فرهنگ ایثار و شهادت

مقدمه

تمام تلاش ما در حوزه دبیرخانه شورای هماهنگی و نظارت بر امر ترویج فرهنگ ایثار و شهادت این است که خدمتگزار بخشی از خدماتی باشیم که در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت انجام می شود. ما تلاش می کنیم که مجموعه وظایفی را که بر عهده این شورا گذاشته شده، خالصانه، صادقانه و با امکانات موجود و فضایی که حکایت از هماهنگی صمیمیت، همدلی و همراهی است به خوبی انجام دهیم و در این زمینه گام برداریم شورای هماهنگی و نظارت بر امر ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در واقع طرح و آیین نامه ای بوده که توسط دولت مربوط به بند (د) ماده ی 159 برنامه سوم توسعه تصویب شده است و نهادهای متوالی ایثارگران و دستگاههای فرهنگی کشور در یک شورا جمع شدند و مسئولیت آن کار را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سپردند برای اینکه در برنامه های ترویجی و برنامه های فرهنگی ترویج این حوزه هماهنگی های لازم بوجود آید.

اسوه های ایثار و شهادت

آنچه را که در پیش داریم تاریخ سراسر حماسه دلاوری دیگر است که در نبردهای مختلف، فرماندهی نیروهای اسلام را عهده دار بود و با آشوبگران و منافقان سرسختانه مبارزه کرد و همیشه برای رفتن به جبهه پیشقدم و آماده بود.

(معقل بن قیس) فرمانده رشید و مشاور تیزبینی برای فرماندهی کل سپاه اسلام بود و در صحنه های نبرد با خطابه های آتشین خود، توان رزمی نیروها را بالا می برد. او مرد جهاد و مبارزه بود و در دفاع از حاکمیت حق لحظه ای سستی نکرد تا سرانجام به خوزعظیم شهادت نائل گشت. (معقل بن قیس) سردار بزرگ اسلام در یکی از خانواده های قبیله ی (بنی یرموع) به دنیا آمد. وی آخرین سالهای حیات پیامبر (ص) را درک کرد، ولی به خاطر عواملی نتوانست در محضر رسول خدا (ص) راه یابد. دوران کودکی (معقل بن قیس) در محیطی پاک و جامعه ای اسلامی و آکنده از این ایمان و فداکاری سپری کرد.

معقل در مکتب امام علی (ع) پرورش یافت و با بهره گیری از تعلیمات آن بزرگوار به مقامی والا رسید. سرداری رشید، فداکار، سخت کوش و بانفوذ و نسبت به دشمنان امام علی(ع) سخت گیر بود. او علاوه بر اینکه شیفته و پیرو راستین مولا علی (ع) بود. در میدانهای نبرد همانند سربازی فداکار از فرمانهای آن حضرت اطاعت می کرد. معقل در جنگ صفین، مسئولیت بسیج مردم و مبارزه با سازشکاران و فرماندهی شش طائفه بزرگ تمیم، زبه، رباب قریش، کنانه و اسد را بر عهده داشت. صحنه هایی از تاریخ را که حضور متعهدانه ی او را در راستای دفاع از حق نشان می دهد می آوریم.

بسترهای فرهنگی ایثار و شهادت

حجت الاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا

مسأله مشارکت، ایثار و شهادت، یک عمل، فعل و رفتار انسانی است که در ظرف معانی ای که انسان با آنها انس دارد و در حوزه ی فرهنگ و زندگی فردی و اجتماعی او حاضر است شکل می گیرد. در این صحبت سعی می کنیم این امر را در قالب دو فرهنگ، به صورت مقایسه ای تقدیم کنم.

فرهنگهایی که امروز به صورت قطبهای تمدنی در رقابات با همدیگر قرار می گیرند یکی در دنیای غرب و دیگری در دنیای اسلام است. در درون فرهنگ لایه های مختلفی وجود دارد و رفتار و اعمال انسان که در پایین ترین بخش فرهنگ و در افق تمدن بروز و ظهور پیدا می کند ریشه در همه ی آن لایه ها دارد. عمیق ترین لایه آن معانی هستند که در مرتبه ی بعد به صورت هنر و ادبیات تمثل پیدا می کنند و در نهایت به صورت فعل و رفتار اسوه های فرهنگی تجسم می یابند و مسأله مشارکت، مسأله ایثار و اوج ایثار که شهادت است در درون هر فرهنگی از همین زمینه ها بهره می برد. در دنیای مدرن که ابتدا بحث را در این محور به انجام می رسانیم یک معانی خاصی در حوزه ی هستی شناسی انسان شناسی و حتی مبانی معرفت شناسی دارد که سر سلسله این حرکت به این ابعاد باز می گردد. انسان و عقلانیتی که در آنجاست یک تعریف ویژه ای را برای انسان و جهان به دنبال می آورد. انسان در یک هستی طبیعی و دنیوی مورد نظر قرار می گیرد و به محاسبه گذاشته می شود و عقلانیت در همین چارچوب هدفمند کار می کند و کنش و رفتار دیگران باید در همین چارچوب معنا پیدا کند. اگر از خودگذشتن وجود دارد در ازای پاسخی است که در همین فضا شکل بگیرد و پیدا شود و لذا آنجا بیشتر نوعی تعامل و مشارکت است. تعریفی را که هابز از ایشان می دهد در فضای اندیشه ی سیاسی دنیای غرب به صور مختلفی تداوم پیدا می کند. انسانها گرگهایی هستند که مراقب همدیگر می شوند و بالاخره باید با یک نظام بیرونی در محاسباتی که دارند تعامل کنند. این حوزه عقلانیت پیش از این کشش ندارد و اگر انسانی بخواهد از خود بگذرد و به نفع دیگری ایثار کند «و یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه» یعنی این گونه رفتار را اگر بخواهد انجام دهد در چارچوب عقلانیت مدرن تفسیرپذیر نیست و باید نوعی فریب یا نوعی تقلب باشد.

در اندیشه دورکیم می بینیم وقتی او می خواهد از خودگذشتن را تفسیر کند در رقابت دو نفس از آن یاد می کند. یکی نفس خود انسان و دیگری نیز وجدان جمعی است وقتی که انسان ایثار می کند و به صحنه ی شهادت باز می گردد او این را چیزی پیش از خودکشی یاد نمی کند و برای خودکشی اقسامی را بر می شمرد.

در دنیای اسلام می بینیم که مسأله مشارکت و ایثار چگونه و به چه نحوی است و حقیقت مطلقی است که حضور دارد چندان که غیرتش غیر را در جهان باقی نمی گذارد متن حقیقت عالم است و آنچه در چنین عالمی است جزء آیه و نشانه و ارائه و حکایت آن جمال و کمال نامحدود و نامتناهی نمی تواند باشد و انسان خلیفه ی این خداوند سبحان است و در اینجا در تبعید است او تا به آن وطن و موطن اصلی خود باز نگردد غریب و بیگانه است و سعادت و فلاح او در بازگشت به آن هدف نامتناهی و نامحدود است که تأمین می شود.

وقتی این گونه می شود که عاقلانه ترین رفتار این است که در رفتارهای خود آن هدف را جستجو کند و به دنبال هدفهای دنیوی محدود نباشد و با تعامل در رفتار و اعمالی که با انسانهای دیگر دارد وقتی که بخواهد طرفش و هدفش را در معاملات اینجا و مشارکتها این گونه ببیند این رفتار معقول به حساب نمی آید.

درباره شهید داریم وقتی که اولین قطره خون او به زمین می رسد نظر به وجه اله می کند. وجه اله چیست؟ این ذوالجلال و الاکرام وصف رب نیست بلکه وصف وجه هست و در این فرهنگ انسانهای بلندهمت پرورده می شوند و در جامعه ای که چنین فرهنگی وجود دارد اگر ما به دنبال مشارکت مردم و حضور جدی آنها هستیم به یقین باید از این ذخیره فرهنگی تغذیه کنیم و اگر خدایی نکرده به دنبال آن باشیم که از نوعی رفتار که در یک چارچوب فرهنگ دیگری معنادار است و جزء آن نمی تواند باشد الگو بگیریم آن موقع به طور مسلم با واکنش و عکس العمل مطابق آن مواجه می شویم.

راهبری فرهنگ ایثار و شهادت

سرهنگ عبدا… رفیعی

شهادت و ایثار در فلسفه ی انسان شناسی ما مفاهیم و نیز معنای خاص و ویژه دارد. واژه مقدس شهید بزرگترین بار مفهوم و معنی را برای آنچه که می خواهیم دربردارد.

شهید در لغت به معنای حاضر، ناظر، آگاه، آگاهی دهنده، خبردهنده راستین و امین، آگاه، محسوس و مشهور کسی که همه چشم ها به او است و بالاخره به معنای نمونه، الگو و سرمشق است. شهادت در فرهنگ ما و مذهب ما یک حادثه ی خونین و ناگوار نیست ولی در مذاهب دیگر و تاریخ اقوام آنها شهادت عبارت است از قربانی شدن قهرمانان که در جنگها و نزاع ها به دست دشمنانشان کشته شدند و لذا این یک حادثه غم انگیز مصیبت باری است اما در فرهنگ کلی ما شهادت مرگی نیست که دشمن ما بر رزمنده است تحمیل کند بلکه شهادت مرگ دلخواهی است که سرباز اسلام با همه آگاهی ها و همه منطق و شعور خود آن را انتخاب می کند. شهادت یعنی کشته شده در راه عقیده و در اصطلاح حدیث و همچنین در تاریخ و ادبیات اسلامی به کشته شدن ضمن جهاد در راه خدا به دست مخالفین دین گفته می شود. شهادت شامل دو رکن اصلی است یکی که در راه خدا یا فی سبیل ا… باشد هدف مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نماید. دیگر آن که آگاهانه صورت پذیرفته باشد. نشاط، شهادت یا روحیه ی شهادت طلبی چنین که در بین مسلمانان صدر اسلام وجود داشت در نهضت های اسلامی کنونی نیز مشهود است. اما ایثار یا غیرخواهی با به عبارت کلی و عام از خودگذشتگی نظریه ای است مبتنی بر این اصل که انسان در خطرات خود گرایش به دیگرخواهی دارد و باید منافع خود را فدای جمع کند. تعارف زیر در مورد ایثار صدق دارند؟

1- گذشت و انصراف از جان و مال و خویشاوند.

2- امنیت شخصی و آسودگی مقام به خاطر عدالت حق، حقیقت، و منافع جامعه.

3- بخشیدن همه چیز و گرفتن همه چیز.

4- برتر و مقدم داشتن دیگر نسبت به خود و …

حضرت امام خمینی (ره) در مورد شهدا چنین فرموده اند.

خانواده های شهدا تا همیشه ی تاریخ این مشعل داران راه اولیاء، افتخار روشنایی طریق الی ا… را به عهده گرفته اند. مجروحان و معلولان، خود چراغ هدایتی شده اند که در گوشه گوشه این مرز و بوم به دین جاودان، راه رسیدن به سعادت آخر را نشان می دهند راه رسیدن به خدای کعبه را. اسرای در چنگال دژخیمان خود سرود آزادی هستند و احراز جهان آن را زمزمه می کنند. مفقودان عزیز، محور دریای بیکران خداوندی هستند و فقرای ذاتی دنیای درون در حسرت مقام والایشان در حیرت هستند. از شهدا که نمی شود چیزی گفت. شهدا شمع محفل دوستان هستند.

شهدا در قهقهه ی مستانشان و در شادی وصولشان نزد پروردگارشان روزی دهنده هستند و از نفوذ مطمئنه ای هستند که مورد خطاب پروردگارند. اینجا صحبت عشق است و عشق و قلم در ترسیمش بر خود می شکافد.

سخن امام علی در مورد جهاد و ایثار و شهادت

حضرت امام علی (ع) ایثار و شهادت فرموده اند: (ایثار: در رحمت الهی است که تنها بر روی بندگان ویژه خداوند باز می شود و من شب و روز شما را به ایثار و مبارزه دعوت می کنم و پیوسته نغمه جانبازی و فداکاری را در گوشهای شما می نوازم.

ریشه ی ایثار و شهادت

امروز برای آنکه فرهنگ گسترده شهادت در جامعه ایران نفوذ کرده و دیگر زمان برای شناخت آن بی مفهوم است. سخن گفتن مشکل است بخصوص در سیطره فرهنگ ایثار و شهادت، ولی حرکت سخت است و آن به خاطر این است که بضاعت علمی و قدرت فکری من اجازه چنین کاری نمی دهد. محورهای گوناگونی وجود دارد که باید شهادت را بیشتر شناخت یکی اینکه شهادت را به عنوان یک مسأله فکری، علمی و فلسفی و … مطرح کرد و در این حال باید فقط اندیشید و استدلال کرد و تنها از قدرت علم و منطق مدد گرفت و از سوی دیگر حماسه ی شهادت و آنچه که شهادت تداعی می کند به قدری احساسی و هیجان انگیز و عاشقانه است که روح را به آتش می کشد و منطق را فلج می کند و قدرت ناطقه را ضعیف و اندیشیدن را دشوار می کند. اگرچه شهادت آمیزه ای است از یک عشق شعله ور و یک حکمت عمیق و پیچیده که این دو را با هم نتوان بیان کرد و در نتیجه حق سخن ادا نمی شود.

دفاع مقدس ایران اسلامی که سرشار از ایثار و شهادت بود از مردم و بازدمش افتخار آفرینی و عزتمندی متجلی شد . مردم دلیر و نجیب ایران با استقامت و پایمردی در جنگ و تهاجم همه جانبه هشت ساله تفسیر دیگری از ایثار و شهادت و عدالت ، شجاعت و ایمان را برای جهانیان ارائه نمودند و اصولا جنگ ایران تفسیر آیه های عزت، افتخار و شرف بود و گسترش عدالت و ایمان در جهان.

ناسپاسی محض است که با درک این همه ایثار، شهادت و استقامت اگر در ذهنمان حتی حلجان کند که چراغ اقتدار و عزت ما در جنگ و یا به نوعی دفاع بی فروغ شد. بر عکس ملت ایران در این دفاع مقدس علم عزت و سرافرازی را با تمام قدرت در قله های افتخار نشاندند که تا در طول تاریخ نورافشانی خواهد کرد. در اوضاع وانفسای تاریخ معاصر که درخت هرز ستم در باورها ریشه ی گسترده ی ظلم و ستیزی و ستم سوزی با فرهنگ ایثار و شهادت در دفاع مقدس الگوی پرافتخاری بود که فروغ خود باوری را در دلهای هراس خورده تابانید و درد بی خویشی و بی هویتی را بر کند.

فرهنگ ایثار و شهادت در طول هشت سال دفاع مقدس نیروهای توانمند و پر قدرت نظامی در مقابله با استکبار جهانی همت والای خود را مصروف دفاع از ارزشهای دینی و ملی نمودند با این وجود مشاهده می شود از این رهگذر حرکت های غیر استکباری مستضعفان را در ساختار بین المللی در اقصی نقاط جهان عمومیت بخشیدند که روز به روز بر اوج شتاب و وسعت این حرکت ها افزوده می شود. حال باید ملاحظه کرد این تفکر از کجا شروع شده است و به آن اصول تکیه داد و لذا نمایانگر این تفکرات از کلمه جهاد است که در دین مبین و مقدس اسلام قداست خاص خود را دارد.

جهاد و ایثار در اسلام

آنچه که از فرهنگ ایثار و شهادت بر می آید قطره ای از مبانی جهاد در دین اسلام است. انسان به حکم عاطفه انسان دوستی، جنگ را یک اقدام وحشیانه و غیر انسانی می داند، لذا انسان جنگ را در شرایط عادی محکم و تقبیح می کند و این یک احساس بشری است.

دین مقدس اسلام که دین خطری و طبیعی است، به این واقعیات اعتراف دارد و جنگ را از نظر طبیعت بشری نیز سنجیده و می گوید جهاد بر شما واجب گردیده و حال آنکه برای ما موجب دشواری و کراهت است.

این موضوع باید به طور عمیق مورد بررسی قرار گیرد که آیا جنگ از نظر عقل همیشه و در هر شرایط محکوم و نارواست و ملتها در هیچ شرایطی نباید دست به مبارزه ی مسلحانه بزنند.

گاهی برای ملتی شرایطی پیش می آید که به حکم قطعی عقل، هیچ راهی جزء توسل به جنگ برای او باقی نمی ماند. در این صورت جنگ نه تنها غیر انسانی نیست بلکه ترک و ذلت و خواری دشوار است. اگر کشوری یا جامعه ای مورد تعدی و تجاوز واقع شد انسان باید به حکم عقل و فطرت از جامعه و کشور و از حقوق خود دفاع کند و چنین جنگی از نظر عقل واجب است و بلکه دفاع از حق، حق طبیعی هر موجود زنده می باشد.

هیچ ملتی نمی تواند با دشمنی که حیات او را تهدید می کند جنگ را در صورت امکان ضروری نداند و در صورتی که بر انداختن چنین دشمنی با هیچ وسیله ای جزء کشتن یا کشته دادن میسر نشود خونریزی را روا و جایز نشمارد. به همین دلیل دنیای امروز پس از آن همه نقبیحی که از جنگ کرده عاقبت عاقبت در مواردی آن را مشروع و قانونی شناخته است. دین مقدس اسلام نیز چون یک آیین فطری است و قوانین و مقررات خود را بر روی اساس آفرینش و مشخصات فطری استوار کرده است. جهاد را در شرایطی لازم و واجب می داند هم اکنون باید علل و انگیزه ی تشریع جهاد در اسلام مورد بررسی واقع شود و لذا مختصری از آن به شرح ذیل از نظر می گذرد.

جهاد و شهادت

چهار آیه از سوره حج نخستین آیاتی است که پیرامون جهاد وارد شده است. دقت در مفاد این آیات مبین این مهم است که انگزه واقعی برای تشریع جهاد دفاع از جان و مال بوده است. این چهار آیه نخستین آیاتی است که در اصل تشریع جهاد نازل شده و در آنها به علل و انگیزه های جهاد آشنا می سازد. این آیات عبارتند از:

1- رزمندگان راه حق هرگز آغاز جنگ نکرده، بلکه پاسخگوی نبردی بودند که از طرف متجاوزان آغاز شده بود. یعنی این گروه جنگ زده هستند نه جنگ جو. در این صورت دفاع افراد از خود قهرا لازم و واجب خواهد بود در غیر این صورت تحمل خواری است و زبونی.

2- دلیل آشکار تجاوز دشمن این است که مؤمنان را به جرم اعتقاد به خدای یگانه از خانه یادیار خود بیرون رانده اند. گویا که اعتقاد به خدای یگانه در نظر آنان جرمی است که معتقد به آن باید محیط زندگی خود را ترک کند.

3- مشرکانی که با الوهیت خدا و پرستش حق مخالف هستند باید به وسیله ی مردان خداپرست نابود شوند و زمین از لوث وجود آنها پاک گردد. در غیر این صورت معابد الهی ویران می شود.

4- اگر خداوند در این آیات بپاخاستگان را وعده پیروزی دهد بدین خاطر است که اگر آنان را روی زمین قدرت و اقتدار پیدا کردند راه ستمگران راه پیش نمی گیرند بلکه پیوند خود را با خدا و پیوند خود را با مردم محکم تر می سازند و در اشاعه نیکی ها و محو بدی ها می کوشند و از هیچ کس نمی ترسند.

آیات بالا نیمی از سیمای جهاد و انگیزه تشریح آن در صدر اسلام برای ما روشن می سازد و مشخص است که بسیاری از اشکالات و تاخت و تازهای بعضی از تفکرات بر این حکم حیات بخش اسلام بی پایه و اساس است. جهاد و شهادت برای باز پس گرفتن حقوق از دست رفته و عقب راندن مهاجم در قاموس تمام ملت ها، مشروع و یک فرضیه وجدانی و ملتی است.

ترویج فرهنگ ایثار و شهادت

از نگاه کلی و از دیدگاه استراتژی ترویج فرهنگ ایثار و شهادت برای نسل سوم انقلاب شکوهمند اسلامی، بایستی آنچه در جنگ تحمیلی در ابعاد مثبت برای رزمندگان دیروز و نویسندگان امروز که اهانت قلم را به دست گرفته ایم شکافته شود و انقلاب اسلامی را با تمام زیبایی هایش به تصور کشاند. بعضی قضایا است که انسان گمان می کند که این شر است. لکن به حسب واقع خیر است. در این قضایای اخیر که دولت متجاوز عراق بر ایران اسلامی تحمیل کرد باید گفت با این وجود از این که بخواهم رئوس مطالب عمده ای را به اثبات برسانیم. باید به سر فصلهای مرتبط با دفاع مقدس به عنوان اشاعه یک فرهنگ اصیل ایثار و شهادت اشاراتی داشته باشیم که عبارتند از:

1- از اینکه در آن زمان ضد اسلام در ایران شایع می کردند که ارتش ایران ارتشی است که از بین رفته و دیگر نمی تواند در مقابل دشمنان مقاومت کند بلکه در ابتدا می گفتند که اصلا ارتش لازم نیست. ارتش باید به هم بخورد و بعد از آن موضوعی شروع می شود و در این جنگ تحمیلی ثابت شد که ارتش جمهوری اسلامی نیرومند است و ارتش با سایر نیروهای قوای مسلح با هم هستند تفاهم دارند با هم می جنگند و همه کسانی که در ارتش بودند به انقلاب اسلامی وفادارند و لذا تمام شایعات ضد انقلاب اسلامی داخل و خارج خنثی گردید.

2- گروه ها یا گروهکها که ادعا می کردند که ما طرفدار مظلومین هستیم فدای خلق و ملت هستیم مجاهده برای مردم می کنیم ثابت شد که همه ی این حرفها گفتارها و شعارها و … خلاف واقع بوده است و الان که کشور ایران اسلامی با حزب بعث منحط در جنگ هستند. از آنها هیچ خبری نبود. آنها باز هم به فسادهایی که فکر می کردند ادامه می دادند ولی بر آنها هم ثابت شد که اگر یک روزی دولت ایران بخواهد شر آنها هم کم کند با یک بورس برق آسا همه را از بین می برد. این هم یکی از آن خیرانی بود که برای ایرانیان در جنگ تحمیلی به ارث ماند و فقط یک اثر خیر نشأت گرفته از حماسه شهیدان والا مقام ولا غیر.

3- بسیاری در همان اوان شعار می دادند و ضمنا دایم زمزمه می کردند که انقلاب اسلامی در اول حرکت خود یک اثر مهم داشت و آن هم این که مردم با هم بودند و حالا دیگر با هم نیستند ضمنا با یکدیگر خیلی مخالف هستند و این حرفهای ناربط و دربانشان بوده. لذا باز هم مشاهده شد که در این جنگ تحمیلی سراسر کشور با هم اتحاد دارند و مردم شریف و بزرگ ایران با هم روحیه انقلابی باز در صحنه باقی هستند.

4- اصل جنگ که واقع می شود. انسان از آن خستگی و چیزهایی که انسان را سست می کند از آن سستی ها و خستگی ها بیرون می آید و فعالیت می کند و جوهره انسان که باید همیشه متحول و فعال باشد بروز می کند.

5- در جنگ تحمیلی بر دولت عراق ثابت شد که در مقابل چه کسانی قرار گرفته است و رزمندگان ایرانی چنان درسی به صدام و بعثی ها دادند که در تاریخ بی نظیر بوده است.

راههای آموزش فرهنگ ایثار و شهادت

نورا… حیدری

در مورد فرهنگ تعریفهای زیادی بیان شده که در این مقاله به دو نوع از آن توجه می کنیم.

در یک تعریف فرهنگ این چنین بیان شده است (نگرش و باورهایی که به نوعی رفتار انسان را شکل می دهد) و تعریف دیگری (مجموعه ی معانی و اعتقادات را که مبنای عمل افراد قرار می گیرد فرهنگ می گویند.)

با عنایت به تعاریف فرهنگ و با تکیه بر جنبه های یک فرهنگ منبعث از عالی ترین مکتب آسمانی یعنی مکتب اسلام و آن هم اسلام ناب محمد (ص) که همان مکتب تشیع اثنی عشری است و معیارهای سعادت آوری که در وجود تربیت یافتگان آن به روشنی آشکار گشته و جامعه را طی قرون متمادی به عزت و اقتدار و عظمت رسانده، تلاش شده و راهکارهایی ارائه شده تا آنها به نسل های حال و آینده انتقال یابد.

جایگاه فرهنگ ایثار و شهادت در اسلام

سید خلیل سید علیپور

امام خمینی (ره) می فرماید (مقام شهادت، اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معناست و نهایت ایمان عاشقانه است. شهادت ارثی است که از اولیاء به ما می رسد. شهید خورشیدی است که بر انقلاب پرتو می افکند و شهادت چراغ هدایت ملتهاست. این ملت با عشق به شهادت پیش رفت و این نهضت را به پیروزی رساند. اینکه ملت شهادت را خواست و گرایش به زندگی دنیوی را کنار گذاشت) تحولی بود فرخنده که همواره باید آن را پاس داشت و نگذاشت با سردی و کم رنگ شدن شعله فروزان عشق و شهادت و علایق دنیوی و مادی آنها را مسخ کرده و از این سستی و تنبلی. خونهای پاک شهدا هدر رود

پیام های الهی و سرودهای رهایی را که به عنوان میراث عاشورای حسینی در کلام و پیام امام تجلی پیدا کرده بود. چه کسانی شنیدند و به جان دریافتند به عبارت دیگر طلایه داران جانبازی و شهادت در این انقلا ب و هشت سال دفاع مقدس از کدام قبیله بودند؟ بی هیچ اغراق و تعارضی، بار اصلی بر دوش طبقات محروم و مستضعف بود پس چه جای شگفتی است اگر پشوای مستضعفان بفرماید (یک تار موی این کوخ نشینان و شهید داده ها به همه کاخ نشینان جهان برتری دارد) و از همین جاست که می توان گفت (چه مسئولیتی بزرگتر و سنگین تر از رسیدگی به بازماندگان، از جان گذشتگان و پیشتازان عشق و شهادت).

خدمتی که ارزشش از هر خدمتی بیشتر و در حکم خدمت به نبی اکرم (ص) است بدیهی است که شهادت در راه خدا چیزی نیست که بتوان آن را با سنجش های بشری و انگیزه های مادی ارزیابی کرد، لیکن مراقبت دلسوزانه از حال خانواده های شهدا و خدمتگزاری و احترام به ایشان یک تکلیف الهی است و این موضوع باید در جامعه به نحو مناسبی عمل گردد و مصلحت پابرهنه و شهید داده ها بر مصلحت مرفهین بی درد مقدم باشد، اما فرد امام خمینی دفتر فیض شهادت، پرونده مختومه ای نیست که خدمت به خانواده شهدا آخرین برگ آن باشد، بلکه برای آن عارف و اصل فرهنگ شهادت چشمه پر فیضی است که فرزندان شهدا مظهر تراوش فیوضات آن محسوب می شوند و از این جهت می فرمایند (چه افتخاری بالاتر از اینکه ما در تداوم انقلاب، ذخیره های عظیمی چون فرزندان شهدا داریم که حضورشان یادآور رشادتها و فداکاری های رادمردانی است که بر برکت خونهای پاک آنان، انقلاب اسلامی بارور گردیده است، آنان بار امانت پدرانشان که میراث عزت و افتخار است به خوبی در دوش کشیده با جدیت به تحصیل علم و کسب معرفت می پردازند. بنابراین بر دست اندرکاران و مسئولان کشور که بیش از پیش به امور فرهنگی این عزیزان توجه کنند باشد که این شجره طیبه به بالندگی خود ادامه دهد و بشریت از ثمره پر برکت آن بهره مند گردد.

خداوند دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز بگذار و ما را هم از وصول به آنها محروم نکن.

جایگاه فرهنگ و ایثار در کلام امام خمینی (ره)

بر همه اقشار ملت تکلیف الهی و وجدانی است که با اتحاد کلمه و بدون هراسی از قدرتها و ابرقدرتها، هدف اسلامی خود را تغییر و گلوی این ستمگر تاریخ را بفشارند و با قاطعیت و جدیت به سوی هدف پیش روند که وعده خداوند به مستضعفین نزدیک است و عزت و کشتن و کشته شدن در راه خدا سرافرازی است.

(من شهادت در راه حق و اهداف الهی را افتخار جاودانی می دانم)

در دلهای شب با خدای تبارک و تعالی مناجات کنید و از خدا بخواهید شما را توفیق دهد، توفیق شهادت و عزت دهد شهادت عزت شماست شما از هیچ چیز نترسید.

شهادت برای یک مسلمان و مؤمن سعادت است، جوانهای ما شهادت را سعادت می دانند این رمز پیروزی جوانهای ماست آنها که مادی و مادیگرا هستند هرگز شهادت را نمی خواهند ولی جوانان ما شهادت را سعادت می دانند.

ما شهادت را برای خودمان حیات می دانیم، دوستان ما شهادت را برای خودشان زندگی می دانند، مکتب اسلام این طور است. این مکتب اسلام است که شهادت را زندگی می داند. این مکتب اسلام است که می گوید ما برای شهادت آماده ایم.

اسلام شهادت را برای خودش زندگی می داند. کسی که شهادت را برای خودش زندگی دانست، زندگی ابدی است. این در مقابل غیر می ایستد و تا آخرین نقش شهادت را طلب می کند.

بدخواهان ما گمان نکنند که جوانهای ما از مردن از شهادت باکی دارند. شهادت ارثی است که از اولیا به ما می رسد.

از شهادت نترسید چون شهادت حیات و عزت ابدی است آنها از شهادت بترسند و از مردن بترسند که مردن را  تمام می دانند و انسان را فانی، ما که انسان را باقی می دانیم و حیات جاودانه را بهتر از این حیات مادی می دانیم پس برای چه بترسیم.

شهادت در راه خداوند زندگی افتخارآمیز ابدی و چراغ هدایت برای ملتهاست. شهادت یک هدیه است که از طرف خدای تبارک و تعالی برای آن کسانی که لایق هستند. ما شهادت را یک فوز عظیم می دانیم و ملت ما هم شهادت را به جان و دل قبول می کند و از جنگ نخواهیم هراسید و مرد جنگ هستیم.

ما در راه خدا به شهادت می رسیم و این غایب آمال جوانهای ما است.

ملت عزیز ما با قیام دلاورانه خود و نثار خون فرزندان عزیز خود، نام خود را در تاریخ و در صف اول مجاهدان اسلام ثبت نمودند. این یک معجزه است که با شهید دادن یک عزیز موج در تمام دنیا بلند می شود.

جایگاه ایثار و شهادت در روایات

ای  مؤمنان با کافران جهاد کنید که در زمین فتنه و فساد باقی نماند و آیین همه دین خدا گردد.

همگی به سوی میدان جهاد حرکت کنید چه سبکبار باشید و چه سنگین بار با اموال و جان های خود در راه خدا جهاد کنید این به نفع شماست اگر بدانید.

آنها که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد کردند مقامشان نزد خدا برتر است و آنها به موهبت عظیم رسیده اند پروردگار آنها را به رحمتی از ناحیه ی خویش و خشنودی و باغ های بهشتی که در آن نعمتهای جاودانه دارند بشارت می دهد همواره و تا ابد در این باغ ها و در لابه لای این نعمتها خواهند بود زیرا نزد خداوند پاداشی عظیم است.

آنان که در راه خدا کشته می شوند خدا هرگز اعمالشان را ضایع نمی گرداند و آنها را البته به راه سعادت هدایت می کند و امورشان را اصلاح می فرماید و در بهشتی که برایشان تعریف کرده وارد می کند.

همانا خداوند و جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریداری کرده. مؤمنانی که در راه خدا جهاد می کنند که دشمنان دین را به قتل برسانند یا خود کشته شوند.

مپندارید آنها را که در راه خدا کشته شده اند مردگانند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.

به آنهایی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید بلکه آنها زندگان هستند.

نقش مساجد در گسترش فرهنگ ایثار

حجت الاسلام والمسلمین محمد رضا حشمتی

برخی از واژه ها از شدت وضوح در ابهام مانده اند، مثلا گسترش فرهنگ قرآنی در جامعه بسیاری شنیده می شود و ده ها مؤسسه و نهاد آن را از اصلی ترین اهداف خود قرار داده اند.

محققین و متفکرین و کارشناسان در دولت، مجلس، دانشگاه و حوزه بر اساس برنامه سوم ما را موظف کرده اند که مفهوم ایثار و شهادت را در جامعه ترویج کنیم ظاهرا باید برداشتها در سطح عمومی یکی باشد در صورتی که با اندک تأملی در می یابیم که هر کسی از ایثار معنایی به ذهن دارد. گروهی ایثار را یک کمال می دانند گروهی آن را جوانمردانی و گذشت می شمارند بعضی رضایت حضرت حق می دانند و گروهی نیز آن را ایمان و معرفت تلقی می کنند.

به اعتقاد حقیر توصیف مقام بلند و متعالی شهدا و ایثارگران و جایگاه آنها در بهشت خوب است اما صرفا بیان آن برای جامعه کفایت نمی کند آنچه که در جامعه مناسب است ترویج شود نگاه ایثارگر به زندگی است. حیات ایثارگران که خود یک فرهنگ است باید مورد بازبینی قرار گیرد و با زبان های مختلف بازگود کرد. احکام اسلام و دستورالعلمهای آن و ادیان همه آسمانی ها و رها شدن از بند علایقی است که ظاهر همه انسانها را در بر می گیرد. علاقمندی به زن و فرزند مال، دنیا و مقام به عنوان یک اخلاق ناپسند که پدیدآورنده ی بسیاری از رفتارهای ناشایست است باید جای خود را به فرهنگ گذشت و جوانمردی بدهد و در اینجا نقش ایثارگری مشخص می شود.

بخش دوم

احادیث و اشعار

40 حدیث پیرامون ایثار و شهادت

باسم رب الشهدا و الصدیقین

حدیث شهادت شنیدنی است، حدیث دیدار است، دیدار دوست. آنها که همیشه در حضور حق اند و آنان که به دیدار یار رفته اند، گوش جانشان با حدیث شهادت انسها دارد، حدیث شهادت برای شهیدان شاهد نیست، برای ماندگان عاشق شهادت است تا آنان نیز در وقت نیاز با عشقی آتشین تر به جهاد برخیزند و از پیشروی به سوی دیار یار نهراسند و بر پرواز کوی حق اندوهگین نباشند، پر کشیدن بسوی فرشتگان آسمان افسوس و آه ندارد، پوسیدن و یا پلیدان زمین زیستن غمبار و حسرت انگیز است.

نیکیها بالاترین

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

فوق کل ذی بربر حتی یقتل فی سبیل ا… فلیس فوقه بر.

رسول خدا (ص) می فرماید:

بالاتر از هر کار خیریف خبر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی نیست.

ص 10، حدیث 21 وسائل الشیعه، ج 11

برترین مرگها

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

اشرف الموت قتل الشهاده

رسول خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

شهادت برترین مرگهاست.

بحار الانوار، ج 67، ص 8، حدیث 4

مرگ برتر

قال امیرالمؤمنین علیه السلام:

ان الموت طالب حیث لایفوته المقیم و لایعجزه الهارب آن اکرم الموت القتل.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

مرگ، با شتاب و تعقیب کننده است (هممه را دریابد) نه ماندگان از دست برهند و نه فراریان او را بازدارند، گرامی ترین مرگ، کشته شدن است.

خطبه 123 نهج البلاغه

برترین قتل شهادت است.

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

اشرف القتل قتل الشهداء.

رسول خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

والاترین قتل، کشته شدن شهیدان است.

نهج الفصاحه، ص 668

هزار ضربه شمشیر به از مرگ در بستر

قال امیرالمومنین علیه السلام:

والذی نفس ابن ابی ابیطالب بیده لالف ضربه بالسیف اهون علی من میته علی الفراش.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

قسم به کسیکه جان فرزند ابیطالب در دست اوست، هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر از مرگ در بستر است.

بحارالانوار، ج 97، ص 40، حدیث 44

شهادت، نه مرگ در بستر

قال امیرالمومنین علیه السلام:

ایها الناس آن الموت لایفوته المقیم و لا یعجزه الهارب لیس عن الموت محیص و من لم یمت یقتل و آن افضل الموت القتل، و الذی نفسی بیده لالف ضربه بالسیف اهون علی من میته علی فراش.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

ای مردم همانا ایستادگان و فراریان را از مرگ گریزی نیست و هر کس به مرگ طبیعی نمیرد کشته می شود و شهادت بهترین مرگ است و سوگند به خدائی که جانم در دست اوست، هزار ضربه شمشیر آسانتر است بر من از مرگ در بستر.

وسائل الشیعه، ج 11، ص 8، حدیث 12

شهادت کرامت است.

قال السجاد علیه السلام:

القتل لنا عاده و کرامتنا الشهاده.

حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود:

کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست.

بحارالانوار، ج 45، حدیث 118

شهادت آرزوی اولیاء

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

والذی نفسی بیده «لولا ان رجالا من المومنین لاتطیب انفسهم» لوددت انی اقتل فی سبیل ا…، ثم احیا ثم اقتل ثم احیا ثم اقتل، ثم احیا ثم اقتل.

پیامبر خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

قسم به آنکه جانم به دست اوست (اگر نبود اینکه جمعی از مومنین خوش ندارند) دوست داشتم که در راه خدا نه یکبار و دو بار، که چندین بار زنده گشته و بار دیگر کشته گردم.

صحیح بخاری، ج 4، ص 21، باب تمنی الشهاده.

روزی شهادت

قال امیرالمومنین علیه السلام:

من دعائه علیه السلام لما عزم علی لقا القوم بصفین:

اللهم رب السقف المرفوع … آن اظهرتنا علی عدونا فجنبنا البغی و سددنا للحق و آن اظهرتم علینا فارزقنا الشهاده و اعصمنا الفتنه.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

خدایا، ای پروردگار آسمان برافراشته … اگر ما را بر دشمنان پیروز گرداندی، از ستم و تجاوز دورمان دارو بر حق استوارمان گردان و اگر دشمنان بر ما پیروز شدند، شهادت را روزیمان فرما و از فتنه بازمان دار.

نهج البلاغه، خطبه 170

فرجام سعادت و شهادت

عن امیرالمومنین علیه السلام:

و انا اسال ا… بسعه رحمته و عظیم قدرته علی اعطاء کل رغبه … آن یختم لی و لک بالسعاده و الشهاده.

حضرت علی علیه السلام در پایان عهدنامه خود به مالک اشتر نوشت:

حضرت علی علیه السلام فرمود:

من از خدا به گشایش رحمت و بزرگی قدرتش (بر آنکه هر چه بخواهد عطا می کند) می خواهم که پایان زندگی من و تو را به نیکبختی و شهادت قرار دهد.

نهج البلاغه نامه 53

شهادت در راه خدا

دعا امیرالمومنین علیه السلام لهاشم بن عتبه فقال:

اللهم ارزقه الشهاده فی سبیلک و المرافقه لنبیک.

حضرت علی علیه السلام در دعای خود به هاشم بن عتبه فرمودند:

خداوندا، شهادت در راهت را و همراهی با پیامبرت را به او روزی کن.

نهج السعاده، ج 2، ص 108

جایگاه شهید

قال امیرالمومنین علیه السلام:

… نسال ا… منازل الشهداء و معایشه السعداء و مرافقه الانبیاء.

حضرت امام علی علیه السلام فرمود:

از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلب می کنم.

نهج البلاغه، خطبه 23

عشق به شهادت

قال امیرالمومنین علیه السلام:

فو ا… انی لعلی الحق و انی للمشاهده لمحب.

حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود:

پس به خدا قسم من بر حقم و دوستدار شهادت.

شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 99 و 100

امید شهادت در جبهه

قال امیرالمومنین علیه السلام:

و ا… لولا رجانی الشهاده عند لقانی العدو لوقد حم لی لقاءه لقربت رکابی، ثم شخصت عنکم فلا اطلبکم ما اختلف جنوب و شمال.

حضرت امام علی علیه السلام فرمود:

به خدا قسم اگر آرزوی شهادت را در پیکار با دشمن نمی داشتم، (که ایکاش زودتر فراهم آید) بر مرکب خود سوار می شدم و از میان شما کوچ می کردم و تا باد شمال و جنوب بوزد (برای همیشه) در جستجوی شما نمی پرداختم.

در ردیف شهیدان

قال السجاد علیه السلام:

حمدا نسعد به فی السعداء من اولیائه و نصیر به فی نظم الشهداء بسیوف اعدائه.

حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود:

سپاس خدای را، سپاسی که بدان در زمره اولیاء نیکبختی قرار گیریم و بواسطه آن در ردیف شهیدان با شمشیر دشمنانش درآئیم.

صحیفه سجادیه، ج 41، دعاء 1

شهادت طلبی

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

من طلب الشهاده صادقا اعطیها و لو لم تصبه.

پیامبر خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

هر کس از روی صدق شهادت را طلب کند، خداوند به او «ثواب» آن را عطا خواهد کرد، هر چند به شهادت نرسد.

کنز المعال، ج 4، ص 421، حدیث 11210

تبریک به شهیدان

قال امیرالمومنین علیه السلام:

ان ا… کتب القتل علی قوم و الموت علی آخرین و کل اتیه منیته کما کتب ا… له قطوبی للمجاهدین فی سبیل ا… و المقتولین فی طاعه.

حضرت امام علی علیه السلام فرمود:

خداوند برای گروهی کشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرر نموده و هر کدام به اجل معین خود انسان که او مقدر کرده است می رسند، پس خوشا بحال مجاهدان راه خدا و کشتگان راه اطاعت او.

نهج السعاده، ج 2، ص 107

خون شهید

ان علی ابن الحسین علیه السلام کان یقول: قال رسول ا… صلی ا.. علیه و آله:

ما من قطره احب الی عز و جل من قطره دم فی سبیل ا…

امام زین العابدین علیه السلام پیوسته از قول رسول خدا صلی ا… علیه و آله می فرمود:

هیچ قطره ای در نزد خداوند دوست داشتنی تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته می شود نیست.

وسائل الشیعه، ج 11، ص 8، حدیث11

شهید درد جراحت را احساس نمی کند.

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

الشهید لا یجد الم القتل الا کما یجد احداکم مس القرصه.

پیامبر خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

شهید درد کشته شدن را احساس نمی کند، مگر در حدی که یکی از شما پوست دست خود را بین دو انگشت فشار دهد.

کنز المعال، ج 4، ص 398، حدیث 11103

آمرزش گناهان شهید

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

للشهید سبع خصال من ا… اول قطره من دمه مغفور له کل ذنب.

پیامبر خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

به شهید هفت امتیاز از طرف خداوند عطا می شود، اولین آنها بخشیدن تمام گناهان اوست بواسطه اولین قطره خونش.

وسائل الشیعه، ج 11، ص 9، حدیث 20

شهادت، کفاره گناهان

قال الباقر علیه السلام:

اول قطره من دم الشهید کفاره لذنوبه الا الذین فان کفارته قضاءه.

امام باقر علیه السلام فرمود:

اولین قطره خون شهید کفاره گناهان اوست مگر بدهیها، که کفاره آن ادای آن است.

وسائل الشیعه، ج 13، ص 85، حدیث 5

موجب آمرزش گناهان

قال الصادق علیه السلام:

من قتل فی سبیل ا…، لم یعرفه ا… شیئا من سیناته.

امام صادق علیه السلام فرمود:

کسی که در راه خدا کشته شود، خداوند هیچیک از گناهان او را به روی او نمی آورد.

وسائل الشیعه، ج 11، ص 9، حدیث 19

شهید غسل و کفن ندارد

قال النبی صلی ا… علیه و آله: فی شهداء احد:

زملوهم بدمائهم و ثیابهم.

پیامبر اکرم درباره شهدای احد فرمودند:

آنها را با همان خونهایشان و لباس های خودشان دفن کنید.

وسائل الشیعه، ج 2،ص 701، حدیث 11

دفن با جامه خونین

عن امیرالمومنین علیه السلام قال:

لما کان یوم بدر، فاصیب من اصیب من المسلمین، امر رسول ا… بدفنهم فی ثیابهم، و ان ینزع عنهم الفراء، و صلی علیهم.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

در روز بدر، پیامبر اکرم صلی ا… علیه و آله نسبت به کسانی که از مسلمانان به شهادت رسیده بودند، دستور داد که آنها را با لباسهایشان دفن کنند، و تنها لباسهای چرمین را از تنشان بیرون آوردند، و سپس بر آنها نماز خواند.

بحار الانوار، ج 82، ص 6، حدیث 5

گلگون کفنان

عن اسماعیل بن جابر وزراه عن ابی جعفر علیه السلام:

قال: قلت له کیف رایت الشهید یدفن بدمائه؟ قال: نعم فی ثیابه بدمائه و لا یحنط و لا یغسل و یدفن کما هو …

از اسماعیل بن جابر وزراره نقل شده است که:

از امام صادق سوال کردم، نظر شما در این باره چیست که شهید با بدن خون آلود دفن شود؟ حضرت فرمود: آری شهید بدون غسل و حنوط، در لباس خونین خود همانگونه که هست دفن می شود.

وسائل الشیعه، ج 2، ص 700، حدیث 8

شهید سوال قبر ندارد

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

من لقی العدو فصبر حتی یقتل او یغلب لم یفتن فی قبره.

پیامبر خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

هر کس رو دروی دشمن قرار گرفت (با دشمن درگیر شد) و استقامت کرد تا کشته و یا پیروز شد، در قبر مورد آزمایش قرار نمی گیرد (از او سوال نمی شود).

کنز المعال، ج 4، ص313، حدیث 10662

آثار شهادت

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

یعطی الشید ست خصال عند اول قطره من دمه:

یکفر عنه کل خطینه ویری مقعده من الجنه و یزوج من حور العین و یومن من الفزع الاکبر و من عذاب القبر و یحلی حله الایمان.

پیامبر خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

1- با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2- جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3- از حوریان با او ازدواج می کنند.

4- از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5- از عذاب قبر ایمن است.

6- به زیور ایمان آراسته می گردد.

کنز المعال، ج 4، ص 410، حدیث 1152

معافیت از سوال قبر

سئل النبی صلی ا… علیه و آله:

مابال المومنین یفتنون فی قبورهم الا الشید؟ فقال: کفی ببارقه السیوف علی راسه فتنه.

از پیامبر اکرم سوال شد:

چگونه است که همه مومنین در قبر مورد سوال و امتحان قرار می گیرند مگر شهید؟

حضرت فرمود: امتحانی که در زیر برق شمشیر داده است، برای او کافی است.

کنز المعال، ج 4، ص 407، حدیث 11138 و ص 595، حدیث 11741

شفاعت شهید

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

یشفع الشید فی سبعین من اهله

پیامبر خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت می کند.

کنز المعال، ج 4، ص 401، حدیث 11119

شفاعت سه گروه در روز قیامت

عن الصادق علیه السلام عم ابانه علیه السلام ان رسول ا… قال:

ثلاثه یشفعون الی ا… یوم القیامه فیشفعهم: الانبیاء ث العلماء ثم الشهداء.

امام صادق علیه السلام از پدران خود از پیامبر اکرم صلی ا… علیه و آله نقل فرمود:

سه گروهند که روز قیامت شفاعت می کنند و شفاعت آنها مورد پذیرش خداوند قرار می گیرد، انبیاء و علما و شهداء.

بحار الانوار، ج 97، ص 14، حدیث 24

اول کسی که وارد بهشت می شود

عن الرضاء علیه السلام عم ابانه علیه السلام، قال، قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

امام رضا علیه السلام از پدران خود علیه السلام از قول پیامبر اکرم صلی ا… علیه و آله نقل کرده که آن حضرت فرمود:

برترین اعمال نزد خداوند، ایمانی است که در آن تردیدی نباشد و رزم و پیکاری که در آن خیانت در «غنیمت» نباشد و حج مقبول. و اولین کسی که وارد بهشت می شود شهید است.

بحارالانوار، ج 66، ص 393، حدیث 75

آرزوی شهید

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

ما من احد یدخل الجنه یحب ان یرجع الی الدنیا و له ما علی الارض من شی الا الشهید. فانه یتمنی ان یرجع الی الدنیا فیقتل عشر مرات لما یری من الکرامه.

پیامبر  خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

از افرادی که وارد بهشت می شوند هیچکس آرزوی بازگشت به دنیا را ندارد گرچه تمام آنچه در زمین است از آن وی شود، مگر شهید که او به سبب کرامتی که در شهادت می بیند آرزو می کند به دنیا برگردد و دهها مرتبه در راه خدا کشته شود.

صحبح بخاری، ج 4، ص 26

برترین شهدا

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

ما من احد یدخل الجثه یحب آن یرجع الی الدنیا و له ما علی الارض من شیء الا الشهید. فانه یتمنی آن یرجع الی الدنیا فیقتل عشر مرات لما یری من الکرامه.

پیامبر خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

از افرادی که وارد بهشت می شوند هیچکس آرزوی بازگشت به دنیا را ندارد گرچه تمام آنچه در زمین است از آن وی شود، مگر شهید که او به سبب کرامتی که در شهادت می بیند آرزو می کند به دنیا برگردد و دهها مرتبه در راه خدا کشته شود.

صحیح بخاری، ج 4، ص 26

برترین شهدا

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

افضل الشداء الذین یقاتولن فی الصف الاول فلا یلفتون وجوههم حتی یقتلوا، اولئک یتلبطون فی الغرف العلی من الجثه یضحک الیهم ربک فاذا ضحک ربک الی عبد فی موطن فلا حساب علیه.

پیامبر اکرم صلی ا… علیه و آله فرمود:

برترین شهیدان کسانی هستند که در صف اول (خط مقدم) پیکار می کنند و روی برنمی گردانند تا کشته شود، اینها هستند که جایگاه آنان غرفه های عالی بهشت است، و خداوند بر آنها متبسم است و اگر خداوند بر بنده ای تبسم کند (خشنود شود) هیچ حسابی بر او نیست.

کنزالمعال، ج 4، ص 401، حدیث 11120

شهید دریا

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

شهید البحر مثل شهیدی البر …

و ان ا… عز و جل و کل ملک الموت بقبض الارواح الا شهید البحر فانه یتولی قبض ارواحهم.

پیامبر گرامی صلی ا… علیه و آله فرمود:

شهید در جنگ دریائی دو برابر شهید در جنگ و جهاد در خشکی اجر دارد و خداوند ملک الموت را برای قبض روح همه افراد مأمور ساخته است، مگر شهیدان جنگ دریائی که آنقدر مقام و فضیلت دارند که خداوند، خودش ارواح آنها را قبضه می کند.

سنن ابن ماجه، ج 2، ص 928، حدیث 2778

خانواده شهید

قال علی علیه السلام عن قول رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

و یقول ا… عز و جل انا خلیفته فی اهله و من ارضاهم فقد ارضانی و من اسخطهم فقد اسخطنی.

حضرت امیر علیه السلام در ادامه حدیثی مفصل که در باب مقام شهید از قول رسول خدا بیان داشته اند می فرماید:

خداوند می فرماید من جانشین شهید در خانواده او هستم، هر کس رضایت آنها را جلب کند رضایت مرا جلب کرده و هر کس آنها را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.

دیگر شهیدان

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

من ارید ماله بغیر حق فقاتل فهو شهید.

پیامبر گرامی خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

هر کس مالش مورد سوء قصد قرار گیرد و برای دفاع از آن مبارزه کند و کشته شود شهید است.

کنز المعال، ج 4، ص 429، حدیث 11201

شهیدان دفاع

قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

من قاتل دون نفسه حتی یقتل فهو شهید و من قتل دون ماله فهو شهید.

و من قاتل دون اهله حتی یقتل فهو شهید و من قتل فی جنب ا… فهو شهید.

پیامبر گرامی خدا صلی ا… علیه و آله فرمود:

هر کس برای دفاع از جان و مال اهل و عیال خود پیکار کند و کشته شود شهید است و کسی که در راه قرب به خدا کشته شود شهید است.

کنز المعال، ج 4، ص 420، حدیث 11236

دفاع از مال

عن علی بن الحسین علیه السلام:

من اعتدی علیه فی صدقه ماله فقتل فهو شهید.

امام زین العابدین علیه السلام فرمود:

هر کس به ظلم اموالش مورد تجاوز قرار گیرد و در رابر آن پیکار کند تا کشته شود شهید است.

وسائل الشیعه، ج 11، ص 93، حدیث 11

دفاع از مال

عن ابی عبدا… علیه السلام، قال: قال رسول ا… صلی ا… علیه و آله:

من قتل دون عیاله فهو شهید.

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که پیامبر اکرم صلی ا… علیه و آله فرمودند:

هر کس در راه دفاع از بستگان خود کشته شود شهید است.

وسائل الشیعه، ج 11، ص 91، حدیث 5

در رکاب امام

عن الرضا علیه السلام فی کتابه الی المامون:

الجهاد واجب مع امام عادل و من قاتل فقتل دون ماله و رحله و نفسه فهو شهید.

اما رضا علیه السلام در نامه خود به مأمون نوشت:

جهاد همراه امام عادل واجب است و هر کس پیکار کند و در راه دفاع از مال و ره توشه و جان خویش کشته شود شهید است.

وسائل الشیعه، ج 11، ص 35، حدیث 10، تحف العقول، ص 102

دو کوهه

دو کوهه السلام ای خانه عشق

سلام ها بر آن میخانه عشق

دو کوهه منزل و ماوای عشاق

دگر خالی شد از جای عشاق

دو کوهه با صفا بودی و زیبا

چرا حالا شدی تنهای تنها!؟

دو کوهه ار چه تو ویرانه هستی؟

تو خالی از گل و پروانه هستی؟

دو کوهه صبحگاهت با صفا بود

کلاس درس و ایثار و وفا بود

دو کوهه گو که گردانها کجایند

بخش سوم

شهدا

شهید حاج محمد ابراهیم همت

زندگینامه:

به روز 12 فروردین 1334 هـ ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین به دنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.

محمد ابراهیم در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.

هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجهی می کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.

پدرش از دوران کودکی او چنین می گوید: «هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه بر می گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگیها و مرارتها را از وجودم پاک می کرد و اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود.»

اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قران را کاملا فرا گیرد و برخی از سوره های کوچک را نیز حفظ کند.

در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت. به گفته خودش تلخ ترین دوران عمرش همان دو سال سربازی بود. در لشکر توپخانه اصفهان مسئولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.

ماه مبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم میان برخی سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: «اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان می دهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیر پا بگذاریم.»

اما این دو سال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست یابد. مطالعه آن کتابها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می شد تأثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمد ابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همان کتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا کند.

او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بی باک او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی می گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمی ورزید.

با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را بر عهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت و آمد می کرد.

سخنرانیهای پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحت اندیشی انجام می شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای که او شهریه شهر می گشت تا از دستگیری درمان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیری وی برآمدند به دو گنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم سمتشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان می دادند و ابراهیم احساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.

بعد از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خیابانها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه در یکی از راهپیماییهای پر شور مردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بندهای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سر لشکر معدوم «ناجی»، صادر گردید.

مأموران رژیم در هر فرصتی در پی آن بودند که این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس و قیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می کرد تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ره، به پیروزی رسید.

پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم و دفاع از شهر و راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دو تن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکیل داد.

درایت و نفوذ خانوادگی که در شهر داشتند مکانی را بعنوان مقر سپاه در اختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندیها را رفع کردند.

به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی که مجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسئولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت.

به همت این شهید بزرگوار و فعالیتهای شبانه روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا که به آزار و اذیت مردم می پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاکسازی گردید.

از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.

اواخر سال 58 بر حسب ضرورت و به دلیل تجربیات گرانبهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.

شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخشهایی از آن در چنگال گروهکهای مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بی امان و همه جانبه ای را علیه عوامل استکبار جهانی و گروهکهای خود فروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را بر آنها تنگتر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم کرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه می کردند و حتی تحصن نموده و نمی خواستند از این بزرگوار جدا شوند.

رشادتهای او در برخورد با گروهکهای یاغی قابل تحسین و ستایش است. بر اساس آماری که از یادداشت های آن شهید به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دیمان 60 (با فرماندهی مدبرانه او) عملیات فوق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزاد سازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.

«در هفدهم مهر ماه 1360 با عنایت خدای منان و همکاری بیدریغ سپاه نیرومند مریوان، پاکسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به کلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیه بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند، یکصد تن به هلاکت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد.

پاسداران رشید با همت و مردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و کار این پاکسازی و زدودن جنایتکاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت.

این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمد رسول ا… ص و با رمز «لا اله الا ا…» به دست آمد.

در مبارزات بیامان یک ساله، 362 نفر از فریب خوردگان «دمکرات، کومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاحهای مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان نامه دریافت نمودند.

همزممان با تسلیم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پر مهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.

منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدانشناس تبدیل گشت، قدرت و تحرک آن ناپکان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشتف بطوری که تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندک مدتی آن منطقه آشوبخیز و ناامن که میدان تکتازی اشرار شده بود به یک سرزمین امن تبدیل گردید.»

پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه کارزار وارد شد و در طی سالیان حضور در جبهه های نبرد، خدمات شایان توجهی بر جای گذاشت و افتخارها آفرید.

او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم کل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمد رسول ا… (ص) را تشکیل دهند.

در عملیات سراسری فتح المبین، مسئولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات در منطقه کوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.

شهید همت در عملیات پیروزمند بیت المقدس در سمت معاونت تیپ محمد رسول ا… (ص) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه – خرمشهر انجام داد و به حق می توان گفت که او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی کرد.

در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و در محور جنگ و جهاد قرار گرفت.

با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 در منطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اکرم (ص) را بر عهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن عقیل و محرم – که او فرمانده قرارگاه ظفر بود – سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که شهید حاج همت، مسئولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر 27 حضرت محمد رسول ا… (ص)، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (ع) بود، بر عهده گرفت.

سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات کانیمانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمی شود.

صلابت، اقتدار و استقامت فراموش نشدنی این شهید والا مقام و رزمندگان لشکر محمد رسول ا… (ص) در جریان عملیات خیبر در منطقه طلائیه و تصرف جزایر مجنون و حفظ آن با وجود پاتکهای شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب می گردد.

مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود که حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود:

«… ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست!»

اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بیخوابیهای مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر حفظ جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می گفت:

«برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (ع) را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینکه پرچم ذلت و تسلیم را در مقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرق هستید، نه ننگ و بدنامی.»

او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه ای برای دیگران بود که جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می کرد و سختترین و مشکلترین مسئولیت هایی نظامی را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر می پذیرفت.

سردار رحیم صفوی درباره وی چنین می گوید:

«او انسانی بود که برای خدا کار می کرد و اخلاص در عمل از ویژگیهای بارز اوست. ایشان یکی از افراد درجه اولی بود که همیشه مأموریتهای سنگین بر عهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعی که در مقابل خدا و در برابر دلاور مردان بسیجی داشت، در مقابله با دشمن همچون شیری غران از مصادیق «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم» بود. همت کسی بود که برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا کرد و از زندگیش گذشت. او واقعا به امر ولایت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، که عاقبت هم چنین کرد. همیشه سفارش می کرد که دستورات را باید مو به مو اجرا کرد. وقتی دستوری هر چند خلاف نظرش به وی ابلاغ می شد، از آن دفاع می کرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف، عبادی و نیایشگر داشت.»

پدر بزرگوارش می گوید:

«محمد ابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیبهای سیاسی و نظامی، هرگز نمازش ترک نشد. روزی از یک سفر طولانی و خسته کننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگیهایش تا پگاه، به نماز و نیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای کاش به سراغم نمی آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمی گرفتی.»

این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا و نیایش برنداشت. نماز اول وقت را بر همه چیز مقدم می شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب کرده بود. آن چیزی که برای او مطرح نبود خواب و خوراک و استراحت بود. هر زمان که برای دیدار خانواده اش به شهرضا می رفت، در آنجا لحظه ای از گره گشایی مشکلات و گرفتاریهای مردم باز نمی ایستاد و دائما در اندیشه انجام خدمتی به خلق ا… بود.

شهید همت آنچنان با جبهه و جنگ عجین شده بود که در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند کوچکتر خود را تنها یکبار در آغوش گرفته بود.

او بسان شمع می سوخت و چونان چشمه ساران در حال جوشش بود و یک آن از تحرک باز نمی ایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران می بخشید و با همان کم، قانع بود و در پاسخ کسانی که می پرسیدند چرا لباس خود را که به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ می گفت: «من پنج سال است که یک اورکت دارم و هنوز قابل استفاده است!»

او فرماندهی مدیر و مدبر بود. قدرت عجیبی در مدیریت داشت. آن هم یک مدیریت سالم در اداره کارها و نیروها. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه می کرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. کسی را که در انجام دستورات کوتاهی می نمود بازخواست می کرد و کسی را که خوب عمل می کرد تشویق می نمود.

بینش سیاسی بعد دیگری از شخصیت والای او به شمار می رفت. به مسائل لبنان و فلسطین و سایر کشورهای اسلامی بسیار می اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول (ص) در ستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت.

از ویژگیهای اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیجیان جان بر کف بود. به بسیجیان عشق می ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی می کرد. «من خاک پای بسیجیها هم نمی شوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی شدم.»

وقتی در سنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت می آوردند سوا ل می کرد: آیا نیروهای خط مقدم و دیگر اعضای همرزمان در سنگرها همین غذا را می خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمی شد دست به غذا نمی زد.

شهید همت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسئولان امر تأکید و توصیه داشت. او که از روحیه ایثار و استقامت کم نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقی اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه می گفت، عمل می کرد. عشق و علاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه می گرفت. برای شهید همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است یا نه. همت یک رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.

شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید می شویم و یا جزیره مجنون را نگه می داریم.» رزمندگان لشکر نیز با تمام توان در برابر دشمن مردانه ایستادگی کردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیک بررسی کند، که گلوله توپ در نزدیکی اش اصابت می کند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اکبر زجاجی، دعوت حق را لبیک گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.

خاطره 1

هر وقت با او از ازدواج صحبت می کردیم لبخند می زد و می گفت: «من همسری می خواهم که تا پشت کوههای لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازی قدس است.» فکر می کردیم شوخی می کند اما آینده ثابت کرد که او واقعا چنین می خواست. در دیماه هزار و سیصد و شصت ابراهیم ازدواج کرد. همسر او شیرزنی بود از تبار زینبیان. زندگی ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجامید از زبان این بانوی استوار شنیدم که می گفت:

عشق در دانه است و من غواص و دریا میکده                    سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کنم

عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست                  تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم

بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی کردیم و بعد راهی سفر شدیم. مدتی در پاوه زندگی کردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهه های جنوب رفتیم من در دزفول ساکن شدم. پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سکونت پیدا کردیم که محل نگهداری مرغ و جوجه بود. تمیز کردن اطاق مدت زیادی طول کشید و بسیار سخت انجام شد. فرش و موکت نداشتیم کف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه کردم و به پشت پنجره آویختم، به بازار رفتم و یک قوری با دو استکان و دو بشقاب و دو کاسه خریدم. تازه پس از گذشت یک ماه سر و سامان می گرفتیم اما مشکل عقربها حل نمی شد. حدود بیست و پنج عقرب در خانه کشتم، بدلیل مشغله زیاد حاج ابراهیم اغلب نیمه های شب به خانه می آمد و سپیده دم از خانه خارج می شد. شاید در این دو سال ما یک 24 ساعت بطور کامل در کنار هم نبودیم. این زندگی ساده که تمام داراییش در صندوق عقب یک ماشین جای می گرفت همین قدر کوتاه بود.

خاطر ه2

سال 1359 بود تاخت و تاز عناصر تجزیه طلب و ضد انقلابیون کردستان را ناامن کرده بود ابراهیم دیگر طاقت ماندن نداشت بار سفر بست و رهسپار پاوه شد. در بدو ورود از سوی شهید ناصر کاظمی مسئول روابط عمومی سپاه پاوه شده و در کنار شهیدانی چون چمران، کاظمی، بروجردی و قاضی به مبارزات خود ادامه می داد. خلوص و صمیمیت آنان به حدی بود که مردم کردستان آنها را از خود می دانستند و دوستی عمیقی در بین آنان ایجاد شده بود. ناصر کاظمی توفیق حضور یافت و به دیدن معبود شتافت. ابراهیم در پست فرماندهی عملیات ها به خدمت مشغول و پس از مدتی بدلیل لیاقت و کاردانی که از خود نشان داد به فرماندهی سپاه پاوه برگزیده شد. از سال هزار و سیصد و پنجاه و نه تا سال هزار و سیصد و شصت، بیست و پنج عملیات موفقیت آمیز جهت پاکسازی روستاهای کردستان از ضد انقلاب انجام شد که در طی این عملیاتها درگیری هایی نیز با دشمن بعثی بوقوع پیوست.

خاطره 3

محمد ابراهیم تحصیلات خود را در شهرضا و اصفهان تا فارغ التحصیلی از دانشسرای این شهر ادامه داد و در سال 1354 به سربازی اعزام شد. فرمانده لشکر او را مسئول آشپزخانه کرد. ماه مبارک رمضان از راه رسید. ابراهیم به بچه ها خبر داد کسانیکه روزه می گیرند می توانند برای گرفتن سحری به آشپزخانه بیایند. سر لشکر ناجی فرمانده گردان از این موضوع مطلع شد و او را بازداشت کرد. پس از اتمام بازداشت ابراهیم باز هم به کار خود ادامه داد. خبر رسیدکه سر لشکر ناجی قرار است نیمه شب برای سرکشی به آشپزخانه بیاید. ابراهیم فکری کرد و به دوستان خود گفت باید کاری کنیم که تا آخر ماه رمضان نتواند مزاحمتی برای ما ایجاد کند. کف آشپزخانه را خوب شستند و یک حلب روغن روی آن خالی کردند. ساعتی بعد صدایی در آشپزخانه به گوش رسید، فرمانده چنان به زمین خورده بود که تا آخر ماه رمضان در بیمارستان بستری شد. استخوان شکسته او تا مدتها عذابش می داد.

وصیت نامه:

بسم ا… الرحمن الرحیم

هر چه داریم از شهدا داریم و انقلاب حاصل خون شهیدان است.

به تاریخ 19/10/1359 شمسی ساعت 10/10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم.

هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است.

مادر جان! می دانی تو را بسیار دوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان است.

مادر! جهل حاکم بر یک جامعه انسان ها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل این جهلند و شاید قرن ها طول بکشد که انسانی از سلاله ی پاکان زاییده شوند و بتوانند رهبری یک جامعه ی سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را دست گیرد و امام تبلور سلاله ی ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.

مادر جان! به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه ی امام حاضر بودم بمیرم؟

کلام او الهام بخش روح پر فتوح اسلام در سینه و وجود گندیده ی من بوده و هست.

اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد.

مادر جان! من متنفربودم و هستم از انسان های سازشکار و بی تفاوت و متأسفانه جوانان که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند.

ای کاش به خود می آمدند.

از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است به پا خیزید و اسلام را و خود را دریابید.

نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی و نه غربی.

اسلامی که: اسلامی … ای کاش ملت های تحت فشار مثلث (زور و زر و تزویر) به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند.

مادر جان! جامعه ی ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان ها بیرون برد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده بودند. از هر طرف به این نونهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند مقتدر است. اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد.

پدر و مادر من! من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم.

علی وار زیستن و علی وار شهید شدن حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.

الگوی جاوید یک مومن از بند هوی و هوس رستن است و من این الگو را نیز دوست داشتم.

شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم و جور و شرک و الحاد می زند و خواهد زد و تاریخ اسلام این را ثابت کرده است.

پدر! ما فردا می رویم به جنگ با انسانهایی که چون کفار درصدر اسلام نمی دانند چرا و برای چه می جنگند جنگ با دموکرات یا در حقیقت آلت دست بعث بغداد عراق.

ببین ما به چه روزی افتادهایم و استعمار چقدر جامعه ی ما را به لجن زار کشیده است ولی چاره ای نیست. اینها سد راه انقلاب اسلامی اند پس سد راه اسلام باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود.

مادر جان! به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار.

(اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک)

اسلام دین مبارزه و جهاد است و در این راه احتیاج به ایمان و ایثار و استقامت است.

خواهران و برادرانم و همچنین پدرم! مرا ببخشید و از آنها می خواهم که راهم را ادامه دهند.

والسلام – محمد ابراهیم همت

ساعت 12/15 پاوه – اتاق تحقیقات سپاه

شهید مرتضی آوینی

زندگینامه:

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می سرود. داستان و مقاله می نوشت و نقاشی می کرد. تحصیلات دانشگاهی اش را نیز در رشته ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت های انقلاب به فیلم سازی پرداخت:

حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید به تحصیلات مربوط دانست حقیر هر چه آموخته ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می گویم که تخصص حقیقی در سایه ی تعهد اسلامی به دست می آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم می ساخته ام اگرچه با سینما آشنایی داشته ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است… با شروع انقلاب تمام نوشته های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان های کوتاه، اشعار و … در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از «خودم» سخنی به میان نیاورم… سعی کردم که «خودم» را از میان بردارم تا هر چه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده ام. البته آن چه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن گاه این خداست که در آثار او جلوه گر می شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است.»

شهید آوینی فیلم سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره ی غائله ی گنبد (مجموعه ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه ی مستنند خان گزیده ها) آغاز کرد.

«با شروع کار جهادسازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت های موجود رفته رفته ما را به فیلم سازی کشاند… ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه ی وقایعی که برای انقلاب اسلامی و نظام پیش می آید عکس العمل نشان بدهیم مثلا سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و ما به فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم… وقتی فیروزآباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه های جنگ را ما در آن جا، در جنگ با خوانین گرفتیم. گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه اش خورده بود، از حلقه ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکیل یافت و روزهای محاصره ی خرمشهر برای تهیه فیلم وارد این شهر شد:

«وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگر چه احساس نمی شد که این حالت زیاد پر دوام باشد و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره خرمشهر از تلویزیون پخش شد ، فتح خون.»

مجموعه ی یازده قسمتی «حقیقت» کار بعدی گروه محسوب می شد که یکی از هدف های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود .

«یک هفته ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جستجوی  «حقیقت»  ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید وجموعه ی حقیقت این گونه آغاز شد.»

کار گروه جهاد در جبهه ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملا منسجم و به هم پیوسته ای پیدا کرد آغاز تهیه ی مجموعه ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می گردد. شهید آوینی درباره ی انگیزه ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می گوید:

«انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن ها را به جبهه های دفاع مقدس می کشاندند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین شان مهدی فلاحت پور است که همین امسال 1371 در لبنان شهید شد… و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می دانید! زنده ترین روزهای زندگی یک «مرد» آن روزهایی است که در مبارزه می گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می دهد.»

اواخر سال 1370 موسسه ی فرهنگی روایت فتح به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم سازی مستند و سینمایی درباره ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه ی مجموعه ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم تر از یک سا لکار تهیه ی شش برنامه از مجموعه ی ده قسمتی شهری در آسمان را به پایان رساندند و مقدمات تهیه ی مجموعه های دیگری را درباره آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه ی محاصره، سقوط و باز پس گیری خرمشهر می پرداخت در ماه های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه ها و تهیه ی فیلم های مستند درباره ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه ی اعتصام ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره ی مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام آرا و اندیشه های رایج در مورد دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام (ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول (ص) در مدینه و خلافت امیرمومنان (ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم السلام و جایگاه آن با جنگ های صدر اسلام و قیام عاشورا و وجوه تمایز آن از جنگ هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم آوران و بسیجیان، در زمره ی مطالبی بود که در اعتصام منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون اشک، چشمه ی تکامل. تحقیقی در معنی صلوات و حج تمثیل سلوک جمعی بشر به چاپ می سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب برای ماهنامه ی جهاد، ارگان جهادسازندگی، نوشت بهشت زمینی، میمون برهنه!، تمدن اسراف و تبذیر، دیکتاتوری اقتصاد، از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی، نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی، ترقی یا تاکمل؟ و … از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان توسعه و مبانی تمدن غرب به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال ها شهید آوینی علاوه بر کارگردانی و مونتاژ مجموعه ی روایت فتح نگارش متن آن را بر عهده اشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان گنجینه ی آسمانی. او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب فتح خون (روایت محرم را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده گانه ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم خوانی نداشت، از ادامه ی تدریس صرف نظر کرد. مجموعه ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسر بیش تر در مقاله ای بلند به نام تاملاتی در ماهیت سینما که در فصلنامه ی فارابی به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین جذابی در سینما، آینه ی جادو، قاب تصویر و زبان و سینما و … که از فروردین سال 1368 در ماهنامه ی هنری سوره منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه ی این مقالات در کتاب آینه ی جادو که جلد اول از مجموعه ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست جمع آوری و به چاپ سپرده شد.

سال های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می شود. هر چند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه ی کارگردانی مستند و و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هر چیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر و عرفان، هنر جدید اعم از زمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و … تألیف کرد که در ماهنامه ی سوره به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی، اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب زدگی و روشن فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب آور است. در حالی که سرچشمه ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج البلاغه، کلمات معصومین علیهم السلام و آثار و گفتار حضرت امام (ره) باز می گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن ها را نقد و بررسی می کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می دانست چرا که این شناخت زمینه ی خروج از عالم غربی و غرب زده ی کنونی را فراهم می کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی (ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را عصر توبه ی بشریت می نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر (عج) و ظهور دولت پایدار حق منتهی خواهد شد.

خاطره 1

به نماز سید که نگاه می کردم،

ملائک را می دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته اند.

رو به قبله ایستادم، اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.

گفتم: «نمی دانم، چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»

به چشمانم خیره شد.

مواظب باش! کسی که سر نماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلا جمع نخواهد شد.

گفت و رفت.

اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.

نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان (1). بار دیگر خواندم، اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.

از سخنان سید مرتضی آوینی

خاطره 2

به چشمانش که نگاه کردم،

تبلور ایمان را یافتم

سر بر خاک که می نهاد،

هق هق اشک بود و ناله های بی قرار

درست از همانجا حضور خدا را حس می کردی

لحظه لحظه رسیدن به قرب الهی را

خاکی و متواضع با لباس ساده بسیج

دست در دست دلاوران از حماسه سازان گفت،

زمان گذشت و زمانه عوض شد. اما سید هنوز با دهان روزه و دعای زیر لب از سفرهای سبز آسمانی شاهدان جان بر کف، بر دفاتر سپید با قلمهای سرخ می نوشت.

خاطره 3

آن روزگار اتاق بچه های سوره تنها محفل انس کسانی بود که هنر دیانت مدار را بر دئانت هنرمدار ترجیح می دادند. آن روز تازه خبر شهادت سفیر فرهنگ و ولایت صادق گنجی را در روزنامه ها نوشته بودند. وارد اتاق که شدم بوی خوش عطر تی زر به مشامم رسید، فهمیدم که سید آنجاست. مقابل پنجره ساکت و منتظر ایستاده بود. جلو رفتم. دانه های درشت اشک گونه هایش را نوازش می کرد، با صدای بلند گفتم: «خدا قوت آقا مرتضی!» یکی از بچه ها سریع مرا به سکوت دعوت کرد همانجا سر جایم نشستم نمی دانستم حالش بد است.

ناگهان برگشت و با بغض گفت: می بینی حسین؟ می بینی چه جوری داریم در جا می زنیم؟

هفته پیش با او بودیم، کاش او را می شناختی. گل بود! به خدا گل بود. اونم چه گلی! … خوش به حالش

کی فکر شومی کرد به این قشنگی اونم بعد از این همه مدت که از قطعنامه می گذره بره؟

دیگر چیزی نگفت. هق هق گریه امانش را برید. او عاشق رفتن بود و بالاخره پر کشید.

شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی

امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در سال 1323 در گنبد کبود مشهد در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. مادرش شهربانو و پدرش زیاد نام داشت. پدرش که از عشایر فارس بود به استخدام ژاندارمری درآمد و سپس به ارتش منتقل شد. او از جاذبه ای خاص برخوردار بود از این رو علی تحت تاثیر پدر از کودکی به ارتش علاقه مند شد. او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانواده ای نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت می کرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محل پرورش وی شدند. او سال ششم متوسطه را در تهران گذراند و در سال 1342 موفق به اخذ دیپلم گردید. او در سال 1343 در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد. علی از بدو ورود به دانشکده به جدیت در درس و پای بندی به مذهب شهرت یافت. و سرانجام در مهر ماه 1346 در رسته توپخانه دانش آموخته شد و با درجه ستوان دومی وارد ارتش گردید. او پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشکر تبریز و سپس لشکر زرهی کرمانشاه منتقل شد.

او در سال 1350 برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران آمد و پس از پایان کلاس و جدیت در تحصیل سرانجام خود از استادان زبان انگلیسی شد. ستوان یک علی صیاد شیرازی تصمیم گرفت با دختر عمویش، خانم عفت شجاع ازدواج کند اما به دلیل این که محمود، عموی علی، از مخالفان شاه بود، ساواک با این ازدواج موافقت نکرد، اما سرانجام در اثر اصرار علی، ارتش با این وصلت مبارک موافقت کرد.

علی در سال 1352 به دلیل لیاقت ها و دقت هایش در کار، برای تکمیل تخصص های توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل از ایالت اوکلاهما، در منطقه ای نظامی، با موفقیت طی کرد. در این دوره فشرده ستوان همچون مبلغی مذهبی به دعوت آمریکاییان به اسلام می پرداخت و در مجالس بحث و مناظره آنان شرکت می کرد. او در بین آشنایان جدیدش به مرد مذهبی مشهور شد. او پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید و روحیه ای با نشاط به ایران مراجعت کرد.

ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال 1353 به اصفهان – مرکز توپخانه – منتقل کرد. علی در اصفهان با یافتن دوستان جدید مطالعات مذهبی خود را پی گرفت و شخصیت سیاسی خویش را در این دوره قوام بخشید. او در نامه ای که برای سرگرد محمد مهدی کتیبه، یکی از افسران مذهبی، ارسال کرد این جمله را نوشت: «در مورد برنامه های مذهبی بحمدا… پیش می رویم مخصوصا در آن قسمت که می دانید». این جمله را حساسیت ضد اطلاعات را برانگیخت و از آن پس وی تحت مراقبت قرار گرفت. آنها پس از تحقیق و مراقبت متوالی او را متعصب مذهبی معرفی کردند و مراقبت از وی را شدت بخشیدند. جالب این است که هر کس از افسران را به مراقبت وی می گماردند یا تحت تاثیر روحیه او قرار می گرفت و گزارش مثبت برای او رد می کرد یا صیاد را از مراقبت و مأموریت خود خبر می داد و یا از اول با چنین مأموریتی مخالفت می کرد.

سروان صیاد هم زمان با اوج گیری مبارزات ملت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی تقیه را کنار گذارد و در ارتش علنا به دفاع از علمای اسلام و حکومت اسلامی پرداخت و سرانجام به دلیل این که در بین افسران، تبلیغات ضد رژیم می کرد، ضد اطلاعات از قرار دادن جنگ افزار در اختیار وی ممانعت کرد و اعلام نمود که از واگذاری مشاغل حساس به او خودداری شود. سرانجام سروان در 19 بهمن دستگیر و زندانی شد اما دیری نپایید که انقلاب به پیروزی رسید و او هم مانند همه مردم ایران آزاد شد.

دوره دوم زندگی سرهنگ صیاد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز می شود: او پس از پیروزی انقلاب اسلامی با رحیم صفوی و حجت الاسلام سالک آشنا می شود و با یکدیگر پیمان می بندند که از پادگانهای اصفهان حفاظت نمایند.

اختلاف سروان با فرماندهان ارتش موجب آشنایی وی با حضرت آیت ا… خامنه ای می گردد و از اینجا سرنوشت صیاد به کلی تغییر پیدا کرد. پس از حوادث کردستان، صیاد با درجه سرگردی به همراه سردار صفوی به غرب اعزام می گردد و با هماهنگی ارتش و سپاه سنندج را آزاد می کنند. لیاقتهای سرگرد در کردستان موجب می گردد تا با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب گردد. اختلافات سرهنگ با بنی صدر اولین رئیس جمهوری اسلامی موجب برکناری وی و خلع دو درجه می گردد. اما دیری نپاید که بنی صدر سقوط کرد و شهید رجایی به ریاست جمهوری رسید و سروان مجددا با دو درجه به غرب کشور اعزام می شود. سرهنگ با تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهداء لشکرهای 64 ارومیه و 28 کردستان و تیپ های 23 نیروی ویژه هوا برد و تیپ 30 گرگان شهرهای بوکان و اشنویه را آزاد کرد.

در هفتم مهر ماه 1360 به خاطر رشادت ها و لیاقتها توسط رهبر معظم حضرت امام خمینی (ره) به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. او با هماهنگی با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در عملیات طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر 1، 2، 3، 4، 8، 9، عملیات خیبر و بدر و قادر شرکت نمود و پیروزی های بزرگی را برای ایران اسلامی به ارمغان آورد که بی شک در تاریخ امت اسلامی به عظمت خواهد ماند. سرهنگ در مرداد سال 1365 از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داد و با پیشنهاد آیت ا… خامنه ای و تصویب رهبر انقلاب به سمت نمایندگی امام در شورای عالی دفاع منصوب شد.

در سال 66 به درجه سرتیپی نایل آمد. سرتیپ صیاد شیرازی در سال 67 در عملیات مرصاد که مرزهای غرب ایران مورد هجوم منافقین قرار گرفته بود شرکت و با روحیه ای بسیجی ضربات محکمی را بر پیکر مزدوران منافق وارد کرد. سرانجام صیاد شیرازی در مقام جانشینی ریاست ستاد کل به خدمت مشغول شد. تیمسار سرتیپ صیاد شیرازی در 16 فروردین 1378 همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشکری نایل آمد.

پس مانده های زخم خورده مرصاد در صبح 21 فروردین 78، فاتح بزرگ فتح المبین و بیت المقدس و یکی از بزرگترین سرمایه های کشور را آماج تیرهای کینه خود قرار دادند و قامت استوار امیر ارتش اسلام را به خاک افکندند.

خاطره 1

در یکی از جلسات همراه چند تن از مسئولین و فرماندهان خدمت امام (ره) رسیدیم و به ترتیب گزارش می دادیم. ناگهان همه حواسم متوجه امام شد. شخصی در حال گزارش دادن بود، هنوز جمله اش تمام نشده بود که یکدفعه حضرت امام بلند شدند و به سمتی از اتاق رفتند. امام بی مقدمه این کار را انجام داده بودند و همه متعجب بودیم. یکی از حضار گفتند: آقا کسالتی پیش آمد؟ سپس اما پاسخی دادند که با تمام وجود لرزیدم. فرمودند: وقت نماز است. امام به نماز ایستادند و ما هم به ایشان اقتدا کرده، نماز را به جماعت خواندیم. آن روز اهمیت نماز اول وقت برای همه آشکار شد زیرا امام همواره می فرمودند: در رأس همه امور جنگ است. و حال آنکه در یک جلسه مربوط به جنگ اقامه نماز اول وقت را ارجح می دانستند.

خاطره 2

شهید صیاد شیرازی مردی با اخلاص، پاک نیت و صبور بود. عمری برای خدمت به اسلام و میهن اسلامی در مقابل دشمنان ایستاد و هر آنچه داشت در طبق اخلاص گذاشت. ایشان روز عید غدیرخم به خدمت رهبر انقلاب (فرمانده کل قوا) شرفیاب شده بود. من شب قبل از آن خواب دیدم رهبر انقلاب با ناراحتی به من نگاه می کنند. عرض کردم از من ناراحتید؟ فرمودند نه امام زمان (عج) هم از شما راضی است. من خوشحال شدم و تقاضای کارت ملاقات کردم و ایشان یک کارت به من دادند. پس از شهادت صیاد شیرازی فهمیدم که تعبیر خوابم شهادت همسرم بوده است. او روز عید غدیر، عیدی بزرگی از مولایش گرفت، مزد آن همه تلاش و عشق و ایثار فقط شهادت بود.

خاطره 3

رضا ایرانمنش هنرپیشه و جانبار شیمیایی دوران دفاع مقدس نقل می کند که در طول دوران بازیگری خاطرات زیادی دارم، اما اولین کارم یعنی همان سجاده آتش در ذهنم باقی مانده است که البته مربوط به تصویربرداری مجموعه است. زمانی که این فیلم را کار می کردیم، من هر روز صبح زود از خوابگاه دانشجویان بیرون می آمدم و با تاکسی به طرف میدان انقلاب می رفتم و در آنجا به اتفاق سایر دست اندرکاران و عوامل، با یک ماشین به محل لوکیشن می رفتیم. در یکی از روزها از جلو خوابگاه سوار تاکسی شدم تا به میدان انقلاب بروم، اما مشاهده کردم که یک پاترول جلوتر از من ترمز کرد و سپس دنده عقب به سمت من آمد، در کمال تعجب مشاهده کردم که شهید صیاد شیرازی است. از آنجا که لباس بسیجی پوشیده بودم و با همان لباس باید در تصویربرداری حضور پیدا می کردم، شهید به من گفت: بسیجی سوار شو، من شما را می رسانم. ابتدا باور نمی کردم که شهید صیاد است، اما پس از این که سوار شدم، مطمئن شدم که او خدا بیامرز شهید صیاد شیرازی است. آن روز گذشت و پس از این که سوار شدم، مطمئن شدم که او خدا بیامرز شهید صیاد شیرازی است. آن روز گذشت و پس از آن هم چندین بار پیش آمد که شهید مرا جلوی خوابگاه دید و تا مسیری رساند. البته ایشان متوجه شده بودند که من بسیجی نبودم، بلکه تنها هنرپیشه بودم. پس از آن هم چندین بار در شب های احیا در خدمت این بزرگوار بودم و می توانم بگویم یکی از خاطرات زیبای من همان آشنایی با شهید صیاد شیرازی بود که هیچ گاه نمی توانم آن را از یاد ببرم.

وصیت نامه:

خداوندا این تو هستی که قلبم را مالامال عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا تو خود می دانی که همواره آماده بودم آنچه را که تو خود به من دادی در عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود. پروردگارا رفتن دست توست من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمان قرار دهی و آنقدر با دشمنان قسم خورده ی دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.

شهید مهدی زین لدین

زندگینامه:

نام بلند مهدی زین الدین در سال 1338 در انبوه زمینتان درخشید و هستی آسمانی اش در خاک تجلی یافت. او در خانواده ای مذهبی و متدین متولد شد. با ورود به مدرسه و آغاز زندگی تازه، مهدی اوقات فراغتش را در کتاب فروشی پدر می گذراند. مهدی در دوران تحصیلات متوسطه اش به لحاظ زمینه هایی که داشت با مسائل مذهبی و سیاسی آشنا شد. در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی به دلیل نپذیرفتن شرکت اجباری در حزب رستاخیز از مدرسه اخراج شده بود، با تغییر رشته و علیرغم تنگنا و فشار سیاسی تحصیل را ادامه داد و رتبه چهارم را در میان پذیرفته شدگان دانشگاه شیراز به دست آورد اما با تبعید پدر به سقز از ادامه تحصیل منصرف شد و به شکل جدی تری فعالیت مبارزاتی را پی گرفت. پدر پس از زمانی کوتاه به اقلید فارس تبعید شد و دور از خانواده مدتی را در آنجا گذراند. با شروع مبارزات مردمی در سال 56 پدر مخفیانه به قم رفت و خانواده را نیز منتقل کرد. از آن پس مهدی به همراه پدر و جمعی دیگر در ساماندهی و پیشبردن انقلاب در شهر قم تلاشهای بسیاری کردند. با به ثمر رسیدن تلاشهای جمعی و پیروزی انقلاب، مهدی ابتدا به جهاد سازندگی و سپس با تشکیل سپاه پاسداران به این نهاد پیوست و پس از مدتی به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران قم فعالیت های خود را ادامه داد. این مسئولیت مقارن با توطئه های پیچیده و پی در پی ضد انقلاب بود که او با توانایی، خلاقیت و مدیریت بالایی که داشت به بهترین شکل ممکن آنها را از سر گذراند و این مرحله بحرانی فعالیت سیاسی را طی کرد. هنوز نخستین شعله های جنگ تحمیلی برافروخته نشده بود که آقا مهدی با طی دوره آموزش کوتاه مدت نظامی همراه با یک گروه صد نفره عازم جبهه های نبرد شد و نخستین تجربه رویارویی مستقیم با دشمن را پشت سر گذاشت. او در طول دوران حضورش مسئولیت شناسایی یگانهای رزمی، مسئولیت اطلاعات و عملیات قرارگاه نصر، فرماندهی تیپ علی بن ابیطالب (ع)، فرماندهی لشکر خط شکن علی بن ابیطالب (ع) و فرماندهی لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) را بر عهده گرفت. سردار سرلشکر مهدی زین الدین در آبان ماه سال 1363 در حالی که به همراه برادرش مجید (مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی بن ابیطالب) برای شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سم سردشت در حال حرکت بود، با ضد انقلاب منطقه درگیر و پس از سالهای طولانی انتظار، کلید باغ شهادت را یافت و مشتاقانه به سرزمین های ملکوتی آسمان هفتم بال گشود. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

خاطره 1

صبح شروع عملیات با شهید زین الدین قرار داشتیم. مدتی گذشت اما خبری نشد. داشتیم نگران می شدیم که ناگهان یک نفر بر زرهی، پیش رویمان متوقف کرد و آقا مهدی پرید بیرون. با تبسمی بر لب و سر و رویی غبار آلود. ما را که دید، خندید و گفت: عذر می خواهم که شما را منتظر گذاشتم. آخر می دانید، ما هم جوانیم و به تفریح احتیاج داریم. رفته بودم خیابانگردی … گفتم: آقا مهدی کدام شهر دشمن را می گشتی؟ قیافه جدی تری به خود گرفت و ادامه داد: از آشفتگی شان استفاده کردم و تا عمق پنجاه کیلومتری خاکشان پیش رفتم. برای شناسایی عملیات بعدی.

سپس گردنش را کمی خم کرد و با تبسم گفت: ما که نمی خواهیم اینجا بمانیم. تا کربلا هم که راه الی ماشاءا… ا ست.

خاطره 2

حدودا چهل و پنج روز بود که برای عملیات لحظه شماری می کردیم. یک روز اعلام شد که فرمانده لشکر آمده و می خواهد با مردها صحبت کند. همگی با اشتیاق جمع شده تا وعده عملیات،خستگی مان را زائل کند. شهید زین الدین گفت: از محضر حضرت امام (ره) می آیم.. وضعیت نیروها را خدمت ایشان بیان کردم و گفتم شاید تا یک ماه دیگر نتوانیم عملیات را شروع کنیم … امام فرمودند سلام مرا به رزمندگان برسانید و آنان را به مرخصی بفرستید. خودتان از طرف من از آنان بیعت بگیرید که بازگردند و هر کدام، یکی دو نفر را هم همراه خویش بیاورند… هنوز حرفهای آقا مهدی تمام نشده بود که بچه ها با شنیدن نام مبارک امام (ره) شروع به گریستن کردند. حال خوشی به همه دست داده بود. صدای آقا مهدی با هق هق عاشقانه یاران امام گره خورد و در آن دشت سوخته به آسمان پر کشید. پس از پایان مرخصی، یاران با وفای امام با یکصد و پنجاه نیروی تازه نفس دیگر باز گشتند و بدین ترتیب عملیات محرم شکل گرفت.

خاطره 3

بعد از چند شبانه روز بی خوابی، بالاخره فرصتی دست داد و حاج مهدی در یکی از سنگرهای فتح شده عراقی خوابید. پنج روز از عملیات در جزیره مجنون می گذشت و آقا مهدی به خاطر کار زیاد فرصتی برای استراحت نداشت. چهره اش زرد بود و چشمان قرمزش از بی خوابی ها و شب بیداری های ممتد حکایت می کرد. ساعتی نگذشت که یک گلوله خمپاره صد و بیست روی طاق سنگر فرود آمد. داد زدم: بچه ها آقا مهدی همه دویدند طرف سنگر. هنوز نرسیده بودیم که او در حالیکه سرفه می کرد و خاک ها را کنار می زد، دیدیم. کمکش کردیم تا بیرون بیاید. همه نگران بودند حاج آقا طوری نشدین؟ و او همانطور که خاک های لباسش را می تکاند خندید و گفت: انگار عراقی ها هم می دانند که خوب به ما نیامده.

شهید مصطفی چمران

زندگینامه:

دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.

وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترونیک فارغ التحصیل شد و یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا برکلی با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.

از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت ا.. طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می کرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت و از عناصر پر تلاش در پاسداری از نهضت ملی ایران در کشمکش های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت ترین مبارزه ها و مسئولیت های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک ترین مأموریت ها را در سخت ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید. در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دنشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار می رفت که به دلیل این فعالیت ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می شود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز می زند و همه پل ها را پشت سر خود خراب می کند و به همراه بعضی از دوستان مومن و هم فکر، رهسپار مصر می شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سخت ترین دوره های چریکی و جنگ های پارتیزانی را می آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می شود و فورا مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده می شود.

به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین می شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تاسف تاکید می کند که مات هنوز نمی دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.

بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می شود تا چنین پایگاهی را تاسیس کند.

او به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان ملل را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پی ریزی نموده که در میان توطئه ها و دشمنی های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده می کند و علی گونه در معرکه های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می رود و در طوفان های سهمناک سرنوشت، حسین وار به استقبال شهادت می تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستم گران روزگار، صهیونیزم اشغال گر و هم دستان خونخوار آنها، راست گرایان فالانژ، به اهتزاز در می آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند کوه های جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی ها به یادگار گذاشته در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان های داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.

دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز می گردد، همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می گذارد، خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه های پاسداران انقلاب در سعدآباد می کند. سپس در شغل معاونت نخست وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می اندازد تا سریع تر و قاطعانه تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره قضیه فراموش ناشدنی پاوه قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری بر همگان ثابت گردد.

در آن شب مخوف پاوه، همه امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل شکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتل عام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندی ها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیک تر می شود. باران گلوله می بارید و می رفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقی مانده را نجات دهد و شهر مصیبت زده را از سقوط حتمی برهاند.

آنگاه فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد، فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عده دکتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همه تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت، قدرت رهبری و برنامه ریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالی ترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانی ها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز شهرها و راه ها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی در آمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.

دکتر چمران بعد از این پیروزی بی نظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امام خمینی (ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.

در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامه های وسیع بنیادی دست زد که پاک سازی ارتش و پیاده کردن برنامه های اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سر منزل مقصود برساند.

دکتر مصطفی چمران در اولین روز انتخابات مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی بخصوص ارتش حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایش های خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر می گوید: خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده اند و انچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می بینم که نمی توانم از عهده آن به درآیم. خدایا تو به فرصت ده توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.

وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و ماموریت یافت تا به طور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.

گروهی از رزمندگان داوطلب به گرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ های نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کم کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین، پیروزی ها و شکست ها، شهامت ها و شهادت ها و ایثارگری های آنان بودند، به گوشه ای از این خدمات که دکتر چمران شخصا مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.

ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگ های نامنظم یکی از برنامه ها بود که به کمک آن، جاده های نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک ماه، آب کارون را به طرف تانک های دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها محبور شدند چند کیلومتر عقب نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.

یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریبا جدید جنگی بود چیزی که ابرقدرت ها قبلا فکر آن را نکرده بودند. متاسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین بار نیروهایی بین دویست تا یک هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدت ها مقاومت کنند.

پس از یاس دشمن از تسخیراهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانک های او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.

دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود آیت ا… خامنه ای ارتش را آماده ساخت که برای اولین بار دست به یک حمله خطرناک و حماسه آفرین نابررابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوه ای جدید از جانب جاده اهواز – سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می شتافت که در محاصره تانک های دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقه محاصره دشمن انداخت چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو می رفت. در این هنگام بود که نبرد سختی در گرفت، نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانک ها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه ای به نقطه ای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر می رفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلوله خود گرفته بودند، تانک ها به سوی او تیراندازی می کردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین (ع) و در راه حسین (ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می داد. در همین اثناء، هم رزم با وفایش به شهادت رسید و او یک تنه به نبرد حسین گونه خود ادامه می داد و به سوی دشمن حمله می برد. هر چه تنور جنگ گرم تر کی شد و آتش حمله بیشتر زبانه می کشید، چهره ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین (ع) گلگون تر و شوق به شهادتش افزون تر می شد تا آنکه در حین رقص چنین میانه میدان از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان در هم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمی بخش رزمندگان با وفای اسلام و سرخی خونش الهام بخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است.

با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی می داد.

خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازه سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و ارداه و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بی محابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم و سوسنگرد و جان چند صد تن رزمنده مومن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ های نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشکر 92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و در همان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات ا.. کبر را مطرح کرد.

به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگ های نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنارس بسترش و در مقابلش نقشه های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائما به آنها می نگریست و مرتب طرح های جالب و پیشنهادات سازنده در زمینه های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می داد. کم کم زخم های پای او التیام می یافت و او دیگر نمی توانست سکون را تحمل کند و با چوب زیر بغل به پا خاست و باز هم آماده رفتن به جبهه شد.

به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دی ماه 59) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ما شد و فاجعه هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیر بغل دست به عملی بی سابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود می پیچید و از ناراحتی می خروشید، آماده حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طایفه شد که به خاطر آتش شدید دشمن هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حمله هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.

بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زیر بغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه می رفت و همراه با همرزمانش از یکایک جبهه های نبرد در اهواز دیدن کرد.

پس از زخمی شدن، اولین بار برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت (ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش می داد او و همه رزمندگان را دعا می کرد و رهنممودهای لازم را ارائه می داد.

دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه ها وجود داشت دائما رنج می برد و تلاش می کرد که با ارائه پیشنهادات و برنامه های ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکت ها را توسط رزمندگان شجاع و جان برکف ستاد نیز عملی می ساخت. او اصرار داشت که هر چه زودتر به تپه های ا… اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سی و یکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حمله هماهنگ و برق آسا، ارتفاعات ا… اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرهاولین کسانی بود که پای به ارتفاعات ا… اکبر گذاشت، در حالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت می کرد. او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یارای خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپه های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، در حالی که دیگران در هاله ای از ناباوری به این اقدام جسورانه می نگریستند.

پس از پیروزی ارتفاعات ا.. اکبر، اصرار داشت نیروهای ما هر چه زودتر، قبل ازاینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهید چمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگ های نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.

فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرور آفرین بود. نیروهای مومن ستاد پلی بر روی رودخانه کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای بزرگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعه پیروزی های دیگر به حساب آمد.

در سی ام خرداد ماه سال شصت، یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات ا… اکبر، در جلسه فوق العاده شورایعالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت ا… اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.

این آخرین جلسه شورایعالی دفاع بود که شهید چمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روزغم انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.

در سحرگاه سی و یکم خرداد ماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکتر چمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دسته ای از دوستان صمیمی او می نگریستند از در و دیوار، از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می وزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه ای بزرگ و زلزله ای وحشتناک بودند. شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظه حرکت وی، را یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین (ع) آماده حرکت به جبهه است.

همه اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می کردند و با نگاه های اندوه بار تا آنجا که چشم می دید و گوش می شنید، او و همراهانش را دنبال می کردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می کرد.

دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسه مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی سابقه ای نصیحت کرده بود و خدا می داند که در پس چهره ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج ها، شنیدن دروغ و تهمت ها و دم بر نیاوردن ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسیده بودند و اینک او خود به قربانگاه می رفت. سال ها یاران و تربیت شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت  سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش های سخت محک م یزد و می آزمود، او را هر چه بیشتر می گداخت و روحش را صیقل می داد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالا تعلمون. من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت ا… اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین بار یکدیگر را بوسیدند و باز هم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده شان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پر نور و چهره ای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشید، می برد.

خداوند ثابت کرد که او را دوست می دارد و چه زود او را به سوی خود فرا خواند.

سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و دیده بوسی کرد، به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تاکید کرد که ازاین نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیر مسلح دیده می شد و مطمئنا دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعت بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه ای جانکاه بودند که خمپاره ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره های صدامیان، یکی از نمونه های کامل انسانی که مایه مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی (ع) و حسین (ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان های علی گونه و یکی از یاران باوفای امام خمینی (ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.

ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش های دیگر صورت و سینه دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عین حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقا سخن ها داشت، ولی ظاهرا دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین (ع) بر بالیشن بود و او از عشق دیدار حسین (ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت.

در بیمارستان سوسنگرد که بعدا به نام شهید دکتر چمران نامیده شد، کمک های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جشم بی جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگاررا لبیک گفت که: ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.

از شهادت انسان ساز سردار پر افتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند.

امواج خروشان مردم حق شناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشک آلود، پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که انا لله و انا الیه راجعون.

بلی، این چنین زندگی سراسر تلاش و مبارزه خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و این چنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسین گونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین (ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.

وصیت نامه:

وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست دارم. به معشوقم، به امام موسی صدر، کسی که او را مظهر علی می دانم، او را وارث حسین می خوانم. کسی که رمز طایفه شیعه و افتخار آن و نماینده 1400 سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالاخره شهادت است. آری به امام موسی وصیت می کنم…

برای مرگ آماده شده ام و این امری طبیعی است و مدتهاست که با آن آشنا شده ام، ولی برای اولین بار وصیت می کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و مافیها بریده ام. همه چیز را ترک کرده ام و علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بند را پاره کردم و دنیا و مافیها را سه طلاقه کرده ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم. از اینکه به لبنام آدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام متأسف نیستم از اینکه آمریکا را ترک گفته ام، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبایی ها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متاسف نیستم.

از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد و محرومیت، رنج و شکست، اتهام و فقط و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومین همنشین شدم و با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم و با تمام این احوال متاسف نیستم… تو ای محبوب من، رمز طایفه درد و رنج 1400 ساله را به دوش می کشی، اتهام، تهمت، هجوم، نفرین و ناسزای 1400 ساله را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته، دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهان سوز را بر جان می پذیری. تو فداکاری می کنی و تو از همه چیز خود می گذری. تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می کنی و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند.

به تو تهمت های دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند و تو ای امام، لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث، آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی و وارث حسینی … و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم.

ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز و گداز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم … آدم ساده ای نیستم. من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق، مظهر فداکاری و گذشت، تواضع، فعالیت و مبارزه ام. آتشفشان درون من کافیست که هر دنیای را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است.

به سه خصلت ممتازم: 1) عشق که از سخنم و نگاهم، دستم و حرکاتم، حیات و مماتم عشق می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را، جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم و به جز عشق زنده نیستم. 2) فقر که از قید همه چیز آزادم و بی نیازم و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند تأثیری نمی کند. 3) تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد و مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است در دنیای تنهایی با محرومیت می سوزد و جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشک های او را پاک نخواهد کرد و جز کوه های بلند راز و نیاز او را نخواهند شنید و جز مرغ سحری ناله صبحگاه او را حس ناله نخواهد کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد ولی هر چه بیشتر می گردد کمتر می یابد.

کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست، بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشق ها برخوردار شده، از درخت لذت زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده و در اوج کمال و دارایی، همه چیز را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشک بار و شهادت را قبول کرده است.

آری این محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند.. وصیت من درباره مال و منال نیست، زیرا می دانی که چیزی ندارم و آنچه دارم متعلق به تو و به حرکت) حرکت المحرومین و حرکت امل) و موسسه (صنعتی جبل عامل) است. از آنچه به دست من رسیده به خاطر احتیاجات شخصی چیزی برنداشتم و جز زندگی درویشانه چیزی نخواستم، حتی زن، بچه، پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند و آنجا که سرتاپای وجودم برای تو و حرکت باشد معلوم است که مایملک من نیز متعلق به توست.

وصیت من درباره قرض و دین نیست، مدیون کسی نیستم در حالیکه به دیگران زیاد قرض داده ام، به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام روا نداشته ام و از این نظر به کسی مدیون نیستم.. آری وصیت من درباره این چیزها نیست… وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است…

احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم.. وصیت می کنم که وقتی جانم را بر کف دست گذاشتم و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم… تو را دوست دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا، به کسی احتیاج ندارم… احساس احتیاج نمی کنم و چیزی نمی خواهم. عشق من به خاطر آنست که تو شایسته عشق و محبتی و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می دانم و همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم به تو نیز که نماینده او در زمینی، عشق می ورزم و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است…

عشق هدف حیات و محرک زندگی من است و زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواستم. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد و قلب مرا به جوش در می آورد. استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند و مرا از خودخواهی و خودبینی می راند. دنیای دیگری حس می کنم و در عالم وجود محو می شوم. احساس لطیف، قلبی حساس و دیده ای زیبا بین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا و غروب آفتاب همه احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم مرا به دنیای دیگری می برند، اینها همه و همه از تجلیات  عشق است؟ به خاطر عشق است که فداکاری می کنم، به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم.

بخاطر عشق است که دنیا را زیبا می کند و زیبای را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم و او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم؟ می دانم که در این دنیا، به عده زیادی محبت کرده ام و حتی عشق ورزیده ام ولی در جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان، زرنگی کرده و از محبت سوء استفاده می نمایند! اما این خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند، نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست؟ و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را، از کسی دریغ کنم حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال سوء استفاده نماید.

من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم یا در ازای عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم و این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید. می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی، انسانها را دوست می داری و به همه بی دریغ محبت می کنی و چه زیادند آنها که از این محبت سوء استفاده می کنند و حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول می زنند! و تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچک ترین تغییر نمی دهی زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تاثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است، همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران بر چمن و شوره زار می باری و تحت تاثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری. درود آتش من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و تاریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست. عشق سوزان من، فدای عشقت باد که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود تو است و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید. ژوئن 1976

شهادت انسان ساز سردار پر افتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوسته به ملاء اعلی، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض می کنم. تسلیت از آنرو، که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد که در جبهه های نبرد با باطل چه در لبنان و چه در ایران حماسه می آفرید و سر لوحه مرام او اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت ها و توده های مستضعف می کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟

چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیر وابسته به دستجات و گروههای سیاسی، عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.

هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت، روانش شاد و یادش بخیر.

و اما ما می توانیم چنین هنری داشته باشیم، با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.

من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملت های مسلمان و قوای مسلخ و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم این مجاهد عزیز، تسلیت عرض می کنم. و از خداوند تعالی رحمت برای او، و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.

اول تیر ماه شصت

روح اله الموسوی الخمینی

شهید کاوه

زندگینامه:

به سال 1340 هـ ش در مشهد مقدس، در خانواده ای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (ع) متولد شد. پدرش که از کسبه متعهد به شمار می آمد در دوران ستمشاهی و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت ا… خامنه ای شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت. وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی  و نماز جماعت می برد و از این راه فرزندش را با مکتب اهل بیت (ع) و تعالیم انسان ساز اسلام آشنا می کرد.

شهید کاوه دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که خواست پدرش به هنگام تولد محمود، این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد، با علاقه قلبی و مشورت پدر وارد حوزه علمیه شد و همزمان تحصیلات دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد.

با شروع جریانات انقلاب، او که جوانی با نشاط، فعال و مذهبی بود با شرکت در محافل درسی و مسجد جوادالائمه (ع) و امام حسن مجتبی (ع) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز بود، از هدایتها و تعالیم حضرت آیت ا… خامنه ای بهره های فراوانی برد و ره توشه های همین تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دنش آموزان منتقل می نمود. او در دبیرستان به عنوان محور مبارزه شناخته می شد. با علاقه وافر، به پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) می پرداخت و فعالانه در راهپیماییها و درگیریهای زمان انقلاب شرکت داشت.

به دنبال عملیات سرنوشت سا زنیروهای سپاهی در محورهای مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا (که فرماندهی بر عهده شهید ناصر کاظمی بود) شهید کاوه به عنوان فمرانده عملیات این تیپ انتخاب شد. پس از مدت کوتاهی از فعالیت او در این مسئولیت (که با آزادسازی بسیاری از مناطق همراه بود) آوازه تیپ ویژه شهدا، آنچنان ضد انقلاب را متحیر ساخت که بکلی روحیه خود را از دست داد و در مقابل هر یورش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجیح می داد و می دانست که مقاومت در مقابل این یگان جز خسارت  و نابودی ثمری نخواهد داشت.

آزادسازی سد بوکان و جاده 47 کیلومتی آن، آزادسازی جاده صائین دژ به تکاب، پاکسازی منطقه کیلر و اشتوزنگ، آزادسازی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت که به عنوان مرکزیت و نقطه ثقل ضد انقلاب بشمار می آمد و منجر به انهدام مرکز رادیویی آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه الواتان و آزادسازی زندان دوله تو و کشتن بیش از 750 نفر از ضد انقلاب گردید، از جمله نبردهای تهاجمی بود که توسط شهید کاوه و همرزمانش در تیث ویژه شهدا طرح ریزی و به اجرا گذاشته شد. تعداد عملیاتی که به وسیله این شهید علیه ضد انقلاب فرماندهی شد، آن قدر زیاد است که ذکر نام تمامی آنها در این مختصر میسر نیست.

او که پس از شهادت سرداران رشید اسلام، شهید ناصر کاظمی، شهید محسن گنجی زاده و شهید محمد بروجردی در خرداد 1362 رسما به فرماندهی تیپ منصوب شده بود، با تلاش همه جانبه برای آموزش، سازماندهی و آماده سازی نیروها از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید.

بنا به صلاحدید فرماندهی محترم سپاه در تاریخ 29/4/1362 تیپ ویژه شهدا ماموریت یافت تا در عملیات برون مرزی والفجر 2 که در منطقه حاج عمران انجام می گرفت شرکت نماید. در این عملیات شهید کاوه با هدایت قوی رزمندگان، اهداف از پیش تعیین شده تیپ از جمله ارتفاعات 2519 را با موفقیت به تصرف در آورد.

همزمان با عملیات والفجر 4 ماموریت پاکسازی محور سردشت از لوث وجود ضد انقلاب (دمکراتها و منافقین) به این تیپ واگذار شد. رزمندگان غیور و سلحشور نیز ضمن تسلط به ارتفاعات مرزی کوه سیر، قوری، تالشو روستای اسلام آباد، مرکز رادیویی منافقین و مقر دمکراتها را تصرف کردند.

تیپ ویژه شهدا سال 63 در عملیات بدر همراه با سایر یگانهای سپاه، با دشمن تا دندان مسلح جنگید و در تاریخ 23/4/64 در عملیات قادر (همراه با یگانهایی از ارتش جمهوری اسلامی) در جبهه شمالی سیدکان عراق باعث برهم زدن آرایش نظامی دشمن گردید. همچنین در عملیات پشتیبانی والفجر 9 که در منطقه چوارته عراق انجام گرفت، در انهدام قوی دشمن و تصرف بخشی از خاک آنان نقش موثر داشت، که هر کدام نشانی از دلاوریها و حماسه آفرینی شهید کاوه و یارانش را در خود ثبت کرده است.

دهم شهریور ماه 1365، روزی که روح این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیه ا… الاعظم (عج) در عملیات کربلای 2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران به پرواز درامد، دل صخره و کوه، یاد و خاطره شجاعت او را در خود ثبت کرد. آن روز، کاوه مزد جهاد را که شهادت بود، دریافت کرد و به بارگاه عز الهی فرا خوانده شد.

خصال و ویژگیهای درخشنده او در تمام مدت خدمتش و در تصدی مسئولیتهای مختلف درسی است بس بزرگ برای همه سربازان اسلام و پاسداران انقلاب اسلامی، که با بکارگیری آنها و آراسته شدن به آن سجایای اخلاقی، نمونه هایی از لشکریان مخلص حضرت بقیه ا… الاعظم (عج) باشند و خود را برای دفاع از حریم اسلام و ارزشهای متعالی آن، همواره مهیا و آماده سازند.

خاطره 1

یکبار که محمود مجروح شده بود، او را برای استراحت به خانه خودمان بردم. تلویزیون راهپیمایی مردم سقز را در سالروز انقلاب نشان می داد و محمود دراز کشیده بود. ناگهان با دیدن صحنه های حضور مردم سقز در راهپیمایی انقلابی، از جای برخاشت و شروع به گریستن کرد. هر وقت اسم سقز را می شنیدم، خود به خود نام کاوه را همه به یاد می آوردم. گویی نام محمود با سقز عجین شده بود. پرسیدم: به یاد خاطراتت افتادی؟ گفت به یاد روزهای مظلومیت انقلاب در کردستان افتادم. بالاخره کردها هم فهمیدند که انقلاب حامی آنهاست. آرزو داشتم زنده بمانم و این روزها را ببینم. روزهایی که مردم سقز هم پا به پای مردم دیگر مناطق، طرفداری و حمایتشان را از امام و انقلاب نشان دهند. سپس سر به آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا صد هزار مرتبه شکر. حالا به غیر از شهادت، آرزو و خواسته دیگری ندارم.

خاطره 2

هنگامی که شهید کاوه به کردستان رفت، بر خلاف معمول اطلاعیه ای برای به مبارزه طلبیدن ضد انقلاب منتشر نمود. در پایان این اطلاعیه بر خلاف سایر فرماندهان که معمولا اسم مستعار برای خود انتخاب می کردند، خود را با نام و مشخصات واقعی معرفی کرد. خود محمود از آن روزها چنین می گفت: بعد از انتشار آن اعلامیه در سطح شهر، منتظر عکس العمل ضد انقلاب بودیم. دشمن هم برای اینکه آمادگی ما را امتحان کند تصمیم به آزمایش نیروهایمان گرفت. آنها شب هنگام، درون باغ اداره کشاورزی سقز تجمع کرده به سوی نیروهای ما تیراندازی نمودند. من هم از بالای پشت بام قرارگاه با دوربین دید در شب، موقعیتشان را شناسایی کرده، به همراه نیروها به سراغشان رفتیم و با سلاحهای سنگین آنها را از پای در آوریم. این آخرین درگیری در سقز بود.

خاطره 3

محمود با شروع جنگ تحمیلی، جماران را به مقصد جبهه های جنوب ترک کرد و با اوج گیری درگیری ها در کردستان، وارد عرصه نبدر با ضد انقلاب داخلی گردید. در همان ابتدای ورود به شهر سقز، مسئولیت گروه اسکورت را عهده دار شد و به عنوان اولین فرد در کردستان، عملیات ضد کمین را طراحی و اجرا نمود. فرماندهی عملیات سپاه سقز، جایگاه حساسی بود که استعدادهای محمود را به منصه حضور رساند. با تشکیل تیپ ویژه شهدا، او به عنوان مسئول عملیات تیپ معرفی گردید و ضربات مهلکی را بر پیکر ضد انقلاب وارد ساخت به طوری که نام کاوه جوان مشهدی بر سر زبانها افتاد و مبالغ هنگفتی برای سرش تعیین شد. آزادسازی شهر بوکان، سپس جاده مهم پیرانشهر سردشت، نیز از جمله فعالیتهای گسترده اوست. در سال 1362 سکان فرماندهی تیپ ویژه شهدا به کاوه سپرده شد و در همین سالها تیپ، به رهبری او در عملیاتهای برون مرزی والفجر 2، 3 و 4 شرکت نمود و مناطق مهمی از میهن اسلامی را آزاد ساخت. پس از حاکم شدن آرامش و امنیت بر کردستان، محمود به سوی جنوب رفته، حماسه هایی به یادماندنی در عملیات بدر، قادر، والفجر 9 و کربلای 2 آفرید. شگفت آور اینکه تمام این صحنه ها ردپای جوانی 25 ساله است. جوانی که از دامان پاک ضامن آهو برخاسته بود و سرانجام به جمع شهیدان تیپ ویژه شهدا پیوست.

وصیت نامه:

دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه ای را که علیه انقلاب طرح ریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملا روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه، ما نخواهیم گذاشت که خود شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانید که به مسلمانان جهان خدشه وارد شده است، به آنها آسیب رسیده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شد، آنها پیروز شده اند.

شهید حسین خرازی

زندگینامه:

روز جمعه ماه محرم سال 1336 در یکی از محله های مستضعف نشین اصفهان به نام کوی کلم خانواده با ایمان خرازی مفتخر به قدوم سربازی از عاشقان اباعبدا… (ع) گشت. هوش و ادب، زینت بخش دوران کودکی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسه ای که معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اکثر اوقات پس از تکالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد سید رفته با صدای پر طنینش اذان و تکبیر می گفت. حسین در دوران فراگیری دانش کلاسیک لحظه ای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و کتب اسلامی و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی برای طی دوران سربازی به مشهد اعزام گشت. او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. در آن دوره او را برای عملیات سرکوب گرانه ظفار به عمان فرستادند ولی او از این سفر به معصیت یاد کرد و حتی نمازش را تمام می خواند. از همان روزهای اول انقلاب در کمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظه ای آرام نگرفت. یک سال صادقانه در این مناطق خدمت کرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود. با شروع جنگ تحمیلی به تقاضای خودش راهی خطه جنوب شد و در اولین خط دفاعی مقابل عراقیها در منطقه دار خوین مدت نه ماه، با تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی بسیار کم استقامت کرد و دلاورانی قدرتمند تربیت نمود. در سال 1360 پس از آزادسازی بستان تیپ امام حسین (ع) را رسمیت داد که بعدها با درخشش او و نیروهایش در رشادتها و جانفشانی ها، به لشگر امام حسین (ع) ارتقا یافت. حسین شخصا به شناسایی می رفت و تدبیر فرماندهی اش مبنی بر اصل غافلگیری و محاصره بود حتی در عملیات والفجر 3 و 4 خود او شب تا صبح در عملیات خاکریزش شرکت داشت و در تمامی عملیاتها پیشقدم بود. حسین قرآن را با صدای بسیار خوب تلاوت می کرد و با مفاهیم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کم نظیری داشت. معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و در آموزش نظامی و تربیت نیروهای کارآمد اهتمام می ورزید. حساسیت فوق العاده و دقت زیادی در مصرف بیت المال و اجرای دستورات الهی داشت. از سال 1358 تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ایام مرخصی کاملش هنگام زیارت خانه خدا بود. (شهریور ماه سال 1365) در سایر موارد هر سال یکبار به مرخصی می آمد و پس از دیدار با خانواده شهدا و معلولین، با یاران باوفایش در گلستان شهدا به خلوت می نشست و در اسرع وقت به جبهه باز می گشت. در طول مدت حضورش در جبهه 30 ترکش میهمان پیکر او شد و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه کرد. اما او با آنکه یک دست نداشت برای تامین و تدارکات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان می نمود. در عملیات کربلای 5 زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شد حاج حسین خود پیگیر این امر گردید  و انفجار خمپاره ای این سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگر امام حسین (ع) پیوند داد و روح عاشورایی او به ندبه شهادت، زائر کربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در میان یاران بسیجی اش میهمان خاک شد.

سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء ا… شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او که در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح کرده بود اینک به قله رفیع شهادت دست یافته است و او که هل من ناصر ینصری زمان را با همه وجود لبیک گفته بود اکنون به زیارت مولایش امام حسین (ع) نایل آمده است و او که در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (ع) عاشقانه به سوی دیار محبوب می تاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل امده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود را کنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبکبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبه ای که در این وادی قدم زد ه اند، صفحه درخشنده ای از تاریخ این ملت است. ملتی که در راه اجرای احکام خدا و حاکمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستکبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار می کند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگی های مادی زده پای در میدان فداکاری نهاده و با همه توان مبارزه می کنند و جان بر سر این کار می گذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو درخواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 6 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانه های این فرجام مبارک را مشاهده می کنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مومن در مباره ایثارگر است.

خاطره 1

حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: خودم را برای شهید شدن کاملا آماده کرده ام. او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفتهاست به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران می کرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریب چی ها در حال مصاحفه با او می خواست پیشانی اش را ببوسد که ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلا باورم نمی شد حتی متوجه خمپاره ای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای موثرو درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پر کشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت.

خاطره 2

در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود. حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نطقه می ریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپاره ای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خسته اش دست راست او قطع گردید. در آن غوغای وانفسا، همهمه ای برپا شد. خرازی مجروح شده! امیدی بر زنده ماندنش نیست. همه چیز مهیا گردید و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: حالم هر لحظه وخیمتر می شد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟ من گفتم: فعلا میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دیدن خدا ادامه دهم. به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار برگرفت و هرگز از وظیفه اش غافل نماند.

خاطره 3

حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود که: من فقط 50 هزارتومان پول دارم و می خواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم. بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مومنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او که ایام زندگی اش را دائما در جبهه سپری کرده بود اینک بانویی پارسا را به همسری بر می گزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو کرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: جنگ را فراموش نکنی. فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحه خانه تحویل داد و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگی او شده بود به جبهه بازگشت.

وصیت نامه:

… از مردم می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می خواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می خواهم که ادامه دهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگی شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب الهی می خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی حجابی زده اند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.

استغفرا..، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تورا می دانم و بس. و بر تو توکل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی (ره) تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم… می دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممکن است زیاده روی کرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.

شهید متوسلیان

زندگینامه:

در سال 1332 هـ ش در خانواده ای مومن و مذهبی در یکی از محلات جنوب شهر تهران به دنیا آمد. دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان اسلامی مصطفوی به پایان برد. ضمن تحصیل، به پدرش که در بازار به شغل شیرینی فروشی اشتغال داشت، کمک می کرد. احمد در همان سالهای نوجوانی با شرکت فعال در هیاتهای مذهبی و کلاسهای قرآن در مساجد جنوب شهر، از ظلم و جنایات رژیم منحوس پهلوی آگاه شد و با سن و سال کمی که داشت قدم به میدان مبارزه با طاغوت گذاشت.

پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گرددی.سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن به سرپل ذهاب اعزام شد.

او در دوران سربازی، فردی مذهبی و مومن بود و در بحثها، مخالفت خود را با رژیم ستمشاهی بیان می کرد. پس از اتمام خدمت سربازی در یک شرکت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه به خرم آباد منتقل گردید و به فعالیتهای سیاسی تبلیغی خود ادامه داد. تا اینکه پس از مدتها تعقیب و گریز، در سال 1354 توسط اکیپی از کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک دستگیر و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلک الافلاک خرم آباد در سلولی انفرادی گذراند.

به روایت همرزمانش، با وجود تحمل شکنجه های جسمی و روحی فراوان، حسرت شنیدن یک آخ را هم بر دل سیاه مزدوران ساواک گذاشت، تا اینکه او را به بند عمومی منتقل کردند و حدود نه ماه نیز در آنجا گذراند و با بالا گرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید و به آغوش ملت بازگشت. پس از آزادی، در شروع قیامهای خونین قم و تبریز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ کننده تظاهرات را در محلات جنوبی تهران عهده دار شد و رابطه ای تنگاتنگ با حرکتهای مکتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران داشت.

با شدت یافتن روند نهضت اسلامی و رویارویی مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پای شهادت پیش رفت و در روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ایثار چشمگیری از خود نشان داد. با پیروزی معجزه آسای انقلاب اسلامی، مسئولیت تشکیل کمیته انقلاب اسلامی محل خویش را عهده دار شد. پس از شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این ارگان پیوست و دوشادوش سایر همرزمانش با حداقل امکانات موجود به سازماندهی نیروها همت گماشت.

پس از شروع غافله کردستان در اسفند ماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوکان شد و به دلیل ابتکار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانست کلیه اشرار مسلح را متواری کند و منطقه را از لوث وجود ضد انقلابیون که در راس آنها دمکراتها قرار داشتند، پاکسازی نماید. او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوکان، به شهرهای سقز و بانه رفت.

در ابتدای وورد به شهر میانه، به تلافی کمین ناجوانمردانه ای که ضد انقلابیون به نیروهای ستون ارتش زده بودند، طی یک عملیات دقیق ضد کمین خسارات سنگینی به آنان وارد اورد که در این نبرد، چهارصد اسیر و دویست کشته از ضد انقلاب بر جای ماند.

پس از آن به همراه گروهی از رزمندگان از جمله معاون خود (شهید محمد توسلی) برای فتح سنندج راهی این شهر شد. ستون تحت فرماندهی او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضد انقلاب را در هم شکست و به همراه سرداران رشیدی چون محمد بروجردی و اصغر وصالی، سنندج را آزاد نمود و کمر تجزیه طلبان را شکست.

در زمستان سال 1358 به او ماموریت داده شد تا جاده پاوه کرمانشان را که در تصرف ضد انقلاب بود، آزاد کند. عملیات فرماندهی او و همکاری سپاه پاوه شروع و با موفقیت کامل به انجام رسید و ایشان به همراه سایر برادران، وارد شهر پاوه شدند. پس از مدتی، با حکم شهید بروجردی، به فرماندهی سپاه پاوه منصوب گردید. در این مدت، حاج احمد عملیات گوناگونی از جمله عملیات نجار در ارتفاعات نوریاب، که اکثر آنها با موفقیت همراه بود، طراحی و اجرا کرد.

اوایل خرداد 1359 ماموریت آزادسازی شهرستان مریوان که در تصرف گروهکهای محارب بود، به وی محل شد. تسلط ضد انقلاب در مریوان به گونه ای بود که از پادگان این شهر می توانستند افرادی را که در سطح شهر تردد می کردند شمارش کنند. به همین دلیل، به محض نشستن هلیکوپتر در محوطه باند فرود، حاج احمد و همراهانش زیر آتش همه جانبه دشمن قرار می گیرند.

حاج احمد پس از ورود به شهر و سازماندهی نیروها، با یورشی سهمگین و برق آسا توانست شهر مریوان و مناطق اطراف آن را از لوث وجود گروهکها پاک نموده و در این شهر استقرار یابد.

از همین زمان بود که مسئولیت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلافاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس کریمی، سید محمد رضا دستواره، رضا چراغی، حسین قوجه ای، حسین زمانی، محسن نورانی و علیرضا ناهیدی به پاکسازی مواضع مزدوران استکبار اعم از کومله، دمکرات و رزگاری پرداخت. ترس و وحشتی که از او بر دل سپاه ضد انقلابیون نشسته بود به حدی بود که به قول یکی از همرزمانش، هر وقت به ضد انقلاب خبر می رسید که حاج احمد قصد حمله به آنها را دارد، قوای ضد انقلاب، فرار را بر قرار ترجیح می دادند و مانند روباه از معرکه می گریختند.

آزادسازی ارتفاعات دزلی مشرف بر شهر پنجوین عراق که در حکم سر پل نفوذ عناصر ضد انقلاب به خاک ایران اسلامی بود، را باید از دیگر دست آوردهای مهارت رزمی قاطعانه حاج احمد و گروه اندک همرزمش در خطه کردستان دانست. جالب آنکه بنی صدر ملعون بشدت از هرگونه امدادرسانی لجستیکی به نیروهای سپاه در کردستان ( از جمله مریوان) خودداری می کرد و حتی دستور اکید و مکتوب داده بود تا به سپاه مریوان حتی یک فشنگ هم تحویل داده نشود و بدین گونه حاج احمد در چنین وضع دشواری به نبرد مظلومانه سرگرم بود.

پس از حذف باند بنی صدر از دستگاه اجرایی کشور و حاکمیت حزب ا… – در دی ماه 1360 و در شب 27 رجب، مصادف با بعثت حضرت رسول اکرم (ص) – عملیات سرنوشت ساز محمد رسول ا… (ص) از دو محور مریوان و پاوه بر روی منطقه خرمال توسط حاج احمد و شهید حاج همت رهبری شد که در این محور، رزمندگان اسلام به مرزهای بین المللی رسیدند. این عملیات در حقیقت سنگر بنای تاسیس تیپ 27 حضرت رسول (ص) به شمار می رود.

حاج احمد در سال 1360 پس از بازگشت ازمراسم حج، ماموریت یافت تا رزم بی امان خود را در جبهه های جنوب ادامه دهد. او از طرف سردار فرماندهی کل سپاه مامور شد با به کارگیری برادران سپاه مریوان و پاوه تیپ محمد رسول ا… (ص) که بعدها به لشکر تبدیل شد را تشکیل دهد و فرماندهی تیپ مذکور را نیز خود به عهده بگیرد. بدین ترتیب به فاصله کوتاهی حاج احمد و سایر سرداران نامی کردستان در معیت شهید بروجردی راهی جبهه های جنوب شدند تا تدابیر نوین دفاعی کشور، نظام فرهنگی یگانهای رزمی منظم و مکانیزه سپاه در جنوب را سامان بخشیده و آزادسازی مناطق اشغالی خوزستان را سرعت بخشند.

رزمندگان تیپ 27 محمد رسول ا… (ص) برای ورود به مصاف فتح المبین پس از طی یک دوره فشرده آموزشی توسط حاج احمد، خود را آماده کردند و در شب دوم فروردین ماه سال 1360 در محور دشت عباس (چنانه) وارد عرصه پیکار شدند و در این نبرد پیروزمند نقش اساسی ایفا کردند.

پس از مدتی زمینه اجرای عملیات بیت المقدس در دستور کار یگانهای رزمی قرار گرفت. حاج احمد علاوه بر مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ، در تمامی ماموریتهای شناسایی شرکت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزدیک راهکارهای مناسب عملیات را شناسایی می کرد.

در شب دهم اردیبهشت ماه سال 1361 عملیات بیت المقدس آغاز شد و رزمندگان اسلام به فرماندهی حاج احمد از دو محور به مواضع دشمن یورش بردند. نقطه آغاز عملیات، منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز – خرمشهر بود که با عبور نیروها از ورود متلاطم کارون به سمت دژ مارد جهت دهی شده بود. با وجود حجم سنگین اش کور و بی وقفه یگانهای توپخانه ارتش بعث عراق، رزمندگان اسلام توانستند نیروهای دشمن را در این محورها زمین گیر کنند و کلیه پاتکهای آنها را دفع نمایند.

یکی از فرماندهان عملیاتی جنگ در مورد نقش حساس ایشان در عملیات بیت المقدس می گوید: اگر فرماندهی قاطع و عمل به موقع در بعدازظهر روز اول عملیات بیت المقدس روی جاده اهواز – خرمشهر حاج احمد نبود عملیات به مشکلات زیادی برخورد می کرد. او در همان جا اسلحه کلاسینکف خود را به دست گرفت و تا مرز شهادت ایستادگی کرد و رزمندگان نیز با تاسی به او مقاومت بسیاری از خود نشان دادند که در نهایت جاده اهواز – خرمشهر حفظ شد. او به رغم جراحت وخیمی که از ناحیه پا داشت حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین، نیروهایش را عبور داد و در نهایت ساعت 11 صبح روز سوم خرداد ماه سال 1361 رزم آوران تیپ 27 حضرت رسول (ص) با جلوداری سردار حاج احمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند.

ایشان در عصر همان روز طی سخنان کوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت:

همه عزیزان ما که تا امروز در خوزستان غوطه ور شده و به شهادت رسیده اند برای حفظ اسلام عزیز بوده هر چند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند، اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد کنیم.

در پی آزادسازی خرمشهر، حاج احمد در معیت سایر سرداران فتح خرمشهر به محضر فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی (ره) مشرف شدند. در آن دیدار حضرت امام خمینی (ره) این سروران دلاور، به ویژه حاج احمد را به گرمی مورد تفقد خاص خویش قرار دادند.

هنوز طعم شیرین فتح خرمشهر را در ذائقه اش احساس می کرد که خبر تلخ تهاجم ارتش صهیونیستی به خاک لبنان را شنید.

او در اواخر خرداد سال 1361 طی ماموریتی به همراه یک هیات عالی رتبه دیپلماتیک از مسئولین سیاسی – نظامی کشورمان راهی سوریه شد تا راههای مساعدت به مردم مظلوم و بی دفاع لبنان را بررسی نماید.

آگاهی و شناخت بالای ایشان در مسائل سیاسی – اجتماعی از جمله خصوصیات بارز این سردار بزرگوار بود. در تدبیر و تصمیم گیریهایش دقت نظر داشت. ضمن قاطعیت در کار، بر دلها فرماندهی می کرد وهمواره در بطن مشکلات حضور داشت. به همین دلیل، در سخت ترین شرایط، کسی او را تنها نمی گذاشت. امکاناتی را بیشتر از نیروهای تحت امر خود، به خدمت نمی گرفت. به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهی، از عاطفه بالایی برخوردار بود. علاوه بر فرماندهی، در کارهای جمعی مانند ساختن سنگر، نظافت محیط، شستن ظروف و … با پرسنل تحت امر همراهی می کرد. علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها، از خصوصیات دیگر او بود. در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث می نمود.

حاج احمد نسبت به شهدا و خانواده های محترمشان احترام خاصی قایل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا می رفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانواده های این عزیزان تلاش می کرد و در غم فراق همرزمانش می سوخت.

نقل می کنند:

هنگامی که بر مراز شهید جهان آرا حاضر می شد، آن چنان از خود بی خود می شد که تا ساعتها بی وقفه اشک می ریخت و با روح بلند او نجوا می کرد.

برادر دیگری نقل می کند:

شبی در جوار مرقد مطهر حضرت زینب (س) تا صبح به گریه و نماز مشغول بود. حوالی سحر به سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمد و در پاسخ به سوال دوستانش که خوشحالی او را جویا شده بودند، گفته بود: از سر شب داشتم در فراق برادران شهیدم، مخصوصا شهید محمد توسلی اشک می ریختم. به عمه سادات متوسل شدم، تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرمایند. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی با محاسنی سفید و لباس بسیجی بر تن، کنارم آمد و ایستاد و گفت: پسرم! بی تابی نکن، لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.

در چهاردهم تیر سال 1361، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی، مزدوران حزب فالانژ اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک توسط آدم ربایان دست نشانده رژیم تروریستی تل آویو گروگان گرفته شده و پس از شکنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند، که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست. در حالی که همرزمان آن مهاجر الی ا…، مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از او و همرزمانش برسد.

خاطره 1

عملیات فتح المبین، اولین عملیات بزرگی بود که به تیپ واگذار شد. قبل از شروع عملیات قرار بر این شد گروهی برای شناسایی به منطقه اعزام شوند تا بتوانم با شناخت بیشتر و حساب شده به دشمن ضربه بزنیم.

کار شناسایی به پایان رسید، تمامی برادران به خصوص حاج احمد و حاج همت متفق القول شدند که باید فکری به حال توپخانه دشمن کرد. دشمن با داشتن قبضه های فراوان در عقبه خود، می توانست بر روی بچه ها آتش بریزد و تلفات زیادی بگیرد. این مساله تنها گره کور عملیات بود که می بایست هر چه سریعتر فکری به حال آن می شد. عاقبت پس از مشورت قرار شد گردان حبیب بن مظاهر برای از کار انداختن و محاصره توپخانه دشمن وارد عمل شود. ساعتی از رفتن نیروها می گذشت و ما هیچ اطلاعی از آنها نداشتیم: حاج احمد و حاج همت ساکت و آرام در گوشه ای از سنگر نشسته و به نقطه دوری خیره شده بودند. شاید به وسعت کار عملیات فکر می کردند یا شاید هم …

ناگهان صدای خش خش بیسیم بلند شد و کسی از آن طرف با جملات رمز چیزی گفت: محسن وزوایی بود. آنچه که حاج احمد از این مکالمه متوجه شد این بود: ما راه را گم کردیم نمی توانیم پیش برویم. اصلا در این تاریکی نمی شود جایی را دید.

خاطره 2

از ساعتها پیش، دشمن پاتک های سنگینی را روی بچه ها انجام می داد و آنها هم جانانه دفاع می کردند. در همین گیر و دار، ناگهان غرش سهمناک و مهیبی را در کنار دژ مرزی شلمچه شنیدم. گلوله توپی در کنار حاج احمد و چند نفر از همراهانش ترکیده بود. گیچ و گم، چرخی زدم و به میان توده خاک و دود رفتم. خاکها که بر زمین نشست، چهره خاک آلود و پای ترکش خورده حاج احمد را که از آن خون بیرون می زد، دیدم. با دیدن این صحنه، به یکباره بچه ها فریاد یا ابوالفضل (ع) و یا امام زمان (عج) سر دادند و گریه کنان و بر سر زنان، به طرف او دویدند. همین طور که داشتیم به سر خودمان می زدیم و به پیکر مجروح حاج احمد نگاه می کردیم، یک دفعه او از پشت لایه های خاک، با همان نگاه پر از غیظ گفت: ترکش نقلی اش مال ماست. آن وقت گریه و زاریش مال شما؟ بس کنید! جلوی خودمان را گرفتیم و اشکها را پاک کردیم. حاج احمد کمربندش را باز کرد و به وسیله آن، بالای شریان ران را بست و به هر زحمتی بود، از جا بلند شد. بعدها که جای زخم و ترکش را دیدم، نفهمیدم چطور حاج احمد به ترکشی که به قدر نصف کف دست بود، می گفت ترکش نقلی! تازه در برابر اصرار ما برای انتقال به بیمارستان اهواز، با قاطعیت مخالفت می کرد.

خاطره 3

یکی می گفت تازه رسیده بودم به قرارگاه تاکتیکی و دلم می خواست حاج احمد را ببینم. همین طور که داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه می رفتم، صحنه عجیبی را دیدم. در میان آن سکوت و خلوتی بعدازظهر که هر کدام از بچه ها از شدت گرما به سنگری پناه برده بود و چرت می زدند، حاج احمد در کنار تانکر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصی، ظرفهای ناهار بچه های قرارگاه را می شست. اول باور نکردم که حاج احمد باشد ولی وقتی به آرامی نزدیک رفتم، دیدم که خود اوست. با خودم گفتم آدم مثل حاج احمد با آن همه ید و بیضا، فرمانده تیپ 27 حضرت رسول (ص) و مسئول قرارگاه تاکتیکی باشد و بیاید کنار تانکر آب، کاسه بشقابهای بچه ها را بشوید؟ در همین فکر بودم که یک هو به یاد دوربینم افتادم. به تندی، با دوربین قراضه ای که روی دوشم داشتم، جلو رفتم و قبل از این که متوجه شود، او را درون کادر دوربین جا دادم و با فشار تکمه ای برای همیشه ثبتش کردم.

شهید مهدی باکری

زندگینامه:

در سال 1333 خداوند مهدی را به خانواده معتقد با ایمان باکری در شهرستان میاندوآب عطا فرمود. مهدی خردسال بود که از نعمت دستان نوازشگر مادر محروم شد. او تحصیلات خود را در ارومیه آغاز کرد و از سال آخر دبیرستان همزمان با شهادت برادرش علی بدست مامورین ساواک به فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پرداخت. پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی مکانیک کسب علم نمود. او همزمان با تحصیل، مبارزات سیاسی خود را علیه رژیم ظلم و استبداد در تبریز گسترش داد و پس از مدتی برادرش حمیا را به منظور ارتباط با سایر مبارزان و تهیه اصلحه و مهمات به خارج از کشور فرستاد. پس از اتمام تحصیلات مهدی به سربازی اعزام شد. اما فرمان امام خمینی را مبنی بر ترک پادگانها لبیک گفت و از آن پس زندگی مخفیانه خود را آغاز کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت سپاه درآمد و در سازماندهی این ارگان نقش موثری را ایفا نمود. مدتی نیز در دادستانی دادگاه انقلاب خدمت کرد. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده گرفت. با شروع جنگ تحمیلی زندگی مشترک خود را آغا زکرد و بلافاصله روز بعد از ازدواجش عازم جبهه ها شد. شهید باکری در پاکسازی منطقه از مزدوران شرق و غرب شبانه روز تلا ش می کرد و خدمات ارزنده ای را ارائه داد. او در عملیات فتح المبین – در منصه رقابیه به عنوان معاونت تیپ نجف اشرف به مقابله با دشمن پرداخت و از ناحیه چشم مجروح شد و پس از آن در عملیاتهای چون بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر یک تا چهار و عملیات خیبر در سمتهای مختلف شرکت کرد و عاشقانه از میهن اسلامی دفاع نمود. ا و پانزده روز قبل (مدتی قبل) از عملیات بدر به خدمت رهبر و محبوبش امام خمینی (ره) رسید و اشک ریزان از ایشان (او) خواست تا برایش دعا کنند که شهد شیرین شهادت را بنوشد و چه زود دعای پیر عشق و شهادت در حق مهدی مستجاب شد. اسفند ماه 1363 در عملیات بدر فرماندهی لشکر عاشورا را به عهده داشت که فرشتگان سبویش گشودند و خداوند رحمان او را به جوار خوش فرا خواند.

خاطره 3

روزی از مدرسه به خانه می آید، در حالیکه گونه ها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می کند که در جانش رسوخ کرده است. پدرش همان شب تصمیم می گیرد که برایش پالتویی تهیه کند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می رود. غروب که از مدرسه بر می گردد با شدت ناراحتی پالتو را به گوشه اتاق می افکند. همه اعضای خانواده متعجب به او می نگرند و مهدی در حالیکه اشک از دیدگانش جاری است، می گوید: چگونه راضی می شوید من پالتو بپوشم در حالیکه دوست بغل دستی من در کنارم از سرما می لرزد؟

خاطره 2

در یک شب بارانی پس از 12 ساعت بارندگی، تلفنی به ما اطلاع دادند که در بعضی از نقاط سیل آمده است. ما آقا مهدی را که در آن زمان شهردار ارومیه بود خبر کردیم و ایشان به سرعت گروه های امداد را به منطقه سیل زده اعزام کرد. نیروهای آماده در شهرداری و افراد داوطلب به یاری آسیب دیدگان شتافتند و آقا مهدی همراه آخرین گروه به سمت منطقه حرکت کرد. همه در حال کمک بودند، کف کوچه ها تا نزدیک زانو از گل و لای بود. با خراب شدن دیوار، سقف خانه ها فرو می ریخت. در کنار یک خانه پیرزنی به شیون نشسته بود و فریاد می کرد و مردم برای بیرون آوردن اثاثیه منزلش تلاش می کردند. در میان یاری دهندگان چشم پیرزن به آقا مهدی که سخ تکار می کرد افتاد. به او نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر! انشاءا… خیر ببینی! نمی دانم این شهردار کجاست. ای کاش یک ذره از غیرت و شرف شما در وجود او بود. آقا مهدی لبخند ملیح بر لب آورد و گفت: بله مادر، ای کاش بود.

خاطره 1

مهدی از سبزی خیلی خوشش می آمد، هر روزی که از دزفول بر می گشت از زمینهای کنار جاده که زیر کشت سبزی، کاهو، خیار و … بود صحبت می کرد. یک روز که تازه از راه رسیده بود دوباره شروع کرد که: نمی دانم چه سبزیهای خوبی گذاشته بودند کنار جاده.

حرفش را قطع کردم و گفتم خب … خب یعنی چه هر روز می آیی و تعریف می کنی … لااقل بخر تا قورمه سبزی درست کنم!

آخه من نمی دانم چه باید بخرم. شما هر چه می خواهید بنویسید تا دفعه بعد که می آیم بخرم و بیاورم.

صبح که می خواست برود کاغذی را برداشتم. خودکار مهدی روی زمین بود خودکار را برداشتم و شروع کردم اسامی سبزیها را بنویسم. مهدی لباسهایش را مرتب می کرد متوجه من شد که ناگهان با صدای بلند گفت: با آن خودکار ننویسد! چرا؟ خودکاری که داری با آن می نویسی، مال بیت المال است و شما حق استفاده از آن را ندارید.

یکه خوردم. یعنی چه؟! اسم چند تره را نوشتن که اهمیتی ندارد. مگر من می خواهم کتاب بنویسم، اسم چند تره را می نویسم که برگشتن برایمان بخری.

به آرامی گفت: در روز قیامت این حرفها را به پشیزی نمی خرند… چهار کلمه هم چهار کلمه است والسلام.

وصیت نامه

یا الله. یا محمد، یا علی، یا فاطمه زهرا، یا حسن، یا حسین، یا مهدی (عج) و تو ای ولی مان یا روح الله و شما ای پیروان صادق شهیدان. خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی از ما راضی نباشی. ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم. یا اباعبدا… شفاعت! آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش و چه کنم که تهیدستم، خدایا تو قبولم کن. سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم، عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش. عزیزانم شبانه روز باید شکرگزار خدا باشیم که سرباز راستین صادق این نعمت شویم و باید خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و برحذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز است. ای عاشقان ابا عبدا… بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم.

وصیت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فامیل بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه بیاد خدا باشید و فرامین خدئا را عمل کنید پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدا… و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابوالفضل برای اسلام ببار آیند. از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند طلب بخشش دارم و امید دارم خداوند مرا با گناهان بسیار بیامرزد.

بخش چهارم

عملیات ها

عملیات ثامن الائمه (ع)

رمز: نصر من ا… و فتح قریب

تاریخ: 5/7/1360

هدف: شکستن حصر آبادان، آزاد سازی جاده آبادان – اهواز و آبادان ماهشهر و منطقه اشغالی در شرق کارون.

نتایج: تامین کلیه هدف ها از جمله آزاد سازی 130 کیلومتر مربع از خاک ایران، کشته یا مجروح شدن 1500 تن و اسارت 1800 تن از افراد دشمن، انهدام 90 تانک و نفربر، 6 توپ صحرایی و 30 دستگاه مهندسی، به غنیمت گرفتن 74 تانک و نفر بر از تجهیزات دشمن.

عملیات طریق القدس

رمز: یا حسین (ع)، فرماندهی

تاریخ: 8/9 تا 15/9/1360

هدف: آزاد سازی بستان و 50 روستای منطقه و رسیدن به مرز در منطقه چزابه.

نتایج: آزاد سازی 650 کیلومتر مربع از خاک ایران شامل شهر بستان، 70 روستا، تنگه چزابه و … تجزیه قوای سپاه سوم عراق، کشته یا مجروح شدن 8500 تن و اسارت 546 تن از دشمن، انهدام 170 تانک و نفربر، 200 خودرو، 13 هواپیما و 4 هلی کوپتر، به غنیمت گرفتن 150 تانک و نفربر، 250 خودرو، 30 توپ صحرایی و 120 دستگاه مهندسی از تجهیزات دشمن.

عملیات فتح المبین

رمز: یا زهرا (س)

تاریخ: 2/1 تا 10/1/1361

هدف: آزاد سازی منطقه وسیع غرب دزفول و جاده – دهلران و خارج کردن شهرهای اندیمشک، شوش، دزفول و جاده اندیمشک، اهواز از زیر آتش دور برد دشمن.

نتایج: تامین کلیه هدفها از جمله آزادسازی 2500 کیلومتر مربع از خاک ایران، کشته یا مجروح شدن 4000 تن و اسارت 1500 تن از افراد دشمن، انهدام 4 لشکر، 361 اتنک و نفر بر، 18 هواپیما، 300 خودرو و 50 توپ و 30 دستگاه مهندسی از تجهیزات دشمن.

عملیات بیت المقدس

رمز: یا علی بن ابیطالب (ع)

تاریخ: 10/2 تا 3/3/1361

هدف: آزادسازی شهرهای خرمشهر و هویزه و جاده اهواز – خرمشهر، خارج ساختن شهرهای اهواز، حمیدیه و سوسنگرد و نیز جاده اهواز – آبادان از برد توپخانه دشمن و تامین مرزهای بین المللی.

نتایج: تامین کلیه هدف ها از جمله آزادسازی 5038 کیلومتر مربع از خاک ایران، کشته یا مجروح شدن 16000 تن و اسارت 19000 تن از افراد دشمن، انهدام 150 تانک و نفربر و 20 هواپیما، 30 توپ، به غنیمت گرفتن 50 تانک و نفربر و 30 توپ از تجهیزات دشمن.

عملیات رمضان

رمز: یا مهدی (عج) ادرکنی

تاریخ: 22/4 تا 7/5/1361

هدف: حضور قوای نظامی ایران در پشت شط العرب و تسلط بر معابر وصولی بصره و تهدید بصره از سمت شرق به منظور تنبیه.

نتایج: متجاز با امید به پایان پیروزمندانه جنگ این عملیات به اهداف خود نرسید. هر چند با اجرای این عملیات مسئولان و فرماندهان جمهوری اسلامی دریافتند که با وضعیت جدیدی در جنگ روبه رو هستند و برای ادامه جنگ نیاز به تدوین استراتژی جدیدی می باشد. در این عملیات 6400 تن از دشمن کشته یا مجروح و 1315 تن اسیر شدند و 1077 تانک و نفربر عراقی منهدم شد.

عملیات والفجر مقدماتی

رمز: یا الله، یا الله ، یا الله

تاریخ: 17/11 تا 21/11/1361

هدف: تصرف پل غزیله و پیشروی به سوی شهر الاماره

نتایج: وسعت، عمق و تعداد استحکامات و وجود کانالهای متعدد مانع رسیدن رزمندگان به اهداف شد. طراحان نظامی در نتیجه این عملیات دریافتند که عملیات باید در مناطق عاری از نقاط قوت دشمن، متناسب با توان خودی صورت گیرد و از انتخاب مناطق با عمق زیاد پرهیز شود. در این عملیات به دو تیپ دشمن ضربه اساسی وارد شد و یک گردان از نیروهای سودانی و 113 تن عراقی اسیر شدند.

عملیات خیبر

رمز: یا رسول ا… (ص)

تاریخ:

هدف: انهدام سپاه سوم عراق، تصرف جزایر مجنون، عبور از هور و تهدید بصره از سمت شمال.

نتایج: عملیات خیبر به آزاد 1000 کلومتر مربع در هور، 140 کیلومتر در جزایر مجنون و 40 کیلومتر مربع در طلایه انجامید. تجربه عملیات ابی – خاکی از نتایج مهم این عملیات بود. از دشمن 15000 تن کشته یا مجروح و 1140 تن اسیر شدند. همچنین 150 تانک و نفربر، 200 خودرو، 6 هواپیما و 9 هلی کوپتر دشمن منهدم شد و 60 کامیون به غنیمت گرفته شد.

عملیات بدر

رمز: یا فاطمه الزهرا (س)

تاریخ: 20/12 تا 26/12/1363

هدف: تسلط بر جاده العماره – بصره از سمت شمال

نتایج: این عملیات به اهداف اصلی خود نرسید و تنها 500 کیلومتر مربع از منطقه هور از جمله روستای ترابه، لحوک، نهروان، فجره و جاده خندق به تصرف درآمد. از نیروهای دشمن 10000 تن کشته یا مجروح و 3200 تن اسیر شدند. همچنین 250 تانک و نفربر، 40 توپ، 200 خودرو، 60 خمپاره انداز، 15 دستگاه مهندسی، 6 هواپیما و 4 هلیکوپتر از دشمن منهدم شد.

عملیات والفجر 8

رمز: یا فاطمه الزهرا (س)

تاریخ: 2/11/1364 تا 9/2/1365

هدف: تصرف فاو و تهدید بصره از جنوب، انسداد راه ورود عراق به خلیج فارس

نتایج: تامین کلیه هدفها از جمله تصرف 600 کیلومتر مربع از خاک عراق، انهدام 540 تانک و نفربر، 45 هواپیما، 20 توپ، 5 دستگاه مهندسی و 5 هلیکوپتر، به غنیمت گرفتند. 95 تانک و نفربر، 20 توپ و 35 دستگاه مهندسی از تجهیزات دشمن.

عملیات کربلای 5

رمز: یا زهرا (س)

تاریخ: 19/10 تا 9/2/1365

هدف: تصرف شلمچه و پیشروی به سوی بصره.

نتایج: با تامین اهداف عملیات برتری توازن قوای جمهوری اسلامی تثبیت شد و زمینه تصویب قطع نامه 598 در شورای امنیت فراهم شد. همچنین 122 تیپ دشمن از 50 تا 100 درصد منهدم شد. از دشمن 30 هزار تن کشته، 70 هزار تن مجروح و 2650 تن اسیر شدند. 870 تانک و نفربر، 1000 خودرو، 300 توپ ضد هوایی و صحرایی، 45 هواپیما و 7 هلیکوپتر منهدم شد و 230 تانک و نفربر، 200 خودرو، 100 دستگاه مهندسی، 20 توپ صحرایی و 100 توپ ضد هوایی به غنیمت گرفته شد.

ایثارشهادت
Comments (0)
Add Comment