پيشگفتار
هنگامي كه موضوع انتخاب تحقيق مطرح شد، من با توجّه به راهنمايي استاد محترم خود و علاقهء خود به ادبيات معاصر، مبحث صور خيال در شعر معاصر (اشعار سيمين بهبهاني) را به عنوان يكي از موضوعات مورد علاقه خود انتخاب كردم.
علّت انتخاب موضوع تحقيق در زمينهء شاعر معاصر را در دو عامل مي دانم، يكي علاقه خود به ادبيات معاصر اعم از شعر و داستان و ديگري كم توجّهي به اين بخش از ادبيات فارسي در مراكز رسمي است. شايد اقبال عامّه مردم و به خصوص جوانان و قشر تحصيل كردهء جامعه به ادبيات معاصر تا حدّي از اين بي توجّهي را جبران بسازد.
در كشور ما افراط و تفريط يكي از آفت هاي اصلي در نقد و بررسي آثار شاعران و نويسندگان معاصر مي باشد. اظهار نظرهايي كه گاه از شناخت ناكافي سرچشمه مي گيرد و گاهي از تنگ نظري ها و يا از آميختن جنبه هاي مختلف نقد با هم ناشي مي شود. موضوعي كه گاه در مورد شاعران بزرگ گذشته نيز صدق مي كند.
ما در زمان حال زندگي مي كنيم و نياز ما بيشتر به ادبياتي مي باشد كه نيازهاي روحي و عاطفي ما را در زمان حال با توجّه به تغيير و تحوّلات جامعه و فرهنگ و آداب و رسوم پاسخگو باشد. ادبيات كلاسيك به ويژه شعر كلاسيك فارسي با تمام ارزش واعتبار نمي تواند پاسخگوي خواسته ها و نيازهاي عاطفي ما باشد.
هر چند كه گفته شده است بهترين و بزرگترينمنتقد واقعي گذشت زمان و روزگار است و آثار ضعيف و فاقد ارزش هنري به خودي خود از جريان ادبي كنار گذاشته مي شوند، امّا اين امر درباره ادبيات معاصر نمي تواند صدق كند، زيرا ما مي خواهيم از آثار ادبي زمان خود لذّت ببريم وبه همين دليل نمي توانيم منتظر قضاوت آينده باشيم. به طور كلي مي توان گفت پرداختن به گذشته اي كه در آن نبوده ايم و ايستادن به انتظار آينده اي كه در آن هم نخواهيم بود ما را از زندگي در زمان حاضر دور مي كند.
خلاصه كلام هر عصري شعر، شاعر زمان خود را مي طلبد به همين دليل توجه به ادبيات زمان خود و نشان دادن نقاط ضعف و قوّت آن را در شناخت هر چه بيشتر ادبيات معاصر ياري مي كند و باعث مي شود در دام ستايش هاي افراد خاص قرار نگيريم و بتوانيم در جريان ادبي درست را از نادرست تشخيص دهيم.
در اين تحقيق ابتدا در مورد صور خيال بحثي شده است و تعريف هاي مختلفي كه در باره آن ها در كتاب هاي مختلف بلاغي يا توسط منتقدان معاصر آمده است ذكر شده است.
در اين تحقيق در ابتدا شرح كوتاهي از زندگي شاعر مور بحث قرار مي گيرد. اين بدين منظور بوده است تا اينكه خواننده آشنايي مختصري با شاعر داشته باشد. در زندگي نامه سعي بر اين بوده به نكاتي اشاره شود كه احتمالأ به طور مستقيم يا غير مستقيم در شعر و تصويرهاي شعر آن شاعر تأثير گذار بوده است. در ادامه همين بحث با اشاره به آثار شاعر و معرفي هر يك از آثار و به بررسي و تحليل اشعار از نظر شكل و محتوا و قوّت و ضعف موجود در آن ها پرداخته شده است.
در اين تحقيق، از ديدگاه سنّتي و مرسوم كتـاب هاي بلاغي صـور خيال شاعر مورد تقسيم بندي قرار گرفته است از قبيل: تشبيه، استعاره، مجاز، كنايه، سمبل و نمونه هايي از شعر شاعر به تناسب آن مبحث، آورده شده است.
و در پايان از استاد ارجمند، جناب آقاي دكتر اكبر شعباني كه با نكته سنجي و باريك بيني علمي خاصّ خود در تعيين شاعـر و روش كار اين حقير را ياري نمودند، سپاسـگزاري وتشكّر مي كنم.
فريده حقگو
بهار 1384
مقدمـه
مي دانيم كه سخن ادبي و شعري يعني سخني كه از حدّ معمول يك سخن عادي، بالاتر و خيال انگيزتر باشد و حتي از واقعيت به دور باشد. شعر، زيبا سخن گفتن و در پرده سخن گفتن است كه جز با صور خيال ميسّر نمي باشد.
در كتاب صور خيال در شعر فارسي در اين باره چنين آمده است: «از قديمي ترين ادوار شعر فارسي ، خيال به معني تصوير پرهيبت و شبح و سايه و مفاهيم مشابه و نزديك به معاني به كار رفته است.» 1
و كروچه مي گويد: «شعر انسان را به مقام بالاتر كه در وجود اوست، عروج مي دهد باز بيان همين است.» 2
يكي از مباحثي كه به ندرت مورد توجّه منتقدان ما قرار مي گيرد، مسأله عوامل مؤثّر در به وجود آمدن صورت هاي خيال در دوره هاي گوناگون شعر فارسي است، اين كه چه مسأله اي موجب مي شود كه در هر دوره اي پاره اي از عناصر خيال مورد توجّه شاعران فارسي زبان قرار بگيرد و عوامل ديگر كمتر، مي تواند متأثّر از عوامل متعددي باشد. اين عوامل مي توانند بر شيوه تصويرپردازي و نوع بيان، تفكّر شاعران و ساير عناصر شعري، تأثيري شايسته به جا بگذارد.
همه منتقدان در اين باره توافق دارند كه شاعران زبان را به صورت متفاوت به كار مي برند، امّا منتقدان با اين نظر كه همه شاعران به طور يكسان و مانند هم از زبان استفاده مي كنند، موافق نيستند. زيرا كار عمدهء شاعر در شعر، تسلّط بر طبيعت اسـت كه از طـريق ذهن انجام مي پذيرد و شاعر سعي مي كند بين انسان و طبيعت ارتباط برقرار كند و همچنين نگرش شاعر نسبت به جهان با افراد ديگر متفاوت است و متفاوت بودن بيان شاعر با افراد ديگر نيز در همين نكته است.
كار شاعر در تصوير سازي ايجاد و كشف بين پديده ها ست و اين ارتباط هرچه شگفت تر و پنهاني باشد تأثير عميق تر بر مخاطب مي گذارد و از همه مهم تر داشتن جهان بيني در زندگي است كه وجود جهان بيني به تخيّل و تصاوير كمك مي كند.
عوامل مؤثّر در به وجود آمدن تصوير در شعر يك شاعر را مي توان به اين گونه بيان كرد:
1- فرهنگ عمومي شاعر، يعني آگاهي او از آنچه در گذشته و حال در محيط دور و نزديك جريان داشته از مسائل تاريخي، اجتماعي و سياسي گرفته تا اطلاعات ديني و اساطيري و علمي و فلسفي.
2- فرهنگ شعري او، كه حاصل خوانده ها و شنيده ها ي اوست در زمينه الفاظ و معاني شعر.
1- محمّد رضا شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. چاپ چهارم. انتشارات آگاه. 1370. ص 17.
2- همان كتاب. ص 113.
3- تجربه هاي خصوصي شاعر، كه در طول زندگي، از روزگار كودكي تا لحظه اي كه به سرودن و خلق هنري مي پردازد. 1
«حكايت مشهوري است كه مي گويد كُردي با ديلمي و يك زرگر و با عاشقي و يك معلّم همراه شدند. شب هنگام ماه بر آمد تمام. هر يك از آن ها خواست آن را وصف كند. زرگر آن را تشبيه كـرد به پاره اي زر گداخته كه از كوره بيرون آرند، كُـرد شبان بود، گفت به قرص پنيـري مي ماند. معلّم گفت: گرده ناني است كه از خانه مالداري براي معلّم هديه مي فرستد. ديلمي گفت: مثل سپري است كه پيش پادشاه برند و عاشق گفت به صورت معشوق شباهت دارد.» 1
هر شاعري بر حسب ذوق و فكر خويش منظره اي را كه پيش چشم دارد به چيزي مانند مي كند و تشبيه از محيط زندگي شاعر و تجاربش حكايت مي كند.
عنصرالمعالي در كتاب قابوس نامه در توصيه به فرزندش در موضع شاعري مي گويد: «به وزن و قافيهء تهي قناعت مكن، بي صناعتي و ترتيبي شعر مگو كه شعري ناخوش بود، …؛ امّا اگر خواهي كه سخن تو عالي نماند بيشتر مستعار گوي.» 2
با توجه به مطلب بالا عنصرالمعالي شعر خوب را شعري مي داند كه بر اساس استعاره بنا نهاده شده باشد و به شيوه هاي ديگر تصوير سازي و صور خيال نمي پردازد.
قدما در پرداختن به صور خيال به دو شيوهء نادرست رفتار كرده اند. به اين معني كه يا به صورت ناقص وارد اين بحث شده اند و آن را از ديگر صنايع شعري جدا نكرده اند و يا اينكه تنها به جزئيات تقسيم بندي صور خيال به شيوه علمي كه هيچ سازگاري با شعر ندارد، پرداخته اند.
1- همان كتاب. ص 203.
2- عبدالحسين زرين كوب. شعر بي دروغ، شعر بي نقاب. چاپ چهارم. انتشارات جاويدان. ج سوم. 1363. ص 54.
زندگي نامهء سيمين بهبهاني
ياد دارم ز راه ورسم كهن
كه دو نا ساز را به هم پيوست
من شدم يادگار اين پيوند
ليك چون رشته سست بود گسست
خيره گي هاي مادر و پدرم
آن دو را فتنه در سرا افكند
كودكي بودم و، مرا ناچاري
گاه از اين گاه از آن جدا افكند
كودكي – هرچه بود – زود گذشت
ديده ام باز شد به محنت خلق
دست شستم ز خويش و، خاطر من
شد نهان خانهء محبّت خلق
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص72)
سيمين بهبهاني در سال 1306 در تهران به دنيا آمد، پدرش عباس خليلي روزنامه نگار و قصّه نويس بود، مادرش فخر عظمي نام داشت كه در يك خانواده نيمه اشرافي و مرفّه خاندان قاجار به دنيا آمده بود. امّا سيمين درباره وضع خانواده اش در هنگام تولّد و كودكي خود مي گويد: «زاده شدم در خانه پدربزرگ، چون پيش از زادنم مادرم همسر خود را به اشتغالاتش واگذاشته بود و به خانه پدري بازگشته بود.» [1] «و پدر… كه بود جز مردي كه گاه دايه پير مرا به ديدارش مي برد و باز مي گرداند بي آن كه بدانم چرا رفته ايم و چرا در خانه ما نيست؟ شايد تفريح سوار شدن به اتوبوس هاي دانماركي برايم بيشتر از شادي ديدار پدر بود.» 2
از همان ايّام كودكي استعداد شاعري خود را نشان مي دهد و با تشويق هاي مادرش در مسير رشد و شكوفايي استعداد شاعري خود گام بر مي دارد. پس از ازدواج اوّل خود و انتشار دو مجموعه اوّل شعر خود، براي ادامه تحصيل در رشته زبان و ادبيات فارسي وارد دانشگاه شد، ولي اوّلين برخورد دكتر معين از تحصيل در رشته ادبيات فارسي به صورت رسمي منحرف شد و در رشتهء حقوق به ادامه تحصيل پرداخت.
در ايّام جواني به خاطر هم زماني با حوادث بين سالهاي هزار و سيصد و بيست تا هزار و سيصد و سي و دو به گروه حزب توده گرايش پيدا كرد. «آنان كه رهايي “رنجبران ” مي خواستند در چشمم ارجي داشتند كه سخن از “برابري” مي رفت و به راهشان كشيده شدم» [2] تأثير اين گرايش شاعر را در مجموعه اوّليه شاعر كه به طبقات فرودست جامعه مي پردازد مي توان مشاهده كرد.
امّا پس از مدّتي از همسرش از سياست كناره گيري مي كند. «از فرقه هاي سياسي به سختي سرخورده بودم و فكر مي كردم، دست كم در زمان و مكاني كه ما هستيم، جوانان فريب كلمات صيقل خورده و توخالي را مي خورند. رويدادهاي بعد از بيست و هشت مرداد سي و دو پيش از آن برايم مؤيّد اين طرز فكر بود.» 2
پس از مدّتي از همسرش جدا مي شود. شاعر خود دليل اين امر را اين چنين بازگو مي كند: «از همسرم دل خوشي نداشتم، ميان ما از مدّت ها پيش بيگانگي جسمي و روحي سايه افكنده بود؛ دو بيگانه در يك خانه مي زيستيم بي آنكه كوچكترين توقّع مادي و معنوي از يكديگر داشته باشيم.» 3
پس از جدايي از همسر اوّل خود با يكي از دوستان ايّام تحصيل در دانشگاه ازدواج مي كند. «به خانه دو شوهر پاي گذاشته ام: با يكي ناساز و با ديگري سازگار بوده ام، يكي را به طلاق و ديگري را به مرگ واگذاشته ام.» 4
بند دو، مردَم ببست در خم هر يك
چند گهي بندگي پذير بماندم
بند يكي تا گسست خواجه ديگر
بست و زنو همچنان اسير بماندم
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص208)
زندگي سيمين از لغزش و خطا مصون نبوده است. بطوري كه خود در اين باره مي گويد: «از
لغزش ها و كژانـديشي ها بر كنار نمانده ام كه طبيعت آدمي است. گـاه استـوار و درست و گـاه نا استوار و سست، گامي برداشته ام. و اين دوّمين بي گمان بيشتر.» [3]
آثار سيمين بهبهاني
1- جاي پا: اين مجموعه در برگيرندهء شعر سال هاي هزار و سيصد و بيست و پنج تا هزار و سيصد و سي و پنج مي باشد. در اين مجموعه شاعر به صورت سطحي و گذرا و با توجّه به شور جواني و گرايش هاي خود، به مسائل اجتماعي مي پردازد و مشكلات و ضعف هاي موجود در جامعه آن روز را با توجّه به زندگي طبقات مختلف به تصوير مي كشد. هر چند اين نگاه همان طور كه گفته شد به لحاظ شرايط سنّي و در آغاز راه بودن او از عمق زيادي برخوردار نيست. گروه هاي اجتماعي كه سيمين مسائل و مشكلات آنان را مورد توجّه قرار داده است عبارتند از: 1- رقّاصه ها 2- دلقك ها و حاجي فيروزها 3- گوركن ها 4- جيب برها 5- بيماران 6- بچّه هاي خياباني.
مهمترين مسئله در پراختن به اين گروه ها مشكل اقتصادي و فقر آن ها مي باشد. و شاعر نيز عامل تمام مشكلات را نابساماني ها و گرفتاري هاي جامعه را در مشكلات جامعه مي بيند.
در اين مجموعه شاعر به مضامين غنايي و عاشقانه نيز مي پردازد. اشعار غنايي اين مجموعه سرشار از شرح جدايي ها و بي وفايي ها و شكايت هاست.
قالبي كه سيمين در اين مجموعه انتخاب مي كند قالب چهارپاره يا دوبيتي هاي به هم پيوسته است. او در اين مجموعه بيشتر به دنبال القاي پيام است تا توجّه به تصويرسازي و زيبايي هاي شعر. به عبارت ديگر او به دنبال تعهّد شاعري است و آن را در پرداختن به مشكلات و نابساماني هاي اقشار مختلف جامعه مي داند. در تصويرهاي اين مجموعه تازگي و ابتكار چنداني به چشم نمي خورد و اكثر تصويرهاي موجود در آن برگرفته از تصويرهاي شاعران گذشته مي باشد، و اگر تصوير تازه اي هم ديده مي شود به خاطر تازه بودن برخي مضامين و موضوعاتي است كه انتخاب شده است.
2- چلچراغ: اين مجموعه كه دومين مجموعه شعري سيمين بهبهاني مي باشد در برگيرنده شعرهاي سال هاي هزار و سيصد و سي و پنج تا هزار و سيصد و سي و شش او مي باشد. در اين مجموعه شاعر با استفاده از قالب چهارپاره به مضامين غنايي و عاشقانه مي پردازد و ناكامي هاي عشق خود را به تصوير مي كشد. در برخي شعرها قالب چهارپاره شكل روايي به خود مي گيرد و براي بيان داستان يا واقعه اي مورد استفاده قرار مي گيرد. در اين داستان ها نيز موضوعاتي همچون فقر و زندگي افراد فرودست جامعه مورد توجّه قرار مي گيرد.
غزل هاي اين مجموعه فاقد هر نوآوري و ابتكار در وزن مي باشد. زبان آن ها نيز فاقد نوآوري و تازگي زبان امروزي است، ولي گـاه در بين تصـويرهاي آن به تصـويرهاي تـازه و نو برخورد مي كنيم، هرچند كه اين تصويرها نيز از تجربهء شخصي شاعر سرچشمه نمي گيرد و ريشه در تصويرسازي شاعران پيشين دارد.
3- مرمر: اين مجموعه در ادامه دو مجموعه قبلي مي باشد و شامل اشعار سال هاي هزار و سيصد و سي و شش تا هزار و سيصد و چهل و دو شاعر را در برمي گيرد. اشعار اين مجموعه نيز به بيان عواطف فردي و رنج تنهايي شاعر مي پردازد. قالب رايج در اين مجموعه نيز غزل و چهارپاره مي باشد.
در غزل هاي اين مجموعه شاعر كم كم اوزان تند و دوري را كه يادآور وزن غزل هاي مولوي مي باشد، به كار مي برد. امّا فاقد محتوا و ارزش هنري قابل توجّه و در مجموع مي توان گفت كه در اين مجموعه هم سيمين هنوز دورهء خامي و ناپختگي شعر خود را طي مي كند.
4- رستاخيز: اين مجموعه شعـرهاي بين سـال هاي چهل و دو تـا پنجاه و دو را در بر مي گيرد. اين دوره كه يكي از ملتهب ترين دوره هاي سياسي و اجتماعي ايران مي باشد، كه در شعر سيمين نيز تأثير گذاشته است. از اين مجموعه است كه تحوّلي در روش و شيوه شعر سيمين ايجاد مي شود و به مانند فروغ پس از انتشار سه مجموعه اوّل خود به مرحلهء پختگي و كمال خود نزديك مي شود، و فضاي جديد و متفاوتي از فضاي اشعـار سه مجموعه قبلي خود ايجاد مي كنـد. در اين مجموعه غزل ها نسبت بـه چهارپاره ها بـه شكل محسوسي افزايـش مي يابد، بطوريكه مي توان گفت شاعر قالب خود را كه همان غزل است انتخاب مي كند ولي هنوز نوآوري خاصّي در آن مشاهده نمي شود.
قرار گرفتن مضامين اجتماعي بيشتر نسبت به مجموعه هاي قبلي و تقريباً جدا شدن شاعر از منِ فردي و نزديك شدن به منِ اجتماعي از ديگر ويژگي هاي اين مجموعه شعري است، بطوريكه حتّي در اشعار تغزّلي ويژگي فردي چنداني مشاهده نمي كنيم.
موضوع ديگر دربارهء اين مجموعه انتخاب بيان سمبوليك مي باشد كه به نسبت فضاي سياسي حاكم بر جامعه براي بيان موضوعات سياسي مورد استفاده قرار مي گيرد.
5- خطّي ز سرعت و از آتش: پنجمين مجموعه شعري سيمين اشعار سال هاي پنجاه و دو تا سال شصت را دربر مي گيرد. در اين مجموعه شاعر از اوزان تازه و ابداعي خود كه در ادبيات كلاسيك فارسي بي سابقه مي باشند استفاده مي كند. با اين حال در اين مجموعه نيز از نظر واژگاني بيان خاصّي ندارد و همچنان از واژه هاي مهجور و قديمي كه در زبان امروزين كنار گذاشته شده اند استفاده مي كند و اين شايد به دليل استفاده از قالب غزل مي باشد كه مانع از به كار بردن كلمات امروزين در شعر او شده است.
«در اين مجموعه تحوّلي بنيادين در انديشه و جهان بيني و آرمان و آرزوهاي شاعر، و در نتيجه در مشي و منش هنري او ديده مي شود كه نخست در غزل هاي مجموعه رستاخيز پديدار شد.» [4]
اشعار اين مجموعه كه حوادث انقلاب را نيز دربر مي گيرد. بيان سمبوليك در آن نسبت به تصويرهاي ديگر بيشتر مي شود و پرداختن به مسائل اجتماعي و سياسي بيشترين موضوع شعرهاي اين مجموعه را دربر مي گيرد.
6- دشت ارژن: اين مجموعه اشعار سال هاي شصت تا شصت و دو را در خود جاي داده است. اين مجموعه بعد از يك ضربه روحي درگذشت نوه شاعر «ارژن» سروده شده است. در اين مجموعه شاعر با كولي كه نمادي از خود شاعر است به گفت و گو مي نشيند كه بخش بزرگي از شعرهاي اين مجموعه را تحت عنوان «كولي و ارّه» دربر گرفته است.
در اين دفتر شعر، شاعر از توجّه به موضوع جنگ و پيامدهاي ناشي از آن بركنار نيست. در اين مجموعه شاعر اوزان جديدتري را مورد آزمايش قرار مي دهد و فضاهاي جديدي را در قلمرو شعر و ادب فارسي مي گشايد.
7- يك دريچه آزادي: اين مجموعه آخرين مجموعه از شعرهاي سيمين بهبهاني تا زمان حاضر مي باشد. اين دفتر كه شعرهاي بين سال هاي شصت و دو تا هفتاد و سه را در خود جاي داده است به مسائل كلّي تر مربوط به سرنوشت انسان و جهان مي پردازد، ضمن آن كه از مسائل اجتماعي غافل نيست، شاعر در اين مجموعه نيز اوزان جديدتري را به كار مي گيرد، به گونه اي كه بيشتر اشعار اين مجموعه در اوزان جديد سروده شده اند. تصوير حاكم بر اين مجموعه بيان سمبوليك و رمزي مي باشد و از نظر ارزش ادبي و هنري پايين تر از مجموعهء قبلي قرار دارد.
پيام و ويژگي هاي شعر سيمين بهبهاني
براي پرداختن به پيام و ويژگي شعر سيمين نيز مانند شاعران ديگر بايد اشعار او را به دو دوره تقسيم كرد. سيمين بهبهاني مانند اكثر شاعران معاصر آغاز شاعري خود را با قالب چهارپاره آغاز كرد، قالبي كه در آن زمان رايج ترين قالب در بين شاعران آن روزگار بود.
در دورهء اوّل شاعري سيمين بهبهاني كه شامل مجموعه هاي، «جاي پا»، «چلچراغ» و «مرمر» مي باشد، او به طبع جواني و شرايط و فضاي ادبي و اجتماعي آن روزگار به مانند اكثر شاعران آن زمان به سرودن اشعار غنايي و تغزّلي پرداخته و در كنار آن ها گاه مضامين اجتماعي را نيز مورد توجّه قرار داده است.
در دورهء اوّل و مجموعه هاي شعـري اوّل او فاقد هر نوع ابتـكار و نوآوري در فرم و محتوا مي باشد، و تنها ويژگي بارز اين مجموعه ها را بيان بي پرواي مسائل غنايي و عاشقانه مي باشد كه در مقايسه با شعر شاعران معاصر در آن دوره پديده چندان تازه اي هم به نظر نمي رسد.
«غزل سيمين تا دفترهاي پيش از “خطّي ز سرعت و از آتش” و “رستاخيز” غزلي فردي و ناگزير غزل تنهايي بود – تنهايي به معني جدا افتادگي اش غزلي بود كه خواننده را به عوالم ذهن شاعر فرا مي خواند.» [5]
دورهء دوّم شاعري سيمين بهبهاني با مجموعه «رستاخيز» آغاز مي شود كه يادآور مجموعهء «تولّدي ديگر» فروغ مي باشد. امّا نه در حدّ ارزش و اهمّيت آن، بلكه فقط به عنوان مقدمه اي براي قدم گذاشتن در يك تحوّل؛ تحوّلي كه هم در ظاهر شعر سيمين بود و هم در محتواي آن. خود سيمين در اين باره مي گويد: «غزل را ابتدا به شيوه سنّتي سرودم و خيلي زود به آفرينش تصويرهاي تازه و سود جستن از واژگان و مضامين معمول روزگار روي آوردم. ميزان استعدادم در اين گونه غزل به تدريج در دو كتاب «مرمر» و «رستاخيز» آشكار مي شود. با آزمون هاي تازه و پيگيري كه در اين قالب داشتم حس كردم كه اوزان غزل سنّتي با نظام لغوي خاصّي آشنا شده است كه تخطّي از آن بسيار مشكل است. من، علاوه بر آن واژه هاي معمول و آشنايي نياز به نظام تازه اي از واژگان داشتم كه در آن اوزان پذيرفته نبود. به اين ترتيب دانستم كه ديگر اوزان آزموده براي من خوشايند نيستند و بار محتواي شعرم را نمي كشند. (به همين خاطر) از اوزان آزادي كه به طور طبيعي در فطرت واژگان فارسي موجود است استفاده كردم و براي آن كه شكل هندسي غزل را حفظ كنم و بتوانم ميان آن و شعر آزاد تمايزي برقرار كنم، با قرار دادن پاره اي از سخن در برابر پاره اي ديگر ريتم هاي تازه اي كشف كردم كه در آغاز كار حتّي براي خود به بي وزني شباهت داشت.» [6]
هر چند سيمين تلاش مي كند كه خود را از نفوذ و سلطه كلمات سنّتي شعر و واژگان شعر كلاسيك رها كند ولي در عمل نمي تواند خود را از تأثير واژگان و نحوهء بيان گذشتگان به كلّي بركنار نگهدارد و اين تأثير حتّي در آخرين مجموعه شعري او مشاهده مي شود.
«سيمين بهبهاني در آوردن معاني نو در قالب ديرين غزل، بي تأثير از معاني و مفاهيم كهن و نوآوري در عناصر اصلي غزل و شيوه بيان، معني و مضمون و اختيار اوزان كم سابقه يا بي سابقه در دفترهاي اخير ياد شعر خود توفيق زيادي بدست آورده است.» 2
سيمين بهبهاني براي قرار گرفتن در فضاهاي معنايي تازه در قالب غزل در عناصر سازنده آن دگرگوني هاي بنيادين پديد آورد؛ تا آنجا كه ديگر صرف قالب نتواند يادآور معاني مأنوسي باشد كه با آن اُلفت ديرينه دارد و اين نوعي آشنايي زدايي مي باشد.
«سيمين بهبهاني براي آشنايي زدايي از غزل واحد وزن را انتخاب كرده است و با افزودن بيش از چهل و يك وزن كم سابقه يا به كلّي بي سابقه به اوزان غزل، اين قالب كهنه را هويّتي نو بخشيده و آن را پذيراي پيام هاي نو و معاني امروزي كرده است. اين آشنايي زدايي از راه تفنّن نبوده بلكه به اين جهت كه فضاهاي تازه و مضامين نو بتوانند در آن قالب خوش بنشينند و گرد و غباري از مضامين سنّتي بر روي آن ها ننشيند.» 3
خود سيمين دربارهء تحوّلي كه در وزن غزل ايجاد كرده است مي گويد: «هر جمله يا هر پاره از يك جمله را همچنان كه با منطق طبيعي كلام، بي انديشيدن به وزن، ادا مي كنم، بـه كاغذ مي آورم. اين جمله ها يا پـاره هاي جمله سر آغاز غزلي مستقل انـد. بـر اثر تكرار وزن پيـدا مي كنند، امّا نه وزني كه در غزل گذشتگان رايج بوده است.
در اين بنيان تازه مي توانم از هر نوع واژه و هر مفهوم يا تصوير تازه سود بجويم بي آن كه غرابتي در كار باشد. در اين بنيان مي توانم انسجام كلّ درونمايه را حفظ كنم.» 4
دكتر حق شناس دربارهء ارزش كار سيمين در حوزهء غزل فارسي معتقد است: «سيمين بهبهاني، بي گمان، نخستين يا تنها شاعري نيست كه در راه ايجاد تحوّلي تازه در غزل قدم كامل
برداشته است. كساني ديگر نيز حتّي سال ها پيش از او و از روزگار اديب الممالك، و بعدها در دوره بهار و عارف و عشقي، در اين كار كوشيده اند. امّا سيمين، بي ترديد اوّلين كسي است كه در اين باره توفيق شايان نصيبش شده است. كار سيمين در حوزه غزل، درست هم سنخ كار نيما در عرصه شعر فارسي است. نيما با بدعت گري در اوزان عروضي، به آشنايي زدايي از كلّ شعر پارسي رسيد؛ و سيمين با بدعت گري در اوزان غزل به آشنايي زدايي از غزل رَه بُرد يعني آن قالب را از نظام بسته ادب پارسي بازگرفته و به نظام باز ادبيات نيمايي هديه كرده است.» [7] بهتر است در اين باره نظر خود شاعر را مورد توجّه قرار دهيم كه مي گويد: «من هنوز آن شهامت را نداشته ام كه از بنيان ويران كنم. هنوز از همان افاعيل معمول استفاده مي كنم. امّا ضرب را، آن ضرب رقصان و خوشايند و آشنا را، به دور افكنده ام؛ ضربه تلخ، گاه كشيده و گاه تند، گاه كوبنده و گاه نالان، به كار گرفته ام، رابطه قراردادي ميان افاعيل را گسسته ام. تاكنون نزديك به چهل وزن تازه و يا كم سابقه را آزموده ام. مي پذيرم كه در ميان آن ها ممكن است دو سه تايي بسيار سنگين باشند يا اصلاً خوشايند واقع نشوند.
سال ها تلاش كرده ام كه بلكه بتوانم مهره هاي ديرين غزل را – كه ديگر گنجايش واژه هاي تازه و مفهوم تازه را نداشت- جابجا كنم، يا مهره هاي تازه تر به جاي كهن تران بنشانم. واژه هاي امروزين را، بكمك تلفيق با واژه هاي كهن يا روكش تصوير و تعبير دلخواه، در آن گنجاندم.» 2
در مجموع مي توان گفت سيمين به سبك بياني خاصِّ خود دست يافته است ولي اين سبك بياني وشعري در تمام جوانب يكسان رشد نكرده است. مي توان گفت سيمين در عرصهء وزن و آهنگ و معاني تازه و صور خيال توانسته است به سبك خاصِّ خود دست يابد. امّا در كنار توجّه بيش از حد به وزن و آهنگ و تصوير مي توان گفت از توجّه به زبان غفلت شده است.
صور خيال در شعر سيمين بهبهاني
تصوير و صور خيال موجود در شعر سيمين بهبهاني فاقد آن استحكام و اهمّيت ديگر اجـزاي شعر او مي باشد. خود او نيـز در پاسخ به انتـقاداتي كه در اين زمينه بر او شـده است مي گويد: «گروهي گفتند كه “از وزن بسيار گفتي، از تصوير، اندكي چرا نگفتي؟” چه بگويم؟ كه شعر، همه تصوير است، از هر دست كه باشد خواه از گونه استعاره و اسطوره، خواه از گونه آهنگ و همنوايي واژه ها، خواه از شمار تركيب و تلفيق حروف به هنگام شنيدن يا ديدن بر صفحه سفيد …» [8]
مي توان گفت توجّه بيش از حد سيمين بهبهاني به آهنگ و وزن شعر خود، او را از توجّه به صور خيال و تصويرسازي باز داشته است. هر چند كه مي توان گاه نمونه هاي زيبا و تازه اي و صورت هاي مختلف خيال و تصوير سازي را در شعر او مشاهده كرد. امّا تصويرهاي تكراري و كليشه اي قدما نيز حجم زيادي از تصويرهاي شعري او را تشكيل مي دهد. علّت اين موضوع را مي توان در نداشتن جهان بيني خاص نسبت به جهان و مسائل مربوط به انسان دانست. دليل اين موضوع اختصاص يافتن حجم بسيار وسيعي از تصويرها به طبيعت و پديده هاي مربوط به آن دانست، كه علاوه بر آن، از طبيعت زيبا جويانهء او سرچشمه گرفته است.
تصويرهاي سيمين تقريباً از تجربه هاي او كمتر تأثير گرفته است و محيط زندگي شهري تأثير زيادي در شعر او نداشته است. هر چند كه در يك دوره شاعري او تأثيرشديد مسائل اجتماعي و سياسي را بر تصويرهايش مي توان مشاهده كرد.
هر چند كه طبيعت بيشترين تأثير را در تصويرهاي سيمين بهبهاني داشته است، امّا در موارد زيادي تلفيق عناصر طبيعي با زندگي امروزي و مسائل و پديده هاي آن جلوهء تازه و گاه زيبايي به تصويرها بخشيده است.
تصوير در شعر سيمين بهبهاني به عنوان هدف شعر مطرح نيست، ولي گاه ايجاد چند تصوير مختلف در يك بيت يا يك مصراع كه از آن به عنوان تزاحم تصاوير ياد مي كنند از توجّه به محتواي شعر مي كاهد. تصويرها در شعر سيمين داراي پويايي و تحرّك زيادي است كه اين امر به همراه اوزان پرتحرّك شعرها جلوه و نماد بيشتري يافته است، خود سيمين نيز تحرّك بخشيدن به تصوير را اوج هنر شاعري مي داند.
در سه مجموعه اوّل شعر سيمين تصويرهاي شعري بيشتر از طبيعت گرفته شده است و شاعر در اين سه مجموعه و تصويرهاي خود از جامعه و روزگار زمان خود جا افتاده است. زيرا آنچه در اين سه مجموعه اوّل ديده مي شود بيشتر حديث نفس است. اين تأثير به حدي است كه ددر اكثر تشبيه ها و استعاره ها يك طرف آن ها خو شاعر مي باشد. امّا در مجموعه هاي بعدي اين امر تا حدودي تعديل مي شود. بخصوص در دورهء دوم و مجموعه هاي بعدي بُعد اجتماعي شعرها و به دنبال آن محتواي اجتماعي تصويرها بيشتر مي شود، به عنوان نمونه مي توان اشاره كرد كه در دورهء اوّل و سه مجموعهء اوّليهء دفتـرهاي شعرسيمين نمونهء چنداني براي سمبل نمي توان يافت، ولي در دورهء دوم و بخصوص در مجموعه هاي آخر بيشترين تصوير موجود در شعرها سمبل و بيان سمبوليك و نمادين مي باشد كه به دليل توجّه شاعر به مسائل اجتماعي و سياسي جامعه مي باشد.
در بخش هاي بعدي تصويرهاي سيمين بهبهاني را از نظر شيوه هاي تصويرسازي و عوامل بوجود آورنده تصاوير و همچنين مواد تشكيل دهندهء صور خيال مورد بررسي قرار دهيم. و سپس نمونه هايي از هر يك از شيوه هاي ايجاد تصوير اعم از تشبيه، استعاره، مجاز، كنايه و سمبل مي آوريم.
شيوه تصوير سازي
1- تصويرهاي تازه و ابتكاري:
منظور از تصويرهاي تازه و ابتكاري تصويرهايي هستند كه شاعر براي اوّلين بار ميان دو چيز ارتباط برقرار مي كند.
كلنگ گوركن بر گور بنشست
سكوت شب چو ديواري فرو ريخت
به جانش چنگ زد بيمي روانكاه
عرق از چهرهء بي رنگ او ريخت
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص32)
تشبيه از بين رفتن سكوت شب به فرو ريختن ديوار تشبيه تازه اي مي باشد كه براي اوّلين بارتوسط شاعر ايجاد شده است.
من او نيم، آري، لب من- اين لب بي رنگ
ديري است كه با خنده يي از عشق تو نشكفت
امّا به لب او همه دم خندهء جانبخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده مي خفت
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص78)
شاعر حالت قرار گرفتن خنده بر روي لب را به افتادن نور مهتاب بر روي گل شبنم زده تشبيه كرده است.
شب نخفت و تا سحر بيدار ماند
نفرتي ذرات جانش را جويد
كينه يي چون سيلي از سرب مذاب
در عروق دردمند او دويد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص139)
كينه كه پديده اي عقلي است به سيلي از سرب مذاب تشبيه شده است. شاعر در اين تصوير نهايت كينه و نفرت را نشان مي دهد.
ديدم همان فسونگر مژگان سياه بود
بازش هزار راز نهان در نگاه بود
آن سايه ملال به مهتاب گون رخش
گفتي حرير ابر به رخسار ماه بود
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص101)
وجود اندوه و غم در چهرهء معشوق به وجود ابر بر چهرهء ماه تشبيه شده است.
خوشم به ياد دو چشمت، اگر چه صفحهء خاطر
جز اين دو سطر سياه از تو يادگار ندارد
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص102)
تشبيه دو چشم به دو سطر سياه.
برگي است كه پيچان به كف باد خزان است
گر در همهء شهر چون من در به دري هست
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص152)
شاعر وجود خود را به دربه دري برگ درختي تشبيه كرده است كه در دست باد پاييزي گرفتار شده است و از خود اختياري ندارد.
با من نبند عهد كه چون پيچ هاي باغ
هر جا رسيده رشته پيوند بسته اي
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص160)
شاعر مخاطب خود را به خاطر بستن عهد و پيمان هاي زياد به پيچك هاي باغ تشبيه كرده است كه به هر درخت و گياه نزديك خود مي پيوندد و در آن ها مي پيچد.
تا او چو جام با لب بيگانه آشناست
همچون سبو، دو دست ز حسرت به سر مراست
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص163)
شاعر براي نشان دادن حسرت و اندوه خود از تصوير سبو استفاده مي كند كه دست هايش به طرف سر آن مي باشد. ضمن آنكه كلّ بيت تصوير زيباي آفريده است.
خورشيد بهمني و لطفت مدام نيست
امّا خوشم به مرحمت گاه گاه تو
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص166)
معشوق را به خاطر دائمي نبودن لطفش به خورشيد بهمن ماه تشبيه كرده است، زيرا خورشيد بهمن ماه به خاطر ابري بودن هوا درخشش دائمي ندارد.
سخن از تابش خورشيد گويي
كجا اين تشت پر خون آفتاب است
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص188)
آفتاب به تشت پر از خون تشبيه شده است.
سبو صفت چو نشستم به بزم غير، رواست
كه سرخوشش كنم از خون سرخ گردن خويش
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص167)
سرخوش كردن غير با خون سرخ گردن، براي سبو استعاره از شراب است، و براي شخص، كنايه از كشته شدن مي باشد.
موج مهرت به سر ما قدم لطف نشود
همچو گرداب، به جز خويش مدار تو نبود
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص170)
شاعر به دليل عدم توجّه معشوق به خود، او را به گرداب تشبيه كرده است، زيرا گرداب نيز فقط به دور خود مي چرخد و به اطراف خود بي اعتنا مي باشد.
ماه افتاده در آبند و سراپا به دروغ
رونق خويش به يك موج شكستند و تو نه
(مجموعه اشعار/مرمر/ص221)
شاعر براي غير حقيقي نشان دادن مدّعيان عشق آن ها را به تصوير ماه كه در آب افتاده تشبيه كرده است، همانطور كه اين تصوير با يك موج آب غير حقيقي بودنش مشخص مي شود. مدّعيان عشق نيز با كوچك ترين پيش آمدي غير واقعي بودن عشق خود را نشان مي دهند.
چون موج از آن سزايم اين سر شكستگي شد
كز صخره هاي تهمت دل را حذر نباشد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص222)
باقي ماندن قطرهء اشك بر روي انگشت به نگين انگشتر تشبيه كرده است.
تلاش دست بي تابش قرار امن مي جويد
چو طفل خانه گم كرده كه ترس بسته راهش را
(مجموعه اشعار/مرمر/ص288)
تشبيه دست بي تاب به كودك خانه گم كرده كه از ترس حركات نامشخصي انجام مي دهد.
غربال سبز فام درختان به دست باد
بر ما نثار سيم و زر از آفتاب داشت
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص306)
شاخه هاي درختان و حركت آن ها توسط باد به غربال تشبيه شده است كه اشعه ها و نور خورشيد را از روزنه هاي خود عبور مي دهند.
اهريمن وسوسه باز افكنده ز مكمن آز
سنگي به سياهي شك در چشمه باور من
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص386)
افتادن شك در باور شاعر به افتادن سنگ سياه در چشمه تشبيه شده است.
كسي كه نقش نگينش نشان خون داشت، اينك
فضاي خاموش چشمش چو حلقه يي بي نگين است
(مجموعه اشعار/ خطّي ز سرعت و از آتش /ص402)
نشان خون داشتن رنگ نگين كنايه از داشتن زندگي مرفّه، و در تصوير دوم شاعر بيرون افتادن چشم از حدقه را به انگشتر بدون نگين تشبيه كرده است.
حماسه شهادت را به حرف حرف جان بنوشت
بلند قامت سرباز قصيده يي چنين بر خاك
(مجموعه اشعار/ خطّي ز سرعت و از آتش /ص412)
قامت بلند سرباز شهيد بر روي خاك به قصيده يي بلند تشبيه شده است كه حماسه شهادت بر روي خاك نوشته است.
در قاب تيرهء شب با متن نقره نشان
دست است و خنجر تو … پس كوليِ تو كجاست؟
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص505)
تشبيه سياهي شب و ستارگان آن به قاب تيره يي كه متن آن نقره نشان شده است.
در آسمان دو بال چون خطي شكسته
سري چو حلقه گره در آن ميانه
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص530)
شاعر حركت دو بال پرنده را به خطّي شكسته تشبيه كرده است و سر پرنده را در بين بال ها به حلقهء گره تشبيه كرده است.
اين كجا ستاره ست؟ چشم خسته جاني ست
نشكني سكوتش تازه آرميده ست
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص541)
ستاره بي فروغ در آسمان به چشم انسان خسته يي كه تازه به خواب رفته تشبيه شده است.
چو پلّه افتاديم چو قلّه برخيزيد
كه پيش از اين ما نيز به قلّه ها رفتيم
تلاش را عمري چو موج كوشيم
گهي فرو خفتيم گهي فرا رفتيم
(مجموعه اشعار/شت ارژن/ص551)
شاعر سقوط خود را به پلّه تشبيه كرده است. و در تشبيه تازه ديگر حركت افتان و خيزان خود را در زندگي به موج تشبيه كرده است.
2- تصويرهاي تكراري (كليشه اي):
بر رخش از عرق شبنم افتاد
چهرهء زرد او زردتر شد
گوهري زير مژگان درخشيد
دفتر از قطره يي اشك، تر شد
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص52)
تشبيه اشك به گوهر و همچنين زرد شدن چهره كه كنايه از شرم و خجالت مي باشد، در گذشتهء ادب فارسي فراوان به كار رفته است.
چون سپند از ميان بستر جست
از سر او پريد خواب گران
يدگان دريده از بيمش
در پِيَم شد به هر طرف نگران
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص89)
استفاده از مشبّهٌ به “سپند” براي نشان دادن حالت جهيدن يكباره در شعر فارسي بسيار تكرار شده است.
هر عهد كه با چشم دل انگيز تو بستم
امشب همه را چون سر زلف تو شكستم
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص105)
تشبيه عهد به سر زلف با وجه شبه شكستن.
رخ بر رخ گلگونت مي سايم و مي گريم
تا نرگس شبرنگم بر گل گهر اندازد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص165)
تشبيه رخ به گـل و آوردن نرگس كه استعـاره از چشم است و گهـر كه استعـاره از اشك مي باشد. همگي تصويرهاي تكراري و كليشه اي هستند.
پرپر مرغكان نفس مي شكند حصار قفس
واي! چرا نمي شنوي نالهء استخوان مرا
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص411)
تشبيه نفس به پرنده و جسم به قفس در شعر فارسي و به خصوص شعر عرفاني به دفعات به كار رفته است.
دست شستم ز خويش و، خاطر من
شد نهان خانهء محبّت خلق
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص72)
عشقت زدل خون شده ام دست نمي شست
من كشتمش امروز بدين عذر كه مستم
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص105)
دست برداريد، از سرم كه در اين شهر
كس چو من آشفته و غمين و دژم نيست
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص80)
تركيب هاي كنايي «دست شستن» و «دست از سرم بردار» كنايه هاي مرده هستند كه در ادب فارسي كاربرد زيادي داشته اند ولي امروز به خاطر از دست دادن بُعد نزديك معناي خود به صورت تك بُعدي يا تك معنايي در آمده اند.
3- تكرار تصاوير (اخذ از خويش):
آينه:
هنوز اميد تو دارم كه مي كشم نفسي
بيا كه نيمه جاني ماند بسپارم
ولي ميا كه در من نظر نخواهي كرد
كه كهنه آينه يي در غبار زنگارم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص161)
تا كشد زيبا رخي بر چهره ام دستي ز مهر
كاش چون آينه بر صورت غباري داشتم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص157)
ارزن:
گر كهكشان را چو ارزن مزد خموشي دهندش
يك دانه زو برنچيند بي سود و سودا بميرد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص280)
اين قفس ارزانِ تو بال زنان مي روم
پيش رهم اختران ريخته چون ارزن است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص285)
پرستو:
چو پرستوي مسافر غم آشيان نداري
كه بهر سفر تواني به دياري آشيان زد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص226)
دل همچو پرستويي هر دم به دياري شد
آخر چه شدش حاصل زين دربدري عمري
(مجموعه اشعار/مرمر/ص229)
پيچك:
آن يار كه چون پيچك پيوند به ما بسته
برشاخه لرزانم صد بند بلا بسته
(مجموعه اشعار/مرمر/ص199)
باغ شد ويران و سيمين پيچك انديشه را
در سپيدار خيال نوبهار آويخته
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص309)
با من مبند عهد كه چون پيچ هاي باغ
هر جا رسيده رشته پيوند بسته اي
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص160)
ساقه گيسوي نرمش بافته از پيچك عشق
مهره گياهش ندارد هيچ خريدار بي تو
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص283)
چشم:
كودكم آمد به چشمم خيره ماند
آن دو چشم چون دو الماس سياه
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص144)
اشك ريزد- اشك دردي جانگداز
زان دو چشم چون دو الماس سياه
بيم عمري زندگي با درد و رنج
مي تراود زان توان فرسانگاه
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص44)
چشمه:
گر چه شد چشمه صفت خانه ما سينه كوه
باز منظور بسي اهل نظر منظر ماست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص211)
تا به كي آهسته نالم در نهان چون چشمه سار
همچو موجم نعره ديوانه واري آرزوست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص201)
خسته و آزرده ام از خود گريزم نيست كاش
حالت از خود گريز چشمه ساري داشتم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص157)
چشمه لغزان به سنگم؛ خاطري روشن مرا
داده اي، يا رب، كه از سنگين دلي ها بگذرم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص270)
خيال:
خيال او چو در آمد به كلبه ام شب تار
زبان شكر گشودم ز بخت روشن خويش
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص167)
چو شب سر مي نهم بر بالش ناز
خيالش در كنارم ميهمان است
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص125)
سايه:
بگذار شوم سايه ايوان بلندت
سويت خزم و گوشه ديوار بميرم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص224)
به سان سايه ز آزاد مردمان سيمين
سبك به گوشه ديوارها خزيده منم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص225)
شمع:
دلِ آزرده چون شمع شبستان تو مي سوزد
چه غم دارم؟ كه اين آتش به فرمان تو مي سوزد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص151)
چون شمع، مگر شعله زباني سخنت بود
كز سوز تو- سيمين- به غزل ها اثري هست؟
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص152)
شمعيم پاك سوخته در بزم عاشقي
تا ماجرا كنيم زباني نمانده است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص196)
بگذار كه چون شمع كنم پيكر خود آب
در بستر اشك افتم و ناچار بميرم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص224)
اگر چه سوخت چو پروانه بال تو اي دوست
چو شمع سوخته تا صبح نيز حال من است
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص110)
غبار:
آن است كه خود را چو غباري بزدايم
مي بايد اگر خانه تكاني كنم اي دوست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص269)
دردا كه عاقبت ننشستم به دامنت
با آنكه چون غبارنشستم به راه تو
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص166)
غبار ماهم، و دامان كس نيالودم
زمن! چرا همه برچيده اند دامن خويش
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص167)
آن غبارم كه گرم از سر دامن نفشاني
بر نخيزم همه عمر و همين جا بنشينم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص231)
تا شهسوار من رسد و خيزم از پيش
در پيش راه او چو غباري نشسته ام
(مجموعه اشعار/مرمر/ص240)
نسيم:
او نسيم است او نسيم دلكش است
دامن شادي به گلشن مي كشد
خار و گل در ديده لطفش يكي ست
بر سر اين هر دو دامن مي كشد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص133)
او نسيم است و چو بر گل بگذرد
عطر گل با او به يغما مي رود
با تن گل گر چه پيوندد ولي
عاقبت آزاد و تنها مي رود
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص134)
پاي بند كس نبودم، پاي بندم كس نبود
چو نسيم از گلشن گيتي گذاري داشتم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص157)
از ما بجز نسيم كه برگ شكوفه برد
در كوي عشق نامه رساني نمانده است
بر توسن نسيم سواريم همچو عطر
تا بازايستيم عناني نمانده است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص196)
هر كس نسيم وار، ز شاخم نصيب خواست
تا چند، چون شكوفه، به يغما گذاريم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص203)
چو نسيم آشنايي زكدام سو وزيدي
تو كه بي قرار كردي همه لاله زار ما را
(مجموعه اشعار/مرمر/ص204)
همچو نسيم بر تن و جانم وزيد درخت
ما را چو گل دمي به سوي خود كشيد و رفت
(مجموعه اشعار/مرمر/ص207)
چو بوي گل چه شود گر شبي به بال نسيم
سبك برآيم و گيرم ره ديار تو را
(مجموعه اشعار/مرمر/ص210)
چون نسيمي بگذر از پيراهنم
تا در آميزي چو گرمي با تنم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص252)
مكتب نشستگان قديمم، نسيم وار
اينك زره رسيده و ننشسته مي روند
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص326)
فارغ از نسيم تفكّر آبگير خفته ذهنم
مي دهد امان غنودن جان از شكنجه رها را
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص410)
4- تصوير در تصوير (تعدّد تصاوير):
غنچه نشكفته ام كه پاي صبا را
بر دل صد چاك من توان گذر نيست
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص79)
شاعر با آوردن يك تشبيه و يك استعاره در مصراع اوّل آن را از تصوير پر كرده است.
همره كاروانيان نسيم
از دل شهر شب گذر كردم
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص89)
در مصراع اوّل و در تركيب «كاروانيان نسيم» نسيم به كارواني تشبيه شده است. و در مصراع دوم تركيب «دل شهر شب» تركيبي مركّب از تشبيه و استعاره است. از طرفي شب به شهر تشبيه شده است و از طرفي ديگر تركيب «دل شهر» تركيب استعاره يي مي باشد.
ننگ است ننگ سيمين، چون غنچه چشم تنگي
در باغ دهر بايد، چون تاك، دست بازي
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص172)
در مصراع اوّل بسته بودن برگ هاي غنچه را به چشم تنگي افراد تشبيه مي كند. در مصراع دوم باغ دهر تشبيه بليغ است ، و باز در مصراع دوم تاك را مظهر دست و دل بازي و بخشش افراد مي داند.
تو سرمه يي كه به چشم خيال مي كشمت
اگر چه روي تو عمري نهان ز چشم سر است
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص201)
شاعر در مصراع اوّل معشوق خود را به سرمه تشبيه كرده است. و در همان مصراع باز با آوردن تركيب «چشم خيال» تصوير استعاره يي ديگري آورده است.
چو غنچه حقّه رازم كه آفتاب بلند
به تيغ بر دهن گل زند كه پرده در است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص208)
شاعر با آوردن پنج تصوير در بيت فوق تعدد تصاوير را به خوبي نشان داده است. در تصوير اوّل شاعر خود را به غنچه تشبيه كرده است، در تصوير دوم غنچه به حقّه راز به دليل بسته بودن تشبيه شده است. در تصوير سوم تيغ، استعاره مصرّحه از نور خورشيد است.
در تصوير چهارم دهان گل استعاره مكنيّه مي باشد، در تصوير پنجم نيز شاعر با آوردن تركيب كنايي «پرده در بودن» بيت را پر از تصوير هاي شاعرانه نموده است.
ز تيغ طعنه دشمن دلم چو گل شد چاك
كنون چو غنچه زبان در دهان كشيده منم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص225)
در مصراع اوّل طعنه به تيغ تشبيه شده است و دل در چاك شدن به گل، در مصراع دوم شاعر خود را به غنچه تشبيه كرده است و تركيب كنايي زبان در دهان كشيدن به معني ساكت بودن وجه شبه تصوير قبلي است.
وه كه امروز پراكنده تر از بوي گل است
خاطرِ جمع تر از غنچه نشكفته من
(مجموعه اشعار/مرمر/ص232)
در اين بيت شاعر ابتدا خاطر خود را در جمع بودن به غنچه نشكفته تشبيه كرده است، و سپس آن را در پراكندگي به بوي گل تشبيه كرده است.
خزه شد مخمل رنگين به گريبان طبيعت
لاله شد دكمه ياقوت به سر دست دمن ها
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص301)
در بيت بالا ابتدا خزه به مخمل رنگين تشبيه شده است و تركيب گريبان طبيعت كه استعاره مكنيّه است، در مصراع دوم لاله به دكمه ياقوت رنگ تشبيه شده است ضمن آن كه «سر دست دمن» خود تصـوير استعاري است و مجموع اين تصـويرها يك تصـوير زيباي طبيعي را نشان مي دهد.
عوامل بوجود آورنده تصاوير
1- محيط زندگي شهري و پديده هاي امروزي:
روزنامه:
روز ديگر كودكي كاغذ به دست
مي كشيد از عمق جان فرياد را
داد مي زد: “آي! فوق العاده، آي!”
خوردن سگ كودك نوزاد را
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص50)
سنگين نفسم از غم در سينه فرو مانده
از سرب مگر باري بر دوش هوا بسته
(مجموعه اشعار/مرمر/ص199)
در اين تصوير موضوع آلودگي هوا كه پديده اي امروزي و مربوط به زندگي ماشيني مي باشد مورد اشاره قرار گرفته است.
چو عروسكم ز سردي كه دويده بلوري
همه عمر در نگاه است و در او اثر نباشد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص215)
استفاده از عروسك براي تشبيه كه از پديده هاي امروزي است.
آبشار بلند، چون مسواك
تن به دندان صخره ها مي زد
رشته هاي سپيد سيمينش
بر تن صخره ها جلا مي زد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص264)
آبشار و برخورد آن با صخره ها به مسواك و برخورد آن به دندان تشبيه شده است.
نشئه مان در چارچوب صفحه يي تصوير ساز
گه سريني، گه سري، گه سينه يي جنبان در آن
(مجموعه اشعار/مرمر/ص319)
صفحه تصوير ساز كنايه از تلويزيون است.
بيهوده چه مي بندم در مستي و هوشياري
زنجير نگاهم را بر ساعت ديواري
رگ هاي زمان گويي از گردش خون خالي ست
دل از تپش افتاده در ساعت ديواري
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص336)
ساعت ديواري به انساني تشبيه شده است كه دل آن از تپش افتاده است.
چون سايه زلف سياه، نشسته برابر من
صد حلقه سئوال بر صفحه دفتر من
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص389)
تشبيه زلف به علامت سئوال.
اين گونه اهتزاز در شاخه ها ز چيست
بدرود را مگر دستي نشانه دوست
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص494)
حركت شاخه درختان در جنبش باد به حركت دست براي خداحافظي تشبيه شده است.
2- زن بودن:
چو از در آمدي رنگ از رخم رفت
نه تنها رنگ رخ بل رنگ هر هفت
چنان لرزد دلم در سيم سينه
كه لرزد سينه در ديباي زربفت
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص30)
هفت مجاز از هفت قلم آرايش است.
زير لب با خويش گفت آن روزها
همسر من همدم اين زن نبود
اين سليماني نگين تابناك
اين چنين در دست اهريمن نبود
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص164)
ازدواج مجدّد همسر به افتادن نگين سليماني به دست شيطان همانند شده و اين تصويردر قالب استعاره بيان شده است.
خيال روي تو در خاطرم در آويزد
چو كودكي كه به دامان مادر درآويزد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص164)
چو مادر از نوازش و مهرم چه چاره هست
با آن نگاه طفل صفت بي گناه تو
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص166)
پيراهن بختم را ترسم نتواند دوخت
خورشيد كه صد سوزن بر سر ز طلا بسته
(مجموعه اشعار/مرمر/ص199)
نه نطفه ميلي در او نه باردار از آرزو
سنگي ست در نقش زني همبستر نازاي تو
(مجموعه اشعار/مرمر/ص241)
ماه كه يك هفته پيش مريم دوشيزه بود
دل به كدامين فريب بسته كه آبستن است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص285)
زهدان افق بارور از نطفه نور است
خورشيد جگر گوشه اين ظلمت كور است
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص330)
سينه ريز گل مريم چون ز شاخه فرو ريزد
خوشه گل مرواريد گوشوار تو خواهد شد
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص388)
گهواره ها ز حسرت نوزاد افتخار
همچون دهان خسته، به خميازه باز شد
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص315)
مي رود روز روشني، زاغ بد شيوه چون زني
از گلوگاه شيوني نابهنجار مي كشد
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص417)
آتش نه زني گرمتر از آتشم اي دوست
تنها نه به صورت كه به معني زنم اي دوست
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص304)
3- مسائل اجتماعي و سياسي جامعه:
ديدم آن قهرماني كه چندين بار
زير بار شكنجه رفت از هوش
ليك آرام و شادمان جان داد
مُهر نگشود از لب خاموش
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص73)
اين شعر كه در فاصله زماني سال بيست و پنج تا سي و پنج هجري شمسي سروده شده است. اشاره اي دارد به فضاي حاكم بر روزگار و مبازه اي كه با مرام هاي مختلف به مبارزات سياسي مي پرداختند. در شعر سيمين فضاي حكومت استبدادي و قتل و خونريزي به صورت گسترده يي به تصوير كشيده شده است و اين موضوع در مجموعه هاي آخري شاعر انعكاس بيشتري يافته است.
غنچه ها خم كرده سر، افسرده تن بر شاخه ها
تا چه كس اين نازنينان را به دار آويخته
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص309)
در اين تصوير با استفاده از طبيعت تصوير به دار آويختن مبارزان به صورت زيبايي نشان داده شده است.
زمين نيز از زوبين ها فضا خونين چرا بايد
زمين و آسمان من بدين آيين چرا بايد
ز امواج هوا گويي غبار سرب مي ريزد
هواي زيستن يا رب چنين سنگين چرا بايد
سرودم گر توان بخش ابر مردي نشد باري
كلامم نوحه يي بر لاشه يي خونين چرا بايد
سخن در سينه مي ميرد، زبان در كدام مي پوسد
فغان بر لب نمي آيد، خدايا! اين چرا بايد
(مجموعه اشعار/رستاخيز ص335)
در بيت هاي بالا شاعر به نحو ماهرانه يي اوضاع جامعه ايران را نشان مي دهد قتل و خونريزي و كشتار و شهيدان راه آزادي و نبود آزادي بيان مسائلي هستند كه در اشعار بالا به صورت سمبوليك بيان شده اند.
نسيم نيست، هوا نيست، نور و شادي نيست
درون اين خفقان، هرچه هست و نيست منم
فضا تهي ست صدا در سكوت مي ميرد
كدام پيك رساند به گوش ها سخنم
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص337)
در اين بيت ها نيز شاعر به موضوع استبداد و نبودن آزادي بيان اشاره مي كند.
با چنين قانون سربي خامشي را ناگزيرم
هر چه زشتي مي پسندم، هر چه خواري مي پذيرم
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص372)
قانون سربي كنايه از قتل و كشتار مي باشد. كه با بسامد زيادي در شعر سيمين به كار رفته است. سرب مجاز از گلوله است با علاقه جنسيّت.
چه بجز دميدن سرخي كخ شكفته از گل زخمي
چه به جز دويدن سربي كه نهفته در خم راهي
(مجموعه اشعار/ خطّي ز سرعت و از آتش /ص429)
در خواب هول رفتم با قصّه يي ز بيداد
آري حكايتي بود سرب از دهان پولاد
(مجموعه اشعار/ خطّي ز سرعت و از آتش /ص430)
سرب مجاز از گلوله و پولاد مجاز از تفنگ مي باشد كه بر روي هم تصوير كنايي كشتار را نشان مي دهد.
نمي توانم ببينم جنازه يي بر زمين است
كه بر خطوط مهيبش گلوله ها نقطه چين است
(مجموعه اشعار/ خطّي ز سرعت و از آتش /ص441)
در بيت بالا شاعر با تصوير كنايي زيبا اعدام و تيرباران افراد را نشان مي دهد و مخالفت خود را با اين امر اعلام مي كند.
اين نه كهكشان است كشته يي جوان است
سوي قبله او را مقبلي كشيده است
اين نه لعل مريخ قطره يي ز خون است
كز گسسته شريان بر فلك جهيده ست
اين نه رود كارون اشك مادران است
بهر رود رفته روز و شب چكيده است
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص522)
شاعر تحت تأثير جنگ و كشته شدن جوانان ايران تصوير زيبايي از شهادت آنان را به تصوير كشيده است؛ مانند نمونه زير:
حماسه شهادت را به حرف حرف جان بنوشت
بلند قامت سرباز قصيده يي چنين بر خاك
مواد تشكيل دهنده تصويرها
1- تصويرهاي برگرفته از اندام و اعضاي بدن:
پنجه:
هزار چاك شد دلم ز تاب اين حسرت
كه پنجه در سر زلفت به سان شانه كشم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص180)
پيكر:
چو حلقه بازوي من، تنگ گرد پيكر توست
حسود جان بسپارد، كه خاتمي دارم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص180)
چشم:
آسمان سر زده از چشم كبود تو وليك
آنچه در او نكند جلوه گري اختر ماست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص211)
اشك ريزد اشك دردي جانگداز
زان دو چشم چون دو الماس سياه
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص44)
چهره:
در سياهي چهره خشم آلوده اش
چون مس پوشيده از زنگار بود
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص140)
دست:
آهوي دست هايت در سبزه زار زلفم
هرگز نشان نبيند از آهوان ديگر
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص318)
دهان و دندان:
سنگ ها چون شكسته دندان ها
نا مرتب، سياه، افتاده
بستر آبشار چون دهني
از غريبي به زجر جان داده
(مجموعه اشعار/مرمر/ص264)
زلف:
پنجه هاي اثيري سردم
مي دود در دو زلف چون شب تو
وين لب مرگ زاي ناپيدا
مي زند داغ مرگ بر لب تو
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص90)
سينه:
لرزه شادي فكند بر تن مستان
جلوه آن سينه برهنه چون عاج
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص45)
شانه:
بوي ياسمن دارد خوابگاه آغوشم
رنگ نسترن دارد شانه هاي عريانم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص198)
شقيقه:
شقيقه كولي چكش به سر مي كوفت
دو دسته از رگ هاش كنار گردن بود
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص488)
كمر:
آن كمر همچو مار گرسنه بيچان
صافي و لغزنده همچو لجّه سيماب
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص45)
گوش:
نيستم نغمه يي كه پر سازم
جام گوش تو را ز مستي خويش
(مجموعه اشعار/مرمر/ص249)
گونه:
گونه ها، ميوه زبر كاجي، فلس فلسي
دست ها پنجه خشك تا كي، پُر شياري
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص560)
2- تصويرهايي كه مواد آن از طبيعت گرفته شده اند:
در پهن دشت خاطر اندوه بار من
برفي به هم نشسته و زيبا نشسته است
برفي كه همچو مخمل شفاف شيرفام
بر سنگلاخ وي ره ديدار بسته است
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص92)
خاطر به پهن دشت تشبيه شده است و برف به مخمل سفيد رنگ كه هر دو از پديده هاي طبيعي مي باشند.
مهر بر سر چادر ماتم كشيد
آسمان شد ابري و غمگين و تار
باز چشم آسمان كينه توز
باز باران با هم تعطيل كار
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص143)
خورشيد به زني مانند شده است كه با كشيدن چادر سياه خود را مي پوشاند و آسمان با ابري شدنش حالت انسان غمگين را پيدا مي كند.
گريزاني ز من، چون لاله از خورشيد تابستان
مگر از تابشم اي نازنين جان تو مي سوزد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص151)
شاعر گريز معشوق از خود را به گريز لاله از خورشيد گرم تابستان تشبيه كرده است.
خسته و آزرده ام از خود گريزم نيست كاش
حالت از خود گريز چشمه ساري داشتم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص157)
شاعـر آرزو مي كنـد كه اي كاش مي توانست ماننـد چشمه كه از خود دور مي شـود، مي توانست از خود بگريزد.
چون ابر سرخ روي زخورشيد شامگاه
پاينده نيست چهره گلگون اگر مراست
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص163)
شاعر پايدار نبودن شادماني خو را به سرخي ابر در هنگام غروب كه دائمي نيست تشبيه كرده است.
برگ پاييزم، زچشم باغبان افتاده ام
خوار در جولانگه باد خزان افتاه ام
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص178)
شاعر خود را به خاطر از چشم افتادن به برگ پاييزي كه در چشم باغبان ارزشي ندارد تشبيه كرده است. يا تصويرهاي زير كه همگي از طبيعت گرفته شده اند.
برگ ريزان دلم را نوبهاري آرزوست
شاخه خشك تنم را برگ و باري آرزوست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص201)
درخت تشنه ام و رسته پيش بركه آب
چه شود غرقه اگر نقش شاخسار من است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص179)
چون درخت فروردين پر شكوفه شد جانم
دامني زگل دارم بر چه كس بيفشانم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص180)
آفتاب نگه گرم تو را مي جويد
اين دل سردتر از برف فرو خفته من
(مجموعه اشعار/مرمر/ص233)
رود مجروح وار در بستر
گريه مي كرد و ناله سر مي داد
محتضروار، پيچ و تاب تنش
گويي از مردنش خبر مي داد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص295)
بر تنم توفان وزان و من رختي استوار
كف زنان شادي كنان هر شاخه بازيگرم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص270)
باغ دو چشم خود را آباد مي پسندم
كاين خوشه هاي اشكم انگور دست چين است
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص396)
3- تصويرهاي مربوط به خود شاعر:
من شاعر در اشعار خود در مجموعه هاي اوّل من فردي است و بيشتر به مسائل و مشكلات خود توجّه دارد و تنها در مجموعه هاي آخر خود به من سراي هاي خود پايان مي دهد و بيشتر به جامعه توجّه دارد تا خود.
از ديده يي فتاد و برون شد ز سينه يي
سيمين دل شكسته مگر اشك و آه بود
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص101)
شاعر خود را از ديگران افتادن به اشك تشبيه كرده و در بيرون شدن مهرش از سينه ديگران به آه تشبيه كرده است.
سيمين درخت خشك شدي پاك سوختي
امّا كسي نگفت كه خاكستر تو كو
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص107)
همچو گل مرا بيني سرخ روي و خندان لب
گرچه هر دمم از غم نيش خار در پهلوست
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص108)
ديدمت، ديدمت ولي افسوس
كه تو ديگر نه آنچنان بودي
من خزان يده باغ درد انگيز
تو خزان ديده باغبان بودي
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص131)
نغمه سر داده در كوهم به خود برگشته ام
كي به سوي غير خود راه فراري داشتم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص157)
من صبح كاذبم ندرخشيد مي روم
بر چهره نابگاه ز پيري اثر مراست
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص163)
به دامن تو در آويخت لحظه اي سيمين
چو شبنمي كه به دامان گل در آويزد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص164)
قطره اي بر خامه تقدير بودم رو سياه
بر سپيدي هاي اوراق زمان افتاده ام
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص178)
شكوه كم كن اي سيمين زانكه همچون اشك من
آفريده رنجي پروريده دردي
(مجموعه اشعار/مرمر/ص212)
آه سيمين گوهري در خاكسترم
من بمانم، او فرو ريزد زمان پرويزن است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص213)
بت معبد خيالم، به پرستشم گروهي
به نياز در نمازند و مرا خبر نباشد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص215)
در حلقهء خموشان سر حلقهء چون نگينم
تا خود، خموش بودن فرمان هر نگين است
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص396)
تشبيه درشعر سيمين بهبهاني
از نظر بررسي نوع تشبيه هاي موجود در شعر سيمين مي توان گفت، گرايش سيمين به نوع تصويرهاي تركيبي بيشتر از تصويرهاي ساده است، به نحوي كه تشبيه هايي كه يك يا هر دو طرف آن ها مركّب باشد در ميان تشبيه هاي سيمين به مقدار زياد ديده مي شود. ويژگي ديگر تشبيه هاي سيمين تازه و ابتكاري بودن آن هاست. شاعر با استفاده از قدرت خيال خود، روابط تازه اي بين پديده ها برقرار كرده است.
از ميان تشبيه هاي به كار گرفته شده در شعر سيمين تشبيه هاي مضمّر، تمثيل، مركّب و جمع بيشترين بسامد را نسبت به ديگرانواع تشبيه ها دارند كه از لحاظ هنري نيز داراي ارزش بيشتري نسبت به ساير انواع تشبيه ها مي باشند.
1- تشبيه مضمّر:
تشبه مضمّر به معني تشبيه پنهان است. در اين نوع تشبيه ظاهراً با ساختار تشبيه مواجه نيستيم ولي مقصود گوينده تشبيه است.
بر دامنش نشستم و، دورم ز خويش كرد
قدرم نگر، كه پست تر از گرد راه بود
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص101)
شاعر به صورت غير صريح خود را به گرد راه تشبيه كرده است، كه بر دامن معشوق نشسته است.
عقل ره نمي جويد در خيال مغشوشم
اين كلاف سردرگم يادگار آن گيسوست
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص108)
شاعر خيال پريشان خود را به كلاف سردرگم و گيسوي پريشان تشبيه كرده است.
چرخ در پيش رخت آينه ماه گرفت
كس سزاوارتر از آينه دار تو نبود
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص170)
معشوق به ماه تشبيه شده است ولي اين تشبيه به صورت ضمني و غير صريح بيان شده است و زيبايي آن در اين است كه خواننده در مرتبه اوّل متوجّه رابطه تشبيه نمي شود و اين امر پس از كمي دقّت و توجّه اتفاق مي افتد.
سرو تصوير چو مي شست در آينه آب
ياد او نيز در آينهء پندارم بود
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص171)
شاعر براي اينكه بگويد معشوق در بلندي مثل سرو است آن را به گونه يي بيان كرده است كه در عين تكراري بودن تشبيه زيبا به نظر برسد. او مي گويد با ديدن تصوير سرو در آب به ياد معشوق افتاده است و اين جاست كه خواننده از رابطه موجود بين سرو و معشوق پي به هدف شاعر مي برد.
زبان شعله به گوشم به بي قراري گفت
حديث سستي قول تو و قرار تو را
(مجموعه اشعار/مرمر/ص210)
بي قراري و عدم پايبندي معشوق به شعله تشبيه شده است.
گر مهر نيم آخر، هر شب ز چه مي ميرم
گر ماه نيم آخر، هر دم ز چه مي كاهم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص230)
شاعر خود را به مهر و ماه تشبيه كرده است.
به هر نقيضه كه دل گويد التفات مكن
خلاف قاعده ديوانه را گواه مگير
(مجموعه اشعار/مرمر/ص293)
دل به ديوانه يي تشبيه شده است كه نبايد به سخنان او توجّه كرد و آن را قبول كرد.
شعله نگفته با تو اگر سركشي نهان مرا
فاش نگر به مجمر تن رقص جنون جان مرا
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص411)
شاعر خود را در سركشي به شعله تشبيه كرده است و اين مطلب را به صورت بسيار هنرمندانه يي بيان كرده است.
با قدم كولي دشت بيدار مي شد
با زلال نگاهش بركه سرشار مي شد
لب ز هم باز مي كرد آسمان مي درخشيد
موي بر چهره مي ريخت آسمان تار مي شد
(مجموعه اشعار/دشت ارژن /ص479)
نگاه در زلالي به بركه تشبيه شده است و چهره به آسمان و اين همه به صورت غير مستقيم بيان شده است.
2- تشبيه تمثيل (اسلوب معادله):
بر اساس اين تشبيه به صورت طرف دوم يك معادله مي باشد و بر خلاف تشبيه مركّب ادات و هيچ رابطه دستوري بين دو طرف وجود ندارد.
شد سينه خانه پريان خيال تو
رقصد پري چو كس ننشيند به خانه يي
(مجموعه اشعار/مرمر/ص228)
مصراع دوم تمثيلي است بر مصراع اوّل كه مي تواند با هم در مفهوم رابطه شباهت داشته باشند. شاعر مي گويد سينهء من خانهء پري خيال تو شده است همانطور كه در خانه يي كه كسي سكونت ندارد پريان به رقص مي پردازد و در آنجا سكونت مي كند.
سينهء پر حسرت و سيماي خندانم ببين
زير چتر نسترن، آتش فروزان مي كنم
ديده بر هم مي نهم تا بسته ماند سرّ عشق
اين حباب ساده را سر پوش طوفان مي كنم
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص394)
شاعر مي گويد براي اينكه كسي از چشمان او به راز عشق پي نبرند چشم ها را مي بندد، مثل اينكه حباب كوچك را سرپوش طوفاني كرده باشد، يعني امر محال.
بازوان ملتمس من با غرور پيكرت امشب
بسته بر بلند صنوبر ساقه هاي مهر گياه را
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص411)
3- تشبيه ملفوف:
در اين تشبيه ابتدا دو يا چند مشبّه ذكـر مي شود و سپس مشبّهٌ به ها در طرف ديگر قرار مي گيرند.
چشم و روي او با هم سازگار و من حيران
كاين سپيدي بخت است آن سياهي جادوست
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص108)
چشم و روي مشبّه و بخت جادو مشبّهٌ به.
چشم در سياهي به جادو تشبيه شده است و روي در سپيدي به بخت.
به ميهماني من پا منه كه در اين بزم
به غير چشم و دلم جامي و سبويي نيست
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص334)
چشم و دل مشبّه و جام مشبّهٌ به هستند.
چشم در داشتن اشك خونين به جام تشبيه شده است و دل نيز كه در اعتقاد قدما مركز اشك بوده به سبو تشبيه شده است.
جوي اشك و جوي خون مي جوشد آرام آرام
شاهد را غسلي زين سان در نور و مرجان بايد
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص558)
4- تشبيه جمع:
در اين تشبيه مشبّه يكي و مشبّهٌ به متعدد مي باشد، و اين نشان دهنده قدرت تخيّل شاعر مي باشد.
اين نگاهي كه آفتاب صفت
گرم و هستي ده و دل افروز است
باز در عين حال، چون مهتاب
دلفريب و عميق و مرموز است
ليك با اين همه دل انگيزي
همچو تير از چه روي دل دوز است
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص93)
نگاه در آن واحد به آفتاب، مهتاب و تير تشبيه شده است.
همچو برگ بيد و بيخ كاسني تلخند ليك
تلخشان بيرون نكرد آسيب تب از پيكرم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص270)
شاعر دوستان خود را در تلخي به برگ بيد و بيخ كاسني تشبيه كرده است.
ميوه چو نخل بارور با تن شرحه شرحه ده
خنده چو گل به هر سحر با دل پاره پاره كن
(مجموعه اشعار/مرمر/ص295)
تو مشبّه و نخل وگل مشبّهٌ به هستند.
در ذهن خالي خشكم گاهي خشونت شعري
رويد چو تاغ كويري رويد چو تيغ صحاري
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص415)
شعر مشبّه و تاغ كويري و تيغ صحاري مشبّهٌ به هستند.
مرگت زوال شتاب است مرگت دوام درنگ است
جاري نبودن آب است بي نقش ماندن رنگ است
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص452)
سيمين مرگ سهراب سپهري را به زوال شتاب، دوام رنگ، جاري نبودن آب و بي نقش ماندن رنگ تشبيه كرده است.
مهرباني اميد داري و من
سرد و بي رحم همچو شمشيرم
مار خونين ز ضربت سنگم
ببر خونين ز ناوك تيرم
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص71)
شاعر خود را در آن واحد به شمشير، مار، ببر تشبيه كرده است.
5- تشبيه تفضيل:
در حالت رايج مشبّهٌ به نسبت به مشبّه برتري دارد و از نظر وجه شبه قوي تر است ولي گاهي شاعر مشبّه را نسبت به مشبّهٌ به برتري مي دهد، كه ناشي از اغراق شاعرانه مي باشد.
فلك چون دامن نيلين پر ز قطره اشكم
نهفته گوهر غلتان آبدار ندارد
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص102)
شاعر آسمان را از دامن پر از قطرات اشك خود پست تر مي شمارد و در حقيقت دامن پر از اشك خود را از آسمان پر از ستاره زيباتر مي داند.
گر سرو را بلند به گلشن كشيده اند
كوتاه پيش سرو قد من كشيده اند
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص104)
شاعر سرو را در مقابل معشوق خود كوچكتر و كوتاهتر مي داند.
اي نرگس از ملامت چشمش چه ديده اي
كاين سان به بزم شوق چمن سر شكسته اي؟
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص160)
چشم كه در زيبايي معمولاً به نرگس تشبيه مي شود اين بار در برابر زيبايي چشم سر شكسته و خجل زده ديده مي شود.
يك گوشه از دو چشم كبود توست
اين آسمان روشن مينا رنگ
(مجموعه اشعار/مرمر/ص216)
آسمان با آن عظمت و بزرگي گوشه اي از چشم معشوق دانسته شده است.
زني كه لحظه وار، آنك، شهاب را شتاب از اوست
چگونه تاب مي آرد درنگ سال و ماهش را
(مجموعه اشعار/مرمر/ص288)
معمولاً هر چيز در سرعت به شهاب تشبيه مي شود ولي شاعر شتاب شهاب را از سرعت زن مي داند و به نوعي سرعت زن را بر شهاب برتري مي دهد.
6- تشبيه مركّب:
تصويـري است ذهني كه چند چيز توأمان در به وجود آوردن آن نقش داشته باشند. تشبيه هاي مركّب يكي از ويزگي هاي بارز تشبيه هاي سيمين بهبهاني مي باشند.
پولك زر بر پرند جامه او
پرتو خورشيد صبح و بركه موّاج
زان فريبا ز چاك دامن شبرنگ
چون ز گريبان شب سپيدي مهتاب
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص40)
در تشبيه اوّل حالت قرار گرفتن پولك زرّين بر روي لباس رقّاصه به پرتو نور خورشيد كه بر بركهء موّاج افتاده است تشبيه شده است.
همچو دودي كز آتشي خيزد
از تن خويشتن جدا گشتم
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص88)
سيمين حالت دور شدن از خود را به جدا شدن دود از آتش تشبيه كرده است.
آن سايه ملال به مهتاب گون رخش
گفتي حرير ابر به رخسار ماه نبود
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص101)
شاعر وجود غم و اندوه بر چهره معشوق را به قرار داشتن ابر در مقابل نور ماه تشبيه كرده است.
چون ستاره در ساغر، چون شراره در مجمر
برق عشق سوزانش در دو ديده دلجوست
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص108)
وجود برق عشق در چشم به آتش در مجمر و ستاره يي كه در داخل ساغر مي درخشد تشبيه شده است.
ز پشت پرده خنجر مي درخشد
تو مي گويي هلال اندر سحاب است
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص188)
زمن جدا شده اي همچو بوي گل از گل
مني كه داده ام از دست اختيار تو را
(مجموعه اشعار/مرمر/ص210)
چو نيلوفر كه آويزد به سروي در چمن سيمين
كند گل نغمه هاي شعر و در ديوانم آويزد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص223)
شاعر قرار گرفتن اشعار خود را در ديوان شعر به آويزان شدن گل هاي نيلوفر از درخت سرو تشبيه كرده است.
زان اشك دانه دانه كه پي در پي هم است
چون بنديان به سلسله پيوسته مي روند
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص326)
حالت حركت پشت سر هم قطره هاي اشك به حركت زندانياني كه با زنجير به همه بسته شده باشند تشبيه شده است.
بي تو هيچم هيچ، همچو سال بي ايّام خويش
بي تو پوچم، پوچ! همچون پوست بي بادام خويش
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص339)
شاعر براي نشان دادن اهمّيت و ارزش معشوق در كنار خود و نبود او را با دو تصوير زيبا نشان داده است. و تنهايي خود را به سالي كه ايّام آن نباشد و پوستي كه مغز و هسته خود را نداشته باشد تشبيه كرده است.
صدها فروغ دروغين در انعكاس وجودم
چون شمع كوچك مسكين در قصر آينه كاري
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص415)
شاعر اميدهاي دروغين و غير واقعي موجود در درون خود را به انعكاس نور شمع كوچك در قصر آينه كاري تشبيه كرده است. و شبه آن ها غير واقعي بودن آن ها مي باشد.
هر دختري سر ديوي بنشانده بر سر زان
چونانكه كنده هيزم بر شمش نقره نشاني
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص498)
من او اين خيال مشوّش كه هيچ جمله نگنجد
چو خروش و هيبت دريا كه به استطاعت جامي
(مجموعه اشعار/يك دريچه آزادي/ص617)
شاعر عدم تحمّل و ظرفيت خود را در مقابل خيال پريشان به نگنجيدن دريا در داخل جام تشبيه كرده است.
استعاره در شعر سيمين
استعاره همانندي دو چيز است بدين ترتيب كه مشبّه و وجه شبه و ادات تشبيه را حذف كنيم به نحوي كه فقط مشبّهٌ به باقي بماند.
1- استعاره مصرّحه:
تشبيهي است كه از اركان آن تنها مشبّهٌ به ذكر شده باشد و اركان ديگر محذوف باشد.
فلك با صد هزاران ميخ نوري
نوشته بر كتيبه شرح دوري
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص29)
ميخ نوري استعاره مصرّحه از ستارگان آسمان مي باشد.
گر سر نهد به شانه من آفتاب من
اي آفتاب جلوه گر از دوش من شوي
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص103)
آفتاب استعاره از معشوق مي باشد.
دگر خسته آمدم ز بس رنگ ها زدم
كه كافور خويش را چو مشك ختن كنم
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص377)
كافور استعاره از موي سپيد مي باشد.
در كبود بي انتها شب چو نقره كاري كند
زير كهكشان آب زير كانه جاري كند
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص415)
نقره استعاره از ستارگان مي باشد.
تن كشيده زير بال شب بيكرانه ملال ما
بادبان كهنه زورقي است اين كبود خال خال ما
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص543)
كبود خال خال استعاره از آسمان پر از ستاره مي باشد.
دوازده خوشه با من كه هر خوشه سي دانه با او
حراست توشه با من، هراس بيگانه با او
دوازده خوشه دارم نه پيش از اين سرنوشتش
كه موش دزد حريصي بيا كند لانه با او
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص516)
دوازده خوشه استعاره از دوازده ماه سال و سي خوشه استعاره از سي روز ماه مي باشد.
– كو برگ لاله ام
– نيلوفري شده
– ابريشم سياه
خاكستري شد
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص532)
برگ لاله استعاره از صورت و ابريشم سياه استعاره از مو مي باشد.
2- استعاره مكنيّه:
در اين نوع از استعاره مشبّه ذكر مي شود همراه با يكي از ويژگي هاي مشبّهٌ به.
گفتند پنجه هاي لطيف نسيم صبح
در وعده گاه سوسن و گل پرده در شود
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص183)
تركيب پنجه هاي نسيم صبح استعاري مي باشد و نسيم صبح به جانداري تشبيه شده است كه با پنجه هاي خود باعث پرپر شدن گل ها مي شود.
همچو نور از چشم رفتي و نمي آي
بي تو ديده جان را بسته ام ز بينايي
(مجموعه اشعار/مرمر/ص232)
تركيب ديده جان استعاره مكنيّه مي باشد، جان به موجودي تشبيه شده است كه داراي ديده مي باشد.
بودي آن نازنين عروسك عشق
كه تو را ساختم ز موم خيال
بر تنت ريخت دست پندارم
صافي و لطف چشمه هاي زلال
(مجموعه اشعار/مرمر/ص245)
دست پندار اضافه استعاري مي باشد.
چرخيد و در فضا فرود آمد
پژمرده و خزان زده برگي زرد
بر آب بركه چين و شكن افتاد
دامن بر او كشيد نسيمي سرد
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص39)
نسيم به زني تشبيه شده است كه بر روي بركه آب، دامن مي كشد.
خزه شد مخمل رنگين به گريبان طبيعت
لاله شد دكمه ياقوت به سر دشت دمن ها
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص301)
تركيب هاي گريبان طبيعت و سردشت دمن ها استعاره هاي مكنيّه هستند.
باورم را آشنايي نيست با گفتار لب ها
من زبان ساكت انديشه ها را مي شناسم
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص325)
در تركيب زبان انديشه، انديشه به انساني تشبيه شده است كه داراي زبان مي باشد.
پستان خشك شام سيه بارور نشد
جوي رگش گذرگه شير سحر نشد
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص341)
شب به زني تشبيه شده است كه ديگر از تولّد فرزند باز مانده است.
3- استعاره تبعّيه:
در اين نوع در حقيقت لوازم مشبّهٌ به فعل است، كه تشخيص را نيز در نظر مي گيرد.
ستاره ديده فرو بست و آرميد بيا
شراب نور به رگ هاي شب دويد بيا
(مجموعه اشعار/مرمر/ص197)
اسناد فعل ديده فرو بستن و آرميدن به ستاره، استعاره تبعّيه است.
باد فتح غروب را در فضا جار مي كشد
روز اندام خسته را سوي ديوار مي كشد
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص417)
اسناد فعل جار كشيدن براي باد و خود را به سوي ديوار كشيدن براي روز، استعـاره تبعّيه مي باشند.
باغ پر جوانه زير پوست از چه پيرهن نمي درد
پا فشرده اين چنين چرا فصل سرد پر ملال ما
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص543)
پيرهن دريدن براي باغ و پا فشردن براي فصل سرد استعاره تبعّيه اند.
اين كجا سپيده ست؟ اين كجا سپيده ست
رفته خون ز رگ هاش، رنگ شب پريده ست
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص541)
اسناد فعل رنگ پريدن و خون رفتن از رنگ ها براي شب استعاره تبعّيه اند.
حميد آزاد شد، هويزه آزاد شد
نوشته ها جان گرفت خطوط فرياد شد
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص547)
آوردن فعل جان گرفتن براي نوشته ها و فرياد شدن براي خطوط استعاره تبعّيه مي باشد.
4- تشخيص:
نوعي استعاره مكنيه مي باشد كه شاعر در آن به يك پديده بي جان صفات انساني را نسبت مي دهد.
وقتي كه سيم حكم كند زر خدا شود
وقتي دروغ داور هر ماجرا شود
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص310)
اسناد فعل «حكم كردن» براي سيم و «داور شدن» براي دروغ كه از افعال مربوط به انسان مي باشد، تشخيص مي باشند.
مهر بر سر چادر ماتم كشيد
آسمان شد ابري و غمگين و تار
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص143)
چادر بر سر كشيدن براي مهر و غمگين شدن براي آسمان تشخيص هستند.
حساميزي
آميختن دو يا چند حس است به گونه اي كه سبب زيبايي شود.
آه بيا عقل سرخ رنگ جنون را ببين
شعله نارنجيش در نگهم روشن است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص285)
استفاده از صفت سرخ براي عقل كه از امور ذهني مي باشد. همچنين رنگ براي جنون آميختن حس ها با هم ديگر مي باشد.
غنچه وش در هوايت مي درم پوست اي دوست
شعر رنگينم از توست آه اي دوست اي دوست
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص529)
آوردن صفت رنگين براي شعر كه مربوط به حسّ شنيداري مي باشد، آميختن حسّ بينايي با شنوايي مي باشد.
صداي توست در گوشم كه واژه هاش روشن نيست
اميدوار مي گويم مرا به سوي خود خوانده ست
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص534)
استفاده از صفت روشن براي واژه ها به مانند نمونهء قبلي آميختن حسّ بينايي با حسّ شنوايي مي باشد. همچنين نمونه زير كه مشابه دو مثال قبلي است.
زرد اگر چون خزانم، باغ بي گل مخوانم
شعر سبز جوانم سرو مينوست اي دوست
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص529)
بر لب يار شوخ دلبندم
خفته لبخند گرم زيبايي
خنده نه بر كتاب عشق و اميد
هست ديباچه فريبايي
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص68)
آوردن صفت گرم براي لبخند كه امري مربوط به حسّ شنوايي است.
مجاز در شعر سيمين
مجاز به كاربرن يك كلمه در غير معني اصلي است.
ديدم آن چهره مصمّم سخت
از پس ميله هاي سرد و سياه
آه از اين آخرين ز لب لبخند
واي از آن واپسين ز ديده نگاه
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص73)
چهره، لب و ديده هر سه مجاز از فرد و انسان مي باشد به علاقه جزئيّه.
يار چو بسيار بود دل سر ياري نداشت
دل سر ياري گرفت ليك دگر يار نيست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص271)
سر مجاز از فكر و قصد مي باشد به علاقه جزئيّه.
مگر هنوز به خاطر تو را خيال من است
كه هر كجا به زبان تو شرح حال من است
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص110)
زبان مجاز از سخن به علاقه آليّه زيرا زبان ابزار سخن گفتن است.
رضا و مهر نازم كه جام زهر فراق
برابر تو، به از ساغر وصال من است
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص110)
ساغر مجاز از شراب مي باشد به علاقه محلّيّه.
نيامدي كه فلك خوشه خوشه پروين داشت
كنون كه دست سحر دانه دانه چيد بيا
(مجموعه اشعار/مرمر/ص197)
پروين مجاز از ستارگان آسمان مي باشد به علاقه جزئيّه.
كلاله گل خورشيدم و برهنه ولي
تن جهان همه در اطلس زري خواهم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص206)
جهان مجاز از مردم جهان مي باشد، به علاقه جزئيّه.
مگو كه شهر پر از قصه نهاني ماست
به لوح دهر همين قصه ها نشاني ماست
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص169)
شهر مجاز از مردم شهر مي باشد به علاقه جزئيّه.
هواي وصل و غم هجر و شور مينا مُرد
برو، برو! كه دگر هر چه بود در ما مُرد
لب خموش مرا بين كه نغمه ساز تو نيست
به ناي من- چه كنم- نغمه هاي گويا مُرد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص177)
مينا مجاز از شراب به علاقه محلّيّه، لب مجاز از دهان به علاقه جزئيّه و ناي مجاز از دهان به علاقه جزئيّه مي باشد.
آن سينه يي كه جاي سرم بود ازچه نيست
آن دست شوق و آن نفس پر شرار كو
(مجموعه اشعار/مرمر/ص205)
سينه و دست مجاز از شخص مي باشد به علاقه جزئيّه.
آن ديده كه با مهر به سويم نگران بود
ديدم كه نهاني نظرش با دگران بود
(مجموعه اشعار/مرمر/ص214)
ديده مجاز از شخص مي باشد به علاقه جزئيّه.
اين گدايان به تمنّاي جوي سيم تنم
چون چنار از سر خواهش همه دستند و تو نه
(مجموعه اشعار/مرمر/ص221)
دست مجاز از خواهش و نياز مي باشد به علاقه آليّه.
درياي سركشي ز غزل خفته است
در آن نگاه خامش دريا رنگ
(مجموعه اشعار/مرمر/ص247)
غزل مجاز از شعر مي باشد به علاقه جزئيّه.
گر تو را روزي فلك سر پنجه داد
كس ز نيرويت مبادا رنجه باد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص261)
سر پنجه مجاز از قدرت و توانايي مي باشد به علاقه آليّه.
خزان نهيب زد و نخل ما به بر نشست
بهار طي شد و نارنج ما بهار نكرد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص287)
بهار مجاز از شكوفه مي باشد به علاقه كلّيّه.
وقتي در انتظار يكي پاره استخوان
هنگامه يي ز جنبش دم ها به پا شود
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص310)
دم مجاز از سگ مي باشد، شاعر با ذكر جزء، كل را اداره كرده است، علاقه جزئيّه.
اي حربه پيكار تو بهتان چون رگبار تو
اين سرب هستي سوز را بر قلب هر پيكر مزن
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص333)
سرب مجاز از گلوله مي باشد شاعر با علاقه جنسيّت.
سر در نشيب خفيفم شاهين اوج خيالم
سربي دويده به قلبم سرخي چكيده زبالم
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص402)
سرب مجاز از گلوله وسرخي مجاز از خون مي باشد.
وحشت فزا شبي بود نفريني به هر لبي بود
كاي مرگ و ننگ و نفرت بر آيت ستم باد
(مجموعه اشعار/ خطّي ز سرعت و از آتش/ص436)
لب مجاز از فرد مي باشد با علاقه جزئيّه.
چه بود اگر آدمي را فرشته خو مي سرشتي؟
چه پاكي آيد از آن گِل كه با پليدي عجين است
(مجموعه اشعار/ خطّي ز سرعت و از آتش/ص441)
گِل مجاز از انسان مي باشد به اعتبار اين كه خلقت اوّليهء انسان از گِل بوده است با علاقه ماكان.
دست يازيد تا توان باقي ست
پاي داريد تا كه يارا هست
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص456)
پاي مجاز از پايداري مي باشد با علاقه لازميّه، زيرا وجود پاي لازمهء پايداري است.
كولي گياهي نداري كز درد عشقم رهاند؟
از رُستني بهر رَستن با كوليان بس راهست
(مجموعه اشعار/شت ارژن/ص477)
گياه مجاز از دارو مي باشد، دارويي كه از گياه ساخته مي شود با علاقه جنسيّه.
كنايه در شعر سيمين
كنايه هاي موجود در شعر سيمين را مي توان به سه دسته تقسيم كرد. دسته اوّل كنايه هاي مرده يا تك بُعدي كه به علّت تكرار زياد معني ظاهري خود را از دست داده اند.
دسته دوم كنايه هاي رايج و قراردادي كه هنوز مي توان هر دو بُعد معني را از آن ها دريافت كرد و دسته سوم كنايه هاي تازه و جديد كه بر اساس ديد تازه شاعر به پديده ها و روابط آن ها بوجود آمده است.
– كنايه هاي تك بُعدي(مرده):
چهره به هم در كشيد و مشت گره كرد
شادي عشّاق خسته را نپسنديد
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص46)
«چهره به هم در كشيدن» و «مشت گره كردن» هر دو به معني خشمگين شدن مي باشد كه امروزه بلافاصه ذهن به معني دوم آن توجّه مي كند و از معني اوّل به راحتي عبور مي كند.
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شكستم
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص53)
«بر جگر دندان فشردن» و «ناله در گلو شكستن» هر دو كنايه از صبر و تحمّل است.
دوري راه به نزديكي دل چاره شد
كرمي كن كه به در دوخته چشم تر ماست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص211)
«چشم به در دوختن» كنايه از انتظار مي باشد.
من با توام اي رفيق، با تو
ديري ست كه با تو عهد بستم
همگام توام، بكش به راهم
همپاي توام، بگير دستم
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص69)
«به راه كشيدن» كنايه از هدايت كردن و «دست گرفتن» كنايه از كمك كردن مي باشد.
– كنايه هاي قراردادي(دو بُعدي):
عاشق نه چنان بايد كز غم سپر اندازد
در پاي تو آن شايد كز شوق سر اندازد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص165)
«سپر انداختن» كنايه از تسليم شدن هر چند كه اين تصوير مصداق امروزي خود را از دست داده است و كاربرد عيني ندارد ولي هر دو معني آن در مواجهه با آن به نظر مي رسد.
طبعي عزيز كشتم در آستان خواري
وانگه به سوگواري اشكم در آستين است
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص396)
«در آستين داشتن اشك» كنايه از آماده بودن براي گريه.
به او خشم او گفت: خونش بريز
كه اين مايه زردي روي توست
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص67)
«روي زرد شدن» كنايه از شرمنده شدن و خجالت كشيدن.
ديدم آن قهرمان كه چندين بار
زير بار شكنجه رفت از هوش
ليك آرام و شادمان جان داد
مُهر نگشود از لب خاموش
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص73)
«مُهر از لب نگشودن» كنايه از اعتراف نكردن.
گشت زمان از آن همه بي تابيم نكاست
گويي هنوز بر سر آتش نشسته ام
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص127)
«بر سر آتش نشستن» كنايه از بي قراري و بي تاب بودن است.
استوارم سخت چون زنجير و رسوا پيش خلق
همچنان از اين دهان در آن دهان افتاده ام
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص178)
«دهان به دهان افتادن» كنايه از شايع شدن در بين مردم.
بانگ بر او زدم كه سنگين دل!
خفته اي؟ گور خوابگاه تو باد!
ديده بر هم نهاده اي آرام؟
خاك در ديده سياه تو باد
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص89)
«خاك در ديدگان سياه شدن» كنايه از مردن.
– كنايه هاي جديد:
پنجه غول سركش ايّام
زده بر چهره تو شياري
مخمل گيسوي سياه مرا
دوخته با سپيد تاري چند
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص132)
«شيار بـر چهره افتادن» و «گيسوي سياه بـا تار سپيد دوخته شدن» هر دو كنـايه از پـير شدن مي باشند.
كبود بي نهايت شكفته در نگاهم
گسسته و رميده ز آشيان و خفتم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص282)
بر پهنه اين آبي پاكيزه مرطوب
آن قوس قزح نيست كه دروازه نور است
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص330)
«كبود بي نهايت» و «آبي پاكيزه مرطوب» هر دو كنايه از آسمان مي باشد.
نشئه مان در چارچوب صفحه يي تصوير ساز
گر سُريني، گه سري، گه سينه يي جنبان در آن
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص319)
«صفحهء تصوير ساز» كنايه از تلويزيون مي باشد.
آشنايي پيكرم دستي بجز دست تو نيست
گر چه نام ديگري را بسته ام بر نام خويش
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص332)
تا چشم بر هم زد ميان شور و شادي
در دفتري نامش كنار همسري بود
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص359)
«نام خود بر نام ديگري بستن» و «نام خود را در دفتري كنار نام ديگري نهادن» هر دو كنايه از ازدواج مي باشند.
مسخ آنچنان شديم كه گريد براي ما
آن بيشه زاد سرخ نشيمن نياي ما
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص381)
«بيشه زاد سرخ نشيمن نيا» كنايه از ميمون مي باشد كه طبق نظريه تكاملي داروين نسل انسان از تكامل رشد آن به وجود آمده است.
بزمي آراسته كن تا پي تاراج قرارت
تن چون عاج به پيراهن مهتاب بپوشم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص236)
«تن به پيراهن مهتاب پوشيدن» كنايه از برهنه شدن مي باشد.
از آن دو كاسه آتش و خون ريزد گدازه هاي جنون
من لرزه لرزه مي گذرم تا خيره خيره مي نگري
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص382)
«دو كاسه آتش و خون» كنايه از دو چشم و «لرزه لرزه گذشتن» كنايه از ترس مي باشند.
اين دو موازيم ز دو سو دايره يي نزد ز چه رو؟
شرم چنين فكنده فرو همّت بازوان مرا
(مجموعه اشعار/ خطّي ز سرعت و از آتش/ص411)
«دايره زدن دو موازي» كنايه از در آغوش گرفتن مي باشد.
خيرگي هاي مادر و پدرم
آن دو را فتنه در سرا افكند
كودكي بودم و، مرا ناچار
گاه از اين گاه از آن جدا افكند
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص72)
«گاه از پدر و گاه از مادر جدا بودن» كنايه از جدايي پـدر و مـادر و سرگرداني طفل در بين آن هاست.
زين پاره دل چه ماند كه مژگان بلندها
چندين پي رفوش به سوزن كشيده اند
(مجموعه اشعار/جاي پا/ص104)
«مژگان بلندها» كنايه از زيبا رويان مي باشد.
هر كتاب كهنه گويدت كز تطاول ستمگران
تلّ كلّه ها و چشم ها كم نبوده در مقام ما
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص542)
«تلّ كلّه ها و چشم ها» كنايه از قتل عام و كشتار فراوان مي باشد.
انصاف محبّان چو ندادي به محبّت
چون شاخص ميزان ز ترازوي تو رفتيم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص174)
«رفتن شاخص از ترازو» كنايه از عدم رعايت عدالت و انصاف مي باشد.
سمبل در شعر سيمين
همانطور كه گفته شد به لحاظ شرايط اجتماعي و سياسي حاكم بر جامعه، شاعر براي بيان مسائل و مشكلات و ارائه طريق به بيان رمز و سمبل پناه مي برد. اين نوع بيان را بيشتر در چهار مجموعه آخر سيمين مي توان مشاهده كرد. امّا بر خلاف شاعران ديگر سيمين در بيان سمبوليك خود در يك مصراع يا بيت از يك نماد و يا سمبل استفاده نمي كند بلكه مجموعه يي از نمادها و سمبل ها در كنار هم هدف شاعر را منعكس مي كنند.
ابرمرد: سمبل رهبر و نجات هنده كه به ظلم و استبداد پايان مي دهد.
سرودم گر توان بخش ابر مردي نشد باري
كلامم نوحه يي بر لاشه خونين چرا بايد؟
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص335)
پرنده: رمز و نمادي از خود شاعر و سرنوشت زندگي اوست.
در لاجورد و خاموشي جفتي پرنده مي دوزم
نازك نواز پرهاشان ابريشمين و رويايي
بر نازكاي تنهاي وقت پگاه مي بينم
كز جفتشان يكي مانده خو كرده با شكيبايي
(مجموعه اشعار/يك دريچه آزادي/ص606)
توده هاي يخ: سمبل جامعه فاقد تحرّك و خو كرده به ستم واستبداد.
اين توده هاي يخ را گر آفتاب گيرد
سامان خفتگان را يكباره آب گيرد
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص339)
خار: نماد انسان هاي ظلم پذير و بي تأثير در جريان جامعه.
خارهاي زشت، خارهاي پير
چون خطوط هيچ رسته در كوير
سرد و گرمشان از گذشت دهر
سوز سرد دي روز گرم تير
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص366)
خورشيد: سمبل و نماد آزادي و از بين رفتن ظلم.
در اين مغاك بسته در خورشيد كي داردگذر
بيهوده با ياد سحر چشم طلب وا مي كنم
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص327)
سيب: نماد ميوه ممنوع و گناه مي باشد.
خسته خسته، خسته راه دست را فراز كرده
تشنه تشنه، تشنه راه سيب را ز شاخه چيده
شرع بر گشاده طومار حكم اين گناه خوانده
عقل بر كشيده ساطور دست و سيب را بريده
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص484)
شب: نماد ظلم و استبداد و فضاي تاريك جامعه مي باشد.
شب نشسته با كينه ها در كمين گه سينه ها
وان شكسته آينه ها كار تيغ كاري كند
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص405)
طاير(پرنده): گاهي نماد مبارزين راه آزادي است.
پرواز تواني آيا اي طاير بند آمخته؟
پيكار پسندي آيا اين شير كمند آمخته؟
(مجموعه اشعار/رستاخيز/ص350)
قير: نماد استبداد و ظلم شديد و بسته بودن فضاي جامعه آن روز.
تاريك چو قير شد خالي ز تصوير شد
اين كور بختي چه بود تقدير مرداب را
گر سنگ مي افكني كاين قير برهم زني
آسان تبه مي كني نيروي پرتاب را
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص421)
كاوه: نماد از بين برنده حكومت ستمگر و رهبري كننده جامعه عليه حاكمان جور.
اين چرم رها افتاده بي برگ و نوا افتاده
گويي كه ز خود مي پرسد: پس كاوه آهنگر كو؟
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص422)
كولي: نمادي از خود شاعر مي باشد. «آن گاه كه مي خواهم از خود ياد كنم، او(آن كولي) به ميان مي آيد، او كه مظهر دربدري ها و آوارگي هاي هميشگي روح من است. و چه خوب از من و از بي مني مي رهاندم و چه آسان مي توانم در وجود او بسرايم.» [9]
كولي منم، آه آري! اينجا، به جز من كسي نيست
تصوير كولي ست پيدا، رويم در آينه تا هست
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص478)
نيزار: سمبل جامعه و گروه مردمي كه در يك مجموعه زندگي مي كنند.
نيزارها ز ناله ني ها نشانه اند
موسيقي نوشته به دست زمانه اند
آتش گرفته گوشه نيزار و غافلند
(مجموعه اشعار/خطّي ز سرعت و از آتش/ص369)
منابع و مآخذ
1- شفيعي كدكني، محمّد رضا: صور خيال در شعر فارسي، چاپ چهارم، انتشارات آگاه، 1370.
2- زرّين كوب، عبدالحسين: شعر بي دروغ شعر بي نقاب، چاپ چهارم، انتشارات جاويدان، 1363.
3- بهبهاني، سيمين: گزينه اشعار، چاپ سوم، انتشارات مرواريد، 1371.
4- بهبهاني، سيمين: آن مرد مرد همراهم، چاپ اوّل، انتشارات زوار، 1369.
5- بهبهاني، سيمين: جاي پا تا آزادي(مجموعه اشعار)، چاپ اوّل، انتشارات بزرگمهر، 1377.
6- يوسفي، غلامحسين: چشمه روشن، چاپ چهارم، انتشارات علمي، 1371.
7- حق شناس، علي محمّد: مقالات ادبي و زبان شناختي، چاپ اوّل، انتشارات امير كبير، 1363.
8- بهبهاني، سيمين: يك دريچه آزادي، چاپ دوم، انتشارات سخن، 1377.
فهرست:
1- سيمين. بهبهاني. «گزينه اشعار». انتشارات مرواريد. چاپ سوم. 1371.ص9.
2- همان كتاب. ص12.
1- سيمين. بهبهاني. «آن مرد، مرد همراهم». انتشارات زوار. چاپ اوّل. 1369. ص50.
2- همان كتاب. ص20.
3- همان كتاب. ص21.
4- همان كتاب. ص22.
1- سيمين. بهبهاني. «گزينه اشعار». انتشارات مرواريد. چاپ سوم. ص23.
1- علي محمّد. حق شناس. «مقالات ادبي، زبان شناختي». «نيماي غزل». انتشارات نيلوفر. چاپ اوّل. 1370. ص154.
1- علي محمّد. حق شناس. «مقالات ادبي، زبانشناختي». انتشارات نيلوفر. چاپ اوّل. 1370. ص155.
1- سيمين. بهبهاني. «مجموعه اشعار “جاي پا تا آزادي”». انتشارات نيلوفر. چاپ اوّل. 1377. ص13-12.
2- غلامحسين. يوسفي. «چشمه روشن». انتشارات علمي. ص759.
3- علي محمّد. حق شناس. «مقالات ادبي، زبان شناختي». ص163.
4- سيمين. بهبهاني. «مجموعه اشعار». انتشارات مرواريد. چاپ سوم. ص13-12.
1- علي محمّد. حق شناس. «مقالات ادبي، زبان شناختي». ص164-162.
2- سيمين. بهبهاني. «مجموعه اشعار». انتشارات مرواريد. چاپ سوم. ص28.
1- سيمين. بهبهاني. «مجموعه اشعار “جاي پا تا آزادي”». انتشارات نيلوفر. چاپ اوّل. 1377. ص656.
1- سيمين. بهبهاني. «مجموعه اشعار “جاي پا تا آزادي”». انتشارات نيلوفر. چاپ اوّل. 1377. ص625.