصيرت‌ نگريسته‌ آيدخواهيم‌ ديد همين‌ است‌ و بس‌.

تا وقتي‌ كه‌ ما نيز مثل‌ غربيان‌ اهميت‌ به‌مقام‌ علم‌ و عمل‌ نبخشائيم‌، محال‌ است‌ در ميدان‌ تكامل‌ بتوانيم‌ دعواي‌ برابري‌ و همسري‌ با آنان‌ بنمائيم‌فقط‌ در اينجا در منافع‌ تعليم‌ عمومي‌ و اجباري‌ به‌ جملة‌ يكي‌ از فضلا ختم‌ گفتار مي‌نمايم‌: «العلم‌ ينادي‌ باعلي‌ صوته‌ أنا سلطان‌العالم‌ أنا مشيد اركان‌الامم‌ أنا الذي‌ من‌ حصلني‌ لاينتزع‌ العزة‌ منه‌». هرچه‌ داري‌ اگر بعلم‌ دهي‌كافرم‌ من‌ اگر زيان‌ بيني‌

ميرزا علي‌ محمد كاشاني‌

سرآغاز 

حكما گفته‌اند كه‌ ابراز حق‌شناسي‌ و تكريم‌ دربارة‌ بزرگان‌ نشانة‌ نجابت‌ و بزرگي‌ است‌. اين‌ مسئله‌ نه‌ تنها در روابط‌ افراد با يكديگر بلكه‌ درزندگي‌ اجتماعي‌ ملتها نيز حقيقت‌ و اهميت‌ دارد و بقدر حفظ‌ آثار عتيقه‌ و صنايع‌ ظريفه‌ جالب‌ دقت‌ است‌.

اظهار قدرداني‌ و حرمت‌ در حق‌ مردان‌ نامور و صاحبان‌ فضل‌ و هنر درميان‌ يك‌ ملت‌ از يك‌ طرف‌ نام‌ و نشان‌ و عظمت‌ مدني‌ آن‌ ملت‌ را ازمحوشدن‌ نگه‌ مي‌دارد و او را درنظر تاريخ‌ و اهل‌ تحقيق‌ بزرگ‌ مي‌نمايد و از طرف‌ ديگر براي‌ افراد نسل‌ حاضر و نژاد آينده‌ ماية‌ تشويق‌ وسربلندي‌ و وسيلة‌ پرورش‌دادن‌ حس‌ غرور و قوة‌ اراده‌ مي‌گردد!

چون‌ در هريك‌ از اعمال‌ بشر يك‌ سايق‌ و محرك‌ مادي‌ يا معنوي‌ موجود است‌ يعني‌ هريك‌ از كارهاي‌ ما تكيه‌ بيك‌ اميد نفع‌ مادي‌ و يامعنوي‌ مي‌كند پس‌ در مساعي‌ و فداكاريهاي‌ بزرگ‌ نيز اميدها و سايقهاي‌ بزرگ‌ لازم‌ است‌ و آن‌ جز تشويق‌ و تكريم‌ و تبجيل‌ چيز ديگر نيست‌.از اينرو هرقدر نام‌ بزرگان‌ يك‌ قوم‌ بحرمت‌ ياد و خدمات‌ آنان‌ بسط‌ و شرح‌ و تقديس‌ كرده‌ شود بهمان‌ درجه‌ حس‌ سعي‌ و فداكاري‌ وخدمتگذاري‌ در نهاد افراد پرورش‌ و قوت‌ مي‌يابد. حس‌ تقدير، يك‌ نوع‌ مكافات‌ اجتماعي‌ است‌ و اين‌ حس‌ نه‌ تنها دربارة‌ زندگان‌ بلكه‌ درحق‌مردگان‌ نيز بايد بعمل‌ بيايد تا به‌مشاهدة‌ آن‌، زندگان‌ نيز قوت‌ قلب‌ دريابند و بزحمات‌ سترگ‌ تن‌ در داده‌ خود را به‌مقام‌ بلند برسانند.

در كيفيت‌ تقدير خدمات‌ يك‌ شخص‌ نيز دو نكته‌ را كه‌ اغلب‌ ايرانيان‌ در فهم‌ و محاكمة‌ آن‌ بخطا مي‌روند درنظر بايد گرفت‌:

يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ درجة‌ خدمت‌ يك‌ شخص‌ را بيك‌ هيئت‌ جامعه‌ به‌نسبت‌ اثراتي‌كه‌ در اوضاع‌ زمان‌ حيات‌ خود بخشيده‌ تقدير بايد كرد نه‌ ازنقطة‌ نظر اهميت‌ آن‌ خدمت‌ در عصر كنوني‌ يا در يك‌ عصر ديگر. مثلاً وقتيكه‌ مي‌خواهيم‌ بگوئيم‌ كه‌ فلان‌ پادشاه‌ و يا فلان‌ فيلسوف‌ و عالم‌ و يافلان‌ اديب‌ و شاعر چه‌ خدمتها به‌جامعة‌ خود كرده‌ اولاً بايد اوضاع‌ زماني‌ را كه‌ او در آن‌ زندگي‌ كرده‌، تدقيق‌ كنيم‌ و ثانياً اثراتي‌ را كه‌ اعمال‌ وافكار او در زمينة‌ فعاليت‌ مخصوص‌ خود توليد كرده‌ پيش‌ نظر بياوريم‌ تا بزرگي‌ و اهميت‌ خدمت‌ او معلوم‌ شود. و اگر برعكس‌، اعمال‌ او را بامقتضيات‌ زمان‌ خودمان‌ مقايسه‌ و محاكمه‌ نمائيم‌ البته‌ بخطا خواهيم‌ رفت‌ چنانكه‌ بسياري‌ از متجددين‌ ايران‌ از همين‌ راه‌ بخطا مي‌روند و اغلب‌بزرگان‌ و ادبا و متفكرين‌ و علماي‌ ايران‌ را عاري‌ از هرگونه‌ مزيت‌ و فضيلت‌ مي‌شمارند!

نكتة‌ دوم‌ اين‌ است‌ كه‌ اگر يك‌ مرد نابغه‌ منتهاي‌ ذكاوت‌ و قدرت‌ و لياقت‌ خود را به‌كار انداخته‌، ولي‌ بسبب‌ تهاجم‌ موانع‌ گوناگون‌ و يا وفاننمودن‌ عمر موفق‌ به‌ ايفاي‌ نيات‌ خود نشده‌ باشد بازهم‌ از مقام‌ و علويت‌ او نبايد كاسته‌ شود چنانكه‌ مجاهدات‌ در راه‌ حق‌، ولو اينكه‌ نتيجه‌ ندهددر نزد خدا باز مثاب‌ و مقبول‌ است‌. چه‌ اساس‌ در حسن‌ نيت‌ و بذل‌ جد و جهد است‌.

بنابراين‌ سيدجمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ را يكي‌ از نوابغ‌ سياسي‌ و متفكرين‌ قرن‌ اخير ايران‌ مي‌توان‌ شمرد. اگرچه‌ مقصد اساسي‌ و غاية‌ سياسي‌ اوكه‌ عبارت‌ از توحيد ملل‌ اسلامي‌ يعني‌ اتحاد اسلام‌ بود امروزه‌ قيمت‌ عملي‌ و اهميت‌ اجتماعي‌ ندارد و تقريباً اين‌ موضوع‌ از ميان‌ رفته‌ است‌ وگرچه‌ سيد معظم‌ در پيش‌بردن‌ اين‌ مقصد يك‌ موفقيت‌ قابل‌ توجه‌ احراز نكرد و جهالت‌ و غفلت‌ دول‌ اسلامي‌ از ثمردادن‌ اين‌ شجرة‌ فكر مانع‌آمد ولي‌ باز مقام‌ او در نزد عقلا و سياسيون‌ و متفكرين‌ غرب‌ و شرق‌ بلند است‌ و هميشه‌ ماية‌ مفخرت‌ ايران‌ شمرده‌ خواهد شد چه‌ مي‌توان‌ گفت‌كه‌ اغلب‌ نهضتهاي‌ علمي‌ و سياسي‌ ملل‌ اسلامي‌ در عهد اخير از منبع‌ فيض‌ تبليغات‌ و تلقينات‌ او آب‌ خورده‌ است‌.

ايراني‌ همواره‌ بوجود چنين‌ مرد بزرگ‌ كه‌ نه‌ تنها در موطن‌ خود بلكه‌ در اغلب‌ ممالك‌ اسلامي‌ و در نزد اقوام‌ مهم‌ غرب‌ مصدر آن‌ همه‌ نفوذكلمه‌ و اصابت‌ نظر و مورد آن‌ همه‌ توقير و احترام‌ گشته‌ است‌، البته‌ افتخار بايد كند و نام‌ او را در رديف‌ نوابغ‌ بي‌نظير تاريخ‌ خود ثبت‌ نمايد تابدين‌وسيله‌ هم‌ شكران‌ نعمت‌ و اظهار قدرشناسي‌ كرده‌ و هم‌ در پيش‌ چشم‌ نوباوگان‌ نژاد نوزاد خود يك‌ تمثال‌ همت‌ و فضيلت‌ و يك‌ نمونة‌ عزم ‌و اراده‌ و يك‌ مجسمة‌ متانت‌ و بردباري‌ گذاشته‌ باشد.

اين‌ كتاب‌ كه‌ جزو اول‌ از شرح‌ حال‌ سيد جمال‌الدين‌ را تشكيل‌ مي‌دهد، قسمت‌ اساسي‌ آن‌ بقلم‌ مرحوم‌ ميرزا لطف‌الله‌ خان‌ اسدآبادي‌ كه‌همشيرزادة‌ سيد بوده‌، نگاشته‌ شده‌ است‌ و مومي‌اليه‌ در سال‌ 1340 هجري‌ برحمت‌ ايزدي‌ پيوسته‌ و اين‌ كتاب‌ را فرزند برومند ايشان‌ آقاي‌ صفات‌الله‌ خان‌ اسدآبادي‌ استنساخ‌ كرده‌ و براي‌ چاپ‌ به‌ ادارة‌ ايرانشهر فرستاده‌اند.

    آقاي‌ صفات‌الله ‌خان‌ درباب‌ مرحوم‌ پدرشان‌ كه‌ نگارندة‌ اين‌ كتاب‌ است‌، چنين‌ نوشته‌اند:

 تاريخچة‌ احوال‌ سعادت‌ اشتمال‌ حضرت‌ سيد جمال‌الدين‌ را مرحوم‌ پدرم‌ از ايام‌ صباوت‌ تا آخرين‌ وحلة‌ زندگانيش‌ كه‌ در اسلامبول‌ ماننداجداد طاهرينش‌، بدست‌ ظلم‌ معاندين‌ مسموم‌ و شهيد گرديد از روي‌ واقعيت‌ نوشته‌اند و فعلاً موجود است‌ و چون‌ در ايران‌ و بعضي‌ نقاط‌،سرگذشت‌ آن‌ بدر درخشان‌ تا يك‌ اندازه‌ تاريك‌ مانده‌ است‌، لذا برحسب‌ خواهش‌ جناب‌ محامد آداب‌ آقاي‌ محمدحسن‌خان‌ آزرمي‌ اسدآبادي‌كه‌ يكي‌ از جوانان‌ برجستة‌ آزاديخواه‌ منورالفكر است‌، تمام‌ آن‌ را استنساخ‌ نموده‌ تقديم‌ ادارة‌ محترم‌ مي‌نمايم‌.

مرحوم‌ ميرزا لطف‌الله‌خان‌ كه‌ يكي‌ از آزاديخواهان‌ روشن‌فكربود و غالباً مقالات‌ حكيمانه‌ و ادبيات‌ بارعش‌ در جرايد مركز طبع‌ و انتشارمي‌يافت‌، از تربيت‌يافتگان‌ فيض‌ حضور فيلسوف‌ مشرق‌ زمين‌ حضرت‌ سيدجمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ مشهور به‌ افغاني‌ بود و در دو وحله‌ مسافرتش‌ به‌پايتخت‌ ايران‌ در خدمت‌ آن‌ سيد بزرگوار مشغول‌ استفاده‌ از فيوضات‌ معنوي‌ و كمالات‌ صوري‌ بوده‌ تا روزي‌ كه‌ از ايران‌ حركت‌ فرمودند.

    ميرزا لطف‌الله‌خان‌ محرر مقالات‌ سياسي‌ فارسي‌ حضرت‌ سيد بوده‌اند. علاوه‌ از مقام‌ قرابت‌ كه‌ همشيره‌زاده‌اش‌ هستند بستگي‌ معنوي‌ هم‌ باآن‌ روح‌ پاك‌ داشته‌اند. قصايد و مثنوياتي‌ كه‌ در توصيفش‌ سروده‌اند شاهد اين‌ مقال‌ است‌. همچنين‌ سيد هم‌ محبت‌ مخصوص‌ با مرحوم‌ والدم‌داشته‌اند و مكرر در مجمعهاي‌ عالي0‌ او را در حضور عالي‌ و داني‌ بملاطفت‌ و محبت‌ نواخته‌ بودند. اينك‌ سواد كاغذي‌ را كه‌ از پاريس‌ به‌تاريخ‌1301 به‌مرحوم‌ والدم‌ مرقوم‌ فرموده‌اند ذيلاً مي‌نگارد»:

سواد مكتوب‌: نور ديده‌ ميرزا لطف‌الله‌! مكتوب‌ تو كه‌ كاشف‌ بر حسن‌ طويت‌ و طهارت‌ سريرت‌ و لياقت‌ ذاتيه‌ و استعدادات‌ فطريه‌ بود رسيد بسيار خوش‌شدم‌ خصوصاً عبارت‌ آن‌ كه‌ در نهايت‌ انسجام‌ و غايت‌ ارتباط‌ بود با مراعات‌ تشبيهات‌ انيقه‌ و استعارات‌ بديعه‌ ـ آفرين‌ بر تو باد! جوانان‌ را ادب‌ زيب‌ وزيور كمال‌ است‌ معهذا نبايد بدين‌ اكتفا نمود چون‌ قناعت‌ بحدي‌ از درجات‌ كمال‌ با وصف‌ اينكه‌ او  را حد و پاياني‌ نيست‌ از دون‌همتي‌ و پست‌ فطرتي‌ است‌ ـ نوشته‌ بودي‌ براي‌  زيارت‌  من‌ مي‌خواهي‌ به‌ پاريس‌ بيائي‌ چنانچه‌ جهت‌ زيارت‌ من‌ مي‌آئي‌ بايد مطيع‌ شده‌ امر نمائي‌ ـ حال‌ موقع‌ نيست‌ زمان‌ مناسب‌ ديده ‌تو را خواهم‌ طلبيد ـ والا هرگاه‌ خلاف‌ امر نموده‌ بيائي‌ بعظمت‌ حق‌ سوگند است‌ كه‌ مرا در شهر پاريس‌ نخواهي‌ ديد ـ ياران‌ زنده‌ را سلام‌ برسان‌ ـ مكارم‌اخلاق‌ ناصري‌ را مطالعه‌ كن‌.

جمال‌الدين‌ الحسيني‌

راجع‌ به‌ شرح‌ حال‌ سيدجمال‌الدين‌، تاكنون‌ تفصيلاتي‌ در بعضي‌ از كتب‌ اروپائي‌ و عرب‌ و فارسي‌ نوشته‌ شده‌ است‌ ولي‌ در هيچكدام‌ از روي ‌قطع‌ و تحقيق‌ مولد و اصل‌ و نسب‌ آن‌ مرد بزرگ‌ را ذكر نكرده‌اند و تاكنون‌ اصلاً در اسدآبادي‌ و ايراني‌ بودن‌ آن‌ سيد بزرگوار شبهه‌ و ترديدداشته‌اند.

اين‌ كتاب‌ هرگونه‌ شبهه‌ و شك‌ را در اين‌ باب‌ ازاله‌ مي‌كند و ثابت‌ مي‌سازد كه‌ سيد جمال‌الدين‌ ايراني‌ و اسدآبادي‌ بوده‌ است‌ و هنوز ازبستگان‌ و خويشاوندان‌ آن‌ مرحوم‌ در اسدآباد زنده‌ هستند.

ميرزا لطف‌الله ‌خان‌ همشيره‌زادة‌ مرحوم‌ كه‌ نگارندة‌ اين‌ شرح‌ حال‌ است‌ خود در هر دوبار توقف‌ سيد در طهران‌ همراه‌ او بوده‌ و به‌ بسياري‌ ازحالات‌ خصوصي‌ و صفات‌ و جزئيات‌ اعمال‌ و افكار سيد پي‌ برده‌ است‌ و در عكسي‌ كه‌ سيد در طهران‌ با حضور جمعي‌ از علما انداخته‌ است‌،ميرزا لطف‌الله‌ خان‌ نيز در پشت‌سر سيد سرپا ايستاده‌ ديده‌ مي‌شود.

اما مفيدترين‌ شرح‌ حاليكه‌ راجع‌ به‌ سيد در زبان‌ فارسي‌ نوشته‌ شده‌ است‌ همانا شرحي‌ است‌ كه‌ آقاي‌ تقي‌ زاده‌ در سال‌ دوم‌ جريدة‌ كاوه‌ درشمارة‌ 3 و 9 مرقوم‌ داشته‌(5) و در آنجا خلاصة‌ نوشته‌هاي‌ اروپائي‌ و شرقي‌ را جمع‌ و تطبيق‌ كرده‌ تاريخ‌ زندگاني‌ سيد را تا يك‌ درجه‌ روشن‌ساخته‌اند ولي‌ باز از اظهار ترديد در ايراني‌بودن‌ سيد خودداري‌ نفرموده‌ و در آخر مقاله‌ نوشته‌اند كه‌ ايراني ‌بودن‌ سيد قريب‌ به‌ يقين‌ شده‌ است‌.درضمن‌ همان‌ مشروحة‌ كاوه‌ در صفحة‌ 10 شمارة‌ 3 چنين‌ نگاشته‌ شده‌ است‌:

« يكي‌ از آشنايان‌ كه‌ در طهران‌ با او مدتي‌ در سفر اولش‌ هم‌منزل‌ بوده‌ و در روسيه‌ هم‌ او را مكرراً  ديده‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ در سفر اول‌بطهران‌ جوان‌ ايراني‌ كه‌ بعد معلوم‌ شد كه‌ همشيره‌زادة‌ سيد بوده‌ همراه‌ بود و سيد دو سه‌ صندوق‌ كتب‌ عربي‌ همراه‌ داشت‌ كه‌ بتوسط‌ آن‌ جوان ‌به‌همدان‌ فرستاد.»

اين‌ جوان‌ بلاشك‌ همين‌ ميرزا لطف‌الله‌خان‌ است‌ زيرا در همين‌ كتاب‌ خود مي‌نويسد كه‌ سيد كتابهاي‌ خود را در چند صندوق‌ كرده‌ توسط‌ اومنزل‌ حاجي‌ امين‌الضرب‌ امانت‌ گذارد.

مرحوم‌ ميرزا لطف‌الله‌خان‌ كه‌ در سال‌ 1339 يعني‌ در موقع‌ چاپ‌ كاوه‌ زنده‌ بوده‌، ازين‌ شرح‌ حال‌ مندرج‌ در كاوه‌ نيز استفاده‌ كرده‌ و حتي‌دربعضي‌ جاها عين‌ عبارت‌ كاوه‌ را استعاره‌ و استعمال‌ نموده‌ است‌.

با وجود اين‌، نگارش‌ ميرزا لطف‌الله‌خان‌ بسياري‌ از وقايع‌ خصوصي‌ و تاريك‌ زندگي‌ سيد و مخصوصاً گزارش‌ ايام‌ صباوت‌ و بعدها گفتگوهاي‌ او را با ناصرالدين‌شاه‌ روشن‌ مي‌سازد و در هيچ‌يك‌ از كتبي‌ كه‌ راجع‌ به‌شرح‌ حال‌ سيد سخن‌ رانده‌اند، بدين‌ تفصيلات‌ دسترس ‌نمي‌شود و با اينكه‌ در ذكر بعضي‌ از وقايع‌ اختلاف‌ تاريخ‌ و مباينت‌ با نوشته‌هاي‌ ديگر دارد باز ما بدانها دست ‌ نزديم‌ و بحال‌ خود گذاشتيم‌.

ما چنانكه‌ در مجله‌ هم‌ نوشته‌ بوديم‌، در نظر داشتيم‌ علاوه‌ بر اين‌ شرح‌ حال‌، كلية‌ آثار فكري‌ و قلمي‌ سيد را هم‌ كه‌ باز ميرزا لطف‌الله‌خان‌جمع‌ كرده‌ و اغلب‌ آنها در هيچ‌جا بچاپ‌ نرسيده‌، در يك‌ جلد بزرگ‌ چاپ‌ كنيم‌ و بهمين‌ ملاحظه‌ دو سه‌بار در مجله‌ هم‌ تقاضا كرديم‌ كه‌ هريك‌از فضلا و ادبا و ارباب‌ اطلاع‌ در داخل‌ و خارج‌ ايران‌ چيزي‌ تازه‌ و نگفته‌ دربارة‌ زندگي‌ و افكار و اعمال‌ و آثار سيد مي‌داند محض‌ خدمت‌ بعالم‌ معارف‌ و ترقي‌ ايران‌ براي‌ ما بنويسد تا ضميمه‌ كنيم‌. ولي‌ از يك‌ طرف‌ براي‌ معاونت‌ بمخارج‌ چاپ‌ همت‌ كافي‌ ابراز نشد و از طرف‌ ديگر غير ازسه‌ نفر كه‌ عبارت‌ از جناب‌ ميرزا حسين ‌خان‌ عدالت‌ و آقاي‌ سيدمحمد توفيق‌ كه‌ خود منسوب‌ به‌ خانوادة‌ سيد هستند و آقاي‌ ميرزا حسين‌خان‌دانش‌ باشند، شرحي‌ ديگر دربارة‌ سيد از كسي‌ نرسيد لهذا ما هم‌ عجالتاً بطبع‌ جلد اول‌ اكتفا نموديم‌ و مشروحه‌هاي‌ فضلاي‌ مزبور را نيز كه‌ بسيارمفيد مي‌باشد در جزو ملحقات‌ درج‌ مي‌كنيم‌.

و نيز شرحي‌ را كه‌ در جريدة‌ تركي‌ « وطن‌» منطبعة‌ اسلامبول‌ بقلم‌ عيسي‌خان‌ افغاني‌ نوشته‌ شده‌ است‌، با چند قطعه‌ اشعار بقلم‌ آقاي‌ ميرزالطف‌الله‌خان‌ و حاج‌ سيدهادي‌ و آقا ميرزا صادق‌ بروجردي‌ كه‌ دربارة‌ سيد گفته‌اند بدين‌ ملحقات‌ ضميمه‌ كرديم‌ تا بيشتر مورد استفاضة‌خوانندگان‌ گردد.

در اينجا لازم‌ مي‌دانيم‌ كه‌ از آقاي‌ آقاميرزا عليمحمد كاشاني‌ كه‌ مبلغ‌ 40 ليره‌ براي‌ مخارج‌ چاپ‌ اين‌ جلد مرحمت‌ كرده‌ بنام‌ معارف‌ ايران‌تشكر كرده‌ از ارباب‌ همت‌ تقاضا كنيم‌ كه‌ براي‌ مخارج‌ چاپ‌ جلد دويم‌ نيز ابراز فتوت‌ بنمايند و ارباب‌ اطلاع‌ نيز هرچه‌ درباب‌ حالات‌ و افكار واقدامات‌ سيد معلومات‌ ديگري‌ دارند براي‌ ما بنويسند تا در جلد دويم‌ كتاب‌ درج‌ شود.

    دربارة‌ شخصيت‌ سيد و افكار فلسفي‌ و عقايد اجتماعي‌ او در اين‌ مشروحه‌ چيزي‌ نمي‌نويسم‌ و انشاءالله‌ در نشر جلد دوم‌ كتاب‌ كه‌ مقاله‌ها،خطابه‌ها، مذاكره‌ها، تأليفات‌ و مخصوصاً مباحثة‌ او با فيلسوف‌ و نويسندة‌ فرانسوي‌ «ارنست‌ رنان‌» را حاوي‌ خواهد بود، راجع‌ بعقايد و افكارفلسفي‌ و اجتماعي‌ سيد نيز شرحي‌ خواهيم‌ نگاشت‌. و حالا همينقدر متذكر مي‌شويم‌ كه‌ زندگاني‌ پر انقلاب‌ و بازحمت‌ و ارادة‌ غيرمتزلزل‌ ومتانت‌ اين‌ نابغة‌ ايران‌ براي‌ هر فردي‌ كه‌ آرزوي‌ ترقي‌ دارد سرمشق‌ بايد شود.

ح‌. ك‌. ايرانشهر

برلين‌ ـ آذرماه‌ 1304ـش‌

(5) اين‌ بحث‌، بعنوان‌ رساله‌ سوم‌، در آخر اين‌ مجموعه‌ نقل‌ شده‌ است‌.

شرح‌ حال‌ و آثار

مولد و نسب‌ و تاريخ‌ ولادت‌ سيدجمال‌الدين‌

فيلسوف‌ اعظم‌ اسلام‌ سيدجمال‌الدين‌ قدس‌الله‌ سره‌العزيز محقق‌ است‌ كه‌ جد كبارش‌ از سنة‌ 673 هجري‌ در اسدآبادتوطن‌ و سكنا داشته‌اند. از بعضي‌ نوشتجات‌ و بخصوص‌ از الواح‌ قبور نياكان‌ و اجدادش‌ كه‌ در جنب‌ امام ‌زاده‌ احمد و « محلة‌ سيدان‌» كه‌ قرب‌ خانة‌ پدري‌ و اجدادي‌ سيدجمال‌الدين‌ واقع‌ است‌ از سنة‌ هشتصد و شصت‌ و و دو الي‌ يومنا هذا، كه‌ چهارصد و هفتاد و هفت‌ سال‌ مي‌شود، اسامي‌ آباء و اجداد او خلفاً بعد سلف‌ و نسلاً بعد نسل‌ معلوم‌ مي‌گردد و جد اعلاي‌ او را درهمان‌ سنه‌ (862) چون‌ اجداد عظام‌ و خودش‌ شهيد نموده‌اند. غرض‌ ايشان‌، اباً عن‌ جدٍ اسدآبادي‌ و آن‌ آفتاب‌ از برج‌ اسدطالع‌ و لامع‌ گشته‌ و از سادات‌ جليل‌القدر و عظيم‌الشأن‌ بوده‌اند و هريك‌ علي‌ حسب‌ مراتبهم‌ از علوم‌ و كمالات‌ صاحب‌مايه‌و بلندپايه‌ بوده‌اند و در اين‌ ولايت‌ ببزرگي‌ و عظمت‌ مشهور و بعضي‌ را در الواح‌ قبورشان‌ با رفعت‌ تام‌ نام‌ برده‌اند ــ مثلاً:نخبة‌الاكابر و نقبة‌الاخيار جلال‌الدوله‌ و الدين‌ سيدالصالح‌ السعيد الشهيد منقوش‌ ــ ملقب‌ به‌شيخ‌الاسلام‌ و منسوب‌ بقاضي‌ ـ ودر اسدآباد معروف‌ بطايفة‌ شيخ‌الاسلامي‌ هستند. گذشته‌ از مراتب‌ علمي‌ بعضي‌ بحسن‌ خط‌ نيز موصوف‌ بوده‌اند چون‌ميرذكي‌ كه‌ عموي‌ سيدجمال‌الدين‌ و ميرزاجلال‌ و ميرزاجواد خالويان‌ آن‌ مرحوم‌ كه‌ اگر بشرح‌ احوال‌ آن‌ بپردازد اين‌ مختصرمطول‌ خواهد شد ــ از طرف‌ پدر و مادر متفرع‌ از يك‌ اصل‌ و منشعب‌ از يك‌ شعبه‌اند.

خواص‌ و عوام‌ اين‌ ولايت‌ را اعتقاد و اعتماد تام‌ به‌ شرافت‌ و كرامت‌ خانوادة‌ جليلة‌ آنها بوده‌ و هست‌ و از قديم‌الايام ‌خانوادة‌ ايشان‌ مرجع‌ و ملجأ عموم‌ اهالي‌ ولايت‌ بوده‌ و در نزد حكام‌ وقت‌ و اعيان‌ و اشراف‌ نهايت‌ احترام‌ را داشتند و اكنون‌هم‌ همان‌ طريقه‌ را مرعي‌ مي‌دارند. از صغير و كبير و غني‌ و فقير آن‌ خانواده‌ را محترم‌ مي‌دارند و بعضي‌ كرامات‌ و خوارق‌عادات‌ را به‌ آن‌ سلسلة‌ جليله‌ نسبت‌ مي‌دهند كه‌ نقل‌ و ورد زبانهاست‌.

والد ماجدش‌ به‌زيور فنون‌ علم‌ و كمالات‌ صوري‌ و معنوي‌ آراسته‌ بود سيدي‌ مظلوم‌ و محجوب‌، ساكت‌ و صامت‌،حميده‌ اخلاق‌ و در زهد و ورع‌ طاق‌ عذب‌اللسان‌ و فصيح‌البيان‌ با مرحوم‌ شيخ‌ مرتضي‌ طاب ‌ثراه‌ معاصر و معاشر و رابطة‌ وِدادرا داشت‌. او را امر بتوجه‌ فتاوي‌ امور مسلمين‌ فرموده‌ ولي‌ او خود را داخل‌ در امور دنيوي‌ نمي‌كرد از ارباب‌ رجوع ‌كناره‌جوئي‌ و با محل‌ زراعت‌ و باغ‌ محقري‌ كه‌ داشت‌ قناعت‌ و معيشت‌ خود را مي‌گذرانيد و با اكثر علماء معروف‌ معاصرخود شناسائي‌ داشت‌. از اوصافش‌ همين‌ بس‌ كه‌ پسري‌ چون‌ سيدجمال‌الدين‌ را پدر و مربي‌ و معلم‌ است‌ ـ هو سيد صفدربن‌سيدعلي‌ بن‌ مير رضي‌الدين‌ محمدالحسيني‌ شيخ‌الاسلام‌ مير زين‌الدين‌ الحسيني‌ القاضي‌ بن‌ مير ظهيرالدين‌ محمدالحسيني‌شيخ‌الاسلام‌ مير اصيل‌ الدين‌ محمدالحسيني‌ شيخ‌الاسلام‌ ـ

والدة‌ ماجده‌اش‌ سكينه‌ بيكم‌ بنت‌ مرحوم‌ مير شرف‌الدين‌ الحسيني‌ القاضي‌ كه‌ از علو مرتبت‌ او سخنها در افواه‌ است‌ و بامير رضي‌الدين‌ برادر بوده‌ و هر دو پسرهاي‌ مير اصيل‌الدين‌ بوده‌اند و برادرهاي‌ عالي‌مقدار ديگر نيز داشته‌اند.

تاريخ‌ تولد و طلوع‌ آن‌ مهر درخشان‌، اعني‌ سيدجمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ در ماه‌ شعبان‌ (1254) هجري‌ بوده‌. تعيين‌ نامش‌از اشعة‌ جمالش‌ بمصداق‌ (ان‌الله‌ جميل‌ و يحب‌ الجمال‌) رهنمون‌ آمده‌ و فحواي‌ ( و اذ علمتك‌ الحكمة‌) از تبيين‌ حال‌ وترجمة‌ احوالش‌ در صحايف‌ و اوراق‌ روزگار ثبت‌ و بر جهانيان‌ معلوم‌ خواهد بود، چنانچه‌ امروز در مغرب‌ زمين‌ و اكثرممالك‌ شرق‌ به‌ حكيم ‌الشرق‌ مشهور و در مصر و هند و سودان‌ و آفريقا و بين‌النهرين‌ و روم‌ و افغان‌ كرورها نفوس‌ از بردن‌اسم‌ مبارك‌ او قيام‌ و تعظيم‌ و تقديس‌ مي‌نمايند و ما ايرانيان‌ از حقيقت‌ حال‌ و علو مرتبت‌ و سمو منزلت‌ آن‌ مجدد خبير وحكيم‌ بصير اطلاع‌ نداريم‌. هرگاه‌ ترقي‌خواهان‌ و دوستداران‌ وطن‌ طالب‌ باشند 18 نمرة‌ عروة‌الوثقي‌ و مقالات‌ جماليه‌ كليتاً،رسالة‌ نيچريه‌ در رد طبيعيين‌، حجة‌البالغه‌، حملة‌القرآن‌، تاريخ‌ افغان‌، فلسفة‌الدين‌ و اللغة‌، مشاهيرالشرق‌ از تأليفات‌ شيخ‌محمد عبده‌، تاريخ‌ الامام‌ ( چهار جلد است‌)، بيانات‌ ميرزا محمدباقرخان‌ بواناتي‌ المقلب‌ به‌ ابراهيم‌جان‌ معطر را از بيروت‌ ومصر بخواهند و مطالعه‌ كنند تا رفعت‌ مقام‌ و سعي‌ و زحمات‌ آن‌ وحيد فريد در عوالم‌ اسلاميت‌ معلوم‌ گردد (6).

ليكن‌ افسوس‌ كه‌ بمقتضاي‌ العادة‌ كالطبيعة‌ الثانيه‌ اين‌ عادت‌ بر ما چنان‌ رسوخ‌ يافته‌ كه‌ درعوض‌ توقير و تعظيم‌ و قدرداني‌ علماء و بزرگان‌ دين‌ خود كه‌ روح ‌الحياة ‌ قوم‌ و حامي‌ شريعت‌ مقدسه‌ و ترقي‌ خواه‌  وطن‌ هستند در تعظيم‌ و احترام‌ ظالمان‌ و ستمكاران‌ كه‌ خون‌ ما را مكيده‌ و اكنون‌ هم‌ از استخوانهاي‌ تفتيت‌شدة‌ ما دست‌ برنمي‌دارند بيشتر سعي‌ و كوشش‌ مي‌نمائيم‌ وجد بليغ‌ داريم‌ و همچنين‌ وجود مباركي‌ را كه‌ احياكنندة‌ ملت‌ و فخر ما ايرانيان‌ و قاطبة‌ مسلمانان‌ است‌ نمي‌دانيم‌ كيست‌،افغاني‌ است‌ يا ايراني‌ و اين‌ بسيار محل‌ تعجب‌ است‌ چون‌ اين‌ مبحث‌ باعث‌ اين‌ مي‌شود كه‌ از اصل‌ مطلب‌ خارج‌ شويم‌ لذا به ‌اصل‌  مطلب‌ مي‌پردازد:

اين‌ مولود مسعود پس‌ از گذراندن‌ روزگار شيرخوارگي‌ در آغاز سال‌ پنجم‌ تا اول‌ سال‌ دهم‌ عمرش‌

(6)  سيد جمال‌الدين‌ تأهل‌ اختيار ننمود و از اسباب‌ دنيوي‌ چيزي‌ را قبول‌ نكرد و با كمال‌ سادگي‌ زندگاني‌ خود را طي‌ كرد. دو نفر همشيره ‌زاده‌ داشت‌، يكي‌ ميرزالطف‌الله ‌خان‌ ( نگارندة‌ اين‌ كتاب‌) و ديگري‌ ميرزا شريف ‌خان‌ كه‌ فعلاً هم‌ حيات‌ دارد و يك‌ نفر برادرزاده‌ موسوم‌ به‌ سيد كمال‌الدين‌ دارد كه‌ او هم‌ فعلاً بر حيات‌ و دراسدآباد است‌ ( صفات‌الله‌). ( تاريخ‌ كتابت‌ اين‌ سطور را در نظر داشته‌ باشيد. خ‌) 

ايام‌ صباوت‌ سيد و تحصيلاتش‌ در قزوين‌

    (1259ـ1264) كه‌ نسبت‌ عشرة‌ كامله‌اش‌ مي‌توان‌ داد، دبستانش‌ خانه‌ و مربي‌ و آموزگارش‌ پدر فرزانه‌اش‌ بوده‌. درچندماه‌ قرآن‌ را خوانده‌ و مقدمات‌ عربي‌ را هم‌ در سالهاي‌ اول‌ بخوبي‌ تحصيل‌ مي‌نمايد. بعدها در بعضي‌ از آيات‌ قرآني‌ وبخصوص‌ درمعناي‌ سورة‌ مباركة‌ « الم‌ نشرح‌» كه‌ معناي‌ تحت‌ لفظي‌ آنرا نيز به‌ اصراري‌ كه‌ داشته‌ و پدرش‌ هم‌ بحسب‌ ميل‌ وابرام‌ او درس‌ مي‌داده‌ است‌، با پدرش‌ درمقام‌ بحث‌ برمي‌آيد كه‌ حقيقت‌ و حكمت‌ معناي‌ آنرا براي‌ من‌ بگوئيد و حالي‌ كنيدكه‌ بدانم‌ اين‌ چه‌ منتي‌ است‌ كه‌ خداي‌ تبارك‌ و تعالي‌ به‌ پيغمبر خود مي‌گذارد، و چه‌ وزريست‌ كه‌ پشت‌ او را مي‌شكسته‌؟ آنچه‌ پدرش‌ به‌ اختصار مي‌كوشيده‌ قبول‌ نمي‌كند و مي‌گويد تا آنچه‌ مي‌خوانم‌ معني‌ آنرا به ‌قاعده‌ حالي‌ نكنيد درس‌ نخواهم‌خواند.

مختصر سه‌ چهار روزي‌ مناظرة‌ اين‌ مبحث‌ را داشته‌ و درس‌ نمي‌خوانده‌ تا اينكه‌ در موقعي‌ كه‌ با اطفال‌ سرگرم‌ بازي‌ بوده ‌بسرعت‌ از كوچه‌ به‌ خانه‌ مي‌آيد و مي‌گويد كه‌ امروز حقيقت‌ و سر معناي‌ سورة‌ مباركه‌ بر من‌ معلوم‌ شد و قسمي‌ معناي‌ آنرابيان‌ مي‌كند كه‌ پدرش‌ مات‌ و مبهوت‌ مانده‌ صورتش‌ را مي‌بوسد و سجدة‌ شكر بجا مي‌آورد.

در ايام‌ بچگي‌ از اين‌ قبيل‌ مطالب‌ بسيار از او مشاهده‌ شده‌. كتابهاي‌ مشكل‌ عربي‌ را از هريك‌ چند ورق‌ و چند فصل‌ وبابي‌ بيش‌ نمي‌خوانده‌ است‌ و باقي‌ را در نهايت‌ خوبي‌ بهم‌شاگردانش‌ درس‌ مي‌داده‌. چنانكه‌ يكي‌ از همسالان‌ و هم‌شاگردانش‌جناب‌ شريعتمدار آقاي‌ حاجي‌ سيدهادي‌ اسدآبادي‌ است‌ كه‌ در فضايل‌ صوري‌ و معنوي‌ آراسته‌ و فعلاً هم‌ در قيد حيات‌ وقريب‌ 88 سال‌ از عمرش‌ مي‌گذرد. ( سيد جمال‌الدين‌ پسرعمة‌ آقاي‌ حاج‌ سيدهادي‌ است‌) بهرحال‌ از ذكاوت‌ و فراست‌ او نقلها مي‌كنند كه‌ باعث‌ حيرت‌ هر شنونده‌ايست‌. حافظة‌ فوق‌العادة‌ او باعث‌ ترقي‌ سريع‌ وي‌ گشته‌ و در جواني‌ در علوم‌ اسلامي‌ متبحر مي‌شود. حيرت ‌افزاتر اينكه‌ بازيهاي‌ بچگانه‌اش‌ اكثر تهية‌ سفر روم‌ و مصر و هند و افغان‌ و فرنگستان‌ بوده‌، زاد  راحلة ‌خود  را  بر اسبهاي‌ چوبي‌ مي‌بسته‌ خود و يكي‌ دونفر از اطفال‌ را منتخب‌ مي‌كرده‌ است‌ كه‌ يكي‌ همين‌ آقاي‌ حاج‌ سيدهادي‌ وديگري‌ مرحوم‌ مغفور آقا سيدعبدالله‌ كه‌ از سادات‌ رشيد و پدر جناب‌ مستطاب‌ آقاي‌ امام‌ جمعة‌ حالية‌ اسدآباد كه‌ درمعارف‌پروري‌ و فضايل‌ معنوي‌ معروف‌ و مشهورند، بودند. همينطور بر اسبهاي‌ چوبي‌ سوار شده‌ با پدر و مادر وهمشيره‌هاي‌ خود وداع‌ مي‌كرده‌ است‌ كه‌ بايد بهند و مصر و روم‌ و افغان‌ و غيره‌ و غيره‌ بروم‌. ايشان‌ به‌زبان‌ كودكانه‌ با اوهم‌ساز مي‌شدند و او هم‌ نويدهاي‌ چند از مسافرت‌ خود به‌ پدر و مادرش‌ مي‌داده‌ است‌.

پدرش‌ چون‌ لياقت‌ ذاتي‌ و استعداد فطري‌ او را مشاهده‌ مي‌كند پنهاني‌ از مادرش‌، سكينه‌ بيگم‌، او را برداشته‌ در حدود تاريخ‌ 1264 ه كه‌ ابتداي‌ سال‌ دهم‌ عمر او بود به‌ قزوين‌ مي‌روند.

دوسال‌ در قزوين‌ در مدرسه‌ پدرش‌ او را معلم‌ و مدرس‌ بوده‌ چنان‌ شوق‌ تحصيل ‌ را داشته‌ كه‌ ايام‌ جمعه‌ و اعياد را بهيچوجه‌ تعطيل‌ قرار نمي‌داده‌. پدرش‌ آنچه‌ اصرار مي‌كرده‌ كه‌ گاهي‌ به‌سياحت‌ و گردش‌ شهر برود قبول‌ نمي‌كرده‌ و جواب ‌مي‌داده‌ كه‌ خشت‌ و گل‌ چه‌ تماشا و سياحتي‌ دارد، ناچار پدرش‌ درب‌ حجره‌ را قفل‌ نموده‌ به‌ ملاقات‌ دوستان‌ و عقب‌ مطلب ‌خود مي‌رفته‌ وقتي‌ كه‌ مراجعت‌ مي‌نمايد مي‌بيند سيد جمال‌الدين‌ اطراف‌ خود را به‌ بلندي‌ قامت‌ خود مانند ديوار، كتاب‌ چيده ‌و خودش‌ در وسط‌ آنها نشسته‌ و مشغول‌ مطالعة‌ آنهاست‌. شبهاي‌ ايام ‌البيض‌ ( شبهاي‌ 13، 14 و 15 هر ماه‌) را پشت‌ بام‌ مدرسه‌ مي‌رفته‌ و تا طلوع‌ صبح‌ مشغول‌ نظارة‌ ستارگان‌ بوده‌. و از كارهاي‌ تعجب‌آور او در قزوين‌ اين‌ است‌ كه‌ در اواخر سال‌دويم‌ توقف‌ قزوين‌ كه‌ يازده ‌ساله‌ بوده‌ مرض‌ مشئوم‌ « وبا» پيدا شده‌ و چنان‌ شدت‌ مي‌كند كه‌ مردم‌ شهر را خالي‌ و بجاهاي‌مناسب‌ مي‌روند. و اشخاصي‌ كه‌ فوت‌ مي‌شده‌ اجساد آنها را در سردابة‌ همان‌ مدرسه‌ كه‌ منزل‌ سيد بوده‌، مي‌ريخته‌اند. چنانچه‌خود سيد مي‌فرمودند آخوند ملاحسين‌ قزويني‌ كه‌ با پدرم‌ دوست‌ بود در وقتي‌ كه‌ من‌ از دكان‌ خبازي‌ نزديك‌ مدرسه‌ نان‌مي‌گرفتم‌ به‌ ملاقات‌ پدرم‌ مي‌رفت‌ طولي‌ نكشيد كه‌ من‌ مراجعت‌ كردم‌ ديدم‌ در قرب‌ مدرسه‌ افتاده‌ و فوت‌ شده‌. به‌ پدرم‌ خبردادم‌ با چند نفر طلبه‌ آمده‌ او را پس‌ از غسل‌ بهمان‌ سردابه‌ بينداختند. از مشاهدة‌ اين‌ حال‌ سيد تصميم‌ مي‌گيرد كه‌ بايد علت‌اين‌ مرض‌ مزمن‌ را بدانم‌. چند دسته‌ شمع‌ مي‌گيرد و محرمانه‌ از پدرش‌ تا چند شب‌ به‌ سردابه‌ مي‌رود از مرده‌ها كفن‌ باز مي‌كندبه‌دقت‌ تمام‌ سروصورت‌ و چشم‌ و دامن‌ آنها را تماشا مي‌كند، بعد كفن‌ آنها را پيچيده‌ بيرون‌ مي‌آيد. پدرش‌ با خبرشده‌ درابتداي‌ سال‌ 1266 ه او  را برداشته‌ به‌  طهران‌ مي‌رود.3. اولين‌ ورود سيد به‌ طهران‌ با پدرش‌

تقريرات‌ خود سيد است‌ كه‌ به‌جهت‌ من‌ بيان‌ فرموده‌ بودند:

« در ابتداي‌ سال‌ 1266 به‌طهران‌ رفتيم‌ و در محلة‌ سنگلج‌ در خانة‌ سليمان‌خان‌ صاحب‌اختيار كه‌ پدرم‌ را مي‌شناخت‌ و اهل‌ ولايت‌ و حاكم‌اسدآباد بود منزل‌ كرديم‌. در روز بعد، از چندنفر پرسيدم‌ كه‌ امروز عالم‌ و مجتهد معروف‌ طهران‌ كيست‌. آقاي‌ آقا سيد صادق‌ را معرفي‌ كردند.فرداي‌ همان‌روز پنهان‌ از پدرم‌ به‌مدرسة‌ ايشان‌ رفته‌ ديدم‌ طلاب‌ دور آقا را گرفته‌ و آقا مشغول‌ تدريس‌ است‌. سلام‌ كرده‌ از نبودن‌ جا درب‌ حجره‌نشستم‌. يكي‌ از كتب‌ مهمة‌ عربي‌ را ( اسم‌ آنرا سيد فرمودند و بنده‌ فراموشم‌ شده‌) در دست‌ دارد و مسئلة‌ غامضي‌ از آنرا شرح‌ و معنا مي‌كنند ليكن‌بطور اختصار و مبهم‌. پس‌ از اتمام‌ درس‌ گفتم‌ جناب‌ آقا اين‌ مسئله‌ را مجدداً تكرار فرمائيد كه‌ استفاده‌ حاصل‌ شود چه‌ از اين‌ بيانات‌ مختصر فايدة ‌كامل‌ حاصل‌ نشد؛ آقا نظر تند و غضب ‌آلودي‌ از روي‌ تحقير به‌جانب‌ من‌ كرده‌ فرمودند تو را به‌ اين‌ فضوليها چه‌؟ گفتم‌ تقاضاي‌ فهميدن‌ مسائل‌ علمي‌ ربطي‌ به‌ فضولي‌ ندارد، دانستن‌ علم‌ به‌بزرگي‌ و كوچكي‌ نيست‌ و همان‌ مسئله‌ را بلاتأمل‌ بقدر دو ورق‌ خوانده‌ و ترجمه‌ كردم‌. آقا اينطور كه‌ ديدند فوراً برخاسته‌ به‌جانب‌ من‌ آمدند و من‌ هم‌ برخاسته‌ مستعد شدم‌ و تصور كردم‌ قصد زدن‌ مرا دارد. چون‌ به‌ من‌ رسيد صورت‌ مرا بوسيده ‌دستم‌ را گرفته‌ پهلوي‌ خود نشانيد، بسيار اظهار ملاطفت‌ كرده‌ از حال‌ و موطنم‌ جويا شدند. معرفي‌ خود را كردم‌ به‌ فوريت‌ فرستادند پدرم‌  را  آوردند و يكدست‌ لباس‌ به‌ اندازة‌ من‌ خواستند. پس‌ از ملاقات‌ و بجا  آوردن‌ رسوم‌  ظاهري‌، تفصيل‌ را از اول‌ تا آخر به‌جهة‌ پدرم‌ نقل‌ و لباسي‌ كه‌خواسته‌ بودند مرا بپوشيدن‌ آن‌ امر كردند و بدست‌ خود عمامه‌ بسته‌ بسرم‌ نهادند و من‌ تا آنروز عمامه‌ نگذاشته‌ با كلاه‌ بودم‌.»

 حركت‌ سيد به‌ عتبات‌ با پدرش‌ و تحصيلش‌ در نزد شيخ‌ مرتضي‌

چند روز آقاي‌ سيدصادق‌ از آنها در منزل‌ خود مهمانداري‌ مي‌كند و اين‌ مسئله‌ در طهران‌ شيوع‌ پيدا مي‌كند. اغلبي‌ ازعلماي‌ وقت‌ فيض‌ حضورش‌ را غنيمت‌ شمرده‌ بخدمتش‌ مي‌رسند و در همان‌ سال‌ 1266 از طهران‌ به‌قصد عتبات‌ عاليات‌ به ‌اتفاق‌ پدرش‌ حركت‌ كرده‌ از طريق‌ بروجرد عازم‌ مقصد مي‌شوند. در بروجرد هم‌ قرين‌ اين‌ مطلب‌ با مرحوم‌ حاجي ‌ميرزا  محمود مجتهد كه‌ در علم‌ و فضل‌ مشهور بوده‌اند، پيش‌ مي‌آيد و حاجي‌ مذكور مجذوب‌ كمالات‌ و حالات‌ سيد شده ‌تقريباً سه‌ ماه‌ آنها را در منزل‌ خود نگهداري‌ مي‌كند و از آنجا به‌ عتبات‌ عاليات‌ مشرف‌ شده‌ بعد از اداي‌ زيارت‌ قبور ائمة‌هدي‌، خدمت‌ شيخ‌ مرتضي‌ طاب‌الله‌ ثراه‌ مي‌رسد.

چون‌ مرحوم‌ شيخ‌ آن‌ فطرت‌ پاك‌ را منشأ هوش‌ و مجموعة‌ ادراك‌ مشاهده‌ مي‌كند و پدرش‌ را داراي‌ علم‌ و فضل‌ مي‌بيند منزل‌ براي‌ آنها معين‌ مي‌كند و چهارسال‌ در خدمت‌ شيخ‌ مشغول‌ تحصيل‌ و استفادة‌ علوم‌ بوده‌ دوسالش‌ را مشغول ‌تعليم‌ و دوسال‌ ديگر را بتكميل‌ خود در علم‌ تفسير و حديث‌ و فقه‌ و اصول‌ و كلام‌ و علوم‌ عقلي‌ از منطق‌ و حكمت‌ الهي‌ وطبيعي‌ و رياضي‌ و طب‌ و تشريح‌ و هيئت‌ و نجوم‌ مي‌پردازد.

    پدرش‌ بعد از دوسه‌ ماه‌ توقف‌ اجازة‌ مرخصي‌ خواسته‌ به‌ اسدآباد مي‌آيد. مرحوم‌ شيخ‌ درجات‌ علمي‌ او را تصديق‌ وبه ‌فتاوي‌ امور شرعي‌ اجازه‌اش‌ مي‌فرمايد. مخارج‌ اين‌ مدت‌ سيدجمال‌الدين‌ را هم‌ خود مرحوم‌ شيخ ‌مرتضي‌ اعلي‌الله‌ مقامه ‌متكفل‌ بوده‌. در اندك‌ زماني‌ وفور استعداد و فراست‌ و كياست‌ سيد بر علماي‌ نجف‌ و كربلا و سامره‌ معلوم‌ شده‌ رفته ‌رفته‌ درهر مدرسه‌ و محفلي‌ از او گفتگوئي‌ برپا مي‌شود، جمعي‌ مؤالف‌ و بعضي‌ مخالف‌. از جهال‌ علما با او ضديت‌ كرده‌ ايرادات‌ وبحث‌ وارد مي‌آورند و در حضور مرحوم‌ شيخ‌ معارضه‌ و مباحثه‌ تصديق‌ و ختم‌ مي‌شود. مرحوم‌ شيخ‌ را با او لطف‌ و محبتي ‌بي‌اندازه‌ بوده‌ و با پدرش‌ به‌ واسطة‌ حدت‌ ذهن‌ و ذكاوت‌ سيدجمال‌الدين‌ ابواب‌ مراسلات‌ را بازكرده‌ و او را به‌ ترقيات‌سيدجمال‌الدين‌ بشارت‌ مي‌داده‌اند.

بالاخره‌ جمعي‌ از علماي‌ سوء بر آن‌ عالم‌ رباني‌ حسد مي‌برند و درصدد اعدام‌ و اطفاء آن‌ نور رباني‌ برمي‌آيند؛ مرحوم‌ شيخ‌ از عقيدة‌ خبيثة‌ آنها باخبر شده‌ توصية‌ او را به‌ پيروان‌ خود نوشته‌ با پيري‌ روشن‌ ضمير كه‌ سيدي‌ جليل‌ بوده‌، بجانب‌ بمبئي ‌و هندوستانش‌ روانه‌ مي‌فرمايند و سال‌ 16 عمر وي‌ بوده‌ كه‌ در همان‌ سال‌ 1270 ه عازم‌ بمبئي‌ مي‌شوند.

حركت‌ سيد به‌ مكه‌ از راه‌ هند و رفتنش‌ به‌كابل‌ از راه‌ طهران‌ و مشهد

مجذوب ‌شدن‌ مجتهد بوشهر از يك‌ مجلس‌ ملاقات‌ با سيد و شرح‌ حال‌ ميرزا باقرخان‌ بواناتي‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ دعوي  ‌يوحنائي‌ داشته‌ و ادب‌ شدنش‌ از دست‌ مرحوم‌ سيد و نادم‌ شدن‌ او عاقبت‌ از عقايد و دعوي ‌ خود و مطيع‌شدن‌ او به‌امر سيد، معروف ‌ و مشهور است‌. رساله‌هاي‌ منظوم‌ شمسية‌ لندنيه‌ و سديرة‌ ناسوتيه‌ كه‌ از آثار همين‌ ميرزا باقرخان‌ است‌ بر فضل‌ واخلاصش‌ گواهند. در اين‌ سفر منزل‌ سيد در بوشهر خانة‌ حاج‌ عبدالنبي‌ از آل‌ صفر بوده‌. از بوشهر به‌جانب‌ هندوستان‌ حركت ‌كرده‌ يك‌ سال‌ و چندماهي‌ در آنجا اقامت‌ داشته‌ و علوم‌ اروپائي‌ و رياضي‌ جديد و غيره‌ را فرامي‌گيرد. و ماهي‌ چند دركلكته‌ منزل‌ حاجي‌ عبدالكريم‌ بوده‌، پس‌ از آن‌ سفر مكة‌ معظمه‌ مي‌نمايد. اين‌ مسافرت‌ وي‌ طول‌ كشيد يعني‌ در ممالك‌عرض‌ راه‌ مدتي‌ اقامت‌ و سياحت‌ مي‌كرد و در خود حجاز چندي‌ مانده‌ با علما و رؤساي‌ دين‌ درخصوص‌ ترقي‌ و اتحاد اسلامي‌ مذاكره‌ها كرد و زحمتها كشيد.

وصول‌ سيد به ‌مكه‌ تقريباً درحدود 1274 بوده‌. پس‌ از آن‌ ثانياً به‌كربلا و نجف‌ مراجعت‌ كرده‌ و به‌ عزم‌ زيارت‌ خراسان ‌و مسافرت‌ افغانستان‌ از طريق‌ اسدآباد عازم‌ مي‌شوند و در سال‌ 1277 به‌ هزار اصرار سه‌شب‌ در اسدآباد و يك‌ شب‌ در خانة ‌پدر و دوشب‌ ديگر را در خانة‌ يكي‌ از همشيره‌هايش‌ مي‌ماند و روز چهارم‌ به‌سمت‌ طهران‌ حركت‌ مي‌كند. پنج‌ شش‌ ماهي‌ درطهران‌ مشغول‌ خدمت‌ نوع‌ و تربيت‌ خلق‌ بودند. در آنجا ميرزا باباي‌ ذهبي‌ سرسلسلة‌ ذهبيه‌ خدمت‌ سيد مي‌رسد از يك‌ توجه‌، درس‌ ارشاد را فراموش‌ كرده‌ حيران‌ و مبهوت‌ آن‌ حالاتي‌ كه‌ ديده‌ است‌ مي‌شود و طوق‌ اطاعتش‌ را به‌گردن‌ مي‌اندازد. سيد، ازطهران‌ با حالت‌ ناخوشي‌ و ضعف‌ بنيه‌ متوجه‌ خراسان‌ مي‌شود. در بين‌ راه‌ طايفه‌اي‌ از تركمنها بسر زوار و قافله‌ ريخته‌ زوار را غارت‌ و برهنه‌ مي‌كنند. بعد از ملاقات‌ سيد با آنها حالتي‌ پيدا مي‌شود كه‌ آنها دست‌ سيد را بوسيده‌ با كمال‌ عذر تمام‌ اموال‌ واثقال‌ منهوبه‌ را به‌ زوار مسترد مي‌دارند.

پس‌ از زيارت‌ حضرت‌ امام‌رضا عليه‌السلام‌ به‌كابل‌ كه‌ اصل‌ مقصد مسافرت‌ او بوده‌ قدم‌ گذارده‌ با امير كابل‌ مصاحب‌ و نديم‌ مي‌شود و بعد از آن‌ به‌خدمت‌ اميردوست‌ محمدخان‌ مي‌رسند و در آنجا هم‌ مثل‌ ساير نقاط‌ مشغول‌ تربيت‌ و هدايت‌ وتشويق‌ آنها به‌ ترقيات‌ و اتحاد اسلام‌ بوده‌ و قريب‌ پنج ‌سال‌ در افغانستان‌ توقف‌ فرموده‌ و « تاريخ‌الافغان‌»  را  به‌ عربي‌ كه‌ ازنيكوترين‌ آثار برجستة‌ اوست‌، نوشت‌ و ملت‌ افغان‌ را از خواب‌ غفلت‌ بيدار و حيات‌ نوي‌ به‌ كالبد ملت‌ افغاني‌ از كلمات‌ حقايق‌ آيات‌ خود داد، چنانكه‌ فعلاً افغانيان‌ اسم‌ او را به‌ تعظيم‌ و تقديس‌ بر زبان‌ مي‌برند و او را ناجي‌ خود مي‌پندارند و براي ‌افتخار به‌ كلمة‌ افغاني‌ او مباهات‌ مي‌نمايند.

سيد در افغانستان‌ مناصب‌ بزرگي‌ را طي‌ كرد و بلكه‌ به‌ روايتي‌ وزارت‌ محمداعظم‌خان‌ را دارا بود و به‌ مشورت‌ او كار مي‌كرد و در جنگي‌ كه‌ اميردوست‌ محمدخان‌ با عموزاده‌ و داماد خود سلطان‌ احمدخان‌ در تاريخ‌ 1279 ه نمود سيد همراه ‌امير بود و اتفاقاً امير در همان‌ سال‌ فوت‌ كرد و جنگ‌ داخلي‌ كه‌ تفصيل‌ آن‌ در غالب‌ مجلات‌ و جرايد درج‌ است‌، درگرفت‌ و در سنة‌ 1285 شيرعلي‌ خان‌ به‌ كابل‌ هجوم‌ آورده‌ پس‌ از جنگها درحدود جمادي‌الاخر آنسال‌ كابل‌ را گرفت‌ و دوباره ‌به ‌تخت‌ سلطنت‌ نشست‌ و محمد اعظم‌ خان‌ به‌ نيشاپور و برادرزاده‌اش‌ اميرعبدالرحمن ‌خان‌ به‌ بخارا فرار كردند.

سيد جمال ‌الدين‌ با كمال‌ قوت‌ قلب‌ در كابل‌ ماند و بواسطة‌ سيادت‌ و حق ‌گوئيش‌ مورد انتقام‌ اميرشيرعلي‌ خان‌ نشد ولي‌ بعد صلاح‌ خود را در حركت‌ ديده‌ بعنوان‌ حج‌ از افغانستان‌ خارج‌ شد و با او شرط‌ شد كه‌ از ايران‌ عبور نكند تا مبادا با محمد اعظم ‌خان‌  ملاقات‌ كند.

حركت‌ سيد از افغانستان‌ به‌عزم‌ مكه‌ و آمدنش‌ از راه‌ مصر به‌ اسلامبول‌

در حدود 1285 از راه‌ هند عازم‌ بيت‌الله‌ گرديد و پس‌ از يك‌ ماه‌ توقف‌ در هند كه‌ از طرف‌ حكومت‌ از مراوده‌ ممنوع‌ بوده‌ با كشتي‌ به‌ مصر رفت‌ و در مصر ظاهراً چهل‌ روز مانده‌ در مدرسة‌ معروف‌الجامع‌ الازهر با علماي‌ آنجا ملاقات‌ وسخنهاي‌ گفتني‌ را گفت‌ و بعد از مسافرت‌ مكه‌، منصرف‌ و از آنجا عازم‌ اسلامبول‌ مي‌شوند و بدواً در آنجا از طرف‌ رجال‌دولت‌ تركيه‌ مخصوصاً عالي‌پاشا صدراعظم‌ و فؤادپاشا كه‌ از رجال‌ نامي‌ و سياسيون‌ زبردست‌ بشمار مي‌روند، بقاعده‌ پذيرائي‌شد و در نزد سلطان‌ تقرب‌ تام‌ تمامي‌ پيدا كرد.

و در آنوقت‌ مسئلة‌ يمن‌ اهميت‌ تمام‌ داشته‌، سلطان‌ و اولياي‌ دولت‌ در اصلاح‌ آن‌ امر مهم‌ هريك‌ رأي‌ و فكري‌ داشته‌اندكه‌ در هريك‌ مبالغي‌ خطير و استعدادي‌ قوي‌ لازم‌ بود. سيد متعهد اصلاح‌ آن‌ مي‌شود بدون‌ مخارج‌ و قشون‌ مشروط‌ بر اينكه‌ پس‌ از اصلاح‌ محضري‌ به‌ امضاي‌ سلطان‌ و اولياي‌ دولت‌ و ملت‌ اصلاح‌ آن‌ امر را بدست‌ سيد تصديق‌ كنند.

اين‌ مسافرت‌ در سالي‌ بوده‌ كه‌ مرحوم‌ ميرزاحسن‌خان‌ كه‌ يكي‌ از دوستان‌ صميمي‌ سيدجمال‌الدين‌ بوده‌ در اسلامبول‌ بوده‌است‌. پس‌ از تفكرات‌ در اظهارات‌ سيد مسئله‌ را به‌محافل‌ ديگر محول‌ و از ترس‌ و كج‌انديشي‌، ماندن‌ سيد را در اسلامبول‌مناسب‌ نمي‌دانند.

علت‌ ديگر دوركردن‌ سيد از اسلامبول‌ اين‌ است‌ كه‌ سيد بخواهش‌ تحسين‌ افندي‌ مدير دارالفنون‌ در حضور صفوت‌پاشاوزير علوم‌ و حنيف‌ افندي‌ وزير علوم‌ سابق‌ و سفير قديم‌ طهران‌ خطابه‌اي‌ به‌ محصلين‌ مي‌خواند. شيخ‌الاسلام‌ يك‌ جملة‌ نطق ‌را سوء تفسير مي‌نمايد و غوغا بلند مي‌شود ( تفسير مضمون‌ اين‌ نطق‌ و ايراد شيخ‌الاسلام‌ مفصلاً در مقدمة‌ كتاب‌ « الرد علي‌الدهريين‌» سيد بقلم‌ شيخ‌ محمدعبده‌ درج‌ است‌) و طوري‌ اهميت‌ بهمرساند كه‌ سلطان‌ عثماني‌ امر مي‌دهد كه‌ سيد مدتي‌ ازاسلامبول‌ خارج‌ شود.

و نيز از ابتداي‌ ورود سيد به‌ اسلامبول‌، باعث‌ حسد شيخ‌ الاسلام‌ گرديد، چونكه‌ سيد جوان‌ و عالم‌ و حكيم‌ و جالب‌ توجه ‌طايفة‌ منورالفكر اسلامبول‌ بود و شيخ‌الاسلام‌ پير و جاهل‌ نمي‌توانست‌ ببيند يكنفر جوان‌ ايراني‌ محل‌ توجه‌ سلطان‌ و درباريان ‌و بزرگان‌ مملكت‌ عثماني‌ بشود. اين‌ بود كه‌ در عقب‌ موقع‌ و تفتين‌ بود تا اينكه‌ به‌ مقصود خود رسيد.

سيد نيز از خيالات‌ باطلة‌ آنها مستحضر شده‌ به‌عزم‌ هندوستان‌ مسافر مي‌شود و از اسلامبول‌ به‌ مصر رفته‌ در نوروز وارد قاهره‌ مي‌شود.

ورود سيد بار دوم‌ به‌ مصر و فعاليت‌ او در آنجا

پس‌ از ورود به‌ مصر، رياض‌پاشا او را ديده‌ مجذوب‌ لياقت‌ و كمالاتش‌ مي‌شود. سيد در مصر مي‌ماند و طلاب‌ دور او رامي‌گيرند. ابتدا در خانه‌اش‌ و بعد در جامع‌الازهر در علوم‌ مختلف‌ اسلامي‌ تدريس‌ مي‌نمايد و روزبه‌روز نفوذ و شهرتش‌افزوده‌ مي‌شود و با بلاغت‌ فوق‌العاده‌ به‌شاگردان‌ چيزنويس‌، درس‌ تحرير را در معقولات‌ و منقولات‌ مختلف‌ تلقين‌ مي‌نمايد.قريب‌ ده‌ سال‌ در مصر مقيم‌ شده‌ است‌. خدمات‌ آن‌ حكيم‌ فرزانه‌ بر مصر و مصريان‌ داستاني‌ است‌ كه‌ اندر سر هر بازاريست‌.متمهدي‌ سوداني‌ چهارسال‌ در خدمتش‌ مشغول‌ تحصيل‌ بوده‌. اديب‌ اسحق‌ نويسندة‌ معروف‌ از وي‌ استفاضه‌ كرده‌ است‌.

درينجا بمناسبت‌ مقام‌ و براي‌ توضيح‌ خدمات‌ سيد در مصر، اين‌ بنده‌ صفات‌الله‌ پسر لطف‌الله‌ خان‌ نگارندة‌ اين‌ كتاب‌،شرح‌ ذيل‌ را از كتاب‌ «گفتار خوش‌ يارقلي‌(7) اقتباس‌ و علاوه‌ مي‌كنم‌:

شيخ‌ محمد عبده‌ كه‌ از اجلة‌ علماي‌ مشهور مصر است‌ جذبة‌ الهية‌ سيد، از اهل‌ و عيال‌ و عز و جاهش‌ ربوده‌ ملازمت ‌خدمت‌ سيد را به‌جان‌ خريده‌ در خدمت‌ سيد فلسفة‌ قديم‌ اسلام‌ و علم‌ كلام‌ و فقه‌ و اصول‌ را به‌ انضمام‌ فلسفة‌ جديد و اصول‌ مقتضيات‌ عصر كنوني‌ بدرجة‌ كمال‌ تعلم‌ گرفت‌. چند سفر در خدمت‌ سيد سياحت‌ اروپا را نمود. اعرابي ‌پاشا و اكثر اصحاب ‌متمهدي‌ از تلامذة‌ سيد بوده‌اند و اغلب‌ جوانان‌ مصري‌ و نونهالان‌ رود نيل‌ كه‌ در خط‌ حريت‌ و آزادي‌ و ترقي‌ و خير جمعيت ‌قدم‌ مي‌زدند، از فيض ‌يافتگان‌ حضور سيدند. تا اينكه‌ سيدموسي‌ كف‌، عيسي‌ دم‌ به‌ تأسيس‌ يك‌ انجمني‌ موسوم‌ به‌ « محفل‌ وطني‌» عزيمت‌ فرمود. نونهالان‌ تازة‌ مصري‌ كه‌ از يمن‌ فيوضات‌ خورشيد آن‌ بزرگوار بجاي‌ خار مغيلان‌ جهل‌ و كسالت‌ دركانون‌ قلبشان‌ شاخة‌ طوباي‌ عشق‌ كلمة‌ مباركة‌ توحيد رويان‌ و در تمام‌ عروق‌ و شريانشان‌ شاخ‌ و برگ‌ و ريشه‌ دوانده‌ حيات‌ وممات‌ ملت‌ اسلام‌ را بالحس‌ در امتثال‌ فرمان‌ سيد ديده‌، دعوت‌ حقه‌اش‌ را اجابت‌ گفتند، مفتاح‌ سعادت‌ شش‌ كرور نفوس‌اسلامي‌ در جامعة‌ محفل‌ وطني‌ قاهرة‌ مصر به‌ دستور و رياست‌ سيد افتتاح‌ گرديد. اين‌ انجمن‌ انجمن‌ عجيبي‌ بوده‌، دزد درآنجا راه‌ نداشته‌، حب‌ شهرت‌، تخلق‌ به‌ اخلاق‌ خارجه‌، بافتن‌ رطب‌ و يابس‌ در آن‌ انجمن‌ قدغن‌ فطري‌ بوده‌. اين‌ انجمن‌ ميدان‌ صرافي‌ يگانه‌ مميز فرد اسلاميت‌ و انسانيت‌ سيد استاد بوده‌، اعضايش‌ از خودخواهي‌ و خودپسندي‌ منزه‌ بوده‌اند و از براي‌ اقدام‌ هرگونه‌ فداكاري‌ نسبت‌ به‌ عالم‌ و مسلمين‌ بجان‌ حاضر بوده‌اند. عدة‌ اعضا به‌ روايتي‌ 300 و به ‌قولي‌ كمتر بوده‌. پس‌ سيد بقوة‌ خطابه‌هاي‌ آتشين‌ مستمعين‌ را از حقايق‌ دين‌ مبين‌ خيرالمرسلين‌ آگاه‌ مي‌ساخت‌ كه‌ دين‌ اسلام‌ و قرآن‌ مجيد من‌ اوّله‌ الي‌آخره‌، مساعد و راهنماي‌ ترقي‌ روحي‌ و جسمي‌ طبيعت‌ انساني‌ است‌ و تا وقتي‌ كه‌ اسلاف‌ ما علماً و عملاً متمسك‌ و متشبث‌به‌ حقيقت‌ او بودند در منتهي‌ درجة‌ عرش‌ سعادت‌ استوار بودند و پس‌ از آنكه‌ از اين‌ راهنمائي‌ الهي‌ اخلاف‌ ما دور شدند وميزان‌ علم‌ و عمل‌ آنها كليتاً بر نقض‌ مواد مقدسة‌ قرآن‌ قرار گرفت‌، به‌ اين‌ حال‌ نزول‌ رسيدند. قال‌ الله تعالي‌ ان‌ الله لايغير بقوم‌،حتّي‌ يغيّروا ما بانفسهم‌. پس‌ در موضوع‌ انحطاط‌ مسلمين‌ شكوه‌ از اروپائيان‌ خطا است‌ و خرابي‌ حال‌ مسلمانان‌ از اخلاط‌فاسدة‌ دروني‌ خود مسلمين‌ است‌. و حبل‌ المتين‌ استخلاص‌ مسلمانان‌ از اين‌ هفتم‌ طبقة‌ پستي‌ و خواري‌، تمسك‌ عملي‌بعروة‌الوثقاي‌ قرآن‌ مبين‌ است‌.

در جلسة‌ 15 انجمن‌ سيد استاد به‌ كرسي‌ خطابه‌ رفت‌ و بيان‌ فرمود:

بارالها گفتة‌ تو است‌: «و من‌ جاهد فينا لنهدينهم‌ سبلنا و ان‌الله لمع‌ المحسنين‌» و كلام‌ تو محض‌ حق‌ است‌. از آنجا كه‌ دعوت ‌من‌ و اجابت‌ اين‌ نفوس‌ ذكيه‌ خالصاً مخلصاً لوجهك‌ الكريم‌ بود، مرا به‌موجب‌ گفتة‌ حق‌ خودت‌ بسبيل‌ هدايت‌ راهنمائي ‌فرمودي‌.

آقايان‌! مدينة‌ فاضلة‌ انساني‌ و صراط‌ المستقيم‌ سعادت‌ بشري‌ قرآن‌ است‌. گرامي‌ دستور مقدس‌ كه‌ نتيجة‌ شرافت‌ كل‌ اديان ‌حقة‌ عالم‌ و برهان‌ قاطع‌ خاتميت‌ مطلقة‌ دين‌ اسلام‌ الي‌ يوم‌ القيامه‌ و ضامن‌ سعادت‌ دارين‌ و فوز نشأتين‌ است‌؛ آه‌، آه‌ چسان‌ ازفرط‌ غفلت‌ مهجور شده‌. گرامي‌ دستور مقدس‌ كه‌ مختصر شراره‌ از قبسات‌ انوار مضيئه‌اش‌ عالم‌ قديم‌ و دنياي‌ جديد را به‌ آن ‌حقارت‌ به‌ اين‌ تمدن‌ رسانيد. آها آها چسان‌ فوائد امروز آن‌ از فرط‌ جهل‌ و غفلت‌ منحصر در امور ذيل‌ شده‌ است‌: تلاوت ‌بالاي‌ قبور شبهاي‌ جمعه‌، مشغوليت‌ صائمين‌، زبالة‌ مساجد، كفارة‌ گناه‌، بازيچة‌ مكتب‌ چشم‌ زخم‌، نظر قرباني‌، قسم‌ دروغ‌، ماية‌ گدائي‌، زينت‌ قنداق‌، سينه ‌بند عروس‌، بازوبند نانوا، گردن ‌بند بچه‌ها، حمايل‌ مسافرين‌، سلاح‌ جن‌زده‌ها، زينت‌ چراغاني‌،نمايش‌ طاق‌ نصرت‌، مقدمة‌ انتقال‌ اسباب‌، حرز زورخانه‌ كار، مال‌التجارة‌ روسيه‌ و هند، سرماية‌ كتابفروشها، سرماية‌ گدائي ‌زنان‌ بي‌تقوي‌ و مردان‌ بي ‌سروپا در معابر!

آه‌، وا اسفا، يك‌ سورة‌ والعصر فقط‌ كه‌ سه‌ آيه‌ بيش‌ نيست‌، اساس‌ نهضت‌ يكدسته‌ اصحاب‌ صفه‌ گرديد كه‌ از فيض‌ مقدس‌ همين‌ مختصر سورة‌ مباركه‌ شرك‌زار بتخانة‌ مكه‌ را قبل‌ از هجرت‌ بستان‌ وحدت‌ و يزدانخانة‌ بطحا نمودند.

آه‌ والهفاه‌! اين‌ كتاب‌ مقدس‌ آسماني‌، اين‌ گرامي‌ تصنيف‌ حضرت‌ سبحاني‌، اين‌ ماية‌ كل‌السعادات‌ انساني‌، از ديوان‌ سعدي ‌و حافظ‌ و مثنوي‌ و ابن‌فارض‌ امروزه‌ كمتر محل‌ اعتناء و مورد اهتمام‌ است‌. در هر مواعظ‌ و معاني‌ عرشي‌ و فرشي‌ از اواستفاده‌ كنند. برعكس‌، جمعي‌ كه‌ يكي‌ از منسوجات‌ شعريه‌ خوانده‌ مي‌شود نفسها از ته‌ دل‌ كشيده‌ چشمها، گوشها و دهنهابراي‌ او باز مانده‌ و چه‌ اندازه‌ قرآن‌، برعكس‌ كه‌ هرگز در هيچ‌جا با قيل‌ و قال‌ فكر و كار كسي‌ مزاحم‌ نخواهد بود. «اي‌ وحقك‌ سبحانك‌ اللهم‌ انت‌ القائل‌ و قولك‌ حق‌ ـ نسوالله فانسيهم‌ انفسهم‌ ـ » تو را فراموش‌ كرديم‌ تو هم‌ آئينة‌ قلوب‌ ما را ازانعكاس‌ توفيق‌ حقايق‌ ذكر مقدست‌ محروم‌ نمودي‌. «سبحانك‌ اللهم‌ و قولك‌ حق‌ ـ ان‌الله لايغير ما بقوم‌ حتي‌ يغيروا مابانفسهم‌ ـ » وجه‌ نفوس‌ خودمان‌ را از اطاعت‌ مقدست‌ برگردانديم‌ تو هم‌ سعادت‌ و شرافت‌ ما را بذلت‌ و نكبت‌ تبديل‌فرمودي‌. «عليكم‌ بذكرالله الاعظم‌ و برهانه‌ الاقوم‌ فانه‌ نوره‌ المشرق‌ الذي‌ به‌ يخرج‌ من‌ ظلمات‌ الهواجس‌ و يتخلص‌ من‌ عتمة‌الوساوس‌ و هو مصباح‌ النجات‌ من‌ اهتدي‌ بها نجي‌ و من‌ تخلف‌ عنها هلك‌. و هو صراط‌الله القويم‌ من‌ سلكه‌ هدي‌ و اهمله‌غوي‌. عليكم‌ بالفوز مما انتثر من‌ لئالي‌ مقالات‌ صاحبه‌ عليه‌السلام‌. لقوله‌ صلوات‌ علي‌ قائله‌ اذا ارادالله بقوم‌ سوء قل‌ّ فيهم‌العمل‌و كثر فيهم‌ الجدل‌. و قوله‌ عليه‌السلام‌ ثلاث‌ لايقل‌ قلب‌ امرء مسلم‌: اخلاص‌ العمل‌ فيه‌، والنصيحة‌ لامراء المسلمين‌، و لزوم‌جماعاتهم‌. المسلمون‌ تكافوء دمائهم‌ ادناهم‌. يسعي‌ بذمتهم‌ من‌ والاهم‌. و هم‌ يد علي‌ من‌ سواهم‌. و قوله‌ عليه‌السلام‌ لايزال‌الامر في‌ امتي‌ مالم‌ يتخلقوا باخلاق‌ الفرس‌. و اشباه‌ هذه‌الغرور الزاهرة‌ التي‌ تضمن‌ واحدة‌ منها سعادة‌ الامم‌ كلها. والسلام‌عليكم‌ و رحمة‌الله بركاته‌.»

از كرسي‌ خطابه‌ پائين‌ مي‌آيد در حالتي‌ كه‌ يك‌ ثلث‌ اعضاء انجمن‌ غش‌ نموده‌اند و بقيه‌ را هم‌ حالي‌ نمانده‌، سيد بزرگوارهم‌ به‌گريه‌ برمي‌آيد و هي‌ مي‌گويد: «اي‌ و حقك‌ اللهم‌ نسيناك‌ فانسيتنا» هي‌ مي‌گويد تا اينكه‌ مي‌افتد و غش‌ مي‌كند. سه‌ساعت‌ تمام‌ در انجمن‌ حالت‌ غشوه‌ و شيون‌ حكم‌فرما بوده‌. حسن‌ عطابك‌ داماد خديو مصر بوسيلة‌ عطريات‌ سيد و اعضاء رابحال‌ مي‌آورد.

بالاخره‌ سيد مي‌فرمايد كه‌ يگانه‌ راه‌ علاج‌ و نجات‌ منحصر به‌ اين‌ است‌ كه‌ هر فردي‌ از افراد مسلمانان‌ برطبق‌ قرآن‌ مجيد طابق ‌النعل‌ بالنعل‌ بايد عمل‌ نمايد. و به‌اسلاف‌ خود در صدر اول‌ اسلام‌ اقتدا كند و از خلوص‌ نيت‌ و صفاي‌ باطن‌ ونوع‌ خواهي‌، دوري‌ از حقد و بخل‌ و حسد، طمع‌، بساطت‌، عيش‌، التزام‌ بواجبات‌ و محرمات‌ كه‌ مابه‌السعادة‌ و السيادة‌ اسلاف ‌ما بود به‌ بازار عمل‌ گذارد. اين‌ بود كه‌ اول‌ قدمي‌ كه‌ در ميدان‌ جانبازي‌ به‌ عالم‌ اسلام‌ گذاشتند تجملات‌ صوري‌ و زينتهاي ‌ظاهري‌ از لوازم‌ خورد و خواب‌ و پوشاك‌ و سواري‌ و پذيرائي‌ در بازار حراج‌ ريخته‌ وجه‌ آنرا  در صندوق‌ انجمن‌ براي ‌دستگيري‌ درماندگان‌ و قضاء حوائج‌ نوعية‌ ملك‌ و ملت‌ اسلام‌ ذخيره‌ كردند، ثانياً هريك‌ از اعضا ملتزم‌ شد كه‌ خويشتن‌ را  درمقابل‌ قرآن‌ مجيد مسئول‌ بداند و تلاوت‌ قرآن‌  را  اقل‌ در 24 ساعت‌ يك‌ حزب‌ از روي‌ فكر و امعان‌ مواظبت‌ نموده‌  مواد ذيل‌ را عمل‌ نمايد:

  1. اداي‌ فرايض‌ و نوافل‌ با جماعت‌، 2. امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر، 3. دعوت‌ به‌ اسلام‌، 4. بحث‌ با دعاة‌ نصاري‌ بالتي‌هي‌ احسن‌، 5. احسان‌ با فقرا، 6. اعانت‌ و قضاء حوائج‌ هر محتاجي‌ با تمكن‌، 7. صلة‌ رحم‌، 8. عيادت‌ مرضي‌، 9. تفقد ازحال‌ غائبين‌، 10. زيارت‌ قـادمين‌، 11. اداء حقـوق‌ مـالية‌ الهيه‌، 12. ارشـاد جـاهـل‌، تنبيـه‌ غافل‌، 13. تنـزيه‌ و تقديس‌ آئينة‌نفـس‌ از مطلـق‌ ملكات‌ خبيثة‌ خاصة‌ ملكة‌ رذيلة‌ خودخواهي‌، خودبيني‌، خودپسندي‌، 14. عفو و اغماض‌ از خطاياي‌ شخصي‌، 15. كظم‌ غيظ‌، 16. اعراض‌ از لغو و سخن‌ بيهوده‌، 17. اينكه‌ هريك‌ يك‌ دفتر در جيب‌ هميشه‌ داشته‌ باشد كه‌ هر كدام ‌يك‌ از مواد هفده‌گانة‌ مزبوره‌ را بجا آورده‌ مثل‌ اينكه‌ فقيريرا احسان‌، غريبي‌ را پرسش‌، قادمي‌ را  زيارت‌، غايبي‌ را تفقد، معروفي‌ را امر، منكري‌ را نهي‌، مريضي‌ را عيادت‌، رحيمي‌ را صله‌، جاهلي‌ را ارشاد، غافلي‌ را تنبيه‌، كشيشي‌ را مجاب‌، فاسقي ‌را توبه‌، رذيلة‌ را زائل‌، خطائي‌ را عفو، غيظي‌ را كظم‌، كافري‌ را مسلمان‌، حقي‌ را ادا كرده‌ باشد در آن‌ دفتر برحسب‌ نمره‌ وتاريخ‌ ثبت‌ نمايند و هرشب‌ ياد اين‌ دفتر بجزء دفتر كل‌ كه‌ راجع‌ به‌همة‌ اعضاء است‌، مستقل‌ گردد تا عمل‌ كرد اعضا در جامعة‌حزب‌الوطني‌ معلوم‌ و مشخص‌ گردد.

آنچه‌ شنيده‌ شده‌ تقريباً ده‌ ماه‌ تمام‌ در كمال‌ حراست‌ به‌وظايف‌ مزبوره‌ پرداختند و حاصل‌ عمل‌كرد انجمن‌ در مدت‌ مزبور و ذخيره‌ در صندوق‌ انجمن‌ براي‌ اصلاحات‌ نوعيه‌ از اينقرار مي‌شود:

ذخيره‌ 90000 تومان‌ ايراني‌، عمل‌كرد انجمن‌ حزب‌الوطني‌ مصر در مدت‌ يك‌ ماه‌:

مرضي‌ عيادت‌ شده‌ 1500 نفر، غائب‌ تفقد مي‌شود 500، حاجت‌ برآورده‌ 12000، شارب‌ الخمر و تارك‌ الصلوة‌ وفاحشه‌ تائب‌ مي‌شوند 25000. مستخدمين‌ ادارات‌ انگليس‌ تماماً تائب‌ و در سلك‌ اخيار داخل‌ و به‌ پروگرام‌ انجمن‌ عامل‌مي‌گردند 80 نفر از اكابر و اعيان‌ كه‌ به‌كلي‌ از تجملات‌ و تزيينات‌ اثاث‌البيت‌ و انواع‌ اطمعه‌ دست‌ شسته‌اند 500، ورشكسته‌را سرمايه‌ دادند 75، سائل‌ بكف‌ كه‌ ابن‌السبيل‌ حقيقي‌ بود مؤنه‌ يك‌ سال‌ داده‌ شد 206، نصاري‌، يهود، بت‌پرست‌ بشرف‌اسلام‌ مشرف‌ شدند 120، مجلس‌ بحث‌ با دعاة‌ نصاري‌ 44، ايراد عقلي‌ و اجتماعي‌ بر آنها كه‌ اظهار عجز از جواب‌ نمودند120.

« لورد كرومر» مستشار مالية‌ انگليس‌ يكدفعه‌ ملتفت‌ گرديد كه‌ نفوذ انگليس‌ در مصر درصد چهل‌ و پنج‌ كاسته‌ شده‌،تجارت‌ انگليس‌ صدي‌ سي‌ و پنج‌ تنزل‌ نموده‌، مركز دعات‌ نصاري‌ نسبت‌ عمل‌ كرد حزب‌الوطني‌ را با حاصل‌ زحمات‌ سي‌ وپنج‌ سالة‌ تمام‌ دعاة‌ در تمام‌ قطر آفريقا سنجيده‌ ديد كه‌ نسبت‌ يك‌ به‌ شانزده‌ است‌. نالة‌ رؤساي‌ ادارات‌ انگليس‌ از عدم‌ معاون ‌و مستخدم‌ به‌ كهكشان‌ فلك‌ بلند شد كه‌ هشتاد نفر مستخدم‌ عالم‌ كاركردة‌ آنها از دست‌ رفته‌، ديگري‌ هم‌ از نو تكليف‌خدمت‌ و معاونت‌ با خصم‌ قرآن‌ و اسلام‌ را قبول‌ نمي‌كند، فرياد وكلاي‌ كمپانيهاي‌ تجارت‌ انگليس‌ و اروپائي‌ به‌ آسمان‌رسيده‌ كه‌ ما دست‌ روي‌ دست‌ گذارده‌ از صبح‌ تا شام‌ به‌اندازة‌ مصارف‌ اجزاء فروش‌ نداريم‌، محصلين‌ ماليه‌ و شرابخانه‌ها وفواحش‌ و تياترها استعفا تقديم‌ نمودند كه‌ چون‌ دخل‌ نيست‌ وجه‌ مقرري‌ عايد نمي‌شود.

« لورد كرومر» در راپورت‌ خود به‌ لندن‌ مي‌گويد: «  درخصوص‌ پيش‌آمد اين‌ اوضاع‌ ناگوار هيچ‌ خلاف‌ سياست‌ و ضد پولتيك‌ اعمال‌ نشده‌ و بهيچوجه‌ هيچكس‌ را مقصر و مسئول‌ نمي‌توان‌ دانست‌ ولي‌ خاطر اولياي‌ متبوعه‌ام‌ را متذكرمي‌سازم‌ كه‌ اگر انجمن‌ حزب ‌الوطني‌ يك‌ سال‌ ديگر برقرار باشد و سلسلة‌ جنبان‌ امروزة‌ آسياي‌ غربي‌ و مركزي‌ و افريقاي‌ شمالي‌ سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ مرفه‌الحال‌ و آسوده‌خاطر در مصر زيست‌ كند؛ گذشته‌ از اينكه‌ تجارت‌ و سياست‌ بريطانيا  در قاهرة‌ افريقا بالمره‌ معدوم‌ گردد كه‌ سهل‌ است‌ ترس‌ آن‌ است‌ كه‌ سيادت‌ قاطبة‌ اروپا از هيمنة‌ اين‌ انجمن‌ عجيب‌، وجود تاريخي‌ كسب‌ نمايد و اثري‌ از او در صفحة‌ تمام‌ عالم‌ باقي‌ نماند».

    در راپورت‌ ديگرش‌ نيز مي‌گويد: «انجمن‌ حزب‌الوطني‌ مصر بدتر و سخت‌تر عائقي‌ است‌ كه‌ از براي‌ پيشرفت‌ ما تصور شود و بايد با كمال‌ سرعت‌ و عجله‌ از براي‌ تفرق‌ آن‌ دستور سريع‌ لازم ‌الاجرا برسد». در راپورت‌ ديگر مي‌گويد: « انجمن ‌حزب‌الوطني‌ مصر بهترين‌ برهاني‌ است‌ بر استيلاي‌ محيرالعقول‌ اعراب‌ در 13 قرن‌ پيش‌ كه‌ در كمتر از ربع‌ قرن‌ بر ثلث ‌معموره‌ استيلا و سلطنت‌ يافتند». يكي‌ از دعاة‌ نصاراي‌ قاهره‌ در راپورت‌ خود به‌ يكي‌ از اعضاي‌ مجمع‌ كنيسة‌ ( سان‌ پول‌) كه ‌بزرگترين‌ كنائس‌ دنياست‌ در لندن‌ مي‌گويد: « در دار خيال‌ هيچ‌ امري‌ از اين‌ واقعه‌ عجيب‌تر رخ‌ نداده‌ كه‌ هفتصد ميليون‌ اولاد انجيل‌ با كمال‌ علميت‌ و اقتدار و غيرت‌ كه‌ در خور طبيعت‌ بشر است‌ درمقابل‌ چهل‌ نفر كه‌ حقيقت‌ روح‌ يك‌ سيد درويش‌ ايراني‌ بيش‌ نيست‌ مقهور گردند».

يكي‌ از دكترهاي‌ مريضخانة‌ پورت‌ سعيد كه‌ اصلاً ايرلاندي‌ و كاتوليكي‌ مذهب‌ است‌ در كتاب‌ خود « فلسفة‌ مجامع‌»مي‌گويد: « شنيده‌ بودم‌ كه‌ مخترع‌ نقشة‌ شطرنج‌ خمس‌ مثقال‌ گندم‌ را از خانة‌ چهلمين‌ بر حسب‌ قانون‌ تضعيف‌ معمول‌ محمول ‌سه‌ هزار اطاق‌ راه‌آهن‌ يا سيصد و شصت‌ هزار شتر مي‌نمايد. يا يك‌ من‌ تبريز را بهمين‌ ميزان‌ تا خانها چهلمين‌ به‌ هفت‌ صد وبيست‌ و هفت‌ ميليون‌ و پنجاه‌ و نه‌ هزار و نهصد و هشت‌ خروار كه‌ مزروع‌ تمام‌ كره‌ و محمول‌ تمام‌ كشتي‌هاي‌ دنيا و كلية‌ راه‌هاي‌ آهن‌ خواهد بود مي‌كشاند؛ اما نديده‌ بوديم‌ كه‌ در پيشرفت‌ نفوذ و اتحاد كلمه‌ و ترقي‌ هيئت‌ جامعة‌ يك‌ ملتي‌ شديدترو سخت ‌تر از اين‌ تصاعد در خارج‌ صورت‌ پذيرد. مجال‌ آن‌ تصاعد و ترقي‌ چون‌ در وادي‌ اعتبار و كوهستان‌ وهم‌ است ‌صعوبتي‌ چندان‌ ندارد. چه‌ آن‌ وادي‌ منزل‌گاه‌ ضدين‌ و ارتفاع‌ نقيضين‌ هم‌ تواند بود. ولي‌ در تنگناي‌ مضيقه‌دار، تحقق‌ اين‌ سنخ‌تصاعد كه‌ يك‌ سنخ‌ تصاعد محيرالاوهام‌ والعقولي‌ است‌ انجمن‌ حزب‌الوطني‌ مصر اول‌ يك‌ تن‌ سيد درويش‌ ايراني‌ بيش‌ نبود بعد شيخ‌ محمد عبده‌ را جذب‌ نمود، رفته ‌رفته‌ به‌ چهل‌ نفر و الان‌ عمليات‌ آنها در مدت‌ نه‌ ماه‌ به‌ بيست‌ هزار و يكصد و هشتاد و يكنفر با سرماية‌ يك‌ كمپاني‌ معتبري‌ از تجارت‌خانه‌هاي‌ اروپ‌ تصاعد نموده‌. بديهي‌ است‌ كه‌ اگر هرماهه‌ يك‌ نفر زايش‌ مثل‌ خود نمايد به‌ بيست‌ سال‌ نخواهد كشيد كه‌ صفحة‌ پشت‌ و روي‌ كره‌ كمترين‌ جولان‌ آنها خواهد بود».

رئيس‌ بانك‌ انگليس‌ به‌ يكي‌ از صرافهاي‌ لندن‌ مي‌نويسد: « برادر عزيز! از غرائب‌ روزگار اينكه‌ اروپاي‌ امروزه‌ در مصر وفردا در تمام‌ دنيا مقهور معدودي‌ گردد كه‌ سلاحشان‌ فقط‌ ديانت‌ و بساطت‌ عيش‌ و جديت‌ در عمل‌ و نوع‌ خواهي‌ است‌».

يكي‌ از صاحب‌منصبان‌ انگليس‌ به‌ مادام‌ خود مي‌نويسد: « نگار عزيز من‌! اين‌ قريحة‌ سعادت‌ كه‌ بسرعتي‌ تندتر از سير برق ‌در جامعة‌ مسلمين‌ مي‌دمد گذشته‌ از اينكه‌ ملت‌ بريطانيا خصوصاً و كلية‌ اروپا بايد از مستملكات‌ خود دست‌ طمع‌ بشويند كه ‌سهل‌ است‌ بايد در نقطة‌ مركز دائرة‌ منطقة‌ جنوب‌ و شمال‌ كرة‌ زمين‌ حصني‌ حصين‌ از براي‌ خود تهيه‌ كند».

از توارد اين‌ همه‌ راپورتهاي‌ مدهش‌ و موحش‌ پي‌درپي‌ كه‌ في‌الحقيقه‌ راپورت‌ اعدام‌ اروپ‌ بود، ملت‌ انگليس‌ با كمال ‌جديت‌ در اعدام‌ و تفرقة‌ انجمن‌ مذكور و رئيس‌ آن‌ همت‌ گماشتند چرا؟ براي‌ اينكه‌ دانستند كه‌ اگر تساهل‌ ورزند و مماطله‌كنند محال‌ است‌ سياست‌ و دانش‌ بيسمارك‌. غلادستون‌، تدبير سر ادوارد گري‌، كنكاش‌ پارلمان‌ لندن‌ و برلين‌. غرش‌ توپ‌ هاون‌، و تفنگ‌ نارنجك‌ هوائي‌، سرنگ‌ دريائي‌، قوة‌ نظام‌ آلمان‌، فرم‌ اطريش‌، جمعيت‌ روس‌ از جلوگيري‌ و سد پيشرفت ‌اين‌ مقاصد عاليه‌ برآيند؛ چه‌ اين‌ نقشة‌ فرخنده‌ از كارگاه‌ قوة‌ مافوق‌الطبيعه‌ است‌. منزلگاه‌ مهندس‌ اين‌ نقشه‌ را مكان‌ در لامكان‌است‌. مخترع‌ اين‌ تركيب‌ عجيب‌ از آلايش‌ شهوت‌ و غضب‌ مبري‌ است‌، خدنگ‌ فكر محدود و دست‌ اسير طبيعت‌ و چنگال ‌زندانيهاي‌ زمان‌ و مكان‌ و نعرة‌ غريق‌ درياي‌ شهوت‌ و غضب‌ كجا كه‌ به‌ساحت‌ قدس‌ او برسد؟ از اينرو برخلاف‌ تمام‌ نواميس‌بشريت‌، دولت‌، مسلك‌، بهيميت‌ را پيش‌ گرفت‌. ادارة‌ عرفيه‌ در مصر اعلان‌ و سدمعظم‌ را روانة‌ اروپ‌ كرده‌ شيخ‌ مفتي‌ را سه ‌سال‌ محكوم‌ تبعيد و بعضي‌ اعضا را گرفتار و برخي‌ را در ادارات‌ مستخدم‌ و معاش‌ كلي‌ دربارة‌ آنها مقرر مي‌دارند. انجمن‌حزب ‌الوطني‌ سيد يا مفتاح‌ سعادت‌ مصر به‌ روايتي‌ پس‌ از نه‌ ماه‌ و چند روز دار فاني‌ را وداع‌ گفت‌. و از اين‌ تاريخ‌ به‌ بعد تمام‌شش‌ جهة‌ اروپا چشم‌ شدند كه‌ نگذارند در فضاي‌ ملك‌ و ملت‌ اسلام‌ نسيم‌ صبح‌ سعادت‌ شروع‌ به‌ وزيدن‌ نمايد».

( اين‌ بود خلاصه‌ مطلب‌ «گفتار خوش‌ يارقلي‌» كه‌ مؤلف‌ آن‌ هم‌ از شاگردان‌ و تربيت‌يافتگان‌ حضور سيد بوده‌ است‌. صفات‌ الله‌).

علت‌ ديگر تبعيد سيد اينكه‌ در اين‌ مدت‌ توقف‌ در مصر سيد به‌ تعليم‌ و تربيت‌ و ارشاد مسلمانان‌ مصر مشغول‌ بوده‌ تا اينكه ‌بواسطة‌ نفوذ و غلبة‌ سيد كم‌كم‌ حسد فقهاي‌ كهنه‌ مشرب‌ كه‌ هميشه‌ از عوام‌ استفاده‌ كرده‌اند به‌حركت‌ آمده‌. به‌ تدريس‌ فلسفة ‌ابن ‌سينا و يك‌ كره‌ كه‌ سيد براي‌ تفهيم‌ شاگردان‌ و نشان‌دادن‌ شكل‌ زمين‌ به‌ مسجد آورده‌ بود، غوغا بلند شد. و چون‌ انگليسها  بر اعرابي ‌پاشا استيلا مي‌يابند از موقع‌ استفاده‌ كرده‌ بواسطة‌ خوفي‌ كه‌ از فعاليت‌ سيد داشتند قيام‌ او را در مصر صلاح‌ نمي‌دانند و برخلاف‌ تمام‌ نواميس‌ بشريت‌ درحدود 1296 ه سيدجمال‌الدين‌ را با خادم‌ و شاگرد خود ابوتراب‌، از مصر خارج ‌مي‌نمايند.

(7) ـ اين‌ كتاب‌ به‌ قلم‌ فقيد مرحوم‌ شيخ‌ محمد محلاتي‌ غروي‌ تحرير و به‌ سعي‌ و اهتمام‌ جناب‌ آقا سيد محمود در مطبعة‌ علوية‌ نجف‌ اشرف‌ در سال‌ 1340 به‌ چاپ‌ رسيده‌.گرچه‌ اساس‌ اين‌ كتاب‌ مبني‌ بر رد  دعاوي‌ ميرزا علي ‌محمد باب‌ است‌ اما بسياري‌ از حقايق‌ و اطلاعات‌ تاريخي‌ و جغرافيائي‌ و اقتصادي‌ و اجتماعي‌ ايران‌ و بين ‌النهرين‌  را  حاوي‌ است‌ و براي‌ علماي‌ روحاني‌ ايران‌ بهترين‌ نمونة‌ امتثال‌ است‌. ( ايرانشهر)

حركت‌ سيد به‌ هند و رفتنش‌ به‌ لندن‌ و پاريس‌

سيد پس‌ از خروج‌ از مصر به‌هند رهسپار گشت‌ و در حيدرآباد دكن‌ به‌خيال‌ اتحاد اسلام‌ مسكن‌ گزيد. در آنجا بخواهش ‌محمد و اصل‌ مدرس‌ رياضي‌ مدرسة‌ اعزة‌ در تاريخ‌ 19 محرم‌ 1298 رسالة‌ نيچريه‌ را در رد دهريه‌ نوشت‌ كه‌ در بمبئي‌ چاپ ‌شده‌ و تاريخ ‌الافغان‌ را به‌عربي‌ انشاء فرمود. و در سال‌ 1299 پيش‌ از قشون‌كشي‌ انگليس‌ به‌ مصر حكومت‌ هند، سيد را ازحيدرآباد دكن‌ به‌ كلكته‌ خواست‌ و در آنجا نگه‌ داشت‌ تا وقتي‌ كه‌ غائلة‌ مصر ختم‌ شد. با مرحوم‌ سرسالار وزير حيدرآباد وسرسيد احمدخان‌ ملاقي‌ شدند و بواسطة‌ مسئلة‌ مصر و عدم‌ خوشنودي‌ او نزد انگليسيان‌ از هند به‌ آمريكا رفت‌ و يا ابتدا به ‌لندن‌ مي‌رود و در حدود 1300 به‌ انگلستان‌ نزول‌ مي‌كند. پس‌ از اندك‌ توقفي‌ به‌ پاريس‌ مي‌رود. « ويلفريد بلنت‌» سياسي‌ ونويسندة‌ معروف‌ انگليسي‌ او را در پاريس‌ در منزل‌ خود مي‌پذيرد و با فراريان‌ مصري‌ محشور بوده‌. ويلفريد كه‌ عازم‌سياحت‌ هند بوده‌ بخواهش‌ خود او سيد سفارش‌ و توصية‌ او را به‌ پيروان‌ خود در هند مي‌نويسد. بنابه‌ گفتة‌ خود بلنت‌ آن‌ كاغذتأثير زياد داشته‌ و خيلي‌ بدرد او مي‌خورد.

بقولي‌ سه‌ سال‌ در پاريس‌ مشغول‌ خدمت‌ به‌عالم‌ اسلام‌ بوده‌ و از براي‌ استخلاص‌ عالم‌ اسلام‌ از قيد ذلت‌ و مسكنت ‌جريدة‌ فريدة‌ « العروة‌ الوثقي‌» را به‌ محرري‌ شيخ‌ محمد عبده‌، برضد پلتيك‌ انگليسيان‌ و اروپائيان‌ در تاريخ‌ 1301 ه تأسيس‌ و مجاناً به‌ جميع‌ جهات‌ شرقيه‌ توزيع‌ مي‌فرمود و شمارة‌ اول‌ اين‌ روزنامه‌ در 15 جمادي‌ الثاني‌ 1301 هجري‌ منتشر گرديد.جريدة‌ عروة‌ الوثقي‌ يا نفخة‌ صور اسرافيل‌ چنان‌ ولولة‌ حس‌ و زلزلة‌ حيات‌ و استقلال‌ و قريحة‌ سعادت‌ در اجساد مردة‌  مسلمانان‌ دنيا انداخت‌ كه‌ دول‌ استعمارية‌ اروپ‌ عموماً از خوف‌ نهضت‌ مستعمرات‌ اسلاميه‌ متزلزل‌ و اركان‌ سياستشان‌مضطرب‌ گرديد. لهذا از تزايد نفوس‌ اين‌ جريده‌ به‌ تشويش‌ افتادند و به‌ انواع‌ مختلفه‌ من‌جمله‌ دخول‌ آن‌ در تمام‌ متصرفات‌انگليس‌ اسباب‌ تعطيل‌ آنرا انگليسها فراهم‌ آوردند. و از طرف‌ فرانسه‌ هم‌ در باطن‌، تأييد شد. تا آنكه‌ كوكب‌ جريدة‌عروة‌الوثقي‌ در برج‌ هيجدهم‌ غروب‌ نمود ( محل‌ نوشتن‌ جريدة‌ مذكور كه‌ سيد با شيخ‌ محمد عبده‌ مشغول‌ نوشتن‌ آن‌ بودنددر كوچة‌ سيز و در كوچة‌ مارتل‌ بوده‌، در دو محل‌).

راجع‌ به‌ سياست‌ شرق‌ روزنامه‌هاي‌ فرانسه‌ مقالاتي‌ از سيد انتشار مي‌دادند كه‌ اغلب‌ جرايد انگليس‌ از مطالب‌ آن‌ اقتطاف‌ مي‌نمودند. خصوصاً موقعي‌ كه‌ در پاريس‌ بودند مباحثه‌اش‌ در جرايد فرانسه‌ با « ارنست‌ رنان‌» عالم‌ مشهور فرانسوي‌ در موضوع‌ اسلام‌ و علم‌، اهميت‌ بسيار داشته‌. و در آنوقت‌ مسئلة‌ مهدي‌ متمهدي‌ سوداني‌ افكار انگلستان‌ را مشغول‌ داشته‌ بود و سيد در مرابطه‌ و مخابره‌ با مهدي‌ بود و مذاكرة‌ آن‌ شد كه‌ سيد واسطة‌ صلح‌ مابين‌ متمهدي‌ و انگلستان‌ باشد و ظاهراً گلادستون ‌صدر اعظم‌ انگليس‌ هم‌ در اين‌ كار حاضر شد، ولي‌ بالاخره‌ وزارت‌ خارجة‌ انگليس‌ آنرا رد كرد و پس‌ از استعفاي‌ گلادستون‌ از وزارت‌ در بيستم‌ شعبان‌ 1302 و وزير هندوستان‌ شدن‌ چرچيل‌ درباب‌ يك‌ اتحادي‌ ميان‌ عالم‌ اسلامي‌ و انگليس‌ مذاكره‌تجديد و سيد در دهم‌ شوال‌ وارد لندن‌ شده‌ و در خانة‌ بلنت‌ منزل‌ كرده‌ بيش‌ از سه‌ ماه‌ مهمان‌ مشاراليه‌ بوده‌ و با چرچيل‌ و « سر دروموند ولف‌» مذاكراتي‌ نمودند.

 در ماه‌ ذيقعدة‌ آنسال‌ قرار شد كه‌ سيد به‌ اتفاق‌ ولف‌ مزبور به‌ اسلامبول‌ برود. ولف‌ به‌سمت‌ نمايندگي‌ انگليس‌ در مصرمأمور شده‌ بود و مي‌خواست‌ قبلاً به‌ اسلامبول‌ رفته‌ با سلطان‌ عثماني‌ قراري‌ درباب‌ مصر بدهد. و ضمناً گفتگوي‌ آن‌ بود كه‌ مشاراليه‌ تخلية‌ مصر را از قشون‌ انگليس‌ وعده‌ داده‌ بود لهذا وجود سيد را به‌واسطة‌ نفوذش‌ در درباريان‌ سلطان‌ كه‌ طرفداران‌ عالم‌ اسلام‌ بودند مفيد ديده‌ و مصمم‌ بود به ‌اتفاق‌ سيد به‌ دربار عثماني‌ برود ولي‌ بالاخره‌ تنها رفت‌ و سيد بسيار از اين‌ فقره  ‌بغيظ‌ آمده‌ و در حدود 1303 از پاريس‌ رهسپار مشرق‌ زمين‌ شدند و خيال‌ رفتن‌ به ‌نجد و قطيف‌ و يمن‌ را داشتند كه‌ در آنجا  خلافت‌ اسلامي‌ متمدني‌ بوجود آورند و اسباب‌ اتحادي‌ فيمابين‌ مسلمانان‌ عموماً و  ايران‌ و تركيه‌ و افغان‌ خصوصاً منعقد كنند.

آمدن‌ سيد به‌ طهران‌ برحسب‌ دعوت‌ ناصرالدين‌ شاه‌

باعث‌ آمدنش‌ در ايران‌ اين‌ شد كه‌ ناصرالدين‌ شاه‌ در سياحت‌ اروپا آوازة‌ شهرت‌ و نفوذ كلمه‌ و لياقت‌ ذاتية‌ سيد جمال‌الدين‌ را بطوري‌ مشعشع‌ ديد در فضاي‌ انجمنها و ستونهاي‌ جرايد و مطبوعات‌ اروپا سمت‌ انعكاس‌ پذيرفته‌ كه‌ كمترافتخاري‌ از براي‌ نژاد شرق‌ عموماً و اسلاميان‌ خصوصاً و ايرانيان‌ بالاخص‌ بهتر از آن‌ وجود مسعود تصور شود ( ولي‌ او  را  افغاني‌ پنداشته‌ و ايراني‌ نمي‌دانسته‌) ميرزاحسن‌خان‌ صنيع‌الدوله‌ وزير انطباعات‌ معلوم‌ مي‌نمايد كه‌ سيد ايراني‌ و اسدآبادي ‌است‌ و مراتب‌ را به‌ ناصرالدين‌شاه‌ عرض‌ مي‌كند. شاه‌ هم‌ قلباً طالب‌ ملاقات‌ سيد مي‌شوند و امر مي‌كنند كه‌ در هر نقطه‌اند، به‌ايرانش‌ دعوت‌ نمايند.

و در اوقاتي ‌كه‌ سيد از پاريس‌ و لندن‌ بعزم‌ نجد و قطيف‌ رخت‌ سفر بسته‌ و چند مرحله‌ از منازل‌ پيموده‌ صنيع ‌الدوله‌ حسب‌ الامر به‌ ايرانش‌ دعوت‌ مي‌كند، سيد هم‌ تقاضاي‌ ايشانرا پذيرفته‌ عطف‌ عنان‌ بجانب‌ ايران‌ و از طريق‌ عربستان‌ درشانزدهم‌ شهر شعبان‌ 1303 ه در بوشهر وارد منزل‌ حاج‌ احمدخان‌ سرتيپ‌ مي‌شوند. چندماهي‌ در آنجا مشغول‌ تعليم‌ وتربيت‌ و ارائة‌ طريق‌ اسلاميت‌ و حريت‌ بودند و امثال‌ فرصت‌ شيرازي‌ و ميرزا نصرالله كه‌ بعدها ملك‌المتكلمين‌ شد. از آن‌بزرگوار استفادة‌ فيض‌ مي‌نمايند.

در ماه‌ ذيقعده‌ 1303 به‌عزم‌ طهران‌ بموجب‌ دعوت‌ ناصرالدين‌شاه‌ از بوشهر عازم‌ اصفهان‌ مي‌شوند. ظل‌السلطان‌  ورود  به‌ اصفهانش‌ را تلگرافاً به‌ دربار ايران‌ مخابره‌ و مستدعي‌ ده‌ روز توقف‌ آن‌ سيد جليل‌ و عالم‌ نبيل‌ مي‌شوند. و در اصفهان‌ درمنزل‌ يكي‌ از دوستان‌ خود كه‌ اسمش‌ را فراموش‌ كرده‌ام‌ مي‌كند. همه‌روزه‌ ظل ‌السلطان‌ را به‌ توسعة‌ معارف‌ و عدالت‌ و ترقي‌ مملكت‌ توصيه‌ مي‌نموده‌اند. پس‌ از ده‌ روز از اصفهان‌ عازم‌ طهران‌ مي‌شوند. سهام ‌السلطنه‌ مصطفي‌ قليخان‌ كه‌ در آنوقت‌ حاكم‌ يزد و كاشان‌ بوده‌ او را مهماندار و چندنفر اجزاي‌ خود را در خدمت‌ سيد تا مركز مي‌فرستند. در بيست‌ و دويم  ‌ربيع‌الثاني‌ 1304 محترماً وارد طهران‌ و در خانة‌ حاج‌ محمدحسن‌ امين‌الضرب‌ كه‌ يكي‌ از دوستان‌ خود بوده‌ منزل‌ مي‌كند.

اين‌ بنده‌ نگارندة‌ سطور ( ميرزا لطف‌اللهخان‌ اسدآبادي‌ همشيره‌زادة‌ سيد) چون‌ از دعوت ‌نمودن‌ به‌ ايرانش‌ مطلع‌ بودم‌، از طريق‌ اصفهان‌ و شيراز در سنة‌ مذكور بقصد زيارتش‌ از اسدآباد عازم‌ در اصفهان‌ از ورودش‌ آگاه‌ شدم‌؛ ظل‌السلطان‌ احضارم‌ نموده‌ تحقيقاتي‌ كرده‌ بعد از شش‌ روز توقف‌ بجانب‌ كعبة‌ مقصود به‌طهران‌ شتافتم‌. در روز ورود به‌ طهرانم‌ ناصرالدين‌ شاه ‌آن‌ فيلسوف‌ اعظم‌ اسلام‌ را احضار نموده‌ بودند. در عصر همان‌ روز به‌ فيض‌ حضور سعادت‌ دستورش‌ نائل‌ و دست‌ مباركش‌ را بوسيدم‌ ـ تا روزيكه‌ عازم‌ فرنگستان‌ شدند در خدمتشان‌ به‌ استفادة‌ فيوضات‌ مشغول‌ بودم‌.

شرح‌ حال‌ آن‌ بزرگوار و ورود به‌ طهرانش‌ مجملاً اينست‌: ناصرالدين‌ شاه‌ در روز ملاقات‌ به‌ سيد مي‌گويند از اينكه‌ دعوت ‌ما را اجابت‌ و متحمل‌ زحمت‌ مسافرت‌ به‌ ايران‌ شده‌ايد و شما را ملاقات‌ نمودم‌ بسيار خوشوقتم‌ و حضرت‌ شما بهر لباس‌ كه ‌باشيد من‌ شما را مي‌شناسم‌ و مي‌توانم‌ بر سلاطين‌ عصر خود فخر كنم‌ كه‌ مانند شما فيلسوف‌ عظيم‌الشأني‌ از مملكت‌ ايران ‌بوجود رسيده‌ كه‌ از نتيجة‌ علم‌ و فضل‌ و حكمت‌ شما ممالك‌ خارجه‌ بهره‌ مند و مستفيد شده‌اند و دانايان‌ و حكماي‌ خارجه ‌به ‌فضل ‌ و دانش‌ و استادي‌ شما اعتراف‌ دارند. و از زحمات‌ شما در عالم‌ اسلام‌ در مصر و هند و افغان‌ و اسلامبول‌ و ساير نقاط ‌اروپا آگاه‌ مي‌باشم‌ و تعجب‌ دارم‌ كه‌ وحيداً بدون‌ وسائل‌ در ممالك‌ خارجه‌ به‌ اين‌ كارهاي‌ بزرگ‌ چطور اقدام‌ و قيام‌نموده‌ايد؟ چرا بايد ملل‌ اجنبي‌ از فيوضات‌ شما مستفيض‌ و اهالي‌ وطن‌ شما از آن‌ محروم‌ باشند و ما را در آبادي‌ ايران‌ و ترقي‌آن‌ چه‌ بايد  و وسايل‌ مابه‌الترقي‌ آن‌ چيست‌؟

سيد: مي‌توانم‌ بر خود ببالم‌ كه‌ شهريار ايران‌ از اين‌ خواب‌ گران‌ بيدار و به‌  فكر آبادي‌ مملكت‌ و ترقي‌ ملت‌ افتاده‌ و  مرا شناخته‌ايد. بلي‌ ايراني‌ و اسدآبادي‌ هستم‌. بحمدالله تمام‌ علوم‌ در سينة‌ من‌ درج‌ است‌. به‌تنهائي‌ و خردي‌ من‌ ننگريد؛ زيرا كه‌ مي‌توانم‌ با اين‌ مشت‌ كوچك‌ خود كوه‌ دماوند را به‌ اين‌ بزرگي‌ در قعر زمين‌ فرو ببرم‌! در هر كجا بوده‌ام‌ و باشم‌، قصدم‌ ترقي ‌و عظمت‌ مسلمين‌ و حفظ‌ بيضة‌ اسلام‌ و استقلال‌ مملكت‌ آنان‌ بوده‌ و هست‌. هرگاه‌ قصد و نيت‌ سلطاني‌ را موافق‌ بينم‌ بقدرتوانائي‌ مساعدت‌ با نيات‌ خيرية‌ سلطاني‌ خواهم‌ نمود. خرابي‌ ايران‌ و ذلت‌ اهالي‌ بدبخت‌ آن‌ تماماً از خود شهريار است‌».

با دلايل‌ واضحه‌ عيوبات‌ را مدلل‌ نموده‌ بودند. منجمله‌ يكي‌ از آنها داشتن‌ هشتاد حرم‌ كه‌ هريك‌ از آنها داراي‌ چند خادم‌ و خدمه‌اند و تجملات‌ آنها را مملكتي‌ لازم‌ است‌ بوده‌. اجمالاً عيوبات‌ را نشان‌ و راه‌ چاره‌ را مي‌نمايند. اما نه‌ به‌ اين‌ قاعده‌ و قانون‌ كه‌ فعلاً رفتار مي‌نمايند و فقط‌ لباس‌ و اسم‌ عوض‌ شده‌.

اظهارات‌ خيرخواهانة‌ سيد در قلب‌ ناصرالدين‌شاه‌ زايدالوصف‌ مؤثر افتاد و تمام‌ بيانات‌ سيد را پذيرفته‌ انجاز مقاصد وترتيب‌ اصلاحات‌ اداري‌ را بطوري‌ قطعي‌ متعهد شد. صنيع‌الدوله‌ را در دفعة‌ اول‌ ملاقات‌ نمودن‌ مرحوم‌ سيد لقب‌اعتمادالسلطنه‌ مي‌دهند. و ايشان‌ تكليف‌ رئيس‌الوزرائي‌ و رياست‌ دارالشورا به‌ آن‌ بزرگوار مي‌نمايند قبول‌ نمي‌كنند ومي‌گويند در دنيا طالب‌ رياست‌ نبوده‌ و نيستم‌ و بجز تربيت‌ و ترقي‌ مسلمانان‌ و آبادي‌ وطن‌ مقصدي‌ ديگر نداشته‌ و ندارم‌.آنچه‌ را كه‌ امروز درخور و بايست‌ است‌ مي‌گويم‌ شاه‌ و عقلاي‌ مملكت‌ به‌نظر صائب‌ دقيق‌ در آن‌ ملاحظه‌ و تفكر نمايند آنچه‌ را مقرون‌ به‌صلاح‌ دانستند تصويب‌ نموده‌ مجري‌ دارند. ناصرالدين‌ شاه‌ قبول‌ نموده‌ امر مي‌كند از طبقات‌ وزرا وعلما و تجار و صنوف‌ ممتازه‌ خدمت‌ آن‌ سيد عاليقدر آمده‌ ترتيب‌ امورات‌ لازمه‌ و ادارات‌ و مجلس‌ را معين‌ و قانوني‌ كه‌لازم‌ است‌ بنويسند. بعد از چند جلسه‌ جملگي‌ براي‌ امتثال‌ امر سيد حاضر مي‌شوند.

به‌ اين‌ واسطه‌ در هر محفلي‌ ذكري‌ و در هر انجمني‌ گفتگوئي‌ در اين‌باب‌ بود و تا چندي‌ جز اين‌ صحبت‌ و مذاكره‌ حرف‌ و صحبتي‌ دربين‌ خاص‌ و عام‌ مردم‌ طهران‌ نبود. سيد هم‌ با آن‌ نفوذ كلمه‌ و قوة‌ خطابة‌ مؤثري‌ كه‌ داشت‌ در طهران‌ هم‌ مانند همه ‌جا با كمال‌ جرئت‌ و صراحت‌ از خرابي‌ اوضاع‌ مملكت‌ و لزوم‌ اصلاحات‌ و ترقي‌ و تمدن‌ برضد استبداد حرف‌ مي‌زد  و كلمة‌ حريت‌ و مدنيت‌ را درميان‌ كلمه‌هاي‌ روشن‌ جاي‌ داد، و مستقيماً در مقام‌ ارشاد و تنبيه‌ اين‌ ملت‌ بخت‌ برگشتة‌ خواب ‌رفته ‌برآمد.

بطوريكه‌ درخور آبهواي‌ طهران‌ بود از انتشار لوائح‌ و مقالات‌ جانسوز در محضر علما و اعيان‌ و اكابر و تجار و القاء مواعظ‌ متوسل‌ گرديدند. ـ اين‌ نفس‌ آتشين‌ بقدر ذرة‌ بر دل‌ آهنين‌ اين‌ ملت‌ اثر نكرد بغير از عدة‌ ـ تا اينكه‌ بواسطة‌ نقص‌ عيش‌همايوني‌ و سلب‌ لاحدي‌ كه‌ لازمة‌ اصلاح‌ اداري‌ است‌، بعضي‌ از وزراء خائن‌ خود خواه‌ و پارة‌ از علماء سوء بي‌عمل‌ كه‌ همه‌ وقت‌ از عوام‌ مردم‌ استفاده‌ كرده‌اند، به‌ تحريك‌ و همدستي‌ دستهاي‌ اجنبي‌ متفق‌ و در مقام‌ شكايت‌ و مغلطه‌ كاري‌ برآمدند واز روي‌ حسادت‌ و اغراض‌ شخصيه‌ وطن‌ عزيز ما را خراب‌ خواستند و راضي‌ به‌ اطاعت‌ اجانب‌ شده‌ درمقام‌ ضديت‌ برآمدندو ناصرالدين ‌شاه‌ را به ‌سخنان‌ غرض‌ آميز زياده‌ از حد، خائف‌ نمودند كه‌ مبادا اساس‌ مدنيت‌ و مشروطيت‌ در ايران‌ استوار وبرقرار شده‌  وجود خبيث‌ خائنشان‌ نابود و عاطل‌ گردد.

تا اينكه‌ اولياي‌ دولت‌ خاصه‌ ميرزاعلي‌ اصغرخان‌ صدراعظم‌ خائن‌ كه‌ مذاق‌ سيد در مزاج‌ آن‌ مانند سم‌ قاتل‌ بود شاه ‌ساده ‌لوح‌ را از وعدة‌ خود پشيمان‌ نموده‌ و خاطرش‌ را از سيد رنجانيدند و بحدي‌ سعايت‌ نمودند كه‌ گفتند اگر چهار روزديگر سيد در طهران‌ بماند سلطنت‌ را صاحب‌ و شما را خلع‌ خواهد كرد. شاه‌ بسيار متوحش‌ شده‌ محرمانه‌ به‌حاجي‌محمدحسن‌ امين‌الضرب‌ كه‌ ميزبان‌ سيد بوده‌، ابلاغ‌ مي‌نمايد كه‌ توقف‌ سيدجمال‌الدين‌ را در طهران‌ به‌جهاتي‌ چند مناسب‌نمي‌دانم‌ به‌ ايشان‌ بگوئيد چندي‌ بروند خراسان‌ باشند تا وقتي‌ مناسب‌ ديده‌ ايشان‌ را بطلبم‌. حاجي‌ محمدحسن‌ فرمايش‌ شاه‌ رابه‌ سيد مي‌رساند جواب‌ مي‌گويند حال‌ كه‌ زمستان‌ است‌ هواها كه‌ خوب‌ شد، بهرجا كه‌ خود ميل‌ داشته‌ باشم‌ خواهم‌ رفت‌. پس‌از گذشتن‌ زمستان‌ و اعتدال‌ هوا اين‌ مختصر را به‌ناصرالدين‌ شاه‌ بعدالعنوان‌ نوشتند:

« عزم‌ نجد و قطيف‌ را داشتم‌ صنيع‌الدوله‌ ( اعتمادالسلطنه‌) برحسب‌ امر شهرياري‌ بدارالخلافة‌ البهيه‌ دعوتم‌ نمود امتثال‌ نموده ‌آمدم‌ بحمدالله شرف‌ شمول‌ حاصل‌ شد اكنون‌ قصد عزيمت‌ فرنگستان‌ را دارم‌ اجازة‌ سلطان‌ را فريضة‌ ذمة‌ خود مي‌دانم‌ و بجزاستحصال‌ اذن‌ مقصد ديگر نيست‌. البته‌ هرجا باشم‌ خود را خادم‌ مقاصد عاليه‌ و مساعد افكار خيرية‌ شهرياري‌ كه‌ حفاظت‌ دين‌ وصيانت‌ حوزة‌ مسلمين‌ است‌ مي‌دانم‌. اللهم‌ ايد بآرائه‌ الصائبة‌ هذه‌الملة‌ و شيّد بعزائمه‌ الثابتة‌ اساس‌ سلطنة‌ هذه‌الامة‌ الغرا و السلام‌

(جمال‌الدين‌ الحسيني‌)».

ناصرالدين‌ شاه‌ چنين‌ پاسخ‌ نوشت‌:

« جناب‌……… آقاي‌ سيد جمال‌الدين‌ مقصود ما از ملاقات‌ شما حاصل‌، اكنون‌ كه‌ مي‌خواهيد به‌ فرنگستان‌ برويد بسيار خوب‌ است‌ محض‌ اينكه‌ وجود مبارك‌ ما  را  در نظر داشته‌ باشيد و فراموش‌ ننمائيد يك‌ انفيه ‌دان‌ الماس‌ جهت‌ شما فرستادم‌ و ما هم‌ هيچوقت‌ شما را فراموش‌ نخواهيم‌ كرد. شهر رجب‌ 1304».

ميرزاعلي‌ اصغرخان‌ كه‌ در آنوقت‌ امين‌السلطان‌ بود، دستخط‌ را با انفيه‌دان‌ آورده‌ بضميمة‌ هزارتومان‌ با يك‌ حلقه‌انگشتري‌ الماس‌ هم‌ از خود تقديم‌ مي‌نمايد. آن‌ اولين‌ فدائي‌ راه‌ اسلام‌، وجه‌  را عيناً رد نمود. انگشتري‌ را در حضورامين ‌السلطان‌ به‌ محمد حسين‌ آقا پسر مرحوم‌ حاجي‌ محمد حسن‌ امين‌الضرب‌، بخشيدند. قوطي ‌ را خواستند پس‌ بفرستند بعضي‌ها صلاح‌ ندانستند، پس‌ از چند روز ديگر قوطي‌  را به‌……. بخشيدند.

حركت‌ سيد به‌ روسيه‌ و ملاقاتش‌ با ناصرالدين‌ شاه‌ و دعوتش‌ بار دوم‌ به‌ ايران‌

در نهم‌ شعبان‌المعظم‌ 1304 ه از طهران‌ عازم‌ فرنگستان‌ شده‌ به‌روسيه‌ رفتند و در شهر ولادي‌ قفقاز مهمان‌ محمدعليخان‌ كاشي‌ بود و در آنجا ماند. امين‌الضرب‌ نيز از طهران‌ رسيد و به‌ اتفاق‌ به‌ مسكو رفتند كه‌ بعدها قونسول‌ در آن‌ شهر گرديد،مهمان‌ بودند. بعد امين‌الضرب‌ به‌ پاريس‌ رفت‌ و سيد عازم‌ پترسبورگ‌ شدند.

در مسكو با كاتكوف‌ مدير جريدة‌ مسكو ملاقات‌ كرد و براي‌ اتحاد روس‌ و دول‌ اسلامي‌ برضد انگليس‌ كار مي‌كرد. به‌ روايتي‌ خود كاتكوف‌ تلگرافاً ملاقات‌ سيد را خواهش‌ و درخواست‌ نموده‌ بود. و در مدت‌ كمي‌ كاتكوف‌ وفات‌ مي‌نمايد و در يازدهم‌ شهر ذيقعده‌ 1304 سيد به‌ پترسبورگ‌ مي‌رود و قريب‌ دوسال‌ در آنجا بوده‌ و با رجال‌ نامي‌ و اشخاص‌ سياسي‌آن‌ مملكت‌ بسر مي‌برد. مقدمش‌ را گرامي‌ مي‌شمارند و از او خوب‌ پذيرائي‌ مي‌نمايند.

از آنجا به‌ اطريش‌ رهسپار مي‌شوند. در سفر اخير فرنگستان‌ ناصرالدين‌شاه‌ در وينه‌ پايتخت‌ اطريش‌ آن‌ مرحوم‌ را ملاقات ‌و از وضع‌ رفتار و حالات‌ و رتبه‌ و مقام‌ سيدجليل‌القدر متحير و از ملاقاتش‌ بسيار اظهار مسرت‌ مي‌نمايد. مجدداً سيد  را  دعوت‌ به‌ همراهي‌ و آمدن‌ به‌ ايران‌ مي‌نمايد. سيد قبول‌ نمي‌كند و رفتاري‌ كه‌ از دعوت‌ سابق‌ از خائنين‌ درباريان‌ ديده‌ وسعايت‌ مغرضين‌ را با مقاصد سوء آنها نصب‌العين‌ شاه‌ مي‌نمايد. پس‌ از مذاكرات‌ بسيار و اصرار ناصرالدين‌شاه‌ قرار به‌دست‌دادن‌ و بستن‌ عهد و خلف‌ ننمودن‌ و به‌ سعايت‌ مغرضين‌ گوش‌ندادن‌ مي‌شود. شاه‌ به‌ يكي‌ از همراهان‌ خود مي‌گويد كه‌ ازجانب‌ من‌ دست‌ معاهده‌ به‌جانب‌ آقاي‌ سيدجمال‌الدين‌ بسپاران‌! وحيد دهر دست‌ او را بازپس‌ زده‌ مي‌گويد دست‌ تو را بادست‌ من‌ لايق‌ عهد نيست‌ و نشايد در اين‌ معاهدات‌ بجز دست‌ سلطان‌ دست‌ ديگري‌ را سزا و مناسبتي‌ نيست‌ كه‌ با دست‌ من‌عهد ببندد خود ناصرالدين ‌شاه‌ دست‌ پيش‌ آورده‌ عهد موافقت‌ را براي‌ آمدن‌ سيد به‌ ايران‌ از هر جهت‌ مؤكد و محكم‌مي‌نمايند و هريك‌ نطقي‌ در مستحكم‌ داشتن‌ عهد و ميثاق‌ خود بيان‌ مي‌كنند.

ناصرالدين‌ شاه‌ براي‌ استرضاي‌ خاطر دولت‌ روسيه‌ كه‌ بواسطة‌ امتياز بانك‌ شاهنشاهي‌ و افتتاح‌ رود كارون‌ به‌ كشتي ‌هاي‌ انگليس‌ دولت‌ روسيه‌ بر امين‌السلطان‌ آشفته‌ بودند مي‌خواسته‌ است‌ يكي‌ از ملتزمين‌ را به‌دربار پترسبورگ‌ روانه‌ دارد بواسطة ‌خالي‌بودن‌ كيسه‌هاي‌ مملو از زر و سيم‌ كه‌ به‌ مصارف‌ معينة‌ فرنگستان‌ صرف‌ لهو و لعب‌ و… و… و… شده‌ بود بطوريكه‌ منظور بوده‌ وسايل‌ آن‌ مهيا و آماده‌ نبود و به‌هريك‌ از همراهان‌ امر و تكليف‌ متحمل‌شدن‌ اين‌ زحمت‌ و انجام‌ مطلب‌ را مي‌نمايند هريك‌ به‌ نوعي‌ معتذر مي‌شود. قرار مي‌دهند كه‌ در  ورود به‌ طهران‌ يك‌ نفر  را  براي‌ انجام‌ آن‌ مقصود انتخاب‌  و  به‌ پترسبورگ‌( پايتخت‌ روسيه‌ سويت‌) گسيل‌ دارند. آن‌ دانشمند يگانه‌ از روي‌ حميت‌ و غيرت‌ اسلام‌پرستي‌ نظر به‌ رابطه‌ و نفوذيكه‌ دردربار روسيه‌ داشت‌ و از آنجائيكه‌ بهر صدمه‌ و لطمه‌اي‌ كه‌ به‌ نفوذ انگليس‌ وارد مي‌شد، خوشنود بود انجام‌ مطالب‌ فوق ‌الذكررا بدون‌ مخارج‌ و اخذ ديناري‌ بعهده‌ مي‌گيرد.

ناصرالدين‌شاه‌ به‌سمت‌ ايران‌ و سيدجمال‌الدين‌ به‌جانب‌ پترسبورگ‌ روانه‌ مي‌شوند. و بقول‌ خود با « دوگيرس‌» رئيس‌الوزراء روس‌ و زينويف‌، مستشار وزارت‌ خارجه‌ و ايغناتيف‌ و مادام‌ نويكوف‌ و ژنرال‌ ريختر و ژنرال‌ ابروچف ‌ملاقات‌ و مذاكره‌ كرده‌ و كامياب‌ به‌ طهران‌ برگشت‌.

زجر و تبعيد سيد از طهران‌ و آمدنش‌ به‌ بصره‌

خوشبختانه‌ حقير نويسندة‌ اين‌ تسطير در آن‌ سال‌ طهران‌ بودم‌ و فقط‌ انتظار ورود سيد و تشرف‌ به‌ حضورش‌ را داشتم‌ تااينكه‌ مژدة‌ تشريف ‌فرمائي‌ به‌ طهرانش‌ را از مسكو به‌ طهران‌ بشارت‌ دادند و در اين‌ بينها شاه‌ وارد طهران‌ شد و تقريباً بعد ازدوماه‌ ديگر سيد در سال‌ 1307 هجري‌ وارد ضراب‌خانه‌ بيرون‌ شهر شدند. دوسه‌ روزي‌ در همانجا توقف‌ فرمودند. در روزقدوم‌ ميمنت‌ مسعودش‌ حقير بي‌صبرانه‌ و مشتاقانه‌ به‌ خدمتش‌ نائل‌ و پاي‌ مباركشان‌ را بوسيده‌ دست‌ ملاطفت‌ و نوازش‌ مكرربر سرم‌ كشيده‌ رويم‌ را بوسيدند و اجمالاً از معاهدات‌ آگاهي‌ بهمرسانيدم‌. ورقة‌ به‌ ناصرالدين‌شاه‌ به‌ اين‌ مضمون‌ تحريرفرمودند:

« ما بعهد خود وفا نموده‌ مطالب‌ مرجوعه‌ انجام‌ يافته‌ و اكنون‌، به‌ ضراب‌خانه‌ وارد شده‌ام‌. اين‌ است‌ قبل‌ از اينكه‌ تشرف‌ جويم‌ و واردشهر شوم‌ اظهار مي‌دارم‌: مي‌دانم‌ مغرضين‌ و مفتخواران‌ دست‌ از اغراض‌ خود برنمي‌دارند و همه ‌روزه‌ سعايت‌ خواهند نمود و شهريارهم‌ در دفع‌ شبهات‌ و سعايت‌ خائنين‌ اقدام‌ نخواهيد فرمود و معتذر بعذر و در عهد خود استوار نخواهند ماند.

چنانچه‌ در عهد خود از روي‌ حقيقت‌ باقي‌ و استواريد اجازه‌ فرمائيد وارد شده‌ تشرف‌ حاصل‌ نمايم‌. هرگاه‌ اين‌ عهد و دعوت‌ هم‌ مثل‌دعوت‌ سابق‌ است‌ از همين‌جا اذن‌ معاودتم‌ دهيد كه‌ نه‌ مغرضين‌ اعادة‌ سعايت‌ نمايند و نه‌ اعليحضرت‌ بخلف‌ عهد و ميثاق‌ در عالم‌مشهور شوند والسلام‌ ( جمال‌الدين‌)».

( جواب‌ ناصرالدين‌ شاه‌) بعدالعنوان‌:

« از آمدن‌ شما مسرور و زحمات‌ شما را منظور و نهايت‌ اعتقاد و اعتماد را بعهد و وطن‌خواهي‌ شما دارم‌. ما نيز در عهد خود برقرار وباقي‌ مي‌باشيم‌. از هرجهت‌ آسوده‌خاطر وارد شويد. منزل‌ در خانة‌ جناب‌ صدراعظم‌ كرده‌ همه‌ روزه‌ با ايشان‌ بحضور ما نائل‌ گرديد».

ثانياً سيد به‌ شاه‌ نوشت‌:

« از باقي‌بودن‌ در عهد و مراحم‌ ملوكانه‌ نهايت‌ متشكرم‌، نزد صدراعظم‌ منزل‌ نخواهم‌ كرد، منزل‌ متعدد دارم‌ چون‌ حاجي‌ محمدحسن‌از دوستان‌ من‌ است‌ و سابق‌ هم‌ آنجا منزل‌ داشته‌ام‌ ميل‌ دارم‌ باز در همانجا باشم‌».

جواب‌ ناصرالدين‌شاه‌ به‌ سيد:

« حال‌ كه‌ ميل‌ داريد خانة‌ حاجي‌ محمدحسن‌ منزل‌ كنيد بسيار خوب‌».

اين‌ بود كه‌ وارد طهران‌ شده‌ در منزل‌ حاجي‌ مذكور منزل‌ كردند (  قلم‌ اينجا رسيد و سر بشكست‌) چندماهي‌ كه‌ در طهران‌ توقف‌داشتند بقوة‌ خطابت‌ و نفوذ كلمه‌ حرفهاي‌ ناگفتني‌ و چيزهاي‌ ناشنيدني‌ را در كله‌هاي‌ روشن‌ و دماغهاي‌ منور جاي‌ داده‌ بقوة‌ جاذبة‌كه‌ سيد در تقرير داشت‌ بسرعت‌ هرچه‌ تمامتر دائرة‌ حريت‌ و آزادي‌ و اسلام ‌پرستي‌ را در طهران‌ وسعت‌ داده‌ تخم‌ آزادي‌ را درقلوب‌ صلحا افشاند خورده‌ خورده‌ رائج‌ دهان‌ هر بازاري‌ شد كه‌ سيد جمال‌الدين‌ راست‌ مي‌گويد شاه‌ ظالم‌ است‌، شاه ‌ملت‌ فروش‌ است‌، شاه‌ مملكت‌ برباد ده‌ است‌، شاه‌ عياش‌ است‌، شاه‌ شهوت ‌پرست‌ است‌، وزرا خائنند، وزرا  دزدند، وزرا   رجاله‌ پرستند، مايل‌ به‌ آبادي‌ مملكت‌ و ترقي‌ ملت‌ نيستند، بيت‌المال‌ مسلمين‌ كو؟ عسگر ما كو؟ تجارت‌ ما كو؟ ثروت‌ ماكو؟ اسلحة‌ ما كو؟ معارف‌ ما كو؟

درباريان‌ خائن‌ ديدند اگر يك‌ ماه‌ ديگر سيد در طهران‌ بماند محققاً ملت‌ شورش‌ مي‌كند از آنطرف‌ ديدند گرفتاري‌ سيد كه‌ در نزد عامه‌ طرفدار عدالت‌ و اسلام‌ و قرآن‌ است‌، اقوي‌ برهان‌ بر بيديني‌ و ستمكاري‌ دولت‌ است‌ و اين‌ خود بيشتراحساسات‌ مردم‌ را بجوش‌ مي‌آورد، لهذا دسيسة‌ لعنت‌آميز آن‌ از خدا برگشته‌ها به‌ آنجا رسيد كه‌ با كمال‌ وقاحت‌ و بي‌شرمي‌آلت‌ قتالة‌ تكفير را بكار بردند و مطلب‌ را چنان‌ بر عوام‌الناس‌ مشتبه‌ كردند كه‌ شيطان‌ با صدهزار سال‌ عمر انگشت‌ حيرت‌ بلب ‌گزيد ـ مزه‌ اينجاست‌ كه‌ هرچند قدم‌به‌قدم‌ جماعت‌ عوامي‌ را تحريك‌ كردند، به‌ بابيها و دشمنان‌ شاه‌ لعنت‌ كنند.

اجمالاً از سعايت‌ مخربان‌ مملكت‌ و شريعت‌ نبوي‌ همان‌ داستان‌ سابق‌ بلكه‌ بالاتر از آن‌ پيش‌آمد كرد و شاه‌ جبون‌ خوش ‌باور از آنجائيكه‌ قلباً مايل‌ به‌ بيداري‌ ملت‌ و ترقي‌ مملكت‌ نبود و بر مردمان‌ دانشمند حسد مي‌برد و دربين‌ وزراء ودرباريان‌ القاء ضديت‌ مي‌نمود و هركس‌ را راغب‌ باصلاحات‌ مي‌ديد و استعداد او را كافي‌ مي‌دانست‌، بهر وسيله‌ بود دراعدامش‌ مي‌كوشيد ـ با وجود ذي‌ قيمت‌ ميرزاتقي‌خان‌ اميركبير و… واقعاً برباد دهندة‌ حقيقي‌ ايران‌ و باعث‌ ذلت‌ و انحطاط‌اهالي‌ آن‌ ناصرالدين‌شاه‌ را بايد دانست‌ ـ خلاصه‌ شاه‌ از خلف‌ وعده‌ و پيمان‌شكني‌ پروا نكرده‌ خود نيز با خائنين‌ و مخربين‌مملكت‌ اسلام‌ مساعد و معاضد گرديد و سخنان‌ غرض‌آميز ايشان‌ را قبول‌ مي‌نمود ـ اما درظاهر بتوسط‌ بعضي‌ از رجال‌ ابلاغ ‌داشته‌ بود كه‌ سيد در طهران‌ يك‌ چندي‌ نماند خراسان‌ يا قم‌ برود. بزرگان‌ مملكت‌ ميل‌ به‌توقف‌ او در طهران‌ ندارند! سيدبي‌پرده‌ جواب‌ داده‌ بود:

اولاً براي‌ چه‌ مرا به‌ ايران‌ دعوت‌ نمودند و در دفعة‌ ثاني‌ كه‌ در خارجه‌ بودم‌ براي‌ چه‌ به‌ آن‌ همه‌ اصرار معاهدات‌ چند نموده‌ به‌ ايرانم‌ خواستند و اكنون‌ كه‌ آمده‌ام‌ از من‌ چه‌ ضرري‌ به‌ دولت‌ و ملت‌ رسيده‌ كه‌ در ايران‌ بايد نباشم‌. و من‌ از روز اول ‌كه‌ زحمت‌ وطن‌پرستي‌ و خدمت‌ به‌عالم‌ اسلاميت‌ را عهده‌دار شده‌ام‌ سرم‌ را براي‌ نيل‌ به‌مقصود عالية‌ خود بركف‌ دست‌ گرفته ‌و بقدر ذرة‌ خوف‌ و انديشه‌ از احدي‌ ندارم‌. و تا عهدشكني‌ و خلف‌ وعده‌ و نقض‌ پيمان‌ شاه‌ را در روي‌ كرة‌ دنيا بر تمام‌ ملل ‌معلوم‌ و ثابت‌ نكنم‌، اگرچه‌ جانم‌ درمعرض‌ تلف‌ و هلاكت‌ باشد جائي‌ نخواهم‌ رفت‌، من‌ محكوم‌ حكم‌ كسي‌ نيستم‌ كه‌ بمن‌ بگويند بيا، بيايم‌ و بگويند برو بروم‌. و اين‌ ماهانة‌ كه‌ براي‌ مسافرت‌ من‌ معين‌ كرده‌اند، در ايران‌ عموماً و در طهران‌ خصوصاً مستحق‌ بسيار است‌، به‌ آنها بدهند.

و چون‌ سيد به‌ يقين‌ مي‌دانست‌ كه‌ عاقبت‌ درصدد اذيت‌ و صدمه‌اش‌ خواهند برآمد و بودنش‌ در منزل‌ حاجي‌ محمد حسن‌اسباب‌ زحمت‌ براي‌ حاجي‌ و ساير دوستانش‌ خواهد شد، به‌همين‌ ملاحظه‌ به‌مكان‌ شريف‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ نقل‌ مكان ‌نمودند و قريب‌ هفت‌ ماه‌ در آن‌ زاوية‌ مقدسه‌ بود و اغلب‌ دوستان‌ و پيروانش‌ آشكارا و پنهان‌، خدمتش‌ مي‌رسيدند واستضائة‌ نور مي‌نمودند. رفته ‌رفته‌ بواسطة‌ نطقهاي‌ آتشين‌ و خطابه‌هاي‌ متين‌ سيد همهمه‌ و غوغائي‌ در اين‌باب‌ بين‌ اهالي‌ طهران‌پيدا شد. تا اينكه‌ عاقبت‌الامر به‌ حكم‌ ناصرالدين‌شاه‌ ميرزا علي‌اصغرخان‌ صدراعظم‌ آقا بالاخان‌ سردار را كه‌ در اين‌ اواخر به‌تير ملت‌ در حكومت‌ رشت‌ كشته‌ شد، مأمور بنفي‌ و بيرون‌كردنش‌ از بست‌ و اخراج‌ نمودنش‌ از ايران‌ نمودند.

مختارالسلطنه‌ حاكم‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ نيز با مأمور ظالم‌ موافقت‌ كرده‌ آن‌ سيد وحيد مظلوم‌ را مانند جد بزرگوارش‌عمامه‌ بگردنش‌ انداخته‌ از زاوية‌ مقدسه‌اش‌ بيرون‌ كشانيده‌ و از وسط‌ بازار برده‌ با چندنفر سواره‌ در آن‌ زمستان‌ سخت‌ از راه‌قم‌ و پرسوج‌ به‌ كرمانشاهانش‌ فرستادند و مستحفظين‌ او را منزل‌به‌ منزل‌ عوض‌ مي‌كردند، زيرا كه‌ بواسطة‌ اخلاق‌ حميده‌ وحالات‌ آن‌ برگزيده‌ هركس‌ مي‌شد در مجلس‌ اول‌ و دوم‌ شيفته‌ و فريفتة‌ او مي‌گرديد.

در آن‌ تاريخ‌ حسين‌خان‌ اميرافخم‌ شوريني‌  قرا گوزلو حاكم‌ كرمانشاه‌ بوده‌ با احترامات‌ فائقه‌ از سيد پذيرائي‌ مي‌كند و يك ‌وجهي‌ تقديم‌ مي‌كند. سيد وجه‌ را رد مي‌كند و حوالة‌ داشته‌ مي‌فرستد از تاجر مي‌گيرند و صدتومان‌ با كمال‌ ملاطفت‌ به ‌مأمورين‌ تبعيد خود كه‌ مأمور بودند سيد را تا كرمانشاه‌ رسانيده‌ تسليم‌ امير افخم‌ نمايند، مي‌دهد. و به‌ اميرافخم‌ مي‌گويد اگرمي‌خواهي‌ من‌ از شما خوشنود باشم‌ اين‌ خار را ( جوانمير كه‌ در آنوقت‌ در قصر شيرين‌ زوار و عابرين‌ را لخت‌ مي‌كرده‌ ومي‌كشته‌) از سرراه‌ مسلمانان‌ بردار.

همان‌ شب‌ امير خواب‌ مي‌بيند كه‌ سواري‌ نيزة‌ به‌ او داد و عين‌ عبارت‌ سيد را به‌ او امر كرد. اين‌ بود كه‌ اميرافخم‌ دلش‌ قوي ‌و بعد از چند روز ديگر به‌ قصر شيرين‌ مي‌رود و جوانمير را دستگير مي‌نمايد و مي‌كشد. اگرچه‌ بواسطة‌ محبتي‌ كه‌ امير نسبت‌ به‌ سيد كرده‌ بود يك‌ چندي‌ مغضوب‌ دولت‌ گرديد.

 بالاخره‌ در آنوقت‌ كه‌ سيد را از حضرت‌ عبدالعظيم‌ بيرون‌ كشيدند جز سيد معين‌التجار و ميرزا رضاي‌ كرماني‌ معروف ‌كسي‌ ديگر خدمت‌ سيد نبوده‌. معين‌التجار از خوف‌ پنهان‌ مي‌شود و ميرزا محمدرضا واشريعتا گويان‌ اهالي‌ طهران‌ را به‌ تأييد و ياري‌ و استخلاص‌ آن‌ وحيد زمانه‌ وادار مي‌نمايد. و كوفي‌ طينتان‌ آن‌ اولاد رسول‌ را ياري‌ نمي‌نمايند و اين‌ واقعة‌ ملال ‌انگيزدر ماه‌ شعبان‌ 1308 هجري‌ كه‌ خود نگارنده‌ هم‌ در طهران‌ خدمت‌ سيد بودم‌ بوقوع‌ رسيد. ( كسانيكه‌ نسبت‌ به‌ سيد بي‌احترامي‌ كردند چندي‌ نگذشت‌ كه‌ خداوند آنها را به‌ كيفر خود رسانيد، مانند مختارالسلطنه‌، آقابالاخان‌، ميرزاعلي‌اصغرخان‌ صدراعظم‌ كه‌ همگي‌ بترتيب‌ كشته‌ شدند و به‌ مكافات‌ خود رسيدند. صفات‌الله).

حركت‌ سيد از راه‌ بصره‌ به‌ لندن‌

دوستانش‌ اين‌ قضيه‌ را به‌ بغداد و ساير ولايات‌ بوسيلة‌ تلگراف‌ رمز اطلاع‌ دادند. و مأمورينش‌ به‌دستورالعمل‌ دولت ‌نگذاشتند سيد به‌عتبات‌ مشرف‌ شود و از والي‌ بغداد تقاضا كرده‌ بود كه‌ سيد را از سرحد يكسره‌ به‌ بصره‌ بفرستند. همينطور هم ‌مي‌كنند. سيد وارد بصره‌ مي‌شوند با حاجي‌ سيد علي‌اكبر شيرازي‌ كه‌ از علماي‌ ايران‌ بوده‌ و تبعيد شده‌ بود ملاقات‌ كرده‌ توسط‌او رسالة‌ عربيه‌ موسوم‌ به‌ « حجة‌البالغة‌» و «حملة‌القرآن‌» را در تاريخ‌ 1308 از بصره‌  به‌  مرحوم‌ حاج‌ ميرزاحسن‌ مجتهد شيرازي‌ و ساير علماء و مجتهدين‌ كربلا و نجف‌ و سامره‌ مبني‌ به‌ حمايت‌ اسلام‌ و محو ريشة‌ ظلم‌ و قطع‌ نفوذ اجانب‌ نوشتند كه‌ بعدها در لندن‌ خود سيد آنرا بطبع‌ رسانيدند.

و در اين‌ اثنا تلگرافاً خبر به‌طهران‌ دادند كه‌ سيد جمال‌الدين‌ بغتة‌ از بصره‌ خارج‌ و از او خبري‌ نيست‌. تلگرافاتي‌ از دولت‌ ايران‌ به‌نقاط‌ معينه‌ مخابره‌ مي‌شود كه‌ سيد را هرجا ديدند توقيف‌ كنند. تا آنكه‌ آن‌ ذات‌ والا بصوب‌ اروپا رهسپار و به‌اندك ‌مدتي‌ وارد لندن‌ مي‌شوند. در مجالس‌ انگليس‌ خطابة‌ مؤثر و مفصلي‌ حاوي‌ بر مظالم‌ ناصرالدين‌شاه‌ و بعضي‌ از دربار ايشان‌ بيان‌ مي‌فرمايند چنانكه‌ حاضرين‌ متزلزل‌ شده‌ به‌ گريه‌ مي‌افتند و با اينكه‌ سيد قوي‌البنيه‌ بود بواسطة‌ صدمة‌ كه‌ به‌ او رسيده‌ بود عليل ‌المزاج‌ و ضعيف‌ مي‌شوند. تبعيد او از ايران‌ با زجرهاي‌  وحشيانه‌ و بردنش‌ تا خانقين‌ در فصل‌ زمستان‌ تا آخر وحلة‌ عمر يادداشت‌ و اثري‌ بد در دلش‌ گذاشت‌. و در لندن‌ مورد اهميت‌ زياد واقع‌ گرديد. زيرا  كه‌ گذشته‌ از اينكه‌ انگليسها حركات‌ و سكنات‌ او را در اقامت‌ مصر، هندوستان‌، افغان‌ و اروپا تحت‌ نظر قرار داده‌ و مواظب‌ اعمالش‌ بودند به‌ عقايد قلبي‌ و معنوي‌ او نيز تا درجة‌ پي‌برده‌ و بخوبي‌ از تأثير كلمة‌ او باخبر بودند و فقط‌ از نقطة‌ نظر اينكه‌ شايد بتوانند موفق‌ بجلب‌ موافقت‌ او شوند احترامات‌ فوق‌العاده‌ نسبت‌ به‌سيد بجا آوردند. تا آنكه‌ سفير ايران‌ در لندن‌ بوزارت‌ خارجة‌ انگليس‌ ابلاغيه‌ اشاعه‌ داد و سيد  را به‌ انقلابي‌ معرفي‌ كرد.

اين‌ اقدام‌ سفير ايران‌ موجب‌ آن‌ گشت‌ كه‌ در لندن‌ احترامات‌ سيد بيشتر از پيشتر گرديد. و بهمين‌ منوال‌ سيد چندي‌ در لندن ‌ماند و با ميرزا ملكم‌خان‌ كه‌ آنوقت‌ از سفارت‌ عزل‌ شده‌ بود، اغلب‌ ملاقات‌ مي‌كرد و چندي‌ در منزل‌ اوبود تا آنكه‌ در ماه‌ رجب‌ 1309 يك‌ روزنامة‌ عربي‌ و انگليسي‌ به‌اسم‌ « ضياءالخافقين‌» در لندن‌ تأسيس‌ كرد و در شمارة‌ دوم‌ آن‌ مورخة‌ غرة‌ شعبان‌ مكتوبي‌ را كه‌ خود سيد به‌ علماي‌ بزرگ‌ عتبات‌ و ايران‌ نوشته‌ بود درج‌ كرد. انگليسها بوسايل‌ عجيبي‌ اسباب‌ توقيف ‌آنرا فراهم‌ كردند.

در اين‌ ميان‌ سفير دولت‌ تركيه‌ به‌ ملاقاتش‌ آمده‌ و بوي‌ ابلاغ‌ كرد كه‌ عبدالحميد سلطان‌ تركيه‌ برطبق‌ دستخطي‌ كه‌ به‌سيدتقديم‌ مي‌نمايد تقاضاي‌ ملاقات‌ و مسافرتت‌ را به‌ اسلامبول‌ نموده‌. سيد از سفير ترك‌ استعلام‌ مي‌نمايد، علت‌ اين‌ تقاضا چيست‌؟ سفير ترك‌ جواباً به‌ سيد مي‌گويد عبدالحميد مي‌خواهد به‌ معاضدت‌ و مساعدت‌ فكري‌ شما بلكه‌ بتواند اتفاق‌ واتحاد خلل ‌ناپذيري‌ بين‌ ممالك‌ اسلامي‌ ايجاد و برقرار نموده‌ بعلاوه‌ براي‌ انشاء و تدوين‌ بعضي‌ قوانين‌ مفيده‌ از فكر رزين‌ وراي‌ متين‌ حضرتت‌ استفاده‌ نمايد. سيد خواهي‌ نخواهي‌ از لندن‌ در حدود 1310 حركت‌ و مستقيماً به‌ اسلامبول‌ و به‌« بابعالي‌» محترماً معززاً  نزول‌ اجلال‌ فرمود.

ورود سيد به‌ اسلامبول‌ بار دوم‌ به‌دعوت‌ عبدالحميد و وفاتش‌ در آنجا

نظر به‌ نفوذ سيد در ممالك‌ اسلاميه‌ عبدالحميد مقدمش‌ را گرامي‌ شمرده‌ بر مقام‌ منيعش‌ افزود، منتهي‌ اعزاز و توقير را از معظم ‌له‌ نمود، شام‌ و نهار سيد همه‌روزه‌ از مطبخ‌ سلطاني‌ و خوان‌ ملك‌ تهيه‌ مي‌گرديد و به ‌قولي‌ ماهي‌ دويست‌ ليره‌ هم‌ براي‌ وي‌ مقرر كرد و بسيار تقرب‌ در پيش‌ سلطان‌ داشت‌. در همان‌ موقع‌ مستر بلنت‌ معروف‌ انگليسي‌ در اسلامبول‌ بوده‌ حكايتي‌ از پذيرائي‌ سلطان‌ تركيه‌ از سيد در عيد فطر و اضحي‌ مي‌كند.

در ابتدا مناسبات‌ عبدالحميد و سيد فوق‌العاده‌ با هم‌ گرم‌ و دوستانه‌ بود و بيش‌ از حد به‌ صميميت‌ يكديگر مستظهر بودند ودر يك‌ جلسة‌ خصوصي‌ بين‌الاثنين‌ عبدالحميد از سيد تقاضا كرد كه‌ مرا از حضرتت‌ تقاضاي‌ اين‌ است‌ كه‌ جهد وافي‌ مبذول‌ فرموده‌ كه‌ با توحيد نظر و مساعدت‌ حضرتت‌ بلكه‌ بتوانيم‌ در بين‌ ملل‌ اسلامي‌ اتحاد و اتفاق‌ قوي الاركان‌ خلل ‌ناپذيري‌  را  تأسيس‌ و تشكيل‌ كنيم‌ كه‌ در پرتو آن‌ اتحاد جامعة‌ اسلامي‌ دست‌ وداد را با فرط‌ استقامت‌ به ‌يكديگر داده‌ در ظل‌ استقلال‌ واتحاد اسلامي‌ به ‌ترويج‌ صنايع‌ و علوم‌ پردازند. تا اينكه‌ بعون‌الله موفق‌ شوند كه‌ قدرت‌ و عظمت‌ از دست ‌رفته‌ را بدست‌ آورده‌ از كاروان‌ سعادت‌ و ترقي‌ دنيا باز نمانند.

سيد جمال‌الدين‌ كه‌ از ابتداي‌ زندگي‌ سياستش‌ اين‌ مقصود يگانه‌ اصل‌ مهم‌ خيالاتش‌ محسوب‌ مي‌شد و همواره‌ تعقيب‌ اين ‌نظريه‌ منظور نظرش‌ بود، با مسرت‌ قلبي‌ و بشاشت‌ ضمير اين‌ پيشنهاد را بحسن‌ قبول‌ تلاقي‌ كرد و قول‌ همه‌ نوع‌ جان ‌فشاني‌ و فداكاري‌ را در پيشرفت‌ اين‌ مرام‌ عالي‌ به‌مقام‌ خلافت‌ داده‌ از آن‌ ساعت‌ به‌بعد براي‌ عملي‌ كردن‌ اين‌ عمل‌ با عزمي‌ آهنين‌ و ارادة‌ قوي‌ تراز كوه‌ سنگين‌ قيام‌ نمود. سيد جمال‌الدين‌ گذشته‌ از مراتب‌ علمي‌ و ادبي‌ و فضيلت‌ اخلاقي‌ و تقواي‌ ذاتي‌ و سايرملكات‌ فاضلة‌ كه‌ دارا بود، جنبة‌ شجاعت‌ او بر ساير مدارج‌ عالية‌ اخلاقش‌ رجحان‌ داشت‌ و هيچ‌ گاه‌ در مذاكره‌ و محاوره‌ جبن‌ و هراس‌ بر او مستولي‌ نمي‌شد و هميشه‌ با فرط‌ قدرت‌ و اعتماد بنفس‌ كه‌ مجبول‌ طينتش‌ بود عقايد و نظريات‌ عالية‌ خودش‌  را  بي‌پروا اظهار مي‌داشت‌. گذشته‌ از اينكه‌ علاقة‌ تام‌ و تمامي‌ به‌ سعادت‌ و ترقي‌ وطن‌ و هموطنان‌ خود داشت‌، مساعي‌ واهتماماتش‌ مصروف‌ ترقي‌ و تعالي‌ عالم‌ اسلاميت‌ بود و مكرر به‌ پيروان‌ خود گفته‌ بود كه‌ به ‌نام‌ عظمت‌ اسلام‌ و شريعت‌ غراي‌  خيرالانام‌ بايد در ارتقاء و اعتلاء كلية‌ دول‌ اسلامي‌ اعم‌ از آسيائي‌ و آفريقائي‌ و غيره‌ كوشيده‌ و سلطه‌ و غلبه‌ اروپائي‌  را  غير متجاوز و محدود ساخت‌، بقسمتي‌ كه‌ ممالك‌ مسلمين‌ از هر حيث‌ مصون‌ و محروس‌ از تجافي‌ و تخاطي‌ ديپلوماسي ‌اروپائي‌ باشد، و از نقطه نظر ترويج و اشاعه اين مرام  و مقصد بود كه قسمت عمده عمرش را بعه مسافرت در ممالك اسلامي گزرانيده و در همه جا از اظهار اين عقيده عاليه خودداري نمود. و بدين جهت بود كه به تقاضاي عبد الحمد ثاني براي اتحاد عالم اسلام از لندن

به‌ اسلامبول‌ آمد. بعد از چندين‌ جلسة‌ خصوصي‌ بين‌ سيد و عبدالحميد در اسلامبول‌ راجع‌ به‌ اتحاد اسلام‌اين‌ انديشه‌ عالي‌ را بدواً سيد بدو طريقه‌ منقسم‌ نمود:

  1. كلية‌ مذاكرات‌ دولتي‌ و درباري‌ نسبت‌ به‌ تهيه‌ كردن‌ زمينه‌ چه‌ با ناصرالدين‌ شاه‌ و چه‌ با خديو مصر و سلطان‌ مراكش‌ و ساير    امراء و امارت‌نشين‌هاي‌ مستقيماً با عبدالحميد و وزراء و سفراء و درباريان‌ او بهرنوع‌ كه‌ مصلحت‌ انديشيده‌ باشد.
  2. قسمت‌ ملي‌ و عمومي‌ آن‌ كه‌ مهمتر بود سيد بعهده‌ گرفت‌ كه‌ با علماء و زعماء اسلام‌ اعم‌ از شيعه‌ و سني‌ و غيره‌ هم ‌داخل‌ در مكاتبه‌ گشته‌ و اصل‌ قضيه‌ را به‌رضايت‌ و جانب‌داري‌ همة‌ رؤسا و قائدين‌ ملي‌ اسلام‌ حل‌ تسويه‌ نمايند، و درضمن‌ باعبدالحميد قطع‌ كرد كه‌ چون‌ دولت‌ ايران‌ نسبت‌ به‌ مصر و افغان‌ با مراكش‌ و غيره‌ دولت‌ مستقل‌ تام‌ و تمامي‌ است‌ و بعلاوه  ‌اصل‌ و جهة‌ اختلاف‌ شيعه‌ و سني‌ موضوعيت‌ يك‌ قسم‌ آن‌ كه‌ شيعه‌ باشد از هر جهة‌ ايران‌ است‌. لذا از طرف‌ عبدالحميد به ‌نام‌ ملت‌ و دولت‌ تركيه‌ عتبات‌ عاليات‌ و قسمتي‌ ديگر از بين‌النهرين‌ كه‌ مرتبط‌ به‌مشاهد مشرفة‌ شيعه‌ است‌ تفويضاً درمقابل ‌مساعدت‌ دولت‌ و ملت‌ ايران‌ نسبت‌ به‌ اتحاد اسلامي‌ از مملكت‌ عثماني‌ منتزع‌ و به‌ ايران‌ منضم‌ شود. و سيد قرارداد از هريك ‌قطعات‌ مهمة‌ ممالك‌ اسلامي‌ يكنفر نمايندة‌ دولتي‌ به‌ انتخاب‌ دولت‌ و يكنفر از طراز اول‌ علما كه‌ حقيقتاً نمايندة‌ ملي‌ باشد به‌انتخاب‌ ملت‌ برگزيده‌ شده‌ در اسلامبول‌ گرد هم‌ جمع‌ آمده‌ كنگرة‌ عالي‌ بنياني‌ به‌اسم‌ مقدس‌ اسلام‌ در اسلامبول‌ تأسيس‌ وتشكيل‌ نمايند و حل‌ قضاياي‌ مهمه‌ را در همه‌جا و همه‌ موارد به‌ حكميت‌ آن‌ كنگره‌ رجوع‌ و محول‌ داشته‌ تصميمات‌ ومقطوعات‌ كنگرة‌ اسلامي‌ را همة‌ دول‌ و ملل‌ مسلمان‌ مذهب‌ واجب‌الاحترام‌ شناخته‌ تبعيت‌ نمايند ( بعدها معلوم‌ شد قصدعبدالحميد اين‌ بوده‌ كه‌ خودش‌ را در رأس‌ اين‌ كنگره‌ به‌ رياست‌ جاي‌ داده‌ و مقام‌ خلافت‌ عامه‌ و خاصه‌ را توأماً حائز شود ـيكي‌ از موضوعاتي‌ كه‌ بعداً توليد اختلاف‌ نظر بين‌ سيد و عبدالحميد نمود اين‌ مسئله‌ بود).

مقصود سيد از تشكيل‌ اين‌ كنگرة‌ اسلامي‌ اين‌ بود كه‌ وسايل‌ ترقي‌ و تكامل‌ ملل‌ اسلاميه‌ را مشتركاً فراهم‌ نموده‌ شوكت‌ و عظمت‌ اولية‌ اسلام‌ را تجديد نمايد و هرگاه‌ يكي‌ از دول‌ اروپائي‌ بي‌اعتدالي‌ را نسبت‌ به‌يك‌ مملكت‌ اسلامي‌ روا داشت‌، فوراًآن‌ كنگرة‌ عالي‌ اسلامي‌ اعلان‌ جهاد مقدس‌ را به‌تمام‌ مسلمين‌ دنيا برعليه‌ آن‌ دولت‌ صادر نموده‌ گذشته‌ از تحريم‌ امتعه‌ وكالاي‌ تجارتي‌ آن‌ دولت‌ همة‌ مسلمين‌ براي‌ اطاعت‌ از مبارزه‌ قيام‌ و شمشير از نيام‌ كشند.

بعد از آنكه‌ مواضيع‌ فوق‌ بين‌ سيد و عبدالحميد قطع‌ شد، سيد موضوع‌ را به‌رفقا و پيروان‌ خصوصيش‌ كه‌ همه‌ از فحول‌ ادباء و علماء و آزادي‌ خواهان‌ نامي‌ شيعه‌ بودند مراجعه‌ داده‌ و در جلسة‌ اول‌ حاضرين‌ محضرش‌ عبارت‌ از: فيضي‌ افندي‌ معلم‌ ايراني‌، رضا پاشا شيعي‌، سيد برهان ‌الدين‌ بلخي‌، ابوالحسن‌ ميرزا شيخ‌الرئيس‌، نواب‌ حسين‌ هندي‌، شيخ‌ احمد روحي‌،ميرزا آقا خان‌ كرماني‌ ، ميرزا حسن‌خان‌ خبيرالملك‌، عبدالكريم‌ بيك‌، حمدي‌بيك‌، جواهري‌زاده‌هاي‌ اصفهاني‌، شيخ‌محمود افضل‌ الملك‌ روحي‌ و چندنفر از آزادي‌ خواهان‌ و مريدانش‌ بودند.

 سيد خطابة‌ مؤثري‌ قريب‌ به‌اين‌ مضمون‌ بيان‌ فرمود و حاضرين‌ را به‌مقصد اخيرش‌ آگاه‌ ساخت‌:

« امروزه‌ مذهب‌ اسلام‌ به‌منزلة‌ يك‌ كشتي‌ است‌ كه‌ ناخداي‌ آن‌ محمدبن‌ عبدالله صلعم‌ است‌ و قاطبة‌ مسلمين‌ از خاص‌ وعام‌ كشتي‌نشينان‌ اين‌ سفينة‌ مقدسه‌اند و يومنا هذا اين‌ كشتي‌ در درياي‌ سياست‌ دنيا دچار طوفان‌ و مشرف‌ به‌غرق‌ گرديده‌ و به ‌آن‌ جريانات‌ پلتيكي‌ دنيا و حوادث‌ در غرق‌ و افناي‌ اين‌ كشتي‌ رخنه‌ كرده‌ و مي‌كند. آيا تكليف‌ سكنه‌ و راكبين‌ اين‌ كشتي‌ كه ‌مشرف‌ به‌ غرق‌ و آمادة‌ هلاكند چيست‌؟ آيا نخست‌ بايد در حراست‌ و نجات‌ اين‌ كشتي‌ از طوفان‌ و غرق‌ آب‌ كوشيد يا  درمقام‌ دوئيت ‌ و اختلاف‌ كلمه‌ و پيروي‌ اغراض‌ و نظريات‌ شخصي‌ برآمده‌ خرابي‌ و هلاكي‌ يكديگر را ساعي‌ باشند؟

حاضرين‌ و مستمعين‌ خطابه‌ گفتند: نخست‌ حفظ‌ بيضة‌ اسلام‌ و نجات‌ اين‌ كشتي‌ مقدس‌ فريضة‌ ذمة‌ هر وطن ‌دوست‌ واسلام ‌پرستي‌ است‌. عموماً متعهد شدند كه‌ در پيشرفت‌ نظريات‌ عالية‌ سيد از بذل‌ هر گونه‌ مساعدت‌ و فداكاري‌ دريغ‌ نكنند. بالاخره‌ سيد عاليمقدار با پيروان‌ و هم‌كارانش‌ براي‌ نيل‌ به‌ اتحاد اسلام‌ قيام‌ كردند. و چون‌ افكار عالية‌ سيد در همه‌جا واسطة ‌تربيت‌ و ترقي‌ مسلمانان‌ بود لهذا در اسلامبول‌ هم‌ مانند ساير جاها تخم‌ آزادي‌ و حريت‌ را در نفوس‌ ذكيه‌ پاشيد.

سيد جليل ‌القدر عظيم‌الشأن‌ مقرر داشت‌ كه‌ به‌عموم‌ علماء طراز اول‌ و قائدين‌ ملت‌ شيعه‌ بطور متحدالمآل‌ مكاتيبي‌ كه‌حاوي‌ و متضمن‌ تبليغات‌ لازمه‌ با ذكر ادلة‌ مثبته‌ و استنادات‌ متقنه‌ باشد، مشروحاً و مبسوطاً نگاشتند. و بعلاوه‌ به‌هركدام‌ ازمعتقدين‌ خود امر داد كه‌ به‌ استثناء دوستان‌ مهم‌ خودشان‌ قضيه‌ را تذكر بدهند كه‌ در پيشرفت‌ اين‌ مقصود اقدام‌ بنمايند. اين‌بود كه‌ بالغ‌ بر پانصد مراسله‌ و مكتوب‌ بالسنة‌ مختلفة‌ فارسي‌، عربي‌، هندي‌، تركي‌ به‌رشتة‌ تحرير درآورده‌ به‌عتبات‌ عرش‌درجات‌ و كلية‌ بلاد ايران‌، هندوستان‌، مصر، الجزاير، طرابلس‌، شامات‌، حجاز و ساير قلمرو اسلامي‌ ارسال‌ داشت‌. و سيد تصميم‌ گرفت‌ كه‌ شش‌ نفر از رفقا و پيروان‌ خود را كه‌ بالسنة‌ مشرقي‌ تكلم‌ مي‌كردند به‌ جهة‌ تبليغات‌ لازمه‌ باقطار معينه‌ گسيل‌دهد.

چندي‌ نگذشت‌ كه‌ جواب‌ كلية‌ مراسلات‌ به‌ اسلامبول‌ زيب‌ حصول‌ داد و كلية‌ طبقات‌ حوزة‌ اسلام‌ اعم‌ از علماء اعلام‌ وديگران‌ موضوع‌ را با فرط‌ مسرت‌ و حسن‌ قبول‌ استقبال‌ نموده‌ و از ناحية‌ برخي‌ آنان‌ نيز هدايا و تحف‌ عتيقة‌ چندي‌ توسط ‌فيلسوف‌ اعظم‌ اسلام‌ سيدجمال‌الدين‌ جهة‌ عبدالحميد ارسال‌ نموده‌ و بعضي‌ هم‌ ادعيه‌ و تفويداتي‌ براي‌ سلطان‌ عثماني‌ منضم‌ مراسلة‌ خويش‌ قرار داده‌ بودند. سيد امر فرموده‌ كلية‌ آن‌ مراسلات‌ را از السنة‌ مختلف‌ به‌ تركي‌ ترجمه‌ كردند و ترجمة‌ هرمكتوبي‌ را ضميمه‌ به ‌اصل‌ نموده‌ همة‌ اينها را به‌حضور عبدالحميد برد و از موفقيت‌ شايان‌ خودش‌ در خدمت‌ به‌عالم‌ اسلام‌بسيار مسرور و خرسند بود. عبدالحميد همة‌ آن‌ مرقومات‌  را به‌ دقت‌ مطالعه‌ كرده‌ از فرط‌ خوشحالي‌ سيد را بي ‌مهابا در آغوش‌ كشيده‌ مكرر در مكرر روي‌ سيد را بوسيده‌ بدين‌ توفيق‌ كه‌ حاصل‌ كرده‌ بود تبريكش‌ گفت‌ و از نفوذ كلمه‌ و پيشرفت‌ او در اين ‌امر خطير حيرت‌ و تعجب‌ مي‌كرد و به‌ سيد اظهار كرد اكنون‌ كه‌ بعون‌ الله و مساعدت‌ حضرتت‌ به‌ قسمت‌ اعظم‌ آن‌ موفق‌گرديده‌ايم‌ بايد در مرحلة‌ دويم‌ كه‌ عمل‌ نمودن‌ به ‌مقصود باشد وارد شويم‌ و چون‌ بيشتر از درباريان ‌ وزراء  من‌ در مذهب ‌تسنن‌ لجوج‌ و متعصبند و محتمل‌ است‌ ازين‌ موضوع‌ سوءاستفاده‌ نموده‌ مرا به‌ تشيع‌ متهم‌! سازند و درنتيجه‌ مورث‌ بطوءجريان‌ كار گردد. بدين‌ لحاظ‌ بر آنم‌ كه‌ اگر صلاح‌ انديشي‌ از اين‌ به‌بعد اجرائيات‌ اين‌ منظور عالي‌ را به‌ « بابعالي‌» و صدارت‌عظمي‌ محول‌ داشته‌ و محرمانه‌ شيخ‌الاسلام‌ را با خويش‌ در اين‌ مرحله‌ همدست‌ و همداستان‌ نمائيم‌. سيد قبول‌ كرد.

پس‌ از آنكه‌ اجرائيات‌ اتحاد اسلامي‌ برحسب‌ صلاح‌ديد عبدالحميد به‌ مقام‌ مشيخت‌ و صدارت‌ عثماني‌ محول‌ گرديد،رفته ‌رفته‌ بواسطة‌ مخالفتهاي‌ عقيدة‌ كه‌ بين‌ سيد و عبدالحميد حادث‌ شد، موضوع‌ اتحاد اسلامي‌ يك‌باره‌ مسكوت‌عنه‌ ماند.درين‌ بين‌ از نوشته‌ و مكاتيبي‌ كه‌ در اطراف‌ اتحاد اسلام‌ به‌ امضاي‌ سيد و همكارانش‌ بود و بعنوان‌ يكنفر از اجلة‌ علماء عتبات ‌ارسال‌ شده‌ بود، بدست‌ ميرزا محمود خان‌ قونسول‌ بغداد افتاد. ميرزا محمودخان‌ آن‌ نوشته‌ را با آب‌ و تاب‌ فراوان‌ و شاخ‌ و برگهاي‌ بسياري‌ پيراسته‌ به‌طهران‌ حضور ناصرالدين ‌شاه‌ فرستاد كه‌ سيدجمال‌الدين‌ با بعضي‌ ايرانيان‌ ديگر همداستان‌ شده ‌درصدد تسليم‌ مملكت‌ ايران‌ به‌سلطان‌ عثماني‌ برآمده‌ و ظاهراً مطلب‌ را به‌اسم‌ اتحاد اسلام‌ عنوان‌ نموده‌ اغلب‌ از علماء را براي‌اجراي‌ اين‌ مقصود با خود كرده‌ است‌.

بعلاوه‌ لوايح‌ آزادي‌طلبانه‌ ميرزا آقاخان‌ و شيخ‌ احمد روحي‌ كه‌ متناوباً از اسلامبول‌ به‌ اغلب‌ محترمين‌ طهران‌ از قبيل ‌مرحوم‌ امين‌الدوله‌ و معاون‌الدوله‌ و غيره‌ نگاشته‌ مي‌شد و اغلب‌ آنها را ناصرالدين‌ شاه‌ اطلاع‌ داشت‌ مؤيد اظهارات‌ قونسول‌ بغداد شد. ناصرالدين‌شاه‌ پس‌ از خواندن‌ اين‌ راپورت‌ بحدي‌ خشيت‌ و وحشت‌ بر او مستولي‌ مي‌شود كه‌ بلاتأمل‌ به‌ ميرزا محمود خان‌ علاء الملك‌ كه‌ در آنموقع‌ سفير اسلامبول‌ بود رمزاً تلگراف‌ مي‌كند: كلية‌ نفراتي‌ كه‌ در موضوع‌ اتحاد اسلام‌ باسيدجمال‌الدين‌ مشاركت‌ دارند و از تبعة‌ ايرانند، آنها را متهم‌ سياسي‌ نموده‌ تحت ‌الحفظ‌ به‌ ايران‌ بفرستيد. علاءالملك  ‌بواسطة‌ خصومت‌ و كينه‌اي‌ كه‌ از حاج‌ ميرزا حسن‌ خان‌ خبيرالملك‌ ژنرال‌ قونسول‌ سفارت‌ اسلامبول‌ بدل‌ داشت‌ و نيز بعلت ‌بي‌اعتنائي‌ كه‌ ميرزا آقا خان‌ و شيخ‌ احمد روحي‌ به‌ اتكاء و استظهار سيدجمال‌الدين‌ كه‌ از پيروان‌ مخصوصش‌ بودند، نسبت‌ به‌او نموده‌ بودند و بعلاوه‌ ميرزا آقاخان‌ در اشعار خود او را هجو كرده‌ بود و درصدد بهانة‌ بوده‌ كه‌ كينة‌ خود را از اين‌ چندنفربگيرد، بعد از وصول‌ تلگراف‌ ناصرالدين‌شاه‌ موقع‌ را مناسب‌ ديده‌ با محمودپاشا، مدير ظبطيه‌ و نظمية‌ اسلامبول‌ كاملاً ساخت‌و باخت‌ نمود و او را بوعده‌هاي‌ دروغي‌ فريفت‌ كه‌ بزرگترين‌ نشان‌ دولت‌ ايران‌ را براي‌ تو خواهم‌ گرفت‌ و ديگر اينكه‌ارامنه‌هائي‌ كه‌ اتباع‌ دولت‌ تركيه‌اند و قبلاً به‌خاك‌ ايران‌ رفته‌اند و بعدها بخواهند بروند، دستگير كرده‌ به‌شما تسليم‌ مي‌كنم ‌مشروط‌ بر اينكه‌ اين‌ سه‌ نفر ايراني‌ آشوب‌طلب‌ را كه‌ منكر اساس‌ سلطنتند و گرد سيدجمال‌الدين‌ جمع‌ شده‌اند و عبدالحميدهم‌ به ‌واسطة‌ دوستي‌ با سيد علي‌العميا از آنها حمايت‌ مي‌كند، به‌سفارت‌ ايران‌ تسليم‌ كنيد.

 محمودپاشا بدون‌ تعقل‌ سخنان‌ غرض‌آميز علاءالملك‌ را قبول‌ كرده‌ راپورت‌ مفصلي‌ در اين‌ زمينه‌ به‌عبدالحميد تسليم ‌كرد. عبدالحميد بي‌اندازه‌ از تسليم‌ ارامنه‌ به‌ دولت‌ تركيه‌ خوشوقت‌ مي‌شود. بدون‌ اينكه‌ بداند حضرات‌ پيرو و بستة ‌جمال‌ الدين‌ اند، دستخطي‌ صادر مي‌كند كه‌ اختيار رعاياي‌ ايران‌ با سفير آنهاست‌. در اين‌ بين‌ها آراء ثاقبة‌ سيد با خيال‌ شخصي‌ حكومت‌ و درباريان‌ خودخواه‌ منافي‌ موافق‌ نيامده‌ بغض‌ و حسد شيخ‌الاسلام‌ به‌جوش‌ آمده‌ بواسطة‌ سعايتهاي‌ ابوالهدي‌، نديم‌ سلطان‌، سيد از عبدالحميد كناره‌ گرفت‌ و مراوده‌اش ‌ را  كم‌ كرد.

خدو مصر در آن زمان به اسلامبول آمده و بي اندازه مشتاق زيارت سيد جمال الدين بوده .هر چه از ( بابعالي) استيضان به جهت ملاقات سيد خواسته بود اجابت نمي شد. تا اينكه خديو مصر يك روز متهورانه بدون اجازه ( كاغذ خانه ) كه يكي از نزهت گاههاي اسلامبول‌ است‌ شتافته‌ و در خلوت‌ سيد را ملاقات‌ مي‌كند. يك‌ نوبت‌ ديگر هم‌ به‌ فيض‌ حضور سيد نايل‌ مي‌شود. اين‌ ملاقات‌  را  پليسهاي‌ مخفي‌ و جاسوسهاي‌ عبدالحميد به‌وي‌ راپورت‌ دادند. عبدالحميد بسيار متوحش‌ شد وترسيد كه‌ مبادا بين‌ سيد و خديو مصر نظر به‌ وضعيت‌ آنموقع‌ اسلامبول‌ و نهضت‌ ( ژون‌ ترك‌) قراردادي‌ در مورد خلع‌عبدالحميد و نصب‌ خديو بشود.

و نيز در آن‌ موقع‌ سيد عبدالله، خادم‌ مدينة‌ منوره‌ كه‌ فوق‌العاده‌  ذي ‌اهميت‌ بود و طرف‌ بغض‌ و تعرض‌ رشاد بيك‌، وليعهد عثماني‌ واقع‌ شده‌ بود، در منزل‌ سيدجمال‌الدين‌ متحصن‌ شده‌ بود، آنچه‌ تلاش‌ كردند سيد او را تسليم‌ نكرد و قوياً از او نگهداري‌ نمود، تا اينكه‌ خديو مصر عزيمت‌ قاهره‌ كرد و  وي‌  را  به‌ خديو سپرد و خديو او را به‌ مصر برد. و در اين‌ حيص‌ و بيص‌ ژون‌تركها از موقع‌ استفاده‌ كرده‌ درصدد برآمدند كه‌ سلطنت‌ مشروطه‌ تأسيس‌ نمايند. اين‌ مسئله‌ باعث‌ گرديد كه‌ بواسطة‌ نفوذ سيد بالغ‌ بر سيزده‌ هزار پليس‌ مخفي‌ در اسلامبول‌ بر مبرزين‌ خارجي‌ و داخلي‌ گماشتند و بطوري‌ سخت‌ گرفتند كه‌ كسي ‌قدرت‌ مراوده‌ و مرابطه‌ را با اشخاص‌ معين‌ نداشت‌. من‌جمله‌ ده‌ نفر جاسوس‌ مواظت‌ حركات‌ سيدجمال‌الدين‌ قرار دادند.دوستان‌ و رفقا و پيروان‌ او را كاملاً در تحت‌نظر قرار دادند.

اين‌ اوضاع‌ و خودخواهي‌ درباريان‌ بابعالي‌ و مفتخواران‌ سبب‌ شد كه‌ الفت‌ ذات‌البين‌ عبدالحميد و سيد مبدل‌ به ‌كدورت‌ گرديد. علاءالملك‌، سفير ايران‌، وقت‌ را غنيمت‌ شمرده‌ درصدد برآمد كه‌ آن‌ بيگناهان‌ را دستگير كرده‌ به‌ پيشگاه‌ عالية‌ شهادت‌ بفرستد. تيرگي‌ مناسبات‌ سيدجمال‌الدين‌ با عبدالحميد موجب‌ چيرگي‌ علاءالملك‌، سفير ايران‌ گرديد و درصدددستگيري‌ شيخ‌ احمد و ميرزا آقاخان‌ كرماني‌ و خبيرالملك‌ برآمد و با معيت‌ درباريان‌ اسلامبول‌ از دولت‌ تركيه‌ دستخطي‌صادر نمود كه‌ سه‌ نفر فوق‌ را مطابق‌ دستور سفير ايران‌ تحت‌الحفظ‌ در سرحد تسليم‌ مأمورين‌ ايراني‌ بنمايند.

از قراري‌كه‌ از منابع‌ وثيقه‌ اخذ شده‌، صبح‌ 12 رجب‌ 1313 يكنفر ياور نظامي‌ عثماني‌ با چند پليس‌ در اسلامبول‌ به‌خانة‌روحي‌ و ميرزا آقاخان‌ عنفاً وارد بعد از توقيف‌ كلية‌ مكاتيب‌ و نوشته‌جات‌ آنها را به‌ادارة‌ ضبطيه‌ جلب‌ مي‌كنند. بلافاصله‌خبيرالملك‌ را هم‌ توقيف‌ مي‌نمايند. شيخ‌ محمود افضل‌الملك‌، برادر كوچكتر روحي‌ براي‌ استخلاص‌ آنها بدواًبه ‌علاءالملك‌، سفير مراجعه‌ مي‌كند، نتيجه‌ نمي‌گيرد. شيخ‌ احمد روحي‌ كه‌ يكي‌ از اجلة‌ علماء كرمانند، با ميرزا آقاخان‌كرماني‌ و خبيرالملك‌ مأمورين‌ نفي‌ با جمعي‌ از آزادي‌خواهان‌ تركيه‌ را بوسيلة‌ كشتي‌ ( حسين‌پاشا) كه‌ از كشتيهاي‌ مخصوص‌ دولتي‌ بوده‌، از اسلامبول‌ تبعيد، تركها را به‌ نقاط‌ ديگر و اين‌ سه‌نفر محترم‌ ايراني‌ را به‌ محبس‌ طربزون‌ جاي‌ دادند.

برادر بيچارة‌ روحي‌ بعد از نوميدي‌ از سفير به‌ اتفاق‌ جواهري ‌زاده‌هاي‌ اصفهاني‌ مستقيماً به‌ منزل‌ سيدجمال‌الدين‌ مي‌روند  و استدعا مي‌كنند كه‌ حضوراً استخلاص‌ آنها را از عبدالحميد تقاضا فرمايند. سيد جواباً مي‌فرمايد: درصورتي‌ مناسبات‌ فعلي‌ من‌ با عبدالحميد تيره‌ است‌ و از ملاقات‌ او كراهت‌ داشتم‌، همان‌ ساعت‌ كه‌ اين‌ خبر را شنيدم‌ عبدالحميد را ملاقات‌ كردم‌ وبه‌عبدالحميد گفتم‌: اين‌ اشخاص‌ جز اينكه‌ با عقايد من‌ در اتحاد اسلام‌ همراهي‌ و شراكت‌ داشتند مرتكب‌ هيچگونه‌ ناصوابي‌نشده‌اند. عبدالحميد از گرفتاري‌ آنها اظهار تأسف‌ مي‌نمايد و قسم‌ ياد مي‌كند كه‌ نفي‌ آنها از اسلامبول‌ بدون‌ اطلاع‌ من‌  بوده‌  فقط‌ ناظم ‌پاشا، مدير ضبطيه‌  راپرتي ‌ فرستاده‌ بود كه‌ چنديست‌ دو سه‌ نفر ايراني‌ در اسلامبول‌ مشغول‌ فساد شدند و سفير ايران‌ از آنها شاكي‌ است‌. خوبست‌ ارادة‌ سنيه‌ صادر شود كه‌ آنها را دستگير كنيم‌. من‌ هم‌ بدون‌ آنكه‌ قضيه‌ را بدانم‌، امر به‌ توقيف ‌آنها دادم‌. اينك‌ به‌ طربزون‌ تلگراف‌ مي‌كنم‌ حضرات‌ را محترماً معاودت‌ دهند. بلافاصله‌ به‌خط‌ خودش‌ تلگرافي‌ صادر كردو به‌ حاجي‌ علي‌، رئيس‌ خلوت‌ داد كه‌ مخابره‌ كند.

 از بيانات‌ سيدجمال‌الدين‌ خاطر افضل‌الملك‌، برادر روحي‌ به‌كلي‌ آسوده‌ شد و مطمئن‌ گرديد كه‌ قريباً حضرات‌ را به‌اسلامبول‌ عودت‌ مي‌دهند. در اين‌ بين‌ سفير ايران‌ از وقعة‌ ملاقات‌ سيد با عبدالحميد و استخلاص‌ آنها مستحضر گرديد. درطي‌ ملاقات‌ فوري‌ از سلطان‌ استدعا كرده‌ بود اگر حضرات‌ را به‌ اين‌ زودي‌ معاودت‌ دهند باعث‌ توهين‌ و هتك‌ آبروي‌ من‌ درانظار اتباع‌ ايران‌ خواهد شد. مستدعي‌ هستم‌ بيست‌ روز عودت‌ آنها را به‌ تعويق‌ بيندازيد. و همه‌ روزه‌ حاجي‌ سيد عبدالمهدي‌،نديم‌ عبدالحميد و ناظم‌ رئيس‌ نظميه‌ كه‌ با سفير ايران‌ همدست‌ و متعهد بودند، مراجعت‌ حضرات‌ را به‌تأخير مي‌انداختند واينقدر سعايت‌ كردند تا ناسخ‌ تلگراف‌ اوليه‌ را از عبدالحميد صادر كردند. بالاخره‌ توقيف‌ روحي‌ و ميرزا آقاخان‌ وخبيرالملك‌ در محبس‌ طربزون‌ به‌ طول‌ انجاميد. اشخاص‌ متفرقه‌ و بعضي‌ از سفراي‌ اروپائي‌ كه‌ سمت‌ متعلمي‌ را به‌ روحي‌داشتند، هرچه‌ اقدام‌ براي‌ رهائي‌ آنان‌ كردند نتيجه‌ نبخشيد. مجدداً برادر روحي‌ متوسل‌ به‌ سيدجمال‌ شد. سيد با فرط‌ متانت‌ وكمال‌ آرامي‌ پس‌ از اندك‌ تأملي‌ در جواب‌ فرموده‌ بود: اگر بالفرض‌ پسر مرا به‌ قتل‌گاه‌ ببرند و از يك‌ كلمه‌ شفاعت‌ من‌ نجات‌يابد، تن‌ به‌ كشتن‌ او مي‌دهم‌، اما عار تقاضاي‌ از عبدالحميد را ديگر بر خود نمي‌پسندم‌. بگذار آنها را به‌ ايران‌ برده‌ بكشند تادر دودمان‌ آنها پاية‌ شرف‌ و افتخار ابدي‌ برقرار گردد. تا اينكه‌ بالاخره‌ همينطور هم‌ شد و حضرات‌ را از طربزون‌ حركت ‌داده‌ و در سرحد ايران‌ تسليم‌ مأمورين‌ غلاظ‌ و شداد ايراني‌ نموده‌ از آنجا يكسره‌ به‌ تبريز و در محلة‌ ششگلان‌ منزل‌محمدعلي‌ ميرزاي‌ وليعهد حبس‌ نمودند و با زجرهاي‌  وحشيانه‌ و شكنجه‌هاي‌ ظالمانه‌ كه‌ دل‌ هر قسي‌القلبي‌ از شنيدنش‌ مي‌گدازد هرسه‌ آنها را به‌ درجة‌ رفيعة‌ شهادت‌ رسانيدند. « نامة‌ باستان‌»، تاريخ‌ ايران‌ را ميرزا آقا خان‌ كرماني‌ در حبس‌ طربزون ‌نوشت‌.

 پس‌ از نفي نمودن‌ سيدجمال‌الدين‌ از طهران‌ و ايران‌ ميرزا رضاي‌ كرماني‌ كه‌ يكي‌ از مريدهاي‌ شيفته‌ و مجذوب‌ سيد بود، بواسطة‌ شور و محبتي‌ كه‌ به‌ سيد داشت‌ مكرر در مكرر كتباً، شفاهاً، غياباً، حضوراً به‌ناصرالدين‌ شاه‌ و دربارانش‌ اعلان‌ نمود كه‌ به‌سبب‌ اين‌ بي‌احترامي‌ كه‌ دربارة‌ سيد بلاجهة‌ كرده‌ايد شما را خواهم‌ كشت‌. بعضي‌ از دوستان‌ و معتقدين‌ به‌ سيد كه‌ ازحالت‌ ميرزا رضا اطلاع‌ داشتند، براي‌ اتمام‌حجت‌ مكرر به‌خود ناصرالدين ‌شاه‌ و ميرزا علي‌اصغرخان‌ صدراعظم‌ و چند نفر ازعلماء طهران‌ قضيه‌ را اطلاع‌ دادند كه‌ ميرزا رضا به‌ اين‌ قصد و خيال‌ است‌. هرگاه‌ مرتكب‌ اين‌ امر خطير شد بحثي‌ و تقصيري‌ نه ‌بر سيد جمال‌الدين‌ است‌ و نه‌ بر دوستانش‌. يا او را حبس‌ كنيد يا تفتيش‌ نماييد. اين‌ بود كه‌ بواسطة‌ اعلانات‌ خود ميرزا  رضا واظهارات‌ ديگران‌ ميرزارضا را مدتها و مكرر در حبس‌ و انبار دولتي‌ حبس‌ نمودند. تا اينكه‌ از طول‌ مدت‌ حبس‌ و زجر و تعدياتي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ او شد در خانة‌ كامران‌ميرزا يكدفعه‌ با مقراض‌ شكم‌ خود را پاره‌ كرد. به‌ شاه‌ خبر دادند، جراح‌ فرستاد او را معالجه‌ كرد. در حبس‌ قزوين‌ تمام‌ بدن‌ او را داغ‌ كردند. آقا بالاخان‌ سردار يكدفعه‌ اينقدر چوب‌ به‌ پاي‌ او زد كه‌  دو انگشتش‌ افتاد. اينهمه‌ عقوبات‌ و صدمات‌ را در طهران‌ از آقابالاخان‌ و ساير درباريان‌ چشيد و كوشيد تا آنكه‌ بقول‌ خودش‌ هركسي‌ مي‌خواست‌ سردار يا سالار بشود، سر او به‌ فلكه‌ مي‌بست‌. با اين‌ مشقات‌ يكذره‌ از عشقش‌ كم‌ نشد، بلكه‌ روزبه ‌روزعشق‌ و محبتش‌ نسبت‌ به‌ سيد زيادتر و تنقيدش‌ از مبغضين‌ سيد بيشتر مي‌شد تا اينكه‌ بواسطة‌ تهور و بي‌باكي‌ كه‌ در سخن‌ گفتن‌داشت‌، از حبس‌ نجات‌ يافت‌.

براي‌ استفاضة‌ فيوضات‌ و درك‌ خدمت‌ فيلسوف‌ اعظم‌ مشرق‌ زمين‌، استاد المتأخرين‌، فخرالمسلمين‌ حضرت ‌سيد جمال‌الدين‌ طاب‌ مرمسه‌ الشريف‌، مهاجرت‌ به‌سمت‌ اسلامبول‌ را تصميم‌ گرفت‌. در صورتيكه‌ سواي‌ توكل‌ به‌حق‌ از مالية ‌دنيا چيزي‌ در بساط‌ نداشت‌. در رشت‌ يكنفر تاجر آشنا داشت‌ كه‌ بوسيلة‌ حاج‌ محمد حسن‌ امين‌الضرب‌ كه‌ مدتها ارباب‌ او بود با آن‌ تاجر شناسائي‌ پيدا كرده‌ و به‌ ملاقاتش‌ رفت‌. بيست‌ تومان‌ از آن‌ تاجر رشتي‌ براي‌ مخارج‌ اين‌ مسافرت‌ گرفت‌ كه‌ به ‌ورودبه‌ اسلامبول‌ درعوض‌ عطر به‌جهة‌ او بفرستد. و (حاج‌ امين‌الضرب‌) بلافاصله‌ برئيس‌ پستخانة‌ رشت‌، ميرزا علي‌خان‌ امين‌الدوله ‌كه‌ آنوقت‌ رياست‌ كل‌ پستخانه‌هاي‌ ايران‌ را داشت‌، و نسبت‌ به ‌سيد ارادت‌ كاملي‌ داشت‌، چهل‌ تومان‌ حواله‌ مي‌كند كه‌ به‌ ميرزا  رضا بدهد و او آن‌ وجه‌ را اخذ كرده‌ و بيست‌ تومان‌ تاجر را با اينكه‌ قبول‌ نمي‌كرده‌، مسترد مي‌دارد و يكسره‌ به‌ اسلامبول‌ و به‌ سوي‌ كعبة‌ مقصود مي‌شتابد. به‌ منزل‌ سيد كه‌ در آنموقع‌ در ( باب‌عالي‌) و مهمان‌ عبدالحميد بوده‌، ورود مي‌كند. اذن‌ مي‌خواهد.

ملا زمان‌ سيد به ‌سيد عرض‌ مي‌كنند كه‌ شخص‌ ايراني‌ معلول‌ و مفلوج‌ به‌ اين‌ نام‌ و نشان‌ استدعاي‌ شرفيابي‌ را دارد. در ظرف ‌مدت‌ توقف‌ سيد در اسلامبول‌ همه‌ وقت‌ از خواص‌ اصحاب‌ و دوستان‌ صميمي‌ از قبيل‌ چندنفر علماء و قائدين‌ انقلاب‌، هندي‌، مصري‌، الجزايري‌ و معدودي‌ از طبقة‌ منتخبة‌ ايراني‌ مانند ميرزا  آقاخان‌ كرماني‌، شيخ‌ احمد روحي‌، ميرزا  حبيب ‌اصفهاني‌، ميرزا طاهر مدير روزنامة‌ اختر و ميرزا حسنخان‌ خبيرالملك‌، ژنرال‌ قونسول‌ سفارت‌ ايران‌ غالباً در خدمتش‌ بودند. مرحوم‌ سيد در جواب‌ پيشخدمت‌ فرمود: اين‌ شخص‌ (ميرزا رضا) زمانيكه‌ در طهران‌ در خانة‌ امين‌الضرب‌ بودم‌ از طرف ‌صاحبخانه‌ به‌سمت‌ مهمانداري‌ من‌ تعيين‌ شد و او را مي‌شناسم‌، ولي‌ مع‌الاسف‌ چون‌ به‌ سفالت‌ طبع‌ و سخافت‌ فكر اغلب‌ايرانيها كه‌ در خارجه‌ اقامت‌ دارند مطلعم‌، از پذيرفتن‌ ايشان‌ معذورم‌. زيرا كه‌ شايد اين‌ شخص‌ هم‌ مثل‌ بعضي‌ ايرانيها كه‌ باحرارت‌ و التهاب‌ بي‌اندازه‌ به‌من‌ وارد شدند و بعد معلوم‌ شد جاسوس‌ بابعالي‌ و سفارت‌ ايرانند، باشد. بعضي‌ حضار كه‌ اطلاع‌به‌سوابق‌ اخلاق‌ ميرزارضا داشتند، اظهار كردند كه‌ بلاترديد عملاً و اخلاقاً اين‌ شخص‌ مورد اطمينان‌ است‌ و بعلاوه‌ دراثرشكنجه‌ و عقوباتي‌كه‌ در محبس‌ طهران‌ و قزوين‌ به‌ او وارد آمده‌ مبتلاي‌ به‌ فلج‌ و محتاج‌ به‌ معالجه‌ است‌.

سيد بدون‌ آنكه‌ بارش‌ دهد امر فرمود كه‌ وي‌ را به‌ مريضخانة‌ فرانسه‌ براي‌ معالجه‌ بردند و قريب‌ چهل ‌ روز كه‌ در تحت ‌معالجه‌ بود روزي‌ يك‌ ليره‌ مخارج‌ مداوايش‌ را شخصاً پرداخت‌ و در اين‌ ظرف‌ مدتي‌ كه‌  در مريض‌ خانه‌ بود، همه‌ روزه‌ از صحابة‌ سيد به ‌عيادتش‌ مي‌رفتند تا موقعي كه مغالجه اش تمام شد. و اولين دفعه اي ميرزا  رضا در محضرش به طور خاص حاضر شد، آغاز سخن  را  بدين گونه نمود:

اوقاتي كه در تهران به سمت خدمتگزاري حاضر بودم، فرمايشات عاليه و جذبه شوق و تاثير بيان حقايق تبيانت يكسره منقلب

 و منجذبم‌ نموده‌ تاب‌ و تحمل‌ اين‌ همه‌ فجايع‌ و مظالم‌ كه‌ درباريان‌ نسبت‌ به‌ ملت‌ اعمال‌ مي‌دارند، نياورده‌درصدد برآمدم‌ كه‌ براي‌ برانداختن‌ اين‌ كاخ‌ ظلم‌ هم‌ فكر زياد كنم‌. انتقادات‌ من‌ از وضع‌ حكومت‌ ايران‌ و درباريان‌ باعث‌ آن‌شد كه‌ همه‌ روزه‌  به‌  يك‌ نوع‌  زجر و حبسم‌ كنند. يكدفعه‌ آقا بالاخان‌ اينقدر چوب‌ به‌ پاهايم‌  زد كه‌ دو انگشتم‌ افتاد. درمحبس‌ قزوين‌ بدنم‌   را  تماماً داغ‌ كردند. در منزل‌ كامران‌ ميرزا از شدت‌ ظلم‌ بستوه‌ آمده‌ با مقراض‌ شكم‌ خود را پاره‌ كردم‌.مشقاتي‌ كه‌ به‌وي‌ وارد آمده‌ بودند بدين‌ طريق‌ در حضور حضرت‌ سيد شرح‌ مي‌داد تا اينكه‌ اختيار از دست‌ داده‌ شروع‌ به‌ گريه‌كرد. سيد تا اينموقع‌ با فرط‌ متانت‌ ساكت‌ و گوش‌ به‌سخنانش‌ مي‌داد.

وقتي‌ كه‌ ديد ميرزا  رضا گريه‌ مي‌كند عصباني‌ گشته‌ به ‌وي‌ فرمود گريه‌ كار پيره‌زنان‌ است‌. مادامي‌كه‌  دروازة‌  مرگ‌ براي ‌انسان‌ باز است‌، تن‌ به ‌ظلم‌ و پستي‌ نبايد بدهد. اين‌ عبارت‌ عالي‌ كه‌ از صاعقة‌ آسماني‌ براي‌ ميرزا  رضا مهيب‌ تر بود، اثر غريبي‌ به ‌ميرزا  رضا نمود و از آنجا باطناً مصمم‌ مي‌شود كه‌ دفع‌ ظلم‌ را از خود بنمايد.

چندي‌ در اسلامبول‌ مقيم‌ و در منزلي‌ كه‌ ميرزا آقاخان‌ و شيخ‌ احمد داشتند معتكف‌ بود و همه‌ روزه‌  در محضر حضرت‌ سيد و صحابة‌ او بود. از قراريكه‌ شنيده‌ شد در يك‌ جلسه‌ كه‌ روحي‌ و ميرزاآقاخان‌ بودند براي‌ تقويت‌ عزم‌ آهنين‌ خود دست‌ به ‌كلام‌ مجيد برده‌ نسبت‌ به‌ انديشة‌ خويش‌ با حضور روحي‌ و ميرزاآقاخان‌ تفأل‌ به‌كتاب‌ مقدس‌ آسماني‌ ( قرآن‌) زد. آية‌ شريفة ‌كه‌ در اين‌ مورد به‌منزلة‌ اعجاز است‌، در اول‌ صفحه‌ به‌زبان‌ ميرزا قرائت‌ شد: « فوكزه‌ موسي‌ فقضي‌ عليه‌» ميرزا رضا از شادي ‌اين‌ تفأل‌ خيلي‌ خوشوقت‌ مي‌شود. روحي‌ و ميرزا آقاخان‌ گاهي‌ كه‌ در منزل‌ تنها مي‌ماندند از اوضاع‌ اسف‌آور ايران‌ مذاكره‌ مي‌نمودند. ميرزا  رضا با فرط‌ قدرت‌ مي‌گفته‌ است‌: بايد درخت‌ كهن‌ را از ريشه‌ قطع‌ كرد تا اين‌ شاخ‌ و برگها و متفرعات‌ بالطبيعه‌ خشك‌ شود.

بالاخره‌ بعد از عزيمت‌ ميرزارضا از ايران‌ وزارت‌ خارجه‌ به‌ سفير و قونسولات‌ ايران‌ در مملكت‌ تركيه‌ ابلاغ‌ كرد: هر موقع‌ ميرزارضا قصد مراجعت‌ به‌ ايران‌ را كرد تذكرة‌ مرور و ورود به‌ ايران‌ را به‌ او ندهند. به‌همين‌ واسطه‌ چندي‌ مراجعت‌ او به تأخير افتاد تا اينكه‌ شيخ‌ احمد روحي‌ برادر كوچك‌ خود شيخ‌ ابوالقاسم‌ را به‌سمت‌ ايران‌ فرستاد و ميرزارضا به ‌عنوان‌ خادم ‌ضميمة‌ تذكره‌ شده‌ عازم‌ ايران‌ شدند.

اين‌ نكته‌ را نگفته‌ نگذاريم‌ كه‌ كلية‌ مخارجات‌ اينمدت‌ ميرزا را از هر قبيل‌ و آنچه‌ لازم‌ داشته‌ همگي‌ را سيد متحمل‌ بوده‌. تا خاك‌ قفقاز ميرزا با شيخ‌ ابوالقاسم‌ بوده‌ و از آنجا شيخ‌ ابوالقاسم‌ از راه‌ عشق ‌آباد  به ‌سمت‌ خراسان‌ و كرمان‌ عازم‌ مي‌شود. ميرزا رضا بيك‌ ترتيب‌ سختي‌ كه‌ همه‌ جا خداوند مشكلات‌ او را آسان‌ مي‌نموده‌ تا « مشهد سر» خود  را مي‌رساند و از قراريكه ‌شنيده‌ شد در « مشهد سر» از يك‌ نفر ميوه‌فروش‌ يك‌ قبضه‌ طپانچه‌ اسقاط‌ با پنج‌ فشنگ‌ سربي‌ در سه‌ تومان‌ مي‌خرد و از آنجايكسره‌ به‌ طهران‌ وارد مي‌شود و چندي‌ در حضرت‌ عبدالعظيم‌ در گوشة‌ بالاخانه‌ بسر مي‌برد و برخلاف‌ سابق‌ با كسي‌ معاشرت ‌نداشته‌ و منتظر فرصت‌ بوده‌ تا اينكه‌ روز فيروز هفدهم‌ ذيقعدة‌الحرام‌ هزار و سيصد و سيزده‌ هجري‌ در رسيد شهر طهران‌ راآئين‌ مي‌بندند و براي‌ فرداي‌ آنروز كه‌ روز نخست‌ سال‌ پنجاهم‌ سلطنت‌ جابرانة‌ ناصرالدين ‌شاه‌ بود متملقين‌ از هر طبقه‌ به‌ تدارك‌ جشن‌ مي‌پردازند. كه‌ قضا و قدر مجال‌ نداد. چون‌ تقدير الهي‌ بر اين‌ قضيه‌ قرار گرفته‌ به‌مدلول‌ « اذا جاء القدر عمي‌البصر» ميرزارضا كار خود را مي‌كند و قتل‌ شاه‌ در دست‌ او واقع‌ مي‌شود. ناصرالدين‌شاه‌ عصر هفدهم‌ شهر ذيقعده‌ 1313 به‌زيارت‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ مشرف‌ مي‌شود. طپانچة‌ ميرزارضاي‌ مفلوج‌ صدا مي‌كند و در همان‌ زاوية‌ مقدسة‌ حضرت‌عبدالعظيم‌ كه‌ سيد را بيرون‌ كشيده‌ بودند، شاه‌ مضروب‌ و مقتول‌ دست‌ فدائي‌ ايرانيان‌ مي‌شود و بعد از گرفتاري‌ بدون‌ اينكه ‌واهمه‌ كند آن‌ استنطاقات‌ عاليه‌ را در عقيدة‌ ثابتة‌ خود اظهار مي‌نمايد. اينكه‌ مي‌گويند اين‌قضيه‌ به‌ اجازة‌ سيد بوده‌، نگارنده ‌تكذيب‌ مي‌كنم‌. زيرا آنچه‌ بر بنده‌ ثابت‌ و معلوم‌ شد در آنوقت‌ سيد به‌ اين ‌كار ميل‌ نداشت‌، چنانچه‌  وقوع‌ اين‌ مسئله‌ اغلب‌  نقشه ‌هاي‌ سيد را بهم‌ زد. سرّ مرتكب‌ شدن‌ ميرزارضا به‌ قتل‌ شاه‌ اين‌ بود كه‌ از فرط‌ عشق‌ و محبت‌ و شور و وَله‌ و ارادتي‌ كه ‌نسبت‌ به‌ حضرت‌ سيد داشت‌، واقعاً نمي‌توانست‌ ببيند يا بشنود كه‌ احدي‌ نام‌ مرحوم‌ سيدجمال‌الدين‌ را به‌توهين‌ ببرد. اين‌ بود كه‌ عشق‌ حقيقي‌ خود را  به‌ منصه‌ ظهور رسانيد. مسموم‌نمودن‌ آن‌ سيد بزرگوار هم‌ صحيح‌ است‌ و شكي‌ در آن‌ نيست‌. بعد ازجلوس‌ مظفرالدين ‌شاه‌ به ‌تخت‌ سلطنت‌ دانسته‌ شد كه‌ سيدجمال‌الدين‌ ايراني‌ و اسدآبادي‌ است‌. شرح‌حال‌ و معرفي‌ او را ميرزا علي‌ اصغرخان‌ صدراعظم‌ حسب‌الامر از خان‌باباخان‌ صاحب‌اختيار كه‌ در آنوقت‌ حاكم‌ اسدآباد بود و از علما و آقايان‌ قصبه ‌استفسار كردند. حاكم‌ و آقايان‌ محل‌ هم‌ اطلاعات‌ خودشان‌ را با امضاء نوشته‌ فرستادند مصداق‌ كلام‌ شريف‌ لعنة‌الله علي‌القوم‌ الظالمين‌ در اينجا به‌عمل‌ آمده‌ و بخاطر گذشت‌.    آخرالامر دولت‌ ايران‌ به‌ اين‌ مسئله‌ متمسك‌ شد. بوسيلة‌ علاء الملك‌ سفير كبير ايران‌ به‌ اثبات‌ اينكه‌ سيد جمال‌الدين‌ اهل ‌ايران‌ است‌، رسماً او را حسب‌الحكم‌ از دولت‌ تركيه‌ خواستند. با اينكه‌ سيد بواسطة‌ تيره‌گي‌ مناسبات‌ و خوف‌ عبدالحميد ازلياقت‌ و نفوذ كلمة‌ او، محترماً در تحت‌ مراقبت‌ بود، بسبب‌ توهين‌ خود ظاهراً از تسليمش‌ استنكاف‌ نمودند و قريب‌چهارسال‌ سيد در اين‌ دفعه‌ در اسلامبول‌ ماند تا آنكه‌ ناصرالملك‌ براي‌ قتل‌ و جلب‌ آن‌ سيد سعيد و حكيم‌ وحيد منتخب‌ ومأمور شد. از اينكه‌ دولت‌ تركيه‌ سيد را تسليم‌ ننمود سفير ايران‌ و مأمور مخصوص‌ كه‌ از ايران‌ براي‌ اينكار رفته‌ بود، همراه‌ ومتفق‌ مي‌شوند و در سال‌ 1314 هجري‌ قمري‌ آن‌ سيد مظلوم‌، معصوم‌، غريب‌ وحيد را مانند اجداد كبارش‌ به‌شربت‌ ناگوارسم‌ قتيل‌ و شهيد نمودند. و مضمون‌ اين‌ شعر عربي‌ كه‌ سابقاً حضرت‌ سيد قرائت‌ فرمودند و به‌خط‌ مبارك‌ خود نوشته‌اند و  در سرلوحة‌ يكي‌ از مقالات‌ حقايق‌ آياتش‌ آنرا زينت‌ نموده‌ام‌، شاهد و گواه‌ احوال‌ است‌ بلي‌ ( اتقوا من‌ فراسته‌ المؤمن‌ فانه‌ ينظر بنورالله) شعر اين‌ است‌:

انا المسموم‌ ما عندي‌ بترياق‌ٍ و لا راق‌                 ٍأدر كاساً و ناولها الا يا ايها الساقي‌

از قرار معلوم‌ در ماه‌ شوال‌ آن‌ سال‌ به‌ درجه‌ شهادت‌ فائز و جنازة‌ او را با يك‌ شكوه‌ و احترام‌ و تجليل‌ شاياني‌ در قبرستان‌« شيخلر مزارلقي‌» در نزديكي‌ منزلش‌ بخاك‌ سپردند.

زندة‌ جاويد ماند هركه‌ نكونام‌ زيست                       ‌كز عقبش‌ ذكر خير زنده‌ كند نام‌ را

( ميرزا لطف‌الله‌ اسدآبادي‌، همشيره‌ زادة‌ سيد بعد از قتل‌ ناصرالدين‌شاه‌ بواسطة‌ جرم‌ همشيره‌زادگي‌ مرحوم‌ سيد ميرزا شريفخان‌ عمويم‌ را در طهران‌ به‌ انبار دولتي‌ توقيف‌ مي‌كنند. ميرزا لطف‌الله والدم‌ را در كرمانشاه‌ نزد زين‌العابدين ‌خان‌ اميرافخم‌ كه‌ در آنموقع‌ حاكم‌ بود، منشي‌ بوده‌ و مكرر تلگرافاً از مركز جلب‌ او را از امير افخم‌ مي‌خواهند.  امير افخم‌ مردانگي‌ نموده‌ او  را بدست‌ آنها نمي‌دهد و مدتي‌ والدم‌ در كوههاي‌ لرستان‌ و پشت‌ كوه‌ متواري‌ بوده‌تا اينكه‌ بهمين‌ سبب‌ها به‌ حكم‌ خان‌ بابا خان‌ حاكم‌ خانة‌ ما  را غارت‌ مي‌كنند و اغلب‌ نوشته‌ جات‌ سيد در آنجا از بين‌ مي‌رود، صفات‌الله‌.)

خاتمه‌ (8)

 معلم‌ اول‌ حريت‌ و فيلسوف‌ اعظم‌ اسلام‌ عارف‌ به‌ سياسيات‌ دنيا و عالم‌ به‌ مقتضيات‌ عصر، نخستين‌ محرر و مقرر آسيا، محرك‌ حس‌ آزادي‌ مسلمانان‌، خدايگان‌ احرار حامي‌ مسلمين‌، ناصر دين‌ مبين‌ حضرت‌ خيرالمسلمين‌ السيد جمال‌الدين‌اسدآبادي‌ عطر الله مرقده‌. اين‌ رادمرد بزرگ‌ بي‌لقب‌، مؤيد من‌ عندالله منتخب‌ محققاً يكي‌ از اشخاص‌ فوق‌العاده‌ و صاحب ‌ملكات‌ و خصال‌ حميدة‌ عاليه‌ و خوارق‌ عادات‌ بوده‌. بواسطة‌ جودت‌ ذهن‌ و تندي‌ هوش‌ و استعدادات‌ فوق‌العاده‌ به‌ مقامات‌مهمه‌ رسيد و در طفوليت‌ به‌ سرعت‌ تمام‌ در علوم‌ اسلاميه‌ متبحر شد. اكثر علوم‌ در سينه‌اش‌ درج‌ و اغلب‌ از زبانها رامي‌دانست‌. در علم‌ تاريخ‌ و هيئت‌ مخصوصاً وقوف‌ كافي‌ داشته‌. در عصر خود منشأ نهضت‌ مهمي‌ در ممالك‌ اسلاميه‌ شد. درلندن‌، پاريس‌، روسيه‌ و ساير ممالك‌ اروپ‌ مشغول‌ سياست‌ و خدمت‌ به‌ اسلام‌ بوده‌. در هند، مصر، اسلامبول‌ و افغان‌ كار كردو زحمتها دربارة‌ ترقي‌ و تعالي‌ اسلام‌ و اسلاميان‌ كشيد. يك‌ شخصيت‌ پرزور و روح‌ قوي‌ و بااهميت‌ و جذاب‌ و نفس‌ بزرگ‌باتسلطي‌ داشت‌. چشمهايش‌ قوة‌ مغناطيسي‌ داشت‌. بزرگ‌ترين‌ صفت‌ كمال‌ او پس‌ از شور و ايمان‌ مشتعل‌ او همانا قوة‌ خطابت‌او بود. در هر مباحثه‌ و مذاكره‌ نظرش‌ به‌اعماق‌ قلب‌ مخاطب‌ نفوذ و اثر مي‌كرد. به‌قوة‌ بيان‌ و بلاغت‌ هميشه‌ غالب‌ بود. درتحرير عربي‌ بحدي‌ زبردست‌ بود كه‌ مافوق‌ آنرا تصور نمي‌توان‌ كرد. مقالاتش‌ خطب‌ صدر اسلام‌ را به‌ياد مي‌آورد. مقالات‌فارسيه‌اش‌ فوق‌العاده‌ شيرين‌ و جالب‌ توجه‌ است‌. بزرگترين‌ آرزوي‌ او همانا اتحاد اسلامي‌ و نهضت‌ اسلام‌ در روي‌ اساس‌ترقي‌ و احياي‌ عظمت‌ اسلام‌ و نجاتش‌ از دست‌ اروپائيان‌ بود. حرف‌ حق‌ را همه‌جا صريح‌ و بي‌پرده‌ مي‌گفت‌. نسبت‌ به‌ اسلام‌بسيار پرشور و علاقه‌ مند بود.

بقول‌ اغلب‌ علماي‌ اروپا اين‌ شخص‌ مهم‌ و عالم‌ رباني‌ عالم‌ و حكيمي‌ بود كه‌ بدون‌ داشتن‌ سرمايه‌ از مال‌ دنيا و قشون‌ فقط‌ با زبان‌ و قلم‌ فصيح‌ و عميق‌ بعلاوه‌ نظر و فهم‌ سياسي‌ قابل‌ و اطلاع‌ و وقوف‌ كامل‌ بر اوضاع‌ دنيا و يك‌ عشق‌ خالصانة‌ پرشور براي‌ عظمت‌ اسلام‌ كه‌ انحطاط‌ آنرا خود حس‌ كرده‌ بود، تحت‌اللفظ‌ بدون‌ مبالغه‌ پادشاهان‌ عظيم‌الشأن‌ مقتدر را در روي‌ تختهاي‌ خودشان‌ بلرزه‌ و تكان‌ درآورد و نقشهاي‌ دول‌ اروپا را كه‌ خوب‌ تهيه‌ كرده‌ بودند، بهم‌ زد و قوتهاي‌ غيرمعلومي‌ بكار انداخت‌ كه‌ كسي‌ از سياسيون‌ مغرب‌ و مشرق‌ ملتفت‌ اهميت‌ آنها و استفاده‌ از آنها نشده‌ بودند و يگانه‌ عامل‌ و مؤسس ‌نهضت‌ اسلامي‌ و حزب‌ وطني‌ بود. و آن‌ بزرگوار در هرجا و هر مملكت‌ بقوة‌ جاذبة‌ گفتار و مغناطيس‌ اخلاق‌ حسنه‌ اسلاميان‌را تربيت‌ و به‌ شاهراه‌ سعادت‌ علم‌ و عمل‌ هدايت‌ مي‌فرمود. تخم‌ آزادي‌ و معارف‌ را در اراضي‌ قلوب‌ آزادگان‌ افشاند. ونهالهاي‌ آزاديخواه‌ را خاصه‌ در مصر، عثماني‌، ايران‌، اسلامبول‌، هندوستان‌، افغانستان‌ غرس‌ نمود. در عالم‌ اسلام‌پرستي‌  خود  را  در راه‌ ترقي‌ و تعالي‌ اسلام‌ نثار كرد.

 الحال‌ تمام‌ مسلمانان‌ دنيا نام‌ نامي‌ و اسم‌ گرامي‌ آن‌ علامة‌ فهام‌ و يگانه‌ فيلسوف‌ اسلام‌ را به‌ تقديس‌ و تعظيم‌ به ‌زبان‌ جاري‌ مي‌كنند. احرار مصر ساعي‌اند مجسمه‌اش‌ را ركز نمايند. در هر انجمن‌ و مدرس‌ و محفل‌ اسم‌ مباركش‌ را به‌ معلمي‌ و استادي‌ و تعظيم‌ و تكريم‌ مي‌برند. بزرگترين‌ عمليات‌ او در مصر بود. شيخ‌ محمد عبده‌ مفتي‌ بزرگ‌ مصري‌ مجذوبش‌ بود. اصحاب ‌متمهدي‌ سوداني‌، اديب‌ اسحق‌، اعرابي ‌پاشا و اغلبي‌ از طبقة‌ مبرزين‌ مصري‌ از شاگردان‌ و پيروانش‌ بوده‌اند. اصحاب‌ و مريدهايش‌ مجذوب‌ و عاشق‌ او بوده‌ و او  را  پرستش‌ مي‌كردند. كتاب‌ « تاريخ‌ الافغان‌»، « رسالة‌ نيچريه‌»، « مقالات‌ جماليه‌»،« طفل‌ رضيع‌»، « حجة ‌البالغة‌»، « رسالة‌ حقيقت‌ اشياء»، « كيفيت‌ شهادت‌ حضرت‌ سيدالشهداء عليه‌السلام‌(9) »، 18 نمره‌«عروة ‌الوثقي‌» از آثار باقية‌ اوست‌.

 به‌ زندگاني‌ دنيا اعتنائي‌ نداشت‌. تأهل‌ اختيار نفرمود و زندگاني‌ در منتهاي‌ سادگي‌ داشت‌. غير از دوازده‌ صندوق‌ شتري ‌كتب‌ كه‌ قبل‌ از تبعيدش‌ از ايران‌ به‌ امر خود سيد، نگارنده‌ در يكي‌ از اطاقهاي‌ حاج‌ محمدحسن‌ امين‌الضرب‌ امانت‌ گذارده‌ و به‌ مهر خود درب‌ او را مهمور داشتم‌ و دو دست‌ لباس‌ عوضي‌ از دنيا چيز ديگر اختيار نفرمودند و طالب‌ نبودند.

مكرر مي‌فرمودند دربارة‌ پيرهن‌ و شلوار من‌ اسراف‌ كرده‌ام‌ ( گويا از دو دست‌ زيادتر داشتند). هميشه‌ ملبس‌ به‌ لباس‌ فاخره ‌بودند. در افغان‌ و هندوستان‌ و مصر و اروپا لباس‌ افغاني‌ مي‌پوشيده‌اند. پارچة‌ سفيدي‌ كه‌ علامت‌ شيخي‌ بوده‌ بر كلاه ‌مي‌پيچيده‌اند. در اسلامبول‌ و حجاز ملبس‌ به‌ لباس‌ علماء اسلامبولي‌ بودند. با اينكه‌ مدت‌ عمر خود را در اروپا بسر برده‌ ابداًبه‌ آداب‌ و رسوم‌ و ترتيب‌ اروپائي‌ مأنوس‌ نبودند. بسيار نيكو شمايل‌ و موقر و تنومند و قوي‌بنيه‌ و تيره‌رنگ‌، شبيه‌ به‌ عرب‌ حجاز بود. چشمان‌ درشتش‌ قوة‌ جذابيت‌ و مغناطيسي‌ داشت‌. غذا كم‌ و اغلب‌ روزي‌ يكبار مي‌خورد. چائي‌ زياد صرف‌مي‌كرد. سيگار برگي‌ مي‌كشيد. عالم‌ به‌ اغلب‌ علوم‌ و السنه‌ بود. زبان‌ فارسي‌ خصوصاً، عربي‌ حجازي‌، تركي‌، هندي‌، فرانسه‌، انگليسي‌ و روسي‌ تمام‌ را مي‌دانست‌. هر قومي‌ را به‌زبان‌ و لغت‌ خود معلم‌ و استاد بود. چنانچه‌ بخواهد شخصي‌ مقادير ومحاسن‌ صفات‌ آن‌ سيد جليل‌القدر را تماماً تحرير نمايد، ستودن‌ بسزا نتواند و فضايلش‌ به ‌سخن‌ و اين‌ اوراق‌ نگنجد.

مدح‌ تعريف‌ است‌ و تخريق‌ حجاب ‌فارغ‌ از مدح‌ است‌ و تعريف‌ آفتاب‌ بدلايل‌ مالايدرك‌ كله‌ لايترك‌ كله‌. اطناب‌ مدحش‌ را  كه‌ خوشتر از ايجاز بود بدين‌ مختصر و بدين‌ كتاب‌ اكتفا نمود.حالات‌ و كراماتي‌ كه‌ از او ديده‌اند و نقل‌ مي‌نمايند بسيار است‌ و شرح‌ آنها را كتابي‌ ديگر بايد والسلام‌.

بيستم‌ ذي‌ الحجة‌الحرام‌ 1339 هجري‌

راقمه‌: لطف‌الله اسدآبادي‌

 اين‌ بود تاريخچة‌ حسب‌ و نسب‌ و موطن‌ و مولد و شرح‌ حالات‌ و زندگاني‌ سعادت‌ آيات‌ استاد اولين‌ و آخرين ‌فخرالمسلمين‌ فيلسوف‌ عظيم‌ مشرق‌ زمين‌ السيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ كه‌ مرحوم‌ والدم‌ ميرزا لطف‌الله خان‌ كه‌ يكي‌ ازتربيت ‌يافتگان‌ و مريد شيفتة‌ حضرت‌ سيد بودند و در دو سفريكه‌ در طهران‌ نزول‌ اجلال‌ فرمودند در تمام‌ مدت‌ توقف‌ آن ‌بزرگوار در خدمت‌ ايشان‌ مشغول‌ استفاده‌ و استفاضه‌ بودند، با قلم‌ ساده‌، بدون‌ رعايت‌ سجع‌ و قافيه‌ و عبارت‌پردازي‌نوشته‌اند و اغلب‌ آنرا از لفظ‌ گهربار سيد جليل‌القدر شنيده‌ و از منابع‌ موثقه‌ اخذ نموده‌ بودند، اينك‌ براي‌ خدمت‌ به‌ تاريخ‌اسلام‌ و اطلاع‌ طالبين‌ سعادت‌ فرجام‌ آنها را استنساخ‌ نموده‌ تقديم‌ حضور محترم‌ نگارندة‌ مجلة‌ شريفة‌ ايرانشهر نمود كه‌ درجزو انتشارات‌ آن‌ مجله‌ به ‌ياري‌ خداوند به‌ طبع‌ برسانند.

اسد آبادیسید جمال الدین
Comments (0)
Add Comment