وَاِنّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدى طه ( 20 ) : 82
هيچ مادرى در جهان هستى ، فرزند خود را گنهكار نزاييده ، و كودك رحم را عاصى و خطاكار به دنيا نياورده .
كودك در حالى قدم به عرصه گاه حيات مى گذارد كه از علم و دانش و تفكر و انديشه خالى است ، و از آنچه در اطرافش مى گذرد كاملا بى خبر است .
طفل وقتى وارد فضاى اين جهان مى شود ، جز گريه كردن و مكيدن شير چيزى نمى داند ، آن هم از گريه و مكيدن شير در لحظات اول در عين اينكه ناله مى زند و شير مى خورد غافل است . غرايز و احساسات و شهوات او به تدريج وارد ميدان فعاليت مى شود ، و آنچه را بايد براى برپا كردن خيمه ى حيات تعليم بگيرد ، از اطرافيان خود و فعل و انفعالات طبيعى ياد مى گيرد .
هم چنانكه بدن او در طول زندگى در معرض انواع بيماريها قرار مى گيرد ، فكر و روحش ، و نفس و قلبش نيز در معرض خطا و اشتباه مى رود و در عمل و اخلاق مبتلاى به گناه مى گردد ، بنابراين گناه همچون بيمارى بدن عارضى است نه ذاتى .
بيمارى بدن و جسم او با دارويى كه طبيب تجويز مى كند معالجه مى شود ، فكر و روح و نفس بيمارش نيز با اجراى دستورات حضرت حق درمان مى پذيرد .
گنهكار با عرفان به وضع خويش ، و معرفت به حلال و حرام خدا ، با رجوع به
طبيب روحانى و دستور العمل گرفتن از او ، براى توبه از گناه آماده مى شود ، و با اميد و دلگرمى به رحمت حضرت حق از عرصه ى گناه بيرون مى آيد ، و همچون روزى كه از مادر متولد شده پاك مى گردد .
گنهكار نمى تواند ادعا كند نمى توانم توبه كنم ، زيرا كسى كه قدرت بر گناه دارد ، بدون شك قدرت بر توبه هم دارد .
آرى انسانى كه توانايى بر خوردن و آشاميدن ، رفتن و آمدن ، گفتن و شنيدن ، ازدواج و كسب و كار ، ورزش و رياضت ، مسافرت و معاشرت و زور آزمايى دارد ، و اگر طبيبى به خاطر بيمارى خاصش او را از بسيارى از غذاها و نوشيدنيها پرهيز دهد ، او از ترس ريشه دار شدن بيمارى با كمال قدرت از خوردن آن غذاها و نوشيدنيها خوددارى مى كند ، مى تواند از گناهانى كه به آن دچار است بپرهيزد ، و از معصيت هايى كه به آن گرفتار است خوددارى نمايد .
عذر هيچ گنهكارى در عدم قدرت بر توبه در پيشگاه حضرت حق قابل قبول نيست ، اگر قدرت بر توبه براى اهل گناه نبود ، از جانب خداوند دعوت به توبه و انابه نمى شدند .
گنهكار بايد اين حقيقت را باور كند كه در هر شرايطى ، و در هر موقعيتى قدرت بر ترك گناه را دارد ، و بر اساس آيات قرآن خداوند مهربان و توبه پذير ، توبه اش را قبول مى كند و گناهانش را گرچه به عدد ريگ بيابان باشد ، در معرض عفو و مغفرت و رحمت قرار مى دهد ، و پرونده ى سياهش را به سپيدى چشم پوشى از همه ى گناهانش آراسته مى كند .
گنهكار بايد اين معنا را آگاه باشد كه اگر به ترك گناه و شستشوى درون و برونش برنخيزد ، و عصيان و خلافش را ادامه بدهد خداوند او را به اشد عذاب دچار مى نمايد ، و جريمه و عقوبت سنگينى را بر او بار خواهد كرد .
خداى بزرگ در قرآن مجيد بدين گونه خود را معرفى مى كند :
غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ . . . (1) .
خداوند ، بخشنده ى گناه ، و پذيرنده ى توبه ى گنهكار ، و داراى عقابى شديد است .
امام معصوم در دعاى افتتاح بدين صورت خداوند را معرفى مى نمايد :
وَاَيْقَنْتُ اَنَّكَ اَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِى مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ ، وَاَشَدُّ المُعَاقِبِينَ فِى مَوْضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ
يقين و باور دارم كه تو مهربانترين مهربانانى در جاى عفو و رحمت ، و شديدترين عقاب كنندگانى در محل عقاب و انتقام .
خداوند مهربان در قرآن مجيد به گنهكاران اعلام نموده :
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (2) .
به بندگانم ، آنان كه بر خود اسراف كردند بگو از رحمت خدا نااميد نباشيد ، خداوند تمام گناهان را مى آمرزد ، همانا او آمرزنده ى مهربان است .
بنابراين با توجه به توبه پذيرى حق و قدرتى كه گنهكار بر ترك گناه دارد ، و آياتى كه در قرآن به گنهكار ، مژده ى عفو و رحمت مى دهد ، براى اهل گناه در ترك گناه هيچ عذرى باقى نيست ، به همين خاطر بر گنهكار توبه از گناه واجب فورى و واجب اخلاقى و واجب عقلى است .
گنهكارى كه به توبه برنخيزد ، و به جبران گذشته اقدام ننمايد ، و درون و برون را از گناه پاك نكند ، چنانكه در دنيا در پيشگاه پاكان و عقل و وجدان و حكمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غافر ( 40 ) : 3 .
2 ـ زمر ( 39 ) : 53 .
و منطق محكوم است ، در آخرت در پيشگاه حضرت حق به طريق اولى محكوم است . چنين گنهكارى در قيامت با اندوه و حسرت ، و ندامت و پشيمانى فرياد مى زند :
لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ المُـحْسِنِينَ (1) .
كاش براى من زمينه ى بازگشتى به دنيا بود تا از نيكوكاران مى شدم !
خداوند در جوابش مى گويد :
بَلَى قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَكْبَرْتَ وَكُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (2) .
آرى ، محققاً آيات من براى دستگيرى و هدايتت به تو رسيد ، تو آنها را تكذيب نمودى و راه سركشى از دستورات من را پيش گرفتى ، و تو از ناسپاسان بودى .
در آن روز است كه براى نجات گنهكار ، عوضى به جاى دين و عمل از او قبول نمى كنند ، و بر پيشانى وجود او مهر محكوميت مى زنند .
وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (3) .
اگر اهل ستم تمام آنچه را در زمين است و همانند آن را در اختيار داشته باشند ، هر آينه همه را فدا كنند تا از عذاب سخت قيامت برهند ، ( ولى چنين چيزى نخواهد شد ) و از جانب حق براى آنان برنامه هايى آشكار گردد كه گمان نمى بردند .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در دعاى كميل ، در اينكه در دنيا و آخرت گنهكار را در عدم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ زمر ( 39 ) : 58 .
2 ـ زمر ( 39 ) : 59 .
3 ـ زمر ( 39 ) : 47 .
توبه هيچ عذرى در پيشگاه حق نيست ، و خدا را نسبت به گنهكار حجت كامل و تمام است مى گويد :
فَلَكَ الحُجَّةُ عَلَىَّ فِى جَمِيعِ ذَلِكَ وَلاَ حُجَّةَ لِى فِيمَا جَرى عَلَىَّ فِيهِ قَضَاءُكَ . . .
تو را بر من در تمام آنچه از خطا و معصيت و گناه و هوا و هوس و متابعت از شيطان گذشته حجت است ، و براى من در آنچه كه قضايت بر آن جارى شده هيچ گونه حجتى نيست .
روايتى عجيب در مسأله ى حجت حق بر بندگان
عبد الاعلى مولى آل سام مى گويد از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم ، مى فرمودند :
در قيامت زنى زيبا چهره را كه به خاطر زيباييش در دنيا دچار فتنه شد به دادگاه الهى مى آورند ، مى گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدى تا جايى كه به خاطر زيباييم برخورد كردم به آنچه كه برخورد كردم ، در آن هنگام حضرت مريم (عليها السلام)را مى آورند و در جواب آن زن گفته مى شود : تو نيكوترى يا مريم ؟ ما مريم را نيكو آفريديم ولى خود را از فتنه حفظ كرد ! جوانى نيكو صورت را مى آورند كه در دنيا محض زيبايى چهره و اندامش دچار فتنه شد ، عرضه مى دارد : خداوندا ! به من چهره ى زيبا دادى تا جايى كه ديدم از زنان آنچه را ديدم . در آن وقت يوسف را مى آورند و در پاسخ آن جوان گفته مى شود : تو زيباترى يا يوسف ؟ ما يوسف را زيبا آفريديم ولى او به خاطر زيباييش دچار فتنه نشد . مبتلا به بلا را مى آورند كه به خاطر بلايش و صبر نكردنش گرفتار فتنه شد ، مى گويد : خداوندا ! بلا را بر من سخت گرفتى ، من هم تاب و طاقتم را از دست دادم و دچار فتنه شدم . ايوب (عليه السلام) را مى آورند و به شخص بلا كشيده مى گويند : بلاى تو شديدتر
بود يا ايوب ؟ او به بلا دچار شد ، ولى گرفتار فتنه نشد(1) !
توبه ميراث آدم و حوا
آدم به عنوان خليفه ى خداوند و نايب حضرت رب العزه آفريده شد ، و پس از اعتدال و استواء بدن ، روح خدايى در او جلوه كرد(2) ، و شايسته ى مقام علم الاسمايى گشت ، و فرشتگان به خاطر عظمت و كرامتش ، به امر حضرت حق در برابر او سجده كردند ، آنگاه به فرمان خداوند همراه با همسرش در بهشت ساكن شد(3) . تمام نعمت هاى بهشت در اختيار او قرار گرفت و استفاده از آن مجموعه براى او و همسرش بلامانع اعلام شد ، جز اينكه از هر دو خواستند به درختى معين نزديك نشوند ، كه با نزديك شدن به آن درخت از ستمكاران خواهند شد(4) . شيطان كه به خاطر سر تافتن از سجده بر آدم ، از حريم حق رانده شده بود و آثار لعنت حق او را زجر مى داد ، و تكبر و خودبينى اش نمى گذاشت به پيشگاه مقدس يار برگردد ، از باب كينه و دشمنى نسبت به آدم و همسرش ، در مقام وسوسه نمودن آنان بر آمد ، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشكار سازد ، و با اطاعت نمودن از او ، مقام كرامت و عظمتشان را از دست بدهند ، و از بهشت عنبر سرشت اخراج شوند ، و روى رحمت و لطف حق از آنان برگردد .
او با اين جملات به وسوسه كردن آنان براى خوردن از ميوه ى آن درخت اقدام كرد :
اى آدم و حوا ! خداوند شما را از اين درخت نهى نكرد جز به اين علت كه اگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافى: 8 / 228، حديث يأجوج و مأجوج، حديث 291; بحار الأنوار: 12 / 341، باب 10، حديث 2.
2 ـ كافى : 72 .
3 ـ بقره ( 2 ) : 30 ـ 35 .
4 ـ اعراف ( 7 ) : 19 ( وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَـا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ ) .
از آن بخوريد فرشته مى شويد يا در اين باغ سرسبز و خرم ، تا ابد خواهيد ماند .
و براى اينكه پاى وسوسه ى خود را در قلب آن دو نفر محكم و ثابت نمايد ، براى آنان سوگند خورد كه من جز خير شما را نمى خواهم(1) . وسوسه ى پرجاذبه و قسم شيطان ، حرص آن دو نفر را شعلهور ساخت . حرص ، بين آنان و نهى حق ، حجاب شد . به وسوسه ى او فريب خوردند و مغرور شدند ، و به عرصه ى تاريك نافرمانى از خداوند درافتادند ، و بر مخالفت با خواسته ى حق جرأت يافتند ، و باطل در نظرشان زيبا آمد !
از آن درخت خوردند ، اندامشان آشكار شد ، لباس وقار و هيبت و نور و كرامت را از دست دادند ، شروع كردند به قرار دادن برگهاى بهشتى بر يكديگر تا آنان را در پوشد ، پروردگارشان آنان را مورد خطاب قرار داد كه آيا شما را از نزديك شدن به آن درخت نهى نكردم ؟ و اعلام ننمودم كه شيطان براى شما دشمنى است آشكار(2) ؟!
آدم و حوا از بهشت اخراج شدند ، مقام خلافت و علم و مسجود ملائكه بودن ، براى آنان كارى نكرد ، از آن مقامى كه به آنان داده شده بود هبوط كردند ، و براى ادامه ى حيات در زمين قرار گرفتند .
دورى از مقام قرب ، از دست دادن همنشينى با فرشتگان ، محروم شدن از بهشت ، بى توجهى به نهى حق و اطاعت از شيطان ، غمى سنگين و اندوهى سخت و حسرتى دردآور بر دوش جانشان گذاشت . از زندان مخوف و محدود خودپسندى ، و خود ديدن كه علت محروميت و ممنوعيت از رحمت و عنايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف ( 7 ) : 20 ـ 21 ( فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِىَ لَهُمَا مَا وُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ * وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ ) .
2 ـ اعراف ( 7 ) : 22 ( فَدَلاَّهُمَا بِغُرُور فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ ) .
محبوب ، و افتادن در دام ماسوى الله است درآمدند ، و به فضاى بيدارى و عشق و علاقه و ايمان به دوست وارد شدند ، فضايى كه منافع سرشارى در دنيا ، و سود بى نهايتى در آخرت نصيب انسان مى كند .
چون به اين صورت به خود آمدند ، فرياد برداشتند كه وقتى در زندان منيت و غفلت از يار افتاديم ، و در تاريكى خودخواهى و حرص و غرور قرار گرفتيم دچار ( ظَلَمْنا اَنْفُسَنا ) شديم .
اين توجه به وضع خويش ، مقدمه ى ورود به عرصه گاه حرّيّت و آزادى و عامل نجات از بند شيطان ، و روى آوردن به جانب حضرت محبوب ، و باعث تواضع و فروتنى در پيشگاه حضرت رب است ، كه اگر شيطان هم به همين صورت رفتار مى نمود رجم از حريم نمى شد و به لعنت ابدى گرفتار نمى گشت .
آدم و حوا در فضاى پرقيمت نور انديشه و تفكر ، و تعقل و توجه ، و بينايى و بيدارى ، كه همراه با ندامت و پشيمانى و اشك چشم بود ، آنچنان ادب و خاكسارى نشان دادند كه نگفتند : ( اغْفِر لَنا ) : ما را بيامرز ، بلكه عرضه داشتند : ( وَاِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا ) : اگر ما را نبخشى و به عرصه گاه رحمت در نياورى ، ( لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ (1) : از زيانكاران خواهيم شد .
به دنبال اين توجه و بيدارى ، و فروتنى و خاكسارى ، و ندامت و پشيمانى ، و گريه و انابه ، و درآمدن از خودى و خدايى شدن ، ابواب رحمت به روى آنان باز شد ، لطف دوست به دستگيرى از آنان شتافت ، عنايت محبوب به استقبال از آنان آمد :
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (2) .
آدم از پروردگارش دريافت كلمات نمود ، پس توبه اش پذيرفته شد ، همانا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف ( 7 ) : 23 .
2 ـ بقره ( 2 ) : 37 .
خداوند توبه پذير و مهربان است .
نور ربوبيت در كلمات تجلى كرد و به جان آدم راه يافت . با پيوستگى اين سه حقيقت ، يعنى نور ربوبى و كلمات و جان آدم ، توبه تحقق پيدا كرد ، توبه اى كه گذشته را جبران و آينده اى روشن پيش روى تائب قرار داد .
از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده كلمات عبارت بود از :
اَللّهُمَ لاَ إلهَ إلاَّ أنْتَ ، سُبْحَانَكَ وَبِحَمْدِكَ رَبِّ إنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى ، فَاغْفِر لِى ، اِنَّكَ خَيْرُ الغَافِرِينَ ، اَللّهُمَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ أنْتَ ، سُبْحانَكَ وَبِحَمْدِكَ ، رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى ، فَارْحَمْنِى اِنَّكَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ ، اَللّهُمَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ أنْتَ ، سُبْحانَكَ وَبِحَمْدِكَ ، رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى ، فَتُبْ عَلَىَّ اِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ(1) .
و نيز روايت شده : آدم اسماء بزرگ و گرانقدرى را مكتوب بر عرش حق ديد ، در رابطه با آنها پرسيد ، به او گفته شد : برترين موجودات از نظر منزلت نزد خدايند : محمد ، على ، فاطمه ، حسن و حسين . آدم براى قبول توبه و بالا رفتن درجه و منزلتش ، به حقيقت آن اسماء متوسل شد و از بركت آن حال و قال ، توبه اش را پذيرفتند(2) .
آرى همين كه باران الهامات حق براى جلوه ى كلمات ، بر دانه ى عشق و محبت آدم فرو ريخت ، نبات اقرار و اعتراف ظلم به نفس روييد ، و كار آدم از چاه بشرى به دعا و گريه و استغاثه كشيد ، درخت اجتباء از سرزمين روحش سركشيد و گل توبه بر آن درخت شكفت :
ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى (3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجمع البيان : 1 / 112 ; بحار الأنوار : 11 / 157 ، باب 3 .
2 ـ مجمع البيان : 1 / 113 ; بحار الأنوار : 11 / 157 ، باب 3 .
3 ـ طه ( 20 ) : 122 .
سپس پروردگارش او را برگزيد ، و توبه اش را پذيرفت ، و بر او لباس هدايت خاص درپوشاند .
گناهان
امام صادق (عليه السلام) در قطعه اى بسيار زيبا و جالب كه صورت توبه نامه دارد ، به گناهانى كه توبه از آنها واجب فورى و واجب اخلاقى و شرعى است ، بدين صورت اشاره دارند ، گناهانى كه اگر جبران نشود و با توبه ى حقيقى از صفحه ى پرونده زدوده نگردد ، موجب عذاب الهى در روز جزا و اختلال در زندگى در عرصه گاه دنياست : ضايع كردن واجبات خداوند ، و توقف از فرايض و تضييع حق پروردگار از قبيل نماز ، زكات ، روزه ، جهاد ، حج ، عمره ، وضوى كامل ، غسل ، عبادت شب ، كثرت ذكر ، كفاره ى قسم ، استرجاع در مصيبت و روى گرداندن از حقايقى كه در به جا آوردنش از واجب و مستحب كوتاهى شده .
ارتكاب گناهان كبيره ، روى آوردن به معاصى ، انجام گناهان ، كسب زشتيها ، برخورد به شهوات ، به عهده گرفتن خطا و خلاصه انجام هر معصيت به عمد و اشتباه ، و در پنهان و آشكار .
ريختن خون به ناحق ، عقوق والدين ، قطع رحم ، فرار از جبهه ، تهمت به پاكدامن ، خوردن مال يتيم به ظلم و ستم ، شهادت دروغ ، كتمان شهادت ، دين فروشى به بهاى اندك ، رباخوارى ، خيانت ، مال حرام ، جادو ، كهانت ، فال بد زدن ، شرك ، ريا ، دزدى ، شرابخوارى ، كم گذاشتن از كيل ، خيانت و ظلم در ترازو دارى ، كينه و دشمنى ، دو رويى ، پيمان شكنى ، افترا زدن ، مكر و حيله ، شكستن تعهد در برابر اهل ذمه ، قسم ، غيبت ، سخن چينى ، بهتان ، عيب جويى و خرده گيرى ، بدگويى ، لقب هاى بد دادن به اشخاص ، آزار همسايه ، ورود به خانه ى مردم بدون اجازه ، فخر فروشى ، كبر ، اصرار بر گناه ، روحيه ى
استكبارى ، راه رفتن به كبر و بزرگ منشى ، ستم در حكم راندن ، ظلم به هنگام خشم ، تعصب ورزيدن ، تقويت ستمكار ، كمك بر گناه و دشمنى ، كمى عدد در اهل و مال و فرزند ، بدگمانى به مردم ، متابعت هوى ، عمل به شهوت ، امر به منكر ، نهى از معروف ، فساد در زمين ، انكار حق ، روى آوردن به ستمگران در غير حق ، مكر ، خدعه ، بخل ، گفتار به نادانى ، خوردن ميته و خون و گوشت خوك ، و آنچه براى غير خدا ذبح شده ، حسد ، تجاوز ، دعوت به زشتى ، آرزو بردن به آنچه از جانب خدا عنايت شده ، خودپسندى ، منت گذاشتن در بخشش ، ستمگرى ، انكار قرآن ، تحقير يتيم ، راندن سائل ، شكستن سوگند ، قسم دروغ ، ستم به مردم در اموال و موى و صورت و آبرو ، بد ديدن ، بد شنيدن ، بد گفتن ، بد عمل كردن با دست ، قدم بد برداشتن ، به بدى لمس كردن ، به زشتى حديث نفس نمودن ، قسم باطل(1) .
ترك آنچه واجب است و آلوده شدن به آنچه حرام است ، در اين مقاله ى ملكوتى به وسيله ى امام ششم بيان شده ، و به عنوان گناهانى كه توبه از آن ضرورى است به شماره آمده .
آثار سوء گناهان
بر اساس آيات قرآن مجيد و معارف اهل بيت ، براى گناهان در دنيا و آخرت آثار سويى است كه اگر گنهكار از گناهانش توبه نكند ، بدون ترديد گرفتار آن آثار سوء خواهد شد .
بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار الأنوار : 94 / 328 ، باب 2 .
2 ـ بقره ( 2 ) : 81 .
آرى ، آنان كه به تحصيل گناه برخاستند و گناه سراسر وجودشان را پوشاند ، اصحاب آتشند ، و در آن هميشگى و جاودانه خواهند بود .
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً (1) .
به مردم بگو : شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم چه كسانى هستند ، آنان كه تمام كوشش و تلاششان در زندگى دنيا نابود شده ، ولى خيال مى كنند عمل نيك انجام مى دهند .
اينان مردمى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند ، به اين خاطر اعمالشان تباه شد ، لذا در قيامت بر آنان ميزانى به پا نمى كنيم (ميزان براى كسانى برپا مى شود كه اعمال قابل سنجيدن داشته باشند ، اين آلودگان عاصى و خائنان بى پروا ، چون عمل و سعيشان نابود شده ، ميزانى براى آنها برپا نمى شود ) .
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ . . . (2) .
اينان را در دل ، بيمارى نفاق است ، خداوند بر اين بيمارى مى افزايد و براى ايشان است عذاب دردناك .
فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ . . . (3) .
آنان كه در دل ، بيمارى نفاق دارند مشاهده مى كنى به سوى دشمنان خدا ، يهود و نصارى مى شتابند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كهف ( 18 ) : 103 ـ 105 .
2 ـ بقره ( 2 ) : 10 .
3 ـ مائده ( 5 ) : 53 .
وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ . . . (1) .
و اما آنان كه در دل ، بيمارى نفاق دارند آلودگى بر آلودگى اينان اضافه مى شود .
إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (2) .
همانا كسانى كه اموال ايتام را به ستم مى خورند ، جز اين نيست كه هم اكنون آتش مى خورند ، و به زودى وارد آتش سوزان مى شوند .
گروهى از محققين بر اساس اين آيه ى شريفه و آيات ديگرى كه از نظر معنا همانند اين آيه هستند ، عقيده دارند جريمه ى گنهكار در روز قيامت همان گناه اوست ، به اين معنا كه اين گناه گنهكار است كه در قيامت به صورت عذاب دردناك ظهور مى كند و گنهكار را براى ابد اسير خود نموده و او را شكنجه مى دهد .
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالهُدَى وَالْعَذَابَ بِالمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (3) .
آنان كه آنچه را خداوند از كتاب نازل نموده ، كتمان مى نمايند و آن را در برابر بهاى اندكى مى فروشند ، جز آتش چيزى نمى خورند ، خداوند در قيامت با آنان سخن نمى گويد ، و آنان را تزكيه از گناه و آلودگى نمى نمايد ، و براى آنان عذاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ توبه ( 9 ) : 125 .
2 ـ نساء ( 4 ) : 10 .
3 ـ بقره ( 2 ) : 174 ـ 175 .
دردآورى است .
اينان كسانى هستند كه گمراهى را با هدايت ، و عذاب را با مغفرت مبادله كرده اند ، و چه اندازه در برابر عذاب خدا طاقت دارند ؟!
مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَاد اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْم عَاصِف لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْء ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (1) .
اعمال مردمى كه به پروردگارشان كافر شدند ، به مانند خاكسترى در برابر تندبادى در يك روز طوفانى است ، آنها قدرت ندارند كمترين چيزى از آنچه انجام داده اند به دست آورند ، و اين گمراهى دورى است !
از اينگونه آيات استفاده مى شود ، كه آثار سوء گناه كه خيلى بيش از اينهاست عبارت است از :
همنشينى با آتش در قيامت ، جاودانه بودن در عذاب ، زيان و خسارت در دنيا و آخرت ، نابود شدن همه ى تلاش و كوشش انسان ، حبط اعمال در محشر ، برپا نشدن ترازوى سنجش در قيامت ، اضافه شدن گناه بر اثر عدم توبه ، شتاب به سوى دشمنان خدا ، قطع رابطه ى حق با انسان ، تزكيه نشدن در قيامت ، تبديل هدايت به گمراهى ، مبادله ى عذاب با مغفرت .
حضرت سجاد (عليه السلام) در روايتى مفصل به آثار سوء گناهان به اين صورت اشاره مى فرمايند :
گناهانى كه نعمت ها را تغيير مى دهند : تجاوز به حقوق مردم ، كناره گرفتن از عادت خير ، از بين رفتن نيكى به مردم ، كفران نعمت ، ترك شكر .
گناهانى كه موجب ندامت و حسرت است : قتل نفس ، ترك صله ى رحم ، واگذاشتن نماز تا از دست رفتن وقت ، ترك وصيت ، باز نگرداندن حقوق مالى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ابراهيم ( 14 ) : 18 .
مردم ، منع زكات تا رسيدن مرگ و لال شدن زبان .
گناهانى كه باعث زوال نعمت است : عصيان عارف به ستم ، تعدى به مردم ، استهزاء افراد ، خوار نمودن انسانها .
گناهانى كه نعمت ها را دفع مى كند و نمى گذارد به انسان برسد : اظهار احتياج ، خواب ثلث اول شب تا از دست رفتن نماز ، خواب صبح تا ضايع شدن نماز ، كوچك شمردن نعمت ، شكايت از حضرت حق .
گناهانى كه باعث پرده درى است : شرابخوارى ، قمار بازى ، دلقك بازى ، كار لغو ، شوخى ، گفتن عيوب مردم ، همنشينى با مى خواران .
گناهانى كه سبب نزول بلا و حادثه است : نرسيدن به داد اندوهگين ، ترك يارى ستمديده ، ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر .
گناهانى كه موجب پيروزى دشمنان است : ظلم آشكار ، اظهار معاصى ، مباح شمردن حرام ، سرپيچى از خوبان ، اطاعت از بدكاران .
گناهانى كه باعث مرگ زودرس است : قطع رحم ، سوگند دروغ ، گفتار كذب ، زنا ، بستن راه مسلمين ، ادعاى امامت به ناحق .
گناهانى كه سبب قطع اميد است : يأس از رحمت ، نااميدى شديد از لطف خدا ، تكيه بر غير حق ، تكذيب وعده ى پروردگار .
گناهانى كه موجب تاريكى هواست : سحر و كهانت ، ايمان به تأثير ستارگان ، تكذيب قدر ، عقوق والدين .
گناهانى كه علت برداشته شدن پرده ى حرمت است : وام گرفتن به نيت پس ندادن ، اسراف در خرج ، بخل بر زن و فرزند و ارحام ، بداخلاقى ، كم صبرى ، به كار گرفتن بى حوصلگى ، خود را به تنبلى زدن ، سبك شمردن اهل دين .
گناهانى كه مورث رد شدن دعاست : نيت بد ، زشتى باطن ، دورويى با برادران دينى ، باور نداشتن به اجابت دعا ، به تأخير انداختن نماز تا از بين رفتن وقت ،
ترك تقرب به حق با روى گرداندن از كار خير و صدقه ، ناسزا گفتن و فحش در كلام .
گناهانى كه سبب حبس باران مى شود : ستم قاضيان در احكام ، شهادت ناحق ، كتمان شهادت ، منع زكات و قرض ، سنگدلى نسبت به نيازمندان و تهيدستان ، ستم بر يتيم و نيازمند ، راندن سائل ، و رد كردن تهيدست در شب تار(1) .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در رابطه با گناهان مى فرمايند :
لَو لَمْ يَتَوَعَّدِ اللهُ عَلى مَعْصِيَتِهِ لَكَانَ يَجِبُ اَنْ لاَ يُعْصى شُكْراً لِنِعَمِهِ(2) .
اگر خداوند بر عصيان بندگانش نسبت به خود وعده ى عذاب نداده بود ، هر آينه واجب بود به خاطر شكر نعمتهايش معصيت نشود !
بنابراين بياييد از باب تقدير و تشكر از نعمتهاى حضرت حق ، كه احدى را قدرت شمارش آن نيست ، از هرگونه معصيت و گناهى خوددارى كنيم ، و نسبت به گذشته ى زشت خود ، در مقام عذرخواهى و توبه و ندامت برآييم ، كه اينگونه حركت باعث مغفرت و رحمت ، و غرق شدن در لطف و عنايت حضرت محبوب است .
راه توبه ى واقعى
با توجه به آثار بسيار مهم توبه ، كه عبارت از رسيدن به مغفرت و رحمت و رضوان حق است ، و نيز پيدا شدن لياقت براى ورود به بهشت ، و امان يافتن از عذاب جهنم ، و بيرون شدن از جاده ى گمراهى ، و قرار گرفتن در مسير هدايت ، و پاك شدن پرونده از سياهى و ظلمت ، بايد گفت : توبه مسأله اى است عظيم ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ معانى الاخبار : 270 ، باب معنى الذنوب التى تغير النعم ، حديث 2 ; وسائل الشيعه : 16 / 281 ، باب 41 ، حديث 21556 ; بحار الأنوار : 70 / 375 ، باب 138 ، حديث 12 .
2 ـ نهج البلاغه : 842 ، حكمت 290 ; بحار الأنوار : 70 / 364 ، باب 137 ، حديث 96 .
و برنامه اى است بزرگ ، و حقيقتى است فوق العاده ، و واقعيتى است ملكوتى و عرشى .
توبه به اينكه انسان استغفراللهى بگويد و در باطن اندكى دچار حيا شود ، و در جلوت يا خلوت اشكى بريزد حاصل نمى شود ، زيرا بسيارند مردمى كه بدين صورت توبه مى كنند ، ولى پس از اندك مدتى به همان گناهانى كه آلوده بودند باز مى گردند !
بازگشتن به گناه ، بالاترين دليل اين معناست كه توبه ى حقيقى حاصل نشده ، و بازگشت واقعى تحقق پيدا نكرده .
توبه و بازگشت واقعى ، آنچنان مهم و باعظمت است كه قسمت عمده اى از آيات قرآن و معارف الهيه به آن اختصاص يافته است .
توبه ى حقيقى از ديدگاه امام على (عليه السلام)
امام به شخصى كه به عنوان توبه جمله ى استغفر اللّه را به زبان جارى كرد ، فرمودند : مادر بر عزايت بگريد ، مى دانى توبه چيست ؟ توبه درجه ى عليّين است ، و آن اسمى است واقع بر شش معنا :
1 ـ پشيمانى بر آنچه كه گذشت
2 ـ تصميم جدى بر بازنگشتن به گناه
3 ـ ادا كردن حقوق مردم به مردم
4 ـ اداى واجبات ضايع شده
5 ـ آب كردن گوشتى كه بر گناه به بدن روييده تا جايى كه اثرى از آن گوشت بر استخوان نماند ، و گوشت تازه در حال عبادت بين پوست و استخوان برويد .
6 ـ چشاندن رنج طاعت به بدن ، چنانكه لذت معصيت به آن چشانده شد ،
پس از عبور از اين شش مرحله بگو : استغفر اللّه(1) .
تائب بايد به حقيقت توبه كند ، و عزمش براى ترك گناه جزم باشد ، و نيت بازگشت به گناه از صفحه ى دلش براى هميشه زدوده شود ، و به اميد توبه ى دوباره و سه باره و صد باره وارد گناه نگردد ، كه اين اميد بدون شك اميدى شيطانى و حالتى مسخره است ، امام هشتم (عليه السلام) در روايتى مى فرمايند :
مَنِ اسْتَغْفَرَ بِلِسَانِهِ وَلَمْ يَنْدَمْ بِقَلْبِهِ فَقَدِ اسْتَهْزَأَ بِنَفْسِهِ . . .(2)
كسى كه به زبان استغفار كند ولى به قلب پشيمان نباشد ، خود را مسخره كرده !
راستى خنده آور است و بسيار جاى تأسف است كه انسان به اميد دست يافتن به دوا ، خود را مريض كند ، و چه اندازه باعث خسارت است كه آدمى به اميد توبه مرتكب جرم و گناه و خطا و معصيت گردد ، و به خود تلقين نمايد كه همواره درِ توبه باز است ، بنابراين گناه مى كنم و سپس آراسته به توبه مى شوم !
اگر توبه جدى باشد ، اگر توبه از روى حقيقت انجام بگيرد ، اگر توبه با شرايطى كه دارد تحقق يابد ، بدون ترديد روح تصفيه مى شود ، نفس به پاكى مى رسد ، دل صفا مى گيرد ، و زنگ گناه از همه ى اعضا و جوارح ، و باطن و ظاهر زدوده مى گردد .
توبه نبايد حرفه اى باشد ، چرا كه گناه ظلمت است و توبه روشنايى ، و رفتو آمد زياد ميان تاريكى و روشنايى ديدگان جان را مختل مى سازد . اگر پس از توبه از يك گناه ، دوباره به گناه باز گرديم ، معلوم مى شود توبه نكرده ايم .
نفس همانند تنوره ى جهنم است ، پر شدنى نيست ، از گناه خسته و سير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نهج البلاغه : 878 ، حكمت 417 ; وسائل الشيعه : 16 / 77 ، باب 87 ، حديث 21028 ; بحار الأنوار : 6 / 36 ، باب 20 ، حديث 59 .
2 ـ كنز الفوائد : 1 / 330 ، فصل حديث عن الإمام الرضا ( ع ) ; بحار الأنوار : 75 / 356 ، باب 26 ، حديث 11 .
نمى شود ، حالت زياده خواهى او كم نمى گردد ، و همين امور باعث در جا زدن انسان و واماندگيش از حركت به سوى حق است ، درب اين تنوره را بايد با توبه بست ، و سركشى اين موجود عجيب را بايد با توبه ى واقعى مهار كرد .
توبه انقلاب حال و تحقق تحول در دل و جان است كه با اين تحول ، رابطه ى انسان با گناه و عوامل آن بسيار ضعيف ، و با حق و حقيقت و علل پاكى و نورانيت فوق العاده قوى مى گردد .
توبه ابتداى حياتى تازه است ، حياتى عرشى و ملكوتى ، كه در اين حيات ، قلب تسليم خدا ، نفس تسليم به حسنات ، و درون و برون روى گردان از همه ى آلودگيهاست .
توبه خاموش كردن چراغ هواى نفس ، و قرار گرفتن در هواى حق است .
توبه خاتمه دادن به حكومت شيطان در درون ، و زمينه سازى حكومت حق در باطن است .
براى هر گناهى توبه اى مخصوص است
عده اى از مردم تصور مى كنند اگر به خاطر انواع گناهان خود ، از خداوند عذرخواهى كنند و جمله ى اَسْتَغْفِرُاللّهَ رَبّى وَاَتُوبُ اِلَيْه را بر زبان جارى كنند ، و گوشه ى مسجد يا حرمى از حرم هاى اهل بيت زيارتى بخوانند و اشكى بريزند ، توبه حاصل مى شود ; در صورتى كه آيات و روايات مربوط به توبه ، اين روش را به عنوان توبه قبول ندارند ، اينگونه مردم بايد توجه داشته باشند كه توبه بر حسب اختلاف گناهان مختلف است ، براى هر گناهى توبه اى خاص مقرر است كه اگر انسان توبه ى مخصوص به آن گناه را تحقق ندهد ، پرونده ى او از آن گناه پاك نمى شود و مظلمه ى آن تا قيامت بر عهده ى او باقى مى ماند ، و در آن روز به اسارت عذاب آن گناه دچار خواهد شد .
تمام گناهان را مى توان در سه مرحله خلاصه كرد :
1 ـ گناهانى كه به صورت ترك عبادات واجبه و طاعات لازمه صورت گرفته ، مانند : ترك نماز ، روزه ، زكات ، خمس ، جهاد و . . .
2 ـ گناهانى كه به صورت تخلف از نواحى حق صورت گرفته و اصطكاكى با حق مردم ندارد ، مانند : شرب خمر ، چشم چرانى ، زنا ، قمار ، لواط ، استمناء ، استماع موسيقى حرام و . . .
3 ـ گناهانى كه علاوه بر نافرمانى از اوامر حق ، حقوقى از مردم را ضايع نموده ، مانند : قتل نفس ، سرقت ، ربا ، غصب ، خوردن مال يتيم ، رشوه ، ضربه زدن به بدن يا مال مردم و . . .
توبه از گناهان دسته ى اول ، انجام ترك شده هاست : خواندن نماز ، گرفتن روزه ، رفتن به حج ، پرداخت خمس و زكات تمام دورانى كه خمس و زكات به انسان تعلق گرفته .
توبه از گناهان دسته ى دوم ، استغفار و پشيمانى ، و عزم بر ترك جدى نسبت به آن گناهان است ، به صورتى كه انقلاب حال انسان باعث شود كه اعضا و جوارح از هوس بازگشتن به گناه باز مانند .
توبه از گناهان دسته ى سوم ، رجوع به مردم و پاك شدن از حقوق آنهاست ، به اينكه قاتل خود را در اختيار خانواده ى مقتول بگذارد ، تا او را قصاص كنند ، يا خونبهاى مقتول را از او بگيرند ، يا وى را عفو نمايند ، رباخوار بايد تمام رباهاى گرفته شده را به مردم باز گرداند ، غاصب بايد اشياى غصب شده را به صاحبانش پس بدهد ، مال يتيم و رشوه بايد به مالكانش باز گردد ، ديه ى ضربه هاى بدنى بايد پرداخت شود و خسارتهايى كه به اموال مردم زده شده بايد جبران گردد . براى تحقق توبه ى واقعى بايد از نفوذ سه جاذبه آزاد شد .
1 ـ شيطان
لفظ شيطان و ابليس در حدود 98 بار در قرآن مجيد ذكر شده ، موجود خطرناك و وسوسه گرى كه هدفى جز بريدن انسان از عبادت و طاعت حق ، و درانداختنش به انواع گناهان و معاصى ندارد .
كتاب خدا از انسان گمراه و گمراه كننده ، و از موجودى نامريى كه باطن آدمى را در حوزه ى وسوسه قرار مى دهد تعبير به شيطان نموده .
شيطان از ماده ى شطن و شاطن به معناى خبيث و پست و سركش و متمرد ، و گمراه و گمراه كننده آمده ، چه اين موجود از نوع انسان باشد يا نوع جن .
كتاب خدا و روايات و اخبارى كه به عنوان تفسير و توضيح قرآن ، از پيامبر و ائمه ى طاهرين نقل شده خصوصيات شياطين انسى و جنى را بدين صورت بيان مى كنند :
دشمن آشكار و قسم خورده ، امر كننده به بدكارى و فحشا و دادن نسبت ناروا به خداوند ، ترساندن اهل خير از فقير شدن به خاطر خرج كردن در راه خير ، انداختن انسان در لغزش ، كشاندن آدمى به گمراهى به صورتى كه از سعادت بسيار بسيار دور شود ، زمينه سازى براى شرب خمر ، قمار ، شرط بنديهاى حرام ، ايجاد عداوت و كينه در قلوب مردم نسبت به يكديگر ، جلوه دادن كار زشت ، وعده ى ناحق دادن ، ايجاد غرور در باطن ، به خوارى كشيدن انسان ، ايجاد مانع در راه حق ، دعوت به امورى كه مورث عذاب جهنم است ، زمينه ى ايجاد طلاق بين زن و شوهر ، فراهم آوردن زمينه ى قرارداد بين مردم براى معصيت ، جلوه دادن عشق به دنيا ، ايجاد محبت بيش از حد نسبت به پول ، مغرور كردن انسان براى ارتكاب گناه به اميد توبه ، ايجاد خود بينى ، بخل ، غيبت ، دروغ ، تحريك شهوات ، تشويق به ارتكاب گناه علنى ، تحريك خشم و غضب .
انسان تا در اسارت جاذبه ى شياطين انسى و جنى است ، امكان توبه ى واقعى براى او وجود ندارد ، چرا كه با حاكميت نفوذ شياطين ، انسان پس از توبه دوباره وسوسه به گناه مى شود ، و عهد توبه را شكسته ، و به طاعت از شياطين تن مى دهد .
تائب بايد با طلب توفيق از خداوند مهربان ، و ادامه ى ترك گناه ، و تمرد و سركشى از شياطين ، به تدريج نفوذ اين عناصر خبيث را از خيمه ى حيات خود دفع كند ، و به سلطه ى اين دشمنان قسم خورده خاتمه دهد ، تا مايه ى توبه و انابه در قلب بماند ، و اين عهد نورانى با هجوم ظلمت نشكند .
2 ـ دنيا
كيفيت رابطه ى انسان با تمام عناصر مادى ، و آنچه كه عامل تداوم حيات و بقاء است دنياى آدمى است .
اگر اين رابطه بر اساس خواسته ى حق نظام گرفته باشد ، بدون شك دنياى انسان دنياى ممدوح و موجب آبادى آخرت است ، و اگر رابطه ى انسان با شئون مادى بر اساس هواى نفس و خواسته هاى بى حد و مرز شكل گرفته باشد ، دنياى انسان دنياى مذموم و باعث خرابى آخرت است .
البته رابطه اى كه بر اساس هواى نفس ، و خواسته هاى بى قيد و شرط با عناصر مادى نظام گرفته باشد زمينه اى قطعى براى افتادن در عرصه ى گناه است .
در سايه ى اين رابطه ى غلط است كه انسان دچار عشق مفرط به شهوات و مسائل مالى مى گردد ، و از اين رهگذر در گردونه ى مخالفت با اوامر و نواهى حق قرار مى گيرد .
اينگونه رابطه باعث مغرور شدن به امور مادى و شهوات است ، و نتيجه ى آن زيان سنگين ، و سپس ورود به آخرت همراه با كوله بارى از خسارت است .
على (عليه السلام) درباره ى اين چنين دنيا مى فرمايند :
الدُّنْيَا تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ . . .(1)
دنيا مغرور مى كند ، و زيان مى زند ، و مى گذرد .
خداوند در شب معراج ، درباره ى ويژگيهاى گرفتاران به دنياى مذموم به پيامبرش فرمود : اهل دنيا آنانند كه خوراك و خنده و خواب و خشمشان زياد است ، خشنودى آنان به عنايت حق اندك و رضايتشان از مردم كم است ، از بدى خود نسبت به مردم عذر و پوزش نطلبند ، و معذرت ديگران را نيز قبول ننمايند ، به وقت طاعت تنبل ، و به هنگام گناه شجاع و قدرتمندند ، آرزويشان دراز و اجلشان نزديك ، و اهل محاسبه ى نفس نيستند ، سودشان اندك ، سخن گفتنشان بسيار ، و ترسشان از عذاب حق كم ، و شادى و خوشحالى آنان به وقت خوردن زياد است .
به هنگام راحت و آسايش شكر نكنند ، در بلا و مصيبت صبر ننمايند ، بسيار مردم در نظرشان اندك است ، به كارى كه انجام نداده اند خود را مى ستايند ، و نسبت به چيزى كه براى آنان نيست ادعا دارند ، و به آنچه كه آرزو دارند سخن مى گويند ، بديهاى مردم را ذكر مى كنند ، و خوبيهاى آنان را پنهان مى دارند ، پيامبر عرضه داشت : پروردگارا ! در اهل دنيا غير از اين عيوب ، عيبى هست ؟ خطاب شد : اى احمد ! عيب اهل دنيا زياد است ، در آنان نادانى و حماقت وجود دارد ، نسبت به آموزگار خود فروتنى ندارند ، خود را به نظر خويش عاقل مى دانند ، در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نهج البلاغه : 877 ، حكمت 415 ; غرر الحكم : 135 ، الدنيا دار غرور ، حديث 2347 ; روضة الواعظين : 2 / 441 ، مجلس فى ذكر الدنيا .
حالى كه نزد آگاهان احمقانند(1) !
اگر كسى از گناهانش توبه كند ولى در عين توبه در سيطره و سلطه و حكومت اينگونه جاذبه ها و كشش هاى مادى باشد ، آيا توبه ى او پابرجا مى ماند ، و در عرصه گاه توبه مى تواند قدمى ثابت و مستقيم داشته باشد ؟
توبه كننده ، تا از نفوذ اينگونه امور آزاد نشود ، توبه ى واقعى براى او غيرممكن است ، چرا كه توبه مى كند ولى هجوم يكى از اين امور باعث توبه شكنى او مى شود .
3 ـ آفات
علايق غلط ، محبت هاى بيجا ، عشق افراطى به لذتها ، شهوات نامحدود ، اميال بى حد و مرز ، غرايز خارج از چهارچوب حق ، هواى نفس و خواسته هاى بى محاسبه ، آفات خطرناكى هستند كه تا در زندگى انسان جولان دارند ، مانع از تحقق توبه ى واقعى اند ، توبه كننده بايد تمام اين امور را از وجود خود پاك نمايد ، و به علاج اين امراض اقدام كند ، تا راه ظهور توبه ى جدى باز شود .
هديه ى خداوند به توبه كنندگان واقعى
معصوم مى فرمايد : خداوند عزّ و جل به توبه كنندگان سه خصلت عنايت فرموده كه اگر خصلتى از آنها را به تمام اهل آسمانها و زمين مرحمت مى فرمود ، هر آينه به آن خصلت نجات پيدا مى كردند :
1 ـ ( إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ المُتَطَهِّرِينَ (2) .
خداوند توبه كنندگان از هر گناه و پاك شوندگان از هر آلودگى را دوست دارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ارشاد القلوب : 1 / 200 ، باب الرابع و الخمسون ; بحار الأنوار : 74 / 23 ، باب 2 ، حديث 6 .
2 ـ بقره ( 2 ) : 222 .
پس كسى كه خداوند او را دوست بدارد عذابش نخواهد كرد .
2 ـ ( الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ * رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْن الَّتِى وَعَدتَّهُمْ وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيِّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * وَقِهِمُ السَّيِّئَاتِ وَمَن تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (1) .
فرشتگانى كه عرش را حمل مى كنند و فرشتگان حول عرش ، در تسبيح و حمد پروردگارشان هستند ، و مؤمن به خدايند ، و براى اهل ايمان طلب مغفرت مى كنند ; پروردگار ما ! علم و رحمتت همه چيز را فرا گرفته ، آنان كه توبه كردند و راهت را پيروى نمودند مورد مغفرت قرار بده ، و از عذاب جهنم نگاه دار . خداوندا ! آنان را در بهشت عدنى كه به آنان وعده دادى ، با پدران و همسران و فرزندان ايشان كه صالح شدند درآور ، همانا تو عزيز و حكيمى ، و آنان را از بديها حفظ كن ، و كسى را كه امروز از بديها حفظ كنى او را مورد رحمت قرار داده اى و اين است آن فوز عظيم .
3 ـ ( وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً * إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَات وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (2) .
آنان كه با خداوند معبود ديگرى را نمى خوانند ، و خون كسى را كه خدا محترم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غافر ( 40 ) : 7 ـ 9 .
2 ـ فرقان ( 25 ) : 68 ـ 70 .
دانسته جز به حق نمى ريزند ، و زنا نمى كنند ، كه هر كس اين عمل انجام بدهد به جزايش مى رسد ، عذابش در قيامت دوچندان مى شود و با ذلت و خوارى در آتش ، هميشگى و جاودانه مى گردد . مگر آنان كه توبه كنند و ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند ، پس خداوند زشتى هاى آنها را به خوبيها تبديل كند كه خداوند آمرزنده ى مهربان است(1) .
قرآن و مسأله ى باعظمت توبه
لفظ توبه و مشتقات آن نزديك به 87 بار در قرآن مجيد ذكر شده و اين كثرت ذكر ، دليل بر عظمت اين حقيقت در پيشگاه حضرت محبوب است .
مسأله ى توبه را در قرآن كريم مى توان به پنج بخش تقسيم كرد :
1 ـ امر به توبه .
2 ـ راه توبه ى واقعى .
3 ـ پذيرش توبه .
4 ـ روى گردانى از توبه .
5 ـ علت قبول نشدن توبه .
وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ . . . (2) .
از خداوند به خاطر گناهانتان طلب آمرزش نماييد ، آنگاه به سوى او روى آورده از تمام معاصى و خطاهايتان توبه كنيد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافى : 2 / 432 ، حديث 5 ; بحار الأنوار : 6 / 39 ، باب 20 ، حديث 70 .
2 ـ هود ( 11 ) : 3 .
وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (1) .
اى اهل ايمان ! همگى به سوى خدا باز گرديد ، از تمام گناهان خود توبه كنيد ، باشد كه رستگار شويد .
راغب اصفهانى در كتاب مفردات مى گويد : فلاح در قيامت عبارت است از حيات بدون مرگ ، عزت بى ذلت ، علم منهاى جهل ، غناى بدون تهيدستى(2) .
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً (3) .
اى كسانى كه ايمان آورديد ! به جانب خدا باز گشته ، از تمام معاصى خود توبه كنيد ، توبه ى خالص .
در اين آيات ، خداوند مهربان اهل ايمان و غير آنان را امر به توبه مى نمايد ، اطاعت از امر حق واجب و موجب غفران و رحمت ، و عصيان از امر خداوند حرام و مورث غضب و عذاب ، و خزى دنيا و خوارى آخرت و هلاك ابدى و دايمى است .
2 ـ راه توبه ى واقعى
توبه مسأله ى ساده و آسانى نيست ، توبه همراه با يك سلسله شرايط معنوى و عملى قابل تحقق است .
حال ندامت ، تصميم بر آينده اى ملكوتى و پاك ، تبديل سيئات اخلاقى به حسنات اخلاقى ، اصلاح عمل ، جبران گذشته و تكيه كردن بر ايمان به خدا و قيامت عناصرى است كه ساختمان توبه از آنها ساخته مى شود ، و بناى انابه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نور ( 24 ) : 31 .
2 ـ مفردات راغب : 64 ، ماده ى ( فلح ) .
3 ـ تحريم ( 66 ) : 8 .
آنها برپا مى گردد .
إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (1) .
مگر آنان كه با گناه قطع رابطه كرده به خدا بازگشتند ، و اخلاق و عمل خود را اصلاح نمودند و آنچه را از حق پنهان مى داشتند براى مردم بيان كردند ، پس توبه ى ايشان را مى پذيرم و من پذيرنده ى توبه و مهربانم .
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَة ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيب فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً (2) .
محققاً بازگشت و توبه ى كسانى مورد توجه است كه بدى را از روى جهالت انجام دهند ، سپس به زودى و بدون فوت وقت و تأخير انداختن توبه رو به جانب حق كنند ، خداوند توبه ى آنان را مى پذيرد كه خداوند عليم و حكيم است .
فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3) .
كسى كه بعد از ستمش بر قانون و بر مردم و بر نفس خويش ، توبه كند و عقيده و اخلاق و عملش را اصلاح نمايد ، خداوند توبه اش را مى پذيرد ، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است .
وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره ( 2 ) : 160 .
2 ـ نساء ( 4 ) : 17 .
3 ـ مائده ( 5 ) : 39 .
رَحِيمٌ (1) .
آنان كه كار زشت كردند ، سپس بعد از زشتى توبه كردند ، و اهل ايمان شدند ، همانا پروردگارت بعد از توبه ى آنان ، آمرزنده ى مهربان است .
فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ . . . (2) .
گنهكاران اگر توبه كردند و نماز را به پا داشتند و زكات پرداختند ، پس برادران دينى شما هستند .
بر اساس اين آيات ، ايمان به خدا و قيامت ، اصلاح عقيده و اخلاق و عمل ، بازگشت فورى و بدون تأخير ، قطع رابطه با ستم ، برپا داشتن نماز ، پرداخت زكات ، و بازگرداندن حقوق مالى مردم به مردم از شرايط توبه ى واقعى است ، و هر كس به اين صورت توبه كند ، بدون ترديد به حقيقت توبه رسيده و توبه ى حقيقى را محقق ساخته و توبه اش صد در صد مورد قبول حق است .
3 ـ پذيرش توبه
گنهكار زمانى كه امر حضرت حق را در مسأله ى توبه اطاعت كرد ، و به شرايط توبه عمل كرد ، و راهى را كه قرآن براى توبه ترسيم نموده پيمود ، بدون ترديد خداوند مهربان كه وعده ى قبولى توبه به گنهكار داده ، توبه اش را مى پذيرد و نشان قبولى توبه بر پرونده اش ثبت مى كند و وى را از گناه پاك نموده ، ظلمت و تاريكى باطنش را به نور و سپيدى تبديل مى نمايد .
أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ . . . (3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف ( 7 ) : 153 .
2 ـ توبه ( 9 ) : 11 .
3 ـ توبه ( 9 ) : 104 .
آيا ندانسته اند كه همانا خداوند توبه را از بندگانش قبول مى كند ؟
وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ . . . (1) .
و اوست خداوندى كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از بديهاى آنان گذشت مى كند .
غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ . . . (2) .
خداوند آمرزنده ى گناه و قبول كننده ى توبه است .
اگر توبه نكردن گنهكار به علت مأيوس بودنش از رحمت خدا باشد بايد بداند كه يأس از رحمت ، جز اخلاق كافران نيست(3) .
اگر روى گردانى گنهكار از توبه به تصوّر اين معنى باشد كه خداوند قدرت بر آمرزش او را ندارد ، بايد بداند كه اين حالت از اخلاق يهود عنود است(4) .
اگر روى گردانى گنهكار از توبه ، محصول تلخ تكبر او نسبت به حضرت حق و جرأت او نسبت به خداوند مهربان و اسائه ى ادب او نسبت به ربّ كريم باشد ، بايد بداند خداوند عزيز اينگونه مردم متكبر و جرى و بى ادب را دوست ندارد و كسى كه مورد محبّت خدا نباشد ، نجاتى در دنيا و آخرت براى او نيست(5) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شورى ( 42 ) : 25 .
2 ـ غافر ( 40 ) : 3 .
3 ـ يوسف ( 12 ) : 87 .
4 ـ مائده ( 5 ) : 64 .
5 ـ نحل ( 16 ) : 23 ( لاَ جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ) ; حج ( 22 ) : 38 ( إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّان كَفُور ) ; قصص ( 28 ) : 76 ( إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِى الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ ) ; لقمان ( 31 ) : 18 ( وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الاَْرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور ) ; حديد ( 57 ) : 23 ( لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .
گنهكار بايد بداند روى گردانى از توبه ، در حالى كه باب توبه باز و انجام توبه همراه با شرايطى كه دارد ممكن ، و خداوند مهربان توبه پذير است ، عين ستم بر خويش و ظلم به حقايق عالى ملكوتى است .
. . . وَمَن لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (1) .
و آنان كه ( از زشتى ها ، گناهان ، ستمكاريها ، تجاوزات ، ترك واجبات ، خوردن مال حرام ، تهمت ، غيبت ، فساد اخلاق ) توبه نكردند و به حضرت محبوب باز نگشتند ، از ستمگرانند .
إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا المُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ (2) .
همانا كسانى كه مردان و زنان باايمان را گداختند ، سپس توبه نكردند ، عذاب جهنم و عذاب سوزنده را سزاوارند .
5 ـ علت قبول نشدن توبه
گنهكار در صورتى كه فرصت توبه داشته باشد و توبه را همراه با شرايط آن بجا آورد ، بدون ترديد توبه اش مورد پذيرش حق است ، ولى اگر فرصت توبه را از دست بدهد تا مرگش فرا رسد ، آنگاه از گذشته توبه كند يا توبه اى منهاى شرايط معين شده انجام دهد يا پس از ايمان كافر گردد ، البته توبه اش مورد پذيرش نخواهد بود .
وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ المَوْتُ قَالَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حجرات ( 49 ) : 11 .
2 ـ بروج ( 85 ) : 10 .
إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً (1) .
آنان كه تا رسيدن مرگ كار زشت انجام دهند ، در آن وقت كه وقت خروج از دنياست بگويند توبه كرديم ، و آن كسانى كه در حال كفر بميرند ، توبه ى هيچ يك از آنها پذيرفته نيست ، براى اينان عذاب دردناك آماده كرده ايم !
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (2) .
آنان كه بعد از ايمانشان كافر شدند و بر كفر خود افزودند ، توبه ى آنان هرگز پذيرفته نيست ، اينان همان گمراهانند .
روايات و مسأله ى با ارزش توبه
امام باقر (عليه السلام) فرمودند : آدم به حضرت حق عرضه داشت : شيطان را بر من سلطه دادى ، و او را چنين قدرتى است كه همچون خون در باطن من گردش نمايد ، در برابر اين برنامه براى من چيزى قرار بده .
به او خطاب شد : اين حقيقت را براى تو قرار مى دهم كه اگر از ذرّيه ات كسى تصميم بر گناه گرفت ، در پرونده اش نوشته نشود و اگر تصميمش را به اجرا گذاشت همان يك گناه در نامه ى عملش ثبت گردد ، و اگر فردى از ذرّيه ات تصميم به كار نيكى گرفت ، در نامه اش نوشته شود و اگر آن تصميم را عملى كرد ، در نامه اش ده برابر ثبت گردد ; آدم عرضه داشت : پروردگارا ! اضافه كن ; خطاب رسيد : اگر كسى از ذرّيه ات گناهى مرتكب شود ، سپس از من طلب آمرزش نمايد ، او را بيامرزم ; عرضه داشت : يا رب ! بر من بيفزا ; خطاب رسيد : براى آنان توبه قرار مى دهم ، و توبه را بر آنها گسترده مى نمايم تا نفس به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نساء ( 4 ) : 18 .
2 ـ آل عمران ( 3 ) : 90 .
گلويشان برسد ; عرضه داشت : خداوندا ! مرا كفايت كرد(1) .
امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا روايت نموده اند : كسى كه يك سال قبل از مرگش توبه كند ، خداوند توبه اش را مى پذيرد . سپس فرمودند : همانا يك سال زياد است ، هركس يك ماه قبل از مرگش توبه كند ، خداوند توبه اش را قبول مى كند . سپس فرمودند : يك ماه زياد است ، هركس يك هفته قبل از مرگش به خداوند بازگردد ، بازگشتش پذيرفته مى شود . سپس فرمودند : يك روز هم زياد است ، هركس پيش از ديدن آثار دنياى بعد توبه كند توبه اش پذيرفته است(2) !
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند :
اِنَّ اللهَ يَقْبَلُ تَوْبَةَ عَبْدِهِ مَا لَمْ يُغَرْغِرْ ، تُوبُوا اِلَى رَبِّكُمْ قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا وَبَادِرُوا بِالاَعْمَالِ الزَّاكِيَةِ قَبْلَ اَنْ تُشْتَغَلُوا ، وَصِلُوا الَّذِى بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ بِكَثْرَةِ ذِكْرِكُمْ اِيّاهُ(3) .
خداوند توبه ى بنده اش را تا مرگ گلوگير او نشده مى پذيرد ، پيش از مرگ توبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عن أبي جعفر (عليه السلام) قال : إن آدم (عليه السلام) قال : يا رب ! سلطت علي ال شيطان وأجريته مني مجرى الدم فاجعل لي شيئا . فقال : يا آدم ! جعلت لك أن من هم من ذريتك بسيئة لم تكتب عليه فإن عملها كتبت عليه سيئة ومن هم منهم بحسنة فإن لم يعملها كتبت له حسنة وإن هو عملها كتبت له عشرا . قال : يا رب ! زدني . قال : جعلت لك أن من عمل منهم سيئة ثم استغفر غفرت له . قال : يا رب ! زدني . قال : جعلت لهم التوبة وبسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه . قال : يا رب ! حسبي .
كافى : 2 / 440 ، باب فيما أعطى الله عز و جل آدم ( ع ) ، حديث 1 ; بحار الأنوار : 6 / 18 ، باب 20 ، حديث 2 .
2 ـ عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) : من تاب قبل موته بسنة قبل الله توبته ثم قال : إن السنة لكثيرة ، من تاب قبل موته بشهر قبل الله توبته . ثم قال : إن الشهر لكثير ، من تاب قبل موته بجمعة قبل الله توبته . ثم قال : إن الجمعة لكثيرة ، من تاب قبل موته بيوم قبل الله توبته . ثم قال : إن اليوم لكثير ، من تاب قبل أن يعاين قبل الله توبته .
كافى : 2 / 440 ، باب فيما أعطى الله عز و جل آدم ( ع ) ، حديث 2 ; وسائل الشيعه : 16 / 87 ، باب 93 ، حديث 21057 ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حديث 4 .
3 ـ دعوات راوندى : 237 ، فصل فى ذكر الموت ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حديث 5 .
كنيد ، به انجام اعمال پاك شتاب كنيد پيش از آنكه گرفتار شويد ، بين خود و خداوند را با توجه بسيار به حضرت او اتصال دهيد .
عن اميرالمؤمنين (عليه السلام) : لاَ شَفيعَ اَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ(1) .
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت شده : شفاعت كننده اى كامياب كننده تر از توبه نيست .
از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده :
اَلتَّوْبَةُ تَجُبُّ مَا قَبْلَهَا(2) .
توبه گذشته ى انسان را از بين مى برد .
على (عليه السلام) فرمودند :
اَلتَّوْبَةُ تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ(3) .
توبه رحمت خدا را نازل مى كند .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمودند :
تُوبُوا اِلَى اللهِ وَادْخُلُوا فِى مَحَبَّتِهِ ، فَاِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ، وَالْمُؤْمِنُ تَوّابٌ(4) .
به جانب خداوند باز گرديد ، و خود را در محبتش در آوريد ، همانا خداوند دوستدار توبه كنندگان و پاكيزگان است و مؤمن توبه اش بسيار است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نهج البلاغه : 863 ، حكمت 371 ; من لا يحضره الفقيه : 3 / 574 ، باب معرفة الكبائر التى اوعد اللّه ، حديث 4965 ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حديث 6 .
2 ـ عوالى اللئالى : 1 / 237 ، الفصل التاسع ، حديث 150 ; مستدرك الوسائل : 12 / 129 ، باب 86 ، حديث 13706 ; ميزان الحكمه : 2 / 636 ، التوبة ، حديث 2111 .
3 ـ غرر الحكم : 195 ، آثار التوبة ، حديث 3835 ; مستدرك الوسائل : 12 / 129 ، باب 86 ، حديث 13707 ; ميزان الحكمه : 2 / 636 ، التوبة ، حديث 2112 .
4 ـ خصال : 2 / 623 ، حديث 10 ; بحار الأنوار : 6 / 21 ، باب 20 ، حديث 14 .
حضرت رضا (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا روايت مى كند :
مَثَلُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ كَمَثَلِ مَلَك مُقَرَّب وَاِنَّ الْمُؤْمِنَ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ اَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ ، وَلَيْسَ شَىْءٌ اَحَبَّ اِلَى اللهِ مِنْ مُؤْمِن تائِب اَوْ مُؤْمِنَة تَائِبَة(1) .
مثل مؤمن نزد خداى عزوجل همچون فرشته ى مقرب است ، و همانا مؤمن نزد پروردگار عظيم تر از فرشته ى مقرب است ، چيزى نزد خداوند محبوبتر از مؤمن و مؤمنه ى توبه كننده نيست .
امام هشتم از پدرانش از رسول خدا روايت مى كند :
اَلتّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ(2) .
توبه كننده از گناه همچون كسى است كه گناهى ندارد .
از حضرت صادق (عليه السلام)روايت شده :
اِنَّ تَوْبَةَ النَّصُوحِ هُوَ اَنْ يَتُوبَ الرَّجُلُ مِنْ ذَنْب وَيَنْوِىَ اَنْ لاَ يَعُودَ اِلَيْهِ اَبَداً(3) .
توبه ى نصوح اين است كه انسان از گناه توبه كند ، و تصميم بگيرد كه هرگز به آن گناه باز نگردد .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند :
للهِِ اَفْرَحُ بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنَ الْعَقِيمِ الْوَالِدِ ، وَمِنَ الضّالِّ الْوَاجِدِ ، وَمِنَ الظَّمْآنِ الْوارِدِ(4) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 29 ، باب 31 ، حديث 33 ; جامع الأخبار : 85 ، الفصل الحادى والاربعون فى معرفة المؤمن ; وسائل الشيعه : 16 / 75 ، باب 86 ، حديث 21021 .
2 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 74 ، باب 31 ، حديث 347 ; وسائل الشيعه : 16 / 75 ، باب 86 ، حديث 21022 ; بحار الأنوار : 6 / 21 ، باب 20 ، حديث 16 .
3 ـ معانى الأخبار : 174 ، باب معنى التوبة النصوح ، حديث 3 ; وسائل الشيعه : 16 / 77 ، باب 87 ، حديث 21027 ; بحار الأنوار : 6 / 22 ، باب 20 ، حديث 23 .
4 ـ كنز العمال : 10165 ; ميزان الحكمه : 2 / 636 ، التوبة ، حديث 2123 .
خداوند به توبه ى بنده ى گنهكارش از عقيمى كه فرزند پيدا كند ، و از كسى كه گمشده اش را بيابد ، و از تشنه اى كه بر چشمه ى آب وارد گردد ، خوشحال تر است !
از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده :
اَلتّائِبُ اِذَا لَمْ يَسْتَبِنْ عَلَيْهِ اَثَرُ التَّوْبَةِ فَلَيْسَ بِتائِب يُرْضِى الْخُصَماءَ وَيُعيدُ الصَّلَواتِ وَيَتَواضَعُ بَيْنَ الْخَلْقِ ، وَيَتَّقِى نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ ، وَيَهْزِلُ رَقَبَتَهُ بِصِيامِ النَّهارِ(1) .
زمانى كه آثار توبه بر توبه كننده ظاهر نشده بايد گفت تائب نيست ، آثار توبه عبارت است از : به دست آوردن رضايت كسانى كه نزد انسان حقوق مالى دارند ، به جا آوردن نمازهاى از دست رفته ، فروتنى در ميان مردم ، حفظ نفس از شهوات حرام ، لاغر كردن جسم به روزه گرفتن .
على (عليه السلام) فرمودند :
اَلتَّوْبَةُ نَدَمٌ بِالْقَلْبِ وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ وَتَرْكٌ بِالجَوَارِحِ وَاِضْمارٌ اَنْ لاَ يَعُودَ(2) .
توبه پشيمانى به قلب ، و استغفار به زبان ، و ترك تمام گناهان به اعضا ، و نيت برنگشتن به گناه است .
على (عليه السلام) فرمودند :
مَنْ تابَ تابَ اللهُ عَلَيْهِ وَاُمِرَتْ جَوارِحُهُ اَنْ تَسْتُرَ عَلَيْهِ وَبِقاعُ الاَرْضِ اَنْ تَكْتُمَ عَلَيْهِ وَاُنْسِيَتِ الْحَفَظَةُ ما كانَتْ تَكْتُبُ عَلَيْهِ(3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جامع الاخبار : 87 ، الفصل الخامس والأربعون فى التوبة ، مستدرك الوسائل : 12 / 130 ، باب 87 ، حديث 13709 .
2 ـ غرر الحكم : 194 ، حديث 3777 ; مستدرك الوسائل : 12 / 137 ، باب 87 ، حديث 13715 .
3 ـ ثواب الاعمال : 179 ، ثواب التوبة ; بحار الأنوار : 6 / 28 ، باب 20 ، حديث 32 .
كسى كه توبه كند خداوند توبه اش را مى پذيرد ، و به اعضاء بدنش امر مى شود گناهانش را مستور بدارد ، و به قطعه هاى زمين گفته مى شود گناهانش را بپوشاند ، و آنچه حافظان عمل نوشته اند از يادشان برده مى شود .
امام صادق (عليه السلام) فرمودند : خداوند به داوود پيغمبر وحى كرد :
اِنَّ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ اِذَا اَذْنَبَ ذَنْباً ثُمَّ رَجَعَ وَتَابَ مِنْ ذَلِكَ الذَّنْبِ وَاسْتَحْيى مِنّى عِنْدَ ذِكْرِهِ غَفَرْتُ لَهُ ، وَاَنْسَيْتُهُ الْحَفَظَةُ وَاَبْدَلْتُهُ الْحَسَنَةَ وَلاَ اُبالى وَاَنَا اَرْحَمُ الرَّاحِمينَ(1) .
همانا بنده ى مؤمنم زمانى كه مرتكب گناهى شد ، سپس از آن گناه روى گرداند و توبه كرد ، و به وقت ياد آن گناه از من شرمنده شد ، او را مى آمرزم ، و گناه را از ياد نويسندگان عملش مى برم ، و معصيتش را به حسنه تبديل مى كنم و باكى ندارم كه من مهربانترين مهربانانم .
پيامبر بزرگ اسلام در روايت مهمى فرمودند : آيا مى دانيد تائب كيست ؟ عرضه داشتند : نمى دانيم . فرمودند : هرگاه عبد توبه كند ولى صاحبان حقوق مالى را از خود راضى نكند تائب نيست ، و هر كس توبه كند ولى به عبادتش نيفزايد تائب نيست ، و كسى كه توبه كند ولى لباسش را تغيير ندهد تائب نيست ، و آن كه توبه كند ولى دوستانش را عوض نكند تائب نيست ، و هركس توبه كند ولى مجلسش را تغيير ندهد تائب نيست ، و هر آن كه توبه نمايد ولى رختخواب و تكيه گاهش را عوض ننمايد تائب نيست ، و هركس توبه كند ولى اخلاق و نيتش را عوض ننمايد تائب نيست ، و هر آن كه توبه كند ولى قلبش را به روى حقايق باز نكند و در مقام انفاق برنيايد تائب نيست ، و هركس توبه كند اما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ثواب الاعمال : 130 ، ثواب من أذنب ذنباً ثم رجع و تاب ; وسائل الشيعه : 16 / 74 ، باب 86 ، حديث 21017 .
آرزويش را كوتاه و زبانش را حفظ نكند تائب نيست ، و هر آن كه توبه كند ولى بدنش را از غذاى اضافى تصفيه نكند تائب نيست ، چون بر اين خصلتها استقامت نمايد تائب است(1) .
تغيير و تعويض آنچه كه در اين روايت بسيار مهم مطرح است ، آن امورى است كه از حرام به دست آمده ، يا رابطه با آن حرام است .
منافع توبه
بر اساس آيات قرآن مجيد بخصوص آيات مربوط به توبه از گناهان ، و نيز بر مبناى روايات و احاديث وارده از اهل بيت (عليهم السلام) ، توبه داراى منافع بسيار مهمى در دنيا و آخرت است كه گوشه اى از آن منافع را در سطور زير مى خوانيد :
. . . اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً * وَيُمْدِدْكُم بِأَمْوَال وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَكُمْ جَنَّات وَيَجْعَل لَكُمْ أَنْهَاراً (2) .
از خداوند طلب مغفرت كنيد كه او آمرزنده ى گناهان است ، خداوند به دنبال توبه و انابه و استغفار شما ، آب فراوان از آسمان بر شما مى بارد ، و شما را با مال فراوان و فرزندان مدد مى نمايد ، و باغهاى خرم و نهرهاى آب براى شما قرار مى دهد .
. . . تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سِيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ . . . (3) .
به سوى خدا توبه كنيد توبه ى خالص ، باشد كه خداوند گناهانتان را محو كند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جامع الأخبار : 88 ، الفصل الخامس و الأربعون فى التوبة ; بحار الأنوار : 6 / 35 ، باب 20 ، حديث 52 ; مستدرك الوسائل : 12 / 131 ، باب 87 ، حديث 13709 .
2 ـ نوح ( 71 ) : 10 ـ 12 .
3 ـ تحريم ( 66 ) : 8 .
و شما را وارد بهشت هايى نمايد كه زير درختانش نهرها جارى است .
اغلب آيات مربوط به توبه به دو صفت غفور رحيم ختم شده ، يعنى خداوند تائب واقعى را مورد بخشش و رحمت قرار مى دهد(1) .
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّمآءِ وَالاَْرْضِ . . . (2) .
اگر اهل شهر و ديار ايمان آورده بودند و از گناهان پرهيز مى كردند ، هر آينه درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها باز مى كرديم .
تفسير شريف مجمع البيان در روايت بسيار جالبى نقل مى كند : مردى به حضرت مجتبى (عليه السلام) از قحطى و گرانى شكايت كرد ، حضرت به او فرمودند : از گناهانت استغفار كن . ديگرى به حضرت از تهيدستى گله كرد ، حضرت فرمودند : براى گناهت درخواست غفران كن . ديگرى به حضرت عرضه داشت : دعا كن خداوند فرزندى به من عنايت كند ، فرمودند : از گناهانت استغفار كن ، ياران به حضرت عرضه داشتند : شكايت ها و درخواستها مختلف بود ، ولى شما همه را امر به توبه و استغفار فرموديد ! حضرت پاسخ دادند : من اين حقيقت را از پيش خود نگفتم ، بلكه از آيات سوره ى نوح ، از آنجا كه مى فرمايد استغفروا ربّكم . . . استفاده نموده و آنان را راهنمايى كردم ، كه حل مشكل شما به دست باكفايت توبه است(3) .
در هر صورت از قرآن مجيد و روايات به طور صريح استفاده مى شود كه منافع توبه عبارت است از : محو گناهان ، عفو الهى ، آمرزش حق ، اتصال به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ آل عمران ( 3 ) : 89 ; مائده ( 5 ) : 34 ـ 74 ; اعراف ( 7 ) : 153 ; توبه ( 9 ) : 102 ; نور ( 24 ) : 5 .
2 ـ اعراف ( 7 ) : 96 .
3 ـ مجمع البيان : 10 / 361 ; وسائل الشيعه : 7 / 177 ، باب 23 ، حديث 9055 .
رحمت ، امنيت از عذاب آخرت ، استحقاق ورود به بهشت ، سلامت روح ، پاكى قلب ، طهارت اعضا و جوارح ، دور ماندن از رسوايى ، فرو ريختن باران ، مدد شدن به ثروت و اولاد ، پديد آمدن باغها و نهرهاى آب ، از بين رفتن قحطى ، گرانى و تهيدستى .
لَقَدْ كانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبابِ يوسف ( 12 ) : 111
داستان توبه كنندگان
زن نمونه
آسيه همسر فرعون بود ، فرعون روحى استكبارى ، نفسى شرير ، اعتقادى باطل و عملى فاسد داشت .
قرآن مجيد فرعون را آلوده به علوّ ، ظلم ، جنايت و خونريزى معرفى مى كند ، و از او به عنوان طاغوت ياد مى نمايد .
آسيه در كنار فرعون بسر مى برد و ملكه ى مملكت بود ، همه چيز براى او و در دسترس وى قرار داشت .
او نيز مانند همسرش فرمانروايى داشت و به هر شكلى كه مى خواست از خزانه ى كشور و مواهب مملكت بهره مى گرفت .
زندگى او در كنار چنان همسرى ، و در جنب چنان حكومتى ، و در ميان چنان دربارى ، با آن همه مكنت و ثروت و غلامان و كنيزان گوش به فرمان ، زندگى بسيار خوشى بود .
زن جوان و قدرتمند ، در چنان حال و هوايى از طريق پيامبر الهى موسى بن عمران صداى حق و نداى حقيقت را شنيد ، باطل بودن فرهنگ و عمل شوهرش براى او روشن گشت و نور حق و حقيقت بر قلبش تابيد .
با اينكه مى دانست پذيرفتن حق ممكن است به قيمت از دست دادن تمام خوشى ها ، قدرت و مقام ، منصب ملكه بودن و حتى نابودى جانش تمام شود ، ولى حق را پذيرفت ، به آيين پاك الهى ايمان آورد و تسليم خداوند مهربان شد ،
و در مقام توبه و عمل صالح براى آبادى آخرتش برآمد .
توبه ى او توبه ى آسانى نبود ، به خاطر توبه مى بايست تمام شئون خود را واگذارد و تن به قبول سرزنش ها و شكنجه هاى فرعون و مأمورانش بدهد ، با اين همه در عرصه گاه توبه و ايمان و عمل صالح و هدايت درآمد .
توبه ى او براى فرعون و دربارش گران آمد ، زيرا در شهر شهرت پيدا كرد كه همسر فرعون ، ملكه ى مملكت ، دست از آيين فرعونى برداشته و به مذهب كليم اللهى درآمده . باز گرداندن او با تبليغ و تشويق و تهديد فرعون و درباريانش ميسر نشد ، او حق را با قلب روشن خود و عقل فعّالش يافته بود و پوكى و پوچى باطل را درك كرده بود و نمى توانست حق و حقيقت يافته را از دست بدهد و به باطل پوچ و پوك باز گردد .
آرى ، چگونه مى توانست خدا را با فرعون ، حق را با باطل ، نور را با ظلمت ، درستى را با نادرستى ، دنيا را با آخرت ، بهشت را با دوزخ ، سعادت را با شقاوت معامله كند ؟!
آسيه بر ايمان و توبه و انابه اش اصرار داشت ، و فرعون با باز گرداندنش به باطل پافشارى مى كرد .
فرعون در مبارزه با آسيه طَرْفى نبست ، خشمگين شد ، آتش غضبش شعلهور گشت ، در برابر ثابت قدمى او شكست خورد ، فرمان شكنجه ى آسيه را صادر كرد ، آن انسان والا را به چهار ميخ كشيدند ، پس از شكنجه هاى سخت محكوم به اعدام شد ، سربازان سنگدل مأموريت يافتند سنگ گران و سنگينى را با قدرت و قوّت از بالا بر بدن او بيندازند ، ولى آسيه به خاطر خدا و به دست آوردن سعادت دنيا و آخرت مقاومت كرد و زير آن همه شكنجه ، به حضرت محبوب متوسل شد .
به خاطر توبه ى واقعى ، ايمان و جهاد ، صبر و مقاومت ، و يقين و عزم
محكمش در قرآن مجيد ، براى تمام اهل ايمان از مرد و زن تا روز قيامت به عنوان نمونه معرفى شد تا باب هر عذرى به روى هر گنهكارى در هر عصر و زمانى و در هر موقعيت و شرايطى بسته باشد و معصيت كارى نگويد : راهى به سوى توبه و انابه و ايمان و عمل صالح نداشتم .
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (1) .
و خداوند براى آنان كه اهل ايمانند ، همسر فرعون را به عنوان نمونه معرّفى كرد ، هنگامى كه گفت : پروردگارا ! براى من در جوار رحمتت خانه اى در بهشت بنا كن ، و مرا از فرعون و عمل او نجات بده ، و از طايفه ى ستمگران رهايى بخش .
عظمت اين زن در سايه ى توبه و ايمان و صبر و مقاومت به جايى رسيد كه در روايتى از رسول خدا نقل شده :
اِشْتاقَتِ الْجَنَّةُ اِلى اَرْبَع مِنَ النِّساءِ : مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرانَ ، وَآسِيَةَ بِنْتِ مُزاحِم زَوْجَةِ فِرْعَونَ ، وَخَدِيجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِد زَوْجَةِ النَّبِىِّ فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ ، وَفاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّد(2) .
بهشت مشتاق چهار زن است : مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، خديجه دختر خويلد همسر پيامبر در دنيا و آخرت ، و فاطمه (عليها السلام)دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تحريم ( 66 ) : 11 .
2 ـ كشف الغمه : 1 / 466 ; بحار الأنوار : 43 / 53 ، باب 3 ، حديث 48 ، با كمى فرق در عبارت .
شعوانه و توبه
مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب شريف اخلاقى معراج السعادة ، در رابطه با توبه ى واقعى داستان شگفت آور زير را نقل مى كند :
او زنى بود جوان ، خوش صدا ، رقاصه ، بى توجه به حلال و حرام الهى . در شهر بصره مجلس فسق و فجورى از ثروتمندان و جوانان نبود مگر اين كه شَعْوانه براى خوشگذرانى آنان در مجلس حاضر مى شد ، او در آن مجالس آوازه خوانى مى كرد ، مى رقصيد و بزم آلودگان را گرم مى كرد ، شعوانه را در اين امور عدّه اى از دختران و زنان همراهى مى كردند .
روزى براى رفتن به مجلس بدكاران ، با تعدادى از همكارانش از كوچه اى مى گذشت ، شنيد از خانه اى ناله و افعان بلند است ، با تعجب گفت : چه خبر است ؟ يكى از همكارانش را براى جستجوى موضوع فرستاد ، ولى از برگشتن او خبرى نشد ، نفر دوم را فرستاد تا از آن مجلس خبرى بياورد برنگشت ، سومى را به دنبال خبر گرفتن فرستاد و از او به اصرار خواست برگردد و مانند آن دو نفر او را به انتظار نگذارد ، او رفت و بعد از اندك مدّتى بازگشت و گفت : اى خاتون ، اين ناله و ماتم بدكاران و فرياد و نعره ى گنهكاران است !
شعوانه گفت : بهتر اين است كه خود بروم و از آن مجلس خبر بگيرم .
نزديك مجلس آمد ، مشاهده كرد واعظى براى مردم سخن مى گويد : سخنش به اين آيه رسيده بود :
إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَان بَعِيد سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً * وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً (1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ فرقان ( 25 ) : 12 ـ 13 .
زمانى كه آتش دوزخ ، تكذيب كنندگان قيامت را از مكانى دور ببيند ، خروش و فرياد جهنم را از دور به گوش خود مى شنوند ، چون آن تبهكاران را در زنجير بسته به محل تنگى از جهنم دراندازند ، در آن حال فرياد واويلا از دل بركشند !
شعوانه چون اين آيه را شنيد و با قلب و جان به مفهوم آن توجه كرد ، عربده اى كشيد و گفت : اى گوينده ! من يكى از گنهكارانم ، من نامه سياهم ، من شرمنده و خجالت زده ام ، آيا اگر توبه كنم توبه ام در پيشگاه حق مورد پذيرش است ؟ واعظ گفت : آرى ، گناهت قابل بخشش است ، گرچه به اندازه ى شعوانه باشد ! گفت : واى بر من كه خود من شعوانه هستم ، مرا چه اندازه آلودگى است كه گنهكار را به من مثل مى زنند ، اى واعظ ! از اين پس گناه نكنم و دامن آلوده نسازم و به مجلس اهل گناه قدم نگذارم . واعظ گفت : خداوند هم نسبت به تو ارحم الراحمين است .
شعوانه به حقيقت توبه كرد ، اهل عبادت و بندگى شد ، گوشت روييده از گناه در بدنش آب شد ، دلش گداخت ، سينه اش سوخت ، ناله و فريادش به نهايت رسيد ، در خود نگريست و گفت : آه ! اين دنياى من ، آخرتم چه خواهد شد ، در درونش صدايى احساس كرد : ملازم درگاه باش تا ببينى در آخرت چه مى بينى .
توبه در ميدان جنگ
نصر بن مزاحم در كتاب وقعه ى صفّين نقل مى كند : هاشم مرقال مى گويد : با تعدادى از قاريان قرآن در جنگ صفّين براى يارى اميرالمؤمنين (عليه السلام) شركت داشتم ، جوانى از طايفه ى غسّان از لشكرگاه معاويه به ميدان آمد ، رجز خواند ، به على (عليه السلام) ناسزا گفت و مبارز طلبيد . به شدت ناراحت شدم ، از اينكه فرهنگ خطرناك معاويه ، اينچنين مردم را گمراه كرده بود دلم سوخت ، به ميدان تاختم و به آن جوان غافل گفتم : اى جوان ! هر سخنى كه از دهان درآيد ، در پيشگاه
خداوند حساب دارد ، اگر حضرت حق از تو بپرسد : چرا به جنگ على بن ابى طالب رفتى ، چه پاسخ مى دهى ؟ جوان گفت : مرا در پيشگاه خدا حجت شرعى هست ، زيرا جنگ من با شما به خاطر بى نمازى على بن ابى طالب است !
هاشم مرقال مى گويد : حقيقت را براى او بيان كردم ، نيرنگ و خدعه ى معاويه را براى او ثابت نمودم ، چون به حقيقت واقف شد ، از خداوند مهربان عذرخواهى كرد ، و به عرصه گاه توبه وارد شد و به دفاع از حق با ارتش معاويه به جنگ برخاست(1) .
توبه ى جوان يهودى
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايند : جوانى بود يهودى كه بسيارى از اوقات خدمت رسول خدا مى رسيد ، رسول الهى رفت و آمد زيادش را مشكل نمى گرفت و چه بسا او را دنبال كارى مى فرستاد يا به وسيله ى او نامه اى را به جانب قوم يهود مى فرستاد .
چند روزى از جوان خبرى نشد ، پيامبر عزيز سراغ او را گرفت ، مردى به حضرت عرضه داشت : امروز او را ديدم در حالى كه از شدّت بيمارى بايد روز آخر عمرش باشد . پيامبر با عدّه اى از يارانش به عيادت جوان آمد ، از بركات وجود نازنين پيامبر اين بود كه با كسى سخن نمى گفت مگر اينكه جواب حضرت را مى داد ، پيامبر جوان را صدا زد ، جوان دو ديده اش را گشود و گفت : لبيك يا ابا القاسم ، فرمودند بگو : اشهد ان لا اله الاَّ اللّه و انى رسول اللّه .
جوان نظرى به چهره ى عبوس پدرش انداخت و چيزى نگفت ، پيامبر دوباره او را دعوت به شهادتين كرد ، باز هم به چهره ى پدرش نگريست و سكوت كرد ، رسول خدا براى مرتبه ى سوم او را دعوت به توبه از يهوديّت و قبول شهادتين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كرد ، جوان باز هم به چهره ى پدرش نظر انداخت ، پيامبر فرمودند : اگر ميل دارى بگو و اگر علاقه ندارى سكوت كن . جوان با كمال ميل و بدون ملاحظه كردن وضع پدر ، شهادتين گفت و از دنيا رفت ! پيامبر به پدر آن جوان فرمودند : او را به ما واگذار . سپس به اصحاب دستور داد او را غسل دهيد و كفن كنيد و نزد من آوريد تا بر او نماز بخوانم ، آنگاه از خانه ى يهودى خارج شد در حالى كه مى گفت : خدا را سپاس مى گويم كه امروز انسانى را به وسيله ى من از آتش جهنم نجات داد(1) !
توبه ى مردى باديه نشين از كفر و بت پرستى
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند : رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به سوى بعضى از جنگهايش در حركت بود ، به يارانش فرمودند : از بعضى از راههاى ميان دو گردنه ، مردى بر شما ظاهر مى گردد كه سه روز است پيمانى از ابليس بر عهده ندارد ، چيزى درنگ نكردند كه مردى بيابانى به جانب آنان آمد ، پوستش بر استخوانش خشكيده بود ، دو چشمش در حدقه پنهان مى نمود ، دو لبش از خوردن گياه بيابان به سبزى مى زد . در ابتداى برخوردش با سپاه ، سراغ رسول خدا را گرفت ، رسول حق را به او معرفى كردند ، به پيامبر عرضه داشت : اسلام را به من ارائه كن ، فرمودند : بگو اشهد ان لا اله الا اللّه وانى محمد رسول اللّه . گفت : به اين دو حقيقت اقرار كردم ، حضرت فرمودند : نمازهاى پنجگانه را بخوان ، روزه ى ماه رمضان را بگير ، گفت : پذيرفتم ، فرمودند : حج بجاى آور ، زكات بپرداز و از جنابت غسل كن . گفت : پذيرفتم . سپس شتر مرد بيابانى عقب ماند ، رسول خدا پس از اندكى حركت ايستادند و درباره ى مرد بيابانى از اصحابشان پرسيدند ، مردم به عقب برگشتند و به جستجوى وضع او برآمدند ، در آخر لشكرگاه ديدند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالى صدوق: 397، المجلس الثانى والستون، حديث 10; بحار الأنوار: 6 / 26، باب 20، حديث 27.
پاى شتر او به گودالى از گودالهاى لانه ى موش صحرايى افتاده و گردن مرد بيابانى و شتر شكسته و هر دو از بين رفته اند . به رسول خدا خبر دادند ، دستور داد خيمه اى برپا كنند و او را غسل دهند ، پس از اينكه غسل داده شد ، پيامبر وارد خيمه شدند و او را كفن كردند ، آنگاه از خيمه خارج شدند در حالى كه از پيشانى مباركشان عرق سرازير بود ، به يارانشان فرمودند : اين مرد بيابانى در حال گرسنگى از دنيا رفت ، او كسى است كه ايمان آورد و ايمانش به ظلم و گناه آلوده نشد ، حور العين با ميوه هاى بهشت به جانب او شتافتند و دهانش را از آن ميوه ها پر كردند ، حور العينى مى گفت : يا رسول الله مرا از همسران او قرار ده و آن ديگر مى گفت مرا قرار ده(1) !
شقيق فرزند يكى از ثروتمندان منطقه ى بلخ بود . زمانى براى تجارت به بلاد روم رفت ، شهرهاى روم را در برنامه ى سياحت و گشت و گذار گذاشت . در يكى از شهرها براى تماشاى مراسم بت پرستان وارد بتخانه اى شد ، خادم بتخانه را ديد موى سر و صورت را تراشيده ، لباس ارغوانى به تن كرده و مشغول خدمت است ، به او گفت : تو را خداى حىّ و آگاهى است ، به عبادت او برخيز و اين بت هاى بيجان را واگذار كه نفع و زيانى ندارند . خادم به شقيق گفت : اگر انسان را خداى حىّ و آگاهى است ، قدرت دارد تو را در شهر و ديار خودت روزى دهد ، چرا تصميم گرفته اى همه ى عمر خود را براى به دست آوردن پول خرج كنى و اوقات گرانبها را در اين شهر و آن شهر نابود سازى ؟
شقيق از نهيب خادم بتخانه بيدار شد و دست از فرهنگ مادّيگرى و دنياپرستى شست، به عرصه گاه توبه و انابه درآمد و از عرفاى بزرگ روزگار شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ خرائج : 1 / 88 ، فصل من روايات الخاصة ; بحار الأنوار : 65 / 282 ، الأخبار ، حديث 38 .
مى گويد : از هفتصد دانشمند پنج مسأله پرسيدم همه به طور مساوى پاسخ گفتند . پرسيدم عاقل كيست ؟ جواب دادند : كسى كه عاشق دنيا نيست ، گفتم : زيرك كيست ؟ گفتند : كسى كه مغرور به دنيا نشود ، پرسيدم : ثروتمند كيست ؟ گفتند : كسى كه به داده ى حق رضايت دهد ، سؤال كردم : تهيدست كيست ؟ گفتند : آن كسى كه زياده طلب است ، پرسيدم : بخيل كيست ؟ گفتند : كسى كه حق خدا را در مالش از محتاجان منع مى نمايد(1) .
فرشتگان و گناهان تائب
در تفسير آيات توبه آمده : فرشتگان ، گناهان گنهكار را براى عرضه به لوح محفوظ مى برند ، آنجا به جاى گناهان حسنات براى عبد مى بينند ، به سجده مى افتند و به پيشگاه حق عرضه مى دارند : آنچه انجام داده بود نوشتيم ، ولى غير آن را مى بينيم ! پاسخ مى شنوند : راست مى گوييد ، ولى بنده ى گنهكار من پشيمان شد و با گريه و زارى و اشك و آه به در خانه ى من آمد ، من از گناهانش گذشتم و او را بخشيدم و كرمم را به او هديه كردم ، من اكرم الاكرمينم(2) .
گنهكار و مهلت توبه
زمانى كه ابليس دچار لعنت خدا شد ، از خداوند براى بقايش تا روز قيامت مهلت خواست ، به او مهلت دادند ، از او سؤال شد : اين مهلت گسترده را براى چه مى خواهى ؟ جواب داد : خداوندا ! به عزّتت از كنار بنده ات نمى روم ، تا جان از بدنش بيرون رود ، خطاب رسيد : به عزّت و جلالم قسم ، درِ توبه را به روى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ روضات الجنات : 4 / 107 .
2 ـ روح البيان : 2 / 179 .
بنده ام تا فرا رسيدن مرگش نمى بندم(1) .
گنهكار و اميد به توبه
يكى از نيكان را ديدند كه زياد گريه مى كند و فراوان اشك مى ريزد ، گفتند : سبب اين همه گريه و ناله چيست ؟ گفت : اگر خداوند به من بفرمايد به خاطر گناهانت ، براى هميشه تو را در حمّامى گرم حبس مى كنم ، سزاوار است اشك چشمم تمام نشود ، ولى چه كنم كه تهديد كرده گنهكار اهل عذاب و مستحق جهنم است ، جهنمى كه آتشش را هزار سال ملكوتى گيراندند قرمز شد ، هزار سال روى آن كار كردند سپيد شد ، و هزار سال ديگر بر آن دميدند سياه شد ، من با آن سياهچال چه كنم ؟ تنها اميد من براى نجات از آن عذاب سخت ، توبه و انابه و عذرخواهى از خداوند است(2) .
راستگو و تائب
ابوعمر زجاجى انسانى وارسته و نيكوكار بود ، مى گويد : مادرم از دنيا رفت ، خانه اى را از او به ارث بردم ، خانه را به پنجاه دينار فروختم و عازم حج شدم . چون به سرزمين نينوا رسيدم ، دزدى بيابانى در برابرم سبز شد ، به من گفت : چه دارى ؟ در درونم گذشت راستى و صدق امرى پسنديده و مورد دستور خداوند است ، خوب است به اين دزد حقيقت مطلب را بگويم . گفتم : مرا كيسه اى است كه بيش از پنجاه دينار در درون آن نيست . گفت : كيسه را به من بده . كيسه را به او دادم ، شمرد و سپس باز گرداند ، گفتم : چه شد ؟ گفت : آمدم پول تو را ببرم ، راستى تو مرا برد . از چهره اش نور ندامت پديدار شد ، معلوم بود در درونش از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ روح البيان : 2 / 181 .
2 ـ روح البيان : 2 / 225 .
وضع گذشته ى خود توبه كرده ، از مركب پياده شد ، به من گفت : سوار شو ، گفتم : نياز به سوارى ندارم . اصرار كرد سوار شدم ، او هم به دنبال من پياده به حركت آمد . به ميقات رسيديم ، به حال احرام درآمد ، آنگاه به جانب حرم شتافت ، تمام اعمال حج را در كنار من به جاى آورد ، بعد از آن از دنيا رفت(1) !
همسايه ى ابوبصير
همسايه بايد از هر جهت همسايه ى خود را رعايت كند ، همچون برادرى مهربان با همسايه معامله نمايد ، به درد همسايه برسد ، مشكلاتش را حل كند ، در امور زندگى به او كمك دهد ، در حوادث روزگار به يارى او برخيزد ، ولى همسايه ى ابوبصير اين گونه نبود ، در دولت ستمكار بنى عباس شغل پردرآمدى داشت ، با تكيه بر آن دولت ثروت زيادى به چنگ آورده بود . ابوبصير مى گويد : همسايه ام چند كنيز آوازه خوان و گروهى مطرب داشت ، به طور دايم مجلس لهو و لعب و مشروبخوارى او و دوستانش برپا بود . من كه تربيت شده ى فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام) بودم از اين وضع نگرانى سختى داشتم ، روحيه ام آزرده بود ، در رنج فراوانى بسر مى بردم ، بارها با زبانى نرم با همسايه سخن گفتم ، گوش نداد ، به اصرار زيادى برخاستم توجه نكرد ، ولى از امر به معروف و نهى از منكر غفلت نكردم تا روزى به من گفت : من مردى مبتلا به هوا و شيطانم ، تو اگر وضع مرا براى امام بزرگوارت حضرت صادق (عليه السلام) تعريف كنى شايد با توجه حضرت صادق (عليه السلام) و دم عيسوى آن امام بزرگوار ، از اين آلودگى فساد و از اين شرّ و بدبختى نجات پيدا كنم .
ابوبصير مى گويد : سخنش را پذيرفتم ، حرفش را قبول كردم ، پس از مدتى در مدينه خدمت حضرت صادق (عليه السلام) رسيدم و اوضاع همسايه ام را براى حضرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ روح البيان : 2 / 235 .
توضيح دادم و نگرانى سخت خود را به امام باكرامتم اظهار نمودم .
امام فرمودند : چون به كوفه برگردى به ملاقاتت مى آيد ، از قول من به او بگو اگر كارهاى زشت خود را ترك كنى ، از لهو و لعب دست بردارى و با تمام گناهانت قطع رابطه نمايى ، بهشت را براى تو ضامن مى شوم . چون به كوفه برگشتم دوستان به ديدنم آمدند ، او هم آمد ، وقتى خواست برود به او گفتم : نرو زيرا با تو سخنى دارم ، چون اطاق خلوت شد و جز من و او كسى نماند ، پيام حضرت صادق را به او رساندم و اضافه كردم امام صادق (عليه السلام) به تو سلام رسانده !
همسايه ام با تعجّب گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم ، امام صادق به من سلام رسانده و به شرط توبه از گناه ، بهشت را براى من ضامن شده ؟! قسم خوردم كه متن اين پيام همراه با سلام از جانب حضرت صادق براى توست .
گفت : ابوبصير ، مرا بس است . پس از چند روز پيام داد مى خواهم تو را ببينم ، به در خانه اش رفتم در زدم ، آمد پشت در ، در حالى كه لباسى به تن نداشت ، گفت : ابوبصير ، آنچه در اختيارم بود به محلّ معيّنش رساندم ، از تمام اموال حرام سبك شدم ، از تمام گناهانم قطع رابطه كردم .
براى او لباس آماده نمودم و گاهى به ديدنش مى رفتم و اگر مشكلى داشت رسيدگى مى نمودم . يك روز برايم پيام فرستاد كه در بستر بيمارى گرفتارم ، به عيادتش رفتم ، عيادت از او و رعايت حالش ادامه يافت ، تا روزى به حال احتضار افتاد ، در آن حال براى چند لحظه بيهوش شد ، چون به هوش آمد ، در حالى كه لبخند به لب داشت به من گفت : ابوبصير ، امام صادق (عليه السلام) به وعده اش وفا كرد ، سپس از دنيا رفت !
در آن سال به حج رفتم ، پس از حج براى زيارت قبر پيامبر و ملاقات با امام صادق (عليه السلام) به مدينه مشرّف شدم ، چون به ديدن امام رفتم يك پايم در اطاق و پاى ديگرم بيرون بود كه حضرت صادق (عليه السلام) به من فرمودند : ابوبصير ، من نسبت به
همسايه ات به وعده اى كه داده بودم وفا كردم(1) !
توبه ى شخصى كه جيب مردم را مى زد
شبى در شهر قم به نماز فقيه بزرگوار ، عارف معارف ، معلم اخلاق ، مرحوم حاج سيد رضا بهاء الدينى مشرف شدم .
پس از نماز به محضر آن عزيز عرضه داشتم : محتاج و نيازمند سخنان گهربار شمايم ، در پاسخ فرمود : هميشه به خداوند كريم چشم اميد داشته باش كه فيض او دايمى است و احدى را از عنايتش محروم نمى كند ، و به هر وسيله و بهانه اى زمينه ى هدايت و دستگيرى عباد را فراهم مى نمايد ، آنگاه داستان شگفت انگيزى را از قول حمله دارى از شهر اروميه كه سالى يك بار مسافر به مشهد مى برد بدين صورت نقل كرد :
مسافرت با ماشين تازه آغاز شده بود ; ماشين ، مسافر و بارش را يكجا سوار مى كرد ، چرا كه ماشين به صورت ماشين بارى بود ، در قسمت بار هم مسافران را مى نشاندند و هم بار آنها را به صورت متراكم مى چيدند .
من نزديك به سى مسافر براى بردن به زيارت حضرت رضا (عليه السلام) پذيرفته بودم و قرار بود اوايل هفته ى بعد به جانب مشهد حركت كنيم .
شب چهارشنبه حضرت رضا (عليه السلام) را در خواب ديدم كه با محبتى خاص به من فرمودند : در اين سفر ابراهيم جيب بر را همراه خود بياور . از خواب بيدار شدم در حالى كه در تعجب بودم كه چرا از من خواسته شده چنين شخص فاسق و فاجرى را كه در بين مردم بسيار بدنام است به مشهد ببرم ، فكر كردم خوابى كه ديده ام صحيح نيست ، شب بعد همان خواب را بدون كم و زياد ديدم ، ولى باز توجه به آن ننمودم ، شب سوم در عالم رؤيا حضرت رضا (عليه السلام) را خشمگين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كشف الغمة : 2 / 194 ; بحار الأنوار : 47 / 145 ، باب 5 ، حديث 199 .
مشاهده كردم كه با حالتى خاص به من فرمودند : چرا در اين زمينه اقدام نمى كنى ؟
روز جمعه به محلى كه افراد شرور و گنهكار جمع مى شدند رفتم ، ابراهيم را در ميان آنان ديدم ، نزديك او رفته سلام كردم و از او براى زيارت مشهد دعوت نمودم . با شگفتى با دعوتم روبرو شد ، به من گفت : حرم حضرت رضا جاى من آلوده نيست ، آنجا مركز اجتماع اهل دل و پاكان است ، مرا از اين سفر معاف دار . اصرار كردم و او نمى پذيرفت ، عاقبت با عصبانيت به من گفت : من خرجى اين راه را ندارم ، فعلا تمام سرمايه ى من سى ريال پول است ، آن هم پولى حرام كه از كيسه ى پيرزن فقيرى دستبرد زده ام ! به او گفتم : من از تو مخارج سفر نمى خواهم ، رفت و برگشت اين سفر را مهمان منى . اصرارم مقبول افتاد ، آمدن به مشهد را پذيرفت ، قرار شد روز يكشنبه همراه با كاروان حركت كند .
كاروان به راه افتاد ، مسافران از بودن شخصى مانند ابراهيم جيب بر تعجب داشتند ، ولى احدى را جرأت سؤال و جواب نسبت به اين مسافر نبود .
ماشين بارى همراه بار و مسافر در جاده ى خراب و خاكى به جانب كوى دوست در حركت بود ، نرسيده به منطقه ى زيدر كه محلى ناامن و جاى حمله ى تركمن ها به زوّار بود ، عرض جادّه به وسيله ى قلدرى ستمكار بسته شده بود . ماشين توقّف كرد ، راهزن بالا آمد ، خطاب به تمام مسافران گفت : آنچه پول داريد در اين كيسه بريزيد و در برابر من ايستادگى نكنيد كه شما را به قتل مى رسانم !
پول راننده و تمام مسافران را گرفت ، سپس ماشين را ترك گفت .
ماشين پس از ساعتى چند به محلّ زيدر رسيد و كنار قهوه خانه نگاه داشت . مسافرين پياده شدند ، كنار هم نشستند ، غم و اندوه جانكاهى بر آنان سايه انداخت ، بيش از همه راننده ناراحت بود ، مى گفت : نه اينكه خرجى خود راندارم ، بلكه از پول بنزين و ديگر مخارج ماشين هم محروم شدم ، رسيدن ما به مقصد بسيار مشكل به نظر مى رسد . سپس از شدّت ناراحتى به گريه افتاد ، در ميان بهت و حيرت مسافران ابراهيم جيب بر به راننده گفت : چه مقدار پول تو را آن راهزن برده ؟ راننده مبلغى را گفت ، ابراهيم آن مبلغ را به او پرداخت ، سپس از بقيه ى مسافران به طور تك تك مبلغ ربوده شده ى آنان را پرسيد و به هر كدام هر مبلغى را كه مى گفتند مى پرداخت ، در نهايت كار سى ريال باقى ماند كه ابراهيم گفت : اين هم مبلغ ربوده شده از من بود كه سهم من است . همه شگفت زده شدند ، از او پرسيدند : اين همه پول را از كجا آورده اى ؟ در پاسخ گفت : وقتى آن راهزن از همه ى شما پول گرفت و سپس مطمئن و آرام خواست از ماشين پياده شود ، بى سر و صدا جيب او را زدم ، او پياده شد ، و ماشين هم به سرعت به حركت آمد و از منطقه دور گشت تا به اينجا رسيد ، اين پولهايى كه به شما دادم پول خود شماست .
حمله دار مى گويد : بلند بلند گريستم ، ابراهيم به من گفت : پول تو را هم كه برگرداندم ، چرا گريه مى كنى ؟ خوابم را كه در سه شب پى در پى ديده بودم براى او گفتم و اعلام كردم من از فلسفه ى خواب بى خبر بودم تا الآن فهميدم كه دعوت حضرت رضا از تو بدون دليل نبوده ، امام (عليه السلام) مى خواست به وسيله ى تو اين خطر را از ما دور كند . حال ابراهيم عوض شد ، انقلاب شديدى به او دست داد ، به شدت گريست ، اين حال تا رسيدن به تپّه ى سلام جايى كه برق گنبد بارگاه ملكوتى حضرت رضا (عليه السلام) ديده ى مسافران را روشن مى كند ادامه داشت ، در آنجا گفت : زنجيرى به گردن من بيندازيد ، مرا تا نزديك صحن به اين صورت ببريد ، چون پياده شديم مرا به جانب حرم به همين حال حركت دهيد . آنچه مى خواست انجام داديم . تا در مشهد بوديم همين حال تواضع و خضوع را داشت ، توبه ى عجيبى كرد ، پول پيرزن ناشناس را در ضريح مطهر انداخت ، امام
را شفيع خود قرار داد تا گناهان گذشته اش بخشيده شود ، همه ى مسافران كاروان به او غبطه مى خوردند . سفر در حال خوشى پايان يافت ، همه به اروميه برگشتيم ولى آن تائب باارزش ، مقيم كوى يار شد !
توسّل و توبه
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند : در حرم خدا ، كنار مقام ابراهيم نشسته بودم ، پيرمردى آمد كه تمام عمرش را به گناه گذرانده بود ، به من نظرى انداخت و گفت :
نِعْمَ الشَّفيعُ اِلَى اللهِ لِلْمُذْنِبينَ .
براى اهل گناه ، شفيع خوبى نزد خداوند هستى !
آنگاه پرده ى كعبه را گرفت و اشعارى به اين مضمون زمزمه كرد :
« اى خداى مهربان ، به حق جدّ امام ششم ، به حق قرآن ، به حق على ، به حق حسن و حسين ، به حق زهرا ، به حق امامان ، به حق مهدى ، از خطاهاى بنده ى گنهكارت بگذر ! »
شنيد هاتفى مى گويد : اى پيرمرد ! گرچه گناهت عظيم بود ولى همه ى آن را به حرمت آنان كه مرا به آنها سوگند دادى بخشيدم ، اگر عفو گناه تمام اهل زمين را از من درخواست مى كردى مى بخشيدم ، مگر پى كننده ى ناقه ى صالح و قاتلان انبيا و ائمه(1) .
مشروب خوار و توبه
فيض كاشانى آن چشمه ى فيض و دانش ، و منبع بصيرت و بينش در كتاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار الأنوار: 91 / 28 ، باب 28 ، حديث 14; مستدرك الوسائل: 5 / 230 ، باب 35 ، حديث 5762 .
پرقيمت محجة البيضاء نقل مى كند : مردى بود شرابخوار ، خانه اش مركز اجتماع اهل فسق و فجور بود . روزى دوستانش را براى شرابخوارى و لهو و لعب دعوت كرد ، چهار درهم به غلامش داد تا براى ميهمانان ميوه تهيه كند ، غلام از كنار خانه ى يكى از اولياى خدا به نام منصور بن عمّار عبور كرد ، شنيد آن مرد خدا براى نيازمندى طلب كمك مى كند و مى گويد : هر كس چهار درهم براى حل مشكل محتاجى كمك نمايد من به او چهار دعا مى كنم .
غلام چهار درهم را به آن مرد خدا تقديم كرد ، او به غلام گفت : براى تو از خدا چه بخواهم ؟ گفت : چهار چيز براى من از خداوند مهربان بطلب :
1 ـ آزادى از بردگى 2 ـ خروج از تهيدستى و فقر 3 ـ بازگشت و توبه ى اربابم به حق 4 ـ آمرزش خداوند براى من و اربابم و خودت !
غلام با دست خالى به خانه برگشت ، ارباب گفت : چرا دير آمدى و چرا ميوه نياوردى ؟ داستان چهار درهم و چهار دعا را براى ارباب گفت .
ارباب از اين قضيه خوشحال شد ، برق بيدارى به دلش افتاد ، چهار هزار درهم به غلام داد و گفت : برو تو را در راه خدا آزاد كردم و خود نيز به عرصه ى توبه و انابه درآمدم ، ولى خودم را لايق مغفرت و آمرزش نمى بينم !
شب در عالم رؤيا به او گفته شد : آنچه وظيفه ى تو بود انجام دادى ، آنچه وظيفه ى من نسبت به گنهكار تائب است آيا گمان مى برى كه انجام نگيرد ؟ من ، تو و غلام و منصور بن عمّار و آنان را كه حاضر بودند آمرزيدم(1) !
آه ثمربخش تائب
در زمان يكى از اولياى حق، مردى بود كه عمرش را به بطالت وهوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان كه بايد ، اندوخته اى آماده نكرده بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ محجة البيضاء : 7 / 267 ، كتاب الخوف و الرجاء .
خوبان و نيكان ، پاكان و صالحان از او دورى جستند ، در حلقه ى نيك نامان راه نداشت ، نزديك مرگ پرونده ى خود را ملاحظه كرد ، گذشته ى عمر را به بازبينى كشيد ، رقم اميدى در آن نيافت ، باغ عمل شاخى براى دست آويز نداشت ، گلستان اخلاق گلى براى زنده كردن مشام جان نشان نمى داد ، از عمق دل آهى كشيد و بر چهره ى تاريك اشكى چكيد و به عنوان توبه و عذرخواهى از حريم مبارك دوست ، عرضه داشت :
يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ اِرْحَم مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ .
پس از مرگ ، اهل شهر به مردنش شادى كردند و او را در بيرون شهر در خاكدانى انداخته ، خس و خاشاك به رويش ريختند !
آن مرد الهى در خواب ديد به او گفتند : او را غسل بده و كفن كن و در كنار اتقيا به خاك بسپار .
عرضه داشت : او به بدكارى معروف بود ، چه چيز او را به نزد تو عزيز كرد و به دايره ى عفو و مغفرت رساند ؟ جواب شنيد : خود را مفلس و تهيدست ديد ، به درگاه ما ناليد ، به او رحمت آورديم . كدام غمگين از ما خلاصى خواست او را خلاص نكرديم ، كدام درد زده به ما ناليد او را شفا نداديم(1) ؟
قسمتى از مشكل با ارايه ى توبه برطرف شد
جابر جُعفى كه از معتبرترين راويان مكتب اهل بيت است ، از رسول باكرامت اسلام روايت مى كند :
سه مسافر به كوهى رسيدند كه غارى در آن كوه قرار داشت ، به داخل غار رفتند و به عبادت حق نشستند ، سنگى بزرگ از بالاى كوه سرازير شد و در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ منهج الصادقين : 8 / 110 .
دهانه ى غار قرار گرفت به صورتى كه راه بيرون آمدن آنان را بست !
گفتند : والله راه نجات به روى ما بسته شد و ما را از ماندن در اين غار چاره اى نيست جز ارايه ى راستى و صدق به پيشگاه حق يا عرضه ى عمل خالص يا به سلامت ماندن از گناه در گذشته ى عمر .
يكى از آنها گفت : خداوندا ! تو مى دانى دنبال زنى صاحب جمال رفتم ، مال زيادى در اختيار او گذاشتم تا خود را در اختيار من گذاشت ، وقتى براى شهوترانى كنار او نشستم ياد عذاب جهنم كردم و بلافاصله از او جدا شدم . به خاطر بازگشت آن روزم به پيشگاه تو اين بلا را دور كن . يك قسمت از سنگ كنار رفت . ديگرى گفت : خداوندا ! تعدادى كارگر براى زراعت آوردم هر كدام به نصف درهم ، غروب يكى از آنان گفت : من به اندازه ى دو نفر كار كردم يك درهم بده ، ندادم ، او هم قهر كرد و رفت . من به اندازه ى نصف درهم او در گوشه اى بذر پاشيدم ، محصول فراوانى به بار آورد . روزى آن كارگر به نزد من آمد و طلب خود را از من خواست ، من هجده هزار درهم از بابت قيمت آن محصول به او دادم . آن عمل را محض تو انجام دادم به خاطر آن ، مشكل ما را برطرف كن . قسمتى ديگر از سنگ از دهانه ى غار كنار رفت . سومى گفت : الهى ! براى پدر و مادرم ظرف شيرى بردم ، خواب بودند ، ترسيدم ظرف را زمين بگذارم از خواب بيدار شوند ، از طرفى دلم نيامد آنان را بيدار كنم ، ظرف را در دستم نگاه داشتم تا بيدار شدند . تو اين عمل را از من خبر دارى ، در آن حال تمام سنگ از دهانه ى غار به طرفى افتاد و هر سه نجات پيدا كردند(1) .
اخلاقى شگفت انگيز و عاقبتى عجيب
مترجم تفسير بسيار مهم الميزان ، استاد بزرگوار حضرت آقاى سيد محمد باقر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نور الثقلين : 3 / 249 .
موسوى همدانى ، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حكايت زير را براى اين عبد ضعيف و خطاكار مسكين نقل كرد :
در منطقه ى گنداب همدان كه امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دايم الخمر به نام على گندابى .
او در عين اينكه توجهى به واقعيات دينى نداشت و سر و كارش با اهل فسق و فجور بود ، ولى برقى از بعضى از مسايل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .
روزى در يكى از مناطق خوش آب و هواى شهر با يكى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته بود .
هيكل زيبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى كرد .
كلاه مخملى پرقيمتى كه به سر داشت بر زيبايى او افزوده بود ، ناگهان كلاه را از سر برداشت و زير پاى خود قرار داد ، رفيقش به او نهيب زد : با كلاه چه مى كنى ؟ جواب داد : اندكى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس از چند دقيقه كلاه را از زير پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن جوان شوهردارى در حال عبور از كنار اين قهوه خانه بود ، اگر مرا با اين كلاه و قيافه مى ديد شايد به نظرش مى آمد كه من از شوهرش زيبايى بيشترى دارم ، در آن حال ممكن بود نسبت به شوهرش سردى دل پيش آيد : نخواستم با كلاهى كه به من جلوه ى بيشترى داده گرمى بين يك زن و شوهر به سردى بنشيند .
در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شيخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدين ، و مورد توجه . مى گويد : در ايام عاشورا در بعد از ظهرى به محله ى حصار در بيرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم ، كمى دير شد ، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنيدم كه مست و لا يعقل پشت در بود ، فرياد زد : كيست ؟ گفتم : شيخ حسن
روضه خوان هستم ، در را باز كرد و فرياد زد : تا الآن كجا بودى ؟ گفتم : به محله ى حصار براى ذكر مصيبت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) رفته بودم ، گفت : براى من هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اينجا همه چيز هست ، سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشين و مصيبت قمر بنى هاشم بخوان !
از ترس چاره اى نديدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، او گريه ى بسيار كرد ، من هم به دنبال حال او حال عجيبى پيدا كردم ، حالى كه در تمام عمرم به آن صورت حال نكرده بودم . با تمام شدن روضه ى من ، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجيبى در درون او پديد آمد !
پس از مدتى از بركت آن توسل ، به مشاهد مشرفه ى عراق رفت ، امامان بزرگوار را زيارت نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .
در آن زمان ميرزاى شيرازى صاحب فتواى معروف تحريم تنباكو در نجف بود ، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر ميرزا قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شركت مى كرد .
شبى در بين نماز مغرب و عشاء به ميرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنيا رفته ، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن كنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از سلام نماز عشا به ميرزا عرضه داشتند : آن عالم گويا مبتلا به سكته شده بود و به خواست حق از حال سكته درآمد ، ناگهان على گندابى همانطور كه روى جانماز نشسته بود از دنيا رفت ، ميرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن كردند !
توبه ى مرد نبّاش
معاذ بن جبل در حال گريه بر رسول خدا وارد شد ، به حضرت سلام كرد
و جواب شنيد ، پيامبر عزيز به او فرمودند : سبب گريه ات چيست ؟ عرضه داشت : جوانى خوش سيما كنار در مسجد ايستاده و هم چون مادر داغديده بر حال خود مى گريد ، علاقه دارد شما را زيارت كند ، فرمودند : او را به داخل مسجد راهنمايى كن . وارد مسجد شد ، به رسول حق سلام كرد ، حضرت سلامش را پاسخ دادند و فرمودند : جوان ، سبب گريه ات چيست ؟ عرضه داشت : چرا گريه نكنم در حالى كه مرتكب گناهانى شده ام كه خداوند اگر به بعضى از آنها مرا بگيرد به آتش جهنم دراندازد ، عقيده ام اين است كه دچار عقاب گناهم خواهم شد و خداوند هرگز مرا نمى بخشد .
پيامبر فرمودند : آيا دچار شرك به خداوند بوده اى ؟ گفت : از شرك به خداوند پناه مى برم ، فرمودند : نفس محترمى را كشته اى ؟ گفت : نه ، فرمودند : خداوند گناهت را مى بخشد گرچه به اندازه ى كوههاى پابرجا باشد . گفت : گناه من از كوههاى پابرجا بزرگتر است ، فرمودند : خداوند گناهت را مى بخشد اگرچه به اندازه ى زمين هاى هفتگانه و درياها و ريگ ها و اشجارش و همه ى آنچه در آن است باشد و بدون ترديد گناهت را مى بخشد اگرچه مانند آسمانها و ستارگانش و مانند عرش و كرسى باشد ! عرضه داشت : از همه ى اينها بزرگتر است ! پيامبر غضبناك به او نظر كرد و فرمودند : واى بر تو اى جوان ! گناه تو بزرگتر است يا پروردگارت ؟ جوان به سجده افتاد و گفت : پروردگارم منزه است ، چيزى از او بزرگتر نيست يا رسول الله ، خداى من از هر عظيمى عظيم تر است ، حضرت فرمودند : آيا گناه بزرگ را جز خداى بزرگ مى آمرزد ؟ جوان گفت : نه به خدا قسم يا رسول الله ، سپس ساكت شد .
پيامبر به او فرمودند : واى بر تو اى جوان ! آيا مرا از يكى از گناهانت خبر نمى دهى ؟ گفت : چرا ، من هفت سال قبرها را مى شكافتم ، اموات را بيرون مى آوردم و كفن آنها را مى بردم !
دخترى از طايفه ى انصار از دنيا رفت ، او را دفن كردند و برگشتند ، به هنگام شب كنار قبرش رفتم ، او را بيرون آورده و كفنش را برداشته و وى را عريان كنار قبر رها كردم ، به وقت بازگشت شيطان مرا وسوسه كرد ، او را در برابر ديده ى شهوتم جلوه داد ، اين وسوسه نسبت به بدن و زيبايى او در سينه ى من ادامه پيدا كرد تا جايى كه عنان نفس از دست رفت ، به جانب او برگشتم و كارى كه نبايد انجام بدهم از من سر زد !
گويى صدايى شنيدم كه گفت : اى جوان ! واى بر تو از مالك روز قيامت ! روزى كه مرا و تو را در پيشگاه او قرار مى دهند ، مرا در ميان اموات عريان گذاشتى ، از قبرم بيرون آوردى ، كفنم را بردى و مرا به حالت جنابت واگذاشتى تا به اين صورت وارد محشر شوم ، واى بر تو از آتش جهنم !
پيامبر فرياد زدند : از من دور شو اى فاسق ، مى ترسم به آتش تو بسوزم ! چه اندازه به آتش جهنم نزديكى ؟!
از مسجد بيرون آمد ، زاد و توشه اى تهيه كرد ، به جانب كوههاى بيرون شهر رفت ، در حالى كه لباسى خشن به تن داشت و دو دست خود را به گردن بسته بود ، فرياد مى كرد : خداوندا ! اين بنده ى تو بهلول است ، دست بسته در برابر تو قرار دارد . پروردگارا ! تو مرا مى شناسى ، خطايم را مى دانى ، من امروز از كاروان نادمان هستم ، براى توبه نزد پيامبرت رفتم ولى مرا از خود راند و به ترس و وحشتم افزود ، تو را به اسم و جلال و بزرگى سلطنتت قسم مى دهم كه نااميدم مفرما ، اى آقاى من ! دعايم را نابود مكن ، از رحمتت مرا مأيوس منما . مناجات و دعا و گريه و زارى او چهل شبانه روز طول كشيد ، درندگان و وحوش بيابان به گريه اش گريستند ! چون به پايان چهل شبانه روز رسيد ، دو دستش را به جانب حق برداشت و عرضه داشت : الهى ! اگر دعايم را مستجاب و گناهم را بخشيده اى به پيامبرت خبر ده ، اگر دعايم را مستجاب نكرده اى و گناهم را نبخشيده اى
و قصد عقوبت مرا دارى ، آتشى بفرست تا مرا بسوزاند ، يا به عقوبتى مبتلايم كن تا هلاكم گرداند ، در هر صورت مرا از رسوايى روز قيامت خلاص كن .
در اين هنگام اين آيه نازل شد :
وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ (1) .
و كسانى كه هرگاه كار بدى از ايشان سر زند يا ستمى بر نفس خود كنند ، خدا را به ياد آرند و براى گناهانشان درخواست مغفرت كنند ، و كسى گناه بندگان را جز خدا نيامرزد ، و اصرار به آنچه كه انجام دادند نورزند و حال اينكه به زشتى معصيت آگاهى دارند .
أُولئِكَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ (2) .
پاداش عمل ايشان مغفرت و بهشت هايى است كه از زير درختان آنها نهرها جارى است ، در آن بهشت ها جاويد و ابدى هستند ، و چه نيكوست پاداش عمل كنندگان به برنامه هاى الهى .
پس از نزول اين دو آيه پيامبر بيرون آمدند و در حالى كه لبخند به لب داشتند دو آيه را مى خواندند و مى فرمودند : چه كسى مرا به آن جوان تائب مى رساند ؟
معاذ بن جبل گفت : يا رسول الله ! به ما خبر رسيده كه اين جوان در كوههاى بيرون مدينه است ، رسول خدا با اصحابش تا كنار كوه رفتند ، چون از او خبرى نيافتند ، به طلب او به بالاى كوه صعود نمودند ، او را بين دو سنگ ديدند ، دو دستش را به گردن بسته ، رويش از شدت تابش آفتاب سياه شده ، پلك چشمش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ آل عمران ( 3 ) : 135 .
2 ـ آل عمران ( 3 ) : 136 .
از كثرت گريه افتاده و مى گويد : آقاى من ! خلقت مرا نيكو قرار دادى ، صورتم را زيبا ساختى ، نمى دانم نسبت به من چه اراده اى دارى ، آيا مرا در آتش جهنم مى سوزانى يا در جوار رحمتت جاى مى دهى ؟
پروردگارا ! خداوندا ! احسان تو به من بسيار رسيده ، بر اين عبد ناچيز نعمت عنايت كردى ، نمى دانم عاقبت كارم به كجا مى رسد ، به بهشت هدايتم مى كنى يا به جهنم مى برى ؟
خداوندا ! گناهم از آسمانها و زمين ، و از كرسى وسيع و عرش عظيمت بزرگتر است ، نمى دانم گناهم را مى بخشى يا در قيامت به رسوايى و ننگم مى برى ؟ دايم مى گفت و گريه مى كرد و خاك بر سر مى ريخت ، حيوانات دورش را گرفته بودند ، طيور بالاى سرش صف كشيده بودند و به گريه اش مى گريستند . رسول حق به او نزديك شد ، دستش را از گردنش باز كرد ، خاك از چهره اش پاك نمود ، و فرمودند : اى بهلول ! تو را بشارت باد كه آزاد شده ى خدا از آتش جهنمى ، سپس رو به اصحاب كردند و فرمودند : به گونه اى كه بهلول به تدارك گناه برخاست ، به تدارك گناه برخيزيد ، سپس دو آيه را تلاوت فرمودند و بهلول را به بهشت بشارت داد(1) .
توبه ى فضيل عياض
فضيل گرچه در ابتداى كار راهزن بود و همراه با نوچه هاى خود ، راه را بر كاروانها و قافله هاى تجارتى مى بست و اموال آنان را به غارت مى برد ، ولى داراى مروت و همتى بلند بود ، اگر در قافله ها زنى وجود داشت ، كالاى او را نمى برد و كسى كه سرمايه اش اندك بود ، از سرقت مال او چشم مى پوشيد ، و براى آنان كه مال و اموالشان را مى ربود ، دستمايه اى ناچيز باقى مى گذاشت ، در برابر عبادت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالى صدوق : 42 ، المجلس الحادى عشر ، حديث 3 ; بحار الأنوار : 6 / 23 ، باب 20 ، حديث 26 .
حق تكبر نداشت ، از نماز و روزه غافل نبود ، سبب توبه اش را چنين گفته اند :
عاشق زنى بود ولى به او دست نمى يافت ، گاه به گاه نزديك ديوار خانه ى آن زن مى رفت و در هوس او گريه مى كرد و ناله مى زد ، شبى قافله اى از آن ناحيه مى گذشت ، در ميان كاروان يكى قرآن مى خواند ، اين آيه به گوش فضيل رسيد :
أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ (1) .
آيا براى آنان كه ايمان آورده اند وقت آن نرسيده كه دلهايشان براى ياد خدا خاشع شود ؟
فضيل با شنيدن اين آيه از ديوار فرو افتاد و گفت : خداوندا ! چرا وقت آن شده و بلكه از وقت هم گذشته ، سراسيمه و متحير ، گريان و نالان ، شرمسار و بيقرار ، روى به ويرانه نهاد . جماعتى از كاروانيان در ويرانه بودند ، مى گفتند : بار كنيم و برويم ، يكى گفت الآن وقت رفتن نيست كه فضيل سر راه است ، او راه را بر ما مى بندد و اموالمان را به غارت مى برد ، فضيل فرياد زد كه اى كاروانيان ! بشارت باد شما را كه اين دزد خطرناك و اين راهزن آلوده توبه كرد !
او پس از توبه همه روز به دنبال صاحبان اموال غارت شده مى رفت و از آنان حلاليت مى طلبيد(2) ، او بعد از مدتى از عارفان واقعى شد و به تربيت مردم برخاست و كلماتى حكيمانه از خود به يادگار گذاشت .سه مسلمان تائب
زمانى كه مسأله ى جنگ تبوك پيش آمد ، سه نفر از اصحاب پيامبر به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه ، از همراه شدن با پيامبر و شركت در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حديد ( 57 ) : 16 .
2 ـ تذكرة الاولياء : 79 .
جبهه ى حق عليه باطل امتناع كردند .
شركت نكردن آنان علتى جز سستى و عافيت خواهى و تنبلى نبود ، ولى پس از حركت جبهه ى حق از مدينه ، از اينكه همراه رسول الهى و مسلمانان به جنگ با دشمنان خدا نرفتند پشيمان شدند .
وقتى رسول خدا از عرصه ى تبوك به مدينه باز گشتند ، هر سه نفر خدمت آن حضرت رسيدند و زبان به عذرخواهى و اظهار ندامت گشودند ، ولى پيامبر يك كلمه جواب آنان را نداد و به تمام مسلمانان هم فرمان داد تا كسى با آنان حرف نزند .
كار به جايى رسيد كه همسران و فرزندان آنان به پيشگاه رسول خدا شتافتند ، و از حضرت اجازه خواستند كه از آنها فاصله گرفته و جدا شوند !
حضرت اجازه ى جدايى و مفارقت ندادند ، ولى فرمودند به آنان نزديك نشويد و از سخن گفتن با آنها خوددارى كنيد .
شهر مدينه بر آنان تنگ شد ، در محاصره ى سختى افتادند ، تا جايى كه مجبور شدند از اين بلاى بزرگ ، و مسأله ى كمرشكن از مدينه فاصله بگيرند و به كوههاى اطراف مدينه پناهنده شوند .
علاوه بر آن همه مشكلات ، پيشامد ديگرى كه ضربه ى سنگينى به آنان زد اين بود كه كعب مى گويد : در بازار مدينه با غم و اندوه نشسته بودم ، شنيدم فردى مسيحى مرا مى خواهد ، وقتى مرا شناخت ، نامه اى از سلطان غسّان به من داد ، سلطان نوشته بود : اگر پيامبر تو را از خود رانده به جانب ما حركت كن ، آنچنان ناراحت شدم كه گفتم : خدايا ، كار به جايى رسيده كه دشمنان اسلام در من به طمع افتاده اند !
در هر صورت اقوام آنان براى آنها غذا مى بردند ولى از سخن گفتن با آنها اكيداً خوددارى مى نمودند .
انتظار آنان از قبول توبه طولانى شد ، از حريم رحمت حق آيه اى يا پيامى كه نشان دهنده ى قبولى توبه ى آنان باشد نرسيد ، مطلبى به نظر يكى از آنان آمد كه به دو نفر ديگر گفت : برادران ، اكنون كه تمام مردم حتى زنان و فرزندانمان با ما رابطه ى خود را بريده اند ، بياييد ما سه نفر هم با يكديگر قطع رابطه كنيم شايد از جانب حق فرجى و گشايشى به كار ما برسد .
از يكديگر جدا شدند و هر يك به گوشه اى از كوه رفتند ، به درگاه محبوب ناله زدند ، به پيشگاهش اشك ندامت ريختند ، سر به خاك تواضع گذاشتند ، با قلبى شكسته طلب مغفرت نمودند تا پس از پنجاه روز توبه و انابه و سوز و گداز و راز و نياز اين آيه ى شريفه كه سند قبولى توبه ى آنان بود نازل شد(1) :
وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (2) .
و نيز آن سه نفر كه از جنگ باز ماندند تا جايى كه زمين با همه ى وسعتش بر آنان تنگ شد و جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند ، و دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى خدا نيست ، در آن وقت خداوند مهربان آنان را مشمول رحمت خود ساخت و توبه ى آنان را قبول كرد كه خداوند توبه پذير و مهربان است .
توبه ى حرّ بن يزيد رياحى
حرّ بن يزيد در آغاز با حسين نبود ، سرانجام با حسين شد ، حر جوانمردى آزاده بود و به جمله ى بى معناى « المأمور معذور » ايمان نداشت ، از فرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير صافى : 2 / 386 ( ذيل آيه ى 118 سوره ى توبه ) .
2 ـ توبه ( 9 ) : 118 .
ستمگران سرپيچيد و در برابر آنان قيام كرد ، و پايدارى نشان داد تا به سر منزل شهادت رسيد .
حر از سران كوفه به شمار مى رفت و از افسران ارشد سپاه يزيد بود ، خاندانش در ميان عرب ، مردمى سرشناس و نامور بودند ، امير كوفه از موقعيت وى استفاده كرده او را فرمانده ى هزار سوار ساخت و به سوى حسين فرستاد تا حضرتش را دستگير ساخته به كوفه بياورد .
گويند : وقتى حر حكم فرماندهى را گرفت و از قصر ابن زياد بيرون شد ، سروشى چنين به گوشش رسيد : اى حر ! مژده باد تو را به بهشت . . . برگشت و كسى را نديد ، با خود گفت : اين چه مژده اى بود ؟! كسى كه به جنگ حسين مى رود مژده ى بهشت ندارد !
حر مردى متفكر و سربازى انديشمند بود ، كوركورانه فرمان مافوق را اطاعت نمى كرد ، او كسى نبود كه براى حفظ منصب و يا رسيدن به مقام ، از ايمان خود دست بردارد ، گروهى از مردم هرچه بالاتر مى روند ، فرمانبرتر و مطيع تر مى گردند ، عقل خود را به دور مى اندازند ، از ايمان خود دست برمى دارند ، از تشخيص صحيح ناتوان مى شوند ، مقام بالا هرچه را خوب بداند ، خوب مى دانند و هرچه را بد شمارد ، بد مى شمارند ، آنها گمان مى كنند مقام بالا خطا نمى كند ، اشتباه ندارد ، هرچه مى گويد درست است ، صحيح است ، ولى حر از اينگونه مردم نبود ، مى انديشيد ، فكر مى كرد و با اطاعت كوركورانه سر و كار نداشت .
بامدادان روزى ، هزار سوار به فرماندهى حر از شهر كوفه بيرون شدند ، چندى بيابان عربستان را پيمودند تا روزى به وقت ظهر ، در هواى داغ عربستان به حسين (عليه السلام) رسيدند .
حر تشنه بود ، سوارانش تشنه بودند ، اسبهايشان تشنه بودند ، در آن سرزمين
نيز آبى يافت نمى شد ، پيشواى شهيدان مى توانست با سلاح عطش ، حر و سپاهيانش را از پاى درآورد و نخستين پيروزى را بدون به كار بردن شمشير نصيب خود گرداند ، ولى چنين نكرد ، و به جاى دشمنى با دشمن نيكى كرد و جوانانش را فرمودند :
حر تشنه است سيرابش كنيد ، سوارانش تشنه اند سيرابشان كنيد ، اسبهايشان تشنه اند آنها را سيراب كنيد . جوانان اطاعت كردند ، حر و سوارانش و اسبهاشان را سيراب كردند ، پيشوا اين وضع را پيش بينى كرده بود و از منزل گذشته آبى فراوان همراه برداشته بود .
امام به مؤذن فرمودند : اقامه بگو ، اقامه را گفت : امام حسين (عليه السلام) به حر فرمودند : آيا به همراه اصحاب خود نمازت را خواهى خواند ؟ حر گفت : نه ، بلكه نماز را با تو مى خوانم !
اين ادب از يك تن فرمانده ى نيرو مى نمايد كه قوه ى اراده ى او حيثيت افراد را در حيطه ى خود داشته ، به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حيثيات مبارزه مى بايد تا خود و هزار نفر را به اينگونه تواضع بتوان واداشت .
اين ادب بارقه اى است از توفيق ، منشأ توفيق نيز خواهد شد ، چيرگى بر نفس توانايى هايى تازه به تازه به او خواهد داد و به اندازه اى او را نيرومند مى دارد كه هنگامى كه در بحران انقلاب است و سى هزار برابر قوه ى خود را بر زبر خود و در مافوق خود مى بيند ، توانا باشد حيثيت خود را نبازد و توانايى اراده ، چيره بر قواى خارج و ثقل و فشار آنها گردد .
گويى در وجود حر دو حوزه ، يكى از قدرت ادب و ديگرى از توانايى قوه فراهم است كه هر يك جامع جهان خود و هريك به تنهايى صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان مى كند و از اجتماع مجموع ، محيطى قهار و زورمند به نظر مى آيد .
اين اولين برنامه ى نورانى و ايمانى حر بن يزيد رياحى بود كه با امام نماز گذاشت و اين نماز آن هم از چنين فرماندهى ، دهن كجى عجيبى به دولت متبوعش بود .
اما نماز كوفيانى كه تحت فرماندهى حر بودند از تضادهاى مردم كوفه است !
از طرفى با حسين نماز مى گزارند و جداگانه نماز نمى خوانند ، و پيشوايى حضرتش را اعتراف دارند ، و از طرفى فرمانبر يزيد مى شوند و آماده ى كشتن حسين !
نماز عصر را نيز كوفيان با حسين خواندند ، نماز نشانه ى مسلمانى و پيروى از پيامبر اسلام است .
كوفيان نماز مى خواندند چون مسلمان بودند ، چون پيرو پيغمبر اسلام بودند ، ولى پسر پيغمبر اسلام و وصى او و تنها يادگارش را كشتند ! يعنى چه ؟! آيا از اين تضادها در مردم ديگر نيز هست ؟ پس از پايان نماز عصر ، پيشوا آغاز سخن كرد و كوفيان را مخاطب قرار داد و چنين گفت :
از خدا بترسيد و باور داشته باشيد كه حق از كدام سو مى باشد تا خشنودى خداى را به دست آوريد . ماييم اهل بيت پيغمبر ، حكومت از آن ماست نه از ستمگران و ظالمان ، اگر حق شناس نيستيد و به نامه هايى كه نوشته ايد و فرستاده ايد وفا نداريد ، من به شما كارى ندارم و برمى گردم .
حر گفت : من از نامه ها خبر ندارم ، پيشوا فرمودند نامه ها را آوردند و پيش حر ريختند ، حر گفت : من نامه اى ننوشته ام و بايستى از تو جدا نشده تو را نزد امير ببرم ، پيشوا فرمودند : مرگ از اين آرزو به تو نزديكتر است ، و سپس رو به اصحاب كرده فرمودند : سوار شويد ، آنها سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها نيز سوار شوند ، فرمودند : برگردانيد ، رفتند كه برگردند ، سپاه حر جلو آمده مانع از انصراف گرديدند .
امام حسين (عليه السلام) به حر گفت : مادرت به عزايت بنشيند ، چه مى خواهى ؟ حر گفت : هان ! به خدا اگر ديگرى از عرب اين كلمه را به من مى گفت و او در چنين گرفتارى بود كه تو هستى من واگذار نمى كردم و مادرش را به شيون و فرزند مردگى نام مى بردم و حتماً به او پاسخ مى دادم هرچه بادا باد ، ولكن به خدا من حق ندارم كه مادر تو را ذكر كنم مگر به نيكوترين وجهى كه مقدور باشد .
وَلكِنْ وَاللهِ مَا لِى اِلَى ذِكْرِ اُمِّكَ مِنْ سَبيل اِلاَّ بِاَحْسَنِ ما يُقْدِرُ عَلَيْهِ(1) .
آنگاه گفت : من مأمور جنگ با تو نيستم ، مى توانى راهى را پيش گيرى كه نه به كوفه برود نه به مدينه ، شايد پس از اين دستورى رسد كه من از اين تنگنا نجات يابم ، سپس براى حسين سوگند خورد اگر جنگ كند كشته خواهد شد .
پيشوا فرمودند : مرا از مرگ مى ترسانى ؟ كارتان به جايى رسيده كه مرا بكشيد ! هر دو لشكر به راه افتادند ، در راه به تنى چند از ياران حسين برخوردند كه از كوفه به يارى آن حضرت آمده بودند ، حر خواست آنها را زندانى كند و يا به كوفه برگرداند ، پيشوا ممانعت كرد و فرمودند : من از اينها دفاع مى كنم ، چنانكه از جان خود دفاع مى كنم ، حر سخنش را پس گرفت و آنان به حسين پيوستند .
سرانجام حسين را در كربلا فرود آورد ، ارتش يزيد دسته دسته و گروه گروه براى كشتن حسين به كربلا مى آمدند و دم به دم افزوده مى شدند ، عمر سعدفرماندهى سپاه يزيد را به عهده داشت ، حر نيز از سرداران سپاه بود .
وقتى كه عمر سعد آماده ى جنگ گرديد ، حر كه باور نمى كرد پسر پيامبر مورد حمله ى پيروان پيغمبر قرار گيرد ، نزد عمر رفت و پرسيد : مى خواهى با حسين جنگ كنى ؟! عمر گفت : آرى ، جنگى كه سرها به آسانى بر روى زمين بريزد ، حر گفت : چرا پيشنهادهاى حسين را نپذيرفتى ؟! عمر گفت : اختيار با من نبود ، اگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ارشاد القلوب : 2 / 80 ; اعلام الورى : 232 ، الفصل الرابع .
اختيار با من بود قبول مى كردم ، چه كنم اختيار با امير است ، او نپذيرفت ، المأمور معذور !
حر تصميم خود را گرفت ، بايد به حسين ملحق شود و يزيديان از نقشه اش آگاه نگردند ، از پسر عمويش كه در كنارش بود پرسيد : اسبت را آب داده اى ؟ قره گفت : نه ، حر پرسيد : نمى خواهى آبش بدهى ؟ قره از اين پرسش چنين پى برد كه حر نمى خواهد بجنگد ولى نمى خواهد كسى از كارش آگاه شود ، مبادا گزارش دهند ، پس چنين پاسخ داد : چشم مى روم و اسبم را آب مى دهم و رفت و از حر دور شد .
مهاجر ، پسر عموى ديگر حر از راه رسيد و از وى پرسيد : اى حر چه خيال دارى ، مى خواهى بر حسين حمله كنى ؟
حر جوابش را نداد و ناگهان هم چون بيد لرزيدن گرفت و به چندش درآمد !
مهاجر كه وضع حر را چنين ديد در عجب شده و گفت : اى حر ! كار تو انسان را به شك مى اندازد ، من چنين وضعى از تو نديده بودم ، اگر از من مى پرسيدند دليرترين مرد كوفه كيست ؟ من تو را نشان مى دادم ، اين لرزش چيست ؟ و اين چنديدن براى چه ؟!
حر لب بگشود و گفت : سر دوراهى قرار گرفته ام ، خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم ، سپس گفت : به خدا قسم هيچ چيز را از بهشت برتر نمى دانم و دست از بهشت برنمى دارم ، هرچند قطعه قطعه ام كنند و مرا بسوزانند ، پس تازيانه بر اسب زد و به سوى حسين رهسپار گرديد .
حر بهشت را باور كرده بود ، دوزخ را باور كرده بود ، به روز رستاخيز ايمان داشت ، اين است معنى ايمان به روز جزا .
اهل دل آگاهند كه صد دارِ شورا در يك لحظه در دل تشكيل مى شود ، و گويندگانى از هر گوشه ى دل برمى خيزند و سخن مناسب خود را مى گويند ، آن
وقت قهرمان مى خواهد كه حكم قطعى صادر كند و در راه اجرا بگذارد و در اجرا هم چنان حكيمانه برود كه پيش از هشيار كردن ، موانع خود را از آنها گذرانده باشد .
ابراهيم بت شكن تنها سربازى است كه يك تنه به دشمن تاخته ، چونانكه پس از درهم شكستن هدف دشمن ، دشمن از نيتش آگاه شد .
حر براى فصل قضاء ، راه دو طرف را روشن مى ديد ، چيزى جز عملى كردن و عمل كردن به عهده باقى ندارد ، و انصاف را او هم براى انجام عمل از قوت اراده كسرى نداشت ، عزيمت او فقط بال و پرى مى خواست براى سمندش تا بتواند او را از تيررس صيادان تيرانداز آن دشت بگذراند .
اكنون چنانكه چند قدم از حوزه ى نفوذ دشمن گذشته ، از ميدان جاذبه ى دنيا هم رد شده ، لذت ترفيع مقام ، حب رياست ، شرف رقابت ، همه عقب مانده اند ، اينك اگر اندكى توسن زير پايش مدد كند از حلقه ى آفات هم به در مى آيد ، گذشته از آن كه به يادش آمد كه اين راه آفت ندارد ، همين كه مجاهد از خانه بيرون آمد اگرچه مرگ در بين راه به او برخورد و پيش از رسيدن به مقصد او را دريابد ، لطف ايزد به استقبال مى رسد و او را از چنگال مرگ مى ربايد ، بالاخره خدا او را از دست مرگ مى گيرد نه آنكه مرگ او را از دست خدا بگيرد ، و هركس خدا را برگزيند و خدا او را باز گيرد اهل بهشت است .
آن آزاد مرد اكنون از سه مرحله گذشته كه هر يك طلسمى است :
1 ـ از حومه ى استخدام و نفوذ دشمن 2 ـ از جاذبه ى دنيا 3 ـ از حلقه ى آفات .
اينك جذبه ى حق و حقيقت قوى شده ، اگر او را ريز ريز كنند نمى توانند از مينوى حقيقت و بهشت ابد منصرف نمايند . پس از آنكه در جواب به مهاجر بن اوس گفت : خود را بين بهشت و آتش ، آرى جنّت و نار مخيّر مى بيند به سخن ادامه داد و گفت : به خدا قسم چيزى را بر مينوى بهشت اختيار نمى كنم
و برنمى گزينم اگرچه قطعه قطعه شوم ، اگرچه سوخته شوم ! بعد تازيانه به اسب زد ، سمند بادپا رو به سپاه حسين پرواز كرد ، همين كه نزديك آنها رسيد ، سپر را واژگون نمود ، همراهان حسين گفتند : اين سوار هركه هست ايمنى مى طلبد .
ابن طاووس مى گويد : به سان آن كس كه روى به وادى ايمن برود ، مى رفت و مى ناليد و مى باليد .
قصد حسين داشت و دست به تارك سر نهاده و مى گفت : بار خدايا ! به سوى تو انابه دارم ، دست توبه بر سر من بگذار كه من دل اولياى تو و اولاد پيغمبر تو را آزردم .
طبرى گويد : همين كه نزديكتر شد و شناختندش ، بر حسين سلام كرد و گفت : خدا مرا به قربانت كند اى پسر رسول خدا ! من آن همراهت هستم كه تو را حبس كرده از مراجعت مانعت شدم ، در راه پا به پاى تو آمدم تا خود را به پناهگاهى نرسانى و بعد به تو سخت گرفتم تا پياده ات كردم و در اين مكان هم به تو تنگ گرفتم ، اما به حق خدايى كه جز او خدا نيست گمان نمى كردم كه اين مردم سخن و پيشنهادهاى تو را رد كنند و كار را به مثل تويى به اين پايه برسانند .
من در بدو امر با خود گفتم : باكى نيست كه من با اين مردم در پاره اى از اقداماتشان سازش كنم تا گمان نكنند من از اطاعتشان بيرون رفته ام ، ولكن آنها خود البته اين پيشنهادها را كه به آنها داده مى شود از حسين قبول خواهند كرد ، و به خدا اگر گمان به آنها مى بردم كه از تو قبول نمى كنند مرتكب اين كارها درباره ى تو نمى شدم و اكنون به راستى آمده ام پيش خودت ولى توبه كار و فداكار تا نزد خدا از آن كارها توبه نمايم و جانم را هم با تو به ميان بگذارم .
من مى خواهم پيش رويت بميرم ، حال ، آيا اين كار را براى من توبه مى بينيد ؟
امام (عليه السلام) فرمودند : آرى ، خداوند توبه پذير است ، توبه ى تو را قبول مى كند و تو را مى آمرزد ، نامت چيست ؟ گفت : من حر بن يزيدم ، امام فرمودند : تو
همان حرى چنانكه مادرت نام نهاده ، تو حرى در دنيا و آخرت(1) .
توبه ى دو برادر در آخرين ساعات عاشورا
توبه در اسلام اعاده ى حيثيث از گنهكار پشيمان نزد خداست ، اعاده ى حيثيتى كه به وسيله ى خود او انجام مى شود ، و ديگران دخالتى ندارند ، و اين راه هميشه براى او باز است ; چون مكتب الهى مكتب اميد است ، سرچشمه ى مهر است و كانون رحمت ، و حسين آيينه ى تمام نماى رحمت آفريدگار است ، رحمت بر خلق ، رحمت بر دوست ، رحمت بر دشمن . حسين وجودش مهر بود ، گفتارش مهر بود ، رفتارش مهر بود ، از وقتى كه در راه با يزيديان روبرو شد كوشيد كه آنان را هدايت كند و به راه راست بياورد و آنچه قدرت داشت به كار برد ، راهنمايى كرد ، خيرخواهى نمود .
پيش از جنگ بكوشيد ، در ميان جنگ بكوشيد ، با گفتار بكوشيد ، با رفتار بكوشيد و توانست كسانى را كه شايسته ى رستگارى بودند از دوزخى شدن برهاند و بهشتى گرداند .
آخرين دعوت حسين وقتى بود كه تنها مانده بود ، وقتى بود كه يارانش همگى شهيد شده بودند و ديگر كسى نداشت ، آخرين دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا كرد : آيا براى ما ياورى پيدا نمى شود ؟ آيا كسى هست از حرم پيامبر دفاع كند ؟
اَلا ناصِرٌ يَنْصُرُنا ؟ اَما مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللهِ ؟
اين ندا سعد بن حرث انصارى و برادرش ابوالحتوف بن حرث را به هوش آورد ، هر دو از انصار بودند و از عشيره ى خزرج ولى با آل محمد سر و كارى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 54 ; پيشواى شهيدان : 239 .
نداشتند ، هر دو از دشمنان على بودند و از خوارج نهروان ، شعارشان اين بود : حكومت از آن خداوند است و بس ، گنهكار حق حكومت ندارد .
آيا حسين گنهكار بود ، ولى يزيد گنهكار نبود ؟!
اين دو نفر از كوفه تحت فرماندهى عمر سعد به قصد پيكار با حسين و كشتن او بيرون شدند و به كربلا رسيدند ، روز شهادت كه كشتار آغاز شد ، در سپاه يزيد بودند ، آسياى جنگ مى گرديد و خون مى ريخت و آن دو در سپاه يزيد بودند ، حسين يكه و تنها ماند و آن دو در سپاه يزيد بودند ، هنگامى كه نداى حسين را شنيدند به هوش آمدند ، با خود گفتند : حسين فرزند پيامبر ماست ، روز رستاخيز دست ما به دامان جدش رسول خداست ، به ناگاه از يزيديان بيرون شدند و حسينى گرديدند و در زير سايه ى حسين كه قرار گرفتند پس يكباره بر يزيديان تاختند و به جنگ پرداختند ، تنى چند را مجروح كرده و عده اى را به دوزخ فرستادند و كوشيدند تا شربت شهادت نوشيدند(1) .
علامه كمره اى كه از مشايخ اجازه ى اين فقير است در جلد سوم كتاب بسيار پرقيمت عنصر شجاعت مى فرمايد :
همين كه زنان و اطفال صداى حسين را به استغاثه شنيدند :
اَلا ناصِرٌ يَنْصُرُنا . . . ؟
صدا به گريه بلند كردند ، سعد و برادرش ابوالحتوف چون اين نداى دلخراش را با آن ناله و شيون از اهل بيت شنيدند عنان به طرف حسين برگرداندند .
اينان در حومه ى نبرد بودند و با شمشيرى كه در دستشان بود به دشمنان حمله كردند و به جنگ پرداختند ، نزديك امام همى نبرد كردند تا جماعتى را كشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند ، سپس هر دو در يك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ پيشواى شهيدان : 394 .
جايگاه با هم كشته شدند(1) .
بايد در داستان حيرت آور اين دو برادر پيام روح اميدوارى را شنيد ، روح اميد به نور خود سرى مى كشد و از پشت پرده ى غيب انتظار خبرهاى تازه به تازه دارد ، نويدهاى غيرمترقبه براى انبيا مى آورد ، در حقيقت او نبى انبياء است .
به واسطه ى خاصيت نور اميد ، هر دم انبياء به كشف تازه اى از پشت پرده هاى غيب اميد مى دارند ، از دميدن روح تازه يأس ندارند حتى در دم آخر ، و نفس نزديك به جرم را با مجرم حساب نمى كنند و تا عمل جرم به طور جزم انجام نگيرد ، انتظار عنايت تازه اى را به جا مى دانند ، چه اينكه عنايات مخصوص الهى مستور از همه است .
يعقوب پيامبر (عليه السلام) فراق عجيبى كشيد ، ساليان درازى كه چشم سفيد مى شد گذشت و از يوسفش نشانى ، بويى ، اثرى ، خبرى ، نيامد ، بلكه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سكوت طويل خود آن را امضا مى كرد ، در عين حال على رغم زمزمه ى گرگ خوردگى ، اميدوارى به حيات و به بازگشت عزيزش داشت و گم گشته ى خود را از روح الهى مى طلبيد .
انقلاب روحى اين دو نفر جنگجو را در پاسخ روح اميدوارى به حسين جواب دادند كه اميد خود را به هدايت خلق به موقع بداند و معلوم شود كه از دم شمشير خونريز دشمن نيز ممكن است نور هدايت مخفيانه بجهد !
اين ترجمه در انقلاب اين دو نفر ، غريب ترين نادره ى وجود را از اين طرف ، و بلندترين روح اميدوارى را در بنيه ى حسين (عليه السلام) از آن طرف ، در پيش نظر مبلغين اسلامى مى نهد و به نما مى گذارد ، فلته ى تحول ، فلته ى طبيعت هرچه بود ، پس از استحكام دشمنى و خارجى بودن بيست ساله و پافشارى در خلاف و ستيزه تا دم آخر ، چون يوسفى از پشت پرده هاى نهانخانه ى غيب به در آمدند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 169 .
سرّى است كه خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته ، همان مجهول بودن اين سر است كه اميدوارى به مبلغين حق مى دهد و مى گويد : به هيچ حال از تبليغ و تأثير آن مأيوس مباشيد ، سر ذوات بر همه ى مأمورين هدايت مستور است ، هر آنى تحولى رخ مى دهد ، از پشت پرده ى ابهام طبقه اى از نو به ظهور مى آيند .
اِلهى اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِيركَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ العَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ اِلى عَطاء ، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِى بَلاَء(1) .
خداوندا ! اختلاف تدبيرت ، و شتاب و سرعت درهم پيچيدن تقديراتت ، بندگان عارف به تو را از آرامش به عطاى موجود و از نوميدى از تو در بلاها باز مى دارد .
بدن كه سايه اى است از روح ، حجابى است بر فكر كه رخسار آن را پوشيده ، و فكر نيز حجابى است كه غريزه ى عقل را در پشت خود نهفته ، و غريزه ى عقل نيز حجابى است بر روان كه چهره ى آن را پوشيده داشته ، و نهفته تر از همه ى نهفته ها سرى است در ذات انسان كه در پشت پرده ى روان نهفته است ، هيچ قوه ى علميه به آنجا نافذ نيست و به كشف آن قادر نه ، اين نهفته هاى پشت پرده هريك به قوه اى مكشوف مى گردند ، نهفته ى نخستين را كه فكر است قوه ى هوش مى بايد ، مردم هشيار فكر را قرائت مى كنند ، از پشت پرده ى قيافه و لهجه و خط ، فكر را مى خوانند .
و عقل پنهان را نور فراست و ايمان كه قوه اى است فوق كاشف اول درمى يابد ، و مقام روح و روان را نور نبوت كه بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند يافت ولى از سر روان احدى را خبر نيست ، آنجا شعاع مخصوص ربوبى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ قسمتى از دعاى عرفه ى حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) .
است و آن ناحيه ارتباط ذات موجود است با مقام كبريايى غيب الغيوب ، در آنجا هيچ واسطه اى بين لطف ايزد با خلق او نيست ، هركس خود رابطه ى مخصوص با پروردگار خود دارد ، اين رابطه را با كس مكشوف نكرده تا وجوب تبليغ و حكم آن هميشه ثابت و تأثير آن همواره مترقب باشد .
هاديان را همواره در هر حالى به اميدواريهاى تازه به تازه مى نوازد ، به رشد و هدايت مردم تحريص مى كند ، اسباب انقلاب و تحول را از بين اسباب مستور داشته ، بلندى پايه ى خداشناسى وابسته به توكل و اميد و انتظار و روح اميد است ، هرچند خداشناسى عميق تر باشد روح اميد را پايه ى ارتفاع بلندتر خواهد بود و هرچه روح اميدوارى ارتفاعش بلندتر باشد ، بيشتر به عمق وجود سر مى كشد و انتظار خبرها دارد و خبرهاى تازه مى گيرد .
مرتفع ترين روح تا به عميق ترين اسرار وجود سرى مى كشد ، اسرار نو به نو مى بيند ، خبرهاى تازه تازه به او مى رسد .
هان ! اى مبلغين اسلام ، روح اميد را از شما نگيرند ، سختى اوضاع مأيوستان نكند ، اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سخت تر نبوده و نيست .
گويند : شيخ محمد عبده در محضرى گفت : من از اصلاح حال امت اسلامى مأيوسم . بانويى از حضار كه از بيگانگان بود گفت : عجب دارم كه اين كلمه ى شوم « يأس » از دهان شيخ بيرون جست ! شيخ هشيار شد ، فورى استغفار كرد و تصديق نمود كه حق مى گويى .
امام حسين (عليه السلام) جز از جدش از همه ى هاديان ، از همه ى انبياء ، روح اميدوارى بلندتر بود ، شاهبازى بود تا به مرتفع ترين قله هاى امكان پرواز ، و به عميق ترين اسرار وجود نظر داشت ، پيام اميدوارى را از زبان حسين بشنويد كه به شما روح بدهد .
جانها فداى تو باد يا حسين كه در هر وادى تو را بايد صدا زد ، تو مبلغين را
تشويق مى كنى ، تو معيار پافشارى را با نيك بينى مى آموزى ، ما را به شيخ مصر و رييس مصر كارى نيست ، فداكارى را تو كردى و ديگران از تو آموختند ، از زبان تو بايد اسرار خدا را شنيد ، بلندپايگى روح تو حتى از انبياى ديگر هم برتر بود ، در كوى تو نسيم نويد و انتظار خير حتى از دم شمشير خونريز هم مىوزد .
اقدام تو در آغاز ، در آن عصر تاريك موحش ، و به كوفه روى آوردنت ، با پيشامدهاى مراحل بين راهت و تذكر :
اَلاَمْرُ يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَكُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن ، فَاِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ فَالْحَمْدُ للهِِ ، وَاِن حَالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجَاءِ . . .
و برخورد به سدهاى بسته و گفتگوهاى مهرآميز يا شورانگيزت ، هركدام در مرحله اى و به نحوى اطوارى بود كه از انوار اميد مى تابيد ، و دعاى عرفات را جلوه مى داد كه مى گفتى :
اِلهى اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِيركَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ العَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ اِلى عَطاء ، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِى بَلاَء .
و در آخر هم كه چشم از جهان بربستى بدان اميد بودى كه تربت شهيدان كويت ، زنده دلان را هشيار كند ، به تربت شهيدان كويت بگذرند تا نسيم حيات بر آنان بوزد ، از آنجا زنده شوند و به تبليغ قيام كنند و از خلق روگردان نباشند(1) ، تا با تبليغ خود ، آلودگان را به پاكى و اهل معصيت را به توبه و انابه ، و مستحقان عذاب را به بهشت عنبرسرشت برسانند .
توبه ى برادران يوسف
در سفر سومى كه فرزندان يعقوب به محضر يوسف آمدند عرضه داشتند : اى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 170 .
سالار بزرگ ! قحطى سرتاسر ديار ما را فرا گرفته و تنگى معيشت خاندان ما را در زير فشار خرد كرده ، توانايى از دست ما رفته ، پشيزى ناچيز از سرمايه همراه آورده ايم كه با گندمى كه مى خواهيم بخريم مساوات ندارد ، تو نيكى مى كن و گندمى بسيار به ما عطا كن ، خدا به نيكوكاران پاداش خواهد داد .
از شنيدن اين سخن حال يوسف دگرگون شد ، و عجز و ناتوانى برادران و دودمان خود را نيارست تحمل كردن ، سخنى گفت كه براى برادران غير منتظره بود ، سخنش را با پرسشى آغاز كرد و گفت :
آيا مى دانيد كه شما با يوسف و برادرش چه كرديد و اين كار از جهل و نادانى شما بود ؟! برادران از اين سؤال يكه خوردند ، سالار مصر ، اين قبطى بزرگ ، از كجا يوسف را مى شناسد و سرگذشت وى را مى داند ، برادر يوسف را از كجا شناخته ، رفتار آنها را با يوسف از كجا مى داند ، رفتارى كه جز برادران ده گانه هيچ كس از آن آگاهى ندارد ؟
در جواب متحير شدند و ساعتى بينديشيدند ، خاطرات سفرهاى گذشته را به ياد آوردند ، سخنانى كه از سالار مصر شنيده بودند هنوز فراموش نكرده بودند ، به ناگاه همگى پرسيدند : مگر تو يوسف هستى ؟
سالار مصر پاسخ داد : آرى ، من يوسفم و اين برادر من است ، خدا بر ما منّت نهاد كه پس از ساليان دراز يكديگر را ببينيم و فراق و جدايى به وصال ديدار بدل شود ، هركس صبر كند و تقوا پيشه سازد خدايش پاداش خواهد داد و به مقصودش خواهد رسانيد .
بيم و هراسى فوق العاده برادران را فرا گرفت ، و كيفر شديد انتقام يوسفى را در برابر چشم ديدند .
قدرت يوسف نامتناهى ، و ضعف آنها در سرزمين غربت نامتناهى ، و اين دو نامتناهى كه در برابر يكديگر قرار گيرند معلوم است كه چه خواهد شد .
برادران از نظر قانون و مذهب ابراهيم خليل خود را مستحق كيفر ديدند ، از نظر عاطفه مستحق انتقام يوسفى دانستند ، گويا جهان بر سر ايشان فرود آمد و اضطراب و لرزه بر اندامهايشان بينداخت و قدرت سخن از آنان سلب شد ، هرچه نيرو داشتند جمع كرده به آخرين دفاع اكتفا كردند ، و آن اعتراف به گناه و تقاضاى عفو و بخشش بود ، سپس گفتند : خدا تو را بر ما برترى داده و ما خطاكاريم و به انتظار پاسخ نشستند تا ببينند چه مى گويد و با آنها چه خواهد كرد ؟ ولى از دهان يوسف سخنى را شنيدند كه انتظار نداشتند و احتمال نمى دادند .
يوسف گفت : من از شما گذشتم ، شما سرزنش نخواهيد شنيد ، كيفر نخواهيد ديد ، انتقام نخواهم گرفت ، خداى از گناه شما بگذرد و شما را بيامرزد .
مردان خدا چنين هستند ، بخشش و بخشايش دارند ، انتقام نمى كشند ، كينه ندارند ، براى دشمن خود از خداى خود طلب آمرزش مى كنند ، دل آنها آكنده از مهر و محبت بر خلق است .
يوسف كه برادران را از بيم انتقام و كيفر آسوده خاطر كرد چنين فرمود : هم اكنون برخيزيد و به كنعان برگرديد و پيراهن مرا همراه برده بر چهره ى پدرم بيفكنيد ، حضرتش بينا خواهد شد ، و خانواده هاتان را برداريد و به مصر نزد من بياوريد .
اين دومين بار بود كه برادران پيراهن يوسف را براى پدر مى بردند ، پيراهنى كه در نخستين بار ارمغان مرگ بود ، آژير جدايى و فراق بود ، پيك بدبختى و شومى بود ، ولى اين بار ارمغان حيات بود ، نويد ديدار و مژده ى وصال بود ، و پيك سعادت و خوشبختى بود .
پيراهن يوسف در آن دفعه پدر را نابينا ساخت و با بردگى پسر همراه بود ، ولى در اين دفعه پدر نابينا را بينا مى كند و از آزادى و سرورى پسر خبر مى دهد .
آن پيراهن حامل خونى دروغين بود ، اين پيراهن حامل معجزه اى راستين است ، وه كه ميان راست و دروغ چقدر راه است !
كاروان برادران براى سومين بار خاك مصر را پشت سر گذارد و قصد سرزمين كنعان كرد .
بى سيم آسمانى ، نويد آسمانى ، دراى كاروان را به گوش يعقوب پدر مقدس برسانيد ، حضرتش به حاضران رو كرد و گفت :
اگر مرا در خطا نخوانيد بوى يوسفم را مى شنوم و در انتظار ديدارش هستم .
نزديكانى تخطئه كردند و گفتند : هنوز يوسف را فراموش نكرده اى و در آن عشق كهن به سر مى برى !
پير آگاه دم فرو بست و پاسخى نداد ، سطح فكرى مخاطبانش با اين حقايق آشنا نبود .
ديرى نپاييد كه سخن پير آگاه درست از كار درآمد ، و كاروان بشارت به كنعان رسيد و پيدا شدن يوسف را مژده داد ، و پيراهن را بر چهره ى پدر گذاردند و نابيناى مقدس بينا گرديد و روى به پسران كرده گفت : نگفتم كه چيزهايى را من از سوى خدا مى دانم كه شما نمى دانيد ؟ نوبت كيفر بزهكاران از سوى پدر رسيد ، چون محكوميت پسران قطعى بود .
فرزندان اسراييل از پدر تقاضاى عفو كردند ، و از او خواستند كه از خدا در برابر گناهانشان طلب آمرزش كند .
پير آگاه از گناهانشان درگذشت و قول داد كه چنين كند و به وعده ى خود وفا كرد(1) .
آرى ، فرزندان يعقوب از گناهان خود به پيشگاه حضرت حق توبه كردند و از برادر و پدر عذرخواهى نمودند ، يوسف از آنان گذشت ، يعقوب آنان را بخشيد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حسن يوسف : 64 .
و خداوند آنان را در معرض رحمت و عفو قرار داد .
توبه ى مرد جزيره نشين
از حضرت سجاد (عليه السلام) روايت شده : مردى خاندان خود را به كشتى سوار كرد و به دريا اندر شد ، كشتى آنها شكست و از سرنشينان كشتى جز همسر آن مرد نجات نيافت . او بر تخته پاره اى از كشتى برنشست و موجش به يكى از جزيره ها برد ، در آن جزيره مردى راهزن بود كه همه ى كارهاى ناشايسته را كرده و تمام غدقن هاى خدا را شكسته بود ، چيزى ندانست جز اين كه آن زن بالا سرش آمد و ايستاد ، سر به سوى او برداشت و گفت : آدمى زاده هستى يا پرى ؟ گفت : آدمى زاده ام ، با او سخنى نگفت و به او درآويخت همانند شوهرى كه با زن درآويزد ، چون آهنگ او كرد آن زن به خود لرزيد ، آن راهزن گفت : چرا بر خود مى لرزى ؟ در پاسخ گفت : از اين مى ترسم و با دست خود اشاره به عالم بالا كرد ، آن مرد گفت : چنين كارى كرده اى ؟ گفت : نه به عزت او سوگند . مرد راهزن گفت : تو چنين از خدا مى ترسى با اين كه از اين هيچ نكردى ، و من اكنون تو را به زور بر آن داشتم ، به خدا كه من سزاوارترم ، آرى ، من به اين ترس و هراس از تو شايسته ترم ، كارى نكرده برخاست و نزد خاندان خود رفت و همتى جز توبه و بازگشت نداشت .
در اين ميان كه مى رفت راهبى رهگذر با او برخورد و به همراه هم مى رفتند و آفتاب آنها را داغ كرد ، راهب به آن جوان گفت : دعا كن تا خداوند با ابرى سايه بر ما اندازد ، آفتاب ما را مى سوزاند . آن جوان گفت : من براى خود در درگاه خدا حسنه اى نمى دانم كه دعايى كنم و از او چيزى خواهم . راهب گفت : پس من دعا مى كنم و تو آمين بگو . گفت : بسيار خوب ، و راهب شروع به دعا كرد و جوان آمين گفت و چه زود ابرى بر آنها سايه انداخت ، و زير سايه ى آن مقدار بسيارى
از روز راه رفتند تا راه آنها جدا شد و دو راه شد ، و آن جوان از يك راه رفت و راهب از يكى ديگر ; به ناگاه آن ابر بالاى سر آن جوان رفت . راهب گفت : تو از من بهترى ، دعا براى تو اجابت شده و براى من اجابت نشده ، داستان خود را به من بگو ; او خبر آن زن را گزارش داد . به او گفت : آنچه گناه در گذشته كرده اى برايت آمرزيده شده براى ترسى كه به دلت افتاده بايد بنگرى در آينده چونى(1) ؟
اصمعى و تائب بيابانى
اصمعى مى گويد : در بصره به سر مى بردم ، نماز جمعه را خوانده و از شهر بيرون رفتم ، مرد عربى را ديدم بر شترى نشسته و نيزه اى در دست دارد ، چون مرا ديد گفت : از كجايى و از كدام قبيله اى ؟ گفتم : از طايفه ى اصمع ، گفت : تو آنى كه معروف به اصمعى هستى ؟ گفتم : آرى ، من آنم ، گفت : از كجا مى آيى ؟ گفتم : از خانه ى خداى عزّ و جل ، گفت :
اَو للهِِ بَيْتٌ فِى الاَْرْضِ ؟
آيا در زمين براى خداوند خانه اى هست ؟
گفتم : آرى ، خانه ى مقدس معظم ، بيت الله الحرام ، گفت : آنجا چه مى كردى ؟ گفتم : كلام خدا مى خواندم ، گفت :
اَو للهِِ كَلامٌ ؟
آيا براى خدا كلامى هست ؟
گفتم : آرى ، كلامى شيرين ، گفت : چيزى از آن را بر من بخوان ، سوره ى والذاريات را خواندم تا به اين آيه رسيدم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافى : 2 / 69 ، باب الخوف و الرجاء ، حديث 8 ; بحار الأنوار : 67 / 361 ، باب 59 ، حديث 6 .
وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ (1) .
و روزى شما و آنچه كه به شما وعده داده شده در عالم بالاست .
گفت : اين كلام خدا و سخن او است ؟ گفتم : آرى ، سخن اوست كه به بنده اش محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل كرده ، گويى آتشى از غيب در او زدند ، سوزى در وى پديد آمد ، دردى شگفت آور از درونش سر زد ، نيزه و شمشير را بينداخت ، شتر را قربانى كرد و به تهيدستان واگذاشت ، لباس ستم از تن بينداخت و گفت :
ترى يقبل من لم يخدمه فى شبابه .
اصمعى ! آيا به نظرت مى رسد كسى كه در جوانى به عبادت و طاعت برنخاسته ، قبول درگاه شود ؟
گفتم : اگر نمى پذيرفتند چرا پيامبران را مبعوث به رسالت كردند ، رسالت انبيا براى اين است كه فرارى را باز گردانند و قهر كرده را آشتى دهند .
گفت : اصمعى اين درد زده را دارويى بيفزاى ، و خسته ى معصيت را مرهمى بنه .
دنباله ى آيات خوانده شده را شروع كردم :
فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ (2) .
پس به خداى آسمان و زمين قسم كه وعده ى خدا حق است همانند سخنى كه با يكديگر داريد .
چون آيه را قرائت كردم چند بار خود را به زمين زده و نعره كشيد ، و همچون والهى سرگردان و حيران رو به بيابان نهاد .
او را نديدم تا در طواف خانه ى خدا ، دست به پرده ى كعبه داشت و مى گفت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ذاريات ( 51 ) : 22 .
2 ـ ذاريات ( 51 ) : 23 .
من مثلى وأنت ربّى ، من مثلى وأنت ربّى ؟
مانند من كيست كه تو خداى منى ، مانند من كيست كه تو پروردگار منى ؟
به او گفتم : با اين كلام و حالى كه دارى مردم را از طواف باز داشته اى ، گفت : اى اصمعى ! خانه خانه ى او و بنده بنده ى او ، بگذار تا براى او نازى كنم ، سپس دو خط شعر خواند كه مضمونش اين است :
اى شب بيداران ! چه نيكو هستيد ، پدرم فداى شما باد چه زيبا هستيد ، درب خانه ى آقاى خود را بزنيد ، به يقين در به روى شما باز مى شود .
سپس در ميان جمعيت پنهان شد ، آنچه از او جستجو كردم او را نيافتم ، حيرت زده و مدهوش ماندم ، طاقتم از دست رفت ، برايم جز گريه و ناله نماند(1) .
صدق و راستى موجب توبه مى شود
گروهى راهزن در بيابان دنبال مسافر مى گشتند تا او را غارت كنند ، ناگهان مسافرى ديدند ، به جانب او تاختند و گفتند : هرچه دارى به ما بده ، گفت : تمام دارايى من هشتاد دينار است كه چهل دينار آن را بدهكارم ، با بقيه ى آن هم بايد تأمين معيشت كنم تا به وطن برسم .
رييس راهزنان گفت : رهايش كنيد ، پيداست آدم بدبختى است و پول جز آنچه كه مى گويد ندارد .
راهزنان در كمين مردم نشستند ، مسافر به محل مورد نظر رفت و بدهى خود را پرداخت و برگشت ، دوباره در ميان راه دچار راهزنان شد ، گفتند : هرچه دارى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير كشف الاسرار : 9 / 319 .
بده وگرنه تو را مى كشيم ، گفت : مرا هشتاد دينار بود ، چهل دينار بابت بدهى پرداختم ، بقيه اش براى مخارج زندگى مانده ، به دستور رييس راهزنان او را گشتند ، در جستجوى لباس و بار او جز چهل دينار نديدند !
رييس راهزنان گفت : حقيقتش را براى من بگو ، چگونه در برخورد با اين همه خطر جز سخن به حقيقت نگفتى و از راستگويى امتناع ننمودى ؟
گفت : در كودكى به مادرم وعده دادم در تمام عمرم سخن جز به راستى نگويم و دامن به دروغ آلوده نسازم !
راهزنان قاه قاه خنديدند ولى رييس دزدان آه سردى كشيد و گفت : عجبا ! تو به مادرت قول دادى دروغ نگويى و اينگونه پاى بند قولت هستى ، ولى من پاى بند قول خدا نباشم كه از ما قول گرفته گناه نكنيم ، آنگاه فرياد زد : خدايا ! از اين به بعد به قولم عمل مى كنم ; توبه ، توبه !
توبه اى عجيب
در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ، در شهر مدينه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاك و پاكيزه ، آنچنان كه گويى در ميان اهل ايمان انسانى نخبه و برجسته است .
او در بعضى از شبها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدينه دستبرد مى زد .
شبى براى دزدى از ديوار خانه اى بالا رفت ، ديد اثاث زيادى در ميان خانه قرار دارد و جز يك زن جوان كسى در آن خانه نيست !
پيش خود گفت : مرا امشب دو خوشحالى است ، يكى بردن اين همه اثاث قيمتى ، يكى هم درآويختن با اين زن !
در اين حال و هوا بود كه ناگهان برقى غيبى به دل او زد ، آن برق راه فكرش را
روشن ساخت ، بدين گونه در انديشه فرو رفت ، مگر من بعد از اين همه گناه و معصيت و خلاف و خطا به كام مرگ دچار نمى شوم ، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مؤاخذه نمى كند ، آيا در آن روز مرا از حكومت و عذاب و عقاب حق راه گريزى هست ؟
آن روز پس از اتمام حجّت بايد دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم براى ابد بسوزم . پس از انديشه و تأمل به سختى پشيمان شد و با دست خالى به خانه ى خود برگشت .
چون آفتاب صبح دميد ، با همان قيافه ى ظاهر الصلاحى و چهره ى غلط انداز و لباس نيكان و صالحان به محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و در حضور آن حضرت نشست ، ناگهان مشاهده كرد صاحب خانه ى شب گذشته ، يعنى آن زن جوان به محضر پيامبر شرفياب شد و عرضه داشت : زنى بدون شوهر هستم ، ثروت زيادى در اختيار من است ، قصد داشتم شوهر نكنم ، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده ، اگرچه چيزى نبرده ولى مرا در وحشت و ترس انداخته ، جرأت اينكه به تنهايى در آن خانه زندگى كنم برايم نمانده ، اگر صلاح مى دانيد شوهرى براى من انتخاب كنيد .
حضرت به آن دزد اشاره كردند ، آنگاه به زن فرمودند كه اگر ميل دارى تو را هم اكنون به عقد او درآورم ، عرضه داشت : از جانب من مانعى نيست . حضرت آن زن را براى آن شخص عقد بست ، با هم به خانه رفتند ، داستان خود را براى زن گفت كه آن دزد من بودم كه اگر دست به دزدى زده بودم و با تو چند لحظه بسر مى بردم ، هم مرتكب گناه مالى شده بودم و هم آلوده به معصيت شهوانى و بدون شك بيش از يك شب به وصال تو نمى رسيدم آن هم از طريق حرام ، ولى چون به ياد خدا و قيامت افتادم و نسبت به گناه صبر كردم و دست به جانب محرمات الهيه نبردم ، خداوند چنين مقدر فرمود كه امشب از درب منزل وارد
گردم و تا آخر عمر با تو زندگى خوشى داشته باشم(1) .
توبه ى بِشر حافى
بشر مردى بود خوشگذران و اهل لهو و لعب ، اغلب اوقات در خانه ى خود مجلس آوازه خوانى و بزم گناه داشت ، روزى امام موسى بن جعفر (عليه السلام) از كنار خانه ى او عبور كردند ، در حالى كه صداى آوازه خوانان و مطربان بلند بود . امام به خدمتكارى كه كنار درِ خانه ايستاده بود فرمودند : صاحب اين خانه بنده است يا آزاد ؟ پاسخ داد : آزاد است ، حضرت فرمودند : راست مى گويى ، اگر بنده بود از مولايش مى ترسيد . خدمتكار وارد خانه شد ، بشر در حالى كه كنار سفره ى شراب بود از علّت دير برگشتن او پرسيد ، خدمتكار گفت : شخصى را در كوچه ديدم ، از من بدينگونه سؤال كرد و من بدين صورت پاسخ گفتم . كلام موسى بن جعفر (عليه السلام) آنچنان در قلب بشر اثر كرد كه ترسان و هراسان با پاى برهنه از منزل بيرون آمد و خود را خدمت حضرت رسانده به دست مبارك امام توبه كرد ، آنگاه با چشم گريان به خانه برگشت و براى هميشه سفره ى گناه را جمع كرد و عاقبت در زمره ى زاهدان و عارفان قرار گرفت(2) .
تائب ، اهل بهشت است
معاوية بن وهب مى گويد : با جمعى به سوى مكّه حركت كرديم ، پيرمردى در كاروان بود ، در عبادت سخت كوش ولى به صورتى كه ما اعتقاد به ولايت اهل بيت داشتيم و اميرالمؤمنين را جانشين بلافصل پيامبر مى دانستيم اعتقاد نداشت ، به همين خاطر مطابق مذهب خلفاى جور نمازش را در سفر تمام مى خواند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اسرار معراج : 28 .
2 ـ روضات الجنات : 2 / 130 .
برادر زاده اش در كاروان همراه ما بود ، در حالى كه اعتقادش چون عقيده ى ما بر صراط مستقيم قرار داشت ، پيرمرد در ميان راه بيمار شد ، به برادر زاده اش گفتم : اگر با عموى خود تماس مى گرفتى و او را از امر ولايت آگاه مى كردى نيكو بود ، شايد خداوند مهربان در اين آخر عمر او را به راه راست هدايت فرمايد و از گمراهى و ضلالت برهاند .
اهل قافله گفتند : او را به حال خود واگذاريد ، ولى برادر زاده اش به جانب او شتافت و گفت : عمو جان ! مردم بعد از رسول خدا روى از حق باز گرداندند جز چند نفر ; على بن ابى طالب (عليه السلام) همانند رسول خدا واجب الاطاعه بود ، پس از پيامبر حق با على است و اطاعتش بر تمام امت واجب ، پيرمرد ناله اى زد و گفت : من نيز بر همين عقيده ام ، سپس از دنيا رفت .
چون از سفر باز گشتيم ، خدمت حضرت صادق (عليه السلام) مشرف شديم ، على بن سرى داستان پيرمرد را به عرض حضرت رساند ، امام فرمودند : او فردى از اهل بهشت است ، وى عرضه داشت : آن شخص بجز ساعت آخر عمرش بر اين امر آگاه نشد ، اعتقاد صحيحش تنها در همان ساعت بود ، آيا او رستگار و اهل نجات است ؟ امام فرمودند : از او چه مى خواهيد ، به خدا سوگند او وارد بهشت شد(1) !
توبه ى ابولبابه
زمانى كه جنگ خندق به پايان رسيد ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه مراجعت كرد . هنگام ظهر امين وحى نازل شد و فرمان جنگ با يهوديان پيمان شكن بنى قريظه را از جانب حضرت حق اعلام كرد ، همان وقت رسول اسلام مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند : بايد نماز عصر را در منطقه ى بنى قريظه بخوانيد ، دستور پيامبر انجام گرفت ، ارتش اسلام بنى قريظه را به محاصره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافى : 2 / 440 ، باب فيما أعطى اللّه عزّ و جلّ آدم ( ع ) ، حديث 4 .
كشيد ، مدت محاصره طولانى شد ، يهوديان به تنگ آمدند ، به رسول حق پيام دادند ابولبابه را نزد ما فرست تا درباره ى وضع خود با او مشورت كنيم .
رسول خدا به ابولبابه فرمودند : نزد هم پيمانان خود برو و ببين چه مى گويند .
ابولبابه وقتى وارد قلعه شد يهوديان پرسيدند : صلاح تو درباره ى ما چيست ؟ آيا تسليم شويم به همان صورتى كه پيامبر مى گويد تا هرچه مايل است نسبت به ما انجام دهد ؟ جواب داد : آرى ، تسليم او شويد ، ولى به همراه اين جواب با دست خود به گلويش اشاره كرد ، يعنى در صورت تسليم بلافاصله به قتل مى رسيد ، ولى از عمل خود پشيمان شد و فرياد زد : آه به خدا و پيامبر خيانت كردم ! زيرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشكار كنم .
از قلعه به زير آمد و يكسر به جانب مدينه رفت ، وارد مسجد شد ، با ريسمانى گردن خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست « ستونى كه معروف به ستون توبه شد » گفت : خود را آزاد نكنم مگر اينكه توبه ام پذيرفته شود يا بميرم ، رسول خدا از تأخير ابولبابه جويا شد ، داستانش را عرضه داشتند ، فرمودند : اگر نزد من مى آمد از خداوند براى او طلب آمرزش مى كردم ، اما اكنون به جانب خدا روى آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است ، هرچه خواهد درباره اش انجام دهد .
ابولبابه در مدتى كه به ريسمان بسته بود روزها را روزه مى گرفت و شبها به اندازه اى كه بتواند خود را حفظ كند غذا مى خورد ، دخترش به وقت شب برايش غذا مى آورد و وقت نياز به وضو بازش مى كرد .
شبى در خانه ى ام سلمه آيه ى پذيرفته شدن توبه ى ابولبابه به رسول خدا نازل شد :
وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَن
يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) .
و گروهى ديگر به گناه خويش اعتراف كردند ، عمل نيك و بدى را به هم آميختند ، باشد كه خدا توبه ى آنان را بپذيرد ، همانا خداوند آمرزنده ى مهربان است .
پيامبر به ام سلمه فرمودند : توبه ى ابولبابه پذيرفته شد ، عرضه داشت : يا رسول الله ! اجازه مى دهيد قبولى توبه ى او را من به او بشارت دهم ، فرمودند : آرى . ام سلمه سر از حجره بيرون كرد و قبولى توبه اش رابه او بشارت داد .
ابولبابه خدا را به اين نعمت سپاس گفت ، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز كنند ، ابولبابه مانع شد و گفت : به خدا سوگند نمى گذارم مرا باز كنيد مگر اينكه رسول خدا بيايد و مرا آزاد كند .
پيامبر آمدند و فرمودند : توبه ات قبول شد ، اكنون به مانند وقتى هستى كه از مادر متولد شده اى ، سپس ريسمان از گردنش باز كرد .
ابولبابه گفت : يا رسول الله ! اجازه مى دهى تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم ؟ فرمودند : نه ، اجازه ى دو سوم مال را گرفت ، فرمودند : نه ، اجازه ى پرداخت نصف مال را گرفت ، فرمودند : نه ، يك سوم آن را درخواست كرد ، حضرت اجازه داد(2) .
توبه ى آهنگر
راوى اين داستان عجيب مى گويد : در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم ، آهنگرى را ديدم آهن تفتيده را با دست روى سندان گذاشته و شاگردانش با پتك بر آن آهن مى كوبند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ توبه ( 9 ) : 102 .
2 ـ تفسير قمى : 1 / 303 ; تفسير برهان : 4 / 535 ; بازگشت به خدا : 423 .
به تعجّب آمدم كه چگونه آهن تفتيده دست او را صدمه نمى زند ؟ از آهنگر سبب اين معنا را پرسيدم ، گفت : سالى بصره دچار قحطى شديد شد به طورى كه مردم از گرسنگى تلف مى شدند ، روزى زنى جوان كه همسايه ى من بود پيش من آمد و گفت : از تلف شدن بچه هايم مى ترسم چيزى به من كمك كن ، چون جمالش را ديدم فريفته ى او شدم ، پيشنهاد غير اخلاقى به او كردم ، زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانه ام بيرون رفت .
پس از چند روز به خانه ام آمد و گفت : اى مرد ! بيم تلف شدن فرزندان يتيمم مى رود ، از خدا بترس و به من كمك كن ، باز خواهشم را تكرار كردم ، زن خجالت زده و شرمنده خانه ام را ترك كرد .
دو روز بعد مراجعه كرد و گفت : به خاطر حفظ جان فرزندان يتيمم تسليم خواسته ى توام . مرا به محلّى ببر كه جز من و تو كسى نباشد ، او را به محلّى خلوت بردم ، چون به او نزديك شدم به شدّت لرزيد ، گفتم : تو را چه مى شود ؟ گفت : به من وعده ى جاى خلوت دادى ، اكنون مى بينم مى خواهى در برابر پنج بيننده ى محترم مرتكب اين عمل نامشروع شوى ، گفتم : اى زن ! كسى در اين خانه نيست ، چه جاى اين كه پنج نفر باشند ، گفت : دو فرشته ى موكل بر من ، دو فرشته ى موكل بر تو و علاوه بر اين چهار فرشته ، خداوند بزرگ هم ناظر اعمال ماست ، من چگونه در برابر اينان مرتكب اين عمل زشت شوم ؟
كلام آن زن در من چنان اثر گذاشت كه بر اندامم لرزه افتاد و نگذاشتم در آن عرصه ى سخت دامنش آلوده شود ، از او دست برداشتم ، به او كمك كردم و تا پايان قحطى جان او و فرزندان يتيمش را حفظ نمودم ، او به من به اين صورت دعا كرد :
خداوندا ! چنانكه اين مرد آتش شهوتش را به خاطر تو فرو نشاند ، تو هم آتش دنيا و آخرت را بر او حرام گردان . بر اثر دعاى آن زن از صدمه ى آتش دنيا
در امان ماندم(1) .
توبه ى قوم يونس
سعيد بن جبير و گروهى از مفسّرين ، داستان قوم يونس را بدين گونه روايت كرده اند : قوم يونس مردمى بودند كه در منطقه ى نينوا در اراضى موصل زندگى مى كردند . آنان از قبول دعوت يونس امتناع داشتند ، سى و سه سال مردم را به خداپرستى و دست برداشتن از گناه دعوت كرد ، جز دو نفر كسى به او ايمان نياورد ، يكى شخصى به نام روبيل و ديگرى به نام تنوخا .
روبيل از خانواده اى بزرگ و داراى علم و حكمت بود و با يونس سابقه ى دوستى داشت ، تنوخا مردى بود عابد و زاهد ، و كارش تهيّه ى هيزم و فروش آن بود .
يونس از دعوت قوم خود طَرْفى نبست ، به درگاه حق از قوم نينوا شكايت برد ، عرضه داشت : سى و سه سال است اين جمعيت را به توحيد و عبادت و كناره گيرى از گناه دعوت مى كنم و از خشم و عذابت مى ترسانم ولى جز سركشى و تكذيب پاسخى نمى دهند ، به من به چشم حقارت مى نگرند و به كشتن تهديدم مى نمايند . خداوندا ! آنان را دچار عذاب كن كه ديگر قابل هدايت نيستند . خطاب رسيد : اى يونس ! در ميان اين مردم اشخاص جاهل و اطفال در رحم و كودكان خردسال ، پيران فرتوت و زنان ضعيف وجود دارند ، من كه خداى حكيم و عادلم و رحمتم بر غضبم پيشى جسته ، ميل ندارم بى گناهان را به گناه گنهكاران عذاب كنم ، من دوست دارم با آنان به رفق و مدارا معامله كنم و منتظر توبه و بازگشتشان باشم ، من تو را به سوى آنان فرستادم كه نگهبان آنان باشى و با آنها با رحمت و مهربانى رفتار نمايى ، و به واسطه ى مقام شامخ نبوّت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اسرار معراج : 84 .
درباره ى آنها به صبر رفتار كنى ، و به مانند طبيب آگاهى كه به مداواى بيمارانش مى پردازد با مهربانى به معالجه ى گناهانشان اقدام كنى !
از كمى حوصله براى آنان درخواست عذاب مى كنى ، مرا پيش از اين پيامبرى بود به نام نوح كه صبرش از تو زيادتر بود و با قومش بهتر از تو مصاحبت داشت ، با آنان به رفق و مدارا زيست ، پس از نهصد و پنجاه سال از من براى آنان درخواست عذاب كرد و من هم دعايش را اجابت كردم .
عرضه داشت : الهى ! من به خاطر تو بر آنها خشم گرفتم ، چه آنكه هر چه آنان را به طاعتت خواندم بيشتر بر گناه اصرار ورزيدند ، به عزّتت با آنها مدارايى ندارم و به ديده ى خيرخواهى به ايشان ننگرم ، بعد از كفر و انكارى كه از اينان ديدم عذابت را بر اينان فرست كه هرگز مؤمن نخواهند شد . دعوت يونس از جانب حق پذيرفته شد ، خطاب رسيد : روز چهارشنبه وسط ماه شوال پس از طلوع آفتاب بر آنان عذاب مى فرستم ، آنها را خبر كن .
زمانى كه چهارشنبه ى وسط شوال رسيد در حالى كه يونس ميان قوم نبود ، روبيل آن مرد حكيم و آگاه بالاى بلندى آمد ، با صداى بلند گفت : اى مردم ! منم روبيل كه نسبت به شما خيرخواه هستم ، اينك ماه شوال است كه شما را در آن وعده ى عذاب داده اند ، شما پيامبر خدا را تكذيب كرديد ولى بدانيد كه فرستاده ى خدا راست گفته ، وعده ى خدا را تخلّفى نيست اكنون بنگريد چه خواهيد كرد .
مردم به او گفتند : به ما راه چاره را نشان بده ، چه اينكه تو مردى عالم و حكيمى ، و نسبت به ما مهربان و دلسوزى .
گفت : نظر من اين است كه پيش از رسيدن ساعت عذاب ، تمام جمعيّت از شهر خارج شوند ، ميان زنان و فرزندان جدايى اندازند ، همه با هم روى به حق كرده از سوز دل به درگاه خدا بنالند و به حضرتش زارى و تضرع آرند ، و از روى
اخلاص توبه كنند و بگويند :
خداوندا ! ما بر خود ستم كرديم ، پيامبرت را تكذيب نموديم ، اكنون از گناهان ما بگذر ، اگر ما را نيامرزى و به ما رحم ننمايى از جمله ى زيانكاران باشيم ، خدايا ! توبه ى ما را قبول كن و به ما رحم نما ، اى خدايى كه رحم تو از همه بيشتر است .
مردم نظر او را پذيرفتند و براى اين برنامه ى معنوى حاضر شدند ، وقتى روز چهارشنبه رسيد روبيل از مردم كناره گرفت و به گوشه اى رفت تا ناله ى آنها را بشنود و توبه ى آنها را بنگرد .
آفتاب چهارشنبه طلوع كرد ، باد زرد رنگ تاريكى با صداهاى مهيب و هولناك به شهر رو آورد كه باعث وحشت مردم شد ، صداى مرد و زن ، پير و جوان ، غنى و ضعيف بيابان را پر كرد ، از عمق دل توبه كردند و از خداوند طلب آمرزش نمودند ، بچه ها به ناله ى جانسوز مادران مى گريستند و آنان به ناله ى فرزندان گريه مى كردند . توبه ى آنان به قبول حق رسيد ، عذاب از آنان برطرف شد و مردم با خيال راحت به خانه هاى خود بازگشتند(1) .
توبه ى جوان اسير
شيخ صدوق از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند : تعدادى اسير به محضر مبارك رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آوردند ، به كشتن همه ى آنان فرمان داد مگر به يك نفر از آنان .
مرد اسير گفت : چرا از ميان همه ى اسيران حكم رهايى مرا دادى ؟ فرمودند : جبرييل از جانب خدا به من خبر داد در وجود تو پنج خصلت است كه خدا و رسول آن پنج خصلت را دوست دارند : غيرت شديد بر خانواده ات ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير صافى : 1 / 767 ، به اختصار .
سخاوت ، حسن خلق ، راستى در گفتار ، شجاعت . آن مرد پس از شنيدن اين برنامه مسلمان شد و اسلامش نيكو گشت ، سپس در جنگى همراه رسول خدا شركت كرد و پس از مبارزه اى شديد شهيد شد(1) .
توبه ى مردى از كارگزاران ستمكاران
عبد الله بن حمّاد از على بن ابى حمزه نقل مى كند كه مرا دوستى بود از نويسندگان امور ادارى بنى اميه ، به من گفت : از حضرت صادق (عليه السلام) اجازه بگير تا من خدمت آن بزرگوار برسم ، از حضرت اجازه گرفتم ، حضرت اجازه دادند ، وقتى بر حضرت وارد شد سلام كرد و نشست و گفت : فدايت شوم ، در دولت بنى اميه كارگزار بودم ، ثروت زيادى نصيب من شد در حالى كه براى به دست آوردن آن ثروت مقررات شرع را رعايت نكرده ام .
امام صادق (عليه السلام) فرمودند : اگر بنى اميه براى خود كاتبى نمى يافتند و غنيمتى به آنان نمى رسيد و جمعى از جانب ايشان نمى جنگيدند ، حق مرا به غارت نمى بردند . اگر مردم آنان را وامى گذاشتند و باعث قدرت آنان نمى شدند ، كارى از دست آنان برنمى آمد .
جوان به حضرت عرضه داشت : آيا براى من راه خروجى از اين بلاى عظيم وجود دارد ؟ حضرت فرمودند : اگر بگويم انجام مى دهى ؟ عرض كرد : آرى ، فرمودند : از تمام ثروتى كه از طريق ديوان بنى اميه به دست آورده اى دست بردار ، هر كه را مى شناسى مال او را به او برگردان و هر كه را نمى شناسى از جانب او صدقه بده ، من بهشت را از جانب خدا براى تو ضمانت مى كنم ، جوان سكوتى طولانى كرد ، سپس عرضه داشت : فدايت شوم انجام مى دهم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالى صدوق : 271 ، المجلس السادس و الأربعون ، حديث 7 ; بحار الأنوار : 68 / 384 ، باب 92 ، حديث 25 .
على بن ابى حمزه مى گويد : جوان با ما به كوفه برگشت ، چيزى براى او نماند مگر اينكه نسبت به آن به دستور حضرت صادق (عليه السلام) عمل كرد .
او پيراهن بدنش را نيز در راه خدا داد ، براى او پولى جمع كردم ، لباسى خريدم و خرجى مناسبى براى او فرستادم ، چند ماهى نگذشت كه مريض شد ، به عيادت او رفتيم ، رابطه ى ما با او برقرار بود تا روزى به ديدنش رفتم ، در حال احتضار بود ، ديده اش را گشود و به من گفت : به خدا قسم امام صادق به عهدش وفا كرد ، گفت و از دنيا رفت . به كار دفن و مراسمش اقدام كرديم ، پس از زمانى خدمت حضرت صادق رسيدم ، فرمودند : به خدا قسم عهد خود را نسبت به دوستت وفا كرديم ، عرض كردم : فدايت شوم راست گفتى ، او به هنگام مرگش از عنايت شما خبر داد(1) .
اين فقير در ايام ولادت امام عصر ( عج ) براى تبليغ به بندرعباس ، مركز استان هرمزگان رفته بودم ، شب جمعه ى آخر مجلس بناى قرائت دعاى كميل بود .
من دعاى كميل را از حفظ در تاريكى مطلق مى خوانم و از اين نظر شركت كنندگان حالى خاص دارند .
لحظاتى قبل از شروع كميل ، جوانى در حدود بيست ساله كه او را تا آن زمان نديده بودم نامه اى به دستم داد .
پس از كميل به خانه برگشتم ، آن نامه را خواندم ، برايم بسيار شگفت آور بود ، نوشته بود : اهل اين گونه مجالس نبودم ، سال گذشته اوايل ظهر يكى از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافى : 5 / 106 ، باب عمل السلطان و جوائزهم ، حديث 4 ; بحار الأنوار : 47 / 382 ، باب 11 ، حديث 105 .
دوستانم به من تلفن زد كه ساعت چهار بعد از ظهر به دنبال تو مى آيم تا با هم به جايى برويم . در ساعت مقرر آمد ، داخل ماشين به او گفتم : قصد كجا دارى ؟ گفت : پدر و مادرم به مسافرتى چند روزه رفته اند . خانه كاملا خالى است ، مى خواهم لحظاتى با هم باشيم . وقتى به خانه ى او رفتم به من گفت : دو زن جوان را دعوت كرده ام ، هر دو در خانه هستند و آماده براى اينكه خود را در اختيار ما بگذارند ، مرا به اطاقى فرستاد و خودش به اطاق ديگر رفت ، وقتى آماده ى برنامه شدم به ذهنم آمد كه در پرده هاى تبليغى مربوط به شما نوشته « شب جمعه دعاى كميل » ، مى دانستم اين دعا از اميرالمؤمنين (عليه السلام) است ولى مجالس قرائت دعاى كميل را نديده بودم ، در آن حالت شديد شيطانى ، به شدت از اميرالمؤمنين شرمنده شدم ، حيا و ترس تمام وجودم را گرفت ، به شدت از خودم بدم آمد ، از جا برخاستم ، بدون اينكه با آن زن كمترين تماسى داشته باشم از آن خانه فرار كردم ، حيران و سرگردان در خيابانهاى بندر پرسه مى زدم تا هنگام شب رسيد ، به مسجد آمدم و در تاريكى جلسه پشت سر شما نشستم ، از ابتدا تا انتهاى دعاى كميل با شرمندگى و سرافكندگى گريه كردم ، از خدا خواستم زمينه ى ازدواج مرا فراهم آورد ، علاوه از افتادن در لجن زار گناه حفظم نمايد . دو سه ماهى گذشت به پيشنهاد پدر و مادرم كه به خواب نمى ديدم با دخترى از خانواده اى محترم ازدواج كردم ، دختر در سيرت و صورت كم نظير است و من اين نعمت را از بركت ترك گناه و شركت در دعاى كميل اميرالمؤمنين (عليه السلام) دارم ، امسال هم همه ى شبها در اين مجلس شركت كردم و اين نامه را رقم زدم تا بدانيد اين جلسات چه سود سرشارى براى مردم بخصوص جوانان دارد !
گنكهار با يك جمله ى پر مغز توبه كرد
يكى از مريدان مرحوم علامه محمد تقى مجلسى به ايشان عرضه داشت :
همسايه اى دارم آلوده به گناه ، اغلب شبها با نوچه هايش مجلس لهو و لعب دارد و به شدت مزاحم من و همسايه هاى ديگر است ، مردى است قلدر و داش مسلك ، و من از امر به معروف و نهى از منكر نسبت به او مى ترسم ، راهى هم براى تبديل خانه ام به خانه ى ديگر ندارم .
علامه محمد تقى مجلسى به او فرمود : اگر او را شبى به مهمانى دعوت كنى من حاضرم در مجلس مهمانى شركت كنم و با او سخن بگويم ، شايد به لطف حضرت حق از اعمال خلافش دست بردارد و به پيشگاه خداوند توبه نمايد .
مرد قلدر به توسط مرد مؤمن دعوت به مهمانى شد ، دعوت را اجابت كرد ، علامه ى مجلسى در آن مجلس شركت كرد ، لحظاتى به سكوت گذشت ، ناگهان مرد قلدر كه از آمدن مجلسى به جلسه ى مهمانى تعجب كرده بود به مجلسى گفت : حرف شما روحانيون در اين دنيا چيست ؟
مجلسى فرمود : اگر لطف كنيد بفرماييد حرف شما چيست ؟ مرد قلدر گفت : امثال ما در فرهنگ قلدرى حرف بسيار داريم از جمله مى گوييم اگر كسى نمك كسى را خورد بايد حقّ نمك را رعايت كند و با او در صفاى محض باشد ، مجلسى به او فرمود : چند سال از عمر شما مى گذرد ؟ پاسخ داد : شصت سال ، فرمود : در اين شصت سالى كه نمك خدا را خورده اى آيا حق او را رعايت كرده و نسبت به او صفا داشتى ؟ مرد قلدر يكه اى سخت خورد ، سر به زير انداخت ، اشكش جارى شد ، مجلس را ترك كرد ، شب را نخوابيد ، صبح زود به در خانه ى همسايه آمد ، سؤال كرد : روحانى و عالمى كه شب گذشته در خانه ى تو بود كيست ؟ همسايه گفت : علامه محمد تقى مجلسى است ، آدرس آن مرد الهى را گرفت ، به محضرش آمد و به دست او توبه كرد و از نيكان روزگار شد !
گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را
علامه محمد تقى مجلسى در امر به معروف و نهى از منكر و پيشگيرى از گناه دلسوزى عجيب بود ، در محله اى كه زندگى مى كرد تعدادى قلدر و داش صفت بودند كه از گناهانى چون قمار ، شراب ، و مجالس لهو و لعب امتناعى نداشتند .
اغلب در برخورد با آنان ، امر به معروف و نهى از منكر مى كرد ، و آنان را به ترك گناه و عبادت حق دعوت مى نمود .
رييس قلدرها و نوچه هايش از مجلسى ناراحت بودند ، دنبال زمينه اى مى گشتند كه از دست او خلاص شوند .
يكى از مريدان صاف دل ، پاك طينت ، ساده و آرام آن عالم بزرگ را ديدند و به او گفتند : خانه ى خود را شب جمعه از زن و فرزند خالى كن ، براى ما تهيه ى شام ببين ، از مجلسى هم به آن مجلس دعوت كن و تمام اين برنامه ها را نزد خود حفظ كرده احدى را خبر نكن وگرنه به زحمت خواهى افتاد .
برنامه ها به طور طبيعى پيش رفت ، مجلسى به تصور اينكه مهمان مريد مسجدى است دعوت را پذيرفت .
قلدرها با هم قرار گذاشتند اول شب در خانه ى آن مرد اجتماع كنند ، در ضمن زنى رقاصه را دعوت كردند كه پس از آمدن مجلسى و آراسته شدن مجلس ، با سر برهنه وارد جلسه شود و با در دست داشتن طنبور و تنبك مشغول رقاصى گردد !
آنگاه يكى از قلدرها همسايه هاى مؤمن را خبر كند تا بيايند ببينند :
« واعظان كين جلوه در محراب و منبر مى كنند *** چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند »
شايد با ديدن اين منظره آبروى مجلسى برود و با به خاك نشستن او ، از دستش خلاصى جويند .
مجلسى وقتى وارد مجلس شد صاحبخانه را نديد ، در عوض مشاهده كرد جمعى از قلدران محل ، با چهره اى گرفته دور تا دور اطاق پذيرايى نشسته اند ، مجلسى در كنار آنان قرار گرفت و به فراست ايمانى دريافت كه نقشه اى در كار است ! چيزى نگذشت كه زن رقاصه پرده را كنار زد و با قيافه اى آراسته به وسايل آرايش با طنبور و تنبك وارد مجلس شد و با صداى مخصوص به خود ، به صورت تصنيف شروع به خواندن اين شعر كرد و همراه با ريتم صدا مشغول رقص شد :
در كوى نيكنامان ما را گذر نباشد *** گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را
مجلسى آن مرد حق ، عارف سالك و دلباخته ى حقيقت ، همراه با سوز دل و اشك چشم به حضرت حق توجهى خالص كرد و به پروردگار عرضه داشت :
« گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را »
ناگهان زن رقاصه روى و موى خود را پوشاند ، و طنبور و تنبك را به زمين زد و به سجده افتاد و با سوزى جانكاه مشغول ذكر يارب ، يارب و توبه و انابه شد ، ديگران هم از غفلت به درآمدند ، با ديدن آن منظره به گريه افتادند و به دست آن مرد بزرگ توبه كرده ، دست از تمام گناهان شستند(1) !
بازگشت فرزند هارون الرشيد به حق
صاحب كتاب ابواب الجنان ، و همچنين واعظ سبزوارى در كتاب جامع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اين داستان را در سفر تبليغى ام به همدان در سال 1350 شمسى ، حضرت آيت الله مرحوم آخوند همدانى برايم نقل كرد .
النورين ، ( ص 317 ) و آيت الله نهاوندى در خزينة الجواهر ( ص 291 ) نقل مى كند : هارون را پسرى بود به زيور صلاح آراسته ، و گوهر پاكش از صلب آن ناپاك چون مرواريد ، از آب تلخ و شور برخاسته ، فيض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دريافته بود و از تأثير صحبت ايشان روى دل از خواهش زخارف دنيوى برتافته ، طريقه ى پدر و آرزوى سرير و افسر را ترك گفته و خانه ى دل را به جاروب آگاهى از خس و خاشاك انديشه پادشاهى پاك نموده ، از جامه هاى غير كرباس و شال نپوشيدى ، و خون رغبتش با رنگ اطلس و ديباى دنيا نجوشيدى ، مرغ دلش از دامگاه علايق جسته ، بر شاخهاى بلندى حقيقت آشيان گرفته و ديده از تماشاى صورت ظاهر دنيا بسته بود .
پيوسته به گورستانها رفته و به نظر عبرت نگريستى ، و بر آن گلزار اعتبار مانند ابر بهار زار زار مى گريستى !
روزى وزير هارون در مجلس بود ، در آن اثنا آن پسر كه نامش قاسم بود و لقبش مؤتمن آمد بگذرد ، جعفر برمكى خنديد ، هارون از سبب خنده پرسيد ، پاسخ داد ، بر احوال اين پسر مى خندم كه تو را رسوا نموده ، اى كاش اين پسر به تو داده نمى شد ! اين است لباس و وضع و روش و منش او ، با فقرا و تهيدستان مى نشيند ، هارون گفت : حق دارد ، زيرا ما تاكنون منصب و مقامى به او واگذار نكرده ايم ، چه خوبست حكومت شهرى را در اختيارش بگذاريم ، امر كرد او را به حضور آوردند ، وى را نصيحت كرد و گفت : مى خواهم تو را به حكومت شهرى منصوب نمايم ، هر منطقه اى را علاقه دارى بگو .
گفت : اى پدر ! مرا به حال خود بگذار ، علاقه ام به بندگى خدا بيش از حكومت است ، تصور كن فرزندى چون مرا ندارى .
گفت : مگر نمى توان در لباس حكومت به عبادت برخاست ؟ حكومت منطقه اى را بپذير ، وزيرى شايسته براى تو قرار مى دهم تا اكثر امور منطقه را به
دست گيرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشى .
هارون از اين معنا غافل بود يا خود را به غفلت زده بود كه حكومت ، حق امامان معصوم و اولياى الهى است . در حكومت ظالمان و ستمگران ، و غاصبان و طاغيان ، قبول امارت و حكومتى كه نتوان دستورات حق را پياده كرد و با حقوق آن ، كه سراسر حرام است هيچ عبادتى به صورت صحيح ممكن نيست انجام گيرد ، مورد رضايت خدا نيست و پذيرفتن امارت از جانب ستمگر ، بدون وجه شرعى گناه بزرگى است .
قاسم گفت : من هيچ نوع برنامه اى را نمى پذيرم و زير بار قبول امارت و حكومت نمى روم .
هارون گفت : تو فرزند خليفه و حاكم و سلطان مملكتى پهناور و سرزمينى وسيع هستى ، چه مناسبت دارد كه با مردمان بى سر و پا معاشرى و مرا در ميان بزرگان سرشكسته كرده اى ؟ پاسخ داد : تو هم مرا در ميان پاكان و اولياى خدا از اينكه فرزند خود مى دانى سرشكسته كرده اى !
نصيحت هارون و حاضران مجلس در او اثر نكرد ، از سخن گفتن ايستاد و در برابر همه سكوت كرد .
حكومت مصر را به نام او نوشتند ، اهل مجلس به او تبريك و تهنيت گفتند .
چون شب رسيد از بغداد به جانب بصره فرار كرد ، به وقت صبح هر چند تفحص كردند او را نيافتند .
مردى از اهالى بصره به نام عبد الله بصرى مى گويد : من در بصره خانه اى داشتم كه ديوارش خراب شده بود ، روزى آمدم كارگرى بگيرم تا ديوار را بسازد ، كنار مسجدى جوانى را ديدم مشغول خواندن قرآن است و بيل و زنبيلى هم در پيش رويش گذاشته است ، گفتم : كار مى كنى ؟ گفت : آرى ، خداوند ما را براى كار و كوشش و زحمت و رنج براى تأمين معيشت از راه حلال آفريده .
گفتم : بيا به خانه ى من كار كن ، گفت : اول اجرتم را معين كن سپس مرا براى كار ببر . گفتم : يك درهم مى دهم ، گفت : بى مانع است ، همراهم آمد تا غروب كار كرد ، ديدم به اندازه ى دو نفر كار كرده ، خواستم از يك درهم بيشتر بدهم قبول نكرد ، گفت : بيشتر نمى خواهم ، روز بعد دنبالش رفتم او را نيافتم ، از حالش جويا شدم گفتند : جز روز شنبه كار نمى كند .
روز شنبه اول وقت نزديك همان مسجدى كه در ابتداى كار او را ديده بودم ملاقاتش كردم ، او را به منزل بردم مشغول بنايى شد ، گويى از غيب به او مدد مى رسيد . چون وقت نماز شد ، دست و پايش را شست و مشغول نماز واجب شد ، پس از نماز كار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسيد ، مزدش را دادم رفت ، چون ديوار خانه تمام نشده بود صبر كردم تا شنبه ى ديگر به دنبالش بروم ، شنبه رفتم او را نيافتم ، از او جويا شدم گفتند ، دو سه روزى است بيمار شده ، از منزلش جويا شدم ، محلى كهنه و خراب را به من آدرس دادند ، به آن محل رفتم ، ديدم در بستر افتاده به بالينش نشستم و سرش را به دامن گرفتم ، ديده باز كرد و پرسيد : تو كيستى ؟ گفتم : مردى هستم كه دو روز برايم كار كردى ، عبد الله بصرى مى باشم ، گفت : تو را شناختم ، آيا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى ؟ گفتم : آرى ، بگو كيستى ؟
گفت : من قاسم پسر هارون الرشيد هستم !
تا خود را معرفى كرد از جا برخاستم و بر خود لرزيدم ، رنگ از صورتم پريد ، گفتم : اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه ى من عملگى كرده مرا به سياست سختى دچار مى كند و دستور تخريب خانه ام را مى دهد . قاسم فهميد دچار وحشت شديد شده ام ، گفت : نترس و وحشت نكن ، من تا به حال خود را به كسى معرفى نكرده ام ، اكنون هم اگر آثار مردن در خود نمى ديدم حاضر به معرفى خود نبودم ، مرا از تو خواهشى است ، هرگاه دنيا را وداع كردم ، اين بيل و زنبيل
مرا به كسى كه برايم قبر آماده مى كند بده و اين قرآن هم كه مونس من بوده به اهلش واگذار ، انگشترى هم به من داد و گفت : اگر گذرت به بغداد افتاد پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد ، آن روز به حضور او مى روى و اين انگشتر را پيش رويش مى گذارى و مى گويى : فرزندت قاسم از دنيا رفت و گفت : چون جرأت تو در جمع كردن مال دنيا زياد است اين انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قيامت خود بده كه مرا طاقت حساب نيست ، اين را گفت و حركت كرد كه برخيزد نتوانست ، دو مرتبه خواست برخيزد قدرت نداشت ، گفت : عبد الله ، زير بغلم را بگير و مرا از جاى بلند كن كه آقايم اميرالمؤمنين (عليه السلام)آمده ، او را از جاى بلند كردم به ناگاه روح پاكش از بدن مفارقت كرد ، گويا چراغى بود كه برقى زد و خاموش شد !
توبه ى مرد آتش پرست
فقيه بزرگ ، عارف نامدار ، فيلسوف بزرگوار ، ملا احمد نراقى در كتاب شريف طاقديس نقل مى كند :
موسى به جانب كوه طور مى رفت ، در ميان راه گبرى پير را كه آلوده به كفر و گمراهى بود ديد ، گبر به موسى گفت : مقصدت كجاست ، از اين راه به كدام كوى و برزن مى روى ، با چه موجودى نيت سخن دارى ؟ جواب داد : قصدم كوه طور است ، آن مركزى كه دريايى بى پايان از نور است ، به آنجا مى روم تا با حضرت حق مناجات و راز و نياز كنم و از گناهان و معاصى شما از پيشگاهش عذرخواهى نمايم .
گبر گفت : مى توانى از جانب من پيامى به سوى خدا ببرى ؟ موسى گفت : پيامت چيست ؟ گفت : از من به پروردگارت بگو در اين گير و دار خلقت ، در اين غوغاى آفرينش ، مرا از خداوندى تو عار مى آيد ، اگر روزى مرا تو مى دهى هرگز
نده ، من منت روزى تو را نمى برم ، نه تو خداى منى و نه من بنده ى تو ! موسى از گفتار آن گبر بى معرفت و از آن سخن بى ادبانه در جوش و خروش افتاد و پيش خود گفت : من به مناجات با محبوب مى روم ولى سزاوار نيست اين مطالب را به حضرتش بگويم ، اگر بخواهم در آن حريم ، حق را رعايت كنم حق اين است كه از اين گفتار خاموش بمانم .
موسى به جانب طور رفت ، در آن وادى نور با خداوند راز و نياز كرد ، با چشمى اشكبار به مناجات نشست ، خلوت با حالى بود كه اغيار را در آن خلوت راه نبود ، گفت و شنيدى عاشقانه با حضرت دوست داشت ، وقتى از راز و نياز فارغ شد و قصد كرد به شهر برگردد ، خطاب رسيد : موسى پيام بنده ام چه شد ؟ عرضه داشت : من از آن پيام شرمنده ام ، خود بينا و آگاهى كه آن گبر آتش پرست و آن كافر مست چه جسارتى به حريم مبارك تو داشت !
خطاب رسيد : از جانب من به سوى آن تندخو برو و از طرف من او را سلامى بگو ، آنگاه با نرمى و مدارا اين پيام را به او برسان :
اگر تو از ما عار دارى ، ما را از تو عار و ننگ نيست و هرگز با تو سر جنگ و ستيز نداريم ، تو اگر ما را نمى خواهى ، ما تو را با صد عزت و جاه مى خواهيم ، اگر روزى و رزقم را نمى خواهى ، من روزى و رزقت را از سفره ى فضل و كرمم عنايت مى كنم ، اگر منت روزى از من ندارى ، من بى منت روزى تو را مى رسانم ، فيض من همگانى ، فضل من عمومى ، لطف من بى انتها ، و جود و كرمم ازلى و قديمى است . مردم همچون كودك اند و او نسبت به مردم فيض بى نهايت ، اين فيض براى آنان همچون دايه اى مهربان و خوش اخلاق است . آرى كودكان گاهى به خشم و گاهى به ناز ، پستان مادر را از دهان خود بيرون مى اندازند ، ولى دايه رابطه اش را با آنان قطع نمى كند ، بلكه پستان به دهان آنان مى گذارد .
كودك سر برمى گرداند و دهانش را مى بندد ، دايه بر آن دهن بسته بوسه مى زند
و با نرمى مى گويد : روى از من برنگردان ، پستان پرشير مرا بر دهان گذار ، كودكم ببين از پستانم براى تو همچون چشمه ى بهارى شير مى جوشد .
وقتى موسى از كوه طور برگشت ، آن هم چه طورى ، طور مگو ، بگو قلزم نور . گبر پير به موسى گفت : اگر براى پيامم جواب آورده اى بگو .
آنچه را خداوند فرموده بود موسى براى آن كافر تندخو گفت . گفتار حق ، زنگ كفر و عناد را از صفحه ى جان آن كافر پاك كرد ، او گمراهى بود كه از راه حق پس افتاده بود ، آن جواب براى او همانند آواز جرس بود ، جان گمراه از تاريكى همچون شب تار بود ، و آن جواب برايش همچون تابش نور آفتاب .
از شرم و خجالت سر به زير افكند ، آستين در برابر چشم گرفت و ديده به زمين دوخت ، سپس سر بلند كرد و با چشمى اشكبار و دلى سوزان گفت : اى موسى ! در جان من آتش افروختى ، از اين آتش جان و دلم را سوختى ، اين چه پيامى بود كه من به محبوب عالم دادم ، رويم سياه ، واى بر من ، اى موسى ! ايمان به من عرضه كن ، موسى حقيقت را به من ياد بده ، خدايا چه داستان عجيبى بود ، جانم را بگير تا از فشار وجدان راحت شوم !
موسى سخنى از ايمان و عشق ، و كلامى از ارتباط و رابطه با خدا تعليم او كرد ، و او هم با اقرار به توحيد و توبه از گذشته ، جان را تسليم محبوب نمود !
توبه و آشتى با حق
به سال 1331 شمسى كه بيش از نه سال از سن اين فقير خطا كردار نگذشته بود و پرچم مرجعيت شيعه ، به دوش حضرت آيت الله العظمى آقاى بروجردى ، آن مرد علم و عمل ، و آن چهره ى نورانى و الهى قرار داشت ، در مسأله ى توبه اتفاقى عجيب افتاد كه ذكرش را در اين سطور لازم مى بينم .
در محلات پايين شهر تهران مردى بود زورمند ، قلدر و زورگو كه اغلب
قلدران و زورگويان تهران از او حساب مى بردند و در دعواها و چاقو كشى ها محكوم او بودند .
او از مشروبخوارى ، قمار ، پول زور گرفتن ، ايجاد جار و جنجال ، دعوا و ستم به مردم امتناعى نداشت .
در اوج قدرت و قلدرى بود كه بارقه ى رحمت حق و لطف حضرت محبوب و جاذبه ى عنايت دوست دلش را ربود .
آنچه به دست آورده بود تبديل به پول نقد كرد ، و همه را در چمدانى گذاشت و مشرف به شهر قم براى توبه و انابه شد .
به محضر آيت الله العظمى بروجردى رفت ، و با زبان مخصوص به گروه خودشان به آن عالم بيدار و بيناى آگاه گفت : آنچه در اين چمدان است از راه حرام به دست آمده ، اغلب صاحبانش را نمى شناسم ، شديداً بر من سنگينى مى كند ، به محضر شما آمده ام كه وضعم را اصلاح و راه توبه و انابه را به من بنمايانيد !
مرجع شيعه كه از ملاقات با اين گونه افراد باصفا خوشحال مى شد به او فرمود : نه تنها اين چمدان پول ، بلكه لباسهايت را جز پيراهن و شلوار بدن ، در اينجا بگذار و برو .
او هم لباسهاى رو را درآورد و با يك پيراهن و شلوار ، از آن بزرگوار خداحافظى كرد كه به تهران بيايد .
آيت الله العظمى بروجردى در حالى كه به خاطر توبه ى واقعى آن قلدر اشك به ديده داشت ، او را صدا زد و مبلغ پنج هزار تومان از مال خالص خودش را به او عنايت فرمود ، و وى را با حالى غرق در خشوع و اخلاص دعا كرد .
او به تهران برگشت در حالى كه غرق در فروتنى و تواضع ، و خاكسارى و محبت شده بود ، پنج هزار تومان را مايه ى كسب حلال قرار داد و به تدريج در
كسب مشروع پيشرفت نمود تا سرمايه ى قابل توجهى به هم زد ، ابتداى هر سال خمس درآمدش را مى پرداخت و در ضمن به مستمندان و دردمندان هم كمك قابل توجهى مى كرد .
رفته رفته به مجالس مذهبى راه پيدا كرد و عاقبت ، بنيانگذار يكى از جلسات مهم مذهبى تهران شد .
تشكيل جلسه ى مذهبى به دست او مصادف با ايامى بود كه من در حدود بيست و شش سال از عمرم مى گذشت و طلبه ى حوزه ى علميه ى قم بودم ، و محرم و صفر و ماه رمضان هم در تهران در مجالس و مساجد براى تبليغ دين حاضر مى شدم .
از طريق مجالس دينى با چهره ى نورانى او آشنا شدم ، و به توسط يكى از دوستان به مسأله ى توبه ى او به دست مرجعيت شيعه آگاه شدم .
دوستى و رفاقتم با او طولانى شد ، در حدود سال 1367 به بستر بيمارى افتاد ، پيام داد به عيادتم بيا . بنا داشتم روز جمعه به عيادتش بروم ولى ساعت يازده شب جمعه اهل و عيالش را به بالينش مى خواند و از تمام شدن عمرش خبر مى دهد .
به نقل اهل و عيالش نزديك به نيم ساعت مانده به مرگش ، به محضر حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) عرضه مى دارد : از گذشته ام توبه كردم ، به سلك نوكرانت درآمدم ، در دربارت خدمتى خالصانه كردم ، ثلثم را به صورت پول نقد براى مدتى طولانى در صندوق قرض الحسنه اى جهت ازدواج جوانان قرار دادم ، آرزويى ندارم جز اينكه لحظه ى خروج از دنيا جمالت را ببينم و بميرم . چند نفسى مانده به مرگ با حالى خوش ، سلامى عاشقانه به حضرت حسين (عليه السلام) داد و در حالى كه لبخند مليحى بر لب داشت ، جان به جان آفرين تسليم كرد !