مقدمه:
نهج البلاغه مجموعهاي از سخنان و نامههاي امام علي (ع) است كه علاوه بر حكمتها و معاني بلند، از حيث بلاغت و سخنوري چنان است كه آن را فروتر از كلام خلاق و برتر از كلام مخلوق دانسته، لقب « برادر قرآن» بر آن نهادهاند. يكي از نامههاي مشهور نهج البلاغه فرمان امام علي (ع) به مالك اشتر است كه براي حكمراني مالك بر مصر نوشته شده است و به نام « عهدنامه مالك اشتر» نيز شهرت دارد.عهدنامه مالك اشتر حاوي معارف گوناگوني است كه عمده آن درباره فلسفه سياسي اسلام و اصول مديريت اسلامي است. از اين نامه نهج البلاغه ترجمهاي متعدد انجام گرفته كه ترجمه ميرزا محمد مهدي نواب تهراني معروف به « بدايع نگار» ، از نويسندگان دوره قاجار يكي از بهترين آنهاست. ترجمه بدايع نگار را دهخدا در لغت نامه و ملك اشعراء بهار در كتاب سبك شناسي ستودهاند. محقق اين اثر،سيد ناصر هاشم زاده، كتاب حاضر را «فرمان» ناميده و در مقدمه آن مشخصات ترجمه بدايع نگار و شرح حال مفصل او و نيز مطالبي درباره شخصيت مالك اشتر و رابطهاش با امام علي (ع) نوشته است. همچنين پس از متن ترجمه بدايع نگار، متن تحقيقي نامه امام با اختلاف نسخههاي ابن ابي الحديد، صبحي صالح و عبده در بخش پاياني كتاب آمده است.
مالك اشتر
فرستادن اشتر به مصر و كشته شدن او
چون خبر از هم گسيختگى حكومت مصر بر محمد بن ابو بكر به گوش على (ع) رسيد، آن حضرت فرمود: براى ولايت مصر كسى جز اشتر يا قيس صلاحيت ندارد.اشتر، پس از جنگ صفين به محل كار دولتى خود در جزيره بازگشته بود.على (ع) به قيس فرمود: تا وقتى كار حكميتبه اتمام رسيد تو رئيس شرطگى مرا به عهده گير و پس از آن به آذربايجان روانه شو.آن حضرت در پى اشتر كه در نصيبين بود فرستاد و او را طلبيد و ولايت مصر را بر عهده او نهاد و عهدنامه مشهورى را كه در نهج البلاغه نيز آمده است، براى وى نوشت.در اين عهدنامه مسائل مختلفى از هر باب مانند سياست، آداب حكام و واليان، گفته آمده كه در حكم گنجينه گرانقدرى محسوب است.محمد با آمدن اشتر از بركنارى خود آگاهى يافت و ناراحتشد.على (ع) نيز به او نوشت: خبر دلگيريت از فرستادن اشتر به جاى تو به من رسيد.من اين كار را براى ايجاد كندى در سعى و كوشش و يا زيادى در تلاشت نكردم و اگر آنچه را كه در دست تو بود از تو گرفتم تو را به ولايت جايى مىگمارم كه اداره آن براى تو آسانتر و خوشآيندتر باشد.پس معاويه به مقدم اهل خراج منطقه قلزم پيغام داد تا اشتر را مسموم سازد و در عوض قول داد، در صورت انجام اين كار، از آنان هرگز خراج نستاند.وى نيز با تهيه شربتى از عسل مالك را، كه روزهدار هم بود، مسموم ساخت. معاويه پيوسته به اهل شام مىگفت كه على (ع) اشتر را به ديار مصر گسيل داشته ستبر او نفرين كنيد.مردم نيز هر روز بر اشتر نفرين مىكردند.چون معاويه از مسموم شدن اشتر آگاهى يافتبراى شاميان سخنرانى كرد و گفت: خداوند دعاى شما را استجابت كرد.وى همچنين گفت: على، دو بازو داشت.يكى از آنها، عمار بن ياسر بود كه در صفين قطع شد و ديگرى مالك اشتر بود كه امروز آن هم قطع شده است.همچنين معاويه گفت: خداوند لشكرهايى از عسل دارد.اما وقتى خبر كشته شدن مالك به على (ع) رسيد، آن حضرت فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون».مالك و تو چه مىدانى مالك چيست؟و آيا موجودى مثل او خواهد بود؟اگر او آهن بود از آهن استوارتر و اگر سنگ بود از سنگ سختتر بود و زنان مويه كننده بايد بر مرگ چنين كسى فرياد ضجه سر دهند.
مالک اشتر نخعی
تعريف و توصيف مالك خارج از آنست كه در اين چند سطر نوشته است اشاره مينمائيم.ميفرمايد يكى از بندگان خدا را بسوى شما (براى حكومت) روانه كردم كه در روزهاى خوفناك نميخوابد و در ساعات وحشت و اضطراب از برابر دشمن بر نميگردد و بيمناك نشود و بر بدكاران از سوزاندن آتش سختتر است و او مالك بن حارث از قبيله مذحج است پس سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه با حق مطابقت دارد اطاعت كنيد فانه سيف من سيوف الله زيرا او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است كه تيزى آن كند نشود و ضربتش بى اثر نباشد (1) .
آرى مالك سيف الله المسلول بود كه با شمشير آتشبار خود خرمن هستى منافقين را خاكستر مينمود و مقام شامخى داشت كه على عليه السلام دربارهاش فرمود:لقد كان لى كما كنت لرسول الله يعنى مالك براى من چنان بود كه من نسبت برسول خدا بودم اگر باين كلام امام توجه دقيق شود آنوقت ميزان عظمت و علو منزلتمالك روشن ميگردد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد اگر كسى سوگند ياد كند كه خداى تعالى در ميان عرب و عجم كسى را مانند مالك خلق نكرده است مگر استادش على بن ابيطالب را گمان نميكنم كه در سوگند خود گناهى كرده باشد زندگى مالك اهل شام و مرگ وى اهل عراق را پريشان نمود .
رشادتهاى مالك در جنگ صفين غير قابل توصيف است و معاويه او را دست راست على ميناميد،پس از مراجعت از صفين على عليه السلام او را بفرماندارى مصر اعزام نمود و بطوريكه قبلا شرح داده شد در قلزم بوسيله نافع مسموم گرديد.
خبر شهادت وى على عليه السلام را بياندازه متأثر نمود و براى آن شجاع بى نظير بسيار گريه نمود و فرمود خدا رحمت كند مالك را و سپس فرمود مالك اگر كوه بود كوهى عظيم بود و اگر سنگ بود سنگى صلب و سخت بود مرگ او اهل شام را عزيز و اهل عراق را ذليل نمود پس از اين ديگر مثل مالك را نخواهم ديد.
مالک بن حارث عبد یغوث نخعی معروف به مالک اشتر یکی از امرای شجاع و بزرگ بوده است. وی بر قوم خود ریاست داشت و در جنگ یرموک شرکت کرد و یک چشم خود را از دست داد. از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین و از فرماندهان بزرگ و شجاع آن حضرت بود که در جنگ جمل و جنگ صفین امام را همراهی میکرد و رشادتها و جانفشانیهای او در این پیکارها در تاریخ مضبوط است.
امیرالمؤمنین او را به حکومت مصر منصوب فرمود و منشور حکومتیای که به مالک عطا فرمود از نفیسترین و ارزندهترین مطالب حکمرانی و مردمداری و حکومتداری است که در نهج البلاغه نیز آمده است .
در سال 37 هجری در مسیر مصر، به توطئه و تحریک معاویه ، توسط یکی از مالکان روستاهای بین راه مسموم شد و درگذشت.
امیرالمؤمنین علیه السلام از شهادت مالک بسیار متأثر گردید و فرمود: خدا مالک را رحمت کند. او برای من آن چنان بود که من برای پیامبر خدا بودم. اِبراهیمِبْنِ مالِکِ اَشْتَرِ نَخَعی، ابوالنعمن (مق 72ق/691م)، سردار معروف عرب که به حمایت از مختاربن عُبَید ثَقَفی به خونخواهی حسینبن علی(ع) بر ضدّ اُمویان قیام کرد.
از زندگی ابراهیم پیش از پیوستن به مختار آگاهی دردست نیست جز آنکه گفتهاند در جنگ صفّین در زمرۀ یاران علیبن ابیطالب(ع) و در رکاب پدرش مالک اشتر (ﻫ م) با معاویه جنگ کرد (نصربن مزاحم، 441). در 66ق/685م مختار ثقفی که خود را نمایندۀ محمدبن حنفیّه میخواند، به خونخواهی شهدای کربلا مقدمات قیام بر ضد امویان را تدارک میدید. در این هنگام بعضی از شیعیان کوفه و طرفدار قیام مختار، به سبب شخصیت نیرومند ابراهیم و به سبب خاطرهای که از وفاداری پدرش نسبت به علیبن ابیطالب در یاد داشتند، بر آن شدند که ابراهیم را نیز به قیام فرا خوانند. ابراهیم بدان شرط که او را به فرماندهی بردارند، با درخواست آنان موافقت کرد؛ اما شیعیان یادآوری کردند که مختار ثقفی از سوی ابن حنفیّه به فرماندهی برگزیده شده است. اندکی بعد مختار خود به نزد ابراهیم رفت و نامهای را که مدعی بود ابنحنفیّه به ابراهیم نوشته است، به او تسلیم کرد. در این نامه از ابراهیم خواسته شده بود که با مختار در قیام بر ضدّ امویان همکاری کند (بلاذری، 5/222). ابراهیم در آغاز به سبب نکتهای که در چگونگی نگارش نامه یافت، در صحّت انتساب آن به ابنحنفیّه دچار تردید شد (نک: متن نامه در بلاذری، همانجا؛ طبری، 6/16-17؛ قس: همان نامه در دینوری، 289 که به سبب فقدان نکتهای که ابراهیم را در صحت آن نامه دچار تردید کرد، بالمآل از تردید او سخنی به میان نیاورده است؛ و به گفتۀ ابن سعدنامه را مختار از زبان ابنحنفیّه نوشته بوده است، 5/99) ولی چون کسانی مانند یزیدبن انس اسدی و احمربن شُمَیط بجلی و عبداللـهبن کامل شاکری گواهی دادند که خود دیدهاند که آن نامه را محمدبن حنفیّه به ابراهیم نوشته است (ابن سعد، همانجا)، دعوت به قیام را پذیرفت و با مختار بیعت کرد. شعبی که در جریان پیوستن ابراهیم به قیام مختار شرکت داشتن و بیشتر مورخان، واقعۀ مذکور را از او روایت کردهاند، خود در صحت نامۀ محمدبن حنفیّه به ابراهیم تردید کرده و پس از تحقیق بسیار سرانجام از ابوعمره کیسان، یکی از گواهانِ صحت انتساب انتسابنامه شنیده است که آنان چون مختار را مردی ثقه میدانند، به قول او مبنی بر صدور نامه از سوی محمدبن حنفیّه اعتماد کرده و به درستی آن گواهی دادهاند (دینوری، 290). به هر حال میان ابراهیم و مختار توافق شد که در نیمۀ ربیعالاول 66ق/اکتبر 685م در کوفه خروج کنند، اما چون در تاریخ مذکور مقدمات آماده نشد، آغاز قیام را به پنجشنبه پس از نیمۀ همان ماه موکول کردند (بلاذری، 5/223؛ طبری، 6/18). در این میان رفت و آمد پیدرپی ابراهیم به نزد مختار، سبب بدگمانی عبداللـهبن مطیع شد که از سوی عبداللـهبن زبیر بر کوفه امارت داشت (ابنسعد، همانجا) و چون از نقشۀ قیام آگاه شد، از ایاسبن مضارب رئیس شرطۀ کوفه خواست که مراقب اوضاع باشد و خود، کسانی را در نقاط حسّاس شهر بر گماشت. ابراهیم روز چهارشنبه، یک روز پیش از موعد مقرر، با جمع کثیری از یاران خویش به سوی خانۀ مختار میرفت که با ممانعت ایاسبن مضارب رو به رو شد. ابراهیم در نزاعی که در گرفت، ایاس را به قتل رساند و اندکی بعد قیام آغاز شد. در جنگهایی که میان ابراهیم و مختار ثقفی و طرفداران آنان در کوفه از یک سو، و ابنمطیع و راشدبن ایاس از سوی دیگر، درگرفت، راشد کشته شد و ابنمطیع به قصر عقب نشست و در محاصرۀ ابراهیم افتاد. وی چند روز بعد گریخت و یارانش به مختار پیوستند. بیشتر طرفداران ابراهیم و مختار موالیانی بودند که با گرز چوبین میجنگیدند، از اینرو به طعنه «خششَبیّه» نامیده شدند (بلاذری، 5/224-228، 231). برخی نیز به اشتباه آنان را «حسینیّه» نامیده و منحصراً طرفدار ابراهیم دانستهاند، زیرا به هنگام قیام «یا ثاراتِ الْحسین» میگفتند (ابن عبدربه، 2/408)؛ ولی ابنرسته (7/218) و ابن قتیبه (ص 622) «خشیّه» را از یاران ابراهیم دانستهاند که در روز جنگ با عبیداللـهبن زیاد با چوب جنگ میکردند. در هر حال پس از این جنگ، مختار در کوفه مستقر شد و کوشید تا با تسلط با سایر شهرهای عراق به مبارزه با امویان و قاتلان حسینبن علی بپردازد. با اینهمه وقتی امارت موصل را به ابراهیمبن مالک اشتر داد و او را به جنگ با عبیداللـهبن زیاد که از سوی عبدالملک مروان رو به سوی عراق نهاده بود، روان کرد (ذیحجه، 66ق/ژوئیه 686م)، برخی از کوفیان که گویا مختار را کاهن میپنداشتند، بر او شوریدند. مختار بلافاصله کس در پی ابراهیم فرستاد (بلاذری، 5/230، 231) و این معنی آشکارا از پایگاه بلند ابراهیم در قیام مختار و اعتمادی که رهبری قیام به او داشت، حکایت میکند. پس ابراهیم به سرعت از مداین بازگشت و به همراه مختار، طی سلسله جنگهایی در جَبّانه السّبیع و نقاط دیگری از کوفه، شورش را در هم کوبید (همو، 5/231-235). پس از این واقعه ابراهیم با مردانی که شمارشان را از 000‘8 تا 000‘20 تن گفتهاند و بیشتر آنان از موالیان ایرانی معروف به الحمراء بودند (دینوری، 293؛ ابنسعد، 5/100؛ بلاذری، 5/248؛ ذهبی، 2/375)، در 6 یا 8 ذیحجه (بلاذری، همانجا) و به قولی 21 آن ماه (طبری، 6/81) از کوفه به قصد جنگ با ابن زیاد خارج شد. در 10 محرم 67/6 اوت 686م بر کرانۀ رود خازر (در «دائرهالمعارف اسلام » به غلط «جازر» آمده است) نزدیک زاب و به فاصلۀ 5 فرسخی موصل (طبری، 6/86) میان دو سپاه جنگ درگرفت. به گفتۀ بلاذری در آغاز جنگ جناح چپ ابراهیم دچار شکست شد و شاید همین امر سبب شد که در کوفه خبر قتل ابناشتر شایع شود و مختار کوفه را رها سازد (همو، 5/249-250)؛ ولی یاران ابراهیم سپاه ابن زیاد را عقب رانده و شکست سختی بر آن وارد آوردند. ابراهیم در این جنگ به دست خویش عبیداللـهبن زیاد و چند تن دیگر از جمله حصینبن نمیر و شرحبیلبن ذیالکلاع از عاملان قتل امام حسین(ع) را کشت (خلیفه بن خیاط، 1/332؛ ابن قتیبه، 347؛ دینوری، 295) و گفتهاند که پیکر آنان را سوزاند (بخاری، 1/178).
ابراهیم پس از اینپ یروزی به موصل رفت و چند تن از یاران از جمله برادر ناتنی خود عبدالرّحمن را به تسخیر و حکومت شهرهای نصیبین و حرّان و الرّها و سُمَیْساط و سنجار گسیل داشت (بلاذری، 5/251؛ طبری، 6/92؛ ابن اثیر، 4/265). ابراهیم همچنان در موصل بود که مصعببن زبیر به تحریک شورشیان کوفه که از حملات ابراهیمبن اشتر و مختار جان سالم به در برده و به او پیوسته بودند، به کوفه تاخت و در جنگ با مختار او را کشت (رمضان 67ق/آوریل 687م). سپس از ابراهیم خواست که به اطاعت از عبداللـهبن زبیر گردن نهد (بلاذری، 5/332، 336). به گفتۀ ابناثیر، عبدالملکبن مروان نیز ابراهیم را به اطاعت از خود خواند، ولی ابراهیم از آن روی که در جنگ با امویان، عبیداللـهبن زیاد و تنی چند از اشراف شام را کشته بود، از پیوستن به عبدالملک بیمناک شد و به دعوت مصعب پاسخ مثبت داد (4/275). مصعب نیز حکومتِ موصل و جزیره و آذربایجان و ارمینیه را از او باز گرفت و وی را به جنگ ازارقه فرستاد و مهلببن ابیصفره را به جای او به حکومت آن نواحی گماشت، اما دوباره مهلب را معزول و به جنگ ازارقه مأمور کرد و حکومت آن مناطق را به ابراهیم سپرد (بلاذری، 5/331، 332، 337؛ دینوری، 309). گویا ابراهیم از آن پس در مقر حکومت خویش باقی ماند تا آنکه عبدالملکبن مروان به عراق تاخت. مصعببن زبیر به مقابله برخاست و ابراهیم را به سرداری سپاه خویش برگماشت و به جُمَیْری نزدیک اَوانا رفت. عبدالملکبن مروان که در پی تطمیع امرای کوفه و بصره بود، نامهای به ابراهیم نوشت و حکومت عراقین، و به قولی اقطاع سرزمینهای اطراف فرات را به او وعده داد (بلاذری، 337؛ دینوری، 312)، ولی ابراهیم نه تنها آن نامه را به نزد مصعب برد و از پذیرش دعوت عبدالملک خودداری کرد، بلکه چون حدس میزد که عبدالملک سایر امرای عراق را نیز با چنین وعدههایی فریفته است، کوشید تا مصعب را به توقیف یا تبعید آنان به مکه وادارد (بلاذری، همانجا)، اما مصعب نپذیرفت و به سوی عبدالملک به راه افتاد و در دیرالجاثلیق در مسکِن اردو زد. در جنگی که میان ابراهیمبن اشتر و محمدبن مروان، یک روز پیش از جنگ اصلی میان عبدالملک و مصعب درگرفت، ابن اشتر بهرغم ابراز شجاعت بسیار، به سبب خیانت عَتّاببن ورقاءِ تمیمی که گویا بنا بر توطئۀ قبلی با عبدالملک دست به عقبنشینی زده بود (مسعودی، 3/106؛ بلاذری، 5/338، 339)، شکست خورد و کشته شد. آنگاه عبیدبن میسره یکی از موالی بنی عذره که ابراهیم را به قتل رسانده بود، سرش را برگرفت و غلامان حصینبن نمیر، که در جنگ خازر به دست ابراهیم کشته شده بود، پیکر او را آتش زدند (بلاذری، همانجا).
در تاریخ قتل ابراهیم میان مورخان اختلاف هست. اگرچه ابناثیر (4/323) و طبری (6/158) براساس یک روایت، 71ق/690م را ذکر کردهاند، ولی بیشتر مورخان 72ق/691م (بلاذری، 5/342؛ مسعودی، 3/105؛ ذهبی، 3/108) و به احتمال قوی جمادیالآخر/نوامبر همان سال (طبری، 6/162) را به درستی تاریخ و واقعۀ مذکور دانستهاند.
پس از قتل ابراهیم، برخی شاعران در رثای او شعر سرودند (بلاذری، 5/342). ابوالفرج اصفهانی ابیاتی به خود وی نسبت داده است (16/85). ابن حجر عسقلانی نیز از قول ابن حبّان او را از راویان «ثقه» شمرده که از پدرش و عمر روایت کرده و کسانی چون پسرش مالک و نیز مجاهد از او روایت کردهاند (ص 20).
مآخذ: ابناثیر، الکامل، بیروت، 1402ق؛ ابنحجر، احمدبن علی، تعجیل المنفعه بزواید الرّجال الائمه، حیدرآباد دکن، 1324ق؛ ابن رسته، احمدبن عمر، الاعلاق النّفیسه، به کوشش دخویه، لیدن، 1891م؛ ابنسعد، محمد، طبقات الکبری، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدربه، احمدبن محمد، عقدالفرید، به کوشش احمدالزین و دیگران، قاهره، 1952م؛ ابن قتیبه، عبداللـهبن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960م؛ اصفهانی، ابوالفرج، الأغانی، قاهره، 1285ق؛ بخاری، محمدبن اسماعیل، التاریخ الصّغیر، به کوشش محمود ابراهیم زاید و یوسف مرعشی، بیروت، 1406ق؛ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش ف. گواتن، بغداد، مکتبه المثنی؛ خلیفهبن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1968م؛ دینوری، احمدبن داود، اخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960م؛ ذهبی، شمسالدین محمد، تاریخ الاسلام، قاهره، 1368ق؛ طبری، تاریخ، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1960-1968م؛ مسعودی، علیبن حسین، مروج الذهب، بیروت، 1966م؛ نصربن مزاحم، وقعه الصّفین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382ق؛ نیز
EI2
مالک اشتر
مالک بن حارث عبد يغوث نخعي، معروف به مالک اشتر، از فرماندهان نظامي و بزرگ و از دلاوران شجاع و ياران و اصحاب خاص اميرالمؤمنين علي عليه السلام. او مردي بسيارقوي و از رهبران و بزرگان شيعه است و بسيار عالم و زاهد و عاقل و زندگي با فقر و درويشي داشت. بر قوم خود رياست داشت و با جماعت کوفي براي مطالبه حقوق خودشان، به نزد خليفه سوم (عثمان) رفت. سعيدبن عاص والي عثمان در کوفه، به دستور عثمان و در ادامه سياست تبعيدي که عثمان آن را دنبال مي کرد، مالک را به همراه 9 نفر ديگر به شام تبعيد و بعد به کوفه برگرداند و مجددا به حمص تبعيد نمود. مالک اشتر مردم را براي بيعت با حضرت علي عليه السلام رهبري کرد.
در جنگ جمل و جنگ صفين، امام را همراهي کرد، رشادت ها و جانفشاني هاي او در اين جنگها در تاريخ ثبت است. در صفين اهل شام را درهم کوبيد تا آنکه جنگ را به سمت معاويه رساند و پيش از آنکه سپاهيان، فريب قرآن بر سر نيزه کردن را بخورند و امام علي عليه السلام مجبور شود که تن به حکميت بدهد، پيروزي را نزديک کرده بود. وي در جنگها با کفار شرکت مي کرد و در واقعه يرموک حاضر بود و چشمش در آن حادثه پاره شد و به همين علت به او اشتر به عربي کسي که پلک چشمش برگشته باشد، مي گفتند. مالک فرماندار نصيبين در نزديکي جزيره از طرف امام علي عليه السلام بود که جنگي را بر ضد متمردين از اصحاب معاويه به فرماندهي ضحاک، در شمال رهبري کرد.
مهمترين واقعه زندگي مالک اشتر در سال 38 هـ ق بود که اميرالمؤمنين علي عليه السلام او را به حکومت مصر منصوب کرد و فرستاد تا فتنه اي به کمک معاويه بر ضد محمدبن ابي بکر بپا شده بود، خاموش کند. پيش از آنکه به مصر رود آن حضرت براي اهل مصر کاغذي نوشت که بعضي از مفاد آن چنين بود: بنده اي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم که در زمان ترس، چشمش خواب ندارد و در هنگام خطر، از دشمن نمي ترسد. او مالک پسر حارث از طايفه مذحج است. پس گفته هاي او را بشنويد و به فرمان او که مطابق حق باشد گردن نهيد. اکنون با همه نيازي که به او دارم، او را نزد شما فرستادم که خيرخواه شماست.
علي عليه السلام زماني که او را به حکومت مصر منصوب کرد نامه اي براي او نوشت که مشتمل بر لطائف و محاسن بسيار و پند و حکمت زياد است. اين منشور حکومتي و عهدنامه که حضرت به مالک عطا نمود، از نفيس ترين و ارزنده ترين مطلب حکمراني و حکومت داري و مردم داري است که بسيار معروف و بارها آن ترجمه شده و در نهج البلاغه آمده است. بنا به نقل تاريخ، چون اين خبر به معاويه رسيد پيغام داد براي يکي از مالکان روستاهاي بين راه مصر، که مالک اشتر را مسموم کن تا من خراج بيست سال را از تو نگيرم. وقتي مالک به آنجا رسيد، دهقان که فهميده بود او عسل را زياد دوست دارد، مقداري عسل مسموم براي مالک، هديه آورد و قدري هم از اوصاف و فوائد عسل، حرف زد. او شربتي از آن عسل زهرآلود را خورد که هنوز کاملا از گلوي او پائين نرفته بود که در همان بين راه از دنيا رحلت نمود. بعضي گفته اند که شهادتش در “قلزم” واقع شد و نافع، غلام عثمان او را مسموم کرد.
عهد نامه مالک اشتر
ما در این فرمان، پیش از همه چیز، پسر حارث را به پرهیزگاری و اطاعت خداوند متعال وصیت می کنیم، و از او انتظار داریم که در اجرای اوامر الهی دقیقه ای فروگذار نکند.
ما به او خاطرنشان می کنیم که سعادت هر دو جهان در گرو رضای خداوند است، آنچنانکه بی خشنودی خدا هیچ طاعت، پسندیده و مقبول نخواهد افتاد.
فرماندار مصر موظف است که از احکام مقدس اسلام با همه وسایلی که در دست دارد طرفداری کند، تا در مقابل به یاری و نصرت ایزد متعال امیدوار باشد.
فرماندار مصر باید دیو هوس و مشتهیات خود را همچون پارسایان، پیوسته به زنجیر زهد و عبادت مقهور و محبوس دارد.زیرا عفریت نفس ، آتشی است خاموش نشدنی و فروزان، که اگر دمی انسان را غفلت زده بیند، ناگهان دوزخ آسا شعله ور گردد و خرمن سعادت و حیات او را خاکستر کند.
ای مالک! برای روزگار سختی چه ذخیره ای بهتر از نیکوکاری می توانی گذارد؟ آیا کدام پس انداز از عدل و داد برای ملوک و حکمرانها بهادارتر تواند بود؟
دانی که نفس پرهیزگار کدام است؟آنکه در تمام حوادث زندگی بر هوس خویش پای گذارد و در داوری کاملا بی طرف و میانه رو باشد.
ای مالک! مهربان باش و رعیت را با چشمی پرعاطفه و سینه ای لبریز از محبت بنگر .زنهار! نکند ای چوپان که در جامه شبانی، گرگی خونخوار باشی و در لابلای پنجه های لطیف ، چنگالهای دلخراش و جانفرسا پنهان داری!
الا ای فرمانفرما! فرمانبران تو از دو صنف بیرون نیستند، یا مسلمانند که با تو یک کیش و یک دین دارند، و یا پیرو مذاهب بیگانه که با تو همنوع و هم جنسند.ای بشر، آنها هم بشرند.
ای مالک! تو بر مصر حکومت می کنی و امیرالمؤمنین بر تو ، ولی پروردگار بی همتا بر همه ما.
هرگز مگو که من مامورم و معذور، هرگز مگو که به من دستور داده اند و باید کورکورانه اطاعت کنم.هرگز طمع مدار که تو را کورکورانه اطاعت کنند.
-=تو اکنون بر تخت فراعنه خواهی نشست، و کشور مصر را به زیر فرمان خواهی آورد، و سپاه بیکران اسلام را در صحرای وسیع آفریقا سان خواهی دید. نکند این ابهت و حشمت تو را فراموشی آورد. یعنی فراموش کنی که تو مالکی و پدرت حارث نام داشته است، او بدرود جهان گفته و تو نیز امروز و فردا بدرود جهان خواهی گفت، و به کاروان مرموز ارواح متصل خواهی شد.=-
مالکا! انصاف و عدل، سرلوحه برنامه حکومت است.دادگاه ، خانه ملت است و قانون، حق عموم.در مقابل “قرآن” خویشاوندی و علاقه خصوصی هرگز موقعیت و احترام نخواهد داشت.
ای مالک! مبادا در حکومت تو خادم و خائن یکسان باشد.
الا ای پسر حارث! بدان که در هیچ کشور، مردم یکسان نتوانند بود. هم اکنون سازمان رعیت آن دیار را برای تو تشریح می کنم:
گروهی سرباز و سپاهیند، عده ای حکام و امرا،جمعی قضات، و طبقه ای بازرگان و پیشه ور، و پائین تر از همه این دسته ها ، مستمندان و تهدستان جای دارند که بلا می کشند و محنت می بینند. همواره شکسته دل و خسته پیکرند.
-=این طبقات مختلف را که می نگری، دمی هم به اعضای پیکر خویش بنگر! همانطور که دست غیر از پاست، و چشم از گوش جدا و بدور است، و در عین حال وظائف زندگی را به کمک و معاضدت یکدیگر ایفا میکنند، دسته های متعدد ملت نیز در عین جدائی باز به سوی مقصدی واحد پیش می روند، و به پشتیبانی یکدیگر یک هدف را تعقیب می کنند.خداوند مهربان در قرآن مجید برای همه طبقات ، حدود و مقرراتی وضع فرمود و همگان را از برکت قانون و مساوات برخوردار کرد.=-
احکام پروردگار همیشه در حکومت ما محترم ، و رفتار پسندیده پیشوای عظیم الشان ما حضرت محمد بن عبدالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم تا به دامنه محشر سرمشق امت اسلام است.ما نمی توانیم از آن اسلوب مقدس، کوچکترین اغماض و تخطی روا داریم.
افسر من! تو سربازی و بیش از همه به عظمت مقام سربازی آشنائی داری، و به حرارت خونی که در زیر حلقه های زره و کاسه کله خود جوش می زند، پی می بری.
تو خوب می دانی که سپاهی را از چه ساخته اند، و قلب گرم و شجاعی که در پشت پیراهن سربازی کار می کند چقدر حساس و غیور است.سرباز دژ محکم و حصار پولادینی است که همچون سلسله جبال ، حیات و ناموس محیط خویش را در پناه گرفته است و با قدرتی بهت آور ، از پناهندگان خود دفاع می کند.
سرباز ، زینت کشور و دژ مستحکم خلق است.
سرباز، نگهبان دین و پاسدار شرف و حرمت قانون است.
سرباز ، مدار امنیت راهها و حافظ کاروانیان شب پیماست…
اما دل شکستگان تهیدست و مستمندان تیره بخت، همانهائی که پسر ابوطالب پیوسته به یاد ایشان است و همواره تیمار آنان می برد و غم آنان می خورد، آنها مرغان بی بال و پری هستند که در عین ناتوانی، شراره آه را می توانند تا دامن سرادق الوهیت شعله ور سازند.
آنها شب زنده داران پارسا و سحرخیزان پرهیزگارند، که در محضر مردم ضعیفند ولی در پیشگاه خدا، مقامی محترم و بزرگ دارند.آنها را خداوند به دست تو ای فرماندار سپرده…
اکنون که دولت ما دست دورباش بر سینه اراذل و نانجیبان زد، و از عظمت و غرورشان به حضیض تیره بختی فروکشید ، نکند که بار دیگر چنگ توسل به دامن عدالت زنند و قضات را به وعده یا وعید، از احقاق حق منحرف سازند…
ای مالک! اکنون درباره حکام و عمال تو که در مصر انجام وظیفه می کنند سخن می گویم:
همچنانکه در سازمان ارتش و دادگستری تو را مکرر به انتخاب مردم آزموده و شریف سفارش کردم، راجع به فرمانداران آن کشور نیز پیش از همه چیز همان سفارش را تجدید می کنم.یعنی می گویم که حکام و نمایندگان تو در شهرستانها و ایالات سرزمین کهنسال مصر، باید از نظر تاریخ خانوادگی نجیب و شرافتمند باشند.باید در محیط عصمت و تقوی پرورش یافته باشند.
الا ای مالک! هرگز از جریان امور کشور و طرز سلوک حکام با رعیت، لحظه ای غافل مباش!به جزئیات امور شخصا رسیدگی کن و گزارشهای کشور را تا آخرین کلمه با دقت بشنو! این عمل چنان فرمانداران تو را در ایفای تکلیف، محتاط و دقیق خواهد کرد که از بیم بازرسان پنهان، در غایب و حضور به هیچ حرکت مخالف اقدام نکنند.به تو و همه فرماندارانم امر می کنم که قبل از اقدام در استفاده از مالیات کشور، به عمران و ابادی بپردازند.
ای فرماندار! از بار گران ملت، لختی بردار! و بگذار که پرتگاه حوادث و ظلمات انقلاب را کاروان ما آسانتر طی کند، و بار وظیفه را سالمتر به منزل رساند.
در بین کارمندان حکومت مصر، گروهی را که بر امانت و دیانتشان خاطر استوارداری برگزین، و آن گروه را به ویژه جهت رسیدگی به عرایض مستمندان برگمار! و با این وصف ، خود در کوی و برزن به جستجوی ارباب حاجت برخیز! و مخصوصا پریشانان را که در هر محیط از همه مظلومتر و از همه خاموشترند هنگام تشکیل دادگاه بر همه مقدم دار!
الا ای مالک! یتیمان را می شناسی؟
کودکان خردسالی که در حساسترین سنین عمر ، پرستار را از دست می دهند و همچون نونهالی که در آغاز رستن بی باغبان ماند پژمرده می شوند، در هر کشور که باشند، پدری جز حکومت وقت ندارند.
وصیتهای من بر مقام محترم حکومت بس گران می آید ولی چه باید کرد! اجرای اوامر پروردگار و ایفای تکالیف انسانیت، مشکل است.
مالکا! با همه سفارشهای که در این فرمان به منظور حکمرانان و قضات ایراد شده ، بازهم مطمئن نتوانم بود، مگر در موقعی که در برنامه شخصی خود هر ماهه یک روز بارعام دهی و عموم مردم را یکجای ملاقات کنی ، و مخصوصا حاجتمندان و دادخواهان را به نام پیش خوانی و به اصرار از تظلم و عرایض آنها تحقیق کنی؟
الا ای پسر حارث!حکومتهای کسری و قیصر از مردم روی همی پوشانیدند، و از مجامع عمومی و غمکده های مستمندان گریزان همی بودند.اما تو ای حاکم مسلمانان ، نباید از ملت خود محجوب و پنهان باشی.
الا ای پسر حارث! در اجرای اوامر الهی بین خویش و بیگانه فرق مگذار! و پسر خود را بر سیاهان صحرای مصر رجحان مده! حق سنگین است و برداشتن آن دشوار.
شما ای حکومتها چه گمان می کنید؟ آن شمشیر که بر کمرتان بستیم و آن کرسی که به افتخار شما گذاشتیم، برای آن نیست که خون مردم بریزید، یا دسترنج ییچارگان بخورید.
مالکا! بکوش که مضامین این فرمان را به دقت انجام دهی! من و تو هر دو سربازیم و سزاوار است به نام عزیزترین آرزوهای خود، از مقام الوهیت درخواست کنیم که عمر ما را در خاک و خون میدان پیکار به پایان رساند و فضیلت شهادت نصیبمان کند، تا در آن جهان گلگون کفن و سپید روی از خاک برخیزیم….
فرمايش اميرالمؤمنين علي عليه السلام درباره مالک
علي عليه السلام فرمود: مالک براي من چنان بود که من براي رسول خدا صلي الله عليه و آله بودم و به اصحاب خود فرمود: اي کاش در ميان شما دو نفر مثل او و بلکه يکنفر مثل او داشتم. و نيز فرمود: او مردي بود که براي ما خيرانديش و خيرخواه و براي دشمن ما تند و سرکش بود. ما از او خرسنديم و خدا از او خرسند باشد و بر پاداش او بيفزايد. و وقتي خبر شهادت مالک به حضرت علي رسيد، آنقدر اندوهناک و محزون و متأسف شد و بر منبر رفت و خطبه اي خواند و بعد از منبر به خانه رفت و بزرگان “نخع” به خدمت آن حضرت براي تسليت آمدند و آن حضرت متأسف بود و فرمود: خدا مالک را بيامرزد. به خدا قسم مرگ تو جهاني را محزون و غمگين و جهاني را خوشحال کرد. بر تو باد گريه کنان بگريند و آيا مانند مالک وجود دارد؟ و باز فرمود: چه بگويم در مورد مردي که حياتش اهل شام را درهم شکست و مرگش اهل عراق را نابود کرده است.
مالک اشتر از زبان پيامبر
نقل است که از او نزد پيغمبر، ذکري شد. آن حضرت فرمود: او حقيقتا مؤمن است. همچنين پيغمبر در مسير خود در تبعيدگاه ابوذر، به هنگام تجهيز و دفن ابوذر فرمود: يکي از شما در بياباني مي ميرد و گروهي از مؤمنان بر او حاضر مي شوند. از اين رو پيغمبر بر ايمان او گواهي داد.
منابع:
http://www.tahoorkotob.com/page.php?pid=7924
لغتنامه دهخدا
نهج البلاغه
اعلام زرکلی ج 3، ص 828.