سفرنامه شاردن

1,287

رود ارس حد فاصل ميان ارمنستان و ماد است . در روزگاران بسيار دور ماد بر بيشتر قاره آسيا تسلط داشته اما اکنون فقط  قسمتي از يک استان ايران است که ايرانيان آذربايجان يا اسور پايکان مي نامند . اين ايالت  يکي از بزرگترين ايالات ايران است از مشرق به دريای خزر و هيرکاني از جنوب به ايالت پارت از مغرب به رودخانه ارس و ارمنستان عليا و از شمال به داغستان محدود است . و داغستان چنان که پيش از اين اشاره شد سرزميني است کوهستاني هو مرز قزاقستان مسکوی و قسمتي از سلسله جبال توروس .

آذربايجان شامل دو قسمت شرقي و غربي است . مصنفان قديم آذربايجان شرقي را آذرکا و آذربايجان غربي يا آذربايجان کوچک را آتروپاتي يا آتروپاتن ناميده اند ، و آشور قسمتي از ارمنستان علياست .

ايرانيان بر اين اعتقادند که اذربايجان از اين جهت بدين نام خوانده شده که جايگاه بزرگ ترين و معروف ترين آتشکده از آتشي نگهباني مي شده که از نظر زردشتيان نشان از فروغ يزدان داشته و موبد موبدان يا رهبر همه زردشتيان در آن مي زيسته است . گبرها که بازماندگان زردشتيان مي باشند و به آتش حرمت بسيار مي نهند براين باورند که آتشگاه در محلي بوده که تا شماخي دو روز راه فاصله داشته است . و مي گويند هنوز اين آتش مقدس که از زير زمين بيرون مي آيأ به شکل شعله ای فروزان است . امتياز ديگری نيز برای آتش مقدس خود قائلند که بيشتر به شوخي و طنز پردازی شبيه است . آنان مي گويند اگر در زمين آتشکده سوراخي ايجاد کنند ، ديگي پرآب رويش بگذارند و چيزی در ديگ بريزند بر اثر حرارت آتش مقدس آب ديگ به جوش مي آيد و آنچه در آنست پخته مي شود .

اما وحه تسميه آذربايجان به شرحي که پيش از اين گفته شد درست است زيرا آز مضاف اليه ار يا اور مي باشد که در غالب  زبانهای باستاني خاور زمين به معني آتش ، و پايکان به معني  جايگاه و سرزمين مي باشد ،  و من از اظهار نظر کساني که اين سرزمين را آسور پايکان ناميده مي شود . به عقيده من اين تعبير و تفسير دارای همان معني است زيرا آسور نيز از آز و اور که به معني آتش است مشق شده است .

حضرت موسي آن جا که از نمرود پادشاه بت پرستي که آتش پرستي که آتش پرستي را رواج داد و سرزميني را که سام از پدرش به ميراث يافته بود تصرف کرد سخن به ميان مي آورد ، مي گويد : پسران سام که يکي از آنان آسور بود پس از اين که نمرود ميراث پدرشان را از ايشان گرفت از آن جا بيرون شدند . بنا براين مي توان گفت که آسور را به علت کناره گيريش از روش و آيين آتش پرستان يا به سبب بيرون شدن از سرزمين کلده که در آن زمان آتش پرستي در آن جا رواج داشت به اين اسم ناميده است . چنان که فصل يازدهم سفر تکوين نيز بيانگر اين واقعيت مي باشد . مصنفان قديم بر اين قولند که کلده کشور اوريا سرزمين آتش ناميده مي شده ، و بطلميوس از شهری از آن نام مي برد که اوراکو يعني جايگاه آتش خوانده مي شده است . چه “گا” با الف ممدود ، _ گا _ کلمه ای فارسي و به معني جايگاه و مکان است .

اين نکته ياد کردني است که اسامي قديمي در طي قرون ، بر اثر آسانگيری و غفلت و ناداني يا بي خبری نسخه برادران يا اختلاف لهجه ها و تلفظات مؤلفان و مصنفان و مترجمان چنان تحريف شده و تغيير يافته که هنگام تطبيق اسامي قديم با نامهای جديد مشابه يکديگر نيستند و نبايد آنها را يکسان و هم معني به شمار آورد . از آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت که آنان که بر اين اعتقادند آذربايجان قسمتي از شمال سوريه است و نام آن از اسم آردوابيگارا پايتخت سوريه گرفته شده سخت در اشتباه مي باشند .

ايرانيان اين ايالت پهناور را به سه قسمت تقسيم مي کنند به اين شرح : شيروان و شماخي و آذربايجان . استرابن در کتاب يازدهم خود اين سرزمين را فقط به دو قسمت کوچک و بزرگ تقسيم کرده است . بطلميوس و ديگر جغرافي دانان بزرگ و مشهر به طور کلي درباره اين سرزمين تقسيماتي قائل نشده اند .

روز چهاردهم در مسيری که تپه و پشته بسيار داشت پنج فرسنگ پيش رفتيم . راهي که در اين روز پيموديم دنباله راه روزهای پيش در جهت شمال غرب بود . در طرف چپ از دشت وسيعي گذشتيم که ميدان جنگ ايرانيان و عثمانيان بوده است . مردم محل به ما توده های عظيمي سنگ نشان دادند و گفتند در همين محل سلطلن سليم پادشاه عثماني پسر شاه سليمان کبير با شاه اسماعيل پادشاه صفوي جنگيده است .

راه پيمائي آن روز ما در آلاکو پايان يافت . ايرانيان مي گويند اين شهر را که بر اثر جنگهای ايران و عثماني ويران شده هلاکو پادشاه تاتارها که قسمت بزرگي از قاره آسيا را زير فرمان خود درآورد بنا کرد .

روز پانزدهم گرچه راه هموارتر و صاف تر از راه روز پيش بود ، بيشتر پيش نرفتيم ، و در مرند فرود آمديم . مرند شهری زيبا و خوش منظر و خوبست و قريب دو هزار و پانصد خانه دارد ، و در داخل و بيرون آن باغهای بزرگ و دلگشا بسيار است . اين شهر در آخر جلگه ای که به کوهي کوچک منتهي مي شود واقع است . شهری است حاصلخيز و زيبا و رودخانه ای به نام زلولو از ميان آن مي گذرد ، و مردم آب اين رودخانه را به جويهای کوچکي تقسيم کرده اند ، و از آنها برای آبياری باغها و بوستانها و کشتزارهای خود استفاده مي کنند . مرند از نخجوان آبادتر ، خوش منظرتر و پرجمعيت تر است و ميوه هايش از نظر فراواني و لطافت و مزه از ميوه همه شهرهای سرزمين ماد بهتر است .

قرمزدانه يکي از فراورده های مرند است که به مقدار کم از صحرای اطراف شهر به دست مي آيد . قرمزدانه را فقط در هشت روز برج اسد جمع آوری مي کنند . پيش از اين مدت محصول به سبب عدم بلوغ کرم مولد آن نارس مي باشد . کرمها در موعد معين برگهايي را که روی آن رشد و نمو کرده اند مي شکافند و از ميان مي روند . ايرانيان به قرمزدانه کرميس مي گويند . اين کلمه از کرم گرفته شده و چون اين ماده از کرم در وجود مي آيد آن را بدين نام مي خوانند .

بنا بر اندازه گيری و محاسبه ايرانيان مرند در سي و هفت درجه و پنجاه دقيقه عرض شمالي و هشتاد و يک درجه و پانزده دقيقه طول شرقي واقع است ، و برخي بر اين عقيده اند که مرند همان شهری است که بطلميوس آن را مانداگارانا ناميده است . چون مرند و نخجوان آن عظمت و شکوه نداشتند که از آنان نقشه برداری کنند دستور اين کار را ندادم . اين نکته نيز گفتني است بنا به رواياتي که از ارامنه روزگاران قديم نقل شده نوح پيغمبر در مرند به خاک سپرده شده و اصولا” نام اين شهر از کلمه ای که در زبان ارمني به معني مدفن است اشتقاق يافته است . همچنين مي گويند زماني که هوا کاملا” صاف و زدوده از ابر و گرد و غبار باشد کوهي که کشتي نوح بر سر آن آرام گرفت ديده مي شود ، و نيز مي گويند به هنگامي که فضا کاملا” صاف و آسمان بي ابر باشد کوه آرارات از تبريز به چشم مي نمايد .

روز شانزدهم چهار فرسنگ رفتيم . راه امروز از ميان کوههايي مي گذشت که بسيار بار کاملا” به هم نزديک مي شدند ، اما به يکديگر نمي رسيدند . ساعت ده صبح به صوفيان رسيديم . اين شهرکي بود که در دشتي گشاده و پر از آب و حاصلخيز و درختناک افتاده بود . 1 به اعتقاد گروهي صوفيان همان سوفيای ماد باستان مي باشد . برخي مي گويند صوفيان مشتق از صوفي است و هنگامي که شاه اسماعيل به قصد اقامت در تبريز اردبيل را ترک کرد گروهي از صوفيان در آنجا رحل اقامت افکندند و بدين مناسبت صوفيان نام گرفت .

شب هنگام بارون آزاريک اين مرد پاک نهاد و صميم ارمني گذرنامه من با سفارشنامه هايي را که از استانداران ارمنستان و گرجستان گرفته بودم ، برداشت ، و بل از من عازم تبريز شد . به وی دستور دادم سفارشنامه ها را از نظر مسؤلان گمرکات تبريز بگذراند و از سوی من از آنها خواهش کند که به ماموران خود دستور دهند هنگام ورود من و همراهانم به شهر هيچ گونه مزاحمت به عمل نياورند ، و روز بعد آگاه شدم آذريک ماموريت خود را به تمام ترين و نيکوترين صورت انجام داده است .

روز هفدهم بعد از سپردن شش فرسنگ راه در مسير روزهای پيش و عبور از سرزمينهای سرسبز و پردرخت و حاصلخيز وارد تبريز شديم . سراسر دو طرف راه پوشيده از کشتزارهای گسترده دامن بود ، و در هر دو جانب آباديهای بسيار ديده مي شد . فاصله ايروان تا تبريز پنجاه و سه فرسنگ ايرانيست ، و هر فرسنگ ايراني معادل پنج ميل است ، و اين فاصله را به راحتي مي توان در مدت شش روز پيمود . اما کاروانها اين راه را در مدت دوازده روز طي مي کنند ، زيرا شترها فقط روزی چهار فرسنگ راه مي روند اما ششصد تا هفتصد پزان بار حمل مي کنند . اسبها و قاطرها روزی پنج يا شش فرسنگ راه مي روند اما معمولا” بيش از دويست و بيست پزان بار و يک سرنشين نمي کشند .

تبريز شهری است بزرگ و پرجمعيت و از لحاظ بازرگاني و ثروت و جمعيت دومين شهر ايران است و تبريز در آخر ذشتي وسيع ، در دامنه کوهي بنا شده که بنا به قول محققان جديد همان کوهي است که پوليت ، ديودور، و بطلميوس آن را اورنت يا بارونت ناميده اند . شهر به صورتي نامنظم ساخته شده ، و به هيچ شکل هندسي شباهت ندارد . نه حصار دارد نه قلعه و استحکامات . رود کوچکي به نام اسپين چا از آن مي گذرد . جريان اين رود گاهي مايه بروز و ظهور ضايعات و خساراتي به خانه ها و بوستانهايي که در ساحل آنست مي شود . رود ديگری نيز در شمال جاری است که مقدار آب آن در فصل بهار و پائيز از اندازه آب رود سن در فصل زمستان کمتر نيست . نام اين رود آجي به معني شور است . زيرا در مدتي متجاوز از شش ماه سيلابهايي که از زمينهای پرنمک مي گذرند و آبشان شور مي شود به آن مي پيوندند.

تبريز نه محله دارد و جمعيت آن مانند ديگر شهرهای ايران به دو فرقه حيدری و نعمتي تقسيم شده است . اين دو فرقه منسوب به دو دسته مي باشند که در قرن پانزدهم ميلادی متشکل شده اند و مانند دو گروه گلف و ژيبلين در ايتاليا با هم مبارزه مي کنند . تبريز قريب پانزده هزار دکان دارد . در ايران دکانها جدا از خانه ها ، در کوچه های دراز و عريضي که مسقف است ساخته شده اند ، اين کوچه ها که غالبا” در مرکز شهر بنا شده اند بازار ناميده مي شوند . خانه ها بيرون بازار ساخته شده اند ، و تقريبا” همه دارای باغچه مي باشند . تبريز خانه های باشکوه و مجلل زياد ندارد ، اما آبادترين و بهترين بازارهای آسيا در اين شهر مي باشد . طول و وسعت بازارهای تبريز ، زيبايي و ظرافت و عظمت گنبدهايي که روی بازارها را پوشانده ، جمعيت کثيری که در اين بازارها رفت و آمد مي کنند ، دکانهايي که انباشته از کالاهای متنوع است بيانگر آباداني و شکوه شهر مي باشند . قشنگ ترين و خوش نما ترين بازارهای تبريز بازاريست که جايگاه خريد و فروخت مصنوعات گرانبها و انواع جواهر مي باشد . اين بازار قيصريه نام دارد که به معني بازار شاهي است . اين بازار که هشت گوشه وبسيار وسيع است حدود سال هشتصد و پنجاه هجری به فرمان ازون حسن که پايتختش تبريز بوده ، ساخته شده است . عمارات عمومي ديگر تبريز از نظر شکوه و عظمت و کثرت جمعيت و زيادی رفت و آمد کمتر از بازار نيست ، در اين شهر سيصد کاروانسرا وجود دارد که بعض آنها چندان وسيع است که سيصد نفر مي توانند در آن سکونت اختيار کنند . قهوه خانه هايي که در آن چای مي نوشند و قليان مي کشند ، اماکني که مخصوص نوشيدن نوعي مشروب است که از شيره خشخاش مي گيرند ، گرمابه ها و مسجدهای عظيمي که متناسب با ديگر بناهای با شکوه ساخته شده اند در اين شهر فراوان است . تبريز دويست و پنجاه مسجد بزرگ دارد . من به وصف و شرح خصوصيات ساختمان اين مساجد نمي پردازم زيرا تقريبا” مشابه عبادتگاههای اصفهان ساخته شده ، و من در موقع مناسب به شرح آنها مي پردازم . مسجد عليشاه کاملا” ويران شده ، اما مردم قسمت پايين آن را برای گزاردن نماز ، و مناره بلندش را تعميير و ترميم کرده اند . کساني که از ايروان به تبريز سفر مي کنند نخستين اثری که پيش از وارد شدن به شهر مي بينند ، همين مناره است . خواجه عليشاه صدر اعظم غازان خان در حدود چهارصدسال پيش اين مسجد را بنا نهاده است . غازان که مرکز و مقر پادشاهيش در تبريز بوده ، در همين شهر در گذشته ، و به خاک سپرده شده است . آرامگاه او در مناره بزرگي که به نام او منارغازان خان خوانده مي شود و اکنون خراب شده ديده مي شود.

اميرشيخ حسن ، سيصد و بيست و شش سال پيش مسجدی به نام استاد شاگرد ساخت که اکنون نيمه ويران است .همه سطوح دروني و برخي از سطوح بيروني آن زرنگار بوده است .

يکي از پادشاهان ايران موسوم به جهان شاه در سال هشتصد و هفتاد و هشت قمری مسجدی ساخت که به نام مسجد کبود معروف است . اين مسجد دارای دو مناره کوچک مي باشد ، و دو مناره ديگر که از نظر فني دارای خصوصيتي ممتاز است و از نظر بلندی و قطر با مناره کوچک موافقت ندارد بر آنها قرار گرفته ، چنان که مناره های کوچک به جای پايه مناره های بزرگ محسوب مي شود .

تبريز سه بيمارستان دارد که به خوبي از آنها نگهداری مي شود و همه پاکيزه و تميزند . در آنها کسي را نمي خوابانند اما به هر کس که آنجا بيايد دو نوبت غذا مي دهند . به اين بيمارستانها آش داکن ، مي گويند ، يعني جايي که اطعام مي کنند .

در انتهای شهر ، در طرف مغرب ، روی يک کوه کوچک زيارتگاه بسيار زيبايي است که عين علي يعني چشم علي ناميده مي شود . ايرانيان مي گويند که حضرت علي داماد پيغمبر زيباترين مرداني بوده که در سراسر دنيا پا به عالم هستي نهاده است ، و هر وقت بخواهند زيبايي کسي را بستايند مي گويند اين عين علي است . اين ساختمان زيارتگاه و در عين حال محل تفريح مردم تبريز است .

بيرون شهر و در طرف مشرق ويرانه های يک قلعه بزرگ ديده مي شود که به آن قلعه رشيديه مي گويند . اين قلعه را خواجه رشيدالدين صدراعظم غازان خان در حدود چهارصدسال پيش ساخته است ، غازان خان چون معتقد بود يک وزير نمي تواند تمام امور کشور را به درستي اداره کند دو صدر اعظم برای خود انتخاب کرد . شاه عباس کبير پس از معاينه خرابه های اين قلعه عظيم چون تشخيص داد محل آن برای ايجاد يک شهر بزرگ بسيار مناسب است در حدود صد سال پيش دستور داد رشيديه را از نو آباد کنند . اما پس از مرگ وی جانشينانش مصلحت آن ديدند که قلعه ، همچنان ويران بماند .

ترکان عثماني طي سالياني که بر تبريز تسلط داشتند قلاع و استحکاماتي بنا نهادند که ويرانه های آنها به جاست . پيرامون تبريز هيچ نقطه مناسب ، اعم از قله کوه يا تپه نيست که بر آن ويرانه های برجها ، باروها و قلعه های کوچک نباشد . در بيشتر اين خرابه ها به نظر تحقيق و تـأمل نگريسته ام ، کاويده ام و جستجو کرده ام ، اما هيچ گونه آثار عتيقه در آنها نيافته ام ، آنچه به دستم آمده جز سنگ و آجر نبوده است .

يک مسجد بزرگ که سطح داخلي ديوارهای آن پوشيده از سنگهای مرمر صاف و صيقلي ، و سطوح خارجي آن خاتم کاری است تنها بنای کاملي از ابنيه ترکان عثماني است . ايرانيان به سبب کينه و نفرتي که نسبت به ترکان دارند از اين مسجد به سزا مواظبت نمي کنند ، و در پاکيزه نگهداشتنش نمي کوشند و آن را نجس و شوم مي شمارند .

بيرون تبريز در طرف جنوب ، خرابه های کاخهای پادشاهاني که در قرون اخير سلطنت مي کرده اند مشاهده مي شود . در طرف مشرق بقايای کاخي است که ارامنه آن را مقر سلطنت خسرو پرويز مي دانند و معتقدند خسرو صليب واقعي حضرت عيسي و ديگر چيزهای مقدسي را که از اورشليم به تاراج گرفته بود ، در اين کاخ نگهداری مي کرده است .

ميان ميدانهايي که من در شهرهای مختلف ديده ام ميدان تبريز از همه وسيع تر است ، حتي از ميدان اصفهان نيز بزرگ تر مي باشد . در زمانهای گذشته بارها و بارها ترکان عثماني سي هزار مرد سپاهي برای جنگ در اين ميدان گرد آورده اند . عصرها مردم برای گردش و گذراندن وقت ، و ديدن نمايشهايي که در اين مکان اجرا مي شود به ميدان مي آيند ، به طوری که هميشه پراز جمعيت است . نمايشهايي که در اين محل انجام مي گيرد عبارتست از شعبده بازی ، چشم بندی ، بندبازی ، کشتي گيری ، جنگ قوچها ، گاوبازی ، معرکه گيری ، قوالي ، حماسه سرايي ، رقص گرگ و بسيار نمايشهای ديگر . مردم تبريز مخصوصا” از نمايش رقص گرگ خيلي خوششان مي آيد . بعضي کسان گرگهايي را که برای رقصيدن تربيت کرده اند از راههای بسيار دور به تبريز مي آورند و مي فروشند . بهای گرگهايي که خوب مي رقصند از پانصد اکو بيشتر  است . گاهي گرگهايي رقاص به سبب خشمگين مي شوند و آرام کردن آنها آسان نيست . ميدان تبريز صبحها نيز پر جمعيت و شلوغ است ، و مردم برای خريد خواربار و انواع چيزهای کم قيمت به آن جا مي روند .

در تبريز يک ميدان بزرگ ديگر نيز هست . اين ميدان نزديک قلعه ويران شده معروف به قلعه جعفر پاشا واقع است . مي گويند زماني که قلعه آباد بوده اين ميدان مرکز تجمع تسليحات و لوازم جنگ بوده است . اما اکنون کشتارگاه شهر است ، و گوسفندها را در اين محل مي کشند و پوست مي کنند ، و گوشتشان را برای فروختن به نقاط مختلف شهر حمل مي کنند .

کوشش بسيار کردم تا بدانم تبريز چقدر جمعيت دارد ، اما موفق نشدم . به هر صورت مي توان باور کرد که جمعيت شهر از پانصد و پنجاه هزار نفر کمتر نيست ، اما برخي از مردمان سرشناس و صاحب نام به من گفته اند که در اين شهر بيش از يک ميليون و صد هزار نفر زندگي مي کنند .

عده زيادی از بيگانگان نيز در تبريز سکونت اختيار کرده اند و به کارهای مختلف اشتغال دارند . در اين شهر هر گونه کالا فراوان است . صنعت نساجي و ابريشم بافي و زرگری ترقي بسيار کرده است . بهترين نوع دستار در تبريز درست مي شود . از بازرگانان هم شنيده ام که هر سال متجاوز از شش هزار عدل ابريشم در کارگاههای اين شهر بافته مي شود . بازرگاني اين شهر در سراسر ايران ، عثماني ، مسکوی ، تاتارستان ، هند و سواحل دريای سياه گسترش يافته است .

هوای تبريز سرد و خشک و کاملا” سالم است ، چنان که برای ناراحتيهای ناشي از ناسازگاری هوا زمينه ای وجود ندارد . زمستانش طولاني است . شهر رو به شمال دارد ، و بر قله های کوههای مجاور قريب نه ماه از سال برف فرو مي بارد . در اين شهر هر بامداد و شامگاه باد مي وزد ، و جز در فصل تابستان بيشتر روزها باران مي بارد يا آسمان ابرناک است . عرض جغرافيايي تبريز سي و هشت درجه و طولش هشتاد و دو درجه مي باشد . شهر غرق وفور نعمت است ، و مردم به هرچه نيازمندند دسترسي دارند ، و همه چيز ارزان است . در نهر آجي که شرح آن گذشته ماهي صيد مي شود ، اما ماهيگيری در اين رود زماني ميسر است که آب آن فرو نشسته باشد . در تبريز قيمت يک ليور نان دو دينار ، بهای يک ليور گوشت هجده دينار است ، و گوشت پرندگان و شکار ، اقسام ميوه و شراب و پنير به قيمت ارزان معامله مي شود . بهای انواع سبزی آن قدر کم است که باور کردني نيست ، مخصوصا” مارچوبه که تقريبا” قيمت ندارد . در حوالي شهر گوزن و شکار فراوان ديده مي شود ، اما چون ايرانيان به خوردن گوشت گوزن و شکار رغبت زياد ندارند آنها را کمتر شکار مي کنند . در کوههای تبريز عقاب نيز هست و من بارها ده نشيناني را ديده ام که عقابي را به پنج سو مي فروختند . مردم عقاب را با شاهين صيد مي کنند . طرز کارشان شگفت انگيز و تحسين آفرين است . شاهين نخست دور عقاب پرواز مي کند ، ناگهان بر او حمله مي برد و چنگالهايش را در پهلويش فرو مي کند ، و در حال پرواز چندان بالهايش را بر سر او فرو مي کوبد که عقاب بي حال مي شود . گاهي نيز با هم به زمين مي افتند . بسيار مواقع شاهين در شکار مرال نيز به صاحبش ياری مي کند بدين گونه که بر وی مي تازد و بي حالش مي کند .

اگر آنچه درباره تبريز گفتم جالب و در خور توجه بود اين نکته شگفت تر از آنهاست . که در تبريز و اطرافش شصت جور انگور به بار مي آيد ، و مي توان باور کرد که در ايران هيچ جا نيست که بتوان مانند تبريز به راحتي و آسايش و آرامش تمام زندگي کرد .

در محلي از اطراف تبريز معدن عظيمي از سنگ مرمر سفيد وجود دارد و يک نوع آن چنان صاف و بي غش است که از پشت صفحات آن مي توان هر چيز را مشاهده کرد . مي گويند اين نوع مرمر از يخ بستن تدريجي آب يکي از چشمه ها حاصل شده است . در نقطه ديگری از حوالي شهر معدن نمک و طلا وجود دارد . در زمانهای قديم از معادن طلا بهره برداری مي شده ، اما مدتهاست اين کار به سبب اين که خرجش بر دخلش مي چربد متروک مانده است .

در نزديکيهای تبريز چشمه های آب معدني زياد است . يکي از آنها که مردم زياد به آن جا رفت و آمد مي کنند آب معدني بارنج واقع در نيم فرسنگي شهر است ، و ديگر چشمه سيد کند که در آبادی ديگری در شش فرسنگي تبريز جاری است . آب اين چشمه ها گوگردی است و برخي سرد و بعضي داغ مي باشند .

من در سراسر روی زمين شهری نمي شناسم که در باره وجه تسميه و تاريخ و چگونگي بنای آن ميان محققان جديد اين قدر اختلاف در ميان باشد . باز آوردن همه اقوال مصنفان نه لازم است و نه مفيد ، و من از ميان نظرات مختلفي که در اين باره اظهار شده به ذکر چند گفته اکتفا مي کنم . نخست بايد بگويم که ايرانيان عموما” اين شهر را تبريز مي نامند ، و اگر من به روش اروپاييان آن را توری مي خوانم به منظور رعايت تلفظ اروپاييان و تفهيم بيشتر است . تيکسر و اولئآريوس و برخي ديگر از محققان بر اين اعتقادند که تبريز همان شهر است که بطلميوس در پنجمةن لوحه و جدول آسيايي خود گابريس خوانده است ، زيرا حرف “گ” در زبان يوناني آسان به حرف “ت” تبديل مي شود . لونلاويوس ، ژوو  و آيتون معتقدند تبريز کنوني همان شهر است که اين جغرافي دان قديمي آن را به جای تورا ، تروا ناميده و بر اثر تحريف يکي دو حرف بدين صورت درآمده ، اما عقيده ايشان باطل است زيرا تروا در ارمنستان و تبريز در  ماد است . و اين دو شهر دور از هم نمي تواند يکي باشد ، و شباهت ظاهری اين دو اسم در تلفظ موجب اشتباه اين مؤاف شده است . تبريز کلمه ای فارسي است ، و اين نام را در سال 165 هجری بر اين شهر نهاده اند . و چون تبريز چند قرن پس از نوشته های آنان ساخته شده بنابراين تروا  و گابريس شهرهای ديگری بوده اند . نيژر مي گويد تبريز سوز ماد مي باشد که در تورات مهم شمرده شده ، بعضي نيز بر اين باورند تبريز همان شهر است که در کتاب اسدرا _آکتما يا آماتا ناميده شده است .

گروهي از مصنفان و مؤلفان مانند بطلميوس و مترجم اثر وی جای آن را در آشور و برخي ديگر در ارمنستان نموده اند . سرآمدان اين گروه عبارتند از نيژر ، سدرن ، آيتون و ژوو . از روی ديگر مارک پل ونيزی محل اين شهر را در پارت دانسته است . اما کالکونديل سخني ديگر دارد . وی محل تبريز را جايي دورتر از همه مصنفان برده ، و  آن را در ايالتي که در روزگاران کهن پرسپوليس مرکز آن بوده ، دانسته است . به هر روی چنان که پيش از اين گذشت ميان محققان و مصنفان در اين باره اختلافات بحث انگيز در ميان است ، و به عقيده من نظريه موله مترجم و مفسر اثر بطلميوس ، آناني ، ارتليوس ، گلنيتس ، دولاواله ، دواتلاس از نظريه ديگران قانع کننده تر و مستدل تر مي باشد . به عبارت ديگر تبريز همان شهر باستاني اکباتان است که در تورات و تاريخهای کهن آسيا از آن سخن در ميان آمده است .

اگر اشتباه نکنم مينادوا مصنف و محقق ايتاليايي بحث روشن و مستدلي درباره اثبات اين نظريه دارد . با اين همه با اعتقاد تمام مي گويم که در سراسر شهر تبريز نه از آثار باستاني و عمارات و ابنيه کهن اثری ديده مي شود ، و نه از آثار کاخ اکباتان که روزگاراني ييلاق پادشاهان آسيا بوده نشاني بجاست ، و نه از کاخ دانيال که بعدها آرامگاه پادشاهان ماد شده ، و يوسف در کتاب دهم خود آورده که در زمان وی هنوز موجود بوده اثری ديده مي شود ، و اگر به احتمال ضعيف اين قصرهای بزرگ و باشکوه شانزده قرن پيش از روزگار ما در محل کنوني تبريز وجود داشته اکنون از آنها هيچ نشاني به جا نيست . و در اطراف شهر آن جا که عمارات رفيع فرو ريخته جز آجر و خاک و ريزه های سنگ چيزی ديده نمي شود ، البته اين مصالح ساختماني در عهد باستان به کار نمي رفته است .

محققان و تاريخ نويسان ايران همه بر اين قول اند که تبريز در سال 165 هجری قمری بنا شده اما درباره خصوصيات ديگر شهر اختلاف نظر شديد دارند . برخي از آنان بنای تبريز را به زبيده خاتون که به معني گل سرسبد بانوان است ، زن هارون الرشيد خليفه بغداد نسبت مي دهند. مي گويند : روزی زبيده خاتون چنان بيمار شد که هيچ کس به شفا يافتنش اميد نداشت در چنان حال يک پزشک مادی پيدا شد ، و در اندک مدتي او را از رنج بيماری رهاند . زبيده خاتون نمي دانست چه پاداشي در برابر اين خدمت بزرگ به پزشک بدهد انتخاب آن را به خود وی واگذار کرد . او خواهش کرد زبيده خاتون دستور دهد در زادگاه وی شهری به افتخارش بسازند ، همسر خليفه خواهش پزشک را پذيرفت و بي درنگ دستور داد ساختن شهر را آغاز کنند . اين شهر را پس از احداث تبريز نام نهادند تا ميان اين نام و طبابت از نظر اسمي رابطه و قرينه ای برقرار باشد . چه طب به معني پزشکي است و ريز از مصدر ريختن اشتقاق يافته است .

بعضي ديگر نظريه ای مشابه اين دارند . مي گويند يکي از سرکردگان سپاه هارون الرشيد هلاکوخان نام داشت . وی گرفتار تبي شد که مدت دو سال هر چه به درمانش کوشيدند سودمند نيفتاد ، و همه کسانش از شفا يافتنش نااميد شدند . اتفاقا” گياهي را که در همين محل شهر تبريز روييده بود خورد ، و در زمان بهبود يافت . به شکرانه شفايافتنش دستور داد در همان مکان که آن گياه شفابخش روييده بود شهر بزرگي بسازند چون ساخته آمد آن را “تب رفت ” نام نهاد ، بعدها بر اثر تحريف و تصحيف به منظور آسان و زيبا شدن تلفظ تب رفت به تبريز مبدل شد .

ميرزا طاهرخان يکي از دانشمندان و مردان بلند مقام ايران ، پسر ميرزا ابراهيم خان ناظر ايالت درباره وجه تسميه شهر تبريز به نوعي ديگر اظهار نظر کرد . وی گفت : روزی که ساختن اين شهر را آغاز نهاده اند هوا چنان خوب بوده که مردم معتقد شده اند هر کس در اين شهر اقامت کند هرگز دچار تب نمي شود . بنابراين تصور آن را تبريز نام نهاده اند . همين شخصيت بلند نام گفت در خزانه سلطنتي اصفهان مسکوکاتي نگهداری مي شود که نام زبيده خاتون همسر هارون الرشيد بر آنها نقش است . اين سکه ها در مرند کشف ، و به خزانه منتقل شده است . همچنين مقدار زيادی مسکوکات طلا و نقره از پادشاهان ماد به دست آمده ، وی در دنبال سخنان خود آورد که روی اين سکه ها خطها و صورتهايي به زبان يوناني نقش شده ، و روی يکي نيز اسم دقيانوس ضرب شده ، و از من خواست درباره دقيانوس اطلاعاتي به او بدهم . در جوابش گفتم که درباره اين شخص اطلاعات خاصي ندارم . شايد وی همان داريوش باشد .

شهر تبريز بارها دچار زلزله شده ، نخستين بار شصت و نه سال پس از بنای آن زلزله مهمي روی داد که تقريبا” بيشتر شهر ويران گرديد . متوکل عباسي که در آن زمان خليفه بود دستور داد آن را وسيع تر و بزرگ تر از آنچه بود بسازند . صد ونود سال پس از اين حادثه روز چهاردهم صفر ، زلزله ای سخت تر از بار اول تبريز را لرزاند و قسمت اعظم شهر را ويران ساخت . جغرافي نويسان نوشته اند مدتها بعد يکي از اخترگران معروف به نام ابوطاهر که از مردم شيراز بود و در تبريز توطن اختيار کرده بود پيشگويي کرد در سال 235 هجری هنگامي که آفتاب وارد برج عقرب مي شود زلزله مهيبي در تبريز به وقوع مي پيوندد و سراسر شهر خراب مي شود . مردم به پيشگوييش اعتنا نکردند . اخترگر برای اين که خلق را از گزند زلزله برهاند پيش حاکم رفت و از وی خواهش کرد مردم را به بيرون شدن از شهر و رفتن به دشت و صحرا تشويق و وادار کند . او نيز در اين کار بسيار کوشيد ، اما چون بيشتر مردم به پيشگويي ستاره شناس اعتقاد تمام نداشتند ، همچنين مي پنداشتند که اخترگر و حاکم به غرضي آنان را به ترک شهر ترغيب مي کنند از خانه بيرون نشدند . اتفاق را در همان روز و همان ساعت که اخترگر پيش بيني کرده بود زلزله مهيبي روی داد ، شهر ويران گشت و چهل هزار نفر جان باختند . سال بعد خليفه وقت به امير دينورن پسر محمد رودان ياردی نايب السلطنه ايران فرمان داد که شهر را بزرگ تر از آنچه بود تجديد بنا کند ، و پيش از شروع از ابوطاهر منجم بپرسد که چه روزی برای آغاز نهادن بدين کار سعد است . وی فرمان خليفه را به کار بست ، و ابوطاهر ماه عقرب را معين کرد ، و گفت اگر در اين ماه باز سازی شهر شروع شود هرگز دچار بلای زلزله نمي شود ، اما باشد که از سيل آسيبهای سنگين بدان رسد . و تاريخ بيانگر صحت پيشگويي ابوطاهر شد .

از آن روزگاران روز به روز بر وسعت و عظمت تبريز افزوده شد . چنان که چهارصد سال پيش زمان پادشاهي غازان خان عرض آن از شمال به جنوب از کوه کوچک عين علي تا کوه مقابل آن به نام چوران داغ واقع در جنوب گسترش يافت ، و طولش از مشرق به مغرب از رود آجي تا آبادی بانينج در دو فرسنگي تبريز در گذشت ، و جمعيتش آن قدر زياد بود که بر اثر شيوع بيماری طاعون در يک محله شهر بيش از چهل هزار تن جان باختند و محلات ديگر شهر از ظهور بيماری و مردن آن خلق آگاه نشدند.

در سال 696 هجری برابر 1490 ميلادی پادشاهان صفوی که از اخلاف شيخ صفي بودند ، و ايران را زير فرمان خود گرفته بودند مقر حکومت خويش را از اردبيل وطن خود به تبريز منتقل کردند . پادشاه صفوی که به سبب نزديک بودن تبريز به کشور عثماني از موقع شهر و تثبيت سلطنت خود مطمئن نبود ، از اين جهت قزوين را به پايتختي برگزيد . دو سال پس ازاين انتقال سلطان سليم پادشاه عثماني در سال 1514 ميلادی بر تبريز مسلط شد . در آن بسيار نماند و پس از استقرار پادگان بزرگي به عثماني بازگشت ، اما غنيمتهای بسيار برگرفت به علاوه قريب سه هزار تن از صنعتگران و هنرمندان شهر را که بيشتر آنان ارمني بودند با خود به قسطنطيه برد و در آن جا مسکن داد .

مدتي کوتاه پس از بازگشتن سليم به عثماني ، مردم تبريز ناگاه به پا خاستند و با کمک عده ای از سپاهيان ايران بر پادگان ترکان تاختند .همه را از دم تيغ گذراندند و بر شهر مسلط شدند. سلطان سليم به شنيدن اين خبر خشمگين گشت و به بازگرفتن تبريز مصمم شد ، ولي عمرش وفا نکرد ، اما جانشينش شاه سليمان کبير ، ابراهيم پاشا سردارش را به گرفتن تبريز مأمور کرد . وی شهر را به تصرف خويش درآورد ، در آن قلعه نظامي مستحکمي ساخت ، صد و پنجاه توپ در نقاط حساس قلعه نصب و چهار هزار تن از رشيدترين سربازان خود را در قلعه مستقر کرد و به نگهباني شهر گماشت ، اما هيچ يک از اين تدابير سودمند نيفتاد ، دلير مردان تبريز پس از بازگشتن وی به کشورش بار ديگر ناگهان مردانه قيام کردند و شهر را به تصرف خويش درآوردند . ابراهيم پاشا پس از سپری شدن سه سال دگر بار مأمور گرفتن تبريز و گرفتن انتقام از مردمان آن شد . وی در سال 955 هجری مطابق 1584 ميلادی به صورتي وحشيانه بر تبريز مسلط شد ، و سربازانش را در غارت کردن شهری بدان آبادی آزاد گذاشت . آنان با آتش و آهن چندان که مي توانستند خرابيها به بار آوردند ، تاراجها و شکنجه ها کردند و فجايع بيشمار به بار آوردند ، و در آخر قصر شاه تهماسب و همه ساختمانها و عمارات بزرگ را ويران ساختند ، اما مردم دلير تبريز دگر بار هم ، قد مردانگي برافراشتند ، و در اوائل پادشاهي سلطان مراد عثماني ، به کمک معدودی از سپاهيان ايران ده هزار تن افراد پادگان عثماني را که مأمور حفاظت شهر بودند از پا درآوردند ، و بر شهر مسلط شدند . مراد از شجاعت و دليری و مردانگي مردمان تبريز سخت در وحشت افتاد ، و سپاهي سنگين به سرکردگي عثمان پاشا صدراعظمش به تسخير تبريز فرستاد . وی در سال 994 هجری شهر مرد پرور تبريز را گرفت و به ترميم و تعمير قلاع و استحکاماتي که قبلا” عثمانيها ساخته بودند ، و بر اثر حمله جنگجويان تبريز آسيب ديده بود ، پرداخت .

هيجده سال پس از يورش سپاهيان عثماني به سال 1603 ميلادی شاه عباس با سپاهي اندک با مهارت و تدبيری در آخور آفرين و تحسين تبريز را از چنگ عثمانيها بيرون آورد . او افراد رشيد سپاه خود را به چندين دسته تقسيم کرد . افراد اين دسته ها ترکهايي را که معابر بيرون شهر را نگهباني مي کردند چنان به سرعت دستگير کردند و کشتند که پادگان ترکها خبر نشد . آن گاه فرمانده سپاه ايران يک دسته از سربازان خود را در لباس بازرگانان به تبريز فرستاد . در آن زمان رسم بر اين بود که کاروانهای عظيم پيشاپيش حرکت خود دسته ای را برای تدارک مقدمات ورود خود به شهر مي فرستادند . ترکان بدين گمان که نگهبانانشان درباره هويت اينان تحقيق کافي کرده اند ، مانع ورودشان نشدند . شاه عباس همين که يقين کرد دسته پانصد نفری وی وارد شهر شده اند با شش هزار تن سپاهي خود به پادگان دشمن حمله برد . دو تن از سردارانش نيز با گروهي لشکر از دو جانب به حمله پرداختند . نظاميان ترک که خود را از همه سو در محاصره ديدند به شرط اين که کشته نشوند ، تسليم شدند .

مورخان تصريح کرده اند که سپاهيان ايران برای نخستين بار در اين جنگ تفنگ به کار بردند . و چون شاه تأثير سلاح آتشين را از نزديک دريافت دستور داد همه آنان را به تفنگ مسلح و مجهز کنند .

برای اين که از اقوال مورخان و محققان چيزی و گرچه مهم نباشد ناگفته نماند ، عقيده مؤلفان ارمني را نيز مي آورم . آنان گفته اند : تبريز از جمله شهرهای بسيار کهن آسياست ، و در زمانهای قديم شاهستان يعني پايتخت ناميده مي شده . از پادشاهان ارمنستان يکي به نام کسروئس (cosroes)  اين نام را به تبريز که در زبان ادبي ارمنستان به معني جايگاه انتقامجويي است ، تغيير داد . زيرا او پادشاه ايران را که برادر وی را کشته بود در اين شهر شکست داد .

ايالت تبريز بزرگ ترين و مهم ترين ايالات ايران است ، به همين جهت لايق ترين و مهم ترين افراد به حکومت اين ايالت منصوب مي شوند . از اين شهر هر سال در حدود سي هزار تومان که معادل يک ميليون و سيصد و پنجاه هزار ليور است عايد مي شود . البته درآمدهای جنسي و غير رسمي که به طور کلي در حکومتهای آسيايي به دست مي آيد ، و مقدار آن نيز زياد است عايدی رسمي به حساب نيامده است .

 حاکم تبريز به عنوان عالي و ممتاز “بيگلربيگي ” خطاب مي شود ، و هميشه سه هزار سوارزير فرمان دارد ، و حکام و خانهای شهرهای قارص ، اورميه ، مراغه ، اردبيل و بيست سلطانکه روی هم پانزده هزار سپاهي زير فرمان دارند همه فرمانبر وی اند .

در تبريز دو تن از کشيشان به پيشبازم آمدند،و مرا در محلي که برای اقامت و پذيرايي مسافران آماده دارند فرود آوردند . از ايشان خواهش کردم مدت پانزده روز خبر آمدن مرا به کسي نگويند . زيرا مي خواستم در اين مدت همچنان که محمولاتم را هنگام ورود به مينگرلي کاملا” مرتب و منظم کرده بودم ، در اين جا نيز نظم و ترتيب بدهم ، و چيزهايي را که برای شاه آورده بودم چنان رديف و مرتب کنم که به هنگام لازم بتوانم يکايک را به معرض تماشای شاهنشاه بگذارم . اما ديری نگذشت که بسياری از مردم آگاه شدند و ميرزاطاهر پسر تحصيلدار کل ايالت که در آن زمان در غياب پدرش وظايف وی را انجام مي داد ، کسي را نزد رئيس گروه مبلغان فرستاد و پيغام داد از اين که وی را از ورود اروپايياني که به خانه خود پذيرفته هند آگاه نکرده اند متعجب شده است . اسقف برای پوزش طلبي از قصورش نزد وی رفت ، از طرف من به وی گفت : چون تازه آمدم و هنوز خود را برای بيرون رفتن آماده نکرده ام خدمت نرسيده ام ، و البته چند روز ديگر پس از اين که في الجمله به وضع خود سر و صورتي دادم برای عرض سلام خدمت مي رسم.

روز بيست و سوم آقای ميرزاطاهر که در سفر اولم با او آشنا شده بودم ، همراه پسر خان گنجه به ديدنم آمد ، وی با محبت و مهرباني زياد مدت دو ساعت درباره اخبار و اوضاع اروپا خاصه پيشرفت علم و صنعت در آن قاره مطالبي از من پرسيد . از آن پس مدتي با خوشحالي و مسرت از دولتمندی و مقامات مهم افراد خانواده خود ، و وظايف خطيری که به برادرش سپرده شده صحبت کرد و گفت او ارشد سه برادر جوان ترش مي باشد و همه تأهل اختيار کرده اند . ابراهيم پدر ميرزاطاهر چنان که اشاره شد محصل کل ماليات در سراسر آذربايجان بود . همان کسي بود که در کتاب تاجگذاری شاه سليمان بارها از او ياد و خبرهايي از وی درج شده است .

وقتي من وارد تبريز شدم در آن جا نبود ، و برای انجام دادن امور مربوط به خود به شزوان واقع در نزديکي دريای خزر رفته بود و پسرش وظايفش را انجام مي داد . وی به زبان ترکي و عربي آشنا بود ، و به اين زبان  و زبان فارسي کتابهای زياد داشت . افرون بر اين طي چند سال از يک مبلغ مسيحي فلسفه غربي و علوم اروپايي را فرا گرفته بود . روی هم رفته مردی متبحر ، هوشمند ، روشن بين و عارف بود . بعد از دو ساعت صحبت کردن در موضوعات مختلف اظهار تمايل کرد که ساعتها و جواهرهايي را که مي توانست بخرد نشانش بدهم . من نه ميل به اين کار داشتم و نه آماده بودم . اما آن قدر اصرار کرد که نتوانستم تقاضايش را رد کنم . ناچار يک قسمت از جواهرهای کوچک و کم بها را نشانش دادم . او چندتای آنها را انتخاب کرد و برداشت .

چون شب درآمد طهماسب بيگ که به جای پدرش منصورخان در سمت فرمانروای آذربايجان خدمت مي کرد و پدرش پيوسته در دربار شاه زرگر خاصش را نزد من فرستاد و پيغام داد که روز بعد جواهرات کوچک و سبک قيمتم را به معرض تماشای او بگذارم . در جواب وعده و قول دادم در موقع معين خواهم رفت ،و روز ديگر ، هم به ديدن وی و هم به ملاقات ميرزاطاهر رفتم . روز بيست و پنجم در محضر مقامات بلند پايه و شخصيتهای مهم امور دولتي خبر به دام افتادن يک کاروان مهم تجاری به دست دزدان ،مورد تأييد و تصديق قرار گرفت . اين کاروان در ماه گذشته از طريق اصفهان ، از راه خشکي به هندوستان در حرکت بوده است . معمولا” هر سال در ماه اوت از راه قندهار واقع در خراسان کاروان بزرگي به طرف هندوستان راه مي افتد . اين کاروان ثروت زياد به همراه داشته ، و با اين که عده کاروانيان بسيار بوده ، راهزنان افغاني در فاصله سه روز راه ، به مرز هندوستان به کاروان زده و کليه اموال آنان را به غارت برده اند ، قاطعان طريق همان افغانان يا تاتارهای ايران بوده اند ، و قبلا” از محل حرکت و جای تجمع قافله اطلاع دقيق و کامل داشته اند .

راهزنان مجهز و مسلح بوده و عده شان بيشتر از پانصد نفر نبوده ، اما از کاروان دويست نفر مسلح نگهباني مي کرده ، افزون براين دو هزار نفر مرد که بيشترشان هندی بوده اند قافله را همراهي مي کرده اند . محافظان مسلح کاروان در نخستين دقايق برخورد ، بدون مقاومت گريخته اند ، ديگر همراهان قافله نيز در پي نگهبانان پا به فرار نهاده اند  و در مجموع دفاعشان در برابر مهاجمان چنان اندک و سست بوده که بيش از پانزده نفر کشته نشده اند ، و اين عجب نيست زيرا نگهباني کاروانها را اغلب ارمنيها و هنديهايي به عهده مي گيرند که گرچه رشيد و دلير مي نمايند همين که چماقي بالا رفت همه مي گريزند ، و ميدان را به دشمن مي سپارند . ديگر کاروانيان چون خود را در معرض خطر و تلف ديدند هر يک به جايي پناه مي برد ، و در تتيجه هرج و مرج و آشفتگي عجيبي روی مي دهد .

در اين تصادف بيش از چندين ميليون پول و کالا به غارت رفته ، اما مقدار واقعي خسارت معلوم نيست ، چه بعضي از بازرگانان برای اين که اعتبارشان متزلزل و کاسته نشود از افشای زياني که به آنان رسيده خودداری مي ورزند ، و برخي ديگر برای اين که آشکارا نشود چه مبلغ حقوق ديوان را نپرداخته اند مقدار حقيقي زيان خود را به زبان نمي آورند . به هر روی مطابق صورتي که شصت تن از بازرگاناني که مالشان به غارت رفته به حضور شاهنشاه تقديم کرده اند در جريان اين راهزني سيصد هزار تومان برابر سيزده ميليون و پانصد هزار ليور به آنان خسارت وارد آمده است . اما بسياری از صاحبان کالا مطمئن اند اين مبلغ تنها نيمي از زيانهای وارد بر ايشان بوده است .

گفتني است که حاکم قندهار متهم به شرکت در اين راعزني بوده از اين جهت شاهنشاه فرمان داده وی را دستگير کنند ، غل آهنين به گردنش بيندازند بر اشتری بنشانند و به انتخاب خودش همراه يک نوکر به اصفهان بياورند .

برای من حکايت کردند که راهزنان چندان وحشي و بيابانگرد و جاهل بوده اند که طلا از نقره و جواهر از منجوقهای شيشه ای باز نمي شناخته اند ، و آنها را در هم آميخته به حسب کيل و وزن تقسيم مي کرده اند . اين مطلب در نظر من سخت شگفت انگيز و باورنکردني آمد ، و اگر به تواتر نمي شنيدم البته باور نمي کردم .

در يکي از اولين روزهای ماه مه معاون حاکم آذربايجان کسي را در پي رئيس گروه مبلغان کاپوسن فرستاد تا از او راجع به اسقف ارمنستان و محلي که وی در آنجا پنهان شده اطلاعاتي کسب کند . ما همه از محل اختفای بطريق آگاه بوديم اما چون مي دانستيم که مقصود آنان توقيف و اعزام او به ارمنستان است تا در آن جا وی را به زندان کنند ، در اين باره سخني بر زبان نياورديم .

چنان که پيش از اين ياد شد دربار شاهنشاه به حاکم ارمنستان دستور داده بود برای ادای قرضهای بطريق مأموراني جهت جمع آوری پول به ديه ها و آباديها بفرستند تا از ارامنه به نسبت دارائي و امکاناتي که دارند مبلغي که ادای وامهای بطريق را کفايت کند جمع آوری نمايند . حاکم ايروان فرصت را غنيمت شمرده مبلغي در حدود دو برابر آنچه لازم بود به جبر و عنف از مردم گرفته بود و به سود خود ضبط کرده بود . اسقف بر اين اميد بود که حاکم ايروان همه پولهای جمع شده را در اختيار او بگذارد تا وی قرضهايش را به مأموراني که برای اين کار از قسطنطنيه آمده بودند بپردازد ، و باقي مانده اش را به نفع خود ضبط کند ، اما حاکم نه تنها چنين نکرد ، بلکه بابت قرضهای بطريق که مبلغ آن چهل و پنج هزار ليور بود بيش از بيست و سه هزار ليور نپرداخت . و بقيه را خود برداشت . اسقف از بي انصافي و نادرستي حاکم ناراضي و خشمگين گشت و بر اين نيت بود به اصفهان برود و به شاه شکايت برد . از روی ديگر حاکم بر اين اعتقاد بود که بايد از اين که وامهايش بدةن صورت پرداخته شده شادمان و خرسند باشد ، و هرگز به اين فکر نپردازد که چقدر پول جمع آوری شده ، و چه مبلغ آنان به تأديه قروض او اختصاص داده شده است .

اگر مردم زبان به ناسزا گفتن بطريق نمي گشودند ، و از او به زشتي ياد نمي کردند هرگز به حسابرسي نمي پرداخت ، و عليه مظالم حاکم جارو جنجال به پا نمي کرد . اما برای اينکه خشم مردم را نسبت به خود تسکين دهد ، و به آنها بنماياند که آن همه پول را تنها برای ادای قرضهای او به جبر و زور از آنان نگرفته اند داد و فرياد راه انداخت و نادرستي حاکم را برملا و آشکار کرد . فرماندار ايروان وقتي از تصميم اسقف آگاه شد به وسيله فرستادگان مخصوص از همه حکام شهرهای نزديک درخواست کرد اگر اسقف به شهر آنان درآمد وی را بگيرند و نزد وی بفرستند ، و وقتي پيک حاکم ايروان به تبريز رسيد اسقف وارد اين شهر شده بود . ارامنه اين شهر نه تنها در اختفای وی کوشيدند ، بلکه با دادن پيشکشها و رشوه های لايق به بزرگان و صاحبان مقام و افراد برجسته حکومت ، مساعدت ايشان را نسبت به بطريق فراری جلب کردند ، و وقتي آنان و عامه مردم از ستمي که بر او رفته بود آگاه  شدند اجازه دادند با خيال راحت و آزادی کامل برای دادخواهي به اصفهان سفر کند .

روز ششم رستم بيگ وزير جنگ کسي را نزد من فرستاد و مرا از ورود خويش به تبريز آگاه کرد . حاکم ورود مرا به او خبر داده بود . همان روز به ملاقاتش رفتم و از ديدارش شادمان گشتم . من از نخستين سفرم به ايران با او آشنا و دوست شده بودم . رستم بيگ بزرگ مردی هوشمند ، خيرانديش ، استوار کار و مردانه رو ، و دليرترين مردان دربار بود . وی برادر حاکم قندهار بود . همان حاکمي که متهم بود با دزداني که کاروان هند را غارت کرده بودند شريک و همدست بوده است . چون شخصيتي با اراده ، شجاع ، روشن نظر و خوش سيما ، و گشاده رو بود ، شاه وی را بسيار گرامي  مي داشت . قريب يک سال پيش شاه او را مأمور بازرسي تسليحات و تجهيزات نيروی مسلح آذربايجان کرده ، و هنوز در اين استان به سر مي برد ، و چنان که اطلاع يافته ام اکنون مأموريتش پايان يافته و سي و پنج هزار اکو به دست آورده است. من از ديدار و مجالست و مصاحبت وی لذت بسيار بردم . او نقشه هايي را که طي مدت اقامت خود در اين سرزمين از اين استان رسم کرده بود نشانم داد و اجازه فرمود از روی آن نقشه ای برای خود بکشم . همچنين نقشه جهان نمايي را که در اروپا چاپ شده بود نشانم داد ، و يکايک اشتباهاتي را که در آن راه يافته بود به من نمود . شام را با او صرف کردم، و تا وقتي شب به نيمه نرسيد اجازه مرخصي به من نداد .

روز هفتم رستم بيگ به خانه من آمد ، و با تشريف فرمايي خود مرا قرين شادی و مباهات فرمود و همه ساعات بعد از ظهر را با هم صحبت کرديم و شب با هم شام خورديم .

روز هشتم و سه روز بعد آن اجناسي را که طهماسب بيگ و ميرزاطاهر مايل به خريدن آنها نبودند از ايشان پس گرفتم ، و آنچه را پسنديده بودند تحويلشان دادم . بهای آنچه خريده بودند از هزار اکو بيشتر نبود . از معامله گری با ايشان هيچ سودی نصيبم نشد . گرچه سخت به زحمت افتادم اما همين که معامله قطعي شد بهای اجناسي را که خريده بودند پرداختند . طهماسب بيگ وعده داد چون در معامله به من سود نرسانده از مساعدتها و حمايتهای پدرش که در دربار اصفهان نفوذ  و اعتبار تمام داشت بهره مندم کند . ميرزاطاهر نيز به من قول داد برادران مخصوصا” عمويش که سردار شاه بود همواره مرا از کمکهای خويش مستفيض خواهد کرد . باری ، اين دو ناچارم کردند به جای سودی که از آن محروم شده بودم سفارشنامه هايي را که درباره من برای شخصيتهای بزرگ مذکور نوشته بودند بپذيرم .

بي مورد نيست در اين جا به مناسبت اشاره کنم که نبايد در چنين موارد تعارفات و خوشامدگوييهای رجال و درباريان ايران را باور کرد و بدانها دل بست ، زيرا ايرانيان برای جلب منافع مادی خود و گرچه قابل توجه و بسيار نباشد حاضرند همه گونه تعارف و مدح و تملق بر زبان آورند . چنان زبان آوری و تظاهر به صميميت مي کنند که بدبين ترين و ناباورترين افراد را به سخنان مهرآفرين خويش فريب مي دهند .

روز سيزدهم برای به جا آوردن مراسم خداحافظي پيش رستم بيگ رفتم . زيرا وی ناچار بود دو روز بعد به اردبيل سفر کند و او برای اين که در دربار و ديگر جاها به مراد دل راه يابم و بدون رويارو شدن با دشواريها و نابسامانيها کارهايم را انجام بدهم و زودتر به مقصد و مقصود برسم با روشن نگری و مصلحت انديشي قابل تحسين و آفرين به من دقايق و نکات بسياری آموخت و راه را نشانم داد . سپس سفارشنامه هايي به چند تن از منسوباتش که همه در دربار مقامات بلندی داشتند نوشت . مخصوصا” به خسروخان فرمانده تفنگداران که از جمله رجال معتبر و مهم دربار بود توصيه نامه مؤثری بدين مضمون نوشت :

هو ، به عرض بزرگ ترين و برجسته ترين شخصيت دربار شهرياری . آن که از غايت بلندی پايگاه سر به آسمان مي سايد ، ميرساند که : شاردن فرانسوی گل سرسبد جامعه بازرگانان مسيحي که از سوی شاهنشاه فقيد خلد آشيان مأمور بود به اروپا سفر کند ، و ارزنده ترين و کمياب ترين جواهر و نفايس را برای او بخرد و بياورد ، و اکنون چند روز مي گذرد که وارد دارالسلطنه تبريز شده است . چون از زمانهای گذشته من و او دوست صميم و مهربان هم بوده ايم ، مرا از همه نيات و کارهای خود آگاه ساخته است و گفته است چون شاهنشاه فقيد که مرا با چنان مأموريتي به اروپا فرستاد اکنون درگذشته و روح پاکش به عالم عليين پيوسته و در بهشت برين جايگزين شده ، از من که دوست صميم و امين و قديم او هستم توقع دارد که وی را به يکي از اجله بزرگان دربار بشناسانم تا او را به حضور شهريار معظم معرفي نمايد . وی پس از اين که اندکي از صفتهای عالي و فضايل بسيار آن حضرت را از زبان من شنيد دل به لطف و کرم آن شخصيت واجب التعظيم بست و خواهش کرد او را به حضور مبارک ارفع امجد معرفي کنم . اينک به اعتماد مراحم عاليه آن حضرت او را به آستان مبارک مي سپارم ، و بر اين اميدم از برکت عنايات و مراحم حضرت اجل به کمال مقصود راه يابد . تمنای چاکر و او از آن حضرت آنست وسايلي فراهم آوريد که جواهرات و نفايسي که از اروپا با خود آورده به دست شاهنشاه عظيم الشأن برساند . اگر اين بازرگان بزرگ مسيحي از رشحه ای از عنايات عاليه آن حضرت بهره ور شود سبب خواهد شد که ديگر بازرگانان مسيحي به استظهار چنين حمايتها به پيشگاه شهريار ايران رو آورند ، و ارزنده ترين نفايس خود را عرضه بدارند .

روز هيجدهم به قصد ادامه سفر از نايب الحکومه و ميرزاطاهر خداحافظي کردم . در آن ساعت اين دو با هم بودند و از سر لطف و مهرباني راهنمايي برايم معين کردند . من با نهايت تواضع از محبت و عنايتشان تشکر کردم و گفتم بدين جهت از ايشان درخواست راهنما و هم سفر کرده ام که با اطمينان خاطر ، بدون کمترين نگراني و دلواپسي به سفر خود ادامه دهم . آنان جواب دادند فرمانهای شاه و گذرنامه ای که از سوی معظم له به نام من صادر شده مطمئن ترين و مهم ترين اسکورت است ، و با داشتن آنها مي توانم با  فراغ خاطر سفر کنم ، و با نشان دادن آنها هر چه لازم دارم از هر کس بگيرم . همچنين آنان به من گفتند از سرزميني مي گذرم که در سراسرش امنيت کامل برقرار است ، و از اين جهت راهنما انتخاب و در اختيارم گذاشته اند تا باور کنم که نسبت به من نهايت محبت و همراهي را رعايت کرده اند.

عده ای از افراد روشناس و صاحب مقام نيز که در آن مراسم خداحافظي حضور داشتند متفقا” گفته های آن دو را تأييد کردند و گفتند در حقيقت به هيچ راهنما احتياج ندارم . و مي توانم با اطمينان خاطر به سفرم ادامه دهم . با وجود اين به منظور اعتماد بيشتر از آقای ميرزاطاهر خواهش کردم سفارشنامه ای به مأموران گمرک و ماليات بنويسد تا در طي سفر هيچ گونه ناراحتي برای من فراهم نکنند ، و مجبور  نباشم جا به جا فرامين شاهنشاه و گذرنامه ام را به آنان نشان بدهم . وی بي درنگ تقاضای مرا پذيرفت ، سفارشنامه ای بدين شرح برايم نوشت و به من داد :

هوالله ، امروز که دوم ماه صفرالمظفر سال 1804 است جناب شاردن گل سرسبد همه بزرگان اروپا از اين جا عازم شرفيابي به دربار شاهنشاه است . وی حامل بسياری از جواهرهای گرانبها و ديرياب است که به فرمان شاهنشاه پس از تفحص بسيار از اقطار و اکناف جهان خريده و بر اين آرزوست که آنها را نثار پای شاهنشاه معظم ، خليفه جهان کند . از اين رو به موجب اين فرمان به همه مأموران در هر جا و هر مقام اعم از حکام لشکری و کشوری ، قضات ، مسئولان گمرک ، ماليات ، و راهداران اکيدا” دستور داده مي شود که اين بازرگان معتبر و گرامي در طي مسافرت خود به هر جا درآيد بايد هر چه را بخواهد بي درنگ آماده کنند ، و از هيچ خدمتگزاری دريغ نورزند . بايد چنان کنند که بي هيچ رنج و آسيب خود و آنچه با اوست به مقصدبرسد . هيچ کس حق ندارد به هيچ عنوان حقوق گمرکي يا مالياتي يا باج راه از حضرت ايشان طلب کند . همه مأموران و مسؤولان موظفنند که نه تنها مواظبت  تام  و تمام نمايند که در طي راه هيچ گونه صدمه و ناراحتي به ايشان نرسد ، بلکه بايد همگان نسبت به معزی اليه چندان حسن خدمت به جای آورند که با دل شاد و رضای کامل به زيارت ذات همايوني سرافراز و مباهي گردد .

در حاشيه مهر عبارتي از قرآن بدين مضمون آمده بود به پروردگاری رو آورده ام که پناهگاه من است و به محمد فرستاده او گرويده ام .

روز بيستم ميرزاطاهر يکي از گماشتگان خود را نزد من فرستاد تا تحقيق کند آيا حقيقت دارد که من و همراهانم مي خواهيم تنها و بدون همراهي کاروان حرکت کنيم ، ضمنا” به من بگويد بهتر بلکه لازم است به انتظار حرکت دسته ای بمانم زيرا سفر کردن تنها چند نفر مصلحت و خالي از خطر نيست مخصوصا” مسافرت من که بيگانه و غريبم و محمولات گرانبهايي دارم . همچنين در اين فصل کردها و صحرانشينان و ترکمنها و ديگر قبايل بيابانگرد در نقاط مختلف پراکنده اند و اغلب راهزن و در کمين مسافرانند . آنان به سبب شدت گرما با زن و بچه و اغنام و احشام خود از دشتها به کوهستانها حرکت مي کنند تا هم گوسفندانشان بچرند ، هم از هوای لطيف و ملايم کوهستان بهره بگيرند و هم راهزني کنند .

راستي اينست مصمم بودم روز بعد از تبريز حرکت کنم اما پيغام و اخطار قاطع ميرزاطاهر مرا نگران کرد . اگر همان روز که تصميم کرده بودم راه مي افتادم ظاهرا” هفت هشت روز جلوتر بودم ، اما بسا ممکن بود که اصلا” به مقصد نرسم . از روی ديگر اين انديشه در ذهنم قوت گرفت که غرض وی از اين پيغام اين بوده که شانه خود را از زير بار مسؤوليت مسافرت من خالي کند و در صورتي که بي اعتنا به نصيحتگری و رهنمايي وی تنها حرکت کنم خطرات احتمالي را به گردن من بيندازد . اين تصورات تشويش انگيز مرا بر آن داشت که سفرم را مدتي دنبال بيندازم .

روز بيست و ششم ميرزاطاهر وسيله کسي مرا آگاه کرد برادر رييس اتاق تجارت که مردی نجيب و شريف است دو سه روز ديگر به اصفهان مي رود و اگر بخواهم و آماده باشم ، مي توانم با او همسفر شوم . در اين صورت مؤکدا” به وی سفارش خواهد کرد که در تمام طول راه با من به محبت و رأفت رفتار کند و از هيچ نوع مساعدت دريغ نورزد . من از لطف و مهرباني وی به نيکوترين بيان سپاسگزاری کردم ، و پيغام فرستادم از اين که موجبات آشنايي مرا با چنين شخصيتي بزرگوار و در خور احترام فراهم مي کند ، پيوسته شاکر احسان ايشان خواهم بود . از روی ديگر پس از اين محبتهای گرانمايه از تصورات و توهمات ناستوده و دور از واقعيتي که درباره وی کرده بودم پشيمان و شرمسار گشتم .

روز بيست و هشتم همراه برادر ملک التجار از تبريز بيرون شدم . اين شخصيت معروف و عاليقدر يکي از بزرگان روشناس شاهنشاه بود و ده خدمتگر و چهارده اسب همراه داشت . پس از اين که سه فرسخ از راه همواری که از ميان دامنه های سرسبز و خرم کوهستانها مي گذشت عبور کرديم در شهرک باسمنج که دارای قريب ششصد خانه بود فرود آمديم . از هر سوی اين شهرک جويهای آب روان بود . پيرامونش را باغهای با صفا و خوش منظری فرا گرفته بود . درختان تبريزی و زيزفون بسيار داشت ، و مردم برای پوشاندن سقف اتاقهای خانه های خود از چوب آنها استفاده مي کردند .

روز بيست و نهم پنج فرسنگ پيموديم . ابتدا از بالای تپه کوچکي گذشتيم ، سپس وارد دشت زيبا و سرسبز و حاصلخيزی شديم که ديه ها و آباديهای خرم و با صفا داشت ، و سرانجام در ديهي به نام آجي آقاچ بار افکنديم . اين دشتها سرسبزترين مراتع و چراگاههای ماد است ، و به جرأت مي توانم بگويم خرم ترين دشتهای جهان به شمار مي آيد . زيباترين ، اصيل ترين اسبهای استان در اين شهرک تربيت مي شوند . و قريب سه هزار در اطراف مي چريدند. رسم بيشتر نواحي ايران چنين است که سي و پنج تا چهل روز از ماه آوريل تا آخر ژوئن اسبهای خود را برای چريدن در دشتها و دامنه های کوهها رها مي کنند. در طي اين مدت معده اسبها از فضولات تخليه و شسته مي شود ، و با نشاط و فربه و زورمند مي گردند . در اين مدت حتي چندين روز بعد ، از اسبها کار نمي کشند ، بلکه در اصطبل و چراگاه فقط چرا مي کنند . باقي ايام تابستان را به آنها کاه و علف مي دهند . به ديدن اين چراگاههای گسترده دامن از برادر ملک التجار پرسيدم آيا در ديگر نواحي ماد چنين چراگاههای وسيع و سرسبز و پر گياه وجود دارد ؟ گفت : آری . در اطراف دربند نيز چنين مراتع خرم و انبوه هست ، اما به قدر اين دشت وسعت ندارد . بنابراين مي توان قول مورخان گذشته را که در آثار خود آورده اند که سرزمين ماد جايگاه پرورش رمه های بسيار از اسبهای اصيل و نژاده است ، باور داشت . آنان نوشته اند که فرمانروايان ماد ايلخيهايي مرکب از پنجاه هزار اسب داشته اند . بنابراين بايد محل نيس را که به داشتن اسبهای اصيل و با درفتار و آتش نعل شهره آفاق بود در سرزمين ماد جستجو کرد . اتين جغرافي دان معروف زمان باستان نوشته است که نيس در سرزمين ماد بوده است .

من برای برادر ملک التجار خصوصيات اسبهای نيسي را که مورخان قديم در نوشته های خود آورده اند ، به تفصيل تمام شرح دادم و گفتم فارون مخصوصا” نوشته است که رنگ همه اسبهای نيسي زرد کم رنگ است و او در جوابم گفت که هرگز نه چنين چيزی خوانده و نه از کسي شنيده است . من نيز در اين مورد در تمام طول مسافرتم از بسيار اشخاص دانا و صاحب خبر پرسيده ام ، اما چندان که تحقيق و پژوهش کردم از جايي که همه اسبان آن اصيل، و پوستشان زرد کمرنگ باشد اطلاع نيافتم .

روز سي ام شش فرسنگ راهي را که نسبتا” صاف و هموار بود ، و به صورت مار پيچ از ميان تپه ها مي گذشت پيموديم . پس از دو ساعت راه پيمايي نزديک ويرانه های شهر بزرگي رسيديم که مي گفتند شاه عباس بزرگ فرمان داده سراسر آن را به طور کامل ويران کنند . در طرف چپ راه سنگهای بزرگ و مدوری ديده مي شد . ايرانيان مي گفتند اين سنگها باقيمانده آثار جنگهايي است که ميان مادها و کائوس ها اتفاف افتاده است . قوم اخير در جريان جنگ در اين محل جلسه مشورتي تشکيل دادند ، و چون رسمشان اين بود که هر فرمانده هنگام ورود در مجلس مشاوره سنگ مدور بزرگي با خود مي آورد که روی آن بنشيند چندين سنگ کنار هم جمع شده است .

کاووسها افراد افسانه ای ايراني مي باشند که کاووس پادشاه ايران پسر قباد ، پسر خسرو که از جمله پادشاهان دومين سلسله سلاطين ايران است به همين نام خوانده شده است . سرگزشت اين پادشاهان به سبب قدمت دوران زندگي آنان به صورت اسطوره و افسانه درآمده و هرودت در اثر خود حکايتي بدين مفهوم آورده است . سپاهيان ايران به منظور نبرد با سيتها به حرکت درآمدند و وقتي به تراس رسيدند داريوش فرمان داد که هر يک از افراد لشکری هنگام عبور از آن جا سنگ بزرگي به جا گذارند .

اما آنچه قابل توجه و شگفت انگيز مي باشد اينست که اين سنگها آن قدر بزرگ و حجيم است که نه تنها يک نفر نمي تواند يکي از آنها را جابجا کند ، بلکه هشت نفر نيز به دشواری و زحمت مي توانند حرکت بدهند . چنين مي نمايد اين صخره های عظيم را از کوهي واقع در شش فرسنگي آن جا به آن محل آورده اند .

در راه به سه کاروانسرا رسيديم که بزرگ و در نهايت زيبايي و عظمت ساخته شده بود. و سرانجام در آبادی قرا چمن واقع در دامنه يک تپه فرود آمديم . اين آبادی به قدر باسمنج بزرگ پر جمعيت نبود اما هم چنداد خوش منظر و با صفا بود .

روز سي و يکم چهار فرسنگ راه پيموديم . گذرگاهمان از دشتي در نهايت خرمي و سرسبزی و حاصلخيزی بود . در ميان راه از نزديک ديه بزرگي گذشتيم که پيرامون آن باغهای زيبا و بزرگ و خوش منظر بود ، و از هر سوی آن جويهای آب جريان داشت . اين ديه با صفا ترکمن ناميده مي شد ، و از اين جهت بدين نام موسوم بود که در مزارع و مراتع آن گروه بسياری از ترکمانان به چوپاني اشتغال داشتند .

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

8 − یک =