مقدمه :
جهانى كه به وسيله حواس آن را درك مىكنيم، دنيايى آميخته با حركت و تحول است. سكون و ركودى در هيچ يك از پديدهها نيست و اصولاً عالَمِ طبيعت مجموعهاى از تحولات و تحركات است. مطابق قانونِ اصل بقا وعدم انعدام موجودات پس از وجود، مظاهر طبيعت پيوسته و بىوقفه به جنبش و تكاپو ادامه مىدهند. ثبات و سكونى در گوشه و زواياى صحنه وسيع جهان به چشم نمىخورد. هر كجا بنگرى، حركت و جوشش است. اصولاً نهاد جهان ناآرام و متحرك و پوياست؛ تا آن جا كه تمام دانشمندان الهى و مادى معتقدند حركت دنياى طبيعت، حركتى كلى و همگانى است و قانون تحول بر تمام ذرات و كليات و مواد اين عالم حكومت دارد. حركات هماهنگ و تعالى بخش است، نه ارتجاعى و منحط.
هماهنگى و همراهى در كل جهان و اجزاى آن، حقيقتى را براى ما روشن مىسازد كه اين تحول فراگير و جهان شمول بدون مقصد و هدف كلى نخواهد بود و فقط مقاصد جزئى و مادى ندارد. اصولاً اين نوع حركتها در صورتى مفهوم درست و توجيه معقول پيدا مىكند كه جهت و هدفى مناسب با گستردگى و عظمت آن موجود باشد؛ به ويژه كه قلمرو اين تحركات فقط منطقه «صورت» و «عوارض» ماده نيست، بلكه در ذات و جوهر موجودات نيز جارى است، زيرا به قول ملاصدرا جهان در عمق ذات و جوهر وجوديش به سوى مبدأ كمال در شتاب است. اين سير و حركت است كه موجوديت جهان را با تمام تكثرات و تنوعاتش تشكيل داده است.
به سخن ديگر: جهان بدانگونه ايجاد شده است كه روبه تعالى باشد و اين هدف از حوزه زمان و مكان بيرون نيست. اين تحولات و سير و حركتها از سنخ حركتهاى ظاهرى – كه از شهرى به نقطه ديگرى است – نمىباشد، بلكه از مقوله «شدن» و صيرورت است؛ مانند جوان شدن كودك و پيرى ميانسال و تبدل صورتهاى نوعى. به ديگر سخن، از نوع گذر از مرحله قوه و استعداد به حوزه فعليت است. هر موجودى استعداد تحول به مرتبه بالاتر را دارد. در اين موارد مبدأ و مقصد، حركت و محرك، وحدت پيدا مىكند، زيرا متحرك با افاضه حركت، حركت را از خودش آغاز مىكند و در خويشتن خويش به سير ادامه مىدهد و به خود باز مىگردد، كه بىگمان «خودنهايى» مرتبه بالاترى از «خود ابتدايى» است. يك دانشمند پس از تخصص در رشتههاى علمى، همان كودك بىسواد سابق است، ولى در اين مرحله، برتر از مرحله كودكى است. مجموعه جهان نيز در حركت دائمى و منظم خود همچون كودكى به سوى بلوغ پيش مىرود.
هر موجودى در گستره جهانْ مطابق توانايىهاى وجودى خاص خويش در مسير معيّنى به همراه كاروان هستى در تكاپوست. نتيجه نهايى هر حركتى در پايان آن نمايان مىگردد. از جانب ديگر از تمام حركتها با توجه به ويژگىهاى متفاوت و مراتب متنوع و كيفيت متحركها نمىشود نتيجه واحدى انتظار داشت؛ فىالمثل يك هسته بادام – كه داراى قابليت خاص وجودى و توان مخصوص و مسير مشخصى است – در طى حركتى كه انجام مىدهد، در مقطعى به صورت درخت معيّنى درمىآيد. برعكس هسته زردآلو با توان خاص وجودى كه دارد، به درخت ديگرى مبدل مىشود. از هسته خرما جز به وجود آمدن نخل نمىشود انتظارى داشت. پس براى هر حركتى نتيجه متفاوتى وجود دارد. بنابراين در سير كاروان هستى به سوى مقصد و معاد، هر موجودى يك نوع معاد دارد و شكل خاصى از آن را در منتهىاليه حركت بايد توقع داشته باشيم. حتى اگر دو موجود از يك نوع – مثل انسان – در دو جهت مختلف به سير و تكاپو بپردازند، بدون ترديد در سير نهايى به نتايج متفاوت و گاه متضادى مىرسند؛ زيرا هر كدام حامل استعداد مخصوص و خصوصيات وجود محدودى هستند و با تفاوت راههاى انتخابى، نتيجه مناسب با وضع خود را احراز مىكنند.
امكان ندارد دو نوع حركت از دو موجود با توان و شايستگى متفاوت و مسيرهاى مختلف به نتيجه واحدى منتهى شود، بلكه گندم از گندم مىرويد و جو از جو. در مسير نهايى تكامل و رسيدن به مبدأ كمال نيز موجودات به نتايج متفاوتى دست پيدا مىكنند.
حركت و متحركها را پايانى است و هر كدام از موجودات آغاز و انجامى دارند. هر آفريده و آفرينش نيز در طى حركت به پايان مىرسند و توان وجودى خود را از دست داده، سپس اعاده و تجديد مىگردند. به عبارت ديگر: هر موجودى كه در حد وجودى خود از لوازم حيات مانند شعور و علم و قدرت برخوردار است، در منتهاى سير خود، همه شايستگىهاى وجودى را از دست داده و به مرگ مىانجامد و پس از آن مجدداً برگشت داده مىشود. پس هر موجودى را مرگى و پس از مرگْ تولد تازهاى است. هيچ موجودى در انتهاى حركت در كام نيستى فرو نمىرود و از محدوده هستى حذف نمىشود؛ زيرا موجود پس از اينكه لباس هستى را پوشيد، ديگر معدوم نمىشود، تا اعاده آن محال باشد، بلكه نحوه خاص وجودى خود را از دست مىدهد و با يك جهش وجود تازهاى پيدا مىكند.
هر مرتبهاى از مراتب هستى در ظرف وجودى خود كمالاتى را بالفعل داراست و در عين حال كمالات برتر و بيشترى را فاقد است. به عبارت روشنتر: تمام موجودات به تناسب توان و نحوه وجودى كه دارند، در حد خود از مراتب حيات و علم و شعور و قدرت و كمالات ديگر بهرهمندند، ليكن طالب كمالات بيشتر و درجات زيادترى هستند؛ زيرا علم و حيات و شعور موجودات در حد وجودى آنهاست. آنان مىكوشند به درجات بالاتر صعود كنند. خلاقيت و ابتكار برخى از پرندگان و جانوران از شگفتترين كارهاى آنهاست كه علوم شمهاى از آن را كشف كرده و از شعور مرموز آنها پرده برداشته است.
هر موجودى از داشتن كمال در ابتهاج و التذاذ است و در حفظ آن كوشاست و نسبت به كمالاتى كه ندارد، بىقرار و مشتاق است. موجودات به حسب ظرفيت وجودى، از آن چه دارند، خوشنودند و از آن چه ندارند، متنفر و فرارىاند. به همين جهت طالب و عاشق مراتب بالاتر و كمالات وجودى والاترند. مىروند تا محدوديت وجودى را كنار زده و دايره وجودى خويش را وسعت دهند. اقتضاى اين عشق و شور در اين است كه هيچ موجودى به مراتبى خاص بسنده نكند؛ زيرا در هر مرتبهاى پاى عدمها و فقدانها و نداشتنها و نبودها به ميان كشيده مىشود. موجودات مىروند تا به وجود و كمال و جمال و قدرتمطلق برسند. كمال مطلقى كه از هرگونه نقص و كمبود منزه است. إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ بدين مفهوم است. بنابراين مجموعه كاروان هستى به سوى مبدأ و معاد حركت مىكند و هر موجودى مرگ و حيات و حشر و قيامتى دارد. حشر انسانها به خاطر اينكه حامل استعدادهاى بيشترند و از مراتب والاى وجودى مانند عقل و اراده و اختيار و آزادى برخوردارند و از انواع جبرهاى طبيعى و غريزى و ژنيتيكى و جبر محيط و تاريخ آزادند و از فيض هدايت تكوينى و تشريعى بهره كافى دارند، با ساير موجودات فرق خواهد داشت.
با ظهور رستاخيز كبرى، تحولى بنيادى و انقلابى فراگير در تمام پديدهها پديدار مىگردد، تا جايى كه نظامى برتر و آفرينش تازه و متكاملترى تحقق پيدا مىكند. قيامت منحصر به انسان نيست، بلكه يك دگرگونى مطلق و همه جانبه در تمام نظامات جهان است. علوم مادى نيز از ايجاد چنين تحولى در آينده سخن گفته است.
به هر روى كمالات نسبى سرانجام به كمال مطلق بايد برسند. تمام پديدهها مولود قدرت مطلق و عقل خلاق خداى عالَم است. باشد كه به سرچشمه اصلى يعنى كمال مطلق باز گردند. انسان هم جزئى از كل است كه مطابق توان وجودى خويش به انتهاى خط مىرسد و مطابق اعمال و كردار خويش كيفر و پاداش مىبيند (وإِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْاُمُورُ.
بخش اول: جهان پس از مرگ
حوادث شب اول قبر
بازپرسى همگانى نيست
حيات قبر
حيات قبر يعنى چه؟
نقدى بر اين برداشت
پاسخ فلسفى حيات قبر
حكمت تلقين مرده
بيدارى و آرامش روان
نقش اجتماعى مراسم تلقين
حوادث شب اول قبر
اولين حادثهاى كه بعد از مرگ انجام مىگيرد، سؤال و فشار قبرى است كه واقع مىگردد. قضيه سؤال و فشار قبر از دير زمان مورد بحث و گفتگوى متكلمان و دانشمندان اسلامى قرار گرفته، و از قديم در زبان و سخن مسلمانها و پيروان مذاهب، شهرت پيدا كرده است. وقتى انسان مىميرد و روحش از كالبد خارج مىشود، در شب اول قبر، مورد سؤال و بازپرسى مرزبانان الهى (نكير و منكر) قرار مىگيرد. اگر مرده منكر خدا و يا جنايتكار باشد، آنچنان در فشار قبر خواهد بود كه مغزش متلاشى و استخوانهايش مىشكند! و اگر انسان مؤمن و نيكوكارى باشد، در بهترين وضعيت روحى واقع شده و از عذاب قبر در امان خواهد بود.
متأسفانه برخى از متكلمان به همين شهرت اكتفا كرده و زحمت تحقيق را به خود ندادهاند و بر اثر ظاهربينى گمان كردهاند مقصود از قبر، همين گودى تنگ و تاريك گورستان است! آن جا كه جسم بىجان آدمى را دفن مىكنند! كه در بعضى روايات از آن به «لَحَد»تعبير شده است. اين برداشت از سوى منكران و برخى از روشنفكران مسلمان مورد انتقاد قرار گرفته است. آنها مىگويند: اگر كسى در دريا غرق و طعمه ماهيان شود و يا بدنش آتش گرفته و خاكسترش بر باد رود، ديگر قبرى نخواهد داشت، تا مورد سؤال و فشار واقع گردد؛ مضافاً بر اينكه بدن بىروح، چگونه مورد پرسش و عذاب قرار مىگيرد؟! در حالى كه احساس و حياتى ندارد، تا صداها را بشنود و فشار قبر را حس كند!
طرفداران نظريه فوق كه در برابر اينگونه اشكالات، در بنبست قرار مىگيرند، جواب دادهاند: ذرات اصلى بدن انسان، از شكم ماهى و اعماق دريا، در گوشهاى از زمين گرد آمده و شب اول قبر آنان، در آن مكان تشكيل مىگردد. آنها براى اينكه عذاب و سؤال قبر معقول باشد، مىگويند: روح انسان در شب اول قبر به بدن يا باقى مانده آن، بر مىگردد و سپس تا قيامت بدن را ترك مىكند!
آنها چون حقيقت قبر را نشناختهاند، افسانه بافته و چون حقيقت را نديدهاند رهافسانه زدهاند! ولى واقعيت بالاتر از اينگونه تصورات عاميانه است. در اين ميان ماترياليستهاى فرصت طلب و روشنفكران علم زده، اين برداشت غلط را دستاويزى يافتند، تا بر مذهب بتازند و يك اشكال از آن بسازند و بگويند: عدهاى در شب اول مرگ يك انسان، رفتند و ضبط صوتى در قبرش گذاشتند و آرد نخود در دهان مرده ريختند، تا حقيقت را كشف كنند؛ آنها پس از دو شب رفتند و قبرش را شكافتند، ولى اثرى از سؤال و جواب نيافتند، و اين آزمايش ثابت كرد سؤال «نكير و منكر» بىاساس است، و با فرا رسيدن مرگ، حيات انسان خاتمه پيدا مىكند!
اينان گمان كردهاند مقصود از قبر همين حفره وحشتناك يك متر در دو متر است! در حالى كه از اخبار ائمه معصوم(ع) استفاده مىشود قبر سرآغاز حيات برزخى انسان است و پرسش مرزبانان مستقيماً از روح، در قالب جسم مثالى انجام مىشود، نه در كالبد مادى! علامه بزرگوار مجلسى و فيض كاشانى حوادث قبر را – از روايات – بدينگونه برداشت كردهاند: منظور از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مراد، جايگاه روح انسان در عالم برزخ است؛ زيرا روح، پس از دفن بدن و از شب اول قبر زندگى برزخى را شروع مىكند، و برزخ هر انسانى از كنار قبرش ظاهر مىگردد. از سوى ديگر تفهيم آغاز حيات برزخى براى زندگان، در صورتى معنا پيدا مىكند كه كلمه قبر به ميان آيد، تا محسوس و ملموس گردد؛ از اينرو واژه قبر به كار رفته است. به همين دليل علامه مجلسى در بحار الانوار حوادث قبر را از حالات انسان در برزخ به شمار آورده است.
بازپرسى همگانى نيست
نكته ديگر اين است كه سؤال و عذاب قبر همگانى نيست و مخصوص دو گروه سرشناس است، كه در روايات به صفت «مَحْضُ الايمانِ» و «مَحْضُ الْكُفْر» توصيف شدهاند طبق احاديث مزبور، افرادى كه نمونه ايمان و كفرند، مورد سؤال و عذاب واقع مىشوند. به گفته فيض كاشانى ايمان محض، باورى است كه از انگيزههاى شرك پاك باشد. بدون ترديد چنين انسانى در راه گسترش و تبليغ رسالتهاى مكتبى از هيچگونه تلاشى دريغ نداشته و تا پياده كردن آرمانهاى آسمانى، از جهاد و كوشش دست بر نخواهد داشت. كافر محض، در راه بسط هدفهاى كفر جهانى و ريشهكن ساختن مبادى ايمان، شب و روز به تلاش مذبوحانه دست مىزند! اين دو گروه پس از بازپرسى، سرنوشت نهايى به آنان ابلاغ مىشود؛ اگر مؤمن خالص باشند، به نعمت ابدى نويدشان مىدهند و به طور موقت، از لذتهاى روحى و برزخى نيز برخوردار مىشوند، و اگر كافر محض باشند، به عذابهاى ابدى مژدهاش داده و تا روز قيامت، در بدترين وضع روحى و گاه عذابهاى جسمى واقع مىگردند. بنابراين سؤال و فشار قبر مربوط به جسم مادى نيست، بلكه به روح در قالب جسم مثالى ارتباط دارد؛ زيرا كالبد مادى انسان، پس از قطع رابطه با روح، نه احساسى دارد و نه حياتى، تا بتواند عذاب و نعمت را درك كند. با اين تحليل، اشكالات گذشته بر طرف مىگردد؛ زيرا وقتى روح در قالب برزخى و مثالى، مورد سؤال و عذاب قرار گيرد، ضرورتى ندارد از راه اعضا و جوارح سؤال يا عذاب شود. روح ما در عالم رؤيا تلاش مىكند، حرف مىزند، فرياد مىكشد، مىترسد، فرارمىكند، گريه مىكند و مىخندد، بدون اينكه دست و پا و اعضا و جوارح ما فعاليت كنند؛ مضافاً بر اينكه در قبر فقط از سردمداران كفر و ايمان، بازپرسى مىشود. بايد ديد در قبر كدام يك از اين دو دسته ضبط صوت گذاشتهاند؟! هرگز! چنين عملى انجام نشده، و اگر كسى چنين آزمايشى انجام دهد، احمقانه خواهد بود! زيرا مقصود از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مقصود از آن، جايگاه روح – پس از جدايى از بدن – در عالم برزخ است. آيا اشخاصى كه در دريا غرق شده و طعمه ماهيان واقع مىشوند و يا به وسيله بمب آتشزا خاكستر مىگردند، شب اول قبر ندارند؟! بىشك شب اول قبر دارند. ولى بايد توجه داشت روح انسان ساليان متمادى با اين بدن زندگى كرده و سخت به آن انس دارد و مشكل به نظر مىرسد، يكباره رهايش سازد – البته در صورتى كه بدنى داشته باشد – از اينرو در اولين لحظات جدايى، در اطراف قبر حضور دارد و حوادثى را كه براى بدن پيش مىآيد، دنبال مىكند. اگر تلقين ميت مستحب است و يا بدن مرده را سه بار در مسير قبر روى زمين مىگذارند و ديرتر از كنار قبر او بر مىگردند، براى اين است كه روح از بهت و حيرت نجات پيدا كند و از غربت و وحشت آن كاسته شود.
حيات قبر
يكى از مباحث جنجالى مسأله حيات قبر است؛ آيا پس از مرگ انسان و دفن بدن، روح مردگان پيش از قيامت به كالبد بر مىگردد؟ به عبارت ديگر براى سؤال و جواب آيا كالبد انسانها در شب اول قبر زنده مىشود، و پس از خاتمه پرسش، دوباره بدن را ترك مىگويد؟! محدثان و متكلمان در اين باره اختلاف دارند، و علت اختلاف به تلقى آنها از مفهوم قبر بستگى دارد.براى حل اين مشكل، چند حديث در اينجا مىآوريم و آن گاه به بررسى و نقد آرا مىپردازيم:
1. عَنِ الصّادِقِ(ع): وَلكِنّى وَاللّهِ اَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِى الْبَرْزَخ، قيل وَ مَا البَرزَخُ؟ فَقالَ: اَلقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوتِهِ اِلى يَوْمِ القِيمِةِ
امام صادق(ع) فرمود: به خدا سوگند! از برزخ شما شيعيان هراسانم! پرسيدند: برزخ چيست؟ فرمود: قبر، از لحظه مرگ تا فرا رسيدن قيامت برزخ است.
حيات قبر تا ظهور قيامت امتداد مىيابد، در حالى كه جسم مىسوزد و يا مىپوسد و قبر ظاهريش هزاران بار زير و رو مىشود. مقصود از قبر جايگاه روح در عالم برزخ است، چون همه عالم برزخ كه جولانگاه يك روح نيست، بلكه هر روحى پايگاه و جايگاه محدود و مناسب اعمال خويش را دارد، كه نامش قبر است.
2. قولُهُ «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ فَقالَ الصّادِقُ(ع): اَلبَرزَخُ القَبْرُ وَ هُوَ الثَّوابُ وَالعِقابُ بَيْنَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ
در اين حديث قبر در مقابل آخرت قرار گرفته است و مژده و نعمت، براى مقربان درگاهالهى در قبر مىباشد و بهشت برين در آخرت اعطا مىگردد. پيداست مقصود از قبر، عالم برزخ است، نه اين حفره تنگ و تاريك گورستان. مانند اين حديث در امالى صدوق نيزهست.
حيات قبر يعنى چه؟
برخى از محدثان عالى مقام كه رنج مطالعه و زحمت تحقيق را درباره معاد به خود هموار نساختهاند، كلمه قبر را به همين حفره خاكى تفسير كردهاند! ولى ديدهاند وقتى آدمى مىميرد، جسمش به جماد بىجان مبدل شده و سؤال و عذاب نيز از جماد، معقول و مقبول نيست. چگونه بدن بىروح انسان مىتواند مورد خطاب و عتاب فرشتگان واقع گردد؟! پس بايد گفت روح در قبر به كالبد مرده برگشته و پس از گفتگو با مرزبانان برزخ، دوباره از بدن خارج مىشود!
ولى اين مسأله نه ضرورت دارد و نه، از وحى به ما رسيده است. مضافاً بر اينكه اگر كالبد طعمه حريق گشته و به صورت خاكستر درآيد و به دست امواج خروشان دريا و تندبادها سپرده شود، روانش به كدام بدن بر مىگردد؟! و آيا بافقدان بدن، سؤال و عذابى هست؟! پس بهتر است كه مسلمانان مانند برخى از بودايىها وصيت كنند كه جسمشان را بسوزانند تا از حوادث شب اول قبر نجات يابند! عجيبتر آن است كه گروهى از متكلمان براى اثبات اين نظريه از قرآن دليل آوردهاند. ما آيه مطرح شده را آورده و مورد بررسى قرار مىدهيم؛
رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَاَحيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ
پروردگارا! دوبار ما را ميرانيدى و دوبار زنده كردى؛ پس به گناهمان اعتراف داريم؛ آيا راهى براى رهايى (از دوزخ) هست؟
اين گروه از متكلمان مىگويند: مرگِ نخستين، همان مرگ طبيعى است؛ ولى مرگ دوم، پس از حيات قبر صورت مىگيرد. روح براى سؤال و جواب بار ديگر در قبر به كالبد برمىگردد و پس از بازپرسى دوباره بيرون مىرود! و ديگر تا قيامت به بدن مادى بر نمىگردد؛ و آيه در مقام بيان زنده شدن مردگان در قيامت نمىباشد.
نقدى بر اين برداشت
برداشت فوق صحيح نيست، زيرا به قرينه آيات پيشين و پسين، اين آيه در صدد بازگو كردن سخنان آن دسته از كافران و منكرانى است كه در آخرت در آستانه عذاب واقع شده و به عجز و لابه مىپردازند. به موجب آيات پيشين به آنان گفته مىشود: آيا دشمنى با خدا خطرناكتر از عداوتى كه با خود داشتيد، نمىباشد؟! مخالفت با دعوت پيامبران و راه عناد و كفر را در پيش گرفتن، در واقع با سرنوشت و سعادت خويش مبارزه كردن است! اكنون كه در مرگ و حيات مكرر و فهميدن واقعيت معاد، بدبينى و ترديد آنها برطرف گرديده، با التماس و پوزش مىگويند:
بار الها! دوبار ما را ميراندى و زنده كردى؛ اينك به گناهانمان اعتراف داريم؛ آيا راهى براى نجات از عذاب وجود دارد؟!
آنها گمان دارند اعتراف به گناه در روز قيامت مىتواند نجاتبخش باشد، و نخوت و لجاجتى را كه در دنيا نسبت به خدا و روز جزا داشتند، جبران كند، غافل از اينكه ندامت در قيامت ثمرى ندارد! هر ملحدى پس از دوبار مردن و زنده شدن، شك و الحادش برطرف خواهد شد و زمينهاى براى انكار و لجاجتش باقى نخواهد ماند. در آن روز هيچ عذرى پذيرفته نيست و اشك و آه ثمرى ندارد! بدون شك مرگ اول، همان موت معمولى است، كه پس از تولد صورت مىگيرد و انسان را به عالم برزخ منتقل مىسازد. مرگ دوم پس از استقرار در وضعيت برزخى تحقق پيدا مىكند. به دنبال هر يك از اين دو، حياتى است كه مىتواند براى منكران زندگى بازپسين روشن كننده باشد؛ يكى حيات برزخى است و ديگرى زنده شدن در قيامت و بازگشت روح به قالب جسمانى؛ كه پس از آن مرگ و حياتى وجود ندارد؛ بنابراين، موت و حياتى كه شك و ترديد را برطرف مىسازد و ايمان و يقين مىآفريند؛ زندگى برزخى و حيات اخروى است، نه حيات طبيعى دنيوى و موت پيش از ولادت. اصولاً همه عنادها، انكارها و ستيزها با مسائل مبدأ و معاد، در زندگى دنيوى است. مضافاً بر اينكه «اَماتَهُ» با «موت» در زبان عربى از نظر مفهوم باهم متفاوت است. «اماته» در مواردى بهكار برده مىشود كه پيش از مرگ، حياتى در كار باشد، كه با زوال و فناى آن، «اماته» محقق شود، ولى «موت» به موجود زندهاى كه پيش از ولادت به صورت جماد بىجان بوده، نيز گفته مىشود. قرآن درباره انسانها مىگويد: «وَ كُنتُمْ اَمْواتاً فَاَحياكُمْ شما انسانها پيشازپيدايش مرده بوديد، ما شما را زنده ساختيم.» آن گاه مىفرمايد: «ثُمَّ يُميتُكم؛ سپسشما را مىميراند.» كه «اماته» پس از «احيا» به كار برده شده است. ناگفته پيداست اگر زندگى برزخى نباشد، «اماته» دوم مفهوم درستى ندارد. اين تفسير منطقى و طبيعى آيه مورد بحث است. اگر احتمالات ديگر پيش كشيده شود، تفسيرهاى گوناگون و متضادى قابل طرح است و با وجود احتمالات مختلف تفسيرى كه مانند آنها باشد، نمىتواند ادعاى مورد نظر را ثابت كند
گاه طرفداران حيات قبر – به مفهوم عاميانه، نه عالمانه – در چگونگى آن اختلاف دارند؛ آيا حياتى كه در قبر وجود دارد، ازگونه زندگى مادى است، يا از سنخ زندگى برزخى؟ و يا يك حيات بسيار ناقص است، كه نه از جنس زندگى دنيوى و نه از نوع حيات برزخى است، و يك احساس ضعيف و خيالى است؛ زيرا بعضى از متكلمان معتقدند: روح پس از جدايى از جسم، قوه خيال را – كه كارش ساختن و حفظ صورتهاى حسى است – به همراه خود مىبرد؛ و به همين دليل است كه مىتواند صورت خيالى و حسى كالبد خويش را، در قالب جسم مثالى ترسيم كرده و به مدد نيروى تخيل، شكل مادى خود را مشاهده كند و بدنش را در حال جان كندن و دفن و كفن و حتى در زير خاك ببيند، و از عفونت و دگرگونىهاى رقتبارى كه بر آن مىگذرد، اطلاع پيدا كند و رنج ببرد.
از سوى ديگر آيه «لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ اِلّا الْمَوتَةَ الاُولى مرگ نخستين را – كه در دنيا چشيدهاند – فقط قابل لمس و چشيدن مىداند و صراحتاً حيات و موت را در قبر نفى مىكند. گذشته از اين از آياتى كه در صدد بيان تعداد مرگ و حياتند، به خوبى روشن مىشود حيات و مرگى در اين قبر ظاهرى وجود ندارد.
كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وكُنتُمْ اَمواتاً فَاَحياكُم ثُمّ يُميتُكُم ثُمّ يُحييكُمْ ثُمّ اِلَيْهِ تُرجَعونَ؛
چگونه به خدا كفر مىورزيد، در حالى كه شما مردگان (و اجسام بى روحى) بوديد، و او زندهتان كرد، سپس شما را مىميراند؛ و بعد از آن زنده مىكند، و عاقبت بازگشت همه شما بهسوى اوست.
از ترتيب و بيان اينگونه آيات به خوبى مشهود است حيات دوباره، پس از مرگ و عالم برزخ فقط در قيامت تحقق پيدا مىكند و به همين دلايل محدث كبير علامه مجلسى در ذيل آيه «رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ…» پس از بيان آراى گوناگون در مورد حيات قبر، سرانجام مىنويسد:
بنابراين بايد گفت: «حيات قبر» يك زندگى ناقص و برزخى است كه از علايم حيات، جز احساس لذت و رنج چيز ديگرى ندارد، تا آن جا كه بعضى از گروههاى اسلامى درباره بازگشت روح به كالبد در قبر، نظرى نداده و سكوت كردهاند و به حيات قبر به عنوان يك عقيده مذهبى توجه نكردهاند؛ علامه در شرح مقاصد مىگويد: اهل حق در اين مسأله كه خداوند متعال در قبر، يك نوع حيات به ميت باز مىگرداند – به مقدارى كه لذت و رنج را دريابد – اتفاق نظر دارند، ولى در اينكه روح به كالبد مرده در قبر برگردد، سكوت كردهاند
از بيان اين محدّث عالى مقام چنين بر مىآيد كه حيات قبر جز يك نوع احساس درد و رنج، چيز ديگرى نيست، و آن هم در برزخ صورت مىگيرد؛ و بازگشت مجدد روح به كالبد در قبر، نه مقبول است و نه معقول. فقدان دليل عقلى و نقلى باعث سكوت علماى اسلام شده است، و از ترس عوام، صراحتاً آن را نفى و ردّ نكردهاند و تعبيراتى كه به عنوان سؤال و عذابقبر در روايات آمده، مربوط به وضعيت برزخى انسان است، چون ارواح علاقه شديدى به كالبد مادى خود دارند، و فوراً بدن را ترك نمىكنند، تا به زندگى برزخى توجه كنند. ازطرفى، زندگى برزخى هر انسان به مفهوم واقعى پس از دفن بدن آغاز مىشود؛ و بالأخره بايد گفت: براى تجسم و تفهيم اين حقيقت، كلمه قبر ضرورت پيدا كرده است، در حالى كه با قطع ارتباط روح از بدن، حيات برزخى شروع مىشود؛ خواه بدن دفن شده باشد، يا قبرى براى كالبد نباشد. به فرض اينكه بدن مرده خاكستر شده و برباد رود، باز هم شب اول قبر دارد.
پاسخ فلسفى حيات قبر
يكى از فقها و فيلسوفان فقيد كه مدعى بود شش ماه درباره حيات قبر به مطالعه و بررسى پرداخته است، سرانجام معماى تجديد حيات بدن در قبر را، اينگونه حل و فصل كرد: وقتى انسان مىميرد و روح از بدن مفارقت مىكند، سه چيز را به همراه خود مىبرد: قوه عاقله، نيروى خيال و عمل؛ ائمه اطهار(ع) در هنگام تقيه بهگونه رمزى فرمودهاند: روح تا نصف بدن و يا تا سرزانو، در قبر بر مىگردد؛ مقصود اين است كه در شب اول قبر ارتباط ضعيفى ميان روح و بدن برقرار مىگردد. روح انسان كه همراه با قوه خيال است، گمان مىكند در قبر در كنار بدن مادى خوابيده است، و وقتى روان با قدرت تخيل، خود را به بدن نزديك مىكند، حيات ضعيفى در كالبد مادى توليد شده و حركت و جنبشى نامحسوس در آن ايجاد مىشود؛ در اين هنگام «بشير و نذير» براى مؤمنان و «نكير و منكر» براى ستمگران و كفار، حاضر مىشوند.
اين دو فرشته – كه تجسم عقل نظرى و عملى انسان هستند به او مژده رحمت يانويد عذاب ابدى را مىدهند، ولى بايد دانست آدمى از راه دهان و زبان با فرشتگان صحبت نمىكند، تا بتوان صداى آنها را شنيد و يا ضبط كرد، زيرا در واقع سه نوع نطق و بيان داريم؛ يك نوع نطق و بيان صامت و بىصدا، كه موجودات بدون صدا با انسان حرف مىزنند و پياممىرسانند؛ مثلاً جهان خلقت، به زبان علم و فلسفه مىگويد: من آفريننداى عاقل و توانا دارم؛ يا هر معلولى با زبان بىزبانى از وجود علت خود سخنمىگويد، و يا كاخهاى ويران شده پادشاهان، اهرام مصر، زاغهنشينان، ساكنان گورستانها، همه پيام دارند و با بشريت گفتار بسيار و مبادلات بىشمارى انجاممىدهند.
هان اى دل عبرت بين! از ديده نظر كن>هان ايوان مدائن را آيينه عبرت دان نوع دوم، سخن گفتن معمولى است، كه بهگونه مكالمات انجام مىشود. و نوع سوم، نطق طبيعى و تكوينى است. قرآن مىگويد: «وَاِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بَحَمدِهِ وَلكِنْ لاتَفقَهونَ تَسبيحَهُمْ. مولوى مىگويد:
جمله ذرات عالم در نهان با تو مىگويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم نطق آب و نطق خاك و نطق گِل هست محسوس حواس اهل دل ذكر و تسبيحات اجزاى جهان غلغلى افكنده اندر آسمان چون شما سوى جمادى مىرويد محرم جان جمادان كى شويد از جمادى در جهان جان رويد غلغل اجزاى عالم بشنويد وقتى فرشتگان نازل مىشوند، زبان تحريك نمىشود؛ زيرا ملائكه به اندازهاى نيرومندند كه زبان باطنى مرده براى آنان فهميده مىشود، چون در باطن هر انسانى، غير از نطق مناسب با عالم مُلك، نطق ديگرى متناسب با ملكوت نيز دارد، و ملائكه با آن زبان سخن مىگويند و جواب دريافت مىكنند. ولى بايد در جواب اين عالم بزرگوار گفت: نگارنده از روايات متواتر روشن ساخت مقصود از قبر، زندگى برزخى است و فشار و عذاب، يا روح و ريحان در آن وضع فعليت پيدا مىكند. رواياتى كه درباره بازگشت روح به كالبد مادى در قبر آمده، از نظر سند و دلالت ضعيف است، و گذشته از ضعف سند، با عقل و سنت نيز سازگار نيست، زيرا در بعضى از روايات برزخ عبارت است از لحظه قبر تا قيامت؛ از جمله، حديثى در كافى از امام صادق(ع) است؛ سؤال شد: «وَمَا البَرْزَخُ؟» امام فرمود: «اَلْقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوْتِهِ اِلى يَوْمِ القِيمَةِ».
فيض كاشانى به نقل از علامه مجلسى مىگويد: «مقصود از قبر، برزخ است.»
در اين جا كلام علامه مجلسى را مىآوريم:
فَالمُرادُ بِالقَبرِ في اَكثَرِ الاَخبارِ ما يَكُونُ الرُّوحُ فيهِ في عالَم البَرزَخِ؛ مقصود از قبر در بسيارى از اخبار، جايگاه روح در عالم برزخ است.
روح در قالب جسم مثالى مورد عذاب و فشار و سؤال است، و دليل محكم و گويايى بر بازگشت روح به بدن در قبر ظاهرى نداريم. به علاوه اگر مقصود از حيات روح، بازگشت روح ملكوتى باشد، باز هم در حيات جسم تأثيرى ندارد؛ زيرا روح ملكوتى تنها به وسيله روح حيوانى مىتواند در بدن تصرف كند.
حكمت تلقين مرده
اگر سؤال و جواب در برزخ صورت مىگيرد، تشريفات پيش از دفن، مانند: تلقين ميت، گذاشتن بدن روى زمين و فاتحه چه دليلى دارد؟!
پاسخ روشن است، زيرا مراسمى كه به عنوان تلقين و خطاب به ميت در اسلام مشروعيت پيدا كرده است، به جسم بىروح و فاقد حيات مربوط نمىشود، بلكه به روح زنده انسان ارتباط پيدا مىكند، چون روح در هنگام جدايى از كالبد نمىتواند از آن دل بكند و فراق جسم را تحمل كند، از اينرو مبهوت و نگران به دنبال بدن حركت كرده و تشييع كنندگان را مىبيند و از هجران و جدايى از كالبدش مىنالد.
شنيدستم كه افلاطون شب و روز بگريه داشتى چشم جهان سوز بپرسيدند از او، كاين گريه از چيست؟! بگفتا چشم كس بيهوده نگريست از آن گريم كه جسم و جان دمساز بهم خو كردهاند از ديرگه باز جدا خواهند شد از آشنايى همى گريم بر آن روز جدايى يكى از حساسترين و غمبارترين لحظات زندگى انسانها هنگامى است كه جسم بىجانِ آدمى را در گودال تنگ و پرخاك قبر مىگذارند. دوستان و خويشاوندان با تأثر و بهت خاصى به اين منظره رقتبار مىنگرند! گويى به ياد مىآورند به همين زودى آنها نيز بدين سرنوشت غمانگيز و فلاكتبار گرفتار مىشوند و هيولاى مرگ گريبان آنها را مىگيرد، و به همه شادىها و مصيبتها، دردها و لذتها خاتمه مىدهد! در اين حالت معنوى و عبرتآموز است كه همه علاقهها، وابستگىها، خودپسندىها، دشمنىها و عُجب و غرور را – حتّى براى چند لحظه – رها ساخته و به انديشه فرو مىروند، و سرنوشت آينده را مورد مطالعه قرار مىدهند.
شارع مقدس – كه هدفش احياى صفات انسانى و تزكيه رذايل اخلاقى است – از اين فرصت حساس استفاده كرده و سنتهايى را تشريع مىكند، تا وجدان مذهبى مردم را بيدار كند و بشر را از غرور و غفلت برهاند! و به ياد مرگ بيفتد و سفارش امامهادى(ع) را به خاطر آورد؛
اُذْكُر مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اَهْلِكَ فَلاطبيبٌ يَمْنَعُكَ وَلا حَبيبٌ يَنفَعُكَ؛از مرگ ياد كن، كه نه طبيبى مىتواند تو را از مرگ برهاند و نه دوستى مىتواند سودى به حال تو داشته باشد.
دعاى عديله و كلماتى كه به عنوان تلقين خوانده مىشود، بدون ترديد براى مرده بىجان نيست؛ زيرا گفتگو با جماد معقول نيست، در حالى كه احكامواجب و حرام و مستحب و مكروه بر حكمت و مصالح فردى و اجتماعى استوار است، و تلقين ميت هم داراى نكات آموزنده و دستورهاى سازنده و اخلاقىاست.
بيدارى و آرامش روان
از مطالب گذشته معلوم گشت مرگ به معناى قطع رابطه جسم و جان و انتقال روح از حيات دنيا به مرحلهاى عالىتر است، ولى به خاطر پيوند شديدى كه روح با كالبد مادى دارد، در نخستين مراحل نمىتواند توجه خود را از بدن سلب كرده و نسبت به سرنوشت قالب جسمانى بىتوجّه باشد؛ از اينرو با مراقبت كامل، وضع بدن را زير نظر قرار مىدهد. در همان حال خروج از وضع مادى و ورود به دنياى جديد، وحشت و حيرت روح فراهم مىشود، و او نگران سرنوشت حال و آينده مىگردد؛ از اينرو تلقين شهادتين و يادآورى زندگى پس از مرگ، تأثير مستقيمى در بيدارى و آرامش روان مىگذارد و با آموزش و روشن شدن سرنوشت آينده، روح از وحشت و ابهام بيرون مىآيد. آرى، گسستن از دنيا و ورود به برزخ در آغاز، سخت وحشتناك و حيرتآور است؛ از اينرو تلقين و دعاى عديله، يادآورى تجسم مراحل بعدى زندگى، و رفع هرگونه ابهام و نگرانى است.
نقش اجتماعى مراسم تلقين
تماشاگران صحنه مهيج و غمانگيز مراسم دفن و تلقين، مىتوانند بهترين پندهاى انسانى و مواعظ اخلاقى را دريابند. مشاهده اين مناظر رقتبار غافلان را بيدار و دنياپرستان را متوجه مىسازد.
اگر به دانش اندر زمانه لقمانوار سراى پرده حكمت بر آسمان زدهاى اگر سپهبد سيصد هزار شهر شوى و گر برهمن سيصد هزار بتكدهاى به پيش ضربت مرگ اين همه نيارد سود همى ببايد رفتن، چنانكه آمدهاى برخى از انسانها در اثر حرص و دلبستگى به دنيا، از ياد خدا و خدمت به خلق بازمىمانند. تشريفات، تجملات، رياستطلبى، شهرت و خودپرستى، آنان را مست و مخمور مىسازد و آنچنان عُجب و بدبختى به سراغ آنها مىآيد، كه خيال مىكنند لايقترين و خوشبختترين افرادند! كسانى كه براى دستيابى به پست و مقام، وجدان و شرف خود را مىفروشند، بسيارند؛ ولى هر چه باشند و هر كه هستند، به خاطر مراعات سنتهاى اسلامى و آداب اجتماعى، در تشييع جنازه دوستان خويش شركت مىكنند، و كنار تربت عزيزان حضور خواهند يافت. ناگهان دعاى عديله خوانده مىشود و سخن از قبر و قيامت، صراط و ميزان، بهشت و جهنم به ميان آورده مىشود و با ضربات كوبنده، وجدان خفته حاضران بيدار مىگردد، شايد از جهنم خودپرستى و غرور آزاد شده و لحظهاى به فكر مرگ و قيامت بيفتند، و فخر فروشى نكنند و در زندگى لاف نزنند، زيرا بالأخره بايد همه چيز را بگذارند و بروند!
دعوى چه كنى؟! داعيه داران همه رفتند رو بار سفربند، كه ياران همه رفتند آن گرد شتابنده كه در دامن صحراست گويد چه نشينى، كه سواران همه رفتند داغ است دل لاله و نيلى است بر سرو كز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند گر نادره معدوم شود، هيچ عجب نيست كز كاخ جهان نادرهكاران همه رفتند افسوس كه افسانه سرايان همه خفتند اندوه كه اندوهگساران همه رفتند فرياد كه گنجينهتر از آن معانى گنجينه نهادند به ياران، همه رفتند آنچه در دعا و تلقين وجود دارد، در بر گيرنده درسهايى از جهانبينى و اصول اعتقادى است. يادآورى مسائل جهان بينى الهى در چنين صحنههاى عبرتآموز آثار سازندهاى خواهد داشت. آرى، در و ديوار خاموش گورستان در عين سكوت، گوياترين سخنور و بهترين واعظانند، كه آدميان را به مسؤوليتها و رسالتهاى فردى و اجتماعى متوجه ساخته و به انسان، بينش صحيح و اخلاق خدايى مىبخشند و از چنگال غرور و غفلت او را آزاد مىسازند و براى جهاد اكبر آماده مىكنند.
وقتى تلقين، مربوط به روان زنده انسان و انسانهاى زنده باشد، قطعاً سؤال قبر و فشار آن نيز به روح ارتباط پيدا مىكند. بايد دانست سؤال قبر همگانى نيست، و در همان حال، بازجويى مختصرى در مرز دنيا و آخرت انجام مىگيرد، ولى از دو گروه مخصوص، نه از همه مردم. رواياتى كه سؤال قبر را به ايندو گروه اختصاص مىدهد، احاديث مطلق را تقييد مىكند و تضادى ميان ايندو دسته روايات وجود ندارد
بخش دوم: عالم برزخ
زندگى برزخى
برزخ از نظر فرهنگها
برزخ از نظر وحى و عقل
تجرد و بقاى روح
اسپرتيسم (احضار ارواح)
تنويم مغناطيسى
خوابها و رؤياهاى راستين
چهره و ماهيت عالم برزخ
عالم برزخ كجاست؟
جايگاه ارواح در برزخ
جايگاه مستضعفان
اعراف چيست؟
اعرافيان كيستند؟
اعراف در روايات
دوزخيان و بهشتيان در برزخ
برهوت (حضرموت) كجاست؟
زيارت اهل قبور
ارتباط ارواح با خويشان و دوستان
برزخ از ديدگاه كتاب و سنت
زندگى برزخى
حيات پس از مرگ از مشكلترين مسائل بشرى و از مهمترين نيازهاى انسانهاست. بشر از ديرزمان به دلايلى تلاش كرده سرنوشت پس از مرگ را دريابد، و اين حقيقت ماوراى طبيعت را درك كند. يكى به دنبال شناخت اين مجهول بوده و ديگرى مىخواسته حس كنجكاوى خود را ارضا كند؛ ديگرى به منظور تفسير و توجيه فلسفه آفرينش انسان و جهان بوده است، زيرا انسان از قرنهاى متمادى مىخواهد بفهمد آيا فرجام جهان – كه خود نيز جزئى از آن است – نابودى و نيستى است؟ آيا جهان آفرينش و نژاد بشر براى ابديت ساخته شده است، يا براى فنا؟ آيا پس از مرگ شعله زندگى خاموش مىشود، يا حيات باشكوهترى آغاز مىگردد؟ آيا با فرو ريختن نظام كنونى، جهان ابدى ديگرى به وجود خواهد آمد؟ آيا فداكارىها و ايثارها در گستره جهان ناپديد مىشود؟ اگر كسى خدمت كند يا خيانت، تفاوتى ندارد؟ آيا به بيدادگرىهاى ستمگران رسيدگى خواهد شد؟ آيا آرمانهاى والاى بشر – كه از اعماق جانش برمى خيزد – رنگ تحقق به خود خواهد گرفت، يا به همراه خودش زير خاك مدفون خواهد شد؟ آيا حيات باطراوت و پرخروش دنيا، بعد از مرگ، به سكوت و ركود مبدل مىشود؟ آيا اين خاموشى تا بىنهايت ادامه پيدا مىكند، يا وداع اين جهان، سرآغاز زندگى عالىتر و پرفروغترى است؟ هماهنگى و نظم عميق و دقيق در مجموعه جهان از وجود عدالت، حكايت ندارد؟ آيا دنيا بىحساب و نظم است و هرج و مرج بر همه جا حكومت دارد؟ آيا روزى فرا مىرسد كه همه طغيانها و بىعدالتىها پايان پذيرفته و كيفر و پاداش اعمال هر فرد را كف دستش بگذارند؟ اگر بعد از مرگ خبرى نيست، پس چرا مىترسيم؟ خائنان بيشتر از همه مردم از هيولاى مرگ هراسانند، و در مقابل مؤمنان راستين، مرگ را با آغوش باز مىپذيرند و علىوار مىگويند: سوگند به پروردگار! پروايى ندارم از اينكه به سوى مرگ حركت كنم، يا مرگ بر من وارد شود. به خدا قسم! پسر ابوطالب به مرگ علاقهمندتر از كودك به پستان مادر است.
مرگ اگر مرد است، گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ من از او جامى ستانم بىنظير او زمن زلفى ستاند رنگ رنگ اين چراها و لطافتها از اعماق روح بشرى سرچشمه گرفته و فيلسوفان و متفكران غيرمذهبى، پاسخى قانع كننده و آرام بخش به انسان ندادهاند! آنها براى دلدارى و تسلاى خاطر انسانها، اشعارى سروده و الفاظى بافتهاند، ولى نه، خود قانع شدهاند و نه، ديگران آرام گرفتهاند! البته عذر آنها موجه است، زيرا جنين كه در پشت پردههاى سياه و تاريك رحم زندگى مىكند، كجا مىتواند فضاى روشن و گسترده جهان را درك كند؟! او گمان مىكند هرچه هست، همين رحم مادر است! انسانى كه در محدوده جهان ماده زندگى مىكند، نمىتواند عالم پس از مرگ را دريابد؛ زيرا از يك سو پردههاى سياه و ضخيم محسوسات جلوى ديد او را گرفته، و از طرف ديگر انس و حرص به زندگى مادى عقل وى را از درك ابديت بازداشته است. مولوى مىگويد:
گر جنين را كس بگفتى در رحم هست بيرون عالمى بس منتظم يك زمين خرمى با عرض و طول اندر او صد نعمت و چندين اكول كوهها و بحرها و دشتها بوستانها، باغها و كشتها آسمان بس بلند و پرضيا آفتاب و ماهتاب و صدسها در صفت نايد عجايبهاى آن تو در اين ظلمت چهاى در امتحان خون خورى در چار ميخ تنگنا در ميان حبس انجاس و عنا او بحكم حال خود منكر بُدى زين رسالت معرض و كافر شدى كاين محال است و فريب است و غرور زان كه تصويرى ندارد وهم كور همچنان كه خلق عامى در جهان زان جهان ابدال مىگويندشان كاين جهان چاهى است بس تاريك و تنگ هست بيرون عالمى بىبو و رنگ هيچ در گوش كسى زيشان نرفت كاين طمع آمد حجابى ژرف و زفت همچنان كه آن جنين را طعم خون كان غذاى اوست در اوطان دون از حديث اين جهان محجوب كرد خون تن را بردلش محبوب كرد برتو هم طعم خوشىّ اين جهان شد حجاب آن خوشى جاودان طعم ذوق اين حيات پرغرور از حيات راستينت كرده دور پس طمع كورت كند نيكو بدان بر تو پوشاند يقين را بىگمان از طمع بيزار شو چون راستان تا نهى پا برسر آن آستان كاندر آن در، چون درآيى، وارهى از غم و شادى قدم بيرون نهى يَعْلَمونَ ظاهِراً مِنَ الحَيوةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلونَ؛ ماده پرستان از زندگى دنيا فقط ظاهر آن را مىفهمند و از آخرت [كه مرحله نهان و واقع حيات و پايان كار است]، غافل و ناآگاهند.
بدبختى بشر اين است كه براى شناخت تمام اسرار جهان از معيارهاى مادى استفاده مىكند. او غافل از اين است كه با موازين مادى، فقط جنبههاى طبيعى قضايا را مىتواند بسنجد، نه جنبههاى غيبى را. فيلسوفان الهى به مدد وحى و دستيارى علم و عقل، به كشفيات جالبى دست يافتهاند و معقولترين پاسخ را به پرسشهاى انسان دادهاند؛ جوابهايى كه با وجدان و سرشت بشر سازگار است و عقل و منطق نيز آن را تأييد مىكند، و نيز با حركت علمى خواناست. از ديد ما مرگ هر چه باشد، پايان زندگى بشر نيست، بلكه آغاز مهمترين حوادث و رويدادهاست، كه اولين گردنه آن، زندگى برزخى است؛ زيرا انسان با مردن، وارد صحنه عظيم رستاخيز نمىشود، بلكه بايد مراحل حساسى را بپيمايد، تا به مرحله قيامت برسد؛ چون رستاخيز يك انقلاب كلى و بنيادى است، كه همه پديدهها را دربر مىگيرد. رستاخيز، تحولى است كه نظام كنونى را به هم مىريزد و طرحى نو و نظام جديدى مىسازد، ولى انسانها كه پيوسته مىميرند، پيش از قيامت، در عالم برزخ زندگى مىكنند.
نخست بايد ديد برزخ چيست؟ زندگى برزخى چگونه است؟ و ديدگاههاى مختلفى كه در اين زمينه وجود دارد، كدامند؟ و فلسفه وجودى آن چيست؟
برزخ از نظر فرهنگها
برزخ – همانگونه كه از نامش پيداست – به معناى حاجز، مانع، حائل و حد فاصل بين دو چيز است. در قرآن كريم برزخ به همين معنا به كار رفته است: «مَرَجَ الْبَحرَيْنِ يَلْتَقيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لايَبْغيانِ؛ دو دريا را به هم آميخت كه با هم برخورد كردهاند، ولى بين آن دو برزخ و حد فاصلى قرار دارد كه بر يكديگر وارد نمىشوند و به هم نمىآميزند».
در آيه ديگر مىفرمايد: «وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحجُوراً؛ و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گويى به هم مىگويند:) دور باش و نزديك نيا». در اين دو آيه برزخ به مفهوم مانع و حد فاصل بين دو چيز است. از اينرو پردهاى كه بين زرده و سفيدى تخم مرغ و مانع اختلاط آن دو است، برزخ ناميده مىشود. برزخ به مثابه سدى است كه بين دو چيز قرار گرفته باشد. بعضى از متفكران كه معتقدند در برزخ عذابى جز حسرت و افسوس وجود ندارد، برزخ را سدى بين اعمال و نتايج آن مىدانند. عدهاى مىگويند برزخ سدى براى عدم بازگشت به دنيا و مانعى براى رسيدن به آخرت – پيش از قيامت – است.
برخى به دليل اينكه در آن وضع زندگى نه جنبه معنوى خالص دارد و نه مادى محض، و فقط بعضى از لوازم مادى همچون شكل و مقدار و آن چه از اعراض شمرده مىشود، وجود دارد، برزخش گفتهاند. عالم برزخ در واقع نمونه و مثالى از حيات اخروى و تتمه زندگى دنيوى است و در اصطلاح مذهبىها به نقطه مرزى بين دنيا و آخرت گفته مىشود.
برزخ از نظر وحى و عقل
براى اثبات وجود عالم برزخ – قطع نظر از قرآن و سنت – از عقل و برهان مىتوان مدد گرفت. تمام دلايلى كه درباره تجرد و بقاى روح آورده شده و حيات روح را پس از كالبد مادى اثبات مىكند، بهگونه غير مستقيم زندگى برزخى را نيز اثبات مىكند؛ زيرا ارواح پس از قطع رابطه از بدن دنيوى در وضع خاصى قرار مىگيرند كه آن را عالم برزخ مىنامند. در اينجا دلايل گذشته را مرور مىكنيم تا اين حقيقت روشن گردد:
تجرد و بقاى روح
دلايلى براى اثبات وجود روح و استقلال آن از جسم آورديم و ثابت شد غير از جسم و حواس ظاهرى نيرويى به نام روح نيز وجود دارد كه قوانين عمومى و خصوصى ماده بر آن جارى نمىشود، كه از جمله آنها ضعف و پيرى و انحلال و زوالپذيرى است. روح با مرگِ جسم نمىميرد، بلكه باقى و ماندگار است. جايگاه ارواح پس از انقطاع از ابدان حيات برزخى است.
اسپرتيسم (احضار ارواح)
احضار ارواح و ارتباط زندگان با مردگان قابل انكار نيست، گر چه مدعيان دروغين بسيارى دارد، ليكن موارد قطعى و راستين آن اندك نيست. حتى در اروپا منكران بقاى روح به مجامع روحى دعوت شده و پس از آزمونهاى فراوان و گوناگون سرانجام به وجود عالم ارواح اعتراف كردهاند
تنويم مغناطيسى
امروزه برخى انسانها را به خواب مصنوعى فرو مىبرند و روح آنها را در مكانهاى مختلف سير مىدهند. اين عمل به قدرى با سرعت و دقت انجام مىگيرد كه نمىتوان گفت تلقين است، گرچه در اين آشفته بازار ترفندها و تزويرهايى به چشم مىخورد، ولى فرستادن ارواح به دورترين نقاط جهان و رهايى روح از بدن كه گاهى به مرگ «مديوم» (ميانجى) مىانجامد، قابل انكار نيست. ارواح پس از خروج از وضع كنونى مىتوانند با سرعتى حدود سرعت نور بدون وسيله و مركب سريعالسير به اقصى نقاط جهان بروند و اطلاعاتى را بازگو كنند كه با معيارهاى مادى قابل قبول نيست. سير ارواح با اراده صورت مىگيرد. حتى ديده شده «مديوم» را به سنين گذشته برده و او حوادثى را كه برايش اتفاق افتاده، بازگو مىكند و بدين وسيله بعضى از بيمارىهاى روانى را معالجه مىكنند.
آن وضعيتى كه ارواح پس از رهايى از كالبد مادى مىتوانند بدون وسيله و احساس مانع حركت كنند، عالم برزخ ناميده مىشود.
خوابها و رؤياهاى راستين
انسان در عالم خواب به سير و سياحت مىپردازد. به نقاط مختلف جهان سفر مىكند و ساعتها با خاطراتى به سر مىبرد و با اشخاصى حرف مىزند و خود را سبكبال احساس مىكند، به طورى كه از بلندترين قلهها به آرامى خود را به زمين مىرساند؛ اطلاعات دقيقى به دست مىآورد و پس از بيدارى و نگاه به ساعت مىبيند يك ساعت بيشتر نخوابيده است! اما آنچه بر او گذشته است، با يك يا چند ساعت جور در نمىآيد! پيداست در آن وضعى كه زمين و زمان را سريعاً درمىنوردد، آنجا عالم برزخ است، نه دنياى مادى. شكل و صورت ماده محفوظ است، اما از وزن و مقدار خبرى نيست. به يارى براهينى كه براى اصل وجود جهان بازپسين گفتيم اصل وجود جهان ديگر ثابت و اجمالاً روشن مىشود، ليكن چگونگى آن را بايد از طريق وحى به دست آوريم. كه اكنون به بحث از آن مىپردازم.
چهره و ماهيت عالم برزخ
براى شناخت ماهيت برزخ بايد به اين نكته توجه كرد كه هر كدام از عوالم هستى، نظام و احكام مخصوصى دارد. جهان مادى داراى نظامات ويژه و احكام خاصى است كه بر تمام مظاهر و پديدهها حكومت دارد. عالم برزخ نيز ماهيت و احكام و آثار مخصوصى دارد كه بايد آن را شناخت. جهان برزخى وسيعتر و بالاتر از عالم ماده و محيط بر آن است. باطن و ملكوت اين جهان برزخ است. انسان در اوضاع و شرايط دنيوى از ادراك برزخ محجوب است. پرده ضخيم ماده مانند حجابى انسان را از ديدن حيات برزخى محروم ساخته است. وقتى روح از بدن مادى قطع رابطه مىكند و لباس قالب مثالى را مىپوشد، برزخ بر او جلوهگر مىشود؛ يعنى روح انسان با انقطاع از دنيا و قالب دنيوى حجابها را كنار مىزند و خود را در برزخ مىيابد. به عبارت ديگر عالم برزخ عالمى نيست كه پس از مرگ انسان پيدا شود، بلكه عالمى است كه انسان در حيات دنيوى در بطن آن بوده، ولى محجوب از آن است. با مرگِ بدن حجابها كنار رفته و روح خود را در آنچه باطناً بوده، مىيابد. هر عملى كه انسان در دنيا انجام مىدهد، چهره باطنى و برزخى آن را نيز مىسازد. همانگونه كه در دنيا بين انسانها روابط و نسبتهاى اعتبارى وجود دارد، در برزخ نيز عقايد و اعمال و اوصاف و روابطى با اشخاص ديگر وجود دارد. دريافت اين روابط و نسبتها قبل از قرار گرفتن در آن نظام ممكن نيست، مگر از طريق كشف و شهود.
پس از مرگ و انقطاع از دنيا هنگامى كه انسان در جايگاه برزخى خود قرار گرفت، عقايد و خصلتها و اعمال خود را با چهره برزخى مىيابد و هر عقيده و صفت حق و باطلى را به صورت برزخى متناسبى مىبيند.
حضرت على(ع) درباره حيات برزخيان مىفرمايد:
فَاِنَّكُمْ لَوْعايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنكُمْ لَجَزَعْتُمْ وَ وَهَلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ اَطَعْتُمْ، وَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا وَ قَريبٌ ما يُطْرَحُ الحِجابُ؛ اگر آنچه كه بر رفتگان آشكار و نمايان گرديده، بر شما هم علنى شود، از فرط ناراحتى و ترس ناله و فرياد مىكشيد و پس از اين هر چه از مناديان دين بشنويد، عمل مىكنيد؛ ليكن آن حقايق برزخى كه مردگانتان بالعيان مشاهده مىكنند، از شما پوشيده است، ولى بزودى [با فرا رسيدن مرگ] پردهها و موانع از جلو چشم شما برداشته خواهد شد.
عالم برزخ بر ما محيط است، ولى ما از ديدن آن محروميم. وقتى مرديم، با چشم برزخى آن را مشاهده خواهيم كرد. با توجه به ماهيت عالم برزخ و احاطه آن بر عالم ماده، ارواح انسانها – با اختلاف مراتب و درجات و به تناسب منزلت و مرتبه وجودى و موقعيت روحى – با اهل و عيال و نزديكان خود در ارتباط خواهند بود. هر انسانى طبق خصوصيت وجودى و اكتسابى خود – كه در حيات دنيوى به دست آورده است – در برزخ وضع خاص و جايگاه مخصوص نظام برزخى را احراز مىكند، كه از نظر روايات به چهار دسته عمده تقسيم مىشود: مؤمنان خالص، كافران خالص، متوسطان و مستضعفان.
عالم برزخ كجاست؟
جايگاه برزخ يكى از مشكلات بحث معاد است. سؤال اساسى اين است: آيا عالم برزخ در دنيا واقع شده، به طورى كه ساكنان برزخ طلوع و غروب خورشيد و ماه را مىبينند و يا اصولاً براى دوزخيان شب و روزى وجود ندارد؟
برخى مىگويند برزخ در بطن عالم دنيا قرار دارد. اين جهان مُلك است و ملكوت آن عالم برزخ است و ملكوت اشيا از قلمرو حواس ظاهرى بيرون است و يا برزخ از مراحل قيامت است.
در اينكه برزخ از منازل قيامت نيست، ترديدى نداريم؛ زيرا در قيامت خورشيد و ماه و ستارهاى نيست، بلكه در مقدمات رستاخيز، نظام كنونى به طور كلى فرو مىريزد و خورشيد و ماه از بين مىروند و ستارگان سقوط مىكنند و زمين چنان مىلرزد كه كوهها را از جا مىكند و آنها به شكل پنبه زده شده در مىآيند. در آن وضع نورى وجود ندارد. هر كسى به ميزان عمل صالح و اعتقادات درستى كه كسب كرده، با خود نورى دارد كه مىتواند در پرتو آن راه را از چاه تشخيص بدهد. طبق آيه قرآن: آن روز مردان و زنان مؤمن را مىبينى كه شعاع نور آنان پيش و پشت سر آنها را روشن مىكند. مردان و زنان منافق استدعا مىكنند آهستهتر حركت كنيد تا از شعاع نور شما استفاده كنيم، ولى به آنان گفته مىشود: برگرديد، نور ديگرى پيدا كنيد. ناگهان حصارى زده مىشود كه براى مؤمنان رحمت و براى كافران و منافقان عذاب است.
پس از تحقق قيامت و آمادگى جن و انس براى رسيدگى به اعمال، زمين قيامت به نور پروردگار روشن مىگردد (وَاَشْرَقَتِ الاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَوُضِعَ الْكِتابُ
بنابراين نور قيامت به وسيله خورشيد نيست. شايد در نظام جديد و قيامت درخشانى و نورانيتى باشد كه در پى آن تاريكى وجود ندارد. گو اينكه ممكن است خورشيد و ماه بر چيزى طلوع و غروب كنند، ولى آن چيز با چشم مادى و ابزارهاى علمى قابل رؤيت نباشد. چنان كه جنيان از خورشيد و ماه بهره مىبرند، ولى از قلمرو حواس ظاهرى ما دورند. بهشتى كه آدم و حوا در آن زندگى مىكردند، از سنخ باغهاى دنيا بود، ولى براى مردم قابل رؤيت نبود. امام صادق(ع) در اينباره فرمود: «جَنَّةٌ مِنْ جَنانِ الدُّنيا تَطْلَعُ فيها الشَّمسُ وَالقَمَرُ بهشت آدم باغى از باغهاى دنيا بود كه آفتاب و ماه بر آن پرتو مىافكندند».
در حديث ديگر امام باقر(ع) فرمود:
من شنيدهام خداوند در مغرب زمين بهشتى آفريده است كه آب فرات از آنجا عبور مىكند و ارواح مؤمنان هر روز بعدازظهرها به آن مكان مىروند و از نعمتها و ميوههاى آن استفاده و با هم ملاقات مىكنند و به هنگام طلوع فجر صادق از آنجا خارج مىشوند.
مطابق روايات زيادى اين بهشت در سرزمين عراق – در نجف اشرف – پشت كوفه (وادىالسلام) قرار دارد
رؤياهاى صادق و راستين و مكاشفاتى كه براى اولياى خدا رخ مىدهد، وجود برزخ را تأييد مىكند. همچنين آيات قرآن نيز بر اين حقيقت دلالت دارد. علىبن ابراهيم قمى در تفسير آيه «اَلنّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً به نقل از صادق آلمحمد مىنويسد:
اِنَّما هذا فِى الدُّنيا فَاَمّا فى نارِ الْخُلْدِ فَهُوَ قَولُهُ تَعالى: وَ يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ ادْخُلُوا آلَفَرعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ؛اين نوع عذاب دنياست. اما در مورد آتش قيامت، خدا مىفرمايد: وقتى رستاخيز برپا شود، آل فرعون را به شديدترين عذاب وارد مىكنند.
آيهاى كه امام گفتهاند، دنباله آيه قبل است و در واقع عذاب برزخ و قيامت را بهگونه مجزّا خاطر نشان مىسازد. مرحوم قمى در تفسير آيه مىافزايد: «اين صبح و شام در دنياست؛ زيرا در آخرت صبح و شامى وجود ندارد. بهشت و جهنم فاقد خورشيد و ماه است». طبق اينگونه احاديث آب فرات از بهشت برزخى عبور مىكند، اما ديده نمىشود.
جايگاه ارواح در برزخ
در طى مطالب پيشين جايگاه ارواح در عالم برزخ روشن شد. در اين قسمت جمع بندى روايى مىكنيم، تا باعث ازدياد بصيرت گردد. همانگونه كه گفتيم ارواح مؤمنان مطابق روايات در هر كجا فوت كنند، به وادى السلام منتقل مىشوند، كه در پشت كوفه قرار دارد و شعبهاى از جنت عدن است.
در برخى از روايات صريحاً گفته شده است: ارواح مؤمنان در حجرههايى از بهشت بهسرمىبرند. از طعام و شراب آن بهرهمندند و به زيارت يكديگر مىروند و برپايى قيامت را از خدا مىطلبند. در مقابل، كافران در حجرات آتشين مسكن دارند و از طعام و شراب آن استفاده و با هم ملاقات مىكنند و از خدا مىخواهند قيامت برپا نشود
از دعاى مؤمنان و كافران پيداست كه نعمت و عذاب برزخى قابل قياس با نعمتها و عذابهاى رستاخيز نيست، بلكه دوزخ، عذاب يا نعمتى موقتى و محدود به صبح و شام است. امام مجتبى(ع) در پاسخ مَلِك روم مىفرمايد: «ارواح مؤمنان شبهاى جمعه در اطراف سنگ بيتالمقدس به سر مىبرند». به هر روى جايگاه اصلى و مسكن واقعى مؤمنان وادىالسلام است، ليكن شبهاى جمعه به مراكز زيارتى مانند حائر حسينى و مكه و مدينه و ساير مكانهاى مقدس مىتوانند بروند و مجدداً برگردند، ولى ارواح كافران به وادى حضرموت (برهوت) كه در سرزمين يمن است، منتقل مىشوند در عالم برزخ ارواح با تفاوت درجات ايمان و اختلاف بينشها و آگاهىها به زندگى خود ادامه مىدهند. لذتها و رنجها مطابق وضع برزخى وجود دارد و تنها از راه جسم برزخى از نعمتها و عذابهاى مناسب و موقت مىتوانند استفاده كنند.
سير تكامل انسان از نظر ارتباط با بدن و انقطاع از آن به سه مرحله تقسيم مىشود: در نخستين مرحله روح همراه جسم مادى است و قوانين عمومى و خصوصى ماده بر جسم حكومت دارد. روان انسان نيز به حكم اتحاد و تعلق تحت تأثير كالبد خويش است و از اين نوع اثرات بركنار نيست، زيرا نمودهاى مادى و تظاهرات روانى تا حدودى به هم آميخته است. ترسِ روح قلب را به تپش مىاندازد. شادمانى روان در سرخى و نشاط چهره، بلكه تمام بدن اثر دارد. سلامت جسم انسان باعث نشاط روح و بيمارى او موجب تأثر روحى مىگردد.
در مرحله دوم روان به طور كامل از كالبد قطع رابطه نكرده است، ولى اينگونه نيست كه به تمام لوازم و احكام جسم محكوم باشد، ليكن چون از كالبد مادى به كلى رها نشده و از طريق تنفس و بقاى حيات رابطه خود را حفظ كرده است، در حد محدودى، از احكام جسمانى پيروى مىكند؛ مانند كسى كه به خواب سنگين و عميقى فرو رفته باشد و يا تحت تأثير خواب كننده (منوِّم) به خواب مغناطيسى و مصنوعى گرفتار شده و روحش به سير و سياحت پرداخته است.
در مرحله سوم با عروض مرگ، روح به كلى ارتباط خود را از جسم قطع كرده، ديگر از احكام و خواص عمومى و خصوصى جسم تبعيت نمىكند. البته توجه و علاقه شديدى به پيكر جسمانى خود دارد و از سرنوشت بدن سخت غمناك و افسرده است. جسم را مىبيند و مشايعه كنندگان را مشاهده مىكند و به هنگام برگشتن مردم فرياد سهمگين مىكشد، ليكن گوشهاى دنيويان از شنيدن آن محروم است، چنانچه اگر انسان در خواب منظره هولناكى ببيند، هر چه فرياد كشد، اطرافيان نمىفهمند.
جايگاه مستضعفان
مستضعف از نظر قرآن و سنت به چند گروه گفته مىشود:
1. كسانى كه بر كفر يا ايمان نمىتوانند دليلى اقامه كنند؛ مانند كودكان و مردان و زنانى كه عقل ناقص دارند و تكليف از آنها برداشته شده است.
2. گروه ديگر عقب ماندگان ذهنى و منگولها و كسانىاند كه گرفتار فلج مغزى و معلوليت و جنونند. از آن دو كه آنان فاقد عقل و اختيار درحد تكليف مىباشند، ولى رنجهايى را متحمل شدهاند، مورد عنايت و رحمت الهى واقع مىشوند.
3. آنان كه توحيد و معاد و نبوت را قبول دارند، ليكن امامت و ولايت را نپذيرفتهاند و امام واجبالطاعه را نمىشناسند و عناد و لجاجتى هم ندارند، و همچنين كسانى كه نمىتوانند تشخيص دهند كدام يك از مذاهب پنجگانه اسلامى صحيح و قابل پيروى است، بلكه نمىدانند كدام يك از اديان معروف جهان درست است، چون فاقد قدرت تشخيص حق و باطلند، و يا حقى جز دين آبا و اجدادى خود نمىشناسند؛ و نيز كسانى كه گمان دارند تمام مذاهب و اديان در عرض هم قرار گرفتهاند و هيچ يك ناسخ ديگرى نيست؛ بنابراين هر كسى مىتواند به هر آيينى عمل كند و به پاداش اخروى برسد.
اينان در صورتى كه در مقدمات كار مقصر نباشند، از مستضعفان فكرى محسوب مىشوند. امام باقر(ع) كسانى را كه نبوت را پذيرا شده و امامت را انكار كردهاند، به دو گروه تقسيم مىكند و مىفرمايد:
آنان كه اعمال صالح داشته و با اهل بيت عنادى ندارند، تا قيامت در قبر محبوس مىشوند و به هيچ وجه اجازه خروج ندارند؛ اما به پاس اعمال نيكى كه انجام دادهاند، روزنهاى از بهشت بر روى آنها گشوده مىشود، تا از هواى تازه و نسيم لطيف آن استفاده و استراحت كنند، تا قيامت برپا گردد. و آنان كه دشمنى دارند، تا رستاخيز در قبرها زندانى مىشوند و روزنهاى از آتش به روى آنها باز مىشود و حرارت و دود و آبهاى داغ به آنها مىرسد.
اين بيان شامل حال همه گروههاى مذكور مىشود؛ يعنى كسانى كه با دين حق دشمنى نمىورزند و يا بىاعتنا هستند، گو اينكه به همه اديان احترام مىگذارند. وضع اينها مانند منكران امامت است.
4. گروهى كه بسيار ساده و ابلهاند و پيوسته تحت تأثير محيط اجتماعى قرار دارند. آنها در بخشى از زندگى ديندارند و در بعضى كارها لاابالى؛ از ضرورت دين و عدم آن چيزى نمىدانند و به طور كلى فاقد عقل و شعور كافىاند. مثل برخى مستضعفان سياسى كه همواره در جهت باد حركت مىكنند و به زندگى حيوانى دل خوش كردهاند. نه از اسلام خبر دارند و نه از مسيحيت و نه از ديگر اديان.
اين دسته در عالم برزخ خوابند؛ نه از نعمتهاى برزخى خبر دارند و نه از عذاب آن. وقتى قيامت برپا شود، از خواب بيدار مىشوند. وضع آنها مانند اصحاب كهف است؛ نمىدانند چه اندازه خوابيدهاند، حتى نمىدانند در دنيا خواب بودهاند و يا در دوزخ.
5. گروه ديگر ايمان آوردگان و پيروان پيامبران و اديان الهى مىباشند كه كردارنيك وبد آنها مساوى است؛ يعنى كفه اعمال نيك آنان بر گناهان ترجيح ندارد و ايمان و اعمال صالح آنها مانع ورود به جهنم شده، اعمال زشتشان مانع ورود به بهشت است.
اين گروه در «اَعراف» نگهدارى مىشوند؛ برروى حصارى كه بين جهنم و بهشت كشيده شده و مشرف بر آن دو است. آنها به حكم غلبه رحمت الهى بر غضب، اميدوارند با شفاعت وارد بهشت شوند. آنان يكى از مصاديق آيه «وآخَرُونَ مُرْجَونَ لِامْرِ اللّهِ اِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ اِمّا يَتُوبُ عَلَيهِم» هستند آنها به مرتبه ايمان دست پيدا نكردهاند. ايشان نه مؤمن و نه كافرند، ولى مؤمنان راستين در ميراث و معاشرت و ازدواج مىتوانند با آنها مشاركت داشته باشند. آنان در انتظار فرمان الهى نشستهاند كه يا عذابشان كند و يا عذرشان را بپذيرد، ليكن طمع و اميدشان به رحمت الهى بيشتر است. اين گروه وقتى به دوزخيان مىنگرند، مىگويند: خدايا! ما را با ظالمان محشور مكن (وَإِذا صُرِفَتْ اَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ اَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لاتَجْعَلنا مَعَ القَومِ الظالمينَ آنها اهل بهشت را صدا مىزنند و بر آنها سلام مىكنند و چشم طمع به بهشت دوختهاند.
اعراف چيست؟
سورهاى به نام اعراف داريم كه در بيان اهميت اعراف و اعرافيان است. اعراف در لغتوروايات اسلامى به معناى حصار، پل، قله بلند، خانههايى كه در بلندى ساخته مىشود و صراط و پلى كه روى جهنم و بهشت كشيده شده، است (وَبَيْنَهُما حِجابٌ. راغب اصفهانى در كتاب المفردات مىنويسد: «اعراف، سور و حصارى است كه بين بهشت و جهنم كشيدهشده است».
اعرافيان كيستند؟
از آيات و روايات فهميده مىشود اعرافيان، دو گروه كاملاً جداگانهاند كه براى دو هدف مجزّا گرد آمدهاند. گروهى از آنان جبراً در اعراف ساكنند – كه بر شمرديم – و گروهى ديگر براى نظارت و شفاعت، در آن جا حضور دارند. گروه دوم پيامبران و جانشينان و اصحاب آنهايند؛ كه در رأس آنان حضرت ختمى مرتبت و اهل بيت(ع)قرار دارند و پس از آنها علماى ربانى هر امت و شهدا و صالحان هستند. از حضور حمزه سيدالشهدا و عباسبن على و جعفر طيّار نيز سخن به ميان آمده است حضرت على(ع) مىفرمايد: «من صاحب اعراف هستم فلسفه حضور پيامبران و رجال الهى، به امر پروردگار و براى نظارت و شفاعت است. قرآن مىفرمايد: «يَومَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بامامهم؛ روزى كه هر گروه را با پيشوايشان مىخوانيم». پيشوايان راستين و پيامبران هدايت و رحمت در بلنداى اعراف قرار مىگيرند وپيروان راستين و مخالفان و ستمگران را از چهره و صورتشان مىشناسند. خود آنها نيز براى مؤمنان و پيروانشان شناخته شدهاند (وَ عَلَى الاَعرافِ رِجالٌ يَعرِفُونَ كُلاً بِسيماهُمْ.
به حكم «يُعْرَفُ المُجرِمُونَ بِسيماهُم» (مجرمان از چهرههايشان شناخته مىشوند) جنايتكاران از ظاهرشان دانسته مىشوند. چنانكه فرزانگان نيز مشخص مىگردند؛ زيرا صورت حقيقى افراد، در قيامت متناسب با اعمالشان ظاهر و نمايان مىگردد و رنگ رخساره خبر مىدهد از سرّ درون. از اينرو در احاديث آمده است: چهره مؤمنان در كمال شفافيت و نورانيت است، ولى چهره مشركان و منافقان و جباران سياه و وحشتناك است.)
گروه ناظر به ستمگران و سردمداران كفر و شرك سرزنش كنان مىگويند: ديديد مال و قدرت نتوانست شما را از مهلكه برهاند! مگر شما نبوديد كه مؤمنان مستضعف را آدمهاى مفلوك و بيچاره تلقى كرده و به بند كشيده بوديد و سوگند ياد مىكرديد آنها روى خوشبختى را نمىبينند و از رحمت الهى محرومند؟! سپس آنان رو به مستضعفان كرده و مىگويند: وارد بهشت شويد. هيچگونه ترس و غمى بر شما نيست. (وَنادى اَصحابُ الاَعرافِ رِجالاً يَعرِفُونَهُم بِسيماهُمْ قالُوا ما اَغنى عَنكُمْ جَمْعُكُم وَ ما كُنتُم تَستَكبِرونَ اَهؤلاءِ الَّذينَ اَقْسَمْتُم لايَنالُهُمُ اللّه بِرَحْمةٍ ادْخُلوا الجَنَّةَ لاخَوفٌ عَلَيكُم وَ لااَنتُم تَحْزَنونَ.
گروه ناظر به سردمداران كفرو الحاد، با زبان طعن و توبيخ مىگويند: ديديد كه ساز و برگ نظامى و قدرت اقتصادى نتوانست شما را نجات دهد! شما گمان كرديد مستضعفان – كه اكنون در اعراف به سر مىبرند – هرگز روى سعادت را نخواهند ديد، ولى اكنون به آنها مىگوييم: وارد بهشت شويد!
اعراف در روايات
آنچه بيان شد، از ظواهر آيات بود. خوشبختانه روايات نيز همين مفهوم را بيان مىكند. احاديث گروه دوم (رجال اعراف) را آل محمد معرفى مىكند: «هُمْ آلُ مُحَمّدٍ لايَدخُلُ الجَنَّةَ اِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ و عَرَفُوهُ وَ لايَدْخُلُ النّارَ الّا مَنْ اَنكَرَهُمْ وَ اَنكَرُوهُ
سلمان فارسى مىگويد: «متجاوز از دهبار از پيامبر شنيدم كه فرمود: يا على! اِنَّكَ وَالاَوصياءُ مِنْ بَعْدِكَ اَعرافٌ بَينَ الجنَّةِ وَالنّارِ لايَدْخُلِ الجَنَّةَ الّا مَنْ عَرَفَكُمْ و عَرَفْتُمُوهُ وَلايَدخُلُ النّارَ إلّا مَنْ اَنْكَركُمْ وَاَنكَرتُموهُ». امام صادق(ع) فرمود: «نَحنُ اَصحابُ الاَعرافِ».
شيخ صدوق مىگويد:
اعتقاد ما درباره اعراف اين است كه آن حصارى بين بهشت و جهنم است.بالاى اين حصار پيامبر اكرم و امامان معصوم(ع)اند. هيچ كس وارد بهشت نمىشود مگر اينكه آنان را بشناسد و به حق آنها معرفت داشته باشد. و كسى وارد جهنم نمىشود مگر اينكه منكر آنان باشد و آنها نيز او را نشناسند. در اعراف اشخاصى هستند كه «مَرْجون لِأمر اللّه»اند؛ يا مورد عفو قرار مىگيرند و يا عذاب مىشوند.
امام جعفر صادق(ع) در تعريف اعراف مىفرمايد:
اَعراف، جايگاه بلندى بين بهشت و دوزخ است و هر پيامبر و جانشين او به همراه گناهكاران امت خود در آن جا متوقّف مىشوند، همانند فرماندهى كه به همراه سپاهيان ضعيف خود مىايستند (تا سرنوشت آنان مشخص شود). و اين در حالى است كه نيكوكاران به بهشت رفتهاند. در اين هنگام، جانشين هر رسولى به همراهيان گناهكار خود مىگويد: به برادران نيكوكار خود بنگريد كه چگونه به بهشت راه يافتهاند. آن گاه گناهكاران بدانان سلام مىكنند.
اين مطلب تفسير كلام خداوند است كه مىفرمايد: «ونادوا أصحاب الجنّة أن سلام عليكم (اعرافيان) بهشتيان را ندا مىدهند كه بر شما سلام باد». سپس خداوند خبر مىدهد: «آنان (اعرافيان) هنوز وارد بهشت نشدهاند، ولى در انتظار هستند يعنى عاصيان به بهشت گام نگذاردهاند، ولى اميد دارند كه خداوند با شفاعت پيامبر و جانشين او، آنان را وارد بهشت سازد.
اين گناهكاران [كه در اعراف به سر مىبرند] به دوزخيان مىنگرند و مىگويند: «خدايا، ما را با اين ستمكاران قرار مده. آن گاه اهل اعراف كه پيامبران و امامان(ع) باشند دوزخيان را با صداى كوبندهاى ندا مىدهند كه: «ديديد اجتماع و استكبارتان نتوانست شما را بىنياز سازد». آيا اينان همان مستضعفان نيستند كه شما آنان را حقير مىشمرديد و با قدرت دنيايى خود بر آنان ستم روا مىداشتيد؟ آن گاه به دستور خداوند به مستضعفان مىگويند: «وارد بهشت شويد كه هيچ ترس و واهمه و غم و غصهاى بر شما نخواهد بود».دوزخيان و بهشتيان در برزخاز جمعبندى مجموع روايات بدين نكته نغز مىرسيم كه همه مؤمنان و كافران در بهشت ودوزخ برزخى قرار ندارند، بلكه از احاديثى كه در آن عبارت «ماحِضُ الايمانِ وَماحِضُ الكُفْرِ مَحضاً» و همچنين «مَحضُ الايمانِ وَ مَحْضُ الكُفْرِ مَحْضاً» است، استفاده مىشود تنها سردمداران ايمان و كفر و ستم از نعمت يا عذاب برزخى – به تفصيلى كه گذشت – بهرهمىگيرند و ساير مؤمنان و كافران معمولى از عذاب يا نعمت بىبهرهاند و فقط عذاب ياتمتع روحى دارند.
برهوت (حضرموت) كجاست؟
سردمداران كفر، بدعت گذاران، مبلّغان مكاتب باطل، ظالمان و ستمگران، حاكمان جبار و آدم كشان تاريخ و همه كسانى كه با پيامبران و اديان جهانى به جنگ و ستيز برخاستند، در برهوت زندگى مىكنند. در توصيف اين جايگاه دوزخى پيامبر و امامان معصوم(ع) سخن بسيار گفتهاند. پيامبر(ص) فرمود:
بهترين آبهاى روى زمين، آب زمزم و بدترين آنها برهوت است كه در بيابان حضرموت واقع است. ارواح كفار با بدنهاى مثالى به آنجا منتقل مىشوند. جز مارهاى سياه و جغدهاى جنبده در آن جا نيست. در آن سرزمين چاهى به نام بلهوت است. ارواح مشركان بدانجا رفت و آمد مىكنند و از آب گنديده آن استفاده مىكنند
در احاديث زيادى مضمون حديث ذيل تكرار شده است:
خداوند متعال آتشى در مشرق زمين آفريده، تا ارواح كافران در آنجا سكونت كرده و از آب تلخ و بدبو و بدطعم و گرم آن استفاده كنند. وقتى صبح طلوع كند، به سرزمين يمن كوچ داده مىشوند كه از آتش برهوت بىبهره نمانند. هواى آنجا از آتش دنيا گرمتر است. ستمگران و مشركان در آنجا با هم ملاقات و معارفه مىكنند. وقتى شب فرا رسد، به سوى آتش برگردانده مىشوند و تا قيامت بدين منوال بر آنها مىگذرد.(
مطابق اين نوع احاديث برهوت در ماوراى يمن در جزيرةالعرب قرار دارد. در كتاب لغت چنين نوشته شده است:
برهوت سرزمينى در حضرموت است. در آنجا چاهى وجود دارد كه از آن گازهاى متعفن و بدبو فوران مىكند. مشهور است كه ارواح كافران در آن بيابان اجتماع مىكنند و از شدت ناراحتى در تب و تاب قرار دارند و فرياد بر مىآورند
فريد وجدى در دائرةالمعارف خود مىنويسد:
حضرموت بخشى از جزيرةالعرب است كه در كنار درياى عمان قرار دارد. كشاورزى در آن سرزمين بسيار اندك و رياست آن در دست شيوخ قبيلههاست. شهرهاى معروف آن: تريم، قصير و يروم است. بيابان وسيع «احقاف»در شمال آناست.
به علت وجود شنهاى نرم و متراكم راه رفتن در آنجا بسيار مشكل، بلكه طاقت فرساست. حتى يك گام زدن هم امكان ندارد. همانگونه كه انسان در دريا غرق مىشود، در اين ريگزارها مفقود مىگردد.
سخن «فريد وجدى» انعكاس دقيقى از مضامين رواياتى است كه از اهل بيت(ع) رسيده است.
زيارت اهل قبور
روايات قابل توجهى درباره زيارت اهل قبور وجود دارد. سيره عملى پيامبر و اهل بيت و اصحاب بر اين امر بوده است. حتى بهترين وقتى كه انسان بايد به زيارت برود، مشخص شده است. غالب روايات قبل از طلوع خورشيد رإ؛هه معيّن كردهاند. عصرهاى پنجشنبه نيز مورد تأكيد قرار گرفته است و قرائت هفت بار سوره قدر توصيه شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «اگر مردهها را پيش از طلوع آفتاب زيارت كنيد، سخنان شما را مىشنوند و پاسخ مىدهند، ولى اگر پس از طلوع آفتاب برويد، حرف شما را مىشنوند، ولى جواب نمىدهند».
باز امام صادق(ع) مىفرمايد: «نماز و روزه و حج و صدقه و نيكى و خيرات و دعا وارد قبر ميت مىشود و پاداش آن براى ميت و خواننده نوشته مىشود». دعا براى اهل قبور و نهى از نوحه سرايىهاى جاهلانه و گريههاى غيرطبيعى و خراشيدن صورت و كوبيدن سر بر ديوار و فرياد زدن و استحباب خواندن قرآن و هديه كردن ثواب آن به روح مردگان موضوعات بسيار جالبى است كه در اين مقال نمىگنجد
ارتباط ارواح با خويشان و دوستان
ارواح با خويشان و دوستان خود ارتباط دارند، ولى اين ارتباط بىقيد و شرط نيست و در حدى است كه وضع برزخى اجازه مىدهد و مشيت الهى بر آن تعلق گرفته است. نوع ارتباط و آمد و رفت برزخىها طبق نظام برزخى است، نه دنيوى و آنها به مجرد اراده نمىتوانند به هر نقطه كه بخواهند، بروند. نعمتهاى برزخى و عذابهاى آن تجلى و مظاهر اسماى رحمت يا غضب الهى است. هر نظامى احكام و آثار خاصى دارد و براى انسانها وضع جديدى پيش مىآورد و حجابها و رنگهاى جديدى را مىنماياند.
يك بخش از روايات بيان مىدارد: مؤمنان و كافران به ميزان عمل و قدر و منزلتى كه دارند و مطابق فضائل اخلاقى كه كسب كردهاند، با اقوام خود ملاقات مىكنند. در احاديث از ملاقات روزانه تا هفتهاى يك بار يا يك بار در ماه يا سال مطالبى گفته شده است. در اين سركشى اگر بستگان آنها صالح و نيكوكار باشند، خوشحال مىشوند و اگر بدكار باشند، سخت گرفتار اندوه و حسرت مىگردند. البته گروهى از كفار و معاندان كه در قبر برزخى براى هميشه زندانى هستند، چنين آزادى ندارند. آنها تنها از طريق ارواحى كه به عالم برزخ منتقل مىشوند، از وضع خانواده و دوستان خود اطلاع پيدا مىكنند. روايتى در كافى هست كه مؤمن، اقوام خود را در دنيا مشاهده مىكند و اعمالى را كه دوست دارد از آنها سرزند، مىبيند و آنچه باعث ناراحتى او مىشود، بر وى مستور مىماند، ولى كافران در قطب مخالف قرار دارند؛ يعنى اعمال زشت بستگانشان را مىبينند و خوبىهاى آنها را نمىبينند. اين موضوع يك نوع پاداش و كيفرى است كه مؤمن و غير مؤمن در عالم برزخ مىبينند. در حديث ديگر – افزون بر اين – مىفرمايد: كردار نيك اقوام و نزديكانش را مشاهده مىكند و دو فرشته به هنگام ملاقات و نزديك شدن روح با نزديكانش او را همراهى مىكنند
برزخ از ديدگاه كتاب و سنت
براى شناخت و اثبات عالم برزخ، بايد منابع وحى را مورد مطالعه قرار دهيم. قرآن كه عالىترين و اطمينان بخشترين منابع معرفت به شمار مىرود، درباره برزخ، تعبيرات مختلفى دارد و به شكلهاى گوناگون سخن گفته است؛ گاه به صورت عكسالعمل انسانها پس از مرگ و درك عالم برزخ، آن را بيان مىكند، و واكنشهاى متفاوتى را خاطر نشان مىسازد. در اين آيات گفتار مردم عادى و عكس العمل منكران خدا، ظالمان و جنايتكاران و مؤمنان خالص و شهدا – پس از مرگ – كاملاً فرق دارد. نظر شهيد، در قالب پيام و اظهار شادمانى مطرح شده و مقام و موقعيت خود را در برزخ بازگو مىسازد. به هر حال اين آيات بر وجود برزخ و بقاى روح حكايت دارد.
بخش سوم: قيامت از ديدگاهى گسترده
قيامت از ديدگاهى گسترده
يك تذكر
ارتباط رستاخيز و جهان
هدف جهان با نيستى نمىسازد
همسو بودن قدرت نامحدود و حكمت بىپايان آفريننده جهان با ابديت آفرينش
شگفتىهاى جهان رصدپذير
تودههاى متراكم سديم
1. بسيج همه نيروها و جنگ بزرگ
2. ماشينهاى غولپيكر
رستاخيز، نقطه پايان تكامل كنونى
حشر كلى از نظر قرآن
قيامت از ديدگاهى گسترده
در مباحث آينده ثابت خواهد شد معاد جسمانى – به هر صورت كه باشد – حقيقتى است امكانپذير؛ و مىشود به صورت يك امر ممكن وجود پيدا كند، و دليلى در رد آن وجود ندارد.
منكران معاد گزافه مىگويند و ناگفته پيداست هر حقيقتى اگر از نظر عقلى ممكن باشد و ضرورت وقوع آن از ديد وحى و فطرت روشن شود، بدون ترديد چنين حادثهاى – دير يا زود- به وقوع مىپيوندد؛ زيرا اگر در عالم «ميزانى» باشد، كه در راه اثبات حقايق از خطا و اشتباه مصونيت داشته باشد، و هر امرى با چنين ميزان اطمينان بخشى سنجيده شود، و درستى آن ثابت گردد – اگر چه از قلمرو حواس بيرون باشد – در پيشگاه عقل سليم آن موضوع قطعى و انكارناپذير خواهد بود. هم اكنون در دنيا به وسيله علوم طبيعى و رياضى اسرارى كشف شده و مورد استفاده قرار مىگيرد، كه نيروى حس را بدان جا راهى نيست و مردم از اينگونه اكتشافات و اختراعات در حيرتند، و با اينكه هيچگونه اطلاعى از چند و چون آنها ندارند، ولى در مقابل علوم طبيعى و تجربى سر تعظيم فرود مىآورند! حتى فرضيههاى دانشمندان را – با اينكه ميزان علمى درستى وجود ندارد – مىپذيرند، ولى چگونه مىتوان گفت عقل سليم گزارشهاى پيامبران را كه منابع وحى الهى و الهامات ربانى هستند، نپذيرد؟! در حالى كه آنان با «وحى» مطالب درست را دريافت مىكنند و در دسترس بشر مىگذارند!
بررسى زندگى پيامبران اين حقيقت را روشن مىكند كه آنها در تمام اخبارى كه از آينده دادهاند، دچار خطا و اشتباه نگرديده و در عمل، نظريههاى آنها واقعيت پيدا كرده است. بااتكا به اين منبع (وحى) است كه عموم پيروان اديان الهى، به رستاخير عقيده دارند. خوشبختانه در تمام كتب آسمانى از معاد ياد شده است، و اگر در تورات از قيامت به طور صريح سخن به ميان نيامده است، سندى زنده بر تحريف اين كتاب آسمانى است. وقوعقيامت، از عقايد جهانى پيروان دين و از اساسىترين ابزار اصلاح و تربيت به شمار مىرود. از اين رو كسانى كه براى اين جهان پهناور به آفرينندهاى با شعور معتقدند، به اين اصل مقدس نيز ايمان دارند. اصولاً ميان شناخت خدا و قيامت (مبدأ و معاد) در تاريخ اديان، جدايى وجود نداشته است. البته ثابت كردن قيامت از راه وحى، براى افراد مذهبى سودمند است، ولى براى حصول اطمينان بيشتر، به استدلالهاى علمى و عقلى نياز داريم، تا بدين وسيله جهان بعد از مرگ، با ديد وسيعترى مورد بررسى قرار گيرد.
يك تذكر
پيش از اينكه شروع به استدلال كنيم، لازم است به اين نكته توجه كنيم كه معاد در معناى وسيع، شامل دو اصل است؛ يكى به عنوان تشكيل جهان نو و ابدى، پس از فرو ريختن نظام كنونى، و ديگرى، بازگشت روان انسانها به بدن – به همان حالى كه در دنيا بودند – و حضورشان در رستاخيز، به منظور پاداش اعمال يا كيفر كردار، و سپس رهسپار شدن به جايگاه اصلى و ابدى. با اين معنا دلايلى كه راجع به اثبات رستاخيز مىآوريم، به دو دسته تقسيم خواهدشد؛ قسمتى، از بررسى جهان آفرينش – كه انسان جزئى از آن است – مورد توجه قرار مىگيرد. اينگونه دلايل، ابديت عالم را از نظر قانون تكامل اثبات مىكند، و در اين قسمت، انسان بهگونه مستقل و مجزا مورد توجه قرار نمىگيرد؛ ولى در قسمت دوم، رستاخيز در عقايد و اعمال بشر بررسى مىگردد و لزوم قيامت از راه وضعيت انسانها به ثبوت مىرسد. متكلمان اسلامى اين دو قسمت را در هم آميخته، و يا فقط از راه دوم بحث كردهاند. صرفنظر از اينكه اكثر استدلالهاى آنها تعبّدى است، و براى همگان قانع كننده نيست. اينجانب براى هر جنبهاى از رستاخيز دلايل جداگانهاى آورده و موضوعات را از هم جدا مىسازم. اميدوارم آيندگان و انديشهگران فاضل، اين بحث را بهتر و كاملتر كنند!
ارتباط رستاخيز و جهان
دليلهايى كه در اين قسمت از بحث مىآوريم، با در نظر گرفتن جهان آفرينش است، و لزوم جهان ديگرى را روشن مىسازد. در اين زمينه به دلايل زير اشاره مىكنيم:
هدف جهان با نيستى نمىسازد
در سرتاسر جهان طبيعت قانون «علّيت» حكمفرماست. به اعتراف دانشمندان هيچ پديدهاى بدون علّت و هيچ موجودى بدون هدف نيست. كوچكترين ذره اتم و منظومههاى شمسى به سوى هدف مشخصى در حركتند، و اصولاً حركت، جهتدار و هدفدار است. از آنرو كه در ميان تمام اجزاى عالم، ارتباط و هماهنگى شديدى برقرار است، بايد براى مجموع جهان، هدفى نهايى – غير از اهداف شخصى و مرحلهاى – باشد.
مطالعه جهان شگفتانگيز از دو راه، ما را به وجود يك هدف بزرگ هدايت مىنمايد؛ نخست آنكه نظام شگفتآور جهان، با نيستى سازگار نمىباشد، بلكه حاكى از ابديت و هدف سرمدى است.
همسو بودن قدرت نامحدود و حكمت بىپايان آفريننده جهان با ابديت آفرينش با اندكى دقّت معلوم مىشود ساختمان بهتآور جهان، با وسعت بىانتهايش و دقت نظامش، به هيچ وجه با «نيستى» تناسب و همخوانى ندارد، بلكه آفرينش عالم، از نظر هدف نهايى، با ابديت و جاودانگى، سازگار و متناسب است. براى توضيح اين مطلب ناچاريم به گوشهاى از اسرار حيرتآور عالم و به گستره جهان آفرينش اشاره كنيم.
شگفتىهاى جهان رصدپذير
پژوهش و تحقيقات نجومى با قوىترين تلسكوپها ثابت كرده است در قسمتى از فضاى بىكران آسمان، كه از نظر علمى «رصدپذير» است، تعداد بىشمارى از ستارگان و كهكشانهاى بزرگ وجود دارد، كه نزديكترين آنها كهكشان «امرأةالمسلسله» است، كه با چشم غير مسلح، به صورت ابر باريكى از نور كشيده شده، نمودار مىگردد. آنگونه كه دوربين دو متر و نيمى رصدخانه «مونت ويلسون» نشان داده است، تا فاصله پانصد ميليون سال نورى كهكشانهاى يكنواخت، در فضاى لايتناهى پراكنده و منتشرند. فاصله ميان دو كهكشان همجوار دو ميليون سال نورى است! و در افق پهناور عالم، تا جايى كه قدرت ديد تلسكوپهاى قوى يارى مىنمايد، بيش از صد ميليون كهكشان مختلف وجود دارد. هر كهكشان به طور متوسط شامل دويست ميليارد ستاره است و ستارگان بىشمار آنها در قلمرو پهندشت فضا در حركت است. شگفتانگيزتر آنكه مىگويند:
اگر بتوانيم تلسكوپ بزرگترى بسازيم، ستارگان را به همان وضع اوليه كه ميليونها سال پيش داشتهاند، خواهيم ديد
اين كاهكشانى را كز دورى و بُعد از ارض بينيش چون ذراتى پاشيده بر اين كيهان بيرون زشمار وحد، اين كوكب و سياره است كاحصاش نمىداند جز خالق اِنس و جان بى فكر طبيعت ساخت اين عالم لاتُحْصى؟! بىفكر نمىسازد يك خانه چرا دهقان؟! نورِ نزديكترين ستاره خارج از منظومه شمسى، پس از يك ميليون سال نورى، به زمين مىتواند به ما برسد! عجب جهان پهناور و اسرارآميزى است!
دانشمندان اضافه مىكنند:
از تاريخ بسيار دور، ستارهاى، نور خود را به سياره ما گسيل داشته و با در نظر داشتن سرعت سير نور، كه در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر مسافت را طى مىكند، نور آنها تاكنون كه ميليونها سال است مىگذرد، به ما نرسيده است
دكتر «فرنيتزتسويكى» اخترشناس رصدخانه پالومار امريكا، در ماه اوت 1961 گزارشى به مجمع بين المللى نجوم، راجع به انفجار ستارهاى كه حجم آن به اندازه خورشيد بود، داد و متذكر شد: انفجار آن هشتصد ميليون سال قبل – با توجه به سرعت نور – روى داده، خبر تشعشع و انفجار آن، پس از اين مدت طولانى همراه با نورى درخشان اخيراً به زمين رسيده است. تشعشع مزبور صد، تا هزار برابر از تشعشع خورشيد درخشانتر بوده، و بنابر نظريه دكتر تسويكى اين دورترين انفجار ستارهاى است كه تا كنون شناخته شده است
دانشمندى به نام «هويل» براى هر ستاره چنين تخمين مىزند: اگر هر ستارهاى را مانند يك سنگ ريزه بدانيم، مجموع ستارگانى كه در فضا شناورند، مىتوانند سطح جزيره بريتانيا را تا عمق صدها متر بپوشانند. نبايد از نظر دور داشت كه در اين صورت كره زمين مانند سنگ ريزهاى از سرزمين ريگزار بريتانيا خواهد بود.
در عظمت جهان همين قدر كافى است كه بدانيم نور با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه اگر بخواهد فضاى «رصدپذير» را بپيمايد، صد هزار ميليون سال طول مىكشد! در صورتى كه به مدت هفت ثانيه مىتواند به دور كره زمين بچرخد!
تودههاى متراكم سديم
در ماوراى ستارگان، قطعات بىشمارى از گازهاى مختلف به چشم مىخورد كه هنوز تشكيل منظومه ندادهاند. از نظر علمى هر تودهاى از گازهاى سديم با اينكه در نهايت دقت و لطافت هستند، قابليت دارند هزار ميليون خورشيد از آنها ساخته شود، و هر جزء از دوازده ميليون جزء آن، معادل با كوه «مُن بلان» است كه بزرگترين كوه اروپا محسوب مىشود. به عبارت ديگر اگر هزار ميليون خورشيد را، در يك كفه ترازو بگذاريم – با توجه به اينكه خورشيد يك ميليون و سيصد هزار برابر بزرگتر از كره زمين است – و در كفه ديگر يك جزء از يك دوازدهم ميليونيوم جزء را بگذاريم، نسبت ميان اين دو، مثل نسبت يكى از سديمها با كوه «مُن بلان» خواهد بود، و اين محاسبه حجم يك توده سديم است، تا چه رسد به صدها ميليون از اين قطعات سديم كه در پهنه وسيع فضا شناورند
«هويل» معتقد است: تلسكوپ «مونت ويلسون» دو ميليون نوع مختلف اين سديمها را نشان داده است؛ و اگر تلسكوپ قوىترى در آينده اختراع شود، بيش از ميليونها توده پراكنده سديم را مشاهده خواهيم كرد كه در هر كدام از آنها ماده سازنده ميليونها خورشيد وجود دارد
اكنون آيا مىتوان گفت نتيجه آفرينش اين جهان پهناور و بى پايان، زندگى زودگذر دنيا و سپس نيستى ابدى است؟!
هرگز اين حيات محدود و ناقص نمىتواند نتيجه عظمت وصفناپذير اين عالم بزرگ باشد، زيرا وسعت شگفتانگيز آفرينش، تنها با بقا و ابديت همسوست، نهباعدم و فنا.
در خاتمه براى توضيح بيشتر، دو مثال ذكر مىكنيم:
1. بسيج همه نيروها و جنگ بزرگ
اگر قوىترين ابرقدرت جهان ميليونها جت جنگى و ناوشكنهاى غولپيكر، و ميليونها سرباز و صدها موشكِ مجهز به كلاهك اتمى، و بالأخره امكانات و نيروهاى خود را آماده كند، به طور يقين مىتوان فهميد جنگ ويرانگر و بزرگى در كار است، ولى اگر سياستمدارى برخيزد و بگويد: اشتباه مىكنيد! همه اين نيروها و مهمات نظامى و توپ و تانك و جنگافزارهاى اتمى فقط براى كشتن يك حيوان آماده گرديده است، بىشك همگان به چنين برداشتى مىخندند و گوينده را ديوانه و يا احمق خواهند دانست.
آيا سخن افرادى كه مىگويند: نظام شگفتانگيز عالم با همه نيروها و هماهنگى دقيقى كه دارد، فقط به خاطر نيستى و معدوم شدن، خلق شده و هدف نهايى آفرينش، نيستى و خاموشى ابدى است، قابل مقايسه با پنداشت آن سياستمدار نيست؟!
ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ؛
آرى، اين گمان و پندار كافران است. واى بر كسانى كه حق را مىپوشانند از آتشى كه بدان گرفتار خواهند شد!
2. ماشينهاى غولپيكر
اگر كسى به پالايشگاه يا كارگاه پارچهبافى و جاهايى كه ماشينهاى غولپيكر به كار گرفته مىشود، سربزند، بىگمان، عظمت دستگاههاى مزبور و هدف اصلى آنها را درخواهد يافت، ولى يك شخص سادهلوح ممكن است دستگاه حيرتآورى را ببيند، اما مبهوت ماشين شود، و هدف آن را نداند، و گردش چرخهاى عظيم آن را بىفايده تلقى نمايد، اما از نظر يك انسان عاقل و آگاه، حركت ماشين و گردش چرخ و پرّهها، و نيز وسائلى كه در آن گذاشته شده و هماهنگى دقيقى كه ميان بزرگترين و كوچكترين ابزار وجود دارد، همه روى يك محاسبه دقيق و منظم است؛ در همان حال كه واحدهاى اين كارخانه براى هدف خاصّى ساخته شده است، ولى در نظر كلى، هدف عالىترى نيز دارد، كه هدفهاى جزئى به خاطر هدف كلى مورد توجه قرار مىگيرد.
آيا كارگاه عظيم آفرينش – با دقت و ظرافتى كه دارد – مانند يك كارخانه نمىتواند از يك هدف بزرگ حكايت كند؟! كارخانه وجود انسان، كه جزئى از ماشين عظيم آفرينش است، داراى هدف نيست؟! بىگمان تمام واحدهاى آفرينش هدفهاى جزئى دارند، ولى در مجموع به سوى يك هدف عالىتر در حركتند؛ هدفى كه جز ابديت و جاودانى، چيز ديگرى نمىتواند باشد. بهترين گواه و زندهترين دليل بر ابديت، دقت و بررسى نظام حيرتانگيز صحنه پهناور خلقت، و فراخناى وسيع جهان طبيعت است. دنيايى كه بيش از حد تصور و بينش ما، بىكران و پيچيده و عظيم است! اسرارى كه در كوچكترين اتم وجود دارد، در بزرگترين مخلوق نيز به چشم مىخورد!
دل هر ذرهاى كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى همه جزئيات و كليات عالم وجود، همچون كاروانى، به سوى تكامل در حركت است. تكاملى كه فرجام اين حركت را به نيستى و عدم نكشاند، بلكه به سوى ابديت و هستى ازلى برساند. به عبارت ديگر، همان طورى كه سازنده كارخانه برق، تمام ابزار كارخانه مذكور را براى يك مقصد جزئى ساخته، از مجموع آن، هدف كلى و عالىترى را در نظر گرفته است.
مهندس آفرينش هم – كه داراى علم و حكمت بىپايان است – در ترسيم نقشه خردمندانه خود، براى مجموع جهانِ خلقت، هدف كلى و برترى را – به جز اهداف نسبى و مرحلهاى – در نظر داشته است؛ زيرا نمىشود گفت: سازنده حكيم، نظام شگفتانگيز جهان را، با پديدههاى بىشمارى كه دارد، به خاطر نيستى خلق كرده است! زيرا در اين صورت ميان دقت و وسعت جهان خلقت و حيات زودگذر مادى، و طراح آفرينش انسان و جهان، و هدف پوچ «نيستى» هيچگونه تناسبى نخواهد بود. اين موضوع نه با عقل مىسازد و نه با حكمت خالق و نه با عظمت جهان.
دقت و شكوه خلقت، گوياترين شاهد بر ابديت است؛ با ويرانى اين دنيا و به هم ريختن منظومه شمسى، جهان آفرينش نابود نمىشود، و بلافاصله تشكيلات ديگرى جايگزين آن مىگردد. خورشيد مىميرد، ستارگان ذخاير خود را از دست مىدهند، اما نظام نوينى بر اساس ابديت، وجود پيدا مىكند؛ زيرا ذخاير ناشناخته خام بسيارى وجود دارد. بنابراين فرو ريختن اوضاع جهان كنونى، دليل پايان جهان نيست، بلكه شاهدى بر خاتمه نظامى و آغار نظام نوينى ديگر براساس ابديت است؛ در آن نظام تمام موجودات به كمال مطلوب خود رسيدهاند، و انسانها بايد جزا و پاداش ببينند. آن جا جهان بقا و ثبات است، كه تحول و تبديلى به مفهوم مادى در آن وجود ندارد، با اين فرض «جهان واپسين»، در طول اين عالم قراردارد، نه در عرض آن؛ و پايان جهان كنونى، آغار حيات ابدى را مىطلبد
رستاخيز، نقطه پايان تكامل كنونى
به اتفاقنظر دانشمندان الهى و غيرالهى، موجودات عالم – از كوچكترين ذره اتمى تا منظومههاى كيهانى – به سوى كمال در حركتند، و مجموع جهان هستى – حتى براى يك لحظه – آرامش ندارد.
بعضى از مكاتب معروف جهان مطابق اصول فلسفى خود دنياى كنونى را معلول حركتهاى نامنظم و بىهدف طبيعت مىپندارند، ولى در بخشى از اين باور با ما همسويند، كه عالم در آغاز به صورت ناقص بود و پس از گذشت ميليونها سال به صورت منظم كنونى درآمد، و در واقع جهان كنونى، نتيجه سپرى شدن ميلياردها سال عمر تكامل است.
«ژرژگاموف» استاد دانشگاه « جرج واشنگتن» مىنويسد:
اگر جهان را يكجا و بر روى هم در نظر آوريم، با اين سؤال مواجه مىشويم كه تكاملآن، در دور زمان چگونه صورت پذيرفته است؟ آيا بايد فرض كنيم كه همواره به وضعى كه امروز دارد، بوده است و خواهد بود؟ يا اينكه همواره در تحول و تغييراست؟ و پيوسته مراحل تكامل را طى مىكند؟ وقتى كه مسأله را بر مبناى حقايق تجربى و رشتههاى مختلف و وسيع علوم مطالعه كنيم، به اين جواب قطعى مىرسيم كه آرى، جهان به تدريج دستخوش تغيير است. وضع آن در گذشته بسيار دور و وضعش در زمان حاضر و وضعى كه در آينده خيلى دور و دراز خواهد داشت، سه حالت مختلف «هستى» هستند. واقعيات متعدد كه متكى به علوم مختلف هستند، نشان مىدهند كه جهان ما حادث است و آغازى داشته و بر اثر تكامل تدريجى به وضع كنونى رسيده است
از بررسى و مطالعه نظام شگفت جهان، و هماهنگى اجزاى عالم با يكديگر، و سير كاروان بشر به سوى كمال برتر، نظر آدمى به يك حقيقت عالى و ترديدناپذير معطوف مىشود، و آن اين است كه اين حركت همگانى در يك نقطه پايان پذيرفته و متوقف خواهد شد؛ به علت اينكه حركت و جنبش – به هر وضعى كه باشد – چه حركت و تكامل در ناحيه «صورت و عوارض» موجودات انجام شود، و چه حركت در «جوهر و حقيقت» آنها صورت بگيرد، سرانجام به جايى خواهد رسيد كه نقطه توقف حركت و حد نهايى تكامل محسوب مىگردد؛ چون حركت هميشه از نقص شروع مىشود، و سكون آخرين سير كمال هر موجود است. ممكن است يك موجود در مسير حركت و ترقى به مانعى برخورد كند و به ظاهر عقبگرد نمايد، ولى باز با قدرت و تحرك بيشترى به سوى هدف مىشتابد. به موجب اين اصل قطعى، بايد براى عموم موجودات جهان سرانجامى باشد، كه آن مرحله آخرين، نقطه سير تكاملى آنها به شمار رفته و هر موجودى بر طبق استعداد و لياقت خويش، به آخرين درجه ترقى نايل مىآيد و مقصودْ انتهاى تكامل مادى موجودات است.
به مقتضاى قانون تكامل، آخرين مراحل كمال، نيل به يك وضعيت ابدى است، كه جميع موجودات در آن وضعيت به كمال وجودى خود رسيده باشند، كه در اصطلاح مذهبى، «آخرت» و نشئه قيامت گفته مىشود. مادىگرايان و منكران معاد، با اينكه قانون تكامل را مىپذيرند، ولى هدف اصلى آفرينش را – پس از دوره جنبشها و حركات – فنا و معدوميت، و يا يك تكامل مدار بسته مىدانند!
در مباحث گذشته روشن شد «نيستى» معقول نيست، و هدف، «هستى» است؛ مضافاً بر اينكه قانون تكامل مقتضى پيشروى است، نه عقبماندگى؛ آن هم تا مرز عدم و نابودى! توقف تكامل، معقول است، ولى نابودى مطلق، نامعقول مىباشد. تكامل دَوْرى هم بيهوده است، گواينكه دانشمندان، با اثبات اصل بقاى ماده و انرژى، براى هميشه دروازه عدم و نيستى را به روى تمام پديدههاى عالم بستهاند، و معتقدند: دگرگونىهايى كه انجام مىگيرد، تغييرات «صورى» بيش نيست؛ آن هم به خاطر پيشرفت و تكامل است. به موجب اين اصل علمى و عقلى، پس از خاتمه عمر عالم و از هم پاشيدن نظام فعلى، مواد اصلى و ذرات مادى از بين نخواهد رفت، بلكه نظام دقيقترى پيدا خواهد شد؛ نظامى كه با وضعيت ابدى سازگار باشد. در اين صورت همه چيز، به كمال مطلوب خواهد رسيد. انسان هم، از نظر معنوى به مقتضاى افكار و كردار، پاداش مىبيند، كه يا گرفتار عذاب ابدى، و يا غرق در لذايذ سرمدى مىگردد، كه هر دو، ثمره تكامل ايمان و عمل و محصول كردار است
حشر كلى از نظر قرآن
قرآن كريم با تعبيرات متنوع و رازگونه از معاد و حشر عموم موجودات يادكرده است. گاه براى كل آفرينش و هستى معاد را گوشزد مىكند و زمانى به بيان حشر اجزاى مهم جهان مىپردازد. اينك شواهدى از قرآن در تثبيت اين برهان را مىآوريم:
أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِأُ اللَّهُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ قُلْ سيروُاْ فِى الْاَرْضِ فَانْظُرُواْ كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِىءُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛آيا كافران نمىبينند چگونه خداوند آفرينش را آغاز كرده، سپس آن را اعاده و برگشت مىدهد؟! اين كار براى خدا آسان است. بگو: در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغازكرده است. سپس خداوند به همينگونه جهان آخرت را ايجاد مىكند.
مقصود از «خلق» تمام جهان آفرينش است. اعاده نيز به اصل خلقت بر مىگردد. در آيات گذشته، از آغاز آفرينش و ايجاد جهان آخرت سخن به ميان آمده است. فلسفه خلقت و اعاده، لقاء اللّه است و در مورد انسان، جزا و پاداش يا كيفرى. اعاده مبتنى بر فروپاشى نظامات موجود است و گرنه اعاده موجود با حفظ نظامات وجودى معنا ندارد. اعاده آفرينش، پس از ويرانىْ مفهوم صحيح پيدا مىكند. بنابراين اعاده خلق و آغاز آفرينش در طول هم قرار دارند و همچون علت و معلول به هم بستگى دارند. تا آغازى نباشد، انجامى نيست. تا دنيا نباشد، آخرت وجود نخواهد داشت.
شمارى از آيات به انهدام و تبديل زمين و آسمان و تجديد آنها به نظام ديگر اشاره مىكند:
يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَىِّ السّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إنّا كُنّا فاعِلينَ؛
روزى كه آسمان را چون طومارى در هم مىپيچيم، (سپس) همانگونه كه آفرينش را آغاز كرديم، آن را باز مىگردانيم. اين وعدهاى است بر ما، وقطعاً آن را انجام خواهيم داد.
آيه ديگر متلاشى شدن آسمان را با تعبير ظريفى بيان مىدارد: «وَإِذا السَّماءُ كُشِطَتْ؛ آن روز كه قشر و پوست آسمان كنده شود».
صورت ظاهرى آسمان زايل شده، چهره باطنى آن آشكار مىگردد. پوستى كه همواره صورت ظاهرى آسمان را پوشانده بود، در نتيجه ظهور قيامت از ميان رفته و سيماى حقيقى آن آشكار مىگردد. وجود ظاهرى آسمان با تحقق رستاخيز مىرود و چهره باطنى و حقيقى آن نمايان مىشود.
اعاده هر موجودى ملازم با خلق آن است. خلق و ايجاد هر موجودى همراه با اعاده و برگشت آن است. به عبارت ديگر اعطاى وجود به موجودات از سوى حضرت حق، توأم با خصوصيت عود و برگشت و سير و حركت به سوى مبدأ كمال است، زيرا در متن ذات و فطرت هر موجودى، عشق و شعور به كمال مطلق نهاده شده است و موجودات به دنبال شور و شوق واقعى بر اساس مسير معيّن حركت مىكنند. بنابراين براى تمامى موجودات جهان، مانند شمس و قمر، ستاره و كهكشان، جماد و نبات، حيوان و انسان حشر و نشرى مناسب با مرتبه و فلسفه وجودى آنها وجود دارد.
همه هستند سرگردان چو پرگار پديد آرنده خود را طلبكار برخى آيات براى هر پديدهاى اجل و سرآمدى بيان مىكند:
وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى لِاَجَلٍ مُسَمًّى؛
و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معيّنى حركت دارند.
برخى آيات از وضع مظاهر اعظم و محسوس در قيامت سخن مىگويد:
يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَالسَّمواتُ وَ بَرَزُواْ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ؛
در آن روز كه اين زمين، به زمين ديگر، و آسمانها (به آسمانهاى ديگرى) تبديل مىشود، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىگردند.
برخى از آيات به حشر حيوانات اشاره دارد:
وَمامِنْ دابَّةٍ فِى الْاَرْضِ وَلاطائِرٍ يَطيرُ بِجِناحَيْهِ اِلاَّاُمَمٌ اَمْثالُكُمْ مافَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ؛
هيچ جنبندهاى در زمين، و هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز كند، نيست مگر اينكه امتهايى مانند شمايند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم. سپس همگى بهسوى پروردگارشان محشور مىگردند.
البته حشر حيوانات متناسب با توان وجودى و سير و حركت معيّن آنهاست. حشر انسانها قطع نظر از حشر كلى جهان، فلسفه ديگرى هم دارد كه رسيدن به پاداش اعمال و كيفر كردار است. از آنرو كه حيوانات عقل تكليف و خودمختارى مسؤولانه ندارند، بهشت و جهنم براى آنان وجود ندارد. حيوانات در حركت كلى جهان به سوى مبدأ و معاد مىروند و به تناسب ظرفيت وجودى پس از انهدام جهان بروز و ظهور تازهاى پيدا مىكنند، كه ما از چگونگى حشر و نشر آنان اطلاع نداريم. دامنه حركت و تحولات بنيادى جهان، حيوانات وحشى را نيز به عرصه حشر مىكشاند (وَإِذَا الْوُحوُشُ حُشِرَتْ با اينكه حشر و نشر در رستاخيز اختصاص به وحوش ندارد، اما ذكر آن بى حكمت نيست. ممكن است مقصود انساننماهايى باشند كه در دنيا مانند حيوانات وحشى و درنده برحدود و حقوق ديگران تاختهاند و مردمان مظلوم را لگدكوب كردهاند و يا در راه انسانيت گامى برنداشته، همچون حيوانات وحشى زندگى كرده و خوى حيوانى را در خود پرورش دادهاند. آنها در قيامت به صورت حيوانات وحشى محشور خواهند شد. حشر حيوانات اهلى – از آنرو كه رام هستند – طبيعى است، اما گردآمدن حيوانات وحشى مايه اعجاب است. در قيامت آنها هم رام و آرام هستند و ديگر زمينه تمرد و عصيان وجود ندارد. در بخش هفتم چگونگى حشر حيوانات به طور مبسوط خواهد آمد.
بخش چهارم: رابطه رستاخیز و انسان
رابطه رستاخيز و انسان
فطرى بودن جهان واپسين
رستاخيز يا واكنش اعمال
الف) غرايز سركش:
ب) انسان و آزادى:
ج) واكنش عمل:
هدف، مقدمات را مىطلبد
آرمانهاى بىنهايت
لزوم برقرارى تفاوت ميان نيكوكاران و تبهكاران
درك خوبى و بدى:
انسان در انجام هر كارى آزاد است:
سوء استفاده از آزادى:
لزوم رستاخيز از نظر قرآن
الف) ابديت، مقصدِ نهايى آفرينش است
ب) لزوم معاد از نظر فلسفه آفرينش
نظام موقت
ج) لزوم معاد از ديدگاه عدالت خدا
د) ضرورت تجلى صفات جلال و جمال الهى
رابطه رستاخيز و انسان
دلايلى كه تحت عنوان فوق مىآوريم، در خصوص وضعيت انسانها، از نظر فطرت و لزوم مكافات اعمال، مطرح مىشود.
فطرى بودن جهان واپسين
همانگونه كه جستجوى علت و آفريدگار و ايمان به ذات اقدس الهى از اعماق جان انسان مايه مىگيرد و در سر و سوداى انسانها، فطرتاً تحقيق از مبدأ عالم وجود دارد، بايد گفت ايمان به حيات ابدى نيز از ذات افراد بشر مىجوشد وهمواره در نهاد آدمى احساس ابديت خواهد بود. همين امر طبيعى منشأ بقاى اين باور در طول تاريخ شده است. علايم و نشانههاى فطرى بودن رستاخيز را در موارد ذيل مىشود مشاهدهكرد:
شعور همگانى: ايمان به وجود رستاخيز از قديمترين واصيلترين عقايد به شمار مىرود، بهگونهاى كه تحقيقات تاريخى و باستانشناسى نشان مىدهد اين باور مقدس قبل از تاريخ و بعد از آن، به عنوان يك سنت اعتقادى در ميان تمام ملتهاى جهان وجود داشته است؛ حتى در ميان ملل وحشى. شگفتآور است كه برخى از فيلسوفان يونانى با اينكه معتقد بودند انبيا براى پرورش عقلهاى كوچك مبعوث مىشوند، ولى به مسأله قيامت پاىبند بودند؛ به همين دليل، شعور همگانى و وجدان عمومى بر اين امر استقرار يافته است كه پس از اين زندگى محدود، حيات نامحدودى وجود دارد. اگر آن حيات نامحدود نباشد، آفرينش انسان و جهان بيهوده و پوچ است، زيرا در وضعيت نامحدود عالمِ پس از مرگ است كه انسانها به پاداش اعمال و مقامات عالى مىرسند. پروين اعتصامى مىگويد:
يكى پرسيد از سقراط كز مردن چه خوندستى بگفت اى بىخبر مرگ از چه نامى زندگانى را اگر زين خاكدان پست روزى بر پرى، بينى چه گردونها و گيتىهاست ملك آن جهانى را چراغ روشن جان را مكن در حصن تن پنهان مپيچ اندر ميان خرقه اين ياقوت كانى را اين شور و شعور همگانى يك نوع انحراف فكرى و روحى نيست، بلكه ادراكى فطرى و طبيعى است؛ زيرا اولاً، باورى همگانى و بين المللى است؛ ثانياً نياز به آموزش ندارد؛ ثالثاً، درمقابل همه تحولات سياسى و اجتماعى و فرهنگى شخصيت خود را از دست نداده است؛ مضافاً بر اينكه بشر اگر عقيده به مبدأ و معاد را از دست بدهد، دچار اضطراب و نگرانى مىشود، ولى كسانى كه آخرت را باوردارند، از آرامش روحى برخوردارند. حكمت و عدل الهى نيز از وقوع اين آرمان حكيمانه حكايت دارد.
«نورمان فنست بيل» مىگويد:
همان نيرويى كه به زنبور عسل شعور ساختن خانه شش گوشه را داده، و جذب مواد طبيعى و معدنى را به گياهان، و مكيدن پستان مادر را به كودك آموخته است، و در باطن انسان عشق به فضايل و معنويات را نهاده، همان نيروى حكيم هم، ادراك زندگى جاودانى و ايمان به جهان پس از مرگ را در سرشت انسان قرار داده است.
مجله يدرزدايجست در نوامبر 1957 به نقل از گروهى از دانشمندان چنين مىنويسد:
حقيقت اين است كه ايمان و عقيده فطرى به حيات پس از مرگ، بهترين و قوىترين دليلى است كه مىتواند به وجود زندگى پس از مرگ، لباس واقعيت و حقيقت بپوشاند. هر گاه خدا بخواهد روح بشر را نسبت به امرى قانع سازد، عوامل آن را با غرايز و سرشت وى مىآميزد. بر طبق همين عمل حكيمانه است كه بشر – در اعماق جان خويش – زندگى ابدى و بقاى سرمدى را احساس مىنمايد، و چون در وضعيت كنونى زندگى ابدى ميسر نمىشود، در وضع ديگرى اين دريافت و ادراك، جنبه تحقق به خود مىگيرد. اين وجدان همگانى به قدرى عميق و ريشهدار است كه نمىتوان واقعيت و تأثير حيرتانگيز آن را در زندگى بشر ناديده گرفت.
اين انگيزه درونى و شعور وجدانى باعث گرديده از قديمترين ادوار تاريخ تاكنون ايمان به مسأله قيامت در نهاد انسان، زنده و تازه باقى بماند
غزالى مىگويد:
انسان در اين جهان احساس غربت مىكند و دنيا را شايسته اقامت و توطّن نمىداند و براى پرواز به وطن اصلى دلش مىتپد.
مرغ باغ ملكوتم، نِيَم از عالم خاك چند روزى قفسى ساختهاند از بدنم من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم جالب است كه آدمى در هنگام فراغتِ ذهنى از نيازهاى مادى، و مجال تفكر و بازگشت به خويشتن، ناله سر مىدهد و شِكْوه آغاز مىكند.
بشنو از نى چون حكايت مىكند وز جدايىها شكايت مىكند كز نيستان تا مرا ببريدهاند از نفيرم مرد و زن ناليدهاند سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق هر كسى كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش من به هر جمعيتى نالان شدم جفت بد حالان و خوشحالان شدم هر كسى از ظن خود شد يار من و از درون من نجست اسرار من اين ناله جانگداز انسان است – كه پس از فراغت از آب و نان و مسكن و پوشاك – تا آسمان مىرود. حيوانات وقتى به خواستههاى خود دست مىيابند، فربه و خوشحال مىشوند، ولى انسان برخلاف آنهاست. اين چه معمايى است كه وقتى انسان به تمام خواستههاى مادى خود مىرسد و انواع لذتها را مىچشد، برحسرت و غمهايش افزوده مىشود و آرام نمىگيرد، تا جايى كه پس از كاميابىها و عيّاشىها دست به خودكشى مىزند؟! و يا طريق رياضتكشان و زاهدان را انتخاب مىكند؟! هيچ متفكرى را سراغ نداريم كه دنيا را اقامتگاه شايسته بشر بداند. از پيامبران گرفته تا فلاسفه و شعرا و نويسندگان – خواه بىدين و خواه مؤمن – همگى دنيا را نكوهش كردهاند؛ زيرا دنيا حياتى است كه نيش و نوش، عزت و ذلت، مرگ و حيات و وصل و هجرانش به هم آميخته و غصههايش بر خوشىها فزونى دارد! گويا لذتها مقدمه رنجها، و نوشها پيش درآمد نيشهاست! به همين دليل جالبترين اثر هنرى، غمانگيزترين آنهاست.
البته بعضى از افراد هستند كه پيوسته به عيش و عشرت مشغولند، ولى حقيقتاً خوشبخت نيستند. اين افراد سرگرمىهايى انتخاب مىكنند، تا خود را اغفال نمايند. همين افرادند كه به موادمخدر و افيون پناه مىبرند، تا از رنج فهميدن و درك سرنوشت آينده خويش رهايى يابند. اين فرآيند برخى را بر آن داشته كه بگويند: خدا به اين جهان پست كارى ندارد. گاه آنها براى بدىها و بدبختىها،به خداى ديگرى قايل مىشوند و اهريمن را منبع شرور مىپندارند، و گروهى از آنها همه ناكامىها و مصايب را به گردن فلك انداخته و آرزو دارند از نو جهانى بسازند تا براى اقامت انسانها شايسته باشد گاه آنها همچون راهبهها جامعه را ترك گفته و به كوهستان پناه مىآورند و «دلاخو كن به تنهايى، كه از تنها بلا خيزد» سر مىدهند! اولياى خدا هم به مرگ عشق مىورزند، تا از زندان سكندر آزاد گردند؛ آنها به زبان و حال مىگويند: دنيا گذرگاهى است براى گذشتن؛ نه قرارگاهى براى ماندن! قرارگاه در عالم آخرت است؛ عالمى كه عين حيات است و عين لذت، و رنج و غصهاى در آن راه ندارد.
علاقه به بقاى نام و راه: همه افراد بشر، حتى كسانى كه مرگ را نابودى مىپندارند، بىگمان علاقه شديدى دارند پس از مرگ، نام و يادشان باقى بماند. آنها زحمات طاقتفرسايى را تحمل مىكنند، تا يك اثر هنرى و علمى و يا عمل خيرى از خود به يادگار بگذارند. اگر پس از مرگ انسان نابود مىشود، بقاى نامش چه ثمرى دارد؟ نام نيك و عمل خير براى معدوم، چه سودى دارد؟ اسم نفرت بار يزيد و جلادهاى تاريخ چه زيانى براى آنها دارد، قطعاً هيچ اثرى ندارد، ولى بشر احساس ابديت مىكند و در محكمه وجدان به سود فطرت حكم كرده و بر طبق آن عمل مىكند، ولى به زبان، انكار زندگانى جاويد را كرده، در باطن و روان به آن ايمان دارد، و عملش گواه ايمان اوست.
حيوانات به لاشه مردههاى خود توجهى ندارند، ولى انسان توجه شديدى به كالبد مرده خويش دارد. تجليل از قبر مائو و لنين و شركت در تشييع جنازه، موميايىكردن اجساد مردگان، سوزاندن بدنها و عقيده به تناسخ نشانههايى از اعتقاد به حيات پس از مرگ است. علايم فوق از فطرى بودن رستاخيز حكايت دارد؛ البته هرگروهى به زبان خود ابديت را ترسيم كرده و به شكل خاصى از آن، ايمان دارد و اين امر بيانگر اصالت فطرت وريشهداربودن عقيده به حيات ابدى است.
بنابراين مسأله معاد همانند «مبدأ» امرى فطرى و طبيعى است. آنكه با يك رشته مبانى بىپايه و گفتار سفسطهآميز خدا را انكار مىكند، شعله فطرت و ميل باطنى خود را نمىتواند خاموش سازد؛ از اين رو در هنگام ناكامى و گرفتارى – كه دستش از وسائل ظاهرى كوتاه مىگردد بى اختيار وجدانش متوجه آفريدگار مىشود. در اين رويكرد تفاوتى ميان عالِم و جاهل، وحشى و متمدن وجود ندارد. در زمينه رستاخيز هم، انكاركنندگان در برخى از مواقع كه در بنبست قرار مىگيرند، ناخودآگاه درمىيابندپس از مرگ، از بين نمىروند. چگونه ممكن است خدمات اجتماعى و كردار پسنديده نيكوكاران از بين برود؟! آيا اعمال و كردار همچون بذرهايى در مزرعه دنيا نيستند؟! آيا ممكن است نهال اَعمال، محصول و ثمرى ندهد؟!
اگر هر انسانى – دور از غوغاى شبهات و خيالات باطل – تفكر نمايد و در مورد اين مسائل حياتى فكر كند، نغمه روحبخش قرآن را – كه نداى وجدان است – به گوش جان خواهد شنيد:
ما شما را آفريديم؛ پس چرا [آفرينش دوباره را در قيامت] باور نداريد؟! آيا نطفهاى را كه در رحم مىريزيد، شما آن را بدين صورت زيبا مىآفرينيد، يا ما آفريدگاريم؟!
ما در ميان شما مرگ را مقدر و حتمى كرديم و كسى نمىتواند جلوى قدرت ما را بگيرد كه امثال شما را به خاك تبديل كنيم و در جهان ديگر كه كيفيت آن را نمىدانيد شما را آفرينش تازهاى بخشيم. بىشك عالَم نخستين را مىدانيد؛ پس چرا جهان بعدى را متذكر نمىشويد؟! [و قيامت را انكار مىكنيد؟!].(گويى آخرت نتيجه طبيعى وجود دنياست، و از اينرو در قرآن، قيامت به روز جزا تعبير شده است.
رستاخيز يا واكنش اعمال
اين برهان نياز به تبيين چند موضوع دارد.
الف) غرايز سركش:
آفريدگار جهان طبق حكمت، غرايز و احساساتِ مختلفى در نهاد انسان به وديعت نهاد، تا به كار و كوشش وادار شود. خواستههاى طبيعى مانند موتورى است كه دستگاه بدن را به حركت و جوشو خروش وامىدارد، و اگر به وسيله عقل و قانون محدود شود، منشأ حيات و زندگى خواهد بود و در غير آن باعث ويرانى است.
از سوى ديگر به موجب اختيار و آزادى بسيارى از انسانها از محدوده قانون و دين خارج مىشوند. بىشك پيروى – بدون قيد و شرط – از غرايز مهار نشده موجب مىگردد عدالت – به معناى واقعى – در دنيا تحقق پيدا نكند؛ عدالتى كه كوچكترين ظلم و انحراف در جهان باقى نگذارد. گو اينكه تربيت صحيح تا حدى مىتواند جلوى تجاوزات و انحرافات را بگيرد.
درست است در آينده، مصلحى به پاخواسته و مرزها را برخواهد داشت و بشر را در پرتو يك قانون و يك انديشه و عقيده اداره خواهد كرد، و حكومتى بر اساس عدل برقرار خواهد نمود، ولى نمىتوان منكر شد كه در قرون گذشته، بر تاريخ و سرنوشت انسانها بيدادگرى حاكم بوده، و در آينده نيز خواهد بود. اصول اخلاقى و تربيتى، به فرض آنكه بر شيوه درستى استوار باشد، انحرافات و تبهكارىها را ريشهكن نخواهد كرد، بلكه مفاسد اجتماعى به شكلهاى مختلف باقى خواهد ماند. روشن است در چنين وضعيتى عدل مطلق تحققپذير نيست، ولى هدف از آفرينش انسان و جهان، برقرارى عدل و قيام به قسط و داد است.
ب) انسان و آزادى:
تمامى موجودات، در جنبش و فعاليتند: آنهايى كه از اختيار و آزادى عمل بهرهاى ندارند، در چارچوب غرايز گرفتار و مجبورند؛ ولى آدمى كه دارنده اراده و اختيار است، در كوشش و تلاش پيگيرش دو نوع عمل از وى صادر مىشود: مثبت و منفى، خير و شر. انسان ممكن است خير و بركت از وجودش ببارد و ممكن است كانون فساد و شرارت شود. گاه حُبّ ذات و خودپرستى و مادىگرى آنچنان مىتوفد، كه آدمى حاضر مىشود با نفى و طرد ديگران خود را اثبات كند و با قتل و غارت، دروغ و تهمت شخصيت دروغينى براى خود بسازد. بىگمان اينگونه كشمكشها جامعه را به دو گروه تقسيم مىكند؛ دسته كامياب و عدهاى ناكام، جمعى سرمايهدار و خوشبخت و دستهاى مستضعف و محروم، و بالأخره كاخنشين و كوخنشين، ثروتمند و فقير، قدرتمند و ضعيف، ظالم و مظلوم، قاتل و مقتول، غارتگر و غارتشده، بهرهمند و بهرهور، ارباب و رعيت.
ج) واكنش عمل:
به دنبال هر عمل، عكس العملى است و هر كنشى، واكنشى دارد. در وضعيت دنياى ما هميشه عمل و عكسالعمل در كميت و كيفيت مطابق هم نيستند؛ زيرا تاريخ شاهد بيدادگرانى است كه براى تثبيت حكومت خود ميليونها نفر را به خاك و خون كشاندند و در مقابل اين اعمال جنايتكارانه عكسالعمل مناسبى نديدند، همانگونه كه مصلحانى بزرگ و انبيايى راستين در طول تاريخ پيدا شدند كه خدماتى ارزنده و فداكارىهايى برجسته براى خلق كردند، ولى پاداشى جز نام نيك براى آنها نبود و بسيارى از آنها پس از تحمل رنجها و زحمات، يا بدرود حيات گفته و يا به شهادت رسيدند.
آيا «لواءالحمد» قهرمان الجزايرى كه بازويش را كندند، به پاداش كردارش رسيد؟ نام نيك – به تنهايى – سودى براى مرده ندارد. فداكارى در راه انسانيت كه منجر به نفع انسانها شود، چه ثمرى براى فداكار دارد؟ و چگونه مىتواند انگيزه شهادت و اهداى جان را توجيه نمايد؟ آيا عقل قادر است يك توجيه صحيح براى آن پيدا كند؟
به موجب موضوع اول و دوم، تنازع و كشمش در ميان انسانها، منجر به غلبه يكى از جناحها مىشود؛ گاه به سود ستمگران است، ولى در پايان به شكست آنها مىانجامد، و گاه ضعفا پيروز مىشوند. براساس اصل سوم، انسانها پس از محروميتهاى فراوان ناگزير بايد به سامان رسيده و سعادت واقعى را دريابند، ولى بسيارى از محرومان و ستمگران به جزاى عمل خود نمىرسند. در اين صورت اگر آرمانهاى انسانها تحقق پيدا نكند، عشق به حيات و زندگى، و فراهم ساختن عوامل ترقى و تعالى براى انسانها – كه آنها را در رسيدن به كمال مطلوب يارى نكنند – بىفايده و بيهوده خواهد بود. ترديدى نيست كه محال است خداوند حكيم عملى بيهوده انجام دهد. بنابراين لازم است جهان ديگرى براى نتيجه اعمال وجود داشته باشد، تا هر فرد مطابق كردار و انديشههاى خويش، به كمال مطلوب و مناسب دست يازد. البته معلوم است در آن جهان تمام عوامل سعادت و شقاوت از ميان رفته، دنياى عمل، به جهان عكسالعمل تبديل خواهد شد.
به موجب اين دليل، نعمت و عذاب، سعادت و شقاوت جهان آخرت، عكسالعمل و نتيجه اعمال و عقايد دنياى كنونى خواهد بود، و تحقق رستاخيز در نظام آفرينش يك جريان طبيعى تلقى مىشود، نه امرى تحميلى و جبرى.
هدف، مقدمات را مىطلبد
هر گاه نظام شگفتآور جهان مورد بررسى قرار گيرد، دو موضوع جلب توجه خواهد كرد: نخست آنكه جهان آفرينش با همه شگفتى آن، آفريده قدرت خارقالعادهاى است كه دارنده علم و حكمت بىانتهاست و بشر هنوز به جنبههاى حكمت و دقتِ آفرينش پى نبرده است. موضوع ديگر اين است كه: جهان پهناور با نظام شگفتانگيزش عبث و بيهوده آفريده نشده، بلكه هدفى با عظمت اساس آفرينش است. طبق تحقيقات فلسفى – و تأييد وحى – فلسفه آفرينش، تكامل همه جانبه انسانهاست، و دنيا مقدمهاى است براى دستيابى آدم به سعادت ابدى و حيات جاودانى.
به عبارت ديگر: دنيا با تمام پديدههاى بىشمار و كهكشانها و آفريدههاى بسيارش پيشنيازى است براى رسيدن انسانها به هدف نهايى، كه اگر اين مقدمات وسيع و شگفت، بهنتيجه غايى و مقصد واقعى نرسد، فراهم ساختن آن، عملى بيهوده خواهد بود. اگر مهندسى ابزار و پيچ و مهرههاى زيادى بسازد و در يك جا گردآورد، تا از تركيب و پيوست آنها كارخانه عظيمى ايجاد نمايد و به سود مردم به كار اندازد، ولى پس از فراهم آوردن ابزار و لوازم، كارخانه را به وجود نياورد، و آنچه را فراهم كرده، رها سازد، بىگمان همه مقدمات بىثمر خواهد بود، و چنين امرى نامعقول است. از سوى ديگر فراهم شدن مقدمات، تا مرز تحقق تمامى عوامل و نبود موانع، نتيجه را بهگونه قهرى و طبيعى ايجاب مىكند؛ زيرا معلول از علت جدا نيست. شخص عاقل و دانا هيچگاه مقدمات را بدون رسيدن به ذىالمقدمه انجام نمىدهد حتى حيوانات مقدمات را براى دستيابى به نتيجه انجام مىدهند! چگونه ممكن است پروردگار حكيم، دنيا را با تمام جلال و جبروت بيافريند و عوامل بسيارى را به كار اندازد، تا انسان به مرتبه خلافت الهى برسد و در پرتو تكامل اعتقادى، علمى و عملى به كمال مطلوب برسد، ولى هنوز به ثمر نرسيده، در وسط راه رهايش سازد، تا بميرد و خاك شود؟! اگر خداوند گياه را براى خوراك حيوان، و حيوان را براى تأمين نيازهاى انسان بيافريند، ولى آدمى را به مقصد نرساند و مقدمات فقط براى خوردن و خوابيدن و اشباع ديگر نيازها باشد و سپس مردن و فانى شدن، در اين صورت مقدمات به ثمر نخواهد رسيد؛ همانگونه كه نوزاد با تولدش به نتيجه نمىرسد و ناقص و ناتمام است. دنيا مقدمهاى براى آخرت است. اگر آخرت نباشد، خلقت جهانِ طبيعت، ناقص و ابتر خواهد بود. ناقص ماندن يك عمل و به ثمر نرسيدن مقدمات، يا زاييده ناتوانى است و يا جهل؛ ولى ساحت مقدس الهى از ناتوانى و نادانى منزّه و پاك است. اگر عالم ديگرى وجود نداشته باشد، تشكيلات دنيا بىثمر و ناقص مىماند و انسانها به فلسفه وجودى خود دست پيدا نكرده و آرمانهاى آنان تحقق نخواهد يافت. انسان عالىترين موجود جهان خلقت است و با تمام عظمت و پيچيدگى كه دارد، از هنگام ولادت تا مرگ، با انواع مصايب و ناكامىها دست به گريبان است؛ در دوران كودكى كه پر مشقتترين دوران زندگى اوست، قدرت مكيدن پستان مادر را ندارد. بىشك عوارض و بدبختىهاى دوران طفوليت و مشكلات آن بسيار زياد است، و پس از آن نيز هيچ لذتى بدون رنج، و نوشى بدون نيش نيست؛ حتى خوردن غذا در هنگامى لذتبخش است كه با احساس گرسنگى توأم باشد در كودكى انواع بيمارى را بايد تحمل كند تا بدنش رشد و قدرت هماهنگى با محيط را پيدا نمايد. وقتى دوران طفوليت را پشت سر مىگذارد و به مرحله جوانى مىرسد، مشكلات زندگى يكى پس از ديگرى هجوم مىآورد. پس از تحمل رنج فراوان، و طى فراز و نشيبها هنوز زندگى او سامان پيدا نكرده، ناگهان پيرى با تمام ناملايماتش ظاهر مىگردد: ناخوشىها، مرگ و مير عزيزان، ناكامىها، شكستهاى زندگى، ظلم و تجاوز و هزاران حوادث دردآلود ديگر.
آيا ممكن است هدف اصلى از آفرينشِ انسان همين زندگى محدود دنيوى، كه با هزاران درد و مصايب جانكاه آميخته است، باشد؟! بىترديد جواب منفى است؛ چون در اين صورت آفرينش انسان و جهان، موهوم و بىثمر خواهد بود. از اينرو لازم است به جز حيات مادى و زندگى رنجآور كنونى، يك زندگى جاويد و پر فروغى باشد، تا بدان، هدف و مقصد نهايى آفرينش بشر، جامه عمل به خود بپوشد، و تمام افراد به كمال مطلوب و پاداش كردار نايل آيند. حيات دنيوى به خاطر دستيابى به كمال و اكتساب فضيلتهاست. انسان در پرتو اين جهان، خود را آماده و لايق وضعيت جهان پس از مرگ مىنمايد. بنابراين طبق پيشبينى علمو عقل، در آينده نظام فعلى از هم مىگسلد و اوضاع نوينى – كه با ابديت سازگار است- وجود پيدا مىكند، و علت نهايى آفرينش در آن جا نمايان مىشود. اگر مرگ، توقف هستى بهشمار آيد، نه تنها با حكمت آفريدگار سازگار نخواهد بود، بلكه با هر عقل و منطقى نمىسازد و فلسفه وجود انسان هيچ و پوچ مىشود!
اين موضوع بدان مىماند كه شخص عاقلى براى استراحت يك روز خود، در ميان بيابان، يك موتور آبى نصب نمايد و كاخ باشكوهى بسازد، و پس از پايان آن روز، ساختمان و دستگاه موتور را خراب سازد، بهگونهاى كه اثرى از آن برجاى نماند. آيا امكان دارد چنين عملى را يك انسان فهميده و خردمند انجام دهد؟! حال چگونه ممكن است خداى حكيم چنين عملى را انجام دهد و جهان با عظمت و انسان كامل را فقط به خاطر نيستى و هدفى كه مساوى با هيچ است، آفريده باشد؟! آيا هدفهاى مقطعى مىتواند آفرينش انسان و جهان را با تمام شكوه و جنبههاى وسيعش توجيه و تفسير منطقى نمايد؟!
آرمانهاى بى نهايت
بدون ترديد در نهاد انسانها غرايز و تمايلاتى وجود دارد. اينگونه خواستهها طبق سنت آفرينش و نظام حكيمانه است.
عشق به زندگى جاودانى و آرزوى دستيابى به تمام خواستههاى معنوى و مادى، از وجود چنين انگيزهاى درونى حكايت مىكند. در پرتو اين نوع تمايلات فطرى، آدمى داراى آرمانهاى نامحدود است و براى دستيابى بدين آرزوها شب و روز در تلاش است. او اگر مملكتى را تسخير كند، روحش آرامش پيدا نمىكند، اگر بر تمام كره زمين سيطره پيدا كند، جانش آرام نمىشود، بلكه آرزوى تسخير كرات ديگرِ منظومه شمسى را در ذهن مىپروراند، و اگر به اين هدف دست يابد، باز هم قانع نگرديده، به فكر تسخير كهكشانها و منظومههاى ديگر خواهد افتاد. او پس از رسيدن به مقصد، باز هم قانع نمىشود وبالأخره جهان، با تمام وسعت و عظمتى كه دارد، نمىتواند جولانگاه آرمانهاى بشر گردد.
به قول حافظ:
بيا كزين قفس تنگ خاكدان برويم گشوده پر، به تماشاى گُلْسِتان برويم براى پرورش روح ما مكان تنگ است بيا به عرصه ميدان لامكان برويم دو روز عمر تمتع نمىدهد، برخيز كه همچو خضر پى عمر جاودان برويم دل از ملازمت تنگناى تن بگرفت بيا بيا كه به خلوتسراى جان برويم عشق به ابديت از ريشهدارترين آرمانهاى روحى است، كه انسان را از حيوانات جدا ساخته و گستره آرزوى وى را تا بىنهايت پيش مىبَرَد.به عبارت ديگر: انسان داراى دو جنبه است؛ جسم و جان. جسمش از مواد اين عالم فراهم شده، و به طور متوسط يك متر و نيم ارتفاع و شصت كيلو وزن دارد، و خواستههايش از هر جهت محدود است؛ پارچهاى براى پوشش، غذايى براى خوردن و جنس مخالفى جهت ارضاى غريزه و بقاى نسل، ولى از ناحيه روان، او در زمين و آسمان نمىگنجد.
حد جسمت يك دو گز خود بيش نيست جان تو تا آسمان جولان كنى است تا به بغداد و سمرقند اى همام روح را اندر تصور نيم گام آتشى اول ز آهن مىجهد از قدم بس سست در وى مىنهد همين جان ملكوتى است كه اثر نامحدودش را در تمايلات و غرايز مىگذارد، طورى كه انسان در آرمانهاى خود به هيچ حدى قانع نمىگردد. او كشورى را تسخير مىكند و در پى اشغال مملكت ديگرى مىتازد. وى براى كسب معلومات و كشف مجهولات نيز حد و مرزى نمىشناسد، و همچون تشنهاى مىماند كه اگر اقيانوسى از علم و دانش و قدرت را در كامش بريزند، سيراب نمىشود و براى جرعهاى ديگر مىخروشد.
تعالىالله يكى درياى پرشور كز او بر تشنه آرد تشنگى زور گر از وى تشنهاى صد جرعه نوشد بياد جرعه ديگر خروشد گذشت اين گفتگو از چون و از چند نه آب آخر شد و نه تشنه خرسند مطلقخواهى و آرزوى جاودانگى، مانند حس گرسنگى و تشنگى، يك انگيزه طبيعى و آرمان حقيقى است، كه بدون جهت و به طور گزاف، در جان انسان گذاشته نشده است. تجارب علمى و آزمايشهاى پيگير دانشمندان نشان مىدهد در نظام جهان طبيعت و انسان، يك پديده بيهوده و بىحساب وجود ندارد، و تمام پديدههاى مادى و معنوى براساس محاسبه و حكمت است، و هر كدام در جاى خود قرار گرفتهاند.
جهان چون خط وخال و چشم و ابروست كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست بدون ترديد براى تحقق يافتن غرايز حيوانى و تمايلات انسانى، بايد متعلق آنها در جهان واقع وجود داشته باشد، زيرا اگر ميدان عمل و امكان كاربردى براى آنها در نظر گرفته نشده باشد، تمام آن خواستهها و كششها بيهوده و پوچ خواهد بود، و اين امر با حكمت سازگار نيست. در فلسفه ثابت شده است «تعطيل» و بيهودگى در وجود، امكان ندارد؛ مگر مىشود ميل جنسى در حيوان و انسان موجود باشد، ولى براى اشباع و توليدمثل، جنس مخالفى در كار نباشد؟! و آدمى با اين اميال نيرومند، حيران و سرگردان بماند؟! و يا غريزه تشنگى انسان را هلاك كند، ولى آب پيدا نشود؟! بنابراين ميل به قدرت ابدى و علاقه به بقا و حيات جاودانى كه در وجود انسان همچون مشعلى مىدرخشد، بدون زمينه و وضعيت عينى، بىثمر خواهد بود. اگر احساس بقا نبود، انسان در برابر حوادث طبيعى و مصايب مختلف زندگى دست به انتحار مىزد. گريز از خطر و ميل به عوامل نگهدارنده و تلاش در راه ماندن، از اينجا مايه مىگيرد، و هدف نهايى آفرينش انسانها، حيات ابدى و نيل به همه آرزوهاى مادى و معنوى است. از آن رو كه عالم طبيعت به مقتضاى تحويل و تبدل ذاتى نمىتواند ابديت داشته باشد، اصل آنتروپى و كهولت ماده و انرژى از عدم ثبات حكايت دارد. اصولاً حيات ابدى و نيل بشر به آرمانهاى بىنهايت در وضعيت كنونى امكان ندارد؛ زيرا دنيا جايگاه تزاحم و محدوديت است. اگر بنا بود همه افراد بشر از آغار پيدايش تا كنون زنده بمانند، نسل آينده از فيض وجود و زندگى محروم مىشد، چون زمين گنجايش همه انسانها را نداشت، و اگر آخرتى در كار نبود، اينگونه اميال و آرمانها گزاف خواهد بود. گرسنگى بدون مواد غذايى، غريزه تشنگى بدون وجود آب و غريزه حبّ به بقا بدون ابديت، همگى پوچ و بيهوده در نهاد انسان خواهد بود، در حالى كه در سرتاسر جهان خلقت يك امر لغو و پوچ به چشم نمىخورد. علم و عقل اين حقيقت را پذيرفته و قرآن آن را تثبيت و مطرح ساخته است: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُم عَبَثاً وَاَنَّكُمْ اِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ» عدم بازگشت انسان به خدا و انحصار زندگى در حيات موقت و گذراى دنيا موجب بيهودگى آفرينش عالم و آدم است. بىگمان سعادت و شقاوت ابدى وجود دارد و بهشت و جهنم تجلىگاه خوشبختى و بدبختى هميشگى انسانهاست.
آيا با وجود چنين احساسى عميق و آرمانى متعالى و عشق به ابديت و جاودانگى مىشود مرگ را پايان زندگى تلقى نمود؟! هرگز! اگر مرگ پايان حيات آدمى باشد، احساس ابديت و عشق والاى انسان بىمعنا و بيهوده خواهد بود، در حالى كه در حساسترين موقعيتهاى زندگى و پرشكوهترين لحظات، كه آدمى از همه تعلقات دل كَنده، و براى نجات ديگران و عشق به بندگان خدا، خود را فدا مىسازد، ابديت تجلى خويش را بهتر و بيشتر نمايان مىسازد. در آن لحظه متعالى است كه رياست، شهرت و رسيدن به خواسته حيوانى براى چنين فردى ارزش ندارد، اما ابديت و فناناپذير بودن، در وجودش درخشش بيشترى پيدا مىكند. اين شاهدى صادق بر بقاى بشر پس از مرگ است از اينرو براى دستيابى انسانها به آرمانهاى والا و پيوند با ابديت، وجود وضعيت ديگرى ضرورى است، تا در آن وضعيت، بشر به تمام خواستههاى روحى و معنويش لباس تحقق بپوشاند و چون در زندگى كنونى -بهعلّت تضاد منافع و محدوديت آن – امكان ندارد انسانها به همه خواستههاى خود برسند، رستاخيزى كه اديان الهى از وقوع آن خبر دادهاند، ضرورت پيدا مىكند. انسانها در جهان آخرت به آرزوهاى روحى خويش مىرسند، و سعادت ابدى مىيابند و احساس ابديت و جاويد زيستن خواهند كرد.
لزوم برقرارى تفاوت ميان نيكوكاران و تبهكاران
اين دليل به يادآورى چند مطلب نيازمند است؛
درك خوبى و بدى:
هر فردى با وجدان اخلاقى و رهنمودهاى عقل، خوبى عدالت و زشتى ظلم را درك مىكند، و فضايل را از رذايل، حق را از باطل جدا مىداند. مردم دنيا از ملتهاى غير متمدن گرفته تا اقوام متمدن، همگى احساس مىكنند بسط عدالت اجتماعى و نيكى به خلق، بسيار پسنديده و عاقلانه است، ولى ستمگرى و تجاوز به حقوق مردم بىاندازه ناپسند و نفرتانگيز است. اين نوع ادراك عمومى، از فطرى بودن مسائل مزبور حكايت دارد.
انسان در انجام هر كارى آزاد است:
هر انسان آگاهى مىفهمد در تمام اعمال و كارهاى روزمره خويش آزاد است، و افعالش به طور خودكار از وى صادر نمىشود. تا او نخواهد و درباره انجام يا ترك كارى تصميم نگيرد، محال است آن عمل انجام يا ترك شود. مولوى مىگويد:
اول، فكرِ آخر آمد در عمل بنيت عالم چنان دان از ازل اينكه گويى اين كنم، يا آن كنم اين دليل اختيار است اى صنم البته نمىتوان منكر شد كه عوامل خارجى و القائات داخلى، در وجود ما در حال فعاليتند و بدون شك در عمل و ترك، اثر دارند. اكثر نگرانىها و اضطرابات فكرى، زاييده تلقينات مزبور است. همانگونه كه هر كسى ميل دارد انديشه خود را از چنگال ناملايمات و ناراحتىها آزاد سازد، ولى ناگهان خويشتن را در درياى غم و نگرانى مشاهده مىكند، و گويى راه نجاتى براى خود نمىيابد، در كارهاى معمولى هم گاه عشق مفرطى به انجام كارى پيدا مىكند، بهگونهاى كه مىپندارد توان برگشت از آن را ندارد، ولى با همه اين اوصاف – در بحران اشتياق و نگرانى – در وجدان خود، احساس مىكندنيروى عظيمى دارد كه از پرتو آن مىتواند از انجام عملى اجتناب ورزد و يا امواج وحشت را از جانش بيرون براند. نام آن قدرت را اراده و اختيار و آزادى عمل مىنهيم. درستى كيفرو پاداش، براساس داشتن روح خودمختارى است. فقهاى اسلام و قانونگذاران بشر، قدرت و اختيار را اولين شرط تكليف دانستهاند. تلقينات برونى و الهامات درونى، فقط به عنوان مقتضى در پيدايش عمل و وقوع افعال مؤثر است. انگيزه اصلى براى انجام كارها، تصميم قاطع و اراده اجتنابناپذير انسانهاست.
سوء استفاده از آزادى:
در حالى كه قدرت تشخيص خوبىها و بدىها، و توانايى بر انجام و يا ترك آنها به تمام انسانها عطا شده است، ولى عدهاى از خودمختارى سوء استفاده مىكنند و به همنوعان خويش ستم و تجاوز روا مىدارند. دستهاى مخالف آن گروه از آزادى به خوبى استفاده كرده، عدالتگر و خدمتگزار جامعه مىشوند. از آغاز پيدايش بشر تا كنون، جهان عرصه تاخت و تاز اين دو نيروى مخالف است. از طرف ديگر مشاهده مىكنيم همه افراد به جزاى كردار و نتايج اعمال خود در دنيا نمىرسند، زيرا بسيارى از جنايتكاران تا پايان عمر كامياب هستند، و بسيارى از افراد پاكدل و درستكار تا آخر عمر در نهايت سختى و فلاكت به سر مىبرند، و برخى از آزاديخواهان پيش از رسيدن به هدف كشته مىشوند. بنابر اين اگر با فرارسيدن مرگ، طومار زندگى جنايتكاران و خدمتگزاران در هم نورديده شود و همه چيز پايان پذيرد، به نظر مىرسد خداى عادل، به نيكوكاران و فداكاران ستم روا داشته و برخلاف آيين عدالت رفتار كرده است، ولى در بحث صفات خدا ثابت گرديده است كوچكترين ستمى ممكن نيست از ساحت مقدس حق تعالى، ديده شود. ناگزير بايد مرگ، پايان حيات انسانها نباشد و روزى بيايد كه تمام مردم در پيشگاه عدل الهى اجتماع كنند و هر فردى به تناسب اعمال خود به پاداش و يا كيفر كردار نائل آيد. ممكن است گفته شود جنايتكاران و خادمان و همه انسانها بهگونه غير محسوسى به پاداش اعمال و كيفر كردار خود مىرسند؛ از يك سو مقامات قضايى به ويژه در حكومتهاى مذهبى، تبهكاران را مجازات مىكنند و از طرف ديگر ناملايمات، زلزلهها و مرگ و ميرهاى ناگهانى و ديگر بلاهاى طبيعى يك نوع كيفر براى كارهاى ناشايست محسوب مىگردد، و همچنين عذاب وجدان كيفر گناهان است. بالأخره هر عملى، عكسالعملى را به دنبال دارد. خاصيت اعمال بد و يا خوب اقتضا دارد انسان لوازم و نتايج كردار را ببيند، با وجود اين طبيعت و قانون لزومى ندارد، قيامت برپا شود.
در جواب بايد گفت: بدون ترديد مطالب گفته شده اجمالاً در دستيابى برخى از افراد به پاداش كردار اثر دارد، ولى قطعاً اين امر عموميت ندارد و نمىتواند عدالت كلى را در عالم تأمين نمايد. البته اينگونه كيفرها در حقيقت زنگ خطرى براى ستمگران و هشدارى براى ساير افراد بشر است، تا بدين وسيله از سركشىها و تندروىها جلوگيرى شده، تمايلات حيوانى تعديل گردد. اما به هيچ وجه نمىتواند جزاى واقعىِ اعمال محسوب شود، و جايگزين زندگى واپسين و دادگاه عادلانه قيامت گردد. براى مثال عذاب وجدان نمىتواند جاى عذاب قيامت را بگيرد، در حالى كه برخى از خونخواران تاريخ، آرامش وجدان فريب خورده و مسخ شده آنها در سايه سفاكى و غارتگرى تأمين مىشود! در طول تاريخ دولتهاى استعمارگر، براى توسعه سلطه خود تمامى ذخاير ملل ضعيف را به يغما برده و غارت مىكردند، و صحنه گيتى را از خون آزاديخواهان رنگين مىساختند، و سنتهاى پليد و جابرانهاى در ميان جوامع از خود به جاى مىگذاشتند، كه هنوز آن قوانين ظالمانه بر گرده مردم سنگينى مىكند و كمرها را شكسته است. آيا عذاب وجدان را مىتوان مجازات واقعى دانست؟!
خلبانى كه بمب اتمى را، بر روى شهر هيروشيما انداخت، و هزاران نفر را به كشتن داد، و سپس به جنون ندامت مبتلا گرديد، آيا واقعاً به مكافات كردارش رسيده است؟! مسلماً جواب منفى است؛ زيرا كشتن صد هزار انسان با كيفر مقطعى تناسب ندارد. جنايتكار بايد همگون با كميت و كيفيت جنايت خود به مكافات برسد. از اينرو طبق عدالتِ آفريدگار لازم است همه مردم در يك دادگاهِ عادلانه محاكمه شوند و به پرونده اعمال همگان رسيدگى شود، تا ميان نيكوكار و بدكار تفاوت باشد، و همچنين همه انسانها به جزاى واقعى اعمال خود برسند و به ميزان عمل، پاداش و يا عذاب داده شوند.
لزوم رستاخيز از نظر قرآن
بسيارى از دلايل و برهانهايى كه تاكنون براى اثبات معاد بيان كردهايم، از آيات قرآن كريم استفاده گرديده است. براى اينكه به حال عموم سودمند باشد، اين دليلها را در قالب استدلال عقلى ريخته و ذكر نموديم؛ ولى براى آشنايى با شيوه استدلال قرآن، به چند آيه اشاره مىكنيم.
يادآورى اين نكته لازم است كه اصولاً قرآن مجيد در اثبات رستاخيز، انديشه آدمى را در چارچوب اصطلاحات فلسفى و برهانهاى دقيق، و دَوْر و تسلسل، گرفتار نمىسازد، بلكه با توجه دادن انسانها به خودشناسى و پديدههاى طبيعت، رستاخيز را مانند يك حادثه طبيعى به اثبات مىرساند. زمانى از طريق لزوم مجازات و پاداش و تفاوت ميان خوبان و بدان قيامت را ضرورى مىداند، و گاه از راه قانون تكامل آن را اثبات مىكند. روش استدلالهاى اين كتاب مقدس، در زمينه توحيد و معاد بر اين پايه استوار است. وجدانهاى پاك و انديشههاى حقجو به خوبى حقيقت را درمىيابند، زيرا قرآن همان مكنونات فطرى و ذاتى انسانها را، با شيوههاى شيرين و عباراتى دلپذير و روشى جذاب بازگو مىكند. ضمناً نبايد از نظر دور داشت ما فعلاً در مقام اثبات معاد مىباشيم، نه چگونگى آن، از اين رو از ذكر آياتى كه در صدد بيان چگونگى معاد است، خوددارى مىكنيم.
اكنون چند نمونه از آياتى كه معاد را اثبات مىكند و استدلالهاى عقلى قرآن را بيان مىدارد مىآوريم.
به طور كلّى آياتى كه لزوم قيامت را بيان مىكند، از چند طريق ضرورت رستاخيز را روشن مىسازد:
الف) ابديت، مقصدِ نهايى آفرينش است
يك دسته از آيات، معاد را هدف نهايى آفرينش و آخرين مرحله تكامل عمومى مىداند. طبق اين آيات، فرا رسيدن قيامت، در نظام كلى عالم، امرى طبيعى است. همچنان كه تاريكى، روشنايى مىآورد و ستمگرى، عدالت مىزايد و زمستان، بهار به وجود مىآورد، دنيا هم آخرت را به دنبال دارد، و از پس امروز فردايى است. كسى كه چشم بسته اين حقيقت روشن را انكار كند، بايد نظام آفرينش و حركت عمومى جهان را ناديده بگيرد و برقانون قطعى تكامل، خط بطلان بكشد! زيرا از ديد علم و عقل نمىتوان قانون تكامل را در تمام آفرينش از ذرات خاك گرفته تا كهكشانها و حتى در جوهر ذات آنها جارى بدانيم، ولى از سوى ديگر نتيجه اين تكامل شگفتانگيز را فنا و نيستى بپنداريم!
پذيرش قانون تكامل، با اعتقاد به فنا و نيستى، در تضاد است و ممكن نيست با هم جمع شوند. بر اساس منطق قرآن، اين حقيقت با بررسى نظام آفرينش و حركت عمومى اجزاى عالم استنباط مىگردد، زيرا در حركت تكاملى، هر موجودى از مراحل پايين شروع به حركت مىكند و پس از دستيابى به كمال مطلوب توقف مىكند، سپس ممكن است يك حركت تكاملى ديگر را آغاز كند.
اينك با راهنمايىهاى قرآن آشنا مىشويم:
وَلِلَّهِ ما فِى السَّموات وَما فِي الْاَرْضِ وَاِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْاُمُور
آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خداست، و بازگشت همه چيز به سوى اوست.
اَللَّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فى الْاَرْضِ اَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْاُمُورُ
كاروان هستى در سير تكامل خود ناگزير بايد به يك كمال مطلق منتهى شود. ذرات عالم همه در جستجوى هستىِ مطلق و قدرت نامتناهى است. «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ سرچشمه هستى ما از خداست و بازگشت ما به سوى حق است.» كلمه «امور» در آيه نكتهاى را دربردارد، و آن اين است كه تمام كارهايى كه در سير تكامل قرار مىگيرد، ناگزير بايد بر يك كمال مطلق متّكى باشد؛ حتى برخى از انسانها كه در راه تحقق اهداف اجتماعى، جان خود را نثار مىكنند، بايد آن اهداف عالى به يك هدف نامحدود ابدى منتهى گردد. در غير اين صورت فردى كه خود را فداى منافع و اهداف اجتماعى مىكند، هيچ ثمرى براى خود نخواهد داشت. از اين رو جمله «إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ» اين مطلب را به عالىترين صورت بيان مىدارد.
ب) لزوم معاد از نظر فلسفه آفرينش
بررسى دقت و عظمت به كار رفته در جهان آفرينش اين حقيقت را به اثبات مىرساند كه آفرينش هدف بزرگى دارد، زيرا در جهان پهناورى كه ساخته شده و موجودات بسيارى در آن پراكنده گرديده و انسان ممتازترين موجودات قرار داده شده است، اگر خرابى جهان و مرگ آدم، توقف كاروان هستى به شمار آيد، بىشك كاخ مجلل وجود و اساس خلقت بر پايه پوچ استوار خواهد بود، ولى نظام حكيمانه هستى اين را طرد مىكند. قرآن مجيد به صورتهاى گوناگون از اين حقيقت ياد مىكند، و ما نمونههايى از آن را مىآوريم؛ قسمتى از آيات، خلقت آسمان و زمين و آنچه را در آن دو هست، بر پايه حق و حكمت استوار مىشمرد و مقدمهاى براى تحقق جهان آخرت مىداند:
وَما خَلَقْنَا السمواتِ وَالْاَرْضَ وَ مابَيْنَهُما إِلّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِيَةٌ؛
ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، جز به حق نيافريديم و قطعاً قيامت آمدنى است [و جزاى هر كس به او مىرسد].
وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْاَرْضَ و ما بَيْنَهُما لاعِبِين، لَوْ اَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْناهُ مِنْلَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ؛
ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست، از روى بازى نيافريديم! [به فرض محال] اگر مىخواستيم سرگرمى انتخاب كنيم، چيزى متناسب خود انتخاب مىكرديم!
هر عملى كه خدا انجام مىدهد، همگون با حكمت و هدفمند است. گذشته از اينكه خدا كار لغو و باطلى را انجام نمىدهد، بلكه همواره حق را بر باطل غالب و پيروز مىكند. بدون ترديد باطل، رونده است، زيرا نظام آفرينش حركات باطل را برنمىتابد، بلكه طرد و نفى مىكند:
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَأَمَّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْاَرْضِ؛
كف آب به بيرون پرتاپ مىشود، اما آنچه به مردم سود مىرساند، در زمين مىماند.
در آيه پيشين «لاعبين» در مقابل «حق» قرار گرفته است؛ «لعب» بازى كودكانه است، كه هدف معقولى ندارد. كودك از صبح تلاش مىكند و خانه مىسازد، سپس خرابش مىكندو ظهر دست خالى به خانه برمىگردد. اگر آفرينش جهان حكيمانه و داراى هدف منطقى نباشد، بىگمان بازيچهاى بيش نخواهد بود. اگر ممكن باشد كار لغو و بيهودهاى خداى حكيم انجام دهد، بايد در حد ذاتش انجام بگيرد، نه خارج از ذاتش؛ زيرا خداوند در انجام لهو و لعب نيازى به غير ذات خويش ندارد، تا ناگزير شود چيزى را خارج از ذات بسازد، تا ملعبه و سرگرمى او باشد اگر چنين نيازى براى خدا متصور باشد، بدون ترديد خداوند در رديف ممكنات قرار گرفته و از «واجب الوجود» بودن خارج خواهد شد. گو اينكه بازىهاى كودكانه بىهدف نيست و گاه اهداف و انگيزههاى موهومى دارد، ولى چون هدف معقول و غرض مطلوبى ندارد، بازيچه و باطل به شمار مىآيد. چون عمل باطل با هدفهاى خيالى و آرمانهاى نامعقول و پوچ انجام مىشود، بىمعنا و لغو شمرده مىشود. بدون ترديد آرزوهاى بيهوده، زاييده جهل و تخيل است و علت عقلى و منطقى ندارد، و خداوند حكيم از انگيزههاى خيالى، منزه و پاك است. علاوه بر اينكه اهداف خيالى و زودگذر – كه بشر در ذهن مىپروراند – مولود عوامل خارجى و داخلى است، و خداوند تحت تأثير عوامل واقع نمىشود، تا آفرينش او بىحكمت باشد، بلكه مخلوقات خداوند بر طبق اصول حكمت و به حق آفريده مىشوند.
نظام موقت
شمارى از آيات، آفرينشِ انسان و جهان را براساس حق مىداند، ولى مهلت زندگى را محدود و عمر را زودگذر بيان مىكند و مىگويد: پس از آن، نظام آخرت تحقق پيدا مىكند. وضعيت جهان و فلسفه آفرينش زمين و آسمان براى رشد و تعالى بشر است، تا در پرتو عقايد صحيح و اعمال شايسته به كمال مطلوب نايل آيد، و براى سفر مخاطرهآميز آخرت توشه بردارد. خوشبختانه علم نيز نظام فعلى را موقت مىداند و بنا بر قانون «آنتروپى» جهان رو به كهولت و پيرى دارد و سرانجام متلاشى مىشود.
نظر خوانندگان را به چند آيه در اين باره جلب مىكنيم:
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللّيلَ في النَّهار وَيُولِجُ النَّهار في اللّيلِ وَسَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبير؛
آيا نمىبينى خداوند شب را در دلِ روز و روز را در دلِ شب فرومىبرد و خورشيد و ماه را مسخر ساخته، و هر كدام تا مدت معيّنى به حركت خود ادامه مىدهند؟! خداوند به آنچه انجام مىدهيد، آگاه است.
اَللَّهُ الَّذى رَفَعَ السَّمواتِ بغير عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعرشِ وَسَخَّر الشَّمسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجرى لِاَجَلٍ مُسمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآياتِلَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛
خدا همان كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه براى شما ديدنى باشد، برافراشت. سپس بر عرش استيلا يافت [و تدبير جهان را در دست گرفت] و خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار خويش ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى در حركتند. كارها را او تدبير مىكند؛ و آيات را [براى شما] تشريح مىكند؛ شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.
أَوَلَمْ يتفكّروا فى أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ والْاَرْضَ وَما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسُمًّى وَاِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ بلقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرون
آيا با خود نمىانديشند كه خدا، آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو هست، جز به حق و براى مدت معينى نيافريده است؟! ولى بسيارى از مردم (رستاخيز و) لقاى پروردگارشان را منكرند.
قرآن در مورد انسان مىفرمايد:
هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛
او خدايى است كه شما را از گِل آفريد؛ سپس مدتى مقرّر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمى پيش اوست (و فقط او آگاه است). با اين همه، شما (مشركان، در توحيد و يگانگى و قدرت او) ترديد مىكنيد.
امام صادق(ع) فرمود:
اجل معلق و غير معيّن، مشروط بر عواملى است؛ خدا بر طبق آن علل هر جور بخواهد، مرگ را قرار مىدهد.
در توضيح حديث بايد گفت: مثلاً گفته مىشود صدقه و صله رحم، عمر انسان را زياد مىكند، يا عاق والدين و زنا عمر را كوتاه مىسازد. خدا از مرگهاى زودرس -مثل تصادف- جلوگيرى مىكند، ولى اجل معيّن را از خلايق پنهان كرده است؛ اگر كسى اصول بهداشتى را رعايت كند، بدون ترديد عمرش زياد مىشود، و ممكن است به اجل مقدر برسد.
استاد دانشگاه هالِ آلمان روى گياهى موسوم به «ساپرولينامتگستا» آزمايش مىكرد. گياه مزبور به صورت طبيعى متجاوز از دو هفته زنده نبود، ولى در اثر تلاش اين دانشمند به شش سال رسيد. اين دانشمند گفت: طبق يك محاسبه رياضى عمر طبيعى هر انسان نه هزار و نهصد و بيست سال است
تعدادى از آيات بازگشت امور و پديدهها را به سوى اللّه مىداند و اين «مراجعت» را، حكمت واقعى آفرينش و فلسفه خلقت انسان و جهان به شمار مىآورد:
أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالْاَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ ى(23)ُرْجَعُونَ؛
آيا منكران، غير از آيين خدا مىطلبند؟! و هر كس در آسمانها و زمين است، خواهناخواه تسليم فرمان اوست و بازگشت همه به سوى خداست.
صِراطِ اللّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الْاَرضِ اَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْاُمُورُ؛
راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ اوست؛ آگاه باشيد همه كارها به سوى الله باز مىگردد.
بخشهايى مانند «اِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الاُمُورِ و «اِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْاُمُورُ معاد و بازگشت به سوى خداوند را تثبيت و تأكيد مىكند. در آيهاى ديگر آمده است:
«اِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجعى به يقين بازگشت همه به سوى پروردگارت است.» برخى از آيات رجعت كلى را در قيامت مىداند. گرچه سرنوشت جهان هم اكنون نيز به دست خداست، ولى با وقوع قيامت، بازگشت امور به خداوند، جنبه عينى پيدا مىكند.
اَللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ المُجْرِمُون؛
خدا آفرينش را آغاز مىكند، سپس آن را باز مىگرداند، سپس شما را به سوى او بازمىگردانند. آن روز كه قيامت بر پا شود، مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرومىروند!
وَاتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ اِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْلايُظْلَمُون؛
از روزى كه در آن، به سوى خدا باز گردانده مىشويد، بترسيد و سپس هر فردى به طور كامل به پاداش اعمال خود نايل شده و ستمى به آنان نخواهد شد.
اَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثَاً وأنَّكُمْ إِلَيْنا لاتُرجَعُونَ؛
آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريدهايم و به سوى ما باز نمىگرديد؟
خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بَما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ
در اين آيه حكمت آفرينش آسمانها و زمين، دستيابى به كيفر و پاداش بيان شده است. اگر اينگونه آيات را با آياتى كه زمين و آسمان و همه موجودات را براى استفاده انسان مىداند، مقايسه و بررسى كنيم، روشن مىگردد نظام موجود جهان براى انسان آفريده شده است، و انسان براى تكامل و لقاء الله و رسيدن به پاداش اعمال و كيفر كردار در روز رستاخيز – كه لحظه بازگشت همه امور و انسانها به خداست – آفريده شده است، و بايد بگوييم: فلسفه خلقتِ معاد انسان است.
هُوَالَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْاَرْضِ جَميعاً؛
آنچه در زمين است، براى شما (انسانها) آفريده شده است.
اَللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ وَاَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رزقاً لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِاَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الاَنْهارَ وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وسَخَّرَ لَكُمُ اللّيلَ وَالنَّهارَ وَاتكُمْ مِنْ كُلِّ ماسَألْتُمُوه وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لاتُحْصُوها اِنَّ الإنسانَ لَظلُومٌ كَفّارٌ؛
خدا همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريد؛ و باران را از آسمان فرو باريد، و با آن ميوههاى مختلف را براى روزى شما (از زمين) بيرون آورد؛ و كشتىها را مسخّر شما نمود، تا بر روى دريا حركت كنند. و نهرها را مسخَّر شما نمود؛ و خورشيد و ماه را – كه در حركتند – فرمانبردارتان ساخت؛ و شب و روز را نيز مسخّر شما كرد؛ و انواع نعمتهايى را كه از او درخواست كرديد، به شما اعطا فرمود؛ و اگر نعمتهاى الهى را بخواهيد، بشماريد، هرگز نمىتوانيد! انسان ستمگر و ناسپاس است!
از اين آيات استفاده مىشود زمين و زمان براى انسان آفريده شده است، تا انسان از آنها بهرهبردارى مادى و معنوى كند، و در ضمن تأمين نيازهاى مادى، به قدرت و حكمت الهى نيز پى ببرد، و عقل و استعدادش شكوفا شود، و به كمال معنوى و علمى برسد.
آيه بعدى از اين جنبه سخن مىگويد:
اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلاَفِ الَّليْلِ وَالنَّهارِ وَالْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي البَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَما أَنْزَلَ اللّه مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَاَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّياحِ وَالسَّحابِ المُسخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْاَرْضِ لَآياتٍ لِقَومٍ يَعْقِلُونَ؛
در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتىهايى كه به سود مردم روى دريا در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان فرو مىفرستد، تا زمين مرده را زنده سازد، و انواع جنبندگان را در آن گسترده و تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخّرند، نشانههايى است از قدرت و حكمت خداوند، براى مردمى كه عقل دارند و مىانديشند.
نمونهاى از تلاش فكرى انديشهگران مؤمن و آگاه را، آيه اينگونه بازگو مىكند:
اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ رَبَّناما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ؛
كسانى كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند؛ و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند؛ (و مىگويند:) پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريدهاى! منزهى تو! از عذاب آتش ما را نگهدار!
اين آتش ثمره عصيان و تمرّد از حق تعالى است. در برخى از آيات مبدأ و معاد و آغاز و ختم آفرينش و تجديد آن را براى دستيابى انسان به جزاى عمل مىداند:
اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللّهِ حَقَّاً اِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِىَ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَميمٍ وَعَذابٌ أَليمٌ بِماكانُوايَكْفُرُونَ؛
بازگشت همه شما به سوى اوست! اين وعده خداوند حق است. او آفرينش را آغاز مىكند، سپس آن را باز مىگرداند، تا آنان را كه ايمان و عمل شايسته دارند، به عدالت پاداش دهد، و براى آنان كه كافر شدند، نوشيدنى از مايعِ سوزان و عذابى دردناك است، زيرا كفر مىورزيدند.
بنابراين آفرينش جهان و خلقت جهان ديگر، براى انسان است، و دنيا و آخرت، بهشت و جهنم نيز براى اوست، و وى براى رسيدن به عبوديت و خداگونه شدن آفريده شده است. گفتهاند: «اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ، كُنْهُهُ الرُّبُوبِيَّةِ؛ عبوديت و بندگى حقيقتى است، كه در كنه ذاتش، ربوبيت خوابيده است.»
در قرآن مىخوانيم:
«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونِ؛ من جن و انس را خلق نكردم مگر براى پرستش و بندگى.»
البته هرگونه اقدامى براى خدا، عبادت است، و عبادت اصطلاحى مقصود نيست، و عبادت هم براى نيل به لقاء الله است.
ج) لزوم معاد از ديدگاه عدالت خدا
در مقابل دعوت پيامبران، مردم به دو گروه تقسيم مىشوند؛ يك دسته رسالت آنها را مىپذيرند و از نظر عملى و عقيده در برابر مقررات الهى تسليم مىگردند؛ گروه ديگر در جهت مخالف قرار گرفته و به تعاليم آنها اعتنا نمىكنند. به طور كلى برخى از مردم خدمتگزار و نيكوكارند، و گروهى بدكار و متجاوز؛ اگر با مرگ، زندگى بشر پايان پذيرد، بر خلاف عدالت است، و به بسيارى از نيكوكاران ستم خواهد شد، و منكران مكاتب مذهبى و تبهكاران خوشبخت خواهند بود. اين انديشه با عدالت الهى سازگار نيست. قرآن مجيد در آياتى اين مطلب را بيان مىدارد:
اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ، كَالْمُفْسِدينَ فِى الْاَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ المُتّقين كالفُجّار؛
آيا ما كسانى را كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دادهاند، مانند مفسدان قرار مىدهيم؟! آيا ما تقوا پيشگان را همچون فاسدان و جنايتكاران به شمار مىآوريم؟! قطعاً چنين امرى امكان ندارد، زيرا ممكن نيست نيكوكار و بدكار به يك سرنوشت باشند.
اَمْحَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَمَماتُهُمْ ساءَ مايَحْكُمُونَ وَخَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالْأرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَهُمْ لايُظْلَمُون؛
آيا كسانى كه مرتكب گناه شدند، گمان مىكنند آنها را همچون مؤمنان و نيكوكاران قرار مىدهيم؟! و حيات و مرگشان يكسان خواهد بود؟! چه بد داورى مىكنند! پروردگار، زمين و آسمان را به حق آفريده (و بايد «حق» بر تمام هستى حكومت كند) تا هر كس به جزاى كردارش برسد و ظلمى صورت نگيرد.
تساوى بدكاران و صالحان ظلم است، و اگر قيامتى در كار نباشد، ميان مصلح و مفسد تفاوتى نخواهد بود. نبود تفاوت، يك نوع خدمت به جنايتپيشهگان و ستم به مؤمنان است؛ كسانى كه از لذتهاى نامشروع چشم پوشيدند و در راه ايمان و عمل صالح، ناملايمات را بهجان خريدند و اينك كه همه با خاك يكسان شدهاند، نه جزايى هست و نه كيفرى! چنين امرى با عقل و حكمت سازگار نيست، پس قيامتى در كار خواهد بود.
د) ضرورت تجلى صفات جلال و جمال الهى
از دلايلى كه ضرورت حيات بازپسين را اثبات مىكند، تجلى حاكميت، مالكيت، علم و قدرت مطلق بارى تعالى براى بشريت، و نيز تحقق وعده و وعيدهايى است كه پيامبران از سوى خدا به مردم ابلاغ كردهاند.
گر چه بررسى شاهكارهاى آفرينش – از اتم گرفته، تا منظومه شمسى – حضور ذات بىنهايت را، براى مؤمنان و عالمان راستين مشهود مىسازد، ولى تحقق عينى توان الهى، تجديدآفرينش و زنده شدن مردگان را ايجاب مىنمايد. خوشبختانه اين حقيقت در آياتى بيان شده است.
گمان مبر كه خداوند وعدههايى را كه توسط رسولانش به انسانها ابلاغ داشته (كيفر متخلفان و پاداشت نيكوكاران) از انجام آن سرباز مىزند! هرگز! او بر انجام پيمانش، توانمند است، و از دشمنان انتقام مىگيرد در آن روزى كه زمين و آسمانها دگرگونى بنيادى پيدا كرده، و با تمام وجود، براى تحقق اهداف الهى نمايان مىشوند (علل طبيعى كارايى خود را از دست داده و حجابهاى سياه و ضخيم ماده، كنار مىرود، تا همگان بفهمند حاكم مطلق اللّه است و بس!). و جنايتكاران را مىبينى كه همه در بندند و به هم بسته شدهاند و پردهاى از آتش، چهرههاى آنها را احاطه كرده است. ظهور قيامت براى اين است كه پروردگار هر فردى را به آنچه انجام داده، پاداش دهد و بىگمان او سريعالحساب است. اين پيامى براى مردم است، تا به هوش باشند و بدانند فقط پروردگار يگانه معبود و مؤثر در سرنوشت آنهاست، و انديشهگران نيز به ياد چنين روزى باشند.
در وضعيت كنونى به دليل اختيار و آزادى، انسان مىتواند حاكميت الهى را نديده بگيرد و به مخالفت برخيزد، ولى در قيامت، قدرت عصيان و جرأت سرپيچى را ندارد؛ قرآن مىگويد:
يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ، لايَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُم شيءٌ لِمَنِ المُلْكُ اليَوْمَ لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّارِ؛
روزى كه مردم – همانگونه كه هستند – ظاهر مىشوند و چيزى از آنان بر خدا پوشيده نيست. (و خطاب مىرسد) امروز حكومت از آنِ كيست؟ [در برابر اين پرسش همه خاموشند. ناگهان صدايى بلند مىشود: ملك و قدرت] براى خداى يكتاى قهار است . در قيامت است كه صفات جلال و جمال الهى عينيت پيدا مىكند.
منابع و مآخذ :
1- قرآن کریم
2- تفسير طنطاوى
3- مرزهاى نجومى
4- يك دو سه بىنهايت
5- روح الدين الاسلامى
6- نهج البلاغه
7- كافى، ج3،
8- مجمعالبحرين، ج6،
9- بحارالانوار، ج6،
10- وسائل الشيعه، ج2،
11- فروع كافى، ج 1،
12- جامعالدرر، ج1،
13- جامعالدرر، ج1،
14- وافى، ج3،