چه کنیم انسانها همدیگر را بیشتر دوست داشته باشند و موانع محبت چیست؟

مقدمه

 آتش عشق است كاندر ني فتاد                                         جو شش عشق است كاندر مي فتاد

جسم خاك از عشق برافلاك شد                                     كوه در رقص آمد و چالاك شد

      محبت اكسيري است كه در پناهش جان رونق حيات مي يابدو خار ارزش گل پيدا مي كند.كيميايي است كه خاك را به طلا بدل مي كند و زيستن را معناي بودن مي بخشد. زمستان جان به اميدش جامه بهار به تن مي كند و تن پوش پائيز زندگي با ياد حضورش رنگ و جلايي ديگر مي گيرد.راستي كداممان قادريم بي بودنش ، بودنمان را تحمل كنيم ؟ و در نبودنش زندگي كنيم ؟ كه هر جا كه نفسي بر آيد به همت وجود اوست و چون فرو رود به اميد حضورش.

     خداوندي را سپاس كه رحمان است و رحيم و راستي چه زيباست كه در رحمت بي منتهايش رحمان را بر رحيم سبقت مي دهد و اين گونه درد اميد را روانه جام دلها مي نمايد. رحماني كه چتر رحمت بي منتهايش سايباني است بر سر تمام كائنات و چراغي است فرا راه آنان كه دنبال طريق مي گردند .خداي مهرباني كه مهر در پناهش معنا مي شود و محبت با تفسير او معنايي ديگر مي يابد.دامنه لطفش آنقدر وسعت مي يابد كه در تمام هستي ذره اي را نمي يابي كه بر آن سايه نداشته و لحظه را نمي بيني كه در آن جاري نباشد و راستي چگونه مي توان تصور كرد كه بود و در پناهش نبود ، ماند و از او مدد و مهر نديد كه آمدنمان با مهر است و رفتنمان با اميد حضور در امانگاه پر مهرش.خشمش از سر مهر است و بي مهر ، خشمي ندارد و ثابت مي كند كه بدون مهر نمي توان غضب داشت و خشم نمود. ما بندگان اوئيم در مهر و خشم از او الگو گرفته ايم و او را تصوير مجسم مهر مي دانيم و در اين صورت خشمش را نمودي از مهر مي خوانيم .

      اگر خشمي و غضبي مي بينيم ، گاه گاه است و محدود و آنهم مقدمه حضور مهري نامحدود است و اگر خشونتي يافته ايم ابراز تداوم يك مهر پايدار.به او اقتدا كرده ايم و از او خواسته ايم كه جز مهر نخواهيم و در پناه مهرش ، خشم را معنايي ديگر بخشيم.

     واژه محبت در موارد متعددي در قرآن كريم آمده است اما در يك جاي قرآن اين واژه با تاكيد خاصي استفاده شده كه بر شدت كه محبت دلالت دارد: «قد شغفها حبا» آيه شريفه عشق روز فزون زليخا نسبت به يوسف (ع) را با تعبير فوق بيان مي فرمايد.

شغاف در كتب لغت به معناي غلاف قلب آمده است.

بر اين اساس قران كريم حب يوسف را به غلاف قلب تشبيه كرده كه زليخا را در بر گرفته و تمام مشاعر او را غرق تماشاي خود نموده است. البته اين واژه به معناي هست قلب نيز به كار رفته؛ بر اين اساس معناي آيه شريفه اين است كه حب يوسف تا هسته قلب زليخا نفوذ كرده و تمام لايه‌هاي قلب او را در نورديده و تا دل قلب او نفوذ كرده است. به نظر مي رسد اين تعبير از محبت همان معنايي را به ذهن آدمي متدبر مي‌سازد كه عرف مردم از واژه عشق مد نظر دارد.

گـرچه افتاد ز زلفش گرهـي در كـام                همچنان چشم گشاد از كرمش مـي دارم

به‌طرب‌حمل‌مكن‌سرخي‌رويم‌كه‌چون‌جام          خون دل عكس برون مي دهد از رخسارم

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب              تغـا دريـن پـرده جـز انديشه او نـگذارم

ديـده بخت بـه افسانـه او در خـواب                 كـو نسيمـي زعنـايـت كـه كنـد بيــدارم

چـون تـو درگـذر اي يـار نميارم ديـد               بـا كـه بـگويـم كـه بگويد سخنـي ز يـارم

دوش‌مي‌گفت‌كه حافظ‌مه‌رويست‌و ‌رويا            بـجـز از خـاك درش بـا كـه بـود بـازارم

واژه قلب در قرآن كريم به معناي جان است ومنظور از آن قلب مادي نيست كه به صورت يك قطعه گوشت صنوبري در سمت چپ سينه پمپاژ خون را بر عهده دارد. بنابراين شغاف قلب را نيز بايستي بر همين اساس معنا كرد؛ توضيح مطلب اينكه نفس انسان را مي توان به سه مرتبه ذات، صفات و افعال تقسيم كرد. در اين ميان ذات منشاء صفات است و صفات منشاء افعال مي باشند. بنابراين جمله “قد شغفها حبا” را مي توان به اين صورت ترجمه كرد كه: حب يوسف افعال و صفات زليخا را پشت سرنهاده و ذات او را تسخير نموده است و معناي عشق نيز چيزي جز اين نيست كه محبت معشوق تمام هستي عاشق- يعني ذات و صفات و افعال- را به تصرف خويش درآورد: «انا الملوك اذا دخلوا قريه افسبدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و كذلك يفعلون» همانا فرمانروايان چون به سرزميني وارد شوند آن تخريب مي كنند و بزرگي آن را به بردگي مي گيرند و شيوه هميشگي آنان چنين است”

يكي از واژه هايي كه در قرآن كريم مترداف محبت و دوستي به كار رفته مودت است ود، وداد به عنوان مصدر از ريشه «و- د- د» به كار مي روند. عنايتي كه واژه ود و مشتقات آن وجود دارد آن است كه مودت به محبتي اطلاق مي شود كه همراه تمني و آرزو باشد. به همين دليل است كه ودود يكي از اسماء حسني الهي است كه بر وزن فعول و در معناي مفعول به كار مي رود چرا كه خداوند متعال محل آرزوها و آمال همه موجودات است و كاروان هستي به تمناي وصال او زنده است.

خلت نيز در قرآن كريم در مواردي به كار رفته و به معناي صداقت و نيز محبتي اطلاق مي شود كه در قلب نفوذ كند و در باطن آن نفوذ نمايد. «الصداقه و المحبه التي تخللت القلب فصارت خلاله اي في باطنه» خلت به معناي فقر محض و نيز دوستي اختصاصي (الصديقالمختص) به كار مي رود.

ملاحظه مي كنيد كه خلت نيز همان معنايي را افاده مي‌كند كه از كلمه عشق در عرف اراده مي‌شود. با اين وجود قرآن كريم استعمال كلمه عشق خودداري نموده و كلمه خليل را به جاي معشوق و امثال آن به كار برده است.

 اهميت وضرورت

با توجه به شرايط امروز كه آثاري از محبت در روابط عاطفي ديده نمي شود وبا گذشت روز ها وماه ها محبت ارزش خود را از دست داده ورو به فراموشي است در كنار اين مسائل عواملي مانند بي وفايي وبي اعتنايي و… به نابيودي هرچه زود تر محبت كمك مي كند.بنابراين:

1- آشنايي هرچه بيشتر با تاثيرات برنامه هاي پرورشي واسلامي در جامعه

2- نقش پيوند دل ها به معبود غايي در استحكام روابط مهر آميز در بين انسان ها

3- شناخت صفات ناپسند مانند خود خواهي وشيوع سريع آن

4- شناسايي ريشه هاي ناپايداري ارتباطات عاطفي وعواملي مانند خانواده ها و تاثيرات فراوان محبت در روابط اجتماعي واسطه اي در انتخاب موضوع اين پژوهش توسط پژوهش گران بوده است.

اگر انسان ها روابط محبت آميز را به عنوان ارزشي در روابط خود به شمار بياورند بسياري از مشكلات

رسانايي هاي جوامع بشر حل خواهد شد ، لذا ضرورت دارد اين تحقيق انجام گيرد.

اهداف تحقيق  

هدف پژوهشگران از اين پژوهش شناخت عوامل گسترش محبت وزدودن عوامل آن از دل ها كه به شرح زير مي باشد:

1- شناخت عوامل بازدارنده ي محبت

2- شناخت رابطه ي كمبود محبت وفساد اخلاقي

3- شناخت فلسفي وجود محبت در ذات انسان

4- شناخت رابطه ي محبت وشكوفايي انگيزه هاي عالي انساني

5- شناخت محبت خدا به انسان

رفتار هر شخص نمايانگر ميزان محبت ديگران به اوست ومحبت به طورذاتي در انسان وجود دارد ولي با ايجاد محبت ديگران رفتار آن ها بروز مي كند پس محبت بايد از زماني كه نطفه شكل مي گيرد آغاز شود ودر سراسر زندگي انسان وجود داشته باشد تا بتواند اثر مثبتي در وي ايجاد كند در واقع مي توان گفت انسان بدون محبت مانند مرده اي است كه جان ندارد البته موانعي نيز در اين راه وجود داردند كه اگر اين موانع نباشند فرد وجامعه به سوي كمال مي رود . ائمه ومعصومين ما براي اين امر مهم اهميت زيادي قائل بودند واين اصل را در زندگي خود پياده كردند همان طور كه مي دانيم امام حسن (ع)وامام حسين (ع) نمونه هاي تربيت شده اي هستند كه محبت را زير سايه ي دو بزرگوار امام علي (ع)وحضرت فاطمه زهرا (س) قرار گرفتند. لذا مسئله ي مورد پژوهش محققين اين است كه با موانع محبت در جامعه آشنايي داشته باشند.

سيري در مباني نظري موضوع

     درفصل گذشته به نقش و اثر غرايز اشاره كرده گفتيم كه غرايز يك دسته اميال و كشش‌هايي هستند كه ضامن حفظ و بقاي حيات فردي در انسان بوده و احتياجات حياتي او را تامين مي‌نمايند. هدف نهايي در تمام غرايز بطور آگاهانه تامين منافع خود بوده و مي توان گفت كه محور همه فعاليت‌هاي خود آگاه غريزي را «خود و زندگي فردي انساني تشكيل مي دهد اما مطالعه‌اي در زندگي انسان‌ها نشان مي دهد كه پاره‌اي اميال و كشش‌هاي ديگر در انسان وجود دارد كه بر اساس توجه به خود و تامين احتياجات و منافع فردي نيست بلكه در افقي برتر از اين نوع فعاليت‌هاي غريزي قرار دارد از قبيل حب فرزند، دوستي و محبت نسبت به همنوعان، غمخواري و از خود گذشتگي در راه ديگران و امثال آن‌ها درهيچ يك از اين نوع امور خود فردي انسان هدف نيست بلكه حفظ و بقا زندگي  جمعي و تعلق به غير در آن‌ها به خوبي مشهود است. از اين نوع گرايش‌ها كه توجه انسان را به طور آگاهانه ا زمحور خود خارج و به سمت غير معطوف مي‌گرداند به عاطفه انساني تعبير مي شود. اين استعداد كه موهبتي است الهي از جمله امتيازات عالم انساني است و در اصل پرتوي از بعد الهي و ملكوتي انسان است.

بنابراين عاطفه انساني استعدادي است روحي كه پشتوانه ديگر خواهي در انسان است برخلاف غرايز كه پشتوانه خودخواهي در اوست. بر اساس اين استعداد فطري انسان قادر است يك گرايش دروني بر اساس مهر و محبت به هم نوع خود يابد و از اين راه به ايجاد پيوند قلبي و انس و الفت با او بپردازد.

استعداد عاطفي در انسان با تضعيف خودخواهي و سوق دادن انسان به سوي ديگران سبب رشد بسياري از فضائل در انسان ميشود. اين فضائل شامل كليه كمالاتي است كه بر اساس نفي خودخوداهي در انسان بوجود مي آيد از قبيل محبت و دوستي ايثار و فداكاري، گذشت و عفو، بذل و بخشش، تعاون و همكاري، دلسوزي وغمگساري و به طور كلي تقدم غير برخود در همه اين موارد انسان بر خلاف اقتضاي خودخواهي قدم از دايره تنگ خود فراتر نهاده و گامي به سوي غير بر مي‌دارد و با مقدم داشتن او بر خود و در دل گرفتن مهر و علاقه او از فرديت خويش خارج مي‌گردد.

     يكي از كمالات روحي كه در سايه غله عواطف بر غرايز در انسان بوجود مي آيد، لطافت روحي است. اصولا روح انساني به جهت برخورداري از مواهب الهي و ملكوتي از خشونت روحي بيزار و از آن گريزان است و در حالت سلامت فطري در نهايت لطافت و صفاست كه صفاي فطري موجود در دوران كودكي خود شاهد زنده اي بر آن است. اما زياده روي در ارضا اميال حيواني سبب مي شود روز به روز از لطافت روحي كاسته شده بر خشونت روحي افزوده شود به طوري كه چه بسا در ورطه

حيوانيت و سبعيت سقوط نمايد. رشد و پرورش عواطف در انسان از آن جهت كه انسان را از عالم حياوني دور ساخته و از شدت توجه انسان به خود مي كاهد موجب كاهش خشونت روحي مي شود و آدمي را به محور لطافت روحي نزديكتر مي گرداند وهمين لطافت روحي تاثير در برقراري ارتباط روحي و پيوند قلبي با ديگران بر جاي مي گذارد و درك بسياري از معاني و حقايق و عاليهمعنوي را براي انسان هاي پيشرفته در مسير معنويات امكان پذير مي گرداند.

 محبت

  • معناي لغوي محبت
  • معناي فلسفي محبت
  • مراتب نه گانه ي محبت
  • اكسير محبت
  • رشته اي از محبت
  • عاطفه ي انساني
  • عاطفه سرچشمه ي بسياري از فضائل
  • لذت عاطفي نيروي محبت در اجتماع
  • محبت حصار شكني با خود پرستي است .

معناي لغوي محبت

محبت را از نظر لغوي به معناي ميل به كار برده اند. البته بعضي ديگر قبودي را بر اين تعريف افزوده اند به عنوان مثال راغب اصفهاني محبت را به اين صورت تعريف مي‌كند: ميل به  چيزي كه درست يا غلط او را خير مي داني به دليل لذت، نفع يا كمالي كه در آن مي بيني.

ملاحظه مي كنيد كه در اينجا نيز محبت به ميل معنا شده جز اين كه دليل اين ميل و حالات گوناگون آن نيز بيان شده است.

معناي فلسفي محبت

تعريف فلسفي محبت نيازمند دو مقدمه است كه هر كدام جدگانه قابل اثبات هستند:

مقدمه اول:

هر شئ در خلقت خويش هدفي را دنبال مي كند. دليل اين امر اين است كه خداوند متعال حكيم است و هيچ گاه خالق حكيم كار بيهوده‌اي انجام نمي‌دهد چرا كه آفريدن يك موجود كه هدف مشخصي را دنبال نمي‌كند، مصداق بارز كار لغو و بيهوده است.

خلاصه مقدمه اول اين است كه هر موجودي داراي يك هدف نهايي است كه براي آن آفريده شده است و آن موجود به دنبال رسيدن به هدف مزبور مي باشد.

مقدمه دوم:

اسباب و مقدمات رسيدن به هدف نهايي و كمال نهايي براي هر موجود فراهم شده است. دليل مقدمه فوق اين است كه اگر خداوند متعال موجود هدفمند را بيافريند اما اسباب وسايل و مقدمات رسيدن به هدف مزبور را براي آن، خلق نفرمايد به يكي از سه دليل زير مربوط مي شود كه هر سه دليل باطل هستند:

1- اولين دليل اين است خداوند متعال- نعوذ بالله- نمي‌دانسته موجود مزبور به چه وسايلي نيازمند است به عبارات ديگر اين قول مستلزم نسبت دادن جهل به خداوند است در حالي كه دلايل عقلي و نقلي بر خلاف آن گواهي مي دهند و بر عكس خداوند متعال را عليم مطلق مي دانند.

2- اگر خالق حكيم از اسباب مزبور آگاهي داشته باشد، اما توانايي ايجاد اين اسباب را نداشته باشد باز هم مي توان تصور كرد كه خالق مزبور در عين اين  كه يك موجود هدفمند را آفريده ازآفريدن اسباب و وسايل مال وي عاجز باشد. به بيان ديگر يكي از لوازم فاسد اين قول نسبت دادن عجز به خدوندي است كه بر طبق دلايل عقلي و نقلي بر همه امور توانا است.

3- در اين ميان فرض ديگري وجود دارد و آن اين است كه خداوند متعال درعين علم و قدرت بر آفريدن اسباب مزبور باز هم از فراهم نمودن آن اسباب،خودداري مي‌فرمايد. اين فرض نيز مستلزم نسبت دادن صفاتي- همانند بخل، تنگ نظري و… _ به خداوند است، درصورتي كه به گواهي عقل و نقل خداوند متعال داراي اسماء و نيكويي است كه هر گونه صفت منفي را از ساحت مقدس وي طرد مي نمايد. نتيجه اين كه هر شي داراي يك هدف نهايي است كه فلسفه خلقت آن را تشكيل مي دهد و اسباب رسيدن به هدف مزبور نيز براي وي فراهم شده است. البته منافاتي ندارد يك شئ به دلايل ديگري از رسيدن به هدف نهايي خويش باز بماند. به عنوان مثال يك جنين پيش از تولد بر اثر يك بيماري سقط شود و از ادامه مسير باز بماند ونيز سخن ما بهاي معني نيست كه همه اشياء الزاما به هدف مزبور نايل مي شوند چرا كه اين امر صرفا يكي از امور و قوانيني فراواني عالم هستي بر اساس آن‌ها اداره مي شود و ممكن است در برخورد با قوانين و سنن برتري در عمل رنگ ببازد اما اجمالا هر نوع از انواع موجودات داراي هدفي است واسباب رسيدن به هدف مزبور براي وي فراهم شده است و اگر مانعي پيش نيايد به آن هدف نايل مي شود و همين مقدار براي پيش برد بحث ما كفايت مي كند.

مراتب نه گانه محبت

«آلوسي» در تفسير «روح المعاني» از كتاب «اسرار البلاغه» براي عشق و علاقه مراتبي را ذكر كرده كه به قسمني از آن در اين جا اشاره مي شود.نخستين مراتب محبت همان «هوي» به معني تمايل است، سپس«علاقه» يعني محبتي كه ملازم قلب است و بعد از آن، «مكلف» به معني شدت محبت و سپس «عشق» و بعد از آن «شعف» يعني حالتي كه قلب در آتش عشق مي سوزد و از اين سوزش احساس لذت و بعد از آن «لوعه» و سپس «شعف» يعني مرحله اي كه عشق به تمام زواياي دل نفوذ مي كند و سپس «تولد» و آن مرحله اي است كه عشق عقل انسان را مي ربايد و آخرين مرحله«هيوم» است و آن مرحله بي قراري مطلق است كه شخص عاشق را بي اختيار به هر سو مي كشاند.

اكسير محبت

    شعراي فارسي زبان عشق را «اكسير» ناميده اند.كيميا گران معتقد بودند كه در عالم،ماده اي وجود دارد به نام «اكسير»يا«كيميا»كه مي تواند ماده اي را به ماده ديگري تبديل كند.قرن ها به دنبال آن مي گشتند.شعرا اين اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسيد واقعي كه نيروي تبديل دارد عشق و محبت است زيرا عشق است كه نيروي تبديل دارد و مي تواند قلب ماهيت كند.

     عشق اكسير است و خاصيت كيميا دارد،يعني فلزي را به فلزي ديگر تبديل مي كند.مردم هم فلزات مختلفي هستند«الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه»عشق است كه دل را دل مي كند و اگر عشق نباشد دل نيست ،آب و گل است.

هر آن دل را كه سوزي نيست دل نيست

دل افسرده غير از مشت گل نيست

الهي! سينه اي ده آتش افروز

در آن سينه دلي و آن دل همه سوز

(وحشي كرماني )

      از جمله آثار محبت نيرو وقدرت است.محبت نيرو  آفرين است،ترسو را شجاع مي كند،سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ مي كند و حتي از كودن ،تيز هوش مي سازد.از بخيل ،بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا ،صبور و شكيبا مي سازد.توليد رقت و رفع غلظت و خشونت از روح و به عبارت ديگر تلطيف عواطف و اتحاد و يكپارچگي و از بين بردن تشتت و تفرق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع همه آثار عشق و محبت است.

     در زبان شعر و ادب،در باب اثر عشق بيشتر به يك اثر برمي خوريم و آن الهام بخشي و فياضيت عشق است.

 بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود

اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش

(حافظ)

     فيض گل گر چه بر حسب ظاهر لفظ ،يك امر خارج از وجود بلبل است ولي در حقيقت چيزي جز نيروي خود عشق نيست.

 تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد

از سمك تا به سما كش كشش ليلي برد

(علامه طباطبائي)

     عشق و محبت قواي خفته را بيدار و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد مي كند نظير شكافتن اتم ها و آزاد شدن نيروهاي اتمي.الهام بخش است و قهرمان ساز .چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند.محبت واقعي نفس را تكميل و استعداد هاي حيرت انگيز باطني ظاهر مي سازد.از نظر قواي ادراكي الهام بخش و از نظر قواي احساسي ،اراده و همت را تقويت مي كند و آن گاه در وجود آدمي تصفيه گري مي كند.صفات رذيله ناشي از خودخواهي و ياسردي و بي حرارتي را از قبيل بخل،امساك،ترس،تنبلي،تكبر،عجب از ميان مي برد حقدهاو كينه ها را زائل مي كند و چنان كه مولوي مي گويد:

از محبت تلخها شيرين شود

از محبت مس ها زرين شود

(مثنوي مولوي)

رشته اي از محبت

     دكتر «احمد جلالى»، روانشناس معتقد است كه فداكارى نوعى از ايثار است. يك ايثارگر از جان و مال خود مى گذرد و يك آدم فداكار هم ممكن است از وقتش، عشقش، حقش و خيلى چيزهاى ديگر بگذرد. نكته اين جاست كه يك فرد فداكار يا ايثارگر هيچ وقت به فداكارى خودش معتقد نيست و خودش را آدم ايثارگرى نمى داند. خيلى وقت ها احساس مى كند، كارى كه در قبال كسى انجام مى دهد، يك وظيفه است. غافل از اينكه آدم با محبت و فداكارى است. دكتر جلالى تصور مى كند هميشه رشته اى بين انسان فداكار و حق تعالى متصل است. رشته اى از محبت، عشق يا هر چيز ديگر.           

       رشته اى كه فرد ايثارگر را با آدم هاى ديگر متفاوت مى كند. يك رشته نامرئى كه باعث رهايى فرد ايثارگر است. به نظر دكتر جلالى، انسان هاى فداكار در طول تاريخ، افرادى رها از قيد و بند و بسيار تأثيرگذار هستند. نمونه اش را هم مبارزان ايرانى در جنگ تحميلى، پزشك ها و پرستاران اعزامى به جبهه هاى جنگ، مأموران آتش نشانى و … مى داند. 

      دكتر جلالى اعتقاد دارد پول، هيچ وقت باعث نمى شود تا كسى از جان خود بگذرد و به جبهه هاى جنگ برود، پول باعث نمى شود تا كسى شغل آتش نشانى را انتخاب كند و يك امدادگر باشد. او معتقد است كسى كه اين شغل ها را انتخاب مى كند يا به صورت داوطلبانه اقدام به انجام عملى جان فشانانه مى كند، بايد به منبع انرژى هستى متصل باشدپيوندهارامحكم تركرديم شايد از ديدگاه شما گذشت، فداكارى و ايثارگرى هر سه يك معنى داشته باشد اما براستى هركدام جايگاه متفاوتى دارد. خيلى از ما تا به حال «گذشت» را تجربه كرده ايم.

     گذشت را به خاطر عشق هاى كوچك و بزرگ دور و برمان، به خاطر مهر و محبت و علاقه هايمان تجربه كرده و با مزه شيرينش آشناييم. خيلى از اوقات، آنچه را بهتر است به خواهر و برادر كوچكترمان بخشيديم، در برابر حرف هاى بى ادبانه دوستمان سكوت كرده ايم و با گذشتمان، پيوندها را محكم تر كرده ايم. فداكارى، اما از گذشت بزرگ تر است. بايد درون آدمى اتفاقى افتاده باشد تا بتواند فداكارى كند. بايد رشته اى از محبت بين انسان ها و منبع هستى متصل باشد تا فداكار قلمداد شود، درست مثل مادرها. نمى توانيم مادرها را فقط با گذشت بناميم. عملكرد آنها فراىگذشت است. مادر، نمونه بازر يك آدم فداكار است. ربطى هم به سن و سال ندارد. مادر، از وقتى كه مادر مى شود، خواه بيست يا سىساله،فداكارىدررگ هايش جريان پيدامى كند. 

  نيروي محبت در اجتماع

     نيروي محبت از نظر اجتماعي نيروي عظيم ومؤثري است .بهترين اجتماع ها آن است كه با نيروي محبت اداره شود.محبت زعيم وزمامدار به مردم ومحبت وارادت مردم به زعيم وزمامدار .علاقه ومحبت زمامدار عامل بزرگي براي اثبات وادله ي حيات حكومت وتاعامل محبت نباشد رهبر نمي تواند ويا بسيار دشوار است كه اجتماعي را رهبري كند ومردم را افرادي منضبط وقانوني تربيت كند ولواينكه عدالت ومساوات را درآن اجتماع برقرار كند .مردم آنگاه قانوني خواهند بود كه از زمامدار شان علاقه ببينند وآن علاقه هاست كه مردم را به پيروي واطاعت مي كشد .قرآن خطاب پيامبر مي كند كه اي پيغمبر نيروي بزرگي را براي نفوذ در مردم واداره ي اجتماع در دست داري .

     آن جا كه در سوره ي آل عمران آيه 159 مي فرمايد :«به موجب لطف ورحمت الهي ،تو بر ايشان نرم دل شدي كه اگر تند خوي سخت دل بودي از پيرامونت پراكنده مي گشتند پس از آنان در گذر وبرايشان آمرزش بخواه ودر كار با آنان مشورت كن .»

      در اين جا علت گرايش مردم به پيغمبر اكرم را علاقه ومهري دانسته كه نبي اكرم نسبت به آنان مبذول مي داشت .باز دستور مي دهد كه آنها را ببخش وبرايشان طلب استغفار كن وبا آنان مشورت نما .اينها همه از آثار محبت ودوستي است همچنانكه رفق وحلم وتحمل نيز همه از شئون محبت اند .

      امير المؤمنين نيز در فرمان خويش به مالك اشتر آنگاه كه اورا به زمامداري مصر منصوب مي كند درباره ي رفتار با مردم چنين توصيه مي كند :«احساس مهر ومحبت به مردم را وملاطفت با آنها را در دلت بيدار كن ،از عفو وگذشت به آنان بهره اي بده همچنانكه دوست داري خداوند از عفو وگذشتش تورا بهره مند گرداند .»

       پس قلب زمامدار، بايستي كانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت قدرت و زور كافي نيست. با قدرت و زور مي توان مردم را گوسفند وار راند ولي نمي توان نيروهاي نهفته آنها را بيدار كرد و به كار انداخت. نه تنها قدرت و زور كافي نيست عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافي نيست بلكه زمامدار همچون پدري مهربان بايد قبلاً مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم بايد داراي شخصيتي جاذبه دار و ارادت آخرين باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نيروهاي عظيم انساني آنان را در پيشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگيرد.

      نيروي محبت از نظر اجتماعي نيروي عظيم ومؤثري است .بهترين اجتماع ها آن است كه با نيروي محبت اراده شود .محبت زعيم وزمامدار به مردم ومحبت وارادت مردم به زعيم وزمامدار .علاقه ومحبت زمامدار عامل بزرگي براي اثبات وادله ي حيات حكومت وتاعامل محبت نباشد رهبر نمي تواند ويا بسيار دشوار است كه اجتماعي را رهبري كند ومردم را افرادي منضبط وقانوني تربيت كند ولواينكه عدالت ومساوات را درآن اجتماع برقرار كند .

      مردم آنگاه قانوني خواهند بود كه از زمامدار شان علاقه ببينند وآن علاقه هاست كه مردم را به پيروي واطاعت مي كشد .قرآن خطاب پيامبر مي كند كه اي پيغمبر نيروي بزرگي را براي نفوذ در مردم واداره ي اجتماع در دست داري .

     آن جا كه در سوره ي آل عمران آيه 159 مي فرمايد :«به موجب لطف ورحمت الهي ،تو بر ايشان نرم دل شدي كه اگر تند خوي سخت دل بودي از پيرامونت پراكنده مي گشتند پس از آنان در گذر وبرايشان آمرزش بخواه ودر كار با آنان مشورت كن .»در اينجا علت گرايش مردم به پيغمبر اكرم را علاقه ومهري دانسته كه نبي اكرم نسبت به آنان مبذول مي داشت .باز دستور مي دهد كه آنها را ببخش وبرايشان طلب استغفار كن وبا آنان مشورت نما .اين ها همه از آثار محبت ودوستي است همچنان كه رفق وحلم وتحمل نيز همه از شئون محبت اند .

     امير المؤمنين نيز در فرمان خويش به مالك اشتر آنگاه كه اورا به زمامداري مصر منصوب مي كند درباره ي رفتار با مردم چنين توصيه مي كند :«احساس مهر ومحبت به مردم را وملاطفت با آنها را در دلت بيدار كن ،از عفو وگذشت به آنان بهره اي بده همچنان كه دوست داري خداوند از عفو وگذشتش تورا بهره مند گرداند .»پس قلب زمامدار، بايستي كانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت قدرت و زور كافي نيست. با قدرت و زور مي توان مردم را گوسفند وار راند ولي نمي توان نيروهاي نهفته آنها را بيدار كرد و به كار انداخت.

      نه تنها قدرت و زور كافي نيست عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافي نيست بلكه زمامدار همچون پدري مهربان بايد قبلاً مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم بايد داراي شخصيتي جاذبه دار و ارادت آخرين باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نيروهاي عظيم انساني آنان را در پيشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگيرد.

محبت حصار شكني و مبارزه با خود پرستي است

     عشق و محبت قطع نظر از اين كه از چه نوعي باشد و قطع نظر از اين كه محبوب داراي چه صفات و مزايايي باشد،انسان را از خود و خود پرستي بيرون مي برد.خود پرستي محدوديت و حصار است.عشق به غير مطلقاً اين حصار را مي شكند .انسان تا زماني كه از خود بيرون نرفته است.ضعيف است و ترسو و بخيل و حسود و بدخواه و كم صبر و خود پسند و متكبر، نشاط و هيجان ندارد، هميشه سرد است و خاموش، اما همين كه از«خود» پا بيرون نهاد و حصار خودي را شكست اين خضائل و صفات زشت نيز نابود مي گردد.

هركه را جامه ز عشقي چاك شد

او ز حرص و عيب كلي پاك شد

     مبارزه با خود پرستي مبارزه با «محدوديت خود »است .اين خود بايد توسعه يابد .اين حصار كه به دور خود كشيده شده است كه همه چيز ديگر غير از آن چه به او عنوان يك شخص ويك فرد مربوط گردد را بيگانه ونا خود وخارج از خود مي بيند بايد شكسته شود شخصيت بايد توسعه يابد كه همه انسان هاي ديگر را بلكه همه ي جهان خلقت را در بر گيرد .

       پس مبارزه با خود پرستي يعني مبارزه با محدوديت خود .بنابراين خود پرستي جز محدوديت افكار وتمايلات چيزي نيست .عشق ،علاقه وتمايل انسان را به خارج از وجودش متوجه مي كند.وجودش را توسعه داده وكانون هستي اش را عوض مي كند وبه همين جهت عشق ومحبت يك عامل بزرگ اخلاقي وتربيتي است مشروط به اينكه خوب هدايت شود وبه طور صحيح مورد استفاده واقع گردد.

محبت در خانواده

  • محبت ونقش آن در خانواده
  • خانواده ونقش آن درپرورش عاطفي فرزندان
  • نقش مادر در پرورش عاطفي
  • چه عواملي بنيان خانواده را تهديد مي كند ؟
  • خشونت خانگي وتاثير آن در اجتماع
  • خشم را فراموش كن
  • دلايل بروز خشم در خانواده

 محبت ونقش آن در خانواده

     يكي از راه هايي كه محبت در بين خانواده پبيش تر شود درست تربيت كردن فرزندان است كه يكي از هدف هاي اساسي در تربيت كودكان ،پرورش عاطفي آن هاست .منظور از عاطفه در اين بحث،استعداد وگرايش فطري ودروني است كه پشتوانه ي «ديگر خواهي »در انسان است .براساس اين استعداد فطري انسان قادر است گرايش دروني بر اساس مهرو محبت به هم نوع پيدا كند واز اين راه با اوپيوند قلبي و انس والفت بيابد.

     استعداد عاطفي در اينسان سبب رشد بسياري از كما لات در او مي شود.اين كمالات شامل امتيازاتي است كه بر اساس «ديگر خواهي»در انسان به وجود مي آيداز قبيل محبت و دوستي،فداكاري واز خود گذشتگي،عفو وگذشت،بذل وبخشش،همياري وفداكاري،دلسوزي وغمگساري،وبه طور كلي مقدم داشتن ديگران بر خود.

     بي وفايي،فراموشكاري،قدرناشناسي،احترام به هنگام نياز وبي اعتنايي به هنگام بي نيازي،خشونت وقساوت،تنها به فكر خود بودن واز ديگران بي خبر ماندن و…همه وهمه نقايص روحي واخلاقي مهمي هستند كه ريشه در فقر عاطفي دارند.

از اين جا مي توان دريافت كه تربيت عاطفي انسان تا چه اندازه در سلامت روحي وبهبود روابط اجتماعي وبالا بردن سطح كيفي زندگي مؤثر است تاآنجا كه:

خلاءِعاطفي درزندگي انسان راباهيچ چيز ديگر نمي توان جبران كرد.

خانواده ونقش آن در پرورش عاطفي فرزندان

    خانواده اولين واساسي ترين كانوني است كه بايد عاطفه ي انساني را در فرزندان پرورش دهد.هنگام تولد عاطفه مانند بذري است كه بايد در محيط مناسب به رشد ونمو بپردازد.به بيان ديگر،عاطفه در همان آغاز حالت بالفعل ندارد وبه صورت يك صفت در وجود كودك فعال نيست بلكه بايدهمراه باساير ابعاد فطرت،به تدريج وبا فراهم آمدن شرايط مساعد،از قوه به فعل در آيدوشكوفاشود؛ازاين رو،اگر خانواده شرايط لازم براي شكوفايي اين بعد از فطرت كودك رانداشته باشد،يعني محيط خانواده از نظر عاطفه ضعيف باشد،پرورش عاطفي كودك با مشكل روبه رو مي شود.فرزندان در خانواده هاي به هم ريخته كه از جهت عاطفي وضعيتي مطلوب ندارندياخانواده هايي كه به اندازه ي كافي به فرزندان خود نمي رسند،فرزند را به شبانه روزي ها مي سپارند،هم چنين افرادي كه درپرورشگاه ها بزرگ مي شوند،چون از تربيت عاطفي مناسبي برخوردار نمي شوند با مشكلات زيادي روبه رو مي شوندورشد رواني آنهابه گونه اي مطلوب صورت نمي پذيرد.

بي ترديد يكي از مهم ترين نقش هاي خانواده،پرورش عاطفي فرزندان است كه براي آن جايگزيني نمي توان يافت.

     مهر وعطوفتي كه از سوي بستگان نزديك از قبيل پدروخواهروبرادروبه ويژه مادرنثار كودك مي شودمسلما از هيچ كس ديگر نمي تواند دريافت كند.زماني كه مادر با هيجان عاطفي خاصي فرزند رادرآغوش خود مي فشارديازماني كه به تمام وجودش با فرزند خود سخن مي گويدوبرق عشق ومحبت از چشمان اوجستن مي كندوتااعماق وجود كودك نفوذ مي كند؛درتمامي اين حالات مادرشيريني محبت رابه فرزندش مي چشاندوگرماي عشق وعاطفه رابه ذره ذره ي وجوداومي رساند وهمين گرماي مطبوع عشق ومحبت است كه بذرهاي عاطفه رادروجودكودك مي پروراندواورابااكسير عشق وكيمياي محبت آشنامي سازد.افرادي كه اين نيروي معنوي راازخانواده نمي گيرندقادربه پرورش عاطفي خود نمي شوند.بررسي هاي به عمل آمده برروي افرادي كه درپرورشگاه هابزرگ مي شونديا به علت جنگ يا متلاشي شدن خانواده ويابه هر علت ديگر دور از خانواده بزرگ مي شوندنشان مي دعد كه اين گونه كودكان به وجود رسيدگي هاومراقبت هاي بسيار،ازيك خلاءعاطفي شديدرنج مي برند.متاسفانه وضع رايج دركشورهاي صنعتي اين موقعيت نامطلوب رادرحدبسياروسيعي گسترش داده است.بسياري ازمادران به علت گرفتاري هاي شغلي يابراي فراراززحمت بچه داري كودكان خودرا به شبانه روزي ها مي سپارند. اين گونه شبانه روزي هاي مجهز را مي توان «دارالايتام جامعه هاي صنعتي»ناميد.در اين مراكزكودكان معصوم چون دستگاهي مكانيكي وبدون سرمايه ي اوليه ي عاطفي پرورش مي يابند.

نقش مادر درتربيت عاطفي فرزندان 

   مهم ترين ويژگي روح زن كه مي توان گفت تمامي ويژگي هاي فرعي اوبرخاسته از آن است،شدت وقوت عنصرعاطفه واحساس دروجوداواست.اين ويژگي درشناخت روح زن به اندازه اي اهميت داردكه بدون درك وشناخت آن نمي توان به شناخت روحيات وخصوصيات زن وشخصيت اودست يافت.زن به دليل برعهده داشتن وظيفه ي خطير مادري كه دستگاه آفرينش آن را براي اوقرارداده است،ازعاطفه ومحبتي به مراتب افزون تر ازمردبرخورداراست.

  اين موقعيت سبب شده است كه روح زن ازالطاف بيشتري برخوردارشودوانگيزه ي ديگرخواهي در او قوت بيشتري داشته باشد.اين سرمايه ي فطري در زن موهبت گران بهايي است كه مي توان هم دررشد وكمال خوداووهم درتعالي جامعه ي بشري نقش بسيارمؤثري ايفاكند.زن اين وظيفه ي خطيررا در دستگاه آفرينش بر عهده دارد .

  چه عواملي بنيان خانواده را تهديد مي كند؟

    چند روز قبل در اخبار اعلام شد كه سير صعودي آمار طلاق ادامه دارد. اگرچه اين افزايش با توجه به رشد جمعيت قابل پيش بيني بوده است اما به اين بهانه نمي شود، بي تفاوت از كنارش گذشت. چرا كه خانواده مقدس ترين نهاد اجتماعي در جامعه اي اسلامي است.

     همه ما خانواده را به عنوان كوچك ترين نهاد اجتماعي مي شناسيم و معتقد هستيم كه اين نهاد، خود جامعه اي كوچك است كه هر يك از اعضاي آن به نحوي بر ديگري تاثير مي گذارد. در چنين تاثير متقابلي، مجموعه اي از اعتقادات، آداب، رسوم و ارزش هاي اخلاقي، عاطفي و اجتماعي شكل مي گيرد. روابط موجود بين اعضاي خانواده در سلامت خانواده و اعضاي آن از جنبه هاي مختلف جسمي، رواني و اجتماعي اهميت فراواني دارد. بسياري از مشكلات كه در دنياي معاصر امروز ميان اعضاي خانواده يا در بافت كلي آن وجود دارد به خدشه دار بودن روابط بين اعضاي اصلي هسته مركزي خانواده (همسران، فرزندان و رابطه متقابل آنها با يكديگر) مربوط است.
خداوند در قرآن همسران را كه بنيان گذار خانواده هستند، اسباب آرامش يكديگر قرار داده است.        رابطه همسري كه بر مبناي عشق و محبت شكل مي گيرد، چنان داراي اهميت است كه همواره مورد توجه بزرگان ديني، تربيتي و انديشمندان جوامع بوده است.

      آن چه در مباني اسلام بر آن تاكيد شده است، ارتباطي سرشار از مهر، شور و يكپارچگي است. در فرهنگ اسلامي و ايراني ما، خانواده شكل نمي گيرد مگر آن كه پرنده خيال زن و مردي به آسمان روياهاي يگانگي شان سفر كند. بسياري از كارشناسان نيز كامل ترين الگوي خانواده سالم و موثر را در مفاهيم اسلامي و ايراني آن جستجو مي كنند.«الهام عرب بيگي»، كارشناس ارشد مشاوره در اين باره مي گويد:«از خودگذشتگي و ايثار در فرهنگ و مكتب ما همواره نوعي ارزش بي نظير محسوب مي شده است. از گذشته هاي دور تا هنوز، ايرانيان مسلمان به فداكاري توصيه شده اند.
خشونت خانگي وتأثير آن در اجتماع

خشم خانگي يكي از موانع محبت در خانواده است كه كارشناسان ،تغيير وتحولات اقتصادي ،اجتماعي وفرهنگي را زمينه ساز خشونت خانگي عنوان مي كنندوآن را بستري مناسب براي افرون تر شدن دامنه اين نوع خشونت مي دانند.

آنان خشونت خانگي را‹‹كنترل اعضاي خانواده با به كار گيري زور واعمال رفتار هايي از نظر جسمي،حسي ورواني خشونت آميز هستند›› ،تعريف مي كنند .

     فرار از خانه يكي از باز تاب هاي خشونت خانگي است كه پژوهشگران به ويژه از آن جهت كه بر امنيت اجتماعي وافزايش بزهكاري تأثير مي گذارد ،آن را قابل تأمل مي دانند .

ديده شده كه افراد پرخاشگر هنگام رو يارويي با گروه هاي بزهكار ،به علت كمبود محبت ،جلب آنان شده وخود نيز دچار بزهكاري مي شوند .كه اين عوامل باعث مي شود كه خشم وخشونت در جامعه افزايش يابد ومحبت بين مردم كم شود.

     بهداشت روان ، قبل از آن كه امري فردي باشد ، پديده اي اجتماعي است.خشونت خانگي علاوه برتنگ كردن عرصه ي خانواده ،تاثيراتي بر كودكان ونوجوانان نبز بر جاي مي گذارد كه نه تنها فرداي آنها بلكه آينده ي جامعه را نيز تهديد مي كند. زمينه ي خشونت در جامعه ما بيش تر از آن كه به اختلالات رواني بر گردد،ناشي از شرايط عاطفي،احساسي،اجتماعي و تربيتي خانواده يا والدين است،كه به گفته ي دست اندركاران،درصدي از موارد منجربه كودك آزاري نيز شده است .در دنياي امروز كه محيط خانواده بايد پناهگاهي براي ساكنانش باشد .براي بسياري از مردم،به جهنمي مبدل شده است كه تنها آتش دشمني ،خشم ،خشونت ،كينه وانتقام در آن شعله ور مي شود.فرار از يكي از بازتاب هاي خشونت خانگي در مورد جوانان ونوجوانان است. محيط نا امن وخشونت آميزخانه ، فرزندان خانواده را وادار به ترك خانه مي كند.1

خشم را فراموش كن

      خشم يك نوع هيجان و احساس كاملا طبيعي و عادي است كه انسان ها براي نشان دادن احساسات يا دفاع از خود در برابر ديگران نشان مي دهند.روان شناس ها معتقد هستند كه انسان سالم بايد قدرت بروز احساسات دروني خود را داشته باشد. وقتي اين موضوع را در تناقض با حرف هاي اين زوج نمونه مي يابم، از دكتر «شكيبا پورفرخ»، روانشناس مي خواهم در اين باره توضيح دهد: «يكي از عواملي كه خيلي وقت ها منجر به اختلافات ريشه دار در خانواده ها مي شود و نتايج وخيم و غيرقابل جبران نظير تربيت فرزندان بزهكار، پرخاشگر و انتقام جو يا بروز بحران هاي خانوادگي در محيط خانه را به دنبال دارد، موضوع خشم است.»وي مي افزايد: «تمام آن چه كه ما به عنوان جامعه اي با كاركرد بالاي خانواده در كنترل آسيب هاي فردي و اجتماعي به آن مي باليم به دليل اهميت مهرورزي در باورها و اعتقاداتمان است. اين باور باعث مي شود كه روحيه گذشت، فداكاري، پذيرش و سازگاري ميان اعضاي خانواده بالا برود.

درنتيجه در برابر اشتباه ها، قصورها يا كاستي هاي فرد مقابل خود در محيط خانه خشمگين نشوند.»به نظر اين روانشناس اگر ريشه خشم در خانواده خشكيده شود، فضاي امني ايجاد مي شود كه زمينه ساز رشد و بالندگي اعضاي آن خواهد بود. او ضمن ستودن روحيه خشم گريزي در افراد، مي گويد: «در صورت كسب نكردن مهارت در كنترل و ابراز خشم، اين هيجان رفته رفته در افراد به خشونت تبديل مي شود و مشكلات رفتاري و عاطفي بسياري براي او و اعضاي خانواده اش به وجود مي آورد. خشونت مرحله اي فراتر از خشم كنترل نشده است كه با هدف آسيب رساندن به خود يا ديگران همراه است. متأسفانه در اغلب خانواده هايي كه مسير نزولي طي مي كنند، والديني وجود دارد كه قادر به كنترل احساسات منفي خود نيستند و در برخورد با مسائل عادي زندگي به جاي مدارا و تلاش براي حل مشكلات به صورت منطقي و مناسب به خود و ديگران آسيب مي رسانند.»
 دلايل بروز خشم در خانواده

     محبت در قلب همه آدم ها به وجود مي آيد، ريشه مي گيرد، با هر فصل عشق، جوانه مي زند و به بار مي نشيند اما خشم و ناتواني برابر كنترل اين احساس كه ناخواسته در افراد به وجود مي آيد و اتفاقا نوعي فصل مشترك بين انسان ها است، موثرترين آفت از بين برنده بذر «مهر و مهرورزي» است.تأكيد تعاليم اسلامي بر موضوع كظم غيظ (فرو خوردن خشم)، موضوع مهمي است كه شايد به همين دليل مورد توجه انبياء و اولياي خاص خداوند بوده است.«مهرداد برزيده»، طلبه حوزه علميه مسجد امام جعفر صادق(ع) است. او مي گويد: «برجسته ترين نمونه از فروخورندگان خشم، حضرت امام كاظم(ع) است كه به اين صفت، ملقب شده اند. ايشان همواره بر سعه صدر افراد مسلمان و موفق تأكيد كرده اند و احاديث بسياري از اين امام عالي قدر وجود دارد كه مومنان را به صبوري و فرو خوردن خشم دعوت مي كند.» پژوهشگاه خانواده در روزهاي پاياني سال گذشته، نشست تخصصي «بررسي خشونت در خانواده ها» را برگزار كرد. در اين نشست دكتر «مهناز پورجمشيدي»، محقق و پژوهشگر درباره اهميت حفظ آرامش در خانواده، گفت: «خانواده شاد و آرام مي تواند فرزندان صالح و سالم تربيت كند. درواقع كاركرد اصلي خانواده زماني بروز مي يابد كه خشم در ساختار روابط خانوادگي جايي نداشته باشد.» حضرت رسول اكرم فرموده است: «الغضب يفسد الالباب و يعبدعن الصواب «يعني» خشم باعث فساد عقل ها است و آدمي را از راه اصلاح دور مي كند. دكتر «پورجمشيدي» با ذكر اين حديث نبوي،دلايل بروز خشونت در خانواده را به اين ترتيب برمي شمارد.

1- ناكامي: ممكن است فرد در رسيدن به هدف يا به دست آوردن نتيجه اي با مانعي روبه رو و دچار احساس ناكامي شود و با خشونت رفتار كند.

2- حفظ موقعيت: برخي افراد هنگامي كه احساس مي كنند موقعيت آنها در خطر يا در حال تزلزل است، به خشونت متوسل مي شوند.

3- احساس حقارت: فردي كه احساس حقارت مي كند، ممكن است براي جبران آن از خود خشونت نشان دهد.

4- كمبود محبت: گاهي اعضاي خانواده براي جلب توجه يكديگر، دست به رفتارهاي خشونت آميز مي زنند.»

     انتظارات بيش از حد؛ عدم شناخت توانايي، عوامل زيست محيطي و عوامل اجتماعي نظير فقر اقتصادي نيز از ديگر دلايل بروز خشم و خشونت به زبان دكتر «پورجمشيدي» است.
راهكارهاي عملي هميشه هر مشكلي، يك راه حل؛ گاهي هم راهكارهاي متنوعي دارد. در همايش «بررسي خشونت در خانواده» راهكارهاي مشاوره اي روان شناختي زير براي كاهش خشونت در خانواده به صورت بيانيه اي براي رهايي افراد جامعه از تنش خشم در زندگي شان ارائه شد:

1- سعي كنيم از موقعيتي كه امكان بروز خشونت را فراهم مي كند، دوري كنيم.

2- هنگامي كه بين اعضاي خانواده، فضايي گرم و صميمي ايجاد مي كنيم، احساس آرامش بيشتري داريم.

3- وعده هايي به يكديگر بدهيم كه توانايي انجام دادن آنها را داشته باشيم.

4- در صورت مشاهده احساس ناكامي در اعضاي خانواده، موفقيت هاي گذشته آنان را يادآوري كنيم.

5- كمك كنيم اعضاي خانواده بتوانند آن چه مي خواهند به دست آورند و با آن چه در توان دارند، تعامل برقرار كنند.

6- از تحقير و سرزنش اعضاي خانواده پرهيز كرده، محبت خود را بي دريغ ابراز كنيم.

7- در هنگام خشم، با خوردن آب سرد فشارهاي دروني خود را كنترل و آنها را به حالت عادي برگردانيم.

8- وقتي زمينه هاي بروز خشونت را در خود ديديم، سعي كنيم با شمارش اعداد معكوس به آرامش برسيم.

9- با خنديدن مي شود بروز هيجان خشم را كاهش داد. 

محبت در اسلام      

  • اسلام وپيوند هاي اجتماعي
  • ارزش محبت در تعاليم اسلامي
  • اسلام قانون محبت است
  • پيوند ناگسستني بين محب ومحبوب
  • مقتضاي محبت دوست داشتن دوستان ومنسوبات محبوب است .
  • اولين درس تبليغ خداوند به حضرت موسي سخن از محبت است .
  • نامه ي پيامبر به زمامداران جهان همراه با محبت .
  • مناجات حضرت سجاد

اسلام وپيوند هاي اجتماعي

     برنامه هاي پرورشي وتعليماتي اسلام،در جهت گسترش تفكرات عمومي اجتماعي وتوسعه افق ديد وانديشه ي مردم،تنظيم وتدوين گرديده است؛زيرا هر قدر ميدان وافق ديد آدمي دارتر وسطح افكار بالاتر ودقيق تر باشد،بهتر مي تواند از تاريكي خودخواهي وانحصار طلبي بيرون آيد؛اين برنامه طوري طرح ريزي شده كه در عين تقويت روحيه ي فردي،روحيه ي اجتماعي رانيز ثمربخش مي گرداند،تا شخص در گرايش به وحدت وهمكاري با جامعه،همبستگي خود را حفظ كندوجامعه متشكل از افرادي گردد كه نه بي شخصيت وتوخالي باشندونه خودخواه وبي تفاوت نسبت به يكديگر.

     علاقه هاوپيوند هاي اجتماعي،در جامعه ي الهي به پيوند الهي مربوط است؛مردم يكديگر را به نيكي وتقوا و كار هاي شايسته وا مي دارند وبا هم براي ايجاد  محيطي همكاري مي كنند كه نسل هاي در حال رشد، در پرتوي ايمان وعقيده ي پاك،به خير ونيكي واعمال شايسته بينديشند،كه در اين صورت همه ي نيروهاي سازنده ي مردم، در راه سازندگي وخير، به حركت در مي آيند، نه براي فعاليت در راه شر وفساد.

    بدين ترتيب هدف وعمل افراد اجتماع، يكسان وحس تعاون وهمكاري در همه بيداد ودل ها بهم نزديك است وكنش هاي فردي واجتماعي به منظور خدمت به انسانيت به كار مي افتد.

از آنجايي كه اسلام ذاتا اقتضاي جامعه اي همكار وهمدرد براي اقامه وظايف اجتماعي خود را دارد ونيكي ونيكوكاري اساس اخلاق اسلامي واز برنامه هاي اصلي آن است،لذاهشدار مي دهد:هر كه فكر خدمت به اجتماع را نداشته باشد مسلمان نيست.

     پيامبر گرامي اعلام مي كند:

     « مََن اَصبَحَ ولا يَهتَمُ بِاُمورِ المُسلمين فَلَيسَ بِمُسلِم»

     « آن كس كه سر از خواب بردارد وبه امور مسلمانان توجهي نكند،مسلمان نيست».

      روزي كه اسلام در دنياي جاهليت طلوع كرد،مكتبي عرضه داشت كه سراسر شؤون فردواجتماع را در بر گرفت ودر ميان مردمي كه كينه توزي،جاه طلبي،شهوت راني واستثماربر آنان حاكم بود،به تزكيه ي اخلاق وپالايش رواني افراد همت گماشت وآنان را به برادري ونيكوكاري ومهرباني ودوستي بي آلايش دعوت كرد وشخصيت مثبت هر فرد را بر اساسي بنيان نهاد كه هيچ عامل اختلافي از قبيل بغض وكينه وانزوا،آن ها رااز يكديگر جدا نمي ساخت وبدين ترتيب به تشكيل يك جامعه ي نيرومند وبا فضيلت اقدام ورزيد.

     در آن جامعه كه ايمان نيكوكاري وخدمت، ميزان ارتقا ورفعت شناخته مي شد،هر فردي چنان به سرنوشت ديگران احساس دلبستگي ومسؤوليت مي كرد كه گويي به تنهايي عهده دار كار همه است ومنتهاي علاقه،آخرين حد بخشش ونهايت از خود گذشتگي وايثار نسبت به يكديگر داشتند؛قرآن مقدس اين رابطه ي درخشان وعالي را بدين گونه توصيف مي نمايد:

     « گروه انصار كه خانه وقلب خود را براي پذيرايي از مهاجرين آماده ساختند،دوست مي دارند كساني را كه به شهر آنان هجرت كردند ودر دل خود هيچ گونه بخل وحسد نسبت به آن ها احساس نمي كنند وبا اين كه خودشان نياز به چيز هايي دارند،باز هم مهاجران را برخود مقدم مي شمارند وترجيح مي دهند.»

    قرآن نيكوكاران را چنين معرفي مي كند:

    « نيكوكار كسي است كه دارايي خود را در راه دوستي خدا،به خويشان ويتيمان وفقرا ورهگذران نيازمند ومستمندان بدهدوهم در آزاد ساختن بندگان صرف كند.»

  ارزش محبت در تعاليم اسلامي

با توجه به آثار و نتايج مثبت و سازنده محبت بين قلوب پاك و با ايمان در تعاليم اسلامي با توجه خاصي با آن مبذول شده و به ايجاد الفت بين مومنين و پيدايش پيوند قلبي بر اساس مهر و محبت تاكيد فراوان شده است. ذيلا به مواردي از آن اشاره مي نماييم.

پيامبر اكرم (ص) فرموده است:

الا ودا المومن من اعظم سبب الايمان

آگاه باشيد كه مودت و دوستي مومن از بزرگترين عوامل ايمان است.

از همين يك جمله – كه به صورت هاي مختلف در تعاليم اسلامي تكرار شده است- مي توان دريافت كه محبت و عاطفه از اركان ايمان است و لازمه رشد و تقويت ايمان رشد عاطفي (بر حول محور حق) و ايجاد پيوند قلبي با اهل ايمان است.

باز از آن حضرت است كه :

المومن مالفه

مومن الفت گيرنده باشد.

يا:

خير المومنين من كان مالفه للمومنين و لا خير فيمن لايوء لف و لا ياء لف

بهترين مومنين كسي است كه با مومنين الفت پذيرد و خيري نيست دركسي كه نه با او الفت مي گيرند نه با كسي الفت مي گيرد.

امام جعفر صادق (ع) فرموده است:

من حب الرجل دينه حبه اخاه

لازمه دوست داشتن دين دوست داشتن برادر ديني است.

حضرت رسول اكرم (ص) مي فرمايند:

از دو نفري كه در راه خدا همديگر ار دوست مي دارند آنكه ديگري را بيشتر دوست دارد برتر است.

در حديث قدسي است كه:

وجبت محبتي للمتحابين في والمتجالسينفي و ال متجالسين في المتباذلين في و المتزاورين في

واجب شد محبت من بر كساني كه براي براي من با يكديگر دوستي كنند و براي من با يكديگر مجالست كنند و به يكديگر عطا دهند و به زيارت يكديگر روند.

امام صادق (ع) مي فرمايند:

كساني كه در راه خدا همديگر را دوست مي دارند و محبت هم را دل دارند (يعني محبت آن ها جنبه الهي دارد و آلوده به شواب نيست) در روز قيامت بر منابري از نور قرار مي گيرند. نور بدان ها و منابر آنان همه چيز را نوراني مي كند و آنان بدين وسيله شناخته مي شوند. پس در مورد آنان گفته مي شود:

هولاء المكتحابون في الله. يعني اينان كساني هستند كه به خاطر همديگر را دوست مي داشتند.

و بالاخره درحديث تكان دهنده اي از رسول خدا(ص) مي توان محبت و دوستي بين مومنين را دريافت آنجا كه مي فرمايند:

و الذي نفسي بيده لا تدخلون الجنه حتي تومنوا و لا تومنواحتي تحابوا.

سوگند به آن كه جانم به دست اوست وارد بهشت نمي شويد مگر اين كه ايمان بياوريد و ايمان نمي آوريد مگر اين كه همديگر را دوست بداريد. با توجه به مراتب فوق ترديدي باقي نمي ماند كه رابطه بين مومنين بايد رابطه اي بر اساس ايمان و محبت قلبي باشد. اين محبت كه بر اساس ايمان به خدا قوام گرفته و متكي بر صفاي قلب است محكم ترين نوع رابطه انساني است.1

اسلام قانون محبت است

     قرآن ،پيغمبر اكرم را رحمه للعالمين معرفي مي كند:«و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين/سوره انبياء –آيه 107»(نفرستا ديم تو را مگر كه مهر و رحمتي باشي براي جهانيان).يعني نسبت به خطرناك ترين دشمنانت نشان مي دهد كه او نسبت به همه چيز مهر مي ورزيد حتي حيوانات و جمادات و لذا در سيده اومي بينيم كه تمامي الات و ابزار زندگيش اسمي خاص داشت ،اسب ها و شمشيرها و همه اسمي خاص داشتند و اين نيست جزء اين كه موجودات ،همگان مخورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئي براي همه چيز شخصيتي قائل بود تاريخ اين روش را در مورد انساني غير او سراغ ندارد و در حقيقت اين روش حكايت مي كند او سمبل عشق و محبت انساني بوده است.

     وقتي از كنار كوه احد مي گذشت با چشمان پر فروغ و نگاه از محبت لبريزش احد را مورد عنايت خويش قرار داد و گفت :«جبل يحبنا و نحبه»(كوهي است كه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم)،انساني كه كوه و سنگ نيز از مهر او بهره مند است.اما محبتي كه قرآن دستور مي دهد آن نيست كه با هر كسي مطابق ميل و خوشايند او عمل كنيم ،با او طوري رفتار كنيم كه او خوشش بيايد و لزوماً به سوي ما كشيده شود.

     محبت اين نيست كه هر كسي را در تمايلاتش آزاد بگذاريم و يا تمايلات او را امضاءكنيم.اين محبت نيست بلكه نفاق و دوروئي است.محبت آنست كه با حقيقت تؤام باشد.محبت خير رساندن است و احياناً خير رساندن ها به شكلي است كه علاقه و محبت طرف را جلب نمي كند.چه بسا افرادي كه انسان از اين رهگذر به آن ها علاقه مي ورزد و آن ها چون اين محبت ها را با تمايلات خويش مخالف مي بينند به جاي قدرداني دشمني مي كنند.به علاوه محبت منطقي و عاقلانه آن است كه خير و مصلحت جامعه بشريت در آن باشد نه خير يك فرد و يا يك دسته مخصوص .بسا خير رساندن و محبت كردن ها به افراد كه در عين شر رساندن و دشمني كردن با اجتماع است.

     در تاريخ مصلحين بزرگ،بسيار مي بينيم كه براي اصلاح شوون اجتماعي مردم مي كوشيدند.و رنجها را به خود هموار مي ساختند اما در عوض جز كينه و آزار از مردم جوابي نمي ديدند پس اين چنين نيست كه در همه جا محبت جاذبه باشد بلكه گاهي محبت به ورت دافعه اي بزرگ جلوه مي كند كه جمعيت هايي را عليه انسان متشكل مي سازد.

     محبت تنها داروي علاج بشريت نيست .در مذاق ها و مزاج هايي خشونت نيز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است.اسلام هم دين جذب و محبت است و هم دين دفع و نقمت ممكن است بگوييم نقمت ها نيز مظاهري از عواطف و محبت هاست.مانندپدري كه بر فرزندش خشم مي گيرد چون او را دوست دارد و به آينده او علاقه مند است.اگر خلافي را انجام دهد ناراحت مي شود و گاهي او را تنبيه مي كند و حال اين كه چه بسا رفتاري ناهنجارتر از فرزندان و بچه هاي ديگران ببيند ولي هيچ گونه احساسي را در مقابل آنها ندارد.در مورد فرزندش خشمگين شد زيرا كه علاقه داشت ولي در مورد ديگران به خشم نيامد چون علاقه اي نبود.و از طرفي ديگر علاقه ها گاهي كاذب است يعني احساسي است كه عقل بر آن حكومت ندارد چنانچه در قرآن مي فرمايد:«و لا تاخذكم بهما رافه في دين الله/24/2».در اجراي قانون الهي رأفت و مهرتان به مجرم گل نكند.زيرا اسلام همان گونه كه نسبت به افراد علاقه مي ورزد به اجتماع نيز علاقه مند است .

     بنابراين اسلام مي گويد هنگامي كه گناهي انجام گرفت و اين گناه در خفاءبخورد و تعزير شود.زيرا در اثر گناه يك فرد و اشاعه آن،اجتماع يك قدم به گناه نزديك مي شود و اين خطر بزرگي است براي اجتماع پس بايد گناهكار را به مقتضاي اهميت گناهش كيفر داد تا باز اجتماع به راه برگردد و عظمت گناه از ديده ها بيرون نرود.پس بنابراين خود كيفر و نقمت ،مهري است كه نسبت به اجتماع مبذول مي گردد.اما اگر خشونت از حد گذشت و قدرت دفع از جذب بيشتر شد اين ديگر مقبول هيچ ديني نيست زيرا اگر دافعه بيش از جاذبه شد دشمن سازي رواج مي يابد و دوستي باقي نمي ماند و افرادي كه خشونت آنها از محبت به چشم مي خورد اين ها نيز افراد ناقصي هستندو اين دليل بر اين است كه فاقد حضائل مثبت انساني مي باشند زيرا اگر از خضائل انساني بهره مند بودند گروهي هر چند كم طرفدار و علاقه مند داشتند زيرا در ميان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هرچند عددشان كم باشد.

     اگر همه مردم باطل و ستم پيشه بودند اين دشمني ها دليل حقيقت و عدالت بود اماهيچ وقت همه مردم بد نيستند همچنان كه در هيچ زماني همه مردم خوب نيستند و قهراً كسي كه همه دشمن او هستند خرابي از ناحيه خود اوست و گرنه چگونه ممكن است در روح انسان خوبي ها وجود داشته باشد و هيچ دوستي نداشته باشد.علي (ع)مي فرمايد:

      «اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان و اعجز منه من ضيع من ظفر به منهم/نهج البلاغه ،حكمت11»،

     (ناتوان ترين مردم كسي است كه از دوست يافتن ناتوان باشد و از آن ناتوان تر آنكه دوستان را از دست بدهد و تنها بماند).1

پيوند نا گسستني بين محب و محبوب

    محبت عامل مؤثري است براي پيروي كردن همان گونه كه در سوره آل عمران آيه 31 مي خوانيم« قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني» بگو اگر خدا را دوست مي داريد از من پيروي كنيد كه من مبلغ فرمان او هستم.اصولاً پيوند محبت با كسي را به سوي محبت و خواسته هاي او مي كشاند و هر چه رشته محبت قوي تر باشد اين جاذبه قوي تر است مخصوصاً محبتي كه انگيزه آن كمال«محبوب» است، احساس  كمال سبب مي شود كه انسان سعي كند خود را به آن مبدأ كمال و اجراي خواسته هاي او نزديك تر گرداند.1

مقتضاي محبت دوست داشتن دوستان و منسوبان محبوب است

     كسي كه ادعاي دوستي خداوند متعال دارد بايد بر همه بندگان خدا مشفق و مهربان باشد زيرا مقتضاي محبت ،دوست داشتن دوستان و منسوبان محبوب است و مشهور است كه مجنون سگي را در كوي ليلي دي پس بردو را و ميگرديد و به او اظهار علاقه مي نمود.بلي دوستي چنين است و بايد كسي كه دشمن خدا يا دشمن دوستان خدا باشد و بغض و عداوت او را داشته باشد.عجب ملكي است ملك عشق كانجاسراسر كوه و صحرا گلستان است يكي را جان در آن در آستين است يكي را سر در آن بر آستان است

اولين درس تبليغ خداوند به حضرت موسي سخن از محبت است .

      در سوره طه آيه 44 خداوند خطاب به حضرت موسي مي گويد :«سراغ فرعون برويد كه طغيان كرده است و با او به نرمي سخن بگوييدشايد پندپذيرشود يا بترسد.»موسي و هارون هر دو مأمور شده اند تا در جامعه اي كه فرعون آن را به فساد و تباهي كشانده ،يك انقلاب الهي بر پا كنند،آيات و معجزات الهي نيز در دست موسي است آنها بايد عزم خود را جزم كنند و در اين راه كه راه خداست محكم و استوار قدم بگذارند اما نبايد در قدم اول برخوردشان تند وخشن باشد حتي وقتي قرار است به سراغ طاغوتي مانند فرعون بروند خداوند به آنها دستور مي دهد كه با فرعون به نرمي صحبت كنيد ،بد زباني و پرخاش نكنيد زيرا هميشه در گفتار نرم و دلنشين اميد تأثير بيشتري است و در اولين درس تبليغ است كه خدا به موسي و هارون مي دهد و درس مهمي است.

     در آيه 28 سوره آل عمران مؤمنان را از دوستي با كافران شديداً نهي مي كند،زيرا اگر اين دوستيها به خاطر كسب قدرت و ثروت و عزت است،همه اينها به دست خداست.اين آيه در واقع يك درس مهم سياسي اجتماعي به مسلمانان مي دهد كه بيگانگان را به عنوان دوست و حامي و يار ياورهرگز نپذيرند و فريب كنان جذاب و اظهار محبت هاي به ظاهر صميمانه آنها را نخورند،زيرا ضربه هاي سنگيني كه در طول تاريخ بر افراد با ايمان و با هدف واقع شده در بسياري از موارد از اين رهگذر بوده است.

     تاريخچه استعمار مي گويد :هميشه ظالمان استعمارگر در لباس دوستي و دلسوزي و عمران و آبادي ظاهر شده اند.البته در اين آيه استثنائي نيز براي اين قانون كلي بيان شده است و ميفرمايد «الا ان تتقوامنهم تقيه»مگر اينكه از آنها بپرهيزد و تقيه كنيد.همان تقيه اي كه براي حفظ نيروها وجلوگيري از هدر رفتن قوا و امكانات و سرانجام بر دشمن است در چنين مواردي جايز است كه مسلمانان با افرادي بي ايمان به خاطر حفظ جان خود و مانند آن ابراز دوستي كنند1

نامه هاي پيامبر به زمامداران جهان دعوت همراه با محبت

     از تواريخ اسلامي استفاده منامه هاي پيامبر به زمامداران جهان دعوت همراه با محبتي شود كه پيامبر هنگامي كه تسلام در سرزمين حجاز به اندازه كافي نفوذ كرد نامه ها ي متعددي براي زمامداران بزرگ آن عصر فرستاد .كه تمام اين نامه هابا بسم الله الرحمن الرحيم شروع مي شود يعني سخن از مهر ورحمت خداوند را بر هر چيزي مقدم مي شمارد .وآنچنان با لحني آرام –همراه با محبت ومدارا سخن مي گويد كه افرادي چون مقوقس زمامدار مصر وقيصر پادشاه روم در مقابل او سر تعظيم فرود مي آورند تا جائيكه قيصر مي گويد من حاضرم در برابر او خضوع كنم وبه عنوان احترام پاي اورا شستشو دهم .(يكي از احترامات كه در آن زمان معمول بوده است ) .2

مناجات حضرت سجاد

     حضرت سيد الساجدين (ع)در مناجات انجيليه مي فرمايد :به عزت تو قسم كه چنان تو را دوست مي دارم كه شيريني محبت تو در دل من جاي گرفته و نفس من به مژده هاي آن انس يافته.در مناجات هشتم از مناجات خمس عشره‏ مي فرمايد:اي خدا ما را برسان به مقام آن بندگاني كه در پيشي گرفتن به سوي تو شتابانندو علي الدوام در رحمت تو را مي كوبند و شب و روز پرستش تو را مي نمايند و تو نيز دلهاي شان از نور محبت خود مملو و از شراب صاف محبت خود ايشان را سيراب گردانيده اي.در مناجات نهم عرض مي كند:اي خدا اي كسي كه انوار ذات پاكت روشني بخش ديده محبان بارگاه و پرتو خوزشيد جمالت مشتاق دلهاي بندگان آگاه است.

    اي عنايت مقصد دل مشتاقان و اي نهايت آرزو و آمال دوستان از تو دوستي تو را مي طلبم و دوستي دوستان را و دوستي هر عملي را كه مرا به تو نزديكتر سازد.و در مناجات دوازدهم عرض مي كند كه بارالها مرا از جمله كساني قرار ده كه خود در جويبار سينه ايشان ريشه درخت اشتياق تو محكم گشته و شعله محبت تو اطراف دلهاي ايشان را فرو گرفته و از سرچشمه صدق و صفا قطره ها مينوشند.

من خاك ره آنكه ره كوي تو پويد

من كشته آن دل كه گرفتار تو باشد

چه عواملي باعث كاهش محبت در جامعه شده است ؟

  • سر چشمه ي اختلاف
  • اعتدال در محبت
  • فقر عاطفي ونتايج آن
  • عاطفه عامل تلطيف رمحي
  • تاثير منفي خودخواهي در پيوند دل ها
  • فراموش كاري وبي وفايي
  • خشم

سرچشمه اختلاف 

آيا هيچ انديشيده‌ايد كه سرچشمه اختلاف و تشتت درميان انسان‌ها چيست؟ و چرا جنگ هفتاد و دو ملت در ميان بشريت درگرفته و آن‌ها را به گروه‌هاي متخاصم تبديل كرده است؟ و حتي چرا در ميان پيروان يك شخصيت آسماني اين همه اختلاف و جدائي به وجود آمده و آن‌ها را از رسيدن به وحدت بازداشته است؟ يا اگر جايي عده‌اي با نيت اوليه خدمت و انجام كار مثبت دور هم جمع شده و گروه و انجمن و حزب وسازماني… را تشكيل مي دهند چرا پس از اندك مدتي اختلافات شروع شده و همان افراد متحد ديروزي به گروهي متخاصم امروزي تبديل مي شوند؟ اين مسئله تا آن جا پيش مي رود كه عده‌اي از هر گونه كار گروهي وحشت داشته و از بيم اختلافات محتوم بعدي از هر نوع كار دسته جمعي پرهيز مي‌كنند. ريشه آن وحشت و اين پرهيز را در كجا بايد جستجو كرد؟

گرچه گاهي اختلاف درميان انسان‌ها ناشي از عوامل فكري و اختلاف در تشخيص است ولي اين نوع اختلاف‌ با رجوع به موازين عقلي و منطقي و تسليم به حق به سهولت قابل حل بوده و هرگز منتهي به مخاصمات و درگيري‌ها و تشتت‌ها نمي‌گردد. به آنچه سبب مي شود اختلاف و تشتت درميان انسان‌ها حكومت كند ناشي از اسارت آن‌ها در قيد انواع خودخواهي و تعصبات و عقده‌هاي منشعبه از خودخواهي است. وقتي هر كس درعالم خود به اسارت افتد و بر حول محور خود بچرخد و حاضر نشود ازخودخواهي خود به نفع حق و حقيقت صرف نظر نموده و قبه خضوع در برابر حق بپردازد در اين صورت نه تنها اختلاف امري خلاف انتظار نيست بلكه كاملا طبيعي و قهري هم هست.

اگر با ديده كنجكاو در مباحث و مناظرات و گفتگوها نظر شود معلوم خواهد گرديد كه در اغلب موارد اگرچه ظاهرا بحث و گفت و گو به نيت روشن شدن حقيقت آغاز مي شود اما عملا در مسير خود تبديل به منازعه بين خود مي شود و به همين جهت غالبا به نتيجه مطلوب نيز نمي رسد.

امام خميني در يكي از سخنراني هاي خود فرمودند:

اگر تمامي انبياء را در اين شهر جمع كنند كوچكترين اختلافي با هم پيدا نمي كنند زيرا كه آن‌ها از دام خود رسته‌اند.

كساني كه قبل از تربيت نفس به فكر تشكيل گروه و انجمن و حزب و امثال آن مي‌افتند در كل چيزي جز تشتت و پراكندگي و شكست بهره‌اي نصيب‌شان نمي‌شود تا آنجا كه غالبا نه تنها خدمتي توفيق پيدا نمي كنند بلكه به جهت همين اختلاف نيز وارد مي كنند كه نمونه‌هاي آن كم نيست.

بنابراين شرط لازم براي اين كه يك كار گروهي و اجتماعي به نتيجه مطلوب برسد در نتيجه در درجه اول اين است كه افرادي كه در چنين امري شركت مي كنند بخصوص آن‌هايي كه در راس قرارمي گيرند لااقل تا حدي از خودخواهي‌هاي خويش دست كشيده و به مراتبي از وارستگي نائل آيند وگرنه حزب و سازمان و انجمن و امثال آن وسيله ارضاء خودخواهي‌ها و درنتيجه عرصه تعارض و تخاصم خودها خواهد شد و بقول سعدي:

شد غلامي كه آب جو آرد                                                    آب جو آمد و غلام ببرد

اصولا پيروي  از حق و خضوع در برابر حقيقت بخصوص در مواردي كه با خودخواهي انسان معرض شود بر خلاف آنچه كه غالبا تصور يا ادعا مي شود از سخت‌ترين امور است. يعني گرچه هر انساني در مقام لفظ خود را تسليم در برابر حقيقت و يا جوينده حق معرفي مي‌كند و حاضر نيست ننگ گريز از حقايق و عقل و منطق را بپذيرد اما در عمل بسيار نادرند كساني كه در هر شرايطي در برابر حقايق خاضع باشند و از راه و رسم حق پرستي عدول ننمايند و اگر بپذيريم كه اولين گام در راه كمال و رستگاري حقيقت جوئي و حق پرستي است و هيچ امر ديگري به اين اندازه در سعادت و تكامل انسان منشا اثر نيست (تا آن جا كه خداپرستي نيز مشروط به آن است) دراين صورت مي توان به نقش خودپرستي در نيل به سعادت دنيوي و اخروي پي برد.

اعتدال در محبت

يكي از موارد مهم در باب عواطف كه ممكن است به سهولت جنبه افراطي به خود گيرد محبت است و لازم است يادآور شويم كه تاكيد بر ارزش و اهميت محبت به معناي تجويز افراط در آن نيست.

محبت در صورتي كه حالت افراطي بخود بگيرد ولو كاملا پاك و عاري از آلايش باشد سبب اشتغال فكري و بروز حواس پرتي در انسان شده و فراغت دل را از بين مي برد و در نتيجه انسان از انجام وظايف و به خصوص توجه و اشتغال به ياد خدا كه مستلزم فراغت قلب است باز مي ماند. محبت هاي پاك و بي آلايش گاهي با دخالت هاي شيطاني رو به تزايد مي نهد و به چنان شدتي مي رسند كه سبب فلج شدن فكر وروح انسان  مي شوند و همين حالت خود بزرگترين صدمات را بر انسان وارد مي كند. بنابراين در همه احوال بايد مراقب بود تا از هر گونه افراط يا تفريد در محبت و علاقه جلوگيري به عمل آورد و آن را در محور اعتدال ثابت نگاه داشت. اين كار قبل از اينكه محبت حالت حاد و افراطي به خود بگيرد با دخالت علم و آگاهي و از روي اراده چندان مشكل نيست اما اگر به جهت نداشتن آگاهي قبلي يا هر گونه غفلت محبت به مرحبه افراط قدم گذاشت غالبا مراقب آن كار آسانينيست.

به طور كلي در ارزيابي محبت ها مي توان به يك ملاك كلي توجه كرد و آن اين كه آيا محبت موجب تقويت توجه انسان به خدا شده و محبت الهي را در دل تقويت مي نمايد يا با ايجاد حواس پرتي يا هر اثر ديگر  انسان را زا توجه به خدا انجام وظايف الهي باز مي دارد.

فقر عاطفي و نتايج آن

اگر توجه انسان به به غير و گرايش قلبي او به ديگران تنها بر اساس عواطف اوليه باشد و از پشتوانه ايماني قابل اعتمادي برخوردار نباشد. اين توجه و گرايش در نتيجه غلبه خودخواهي ها به سرعت ضعيف مي شود و از بين مي رود زيرا بر خلاف اميال غريزي كه از ثبات و صلابت كافي برخوردارند عواطف انساني به جهت لطافت به زودي در هم مي ريزند. از اين رو علي رقم اميال غريزي كه رشد و تقويت آن ها محتاج تربيت و دخالت عقل نيست عواطف براي رشد و تقويت خود نيازمند تربيت و پشتوانه هاي محكم است و الا با دخالت غرايز حيواني و خودخواهي هاي انسان بسرعت از بين مي رود. همچنان كه امروز در كشورهاي بظاهر پيشرفته عقلي و علمي خبري از عواطف عاليه انساني نيست. و همين فقر عاطفي آن ها را با بحران معنوي بزرگي روبرو ساخته و زندگي را به صورت مكانيكي و عاري از فروغ محبت و به شكل خشك وبي روح در آورده است.

فقر عاطفي يكي از ويژگي هاي بارز تمدن جديد است سبب افزايش خشونت و گسترش جرم و جنايت در سطح اجتماعات و حتي در سطح جهاني شده است. آمارهاي منتشر شده از سوي مراجع و منابع رسمي در كشورهاي غربي كه حكايت از گسترش وحشتناك خشونت و جنايت در اين كشورها بيان گر عمق اين فاجعه است.

فقر عاطفي در اين اجتماعات سبب شده است كه انسان جديد با وجود اينكه در ميان انبوه هم نوعان خود زندگي مي كند مع الوصف در حقيقت تنهاي تنهاست، به طوري كه نه او به فكر كسي است و نه كسي به فكر اوست. اين اندازه غربت و تنهايي ره آورد تمدني است كه رابطه خود را با معنويات و خدا و دين گسسته و اينك در بحراني از فقر معنوي و عاطفي دست و پا مي زند. تزلزل بنيان خانواده گسيختن پيوندهاي دوستي افزايش بير حمي و قساوت شيوع انواع بيماري هاي رواني و… از آثار و نتايج همين بحران است.

عاطفه عامل تلطيف روحي

يكي از كمالات روحي كه در سايه غله عواطف بر غرايز در انسان بوجود مي آيد، لطافت روحي است. اصولا روح انساني به جهت برخورداري از مواهب الهي و ملكوتي از خشونت روحي بيزار و از آن گريزان است و در حالت سلامت فطري در نهايت لطافت و صفاست كه صفاي فطري موجود در دوران كودكي خود شاهد زنده اي بر آن است. اما زياده روي در ارضا اميال حيواني سبب مي شود روز به روز از لطافت روحي كاسته شده بر خشونت روحي افزوده شود به طوري كه چه بسا در ورطه حيوانيت و سبعيت سقوط نمايد. رشد و پرورش عواطف در انسان از آن جهت كه انسان را از عالم حياوني دور ساخته و از شدت توجه انسان به خود مي كاهد موجب كاهش خشونت روحي مي شود و آدمي را به محور لطافت روحي نزديك تر مي گرداند وهمين لطافت روحي تاثير در برقراري ارتباط روحي و پيوند قلبي با ديگران بر جاي مي گذارد و درك بسياري از معاني و حقايق و عاليه معنوي را براي انسان هاي پيشرفته در مسير معنويات امكان پذير مي گرداند.1

تاثير منفي خودخواهي در پيوند دل‌ها

آثار اسارت در خود در درون انسان محبوس و محصور نمي‌ماند. بلكه در اعمال و رفتار و حركات و حتي نگاه‌هاي ساده او و بخصوص درحالات روحي او منعكس و نمايان مي شود و چون روح بي‌آلايش از مشاهده آثار نقص و اسارت در عوالم حيواني گريزان است لذا درك آن آثار به بيننده حساس و بيدار را آزار داده و در مراحلي حتي تا مرحله نفرت و بيزاري قبلي نيز پيش مي‌برد تا آنجا كه اين احساس بيزاري در مواردي ادامه تماس و برخورد با اين قبيل افراد را سخت و دشوار مي گرداند. بخصوص در افرادي كه به علت پاكي و بي‌آلايشي و برخورداري از حساسيت روحي لازم قبلي آگاه و هشيار دارند مشاهده اين آثار بشدت زجرآور و آزار دهنده است و طبيعي است كه با وجود چنان آثاري در اعمال و حالات يك فرد هرگز نمي‌توان به ايجاد رابطه قلبي با او پرداخت و محبت را بدل راه نداد.

انسان ظاهر بين مي پندارد كه اگر صورت ظاهر اعمال خود را چنان بيارايد كه ظاهرا بوي خودپرستي از آن به مشام نرسد توانسته است سرپوشي بر آلودگي روحي خود گذارد و ديگران را از ماهيت دروني خود غافل نگهدارد. غافل از اينكه انسان علاوه بر عقل و حواس ظاهري خود حواس

ديگري در پشت پرده ظواهر دارد كه اگر حساسيت آن‌ها را از دست ندهد قادر است به ادراك واقعياتي نائل آيد كه از ديده عقل و حواس ظاهر پنهان است. اين حواس دروني در قبال نقص‌هاي روحي و معنوي حساس است و در برابر نوسانات و تغييرات بوجود آمده در حال معنوي ديگران بي‌تفاوت نيست. اين حساسيت در دل هاي پاك و بخصوص در صاحبان بصيرت و معرفت آنان كه از آلودگي‌هاي روحي منزه و از هشياري قلبي برخوردارند، بحد كمال ممكن خود مي‌رسد. از اين رو آثار سوء گرفتاري در دام خود ولو در مراحل ظريف و حساس از ديده تيز بين آن‌ها مخفي نمانده و شخص ارزش خود را (علي رغم ظاهر آرائي‌ها) در نظر آن‌ها بهمان نسبت از دست مي‌دهد. از اين واقعيت هم كه بگذريم ممكن است گاهي افرادي با زرنگي و تردستي خاصي به پنهان ساختن آثار خودخواهي و جلوگيري از ظهور آن در اعمال و رفتار بپردازند و اثرات شوم آن را در اندرون خود محبوس گردانند و احيانا خود را در رديف وارستگان قلمداد كنند اما اين صحنه سازي‌ها هرگز براي هميشه نمي‌پايد و دير يا زود بخصوص در تماس‌هاي مداوم در شرايط گوناگون- بالاخص در حالات ناخوداگاه- آثار آن در حالات و اعمال شخص ظاهر مي شود در اين صورت است كه با وجود ظهور آن همه نقص روحي  امكان هر گونه ارتباط قلبي و ايجاد محبت واقعي از بين مي رود زيرا به طوري كه گفتيم روح انسان درالت سلامت فطري در برابر نقص‌هاي روحي حساس بوده و به تناسب بيداري و هشياري از آن گريزان است.

نگاه هاي آميخته با خشونت حيواني و حالات روحي نامطبوع و آزار دهنده در افراد خودخواه به تنهايي مانع هر گونه ارتباط قلبي و پيدايش محبت واقعي است.

اين قبيل افراد بدليل اينكه تمام توجه خودآگاه و ناخودآگاهشان را به درون حصار خود معطوف است نمي توانند توجهات قلبي خود را از دايره تنگ خود آزاد ساخته لذا هيچ راهي بسوي دل‌ها نداشته و هرگز نمي توانند به برقراري ارتباط حقيقي انساني كه همانا ارتباط قلبي بر اساس محبت است بپردازند.1

فراموشكاري و بي وفائي

يكي از مظاهر اين طرز فكر انتفاعي اين است كه اين قبيل افراد ديگران را تا زماني كه نيازي به آن‌ها دارند مورد توجه و احترام قرار داده و بلافاصله پس از رفع نياز آن‌ها را بدست فراموشي مي‌سپارند و لذا در قاموس اين قبيل افراد وفاداري جائي براي خود ندارند زيرا وفاداري به اين معني است كه ما پس از رفع نياز و حتي جدائي و حصول بعد مسافت كساني را كه مدتي با آن‌ها پيوند مهر و دوستي داشته و يا مورد توجه وعنايتشان بوده‌ايم بدست فراموشي نسپاريم و پيوند ديرين را با آساني نگسليم. بي‌وفائي و فراموشكاري از نقايص روحي مهمي است كه از غلبه خودخواهي و كمبود عواطف انساني سرچشمه گرفته و حاصل اجتماع نقايص روحي چندي است و از اين رو به تنهايي نشان دهنده بسياري ضعف‌ها و عيب‌ها در انسان است و اقتضاي عواطف عاليه انساني اين است كه ما سابقه انس با ديگران را هرگز بدست فراموشي نسپرده و مهر و محبت نسبت به همو‌نوعان و شايستگان را اين اندازه كم بها و بي‌ارزش ندانيم كه بسهولت آن را از دل خارج كنيم و حتي به ياد دوستان و نزديكان و معاشريني كه روزي از موهبت مصاحبت و معاشرت و يا كمك و فداكاري آن‌ها بهره مند بوده و پيوند عاطفي و انساني با آن‌ها داشته نباشيم. آنان كه به هنگام نياز توجه به غير دارند و بعد از برطرف شدن نياز وي را بدست فراموشي مي سپارند اين توجه‌شان پشتوانه‌اي جز خودخواهي نداشته و لذا از نظر معيارهاي انساني فاقد هر نوع ارزش است. آن دوستي و پيوندي كه محوري جز نياز ندارد دوستي و پيوند اضطراري بوده و به محض رفع نياز از بين خواهد رفت لذا چنان پيوندي هرگز جنبه انساني و عاطفي نداشته و در افقي برتر از عالم حيواني قرار ندارد.

 ميزان وارستگي انسان از قيد خودخواهي زماني مشخص مي شود كه پيوند دوستي او با ديگران بر محور نياز نباشد بلكه پيوند حاصله مطلقا ناشي از دلبستگي بغير‌(البته صالحان و شايستگان) يعني برخاسته از عواطف عاليه انساني باشد نه غرايز حيواني كه ملاكي جز سود براي آن وجود ندارد. سود جوئي در روابط انساني ارتباطات خود را تنها بر اساس سود و زيان شخصي تنظيم كردن و محور روابط خويش را بر اساس احتياج استوار كردن از آثار و مظاهر خودخواهي است كه متاسفانه از دولت سر حاكميت خودخواهي در روزگار ما مصاديق بي‌شماري براي آن در ميان انسان‌ها مي‌توان پيدا كرد.                                    

نگاهي به زندگاني  پيشوايان اسلام اين نكته را به خوبي نشان مي دهد كه اين شخصيت‌ها كوچكترين خدمتي را كه از طرف كسي در حق آن كه حشر ونشر داشته اند، پس از جدائي و حتي پس از مرگ آن‌ها بدست فراموشي نمي‌سپردند به طوري كه آثار وفاداري به درجه كمال در زندگاني آن‌ها مشهود است.

اما متاسفانه انسان تاجر منش امروزي درهم نوعان خود بديده وسايل و ابزارهايي مي نگرد كه تنها بدرد رفع نياز‌هاي او مي‌خورند و بس! و لذا زماني كه اين احتياج برطرف شود از آنان روگردان شده و همه نوع سابقه انس و الفت را به سهولت بدست فراموشي مي‌سپارد. راه عملي مبارزه با خودخواهي

نگاهي به تعاليم انساني و دست پروردگان آن به خوبي نشان مي دهد كه اولين گامي كه در اين مكتب آسماني در جهت انسان سازي برداشته مي شود رها ساختن انسان از خودخواهي و خودپرستي است. نمونه‌هاي فراواني در صدر اسلام وجود داشته نشان دهنده اين حقيقت است كه دست پروردگارمكتب اسلام به سرعت و سهولت از عوالم حيواني و اسارت در دام خودپرستي خارج شده و به چنان مرتبه‌اي از وارستگي رسيدند كه تاريخ نمونه‌هاي آن را در فرهنگ‌هاي ديگر سراغ ندارد.

آنچه مهم است اينست كه در مكتب اسلام از افراط و تفريط‌هايي كه درمكاتب و فرهنگ‌هاي ديگر در اين زمينه وجود دارد خبري نيست. در مكتب‌هاي ديگر گاهي چنان راه افراط پيموده‌اند كه بكلي اميال غريزي را سركوب نموده و سلامت جسمي و فكري و رواني انسان را به خطر انداخته‌اند و لذا نه تنها انسان به سوي شاهراه تكامل روحي و رشد فكري سوق نداده‌اند بلكه با ايجاد مشكلات اساسي بر سر راه اعتدال جسمي و رواني مانع رشد و تكامل او نيز شده‌اند. از قبيل روش‌هاي نامتعادل موجود در بعضي مكاتب و مسالك ظاهرا عرفاني در شرق و غرب و گاهي آن چنان راه تفريط در اين زمينه پيموده‌اند كه به كلي بندها را از پاي ديو نفس اماره انسان باز كرده و او را به سوي بي‌بند‌‌و‌باري و لجام گسيختگي سوق داده‌اند كه اين روش چون مطبوع طبع انسان‌هاي بالهوس بوده و پشتوانه‌اي چون نفس و شيطان بدنبال خود داشته است از موفقيت بسيار چشمگيري در ميان انسان‌ها برخوردار بوده است.

اما در مكتب‌هاي آسماني و بخصوص در كامل‌ترين آن‌ها اسلام وضع بگونه‌اي ديگر است. تعاليم اسلامي چنان است كه در هر گامي كه يك مسلمان واقعي بر‌مي‌دارد يك قدم از خودخواهي دور مي‌شود به طوري كه مي‌توان گفت هر حكمي از احكام و هر تعليمي از تعاليم اسلامي به طور مستقيم و غير مستقيم دركاهش خودخواهي نقش دارد و نمي‌توان حتي يك مورد از تعاليم اسلامي را پيدا كرد كه به نحوي در تقليل خودخواهي و خارج ساختن انسان از حصار خود موثر نباشد.

مبارزه اسلام با خودخواهي تنها در حد يك توصيه نيست بلكه مبارزه‌اي علمي و همه جانبه بر اساس ايمان به مبدا و معاد است. يعني تعاليم اسلامي به نحوي است كه از جهات مختلف زمينه براي تحقق چنان آرماني فراهم مي شود به طوري كه اگر كسي از روي صدق و حقيقت قدم در عالم اسلام گذارد و از صميم قلب خويشتن را تسليم اوامر الهي گرداند به سرعت از محور خود فاصله گرفته و به وارستگي از خود كه لازمه پيوستن به حق است نائل مي شود.

خشم

خشم ايمان را فاسد مي كند چنانكه سركه عسل را.

 پيامبر اكرم (ص) : الغضب مفتاح كل شر          غضب كليد همه بدي ها است.

امام صادق (ع): غضب كينه هاي پنهان را بر مي انگيزد.

امام علي (ع): از غضب پرهيز كن كه آن لشكر عظيمي از لشكريان شيطان است.

امام علي (ع): ليس مني من لم يملك غضبه. هر كه مالك خشم خود نباشد از ما نيست.

براي جهنم دري است كه از آن داخل نمي شود مگر كسي كه خشم خود را با معصيت خداي متعال  (عملي بر خلاف شرع) فرونشاند.

پيامبر اكرم (ص) : از خشم دوري كن كه آن آتش سوزان است.

 امام علي (ع): از حضرت عيسي (ع) پرسيدند: چه چيز موجب خشم مي شود؟ فرمود تكبر، تجبر و در موردم به ديده حقارت نگريستن.

اما صادق (ع): پيامبر اكرم (ص) براي دنيا خشمگين نمي شد اما چون به خاطر حق خشمگين مي شد كسي را نمي شناخت و چيزي جلوي خشم او را نمي گرفت تا اينكه حق را ياري مي كرد.

امام علي (ع): مومن چون خشمگين شود غضب او را از حق بيرون نمي برد و چون خشنود شود خشنودي او را در باطل وارد نمي سازد و چون قدرت يابد بيش از حق خويش نمي ستاند.

محبت بين انسان ها

  • محبت نياز روحي انسان
  • دلي نيست كه از محبت خالي باشد.
  • احسان ومحبت نا محدود
  • انسان ها بايد پايه ي كار خودرامحبت قرار دهند .
  • دوشرط اساسي ايجاد محبت
  • مراتب عاطفي انسان
  • دوستي وصميميت
  • دوستي وخوت
  • راه تسخير دل ها

محبت نياز روحي انسان

به طوري كه گفته شد عاطفه در انسان استعدادي است كه او را از زندان خود خارج مي كند و به سمت برقراري پيوند قلب با ديگران بر اساس مهر و محبت سوق مي دهد و از اين طريق بخشي از احتياجات روحي انسان را كه جز در سايه محبت و عطوفت و ارتباط قلبي با ديگران تامين نمي شود برآورده مي سازد.

محبت به عنوان يك نياز اصيل روحي در زندگي انسان و تامين سلامت روحي ورواني او نقش بسزائي دارد و به آن حلاوت خاصي مي بخشد. كساني كه به جهت غذق بودن در خود از برقراري پيوند روحي با ديگران محروم و از ارزش و اهميت آن بي خبرند از چنان حلاوت معنوي و لذت عاطفي در زندگي خود بي نصيب اند.

محبتي كه بر اساس صفاي قلبي در بين دل هاي پاك و بي آلايش ايجاد مي شود سبب مي شود دل ها از نورانيت و صفاي همديگر بهرمند شوند.

يا كسي كه به جهت شدت علاقه از ديدن عيب هاي دوست خود ناتوان است درواقع چشم دلش نابينا گشته است. اما وقتي علاقه ها همه به خاطر حق باشد در اين صورت ميزان حب و علاقه متناسب با دوري و نزديكي محبوب به محور حقيقت خواهد بود و آن چه اصالتا محبوب خواهد بود حق است نه چيز ديگر. چون محبتي نه تنها گمراه كننده نيست بلكه جذب دل به سوي كمال نيز است.

بنابراين ميزان محبت معنوي انسان به سوي ديگران بايد متناسب با ميزان اميتازات معنوي آن ها باشد يعني نمي توان همه مومنين را با وجود اختلافات در مراتب ايماني و تقوايي آن ها به يك اندازه دوست داشت زيرا اين عمل بر خلاف حقيقت و به معناي ناديده گرفتن ارزش ها و ضايع كردن گوهر محبت است. محبت چيز با ارزشي است كه نمي توان آن را به گزاف به اين و آن بخشيد بلكه با توجه به نقش محبت در سوق دادن انسان به كمال بايد صرفا در جايي به كار رود كه دل را مجذوب كمالي كند.

زيرا وقتي انسان به كسي علاقه پيدا مي كند به طور آگاه و ناآگاه به سوي آن جذب مي شود. از اين رو گفته مي شود كه محبت انسان را به سوي مشابهت و مشاكلت سوق مي دهد و نيروي محبت موجب مي شود كه محب به شكل محبوب درآيد وصفات محبوب به وي انتقال يابد. حال اگر آن كس واجد امتيازات و كمالاتي باشد و استحقاق چنان مرتبه اي از علاقه را داشته باشد در اين صورت

دل از آثار آن كمالات متاثر شده از اين طريق نقصي را جبران و كمالي را واجد مي شود. اما اگر چنانم استحقاقي در ميان نباشد قطعا چنين علاقه اي موجب بروز نقصاني و منقصتي در دل مي شود.

از اين رو در تعاليم اسلامي اين  نكته اساسي مورد توجه واقع شده و حضرت علي (ع) فرموده است:

احبب الاخوان علي قدر التقوي

برادران ايماني خود را به اندازه تقواي آن ها دوست بدار.

«دلي نيست كه از محبت خالي باشد»

     قدماء اهل حكمت تصريح كرده اند قوام همه موجودات به محبت منوط و انتظام سلسله ممكنات به آن مربوط است و هيچ دلي نيست كه از لمعه محبت در آن نوري نباشد و هيچ سري نيست كه از نشأي آن در او شوري نباشد.رقص افلاك از شور صهباي محبت است و هستي و بيهوشي مركز خاك از شكر باده مودت.

ز عشق است آمد شد ماه و مهر

درنگ زمين و شتاب سپهر

     اگر محبت نبودي امهات سفليد تن به ازدواج آباء علويه ندادي و از مزاوجت ايشان مواليد ثلاثه نزادي.الفت اجزاء مركبات از اثر محبت است و استقرار عناصر اربع خود نيز به واسطه مهر و مودت است.قطرات امطار از شوق مركز بر زمين فرو مي بارد و نبات نبات از جنبش محبت سر از مشيمه خاك بيرون مي كند.

     بالاترين همه محبت ها آنست كه محبت به خدا باشد و اگر چيز ديگري هم شايسته محبت باشد فقط به واسطه انتساب به اوست پس سزاوار آن است كه آدمي به تمامي ذرات موجودات محبت عام داشته باشد بدان جهت كه آنها از آثار قدرت حق مي باشند.ونيز پرتوي از انوار وجود مطلق .

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست

 عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

احسان و محبت نامحدود

عواطف انساني هر قدر دامنه‌دارتر و گسترده تر باشد افراد بيش‌تري را در برمي‌گيرد. مهر و رحمت در اعماق جان تنگدلان نفوذ نخواهد كرد لذا احسان اين گروه جنبه تعميم ندارد كه افراد جامعه را از هر دسته وگروه مشمول محبت و نيكي خود قرار دهند، هرگز چنين مهر و رحمتي به رحمت خداوندي نزديك نيست.

     مردي درحضور امام حسين (ع) گفت:

«ان المعروف اذا اسدي الي غير اهله ضاع. فقال (ع): ليس كذلك ولكن تكون الصنيعه مثل وابل المطر فيصيب البر و الفاجر

اگر به نا اهل نيكي شود، ضايع مي‌شود حضرت فرمود: اين طور نيست نيكي كردن مانند باران تند و شديدي است كه به همه جا مي‌بارد و چمن و شوره زار نمي‌شناسد»

حضرت سجاد (ع) به فرزندش امام محمد باقر(ع) توصيه مي‌كند كه از احسان نيكي نسبت به هيچ فردي دريغ نورزد و در حد توانايي خود اين وظيفه اخلاقي و انساني را نسبت به تمام افراد بشر انجام دهد.

«يا بني افعل الخير الي كل من طلبه منك فان كان من اهل فقد اصبت موضعه و ان لم يكن من اهله كنت انت من اهله»

فرزندم هر كس تقاضاي خير و نيكي از تو نمايد از احسان و نيكي درباره او دريغ مكن زيرا اگر تقاضا كننده لايق و شايسته آن نيكي باشد تو به واقع و حقيقت دست يافته‌اي و اگر او شايستگي آن را نداشته باشد، تو در پاسخ مثبت به تقاضاي او مراتب بزرگواري و شايستگي خود را ابراز داشته‌اي.»

سرور آزادگان جهان حسين بن علي (ع) طي گفتار نغز و شيوايي مردم را به نيكوكاري فرا مي‌خواند اينك ترجمه و شرح آن گفتار:

«اي مردم! به بزرگواري و جوانمردي بگراييد! براي گره گشايي از كار فروبسته درماندگان بشتابيد زيرا در نيكوكاري سود بسيار است.

اي مردم! سعادت و رستگاري را از راه خدمت به بندگان خدا به دست آوريد.

شما كه توانايي داريد، بر دل دردمندي مرهمي نهيد، مبادا كاري كنيد كه به ا‌و اهمال و سستي در كار نيك ديگران به بدگويي شما زبان بگشايند و به مهملي و بي ثمري متهم شويد اگر ناتوان و از پا افتاده‌اي را ياري كرديد و او از نيكي و محبت شما سپاس گذاري نكرد آزرده خاطر نشويد و از احسان و نيكي خود دلسرد نگرديد؛ زيرا خداوند كريم پاداش عظيمي به شما عطا خواهد فرمود و نعمت هاي بيكرانش را به شما ارزاني خواهد داشت. اين خود بزرگ ترين بخشايش و نعمتي است كه خداوند شما را از نعمت‌ها بهرمند ساخته و گروهي را نيازمند شما گردانيده است؛ سزاوار نيست كه حرص و آز پيشه كنيد؛ زيرا اگر تمام نعمت‌هاي پروردگار را بدست آوريد براي رفع نياز محرومان و آسايش دردمندان آستين جوانمردي بالا نزنيد خداوند نعمت‌هايي را كه به شما ارزاني داشته مبدل به رنج و درد خواهد كرد و شما را به خاكستر مذلت خواهد نشانيد تا مصايب و محروميت‌هاي رنجديدگان را بچشيد.

چه فرح افزاست اگر دل شكسته از پا افتاده اي را به دست آوريد اگر شما رادمردان عالي قدر باشيد ميان مردم به نيكي و نيك نامي شهره مي‌شويد و هنگامي كه از برابر آنان مي گذريد به جاي نفرت و خشم با ديده‌اي سپاسگذار به شما خواهند نگريست.

چه بسيار از همين نيازمندان در روز رفاه و بي‌نيازي خويش به شما پاداش نيك خواهند داد.

اگر نيكوكاري به سيماي انساني درآيد و شما صورت درخشان و زيباي او را بنگريد خواهيد ديد جواني زيبا و دل فريب است كه به قلب شما شادي مي بخشد و اگر ممكن بود كه بدي‌ها و بدكرداري‌ها جلو ديدگان شما پديدار شود بي‌شك او را با چهره‌اي عبوس و نفرت انگيز مي‌نگريستيد كه چشم‌هاي خويش را از مشاهده قيافه ناميمون و پليد او فرو مي بستيد.

اي مردم سخاوتمند و بخشنده باشيد! كرم و جوانمردي پيشه كنيد تا سيادت و سروري يابيد زيرا هر كس به خل و امساك گرايد پست و ناچيز و بي مقدار خواهد گرديد.

بخشنده‌ترين مردم كسي است كه به نيازمندي كه قادر بر پاداش دادن نيست بذل مال كند و بزرگترين مردم با گذشت، جوانمردي است كه با داشتن قدرت خطاكاران را بخشايد و بزرگوارترين خويشاوندان كسي است كه از دل جويي و تفقد نسبت به بستگان خود غفلت نكند هر‌چند آن‌ها پيوند علاقه و محبت را قطع نمايند.

اگر شما اين چنين بزرگوار و بخشنده باشيد درخت پرمنفعتي خواهيد بود كه ريشه‌هايتان از خير و بركت سيراب مي‌شود و شاخه‌هاي سعادت و نيكبختي از وجودتان سر بر خواهد كشيد و بر ديگران سايه خواهد افكند و ميوه‌هاي شيرين و گواراي آن كام بي‌نوايان را شيرين خواهد ساخت.

هر نيكمردي در عمل خير و خدمت به خلق شتاب كند فرداي آن روز خير و بركتي به او مي‌رسد كه هرگز انتظار آن را ندارد و اگر تنها براي جلب رضاي پروردگار دست حاجتمندي را بگيرد خداوند مهربان و كريم در روز نيازمندي شما را ياري مي‌كند و حوادث ناگوار را از جان شما دور مي سازد.

اي مردم هر كدام از شما از دل خسته جاني بار اندوهي را برداريد خداوند متعال زنگار غم و تيرگي دنيا و آخرت را از آيينه دل شما مي زدايد و نيكي و نيكوكاران را پاداش مي دهد زيرا خداوند بزرگ نيكوكاران را دوست مي دارد»

احسان ونيكي منحصر به بذل مال و رفع آلام دردمندان و گره گشايي از كار ديگران نيست بلكه بخشش و كمك معنوي و اصلاح اخلاق و صفات دروني آن‌ها از احسان‌هاي مالي عالي‌تر و گران‌بهاتر است.

بنابراين اگر كسي دست گمراهان را بگيرد و از در راه فساد و تباهي و گمراهي بالا آورد و در محيط پر نور حقيقت رها سازد بزرگ‌ترين نيكي و احسان را در حقشان كرده است و از نظر اسلام، عالي‌ترين و پرارزش‌ترين نوع نيكي و احسان همان ياري منحران و نجات غرق شدگان در منجلاب فساد و بدبختي است.1

«انسانها بايد پايه كار خود را بر محبت قرار دهند»

     نيرويي كه همچون نيروي جاذبه جنبه عمومي دارد و دل ها را به هم پيوند مي دهد همين صفت رحمت است براي پيوند خلق با خالق نيز از اين صفت رحمت بايد استفاده كرد.خداوند رحمتش فراگير است و هيچ موجودي از آن ،بي نصيب نيست .اين درس را از “بسم الله ”به خوبي مي توان آموخت كه اساس كار خداوند بر رحمت است ومجازات جنبه استثنائي دارد وتا زماني كه عوامل قاطعي براي آن پيدا نشود تحقق نخواهد يافت،چنان چه در دعاي جوشن كبير (بند 20 )مي خوانيم «يامن سبقت رحمته غضبه » «اي خدائي كه رحمتت بر غضبت پيشي گرفته است » انسانها نيز بايد در برنامه زندگي چنين باشند ، اساس وپايه كار را بر رحمت ومحبت قرار دهد وتوسل به خشونت را براي مواقع ضرورت بگذارد ، قرآن 114 سوره دارد ،113 سوره با «رحمت » آغاز مي شود وتنها سوره توبه است كه با اعلان جنگ وخشونت آغاز مي شود وبدون « بسم الله » است .

     قرآن كريم در آيه 32 31 سوره آل عمران مفهوم دوستي ومحبت واقعي را تعيين مي كند وفرق آن را با محبت دروغين وكاذب روشن مي سازد .با نوجه به تفسير اين آيات مي توان گفت: محبت تنها يك علاقه قلبي ضعيف وخالي از هر گونه اثر نيست بلكه بايد آثار آن ، در عمل انسان منعكس باشد .در حقيقت اين يك اثر طبيعي محبت است كه انسان را به سوي «محبوب » وخواسته هاي او مي كشاند ، البته ممكن است ، محبت هاي ضعيفي يافت شود كه شعاع آن از قلب به بيرون نيفتد اما اين گونه محبت ها به قدري ناچيز است كه نمي توان نام محبت بر آن گذاشت ، يك محبت اساسي حتماً آثار عملي دارد ، حتماً دارنده آن را با محبوب پيوند مي دهد ودر مسير خواسته ها ي او به تلاش پرثمر وامي دارد.دليل اين موضوع روشن است ، زيرا عشق وعلاقه ي انسان به چيزي حتماً به خاطر اين است كه كمالي در آن يافته است ، هرگز انسان به موجودي كه هيچ نقطه ي قوتي در آن نيست عشق نمي ورزد .

 قرآن در جمله «يحببكم الله ويغفر لكم ذنوبكم والله غفور رحيم » مي گويد : اگر محبت خدا داشتيد واثرات آن در عمل وزندگي شما آشكار شد خداوند هم شما را دوست مي دارد وبه دنبال اين دوستي، اثراتش در مناسبات او با شما آشكار مي گردد ، گناهانتان را مي بخشد وشمارا مشمول رحمتش مي كند .دليل دوستي متقابل خداوند نيز روشن است زيرا او موجودي است از هر نظر كامل وبي پايان وبه هر موجودي كه در مسير تكامل گام بردارد بر اثر سنخيت پيوند محبت خواهد داشت .

     با توجه به اين مفاهيم روشن مي شود كه محبت يك طرفه نمي تواند وجودداشته باشد ،زيرا هر محبتي دارنده آن را دعوت مي كند كه عملاً در راه خواسته ها ي واقعي محبوب گام بردارد ودر چنين حالي به طور قطع ، «محبوب »نيز به او علاقه پيدا مي كند .

     از طرف ديگر چنين استنباط مي شود كه آن ها كه شب وروز دم از عشق پرور دگار يا عشق ومحبت پيشوايان اسلام ومجاهدان راه خدا وصالحان ونيكان مي زنند اما در عمل ، كمترين شباهتي به آنها ندارند ، مدعيان دروغيني بيش نيستند .وآن هايي كه عقيده دارند كه ايمان وعشق ومحبت تنها به قلب است وارتباطي با عمل ندارد .

     از منطق اسلام به كلي بيگانه اند .در روايات متعددي از پيشوايان اسلام نقل شده كه دين چيزي جز محبت نيست از جمله در كتاب « خصال »و«كافي » از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرمود :«هل الذين الا الحب ثم تلا هذه الايه ان كنتم تحبون الله ما تبعوني »« آيا دين جز محبت است »؟منظور از چنين رواياتي اين است كه روح وحقيقت دين همان ايمان وعشق به خداست .ايمان وعشقي كه شعاع آن،تمام وجود انسان را روشن مي كند وهمه ي اعضاء ودستگاه هاي تن تحت تأثير قرار مي گيرند واثر بارز آن پيروي از فرمان خداست .امام محمد باقر (ع)ضمن اشاره به آيه 8 سوره حجرات بيان مي كنند «وهل الدين الاالحب؟»آيا دين چيزي جز محبت است؟!خودشان در ادامه تفسير اين آيه بيان مي كنند كه:الدين هو الحب،و الحب الدين :دين محبت است و محبت دين است .ولي بدون شك اين محبت بايد از ري اب گردد و بارور شود.1

دو شرط اساسي ايجاد محبت  

براي پيدايش محبت قلبي بين هر فرد با فرد ديگر دو شرط اساسي وجود دارد كه يكي مربوط به خود آن فرد و ديگري مربوط به طرف مقابل است. آنچه مربوط به طرف مقابل است اين است كه اين شايستگي در او وجود داشته باشد كه دل‌هاي پاك بتوانند او را دوست بدارند و به او علاقه پيدا كنند. اساسي‌ترين شرط براي حصول اين شايستگي وارستگي از خود است زيرا دراين صورت است كه به علت برطرف شدن حايل سنگين خودخواهي و توجه به خود تجليات روح آزاد از قيود او به عالم خارج جريان يافته و هر بيننده‌اي را بسوي خود جلب و جذب مي نمايد.

شرط ديگر مربوط به خود آن فرد است كه بايد توانايي درك تجليات روحي و جمال معنوي را داشته و بتواند جلوه‌ي زيبائي را درتجليات روح آزاد از قيود مشاهده و درك نمايد و اين امر نيز جز با دلي كه غلبه اميال حيواني ديده‌اش را نا بينا نكند و حواس دروني را از كار باز ندارد ميسر نيست. يعني هر چه روح انسان از آلايش‌هاي حيواني منزه‌تر و دل از آثار خود و خودخواهي خالي‌تر باشد، بهمان اندازه حساسيت در قبال زيبائي معنوي و تجليات روحي بيشتر و افزونتر است.

پس هر نوع ارتباط قلبي و برقراري محبت واقعي و علاقه معنوي بين انسان‌ها منوط به آزادي آن‌ها از قيد خود است كه هر چه اين آزادي بيشتر و كامل‌تر باشد اين پيوند نيز كامل‌تر و عميق‌تر خواهد بود تا آنجا كه ممكن است اين ارتباط معنوي تا مرحله اتحاد قلبي نيز پيش مي رود.

بنابراين پيدايش الفت روحي كار ساده‌اي نيست تا با يك توصيه يا با يك آرزو يا انتظار و توقع ايجاد شود بلكه براي خود مباني اساسي دارد كه تا اين مباني ايجاد نشود چنان پيوندي بوجود نمي‌آيد و اگر هم بهر علت وجود پيدا كند دوام و ثبات نخواهد داشت.

از آنچه گفته شد مي توان دريافت كه در سايه خودخواهي نه تنها دل‌ها به هم نمي‌رسند بلكه از هم فاصله گرفته و از يكديگر جدا مي شوند و اين جدائي ممكن است به تناس شدت و ضعف خودخواهي تا مرحله دفع و انزجار قلبي نيز پيش رود. از اين رو در نتيجه حكومت خودخواهي انسان‌ها از لذت پيوند بين قلوب محروم و از آثار پر خير و بركت ظاهري و باطني آن بي‌نصيب مي‌مانند.

در روايتي از حضرت رسول اكرم (ص) نقل شده است:

برترين پيروان من كسي هست كه بيش از ديگران با مومنين الفت داشته باشد.

از اين حديث به خوبي مي توان دريافت كه الفت و محبت نسبت به شايستگان تنها يك صفت يا يك امتياز نيست بلكه مجموعه‌اي است از امتيازات فراوان كه اگر از امتيازات معنوي موجه نباشد چنان الفتي نيز بوجود نمي‌آيد به عبارت ديگر ايجاد الفت قلبي درانسان نسبت به افراد شايسته بر خلاف آنچه در بادي امر به نظر مي رسد، از مسائل اساسي و از آثار و علائم نيل به مراتبي از وارستگي و پاكي و كمال است. از اين رو مي‌توان گفت كه دوست داشتن كساني كه شايستگي دوست داشتن را دارند هنري بزرگ است كه جزء هنرمندان واقعي يعني آنان كه به هنر وارستگي دست يافته‌اند نصيب كسان ديگر نمي‌شود. اين جاست كه سري از اسرار تاكيد اسلام حب و ولايت تا حدي روشن مي شود.

مراتب عاطفه انساني

     حداقل مرتبه عاطفه در انسان عبارتست از ايجاد انس بر مبناي محبت نوعي كه سبب پيوند انسان ها با هم شده و زندگي اجتماعي را كه نخست بر مبناي احتياجات حياتي بوجود آمده است، با ايجاد زمينه هاي انس و الفت عمق و قوت مي بخشد. اين مرتبه از عاطفه كه بصورت علاقه نوعي و علائق خويشاوندي از قبيل عاطفه مادري و امثال آن ظاهر مي شود، در همه انسان ها به صورت فطري و اوليه وجود دارد(عواطف اولي). اما با رشد روحي و معنوي انسان در سايه برخورداري از تربيت صحيح و همه جانبه، عاطفه از اين حالت ساده و اوليه خود خارج شده به مراتب بالاتري قدم مي گذارد(عواطف ثانوي).

عاطفه در مراحل اوليه و نازل خود بيشتر جنبه انفعالي و احساسي دارد مثلا هر مادري بطور طبيعي احساس علاقه به فرزند خود مي كند. اما چون بمراحل بالاتري قدم مي گذارد نظارت عقل و تدبير در آن نقش اساسي ايفا كرده و از حالت صرفا انفعالي به حالت تدبيري در حوزه ارزش ها و ارزش گذاري ها وارد مي شود يعني در اين مرحله متعلق عاطفه، امور ارزشي است.

عاطفه در مرحله نازله خود بكلي عاري از شائبه خود خواهي نيست و مثلا مادر فرزند خود را از آن جهت كه فرزند اوست، دوست مي دارد و اين علاقه بكلي مبرا از خود خواهي نيست. حال آن كه وقتي عاطفه به مراحل بالاتر مي رسد، بكلي منزه از شائبه خود خواهي مي گردد و حتي مرزهاي زمان و مكان را نيز درهم مي نوردد و كساني را كه قرنها پيش در زمان هاي گذشته زندگي مي كرده اند، يا قرن ها بعد در زمان هاي دور در آينده خواهند زيست، در بر مي گيرد مانند اين كه يك نفر موحد، همه موحدين را تمام طول تاريخ دوست مي دارد و آن ها همه متعلق عاطفه او واقع مي شوند.

مكانيسم رشد عواطف و ارتقاء آن از سطح نازل به سطح عالي چنين است كه وقتي انسان در سايه تربيت ديني و الهي بر حول محور ايمان حركت كرده و تابع حق و حقيقت مي شود، به تدريج به مراتبي از مجذوبيت به حق نائل مي شود و در سايه عشق و علاقه به حق، همه علائق او در جهت حق قرار مي گيرد يعني چون حق را دوست مي دارد، هر آن چه را كه در جهت حق است، نيز دوست مي دارد. از اين رو، تمامي محبت ها و علاقه هاي انسان هاي كامل بخاطر خدا و در طول حب الهي است يعني نه تنها هيچ گونه معارضه اي بين علائق آن ها با حب الهي نيست، بلكه تمامي محبت ها و علاقه هاي آنها پرتوي از محبت آن ها نسبت به پروردگار خويش است. به عبارت ديگر، عاطفه بالاتري كه همان ميل و گرايش به حق است، به همه عواطف آن ها سايه انداخته و به آن ها جهت بخشيده است.

علاقه و محبت در بين انسان ها در صورتي كه بر حول يگانه محور ثابت و لايزال دوستي ها و محبت ها كه همانا محور حق است، استوار گردد اولا آثار روحي و بركات معنوي فراواني بدنبال دارد و سبب ارتقاء مراتب كمالي انسان است. ثانيا پيوندي ثابت و ناگسستني است. علائقي كه در سايه احساسات و مراتب نازله عواطف بوجود مي آيد و متكي بر بصيرت و معرفت و بر حول محور حق و حقيقت نيست، يعني صرفا جنبه احساسي و انفعالي دارد، نه تنها از ارزش قابل توجهي برخوردار نيست، بلكه غالبا امري گذرا و از بين رفتني نيز است. از اين رو، در تعاليم اسلامي موكدا توصيه شده است كه علاقه ها همه در جهت حق قرار گيرد و جنبه الهي داشته باشد يعني به مرحله نازله عواطف اكتفا نشود و مراتب عاليه آن تحصيل شود. در اين حال، محبت چشم دل را كور و نابينا نمي سازد و عيب را حسن و زينتي را زيبائي جلوه نمي دهد در صورتيكه عشق و علاقه ايكه به اقتضاي حق و از روي حقيقت نيست، غالبا انسان را گرفتار غفلت مي كند و مبتلا به افراط و تفريط مي سازد بطوريكه يك ذره حسن را صد ذره نشان مي دهد و پرده بر روي نقص هاي محبوب مي كشد.

دوستي و صميمت

يكي از مسائل مهم در زندگي انسان برقراري پيوند دوستي و صميمت با افراد شايسته است. روابط بين دوستان را مي توان به دو نوع رسمي و صميمي تقسيم كرد. روابط رسمي روابطي است كه ولو مبتني بر احترامات متقابل استولي خشك و بي روح است. اما روابط صميمي به جاي تكيه بر احترامات مرسوم بر مهر و محبت قلبي استوار است و از لطف و صفاي  خاصي برخوردار مي باشد. حايل هاي قلبي موجود بين دو نفر تا از ميان برنخيزد امكان برقراري روابط صميم نيست و روابط رسمي با احترامات متداول جايگزين آن است. پر واضح است كه چنان ارتباطات خشك و سطحي هرگز نمي تواند به ايجاد دوستي واقعي منتهي شود. به همان اندازه كه روابط صميمي منشا صفا و سرور و ارضا قلبي براي طرفين است. روابط رسمي خسته كننده و گاهي غيرتحمل است.

يكي از حايل هاي اساسي بر سر راه ايجاد صميمت خودخواهي است. وجود آثار كبر و خودپسندي در طرفين مانع تحكيم روابط دوستي و صميمي در ميان آن هاست و تعارضي كه بين خودهاي آنان بر مبناي تفوق طلبي و برتري حوئي بوجود مي آيد، هر گونه صميمت را زا بين مي برد. بنابراين يكي از ثمرات تزكيه قلبي ايجاد رابطه دوستي و صميمت با شايستگان است.

ناگفته نماند كه ايجاد صميمت هر اندازه مشكل باشد حفظ آن به مراتب مشكل تر و حساس تر است به طور يكه بعد از صميمت چه بسا با كوچكترين غفلت از ميان رود يا از صفاي موجود در روابط كاسته گردد. زيرا اصولا ارتباطات قلبي از حساسيت وظرافت خاصي برخوردار است كه اگر از طرفين با مراقبت هاي لازم از روي علم و آگاهي آن ارتباطات را از آفات مربوطه حفظ نكنند، به سهولت از بين مي رود يا به سطه نازلي تنزل مي نمايد.

يكي از عواملي كه روابط بين دوستان را از حالت رسمي و جدي خارج كرده و حايل هاي موجود را تا اندازه اي از ميان مي برد استفاده از شوخي و مزاح است. پر واضح است كه در ورابط خشك و رسمي جايي براي بذله گويي و مزاح نيست و از اين رو باب دل ها به روي هم مسدود است اما در روابط صميمي شوخي و بذله در صورتي كه خارج از اصول نباشد نقش مهمي در برقراري ارتباطات روحي دارد و مايه سرور و انبساط قلبي و كاهش فشارهاي روحي و عصبي كه در حالات جدي وجود دارد مي باشد و در هرحال ارتباطات روحي را تسهيل و حايل هاي موجود بر سر راه پيوند دل ها تا حدي از ايمان برمي دارد. اما اگر شوخي از مرزهاي معقول و مشروع خود تجاوز كند نه تنها در ايجاد صميمت و آسايش روحي كمكي نمي كند بلكه با اختلالاتي كه در روابط بين دوستان بوجود مي آورد هر گونه صميمتي را به كدورات قلبي مي آلايد. از جمله آفت هاي مهم شوخي مي توان به اين عوامل اشاره كرد:

زياده روي درشوخي به طوري كه حالت شوخي به طوري كه حالت شوخي بر حالت جدي غلبه كند سبب تخدير عقل مي گردد مراعات نكردن ادب و موازين اخلاقي در مقام شوخي كه يكي از بزرگترين آفت هاي بذله گويي هاست به طوري كه افراد شوخ طبع به جهت محروم بودن از تربيت صحيح غالبا گرفتار اين افت هستند عدم درك شرايط و موقعيت و استفاده نابجا از شوخي عدم مراعات شئون و مراتب اشخاص به طوري كه اگر شوخي با مراعات جوانب امر همراه نباشد غالبا سبب گستاخي كوچكترها و از ميان رفتن حرمت و شئون بزرگتر هاي مي گردد استفاده از شوخي براي خالي كردن عقده ها و تحقير ديگران به اصطلاح تسويه حساب با آنان بازيچه قرار دادن ديگران براي خندانيدن و…

روابط دوستان با يكديگر اگر مبتني بر اصول و اركان صحيحي نباشد قهرا پيوندي استوار نخواهد بود. از جمله اين اركان است: داشتن روح انصاف، پسنديدن آنچه بر خود مي پسندد بر ديگران، وفاداري، رعايت موازين ادب و اخلاق كه از مهم ترين اركان دوستي هاست، خوش رفتاري و حسن معاشرت، داشتن صداقت در مقام دوستي و اتصاف به صفت صدق و راستي و پرهيز از هر گونه سياست بازيي در روابط قدر شناسي در برابر خدمات ديگران، وفا به عهد و پيمان و…

بنابراين شرط ادامه صميميت در دوستي مراعات دقيق حقوق و شئون دوستان است و هرگز نمي توان به بهانه صميمت اصول و موازين را زير پا نهاد و نسبت به حقوق مادي و معنوي آنان بي توجه بود.در زير رواياتي را كه در زمينه فضايل ياد شده در تعاليم اسلامي وارد شده است نقل مي كنيم.1

دوستي و اخوت

دوستان خود را زياد كنيد كه آنان در دنيا يار و ياور شما و در آخرت شفاعت خواه شما هستند.

امام صادق (ع): هزار دوست كم و يك دشمن بسيار

امام علي (ع): ناتوان ترين مردم كسي است كه از بدست آوردن برادر ديني و رفيق الهي ناتوان باشد و از او عاجزتر كسي است كه دوست خود را از دست بدهد.

امام علي (ع): محكم ترين دستاويزهاي ايمان دوستي در راه خدا و دشمني در راه خداست! مهرورزي در دوستان خدا و بيزاري از دشمنان خدا و بيزاري از دشمنان خداست.

پيامبر اكرم(ص): نظر كردن از روي محبت به برادر ديني خود عبادت است.

 پيامبر اكرم(ص): كسي كه برادر  ديني خود از دست بدهد گوئي كسي برترين عضو خود را از دست داده است.امام علي (ع): من صحب مومنا اربعين خطوه ساله الله عنه يوم القيامه

هر كه چهل قدم با مومني همراهي كند خداوند در روز قيامت او را از بابت وي سوال قرار خواهد داد. امام صادق(ع): انظر قبلك فان انكر صاحبك ساله الله عنه يوم القيامه

بر قلب خويش بنگر اگر دوستت را انكار مي كند (او را نمي پذيرد) محققا يكي از شما دو نفر اشكالي دركارتان هست.

امام صادق(ع): واجب شد دوستي من كساني را كه براي من با يكديگر دوستي كنند و براي من با يكديگر مجالست كنند ويكديگر را عطا دهند و به زيارت يكديگر روند.

حديث قدسي: كسي كه شب را به روز وروز را به شب آورد و درقلب او غدر و خيانتي به برادر مومنش باشد در غضب خداست. و اگر در همين حال بميرد بر غير دين اسلام مرده است.

 پيامبر اكرم(ص): محبوبترين برادر ديني من كسي است كه مرا از عيب هايم آگاه سازد.

راه تسخير دلها

     بسيار ديده شده است افراد با فضيلت و دانشمند بر اثر عدم آشنايي به فنون بحث و استدلال و عدم رعايت جنبه هاي رواني،هرگز نمي توانند در افكار ديگران نفوذ كنند.به عكس افرادي را سراغ داريم كه به آن حد از نظر علمي نيستند ولي در جذب قلوب وتسخير دل ها و نفوذ در افكار ديگران پيروز و موفقند.علت اصلي آن است كه نحوه طرح بحث ها و طرز برخورد با طرف مقابل بايد با اصولي از نظر اخلاق و روان توأم باشد تا جنبه هاي منفي را در طرف مقابل تحريك نكند و او را به لجاج و عناد وادار نسازد بلكه به عكس وجدان او را بيدار كرده و روح حق طلبي و حق جوئي را در او زنده كند.

     در اين جا مهم اين است كه بدانيم انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسليم گرددبلكه علاوه بر آن مجموعه اي از «عواطف»و«احساسات »گوناگون كه بخش مهمي از روح او را تشكيل مي دهد در وجود او نهفته است كه بايد آن ها را به طرز صحيح و معقولي اشباع كرد.

      قرآن اين راه و روش را به ما آموخته كه چگونه در عين طرح بحث هاي منطقي چنان آن را با اصول اخلاقي بياميزيم كه در اعماق روح آنها نفوذ كند.شرط نفوذ اين است كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است:

     1.بر گفته هاي خود ايمان دارد و آنچه را كه مي گويداز اعماق جانش برمي خيزد.

     2.هدفش از بحث ،حق جوئي و حق طلبي است نه برتري و تفوق طلبي.

     3.او هرگز نمي خواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.

  1. او آنچه مي گويد از طريق دلسوزي مي گويد و منافع شخصي و خصوصي در اين كار ندارد.

     5.او براي طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تغييرات خود نزاكت در بحث را فراموش نمي كند.

     6.او نمي خواهد حس لجاجت طرف را بي جهت برانگيزد و اگر درباره موضوعي به اندازه كافي بحث شده به همان قناعت مي كند و از اصرار در بحث و به كرسي نشاندن حرف خويش پرهيز دارد.

7.او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نمي دهد،هر چند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند.

     8.او نمي خواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند،بلكه علاقه دارد جوششي در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادي ،اين خود جوشي آنها را به حقيقت برساند.

     بررسي طرز بحثهاي پيامبر اسلام (ص)و امامان (ع)با مخالفانشان الگوي بسيار ارزنده اي براي اين مبحث است.به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق(ع)در اين زمينه در كنب حديث ثبت است توجه كنيد:در مقدمه اين حديث معروف توحيد«مفضل بن عمر»چنين مي خوانيم:او مي گويد من در كنار قبر پيغمبر بودم و در عظمت مقام پيامبر(ص)انديشه مي كردم .ناگهان ديدم «ابن ابي العوجاء»(از ماديون معروف)وارد شد و در گوشه اي نشست به طوري كه سخنش را مي شنيدم هنگمي كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان كفر آميزي كردكه نتيجه آن انكار نبوت محمد(ص)و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالي بود،بسيار شيطنت آميز و حساب شده بيان كرد.من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و تاراحت شدم ،برخاستم و فرياد زدم اي دشمن خدا راه الحاد پيش گرفتي؟و خداوندي كه تو رادر بهترين صورت آفريده انكار كردي؟«ابن ابي العوجاء»رو به من كرد و گفت:توكيستي؟اگر از دانشمندان علم كلامي ،دليلي بياور تا از تو پيروي كنيم و اگر نيستي سخن مگو و اگر از پيروان جعفربن محمد صادق هستي او اين چنين با ما سخن نمي گويد و مانند برخورد تو برخورد نمي كند.

     او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته و در پاسخ ما راه خشونت و تعدي نپيموده ،او بردبار ،عاقل،هوشيار و متيني است كه هرگز سبكسري دامن گيرش نمي شود،او به خوبي به سخنان ما گوش فرا مي دهد ،حرف هاي ما را مي شنود و از دلائل ما آگاه مي شود،هنگامي كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر او پيروز شديم با متانت شروع به به سخن مي كند با جمله هاي كوتاه و فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مي گويد و بهانه هاي ما را قطع مي كند ،آنچنان كه گوئي قدرت بر پاسخ گفتن نداريم ،تو اگر از پيروان و ياران او هستي اين چنين با ما سخن بگو: (توحيد المفضل اوائل كتاب).

     در روايات اسلامي كه در تفسير آيه 29 سوره فتح آمده است تأكيد فراواني روي اصل «رحماءبينهم»ديده مي شود.از جمله در حديثي از امام صادق(ع)مي خوانيم:«مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمي كند،تنهايش نمي گذارد،تهديدش نمي كند و سزاوار است مسلمان در ارتباط و پيوند و تعاون و محبت و مواسات با نيازمندان كوشش كند و نسبت به يكديگر مهربان باشند تا مطابق گفته خداوند «رحماءبينهم»نسبت به يكديگر رفتار كنيد و حتي در غياب آنها نسبت به امورشان دلسوزي كنيد ،آن گونه كه انصار در عصر رسول الله بودند(اصول كافي ،جلد5،ص77،حديث 91)»ولي عجيب است كه مسلمانان امروز از رهنمودهاي مؤثر اين آيه و ويژگي هائي كه براي مؤمنان راستين و ياران رسول الله (ص)نقل مي كند،فاصله گرفته اند ،گاه آن چنان به جان هم مي افتند و كينه توزي و خونريزي مي كنند كه هرگز دشمنان اسلام آن چنان نكردند.و عجيب اين كه هر قدر از اين اصول قرآني فاصله گرفته ايم به درد و رنج و ذلت بيشتري گرفتار شده ايم.

     پروردگارا ؛از تو فتح مبيني مي خواهيم كه جامعه اسلامي ما در سايه آن به حركت در آيد و در عصر و زماني كه نياز به معنويت از هر وقت ديگر بيشتر است تعليمات اين آئين حيات بخش را به مردم جهان عرضه كنيم هر روز قلوب تازه اي را در تسخير اسلام در آوريم و كشور تازه اي از كشور دل ها را فتح نمائيم.در حديثي از پيامبر گرامي اسلام مي خوانيم:دوستي مؤمن نسبت به مؤمن براي خدا از مهم ترين شعبه هاي ايمان است.و در حديث ديگري آمده است كه خداوند به حضرت موسي وحي فرستاد آيا هرگز عملي براي من انجام داده اي؟عرض كرد:آري براي تو نماز خوانده ام،روزه گرفته ام،انفاق كرده ام و به ياد تو بوده ام .فرمود:اما نماز براي تو نشانه حق است و روزه سپر آتش و انفاق سايه اي در محشر و ذكر نور است.كدام عمل را براي من به جاآورده اي اي موسي؟عرض كرد:خداوندا خودت مرا در اين مورد راهنمايي فرما ،فرمود :آيا هرگز به خاطر من كسي را دوست داشته اي ؟اين جا بود كه كه موسي دانست برترين اعمال حب في الله و بغض في الله است(دوستي براي خدا ودشمني براي خدا)خداوند در آيه 9 سوره ممتحنه مي فرمايد:خداوند از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه با شما در امر دين پيكار نكردند و شما را از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي كند .

      چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.خدا شما را تنها از دوستي كساني نهي مي كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه و ديارتان آواره نمودند ،يا كمك به بيرون راندن شما كردند و… .به اين ترتيب افراد غير مسلمان به دو گروه تقسيم مي شوند:گروهي كه در مقابل مسلمين ايستادند و شمشير به روي آن ها كشيدند و آن ها را از خانه و كاشانه شان به اجبار بيرون كردند و خلاصه عداوت و دشمني خود را با اسلام ومسلمين در گفتار به عمل آشكارا نشان دادند.تكليف مسلمانان اين است كه هر گونه مراوده با اين گروه را قطع كنند از هر گونه پيوند محبت و دوستي خدا نمايند كه مصداق روشن آن مشركان مكه مخصوصاً سران قريش بودند ،گروهي رسماً دست به اين كار زدند و گروهي ديگر نيز آنها را ياري كردند.اما دسته ديگري بودند كه در عين كفر و شرك كاري به مسلمانان نداشتند،نه عداوت مي ورزيدند نه با آنها پيكار مي كردند و نه اقدام به بيرون راندنشان از شهر و ديارشان نمودند حتي گروهي از آنها پيمان ترك مخاصمه با مسلمانان بسته بودند نيكي كردن با اين دسته اظهار محبت با آن ها بي مانع بود و اگر معاهده اي با آن ها بسته بودند بايد به آن وفا كنند و در اجراي عدالت بكوشند به هر حال از تفسير اين آيات «يك اصل كلي و اساسي»در چگونگي رابطه مسلمانان با غير مسلمين استفاده مي شود،نه تنها براي آن زمان كه براي امروز و فردا نيز ثابت است و آن اين كه مسلمانان موظفند در برابر پرگروه و جمعيت به هر كشوري كه موضع خصمانه با آن ها داشته باشند و بر ضد اسلام و مسلمين قيام كنند يا دشمنان اسلام را ياري دهند ،سر سختانه بايستند و هر گونه پيوند محبت و دوستي را با آنها قطع كنند .

         اما اگر آنها در عين حال كافر بودند نسبت به اسلام و مسلمين بي طرف بمانند و يا تمايل داشته باشند،مسلمين مي توانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند البته نه در آن حد كه با برداران مسلمان دارند و نه در آن حد كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردند و اگر جمعيت يا دولتي جزء گروه اول باشند و تغيير موضع دهند و يا به عكس در گروه دوم باشند و مسير خود را تغيير دهند بايد وضع فعلي آن ها را معيار قرار داد و طبق آيات فوق با آن ها عمل كرد.در منابع حديث معروف اسلامي روايات زيادي در زمينه حق مؤمن برابر مسلمانش و انواع حقوق مؤمنين بر يكديگر آمده است در اين جا به روايتي اشاره مي كنيم كه از پيامبر اكرم (ص)در باره حقوق سي گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده كه از جامع ترين روايان در اين زمينه است:پيامبر اسلام (ص)فرمود:مسلمان بر برادر مسلمانش سي حق دارد كه عبارتند از :

     1-لغزشهاي او را ببخشد،

     2-در ناراحتي ها نسبت به او مهربان باشد ،

     3-اسرار او را پنهان دارد ،

     4- اشتباهات او را جبران كند،

     5-عذر او را بپذيرد،

     6-در برابر بد گويان از او دفاع كند،

     7-همواره خير خواه او باشد،

     8-دوستي او را پاسداري كند،

     9-پيمان او را رعايت كند،

     10-در حال مرض از او عيادت كند،

      11- در حال مرگ به تشييع او حاضر شود،

      12-دعوت او را اجابت كند،

      13-هديه او را بپذيرد ،

      14-عطاي او را جزا دهد…

      26-دوستش را دوست دارد و با او دشمني نكند…

     29-آنچه را از نيكي ها براي خود دوست دارد براي او دوست بدارد،

     30-آنچه از بديها براي خود نمي خواهد براي او نخواهد.

     حديث 1 :حضرت امام صادق (ع)فرمود:خوش رفتاري ومدارا كردن با مردم يك سوم خردمندي است .

    حديث 2:ونيز فرمود كه رسول خدا فرموده است دوستي كردن با مردم نيمي از خرد است .

    حديث 3:حضرت امام صادق (ع)فرمود :هرگاه كسي را دوست داشتي اورا بدان آگاهش ساز ،زيرا كه آن دوستي ميان شما را پابرجاتر مي كند .

دوستي كردن وسلام دادن بر سائر ملت ها         

حديث 1:حضرت باقر (ع)فرمود :مردي يهودي وارد شد بر رسول خدا (ص)وعايشه همه در حضور آن حضرت (ص)بود وگفت :السام عليكم (يعني مرگ بر شما )ورسول خدا در پاسخ گفت :وعليكم (برشما )وسپس ديگري از يهود آمد ومانند همان گفت ورسول خدا مانند رفيقش به او پاسخ داد .سپس سومي وارد شد ومانند آن دو گفت ورسول خدا (ص)همان طور كه به دو نفر رفقايش جواب داده بود جواب اورا گفت پي عايشه خشمگين شد وگفت :(سام )وخشم ولعنت برشماباد اي گروه يهود واي برادران ميمون ها وخوك ها ،پس رسول خدا به عايشه فرمود :اي عايشه اگر فحش به صورتي مجسم مي شد هر آينه بد صورتي داشتي ،نرمش ومدارا بر هيچ چيز نهاده نشده جز اين كه آن چيز را آراسته است واز هيچ چيز برداشته نشده جز اين كه آن را زشت ساخته است .براي نفوذ در قلوب مردم هر چند افراد گمراه و بسيار آلوده باشند نخستين دستور قرآن برخورد ملايم و تؤام با مهر و عواطف انساني است و توسل به خشونت مربوط به مراحل بعد است كه برخوردهاي دوستانه اثر نگذارد.هدف آنست كه مردم جذب شوند ،متذكر شوند و راه را پيدا كنند يا از عواقب شوم كار بد خود بترسند .هر مكتبي بايد جاذبه داشته باشد و بي دليل افراد را از خود دفع نكند.سر گذشت پيامبران و ائمه دين به خوبي نشان مي دهد كه آنها هرگز از اين برنامه در تمام عمرشان انحراف پيدا نكرده اند.آري ممكن است هيچ برنامه محبت آميزي در دل سياه بعضي اثر نگذارد و راه منحصراً وسل به خشونت باشدآن در جاي صحيح است اما نه به عنوان يك اصل كلي و براي آغاز كار،برنامه نخستين محبت است و ملايمت جالب اينكه در بعضي از روايات مي خوانيم:حتي موسي مأمور بود فرعون را با بهترين نامش صدا كند، شايد در دل تاريك او اثر بگذارد.

نظر تعدادي از متفكران وپيشوايان ديني پيرامون محبت  ودوستي

گاندي :

     «درطول تاريخ ، پيروزي همواره با طريقت عشق وحقيقت بوده است .»

بازرگاني كاليفرنيايي :

     «عشق از آن رو دردل شما به وديعه گذاشته نشده است تاهمان جا بماند .مادامي كه عشق رابه ديگران نبخشاييد عشق نيست .»

روانشناسي برجسته گفته است :

     «بزرگترين نياز بشر ، نياز به عشق ومحبت است وهيچ انساني بدون آن نميتواند سر كند .اگرآدمي به زندگي خالي از عشق ادامه دهد مي پوسد وتباه مي شود . محبت عظيم ترين قدرت رو.ي زمين است .»

امام صادق (ع):

 هزار دوست كم و يك دشمن بسيار

امام علي (ع):

ناتوان ترين مردم كسي است كه از بدست آوردن برادر ديني و رفيق الهي ناتوان باشد و از او عاجزتر كسي است كه دوست خود را از دست بدهد.

امام علي (ع):

محكم ترين دستاويزهاي ايمان دوستي در راه خدا و دشمني در راه خداست! مهرورزي در دوستان خدا و بيزاري از دشمنان خدا و بيزاري از دشمنان خداست.

پيامبر اكرم(ص):

 نظر كردن از روي محبت به برادر ديني خود عبادت است.

 پيامبر اكرم(ص):

كسي كه برادر  ديني خود از دست بدهد گوئي كسي برترين عضو خود را از دست داده است.

امام علي (ع):

 من صحب مومنا اربعين خطوه ساله الله عنه يوم القيامه

هر كه چهل قدم با مومني همراهي كند خداوند در روز قيامت او را از بابت وي سوال قرار خواهد داد.

 امام صادق(ع):

انظر قبلك فان انكر صاحبك ساله الله عنه يوم القيامه

بر قلب خويش بنگر اگر دوستت را انكار مي كند (او را نمي پذيرد) محققا يكي از شما دو نفر اشكالي دركارتان هست.

امام صادق(ع):

واجب شد دوستي من كساني را كه براي من با يكديگر دوستي كنند و براي من با يكديگر مجالست كنند ويكديگر را عطا دهند و به زيارت يكديگر روند.

هنري دراموند :

     « امتحان نهايي دين ،دين داري نيست؛ محبت است. درزندگي ،به پس كه مي نگريد لحظه هاي خطير،لحظه هايي كه به راستي زندگي كرده ايد ،لحظه هايي هشتند كه با عشق و محبت دست به كاري زده ايد.»

يكي از جامعه شناسان مشهور جهان ،در دانشگاه هاروارد،قدرت محبت را مورد بررسي وپژوهش قرار داد ،وبه اين نتيجه رسيد كه:

     «عشق رانيز مانند هر فضيلت ديگر،انسان مي تواند آگاهانه ايجاد كند وبپروراند . پژوهشگران متفقا به اين نتيجه رسيدند كه همان طور كه ساير نيروهاي طبيعي را ايجاد مي كنيم ،مي توانيم عشق را نيز بپرورانيم.»

امت فاكس :

     «همه ي آدميان تجلي عشق الهي هستند. پس من به جز از عشق الهي ، با هيچ چيز ديگر نمي توانم روبه رو شوم .»

در جايي ديگر چنين مي گويد:

« مشكلي نيست كه عشق ،گره از كارش نگشايد.»

كورتيس هاپكينز :

      « هر چه كه از آن تو وبراي توست ، همانا از عشق لبريز است . موهبت تو همان قدر دوستت مي دارد كه تو دوستش مي داري. موهبت تو، تو را مي جويد وپرواز كنان به سوي تو مي آيد،اگر در يابي كه آن چه را كه دوست مي داري،خود دوست داشتن است. هرگاه بداني كه مردمان عشقند ، همه عوض خواهند شد. ما نيز در چشم مردم عوض خواهيم شد، اگر بدانيم كه جوهر وساختارمان از عشق است. همه چيز يعني عشق. در كل كائنات، هيچ نيست الا عشق.»

مي رولند :

     «اگر آن ننيكيي والا راكه آرزومندش هستيد ،به سوي زندگاني خود نمي كشانيد ؛ابراز محبت را آغاز كنيد .بگذاريد وجودتان كانون نوراني وهسته ي درخشان عشق شود .آنگاه به آن مهر الهي كه چون مغناطيسي نيرومند در هستي خودتان نهفته است دست خواهيد يافت .آنگاه تمام جهانيان عوض خواهند شد …لحظه هايي كه دلتان لبريز از عشق باشد ،باانتقلدو ايرادگيري خود ، ديگران را بركي انگيزد . تنهاسرزشاراز جاذبه اي الهي ، دربرابر نيكويي هاي زندگي مقاومت ناپذير خواهيد شد.»

فلورانس اسكاول شين :

    « هرانساني با تشرف به آيين عشق ، به اين سياره پامي نهد.مشكل شما هرچه باشد ، امتحان محبت است .اگربتوانيد ازراهمحبت در اين آزمايش پيروز شويد ،مساله ي شماحل خواهد شد.اگرنه ،آن قدربه درازا خوهد كشيد تاازراه محبت ،مساله ي خودرا حل كنبد .زيرامشكل شما مجالي براي تشرف به آيين عشق است.»

چكيده ي تحقيقات ايران وجهان

     پيرامون موضوع شناسايي عوامل محبت وآشنايي با موانع محبت در جامعه كتاب هاي زيادي نوشته شده وتحقيقات بسياري انجام شده كه مادر اين جا به يكي از آن ها اشاره مي كنيم .

  1. جايگاه خشونت ومحبت در اسلام چگونه است ؟
  2. آيا محبت در دل همه ي انسان ها وجوددارد ؟
  3. آيااسلام قانون محبت است ؟
  4. مقتضاي محبت ودوست داشتن مردم چيست؟
  5. آيا نيروي محبت در اجتماع نيز تاثير دارد ؟

     اين سوال هايي است كه در اين تحقيق انجام گرفته پاسخ داده شده است كه هدف پژوهشگر از انجام اين تحقيق عبارت اند از :

  • آشنايي با چگونگي گسترش محبت درز جامعه واين كه محبت تنها يك علاقه ي قلبي ضعيف وخالي از هر گونه اثر نيست .
  • آشنايي با نيروي محبت در اجتماع .
  • آشنايي با چگونگي محبت در اسلام .
  • آشنايي با محبت بين خدا وانسان .
  • آشنايي با موانع محبت در جامعه واين كه چه عواملي از گسترش آن جلو گيري مي كند .
  • آشنايي با عوامل حيات ومرگ ملت ها .
  • آشنايي با درمان خشم كه يكي از موانع محبت است .

توصيف داده ها

1- آيا تعليمات اسلامي وبرنامه هاي پرورشي تاثيري در ايجاد محبت در جامعه دارد؟

برنامه هاي پرورشي وتعليمات اسلامي در جهت گسترش تفكرات عمومي ، اجتماعي ، وتوسعه ي افق ديد وانديشه ي مردم ، تنظيم وتدوين گرديده است ؛ زيرا هر قدر ميدان افق وديد آدمي دامنه دار تر وسطح افكار بالاتر ودقيق تر باشد، بهتر مي توان از تاريكي خود خواهي وانحصار طلبي بيرون آيد ونتيجه ي زدودن خودخواهي وغرور در جوامع روزانه اي به سوي ايجاد محبت در بين رفتار هاي آدمي باز مي شود.

2- آيا پيوند دل ها به معبود غايي در استحكام روابط مهر آميز ميان انسان ها موثر است؟

با توجه به آثار ونتايج مثبت وسازنده ي محبت بين قلوب پاك وبا ايمان در تعاليم اسلامي توجه خاصي به آن مبذول شده وبه ايجاد الفت بين مؤمنين وپيدايش پيوند قلبي بر اساس مهر ومحبت تاييد فراوان شده كه با توجه به اين موضوع ترديدي باقي نمي ماند كه رابطه ي بين مؤمنين رابطه اي است بر اساس ايمان ومحبت قلبي كه اين محبت بر اساس ايمان به خدا قوام گرفته كه علاوه بر صفاي قلب باعث استحكام نوع روابط انساني مي شود.

3- آيا خود خواهي واز جمله اين موارد در هنگام به وجودآمدن ، تنها روان شخص را تانابودي مي كشد يا دامن گير عده ي زيادي است؟

در اثر شيوع خودخواهي واز جمله اين موارد در ميان همگان از هر قشر وهر صنف ودسته ، زشتي اين صفت قبيح در نظر ها از ميان رفته وهمگان با اين خلاف عظيم سازش كرده اند. تا آن جا كه مي توان گفت انسان ها در زندگي اجتماعي خود ، در اين خصوص به نوعي دوهمزيستي مسالمت آميز ،تن در داده اند يعني هر كس در عين حال كه خود مبتلا به اين مرض روحي است ديگران رانيز گرفتار اين آفت مي يابد اما نه او به روي خود مي آورد ونه ديگران خرده مي گيرند واين امر ادامه دارد تا زماني كه جامعه ي رواني واحساسات عاطفي انسان هاي زيادي به مرز نابودي برسد.

4- آيا مي توان ريشه هاي ناپايداري ارتباطات عاطفي را در خانواده واصول تربيتي آن ها جست؟

هر كودكي كه در همان آغاز زندگي جديد در اولين جامعه اي كه قرار مي گيرد ، خانواده است وپدر و مادر اولين كساني هستند كه با او ارتباط دارند .بنابر اين علاوه بر رشد جسماني كودك روان او نيز در ارتباط با والدين واطرافيان رشد كرده وكمال مي پذيرد بنابراين والدين وكساني كه باكودك در ارتباط هستند تاثير اساسي بر روحيات ورفتار هاي او مي گزارند وبا توجه به نكات مذكور در مي يابيم كه اگر قرار باشد شخصي پايبند به ارتباطات عاطفي ومسالمت آميزي با ديگران نباشد اين والدين واطرافيان او هستند كه اين شخصيت را در او پرورش داده اند بنابر اين تزلزل ارتباطات عاطفي ناشي از تاثير پذيري رفتار فرد در كودكي است. 

5- آيا محبت تاثيري در روابط اجتماعي بين انسان ها دارد؟

نتيجه ي يك نگاه محبت آميز پيوند قلبي ميان دو شخص است ؛كه اين پيوند قلبي وروابط عاطفي ومهر آميز همانند خودخواهي و… كه از صفات زشت به شمار مي آيند ودامن گير عده ي زيادي هستند ،صفات زيبايي مانند محبت بين دو فرد به مراتب روي افراد زيادي تاثير مي گذارد كه اين تاثير خود در روابط اجتماعي بين افراد استحكامي را ايجاد مي كند كه با افزايش آن هيچ يك از روابط اجتماعي بين انسان ها مورد تزلزل قرار نمي گيرد.

نتيجه گيري

از آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه اگر كسي واقعا قدم در عالم دين بگذارد و از روي صدق و حقيقت تسليم اوامر خداوندي بشود و خواست و سليقه شخصي خود را مقدم بر تعاليم ديني نگرفته صادقانه خود را بر تعاليم آسماني منطبق گرداند محال است در ورطه خودخواهي گرفتار شده و موجودي گرفتار شده و موجودي خودخواه بار آيد. اگر در اعمال و رفتار و اخلاق پيروان ظاهري اسلام غالبا آثار گرفتاري در خود و حتي در مواردي علائم غرق در خود بودن مشاهده مي شود، همگي ناشي از اين اصل اساسي است كه متاسفانه پيروان اسلام غالبا درعمل فرسنگ‌ها از دين خود فاصله گرفته و نسبت به روح تعاليم آسماني بيگانه گشته‌اند در حالي كه كساني كه صادقانه خود را تسليم اوامر الهي كرده‌اند، آثار وارستگي از خود به خوبي در آن‌ها نمايان است.

محور تعاليم ديني را اخلاص و پاك و خالص بودن براي خدا تشكيل مي دهد و هر كس به هر اندازه كه در دام خود گرفتار است به همان اندازه از اخلاص و پاكي بدور است. داعيه دين و دينداري داشتن اما درعمل ر‌ا اخلاص و پاكي فرسنگ‌ها دور بودن جز اغفال خود چيزي ديگري نيست و چنين فردي هرگز ره بسر منزل مقصود نمي پويد.

براي پيدايش محبت قلبي بين هر فرد با فرد ديگر دو شرط اساسي وجود دارد كه يكي مربوط به خود آن فرد و ديگري مربوط به طرف مقابل است. آنچه مربوط به طرف مقابل است اين است كه اين شايستگي در او وجود داشته باشد كه دل‌هاي پاك بتوانند او را دوست بدارند و به او علاقه پيدا كنند. اساسي‌ترين شرط براي حصول اين شايستگي وارستگي از خود است زيرا دراين صورت است كه به علت برطرف شدن حايل سنگين خودخواهي و توجه به خود تجليات روح آزاد از قيود او به عالم خارج جريان يافته و هر بيننده‌اي را بسوي خود جلب و جذب مي نمايد.

شرط ديگر مربوط به خود آن فرد است كه بايد توانايي درك تجليات روحي و جمال معنوي را داشته و بتواند جلوه‌ي زيبائي را درتجليات روح آزاد از قيود مشاهده و درك نمايد و اين امر نيز جز با دلي كه غلبه اميال حيواني ديده‌اش را نا بينا نكند و حواس دروني را از كار باز ندارد ميسر نيست. يعني هر چه روح انسان از آلايش‌هاي حيواني منزه‌تر و دل از آثار خود و خودخواهي خالي‌تر باشد، بهمان اندازه حساسيت در قبال زيبائي معنوي و تجليات روحي بيشتر و افزونتر است.

پس هر نوع ارتباط قلبي و برقراري محبت واقعي و علاقه معنوي بين انسان‌ها منوط به آزادي آن‌ها از قيد خود است كه هر چه اين آزادي بيشتر و كامل‌تر باشد اين پيوند نيز كامل‌تر و عميق‌تر خواهد بود تا آنجا كه ممكن است اين ارتباط معنوي تا مرحله اتحاد قلبي نيز پيش مي رود.

بنابراين پيدايش الفت روحي كار ساده‌اي نيست تا با يك توصيه يا با يك آرزو يا انتظار و توقع ايجاد شود بلكه براي خود مباني اساسي دارد كه تا اين مباني ايجاد نشود چنان پيوندي بوجود نمي‌آيد و اگر هم بهر علت وجود پيدا كند دوام و ثبات نخواهد داشت.

از آنچه گفته شد مي توان دريافت كه در سايه خودخواهي نه تنها دل‌ها به هم نمي‌رسند بلكه از هم فاصله گرفته و از يكديگر جدا مي شوند و اين جدائي ممكن است به تناس شدت و ضعف خودخواهي تا مرحله دفع و انزجار قلبي نيز پيش رود. از اين رو در نتيجه حكومت خودخواهي انسان‌ها از لذت پيوند بين قلوب محروم و از آثار پر خير و بركت ظاهري و باطني آن بي‌نصيب مي‌مانند.

در روايتي از حضرت رسول اكرم (ص) نقل شده است:

برترين پيروان من كسي هست كه بيش از ديگران با مومنين الفت داشته باشد.

از اين حديث به خوبي مي توان دريافت كه الفت و محبت نسبت به شايستگان تنها يك صفت يا يك امتياز نيست بلكه مجموعه‌اي است از امتيازات فراوان كه اگر از امتيازات معنوي موجه نباشد چنان الفتي نيز بوجود نمي‌آيد به عبارت ديگر ايجاد الفت قلبي درانسان نسبت به افراد شايسته بر خلاف آنچه در بادي امر به نظر مي رسد، از مسائل اساسي و از آثار و علائم نيل به مراتبي از وارستگي و پاكي و كمال است. از اين رو مي‌توان گفت كه دوست داشتن كساني كه شايستگي دوست داشتن را دارند هنري بزرگ است كه جزء هنرمندان واقعي يعني آنانكه به هنر وارستگي دست يافته‌اند نصيب كسان ديگر نمي‌شود. اينجاست كه سري از اسرار تاكيد اسلام حب و ولايت تا حدي روشن مي شود.

فهرست منابع

1- اخلاق اسلامي ، محمد علي سادات ، سال اول

2- راهنماي پدران و مادران جلد دوم شيوه هاي برخورد با كودكان ،محمد علي سادات ،چاپ پنجم 1374، دفتر نشر فرهنگ اسلامي

3- رسالت اخلاق در تكامل انسان ، سيد مجتبي موسوي لاري ، چاپ چهارم بهار 76

4- از دولت عشق ، كاترين پاندر، گيتي خوشدل، چاپ بيست و پنجم 1382، انتشارات روشن گران ومطالعات زنان

5- عشق در آئينه ي عقل و نقل ، دكتر مهرداد ويس كرمي ، چاپ اول بهمن 1383 ،

6- وبلاگ صهباي محبت  

چه کنیم انسانها بیشتر همدیگر را دوست داشته باشندموانع محبت
Comments (0)
Add Comment