مهر اين واژة آشناي ذهن ايرانيان در مذهب زرتشتي سوشيانس نجات دهنده شمرده شده و مآمور است كه رستخاخيز كند.
مهر كسي است كه نظم يا راستي را حفظ ميكند. اوست كه بر ديوان ميتازد و آنان را شكست ميدهد.
ايرانيان ايران را سرزمين پيمان بشمار ميآورند. و جنگجويان پيش از رفتن به جنگ با كشورهاي ضدمهر بر يالهاي اسبانشان به درگاه مهر دعا ميكنند. حكايت ميكنند كه ايرانيان بنام مهر سوگند ياد ميكردند زيرا او حامي و مدافع عهد و پيمان بود.
مهر تنها ايزد روشنائي و پيمان نيست، بلكه ايزد جنگ و پيروزي نيز هست.
چون آوردگاه دوصف پيكاري روبهروي هم بايستند، مهر به آندسته ياري ميكند كه از روي خلوص و زودتر به خواندن وي اقدام كنند و از روي خلوص و راستي او را نيايش كنند، كساني كه پيرو راستي باشند، مهر – ايزد راستي را همواره در نظر داشته باشند و تا پاي جان پيمان را محترم بشمارند.
مهرماه روز اول آن هرمزد روز است. گويند كه مهر نام آفتاب است و در روزي كه جشن مهر برپا ميگردد آفتاب بر اهل عالم پيدا شد. جشن مهرگان يكي از بزرگتري جشنهاي ايران باستان محسوب ميشد. در زمان هخامنشيان اين جشني بود بسيار بزرگ كه در نوشتههاي مورخان يوناني نيز دربارهاش مطالبي آمده و در پارسي باستان آن را ميترا كانا ( مهرگان – مهرجان) ميخواندند.
بشويد به آب خرد جان و چهر همان اورمزد و همان روز مهر
جشن مهرگان در روم روز ولادت ميترا ( خورشيد شكست ناپذير) بوده است و اين همان روزي بود كه بعدها بنام روز تولد عيسياي مسيح از طرف كلسيا معرفي گشت.
در منابع تاريخي كه از مورخان اسلامي باقي مانده، از جشن مهرگان گفتگو بسار شده است.
ابوريحان از جمله دانشمندان بزرگي بود كه با تازيان وحشي و رام شده بهوسيلة ايرانيان و ملل ديگر ميانة خوشي نداشت و داراي غرور ملي بود، فصلي را در كتابش ويژة جشنها و ماههاي پارسيان كرده كه در آن از مهرگان سخن گفته است.
در ايران هنوز هم تآثيرات اين آئين بر عقايد عامه مشاهده ميشود. از جمله برپايي شب يلدا و روشن كردن شمع در اماكن مقدس كه از مراسم بهيادگار مانده از آيين مهر است، وجود دارد.
مهر و آيين آن ريشه در پاكي روح و غرق شدن در درياي الهي دارد كه اين را جز با شناخت خداوند و دستيابي به حقيقت آفرينش، كائنات به گونة ديگري نميتوان بدست آورد.
پرستش به مستيست در كيش مهر برونند زين حلقه هوشيارها
ايدون باد
گرسنگي
برگرفته از كتاب: انسان گرسنه
نوشته: ژوزوئه دوكاسترو
تاريخ بشريت از همان آغاز تاريخ مبارزاتي است كه انسان در راه بدست آوردن معاش روزانه انجام داده است.
آيا مصيبت گرسنگي يك پديدة طبيعي و پيوند يافته با زندگيست؟ و حتي مانند مرگ يك حادثة اجتناب ناپذير است؟ و يا اينكه گرسنگي يك نوع ذخم و درد اجتماعيست كه به دست خود انسان ايجاد شده است؟
تعمق دربارة آن كه صرفاَ يك نوع احساس است – احساسي كه به هر حال نيرو محركة همة نهضتهاي بشري بشمار ميآيد- بلكه تفكر و انديشه دربارة تظاهر وسيعتر آن كه همانا يك مصيبت بزرگ جهان است.
هنگامي كه مورد قحطي و گرسنگي را با بلاها و مصيبتهاي ديگر جهان مانند جنگ و بيماريهاي همهگير مقايسه ميكنيم، اين نكته بيشتر آشكار و برجسته ميگردد كه بطور قطع و يقين گرسنگي مصيبتي است كه دربارة آن كمتر از همة مصائب ديگر سخن گفته شده و علل و نتايج آن تقريباَ نامكشوف و تاريخ ماندهاند. درحالي كه زيانهاي ناشي از گرسنگي و كمبود مواد غذايي بمراتب سنگينتر و وسيعتر از خسارات ناشي از جنگها و بيماريهاي همهگير است. اين زيانها و خسارات نه تنها از لحاظ كميت سنگينترند بلكه از نظر نتايج بيولوژيكي نيز بمراتب شديدتر ميباشند و به دنبال قحطيهاي بزرگ آنها كه جان بهدر ميبرند تا پايان عمر عليل و ناتوان ميمانند.
گرسنگي اصليترين و واقعيترين علل ايجاد جنگ و مؤثرترين وسيلة پيدايش زمينة مصاعد باي بروز بيماريهاي همهگير است.
از عوامل اصلي مؤثر بر گرسنگي، عللياست كه در قلب منافع اقتصادي اقليّت حاكم و ممتاز ريشه داشتند، همان اقليّتي كه براي حذف بررسي پديدة گرسنگي از چشمانداز علم ودرك نوين از هيچگونه تلاشي دريغ نداشته است، زيرا آنچه از نظر امپرياليسم اقتصادي و بازرگاني بينالمللي اهميت اساسي داشت اين بود كه امر توزيع و مصرف منحصراَ در جهت منافع مالي آنها انجام شود نه اينكه با عنوان مهمترين مسائل اجتماعي هدفشان بهبود زندگي عمومي باشد.
خلاصه اينك گرسنگي را هميشه فقط احساس مي دانستند، احساسي كه چون عالم شناخت و دانش با يك نوع تحقير آشكار درهايش را به روي آن بسته است. پس هرگز انعكاساتش نبايد از ماوراي ضمير نيمههشيار تجاوز كند.
چه كسي پاسخگوست ؟
« در جوامعي كه مشاركت مردم در سرنوشت خود، آگاهي و حقوق انساني آنان، سادهترين مسئلة پيشروي سياستمداران است: فاجعه، واژهايست كه معنا ندارد.»
فروردين ماه 82 ، تانكر حامل حجم زيادي از مادهاي شيميايي كه براي افزودن به بنزين بكار ميرود با حادثهاي ناشي از عدم تعهد و بياحتياطي در سد قشلاق سنندج كه حوزة وسيعي از آب آشاميدني و زراعي استانهاي كردستان، كرمانشاه، همدان، و ايلام را در بر ميگيرد واژگون شد. مادهاي كه خطرات ماندگار آن براي انسان، نسل بعد او و حتي نباتات و رستنيها مشخص و جدي است.
بهگونهاي كه استفاده از آن به كلي در كشورهاي جهان منسوخ شده است.
پا برجا بودن استفاده از اين ماده در صنعت كشور بحثياست عميق كه در اين مجال نميگنجد. اما آلوده شدن چنين مقداري از آب، بوسيلة مادهاي كه مقدار كمي از آن براي آلودگي كل حجم آب سرد كافي بوده است، چگوه ميتواند توجيه شود؟!
عمق اين فاجعه بهحدي بود كه به دستور رياست جمهوري و به رياست وزير نيرو سريعاَ كميتهاي ملي براي حل آن تشكيل و به شهر سنندج اعزام گرديد.
اما درست چند روز بعد از حادثه، حساسيت افكار عمومي با اين خبر كه اتفاق آلودگي آب مسئلة چندان مهم و خطرناكي نميباشد، بدون پاسخگويي و روشن شدن عملكرد كميته تقليل داده شد.
اكنون ما به اين زخم كهنه سري ميزنيم
باشد كه درد آن را با تمام وجود حس كنيم
تا باز هم پرسش آشناي ذهن ايراني تكرار گردد:
« چه كسي پاسخگوست؟»