چکیده
خداوند بزرگ حضرت محمد بن عبدالله (ص) را به پیامبری برگزید وبه اوفرمان داد تا کافران به دین خدا را به سوی اسلام دعوت کند. حضرت محمد درجمع مومنان وکافران حاضرشد و شروع به تبلیغ دین اسلام نمود.
خداوند جبرئیل را فرمان داد تا به مراقبت ازحضرت محمد بپردازد ودرهنگامی که خطراورا تحدید می کند وی را ازآن خطر رها سازد.
پیامبرسال ها درمکه زندگی کرد وبسیاری ازکافران را به وسیله ی معجزاتی که ازجانب پروردگاربراونازل می شد مسلمان وبه سوی دین اسلام فرا خواند. پیامبراکرم درطی این مدت (زمانی که درمکه حضورداشتند) معجزات زیادی را به کافران نشان دادند تا بلکه به دین خدا وخداپرستی ایمان بیاورند وپیروی راه ایشان باشند. بسیاری به اسلام ایمان آوردند وعده ای که اعتنایی به پیامبرنکردند به درک واسل شده ودرجهنم برای خود سکونت گزیدند.
یکی ازمعجزات مهم پیامبرقرآن بود که ازدیربازمورد استفاده مردم قرارگرفته است وبه عنوان کتاب الهی فراخوانده شده است و مردم این کتاب ارزشمند را به عنوان راهنمای زندگی خود انتخاب کرده اند. ازدیگرمعجزات ایشان می توان به شق القمر(حرکت ماه با دستان مبارک درکودکی ودردوران بعثت)، زنده کردن دو کودک ویک فرد مسیحی که چندین سال درون قبربوده اند و…
دراین نوشته (معجزات وکرامات آخرین پیامبرخدا محمدبن عبدالله (ص)) به بسیاری ازمعجزات پیامبراشاره شده است که شما خوانندگان عزیزمی توانید با آنها آشنا شوید.
به طورکلی نتیجه ای ازاین تحقیق حاصل می شود که حضرت محمد هیچ گاه کاری را بدون مشورت با خدای خود وهمچنین فرشتگان ومومنان انجام نمی داد وهیچ گاه ازوی خطایی سرنزد و همگام به دنیا آمدن فرشتگان اورا برای پاک شدن ازگناه غسل ندادن زیرا خداوند فرموده بود این فرد ازهرگناهی پاک است ونیازبه غسل ندارد. درکل این که ایشان قبل ازولادت به پیامبری برگزیده شده بودند وازهمان دوران کودکی خدا را می شناختند و فرشتگان الهی درهمان زمان بهشت وجهنم را به اونشان دادند واو را با حضرت نوح، ابراهیم وحضرت آدم وحوا دربهشت آشنا کردند.
اگرشما دوست دارید بیشتردرمورد زندگانی پیامبراکرم بدانید می توانید کتابهایی ازقبیل سرگذشت پیامبران، معجزات پیامبردرکودکی، رویدادهای تاریخی مهم درزمان ولادت حضرت محمد و بسیاری ازکتابان دیگرکه امروزه درتمام کتابخانه های سطح شهرواستان وجود دارد.
ودرآخرازهمه شما مومنان وانسان های بزرگوارخواهش دارم که هیچ گاه امامان وپیامبران ومعصومان را فراموش نکنیم وسعی کنیم همیشه پیروی راه آنها باشیم وازکتابها، دست نوشته ها و… که ازخود جای گذاشته اند بهره واستفاده کامل را ببریم وهیچ گاه درحق دیگری خیانت نکنیم وراست گویی ومهربانی را درکشور اسلامیمان رواج دهیم وازطریق انجام اعمال نیک و خواندن قرآن و… خود را به خدایمان نزدیک کنیم تا بتوانیم دربهشت برین سکونت گزینیم.
مقدمه
پيام خداوند به حضرت آدم درباره خاتميت حضرت محمدازامام صادق روايت شده است که :
روح صدسال درسرآدم بود وصدسال درسينه وصدسال درپشت و صدسال درران ها وصدسال درقدم هاي اوبود.
بعدازتکامل بدن آدم ايشان ايستادند وخداوند به ملائکه امرکرد براوسجده کنيد اين امرظهرروزجمعه بود.ملائکه تاعصردر سجده بودند پس ازآن آدم ازپشت خودصدايي شنيد که تسبيح الهي مي کند گفت:اين چه صدايي است وصداي کيست؟ خداوند فرمود:اين تسبيح محمد (عربي )است که بهترين خلق است پس سعادت وجاودانگي براي کسي است که ازاوپيروي کند و شقاوت براي کسي است که بااومخالفت نمايد واوست خاتم پيامبران الهي .¹
بودن نور آن حضرت درصلب پيامبران بزرگ الهي
ازحضرت رسول منقول است که من وعلي ازيک نور آفريده شديم وحمد خدارا مي کرديم . همچنين منقول است که : دو هزار سال پيش ازآنکه خداوند آدم را بيافريند نورآن حضرت وعلي در پيشگاه خداوند بود وپس ازآنکه خداوند آدم را آفريد آن نوررادر صلب اوقرار داد و چون آدم دربهشت اسکان گرفت مادرصلب او بوديم . چون نوح درکشتي قرارگرفت مادرصلب او بوديم و پيوسته حق تعالي، من وعلي را ازصلب هاي پاکيزه منتقل مي گردانيد به رحم هاي مطهر وپاکيزه .
وقتي ملائکه آن دونوررا ديدند، يکي را پرنورترواصل يافتند وازآن اصل شعايي بيرون آمد. پس گفتند :
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- 1. مهر ولايت ، ص 234.
«خدايا! اين چه نوري است.» خداوند به سوي ملائکه وحي نمود که:« اين نوري است ازنورهاي من که اصلش« پيامبري» و فرعش امامت است اگرايشان نبودندهيچ يک راازخلق نمي آفريدم. « پيامبري» با اين نور مقدس خاتميت مي پذيرد واوست اشرف مخلوقات.¹
٭ ٭ ٭
خواب عجيب وشگفت انگيزعبدالمطلب درمورد پيامبر
ابن بابويه به سند معتبرروايت کرده است :
ازابوطالب که عبدالمطلب گفت: شبی درحجراسماعيل خوابيده بودم ناگاه خواب عجيب وغريبي ديدم وبرخاستم ودرراه يکي از کاهنان مراديد که مي لرزيدم، چون آثارتغييردرمن مشاهده کرد گفت: اي بزرگ عرب چرااحوالت پريشان گشته ورنگت عوض شده است؟ گفتم: بلي امشب درحجراسماعيل خوابيده بودم درخواب ديدم درختي ازپشت من روييد وبه قدري بلند شد که سرش به آسمان رسيد وشاخه هايش تمام مشرق و مغرب را فراگرفت و نوري ازآن درخت بلند شد که زيادتر ازنورآفتاب بود وعرب و عجم را ديدم که سجده کردند براي آن درخت و نورآن مدام درحال زيادي بود، وگروهي ازقزيش مي خواستند آن درخت رابکنند و چون نزديک مي رفتند جواني ازهمه کس نيکوترآن گروه را مي گرفت وپشت هاي ايشان رامي شکست، پس دست بلند کردم که شاخه هاي آن رابگيرم ، آن جوان مرا صدازد وگفت: توراازآن بهره اي نيست. گفتم درخت ازمن است ومن ازآن بهره ندارم ؟! گفت: بهره اش ازآن گروهي است که درآن آويخته اند؛ پس هراسان ازخواب برخاستم وچون آن مرد کاهن خواب راشنيد رنگش ازشدت تعجب متغيرشد وگفت اگرراست مي گويي از صلب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- 1. فضايل شاذان بن جبرئيل، ص 15-25.
توفرزندي بيرون مي آيد که مالک مشرق ومغرب مي گردد و پيغمبرخدا مي شود. پس عبدالمطلب گفت: اي ابوطالب سعي کن آن جوان که ياري اومي نمود توباشي ، پس ازآن ابو طالب پيوسته بعدازنبوت آن حضرت اين خواب را ذکرمي کرد ومي گفت : « والله آن درخت محمدامين بود».¹
٭ ٭ ٭
گردانيدن ملائکه حضرت محمد را در تمام اطراف عالم
ازآمنه – رضي الله عنها – منقول است که چون آثاروضع حمل حضرت محمد برمن ظاهرشد ازصحرايي که درآن بودم برخاستم وبه خانه آمدم. درداخل خانه صداي عجيبي شنيدم، اما به هرطرف که نگاه مي کردم کسي رانمي ديدم، ترسيدم ناگاه مرغ سفيد بسيار زيبايي بر من ظاهر شد وپر وبال خودرا برمن ماليد در همان حال خوف وترس ازمن برطرف شد ووضع حمل بر من آسان گرديد در اين حال ديدم که جمعي از زنان بر من گرد امدند وهمه به ياري من مشغول شدند وبه کلامي دلنشين وزيبا با من شروع به صحبت نمودند تا وقتي حضرت محمد متولد شد از وي نوري ساطع گرديد که مشارق ومغارب در نظر من جلوه نمود در همان حال سه پرچم ديدم که يکي در مشرق ويکي در مغرب و يکي بر بام کعبه برپاي کرده وآوازي شنيدم که شخصي از روي رحمت و مهرباني مي گفت:«يرحمک ربک» ومرغان بسيارديدم که برآن خانه شروع به پروازنمودند منقارشان سبز وبالشان سرخ بود و ستارگان رامشاهده نمودم که ازآسمان ميل داشتند برروي زمين بيايند. وقتي حضرت به زمين رسيد هردودست خودرا برزمين نهاد وسربه سوي آسمان بلند کرد وبه زانوي ادب درآمد ومتوجه خانه کعبه شدوبه سجده رفت وشروع به گفتن ذکر«لااله الاالله » کرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- امالي شيخ صدوق ، ص 216.
بعدازآن پاره ابرسفيدي ديدم که فرود آمد وآن حضرت را از پيش من درربود وآوازي شنيدم که يکي مي گفت: محمد را به اطرف زمين واکناف عالم بگردانيد واورا صفاي حضرت آدم وخلت حضرت ابراهيم وصبر ايوب وفصاحت اسماعيل وبشارت يعغوب وجمال يوسف وصوت داوود و زهد يحيي وکرم عيسی عطا نماييد.¹
٭ ٭ ٭
آمدن ملائکه آسمان به ديدن حضرت محمد درموقع تولد
به سند معتبرازعبدالمطلب روايت شده است که مي گفت : درشب ولادت آن حضرت دراندرون خانه بودم وباخداوند مناجات مي کردم که ناگه ديدم بت هاازخانه کعبه فروريخت و« هبل» که بزرگ ترين بت بود سرنگون شد وازوي صدايي آمد که مي گفت: آمنه محمدرابه دنيا آورد وکارما را به تباهي کشاند! عبدالمطلب مي گويد: بعدازشنيدن اين کلام به طرف خانه آمنه دويدم ،درخانه را که گشودم ازولادت آن حضرت مرامژده فرمودند، بسيار خوشحال شدم وبه طرف اتاقي رفتم که آن جناب درآنجا بود تاروي نيکوي اورا ببينم. آمنه جلوآمدوگفت: اي پدربزرگوار برگرد که هيچ کس تا سه روز ديگر اجازه ديدن اين فرزند راندارد. من شمشيرخود را ازشدت شوق ديدارکشيدم وگفتم: فرزند مرابيرون بياوروگرنه تو را مي کشم !
آمنه گفت: دراتاق است، توداني واو . چون خواستم داخل اتاق شوم مردي بيرون آمد وگفت: بازگرد که توراواحدي ازمردم را رخصت اجازه ديدار اين فرزند نيست تاموقعي که ملائکه اورا داخل اتاق زيارت کنند.2
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- تحفه المجالس ، ص 4
- مناقب ابن شهر آشوب، 1/55.
٭ ٭ ٭
آمدن جبرئيل وميکائيل براي غسل دادن آن حضرت
درروزتولد آن حضرت جبرئيل وميکائيل دوفرشته ي مقرب خدا براي ديدارآن جناب فرود آمدند وبه صورت دوجوان داخل خانه آمنه شدند وجبرئيل ظرفي ازطلا وميکائيل طشتي ازعقيق دردست داشتند و جبرئيل حضرت رسول رادردست گرفت وميکائيل آب مي ريخت تاآن حضرت راغسل دادند، درآن هنگام جبرئيل گفت: اي آمنه مااورا براي تطهير ازنجاست غسل نمي دهيم اوطاهرو پاک است، بلکه براي زيادشدن نوراوراغسل داديم پس آن حضرت رابه عطرهاي بهشتي معطرگردانيدند،ناگاه صداي بسيارازاتاق مقدس بلند شد، آمنه متعجب شد، جبرئيل گفت: ملائکه هفت آسمان آمده اند تاحضرت رازيارت کنند و سلام کنند، درآن حال، فوج فوج ملائکه داخل شدند وگفتند: السلام عليک يا محمد، السلام عليک يامحمود، السلام عليک يا احمد السلام عليک يا حامد.¹
٭ ٭ ٭
خـواب هولـناک
يکي ازمعجزات شيرين پيامبر درکودکي داستان داستان شکافتن سينه ايشان توسط ملائکه بود که قرآن مجيد درسوره شريفه « انشراح » به اين معجزه اشاره مي کند.
شبي حليمه خواب هولناکي ديد وبه شوهرخود گفت: بايد محمد را نزد جد اوعبدالمطلب ببريم، من بسيارمي ترسيدم که به اوآسيبي برسد، درخواب ديدم که محمد به صحرا رفت ناگاه دومرد عظيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- 1. فرج المهموم ، ص 32.
پيدا شدند که جامعه هاي زيبا پوشيده بودند وهردوقصد اونمودند، يکي ازايشان خنجري دردست داشت شکم اوراشکافت، ومن ترسان ازخواب بيدارشدم . شوهراوگفت: آنچه تومي گويي محال است که واقع شود زيرا، حق تعالي حافظ ونگهبان اوست. وقتي صبح شد هرچه حليمه خواست که نگذارد آن حضرت به صحرا برود راضي نشد وبا برادران به عادت مقرر متوجه صحرا گرديد، نيمي ازروز گذشته بود که اولاد حليمه ناله کنان و گريان به سوي قبيله دويدند و چون حليمه صداي شيون را شنيد از خيمه بيرون دويد و با ناراحتي از فرزندان خود پرسيد: چرا شيون مي کنيد؟ محمد را چه کرديد؟ آنها گفتند: امروز به صحرا رفتيم درزيردرختي قرار گرفتيم ناگاه دو مرد عظيم ديديم که نزد ما پيدا شدند و محمد را گرفتند وبه بالاي قله کوه بردند او را خوابانيدند و يکي از آن دو مرد کاردي داشت شکم او را شکافت ودل او را بيرون آورد و ما بسيار ترسيديم و به سوي تو آمديم. پس حليمه افغان فراوان نمود و گفت: اين بود تعبير خواب من همراه شوهر به سوي صحرا دويدند چون به آن مکان رسيدند در کمال تعجب و شگفتي ديدند آن حضرت نشسته و گوسفندان برگرد او برآمده اند حليمه آن حضرت را دربرگرفته وبوسيد وشکمش را گشود وهيچ اثري از زخم و پارگي مشاهده ننمود رو به فرزندان کرد وگفت : چرا بر محمد دروغ گفته ايد؟ حضرت فرمود: اي مادر اين ها را ملامت مکن انچه به تو گفتند درست و راست بود و ان دو مرد مرا خوا با نيدند ويکي شکم مرا شکافت بي انکه دردي احساس کنم ودل مرا پاره کرد ونقطه سياهي بيرون آورد وانداخت گفت ديگر شيطان را از دل تو ثمره وبهره اي نيست پس دل مرا به آب بهشت شستند ودرجاي خودقرار دادند وآنها به آسمان رفتند ومن از قله کوه به زير آمدم .¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- کلم الطيب، ص 251.
٭ ٭ ٭
اطاعت گوسفندان وشيرازآن حضرت در کودکي
حليمه مي گويد: حمزه که يکي ازفرزندان من بود، پايي يکي از گوسفندان را شکسته بود، به خدا قسم ديدم گوسفند به نزديک آن حضرت رسيد وچنان مي نمود که شکايت از درد خود مي کند، پس ديدم که حضرت دست مبارک خود را بر پاي گوسفند ماليد وکلماتي چند از زبان معجز بيان خود جاري گردانيد، ناگا ه پايش سالم ودرست شد وبه گوسفندان ديگر ملحق گرديد وهمه آن حيوانات مطيع اوبودند چون حضرت به گوسفندان مي گفت:برويد مي رفتند، وهر گاه مي گفت: با يستيد، مي ايستادند .
روزي فرزندان من گوسفندان را به صحرايي بردند که درآن صحرا، درندگان زياد ازآن جمله شير بود، نا گاه شيري قصد حمله به يکي ازگوسفندان را کردپس آن حضرت با عجله پيش رفت وبا شير سخن گفت، ناگاه شير سر به زيرافکنده وگريخت، پس برادران آن حضرت ترسيدند وبه طرف او دويده وگفتند: ما ترسيديم شير به توآسيبي برساند وتوپروا وترسي نکردي وگویا به اوتکلم کردي! حضرت فرمود، بلي به شير گفتم: ديگر نزديک اين صحرا نيا که مي خواهم گوسفندان دراين جا بچرند.¹
٭ ٭ ٭
سلام کردن سنگ وکلوخ برآن حضرت
وقتي حليمه « رضي الله عنها» فهميد، آن حضرت بسيارراغب و علاقه مند است به صحرابرود، لباس زيبا به حضرت پوشاند و ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- 1. نوارالانوار، ص 197
غذاي پاکي براي حضرت مهيا کرد. به فرزندان خود بسيار سفارش مراقبت از حضرت را نمود واو را با فرزندانش به صحرا فرستاد. چون سيد پيامبران قدم هاي مبارک خود را در صحرا نهاد کوه ودشت از نور جمال آن بزرگوار روشن و منور شد و به هر سنگ وکلوخ که مي گذشت به صداي بلنداو را ندا مي کردند که :«السلام عليک يا محمد، السلام عليک يا محمود، اسلام عليک يا صاحب القول العدل، لا اله الا الله محمد رسول الله » ،خوشا به حال کسي که به تو ايمان بياورد وعذاب الهي براي کسي است که به تو کافر گردد يا اين که رد کند برتو يک حرف ازآنچه ازنزد پروردگار خود خواهي آورد. آن حضرت جواب تمام سلام هاي آنهارا مي داد وازآنجا عبورمي کرد وهر ساعت فرزندان حليمه عجايب و غرايبي از آن حضرت مشاهده مي نمودند که بر حيرتشان مي افزود.¹
٭ ٭ ٭
سايه انداختن ابربالاي سرآن حضرت درکودکي
حليمه خاتون نقل مي کند روزي نزد محمد مصطفي (ص) نشسته بودم ناگاه دومرغ سفيد آمدند ودرگريبان آن حضرت رفتند و ناپديد شدند. اين نوع غرائب وعجايب که ازآن حضرت مشاهده کردم گاه ازشدت قهروترس وغصه چون ماربه خود پيچيدم وگاهي همچون گل نرگس از شادي وسرورمي خنديدم .پيوسته درخيال آن حضرت بودمه ازوي قافل نمي شدم. روزي اورا درخانه گذاشتم وبراي انجام کاري بيرون رفتم چون ظهربرگشتم به فرزندان وشوهرم گفتم :محمد کجاست؟ شوهرم گفت :همراه خواهرخودبه صحرا رفته است. آن روزهوابه غايت گرم بودبه دنبال آنها رفتم و فرياد برآوردم وآنهاراازصحرابه خانه آوردم وبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- فضائل، 39-25.
دخترخودعتاب کردم که: چرادرچنين هواي گرمي محمدرا به صحرابردي واوراازحرارت آزرده واذيت کردي ؟ گفت: اي مادرغصه وغم مخورکه اثرافتاب به وي نرسيد، به خداقسم خودم ديدم قطعه ابري که سفيد بود بربالاي سراوملازم بود وهرکجا مي رفت آن ابرهمراه او بود.¹
٭ ٭ ٭
خم شدن شاخه هاي درخت رطب براي آن حضرت
فاطمه بنت اسد(رضي اله عنه ) روايت مي کند، بعدازوفات عبدالمطلب وکفالت ابوطالب حضرت محمد، مرامادرمي خواند و درخانه ما نخل باروري که همه بچه هاي آن منطقه ازآن استفاده مي کردند.هرگزنديدم آن حضرت مانند سايراطفال به چيدن رطب ميل کندوبرانهاپيشي بگيرد،چون آن حضرت ميل به خوردن رطب مي نمودمن براي اوميچيدم .روزي درگوشه اي به خواب رفته بودم وچيدن رطب براي حضرت را فراموش نموده بودم واطفال نيزبه عادت هرروزانچه رطب بود،چيدند حضرت نيزکه تازه ازخواب بيدارشده بود،ميل به خوردن رطب نمود وبه طرف ظرفي رفت که هرروزخرما درون آن ميگذاشتند من از شدت ناراحتي وتقسيرتاسف زيادي خوردم زيراکس نبود که ازشاخه هاي بالايي درخت رطب بچيند، جهت دفع خجالت خود را برخواب نگه داشتم وبلند نشدم ناگاه آن حضرت راديدم که متوجه درخت نخل شد به نزديک درخت رفت اشاره اي به درخت کرد، درهمان لحظه ديدم شاخه هاي نخل پايين وفرودآمدند وآن حضرت دست درازکرده آنچه ميل داشت چيد من ازاين واقعه بسيارمتعجب شدم منتظرابوطالب(ع) بودم که اين قضيه را براي اوعرض کنم، ناگاه صداي آوازابوطالب راشنيدم که درمي کوفت،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.ابواب الجنان ، ص 232.
ازشدت تعجب پابرهنه به طرف اودويدم وتمام قصه آن روزرابه اوگفتم .فرمود: اي فاطمه ازاين متعجب نشوکه خاتم الانبياء و رسول خداخواهد بود وتو را حق تعالي پسري باکرامت فرمايد که وزيروجانشين او باشد .¹
٭ ٭ ٭
سفر شگفت انگيز پيامبر به شام
مي گويند: وقتي که پيامبراکرم به سن 12 سالگي رسيد، حضرت ابوطالب ازبراي تجارت به سفرشام رفت وآن حضرت رانيز همراه خود برد. هرگاه درراه هوا گرم مي شد، ناگهان ابري پيدا مي شد وبربالاي سرحضرت رسول سايه مي افکند، تا آنکه درميان راه به صومعه راهبي رسيدند که به اوبحيرامي گفتند. بحيرا که آنها را مشاهده مي کرد چون ديد ابربرسرايشان حرکت مي کند ازصومعه خود بيرون آمد وطعامي براي ايشان آماده کرده وآنها را به سوي طعام خود دعوت نمود. پس ابوطالب وساير افراد به صومعه راهب رفتند وحضرت رسول اکرم رابه دليل کوچکي سن نزد کالاهاي خود گذاشتند. چون بحيرا ديد ابربربالاي قافله گاه ايستاده است پرسيد:«آيا کسي ازاهل قافله است که به اينجا نيامده است؟ گفتند نه، مگرطفلي که اورا نزد کالاهاي خود گذاشته ايم. بحيرا گفت: سزاوارنيست که کسي ازاهل قافله شما طعام مرانخورد، پس اوراهم بياوريد. پس آنها حضرت رسول را به سوي صومعه آوردند، ابرنيزبه همراه آن حضرت حرکت نمود پس بحيرا گفت اين طفل کيست؟ گفتند پسرابوطالب است. ابوطالب فرمود: اين پسربرادرمن است. بحيرا پرسيد: پدرش چه شد؟ ابوطالب فرمود: اين طفل هنوزبه دنيا نيامده بود که پدرش ازدنيا رفت.دراين حال بحيراحضرت محمد رانزد خودآورد وبا اوشروع به صحبت کرد، درآخرازشدت شوق درهمان مکان اسلام آورد و
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- تحفه المجالس – بحارالانوار، ج 17.
رو به ابوطالب کرد وگفت اين طفل رابه سرزمين خود برگردان که اگريحود آن رابشناسد چنانکه من شناخته بودم هرآينه اورا مي کشتند وبدان که شان اوعظيم است وپيامبربزرگي مي شود.¹
٭ ٭ ٭
محافظت ملائکه مسلح خدا ازپدرپيامبراکرم
حضرت عبدالله پدرپيامبراسلام وقتي به سن بلوغ رسيد، روزي به شکاررفت. عده اي ازيهوديان جاهل به آن حوالي آمده بودند تا پدر پيامبررا به قتل برسانند ونورخدا را خاموش کنند. وقتي چشمشان به حضرت عبدالله افتاد اورا شناختند و80 نفربا شمشيروچاقو حضرت را محاصره نمودند. وهب بن عبد مناف، پدرحضرت آمنه نيزدرهمان روزبراي شکاربه صحرا آمده بود. هنگامي که گرفتارشدن عبدالله را ديد خواست به کمک اوبرود ناگهان پرده از جلوي چشمش کناررفت وملائکه مسلحي را ديد که با اسلحه يهوديان را ازطرف عبدالله پراکنده مي سازد. ازديدن اين صحنه عجيب بسيارشگفت زده وخوشحال شد وبه خانه عبدالمطلب رفت وخواستارازدواج آمنه با عبدالله شد وازآن بزرگوار پيامبراکرم متولد شد.²
٭ ٭ ٭
ماجراي عجيب وشگفت انگيزپيامبردردوران کودکي
حليمه مي گويد: وقتي پيامبررا ازعبدالمطلب گرفتم در راه بازگشت به قبيله ي خودم با رفيقان به غاري رسيديم از آن غار مردي بيرون آمد که نوراز پيشانيش به سوي آسمان بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- کمال الدين وتمام النعمه، ص 187 2. بحارالانوار، ج 15.
پس برآن حضرت سلام کرد و گفتگردانيده است :«حق تعالي مرا به مراعات کردن او موکل گردانيده است». و گله آهويي از برابرما پيدا شدند وبه زبان فصيح گفتند:«اي حليمه نمي داني که چه کسي را تربيت مي نمايي! او پاکترين پاکان و پاکيزه ترين پاکيزگان است» به هرکوه ودشتي قدم مي گذاشتيم برآن حضرت سلام مي کردند وآن حضرت هرگزبرجامه ها ولباس هاي خود حدث نکرد ونگذاشت که هرگزعورتش گشوده شود وپيوسته ي جواني رابااومي ديديم که لباسهاي اورابرعورتش مي افکند وازاومحافظت مي نمايد.درشبهايي که بيدارمي شدم نوري رامي ديدم که ازآن حضرت بسوي آسمان ساطع است ومردي سبزپوش نزدسرآ ن حضرت نشسته بود واورانوازش ميداد. روزي دردامن من نشسته بود وگله گوسفندي ازمامي گذشت،ناگاه گوسفندي ازگله ما جداشد ونزداوآمدواوراسجده کرد وسرآن حضرت رابوسيد وبعدبه گوسفندان ديگرملحق شد و هرروز يک مرتبه نوري روشن از آسمان فرودمي آمدواورافروميگرفت و بعدازساعتي ازبين مي رفت، هرگاه خواستم سرش رابشويم ديدم ديگري شسته است، هرگاه مي خواستم لباسش راتغييربدهم ،ميديدم که تغييريافته است وهرگاه که پستان به دهانش ميگذاردم، صداي ذکري ازاو مي شنيدم که مي گفت:« بسم الله رب محمد» يعني« بنام خدايي که پروردگارمحمداست» وبعدازفارغ شدن مي گفت:«الحمدلله رب محمد»:«حمدمخصوص خداونداست که پروردگارمحمداست» .¹
٭ ٭ ٭
دعاي مستجاب پيامبر درکودکي
در بعضي ازکتب معتبر مذ کور است که :در کودکي حضرت رسول«ص» خشک سالي عظيمي به هم رسيد و چندين سال باران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- منتهي الامال- حيات القلوب- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1.
برايشان نباريد، پس رقيقه دخترصيفي در خواب ديد که هاتفي صدا زد که :اي گروه قريش!پيغمبري در ميان شما به هم رسيده است ، مبعوث خواهد شد و به برکت او رحمت و فراواني و آباداني براي شما حاصل است عبدالمطلب را بطلبيد تا فرزند زاده خود را شفيع گرداند و دعا کند تا خدا باران دهد شمارا پس عبدالمطلب حضرت رسول را برکوه ابو قبيس بالا برد و بزرگان واکابر قريش برگرد او جمع شده وخدارا به حق حضرت رسول قسم دادند و دعاي باران را خواندند در همان ساعت از برکات ان حضرت باراني فرو ريخت که سيلاب از تمام رودها روان شد .¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- سيره ابن هشام – حيات القلوب، ج 3.
عنکبوت ( وسيله نجات الهي )
کفارومشرکان ودشمنان سرسخت پيامبرشبي که درتاريخ به« ليله الحرير» معروف ومشهوراست قصد کشتن پيامبر را داشتند. امين وحي جبرييل پيامررا از نقشه شوم آنها آگاه کرد وپيامبر به قدرت الهي از خانه خارج شد و در غاري مخفي شد. از آن طرف دشمنان فهميدند پيامبر از خانه خارج شد و فرار نموده است شروع به تعقيب حضرت نمودند که او را پيدا کنند رديابان جاي پاي پيامبر را رديابي کردند تا اين در نهايت به غاري رسيدند از ان طرف قدرت کامل الهي خداوند عنکبوتي را فرستاد و بردرغارتنيدهبود ويک جفت کبوتر«حرم»آمده بودند وبردر غارآشيانه کرده بودند چون قريش و دشمنان تا نزديک غار آمدند و تنيدن تارعنکبوت وآشيان کبوتر را ديدند گفتند:اگر کسي به اين غار رفته بود، خانه ي عنکبوت خراب مي شد و کبوتر در اين مکان جا نمي گرفت و به همين سبب برگشتند. ¹
٭ ٭ ٭
ابوجهل مي خواهد پيامبر را بکشد
ابوجهل که يکي از کوردل ترين دشمنان حضرت محمد بود هميشه در صدد بود که به آن حضرت آسيبي برساند روزي او قريش رامورد خطاب قرار داد و گفت:فردا وقتي محمد مشغول نماز است اورا به قتل مي رسانم روز بعد در وقت نماز صبح ابوجهلبراي کشتن پيامبر اقدام کرد ولي بعد از چند لحظه با چهره اي رنگ پريده باز گشت. قريش گفتند: چرا برگشتي و به محمد آسيبي نرساندي؟ جواب داد: وقتي محمد به سجده رفت خاستم زربه اي به او بزنم ولي ناگاه ديدم شيري بسيار ترسناک که تا به
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- مجمع البيا ن، 3/31.
حال مانند آن شير را نديده بودم به من حمله کرد و من از دست او فرار نمودم.
٭ ٭ ٭
ايمان آوردن سوسمار به آن حضرت
راوندي درقصص الانبياء روايت مي کند که: روزي حضرت رسول نشسته بودناگاه اعرابي آمد ،درحالي که سوسماري شکار کرده بود ودرآستين خود داشت، پرسيد: اين مرد کيست؟ گفتند: پيامبرخداست، گفت: به لات وعزي قسم مي خورم که هيچکس رااز تو دشمن ترنمي دانم واگرنه آن بود که قوم وقبيله من مرا عجول مي گفتند هرآينه تو را مي کشتم. حضرت به مرد اعرابي فرمود: ايمان بياور. اعرابي سوسماررا ازآستين خودانداخت وگفت: هرگاه اين سوسمارايمان بياوردمن نيزايمان مي آورم. حضرت به سوسمار خطاب نمود: اي منب!( نام عربي سوسمار) سوسمار به زبان کاملا فصيح جواب داد: لبيک وسعد يک اي زينت اهل قيامت وکشاننده مردم به سوي بهشت. حضرت فرمود: اي حيوان! که را مي پرستي؟ گفت: آن خدايي که عرشش درآسمان است وسلطنت وپادشاهي اودرزمين است وعجايب اودردريا است، مي داندآنچه دررحم مادرهاست وعذاب خودش را درآتش قرارداده است. پيامبرفرمود: من کيستم؟ گفت: توفرستاده پروردگارجهانيان هستي وخاتم تمام پيامبران، رستگارهست کسي که تورا اطاعت کندوبدبخت هست کسي که تورا تکذيب کند. اعرابي گفت ديگردليلي ازاين روشن ترنمي باشدووقتي به نزدتوآمدم هيچکس را مانند تودشمن نمي داشتم واکنون توراازجان خود بيشتردوست دارم. پس شهادت راگفت وبه آن حضرت ايمان آورد وبه سوي بني سليم که قبيله اوبودندبازگشت وهزارنفرازآن قبيله به آن معجزه ايمان آوردند.¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- قصص الانبياء راوندي – البدايه والنهايه، 6/156
٭ ٭ ٭
سلام مرا به پيامبر برسان
پيامبراسلام(ص) مردي به نام سفينه را نزدخودش خواند ونامه اي راکه به معاذنوشته بودبه سفينه دادتا به شهريمن ببرد. سفينه دروسط راه شيري را ديد که نشسته ومواظب اطراف خود بود. سفينه ترسيد که مبادا شيراورابکشد. با ترس ولرز به شيرنزديک شدوبه شير گفت: من فرستاده حضرت رسول هستم. نامه اي دردست دارم وبه شهريمن مي برم. شيرباديدن نامه نزديکترآمد وغرولندي کرد ورفت. موقع برگشتن که جواب نامه را مي آورد، دوباره همان شيرجلوي اورا مي گيرد وهمان کار تکرار مي شود. وقتي سفينه ماجراي برخورد باشيررا به پيغمبر نقل مي کند، پيامبر مي فرمايند: اول بار که شيرراديدي ازتوسوال کرد: حال رسول خدا چگونه است وباردوم گفت: سلام مرا به پيامبر برسان.¹
٭ ٭ ٭
حيوان وحشي به احترام رسول خدا سکوت مي کند
حکايت شده است که درخانه اهل بيت رسول خدا(ص)جانور وحشي بود. هرموقع که رسول خدا(ص)ازخانه مي رفتند، اين حيوان شروع به جست وخيزوبازي کردن مي کرد وهنگامي که رسول خدا(ص) به خانه برمي گشتند ودرخانه بودند، اين حيوان به زانودرمي آمد وازجاي خود نمي جنبيد وسروصدا نمي کرد.² نگارنده: چه نيکوست که گفته شوداين حيوان به فرمان قرآني عمل کرده که مي فرمايد:(لا ترفعُوا اصْواتکم فوق صوت النبي) صدايتان را بلندترازصداي پيامبرنکنيد. جانور وحشي به مقتضای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- بحارالانوار، 17/107. 2. شواهد النبوه ، ص 257.
شعورومعرفت ودرکي که دارد، اين چنين احترام پيامبررا نگه مي داردودرمقابل پيامبر(ص) به زانودرمي آيد، ولي بسياري ازانسان نماهابه واسطه بي معرفتي درمقابل خضرات معصومين صداي خودرابلند مي نمودند وچون پيامبروايمه زنده ومرده ندارندوشاهد براعمال بندگان خدا هستند اين افراد هم در مشاهد شريفه آنها ديده مي شوند.
٭ ٭ ٭
صلوات برپيامبر، باعث پيروزي مرد اعرابي شد
ابن بابويه روايت مي کند:
روزي مرداعرابي خدمت حضرت محمد(ص)آمد درحالي که برناقه سرخ موي وبلندکوهان وسياه چشم سوار شده بودوبرحضرت سلام کرد. بعضي ازحاضرين گفتند: اين شتري که اعرابي بر آن سواراست ازاونيست ودزديده است واين شترمال ماست حضرت فرمود: آيا شمادليلي هم داريدگفتند: بلي، شاهدداريم که اين شترمال ماست وکسي رادرآن حقي نيست. ناگاه شتراعرابي به سخن درآمدوگفت: يا رسول الله! به حق آن خداوندي که تورابا کرامت فرستاده است سوگند مي خورم که اعرابي مرا ندزديده است وکسي به غيرازاين اعرابي مرامالک نيست. سپس حضرت به مرد اعرابي فرمود:چه کار کردي که خداوند شتررا به عذرتوگويا گردانيد وبراي توبهسخن درآورد؟ اعرابي گفت: يا رسول الله اين دعا برزبانم جاري شدوخواندم: «اللهم انک لست باله استحد ثناک ولا معک اله اعانک علي خلقنا ولامعک رب فيشرکک في ربوبيتک انت ربنا کما تقول وفوق ما يقول القائلون اسئلک ان تصلي علي محمدوآل محمد وان تبرئني ببرائتي» پيغمبر(ص) فرمود به حق خداوندي که مرا به کرامت فرستاده است، اي اعرابي ديدم ملائکه راکه سخن تورامي نوشتند وهرکه راچنين بلايي عارض شود، اين دعارا بخواند، وبرمن صلوات بسيار بفرستند حق تعالي اين بلا وجميع گرفتاري هاي او رادفع مي کند.¹
٭ ٭ ٭
گرگ هاي که گوسفندان را مي چراندند
درتفسيرامام حسن عسگري روايت شده که روزي شباني خدمت پيامبررسيد درحالي که برخود مي لرزيد، حضرت روبه اصحاب کرد وفرمود: اين مرد قصه بسيارعجيبي دارد، آنگاه به مرد چوپان فرمود: چه چيزي باعث ترس توشده است؟ چوپان گفت: اي رسول خدا! قصه من عجيب است، درميا گوسفندان خود بودم که ناگهان گرگي به آنها حمله کرد وگوسفندي را گرفت ومن بافلاخن سنگ برآن گرگ افکندم وگوسفند راازاوگرفتم، پس از جانب ديگرآمد وگوسفندي رابرد ومن بافلاخن ازاوگرفتم، تاآنکه ازچهارجانب آمد ومن چنين کردم وچون درمرتبه پنجم باگرگي ديگرآمد وخواست حمله کند ومن سنگ براوافکندم، برروي پاهاي خود نشست وبه سخن آمد وگفت: آيا شرم نمي کني ازاين که مانع شدي ميان من و رزق و روزي که خداوند براي من قرارداده است آيا من طعامي نمي خواهم که بخورم؟ من با تعجب گفتم چه عجيب است که گرگي بي زبان، به زبان آدميان سخن مي گويد؟! گرگ گفت: آيا مي خواهي تورا خبردهم برامري که ازاين عجيب تر است؟! محمد رسول پروردگارعالميان درمدينه خبرمي دهد مردم را به خبرهاي گذشته وآينده ويهوديان اورا تکذيب مي کنند، او اکنون درمدينه است وشفاي هردردي بااوست. نزد اوبرو و به او ايمان بياورتا ايمن گردي ازعذاب آخرت واسلام بياورتا سالم بماني ازعذاب خدا درروزقيامت! پس من که ازتعجب قدرت سخن گفتن نداشتم، به سختي گفتم: درحيرت آمدم ازگفتارتو وحيا مي کنم ازاين که مانع شوم تو را ازگوسفندان، پـس هريک را مي خواهي
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- قصص الانبياء راوندي ، ص 311- تحفه المجالس ، ص 41.
بخوروتورا منع نمي کنم . گرگ گفت: اي بنده خدا! سپاس گذار خداوند باش که توراازکساني قرارداد که عبرت مي گيرند ازآيات خدا. اما بدترين انسانها کساني هستند که معجزات حضرت محمد را مشاهده مي کنند اما به ياري اواقدام نمي ورزند.
سعادتمند ترين افراد کساني هستند که به اوايمان بياورند وياري اوکنند. من گفتم: اي گرگ! والله اگراين گوسفندان که به عنوان امانت است درنزدم نبودند، هرآينه اينها رامي گذاشتم وبه نزد آن حضرت مي رفتم تا اورا ببينم . گرگ به من گفت: اي بنده خدا! به سوي محمد برو وگوسفندان را بگذارتا من براي توبچرانم!!
من با تعجب گفتم: چگونه اعتماد برامانت تونمايم؟ گفت: آن خداوندي که مرا براي هدايت تو به سخن درآورد، مرا برحفاظت آنها امين مي گرداند. پس اي رسول خدا! گوسفندان خود رابه آن گرگان سپردم به خدمت شما شتافتم . پس حضرت نظرکرد به سوي اصحاب خود وديد برخي ازروي تصدق شاد شدند وبعضي ازروي تکذيب وشک روترش کردند ومنافقين با يکديگردرپنهان گفتند: اين توطئه را محمد با اين چوپان کرده است تا خودش را عزيزکند وجاهلان را بازي دهد. چون حضرت به وحي الهي پي به کلام منافقين برد. لبخندي زد وفرمود: به خدا قسم من يقين دارم که اوراست مي گويد واگرمي خواهيد مطمئن شويد به سوي آن گله گوسفندان مي رويم.
پس حضرت با گروه مهاجرين وانصاربه سوي گله چوپان رفتند ووقتي به آن مکان رسيدند، آن دوگرگ را ديدند که بردور گله مي چرخند وحفاظت آنها مي کنند، حضرت فرمود: آيا مي خواهيد برشما ثابت گردانم که اين دوگرگ را غرض ازسخن، غيرازمن نبوده است ؟ گفتند: بلي يا رسول الله. فرمود دورمن جمع شويد تا گرگ ها مرا نبيند، چون چنين کردند، پيامبربه چوپان فرمود: ازاين گرگها بپرس آن محمد که نام اورا ذکرکرديد کدام يک ازاين افراد جامعه است؟ پس گرگ ها آمدند وراه را گشودند وداخل حلقه شدند وچون به آن حضرت رسيدند، گفتند: السلام عليک اي رسول پروردگاربزرگ وصورت خود را نزد نزد آن حضرت به خاک ماليدند وگفتند: ما اين مرد را به سوي شما دعوت کرديم واورا خدمت توفرستاديم. پس حضرت به منافقان کوردل گفت: ديگرحيله ونيرنگي برشما باقي نماند، راستي چوپان را درباره من ديديد. آيا بازهم ايمان نمي آوريد؟!¹
٭ ٭ ٭
نفرين پيامبر مستجاب مي شود
وقتي پيامبرخدا آيه (( والنجم اذا هوي )) ² را تلاوت فرمودند، عتبه پسرابولهب نزد پيامبرآمده وبا غروروتکبرخاصي گفت: کافرشدم ستاره را وخداي ستاره را. پيامبرناراحت شده و نفرين کردند، فرمودند: خداوند، درنده اي ازدرندگان را برتومسلط کند! وقتي عتبه با کارواني به قصد شام، ازشهرخارج شد و کاروانيان ميان راه اطراق کردند تا کمي استراحت کنند، درآنجا خداوند ترس دردل اوانداخت واوياد نفرين پيامبرافتاد. به همراهانش گفت: که من مي ترسم امشب شبي باشد که نفرين پيامبرمستجاب شود. لذا براي اينکه ترس عتبه ازبين برود، لوازم کاروان را دورخود چيدند وعتبه را وسط خودشان خوابانيدند. با اين حال، بازشيري آمد وبا گذشتن ازتمام موانع عتبه را ازميان کاروانيان پيدا وتکه تکه نمود وبه درک واصل کرد اما ازگوشت او هيچ نخورد.³
٭ ٭ ٭
ضـــامن آهـــــو
روايت شده: روزي حضرت رسول با چند تن ازاصحاب در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- حيات القلوب – تفسيرامام حسن عسگري. 2. ترجمه: سوگند به ستاره هنگامي که افول مي کند. (نجم / 1) 3. بحارالانوار،16/309-الخرائج 2/521
صحرايي راه مي رفتند، ناگاه شنيد که منادي ندا مي کند: اي رسول خدا! حضرت نظرکرد وديد که آهويي را بسته اند. آهوگفت « اين اعرابي مرا شکارکرده است ومن دوطفل دراين کوه دارم، بگو مرا رها کند که بروم وآنها را شيربدهم وبرگردم. حضرت فرمود:آيا باز خواهي گشت؟آهو گفت:«اگربازنگردم، خداوند مراعذاب کند.» پس حضرت آن را رها کرد ورفت وفرزندان خود را شير داد وبزودي بازگشت وحضرت آن را به اعرابي داد. اعرابي چون آن حال را مشاهده کرد، گفت: يا رسول الله من آن را رها مي کنم. چون آن را رها کرد آهو مي دويد ومي گفت:((اشهد ان لا اله الا الله وانک رسول الله)) يعني شهادت مي دهم که نيست معبودي جزخدا وبه درستي که رسول خدا هستي».¹
٭ ٭ ٭
گواهي دادن شتر بردزدي درحضور پيامبر
روايت شده:روزي پيامبراکرم درمکه مکرمه براي مردم آيات قرآن را بين مي فرمود، ناگهان دوتن حاضرشدند که يکي ازآنها مرد جوان بود وديگري پيروبا همديگرمخاصمت ودعوا داشتند، آن مرد پيرمهارشتري را درپيش گرفته درپيش آن حضرت به زانودرآمد وگفت: اي رسول خدا حق من را از اين جوان بگير که اگربه فريادم نرسي مظلوم خواهم شد حضرت فرمود:احوال خود را بيان نما پيرمرد گفت: مانند اين جوان دزدي درعالم وجود ندارد،زيرا با اين شترده شترازشتران مرا ربوده وحال ازهمين شترفهميدم وشناختم که ازآن من است، اما اکنون به من باز نمي دهد حضرت رسول(ص) فرمود: اي جوان! آيا اين دزدي را تو کردي؟ آن جوان عرض کرد: نخير. پس جلو آمده دست آن حضرت را بوسيد وگفت:ارث زيادي ازپدرم به من رسيده، مانند:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1- حيات القلوب، ج 3- شواهد النبوة
گاووگوسفند وشترواموال ديگروسيصد شترغيرازاين شتردارم واين شترنيزمال من است. حضرت به پيرمرد گفت آري. رفت وشش نفربه عنوان شاهد به محضر پيامبرآورد وآنها همگي گواهي دادند که اين شتربا نه شترديگرازاين مرد پيراست واين جوان دزديده است ويک سال است که پيرمرد درجستجوي شتران مي گردد واين گواهي را درپيش خداوند عالم خواهد داد. پيامبرروبه جوان نمود وفرمود: دردين وائين ما هرگاه شخصي دزدي بکند بايد يک دست اورا قطع کنند. آن جوان چون اين را شنيد، بلند شده روي به جانب پروردگارعالم آورد وعرض کرد:
خداوندا توقادر هستي وبرتوظاهرومکشوف است که من دزدي نکرده ام برمن ستم روا مدار، سپس حضرت، جلاد را خبرکردند که دست آن جوان را قطع کند، ناگهان جبرئيل امين ازنزد پروردگاررسيد وبه حضرت رسول(ص) سلام کرد وعرض کرد اي سروروسالارکيفيت احوال اين دونفررا ازشتربپرس وچون پيامبروحي را شنيد به اصحاب فرمود: احوال اينه را ازشتر مي پرسم،اصحاب تعجب کردند پيامبرفرمود:اي شتر!به حق آن خداوندي که تورا به اين صورت آفريده احوال اينها را بيان کن وبگوتا مال کدام يک ازاين دونفرهستي. درهمان حال به امرپروردگارومعجزه آن حضرت شتر به زبان فصيح گفت:
(( والصلاة والاسلام عليک با رسول الله )) توگواه باش که در اين عالم بزرگ خداوند يکي است وتوپيغمبربرحقي، من شتراين جوانم وهرگزدزدي ازاوصادرنشده اين پيرمرد دروغ گو ومردي بي ايمان است واين شش نفرنيزمنافقند که برمال اين جوان حسد برده واورا متهم کردند، چون شتراين گواهي را داد حضرت فرمود تا آن هفت نفرمنافق را بکشند وآنگاه فرمود، سزاي آن جماعتي که گواهي دروغ بدهند، همين است وآن جوان را عذر خواهي بسيارنمودند وآن جوان، شتررا به عنوان زکات به خدمت حضرت سپرد وحضرت گوشت آن شتررا بين فقرا قسمت نمود.¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- تحفة المجالس، ص 12.
٭ ٭ ٭
بزغاله بريان شده به پيامبر خبر مي دهد
روايت شده که زينت دخترحارث يهودي که برادرمرحب بود بعدازفتح خيبروکشته شدن برادرش، بزغاله اي ذبح کرد وبريان نمود وچون مي دانست حضرت رسول(ص) گوشت دست وشانه را زياد دوست دارد، زهر درکتف ودست آن بزغاله ريخت، هنگام شام به رسم هديه به خدمت آن حضرت آورد،پس بزغاله را ازهم جدا کردند، حضرت پيامبر« ص» ازگوشت دست اولقمه اي برداشت دردهان مبارک نهاد درهمان حال به ياران خطاب نمود ازاين طعام نخوريد که دست بزغاله به من مي گويد درمن زهرريخته اند، بشربن البراء که لقمه اي از آن خورد درهمان لحظه رنگش سبزوسياه شد وبه روايتي يک سال بيماربود وبعد ازآن ازدنيا رفت. وآن زهري که دربدن پيامبررا درهم مي شکست تا به عالم بقا رحلت فرمود وهيچ پيامبرووصي پيامبري نيست، مگرآنکه به شهادت ازدنيا مي روند.¹
کبوترپرده اوداشت سايه خيمه اوشد
زبان کشته پرزهرهم گوياي اوآمد.²
٭ ٭ ٭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- بصائر الدرجات . 2. خاقاني
حرکت کوه ونصفه شدن آن به دستور آن حضرت
مي گويند درباره آيه((ثم قست قلوبکم من بعد ذالک فهي کالحجاره او اشد قسوه)) يعني پس قلوب شما بعد ازاين مانند سنگ سخت شد يا ازآن سنگ هم سخت تر گرديد. روايت شده که پيامبر اکرم (ص) فرمود: خداوند متعال مي فرمايد: اي گروه يهوديان! قلب هاي شما مانند سنگ خشک شده وهيچ رطوبتي ازآن ترشح نمي کند، يعني شما نه حق خدا را عطا مي کنيد و نه زکات اموالتان رامي دهيد ونه به ميهمان احترام مي گذاريد ونه با چيزي ازانسانيت، رابطه پيدا مي کنيد. خداوند متعال دراين آيه شريفه« آيه74 سوره ي بقره» سنگ ها را به چند نوع تقسيم مي کند درمرحله اول مي فرمايد))وان من الحجاره لما يتفجرمنه الا نهار(( يعني ازبعضي ازسنگ ها، نهرها جاري مي شود. بعد مي فرمايد )) وان منها لما يشقق فيخرج منه الماء(( يعني بعضي ازسنگ ها، مي شکافند وآبي ازآنها بيرون مي آيد درمرحله آخرمي فرمايد:))وان منها لما يهبط من خشيه الله(( يعني بعضي ازآنها هم ازخوف وترس الهي فرود مي آيند ولي قلب هاي شما اينگونه نيست وازاين سنگ ها هم بد تراست. يهوديان که اين حرف ها را از پيامبر اکرم (ص) شنيدند گفتند:اي محمد! گمان کردي سنگها ازقلب هاي ما نرمتراست حال اين کوه که در مقابل ماست شاهد بگيرتا تورا تصديق کند. اگربراي تصديق توبه زبان آمد، توبرحق مي باشي واگرتکذيب توکند يا جواب نگويد، معلوم مي شود تودروغ گويي. حضرت قبول کرد. پس بيرون آمدند وبه سوي کوهي به نام (اوعر) رفتند. يهوديان به پيامبر(ص) گفتند: اکنون اورا گواه بگير. رسول خدا خطاب به کوه، فرمود: اي کوه: تورابه مقام محمد وخاندان پاکش سوگند که به خاطر ذکرنامهاي آنهاخداوند عرش خود رابردوش هشت فرشته سبک گردانيد، در حالي که قبل ازآن نمي توانستند آن راحرکت دهند. دراين هنگام آن کوه برخود بلرزيد وازآن آبي فروريخت وندا داد: «اي محمد! شهادت مي دهم که توفرستاده پروردگارعالميان هستي وقلبهاي اين يهوديان از سنگ سخت تر است». بعد ازمشاهده اين معجزه عظيم آن گروه يهود لجوج گفتند: آيا با ما مکر حيله مي کني؟! ودرپشت اين کوه يارانت را نشاندهاي که آنها سخن بگويند وبه ما بگويي کوه سخن مي گويد! اگرراست مي گويي به کوه بگو که ازجاي خود برخيزد وبه جاي مسطحي برود وهمچنين دستوربده که اين کوه بسوي توبازگزدد وبازبگوکه دوقسمت شود وپاينش درقسمت بالا وبالايش در قسمت پايين قراربگيرد اگرچنين بکني برما ثابت مي شود حيله نکردي و ازطرف خدا است آنچه ادعا مي کني. دراين هنگام حضرت به سنگي اشاره کرد که غلت بخورد. سنگ غلت خورد وپيش آمد، پس حضرت به مخاطبش فرمود: «اين را بگيرونزد گوش خود نگه دار تا دوباره آنچه که کوه شهادت داد اين سنگ نيزشهادت بدهد، چون اين سنگ نيز جزئي ازآن کوه است». آن مرد نيزسنگ را گرفت ونزديک گوشش برد. پس سنگ به حرف آمد وعين آنچه کوه گفته بود را بازگو کرد. حضرت فرمود: آيا درپشت اين سنگ نيزآدمي است که با توسخن بگويد؟! سپس آن مرد گفت: نه اما آنچه را که گفتيم بايد انجام دهي رسول خدا براي اتمام حجت برآنها ازکوه دورشد وبه فضاي بازي رفت وندا داد:«اي کوه! به حق محمد وخاندان پاکش تورا قسم مي دهم که به اذن خدا ازجاي خود کنده شوي وبه سوي من بيايي.» دراين هنگام، ناگهان کوه لرزيد ومانند اسب تندرونزد پيامبر اکرم (ص) آمد وندا داد که:«من شنونده تو ودراطاعت توهستم، دستور بفرماييد.» حضرت فرمود:« اين هابه من مي گويند که دستوربدهم توازريشه کنده شوي وبه دوقسمت گردي ووارونه شوي .» پس ناگهان به اعجازآن حضرت کوه به دوقسمت گرديد وقسمت پائينش دربالاوقسمت بالايش درپايين قرارگرفت وفرعش اصل شد. پس ازآن کوه خطاب به يهوديان ندا داد که:«آيا آنچه ديديد کمتراست ازمعجزات موسي که گمان مي کنيد به اوايمان آورده ايد؟!» پس يهوديان به يکديگرنظرکردند وبعضي گفتند: ديگرراه فراري براي ما نيست وبايد مسلمان شويم، اما برخي ديگرگفتند: اين مردي است که عجايب براي اوممکن است. سپس کوه که روي آنها مانند سايه ايستاده بود ندا داد:« اي دشمنان خدا! با آنچه که گفتيد پيامبري موسي را باطل کرديد پس مي گوييد اين مردي است که عجايب را انجام مي دهد!» درآخرحجت برآنها تمام شد، ولي اسلام نياوردند.¹
٭ ٭ ٭
دوتکه شدن درخت سدربراي عبور پيامبر اکرم (ص)
مي گويند: چون حضرت رسول به جنگ طائف مي رفت به صحرايي رسيدند که درآن منطقه درخت سدربسياربود وحضرت رسول(ص) را خواب گرفته بود، درحين رفتن درخت سدري بر سرراه آن حضرت واقع شد، ناگهان به قدرت الهي آن درخت به دو پاره شد وازوسط نصف گرديد وازميان خود را حضرت را گشود وساقش نيزدوقسمت شد وهرقسمت درطرفي ايستاد وتا به امروز آن درخت برآن صورت مانده است ومردم تعظيم آن مي نمايند وآن را« سدرالنبي » مي گويند وآن را نمي برند ومحافظت آن مي نمايند وبه آن تبرک مي جويند واين معجزه اي است که اثرش تا به امروزباقي است.²
٭ ٭ ٭
رشد وبزرگ شدن درخت بنا بر درخواست پيامبر(ص)
روزي رسول خدا (ص) درسرزمين« نجفه » فرود آمد وزير درخت کم سايه اي نشست واصحاب آن حضرت نيزدورآن جناب فرود آمدند درحالي که درآفتاب بودند اين بررسول خدا سخت و ناراحت کننده بود که خود درسايه باشد ويارانش درآفتاب، ناگاه به امرخدا، آن درخت بلند وبزرگ شد وتمام اصحاب حضرت درزير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- بحارالانوار، ج 9 2. اعلام الوري- حياة القلوب، 3/544.
سايه آن درخت قرارگرفتند، پس ازاين ماجرا حق تعالي اين آيه را فرستاد(( الم ترالي ربک کيف مد الظل ولوشاء لجعله ساکنا))¹ آيا نمي بيني پروردگارخود را که چگونه کشيد وپهن کرد سايه را واگرخواهد آن را ساکن مي گرداند.
٭ ٭ ٭
متصل شدن درختان به همديگربراي پنهان کردن آن حضرت
ازعماربن ياسرمنقول است که: با حضرت رسول دربعضي از سفرها همراه بوديم، درصحرايي فرود آمديم که درختان زيادي نداشت، آن حضرت به قضاي حاجت، احتياج پيدا کرد وجايي نبود که پنهان شود. دودرخت درسرکوهي بود. چون حضرت آن دودرخت را ازدورديد گفت:اي عمار! به نزد آن دودرخت بو بگو: رسول خدا شما را امرمي کند که به يکديگرمتصل شويد ونزدش برويد تا درعقب شما قضاي حاجات خود نمايد، چون عمار رسالت آن حضرت را به درختان رسانيد ناگهان به جانب يکديگر آمدند ومتصل شدند آنگاه زمين را شکافتند وآمدند. سپس حضرت رسول درميان آن درخت به قضاي مشغول شد وچون فارغ شد فرمود: هر کدام، به جاي خود برگرديد پس آن درختان زمين را شکافتند وبه جاي اصلي خود برگشتند.²
٭ ٭ ٭
معجزه شگفت انگيزپيامبر(ص) اززبان سلمان فارسي
روزي پيغمبراکرم (ص) دربرابرعده اي ازمسلمانان خطاب به سلمان فارسي گفت :
اي سلمان داستان مسلمان شدن خود را بيان نما. سلمان گفت:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- حياة القلوب، 3/529. 2. خرايج ، 1/155.
من ازمردم فارس شيرازهستم وقبلا مجوسي بودم وروزعيدي با پدرم به عيدگاه رفتم. دربين راه به صومعه اي رسيدم که راهبي به آواز بلند مي گفت((اشهد ان لا اله الا الله وان عيسي روح الله وان محمدا حبيب الله))همين که نام محمد را شنيدم محبت ودوستي شما درقلب من جاي گرفت وعشق سرشاري ازشما دردل من پايدارشد. هنگامي که به خانه آمدم به فکروخيال فرورفتم، پدرم چون متوجه شد که من علاقه به دين عيسي پيدا کرده ام مرا نصيحت فراواني نمود وچون ديد حرفهايش درمن اثرنکرد مرا زنداني کرد وگفت:« بايد به دين مجوس باقي بماني وثابت باشي». اما من به زحمت فراوان خود را نجات داده وفرار کردم ودرشهري به صومعه اي وارد شدم ونزد راهبي به دين نصارا درآمدم ومدت دوسال خدمتگذاردين مسيح بودم تا آنکه مرگ راهب فرا رسيد پس به اوگفتم: بعد ازشما نزد کدام عالم نصارا بروم. گفت: بشارت باد تورا که نزديک است محمد بن عبدالله اين جهان را به نورجمالش روشن نمايد. بنابراين توبه کشورحجاز بروو پيرامون اوتحقيق نما وهنگامي که به محضراوشرفياب شدي، سلام مرا نيزبه خدمتشان برسان. اوصدقه را نمي پذيرد ولي هديه را قبول مي کند وبردوش راست اوعلامت نبوت است. پس رهسپارشدم ودرميان راه عده اي بازرگان را ديدم که قصد سفربه مدينه را داشتند، به رئيس کاروان گفتم: مرا به مدينه برسانيد ومن درعوض محبت شما خدمتگذاري شما را به عهده مي گيرم. بازرگانان پذيرفتند ولي همين که فهميدند من مسيحي هستم مرا آذاروشکنجه ام نمودند وزماني که به مدينه رسيدند مرا به عنوان برده به سيصد درهم بهيک يهودي فروختند. مدت ها دراختيارآن مرد يهودي بودم ودر همه حال درجستجوي شما بودم. تا آنکه شنيدم درمکه معظمه پيامبري مبعوث شده، ولي چون غلام بودم حق وقدرت مسافرت نداشتم تا هنگامي که شما به مدينه هجرت فرموده ودرمسجد« قبا» اسکان کرديد. با حالت رضايت با ظرفي پرازخرما به حضورتان رسيدم وبه رسم صدقه تقديم کردم وديدم که شما به ياران خود فرموديد: به نام خداوند متعال تناول کنيد. ولي خودتان هيچ ميل نکرديد. با خود گفتم: اين يک نشانه پيامبري است که ازخوردن صدقه امتناع مي کند. آنگاه باز گشته ظرف ديگري از خرما آوردم وعرضه داشتم. اين هديه است. پس شما با اصحاب ازآن خورديد و اين علامت دوم بود. پس ازآن بر پشت سرشما آمده وعلامت نبوت را بردوش شما ديدم، آنگاه به دين مقدس اسلام مشرف شدم وشهادتين را برزبان راندم. آنگاه عرضه داشتم اکنون مسلمان شده ام، ولي چه کنم که غلام مرد يهودي هستم اوبا اسلام مخالف است. فرموديد: نزد اوبرووبگوکه مسلمان شده ام مرا به چه قيمتي خواهي فروخت. يهودي که دشمن سرسخت اسلام بود، گفت: به پانصد نخله خرماي بارداروچهل اوقيه طلاي خالص. به اوگفتم: اين قيمت خارج ازانصاف است وناراحت به سوي شما باز گشتم وشما فرموديد: نزد اوبرووبگوبه همين قيمت، کسي حاضر است مرا بخرد مشروط برآنکه سندي براين معامله تنظيم وامضاءنمايي، اوپذيرفت وسندي براين معامله نگاشت من سند را به شما تقديم نمودم . آنگاه فرموديد پانصد هسته خرما حاضر کن وروزبعد با اميرمومنان (ع) به صحرا رفتيد وشما درزمين فرومي برديد واميرمومنان (ع) درآن ميان هسته اي مي انداخت همين که ازفارغ شديد تمام هسته ها درمدت اندکي به صورت درخت خرمايي پربارجلوگرشدند وتعداد آنها پانصد نخله بود. يهودي به شگفت آمد، زيرا آن زمين به شکل نخلستان عظيمي درآمده بود سپس گفت: اين نخلها را قبول کردم اکنون چهل اوقيه طلا را به من بدهد. درآن حال شما دست مبارکتان را به سنگي کشيديد وبه دست اعجاز؛ آن سنگ طلاي خالص گرديد وچون آن طلا را وزن کردند دقيقا چهل اوقيه بود. پس يهودي طلا ونخلستان را تصرف کرد ومرا آزاد نمود.¹
٭ ٭ ٭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- حياة القلوب ، ص 378.
کلنگ زدن به سنگ سخت وساطع شدن انوارازآن سنگ
روايت شده است که وقتي که احزاب عرب درجنگ خندق جمع شدند، پيامبراکرم (ص) با مهاجرين وانصاربه مشورت پرداخت. سلمان گفت: درميان عجم (غيرعرب) اين گونه رسم بود که اگرسپاهي به شهري حمله مي کرد ومردم شهرتوانايي مقاومت نداشتند، اطراف شهررا خندق مي کندند وازيک طرف جنگ مي کردند. خداوند متعال به پيامبروحي فرستاد که به پيشنهاد سلمان عمل کند. پس رسول خدا جاي حفرخندق را مشخص نمود وبراي هرکس ده ذراع داد تا حفرنمايند.
جابرمي گويد: روزي درمسيرخندق سنگي ظاهرشد کلنگ در آن اثرنمي کرد دوستانم مرا فرستادند تا قضيه را به عرض رسول خدا برسانم. من نيزخدمت رسول خدا آمدم، ديدم به پشت خوابيده وسنگي را به شکم بسته است براي کاهش گرسنگي قضيه را خدمت ايشان عرض نمودم پس حضرت برخاست وبا من آمد. سپس مقداري آب دهان گرفت وبه سنگ پاشيد وکلنگ را برداشت وبه سنگ زد ناگهان برقي ساطع شد ومسلمانان درروشني آن برق کاخ هاي يمن را ديدند! ضربه دوم را وارد کرد، بازهم ازآن برقي جهيد ومسلمانان درآن برق، کاخ هاي ايران وعراق را ديدند هنگامي که ضربه سوم را وارد ساخت، سنگ قطعه قطعه شد! آنگاه رسول خدا(ص) پرسيد: درهرجهش برق چه چيزهايي ديديد. اصحاب گفتند:« کاخ فلان کشورها را». رسول خدا فرمود:« هر چه ديديد، آنها را فتح خواهيد کرد». پس خداوند اين آيه را فرستاد: (( ليظهره علي الدين کله و لو کره المشرکون )) ¹…²
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- توبه /23 . 2. بحارالانوار، ج 8- تاريخ طبري، 2/91.
داستان شگفت انگيز گوهرها
درتفسيرامام حسن عسگري مذکوراست که روزي يکي از مومنان به خدمت رسول خدا آمد حضرت ازاوپرسيد: با افرادي که محبت من وعلي را دارند چگونه رفتارمي کني؟ آن مرد گفت: ايشان را مانند جان خود مي دانم هرچه آنها را به درد آورد مرا به درد مي آورد وهرچه آنها را غمگين مي کند مرا نيزغمگين خواهد کرد. حضرت فرمود: پس توهستي دوست خدا وازبلاها وتنگي هاي دنيا پروا مکن که حق تعالي به سبب آنچه گفتي آنقدر نعمت به توخواهد داد که احدي ازخلايق چنين سودي نکرده باشد مگرکسي که برمثل حال توباشد، پس همه اوقات خود را به صلوات فرستادن برمحمد وعلي وخاندان طيب اوزنده دار. آن مرد ازاين بشارت شاد شد وپيوسته صلوات مي فرستاد.
روزي ابوبکروعمربه اورسيدند ابوبکرگفت:اي فلاني، محمد نيکوتوشه اي براي گرسنگي وتشنگي به توداد (کنايه ازاينکه اين کارها فايده اي براي رفع گرسنگي وتشنگي ندارد) وعمر گفت: محمد ازاين وعده هايي که هميشه مردم را با آن ها بازي مي دهد خوب توشه اي همراه توکرد. دوروزديگرآن مرد را دربازارديدند وبه يکديگر گفتند: بايد اين سفيه وکودن را مسخره کنيم پس نزد اوآمدند وگفتند: امروزمردم تجارتهاي زيادي دراين بازارکردند وسودمند شدند، حال توچه تجارتي کردي آن مرد گفت پول ومالي نداشتم که تجارت کنم اما برمحمد وال پاکش صلوات مي فرستم. عمرگفت: سود نااميدي ومحرومي برده اي وچون به خانه بروي سفره گرسنگي براي توگسترده اند. آن مرد با ناراحتي گفت: به خدا سوگند که چنين نيست، بلکه اورسول خدا است وهرکس براوايمان بياورد ازسعادت مندان است وبزودي اورا گرامي وعزيزخواهد داشت وآنچه بخواهد روزي به اوعطا مي کند. هرسه دراين سخن بودند که ناگهان مردي پيدا شد وماهي بدبووفاسدي دردست داشت، آن دومنافق براي استهزاءومسخره به مرد ماهي فروش گفتند:اين ماهي را به اين مرد(مراد مرد مومن است) که ازصحابه رسول خداست بفروش. ماهي فروش به آن مرد گفت: اين ماهي را بخر که کسي ازمن نمي خرد. زري ندارم. آن دو(ابوبکروعمر) گفتند: بخر که پولش را رسول خدا مي دهد. پس ماهي را آن مرد گرفت وصاحب ماهي خدمت پيامبر(ص) رفت. حضرت به اسامه دستورداد که يک درهم به اوبدهد وآن مرد شاد شد وگفت: ماهي من کمترازيک درهم ارزش داشت واين درهم چند برابرقيمت ماهي من است. پس آن مومن درحضوررسول خدا ماهي را شکافت، ناگاه دو گوهرنفيس وبا ارزش ازشکم ماهي بيرون آمد که به دويست هزاردرهم مي ارزيد. آن دو(ابوبکروعمر) بسيار ناراحت شدند وازپي صاحب ماهي رفتند وبه اوگفتند: درميان شکم ماهي تودوگوهرگرانبها پيدا شد وتوفقط ماهي را فروخته اي وآن گوهرها را نفروخته اي وبرگرد آن گوهرها را بگير. چون صاحب ماهي آمد وگوهرها راگرفت ناگهان دردست اوتبديل به دوعقرب شدند ودستهاي اورا گزيدند، ماهي فروش فرياد کرد وآن ها را ازدست انداخت. ابوبکروعمرگفتند: اين کارها ازسحروجادوي محمد عجيب نيست. پس آن مرد مومن درشکم ماهي دوگوهر گرانبهاي ديگريافت وبرداشت، بازمنافقان به صاحب ماهي گفتند: اين گوهرهانيزازتوست، بگير. چون آن مرد اراده کرد بگيرد، ناگهان دومارشدند براوحمله کردند واورا بارديگرگزيدند. صاحب ماهي با وحشت فرياد زد: اينها را بگيرکه من نمي خواهم! پس آنمومن مارها وعقرب ها را گرفت وبه اعجازحضرت رسول (ص) چهارگوهرقيمتي شدند، وابوبکروعمربه يکديگرگفتند: کسي را درسحرازمحمد ماهرترنديده ام. آن مومن که صداي آنه را مي شنيد گفت: اي دشمنان خدا! اگر اينها سحروجادواست، پس بهشت وجهنم نيزسحراست. ايمان بياوريد به خداوندي که نعمت خود را برشما تمام کرده است وعجايب قدرت خدا را به شما نموده است. پس آن چهارگوهررا به خدمت رسول خدا آورد وجمعي تجارغزيب که براي تجارت به مدينه آمده بودند حاضرشدند وآنها را به چهارصد درهم خريدند وآنگاه حضرت فرمود: خداوند به سبب آن که تعظيم کردي محمد وعلي (ع) را اين نعمات را به توداد. ¹
٭ ٭ ٭
پرتاب کردن تير هدايت شونده به سوي يک مشرک
مي گويند: درجنگي پيامبراکرم (ص) به فردي برخورد کرد که تيري درآورده بود تا تيراندازي کند، حضرت دست مبارک را بر روي تير گذاشت، وفرمود « پرتاب کن» وقتي که آن مرد تيررا به سوي مشرک پرتاب نمود، آن مشرک فرارکرد ومدام به چپ و راست مي دويد تا تيربه اونخورد، ولي به قدرت الهي واعجاز پيامبرتيربه دنبال اومي رفت تا اينکه برسراواصابت کرد وهلاکش ساخت. دراين هنگام اين آيه نازل شد:
(( فلم تقتلوهم ولکن قتلهم وما رميت اذ رميت ولکن الله رمي))²
يعني: توآنها را نکشتي بلکه خدا آنها را کشت وزماني که تيرانداختي تونيزنينداختي، بلکه خدا تيرانداخت.³
٭ ٭ ٭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- تفسيرامام حسن عسگري- حياة القلوب، 3/545-543
- انفال /17. بحارالانوار،ج 17
٭ ٭ ٭
فرودآمدن آتشي ازآسمان وايستادن دربالاي سرمشرک
روزي حضرت محمد(ص) به ابوجهل لعين گفت که: خداوند متعال عذاب خود را براي اين ازتودورمي گرداند که مي داند درصلب تو( پشت تو) ذريه اي است که مسلمان خواهد شد،« يعني عکرمه» وولايت درميان مسلمانان به هم خواهد رسانيد واگردرآن ولايت اطاعت خدا کند، نجات خواهد يافت، خداوند برخي را مهلت عذاب مي دهد، براي آنکه مي داند که مسلمان خواهند شد وبرخي را براي آن مهلت مي دهد که مي داند ازنسل ايشان مسلماني به هم خواهد رسيد. (عدهاي ازمشرکان درآنجا حضورداشتند) سپس فرمود: نگاه کنيد به سوي آسمان؛ چون نگاه کردند، ديدند درهاي آسمان گشوده شد وآتشي فرود آمد ودربرابرسرايشان ايستاد وآن قدرنزديک شد که گرمي آن را درميان دوش هاي خود يافتند وبدن هاي ايشان لرزيد، آنگاه حضرت فرمود:« ازاين آتش مترسيد که اين آتش الان شما را نمي سوزاند واين را خداوند عبرتي براي شما گردانيد» تا به آسمان رسيد. حضرت فرمود: اين نورها بعضي نورآنهاست که خدا مي داند که خود مسلمان خواهند شد و بعضي نورفرزنداني است که خدا مي داندازايشان به هم خواهد رسيد ومسلمان خواهند شد.¹
٭ ٭ ٭
سخن گفتن با ماه وحرکت دادن آن توسط پيامبراکرم
روزي عباس عموي پيامبر(ص) به آن حضرت عرض کرد: اي رسول خدا! سبب داخل شدن من دردين توآن بود که درآن هنگامي که درگهواره بودي تورا مي ديدم که باماه سخن مي گفتي
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- احتجاج، 1/66- حياة القلوب،3/515.
وبا انگشت خود به آن اشاره مي کردي وبه هرطرف که اشاره مي کردي ماه به آن طرف ميل پيدا مي کرد.
سپس آن حضرت فرمود: با ماه سخن مي گفتم وآن با من سخن مي گفت ومرا ازگريه بازمي داشت ومن صداي آن را مي شنيدم.¹
٭ ٭ ٭
دوتکه کردن ماه يا شـق الـقـمر
(( اقتربت الساعة وانشق القمر* وان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر)) ² ؛ نزديک شد قيامت ودونيم شدن ماه، واگرببينند آيتي ومعجزه اي رومي گردانند ومي گويند؛ سحري است پيوسته ومحکم.
روايت شده است که پيامبراکرم درحجراسماعيل نشسته بودند و قريش به يکديگرمي گفتند: محمد ما را عاجزکرده است و نمي دانيم چه کارکنيم ؟ بعضي گفتند برخيزيد برويم وازاوبخواهيم نشانه وعلامتي درآسمان به ما نشان دهد زيرا سحردرآسمان اثر نمي کند. پس به سوي حضرت رسول اکرم (ص) رفتند وگفتند: « اي محمد! اگرتوساحرنيستي علامتي را درآسمان به ما نشان بده چون ما مي دانيم که سحردرآسمان اثرنمي کند حضرت فرمود: اين ماه شب چهارده را مي شناسيد، گفتند بلي. حضرت فرمود: آيا مي خواهيد علامت ونشانه شما اين ماه باشد، گفتند بلي حضرت با انگشت مبارکش به ماه اشاره کرد وناگهان ماه به دونيمه تقسيم شد نيميدرپشت کعبه ونيم ديگردربالاي کوه ابوقبيس قرار گرفت وهمه مردم نيز اين صحنه عجيب را مشاهده کردند سپس حضرت با دست مبارکش به نيمي که درپشت کعبه بود اشاره کرد وبا دست ديگرش به نيمي که درکوه ابوقبيس بود آنها نزديک هم شدند وبه همديگرچسنيدند وماه درجاي خود قرارگرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- دلايل النبوة . قمر/1و2.
مشرکين چون اين معجزه را ديدند به يکديگرگفتند برخيزيد که سحرمحمد درآسمان هم اثرکرده است.
خداوند متعال درباره شق القمروعکس العمل ناشايست قريش اين آيه را نازل کرد:
(( اقتربت الساعة وانشق القمر* وان يروا آية يعرضوا ويقولوا سحرمستمر))؛ يعني: ساعت قيامت نزديک شد وماه شکافته شد واگرنشانه اي را ببينند رومي گرداند ومي گويند اين سحري مستمراست.¹
٭ ٭ ٭
معجزه شگفت انگيزي اززبان عاشيه
عاشيه مي گويد: روزي رسول خد، علي (ع) را براي کاري به جايي فرستاد؛ وچون بازگشت رسول خدا دراتاق من بود پس حضرت برخاست وعلي (ع) راتا ميان فضاي خانه استقبال کرد و دست درگردن اوانداخت. ناگهان ديدم ابري هردورا فرا گرفت واز نظرمن غائب شدند هنگامي که ابربرطرف شد ديدم که خوشه اي ازانگورسفيد دردست آن حضرت است وخود تناول مي نمود وبه علي (ع) مي داد که تناول کند عرض کردم يا رسول الله خودت مي خوري وبه علي نيزمي خوراني وبه من نمي دهي؟!
فرمود: اين ازميوه هاي بهشت است ودردنيا جزشخص پيغمبرووصي پيغمبر ديگري حق خوردن ندارد.²
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- اعلام الوري. 2. خرايج ، 1/165.
٭ ٭ ٭
اطعام مسلمانان وکم نشدن ازاطعام
جابربن عبدالله انصاري مي گويد: درجنگ خندق روزي حضرت رسول (ص) را ديدم که خوابيده وازشدت گرسنگي سنگي را برشکم خود بسته است، پس به خانه رفتم ودرخانه خود گوسفندي داشتم ويک صاع جو. پس به زن خود گفتم: من حضرت را برآن ديدم، اين گوسفند وجورا آماده کن تا آن حضرت را خبرکنم. زن گفت: برووازحضرت اجازه بگير، اگررخصت داد، آماده مي کنيم. پس رفتم وعرض کردم: يا رسول الله !
خواهش مي کنم که امروز نهارخود را نزد ما تناول کني. حضرت فرمود: چه چيزدرخانه داري؟ گفتم يک گوسفند ويک صاع جو. فرمود: با هرکس که مي خواهم بيايم يا تنها؟ نخواستم بگويم تنها. گفتم با هرکه مي خواهي وگمان کردم که علي (ع) را همراه خود مي آورد. پس برگشتم وبه زن خود گفتم: توجورا به عمل آورآماده کن ومن گوسفند وگوشت را پاره پاره کردم و در يک ديگ افکندم وآب ونمک درآن ريختم وبعد ازپخته شدن به خدمت رسول خدا رفتم وعرض کردم طعام مهيا شده است.
حضرت برخواست ودرکنار خندق ايستاد وبه آوازبلند ندا کرد: اي گروه مسلمان! اجابت کنيد جابررا! پس همه مهاجرين و انصارازخندق بيرون آمده وبه خانه جابررفتند(به روايتي 700 يا 800 نفرجمع شدند) جابرگفت: من بسيارمضطرب شدم، به خانه دويدم وگفتم گروه بي پايان با آن حضرت روبه خانه ما آوردند، زن گفت: آيا به حضرت گفتي چه چيزنزد ما هست گفتم بلي. گفت: پس تونگران نباش، حضرت بهترمي داند.
پس حضرت به مردم دستورداد بيرون خانه نشستند وخود با علي (ع) داخل خانه شدند وبعد ازآن حضرت برسرتنورآمد وآب دهان مبارک را درتنورانداخت وديگ را گشود ودرديگ نظرکرد وبه زن فرمود: نان را ازتنوربکن ويک يک به من بده. زن نان از تنورمي کند وبه آن حضرت مي داد وحضرت با اميرالمومنين(ع) درميان کاسه تريد مي کردند وچون کاسه پرشد فرمود: اي جابر، يک ذراع گوسفند را بياور، آوردم وبرروي تريد ريختند وده نفر ازاصحاب را طلبيد، که خوردند وسيرشدند. پس حضرت بارديگر کاسه را پرازتريد نمود وذراع ديگرطلبيد وده نفرخوردند، پس بار ديگرکاسه را پرکرد وذراع ديگرطلبيد وجابرآورد مرتبه چهارم که ذراع ازجابرطلبيد، يا رسول الله ؛ هرگوسفندي دوذراع بيشتر نداردومن تابحال سه تا آورده ام حضرت فرمود: اگرساکت مي شدي همه اصحاب ازذراع گوسفند مي خوردند. به اين نحوه ده نفرده نفرمي طلبيد تا همه صحابه سيرشدند. پس فرمود:
« اي جابر، بيا تا ما وتوبخوريم. پس من وپيامبراکرم وعلي خورديم وبيرون آمديم درحالي که تنوروديگ به حالت خود بود و هيچ کم نشده بود وچندين روزبعد ازآن نيزازآن طعام خورديم ».¹
٭ ٭ ٭
زنده شدن پسرپادشاه خراسان به دعاي آن حضرت
روايت شده درزمان رسول درخراسان پادشاهي بود مومن موتقي ودوستدارحضرت رسول. پادشاه پسري داشت به نام شاهپوروبه جزاين فرزندي ديگري نداشت. زماني پادشاه بيمارشدوروزبه روزبيماري او زيادتر گشت. براويقين حاصل شد که دراين بيماري، جان خود را ازدست خواهد داد. پس پسرخود را طلب کرد وگفت: امانتي را به تومي دهم ووصيت مي کنم بعد ازوفات من آن امانت رانزد پيغمبرآخرالزمان«محمد مصطفي» ببري وبه غيرازاوبه شخص ديگري ندهي وآن 10 کيسه طلا و10کيسه هزارديناري است. بعد ازآنکه پادشاه اين وصيت هارانمودآن کيسه ها رابه آن سپرد وبعد ازچند روزديگرازدنيارفت. شاهپور پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- صحيح بخاري، ج 3،ج 6،ص 46- دلايل النبوة، 3/416.
مراسم تعزيه داري به وصيت پدرعمل نموده کيسه هاي طلا ودينار هارابرداشت وبعد ازيک ماه راه رفتن روزعيد رمضان به سرزمين حجازرسيد. دربيرون مدينه درنخلستاني فرود آمده دست وروي خود را شست ومنتظرکسي بودکه نشاني حضرت رسول(ص) راازاوبگيرد. درهمان جاچشمش به سه نفرافتاد که دونفرازآنها پيرويکي جوانبود، به نزدآنهارفت بعد از سلام گفت: اي ياران! رسول خدا کجاست؟ مرابه سوي اوراهنمايي کنيد تا کيسه زري را به شمابدهم. ازغذا آن افرادازدشمنان سرسخت پيامبربودند، چون نام زر وطلا راشنيدند طمع برآنها غلبه کرد وخواستند اورابکشند. پس گفتند: اي جوان ساعتي را درپيش ما بنشين که امروزروزعيد است، و پيغمبربيرون شهربراي برپايي نمازعيد رفته است اگردرهمين مکان بنشيني شايد آن حضرت دراين جا ودرخدمتش داخل درشهربشوي چون شاهپوراين سخن را ازآنها شنيد ازشترفرود آمد وچون خستگي راه داشت درگوشه اي به خواب رفت بعد از آن، آن افراد که همه آنها دشمنان رسول خدا بودند با خود گفتند که: خوب صيدي به دام افتاد، آنگاه برخواستند وبارهاي جوان را گشتند وکيسه هاي زررا يافتند وبدون هيچ انديشه اي يکي ازآن دشمنان برسينه آن جوان نشست سراورا ازبدن جدا کرد بعد از آن زرها را برداشتند ودرجايي نشستند تا قسمت نمايند شترشاهپوروقتي صاحب خود را کشته ديد ازجاي جست وروي خود را به خون شاهپورآلوده کرد وخروش بلندي برآورد وبه صحرا دويد حضرت رسول با اصحاب نماز را تمام کرده وعزم آمدن داشتند که ناگهان فرياد شتررا شنيدند حضرت دستورداد که شتررانزديک آوردند آن حيوان سربه زمين مي زد، چون حضرت اضطراب وناراحتي شتررا ملاحظه مي کرد، فرمود: البته براين شترحالتي اتفاق افتاده که اينگونه مي کند آنگاه به ياران دستورداد بيائيد دردنبال شتربرويم. شترآن حضرت ويارانش را بربالين آن جوان آورد. حضرت رسول واصحاب همان دشمنان را ديدند که درگوشه اي درحال تقسيم زروطلا هستند وآن جوان را ديدند که درميان خاک وخون افتاده است. حضرت به علي(ع) فرمود : برووببين اين افراد درچه کاري مشغولند واين جا چه مي کنند. چون آن منافقان حضرت رسول واصحاب را ديدند، بسيارترسيدند ورخسارشان زرد گشت. اصحاب آنها را گرفته نزد حضرت رسول آوردند، درحالي که آن ها قدرت نطق وصحبت کردن نداشتند. آن حضرت فرمود: چه کسي اين جوان را کشته؟ گفتند: يارسول الله! اين جوان به قصد دزدي وارد خانه ما شده بود وتمام اسباب خانه را ورداشته بود که بيرون ببرد، ما ازترس جان ومال اورا کشتيم. حضرت وقتي اين سخن را ازآن منافقان شنيد سکوت فرمود درهمان حال جبرئيل امين نازل شد عرض کرد: يا رسول الله! خداوند به توسلام مي رساند ومي فرمايد اينها دروغ مي گويند حال قضيه را ازشتربازپرس. پس حضرت روي خود رابه شتر کرد فرمود:((ايها الجمل قل بامرالله کيف احوال هذا الشاب المقتول؟)) به اعجازپيامبرشتربه زبان آمد آنچه گذشته بود را بيان کرد سپس آن سه ملعون فرياد برآوردند که: اي محمد! با ما سحروجادو مکن! بارديگرجبرئيل نازل شد وعرض کرد: اي رسول خدا؛ اين جوان را دعا کن تا زنده شود واحوال خود را بيان کند. راوي مي گويد: حضرت رسول(ص) دست هاي خود را بلند نمود وبا حالت تضرع عرض کرد: پروردگارا به حق آسمان وزمين وعرش وکرسي اين جوان را به کرم خود زنده گردان. ازآسمان ندا آمد که: اي محمد! براي زنده شدن اين جوان بايد شفيعان زيادتري بياوري. پس پيامبربه اصحاب فرمود شما آمين بگوييدوشروع به دعا کرد، بدين عبارت خداوندا! به حق آدم ونوح وابراهيم واسماعيل ويعغوب وذکريا ويحيي وصالح وشعيب وهود ويونس وادريس وشيث وموسي وعيسي وداود وسليمان وخضروالياس ودانيال که اين جوان را به قدرت خود زنده گردان که براي اين دشمنان حجت شود. بارديگرندا آمد: اي سيد عالم، تا نام خود واهل بيت خود را دراين دعا ذکرنگرداني اين مرده، زنده نخواهد شد. بازحضرت دست بردعا برداشت وعرض کرد: بارخدايا! به حق نام من که محمدام وبه حق ابن عمم علي ابن ابيطالب ودخترم فاطمه ودوفرزند بزرگوارآن دوحسن و حسين که اين جوان را همچون اول زنده گردان. هنوزحضرت دردعا بود که جوان زنده شد، برخاست وچشم گشود وچون پيامبررا ديد وشناخت عرض کرد: اي پادشاه دين ودنيا، خواب من طولاني شد، من را ببخش! حضرت بعد اززنده شدن جوان سربرسجده گذاشت وحمد وثناي خداوند را به جا آورد سپس سربرداشت وبه جوان گفت: احوالات خود را ازاول تا حال بگو جوان تمام اتفاقاتي که برايش رخ داده بود بيان کرد. چون رسول خدا اين سخنان را ازجوان شنيد فرمود تا هيزم آوردند وزرها را ازآن دشمنان گرفتند وحضرت آنها را به اسلام دعوت نمود وفرمود: اگر مسلمان شويد ازکشتن درامان هستيد وحتي مقداري ازاين زرها را هم به شما مي دهم وگناهان شما را خداوند مي بخشد. آن خارجيان هيچ کدام قبول اسلام نکردند وبه هلاکت دنيا وآخرت راضي شدند، سپس حضرت دستورداد آن سه تن را درهمان جا بسوزانند. اما آن جوان با حضرت رسول به مدينه آمد ومدتي درخدمت پيامبر(ص) بود تا تمام آداب اسلام و روش بندگي را ازآن حضرت آموخت وبه علم قرآن آگاه شد آنگاه از حضرت اجازه گرفت که به سرزمين خود برود. بعد ازآنکه با حضرت خداحافظي نمود، به ملک خويش آمد وبرمسند پادشاهي نشست ومدتي مشغول حکم راني بود.
٭ ٭ ٭
زنده کردن دو بچه مرده
مي گويند: يکي ازانصاربزغاله اي داشت آن را ذبح کرد وبه زوجه خود گفت که قسمتي ازآن را بپزوقسمت ديگررا بريان کن شايد حضرت رسول اکرم (ص) ما را مشرف گرداند ودرخانه ما افطارکند. سپس به سوي مسجد رفت. آنها دوطفل کوچک داشتند آن طفلان چون ديدند پدرايشان بزغاله را کشت درعالم طفوليت و بچگي يکي به ديگري گفت: بيا تورا ذبح کنم وکارد را گرفت و واقعا سراورا بريد. مادرکه آن حال را مشاهده کرد، فرياد زد وآن پسرديگرازترس شروع به فرارکردن کرد ولي ناگهان ازاتاق به زيرافتاد ومرد. آن زن مومنه هردوطفل مرده خود را پنهان کرد و طعام را براي قدوم حضرت رسول مهيا نمود. چون پيامبراکرم (ص) داخل خانه انصاري شد، جبرئيل فرود آمد وعرض کرد: اي
خدا! بفرما که پسرهايش راحاضرگرداند . چون پدربه طلب پسرهاآمدمادر ايشان گفتکه آنها به جايي رفته اند پس خدمت پميامبربرگشت وگفت که حاضرنيستند. حضرت فرمود: بايد حاضر شوند. بازپدربيرون آمد مادرحقيقت رابه اوگفت. پس پدرآن دو فرزند رانزد حضرت حاضرکرد حضرت رسول دعا کرد وخداهردورازنده کردوعمربسياري کردند.¹
٭ ٭ ٭
چسباندن دست وپاي قطع شده با آب دهان
روايت شده :درجنگ بدر، ابوجهل ضربتي به دست معاذبن عفرا زد ودست اوراقطع کرد ،اوبادست بريده به محضرپيامبررسيد.حضرت رسول اکرم (ص)ازآب دهانش بدست قطع شده ماليدو آن راسرجايش گذاشت .پس دست جداشده اوبه هم چسبيد و کاملاصحيح وسالم گرديد .همچنين نقل شده است که پاي «عمرابن معاذ» درجنگ قطع شد وحضرت رسول اکرم(ص)آب دهانش را برآن ماليد وپايش وصل شد و کاملا خوب شد.²
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- حياة القلوب، 3/588. 2. بحارالانوار، ج 18.
زنده شدن يکي ازعلماي بزرگ يهود (يوسف بن کعب)
ام سلمه مي گويد :روزي سه مرد به خدمت رسول آمدند يکي پيرو دين حضرت ابراهيم بود ويکي پيرودين حضرت موسي ويکي پيرو دين حضرت عيسي .هريک از حضرت سوالي کردند يکي گفت: توادعا ميکني از ابراهيم فاضل ترم درحالي که ابراهيم خليل اله بودتورا نزد خدا چه مقامي است ؟! حضرت فرمود:من حبيب خدا هستم .ديگري گفت: تومي گويي که مرتبه من فوق مرتبه موسي است حق تعالي با موسي درکوه طورسخن گفت: وتواين گونه نيستي، حضرت فرمود: با موسي درکوه طورسخن گفت وبا من درلامکان تکلم فرمود. ديگري گفت: تومي گويي مقام من بالاترازمقام عيسي است درحالي که اومرده را زنده مي کرد وتو نمي تواني! حضرت رسول ازاين سخن ناراحت شد وفرمودند: برخيزيد تا برشما نشان دهم! آن حضرت با آن جماعت برسرقبر يوسف بن کعب آمدند که يکي ازعلماي يحود بود واورا صدا کرد ودعايي را زيرلب زمزمه نمود، شکافي درقبرپيدا شد. حضرت بارديگرفرمود:به اذن خدا برخيز. ناگهان پيرمردي برخاست و خاک ازسرومحاسن خود دورکرد ودرآن جماعت مي نگريست، چنانکه گويا اين افراد را مي شناسد.
آنگاه گفت: من يوسف بن کعب هستم مردم را نصيحت مي کردم و ازقتل وفساد بازمي داشتم، سيصد ودوسال است که فوت کرده ام اکنون درداخل قبرمرا صدا زدند که برخيزومحمد(ص) را تصديق کن که جمعي آمده اند واو را تکذيب مي کنند وازوي حجت ودليل مي طلبند. آن جماعت چون آن حال را ديدند به حضرت رسول عرض کردند آن مرد را به جاي اول خود بازفرست حضرت رسول کلمه اي چند به زبان مبارک راند يوسف بن کعب به جاي خود رفت وخاک قبراو به دستورحضرت راست گرديد.¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- خصا ئص الائمه- تحفة المجالس.
٭ ٭ ٭
داستان عجيب وشگفت معراج پيغمبراکرم (ص)
امام صادق (ع) درتفسيرآيه معراج((سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي بارکنا حوله لنريه من آياتنا انه هوالسميع البصير))¹ فرمود:
« درشب معراج، جبرئيل وميکائيل واسرافيل با « براقي»² بر رسول الله نازل شد وحضرت به دستورجبرئيل بربراق نشست و يکي ازآنها لجام وديگري رکاب گرفتند وسومي لباس حضرت را مرتب نمود وچون حضرت برزين قرارگرفت براق چموشي کرد جبرئيل طپانچه اي براوزد وگفت: ساکت شووآرام بگيراي براق که احدي ازگذشته وآينده بهترازاين راکب نخواهي يافت سپس براق پروازکرد وجبرئيل درخدمت آن حضرت بود وعجايب زمين وآسمان را به آن حضرت عرضه مي داشت. پيغمبراکرم (ص) فرمود: دراثناي راه ازطرف راست صدايي شنيدم که مي گفت: يا محمد! من توجه نکردم بازازطرف چپ مرا ندا کرد من گوش ندادم پس درمقابل خود زني را ديدم که خود را آرايش کرده و دست هايش تا ساعد برهنه بود ومرا مي خواند وبه اواعتنا ننمودم. دراين هنگام صدايي هولناک به گوشم رسيد که بسيارهراسان شدم. اينجا بود که جبرئيل گفت: يا رسول الله! به زمين فرود آي ونماز به جا بياور. سپس گفت هيچ مي داني اينجا کجاست که نماز مي خواني گفتم نه گفت، اينجا طورسينا است همان جايي که خداوند با حضرت موسي تکلم کرد. بعد ازآن دربيت المقدس وارد شدم و جبرئيل اذان واقامه گفت وارواح جميع پيغمبران حاضرشدند وبه من اقتدا نمودند. آنگاه خازني به نزدم آمد درحالي که سه ظرف همراه داشت يکي شيروديگري آب وسومي شراب وندايي شنيدم که مي گفت اگرآب را بگيرد هم خود وهم امتش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- اسراء /1. 2. حيواني ازقاطرکوچکترکه پرواز مي کند
غرق مي شوند و اگرشراب را بگيرد هم خودش وهم امتش گمراه مي گردند واگر شيررا بگيرد خود هدايت شده وامتش نيزهدايت مي شوند. پس تنها جام شيررا گرفتم وآشاميدم پس جبرئيل گفت يا رسول الله هدايت يافتي وامت تونيزهدايت مي شوند. بعد جبرئيل گفت چه آوازي شنيدي حضرت فرمود: دوصدا ازطرف راست وچپ شنيدم واعتنا نکردم جبرئيل گفت آنان مبلغان دين يحود بودند اگربه آنها توجه مي کردي امت تونيزبه دين يحود مي گرويدند. بارديگرپرسيد: ديگرچه ديدي؟ حضرت فرمود: زني را مشاهده کردم که همه زيورهاي دنيوي براوبود جبرئيل عرضه داشت آن زن درحقيقت دنيا بود اگربا آن هم هم کلام مي شدي امت تودنيا را برآخرت ترجيح مي دادند سپس جبرئيل گفت آن صدايي که به گوش رسيد و ترسيدي صداي سنگي بود که 70سال قبل ازلب جهنم افتاد وبه قعرجهنم رسيد وچون رسول خدا اين خبررا شنيد بعد ازآن ديگر نخنديد.¹
٭ ٭ ٭
شگفتي هاي آسمان اول
آنگاه جبرئيل مرابه طره آسمان بالا برد وچون به آسمان اول رسيدم فرشته اي به نام« اسماعيل» درآنجا موکل بود که هرگاه شيطاني به آنجا رسيد به وسيله هفتاد هزار فرشته که دراختياراسماعيل بود آن شيطان را به تيرشهاب برانند.
پس اسماعيل ازجبرئيل پرسيد که اين آقا کيست که با توهمراه است؟ جبرئيل آن ح حضرت را معرفي نمود فورا به حضرت سلام کرد واستقبال نمود وهمه آن ملائکه نيزمشغول تحيت وسلام شدند وبسياراظهارخوشحالي کردند. آنگاه رسيدم به فرشته اي که ازاومخلوقي بزرگترنديده بودم ولکن با قيافه گرفته وخشمناک وبه من سلام کرد ولي نخنديد ازجبرئيل پرسيدم اين کيست که من ازاو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- تفسيرالميزان،13/80-7، ذيل آيه اول سوره اسراء
ترسيدم. جبرئيل گفت: اين مالک جهنم است وتا کنون نخنديده وبر اهل جهنم هميشه غضبناک است حضرت رسول اکرم (ص) به جبرئيل فرمود به مالک جهنم بگوکه من قصد دارم جهنم را مشاهده کنم واوپذيرفت وپرده اي ازپرده هاي جهنم را دورکرد و دري ازآن را بازنمود ناگهان زبانه آتش چنان شعله ورشد که نزديک بود به آسمان ها اثرگذارد. گفتم: پرده رابرگردان فورا اطاعت کرد. آنگاه به سيرخود ادامه دادم،مردگندم گون وعظيمي راديدم ازجبرئيل پرسيدم: اين کيست گفت: اين پدرحضرت آدم است سپس مرا به آدم معرفي نمود وگفت اين ذريه تواست. اوسلام نمود واظهارتحيت کرد سپس به ملکي که نشسته بود گذشتم ، فرشته اي بود که همه درميان دوزانويش قرارداشت ولوحي در دست داشت وپيوسته به آن لوح نظرمي کرد وآن را مطالعه مي نمود گفتم: اي جبرئيل اين کيست؟ عرضه داشت: اين ملک الموت است که دائمامشغول قبض ارواح است وجميع دنيا دربرابر او مانند درهم سياهي است که دردست شما باشد و به هرطرف که خواسته باشي برگرداني. عزرائيل به من گفت: هيچ خانه اي نيست مگرآنکه روزي پنج مرتبه به اهل آنجا نظرمي کنم وهرگاه مي بينم مردمي برمرده خود گريه مي کنند ميگويم گريه مکنيد که بازنزد شما برمي گردم وآنقدرمي آيم ومي روم تا احدي ازشما باقي نگذارم. آنگاه رسول خدا ازجبرئيل پرسيد اي جبرئيل، بالاترازمرگ هم حادثه اي است جبرئيل گفت: بعد ازمرگ شديد ترازخود مرگ است وازاوگذشتم وبه گروهي رسيدم که برسر سفره نشسته بودند و پيش رويشان طعام هايي از گوشت پاک وطعام هايي ديگرازگوشت ناپاک بود وآن گروه گوشت ناپاک را مي خوردند و پاک را فرومي گذاشتند.
ازجبرئيل پرسيدم: اينان کيانند؟ گفت: اينها حرام خوران امت توهستند که حلال را کنارگذاشته وازحرام مي خورند و فرشته اي را ديدم که نصف بدن اوبرف ونصف ديگرازآتش بود وبا صداي بلند چنين مي گفت:
(( اللهم يا مولف بين الثلج والنار الف بين قلوب عبادک ))
يعني بارالها! اي خدايي که ميان آتش وآب را سازگاري دادي ميان دل هاي بندگان با ايمان الفت قراربده. ازجبرئيل درباره او سوال کردم گفت: فرشته اي است که خدا اورا براکناف آسمان و اطراف زمين موکل گردانيده واين ملک ازهمه فرشتگان براي مردم خير خواه ترو دلسوزترمي باشد واز روزي که پروردگاراو را خلق کرد هميشه دعاي او اينست. آنگاه دو فرشته رادرآسمان ديدم که يکي ازآنان مي گفت((اللهم اعط کل منفق خلفا )) يعني پروردگارا! به هرکس که انفاق مي کند خلف و جانشيني عطا کن وديگر مي گفت: (( اللهم اعط کل ممسک خسرا)) يعني خدايا به هرکس ازانفاق دريغ مي ورزد کمبودي وضرربرسان.¹
مولوي اين روايت را به گونه اي زيبا به نظم آورده است:
گفت پـــيغمبرکه دائــم بهر پند
دوفــرشته خوش مـنادي مي کنند
کاي خـدايا: منفقان را پــهردار
هر درمشان درعوض ده صدهزار
کاي خداياممسکان را درجهان
تــو مـــده الـا زيــان انــدر زيـــان
٭ ٭ ٭
عـجايـب آسمــان هفـتـم
حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: چون به آسمان هفتم رسيدم مردي را ديدم که سروريش اوسفيد بود وبرکرسي نشسته بود از جبرئيل پرسيدم اين کيست که تا آسمان هفتم بالا آمده گفت: اين پدر شما ابراهيم است. من سلام نمودم واوبرمن سلام داد اين محل پرهيزکاران امت تواست. چنانکه خداوند فرموده:
((ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه وهذا النبي والذين آمنوا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- حياة القلوب، جبرئيل 3.
به والله ولي المومنين ))¹. بازازعجايب مخلوفات خدا خروسي را ديدم که پاهايش درطبقه هفتم زمين وسراودرعرش الهي بود و وقتي بال مي گشود ازمشرق ومغرب مي گذشت ودروقت سحربه تسبيح بلند مي کرد وخروس هاي زميني صدا مي کردند وتسبيح آن اينست:((سبحان الملک القدوس، سبحان الله الکبيرالمتعال، لا اله الاالله هوالحي القيوم)). من در« بيت المعمور» دورکعت نمازخواندم وعده اي ازاصحاب خود را درکنارخود ديدم وزماني که ازبيت المعمورخارج شدم دوجوي آب روان ديدم يکي به نام نهرکوثروديگربه اسم نهررحمت وازآب کوثرنوشيدم ودرنهر رحمت غسل کردم تا آنکه وارد بهشت شدم وچشمم به مرغان بهشت که دربزرگي مانند شتربودند وانارهاي بهشتي که درمقدار مانند دلوي بودند ودرختي ديدم که اگرمرغي هفتصد سال پرواز کند دراطراف تنه او، به آخرش نرصد. جبرئيل گفت: اين درخت « طوبي » است که خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده و فرموده:
((الذين آمنوا وعملوا الصالحات طوبي لهم وحسن ماب))²
وهيچ خانه اي دربهشت نيست مگرآنکه شاخه هايي ازدرخت طوبي درآن سايه افکنده است.³
٭ ٭ ٭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- آل عمران /67. 2. رعد /29. 3. تفسيرقمي- الميزان 13/16
ماجراي شگفت انگيزبعثت پيغمبراکرم (ص)
مي گويند: چون چهل سال ازسن مبارک پيامبرگذشت خداوند متعال دل اورا بهترين دلها ومطيعتروبزرگتروخاشع ترازهمه دلها يافت، پس ديده آن حضرت را نورديگرداد وامرفرمود که درهاي آسمان را گشودند وگروه گروه ازملائکه به زمين آمدند وآن حضرت نظرمي کرد وايشان را مي ديد وخداوند رحمت خود را از ساق عرش تا سرآن حضرت متصل گردانيد. پس جبرئيل فرود آمد و اطراف آسمان وزمين را فرا گرفت وبازوي آن حضرت را حرکت داد وگفت: يا محمد! بخوان. حضرت فرمود: چه چيز بخوانم؟ جبرئيل گفت: (( اقرء باسم ربک الذي خلق * خلق الانسان من علق ))¹ سپس وحي هاي خدا را به اورساند. پس بارديگرجبرئيل با هفتاد هزارملک وميکائيل با هفتاد هزارملک نازل شدند وکرسي عزت وکرامت را براي آن حضرت آوردند وتاج نبوت برسرآن سلطان رسالت گذاشتندولواي حمد را به دستش دادند وگفتند: براين کرسي بالا برووخداوند خود را حمد کن. آن کرسي ازياقوت سرخ بوده وپايه اي از مرواريد بود. پس چون ملائکه بالا رفتند وآن حضرت ازکوه حراء به پايين آمد انوارجلال اورا فرا گرفته بود که هيچ کس را ياراي آن نبود که به آن حضرت نگاه کند. برهردرخت وگياه وسنگي که مي گذشت، آنها، آن حضرت را سجده مي کردند وبه زبان فصيح مي گفتند: « السلام عليک يا نبي الله! السلام عليک يا رسول الله!» وچون داخل خانه حضرت خديجه شد، ازشعاع خورشيد جمالش خانه منورشد خديجه گفت: يا محمد! اين چه نوري است که ازتومشاهده ميکنم؟ پيغمبراکرم (ص) فرمود: اين نور پيغمبري است، بگو: نيست معبودي جزخدا ومحمد، فرستاده خداوند است. حضرت خديجه گفت: سال هاست که من پيامبري تورا مي دانم سپس شهادتين را گفت وبه آن حضرت ايمان آورد. سپس حضرت (ص)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- علق /1و2.
فرمود. اي خديجه! احساس سرماي عجيبي درخود مي کنم جامه اي را برمن بپوشان چون خوابيد ازجانب حقتعالي ندا به اورسيد: (( يا ايها المدثر*قم فانذر* وربک فکبر))¹ يعني اي جامه خواب به خود پيچيده وبرخيزوانذارکن وپروردگارت را بزرگ بشمار. پس حضرت برخاست، وانگشت خود را درگوش خود گذاشت وگفت؛« الله اکبر» پس صداي آن حضرت به هرموجودي مي رسيد، همه با اوموافقت مي کردند.²
٭ ٭ ٭
جنگ حضرت علي (ع) با جنيان به دستورپيامبراکرم
روايت شده است که چون حضرت رسول خدا(ص) به جنگ قبيله بني المصطلق رفت درسرزمين ناهمواري فرود آمدند. وقتي شب فرا رسيد جبرئيل نازل شد وبه پيامبرخبرداد که طايفه اي ازجنيان کافردراين وادي جمع شده اند ومي خواهند به اصحاب تو زيان برسانند. پس پيامبر(ص) علي(ع) را طلبيد وفرمود که به سوي اين وادي بروووقتي دشمنان خدا ازگروه جنيان متعرض توشدند به آنها حمله نما ونابودشان کن. صد نفرازصحابه را با آن حضرت همراه کرد وبه آنها گفت که با آن حضرت باشيد وازاواطاعت نماييد. پس اميرالمومنين با اصحاب به سوي آن وادي رفتند ووقتي نزديک آن وادي رسيدند، به اصحاب خود فرمود که درکناروادي بايستيد وتا شما رارخصت نداده ام حرکت نمي کنيد، و خود آن حضرت پيش رفت وازشردشمنان خدا،به خدا پناه برد و بهترين نام هاي خدا را ياد کرد و به سوي اصحاب اشاره کرد که نزديک بياييد چون نزد يدک آمدند ايشان را همان جا بازداشت و خود داخل وادي شد درآن هنگام باد تندي وزيد که نزديک بود لشگر ازجا کنده شوند و ازترس قدم هايشان مي لرزيد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- مدثر /1 تا 3. 2. حياة القلوب، ج 3.
پس حضرت فرياد زد من علي ابن ابيطالب وصي رسول الله و پسرعم اوهستم اگرتوتنايي داريد دربرابرمن بايستيد، پس ناگهان صورت هايي مانند زنگيان پيدا شد که شعله غاي آتش دردست داشتند واطراف وادي را فرا گرفتند وحضرت علي پيش مي رفت ودرحين طلاوت قرآن شمشيرخود را به طرف راست وچپ حرکت مي داد چون به نزديک آنها رسيد مانند دود سياهي شدند وبالا رفتند وناپديد شدند. پس حضرت تکبيرگفت وازوادي بالا آمد وبه نزديک لشکررسيد اصحاب گفتند: يا اميرالمومنين! چه چيزي ديدي؟ نزديک بود ما ازترس هلاک شويم وبرحال تونيزترسيديم حضرت فرمود: چون ظاهرشدند من صداي خود را به نام خدا بلند کردم تا دچارترس وضعف شدند واگربرجاي خود باقي مي ماندند همه را هلاک مي کردم. ازآن طرف آن گروه جنيان کافرکه بسيارترسيده بودند، خدمت رسول خدا رفتند که به آن حضرت ايمان بياورند وازاوامان بگيرند وچون حضرت علي به همراه اصحاب برگشت وخبررا نقل کرد پيامبربسيارشاد شد وبراي او دعاي خيرکرد و فرمود: آن گروه قبل ازتوبه اينجا آمدند درحالي که مسلمان بودند ومن اسلام آنها را قبول کردم.¹
٭ ٭ ٭
قسم دادن شيطان، خدا را به انوارخمسه طيب
روايت شده است: زني بود ازجنيان که اورا «عفرا» مي گفتند ومکرر به خدمت پيامبر(ص) مي آمد وسخنان آن حضرت را مي شنيد وبه افراد صالح ازطايفه جن مي رساند وآنها بدست اوايمان مي آوردند. چند روزبه خدمت پيامبرنيامد وحضرت ازجبرئيل احوال اورا سوال نمود، جبرئيل گفت به ديدن خواهرايماني خود رفته است مه ازبراي خدا اورا دوست دارد. حضرت فرمود:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- حياة القلوب، ج 3.
بهشت ازبراي کساني است که به خاطرخدا با يکديگردوستي مي کنند، به درستي که خداوند دربهشت عمودي آفريده است ازيک دانه ياقوت سرخ وبرآن عمود هفتاد هزارقصراست ودرهرقصري هفتاد هزارغرفه وجود دارد که آفريده است آنها براي کساني که با همديگردوستي مي کنند وازبراي خدا به ديداريکديگرمي روند. چون عفرا به خدمت پيامبرآمد پييامبراکرم (ص) ازاوپرسيد: دراين سفرچه ديدي؟! گفت: عجايب بسيارديدم. حضرت فرمود: ازعجيب ترين چيزي که ديدي ما را خبربده، گفت: شيطان بزرگ را ديدم که دردرياي اخضربرروي سنگ سفيدي نشسته بود ودست هاي خود را به سوي آسمنان بلند کرده بود ودر آن جا درخواست خواهم کرد به حق محمد وعلي وفاطمه وحسن وحسين که مرا ازجهنم خلاص گرداني وبا ايشان محشور نمايي. گفتم: اي ملعون! اين نام ها چيست که به آن ها دعا مي کني گفت: اين ها را ديدم که بر ساق عرش نوشته بودند! هفت هزارسال قبل ازآنکه خدا آدم را خلق کند! به اين سبب دانستم که اين ها نزد خداوند گرامي ترين خلق هستند پس به حق ايشان سوال کردم. رسول خدا درآن هنگام فرمود به خدا سوگند اگرجميع اهل زمين خدا را به اين نام قسم بدهند البته دعاي همه را مستجاب مي کند.¹
٭ ٭ ٭
جبرئيل وفرشته موکل باران وسرزمين کربلا
ام سلمه همسرپيامبر(ص) مي گويد: دريکي ازروزهاکه پيامبربه خواب رفته بودند پس از اندکي ازخواب بيدارشدند وقدري ناراحت وافسرده به نظرمي رسيدند. پس بارديگربه خواب رفتند وپس ازاندکي، بازبيدار شدند وبعد براي سومين دفعه نيز خوابيدند وهنگامي که ازخواب برخواستند مقداري خاک قرمزدر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- خصال شيخ صدوق، ص 639.
دستشان بود! من عرض کردم: اي رسول خدا! اين چه خاکي است که در دست شما قراردارد؟! پيامبرفرمود: اينک جبرئيل به من خبرداد که فرزند شما حسين درزمين عراق کشته خواهد شد. من گفتم: اي جبرئيل! زميني که اودرآن جا کشته خواهد شد را به من نشان بده. واکنون اين خاکي که دردست دارم ازآن زمين است. همچنين منقول است که روزي فرشته موکل باران ازرسول اکرم(ص) اجازه گرفت تا خدمت آن حضرت برسد، پس پيامبربه اواجازه داد. درهمين هنگام به ام سلمه فرمود: مواظب باشيد تا کسي داخل نگردد. دراين وقت حسين بن علي(ع) ازراه رسيد وبه سرعت داخل خانه شد وبردوش حضرت رسول (ص) قرارگرفت. فرشته موکل باران عرض کرد، آيا اورا دوست داري؟ حضرت فرمود: آري، فرشته گفت: امت شما درآينده نزديکي اورا خواهند کشت. اگرميل داريد من اکنون زميني را که اودرآن جا مي کشند را به شما نشان بدهم. پس آن فرشته دست خود را به طرفي زد ومقداري خاک قرمزرا به حضرت رسول(ص) نشان داد.¹
٭ ٭ ٭
داستان شگفت انگيزمرد غري
ابن عباس مي گويد: رسول خدا دراواخر عمرودرهنگام بيماري لحظه اي بيهوش گرديد، درهمان هنگام درخانه کوبيده شد. حضرت زهرا به پشت درآمد وفرمود: کيستي؟ صدايي گفت: مرد غريبي هستم، آمده ام ازرسول خدا(ص) پرسشي کنم. آيا اجازه مي دهيد به محضرشان شرفياب شوم؟ حضرت فاطمه(ع) فرمود: اکنون حال پيامبرمساعد وخوب نيست بازگرد ودرفرصت ديگري بي، حداوند تورا بيامرزد. مرد غريب رفت ولحظه اي نگذشت که بازآمد ودرخانه را کوبيد وبارديگرگفت: مرد غريبي هستم وازپيامبراجازه ورود مي طلبم، آيا به افراد غريب اجازه داخل شدن نمي دهيد. دراين هنگام رسول خدا به هوش آمد وفرمود: دخترم، آيا کوبنده دررامي شناسي. حضرت زهرا گفت: نه اي رسول خدا! پيامبر(ص) فرمود: اين همان کسي است که جمعيت ها را پراکنده مي کند ولذت ها وخوشي ها رادرهم مي شکند. اوفرشته مرگ«عزرائيل» است به خدا سوگند تاامروزوقبل ازمن ازهيچ کس اجازه نگرفته وپس ازمن نيزازاحدي اجازه نمي گيرد واين به خاطرمقام ارجمندي است که من نزد خداوند متعال دارم، لطفا به اواجازه ورود بده. حضرت زهرا(ع) در را بازکرد و فرمود: داخل شو خدا تورا رحمت کند. پس عزرائيل همچون نسيم ملايمي وارد خانه پيامبرشد و گفت: السلام عليک يا اهل بيت رسول الله ، آنگاه عزرائيل کناربسترپيامبرخدا آمد وعرض کرد: خداوند شما را مخيرساخته تا اگربخواهيد همچنان دردنيا بمانيد و اگرخواستيد دعوت خدا را لبيک گوييد. پيامبر(ص) فرمود: مناسب است دراين مورد با حبيبم جبرئيل مشورت کنم. پس جبرئيل نازل شد وعرض کرد يا رسول الله! سراي ديگربراي شما بهتراست. آنگاه حضرت فرمود: اي ملک الموت! به آنچه مامور شده اي اقدام نما ودرروايتي ديگربه فاطمه فرمود: نزديک من بيا وچون آمد اورا دربرگرفته وبوسيد ورازي درگوش اوگفت.
درآن حال اشک ازديدگان حضرت فاطمه جاري شد. بارديگر اورا نزديک خود خواند ورازي درگوش اوفرمود وچون حضرت فاطمه سربرداشت خندان گرديد وبعد که سبب آن را پرسيدند فرمود: اول مرتبه وفات خود را به من فرمود لذا گريان شدم ودر مرتبه دوم فرمود: اي دخترجان ناله وجزع مکن زيرا اول کسي که ازاهل بيتم سوي من مي آيد توهستي، لذا شادمان شدم. آنگاه امام حسن وامام حسين(ع) را طلبيد وآنها را بوسيد واشک از ديدگان جاري کرد. پس اميرالمومنان علي (ع) خواست آنان را از روي سينه آن حضرت بردارد، حضرت چشم گشود وفرمود: بگذاراين دوگل را ببويم وآنها هم مرا ببويند وپس ايشان را وداع کنم وآنان نيزمرا وداع کنند. آنگاه حضرت علي (ع) را درآغوش کشيد واسرارالهي را به اوسپرد.
سوراخ شدن سنگ آسيا وافتادن برگردن ابوجهل
ابوجهل که با پيامبرهميشه درمخاصمه بود، روزي نقشه اي براي نابودي آن حضرت کشيد چون شب شد، سنگ آسيايي را بر سرگرفت بربام رسول خدا آمد به قصد اينکه وقتي پيامبربراي اقامه نمازشب برمي خيزد، آن سنگ را برسرش بزند. پس چون رسول خدا(ص) براي اقامه نمازشب برخاست که حرکتي کند خداوند به جبرئيل داد که پرخود را به سنگ بزن وسنگ را سوراخ کن. چون جبرئيل اين کاررا انجام داد آن سنگ درگردن ابوجهل افتاد هرچه قدرتلاش براي بيرون آوردن آن سنگ از گردن خود نمود، نتوانست ونزديک بود که هلاک شود درآن هنگام فرياد برآورد که: يا محمد! نجاتم بده. آن حضرت به بام آمد وآن حال را مشاهده کرد. تبسم کنان فرمود: اي ابوجهل! آيا نمي دانستي اگرمن خفته بودم، خداي من بيداراست. ابوجهل گفت: اي محمد توبه کردم حال مرا ازاين ورطه نجات بده. ازآنجا که حضرت خلق عظيم واخلاق کريمي داشت، عمامه را ازسرخود برداشت وعرض کرد: خداوندا! به من اجازه بده تا اين سنگ را ازگردن اين دشمن بيرون کنم. ازجانب حق تعالي پيام رسيد: اي حبيب من! اين ازدشمنان توست بگذاراورا به هلاکت برسانم. حضرت عرض کرد:
خداوندا! يک بارديگراو را ببخش. خداوند متعال اجازه نجات آن دشمن را بنا بردرخواست پيامبرداد.¹
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- تحفة المجالس، ص 19- 18
سرنوشت عبرت انگيز پنج نفرازاستهزاکنندگان پيامبر
روايت شده است:
چون حضرت رسول اکرم (ص) خلعت با کرامت نبوت را پوشيد، اولين کسي که به اوايمان آورد علي ابن ابي طالب(ع) بود، سپس حضرت خديجه ايمان آورد. روزي ابوطالب(ع) با جعفرطياربه نزد حضرت رسول آمده وديد که پيامبربا علي در حال نمازهستند. پس ابوطالب به جعفرگفت:« توهم درپهلوي پسر عمويت نمازبجاي بياور.»
پس جعفردرجانب چپ آن حضرت ايستاد، سپس زيد بن حارثه ايمان آورد واين پنج نفراقامه نمازکردند وبس، تا اينکه سه سال از بعثت آن حضرت گذشت.
پس خداوند عالميان فرمود که: ظاهرگردان دين خود را و از مشرکان نترس، پس به درستي که ما کفايت کرديم شر استهزاکنندگان را.
استهزاکنندگان پنج نفربودند: وليدبن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد يغوث وحارث بن طلاطله وبعضي ها شش نفرگفته اند وحارث بن قيس را اضافه کردند.
پس جبرئيل آمد وبا آن حضرت ايستاد چون وليد ازکنارآنها عبورکرد جبرئيل گفت: آيا اين وليد پسرمغيره است و از استهزاکنندگان مي باشد؟ حضرت رسول فرمود: بلي
پس چبرئيل اشاره اي به سوي اوکرد اوبه مردي ازقبيله خزاعه گذشت که تيرمي خراشيد پس اوپاي خود را برروي تراشه تير گذاشت وريزه اي ازآنها درپاشنه پايش فرورفت وخونين شد. اما غروروتکبري که داشت نگذاشت خم شود وآن را بيرون آورد و جبرئيل به همين موضوع اشاره کرده بود. چون وليد به خانه رفت برروي کرسي خوابيد ودخترش درپايين کرسي خوابيده بود پس خون ازپاشنه اش روان شد وآنقدرآمد که به فراش دخترش رسيد و دخترش بيدارشد. پس دختربه کنيزخود گفت: چرا دهان مشک را نبسته اي؟ وليد گفت: اين آب مشک نيست، بلکه خون پدرتواست. پس فرزند خود را طلبيد ووصيت کرد وبه جهنم واصل شد. چون عاص بن وائل گذشت، جبرئيل به سوي پاي اواشاره کرد پس چوبي به کف پايش فرورفت وازپشت پايش بيرون آمد وبه خاطر همان مرد.( به خارش آمد وآنقدرخاريد که هلاک شد).
چون اسود بن مطلب عبورکرد، جبرئيل به چشمانش اشاره کرد پس اوکورشد وآن قدرسرش را برديوارزد تا هلاک شد.
اسود بن عبد يغوث که حضرت نفرين کرده بود تا خدا اورا کورگرداند وبه مرگ فرزند خود مبتلا شود چون اين روزشد جبرئيل برگ سبزي را برروي زد که کورشد. اوبه خاطر استجابت دعاي حضرت رسول(ص) زنده ماند تا اينکه درجنگ بدرفرزندش کشته شد وچون خبرکشته شدن فرزند خود را شنيد به جهنم واصل شد. همچنين جبرئيل، به سرحارث بن طلاطله اشاره کرد، پس آنقدرچرک ازسرش آمد تا اينکه به جهنم واصل شد. و… حارث بن قيس ماهي شوري را خورد وبعد، آنقدرآب خورد که هلاک شد.¹
٭ ٭ ٭
سنگ باريدن براثرانکار ولايت اميرالمومنين(ع)درغدير خم
روايت شده استهنگامي که آيه:
((يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمک من الناس)) ² نازل شد حضرت رسول (ص) متحيرشد که ازتمام احکام قرآن وامربه معروف و نهي ازمنکربه مردم رسانيده ام اين چه امري است که مانده وبه مردم نرسانيده ام. درآن وقت جبرئيل ازدرگاه ربوبيت به آن حضرت نازل شد واين آيه را آورد که:(( انما وليکم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويوتون الزکاة وهم راکعون)).³
يعني به درستي که صاحب اختيارومتولي شما حق تعالي ورسول
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- حياة القلوب، جبرئيل 3. 2. مائده /66. 3. مائده /54.
اوست وآن جماعتي که ايمان آورده اند ونمازرا به پا مي دارند وزکات را درحال رکوع مي دهند. پس به حضرت رسول ظاهر شد که علت نزول آيه آن است که اميرالمومنين(ع) بعد ازآن حضرت متولي امورمومنان است واين امردرموضعي مشهوربه غديرخم واقع شد. حضرت رسول خواست درهمان جا مردم را از اين امرباخبرسازد. پس دستورداد منبري ازجهازشتران ساختند، حضرت بربالاي آن منبرآمد ودست حضرت علي را به قدري بلند کرد که سفيدي زيربغل هردونمايان شد، آنگاه فرمود:
« يا ايها الناس الست اولي بکم من انفسکم قالوا بلي يا رسول الله».
آنگاه فرمود:« من کنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصرمن نصره واخذل من خذله».
وسپس حضرت ازمنبرفرود آمد وجبرئيل اين آيه را آورد:
((اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتي ورضيت لکم الاسلام دينا )).¹ يعني: امروزدين شما را کامل کردم ونعمت خود را برشما تمام کردم وراضي شدم برشما به دين اسلام. چون حضرت ازتبليغ اين امرمهم فارغ شد، شخصي را که به اوحارث مي گفتند، ازميان اصحاب برخاسته وگفت: اي محمد! هرباري بود بردوش ما گذاشتي وهرتکليفي بود برما نهادي ازنمازوروزه وحج وجهاد وما همه اين ها را به جا آورديم! حال ديگرچيزي ندانستي به جزآنکه علي را برسرما اميرگرداني؟! دراين حال رسول خدا فرمود: من به اراده خود اورا خليفه شما نگردانيدم، بلکه به وحي واراده حق تعالي وخبردادن جبرئيل اين کاررا کردم. آن ملعون« حارث» گفت: حاشا که اين حکم ازطرف خداوند باشد زيرا مرداني وجود دارند که ازاين مرد علي (ع) به خلافت سزاوارترند. تودروغ مي گويي واگرراست مي گويي ودروغ ازجانب من است، ازطرف آسمان بلائي برسرمن نازل شود تا همگي به راستي حرف توپي ببرند!
چون اين سخن اززبان آن ملعون جاري شد به قدرت لايزال الهي ازگوشه آسمان لکه ابري پيدا شد ودربرابرآن ملعون آمد و رعد وبرق شديدي به وجود آمد ناگهان چند عدد سنگ باريد. ازغضب الهي سنگ برسرآن پليد آمد واورا هلاک کرد وبه لعنت ابدي واصل شد. ناگهان جبرئيل نازل شد واين آيه را آورد که:
(( سال سائل بعذاب واقع * للکافرين ليس له دافع )).¹
يعني: سائل سوال کرد به عذاب دردناک که جهت کافران مقرر شده که هيچ دافعي دفع آن نتوان کرد. اصحاب چون اين عذاب را مشاهده نمودند آنچه عقده ازاميرالمومنين دردل داشتند، خالي کردند وهمگي به حضرت علي تهنيت ومبارک باد گفتند.
روايت شده است:
اولين کسي که با اميرالمومنين بيعت نمود، عمربن خطاب بود و مي گفت:« بخ بخ يا اميرالمومنين» ؛ برتومبارک باد يا اميرالمومنين. آنگاه بعد ازآنکه تمامي کساني که درآنجا بودند بيعت نمودند، حضرت پيامبر(ص) به مدينه تشريف آورد.²
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- مائده /2. 2. تحفة المجالس، ص 39- 38
ماجراي شگفت انگيز پيامبر و ابوجهل
درتفسيرامام حسن عسگري منقول است که:
روزي ابوجهل خدمت پيامبرآمد وگفت: حضرت عيسي خبر مي داده است مردم را ازآنچه درخانه هاي خود خورده بودند وذخيره کرده بودند، پس تونيزمرا خبربده که امروزچه خورده ام وبعد ازخوردن چه کرده ام. حضرت فرمود: تورا به آنچه خورده خبرمي دهم وبه آنچه دراثناي خوردن کرده اي تا موجب رسوايي توگردد واگرايمان بياوري آن رسوايي ضرري به تونمي رساند و اگرايمان نياوري رسوايي دنيا وعذاب آخرت را مي يابي. اي ابوجهل! تودرخانه خود نشسته بودي ومي خواستي ازمرغي که براي توبريان کرده بودند، بخوري، چون لقمه اي برداشتي «ابوالبختري» برادرتوبه درخانه آمد واجازه داخل شدن طلبيد اما توترسيدي که مبادا درخوردن آن مرغ با توشريک شود وبخل کردي وآن مرغ بريان شده را زيردامن خود پنهان نمودي به او اجازه دخول دادي. ابوجهل با تکبروغرورگفت: دروغ گفتي! اينها اصلا درخانه من نبود ومن امروزمرغ نخورده ام وچيزي ازآن را ذخيره نکردم، اما هم اکنون کلام خود را تمام کن، ديگرچه کردم؟
حضرت رسول اکرم (ص) فرمود:
سيصد اشرفي ازخود داشتي وده هزاردرهم نيزامانت مردم نزد توبود، ازيکصد اشرفي وازديگري دويست وازديگري پانصد واز ديگري هزارومال هرکدام درکيسه اي بود وتواراده اين کرده بودي که اموال آنها را ندهي وبه آنها بازنگرداني وچون برادرت بيرون رفت سينه مرغ را خوردي وباقيمانده اش را ذخيره کردي واموال مردم را دفن نمودي که به صاحبانش پس ندهي.
ابوجهل ملعون گفت: اين را نيزدروغ گفتي! ومن چيزي را دفن نکرده ام وآن ده هزاراشرفي که امانت هاي مردم بود، دزد برد! حضرت رسول فرمود: من اين را ازخود نمي گويم که تومرا به دروغ نسبت مي دهي، بلکه جبرئيل حاضراست وازجانب خداوند چنين خبرمي دهد، پس فرمود: اي جبرئيل! باقيمانده آن مرغ را که ابوجهل خورده است، بياور. ناگهان مرغ نزد آن حضرت حاضرشد. حضرت فرمود: اي ابوجهل! اين مرغ را مي شناسي گفت: من اين مرغ را نمي شناسم ومرغ نيم خورده درعالم بسياراست. حضرت فرمود:
اي مرغ! ابوجهل به من دروغ مي بندد. توگواهي به تصديق من وتکذيب اوبده. ناگهان به امرخدا آن مرغ به سخن آمد وگفت: گواهي مي دهم تورسول خدا هستي وشهادت مي دهم که ابوجهل دشمن خداست. اوازمن خورده است وباقي مرا ذخيره نموده است. حضرت به ابوجهل گفت: آيا معجزه مرا ديدي؟ حال ايمان بياور. ابوجهل گفت: اينها ازجمله سحرهاي تواست وبه آن حضرت ايمان نياورد ورسوايي دنيا وعذاب آخرت رابراي خود خريد.¹
٭ ٭ ٭
خبر دادن پيامبر ازشهادت پرچمداران جنگ موته
چون رسول خدا جعفرطياررا به جنگ موته فرستاد، روزي فرمود: همينک زيد بن حارثه کشته شد وپرچم را جعفرطيارگرفت بعد ازمدتي فرمود: همينک دستان جعفرراجدا کردند و او شهيد شد و خداوند به او دو بال عطا کرد تا در بهشت پرواز کند. بعد از مدتي فرمود: پرچم را عبدالله بن رواحه گرفت و شهيد شد،بعد از مدتي فرمود: پرچم راخالد گرفت و دشمنان فرار کردند. پس از آن وقت حضرت برخواست و به خانه جعفر رفت و فرزندانش را طلبيد و تسليت عرض کرد. ²
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- حياة القلوب، 3/439.
- سيره ابن هشام، 4/380.
نتیجه گیری
درپایان این نوشته نتیجه حاصل می شود که حضرت محمد به جزء قرآن کریم معجزات شگفت انگیزدیگری داشته اند که نسبت به دیگرامامان بیشتربوده است. نتیجه دوم این است که ما نباید همیشه به دنبال منافع خود باشیم بلکه باید خود را شریک زندگی بدانیم واگربرای کسی مشکلی یا اتفاقی به وجود آمد سعی کنیم به او دلداری داده وبه نوعی کمکیاراوباشیم، یا اگرچیزی درون یک جمع به دست آوردیم سعی درتقسیم آن درجمع کنیم تا برای کسی ناراحتی به وجود نیاید و…
پیامبراکرم (ص) تمام این خصوصیات را دارا بود وهمیشه اموال خود را بین مسلمین تقسیم می کرد وبه مشکلات مومنان رسیدگی وخود را شریک زندگی آنان می دانست.
بنده به عنوان یک محقق یا نویسنده به شما خوانندگان عزیز پیشنهاد می کنم که همیشه برای به دست آوردن یک مطلب مهم به یک کتاب مراجعه نکنید بلکه سعی کنید بیشترین منافع را برای خود درنظربگیرید. امروزه کتابهای جدیدی درمورد زندگانی پیامبرچاپ می شود که ازهمه نظرقابل توجه است وبیشترین مطالب را دارا می باشد ومی تواند به عنوان یک منبع مهم درنظر گرفته شود.
اگردرجمع آوری اطلاعات، نوشتن آنها به مشکلی برخوردید هیچ گاه دلسرد نشده وکارخود را نیمه کاره رها مکنید بلکه به خدای خود توکل کنید وازاویاری جویید واین را بدانید که خدای منان همیشه ودرهمه جا به فکرمخلوقات خود بوده وهیچ گاه مومنی را ازدرگاه خود نرانده است مگراینکه آن فرد مورد امتحان الهی قرارگرفته باشد.
این مطالب روزی به درد همه جوامع بشری خواهد خورد و همه ی انسان های مومن ازآن بهره مند خواهند شد.
منابع ومآخذ
- خوش نویس حاج طاهر، قرآن کریم، ترجمه مهدی الهی قمشه ای، انتشارات اعتمادی (انجمن اسلامی).
- دستی محمد، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، مشهد انتشارات آستان قدس رضوی، سال 1385
- اسد الغابه فی معرفه الصحابه
- خوئی میرزا حبیب الله، استیعاب، به ترجمه سپهرخراسانی، انتشارات امیرالمومنین، شرکت به نشر
- صدوق شیخ حسین، امالی شیخ صدوق، انتشارات اعتمادی (انجمن اسلامی)
- آیه الله جعفری محمد تقی، بحارالانوار، ترجمه دکترشهیدی، انتشارات دهقان، 1330 ه.ش
- محمدی سید کاظم، تفسیرالمیزان، تالیف استاد علامه سید محمد حسین طباطبایی، انتشارات امیرکبیر(نشربنیاد علمی وفکری علامه طباطبایی)
- قمی محمد علی، تفسیرقمی، ترجمه شیخ عباس قمی، انتشارات امیرکبیر، سال 1372
- تفسیر امام حسن عسگری، انتشارات اعتمادی (انجمن اسلامی)
- مرحوم الهی قمشه ای استاد مهدی، تفسیرمجمع المعانی، ترجمه شیخ مرتضی احمدین، انتشارات آستان قدس رضوی، سال 1381
- صدوق شیخ حسین، خصال شیخ صدوق، انتشارات اعتمادی (انجمن اسلامی)
- دکترمبشری اسدالله، دلاله النبوه، ترجمه امامی وآشتیانی (زیرنظرآیه الله مکارم شیرازی)، انتشارات حکمت، شیراز 1369
- راشدی لطیف، سرگذشت پیامبران، موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور، محل نشر: قم، سال 1378
- بخارایی محمد حسن، صحیح بخارایی، موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور، محل نشر: قم، سال انتشار1375
- محمدی کاظم، المعجم المفهرس، نشرامام علی، آبان ماه 1369
- قمی حاج شیخ عباس، مفاتیح الجنان، ترجمه حاج شیخ مرتضی احمدیان، انتشارات افق فردا، قم سال 1379 ه.ش