فیش های تبلیغی  

932

داستان :

مسموع‌ شد كه‌ شبي‌ بحرالعلوم‌ گفت‌: مرا اشتهاي‌ شام‌ خوردن‌ نيست‌. پس‌ از آن‌فرمود كه‌ غذاي‌ بسيار در ظرفي‌ ريختند و آن‌ را برداشت‌ و در كوچه‌هاي‌ نجف‌ گرديد. پس‌به‌ در خانه‌اي‌ رسيد كه‌ صاحب‌ خانه‌ تازه‌ عروسي‌ كرده‌ بود و آن‌ او با عروس‌ گرسنه‌بودند و چيزي‌ نداشتند. پس‌ بحرالعلوم‌، دق  الباب‌ نمود، داماد بيرون‌ آمد . سيد فرمود: الآن‌هم‌ مرا زياد گرسنه‌ شد. پس‌ آن‌ غذا را سه‌ قسمت‌ نمود: يك‌ قسمت‌ را براي‌ عروس‌ داد و دوقسمت‌ را سيد با داماد صرف‌ نمودند.

اگر بنده‌اي‌ به‌ اندازه‌ي‌ عمر حضرت‌ نوح‌ (ع‌) عبادت‌ خدا را بنمايد و به‌ مقدار كوه‌ احدطلا در راه‌ خدا انفاق  كند و آنقدر عمرش‌ طولاني‌ شود كه‌ هزار بار پياده‌ به‌ حج‌ رود وبالاخره‌ بين‌ صفا و مروه‌ مظلومانه‌ كشته‌ شود ولي‌ تو را اي‌ علي‌ دوست‌ نداشته‌ باشد حتي‌بوي‌ بهشت‌ را هم‌ استشمام‌ نخواهد كرد.

تكيه‌ به‌ جاي‌ بزرگان‌ نتوان‌ زد به‌ گزاف‌

مگر اسباب‌ بزرگي‌ همه‌ آماده‌ كني‌

يكي‌ از شبها مقداري‌ پول‌ براي‌ حضرت‌ آوردند، فرمود: هم‌ اكنون‌ آن‌ را تقسيم‌ كنيد.عرض‌ كردند، الآن‌ شب‌ است‌ صبر كنيد تا فردا تقسيم‌ كنيم‌، فرمود: «تقلّبون‌ أن‌ أعيش‌ الي‌غد» آيا شما يقين‌ داريد كه‌ من‌ فردا زنده‌ هستم‌؟ گفتند ما هم‌ براي‌ خود چنين‌ باوري‌ رانداريم‌. فرمود: پس‌ تأخير نيندازيد. شمعي‌ آوردند و زير نور شمع‌ اموال‌ را تقسيم‌ كردند.

در آن‌ زمان‌ كه‌ مردم‌ به‌ سفره‌ چرب‌ و درهم‌ و دينار معاويه‌ هجوم‌ مي‌بردند، عده‌اي‌از راه‌ خيرخواهي‌ مي‌گفتند يا اميرالمؤمنين‌ از اموال‌ بيت‌المال‌ به‌ اشراف‌ عرب‌ و قريش‌ بده‌كه‌ اينقدر از كنار تو پراكنده‌ نشوند.

مي‌فرمود: آيا از من‌ مي‌خواهيد كه‌ پيروزي‌ را از طريق‌ ظلم‌ به‌ دست‌ آورم‌؟ نه‌ به‌ خداسوگند چنين‌ كاري‌ را نخواهم‌ كرد.

مقداري‌ عسل‌ و انجير از همدان‌ و حلوّان‌ براي‌ حضرت‌ آوردند و حضرت‌ امر فرمودبين‌ يتيمان‌ تقسيم‌ كنند و خود حضرت‌ شخصاً بچه‌هاي‌ يتيم‌ را نوازش‌ مي‌كرد. و از عسل‌و انجير به‌ دهانشان‌ مي‌گذاشت‌ عرض‌ مي‌كردند چرا شما اين‌ كار را مي‌كنيد؟ مي‌فرمود:امام‌ پدر يتيمان‌ است‌، اين‌ عمل‌ را انجام‌ مي‌دهم‌ تا احساس‌ بي‌پدري‌ نكنند.

امام‌ علي‌ (ع‌) در نامه‌ معروف‌ خود به‌ عثمان‌ بن‌ حنيف‌ فرماندار بصره‌ نوشت‌:

بدان‌ كه‌ پيشواي‌ شما از دنيا به‌ دو كهنه‌ لباس‌ و دو عدد نان‌ اكتفا كرده‌ و شما به‌چنين‌ كاري‌ توانا نيستيد، ولي‌ مرا با تقوي‌ و كوشش‌ و پاكدامني‌ و درستكاري‌ ياري‌ كنيد…به‌ خدا سوگند از دنياي‌ شما طلا نيندوخته‌ و از غنيمتهاي‌ آن‌ مال‌ فراواني‌ ذخيره‌ نكرده‌ و باكهنه‌ جامعه‌اي‌ كه‌ در يد دارم‌ جامعه‌ي‌ ديگري‌ آماده‌ نكرده‌ام‌.

در مواقعي‌ كه‌ به‌ فقرا و مستمندان‌ اطعام‌ مي‌داد از بهترين‌ نان‌ها و گوشت‌ها سفره‌را رنگين‌ مي‌كرد ولي‌ خود از نان‌ جوين‌ خشك‌ استفاده‌ مي‌نمود.

يك‌ روز براي‌ حضرت‌ معجوني‌ از آب‌ و عسل‌ هديه‌ آوردند. با انگشت‌ آن‌ را مخلوط‌كرده‌ و فرمود طيّب‌ و پاكيزه‌ است‌ و حرام‌ نيست‌ ولكن‌ من‌ كراهت‌ دارم‌ به‌ نفس‌ خويش‌چيزي‌ را عادت‌ بدهم‌ كه‌ نبايد به‌ آن‌ عادت‌ كند.

امام‌ علي‌ (ع‌) يك‌ شب‌ مشغول‌ رسيدگي‌ و حسابرسي‌ بيت‌المال‌ بود كه‌ طلحه‌ و زبيربه‌ حضرت‌ وارد شدند، اميرمؤمنان‌ (ع‌) چراغي‌ را كه‌ در مقابلش‌ بود خاموش‌ كرد و چراغ‌ديگري‌ را روشن‌ نمود! آن‌ دو در نهايت‌ شگفتي‌ و تعجب‌ پرسيدند چرا چنين‌ كردي‌؟فرمودند: براي‌ آنكه‌ روغن‌ آن‌ از بيت‌المال‌ بود و من‌ سزاوار نديدم‌ كه‌ در مصاحبت‌خصوصي‌ با شما از آن‌ استفاده‌ كنم‌.

سيره‌ عملي‌ امام‌

كنار سفره‌ غذا مانند بندگان‌ مي‌نشست‌، اگه‌ دو لباس‌ مرغوب‌ و غيرمرغوب‌ تهيه‌مي‌كرد مرغوبش‌ را به‌ غلام‌ خويش‌ مي‌داد، با دست‌ خويش‌ هزار برده‌ را تربيت‌ كرد و درراه‌ خدا آزاد نمود. هر وقت‌ ثروتي‌ به‌ دست‌ حضرت‌ مي‌رسيد فقرا و مستضعفين‌ را جمع‌مي‌كرد و پول‌ها را از دست‌ راست‌ به‌ دست‌ چپ‌ مي‌ريخت‌ و مي‌فرمود اي‌ پولهاي‌ زرد وسفيد مرا گول‌ نزنيد و برويد و خير مرا گول‌ بزنيد و در همان‌ مجلس‌ همه‌ را به‌ هر صاحب‌حقي‌ عطا مي‌فرمود و سپس‌ دو ركعت‌ نماز شكر بجا مي‌آورد.

توحيد

توحيد و عشق‌ به‌ خدا

تحسين‌ به‌ موقع‌ يكي‌ از بهترين‌ وسايل‌ مسرور كردن‌ كودك‌ است‌. اين‌ امر در نظراسلام‌ معرف‌ نظر از فوايد تربيتي‌، باعث‌ نيل‌ به‌ اجر اخروي‌ و پاداش‌ الهي‌ است‌. اولياعات‌گواهي‌ اسلام‌ عملاً به‌ اين‌ اصل‌ بزرگ‌ تربيتي‌، توجه‌ كامل‌ داشتند و اطفال‌ خود را در مقابل‌كارهاي‌ پسنديده‌ و سخنان‌ خوب‌، مورد تحسين‌ و محبت‌هاي‌ مخصوص‌ خود قرارمي‌دادند. روزي‌ علي‌ (ع‌) در منزل‌ نشسته‌ و دو طفل‌ خردسال‌ ان‌ حضرت‌ «عباس‌ بن‌ علي‌ وزينب‌ (س‌)» در طرف‌ راست‌ و چپ‌ آن‌ حضرت‌ نشسته‌ بودند. علي‌ (ع‌) به‌ عباس‌ فرمود: بگويك‌! گفت‌: يك‌! فرمود: بگو دو! عرض‌ كرد: حيا مي‌كنم‌ با زباني‌ كه‌ يك‌ گفته‌ام‌، دو بگويم‌.علي‌ (ع‌) به‌ منظور تشويق‌ و تحسين‌ كودك‌، چشم‌هاي‌ فرزند خود را بوسيد. و اين‌ خوداشاره‌ به‌ يك‌ لطيفه‌ توحيدي‌ است‌. يعني‌ موحّدين‌ و يكتاپرستان‌ هرگز به‌ شرك‌ و دوپرستي‌نمي‌گرايند. سپس‌ علي‌ (ع‌) به‌ حضرت‌ زينب‌ (س‌) كه‌ در طرف‌ چپ‌ نشسته‌ بود، توجه‌ فرموددر اين‌ موقع‌ حضرت‌ زينب‌ (س‌) عرض‌ كرد: «پدرجان‌ آيا ما را دوست‌ داري‌؟» حضرت‌فرمود: بله‌ فرزندان‌ ما پاره‌هاي‌ جگر ما هستنند» عرض‌ كردند: «و محبت‌ در دل‌ مردان‌ باايمان‌ نمي‌گنجد؛ حب‌ّ خدا و حب‌ّ اولاد. ناچار بايد گفت‌ نسبت‌ به‌ ما شفقت‌ و مهرباني‌ است‌ ومحبت‌ خالص‌، مخصوص‌ ذات‌ لايزال‌ الهي‌ است‌» اين‌ جمله‌ توحيدي‌ از زبان‌ حضرت‌زينب‌(س‌) دختر خردسال‌ آن‌ حضرت‌ نيز شايان‌ تحسين‌ و تمجيد بود. در آن‌ موقع‌ علي‌ (ع‌)نسبت‌ به‌ اين‌ دو كودك‌ ابراز مهر و محبت‌ بيشتري‌ فرمود و در واقع‌ تشديد محبت‌ وعطوفت‌ خود را پاداش‌ آن‌ دو طفل‌ قرار داد و بدين‌ وسيله‌ آنان‌ را تحسين‌ و تمجيد فرمود.محيط‌ خانه‌ علي‌ (ع‌) مالامال‌ از توحيد و يكتاپرستي‌ است‌. مملو از مهر خداوند و عشق‌ الهي‌است‌. اطفال‌ آن‌ خانواده‌ نيز به‌ همان‌ روش‌ تربيت‌ شده‌اند و كودكانه‌ آنها مانند پدربزرگوار خود لبريز از عشق‌ به‌ خداي‌ يگانه‌ و حب‌ّ حضرت‌ احديّت‌ است‌.

حاج‌ مرادخان‌ ارسنجاني‌ نقل‌ كرده‌ است‌: درسالي‌ كه‌ بيشتر نواحي‌ فارس‌ به‌ آفت‌مسلح‌ مبتلا شده‌ بود، به‌ قوام‌ الملك‌ خبر دادند كه‌ مزارع‌ شما در نواحي‌ فسا به‌ علت‌ هجوم‌ملخ‌ از بين‌ رفته‌ است‌. قوام‌ گفت‌: بايد خود ببنيم‌. پس‌ به‌ اتفاق  او و چند نفر ديگر از شيراز به‌سوي‌ فسا حركت‌ كرديم‌. چون‌ به‌ مزارع‌ قوام‌ رسيديم‌، تمام‌ آنرا از بين‌ رفته‌ ديديم‌ همه‌خوشه‌هاي‌ گندم‌ خوراك‌ ملخ‌ها شده‌ بودند؛ حتي‌ يك‌ خوشه‌ سالم‌ هم‌ به‌ چشم‌ نمي‌خورد.در آن‌ حال‌ كه‌ از نقاط‌ مختلف‌ مزرعه‌ بازديد مي‌كرديم‌، به‌ قطعه‌ زميني‌ رسيديم‌ كه‌ وسط‌مزرعه‌ قرار داشت‌ و تمام‌ محصول‌ آن‌ قسمت‌، سالم‌ و دست‌ نخورده‌ بود. حتي‌ يك‌ خوشه‌هم‌ خراب‌ نشده‌ بود. عجيب‌تر آنكه‌ محصولات‌ اطراف‌ اين‌ قطعه‌ زمين‌، بكلي‌ از بين‌ رفته‌بود. قوام‌ پرسيد: اين‌ زمين‌ متعلق‌ به‌ كيست‌ و چه‌ كسي‌ بذر آن‌ را پاشيده‌ است‌؟ گفتند:متعلق‌ به‌ فلان‌ شخص‌ است‌ كه‌ در بازار فسا، پاره‌ دوزي‌ مي‌كند. قوام‌ گفت‌: مي‌خواهم‌ او راببينم‌. چون‌ به‌ دنبال‌ او رفتند و موضوع‌ را با وي‌ در ميان‌ نهادند گفت‌: من‌ با قوام‌ كاري‌ندارم‌ اگر او با من‌ كاري‌ دارد به‌ اينجا بيايد. اما هر طور بود با خواهش‌ و التماس‌  او را نزدقوام‌ بردند. قوام‌ پرسيد: آيا مي‌داني‌ چرا ملخ‌ها به‌ همه‌ مزارع‌ – جز مزرعه‌ تو – حمله‌كرده‌اند؟ گفت‌: بله‌، چون‌ من‌ مال‌ كسي‌ را نخورده‌ام‌ تا ملخ‌ها مال‌ مرا بخورند؟ ديگر آنكه‌من‌ هميشه‌ زكات‌ گندم‌ خود را پرداخت‌ مي‌كنم‌ و به‌ مستحقانش‌ مي‌رسانم‌. قوام‌ از حال‌ اوسخت‌ شگفت‌ زده‌ شده‌ و به‌ وي‌ آفرين‌ گفت‌؟ رسول‌ خدا فرمود «اذا منعت‌ الزّكاه‌ منعت‌الارض‌ بحركاتها» (اصول‌ كافي‌ جلد 3) «هرگاه‌ زكات‌ داده‌ نشود، زمين‌ بركات‌ خود را بازخواهد داشت‌.

علامه‌ طباطبائي‌ (ره‌) از مرحوم‌ آقاي‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا قاضي‌ (رضي‌ اللّه‌ عنه‌) نقل‌كردند كه‌ فرمودند: در نجف‌ اشرف‌ در نزديكي‌ منزل‌ ما، مادر يكي‌ از دخترهاي‌ افندي‌ فوت‌كرد. اين‌ دختر در مرگ‌ مادر بسيار ضجّه‌ و گريه‌ مي‌كرد و با تشييع‌ كنندگان‌ تا قبر مادرآمد . آنقدر ناله‌ زد كه‌ تمام‌ جمعيت‌ شيعيّن‌ را منقلب‌ كرد. قبر كه‌ آماده‌ شد و خواستند مادررا در قبر بگذارند، دختر فرياد زد كه‌ من‌ از مادرم‌ جدا نمي‌شوم‌، هرچه‌ خواستند او را آرام‌كنند مفيد واقع‌ نشد. «صاحبان‌ عزا» ديدند اگر بخواهند به‌ اجبار دختر را جدا كنند بدون‌شك‌ جان‌ خواهد سپرد بالاخره‌ بنا شد مادر را در قبر بخوابانند دختر هم‌ پهلوي‌ بدن‌ مادر،درون‌ قبر بماند؛ ولي‌ روي‌ قبر را از خاك‌ انباشته‌ نكنند. و فقط‌ روي‌ آنرا از تخته‌اي‌بپوشانند و سوراخي‌ هم‌ بگذارند تا دختر نميرد و هر وقت‌ خواست‌ از آن‌ دريچه‌ بيرون‌بيايد. دختر در شب‌ اول‌ قبر، پهلوي‌ مادر خوابيد فردا آمد ند و سرپوش‌ را برداشتند كه‌ببينند بر سر دختر چه‌ آمد ه‌ است‌. ديدند تمام‌ موهاي‌ سرش‌ سفيد شده‌ است‌! گفتند چرا اين‌طور شده‌ است‌؟ گفت‌: شب‌ هنگام‌ كه‌ پهلوي‌ مادرم‌ خوابيدم‌، ديدم‌ دو نفر از ملائكه‌ آمد ند ودو طرف‌ او ايستادند و شخص‌ محترمي‌ هم‌ آمد  و در وسط‌ ايستاد. دو فرشته‌ مشغول‌سؤال‌ از عقايد او شدند و او جواب‌ مي‌داد. از توحيد سؤال‌ كردند، جواب‌ داد: خداي‌ من‌واحد است‌. سؤال‌ از نبوت‌ كردند جواب‌ داد: پيامبر من‌ محمدبن‌ عبداللّه‌ (ص‌) است‌. سؤال‌كردند امامت‌ كيست‌: آن‌ مرد محترم‌ كه‌ در وسط‌ ايستاده‌ بود گفت‌: «ليث‌ لها به‌ امام‌» من‌امام‌ او نيستم‌. در اين‌ حال‌ آن‌ دو فرشته‌ چنان‌ گرز بر سر مادرم‌ زدند كه‌ آتش‌ به‌ آسمان‌زبانه‌ مي‌كشيد. من‌ از وحشت‌ اين‌ واقعه‌، به‌ اين‌ حال‌ كه‌ مي‌بينيد درآمد ه‌ام‌. مرحوم‌ قاضي‌فرمودند: چون‌ طايفه‌ اين‌ دختر سني‌ مذهب‌ بودند و اين‌ واقعه‌ مطابق‌ عقايد شيعه‌ واقع‌ شد،آن‌ دختر شيعه‌ شد و تمام‌ طائفه‌ او كه‌ از افندي‌ها بودند نيز به‌ بركت‌ اين‌ دختر شيعه‌ شدند.رسول‌ مكرم‌ اسلام‌ (ص‌) فرمودند.: «ان‌ّ القبر اوّل‌ منازل‌ الاخره‌ فان‌ نجامنه‌ فما بعده‌ أسر»قبر نخستين‌ خانه‌ آخرت‌ است‌. اگر آدمي‌ از آن‌ رهايي‌ يافت‌ خانه‌هاي‌ بعدي‌ براي‌ او آسانتراست‌.

شيعيان‌ نيشابور جمع‌ شدند و از بين‌ همه‌ محمدبن‌ علي‌ نيشابوري‌ را انتخاب‌ كردندو مقدار سي‌ هزار دينار و پنجاه‌ هزار درهم‌ و دوازده‌ هزار پارچه‌ به‌ او دادند كه‌ از بابت‌خمس‌ براي‌ امام‌ موسي‌ ابن‌ جعفر (ع‌) ببرد «شطيطه‌» كه‌ زن‌ مؤمنه‌اي‌ بود يك‌ درهم‌ وتكه‌اي‌ از پارچه‌ را كه‌ به‌ دست‌ خود آن‌ را رشته‌ بود و چهار درهم‌ ارزش‌ داشت‌ آورد وگفت‌: ان‌ّ اللّه‌ يستحيي‌ من‌ الحق‌ اينكه‌ من‌ مي‌فرستم‌ اگرچه‌ كم‌ باشد ولي‌ از فرستادن‌ حق‌امام‌ نبايد حيا كرد. «محمدبن‌ علي‌ نيشابوري‌» مي‌گويد: پس‌ درهمش‌ را گرفتم‌ آنگاه‌سؤالات‌ كتبي‌ را از مردم‌ جمع‌آوري‌ نموده‌ راهي‌ سفر شده‌ و به‌ مدينه‌ مشرف‌ شدم‌ و به‌نزد «عبداللّه‌ افطح‌» رفته‌ و او را امتحان‌ كردم‌ ديدم‌ كه‌ او امام‌ نيست‌.

«محمدبن‌ علي‌ نيشابوري‌» از نزد عبداللّه‌ بن‌ افطح‌ خارج‌ شد و با خود مي‌گفت‌: رب‌ّاهدني‌ سواء الصّراط‌ پروردگارا مرا به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ فرما و مرا به‌ امام‌ معصوم‌ وبرحق‌ برسان‌! گفت‌: در اين‌ حال‌ ايستاده‌ بودم‌ ناگاه‌ پسري‌ را ديدم‌ كه‌ مي‌گويد: آن‌ كسي‌ راكه‌ مي‌خواهي‌ دنبال‌ من‌ بيا. پس‌ مرا به‌ خانه‌ موسي‌ بن‌ جعفر وقتي‌ آن‌ حضرت‌ مرا ديدفرمود: براي‌ چه‌ نااميد مي‌شود اي‌ ابوجعفر؟ براي‌ چه‌ به‌ سمت‌ يهود و نصاري‌ نمي‌روي‌ به‌سوي‌ من‌ بيا منم‌ حجه‌ اللّه‌ و ولي‌ خدا. آنگاه‌ فرمود: من‌ از مسائلي‌ كه‌ در جزوه‌ است‌ ديروزپاسخ‌ دادم‌. پس‌ تمام‌ اموال‌ را كه‌ پيش‌ من‌ بود با ذكر اوصاف‌ و مقدارش‌ از من‌ خواست‌.محمدبن‌ علي‌ نيشابوري‌ مي‌گويد: از فرمايش‌ آن‌ حضرت‌ عقلم‌ پريد و آنچه‌ را كه‌ امرفرموده‌ بود پيش‌ گذاشته‌، درهم‌ شطيطه‌ را با پارچه‌اش‌ برداشت‌ و رو به‌ من‌ نمود و فرمود«ان‌ّ اللّه‌ لايستحيي‌ من‌ الحق‌» اي‌ ابوجعفر! سلام‌ مرا به‌ شطيطه‌ برسان‌ و اين‌ كيسه‌ پول‌ راكه‌ در آن‌ 40 درهم‌ است‌ به‌ او بده‌، و بگو براي‌ تو نصفي‌ از كفن‌هاي‌ خودم‌ را كه‌ پنبه‌اي‌ ازقريه‌ خودمان‌ است‌ (قريه‌ صيدا) هديه‌ فرستادم‌ و خواهرم‌ مليحه‌ آن‌ را رشته‌ و بافته‌ است‌.به‌ شطيطه‌ بگو: تو از روز رسيدن‌ ابوجعفر و وصول‌ كفن‌ و درهم‌ نوزده‌ روز زنده‌مي‌باشي‌، پس‌ شانزده‌ درهم‌ از ان‌ كيسه‌ پول‌ را خرج‌ خودت‌ مي‌كني‌ و بيست‌ و چهار درهم‌انرا براي‌ خودت‌ صدقه‌ قرار مي‌دهي‌ و آنچه‌ لازم‌ مي‌شود از جانب‌ تو و من‌ بر جنازه‌ تونماز خواهم‌ خواند در آخر فرمود: اي‌ ابوجعفر! هرگاه‌ مرا ديدي‌ پنهان‌ كن‌ عبداللّه‌ بن‌ علي‌نيشابوري‌ به‌ نيشابور برمي‌گردد. سلام‌ حضرت‌ را به‌ او رساندم‌ و كيسه‌ پول‌ و كفني‌ راكه‌ حضرت‌ براي‌ او فرستاده‌ بودم‌ را نيز به‌ او دادم‌. نوزده‌ روز بعد شطيطه‌ از دنيا مي‌رودو عبداللّه‌ بن‌ علي‌ نيشابوري‌ امام‌ را درحالي‌ كه‌ سوار بر شتر بود مشاهده‌ مي‌كند و امام‌ درتشييع‌ جنازه‌ و تدفين‌ شطيطه‌ شركت‌ مي‌كند.

تا آخر هيچ‌ يك‌ از شاگردان‌ نتوانست‌ به‌ سؤالي‌ كه‌ معلم‌ عاليقدر طرح‌ كرده‌ بودجواب‌ درستي‌ بدهد. هركس‌ جوابي‌ داد و هيچكدام‌ مورد پسند واقع‌ نشد. سؤالي‌ كه‌ رسول‌اكرم‌ در ميان‌ اصحاب‌ خود طرح‌ كرد اين‌ بود. «در ميان‌ دستگيره‌هاي‌ ايمان‌ كداميك‌ از همه‌محكمتر است‌. يكي‌ از اصحاب‌: «نماز» رسول‌ اكرم‌: «نه‌» ديگري‌: «زكات‌» رسول‌ اكرم‌: «نه‌»سومي‌: «روزه‌» رسول‌ اكرم‌: «نه‌» چهارمي‌: «حج‌ و عمره‌» رسول‌ اكرم‌: «نه‌» پنجمي‌:«جهاد» رسول‌ اكرم‌: «نه‌»

عاقبت‌ جوابي‌ كه‌ مورد قبول‌ واقع‌ شود از ميان‌ جمع‌ حاضر داده‌ نشده‌، خودحضرت‌ فرمود، «تمام‌ اينهايي‌ كه‌ نام‌ برديد كارهاي‌ بزرگ‌ و بافضيلتي‌ است‌ ولي‌ هيچ‌ كدام‌از اينها آنكه‌ من‌ پرسيدم‌ نيست‌. محكمترين‌ دستگيره‌هاي‌ ايمان‌ دوست‌ داشتن‌ به‌ خاطرخدا و دشمن‌ داشتن‌ به‌ خاطر خداست‌.

يك‌ اندرز

مردي‌ با اصرار بسيار از رسول‌ اكرم‌ يك‌ جمله‌ به‌ عنوان‌ اندرز خواست‌. رسول‌ اكرم‌به‌ او فرمود: اگر بگويم‌ به‌ كار مي‌بندي‌؟ «بلي‌ يا رسول‌ اللّه‌» – اگر بگويم‌ بكار مي‌بندي‌؟«بلي‌ يا رسول‌ اللّه‌» – اگر بگويم‌ بكار مي‌بندي‌؟ «بله‌ يا رسول‌ اللّه‌» و رسول‌ اكرم‌ بعد ازاينكه‌ سه‌ بار از او قول‌ گرفت‌ و او را متوجه‌ اهميت‌ مطلبي‌ كه‌ مي‌خواهد بگويد كرد به‌ اوفرمود: هرگاه‌ تصميم‌ به‌ كاري‌ گرفتي‌، اول‌ در اثر و نتيجه‌ در عاقبت‌ آن‌ كار فكر كن‌ وبينديش‌ اگر ديدي‌ نتيجه‌ و عاقبتش‌ صحيح‌ است‌ آن‌ را دنبال‌ كن‌ و اگر عاقتش‌ گمراهي‌ وتباهي‌ است‌ از تصميم‌ خود صرفنظر كن‌.

انفاق  و زكات‌

در يك‌ شب‌ تاريك‌ و باراني‌، امام‌ صادق  (ع‌) را ديدم‌ كه‌ بار سنگيني‌ را به‌ زحمت‌ بردوش‌ گرفته‌ بود و مي‌رفت‌. با خود گفتم‌: امام‌ صادق  (ع‌) با اين‌ بار سنگين‌ كجا مي‌رود؟ دراين‌ شب‌ تاريك‌ شايد خطري‌ براي‌ او پيش‌ آيد، خوب‌ است‌ همراهش‌ بردم‌ و از او مراقبت‌كنم‌. آهسته‌ به‌ دنبال‌ او حركت‌ كردم‌. نمي‌دانستم‌ او كجا مي‌رود و با خود چه‌ مي‌برد. از چند كوچه‌ گذشتم‌ صدايي‌ شنيدم‌ گويا بار او بر زمين‌ ريخت‌. صداي‌ امام‌ صادق  (ع‌) راشنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: پروردگارا در اين‌ تاريكي‌ شب‌ مرا ياري‌ كن‌ تا گمشده‌ها را پيدا كنم‌نزديك‌ رفتم‌ ديدم‌ باري‌ كه‌ بر دوش‌ داشته‌ بر زمين‌ ريخته‌ است‌ و امام‌ در تاريكي‌ سعي‌مي‌كند تا آنها را پيدا كند نزديكتر رفتم‌ و سلام‌ كردم‌. امام‌ صادق  (ع‌) صدايم‌ را شناخت‌.جوابم‌ داده‌ و فرمود: معلمي‌ تو هستي‌؟ گفتم‌: آري‌ اي‌ فرزند پيامبر سپس‌ فرمود: باري‌ كه‌بر دوش‌ داشتم‌ بر زمين‌ ريخته‌ است‌ آيا تو مي‌تواني‌ مرا كمك‌ كني‌؟ در جمع‌ كردن‌بسته‌هاي‌ غذا به‌ امام‌ كمك‌ كردم‌ كيسه‌ پر شد. گفتم‌: اجازه‌ بدهيد من‌ اين‌ كيسه‌ را بياورم‌.شما خسته‌ مي‌شويد. امام‌ عليه‌السلام‌ فرمود: نه‌! من‌ براي‌ به‌ دوش‌ كشيدن‌ اين‌ بار سنگين‌سزاوارترم‌ جدم‌ رسول‌ خدا (ص‌) فرمود كه‌: «هركس‌ به‌ فكر مسلمانها نباشد مسلمان‌نيست‌» با هم‌ صحبت‌ مي‌كرديم‌ و مي‌رفتيم‌ تا به‌ سايبان‌ «بني‌ ساعده‌» رسيديم‌ آنجاگروهي‌ از تهيدستان‌ زندگي‌ مي‌كردند امام‌ (ع‌) بار را بر زمين‌ گذاشت‌ و بي‌صدا غذاها راميان‌ آنان‌ تقسيم‌ كرد. سهم‌ هركس‌ را بالاي‌ سرش‌ گذاشت‌. هركس‌ فهميد كه‌ چه‌ كسي‌برايشان‌ غذا آورده‌ است‌. خدا در قرآن‌ مي‌فرمايد: «از آنچه‌ به‌ شما داديم‌ در راه‌ خدا انفاق كنيد.» اميرالمؤمنين‌ (ع‌) فرمودند: «زكوه‌ المال‌ الفضال‌» «زكات‌ مال‌ بخشش‌ است‌»

شيخ‌ ابوالعباس‌ نهاوندي‌، مريدي‌ داشت‌. سالها بر او زكات‌ واجب‌ شد پيش‌ شيخ‌ آمد و گفت‌: زكات‌ صالح‌ را به‌ چه‌ كسي‌ بدهم‌؟ شيخ‌ گفت‌: به‌ هركس‌ كه‌ دلت‌ قرار گيرد آن‌ مردرفت‌ و در راه‌ نابينايي‌ را ديد كه‌ برهنه‌ و پريشان‌ است‌ يك‌ مشت‌ زر بوي‌ داد. روز ديگر ازآنجا مي‌گذشت آن‌ نابينا را ديد كه‌ به‌ نابيناي‌ ديگري‌ مي‌گفت‌: ديروز شخصي‌ مقداري‌ زر به‌من‌ داد، من‌ هم‌ به‌ ميكده‌ رفتم‌، خمري‌ خريدم‌ و با فلان‌ كس‌ خورديم‌. مريد چون‌ اين‌ سخنان‌را شنيد، راحت‌ شد و پيش‌ شيخ‌ ابوالعباس‌ رفت‌ تا داستان‌ را بازگويد، ولي‌ پيش‌ از آنكه‌ لب‌به‌ سخن‌ گشايد، شيخ‌ يك‌ درهم‌ كه‌ از كلاه‌ فروختن‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، به‌ او داد و گفت‌بيرون‌ برد و اين‌ را به‌ اولين‌ كسي‌ كه‌ رسيدي‌ بده‌. آن‌ مريد بيرون‌ آمد  و اولين‌ شخصي‌ راكه‌ ديد، يك‌ علوی‌ بود. آن‌ درهم‌ را به‌ او داد و چون‌ علوی‌ از وي‌ جدا شد، به‌ دنبالش‌ رفت‌،علوي‌ به‌ ضرابه‌اي‌ رسيد و از زير لباس‌هايش‌، كپك‌ مرده‌اي‌ را درآورد و به‌ آنجا انداخت‌.آن‌ مرد، علوي‌ را قسم‌ داد كه‌ احوالش‌ را براي‌ وي‌ بازگويد. او نيز گفت‌: هفت‌ روز است‌ كه‌من‌ و خانواده‌ام‌ هيچ‌ غذايي‌ براي‌ خوردن‌ نداشتيم‌. تا اين‌ كپك‌ مرده‌ را در اين‌ را به‌ پيداكردم‌. از روي‌ ناچاري‌ و شدت‌ اضطراب‌ آن‌ را برداشتم‌ تا به‌ خانه‌ ببرم‌ و با آن‌ غذايي‌درست‌ كنيم‌. وقتي‌ كه‌ تو آن‌ مبلغ‌ راه من‌ دادي‌. اين‌ كپك‌ مرده‌ را دور انداختم‌. مريد شگفت‌زده‌، پيش‌ شيخ‌ آمد  و ماجرا را به‌ او گفت‌. شيخ‌ جواب‌ داد: چون‌ تو با ظالمان‌ و ياران‌آنهامعامله‌ مي‌كني‌، در نتيجه‌ مال‌ تو در راه‌ صحيح‌ و خداپسندانه‌ به‌ مصرف‌ نمي‌رسد.ولي‌ آنچه‌ من‌ دادم‌، از راه‌ حلال‌ بدست‌ آورده‌ بودم‌ و همانطور كه‌ ديدي‌، با رسيدن‌ آن‌ يك‌خانوار از خوردن‌ مردار، خلاص‌ شدند پيامبر اسلام‌ (ص‌) فرمودند: «الزكوه‌ قنطره‌الاسلام‌» «زكات‌ پل‌ است‌»

روزي‌ حاكمي‌ از وزيرش‌ پرسيد: چه‌ چيز است‌ كه‌ از همه‌ چيزها بدتر و از همه‌نجاست‌ها پليدتر است‌؟ وزير در جواب‌ فرو ماند از حاكم‌ اجازه‌ خواست‌ تا براي‌ يافتن‌پاسخ‌ از شهر بيرون‌ رود در بيابان‌ به‌ چوپاني‌ رسيد كه‌ گوسفندانش‌ را مي‌چراند پس‌ ازاحوالپرسي‌ چوپان‌ را مرد خوش‌ فكري‌ يافت‌. ماجراي‌ سؤال‌ حاكم‌ را براي‌ او بازگو كرد وگفت‌ كه‌ دنبال‌ مرد عالم‌ و حكيمي‌ مي‌گردد كه‌ پرسش‌ شاه‌ را پاسخ‌ گويد و جايزه‌ي‌ بزرگي‌را دريافت‌ كند. چوپان‌ گفت‌: اي‌ وزير! حاكم‌ و پرسش‌ او را رها كن‌. من‌ به‌ تو بشارتي‌مي‌دهم‌ كه‌ بسيار مهم‌ است‌. بدان‌ كه‌ پشت‌ اين‌ تپه‌ گنج‌ بزرگي‌ پيدا كرده‌ام‌، بيا با هم‌ آن‌ راتصرف‌ كنيم‌ و در اينجا قصري‌ بسازيم‌ و لشگري‌ جمع‌ كنيم‌ و حاكم‌ را از سلطنت‌ خلع‌كرده‌، خود جاي‌ او بنشينيم‌. تو حاكم‌ باشد و من‌ هم‌ وزيرتو. وزير كه‌ ديگر طمعش‌بدجوري‌ به‌ جوش‌ آمد ه‌ بود که‌ عقل‌ و هوش‌ از سرش‌ پريده‌ و دست‌ و پاهايش‌ را گم‌ كرد وگفت‌: كجاست‌؟ برويم‌، آن‌ را نشان‌ بده‌ چوپان‌ گفت‌ كه‌ شرط‌ دارد. بايد سه‌ مرتبه‌ زبانت‌ رابه‌ نجاست‌ سگ‌ من‌ بزني‌ تا گنج‌ را به‌ تو نشان‌ دهم‌. وزير طمع‌ كار پذيرفت‌ و پيش‌ خودگفت‌: اينجا كه‌ كسي‌ نيست‌ مرا ببيند، اين‌ كار را مي‌كنم‌ و چون‌ گنج‌ را تصاحب‌ كردم‌، انتقام‌خود را از چوپان‌ مي‌گيرم‌ و او را مي‌كشم‌. وزير طمع‌ كار سه‌ مرتبه‌ زبان‌ خود را به‌نجاست‌ سگ‌ چوپان‌ زد؟ بعد از آن‌ پرسيد: حال‌ بگو گنج‌ كجاست‌؟ چوپان‌ با لبخند معني‌داري‌ گفت‌: برگرد و به‌ شاه‌ بگو، آنچه‌ از نجاست‌ سگ‌ هم‌ نجس‌تر است‌، طمع‌ و طمع‌ كاري‌است‌. اميرالمؤمينن‌ (ع‌) مي‌فرمايند «الطّامع‌ في‌ وثاق  الذّل‌» «شخص‌ طمع‌ كار در گروه‌ ذلت‌و خواري‌ است‌»

مسعودي‌ در كتاب‌ مروج‌ الذهب‌ مي‌نويسد: در زمان‌ عبدالملك‌ يا يكي‌ ديگر از خلفاي‌بني‌اميّه‌ كه‌ لهو و موسيقي‌ خيلي‌ رايج‌ بود، به‌ خليفه‌ خبر دادند كه‌: فلان‌ كس‌ خواننده‌ است‌و كنيز زيبايي‌ دارد كه‌ او هم‌ خواننده‌ است‌ و تمام‌ جوانان‌ مدينه‌ را فاسد كرده‌ است‌. اگرچاره‌اي‌ نينديشي‌ اين‌ زن‌ تمام‌ مدينه‌ را به‌ فساد خواهد كشيد. خليفه‌ دستور داد كه‌ غل‌ وزنجير به‌ گردن‌ آن‌ مرد و كنيزش‌ بيندازند و آنها را به‌ شام‌ بياورند. وقتي‌ آن‌ دو در حضورخليفه‌ نشستند، مرد گفت‌: معلوم‌ نيست‌ اين‌ آوازي‌ كه‌ كنيز من‌ مي‌خواند غنا باشد و ازخليفه‌ خواست‌ تا خودش‌ امتحان‌ كند. خليفه‌ راضي‌ شد كه‌ كنيز بخواند و او شروع‌ به‌خواندن‌ نمود. كمي‌ كه‌ خواند خليفه‌ شروع‌ به‌ سر تكان‌ دادن‌ كرد و كم‌كم‌ كار به‌ جايي‌رسيد كه‌ خود خليفه‌ شروع‌ كرد به‌ چهار دست‌ و پا راه‌ رفتن‌ و مي‌گفت‌: بيا جانم‌ بر اين‌مركب‌ خودت‌ سوار شو.

حضرت‌ يوسف‌ (ع‌) در كاخ‌ خود بر روي‌ تخت‌ پادشاهي‌ نشسته‌ بود. جواني‌ بالباسهاي‌ چركين‌ از كنار كاخ‌ او گذشت‌. جبرئيل‌ در حضور آن‌ حضرت‌ بود. نظرش‌ به‌ آن‌جوان‌ افتاد. گفت‌: يوسف‌ اين‌ جوان‌ را مي‌شناسي‌؟ يوسف‌ (ع‌) گفت‌: نه‌! جبرئيل‌ گفت‌: اين‌جوان‌ همان‌ طفلي‌ است‌ كه‌ پيش‌ عزيز مصر، در گهواره‌ به‌ سخن‌ درآمد  و شهادت‌ برحقانيّت‌ تو داد. يوسف‌ (ع‌) گفت‌: عجب‌! پس‌ او بر گردن‌ ما حقي‌ دارد. با شتاب‌ مأمورين‌ رافرستاد آن‌ جوان‌ را آوردند و دستور داد او را تمييز و پاكيزه‌ نمودند و لباسهاي‌ پربها وفاخر بر وي‌ پوشاندند و برايش‌ ماهيانه‌ حقوقي‌ مقرّر نموده‌ و عطاياي‌ هنگفتي‌ به‌ اوبخشيدند. جبرئيل‌ با ديدن‌ اين‌ منظره‌ تبسّم‌ كرد يوسف‌ (ع‌) گفت‌: مگر در حق‌ او كم‌ احسان‌كردم‌ كه‌ تبسم‌ مي‌كني‌؟ جبرئيل‌ گفت‌: تبسم‌ من‌ از آن‌ جهت‌ بود كه‌ مخلوقي‌ در حق‌ تو كه‌مخلوق  هستي‌ بواسطه‌ يك‌ شهادت‌ برحق‌ در زمان‌ كودكي‌ از اين‌ همه‌ انعام‌ و احسان‌برخوردارنند. آيا خداوند كريم‌ در حق‌ بنده‌ خود كه‌ در تمام‌ عمر شهادت‌ بر توحيد او داده‌است‌، چقدر احسان‌ خواهد كرد؟

گندم‌ همراهش‌ نبود. سليمان‌ (ع‌) مورچه‌ را احضار كرد تا اين‌ جريان‌ را از او بپرسدمورچه‌ در پاسخ‌ او گفت‌: يا نبي‌ اللّه‌! در قعر اين‌ دريا تخته‌ سنگي‌ است‌ كه‌ سوراخي‌ دارد  ودر ميان‌ آن‌ سوراخ‌ كرم‌ نابينايي‌ است‌ كه‌ خداوند او را در آنجا آفريده‌ است‌ و قدرت‌ بدست‌آوردن‌ روزي‌ خود را ندارد. خداوند هم‌ مرا مأمور رساندن‌ روزي‌ اين‌ كرم‌ ساخته‌ است‌ ومن‌ هميشه‌ غذاي‌ او را برايش‌ مي‌رسانم‌. اين‌ قورباغه‌ هم‌ مأموريت‌ دارد و مرا در دهان‌خود قرار دهد و به‌ لانه‌ اين‌ كرم‌ برساند وقتي‌ به‌ لانه‌ كرم‌ رسيديم‌، قورباغه‌ دهان‌ خود را به‌سوراخ‌ تخته‌ سنگ‌ مي‌گذارد و بدون‌ آنكه‌ آب‌ دريا مرا خيس‌ كند وارد سوراخ‌ كرم‌ مي‌شوم‌و روزي‌ او را تحويلش‌ مي‌دهم‌ سپس‌ به‌ دهان‌ قورباغه‌ باز مي‌گردم‌ تا مرا به‌ ساحل‌برساند. سليمان‌ (ع‌) در حالي‌ كه‌ از فضل‌ و حكمت‌ خداوندي‌ در عجب‌ بود به‌ مورچه‌ فرمود:آيا از اين‌ كرم‌ تاكنون‌ تسبيح‌ و ذكر شنيده‌اي‌؟ مورچه‌ گفت‌: بله‌. كرم‌ هميشه‌ مي‌گويد اي‌خدايي‌ كه‌ مرا در اين‌ قطعه‌ سنگ‌ و در قعر اين‌ دريا فراموش‌ نمي‌كني‌ و رزق  مرامي‌رساني‌، بندگان‌ با ايمانت‌ را از رحمتت‌ فراموش‌ نفرما.

هر كس‌ داراي‌ روزي‌ و رزقي‌ است‌ كه‌ به‌ ميزان‌ احتياجاتش‌ براي‌ او تقدير شده‌ است‌يك‌ نوع‌ روزي‌ با تلاش‌ و كوشش‌ بدست‌ مي‌آيد. نوع‌ ديگر هم‌، حتمي‌ است‌: يعني‌ موجودات‌چه‌ دنبال‌ آن‌ بروند يا نروند و چه‌ كسب‌ كنند يا نكنند، مادامي‌ كه‌ زنده‌ هستند، به‌ قدرضرورت‌ به‌ هر وسيله‌اي‌ كه‌ شده‌ به‌ آنها خواهد رسيد. بطوري‌ كه‌ اگر دست‌ و پاي‌موجودي‌ را ببندند و در بياباني‌ بي‌آب‌ و علف‌ رها سازند، خداوند موجود ديگري‌ را مأمورمي‌كند كه‌ روزي‌ بخور و نميرش‌ را برايش‌ ببرد. در اين‌ مورد داستاني‌ را به‌ عنوان‌ نمونه‌ذكر مي‌نماييم‌: روزي‌ حضرت‌ سليمان‌ (ع‌) در ساحل‌ دريا نشسته‌ بود ناگاه‌ مورچه‌اي‌ راشاهدي‌ نمود كه‌ دانه‌ گندمي‌ را به‌ طرف‌ دريا مي‌برد. حضرت‌ سليمان‌ (ع‌) چشم‌ از مورچه‌برنداشت‌ تا به‌ لب‌ دريا رسيد. ناگهان‌ مشاهده‌ نمود كه‌ قورباغه‌اي‌ سر از آب‌ درآورد ودهان‌ خود را گشود و مورچه‌ وارد آن‌ شد و قورباغه‌ دهان‌ خود را بست‌ و در دريا فرورفت‌. حضرت‌ سليمان‌ (ع‌) از ديدن‌ اين‌ جريان‌ تعجب‌ كرد و به‌ فكر فرو رفت‌. چيزي‌ نگذشت‌كه‌ مشاهده‌ نمود قورباغه‌ مجدداً از آب‌ بيرون‌ آمد  و دهان‌ باز كرد و مورچه‌ خارج‌ شد امادانة‌ هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ خليفه‌ ظالم‌ و خود رأي‌ اموي‌، سالي‌ براي‌ زيارت‌ به‌ مدينه‌ و مكه‌رفت‌ وقتي‌ كه‌ به‌ مدينه‌ رسيد و پس‌ از استراحت‌ گفت‌: يكي‌ از اصحاب‌ پيامبر را نزد من‌بياوريد. اطرافيانش‌ به‌ وي‌ گفتند: كسي‌ از ياران‌ پيامبر زنده‌ نمي‌باشد همه‌ مرده‌اند. هشام‌گفت‌: پس‌ يكي‌ از تابعين‌ (آنهايي‌ كه‌ با اصحاب‌ پيامبر بوده‌اند) را بياوريد. طاووس‌ يماني‌يكي‌ از ياران‌ حضرت‌ علي‌ (ع‌) را پيدا نموده‌ و نزد هشام‌ آوردند. طاووس‌ وقتي‌ كه‌ به‌مجلس‌ هشام‌ مستبد رسيد، كفش‌ خود را از پاي‌ درآ‌ورد  گفت‌: سلام‌ عليك‌ يا هشام‌،چطوري‌؟ بدون‌ اينكه‌ منتظر جواب‌ وي‌ باشد، بدون‌ اجازه‌ هشام‌ در نزدش‌ نشست‌. هشام‌بسيار عصباني‌ شد و خواست‌ كه‌ طاووس‌ را به‌ قتل‌ برساند. اما ياران‌ و اطرافيانش‌ به‌ وي‌گفتند. اينجا حرم‌ رسول‌ خدا، و اين‌ مرد هم‌ از علماست‌ و او را نمي‌توان‌ به‌ اين‌ سادگي‌ به‌قتل‌ رساند. هشام‌ كه‌ وضع‌ را آن‌ طور ديد، رو كرد به‌ طاووس‌ گفت‌: اي‌ طاووس‌ تو با چه‌دل‌ و جرأتي‌ اين‌ كارها را كردي‌؟ طاووس‌ در جواب‌ هشام‌ گفت‌: مگر چه‌ كاري‌ كردم‌؟هشام‌ با ناراحتي‌ بيشتر گفت‌: تو اينجا چند عمل‌ بي‌ادبانه‌ مرتكب‌ شدي‌، يكي‌ آنكه‌ كفش‌خود را با خود به‌ كنار من‌ آوردي‌ و اين‌ كار در نزد بزرگان‌ زشت‌ است‌ و تو نبايد چنين‌كاري‌ مي‌كردي‌ و ديگر اينكه‌ مرا اميرالمؤمنين‌ نگفتي‌، و بدون‌ اجازه‌ و دستور من‌، درحضورم‌ نشستي‌ و بر دست‌ من‌ بوسه‌ نزدي‌. طاووس‌ صبر كرد تا سخنان‌ هشام‌ تمام‌ شد.آنگاه‌ گفت‌: من‌ كفش‌ خود را به‌ اين‌ دليل‌ پيش‌ تو آوردم‌ كه‌ هر روزه‌ پنج‌ بار پيش‌ خداوندبزرگ‌ كه‌ خالق‌ همه‌ هست‌ بيرون‌ مي‌آورم‌ و او بر كار من‌ خشمناك‌ نمي‌شود. و دليل‌ اينكه‌تو را اميرالمؤمنين‌ نخواندم‌. اينست‌ كه‌ همه‌ مردم‌ به‌ اميري‌ (حكومت‌) تو راضي‌ نيستند ومن‌ اگر مي‌گفتم‌ اميرالمؤمنين‌، دروغ‌ گفته‌ بودم‌، و اما اينكه‌ تو را به‌ نامت‌ و بدون‌ لقب‌خواندم‌. دليلش‌ اينست‌ كه‌ خداوند بزرگ‌ دوستان‌ خود را با نام‌ بدون‌ لقب‌ مي‌خواند و گفته‌است‌ يا داود، يا يحيي‌، يا عيسي‌ اما دشمنان‌ خود را با لقب‌ ياد كرده‌ است‌ و گفته‌ «تبت‌ يداابي‌ لهب‌ و تب‌» و اما اينكه‌ دست‌ تو را نبوسيدم‌، اين‌ بود كه‌ از اميرالمؤمنين‌ (ع‌) شنيدم‌ كه‌فرمود: روا نيست‌ بر دست‌ هيچ‌ كس‌ بوسه‌ زدن‌، مگر دست‌ زن‌ خويش‌ برمبناي‌ رابطه‌ زن‌ وشوهري‌ و دست‌ فرزند خويش‌ بر اساس‌ رحمت‌ پدري‌. و ديگر اينكه‌ بدون‌ اجازه‌ در پيش‌تو نشستم‌، از اميرالمؤمنين‌ (ع‌) شنيدم‌ كه‌ فرمود: هر كه‌ مي‌خواهد مردي‌ دوزخي‌ را ببينداز اهل‌ جهنم‌، بگوييد كساني‌ را ببيند كه‌ خود نشسته‌ باشد و در نزد وي‌ عده‌اي‌ ايستاده‌باشند هشام‌ از دليري‌ و شجاعت‌ و سخنان‌ طاووس‌ شگفت‌ زده‌ شد و گفت‌: اي‌ طاووس‌ مراپند و نصيحتي‌ بگوي‌. طاووس‌ در جوابش‌ گفت‌: از اميرالمؤمنين‌ (ع‌) شنيدم‌ كه‌ گفت‌ دردوزخ‌ مارهايي‌ هستند، هركدام‌ به‌ اندازة‌ يك‌ كوه‌، عقربهايي‌ هستند به‌ اندازه‌ چند رشته‌،منتظر شاهاني‌ هستند كه‌ با رعيت‌ خويش‌ به‌ عدالت‌ رفتار نمي‌كنند. طاووس‌ وقتي‌ كه‌ اين‌سخن‌ را گفت‌، از جاي‌ برخاست‌ و از آنجا رفت‌. (كيمياي‌ سعادت‌، ص‌ 303)
آیات :

* افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لاوتین مالا و ولدا

* اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن عهدا

* کلا سنکتب ما یقول و نمد له من العذاب مدا

* و نرثه ما یقول و یاتینا فردا

* و اتخذوا من دون الله الهه لیکونوا لهم عزا

* کلا سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا

ترجمه

* آیا دیدی کسی را که به آیات ما کافر شد، و گفت:« اموال و فرزندان فراوانی به من داده خواهد شد»؟!

* آیا او از غیب آگاه گشته، یا نزد خدا عهد و پیمانی گرفته است؟!

* هرگز چنین نیست! ما به زودی آنچه را می گوید می نویسیم و عذاب را بر او مستمر خواهیم داشت!

* آنچه را او می گوید از او به ارث می بریم، و به صورت تنها نزد ما خواهد آمد!

* و آنان غیر از خدا، معبودانی را برای خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد! (چه پندار خامی!)

* هرگز (چنین نیست!) به زودی (معبودها) منکر عبادت آنان خواهند شد؛ (بلکه) بر ضدشان قیام می کنند.

تفسیر:

یک تفکر خرافی و انحرافی

بعضی از مردم، معتقدند: ایمان، پاکی و تقوا با آنها سازگار نیست! و سبب می شود که: دنیا به آنها پشت کند، در حالی که با بیرون رفتن از محیط ایمان و تقوا، دنیا به آنها رو خواهد کرد، و مال و ثروت آنها زیاد می شود!

این طرز فکر، خواه بر اثر ساده لوحی و پیروی خرافات باشد، و خواه پوششی برای فرار از زیر بار مسئولیت ها و تعهدهای الهی، هرچه باشد، یک طرز تفکر خطرناک است.

گاه، دیده ایم: این موهوم پرستان، مال و ثروت بعضی افراد بی ایمان، و فقر و محرومیت گروهی از مومنان را مستمسکی برای اثبات این خرافه قرار می دهند، در حالی که: می دانیم، نه اموالی که از طریق ظلم و کفر و ترک مبانی تقوا به انسان
می رسد مایه افتخار است، و نه هرگز، ایمان و پرهیزکاری سدی بر سر راه فعالیتهای مشروع و مباح می باشد.

به هر حال، در عصر و زمان پیامبر (ص)- همچون عصر ما- افراد نادانی بودند که چنین پنداری داشتند و یا لااقل تظاهر به آن می کردند.

قرآن، در آیات مورد بحث- به تناسب بحثی که قبلاً پیرامون سرنوشت کفار و ظالمان بیان شد- از این طرز فکر و عاقبت آن سخن می گوید.

در نخستین آیه، می فرماید:« آیا ندیدی کسی را که آیات ما را انکار کرد و به آن کفر ورزید؟ و گفت: مسلماً اموال و فرزندان فراوانی نصیبم خواهد شد»!

(افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لا وتین مالا و ولدا)

پس از آن قرآن به آنها چنین پاسخ می گوید:« آیا او از اسرار غیب آگاه شده؟ یا از خدا عهد و پیمانی در این زمینه گرفته است»؟! (اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن عهدا)

کسی می تواند چنین پیشگوئی کند، و رابطه ای میان کفر، دارا شدن مال و فرزندان قائل شود، که آگاه بر غیب باشد؛ زیرا هیچ رابطه ای میان این دو ما نمی بینیم، و یا عهد و پیمانی از خدا گرفته باشد، که چنین سخنی نیز بی معنی است.

در آیه بعد، با لحن قاطع اضافه می کند:« این چنین نیست (هرگز کفر و بی ایمانی مایه فزونی مال و فرزند کسی نخواهد شد) ما به زودی آنچه را می گوید، می نویسیم» (کلا سنکتب ما یقول).

آری، این سخنان بی پایه که ممکن است مایه انحراف بعضی از ساده لوحان گردد، همه در پرونده اعمال آنها ثبت خواهد شد.

«و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهیم داشت». (عذاب هائی پی در پی و یکی بالای دیگر) (و نمد له من العذاب مدا).

این جمله، ممکن است اشاره به عذاب مستمر و جاویدان آخرت بوده باشد، و نیز ممکن است اشاره به عذاب هائی باشد که بر اثر کفر و بی ایمانی در این دنیا دامنگیر آنها می شود، این احتمال نیز قابل ملاحظه است که: این مال و فرزندان که مایه غرور و گمراهی است، خود عذابی است مستمر برای آنها!

«آنچه را او می گوید (از اموال و فرزندان) از او به ارث می بریم، و روز قیامت تک و تنها نزد ما خواهد آمد» (و نرثه ما یقول و یاتینا فردا).

آری، سرانجام همه این امکانات مادی را می گذارد و می رود، و با دست تهی در آن دادگاه عدل پروردگار حاضر می شود، در حالی که نامه اعمالش از گناهان سیاه، و از حسنات خالی است آنجا است که نتیجه ی این گفته های بی اساس خود را در دنیا می بیند.

آیه بعد، به یکی دیگر از انگیزه های این افراد در پرستش بتها اشاره کرده می گوید:« آنها غیر از خدا معبودانی برای خود انتخاب کرده اند تا مایه عزتشان باشد» (و اتخذوا من دون الله الهه لیکونوا لهم عزا).

تا در پیشگاه خدا آنها را شفاعت کنند، و در مشکلات یاریشان دهند، اما چه پندار نادرست و خیال خامی؟‍!

هرگز آن چنان که آنها پنداشتند نیست، نه تنها بت ها مایه عزتشان نخواهند بود، بلکه سرچشمه ذلت و عذابند، و به همین جهت، «به زودی، یعنی در روز رستاخیز معبودها منکر عبادت عابدان می شوند، و از آنها بیزاری می جویند، بلکه بر ضدشان خواهند بود» (کلا سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا).

این جمله،اشاره به همان مطلبی است که در آیات 13 و 14 سوره «فاطر» می خوانیم:

والذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر* ان تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم …. و یوم القیامه یکفرون بشرککم:

«کسانی را که غیر از خدا می خوانید، مالک هیچ  چیز نیستند* اگر آنها را بخوانید سخنان شما را نمی شنوند….. و روز رستاخیز منکر شرک شما می شوند».

و نیز در آیه 6 سوره «احقاف» می خوانیم: و اذا حشر الناس کانو لهم اعداء :«هنگامی که مردم محشور شوند این معبودها دشمنان آنها خواهند بود».

این احتمال را نیز بعضی از مفسران بزرگ داده اند که: منظور از آیه فوق این است که: عبادت کنندگان بت ها، در قیامت که پرده ها کنار می رود، و همه حقایق آشکار می شود و خود را رسوا می بینند، منکر عبادت بت ها می شوند، و بر ضد آنها سخن خواهد گفت، چنان که در آیه 23 سوره «انعام» می خوانیم:

بت پرستان در قیامت می گویند: و الله ربنا ما کنا مشرکین: «به خدائی که پروردگار ما است سوگند، که ما هرگز مشرک نبودیم»!.

ولی تفسیر اول، با ظاهر آیه سازگارتر است؛ چرا که عبادت کنندگان می خواستند، معبودان عزتشان باشند ولی سرانجام ضدشان می شوند.

البته، معبودهائی همچون فرشتگان یا شیاطین و جن که دارای عقل و درکند وضعشان روشن است، ولی معبودهای بی جان در آن روز، ممکن است به فرمان خدا به سخن درآیند، و بیزاری خود را از عابدان اعلام کنند.

از حدیثی که از امام صادق (ع) نقل شده نیز، همین تفسیر را می توان استفاده کرد؛ زیرا امام در تفسیر آیه فوق می فرماید: یکون هولا الذین اتخذوهم الهه من دون الله ضدا یوم القیامه، و یتبرئون منهم و من عبادتهم الی یوم القیامه: «روز قیامت معبودهائی را که جز خدا انتخاب کردند بر ضدشان خواهند بود، و از آنها و از عبادت کردنشان بیزاری می جویند».

جالب این که: در ذیل حدیث، جمله کوتاه و پر محتوایی درباره حقیقت عبادت، می خوانیم: لیس العباده هی السجود و لا الرکوع انما هی طاعه الرجال، من اطاع مخلوقا فی معصیه الخالق فقد عبده:

«عبادت (تنها) سجود و رکوع نیست، بلکه حقیقت عبادت، اطاعت این و آن است، هرکس مخلوقی را در معصیت خالق اطاعت کند، او را پرستش کرده است» (و سرنوشت او همان سرنوشت مشرکان و بت پرستان است).

* الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا

* فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا

* یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا

* و نسوق المجرمین الی جهنم وردا

* لایملکون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا

ترجمه

* آیا ندیدی که ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیدا تحریک کنند؟!

* پس درباره آنان شتاب مکن؛ ما آنها (و اعمالشان) را به دقت شماره می کنیم.

* در آن روز که پرهیزگاران را دسته جمعی به سوی خداوند رحمان محشور
می کنیم.

* و مجرمان را (همچون شتران تشنه) به جهنم می رانیم.

* آنان هرگز مالک شفاعت نیستند؛ مگر کسی که نزد خداوند رحمان عهد و پیمانی دارد.

تفسیر

چه کسانی صلاحیت شفاعت دارند؟

با توجه به بحثی که در آیات گذشته پیرامون مشرکان ذکر شد، آیات مورد بحث در حقیقت، اشاره به بعضی از علل انحراف آنها و سپس عاقبت و سرانجام شومشان می کند، و این حقیقت را نیز به ثبوت می رساند که: معبودها نه تنها مایه عزتشان نبودند، بلکه مایه بدبختی و ذلتشان گشتند.

نخست می گوید:«آیا ندیدی که ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم که آنها را در راه غلطشان شدیداً تحریک، بلکه زیر و رو کنند»؟ (الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا).

«ازّ» چنان که «راغب» در «مفردات» می گوید، در اصل به معنی «جوشش دیگ و زیر و رو شدن» محتوای آن به هنگام شدت غلیان است و در اینجا کنایه از آن است که شیاطین آن چنان بر آنها مسلط می شوند که در هر مسیر و به هر شکلی بخواهند آنان را به حرکت در می آورند، و زیر و رو می کنند‍!

بدیهی است- و بارها هم گفته ایم- که تسلط شیاطین بر انسان ها یک تسلط اجباری و ناآگاه نیست، بلکه این انسان است که به شیاطین اجازه ورود به درون قلب و جان خود می دهد، بند بندگی آنها را بر گردن می نهد و اطاعتشان را پذیرا می شود، همان گونه که قرآن در آیه 100 سوره «نحل» می گوید: انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون: «تسلط شیطان تنها بر کسانی است که ولایت او را پذیرا گشته، و او را بت و معبود خود ساخته اند».

آنگاه روی سخن را به پیامبر (ص) کرده، می گوید: «درباره آنها عجله مکن ما تمام اعمال آنها را دقیقاً شماره و احصا می کنیم» (فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا).

و همه را برای آن روز که دادگاه عدل الهی تشکیل می شود، ثبت و ضبط خواهیم کرد.

این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که: منظور شمردن ایام عمر، بلکه نفس های آنها است، یعنی مدت بقاء آنها کوتاه است، و تحت شماره و عدد می باشد؛ زیرا معدود بودن چیزی، معمولاً کنایه از کم و کوتاه بودن آن است.

در روایتی از امام صادق (ع) در تفسیر «انما نعد لهم عدا» چنین می خوانیم: از یکی از دوستان خود سوال فرمود: به عقیده تو منظور پروردگار از این آیه، شمردن چه چیز است؟ او در پاسخ عرض کرد:

عدد روزها، امام فرمود: پدران و مادران هم حساب روزهای عمر فرزندان را دارند: و لکنه عدد الانفاس: «منظور شمارش عدد نفس هاست»!

این تعبیر امام، ممکن است اشاره به تفسیر اول، یا تفسیر دوم و یا هر دو تفسیر باشد.

به هر حال، دقت در محتوای این آیه، انسان را تکان می دهد؛ چرا که ثابت می کند همه چیز ما حتی نفس های ما روی حساب و تحت شماره است، و باید روزی پاسخگوی همه آنها باشیم.

پس از آن مسیر نهائی «متقین» و «مجرمین» را در عباراتی کوتاه و گویا، چنین بیان می کند: «همه این اعمال را برای روزی ذخیره کرده ایم که پرهیزگاران را دسته جمعی با عزت و احترام، به سوی خداوند رحمان، به سوی بهشت و پاداش های او راهنمایی می کنیم» (یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا).

«وفد» (بر وزن وقت) در اصل، به معنی هیئت یا گروهی است که برای حل مشکلاتشان نزد بزرگان می روند، و مورد احترام و تکریم قرار می گیرند، بنابراین، به طور ضمنی مفهوم احترام را در بردارد، و شاید به همین جهت است که: در بعضی از روایات می خوانیم: پرهیزگاران بر مرکب های راهواری سوار می شوند و با احترام فراوان به بهشت می روند.

امام صادق (ع) می فرماید: علی (ع) تفسیر آیه (یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا) را از پیامبر (ص) جویا شد، فرمود: یا علی الوفد لا یکون الا رکبانا اولئک رجال اتقوا الله عز و جل، فاحبهم و اختصهم و رضی اعمالهم فسماهم متقین:

«ای علی! وفد، حتماً به کسانی می گویند که سوار بر مرکب اند، آنها افرادی هستند که تقوا و پرهیزگاری را پیشه ساختند، خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانید، و از اعمالشان خوشنود شد، و نام متقین بر آنها گذارد…..».

جالب توجه این که: در آیه فوق می خوانیم: پرهیزگاران را به سوی خدای رحمان
می برد، در حالی که در آیه بعد، سخن از «راندن» مجرمان به جهنم است آیا مناسبتر این نبود که به جای رحمان در اینجا «جنت» گفته شود؟

ولی این تعبیر در حقیقت، اشاره به نکته مهمی دارد و آن این که: پرهیزکاران بالاتر از بهشت را در آنجا می یابند، به مقام قرب خدا و جلوه های خاص او نزدیک می شوند، و رضایت او که برترین بهشت است را درک می کنند (تعبیراتی که در حدیث فوق از پیامبر (ص) خواندیم نیز اشاراتی به همین معنی دارد).

سپس می گوید: در مقابل، «مجرمان را در حالی که تشنه کام اند به سوی جهنم
می رانیم» (و نسوق المجرمین الی جهنم وردا).

همان گونه که شتران تشنه را به سوی آبگاه می رانند، منتها در اینجا آب نیست، بلکه آتش است.

باید توجه داشت کلمه «ورد» به معنی گروه انسان ها یا حیواناتی است که وارد آبگاه می شوند، و از آنجا که چنین گروهی حتما تشنه اند، مفسران این تعبیر را در اینجا به معنی تشنه کامان گرفته اند.

چقدر فاصله است میان کسانی که آنها را با عزت و احترام به سوی خداوند رحمان می برند، فرشتگان به استقبالشان می شتابند و بر آنها سلام و درود می فرستند و گروهی که آنها را همچون حیوانات تشنه کام به سوی آتش دوزخ می رانند، در حالی که سر بزیرند، شرمسار و رسوا و بی مقدار؟

و اگر تصور کنند که در آنجا از طریق شفاعت، می توانند به جائی برسند، باید بدانند: «آنها هرگز مالک شفاعت در آنجا نیستند» (لا یملکون الشفاعه).

نه کسی از آنها شفاعت می کند، و به طریق اولی قادر بر آن نیستند که از کسی شفاعت کنند.

«تنها کسانی مالک شفاعت اند که در نزد خداوند رحمان، عهد و پیمانی دارند» (الا من اتخذ عند الرحمن عهدا).

تنها این دسته اند که: مشمول شفاع شافعان می شوند و یا مقامشان از این هم برتر است، و توانائی دارند از گنهکارانی که لایق شفاعت اند شفاعت کنند.

معنی «عهد» چیست؟

در این که منظور از «عهد»، در آیه فوق که می گوید: «تنها کسانی مالک شفاعت اند که نزد خدا عهدی دارند». چیست؟ مفسران بحث های فراوانی کرده اند:

بعضی گفته اند: «عهد» همان ایمان به پروردگار، اقرار به یگانگی او و تصدیق پیامبران خدا است.

بعضی دیگر گفته اند: «عهد» در اینجا به معنی شهادت به وحدانیت حق و بیزاری از کسانی است که در برابر خدا پناهگاه و قدرتی قائلند و همچنین امید نداشتن به غیر «الله».

امام صادق (ع) در پاسخ یکی از دوستانش که از تفسیر آیه فوق سوال کرد فرمود: من دان بولایه امیر المومنین و الائمه من بعده فهو العهد عند الله: «کسی که به ولایت امیر مومنان و امامان اهل بیت (ع) بعد از او عقیده داشته باشد، آن عهد نزد خداست».

در روایت دیگری پیامبر (ص) می خوانیم: من ادخل علی مومن سرورا فقد سرنی و من سرنی فقد اتخذ عند الله عهدا:

«کسی که سرور و شادی در دل مومنی ایجاد کند، مرا مسرور کرده، و هرکس مرا مسرور کند، عهدی نزد خدا دارد».

در حدیث دیگری از پیامبر (ص) می خوانیم: محافظت بر عهد، همان محافظت بر نمازهای پنجگانه است.

از بررسی روایات فوق که در منابع مختلف اسلامی آمده، و همچنین کلمات مفسران بزرگ اسلام، چنین نتیجه می گیریم که: عهد نزد خدا- همان گونه که از مفهوم لغوی آن استفاده می شود- معنی وسیعی دارد که، هرگونه رابطه با پروردگار، معرفت و اطاعت او، و همچنین ارتباط و پیوند با مکتب اولیای حق، و هر گونه عمل صالح در آن جمع است، هرچند در هر روایتی به بخشی از آن یا مصداق روشنی اشاره شده است.

لذا در حدیث دیگری که در بیان چگونگی وصیت کردن، از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده، تقریبا تمام مسائل اعتقادی جمع است، آنجا که فرمود: «مسلمان باید در آستانه مرگ چنین وصیت کند، بگوید: پروردگارا! توئی که خالق آسمان ها و زمین هستی، دانای پنهان و آشکاری، رحمان و رحیمی من در این دنیا با تو پیمان می بندم، و شهادت می دهم که معبودی جز تو نیست، یگانه ای، شریکی نداری، محمد (ص) بنده و فرستاده تو است، بهشت حق است، دوزخ حق است، رستاخیز و حساب، حق است، تقدیر و میزان سنجش اعمال حق است.

دین همان گونه است که تو بیان کردی، و اسلام همان است که تو تشریع نمودی، و سخن همان است که تو گفته ای، قرآن همان گونه است که تو نازل کردی، تو خداوند حق و آشکاری.

پروردگارا! محمد (ص) را از ما به بهترین پاداشی ده، و تحیت و سلام بر او و آلش بفرست.

پروردگارا! تو سرمایه من در مشکلاتی و یار من در شدت ها، تو ولی نعمت منی، تو معبود من و معبود پدران منی، به اندازه یک چشم برهم زدن، مرا به خود وامگذار که اگر واگذاری به بدی ها نزدیک، و از نیکی ها دور می شوم.

ای خدای من! تو مونس من در قبر باش! و برای من عهدی قرار ده که در روز قیامت آن را گشاده ببینم.

سپس فرمود: بعد از اعتراف به این حقایق، آنچه را که لازم می بیند، وصیت می کند و تصدیق این وصیت در سوره «مریم» است در آیه «لا یملکون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا» این است عهد و وصیت….».

بدیهی است منظور، این نیست که: مطالب فوق را به عربی و فارسی همچون اورادی بخواند یا بنویسد، بلکه با تمام قلب به آن ایمان داشته باشد، ایمانی که آثارش در تمام برنامه زندگی او آشکار گردد.

روايات‌

1- از بعضي‌ از روايات‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ دروغ‌ كليد گناهان‌ است‌ در حديثي‌ ازامام‌ باقر عليه‌السلام‌ مي‌خوانيم‌:

ان‌ّ اللّه‌ عزّ و جل‌ّ جعل‌ للشّرّ اقفالاً و جعل‌ مفاتيح‌ تلك‌ الاقفال‌ الشّراب‌ و الكذب‌ شرّ من‌الشّراب‌:

خداوند متعال‌ براي‌ شرّ قفل‌هايي‌ قرار داده‌ است‌ و كليد آن‌ قفل‌ها شراب‌ است‌ (چراكه‌ مانع‌ اصلي‌ زشتي‌ها عقل‌ است‌ و شراب‌ عقل‌ را از كار مي‌اندازد) و دروغ‌ از شراب‌ هم‌بدتر است‌.

2- در تعبير ديگري‌ از امام‌ حسن‌ عسگري‌ عليه‌السلام‌ مي‌خوانيم‌:

«جعلت‌ الخبائت‌ كلّها في‌ بيت‌ و جعل‌ مفتاحه‌ الكذب‌»

تمام‌ پليدي‌ها در اتاقي‌ قرار داده‌ شده‌ و كليد ان‌ اتاق ، دروغ‌ است‌. بهارالانوار، جلد169، ص‌ 263)

دليل‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ انسانهاي‌ گنهكار هنگامي‌ كه‌ خود را در معرض‌ رسوايي‌مي‌بينند با دروغ‌ گناهان‌ خود را مي‌پوشانند، و به‌ تعبير ديگر دروغ‌ به‌ آنها اجازه‌ مي‌دهد كه‌انواع‌ گناهان‌ را مرتكب‌ شوند، بي‌آنكه‌ از رسوايي‌ بترسند، درحالي‌ كه‌ انسان‌ راستگوناچار است‌ گناهان‌ ديگر را ترك‌ كند چرا كه‌ راستگويي‌ به‌ او اجازه‌ انكار گناه‌ را نمي‌دهد وترس‌ از رسوايي‌ او را به‌ ترك‌ گناه‌ دعوت‌ مي‌كند.

حديث‌ معروف‌ مردي‌ كه‌ نزد پيامبر (ص‌) آمد  و آلوده‌ به‌ انواع‌ گناهان‌ بود وپيامبر(ص‌) فقط‌ از او پيمان‌ گرفت‌ كه‌ دروغ‌ نگويد، و همين‌ سبب‌ شد كه‌ تمام‌ گناهان‌ را ترك‌كند شاهد گوياي‌ اين‌ مدعا است‌.

3- از احاديث‌ ديگري‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ دروغ‌ با ايمان‌ سازگار نيست‌، در حديثي‌چنين‌ مي‌خوانيم‌:

«سئل‌ رسول‌ ا… (ص‌) يكون‌ المؤمن‌ جباناً؟ قال‌: نعم‌؛ قيل‌ و يكون‌ بخيلاً؟ قال‌: نعم‌.قيل‌ يكون‌ كذّاباً قال‌: لا. جامع‌ السادات‌ جلد 2، ص‌ 322

از پيامبر اكرم‌ (ص‌) پرسيدند آيا انسان‌ مؤمن‌ ممكن‌ است‌ (احياناً) ترسو باشد؟فرمود: آري‌. باز پرسيدند آيا ممكن‌ است‌ بخيل‌ باشد؟ فرمود: آري‌. پرسيدند آيا ممكن‌ است‌دروغگو باشد؟ فرمود: نه‌.» همين‌ مضمون‌ به‌ صورت‌ ديگري‌ از اميرمأمنان‌ علي‌ (ع‌) نقل‌شده‌ است‌ آنجا كه‌ فرمود:

«لايجد العبد طعم‌ الايمان‌ حتّي‌ يترك‌ الكذب‌ هزله‌ و جدّه‌»

انسان‌ هيچ‌ گاه‌ طعم‌ ايمان‌ را نمي‌چشد تا دروغ‌ را ترك‌ گويد خواه‌ شوخي‌ باشد ياجدي‌.» اصول‌ كافي‌، جلد 2، ص‌ 340

چرا دروغ‌ با ايمان‌ سازگار نيست‌؟ زیرا دروغ‌ يا به‌ خاطر آن‌ است‌ كه‌ انسان‌ به‌ منفعتي‌برسد يا از مشكلي‌ رهايي‌ يابد چنان‌ كه‌ ايمان‌ انسان‌ قوي‌ باشد مي‌داند كه‌ خير و شر به‌دست‌ خداست‌ او است‌ كه‌ مي‌تواند گره‌ كور مشكلات‌ را بگشايد و او است‌ كه‌ مي‌تواند دربرابر ناملايمات‌ از انسان‌ دفاع‌ كند، و اگر انسان‌ به‌ اين‌ امر كه‌ شاخه‌اي‌ از شاخه‌هاي‌ توحيدافعالي‌ است‌ اعتقاد داشته‌ باشد چنين‌ نيازي‌ ندارد كه‌ به‌ دروغ‌ متوسل‌ گردد.

4- در حديث‌ ديگري‌ از اميرالمؤمنان‌ علي‌ (ع‌) مي‌خوانيم‌ كه‌ فرمود:

«و شرّ القول‌ الكذب‌» بدترين‌ سخن‌ دروغ‌ است‌. نهج‌ البلاغه‌، خطبه‌ 84

زيرا آثار مرگبار از هر سخني‌ بدتر است‌.

5- باز در حديث‌ ديگري‌ از علي‌ (ع‌) دروغ‌ به‌ عنوان‌ بدترين‌ گناهان‌ معرفي‌ شده‌مي‌فرمايد:

«اعظم‌ الخطايا عنداللّه‌ اللسان‌ الكذوب‌ و شرّ النّدامه‌ ندامه‌ يوم‌ القيامه‌»

بدترين‌ گناهان‌ نزد خدا گناه‌ زبان‌ دروغ‌گو است‌ و بدترين‌ پشيماني‌ روز قيامت‌ است‌.

المحجه‌ البيضاء، جلد 5، صفحه‌ 243 شبيه‌ همين‌ حديث‌ با كمي‌ تفاوت‌ در كنزالعمال‌از پيامبر اعظم‌ (ص‌) نقل‌ شده‌ است‌. (كنزالعمال‌، جلد 3، صفحه‌ 619، حديث‌ 8203).

6- در حديث‌ ديگري‌، دروغ‌ سرچشمه‌ فجور، سبب‌ ورود در دوزخ‌ شمرده‌ شده‌است‌، پيامبر اكرم‌ (ص‌) مي‌فرمايد: «ايّاكم‌ و الكذب‌ فان‌ّ الكذب‌ يهدي‌ الي‌ الفجور و ان‌ّ الفجوريهدي‌ الي‌ النّار؛

از دروغ‌ بپرهيز چرا كه‌ دروغ‌ به‌ فجور دعوت‌ مي‌كند، و فجور به‌ آتش‌ دوزخ‌»كنزالعمال‌ حديث‌ 8219

7- دروغ‌ با عقل‌ سازگار نيست‌، همان‌ گونه‌ كه‌ در حديثي‌ از امام‌ كاظم‌ (ع‌) مي‌خوانيم‌:

«ان‌ّ العاقل‌ لايكذب‌ و ان‌ كان‌ فيه‌ هواه‌»

انسان‌ عاقل‌ دروغ‌ نمي‌گويد هرچند به‌ آن‌ تمايل‌ داشته‌ باشد.» بحارالانوار، جلد 75،صفحه‌ 305

8- دروغ‌ فرشتگان‌ رحمت‌ را از انسان‌ درو مي‌كند. در حديثي‌ از پيامبر اكرم‌ (ص‌)مي‌خوانيم‌:

«ادا كذب‌ العبد كذبه‌ تباعد الملك‌ منه‌ مسيره‌ ميل‌ من‌ تكن‌ ما جاء به‌؛

هنگامي‌ كه‌ يكي‌ از بندگان‌ دروغي‌ بگويد فرشته‌ به‌ خاطر بوي‌ تعفّن‌ كه‌ از آن‌ دروغ‌برمي‌خيزد به‌ اندازه‌ يك‌ مايل‌ از او دور مي‌شود. (مايل‌ از يك‌ كيلومتر بيشتر و از دو كيلومتركمتر است‌) شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ابن‌ ابي‌ الحديد، جلد 7، ص‌ 357

9- دروغ‌ دريچه‌اي‌ به‌ سوي‌ نفاق  است‌، پيامبر اكرم‌ (ص‌) مي‌فرمايند:

«ان‌ّ الكذب‌ باب‌ من‌ أبواب‌ النّفاق ؛ دروغ‌ دري‌ از درهاي‌ نفاق  است‌.» كنزالعمال‌، حديث‌8219

زيرا انسان‌ دروغگو خود را در چهره‌ي‌ راستگو قرار مي‌دهد درحالي‌ كه‌ باطنش‌ غيراز آن‌ است‌، اين‌ دوگانگي‌ ظاهر و باطن‌ نوعي‌ نفاق ، و دروغ‌ يكي‌ از كارهاي‌ شايع‌ منافقان‌است‌.

10- دروغگو اعتماد مردم‌ را از دست‌ مي‌دهد، چنان‌ كه‌ در يكي‌ از كلمات‌اميرالمؤمنان‌ علي‌ (ع‌) مي‌خوانيم‌:

«من‌ عرف‌ بالكذب‌ قلّت‌ الثّقه‌ به‌؛ كسي‌ كه‌ به‌ دروغ‌گويي‌ شناخته‌ شود، اعتماد مردم‌ به‌او کم‌ مي‌شود» شرح‌ غرر، ج‌ 5، ص‌ 390

و نقطه‌ مقابل‌ اين‌ معني‌ نيز در كلمات‌ آن‌ بزرگوار آمد ه‌ كه‌ فرمود:

«من‌ تجنّب‌ الذب‌ صدّقت‌ أقواله‌؛ كسي‌ كه‌ از دروغ‌ بپرهيزد سخنانش‌ پذيرفته‌مي‌شود» شرح‌ غرر، ج‌، 5، ص‌ 461

11- اين‌ بحث‌ دامنه‌دار را با بحث‌ ديگري‌ كه‌ در كلمات‌ قصار اميرالمؤمنان‌ علي‌ (ع‌)آمد ه‌ است‌ و مردم‌ را از دوستي‌ با دروغگويان‌ برحذر داشته‌ پايان‌ مي‌دهيم‌. فرمود:

«و ايّاك‌ و مصادقه‌ الكذّاب‌ فانّه‌ كالسّراب‌ يقرّب‌ عليك‌ البعيد و يبعّد عليك‌ القريب‌؛

از دوستي‌ با دروغگو بپرهيز كه‌ مانند سراب‌ است‌، دور را در نظر تو نزديك‌، ونزديك‌ را دور مي‌سازد» (و تو را گمراه‌ مي‌كند)

از روايات‌ بالا به‌ خوبي‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ دروغ‌ سرچشمه‌ انواع‌ گناهان‌ و متزلزل‌كننده‌ اركان‌ ايمان‌ و بدترين‌ سخنان‌ و دعوت‌ كننده‌ به‌ انواع‌ معاصي‌ و شاخه‌هاي‌ نفاق  وپاره‌ كننده‌ي‌ رشته‌هاي‌ اعتماد و اتحاد است‌، و درباره‌ كمتر گناهي‌ اين‌ همه‌ نكوهش‌ ومذمّت‌ ديده‌ مي‌شود.

در حديثي‌ از حضرت‌ علي‌ (ع‌) مي‌خوانيم‌ كه‌ درباره‌ پيامبر (ص‌) چنين‌ مي‌فرمود:

«كان‌ رسول‌ اللّه‌ (ص‌) ليسّر الرّجل‌ من‌ اصحابه‌ اذا رآه‌ مغموماً بالمداعبه‌؛ مستدرك‌الوسائل‌، ج‌ 8، ص‌ 408

رسول‌ خدا هرگاه‌ يكي‌ از ياران‌ خود را اندوهگين‌ مي‌ديد او را با شوخي‌ و مزاح‌خوشحال‌ مي‌كرد.» آري‌ آن‌ حضرت‌ از مزاح‌ براي‌ يك‌ هدف‌ انساني‌ مطلوب‌ بهره‌ مي‌گرفت‌،و دلهاي‌ غمگين‌ را پر از سرور مي‌كرد.

در حديث‌ ديگري‌ از امام‌ صادق  (ع‌) مي‌خوانيم‌ كه‌ به‌ يكي‌ از ياران‌ خود فرمود:

كيف‌ مداعبه‌ بعضكم‌ بعضاً؛ چگونه‌ شما با يكديگر شوخي‌ مي‌كنيد»؟

او پاسخ‌ گفت‌: بسيار كم‌.

امام‌ فرمود: «فلا تقعلوا فان‌ّ المداعبه‌ من‌ حسن‌ الخلق‌، و انّك‌ لتدخل‌ بها السّرور علي‌اخيك‌ و لقد كان‌ رسول‌ اللّه‌ (ص‌) يداعب‌ الرّجل‌ يريد أن‌ يسرّه‌؛

اين‌ كار را نكنيد (و مزاح‌ را ترك‌ نگوييد) زيرا مزاح‌ شاخه‌اي‌ از حسن‌ خلق‌ است‌، و به‌وسيله‌ آن‌ شادي‌ در دل‌ برادر مؤمن‌ خود وارد مي‌كني‌ و پيامبر (ص‌) با افرادي‌ شوخي‌مي‌كرد، تا آنها را خوشحال‌ كند.» اصول‌ كافي‌، جلد 2، صفحه‌ 663، حديث‌ 3.

امام‌ باقر (ع‌) مي‌فرمايد: بينا رسول‌ اللّه‌ (ص‌) جالس‌ في‌ المسجد اذ دخل‌ رجل‌ مقام‌يصلّي‌ فلم‌ يتم‌ ركوعه‌ و لاسجوده‌، فقال‌ (ص‌): «فقر كنقر الغراب‌ لئن‌ مات‌ هذا و هكذا صلاته‌ليموتن‌ّ علي‌ غير ديني‌»؛ الفروع‌ من‌ الكافي‌، ج‌ 3، ص‌ 268.

هنگامي‌ كه‌ پيامبر (ص‌) در مسجد نشسته‌ بودند، مردي‌ وارد شد و به‌ نماز ايستاد،ليكن‌ ركوع‌ و سجودش‌ را صحيح‌ انجام‌ نداد. پيامبر (ص‌) فرمودند: «مانند كلاغ‌ منقار به‌زمين‌ زد، اگر اين‌ شخص‌ بميرد و نمازش‌ به‌ همين‌ گونه‌ باشد، بر غير دين‌ من‌ از دنيا رفته‌است‌.»

پيامبر اكرم‌ (ص‌) مي‌فرمايد:

الصّلاه‌ كيل‌ أو ميزان‌، فمن‌ أوفي‌ و في‌ له‌، و من‌ نقص‌ فقد علمتم‌ ما أنزل‌ اللّه‌ عزّ و جل‌ّفي‌ المطفّقين‌؛ محمدي‌ ري‌ شهري‌، الصلاه‌ في‌ الكتاب‌ و السنه‌، ص‌ 24

نماز پيمانه‌ يا ترازو است‌. هركس‌ تمام‌ بياورد. تمامش‌ مي‌دهند و هركس‌ كم‌ گذارد،مي‌دانيد كه‌ خداوند درباره‌ كم‌ فروشان‌ چه‌ نازل‌ كرده‌ است‌.

امام‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا (ع‌) طي‌ روايتي‌ جامع‌ به‌ ابعاد فردي‌ و اجتماعي‌ حج‌مي‌پردازد و از بعد اخلاقي‌ و تهذيب‌ نفوس‌ سخن‌ مي‌گويد و مي‌فرمايد:

«انّما امروا بالحج‌ لعلّه‌ الوفاده‌ الي‌ اللّه‌ عزّ و جل‌ّ و طلب‌ الزياده‌ و الخروج‌ من‌ كل‌ّ مااقترف‌ العبد تائباً ممّا مضي‌ مستأنفاً لما يستقبل‌ مع‌ ما فيه‌ من‌ اخراج‌ الأ؟موال‌ و تعب‌ الأبدان‌و الاشتغال‌ عن‌ الأهل‌ و الولد و خطراً الأنفس‌ عن‌ اللّادت‌ شاخصاً في‌ الحرّ و البرد ثابتاً علي‌ذلك‌ دائماً مع‌ الخضوع‌ و اللاستكافه‌ و التذلّل‌…» عيون‌ الرضا (ع‌)، ج‌ 2، ص‌ 90، علل‌ ص‌ 101،وسائل‌، ج‌ 8، ص‌ 7

همانا به‌ حج‌ مأمور شدند تا به‌ محضر خداوند بزرگ‌ باريابند و از او نعمت‌ افزون‌ترطلب‌ كنند و از گناهاني‌ كه‌ بندگان‌ مرتكب‌ شده‌اند خارج‌ گردند و از گذشته‌ توبه‌ كنند و درآينده‌ جبران‌ نمايند. و راه‌ درست‌ پيش‌ گيرند و نيز از اين‌ رهگذر اموال‌ خرج‌ شود و بدنها به‌رنج‌ افتد و از سرگرمي‌ زن‌ و فرزند بيرون‌ آيند و نفس‌ را از لذتها دور نگهدارند و گرما وسرما را تحمل‌ كنند و به‌ آن‌ حالتي‌ كه‌ به‌ دست‌ آورده‌اند پابرجا باشند و خضوع‌ وخاكساري‌ و افتادگي‌ را تمرين‌ كنند.

سئل‌ عن‌ الجهاد سنّه‌ أو فريضه‌؟ فقال‌ (ع‌) الجهاد علي‌ أربعه‌ أوجه‌: فجهادان‌ فرض‌. وجهاد سنّه‌ لايقام‌ الاّ مع‌ فرض‌ و جهاد سنّه‌، فأمّا أحد الفرضين‌ فجهاد الرّجل‌ نفسه‌ عن‌معاصي‌ اللّه‌ و هو من‌ أعظم‌ الجهاد – و مجاهده‌ الّذدين‌ يلونكم‌ من‌ الكفّار فرض‌. و أمّا الجهادالّذي‌ هو سنه‌ لايقام‌ الاّ مع‌ فرض‌ فان‌ّ مجاهده‌ العدوّ فرض‌ علي‌ جميع‌ الأمّه‌ لو تركوا الجهادلأتاهم‌ العذاب‌، و هذا هو من‌ عداب‌ الأمّه‌ و هو سنّه‌ علي‌ الامام‌. وحدّه‌ أن‌ يأتي‌ العدوّ مع‌ الامّه‌فيجاهدهم‌. و أمّا الجهاد الّذي‌ هو سنه‌ فكل‌ّ سنه‌ أقامها الرّجل‌ و جاهد في‌ اقامتها و بلوغها واحيائها فالعمل‌ و السّعي‌ فيها من‌ أفضل‌ و الأعمال‌ لأنّها احياء سنّه‌ و قد قال‌ رسول‌ اللّه‌ (ص‌)«من‌ سن‌ّ سنه‌ حسنه‌ فله‌ أجرها و أجر من‌ عمل‌ بها الي‌ يوم‌ القيامه‌ من‌ غير أن‌ ينقص‌ من‌اجورهم‌ شيئاً»

از امام‌ حسين‌ (ع‌) پرسيدند كه‌ جهاد واجب‌ است‌ يا مستحب‌؟ امام‌ (ع‌) فرمود: جهاد برچهارگونه‌ است‌: دو جهاد واجب‌ است‌ و جهاد ديگر مستحبي‌ است‌ كه‌ جز با واجب‌ تحقق‌نيابد و چهارمي‌ جهاد مستحبي‌ محض‌ است‌. اما آن‌ دو جهاد كه‌ واجب‌ هستند: يكي‌ جهادشخص‌ با نفس‌ خويش‌ است‌ كه‌ با كناره‌گيري‌ از نافرمانيها نسبت‌ به‌ خدا صورت‌ مي‌گيردو آن‌ از بزرگترين‌ جهاد است‌ و ديگري‌ جهاد با كافراني‌ است‌ كه‌ با شما هم‌ مرزند كه‌ اين‌ نيزواجب‌ است‌. اما آن‌ جهاد كه‌ مستحب‌ مي‌باشد كه‌ در سايه‌ي‌ واجب‌ امكان‌پذير است‌، جهادبا دشمن‌ است‌ كه‌ بر همه‌ي‌ امّت‌ واجب‌ است‌ و اگر آن‌ را ترك‌ نمايند عذاب‌ بر آنها فرود آيد واين‌ عذاب‌ شامل‌ همه‌ امّت‌ گردد و آن‌ جهاد بر امام‌ مستحب‌ و سنّت‌ است‌. و حدّ آن‌ اين‌ است‌كه‌ امام‌ با امّت‌ براي‌ سركوبي‌ دشمن‌ رود و با دشمنان‌ پيكار نمايد. و اما آن‌ جهادي‌ كه‌مستحب‌ محض‌ است‌، برپا  داشتن‌ سنتهاست‌ كه‌ مردم‌ مسلمان‌ در برپاداشتن‌ و رشد واحياي‌ آن‌ سعي‌ و كوشش‌ خود را به‌ كار گيرد و مبارزه‌ كند؛ پس‌ كار و تلاش‌ در اين‌خصوص‌ از بهترين‌ اعمال‌ است‌؛ زيرا احياي‌ سنت‌ است‌. و پيامبر خدا (ص‌) فرمود: «هركس‌بنيانگذار روشي‌ نيكو باشد، همچون‌ پاداش‌ كسي‌ كه‌ به‌ آن‌ عمل‌ كرده‌ پاداش‌ دارد و نيز ازپاداش‌ همه‌ آنان‌ كه‌ تا روز رستاخيز به‌ آن‌ عمل‌ نمايند بهره‌مند خواهد شد بي‌آنكه‌ از پاداش‌انجام‌ دهندگانش‌ چيزي‌ كاسته‌ شود.»

الحكمه‌ 146. فضل‌ الدعاء و الزكاه‌ – و قال‌ (ع‌): سوسوا (سوبوا) ايمانكم‌ بالصدقه‌،وحصّنوا أموالكم‌ بالزّكاه‌، و ادفعوا أمواج‌ البلاء بالدّعاء.

و درود خدا بر او، فرمود: ايمان‌ خود را با صدقه‌ دادن‌، و اموالتان‌ را با زكات‌ دادن‌نگاهداريد، و امواج‌ بلا را با دعا از خود برانيد.

7- أهميه‌ الزكاه‌ و آدابها

ثم‌ّ ان‌ّ الزّكاه‌ جعلت‌ مع‌ الصّلاه‌ قرباناً أهل‌ الاسلام‌، فمن‌ أعطاها طيّب‌ النّقس‌ بها، فانّهاتجعل‌ له‌ كفّاره‌، و من‌ النّار حجازاً (حجاباً) و وقايه‌. فلايتبعنّها أحد نفسه‌، و لايكثرن‌ّ عليهالهفه‌، فأن‌ّ من‌ أعطاها غير طيّب‌ النّفس‌ بها، يرجوبها ما هو أفضل‌ منها، فهو جاهل‌ بالسّنه‌،مغبون‌ الأجر، فقال‌ العمل‌، طويل‌ النّدم‌.

7- ارزش‌ و ره‌آورد زكات‌

همانا پرداخت‌ زكات‌ و اقامه‌ نماز، عامل‌ نزديك‌ شدن‌ مسلمانان‌ به‌ خداست‌، پس‌ آن‌كس‌ كه‌ زكات‌ را با رضايت‌ خاطر بپردازد، كفارة‌ گناهان‌ او مي‌شود، و بازدارنده‌ ونگهدارنده‌ انسان‌ از آتش‌ جهنم‌ است‌، پس‌ نبايد به‌ انچه‌ پرداخته‌ با نظر حسرت‌ نگاه‌ كند، وبراي‌ پرداخت‌ زكات‌ افسوس‌ خورد، زيرا آن‌ كس‌ كه‌ زكات‌ را از روي‌ رغبت‌ نپردازد، وانتظار بهتر از آنچه‌ را پرداخته‌ داشته‌ باشد، به‌ سنت‌ پيامبر (ص‌) نادان‌ است‌، و پاداش‌ اواندك‌، و عمل‌ او تباه‌ و هميشه‌ پشيمان‌ خواهد بود.

1- محمّد بن‌ يحيي‌، عن‌ أحمد بن‌ محمّد، عن‌ الحسن‌ بن‌ محبوب‌، عن‌ أبي‌ حمزه‌ قال‌:سأل‌ نافع‌ بن‌ الأزرق  أبا جعفر (ع‌) فقال‌: أخبرني‌ عن‌ اللّه‌ متي‌ كان‌؟ فقال‌، متي‌ لم‌ يكن‌ حتّي‌أخبرك‌ متي‌ كان‌؟ سبحان‌ من‌ لم‌ يزل‌ و لايزال‌ فرداً صمداً لم‌ يتّخذ صاحبه‌ ولا ولداً.

نافع‌ بن‌ ازرق  از امام‌ باقر (ع‌) پرسيد و گفت‌: به‌ من‌ خبر بده‌ از اينكه‌ خدا از چه‌ زماني‌بوده‌ است‌؟ فرمود از چه‌ زماني‌ نبوده‌ كه‌ من‌ به‌ تو خبر دهم‌ از چه‌ زماني‌ بوده‌، منزه‌ باد آن‌كه‌ هميشه‌ بوده‌ و هميشه‌ خواهد بود تنها است‌ بي‌نياز است‌ و همسر و فرزند نگيرد.

نثر ادبی :

كوير انتهاي زميني است ؛ پايان سرزمين حيات است .در كوير گويي به مرز عالم و تيرگي نزديكيم و از آن است كه ماوراء الطبيعه را كه همواره فلسفه از آن سخن مي‌گويد و مذهب بدان مي‌خواند در كوير به چشم مي‌توان ديد مي‌توان احساس كرد و از آن است كه پيامبران همه از اين جا برخاسته‌اند و به سوي شهرو آبادي‌ها آمده‌اند . « در كوير» خدا حضور دارد اين شهادت را يك نويسنده‌ي رومانيايي داده است كه براي شناختن محمد (ص) و ديدن صحرايي كه آواز پر جبرئيل هموار در زير غرفه‌ي بلند آسمانش به گوش مي‌رسد .

آن شب نيز من خود را بر روي بام خانه گذاشته بودم و به نظاره‌ي آسمان رفته بودم اگر تماشا و غرق در اين درياي سبز معلقي كه بر آن ، مرغان الماس پيكر ، ستارگان زيبا و خاموش تك تك از غيب سر مي‌زنند . آن شب نيز ماه با تلألؤ پرشكوهش از راه رسيد و گل‌هاي الماس شكفتند و قنديل زيباي پروين سرزد و آن جاده‌ي روشن و خيال انگيزي كه گويي يك راست به ابديت مي‌پيوندد.

آخر آهنگ لطيف و پرجلال تو ، براي دنياي ناچيز ما خيلي زياد است . اين نواي موسيقي كه از گلوي تو بر مي‌خيزد فقط شايسته آن است كه به سوي آستان خداوند بالا رود . چهچهه‌ي تو ، زمزمه‌ي تو ، تركيب موزوني از دل پذيرترين صداهاي طبيعت و مبهم‌ترين آه‌هاي آسمان‌هاست ، صداي تو كه شايد خودت هم از آن بي‌خبري ، صداي آسمان نيلگون و صداي درختان سرسبز است . صداي دره‌اي است كه در سايه خفته است .

اما آن چه در كوير زيبا مي‌رويد ، خيال است ! اين تنها درختي است كه در كوير خوب زندگي مي‌كند ، با سرو گل افشاند و گل‌هاي خيال ، گل‌هايي هم چون قاصدك ، آبي ، سبز و كبود و عسلي …. هر يك به رنگ‌آفريدگارش، به رنگ انسان خيال پرواز و نيز به رنگ آن چه قاصدك به رويش پر مي‌كشدبه رويش مي‌نشيند . خيال اين تنها پرنده نامرئي كه آزاد و رها همه جا در كوير جولان دارد . سايه‌ي پروازش تنها سايه‌اي است كه بر كوير مي‌افتد و صداي سايش بال‌هايش تنها سخني است كه سكوت ابدي كوير را نشان مي‌دهد .

نمي‌داني كه از بيم خاموش كردن نداي آسماني تو جرأت آن را كه نفسي بر لب آرم يا قدم بر برگ خشكي نهم ، ندارم . نمي داني كه شاعر ديگر در نزديكي تو هست كه چنگي ساده‌تر از ارغنون تو دارد و در دل خويش با يك دنيا غبطه و رشك سرود شبانه‌ي تو را در دل جنگل تكرار مي‌كند .

اختر شب از كنار كوهساران سرخم مي‌كند تا صداي تو را بشنود اما تو از زير شاخه‌اي ديگر پنهان مي‌شوي تا از انوار سيمون و پرموج آن بر كناب ماني ؛ اگر هم چشمه‌ سازي براي بر كنار كردن سنگي كه راه بر آن بسته است . در زير خره‌هاي آوايي سر دهد ، صداي تو بي‌درنگ پريشان و خاموش مي‌شود .

وقتي كه صداي آسمان تو در خاموشي شب‌هاي زيبا طنين مي‌افكند ف تو اي نغمه پرداز گشوده بال آسمان تنهايي من ، خير قراري كه من چشم به دنبال تو دارم .

نمي‌داني كه گوش من چه سان در زير درختان غرق شنيدن صداي شنيدن صداي شيرين تو شده است . تا از باده اين آهنگ سحر آميز سر مست شود .

آخر آهنگ لطيف و پرجلال تو ،‌براي دنياي ناچيز ما خيلي زياد است . اين نواي موسيقي كه از گلوي تو بر مي‌خيزد ، فقط شايسته آن است كه به سوي آستان خداوند بالا رود .

منبع : آهنگ‌هاي شاعرانه و مذهبي

شنودم كه وقتي صاحب عياد نان همي خورد نانه يمان كسان خويش ، مردي لقمه از كاسه برداشت . مويي در لقمه‌ي او بود مرد همي ديد ، مرد همي نديد .

صاحب او را گفت : « اي فلان ، موي از لقمه بردار » مرد لقمه از دست فرو نهاد و برخاست و برفت . صاحب فرمود كه باز آريدش و پرسيد كه :« اي فلان ، چرا نان نيم خورده از خوان ما برخواستي ؟» اين مرد گفت :« مرا نان كسي نبايد خورد كه تاي موي در لقمه‌ي من بينند» صاحب سخت خجل شد از آن حديث .

گويند روزي افلاطون نشسته بود از جمله‌ي خاص آن شهر مردي به سلام او اندر آمد و بنشست و از هر نوع سختي همي گفت در ميانه سخن گفت :« اي حكيم ! امروز فلان مرد را ديدم كه سخن تو مي‌گفت و تو را دعا و ثنا همي گفتي و مي‌گفت: افلاطون بزرگوار مردي است كه هرگز كسي چنو نبوده است و نباشد ، خواستم كه شكر او را به تو رسانم . افلاطون چون اين سخن بشنيد ، سر فرود برد و بگريست و سخت دلتنگ شد اين مرد گفت اي حكيم ! از من چه رنگ آمد تو را كه چنين تنگدل گشتي ؟»

افلاطون گفت :« از تو مرا رنجي نرسيد ، لكن مرا مصيبتي از اين بتر چه بود كه جاهلي مرا بستاند و كار من او را پسنديده آيد ؟ ندانم كه كدام كار جاهلانه كردم كه به طبعم او نزديك بود كه او را خوش آمد و مرا بدان بستود ؟! تا توبه كنم از آن كار و اين غم مرا از آن است كه مگر من هنوز جاهلم كه ستوده‌ي جاهلان ، جاهلان باشند.

سیره سه معصوم اول

ميلاد پيامبر

ما در لابلاي كتب تاريخي و حديث چنين مي‌خوانيم : هنگام ولادت آن حضرت ، ايوان كسري شكافت و چند كنگره‌ي آن فرو ريخت و آتش آتشكده‌ي فارس خاموش شد ؛ درياچه‌ي ساوه خشك گرديد ؛ بتهاي بتخانه‌ي مكه سرنگون شد ؛ نوري از وجود آن حضرت ، به سوي آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگها راه را روشن كرد ؛ انوشيروان و مؤبدان خواب وحشتناكي ديدند ؛ ان حضرت ختنه شده وناف بريده به دنيا آمد و گفت :« ألله أكبر و الحمدالله كثيراً سبحان الله بكره و أصيلاً »

سال و ماه و روز ولادت پيامبر

عموم سيره نويسان اتفاق دارند كه ، تولد پيامبر گرامي در عام الفيل ، در سال 570 ميلادي بوده است . زيرا آن حضرت به طور قطع ، در سال 632 ميلادي در گذشته است ، و سن مبارك او 62 تا 63 بوده است . بنابراين ، ولادت او در حدود 570 ميلادي خواهد بود .

اكثر محدثان و مورخان بر اين قول اتفاق دارند كه تولد پيامبر ، در ماه « ربيع الاول» بوده ،‌ولي در روز تولد او اختلاف دارند . معروف ميان محدثان شيعه اينست كه آن حضرت ، در هفدهم ماه ربيع الاول ، روز جمعه ، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود ؛ و مشهور ميان اهل تسنن اينست كه ولادت آن حضرت ، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است .[1]

مراسم نامگذاري پيامبر اسلام

روز هفتم فرا رسيد .« عبدالمطلب » ، براي عرض سپاسگزاري به درگاه الهي گوسفندي كشت و گروهي را دعوت نمود و در آن جشن با شكوه ، كه از عموم قريش دعوت شده بود ؛ نام فرزند خود را « محمد » گذارد . وقتي از او پرسيدند : چر ا نام فرزند خود را محمد انتخاب كرديد ، در صورتي كه اين نام در ميان اعراب كم سابقه است ؟ گفت : خواستم كه در آسمان و زمين ستوده باشد . در اين باره « حسان بن ثابت » شاعر رسولخدا چنين مي‌گويد :

فشق له من اسمه ليجله                  فذوالعرش محمود و هذا محمد

آفريدگار ، نامي از اسم خود براي پيامبر خود مشتق نمود . از اين جهت ( خدا ) « محمود » ( پسنديده) و پيامبر او « محمد » ( ستوده ) است و هر دو كلمه از يك ماده مشتقند و يكي معني را مي‌رسانند.[2]

« احمد يكي از نامهاي مشهور پيامبر اسلام بود

هر كس مختصر مطالعه‌اي در تاريخ زندگي رسول اكرم « ص » داشته باشد ؛ مي‌داند كه آن حضرت ، از دوران كودكي دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب مي‌كردند . يكي « محمد » كه جد بزرگوارش « عبدالمطلب » براي او انتخاب كرده بود ، و ديگري « احمد » كه مادرش « آمنه » او را به آن ، ناميده بود . اين مطلب يكي از مسلمات تاريخ اسلام است و سيره نويسان اين مطلب را نقل كرده اند و مشروح اين مطلب را در سيره حلبي مي‌توانيد بخوانيد .[3]

عمومي گرامي وي ، « ابوطالب » ،‌كه پس از درگذشت « عبدالمطلب » ، كفالت و سرپرستي « محمد » به او واگذار شده بود ؛ با عشق و علاقه‌ي زائد الوصفي ، چهل و دو سال تمام ، پروانه وار به گرد شمع وجود وي گشت ، از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دريغ ننمود. در اشعاري كه درباره‌ي برادر زاده‌ي خود سروده ، گاهي از او به نام « محمد » ، و گاهي به نام « احمد » اسم برده است و اين خود حاكي از آن است كه در آن زمان يكي از نامهاي معروفوي همان « احمد بوده است .

دوران كودكي پيامبر

صفحات تاريخ گواهي مي‌دهد كه : زندگاني رهبر عاليقدر مسلمانان ، از آغاز كودكي تا روزي كه براي پيامبري برگزيده شد ؛ متضمن يك سلسله حوادث شگفت انگيز است و تمام اين حوادث شگفت انگيز ، جنبه‌ي كرامت داشته و همگي گواهي مي‌دهند كه حيات و سرگذشت رسول گرامي يك زندگاني عادي نبوده است .

1- تاريخ نويسان ، از قول « حليمه » چنين نقل مي‌كنند كه او مي‌گويد : آنگاه كه من پرورش نوزاد « آمنه » را متكفل شدم ؛ در حضور مادر او ، خواستم او را شير دهم . پستان چپ خود را كه داراي شير بود در دهان او نهادم ؛ ولي كودك به پستان راست من بيشتر متمايل بود . امامن از روزي كه بچه‌دار شده بودم ، شيري در پستان راست خود نديده بودم . اصرار نوزاد ، مرا بر آن داشت كه پستان راست بي‌شير خود را در دهان او بگذارم . هماندم كه كودك ، شروع به مكيدن كرد ، رگهاي خشك آن پر از شير شد و اين پيش آمد موجب تعجب همه‌ي حضار گرديد .[4]

2- باز او مي‌گويد : از روزي كه « محمد » را به خانه‌ي خود بردم ؛ روزبروز خير و بركت در خانه‌ام بيشتر شد ، و دارائي و گله‌ام فزونتر گرديد .[5]

ما در قرآن ، نظائر اين جريان را درباره‌ي مريم ( مادر عيسي ) مي‌خوانيم : مثلاً مي‌فرمايد : وقتي وضع حمل مريم فرا رسيد ، به درختي پناه برد و از ( شدت درد و تنهائي و وحشت از اتهام ) از خداي تمناي مرگ كرد در اين موقع صدائي شنيد : « غمناك مباش ، پروردگار تو چشمه آبي زير پاي تو قرار داده و درخت ( خشكيده ) خرما را تكان ده ، خرماي تازه بر تو مي‌ريزد .»[6]

اگر چه ميان مريم و حليمه ، از نظر مقام و ملكات فاضله ، فاصله زياد است .ولي اگر لياقت و آراستگي خود « مريم » ، موجب اين لطف الهي شده ؛ اينجا هم ممكن است مقام و منزلتي كه اين نوزاد در درگاه خدا دارد ، سبب شود كه خدمتكار آن حضرت مشمول لطف الهي گردد .

دوران جواني

رهبران جامعه بايد بردبار وصابر ، نيرومند و قوي و شجاع و دلاور و نترس و قويدل و داراي روحي بزرگ باشند .

مردان بزدل و ترسو ؛ زبون و ضعيف النفس ؛ بي‌اراده و سست ، چگونه مي‌توانند اجتماع را از راههاي پرپيچ و خم عبور دهند ؟ چطور مي‌توانند در برابر دشمن مقاومت كنند ، و موجوديت و شخصيت خود را از دستبرد اين و آن حفظ نمايند ؟

عظمت و بزرگي روح زمامدار ، و قدرت و نيروي جسمي و رواني او تاثير عجيبي در پيروان خود دارد . وقتي امير مومنان ، يكي از صميمي‌ترين ياران خود را به حكومت مصر انتخاب نمود ؛ نامه‌اي به مردم ستمديده‌ي كشور مصر ، كه از مظالم حكومت وقت به ستوه آمده بودند ، نوشت . در آن نامه ، فرماندار خود را به دلاوري و شجاعت روحي توصيف نمود . اينك فرازي چند ، از آن نامه كه شرايط واقعي يك زمامدار را بيان مي‌كند .

« … يكي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم كه در روزهاي ترس ، به خواب نمي‌روند و از دشمنان در اوقات بيم و هراس سر باز نمي‌زنند .بر بدكاران از آتش سوزان سخت‌تر است و او « مالك بن حارث » از قبيله‌ي مذحج است . سخن او را بشنويد و امر و فرمان او را اجراء كنيد ؛ زيرا او شمشيري است از شمشيرهاي خدا كه تيزي آن كند نمي‌شود ، و ضربت آن بي‌اثر نمي‌گردد »

قدرت روحي پيامبر اكرم « ص »

در جبين عزيز « قريش » ، از دوران كودكي وجواني ، آثار قدرت شجاعت ، صلابت و نيرومندي نمايان بود وي در سن پانزده سالگي ، در يكي از جنگهاي قريش با طائفه « هوازن » كه آن را « حرب فجار» مي‌نامند ، شركت داشت . كار او در جبهه رزم ، اين بود كه تير به عموهاي خود مي‌رساند . ابن هشام در سيره‌ي خود ، اين جمله را از آن حضرت نقل مي‌فرمايد كه حضرت فرمود :« كنت ائبل علي أعمامي : به عموهايم تير مي‌دادم تا پرتاب كنند .»

شركت او در اين جنگ ، آنهم با اين سن و سال ، ما را به شجاعت آن حضرت رهبري مي‌كند و روشن مي‌شود كه چرا امير مومنان درباره‌ي پيامبر مي‌فرمايد :« هر موقع ، كار در جبه‌ي جنگ ، عرصه بر ما ( سربازان اسلام ) سخت و دشوار مي‌شد ، به پيامبر پناه مي‌برديم و كسي از ما به دشمن از او نزديكتر نبود .»

دوران جواني پيامبر گرامي (ص)

در اينكه جوان قريش ، شجاع و دلير ، نيرومند و تندرست ، صحيح و سالم بود ، جاي گفتگو نيست . زيرا در محيط آزاد و دور از غوغاي زندگي پرورش يافته بود ، و خانواده‌اي كه درميان آنها ديده به جهان گشود ، همگي عنصر شهامت و شجاعت بودند . ثروتي ، مانند ثروت خديجه دراختيار داشت ، ووسائل خوشگذراني از هر جهت براي او آماده بود. ولي بايد ديد كه او از اين امكانات مادي چگونه استفاده كرد ؟ آيا بساط عيش و عشرت پهن نبود و مانند بسياري از جوانان ، در فكر اشباع غرائز خود بر آمد ؟ يا با اين وسائل و امكانات ، برنامه‌ي ديگري برگزيد كه از سراسر آن ؛ دور نماي زندگي پر از معنويت او هويدا بود ؟ تاريخ گواهي مي‌دهد كه او بسان مردان عاقل و كار آزموده زندگي مي‌كرد هميشه از خوشگذراني و بيخبري گريزان بود . پيوسته بر سيما ، آثار تفكر و تدبير داشت ، و براي دوري از فساد اجتماع ، گاهي مدتها در دامنه‌ي كوهها ، ميان غار ، بساط زندگي را پهن مي‌نمود و در آثار قدرت و صنع وجود به مطالعه مي‌پرداخت .

عواطف جواني او

دربازار مكه واقعه‌اي رخ داد كه عواطف انساني او را جريحه دار ساخت . ديد قمار بازي ، مشغول قمار است و از بدي بخت ، شتر خود را باخت ، خانه مسكوني خود را باخت ، كار به جائي رسيد كه ده سال از زندگي خود را نيز از دست داد مشاهده‌ي اين واقعه ، چنان جوان قريش را متاثر ساخت كه نتوانست همانروز در شهر مكه بماند ؛ بلكه به كوههاي اطراف پناه برد و پس از پاسي از شب به خانه بازگشت . او به راستي ، از ديدن اين نوع مناظر غم انگيز و رقت بار ، متاثر ميگشت و از كمي عقل و شعور اين طبقه‌ي گمراه ، در فكر و تعجب فرو مي‌رفت .

خانه‌ي خديجه ، پيش از آنكه با محمد « ص» ازدواج كند ، كعبه‌ي آمال و خانه اميد مردم بينوا بود و پس از آنكه با جوان قريش ازدواج نمود ، كوچكترين تغييري در وضع خانه و بذل و بخشش همسر خود نداد .

در مواقع قحطي و كم باراني ، گاهي مادر رضاعي او حليمه به ديدار فرزند خود مي‌آمد . رسول گرامي عباي خود را زير پاي او پهن مي‌نمود ، و به ياد عواطف مادر خود و آن زندگي ساده مي‌افتاد و سخنان او را گوش مي داد ، موقع رفتن آنچه مي‌توانست درباره مادر خود كمك مي‌كرد .

فرزندان او از خديجه

وجود فرزند ، پيوند زناشويي را محكمتر مي سازد و شبستان زندگي را پر فروغتر و به آن جلوه‌ي خاصي مي‌بخشد . همسر جوان قريش ، براي او شش فرزند آورد . دو پسر كه بزرگتر آنها « قاسم » بود ، و سپس « عبدالله » كه به آنها « طاهر » و « طيب» مي‌گفتند . و چهارتاي آنها دختر بود . ابن هشام مي‌نويسد: بزرگترين دختر او « رقيه » ، بعداً « زينب» و « ام كلثوم » و « فاطمه » بود. فرزندان ذكور او ، تمام پيش از بعثت بدرود زندگي گفتند ، ولي دختران ، دوران نبوت او را درك كردند .

خويشتن داري پيامبر، در برابر حوادث زبانزد همه بود . با اين حال ، در مرگ فرزندان خود ، گاهي تاثرات دل او ، به صورت قطرات اشك از گوشه چشمان او به روي گونه‌هايش مي‌غلتيد . مراتب تاثر او در مرگ ابراهيم ، كه مادر او « ماريه » بود ، بيشتر بود در حاليكه در دل او مي‌سوخت ولي با زبان ، به سپاسگزاري خدا مشغول بود . حتي عربي از روي جهل و ناداني به مباني اسلام ، به گريه كردن او اعتراض نمود . پيامبر فرمود يك چنين گريه رحمت است . آنگه افزود :« و من لايرحم لا يرحم : آن كس كه رحم نكند ، مورد ترحم قرار نمي‌گيرد .»

نخستين مرد و زني كه به پيامبر ايمان آوردند

پيشرفت آئين اسلام و نفوذ آن در جهان تدريجي بوده است . در اصطلاح قرآن ، به كساني كه در پذيرفتن و نشر آن پيش گام بودند ؛ « السابقون » گفته مي‌شود. و سبقت به گرايش به آئين پيامبردر صدر اسلام ، ملاك فضيلت و برتري بود . بنابراين بايد با كمال بي‌طرفي از روي مدارك صحيح ، موضوع را مورد بررسي قرار دهيم ، و پيش گامترين فرد را از زنان و پيش قدمترين مرد را در پذيرش اسلام بازشناسيم .

علي و خديجه با پيامبر نماز مي‌خوانند

ابن اثير در « اسد الغابه » ابن حجر ، در« الاصابه» ، در ترجمه‌ي « عفيف كندي » ، و بسياري از دانشمندان تاريخ ، داستان زيرا را از او نقل مي‌كنند كه او گفت :

در روزگار جاهليت ،‌وارد « مكه » شدم و ميزبانم « عباس بن عبدالمطلب » بود ، و ما دو نفر در اطراف « كعبه » بوديم ناگهان ديدم مردي آمد ، در برابر « كعبه » ايستاد و سپس پسري را ديدم كه آمد در طرف راست او ايستاد ؛ چيزي نگذشت زني را ديدم كه آمد در پشت سر آنها قرار گرفت ، و من مشاهده كردم كه اين دو نفر به پيروي از آن مرد ، ركوع و سجود مي‌نمودند. اين منظره‌ي بي‌سابقه حس كنجكاوي مرا تحريك كرد كه جريان را از « عباس » بپرسم ، او گفت : آن مرد محمد بن عبدالله است ، و آن پسر ، برادر زاده‌ي او ، و زني كه پشت آنها است ، همسر « محمد » است .سپس گفت برادر زاده‌ام مي‌گويد : كه روزي فرا خواهد رسيد كه خزانه‌هاي « كسري » و « قيصر » را در اختيار خواهد داشت . ولي بخدا سوگند ، روي زمين پيرو اين آئين نيست جز همين سه نفر .سپس راوي گويد : آرزو مي‌كنم كه ايكاش من چهارمين نفر آنها بودم !

معراج

از نظر قرآن و حديث و تاريخ

تاريكي شب افق را فرا گرفته بود و خاموشي در تمام دنيا حكم مي‌كرد . هنگام آن رسيده بود كه جانداران در خوابگاه‌هاي خود به استراحت بپردازند ، و براي مدت محدودي ، چشم از مظاهر طبيعت بپوشند ، و براي فعاليت روزانه خود ، تجديد قوا كنند .

شخص پيامبر بزرگ اسلام نيز از اين ناموس طبيعي مستثني نبود. او مي‌خواست پس از اداء فريضه ، به استراحت بپردازد ولي يك مرتبه صداي آشنائي به گوش او رسيد ، آن صدا از « جبرئيل» ، امين وحي بود كه به او گفت امشب سفر دور و درازي در پيش داريد و من نيز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گيتي را با مركب فضا پيمائي به نام « براق » بپيمائيد .

پيامبر گرامي سفر با شكوه خود را از خانه‌ي خواهرش ، « ام هاني » آغاز كرد ، و با همان مركب به سوي « بيت المقدس » ، واقع در كشور اردن كه آن را « مسجد الاقصي » نيز مي‌نامند روانه شد ، و در مدت بسيار كوتاهي در آن نقطه پائين آمد ، و از نقاط مختلف مسجد ، « بيت اللحم » كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبياء و آثارو جايگاه آنها ديدن به عمل آورد؛ و در برخي از منازل دو ركعت نماي گزارد .

سپس قسمت دوم از برنامه‌ي خود را آغاز فرمود . از همان نقطه به سوي آسمانها پرواز نمود ؛ ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد ؛ و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسماني سخن گفت ، و از مراكز رحمت و عذاب ( بهشت و دوزخ ) بازديدي به عمل آورد ؛درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهده فرمود ؛ و در نتيجه از رموز هستي و اسرار جهان آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بي‌پايان خدا كاملاً آگاه گشت .سپس به سير خود ادامه داد ، و به آثار قدرت بي‌پايان خدا كاملاً آگاه گشت .سپس به سير خود ادامه داد ، و به آثار قدرت بي‌پايان خدا كاملاً آگاه گشت .سپس به سير خود ادامه داد ، و به « سدره المنتهي » رسيد ، و آن را سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد . در اين هنگام برنامه وي پايان يافت ، سپس مامور شد از همان راهي كه پرواز نموده بود بازگشت نمايد . در مراجعت نيز در « بيت المقدس » فرود آمد ، و پرواز نموده بود بازگشت نمايد . در مراجعت نيز در « بيت المقدس » فرود آمد ، و راه مكه و وطن خود را در پيش گرفت ، و در بين راه به كاروان بازرگاني قريش برخورد ،‌در حالي كه آنان شتري را گم كرده بودند و به دنبال آن مي‌گشتند و از آبي كه در ميان ظرف آنها بود قدري خورده ، و باقيمانده آن را به روي زمين ريخت و بنا به روايتي سرپوشي روي آن گذارد ، و از مركب فضا پيماي خود در خانه « ام هاني » پيش از طلوع فجر پائين آمد ، و براي اولين بار ، راز خود را به او گفت و در روز همان شب ، در مجامع و محافل قريش ، پرده از راز خود برداشت . داستان معراج و سير شگفت انگيز او كه در فكر قريش امر ممتنع و محالي بود ؛ در تمام مراكز دهن به دهن گشت ، و سران « قريش » را بيش از همه عصباني نمود .

قريش به عادت ديرينه‌ي خود به تكذيب او برخاستند و گفتند : در مكه كساني هستند كه « بيت المقدس » را ديده‌اند ؛ اگر راست مي‌گوئي ، كيفيت ساختمان آنجا را تشريح كن . پيامبر نه تنها خصوصيات ساختمان بيت المقدس را تشريح كرد بلكه حوادثي را كه در ميان مكه و بيت‌المقدس رخ داده بود بازگو نمود و گفت : در ميان راه به كاروان فلان قبيله برخورد نمودم و شتري از آنها گم شده بود؛ و در ميان اثاثه‌ي آنها ظرفي پر از آب بود و من از آن نوشيدم و سپس آن را پوشانيدم و در نقطه‌اي به گروهي برخوردم كه شتري از آنها رميده و دست آن شكسته بود . قريش گفتند : از كاروان قريش خبر ده ، گفت آنها را در « تنعيم » ( ابتداي حرم است ) ديدم و شتر خاكستري رنگي در پيشاپيش آنها حركت مي‌كرد ، و كجاوره‌اي روي آن گذارده بودند و اكنون وارد شهر مكه مي‌شوند ، قريش از اين خبرهاي قطعي سخت عصباني شدند و گفتند اكنون صدق و كذب گفتار او براي ما معلوم مي‌شود . ولي چيزي نگذشت ،‌طلائع كاروان وارد شهر شد و « ابوسفيان » و مسافران جزئيات گزارشهاي آن حضرت را تصديق نمودند .

حجه الوداع

در ميان عبادات دستجمعي اسلام ، مراسم حج ، بزرگترين و باشكوهترين عبادتي است كه مسلمانان بجاي مي‌آورند . زيرا اين مراسم آنها سالي يكبار ، براي ملت مسلمان بزرگترين مظهر وحدت و يگانگي ، نشانه كامل وارستگي از مال و مقام ، نمونه‌ي بارز مساوات و برابري تمامي انسانها و وسيله‌ي تحكيم روابط در بين مسلمانان و … مي‌باشد حال اگر ما مسلمانان از اين خوان گسترده كمتر استفاده مي‌كنيم ، و اين كنگره سالانه‌ي اسلامي را ( حقا كه مي‌تواند پاسخگوي بسياري از مشكلات اجتماعي ما و مبداء تحولاتي عميق در زندگاني ما ، باشد ) بدون بهره‌برداري كامل ، برگزار مي‌نمائيم ؛ نشانه‌ي قصور قانون نيست ، بلكه گواه بر قصور و يا تقصير رهبران اسلامي است كه درصدد استفاده از اين مراسم بر نمي آيند .

از روزي كه « خليل الرحمن » ، از بناي كعبه فراغت يافت ، و خداپرستان را به زيارت اين خانه دعوت نمود ، پيوسته اين نقطه ، كعبه‌ي قلوب ، و مطاف ملتهاي خداشناس بوده است . همه ساله گروهي از اكناف جهان ، و نقاط مختلف عربستان ، به زيارت اين خانه شتافته ، و مراسمي را كه از حضرت ابراهيم (ع) آموخته بودند ، انجام مي‌دادند .

اما گذشت زمان ، انقطاع ملت حجاز از رهبري پيامبران ، خود خواهي قريش ، حكومت بت بر افكار جهان عرب ، موجب شده بود كه مراسم حج از نظر زمان و مكان ، دستخوش تحريف و تغيير گردد و قيافه واقعي خود را از دست بدهد .

روي اين جهات ، پيامبر خدا ، در سال دهم هجرت ، از طرف خدا مأموريت يافت ، كه در آن سال شخصاً در مراسم حج شركت جويد ، و عملاً مردم را به تكاليف خود آشنا سازد ، و هر گونه شاخه‌هاي كج و معوجي را كه روي علل ياد شده ، بر پيكر اين عبادت روئيده بود ، ببرد ، و حدود « عرفات » و « مني » و موقع كوچ از آنها را به مردم تعليم كند . اين سفر ، بيش از آنكه جنبه سياسي و اجتماعي داشته باشد ، جنبه‌ي تعليمي داشت .

پيامبر در يازدهمين ماه اسلامي ( ذوالقعده ) دستور داد كه در شهر مدينه و ميان قبايل اعلان كنند كه پيامبر امسال ، عازم زيارت خانه‌ي خدا است اين اطلاعيه ، شوق و علاقه‌ي فراواني را در دل گروه عظيمي از مسلمانان برانگيخت و به دنبال آن ، هزاران نفر در اطراف مدينه خيمه زدند و همگي در انتظار حركت پيامبر بودند.

پيامبر در بيست و ششم ذي القعده ، « ابودجانه » را جانشين خود در مدينه قرار داد ، و در حالي كه بيش از شصت قرباني همراه داشت ، به سوي مكه حركت نمود .وقتي به « ذي الحليفه » (‌نقطه‌اي كه در « مسجد شجره » نيز آنجا قرار دارد ) رسيد با پوشيدن دو پارچه‌ي ساده از مسجد « شجره » احرام بست ، و هنگام بستن احرام ، دعاي معروف احرام را كه « لبيك » و پاسخ به نداي ابراهيم است ، قرائت نمود . و نيز هر موقع سواري را مي‌ديد كه يا در بلندي و سرازيري قرار مي‌گرفت ، « لبيك » مي‌گفت . وقتي به نزديكي مكه رسيد ، « لبيك » را قطع كرد ، روز چهارم وارد مكه شد ، و يكسره راه مسجد را پيش گرفت و از باب « بني شيبه » وارد مسجد الحرام شد ؛ در حالي كه خدا را حمد و ثنا مي‌گفت و به ابراهيم درود مي‌فرستاد .

وقتي هنگام طواف ، برابر « حجر الاسود » قرار گرفت ، نخست آن را « استلام » نمود ،‌و هفت بار اطراف كعبه دور زد . سپس براي اداي نماز طواف ، پشت مقام ابراهيم قرار گرفت و دو ركعت نماز خواند . وقتي از نماز فارغ شد ، شروع به سعي ميان صفا و مروه نمود . سپس رو به زائران كرد و گفت : كساني كه همراه خود قرباني نياورده‌اند : از احرام خارج شوند ، و تمام محرمات احرام براي آنان با « تقصير» ( كوتاه كردن مو و يا گرفتن ناخن )‌حلال مي‌شود .

اما من و افرادي كه همراه خود قرباني آورده‌اند ؛ بايد به حالت احرام باقي بمانند ،تا لحظه‌اي كه قرباني خود را سر ببرند .

اين كار بر گروهي سخت و گران آمد . عذر آنان اين بود كه هرگز براي ما گوارا نيست كه پيامبر در احرام باشد و ما از احرام خارج شويم ، و چيزهائي كه بر او حرام است ، براي ما جائز و حلال گردد . گاهي مي‌گفتند : صحيح نيست ، ما جزو زائران خانه‌ي خدا باشيم ، ولي قطرات آب غسل از سر و گردن ما بريزد .

ديدگان پيامبر به « عمر » افتاد ،‌كه در حالت احرام باقي بود . به او گفت : آيا قرباني همراه خود آورده‌اي ؟ گفت نه . فرمود : چرا از احرام خارج نشدي ؟ گفت: براي من گوارا نيست كه از احرام خارج شوم ،‌ولي شما به همان حالت باقي بماني . پيامبر فرمود : شما نه حالا ، بلكه پيوسته بر اين عقيده باقي خواهي ماند .

پيامبر از ترديد و دودلي مردم ناراحت شد و گفت : لوكنت استقبلت من امري ما استد برت لفعلت كما امرتكم : يعني اگر آينده براي من مانند گذشته روشن بود ، و از دودلي و ترديد بيجاي شما اطلاع مي‌داشتم ، من هم مانند شما بدون اينكه قرباني همراه داشته باشم ؛ به زيارت خانه‌ي خدا مي آمدم . اما چه كنم ، من قرباني همراه خود آورده‌ام و به فرمان خدا ( حتي يبلغ الهدي محله ) بايد در حال احرام بمانم تا روز مني قرباني خود را در قربانگاه سر ببرم . ولي هر كس كه قرباني همراه نياورده ، بايد از احرام خارج شود ، و آنچه را كه انجام داده است عمره محسوب نمايد ، و بعداً براي حج احرام ببندد.

مراسم حج آغاز مي‌گردد

اعمال عمره به پايان رسيد پيامبر راضي نبود در فاصله‌ي عمره و اعمال حج ، در خانه‌ي كسي بسر ببرد . از اينرو دستور داد كه خيمه‌ي او را در بيرون مكه بزنند .

روز هشتم ذي الحجه فرا رسيد . زائران خانه‌ي خدا ، همان روز از مكه به سوي عرفات حركت مي‌كنند تا در عرفه ، از ظهر روز نهم تا غروب آن روز توقف نمايند . پيامبر روز هشتم ذي الحجه – كه روز « ترويه » نيز مي‌گويند – از طريق « مني » عازم عرفات شد ، و تا طلوع آفتاب روز نهم در « مني » ماند .سپس بر شتر خود سوار شد ، و راه « عرفات » را پيش گرفت و در نقطه‌اي به نام « نمره » كه خيمه آن حضرت را در آنجا زده بودند ، فرود آمد . در آن اجتماع باشكوه ، در حالي كه روي شتر قرار گرفته بود ؛ سخنان تاريخي خود را ايراد فرمود .

سخنان تاريخي پيامبر در حجه الوداع

….. در آن روز ، سرزمين عرفه شاهد اجتماعي عظيم و با شكوه بود ، و ملت حجاز تا به آن روز ، چنين اجتماعي را به ياد نداشت . نداي توحيد و شعار يگانه پرستي در آن سرزمين طنين انداز بود . نقطه‌اي كه تا چندي پيش ، اقامتگاه مشركان و بت پرستان بود ، براي ابد پايگاه رجال توحيد و خداپرستان گرديد . پيامبر نماز ظهر و عصر را در سرزمين عرفات با صد هزار تن به جا آورد .سپس خطبه‌ي تاريخي خود را در آن روز ، در حالي كه روي شتر قرار گرفته بود ايراد فرمود . و يكي از ياران او – كه صداي بلند و رسائي داشت – سخنان او را تكرار كرده ، و به گوش افراد دور دست مي‌رسانيد .

او در آن روز سخنان خود را چنين آغاز كرد و گفت :« اي مردم ! سخنان مرا بشنويد ، شايد پس از اين ، شما را در اين نقطه ملاقات نكنم .

اي مردم ! خونها و اموال شما بر يكديگرند تا روزي كه خدا را ملاقات نمائيد ، مانند امروز و اين ماه ، محترم ،‌و هر نوع تجاوز به آنها حرام است ».

پيامبر براي اينكه ازرسوخ و تاثير پيام خود پيرامون احترام جان و مال مسلمانان مطمئن شود ، به « ريبعه بن اميه » فرمود :« از آنان چند مطلب زير را بپرس و بگو : اين ماه چه ماهي است ؟ همگي گفتند : ماه حرام است و جنگ و خونريزي در اين ماه ممنوع و قدغن مي‌باشد . پامبر به ربيعه گفت : به آنان بگو : خداوند خونها و مالهاي شما را بر يكديگر تا روزي كه رخت از اين جهان بربنديد ؛ مانند اين ماه ، حرام كرده و محترم شمرده است » .

« باز فرمود از آنان بپرس : اين سرزمين ، چه سرزميني است ؟ همگي گفتند : سرزمين محترم و خونريزي و تجاوز در آن ، شديداً ممنوع است . فرمود : به آنان برسان كه : خون و مال شما ، بسان اين سرزمين محترم و هر نوع تجاوز به آنها ممنوع مي‌باشد .»

« باز فرمود از آنان سوال كن : امروز چه روزي است ؟! گفتند : حج اكبر است . فرمود : به ايشان ابلاغ كن كه خون و مال شما بسان امروز محترم مي‌باشد .»

« هان اي مردم ! بدانيد : خونهائي كه در دوران جاهليت ريخته شده ، همگي بايد به دست فراموشي سپرده شود ، و قابل تعقيب نيست . حتي خون ابن ربيعه ( يكي از نزديكان پيامبر) نيز بايد فراموش گردد.»

« شما به زودي به سوي خدا باز مي‌گرديد در آن جهان به اعمال نيك و بد شما رسيدگي مي‌شود . من به شما ابلاغ مي‌كنم : هر كس امانتي نزد او باشد بايد آن را به صاحبش باز گرداند .»

هان اي مردم ! بدانيد ربا در آئين اسلامي شديداً حرام است كساني كه سرمايه‌هاي خود را در راه اخذ ربا ، به كار انداخته ‌اند ؛ فقط مي‌توانند سرمايه‌هاي خود را بازستانند . نه ستم كنند و نه ستم بكشند و ربحي كه عباس قبل از اسلامي از بدهكاران خود ، مي‌خواست ، اكنون ساقط است و حق مطالبه ندارد ».

« اي مردم ! شيطان از اينكه در سرزمين شما مورد پرستش قرار گيرد ، نوميد گشته ، ولي اگر در امور كوچك از او پيروي كنيد ، از شما راضي و خرسند ميگردد . از پيروي شيطان بپرهيزيد » .

« تغيير و تبديل ماههاي حرام ناشي از افراط در كفر است ، و افراد كافري كه با ماههاي حرام آشنائي ندارند ، بر اثر اين تبديل ، گمراه مي‌شوند ، و اين تغيير باعث مي‌شود كه ماه حرام ، يكسال ماه حلال گردد ، و سال ديگر ماه حرام شود .

آنان بدانند كه با اين عمل ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام مي‌كنند ».

بايد ترتيب ماههاي حلال و حرام در سال ، به سان روزي باشد كه خداوند در آن روز آسمان و زمين و ماه و خورشيد را آفريد . شماره‌ي ماهها نزد خدا دوازده تا است ، كه چهار ماه از آن دوازده ماه را ماه حرام قرار داده است . اين چهار ماه عبارتند از: ذي القعده و ذي الحجه و محرم كه پشت سر هم قرار دارند ، و ماه رجب .

« هان اي مردم ! زنان شما بر شما حق دارند . شما نيز به گردن آنان حق داريد . حق شما اينست كه بدون رضايت شما ،‌كسي را به خانه نپذيرند ، و مرتكب خلافي نشوند . در غير اين صورت ، خدا به شما اذن داده كه بستر آنها را ترك كنيد و آنان را تأديب نمائيد ، و اگر به راه حل بازگشتند ، سايه‌ي لطف و محبت خود را بر بستر آنها بيفكنيد ، و وسائل زندگي آنها را بطور مرفه فراهم سازيد .»

« من در اين سرزمين به شما سفارش مي‌كنم كه به زنان نيكي كنيد . زيرا آنان امانتهاي الهي در دست شما هستند ، و با قوانين الهي بر شما حلال شده‌اند .»

هان اي مردم ! در سخنان من دقت كنيد و بينديشيد . من در ميان شما دو چيز به يادگار مي‌گذارم كه اگر به آنها چنگ بزنيد گمراه نمي‌شويد . يكي كتاب خدا و ديگري سنت و گفتار من است .»

« هان اي مردم !سخنان مرا بشنويد و درباره‌ي آنها فكر نمائيد .هر مسلماني با مسلمان ديگر برادر است ، و همه‌ي مسلمانان جهان با يكديگر برادرند ، و چيزي از اموال مسلمانان براي مسلماني حلال نيست ، مگر اينكه آن را به طيب خاطر به دست آورده باشد .»

« هان اي مردم !حاضران به غائبان برسانند ، بعد از من پيامبري نيست ، و پس از شما مسلمانان امتي نيست .»

« اي مردم ! بدانيد من امروز اعلام مي‌كنم كه كليه‌ي مراسم و عقائد دوران جاهلي را زير پاي خود نهاده ، بطلان آن را به اطلاع شما مي‌رسانم .»

دراين موقع پيامبر سخنان خود را قطع كرد و در حالي كه با انگشت سبابه (‌انگشت شهادت ) به آسمان اشاره مي‌كرد ، گفت : بارالها پيامهاي ترا رسانيدم . سپس پيامبر با گفتن سه بار « اللهم اشهد » گفتار خود را به پايان رسانيد .

سرگذشت غدير

مراسم حج به پايان رسيد : مسلمانان، اعمال حج را از پيامبر عاليقدر آموختند. در اين هنگام ، پيامبر گرامي تصميم گرفت ،‌كه مكه را به عزم مدينه ترك گويد . فرمان حركت صادر گرديد . هنگامي كه كاروان به سرزمين « رابغ » كه در سه ميله « جحفه » قرار دارد ، رسيد ؛ امين وحي در نقطه‌اي به نام « غدير خم » فرود آمد ، و او را با آيه‌ي زير مورد خطاب قرار داد كه :« بلغ ما انزل إليك من ربك و إن لم تفعل فما بلغت رسالته» آنچه كه از طرف خدا فرستاده شده ، به مردم ابلاغ كن . و اگر ابلاغ نكني رسالت خود را تكميل نكرده‌اي ، خداوند ترا از سر مردم حفظ مي‌كند .

اراده‌ي حكيمانه‌ي خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعه‌ي تاريخي غدير ، در تمام قرون و اعصار بصورت يك تاريخ زنده كه قلوب و دلها به سوي آن جذب مي‌شوند ، بماند ؛ و نويسندگان اسلامي در هر عصر و زماني در كتابهاي تفسير و تاريخ و حديث و كلام ، پيرامون آن سخن بگويند ؛ و گويندگان مذهبي در مجالس وعظ و خطابه درباره‌ي ان داد سخن دهند و آن را از فضايل غير قابل انكار امام بشمارند . نه تنها خطبا و گويندگان ، بلكه شعرا و سرايندگان ، از اين واقعه الهام گرفته و ذوق ادبي خود را از تفكر و انديشه پيرامون اين حادثه و از مزيد اخلاص به صاحب ولايت مشتعل سازند ، و عاليترين قطعات را بصورتهاي گوناگون و به زبانهاي مختلف از خود به يادگار بگذارند .

از اين جهت ، كمتر واقعه‌ي تاريخي در جهان ، بسان رويداد « غدير » ، مورد توجه طبقات مختلف ، از محدث و مفسر و ازمتكلم و فيلسوف ، از خطيب و شاعر ، و از مورخ و سيره نويس قرار گرفته و اين اندازه درباره‌ي آن عنايت مبذول شده است .

يكي از علل ابديت و جاوداني بودن اين حديث ، نزول دو آيه از آيات قرآن پيرامون اين واقعه است ، و تا روزي كه قرآن ابدي و جاوداني است ، اين واقعه تاريخي نيز ابدي بوده و از خاطره‌ها محو نخواهد شد .

از آنجا كه جامعه‌ي اسلامي در اعصار ديرينه و هم اكنون جامعه‌ي شيعه ، آن را يكي از اعياد مذهبي مي‌شمارند و مراسمي را كه در ديگر اعياد بر پا مي دارند ، در اين روز نيز انجام مي‌دهند ؛ طبعاً واقعه‌ي تاريخي غدير رنگ ابديت به خود گرفته و هيچ گاه از خاطره‌ها فراموش نمي‌شود .

از مراجعه به تاريخ ، به خويي معلوم مي شود كه روز هيجدهم ذي الحجه الحرام ، در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بود ، تا آنجا كه « ابن خلكان » ، درباره‌ي « المستعلي ابن المستنصر » مي‌گويد : در سال 487 در روز غدير خم كه روز هيجدهم ذي الحجه الحرام است ، مردم با او بيعت كردند و درباره‌ي المستنصر بالله العبيدي مي‌نويسد : وي در سال 487، دوازدهم شب به آخر ماه ذي الحجه باقي مانده بود ، درگذشت . اين شب همان هيجدهم ماه ذي الحجه شب عيد غدير است .

« ابوريحان بيروني » ،‌در كتاب « الآثار الباقيه » ، عيد غدير را از عيدهائي شمرده كه همه مسلمانان ، بر پا مي‌داشتند و جشن مي‌گرفتند .

نه تنها ابن خلكان و ابوريحان بيروني ، اين روز را عيد مي‌نامند ؛ بلكه « ثعالبي » نيز ، اين شب را از شبهاي معروف در ميان امت اسلامي شمرده است .

ريشه‌ي اين عيد اسلامي به خود روز غدير باز مي‌گردد. زيرا در آن روز پيامبر به مهاجر و انصار ، بلكه به همسران خود دستور داد كه بر علي وارد شوند و به او در مورد چنين فضيلتي بزرگ تبريك بگويند.

« زين بن ارقم » مي‌گويد : از مهاجر ، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير ، نخستين كساني بودند كه باعلي دست بيعت دادند و مراسم تبريك و بيعت تا مغرب ادامه داشت .

طلب آمرزش براي اهل بقيع

روزي كه پيامبر احساس بيماري كرد ، دست علي را گرفت و با گروهي كه به دنبال وي بودند به سوي قبرستان بقيع حركت كرد ، و به همراهان خود گفت : از طرف خدا مأمورم كه براي اهل بقيع طلب آمرزش نمايم . هنگامي كه گام به بقيع نهاد بر اهل قبور سلام كرد و سخنان خود را چنين آغاز نمود : سلام من بر شما اي كساني كه زير خاكها قرار گرفته‌ايد . حالتي كه در آن قرار داريد ، بر شما خوش و گوارا باد . فتنه‌ها مانند پاره‌هاي شب تاريك ، روي آورده و يكي به ديگري پيوسته است . سپس براي اهل بقيع طلب آمرزش نمود . بعداً رو به علي « ع » كرد و گفت : كليد گنجهاي دنيا و زندگي ممتد در آن را به من عرضه داشتند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار و دخول به بهشت ، مخير ساخته‌اند ؛ ولي من ملاقات پرورودگار و ورد به بهشت را ترجيح داده‌ام .

فرشته‌ي وحي ، هر سال قرآن را يكبار به من عرضه مي‌داشت ، ولي امسال دوبار آن را به من عرضه داشت وجهتي ندارد جز اينكه اجل من فرا رسيده است .

كساني كه به جهان آفرينش از ديدگاه ماديگري مي‌نگرند و دايره‌ي هستي را چيزي جز ماده و آثار آن نمي‌دانند ؛ شايد در اين باره ترديد ورزند و با خود بگويند : چگونه مي‌توان با ارواح سخن گفت ؟! و چگونه مي‌شود با آنها ارتباط برقرار ساخت ؟ چطور انسان مي‌تواند از مرگ خود آگاه گردد ؟ اما اين موضوع براي كساني كه حصار ماديگري را شكسته‌اند و به وجود روان مجرد از بدن عنصري معتقدند ، هرگز ارتباط با ارواح را انكار نكرده‌ ، و آن را كاملاً امري ممكن و واقعي تلقي مي‌كنند .

پيامبري كه با عالم وحي و عوامل ديگر مجرد از ماده و مصون از خطا ، مربوط است ، به طور مسلم مي‌تواند از فرا رسيدن اجل خود به فرمان خدا گزارش دهد .

حوادث سال يازدهم هجرت

اضطراب و دلهره سراسر « مدينه » را فرا گرفته بود . ياران پيامبر با ديدگاني اشكبار ، ودلهائي آكنده از اندوه دور خانه‌ي پيامبر گرد آمده بودند ، تا از سرانجام بيماري پيامبر آگاه شوند . گزارشهائي كه از داخل خانه به بيرون مي‌رسيد ، از وخامت وضع مزاجي آن حضرت حكايت مي‌‌كرد ؛ و هر نوع اميد به بهبودي را ز بين مي‌برد و مطمئن مي‌ساخت كه جز ساعاتي چند ، از آخرين شعله‌هاي نشاط زندگي پيامبر باقي نمانده است .

گروهي از ياران آن حضرت علاقمند بودند كه از نزديك رهبر عاليقدر خود را زيارت كنند ، ولي وخامت وضع پيامبر اجازه نمي‌داد در اطاقي كه وي در آن بستري گرديده بود؛ جز اهل بيت وي ،‌كسي رفت و آمد كند .

دختر گرامي و يگانه يادگار پيامبر ، فاطمه (ع) در كنار بستر پدر نشسته بود و برچهره‌ي نورانياو نظاره مي‌كرد او مشاهده مي‌نمود كه عرق مرگ ، بسان دانه‌هاي مرواريد ، از پيشاني و صورت پدرش سرازير مي‌گردد . زهرا (ع) ، با قلبي فشرده و ديدگاني پر از اشك و گلوي گرفته ، شعر زيرا را كه از سروده‌هاي ابوطالب درباره پيامبر عاليقدر بود ، زمزمه مي‌كرد و مي‌گفت :

و ابيض يستسقي الغمام بوجهه                 ثمال ايتامي عصمه للارامل :

چهره‌ي روشني كه به احترام آن ، باران از ابر درخواست مي‌شود ، شخصيتي كه پناهگاه يتيمان و نگهبانان بيوه زنان است .

مطالب مرتبط
1 از 218

در اين هنگام ، پيامبر ديدگان خود را گشود ، و با صداي آهسته به دختر خود فرمود :اين شعري است كه ابوطالب درباره‌ي من سروده است ؛ ولي شايسته است به جاي آن ، آيه‌ي زير را تلاوت نمائيد :« و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل افإن مات اوقتل إنقلبتم علي اعقابكم و من يتقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئاً و سيجزي الشاكرين »

محمد پيامبر خدا است و پيش از او پيامبراني آمده‌اند و رفته‌اند . آيا هر گاه او فوت كند و يا كشته شود ، به آئين گذشتگان خود باز ميگرديد ؟ هر كس به آئين گذشتگان خود بازگردد خدا را ضررنمي‌رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مي‌دهد .

پيامبر با دختر خود سخن مي‌گويد :

تجربه نشان مي‌دهد كه عواطف در شخصيتهاي بزرگ ، بر اثر تراكم افكار و فعاليتهاي زياد ، نسبت به فرزندان خود كم فروغ مي‌گردد . زيرا اهداف بزرگ و افكار جهاني آنچنان آنان را به خود مشغول مي‌سازد كه ديگر عاطفه و علاقه به فرزندان ، مجالي براي بروز و ظهور نمي‌يابد ، ولي شخصيتهاي بزرگ معنوي و روحاني از اين قاعده مستثني هستند . آنان با داشتن بزرگترين اهداف و ايده‌هاي جهاني و مشاغل روز افزون ، روح وسيع و روان بزرگي دارند ، كه گرايش به يك قسمت ، آنها را از قسمت ديگر باز نمي‌دارد .

علاقه‌ي پيامبر به يگانه فرزند خود ، از عاليترين تجلي عواطف انساني بود تا آنجا كه پيامبر هيچگاه بدون وداع با دختر خود ، مسافرت نمي‌كرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به ديدن او مي‌شتافت . در برابر همسران خود ، از وي احترام شايسته‌اي به عمل مي آورد ، و به ياران خود مي‌فرمود :« فاطمه پاره‌ي تن من است . خشنودي وي خشنودي من ، و خشم او خشم من است .»

ديدار زهرا ، او را به ياد پاكترين و عطوفترين زنان جهان ، « خديجه » مي‌انداخت كه در راه هدف مقدس شوهر ، به سختيهاي عجيبي تن داد و ثروت و مكنت خود را در آن راه بذل نمود .

در تمام روزهائي كه پيامبر بستري بود ، فاطمه (ع) در كنار بستر پيامبر نشسته و لحظه‌اي از او دور نمي‌شد . ناگاه پيامبر به دختر خود اشاره نمود كه با او سخن بگويد . دختر پيامبر قدري خم شد و سر را نزديك پيامبر آورد . آنگاه پيامبر با او به طور آهسته سخن گفت . كساني كه در كنار بستر پيامبر بودند ، از حقيقت گفتگوي آنها آگاه نشدند . وقتي سخن پيامبر به پايان رسيد ،زهرا سخت گريست و سيلاب اشك از ديدگان او جاري گرديد . ولي مقارن همين وضع ، پيامبر بار ديگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت اين بار زهرا با چهره‌اي باز و قيافه‌اي خندان و لبان پرتبسم سر برداشت . وجود اين دو حالت متضاد در وقت مقارن ، حضار را به تعجب واداشت .آنان از دختر پيامبر خواستند كه از حقيقت گفتار پيامبر آگاهشان سازد ، و علت بروز اين دو حالت مختلف را ، براي آنان روشن سازد .زهرا فرمود :من راز رسول خدا را فاش نمي‌كنم .

پس از درگذشت پيامبر ، زهرا (ع) روي اصرار « عائشه » ، آنان را از حقيقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود : پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از اين بيماري بهبودي نمي‌يابم .براي همين جهت به من ،گريه و ناله دست داد ، ولي بار ديگر به من گفت كه تو نخستين كسي هستي كه از اهل بيت من ، به من ملحق مي شوي . اين خبر به من نشا و سرور بخشيد ، فهميدم كه پس از اندكي به پدر ملحق مي‌گردم .

در آخرين لحظه‌هاي زندگي ، چشمان خود را باز كرد و گفت : برادرم را صدا بزنيد تا بيايد در كنار بستر من بنشيند . همه فهميدند مقصودش علي است . علي در كنار بستر وي نشست ، ولي احساس كرد كه پيامبر مي‌خواهد از بستر برخيزد . علي پيامبر را از بستر بلند نمود و به سينه‌ي خود تكيه داد .

چيزي نگذشت كه علائم احتضار ، در وجود شريف او پديد آمد . شخصي از ابن عباس پرسيد ، پيامبر در آغوش چه كسي جان سپرد . ابن عباس گفت : پيامبر گرامي در حالي كه سر او در آغوش علي بود ، جان سپرد . همان شخص افزود كه عايشه مدعي است كه سر پيامبر بر سينه‌ي او بود كه جان سپرد . ابن عباس گفته‌ ي او را تكذيب كرد و گفت : پيامبر در آغوش علي (ع) جان داد و علي و برادر من ، « فضل» او را غسل دادند .

امير مومنان ، در يكي از خطبه‌ةاي خود به اين مطلب تصريح كرده مي‌فرمايد :

« و لقد قبض رسول الله و ابن رأسه لعلي صدري … و لقد و ليت غسله و الملائكه اعواني »

پيامبر در حالي كه سر او بر سينه ي من بود ، قبض روح شد . من او را در حالي كه فرشتگان مرا ياري و كمك مي‌كردند ، غسل دادم .

گروهي ازمحدثان نقل مي‌كنند كه آخرين جمله‌اي كه پيامبر در آخرين لحظات زندگي خود فرمود ، جمله‌ي « لا ، مع الرفيق الاعلي » بوده است . گويا فرشته‌ي وحي او را در موقع قبض روح مخير ساخته است كه بهبودي يابد و بار ديگر به اين جهان باز گردد ، و يا پيك الهي ، روح او را قبض كند و به سراي ديگر به اين جهان باز گرداند ؛ و يا پيك الهي روح ، او را قبض كند و به سراي ديگر بشتابد . وي با گفتن جمله‌ي مزبور ، به پيك الهي رسانيده است كه مي‌خواهد به سراي ديگر بشتابد و با كساني كه در آيه‌ي زير به آنها اشاره شده ، بسر ببرد .« فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً » آنان با كساني هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده ؛ از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان ، و اينها چه نيكو دوستان رفيقاني هستند . پيامبر اين جمله را فرمود و ديدگان و لبهاي وي روي هم افتاد !

روز رحلت

روح مقدس و بزرگ آن سفير الهي ، نيمروز دوشنبه در 28 ماه صفر ، به آشيان خلد پرواز نمود .آنگاه پارچه‌اي يمني بر روي جسد مطهر آن حضرت افكندند و براي مدت كوتاهي در گوشه‌ي اتاق گذاردند . شيون زنان و گريه‌ي نزديكان پيامبر ، مردم بيرون را مطمئن ساخت ،‌كه پيامبر گرامي در گذشته است . چيزي نگذشت كه خبر رحلت وي در سر تا سر شهر انتشار يافت .

خليفه‌ي دوم ، روي عللي ، در بيرون خانه فرياد زد كه پيامبر فوت نكرده و بسان موسي پيش خداي خود رفته است ؛ و بيش از حد در اين موضوع پافشاري مي‌نمود و نزديك بود كه گروهي را با خود همرأي سازد . در اين ميان ، يك نفر از ياران رسول خدا اين آيه را بر او خواند :« و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل افإن مات أو قتل إنقلبتم علي أعقابكم »: محمد پيامبريست كه پيش از او پيامبراني آمده‌اند و رفته‌اند . آيا هرگاه بميرد و يا كشته شود ، عقب گرد مي‌نمائيد ؟ وي با شنيدن اين آيه ، دست از مدعاي خود برداشت و آرام گرفت .

امير مومنان جسد مطهر پيامبر را غسل داد و كفن كرد ، زيرا پيامبر فرموده بود كه نزديكترين فرد مرا غسل خواهد داد ، و اين شخص جز علي ، كسي نبود .

سپس چهره‌ي او را باز كرد ، ودر حالي كه سيلاب اشك از ديدگان او جاري بود ؛ اين جمله‌ها را گفت : پدر و مادرم فداي تو گردد، با فوت تو رشته‌ي نبوت و وحي الهي واخبار آسمانها – كه هرگز با مرگ كسي بريده نمي‌شود – قطع گرديد .

اگر نبود كه ما را به شكيبائي در برابر ناگواريها دعوت فرموده‌ايد ، آنچنان در فراق تو اشك مي‌ريختم كه سرچشمه‌ي اشك را مي‌خشكانيدم ، ولي حزن و اندوه ما در اين راه پيوسته است و اين اندازه در راه بسيار كم است ، و جز اين چاره نيست . پدر و مادرم فداي تو باد ما را در سراي ديگر بياد آر و در خاطر خود نگاهدار .

نخستين كسي كه بر پيامبر نماز گزارد ، امير مومنان بود . سپس ياران پيامبر ، دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و اين مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت . و سپس تصميم بر اين شد كه جسد مطهر پيامبر را در همان حجره‌اي كه در گذشته بود ، به خاك بسپارند . قبر آن حضرت ، به وسيله‌ي ابوعبيده جراح و زيد بن سهل آماده گرديد و مراسم دفن به وسيله‌ي امير مومنان به كمك فضل و عباس انجام گرفت .

سرانجام ، آفتاب زندگي شخصيتي كه با فداكاريهاي خستگي ناپذير خود ،سرنوشت بشريت را دگرگون ساخت و صفحات نويت و درخشاني از تمدن به روي انسانها گشود ، غروب نمود .

زندگي حضرت زهرا

هنگامي كه خديجه با پيامبر گرامي اكرم حضرت محمد(ص) ازدواج كرد زنان مكه از او كناره گيري كرده و رفت و آمد خود را با او قطع كردند خديجه از اين جهت غمگين بود تا اين كه به فاطمه زهرا (س) باردار شد .

خديجه به هنگام وضع حمل به سراغ زنان قريش فرستاد و از آنها خواست كه در اين ساعات حساس و پر درد و رنج به ياري او بيايند و تنهايش نگذارند .

اما آنها خديجه را ياري نكردند و گفتند تو سخن ما را گوش نكردي با يتيم ابوطالب كه مالي نداشت ازدواج نمودي ما نيز به كمك تو نخواهيم آمد .

خديجه درخشيد كه خدايش او را در اين حال تنها نخواهد گذاشت . و او كمك طلبيد فرشتگان و حوريان بهشتي و زنان آسماني در آن زمان حساس به ياري خديجه شتافتند . خديجه چهار زن در كنار خود ديد كه به او فرمودند : نترس و غمگين نباش پروردگارت ما را به ياري تو فرستاده ما خواهران تو هستيم .( آسيه – كلثوم – مريم – ؟؟)

ما به تو كمك مي‌كنيم و به اين ترتيب حضرت زهرا (س) در بيستم جمادي الثاني در مكه متولد شد .

هنگامي كه ان نوزاد متولد شد نام او را فاطمه نهادند پيامبر خطاب به امير المومنين علي (ع) فرمود : مي‌داني چرا نام دخترم را فاطمه نهادم ؟

عرض كرد : بفرماييد .

فرمود : براي آنكه او و شيعيان و پيروان مكتبش از آتش دوزخ باز گرفته شده‌اند.

عبادات حضرت :

حضرت زهرا (س) بخشي از شب را به عبادت مشغول بود و آنقدر نماز شب حضرت طولاني شد و بر روي پاهاي مباركش مي‌ايستاد كه پاهايش ورم مي‌كرد .

از امام حسن مجتبي روايت شده كه فرمود : مادرم را مي‌ديدم كه تا طلوع صبح مشغول ركوع و سجود بود مي‌شنيدم كه مادرم براي مومنين و مومنات دعا مي‌كرد و نام آنها را مي‌برد ولي براي خود دعا نمي‌نمود . من به مادرم گفتم پس چرا براي خود دعا نمي‌كني ؟

مادرم فرمود : اي پسرم اي عزيزم ! اول همسايه ، سپس اهل خانه

محبت فاطمه به پيامبر اكرم(ص)

فاطمه علاقه و محبت خاصي نسبت به پدر بزرگوار خود داشت او در سنين كودكي مادر فداكار خود را از دست داده بود و مربيش در تمام زندگي پدرشان بود علاوه بر اينكه شناخت را نسبت به مقام پدرشان داشت سبب گرديد كه هيچگاه ناراحتي پدرش را نبيند .

و از حضرت فاطمه (س) روايت شده است كه فرمود : از دنياي شما سه چيز نزد من محبوب است: 1- تلاوت قرآن 2- نظر كردن به چهره پيامبر 3- انفاق در راه خدا .

فاطمه (س) نه تنها در روزهاي عادي بلكه در روزهاي جنگ نيز كمك و ياور پيامبر اكرم بود .

هنگامي كه جنگ احد پايان گرفت . و لشكر دشمن صحنه را ترك كرده بود پيامبر (ص) با دندان شكسته و پيشاني مجروح هنوز در ميدان احد بود . فاطمه (س) با سرعت خود را به منطقه جنگي رساند با پاي پياده و با اين كه كم سن و سال بود ولي خود را سريع رساند صورت پدر را با آب شستشو داد خون را از چهره‌اش پاك كرد و زخم سر را هم با دستمالي بست و مانع خونريزي شد .

مسئله حجاب و عفاف در ديدگاه مكتبهاي الهي و پيامبران يكي از اصول مهم شخصيت وارزش زنان است در فرهنگ غرب بي‌عفتي ، روابط نامشروع و برهنگي نشان روشنفكري و آزادي است تا آنجا كه در آمريكا و انگلستان ازدواج جنس موافق مشروع و قانوني است .پس ما را با اين فاسقهاي دور از عفت و عفاف چكار ، ما مسلمانيم و پيرو مكتب قرآن و اهلبيت عصمت و طهارت ، الگوي زنان و بانوان ما زهرا و زينب (س) هستند .

زنان با ايمان در حفظ حجاب در برابر نامحرم خود را مي‌پوشانند و رهبرانشان چنين بزرگواراني هستند و كاري به مدهاي اروپايي و غيره ندارند .

در آيه 59 سوره احزاب علي بن ابراهيم چنين نقل مي‌كند :

زنان مسلمان به مسجدي مي‌رفتند و نماز جماعت را با پيامبر اكرم (ص) مي‌خواندند هنگامي كه تنها براي نماز صبح يا مغرب و عشاء از خانه بيرون مي‌رفتند جوانها بر سر راه آنها مي‌نشستند و به تعرض و آزار آنان مي‌پرداختند .

و اين آيه براي زنان با عفت نازل شد .

يكي از ويژگيهاي امير المومنين (ع) ولادت او دركعبه است اين فضيلت مخصوص آن حضرت است كه نه در گذشته براي كسي چنين موقعيتي پيش آمده و نه در آينده براي كسي ميسر خواهد شد . اين كرامت از سوي پروردگار به امير المومنين (ع) آن هم به صورت معجزه‌اي با عظمت و شكاف خوردن ديوار كعبه و باز شدن آن و وارد شدن مادر آن حضرت به درون خانه خدا نمايان گر عنايت خاص خداوند به آن بزرگوار است .

شيخ مفيد مي‌گويد : آن روز، روز جمعه سيزدهم رجب سي سال پس از عام الفيل بوده است . در مكه و بيت الحرام متولد شد و مولودي نه قبل از او و نه بعد از او در خانه خدا متولد نشده و اين اكرام از جانب حق تعالي به خاطر عظمت و منزلت اوست.

در آن سال كه حضرت علي (ع) متولد شد علائمي ظاهر شد كه دلالت بر نزديك شدن بعثت رسول خدا (ص) بود پيامبر از سنگ و درختان و…. صدايي شنيد و انواري را مشاهده كرد و اشخاصي را ديد و از همان سال در غار حراء عزلت گزيد و به عبادت مشغول شد تا اين كه وحي بر او نازل گرديد و رسول خدا (ص) به آن سال به ولادت علي (ع) ؟؟ جست و آن را سال خير و بركت نام نهاد و به اهل خود در شب ولادت علي (ع) بعد از آن كه كرامات السيد را مشاهده كرد و قبلاً آن را نديده بود فرمود : امشب براي ما مولودي به دنيا آمد كه خداوند به سبب او درهاي زيادي از نعمت و رحمت را بر ما گشود و همان گونه كه پيامبر فرموده بود ، علي ناصر او و حمايت كننده او و بر طرف كننده غم‌هايش بود و به شمشير او دين اسلام ثابت و اساس آن استوار گرديد .

حضرت علي (ع) در سيزده رجب سال 30 عام الفيل در كعبه به دنيا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت در 21 ماه رمضان سال 40 هجري در شهر كوفه به درجه شهادت رسيد قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد امام علي (ع) ده سال پيش از بعثت پيامبر(ص) ديده به جهان گشود و در حوادث تاريخ اسلام همواره در كنار پيامبر اسلام قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نيز سي سال زندگي نمود .

دلائل و شواهد پيشگامي حضرت علي (ع) در متون اسلامي به قدري فراوان است كه بيان همه آنها از حد گنجايش اين كلام بيرون است ولي به عنوان نمونه تعدادي از آنها را ذكر مي‌كنم .

الف : پيش از همه خود پيامبر اسلام به پيشقدم بودن علي (ع) تصريح كرده و در ميان جمعي از ياران خود چنين فرمود :

نخستين كسي كه در روز رستاخيز با من دركنار حوض كوثر ملاقات مي كند پيشقدمترين شما در اسلام ، علي بن ابي طالب است .

ب : دانشمندان و محدثان نقل مي‌كنند :حضرت محمد روز 2 شنبه به نبوت مبعوث شد و علي (ع) فرداي آن روز با او به نماز ايستاد .

ج : امام در خطبه قاصغه مي‌فرمايد : آن روز اسلام جز به خانه پيامبرو خديجه راه نيافته بود و من سومين نفر آنها بودم . نداي وحي و رسالت را مي‌ديدم و بوي نبوت را مي‌شنيدم .

ر: امام در جاي ديگر از سبقت خود در اسلام چنين ياد مي‌كند : خدايا من نخستين كسي هستم كه به سوي تو بازگشت ، و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر پاسخ گفت و پيش از من جز پيامبر اسلام كسي نماز نگزارد .

عبادت علي عليه السلام :

علي بن ابي طالب (ع) را در وادي قبيله‌ي بني بخار مشاهده كردم در حالي كه با صوتي حزين مناجات مي‌كرد خود را مخفي كردم ، پس او مقداري نماز خواند و پس از آن به دعا و گريه مشغول گرديد و گريه زيادي كرد تا اين صداي او خاموش شد با خود گفتم : به خواب رفته است نزديك آمدم و ديدم كه همانند چوبي ، بدون حركت روي زمين افتاده ؛ با خود گفتم : علي بن ابي طالب از دنيا رفته است به منزل او رفتم و ماجرا را به فاطمه (ع) گفتم ، فاطمه فرمود ، اي اباذر داو!

سوگند به خدا اين حالت بيهوشي است كه علي را از خشيت الهي فرا مي‌گيرد .

ابوسخنف ،‌كلبي و عمد بن اسحاق نقل كردند كه عايشه ، طلحه و زبير در مسيري كه از مكه به سوي بصره حركت مي‌كردند ، در بين راه به آبي كه از آن بني عامر بن سعصعه بود و آن را حوأب مي‌گفتند رسيدند . سگان آن جا پارس كردند به گونه‌اي كه شتران رميده و از جا برفتند شخصي از آنان گفت : خدا حواب را لعنت كند كه سگ‌هاي آن بسيار است .

عايشه وقتي كلمه حواب را شنيد گفت : آيا آب حوأب است .

گفتند :‌ آري .

گفت : مرا برگردانيد . مرا برگردانيد از او سوال كردند : چه رخ داده است ؟

گفت : از رسول خدا شنيدم كه مي‌فرمود : گويا سگان آبي كه آن را حوأب گويند بر بعضي از زنان من فرياد كنند سپس به من گفت : حميرا ، مبادا تو آن كس باشي .

زبير به او گفت : ما از آب حوأب گذشتيم و چند فرسخ دور شديم عايشه گفت : شاهدي داري كه اين سگان فرياد كننده بر آب حوأب ببندند پس زبير و طلحه به پنجاه نفر اعرابي پول دادند و آنان براي عايشه قسم خوردند كه اين آب حوأب نيست و اين اولين شهادت دروغ در اسلام بود .

ابن خلدون نقل كرده است كه عايشه پس از آن كه دانست‌ آن جا حوأب است شتر خود را خوابانيد و يك روز شب در آنجا ماند تا اين كه گفته شد : بايد حركت كرد وگر نه علي به شما خواهد رسيد . آنگاه به سوي بصره به حركت در آمد .

نقشه ترور علي (ع)

ابوعمره غلام زبير گويد : هنگامي كه مردم بصره با زبير و طلحه بيعت كردند زبير گفت : آيا هزار نفر سوار كار نيست كه ما آنها را سراغ علي (ع) بفرستيم و در شب يا صبح او قبل از آن كه به ما برسد به قتل برسانند؟

كسي جواب زبير را نداد او گفت : اين سكوت همان فتنه‌اي است كه مي‌گفتيم : غلام زبير به او گفت : تو اين اقدام را فتنه‌ مي‌نامي و در آن به مقاتله و پيكار مي‌پردازي ؟

زبير گفت : واي بر تو ما به ديگران بصيرت مي‌دهيم اما خود بصيرت نداريم

تا كنون هيچ واقعه‌اي نبوده مگر اين كه من جايگاه خود را در آن مي دانستم غير از اين ماجرا كه نمي‌دانم در آن روي سعادت و خير آورده‌ام يا بدان پشت كرده‌ام .

نماز از ديدگاه امير المومنين (ع)

مي‌فرمايد : مواظبت كنيد نماز او محافظت كنيد اگر نمازتان قبول شد ساير اعمالتان قبول مي‌شود والا خير مي‌فرمايد آيا نمي‌شنويد جواب اهل آتش را كه خدا در قرآن بيان فرموده اهل آتش در ميان جهنم مي‌پرسند چه چيز باعث شده شما را كشيد به اينجا جواب مي‌گويند ما نماز گزار نبوديم در جاي ديگر مي‌فرمايد نماز گناهان را مي‌ريزد چنانكه باد خزان برگ از درختان مي‌ريزد و صاحب گناه را از قيد و بند عذاب رها و آزاد مي‌كند .

و از امير المومنين است كسي كه پس از نمازي به انتظار وقت نماز ديگر است ( درمسجد ) بنشيند زائر خدا محسوب شود و بر خدا است كه بر زائرش احترام كند و حاجتش را بر آورد .

اخلاقيات حضرت

حسن خلق و شكفته روئي آن حضرت است و اين مطالب به حدي واضح است كه دشمنانش به اين عيب كردند . عمر و عاص مي‌گفت : او بسيار دعايه و خوش طبعي مي‌كند و عمرو اين را از قول عمر برداشته كه او براي عذر اينكه خلافت را به آن حضرت تفويض نكند ، اين عيب او شمرد صعصعه بن صوحان و ديگران در وصف او گفته‌اند : در ميان ما كه بود مثل يكي از ما بود ، به هر جانب كه او را مي‌خوانديم مي‌آمد و هر چه مي‌گفتيم مي‌شنيد مي‌گفتيم مي‌نشست و با اين حال چنان از آن حضرت هيبت داشتيم كه اسير دست و بسته دارد از كسي كه با شمشير برهنه بر سرش ايستاده باشد و خواهد گردنش را بزند .

خنده و مزاح :

خنده باز شدن لبها از شادي و خوشحالي ، حالتي كه در انسان به واسطه شعف و خوشحالي پيدا مي‌شود و لبها گشوده مي‌گردد و با صداي مخصوصي همراه داشت و در زبان عربي به خنده بي‌صدا كه دندانهاي جلو كمي نمايان شود تبسم گويند و به خنده‌اي كه صداي آن از دور شنيده شود قهقهه گويند .

مولاي متقيان علي (ع) در زندگي خود هميشه لبخند بر لبان مبارك داشت و به ياران خود چنين مي‌فرمود :

مومن لبخندش زياد واندوه باطنش هميشگي است زاهدين در دنيا قلوبشان گريان است اگر چه خندان هستند خون و اندوهشان زياد است اگر چه خوشحالند .

حضرت بهترين خنده را تبسم معرفي مي‌كندو قهقهه را درشان مومن نمي‌داند و درحديثي مي‌فرمايد :

از مزاح كردن خودداري كن زيرا ، نور ايمان را مي برد و مروت انسان را كم مي‌كند.

عدالت طلبي

از ويژگي‌هاي بارز حضرت عدالت طلبي اوست كه زبانزد خاص و عام است و همگان حتي مخالفين او به آن اعتراف دارند اما در اجراي عدالت هرگز مصلحت انديشي نمي‌كرد از اين رو عدالت طلبي امام را بسياري تاب نياوردند و كوس استقبال زدند و به چالش كشيده شدند و يا دست به شمشير برده تا در كوي و برزن به مخالفت مي‌پرداخت .

( ابن ابي الحديد معتزلي ) نقل مي‌كند : كه موثرترين عاملي كه مردم را از اطراف علي (ع) پراكنده نمود عدالت او در تقسيم بيت المال بود زيرا او اشراف را بر ديگران برتري نمي‌داد .

نه عربي را بر عجمي و او چون پادشاهان با روسا و سران قبائل ساخت و ساز نمي‌كرد و احدي را از بيت المال به سوي خود جلب نمي‌نمود ولي معاويه به خلافت او بود از اين رو مردم علي را ترك كردند و سراغ معاويه رفتند .

نكته مهم در ديدگاه مولا راجع به سياست اين است كه مي‌فرمايد : ملاك سياست ( وريشه و اصل آن ) عدل است و زيبايي و حسن سياست و عدالت در حكومت است

شناخت‌ مختصري‌ از زندگاني‌ اميرالمؤمنين‌ علي‌ (ع‌)

حضرت‌ علي‌ (ع‌) در سيزدهم‌ رجب‌ سال‌ 30 عام‌ الفيل‌ در كعبه‌ به‌ دنيا آمد . مادرش‌فاطمه‌ بنت‌ اسد و پدرش‌ ابوطالب‌ نام‌ داشت‌. در بيست‌ و يكم‌ ماه‌ رمضان‌ سال‌ 40 هجري‌در شهر كوفه‌ به‌ درجه‌ شهادت‌ رسيد. قبر مطهرش‌ در نجف‌ اشرف‌ قرار  دارد.

بخشهاي‌ زندگاني‌ علي‌ (ع‌)

باتوجه‌ به‌ اينكه‌ اميرمؤمنان‌ ده‌ سال‌ پيش‌ از بعثت‌ پيامبر (ص‌) ديده‌ به‌ جهان‌ گشودو در حوادث‌ تاريخ‌ اسلام‌ همواره‌ در كنار پيامبر اسلام‌ (ص‌) قرار داشت‌ و پس‌ ازدرگذشت‌ آن‌ حضرت‌ نيز سي‌ سال‌ زندگي‌ نمود، مي‌توان‌ مجموع‌ عمر 63 سالة‌ او را به‌ پنج‌بخش‌ زير تقسيم‌ نمود:

1- از ولادت‌ تا بعثت‌ پيامبر اسلام‌.

2- از بعثت‌ تا هجرت‌ پيامبر به‌ مدينه‌.

3- از هجرت‌ تا درگذشت‌ پيامبر اسلام‌.

4- از رحلت‌ پيامبر اسلام‌ تا آغاز خلافت‌ آن‌ حضرت‌.

5- دوران‌ خلافت‌ آن‌ بزرگوار.

در آغوش‌ پيامبر

علي‌ (ع‌) در اين‌ دوره‌ كه‌ دورة‌ حساس‌ شكل‌گيري‌ شخصيت‌ و دورة‌ پذيرش‌ تربيتي‌و روحي‌ او بود، در خانة‌ حضرت‌ محمد (ص‌) و تحت‌ تربيت‌ او به‌ سربرد. مورخان‌ اسلامي‌در اين‌ زمينه‌ مي‌نويسند:

يك‌ سال‌، قحطي‌ بزرگي‌ در مكه‌ رخ‌ داد. در آن‌ زمان‌ ابوطالب‌ عموي‌ پيامبر داراي‌عائلة‌ زياد و هزينة‌ سنگيني‌ بود. حضرت‌ محمد (ع‌) به‌ عموي‌ ديگر خود «عباس‌» كه‌ ازثروتمندترين‌ افراد بني‌هاشم‌ بود، پيشنهاد كرد كه‌ هركدام‌ از ما يكي‌ از فرزندان‌ ابوطالب‌ رابه‌ خانة‌ خود ببريم‌ تا فشار مالي‌ ابوطالب‌ كم‌ شود، عباس‌ موافقت‌ كرد، و هر دو نزدابوطالب‌ رفتند و موضوع‌ را با او در ميان‌ گذاشتند. ابوطالب‌ با اين‌ پيشنهاد موافقت‌ كرد. درنتيجه‌ عباس‌، «جعفر» و حضرت‌ محمد (ص‌) «علي‌» را به‌ خانة‌ خود برد. علي‌ (ع‌) همچنان‌ درخانة‌ آن‌ حضرت‌ بود تا آنكه‌ خداوند او را به‌ نبوت‌ مبعوث‌ فرمود و علي‌ (ع‌) او را تصديق‌كرد و از او پيروي‌ نمود.

پيامبر اسلام‌ (ص‌) پس‌ از گرفتن‌ علي‌ (ع‌) فرمود: همان‌ را برگزيدم‌ كه‌ خدا او را براي‌من‌ برگزيد.

از آنجا كه‌ حضرت‌ محمد (ص‌) در سنين‌ كودكي‌ – پس‌ از درگذشت‌ عبدالمطلب‌ – درخانة‌ عمويش‌ ابوطالب‌ و تحت‌ كفالت‌ او بزرگ‌ شده‌ بود، مي‌خواست‌ با تربيت‌ يكي‌ ازفرزندان‌ او، زحمات‌ وي‌ و همسرش‌ فاطمه‌ بنت‌ اسد را جبران‌ كند و از ميان‌ فرزندان‌ او نظربه‌ علي‌ (ع‌) داشت‌.

علي‌ (ع‌) در دوران‌ خلافت‌ خود، در خطبة‌ «قاصعه‌» به‌ اين‌ دورة‌ تربيتي‌ خود اشاره‌نموده‌ و مي‌فرمايد:

«شما (ياران‌ پيامبر) از خويشاوندي‌ نزديك‌ من‌ با رسول‌ خدا و موقعيت‌ خاصي‌ كه‌با آن‌ حضرت‌ داشتم‌ آگاهيد و مي‌دانيد موقعي‌ كه‌ من‌ خردسال‌ بودم‌، پيامبر مرا در آغوش‌مي‌گرفت‌ و به‌ سينة‌ خود مي‌فشرد و مرا در بستر خود مي‌خوابانيد به‌ طوري‌ كه‌ من‌ بدن‌ اورا لمس‌ مي‌كردم‌، بوي‌ خوش‌ آن‌ را مي‌شنيدم‌ و او غذا در دهان‌ من‌ مي‌گذارد.

من‌ همچون‌ بچه‌اي‌ كه‌ به‌ دنبال‌ مادرش‌ مي‌رود، همه‌ جا همراه‌ او مي‌رفتم‌، هر روزيكي‌ از فضائل‌ اخلافي‌ خود را به‌ من‌ تعليم‌ مي‌كرد و دستور مي‌داد كه‌ از آن‌ پيروي‌ كنم‌.

2- از بعثت‌ تا هجرت‌ پيامبر

دومين‌ قسمت‌ از زندگاني‌ علي‌ (ع‌) را بخش‌ از بعثت‌ تا هجرت‌ به‌ مدينه‌ تشكيل‌ مي‌دهدكه‌ از نظر زماني‌ سيزده‌ سال‌ مي‌شود. اين‌ بخش‌ از زندگاني‌ امام‌ شامل‌ يك‌ سلسله‌ خدمات‌و مجاهدات‌ درخشان‌ و اقدامات‌ بزرگ‌ و برجستة‌ علي‌ (ع‌) در راه‌ پيشرفت‌ اسلام‌ مي‌باشدكه‌ در تاريخ‌ اسلام‌ نصيب‌ كسي‌ جز او نشده‌ است‌.

دلائل‌ پيشگامي‌ علي‌ (ع‌) در اسلام‌

دلائل‌ و شواهد پيشگامي‌ علي‌ (ع‌) در متون‌ اسلامي‌ به‌ قدري‌ فراوان‌ است‌ كه‌ بيان‌همة‌ آنها از حد گنجايش‌ اين‌ كتاب‌ بيرون‌ است‌ ولي‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ تعدادي‌ از آنها را ذيلاًمي‌آوريم‌:

الف‌ – پيش‌ از همه‌، خود پيامبر اسلام‌ (ص‌) به‌ پيشقدم‌ بودن‌ علي‌ (ع‌) تصريح‌ كرده‌ ودر ميان‌ جمعي‌ از ياران‌ خود فرمود:

«نخستين‌ كسي‌ كه‌ در روز رستاخيز با من‌ در كنار حوض‌ (كوثر) ملاقات‌ مي‌كندپيشقدمترين‌ شما در اسلام‌، علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ است‌».

ب‌ – دانشمندان‌ و محدثان‌ نقل‌ مي‌كنند:

حضرت‌ محمد (ص‌) روز دوشنبه‌ به‌ نبوت‌ مبعوث‌ شد و علي‌ (ع‌) فرداي‌ آن‌ روز(سه‌شنبه‌) با او نماز خواند.

ج‌ – امام‌ در خطبة‌ «قاصعه‌» مي‌فرمايد: «آن‌ روز اسلام‌ جز به‌ خانة‌ پيامبر و خديجه‌راه‌ نيافته‌ بود و من‌ سومين‌ نفر آنها بودم‌. نور وحي‌ و رسالت‌ را مي‌ديدم‌، و بوي‌ نبوت‌ رامي‌شنيدم‌».

د – امام‌ در جاي‌ ديگر از سبقت‌ خود در اسلام‌ چنين‌ ياد مي‌كند: «خدايا من‌ نخستين‌كسي‌ هستم‌ كه‌ به‌ سوي‌ تو بازگشت‌، و پيام‌ تو را شنيد و به‌ دعوت‌ پيامبر پاسخ‌ گفت‌ وپيش‌ از من‌ جز پيامبر اسلام‌ كسي‌ نماز نگزارد».

ه – علي‌ (ع‌) مي‌فرمود:

«من‌ بندة‌ خدا و برادر پيامبر و صدّيق‌ اكبرم‌، اين‌ سخن‌ را پس‌ از من‌ جز دروغگوي‌افتراءساز، نمي‌گويد، من‌ هفت‌ سال‌ پيش‌ از مردم‌ با رسول‌ خدا نماز گزاردم‌».

و – عفيف‌ بن‌ قيس‌ كندي‌ مي‌گويد:

من‌ در زمان‌ جاهليت‌ بازرگان‌ عطر بودم‌. در يكي‌ از سفرهاي‌ تجارتي‌ وارد مكه‌ شدم‌و مهمان‌ عباس‌[ يكي‌ از بازرگانان‌ بزرگ‌ مكه[  شدم‌، در يكي‌ از روزها در مسجدالحرام‌ دركنار عباس‌ نشسته‌ بودم‌، در اين‌ هنگام‌ كه‌ خورشيد به‌ اوج‌ رسيده‌ بود، جواني‌ به‌ مسجددرآمد  كه‌ صورتش‌ همچون‌ قرص‌ ماه‌ نوراني‌ بود، نگاهي‌ به‌ آسمان‌ كرد و سپس‌ رو به‌كعبه‌ ايستاد و شروع‌ به‌ خواندن‌ نماز كرد، چيزي‌ نگذشت‌ كه‌ نوجواني‌ خوش‌ سيما به‌ وي‌پيوست‌ و در سمت‌ راست‌ او ايستاد. سپس‌ زني‌ كه‌ خود را پوشانده‌ بود، آمد  و در پشت‌سر آن‌ دو نفر قرار گرفت‌ و هر سه‌ با هم‌ مشغول‌ نماز و ركوع‌ و سجود شدند.

من[ از ديدن‌ اين‌ منظره‌ كه‌ در مركز بت‌پرستان‌، سه‌ نفر آيين‌ ديگري‌ غير از مرام‌بت‌پرستي‌ را برگزيده‌اند[  در شگفت‌ ماندم‌، رو به‌ عباس‌ كرده‌ و گفتم‌: حادثه‌ بزرگي‌ است‌!او نيز اين‌ جمله‌ را تكرار كرد و افزود: آيا اين‌ سه‌ نفر را مي‌شناسي‌؟ گفتم‌: نه‌. گفت‌:نخستين‌ كسي‌ كه‌ وارد شد و جلوتر از هر دو نفر ايستاد، برادرزادة‌ من‌ محمدبن‌عبدالله‌(ص‌) و دومين‌ فرد، برادرزادة‌ ديگر من‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌ (ع‌) و سومين‌ شخص‌همسر محمد است‌. و او مدعي‌ است‌ كه‌ آيين‌ وي‌ از طرف‌ خداوند نازل‌ شده‌ است‌ و اكنون‌در روي‌ زمين‌، جز اين‌ سه‌ نفر كسي‌ از اين‌ دين‌ پيروي‌ نمي‌كند.

اين‌ قضيّه‌ بخوبي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ در آغاز دعوت‌ پيامبر اسلام‌ (ص‌) غير ازهمسرش‌ خديجه‌، تنها علي‌ (ع‌) آيين‌ او را پذيرفته‌ بوده‌ است‌.

حامي‌ و جانشين‌ پيامبر (ص‌)

پيامبر اسلام‌ به‌ مدت‌ سه‌ سال‌، از دعوت‌ عمومي‌ خودداري‌ مي‌ورزيد و تنها درتماسهاي‌ خصوصي‌ با افرادي‌ كه‌ زمينة‌ پذيرش‌ را در آنها احساس‌ مي‌كرد، آنها را به‌اسلام‌ دعوت‌ مي‌كرد.

پس‌ از سه‌ سال‌ فرشتة‌ وحي‌ نازل‌ شد و فرمان‌ خدا را ابلاغ‌ كرد كه‌ پيامبر دعوت‌همگاني‌ خود را از طريق‌ دعوت‌ خويشان‌ و بستگان‌ آغاز نمايد. فرمان‌ خدا چنين‌ بود:

«بستگان‌ نزديك‌ خود را از عذاب‌ الهي‌ بيم‌ ده‌، و پر و بال‌ مهر و موت‌ خود را بر سرافراد با ايمان‌ فرو گستر [ نسبت‌ به‌ آنان‌ ابراز علاقه‌ و محبت‌ كن‌[ پس‌ اگر با تو از در مخالفت‌وارد شوند بگو من‌ از كارهاي‌ (بد) شما بيزارم‌».

علت‌ اينكه‌ دعوت‌ خويشان‌ براي‌ نقطه‌ شروع‌ دعوت‌ همگاني‌ انتخاب‌ شد، اين‌ است‌ كه‌تا نزديكان‌ يك‌ رهبر الهي‌ و يا بشري‌ به‌ او ايمان‌ نياورند و از او پيروي‌ نكنند، هرگز دعوت‌او دربارة‌ بيگانگان‌ مؤثر واقع‌ نمي‌شود زيرا نزديكان‌ همواره‌ از اسرار و رازها و ملكات‌خوب‌ و بد وي‌ كاملاً واقف‌ و مطلع‌ هستند، از اين‌ رو ايمان‌ آنان‌ نشانة‌ وارستگي‌ مدعي‌رسالت‌ به‌ شمار مي‌رود، چنانكه‌ اعراض‌ و روي‌ گرداني‌ اكثريت‌ قريب‌ به‌ اتفاق  آنها نشانة‌دوري‌ مدعي‌ از خلوص‌ و صفا و صدق  در ادعاء است‌. از اين‌ نظر پيامبر به‌ علي‌ (ع‌) دستورداد كه‌ چهل‌ و پنج‌ نفر از شخصيتهاي‌ بزرگ‌ بني‌هاشم‌ را براي‌ ضيافت‌ ناهار دعوت‌ كند وغذايي‌ از گوشت‌ همراه‌ با شير آماده‌ سازند.

مهمانان‌ همگي‌ در وقت‌ معين‌ به‌ حضور پيامبر شتافتند و پس‌ از صرف‌ غذا«ابولهب‌» عموي‌ پيامبر با سخنان‌ سبك‌ خود مجلس‌ را از آمادگي‌ براي‌ طرح‌ سخن‌ وتعقيب‌ هدف‌، انداخت‌ و مجلس‌ بدون‌ اخذ نتيجه‌ به‌ پايان‌ رسيد و مهمانان‌ پس‌ از صرف‌ غذاو شير، خانة‌ رسول‌ خدا را ترك‌ گفتند و پيامبر تصميم‌ گرفت‌ كه‌ فرداي‌ آن‌ روز، ضيافت‌ديگري‌ ترتيب‌ دهد و همة‌ آنان‌ را جز ابولهب‌ به‌ خانة‌ خود دعوت‌ نمايد. باز علي‌ (ع‌) به‌دستور پيامبر غذا و شير آماده‌ نمود و از شخصيتهاي‌ برجسته‌ و شناخته‌ شدة‌ بني‌هاشم‌براي‌ صرف‌ ناهار و استماع‌ سخنان‌ پيامبر دعوت‌ به‌ عمل‌ آورد. مهمانان‌ همگي‌ باز درموعد مقرر حضور بهم‌ رسانيدند. پيامبر (ص‌) پس‌ از صرف‌ غذا سخنان‌ خود را چنين‌آغاز كرد:

«هيچ‌ كس‌ از مردم‌ براي‌ كسان‌ خود چيزي‌ بهتر از آنچه‌ من‌ براي‌ شما آورده‌ام‌،نياورده‌ است‌. من‌ خير دنيا و آخرت‌ براي‌ شما آورده‌ام‌. خدايم‌ به‌ من‌ فرمان‌ داده‌ كه‌ شما رابه‌ توحيد و يگانگي‌ وي‌ و رسالت‌ خويش‌، دعوت‌ كنم‌. چه‌ كسي‌ از شما مرا در اين‌ راه‌ كمك‌مي‌كند تا برادر و وصي‌ و نمايندة‌ من‌ در ميان‌ شما باشد؟»

او اين‌ جمله‌ را گفت‌ و مقداري‌ مكث‌ نمود تا ببيند كداميك‌ از آنان‌ به‌ نداي‌ او پاسخ‌مثبت‌ مي‌دهد؟ در اين‌ موقع‌ سكوتي‌ مطلق‌ آميخته‌ با بهت‌ و تحيّر بر مجلس‌ حكومت‌ مي‌كردو همگي‌ سر به‌ زير افكنده‌ و در فكر فرو رفته‌ بودند.

ناگهان‌ علي‌ (ع‌) كه‌ سن‌ او در آن‌ روز از 15 سال‌ تجاوز نمي‌كرد، سكوت‌ را درهم‌شكست‌ و برخاست‌ و رو به‌ پيامبر كرد و گفت‌:

«اي‌ پيامبر خدا من‌ تو را در اين‌ راه‌ ياري‌ مي‌كنم‌»، سپس‌ دست‌ خود را به‌ سوي‌پيامبر دراز كرد تا دست‌ او را به‌ عنوان‌ پيمان‌ فداكاري‌ بفشارد. در اين‌ موقع‌ پيامبر دستورداد كه‌ علي‌ (ع‌) بنشيند. بار ديگر پيامبر گفتار خود را تكرار نمود، باز علي‌ برخاست‌ وآمادگي‌ خود را اعلام‌ كرد. اين‌ بار نيز پيامبر به‌ وي‌ دستور داد بنشيند. در مرتبة‌ سوم‌ نيزمانند دفعات‌ پيشين‌ كسي‌ جز علي‌ برنخاست‌ و تنها او بود كه‌ بپاخاست‌ و پشتيباني‌ خود رااز هدف‌ مقدس‌ پيامبر اعلام‌ كرد. در اين‌ موقع‌ پيامبر (ص‌) دست‌ خود را بر دست‌ علي‌ زد وجملة‌ تاريخي‌ خود را در مجلس‌ بزرگان‌ بني‌هاشم‌ دربارة‌ علي‌ بيان‌ نمود و گفت‌:

«هان‌ اي‌ خويشاوندان‌ و بستگان‌ من‌! علي‌ برادر و وصي‌ و خليفة‌ من‌ در ميان‌ شمااست‌».

بدين‌ ترتيب‌ نخستين‌ وصي‌ پيامبر اسلام‌ به‌ وسيله‌ آخرين‌ سفير الهي‌ در آغازرسالت‌ كه‌ هنوز جز عدة‌ ناچيزي‌ به‌ آيين‌ وي‌ نگرويده‌ بودند، تعيين‌ گرديد.

از اينكه‌ پيامبر در يك‌ روز نبوت‌ خود و امامت‌ علي‌ را اعلام‌ كرد و روزي‌ كه‌ به‌بستگان‌ خود گفت‌ مردم‌ من‌ پيامبر خدا هستم‌، همان‌ روز نيز فرمود كه‌ علي‌ وصي‌ وجانشين‌ من‌ است‌، مي‌توان‌ مقام‌ و موقعيت‌ امامت‌ را در اسلام‌ به‌ نحو روشن‌ ارزيابي‌ نمودو به‌ اين‌ مطلب‌ توجه‌ كرد كه‌ اين‌ دو مقام‌ از يكديگر جدا نبوده‌ و همواره‌ امامت‌ مكمّل‌ برنامة‌رسالت‌ است‌.

در جبهه‌هاي‌ جنگ‌

زندگي‌ علي‌ (ع‌) از هجرت‌ تا وفات‌ پيامبر، شامل‌ حوادث‌ و رويدادهاي‌ فراوان‌ بويژه‌فداكاريهاي‌ بزرگ‌ آن‌ حضرت‌ در جبهه‌هاي‌ جنگ‌ است‌. پيامبر اسلام‌ پس‌ از هجرت‌ به‌مدينه‌، بيست‌ و هفت‌ «غزوه‌» با مشركان‌ و يهود و شورشيان‌ داشت‌ كه‌ علي‌ (ع‌) در بيست‌ وشش‌ غزوه‌ از اين‌ غزوات‌ شركت‌ داشت‌ و فقط‌ در غزوة‌ «تبوك‌» به‌ علت‌ حساسيّت‌ شرائط‌كه‌ بيم‌ آن‌ مي‌رفت‌ منافقان‌ در غياب‌ پيامبر در مركز حكومت‌ اسلامي‌ دست‌ به‌ توطئه‌ بزنند،به‌ دستور پيامبر (ص‌) در مدينه‌ ماند.

فاتح‌ دژ خيبر

پيامبر اسلام‌ در سال‌ هفتم‌ هجرت‌ تصميم‌ به‌ خلع‌ سلاح‌ يهوديان‌ خيبر گرفت‌. انگيزة‌پيامبر در اين‌ اقدام‌ دو امر بود:

1- خيبر به‌ صورت‌ كانون‌ توطئه‌ و فتنه‌ بر ضدّ حكومت‌ نوبنياد اسلامي‌ درآمد ه‌ بودو يهوديان‌ اين‌ قلعه‌ بارها با دشمنان‌ اسلام‌ در حمله‌ به‌ مدينه‌ همكاري‌ داشتند، بويژه‌ درجنگ‌ احزاب‌ نقش‌ مهمي‌ در تقويت‌ سپاه‌ احزاب‌ داشتند.

2- گرچه‌ در ان‌ زمان‌ ايران‌ و روم‌ به‌ صورت‌ دو امپراتوري‌ بزرگ‌، با يكديگرجنگهاي‌ طولاني‌ داشتند، ولي‌ ظهور اسلام‌ به‌ صورت‌ يك‌ قدرت‌ سوم‌ براي‌ آنان‌ قابل‌ تحمل‌نبود، از اينرو هيچ‌ بعيد نبود كه‌ يهوديان‌ خيبر آلت‌ دست‌ كسري‌ يا قيصر گردند و با آنهابراي‌ كوبيدن‌ اسلام‌ همدست‌ شوند و يا همانطور كه‌ مشركان‌ را بر ضد اسلام‌ جوان‌تشويق‌ كردند، اين‌ دو امپراتوري‌ را نيز براي‌ درهم‌ شكستن‌ قدرت‌ اين‌ آيين‌ نوخاسته‌تشويق‌ كنند.

اين‌ مسائل‌ پيامبر را بر آن‌ داشت‌ كه‌ با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خيبرشود.

قلعه‌هاي‌ خيبر داراي‌ استحكامات‌ بسيار و تجهيزات‌ دفاعي‌ فراوان‌ بود و مردان‌جنگي‌ يهود بشدت‌ از آنها دفاع‌ مي‌كردند.

با مجاهدتها و دلاوريهاي‌ سربازان‌ ارتش‌ اسلام‌ قلعه‌ها يكي‌ پس‌ از ديگري‌ اما به‌سختي‌ و كندي‌ سقوط‌ كرد ولي‌ دژ «قموص‌» كه‌ بزرگترين‌ دژ و مركز دلاوران‌ آنها بود،همچنان‌ مقاومت‌ مي‌كرد و مجاهدان‌ اسلام‌ قدرت‌ فتح‌ و گشودن‌ آن‌ را نداشتند و سردردشديد رسول‌ خدا (ص‌) مانع‌ از آن‌ شده‌ بود كه‌ خود پيامبر (ص‌) در صحنة‌ نبرد شخصاًحاضر شود و فرماندهي‌ سپاه‌ را برعهده‌ بگيرد، از اينرو هر روز پرچم‌ را به‌ دست‌ يكي‌ ازمسلمانان‌ مي‌داد و مأموريت‌ فتح‌ آن‌ قلعه‌ را به‌ وي‌ محول‌ مي‌كرد ولي‌ آنها يكي‌ پس‌ ازديگري‌ بدون‌ اخذ نتيجه‌ باز مي‌گشتند. روزي‌ پرچم‌ را به‌ دست‌ ابوبكر و روز بعد به‌ عمرداد و هر دو نفر بدون‌ اينكه‌ پيروزي‌ به‌ دست‌ آورند به‌ اردوگاه‌ ارتش‌ اسلام‌ بازگشتند.

تحمل‌ اين‌ وضع‌ براي‌ رسول‌ خدا (ص‌) بسيار سنگين‌ بود. حضرت‌ با مشاهدة‌ اين‌وضع‌ فرمود: «فردا اين‌ پرچم‌ را به‌ دست‌ كسي‌ خواهم‌ داد كه‌ خداوند اين‌ دژ را به‌ دست‌ اومي‌گشايد؛ كسي‌ كه‌ خدا و رسول‌ خدا را دوست‌ مي‌دارد و خدا و رسولش‌ نيز او را دوست‌مي‌دارند».

آن‌ شب‌ ياران‌ پيامبر اسلام‌ در اين‌ فكر بودند كه‌ فردا پيامبر پرچم‌ را به‌ دست‌ چه‌كسي‌ خواهد داد؟ هنگامي‌ كه‌ آفتاب‌ طلوع‌ كرد سربازان‌ ارتش‌ اسلام‌ دور خيمة‌ پيامبر راگرفتند و هركدام‌ اميدوار بود كه‌ حضرت‌ پرچم‌ را به‌ دست‌ او دهد. در اين‌ هنگام‌ پيامبرفرمود:

علي‌ كجاست‌؟ عرض‌ كردند: به‌ درد چشم‌ دچار شده‌ و به‌ استراحت‌ پرداخته‌ است‌.پيامبر فرمود: علي‌ را بياوريد. وقتي‌ علي‌ (ع‌) آمد ، حضرت‌ براي‌ شفاي‌ چشم‌ او دعا كرد و به‌بركت‌ دعاي‌ پيامبر ناراحتي‌ علي‌ (ع‌) بهبود يافت‌. آنگاه‌ پرچم‌ را به‌ دست‌ او داد. علي‌ (ع‌)گفت‌:

يا رسول‌ الله‌ آنقدر با آنان‌ مي‌جنگم‌ تا اسلام‌ بياورند. پيامبر فرمود: به‌ سوي‌ آنان‌حركت‌ كن‌ و چون‌ به‌ قلعة‌ آنان‌ رسيدي‌، ابتدائاً آنان‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ كن‌ و آنچه‌ در برابرخدا وظيفه‌ دارند (كه‌ از آيين‌ حق‌ الهي‌ پيروي‌ كنند) به‌ آنان‌ يادآوري‌ كن‌. به‌ خدا سوگند اگرخدا يك‌ نفر را به‌ دست‌ تو هدايت‌ كند، بهتر از اين‌ است‌ كه‌ داراي‌ شتران‌ سرخ‌ موي‌ باشي‌.

علي‌ (ع‌) رهسپار اين‌ مأموريت‌ شد و آن‌ قلعة‌ محكم‌ و مقاوم‌ را با شجاعتي‌ بي‌نظيرفتح‌ نمود.

از وفات‌ پيامبر (ص‌) تا خلافت‌ ظاهري‌ آن‌ حضرت‌

پيش‌ از آغاز اين‌ بخش‌، مقدمتاً يادآور مي‌شويم‌ كه‌ جريان‌ امامت‌، از رحلت‌پيامبر(ص‌) (در ماه‌ صفر سال‌ 11 هجري‌) تا سال‌ وفات‌ امام‌ حسن‌ عسگري‌ (ع‌) در ماه‌ربيع‌الاول‌ سال‌ 260 به‌ طور تقريبي‌ چهار دوره‌ را گذرانده‌ و هر دوره‌ از لحاظ‌ موضعگيري‌امامان‌ در برابر قدرتهاي‌ مسلط‌، داراي‌ ويژگيهايي‌ بوده‌ است‌. اين‌  دوره‌ها عبارت‌ بودند از:

1- دوره‌ صبر يا مداراي‌ امام‌ با اين‌ قدرتها. اين‌ دورة‌ سراسر بيست‌ و پنج‌ سال‌ ميانة‌رحلت‌ پيامبر اكرم‌ (ص‌) (سال‌ 11 هجري‌) تا آغاز خلافت‌ ظاهري‌ اميرمؤمنان‌ (سال‌ 35هجري‌) را دربر مي‌گيرد.

2- دورة‌ به‌ قدرت‌ رسيدن‌ امام‌. اين‌ دوره‌ همان‌ چهار سال‌ و نه‌ ماه‌ خلافت‌اميرمؤمنان‌ و چند ماه‌ خلافت‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) است‌ كه‌ با همة‌ كوتاهي‌ و با وجود ملالتها ودردسرهاي‌ فراواني‌ كه‌ از سوي‌ دشمنان‌ رنگارنگ‌ اسلام‌ براي‌ اين‌ دو بزرگوار تراشيده‌شد، درخشنده‌ترين‌ سالهاي‌ حكومت‌ اسلامي‌ به‌ شمار مي‌آيد.

3- دورة‌ تلاش‌ سازندة‌ كوتاه‌ مدت‌ براي‌ ايجاد حكومت‌ و رژيم‌ اسلامي‌. اين‌ دوره‌شامل‌ بيست‌ سال‌ فاصلة‌ صلح‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) (در سال‌ 41) تا حادثة‌ شهادت‌ امام‌ حسين‌(در محرم‌ سال‌ 61) است‌. پس‌ از ماجراي‌ صلح‌، عملاً كار نيمه‌ مخفي‌ شيعه‌ شروع‌ شده‌ وبرنامه‌هايي‌ كه‌ هدفش‌ تلاش‌ براي‌ بازگرداندن‌ قدرت‌ به‌ خاندان‌ پيامبر در فرصت‌ مناسب‌بود، آغاز گشت‌. اين‌ فرصت‌، طبق‌ برآورد عادي‌ چندان‌ دور از دسترس‌ نبود، و با پايان‌يافتن‌ زندگي‌ شرارت‌ آميز معاويه‌، اميد آن‌ وجود داشت‌.

4- و بالاخره‌ چهارمين‌ دوره‌، تعقيب‌ و ادامة‌ همين‌ روش‌ در برنامه‌هايي‌ درازمدت‌بود. اين‌ دوره‌ در طول‌ نزديك‌ به‌ دو قرن‌ و با پيروزيها و شكستهايي‌ در مراحل‌ گوناگون‌،همراه‌ با پيروزي‌ قاطع‌ در زمينة‌ كار ايدئولوژيك‌ و آميخته‌ با صدها تاكتيك‌ مناسب‌ و مزين‌با هزاران‌ جلوه‌ از اخلاص‌ و فداكاري‌، تعقيب‌ گرديد.

درگذشت‌ پيامبر و مسئلة‌ رهبري‌

علي‌ (ع‌) پس‌ از پيامبر اسلام‌ شايسته‌ترين‌ فرد عالي‌ براي‌ ادارة‌ امور جامعة‌ اسلامي‌بود و در حوزة‌ اسلام‌ بجز پيامبر اسلام‌ هيچ‌ كس‌ از نظر فضيلت‌، تقوا، بينش‌ فقهي‌،قضائي‌، جهاد و كوشش‌ در راه‌ خدا و ساير صفات‌ عالي‌ انساني‌ به‌ پاية‌ علي‌ (ع‌) نمي‌رسيد.به‌ دليل‌ همين‌ شايستگيها، آن‌ حضرت‌ بارها به‌ دستور خدا و توسط‌ پيامبر اسلام‌ به‌ عنوان‌رهبر آيندة‌ مسلمانان‌ معرفي‌ شده‌ بود كه‌ از همة‌ آنها مهمتر جريان‌ «غدير» است‌. از اين‌نظر انتظار مي‌رفت‌ كه‌ پس‌ از درگذشت‌ پيامبر، بلافاصله‌ علي‌ (ع‌) زمام‌ امور را در دست‌گيرد و رهبري‌ مسلمين‌ را ادامه‌ دهد. اما عملاً چنين‌ نشد و مسير خلافت‌ اسلامي‌ پس‌ ازپيامبر منحرف‌ گرديد و علي‌ (ع‌) از صحنة‌ سياسي‌ و مركز تصميم‌گيري‌ در ادارة‌ امورجامعة‌ اسلامي‌ بدور ماند.

فعاليتهاي‌ امير مؤمنان‌ (ع‌) در دوران‌ خلفا

فعاليت‌ امام‌ در اين‌ مدت‌ در امور ياد شده‌ در زير خلاصه‌ مي‌گردد:

1- عبادت‌ و بندگي‌ خدا، آنهم‌ به‌ صورتي‌ كه‌ در شأن‌ شخصيتي‌ مانند علي‌ بود، تاآنجا كه‌ امام‌ سجّاد (ع‌) عبادت‌ و تهجّد عجيب‌ خود را در برابر عبادتهاي‌ جدّ بزرگوار خود،ناچيز مي‌داند.

2- تفسير قرآن‌ و حل‌ّ مشكلات‌ بسياري‌ از آيات‌، و تربيت‌ شاگرداني‌ مانند «عبدالله‌بن‌ عباس‌» كه‌ بزرگترين‌ مفسر اسلام‌، در ميان‌ اصحاب‌ به‌ شمار مي‌رفت‌.

3- پاسخ‌ به‌ پرسشهاي‌ دانشمندان‌ ملل‌ جهان‌، بالاخص‌ يهود و مسيحيان‌ كه‌ پس‌ ازدرگذشت‌ پيامبر براي‌ تحقيق‌ و پژوهش‌ دربارة‌ آيين‌ وي‌، رهسپار مدينه‌ مي‌شدند وسؤالاتي‌ را مطرح‌ مي‌نمودند و پاسخگويي‌ جز علي‌ (ع‌) كه‌ تسلط‌ او بر تورات‌ و انجيل‌ ازخلال‌ سخنانش‌ روشن‌ بود، پيدا نمي‌كردند و اگر اين‌ خلأ به‌ وسيلة‌ امام‌ پر نمي‌شد جامعة‌اسلامي‌ در سرشكستگي‌ شديدي‌ فرو مي‌رفت‌، و هنگامي‌ كه‌ امام‌ به‌ كلية‌ سؤالات‌ آنهاپاسخهاي‌ دندان‌ شكن‌ مي‌داد، شادماني‌ و شكفتگي‌ عظيمي‌ در چهرة‌ خلفا كه‌ برجاي‌ پيامبرنشسته‌ بودند، پديدار مي‌شد.

4- بيان‌ حكم‌ شرعي‌ رويدادهاي‌ نوظهور كه‌ در اسلام‌ سابقه‌ نداشت‌ و يا قضيّه‌چنان‌ پيچيده‌ بود كه‌ قضات‌ از داوري‌ دربارة‌ آن‌ ناتوان‌ بودند. اين‌ نقطه‌ از نقاط‌ حساس‌زندگي‌ امام‌ است‌ و اگر در ميان‌ صحابه‌ شخصيتي‌ مانند علي‌ (ع‌) نبود كه‌ به‌ تصديق‌ پيامبرگرامي‌ داناترين‌ امت‌ و آشناترين‌ آنها به‌ موازين‌ قضا و داوري‌ به‌ شمار مي‌رفت‌، بسياري‌از مسائل‌ در صدر اسلام‌ به‌ صورت‌ عقدة‌ لاينحل‌ و گره‌ كوري‌ باقي‌ مي‌ماند.

همين‌ حوادث‌ نوظهور ايجاب‌ مي‌كرد كه‌ پس‌ از رحلت‌ پيامبر گرامي‌، امام‌ آگاه‌ ومعصومي‌ بسان‌ پيامبر كه‌ بر تمام‌ اصول‌ و فروع‌ اسلام‌ تسلط‌ كافي‌ داشت‌، در ميان‌ مردم‌باشد و علم‌ وسيع‌ و گستردة‌ او، امت‌ را از گرايشهاي‌ نامطلوب‌ و عمل‌ به‌ قياس‌ و گمان‌ بازدارد و اين‌ موهبت‌ بزرگ‌ به‌ تصديق‌ تمام‌ ياران‌ رسول‌ خدا (ص‌) جز اميرالمؤمنين‌ (ع‌) دركسي‌ نبود.

قسمتي‌ از داوريهاي‌ امام‌ و استفادة‌ ابتكاري‌ و جالب‌ وي‌ از آيات‌ قرآن‌ در كتابهاي‌حديث‌ و تاريخ‌ منعكس‌ است‌ و بعضي‌ از دانشمندان‌ قسمتي‌ از آنها را در كتاب‌ مستقل‌ گردآورده‌اند.

5- تربيت‌ و پرورش‌ گروهي‌ كه‌ ضمير پاك‌ و روح‌ آماده‌اي‌ براي‌ سير و سلوك‌داشتند تا در پرتو رهبري‌ و نفوذ معنوي‌ امام‌ بتوانند قله‌هاي‌ كمالات‌ معنوي‌ را فتح‌ كنند وآنچه‌ را كه‌ با ديدة‌ ظاهري‌ نمي‌بينند با ديدة‌ دل‌ و چشم‌ باطني‌ ببينند.

6- كار و كوشش‌ براي‌ تأمين‌ زندگي‌ بسياري‌ از بينوايان‌ و درماندگان‌، تا آنجا كه‌امام‌ با دست‌ خود باغ‌ احداث‌ مي‌كرد و قنات‌ حفر مي‌نمود و آن‌ را در راه‌ خدا وقف‌ مي‌كرد.

7- هنگامي‌ كه‌ دستگاه‌ خلافت‌ در مسائل‌ سياسي‌ و پاره‌اي‌ از مشكلات‌ با بن‌بست‌روبرو مي‌شد، امام‌ يگانه‌ مشاور مورد اعتمادي‌ بود كه‌ با واقع‌ بيني‌ خاصي‌ مشكلات‌ را ازسر راه‌ برمي‌داشت‌ و مسير كار را معين‌ مي‌كرد، و برخي‌ از اين‌ مشاوره‌ها در نهج‌البلاغه‌و نيز در كتابهاي‌ تاريخ‌ وارد شده‌ است‌.

از خلافت‌ تا شهادت‌

چگونگي‌ بيعت‌ با اميرمؤمنان‌ (ع‌)

عثمان‌ به‌ دنبال‌ فساد مالي‌ و اداري‌، تصرفهاي‌ غيرمجاز و صد در صد غير مشروع‌در بيت‌المال‌ و همچنين‌ گماشتن‌ افراد نالايق‌ از بني‌اميه‌ و خويشان‌ خود در رأس‌ مناصب‌دولتي‌ و بالاخره‌ بر اثر كنار زدن‌ افراد شايسته‌ اعم‌ از مهاجران‌ و انصار، و سپردن‌ مقدرات‌امت‌ اسلامي‌ به‌ دست‌ بني‌ اميه‌، خشم‌ مردم‌ را برانگيخت‌ و چون‌ به‌ اعتراضها ودرخواستهاي‌ مكرر و مشروع‌ مسلمانان‌ در مورد تغيير استانداران‌ و فرمانداران‌ فاسد،ترتيب‌ اثر نداد، سرانجام‌ شورش‌ و انقلاب‌ بر ضد حكومت‌ وي‌ به‌ وجود آمد  و منجر به‌ قتل‌او گرديد و سپس‌ مردم‌ با علي‌ (ع‌) به‌ عنوان‌ خلافت‌ بيعت‌ كردند. از اين‌ لحاظ‌ حكومت‌علي‌(ع‌) كه‌ پس‌ از قتل‌ عثمان‌ روي‌ كار آمد ، يك‌ حكومت‌ انقلابي‌ و حاصل‌ شورش‌ مردم‌ برضدّ مفاسد و مظالم‌ حكومت‌ پيشين‌ بود.

يكي‌ از نمونه‌هاي‌ فساد حكومت‌ عثمان‌ اين‌ بود كه‌ وي‌ «حكم‌ بن‌ ابي‌ العاص‌» را باپسرش‌ «مروان‌» كه‌ پيامبر اسام‌ (ص‌) وي‌ را به‌ طائف‌ تبعيد كرده‌ بود و حتي‌ ابوبكر و عمردر زمان‌ حكومتشان‌ جرأت‌ برگرداندن‌ وي‌ را پيدا نكرده‌ بودند، به‌ مدينه‌ برگرداند و دخترخود را به‌ مروان‌ تزويج‌ كرد و حتي‌ مسئوليت‌ دفترداري‌ خلافت‌ را به‌ مروان‌ سپرد، و اين‌موضوع‌ خشم‌ مردم‌ را برانگيخت‌.

خانة‌ عثمان‌ به‌ مدت‌ چهل‌ و نه‌ روز از طرف‌ انقلابيون‌ در محاصره‌ بود. و هر موقع‌عثمان‌ مي‌خواست‌ نرمش‌ نشان‌ بدهد، مروان‌ بيشتر خشم‌ مردم‌ را بر مي‌انگيخت‌.سرانجام‌ مسلمانان‌ خشمگين‌ به‌ خانة‌ عثمان‌ ريختند و او را به‌ قتل‌ رساندند.

موقعيت‌ درخشان‌ علي‌ (ع‌)

انقلابيون‌ تنها در فكر كنار زدن‌ عثمان‌ بودند و هرچند در مدت‌ محاصرة‌ خانة‌ عثمان‌اسم‌ علي‌ (ع‌) بر سر زبانها بود، اما برنامة‌ روشني‌ براي‌ آينده‌ نداشتند، لذا وقتي‌ كه‌ عثمان‌ راكشتند تازه‌ با مشكل‌ انتخاب‌ خليفه‌ روبرو شدند.

از طرف‌ ديگر، از ميان‌ اعضاي‌ شوراي‌ شش‌ نفري‌ كه‌ عبارت‌ بودند از: علي‌،عبدالرحمن‌ بن‌ عوف‌، عثمان‌، طلحه‌، زبير و سعدبن‌ وقاص‌، دو نفر از آنان‌ يعني‌ عبدالرحمن‌بن‌ عوف‌ و عثمان‌ از دنيا رفته‌ بودند و در بين‌ چهار نفر موجود، علي‌ (ع‌) از همه‌ محبوبتربود و از حيث‌ فضيلت‌ و سباقة‌ درخشان‌ در اسلام‌ هيچ‌ كدام‌ از آنان‌ به‌ پاية‌ او نمي‌رسيدند،و همين‌ معنا مردم‌ را بيشتر به‌ سوي‌ علي‌ (ع‌) مي‌كشانيد.

علي‌ (ع‌) با ارزيابي‌ اوضاع‌ و ملاحظة‌ دگرگونيهايي‌ كه‌ در زمان‌ عثمان‌ رخ‌ داده‌ بود، ونيز دوري‌ و بيخبري‌ فاحش‌ مسلمين‌ از اسلام‌ اصيل‌ نخستين‌، خوب‌ مي‌دانست‌ كه‌ حكومت‌كردن‌ بعد از فساد و آلودگي‌ دوران‌ حكومت‌ عثمان‌ بسيار مشكل‌ است‌ و مردم‌، بويژه‌سران‌ قوم‌، زيربار اصلاحات‌ موردنظر او نمي‌روند و عدالت‌ او را تحمل‌ نمي‌كنند. از اينرووقتي‌ كه‌ انقلابيون‌ به‌ حضرت‌ پيشنهاد بيعت‌ كردند، نپذيرفت‌.

به‌ اتفاق  مورخان‌ عثمان‌ در ذيحجة‌ سال‌ 35 هجري‌ كشته‌ شد، اما در مورد روزواقعه‌ اختلاف‌ دارند. در عين‌ حال‌ اين‌ نكته‌ مسلم‌ است‌ كه‌ بين‌ قتل‌ او و بيعت‌ مردم‌ با علي‌(ع‌)دست‌ كم‌ چهار پنج‌ روز فاصله‌ بوده‌ است‌. در اين‌ چند روز مردم‌ در تحيّر و بلاتكليفي‌ به‌سر مي‌بردند.

در اين‌ مدت‌، رهبران‌ انقلاب‌ به‌ حضرت‌ مراجعه‌ مي‌كردند، ولي‌ او چندان‌ خود رانشان‌ نمي‌داد، و چون‌ درخواست‌ قبول‌ بيعت‌ مي‌كردند، از انجا كه‌ اوضاع‌ را براي‌ قبول‌خلافت‌ نامساعد مي‌ديد و با اين‌ پيشنهاد حجت‌ را بر خود تمام‌ نمي‌دانست‌، مي‌فرمود:

«مرا واگذاريد و به‌ سراغ‌ شخص‌ ديگري‌ برويد، زيرا ما به‌ استقبال‌ وضعي‌ مي‌رويم‌كه‌ چهره‌هاي‌ مختلف‌ و جهات‌ گوناگوني‌ دارد (اوضاع‌ مبهم‌ و پيچيده‌ است‌)، دلها بر اين‌ امراستوار و عقلها ثابت‌ نمي‌مانند، ابرهاي‌ فساد، فضاي‌ جهان‌ اسلام‌ را تيره‌ ساخته‌ و راه‌مستقيم‌ ناشناخته‌ مانده‌ است‌.

آگاه‌ باشيد كه‌ اگر دعوت‌ شما را اجابت‌ كنم‌، برطبق‌ علم‌ خويش‌ با شما رفتار خواهم‌كرد و به‌ سخن‌ اين‌ و آن‌ و سرزنش‌ ملامتگران‌ گوش‌ فرا نخواهم‌ داد، اما اگر مرا رها كنيد،من‌ هم‌ مانند يكي‌ از شما خواهم‌ بود، شايد من‌ شنواتر و مطيع‌تر از شما نسبت‌ به‌ خليفة‌منتخب‌ شما باشم‌، و من‌ وزير و مشاورتان‌ باشم‌ بهتر از آن‌ است‌ كه‌ امير و رهبرتان‌گردم‌».

اما چون‌ رفت‌ و آمد ها زياد شد و درخواستهاي‌ مصرانة‌ مسلمانان‌ افزايش‌ يافت‌ وسيل‌ مردم‌ خسته‌ از مظالمه‌ پيشين‌ و مشتاق  عدالت‌، به‌ در خانة‌ حضرت‌ سرازير گرديد،امام‌ احساس‌ وظيفه‌ كرد و ناگزير بيعت‌ مردم‌ را پذيرفت‌.

امام‌ در چند جاي‌ نهج‌ البلاغه‌ از استقبال‌ پرشور و پافشاري‌ مردم‌ هنگام‌ درخواست‌بيعت‌ ياد نموده‌ است‌. از آن‌ جمله‌ مي‌فرمايد:

«مردم‌ همانند شتران‌ تشنه‌ كامي‌ كه‌ به‌ آب‌ برسند و ساربان‌ رهايشان‌ ساخته‌ وافسار از سر آنها برگيرد، بر من‌ هجوم‌ آوردند، به‌ يكديگر تنه‌ مي‌زدند و فشار مي‌آوردندآنچنانكه‌ گمان‌ كردم‌ مرا خواهند گشت‌، يا برخي‌، برخي‌ ديگر را به‌ قتل‌ خواهند رسانيد،سپس‌ اين‌ موضوع‌ (قبول‌ خلافت‌) را زير و رو كردم‌، همة‌ جهاتش‌ را سنجيدم‌ به‌ طوري‌ كه‌خواب‌ را از چشمم‌ ربود.»

در جاي‌ ديگر صحنة‌ پرشور ازدحام‌ مردم‌ بر گرد وجود خويش‌ را مجسم‌ ساخته‌تابلوي‌ گويايي‌ از خوشحالي‌ و شور و هيجان‌ مردم‌ پس‌ از دريافت‌ خبر قبول‌ بيعت‌ توسط‌آن‌ حضرت‌، ترسيم‌ مي‌كند و مي‌فرمايد:

«شما دستم‌ را (براي‌ بيعت‌) گشوديد و من‌ بستم‌، شما آن‌ را به‌ سوي‌ خود كشيديد ومن‌ آن‌ را عقب‌ كشيدم‌، پس‌ از آن‌ همچون‌ شتران‌ تشنه‌ كه‌ روز آب‌ خوردن‌ به‌ آبشخورحمله‌ مي‌كنند و به‌ يكديگر تنه‌ مي‌زنند، در اطراف‌ من‌ گرد آمد يد، آنچنان‌ كه‌ بند كفشم‌ پاره‌شد، عبا از دوشم‌ افتاد، و ضعيفان‌ زيردست‌ و پا رفتند!

آن‌ روز سرور و خوشحالي‌ مردم‌ به‌ خاطر بيعت‌ با من‌ چنان‌ شدت‌ داشت‌ كه‌خردسالان‌ به‌ وجد آمد ه‌ بودند، پيران‌ خانه‌نشين‌ با پاي‌ لرزان‌ براي‌ ديدن‌ منظرة‌ بيعت‌ به‌راه‌ افتاده‌ بودند، و بيماران‌ براي‌ مشاهدة‌ اين‌ صحنه‌ از بستر بيماري‌ بيرون‌ خزيده‌بودند…»

امام‌ در خطبة‌ «شقشقيه‌» نيز در زمينه‌ استقبال‌ پرشور مردم‌ و نيز دربارة‌ رمز قبول‌خلافت‌ سخن‌ گفته‌ است‌:

«چيزي‌ كه‌ مرا به‌ هراس‌ افكند، اين‌ بود كه‌ مردم‌ همچون‌ يالهاي‌ گفتار، با ازدحام‌ وتراكم‌، از هر طرف‌ به‌ سوي‌ من‌ هجوم‌ آورده‌ و مرا احاطه‌ كردند به‌ طوري‌ كه‌ حسن‌ وحسين‌ زيردست‌ و پا ماندند، دو طرف‌ جامه‌ام‌ پاره‌ شد، و مانند گلة‌ گوسفند دور من‌ جمع‌شدند. سوگند به‌ خدايي‌ كه‌ دانه‌ را شكافت‌ و انسان‌ را آفريد، اگر نه‌ اين‌ بود كه‌ آن‌ جمعيت‌براي‌ بيعت‌ گرداگردم‌ جمع‌ شده‌ و به‌ ياري‌ برخاستند و از اين‌ جهت‌ حجت‌ تمام‌ شد و اگرنبود پيماني‌ كه‌ خداوند از علماي‌ امّت‌ گرفته‌ كه‌ در برابر پرخواري‌ ستمگران‌ و گرسنگي‌ستمديدگان‌ سكوت‌ نكنند، من‌ افسار شتر خلافت‌ را رها مي‌ساختم‌ و از آن‌ صرفنظرمي‌نمودم‌ و پايان‌ آن‌ را با جام‌ آغازش‌ سيراب‌  كردم‌ (همچنانكه‌ در دوران‌ سه‌ خليفة‌گذشته‌ كنار رفتم‌، اين‌ بار نيز كنار مي‌رفتم‌) آن‌ وقت‌ (خوب‌) مي‌فهميدند كه‌ دنياي‌ شما درنظر من‌ از آب‌ بيني‌ بز بي‌ارزشتر است‌.

نبرد در سه‌ جبهه‌

خلافت‌ و زمآمد اري‌ علي‌ (ع‌) كه‌ سراسر عدل‌ و دادگري‌ و احياي‌ سنتهاي‌ اصيل‌اسلامي‌ بود، بر گروهي‌ سخت‌ و گران‌ آمد  و صفوف‌ مخالفي‌ در برابر حكومت‌ او تشكيل‌گرديد. اين‌ مخالفتها سرانجام‌ به‌ نبردهاي‌ سه‌گانه‌ با «ناكثين‌»، «قاسطين‌» و «مارقين‌»منجر گرديد كه‌ ذيلاً در مورد هريك‌ جداگانه‌ توضيح‌ مختصري‌ مي‌دهيم‌:

نبرد با ناكثين‌

نبرد با ناكثين‌ (پيمان‌ شكنان‌) از اين‌ جهت‌ رخ‌ داد كه‌ طلحه‌ و زبير كه‌ با علي‌ بيعت‌كرده‌ بودند، تقاضاي‌ فرمانروايي‌ بصره‌ و كوفه‌ را داشتند، ولي‌ امام‌ با درخواست‌ آنان‌موافقت‌ نكرد. آنان‌ سرانجام‌ مخفيانه‌ مدينه‌ را به‌ عزم‌ مكه‌ ترك‌ كردند و در آنجا با استفاده‌از بيت‌المال‌ غارت‌ شده‌ توسط‌ امويان‌، ارتشي‌ تشكيل‌ داده‌ رهسپار بصره‌ شدند و آنجا راتصرف‌ نمودند. علي‌ (ع‌) مدينه‌ را به‌ عزم‌ سركوبي‌ آنان‌ ترك‌ گفت‌ و در نزديكي‌ بصره‌ نبردشديدي‌ رخ‌ داد كه‌ با پيروزي‌ علي‌ و شكست‌ ناكثين‌ پايان‌ يافت‌ و اين‌ همان‌ جنگ‌ جمل‌ است‌كه‌ در تاريخ‌ براي‌ خود سرگذشت‌ گسترده‌اي‌ دارد. اين‌ نبرد در سال‌ 36 هجري‌ رخ‌ داد.

نبرد با قاسطين‌

معاويه‌ از مدتها قبل‌ از خلافت‌ علي‌ (ع‌) مقدمات‌ خلافت‌ را براي‌ خود در شام‌ تهيه‌ديده‌ بود. وقتي‌ امام‌ به‌ خلافت‌ رسيد، فرمان‌ عزل‌ او را صادر كرد، و يك‌ لحظه‌ نيز با ابقاي‌او بر حكومت‌ شام‌ موافقت‌ نكرد. نتيجة‌ اين‌ اختلاف‌ آن‌ شد كه‌ سپاه‌ عراق  و شام‌ درسرزميني‌ به‌ نام‌ «صفين‌» به‌ نبرد پرداختند و مي‌رفت‌ كه‌ سپاه‌ علي‌ (ع‌) پيروز شود، امامعاويه‌ با نيرنگ‌ خاصي‌ در ميان‌ سربازان‌ علي‌ (ع‌) اختلاف‌ و شورش‌ پديد آورد. سرانجام‌پس‌ از اصرار زياد از جانب‌ ياران‌ علي‌ (ع‌) امام‌ ناچار تن‌ به‌ حكميّت‌ ابوموسي‌ اشعري‌ وعمروعاص‌ داد كه‌ آنان‌ دربارة‌ مصالح‌ اسلام‌ و مسلمين‌ مطالعه‌ كنند و نظر خود را اعلآمد ارند. فشار روي‌ اميرمؤمنان‌ جهت‌ پذيرفتن‌ مسئلة‌ حكميت‌ به‌ پايه‌اي‌ رسيد كه‌ اگرنمي‌پذيرفت‌، شايد رشتة‌ حيات‌ او گسسته‌ مي‌شد و مسلمانان‌ با بحران‌ شديدي‌ روبرومي‌شدند. پس‌ از فرارسيدن‌ موعدي‌ كه‌ قرار بود حكمين‌ نظر خود را ابراز دارند،عمروعاص‌، ابوموسي‌ را فريب‌ داد و اين‌ امر نقشة‌ موذيانة‌ معاويه‌ را بر همگان‌ آشكارساخت‌. پس‌ از ماجراي‌ حكميت‌ تعدادي‌ از مسلماناني‌ كه‌ قبلاً با حضرت‌ علي‌ همراه‌ بودندبر ضد ايشان‌ خروج‌ كردند، و امام‌ را به‌ خاطر قبول‌ حكميتي‌ كه‌ خود بر وي‌ تحميل‌ كرده‌بودند، مورد انتقاد قرار دادند. نبرد با قاسطين‌ در سال‌ 37 هجري‌ رخ‌ داد.

نبرد با مارقين‌

مارقين‌، همان‌ گروهي‌ بودند كه‌ علي‌ (ع‌) را وادار به‌ پذيرش‌ حكميت‌ كردند، ولي‌ پس‌از چند روز از كار خود پشيمان‌ شده‌ خواستار نقض‌ عهد از طرف‌ امام‌ شدند، اما علي‌ (ع‌)كسي‌ نبود كه‌ پيمان‌ خود را بشكند و نقض‌ عهد نمايد، لذا اينان‌ كه‌ همان‌ خوارج‌ مي‌باشنددر برابر حضرت‌ علي‌ (ع‌) دست‌ به‌ صف‌ آرايي‌ زدند و در نهروان‌ با علي‌ (ع‌) به‌ جنگ‌پرداختند. حضرت‌ علي‌ در اين‌ نبرد پيروز گشت‌ ولي‌ كينه‌ها در دلها نهفته‌ ماند. اين‌ نبرد درسال‌ 38 و يا به‌ گفتة‌ برخي‌ از مورخان‌ در سال‌ 39 هجري‌ رخ‌ داد.

علي‌ (ع‌) سرانجام‌ پس‌ از چهارسال‌ و چند ماه‌ حكومت‌ در شب‌ نوزدهم‌ رمضان‌چهلم‌ هجري‌ به‌ دست‌ عبدالرحمن‌ بن‌ ملجم‌ كه‌ يكي‌ از افراد مارقين‌ بود، ضربت‌ خورد و به‌شهادت‌ رسيد.

امامت‌

نياز امت‌ به‌ امامت‌

امت‌. امامت‌ قديمي‌ترين‌ اصل‌ اعتقادي‌ شيعه‌ است‌. اين‌ زنده‌ترين‌ موردي‌ است‌ كه‌مربوط‌ مي‌شود به‌ زندگي‌ دنيوي‌. و اين‌ درحاليست‌ كه‌ بيش‌ از همه‌ وقت‌ متوجه‌ شديم‌ كه‌ تانياز به‌ برگشت‌ به‌ سرچشمه‌ اسلام‌ داريم‌ و مي‌بايست‌ افكار مذهبي‌ خودمان‌ را تزكيه‌كنيم‌، چرا كه‌ امكان‌ دارد در چند نسل‌ ديگر ما نسل‌ متعهد خودمان‌ را از دست‌ بدهيم‌. درتمدن‌ نياز به‌ علمي‌ است‌ كه‌ نياز به‌ نوابع‌. بليت‌ براساس‌ يكسري‌ از قوانين‌ لايتغير الهي‌ برپاشده‌ است‌ و قرآن‌ هم‌ مثل‌ طبيعت‌ داراي‌ قوانين‌ خاص‌ خودش‌ است‌. مشابه‌ با اسامي‌ كه‌سوره‌هاي‌ قرآن‌ دارند مي‌توان‌ به‌ موارد اهميت‌ قرآن‌ اشاره‌ نمود. مثل‌ احزاب‌ كه‌ سياسي‌است‌ يا نمل‌ كه‌ نبرد طبيعيات‌ است‌ و يا عرفه‌ كه‌ نبرد اخلاقيات‌ است‌. اما نتيجه‌ بدست‌ آمد ه‌اين‌ است‌ قرآن‌ بيشتر به‌ مسائل‌ اصول‌ اعتقادات‌ اهميت‌ مي‌دهد. قرآن‌ در زمان‌ قرآن‌ ناميده‌شد كه‌ كسي‌ حاضر نبود نام‌ كتابش‌ را از يك‌ مجله‌ كمتر انتخاب‌ كند و يا حتي‌ امروز هم‌كسي‌ حاضر نمي‌شود نام‌ سرفصلي‌ از كتابش‌ را نمل‌ بگذارد قرآن‌ كتابي‌ است‌ كه‌ بابسم‌الله‌ شروع‌ شده‌ و ناس‌ تمام‌ شده‌ است‌. قرآن‌ كاملترين‌ كتابي‌ است‌ كه‌ بدرد انسان‌مي‌خورد كتابي‌ كه‌ انسان‌ را به‌ تفكر مي‌اندازد اما ما بايد مذهبمان‌ را با منطق‌ علمي‌ مصلح‌كنيم‌ تا به‌ مقابل‌ اين‌ تهاجمات‌ بتوانيم‌ مقاومت‌ كنيم‌.

هم‌ ريشه‌ بودن‌ امت‌ و امامت‌ خيلي‌ مهم‌ است‌. مونت‌ كمري‌ اسلام‌شناس‌ مي‌گويدنام‌گذاري‌ يك‌ نهضت‌ با بينش‌ نامگذاري‌ آن‌ مربوط‌ است‌. شايد نام‌ گذاري‌ يك‌ كودك‌ بابينش‌ والدين‌ رابطه‌ دارد. از نظر اروپايي‌ها يك‌ جمع‌ انساني‌ چيزي‌ مقدس‌ است‌ و باعث‌جمع‌ شدن‌ آن‌ها شده‌ همزايي‌ و همنوع‌ بودن‌ آنهاست‌. از نظر قبيله‌ و اشتراك‌ در چراگاه‌ واين‌ قبله‌ و مقصد آنهاست‌.

اما امام‌ در اجتماع‌ مسلمان‌ها يعني‌ امت‌ مطرح‌ است‌. امت‌ الزام‌ يعني‌ رهبري‌ شدن‌ درراه‌ مي‌آيد. اسلام‌ موارد ديگر اتحاد را نسبي‌ مي‌داند و مورد اصلي‌ اتحاد را رهبري‌ شدن‌در يك‌ مسير خاص‌ مي‌داند. همان‌ طور كه‌ در امت‌ قبله‌ متحده‌ مشترك‌ است‌، مسيري‌ كه‌اين‌ گروه‌ انسان‌ طي‌ مي‌كند نيز مشترك‌ است‌. اصولاً رابطه‌ است‌ و امامت‌ عموم‌ خصوص‌مطلق‌ است‌. امت‌ يعني‌ يك‌ قبله‌، يك‌ رهبري‌ واحد و مشتري‌ براي‌ همه‌ موجودات‌ و جامعه‌معتقد به‌ اين‌ رهبري‌ است‌.

براي‌ جامعه‌ رژيم‌ سياسي‌ دو فلسفه‌ دارد (در همه‌ اشكال‌ رژيم‌ها) اول‌ اداره‌ جامعه‌به‌ بهترين‌ صورت‌ و ديگري‌ هدايت‌ جامعه‌ به‌ بهترين‌ شكل‌ مي‌بايست‌ افرادي‌ را داشته‌باشيم‌ كه‌ جامعه‌ را طوري‌ اداره‌ كنند كه‌ همه‌ احساس‌ آزادي‌ مطلق‌ كنند و احساس‌برخورداري‌ داشته‌ باشند و اين‌ بهترين‌ نوع‌ حكومت‌ است‌. اما اين‌ با پيشرفت‌ سريع‌بشريت‌ منافات‌ دارد و جوابگوي‌ آن‌  نيست‌.

سياست‌ در شوق  به‌ معني‌ اداره‌ جامه‌ انساني‌ است‌ ولي‌ در مذهب‌ پولوتيك‌ است‌ كه‌ادله‌ شهر به‌ مهمترين‌ شكل‌ است‌. شهرداري‌ مسئول‌ تربيت‌ مردم‌ و نسل‌ جوان‌ نيست‌ اومسئوليت‌ دارد كاري‌ كند به‌ ايشان‌ خوش‌ بگذرد. ولي‌ سياست‌ مانند چوپاني‌ و رهبري‌مردم‌ است‌ پس‌ بايد شخص‌ مدير و نگهبان‌ باشد معلم‌ باشد.

ولي‌ امت‌ مباني‌ نيست‌ كه‌ در آن‌ شخص‌ احساس‌ ركود و آسايش‌ متوقف‌ و بي‌قيدي‌بكند و امام‌ و راهبر هدفش‌ احساس‌ راحتي‌ دادن‌ به‌ مردم‌ نيست‌ لذا زماني‌ كه‌ شخص‌ واردامت‌ مي‌شود وارد يك‌ عده‌اي‌ و گروهي‌ همسفر مي‌شود كه‌ دائم‌ در حال‌ حركت‌اند و زندگي‌او زندگي‌ از او نيست‌، زندگي‌ مسئول‌ و مقدور است‌ و بايد  امامت‌ اين‌ عده‌ را بشناسد وبپذيرد. اصل‌ حكومت‌ براساس‌ تكامل‌ است‌ حتي‌ اگر افرادي‌ احساس‌ راحتي‌ نكنند و عده‌اي‌آن‌ را نپذيرند. چرا كه‌ هدف‌ را براساس‌ آنچه‌ كه‌ بايد هدف‌ باشد مي‌بايست‌ پذيرفت‌ نه‌رضايت‌ مردم‌. چرا كه‌ در امت‌ هدف‌ ماندن‌ و خوش‌ بودن‌ نيست‌ بلكه‌ هدف‌ رفتن‌ وبهترشدن‌ است‌. و زندگي‌ نه‌ براساس‌ ماندن‌ با آرامش‌ بلكه‌ رفتن‌ زندگي‌ با سختي‌ درنظرگرفته‌ مي‌شود.

علم‌ تاريخ‌ با حوادث‌ تاريخي‌ فرق  مي‌كند در علم‌ تاريخ‌ به‌ علل‌ روابطي‌ كه‌ در آن‌حوادث‌ تاريخي‌ روي‌ داد توجه‌ مي‌كنيم‌ اما در حوادث‌ تاريخي‌ تنها حوادث‌ و رويدادهابررسي‌ مي‌شود. روابط‌ اجتماعي‌ انسان‌ از جمله‌ مواردي‌ است‌ كه‌ از ابتدا تاريخ‌ تا اكنون‌در حال‌ تكامل‌ بوده‌ است‌. من‌ وجود مستقل‌ يك‌ فرد بوده‌ است‌ و مابين‌ ارتباط‌ من‌ با ديگران‌شاهد ارتباط‌ من‌ با ديگر مسلمان‌ها، ما را تشكيل‌ مي‌دهد.

تعصب‌ واژه‌ مظلوم‌ وجدان‌ ما است‌ چرا كه‌ در قديم‌ يك‌ تعصب‌ من‌ بودن‌، من‌ هم‌خون‌ با گروه‌ خودم‌ وجود داشت‌ اما امروز او ما نيست‌ اين‌ تبعيت‌ را كنار گذاشتند و به‌جاي‌ آن‌ پيوند با لبنان‌ را قرار داده‌ و چگونه‌ ظالم‌ و مظلوم‌ را همه‌ را در اين‌ ما مي‌خواهدقرار دهد خدا مي‌داند.

انسان‌ با كسي‌ احساس‌ قرابت‌ مي‌كند كه‌ مثل‌ او فكر كند تا نه‌ آن‌ كه‌ مثل‌ او لباس‌بپوشد يا حرف‌ بزند. انسان‌ تنها حيواني‌ است‌ كه‌ فاصله‌ نوع‌ آن‌ با انواع‌ ديگرش‌ بسيار زياداست‌ شايد فاصله‌ يك‌ اسب‌ خوب‌ با يك‌ اسب‌ به‌ چند تومان‌ است‌ اما فاصله‌ يك‌ انسان‌ كه‌مي‌سوزد با يك‌ انسان‌ كه‌ مي‌سوزاند بسيار زياد است‌. در امت‌ پيوند همفكران‌ است‌.

امامت‌ رهبري‌ و راندن‌ جامعه‌ از آنمچه‌ كه‌ هست‌ به‌ آنچه‌ كه‌ بايد باشد.

دو نوع‌ سعادت‌ است‌، سعادت‌ مي‌تواند كه‌ رسيدن‌ به‌ رفاه‌ و آسايش‌ است‌ و ديگري‌سعادت‌ والاي‌ انسان‌ است‌ كه‌ رسيدن‌ انسان‌ به‌ تكامل‌ است‌ و رسالت‌ رهبري‌ در امت‌ ازمقوله‌ دوم‌ است‌ تا فرد و بعد تبع‌ آن‌ جامعه‌ به‌ مقصد نهايي‌ خود برسد. پس‌ امامت‌ رهبري‌جامعه‌ از آنچه‌ كه‌ هست‌ از آنچه‌ كه‌ بايد باشد مي‌باشد. حال‌ سؤالي‌ كه‌ مطرح‌ است‌ اين‌است‌ كه‌ رهبر كيست‌؟ و به‌ چه‌ شكلي‌ انتخاب‌ مي‌شود؟ يك‌ رهبري‌، رهبري‌ مطلق‌ بسآمد سياسي‌ است‌ يعني‌ همان‌ رهبري‌ كه‌ مبني‌ بر زعامت‌ مي‌دهد كه‌ در آن‌ قدمت‌ مشغول‌فرهنگ‌ بودن‌ نيست‌ بلكه‌ زندگي‌ مردم‌ را از نظر مادي‌ تأمين‌ مي‌كند. و ديري‌ پيشوايي‌ است‌يعني‌ اعتقاد به‌ اين‌ كه‌ يك‌ مرد همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ مي‌تواند مردم‌ خود را به‌ انجا كه‌مي‌خواهند برساند و او يك‌ قهرمان‌ است‌. حال‌ حكومت‌ را در دست‌ داشته‌ باشد يا نداشته‌باشد، چرا كه‌ او مي‌خواهد مردم‌ را از وضع‌ بدي‌ كه‌ دارند خارج‌ كند و نوع‌ سوم‌ كه‌ شبيه‌امامت‌ است‌ و در آن‌ متجلي‌ مي‌شود تمام‌ آرزوهاي‌ انسان‌ برمي‌آيد، يك‌ انسان‌ كامل‌انسان‌ها از همان‌ ابتدا تاريخ‌ بدنبال‌ انسان‌ كامل‌ بودن‌ و اكنون‌ نيز هستند. اين‌ الله‌پرستي‌ها، پيامبرپرستي‌ و اسكندرپرستي‌ها از همين‌ رو است‌. انسان‌ها نياز به‌ يك‌ انسان‌كامل‌ دارند تا به‌ او متوسل‌ شوند منتهي‌ در مذاهب‌ شرقي‌ ستايش‌ قطب‌ و ابدال‌ بررسي‌همين‌ برپا شده‌ است‌. بيزاري‌ از انسان‌ ناقص‌ عاملي‌ شده‌ تا به‌ سراغ‌ انسان‌ كامل‌ بروند وراه‌ نجات‌ را از او بخواهند.

امام‌شناسي‌ ضروري‌ترين‌ وظيفه‌

امام‌شناسي‌ ضروري‌ترين‌ وظيفه‌ يك‌ فرد انساني‌ در جامعه‌ انساني‌ است‌. امام‌صادق  در كتاب‌ جهت‌ كه‌ بخشي‌ از اصول‌ كافي‌ است‌ مثالي‌ مي‌زند براي‌ يكي‌ از اصحابش‌،مي‌فرمايد انساني‌ كه‌ امام‌ خود را نمي‌شناسد مانند گوسفندي‌ است‌ كه‌ شبان‌ خود را گم‌كرده‌ وقتي‌ اگر فرد مسلمان‌ باشد مانند گوسفندي‌ است‌ كه‌ گله‌ خود را گم‌ كرده‌ و مدتي‌بايد در گله‌اي‌ تحت‌ يك‌ شبان‌ بربيايد و او را به‌ مزرعه‌اي‌ بيگانه‌اي‌ مي‌برند و بعد از مدتي‌مي‌دهد كه‌ اين‌ گله‌ خودش‌ نيست‌ و گله‌اش‌ را عوض‌ مي‌كند و اين‌ آنقدر ادامه‌ پيدا مي‌كند تابه‌ چنگ‌ گرگ‌ بيافتد.

خبر زشت‌ترين‌ و زيباترين‌ نقش‌ را در درديد ايفا مي‌كند. او فاصله‌ خدمت‌ و ضيافت‌در زندگي‌ در مقابل‌ حسين‌ و دست‌ دوستي‌ بر حسين‌ را در نيمه‌ روزي‌ تجربه‌ كرد. در اين‌مدت‌ كوتاه‌ فقط‌ تغيير رهبري‌ براي‌ او رخ‌ داد. نه‌ تغيير مذهب‌ و نه‌ تغيير چيز ديگر و كسي‌كه‌ قرار بود يك‌ شخصيت‌ عيني‌ تاريخي‌ شود و يك‌ شخصيت‌ منفي‌ باشد تبديل‌ شد به‌ يك‌شخصيت‌ محبوب‌ و مثبت‌. انسان‌ هميشه‌ مطلق‌ دوست‌ است‌ اگر مطلق‌ را پيدا نكند آن‌ رامي‌سازد. انسان‌ هميشه‌ امام‌ دوست‌ بوده‌ است‌.

ساختن‌ رب‌ النوع‌ به‌ جاي‌ انسان‌ كامل‌

انسان‌ دوست‌ دارد، كامل‌ باشد و از آنجا كه‌ نقص‌ دارد با ساختن‌ موجودات‌ كامل‌خود را ارضا مي‌كند لذا دست‌ به‌ ساختن‌ رب‌ النوع‌ مي‌زند و يا به‌ ساختن‌ انسان‌هاي‌ كامل‌خيالي‌ دست‌ مي‌زند. ما در فرهنگ‌ را احصا مي‌كنيم‌ يكي‌ فرهنگ‌ سامي‌ و ديگري‌ فرهنگ‌آريايي‌. در فرهنگ‌ سامي‌ همه‌ منتظر كسي‌ از كه‌ بيايد و نجات‌ بدهندشان‌. همه‌ منتظر اوبيايد تا راه‌ را نشان‌ بدهد و اين‌ همان‌ انديشه‌ ما هم‌ شده‌. اسلام‌ و منجي‌.

و انسان‌ را هميشه‌ متوسل‌ به‌ اين‌ انسان‌ بزرگ‌ متوسل‌ مي‌شود. اما در مذاهب‌ هندي‌و آريايي‌ مي‌گويد منتظر شخصيت‌ پيروز نباشيد، خود شخصيت‌ پيروز شويد. لذا انسان‌را از منجي‌ مستغني‌ مي‌كند و به‌ همين‌ خاطر شخص‌ پرستي‌ شكل‌ گرفته‌.

انسان‌ براي‌ تقنن‌ از دنياي‌ پست‌ به‌ دنياي‌ بالا نياز به‌ نمونه‌ دارد. اگر نمونه‌ را به‌ اوندهي‌ او خود نمونه‌ مي‌سازد. البته‌ سيكو براي‌ آن‌ به‌ قهرمان‌ نيازمند شده‌اند و متعهدشده‌اند كه‌ مي‌گويند چون‌ انسان‌ موجود ضعيفي‌ است‌ و هميشه‌ به‌ قدرت‌ عشق‌ مي‌ورزد.همان‌ طور نيز انسان‌ به‌ پاكي‌ و قدااست‌ نياز دارد مانند انسان‌ اوليه‌ كه‌ لباس‌ بر تن‌ ندارت‌امانتدار است‌ او همان‌ اشياء مقدسي‌ بود كه‌ آنها را نگاه‌ مي‌داشت‌ و اين‌ نگرش‌ منتهي‌ درمذاهبي‌ كه‌ قهرمان‌ را نفي‌ مي‌كند مثل‌ بودا زنده‌ است‌.

اسلام‌ هيچ‌ نيست‌ مگر دست‌ كوچكي‌ كه‌ به‌ ملت‌ بزرگي‌ قرار گرفت‌.

اما در غرب‌ نياز به‌ بردن‌ را مي‌بينيم‌ تا زندگي‌ انسان‌ را از خفت‌ و غو كردن‌ به‌ زشتي‌به‌ مرحله‌ تعالي‌ برساند. اين‌ اعتقاد بزرگترين‌ اعتقاد متفكران‌ قرن‌ 19 است‌. كارليو متفكرقرن‌ 20 مي‌گويد كه‌ من‌ مي‌پرستند تاريخ‌ پست‌ من‌ نمي‌دانم‌ در طول‌ تاريخ‌ انسانهايي‌ كه‌هميشه‌ هيچ‌ بوده‌اند و آلت‌ دست‌ بوده‌اند توسط‌ يك‌ انسان‌ متعالي‌ از زندگي‌ حيواني‌ خودبيرون‌ آمد ه‌ و تاريخ‌ را ساخته‌اند. كارليو كه‌ ستايش‌ قهرمان‌ها را نوشتند از آن‌ مجله‌ درمورد پيامي‌ ما نوشته‌ است‌. او مي‌گويد اسلام‌ هيچ‌ نيست‌ به‌ غير از يك‌ دست‌ كوچك‌(علمي‌) كه‌ بدست‌ بزرگي‌ (پيامبر) قرار گرفت‌ و تاريخ‌ اسلام‌ را ساخت‌.

رسول‌ مي‌گويد: آن‌ها كه‌ انسانيت‌ را مشخص‌ مي‌كنند، معرف‌ انسانيت‌اند. زيراانسان‌ بودن‌ به‌ مرحله‌ مشخص‌ از فضايل‌ انساني‌ است‌. و همه‌ به‌ اين‌ مرحله‌ نرسيده‌اند وتنها عده‌اي‌ به‌ اين‌ مرحله‌ رسيده‌اند و تنها عده‌ ديگر با توسل‌ به‌ ايشان‌ مي‌خواهند خود را ازمرحله‌ ماهون‌ انسان‌ به‌ آنجا كه‌ انسان‌ بايد باشد مي‌رساند.

آيا انسان‌ آنند كه‌ پيشرفت‌ بسيرا كرده‌ نياز به‌ الگو دارد؟

اگر عقلمان‌ به‌ چشمان‌ باشد نه‌ نياز نداريم‌. اما اگر از شوق  عقب‌ افتاده‌ به‌ غرب‌ نگاه‌كنيم‌ و به‌ ديدگاه‌ متفكران‌ تيزبين‌ غرب‌ دقت‌ كنيم‌ متوجه‌ مي‌شويم‌ بيش‌ از همه‌ غرب‌ امروزنياز به‌ الگو دارد. الگويي‌ كه‌ به‌ انسان‌ امروز بگويد، انسان‌ يعني‌ اين‌ جور. به‌ قول‌ امرسون‌پنج‌ امروز بشر نداشتن‌ يك‌ هدف‌ انسان‌ بودن‌ است‌. سه‌ مسئله‌ انسان‌ را نيازمند سرمشق‌كرده‌ است‌. از نداشتن‌ قهرمان‌ او از هميشه‌ مقتدرتر است‌ اما همچون‌ يك‌ شاهزاده‌ ثروتمنداز درد بي‌اخلاقي‌ (علم‌ چگونه‌ بايد بودن‌) مي‌نالد.

دانت‌ يونسكي‌ مي‌گويد اگر خود را بگيري‌ هركاري‌ مجاز مي‌شود و خدمت‌ و خيانت‌يكي‌ مي‌شود. انسان‌ امروز پريشان‌ چگونه‌ بايد باشي‌ است‌ و اين‌ انسان‌ مقتدر امروز راحقیر مي‌كند. چرا كه‌ او تمام‌ شخصيت‌هاي‌ ستايش‌ شده‌ را شكسته‌. او توانايي‌ رفتن‌ داردولي‌ دانايي‌ رفتن‌ ندارد.

امام‌ يك‌ انسان‌ مافوق  است‌ نه‌ مافوق  انسان‌.

انسان‌ امروز مي‌خواهد مثل‌ كسي‌ باشد كه‌ نيست‌. چرا نسل‌ جوان‌ آنقدر پريشان‌است‌. نسل‌ قديم‌ با داشتن‌ الگوهاي‌ كمال‌، مي‌دانستند بايد مثل‌ ايشان‌ بشوند و همين‌ به‌ آنهاارزش‌ مي‌داد.

امام‌ كيست‌؟ امام‌ عبارت‌ است‌ از شخصيت‌ انساني‌ كه‌ انسان‌ نياز دارد. بعدي‌ ازوجود تكميل‌ شده‌ انسان‌ كه‌ يك‌ بار در تاريخ‌ تكرار شده‌ است‌.

امام‌ خميني‌ جلو بودن‌ كه‌ به‌ پيامبر هم‌ اطلاق  شده‌ است‌. امام‌ اعم‌ از رهبر سياسي‌است‌. او روح‌ و اخلاق  عشق‌ و شيوه‌ زندگيش‌ به‌ انسان‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ چگونه‌ بايدزيست‌. امام‌ با بودن‌ خودش‌ به‌ انسان‌ مي‌گويد كه‌ اگر از اين‌ مسير بيايد به‌ اين‌ مرحله‌مي‌رسيد و از گمراهي‌ مصون‌ مي‌ماند و براي‌ تمام‌ شئونات‌ انسان‌ الگو است‌. و او يك‌انسان‌ مافوق  است‌ نه‌ مافوق  انسان‌، چرا كه‌ ما از فرشته‌ نمي‌توانيم‌ تقليد كنيم‌. او باشايستگي‌ خود به‌ اين‌ مرحله‌ رسيده‌ است‌. و ما هم‌ از جنس‌ هم‌ او هستيم‌، انسان‌ هستيم‌.

امام‌ رضا مي‌فرمايد ما مردم‌ را به‌ پرستش‌ خود نمي‌گيريم‌ ما مردم‌ را به‌ وسله‌ خودبه‌ بندگي‌ خدا مي‌كشيم‌.

توماك‌ مدد با شهر فدا، ايزوله‌ بالاتان‌ سيتر و افلاطون‌ با اتوپيا و ماركس‌ با جامعه‌بي‌طبقه‌، مدينه‌ فاضله‌اي‌ را مي‌سازند كه‌ روابط‌ مقدس‌ بين‌ افرادش‌ وجود دارد. حاكم‌ ومحكوم‌، دين‌ و خدا و هنر در آن‌ به‌ طور فاحشي‌ وجود دارند. و به‌ انسان‌ مي‌شوند. اين‌جامعه‌اي‌ است‌ كه‌ بايد به‌ سوي‌ آن‌ برويد.

اما چرا يك‌ فرهنگ‌ به‌ وجود آمد  ولي‌ مدينه‌ فاضله‌ به‌ وجود نيآمد ؟ براي‌ آن‌ كه‌مدينه‌هاي‌ فاضله‌ بالا امام‌ ندارند و تحقق‌ خارجي‌ پيدا نمي‌كنند. شايد پر و تنه‌ فداكار و يامانند هركول‌ قوي‌ را نيز در كتاب‌ خانه‌ها دارند ولي‌ تحقق‌ خارجي‌ ندارند اما امام‌ در مذهب‌آن‌ها را محقق‌ مي‌كند و اوست‌ كه‌ انسان‌ را از ذلت‌ به‌ شرف‌ مي‌رساند.

جامعه‌ در قبل‌ امام‌ چه‌ نقشي‌ دارد؟ و او چگونه‌ تعيين‌ مي‌شود؟

دراصول‌ كافي‌ مي‌گويد كه‌ انسان‌ مسجود ملائك‌ مي‌شود، پس‌ موجودات‌ ماورائي‌بالاتر از انسان‌ نيستند. درست‌ است‌ كه‌ انسان‌ از لجن‌ و گل‌ ساخته‌ شده‌ ولي‌ دانش‌ براعتماد دارد. براي‌ همين‌ است‌ كه‌ خداوند انسان‌ را جانشين‌ خود بر زمين‌ قرار داد. چرا كه‌انسان‌ خصوصيات‌ اخلاقي‌ خدا را دارد. ولي‌ فرشتگان‌ كارگزاران‌ خدا هستند كه‌ آخرمان‌خدا را انجام‌ مي‌دهند. امامان‌، امام‌ را به‌ عنوان‌ انساني‌ كه‌ باشد (به‌ صورت‌ واقعي‌) نشان‌مي‌دهد. ولي‌ كساني‌ امام‌ ندارند امام‌ را مي‌سازند، با اساطير و به‌ دست‌ غير جمعيتي‌.

امام‌ چگونه‌ انتخاب‌ مي‌شود؟ مقام‌ دوگونه‌ است‌. يكي‌ انتسابي‌ است‌ بايد انتخاب‌شود مثلاً رياست‌ يك‌ اداره‌ ولي‌ مقامي‌ ديگر، طوري‌ است‌ كه‌ اصلاً براي‌ كسي‌ است‌ كه‌ ازشرافت‌ و ذلت‌ آن‌ مقام‌ را داشته‌ باشد، اصلاً او براي‌ آن‌ مقام‌ است‌. شايد زيبايي‌ مقامي‌نيست‌ كه‌ به‌ انسان‌ بدهند شخصي‌ زيبا آفريده‌ شده‌ است‌، امامت‌ هم‌ از هين‌ دسته‌ است‌.حال‌ در مقام‌ امامت‌ باشد يا در زندان‌ باشد او امام‌ است‌.

بعد از فوت‌ رسول‌ دو نگرش‌ كه‌ مورد جانشين‌ يا برزخ‌ دارد. يكي‌ اصل‌ خود او بيعت‌بود و ديگري‌ اصل‌ وصايت‌ بود كه‌ اعتقاد شيعه‌ است‌ چرا كه‌ شيعه‌ معتقد بود كه‌ جانشين‌يامبر از تولد خود رسالت‌ پيامبر است‌ و جانشينش‌ را خودش‌ (پيامبر) بايد انتخاب‌ كند.

يك‌ نوع‌ حكومت‌ مستبدانه‌ است‌ وديگري‌ حكومت‌ مستبدانه‌ است‌ كه‌ در آن‌ نياز رأس‌(دد) است‌. و اين‌ همان‌ اصلي‌ است‌ كه‌ مي‌گويد جانشيني‌ رسول‌ بايد براساس‌ بيعت‌ باشد.اهل‌ سنت‌ براي‌ جانشيني‌ ابوبكر بر دموكراسي‌ تكيه‌ كردند. ولي‌ مي‌خواهد اين‌ دموكراسي‌درست‌ باشد يا انتخاب‌ صحيح‌ باشد يا نه‌.

در اين‌ ورثه‌ تاريخي‌ مردم‌ دچار يك‌ تناقض‌ شدند ميان‌ سنت‌هاي‌ حقيري‌ كه‌ داشتندو كسي‌ كه‌ آماده‌ است‌، سنت‌هاي‌ آن‌ها را بشكند و مي‌خواهد به‌ ايشان‌ سنت‌هاي‌ متعالي‌بدهد. براي‌ همين‌ بود كه‌ در مقام‌ اكثريت‌ با او مخالفت‌ كردند.

در يونان‌ حكومت‌ وظيفه‌ اخلاقي‌ ندارد او تنها وظيفه‌ نگهبان‌ جامعه‌ را دارد كه‌ رفاه‌ وشادي‌ را براي‌ مردم‌ تأمين‌ مي‌كند. اگر وظيفه‌ حكومت‌ را همان‌ وظيفه‌ شهرداري‌ بدانيم‌ اين‌بهترين‌ شيوه‌ دموكراسي‌ مي‌شود چرا كه‌ همان‌ راهي‌ را مي‌رود كه‌ مردم‌ مي‌روند مانندهنر كه‌ در مقام‌ بت‌هاي‌ مختلفي‌ را مي‌پرستند و حكومت‌ نمي‌تواند همه‌ را به‌ يك‌ سوبكشاند لذا مردم‌ از اين‌ شيرهاي‌ بتوني‌ پيروني‌ نمي‌كنند.

مردم‌ صالح‌ و مصالح‌ خويش‌ را نمي‌شناسند. مردم‌ به‌ كسي‌ رأي‌ مي‌دهند كه‌ به‌كشاورزي‌ رأي‌ بدهد. ولي‌ كشورهاي‌ مترقي‌ به‌ ازاي‌ فرد فرد افراد طوري‌ برخورد مي‌كندكه‌ با پيشرفت‌ منافاتي‌ نداشته‌ باشد.

دهقانان‌ باد كه‌ تازه‌ استقلال‌ پيدا كرده‌ بودند به‌ ارزيابي‌هاي‌ گفتند اين‌ استقامتي‌ كه‌نازآمد ه‌ آيا او فرو تمام‌ مي‌شود يا ادامه‌ پيدا مي‌كند حال‌ اين‌ چگونه‌ مي‌خواهد براي‌ خودتصميم‌گيري‌ كند و كسي‌ هم‌ از استقلال‌ بدست‌ آمد ه‌ او سوء استفاده‌ نكند.

در زمان‌ عمر پيرمردي‌ از او مي‌پرسد كه‌ من‌ قرضي‌ به‌ جواني‌ داشتم‌ بنا بر سنت‌جاهلي‌ زن‌ خويش‌ را مدتي‌ به‌ او دادم‌ اين‌ از نظر شرعي‌ مشكلي‌ دارد. حال‌ اين‌ نسل‌مي‌خواهد براي‌ سرپرستي‌ جهان‌ اسلام‌ بعد از پيامبر رأي‌ دهد و انتخاب‌ كند.

در فرانسه‌ براساس‌ ازالي‌ كه‌ داده‌ بودند ژنرال‌ دوگول‌ صدايش‌ برآمد  و گفت‌ دركاواره‌ها كمتر به‌ اين‌ قيامت‌ درآيند. سرمايه‌داري‌ مي‌خواهد با سوء استفاده‌هاي‌ كه‌ ازديگر جنس‌ بلند دراندوزي‌ كند. و قدرت‌ را همان‌ سرمايه‌داري‌ وقيع‌ كه‌ پول‌ دارد بدست‌مي‌آورد و زمام‌ امور را به‌ دست‌ مي‌گيرد.

در فرانسه‌ بركوله‌ نماد مقاومت‌ در مقابل‌ هيتلر بود به‌ خاطر فقر مالي‌ كه‌ پولي‌باريك‌ زندگي‌ مي‌كرد و نمي‌توانست‌ در انتخابات‌ شركت‌ كند. چرا كه‌ در مسابقه‌اي‌ كه‌ همه‌اسب‌ سوار هستند پياده‌ مي‌بازد. در فرانسه‌اي‌ كه‌ بعد از انقلاب‌ شعار ازالي‌ سر داده‌ بودكارگران‌ به‌ حكومت‌ مستشار مي‌آمد ند كه‌ سربازان‌ را از آفريقا نياوريد تا ما كار داشته‌باشيم‌ و آفريقا را غارت‌ كنيم‌. و اين‌ اروپايي‌ تحصيل‌ كرده‌ بود.

و حال‌ شما مي‌خواهيد قبيله‌ اوس‌ و خزرج‌ بينش‌ سياسي‌ داشته‌ باشد كه‌ ايشان‌ را ازدخالت‌ پيامبر بي‌نياز كند.

ردنسون‌ به‌ پيامبر اسلام‌ مي‌گويد، پيامبر مسلح‌ اولي‌ او پيامبر مسلح‌ نيز هست‌ اوپيام‌ خدا را مي‌ويد و براي‌ ابلاغ‌ مي‌كوشد. شمشيري‌ خورد و رنج‌ مي‌كشد. او به‌ مردم‌مي‌گويد يا از بلوك‌ من‌ كنار برويد يا بگذاريد انديشه‌ام‌ را ترويج‌ كنم‌ يا انديشه‌ام‌ را بپذيريد.و او بعد از مرگ‌ مردم‌ را بي‌رهبر نمي‌گذارد تا اين‌ گله‌ بدست‌ گرگ‌ بيافتد. و اين‌ رهبري‌متعهد است‌.

براي‌ همين‌ بود كه‌ امام‌ تعيين‌ شد. پدر را كه‌ نيست‌ نسل‌ بعد از چند سال‌ از گذشت‌جاهليت‌ هنوز پيوندهاي‌ حقير و پست‌ خود را با گذشته‌ خويش‌ قطع‌ نگرده‌ بودند و اين‌(ديو) نمي‌توانند فرد شايسته‌ را انتخاب‌ كنند. و بارهايي‌ كه‌ از ضربه‌اي‌ بي‌هوش‌ شده‌بودند منتظر فرصت‌ بودند تا از درون‌ منفجر شوند. اين‌ها زنان‌ مي‌توانستند برگردند كه‌بگويد مردم‌ انتخاب‌ كنند و وصايت‌ نباشد.

در تصفيه‌ پنج رأي‌ وجود داشت‌. ابوبكر عمر رئيس‌ قبيله‌ اوس‌ و خزرج‌ و ديگري‌ رأي‌ابوعبيده‌ چيزي‌ كه‌ اين‌ها به‌ مقامي‌ رسيده‌ بودند كه‌ رأي‌ داشته‌ باشد چرا كه‌ مي‌دانستنددارند چه‌ كار مي‌كنند و باقي‌ مردم‌ جان‌ هر چند هزار تند كه‌ باشند رأس‌ بودند چرا كه‌درجايي‌ كه‌ تعداد رأي‌ها با رأس‌ها مساوي‌ نباشد يك‌ رسمي‌ مي‌تواند گروهي‌ بزرگ‌ را باخود همراهي‌ كننند. لذا ليبرال‌ دموكراسي‌ خوب‌ به‌ اين‌ باسم‌ است‌. چرا كه‌ تا با مو قدرت‌انتخاب‌ فقهي‌ را داشته‌ باشد بايد رهبر انتخاب‌ شود. (وصايت‌) تاكنون‌ جامعه‌ بشري‌وجود نداشته‌ كه‌ رأي‌ها با رأي‌ پنج مساوي‌ شود و مردم‌ بدانند چه‌ انتخابي‌ مي‌كنند (و رأي‌هاصاحبان‌ ثروت‌ و قدرت‌ هستند.)

سیره بزرگان

حضرت علی(ع)

يكي از ويژگيهاي امير المومنين (ع) ولادت او دركعبه است اين فضيلت مخصوص آن حضرت است كه نه در گذشته براي كسي چنين موقعيتي پيش آمده و نه در آينده براي كسي ميسر خواهد شد . اين كرامت از سوي پروردگار به امير المومنين (ع) آن هم به صورت معجزه‌اي با عظمت و شكاف خوردن ديوار كعبه و باز شدن آن و وارد شدن مادر آن حضرت به درون خانه خدا نمايان گر عنايت خاص خداوند به آن بزرگوار است .

شيخ مفيد مي‌گويد : آن روز، روز جمعه سيزدهم رجب سي سال پس از عام الفيل بوده است . در مكه و بيت الحرام متولد شد و مولودي نه قبل از او و نه بعد از او در خانه خدا متولد نشده و اين اكرام از جانب حق تعالي به خاطر عظمت و منزلت اوست.

در آن سال كه حضرت علي (ع) متولد شد علائمي ظاهر شد كه دلالت بر نزديك شدن بعثت رسول خدا (ص) بود پيامبر از سنگ و درختان و…. صدايي شنيد و انواري را مشاهده كرد و اشخاصي را ديد و از همان سال در غار حراء عزلت گزيد و به عبادت مشغول شد تا اين كه وحي بر او نازل گرديد و رسول خدا (ص) به آن سال به ولادت علي (ع) ؟؟ جست و آن را سال خير و بركت نام نهاد و به اهل خود در شب ولادت علي (ع) بعد از آن كه كرامات السيد را مشاهده كرد و قبلاً آن را نديده بود فرمود : امشب براي ما مولودي به دنيا آمد كه خداوند به سبب او درهاي زيادي از نعمت و رحمت را بر ما گشود و همان گونه كه پيامبر فرموده بود ، علي ناصر او و حمايت كننده او و بر طرف كننده غم‌هايش بود و به شمشير او دين اسلام ثابت و اساس آن استوار گرديد .

حضرت علي (ع) در سيزده رجب سال 30 عام الفيل در كعبه به دنيا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت در 21 ماه رمضان سال 40 هجري در شهر كوفه به درجه شهادت رسيد قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد امام علي (ع) ده سال پيش از بعثت پيامبر(ص) ديده به جهان گشود و در حوادث تاريخ اسلام همواره در كنار پيامبر اسلام قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نيز سي سال زندگي نمود .

دلائل و شواهد پيشگامي حضرت علي (ع) در متون اسلامي به قدري فراوان است كه بيان همه آنها از حد گنجايش اين كلام بيرون است ولي به عنوان نمونه تعدادي از آنها را ذكر مي‌كنم .

الف : پيش از همه خود پيامبر اسلام به پيشقدم بودن علي (ع) تصريح كرده و در ميان جمعي از ياران خود چنين فرمود :

نخستين كسي كه در روز رستاخيز با من دركنار حوض كوثر ملاقات مي كند پيشقدمترين شما در اسلام ، علي بن ابي طالب است .

ب : دانشمندان و محدثان نقل مي‌كنند :حضرت محمد روز 2 شنبه به نبوت مبعوث شد و علي (ع) فرداي آن روز با او به نماز ايستاد .

ج : امام در خطبه قاصغه مي‌فرمايد : آن روز اسلام جز به خانه پيامبرو خديجه راه نيافته بود و من سومين نفر آنها بودم . نداي وحي و رسالت را مي‌ديدم و بوي نبوت را مي‌شنيدم .

ر: امام در جاي ديگر از سبقت خود در اسلام چنين ياد مي‌كند : خدايا من نخستين كسي هستم كه به سوي تو بازگشت ، و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر پاسخ گفت و پيش از من جز پيامبر اسلام كسي نماز نگزارد .

عبادت علي عليه السلام :

علي بن ابي طالب (ع) را در وادي قبيله‌ي بني بخار مشاهده كردم در حالي كه با صوتي حزين مناجات مي‌كرد خود را مخفي كردم ، پس او مقداري نماز خواند و پس از آن به دعا و گريه مشغول گرديد و گريه زيادي كرد تا اين صداي او خاموش شد با خود گفتم : به خواب رفته است نزديك آمدم و ديدم كه همانند چوبي ، بدون حركت روي زمين افتاده ؛ با خود گفتم : علي بن ابي طالب از دنيا رفته است به منزل او رفتم و ماجرا را به فاطمه (ع) گفتم ، فاطمه فرمود ، اي اباذر داو!

سوگند به خدا اين حالت بيهوشي است كه علي را از خشيت الهي فرا مي‌گيرد .

ابوسخنف ،‌كلبي و عمد بن اسحاق نقل كردند كه عايشه ، طلحه و زبير در مسيري كه از مكه به سوي بصره حركت مي‌كردند ، در بين راه به آبي كه از آن بني عامر بن سعصعه بود و آن را حوأب مي‌گفتند رسيدند . سگان آن جا پارس كردند به گونه‌اي كه شتران رميده و از جا برفتند شخصي از آنان گفت : خدا حواب را لعنت كند كه سگ‌هاي آن بسيار است .

عايشه وقتي كلمه حواب را شنيد گفت : آيا آب حوأب است .

گفتند :‌ آري .

گفت : مرا برگردانيد . مرا برگردانيد از او سوال كردند : چه رخ داده است ؟

گفت : از رسول خدا شنيدم كه مي‌فرمود : گويا سگان آبي كه آن را حوأب گويند بر بعضي از زنان من فرياد كنند سپس به من گفت : حميرا ، مبادا تو آن كس باشي .

زبير به او گفت : ما از آب حوأب گذشتيم و چند فرسخ دور شديم عايشه گفت : شاهدي داري كه اين سگان فرياد كننده بر آب حوأب ببندند پس زبير و طلحه به پنجاه نفر اعرابي پول دادند و آنان براي عايشه قسم خوردند كه اين آب حوأب نيست و اين اولين شهادت دروغ در اسلام بود .

ابن خلدون نقل كرده است كه عايشه پس از آن كه دانست‌ آن جا حوأب است شتر خود را خوابانيد و يك روز شب در آنجا ماند تا اين كه گفته شد : بايد حركت كرد وگر نه علي به شما خواهد رسيد . آنگاه به سوي بصره به حركت در آمد .

نقشه ترور علي (ع)

ابوعمره غلام زبير گويد : هنگامي كه مردم بصره با زبير و طلحه بيعت كردند زبير گفت : آيا هزار نفر سوار كار نيست كه ما آنها را سراغ علي (ع) بفرستيم و در شب يا صبح او قبل از آن كه به ما برسد به قتل برسانند؟

كسي جواب زبير را نداد او گفت : اين سكوت همان فتنه‌اي است كه مي‌گفتيم : غلام زبير به او گفت : تو اين اقدام را فتنه‌ مي‌نامي و در آن به مقاتله و پيكار مي‌پردازي ؟

زبير گفت : واي بر تو ما به ديگران بصيرت مي‌دهيم اما خود بصيرت نداريم

تا كنون هيچ واقعه‌اي نبوده مگر اين كه من جايگاه خود را در آن مي دانستم غير از اين ماجرا كه نمي‌دانم در آن روي سعادت و خير آورده‌ام يا بدان پشت كرده‌ام .

نماز از ديدگاه امير المومنين (ع)

مي‌فرمايد : مواظبت كنيد نماز او محافظت كنيد اگر نمازتان قبول شد ساير اعمالتان قبول مي‌شود والا خير مي‌فرمايد آيا نمي‌شنويد جواب اهل آتش را كه خدا در قرآن بيان فرموده اهل آتش در ميان جهنم مي‌پرسند چه چيز باعث شده شما را كشيد به اينجا جواب مي‌گويند ما نماز گزار نبوديم در جاي ديگر مي‌فرمايد نماز گناهان را مي‌ريزد چنانكه باد خزان برگ از درختان مي‌ريزد و صاحب گناه را از قيد و بند عذاب رها و آزاد مي‌كند .

و از امير المومنين است كسي كه پس از نمازي به انتظار وقت نماز ديگر است ( درمسجد ) بنشيند زائر خدا محسوب شود و بر خدا است كه بر زائرش احترام كند و حاجتش را بر آورد .

اخلاقيات حضرت

حسن خلق و شكفته روئي آن حضرت است و اين مطالب به حدي واضح است كه دشمنانش به اين عيب كردند . عمر و عاص مي‌گفت : او بسيار دعايه و خوش طبعي مي‌كند و عمرو اين را از قول عمر برداشته كه او براي عذر اينكه خلافت را به آن حضرت تفويض نكند ، اين عيب او شمرد صعصعه بن صوحان و ديگران در وصف او گفته‌اند : در ميان ما كه بود مثل يكي از ما بود ، به هر جانب كه او را مي‌خوانديم مي‌آمد و هر چه مي‌گفتيم مي‌شنيد مي‌گفتيم مي‌نشست و با اين حال چنان از آن حضرت هيبت داشتيم كه اسير دست و بسته دارد از كسي كه با شمشير برهنه بر سرش ايستاده باشد و خواهد گردنش را بزند .

خنده و مزاح :

خنده باز شدن لبها از شادي و خوشحالي ، حالتي كه در انسان به واسطه شعف و خوشحالي پيدا مي‌شود و لبها گشوده مي‌گردد و با صداي مخصوصي همراه داشت و در زبان عربي به خنده بي‌صدا كه دندانهاي جلو كمي نمايان شود تبسم گويند و به خنده‌اي كه صداي آن از دور شنيده شود قهقهه گويند .

مولاي متقيان علي (ع) در زندگي خود هميشه لبخند بر لبان مبارك داشت و به ياران خود چنين مي‌فرمود :

مومن لبخندش زياد واندوه باطنش هميشگي است زاهدين در دنيا قلوبشان گريان است اگر چه خندان هستند خون و اندوهشان زياد است اگر چه خوشحالند .

حضرت بهترين خنده را تبسم معرفي مي‌كندو قهقهه را درشان مومن نمي‌داند و درحديثي مي‌فرمايد :

از مزاح كردن خودداري كن زيرا ، نور ايمان را مي برد و مروت انسان را كم مي‌كند.

عدالت طلبي

از ويژگي‌هاي بارز حضرت عدالت طلبي اوست كه زبانزد خاص و عام است و همگان حتي مخالفين او به آن اعتراف دارند اما در اجراي عدالت هرگز مصلحت انديشي نمي‌كرد از اين رو عدالت طلبي امام را بسياري تاب نياوردند و كوس استقبال زدند و به چالش كشيده شدند و يا دست به شمشير برده تا در كوي و برزن به مخالفت مي‌پرداخت .

( ابن ابي الحديد معتزلي ) نقل مي‌كند : كه موثرترين عاملي كه مردم را از اطراف علي (ع) پراكنده نمود عدالت او در تقسيم بيت المال بود زيرا او اشراف را بر ديگران برتري نمي‌داد .

نه عربي را بر عجمي و او چون پادشاهان با روسا و سران قبائل ساخت و ساز نمي‌كرد و احدي را از بيت المال به سوي خود جلب نمي‌نمود ولي معاويه به خلافت او بود از اين رو مردم علي را ترك كردند و سراغ معاويه رفتند .

نكته مهم در ديدگاه مولا راجع به سياست اين است كه مي‌فرمايد : ملاك سياست (وريشه و اصل آن ) عدل است و زيبايي و حسن سياست و عدالت در حكومت است .

خطبات:

الحمد لله المعروف من غیر رویته و الخالق من غیر رویه، الذی لم یذل قائما دائما با اذلا سماء ذات ابراج، و لا حجب ذات ارتاج و لا لیل داج و لا بحر ساج

سپاس خداوندی را، که بی آن که دیده شود و بی آنکه اندیشه ی به کار گیرد آفریننده است. خدایی که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود، آنجا که از آسمان دارای برج های زیبا خبری بود و نه از پرده های فرو افتاده اثری به چشم میخورد، نه شبی تاریک و نه دریایی آرام…..

خطبه 90، نهج البلاغه.

الحمد لله و ان اتی الدهر بالخطب الفادح، و الحدث الجلیل، و اشهد ان لا اله الا الله لا شریک له، لیس معه اله غیره و ان محمدا عبده و رسوله.

خدا را سپاس، هر چند که روزگار دشواری های فراوان و حوادث بزرگ پدید آورد، شهادت میدهم جز خدای یگانه و بی مانند خدایی نباشد و جز او معبودی نیست و گواهی میدهم که محمد (ص) بنده و فرستاده اوست.

خطبه 35، نهج البلاغه.

نابودی جهان پس از پدید آوردن، شگفت آورتر از آفرینش آغازین آن نیست. اگر تمام انسان ها از تمام نژادها و جنس ها درس نخوانده و درس خوانده و انسان های زیرک، گرد هم آیند تا پشه ای را بیافرینند، هرگز نمی توانند، پدیده ها چنان که در آغاز آفریده شدن قدرتی نداشته، به هنگام نابودی نیز قدرت مخالفتی ندارند، زیرا اگر می توانند پایدار می ماندند.

سپس همه را بدون آنکه نیازی داشته باشد، بار دیگر همه را باز میگرداند، نه برای اینکه از آنها کمکی بگیرد و نه برای (رها شدن از تنهایی) و نه اینکه تجربه ای به دست آورد، ونه برای اینکه از فقر و نیاز به توانگری رسد و یا ذلت و خواری به عزت و قدرت راه یابد.

خطبه 186، نهج البلاغه.

بدان، راهی پر مشقت و بس طولانی در پیش روی داری، و در این راه بدون کوشش بایسته، و تلاش فراوان، و اندازه گیری زاد و توشه، و سبک کردن بار گناه، موفق نخواهی بود، بیش از تحمل خود بار مسئولیت ها بر دوش مند، که سنگینی آن برای تو عذاب آور است. اگر مستمندی را دیدی که توشه ات را تا قیامت میبرد، و فردا که به آن نیاز داری به تو باز میگرداند. 62 به هنگام بی نیازی، اگر کسی از تو وام خواهد، غنیمت بشمار، تا در روز سختی و تنگدستی به تو باز گرداند، بدان که در پیش روی تو گردنه های صعب العبوری وجود دارد و سرانجام حرکت بهشت یا دوزخ خواهد بود. پس برای خود قبل از رسیدن به آخرت وسائلی را مهیا نساز و جایگاهت را پیش از آمدنت آماده کن، زیرا پس از مرگ راه بازگشتی وجود ندارد.

نهج البلاغه، نامه 31/ 58-62.

به سوی قیامت بشتابید، و پیش از آن که مرگ فرا رسد آماده باشید، زیرا ناگهان آرزوهای مردم قطع شده، و مرگ آنها را در کام خود می کشد، و در توبه بسته
می شود، شما امروز به جای کسانی زندگی می کنید که قبل از شما بودند و ناگهان رفتند و پس از مرگ، تقاضای بازگشت به دنیا کردند. مردم! شما چونان مسافران در راهید، که در این دنیا فرمان کوچ داده شدید، که دنیا خانه اصلی شما نیست، و به جمع آوری زاد و توشه فرمان داده شدید.

آگاه باشید! این پوست نازک تن، طاقت آتش دوزخ را ندارد.

خطبه 183/12- نهج البلاغه.

اینکه می گویید، خویشتن داری از ترس مرگ است. بخدا سوگند! باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا مرگ به سوی من آید، و اگر تصور می کنید در جنگ با شامیان تردید دارم، بخدا سوگند! هر روزی که جنگ را به تاخیر می اندازم برای آن است که آرزو دارم عده ای از آنها به ملحق شوند و هدایت گردند. و در لابلای تاریکی ها، نور مرا نگریسته به سوی من بشتابند، که این برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار می گردند.

خطبه 55، نهج البلاغه.

سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجت را به من تمام نمی کردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می ساختم و آخر خلافت را به کاسه ی اول سیراب میکردم. آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.

خطبه 3/16.

ستایش خداوندی را سزاست که شناخته شد بی آن که دیده شود، و آفرید بی آن که دچار رنج و زحمتی گردد. با قدرت خود پدیده ها را آفرید، و باعزت خود گردنکشان را بنده خویش ساخت، و با بخشش خود بر همه بندگان برتری یافت. او خدایی است که دنیا را مسکن مخلوقات برگزید، پیامبران خود را به هدایت جن و انس فرستاد تا دنیا را آنگونه که هست بشناسانند. و از زیان های دنیا بر حذر دارند و با مطرح کردن مثل ها، عیوب دنیا پرستی را نشان دهند و آنچه را که مایه ی عبرت است تذکر دهند، از تندرستی ها و بیماری ها، از حلال و حرام و آنچه را که خداوند برای بندگان اطاعت کننده و نافرمان، از بهشت یا جهنم آماده کرده، بازگو نمایند.

خطبه 183، نهج البلاغه.

احمده اشتماماً لنعمه و استثلاماً لعزته، و استعصاما من معصیته. و اهد تعینه فاقه الی کفایته انه لا یضل من هداه و لا یئل من عاداه و لا یفتقر من کفاه…

ستایش می کنم پروردگار را، برای تکمیل نعمت های او و تسلیم بودن در برابر بزرگی او، و ایمن ماندن از نافرمانی او و در رفع نیازها از او یاری می جویم، زیرا آن کس را که خدا هدایت کند، هرگز گمراه نگردد و آن کس که خدا را دشمن دارد هرگز نجات نیابد.

خطبه 2، نهج البلاغه.

الحمد لله الذی لا یبلغ مدحته القائلون، ولا یحصی نعماه العادون، و لا یودی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا نیا غوص الفطن…..

سپاس خداوندی را که سخنوران از ستودن او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمتهای او ناتوان و تلاش گران از ادای حق او درمانده اند، خدایی که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نمی کنند و دست غواصان دریای علوم به او نخواهد رسید.

منابع:

خطبه 1، نهج البلاغه.

[1] . مقريزي ، در « الامتاع » صفحه‌ي 3، همه‌ي اقوالي را كه در روز و ماه و سال تولد آن حضرت وجود دارد ؛ آورده است ، مراجعه شود .

[2] . « سيره‌ي حلبي » ، ج 1/ 93.

[3] .« انسان العيون في سيره الامين و المأمون » ، ج 1/93-100».

[4] .« بحار» ج 15/ 345.

[5] .« مناقب اين شهر آشوب » ، ج 1/24

[6] . لاتحزني قد جعل تحت تحتك سريا و هزي إليك بجذع النخله تساقط عليك رطباً جنياً- سوره مريم آيه‌هاي 24-25

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دوازده − ده =