مرگ تا رستاخيز

700

مقدمه :

جهانى كه به وسيله حواس آن را درك مى‏كنيم، دنيايى آميخته با حركت و تحول است. سكون و ركودى در هيچ يك از پديده‏ها نيست و اصولاً عالَمِ طبيعت مجموعه‏اى از تحولات و تحركات است. مطابق قانونِ اصل بقا وعدم انعدام موجودات پس از وجود، مظاهر طبيعت پيوسته و بى‏وقفه به جنبش و تكاپو ادامه مى‏دهند. ثبات و سكونى در گوشه و زواياى صحنه وسيع جهان به چشم نمى‏خورد. هر كجا بنگرى، حركت و جوشش است. اصولاً نهاد جهان ناآرام و متحرك و پوياست؛ تا آن جا كه تمام دانشمندان الهى و مادى معتقدند حركت دنياى طبيعت، حركتى كلى و همگانى است و قانون تحول بر تمام ذرات و كليات و مواد اين عالم حكومت دارد. حركات هماهنگ و تعالى بخش است، نه ارتجاعى و منحط.
هماهنگى و همراهى در كل جهان و اجزاى آن، حقيقتى را براى ما روشن مى‏سازد كه اين تحول فراگير و جهان شمول بدون مقصد و هدف كلى نخواهد بود و فقط مقاصد جزئى و مادى ندارد. اصولاً اين نوع حركت‏ها در صورتى مفهوم درست و توجيه معقول پيدا مى‏كند كه جهت و هدفى مناسب با گستردگى و عظمت آن موجود باشد؛ به ويژه كه قلمرو اين تحركات فقط منطقه «صورت» و «عوارض» ماده نيست، بلكه در ذات و جوهر موجودات نيز جارى است، زيرا به قول ملاصدرا جهان در عمق ذات و جوهر وجوديش به سوى مبدأ كمال در شتاب است. اين سير و حركت است كه موجوديت جهان را با تمام تكثرات و تنوعاتش تشكيل داده است.
به سخن ديگر: جهان بدان‏گونه ايجاد شده است كه روبه تعالى باشد و اين هدف از حوزه زمان و مكان بيرون نيست. اين تحولات و سير و حركت‏ها از سنخ حركت‏هاى ظاهرى – كه از شهرى به نقطه ديگرى است – نمى‏باشد، بلكه از مقوله «شدن» و صيرورت است؛ مانند جوان شدن كودك و پيرى ميانسال و تبدل صورت‏هاى نوعى. به ديگر سخن، از نوع گذر از مرحله قوه و استعداد به حوزه فعليت است. هر موجودى استعداد تحول به مرتبه بالاتر را دارد. در اين موارد مبدأ و مقصد، حركت و محرك، وحدت پيدا مى‏كند، زيرا متحرك با افاضه حركت، حركت را از خودش آغاز مى‏كند و در خويشتن خويش به سير ادامه مى‏دهد و به خود باز مى‏گردد، كه بى‏گمان «خودنهايى» مرتبه بالاترى از «خود ابتدايى» است. يك دانشمند پس از تخصص در رشته‏هاى علمى، همان كودك بى‏سواد سابق است، ولى در اين مرحله، برتر از مرحله كودكى است. مجموعه جهان نيز در حركت دائمى و منظم خود همچون كودكى به سوى بلوغ پيش مى‏رود.

هر موجودى در گستره جهانْ مطابق توانايى‏هاى وجودى خاص خويش در مسير معيّنى به همراه كاروان هستى در تكاپوست. نتيجه نهايى هر حركتى در پايان آن نمايان مى‏گردد. از جانب ديگر از تمام حركت‏ها با توجه به ويژگى‏هاى متفاوت و مراتب متنوع و كيفيت متحرك‏ها نمى‏شود نتيجه واحدى انتظار داشت؛ فى‏المثل يك هسته بادام – كه داراى قابليت خاص وجودى و توان مخصوص و مسير مشخصى است – در طى حركتى كه انجام مى‏دهد، در مقطعى به صورت درخت معيّنى درمى‏آيد. برعكس هسته زردآلو با توان خاص وجودى كه دارد، به درخت ديگرى مبدل مى‏شود. از هسته خرما جز به وجود آمدن نخل نمى‏شود انتظارى داشت. پس براى هر حركتى نتيجه متفاوتى وجود دارد. بنابراين در سير كاروان هستى به سوى مقصد و معاد، هر موجودى يك نوع معاد دارد و شكل خاصى از آن را در منتهى‏اليه حركت بايد توقع داشته باشيم. حتى اگر دو موجود از يك نوع – مثل انسان – در دو جهت مختلف به سير و تكاپو بپردازند، بدون ترديد در سير نهايى به نتايج متفاوت و گاه متضادى مى‏رسند؛ زيرا هر كدام حامل استعداد مخصوص و خصوصيات وجود محدودى هستند و با تفاوت راه‏هاى انتخابى، نتيجه مناسب با وضع خود را احراز مى‏كنند.
امكان ندارد دو نوع حركت از دو موجود با توان و شايستگى متفاوت و مسيرهاى مختلف به نتيجه واحدى منتهى شود، بلكه گندم از گندم مى‏رويد و جو از جو. در مسير نهايى تكامل و رسيدن به مبدأ كمال نيز موجودات به نتايج متفاوتى دست پيدا مى‏كنند.

حركت و متحرك‏ها را پايانى است و هر كدام از موجودات آغاز و انجامى دارند. هر آفريده و آفرينش نيز در طى حركت به پايان مى‏رسند و توان وجودى خود را از دست داده، سپس اعاده و تجديد مى‏گردند. به عبارت ديگر: هر موجودى كه در حد وجودى خود از لوازم حيات مانند شعور و علم و قدرت برخوردار است، در منتهاى سير خود، همه شايستگى‏هاى وجودى را از دست داده و به مرگ مى‏انجامد و پس از آن مجدداً برگشت داده مى‏شود. پس هر موجودى را مرگى و پس از مرگْ تولد تازه‏اى است. هيچ موجودى در انتهاى حركت در كام نيستى فرو نمى‏رود و از محدوده هستى حذف نمى‏شود؛ زيرا موجود پس از اين‏كه لباس هستى را پوشيد، ديگر معدوم نمى‏شود، تا اعاده آن محال باشد، بلكه نحوه خاص وجودى خود را از دست مى‏دهد و با يك جهش وجود تازه‏اى پيدا مى‏كند.

هر مرتبه‏اى از مراتب هستى در ظرف وجودى خود كمالاتى را بالفعل داراست و در عين حال كمالات برتر و بيش‏ترى را فاقد است. به عبارت روشن‏تر: تمام موجودات به تناسب توان و نحوه وجودى كه دارند، در حد خود از مراتب حيات و علم و شعور و قدرت و كمالات ديگر بهره‏مندند، ليكن طالب كمالات بيش‏تر و درجات زيادترى هستند؛ زيرا علم و حيات و شعور موجودات در حد وجودى آنهاست. آنان مى‏كوشند به درجات بالاتر صعود كنند. خلاقيت و ابتكار برخى از پرندگان و جانوران از شگفت‏ترين كارهاى آنهاست كه علوم شمه‏اى از آن را كشف كرده و از شعور مرموز آنها پرده برداشته است.

هر موجودى از داشتن كمال در ابتهاج و التذاذ است و در حفظ آن كوشاست و نسبت به كمالاتى كه ندارد، بى‏قرار و مشتاق است. موجودات به حسب ظرفيت وجودى، از آن چه دارند، خوشنودند و از آن چه ندارند، متنفر و فرارى‏اند. به همين جهت طالب و عاشق مراتب بالاتر و كمالات وجودى والاترند. مى‏روند تا محدوديت وجودى را كنار زده و دايره وجودى خويش را وسعت دهند. اقتضاى اين عشق و شور در اين است كه هيچ موجودى به مراتبى خاص بسنده نكند؛ زيرا در هر مرتبه‏اى پاى عدم‏ها و فقدان‏ها و نداشتن‏ها و نبودها به ميان كشيده مى‏شود. موجودات مى‏روند تا به وجود و كمال و جمال و قدرت‏مطلق برسند. كمال مطلقى كه از هرگونه نقص و كمبود منزه است. إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ بدين مفهوم است. بنابراين مجموعه كاروان هستى به سوى مبدأ و معاد حركت مى‏كند و هر موجودى مرگ و حيات و حشر و قيامتى دارد. حشر انسان‏ها به خاطر اين‏كه حامل استعدادهاى بيش‏ترند و از مراتب والاى وجودى مانند عقل و اراده و اختيار و آزادى برخوردارند و از انواع جبرهاى طبيعى و غريزى و ژنيتيكى و جبر محيط و تاريخ آزادند و از فيض هدايت تكوينى و تشريعى بهره كافى دارند، با ساير موجودات فرق خواهد داشت.
با ظهور رستاخيز كبرى، تحولى بنيادى و انقلابى فراگير در تمام پديده‏ها پديدار مى‏گردد، تا جايى كه نظامى برتر و آفرينش تازه و متكامل‏ترى تحقق پيدا مى‏كند. قيامت منحصر به انسان نيست، بلكه يك دگرگونى مطلق و همه جانبه در تمام نظامات جهان است. علوم مادى نيز از ايجاد چنين تحولى در آينده سخن گفته است.
به هر روى كمالات نسبى سرانجام به كمال مطلق بايد برسند. تمام پديده‏ها مولود قدرت مطلق و عقل خلاق خداى عالَم است. باشد كه به سرچشمه اصلى يعنى كمال مطلق باز گردند. انسان هم جزئى از كل است كه مطابق توان وجودى خويش به انتهاى خط مى‏رسد و مطابق اعمال و كردار خويش كيفر و پاداش مى‏بيند (وإِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْاُمُورُ.

بخش اول: جهان پس از مرگ

حوادث شب اول قبر
بازپرسى همگانى نيست
حيات قبر
حيات قبر يعنى چه؟
نقدى بر اين برداشت
پاسخ فلسفى حيات قبر
حكمت تلقين مرده
بيدارى و آرامش روان
نقش اجتماعى مراسم تلقين

حوادث شب اول قبر

اولين حادثه‏اى كه بعد از مرگ انجام مى‏گيرد، سؤال و فشار قبرى است كه واقع مى‏گردد. قضيه سؤال و فشار قبر از دير زمان مورد بحث و گفتگوى متكلمان و دانشمندان اسلامى قرار گرفته، و از قديم در زبان و سخن مسلمان‏ها و پيروان مذاهب، شهرت پيدا كرده است. وقتى انسان مى‏ميرد و روحش از كالبد خارج مى‏شود، در شب اول قبر، مورد سؤال و بازپرسى مرزبانان الهى (نكير و منكر) قرار مى‏گيرد. اگر مرده منكر خدا و يا جنايتكار باشد، آن‏چنان در فشار قبر خواهد بود كه مغزش متلاشى و استخوان‏هايش مى‏شكند! و اگر انسان مؤمن و نيكوكارى باشد، در بهترين وضعيت روحى واقع شده و از عذاب قبر در امان خواهد بود.
متأسفانه برخى از متكلمان به همين شهرت اكتفا كرده و زحمت تحقيق را به خود نداده‏اند و بر اثر ظاهربينى گمان كرده‏اند مقصود از قبر، همين گودى تنگ و تاريك گورستان است! آن جا كه جسم بى‏جان آدمى را دفن مى‏كنند! كه در بعضى روايات از آن به «لَحَد»تعبير شده است. اين برداشت از سوى منكران و برخى از روشنفكران مسلمان مورد انتقاد قرار گرفته است. آنها مى‏گويند: اگر كسى در دريا غرق و طعمه ماهيان شود و يا بدنش آتش گرفته و خاكسترش بر باد رود، ديگر قبرى نخواهد داشت، تا مورد سؤال و فشار واقع گردد؛ مضافاً بر اين‏كه بدن بى‏روح، چگونه مورد پرسش و عذاب قرار مى‏گيرد؟! در حالى كه احساس و حياتى ندارد، تا صداها را بشنود و فشار قبر را حس كند!
طرفداران نظريه فوق كه در برابر اين‏گونه اشكالات، در بن‏بست قرار مى‏گيرند، جواب داده‏اند: ذرات اصلى بدن انسان، از شكم ماهى و اعماق دريا، در گوشه‏اى از زمين گرد آمده و شب اول قبر آنان، در آن مكان تشكيل مى‏گردد. آنها براى اين‏كه عذاب و سؤال قبر معقول باشد، مى‏گويند: روح انسان در شب اول قبر به بدن يا باقى مانده آن، بر مى‏گردد و سپس تا قيامت بدن را ترك مى‏كند!
آنها چون حقيقت قبر را نشناخته‏اند، افسانه بافته و چون حقيقت را نديده‏اند ره‏افسانه زده‏اند! ولى واقعيت بالاتر از اين‏گونه تصورات عاميانه است. در اين ميان ماترياليست‏هاى فرصت طلب و روشنفكران علم زده، اين برداشت غلط را دستاويزى يافتند، تا بر مذهب بتازند و يك اشكال از آن بسازند و بگويند: عده‏اى در شب اول مرگ يك انسان، رفتند و ضبط صوتى در قبرش گذاشتند و آرد نخود در دهان مرده ريختند، تا حقيقت را كشف كنند؛ آنها پس از دو شب رفتند و قبرش را شكافتند، ولى اثرى از سؤال و جواب نيافتند، و اين آزمايش ثابت كرد سؤال «نكير و منكر» بى‏اساس است، و با فرا رسيدن مرگ، حيات انسان خاتمه پيدا مى‏كند!
اينان گمان كرده‏اند مقصود از قبر همين حفره وحشتناك يك متر در دو متر است! در حالى كه از اخبار ائمه معصوم(ع) استفاده مى‏شود قبر سرآغاز حيات برزخى انسان است و پرسش مرزبانان مستقيماً از روح، در قالب جسم مثالى انجام مى‏شود، نه در كالبد مادى! علامه بزرگوار مجلسى و فيض كاشانى حوادث قبر را – از روايات – بدين‏گونه برداشت كرده‏اند: منظور از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مراد، جايگاه روح انسان در عالم برزخ است؛ زيرا روح، پس از دفن بدن و از شب اول قبر زندگى برزخى را شروع مى‏كند، و برزخ هر انسانى از كنار قبرش ظاهر مى‏گردد. از سوى ديگر تفهيم آغاز حيات برزخى براى زندگان، در صورتى معنا پيدا مى‏كند كه كلمه قبر به ميان آيد، تا محسوس و ملموس گردد؛ از اين‏رو واژه قبر به كار رفته است. به همين دليل علامه مجلسى در بحار الانوار حوادث قبر را از حالات انسان در برزخ به شمار آورده است.

بازپرسى همگانى نيست

نكته ديگر اين است كه سؤال و عذاب قبر همگانى نيست و مخصوص دو گروه سرشناس است، كه در روايات به صفت «مَحْضُ الايمانِ» و «مَحْضُ الْكُفْر» توصيف شده‏اند طبق احاديث مزبور، افرادى كه نمونه ايمان و كفرند، مورد سؤال و عذاب واقع مى‏شوند. به گفته فيض كاشانى ايمان محض، باورى است كه از انگيزه‏هاى شرك پاك باشد. بدون ترديد چنين انسانى در راه گسترش و تبليغ رسالت‏هاى مكتبى از هيچ‏گونه تلاشى دريغ نداشته و تا پياده كردن آرمان‏هاى آسمانى، از جهاد و كوشش دست بر نخواهد داشت. كافر محض، در راه بسط هدف‏هاى كفر جهانى و ريشه‏كن ساختن مبادى ايمان، شب و روز به تلاش مذبوحانه دست مى‏زند! اين دو گروه پس از بازپرسى، سرنوشت نهايى به آنان ابلاغ مى‏شود؛ اگر مؤمن خالص باشند، به نعمت ابدى نويدشان مى‏دهند و به طور موقت، از لذت‏هاى روحى و برزخى نيز برخوردار مى‏شوند، و اگر كافر محض باشند، به عذاب‏هاى ابدى مژده‏اش داده و تا روز قيامت، در بدترين وضع روحى و گاه عذاب‏هاى جسمى واقع مى‏گردند. بنابراين سؤال و فشار قبر مربوط به جسم مادى نيست، بلكه به روح در قالب جسم مثالى ارتباط دارد؛ زيرا كالبد مادى انسان، پس از قطع رابطه با روح، نه احساسى دارد و نه حياتى، تا بتواند عذاب و نعمت را درك كند. با اين تحليل، اشكالات گذشته بر طرف مى‏گردد؛ زيرا وقتى روح در قالب برزخى و مثالى، مورد سؤال و عذاب قرار گيرد، ضرورتى ندارد از راه اعضا و جوارح سؤال يا عذاب شود. روح ما در عالم رؤيا تلاش مى‏كند، حرف مى‏زند، فرياد مى‏كشد، مى‏ترسد، فرارمى‏كند، گريه مى‏كند و مى‏خندد، بدون اين‏كه دست و پا و اعضا و جوارح ما فعاليت كنند؛ مضافاً بر اين‏كه در قبر فقط از سردمداران كفر و ايمان، بازپرسى مى‏شود. بايد ديد در قبر كدام يك از اين دو دسته ضبط صوت گذاشته‏اند؟! هرگز! چنين عملى انجام نشده، و اگر كسى چنين آزمايشى انجام دهد، احمقانه خواهد بود! زيرا مقصود از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مقصود از آن، جايگاه روح – پس از جدايى از بدن – در عالم برزخ است. آيا اشخاصى كه در دريا غرق شده و طعمه ماهيان واقع مى‏شوند و يا به وسيله بمب آتشزا خاكستر مى‏گردند، شب اول قبر ندارند؟! بى‏شك شب اول قبر دارند. ولى بايد توجه داشت روح انسان ساليان متمادى با اين بدن زندگى كرده و سخت به آن انس دارد و مشكل به نظر مى‏رسد، يكباره رهايش سازد – البته در صورتى كه بدنى داشته باشد – از اين‏رو در اولين لحظات جدايى، در اطراف قبر حضور دارد و حوادثى را كه براى بدن پيش مى‏آيد، دنبال مى‏كند. اگر تلقين ميت مستحب است و يا بدن مرده را سه بار در مسير قبر روى زمين مى‏گذارند و ديرتر از كنار قبر او بر مى‏گردند، براى اين است كه روح از بهت و حيرت نجات پيدا كند و از غربت و وحشت آن كاسته شود.

حيات قبر

يكى از مباحث جنجالى مسأله حيات قبر است؛ آيا پس از مرگ انسان و دفن بدن، روح مردگان پيش از قيامت به كالبد بر مى‏گردد؟ به عبارت ديگر براى سؤال و جواب آيا كالبد انسان‏ها در شب اول قبر زنده مى‏شود، و پس از خاتمه پرسش، دوباره بدن را ترك مى‏گويد؟! محدثان و متكلمان در اين باره اختلاف دارند، و علت اختلاف به تلقى آنها از مفهوم قبر بستگى دارد.براى حل اين مشكل، چند حديث در اين‏جا مى‏آوريم و آن گاه به بررسى و نقد آرا مى‏پردازيم:
1. عَنِ الصّادِقِ(ع): وَلكِنّى وَاللّهِ اَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِى الْبَرْزَخ، قيل وَ مَا البَرزَخُ؟ فَقالَ: اَلقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوتِهِ اِلى‏ يَوْمِ القِيمِةِ
امام صادق(ع) فرمود: به خدا سوگند! از برزخ شما شيعيان هراسانم! پرسيدند: برزخ چيست؟ فرمود: قبر، از لحظه مرگ تا فرا رسيدن قيامت برزخ است.
حيات قبر تا ظهور قيامت امتداد مى‏يابد، در حالى كه جسم مى‏سوزد و يا مى‏پوسد و قبر ظاهريش هزاران بار زير و رو مى‏شود. مقصود از قبر جايگاه روح در عالم برزخ است، چون همه عالم برزخ كه جولانگاه يك روح نيست، بلكه هر روحى پايگاه و جايگاه محدود و مناسب اعمال خويش را دارد، كه نامش قبر است.
2. قولُهُ «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ فَقالَ الصّادِقُ(ع): اَلبَرزَخُ القَبْرُ وَ هُوَ الثَّوابُ وَالعِقابُ بَيْنَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ
در اين حديث قبر در مقابل آخرت قرار گرفته است و مژده و نعمت، براى مقربان درگاه‏الهى در قبر مى‏باشد و بهشت برين در آخرت اعطا مى‏گردد. پيداست مقصود از قبر، عالم برزخ است، نه اين حفره تنگ و تاريك گورستان. مانند اين حديث در امالى صدوق نيزهست.

حيات قبر يعنى چه؟

برخى از محدثان عالى مقام كه رنج مطالعه و زحمت تحقيق را درباره معاد به خود هموار نساخته‏اند، كلمه قبر را به همين حفره خاكى تفسير كرده‏اند! ولى ديده‏اند وقتى آدمى مى‏ميرد، جسمش به جماد بى‏جان مبدل شده و سؤال و عذاب نيز از جماد، معقول و مقبول نيست. چگونه بدن بى‏روح انسان مى‏تواند مورد خطاب و عتاب فرشتگان واقع گردد؟! پس بايد گفت روح در قبر به كالبد مرده برگشته و پس از گفتگو با مرزبانان برزخ، دوباره از بدن خارج مى‏شود!
ولى اين مسأله نه ضرورت دارد و نه، از وحى به ما رسيده است. مضافاً بر اين‏كه اگر كالبد طعمه حريق گشته و به صورت خاكستر درآيد و به دست امواج خروشان دريا و تندبادها سپرده شود، روانش به كدام بدن بر مى‏گردد؟! و آيا بافقدان بدن، سؤال و عذابى هست؟! پس بهتر است كه مسلمانان مانند برخى از بودايى‏ها وصيت كنند كه جسمشان را بسوزانند تا از حوادث شب اول قبر نجات يابند! عجيب‏تر آن است كه گروهى از متكلمان براى اثبات اين نظريه از قرآن دليل آورده‏اند. ما آيه مطرح شده را آورده و مورد بررسى قرار مى‏دهيم؛
رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَاَحيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ
پروردگارا! دوبار ما را ميرانيدى و دوبار زنده كردى؛ پس به گناهمان اعتراف داريم؛ آيا راهى براى رهايى (از دوزخ) هست؟
اين گروه از متكلمان مى‏گويند: مرگِ نخستين، همان مرگ طبيعى است؛ ولى مرگ دوم، پس از حيات قبر صورت مى‏گيرد. روح براى سؤال و جواب بار ديگر در قبر به كالبد برمى‏گردد و پس از بازپرسى دوباره بيرون مى‏رود! و ديگر تا قيامت به بدن مادى بر نمى‏گردد؛ و آيه در مقام بيان زنده شدن مردگان در قيامت نمى‏باشد.

نقدى بر اين برداشت

برداشت فوق صحيح نيست، زيرا به قرينه آيات پيشين و پسين، اين آيه در صدد بازگو كردن سخنان آن دسته از كافران و منكرانى است كه در آخرت در آستانه عذاب واقع شده و به عجز و لابه مى‏پردازند. به موجب آيات پيشين به آنان گفته مى‏شود: آيا دشمنى با خدا خطرناك‏تر از عداوتى كه با خود داشتيد، نمى‏باشد؟! مخالفت با دعوت پيامبران و راه عناد و كفر را در پيش گرفتن، در واقع با سرنوشت و سعادت خويش مبارزه كردن است! اكنون كه در مرگ و حيات مكرر و فهميدن واقعيت معاد، بدبينى و ترديد آنها برطرف گرديده، با التماس و پوزش مى‏گويند:
بار الها! دوبار ما را ميراندى و زنده كردى؛ اينك به گناهانمان اعتراف داريم؛ آيا راهى براى نجات از عذاب وجود دارد؟!
آنها گمان دارند اعتراف به گناه در روز قيامت مى‏تواند نجاتبخش باشد، و نخوت و لجاجتى را كه در دنيا نسبت به خدا و روز جزا داشتند، جبران كند، غافل از اين‏كه ندامت در قيامت ثمرى ندارد! هر ملحدى پس از دوبار مردن و زنده شدن، شك و الحادش برطرف خواهد شد و زمينه‏اى براى انكار و لجاجتش باقى نخواهد ماند. در آن روز هيچ عذرى پذيرفته نيست و اشك و آه ثمرى ندارد! بدون شك مرگ اول، همان موت معمولى است، كه پس از تولد صورت مى‏گيرد و انسان را به عالم برزخ منتقل مى‏سازد. مرگ دوم پس از استقرار در وضعيت برزخى تحقق پيدا مى‏كند. به دنبال هر يك از اين دو، حياتى است كه مى‏تواند براى منكران زندگى بازپسين روشن كننده باشد؛ يكى حيات برزخى است و ديگرى زنده شدن در قيامت و بازگشت روح به قالب جسمانى؛ كه پس از آن مرگ و حياتى وجود ندارد؛ بنابراين، موت و حياتى كه شك و ترديد را برطرف مى‏سازد و ايمان و يقين مى‏آفريند؛ زندگى برزخى و حيات اخروى است، نه حيات طبيعى دنيوى و موت پيش از ولادت. اصولاً همه عنادها، انكارها و ستيزها با مسائل مبدأ و معاد، در زندگى دنيوى است. مضافاً بر اين‏كه «اَماتَهُ» با «موت» در زبان عربى از نظر مفهوم باهم متفاوت است. «اماته» در مواردى به‏كار برده مى‏شود كه پيش از مرگ، حياتى در كار باشد، كه با زوال و فناى آن، «اماته» محقق شود، ولى «موت» به موجود زنده‏اى كه پيش از ولادت به صورت جماد بى‏جان بوده، نيز گفته مى‏شود. قرآن درباره انسان‏ها مى‏گويد: «وَ كُنتُمْ اَمْواتاً فَاَحياكُمْ شما انسان‏ها پيش‏ازپيدايش مرده بوديد، ما شما را زنده ساختيم.» آن گاه مى‏فرمايد: «ثُمَّ يُميتُكم؛ سپس‏شما را مى‏ميراند.» كه «اماته» پس از «احيا» به كار برده شده است. ناگفته پيداست اگر زندگى برزخى نباشد، «اماته» دوم مفهوم درستى ندارد. اين تفسير منطقى و طبيعى آيه مورد بحث است. اگر احتمالات ديگر پيش كشيده شود، تفسيرهاى گوناگون و متضادى قابل طرح است و با وجود احتمالات مختلف تفسيرى كه مانند آنها باشد، نمى‏تواند ادعاى مورد نظر را ثابت كند
گاه طرفداران حيات قبر – به مفهوم عاميانه، نه عالمانه – در چگونگى آن اختلاف دارند؛ آيا حياتى كه در قبر وجود دارد، ازگونه زندگى مادى است، يا از سنخ زندگى برزخى؟ و يا يك حيات بسيار ناقص است، كه نه از جنس زندگى دنيوى و نه از نوع حيات برزخى است، و يك احساس ضعيف و خيالى است؛ زيرا بعضى از متكلمان معتقدند: روح پس از جدايى از جسم، قوه خيال را – كه كارش ساختن و حفظ صورت‏هاى حسى است – به همراه خود مى‏برد؛ و به همين دليل است كه مى‏تواند صورت خيالى و حسى كالبد خويش را، در قالب جسم مثالى ترسيم كرده و به مدد نيروى تخيل، شكل مادى خود را مشاهده كند و بدنش را در حال جان كندن و دفن و كفن و حتى در زير خاك ببيند، و از عفونت و دگرگونى‏هاى رقت‏بارى كه بر آن مى‏گذرد، اطلاع پيدا كند و رنج ببرد.
از سوى ديگر آيه «لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ اِلّا الْمَوتَةَ الاُولى مرگ نخستين را – كه در دنيا چشيده‏اند – فقط قابل لمس و چشيدن مى‏داند و صراحتاً حيات و موت را در قبر نفى مى‏كند. گذشته از اين از آياتى كه در صدد بيان تعداد مرگ و حياتند، به خوبى روشن مى‏شود حيات و مرگى در اين قبر ظاهرى وجود ندارد.
كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وكُنتُمْ اَمواتاً فَاَحياكُم ثُمّ يُميتُكُم ثُمّ يُحييكُمْ ثُمّ اِلَيْهِ تُرجَعونَ؛
چگونه به خدا كفر مى‏ورزيد، در حالى كه شما مردگان (و اجسام بى روحى) بوديد، و او زنده‏تان كرد، سپس شما را مى‏ميراند؛ و بعد از آن زنده مى‏كند، و عاقبت بازگشت همه شما به‏سوى اوست.
از ترتيب و بيان اين‏گونه آيات به خوبى مشهود است حيات دوباره، پس از مرگ و عالم برزخ فقط در قيامت تحقق پيدا مى‏كند و به همين دلايل محدث كبير علامه مجلسى در ذيل آيه «رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ…» پس از بيان آراى گوناگون در مورد حيات قبر، سرانجام مى‏نويسد:
بنابراين بايد گفت: «حيات قبر» يك زندگى ناقص و برزخى است كه از علايم حيات، جز احساس لذت و رنج چيز ديگرى ندارد، تا آن جا كه بعضى از گروه‏هاى اسلامى درباره بازگشت روح به كالبد در قبر، نظرى نداده و سكوت كرده‏اند و به حيات قبر به عنوان يك عقيده مذهبى توجه نكرده‏اند؛ علامه در شرح مقاصد مى‏گويد: اهل حق در اين مسأله كه خداوند متعال در قبر، يك نوع حيات به ميت باز مى‏گرداند – به مقدارى كه لذت و رنج را دريابد – اتفاق نظر دارند، ولى در اين‏كه روح به كالبد مرده در قبر برگردد، سكوت كرده‏اند
از بيان اين محدّث عالى مقام چنين بر مى‏آيد كه حيات قبر جز يك نوع احساس درد و رنج، چيز ديگرى نيست، و آن هم در برزخ صورت مى‏گيرد؛ و بازگشت مجدد روح به كالبد در قبر، نه مقبول است و نه معقول. فقدان دليل عقلى و نقلى باعث سكوت علماى اسلام شده است، و از ترس عوام، صراحتاً آن را نفى و ردّ نكرده‏اند و تعبيراتى كه به عنوان سؤال و عذاب‏قبر در روايات آمده، مربوط به وضعيت برزخى انسان است، چون ارواح علاقه شديدى به كالبد مادى خود دارند، و فوراً بدن را ترك نمى‏كنند، تا به زندگى برزخى توجه كنند. ازطرفى، زندگى برزخى هر انسان به مفهوم واقعى پس از دفن بدن آغاز مى‏شود؛ و بالأخره بايد گفت: براى تجسم و تفهيم اين حقيقت، كلمه قبر ضرورت پيدا كرده است، در حالى كه با قطع ارتباط روح از بدن، حيات برزخى شروع مى‏شود؛ خواه بدن دفن شده باشد، يا قبرى براى كالبد نباشد. به فرض اين‏كه بدن مرده خاكستر شده و برباد رود، باز هم شب اول قبر دارد.

پاسخ فلسفى حيات قبر

يكى از فقها و فيلسوفان فقيد كه مدعى بود شش ماه درباره حيات قبر به مطالعه و بررسى پرداخته است، سرانجام معماى تجديد حيات بدن در قبر را، اين‏گونه حل و فصل كرد: وقتى انسان مى‏ميرد و روح از بدن مفارقت مى‏كند، سه چيز را به همراه خود مى‏برد: قوه عاقله، نيروى خيال و عمل؛ ائمه اطهار(ع) در هنگام تقيه به‏گونه رمزى فرموده‏اند: روح تا نصف بدن و يا تا سرزانو، در قبر بر مى‏گردد؛ مقصود اين است كه در شب اول قبر ارتباط ضعيفى ميان روح و بدن برقرار مى‏گردد. روح انسان كه همراه با قوه خيال است، گمان مى‏كند در قبر در كنار بدن مادى خوابيده است، و وقتى روان با قدرت تخيل، خود را به بدن نزديك مى‏كند، حيات ضعيفى در كالبد مادى توليد شده و حركت و جنبشى نامحسوس در آن ايجاد مى‏شود؛ در اين هنگام «بشير و نذير» براى مؤمنان و «نكير و منكر» براى ستمگران و كفار، حاضر مى‏شوند.
اين دو فرشته – كه تجسم عقل نظرى و عملى انسان هستند به او مژده رحمت يانويد عذاب ابدى را مى‏دهند، ولى بايد دانست آدمى از راه دهان و زبان با فرشتگان صحبت نمى‏كند، تا بتوان صداى آنها را شنيد و يا ضبط كرد، زيرا در واقع سه نوع نطق و بيان داريم؛ يك نوع نطق و بيان صامت و بى‏صدا، كه موجودات بدون صدا با انسان حرف مى‏زنند و پيام‏مى‏رسانند؛ مثلاً جهان خلقت، به زبان علم و فلسفه مى‏گويد: من آفريننداى عاقل و توانا دارم؛ يا هر معلولى با زبان بى‏زبانى از وجود علت خود سخن‏مى‏گويد، و يا كاخ‏هاى ويران شده پادشاهان، اهرام مصر، زاغه‏نشينان، ساكنان گورستان‏ها، همه پيام دارند و با بشريت گفتار بسيار و مبادلات بى‏شمارى انجام‏مى‏دهند.
هان اى دل عبرت بين! از ديده نظر كن>هان ايوان مدائن را آيينه عبرت دان نوع دوم، سخن گفتن معمولى است، كه به‏گونه مكالمات انجام مى‏شود. و نوع سوم، نطق طبيعى و تكوينى است. قرآن مى‏گويد: «وَاِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بَحَمدِهِ وَلكِنْ لاتَفقَهونَ تَسبيحَهُمْ. مولوى مى‏گويد:
جمله ذرات عالم در نهان با تو مى‏گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم نطق آب و نطق خاك و نطق گِل هست محسوس حواس اهل دل ذكر و تسبيحات اجزاى جهان غلغلى افكنده اندر آسمان چون شما سوى جمادى مى‏رويد محرم جان جمادان كى شويد از جمادى در جهان جان رويد غلغل اجزاى عالم بشنويد وقتى فرشتگان نازل مى‏شوند، زبان تحريك نمى‏شود؛ زيرا ملائكه به اندازه‏اى نيرومندند كه زبان باطنى مرده براى آنان فهميده مى‏شود، چون در باطن هر انسانى، غير از نطق مناسب با عالم مُلك، نطق ديگرى متناسب با ملكوت نيز دارد، و ملائكه با آن زبان سخن مى‏گويند و جواب دريافت مى‏كنند. ولى بايد در جواب اين عالم بزرگوار گفت: نگارنده از روايات متواتر روشن ساخت مقصود از قبر، زندگى برزخى است و فشار و عذاب، يا روح و ريحان در آن وضع فعليت پيدا مى‏كند. رواياتى كه درباره بازگشت روح به كالبد مادى در قبر آمده، از نظر سند و دلالت ضعيف است، و گذشته از ضعف سند، با عقل و سنت نيز سازگار نيست، زيرا در بعضى از روايات برزخ عبارت است از لحظه قبر تا قيامت؛ از جمله، حديثى در كافى از امام صادق(ع) است؛ سؤال شد: «وَمَا البَرْزَخُ؟» امام فرمود: «اَلْقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوْتِهِ اِلى يَوْمِ القِيمَةِ».
فيض كاشانى به نقل از علامه مجلسى مى‏گويد: «مقصود از قبر، برزخ است.»
در اين جا كلام علامه مجلسى را مى‏آوريم:
فَالمُرادُ بِالقَبرِ في اَكثَرِ الاَخبارِ ما يَكُونُ الرُّوحُ فيهِ في عالَم البَرزَخِ؛ مقصود از قبر در بسيارى از اخبار، جايگاه روح در عالم برزخ است.
روح در قالب جسم مثالى مورد عذاب و فشار و سؤال است، و دليل محكم و گويايى بر بازگشت روح به بدن در قبر ظاهرى نداريم. به علاوه اگر مقصود از حيات روح، بازگشت روح ملكوتى باشد، باز هم در حيات جسم تأثيرى ندارد؛ زيرا روح ملكوتى تنها به وسيله روح حيوانى مى‏تواند در بدن تصرف كند.

حكمت تلقين مرده

اگر سؤال و جواب در برزخ صورت مى‏گيرد، تشريفات پيش از دفن، مانند: تلقين ميت، گذاشتن بدن روى زمين و فاتحه چه دليلى دارد؟!
پاسخ روشن است، زيرا مراسمى كه به عنوان تلقين و خطاب به ميت در اسلام مشروعيت پيدا كرده است، به جسم بى‏روح و فاقد حيات مربوط نمى‏شود، بلكه به روح زنده انسان ارتباط پيدا مى‏كند، چون روح در هنگام جدايى از كالبد نمى‏تواند از آن دل بكند و فراق جسم را تحمل كند، از اين‏رو مبهوت و نگران به دنبال بدن حركت كرده و تشييع كنندگان را مى‏بيند و از هجران و جدايى از كالبدش مى‏نالد.
شنيدستم كه افلاطون شب و روز بگريه داشتى چشم جهان سوز بپرسيدند از او، كاين گريه از چيست؟! بگفتا چشم كس بيهوده نگريست از آن گريم كه جسم و جان دمساز بهم خو كرده‏اند از ديرگه باز جدا خواهند شد از آشنايى همى گريم بر آن روز جدايى يكى از حساس‏ترين و غمبارترين لحظات زندگى انسان‏ها هنگامى است كه جسم بى‏جانِ آدمى را در گودال تنگ و پرخاك قبر مى‏گذارند. دوستان و خويشاوندان با تأثر و بهت خاصى به اين منظره رقت‏بار مى‏نگرند! گويى به ياد مى‏آورند به همين زودى آنها نيز بدين سرنوشت غم‏انگيز و فلاكت‏بار گرفتار مى‏شوند و هيولاى مرگ گريبان آنها را مى‏گيرد، و به همه شادى‏ها و مصيبت‏ها، دردها و لذت‏ها خاتمه مى‏دهد! در اين حالت معنوى و عبرت‏آموز است كه همه علاقه‏ها، وابستگى‏ها، خودپسندى‏ها، دشمنى‏ها و عُجب و غرور را – حتّى براى چند لحظه – رها ساخته و به انديشه فرو مى‏روند، و سرنوشت آينده را مورد مطالعه قرار مى‏دهند.
شارع مقدس – كه هدفش احياى صفات انسانى و تزكيه رذايل اخلاقى است – از اين فرصت حساس استفاده كرده و سنت‏هايى را تشريع مى‏كند، تا وجدان مذهبى مردم را بيدار كند و بشر را از غرور و غفلت برهاند! و به ياد مرگ بيفتد و سفارش امام‏هادى(ع) را به خاطر آورد؛
اُذْكُر مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اَهْلِكَ فَلاطبيبٌ يَمْنَعُكَ وَلا حَبيبٌ يَنفَعُكَ؛از مرگ ياد كن، كه نه طبيبى مى‏تواند تو را از مرگ برهاند و نه دوستى مى‏تواند سودى به حال تو داشته باشد.
دعاى عديله و كلماتى كه به عنوان تلقين خوانده مى‏شود، بدون ترديد براى مرده بى‏جان نيست؛ زيرا گفتگو با جماد معقول نيست، در حالى كه احكام‏واجب و حرام و مستحب و مكروه بر حكمت و مصالح فردى و اجتماعى استوار است، و تلقين ميت هم داراى نكات آموزنده و دستورهاى سازنده و اخلاقى‏است.

بيدارى و آرامش روان

از مطالب گذشته معلوم گشت مرگ به معناى قطع رابطه جسم و جان و انتقال روح از حيات دنيا به مرحله‏اى عالى‏تر است، ولى به خاطر پيوند شديدى كه روح با كالبد مادى دارد، در نخستين مراحل نمى‏تواند توجه خود را از بدن سلب كرده و نسبت به سرنوشت قالب جسمانى بى‏توجّه باشد؛ از اين‏رو با مراقبت كامل، وضع بدن را زير نظر قرار مى‏دهد. در همان حال خروج از وضع مادى و ورود به دنياى جديد، وحشت و حيرت روح فراهم مى‏شود، و او نگران سرنوشت حال و آينده مى‏گردد؛ از اين‏رو تلقين شهادتين و يادآورى زندگى پس از مرگ، تأثير مستقيمى در بيدارى و آرامش روان مى‏گذارد و با آموزش و روشن شدن سرنوشت آينده، روح از وحشت و ابهام بيرون مى‏آيد. آرى، گسستن از دنيا و ورود به برزخ در آغاز، سخت وحشتناك و حيرت‏آور است؛ از اين‏رو تلقين و دعاى عديله، يادآورى تجسم مراحل بعدى زندگى، و رفع هرگونه ابهام و نگرانى است.

نقش اجتماعى مراسم تلقين

تماشاگران صحنه مهيج و غم‏انگيز مراسم دفن و تلقين، مى‏توانند بهترين پندهاى انسانى و مواعظ اخلاقى را دريابند. مشاهده اين مناظر رقت‏بار غافلان را بيدار و دنياپرستان را متوجه مى‏سازد.
اگر به دانش اندر زمانه لقمان‏وار سراى پرده حكمت بر آسمان زده‏اى اگر سپهبد سيصد هزار شهر شوى و گر برهمن سيصد هزار بتكده‏اى به پيش ضربت مرگ اين همه نيارد سود همى ببايد رفتن، چنان‏كه آمده‏اى برخى از انسان‏ها در اثر حرص و دلبستگى به دنيا، از ياد خدا و خدمت به خلق بازمى‏مانند. تشريفات، تجملات، رياست‏طلبى، شهرت و خودپرستى، آنان را مست و مخمور مى‏سازد و آن‏چنان عُجب و بدبختى به سراغ آنها مى‏آيد، كه خيال مى‏كنند لايق‏ترين و خوشبخت‏ترين افرادند! كسانى كه براى دستيابى به پست و مقام، وجدان و شرف خود را مى‏فروشند، بسيارند؛ ولى هر چه باشند و هر كه هستند، به خاطر مراعات سنت‏هاى اسلامى و آداب اجتماعى، در تشييع جنازه دوستان خويش شركت مى‏كنند، و كنار تربت عزيزان حضور خواهند يافت. ناگهان دعاى عديله خوانده مى‏شود و سخن از قبر و قيامت، صراط و ميزان، بهشت و جهنم به ميان آورده مى‏شود و با ضربات كوبنده، وجدان خفته حاضران بيدار مى‏گردد، شايد از جهنم خودپرستى و غرور آزاد شده و لحظه‏اى به فكر مرگ و قيامت بيفتند، و فخر فروشى نكنند و در زندگى لاف نزنند، زيرا بالأخره بايد همه چيز را بگذارند و بروند!
دعوى چه كنى؟! داعيه داران همه رفتند رو بار سفربند، كه ياران همه رفتند آن گرد شتابنده كه در دامن صحراست گويد چه نشينى، كه سواران همه رفتند داغ است دل لاله و نيلى است بر سرو كز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند گر نادره معدوم شود، هيچ عجب نيست كز كاخ جهان نادره‏كاران همه رفتند افسوس كه افسانه سرايان همه خفتند اندوه كه اندوه‏گساران همه رفتند فرياد كه گنجينه‏تر از آن معانى گنجينه نهادند به ياران، همه رفتند آنچه در دعا و تلقين وجود دارد، در بر گيرنده درس‏هايى از جهان‏بينى و اصول اعتقادى است. يادآورى مسائل جهان بينى الهى در چنين صحنه‏هاى عبرت‏آموز آثار سازنده‏اى خواهد داشت. آرى، در و ديوار خاموش گورستان در عين سكوت، گوياترين سخنور و بهترين واعظانند، كه آدميان را به مسؤوليت‏ها و رسالت‏هاى فردى و اجتماعى متوجه ساخته و به انسان، بينش صحيح و اخلاق خدايى مى‏بخشند و از چنگال غرور و غفلت او را آزاد مى‏سازند و براى جهاد اكبر آماده مى‏كنند.
وقتى تلقين، مربوط به روان زنده انسان و انسان‏هاى زنده باشد، قطعاً سؤال قبر و فشار آن نيز به روح ارتباط پيدا مى‏كند. بايد دانست سؤال قبر همگانى نيست، و در همان حال، بازجويى مختصرى در مرز دنيا و آخرت انجام مى‏گيرد، ولى از دو گروه مخصوص، نه از همه مردم. رواياتى كه سؤال قبر را به اين‏دو گروه اختصاص مى‏دهد، احاديث مطلق را تقييد مى‏كند و تضادى ميان اين‏دو دسته روايات وجود ندارد    

بخش دوم: عالم برزخ

زندگى برزخى
برزخ از نظر فرهنگ‏ها
برزخ از نظر وحى و عقل
تجرد و بقاى روح
اسپرتيسم (احضار ارواح)
تنويم مغناطيسى
خواب‏ها و رؤياهاى راستين
چهره و ماهيت عالم برزخ
عالم برزخ كجاست؟
جايگاه ارواح در برزخ
جايگاه مستضعفان
اعراف چيست؟
اعرافيان كيستند؟
اعراف در روايات
دوزخيان و بهشتيان در برزخ
برهوت (حضرموت) كجاست؟
زيارت اهل قبور
ارتباط ارواح با خويشان و دوستان
برزخ از ديدگاه كتاب و سنت

زندگى برزخى

حيات پس از مرگ از مشكل‏ترين مسائل بشرى و از مهم‏ترين نيازهاى انسان‏هاست. بشر از ديرزمان به دلايلى تلاش كرده سرنوشت پس از مرگ را دريابد، و اين حقيقت ماوراى طبيعت را درك كند. يكى به دنبال شناخت اين مجهول بوده و ديگرى مى‏خواسته حس كنجكاوى خود را ارضا كند؛ ديگرى به منظور تفسير و توجيه فلسفه آفرينش انسان و جهان بوده است، زيرا انسان از قرن‏هاى متمادى مى‏خواهد بفهمد آيا فرجام جهان – كه خود نيز جزئى از آن است – نابودى و نيستى است؟ آيا جهان آفرينش و نژاد بشر براى ابديت ساخته شده است، يا براى فنا؟ آيا پس از مرگ شعله زندگى خاموش مى‏شود، يا حيات باشكوه‏ترى آغاز مى‏گردد؟ آيا با فرو ريختن نظام كنونى، جهان ابدى ديگرى به وجود خواهد آمد؟ آيا فداكارى‏ها و ايثارها در گستره جهان ناپديد مى‏شود؟ اگر كسى خدمت كند يا خيانت، تفاوتى ندارد؟ آيا به بيدادگرى‏هاى ستمگران رسيدگى خواهد شد؟ آيا آرمان‏هاى والاى بشر – كه از اعماق جانش برمى خيزد – رنگ تحقق به خود خواهد گرفت، يا به همراه خودش زير خاك مدفون خواهد شد؟ آيا حيات باطراوت و پرخروش دنيا، بعد از مرگ، به سكوت و ركود مبدل مى‏شود؟ آيا اين خاموشى تا بى‏نهايت ادامه پيدا مى‏كند، يا وداع اين جهان، سرآغاز زندگى عالى‏تر و پرفروغ‏ترى است؟ هماهنگى و نظم عميق و دقيق در مجموعه جهان از وجود عدالت، حكايت ندارد؟ آيا دنيا بى‏حساب و نظم است و هرج و مرج بر همه جا حكومت دارد؟ آيا روزى فرا مى‏رسد كه همه طغيان‏ها و بى‏عدالتى‏ها پايان پذيرفته و كيفر و پاداش اعمال هر فرد را كف دستش بگذارند؟ اگر بعد از مرگ خبرى نيست، پس چرا مى‏ترسيم؟ خائنان بيش‏تر از همه مردم از هيولاى مرگ هراسانند، و در مقابل مؤمنان راستين، مرگ را با آغوش باز مى‏پذيرند و على‏وار مى‏گويند: سوگند به پروردگار! پروايى ندارم از اين‏كه به سوى مرگ حركت كنم، يا مرگ بر من وارد شود. به خدا قسم! پسر ابوطالب به مرگ علاقه‏مندتر از كودك به پستان مادر است.
مرگ اگر مرد است، گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ من از او جامى ستانم بى‏نظير او زمن زلفى ستاند رنگ رنگ اين چراها و لطافت‏ها از اعماق روح بشرى سرچشمه گرفته و فيلسوفان و متفكران غيرمذهبى، پاسخى قانع كننده و آرام بخش به انسان نداده‏اند! آنها براى دلدارى و تسلاى خاطر انسان‏ها، اشعارى سروده و الفاظى بافته‏اند، ولى نه، خود قانع شده‏اند و نه، ديگران آرام گرفته‏اند! البته عذر آنها موجه است، زيرا جنين كه در پشت پرده‏هاى سياه و تاريك رحم زندگى مى‏كند، كجا مى‏تواند فضاى روشن و گسترده جهان را درك كند؟! او گمان مى‏كند هرچه هست، همين رحم مادر است! انسانى كه در محدوده جهان ماده زندگى مى‏كند، نمى‏تواند عالم پس از مرگ را دريابد؛ زيرا از يك سو پرده‏هاى سياه و ضخيم محسوسات جلوى ديد او را گرفته، و از طرف ديگر انس و حرص به زندگى مادى عقل وى را از درك ابديت بازداشته است. مولوى مى‏گويد:
گر جنين را كس بگفتى در رحم هست بيرون عالمى بس منتظم يك زمين خرمى با عرض و طول اندر او صد نعمت و چندين اكول كوه‏ها و بحرها و دشت‏ها بوستان‏ها، باغ‏ها و كشت‏ها آسمان بس بلند و پرضيا آفتاب و ماهتاب و صدسها در صفت نايد عجايب‏هاى آن تو در اين ظلمت چه‏اى در امتحان خون خورى در چار ميخ تنگنا در ميان حبس انجاس و عنا او بحكم حال خود منكر بُدى زين رسالت معرض و كافر شدى كاين محال است و فريب است و غرور زان كه تصويرى ندارد وهم كور همچنان كه خلق عامى در جهان زان جهان ابدال مى‏گويندشان كاين جهان چاهى است بس تاريك و تنگ هست بيرون عالمى بى‏بو و رنگ هيچ در گوش كسى زيشان نرفت كاين طمع آمد حجابى ژرف و زفت همچنان كه آن جنين را طعم خون كان غذاى اوست در اوطان دون از حديث اين جهان محجوب كرد خون تن را بردلش محبوب كرد برتو هم طعم خوشىّ اين جهان شد حجاب آن خوشى جاودان طعم ذوق اين حيات پرغرور از حيات راستينت كرده دور پس طمع كورت كند نيكو بدان بر تو پوشاند يقين را بى‏گمان از طمع بيزار شو چون راستان تا نهى پا برسر آن آستان كاندر آن در، چون درآيى، وارهى از غم و شادى قدم بيرون نهى يَعْلَمونَ ظاهِراً مِنَ الحَيوةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلونَ؛ ماده پرستان از زندگى دنيا فقط ظاهر آن را مى‏فهمند و از آخرت [كه مرحله نهان و واقع حيات و پايان كار است‏]، غافل و ناآگاهند.
بدبختى بشر اين است كه براى شناخت تمام اسرار جهان از معيارهاى مادى استفاده مى‏كند. او غافل از اين است كه با موازين مادى، فقط جنبه‏هاى طبيعى قضايا را مى‏تواند بسنجد، نه جنبه‏هاى غيبى را. فيلسوفان الهى به مدد وحى و دستيارى علم و عقل، به كشفيات جالبى دست يافته‏اند و معقول‏ترين پاسخ را به پرسش‏هاى انسان داده‏اند؛ جواب‏هايى كه با وجدان و سرشت بشر سازگار است و عقل و منطق نيز آن را تأييد مى‏كند، و نيز با حركت علمى خواناست. از ديد ما مرگ هر چه باشد، پايان زندگى بشر نيست، بلكه آغاز مهم‏ترين حوادث و رويدادهاست، كه اولين گردنه آن، زندگى برزخى است؛ زيرا انسان با مردن، وارد صحنه عظيم رستاخيز نمى‏شود، بلكه بايد مراحل حساسى را بپيمايد، تا به مرحله قيامت برسد؛ چون رستاخيز يك انقلاب كلى و بنيادى است، كه همه پديده‏ها را دربر مى‏گيرد. رستاخيز، تحولى است كه نظام كنونى را به هم مى‏ريزد و طرحى نو و نظام جديدى مى‏سازد، ولى انسان‏ها كه پيوسته مى‏ميرند، پيش از قيامت، در عالم برزخ زندگى مى‏كنند.
نخست بايد ديد برزخ چيست؟ زندگى برزخى چگونه است؟ و ديدگاه‏هاى مختلفى كه در اين زمينه وجود دارد، كدامند؟ و فلسفه وجودى آن چيست؟

برزخ از نظر فرهنگ‏ها

برزخ – همان‏گونه كه از نامش پيداست – به معناى حاجز، مانع، حائل و حد فاصل بين دو چيز است. در قرآن كريم برزخ به همين معنا به كار رفته است: «مَرَجَ الْبَحرَيْنِ يَلْتَقيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لايَبْغيانِ؛ دو دريا را به هم آميخت كه با هم برخورد كرده‏اند، ولى بين آن دو برزخ و حد فاصلى قرار دارد كه بر يكديگر وارد نمى‏شوند و به هم نمى‏آميزند».
در آيه ديگر مى‏فرمايد: «وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحجُوراً؛ و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گويى به هم مى‏گويند:) دور باش و نزديك نيا». در اين دو آيه برزخ به مفهوم مانع و حد فاصل بين دو چيز است. از اين‏رو پرده‏اى كه بين زرده و سفيدى تخم مرغ و مانع اختلاط آن دو است، برزخ ناميده مى‏شود. برزخ به مثابه سدى است كه بين دو چيز قرار گرفته باشد. بعضى از متفكران كه معتقدند در برزخ عذابى جز حسرت و افسوس وجود ندارد، برزخ را سدى بين اعمال و نتايج آن مى‏دانند. عده‏اى مى‏گويند برزخ سدى براى عدم بازگشت به دنيا و مانعى براى رسيدن به آخرت – پيش از قيامت – است.
برخى به دليل اين‏كه در آن وضع زندگى نه جنبه معنوى خالص دارد و نه مادى محض، و فقط بعضى از لوازم مادى همچون شكل و مقدار و آن چه از اعراض شمرده مى‏شود، وجود دارد، برزخش گفته‏اند. عالم برزخ در واقع نمونه و مثالى از حيات اخروى و تتمه زندگى دنيوى است و در اصطلاح مذهبى‏ها به نقطه مرزى بين دنيا و آخرت گفته مى‏شود.

برزخ از نظر وحى و عقل

براى اثبات وجود عالم برزخ – قطع نظر از قرآن و سنت – از عقل و برهان مى‏توان مدد گرفت. تمام دلايلى كه درباره تجرد و بقاى روح آورده شده و حيات روح را پس از كالبد مادى اثبات مى‏كند، به‏گونه غير مستقيم زندگى برزخى را نيز اثبات مى‏كند؛ زيرا ارواح پس از قطع رابطه از بدن دنيوى در وضع خاصى قرار مى‏گيرند كه آن را عالم برزخ مى‏نامند. در اين‏جا دلايل گذشته را مرور مى‏كنيم تا اين حقيقت روشن گردد:

تجرد و بقاى روح

دلايلى براى اثبات وجود روح و استقلال آن از جسم آورديم و ثابت شد غير از جسم و حواس ظاهرى نيرويى به نام روح نيز وجود دارد كه قوانين عمومى و خصوصى ماده بر آن جارى نمى‏شود، كه از جمله آنها ضعف و پيرى و انحلال و زوال‏پذيرى است. روح با مرگِ جسم نمى‏ميرد، بلكه باقى و ماندگار است. جايگاه ارواح پس از انقطاع از ابدان حيات برزخى است.

اسپرتيسم (احضار ارواح)

احضار ارواح و ارتباط زندگان با مردگان قابل انكار نيست، گر چه مدعيان دروغين بسيارى دارد، ليكن موارد قطعى و راستين آن اندك نيست. حتى در اروپا منكران بقاى روح به مجامع روحى دعوت شده و پس از آزمون‏هاى فراوان و گوناگون سرانجام به وجود عالم ارواح اعتراف كرده‏اند

تنويم مغناطيسى

امروزه برخى انسان‏ها را به خواب مصنوعى فرو مى‏برند و روح آنها را در مكان‏هاى مختلف سير مى‏دهند. اين عمل به قدرى با سرعت و دقت انجام مى‏گيرد كه نمى‏توان گفت تلقين است، گرچه در اين آشفته بازار ترفندها و تزويرهايى به چشم مى‏خورد، ولى فرستادن ارواح به دورترين نقاط جهان و رهايى روح از بدن كه گاهى به مرگ «مديوم» (ميانجى) مى‏انجامد، قابل انكار نيست. ارواح پس از خروج از وضع كنونى مى‏توانند با سرعتى حدود سرعت نور بدون وسيله و مركب سريع‏السير به اقصى نقاط جهان بروند و اطلاعاتى را بازگو كنند كه با معيارهاى مادى قابل قبول نيست. سير ارواح با اراده صورت مى‏گيرد. حتى ديده شده «مديوم» را به سنين گذشته برده و او حوادثى را كه برايش اتفاق افتاده، بازگو مى‏كند و بدين وسيله بعضى از بيمارى‏هاى روانى را معالجه مى‏كنند.
آن وضعيتى كه ارواح پس از رهايى از كالبد مادى مى‏توانند بدون وسيله و احساس مانع حركت كنند، عالم برزخ ناميده مى‏شود.

خواب‏ها و رؤياهاى راستين

انسان در عالم خواب به سير و سياحت مى‏پردازد. به نقاط مختلف جهان سفر مى‏كند و ساعت‏ها با خاطراتى به سر مى‏برد و با اشخاصى حرف مى‏زند و خود را سبكبال احساس مى‏كند، به طورى كه از بلندترين قله‏ها به آرامى خود را به زمين مى‏رساند؛ اطلاعات دقيقى به دست مى‏آورد و پس از بيدارى و نگاه به ساعت مى‏بيند يك ساعت بيش‏تر نخوابيده است! اما آنچه بر او گذشته است، با يك يا چند ساعت جور در نمى‏آيد! پيداست در آن وضعى كه زمين و زمان را سريعاً درمى‏نوردد، آن‏جا عالم برزخ است، نه دنياى مادى. شكل و صورت ماده محفوظ است، اما از وزن و مقدار خبرى نيست. به يارى براهينى كه براى اصل وجود جهان بازپسين گفتيم اصل وجود جهان ديگر ثابت و اجمالاً روشن مى‏شود، ليكن چگونگى آن را بايد از طريق وحى به دست آوريم. كه اكنون به بحث از آن مى‏پردازم.

چهره و ماهيت عالم برزخ

براى شناخت ماهيت برزخ بايد به اين نكته توجه كرد كه هر كدام از عوالم هستى، نظام و احكام مخصوصى دارد. جهان مادى داراى نظامات ويژه و احكام خاصى است كه بر تمام مظاهر و پديده‏ها حكومت دارد. عالم برزخ نيز ماهيت و احكام و آثار مخصوصى دارد كه بايد آن را شناخت. جهان برزخى وسيع‏تر و بالاتر از عالم ماده و محيط بر آن است. باطن و ملكوت اين جهان برزخ است. انسان در اوضاع و شرايط دنيوى از ادراك برزخ محجوب است. پرده ضخيم ماده مانند حجابى انسان را از ديدن حيات برزخى محروم ساخته است. وقتى روح از بدن مادى قطع رابطه مى‏كند و لباس قالب مثالى را مى‏پوشد، برزخ بر او جلوه‏گر مى‏شود؛ يعنى روح انسان با انقطاع از دنيا و قالب دنيوى حجاب‏ها را كنار مى‏زند و خود را در برزخ مى‏يابد. به عبارت ديگر عالم برزخ عالمى نيست كه پس از مرگ انسان پيدا شود، بلكه عالمى است كه انسان در حيات دنيوى در بطن آن بوده، ولى محجوب از آن است. با مرگِ بدن حجاب‏ها كنار رفته و روح خود را در آنچه باطناً بوده، مى‏يابد. هر عملى كه انسان در دنيا انجام مى‏دهد، چهره باطنى و برزخى آن را نيز مى‏سازد. همان‏گونه كه در دنيا بين انسان‏ها روابط و نسبت‏هاى اعتبارى وجود دارد، در برزخ نيز عقايد و اعمال و اوصاف و روابطى با اشخاص ديگر وجود دارد. دريافت اين روابط و نسبت‏ها قبل از قرار گرفتن در آن نظام ممكن نيست، مگر از طريق كشف و شهود.
پس از مرگ و انقطاع از دنيا هنگامى كه انسان در جايگاه برزخى خود قرار گرفت، عقايد و خصلت‏ها و اعمال خود را با چهره برزخى مى‏يابد و هر عقيده و صفت حق و باطلى را به صورت برزخى متناسبى مى‏بيند.
حضرت على(ع) درباره حيات برزخيان مى‏فرمايد:
فَاِنَّكُمْ لَوْعايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنكُمْ لَجَزَعْتُمْ وَ وَهَلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ اَطَعْتُمْ، وَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا وَ قَريبٌ ما يُطْرَحُ الحِجابُ؛ اگر آنچه كه بر رفتگان آشكار و نمايان گرديده، بر شما هم علنى شود، از فرط ناراحتى و ترس ناله و فرياد مى‏كشيد و پس از اين هر چه از مناديان دين بشنويد، عمل مى‏كنيد؛ ليكن آن حقايق برزخى كه مردگانتان بالعيان مشاهده مى‏كنند، از شما پوشيده است، ولى بزودى [با فرا رسيدن مرگ‏] پرده‏ها و موانع از جلو چشم شما برداشته خواهد شد.
عالم برزخ بر ما محيط است، ولى ما از ديدن آن محروميم. وقتى مرديم، با چشم برزخى آن را مشاهده خواهيم كرد. با توجه به ماهيت عالم برزخ و احاطه آن بر عالم ماده، ارواح انسان‏ها – با اختلاف مراتب و درجات و به تناسب منزلت و مرتبه وجودى و موقعيت روحى – با اهل و عيال و نزديكان خود در ارتباط خواهند بود. هر انسانى طبق خصوصيت وجودى و اكتسابى خود – كه در حيات دنيوى به دست آورده است – در برزخ وضع خاص و جايگاه مخصوص نظام برزخى را احراز مى‏كند، كه از نظر روايات به چهار دسته عمده تقسيم مى‏شود: مؤمنان خالص، كافران خالص، متوسطان و مستضعفان.

عالم برزخ كجاست؟

جايگاه برزخ يكى از مشكلات بحث معاد است. سؤال اساسى اين است: آيا عالم برزخ در دنيا واقع شده، به طورى كه ساكنان برزخ طلوع و غروب خورشيد و ماه را مى‏بينند و يا اصولاً براى دوزخيان شب و روزى وجود ندارد؟
برخى مى‏گويند برزخ در بطن عالم دنيا قرار دارد. اين جهان مُلك است و ملكوت آن عالم برزخ است و ملكوت اشيا از قلمرو حواس ظاهرى بيرون است و يا برزخ از مراحل قيامت است.
در اين‏كه برزخ از منازل قيامت نيست، ترديدى نداريم؛ زيرا در قيامت خورشيد و ماه و ستاره‏اى نيست، بلكه در مقدمات رستاخيز، نظام كنونى به طور كلى فرو مى‏ريزد و خورشيد و ماه از بين مى‏روند و ستارگان سقوط مى‏كنند و زمين چنان مى‏لرزد كه كوه‏ها را از جا مى‏كند و آنها به شكل پنبه زده شده در مى‏آيند. در آن وضع نورى وجود ندارد. هر كسى به ميزان عمل صالح و اعتقادات درستى كه كسب كرده، با خود نورى دارد كه مى‏تواند در پرتو آن راه را از چاه تشخيص بدهد. طبق آيه قرآن: آن روز مردان و زنان مؤمن را مى‏بينى كه شعاع نور آنان پيش و پشت سر آنها را روشن مى‏كند. مردان و زنان منافق استدعا مى‏كنند آهسته‏تر حركت كنيد تا از شعاع نور شما استفاده كنيم، ولى به آنان گفته مى‏شود: برگرديد، نور ديگرى پيدا كنيد. ناگهان حصارى زده مى‏شود كه براى مؤمنان رحمت و براى كافران و منافقان عذاب است.
پس از تحقق قيامت و آمادگى جن و انس براى رسيدگى به اعمال، زمين قيامت به نور پروردگار روشن مى‏گردد (وَاَشْرَقَتِ الاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَوُضِعَ الْكِتابُ
بنابراين نور قيامت به وسيله خورشيد نيست. شايد در نظام جديد و قيامت درخشانى و نورانيتى باشد كه در پى آن تاريكى وجود ندارد. گو اين‏كه ممكن است خورشيد و ماه بر چيزى طلوع و غروب كنند، ولى آن چيز با چشم مادى و ابزارهاى علمى قابل رؤيت نباشد. چنان كه جنيان از خورشيد و ماه بهره مى‏برند، ولى از قلمرو حواس ظاهرى ما دورند. بهشتى كه آدم و حوا در آن زندگى مى‏كردند، از سنخ باغ‏هاى دنيا بود، ولى براى مردم قابل رؤيت نبود. امام صادق(ع) در اين‏باره فرمود: «جَنَّةٌ مِنْ جَنانِ الدُّنيا تَطْلَعُ فيها الشَّمسُ وَالقَمَرُ بهشت آدم باغى از باغ‏هاى دنيا بود كه آفتاب و ماه بر آن پرتو مى‏افكندند».
در حديث ديگر امام باقر(ع) فرمود:
من شنيده‏ام خداوند در مغرب زمين بهشتى آفريده است كه آب فرات از آن‏جا عبور مى‏كند و ارواح مؤمنان هر روز بعدازظهرها به آن مكان مى‏روند و از نعمت‏ها و ميوه‏هاى آن استفاده و با هم ملاقات مى‏كنند و به هنگام طلوع فجر صادق از آن‏جا خارج مى‏شوند.
مطابق روايات زيادى اين بهشت در سرزمين عراق – در نجف اشرف – پشت كوفه (وادى‏السلام) قرار دارد
رؤياهاى صادق و راستين و مكاشفاتى كه براى اولياى خدا رخ مى‏دهد، وجود برزخ را تأييد مى‏كند. همچنين آيات قرآن نيز بر اين حقيقت دلالت دارد. على‏بن ابراهيم قمى در تفسير آيه «اَلنّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً به نقل از صادق آل‏محمد مى‏نويسد:
اِنَّما هذا فِى الدُّنيا فَاَمّا فى نارِ الْخُلْدِ فَهُوَ قَولُهُ تَعالى‏: وَ يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ ادْخُلُوا آلَ‏فَرعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ؛اين نوع عذاب دنياست. اما در مورد آتش قيامت، خدا مى‏فرمايد: وقتى رستاخيز برپا شود، آل فرعون را به شديدترين عذاب وارد مى‏كنند.
آيه‏اى كه امام گفته‏اند، دنباله آيه قبل است و در واقع عذاب برزخ و قيامت را به‏گونه مجزّا خاطر نشان مى‏سازد. مرحوم قمى در تفسير آيه مى‏افزايد: «اين صبح و شام در دنياست؛ زيرا در آخرت صبح و شامى وجود ندارد. بهشت و جهنم فاقد خورشيد و ماه است». طبق اين‏گونه احاديث آب فرات از بهشت برزخى عبور مى‏كند، اما ديده نمى‏شود.

جايگاه ارواح در برزخ

در طى مطالب پيشين جايگاه ارواح در عالم برزخ روشن شد. در اين قسمت جمع بندى روايى مى‏كنيم، تا باعث ازدياد بصيرت گردد. همان‏گونه كه گفتيم ارواح مؤمنان مطابق روايات در هر كجا فوت كنند، به وادى السلام منتقل مى‏شوند، كه در پشت كوفه قرار دارد و شعبه‏اى از جنت عدن است.
در برخى از روايات صريحاً گفته شده است: ارواح مؤمنان در حجره‏هايى از بهشت به‏سرمى‏برند. از طعام و شراب آن بهره‏مندند و به زيارت يكديگر مى‏روند و برپايى قيامت را از خدا مى‏طلبند. در مقابل، كافران در حجرات آتشين مسكن دارند و از طعام و شراب آن استفاده و با هم ملاقات مى‏كنند و از خدا مى‏خواهند قيامت برپا نشود
از دعاى مؤمنان و كافران پيداست كه نعمت و عذاب برزخى قابل قياس با نعمت‏ها و عذاب‏هاى رستاخيز نيست، بلكه دوزخ، عذاب يا نعمتى موقتى و محدود به صبح و شام است. امام مجتبى(ع) در پاسخ مَلِك روم مى‏فرمايد: «ارواح مؤمنان شب‏هاى جمعه در اطراف سنگ بيت‏المقدس به سر مى‏برند». به هر روى جايگاه اصلى و مسكن واقعى مؤمنان وادى‏السلام است، ليكن شب‏هاى جمعه به مراكز زيارتى مانند حائر حسينى و مكه و مدينه و ساير مكان‏هاى مقدس مى‏توانند بروند و مجدداً برگردند، ولى ارواح كافران به وادى حضرموت (برهوت) كه در سرزمين يمن است، منتقل مى‏شوند در عالم برزخ ارواح با تفاوت درجات ايمان و اختلاف بينش‏ها و آگاهى‏ها به زندگى خود ادامه مى‏دهند. لذت‏ها و رنج‏ها مطابق وضع برزخى وجود دارد و تنها از راه جسم برزخى از نعمت‏ها و عذاب‏هاى مناسب و موقت مى‏توانند استفاده كنند.
سير تكامل انسان از نظر ارتباط با بدن و انقطاع از آن به سه مرحله تقسيم مى‏شود: در نخستين مرحله روح همراه جسم مادى است و قوانين عمومى و خصوصى ماده بر جسم حكومت دارد. روان انسان نيز به حكم اتحاد و تعلق تحت تأثير كالبد خويش است و از اين نوع اثرات بركنار نيست، زيرا نمودهاى مادى و تظاهرات روانى تا حدودى به هم آميخته است. ترسِ روح قلب را به تپش مى‏اندازد. شادمانى روان در سرخى و نشاط چهره، بلكه تمام بدن اثر دارد. سلامت جسم انسان باعث نشاط روح و بيمارى او موجب تأثر روحى مى‏گردد.
در مرحله دوم روان به طور كامل از كالبد قطع رابطه نكرده است، ولى اين‏گونه نيست كه به تمام لوازم و احكام جسم محكوم باشد، ليكن چون از كالبد مادى به كلى رها نشده و از طريق تنفس و بقاى حيات رابطه خود را حفظ كرده است، در حد محدودى، از احكام جسمانى پيروى مى‏كند؛ مانند كسى كه به خواب سنگين و عميقى فرو رفته باشد و يا تحت تأثير خواب كننده (منوِّم) به خواب مغناطيسى و مصنوعى گرفتار شده و روحش به سير و سياحت پرداخته است.
در مرحله سوم با عروض مرگ، روح به كلى ارتباط خود را از جسم قطع كرده، ديگر از احكام و خواص عمومى و خصوصى جسم تبعيت نمى‏كند. البته توجه و علاقه شديدى به پيكر جسمانى خود دارد و از سرنوشت بدن سخت غمناك و افسرده است. جسم را مى‏بيند و مشايعه كنندگان را مشاهده مى‏كند و به هنگام برگشتن مردم فرياد سهمگين مى‏كشد، ليكن گوش‏هاى دنيويان از شنيدن آن محروم است، چنانچه اگر انسان در خواب منظره هولناكى ببيند، هر چه فرياد كشد، اطرافيان نمى‏فهمند.

جايگاه مستضعفان

مستضعف از نظر قرآن و سنت به چند گروه گفته مى‏شود:
1. كسانى كه بر كفر يا ايمان نمى‏توانند دليلى اقامه كنند؛ مانند كودكان و مردان و زنانى كه عقل ناقص دارند و تكليف از آنها برداشته شده است.
2. گروه ديگر عقب ماندگان ذهنى و منگول‏ها و كسانى‏اند كه گرفتار فلج مغزى و معلوليت و جنونند. از آن دو كه آنان فاقد عقل و اختيار درحد تكليف مى‏باشند، ولى رنج‏هايى را متحمل شده‏اند، مورد عنايت و رحمت الهى واقع مى‏شوند.
3. آنان كه توحيد و معاد و نبوت را قبول دارند، ليكن امامت و ولايت را نپذيرفته‏اند و امام واجب‏الطاعه را نمى‏شناسند و عناد و لجاجتى هم ندارند، و همچنين كسانى كه نمى‏توانند تشخيص دهند كدام يك از مذاهب پنجگانه اسلامى صحيح و قابل پيروى است، بلكه نمى‏دانند كدام يك از اديان معروف جهان درست است، چون فاقد قدرت تشخيص حق و باطلند، و يا حقى جز دين آبا و اجدادى خود نمى‏شناسند؛ و نيز كسانى كه گمان دارند تمام مذاهب و اديان در عرض هم قرار گرفته‏اند و هيچ يك ناسخ ديگرى نيست؛ بنابراين هر كسى مى‏تواند به هر آيينى عمل كند و به پاداش اخروى برسد.
اينان در صورتى كه در مقدمات كار مقصر نباشند، از مستضعفان فكرى محسوب مى‏شوند. امام باقر(ع) كسانى را كه نبوت را پذيرا شده و امامت را انكار كرده‏اند، به دو گروه تقسيم مى‏كند و مى‏فرمايد:
آنان كه اعمال صالح داشته و با اهل بيت عنادى ندارند، تا قيامت در قبر محبوس مى‏شوند و به هيچ وجه اجازه خروج ندارند؛ اما به پاس اعمال نيكى كه انجام داده‏اند، روزنه‏اى از بهشت بر روى آنها گشوده مى‏شود، تا از هواى تازه و نسيم لطيف آن استفاده و استراحت كنند، تا قيامت برپا گردد. و آنان كه دشمنى دارند، تا رستاخيز در قبرها زندانى مى‏شوند و روزنه‏اى از آتش به روى آنها باز مى‏شود و حرارت و دود و آب‏هاى داغ به آنها مى‏رسد.
اين بيان شامل حال همه گروه‏هاى مذكور مى‏شود؛ يعنى كسانى كه با دين حق دشمنى نمى‏ورزند و يا بى‏اعتنا هستند، گو اين‏كه به همه اديان احترام مى‏گذارند. وضع اينها مانند منكران امامت است.
4. گروهى كه بسيار ساده و ابله‏اند و پيوسته تحت تأثير محيط اجتماعى قرار دارند. آنها در بخشى از زندگى ديندارند و در بعضى كارها لاابالى؛ از ضرورت دين و عدم آن چيزى نمى‏دانند و به طور كلى فاقد عقل و شعور كافى‏اند. مثل برخى مستضعفان سياسى كه همواره در جهت باد حركت مى‏كنند و به زندگى حيوانى دل خوش كرده‏اند. نه از اسلام خبر دارند و نه از مسيحيت و نه از ديگر اديان.
اين دسته در عالم برزخ خوابند؛ نه از نعمت‏هاى برزخى خبر دارند و نه از عذاب آن. وقتى قيامت برپا شود، از خواب بيدار مى‏شوند. وضع آنها مانند اصحاب كهف است؛ نمى‏دانند چه اندازه خوابيده‏اند، حتى نمى‏دانند در دنيا خواب بوده‏اند و يا در دوزخ.
5. گروه ديگر ايمان آوردگان و پيروان پيامبران و اديان الهى مى‏باشند كه كردارنيك وبد آنها مساوى است؛ يعنى كفه اعمال نيك آنان بر گناهان ترجيح ندارد و ايمان و اعمال صالح آنها مانع ورود به جهنم شده، اعمال زشتشان مانع ورود به بهشت است.
اين گروه در «اَعراف» نگهدارى مى‏شوند؛ برروى حصارى كه بين جهنم و بهشت كشيده شده و مشرف بر آن دو است. آنها به حكم غلبه رحمت الهى بر غضب، اميدوارند با شفاعت وارد بهشت شوند. آنان يكى از مصاديق آيه «وآخَرُونَ مُرْجَونَ لِامْرِ اللّهِ اِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ اِمّا يَتُوبُ عَلَيهِم» هستند آنها به مرتبه ايمان دست پيدا نكرده‏اند. ايشان نه مؤمن و نه كافرند، ولى مؤمنان راستين در ميراث و معاشرت و ازدواج مى‏توانند با آنها مشاركت داشته باشند. آنان در انتظار فرمان الهى نشسته‏اند كه يا عذابشان كند و يا عذرشان را بپذيرد، ليكن طمع و اميدشان به رحمت الهى بيش‏تر است. اين گروه وقتى به دوزخيان مى‏نگرند، مى‏گويند: خدايا! ما را با ظالمان محشور مكن (وَإِذا صُرِفَتْ اَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ اَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لاتَجْعَلنا مَعَ القَومِ الظالمينَ آنها اهل بهشت را صدا مى‏زنند و بر آنها سلام مى‏كنند و چشم طمع به بهشت دوخته‏اند.
اعراف چيست؟

سوره‏اى به نام اعراف داريم كه در بيان اهميت اعراف و اعرافيان است. اعراف در لغت‏وروايات اسلامى به معناى حصار، پل، قله بلند، خانه‏هايى كه در بلندى ساخته مى‏شود و صراط و پلى كه روى جهنم و بهشت كشيده شده، است (وَبَيْنَهُما حِجابٌ. راغب اصفهانى در كتاب المفردات مى‏نويسد: «اعراف، سور و حصارى است كه بين بهشت و جهنم كشيده‏شده است».

اعرافيان كيستند؟

از آيات و روايات فهميده مى‏شود اعرافيان، دو گروه كاملاً جداگانه‏اند كه براى دو هدف مجزّا گرد آمده‏اند. گروهى از آنان جبراً در اعراف ساكنند – كه بر شمرديم – و گروهى ديگر براى نظارت و شفاعت، در آن جا حضور دارند. گروه دوم پيامبران و جانشينان و اصحاب آنهايند؛ كه در رأس آنان حضرت ختمى مرتبت و اهل بيت(ع)قرار دارند و پس از آنها علماى ربانى هر امت و شهدا و صالحان هستند. از حضور حمزه سيدالشهدا و عباس‏بن على و جعفر طيّار نيز سخن به ميان آمده است حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «من صاحب اعراف هستم فلسفه حضور پيامبران و رجال الهى، به امر پروردگار و براى نظارت و شفاعت است. قرآن مى‏فرمايد: «يَومَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بامامهم؛ روزى كه هر گروه را با پيشوايشان مى‏خوانيم». پيشوايان راستين و پيامبران هدايت و رحمت در بلنداى اعراف قرار مى‏گيرند وپيروان راستين و مخالفان و ستمگران را از چهره و صورتشان مى‏شناسند. خود آنها نيز براى مؤمنان و پيروانشان شناخته شده‏اند (وَ عَلَى الاَعرافِ رِجالٌ يَعرِفُونَ كُلاً بِسيماهُمْ.
به حكم «يُعْرَفُ المُجرِمُونَ بِسيماهُم» (مجرمان از چهره‏هايشان شناخته مى‏شوند) جنايتكاران از ظاهرشان دانسته مى‏شوند. چنان‏كه فرزانگان نيز مشخص مى‏گردند؛ زيرا صورت حقيقى افراد، در قيامت متناسب با اعمالشان ظاهر و نمايان مى‏گردد و رنگ رخساره خبر مى‏دهد از سرّ درون. از اين‏رو در احاديث آمده است: چهره مؤمنان در كمال شفافيت و نورانيت است، ولى چهره مشركان و منافقان و جباران سياه و وحشتناك است.)
گروه ناظر به ستمگران و سردمداران كفر و شرك سرزنش كنان مى‏گويند: ديديد مال و قدرت نتوانست شما را از مهلكه برهاند! مگر شما نبوديد كه مؤمنان مستضعف را آدم‏هاى مفلوك و بيچاره تلقى كرده و به بند كشيده بوديد و سوگند ياد مى‏كرديد آنها روى خوشبختى را نمى‏بينند و از رحمت الهى محرومند؟! سپس آنان رو به مستضعفان كرده و مى‏گويند: وارد بهشت شويد. هيچ‏گونه ترس و غمى بر شما نيست. (وَنادى‏ اَصحابُ الاَعرافِ رِجالاً يَعرِفُونَهُم بِسيماهُمْ قالُوا ما اَغنى‏ عَنكُمْ جَمْعُكُم وَ ما كُنتُم تَستَكبِرونَ اَهؤلاءِ الَّذينَ اَقْسَمْتُم لايَنالُهُمُ اللّه بِرَحْمةٍ ادْخُلوا الجَنَّةَ لاخَوفٌ عَلَيكُم وَ لااَنتُم تَحْزَنونَ.
گروه ناظر به سردمداران كفرو الحاد، با زبان طعن و توبيخ مى‏گويند: ديديد كه ساز و برگ نظامى و قدرت اقتصادى نتوانست شما را نجات دهد! شما گمان كرديد مستضعفان – كه اكنون در اعراف به سر مى‏برند – هرگز روى سعادت را نخواهند ديد، ولى اكنون به آنها مى‏گوييم: وارد بهشت شويد!

اعراف در روايات

آنچه بيان شد، از ظواهر آيات بود. خوشبختانه روايات نيز همين مفهوم را بيان مى‏كند. احاديث گروه دوم (رجال اعراف) را آل محمد معرفى مى‏كند: «هُمْ آلُ مُحَمّدٍ لايَدخُلُ الجَنَّةَ اِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ و عَرَفُوهُ وَ لايَدْخُلُ النّارَ الّا مَنْ اَنكَرَهُمْ وَ اَنكَرُوهُ
سلمان فارسى مى‏گويد: «متجاوز از ده‏بار از پيامبر شنيدم كه فرمود: يا على! اِنَّكَ وَالاَوصياءُ مِنْ بَعْدِكَ اَعرافٌ بَينَ الجنَّةِ وَالنّارِ لايَدْخُلِ الجَنَّةَ الّا مَنْ عَرَفَكُمْ و عَرَفْتُمُوهُ وَلايَدخُلُ النّارَ إلّا مَنْ اَنْكَركُمْ وَاَنكَرتُموهُ». امام صادق(ع) فرمود: «نَحنُ اَصحابُ الاَعرافِ».
شيخ صدوق مى‏گويد:
اعتقاد ما درباره اعراف اين است كه آن حصارى بين بهشت و جهنم است.بالاى اين حصار پيامبر اكرم و امامان معصوم(ع)اند. هيچ كس وارد بهشت نمى‏شود مگر اين‏كه آنان را بشناسد و به حق آنها معرفت داشته باشد. و كسى وارد جهنم نمى‏شود مگر اين‏كه منكر آنان باشد و آنها نيز او را نشناسند. در اعراف اشخاصى هستند كه «مَرْجون لِأمر اللّه»اند؛ يا مورد عفو قرار مى‏گيرند و يا عذاب مى‏شوند.
امام جعفر صادق(ع) در تعريف اعراف مى‏فرمايد:
اَعراف، جايگاه بلندى بين بهشت و دوزخ است و هر پيامبر و جانشين او به همراه گناهكاران امت خود در آن جا متوقّف مى‏شوند، همانند فرماندهى كه به همراه سپاهيان ضعيف خود مى‏ايستند (تا سرنوشت آنان مشخص شود). و اين در حالى است كه نيكوكاران به بهشت رفته‏اند. در اين هنگام، جانشين هر رسولى به همراهيان گناهكار خود مى‏گويد: به برادران نيكوكار خود بنگريد كه چگونه به بهشت راه يافته‏اند. آن گاه گناهكاران بدانان سلام مى‏كنند.
اين مطلب تفسير كلام خداوند است كه مى‏فرمايد: «ونادوا أصحاب الجنّة أن سلام عليكم (اعرافيان) بهشتيان را ندا مى‏دهند كه بر شما سلام باد». سپس خداوند خبر مى‏دهد: «آنان (اعرافيان) هنوز وارد بهشت نشده‏اند، ولى در انتظار هستند يعنى عاصيان به بهشت گام نگذارده‏اند، ولى اميد دارند كه خداوند با شفاعت پيامبر و جانشين او، آنان را وارد بهشت سازد.
اين گناهكاران [كه در اعراف به سر مى‏برند] به دوزخيان مى‏نگرند و مى‏گويند: «خدايا، ما را با اين ستمكاران قرار مده. آن گاه اهل اعراف كه پيامبران و امامان(ع) باشند دوزخيان را با صداى كوبنده‏اى ندا مى‏دهند كه: «ديديد اجتماع و استكبارتان نتوانست شما را بى‏نياز سازد». آيا اينان همان مستضعفان نيستند كه شما آنان را حقير مى‏شمرديد و با قدرت دنيايى خود بر آنان ستم روا مى‏داشتيد؟ آن گاه به دستور خداوند به مستضعفان مى‏گويند: «وارد بهشت شويد كه هيچ ترس و واهمه و غم و غصه‏اى بر شما نخواهد بود».دوزخيان و بهشتيان در برزخاز جمع‏بندى مجموع روايات بدين نكته نغز مى‏رسيم كه همه مؤمنان و كافران در بهشت ودوزخ برزخى قرار ندارند، بلكه از احاديثى كه در آن عبارت «ماحِضُ الايمانِ وَماحِضُ الكُفْرِ مَحضاً» و همچنين «مَحضُ الايمانِ وَ مَحْضُ الكُفْرِ مَحْضاً» است، استفاده مى‏شود تنها سردمداران ايمان و كفر و ستم از نعمت يا عذاب برزخى – به تفصيلى كه گذشت – بهره‏مى‏گيرند و ساير مؤمنان و كافران معمولى از عذاب يا نعمت بى‏بهره‏اند و فقط عذاب ياتمتع روحى دارند.

برهوت (حضرموت) كجاست؟

سردمداران كفر، بدعت گذاران، مبلّغان مكاتب باطل، ظالمان و ستمگران، حاكمان جبار و آدم كشان تاريخ و همه كسانى كه با پيامبران و اديان جهانى به جنگ و ستيز برخاستند، در برهوت زندگى مى‏كنند. در توصيف اين جايگاه دوزخى پيامبر و امامان معصوم(ع) سخن بسيار گفته‏اند. پيامبر(ص) فرمود:
بهترين آب‏هاى روى زمين، آب زمزم و بدترين آنها برهوت است كه در بيابان حضرموت واقع است. ارواح كفار با بدن‏هاى مثالى به آن‏جا منتقل مى‏شوند. جز مارهاى سياه و جغدهاى جنبده در آن جا نيست. در آن سرزمين چاهى به نام بلهوت است. ارواح مشركان بدان‏جا رفت و آمد مى‏كنند و از آب گنديده آن استفاده مى‏كنند
در احاديث زيادى مضمون حديث ذيل تكرار شده است:
خداوند متعال آتشى در مشرق زمين آفريده، تا ارواح كافران در آن‏جا سكونت كرده و از آب تلخ و بدبو و بدطعم و گرم آن استفاده كنند. وقتى صبح طلوع كند، به سرزمين يمن كوچ داده مى‏شوند كه از آتش برهوت بى‏بهره نمانند. هواى آن‏جا از آتش دنيا گرم‏تر است. ستمگران و مشركان در آن‏جا با هم ملاقات و معارفه مى‏كنند. وقتى شب فرا رسد، به سوى آتش برگردانده مى‏شوند و تا قيامت بدين منوال بر آنها مى‏گذرد.(
مطابق اين نوع احاديث برهوت در ماوراى يمن در جزيرةالعرب قرار دارد. در كتاب لغت چنين نوشته شده است:
برهوت سرزمينى در حضرموت است. در آن‏جا چاهى وجود دارد كه از آن گازهاى متعفن و بدبو فوران مى‏كند. مشهور است كه ارواح كافران در آن بيابان اجتماع مى‏كنند و از شدت ناراحتى در تب و تاب قرار دارند و فرياد بر مى‏آورند
فريد وجدى در دائرةالمعارف خود مى‏نويسد:
حضرموت بخشى از جزيرةالعرب است كه در كنار درياى عمان قرار دارد. كشاورزى در آن سرزمين بسيار اندك و رياست آن در دست شيوخ قبيله‏هاست. شهرهاى معروف آن: تريم، قصير و يروم است. بيابان وسيع «احقاف»در شمال آن‏است.
به علت وجود شن‏هاى نرم و متراكم راه رفتن در آن‏جا بسيار مشكل، بلكه طاقت فرساست. حتى يك گام زدن هم امكان ندارد. همان‏گونه كه انسان در دريا غرق مى‏شود، در اين ريگزارها مفقود مى‏گردد.
سخن «فريد وجدى» انعكاس دقيقى از مضامين رواياتى است كه از اهل بيت(ع) رسيده است.

زيارت اهل قبور

روايات قابل توجهى درباره زيارت اهل قبور وجود دارد. سيره عملى پيامبر و اهل بيت و اصحاب بر اين امر بوده است. حتى بهترين وقتى كه انسان بايد به زيارت برود، مشخص شده است. غالب روايات قبل از طلوع خورشيد رإ؛ه‏ه معيّن كرده‏اند. عصرهاى پنجشنبه نيز مورد تأكيد قرار گرفته است و قرائت هفت بار سوره قدر توصيه شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «اگر مرده‏ها را پيش از طلوع آفتاب زيارت كنيد، سخنان شما را مى‏شنوند و پاسخ مى‏دهند، ولى اگر پس از طلوع آفتاب برويد، حرف شما را مى‏شنوند، ولى جواب نمى‏دهند».
باز امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «نماز و روزه و حج و صدقه و نيكى و خيرات و دعا وارد قبر ميت مى‏شود و پاداش آن براى ميت و خواننده نوشته مى‏شود». دعا براى اهل قبور و نهى از نوحه سرايى‏هاى جاهلانه و گريه‏هاى غيرطبيعى و خراشيدن صورت و كوبيدن سر بر ديوار و فرياد زدن و استحباب خواندن قرآن و هديه كردن ثواب آن به روح مردگان موضوعات بسيار جالبى است كه در اين مقال نمى‏گنجد

ارتباط ارواح با خويشان و دوستان

ارواح با خويشان و دوستان خود ارتباط دارند، ولى اين ارتباط بى‏قيد و شرط نيست و در حدى است كه وضع برزخى اجازه مى‏دهد و مشيت الهى بر آن تعلق گرفته است. نوع ارتباط و آمد و رفت برزخى‏ها طبق نظام برزخى است، نه دنيوى و آنها به مجرد اراده نمى‏توانند به هر نقطه كه بخواهند، بروند. نعمت‏هاى برزخى و عذاب‏هاى آن تجلى و مظاهر اسماى رحمت يا غضب الهى است. هر نظامى احكام و آثار خاصى دارد و براى انسان‏ها وضع جديدى پيش مى‏آورد و حجاب‏ها و رنگ‏هاى جديدى را مى‏نماياند.
يك بخش از روايات بيان مى‏دارد: مؤمنان و كافران به ميزان عمل و قدر و منزلتى كه دارند و مطابق فضائل اخلاقى كه كسب كرده‏اند، با اقوام خود ملاقات مى‏كنند. در احاديث از ملاقات روزانه تا هفته‏اى يك بار يا يك بار در ماه يا سال مطالبى گفته شده است. در اين سركشى اگر بستگان آنها صالح و نيكوكار باشند، خوشحال مى‏شوند و اگر بدكار باشند، سخت گرفتار اندوه و حسرت مى‏گردند. البته گروهى از كفار و معاندان كه در قبر برزخى براى هميشه زندانى هستند، چنين آزادى ندارند. آنها تنها از طريق ارواحى كه به عالم برزخ منتقل مى‏شوند، از وضع خانواده و دوستان خود اطلاع پيدا مى‏كنند. روايتى در كافى هست كه مؤمن، اقوام خود را در دنيا مشاهده مى‏كند و اعمالى را كه دوست دارد از آنها سرزند، مى‏بيند و آنچه باعث ناراحتى او مى‏شود، بر وى مستور مى‏ماند، ولى كافران در قطب مخالف قرار دارند؛ يعنى اعمال زشت بستگانشان را مى‏بينند و خوبى‏هاى آنها را نمى‏بينند. اين موضوع يك نوع پاداش و كيفرى است كه مؤمن و غير مؤمن در عالم برزخ مى‏بينند. در حديث ديگر – افزون بر اين – مى‏فرمايد: كردار نيك اقوام و نزديكانش را مشاهده مى‏كند و دو فرشته به هنگام ملاقات و نزديك شدن روح با نزديكانش او را همراهى مى‏كنند

برزخ از ديدگاه كتاب و سنت

براى شناخت و اثبات عالم برزخ، بايد منابع وحى را مورد مطالعه قرار دهيم. قرآن كه عالى‏ترين و اطمينان بخش‏ترين منابع معرفت به شمار مى‏رود، درباره برزخ، تعبيرات مختلفى دارد و به شكل‏هاى گوناگون سخن گفته است؛ گاه به صورت عكس‏العمل انسان‏ها پس از مرگ و درك عالم برزخ، آن را بيان مى‏كند، و واكنش‏هاى متفاوتى را خاطر نشان مى‏سازد. در اين آيات گفتار مردم عادى و عكس العمل منكران خدا، ظالمان و جنايتكاران و مؤمنان خالص و شهدا – پس از مرگ – كاملاً فرق دارد. نظر شهيد، در قالب پيام و اظهار شادمانى مطرح شده و مقام و موقعيت خود را در برزخ بازگو مى‏سازد. به هر حال اين آيات بر وجود برزخ و بقاى روح حكايت دارد.

بخش سوم: قيامت از ديدگاهى گسترده

قيامت از ديدگاهى گسترده
يك تذكر
ارتباط رستاخيز و جهان
هدف جهان با نيستى نمى‏سازد
همسو بودن قدرت نامحدود و حكمت بى‏پايان آفريننده جهان با ابديت آفرينش
شگفتى‏هاى جهان رصدپذير
توده‏هاى متراكم سديم
1. بسيج همه نيروها و جنگ بزرگ
2. ماشين‏هاى غول‏پيكر
رستاخيز، نقطه پايان تكامل كنونى
حشر كلى از نظر قرآن

قيامت از ديدگاهى گسترده

در مباحث آينده ثابت خواهد شد معاد جسمانى – به هر صورت كه باشد – حقيقتى است امكان‏پذير؛ و مى‏شود به صورت يك امر ممكن وجود پيدا كند، و دليلى در رد آن وجود ندارد.
منكران معاد گزافه مى‏گويند و ناگفته پيداست هر حقيقتى اگر از نظر عقلى ممكن باشد و ضرورت وقوع آن از ديد وحى و فطرت روشن شود، بدون ترديد چنين حادثه‏اى – دير يا زود- به وقوع مى‏پيوندد؛ زيرا اگر در عالم «ميزانى» باشد، كه در راه اثبات حقايق از خطا و اشتباه مصونيت داشته باشد، و هر امرى با چنين ميزان اطمينان بخشى سنجيده شود، و درستى آن ثابت گردد – اگر چه از قلمرو حواس بيرون باشد – در پيشگاه عقل سليم آن موضوع قطعى و انكارناپذير خواهد بود. هم اكنون در دنيا به وسيله علوم طبيعى و رياضى اسرارى كشف شده و مورد استفاده قرار مى‏گيرد، كه نيروى حس را بدان جا راهى نيست و مردم از اين‏گونه اكتشافات و اختراعات در حيرتند، و با اين‏كه هيچ‏گونه اطلاعى از چند و چون آنها ندارند، ولى در مقابل علوم طبيعى و تجربى سر تعظيم فرود مى‏آورند! حتى فرضيه‏هاى دانشمندان را – با اين‏كه ميزان علمى درستى وجود ندارد – مى‏پذيرند، ولى چگونه مى‏توان گفت عقل سليم گزارش‏هاى پيامبران را كه منابع وحى الهى و الهامات ربانى هستند، نپذيرد؟! در حالى كه آنان با «وحى» مطالب درست را دريافت مى‏كنند و در دسترس بشر مى‏گذارند!
بررسى زندگى پيامبران اين حقيقت را روشن مى‏كند كه آنها در تمام اخبارى كه از آينده داده‏اند، دچار خطا و اشتباه نگرديده و در عمل، نظريه‏هاى آنها واقعيت پيدا كرده است. بااتكا به اين منبع (وحى) است كه عموم پيروان اديان الهى، به رستاخير عقيده دارند. خوشبختانه در تمام كتب آسمانى از معاد ياد شده است، و اگر در تورات از قيامت به طور صريح سخن به ميان نيامده است، سندى زنده بر تحريف اين كتاب آسمانى است. وقوع‏قيامت، از عقايد جهانى پيروان دين و از اساسى‏ترين ابزار اصلاح و تربيت به شمار مى‏رود. از اين رو كسانى كه براى اين جهان پهناور به آفريننده‏اى با شعور معتقدند، به اين اصل مقدس نيز ايمان دارند. اصولاً ميان شناخت خدا و قيامت (مبدأ و معاد) در تاريخ اديان، جدايى وجود نداشته است. البته ثابت كردن قيامت از راه وحى، براى افراد مذهبى سودمند است، ولى براى حصول اطمينان بيش‏تر، به استدلال‏هاى علمى و عقلى نياز داريم، تا بدين وسيله جهان بعد از مرگ، با ديد وسيع‏ترى مورد بررسى قرار گيرد.

يك تذكر

پيش از اين‏كه شروع به استدلال كنيم، لازم است به اين نكته توجه كنيم كه معاد در معناى وسيع، شامل دو اصل است؛ يكى به عنوان تشكيل جهان نو و ابدى، پس از فرو ريختن نظام كنونى، و ديگرى، بازگشت روان انسان‏ها به بدن – به همان حالى كه در دنيا بودند – و حضورشان در رستاخيز، به منظور پاداش اعمال يا كيفر كردار، و سپس رهسپار شدن به جايگاه اصلى و ابدى. با اين معنا دلايلى كه راجع به اثبات رستاخيز مى‏آوريم، به دو دسته تقسيم خواهدشد؛ قسمتى، از بررسى جهان آفرينش – كه انسان جزئى از آن است – مورد توجه قرار مى‏گيرد. اين‏گونه دلايل، ابديت عالم را از نظر قانون تكامل اثبات مى‏كند، و در اين قسمت، انسان به‏گونه مستقل و مجزا مورد توجه قرار نمى‏گيرد؛ ولى در قسمت دوم، رستاخيز در عقايد و اعمال بشر بررسى مى‏گردد و لزوم قيامت از راه وضعيت انسان‏ها به ثبوت مى‏رسد. متكلمان اسلامى اين دو قسمت را در هم آميخته، و يا فقط از راه دوم بحث كرده‏اند. صرف‏نظر از اين‏كه اكثر استدلال‏هاى آنها تعبّدى است، و براى همگان قانع كننده نيست. اينجانب براى هر جنبه‏اى از رستاخيز دلايل جداگانه‏اى آورده و موضوعات را از هم جدا مى‏سازم. اميدوارم آيندگان و انديشه‏گران فاضل، اين بحث را بهتر و كامل‏تر كنند!

مطالب مرتبط
1 از 218

ارتباط رستاخيز و جهان

دليل‏هايى كه در اين قسمت از بحث مى‏آوريم، با در نظر گرفتن جهان آفرينش است، و لزوم جهان ديگرى را روشن مى‏سازد. در اين زمينه به دلايل زير اشاره مى‏كنيم:

هدف جهان با نيستى نمى‏سازد

در سرتاسر جهان طبيعت قانون «علّيت» حكم‏فرماست. به اعتراف دانشمندان هيچ پديده‏اى بدون علّت و هيچ موجودى بدون هدف نيست. كوچك‏ترين ذره اتم و منظومه‏هاى شمسى به سوى هدف مشخصى در حركتند، و اصولاً حركت، جهت‏دار و هدف‏دار است. از آن‏رو كه در ميان تمام اجزاى عالم، ارتباط و هماهنگى شديدى برقرار است، بايد براى مجموع جهان، هدفى نهايى – غير از اهداف شخصى و مرحله‏اى – باشد.
مطالعه جهان شگفت‏انگيز از دو راه، ما را به وجود يك هدف بزرگ هدايت مى‏نمايد؛ نخست آن‏كه نظام شگفت‏آور جهان، با نيستى سازگار نمى‏باشد، بلكه حاكى از ابديت و هدف سرمدى است.

همسو بودن قدرت نامحدود و حكمت بى‏پايان آفريننده جهان با ابديت آفرينش با اندكى دقّت معلوم مى‏شود ساختمان بهت‏آور جهان، با وسعت بى‏انتهايش و دقت نظامش، به هيچ وجه با «نيستى» تناسب و همخوانى ندارد، بلكه آفرينش عالم، از نظر هدف نهايى، با ابديت و جاودانگى، سازگار و متناسب است. براى توضيح اين مطلب ناچاريم به گوشه‏اى از اسرار حيرت‏آور عالم و به گستره جهان آفرينش اشاره كنيم.

شگفتى‏هاى جهان رصدپذير

پژوهش و تحقيقات نجومى با قوى‏ترين تلسكوپ‏ها ثابت كرده است در قسمتى از فضاى بى‏كران آسمان، كه از نظر علمى «رصدپذير» است، تعداد بى‏شمارى از ستارگان و كهكشان‏هاى بزرگ وجود دارد، كه نزديك‏ترين آنها كهكشان «امرأةالمسلسله» است، كه با چشم غير مسلح، به صورت ابر باريكى از نور كشيده شده، نمودار مى‏گردد. آن‏گونه كه دوربين دو متر و نيمى رصدخانه «مونت ويلسون» نشان داده است، تا فاصله پانصد ميليون سال نورى كهكشان‏هاى يكنواخت، در فضاى لايتناهى پراكنده و منتشرند. فاصله ميان دو كهكشان همجوار دو ميليون سال نورى است! و در افق پهناور عالم، تا جايى كه قدرت ديد تلسكوپ‏هاى قوى يارى مى‏نمايد، بيش از صد ميليون كهكشان مختلف وجود دارد. هر كهكشان به طور متوسط شامل دويست ميليارد ستاره است و ستارگان بى‏شمار آنها در قلمرو پهندشت فضا در حركت است. شگفت‏انگيزتر آن‏كه مى‏گويند:
اگر بتوانيم تلسكوپ بزرگ‏ترى بسازيم، ستارگان را به همان وضع اوليه كه ميليون‏ها سال پيش داشته‏اند، خواهيم ديد
اين كاهكشانى را كز دورى و بُعد از ارض بينيش چون ذراتى پاشيده بر اين كيهان بيرون زشمار وحد، اين كوكب و سياره است كاحصاش نمى‏داند جز خالق اِنس و جان بى فكر طبيعت ساخت اين عالم لاتُحْصى‏؟! بى‏فكر نمى‏سازد يك خانه چرا دهقان؟! نورِ نزديك‏ترين ستاره خارج از منظومه شمسى، پس از يك ميليون سال نورى، به زمين مى‏تواند به ما برسد! عجب جهان پهناور و اسرارآميزى است!
دانشمندان اضافه مى‏كنند:
از تاريخ بسيار دور، ستاره‏اى، نور خود را به سياره ما گسيل داشته و با در نظر داشتن سرعت سير نور، كه در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر مسافت را طى مى‏كند، نور آنها تاكنون كه ميليون‏ها سال است مى‏گذرد، به ما نرسيده است
دكتر «فرنيتزتسويكى» اخترشناس رصدخانه پالومار امريكا، در ماه اوت 1961 گزارشى به مجمع بين المللى نجوم، راجع به انفجار ستاره‏اى كه حجم آن به اندازه خورشيد بود، داد و متذكر شد: انفجار آن هشتصد ميليون سال قبل – با توجه به سرعت نور – روى داده، خبر تشعشع و انفجار آن، پس از اين مدت طولانى همراه با نورى درخشان اخيراً به زمين رسيده است. تشعشع مزبور صد، تا هزار برابر از تشعشع خورشيد درخشان‏تر بوده، و بنابر نظريه دكتر تسويكى اين دورترين انفجار ستاره‏اى است كه تا كنون شناخته شده است
دانشمندى به نام «هويل» براى هر ستاره چنين تخمين مى‏زند: اگر هر ستاره‏اى را مانند يك سنگ ريزه بدانيم، مجموع ستارگانى كه در فضا شناورند، مى‏توانند سطح جزيره بريتانيا را تا عمق صدها متر بپوشانند. نبايد از نظر دور داشت كه در اين صورت كره زمين مانند سنگ ريزه‏اى از سرزمين ريگزار بريتانيا خواهد بود.
در عظمت جهان همين قدر كافى است كه بدانيم نور با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه اگر بخواهد فضاى «رصدپذير» را بپيمايد، صد هزار ميليون سال طول مى‏كشد! در صورتى كه به مدت هفت ثانيه مى‏تواند به دور كره زمين بچرخد!
توده‏هاى متراكم سديم

در ماوراى ستارگان، قطعات بى‏شمارى از گازهاى مختلف به چشم مى‏خورد كه هنوز تشكيل منظومه نداده‏اند. از نظر علمى هر توده‏اى از گازهاى سديم با اين‏كه در نهايت دقت و لطافت هستند، قابليت دارند هزار ميليون خورشيد از آنها ساخته شود، و هر جزء از دوازده ميليون جزء آن، معادل با كوه «مُن بلان» است كه بزرگ‏ترين كوه اروپا محسوب مى‏شود. به عبارت ديگر اگر هزار ميليون خورشيد را، در يك كفه ترازو بگذاريم – با توجه به اين‏كه خورشيد يك ميليون و سيصد هزار برابر بزرگ‏تر از كره زمين است – و در كفه ديگر يك جزء از يك دوازدهم ميليونيوم جزء را بگذاريم، نسبت ميان اين دو، مثل نسبت يكى از سديم‏ها با كوه «مُن بلان» خواهد بود، و اين محاسبه حجم يك توده سديم است، تا چه رسد به صدها ميليون از اين قطعات سديم كه در پهنه وسيع فضا شناورند
«هويل» معتقد است: تلسكوپ «مونت ويلسون» دو ميليون نوع مختلف اين سديم‏ها را نشان داده است؛ و اگر تلسكوپ قوى‏ترى در آينده اختراع شود، بيش از ميليون‏ها توده پراكنده سديم را مشاهده خواهيم كرد كه در هر كدام از آنها ماده سازنده ميليون‏ها خورشيد وجود دارد
اكنون آيا مى‏توان گفت نتيجه آفرينش اين جهان پهناور و بى پايان، زندگى زودگذر دنيا و سپس نيستى ابدى است؟!
هرگز اين حيات محدود و ناقص نمى‏تواند نتيجه عظمت وصف‏ناپذير اين عالم بزرگ باشد، زيرا وسعت شگفت‏انگيز آفرينش، تنها با بقا و ابديت همسوست، نه‏باعدم و فنا.
در خاتمه براى توضيح بيش‏تر، دو مثال ذكر مى‏كنيم:

1. بسيج همه نيروها و جنگ بزرگ

اگر قوى‏ترين ابرقدرت جهان ميليون‏ها جت جنگى و ناوشكن‏هاى غول‏پيكر، و ميليون‏ها سرباز و صدها موشكِ مجهز به كلاهك اتمى، و بالأخره امكانات و نيروهاى خود را آماده كند، به طور يقين مى‏توان فهميد جنگ ويرانگر و بزرگى در كار است، ولى اگر سياستمدارى برخيزد و بگويد: اشتباه مى‏كنيد! همه اين نيروها و مهمات نظامى و توپ و تانك و جنگ‏افزارهاى اتمى فقط براى كشتن يك حيوان آماده گرديده است، بى‏شك همگان به چنين برداشتى مى‏خندند و گوينده را ديوانه و يا احمق خواهند دانست.
آيا سخن افرادى كه مى‏گويند: نظام شگفت‏انگيز عالم با همه نيروها و هماهنگى دقيقى كه دارد، فقط به خاطر نيستى و معدوم شدن، خلق شده و هدف نهايى آفرينش، نيستى و خاموشى ابدى است، قابل مقايسه با پنداشت آن سياستمدار نيست؟!
ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ؛
آرى، اين گمان و پندار كافران است. واى بر كسانى كه حق را مى‏پوشانند از آتشى كه بدان گرفتار خواهند شد!

2. ماشين‏هاى غول‏پيكر

اگر كسى به پالايشگاه يا كارگاه پارچه‏بافى و جاهايى كه ماشين‏هاى غول‏پيكر به كار گرفته مى‏شود، سربزند، بى‏گمان، عظمت دستگاه‏هاى مزبور و هدف اصلى آنها را درخواهد يافت، ولى يك شخص ساده‏لوح ممكن است دستگاه حيرت‏آورى را ببيند، اما مبهوت ماشين شود، و هدف آن را نداند، و گردش چرخ‏هاى عظيم آن را بى‏فايده تلقى نمايد، اما از نظر يك انسان عاقل و آگاه، حركت ماشين و گردش چرخ و پرّه‏ها، و نيز وسائلى كه در آن گذاشته شده و هماهنگى دقيقى كه ميان بزرگ‏ترين و كوچك‏ترين ابزار وجود دارد، همه روى يك محاسبه دقيق و منظم است؛ در همان حال كه واحدهاى اين كارخانه براى هدف خاصّى ساخته شده است، ولى در نظر كلى، هدف عالى‏ترى نيز دارد، كه هدف‏هاى جزئى به خاطر هدف كلى مورد توجه قرار مى‏گيرد.
آيا كارگاه عظيم آفرينش – با دقت و ظرافتى كه دارد – مانند يك كارخانه نمى‏تواند از يك هدف بزرگ حكايت كند؟! كارخانه وجود انسان، كه جزئى از ماشين عظيم آفرينش است، داراى هدف نيست؟! بى‏گمان تمام واحدهاى آفرينش هدف‏هاى جزئى دارند، ولى در مجموع به سوى يك هدف عالى‏تر در حركتند؛ هدفى كه جز ابديت و جاودانى، چيز ديگرى نمى‏تواند باشد. بهترين گواه و زنده‏ترين دليل بر ابديت، دقت و بررسى نظام حيرت‏انگيز صحنه پهناور خلقت، و فراخناى وسيع جهان طبيعت است. دنيايى كه بيش از حد تصور و بينش ما، بى‏كران و پيچيده و عظيم است! اسرارى كه در كوچك‏ترين اتم وجود دارد، در بزرگ‏ترين مخلوق نيز به چشم مى‏خورد!
دل هر ذره‏اى كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى همه جزئيات و كليات عالم وجود، همچون كاروانى، به سوى تكامل در حركت است. تكاملى كه فرجام اين حركت را به نيستى و عدم نكشاند، بلكه به سوى ابديت و هستى ازلى برساند. به عبارت ديگر، همان طورى كه سازنده كارخانه برق، تمام ابزار كارخانه مذكور را براى يك مقصد جزئى ساخته، از مجموع آن، هدف كلى و عالى‏ترى را در نظر گرفته است.
مهندس آفرينش هم – كه داراى علم و حكمت بى‏پايان است – در ترسيم نقشه خردمندانه خود، براى مجموع جهانِ خلقت، هدف كلى و برترى را – به جز اهداف نسبى و مرحله‏اى – در نظر داشته است؛ زيرا نمى‏شود گفت: سازنده حكيم، نظام شگفت‏انگيز جهان را، با پديده‏هاى بى‏شمارى كه دارد، به خاطر نيستى خلق كرده است! زيرا در اين صورت ميان دقت و وسعت جهان خلقت و حيات زودگذر مادى، و طراح آفرينش انسان و جهان، و هدف پوچ «نيستى» هيچ‏گونه تناسبى نخواهد بود. اين موضوع نه با عقل مى‏سازد و نه با حكمت خالق و نه با عظمت جهان.
دقت و شكوه خلقت، گوياترين شاهد بر ابديت است؛ با ويرانى اين دنيا و به هم ريختن منظومه شمسى، جهان آفرينش نابود نمى‏شود، و بلافاصله تشكيلات ديگرى جايگزين آن مى‏گردد. خورشيد مى‏ميرد، ستارگان ذخاير خود را از دست مى‏دهند، اما نظام نوينى بر اساس ابديت، وجود پيدا مى‏كند؛ زيرا ذخاير ناشناخته خام بسيارى وجود دارد. بنابراين فرو ريختن اوضاع جهان كنونى، دليل پايان جهان نيست، بلكه شاهدى بر خاتمه نظامى و آغار نظام نوينى ديگر براساس ابديت است؛ در آن نظام تمام موجودات به كمال مطلوب خود رسيده‏اند، و انسان‏ها بايد جزا و پاداش ببينند. آن جا جهان بقا و ثبات است، كه تحول و تبديلى به مفهوم مادى در آن وجود ندارد، با اين فرض «جهان واپسين»، در طول اين عالم قراردارد، نه در عرض آن؛ و پايان جهان كنونى، آغار حيات ابدى را مى‏طلبد

رستاخيز، نقطه پايان تكامل كنونى

به اتفاق‏نظر دانشمندان الهى و غيرالهى، موجودات عالم – از كوچك‏ترين ذره اتمى تا منظومه‏هاى كيهانى – به سوى كمال در حركتند، و مجموع جهان هستى – حتى براى يك لحظه – آرامش ندارد.
بعضى از مكاتب معروف جهان مطابق اصول فلسفى خود دنياى كنونى را معلول حركت‏هاى نامنظم و بى‏هدف طبيعت مى‏پندارند، ولى در بخشى از اين باور با ما همسويند، كه عالم در آغاز به صورت ناقص بود و پس از گذشت ميليون‏ها سال به صورت منظم كنونى درآمد، و در واقع جهان كنونى، نتيجه سپرى شدن ميلياردها سال عمر تكامل است.
«ژرژگاموف» استاد دانشگاه « جرج واشنگتن» مى‏نويسد:
اگر جهان را يكجا و بر روى هم در نظر آوريم، با اين سؤال مواجه مى‏شويم كه تكامل‏آن، در دور زمان چگونه صورت پذيرفته است؟ آيا بايد فرض كنيم كه همواره به وضعى كه امروز دارد، بوده است و خواهد بود؟ يا اين‏كه همواره در تحول و تغييراست؟ و پيوسته مراحل تكامل را طى مى‏كند؟ وقتى كه مسأله را بر مبناى حقايق تجربى و رشته‏هاى مختلف و وسيع علوم مطالعه كنيم، به اين جواب قطعى مى‏رسيم كه آرى، جهان به تدريج دستخوش تغيير است. وضع آن در گذشته بسيار دور و وضعش در زمان حاضر و وضعى كه در آينده خيلى دور و دراز خواهد داشت، سه حالت مختلف «هستى» هستند. واقعيات متعدد كه متكى به علوم مختلف هستند، نشان مى‏دهند كه جهان ما حادث است و آغازى داشته و بر اثر تكامل تدريجى به وضع كنونى رسيده است
از بررسى و مطالعه نظام شگفت جهان، و هماهنگى اجزاى عالم با يكديگر، و سير كاروان بشر به سوى كمال برتر، نظر آدمى به يك حقيقت عالى و ترديدناپذير معطوف مى‏شود، و آن اين است كه اين حركت همگانى در يك نقطه پايان پذيرفته و متوقف خواهد شد؛ به علت اين‏كه حركت و جنبش – به هر وضعى كه باشد – چه حركت و تكامل در ناحيه «صورت و عوارض» موجودات انجام شود، و چه حركت در «جوهر و حقيقت» آنها صورت بگيرد، سرانجام به جايى خواهد رسيد كه نقطه توقف حركت و حد نهايى تكامل محسوب مى‏گردد؛ چون حركت هميشه از نقص شروع مى‏شود، و سكون آخرين سير كمال هر موجود است. ممكن است يك موجود در مسير حركت و ترقى به مانعى برخورد كند و به ظاهر عقب‏گرد نمايد، ولى باز با قدرت و تحرك بيش‏ترى به سوى هدف مى‏شتابد. به موجب اين اصل قطعى، بايد براى عموم موجودات جهان سرانجامى باشد، كه آن مرحله آخرين، نقطه سير تكاملى آنها به شمار رفته و هر موجودى بر طبق استعداد و لياقت خويش، به آخرين درجه ترقى نايل مى‏آيد و مقصودْ انتهاى تكامل مادى موجودات است.
به مقتضاى قانون تكامل، آخرين مراحل كمال، نيل به يك وضعيت ابدى است، كه جميع موجودات در آن وضعيت به كمال وجودى خود رسيده باشند، كه در اصطلاح مذهبى، «آخرت» و نشئه قيامت گفته مى‏شود. مادى‏گرايان و منكران معاد، با اين‏كه قانون تكامل را مى‏پذيرند، ولى هدف اصلى آفرينش را – پس از دوره جنبش‏ها و حركات – فنا و معدوميت، و يا يك تكامل مدار بسته مى‏دانند!
در مباحث گذشته روشن شد «نيستى» معقول نيست، و هدف، «هستى» است؛ مضافاً بر اين‏كه قانون تكامل مقتضى پيشروى است، نه عقب‏ماندگى؛ آن هم تا مرز عدم و نابودى! توقف تكامل، معقول است، ولى نابودى مطلق، نامعقول مى‏باشد. تكامل دَوْرى هم بيهوده است، گواين‏كه دانشمندان، با اثبات اصل بقاى ماده و انرژى، براى هميشه دروازه عدم و نيستى را به روى تمام پديده‏هاى عالم بسته‏اند، و معتقدند: دگرگونى‏هايى كه انجام مى‏گيرد، تغييرات «صورى» بيش نيست؛ آن هم به خاطر پيشرفت و تكامل است. به موجب اين اصل علمى و عقلى، پس از خاتمه عمر عالم و از هم پاشيدن نظام فعلى، مواد اصلى و ذرات مادى از بين نخواهد رفت، بلكه نظام دقيق‏ترى پيدا خواهد شد؛ نظامى كه با وضعيت ابدى سازگار باشد. در اين صورت همه چيز، به كمال مطلوب خواهد رسيد. انسان هم، از نظر معنوى به مقتضاى افكار و كردار، پاداش مى‏بيند، كه يا گرفتار عذاب ابدى، و يا غرق در لذايذ سرمدى مى‏گردد، كه هر دو، ثمره تكامل ايمان و عمل و محصول كردار است

حشر كلى از نظر قرآن

قرآن كريم با تعبيرات متنوع و رازگونه از معاد و حشر عموم موجودات يادكرده است. گاه براى كل آفرينش و هستى معاد را گوشزد مى‏كند و زمانى به بيان حشر اجزاى مهم جهان مى‏پردازد. اينك شواهدى از قرآن در تثبيت اين برهان را مى‏آوريم:
أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِأُ اللَّهُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ قُلْ سيروُاْ فِى الْاَرْضِ فَانْظُرُواْ كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِى‏ءُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛آيا كافران نمى‏بينند چگونه خداوند آفرينش را آغاز كرده، سپس آن را اعاده و برگشت مى‏دهد؟! اين كار براى خدا آسان است. بگو: در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغازكرده است. سپس خداوند به همين‏گونه جهان آخرت را ايجاد مى‏كند.
مقصود از «خلق» تمام جهان آفرينش است. اعاده نيز به اصل خلقت بر مى‏گردد. در آيات گذشته، از آغاز آفرينش و ايجاد جهان آخرت سخن به ميان آمده است. فلسفه خلقت و اعاده، لقاء اللّه است و در مورد انسان، جزا و پاداش يا كيفرى. اعاده مبتنى بر فروپاشى نظامات موجود است و گرنه اعاده موجود با حفظ نظامات وجودى معنا ندارد. اعاده آفرينش، پس از ويرانىْ مفهوم صحيح پيدا مى‏كند. بنابراين اعاده خلق و آغاز آفرينش در طول هم قرار دارند و همچون علت و معلول به هم بستگى دارند. تا آغازى نباشد، انجامى نيست. تا دنيا نباشد، آخرت وجود نخواهد داشت.
شمارى از آيات به انهدام و تبديل زمين و آسمان و تجديد آنها به نظام ديگر اشاره مى‏كند:
يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَىِّ السّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إنّا كُنّا فاعِلينَ؛
روزى كه آسمان را چون طومارى در هم مى‏پيچيم، (سپس) همان‏گونه كه آفرينش را آغاز كرديم، آن را باز مى‏گردانيم. اين وعده‏اى است بر ما، وقطعاً آن را انجام خواهيم داد.
آيه ديگر متلاشى شدن آسمان را با تعبير ظريفى بيان مى‏دارد: «وَإِذا السَّماءُ كُشِطَتْ؛ آن روز كه قشر و پوست آسمان كنده شود».
صورت ظاهرى آسمان زايل شده، چهره باطنى آن آشكار مى‏گردد. پوستى كه همواره صورت ظاهرى آسمان را پوشانده بود، در نتيجه ظهور قيامت از ميان رفته و سيماى حقيقى آن آشكار مى‏گردد. وجود ظاهرى آسمان با تحقق رستاخيز مى‏رود و چهره باطنى و حقيقى آن نمايان مى‏شود.
اعاده هر موجودى ملازم با خلق آن است. خلق و ايجاد هر موجودى همراه با اعاده و برگشت آن است. به عبارت ديگر اعطاى وجود به موجودات از سوى حضرت حق، توأم با خصوصيت عود و برگشت و سير و حركت به سوى مبدأ كمال است، زيرا در متن ذات و فطرت هر موجودى، عشق و شعور به كمال مطلق نهاده شده است و موجودات به دنبال شور و شوق واقعى بر اساس مسير معيّن حركت مى‏كنند. بنابراين براى تمامى موجودات جهان، مانند شمس و قمر، ستاره و كهكشان، جماد و نبات، حيوان و انسان حشر و نشرى مناسب با مرتبه و فلسفه وجودى آنها وجود دارد.
همه هستند سرگردان چو پرگار پديد آرنده خود را طلبكار برخى آيات براى هر پديده‏اى اجل و سرآمدى بيان مى‏كند:
وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى‏ لِاَجَلٍ مُسَمًّى؛
و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معيّنى حركت دارند.
برخى آيات از وضع مظاهر اعظم و محسوس در قيامت سخن مى‏گويد:
يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَالسَّمواتُ وَ بَرَزُواْ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ؛
در آن روز كه اين زمين، به زمين ديگر، و آسمان‏ها (به آسمان‏هاى ديگرى) تبديل مى‏شود، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى‏گردند.
برخى از آيات به حشر حيوانات اشاره دارد:
وَمامِنْ دابَّةٍ فِى الْاَرْضِ وَلاطائِرٍ يَطيرُ بِجِناحَيْهِ اِلاَّاُمَمٌ اَمْثالُكُمْ مافَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ؛
هيچ جنبنده‏اى در زمين، و هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز كند، نيست مگر اين‏كه امت‏هايى مانند شمايند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم. سپس همگى به‏سوى پروردگارشان محشور مى‏گردند.
البته حشر حيوانات متناسب با توان وجودى و سير و حركت معيّن آنهاست. حشر انسان‏ها قطع نظر از حشر كلى جهان، فلسفه ديگرى هم دارد كه رسيدن به پاداش اعمال و كيفر كردار است. از آن‏رو كه حيوانات عقل تكليف و خودمختارى مسؤولانه ندارند، بهشت و جهنم براى آنان وجود ندارد. حيوانات در حركت كلى جهان به سوى مبدأ و معاد مى‏روند و به تناسب ظرفيت وجودى پس از انهدام جهان بروز و ظهور تازه‏اى پيدا مى‏كنند، كه ما از چگونگى حشر و نشر آنان اطلاع نداريم. دامنه حركت و تحولات بنيادى جهان، حيوانات وحشى را نيز به عرصه حشر مى‏كشاند (وَإِذَا الْوُحوُشُ حُشِرَتْ با اين‏كه حشر و نشر در رستاخيز اختصاص به وحوش ندارد، اما ذكر آن بى حكمت نيست. ممكن است مقصود انسان‏نماهايى باشند كه در دنيا مانند حيوانات وحشى و درنده برحدود و حقوق ديگران تاخته‏اند و مردمان مظلوم را لگدكوب كرده‏اند و يا در راه انسانيت گامى برنداشته، همچون حيوانات وحشى زندگى كرده و خوى حيوانى را در خود پرورش داده‏اند. آنها در قيامت به صورت حيوانات وحشى محشور خواهند شد. حشر حيوانات اهلى – از آن‏رو كه رام هستند – طبيعى است، اما گردآمدن حيوانات وحشى مايه اعجاب است. در قيامت آنها هم رام و آرام هستند و ديگر زمينه تمرد و عصيان وجود ندارد. در بخش هفتم چگونگى حشر حيوانات به طور مبسوط خواهد آمد.

بخش چهارم: رابطه رستاخیز و انسان

رابطه رستاخيز و انسان
فطرى بودن جهان واپسين
رستاخيز يا واكنش اعمال
الف) غرايز سركش:
ب) انسان و آزادى:
ج) واكنش عمل:
هدف، مقدمات را مى‏طلبد
آرمان‏هاى بى‏نهايت
لزوم برقرارى تفاوت ميان نيكوكاران و تبهكاران
درك خوبى و بدى:
انسان در انجام هر كارى آزاد است:
سوء استفاده از آزادى:
لزوم رستاخيز از نظر قرآن
الف) ابديت، مقصدِ نهايى آفرينش است
ب) لزوم معاد از نظر فلسفه آفرينش
نظام موقت
ج) لزوم معاد از ديدگاه عدالت خدا
د) ضرورت تجلى صفات جلال و جمال الهى

رابطه رستاخيز و انسان

دلايلى كه تحت عنوان فوق مى‏آوريم، در خصوص وضعيت انسان‏ها، از نظر فطرت و لزوم مكافات اعمال، مطرح مى‏شود.

فطرى بودن جهان واپسين

همان‏گونه كه جستجوى علت و آفريدگار و ايمان به ذات اقدس الهى از اعماق جان انسان مايه مى‏گيرد و در سر و سوداى انسان‏ها، فطرتاً تحقيق از مبدأ عالم وجود دارد، بايد گفت ايمان به حيات ابدى نيز از ذات افراد بشر مى‏جوشد وهمواره در نهاد آدمى احساس ابديت خواهد بود. همين امر طبيعى منشأ بقاى اين باور در طول تاريخ شده است. علايم و نشانه‏هاى فطرى بودن رستاخيز را در موارد ذيل مى‏شود مشاهده‏كرد:
شعور همگانى: ايمان به وجود رستاخيز از قديم‏ترين واصيل‏ترين عقايد به شمار مى‏رود، به‏گونه‏اى كه تحقيقات تاريخى و باستان‏شناسى نشان مى‏دهد اين باور مقدس قبل از تاريخ و بعد از آن، به عنوان يك سنت اعتقادى در ميان تمام ملت‏هاى جهان وجود داشته است؛ حتى در ميان ملل وحشى. شگفت‏آور است كه برخى از فيلسوفان يونانى با اين‏كه معتقد بودند انبيا براى پرورش عقل‏هاى كوچك مبعوث مى‏شوند، ولى به مسأله قيامت پاى‏بند بودند؛ به همين دليل، شعور همگانى و وجدان عمومى بر اين امر استقرار يافته است كه پس از اين زندگى محدود، حيات نامحدودى وجود دارد. اگر آن حيات نامحدود نباشد، آفرينش انسان و جهان بيهوده و پوچ است، زيرا در وضعيت نامحدود عالمِ پس از مرگ است كه انسان‏ها به پاداش اعمال و مقامات عالى مى‏رسند. پروين اعتصامى مى‏گويد:
يكى پرسيد از سقراط كز مردن چه خوندستى بگفت اى بى‏خبر مرگ از چه نامى زندگانى را اگر زين خاكدان پست روزى بر پرى، بينى چه گردون‏ها و گيتى‏هاست ملك آن جهانى را چراغ روشن جان را مكن در حصن تن پنهان مپيچ اندر ميان خرقه اين ياقوت كانى را اين شور و شعور همگانى يك نوع انحراف فكرى و روحى نيست، بلكه ادراكى فطرى و طبيعى است؛ زيرا اولاً، باورى همگانى و بين المللى است؛ ثانياً نياز به آموزش ندارد؛ ثالثاً، درمقابل همه تحولات سياسى و اجتماعى و فرهنگى شخصيت خود را از دست نداده است؛ مضافاً بر اين‏كه بشر اگر عقيده به مبدأ و معاد را از دست بدهد، دچار اضطراب و نگرانى مى‏شود، ولى كسانى كه آخرت را باوردارند، از آرامش روحى برخوردارند. حكمت و عدل الهى نيز از وقوع اين آرمان حكيمانه حكايت دارد.
«نورمان فنست بيل» مى‏گويد:
همان نيرويى كه به زنبور عسل شعور ساختن خانه شش گوشه را داده، و جذب مواد طبيعى و معدنى را به گياهان، و مكيدن پستان مادر را به كودك آموخته است، و در باطن انسان عشق به فضايل و معنويات را نهاده، همان نيروى حكيم هم، ادراك زندگى جاودانى و ايمان به جهان پس از مرگ را در سرشت انسان قرار داده است.
مجله يدرزدايجست در نوامبر 1957 به نقل از گروهى از دانشمندان چنين مى‏نويسد:
حقيقت اين است كه ايمان و عقيده فطرى به حيات پس از مرگ، بهترين و قوى‏ترين دليلى است كه مى‏تواند به وجود زندگى پس از مرگ، لباس واقعيت و حقيقت بپوشاند. هر گاه خدا بخواهد روح بشر را نسبت به امرى قانع سازد، عوامل آن را با غرايز و سرشت وى مى‏آميزد. بر طبق همين عمل حكيمانه است كه بشر – در اعماق جان خويش – زندگى ابدى و بقاى سرمدى را احساس مى‏نمايد، و چون در وضعيت كنونى زندگى ابدى ميسر نمى‏شود، در وضع ديگرى اين دريافت و ادراك، جنبه تحقق به خود مى‏گيرد. اين وجدان همگانى به قدرى عميق و ريشه‏دار است كه نمى‏توان واقعيت و تأثير حيرت‏انگيز آن را در زندگى بشر ناديده گرفت.
اين انگيزه درونى و شعور وجدانى باعث گرديده از قديم‏ترين ادوار تاريخ تاكنون ايمان به مسأله قيامت در نهاد انسان، زنده و تازه باقى بماند
غزالى مى‏گويد:
انسان در اين جهان احساس غربت مى‏كند و دنيا را شايسته اقامت و توطّن نمى‏داند و براى پرواز به وطن اصلى دلش مى‏تپد.
مرغ باغ ملكوتم، نِيَم از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته‏اند از بدنم من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم جالب است كه آدمى در هنگام فراغتِ ذهنى از نيازهاى مادى، و مجال تفكر و بازگشت به خويشتن، ناله سر مى‏دهد و شِكْوه آغاز مى‏كند.
بشنو از نى چون حكايت مى‏كند وز جدايى‏ها شكايت مى‏كند كز نيستان تا مرا ببريده‏اند از نفيرم مرد و زن ناليده‏اند سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق هر كسى كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش من به هر جمعيتى نالان شدم جفت بد حالان و خوشحالان شدم هر كسى از ظن خود شد يار من و از درون من نجست اسرار من اين ناله جانگداز انسان است – كه پس از فراغت از آب و نان و مسكن و پوشاك – تا آسمان مى‏رود. حيوانات وقتى به خواسته‏هاى خود دست مى‏يابند، فربه و خوشحال مى‏شوند، ولى انسان برخلاف آنهاست. اين چه معمايى است كه وقتى انسان به تمام خواسته‏هاى مادى خود مى‏رسد و انواع لذت‏ها را مى‏چشد، برحسرت و غم‏هايش افزوده مى‏شود و آرام نمى‏گيرد، تا جايى كه پس از كاميابى‏ها و عيّاشى‏ها دست به خودكشى مى‏زند؟! و يا طريق رياضت‏كشان و زاهدان را انتخاب مى‏كند؟! هيچ متفكرى را سراغ نداريم كه دنيا را اقامتگاه شايسته بشر بداند. از پيامبران گرفته تا فلاسفه و شعرا و نويسندگان – خواه بى‏دين و خواه مؤمن – همگى دنيا را نكوهش كرده‏اند؛ زيرا دنيا حياتى است كه نيش و نوش، عزت و ذلت، مرگ و حيات و وصل و هجرانش به هم آميخته و غصه‏هايش بر خوشى‏ها فزونى دارد! گويا لذت‏ها مقدمه رنج‏ها، و نوش‏ها پيش درآمد نيش‏هاست! به همين دليل جالب‏ترين اثر هنرى، غم‏انگيزترين آنهاست.
البته بعضى از افراد هستند كه پيوسته به عيش و عشرت مشغولند، ولى حقيقتاً خوشبخت نيستند. اين افراد سرگرمى‏هايى انتخاب مى‏كنند، تا خود را اغفال نمايند. همين افرادند كه به موادمخدر و افيون پناه مى‏برند، تا از رنج فهميدن و درك سرنوشت آينده خويش رهايى يابند. اين فرآيند برخى را بر آن داشته كه بگويند: خدا به اين جهان پست كارى ندارد. گاه آنها براى بدى‏ها و بدبختى‏ها،به خداى ديگرى قايل مى‏شوند و اهريمن را منبع شرور مى‏پندارند، و گروهى از آنها همه ناكامى‏ها و مصايب را به گردن فلك انداخته و آرزو دارند از نو جهانى بسازند تا براى اقامت انسان‏ها شايسته باشد گاه آنها همچون راهبه‏ها جامعه را ترك گفته و به كوهستان پناه مى‏آورند و «دلاخو كن به تنهايى، كه از تن‏ها بلا خيزد» سر مى‏دهند! اولياى خدا هم به مرگ عشق مى‏ورزند، تا از زندان سكندر آزاد گردند؛ آنها به زبان و حال مى‏گويند: دنيا گذرگاهى است براى گذشتن؛ نه قرارگاهى براى ماندن! قرارگاه در عالم آخرت است؛ عالمى كه عين حيات است و عين لذت، و رنج و غصه‏اى در آن راه ندارد.
علاقه به بقاى نام و راه: همه افراد بشر، حتى كسانى كه مرگ را نابودى مى‏پندارند، بى‏گمان علاقه شديدى دارند پس از مرگ، نام و يادشان باقى بماند. آنها زحمات طاقت‏فرسايى را تحمل مى‏كنند، تا يك اثر هنرى و علمى و يا عمل خيرى از خود به يادگار بگذارند. اگر پس از مرگ انسان نابود مى‏شود، بقاى نامش چه ثمرى دارد؟ نام نيك و عمل خير براى معدوم، چه سودى دارد؟ اسم نفرت بار يزيد و جلادهاى تاريخ چه زيانى براى آنها دارد، قطعاً هيچ اثرى ندارد، ولى بشر احساس ابديت مى‏كند و در محكمه وجدان به سود فطرت حكم كرده و بر طبق آن عمل مى‏كند، ولى به زبان، انكار زندگانى جاويد را كرده، در باطن و روان به آن ايمان دارد، و عملش گواه ايمان اوست.
حيوانات به لاشه مرده‏هاى خود توجهى ندارند، ولى انسان توجه شديدى به كالبد مرده خويش دارد. تجليل از قبر مائو و لنين و شركت در تشييع جنازه، موميايى‏كردن اجساد مردگان، سوزاندن بدن‏ها و عقيده به تناسخ نشانه‏هايى از اعتقاد به حيات پس از مرگ است. علايم فوق از فطرى بودن رستاخيز حكايت دارد؛ البته هرگروهى به زبان خود ابديت را ترسيم كرده و به شكل خاصى از آن، ايمان دارد و اين امر بيانگر اصالت فطرت وريشه‏داربودن عقيده به حيات ابدى است.
بنابراين مسأله معاد همانند «مبدأ» امرى فطرى و طبيعى است. آن‏كه با يك رشته مبانى بى‏پايه و گفتار سفسطه‏آميز خدا را انكار مى‏كند، شعله فطرت و ميل باطنى خود را نمى‏تواند خاموش سازد؛ از اين رو در هنگام ناكامى و گرفتارى – كه دستش از وسائل ظاهرى كوتاه مى‏گردد بى اختيار وجدانش متوجه آفريدگار مى‏شود. در اين رويكرد تفاوتى ميان عالِم و جاهل، وحشى و متمدن وجود ندارد. در زمينه رستاخيز هم، انكاركنندگان در برخى از مواقع كه در بن‏بست قرار مى‏گيرند، ناخودآگاه درمى‏يابندپس از مرگ، از بين نمى‏روند. چگونه ممكن است خدمات اجتماعى و كردار پسنديده نيكوكاران از بين برود؟! آيا اعمال و كردار همچون بذرهايى در مزرعه دنيا نيستند؟! آيا ممكن است نهال اَعمال، محصول و ثمرى ندهد؟!
اگر هر انسانى – دور از غوغاى شبهات و خيالات باطل – تفكر نمايد و در مورد اين مسائل حياتى فكر كند، نغمه روح‏بخش قرآن را – كه نداى وجدان است – به گوش جان خواهد شنيد:
ما شما را آفريديم؛ پس چرا [آفرينش دوباره را در قيامت‏] باور نداريد؟! آيا نطفه‏اى را كه در رحم مى‏ريزيد، شما آن را بدين صورت زيبا مى‏آفرينيد، يا ما آفريدگاريم؟!
ما در ميان شما مرگ را مقدر و حتمى كرديم و كسى نمى‏تواند جلوى قدرت ما را بگيرد كه امثال شما را به خاك تبديل كنيم و در جهان ديگر كه كيفيت آن را نمى‏دانيد شما را آفرينش تازه‏اى بخشيم. بى‏شك عالَم نخستين را مى‏دانيد؛ پس چرا جهان بعدى را متذكر نمى‏شويد؟! [و قيامت را انكار مى‏كنيد؟!].(گويى آخرت نتيجه طبيعى وجود دنياست، و از اين‏رو در قرآن، قيامت به روز جزا تعبير شده است.

رستاخيز يا واكنش اعمال

اين برهان نياز به تبيين چند موضوع دارد.

الف) غرايز سركش:

آفريدگار جهان طبق حكمت، غرايز و احساساتِ مختلفى در نهاد انسان به وديعت نهاد، تا به كار و كوشش وادار شود. خواسته‏هاى طبيعى مانند موتورى است كه دستگاه بدن را به حركت و جوش‏و خروش وامى‏دارد، و اگر به وسيله عقل و قانون محدود شود، منشأ حيات و زندگى خواهد بود و در غير آن باعث ويرانى است.
از سوى ديگر به موجب اختيار و آزادى بسيارى از انسان‏ها از محدوده قانون و دين خارج مى‏شوند. بى‏شك پيروى – بدون قيد و شرط – از غرايز مهار نشده موجب مى‏گردد عدالت – به معناى واقعى – در دنيا تحقق پيدا نكند؛ عدالتى كه كوچك‏ترين ظلم و انحراف در جهان باقى نگذارد. گو اين‏كه تربيت صحيح تا حدى مى‏تواند جلوى تجاوزات و انحرافات را بگيرد.
درست است در آينده، مصلحى به پاخواسته و مرزها را برخواهد داشت و بشر را در پرتو يك قانون و يك انديشه و عقيده اداره خواهد كرد، و حكومتى بر اساس عدل برقرار خواهد نمود، ولى نمى‏توان منكر شد كه در قرون گذشته، بر تاريخ و سرنوشت انسان‏ها بيدادگرى حاكم بوده، و در آينده نيز خواهد بود. اصول اخلاقى و تربيتى، به فرض آن‏كه بر شيوه درستى استوار باشد، انحرافات و تبهكارى‏ها را ريشه‏كن نخواهد كرد، بلكه مفاسد اجتماعى به شكل‏هاى مختلف باقى خواهد ماند. روشن است در چنين وضعيتى عدل مطلق تحقق‏پذير نيست، ولى هدف از آفرينش انسان و جهان، برقرارى عدل و قيام به قسط و داد است.

ب) انسان و آزادى:

تمامى موجودات، در جنبش و فعاليتند: آنهايى كه از اختيار و آزادى عمل بهره‏اى ندارند، در چارچوب غرايز گرفتار و مجبورند؛ ولى آدمى كه دارنده اراده و اختيار است، در كوشش و تلاش پيگيرش دو نوع عمل از وى صادر مى‏شود: مثبت و منفى، خير و شر. انسان ممكن است خير و بركت از وجودش ببارد و ممكن است كانون فساد و شرارت شود. گاه حُبّ ذات و خودپرستى و مادى‏گرى آن‏چنان مى‏توفد، كه آدمى حاضر مى‏شود با نفى و طرد ديگران خود را اثبات كند و با قتل و غارت، دروغ و تهمت شخصيت دروغينى براى خود بسازد. بى‏گمان اين‏گونه كشمكش‏ها جامعه را به دو گروه تقسيم مى‏كند؛ دسته كامياب و عده‏اى ناكام، جمعى سرمايه‏دار و خوشبخت و دسته‏اى مستضعف و محروم، و بالأخره كاخ‏نشين و كوخ‏نشين، ثروتمند و فقير، قدرتمند و ضعيف، ظالم و مظلوم، قاتل و مقتول، غارت‏گر و غارت‏شده، بهره‏مند و بهره‏ور، ارباب و رعيت.

ج) واكنش عمل:

به دنبال هر عمل، عكس العملى است و هر كنشى، واكنشى دارد. در وضعيت دنياى ما هميشه عمل و عكس‏العمل در كميت و كيفيت مطابق هم نيستند؛ زيرا تاريخ شاهد بيدادگرانى است كه براى تثبيت حكومت خود ميليون‏ها نفر را به خاك و خون كشاندند و در مقابل اين اعمال جنايت‏كارانه عكس‏العمل مناسبى نديدند، همان‏گونه كه مصلحانى بزرگ و انبيايى راستين در طول تاريخ پيدا شدند كه خدماتى ارزنده و فداكارى‏هايى برجسته براى خلق كردند، ولى پاداشى جز نام نيك براى آنها نبود و بسيارى از آنها پس از تحمل رنج‏ها و زحمات، يا بدرود حيات گفته و يا به شهادت رسيدند.
آيا «لواءالحمد» قهرمان الجزايرى كه بازويش را كندند، به پاداش كردارش رسيد؟ نام نيك – به تنهايى – سودى براى مرده ندارد. فداكارى در راه انسانيت كه منجر به نفع انسان‏ها شود، چه ثمرى براى فداكار دارد؟ و چگونه مى‏تواند انگيزه شهادت و اهداى جان را توجيه نمايد؟ آيا عقل قادر است يك توجيه صحيح براى آن پيدا كند؟
به موجب موضوع اول و دوم، تنازع و كشمش در ميان انسان‏ها، منجر به غلبه يكى از جناح‏ها مى‏شود؛ گاه به سود ستمگران است، ولى در پايان به شكست آنها مى‏انجامد، و گاه ضعفا پيروز مى‏شوند. براساس اصل سوم، انسان‏ها پس از محروميت‏هاى فراوان ناگزير بايد به سامان رسيده و سعادت واقعى را دريابند، ولى بسيارى از محرومان و ستم‏گران به جزاى عمل خود نمى‏رسند. در اين صورت اگر آرمان‏هاى انسان‏ها تحقق پيدا نكند، عشق به حيات و زندگى، و فراهم ساختن عوامل ترقى و تعالى براى انسان‏ها – كه آنها را در رسيدن به كمال مطلوب يارى نكنند – بى‏فايده و بيهوده خواهد بود. ترديدى نيست كه محال است خداوند حكيم عملى بيهوده انجام دهد. بنابراين لازم است جهان ديگرى براى نتيجه اعمال وجود داشته باشد، تا هر فرد مطابق كردار و انديشه‏هاى خويش، به كمال مطلوب و مناسب دست يازد. البته معلوم است در آن جهان تمام عوامل سعادت و شقاوت از ميان رفته، دنياى عمل، به جهان عكس‏العمل تبديل خواهد شد.
به موجب اين دليل، نعمت و عذاب، سعادت و شقاوت جهان آخرت، عكس‏العمل و نتيجه اعمال و عقايد دنياى كنونى خواهد بود، و تحقق رستاخيز در نظام آفرينش يك جريان طبيعى تلقى مى‏شود، نه امرى تحميلى و جبرى.

هدف، مقدمات را مى‏طلبد

هر گاه نظام شگفت‏آور جهان مورد بررسى قرار گيرد، دو موضوع جلب توجه خواهد كرد: نخست آن‏كه جهان آفرينش با همه شگفتى آن، آفريده قدرت خارق‏العاده‏اى است كه دارنده علم و حكمت بى‏انتهاست و بشر هنوز به جنبه‏هاى حكمت و دقتِ آفرينش پى نبرده است. موضوع ديگر اين است كه: جهان پهناور با نظام شگفت‏انگيزش عبث و بيهوده آفريده نشده، بلكه هدفى با عظمت اساس آفرينش است. طبق تحقيقات فلسفى – و تأييد وحى – فلسفه آفرينش، تكامل همه جانبه انسان‏هاست، و دنيا مقدمه‏اى است براى دستيابى آدم به سعادت ابدى و حيات جاودانى.
به عبارت ديگر: دنيا با تمام پديده‏هاى بى‏شمار و كهكشان‏ها و آفريده‏هاى بسيارش پيش‏نيازى است براى رسيدن انسان‏ها به هدف نهايى، كه اگر اين مقدمات وسيع و شگفت، به‏نتيجه غايى و مقصد واقعى نرسد، فراهم ساختن آن، عملى بيهوده خواهد بود. اگر مهندسى ابزار و پيچ و مهره‏هاى زيادى بسازد و در يك جا گردآورد، تا از تركيب و پيوست آنها كارخانه عظيمى ايجاد نمايد و به سود مردم به كار اندازد، ولى پس از فراهم آوردن ابزار و لوازم، كارخانه را به وجود نياورد، و آنچه را فراهم كرده، رها سازد، بى‏گمان همه مقدمات بى‏ثمر خواهد بود، و چنين امرى نامعقول است. از سوى ديگر فراهم شدن مقدمات، تا مرز تحقق تمامى عوامل و نبود موانع، نتيجه را به‏گونه قهرى و طبيعى ايجاب مى‏كند؛ زيرا معلول از علت جدا نيست. شخص عاقل و دانا هيچ‏گاه مقدمات را بدون رسيدن به ذى‏المقدمه انجام نمى‏دهد حتى حيوانات مقدمات را براى دستيابى به نتيجه انجام مى‏دهند! چگونه ممكن است پروردگار حكيم، دنيا را با تمام جلال و جبروت بيافريند و عوامل بسيارى را به كار اندازد، تا انسان به مرتبه خلافت الهى برسد و در پرتو تكامل اعتقادى، علمى و عملى به كمال مطلوب برسد، ولى هنوز به ثمر نرسيده، در وسط راه رهايش سازد، تا بميرد و خاك شود؟! اگر خداوند گياه را براى خوراك حيوان، و حيوان را براى تأمين نيازهاى انسان بيافريند، ولى آدمى را به مقصد نرساند و مقدمات فقط براى خوردن و خوابيدن و اشباع ديگر نيازها باشد و سپس مردن و فانى شدن، در اين صورت مقدمات به ثمر نخواهد رسيد؛ همان‏گونه كه نوزاد با تولدش به نتيجه نمى‏رسد و ناقص و ناتمام است. دنيا مقدمه‏اى براى آخرت است. اگر آخرت نباشد، خلقت جهانِ طبيعت، ناقص و ابتر خواهد بود. ناقص ماندن يك عمل و به ثمر نرسيدن مقدمات، يا زاييده ناتوانى است و يا جهل؛ ولى ساحت مقدس الهى از ناتوانى و نادانى منزّه و پاك است. اگر عالم ديگرى وجود نداشته باشد، تشكيلات دنيا بى‏ثمر و ناقص مى‏ماند و انسان‏ها به فلسفه وجودى خود دست پيدا نكرده و آرمان‏هاى آنان تحقق نخواهد يافت. انسان عالى‏ترين موجود جهان خلقت است و با تمام عظمت و پيچيدگى كه دارد، از هنگام ولادت تا مرگ، با انواع مصايب و ناكامى‏ها دست به گريبان است؛ در دوران كودكى كه پر مشقت‏ترين دوران زندگى اوست، قدرت مكيدن پستان مادر را ندارد. بى‏شك عوارض و بدبختى‏هاى دوران طفوليت و مشكلات آن بسيار زياد است، و پس از آن نيز هيچ لذتى بدون رنج، و نوشى بدون نيش نيست؛ حتى خوردن غذا در هنگامى لذتبخش است كه با احساس گرسنگى توأم باشد در كودكى انواع بيمارى را بايد تحمل كند تا بدنش رشد و قدرت هماهنگى با محيط را پيدا نمايد. وقتى دوران طفوليت را پشت سر مى‏گذارد و به مرحله جوانى مى‏رسد، مشكلات زندگى يكى پس از ديگرى هجوم مى‏آورد. پس از تحمل رنج فراوان، و طى فراز و نشيب‏ها هنوز زندگى او سامان پيدا نكرده، ناگهان پيرى با تمام ناملايماتش ظاهر مى‏گردد: ناخوشى‏ها، مرگ و مير عزيزان، ناكامى‏ها، شكست‏هاى زندگى، ظلم و تجاوز و هزاران حوادث دردآلود ديگر.
آيا ممكن است هدف اصلى از آفرينشِ انسان همين زندگى محدود دنيوى، كه با هزاران درد و مصايب جانكاه آميخته است، باشد؟! بى‏ترديد جواب منفى است؛ چون در اين صورت آفرينش انسان و جهان، موهوم و بى‏ثمر خواهد بود. از اين‏رو لازم است به جز حيات مادى و زندگى رنج‏آور كنونى، يك زندگى جاويد و پر فروغى باشد، تا بدان، هدف و مقصد نهايى آفرينش بشر، جامه عمل به خود بپوشد، و تمام افراد به كمال مطلوب و پاداش كردار نايل آيند. حيات دنيوى به خاطر دستيابى به كمال و اكتساب فضيلت‏هاست. انسان در پرتو اين جهان، خود را آماده و لايق وضعيت جهان پس از مرگ مى‏نمايد. بنابراين طبق پيش‏بينى علم‏و عقل، در آينده نظام فعلى از هم مى‏گسلد و اوضاع نوينى – كه با ابديت سازگار است- وجود پيدا مى‏كند، و علت نهايى آفرينش در آن جا نمايان مى‏شود. اگر مرگ، توقف هستى به‏شمار آيد، نه تنها با حكمت آفريدگار سازگار نخواهد بود، بلكه با هر عقل و منطقى نمى‏سازد و فلسفه وجود انسان هيچ و پوچ مى‏شود!
اين موضوع بدان مى‏ماند كه شخص عاقلى براى استراحت يك روز خود، در ميان بيابان، يك موتور آبى نصب نمايد و كاخ باشكوهى بسازد، و پس از پايان آن روز، ساختمان و دستگاه موتور را خراب سازد، به‏گونه‏اى كه اثرى از آن برجاى نماند. آيا امكان دارد چنين عملى را يك انسان فهميده و خردمند انجام دهد؟! حال چگونه ممكن است خداى حكيم چنين عملى را انجام دهد و جهان با عظمت و انسان كامل را فقط به خاطر نيستى و هدفى كه مساوى با هيچ است، آفريده باشد؟! آيا هدف‏هاى مقطعى مى‏تواند آفرينش انسان و جهان را با تمام شكوه و جنبه‏هاى وسيعش توجيه و تفسير منطقى نمايد؟!

آرمان‏هاى بى ‏نهايت

بدون ترديد در نهاد انسان‏ها غرايز و تمايلاتى وجود دارد. اين‏گونه خواسته‏ها طبق سنت آفرينش و نظام حكيمانه است.
عشق به زندگى جاودانى و آرزوى دستيابى به تمام خواسته‏هاى معنوى و مادى، از وجود چنين انگيزه‏اى درونى حكايت مى‏كند. در پرتو اين نوع تمايلات فطرى، آدمى داراى آرمان‏هاى نامحدود است و براى دستيابى بدين آرزوها شب و روز در تلاش است. او اگر مملكتى را تسخير كند، روحش آرامش پيدا نمى‏كند، اگر بر تمام كره زمين سيطره پيدا كند، جانش آرام نمى‏شود، بلكه آرزوى تسخير كرات ديگرِ منظومه شمسى را در ذهن مى‏پروراند، و اگر به اين هدف دست يابد، باز هم قانع نگرديده، به فكر تسخير كهكشان‏ها و منظومه‏هاى ديگر خواهد افتاد. او پس از رسيدن به مقصد، باز هم قانع نمى‏شود وبالأخره جهان، با تمام وسعت و عظمتى كه دارد، نمى‏تواند جولانگاه آرمان‏هاى بشر گردد.
به قول حافظ:
بيا كزين قفس تنگ خاكدان برويم گشوده پر، به تماشاى گُلْسِتان برويم براى پرورش روح ما مكان تنگ است بيا به عرصه ميدان لامكان برويم دو روز عمر تمتع نمى‏دهد، برخيز كه همچو خضر پى عمر جاودان برويم دل از ملازمت تنگناى تن بگرفت بيا بيا كه به خلوت‏سراى جان برويم عشق به ابديت از ريشه‏دارترين آرمان‏هاى روحى است، كه انسان را از حيوانات جدا ساخته و گستره آرزوى وى را تا بى‏نهايت پيش مى‏بَرَد.به عبارت ديگر: انسان داراى دو جنبه است؛ جسم و جان. جسمش از مواد اين عالم فراهم شده، و به طور متوسط يك متر و نيم ارتفاع و شصت كيلو وزن دارد، و خواسته‏هايش از هر جهت محدود است؛ پارچه‏اى براى پوشش، غذايى براى خوردن و جنس مخالفى جهت ارضاى غريزه و بقاى نسل، ولى از ناحيه روان، او در زمين و آسمان نمى‏گنجد.
حد جسمت يك دو گز خود بيش نيست جان تو تا آسمان جولان كنى است تا به بغداد و سمرقند اى همام روح را اندر تصور نيم گام آتشى اول ز آهن مى‏جهد از قدم بس سست در وى مى‏نهد همين جان ملكوتى است كه اثر نامحدودش را در تمايلات و غرايز مى‏گذارد، طورى كه انسان در آرمان‏هاى خود به هيچ حدى قانع نمى‏گردد. او كشورى را تسخير مى‏كند و در پى اشغال مملكت ديگرى مى‏تازد. وى براى كسب معلومات و كشف مجهولات نيز حد و مرزى نمى‏شناسد، و همچون تشنه‏اى مى‏ماند كه اگر اقيانوسى از علم و دانش و قدرت را در كامش بريزند، سيراب نمى‏شود و براى جرعه‏اى ديگر مى‏خروشد.
تعالى‏الله يكى درياى پرشور كز او بر تشنه آرد تشنگى زور گر از وى تشنه‏اى صد جرعه نوشد بياد جرعه ديگر خروشد گذشت اين گفتگو از چون و از چند نه آب آخر شد و نه تشنه خرسند مطلق‏خواهى و آرزوى جاودانگى، مانند حس گرسنگى و تشنگى، يك انگيزه طبيعى و آرمان حقيقى است، كه بدون جهت و به طور گزاف، در جان انسان گذاشته نشده است. تجارب علمى و آزمايش‏هاى پيگير دانشمندان نشان مى‏دهد در نظام جهان طبيعت و انسان، يك پديده بيهوده و بى‏حساب وجود ندارد، و تمام پديده‏هاى مادى و معنوى براساس محاسبه و حكمت است، و هر كدام در جاى خود قرار گرفته‏اند.
جهان چون خط وخال و چشم و ابروست كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست بدون ترديد براى تحقق يافتن غرايز حيوانى و تمايلات انسانى، بايد متعلق آنها در جهان واقع وجود داشته باشد، زيرا اگر ميدان عمل و امكان كاربردى براى آنها در نظر گرفته نشده باشد، تمام آن خواسته‏ها و كشش‏ها بيهوده و پوچ خواهد بود، و اين امر با حكمت سازگار نيست. در فلسفه ثابت شده است «تعطيل» و بيهودگى در وجود، امكان ندارد؛ مگر مى‏شود ميل جنسى در حيوان و انسان موجود باشد، ولى براى اشباع و توليدمثل، جنس مخالفى در كار نباشد؟! و آدمى با اين اميال نيرومند، حيران و سرگردان بماند؟! و يا غريزه تشنگى انسان را هلاك كند، ولى آب پيدا نشود؟! بنابراين ميل به قدرت ابدى و علاقه به بقا و حيات جاودانى كه در وجود انسان همچون مشعلى مى‏درخشد، بدون زمينه و وضعيت عينى، بى‏ثمر خواهد بود. اگر احساس بقا نبود، انسان در برابر حوادث طبيعى و مصايب مختلف زندگى دست به انتحار مى‏زد. گريز از خطر و ميل به عوامل نگهدارنده و تلاش در راه ماندن، از اين‏جا مايه مى‏گيرد، و هدف نهايى آفرينش انسان‏ها، حيات ابدى و نيل به همه آرزوهاى مادى و معنوى است. از آن رو كه عالم طبيعت به مقتضاى تحويل و تبدل ذاتى نمى‏تواند ابديت داشته باشد، اصل آنتروپى و كهولت ماده و انرژى از عدم ثبات حكايت دارد. اصولاً حيات ابدى و نيل بشر به آرمان‏هاى بى‏نهايت در وضعيت كنونى امكان ندارد؛ زيرا دنيا جايگاه تزاحم و محدوديت است. اگر بنا بود همه افراد بشر از آغار پيدايش تا كنون زنده بمانند، نسل آينده از فيض وجود و زندگى محروم مى‏شد، چون زمين گنجايش همه انسان‏ها را نداشت، و اگر آخرتى در كار نبود، اين‏گونه اميال و آرمان‏ها گزاف خواهد بود. گرسنگى بدون مواد غذايى، غريزه تشنگى بدون وجود آب و غريزه حبّ به بقا بدون ابديت، همگى پوچ و بيهوده در نهاد انسان خواهد بود، در حالى كه در سرتاسر جهان خلقت يك امر لغو و پوچ به چشم نمى‏خورد. علم و عقل اين حقيقت را پذيرفته و قرآن آن را تثبيت و مطرح ساخته است: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُم عَبَثاً وَاَنَّكُمْ اِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ» عدم بازگشت انسان به خدا و انحصار زندگى در حيات موقت و گذراى دنيا موجب بيهودگى آفرينش عالم و آدم است. بى‏گمان سعادت و شقاوت ابدى وجود دارد و بهشت و جهنم تجلى‏گاه خوشبختى و بدبختى هميشگى انسان‏هاست.
آيا با وجود چنين احساسى عميق و آرمانى متعالى و عشق به ابديت و جاودانگى مى‏شود مرگ را پايان زندگى تلقى نمود؟! هرگز! اگر مرگ پايان حيات آدمى باشد، احساس ابديت و عشق والاى انسان بى‏معنا و بيهوده خواهد بود، در حالى كه در حساس‏ترين موقعيت‏هاى زندگى و پرشكوه‏ترين لحظات، كه آدمى از همه تعلقات دل كَنده، و براى نجات ديگران و عشق به بندگان خدا، خود را فدا مى‏سازد، ابديت تجلى خويش را بهتر و بيش‏تر نمايان مى‏سازد. در آن لحظه متعالى است كه رياست، شهرت و رسيدن به خواسته حيوانى براى چنين فردى ارزش ندارد، اما ابديت و فناناپذير بودن، در وجودش درخشش بيش‏ترى پيدا مى‏كند. اين شاهدى صادق بر بقاى بشر پس از مرگ است از اين‏رو براى دست‏يابى انسان‏ها به آرمان‏هاى والا و پيوند با ابديت، وجود وضعيت ديگرى ضرورى است، تا در آن وضعيت، بشر به تمام خواسته‏هاى روحى و معنويش لباس تحقق بپوشاند و چون در زندگى كنونى -به‏علّت تضاد منافع و محدوديت آن – امكان ندارد انسان‏ها به همه خواسته‏هاى خود برسند، رستاخيزى كه اديان الهى از وقوع آن خبر داده‏اند، ضرورت پيدا مى‏كند. انسان‏ها در جهان آخرت به آرزوهاى روحى خويش مى‏رسند، و سعادت ابدى مى‏يابند و احساس ابديت و جاويد زيستن خواهند كرد.

لزوم برقرارى تفاوت ميان نيكوكاران و تبهكاران

اين دليل به يادآورى چند مطلب نيازمند است؛

درك خوبى و بدى:

هر فردى با وجدان اخلاقى و رهنمودهاى عقل، خوبى عدالت و زشتى ظلم را درك مى‏كند، و فضايل را از رذايل، حق را از باطل جدا مى‏داند. مردم دنيا از ملت‏هاى غير متمدن گرفته تا اقوام متمدن، همگى احساس مى‏كنند بسط عدالت اجتماعى و نيكى به خلق، بسيار پسنديده و عاقلانه است، ولى ستمگرى و تجاوز به حقوق مردم بى‏اندازه ناپسند و نفرت‏انگيز است. اين نوع ادراك عمومى، از فطرى بودن مسائل مزبور حكايت دارد.

انسان در انجام هر كارى آزاد است:

هر انسان آگاهى مى‏فهمد در تمام اعمال و كارهاى روزمره خويش آزاد است، و افعالش به طور خودكار از وى صادر نمى‏شود. تا او نخواهد و درباره انجام يا ترك كارى تصميم نگيرد، محال است آن عمل انجام يا ترك شود. مولوى مى‏گويد:
اول، فكرِ آخر آمد در عمل بنيت عالم چنان دان از ازل اين‏كه گويى اين كنم، يا آن كنم اين دليل اختيار است اى صنم البته نمى‏توان منكر شد كه عوامل خارجى و القائات داخلى، در وجود ما در حال فعاليتند و بدون شك در عمل و ترك، اثر دارند. اكثر نگرانى‏ها و اضطرابات فكرى، زاييده تلقينات مزبور است. همان‏گونه كه هر كسى ميل دارد انديشه خود را از چنگال ناملايمات و ناراحتى‏ها آزاد سازد، ولى ناگهان خويشتن را در درياى غم و نگرانى مشاهده مى‏كند، و گويى راه نجاتى براى خود نمى‏يابد، در كارهاى معمولى هم گاه عشق مفرطى به انجام كارى پيدا مى‏كند، به‏گونه‏اى كه مى‏پندارد توان برگشت از آن را ندارد، ولى با همه اين اوصاف – در بحران اشتياق و نگرانى – در وجدان خود، احساس مى‏كندنيروى عظيمى دارد كه از پرتو آن مى‏تواند از انجام عملى اجتناب ورزد و يا امواج وحشت را از جانش بيرون براند. نام آن قدرت را اراده و اختيار و آزادى عمل مى‏نهيم. درستى كيفرو پاداش، براساس داشتن روح خودمختارى است. فقهاى اسلام و قانونگذاران بشر، قدرت و اختيار را اولين شرط تكليف دانسته‏اند. تلقينات برونى و الهامات درونى، فقط به عنوان مقتضى در پيدايش عمل و وقوع افعال مؤثر است. انگيزه اصلى براى انجام كارها، تصميم قاطع و اراده اجتناب‏ناپذير انسان‏هاست.

سوء استفاده از آزادى:

در حالى كه قدرت تشخيص خوبى‏ها و بدى‏ها، و توانايى بر انجام و يا ترك آنها به تمام انسان‏ها عطا شده است، ولى عده‏اى از خودمختارى سوء استفاده مى‏كنند و به همنوعان خويش ستم و تجاوز روا مى‏دارند. دسته‏اى مخالف آن گروه از آزادى به خوبى استفاده كرده، عدالت‏گر و خدمتگزار جامعه مى‏شوند. از آغاز پيدايش بشر تا كنون، جهان عرصه تاخت و تاز اين دو نيروى مخالف است. از طرف ديگر مشاهده مى‏كنيم همه افراد به جزاى كردار و نتايج اعمال خود در دنيا نمى‏رسند، زيرا بسيارى از جنايتكاران تا پايان عمر كامياب هستند، و بسيارى از افراد پاكدل و درستكار تا آخر عمر در نهايت سختى و فلاكت به سر مى‏برند، و برخى از آزاديخواهان پيش از رسيدن به هدف كشته مى‏شوند. بنابر اين اگر با فرارسيدن مرگ، طومار زندگى جنايتكاران و خدمتگزاران در هم نورديده شود و همه چيز پايان پذيرد، به نظر مى‏رسد خداى عادل، به نيكوكاران و فداكاران ستم روا داشته و برخلاف آيين عدالت رفتار كرده است، ولى در بحث صفات خدا ثابت گرديده است كوچك‏ترين ستمى ممكن نيست از ساحت مقدس حق تعالى، ديده شود. ناگزير بايد مرگ، پايان حيات انسان‏ها نباشد و روزى بيايد كه تمام مردم در پيشگاه عدل الهى اجتماع كنند و هر فردى به تناسب اعمال خود به پاداش و يا كيفر كردار نائل آيد. ممكن است گفته شود جنايتكاران و خادمان و همه انسان‏ها به‏گونه غير محسوسى به پاداش اعمال و كيفر كردار خود مى‏رسند؛ از يك سو مقامات قضايى به ويژه در حكومت‏هاى مذهبى، تبهكاران را مجازات مى‏كنند و از طرف ديگر ناملايمات، زلزله‏ها و مرگ و ميرهاى ناگهانى و ديگر بلاهاى طبيعى يك نوع كيفر براى كارهاى ناشايست محسوب مى‏گردد، و همچنين عذاب وجدان كيفر گناهان است. بالأخره هر عملى، عكس‏العملى را به دنبال دارد. خاصيت اعمال بد و يا خوب اقتضا دارد انسان لوازم و نتايج كردار را ببيند، با وجود اين طبيعت و قانون لزومى ندارد، قيامت برپا شود.
در جواب بايد گفت: بدون ترديد مطالب گفته شده اجمالاً در دست‏يابى برخى از افراد به پاداش كردار اثر دارد، ولى قطعاً اين امر عموميت ندارد و نمى‏تواند عدالت كلى را در عالم تأمين نمايد. البته اين‏گونه كيفرها در حقيقت زنگ خطرى براى ستمگران و هشدارى براى ساير افراد بشر است، تا بدين وسيله از سركشى‏ها و تندروى‏ها جلوگيرى شده، تمايلات حيوانى تعديل گردد. اما به هيچ وجه نمى‏تواند جزاى واقعىِ اعمال محسوب شود، و جايگزين زندگى واپسين و دادگاه عادلانه قيامت گردد. براى مثال عذاب وجدان نمى‏تواند جاى عذاب قيامت را بگيرد، در حالى كه برخى از خونخواران تاريخ، آرامش وجدان فريب خورده و مسخ شده آنها در سايه سفاكى و غارتگرى تأمين مى‏شود! در طول تاريخ دولت‏هاى استعمارگر، براى توسعه سلطه خود تمامى ذخاير ملل ضعيف را به يغما برده و غارت مى‏كردند، و صحنه گيتى را از خون آزاديخواهان رنگين مى‏ساختند، و سنت‏هاى پليد و جابرانه‏اى در ميان جوامع از خود به جاى مى‏گذاشتند، كه هنوز آن قوانين ظالمانه بر گرده مردم سنگينى مى‏كند و كمرها را شكسته است. آيا عذاب وجدان را مى‏توان مجازات واقعى دانست؟!
خلبانى كه بمب اتمى را، بر روى شهر هيروشيما انداخت، و هزاران نفر را به كشتن داد، و سپس به جنون ندامت مبتلا گرديد، آيا واقعاً به مكافات كردارش رسيده است؟! مسلماً جواب منفى است؛ زيرا كشتن صد هزار انسان با كيفر مقطعى تناسب ندارد. جنايتكار بايد همگون با كميت و كيفيت جنايت خود به مكافات برسد. از اين‏رو طبق عدالتِ آفريدگار لازم است همه مردم در يك دادگاهِ عادلانه محاكمه شوند و به پرونده اعمال همگان رسيدگى شود، تا ميان نيكوكار و بدكار تفاوت باشد، و همچنين همه انسان‏ها به جزاى واقعى اعمال خود برسند و به ميزان عمل، پاداش و يا عذاب داده شوند.

لزوم رستاخيز از نظر قرآن

بسيارى از دلايل و برهان‏هايى كه تاكنون براى اثبات معاد بيان كرده‏ايم، از آيات قرآن كريم استفاده گرديده است. براى اين‏كه به حال عموم سودمند باشد، اين دليل‏ها را در قالب استدلال عقلى ريخته و ذكر نموديم؛ ولى براى آشنايى با شيوه استدلال قرآن، به چند آيه اشاره مى‏كنيم.
يادآورى اين نكته لازم است كه اصولاً قرآن مجيد در اثبات رستاخيز، انديشه آدمى را در چارچوب اصطلاحات فلسفى و برهان‏هاى دقيق، و دَوْر و تسلسل، گرفتار نمى‏سازد، بلكه با توجه دادن انسان‏ها به خودشناسى و پديده‏هاى طبيعت، رستاخيز را مانند يك حادثه طبيعى به اثبات مى‏رساند. زمانى از طريق لزوم مجازات و پاداش و تفاوت ميان خوبان و بدان قيامت را ضرورى مى‏داند، و گاه از راه قانون تكامل آن را اثبات مى‏كند. روش استدلال‏هاى اين كتاب مقدس، در زمينه توحيد و معاد بر اين پايه استوار است. وجدان‏هاى پاك و انديشه‏هاى حقجو به خوبى حقيقت را درمى‏يابند، زيرا قرآن همان مكنونات فطرى و ذاتى انسان‏ها را، با شيوه‏هاى شيرين و عباراتى دلپذير و روشى جذاب بازگو مى‏كند. ضمناً نبايد از نظر دور داشت ما فعلاً در مقام اثبات معاد مى‏باشيم، نه چگونگى آن، از اين رو از ذكر آياتى كه در صدد بيان چگونگى معاد است، خوددارى مى‏كنيم.
اكنون چند نمونه از آياتى كه معاد را اثبات مى‏كند و استدلال‏هاى عقلى قرآن را بيان مى‏دارد مى‏آوريم.
به طور كلّى آياتى كه لزوم قيامت را بيان مى‏كند، از چند طريق ضرورت رستاخيز را روشن مى‏سازد:

الف) ابديت، مقصدِ نهايى آفرينش است

يك دسته از آيات، معاد را هدف نهايى آفرينش و آخرين مرحله تكامل عمومى مى‏داند. طبق اين آيات، فرا رسيدن قيامت، در نظام كلى عالم، امرى طبيعى است. همچنان كه تاريكى، روشنايى مى‏آورد و ستمگرى، عدالت مى‏زايد و زمستان، بهار به وجود مى‏آورد، دنيا هم آخرت را به دنبال دارد، و از پس امروز فردايى است. كسى كه چشم بسته اين حقيقت روشن را انكار كند، بايد نظام آفرينش و حركت عمومى جهان را ناديده بگيرد و برقانون قطعى تكامل، خط بطلان بكشد! زيرا از ديد علم و عقل نمى‏توان قانون تكامل را در تمام آفرينش از ذرات خاك گرفته تا كهكشان‏ها و حتى در جوهر ذات آنها جارى بدانيم، ولى از سوى ديگر نتيجه اين تكامل شگفت‏انگيز را فنا و نيستى بپنداريم!
پذيرش قانون تكامل، با اعتقاد به فنا و نيستى، در تضاد است و ممكن نيست با هم جمع شوند. بر اساس منطق قرآن، اين حقيقت با بررسى نظام آفرينش و حركت عمومى اجزاى عالم استنباط مى‏گردد، زيرا در حركت تكاملى، هر موجودى از مراحل پايين شروع به حركت مى‏كند و پس از دستيابى به كمال مطلوب توقف مى‏كند، سپس ممكن است يك حركت تكاملى ديگر را آغاز كند.
اينك با راهنمايى‏هاى قرآن آشنا مى‏شويم:
وَلِلَّهِ ما فِى السَّموات وَما فِي الْاَرْضِ وَاِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْاُمُور
آنچه در آسمان‏ها و زمين است، از آن خداست، و بازگشت همه چيز به سوى اوست.
اَللَّهِ الَّذى‏ لَهُ ما فِى‏ السَّمواتِ وَما فى‏ الْاَرْضِ اَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْاُمُورُ
كاروان هستى در سير تكامل خود ناگزير بايد به يك كمال مطلق منتهى شود. ذرات عالم همه در جستجوى هستىِ مطلق و قدرت نامتناهى است. «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ سرچشمه هستى ما از خداست و بازگشت ما به سوى حق است.» كلمه «امور» در آيه نكته‏اى را دربردارد، و آن اين است كه تمام كارهايى كه در سير تكامل قرار مى‏گيرد، ناگزير بايد بر يك كمال مطلق متّكى باشد؛ حتى برخى از انسان‏ها كه در راه تحقق اهداف اجتماعى، جان خود را نثار مى‏كنند، بايد آن اهداف عالى به يك هدف نامحدود ابدى منتهى گردد. در غير اين صورت فردى كه خود را فداى منافع و اهداف اجتماعى مى‏كند، هيچ ثمرى براى خود نخواهد داشت. از اين رو جمله «إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ» اين مطلب را به عالى‏ترين صورت بيان مى‏دارد.

ب) لزوم معاد از نظر فلسفه آفرينش

بررسى دقت و عظمت به كار رفته در جهان آفرينش اين حقيقت را به اثبات مى‏رساند كه آفرينش هدف بزرگى دارد، زيرا در جهان پهناورى كه ساخته شده و موجودات بسيارى در آن پراكنده گرديده و انسان ممتازترين موجودات قرار داده شده است، اگر خرابى جهان و مرگ آدم، توقف كاروان هستى به شمار آيد، بى‏شك كاخ مجلل وجود و اساس خلقت بر پايه پوچ استوار خواهد بود، ولى نظام حكيمانه هستى اين را طرد مى‏كند. قرآن مجيد به صورت‏هاى گوناگون از اين حقيقت ياد مى‏كند، و ما نمونه‏هايى از آن را مى‏آوريم؛ قسمتى از آيات، خلقت آسمان و زمين و آنچه را در آن دو هست، بر پايه حق و حكمت استوار مى‏شمرد و مقدمه‏اى براى تحقق جهان آخرت مى‏داند:
وَما خَلَقْنَا السمواتِ وَالْاَرْضَ وَ مابَيْنَهُما إِلّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِيَةٌ؛
ما آسمان‏ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، جز به حق نيافريديم و قطعاً قيامت آمدنى است [و جزاى هر كس به او مى‏رسد].
وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْاَرْضَ و ما بَيْنَهُما لاعِبِين، لَوْ اَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْناهُ مِنْ‏لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ؛
ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست، از روى بازى نيافريديم! [به فرض محال‏] اگر مى‏خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم، چيزى متناسب خود انتخاب مى‏كرديم!
هر عملى كه خدا انجام مى‏دهد، همگون با حكمت و هدفمند است. گذشته از اين‏كه خدا كار لغو و باطلى را انجام نمى‏دهد، بلكه همواره حق را بر باطل غالب و پيروز مى‏كند. بدون ترديد باطل، رونده است، زيرا نظام آفرينش حركات باطل را برنمى‏تابد، بلكه طرد و نفى مى‏كند:
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَأَمَّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْاَرْضِ؛
كف آب به بيرون پرتاپ مى‏شود، اما آنچه به مردم سود مى‏رساند، در زمين مى‏ماند.
در آيه پيشين «لاعبين» در مقابل «حق» قرار گرفته است؛ «لعب» بازى كودكانه است، كه هدف معقولى ندارد. كودك از صبح تلاش مى‏كند و خانه مى‏سازد، سپس خرابش مى‏كندو ظهر دست خالى به خانه برمى‏گردد. اگر آفرينش جهان حكيمانه و داراى هدف منطقى نباشد، بى‏گمان بازيچه‏اى بيش نخواهد بود. اگر ممكن باشد كار لغو و بيهوده‏اى خداى حكيم انجام دهد، بايد در حد ذاتش انجام بگيرد، نه خارج از ذاتش؛ زيرا خداوند در انجام لهو و لعب نيازى به غير ذات خويش ندارد، تا ناگزير شود چيزى را خارج از ذات بسازد، تا ملعبه و سرگرمى او باشد اگر چنين نيازى براى خدا متصور باشد، بدون ترديد خداوند در رديف ممكنات قرار گرفته و از «واجب الوجود» بودن خارج خواهد شد. گو اين‏كه بازى‏هاى كودكانه بى‏هدف نيست و گاه اهداف و انگيزه‏هاى موهومى دارد، ولى چون هدف معقول و غرض مطلوبى ندارد، بازيچه و باطل به شمار مى‏آيد. چون عمل باطل با هدف‏هاى خيالى و آرمان‏هاى نامعقول و پوچ انجام مى‏شود، بى‏معنا و لغو شمرده مى‏شود. بدون ترديد آرزوهاى بيهوده، زاييده جهل و تخيل است و علت عقلى و منطقى ندارد، و خداوند حكيم از انگيزه‏هاى خيالى، منزه و پاك است. علاوه بر اين‏كه اهداف خيالى و زودگذر – كه بشر در ذهن مى‏پروراند – مولود عوامل خارجى و داخلى است، و خداوند تحت تأثير عوامل واقع نمى‏شود، تا آفرينش او بى‏حكمت باشد، بلكه مخلوقات خداوند بر طبق اصول حكمت و به حق آفريده مى‏شوند.

نظام موقت

شمارى از آيات، آفرينشِ انسان و جهان را براساس حق مى‏داند، ولى مهلت زندگى را محدود و عمر را زودگذر بيان مى‏كند و مى‏گويد: پس از آن، نظام آخرت تحقق پيدا مى‏كند. وضعيت جهان و فلسفه آفرينش زمين و آسمان براى رشد و تعالى بشر است، تا در پرتو عقايد صحيح و اعمال شايسته به كمال مطلوب نايل آيد، و براى سفر مخاطره‏آميز آخرت توشه بردارد. خوشبختانه علم نيز نظام فعلى را موقت مى‏داند و بنا بر قانون «آنتروپى» جهان رو به كهولت و پيرى دارد و سرانجام متلاشى مى‏شود.
نظر خوانندگان را به چند آيه در اين باره جلب مى‏كنيم:
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللّيلَ في النَّهار وَيُولِجُ النَّهار في اللّيلِ وَسَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبير؛
آيا نمى‏بينى خداوند شب را در دلِ روز و روز را در دلِ شب فرومى‏برد و خورشيد و ماه را مسخر ساخته، و هر كدام تا مدت معيّنى به حركت خود ادامه مى‏دهند؟! خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است.
اَللَّهُ الَّذى رَفَعَ السَّمواتِ بغير عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعرشِ وَسَخَّر الشَّمسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجرى‏ لِاَجَلٍ مُسمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآياتِ‏لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛
خدا همان كسى است كه آسمان‏ها را، بدون ستون‏هايى كه براى شما ديدنى باشد، برافراشت. سپس بر عرش استيلا يافت [و تدبير جهان را در دست گرفت‏] و خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار خويش ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى در حركتند. كارها را او تدبير مى‏كند؛ و آيات را [براى شما] تشريح مى‏كند؛ شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.
أَوَلَمْ يتفكّروا فى أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ والْاَرْضَ وَما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسُمًّى وَاِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ بلقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرون
آيا با خود نمى‏انديشند كه خدا، آسمان‏ها و زمين و آنچه را ميان آن دو هست، جز به حق و براى مدت معينى نيافريده است؟! ولى بسيارى از مردم (رستاخيز و) لقاى پروردگارشان را منكرند.
قرآن در مورد انسان مى‏فرمايد:
هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛
او خدايى است كه شما را از گِل آفريد؛ سپس مدتى مقرّر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمى پيش اوست (و فقط او آگاه است). با اين همه، شما (مشركان، در توحيد و يگانگى و قدرت او) ترديد مى‏كنيد.
امام صادق(ع) فرمود:
اجل معلق و غير معيّن، مشروط بر عواملى است؛ خدا بر طبق آن علل هر جور بخواهد، مرگ را قرار مى‏دهد.
در توضيح حديث بايد گفت: مثلاً گفته مى‏شود صدقه و صله رحم، عمر انسان را زياد مى‏كند، يا عاق والدين و زنا عمر را كوتاه مى‏سازد. خدا از مرگ‏هاى زودرس -مثل تصادف- جلوگيرى مى‏كند، ولى اجل معيّن را از خلايق پنهان كرده است؛ اگر كسى اصول بهداشتى را رعايت كند، بدون ترديد عمرش زياد مى‏شود، و ممكن است به اجل مقدر برسد.
استاد دانشگاه هالِ آلمان روى گياهى موسوم به «ساپرولينامتگستا» آزمايش مى‏كرد. گياه مزبور به صورت طبيعى متجاوز از دو هفته زنده نبود، ولى در اثر تلاش اين دانشمند به شش سال رسيد. اين دانشمند گفت: طبق يك محاسبه رياضى عمر طبيعى هر انسان نه هزار و نهصد و بيست سال است
تعدادى از آيات بازگشت امور و پديده‏ها را به سوى اللّه مى‏داند و اين «مراجعت» را، حكمت واقعى آفرينش و فلسفه خلقت انسان و جهان به شمار مى‏آورد:
أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالْاَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ ى‏(23)ُرْجَعُونَ؛
آيا منكران، غير از آيين خدا مى‏طلبند؟! و هر كس در آسمان‏ها و زمين است، خواه‏ناخواه تسليم فرمان اوست و بازگشت همه به سوى خداست.
صِراطِ اللّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الْاَرضِ اَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْاُمُورُ؛
راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمان‏ها و زمين است، از آنِ اوست؛ آگاه باشيد همه كارها به سوى الله باز مى‏گردد.
بخش‏هايى مانند «اِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الاُمُورِ و «اِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْاُمُورُ معاد و بازگشت به سوى خداوند را تثبيت و تأكيد مى‏كند. در آيه‏اى ديگر آمده است:
«اِنَّ اِلى‏ رَبِّكَ الرُّجعى به يقين بازگشت همه به سوى پروردگارت است.» برخى از آيات رجعت كلى را در قيامت مى‏داند. گرچه سرنوشت جهان هم اكنون نيز به دست خداست، ولى با وقوع قيامت، بازگشت امور به خداوند، جنبه عينى پيدا مى‏كند.
اَللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ المُجْرِمُون؛
خدا آفرينش را آغاز مى‏كند، سپس آن را باز مى‏گرداند، سپس شما را به سوى او بازمى‏گردانند. آن روز كه قيامت بر پا شود، مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرومى‏روند!
وَاتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ اِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْ‏لايُظْلَمُون؛
از روزى كه در آن، به سوى خدا باز گردانده مى‏شويد، بترسيد و سپس هر فردى به طور كامل به پاداش اعمال خود نايل شده و ستمى به آنان نخواهد شد.
اَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثَاً وأنَّكُمْ إِلَيْنا لاتُرجَعُونَ؛
آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما باز نمى‏گرديد؟
خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بَما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ
در اين آيه حكمت آفرينش آسمان‏ها و زمين، دست‏يابى به كيفر و پاداش بيان شده است. اگر اين‏گونه آيات را با آياتى كه زمين و آسمان و همه موجودات را براى استفاده انسان مى‏داند، مقايسه و بررسى كنيم، روشن مى‏گردد نظام موجود جهان براى انسان آفريده شده است، و انسان براى تكامل و لقاء الله و رسيدن به پاداش اعمال و كيفر كردار در روز رستاخيز – كه لحظه بازگشت همه امور و انسان‏ها به خداست – آفريده شده است، و بايد بگوييم: فلسفه خلقتِ معاد انسان است.
هُوَالَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْاَرْضِ جَميعاً؛
آنچه در زمين است، براى شما (انسان‏ها) آفريده شده است.
اَللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ وَاَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رزقاً لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِاَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الاَنْهارَ وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وسَخَّرَ لَكُمُ اللّيلَ وَالنَّهارَ وَاتكُمْ مِنْ كُلِّ ماسَألْتُمُوه وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لاتُحْصُوها اِنَّ الإنسانَ لَظلُومٌ كَفّارٌ؛
خدا همان كسى است كه آسمان‏ها و زمين را آفريد؛ و باران را از آسمان فرو باريد، و با آن ميوه‏هاى مختلف را براى روزى شما (از زمين) بيرون آورد؛ و كشتى‏ها را مسخّر شما نمود، تا بر روى دريا حركت كنند. و نهرها را مسخَّر شما نمود؛ و خورشيد و ماه را – كه در حركتند – فرمان‏بردارتان ساخت؛ و شب و روز را نيز مسخّر شما كرد؛ و انواع نعمت‏هايى را كه از او درخواست كرديد، به شما اعطا فرمود؛ و اگر نعمت‏هاى الهى را بخواهيد، بشماريد، هرگز نمى‏توانيد! انسان ستمگر و ناسپاس است!
از اين آيات استفاده مى‏شود زمين و زمان براى انسان آفريده شده است، تا انسان از آنها بهره‏بردارى مادى و معنوى كند، و در ضمن تأمين نيازهاى مادى، به قدرت و حكمت الهى نيز پى ببرد، و عقل و استعدادش شكوفا شود، و به كمال معنوى و علمى برسد.
آيه بعدى از اين جنبه سخن مى‏گويد:
اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلاَفِ الَّليْلِ وَالنَّهارِ وَالْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي البَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَما أَنْزَلَ اللّه مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَاَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّياحِ وَالسَّحابِ المُسخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْاَرْضِ لَآياتٍ لِقَومٍ يَعْقِلُونَ؛
در آفرينش آسمان‏ها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتى‏هايى كه به سود مردم روى دريا در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان فرو مى‏فرستد، تا زمين مرده را زنده سازد، و انواع جنبندگان را در آن گسترده و تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخّرند، نشانه‏هايى است از قدرت و حكمت خداوند، براى مردمى كه عقل دارند و مى‏انديشند.
نمونه‏اى از تلاش فكرى انديشه‏گران مؤمن و آگاه را، آيه اين‏گونه بازگو مى‏كند:
اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ رَبَّناما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ؛
كسانى كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند، ياد مى‏كنند؛ و در آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند؛ (و مى‏گويند:) پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده‏اى! منزهى تو! از عذاب آتش ما را نگه‏دار!
اين آتش ثمره عصيان و تمرّد از حق تعالى است. در برخى از آيات مبدأ و معاد و آغاز و ختم آفرينش و تجديد آن را براى دستيابى انسان به جزاى عمل مى‏داند:
اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللّهِ حَقَّاً اِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِىَ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَميمٍ وَعَذابٌ أَليمٌ بِماكانُوايَكْفُرُونَ؛
بازگشت همه شما به سوى اوست! اين وعده خداوند حق است. او آفرينش را آغاز مى‏كند، سپس آن را باز مى‏گرداند، تا آنان را كه ايمان و عمل شايسته دارند، به عدالت پاداش دهد، و براى آنان كه كافر شدند، نوشيدنى از مايعِ سوزان و عذابى دردناك است، زيرا كفر مى‏ورزيدند.
بنابراين آفرينش جهان و خلقت جهان ديگر، براى انسان است، و دنيا و آخرت، بهشت و جهنم نيز براى اوست، و وى براى رسيدن به عبوديت و خداگونه شدن آفريده شده است. گفته‏اند: «اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ، كُنْهُهُ الرُّبُوبِيَّةِ؛ عبوديت و بندگى حقيقتى است، كه در كنه ذاتش، ربوبيت خوابيده است.»
در قرآن مى‏خوانيم:
«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونِ؛ من جن و انس را خلق نكردم مگر براى پرستش و بندگى.»
البته هرگونه اقدامى براى خدا، عبادت است، و عبادت اصطلاحى مقصود نيست، و عبادت هم براى نيل به لقاء الله است.

ج) لزوم معاد از ديدگاه عدالت خدا

در مقابل دعوت پيامبران، مردم به دو گروه تقسيم مى‏شوند؛ يك دسته رسالت آنها را مى‏پذيرند و از نظر عملى و عقيده در برابر مقررات الهى تسليم مى‏گردند؛ گروه ديگر در جهت مخالف قرار گرفته و به تعاليم آنها اعتنا نمى‏كنند. به طور كلى برخى از مردم خدمتگزار و نيكوكارند، و گروهى بدكار و متجاوز؛ اگر با مرگ، زندگى بشر پايان پذيرد، بر خلاف عدالت است، و به بسيارى از نيكوكاران ستم خواهد شد، و منكران مكاتب مذهبى و تبهكاران خوشبخت خواهند بود. اين انديشه با عدالت الهى سازگار نيست. قرآن مجيد در آياتى اين مطلب را بيان مى‏دارد:
اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ، كَالْمُفْسِدينَ فِى‏ الْاَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ المُتّقين كالفُجّار؛
آيا ما كسانى را كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده‏اند، مانند مفسدان قرار مى‏دهيم؟! آيا ما تقوا پيشگان را همچون فاسدان و جنايتكاران به شمار مى‏آوريم؟! قطعاً چنين امرى امكان ندارد، زيرا ممكن نيست نيكوكار و بدكار به يك سرنوشت باشند.
اَمْ‏حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَمَماتُهُمْ ساءَ مايَحْكُمُونَ وَخَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالْأرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُون؛
آيا كسانى كه مرتكب گناه شدند، گمان مى‏كنند آنها را همچون مؤمنان و نيكوكاران قرار مى‏دهيم؟! و حيات و مرگشان يكسان خواهد بود؟! چه بد داورى مى‏كنند! پروردگار، زمين و آسمان را به حق آفريده (و بايد «حق» بر تمام هستى حكومت كند) تا هر كس به جزاى كردارش برسد و ظلمى صورت نگيرد.
تساوى بدكاران و صالحان ظلم است، و اگر قيامتى در كار نباشد، ميان مصلح و مفسد تفاوتى نخواهد بود. نبود تفاوت، يك نوع خدمت به جنايت‏پيشه‏گان و ستم به مؤمنان است؛ كسانى كه از لذت‏هاى نامشروع چشم پوشيدند و در راه ايمان و عمل صالح، ناملايمات را به‏جان خريدند و اينك كه همه با خاك يكسان شده‏اند، نه جزايى هست و نه كيفرى! چنين امرى با عقل و حكمت سازگار نيست، پس قيامتى در كار خواهد بود.

د) ضرورت تجلى صفات جلال و جمال الهى

از دلايلى كه ضرورت حيات بازپسين را اثبات مى‏كند، تجلى حاكميت، مالكيت، علم و قدرت مطلق بارى تعالى براى بشريت، و نيز تحقق وعده و وعيدهايى است كه پيامبران از سوى خدا به مردم ابلاغ كرده‏اند.
گر چه بررسى شاهكارهاى آفرينش – از اتم گرفته، تا منظومه شمسى – حضور ذات بى‏نهايت را، براى مؤمنان و عالمان راستين مشهود مى‏سازد، ولى تحقق عينى توان الهى، تجديدآفرينش و زنده شدن مردگان را ايجاب مى‏نمايد. خوشبختانه اين حقيقت در آياتى بيان شده است.
گمان مبر كه خداوند وعده‏هايى را كه توسط رسولانش به انسان‏ها ابلاغ داشته (كيفر متخلفان و پاداشت نيكوكاران) از انجام آن سرباز مى‏زند! هرگز! او بر انجام پيمانش، توانمند است، و از دشمنان انتقام مى‏گيرد در آن روزى كه زمين و آسمان‏ها دگرگونى بنيادى پيدا كرده، و با تمام وجود، براى تحقق اهداف الهى نمايان مى‏شوند (علل طبيعى كارايى خود را از دست داده و حجاب‏هاى سياه و ضخيم ماده، كنار مى‏رود، تا همگان بفهمند حاكم مطلق اللّه است و بس!). و جنايتكاران را مى‏بينى كه همه در بندند و به هم بسته شده‏اند و پرده‏اى از آتش، چهره‏هاى آنها را احاطه كرده است. ظهور قيامت براى اين است كه پروردگار هر فردى را به آنچه انجام داده، پاداش دهد و بى‏گمان او سريع‏الحساب است. اين پيامى براى مردم است، تا به هوش باشند و بدانند فقط پروردگار يگانه معبود و مؤثر در سرنوشت آنهاست، و انديشه‏گران نيز به ياد چنين روزى باشند.
در وضعيت كنونى به دليل اختيار و آزادى، انسان مى‏تواند حاكميت الهى را نديده بگيرد و به مخالفت برخيزد، ولى در قيامت، قدرت عصيان و جرأت سرپيچى را ندارد؛ قرآن مى‏گويد:
يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ، لايَخْفى‏ عَلَى اللّهِ مِنْهُم شي‏ءٌ لِمَنِ المُلْكُ اليَوْمَ لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّارِ؛
روزى كه مردم – همان‏گونه كه هستند – ظاهر مى‏شوند و چيزى از آنان بر خدا پوشيده نيست. (و خطاب مى‏رسد) امروز حكومت از آنِ كيست؟ [در برابر اين پرسش همه خاموشند. ناگهان صدايى بلند مى‏شود: ملك و قدرت‏] براى خداى يكتاى قهار است . در قيامت است كه صفات جلال و جمال الهى عينيت پيدا مى‏كند.

  منابع و مآخذ :

1- قرآن کریم

2- تفسير طنطاوى

3- مرزهاى نجومى

4- يك دو سه بى‏نهايت

5- روح الدين الاسلامى

6- نهج البلاغه

7- كافى، ج‏3،

8- مجمع‏البحرين، ج‏6،

9- بحارالانوار، ج‏6،

10- وسائل الشيعه، ج‏2،

11- فروع كافى، ج 1،

12- جامع‏الدرر، ج‏1،

13- جامع‏الدرر، ج‏1،

14- وافى، ج‏3،

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

19 + دو =