فرق کمال با تمام

كامل

بدون عيب ، بدون كمبوديا نارسايي .

داراي همة ويژگيهاي لازم .

تكامل

1 – رسيدن كسي يا چيزي به مرحلهَ كاملتر.

2 – كمال يابي و فرهيختگي.

تغييرات كمي كه در جريان تكوين پديده انباشته  مي شود.

فرايند تدريجي كه در آن چيزي به چيز بهتر تبديل مي شود.

نظريه اي كه بر اساس آن گروهاي جانداران در گذر زمان ممكن است تغييركنند و از اين رو شكل و ساختار بدني تازه ، با نياكانشان فرق داشته باشد.

تكوين

قسمت دوّم

  • üفرق كمال با تمام
  • üتمام در جايي گفته مي شود كه در يك شي همه آنچه كه براي اصل وجود لازم است بوجود آمده باشد بعضي از چيزها بوجود نيايد ، اصلا” اين شي در ماهيت خودش ناقص است ، تمامش بوجود نيامده است بلكه قسمتي از آن بوجود آمده است و اصطلاحا” تمام قابل كســر است يعني مي شود گفت : دو ثلثش موجود نيست
  • üمثلا” يك ساختماني را تصور كنيد كه قرار است بر اساس نقشه اي ساخته شود ،اگر همه آن چيز هايي را كه سا ختمان احتياج به آن دارد نباشد ، نمي توان از آن استفاده كرد و وقتي همه پيدا شد ، مي گويند ساختمان تمام است و درست نقطه مقا بلش ( ناقص ) است
  • üكمال در جايي است كه يك شي بعد از آنكه تمام گشت يك درجه بالاتر هم مي تواند داشته باشد و البته يك درجه هم بالاتر از آن و الي آخر اين نكته حائز اهمييت است كه بدون تمام ، كمال معنا و مفهومي ندارد ودر واقع تمام شرط لازم براي كمال است براي روشن تر شدن مطلب ،چند مثال ذكر مي كنيم
  • üمثلا” مي گويند عقل فلان كس كامل شده ، يعني قبلا” هم عقل داشت ، اما حالا عقلش يك درجه بالا آمده است يا مثلا” مي گويند علم فلاني كامل شد ، يعني قبلا” هم علم داشت و از آن استفاده مي كرد ولي حالا بك درجه بالا آ مده و بيشتر شده و كاملتر شده است
  • üتعبير انسان كامل در ادبيات اسلامي تا قرن هفتم هجري وجود نداشت و بعد از اين تاريخ به كار رفت و مي توان گفت اولين بار در دنياي اسلام پيدا شده است و اول كسي هم كه اين تعبير را كرده عارف معروف ( محيي الدين عربي اندلسي طايي ) است
  • üدر باره او مي توان گفت كه او پدر عرفان اسلامي است اين شخص مردي عربي نژاد از اولاد حاتم طا يي و اهل اندلس ( اسپا نياي امروزي ) است.}2

قسمت سوم

  • üانسان تمام و انسان ناقص
  • üاين بحث را با يك سوال شروع مي كنيم و أن اين است كه :
  • üاسا سا” أ يا ما انسان سالم و انسان معيوب داريم يا خير ؟
  • üالبته يك سلامت و يك عيب است كه مربوط به جسم و تن انسان است و در اين شكي نيست كه بعضي ها از نطر جسمي سالم يا مريض هستند . ولي اينها مربوط به شخص انسان است .
  • ü( أيا تا كنون دقت كرده ايد كه اگر انساني نقص عضو داشته باشد اين را ملاك در انسانيت او قرار نمي دهند ؟ مثلاً فيلسوف معروف و بزرگي همچون سقراط از بدشكلترين افراد بوده است . اما تاكنون بدشكلي را براي او ملاك قرار داده اند و از روي حال ظاهر اين شخص قضاوتي درباره ايشان كرده اند . أيا أن ديگري فيلسوف بزرگي همانند ابوالعلا معري كور بوده است يا طه حسين در زمان معاصر و بسياري از افراد ديگر … اين خود دليل بر اين است كه انسان دو چيز دارد : شخصي دارد و شخصيتي . تني دارد و روحي . جسمي دارد و رواني .
  • üحال كه معلوم شد هدف ما در سوال اول روان انسان بوده است ، بارديگر سوالمان را البته به شكلي ديگر طرح مي كنيم .
  • üاساساً آيا روان انسان مي تواند بيمار باشد در حاليكه جسم انسان سالم باشد يا خير ؟
  • üكساني كه منكر روح و اصالت روح هستند و تمام خواص روحي را اثر مستقيم و بلاواصطه سلسله اعصاب انسان مي دانند بنا بر نظريه اينها اساساً روان حكمي ندارد و همه چيز تابع جسم است . اگر روان بيمار باشد حتماً جسم بيمار است كه روان بيمار است ، بيماري رواني همان بيماري جسمي است .
  • üخوشبختانه امروزه اين مطلب ثابت شده است كه ممكن است انسان از نظر جسم و از نظر خون و حتي شمارش گلبولهاي سفيد و قرمز خون ، از نظر سلسله اعضاب و بطور كلي از لحاظ متابوليسم بدن كاملاً سالم باشد ولي در عين حال از لحاظ رواني بيمار باشد مثلاً به اصطلاح خودمان عقده رواني داشته باشد ، يعني بدون اينكه اختلالي در دستگاه جسمي او باشد ، دستگاه رواني او اختلال دارد . مثلاً كسي كه عقده رواني داشته باشد ، يعني بدون اينكه اختلالي در دستگاه جسمي او باشد ، دستگاهرواني او اختلال دارد . مثلاً كسي كه عقده رواني ( تكر ) دارد . ثابت شده است كه واقعاً بيمار است ، اختلال روحي دارد . ولي آيا ما توان دوايي براي آن در داروخانه ها يافت كه اگر انسان آن را مصرف كند تكبرش مبدل به تواضع و فروتني بشود ؟ يا انسان قسي القلبي را در نظر بگيريد آيا براي جلاد صفتي داروئي اختراع شده است و اساساً امكان چنين داروئي وجود دارد ؟ كه وقتي آمپول و قرص آن را مصرف كرديم تبديل به يك انسان عطوف و مهربان شويم .
  • üپس انسان از نظر رواني ممكن است بيمار باشد و اين اصل را قرآن نيز تائيد كرده :
  • ü(( في قلوبهم مرض فزاد الله مرضاً ))
  • üدر دلشان ( روحشان ) مرضي است .
  • ü( قرآن نفي فرمايد چشمشان بيمار است و قلبي كه قرآن از آن سخن مي گويد ، غير لز قلبي است كه پزشك مي گويد قلب منظور روح و روان انسان است .
  • üامير المومنين علي (ع) مي فرمايد : { (( فان تقوي الله دواء داء قلوبكم )) }3
  • üتقوي دواي بيماري دلهاي شما است .
  • üو نيز مي فرمايد : (( الا و ان من الابلاء القاقه )) از جمله بلاها و شدائد فقر است .
  • ü(( و اشد من الفاقه مرض البدن )) و از فقر بدتر مريض بدن انسان است .
  • ü(( و اشد من مرض البدن مرض القلب )) و از بيماري بدن بدتر ، بيماري قلب است .
  • üاز بخش قبل مي دانيم كه هر چيزي قبل از اينكه بتواند درجات كمال را طي كند بايد به درجه تمام رسيده باشد و در مورد انسان تمام بودن آن معطوف به سالم بودن كرديم و البته گفتيم كه سالم نه از نظر جسمي بلكه از لحاظ روحي و رواني زيرا كه انسان بودن به جسم نيست بلكه به شخصيت آن است كه در آينده بيشتر در اين مورد بحث خواهيم كرد . حال كه قرار است انسان از لحاظ روحي سالم باشد تا بتواند به درجه تماميت برسد بهتر است بدانيد كه اين درجه همان است كه (قرآن از آن به عنوان تزكيه نفس ياد مي كندوآن را سر لوحه اهداف خود قرار داده است قرآن مي فرمايد){(( قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها ))}4 }5

قسمت چهارم

  • üمقايسه پيشرفت و تكامل
  • üآيا پيشرفت همان تكامل است ؟
  • üاينها نيز با يكديگر تفاوت دارند ، بهتر است به موارد استعمال اين دو دقت كنيم .
  • üبه عنوان مثال در مورد يك بيماري مي گوئيم كه اين بيماري در حال پيشرفت است و هرگز از لفظ تكامل در اينجا استفاده نمي كنيم .
  • üيا اگر سپاهي در سرزميني بجنگند و قسمتي از سرزمين دشمن را تصرف كند مي گوئيم فلان لشكر در حال پيشرفت است ولي نمي گوئيم در حال تكامل است همين سپاه را در نظر بگيريد ، فرض كنيد هيچ منطقه اي را تصرف نكرده باشد و همانطور كه يكجا ساكن ايستاده به نوع جديدي از تسحيلات تجهيز شود ، مثلاً اگر نيروي هوايي نداشت . اين سپاه را مجهز به هواپيما كنيم ، آنگاه مي گوئيم اين سپاه تكميل شد يا كاملتر شد . شايد بپرسيد چرا ؟
  • ü( زيرا در مفهوم تكامل ، تعالي خوابيده است ، يعني تكامل از سطحي به سطحي بالاتر است ، يعني آن موجود يا آن شي به نوع برتري تبديل شده است و اصطلاحاً مي گوئيم كامل شده است ولي پيشرفت در يك سطح هم مي شود يعني مي توان پيشرفت كرد بدون اينكه از سطحي به سطح ديگر و بالاتري رفت . پس تكامل با پيشرفت و همچنين با توسعه متفاوت است . ( توسعه و پيشرفت تقريباً يك مفهوم را دارند . ) }6

قسمت پنجم

  • üمسخ انسان
  • üمسئله مسخ شدن خيلي مهم است . مسخ يعني چه ؟ شما شنيده ايد كه مي گويند در امتهاي گذشته مردمي بودند كه در اثر اينكه زياد مرتكب گناه شدند و مورد نفرين پيغمبر زمان خودشان واقع شدند . مسخ گرديدند . يعني تبديل به يك حيوان شدند اين را مي گويند ( مسخ ) شدن . ولي مسئله اين است كه آيا انسانها واقعاً به يك حيوان چهاردست و پاي واقعي تبديل شدند ؟
  • üهمانطور كه سخن از مسخ شدن به ميان آورده ايم و مي گوئيم مسخ شدن يعني وقتي انسان به حيوان تبديل مي شود ، منظور روح و روان و در واقع شخصيت يك انسان است كه مي تواند به يك حيوان و حتي پست تر از آن كه قرآن از آن به تعبير ( بل هم اضل ) ياد مي كند تبديل شود . خوك را كه ما مي بينيم خوك است ، جسمش تناسبي دارد با روح خودش ، انسان ممكن است تمام خصلتهايش خصلتهاي خوك باشد كه اگر چنين باشد از انسانيت مسخ شده است و او در معني و باطن و به چشم حقيقت و در ملكوت واقعاً يك خوك است و غير از اين چيزي نيست ، اين بحث را با يك ماجرايي به اتمام مي رسانيم .
  • üآن شخص گفت با امام سجاد (ع) رفته بوديم مكه ، در صحراي عرفات بوديم ، نگاه كرديم ديديم حاجي چقدر زياد است . از بالاي تپه كه نگاه كردم ، ديدم امسال صحرا از حاجي موج مي زند ، به امام عرض كردم : ( ما اكثر الحجيج ) الحمد لله چقدر امسال حاجي زياد است . امام فرمود { ( ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج ) }7 ( چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجي كم است . ) بعد آن شخص مي گويد : من نمي دانم امام چه كرد و چه بينشي به من داد و يك وقت به من فرمود حالا نگاه كن ، يك وقت نگاه كردم ديدم صحرايي است پر از حيوان ، يك باغ وحش كامل است فقط يك عده انسان هم در لابلاي اين حيوانها دارند حركت مي كنند : حالا مي بيني ؟ باطن قضيه اين است . }8

قسمت ششم

  • üكمال در انسان
  • ü( كمال ) هر موجودي با موجود ديگر متفاوت است . مثلاً انسان با فرشته كامل و آنها نيز با حيوان كامل تفاوت خواهد داشت ، زيرا كه فرشتگان موجوداتي هستند كه از عقل و انديشه محض آفريده شده اند . و همچنين حيوانات تنها جنبه خاكي دارند يعني شهوه و غضب ، امام اين تعبير از متن حديثي ايت كه در اصول كافي آمده است : انسان مركب آفريده شده است يعني موجودي است هم ملكوتي و هم ملكي .
  • ü{ (( ان الله عز و جل ركب في الملائكه عقلاً بلا شهوه و ركب في البهايم شهوه بلا عقل و ركب في بني آدم كليهما ، فمن غلب شوه فهو خير من الملائكه و عن غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم )) }9
  • üكه اهل سنت هم در اين روايت را نزديك به عبارت فوق دارند ، مولوي هم در مثنوي معنوي همين حديث را بصورت شعر در آورده مي گويد :

       üدر حديث آمد كه خلاق مجيد             خلق عالم را سه گونه آفريد

  • üيك گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
  • üنيست اندر عنصرش حرص و هوا  نور مطلق زنده از عشق خدا
  • üيك گروه ديگر از دانش تهي همچو حيوان در علف از فربهي
  • üاو نبيند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف
  • üو آن سوم است آدميزاد و بشر از فرشته نيمي و نيمش ز خر
  • üنيم خر خود مايل سفلي بود . نيم ديگر مايل علوي شود
  • üتا كدامين غالب آيد در نبرد زين دو گانه تا كدامين برد نرد .}10
  • üدر قرآن مجيد نيز در باره خلقت انسان آياتي وجود دارند اما در اين مبحث به اين آيه توجه كنيد :
  • ü(( انا خلقنا الانسان من نطفه امساج نبتليه … )) }11
  • üما انسان را از يك نطفه اي آفريديم كه در اين نطفه و به تعبير امروز در ژنها مخلوطهاي زيادي مقصود اينست كه استعدادهاي زيادي هست . يعني مي خواهد بگويد به مرحله اي رسيده كه مي خواهيم مورد آزمايش قرار دهيم و آزاد و مختار است كه كدام استعداد را بپردازند .
  • üو بعد از اين آيه مي گويد :
  • ü(( فجعلنا سميعاً و بصيراً انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا )) }12
  • üاو را شنوا و بينا كرديم براستي راه را به او نمايانديم خواه شاكر باشد و يا تكفير كند .
  • üاز اين آيات بوي آزمايش و امتحان مي آيد اما اينكه چه ارتباطي بين انسان و استعدادهاي او و آزمايش الهي وجود دارد موضوع بحث ديگري است كه ما را به شناخت كمال انسان سوق مي دهد .
  • üهمانطور كه گفتيم استعدادهاي بسياري در بطن انسان قرار داده شده اما كسي كه بتواند توازن و رشد هماهنگ در بين استعدادهاي خويش ايجاد كند راه كمال را پيموده است .
  • üبراي درك موضوع به يك مثال ساده متوسل مي شويم :
  • üكودكي را تصور كنيد كه موقع رشد مثلاً دماغش از بقيه اعضاء بيشتر رشد مي كند نهايتاً بشود شبيه كاريكاتور هايي كه مي كنند اين شخص رشد كرده ولي رشد ناهماهنگ داشته است .
  • üانسان كامل آن انساني است كه همه ارزشهاي انساني با هم رشد كند ، هيچ كدام بي رشد نباشد و هماهنگ يكديگر رشد كنند و رشدشان به حد اعلاء برسد اين همان كسي است كه قرآن مجيد از او تعبير به امام مي كند :
  • ü(( اني جاعلك للناس اماماً )) (( ما تو را امام مردم قرار داديم . )) }13
  • üبعد از اينكه حضرت ابراهيم (ع) از پس امتحانات الهي برآمد . به درجه امامت رسيد ، يعني الگويي براي مردم شد و در واقع به كمال رسيده بود كه الگوي مردم شد .
  • üبشر در طول اعصار گذشته هم اكنون نيز معيارهاي مختلفي را باري كمال خود در نظر گرفته و هر بار روي ارزش بيشتر تكيه كرده و كم كم هم اكنون نيز آن ارزش را فراگير كرده طوري به ديگر ارزشها لطمات سختي وارد كرده و موجب انحراف جامعه شده است . تمام جامعه هيچ وقت از راه باطل به گواهي كشيده نمي شود . و معمولاً فساد جامعه از افراط در يك حق ناشي مي شود . مثلاً عبادت يك ارزشي است كه اسلام آن را صد در صد تاييد مي كند ، عبادت در معني خاصش ذكر و تسبيح و خلوت با خداست . در اينجا معني خاصه اش مقصود است يك وقت مي بينيد اگر مراقب نشود فقط به سوي اين ارزش كشيده مي شود . مي بينيد كه اسلام مي شود فقط كردن و فقط به مسجد رفتن و نماز مستحب خواندن و دعا خواندن و تعقيب خواندن و غسلهاي مستحب به جا آوردن و تلاوت قرآن كردن و …….
  • üعمر و بن عاص پسري دارد به نام عبدالله كه هم تيپ و هم خط پدرش نبود و مي گويند كه وقتي عمرو بن العاص با پسران خويش مشورت مي كرده ، عبدالله پدرش را دعوت به جانب علي (ع) مي كرده است . عبدالله يك تمايلي به جنبه هاي عبادي داشت . يك روزي پيامبر در راه به او رسيده و فرمودند عبدالله به من خبر داده است كه به شبها تا صبح عبادت مي كني و روزها روزه مي گيري ، عرض كرد بله يا رسول الله . چنين چيزي هست ، حضرت فرمودند : ولي من چنين نيستم و قبول هم ندارم و اين درست نيست .
  • üاز ديگر ارزشها كه در جامعه ما درباره ء آن افراط شده است ، ارزش عشق و عرفان است .
  • üمثلا‍ عرفا كه گرايششان به ارزش عشق است عقل را اكثرا رد مي كنند . اصلآ گرايش ضد عقل دارند و رسمآ با عقل مبارزه مي كنند . حافظ مي گويد :
  • üعارف از پرتو مي راز نهاني دانست
  • üگوهر هر كس از اين لعل تواني دانست
  • üشرح مجموعه ، گل مرغ سرخ سحر داند و بس
  • üكه نه هر كو ورقي خواند معاني چيست
  • üاي كه در دفتر عقل آيت عشق آموزي
  • ü ترسم اين نكته بتحقيق نداني دانست.
  • üمجموعه گل منظور ذات مستجمع جميع كمالات (يعني ذات حق ) است و بيت آخرش هم به بوعلي سينا است كه در آخر اشارات ، سخن از عشق گفته است و ديگر اساسآ انسان و انسانيت عبارت ميشود از « عشق » و عقل به دليل اينكه پاي بند است و عقال است ، بكلي محكوم مي شود و از آن طرف ارزش ديگري مي آيد و مي گويد : اين عرفاء چيست ، همه شان خرافات است اينها حرفهاي يك مجنون است و شخصي مثل بوعلي گاهي سخنان عرفا ء را اشبه به خيال ناميده و مي گويد « با مركب عقل بايد جلو رفت».
  • üارزشهاي ديگري نيز از قبيل عدالت ، حكمت ، آزادي ، محبت ، قدرت ، زهد و … در جامعه وجود دارد اما به راستي انسان كامل كيست ؟ آن كه فقط بايد محض است ؟ آن كه فقط زاهد محض است ؟ آنكه عاشق محض است ؟ آنكه عاقل محض است ؟ كداميك از اينها ؟   بايد گفت كه هيچ از اينها انسان كامل نيستند ، انسان كامل كسي است كه همه اين ارزشها به حد اعلا ء و به طور هماهنگ در او رشد كرده باشد. و مي توان گفت مولود كعبه علي ( ع ) چين شخصيتي است . }14

ارجاعات فصل 1

1- صمدي افشار، غلام حسين ، فرهنگ زبان فارسي امروز ، چاپ اوّل1370-چاپ سهند،موسسه نشر كلمه 

2-مطهري ، مرتضي ، انسان كامل ، ديماه 1362 ، ص9

3-صالح ، صبحي ، نهج البلاغه ، خطبه 198

4-قرآن مجيد ، سوره شمس ، آيه 2

5-انسان كامل ، ص12

6-مطهري ، مرتضي ، تكامل اجتماعي انسان ، چاپ هفتم پائيز 1372 ، انتشارات صدرا

7-سفينه البحار ، ج2 ، ص 71  و اثبات الهداه ، ج5 ، ص39

8-انسان كامل ، ص18

 9-علل الشرايع ، باب 6 ، ص4  و  الوسائل ، ج11 ، ح2 ، ص164

10-مثنوي ، صفحه 316

11-قرآن مجيد ، سوره انسان ، آيه 2

12-همان ، آيه 3

13-همان، سوره بقره ، آيه 124

14-انسان كامل ، ص26

فصل2

نظر اسلام و مكاتب مختلف در مورد كمال انسان

  • üقسمت اوّل
  • üضرورت شناخت انسان كامل
  • üشناخت ((انسان كامل)) با اصطلاح قدماء و ((انسان ايده ال)) به اصطلاه امروز بسيار ضرضوري خواهد بود چرا كه تربيت و اخلاق ، در هر مكتبي بر اساس شناخت انسان كامل و انسان ايده ال در آن مكتب خواهد بود.
  • üبراي آن كه نظر انسان را در مورد انسان كامل بدانيم ناچاريم مكاتب مختلفي كه در اين زمينه وجود دارد را بررسي كنيم ، البته روي دو مورد كه در جامعه ما تاثير بسزايي داشته اند بيشتر تاكيد خواهيم كرد و باز البته نظر اسلام را در مورد هر يك به تشريح بيان خواهيم كرد. }1
  • üقسمت دوّم
  • üمكتب عقليون
  • üبه عقيدة فلاسفه قديم اساسا جمهر انسان همان عقل انسان است ، «من» واقعي انسان همان عقل انسان است همچنانكه بدن انسان جزء شخصيّت انسان نيست ، قوا و استعدادهاي روحي و رواني مختلفي كه انسان دارد هيچكدام جزء سخصيت واقعي انسان نيستند ، شخصيت واقعي انسان همان نيرويي است كه فكر مي كند و در يك جمله انسان كامل كسي است كه در فكر كردن به حدّ كما رسيده است .
  • üاز ديگر مواردي كه در اين مكتب مرد توجه است اين كه عقل نيرويي است كه توانائي دارد تا جهان را آن چنانكه هست كشف و درك كند ، واقعيت جهان را آنچنان كه هست در خود منعكس كند و آئينه ايست كه صورت جهان را در خود مي تواند صحيح و درست منعكس كند .
  • üحكماي اسلامي هم اين نظر دارند و معتقد هستند كه ايمان اسلامي ، يعني شناخت جهان بطوركلي آنچنان كه هست ، شناخت نظام جهان و شناخت اينكه جهان به چه نقطه اي
  • üبر مي گردد؟؟؟
  • üاولين مكتبي كه با اين مكتب مبارزه كرده است و ضدّ اين مكتب بوده است مكتب «اشراقيون» و «مكتب عرفاء» يا همان مكتب اهل عشق است.و ديگر مكتب «اهل حديث» است ، اخباريون و اهل حديث هم عقل و آن همه ارزش هاي فراواني را كه دارد انكار كرده اند ، كه در مورد اين مكاتب جداگانه بحث خواهيم كرد.
  • üاما از ديگر موارد بسيار مهم در رابطه با عقل مسئله سندييت و حجيّت عقل است .
  • üيعني ميخواهيم بدانيم از نظر اسلام عقل قابل استناد است يا نه ؟
  • üاول اينكه قرآن دائما از تعقّل سخن مي گويد ، ديگر اينكه در اخبار احاديث آنقدر براي عقل اصالت و اهمييت شدهان كه وقتي كتب حديث را باز مي كنيد اولين «كتاب العقل» است و در واقع احاديث شيعه از تا آخر به حمايت از عقل بر خواسته اند .
  • üموسي بن جعفر سلام الله عليه تعبيري دارند فوق العاده عجيب مي فرمايند:
  • ü{خدا دو پيغمبر دارد ، يكي پيامبر بيروني كه انسان بوده اند و مردم را به يكتا پرستي دعوت كرده اند و ديگري پيامبر دروني كه همانا عقل انسان است .}2
  • üو در نهايت چند تعبير از ديگر تعابيري كه در مكتب ما در مورد عقل گفته شده را مي اورم:
  • ü(( خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است ))
  • ü(( خوردن عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است ))
  • ü(( سكوت و سكون عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است )) 
  • ü(( خدا هيچ پيامبري را مبعوث نكرد مگر آنكه اول عقل ايشان را به حد كمال رساند)).}3
  • üقسمت سوّم
  • üانسان كامل از ديدگاه عرفان و تصوف
  • üانسان كامل از ديدگاه اين عدّه « عرفاء » اهمييت بيشتري براي ما خواهد داشت زيرا مكتب عرفان و تصوف نظر خود را در مورد انسان كامل در ميان مردم بسط داده است چه به نثر و چه به نظم . عرفاء برخلاف عقليون موفق شده اند از راه احساسات و با استفاده از ابزاري مثل شعر در ميان مردم نفوذ پيدا كنند.
  • üدر اين مكتب عرفاء «من» واقعي انسان را عقل انسان و فكر انسان نميدانند بلكه عقل و فكر را به منزله يك ابزار مي دانند و من حقيقي هر كسي را آن چيزي ميدانند كه از او به « دل » تعبير مي كنند البته شكي نيست كه دلي كه يك نفر عارف مي گويد مقصود اين دل گوشتي كه در طرف چپ انسان قرار دارد نيست بلكه دل يعني آن مركز احساس در انسان يا همان مركز خواست در انسان نه مركز فكر در انسان .
  • üعارف براي احساس و براي عشق كه قويترين احساس در انسان است ارزش و اهميت زيادي قائل است و البته عشقي كه عارف مي گويد از عشقهاي روزنامه اي ما جداست و تفاوت دارد عشقهاي كه عارف مي گويد از عشقهاي روزنامه اي ما جداست و تفاوت دارد عشقهاي روزنامه اي عشقهاي جنسي است ، عشق عارف عشقي است كه اولا در انسان اوج مي گيرد تا به خدا برسد ، معشوق حقيقي عارف خدا است وتازه عشقي كه عارف ميگويد منحصر به انسان نيست عارف معتقد است كه عشق در همه موجودات سريان دارد .
  • üتا جائي كه مولوي مي گويد :
  • ü{ عشق بحري است آسمان بر وي كفي چون زليخا در هواي يوسفي }4
  • üيا حافظ مي گويد 
  • üما در اين در نه پي حشمت و جاه آمده ايم
  • üاز بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
  • üرهرو منزل عشقيم زسر حد عدم
  • üتا به اقليم وجود اين همه راه آمده اي
  • üاين بيت حافظ بر گرفته از ترجمه جمله اي است از صحيفه سجاديه كه پس از حمد و ثنا ميفرمايند :{ (( إبتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم علي مشيّته اختراعا ثمّ سلك بهم طريق ارادته و بعثهم سبيل محبته )) }5
  • ü« خدا عالم را از عدم آفريد و ابداء كرد ( ابداء يعني از روي نمونه ديگري نبوده است ) بعد آنها را در راه محبت خودش بر انگيخت ».
  • üاما از مواردي كه در انسان كامل عرفان هست ولي اسلام آن را تاييد نمي كند اين است كه :
  • üدر عرفان فقط درون گرائي است يعني برون گرائي در آن خيلي تحت الشعاع قرار گرفته است ، جنبه فردي در آن زياد است ، جنبه اجتماعي يا بايستي بگوييم محو شده است و يا بايد بگوييم كمرنگ است ، انسان كامل عرفان ديگر انسان اجتماعي نيست ، انساني است كه فقط سر در گريبان خودش دارد و بس .
  • üقسمت آخر:
  • üمكاتب ديگري در زمينه كمال انسان در طول تاريخ وجود داشته اند كه فقط نام تعدادي را ذكر ميكنيم :
  • üمكتب قدرت – مكتب ضعف – مكتب محبت و معرفت – مكتب برخورداري و……}6

üارجاعات فصل 2

1-انسان كامل ، ص 119

2-اصول كافي ، ج1 ، كتاب العقل و الجهل روايت 10 – بحار جلد 61 ص 313 مقدمه جامع احاديث الشيعه ، جلد 1

3-انسان كامل ، ص 124

4-مثنوي ، ص 520

5-صحيفهء سجاديه ، دعاي اول

6-انسان كامل ، ص 138

فصل 3

  • üنظر اسلام ومكاتب مختلف در مورد آفرينش جهان و انسان
  • üقسمت اوّل
  • üآفرينش جهان
  • ü قبل از اينكه وارد بحث انسان شويم مي خواهيم نظرتان را به طور مختصر به عقايد مختلفي كه در مورد آفرينش جهان هستي وجود دارد جلب كنم :
  • üفلسفه و فيلسوفان :
  • üنظر فيلسوفان درباره ء آفرينش به دو بخش بزرگ تقسيم مي شود :
  • üماديون (ماترياليستها) كه نظرات آنها بيشتر مبتني بر مطالعات و تحقيقات علمي و تجربي است و اكثرا ماده را ازلي و ابدي مي شناسند . بعبارتي ديگر چون آنها بيشتر كوشش خود را متوجه جهان محسوس مي كنند و به نيروي غير از نيروهاي طبيعي قائل نيستند ، راجع به آفرينش تاكنون نتوانسته اند يا نخواسته اند نظري جامع ابزار دارند .
  • üاصحاب معني كه اكثرا جهان را حادث و معلول و مخلوق مي دانند . اينان با آنكه اصولا در كليات همفكرند نظرهاي كماپيش متفاوتي ، در اين باره ابزار داشته اند . كه به سه نظريه مهم زير مي توان اشاره كرد :
  • üنظريه اساطيري كه مبناي عقلي استواري ندارند ، قابل ملاحضه است زيرا سنگ زير بناي افكار بعد محسوب مي شود .
  • üنظريات سنجيده اي كه از طرف حكيمان و انديشمندان در طول قرون ابزار شده است .
  • üنظرياتي كه در كتب ديني در اين مورد آمده است.}1
  • üمصريان با سنگ و برداشت آنها از آفرينش
  • üطبق افسانه هاي مصري زمين توسط «شو» خداي مصريان از آسمان جدا شده و موجودات بوجود آمده است .}2
  • üبابليان و آفرينش :
  • üروايتهاي بابلي در جزئيات آفرينش انسان با يكديگر اختلاف دارند . ولي همه در اين مطلب يك كلا مند كه خداوند « انسان » را از يك تكه گل رس ساخت .
  • üبطور كلي در اين داستانها اين مطلب نيست كه آدمي در آغاز پيدايش در باغ و بهشتي زندگي مي كرده است ، برعكس در اين داستانها انسان بصورت موجودي معرفي شده است كه به ناداني و سادگي جانوران مي زيسته است .}3
  • üص 17 و 18 ( ويل دورانت ، تاريخ تمدن ، ص 357)
  • üتا آنگاه كه جانور سهمناكي بنام اواكس كه نيمي ماهي و نيمي فيلسوف بوده بروي ظاهر شده و دانشها و هنر سازي و اصول و مبادي حقوق و قانون را بدو آموخت . }4 ص 17 و18
  • üچينيان و آفرينش :
  • üدر چين باستان نيز مفهومي از خداي خالق مي يابيم . بنا به گزارش پارسايان چيني «پان كو » آدم نخستين پس از آنكه هجده هزار سال رنج كشيد ، توانست 229000 ق.م به جهان «هستي» بخشد.
  • üدر آن خال كه كار مي كرد از نفسش «ابروباد» از آوازش «تندر» از اشكهايش «رودها» از گوشش «زمين» از مويش «سبزي و درخت» از استخوان «فلزات » از عرقش «باران» بوجود آمده و از حشراتي كه بر بدنش نشسته بودند «نوع انسان» زاده شد . }5   ص 19و98        (ويل دورانت ، تاريخ تمدن كتاب اول ، بخش 3 ص 189)
  • üايرانيان باستان و آفرينش :
  • üدر داستانهاي آفرينش ايراني و قلمودي هر دو چنان آمده است كه خدا در آغاز آفرينش موجود دو جنسي ـ يعني زن و مردي كه از پشت مانند دو قلوهاي «سيامي » بيكديگر چسبيده بودند . آفريده و بعد آن دو را از هم جدا كرد. }6 ص 29

زرتشت خلق جهان را به دو اصل زير نسبت داده است :

  • روشنايي (اهورا مزدا )
  • تاريكي (اهريمن ) اين در همواره در جلا دند و نوبت شكست و پيروزي هر زمان نصيب يكي از آنها خواهد شد .

زرتشت به اقتضاي دو گرايي خود ، تمام واقعيت را به دو بخش كرده است  :

  • هستي يا تمام آفريده هاي خوب كه از كوشش خلاق روح نيكخواه پديد مي آيد.
  • نيستي يا مجموع آفريده هاي بد كه از روح بد پسند مي زايد .

پاورقي ( البته نظر زرتشت در اينجا از نيستي «لاوجود» افلاطون نيست . در نظر او تمام صورتهاي وجودي كه از روح ظلمت زاده مي شوند «نيست» بشمار مي ‎آيند.}7

               ( اقبال   لا هوري  ، سير فلسفه در ايران ، پيشين ، ص 10-9)

بنا به توجيه استاد پور داوود براي اينكه اين خداوند مورد تعرض قرار نگيرد و از جهت خلق بديها ملا هت نشود ، ذات او را از آفريدن بديها مبري دانسته اند ، و خلق آنها را به خرد خبيث يا «اهريمن » نسبت داده اند .  }8  ص 30 و 31

عقايد فلسفي يونانيان دربارهء آفرينش :

فيلسوفان و نظريه پردازان يونان نظرهاي مختلفي درباره ء آفرينش جهان هستي داده اند . آناكسي ماندروس اصل موجودات را آپيرون يعني چيزي نا متعين ، نا متشكل ، بي پايان ، بي آغاز ، بي انجام ، جاويد و جامع اضداد ، مي داند .}9 ص 41

   آناكسي مه نس هو را ماده المواد مي دانست ، و قبض بسط را موجد عناصر ديگر مي پنداشت …… اصل هستي عدد يا آتش است.  }10ص 41

فيثاغورث و فيثاغورثيان وجود را «عدد» ميدانند بنظر آنها امور نتيجه تركيب اعداد است . ص41

بنظر  هه راك لي توس اين جهان كه براي همه يكسان است هيچ يك از خدايان و يا انسانها آنرا نساخته اند ، بلكه هميشه بوده و خواهد بود .}11ص 44

بنظر ام پدوك لس عناصر چهارگانه قديم اند ، و جهان از تركيب عناصر پيدا شده است . كون و فساد كه بر اثر به هم پيوستن و جدايي عناصر حاصل مي شوند ، نتيجه مهر و كين است.}12ص46 (فروغي ، سير حكمت در اروپا ، پيشين ، ج 1 ، ص7-6)

بنظر دي موك ريتوس جهان از ذرات بيشمار تشكيل شده كه يك جنسند و تفاوت و تنوع آنها نسبت به هم است . و وجودشان ابدي است و ارواح و ارباب انواع نيز از اين ذرات كوچك بنظر كسي نوفاس آفرينده و محرك جهان « خدا» است . خدا ازلي ، ابدي ، بي تغيير ، دانا، توانا، ساكن و بي نياز از حركت است.   }13  ص 46و47( فروغي ، سير حكمت در اروپا ، ج 1 ص 10)

پارمني دس به وجود قبات و سكون معتقد است . بنظر او وجود بي آغاز ، بي انجام ، واقعه پيوسته ، ازلي قائم است . }14   ص 47 

  • üو بر اين عقيده چنين استدلال مي كند :
  • üاگر وجود آغاز داشته باشد يا از وجود است يا از عدم .اگر از وجود است زاده خود اوست و حادث نيست . بديهي است كه پيدايش وجود از طرف عدم مورد پسند عقل نخواهد بود .انجام نيز تغيير پذيز نيست ،زيرا انتقال يا از وجود عدم است به ترتيب مذكور }15…صفحه 47
  • üبنظر سقراط عالم مانند انسان داراي قوه اي است . نظام آن داراي ترتيب نيست ،هر امري غايتي دارد . ذات خداوند غايت وجود جهان است ،پس تصادف و اتفاق درست نيست . }16(صفحه 48)
  • ü(فروغي ،سير حكمت در اروپا ،پيشين ،ج1 ،ص 8)
  • üافلاطون درباره نوعي از نيكي يا خير به عنوان منبع وجود بحث مي كند ولي اين منبع را عامل به وجود آمدن جهان نمي شمارد .}17 ص49
  • üارسطو بررسي اين موضوع را از حركت آغاز مي كند در نظر او حركت مبدئي دارد محركي نخستين كه خود محرك نيز بايد وجود داشته باشد و اين محرك بايد داراي صفات زير باشد .
  • ü1ـ جسماني و مركب نيست.
  • ü2ـ بدون مكان است .
  • ü3ـ جنس ندارد .
  • ü4ـ داراي عواطف و احساسات نيست .
  • ü5ـ بدون تغيير و كامل و ازلي است .
  • ü6ـ آفريننده نيست ، بلكه محرك است . }18 صفحه 50ـ49
  • üاپي كورس چنين مي گويد كه عالم جسماني است و مركب از ذرات تجزيه نا پذير بي شماري است . اين ذرات قديم ، متحرك و دايمي اند ،روح هم تركيبي از ذرات است و پس از مرگ تن نابود ميشود
  • üدوره ء دوم ،دور شركت : }19 (فروغي ،سير حكمت در اروپا ،پيشين ،ج1، ص48ـ32)
  • üدر نظر فلوطين حقيقت يكي پيش نيست ، منشآ ء پيدايش همه اشيا ء است . به عبارتي ديگر او وحدت وجودي است . همهء موجودات فيضاني از مبداء مصور كل است . غايب وجود نيز بازگشت به اوست . وجود در اين مكتب مراحلي طي مي كند : 1- قوس نزولي كه عوالم روحاني و جسماني را در مي يابد.
  • ü2- قوس صعودي كه به ترتيب از حس و تعقل به اشراق و كشف و شهود مي رسد .}20
  • üصفحه 53
  • üفيلون نخستين حكيم يهودي است كه خلق موجود از معدوم را طرح مي كند و مكرر مي رياند جهان وجود از ذرات نا متناهي خدا نشأت گرفته است.
  • üبعقيدهء او خدا در همه جا هست و نيست و نسبت هر گونه صفتي به او اشتباه است، چون او را محدود مي سازد. خدا براي آفريدن جهان يا شكل دادن به ماده موجوداتي به عنوان واسطه بكار مي برد كه اهل اديان آنها را « فرشته » و يونانيان «دايمون» مي نامند.
  • üنظر يهوديان و مسيحيان در اين مورد ، متوجه كتاب مقدس است ، كه تأييدي بر خداي مستقل از جهان و منبع خلا ق همه چيز ، ديده مي شود. صفحه 55
  • üمفهوم آفرينش در مغرب زمين :
  • üفون سيس بي كن مي گويد : « ممكن است به تمام افسانه ها ايمان بياورم ، ولي نمي توانم بپذيرم كه جهان بدون شعور بنا شده است . اگر كسي بتواند سلسلهء علتها و معلولها را در كنار هم تصور كند ، به خدايي واحد و مشيت ازلي باور خواهد كرد. }21 (ويل دورانت،تاريخ فلسفه ،ترجمهء عباس ذرياب خويي، ص98-97)   صفحهء 68
  • üبنظر برك لي علت واقعي امور خداوند است … روح كلي كه خداوند است با ارواح ديگر يا مخلوقات به زبان مرتب و ثابتي سخن مي گويد، و حوادث طبيعي قوالب يا الفاظ آن هفاهيم اند، و ما به سبب دانش طبيعي بر آنها مسلط خواهيم شد ، و به كمك فلسفهء اولي مفاهيم و معاني آنها را درك مي كنيم .}21
  • ü(فروغي سير حكمت در اروپا ، پيشين ،جلد 2، ص 95-94) صفحه 71
  • üبه نظر كانت فضاي عالم در آغاز از مادهء متشابهي كه داراي نظم خاصي نبوده است،پر بوده ، ولي در نقاط كم و پيش تكائف و تراكم داشته است ، سپس هسته اي تشكيل داده است ، كه احتسام رقيق آن جمع شده است و به مقتضاي نيروي جذب و دفع خود به دوران افتاده است . صفحه 72
  • üبه نظر هگل خدا در جهان نيست، بلكه جهان در خدا است . او كل و حقيقت است. جهان تجلي است و جزء او است. }22 صفحه 73
  • ü(خدايار محبي ، بنياد دين و جامعه شناسي، تهران ، صفحه 76-75)
  • üنظر فيلسوفان روسي در منشآ آفرينش:
  • üبه نظر اكثر متفكران روسي با وجود اينكه عمر زمين و منظومه شمسي محدود است اما مواد تشكيل دهندهء آنها ازلي اند ، و اجسام زنده بتدريج از عناصر بي روح ، در نتيجه تكامل نوع انسان قدم به عرصه هستي نهاده است .}23 صفحه 79
  • ü(جان كلور مونسمان ، اثبات وجود خدا ، ص86 )
  • üسومريان و تكامل :
  • üدر حدود 2000 تا 25000 سال پيش از ميلاد مسيح در الواح بدست آمده از سومريان دربارهء انسان شناسي چنين بدست آمده است:
  • üدر آن زمان كه انسانها آفريده شدند ، از ناني كه خورده مي شود و لباسي كه در بر مي كنند ، كسي آگاهي نداشت . همه چهار دست و پا راه مي رفتند ، و مانند گوسفند با دهان خود علف مي خوردند و از گودالهاي آب رفع عطش مي كردند.}24
  • üصفحه 81
  • ü(مرتضي راوندي ، تاريخ اجتماعي ايران ، ج 1 –1347 ، ص 163 )
  • üنوين ترين تئوري در پيدايش منظومهء شمسي:
  • üبر طبق آخرين تحقيقاتي كه بوسيله ء كوپير واوري و فسنگ بعمل آمد از سال 1943 آخرين تئوري در اين زمينه بر اساس تشكيل منظومه ء شمسي از توده هاي گرد و غبار و گاز تدوين و گسترش يافت . بنا به اين تئوري مبداء پيدايش سيارات و ساير اجرام منظومه شمسي عبارت از توده ء ابري بوده كه از گرد و غبار و گز تشكيل گرديده ، و روزگاري اطراف خورشيد را احاطه كرده است .
  • üصفحه 82-81
  • üنتيجه : چنان كه در اين تحقيق مختصر ملا حظه گرديده از اسطوره ها گرفته با انديشه هاي متفكران باستان و تفكرات منظم فيلسوفان و تلا ش و كوشش و تحقيق علمي تجربي در پاسخ با اين سوءال كه :
  • üنخستين آفريننده ء اين جهان كي و چه بوده است؟
  • üبا صطلاح لنگ انداخته ، و هر كدام در پي اين تحقيق از قلمرو محدودي پا فرا تر نگذاشته اند.
  • üشايد هم زماني رسد كه انسان به اين آرزوي گذشتگان برسد . به هر حال اكنون ما با خيام هم صدا مي شويم و براي تسكين درد ناشي از نا كامي خود ، زمزمه مي كنيم.}25 صفحه 88
  • üاسرار ازل را نه تو داني و نه من وين حل معما نه تو خواني و نه من
  • üهست از پس پرده گفتگوي من و تو چون پرده بر افتد، نه تو ماني و نه من
  • üپيش از من و تو ليل و نهاري بوده است گردنده فلك نيز بكاري بوده است
  • üزنهار قدم به خاك آهسته نهي كان مردمك چشم نگاري بوده است
  • üآراء متشرعان و اصحاب حديث
  • üگروهي از مسلمانان صدر اسلام وقوع فعل را از فاعل قديم از طريق تولد و سبب ممكن ندانسته و عقيده دارند كه فعل او از طريق اختراع است . صفحهء 91
  • üگروهي بر عكس وقوع فعل را از چنين فاعلي بر سبيل تولد جايز ميدانند ، ولي وقوع اجسام را از چنين علتي با اين كيفيت قبول ندارند . صفحه ء  91
  • üگروهي از مسلمانان گفته اند خالق همواره يكي و عالم بوده است و اگر بگوييم خالق لم يزل است، اين بيان ته اين معني خواهد بود كه لم يزل خالق بوده است .}26 صفحهء 91
  • ü(ابوالحسن اشعري، الا سلامين ، مصر 1389 هـ ،ج 2 ،ص 29 )
  • üبعضي از مسلمانان خلق جهان را توسط خداوند در غير مكان و ايجاد آن را لا شئ از طريق او جايز شمرده اند .
  • üگروهي نيز يكي دست خدا را در آفرينش از پشت بسته اند به اين معني كه پانزدهمين فرقه از فرق غاليه بر اين عقيده اند كه خداوند تمام امور را به محمد سپرده ، و او  را بر آفرينش جهان توانا ساخته است .محمد نيز پس از اين تعويض خود جهان را بيافريد و آنرا تدبير كرد . و بدينگونه خداوند شئئ از اشيا ء جهان را نيافريده است إ برخي از اين گروه خالق جهان را علي مي دانند نه محمد .   }27   صفحهء  92
  • ü(مقالات الا سلامين ، ج 1 ،پيشين ، ص 88 )
  • üآراء اهل سنت و جماعت :
  • üاز نظر اهل سنت و جماعت تكوين نيز يكي از صفات ازلي خداوند است (مانند علم و قدرت و حيات و سمع و بصر و و مشيت و فعل و …) و آن عبارت است از ايجاد و تكوين تمام اجزاء جهان . رئويت حق نزد عقل جايز است . خدا خالق جميع بندگان است . با اين وصف بندگان خود داراي افعال اختيار ييند كه به ازاء نيك آنها پاداش و در مقابل بد آنها به كيفر خواهند رسيد . صفحه ء   92
  • üبه نظر فرقهء سنت و جماعت ، صفات خدا چون خود او قدرتمند ص 93
  • üاهل سنت خدا را در تصرف ملك خود «فعال ما يشاء» مي دانند و براي ذات خداوند صفات ازلي مانند : قدرت ، حيات ، سمع ، بصر ، و … اثبات كرده اند.}28
  • ü(شهرستاني ، ملل و نحل ، پيشين ، صفحه 18 )
  • üو در برخي از كتب آنها آمده است كه نخستين آفريده ء خداوند «روح محمدي » بود «اول ما خلق روحي» از خود محمد است . پس از آن تمام ارواح انسان را بيافريد ، و چهار هزار سال در جوار عاطفت ايزد متعال بودند و به نظر ايشان كرسي و هفت طبقه آسمان و هفت آشيانه زمين ساكنند و بي حركت . تمام اين موجودات را خداوند به نيروي رسا و قدرت كامل خود ، بدون ماده ء هيولي آفريده و چون روز رستاخيز فرا رسد ، آسمانها درنوردد و زمين را به زمين تبديل كند و سپهر و زمين را به نيستي برد ، خداوند تمام هستي را به تبعيت از وجود محمد پديد آورد .  }29 صفحه، 95
  • üيكي از اصول و عقايد اهل سنت و جماعت ايمان به « حدوث جهان » با اعراض و اجسامش مي باشد . ما سواي خداوند بنظر اينان « جهان » است . جز خدا و صفات ازلي او هر چه هست « مخلوق و مصنوع » او است . صانع جهان خود مخلوق و مصنوع نيست . او نه از جنس مجموع عالم و نه از جنس اجزاء آن است . اجزآ عالم دو قسمند:
  • üجواهر
  • üاعراض
  • üهر وجودي در حد ذات خود « جزء لا يتجزي » است . صفحه ء 96
  • üنظر برخي فرقه ها در مورد آفرينش :
  • üمذهب تشبيه:
  • üتشبيعيان خدا را به صفات نا سزا متصف كرده و به آنچه كه آفريده ء اوست از جواهر و اعراض نسبت كرده اند . صفحه ء 98
  • üمذهب تعطيل :
  • üتعطيليان ، منكر خدا شد، و صفات حق را نفي كرده اند.در عمد المعقد آمده است كه آنها عقيده دارند ، كه جهان راصانع نيست .
  • üمذهب جبر:
  • üجبريه اختيار فعل از بندگان بر داشته اند ،و آن را انكار كردند و افعال خود را به خداوند بستند.}30
  • ü(شهرستاني ، ملل و نحل پيشين ، صفحه ء 37 )
  • üمذهب قدر :
  • üقدريه خدايي خدا را به خود نسبت كرده اند و خود را خالق افعال خويش شمرده اند .
  • üمذهب رفض:
  • üرفضه در محبت علي اغراق كرده ، و شيخين را نا سزا گفته و هر كس كه غير علي را بعد از پيامبر بداند ، كافر مي دانند .
  • üمذهب نصب :
  • üبر عكس رفضيان در محبت شيخين فزودند و امام علي (ع) را نكوهش كرده و هر كه را كه به جز ابو بكر و عمر بعد از پيامبر بداند كافر دانند .
  • üبنظر شيعه اماميه تمام صفاتي را كه در مذهب سنت و جماعت آورده ايم به خداوند نسبت مي دهند . خدا را قادر بر ممكنات دانند . و محالات است ،صفات ذاتي خدا عين اويند . بندگان فاعل مختارند . كلام حق حادث است .}31 صفحه 100
  • ü(دبستان المذهب ، همان كتاب ، فصل عقايد شيعيان )
  • üآراء معتزليان و اشويان :
  • üمعتزله نيز خلق از هيچ را قبول دارند . به نظر آنها خدا خالق اجسام و اعراض است . برخي از آنها عقيده دارند كه خدا خالق ، اعراض نيست .گروهي هم متولدات را جزو اعراض مي دانند ،و معتقدند كه اعراض نياز به فاعل و خالق ندارند .}32 صفحه 101-100
  • ü(الفرق بين الفرق ، پيشين ، صفحه 95)
  • üنظر و اصحاب كمون و ظهور :
  • üنظر نظام و اصحاب كمون و ظهور ، منجر به اقرار به « قديم بودن اعراض » خواهد شد.بنظر نظام اگر خدا را ازلي بدانيم ، نمي توانيم به قديم بودنش اعتراف كنيم .
  • üصفحه 102
  • üفرقه حافظيه :
  • üبه عقيده ايشان اجسام پس از حدوث فاني نخواهند شد . به عبارت ديگر ابدي اند . فرقه كراميه :
  • üبه نظر كراميه نخستين آفريده ء خدا جسمي است زنده ، كه « يصح منه الا عتبار » .
  • üبه گمان اينان اگر خدا در آغاز آفرينش «جماد» را آفريده باشد ، نمي توانيم حكيم باشد.}33 صفحه 103
  • ü(الفرق بين الفرق ، پيشين ، صفحه 209-207)
  • üاصحاب تناسخ:
  • üبه نظر ايشان خداوند همه مخلوقات را يكجا و يك مرتبه آفريده است . صفحه 106
  • üفرقه حافظيه :
  • üبراي جهان به دو خالق عقيده داشته اند :
  • üيكي قديم است ، و اين قديم خداوند جهان است . }34 صفحه 107-106
  • ü(الفرق بين الفرق ، پيشين ، صفحه 260 ،ملل نحل شهريتاني ،پيشين ،ص 27)
  • üدومين مخلوق است و آن « عيسي بن مريم » است . خداي دوم « مسيح در آخرت از بندگان حساب مي كشد ، او فرزند خداوند است ، و او همان خدايي است كه آدم را چون خود بيافريد .
  • üفرقه باطنيه:
  • üبزرگان باطنيه اعتقاد دارند كه خداوند نخست « نفس » را بيافريد ، پس خداوند خود در مرحله نخست قرار دارد و نفس در مرحله دوم است ، و اينها هر دو مدبر اين جهان اند .
  • üاين اظهار مي دارند اگر ما داراي خدايي قديم هستيم و او بي نياز از هر چيز است ، او را ركوع و سجود و طواف فايده اي نخواهد بود .و هر گاه اين اعمال را از بندگان بپذيرد ، بنده از توحيد خداوندش منطقع شده ، و زنديق و منكر خواهد شد. }35 ص 107
  • ü(الفرق بين الفرق ، پيشين ، صفحه 260)
  • üفرقه اسماعيليه :
  • üبه نظر ايشان نمي توان خدا را به قديم و حادث توصيف كرد ، بلكه امر خداوند و كلمه او قديم اند ، و خلق و فطرتش حادث اند . ص 108
  • üفرقه منصوريه :
  • üبه نظر فرقه منصوريه ، نخستين مخلوق خداوند « عيسي » و بعد « علي » بود.}36 ص109
  • ü( ابو سعيد بن نشو ان الحميري ، الحور العين ، پيشين ، صفحه 169 )
  • üنتيجه:
  • üتوجه هيچ كدام از فرق و مذاهب اسلامي و مساله آفرينش و نظام خلقت ، به طور صريح مبتني بر اساس علمي فلسفي يا نظامي عقلي ، نبوده و آنچه كه گفته و اظهار كرده اند ، در مرحله ء نخست با اتكا به نقليات از جمله قران كريم و احاديث نبوي آنهم با تعبير خاصي بوده است ، و در مرحله دوم بيان آنها در اين مورد آميزه اي از افكار و عقايد گروههاي مذهبي يا ديني سلف چون دهريه با تعابير خاصي كه خود از قران و گفتار پيامبر خدا داشته اند ، مي باشد.
  • üقست دوّم
  • üآفرينش انسان

حال كه با عقايد مختلف در مورد آفرينش جهان هستي آشنا شديم به فرضيه هاي علمي و عقايدي كه در مورد آفرينش انسان وجود دارد مي پردازيم .

تحول انواع و ثبوت انواع :

نظريه ء « تحول انواع » كه تا چندي پيش در محافل علمي محل گفتگوي دانشمندان بود ، نظريه ء نو ظهوري نيست و بلكه سابقه ء تاريخي دارد و ريشه ء آن در طول زمان در كلمات بعضي از دانشمندان علوم طبيعي ديده مي شود .

نظريه از قديم ترين زمانها ، از زماني كه انسان در خلقت عجيب خود و اسرار موجودات ديگر دقيق مي گردد و تنوع و توليد مثل آنها را پيدا مي كرديد پيدا شده كه يكي را تحول انواع يا ترانسفورميسم و ديگري را مخالف با تحول انواع است ، ثبوت انواع يا فيكسيسم مي نامند .

در گذشته اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان طرفدار عقيده   ب ام بودند يعني معتقد بودند كه هر يك از انواع جانداران ( اسب و شتر و كبوتر و انسان و …   ) خلقت مستقلي داشته و از موجودات ديگر نشر و ارتقاء نيافته اند .

  • ü پشتيبان اين نظريه ديدار و مشاهده ء نحوه ء بوجود آمدن حيوانات و نباتات در اطراف محيط زندگاني بوده ، به اين ترتيب كه انسان وقتي دقت در توليد مثل جانداران كرده چنين احساس كرده است كه هميشه از انسان ، انسان و از اسب ، اسب و خلاصه از هر نوع جاندار همان نوع جاندار توليد مي شود و اين نتيجه ء را به همه جانداران چه در حوزهء ديد او باشد يا نباشد تعميم داده و قانون ثبوت انواع را نتيجه گرفته است يعني هر موجودي خلقت مستقل به خود را دارد و در يك نوع خاص تحول صورت نمي گيرد .
  • ü اين نظريه از قديم الا يام تا حدود نيمه ء قرن 18 مورد قبول اغلب متفكين جهان بود يعني « انواع و اصناف موجودات را مي ديدند و چنين ميدانستند كه خداوند قالبهايي براي انواع موجودات ساخته و آنها را همين قسم خلق كرده است و از آن پس تغييري در احوال آنها نداده است »}37
  • üاولين كسي كه نظريه ثبوت را بر پايه هاي علمي استوار كرد « جان  ري    » – 1704-1628    گياه شناس انگليسي است ؛ بعد از وي دانشمند سوئدي به نام «  لينه » اين طرز تفكر جان را تعقيب كرد و كسي كه با ظهور خود اين نظريه را به لوح قدرت رساند كوويه دانشمند معروف فرانسوي است    (1833-1762
  • ü . و اما نظر تحول انواع، طبق فرضيه ء تحول ، تمام جانداران به يك يا چند نوع محدود كه تحت عوامل و شرايط زيادي در طول زمان بسيار طولاني بصورت انواع مختلف كنوني در آمده است بر مي گردد يعني جانداران فعلي هميشه بصورتهاي فعلي نبوده ، بلكه از يك موجود ساده كه در اثر اجتماع شرايط و علل مختلف تغيير شكل داده ، بصورتهاي كنوني در آمده اند.
  • ü اين فرظيه از نيمه ، قرن هيجدهم كم كم مورد توجه دانشمندان علوم طبيعي واقع شد و با مشاهده ء تغييرات زياد جانداران و آشنايي با احوال جانوران گوناگون كم كم براي بعضي از دانشمندان اين نظريه پيش آمد كه شايد هم اكنون نيز در انواع و اصناف جانداران تغييري رخ مي دهد و از نوعي به نوع ديگر متحول مي شوند.
  • ü بعضي از متفكرين از قديمترين ايام جسته و گريخته نظرياتي مختلف ثبوت انواع ابزار كرده اند چنانكه در يونان قديم دانشمندان طرفدار مكتب ايوني چنين مي پندارند كه موجودات عمومآ از ماده ء بيجان تكوين يافته اند و پس از تحمل يك سلسله تغييرات بشكل هيآت كنوني در آمده اند . من جمله ء اين دانشمندان مي توان انكسيمند روس (610-547    هـ ق   )  و استادش طالس ملطي  (548-640 هـ ق) انباد قلس ، ديو يد جانس  (413-323 هـ  ق  ) و لو كرسيوس رومي  ( كه در نيمه اول قبل از ميلاد ميزيسته  ) را نام برد .
  • ü اما بايد دانست چون اولآ كلمات آن بطور مشروح در دسترس نيست و ثانيآ گفته هاي آنان بيشتربر اساس  حدس و گمان بوده تا اينكه پايه هاي علمي داشته باشد ، گفته هايشان در طي ساليان در اعماق فكر مدفون شده بود ، تا  اينكه در قرن 18 ميلادي دانشمندان چون بوفون طبيعي دان فرانسوي   ( 1782-1708  ) و لا مارك جانور شناس فرانسوي شاگرد بو فون اين نظريه را از صورت سادهء خود بيرون آورده و تغييرات اساسي در آن داده و آن را بر پايه و اساس علمي قرار داده اند .
  • ü اما از آنجايي كه لا مارك با دانشمند سر سختي چون كوويه كه افكار دانشمندان آن زمان را تسخير كرده بود و مواجه شد نتوانست كاري از پيش ببرد تا اينكه داروين ظهور كرد .
  • üداروين كه در نيمه ء ام قرن نوزده ميزيسته با بيان نظريهء معروف خود در تآييد نظريه لا مارك يعني تحول انواع ، توازن را بشدت به نفع تحول بر هم زد ، طوري كه رد پاي داروينيسم در همه ء محافل علمي و مذهبي قابل رئويت بود.
  • ü بخش 2 : لا ماركسيسم و نئو لا ماركسيسم :
  • ü عده اي از دانشمندان به پيروي از لا مارك (1829-1774  )جانور شناس معروف فرانسوي عامل اصلي تغييرات حاصله در بدن جانداران را ، تغيير شرائط محيط زندگي، و اراده مخصوص دروني بسازش با محيط مي دانستند ، براي اينكه فرضيه بخوبي روشن شود عقايد و نظريات لا مارك را در ذيل خلا صه مي كنيم :
  • ü لا مارك جانور شناس فرانسوي نخستين كسي است كه فرضيه تحول را بر پايه ء علمي قرار داد . وي در سال 1809 كتابي به نام « فلسفهء حيوان شناسي » منتشر ساخت و نظريات خود را در آنجا با دلايلي اثبات كرد ، و عمده دليل وي دربارهء مسئله تحول ، مشابهتهاي بعضي از جانداران با يكديگر مي باشد .
  • ü لا مارك عقيده دارد كه جانداران مختلف روي زمين از يك جانور ساده تك سلولي پيدا شده و در نهاد تمام جانداران « ميل به تكامل » بوديعه گزارده شده است . لا مارك در تكامل موجودات ، عواملي از قبيل : استعمال و عدم استعمال اعضا، – طرز تغذيه – شرائط محيط از قبيل آب و هوا و محل زندگي و مسكن را نيز موثر و سهيم دانسته است .
  • ü وي عقيده دارد كه هنگامي كه شرائط زندگي تغيير مي كند احتياجات تازه و حوائج جديدي را پديد مي آورد ، جانداري كه در شرائط تازه اي واقع شده است اگر به اين نيازمنديها لباس عمل نپوشاند محكوم به مرگ و نيستي است .
  • ü لا مارك براي اثبات فرضيه ء خود مثالهايي را مي آورد ، وي عقيده دارد كه نسل « زرافه » در مراحل اوليه بصورت گوزن بوده و بر اثر تغيير در شرائط زيست محيطي مجبور به تغذيه از برگ درختان شده و چون هنگام تغذيه كردن خود را بلند مي كرده در طول ميليونها سال اين حيوان به شكل زرافه در آمده است ، همچنين درباره ء حيوانات دريايي عقيده دارد ، چون حيوانات دريايي احتياج زيادي به چشم ندارند و در ضمن به حسن  « لا مسه »  زياد احتياج دارند ، عضو حساس يعني چشم ، در اثر عدم استعمال رو به ضعف و تحليل گذارده و ليكن زوايدي در اطراف بدن بمنظور تشخيص آنچه در اطراف آ نها وجود دارد ، پيدا شده است .

پيرو نظريه ء لا مارك ، نظريات ديگري پيدا شده اند ، كه  يكي از آنها نئو لا ماركسيسم است . سر دسته طرفداران اين نظريه « گوپ » طبيعي دان آمريكايي بود ، تنها وجه اختلاف لا ماركسيسم و نئو لا ماركسيسم در مورد « اراده و تمايل جانداران براي تغيير شكل » بود . به اين ترتيب  كه نئو لا ماركسيسم مسآله تحت تآثير بودن شكل جانداران توسط اراده و تمايل جاندار به تغيير شكل را كاملآ رد مي كند.}38

  • üقسمت سوّم
  • üمختصري از داروين
  • üاز مرگ لا مارك پيش از 30 سال نگذشته بود كه داروين جانور شناس معروف انگليسي نظريهء تحول انواع را بر پايه هاي جديدي استوار و به به عالم عرضه نمود. از يك طرف عده اي از دانشمندان طبيعي فرضيه ثبوت انواع را با مطا لعات خود موافق نمي يافتند و از طرف ديگر خرافات كليسا و حاميان آئين تحريف شدهء مسيح (ع ) آنان را راضي و قانع نمي كرد . اين عامل ها سبب شد كه نظريه داروين يشتر بتواند در افكار رسوخ كند و با استقبال زيادي از طرف دانشمندان علوم طبيعي مواجه گردد . اما از آنجا كه حوادث زندگاني داروين بطور كلي بيو گرافي ايشان در تكوين عقايد وي بي تاءثير نبوده لذا شرح مختصري از زندگي داروين را در اينجا مي آوريم :
  • üچارلز داروين در 12 سال 1809 در شهر كوچكي به نام « شروز بري » در انگلستان پا به عرصه ء وجود گذارد ، يعني ، درست در همان سالي كه لا مارك عقايد طبيعي خود را طي نطقي انتشار داد ، ديده به جهان گشود .
  • üاو بعد از وفات مادرش در هشت سالگي مدت 7 سال در مدرسه شبانه روزي دكتر بولتر بتحصيلات مقدماتي مشغول شد و از همان سن كوچكي علا قهء زيادي به جمع آوري «گياهان » و خشك كردن  « جانوران و حشرات » داشت و فكرش در همان وادي ها اسير مينمود علا قهء زيادي بشكار نشان مي داد و رويهمرفته اعمال او در اوان طفوليتش در اطراف جانوران و گياهان مختلف دور مي زد .
  • üاو علا قهء زيادي بتحصيل علوم نداشت و با انجام كارهاي كودكانه سبب دلتنگي پدرش را كه مرد صاحب نفوذي بود فراهم مي كرد .
  • üپدرش ( بنا به نقل خود داروين در شرح زندگاني خود ) با مشاهدهء بازيگوشي هاي زياد وي و عدم علا قه اش بتحصيل كرارآ ميگفت  « تو فقط در فكر شكار و بازي با سگان و بدام انداختن موشها هستي ، تو ننگ خود و خانوادهء خود خواهي شد »إ
  • üپدرش بعد از ياءس از ادامه تحصيلا ت او در مدرسه ء شبانه روزي دكتر بولتر ، او را روانه ء دانشگاه اديمبر مي سازد تا تحصيل علم پزشكي بنمايد ……
  • üولي علاقه وي در دانشگاه اديمبر نيز با ديدن عمليات جراحي در بيمارستان آن ، كمتر شد. اما در ضمن ادامهء تحصيلات خود در دانشگاه بمطا لعهء جانوران دريايي مشغول ميگردد و در جلسات انجمن دانشمندان حاضر و با رئيس مورهء علوم طبيعي، آشنا و با وي دوست مي شود .
  • üپدرش چون دانشگاه را نيز درباره وي بي فايده تشخيص مي دهد زيرا پسرش علا قه بعلم پزشكي نمي داد ، او را بدانشگاه « علوم الهي » مي فرستد تا كشيش از آب در آيدإ وي به دانشگاه «كمبريج » وارد مي شود.
  • üو در اواخر مدت سه سال دورهء دانشكده با پروفسور « هنسلو » معلم گياه شناس كبريج آشنا مي شود و با وي طرح دوستي مي ريزد و داروين در اثر دوستي با او و با استفاده از فكر وي و كمك هاي معنوي وي ، موقعيت خود را تكميل و بواسطهء اين معلم با طبيعي دانهاي ديگر آشنا و با آنها بگردش هاي علمي ميرفت تا اينكه در اواخر تحصيلش در دانشكده مزبور بعنوان يك طبيعي دان  ، با كشتي سلطنتي «بيگل » مسافرت پنجساله خود را آغاز مي كند .
  • üاين مسافرت بنا به پيشنهاد پرو فسور «هنسلو» فراهم مي شود .
  • üكشتي بيگل روز 12 دسامبر «سال 1831» از ساحل انگلستان مسافرت خود را آغاز مي كند و جوان 22 ساله را نيز با خود مي برد . داروين در مسافرت پنجساله خود از كشورها و جزاير و مناطق مختلف ديدن كرده ، نمونه هائي از جانوران و گياهان را در بلا د مختلف جمع نموده ، و دربارهء تحولا ت و تغييرات آنها يادداشت هايي برداشت.
  • üمهمترين موضوعي كه بنا ء فكر او را كه در اوائل مسافرت مايل بثبوت انواع بود فرو ريخت ، مشاهدهء فسيل ها يا سنگواره ها ( جانوراني كه بمرور زمان تبديل به سنگ شده اند ) و شباهت هاي كم و پيش جانوران بهمديگر بود كه جزئيات آنها را دقيقآ ضبط كرده بود .
  • üانتشار كتاب اصل انواع :
  • üداروين پس از پنجسال جهانگردي سر انجام در 14 اكتبر «1836 » با همان كشتي قدم بساحل انگلستان گذارد اما تنها نيامد بلكه با يك سلسله يادداشتها و افكار تازه اي قدم بساحل گذارد .
  • üاين مسافرت ذوق و علا قه خاصي در وي دميده بود زيرا با اشتياق فوق العاده اي دنبال مطالعات خود را گرفت و غرق در يادداشت هاي خود گرديد و به تنظيم و استنتاج از آنها مشغول گرديد تا اينكه خلا صهء نظريات و عقايد خود را در كتاب بنياد انواع ( اصل انواع ) در سال 1895 منتشر ساخت ولي با مخالفت جمعي از دانشمندان طبيعي و دستگاه كليسا رو برو گرديد و مبارزه علني بين طرفداران داروين و مخالفين او مخصوصآ حاميان كليسا در گرفت ، كشيشان و طرفداران آنها شديدآ بطرفداران عقيده « اشتياق انسان از ميمون » حمله كردند و داروين با مخالفت كليسا در سال 1871 كتاب انسان را منتشر ساخت واين انتشار خشم آنانرا بيشتر دامن زد.
  • üقسمت چهارم
  • üداروينيسم
  • üداروين فرضيه تكامل انواع و تغيير آنها را روي چهار اصل كه ذيلآ توضيح داده ميشود ، قرار داده است :
  • üسازش با محيط يا قابليت تغيير يعني در اعضا ء موجودات زنده ( حيوان و گياه) در طول زندگاني آنها تغييرتي حاصل مي شود ، البته اين تغييرات در اثر تغيير شرائط و علل زيادي صورت مي گيرد .
  • ü وراثت ـ تغييرات جزئي در اعضاء بدن جانداران بمرور زمان از طريق وراثت از نسلي به نسل ديگر منتقل مي گردد و اجتماع اين تغييرات نا چيز در نسلهاي متعدد بالاخره سرچشمه تغييرات كلي مي گردد و انواع تازه اي كه با انواع ثابق فرق دارد بوجود مي آيد .
  • üتنازع بقاء ـ جانداران در توليد مثل به اندازه اي سريع هستند كه اگر مانعي در زندگي طبيعي آنها پيدا نشود ، افزايش نا محدودي پيدا مي كنند . روي اين حساب كه تعداد موجودات بطور سرسام آوري افزايش مي يابد و در مقابل آن ، مواد غذايي بسيار كم است ، تنازع و كشمكش عجيبي در ميان آنها رخ مي دهد و اين يك امر طبيعي و غير قابل احتراز است .
  • üانتخاب طبيعي ـ در اين مبارزه و كشمكش قهري كه بين جانداران در مي گيرد حيواناتي كه بيشتر سازش با محيط پيدا كرده باشند و اعضاء مناسبتري با شرائط زندگي را دارا باشند بر حيوانات ضعيف و ناتوان و فاقد اعضاء مناسب پيروز شده ، و اين مبارزه حياتي بنفع آنها پايان مي يابد ، و بدين طريق « انتخاب طبيعي » يا «انتخاب اصلح » صورت مي گيرد .
  • üفرضيه داروين نيز مانند بسياري از فرضيه ها در مراحل اوليه ظهور خود مورد استقبال فراوان دانشمندان و محافل علمي آن عصر قرار گرفت ، و طرفداران آن نه تنها از آن ، نتائج مهمي در علوم طبيعي گرفتند ، بلكه در مسائل اخلاقي و سياسي و اجتماعي نيز از آن بهره هاي فراوان بردند به عنوان مثال جنگلهاي جهاني را معلول « تنازع بقاء » دانستند إ
  • üاما ديري نپاييد كه دانشمندان با مطالعات و مشاهدات علمي بي اساس بودن اصول چهارگانه فرضيه داروين را ثابت كردند ، در نتيجه چهرهء فريبندهء آن دگرگون شد و صورت ديگري بخود گرفت و ارزش علمي خود را از دست داد .
  • üبعد از داروينيسم نوبت به نئوداروينيسم رسيده بود كه البته تنها وجه اختلاف اين ام  اين است كه نئودارينيسم انتقال صفات اكتسابي را به نسلهاي بعد رد كرده است . پايه گذار  نئو دارينيسم ، «ويسان » ، جانور شناس آلماني است . اما هيچ يك از نظرات داروينيسم و نئودارينيسم پايدار نبوده و بالاخره كاخ داروينيسم فرو ريخت جاي خود را بفرضيه هاي تازه تري سپرد .}40
  • üقسمت پنجم
  • üموتاسيون يا جهش
  • üاين فرضيه مدعي است دگرگونيهاي ناگهان «ژنها » هستند كه تغييرات موروثي را در انواع ايجاد مي كنند و گياهان و جانداران از اين تحول پيدا مي كنند .
  • üاين نظريه در فاصله كوتاهي افكار سرگردان علما ء طبيعي را كه در اثر مطالعه انواع حيوانات اثري از تغييرات بهم پيوسته اي كه داروين به آن عقيده داشت نمي يافتند جلب نمود .
  • üاساس فرضيه جهش يا « موتاسيون » را تغييرات نا گهاني تشكيل مي دهد كه در بسياري از نسلهاي جانوران و گياهان ديده شده است ، به اين معني كه در نوزاد جانور يا گياهي صفاتي بر خلاف صفات پدر و مادر يا نژاد سابق ديده مي شود ، و اين صفات در پاره اي از موارد موروثي ميگردد و نسل جديدي بوجود مي آورد .
  • üاصول فرضيه جهش ـ
  • üپيروان اين فرضيه جديد تحول ، جهش و تغييرات موروثي ناگهاني را در موجودات ، عامل اصلي تغيير شكل حيوانات و گياهان دانسته ، بر خلاف عقيدهء لا مارك و داروين كه پيدايش انواع مختلف جانداران و گياهان را به وسيلهء شرائط نامعلومي در بعضي از گونه هاي انواع پيدا مي شود . اين تغييرات ناگهاني و تراكم آن در بعضي از اعضاء كه منشاء ايجاد نوع جديدي مي گردد؛ چه بسا ممكن است بحال موجودي سودمند و سبب بقاء او و پيروزي وي در صحنهء زندگي شود و چه بسا ممكن است بحال وي مضر بوده و موجب نابودي آن موجود گردد.
  • üذيلآ طي ده پرسش و پاسخ با فرضيه جهش و همچنين اشكالات آن بيشتر آشنا مي شويم .
  • ü1 – از كجا ثابت شده است كه «تغييرات ناگهاني » در نسلهاي جانداران و موجودات زنده حاصل مي شود ؟ و براي صحت عقيدهء خود چه دليلي داريد ؟
  • üاين نظريه ، تنها يك تئوري نيست بلكه تجربيات دامنه دار علماء و دانشمندان صحت آنرا تآييد مي كنند ، اينك لازم است چند نمونه از تجربيات علماء طبيعي را از نظر بگذرانيم:
  • ü1 -«دوويه » (duvier) دانشمند گياه شناس در ضمن پرورش گياهان زيادي ملا حضه كرد : گياهي كه داراي ساقه هاي پيچيده اي بود از اطراف آن گياه استوانه اي شكل روئيده است كه بهيچ وجه شباهتي بااصل گياه ندارد .
  • ü2-در ميان يك گله گوسفند ، گوسفندي با موي مجعد و پيچيده متولد شد كه به هيچ يك از گوسفندهاي اين گله شباهت نداشت و همان يك گوسفند سر دسته نوعي از گوسفندان گرديد .
  • ü3- در ميان كبوتراني كه همه ء آنها نوك درازي داشتند تصادفآ كبوتري چشم بدنيا گشود كه نوك كوتاهي داشته و در سر سلسله كبوتران نوك كوتاه قرار گرفت.
  • ü4 – گوسفند « مرينوس » كه پشم لطيفي بدن وي را مي پوشاند در اثر جهش پيداشده و نسل جديدي را به وجود آورده است .
  • ü5 – در سال 1880 ميلا دي در پاراگوئه تصادفآ گاوي بدون شاخ بدنيا آمد و نژاد گاو جديد بدون شاخ بنام «هرفورد » را به وجود آورد .
  • ü6 – با لا خره فقدان دم در بعضي از حيوانات دم دار از قبيل سگ و موش و گربه و فقدان دست و پا و انگشتان و چسبيدن انگشتان دست و مانند آن از تغييرات ناگهاني مشاهده شده است .
  • ü7 – از همه مهمتر اينكه يكي از دانشمندان علوم طبيعي ( مورگان ) در سال 1919 ميلا دي طي پرورش حشراتي بنام «دروزوفيل» (مگس سركه ) جهش هاي فراواني را ( در حدود 500 جهش إ) در بال و چشم و پاهاي آنها مشاهده كرده است .(1)
  • üچنانكه ملا حضه مي شود هر يك از اين شواهد مي تواند دليلي بر صحت اين فرضيه بوده باشد.
  • üسئوال دوم ـ بفرمائيد عامل اصلي جهش هاي حاصله در موجودات جاندار چيست إ
  • üج ـ عامل اصلي جهش ها ، تغييراتي است كه در سلولهاي نطفه (اسپرماتوزوئيد،واوول) رخ مي دهد و اين تغييرات حاصله بوسيلهء ذراتي بنام ژن كه در داخل نطفه مي باشد ، از نسلي به نسل ديگر انتقال يابد .
  • üبعبارت روشنتر : در هسته هر سلول اجزاء كوچكي بنام كروموزم وجود دارد كه تعداد آن در هر جانداري مقدار ثابت و معيني است ، مثلا در سلولهاي انسان 48 و در موش 40 و در مرغ و زنبور 32 كروموزم وجود دارد . در درون كروموزم ذرات بسيار كوچكي بنام « ژن » وجود دارد كه عامل اصلي وراثت و انتقال صفات پدر و مادر بفرزند است . اما حقيقت اين ذرات چيست و عناصر مشكله آنها  كدام است ؟ علم هنوز نتوانسته پرده از روي آن بردارد و ابهام مخصوصي در سراسر اين ذرات حكومت مي كند  ولي بعضي از اعمال حياتي آنها از قبيل جذب كردن مواد غذايي از خون و مانند آن بر دانشمندان كشف شده است .
  • üبهر حال تغيير در اين ژنها بهر نحوي كه بوده باشد موجب تغيير شكل جانداراني مي شود كه از اين گونه سلولهاي تغيير يافته بوجود مي آمده اند.
  • üسئوال سوم : بسيار خوب ، خواهشمنديم قدري دربارهء تغيير ژنها توضيح دهيد كه اين تغييرات در درون ژنها بر اثر چه عواملي صورت مي گيرد ؟
  • üج ـ تعجب آور اينست كه جهشها معمولا در حيوانات و گياهاني پيدا مي شود كه با ديگران كه جهش نيافته اند در شرائط كاملآ مساوي زندگي دارند و بهمين دليل علل اين جهشها كاملا نامعلوم است ،
  • üولي از آزمايشهاي متعددي كه علماء طبيعي انجام داده اند همين اندازه بدست آمده كه بعضي از افراد يك نوع ممكن است در شرائط خاصي و يا بر اثر اشعه مجهول ( ايكس x ) و گاما ، و يا اشعهء ماوراء بنفش و ماوراء قرمز كه در فضاي خارج منتشر مي باشند ، جهش هاي ناگهاني داشته و تغييرات دفعي در آنها حادث شود إ اما اينكه اين تغييرات دقيقآ در تحت چه عواملي بوقوع پيوسته و چه دستهاي مرموزي در اين تغييرات ناگهاني دخالت داشته ، تاكنون براي بشر مجهول است ، و تا موقعي كه علم و دانش پرده از روي اين اسرار برنداشته است نا چاريم بگوئيم اين گونه تغييرات معلول «تصادف » است إ
  • üمثلا در اثر مشاهده و آزمايش ثابت شده كه در هنگام تشكيل سلولهاي تناسلي در رحم چه بسا اتفاق مي افتد بجاي اينكه هر يك از دو كروموزم مشابه بيكي از سلولها داخل شود ، هر دو داخل يك سلول مي شوند و درنتيجه يكي از سلولها يك كروموزم كم و ديگري يكي بيشتر داشته و افراديكه از اين نوع سلولها بوجود مي آيند ، با افراد ديگر همين نوع از لحاظ تعداد ژن مختلف مي شوند . اما اينكه دخول دو كروموزم در يك سلول تحت چه قانوني انجام مي گيرد ، معلومات بشر هنوز از كشف آن عاجز است ولي همين قدر مسلم است كه ژنها در اثر قواي نا مرئي متاثر ميشوند و قابل تغييرند .
  • üسئوال چهارم : لطفا بفرمائيد در ميان اين همه جهش هاي متعدد كه مشاهده شده است آيا تاكنون يك نمونه بارزي از تغييرات نوعي را در جانداران ديده ايد ، يعني تغييراتي كه بتواند نوع كاملا تازه اي بوجود آورد ؟
  • üج ـ بايد اعتراف كرد كه تمام جهشها و تغييراتي كه تاكنون ديده شده در امور جرئي بوده و هرگز جهش بمعني تحول نوزاد يكنوع به نوع ديگر ديده نشده است بعبارت ديگر : با تجربيات زياد همين اندازه ديده ام كه تغييرات جزئي در برخي از جانداران در اثر جهش پيدا شده است مثلا : سياه شدن ناگهاني چشم قرمز يك حيوان را ديده ايم ، و كمي و زيادي بعضي از اعضاء حيوانات را مشاهده كرده ايم ، تغيير موها و بالها را ديده ايم . اما تاكنون از نمونهء تغيير كلي سراغ نداريم همين قدر مي گوييم ممكن است از تراكم تغييرات جزئي بمرور زمان تغييرات كلي پديد آيد .
  • üسئوال پنجم ـ راستي بفرمائيد آيا جهش ها چه اندازه در جانداران واقع مي شود ؟ آيا تعداد جهشها رقم بزرگي را تشكيل مي دهد يا اينكه بمقدار كم واقع مي شود ؟
  • üج ـ اصولا موتاسيون و جهش در سلسله جانداران بسيار كم صورت مي گيرد و اگر بخواهيم اين حقيقت را با حساب نسبتآ دقيق بمقدار 1/10000 در جاندارن  واقع مي شود ، يعني در هر هزار حيوان و گياه موجود در روي زمين ، يك فرد شانس «جهش» از يك حال بحال ديگر را دارد اعوامل مرموز تغيير دهنده از ميان 10000 جانور يا گياه روي زمين بطور تصادف برخورد مي كند . نا گفته پيدا است كه اين عدد يك عدد ثابت و معيني نيست و ممكن است با تغيير عوامل خارجي تغيير كند .
  • üتذكر اين نكته نيز لا زم است كه در اين تغييرات ، تنها پديد آمدن «جهش ها » كافي نيست ، بلكه آنچه مهم است بقاء جهش ها مي باشد ، جهش ها هنگامي در ايجاد تغيير انواع موءثر واقع مي شوند كه با افراد ديگر همنوع خود كه جهش پيدا نكرده اند آميزش ننمايند و جدا از هم باقي بمانند ؛ اين شرط اساسي وقتي حاصل مي شود كه عواملي كه سبب جدائي جاندار جهش يافته از ساير افراد آن نوع مي شود در محيط زندگي جانداران جهش يافته موءثر واقع نشوند ، و او همچنان بتوانند بزندگي مستقل خود ادامه دهد.
  • üتازه در اين صورت هم كه افراد جهش يافته بدون آميزش با ساير افراد جهش نيافته زندگي مي كنند لا زمست كه شرائط اوليهء زندگي در حال جدائي بطور كامل آماده باشد و آزادانه بتوانند با مثل خود جفت گيري كنند تا نسل آنها در روي زمين باقي بمانند .
  • üسئوال 6 ـ آيا اين تغييرات ناگهاني حاصله در جانداران همواره بنفع جاندار جهش يافته تمام مي شود و ضامن ادامهء حيات او و موجب تكامل اوست ؟
  • üج ـ در پاسخ اين سئوال بطور قاطع ميتوان گفت كه اين تغييرات دائما بنفع موجود جهش يافته تمام نمي شود ، زيرا آنچه از تحقيقات و آزمايشهاي متعدد دانشمندان استفاده مي شود اين است كه غالب جهش ها براي جاندار تغيير يافته زيان بخش و گاهي از اوقات نيز بحال جاندار «بي تفاوت » يعني نه مضر و نه سودمنداست .
  • üسر اين مطلب را در اين جمله بايد جستجو كرد كه تغييرات ناگهاني در موجودات در اثر سازش با محيط پيدا نمي شود ؛ از اينرو موجود جهش يافته بعد از تغييرات ناگهاني كه در وي جاصل ميشود ، چه بسا نمي تواند با محيط سازش كند و از بين مي رود و چه بسا تغييرات مزبور با شرائط محيط زندگي موجود دست اتحاد بهم داده ، حيوان و يا گياه مزبور را از نابودي نگاه مي دارد .
  • üاز باب مثال تغييراتي راكه در يك حشره پديد مي آيد مورد مطالعه قرار مي دهيم ، مثلا اگر پروانه اي بال خود را كه تنها وسيله زندگي او است با جهش هائي از دست بدهد ، چه بسا ممكن است از بين برود زيرا تنها وسيله حيات خود را از دست داده است .
  • üهمين جهش نابود كننده پروانه ، اگر در حشره اي رخ دهد كه اغلب ، زندگي وي در زير سنگها و داخل حزه ها مي گذرد ، در حيات وي بهيچ وجه تغييري رخ نمي دهد ، اما اگر اين جهش بي تفاوت ، در بال هاي حشراتي رو ي دهد كه فاقد بال بوده و در معرض نابودي قرار گرفته است ، بحال آنها مفيد بوده ، سبب نجات آنها از مرگ و نابودي مي گردد .
  • üسئوال 7 ـ آيا جهش ها از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شوند و بعبارت ديگر : اين تغييرات ناگهاني در جانداران آيا موروثي هستند يا نه ؟
  • üج ـ صفاتي كه در اثر جهش هاي ناگهاني در جانداري پيدا مي شود ، بنا بر قانون وراثت ، اغلب به نسلهاي بعد منتقل مي شوند ، انتقال اين صفات موروثي نيز تابع وضع «ژنها» و «كروموزم» هائي كه در هسته سلولها وجود داند .يعني اگر عوامل مرموزي در ژنها تآثير كنند و تغييراتي درآنها ايجاد نمايند سبب پيدايش تغييراتي در جاندار گشته و بنسل هاي آينده منتقل مي شوند و تا موقعيكه جهش تازه اي در موجود جهش يافته يافته نشده است ، اين تغييرات ناگهاني در نسلهاي بعد محفوظ و ثابت ميماند .
  • üسئوال 8 ـ اگر انتقال جهش ها از نسلي به نسل ديگر ، موروثي باشند لا زمست كه نوزادان جهش يافته ، در اثر آميزش با افراد جهش نيافته ، صفات و مختصات خود را از دست ندهند ، در صورتيكه زياد مشاهده شده است كه نوزادان صفات خود را در اثر اختلا ط با ساير افراد تغيير داده اند ، با وجود اين ، ادعاي موروثي بودن صفات و احوال عارضي در نسلهاي جاندار جهش يافته خالي از حقيقت است ؟
  • üج ـ آري اكثر اوقات ، صفات و تغييراتي كه در جاندار جهش يافته پيدا شده است ، نميتواند در مقابل صفات ديگر جاندار مقاومت بكند و بكلي از بين مي رود ، و مطابق تحقيقات دانشمندان طبيعي در ميان جانداران جهش يافته فقط 4/1 آنها هستند كه شانس بقاء دارند ، بقيه آنها در اثر فقدان شرائط لا زم و شكست در برابر ساير « موجود جهش يافته » تغييرات ناشي از جهش را از دست ميدهند .
  • üمثلا: اگر دو موش «سفيد» و «خاكستري » رنگ را با همديگر آميزش دهيم ( فرض كنيد موش سفيد بر اثر جهش با اين رنگ در آمده است ) مشاهده مي كنيم كه 4/1 نوزادان آن دو موش صفات پدر و مادر خود را حفظ كرده ولي 4/3 آنها در مقابل ساير صفات مغلوب شده اند يعني در هر 4 نوزاد كه از اين دو موش متولد شده ، يكي كاملا سفيد و يا خاكستري و 3 نوزاد ديگر « مغلوب » يعني مخلوطي از سفيد و خاكستري ميباشند. و اگر اين آميزش را در نسلهاي بعدي ادامه دهيم ، بالاخره موقعي ميرسد كه نوع جهش يافته در نوع باقي مستهلك شده و نوزادان ، سفيدي و يا خاكستري خالص خود را بكلي از دست مي دهند واز اينجا نكته اي كه سابقا نيز بآن اشاره  كرديم روشن ميشود كه يكي از شرائط مهم بقاء تغييرات ناگهاني در جاندار جهش يافته و نسل آن ، اين است كه با ساير افراد معمولي آميزش نداشته باشند و جدا از هم زندگي كنند .
  • üسئوال 9 ـ آنچه از گفتار شما در فوق استفاده مي شود اين است كه جهش هاي مفيد بسيار كم واقع ميشود زيرا اغلب جهش ها در طول زمان در اثر موانعي كه براي آنهاپيش مي آيد مغلوب شده ، از بين مي روند و از طرفي نيز عقيده داريد كه تمام انواع جانوران و گياهان از رهگذر جهش بايد وارد صحنه ء زندگي شوند؛ با در نظر گرفتن اين دو مطلب نتيجه ميشود كه زمان بسيار طولا ني لا زم است تا تمام جانداران بتوانند بر اثر تراكم تغييرات و جهش ها بوجود آيند ، آيا عمر زمين براي ايجاد چنين جهش هائي كافي است؟
  • üآري زمان بسيار طولا ني براي اين منظور لازم است تا تمام انواع جانوران و گياهان از يك اصل بسيار ساده (احتمالا يك حيوان يا گياه تك سلولي ) تنوع پيدا كرده و بصورت كنوني با اينهمه اختلا فات در آيند ، و گمان ميكنم عمر زمين براي اين منظور كافي باشد .
  • üسئوال 10 ـ آيا حساب دقيقي ميتوان براي اين موضوع كرد ؟ تا مدت زماني را كه براي تنوع جانوران و گياهان لا زم است كه در سايه جهشها از آن موجود تك سلولي باين صورتهاي كاملا مختلف و متنوع درآيند محاسبه بنمائيم ، و با در نظر گرفتن عمر زمين كه دانشمندان زمين شناسي بطور تقريب بيان كرده اند قطعآ بگوييم عمر زمين براي اين منظور كفايت ميكند ؟
  • üج ـ متاسفانه چنين محاسبه اي براي ما مقدور نيست و پاسخ قطعي با اين سئوال نميتوان داد همين اندازه بايد گفت : ممكن است عمر زمين كافي باشد إ..
  • üهمانطور كه مشاهده كرديد نظريات و فرضيه هاي مختلفي چه در مورد آفرينش جهان و چه انسان وجود دارد كه قضاوت دربارهء آنها را به عهدهء خودتان مي گذاريم.}41
  • üاسرار ازل را نه تو داني و نه من
  • üوين حل معما نه تو خواني و نه من
  • üهست از پس پرده گفتگوي من و تو
  • ü چون پرده بر افتد، نه تو ماني و نه من
  • üپيش از من و تو ليل و نهاري بوده است
  • ü گردنده فلك نيز بكاري بوده است
  • üزنهار قدم به خاك آهسته نهي
  • üكان مردمك چشم نگاري بوده است

üارجاعات فصل 3

1-دكتر خليقي ، حسين ،  آفرينش و نظر فيلسوفان اسلامي در بارهء آن ، شهريور ماه 1354 ، انتشارات مؤسسه تاريخ و فرهنگ ايران

2-همان ، ص 14

  • ويل دورانت ، تاريخ تمدن ، ص 357
  • آفرينش ، ص 17
  • ويل دورانت ، تاريخ تمدن كتاب اول ، بخش 3 ص 189

6-آفرينش ، ص29

7-اقبال   لا هوري  ، سير فلسفه در ايران ، پيشين ، ص 10-9

8-آفرينش ص30و31

9-همان ، ص 40

10-همان ، ص41

11-همان ، ص 44

12-فروغي ، سير حكمت در اروپا ، پيشين ، ج 1 ، ص7-6

13- فروغي ، سير حكمت در اروپا ، ج 1 ص 10

14-آفرينش ، ص47

15-همان ، ص48

16-همان ، ص 49

17-همان ، ص 49

18-همان ، ص50

19- فروغي ،سير حكمت در اروپا ،پيشين ،ج1 ،ص48ـ32

20- آفرينش ، ص53

21-ويل دورانت تاريخ فلسفه ، ترجمهء عباس ذرياب خويي ، ص98-97

22-فروغي سير حكمت در اروپا ، پيشين ،جلد 2، ص 95-94

23-خدايار محبي ، بنياد دين و جامعه شناسي، تهران ، صفحه 76-75

24-جان كلور مونسمان ، اثبات وجود خدا ، ص86

25-مرتضي راوندي ، تاريخ اجتماعي ايران ، ج 1 –1347  ، ص 163

26-آفرينش ، ص 88

27-ابوالحسن اشعري، الا سلامين ، مصر 1389 هـ ،ج 2 ،ص 29

28-مقالات الا سلامين ، ج 1 ،پيشين ، ص 88

29-شهرستاني ، ملل و نحل ، پيشين ، صفحه 18

30-آفرينش ، ص 95

31-شهرستاني ، ملل و نحل پيشين ، صفحهء 37

32-دبستان المذهب ، همان كتاب ، فصل عقايد شيعيان

33-الفرق بين الفرق ، پيشين ، صفحه 95

34-الفرق بين الفرق ، پيشين ، صفحه    209-207

35-الفرق بين الفرق ، پيشين ، صفحه 260 ،ملل نحل شهريتاني ،پيشين ،ص 27

36-الفرق بين الفرق ، پيشين ، صفحه 260

37-ابو سعيد بن نشو ان الحميري ، الحور العين ، پيشين ، صفحه 169

38-سير حكمت در اروپا ، ج 3 ، ص 166

39-مكارم شيرازي ، ناصر ، آخرين فرضيه هاي تكامل ، چاپ سوّم ، ارديبهشت ماه 1345 

40-آخرين فرضيه هاي تكامل ، ص 44

41-همان ، ص 58

منابع:

 1- فرهنگ زبان فارسي امروز

2- انسان كامل

3- نهج البلاغه

4- قرآن مجيد

5- تكامل اجتماعي انسان

6- سفينه البحار

7- و اثبات الهداه

8- علل الشرايع

9- الوسائل

10- مثنوي

11- اصول كافي

12- صحيفهء سجاديه

13-آفرينش و نظر فيلسوفان اسلامي در بارهء آن

14-، تاريخ تمدن

15-سير فلسفه در ايران

16- سير حكمت در اروپا

17-تاريخ فلسفه

18- بنياد دين و جامعه شناسي

19-اثبات وجود خدا

20-تاريخ اجتماعي ايران

21-مقالات الا سلامين

22- ملل و نحل

23-دبستان المذهب

24-الفرق بين الفرق

25- الحور العين

26-، آخرين فرضيه هاي تكامل

لا حول و لا قوه الا با الله اللعي العظيم

تمامکمال
Comments (0)
Add Comment