شکوفه ولایت

ثمره ازدواج مبارک علی(ع) و فاطمه زهرا(س) پنج فرزند بنامهای حسن ، حسین ، زینب ، ام کلثوم ، و محسن است . بنابر آنچه که از امام صادق(ع) رسیده است ، محسن که آخرین فرزند زهرا بود ، بر اثر تجاوز و هجوم دشمنان اسلام به خانه آن حضرت ، در شکم مادر جان داد و به دنبال این حادثه دردناک و صدماتی که بر جسم فاطمه(س) وارد آمد ، آن حضرت بیماری شدید پیدا کرد و به شهادت رسید. اما زینب ، سومین فرزند مهد ولایت است که به احتمال قوی در سال ششم هجرت در مدینه چشم به جهان گشود.

بنابر اینکه ولادت زینب(س) در سال ششم هجرت باشد و تاریخ وفات پیامبر اکرم در سال یازدهم ، زینب بیش از پنج سال با پیامبر اسلام نبوده است . این پنج سال فرصتی بود که زینب(س) از وجود پیامبر بهره گیرد و پیامبر رحمت ، او را در دامان مهر و عطوفت خود نوازش کند و از جرعه های معرفت سیراب سازد و حدیث صبر و استقامت در دفتر وجودش بنگارد. چرا که پیامبر بر مصیبت ها و ناگواری های مسیر زندگی زینب به خوبی واقف بود و می دانست که تاب تحمل این رنجها را تنها روحی بلند و قلبی چون کوه و دلی سرشار از عشق به خدا خواهد داشت . گویا مصیبت و سختی با سرنوشت زینب عجین شده و خداوند صبر و پایداری را در او جلوه گر ساخته است ، تا اسوه و الگویی برای همه پویندگان راه خدا باشد.    

زینب مسیر پر حادثه و دردناکی را که در پیش دارد ، در همان زمان کودکی در آینه رویا می نگرد و برای جدش پیامبر بازگو می کند و پیامبر خدا حوادثی را که در انتظار اوست تعبیر می کند تا او که دست پرورده علی و بزرگ شده دامان زهرا است ، خود را برای رویارویی با این حوادث مهیا سازد . ارتحال پیامبر خدا نزدیک بود ، زینب نزد پیامبر آمد و با زبان کودکانه به پیامبر چنین گفت:

« ای رسول خدا ! دیشب در خواب دیدم که باد سختی وزید که بر اثر آن دنیا در ظلمت فرو رفت و من از آن باد به این سو و آن سو می افتادم ، تا اینکه به درخت بزرگی پناه بردم ، ولی باد آن را ریشه کن کرد و من به زمین افتادم . دوباره به شاخه دیگری از آن درخت پناه بردم که آن هم دوام نیاورد . برای سومین مرتبه به شاخه دیگری پناه بردم ، آن شاخه نیز از شدت باد در هم شکست . در آن هنگام به دو شاخه به هم پیوسته دیگر پناه بردم که ناگاه آن دو شاخه نیز شکست و من از خواب بیدار شدم » .

پیامبر با شنیدن خواب زینب ، بسیار گریست و فرمود :

« درختی که اولین بار به آن پناه بردی جد توست که به زودی از دنیا می رود و دو شاخه بعد پدر و مادر تو هستند که انها هم از دنیا می روند و آن دو شاخه به هم پیوسته دو برادرت حسن و حسین هستند که در مصیبت آنها دنیا تاریک می گردد ».

چندی نگذشت که گوشه ای از خواب زینب به وقوع پیوست و سایه پر مهر پیامبر از سر زینب و مسلمین رخت بر بست و او اولین پناهش را از دست داد و این تازه آغاز راه بود و او همچنان در انتظار حوادث تلخ و دردناکی است که در پیش رو دارد. فاطمه(س) بعد از پدر گرامی خویش چند ماهی بیش در این دنیا نماند . بنابر این زینب(س) از محبت های مادری چون صدیقه کبری بیش از چند سالی بهره نبرد .

زینب در مجلس سخنرانی مادرش فاطمه در مسجد رسول خدا در دفاع از حقوق اهل بیت و فدک حاضر بود و خطبه و سخنان مادرش را در آن جلسه به یاد داشت ؛ بطوری که خود یکی از راویان آن به شمار می آید . او از مادرش آموخت که چگونه باید در مقابل دشمنان ایستادگی کرد و آنان را رسوا ساخت. او آماده می شد که با سخنان خود در بازار کوفه و کاخ ابن زیاد و یزید ، ظلم و جنایت آنان را برملا سازد و از اسلام و ولایت دفاع کند.

زینب بعد از مادر در سایه تربیت های پر مهر پدری چون علی و در کنار برادرانی چون حسن و حسین رشد می یابد و از همان دوران کودکی مشکلات فراوان و فشارهای روحی بیشماری را تجربه کرده و در برابر انها مقاومت می کند و بدین گونه دوران کودکی را پشت سر می گذارد.

اینک زینب به سال های تشکیل زندگی نزدیک شده است . او می داند که ازدواج برای هر زنی حق طبیعی و شرعی است و روی گردانی از این سنت ، خارج شدن از آئین پیامبر اسلام است . ولی زینب با ازدواج که عمل به سنت پیامبر خدا است ، رسالت بزرگی را که بر دوش دارد فراموش نمی کند . او می داند که باید در تمام صحنه ها و لحظه ها در کنار برادرش باشد . او میداند که به ثمر نشستن قیام حسین(ع) و شهادت عزیزانش ، نیازمند آزادگی در اسارت ، صبر و پایداری ، و پیام رسای او به گوش تاریخ بشریت است .

از این رو زینب در قرارداد ازدواجش شرط همراهی برادرش حسین را قید می کند تا از وظیفه مهم خود باز نماند. از شخصیتی متعهد به اسلام و اهل بیت(ع) ، چون عبد الله بن جعفر که به خواستگاری دختر علی آمده است، انتظاری جز پذیرش این شرط نیست. به هر صورت مراسم خواستگاری به پایان می یابد و عبدالله بن جعفر به افتخارهمسری زینب کبری(س) نائل می گردد.عبدالله از فرزندان جعفر است و جعفر ، فرزند ابوطالب و برادر علی(ع) و از جانبازان جبهه موته و شهیدان بزرگ اسلام است . شخصیت جعفربن ابی طالب را که معروف به جعفر طیار است ، میتوان از اظهار علاقه و سخنان پیامبر اکرم(ص) درباره او دریافت . هنگام فتح خیبر، زمانی که جعفر از حبشه مراجعت کرد پیامبر او را در آغوش گرفت و میان دیدگانش را بوسید و فرمود: نمی دانم بخاطر کدامیک خوشحال تر باشم ، بخاطر ورود جعفر یا فتح خیبر ؟ و رسول خدا او را در جوار مسجد منزل دادند.

بدون شک از دورانهای مهم تربیت انسان و شکل گیری شخصیت او دوران کودکی است . زینب ، در خانه ای تربیت و رشد یافت ، که عالیترین زندگی خانوادگی است و در طول تاریخ بشر خانواده ای به این بزرگی و عظمت نیامده است و نخواهد آمد. شخصیت زینب در خانه ای شکل گرفت که نور ایمان در آن می درخشید و سرشار از صفا و صمیمیت و اکنده از معنویت و عشق به خدا بود . خانه ای که پدری چون علی دارد و مادری چون فاطمه ، پدر و مادری که انگیزه حرکتها و فعالیتهایشان فقط انجام وظیفه الهی بود. زینب در این محیط و تحت تربیت چنین پدر و مادری رشد می یابد و در چنین مدرسه ای معارف الهی و آداب اسلامی را فرا می گیرد وبه تربیت دینی و فضائل اخلاقی دست می یابد و به کمال می رسد. وبدین گونه مهمترین و اساسی ترین کلاس آموزش خانه داری ، شوهر داری ، تربیت فرزند ، اداره زندگی و بطور کلی اداب معاشرت زینب ، دورانی بود که در مادرش حضور داشت و از رفتار و زندگی او الگو می گرفت.

زینب نمونه با شکوه صمیمیت ، همدلی و همراهی را در کانون پر مهر پدر و مادر خویش مشاهده کرده بود و لذت آن را از یاد نمی برد. او تعاون و همکاری در خانه را از پدر و مادرش آموخته بود و می دید که پدر هیزم و آب خانه را تهیه می کرد و مادر آسیا می کرد ، خمیر می ساخت و نان می پخت. آداب شوهر داری را از مادرش بخوبی فراگرفته بود و می دانست که جهاد زن آن است که به نیکویی همسرداری کند.

زینب ، مهر و محبت مادر را نسبت به فرزندان از یاد نمی برد و عطوفت های مادر از شیرین ترین خاطره های او بود. او سخنرانی مادرش در مسجد- در دفاع از کیان اسلام و ولایت را فراموش نمی کند. و از آن درس دینداری و حراست از دستاوردهای جد بزرگوارش پیامبر اکرم و حمایت از دین خدا را فرا می گیرد.

و بالاخره شخصیت والایی چون زینب کبری که در کانون ولایت رشد یافته و در سایه این تربیت ها بزرگ شده است ، دریایی است از معرفت و فضیلتهای انسانی و تجربه های اخلاقی و تربیتی که از پدر و مادرش فرا گرفته است. او اکنون به خانه شوهر می رود و کانون زندگی را تشکیل می دهد و به عنوان مربی بزرگ و نمونه ای در سنگر مقدس خانه انجام وظیفه می کند.

بانوی بزرگ اسلام زینب کبری(س) حدود سی و پنج سال داشت که پدرش علی(ع) به شهادت رسید. او روزها و سالهای مظلومیت پدر خود را به یاد داشت و شاهد بود که بعد از رحلت پیامبر اسلام ، ولایت پدرش را که بزرگترین شخصیت جهان اسلام بعد از پیامبر بود ، نادیده گرفتند و بر جایگاهی که پیامبر بعد از خود برای علی(ع) تعیین کرده بود و کرارا آن را گوشزد می کرد و مسلمانان را به آن توصیه می فرمود غاصبانه تکیه زدند . امیرالمومنین که جز به حفظ اسلام و مسلمین نمی اندیشید همچنان صبر کرد و بیست و پنج سال سکوت اختیار کرد. زینب در این دوران ، حوادث را بدقت پی گیری می کرد و بر بینش و آگاهیهای خود می افزود. هوا پرستی و دنیا طلبی بسیاری را می دید ، دوست و دشمن را بخوبی از یکدیگر تمیز می داد. زینب ، همه این دشمنی ها را می دید و عظمت صبر پدر را درمی یافت. هم او که فرمود:  « صبرت و فی العین قذی و فی لحلق شجا  شکیبایی ورزیدم همچون کسی که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفته است.»

زینب از صبر او الهام می گرفت و درس فداکاری می آموخت. می آموخت که چگونه باید تمام مشکلات و رنج های راه خدا را تحمل کرد ، محرومیت ها را پذیرا شد و مصالح فردی را فدای مصلحت اسلام کرد.

پنج سال حکومت علی برای زینب بسیار آموزنده و الهام بخش بود. عدالت گستری در آن زمان چنان اوج داشت که بسیاری از کسانی که به هوس متاع دنیا ، ریاست ، پست و مقام و ثروت اندوزی به سوی علی روی آورده بودند از دشمنان سرسخت او شدند. قضاوت حضرت درباره دخترش که گردنبندی را از بیت المال به امانت گرفته بود که « اگر این امانت را از بیت المال به صورت عاریه و ضمانت نگرفته بودی نخستین زن هاشمی بودی که دستت را بخاطر دزدی قطع می کردم » ریشه های طمع را در آنان می سوزاند.

سحرگاه 19 رمضان سال 40 هجری صدایی اسمان و فضای شهر کوفه را پر کرد که خبر از شهادت امام عدالت و راستی ، در محراب عبادت می داد.

زینب (س) ، همچون دیگر فرزندان ان حضرت از اولین افرادی بود که خود را به بالین پدر رسانید و فرق شکافته اش را نظاره کرد. زینب بانویی است حدود سی و پنج ساله و سرشار از عواطف و احساسات. او تعلق خاطری بس عمیق با پدری دارد که سی سال در سایه محبت های او ارام گرفته است.

او چگونه خود را به پدر رسانده است؟ چه سخنی به هنگام دیدن چهره خونین پدر داشته است؟ پاسخ این پرسشها بخوبی روشن نیست. ولی ندبه های جانسوز زینب بر بالین پدر که صدای مردم بیرون از اتاق را به ناله بلند کرد ، بیانگر عمق مصیبتی است که بر جان زینب وارد شده است. حادثه ای که دل سنگ را آب می کند و دوستان حضرت را بیتاب.

شهادت امیرالمومنین و جدایی زینب از پدر بسیار سخت و گران است. او بعد از وفات جدش رسول خدا(ص) و شهادت مادرش فاطمه زهرا(س) دل به پدر بسته بود و او که تربیت شده مکتب چنین پدری است و جز به رضای خدا نمی اندیشد ، جز صبر برنمی گزیند.

زینب در روزگار برادرش امام مجتبی(ع) همانند روزگار مظلومیت پدرش ، شاهد بی وفایی های مردم و توطئه های حساب شده دشمنان و تبلیغات گسترده معاویه و در نهایت تنها ماندن و مظلومیت برادرش امام مجتبی(ع) است. او جامعه و زمان خود را بخوبی می شناسد و می داند که ایستادگی در برابر ظلم و قیام علیه ظالم علاوه بر رهبری انسانی کامل بعنوان امام معصوم نیازمند امتی با وفا و گوش به فرمان است .

زینب در این مدت خود را در رنجهائی که امام مجتبی(ع) از مردم نابکار آن زمان می کشید ، سهیم و شریک می دانست و شاهد خون جگر خوردن برادرش بود. او شهادت مظلومانه برادر و اهانت به جنازه آن عزیز را به چشم خود دید و چه اشکهای غم از دیدگانش جاری گشت و چه داغها که بر دل سوخته اش نهاده شد.      

با کاروان شهادت

روشنترین و با شکوه ترین دوران زندگانی زینب(س) دورانی است که در کنار حسین(ع) کاروان عشق و شهادت را همراهی می کند و شکوه و عظمت می آفریند. گرچه زندگی زینب(س) را از تولد تا اغاز حرکت امام حسین(ع) می توان به صورت پراکنده در تاریخ یافت ، ولی نقاطی همچنان مبهم و ناگفته باقی مانده است . اما آخرین سالهای زندگی زینب ، یعنی از زمانی که حرکت خویش را با حسین(ع) اغاز می کند ، روشن ، شکوهمند و با عظمت در تاریخ به ثبت رسیده است. گویی نام زینب در تاریخ ، زنده به قیام حسین است و قیام حسین زنده به پیام زینب ؛ زیرا روشنترین ابعاد و زوایای قابل تحلیل قیام حسینی را می توان از پیام زینبی استمداد کرد و در حقیقت زینب تاریخ گویای نهضت سید الشهداست. زینب با تاریخ کربلا در حرکت است و تمام حوادث این تاریخ نیز ارتباطی با زینب دارد. از این رو نمی توان تاریخ زندگی زینب(س) را بدون تاریخ کربلا و جدای از آن بررسی کرد. وجود زینب در تمام صحنه های حرکت امام حسین (ع) مشهود است . بر این اساس می توان گفت تاریخ کربلا همان گونه که بخش عظیمی از تاریخ زندگی امام حسین(ع) را در بر دارد ، بخش باشکوهی از تاریخ زندگانی زینب(س) نیز هست.

هجرت از واژه های زیبایی است که در قرآن همراه ایمان و جهاد از درخشش خاصی برخوردار است. و به حق می توان گفت ، یکی از عوامل پیشرفت اسلام همین هجرت ها بوده است. اما در تاریخ شکوهمند اسلام به هجرتی بر می خوریم که از مدینه به مکه بود. هجرت بزرگی که اساس آن حفظ آئین اسلام و اهداف با عظمت پیامبر خدا بود. هجرت خونینی که امام حسین(ع) با اهل بیت و یارانش برای صیانت از دین و حراست از دستاوردها و تلاشهای پیامبر خدا آغاز کرد.

حضرت در وصیتنامه ای به برادرش ، محمد حنفیه ، هدف از هجرت خویش را این گونه تبیین می کند :

« من بخاطر تفریح و تفرج ، بلند منشی و استکبار ، تباهی و فساد ، و ستم و بیدادگری ، از مدینه خارج نشدم ، بلکه انگیزه خروج من از مدینه فقط اصلاح امت جدم ، پیامبر خداست . من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و سیره و روش من همانند سیره و روش جدم و پدرم علی بن ابی طالب است » .

زینب(س) با شناختی که از مقام امامت دارد می داند که امام معصوم هیچ کاری را بر اساس سلیقه و میل شخصی انجام نمی دهد و جز عمل به وظیفه و دستور الهی کاری از او سر نمی زند. بر این اساس از حضرت زینب(س) هیچ سخنی حتی به عنوان پیشنهاد برای بازداشتن امام از ماموریت الهی او در تاریخ دیده نمی شود. او در این حرکت مطیع محض و تسلیم امام و برادر خویش است.

آنچه قطعی است این است که زینب از آغاز حرکت امام حسین از مدینه در کنار برادر بوده است. زینب این سفر را قبل از ازدواج پیش بینی کرده بود و همان زمان در قرارداد ازدواجش همراهی با حسین را قید کرده بود و اکنون زمان ان رسیده که از این شرط استفاده کند.

زینب از ارکان مهم کاروان است و در سرپرستی و اداره کاروانیان سهم مهمی بر عهده دارد. او در تمام حرکت ها و صحنه های غم انگیز و باشکوهی که در این مسیر بروز و ظهور می کند حضور دارد. زینب در تمام سختیها ، رنجها و مصیبتها خود را با برادرش حسین سهیم و شریک می داند و برای یاوری هماهنگ ، همدل و غمخوار است. او یادگار مادرش زهراست و گویا به نیابت از مادرش سینه خود را آماج دردها ، غمها و مصیبتهایی که بر حسین و فرزندانش وارد می شود ساخته است. به راستی می توان او را بزرگترین حامی سیدالشهدا و نهضت او دانست . و این حرکتی است که زینب دوشادوش و همراه امام و برادرش آغاز کرده است و شکوهمند و استوار آن را به انجام می رساند.

او بزرگ و سرپرست گروهی از زنان و محارم و فرزندان اهل بیت و اصحاب امام حسین(ع) بوده است . از صحنه ها اتفاقاتی که در روز تاسوعا و قبل از رخ می دهد و گفتگو های امام حسین با زینب ، توصیه های امام به خواهرش و حمایت ها ، حفاظت ها وپرستاری های زینب از اهل بیت امام حسین(ع) به روشنی می توان مسئولیت زینب را در کاروان دریافت. زینب امانتدار و محرم اسرار حسین بود و باید بار امانتی را که حسین بر دوش او گذاشته بود به مقصد می رساند و از این همه ، نقش ، مسئولیت و رسالت زینب را در این کاروان می توان دانست.

کاروان حسین بعد از حدود پنج ماه ( از زمان هجرت از مدینه ) در روز دوم محرم سال شصت و یک وارد کربلا شد . امام(ع) با ورود به این محل از نام آن سوال کردند در جواب گفته شد : کربلا . حضرت با شنیدن نام کربلا گریستند و دست به دعا برداشتند و سپس فرمودند : « فرود آیید که اینجا محل خیمه ها و منازل ماست . اینجا محل ریختن خون ماست . اینجا محل قبرهای ماست . این خبرها را جدم به من داده است .

با ورود زینب به کربلا تاریخ زندگی او با ابدیت پیوند می خورد و هر جا حسین هست و کربلا هست ، زینب نیز هست و تاریخ جاودانگی کربلا یعنی تاریخ جاودانگی زینب . این شکوه و عظمت موجب شده که تاریخ زندگی زینب در کربلا و بعد از عاشورا گسترده تر از مقاطع دیگر زندگی او به ثبت رسد .

و زینب با ورود به کربلا می داند که این اخرین منزلی است که با برادرش حسین و در کنار اوست و هم از این روست که تا شهادت ان حضرت حاضر نشد لحظه ای از او جدا شود. 

گرچه مذاکرات متعددی درباره خواسته های دو طرف گرفت ، ولی موضع امام حسین(ع) روشن بود و قاطع و پاسخ همان بود که نخستین بار در حضور نماینده حکومت اموی در مدینه داد و موضع همان موضعی بود که در برابر دلسوزهای ناآشنایان به مقام امامت داشت ؛ « تسلیم نشدن در برابر خواسته های یزید و بیعت نکردن با او » . و زینب کبری در تمامی صحنه ها در کنار برادرش حسین بود و جز به هدف حسین و اطاعت و تسلیم در برابر خواسته هایش به چیز دیگر نمی اندیشید . تاریخ نشان نمی دهد که زینب ، پیشنهاد یا خواسته ای جز خواسته حسین داشته باشد ؛ از این رو هیچ گاه و در هیچ صحنه ای اظهار نارضایتی و یا پشیمانی نکرد. از خواهری که با عشق به خدا همراه امام و برادرش از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمده است ، انتظاری جز این نیست که همه جا تسلیم باشد و از خود اراده ای در برابر اراده امامش نداشته باشد. مقاومت ها و پایمردیهای اهل بیت امام حسین و یارانش در این عرصه موجب شد که دشمن بر فشار خود بیفزاید و از روز هفتم محرم ، راههای استفاده از آب را بر اهل بیت و یاران امام ببندد . گرچه چندین نوبت اصحاب امام حسین(ع) به سختی آب تهیه کردند ، ولی تا روز عاشورا که روز حماسه و شهادت بود ، سه روز مساله آب در بیابان خشک و سوزان کربلا در میان خیمه های امام حسین(ع) ، یکی از مشکلات عمده بوده است .

در این بین زینب کبری که اداره و سرپرستی خیمه های اهل بیت امام حسین و کودکان را با تمام مشکلات و ناگواریهایش به عهده داشته است ، ناگزیر می بایست با تدبیر و ایثار در حل این مشکل طاقت فرسا و جانسوز برای تسکین و آرامش کودکان تلاش کند ، تا مبادا از خود ضعف و زبونی در مقابل ناجوانمردیهای دشمن در بستن آب به روی برترین انسانها نشان دهند .

 تاسوعا روزی است که به فرموده امام صادق(ع) ، در آن روز امام حسین و اصحابش در کربلا به محاصره دشمن درآمدند. با محاصره اردوگاه حسینی اوضاع سخت تر از گذشته شد و پیوستن هر نیرو و رسیدن هر گونه کمکی به اهل بیت(ع) تقریبا ناممکن شد .

از کوفه نامه ای رسمی از طرف عبیدالله بن زیاد برای عمرسعد آمد . در آن نامه دستور سخت گیری و اعمال فشار بر اهل بیت(ع) صادر شده بود و به دنبال این نامه ، عمر سعد عصر تاسوعا رسما دستور حمله را صادر کرد . زمانی که دستور حمله صادر شد ، امام(ع) مقابل خیمه اش شمشیر بر گرفت و سر بر زانوی خود نهاده ، چند لحظه ای به خواب رفته بود .

زینب که حرکات دشمن و صدای آنها را می شنود ، نزد برادرش حسین(ع) می آید و می گوید: « برادرم ! مگر صدای هجوم و خروش دشمن را که نزدیک شده اند نمی شنوی ؟ » حسین سرش را بلند می کند و چنین می گوید : « اکنون رسول خدا را در خواب دیدم، که به من می فرمود : تو به سوی ما خواهی آمد » . زینب با شنیدن این خبر به صورت می زند و اظهار بی تابی می کند . حسین به او می فرماید : « خواهر ساکت باش ، خدا تو را رحمت کند » .

شب عاشورا آخرین شبی است ، که شمع وجود امام روشنی بخش خیمه های اهل بیت است . هر کس در آن شب سرگرم وظیفه الهی خویش است . مسئولیت امام حسین(ع) به عنوان رهبر نهضت از همه سنگین تر است. بعد از ایشان زینب کبری(س) ، خواهر با وفای امام عهده دار رسالتی سنگین و مسئولیتی جانکاه است . گمان نمی رود که زینب با آن روح بزرگ و همت بلند و وظائف مهمی که بر عهده داشت ، در آن موقع حساس لحظه ای خواب به چشمانش آمده باشد .

حفظ جان امام سجاد(ع) و پرستاری از او در اوضاع بحرانی شب عاشورا و بعد از آن مهمترین وظیفه زینب است . زینب ، پرستار قامت بلند امامت و عهده دار حمایت از او در مقابل بیدادگریها و جنایتهای دشمن است . خط امامت باید از گوهر وجود حضرت سجاد(ع) امتداد یابد و شاید برای همین مصلحت حضرت سجاد(ع) به مشیت و خواست خداوند بیمار بود ، تا بدین سبب از تعرض دشمن مصون بماند . هر چند دشمن در روز عاشورا و بعد از آن چندین مرتبه قصد به شهادت رساندن امام سجاد(ع) را داشت ، ولی با حمایتها و جان فشانیهای زینب(س) موفق به انجام آن نشد. 

زینب که در مکتب علی و فاطمه و در کنار حسن و حسین(ع) رشد یافته است ، خود و جهان و خالق هستی را شناخته و به هدف زندگی و کمال والای انسانی بخوبی اگاه است و با شناخت کامل در این راه گام برداشته و به آن عشق می ورزد . او کسی نیست که در حوادث بزرگ و کوبنده و در فرازها و نشیبها تحت تاثیر عواطف و احساسات قرار گیرد و وظایف مهم خویش را فراموش کند . او در عین اینکه کانون گرمترین عواطف و احساسات است عقیله نیز هست . یعنی با وجود اینکه زن است و سرشار از احساسات و عواطف انسانی ؛ در تمام صحنه های دلخراش و جانسوز ، عاقلانه و از روی تدبیر و اندیشه وارد می شود و عمل می کند و هیچ گاه احساسات ، او را از وظیفه اش غافل نمی سازد. این ویژگی ، زینب را به ادامه راه ، تا حصول نتیجه که به بار نشستن خون شهیدان کربلا و ابلاغ پیام نهضت عاشورا است یاری می دهد .

امام سجاد (ع) نقل مي كند : شبي كه فرداي آن پدرم كشته شد من بيمار بودم وعمه ام زينب سرگرم پرستاري از من بود، پدرم كناره گرفت و به خيمه خود رفت . جون آزاد شده ابوذر نزد او بود و شمشير اورا تعمير مي كرد . پدرم چندين مرتبه اشعاري را خواند :

 يا دهـر اف لك من خليل          كم لك بالا شراق والاصيل

من صـاحب وطالب قتيل         والـدهر لايـقنع بالبـديـل

    وانـما الامر الـي الجـليل          وكل الامر حي سالك سبيبلي

«اي روزگار اف بر تو . چه ناستوده دوستي هستي؟ ! تاچند هر بامدادان وشامگاهان آرزومندي وياري به خون غلتيده داري ؟ روزگار كسي را به جاي ديگري نمي پذيرد. كار به دست خداست وهر زنده اي راه مرگ را مي پيمايد »

مقصود پدرم را از خواندن از خواندن اين اشعار دريافتم . گريه گلويم را گرفت ؛ اما سكوت كردم ودانستم بلا ومصيبت فرود آمده است ؛ ولي عمه ام آنچه من شنيدم ، شنيد وتوانست خويشتنداري كند . برخاست وبا حالتي آشفته نزد پدرم رفت وگفت :« اي كاش مرگ آمده بود و زندگاني مرا نابود كرده بود . امروز همانند روزي است كه مادرم فاطمه وپدرم علي وبرادرم حسن از دنيا رفتند . اي برادر ! اي جانشين گذشتگان ! واي پناه بازماندگان !»

امام (ع) به زينب نگريست وفرمود : خواهر عزيزم ! مبادا شيطان برد باري تو را بربايد ؛ ودر حاليكه اشك در چشمانش حلقه زده بود اين ضرب المثل را بر زبان جاري ساخت : «اگر صياد ، مرغ قطا را در شبانگاه به حال خود مي گذا شت ، در آشيانه اش مي خفت» آن گاه عمه ام گفت : اين بيشتر دل ما را مي سوزاند كه راه چاره برايت نباشد وشربت مرگ را به ناچار بنوشي ودر اين حال عمه ام به زمين افتاد واز هوش رفت. بي تابي واز هوش رفتن زينب (ع)  نمايانگر شدت علاقه زينب به امام حسين (ع) عظمت وبزرگي مصيبت سيد الشهداء (ع)  است . براستي اين عظمت را بايد از كلام خدا در زيارت عاشورا دريافت ، آنجا كه مي فرمايد :  «يا ابا عبدالله لقد عظمت الرزيه وجلت وعظمت المصيبه بك علينا وعلي جميع اهل الا سلام وجلت وعظمت مصيبتك في السموات علي جميع اهل السلوات  يا ابا عبدالله به راستي مصيبت تو تو بزرگ مصيبتي است وبزرگ وبا عظمت است بر ما وهمه مسلمانان مصيبتي كه بر تو وارد مي شود وبزرگ وبا عظمت است مصيبت تو در آسمانها بر همه موجودات آسماني »

وروح بزرگ زينب چه با شكوه وجلال ، ناظر وشاهد همه اين مصيبتها بود و آنچنان صبر واستقامت ورزيد كه همه را به شگفت واداشت.

ديديم كه خبر ناگوار شهادت امام حسين (ع) با زينب صبور چه كرد ! اين خبر آنچنان براي او جانكاه بود كه طاقت از او ربود واو را بيهوش به زمين افكند . امام صادق در ادامه چنين نقل مي كند : «پدرم حسين به صورت عمه ام آب پاشيد و او را به هوش آورد و فرمود: خواهرم تقوا پيشه كن و شكيبا باش وبدان اهل زمين مي ميرند واهل آسمان باقي نمي مانند وهمه چيز مگر ذات خداوند در معرض هلا كت ا ست جد وپدر ومادر وبرادرم همه از من بهتر بودند رفتند ومن و هر مسلماني بايد به رسول خدا اقتدا كنيم و او را اسوه والگوي خود قرار دهيم . خواهرم! سوگندت مي دهم ، ومي خواهم به اين سوگند عمل كني . مبادا در مصيبت من گريبان چاك كني يا چهره خويش را بخراشي ويا در شهادت من ناله وافغان سر دهي . حضرت امام سجاد (ع) فرمود : « پدرم بعد از توصيه ها عمه ام را نزد من نشاند» هر چند زينب خود ترتيب  شده خاندان وحي وولايت است و زني است خود ساخته و آگاه به معارف الهي ، ولي اين توصيه ها ويادآوريها از زبان امام وبرادرش تاثير زيادي در اوگذشت . روح زينب را مقاومتر ، قامتش را استوارتر واراده اش را در برابر مصائب محكم تر سا خت ودر حقيقت به ايمان او اطمينان بخشيد.

تاريخ به روشني نشان مي دهد ، كه زينب ودستورها وتوصيه هاي امام زمانش به خوبي عمل كرد واين جملات كوتاه آنچنان در روح لطيف واستوار او تاثير گذاشت،كه نتنها هيچ مصيبتي او را از ميدان خارج نساخت وبه ضع بي تابي وجزع نكشاند ، كه چون كوه و مقاومتر از كوه ايستادگي كرد . گر چه هر داغ تازه اي كه به جگر داغدار زينب مي نشست وهر مصيبتي كه بر مصائب زينب افزوده مي شود از نيرو وتوان آ‎ن مي كا ست ، ولي همه تلاش زينب اين بود كه به دام اين مصيبتها نيفتد ودردها وغم ها ورنج هاي بي شمار ، او را از پاي در نياورد ، تا رسالت مهمي را كه بر دوش دارد به مقصد بر ساند .

حضرت پس از برسي بيابانهاي اطراف به سوي خيمه ها باز مي گردد و به خيمه خواهرش زينب وارد مي شود. نافع مي گويد : من بيرون خيمه ايستاده بودم كه مي شنيدم زينب كبرا به امام چنين چنين مي گفت : برادرم ! آيا يارانت را آزموده اي ؟ مبادا به هنگام سختي دست از تو بردارند ؟! حضرت در پاسخ چنين فرمود : سوگند به خدا آنها را آزموده ام و آنان را جز دلاور وغرنده وبا صلابت واستوار نيافتم . اشتياق آنان به  به كشته شدن در پيش روي من همنند اشتياق كودك شير خوار به سينه مادر است . نافع مي گويد : با شنيدن اين گفتگو گريه گلويم را گرفت وبه نزد حبيب پيشنهاد كردم كه اكنون ا مام در خيمه خواهرش زينب است و شايد زنان واطفال حرم نيز در آنجا باشند . بهتر است تو با گروهي از يارانت به كنار خيمه آنان رفته، مجددا اظهار وفاداري كنيد تا مايه دلگرمي آنان باشد . حبيب با صداي بلند ياران امام را كه در ميان خيمه ها بود ند، طلبيد . همه از خيمه ها خارج شدند . حبيب از افراد بني هاشم خواست به درون خيمه هاي خود باز گردند و آنگاه ماجرا را نقل كرد وهمه اصحاب آمادگي خويش را اعلام كردند . حبيب گفت : بياييد به كنار خيمه بانوان رفته و به آنان اطمينان خاطر دهيم . چون به كنار خيمه رسيدند حبيب خطاب به بانوان بني هاشم گفت : اي دختران پيامبر واي حرم رسول خدا ! اينان جوانان فداكار شما واين شمشير هاي فداكار آنهاست . همه سوگند خورده اند كه كه اين شمشير ها را در غلافي جز گردن دشمنان شما جاي ندهند واين نيزه هاي بلند وتيز در اختيار غلا مان شما ست كه هم قسم شده اند كه آنها را جز در سينه دشمنان شما فرو نبرند . در اين هنگام يكي از بانوان حرم به آنان پاسخ مي دهد : اي پاك مردان ! از دختران پيامبر و زنان خاندان امير المؤ منين حمايت كنيد . چون اين سخن به گوش اصحاب رسيد همه با صداي بلند گريستند وهر يك به خيمه هاي خويش بازگشتند .زينب اطميناني را كه امام (ع) در مورد يارانش به اوداده بود روز عاشورا مشاهده كرد . زينب ديد كه چگونه ياران آن حضرت براي كشته شدن در پيش امام خويش از يكديگر سبقت مي گرفتند . ديد كه تا ياران امام زنده بودند اجازه ندادند از بني هاشم واهل بيت كسي به ميدان نبرد با دشمن برود . ديد كه تا يك نفر از اصحاب وياران زنده بودند آسيبي به برادرش نرسيد وديد كه چگونه در نيم روز درخشانترين وخونين ترين بر گهاي تاريخ مظلوميت اهل بيت (ع) وشيعه ورق خورد .

 

نماز جماعت به پايان رسيد . امام رو به نمازگزاران گرداند وسخنان خويش را با حمد وسپاس خداوند آغاز كرد ، آن گاه فرمود : «خداوند در اين روز كشته شدن شما ومرا امضا ء كرده است ؛ «صبرا يا بني الكرام فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس والضراء الي الجنان الواسعه والتعم الدائمه» .

«بر شماست صبر شكيبايي پيش گيريد اي بزرگ زادگان ! كه مرگ پلي پيش نيست ، كه شمارا از سختيها ورنجها ، به بهشت گسترده ونعمتهاي جاويد مي رساند ».

پس كدام يك از شما به خاطر انتقال از زندان به قصر ناخوش است ؟ وهمين مرگ براي دشمنان شما همانند انتقال از كاخ به زندان وشكنجه گاه است . همانا پدرم از رسول خدا روايت كرد كه آن حضرت مي فرمود : دنيا براي مؤمن همانند زندان وبراي كافر همچون بهشت است و مرگ پل مؤمنان به سوي بهشت هايشان وپل كافران به سوي دوزخ آنان است . نه دروغ شنيدهام ونه دروغ مي گويم . بدين گونه امام (ع) با ترسيم راهي كه اصحاب در پيش دارند تبيين حقيقت مرگ ودنيا ، به ايمان اصحاب اطمينان بخشيد و آنان را براي كارزاري حماسه آفرين آماده ساخت .

زينب در حوادث عاشورا

گر چه همه حوادث بسيار عاشورا تازيانه هاي مصيبتي بود كه بر پيكر رشيد زينب وارد مي شد ، ولي مادر پي صحنه هاي هستيم كه تاريخ حضور زينب را در آنها روايت كرده است . براي تامين اين هدف تنها به صحنه هايي چند از تاريخ مبسوط كربلا اشاره مي كنيم .

بدون شك ويژ گيهاي علي اكبر ، فرزند رشيد سيد الشهداء كه در بين فرزندان امام بيشترين شباهت را به رسول خدا دا شت وجهره زيبا طينت پاك واخلاق نيكويش يادآور چهره ، طينت واخلاق پيامبر گرامي وجد بزرگوار سيد الشهداء وزينب بود ، ايجاب مي كرد كه دلبستگي و پيوند وتعلق خاطري عميق در روح وجان زينب نسبت به اين سلاله پاك رسو ل الله وجود دا شته باشد وزينب را در سختي ووداع وتلخي حادثه جان گداز شهادت علي اكبر كه امام (ع) را به گريه در آورد با برادرش حسين شريك سازد . تا تا اصحاب امام (ع) زنده بودند نگذاشتند كسي از اهل بيت (ع) به ميدان نبرد با دشمن برود . نخستين كس از اهل بيت كه بعد از شهادت اصحاب به ميدان رفت علي اكبر ، بزرگترين فرزند امام حسين (ع) بود.

وال ز جوان خود گذشتن مصداق عدالت حسين است زيبائي ، فضائل اخلاقي و ويژگيهاي علي اكبر زبان زد بود . وصف رعنائي اين شاخسار ولايت را از زبان خود امام (ع) بشنويم كه هنگام وداع با فرزندش نگاه محبت آميزي به سيماي زيبا و قامت رساي او افكند و سر به آسمان بلند كرد و چنين گفت :

« اللهم اشهد علي هولاء القوم قد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك كل اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجه »

«خدا يا تو عليه اين مردم گواه باش كه جواني براي مبارزه بسوي آنان رفت كه در خلقت و اخلاق و سخن گفتن شبيه ترين مردم به پيامبر توست كه هرگاه مشتاق ديدار پيامبر تو مي شديم به چهره او مينگريستيم».

طبيعتا وداع امام حسين (ع) با چنين فرزندي كه ديدارش يادآور ديدار رسول خدا ست وخلق وخويش زنده كننده خاطرات دوران رسول خداست ، آسان نيست . در مقاتل وكتب تاريخ نیامده است كه سيد الشهداء جز براي علي اكبر براي كسي ديگر از شهيدان كربلا سه بار گريسته باشد ؛ هنگام خداحافظي ، هنگام بازگشت از ميدان وتقاضاي آب از پدر ودر كنار بدن قطعه قطعه او.  علي براي آخرين بار به ميدان نبرد مي رود. ولي اين بار ديري نمي پايد كه صداي او بلند مي شود وبا پدر خداحافظي مي كند . حسين خود را به ميدان مي رساند ، در كنار پيكر فرزندش ، صورت خود را به صورت او مي نهد ، مي فرمايد : خدا بكشد گروهي را كه تو را  كشتند بعد از تو خاك بر سر دنيا وزندگاني آن .

زينب شاهد ماجرااست وصداي گريه برادرش حسين را مي شنود ، بغض گلويش را را مي فشرد وغم بر دلش سنگيني مي كند . وبدين سان زينب عزيزي دلبند را از دست مي دهد ومصيبتي عظيم وداغي جانكاه  بر دل او مي نشيند .

همان گونه  كه گفته شد عبد الله بن جعفر، همسر زينب كبري ، هنگام خروج اما م حسين (ع) از مكه، نامه اي به آن حضرت نوشت و دو فرزندش«محمد» و«عون» را همراه نامه، تقديم حضرت كرد تا در راه او جانفشاني كنند. به طورقطع اين دو نفر از كسا ني بودند كه در كر بلا حاضر شدند وهر دو به مقا م شها دت نائل آمدند و آنچه مسلم است ، اينكه عون فرزند عبد الله بن جعفر ، مادرش زينب كبري است . روز عا شورا محمد، فرزند عبد الله بن جعفر ، پس از نبردي شجا عانه به شهادت ميرسد. بعد از او برادرش عون آ‌ماده مبارزه با دشمن ميشود.رجزي ميخواندوخود را اينگونه معر في ميكند:

« اگر مرا نمي شناسيد ، من فرزند جعفرم، شهيد راستيني كه در بهشت مي درخشد، با بالهاي سبز در آنجا پرواز ميكند. همين براي شرافت درروز محشر كافي است».آنگاه به دشمن حمله ميكند وسه نفر از سواران وهيجده نفر از پيادگان را ميكشدتا به شهادت مي رسد.

 اكنون زينب شاهد يكي از دلخراشترين صحنه هايي است كه مظلو ميت اهل بيت (ع) وننگ وپستي يزيديان را فرياد ميكند. حسين (ع) در آخرين لحظه هاكنار خيمه زينب ميايد: خواهرم! كودك كوچكم را به من بسپار تا با او وداع كنم. زينب فرزند شيرخوار برادر را به دست او ميدهد. به راستي چه كسي ميتواند حالت شيرخواري راترسيم كند كه تشنگي او را بي تا ب كرده است؟و چه كسي مي توا ندحال پدري را تصور كند كه بعد از مصيبتهاي سهمگين وشكننده، به التهاب و عطش كشنده فرزند كو چكش نظر مي افكند؟  پدر چگونه با كودكي چنين تشنه وداع كند ؟ آيا براي وداع راهي جز نثار بوسه اي هست ؟ اما قبل از آنكه بوسه پدر به چهره بي  تاب  فرزند بنشيند ، تير حرمله گلوي كو چكش را مي شكافد و بر خا كهاي تفتيده كربلا بذر خو ن مي افشا ند . به تعبير شاعر عرب تير دشمن زود تر از لبهاي حسين گلوي كودك را مي بوسد.حسين (ع) كودك را به زينب باز مي گرداند . دو دست خويش را از خون گلوي نوزاد پر مي كنـد وبه آ سـمان مي پاشد واين كـلام زيـبا بر زبان جـاري مي كند :« هؤن علي ما نزل بي انه بعين الله آنچه از ( مصائب وسختي ها ) بر من فرود مي آيد آسان است . زيرا خداوند ناظر آن است واين همه در برابر ديدگان اوست » . امام باقر (ع) فرمودند : از آن خون قطره اي ، به زمين باز نگشت.

شايد صحنه شهادت فرزند شير خوار امام حسين (ع) يكي از غم بارترين صحنه هاي بود كه زينب در روز عاشورا با چشمان خويش مشاهده كرد.

 حسين (ع) به اطراف خود مي نگرد . همه اصحاب وياران به شهادت رسيده اند . حسين به سوي خيمه ها مي رود تا با اهل بيت خود كه نيكوترين وبا وفا ترين مردما نند وداع وخداحافظي كنند نمي توان گفت اين جدائي براي امام (ع) دشوارتر بود يا براي اهل بيت . ولي مي توان ادعا كرد كه اين دردناكترين وداع  تارخ بوده است . حسين (ع) ندا ميدهد: اي سكينه ! اي فاطمه ! اي زينب ! اي ام كلثوم !  درود من بر شما باد اين آخرين لحظات ديدار است ! سكينه دختر دلبند امام فرياد بر مي آورد : اي پدر! تن به مر گداده اي ؟ امام مي فر مايد : چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه يار وياوري ندارد. پي زنان اهل بيت شيون مي كنند وحسين آنان را آرام مي كنند .

حسين (ع) در صحراي سوزان كربلا  ،با لبي تشنه ودلي سر شار از ايمان ، در برابر سپاه خون خوار دشمن مي ايستد . زينب كه نظاره گر هولناكترين جنايت تاريخ است از سوز دل فرياد بر مي آورد: « وا اخاه ،وا سيدا ه ، وا اهل بيتاه ، ليت السماء اطبقت علي الارض ؛ وليت الجبال تد كدكت علي السهل »

« اي كاش آسمان بر زمين مي چسپيد ؛ واي كاش كوهها خرد مي شد و بيا بانها را پر مي كرد ». وبه نزد برادرش آمده ؛ وديد كه عمر بن سعد با جمعي از يارانش ، به حضرت نزديك شده اند ؛ وبرادرش حسين در حال جان دادن است ؛ « فصاحت : اي عمر ، ايقتل ابو عبد الله وانت تنظر اليه »

فرياد برداشت : اي عمر بن سعد ! آيا ابا عبد الله را مي كشند وتو به او نگاه مي كني؟   عمر صورت خود را بر گردانيد اشكهايش بر روي ريشش جاري بود. زينب فرياد برداشت : « ويحكم اما فيكم مسلم ؟!» . «اي واي بر شما !آيا در بين شما يك نفر مسلمان نيست ؟!»

« هيچ كس جواب اورا نداد ؛ عمر بن سعد فرياد زد : پياده شويد وحسين را راحت كنيد » جهان هستي از سومين حجت خدا خالي است . غبار سياه وتاريكي آسمان را فرا گرفت . بادي سرخ ورزيد وهوا مدتي چنان تيره وتار شد كه هيچ كس ديگري را نمي ديد ومردمان همه منتظر عذاب بودند .

«تسابق القوم علي نهب بيوت ال الرسول وقره عين الزهراء البتول

«آن نامردان در غارت وچپاول خيمه هاي خاندان پيامبر ونور ديدگان زهراء (س)از يكديگر پيشي مي گرفتند». گريستند واز فراق حاميان وعزيزان خود ندبه وگريه سر مي دادند .آن ناجوانمردان ، بانوان را از خيمه ها بيرون كردند و آتش در آنها زدند . زنان با سر وپاي برهنه ، گريان از خيمه بيرون آمدند واسير دست دشمن شدند.

هنگامي كه نگاه اهل بيت (ع) بر كشته هاي آغشته به خون وبدنهاي پاره پاره عزيزانش افتاد ، دل از كف دادند وبيتاب شدند . داغ دلشان تازه شد وجانشان آتش گرفت و اشك از ديدگانشان سرازير شد وشيون وفرياد از هر سو بر خاست.  صحنه ديدار اهل بيت با با كشته هاي عزيزان ، آنچنان غم انگيز ورقت زا بود كه دوست ودشمن را به گريه آورد . واين اولين مجلس عزاداري بود كه در قتلگاه ، در كنار بدن مطهر سيد الشهداء بر پاشد ودر تاريخ ، مجلسي با اين همه سوز وگداز پرپا نشده است. در اين ميان ناله زينب جانسوز تر وجانگدازتر است . زينب، بر بالين برداري كه تني آغشته به خون و وبدني پاره پاره دارد ، رو به سوي مدينه مي كند و پدر ومادر وجد نياكانش را صدا مي زند وبا صد سوز وآه ،صحنه دل مي گشايد.

سرو جانگداز آن آن بزرگ زن را از زبان حميد بن مسلم واقعه نگار رسمي جبهه دشمن بشنويم:        

 به خدا قسم فراموش نمي كنم ، زينب دختر علي گريه مي كرد وبه آواز وسوزناك وقلبي پر از انده مي گفت : يا محمد آه ! فرشتگان آسمان بر تو درود مي فرستند . اين بدن آغشته به خون پاره پاره حسين تست. اعضاي بدنش از هم جدا شده است ودختران تو اسير شده اند . به خدا شكايت بريم وبه محمد مصطفي وبه علي مرتضي وبه فاطمه زهرا وبه حمزه  سيد الشهداء . يا محمد! اين حسين است در اين دشت فتاده . باد بر پيكر او گرد وغبار مي پراكند وكشته شده دست زنا زادگان است . اي دريغ ! واي افسوس ! ( گويا ) امروز جدم رسول خدا رحلت كرده است . اي ياران پيامبر !  اينـان فرزندان مصـطفـايند كه بسـان اسـيران برده مي شود.

راوي مي گويد: همگان آنچنان سوز ناك ، در سوك عزيزان خود ناله مي كردند وبا آنان درد دل مي گفتند كه به خدا قسم دوست ودشمن به گريه افتادند.

 امام يعني جانشين ونماينده خدا روي زمين. حياط همه موجودات وآرامش جهان هستي به واسطه وجود امام است . زينب كه پرورش يافته خاندان امامت ودست پرورده علي وفا طمه علیهاالسلام  است ، به مقام ا ما مت آشناست وعظمت اين مقام وجايگاه بلند وارزشمند به خوبي آن را درك مي كند ووظايف خويش را در قبال امام زمانش خوب مي شناسد . وتاريخ بهترين گواه اين سخن است . او در زمان حياط پدرش ، علي (ع) ، با قطع نظر از اين كه دختر اوست ، خود را ملتزم به اطاعت وتسليم در برابر دستورات پدر مي دانست . در زمان حياط برادرش امام مجتبي (ع) نيز جنين روشي داشت ودر تاريخ كربلا اطاعت زينب از برادرش حسين به روشني مشهود است . او به حسين چون جان خويش عشق مي ورزيد .

كنون امامت به يادگار برادرش ، امام سجاد (ع) رسيده است وزينب كه سرپرست كودكان وبانوان حرم حسيني است . با تدبير ومديريتي شگفت ، در تمامي صحنه ها حاضر است . حضرت سجاد (ع) امام اوست . زينب كاري بدون اجازه آن امام انجام نمي دهد ومسئو ليت او در اين اوضاع سنگين تر از گذشته است . او حافظ ونگهبان جان امام (ع) نيز هست وچيزي براي او از اين امر مهمتر وحياتي تر نيست . بنابر آنچه تاريخ نشان مي دهد ، حداقل در سه مورد ، زينب كبري براي نجات جان امام سجاد (ع)  از مرگ ، تلاش وجانفشاني كرده است .

با شهادت سيد الشهدا ء (ع) اولين مراحل از حوادث خونين كربلا كه قيام وشهادت بود ، پايان يافت . اكنون آنچه در صحراي خشك و خونين كربلا باقي است ، بدنهاي قطعه قطعه خاندان پيامبر وياران حسين است وخيمه هاي آ تش گرفته و سوخته وزنان وكودكان ماتم زده ودل شكسته اي كه اميدي جز به خدا ونگاهي جز به امام سجاد (ع) ندارند .

در چنين مقامي كه به گفته فاطمه صغرا ء دختر سيد الشهداء ، امام سجاد u از شدت گرسنگي وتشنگي وبيماري ، تواناي نشستن نداشت وما بر او مي گريستيم واو بر ما گريه مي كرد ، شمر با جمعي از نيروهاي پياده ، حاضر شد وقصد كشتن امام سجاد را دا شت  كه زينب دختر رشيد علي بيرون آمد وفرمود او كشته نمي شود مگر من هم با او كشته شوم . وشمر با ملا حظه اين جانفشاني زينب از تصميم خود منصرف شد. اين برخورد زينب روشن مي كند كه زينب نتنها در حفظ جان امام تلاش مي كند ، كه خود را فدايي امام مي داند .

چنانچه گذشت مهمترين مسئوليت زينب كبرا بعداز شهادت سيد الشهداء (ع)  ، حفظ جان امام سجاد (ع) بود و زينب خود در وضعيتي است كه نياز به تسكين و آرامش روحي دارد واز طرفي عهد دار تدبير كودكان وبانوان حرم است بزرگ اهل بيت محسوب مي شود ؛ از وظيفه خطير خويش غافل نيست و آن را به بهترين صورت انجام مي دهد . او چون پروانه گرد شمع وجود نازنين امام مي گردد . واز او كه در بيماري شديدي به سر مي برد پرستاري مي كند .

در عصر روز يازدهم ، اسراء را آوردند وسوار كردند بر مر كبهايي (شتر يا قاطر يا هر دو ) كه پلا نهاي چوبين داشتند ومقيد بودند كه اسراء پارچه اي روي پلا نها نگذارند براي اينكه زجر بكشند . بعد اهل بيت خواهشي كردند كه پذيرفته شد وآن خواهش اين بود :« قلن بحق الله الا ما مررتم بنا علي مصرع الحسين » گفتند شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا مي بريد . ما را از قتلگاه حسين عبور دهيد براي اينكه مي خواهيم براي آخرين بار با عزيزان خودمان خدا حافظي كرده باشيم . در ميان اسراء تنها امام زين العابدين بودند كه به علت بيماري پاهاي مباركشان را زير شكم مركب بسته بودند ، ديگران روي مركب آزاد بودند .وقتي كه به قتلگاه رسيدند . همه بي اختيار خودشان را از روي مركبها به روي زمين انداختند . زينب (س)  خودش را مي رساند به بدن مقدس ابا عبد الله ، آن را به يك وضعي مي بيند كه تا آن وقت نديده بود . بدني مي بيند بي سر ولباس ، با اين بدن معاشقه مي كند وسخن مي گويد « بابي المهموم حتي قضي ، بابي العتشان حتي مضي » آنچنان دلسوز ناله كرد كه « فا بكت والله كل عدو وصديق » يعني كاري كرد كه اشك دشمن جاري شد ، دوست و دشمن به گريه در آمدند .مجلس عزاي حسين را براي اولين بار زينب ساخت . ولي در عين حال از وظايف خودش غافل نيست . پرستاري زين العابدين به عهده اوست . نگاه كرد به زين العابدين ديد كه حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع آنچنان ناراحت است كانه مي خواهد قالب تهي كند ، فورا بدن ابا عبد الله را گذاشت و آمد سراغ زين العا بدين :« يا بن اخي ! پسر برادر ! چرا تو را در حالي مي بينم كه مي خواهد روح تو از بدنت پرواز كند ؟ عمه جان ! چطور مي توانم بد نهاي عزيزان خودمان را ببينم وناراحت نباشم . زينب در همين شرايط  شروع مي كند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين ». « ام ايمن زن بسيار مجلله اي است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر ومورد احترام پيغمبر بوده است . كسي است كه از پيغمبر حديث روايت مي كند . اين پير زن سالها در خانه پيغمبر بود . روايتي از پيغمبر را براي براي زينب نقل كرده بود ولي چون روايت خانوادگي بود يعني مربوط به سر نوشت اين خانواده در آينده بود ، زينب يك روز در اواخر عمر علي (ع) براي اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته صدر صد درست ا ست ، آمد خدمت پدرش ؛ يا ابا ! من حديثي اين چنين از ام ايمن شنيده ام ، مي خواهم يك بار از شما هم بشنوم تا ببينم آيا همين طور است ؟ همه را عرض كرد ، پدرش تاييد كرد وفرمود درست گفته ام يمن ، همين طور است . زينب در آن شرايط اين حديث را براي امام زين العابدين روايت مي كند . در اين آمده است اين قضيه فلسفه اي دارد مبادادر اين شرايط خيال بكنيد كه حسين كشته شد واز بين رفت. پسر برادر ! از جد ما چنين روايت شده است  كه حسين (ع) همين جا كه اكنون جسد او را مي بيني ، بدون اينكه كفني داشته باشد ، دفن مي شود وهمين جا ، قبر حسين ، مطاف خواهد شد .

آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود ، زينب براي امام زين العابدين روايت مي كند .

پيشگويي زينب كبر اء (س) كه از جدش به او رسيده بود تحقق يافت . مرقد مطهر سيد الشهداء (ع) در طول تاريخ جلوه گاه عشق به خدا وجهاد در راه او شد و مؤ منان وآزاد مردان وعدالت طلبان با طواف به دور كعبه سرخ حسيني روش صحيح زندگاني را از آن حضرت الهام مي گيرند .

با کاروان پیامداران

روز يازدهم محرم سال 61 هجري ، كاروان اسيران اهل بيت (ع) را از كربلا به سوي كوفه روانه كرد ند . تصميم گيريها در مورد اهل بيت (ع) به عهده امام سجاد (ع) است . زيرا او امام است وطاعت او بر همه لازم است . مدير اجراي كاروان ، زينب كبرا ء است  ، كه نزديكترين ، فرد به امام سجاد (ع)  است وبزرگ زنان عاشورايي . روشن است كه اداره جمعيتي كه در روز عاشورا متمح همه گونه مشقت و رنج واندوه شده اند وچه بسيار صحنه هاي دل خراشي به چشم ديده اند وبار غم عزيزان بر دل گرفته اند واينك در محاصره بي امان  دشمن  وبا مر كبهاي خشن ، همچون اسيران كافر برده مي شوند كار آساني نيست . پاسخگويي به احساسات وعواطف وخواسته هاي كودكان وزنان دربند ودر عين حال مراقبت از جان امام سجاد (ع) كه با لا ترين مسئوليت زينب در كاروان است ، بار رسالت آن حضرت را سنگين تر مي كند. ولي روح بلند زينب مقاومتر از آن است كه در مقابل موج عظيم مشكلات وطوفان سهمگين مصيبتها عقب نشيني كند .

كاروان پر افتخار وسر بلند عزيزان اهل بيت (ع) به كوفه رسيدند . مسير كاروان پر بود از مردمي كه براي تماشا آمده بودند . كوفه روزگاراني مركز خلافت امير المؤمنين (ع) بود وخود يكي از مراكز مهم اجتماع شيعيان ؛ از اين رو در محاصره كامل نيروهاي ابن زياد قرار داشت .مردم كوفه به رنگ پذيري وبيوفايي معروف ومشهور بودند واين روحيه در دوران حكومت امير المؤ منين وامام مجتبي (ع) ودر بر خورد آنان با امام حسين (ع) ودست برداشتن از حمايت مسلم ، نماينده امام وصف آرايي در مقابل فرزندان رسول خدا وپديد آوردن ماجراي كر بلا به خوبي تجربه شد .

آري چنين است كه : « كوفه هنگامي به هو شياري كامل رسيد وزشتي كار خود را ديد كه زن ودختران حسين وفرزندان علي ونوادهاي پيغمبر را چون اسيران كافر به اين شهر در آوردند . از روزي كه علي خليفه پيغمبر وامير مسلمانان ، پس از پنج سال حكومت در اين شهر كشته شد ، بيش از بيست سال نمي گذشت . زناني كه سن آنان از سي تجاوز مي كرد ، زينب را در چنان روزها ديده وحرمت او را ديده علي وحشمت وي رادر چشم پدران و شوهران خويش مشاهد ه كرده بودند . ديدن اين منظره خاطرات گذشته را زنده كرد و كوي وبرزن و كوچه و بازار پر از شيون شد . شيون زنان كودكان را به گريه در آورد وگريه كودكان دل سخت پيران را نرم ساخت . به يكبار فرياد وفغان از هر گوشه بر خاست . نتها كسي كه از آن جمع مي توانست با سخنان خود هيجان را به اوج بر ساند دختر علي بود .

امام زين العابدين (ع) كه در آن روزها از شدت بيماري ناتوان بود ، چون گريه وشيون مردم را ديد ، آهسته فرمودند :اينان بر ما گريه مي كنند ؟! پس چه كسي ما را كشت ؟ آن گاه زينب كبرا ء (س) با دست اشاره اي كرد وهمه را خاموش ساخت . تمام صداها فرو نشست ، زنگ شتران از كار افتاد ؛ آنچنان كه تنها صداي نفسها شنيده مي شد . زينب خطبه خواند وبا سرزنش كوفيان وجدانهاي خفته شان را بيدار كرد ند ، كه در حق اهلبيت پيامبر چه جنايت هولناكي را مر تكب شده اند وچه رسوايي بزرگي به بار آورده اند كه به هيچ روي از بين نخواهد رفت. زينب آنچنان شيوا سخن مي گويد ، كه گويا علي به سخن ايستاده است . راوي مي گويد : من هر گز زن با حيا عفتي را كه اين شجاعت وعظمت سخن گفته باشد نديده ام .

زينب در عين حيا وعفت سخنان خويش را بعد از حمد وثناي خدا ودرود بر رسول گرامي وخاندان پاك وبر گزيد ه اش ، اين چنين ايراد كرد :

يا اهل الكوفه ! يا اهل الختل والغدر والخذل !

« مردم كوفه ! مردم مكار خيانت كار ! هرگز ديدها تان از اشك تهي مباد ! هرگز ناله هاتان از سينه بر يده نگردد ! شما آن زن را مي مانيد كه چون آنچه داشت مي رشت ، به يكبار رشته هاي خود را پاره مي كرد . نه پيمان شما را ارجي ا ست و نه سوگند شما را اعتباري ! جز لاف ، جز خودستائي ، جز در عيان ،مانند كنيز كان تملق گفتن ، ودر نهان با دشمنان ساختن چه داريد؟ شما گياه سبز وتر وتازه اي را را مي مانيد كه بر توده سر گين رسته باشد  ومانند گچي هستيد كه كه گوري را بر آن اندوه باشند . چه بد توشه اي براي آن جهان آماده كرديد ، خشم خدا وعذاب دوزخ ، گريه مي كنيد ؟

آري به خدا گريه كنيد كه سزاوار گر يستنيد. پيش بگيريد و كم بخنديد ! با چنين ننگي كه براي خود خريديد چرا نگرييد ؟ ننگي كه با هيچ ابي شسته نخواهد شد .چه ننگي بدتر از كشتن پسر پيغمبر وسيد جوانان بهشت. خدا كيفر گناه را فوري نمي دهد ،اما خون مظلو مان هم بي كيفر نمي گذارد . خدا حساب همه چيز را دارد .

 سخنان شيوا وتكان دهند ه زينب كه از دلي سرشار از ايمان وقلبي داغدار بر مي آمد  ، آتشي بر جان مردم كوفه انداخت ، كه  راوي مي گويد : به خدا سوگند در آن روز مردم را ديدم كه انسانهاي حيران و سر گرداني بودند كه از فرط ناراحتي دستها را به دهان گرفته ، افسوس مي خوردند ومي گريستند وپير مردي را در كنار خود ديدم ، به قدري گريه كرده بود كه محاسنش از اشك تر شده بود وخطاب به اهل بيت چنين مي گفت :پدر ومادرم فداي شما ، كه سالخوردگان شما بهترين سالخوردگانند وجوانان شما بهترين جوانان ووبانوان شما بهترين بانوان ونسل شما بهترين نسلهاست واز همه بر تر وبالاترند .

همزمان با پايان يافتن سخنان زينب (ع) امام سجاد u فرمود: اي عمه ! سكوت اختيار كن . باقي ماندگان بايد از گذشتگان عبرت گيرند وتو به حمد الله ناخوانده دانايي ونياموخته خردمند وگريه وناله رفتگان را باز نمي گرداند . اين سخنان امام نمايانگر عظمت وجلا لت شان زينب است كه از چشمه وحي سيراب گشته واز دانشي فوق دانش بشري بهره جسته است .اودر مكتب ولايت درس خوانده ودلش به نور علم ومعرفت روشن شده است .

ابن زياد كه سرمست از باده غرور بود وخود را بيش ازهر زماني قدرتمند مي ديد ، براي قدرت نمايي وارعاب مردم كوفه ، به همه آنان اجازه ورود به مجلسي كه در كاخش بر پا كرده بود داد . او گمان مي كرد همه چيز تمام شده ومي خواست با بر گزاري اين مجلس پيروزي يزديان را جشن بگيرد . از اين رو دستور داد سر مقدس سيد الشهداء را آورده ، در مقابلش نهادند . ابن زياد مي خنديد وبا چوب دستي بر دندانهاي آن حضرت مي زد . او به خيال خام خود ، پيروزي بزرگي كسب كرده بود .  كاروان اسيران را به مجلس ابن زياد آوردند . زينب  به طور ناشناس و با لبا سهاي كهنه به گوشه اي رفت ودر آنجا نشست وديگر زنان اهلبيت گرداگرد اونشستند . ابن زياد گفت : آن زن كه بود كه با كنيزان خود در كناري نشست ؟ زينب پاسخي نداد . ابن زياد رو به زينب كرد وگفت : اين زينب دختر فاطمه دختر رسول خداست . ابن زياد رو به زينب كرد وگفت : سپاس خدا را كه شما را رسوا كرد وكشت ونشان داد كه آنچه مي گفتيد دروغي بيش نبود . براي ستمكاري كه جز زور پشتوانه اي ندارد ،هيچ جيز خرد كننده تر ودرد ناكتر از آن نيست كه با ناچيز شمردن قدرت وي مسخره اش كنند . دختر علي به سخن آمد . تو گوئي تا كنون هيچ جيز اتفاق نيفتاده ا ست نه كسي او را كشته شده ونه كسي او را به اسيري گرفته اند ونه اين مرد كه آماده پاسخگويي اوست مي تواند به يك اشارت ، او وهمه كساني را كه با او هستند نابود سازد .

– سپاس خداي را كه مارا به پيامبر خود ، محمد ، كرامت بخشيد واز پليد يها پاك گردانيد . تنها تنها فاسق رسوا مي شود وفاجر وبدكار دروغ مي گويد وسپاس خدا را كه او ما نيستيم وديگري است . ابن زياد گفت : كار خدا را با اهل بيت خود چگونه ديديد ؟ زينب جواب داد : آنان گروهي بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقرر كرده بود . آنان به سوي آرامگاه خويش شتافتند ومن جز زيبايي چيزي نديدم . خداوند ميان تو وآنها جمع مي كند وتو با آنان احتجاج خواهي كرد . آن گاه بنگر كه پيروز وسعا دتمند كيست ؟ اي پسر مر جانه ! مادرت به عزايت بنشيند . راوي مي گويد : ابن زياد ك هاز اين سخنان شكسته شد ، چنان بر افروخت كه گويي قصد كشتن زينب را داشت . يكي از اطرافيان ابن زياد  گفت :اي امير! اين زن است وزنان را در گفتار ملامتي نيست .ابن زياد كه خود را در برابر سخن زينب ناتوان ديد ، گفت : از گردنكشي بزرگ خاندان وخويشان تو دردي به دل داشتم كه خدا آن درد را شفا داد .

با اين سخن دل زينب شكسته وگريست وگفت : سرور مرا كشتي ووخاندان مرا بر انگيختي وشاخه وريشه ما را بر كندي . اگر شفاي تو در اين است پس شفا يافتي .

ابن زياد گفت : اين زن، زيبا وبه سجع سخن مي گويد ! پدرش هم شاعر بود وبه سجع ونيكو سخن مي گفت . زينب فرمود : زنان را با سجع چكار ؟ واكنون چه وقت سجع گفتن من است ؟از سوز دل چيزي بر زبانم جاري شد. وبدين گونه زينب ، دختر رشيد علي ، بدون اينكه هراسي به دل راه دهد با سخنان كوبنده وشكننده اش ابن زياد را در برابر ديدگان مردمي كه به قصد قدرت نمايي خود در آن مجلس جمع كرده بود مفتضح ساخت واز جنايتهاي كه بر خاندان رسول خدا روا داشته بود پرده برداشت. ابن زياد بعداز اينكه از پاسخهاي شكننده وشهامت آميز زينب درمانده شد نگاهي به امام سجاد كرد وگفت :كيستي ؟ امام فرمود :علي بن الحسين . مگر خدا علي بن الحسين را نكشت ؟امام ساكت ماند .چرا حرف نمي زني ؟ برادري داشتم كه به او علي مي گفتند .مردم او را كشتند . نه خدا او را كشت ! امام در پاسخ اين آيه را خواند :« الله يتوفي الا نفس حيت موتها» ابن زياد خشمگين شد وگفت : هنوز جرات داري كه اين گونه با من سخن بگويي ؟ او را ببريد وگردن بزنيد .در اين هنگام زينب خود را به امام آويخت وفرمود : اي پسر زياد هر چه خون از ما ريختي بس است . وامام را در آغوش گرفت وگفت : از او جدا نمي شوم . اگر او را كشتي مرا هم با او بكش . ابن زياد بعد از چند لحظه به آن دو نگريست وگفت : عجبا للرحم ! خويشاوندي چيز شگفتي است ! به خدا سوگند اين زن دوست دارد با برادرزاده اش كشته شود ، او را رها كنيد . من گمان مي كنم همين بيماري اورا از پاي در آورد . وبدين سان زينب بار ديگر با حمايتها وجان فشاني هاي خويش از امام خود دفاع كرد واورا از دست جلادان ابن زياد نجات داد ودرس پاسداري از حريم امامت وولايت را به همگان آموخت .

كاروان اسيران را پس از گذراندن روزهايي سخت در زندان ابن زياد ، روانه شام كردند . شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان در آمد ، فرمانرواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان را به خود ديد . مردم اين سرزمين نه صحبت پيغمبر را ديافته بودند ونه روش اصحاب او را مي دانستند . تني چند از صحابه رسول خدا هم كه بدان سرزمين رفتند وسكونت جستند ، مردماني بودند پراكند ه از يكديگر ودر عامه نفوذي نداشتند . در نتيجه مردم شام كردار معاويه پسر ابو سفيان وپيرامونيان او را سنت مسلماني مي پنداشتند . چنين مردمي شهر شام را به هنگام ورود كاروان اسيرا ن، غرق در جشن وسرور كرده بودند ويزيد در قصر خويش مجلسي آراسته بود وتربيت شدگانش گرداگرد مجلس نشسته بودند تا به گمان خود پيروزي بزرگ يزيد را جشن بگيرند .

در برابر يزيد سر مقدس سيد الشهداء (ع) را در مقابل يزيد نهادند ودر اين حال اسيران اهل بيت را وارد مجلس كردند . هنگامي كه چشمان دختر سيد الشهداء را به سر بريده پدر افتاد ، صدا به ناله بلند كرد ؛ آنچنان كه در مجلس ولوله اي افتاد . اما زينب چون سر برادرش را نگريست ، با صدايي حزين ونوايي غم انگيز كه دلها را به درد مي آورد ، نوحه سر داد كه: « يا حسيناه ، يا حبيب الله ، يا بن مكه و مني ، يا بن فاطمه الزهراء سيده النساء ، يا بن بنت المصطفي »

«اي حسين ! اي حبيب خدا ، اي فرزند مكه ومنا،اي پسر فاطمه زهراء ،سرور همه زنان ! اي دختر زاده مصطفي ! »

راوي مي گويد :كه هر كس را كه در مجلس بودبگرياند . يزيد ميگسار ، كه مست جاه طلبيهاي خويش بود ، خاموش نشسته بود وبا عصاء به دندانهاي سيد الشهداء مي زد و مي گفت : كاش بزرگان كه در بدر حاضر شدند وشاهد زاري قبيلا خزرج از گزند تير ها بودند امروز در اين مجلس بودند واز شادي فر ياد مي زدند و مي گفتند : اي يزيد دستت ناتوان مباد . مهتران وبزرگان آنان را كشتيم و روز بدر را تلافي كرديم . قبيله هاشم با سلطنت بازي كردند . ونه خبري از آسمان آمد ونه وحي اي نازل شد . من از دودمان خندق نيستم ، اگر كين احمد را از فرزندان او نجويم .در اين بيتها هيچ سختي از پيغمبر ودين وقر ان در ميان نيست . آنچه مي بينيم تجديد خاطر خونهاي جاهلي است . خون را به خون شستيم .

در ميان اسيران ودرمجلس يزيد ، چهره معصو مانة يكي از دختران خردسال امام حسين (ع) چون ماه مي درخشيد . گر چه در اين سفر داغها ديده ورنجها كشيده بود ، اما زيبايي چهره اش در سيماي غم گرفته اش نمايان بود . اما زيبايي چهره اش در در سيماي غم گرفته اش نمايان بود . اين زيبايي طمع در در دل مردي شامي از اطافيان يزيد انداخت . به يزيد گفت :اين دختر را به من ببخش ! فاطمه به جامعه عمه اش ،زينب آويخت وگفت : عمه جان يتيم شده ام ، آيا كنيز هم بايد بشوم ؟! زينب در اين هنگام رو به مرد شامي كرد وگفت : دروغ گفتي و فرومايه گري كردي ؛ نه تو چنين حقي داري ونه يزيد . يزيد با شنيدن اين سخن بر آشفت وگفت :چنين حقي دارم واگر بخواهم مي كنم . زينب در جواب او فرمود : هرگز نمي تواني؛ چرا كه خداوند چنين حقي به نداده است ، مگر اينكه از آيين ما بيرون روي ودين ديگري بر گزيني . يزيد گفت: پدر وبرادرت از دين خارج شدند .زينب فرمود : تو اگر مسلمان هستي به دين جد وپدر وبرادرم هدايت شده اي !

يزيد كه در برابر سخن زينب خود را ناتوان ديد ، سلاح دشمنان بر گرفت وگفت : اي دشمن خدا دروغ مي گويي ! زينب فرمود تو اكنون امير هستي و به ستم دشنام مي دهي وبه قدرت خود مي نازي وزور گويي . سرانجام گويا يزيد شرم كرد و خاموش شد .

واين زينب بود كه در مقابل يزيد كه گمان داشت هر تصميمي بگيرد قابل اجراست ، ايستادگي كرد واورا در برابر ديگران به زانو در آورد .

بازگشت به مدینه

سخنان کوبنده و افشاگرانه زينب در كاخ يزيد وامام سجاد (ع) در مسجد شام چهل سال تبليغات مسموم معاويه عليه اهلبيت (ع) را خنثي كرد وانحرافات وجنا يتهاي بني اميه را فاش ساخت . زشتيهاي آنان آشكار گرديد ومردم شام به خود آمدند ودانستند معاويه ويزيد كه ساليان درازي به اسم اسلام وبه عنوان جانشين پيامبر خدا بر آنان حكومت كرده اند جاه طلبان خون آشامي بيش نيستند . حكومت كه گمان نمي كرد روزي اين جنين رسوا گردد ؛ با ورود اهل بيت به شام و سخنان آنان وآگاهي مردم ، موقعيت خود را در مخاطره ديد وبه فكر چاره جويي افتاد . شام ،گريزي جز مراعات افكار عمومي وفرو نشاندن خشم مردم نداشت . از اين رو بناي خوش رفتاري و آسان گرفتن بر اهل بيت گذارد . تا جايي كه به در خواست اهل بيت سه روز مجلس عزاداري براي سيد الشهداء بر پا شد ، به گونه اي كه زنان دربار شام نيز در مجلس شركت مي كردند . هر روزي كه مي گذشت مردم شام آگاهتر مي شدند وبر كرده حكومت شام خشمناكتر . اين بود كه يزيد ، ماندن اهل بيت (ع) را در شام به مصلحت خود وحكومتش نديد وبر آن شد كه در اولين فرصت كاروان را به مدينه باز گرداند . بدين روي نعمان بن بشير را كه از اصحاب پيامبر خدا بود فرا خواند ، تا كاروان را به همراهي او به مدينه بفرستد . نعمان در اين سفر ، همواره با خاندان پيامبر خدا مدارا ومهرباني مي كرد وتا حد امكان مراعات حال آنان را مي نمود .

كاروان عاشورا پس از گذراندن سفري طولاني و مسيري دشوار وبه بار نشاندن نهضت خونين كربلا به مدينه باز مي گردد . آنان چه روزهاي سخت وشكننده اي را پشت سر گذارده وچه داغ ها ومصيبت هاي جانكاهي را متحمل شدند و چه اسارتها وزخم زبان ها شنيدند ! همة  مسير آكنده از رنجها وخون دل ها بود ، از كربلا تا كوفه واز كوفه تا شام . همه جا پر از ملامت بود ، در كوفه ومجلس ابن زياد، در شام ومجلس يزيد . واكنون اين كاروان كه بزرگترين مصيبتهاي عا لم بر خود ديده با تني خسته ، دلي شكسته ، داغديده وزجر كشيده ، زخم زبان وملامت شنيده ، اما سر بلند از كار بزرگي كه انجام داده وتحول عظيمي كه در تاريخ وسرنوشت بشر به وجود آورده است به سوي مدينه در حركت است . خنده وشادماني مردم شام به هنگام ورود اهل بيت(ع) اينك به گريه وافسوس بدل شده است . مردم با گريه هاي خود كاروان را بدرقه مي كنند وبا ناله هاي خود بر دودمان ابوسفيان لعنت مي فرستند .كاروان به همراهي نعمان همچنان بيا با نها را به طرف مدينه در مي نوردد ؛ اما زينب روزي را كه با همين كاروان از مدينه به سوي مكه واز آنجا به سمت كربلا حركت مي كرد ، فراموش نمي كند . كارواني كه سالارش حسين بود . شير مردان ماه چهره اي چون عباس وعلي اكبر داشت ويادگاراني از برادرش حسين ، وفا وشجاعتهاي عباس ، صفا وپاكي قاسم ، پيامبر گونگي علي اكبر و از خاطرش محو نمي شد

كاروان لحظه به لحظه به مدينه نزديك مي گردد . عطر آگين مرقد پاك پيامبر خدا از دور به مشام مي رسد .

به هر حال كاروان به دستور امام سجاد (ع) نزديك مدينه فرود آمد . بارها را گشودند . خيمه ها را بر پا كردند وزنان وكودكان را فرود آوردند . بايد مردم را قبل از ورود به مدينه از خبر بزرگي آگاه كرد . امام بشير بن جذلم را فرا مي خواند : آري يا بن رسوا الله ، من هم شاعرم – به مدينه برو وخبر شهادت حسين را به مدينه برسان. بشير مي گويد : سوار بر اسب شدم وبه سوي مدينه شتافتم . به مسجد پيامبر در آمدم وبه شيون فرياد بر آوردم ودر حالي كه اشك از ديد گانم فرو مي ريخت ؛ اين شعر را سرودم وبا صداي بلند خواندم :

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها   قتل الحسين فاد معي مدرار

   الجسم منه بكربلا مضرج       والراس منه علي القناه يدار

« اي مردم مدينه ! در مدينه نمانيد ، كه حسين كشته شد ، از اين رو سيل اشك از ديدگانم فرو مي ريزد . پيكر حسين در كربلا ميان خاك وخون افتاده وسر مقدسش را بر نيزه در شهر ها ميگردانند».

آنگاه فرياد زدم : اي مردم مدينه ! اينك علي بن الحسين به عمه ها و خواهران خويش نزديك مدينه اند . من فرستاده امام سجاد به سوي شما هستم وشما را به جايگاه او راهنمايي خواهم كرد . بشير مي گويد :همه زنان شيون كنان از خانه ها بيرون ريختند ومن مردم را هيچ گاه بيش از آن روز گريان نديدم وبراي مسلمانان روزي تلختر از آن روز مشاهده نكردم . مردم مدينه همراه بشير به سوي اهلبيت شتافتند  امام سجاد (ع) براي مردم خطبه خواند وبر آنچه خداوند براي آنان ساخته بود وبر امتحان بزرگي كه از عهده آن بر مي آمدند ، خداوند را سپاس گفت و همگان را از وقايع ودشواريها وعظمت مصيبتي كه در كربلا بر دود مان پاك پيامبر خدا وارد شده بود با خبر ساخت . مردم شيون كنان اهل بيت را براي ورود به مدينه همراهي مي كردند . نگاه اهل بيت (ع) به مرقد مطهر پيامبر افتاد . فرياد وا محمد اه سر دادند وبا پيامبر خدا درددل آغاز كردند : اي رسول خدا حسين تو را با لب تشنه شهيد كردند واهل بيت را به اسارت گرفتند . مردم مدينه با آنان هم نوا شدند . صداي شيون وگريه در هم پيچيد . مدينه يكپارچه گريه شد . آنچنان كه در وديوار شهر مي گريست . زينب (ع) چون به در مسجد پيامبر رسيد دو سوي در را گرفت و چنين گفت : اي رسول خدا ! من خبر مر گحسين را برايت آورده ام . از آن پس چشمان زينب همواره اشك آلود بود و هر گاه به امام سجاد (ع) مي نگريست حزن واندوهش تازه مي گشت . طبيعي است كه زينب آرام نمي گيرد وبا بيان وقايع عاشورا  مردم را دگـرگـون مي سـازد ،مي شـوراند وبه خـروش در مي آورد . مردم بيدار مي شوند وبه خونخواهي حسين به پا مي خيزند . باري حسين (ع) به شهادت رسيد ولي پيا مدارانش فرياد حق طلبانه او را به عالم اسلام وبشريت رسانند .

تابش آفتاب شكو همند زينب (ع) بعد از ورود به مدينه بيش از يك سال دوام نياورد وهمين مقدار زندگاني هم بدون حسين براي زينب بسيار سخت بود ، هم او كه عمري رااز كودكي تا نوجواني واز نوجواني تا شهادت حسين (ع) با او بود وبه او عشق مي ورزيد . اگر مقام والاي صبر وتسليم زينب در برابر مقدرات الهي نبود ، كافي بود كه زينب بعد از حسين با تجديد هر خاطره اي از خاطره هاي كربلا وعاشورا جان بسپرد وبا زندگي دنيا وداع كند .

ا ما زينب بنده شايسته خدا ست وبندگي خدارا در ميدانهاي مختلف نشان داد وفرمان « فاصبر صبرا جميلا» را لبيك گفت وبسان برادرش حسين ، نقش « زيبا ترين شكيب » را بر صفحه تاريخ بشريت ترسيم كرد .

بدينسان روحي بلند پس از حياطي شكوهمند به جوار رحمت بيكران حق بار يافت وبه دودمان پاكش پيوست و درس خوب زيستن ، بندگي خدا، عفت، ايثار ، فداكاري ، تعهد وصبر وپايداري در راه خدا را به همگان آموخت .

 سلام خدا بر او ، روزي كه چشم به دنيا گشود وروزي كه ديده از دنيا فرو بست وروزي كه سر بلند با اجداد پاكش مبعوث مي شود .

شکوفهولایت
Comments (0)
Add Comment