تاریخچه ارتش در جهان

1,925

ارتش و سیاست یكى از موضوعات جامعه شناسى سیاسى و جامعه شناسى نظامى می باشد و پیشینه تحقیقات و پژوهش این موضوع به دهه 1960 میلادى برمی گردد .
جامعه شناسى نظامى از جمله شاخه هاى جامعه شناسى است كه بیش از چهار دهه از عمر آن میگذرد . موضوع اصلى مورد بررسى جامعه شناسى نظامى سازمان ارتش بعنوان یك سازمان اجتماعى است كه مسؤولیت دفاع از استقلال و حاكمیت كشور را برعهده دارد .
علت افزایش اعتبار جامعه شناسى نظامى ، به مسابقه تسلیحاتى بین ابر قدرت ها و درگیری هاى منطقه اى و جنگهاى داخلى در كشورهاى جهان سوم برمی گردد .
از اوایل دهه 50 میلادى با شروع درگیری هاى قدرتهاى بزرگ در جنگ كره همكارى بین مؤسسات نظامى و پژوهشى وارد مرحله جدیدى شد . از اوایل دهه 60 میلادى تحقیقات جامعه شناسى در امریكا ، آلمان و فرانسه مورد توجه قرار گرفت و جامعه شناسى نظامى بصورت رشته اى كاملا مستقل درآمد و محققان در مورد ساختار سازمانى ، ساختار اجتماعى و نقش و عملكرد نظامیان در فرآیند تصمیم گیرى سیاسى به بحث و بررسى پرداختند .
از نظر جامعه شناسى سیاسى نیز بررسى رابطه ارتش با جامعه ، گروهها و نیروهاى اجتماعى از یك سو و با دستگاه قدرت حاكمه از سوى دیگر حائز اهمیت می باشد . جامعه شناسى سیاسى دخالت نظامیان در سیاست در نظامهاى سیاسى مختلف را مورد توجه قرار می دهد . در بعضى از نظامها مثل دولتهاى دمكراتیك ارتش نقش مستقیم و ظاهرى در سیاست ندارد بلكه ارتشها بعنوان گروه هاى ذی نفوذ در سیاست عمل می كنند بعنوان مثال در امریكا میان افسران ارتش و برخى صنایع همواره روابط ویژه اى وجود داشته و دارد .
دخالت مستقیم ارتش در سیاست در كشورهاى در حال توسعه بسیار آشكارتر می باشد ؛ و یكى از دلایل دخالت ، این است كه اغلب آنها در مبارزات ضد استعمارى نقش بسیار برجسته اى را ایفا نموده اند لذا از همان آغاز استقلال ، ارتش خواهان استقلال و حفظ هویت ملى بوده است . به رحال مسأله مهم از نظر جامعه شناسى سیاسى فقط صرف دخالت ارتش در سیاست نیست ؛ بلكه این است كه وقتى ارتش در سیاست دخالت می كند از منابع چه گروه هایى حمایت بعمل مى آورد .

تاریخچه
نخستین اشكال ارتش در جوامع كشاورزى اولیه پیدا شد كه با جوامع پیرامون خود درگیر میشدند . همه امپراطوریهاى عصر باستان داراى سازمانهاى نظامى قوى بودند . در آن دوران ارتشها وابسته به اشراف زمیندار بودند . در قرون وسطى یكى از پایه هاى تشكیل طبقه فئودال ، نظامیان بودند و اشرافیت زمیندار در اروپا ، ریشه نظامى داشت . در اواخر قرون وسطى با پیرایش دولتهاى مطلقه ، ارتش شكل و قوت تازه اى یافت . استاندارد كردن لباس و تجهیزات و نظم از همان دوران آغاز شد و سلسله مراتب و انتصابات و درجات و نشانه هاى خاص بوجود آمد . ارتش هاى دولت هاى مطلقه نخستین ارتشهاى حرفه اى مدرن بشمار می روند .
در سال 1973 با وضع قانون وظیفه عمومى نطفه ارتش در اروپا تكمیل شد و این اصل توانست ارتباط میان ارتش و ملت را تقویت نماید . مسابقه تسلیحاتى در دوران صلح مسلح در سالهاى 1870 و 1914 میان دولتهاى مختلف اروپایى بر اهمیت و وزن ارتش افزود و ارتش به معنى جدید قوام یافت . در طى قرن بیستم است كه كشورهاى غیر اروپایى نسبت به وظیفه عمومى و ارتش ملى توجه نشان دادند .

حال به بررسى مفاهیم وابسته به دخالت ارتش در سیاست می پردازیم :
1 – میلیتاریسم ( militarism)
از لحاظ پیشینه تاریخى میلیتاریسم به سنت ارتش پروس و گرایش نظامى دولت آلمان برمی گردد . بیسمارك یكى از رهبران آلمان معتقد بود كه تاریخ از طریق خون و شمشیر حركت می كند . اندیشه بیسمارك تلفیقى بود از میلیتاریسم ، ناسیونالیسم و محافظه كارى . شروع جنگ هاى جهانى بوسیله آلمان ، گرایش میلیتاریستى در این كشور را تحریك نمود .
در زمان ناپلئون بناپارت در فرانسه تین بناپارتیسم كه مظهرى از میلیتاریسم بود شكل گرفت و در زمان او ارتش نقش بسیار زیادى در تحولات سیاسى – اجتماعى پیدا كرد .
گسترش میلیتاریسم در اروپا یكى از زمینه هاى پیدایش فاشیسم بود كه جنبشهاى فاشیستى از رسوم نظامى اقتباس كردند و سنتهاى نظامى را مورد ستایش قرار دادند .
میلیتاریسم بعنوان یك مفهوم و شعار در مشاجرات حزبى و سیاسى كاربرد بسیار زیادى دارد .
اصولا میلیتاریسم به دو معنى بكار می رود :
الف – نفوذ فرهنگ ارتشى در جامعه :
منظور از میلیتاریسم در اینجا نفوذ ارتش یا شیوه زندگى و فرهنگ ارتشى در زندگى سیاسى و اجتماعى است . معمولا در شیوه زندگى و فرهنگ ارتشى نظم و سلسله مراتب و رابطه سلطه و اطاعت و نگرشهاى جنگ طلبانه مورد تمجید قرار میگیرد . از اینرو میلیتاریسم اغلب به معنى عارضه و بیمارى سیاسى – اجتماعى بكار برده میشود و منظور آن است كه ارتش از حدود وظایف مشروع خود فراتر رفته است . ( حال به هر دلیلى مثل :1 – نوسازى ارتش ، 2 – رقابتهاى تسلیحاتى ، 3 – افزایش شمار نظامیان ، 4 – افزایش هزینه هاى تسلیحاتى ) ب – دخالت ارتش در سیاست :
كاربرد فزاینده تكنولوژى در زمینه تسلیحات باعث تشكیل ارتشهاى مدرن و منظمى شده است؛ كه موجب دخالتهاى غیر مستقیم ارتش در سیاست میگردد بطوریكه گسترش تكنولوژى مدرن ، بوجود آمدن مجتمعهاى نظامى و فرهنگ تسلیحاتى ، موجب گسترش میلیتاریسم نوین گشته است .
2 – پراتوریانیسم ( praetorianism )
یكى دیگر از مفاهیم مورد توجه و وابسته به دخالت ارتش در سیاست ، پراتوریانیسم میباشد كه به معنى دخالت نظامیان در امور اجرایى و قضایى است .
این كلمه از پراتور در یونان باستان گرفته شده است كه در امور اجرایى ، قضایى و نظامى دخالت مینمود و از سوى هانتینگتون در مورد دخالت نظامیان بویژه در كشورهاى امریكاى لاتین بكار رفته است .
پراتوریانیسم به معنى محدود آن به دخالت نظامیان در سیاست برمیگردد . هانتینگتون معتقد است دخالتهاى نظامیان در سیاست تنها یكى از جلوه هاى گسترده تر در جوامع توسعه نیافته بوجود مى آورد و آن عبارت است از سیاست زدگى همه نیروها و نهادهاى اجتماعى .
در چنین جامعه اى نه تنها نظامیان بلكه ما بقى نیروهاى اجتماعى نیز در سیاست دخالت دارند و علت اصلى این دخالت نیز فقدان نهادهاى سیاسى در یك جامعه پراتورى میباشد .
ضعف نهادهاى سیاسى به این معنى است كه اقتدار و سمت سیاسى به آسانى به دست مى آید و از دست میرود .

نظریات گوناگون در ارتباط با دخالت ارتش در سیاست
بطور كلى دو گونه نظریه در مورد دخالت ارتش در سیاست وجود دارد ؛ یكى نظرات متفكران غربى و دیگرى ایده هاى اندیشمندان روسى .
نظرات متفكران غربى :
اساس و پایه هاى پژوهشهاى نظرى در جوامع غربى و بویژه امریكا ، در ارتباط با دخالت نظامیان در سیاست و تئورى نوسازى یا مدرنیزاسیون میباشد .
بر اساس نظریه نوسازى ، ارتش بعنوان پیش قراول تحولات اجتماعى مورد توجه قرار میگیرد . تئورى نوسازى امروزه بعنوان یك پارادایم در علوم سیاسى حاكم میباشد . اگر چه در سالهاى اخیر مورد نقد و بررسى توسط تجدید نظر طلبان مكتب نوسازى ، پست مدرنیستها و نظریه پردازان ماركسیستى قرار گرفته است .
در سالهاى اخیر معدودى از جامعه شناسان و اندیشمندان علوم سیاسى ، تئورى نوسازى را مورد نقد قرار داده اند و معتقدند باید با توجه به واقعیات و تحولات بین المللى به یك تجدید نظر اساسى در این تئورى دست زد .

آراء تعدادى از متفكرین غربى :
1 – لوسین دبلیو پاى :
با بررسى سوابق مطالعاتى جامعه شناسى دخالت نظامیان در سیاست ، متوجه این نكته میگردیم كه خط دهنده اصلى و اولیه تحقیقات جامعه شناسى نظامى امریكا ، فردى است بنام ” لوسین دبلیو پاى ” كه در سال 1962 نوشه خود را تحت عنوان ” نقش ارتش در فرآیند نوسازى سیاسى ” منتشر نمود . این مقاله سر آغاز یك دوره تفكر جدید در علوم اجتماعى و بویژه در جامعه شناسى توسعه یافتگى و توسعه نیافتگى جامعه شناسى بود .
پاى نظرات آن گروه از دانشمندان علوم اجتماعى كه ، قابل انتقال بودن نظام حكومتى لیبرال دمكراتیك غربى به جوامع در حال رشد را اعتقاد داشتند ، پندارى بیش نمى دانست و از دیكتاتورى توسعه ، بعنوان تنها راه حل معضلات و مسائل جهان سوم دفاع میكرد .
پاى میگوید كه دانشمندان علوم اجتماعى امریكا نمى توانند درك كنند كه چگونه نظامیان و سازمان ارتش در جوامع در حال توسعه ، به عناصر تصمیم گیرنده اصلى تبدیل شده اند و میتوانند مجرى خواستها و امیال آنها باشند .
او پیشداوریهاى ضد میلیتاریستى دمكراسیهاى غربى را ، بعنوان عامل اصلى در بین دانشمندان علوم اجتماعى ، در رابطه با ارائه نظریه ” رفع عقب ماندگیهاى جهان سوم ” میداند ؛ و معتقد است كه دانشمندان و صاحب نظران امریكایى نتوانسته اند دكترین مناسبى براى برطرف كردن عقب ماندگیهاى اقتصادى كشورهاى جهان سوم ، ارائه نمایند ؛ لذا معتقد است كه نظامیان جهان سوم ، به عنوان كارگزاران نوسازى و پیش قراولان این حركت مى باشند .
پاى فعالیت نظامیان در بوجود آوردن سازمانهاى نظامى و شبه نظامى و كوشش در تحكیم این سازمانها را موفق ترین و مؤثر ترین نهاد در پایان بخشیدن به عقب ماندگى جامعه ارزیابى میكند .
او ارتش را ، بعنوان كارآمدترین سازمان دولتى مدرن معرفى میكند و مقتدرترین سازمان حكومتى در یك جامعه انتقالى میداند .
پاى سلطه نظامیان را به دو دلیل خواسته ایالات متحده امریكا میداند :
1 – اینكه نظامیان باعث ثبات سیاسى در جامعه شده و ایجاد این ثبات ، همكارى تجارى و اقتصادى بیشترى را با ایالات متحده امریكا ممكن میسازد .
2 – نظامیان قادرند سیاستى با ثبات و مستمر در مقابل كمونیسم و افكار كمونیستى دنبال كنند؛ و این هر دو تأمین كننده اهداف سیاست خارجى دولت مردان امریكایى است .
2 – اس . اى . فاینر :
جامعه شناس سیاسى انگلیسى معتقد است كه دخالت نظامیان در سیاست به عواملى همچون نهادمند شدن زندگى سیاسى ، توسعه فرهنگ سیاسى و گسترش مؤسسات و نهادهاى مدنى بستگى دارد .
فاینر همچنین دخالت نظامیان در سیاست را ثمره شرایط اجتماعى و تمایل و توانایى نظامیان در سیاست میداند . او بین دخالت نظامیان در سیاست و مدرنیزاسیون نوعى ارتباط برقرار میكند و معتقد است یكى از انگیزه هاى ارتش در بدست گرفتن قدرت سیاسى ، شتاب بخشیدن به آهنگ مدرن سازى میباشد .

او در تحلیل خود چهار نوع فرهنگ سیاسى را مشخص می نماید :
1 – فرهنگ سیاسى بالغ :
در این نوع جوامع ، فرهنگ سیاسى در بالاترین سطح خود قرار دارد و دخالت نظامیان در سیاست ، تأیید افكار عمومى را بدنبال ندارد . در این كشورها مداخله ارتش بطور مستقیم و آشكار نامشروع تلقى میشود ؛ هر چند ممكن است نفوذ توسط نظامیان وجود داشته باشد همانند انگلستان ، امریكا و كشورهاى اسكاندیناوى .
2 – فرهنگ تكامل یافته :
كشورهایى كه در آنها برخى شاخصه هاى توسعه سیاسى مثل سازمانها و نهادهاى مدنى شكل گرفته ، داراى این نوع فرهنگ سیاسى میباشند .
در این كشورها شاخصه هاى دیگر توسعه سیاسى بویژه راه هاى انتقال قدرت ، هنوز به وضع مطلوب نرسیده اند و مشروعیت دولت نظامیان در این كشورها ، با مشكل مواجه می باشد . آلمان در فاصله 1918 – 1933 و ژاپن بین دو جنگ جهانى ، از نوع چنین كشورهایى بوده اند .
3 – فرهنگ سیاسى پایین ( ضعیف ) :
شامل كشورهایى است كه شاخصه هاى توسعه سیاسى در آن چندان پیشرفت نكرده است ؛ افكار عمومى و جامعه مدنى رشد و سامان پیدا نكرده اند ؛ لذا در برابر دخالت ارتش در سیاست مقاومت چندانى صورت نمى پذیرد . كشورهایى مثل تركیه ، آرژانتین ، سوریه ، عراق چنین بوده‌اند .
4 – فرهنگ سیاسى حداقل :
در این نوع جوامع ، فرهنگ سیاسى در پایین ترین سطح خود قرار دارد ، افكار عمومى بسیارند و از سازمان یافتگى ضعیفى برخوردار . در این كشورها شاخصه هاى توسعه سیاسى هیچگونه پیشرفتى نكرده اند و احتمالا ارتش سازمان یافته ترین نهاد سیاسى و اجتماعى است ؛ لذا بقدرت رسیدن ارتش امرى عادى تلقى میشود .
3 – اریك نورد لینگر :
در كتاب ” سربازان در سیاست ” به نقش نظامیان در كشورهاى جهان سوم میپردازد و معتقد است نظامیان با استفاده از قدرت نظامى خود در ثبات سیاسى جامعه مؤثر هستند .
از دیدگاه وى نظامیان تنها بدین خاطر خواستار تغییرات اقتصادى و اجتماعى هستند ، تا بهتر بتوانند به منافع اجتماعى خود جامه عمل بپوشانند . لینگر معتقد است كه احتمال دخالت نظامیان در سیاست با كاهش مشروعیت نظام سیاسى افزایش پیدا میكند ؛ از نظر او مهمترین عامل وقوع كودتاهاى نظامى ، تغییرات در مشروعیت میباشد كه این میتواند بر نقش سیاسى نیروهاى مسلح اثر بگذارد .
یكى دیگر از نظریات لینگر طرح ” مدل رسوخ ” میباشد كه در این مدل ، فرمانروایان كشورى با رسوخ عقاید خاص ، اطاعت و وفادارى نیروهاى مسلح را افزایش میدهند . این مدل بیشتر در كشورهایى وجود دارد كه قدرت بصورت متمركز در دست یك گروه خاص قرار میگیرد؛ مثل نظامهاى تك حزبى . براى مثال در قبل از انقلاب ، ارتش بعنوان وسیله اى براى اشاعه یك نوع ایدئولوژى خاص ، كه همان ایدئولوژى رژیم سابق بود عمل میكرد . شاه براى نفوذ و گسترش ایدئولوژى آریا مهرى ، بخش وسیعى از تاریخ شاهنشاهى ، سرودهاى شوومینستى ( میهن پرستى افراطى ) و ارزشهاى سلطنتى را در بین ارتش گسترش میداد . او زبان فارسى را از لغات عربى و تركى پاك ساخت و معتقد بود كه اسناد رسمى نظامى بایستى به پارسى سره نوشته شود . او با تقویت روحیه سپاهیگرى در روستاها در قالب سپاههاى بهداشت ، ترویج آبادانى و دانش ، گسترش ایدئولوژى آریا مهرى را در روستاها تقویت مینمود و وفادارى ، سرسپردگى و اطاعت كوركورانه را در ارتش گسترش میداد .
4 – ساموئل هانتینگتون :
در سال 1968 نظریات خود را در رابطه با ارتش و سیاست در كتاب ” سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى ” بیان نمود . او در فصل چهارم كتاب مذكور ، به پراتوریانیسم ، انواع آن و جامعه پراتورى میپردازد .
او بیان میدارد كه ، دخالت نظامیان در سیاست یكى از جنبه هاى شگفت انگیز و عمومى نوسازى سیاسى بشمار میرود . از نظر او دخالت نظامیان در سیاست تنها یكى از جلوه هاى گسترده تر در جوامع توسعه نیافته بوجود مى آورد و آن عبارت است از سیاست زدگى همه نیروها و نهادهاى اجتماعى .
در یك چنین جوامعى ، همه نیروها و گروههاى اجتماعى مستقیما به درون صحنه سیاست كشیده میشوند . كشورهایى كه ارتشهاى سیاسى دارند ؛ روحانیت سیاسى ، دانشجوى سیاسى ، اتحادیه هاى سیاسى و شركتهاى سیاسى نیز دارند . سرهنگها و امراء ، دانشجویان و روحانیت و … ، همگى در سیاست كلى كشورهایشان دخالت دارند ؛ لذا پراتوریانیسم در اینجا در معنى محدود آن ، به دخالت نظامیان در سیاست برمیگردد و در معنى گسترده تر به جامعه سیاست زده اى اطلاق میگردد كه نه تنها نظامیان ، بلكه نیروهاى اجتماعى دیگر نیز در امور سیاسى آن دخالت دارند .
آنچه این گروهها را در یك جامعه پراتورى ، سیاسى تر میسازد فقدان نهادهاى سیاسى كار آمدى است كه بتوانند كنش سیاسى گروهى را تعدیل نمایند
در یك نظام پراتورى ، نیروهاى اجتماعى مستقیما در مقابل هم قرار میگیرند و هیچ نهاد سیاسى و یا هیچ هیئتى از رهبران سیاسى حرفه اى وجود ندارند تا بعنوان میانجى مورد پذیرش گروههاى متخاصم عمل نمایند .
نبود نهادهاى سیاسى كارآمد در یك جامعه پراتورى به معنى آن است كه ، قدرت در آن پاره پاره است و اقتدار بر كل نظام حاكم نیست و اگر وجود داشته باشد جنبه گذرا دارد و ضعف نهادهاى سیاسى به این معنى است كه ، اقتدار و سمتهاى سیاسى مهم به آسانى بدست مى آید و از دست میرود . در همه مراحل پراتوریانیسم ، نیروهاى اجتماعى مستقیما در كنش متقابل با یكدیگرند و كوشش كمى براى مرتبط ساختن منافع خصوصیشان ، با خیر همگانى از خود نشان میدهند .

از دیدگاه هانتینگتون سه نوع جامعه پراتورى وجود دارد :
1 – جامعه الیگارشى پراتورى :
در امریكاى لاتین قرن 19 حاكم بوده است و به علت آنكه اسپانیا و پرتغال ، نتوانستند نهادهاى سیاسى محلى و مستقلى را بپرورانند ؛ نتیجه آن ایجاد جامعه اى بود كه نیروهاى اجتماعى مسلط در آن عبارت بودند از زمین داران بزرگ ، روحانیون بلند پایه و فرماندهان نظامى . در این نوع جوامع ، اعضاء طبقه حاكم نقشهاى رهبرى سیاسى ، نظامى ، مذهبى ، اجتماعى و اقتصادى را با هم بر عهده داشتند . در این نوع جوامع فعالترین گروههاى سیاسى هنوز ریشه هاى روستایى داشته و خانواده ها ، قبایل و جرگه ها پیوسته بر سر قدرت ، ثروت و منزلت با یكدیگر كشمكش داشتند . در این نوع جوامع هیچگونه توافقى درباره راههاى رفع اختلاف وجود نداشت و سازمانها و نهادهاى سیاسى یا وجود نداشتند یا بسیار ناچیز بودند .
در نتیجه ، در یك الیگارشى پراتورى ، سیاست به صحنه كشمكش جرگه هاى شخصى مى آید .
2 – جامعه پراتورى رادیكال :
یك فراگرد طولانى و پیچیده است . معمولا با كودتاهاى پى در پى و دگرگونیهاى اجتماعى مختلف ، شكل میگیرد و گروههاى گوناگون میكوشند كه با زیر پا گذاشتن دیگران ، به قدرت سیاسى دست یابند .
یكى از سر چشمه هاى پراتوریانیسم رادیكال ، استعمار غربى است . استعمار غرب در افریقا، خاورمیانه و آسیاى جنوب شرقى ، نهادهاى سیاسى بومى را ضعیف و یكسره نابود ساخته است .
ریشه هاى اجتماعى پراتوریانیسم رادیكال ، در شكاف شهر و روستا نهفته است . اگر شهر ، بعنوان كانون اصلى فعالیت سیاسى و بصورت منبع دائمى نااستوارى سیاسى در آید ؛ نفوذ نیرومندتر شهر در زندگى سیاسى به ناآرامى بیشتر مى انجامد ؛ لذا حكومتها براى غلبه بر این نااستوارى سیاسى ، با استفاده از مناطق روستایى سعى در آرام ساختن شهر دارند .
ویژگى اصلى جوامع پراتورى رادیكال ، نااستوارى شهرى است و اگر حكومتها اسیر این نااستوارى شوند ، ناچارند كه به ساز اراذل و اباش شهرى ، لومپن ها ، پادگانها و دانشجویان برقصند . ادامه این نااستوارى ، بدور نگه داشتن مناطق روستایى از صحنه سیاست را بدنبال دارد .
در یك جامعه پراتورى رادیكال ، میان شركت دانشجویان و نظامیان در سیاست همبستگى نزدیكى وجود دارد . شركت این هر دو گروه در سیاست ، ویژگى شاخص جامعه پراتورى رادیكال را میسازد . در این نوع جوامع دانشگاهها معمولا از اساتید و دانشجویان نیمه وقت تشكیل میشوند و غالبا هویت صنفى كاملى ندارند و كاركردهاى اصلى آموزشى و پژوهشى آنها از كاركردهاى اجتماعى و سیاسى آنها كم اهمیت تر است . حرمت ارزشهاى دانشگاهى چندان بالا نیست و دانشجویان میدانند كه راه پیشرفت ایشان ، باید با توجه به منزلت اجتماعى یا رشوه باز شود . دستور العملهاى دانشگاهى ، غالبا در سطح پایینى از نهادمندى قرار دارد .
صورتهاى رایج كنش سیاسى در یك جامعه پراتورى رادیكال ، ارتشاء ، اعتصاب ، تظاهرات و كودتا میباشد ؛ كه این شورشها و تظاهرات بعنوان كنش سیاسى دانشجویان و گروههاى دیگر جامعه بشمار مى آید و تنها زمانى میتواند نظام را ساقط كند كه ، نظامیان به مخالفت با حكومت كشانده شوند . اگر نظامیان با حكومت سرسختانه همبستگى نشان دهند و از دل و جان به آن وفادار باشند ، فعالیت براندازانه دانشجویان ، حیات حكومت را بخطر نخواهد انداخت ؛ اما اگر دانشجویان با استفاده از تاكتیك تظاهرات توده اى ، وارد عمل شوند و نظامیان نیز عكس العمل نشان ندهند منجر به سقوط نظام خواهد شد . در نتیجه ، در این نوع جوامع درگیرى میان گروههاى نهادى و شغلى به كشمكش جرگه ها افزوده میشود .

3 – جامعه پراتورى توده اى :
در دهه 60 پژوهشگران وقت زیادى را درباره این موضوع صرف نمودند كه آیا نظامیان در فراگرد نوسازى ، نقش پیش رو دارند یا محافظه كار ؟ بنظر میرسد كه بیشتر این پژوهشگران معتقد بودند كه نظامیان نوعا هوادار دگرگونى میباشند . از جمله مانفرد هالپرن ، نظامیان را بعنوان پیشتاز ملیت گرایى و اصلاح اجتماعى و منسجم ترین و مرتب ترین عنصر طبقه متوسط میدانست . از دیدگاه هانتینگتون ، میزان سیاست زدگى نهادها و افراد نظامى به ضعف سازمانهاى سیاسى غیر نظامى و ناتوانى رهبران سیاسى غیر نظامى در مقابل مسایل سیاسى كشور بستگى دارد .

مطالب مرتبط
1 از 218

كم و كیف نقش محافظه كارانه یا اصلاحگرایانه اى كه افسران سیاست زده ، در سیاست كشور بر عهده میگیرند بستگى به دامنه گسترش اشتراك سیاسى جامعه دارد . اگر جامعه اى توانسته باشد با پشتوانه نهادهاى سیاسى از مرحله اشتراك سیاسى طبقه متوسط به مرحله اشتراك توده اى گذر كند ، نظامیان نقش غیر سیاسى ، تخصصى و حرفه اى پیدا مینمایند همانند شیلى ، اورگوئه و مكزیك . در این مرحله طبقات اجتماعى و جنبشهاى اجتماعى ، بر صحنه سیاست مسلط میشوند . استوارى یك جامعه سیاسى مدنى ، به موازات گسترش مشاركت سیاسى افزایش پیدا میكند اما استوارى و دوام یك جامعه پراتورى ، با گسترش و افزایش مشاركت سیاسى كمتر میشود . در یك جامعه فاقد نهاد سیاسى كارآمد ، نتیجه نهایى ، آن خواهد بود كه جامعه به سمت تباهى و بى سامانى سیاسى جهت پیدا كند .
مهمترین فاكتورهاى دخالت نظامیان در سیاست از منظر هانتینگتون :
1 – ضعف جامعه مدنى
2 – كاهش دامنه اشتراك سیاسى
3 – ضعف جنبه هاى سازمانى و تشكیلاتى
4 – فقدان یا ضعف نهادهاى سیاسى كارآمد
5 – حرفه اى شدن نظامیان
دانشمندان علوم اجتماعى اتحاد جماهیر شوروى در مقایسه با همتایان غربى خود ، به نقش نظامیان و عملكرد آنها و فرآیند توسعه سیاسى – اجتماعى كشورهاى درحال رشد ، توجه كمترى نشان داده اند .
در ادبیات سیاسى و نظامى آنان ، از این نوع نظریه دفاع میشود كه ، نظامیان از طریق انقلاب دموكراتیك ، جامعه عقب مانده خود را از راه سرمایه دارى مى رهانند و بسوى سوسیالیسم ، رهبرى مى نمایند .
از نظر این پژوهشگران ، ” راه رشد غیر سرمایه دارى ” تنها راه امكان پذیر و موفق براى حل مشكلات اقتصادى و اجتماعى جوامع جهان سوم مطرح میشود .

منظور از راه رشد غیر سرمایه دارى چیست ؟
در این رابطه توافقى میان محققین ماركسیست وجود ندارد ؛ اما در یك جمع بندى ، راه رشد غیر سرمایه دارى عبارت است از یك فرآیند سیاسى ، اقتصادى و اجتماعى كه در آن انقلاب آزادى بخش ملى ، بصورت تدریجى و پس از پشت سر گذاردن مراحل مختلف اقتصادى به سوسیالیسم مى انجامد . این خط مشى ، در جوامعى قابل اجرا است كه هنوز زمینه هاى عینى و ذهنى لازم و كافى براى استقرار نظام سوسیالیستى وجود نداشته باشد .
راه رشد غیر سرمایه دارى با تأسیس حكومت دمكراتیك ملى آغاز میشود و این حكومت ،
وظیفه دارد تمامى نیروهاى مادى و معنوى جامعه را آنچنان شكل دهد كه استقرار نظام سوسیالیستى را به راحتى امكان پذیر كند .
دانشمندان علوم اجتماعى شوروى به نقش نظامیان در آسیا ، افریقا و امریكاى لاتین اشاره مینمایند و معتقدند كه برقرارى و تحكیم روابط تنگاتنگ و مستمر اقتصادى – سیاسى جهان سوم با اتحاد جماهیر شوروى و اروپاى شرقى میتواند به تحقق راه رشد غیر سرمایه دارى كمك نماید .

آراء دو تن از اندیشمندان روسى :
1 – تیاكونوكف :
تیاكونوكف ، معتقد است كه در كشورهایى كه مناسبات و شرایط حاكم درون جامعه ، هنوز به آن درجه از رشد نرسیده است كه بتوان نظام سوسیالیستى را در آنجا پیاده كرد ، انتخاب راه رشد غیر سرمایه دارى جامعه را بسوى سوسیالیسم هدایت میكند .
او بیان میدارد كه شرط عمده راه رشد غیر سرمایه دارى عبارت است از استحكام روابط سیاسى و اقتصادى كشورهاى درحال رشد با اتحاد جماهیر شوروى و كمكهاى حكومتهاى سوسیالیستى به خلقهاى این كشورها . در تمامى مراحل انقلاب آزادى بخش ملى و همچنین در مرحله گذار جامعه بسوى سوسیالیسم باید این رابطه مستحكم بماند .
از نظر تیاكونوكف ، خلقهاى كشورهاى درحال رشد ، با كمك و پشتیبانى حكومتهاى سوسیالیستى و در رأس آنها اتحاد جماهیر شوروى ، میتوانند جوامع خود را كه در مرحله ما قبل سرمایه دارى هستند ، بدون آنكه محتاج به طى مراحل سرمایه دارى باشند ، بسوى سوسیالیسم هدایت نمایند .
2 – جى میرسكى :
از نویسندگان ماركسیست شوروى است كه نظریات خود را در كتاب ” نقش سیاسى ارتش در كشورهاى آسیا و افریقا ” بیان نموده است .
از دیدگاه میرسكى ، نظامیان بعنوان عضوى از اعضاء جبهه واحد انقلاب دمكراتیك ملى محسوب میشوند .
بنظر او ، گروه افسران ارتش در كشورهاى جهان سوم داراى منشأ طبقاتى خرده بورژوازى هستند كه در ابتداى امر ، بعنوان نیروى اجتماعى ویژه اى كه منافعش در رابطه با منافع یك طبقه مشخص نیست ، ابراز وجود میكنند اما در طى زمان ، جهتگیرى سیاسى و اجتماعى جدیدى بدست مى آورند و به یك بدنه تبدیل میشوند . هر اندازه شكاف اجتماعى كمتر باشد و هر اندازه توده مردم از آموزش كمترى برخوردار باشند ، میزان استقلال اجتماعى دیوان سالارى نظامى بیشتر است .
میرسكى براى اثبات نظرات خود كشورهایى همچون مصر ، الجزایر ، سوریه ، عراق و یمن را بعنوان نمونه ذكر میكند و بر این اعتقاد است كه نظامیان ، در این كشورها بعنوان پیشگامان انقلاب دمكراتیك ملى بوده اند .

نقد آراء میرسكى :
به نظر میرسد نظریه جى میرسكى در رابطه با نقش ارتش بعنوان ” پیشگامان انقلاب دمكراتیك ملى در جهان سوم ” صحیح نباشد زیرا :
1 – او به حضور نوعى ایدئولوژى ناسیونالیستى در این نوع كشورها كه در ثبات و تحكیم سلطه رژیمهاى نظامى نقش مؤثر و تعیین كننده داشته ، توجه نكرده است .
2 – اگر یك بررسى دقیق و انتقادى انجام شود ، كشورهایى كه آقاى میرسكى بصورت نمونه براى توجیه نظریه خود انتخاب كرده است ، ارتش بعنوان یك عامل نیرومند ، نقش بازدارنده اى در فرآیند آزادى واقعى مردم ایفا نموده است .
علل و انگیزه هاى دخالت نظامیان در سیاست :
در ادبیات گسترده اى كه در مورد نقش نظامیان در سیاست جهان سوم وجود دارد ؛ استدلالهاى بسیار زیادى مطرح گردیده است كه هریك از این عوامل یا تركیبى از آنها میتواند موجبات سقوط و بركنارى حكومتهاى غیر نظامى را فراهم نماید :

1 – پایین آمدن اعتبار و حیثیت حكومت یا حزب سیاسى حاكم .
2 – شكاف و چند دستگى میان رهبران سیاسى ، تردید فرماندهان نظامى را نسبت به توانایى و لیاقت غیر نظامیان در اداره امور كشور بر مى انگیزد .
3 – احتمال اندك مداخله قدرت جهانى بزرگ یا دولتهاى همسایه در صورت وقوع یك كودتا .
4 – تأثیر پذیرى از كودتاهاى نظامى در كشورهاى همسایه .
5 – بحرانهاى اقتصادى كه به اتخاذ سیاستهاى ریاضت كشانه منجر میشود و بخشهاى سازمان یافته شهرى را تحت تأثیر قرار میدهد .
6 – فساد و بى كفایتى مقامات حكومتى و حزبى ؛ بویژه زمانیكه نظامیان احساس كنند مسؤولین غیر نظامى كشور ، درصدد فروش مملكت به گروههاى خارجى هستند .
7 – ساختار طبقاتى بسیار سخت و انعطاف ناپذیر كه مشاغل و فعالیتهاى نظامى را ، به تنها طریق ممكن براى صعود از سطح پایین منزلتهاى اجتماعى به مراتب بالاى اجتماعى تبدیل مینماید .
8 – اعتقاد فزاینده نظامیان به اینكه آنها تنها طبقه اجتماعى هستند كه براى رهاندن كشور از شر نهادها و شیوه هاى زندگى سنتى ، نظم لازم و تعهد كافى به نوسازى را دارند .
9 – نفوذ خارجى و كمكهاى خارجى بصورت تسلیحات و تجهیزات .
10 – شكست نظامیان در جنگ با كشور دیگر .

ارتش و سیاست در ایران :
ارتش در دوره رضا پهلوى :
ارتش مدرن ایران حاصل نوسازى پس از مشروطیت در درون حكومت رضا شاه بود . نطفه اولیه ارتش از تركیب قواى موجود بویژه بریگاد قزاق و بریگاد مركزى تشكیل شد . نخستین تشكیلات ارتش در دوران رضا شاه شكل گرفت و در همین دوران ، بودجه نیروهاى نظامى حدود یك سوم بودجه كل كشور بود .
در حكومت رضا شاه ، ارتش بطور غیر مستقیم قدرت سیاسى را در دست داشت و نماینده گرایش نوسازى و یكى از اهرمهاى قدرت دربار بشمار مى آمد . سلطه شخص رضا شاه بر ارتش مانع از استقلال عمل ارتش در دوران رضا شاه مى گردید . ارتش در این دوران بزرگترین وسیله اعمال فشار در ایران بود و رضا شاه موجودیت خود را مدیون نظامیان میدانست . او سعى داشت ارتش را غیر سیاسى كند . استوارى ارتش قائم به شخص رضا شاه بود .

ارتش در دوره محمد رضا پهلوى :
در دوره محمد رضا شاه ، شاه نهایت حساسیت و مراقبت را از خود نشان میداد تا ارتش را از سیاست دور نگه دارد ؛ اما در مواقع بحرانى سعى میكرد با توسل به افراد نظامى كشور را از بحران نجات دهد و پس از رفع بحران آنان را حذف مینمود .
ایران اگر چه یك دولت پراتوریان بود ؛ ولى این دولت بدون یك ارتش پراتورین عمل میكرد بطور كلى نظامیان على رغم ضعف و نبود نهادهاى سیاسى مؤثر نتوانستند یك نقش سیاسى مستقلى را براى خود كسب نمایند و كسانیكه سعى داشتند پایگاه مستقلى را براى خود كسب نمایند ، بطریقى از بین میرفتند . بسیارى از افسران كه از نظر سیاسى مهم یا خطرناك بودند بازداشت شدند . تعدادى سرلشگر و سرهنگ پیش از موعد بازنشسته شدند ؛ كه بعنوان نمونه میتوان به ژنرالهایى همچون فریدون جم ، عبد الحسین حجازى ، بهرام آریانا اشاره كرد .
در زمان محمد رضا شاه بطور كلى صحبت كردن راجع به سیاست و مسائل مملكتى و بیان واقعیتها جرم محسوب میشد . او در مصاحبه اى بیان كرد كه : ما در ایران یك قانون بى چون و چرا داریم و آن جدایى تغییر ناپذیر نیروهاى مسلح از سیاست میباشد .
او براى دور نگهداشتن ارتش از سیاست تاكتیكهاى مختلفى بكار میگرفت ؛ از جمله آنها این شیوه بود كه از آنها در رأس سازمانها و مؤسسات خود استفاده میكرد تا بر علیه او برنخیزند : بسیارى از وزرا در دوره او از میان نظامیان انتخاب میشدند كه میتوان به سرلشگر على ریاضى بعنوان وزیر فرهنگ ، سرلشگر محمد فیروز وزیر راه ، سرلشگر فرج الله آق اولى بعنوان وزیر كشور و … نام برد .
شیوه دوم ایجاد وفادارى در آنها از طریق مزایاى مادى كه در اختیارشان قرار میداد : از جمله دادن یارانه و آموزش رایگان براى فرزندان آنها ، ایجاد فروشگاههاى اتكا ، وارد كردن كالاهاى لوكس بدون عوارض و افزایش حقوق آنان .
در سالهاى آخر دولت پهلوى وقتى شاه دچار بى ارادگى گشت و حمایت خارجى خود را از دست رفته تلقى نمود ؛ همین احساس ضعف در صفوف ارتش رخنه كرد و در نهایت فروپاشى ارتش را به همراه داشت .
سپهبد مقدم رئیس ساواك معتقد بود كه شاه بعلت دو دلى و تردید در مقابله با مردم در سال 1357 هر گونه ابتكار عملى را در مقابله با انقلابیون از آنان گرفته بود . ارتشبد طوفانیان در كتاب ” مثل برف آب خواهیم شد ” اعلام داشت : ما یك عمر مبارزه سیاسى نداشتیم الان هم من بلد نیستم . لذا پس از خروج شاه از ایران تكیه گاه ارتش فرو ریخت و ژنرال هایزر كه به منظور نگهداشتن ارتش و كودتاى نظامى به ایران آمده بود نتوانست كارى صورت دهد و در خاطرات خود بیان میكند : گر چه فرماندهان ارتش دائما از كودتا حرف میزدند لكن هیچ از آن نمى دانستند ؛ فرماندهان نظامى ایران كاملا درمانده بودند . پس از رفتن هایزر در 15 بهمن 1357 احساس ناتوانى در فرماندهان به اوج خود رسید و در 22 بهمن 1357 تصمیم گرفتند در مقابل انقلاب تسلیم شوند و در نتیجه ارتش اعلام بى طرفى كرد و انقلاب به پیروزى رسید .
در یك نتیجه گیرى كلى میتوان حكومت ایران در دوران پهلویها را از نوع حكومتهاى كشورهاى تحت حمایت نظامیان نامید ؛ زیرا در این نوع رژیمها بویژه در مواقع بحرانى پشتیبانى نظامیان كار ساز میباشد و قطع این حمایت ، سقوط نظام را بدنبال خواهد داشت .

منابع بیشتر مورد استفاده قرار گرفته :
1 – تقریرات درس ارتش و سیاست جناب آقاى استاد رضا دلاورى
2 – جامعه شناسى سیاسى نوشته دكتر حسین بشیریه

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شانزده + بیست =