فرقه اسماعیلیه

1,338

مقدمه

تقریبا همه جنبشهای اجتماعی مذهبی دوران اولیه تسلط اسلام برمناطق خاورمیانه وایران، دارای ویژگیهای مشترکی بودند. هدف مشترک همه، رهائی از زیر سلطه بیگانگان و مقاومت در برابر پذیرش دین اسلام بود. در واقع می‌‌توان جنبش قرمطیان را شکل تکامل یافته جنبشهای قبلی دانست که خود از طرفی با مبارزه مسلحانه علیه حاکمیت خلفای اسلام و زیر سئوال بردن حقانیت آنان و از طرف دیگر با پرچمداری جنبش صوفی گری و دراویش، زمینه را برای رشد فلسفه یارسان و بنیانگزاری این دین، آماده نمود.

آنطور که برتلس مستشرق روسی در باره سابقه قرمطیان می‌‌نویسد: “از آغاز قرن چهارم هجری، پس از تأسیس دولتهای فاطمی مصر و قرمطیان بحرین بود که “باطنیان“ به “قرمطیان“ بمعنی اخص و “اسماعیلیان“ منشعب شدند“. ولی تاریخ نویسان نزدیک به آن دوره اعتقاد دارند که آئین قرمطی منسوب به نام قرمط پس ازآنکه میان حمدان قرمط درحدود سال ۲۸۰ هجری با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف افتاد، ازلحاظ تشکیلاتی ازمذهب اسماعیلی جداشد و با روشی مستقل در راستای آرمانهای اجتماعی وهدفهای سیاسی خود شروع به فعالیت کرد. این نظریه بیشتر مورد تایید است، زیرا باطنیان خود شاخه‌ای از اسماعیلیه بودند و یا هر کسی در آئین تناسخ روح راز دار بود اورا باطنی میخواندند. اما اسماعيليه چه مذهبي است و دلايل صعود و سقوط آن چه بود ؟

اسماعـيـليـه

 فرقه ” اسماعيليه ” از فرق منشعب مذهب شيعه است. ظهور اين فرقه، نتيجه اختلاف در امامت اسماعيل با برادرش حضرت موسي بن جعفرالكاظم ( ع )  بوده است. اينان معتقد بودند كه بعد از امام جعفر صادق ( ع )‌  چون پسرش اسماعيل پيش از پدر در گذشته امامت محمد بن اسماعيل منتقل شده كه سابع تام بوده و دور هفت    به او خاتمه يافته است .(نظر مقدس بودن عدد هفت نزد قدما)

 در اعتقاد آنان، تاريخ بشر به چند دور تقسيم مي گردد و هر دور با پيامبري «ناطق» و  امامي «اساس»‌ آغاز مي شود. ناطقان، ‌همان پيامبران اولوالعزم اند كه تعداد آنان هفت نفر است و پس از هر ناطقي، هفت امام روي كار مي آيند. دوره هر پيامبري هزار سال است و چون دور او به سر رسد، پيامبر ديگري با شريعتي نو ظهور مي كند.  اين پيامير شريعت پيشين را نسخ مي نمايد. امام ( يا اساس يا وصي ) عالم به علم تاويل شريعت است .

از ديدگاه اسماعيليان، افراد بشر به دو گروه تقسيم مي شوند: ويژگان يا نخبگاني كه با طي مراحل مختلف به باطن شريعت دست مي يابند و ديگر،‌ عالم يا اكثريت غير اسماعيلي كه فقط قادر به درك مفاهيم ظاهري مذهب هستند. همچنين، ‌سازمان مذهبي اسماعيليان بر مراتب و درجات منظمي استوار بود كه از پايين به بالا،‌ عبارت بودند از: مستجيب (تازه وارد به گروه)، ماذون، داعي، حجت، باب و امام .

امامان در بعضي از دوره ها مستور و در بعضي ديگر آشكار هستند. به اعتقاد اسماعيليان، در دورة   ستر (ياغيبت امام) دعات موظف اند كه ابلاغ امر كنند. در اين دوره، فقط باب و نخبگان قادر به رويت امام هستند. آنان دوره ستر را از دوره محمد اسماعيل تا قيام عبيدالله المهدي در قيروان مي دانند. معروفترين داعيان اسماعيلي در اين دوره، ابو عبدالله حسن بن احمد زكرويه (معروف به ابوعبدالله شيعي)‌ و  قداح بودند كه خود اصل ايراني داشتند .

در سال 297 ه.ق. ابوعبدالله الشيعي بذر دعوت اسماعيلي را در ميان قبايل كتامه (در شمال آفريقا) پراكند. وي عبيد الله المهدي را كه در سجلماسه محبوس بود، آزاد كرد و بر تخت دعوت اسماعيليان نشاند. عبيدالله   پس از استقرار در قيروان، مدعي خلافت و امامت اسلام شد. نام دعوت اسماعيليان به دليل انتساب به  حضرت فاطمه ( س )، دخت گرامي پيامبر اسلام ( ص ) ،‌« فاطمي » خوانده شد. اين دعوت، به سرعت در سراسر شمال آفريقا، يمن، بحرين، شام، فلسطين،‌ و ايران انتشار يافت .

نسب فاطميان

مؤسس فرقه فاطميه، فردى است به نام عبيد الله المهدى (متوفاى 322 ه) كه حكومت فاطميان را  تأسيس كرد.اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه چرا آنان را فاطميان ناميده‏اند؟ زيرا اين اصطلاح بيانگر آن است كه آنان منسوب به فاطمه زهرا عليها السلام هستند.در اين باره ديدگاههاى مختلفى ابراز شده است:

برخى با قاطعيت نسبت به آنان را به فاطمه زهرا عليها السلام انكار كرده‏اند، از آن جمله دخويه است.وى در كتاب خود به نام «يادى از قرامطه بحرين و فاطميان» دلايل بسيارى بر اين نظريه آورده است، يكى از آن دلايل اين است كه خلفاى عباسى بغداد و اموى قرطبه در دو نوبت، يك بار در سال 402 و بار ديگر در سال 444، نسب   اين سلسله را به فاطميان انكار كردند، و از طرف ديگر در كتابهاى مقدس در روز صريحا آمده كه عبد الله بن ميمون جد خلفاى فاطمى بوده است. (1)

برخى ديگر انتساب آنان را به حضرت فاطمه عليها السلام در دست دانسته‏اند، چنانكه جرجى زيدان گفته است:

«فرمانروايان فاطمى ابتدا در افريقيه حكومت داشتند و مركز حكومت آنان مهديه بود.اين فرمانروايان شيعى خود را از فرزندان حسين عليه السلام فرزند فاطمه عليها السلام مى‏دانستند، اما تاريخ نويسان كه طرفدار   بنى عباس بودند صحت نسب آنان را تكذيب مى‏كردند، ولى ما احتمال قوى مى‏دهيم كه نسب آنان صحيح باشد و ترديد و تكذيب عده‏اى از تاريخ نويسان، در نتيجه هواخواهى عباسيان بوده است.» (2)

 عده‏اى بر آنند كه اظهار نظر قطعى در اين باره ممكن نيست، چنانكه س.م.استرن مى‏گويد :

معروف است كه طبق يك سند رسمى فاطمى، خط خلفاى فاطمى از طريق يك سلسله ائمه مستوره   به محمد بن اسماعيل بر مى‏گردد، ليكن وجود چندين گزارش متناقض در اين زمينه، مسئله را آشفته   ساخته است.مخالفين خلفاى فاطمى، ذريه آنها را از محمد بن اسماعيل ندانسته‏اند، بلكه تأسيس آيين اسماعيلى را    به عبدالله بن ميمون قداح نسبت داده‏اند، و ائمه مستوره و نيز فاطميان را اعقاب دروغين على عليه السلام دانسته‏اند.اين نظريه را مى‏توان جعل كينه‏توزانه‏اى به حساب آورد.البته با اين تصور كه در كنار فرقه‏هاى مختلف نهضت اسماعيلى، نبايستى آيين اجداد قداحيها را نيز فراموش كرد.

از اين رو با سنجش و ارزيابى اين شواهد گوناگون، نمى‏توان به واقعيت واحدى رسيد، چون اسناد و مدارك قانع‏كننده‏اى در دسترس نيست. (3)

 گروهى ديگر با تفكيك ميان امام مستودع و امام مستقر مشكل را حل كرده و گفته‏اند: گرچه مؤسس  سلسله فاطميان، يعنى عبيد الله المهدى، داراى نسب فاطمى نيست، ولى نسب خلفاى فاطمى پس از او حقيقتاً فاطمى است و عبيد الله همان سعيد بن حسين بن عبد الله بن القداح است و ميمون قداح و فرزندان او   امامان مستودع بودند و عبيد الله مهدى هم امام مستودع بود و وديعه امامت را به پسر خوانده‏اش القائم (دومين خليفه فاطمى) رساند، و اين بدان جهت بود كه امامان حقيقى اسماعيليان در سلميه محصور بودند و از بيم معتضد عباسى (289 ـ 279) پنهان شده بودند.از اين جهت حسين كه امام مستودع بود، وديعه امامت را به فرزند و حجت خود   سعيد سپرد تا او اين امانت را به صاحب واقعى‏اش كه القائم بامر الله فاطمى بود.برساند . (4)

تعداد خلفاى فاطمى

حكومت فاطميان در سال 292 آغاز و در سال 567 توسط ايوبيان برچيده شد.آنان در اين مدت بر آفريقا   و برخى مناطق ديگر حكومت نمودند.خلفاى فاطمى از آغاز تا پايان چهارده نفر بودند كه عبارتند از:

1 ـ عبيد الله المهدى، متوفاى .322

2 ـ القائم بامر الله، متوفاى .334

3 ـ المنصور، متوفاى .341

4 ـ المعز الدين الله، متوفاى 365 (وى به سال 362 بر قاهره تسلط يافت و مركز خلافت فاطميان را از مهديه به مصر انتقال داد، و بدين ترتيب به نفوذ قدرت اخشيديان و عباسيان در مصر خاتمه داده شد) .

5 ـ العزيز بالله، متوفاى .386

6 ـ الحاكم بامر الله، متوفاى .411

7 ـ الظاهر لاعزاز دين الله، متوفاى .427

8 ـ المستنصر بالله، متوفاى 487.دوران حكومت وى بسيار طولانى بود و قريب شصت سال به طول انجاميد.ذهبى گفته است هيچ خليفه و فرمانروايى را سراغ ندارم كه اين مقدار حكومت كرده باشد.

9 ـ المستعلى بالله، متوفاى .495

10 ـ الآمر باحكام الله، متوفاى 524.وى در پنج سالگى به حكومت رسيد و چون فرزندى نداشت، پس از وى پسر عمويش به حكومت رسيد.

11 ـ الحافظ لدين الله، متوفاى 544 (عبد المجيد بن محمد بن المستنصر پسر عموى الآمر بود) .

12 ـ الظافر بالله، متوفاى .549

13 ـ الفائز بنصر الله، متوفاى .555

14 ـ العاضد لدين الله، متوفاى 567 (وى عبد الله بن يوسف بن الحافظ لدين الله بود) . (5)

فاطميان و نشر آداب و شعاير شيعى

جرجى زيدان مى‏گويد:

«خلفاى فاطمى از جمله فرمانروايانى هستند كه در همه چيز از فرمانروايان عباسى پيروى نمودند، فقط در امور دينى با آنان مخالفت شديد داشتند و به فتواى ائمه شيعه رفتار مى‏كردند .يعقوب بن كلس، وزير العزيز بالله فاطمى، كتابى درباره به فقه اسماعيلى تأليف كرده كه برابر با نصف صحيح بخارى بود و به چندين فصل و باب تقسيم مى‏گشت، و خود وزير آن را تدريس مى‏كرد، و هر كس آن كتاب را فرا مى‏گرفت جايزه دريافت مى‏نمود.العزيز بالله براى 35 فقيهى كه در مجلس درس وزير حاضر مى‏شدند ماهانه مقرر داشت، و اگر كسى غير از كتاب وزير كتاب فقه ديگرى مى‏خواند مورد تعقيب قرار مى‏گرفت.

ساير خلفاى فاطمى نيز در انتشار مذهب شيعه اهتمام داشتند و وقتى (6) الظاهر خليفه شد دستور داد كه در مصر فقط كتاب «مختصر الوزير» و «دعائم الاسلام» خوانده شود و به حافظان اين كتب جايزه داده شود.» (7)  .آنان در تعظيم شعاير شيعه نيز اهتمام بسيار نمودند، از آن جمله روز عاشورا را تعطيل عمومى اعلان كرده و به سوگوارى و عزادارى پرداختند، تا آنجا كه گاهى شخص خليفه با پاى برهنه در جمع عزاداران حاضر مى‏شد و همه سوگواران را اطعام مى‏كرد.همچنين روز غدير خم (هيجدهم ذى حجه) را به عنوان عيد عمومى اعلام كردند، و رجال حكومتى و مردم معمولى در مجلس خليفه حاضر مى‏شدند و خطيب، خطبه‏اى را كه پيامبر در غدير خم خوانده بود، بازگو مى‏كرد.در آن روز مراسم عقد و عروسى برگزار مى‏شد و فقيران مورد انعام قرار مى‏گرفتند و از طرف خليفه و رجال حكومتى مبالغ هنگفتى به عنوان عيدى پرداخت مى‏شد.نظير اين مراسم در مواليد پيامبر، على، فاطمه، و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نيز برگزار مى‏گشت .

برخى گفته‏اند: فاطميان در زمان خلافت الحافظ لدين الله و وزارت ابى على الافضل به مذهب اماميه اثنا عشرى گرويدند، ولى پس از كشته شدن وزير در سال 526 بار ديگر به مذهب اسماعيليه روى آوردند.در هر حال مذهب اماميه در عصر آنان با هيچ مانعى مواجه نبود، و بر هر دو احتمال امامى و اسماعيلى بودن فاطميان شواهدى وجود دارد، گرچه برخى امامى بودن آنان را ارجح دانسته‏اند. (8)

در اندك مدتي خلافت شيعي اسماعيلي توانست با خلافت عباسيان بغداد همپايي كند. حتي درياي مديترانه را براي اروپاييان ناامن سازد و بنادر فرانسه را غارت كند. همچنين، بندر «جنوا » را هم به تصرف خود درآورد. جوهر سيسيلي در دوران المعزلدين الله ( 365 –341  ه.ق.) مصر را از تصرف اخشيريان در آورد و «جامع الازهر »  را كه نامش از نام حضرت زهراي ازهر – عليها السلام – گرفته شده است ، تاسيس كرد.

در دوران عزيز پنجمين خليفه (‌385- 365 ه.ق. ) دولت فاطمي به اوج قدرت رسيد و از اقيانوس اطلس    تا درياي سرخ، يمن، مكه و دمشق گسترش يافت. حتي، يكبار در موصل نام خليفه فاطمي در خطبه ذكر شد  و قدرت بغداد در مقابل آن تحقير گرديد.

فاطميان و قرمطيان دو فرقه يا انشعاب در مذهب اسماعيليه است.درباره پيدايش قرمطيه و سرگذشت آنها در ذيل بحث خواهيم كرد .

رابطه فاطميان و قرمطيان

از جمله مسائل مورد بحث ميان محققان و نحله شناسان، بررسى رابطه فاطميان و قرامطه است .ابن رزام (كه گرايش ضد اسماعيلى دارد) و كسانى كه از او پيروى كرده‏اند، هر دو جنبش را يكى دانسته‏اند، و تاريخ نگاران مسلمان هم روزگار او، مانند طبرى، درباره اين موضوع نظريه روشنى ابراز نداشته‏اند، اما اسماعيليان جديد هر گونه پيوستگى ميان خودشان را با قرمطيان نادرست مى‏شمارند.

كهن‏ترين مأخذى كه يكى بودن فاطميان و قرمطيان را تأييد مى‏كند، يا دست كم از تعاون ميان آنها سخن مى‏گويد، كتاب ثابت بن سنان صابئى است.ثابت را به ندرت مى‏توان متهم كرد كه متعصب است يا مى‏كوشد تا فاطميان را به فرقه‏هاى بدعتگذارى مانند قرمطيان منسوب و ايشان را بدنام كند، زيرا وى هيچگونه خصومتى با فاطميان نشان نمى‏دهد و در حق شرعى عبيد الله كه پيوسته به او علوى فاطمى اطلاق مى‏كند، هيچ گونه شكى ابراز نمى‏دارد.ثابت بر يكى بودن اين دو جماعت تأكيد نمى‏كند، بلكه گواهى او ضمنى و غير مستقيم است.

 بهرحال با مراجعه به مجموع گزارش‏هاى تاريخى و آراى محققان روشن مى‏شود كه يكى دانستن اين دو جنبش دينى ـ سياسى صحيح نيست.آنان در مسئله امامت با يكديگر اختلاف داشتند، زيرا قرامطه بر اين باور بودند كه محمد بن اسماعيل آخرين امام و زنده و غايب است و روزى ظهور خواهد كرد، ولى فاطميان اين عقيده را مردود دانسته، به استمرار خط امامت در فرزندان اسماعيل قائل شدند. اختلاف ديگر ميان اين دو جناح مذهبى، در برداشت و گرايش انقلابى آنها نهفته است.فاطميان پس از تسلط بر سرزمينهاى شمال آفريقا و مخصوصا مصر و تشكيل خلافت فاطمى به تدريج از حالت نهضت در آمده و با دشمنان ديرينه خود، يعنى عباسيان، راه مماشات پيش گرفته و گاه رابطه نزديك برقرار نمودند و تا حدى از اصول مبارزاتى خود عدول كردند، و حال آنكه قرامطه به دليل قرار گرفتن در متن سرزمينهاى خلافت عباسى و مبارزه پيگير با آنها همچنان آرمانها و اهداف نخستين خود را حفظ كرده و در واقع حالت انقلابى داشتند.

از طرفى هر چند فاطميان از مخاصمات و درگيريهاى قرامطه با عباسيان ناراضى نبودند، ولى هجوم    آنان به مردم و غارت و چپاولگريهاى قرمطيان به هيچ وجه مورد قبول فاطميان نبود و آنان چنين اعمال وحشيانه‏اى را محكوم مى‏كردند.مورخان از درگيريهاى نظامى ميان قرامطه و فاطميان گزارشى داده‏اند، چنانكه در ذى حجه 358 هجرى، سه ماه پس از تسخير مصر به دست نيروهاى فاطمى، لشكرى از قرامطه تحت فرماندهى پسر عموهاى اعصم، به نام كسرى و صخر، به رمله حمله كرده، اخشيديان را شكست دادند و با قرار داد صلحى كه ميان آنان  منعقد شد، نيروهاى قرامطه عقب نشينى كردند، و باقيمانده‏هاى آنان با اخشيديان در سال 359    از قشون فاطميان شكست خوردند.

 اعصم در سال 360 به كمك عز الدوله بويهى و ابو تغلب حمدانى شتافت و دمشق و رمله را  بار ديگر تصرف كرد و قشون فاطميان را از آنجا راند، و در همه جا از عباسيان حمايت كرد.وى حتى قاهره را محاصره، ولى در ربيع الاول 361 هجرى پس از به وجود آمدن مانعى عقب نشينى كرد و به احساء بازگشت.بار ديگر در رمضان 361 رمله را از فاطميان باز پس گرفت .

از مجموع آنچه بيان گرديد، به دست مى‏آيد كه قرامطه و فاطميان در عين اينكه هر دو به امامت اسماعيل و محمد بن اسماعيل معتقد بودند، در مسئله استمرار امامت در فرزندان محمد بن اسماعيل توافق نداشتند، چنانكه از نظر استراتژى سياسى و انقلابى نيز هماهنگ نبودند و مجموع اين اختلافات موجب درگيرى‏هاى نظامى ميان آنان گرديد، گرچه اين اختلافات مستمر نبوده و در مواردى روابط آنان عادى و احيانا دوستانه نيز بوده است.

به گفته مادلونگ فردى كه در سوريه به دعوت به آيين قرمطى دست زد، حسين فرزند زكرويه معروف به صاحب الشامه بود و كسى كه در محاصره دمشق به قتل رسيد، يحيى برادر حسين بود كه به صاحب الناقه معروف بود و رهبريت نهضت قرمطى را در سوريه به عهده گرفته بود و قتل او در شعبان/290 صورت گرفت.

پس از قتل او صاحب الشامه رهبريت جنبش را به عهده گرفت و او نيز در ربيع الاول سال 291 به قتل رسيد.پس از وى زكرويه فردى به نام ابو نمام نصر را به رهبرى قرامطه سوريه برگزيد .او نيز در رمضان سال 293 به قتل رسيد، و زكرويه در ذى حجه 293 از مخفيگاه خود بيرون آمد و يكى از قشونهاى عباسى را شكست داده، و كاروان زائران خراسانى و غرب ايران را در برگشتشان از زيارت مكه غارت كردند و اكثر حجاج را به قتل رساندند.زكرويه در ربيع الاول/294 زخم برداشت و در جنگى دستگير شد و پس از چند روز بمرد.اكثر هواداران او دستگير و اعدام شدند. (نهضت قرامطه، ص 40 ـ 39) .

سرگذشت قرامطه

قرامطه گروهى شورشى و ماجرا بودند و شورشهاى آنان دو جنبه داشت: در آغاز صرفا حكومت عباسى را مورد حمله و يورش خود قرار مى‏دادند، ولى سرانجام بر مردم معمولى نيز يورش برده و مرتكب كشتارهاى فجيعى گرديدند.اجمالى از اين شورشها كه مورخان نقل كرده‏اند به شرح زير است:  

 این گروه از اسماعیلیه را که در واقع منسوب به حمدان اشعث معروف به قرمط که در نواحی واسط، به نشر این دعوت پرداخت «277 ق / 890 م» ، قرمطی یا قرامطه خواندند.

حمدان قرمط از طرف يكى از داعيان علوى به سرزمين واسط (ما بين كوفه و بصره) اعزام شده بود تا مردم آن منطقه را به آيين اسماعيل فرا خواند.مردم آن سرزمين را آميزه‏اى از عرب نبطى و سودانى تشكيل مى‏داد كه همگى گرفتار فقر و مخالف حكومت و سرمايه‏داران بودند .بدين ترتيب دعوت قرامطه مورد قبول آنان افتاد.حمدان قرمط در نزديكى كوفه مركزى را تأسيس كرد و آن را «دار الهجرة» ناميد و از آن به عنوان مركز تبليغ استفاده مى‏كرد.او از طريق وجوهى كه از پيروان خود دريافت مى‏كرد به مبارزه با مشكل فقر پرداخت و نيز مؤسسات عمومى تأسيس نمود.شعار وى وحدت و برادرى ميان عموم پيروان خود بود، و در اين راه جنسيت، طبقه، و دين را مانع نمى‏شناخت.سرانجام دعوت او از واسط گذشت و بسيارى از بلاد نزديك و دور عرب را فرا گرفت.

در بین کسانی که به وسیله او – یا دامادش عبدان کاتب – به این دعوت گرویدند؛
زکرویه بن مهرویه و ابو سعید جَنّابی ایرانی بودند که از این میان کسانی که قیام قرامطه را متضمن اهداف ملی و ایرانی پنداشته‏اند، شاید از همین جا نشأت گرفته باشد. حال آن که هیچ تجانسی بین عقاید و اعمال قرامطه با عقاید و رسوم ایرانی و زردشتی وجود ندارد.  قول آنها به تأویل هم که به نوعی از مذاهب زندیقی – زندیکی – تقلید شده، نزد زرتشتیان مورد نفرت بوده است. جالب این جا است که، قرامطه نیز که ایرانی به شمار می‏رفتند اکثر آنها از اعراب و نبطیهای نواحی جنوب عراق بودند که مخالفتشان با خلافت بغداد و استمرار «عدالت و مساوات» مشغله اصلی آنها به حساب می‏آمد .در این راه، قتل مخالفان و ایجاد خوف و وحشت را وسیله تأمین آن می‏دیدند.

همچنين ابو سعيد جنابى حوالى سال 286 ه در احساء بحرين قيام كرد و مردم را بر ضد حكومت عباسى شوراند، و گروهى حتى در بغداد به طور مخفيانه او را حمايت مى‏كردند، و در زمان حكومت معتضد، كه دعوت قرامطه در بحرين اوج گرفته بود، معتضد لشكرى را براى سركوبى آنان فرستاد ولى از قرامطه شكست خوردند.

 پس از آن ابو طاهر (فرزند ابو سعيد 332 ـ 301) رهبرى قرامطه را به عهده گرفت.قدرت آنان بالاتر گرفت و گاهى به بصره و كوفه و حجاز يورش مى‏بردند و او در همه اين يورشها فاتح مى‏گشت.وى در يكى از يورشهاى خود به مكه حرمت كعبه را شكست و حاجيان را به قتل رساند و به گفته مورخان تعداد كشته شدگان، به جز آنان كه از گرسنگى كشته شدند، سه هزار نفر بود، و در اثر اين كشتارها مردم احساس امنيت نمى‏كردند و به خصوص راهها ناامن شده بود . آنان با حمله‏های متعددی که به کاروانهای حجاج می‏کردند به اثبات وجود خویش می‏پرداختند. در حمله ديگر ابو طاهر به مكه كشتار فجيعى نمود و مدت دوازده روز قرامطه دست به كشتار و غارت زدند، و حتى حجر الاسود را از مکه بیرون بردند ‹‹317 ق / 930 ›› و ربودند. قرامطه در دوره ی مقتدر دولتی در بحرین تأسیس کرده بو دند که نیروهای خلیفه قدرت مقابله با آنان را در بحرین نداشتند. اندکی بعد چندان در حمله و هجوم دلیر شدند که بصره را نیز غارت کردند «312 ق / 924 م» و بغداد را در معرض تهدید قرار دادند «315 ق / 927 م» .

در سال 327 قرار داد صلحى ميان ابو طاهر و حكومت عباسى امضا گرديد و بر طبق آن ابو طاهر قول داد از زوار حمايت كند و در عوض از آنها خراج سالانه و عوارضى دريافت كند.تهاجمات قرمطيان در اين زمان فروكش كرد. پس از مرگ او در سال 332 برادران وى به حكومت رسيدند و سياست صلح طلبانه‏اى را در پيش گرفتند، و در سال 339 در قبال مبلغ گزافى كه از حكومت عباسى گرفتند و پس از درخواستهاى گوناگون و از جمله درخواست المنصور، خليفه فاطمى، حجر الاسود را به مكه باز گرداندند . (9)

این نهضت ظاهراً در ابتدا با نهضت اسماعیلیه که گونه‏ای از آن را جلوه‏گر می‏ساخت پیوستگی داشت که نویسندگان اهل سنت در حالی که آغاز آن ناشناخته مانده است آن را دعوت باطنیان خوانده‏اند. نام آن از مؤسس این فرقه، حَمدان قَرمَط، گرفته شده است که بعضی از جانشینان او در سوریه جایگزین شدند و برخی دیگر به ایجاد شورش هایی در عربستان و عراق و به ویژه در بحرین پرداختند. در 287 ق / 900 م، قیامی در حوالی بصره صورت گرفت؛ سال بعد قرمطیان در نواحی کوفه پراکنده شدند و سپاهیان حکومت مرکزی را شکست دادند.

این امر که خلیفه فاطمی مصر، که خلافتش بیست سالی پس از این واقعه پایه گذاری شده بود و اکثریت اسماعیلیه نیز از وی پیروی می‏کردند، و با این وجود موفق به استرداد حجرالاسود نشد، میزان نفوذ او را در میان قرامطه نشان می‏دهد. در واقع بعدها و در عهد الحاکم، ششمین خلیفه فاطمی بود که بزرگان احسا، تبعیت خلفای فاطمی را پذیرفتند «422 ق / 1031 م». فعالیت قرامطه در خراسان، پیش از این تاریخ، از دعوت فاطمی مستقل بود، و اقدام سلطان محمود غزنوی به قتل تاهرتی، که از جانب خلیفه فاطمی به عنوان قاصد نزد سلطان آمده بود، در واقع نشان از وفا داری امیر غزنه به خلافت عباسی تلقی می‏شد .

 در آن سالها قرامطه به خاطر قتل حاجیان و ربودن حجرالاسود به بلاد خود – احسا – چنان مورد نفرت عام قرار گرفته بودند که مخالفانشان، این فرقه را از هر فرقه دیگری در عالم اسلام، زیانمندتر و خطرناکتر می‏دانستند. البته نباید نادیده گرفت که در مورد قرمطیان ، مورخان دیدی منفی داشته اند که همین باعث قضاوتهای آنها شده است. امروز ، تحقیقات بیشتری در مورد این فرقه بر اساس اسناد تاریخی صورت گرفته است.

شكست و انقراض قرامطه

همان گونه كه عنوان شد ، جنبش قرامطه نخست به رهبرى حمدان قرمط در مجاورت شهر واسط در عراق شكل گرفت.سپس شاخه‏اى از آن به رهبرى ابو سعيد جنايى در بحرين قدرت گرفت.جنبش قرامطه در بحرين تا اواخر قرن چهارم هجرى فعال بود.در سال 378 اصغر رئيس قبيله بنو منتفق عقيلى قرمطيان را به شدت شكست داد و احساء را به حصار كشيد و قطيف را غارت كرد و غنايم را به بصره برد، و از آن پس سلطه بر راههاى زيارتى و ماليات‏گيرى به دست اصغر و ساير رؤساى قبايل افتاد، و قرامطه به صورت قدرت محلى محدودى در آمدند.

 پس از زوال و فروپاشى دولت، قرمطيان به سرعت در آيين اسماعيل فاطميان جذب شدند يا از بين رفتند.با اينكه گزارش‏هايى درباره يك نفر رهبر فرقه‏اى به نام شباش (متوفاى 444) و خانواده‏اش در دست است كه در سواد بصره در ميان قرامطه و قبايل پراكنده پيروان زيادى داشته و همين امر مى‏رساند كه بعضى از اسماعيليان قرمطى در جنوب عراق هنوز وجود داشته‏اند، ولى پس از سال 378 اطلاعات دقيقى درباره اين جوامع موجود نيست. قرمطيان بحرين پس از حدود سال 459 بعد از شورش ساكنين جزيره اوال و شكست ناوگان قرمطى سلطه خود را بر اين جزيره از دست دادند، و قبيله بنو عامر بن ربيعه در سال 470 حكومت قرمطيان را به تمامى قلع و قمع نمود.

از ديگر مناطق فعاليت قرامطه سوريه بود.در سال 288 هجرى فردى به نام زكرويه در بيابان سوريه ظهور قرامطه را در بين قبيله بنو عليهص اعلام داشت.وى در سال 289 در محاصره دمشق كشته شد و برادرش كه به نام ابو عبد الله احمد معروف بود، جانشين او گرديد .وى نيز در سال 291 در بغداد دستگير شد و به قتل رسيد. مركز قرامطه در سوريه گويا شهر سليمه بوده است، ولى شواهدى جز آثار جهت دار اهل تسنن درباره به چگونگى رويدادهاى آنجا پس از نهضت قرامطه در سال 288 در دست نيست.نهضت قرامطه سوريه بدون اينكه فعاليتى از خود نشان دهد و يا با دروزيها كه به هر حال رابطه دورى با يكديگر داشتند برخوردى داشته باشد متوقف گرديد.

گروههاى كوچك محلى كه در ميان آنها نسخ خطى قرامطه تا به امروز باقى مانده، به جز نوشته‏هاىراشد الدين سنان سورى (قرن هشتم هجرى)، دبستان محمود فانى هندى (موبد شاه قرن يازدهم هجرى)و متون تركى و فارسى حروفيه (قرون نهم و دهم هجرى) چيزى از فعاليتهاى آيينى فرقه قرامطه را عرضه نمى‏كند.

  دعوت قرامطه در يمن توسط منصور اليمن (ابن حوشب) در سال 266 هجرى در دار الهجره‏اى نزديك عون لاعة ادامه يافت، ولى در مقابل ايستادگى رؤساى زيدى محل ناكام ماند و فقط توانست بعضى از امارت نشين‏هاى كوچك نظير صيلحى‏هاى صنعا و مكرميهاى نجران را ايجاد نمايد.

نهضت قرامطه در ايران در سال 260 توسط خلف در شهر رى آغاز شد.دامنه اين نهضت بعدها به مرو الرود و طالقان در جوزجان كه حاكم و امير آن به قرمطيان گرويد، كشيده شد.ديلمستان كه بعدها پايگاهى براى دولت اسماعيليان نزارى گرديد، سرانجام تحت نفوذ محمد نسفى برذعى (متوفاى 331 ه) در آمد و او حكام سامانى را به نهضت قرامطه فراخواند.قتل او اميدهاى سياسى قرامطه را خنثى كرد.

داعيان اسماعيلي كه از آغاز دعوت در ايران بودند، ‌در ديلمان و الموت و قهستان و دامغان و سيستان(كه هنوز سنتهاي باستاني و سنن و شعاير شيعي مذهبان يا سابقه دارالهجره هاي خوارج را در اذهان داشت) مورد پذيرش قرار گرفتند. معروفترين آنان، ابوحاتم رازي (متوفي به سال 322 ه.ق.) در منطقه ديلم و عبدالملك كوكبي  در گردكوه دامغان و اسحاق (ابو يعقوب سگزي) در ري و حسين بن مرورودي در خراسان بودند .

 ابوحاتم رازي گروهي از ديلميان را از جمله اسفار شيرويه،‌ مردآويچ زياري،‌ يوسف ابي الساج (عامل ري) را به كيش خود آورد. محمد نخشبي كار مرورودي را در خراسان دنبال كرد و بسياري از رجال دولت ساماني دعوت او را پذيرفتند. ولي در نتيجه دخالت سران نظامي، و لشكريان ترك تبار ساماني، بسياري از اسماعيليان و از جمله محمد نخشبي به قتل رسيدند و همچنين، ‌ابو يعقوب سگزي هم به دست خلف ابن احمد صفاري (متوفي به سال 399 ه.ق.) كشته شد .

 پس از سامانيان، قتل و تعقيب اسماعيليان به دست سلطان محمود غزنوي ادامه يافت و بسياري از اسماعيليان طالقان خراسان كه از ابو علي سيمجوري در مقابل محمود حمايت مي كردند، به قتل رسيدند و اسماعيليان مولتان هند هم تبعيد شدند. ولي، نه نتها اين كشتارها و تعقيبها به فعاليت داعيان پرشور اسماعيلي خاتمه نداد، بلكه دعوت آنان در سراسر قرون چهارم و پنجم هجري ادامه يافت . شاخصترين چهره مبلغان اسماعيلي در قرن پنجم، ‌ناصر خسرو قبادياني بود. فعاليت او از آغاز عهد سلجوقي شروع شد تبليغات ناصر خسرو در مازندران و خراسان باعث گرديد كه فرقه خاصي از اسماعيليان ، به نام ” ناصريه ” در اين نواحي پديد آيد .

ناصرخسرو در شعر و ادب 11

        هر زمان بنام ناصر خسرو و یا یکی از اشعار او بر میخورم بی اختیار بیاد کتابهای دبستانی دهه های 30 و 40 میافتم ، زمانی که در حیاط  مدرسه کتاب فارسی را در دست داشتیم و در حال قدم زدن اشعار آنرا که بیشتر از ناصر خسرو بود حفظ میکردیم :

روزی زسر سنگ عقابی بهوا خاست                            واندر طلب طعمه پروبال بیاراست

ویا

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را                                   برون کن زسر باد خیره سری را

و در سر کلاس درس هم آموزگاری با ترکه ای از چوب آلبالو و یا خط کش بزرگی در دست از میان دانش آموزان میگذشت و با دقت و وسواس باشعار آنها گوش فرامیداد و وای بحال دانش آموزی که شعر را خوب حفظ نکرده بود و یا در معنی لغات شعر در میماند آنگاه چوب معلم بود که سرو روی شاگرد را نوازش میداد . وقتی دفتر خاطرات گذشته را در بایگانی دلم ورق میزنم و ایام شاد و بی خیالی خردسالی را به تصویر میکشم دل غربت زده میگیرد و چشمان به روزهای گذشته دوخته ، به اشک می نشیند . اشعار ناصر خسرو در زمانهای دور بی خبری حکم ترکه معلم را داشت  و امروز هر بیت و مصرعش آرامش بخش جان و صیقل دهنده دل گرفتار و زنگار بسته من است .

ناصر خسرو ‹‹ ابو معین ناصربن خسرو قبادیانی ›› ملقب به حجت از شاعران توانا و از نویسندگان و متکلمین بزرگ است وی در قرن پنجم هجری ‹‹ 394-481 هجری برابر با 1003-1088 میلادی ›› در خراسان بزرگ متولد شده واز اهالی قبادیان بلخ است . وفات وی در سال 481 هجری در یَمکان بدخشان اتفاق افتاده است . ناصر خسرو در جوانی در ضمن کسب فضائل در بارگاه سلاطین غزنوی از جایگاه ویژه ای برخوردار بود در سنین بالاتر دچار تغییرات روحی بزرگ شد و در پی درک حقایق هستی شتافت . مدتها با علمای زمان خویش که بیشتر اهل ظاهر بودند به بحث میپرداخت چون پاسخ خویش را درمیان این علمای قوم خویش نمی یافت با خاطری مضطرب به سفرهای زیادی برای درک حقایق از جمله ترکستان ، سند ، و هند مبادرت ورزید و با اربابان دین و حکمای حوزه ها به بحث و جدل نشست . اما این جدال ها و کنکاش ها بهیچ روی روح بزرگ و پرسشگر وی را مجاب نمی کرد . در پی خوابی که دید در سن چهل سالگی بار سفر بست و به حج عزیمت نمود و این مسافرت 7 سال بطول انجامید.

در این سیر و سیاحت بلاد بیشماری را دید و با ادبا و حکمای بیشماری دمساز و همخوان شد . مدت سه سال در مصر اقامت گزید و در همین مدت بود که بآنچه سالها در پی اش بود دست یافت و بجرگه اسمعیلیان در آمده و به باطنیان پیوست . پس از سیر مراحل و مدارج اسمعیلی به خدمت خلیفه فاطمی باریافت و بدرجه حجت رسید . سپس از طرف امام فاطمیان بمقام حجت خراسان که یکی از جزایر دوازدهگانه اسمعیلیه بود ارتقاء یافت . پس برای نشر مذهب اسمعیلی بخراسان عزیمت نمود و ریاست باطنیه خراسان باو محول گشت .

  در بلخ بلحاظ مباحث و مجادلاتی که با علمای اهل سنت داشت فتوای قتل اش صادر شد و ناگزیر ناصر خسرو از بلخ به نیشابور و مازندران و عاقبت به یمکان پناه میبرد .

 ناصر خسرو در قلعه ای واقع در دره یمکان 25 سال باداره باطنیان در خراسان پرداخته و در همان مکان بدرود حیات میگوید . سفرهای بیشمار ناصر خسرو و اطلاعات وسیع این حکیم بزرگ و طبع روان او موجب شد که آثار بزرگی را به نظم و نثر از خود بجا گذارد . از آثار منظوم او دیوان بزرگ اوست که مجموعاً 11047 بیت را شامل میشود . ضمناً دو منظومه روشنائی نامه و سعادتنامه او از آثار بزرگ ادب پارسی بشمار میرود. از آثار منثور او میتوان به سفرنامه او اشارتی داشت . ناصر خسرو بی تردید یکی از شاعران بسیار توانا و سخن آور فارسی است . اشعار او سرشار از مواعظ و حکم است . در زیر تکه هائی از اشعار ناب و جاودانه او را میآورم .

“عقاب”

روزی زسر سنگ عقابی به هوا خاست[1]                          واندر طلب طعمه پرو بال بیاراست

برراستی بال نظر کرد و چنین گفت                            امروز همه روی جهان زیر پر ماست

بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز                               می بینم اگر ذره یی اندر تک دریاست

گر بر سر خاشاگ یکی پشه بجنبد                         جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست

بسیار منی کرد و زتقدیر نترسید                          بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه بر خواست

ناگه زکمینگاه یکی سخت کمانی                             تیری زقضای بد بگشاد برو راست

بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز                             و از ابر مر اورا بسوی خاک فرو کاست[2]

بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی                            وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجبست این که زچوبی و زآهن                       این تیزی و تندی و پریدن زکجا خاست

زی تیر نگه کرد و پر خویش برو دید                 گفتا زکه نالیم که از ماست که برماست

“کیفر”

حسن بن علي بن محمد صباح

  در ناحيه جبال (‌در همين اوان ) دعات ديگر فاطمي سرگرم نشر دعوت بودند. نام آورترين آنان، عبدالملك عطاش و پسرش (احمد) بودند. احمد قبل از دستگيري و مرگ دلخراش خود، به حسن بن علي بن محمد صباح (كه به وسيله امير ضراب و بونجم سراج به كيش اسماعيلي در آمده بود) توصيه كرد كه به مصر برود. حسن در سال 465 ه.ق. به مصر رفت، ولي با وجود تلاش فراوان نتوانست با المستنصربالله (هشتمين خليفه فاطمي) ملاقات كند. وي پس از يك سال و نيم توقف در مصر، در سال 473 ه.ق. به ايران بازگشت .

 حسن مدت ده سال نواحي شمال و مركز و شرق و غرب ايران را براي بدست آوردن پايگاهي مناسبزير پا گذاشت. سرانجام، در سال 483 ه.ق. با كمك قاضي حسين قايني (‌حاكم سابق ترشيز) و اسماعيليان ديلم مكان مناسب را به دست آورد. وي قلعه الموت را تصرف كرد. اين قلعه در سال 246 ه.ق. به وسيله يكي از ملوك جستاني ديلم ساخته شده بود. حسن بعد از تعمير قلعه، آن را پايگاه دعوت جديد خود قرارداد 484 ه.ق. قاضي حسين قايني را به دعوت قهستان و خراسان فرستاد. وي با كمك اسماعيليان قهستان قلعه باستاني “دره ” را، در 150 كيلومتري جنوب شرقي بيرجند و در مجاورت سيستان تصرف نمود .

تصرف “الموت” در ديلم، “دره” در قهستان، دولت سلجوقي را متوجه خطر دعوت اسماعيليان نمود  و آنان را به واكنش شديدي وادار كرد. امير يورونتاش در الموت و قزل ساروغ با متحد سيستاني خود (بهاء الدوله) به حملاتي عليه اسماعيليان دست يازيدند. اما، مقاومت محصوران و مرگ ملكشاه عمليات را ناتمام گذاشت و همزمان با آن ‌ابو طاهر اراني ديلمي نيز به زندگي وزير سالخورده خراسان (خواجه نظامي الملك)خاتمه داد .

  گويا تقدير بر اين بود كه دستار وزارت و تاج شاهي همزاد يكديگر باشند. اسماعيليان با استفاده از فترت مرگ سلطان و وزير دست به‌ تصرف دژهاي ديگري  زدند و در سال 486 ه.ق. ميان دو فرزند او، يعني  المصطفي لدين الله مشهور به نزار و المستعلي بالله احمد ،‌كه هر دو مدعي جانشيني پدر بودند، اختلاف افتاد. در نتيجه اسماعيليان به دو گروه “نزاري” و “مستعلوي” تقسيم شدند.اسماعيليان ايران و شام به صورت رسمي طرفدار “نزار” شدند. و اسماعيليان مصر و بلاد مغرب،‌ به امامت “مستعلي” معتقد شدند. استقلال جنبش اسماعيليان ايران  و جدايي آن از مصر ، به دعوت نزاريان روح و شور جديدي بخشيد . 

 نزاريان در سال 489 ه.ق. قلعه ” لمسر ” را در الموت تصرف و آن را تعمير و نوسازي نمودند. فساد داخلي دولت سلجوقي و نظام اقطاعي آن، نيروي اسماعيليان را در الموت و قهستان به مثابه نيرويي نجات بخش ساخته بود تا آنجا كه منور سيمجوري (از بازماندگان خاندان كهن سيمجور) قلعه طبس مسينان را به علت دراز دستي حاكم سلجوقي، به اسماعيليان وگذار نمود و همانند او عميد مسعود زورآبادي (رئيس منطقه تر شيز)‌ از ستم تركان  به اسماعيليان پناه برد. بعدها، ‌تلاش فرزندان علاءالدين مسعود زورآبادي براي احياي خطبه نه نام عباسيان، نتيجه نبخشيد و خطيب ترشيز به وسيله اسماعيليان و هواخواهان خشمگين ايشان پاره پاره شد .

منطقه قهستان از “دره” در جنوب، ‌تا ترشيز در شمال، و از طبس مسينان در شرق، تا طبس گيلكي   در غرب، به تصرف اسماعيليان درآمد. اسماعيليان طبس گيلكي در پشت سر اميري از يك خانواده قديمي  با سنتهاي كهن مذهبي اسماعيلي قرار گرفتند و در جدال فرزندان ملكشاه (بر كيارق و سنجر) به نفع بركيارق وارد كارزار شدند، كه چندان هم موفق نبود. با محكم شدن جاي پاي اسماعيليان در الموت و قهستان، آنان آماده پيشروي در نقاط ديگر و گسترش متصرفات خود شدند. در سال 493 ه.ق. قلعه “‌گردكوه “‌يا “گنبدان دژ ” در 15 كيلومتري ارتفاعات شمالي دامغان ،‌ به وسيله رئيس مظفر مستوفي اصفهاني (حامي قديمي اسماعيليان)‌ فتح شد.                        

 در همين سال،‌ قلعه شاه در اصفهان به وسيله احمد بن عبدالملك عطاش تصرف شد . اسماعيليان قومس با تصرف قلاع ” استوناوند ” و ” اردهن ” و ” لاجوردي ” ، در مسير راه ري به خراسان ، اين راه را به دست خود گرفتند و از كاروانيان باج و خراج طلب كردند .

 هجومهاي پياپي سلجوقيان از ري، و آل باوند از طبرستان، بي نتيجه ماند و اسماعيليان سرگرم پيشروي در مناطق همجوار بودند. در اواخر قرن پنجم ه.ق. نفوذ اسماعيليان قهستان به روستاهاي جنوبي منطقه بيهق رسيد و از آنجا با تصرف دژهاي نواحي ديگر در جنوب قومس، پيوستگي بيشتري با قلاع خود در كناره راه ري به خراسان به دست آوردند. همچنين در خوزستان و ارجان و شمنكوه ابهر ، دژهاي ديگري به دست اسماعيليان افتاد .

 هوا خواهان اسماعيليان بيشتر صاحبان حرف و فقراي شهرها و رانده شدگان از روستاها بودند.    صاحبان حرف قبلا به وسيله اخوان الصفا (اسلاف فكري اسماعيليان) ‌سازمان  داده شده بودند، اما اسماعيليان روحي تازه در آن دميدند. اوضاع بد اقتصادي روستاييان و مردم عادي (چنانكه از لابه لاي آثار مورخان و علما و ادبا مانند غزالي و سنايي مشهود است)‌ در اين گرايش بسيار موثر بود. نفوذ اسماعيليان تا جايي رسيد كه به خوابگاه سنجر نيز راه يافتند و خنجري بر بستر او فرو كردند. شهرت جانبازي اسماعيليان و وفاداري آنان به حسن صباح، هاله اي افسانه اي در پيرامون آن ايجاد كرده بود.

قلمرو اسماعيليان در قهستان، وسيعتر از قلمروشان در رودبار و آنان داراي رئيس واحدي بودند   كه بعدها “محتشم” خوانده مي شد. قلاع اسماعيلي در عين استقلال داخلي همگي از الموت اطاعت مي كردند .

 در اواخر سال 518 ه.ق. حسن صباح، كيا بزرگ اميد رودباري را جانشين خود ساخت و او را به مشاوره    با چند نفر از بزرگان اسماعيلي وصيت كرد و خود در گذشت. مرگ حسن صباح دشمنان اسماعيليان را برانگيخت   و الموت و قهستان بار ديگر مورد هجوم سلجوقيان و طبرستانيها و سيستانيها قرار گرفت.

         

در اين راستا تب اسماعيلي كُشي بسياري از مردم عادي شهرها را نابود ساخت. لياقت وكارداني  كيابزرگ اميد، آرزوي برانداختن اسماعيليان را نقش بر آب كرد و به زودي اسماعيليان نزاري بر “بانياس”   و “قدموس” و “مصياف” در شام مسلط شدند. آنان در ناحيه ديلم،‌ ابو هاشم زيدي را آتش زدند و شورش  شيعيان زيدي را سركوب كردند. همچنين قلاع “تكام جان” و “مركليم” و “جاكل” را در اُشكِوَر ديلم تصرف كردند. قدرت اسماعيليان در انجام كشتارهاي  فردي به جايي رسيد كه “المسترشد” خليفه عباسي نيز از كارد آنانجان سالم به در نبرد.            

مطالب مرتبط
1 از 218

كيا بزرگ اميد در سال 521 ه.ق. در گذشت و محمد (فرزند او) جانشين وي شد. در دوران محمد نيز، حملات سلجوقيان ادامه يافت. در اين راستا،‌ حاكم ري اسپهبد علي بن شهريار باوندي حملات متعددي به رودبار الموت نمودند، تا آنجا كه از سر انسانها مناره ساختند و در قهستان برادران سنجر بسياري از روستاها را به خرابه تبديل كردند. در پي آن،‌ اسماعيليان هم حاكم ري و فرزند اسپهبد باوندي را به قتل رساندند.

 وقايع نگاران از گذشت و جوانمردي محمد در پناه دادن به دشمن ياد كرده و آن را ستوده اند . وي در سال 557 ه.ق. در گذشت و حسن فرزند وي به جاي او نشست. منابع اسماعيلي حسن را فرزندزاده امام اسماعيلي، نزار مستنصر، دانسته اند كه در خانه محمد و در لباس فرزند و بر سر ميراث امامت نشسته است. در سالهايآخر حكومت محمد كيا بزرگ اميد در ميان جوانان جنبشي براي بازگشت به دوران ساده زيستي حسن صباح و احياي شكوه و عظمت آن زمان پديد آمد. بسياري از آنان بر اساس انديشه هاي عرفاني و التقاطي خواهان آن بودند كه كساني كه باطن شريعت را درك نكرده اند، ‌از تحمل رنج ظاهر شريعت راحت گردند و قيدوبندهاي آن  برداشته شود. البته اين خواسته ها و ابراز آنها، ‌به وسيله محمد سركوب شد.

 اما با مرگ وي بسياري از فراريان و تبعيديان به الموت بازگشتند و دو سال بعد، يعني در رمضان  سال 559 ه.ق. در الموت و قهستان در معناي نمادي  به شيوه اسماعيلي “عيد قيامت” بر پا شد. همچنين، ‌به فرمان وي بندهاي شريعت از گردن مومنين اسماعيلي برداشته شد و آنان در اعمال خود آزاد شدند . ليكن اين امر مشكلات بسياري براي حسن برانگيخت و بسياري از معتقدان به شريعت اسماعيلي راه هجرت در پيش گرفتند. حسن نيز ، يك سال و نيم بعد به دست برادرزنش  كه از هواداران شريعت بود . به قتل رسيد .

 پس از وي محمد ( فرزند او )‌كه مردي فاضل و درس خوانده بود و از حكمت و فلسفه اطلاعات كافي داشت ، به فرمانروايي رسيد . از معاصران معروف وي ، امام فخر رازي بوده است . اسماعيليان براي جذب  امام فخررازي، يكي از فداييان را به ري فرستادند كه بعد از آن روابط امام و اسماعيليان حسنه شد. بنابر قولي، او برهان قاطع ( كارد )‌ را در آستين اسماعيليان ديده بود. در دوران وي، حملات انر (‌يكي از  امراي سلجوقي) ادامه يافت و اسماعيليان با ساختن دژي در مقابل شهر قزوين، اين شهر را بيش از پيش مورد تهديد قرار دادند. در شام، نزاريان از مبارزه صلاح الدين ايوبي با صليبيان سود جستند و به تحكيم  مواضع خود پرداختند.

در اواخر دوره حكومت محمد ( 586 ه.ق. به بعد )‌ دولت غوريان، كه در خراسان جانشين دوات سلجوقي مي دانست،‌ قهستان را مورد حملات مكرر قرار داد. دراين حملات، قهستان به طوري ويران شد كه در خراسان و كرمان ضرب المثل گرديد. در شمال و مركز ايران دولت خوارزمشاهي به جاي دولت سلجوقي وارد عمل شد و خود را مدافع مردم مي پنداشت. ولي، هنوز شهرت موحش  اسماعيليان در كشتن افراد در اذهان وجود داشت و اسماعيليان از حربه قتل فردي استفاده مي كردند. مشهورترين فردي كه در اين دوره به قتل رسيد، اتابك محمد قزل ارسلان   ايلد گز بود كه در سال 587 ه.ق. در حوالي همدان به دست سه فدايي قهستان، به تلافي حملات او به اسماعيليان كشته شد .

با مرگ محمد در سال 607 ه.ق. فرزند وي جلال الدين حسن “نومسلمان” جانشين او شد.   دوران جلال الدين حسن دوره توقف آرمانگرايي اسماعيليان بود. ساده زيستي اوليه جاي خود را به اشرافيتي جديد  داده بود. او مي خواست از مواهب به دست آمده سود جويد و در كنار همسايگان خود با آرامش زندگي كند . وي بر خلاف اسلافش، از عقايد خود دست برداشت و اين موضوع را به سلاطين و خليفه بغداد (الناصرالدين الله) اعلام كرد. قدرتمندان و سلاطيني كه هيچ گاه نتوانسته بودند اسماعيليان را به زور شمشير رام سازند، با شادماني از اين سياست درهاي باز استقلال كردند و حقوق وي را بر قلمروش به رسميت شناختند و موكب مادر حسن در سفر حج، با استقبال رسمي بغداد بدرقه شد. در الموت، حسن به علماي سختيگر اهل سنت اجازه داد كه كتابخانه الموت را مورد بررسي قرار دهند و تمامي كتابهايي را كه نمي پسندند، نابود سازند.

 اصلاحات و تغييرات وي در تمام مناطق اسماعيلي، با مخالفتي رو به رو نشد، زيرا در تعاليم اسماعيلي قدرت  و علم امام محور تمام امور  به شمار مي رفت. حسن در غرب ايران محور حل و فصل امور گرديد و در كشاكش اتابك از بك با منگلي، نقش موثري ايفا كرد. پس از شكست منگلي ، ابهر و زنجان سهم حسن شد .

سرانجام وي در سال 618 ه.ق. در گذشت و محمد سوم يا علاء الدين محمد فرمانروا و امام اسماعيلي الموت شد . فرمانروايي وي مصادف با حمله مغول و برافتادن دولت خوارزمشاهي بود. پس از قتل عام مردم شهرهاي خراسان به دست مغولها بازماندگان اين توفان بنياد بر افكن به مناطق امن اسماعيلي نشين به ويژه قهستان  روي آوردند.

 سرشتِ دینِ اسلام با مکتوب آسمانی در تبیین نفس خدای یگانه شکل گرفته وآفریدگار هستی تکلیف انسان را در سراسر جهان به حوادث روزمرگی روشن کرده است. با توجه به این امر، اجتماعی که قرنها با فرهنگ های گوناگون در یک گسترة جغرافیائی محدود باهم زیسته اند، دین مشترک، حلقة ارتباط و سِپَر حفاظتِ    همة آنهاست که پیشوایان وحامیان دین و مذهب ازآن پاسداری میکنند. اسلام چنین قدرت پرتوان را برای  پیشوایان دین فراهم ساخته و در سنجش قدرتِ بین حکومت و مذهب، اختیار و قدرت نهائی را به آنان واگذار کرده است. با نگاهي به فلسفة جهاد و مبانی آن حکم شرعی که آخرین سخن وفرمان را پیشوایان دینی صادر میکنند درچنین فضای دینی سخت است اهداف ملی، قومی و بومی را دنبال کردن آن هم از طریقِ زبان و کتاب خدا. زبان و کتابی که به قوم ویژه ای تعلق دارد و امتیازات آمرانة خود را به رخ میکشد. آن وقت چگونه میتوان با آنهمه اختلاف های عمیقِ فرهنگی، تحقق آمال ملی را از صافی ِ مذهبی گذراند که در آن کوچکترین حق و اختیاری  به کسی واگذار نشده است جز اطاعت و بندگی مطلق. در چنین بستر تنگ و تاریک است که برخی از عقلا  و اندیشمندان مذهبی ، با تیزبینی و درایت کم نظیر با نزدیک شدن به آستانة قدرت غالب پیش میروند   وبا درنظرگرفتن رفاه و امنیت مردم به گسترش علم و دانش یاری میرسانند.      

 اسماعيليان در اين زمان عاقلانه  با مغول از در مسالمت وارد شدند. معروفترين اين مهمانان، خواجه نصير الدين طوسي بود كه در محيط امن قهستان فرصت تاليفات زيادي يافت.

خواجه نصیرالدین طوسی (۵۹۷ – ۶۷۲/ ۱۲۰۱ – ۱۲۷۴) هنوز در نیشابور بود و داشت تحصیلات خود را به اتمام میرسانید که مغولان به خراسان تاختند. فرار سلطان محمد خوارزمشاه از مقابل حملة آنان ، منطقة پر ثروت شمال شرقی ایران را بی دفاع به دست مهاجمان مغول انداخت. خراسان زیر پای مغولان ویران میشود. اهل فضل در قلاع ناحیه قهستان به اسماعیلیه پناه میبردند و آنجا مخفی میشدند. با این حال، جلسات بحث و فحص توسط دانشمندانی که درآن قلاع گرد آمده اند دایر بود و هریک مطلوبات فکری و عقلی خود را دنبال ميكردند .

دوره ای که خواجه نصیر با اسماعیلیان به سر میبرد، که تقریبا سی سالی تاسال ۶۵۴ / ۱۲۵۶ به درازا کشید. یکی از دوره های به ویژه پرثمر زندگی او بود . سالی که اسماعیلیان به مغولان تسلیم شدند.

خواجه نصیر طوسی واسطة تسهیل تسلیم شدن رکن الدین خورشاه آخرین فرمانروای اسماعیلی الموت، به هولاکوخان بود؛ و به این طریق در سن پنجاه و هفت سالگی به خدمت خان مغول درآمد. وی در فتح بغداد و انهدام خلافت عباسی نیز همراه هولاکو بود. خواجه، چون از بغداد بازگشت، به تآسیس رصدخانه مراغه، که یک نهاد عالی علمی و یکی از بزرگترین دستاوردهای فکری درایران سده های میانه بود اقدام کرد. پس از مرگ هولاکو، وي به خدمت اباقاخان درآمد و به تحقیقات علمی و فلسفی خود ادامه داد. خواجه نصیر، که در دوره‍ی ایلخانیان سمت وزارت نیز داشت، در ۱٨ ذوالحجه ۶۷۲ / ۲۵ ژوئن ۱۲۷۴ درگذشت.

نتیجه گیری از رفتار و منش های خواجه نصیر طوسی، ممکن است خلاف میل برخی ها باشد اما نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که در آن دوران خوف و وحشت، با دشمن جاهل و آدمخوار عاقلانه ترین راهی ست که خواجه انتخاب میکند. اینکه مغول و بعدها وارثان و جانشینان مغول ها در فرهنگ ایران غلتیدند و آثار بسیار با ارزشی در گوشه و کنار کشور به وجود آوردند، زنده ترین گواهی ست از تدبیر و سیاست مداری خواجه طوسی .اگر شیوة دیگری پیش میگرفت، هرگز در جلب و جذب مغولان و یا درآفرینش آن همه آثار موفق نمیشد.
عده ای را عقیده براین است که خواجه با هدایت هولاکو به بغداد در انهدام خلافت عباسی، انتقام اسماعلیه را از سنیان گرفته که آن همه کارشکنی ها وتهمت و افترا بر آنها بسته بودند تا کشتارهای هولناک و ویرانی قلاع و آتش سوزانِ کتابخانه ها تا شکست و نابودی اسماعیلیان.

 وي از جمله كتاب ” اخلاق ناصري ” و كتاب “رساله معينيه ” را به نام محتشم قهستان (ناصرالدين محتشم قهستان)‌ تاليف كرد. محتشمان قهستان، به ويژه محتشم شهاب الدين ابومنصور قهستان، به طوري  در پذيرائي از مهمانان بدون تبعيض پيش رفتند كه از الموت آنان را متهم به اسراف كردند و جانشيني براي محتشم شهاب فرستادند .

 در منازعه خلافت بغداد با خوارزمشاهيان،‌ فرمانرواي اسماعيلي الموت،‌ جانب خلافت بغداد را گرفت  و با استفاده از ضعف آن،‌ دامغان و نواحي غرب را هم تصرف كرد. سپس،‌ ماموران وي در دستگاه باقيمانده خوارزمشاهيان نفوذ كردند و گروهي فدايي به خدمت وزير جلال الدين خوارزمشاه – شرف الدين فخر الدين علي – گماشته شدند. بعدها،‌ حضور اين عده آشكار شد و زنده زنده در آتش سوزانده شدند در حالي كه تا لحظه آخر فرياد “زنده بادعلاء الدين” بر مي كشيدند .

 مرگ جلال الدين خوارزمشاه به اسماعيليان اين اميد تازه را داد كه شايد بتوانند از ياس مردم براي گرايش به خود استفاده كنند. همچنين پيش بيني هاي اسماعيليان نيز براي تصرف تمام مناطق جنوب درياي مازندران   و چين و هند ‌به حقيقت نپيوست و هلاكو به تشويق قاضي القضات شمس الدين قزويني براي نابودي اسماعيليان عازم ايران شد. علاء الدين به خليفه بغداد پيغام داد : “اولين آماج من هستم، چون از من بگذرد تو داني و او.  در اين بين، علاء الدين در توطئه اي به قتل رسيد كه فرزند وي يعني ركن الدين به دست داشتن در آن متهم شد.

 در سال 653 ه.ق. ركن الدين خورشاه فرمانرواي الموت شد. وي نمايندگاني به نزد مغولان و همسايگان فرستاد ولي هولاكو به كمتر از تسليم محض قانع نبود. اشراف اسماعيلي هم خواهان تسليم بودند. اما، جامعه اسماعيلي و به ويژه جوانان،‌ آرزوي جانبازي داشتند. سرانجام، روساي گرد كوه و قهستان تسليم مغول شدند. ولي در داخل دژها (از جمله گرد كوه و تون و طبس مسينان) وضع به گونه ديگر بود. ساكنان دژ قهرمانانه   دفاع كردند. مقاومت گرد كوه را بيماري  وبا در هم شكست و بقيه افراد پس از آخرين نبرد، تا پاي جان مقاومت كردند. سرانجام، شكست خوردند و دژ متصرف و با خاك يكسان گرديد. همچنين ، بقيه ساكنان آن   قتل عام يا تبعيد شدند .

تلاش اسماعيليان نيز بعد از آرامش حملات مغول براي تسلط دوباره بر الموت و قهستان بي نتيجه ماند و حكومت خداوند محمد نو دولت ،‌سرانجام نيافت .

بقاياي اسماعيليان به طور گمنام در لفافه تصوف به زندگي ادامه دادند ، تا آنكه در اواخر دوره زنديه و اوايل دوره قاجاريه ، دوباره ظاهر شدند.

در هر صورت قرمطیان یک جنبش اجتماعی مذهبی کاملاً سازماندهی شده را به وجود آوردند که با تشکیل سه حکومت؛ بحرین از ۲۸۶ تا ۳۶۶ هجری ومولتان هند از ۳۱۸ تا ۳۹۶ هجری و حکومت مصر و تونس به نام فاطمیان از سال ۲۹۷ تا ۵۵۵ هجری قمری، یعنی جمعا ۲۶۴ سال در مقابل خلفای اسلام در بغداد ایستادگی نمودند. در واقع آنچه به حاکمیت اعراب در ایران مربوط می‌شود، قرمطیان آن را باضعف روبرو ساختند که عاقبت سلجوقیان ترک ایران را ازیوغ حکومت خلفا رها نمودند و بحاکمیت حدود ۳۵۰ ساله اعراب (و نه اسلام) بر ایران خاتمه دادند.

آنچه از قرمطيان در حال حاضر بجا مانده است

یکی از نتایج تهدید قرمطیان پیدایش عصبی و افسردگی ناشی از ترس در میان مردم بغداد بود و همین امر بیان می‏کند که چرا مبارزات دینی در قسمت اول سلطنت سخت و غم انگیز بوده است. پس از آن که حلاج در 296 ق / 908 م، توسط ابن فرات، متهم به شرکت در توطئه بر ضد مقتدر شد، در 301 ق / 913 م، به زندان افتاد و ادعای خدایی بر اتهامات او افزوده شد. سرانجام در واپسین محاکمه در 309 ق / 922 م، پس از مشاجرات فراوان، به فتوای یکی از قاضیان بغداد به جرم الحاد به مرگ محکوم شد. محیط سیاسی و دینی بغداد آن زمان نشان می‏دهد که چرا این صوفی که عمده عمل خلافش آن بود که می‏خواست اصلاحات اخلاقی را در میان مردم تبلیغ کند و در عین حال عقایدی را که توده مردم از فهم آن عاجز بودند اظهار می‏کرد، توسط بعضی به داشتن عقاید افراطی شیعی یا قرمطی گری متهم شد، در صورتی که بعضی دیگر او را نیرنگ باز و مایه آشوب می‏دانستند. سرانجام تنها کسی که می‏توانست به طور مؤثر از او دفاع کند، یعنی علی بن عیسی در آن هنگام دستیار حامد وزیر بود و نمی‏خواست او را از خود برنجاند، در نتیجه بنا بر مصلحت سکوت کرد و به دفاع از حلاج بر نخاست.

 بسیاری از پژوهشگران دین اهل‌حق براین باورند که‌ این آیین‌ ادامه‌ دهنده‌ ادیان باستانی ایران بوده‌ و پس از اسلام و در نتیجه‌ مقاومت ایرانیان با اعراب و در راستای مقابله‌ با آن و نیز حفظ سنن باستانی خود به‌ تغییراتی را نموده‌ است که‌ منجر به‌ شباهت‌هایی میان آن و اسلام شده‌ است.اما عده‌ای از دین‌پژوهان به‌ ویژه‌ پیروان اهل تشیع و نیز تعدادی از بزرگان یارسان سعی بر آن دارند که این شبهه را که یارسان از غلات شیعه هستند در اذهان عموم جای بيندازند. این درحالیست که اعتقاد به تناسخ (عدم اعتقاد به معاد) و نیز عدم خاتمیت محمد پیامبر اسلام که از مبانی یارسان است آنان را به‌لحاظ جهانبینی در مسیری نزدیکتر به بوداییان و مانویان قرار می‌دهد تا اسلام و شیعه. با اینحال دین اهل حق، امروزه‌ به‌ اشتباه بیشتر یکی از فرقه ‏های وابسته به شیعه بشمار می‏رود، و آنان را از غلاة شیعه به حساب می‏آورند.

اهل حق را «گوران‏» نیز می‏گویند، و ناحیه گوران در کردستان، یکی از مراکز مهم این فرقه به شمار می‏رود. گورانها در اصل از مردم حوالی استان کرمانشاه هستند، که از آن ناحیه به استان کردستان کوچیده‏اند، و لهجه‏ای مخصوص دارند، که در نواحی غربی و جنوبی استان کردستان به آن تکلم می‏شود، و آن گویشی است آمیخته از لهجه کردی اورامانی، کرمانجی و لکی.

مرکز اصلی طوایف اهل حق، تا قرن هفتم هجری در لرستان بود، سپس این مرکزیت ‏به مناطق غربی کردستان و کرمانشاهان منتقل گردید. امروز تمام طوایف کرد گوران و قلخانی و اکثر طوایف سنجابی، وشاخه‏هایی از طایفه کلهر و زنگنه، و ایلات عثمانه‏وند و جلال‏وند در شهرهای غربی ایران، از جمله قصرشیرین و سرپل ذهاب و کرند و صحنه و هلیلان از اهل حق‌اند.

در لرستان در مناطق دلفان و پشتکوه، در میان ایلات لکستان و سکوند سکونت دارند. در آذربایجان و تبریز، به‌ ویژه‌ در محله چرنداب و در شهر ایلخچی در نزدیکی تبریز، و در مراغه و حوالی قزوین و تهران، بومهن، شهرآباد، گلخندان، سیاه‏بند شمیرانات، رودهن، دماوند، هشتگرد، ورامین و در شمال کلاردشت عده‏ای از صاحبان این مذهب زندگی می‏کنند.

در بیرون از مرزهای ایران بعضی از طوایف کرد کردستان عراق در شهرهای سلیمانیه، کرکوک، موصل، خانقین و در نواحی کردنشین ترکیه گروه فراوانی از اهل حق هستند. پیروان اهل حق غالبا چادرنشین و ده‌نشین‏اند. در قفقاز و جمهوری آذربایجان و سوریه و در مازندران و فارس و خراسان نیز اهل حق، سکونت دارند.

به‌هرحال گستره پیروان این آئین بسیار وسیعتر از آنیست که در بیشتر منابع ذکر شده است. در ترکیه اهل حق به‌ علوی و بکتاشی مشهورند. به‌علاوه در سوریه و عراق نیز پیروان این آئین وجود دارند. کما اینکه در عراق (کردستان) به یزیدی (ایزدی) معروفند.

روستای مقدس ‹‹گره‌بان دلفان›› خاستگاه اهل حق و محل سکونت مسند نشینان بزرگ اهل حق چون عبدالعظیم میرزا و محمد حسین میرزامنصورميرزا‌شاهپور ميرزا وجهانگير ميرزا وابراهيم ميرزا است.

بعضی دیگر از فرقه‌های اسلام نیز مانند حروفی‏ها و متصوفه، خود را اهل حق یا حقیقت نامیده‏اند. اما اهل حق، به‌معنی اخص نام گروهی است، که به ایشان با نوعی تسامح “علی‌اللهی” نیز گویند، ولی آنان علی‌اللهی واقعی نیستند، بلکه عقایدشان آمیخته‏ای از اعتقادات «مانوی‏» و ادیان کهن «ایرانی‏»، و مذهب «اسماعیلی‏»، و «تناسخ هندی‏» و دیگر ادیان سری است. [1]

1-تاريخ شيعه ص 213

 طوایف اهل حق به نامهای مختلف مانند: اهل حق، اهل سر، یارسان، نصیری، علی‌اللهی معروف می‏باشند، و از نشانه‏های خاص آنان «شارب‏» است، یعنی موی سبیل خود را نمی‏زنند، تا بلند شود و لب بالا را بپوشاند. آنان «شارب‏» را معرف مسلک حقیقت می‏دانند و معتقدند که علی (خلیفه‌ چهارم) نیز شارب خود را نمی‏زده است. از این جهت زدن شارب را گناهی بزرگ می‏دانند. [2]

اساس مذهب اهل حق کوشش برای «وصول‏» به حق و به‌ زعم خود خدا می‏باشد و در این راه باید نخست مرحله «شریعت‏» یعنی انجام آداب و مراسم ظاهری دین، مرحله «طریقت‏» یعنی رسوم عرفانی، مرحله معرفت‏ یعنی شناخت ‏خدا، و مرحله «حقیقت‏» یعنی وصول به خدا را بپیمایند. به‌ عقیده جماعت اهل حق، اساس دینشان “حقیقتی است که سبب و علت‏ خلقت موجودات است”.

تناسخ و حلول

«تناسخ‏» یعنی حلول روح از قالبی به قالب دیگر، که در مذهب اهل حق سنگ اساس عقاید ایشان است. حلول ذات را «دونادون‏» گویند. به‌ عقیده ایشان در تن هر کس ذره‏ای از ذرات الهی موجوداست، و ظهور روحانی حق در صورت جسمانی پاکان و برگزیدگان، همیشه در گردش می‏باشد، و آن را گردش مظهر به مظهر نامند. در این باره آنان معتقد به هفت جلوه پیاپیند و می‏گویند هر بار خداوند حق تعالی با چندتن از فرشتگان مقرب خدا، به صورت اتحاد در بدنهای خاکی «حلول‏» می‏نماید، این «حلول‏» به منزله لباس پوشیدن و کندن است، که آن را به فارسی جامه و به ترکی(؟) «دون‏» گویند و همانست که در فلسفه برهمایی هندوئی «کارما» آمده است.

چنان که در کتاب «سرانجام‏» آمده است، «خداوند در ازل درون دری می‏زیست، و سپس برای نخستین بار تجسم یافت، و به صورت شخصی به نام خاوندگار یا کردگار جهان مجسم شد، و بار دوم به صورت علی ظاهر گشت.» در کتب مذهبی ایشان آمده است که “از رنج مرگ نهراسید، و باکی از مرگ نیست، زیرا مرگ آدمی، شبیه به پنهان شدن مرغابی زیر آب است”. یعنی در جایی پنهان می‏شود، و در جای دیگر سر بر می‏دارد. منظور از این «تناسخ‏» و جای به جای شدن، و از بدنی به بدن دیگر رفتن، پاک شدن آدمی از گناهان است.

 هرگاه خدا به صورت بشر برجسته‏ای ظاهر شود، چهار یا پنج فرشته که آنها را “چهار ملک” گویند، در ابدان دیگران تجسم می‏پذیرد، همانطور که خداوند در هفت صورت تجلی می‏کند، فرشتگان نیز در هفت صورت تجلی نمایند، چنان که در کتاب عهد سلطان سهاک فرشته‏ای به صورت سلمان، و در عهد خاوندگار فرشته‏ای به صورت بنیامین در آمد. در کتاب «سرانجام‏» آمده است که “فرشتگان صادر از خداوند هستند، نخستین ایشان از زیر بغل خاوندگار پیدا شد، دومین آنها از دهان او، سومین آنها از نفسش، چهارمین از عروقش، پنجمین از نورش.

در کتاب دیگری آمده است که بنیامین از عرق خاوندگار پیدا شد و آن رمز تواضع و فروتنی است، و داوود از نفس او و وی رمز رحمت و فریادرسی است، و موسی از سبلتان او، و وی رمز رحمت است، و رزبار از نبض او، و وی رمز احسان و نیکی است.

 اهل حق درباره علی می‏گویند، که او تجلی ذات خداست، و وی را «مظهر» تمام و کمال خدا می‏دانند، و اوست که در هر دوره و عصری ظهور کرده، و در جسم پاکان و مقدسان از اهل حق تجلی می‏کند. علی اصول مذهب حق را به سلمان، و به عده‏ای از یاران نزدیک خود آموخت. در دعای سفره، خطاب به علی می‌گویند: «یا علی ایو الله، الحمد لله رب العالمین، سفره سلطان کرم، خاندان کرم، نور نبی، شکسته، بسته جان مدعی، بر ما حلال بر صاحبانش خیر و برکت‏».

آفرینش جهان

 اهل حق معتقدند که آفرینش در دو مرحله اصلی انجام شده است، یکی خلقت «جهان معنوی‏» و دیگری خلقت «جهان مادی‏». این افسانه‏ها در دفترها و متون دینی ایشان به گورانی، به صورتهای گوناگون حکایت ‏شده است:  “در آنگاه اراده خداوند به آفرینش موجودات تعلق گرفت، و نخستین مخلوق پیر بنیامین را از زیر بغل خود خلق کرد، و نام او را جبرائیل گذاشت. پس از خلقت جبرائیل خداوند او را در پهنای دریای محیط رها کرد، هزاران سال گذشت تا به درخواست جبرائیل، شش تن دیگر از بطن در پیدا شدند، که با جبرائیل هفت تن شدند: جبرائیل (پیربنیامین) – اسرافیل (پیر داوود) – میکائیل (پیر موسی) – عزرائیل (مصطفی داوودان) – حور العین (رزباریا رمزبار) – عقیق (شاه ابراهیم) – یقین (شاه یادگار یا بابا یادگار) که او را یادگار حسین نیز گفته‏اند و او مظهر حسین بن علی (ع) است. پس از خلقت هفت تن، خداوند نخستین عهد و میثاق خویش را با آنان بست، و دو جهان «مادی‏» و «معنوی‏» را خلق فرمود: مخلوقات این عالم، بر حسب عنصر اولیه دو قسم متمایز و متضاداند، قسمتی از گل زرد آفریده شده و قمستی از گل سیاه، قسم اول را «زردگلان‏» و قسمت دوم را «سیاه گلان‏» نامند. «زردگلان‏» اهل نورند و ایشان را دو پیشوا بوده که یکی پس از دیگری آمده است، و آن دو بنیامین و سید محمد (به صورت بزرگ سوار) ظهور کرده است.”

  اما قسم دوم از آتش و تاریکی‏اند، برای ایشان دو پیشوا آمد یکی «ابلیس‏» و دیگری را «خناس‏» گویند.

هفتتنان – به اعتقاد ایشان، خداوند با هفت فرشته مقربی که از درون در خلق فرموده است‏به صورت بشر نازل شده، و در دوره‏های مختلف در بدنهای پاکان تجلی کرده است. در نخستین دوره خداوند به دون “یا” تجلی کرد، و در دوره دوم بدون “علی”، و به ترتیب به جامه شاه خوشین، بابا ناووس، و سلطان اسحق (سهاک)شاه ويسقلي ومحمدبگ(نوربخش)وسپس آتشبگ در آمد، و معتقدند که این سه تن اول، مانند عیسی بدون پدر از مادر متولد شدند. هفت تن در مرحله اول از یاران سلطان اسحق قرار دارند، همانطور که سلطان اسحق «مظهر» علی و علی مظهر «ذات حق‏» است.

 اشکال: اهل حق به حلول اعتقاد ندارند بلکه بنا به تفکر عرفان اسلامی کلیه مخلوقات تجلی حق می‌‌باشند و اسم حق و انسان خلیفه الهی و از اسما الهی و رابطه مخلوقات با حضرت حق رابطه تجلی است بنا به تصریح قران حضرت علی و 14 معصوم اسمای عظمی الهی و وجه الله می‌‌باشند (مراجعه به تفسیر سوره حمد حضرت امام خمینی)لذا اگر با چشم عرفان و حقیقت به عالم نگریست عالم همه مظهر حق است ولا غیر به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست .

مولود اهل حق سه تن هستند :    شاه خوشین، باباناووس و سلطان اسحق

شاه خوشین

در اواخر قرن سوم هجری مردی به نام مبارک شاه، ملقب به شاه خوشین که او را مظهر الله می‏دانند، در لرستان بدون پدر از مادری بکر به نام «ماما جلاله‏» زاده شد. وی مریدان بسیار داشت، و به سیر و سیاحت می‏پرداخت، و ذکر جلی را با نواختن آلات موسیقی اجرا می‏کرد. روزی در اثنای گردش به رودخانه گاماسب افتاد و از نظر ناپدید شد.

بابا ناووس

در فاصله بین قرن چهارم و پنجم، شخصی به نام بابا ناووس، بدون پدر مانند شاه خوشین، در میان طایفه جاف از طوایف کرد، از زنی به نام خاتونه گلی تولد یافت. روزی به شکل شاهباز پنهان گشت، و پیش از آن به یاران خود گفته بود که من دیگر باره ظهور خواهم کرد.

سلطان اسحق

 سلطان اسحق که به زبان محلی «سلطان سحاک‏» تلفظ می‏شود، پسر شیخ عیسی برزنجی از سادات موسی، و از پیشوایان دراویش نقشبندی است، و نسب او به موسی کاظم می‏رسد، از شیخ عیسی سه پسر باقی ماند، یکی سلطان اسحق، دیگری سید عبد الکریم، و نام پسر سوم معلوم نشد.

آداب و رسوم اهل حق

از آداب و رسوم ایشان، قربانی کردن و سرسپردن و جوز شکستن و عهد و میثاق بستن و روزه گرفتن است.(خاندانهای شاه ابراهیمی ،میری، یادگاری،شاه ایازی،خاموشی،عالی قلندر ،سید درویشی و چند خاندان دیگر نماز نمی‌خوانند و روزه‌های مرنو و قولطاس را میگیرند)(وبه تازگی بعضی از خاندانهای آتشبیگی نماز می‌‌خوانند) .        محل اجتماع ایشان «جمخانه‏» است که مخفف “جمع خانه” می‏باشد.این اجتماع نباید کمتر از سه تن باشد، شرط شرکت در جمخانه، “مرد بودن”, “عاقل” و “بالغ” بودن، “قصد عبادت داشتن” و “کمربند همت ‏بر کمرداشتن” است که با گفتن “یا علی” در آن عبادتگاه وارد شوند. نماز ایشان به جماعت است، و نماز فرادی درست نیست، عبادت با نواختن طنبور و آلات موسیقی و خواندن سرود و دعاهای مذهبی انجام می‏پذیرد. گاهی هنگام دعا چنان از خود بیخود می‏شوند که خویشتن را بر روی آتش افروخته افکنده و در آن حال جذبه به ایشان صدمه‏ای نمی‏رسد. سرسپردن یعنی سر تسلیم و رضا به درگاه حق فرود آوردن، و در پیش پیر دلیل عهد و میثاق بستن از آئین اهل حق است. هر کودکی اعم از پسر یا دختر باید در نزد پیر دلیل سر بسپرد، از اصول سرسپردن شکستن یک عدد جوز هندی است، و برای شکستن جوز مراسم خاصی در «جمخانه‏» برگزار می‏شود.

 نذر و نیاز، از واجبات مذهب اهل حق است، که باید در ظرف هفته یا ماه یا فصل یا سال یک بار به جای آورده شود. دیگر از مراسم، قربانی کردن است، که در اصطلاح خود آن را کردار خوانند. قربانی باید از حیوانات نر مانند گاونر یا گوسفند یا خروس باشد که آنها را برای این امر پرورش داده باشند. اهل حق به گرفتن روزه سخت پای بندند، ولی روزه واجب ایشان از سه روز تجاوز نمی‌کند که‌ در زمستان است و پس از آن عید می‌گیرند. دشمنان ایشان برای تحقیر و اهانت، آنان را چراغ سوندران (چراغ‏کشان) و خروس کشان خوانند.

کتابهای مذهبی و مقدس

دیگر از کتابهای اهل حق کتاب «سرانجام‏» است. این کتاب را سرانجام یا کلام خزانه گویند، و هنگام نیاز با آهنگ خاصی همراه با طنبور خوانده می‏شود. این کلامها به گویش کردی گورانی است. (این کتاب اصلی‌ترین مرجع دینی یارسان می‌‌باشد) یکی از کتابهای مذهبی ایشان «فرقان الاخبار» است ‏به نثر، که مؤلف آن حاج نعمت الله جیحون آبادی متخلص به مجرم است، وی پسر میرزا بهرام مکری بود، و در سال 1288 هجری در دیه جیحون آباد واقع در بخش دینور از ناحیه کرمانشاهان، زاده شد و پس از سیر و سلوک، در 1338 ه. در جیحون آباد در گذشت. حاج نعمت الله جیحون آبادی کتابی دیگر به بحر متقارب به نام «شاهنامه حقیقت‏» دارد، که در اسرار مذهب اهل حق، در آن کتاب به زبان شعر، سخن گفته است.

چنان که در آغاز این مقاله اشاره رفت، اساس مذهب اهل حق، بر اقوال غلاة شیعه و اسماعیلیه و فرقه امامیه اثنی عشریه و فرقه دروز و نصیریه است. آنان مانند درویشان دارای حلقات ذکر و سرسپردن هستند، مقداری از عقاید خود را از اساطیر عوام گرفته‏اند. اینکه می‌گویند: خداوند در ازل در «دری‏» پنهان بود، ماخوذ از عقاید مانوی است. عقیده «تناسخ‏» را توسط اسماعیلیان از هندیان گرفته‏اند، و این که عالم را به دو قسمت «الهی‏» و «اهریمنی‏» تقسیم می‏کنند، تحت تأثیر دین زردشتی واقع شده‏اند. اما کشتن خروس را از عادات یهود گرفته‌‏اند

کیش یارسان آمیزه‌ای است از دینهای زرتشتی و بودایی و اسلام. آنها مانند بوداییان به وازایش (تناسخ) باور دارند یعنی بر این باورند که انسان‌ها پس از مرگ در پیکر دیگری دوباره زاییده می‌شوند. کیش ایشان   مجموعه‏ای است از آراء و عقاید که تحت تأثیر افکار اسلامی، زردشتی و یهودی و مسیحی و مهرپرستی و مانوی و هندی و افکار فلاسفه قرار گرفته است. در دستورهای دینی اهل حق، اجرای سه بوخت ‏یا سه اصل اخلاقی زردشتی، که «پندار نیک‏» و «گفتار نیک‏» و «کردار نیک‏» باشد از واجبات است. مفهوم این سه اصل در یک بیت‏ به یکی از گویش‌های کردی، از کلام «سرانجام‏» کتاب مقدس اهل حق خلاصه شده است:   “یاری چارچیون، باوری وجا پاکی و راستی، نیستی وردآ” یعنی: “دین اهل حق چهار چیز است و به جای آورید، پاکی و راستی، نیستی و یاری.”

 دین آنان آکنده از اسرار است، سری که به‌ زعم ایشان خدا به پیغمبران گفته و آن سر «نبوت‏» است، که از آدم (نام شخصی که‌ در ادیان گوناگون به‌ عنوان اولین انسان نام برده‌ سده‌ است) آغاز شده و به محمد پیامبر اسلام می‏پیوندد. از آن پس این سر به نام سر «امامت‏» که محمد به‌ علی گفته است و از او تا دوازدهمین امام که مهدی باشد می‏رسد. پس از غیبت امام دوازدهم این سر به پیروان و اقطاب ایشان که یکی پس از دیگری می‏آیند گفته می‏شود.

البته از آنجا که پیروان این آئین اعتقاد راسخی به تقیه و مگویی اسرار دارند و از دیگر سو اکثر اوراد و متون مذهبی آنان به گویش هورامی و یا به لهجه‌های دیگری از زبان کردی و آنهم به “نظم” آورده شده، تابه‌حال این دین مورد بررسی دقیقی قرار نگرفته که شاید همین امر هم دلیل مانایی آن است. اشکال: بنا به دعای سر سپردگی اهل حق که از اصول اولیه این مرام است اهل حق مسلمان و شیعه جعفری می‌‌باشند و نه بودایی و نه مانوی  نه زرتشتی تحت ولایت و سر سپردگی ولایت مولانا امیر المومنین و خاندان عصمت و طهارت منتها کلیه ادیان الهی و ابراهیمی از جانب یک خدا برای هدایت بشر بوده به سمت نیکی و پاکی و اخلاق و تکامل روحی بشر برای وصال حق پس تشابهاتی بسیار وجود دارد

 پى‏نوشت‏ها:

1 ـ تاريخ شيعه، ص .213

2 ـ تاريخ تمدن اسلامى، ص .846

3 ـ نهضت قرامطه، ص 29 ـ 28، مقاله قرامطه و اسماعيليان از استرن.

4 ـ تاريخ شيعه و فرقه‏هاى اسلام، ص 214 ـ 213 به نقل از عبيد الله المهدى، تأليف حسن ابراهيم حسن و طه احمد شرف، ط مصر، ص 169 ـ .77

5 ـ تاريخ الخلفاء، ص 524، الشيعة و التشيع، ص 173، 163، تاريخ شيعه و فرقه‏هاى اسلام، ص 215 ـ .214

6 ـ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلامى، ص 848، .845

7 ـ تاريخ الشيعة، شيخ محمد حسين مظفر، ص 191، .188

8 ـ ظهر الاسلام، ج 4، ص 134 ـ 132، نهضت قرامطه، ص 82 ـ 81 و ص 47، 44، تاريخ شيعه و فرقه‏هاى اسلام، ص 217 ـ 216، به نقل از براون، تاريخ ادبيات ايران، ج 1، ص 585، .582

9 ـ نهضت قرامطه، ص 52، 51، مقاله ويلفرد مادلونگ.لازم به ذكر است كه دخويه تاريخ فروپاشى آنان را به سال 474 ذكر كرده است.همان، ص .71

10- فرق و مذاهب كلامى، ص 81 -علي رباني گلپايگاني

11- گزيده علي شاملو از گلبانگ شماره 66 دی 1384 ژانویه 2006

گستره‌ پیروان دین اهل حق

تاریخ و اندیشه های اسمعیلی در سده های میانه ۲- رضا اغنمی

تنظیم و تدوین از فرهاد دفتری ترجمه فریدون بدره ای چاپ اول ۱٣٨۲ تهران نشر فرزان هدف آن حمله خونین تصرف مکه بود. که تا اندازه ای هم موفق شدند .اما بزرگترین ضربه که از این حمله به حیثیت خلافت عباسی وارد آمد، توهین بیسابقه ای بود که حقارتِ قدرت دارالخلافه را عریان کرد و آسیب پذیری پرطمطراق خلافت بغداد را در نزد مسلمین جهان به نمایش گذاشت.

 ” قاضی ابوبکر باقلانی میگفت اینان به ظاهر وانمود میکنند که برمذهب شیعه هستند و در باطن جز به بی دینی محض نمیپردازند.” ص ٣٨ رابطه قرمطیان با فاطمیان نیز پایدار نمیماند. گهگاهی درنوسان و بیشتر به دوران سردرگمی و منازعات قومی شباهت دارد، جنگ و آشتی و دودلی، شک و تردید. بارها قهر و بازگشت همچنان ادامه دارد. ” بعدها رابطه ی میان قرمطیان و فاطمیان را این واقعیت تعیین کرد که آنها امامت فاطمیان را قبول نداشتند، بلکه درانتظار رجعت امام محمد ابن اسماعیل بودند اما هنگامی که انتظارشان برنیامد و امام غایبشان درتاریخی که قرار بود ظهور کند ظاهر نشد … …” ص – ٣۹ – ۴۰ صفحاتی چند، دراین بخش به نا امنی ها وجنگ های قبیله ای و قتل و غارت شهرها میپردازد. جنگ بین فاطمیان و قرمطیان را شرح میدهد آن هم هریک از قول پژوهشگری : ” قرمطیان وارد رمله شدند و دوروز تمام شهررا غارت کردند. سرانجام اهالی شهر بادادن مبلغ ۱۲۵۰۰۰دینار مصری، به عنوان خونبهای خویش، از مهلکه جان بدر بردند و قرمطیان شهررا ترک کردند. … ” ص۵٣ این هم شنیدنی ست : ” درسال ٣۱۶ / ۹۲٨، مرد جوانی از مردم اصفهان، ظاهرا از تبار پادشاهان ایران، به قرمطیان بحرین پیوست. … ابوطاهر امام حکومت را به وی سپرد. این اصفهانی برای مدتی کوتاه از قدرت مطلقه ای برخوردار بود و فرمان به کارهای بیرحمانه فراوان داد و بسیاری از مردمان صاحب نفوذ را کشت…” ص ۶۷ این بخش کتاب با این روایت به پایانش نزدیک میشود. ” … مذهب قرمطی، از همان آغاز به برآمدن قریب الوقوع موعود منتطری اصرار داشت حتي اعتقاد بر این بود که زمان دقیق آمدن اورا از روی گردش ستارگان میتوان تعیین کرد؛ این اعتقاد چنان استوار بود که با پیدایش مرد اصفهانی که نظام دولت قرمطیان در بحرین را از بنیاد تکان داده بود به شکستی مفتضحانه منجر شد …» ص ۷۷

بخش دوم دوره ی نزاری : حسن صباح و سرآغاز جنبش اسماعیلی نزاری بحث جامع و دقیقی است از فرهاد دفتری . نویسنده، جنبش اسماعیلی و وابستگی آنها به فرهنگ ایران و تمایلات شدید شان به مبارزه با حکومت سلجوقیان را زیر ذره بین میبرد و مینویسد :

 از همان آغاز، زبان فارسی به عنوان زبان دینی اسماعیلیان نزاری ایرانی به کار رفت. در حقیقت جنبه های مهم مخالفت اسماعیلیان ایران با سلجوقیان را میتوان به پیشینه هایی در سنتهای کهن تر مخالفتهای دینی در سرزمینهای ایرانی رد گیری کرد.

جریان های فکری و دینی – سیاسی و جنبش های فرقه ای مختلف در سراسر دوران عباسی و روزگار  بعد از آن در سرزمینهای ایرانی ادامه داشت. همه ی این جنبشها و جریانها، مخالف دستگاه خلافت موجود بودند  حال آنکه تعدادي از آنها احساسات آشکار ضدعربی، ضد ترکی یا حتی ضد اسلامی داشتند که ریشه در سنتهای مخالف ایرانی داشت ،اما از میان جنبش های ستیزه جوی دینی – سیاسی مختلف، این جنبش شیعی بود که مستمرترین تآثیر را برجهان ایرانی گذاشت. تمام شاخه های مهم شیعه، تا دهه های واپسین قرن سوم/ نهم، از جمله امامیه، زیدیه، و اسماعیلیه پیروانی در جهان ایرانی یافته و جوامعی درآنجا تشکیل داده بودند. درمیان خود اسماعیلیان جوامع ایرانی از همان آغاز مشخصاتی پیدا کردند که آنها را از جوامع اسماعیلی سرزمین های عرب جدا میساخت.    

استقرار حکومت ترکان بر سرزمین های ایرانی جلو رستاخیز سریع فرهنگ فارسی و احساسات ملی- ایرانی     را گرفت. سلجوقیان ترک بیگانه بودند و حکومتشان به شدت مورد نفرت و بیزاری ایرانیان بود. احساسات ضد ترک جماعت ایرانیان در نتیجه هرج و مرج و خساراتی که ترکمانان در روستاها و شهرها پدید میآوردند شدت گرفت؛ این ترکمانان، که موفقیت و پیروزی سلجوقیان آنهارا به سوی ایران میکشید، به صورت امواج پی در پی از آسیای مرکزی کوچ میکردند. زمینه یك سرعت برای ظهور یک جنبش انقلابی ضد سلجوقی، که مقدر بود رهبری آن را حسن صباح به دست گیرد، آماده میشد.

 حسن صباح در نیمه دهه ۴۴۰/ ۱۰۵۰، در شهر قم دریک خانواده شیعی دوازده امامی به دنیا آمد، پدرش  ابن محمد ابن جعفر ابن حسین ابن محمد ابن صباح حمِیری نام داشت، از اهالی کوفه بود و ادعا میکرد اصل و نسبش حمیری یمنی است که از کوفه به قم مهاجرت کرده بود.

بر حسب خبر فوق نخستین پایه گذاران تشیع درایران، اعراب ساکن ایران بوده اند. بنا براین، ادعای مبارزة  مردم با بیگانگان متجاوز مانند سلطنت سلجوقیان ترک، سئوال برانگیز میشود. وقتی اعراب داخل کشور، رهبری مردم ایران را به دست دارند، پیشاپیش انگیزه های مخالفت و دشمنی مردم و پیشوایان مذهب، روشن میشود. وقایع از پرده بیرون میافتد. مخدوش بودن اهداف ملیگرائی و بیگانه ستیزی ایرانیان، پررنگ ترمیشود. فصل تازه ای از تفکر اجتماعی و ساده اندیشی های دیرینه گشوده میشود.

بازگو کردن این مسئله از آن جا اهمیت دارد که با توجه به اسناد تاریخی و به ویژه کتیبه های بیستون    و تخت جمشید نه تنها ترکان حتي “سکا” ها را که در همسایگی چین بوده اند، نمیتوان غیرایرانی خواند. در بند ۶ کتیبه بیستون ” هرات، خوارزم، سغد، گندار، سک، ثتگوش، رخج …. ” جزو سر زمین ایران آمده است.

حال، با نادیده گرفتن روایت کتیبه ها وحوادث چند قرنی از آن به بعد: ( دوران پرعظمت ایران باستان تا هجوم عرب   و برآمدن اسلام )، به این پیام اسلام هم باید توجه کرد که یکی از مبانی دین اسلام، زدودن آثار و علائق ملیست و از این منظر، سیاه و سفید، عرب وعجم، ترک و اسپانیولی یکسانند. نگاهِ پیشوایان اسماعلیه به سلجوقیان را باید  در سنجش قدرت سیاسی وارسي كرد نه از دیدِ مذهب تشیع؛ و به ویژه متکلمان اسماعیلیه، که از قدرت فکری بازتر و گسترده تری برخوردار بودند و درحوزة بحث وجدل به منطق و استدلالات عقلی تکیه داشتند تا احکام خشک   و چه بسا بی پایة علوم نقلی و تعصبات خشک و خالی در تعلقات خاکی و قومی.  بی تردید بودند ایرانیانی  در بین اسماعیلیان، که اندیشه های ملیگرائی را هم در سر داشتند. خیلی طبیعی است که بخشی، با افکار   وطن خواهی با وابستگیهای موروثی دراندیشة تجدید عظمت ایران باستان بوده باشند ؛ اما حکم نهائی بر کلیت  این اندیشه کمی قابل تردید است.

در مجموع، این اثر، تاریخ فراز و فرود اسماعیلیه و قدرت گرفتن مبانی تشیع است وروایتگربخشی از تاریخ مقاومت مردم ایران درمقابل چیرگی بیگانگانِ متجاوز. ولی دراختلاط دوعنصر ناهمگون باهم ، مذهب، بالقوه جلا مییابد و آرمان ها و اهداف ملیگرائی، رنگ میبازد. روانِ جامعه عریان میشود.

اصولا درسنت اسلامی، ملیگرائی و وطن پرستی و این قبیل مقولاتِ برخاسته از احساسات ناسیونالیستی، اگرچه کفرهم نباشد؛ مذموم و خلاف شرع شناخته شده است. برهمین باور بود که در اوایل انقلاب ۵۷ امام خمینی  ملی گرایان و به ویژه شخص دکتر مصدق را بارها با شدید ترین شماتت ها مورد خشم وعتاب قرارداد. علناً گفت که ملی گرائی خلاف اسلام است. درستش هم همان است. اسلام یک امت واحد است درسراسر کرة خاکی  فارغ از مرزهای جغرافیائی و نژاد و زبان و رنگ و جنسیت. بعید به نظرمیرسد که اندیشمندان بزرگ اسماعیلیه با آن همه تسلط علمی – فقهی، به این مسئله اشراف نداشته باشند!

عنصر ایرانی بودن این جنبش با توجه به عشق مفرط به تشیع، ومخلوط کردن دوعنصر متضاد، نه تنها شکستِ آن نهضت بزرگ را یاد آور میشود، بلکه : روایت سرگردانی ِ اندیشة اجتماعی ، معلق ماندن و گیجِی ِ  جامعه ای را نقل میکند که در شیفتگی به دین تحمیلی بیگانه، دنبال هویت ملی خود دست و پا میزند. این درست است که مردم در واکنش به دین با تقویت گرایش های شیعه گری، بخشی از عناصر ایرانی را با تشیع درهم آمیختند وخشم و نفرت خودرا با زشتکاریها و لعن ودشنام خلفا آشکارکردند؛ اما تسلط جابرانه احکام دینی تا بدانجا نافذ بود که استقلال احکام عقلی را زیر نفوذ روایتهای سراپا مغشوش احکام نقلی، به حاشیه راند و با تمهیداتی کاملا مهجور؛ فقاهت دینی جایگزین حکمت و علوم عقلی گردید. پایان کار اسماعیلیان” بعد از ۱۶۶سال حکومت” به شکست انجامید و چهارقرن بعد، حاصل کارشان با چیرگی مذهب شیعة دوازده امامی نصیب صفویان گردید. آنها با کشتاری وسیع زیر شمشیر آخته قدرت قاهر، تشیع را به مردم ایران پذیراندند؛ و اسلام برای همیشه در منطقه دو پاره گردید.        

درود بی‌پایان بر اُدبا و شعرایی که در طول تارخ در راه اِعتلا فرهنگ غنی امان کوشیده‌اند و از نظم و نثر پارسی چون سلاحی در مقابل هجوم و حوش غارتگر بیگانه بهره جسته‌اند. در این شماره ، ما با شاعر اندیشمندی  آشنایی بیشتری مییابیم  که شخصت ادبی و فلسفی او تحت همان فرهنگ غنی پارسی دگرگون شد و از یک مداح به یک عارف دگر اندیش بدل گشت نام او سنایی است.

در زیر شرح و احوال او و گزیده‌هایی از آثارش را که نماینده تفکر فلسفی ادبی اوست بنظر شما خواننده گرامی میرسانیم.

ناصر خسرو :

چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت                      نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند                           انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت

نبیذ  –  می ، شرابی که از انگور می گیریند

چرخشت  –  چرخی که بدان شیره انگور بگیرند

در اواسط قرن پنجم هجری برابر با اواسط قرن یازدهم میلادی در غزنین متولد شد. در جوانی مداح سلاطین غزنوی بود. بعد از اقامت چندی در خراسان و ملاقات و گفتگو با مشایخ تصوف و حکمت تغییر بزرگی در تفکر و اندیشه وی ایجاد شد و از همین زمان بود که قصاََئدمعروف خود را در زمینه عرفان و مسائل حکمی به ایران زمین ارزانی داشت.

انسجام و استحکام کلام و الفاظ و ترکیبات و ایرادمعانی فلسفی در اشعار سنایی بدان پایه است که تقلید از روش شعر گویی را از برای دیگر شعرا مشکل ساخته است.

او در سال ۵۴۵ هجری برابر با ۱۱۵۰ میلادی وفات یافت و مقبره او در غزنین زیارتگاه عاشقان شعر و ادب است.  چند قصیده او را در زیر با هم میخوانیم.

“علم “

جان  بی  علم  تن  بمیراند                    شاخ  بی‌بار  دل  بگیراند

علم باشد دلیل نعمت و نار               خنک آنرا که علم شد دمساز

روزگارند اهل علم  و  هنر                سینه‌شان چرخ و نکته‌شان اختر

گوش سوی همه سخنها دار            آنچه زو به درون جان بنگار

حجت ایزد ست در گردن                 خواندن علم و کار نا کردن

آنچه دانسته ای بکار در آر             بس دگر علم جوی از پی کار

خنک: خوش

خوب  بنگار: تصویر کردن-نگاریدن

1خاستن: بلند شدن. تک: ته، زیر. منی: تکبر و غرور ، خودپرستی و خود بینی.

2فروکاست: پائین آورد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پنج × پنج =