مباني غيبت و ظهور حضرت مهدي عليه السلام

743

 اشاره: 
در اين نوشتار به اين پرسشها پاسخ خواهيم داد كه چرا غيبت اتفاق افتاد و چه زماني ظهور رخ خواهد داد؟ در لابلاي پاسخ به اين دو پرسش، مسائلي چون خشونت هاي هنگام ظهور و جايگاه آزادي و اختيار بشر در پديدة ظهور و چگونگي ادارة جهان پس از ظهور مطرح خواهد شد.

 پاسخ به اين پرسشها و پرسشهاي ديگري كه پيرامون پديدة غيبت و ظهور وجود دارد، نيازمند بررسي مباني غيبت و ظهور است. با روشن شدن مباني اين پديده، پاسخ پرسشهاي گوناگون آن نيز روشن خواهد شد. اين نوشتار، در سه اصل به بررسي مباني پديدة غيبت و ظهور خواهد پرداخت و سپس بر مبناي اصول ياد شده، پديدة غيبت و ظهور و برخي مسايل پيراموني آن را بررسي خواهد كرد.

 اصل‌ اول‌

 تغييرناپذيري‌ امامت‌ و ولايت‌

 1-1  طرح‌ خداوند براي‌ ادارة‌ امور جهان‌

 طرحي‌ كه‌ خداوند متعال‌ براي‌ «ادارة‌ امور جهان‌» تنظيم‌ كرده‌ است‌، نظرية‌ امامت‌ و ولايت‌ است‌. اين‌ نظريه‌، نه‌ يك‌ نظرية‌ اسلامي‌ كه‌ يك‌ نظرية‌ الهي‌ و مورد پذيرش‌ همة‌ اديان‌ آسماني‌ است‌.
 شايد تصور شود كه‌ تا پيش‌ از رحلت‌ پيامبر اسلام‌، صلّي‌الله عليه‌وآله‌، دوران‌ نبوت‌ و رسالت‌ جريان‌ داشته‌ است‌ و بعد از آن‌ دوران‌ امامت‌ و ولايت‌ آغاز مي‌شود و لذا نمي‌توان‌ ادعا كرد كه‌ نظرية‌ امامت‌ و ولايت‌، طرح‌ هميشگي‌ خداوند براي‌ ادارة‌ امور جهان‌ است‌، بلكه‌ اين‌ نظريه‌ از زمان‌ رحلت‌ پيامبر اسلام‌، صلّي‌اللهعليه‌وآله‌، آغاز گرديد.

 واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ نظريه‌ امامت‌ و ولايت‌ در تعارض‌ با رسالت‌ و نبوت‌ نبوده‌، بلكه‌ با آن‌ قابل‌ جمع‌ است‌. نبوت‌ و رسالت‌، مقام‌ گرفتن‌ و ابلاغ‌ كردن‌ وحي‌ هستند و امامت‌ و ولايت‌ مقام‌ اجراي‌ آن‌. به‌ همين‌ جهت‌ «رسول‌» و «نبيّ» مي‌توانند «امام‌» و «وليّ» هم‌ باشند، چنانكه‌ درمورد رسول‌ مكرم‌ اسلام‌، صلّي‌الله عليه‌وآله‌، اينگونه‌ بوده‌ است‌.

 البته‌ در برخي‌ نظريه‌ها ادعا شده‌ كه‌ هدف‌ بعثت‌ انبياء، «خدا و آخرت‌» بوده‌ و «امامت‌ ناس‌» جزء مأموريت‌ الهي‌ انبياء، از جمله‌ نبي‌ مكرم‌ اسلام‌، صلّي‌الله عليه‌وآله‌، نبوده‌ است‌. اين‌ نظريه‌ هرچند در زمان‌ ما پردازش‌ شده‌ و براي‌ نظريه‌ پرداز آن‌ جديد محسوب‌ مي‌شود ولي‌ ريشه‌ در تاريخ‌ اسلام‌ دارد. نظرية‌ تفكيك‌ ميان‌ رسالت‌ و امامت‌، و محدود ساختن‌ مأموريت‌ انبيا به‌ ابلاغ‌ رسالت‌، يك‌ نظرية‌ اموي‌ است‌. معاويه‌ در يكي‌ از نامه‌هايي‌ كه‌ به‌ حضرت‌ علي‌، عليه‌السلام‌، نوشته‌ است‌، نظر خود را اين‌گونه‌ بيان‌ مي‌كند:

 ألا و إنّما كان‌ محمّد رسولاً من‌ الرسل‌ إلي‌الناس‌ كافة‌ فبلّغ‌ رسالات‌ ربّه‌ لايملك‌ شيئاً غيره‌.
 بدان‌ كه‌ محمد فقط‌ فرستاده‌اي‌ از خيل‌ فرستادگان‌ خدا به‌سوي‌ همة‌ مردم‌ بود كه‌ رسالت‌ خود را تبليغ‌ كرد و ولايت‌ و تملّك‌ بر هيچ‌ چيز ديگر نداشت‌.

 همانگونه‌ كه‌ معلوم‌ است‌، معاويه‌ «امامت‌» رسول‌ خدا، صلّي‌الله عليه‌وآله‌، را انكار كرده‌ است‌ و مأموريت‌ الهي‌ ايشان‌ را فقط‌ ابلاغ‌ رسالت‌ مي‌داند. امّا در مقابل‌ وي‌ حضرت‌ علي‌، عليه‌السلام‌، قرار دارد كه‌ «امامت‌ ناس‌» را مأموريت‌ الهي‌ پيامبر اكرم‌، صلّي‌الله عليه‌وآله‌، مي‌داند. آن‌ حضرت‌ در جواب‌ معاويه‌ مي‌نويسد:

 والذي‌ أنكرت‌ من‌ إمامة‌ محمد، صلّي‌اللهعليه‌وآله‌، و زعمت‌ أنّه‌ كان‌ رسولاً و لم‌ يكن‌ إماماً، فإنّ إنكارك‌ علي‌ جميع‌ النبيّين‌ الائمّة‌، و لكنّا نشهد أنّه‌ كان‌ رسولاً نبيّأ إماماً، صلّي‌اللهعليه‌وآله‌  .
 و امّا اينكه‌ امامت‌  (حضرت‌)  محمد، صلّي‌الله عليه‌وآله‌، را انكار كردي‌ و پنداشتي‌ كه‌ او فقط‌ رسول‌ است‌ نه‌ امام‌، اين‌ در حقيقت‌ انكار همة‌ پيامبراني‌ است‌ كه‌ «امام‌» بوده‌اند، ولي‌ ما شهادت‌ مي‌دهيم‌ كه‌ او  هم‌ رسول‌ بود و هم‌ نبّي‌ بود و هم‌ امام‌.

 خلاصة‌ سخن‌ اينكه‌ «امامت‌ ناس‌» جزء مأموريت‌ الهي‌ پيامبران‌ است‌ و لذا امامت‌ فقط‌ محدود به‌ ائمه‌ دوازده‌گانه‌ شيعه‌ نمي‌شود، بلكه‌ همة‌ انبياي‌ الهي‌ نيز امام‌اند. البته‌ در شرايط‌ زماني‌ كه‌ ما قرار داريم‌، براساس‌ نظريه‌ «خاتميت‌»، دوران‌ رسالت‌ و نبوت‌ به‌ پايان‌ رسيده‌ و آنچه‌ الان‌ وجود دارد، «امامت‌» است‌.

 1-2  «ثبات‌ و تغييرناپذيري‌» طرح‌ امامت‌

 طرح‌ دين‌ براي‌ ادارة‌ امور بشر (يعني‌ طرح‌ ولايت‌ و امامت‌) طرحي‌ ثابت‌ و تغييرناپذير است‌. شخص‌ امام‌ و وليّ تغيير مي‌كند، امّا نظريه‌ امامت‌ و ولايت‌ تغيير نمي‌كند، زيرا امامت‌ و ولايت‌، همانند توحيد و معاد، در زمرة‌ اصول‌ ثابت‌ حيات‌ تكاملي‌ انسان‌ قرار مي‌گيرد و لذا تغييرناپذير خواهد بود. اين‌گونه‌ نيست‌ كه‌ خداوند متعال‌ با مرور زمان‌ حرف‌ جديدي‌ و نظر جديدي‌ و طرح‌ جديدتر و كارآمدتري‌ براي‌ ادارة‌ امور بشر ارائه‌ كند. تغييرپذيري‌ در حوزة‌ حاكميت‌، يا به‌ دليل‌ غيراصولي‌ بودن‌ موضوع‌ است‌ كه‌ با مقتضيات‌ زمان‌ قابل‌ تغيير است‌ و يا به‌دليل‌ نقصان‌ دانش‌ بشري‌ و يا به‌ دليل‌ تغيير زمينه‌هاي‌ انساني‌ پذيرش‌ حاكميت‌ها  ، امّا نظرية‌ امامت‌ و ولايت‌، هم‌ از اصول‌ است‌ و هم‌ از يك‌ منشأ بي‌نقص‌ و كمال‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد و هم‌ براي‌ سعادت‌ واقعي‌ بشر تنظيم‌ مي‌شود، نه‌ مطابق‌ نرخ‌ روز و ميل‌ اين‌ و آن‌، و به‌همين‌ جهت‌ ثابت‌ و تغييرناپذير است‌.

 به‌ بيان‌ ديگر، اديان‌ الهي‌ حرف‌ آخر و آخرين‌ و متكامل‌ترين‌ نظريه‌ را در همان‌ ابتدا بيان‌ كرده‌اند و معتقدند كه‌ سعادت‌ بشر فقط‌ در اين‌ طرح‌ قابل‌ تحقق‌ است‌ و لذا اين‌ طرح‌ هيچگاه‌ دستخوش‌ تغيير و تحوّل‌ نشده‌ و نخواهد شد و دقيقاً به‌همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ اولين‌ بشر خاكي‌ امام‌ بود و آخرين‌ آن‌ نيز امام‌ خواهد بود، يعني‌ بدو و ختم‌ عالم‌، امامت‌ و ولايت‌ است‌. اين‌ نشان‌ از تغييرناپذيري‌ طرح‌ خداوند براي‌ ادارة‌ امور بشر دارد. اگر اين‌ طرح‌ قابل‌ تغيير مي‌بود، مي‌بايست‌ به‌ مرور زمان‌ دگرگون‌ شود و دچار تحوّل‌ گردد، نه‌ اين‌كه‌ از بدو خلقت‌ تا ختم‌ آن‌ يكسان‌ باشد. يكسان‌ بودن‌ طرح‌ خداوند براي‌ اداره‌ امور بشر و تغييرناپذير بودن‌ آن‌ در طول‌ زمان‌، يكي‌ از مسايل‌ مهمي‌ است‌ كه‌ در متون‌ ديني‌ به‌ آن‌ اشاره‌ و بلكه‌ تصريح‌ شده‌ است‌.
 امام‌ باقر، عليه‌السلام‌، دراين‌باره‌ مي‌فرمايند:

 والله ما ترك‌ الله أرضاً منذ قبض‌ آدم‌، عليه‌السلام‌، إلاّ و فيها إمام‌ يهتدي‌ به‌ إلي‌ الله و هو حجته‌ علي‌ عباده‌، و لا تبقي‌ الارض‌ بغير حجة‌ لله علي‌ عباده‌  .

 به‌ خدا سوگند كه‌ خدا از زمان‌ رحلت‌ حضرت‌ آدم‌، عليه‌السلام‌، هرگز زمين‌ را بدون‌ امامي‌ كه‌ مردم‌ را به‌وسيلة‌ او به‌سوي‌ خود هدايت‌ كند، رها نكرده‌ است‌. او حجّت‌ خدا است‌ و زمين‌ بدون‌ حجّت‌ نخواهد بود.

 در اين‌ حديث‌ تصريح‌ شده‌ است‌ كه‌ از آغاز آفرينش‌، زمين‌ همواره‌ از نعمت‌ وجود امام‌ و حجّت‌ خداوند برخوردار بوده‌ است‌، و در حديث‌ ديگري‌ از امام‌ صادق‌، عليه‌السلام‌، آمده‌ است‌ آخرين‌ كسي‌ كه‌ در زمين‌ به‌ ديار باقي‌ رحلت‌ مي‌كند، امام‌ است‌:

 إنَّ آخر من‌ يموت‌ الاءمام‌.

 از اين‌ دو حديث‌ شريف‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ بدو و ختم‌ جهان‌ با «امام‌» است‌ و از ديدگاه‌ خداوند، «امامت‌» تنها طرح‌ مفيد براي‌ ادارة‌ امور جهان‌، از آغاز تا فرجام‌ آن‌ است‌.

 در پاره‌اي‌ از احاديث‌ نيز حقيقت‌ ياد شده‌، به‌صورت‌ كلي‌ آمده‌ است‌، يعني‌ هرچند اشاره‌ به‌ بدو و ختم‌ عالم‌ نشده‌ است‌، ولي‌ تصريح‌ شده‌ است‌ كه‌ زمين‌ در هيچ‌ زماني‌ بدون‌ حجّت‌ و امام‌ نبوده‌ و نخواهد بود. درهمين‌باره‌ «عبدالله خداش‌ بصري‌» مي‌گويد: شخصي‌ از امام‌ صادق‌، عليه‌السلام‌، پرسيد:

 تخلواالارض‌ ساعة‌ لايكون‌ فيها إمام‌؟

 آيا زمين‌ لحظه‌اي‌ بدون‌ امام‌ خواهد بود؟

 و امام‌، عليه‌السلام‌، در جواب‌ وي‌ فرمودند:

 لاتخلوا الارض‌ من‌ الحق‌  .

 زمين‌ از (حجّت‌ بر) حق‌ خالي‌ نخواهد ماند.

 و اين‌، يعني‌ شمول‌ و فراگيري‌ امامت‌ در همة‌ زمانها. همچنين‌ آن‌ حضرت‌ در حديث‌ ديگري‌ بيان‌ فرموده‌اند كه‌ جهان‌، با اين‌ عمر طولاني‌ خود، حتي‌ يك‌ روز هم‌ بدون‌ امام‌ نخواهد ماند:.

 لاتبقي‌ الارض‌ يوماً واحداً بغير إمام‌ منّا تفزع‌ إليه‌ الافمّة‌.

 زمين‌ حتي‌ براي‌ يك‌ روز هم‌ بدون‌ امامي‌ از ميان‌ ما كه‌ مردم‌ به‌سوي‌ او پناه‌ آوردند، نخواهد ماند.
 گذشته‌ از اين‌ كه‌ «امامت‌» از جنبة‌ زماني‌ شمول‌ دارد، از جنبة‌ جمعيتي‌ هم‌ شمول‌ دارد، يعني‌ اجراي‌ طرح‌ امامت‌ و ارسال‌ هدايت گران‌ الهي‌، متوقف‌ بر وجود جمعيت‌ كثير نيست‌، بلكه‌ اگر زمين‌ فقط‌ يك‌ نفر ساكن‌ داشته‌ باشد، خداوند متعال‌ براي‌ او «امام‌» خواهد فرستاد تا او را در راه‌ تكامل‌ و انسانيت‌، هدايت‌ و راهبري‌ كند. به‌ بيان‌ ديگر، نظريه‌ اسلام‌ در باب‌ جامعه‌ و حكومت‌، نظرية‌ (يك‌ به‌اضافة‌ يك‌) تا به‌ (يك‌ به‌ اضافة‌ بي‌نهايت‌) است‌. يعني‌ اگر جامعه‌ از دو نفر تشكيل‌ شده‌ باشد حتماً يكي‌ از آنان‌ امام‌ است‌. اين‌ از قوانين‌ حتمي‌ الهي‌ است‌. اين‌ يكي‌ از تفاوتهاي‌ مهم‌ ميان‌ طرح‌ امامت‌ و ولايت‌ با طرحهاي‌ بشري‌ است‌. بخشي‌ از احاديث‌ منقول‌ از امام‌ صادق‌، عليه‌السلام‌، به‌ اين‌ جنبه‌ پرداخته‌ است‌ كه‌ به‌ برخي‌ از آنها اشاره‌ مي‌شود:

 لو لم‌ يبق‌ في‌ الارض‌ إلاّ إثنان‌، لكان‌ أحدهما الحجة‌.

 اگر در زمين‌ بيش‌ از دو نفر كسي‌ نمانده‌ باشد، بدون‌ شك‌ يكي‌ از آن‌ دو «حجّت‌ خدا» است‌.
 و همچنين‌ مي‌فرمايند:

 لو لم‌ يكن‌ في‌الارض‌ إلاّ إثنان‌، لكان‌ الاءمام‌ أحدهما.

 اگر در زمين‌ فقط‌ دو نفر وجود داشته‌ باشند، حتماً يكي‌ از آن‌ دو «امام‌» است‌.

 و در جاي‌ ديگري‌ فرموده‌اند:

 لو كان‌ الناس‌ رجلين‌ لكان‌ أحدهما الاءمام‌.

 اگر جمعيت‌ بشر دونفر باشد، بدون‌ شك‌ يكي‌ از آن‌ دو «امام‌» خواهد بود.

 اينها همه‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ خداوند متعال‌ حتي‌ يك‌نفر را هم‌ به‌حال‌ خود رها نخواهد كرد و اين‌ نشان‌ از نظر لطف‌ و رحمت‌ خداوند بر بشر دارد. امام‌ صادق‌، عليه‌السلام‌، دراين‌باره‌ مي‌فرمايند:
 إنَّ الله أجلّ و أعظم‌ من‌ أن‌ يترك‌ الارض‌ بغير إمام‌ عادل‌.

 شأن‌ خداوند متعال‌ والاتر و بالاتر از آن‌ است‌ كه‌ زمين‌ را بدون‌ امام‌ عادل‌ رها سازد.
 خلاصة‌ سخن‌ اينكه‌: اولاً، طرح‌ امامت‌ و ولايت‌، از اصول‌ حيات‌ انساني‌ است‌ كه‌ نه‌ محدوديت‌ زماني‌ دارد و نه‌ محدوديت‌ جمعيّتي‌، بلكه‌ از نظر زماني‌ به‌ مجرد پيدايش‌ «اولين‌ حيات‌ انساني‌» و تا وجود «آخرين‌ حيات‌ انساني‌»، و از نظر جمعيتي‌ با «كمترين‌ تعداد» ممكن‌ تا «بيشترين‌ تعداد» ممكن‌، اجرا مي‌شود.

 و ثانياً، همين‌ ويژگي‌ ياد شده‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ اين‌ طرح‌ طرحي‌ است‌ تغييرناپذير كه‌ از بدو عالم‌ تا ختم‌ آن‌ ثابت‌ خواهد ماند.

مطالب مرتبط
1 از 218

 و ثالثاً، از آنجا كه‌ اين‌ طرح‌، يك‌ طرح‌ الهي‌ است‌ نه‌ بشري‌، ثبات‌ و تغييرناپذيري‌ آن‌، نشانة‌ ناكارايي‌ آن‌ نيست‌. تكاملف در طول‌ زمان‌، از ويژگي‌هاي‌ انسان‌ و پديده‌هاي‌ انساني‌ و امور غيراصولي‌ است‌. به‌همين‌ جهت‌ طرح‌ امامت‌ و ولايت‌، به‌ جهت‌ الهي‌ بودن‌، كامل‌ترين‌ و مترقي‌ترين‌ طرح‌ ادارة‌ جهان‌ و تنها راه‌ سعادت‌ بشري‌ است‌.

 1-3   تغييرناپذيري‌ شؤون‌ امامت‌

 طرح‌ ولايت‌ و امامت‌ داراي‌ حوزه‌هاي‌ مختلفي‌ است‌. براي‌ اين‌ كه‌ روشن‌ شود اصل‌ تغييرناپذيري‌ طرح‌ امامت‌ و ولايت‌ به‌چه‌ معنا است‌، لازم‌ است‌ بحث‌ را در حوزه‌هاي‌ مختلف‌ اين‌ طرح‌ مورد بررسي‌ قرار دهيم‌. اين‌ حوزه‌ها عبارتند از: حوزه‌ قانون‌ و حوزه‌ امام‌.

 الف‌)  حوزه‌ قانون‌

 قانون‌ مبناي‌ كنشها و واكنشهاي‌ بشري‌ و ترسيم‌ كننده‌ راه‌ سعادت‌ آدمي‌ است‌ و به‌همين‌ جهت‌، نقش‌ تعيين‌كننده‌اي‌ در سرنوشت‌ بشر دارد… و در اين‌ ميان‌ آنچه‌ اهميتي‌ چندبرابر خواهد داشت‌، «منشأ قانون‌» است‌. دربارة‌ منشأ قانون‌ به‌ دو ديدگاه‌ مي‌توان‌ ‌.

 اشاره‌ كرد: يكي‌ ديدگاهي‌ كه‌ قانون‌ را متغيّر مي‌داند و ديگري‌ ديدگاهي‌ كه‌ قانون‌ را ثابت‌ ولايتغيّر مي‌داند. ديدگاهي‌ كه‌ قانون‌ را متغيّر مي‌داند، منشأ بشري‌ براي‌ آن‌ قائل‌ است‌ و براين‌ باور است‌ كه‌ مشروعيت‌ قوانين‌، به‌ بشري‌ بودن‌ آن‌ است‌ و قانوني‌ كه‌ بشر آن‌ را تنظيم‌ نكرده‌ باشد، مشروعيت‌ ندارد. از همين‌جا است‌ كه‌ نظريه‌ دموكراسي‌ در قانون‌ پيدا مي‌شود.

 امّا ديدگاهي‌ كه‌ قانون‌ را ثابت‌ و تغييرناپذير مي‌داند، منشأ الهي‌ براي‌ قانون‌ قائل‌ است‌ و براين‌ باور است‌ كه‌ مشروعيت‌ قانون‌، به‌ الهي‌ بودن‌ آن‌ است‌ و لذا دراين‌ نظريه‌، قانون‌ طبق‌ خواست‌ مردم‌ تغيير نمي‌كند و حاكم‌ الهي‌ نيز براساس‌ خواست‌ مردم‌ عمل‌ نمي‌كند. امام‌ صادق‌، عليه‌السلام‌، در تبيين‌ اين‌ دو ديدگاه‌ مي‌فرمايند:

 إنَّ الائمّة‌ في‌ كتاب‌ الله عزّوجلّ إمامان‌. قال‌ الله تبارك‌ و تعالي‌: «وَ جَعَلناهفم‌ أئمَّةً يَهدونَ بفأمرفنا»   لا بأمر النّاس‌، يقدمون‌ أمرالله قبل‌ أمرهم‌ و حكم‌ الله قبل‌ حكمهم‌.

 قال‌: «وَ جَعَلناهم‌ أئمَّةً يَدعونَ إلي‌ النّارف»   يقدمون‌ أمرهم‌ قبل‌ أمرالله و حكمهم‌ قبل‌ حكم‌ الله و يأخذون‌ بأهوائهم‌ خلاف‌ كتاب‌ الله عزّوجلّ  .

 از ديدگاه‌ قرآن‌ پيشوايان‌ دو دسته‌اند: خداوند متعال‌ مي‌فرمايد: «و ما آنان‌ را پيشواياني‌ قرار داديم‌ كه‌ مردم‌ را به‌وسيلة‌ امر ما هدايت‌ مي‌كنند» نه‌ خواست‌ مردم‌؛ فرمان‌ خدا را بر فرمان‌ مردم‌ و حكم‌ خدا را بر حكم‌ مردم‌ مقدم‌ مي‌دارند.

 و مي‌فرمايد: «و ما آنان‌ را پيشواياني‌ قرار داديم‌ كه‌ مردم‌ را به‌سوي‌ دوزخ‌ فرا مي‌خوانند»، فرمان‌ مردم‌ را بر فرمان‌ خدا و حكم‌ مردم‌ را بر حكم‌ خدا مقدم‌ مي‌دارند و خواسته‌هاي‌ هوس‌آلود آنان‌ را ملاك‌ عمل‌ خويش‌ قرار مي‌دهند نه‌ كتاب‌ خدا را!!

 در اين‌ حديث‌ شريف‌، بصراحت‌ بيان‌ شده‌ است‌ كه‌ پيشوايان‌ نور براساس‌ حكم‌ خداوند متعال‌ عمل‌ مي‌كنند، نه‌ خواست‌ مردم‌. آن‌چه‌ در توضيح‌ اين‌ مطلب‌ مي‌توان‌ گفت‌ اين‌ است‌ كه‌ در انديشة‌ ديني‌، حكومت‌ تدبيرگر امور مردم‌ است‌، يعني‌ اين‌گونه‌ نيست‌ كه‌ حكومت‌ ديني‌ ضد مردم‌ و مخالف‌ سامان‌ امور مردم‌ باشد و فقط‌ براي‌ تأمين‌ منافع‌ خدا يا حاكمان‌ آمده‌ باشد، مأموريت‌ حكومت‌ ديني‌ نيز سامان‌دهي‌ امور مردم‌ است‌. منتهي‌ تفاوت‌ اساسي‌ ميان‌ حكومت‌ الهي‌ و حكومت‌ طاغوتي‌ در ملاك‌ تدبيرگري‌ است‌. حكومت‌ الهي‌ و ديني‌ معتقد است‌ كه‌ امور مردم‌ را با «امر مردم‌» (يعني‌ قانون‌ مردم‌) نمي‌توان‌ سامان‌ داد و بايد به‌ قانون‌ الهي‌ عمل‌ كرد ولي‌ حكومت‌هاي‌ غيرالهي‌ معتقدند كه‌ امر مردم‌ را بايد با امر مردم‌ (يعني‌ قانون‌ مردم‌) سامان‌ داد. قرآن‌ كريم‌ دربارة‌ منشأ قانون‌ مي‌فرمايد:

 «إنف الحفكم‌ إلاّ لله»  .

 قانونگذاري‌ فقط‌ در شأن‌ خداوند متعال‌ است‌.

 مرحوم‌ علامه‌ طباطبايي‌ در تفسير اين‌ آيه‌ مي‌گويد:

 إنَّ القرآن‌ يري‌ أنَّ الحكم‌ يختص‌ بالله تعالي‌ و ليس‌ لاحد أن‌ يبادر إلي‌ تشريع‌ حكم‌ و وضعه‌ في‌ المجتمع‌ الانساني‌  .

 قرآن‌ معتقد است‌ «قانونگذاري‌» مختص‌ خداوند متعال‌ است‌ و هيچ‌يك‌ از بندگان‌ او حق‌ قانونگذاري‌ براي‌ جامعة‌ بشري‌ را ندارد.

 جالب‌ اينجا است‌ كه‌ اين‌ منطق‌ الهي‌ دقيقاً در راستاي‌ حفظ‌ مصالح‌ انسانها است‌ و اين‌ از شگفتيهاي‌ اديان‌ الهي‌ است‌. تصور ديگران‌ براين‌ است‌ كه‌ مصالح‌ انسان‌ در برآورده‌ شدن‌ خواسته‌هاي‌ او تأمين‌ مي‌شود، يعني‌ اگر خواسته‌هاي‌ يك‌ انسان‌ برآورده‌ شود، سعادت‌ او تأمين‌ شده‌ و لذا مصلحت‌ او در برآورده‌ شدن‌ خواسته‌هاي‌ او است‌. امّا در انديشة‌ الهي‌، عمل‌ بر طبق‌ خواست‌ مردم‌ ماية‌ زحمت‌ است‌ نه‌ رحمت‌. قرآن‌ كريم‌ دراين‌باره‌ مي‌فرمايد:

 وَ اعلَموا أنَّ فيكفم‌ رَسولف اللهف، لَو يفطيعَكفم‌ في‌ كَثيرف مفنَ الامرف لَعَنفتّفم‌  .

 اي‌ اهل‌ ايمان‌ اگر پيامبر در بسياري‌ از امور به‌نظر شما عمل‌ مي‌كرد، شما خود به‌ زحمت‌ مي‌افتاديد.
 مرحوم‌ علامه‌ طباطبايي‌ در تفسير اين‌ آيه‌ مي‌فرمايند:

 مضمون‌ اين‌ آيه‌ آگاه‌ كردن‌ مؤمنين‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ آنان‌ را در راه‌ رفشد قرار داده‌ است‌ و به‌همين‌ جهت‌ ايمان‌ را در قلبهايشان‌ زينت‌ داده‌ و محبوب‌ آنان‌ قرار داده‌، و كفر و فسق‌ و سركشي‌ از فرمان‌ خدا را منفور دل‌ آنها قرار داده‌ است‌، پس‌ بر مؤمنين‌ لازم‌ است‌ فراموش‌ نكنند كه‌ در ميان‌ آنان‌ پيامبري‌ هست‌ كه‌ از جانب‌ خداوند تأييد مي‌شود و هرگز به‌جاي‌ راه‌ رفشد و سعادت‌، گام‌ در راه‌ تباهي‌ نمي‌گذارد، پس‌ بر آنان‌ است‌ كه‌ از فرامين‌ او اطاعت‌ كنند و هرچه‌ را او مي‌خواهد آنان‌ نيز بخواهند و هرآنچه‌ را او انتخاب‌ مي‌كند برگزينند و اصرار نورزند كه‌ او از نظرها و خواسته‌هايشان‌ پيروي‌ كند كه‌ اگر چنين‌ كند، مردم‌ خود به‌ زحمت‌ افتاده‌ و نابود مي‌شوند.

 فلسفه‌ نظريه‌ دين‌ در اين‌ است‌ كه‌ از ديدگاه‌ مكاتب‌ آسماني‌، همواره‌ ميان‌ خواست‌ مردم‌ و مصلحت‌ آنان‌ تطابق‌ وجود ندارد و لذا اگر مبناي‌ قانون‌، خواست‌ مردم‌ باشد، مصلحت‌ آنان‌ به‌خطر مي‌افتد و اگر مبناي‌ قانون‌، خواست‌ خداوند باشد، قطعاً مصلحت‌ مردم‌ تأمين‌ مي‌شود، هرچند خواست‌ و هوس‌ آنان‌ ناديده‌ گرفته‌ شود.

 قرآن‌ كريم‌ درباره‌ اصل‌ عدم‌ تطابق‌ ميان‌ خواست‌ و مصلحت‌ مردم‌ مي‌فرمايد:

 و عسي‌ أن‌ تكرهوا شيئاً و هو خير لكم‌ و عسي‌ أن‌ تحبّوا شيئأ و هو شرّ لكم‌.
 چه‌ بسا اموري‌ را نپسنديد ولي‌ خير شما در آن‌ باشد و چه‌ بسا اموري‌ را بپسنديد ولي‌ براي‌ شما زيان‌آور باشد.

 و در ادامه‌ با اشاره‌ به‌ اينكه‌ منشأ اين‌ ناهماهنگي‌ نقصان‌ دانش‌ بشر است‌، به‌ علم‌ الهي‌ پرداخته‌ و مي‌فرمايد:

 والله يعلم‌ و أنتم‌ لا تعلمون‌  .

 و خدا مي‌داند ولي‌ شما ناآگاهيد.

 پس‌ عمل‌ كردن‌ به‌ خواسته‌هاي‌ بشر، سرنوشت‌ او را بشدت‌ تهديد مي‌كند، و امّا اگر به‌ فرمان‌ خدا عمل‌ شود و امور مردم‌ براساس‌ قانون‌ الهي‌ تدبير شود، موجبات‌ ايمني‌ امور بشر فراهم‌ شده‌ است‌ و اينگونه‌ نيست‌ كه‌ فايدة‌ اين‌ طرح‌ به‌ خدا و يا حاكمان‌ خدايي‌ بازگردد. امام‌ علي‌، عليه‌السلام‌، دراين‌باره‌ مي‌فرمايد:

 إنّ في‌ سلطان‌ الله عصمة‌ لامركم‌  .

 مصونيت‌ و ايمني‌ امور شما در حاكميت‌ الهي‌ است‌.

 در اين‌ حديث‌ شريف‌ بخوبي‌ ميان‌ حاكميت‌ الهي‌ و امور مردم‌ تلفيق‌ شده‌ است‌ كه‌ محصول‌ آن‌ سامان‌ يافتن‌ امور مردم‌ است‌. يعني‌ اولاً، امور بشر را بايد با قوانين‌ الهي‌ تدبير كرد نه‌ با قوانين‌ بشري‌.

 ثانياً، محصول‌ تدبير امور مردم‌ با قوانين‌ الهي‌، سامان‌ يافتن‌ امور خود مردم‌ است‌.

 و ثالثاً، معلوم‌ مي‌شود كه‌ تدبير امور مردم‌ با قوانين‌ بشري‌ به‌ سرانجام‌ مطلوب‌ نخواهد رسيد. به‌همين‌ جهت‌ آن‌ حضرت‌ در حديثي‌ مردم‌ را به‌ پذيرش‌ اوامر خدا و ولي‌ خدا سفارش‌ كرده‌ و فرموده‌ است‌:

 سلّموا لامرالله و أمر وليّه‌ فإنّكم‌ لن‌ تضلّوا مع‌ التسليم‌  .

 پذيراي‌ فرمان‌ خدا و فرمان‌ وليّ او باشيد كه‌ با اين‌ تسليم‌ و پذيرش‌ هرگز گمراه‌ نخواهيد شد.
 و دقيقاً برهمين‌ اساس‌ است‌ كه‌ در اصل‌ دوم‌ قانون‌ اساسي‌ دربارة‌ مسألة‌ حاكميت‌ و قانون‌ آمده‌ است‌:

 جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌، نظامي‌ است‌ بر پاية‌ ايمان‌ به‌:

 1 ـ خداي‌ يكتا  (لا إله‌ إلاّ الله)  و اختصاص‌ حاكميت‌ و تشريع‌ به‌ او و لزوم‌ تسليم‌ در برابر او.

 2 ـ وحي‌ الهي‌ و نقش‌ بنيادين‌ آن‌ در بيان‌ قوانين‌…

 در اين‌ اصل‌ «حاكميت‌» و «تشريع‌» هر دو از آن‌ خدا دانسته‌ شده‌ و همانطور كه‌ در روايات‌ آمده‌ است‌، «تسليم‌» در برابر آن‌ الزامي‌ شمرده‌ شده‌ است‌. يكي‌ از تفاوتهاي‌ بنيادين‌ تفكّر اسلامي‌ با تفكّر غربي‌ در مسألة‌ تسلي.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

سه × 2 =