عقل و وحي برتري از كدام است ؟

عقل و وحي برتري از كدام است ؟

اسلام مجموعه اي از قوانين دريافت شده از مبدأ كمال و مفاهيمي است وحياني كه در قالب الفاظي استوار و متين برقلب آماده و مهذب پيامبر اكرم(صلي الله عليه و اله) نازل شده است و اين آيين ، مجموعه اي است واقع گرا كه با حقايق عيني عالم انطباق دارد.همچون انطاق با فطرت بشري و انطباق با نيازهاي ذاتي و رواني و در كنار اين ها پذيرش عقل در كنار وحي به عنوان منبعي از منابع تشريع مي باشد. در قران مجيد و روايات ائمه اطهار-عليهم السلام- به نقش كارساز عقل و اهميت آن براي انسان و تنظيم زندگي فردي و اجتماعي پرداخته شده است.قران مجيد واژه عقل و مشتقات آن را به طور خاص بيش از 50 بار به كار برده است.

 مشتقات عقل نهي، فكر، نظر، تدبر و… مي باشد. امام هفتم – عليه السلام – به هشام مي فرمايند:

 ان الله علي الناس حجتين، حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره، فالرسل والانبياء والائمه عليهم السلام و اماالباطنه فالعقول

يعني خداوند را بر آدميان دو حجت است يكي حجت بيروني كه همان وحي است و ديگري حجت دروني كه عقل است.

نقش عقل در زندگي انسان چيست؟

◄ عقل عامل حيات شريعت

حيات شريعت به سبب عقل است. قران مجيد در منطق خويش به تمام شئون حيات انساني مي پردازد بدون اينكه قيد و شرط زماني يا مكاني به خود بگيرد و دربردارنده كلياتي در باب فراست ها و انديشه هايي است كه با حيات انساني پيوند دارند از اين رو انسان را به تعقل درباره آخرت، بهشت و جهنم، زمين و آسمان، لوح، قلم، ملائكه و شيطان و آنچه مربوط به عالم غيب و شهادت است فراخوانده است. چه اين كه انديشيدن، شريعت را بالنده مي كند.از طرفي در قران و سنت، اصول كلي راهنماي زندگي وجود دارد لكن اجراي اين اصول كلي هر روز رنگي تازه پيدا مي كند. اسلام هرگز نگفته است كه اجتماع از حركت و تكامل باز ايستد تا قوانين حاكم بر آن نيز همچنان ثابت بماند. اسلام مدعي است كه پويايي لازم براي همگام شدن با جامعه را دارد و مي تواند ضمن رهبري آن، احكام لازم را از اصولي كه دارد استنباط كند. مواردي وجود دارد كه فقها فتوا مي دهند و حال آنكه دليل نقلي از ناحيه شارع نرسيده است و فقط از باب اين كه عقل اين گونه حكم مي كند، فتوا مي دهند. چون هر چه كه حاكم شرع حكم كرده است عقل هم حكم نموده است. مقصود آن است كه در هر حكم شرعي، رمزي وجود دارد كه اگر آن رمز را براي عقل بگويند عقل آن را تصديق مي كند.

پس عقل در دو مورد نقش كاشفيت دارد :

الف ) نقش كاشفيت در ماهيت دين و حقانيت آن از منابع

ب ) نقش كاشفيت در وارد مسكوت در شريعت

◄ فهم وضعيت و ماهيت محتواي دين

اساساً اين بحث جاي تامل دارد كه دين در صورتي قابل دفاع و پذيرش است كه معقول باشد يعني هيچ ديني مقبول نيست مگر آنكه معقول باشد و اين معقوليت در گوهر و ذات اسلام امري است انفكاك ناپذير. محتواي دين، محتوايي خردپذير و عقلاني است؛ قبول مبدأ و استدلال برآن جنبه عقلاني دارد. برهان نظم داراي دو مقدمه است يك مقدمه آن حسي و مقدمه ديگر آن عقلي است و اگر روح اين برهان را بكاويم به عقلي بودن آن دست مي يابيم. بيان غير معقول و غير استدلالي دين يا تبيين آن در قالب تقليدي، سنتي و رايج كاري خطاست كه در نهايت به انزواي دين و ايمان مي انجامد. بيان دين بايد بربنيادهاي عقلي استوار باشد يعني در مقام بيان و ترويج دين، بايد چنان زمينه آماده شود كه با وضعيت والا و متين محتوا و مراد، منطبق باشد. اسلام يك مسلك جامع نگر و قابل انطباق با هر عصر و دوره است و ضرورت اين دين عقلاني و منطقي بايد با اسلوب  و روشهاي عقلي و منطقي، تبليغ و ترويج شود.

و اينك جواب چند شبهه:

  1. جايگاه تعبد در دين چيست آيا تعبد در دين باعث جمود فكري و تعطيل كردن نمي باشد ؟

جواب: ما در دين تعبد داريم ولي نه تعبد صرف ،تعبدي مبرهن مستدل . ما با عقل و استدلال  عقلي ،اصل ضرورت بعثت را اثبات مي كنيم ما اغاز حركت فكري و معرفتمان  از عقل است و بعد به ضرورت دين مي رسيم . وقتي به دين و به ضرورت وحي و نبوت  رسيديم و خداوند را به عنوان مبدأ تشريع شناختيم و گفتيم خداوند هر امر و نهي اي كه مي كند بر اساس حكمي است و اين جا جاي تعبد است ،دين عقل را محصور نمي كند .دين محدوديت هاي عقل را به او نشان ميدهد گويي بينايي اش همه جا كارايي ندارد .بسياري از نقاط سقوط را نمي بيند دين ،حدود را به او نشان ميدهد.

2- ايا اين از نقض عقل ماست كه ظرفيت ادراك بعضي از فلسفه هاي ديني را ندارد ؟

جواب: برخي از اصوليان مثل مرحوم كمپاني و شاگردان ايشان مثل مرحوم مظفر قائلند كه در بحث مستقلات عقليه (مقدماتش ،مقدمات عقلي است ) در اصل حكمي كه عقل مي كند حجت و حكم شرعي است .البته با مقدمات و شرايطي كه داردمثل اين كه از زمان پيامبر و امام معصوم مي شنويم ما به وسيله عقل مي توانيم در برابر خدا احتجاج كنيم و مقدمه اي از شرع (مقدمه اي از عقل و مقدمه اي از شرع ) قطعي كه بدست مي ايد  ان هم شرعي دارد .

پس بايد به يك معنا بگوئيم عقل بر شرع رتبتا مقدم است براي اين كه ما اصل ضرورت شريعت را با عقل اثبات مي كنيم يعني پيش از اين كه به دين و دين داري برسيم از عقل كمك مي گيريم .

3- چرا خداوند عقل را كامل نيافريد تا به بنهايي بتوانند كل مسايل علمي و ديني را بفهمند و نيازي به ارسال رسل نباشد؟

ما ابتدا بايد بفهميم چه نيازي به دين داريم به عقل خود به كمبودها و نيازماي زندگي پي ببريم ان گاه در صورت ناتواني راه هاي انساني در تأمين ان ها ، به دين و دستورهاي الهي مراجعه مي كنيم و نيازمني ما با عقل و علم تأمين مي شود و براي اثبات ان نيازي به راه ديگري نيست . مثلا نيازمندي هاي اقتصادي  را علم اقتصاد و نيازمندي هاي حقوقي را رأي اكثريت مردم حل مي كند .

دسته ديگري از نيازها با علم وفلسفه وقراردادهاي اجتماعي حل نمي شود مثل موجودي مقدس اين احساسي است كه كم و بيش در بين انسانها يافت مي شود و نام آن را رابطه انسان با خدا مي نهيم. اين جا جاي دين است نه جاي ديگر. پس دين فقط ارتباط با خداست و نبايد در امور سياسي و اقتصادي و قوانين مدني و تجاري و روابط بين الملل دخالت داشته باشد زيرا خود مردم مي توانند اين موارد راحل كنند طبق نظر اين افراد اگر در منابع ديني مانند قران راجع به اين مسايل بياناتي با شد به عنوان اصل دين همين رابطه انسان با خداست.

جواب: اين كه گفته اند علم و فلسفه مي تواند به ساير نيازها پاسخ دهد مي گوييم ايا جواب واقعي به نيارها مي دهد  يا اين كه جوابي است كه فقط هر كسي خود را با ان قانع مي كند اگر واقعا حقي وجود دارد و بايد ان را كشف كرد پس چرا علم نتوانسته است راه واحدي را تراي احكام حقوقي وسياسي ارائه دهد تامشكل بشر در اين موارد كه گاهي در مقابل يكديگرند ؟

پس علم به تنهايي راهي نشان نمي دهد يعني علم از ان جهت كه علم تجريس است نمي تواند بگوييد فلان قاعده صحيح است يا نه ؟

حسن عدل و قبح ظلم از بديهات عقل است اما اين مطلب چه اندازه مي تواند نياز بشر را رفع كند؟مشكل اصلي تشخيص مصاديق عدل است .ايا تساوي ارث زن ومرد عدل است يا اختلاف در ان ها؟

پس مي گوئيم كه اولا كار عقل ،درك همه قضايا نيست  بلكه فقط مفاهيم كلي را درك مي كند و اگر بگويند كه احتياجي به دين نداريم و عقل وعلم كافي است مي گوييم اگر عقل و علم كافي بود اين اختلافات و جنگ ها بر سر مسايل حقوقي وسياسي از چيست؟

ما مي گوييم بايد قلمروي دين را از راه دروي ديني فهميد . اين از نظر ما اين است كه اثبات كنيم چه كسي ما را افريده و يا اصلا چنين كسي وجود دارد يا نه؟ ما معتقديم كسي كه ما را افريده است اختيار هستي ما در دست اوست ما مطلقا حق هيچ گونه اظهار نظري در مقابل نظر او نداريم وقتي كه او مالك ماست بايد خود بگويد چگونه عبادتش مي كنيم حاصل اين كه حقيقت دين اين ايد كه خدا را بشناسيم وطبق اراده او عمل كنيم و براي فهم اراده او به عقل مراجعه كرده ودر جايي كه عقل نمي تواند تعيين كند به وحي مراجعه كنيم پس راه تعيين قلمرو دين راه درون ديني است.

  منابع:

اصول كافي ،ج 1 كتاب العقل و الجهل ، ص 12

اصول کافیامامپیامبروحی
Comments (0)
Add Comment