نقش زن و مرد در تحکیم روابط خانوادگی

نقش زن و مرد در خانواده:
مطابق با تعاريفي كه عنوان شد به نظر مي‌رسد آنچه كه غالباً موجب جدايي فكري و گسست خانواد‌گي ميان زن و مرد مي‌گردد به دليل تقابلي است كه ميان نقش‌ ذهني و عيني بوجود مي‌آيد نقش عيني نقشي تعريف شده‌است كه بايستي توسط خانواده كه اولين نهاد در جهت اجتماعي‌كردن كودك است به وي تعليم داده شود اما بعضاً به دليل تربيت نادرست و يا وجود حفره‌هاي تربيتي يعني تربيت ناقص نقشي كه فرد از خود انتظار انجامش را دارد يعني نقش ذهني كه در نهايت به نقش عمل شده مبدل مي‌گردد يا به عبارتي در رفتار فرد مجسم مي‌شود با نقش عيني يعني نقشي كه همسر و جامعه از او انتظار ايفايش را دارند تخاصم و تقابل پيدا مي‌كند . بخش مهمي از نظام گسيختگي كه در آن ظاهراً خانواده از هم نمي‌پاشد اما ذهناً و روحاً زن و مرد از يكديگر فاصله گرفته‌اند و همبن منجر به بروز تنشهاي بيشمار خانوادگي مي‌گردد, از عدم اجراي درست وظايف زن و مرد نسبت به يكديگر و انتظاراتي كه از يكديگر دارند نشأت مي‌گيرد.

 

اين نقشها در فرهنگ‌هاي متفاوت و درساختارهاي خانوادگي گوناگون و همچنين در طول زمان دچار دگرگوني و تلون هستند. همانطور كه دوركيم مي گويد تقسيم كار جنسي همواره به يك شكل نبوده‌است« تقسيم كار جنسي ابتدا به وظايف جنسي محدود بوده‌است و اندك‌اندك وظايف ديگر را نيز در برگرفته‌ مدت مديدي است كه زن خود را از ميدان جنگ و عرصه عمومي كنار كشيده و زندگي خود را به درون خانواده برده‌است زن وظايف عاطفي و مرد وظايف عقلاني را به خود اختصاص داده‌است.» (تقسيم كار اجتماعي اميل‌دوركيم ترجمه حبيبي ص74)

البته دوركيم اين اختلافات وظيفه‌اي را نشأت گرفته از اختلافات ريخت‌شناسي ميان زن و مرد مي‌داند حتي از نظر بودون فاصله روزافزودن ميان زن و مرد به دليل توسعه حجم جمجمه مرد و واپس روي جمجمه زن است. ابتدا اين عقيده از لحاظ علمي تأئيد نشد اما اين نظر كه در طول زمان تقسيم كار جنسي تخصصي‌تر و گسترده‌تر گشته است مي‌تواند صحيح باشد زيرا در جوامع قديم وظايف زنانه كاملاُ‌ از وظايف مردانه تمايز داشته و زندگي زن و مرد تقريباً يكسان بوده‌است البته كاركرد چنين تقسيم‌كاري( مرد خارج از خانه، زن داخل خانه) از نظر دروكيم بيش از آنكه منفعت اقتصادي داشته باشد كاركرد انسجام‌بخش و ايجاد يك نظم اخلاقي و اجتماعي را دارد« اگر تقسيم كار جنسي از حد معيني كمتر شود جامعه زناشوئي از بين مي‌رود و تنها روابط جنسي ناپايدار و موقت برجاي مي‌ماند و اگر جنس زن و مرد كاملاً از يكديگر مجرا نگردند صورت معيني از زندگي اجتماعي پديد نمي‌آيد.»( تقسيم كار اجتماعي ص74 و ص75)

چون از نظر دوركيم اين تقسيم كار از طبايع مخالف زن و مرد مايه مي‌گيرد و اين طبايع كه زن و مرد را طالب يكديگر مي‌كند طبايع مكملي هستند كه با جفت‌شدن به وحدت مي‌رسند در واقع مي‌توان گفت تقسيم كار وسيله و ابزاري است در جهت ايجاد تعادل عاطفي و روحي و استقرار و پابرجايي خانواده .پارسونز نيز در مورد شكل خانواده هسته اي كه شكل غالب خانواده در اكثر جوامع غربي است ، دو نقش متفاوت را در خانواده عنوان مي كند نظريه او از اين جهت سودمند است كه بين خانواده و نقشهاي اجتماعي ارتباط برقرار مي كند. پدر نقش ابزاري را بر عهده دارد. او حلقه ارتباطي بين خانواده و جامعه تلقي مي شود و نيازهاي مادي را تأمين مي كند. زن نقش بيان گر را دارد زيرا اوست كه تمام آن چيزهايي را بر عهده دارد كه جنبه عاطفي و احساسي دارد.

پارسونز معتقد است كه ايفاي نقشهاي تخصصي زنانه – مردانه ، به دوام خرده نظام خانواده در چارچوب اجتماعي كمك مي كند. به نظر او اين تقسيم نقش ، بهترين شكل براي حفظ وحدت خانوادگي است و تداخل هر نوع نقش ديگري را سبب بر هم خوردن تعادل زندگي مي داند زيرا اگر زن ازدواج كرده نقش نان آور را به عهده گيرد خطر رقابت با شوهرش به ميان مي آيد ( ميشل آندره ، جامعه شناسي خانواده و ازدواج ص123 ) .

از نظر پارسونز ساخت مزبور و تفكيك بر حسب جنس ، در شكل گرفتن شخصيت كودك نقش قاطع دارد و همزمان با مرحلة عقدة اوديپ شخصيت ، تفكيك جنس نمودار مي شود.

البته همانطور كه گفته شد اين نقشهاي تعريف‌شده را مي‌تواند يكي از زوجين نپذيرد و اين خود سرچشمه ايجاد اختلافات زناشوئي خواهد شد. مثلاً زني از قبول نقش صرفاً عاطفي و تربيتي در قبال فرزندان و نقش كارخانگي سرباز مي‌زند در حالي كه مرد از او چنين انتظاري دارد. اين خود ناشي از اختلافي است كه مي‌تواند ميان نوع و شكل خانواده و فرهنگ خانوادگي وجود داشته باشد مثلاً در حاليكه خانواده از نوع هسته‌اي است هنوز انتظارات مرد از زن در قالب فرهنگ خانواده گسترده، باقي مانده است. البته اختلافات زناشويي در زمينه هاي نقشي زن و مرد حتي مي تواند در شرايطي كه مرد از اشتغال همسرش در بيرون از خانه رضايت دارد نيز صورت گيرد . در فرضيه خانواده دوگانه شغلي ( گالن مارتين ، ص 255 ‌) هم زن و هم شوهر به شغلهايي مي پردازند كه مستلزم درجه عالي تخصص و در كنار پذيرش مسئوليت در سطحي مشابه است . رابرت ورونا راپوپورت به تحليلي ساختاري از فشارهايي مبادرت ورزيده است اين نوع خانواده ها هنگام انطباق با دگرگوني اجتماعي تجربه مي كنند . سه سنخ از اين تنشها عبارتند از :

1. بار اضافي : كسب مزاياي دو شغل به بهاي بروز نقش مازاد تمام مي شود و در نتيجه زوجين از ايفاي آن قبيل نقشهاي خود كه داراي ضرورت حداقل هستند وامي مانند.

2. تحريم هاي اجتماعي : هنجارهاي متعارض كه برخي حاوي پذيرش پديده اشتغال زنان هستند و پاره اي از آن انتقاد مي كنند ، به بروز تنشهايي منجر مي شود .

 

4. هر يك از زوجين تقاضاهاي متفاوتي دارد كه از موقعيت نقش او در نظام ناشي مي‌شود مثلاً در زماني معين يكي از زوجين بذل توجه بيشتر نسبت به حرفه خود را مرجح مي داند در حاليكه طرف ديگر تعهدات حرفه اي خود را به تعويق مي اندازد تا اوقات بيشتري را صرف خانه كند. مي توان نتيجه گرفت اين تنشها تنها به نقشها و انتظارات ذهني زن و شوهر مرتب نمي گردد بلكه گاهي به طور مستقيم از نقشهاي عيني اجتماعي و خانوادگي چون بار اضافي و تحريمهاي اجتماعي نشأت مي گيرد.

همانطور كه گفته شد تعاريفي كه از نقش مي‌گردد بسته به نوع نظام حاكم برخانواده متفاوت مي‌شود مثلاً«‌در خانمان ملانزيائي يا مادرسالاري مرد به عنوان شوهر و پدر و نقشي كه در اين دو رابطه دارد، نه رئيس خانواده است و نه كسي است كه نسبت او به فرزندانش برسد و نه نان‌آور اصلي خانواده، اين موقعيت تلقي شخصي را نسبت به همسر دگرگون مي‌كند چنين مردي كمتر با همسرش دعوا مي‌كند و مي‌كوشد تا بر او ستم روا دارد. حتي همبستري جنسي نيز در اين نوع از خانواده از امتيازات شوهر شناخته نمي‌شود.»( ميل جنسي و فرونشاني آن در جوامع ابتدايي مالينوفسكي ص40)

مي‌بينيم كه با دگرگون‌شدن نقش‌هاي مرد از ديد عرف كنوني ، جامعه تا چه اندازه روابط و انتظارات و تصورات دو جنس از يكديگر متحول مي‌شود از اينجا مي‌توان به نكته‌اي ديگر رسيد و آن منشأ تعاريف نقشي است. يعني نمي‌توان تا حد زيادي با اين مثال تعاريفي كه از نقش‌ها با توجه به خصوصيات زيستي زن و مرد مي‌گردد را رد كرد زيرا اين تفاوت‌ها بخش عمده‌اش ريشه فرهنگي دارد و به هيچ وجه اساس زيستي ندارند . مثال ديگر مي‌تواند خانواده عشايري باشد كه در نظام تقسيم كار هيچ مردي بدون وجود زن خود نمي‌تواند به زندگي خود ادامه دهد چرا كه كارهايي از قبيل غذاپختن، نان‌پختن، ودوشيدن شير و تبديل آن به ماست و كره كه مهمترين فعاليت‌هاي خانواده عشايري محسوب مي‌گردد توسط زنان به انجام مي‌رسد و درواقع به عهدة آنهاست. اين انتظارات نقش را اكنون نيز مي‌توان در قالب فرهنگهاي متفاوت جوامع بنا به تعاريف فرهنگي از آنها مشاهده كرد مورد جالبي كه به آن مي‌توان اشاره كرد تفاوتي است كه ميان نقشهاي مورد انتظار زن و مرد از يكديگر در فرهنگ فرانسوي و آلماني وجود دارد و هانري مندراس آن را در اين مثال تشريح كرده‌است.« مردان فرانسوي مايلند علاوه بر هوش داراي تسلط و استقلال نيز باشند آنان در وجود زن نيز خواستار همين كيفيات هوشي هستند اما مهرباني، بلندنظري و ديگر كيفيات عاطفي را در وجود زن بر صفات قبلي مقدم مي‌دانند.

زنان فرانسوي نيز مرداني را مي‌خواهند داراي شخصيت قوي و هوش سرشار. اما در مورد صفات شخصي خود بيشتر به كسب استقلال توجه دارند. در آلمان تصوير آرماني زن و مرد در عاطفه نمودار مي‌شود. معذالك اين تصوير باكيفيات هوشي نيز همراه است كه در همه جا مگر در تصوير آرماني زن از خودش مي‌توان ديد،( مباني جامعه‌شناسي هانري مندارس – ص 138)

تأثيري كه اين تفاوت‌هاي فرهنگي در روابط ميان زن و شوهر از باب تعاريف مختلف نقشي و انتظارت زن و شوهر از يكديگر مي‌تواند داشته باشد بصورت جالبي در مسئله مهاجرت نمودار مي‌شود. آقاي مهرداد درويش‌پور( بررسي مسئله طلاق و جدايي در خانواده‌هاي ايراني مهاجر – نگاه نو- آبان 1373). در پي بررسي‌هايي در ميان مهاجران ايراني مقيم سوئد انجام داده‌ است .

علت ميزان بالاي طلاق در ميان ايرانيان مهاجر چنين عنوان مي نمايد :

1) بحران مهاجرت

2) برهم خوردن رابطه قدرت دو جنس

3) خودويژگي تركيب جمعيت ايرانيان مهاجر

4) تأثرپذيري از فرهنگ غرب.

به نظر مي‌رسد ويژگي دوم و چهارمي كه اين محقق دربارة علل طلاق مطرح مي‌كند تا حد زيادي با هم مرتبط باشند به عبارتي برهم‌خوردن رابطه قدرت بين دو جنس مطمئناً نشأت گرفته و متأثر از فرهنگ غرب مي‌باشد. در ميان مهاجرين زن و مرد معمولاً نگرش‌ها و تصورات متفاوتي نسبت به اوضاع و موقعيت جديد اجتماعي به چشم مي‌خورد زيرا به لحاظ حقوقي و اجتماعي و فرهنگي زنان در جامعه جديد از موقعيت برتري نسبت به جامعه ايران برخوردارند.

در پي گذار از دوران بحران مهاجرت كه ناشي از احساس ناتواني فرد از همشكل‌شدن و خوگرفتن با فرهنگ جامعه جديد است كه تا حد زيادي از بحران يادگيري زنان و مفاهيم معاني ضمني در آن زبان نشأت مي‌گيرد حتي در دوران تثبيت و ادغام در فرهنگ جامعه جديد غالباً مردان از رضايت كافي در روابط زناشويي و نقش‌هاي واگذار شده جديد به دو جنس برخوردار نيستند. همانطور كه گفته شد اين تغييرات در انتظارات جنسي از تغييرات عمده در زمينه رابطه قدرت كه در ايران از مرد به زن بوده‌است بازمي‌گردد مجموعه مسائل حقوقي و اجتماعي خاص جامعة سوئد منجر به اين نغييرات رابطه قدرت گشته‌است مردان برتري حقوقي خود را در بسياري از موارد از دست داده‌اند.

زنان در ارث ، قضاوت و حق اشتغال از برابري حقوقي با مردان برخوردارند از مجازات‌هاي مربوط به نوع لباس و آرايش و رابطه جنسي با ديگري خبري نيست. حق چند همسري و صيغه براي مردان وجود ندارد ازدواج مسلمان با غيرمسلمان ممنوع نيست. بالاخص زنان حق طلاق دارند و هر وقت بخواهند مي‌توانند تقاضاي طلاق كنند. در غرب اختياري‌بودن نسبي روابط، الگوهاي ديگر زندگي،‌ آزاديهاي جنسي و اهميت‌يافتن هويت فردي كه بر مرد و زن ايراني هر دو تأثير مي‌گذارد به انتظارات جنسي و عاطفي زنان نسبت به يكديگر را تغيير مي‌دهد با وجود چنين شرايط فرهنگي و چنان شرايط حقوقي كه در آن زن ديگر مجبور نيست چون ايران، با وجود نارضايتي از زندگي مشترك به دليل نواقص حقوقي بالاجبار به زندگي ادامه دهد. افزايش طلاق، بديهي مي‌نمايد. زيرا قاعدتاً عنصر اختيار و آزادي فردي در تسهيل جدايي مرد از زن بسيار مؤثر است.

ازدواجتربیت کودکخانوادهکودکهمسرهمسگزینی
Comments (0)
Add Comment