اصطلاحات پيشداوري ، تبعيض و حتي قالبي در محاورات روزانه و رسانه ها گاه به يك معنا به كار مي روند ، ولي در واقع هر يك به مفهوم خاص اشاره دارد از اين رو متون روان شناسي اجتماعي به طور متمايز بررسي مي شوند. روان شناسي اجتماعي براي پيشداوري تعاريف متعددي ارائه داده اند كه به چند نمونه اشاره مي كنيم :
« پيشداوري، دوست داشتن يا بيزاري از افراد به دليل عضويت آنان در يك گروه اجتماعي است كه معمولاً بيشتر به سوگيري منفي اشاره دارد». (فورسيث ، 1995)
« پيشداوري نگرش ويژه نسبت به اعضاي گروههاي اجتماعي است كه صرفاً به جهت عضويت آنها در آن گروهها شكل مي گيرد و معمولاً منفي است » .(بارون،بايرن 1997)
پيشداوري قضاوت زود هنگام ، پندار يا احساس ويژه نسبت به يك موضوع است كه معمولاً قبل از جمع آوري و بررسي اطلاعات لازم پديد مي آيد و بر شواهد ناكافي يا حتي خيالي مبتني است. (كلاين برگ ، 1968) .
پيشداوري مفهومي عام است ولي در متون روان شناسي اجتماعي در اغلب موارد فقط پيشداوري منفي نسبت به اعضاي گروههاي اجتماعي بررسي گرديده و كمتر به موارد ديگر پيشداوري اشاره شده است. در حالي كه ممكن است پيشداوري نسبت به اشخاص ، اشيا و حتي مكان ها باشد. افزون بر اين پيشداوري ممكن است مثبت باشد كه در بحث تصورات قالبي به آن اشاره خواهيم كرد.
پيشداوري نسبت به گروههاي اجتماعي معمولاً به صورت نگرش در مي ايد و خصوصيات آن را به همراه دارد. نگرش ها به عنوان طرح ذهني عمل مي كنند. طرحهاي ذهني چارچوبهايي شناختي اند كه تفسير و يادآوري اطلاعات را سازماندهي مي كنند. به همين جهت افرادي كه نسبت به برخي گروهها پيشداوري دارند مايلند اطلاعات مربوط به اين گروه ها را به نحو متفاوتي پردازش كنند . آنان اطلاعات هماهنگ با ديدگاههاي خويش را بيشتر مورد توجه قرار مي دهند و آنها را با دقت به خاطر مي سپارند . يكي از خصوصيات ديگر نگرش ، احساسات و عواطف مربوط به موضوع نگرش است. معمولاً افراد دچار پيشداوري نسبت به اعضاي گروه هاي اجتماعي احساسات و عواطف منفي دارند.
تصورات قالبي : اين اصطلاح را نخستين بار ليپمن 1992 به كار برد وي آن را تصويري ذهني در نظر گرفت كه ماهيت و كاركرد گروههاي اجتماعي را نشان مي دهد بعد از وي تصور قالبي معناي فراتر به خود گرفت و بدين صورت تعريف شد : « تصورات قالبي مجموعه اي از چارچوب هاي شناختي است كه مشتمل بر شناخت ها و باورهايي راجع به گروههاي اجتماعي خاص است. (بارون ، بايرن ، 1997) .
تصورات قالب نقش ميان برهاي دهني را ايفا مي كند و به كارگيري آنها ما را در بسياري از موارد از كوشش هاي شناختي بي نياز مي سازد. وقتي توانايي ما براي فعاليت شناختي محدود است بيشتر احتمال دارد كه براي قضاوت درباره ديگران به تصورات قالبي ميان برهاي ذهني رجوع كنيم. بنابراين تصورات قالبي را مي توان نخستين عناصر شناختي پيشداوري در نظر گرفت.
تبعيض : پيشداوري معمولاً به صورت رفتار تبعيض آميز آشكار مي شود. البته نگرش ها هميشه در رفتار آشكار تجلي نمي نمايد و پيشداوري نيز از اين امر مستثني نيست . در برخي موارد اشخاصي كه نسبت به اعضاي گروههاي مختلف اجتماعي نگرش هاي منفي دارند نمي توانند نظر خويش را مستقيماً ابراز كنند. زيرا محدوديت هاي اجتماعي و ترس از انتقام آنان را از چنين امري باز مي دارد و همچنين افرادي كه اعتقاد دارند تبعيض تعدي به حقوق ديگران است ، هنگامي كه خود به رفتار تبعيض آميز دست مي زنند دچار احساس گناه مي شوند.
انواع پيشداوري
هرگاه افرادي در يك صفت قابل ملاحظة اجتماعي مانند دين ، قوميت ، جنس ، سن ، گرايش سياسي ، جايگاه اجتماعي و زمينه فرهنگي مشترك باشد يك گروه اجتماعي محسوب مي شوند، هر چند ديگران آنان را يك گروه در نظر نگيرند و گاه خود نيز از اين كه يك گروه تشكيل داده اند بي خبرند. مثلاً مسافران يك كشتي كه سفري نسبتاً طولاني در پيش دارند يك گروه محسوب مي شوند ، هر چند روابط اعضاي چنين گروهي اغلب با پايان سفر بيشتر ادامه نخواهد يافت . پيشداوري مبتني بر ملاك هاي فوق شكل مي گيرد و به همين جهت در جوامع بشري شاهد پيشداوري گروهي بر اساس علايق ديني ، نژادي ، قوميت و ساير ملاك ها هستيم. نتايج بررسي هاي بارن ، بايرن نشان مي دهد كه غير از گروههاي اجتماعي ، گاهي افراد داراي تيپ هاي جسماني مختلف چاق ، لاغر و عضلاني در معرض پيشداوري قرار مي گيرند. مثلاً افراد چاق در مصاحبه هاي شغلي بي كفايت تر از ديگران ارزيابي مي شوند و پرستاران نيز از همدلي كمتر خويش با افراد چاق و بي ميلي به مراقبت از آنان گزارش مي دهند. اين در حالي است كه هيچ افراد چاق يك گروه اجتماعي محسوب نمي شوند.(بارون ، بايرن، 1997) .
روشن شده است كه در جريان پيشداوري به هر دو دستة پيشداوران و كساني كه هدف پيشداوري قرار مي گيرند آسيب هاي شديدي وارد مي شود. اگر چه مضرات پيشداوري در موارد مختلف يكسان نيست ولي تاثير فراگير آن در رفتار و روابط افراد و گروهها قابل مشاهده است. ما در اين بخش اشاره اي به پيشداوري ديني و قومي مي كنيم و سپس پيشداوري جنسي را بررسي خواهيم نمود.
الف) پيشداوري و تعصبات قومي و ديني
يكي از قديمي ترين منابع اختلاف گروهها كه پيشداوري ، تعصب ناروا به دنبال داشته است . عقايد ديني و گرايش هاي مذهبي بوده است بسياري از جنگ هاي خونين ، قتل و پرخاشگري و تفتيش عقايد را مي توان از پيامدهاي ناگوار تعصبات ديني بر شمرد مخالفت هاي يهوديان با عيسي (ع) معارضة يهوديان مدينه با پيامبر اسلام جنگ هاي صليبي ، اشغال سرزمين فلسطين و سرانجام جنگ نابرابر صربستان با مسلمانان بوسني و تجاوز به كوزور از تعصبات ديني نشأت گرفته است. در آسيا به ويژه هند و پاكستان نيز شاهد اختلاف اديان هستيم . در ميان گروندگان به هر دين نيز اختلافات فرقه أي متداول است كه اختلاف بين كاتوليك ها و پروتستان ها در مسيحيت و اختلاف شيعه و اهل سنت در اسلام از اين نمونه اند . در همة اين موارد آميزه اي از علايق ديني و قومي موجب اختلافات شده است. بررسي ها نشان مي دهد كه طرفداران و معتقدان به اديان و مذاهب در قبال دين يا مذهب مقابل، تصورات قالبي منفي شديدي داراند كه موجب پيشداوري نسبت به آنها مي شود. و زمينة اختلاف و تعارض شديد را فراهم مي كند. گر چه اين نوع پيشداوري و تعصب اهميتي در رديف انواع ديگر پيشداوري دارد و حتي در خور توجه بيشتري است ، ولي در متون روانشناسي اجتماعي از آن غفلت شده است .
ب) پيشداوري جنسي
نيمي از جمعيت دنيا را زنان تشكيل مي دهند ، ولي با وجود اين واقعيت در برخي فرهنگها با آنان مشابه گروه هاي اقليت برخورد مي شود؛ تصورات قالبي منفي بر ضد آنان رواج مي يابد و در نتيجه از برخي مزاياي اجتماعي محروم مي شوند. در برهه اي از تاريخ حتي انسانيت زنان مورد ترديد قرار مي گرفت ولي اكنون به توانايي ها و استعدادهاي اين جنس توجه بيشتري مي شود. اگرچه رفتار تبعيض آميز آشكار در برخي كشورها بر اساس قوانيني منع شده است ولي هنوز پيشداوري جنسي در مناطقي از جهان ادامه دارد و بايد اذعان كرد كه اين نوع پيشداوري فراگيرتر از ساير انواع پيشداوري است.
« ربودن و به اسارت بردن زنان ، تجاوز با آنان در اردوگاه هاي پناهندگي و كشتار كودكان بي پناه ، جناياتي است كه صرب ها در هر جنگ تكرار مي كنند. حملة صرب ها به كوزور و كشتار آلباني تبارها نيز از اين قاعده مستثني نبود. صرب ها از زنان و كودكان آلبانيايي به عنوان سپر انساني استفاده مي كنند و براي جلوگيري از حملات هوايي و موشكي ، آنها را به ناطق تحت كنترل خود نظير پل ها و تاسيسات نظامي مي بردند.
تصورات قالبي جنس :
هستة شناختي تبعيض جنسي ، تصورات قالبي مربوط به جنس است. اغلب نسبت به زنان تصورات قالبي نيرومند و پايداري وجود دارد . اگر چه در مورد مردان نيز تا حدي اين گونه است ، ولي تصورات قالبي مربوط به زنان از نظر تعداد بيشتر و در محتوي منفي تر است. مثلاً در بسياري از فرهنگ ها فرض مي شود كه مردان داراي خصلت هاي مطلوبي مانند قاطعيت ، قوت ، اعتماد به نفس ، بلند پروازي و عقلايي بودن هستند. در مقابل فرض مي شود كه زنان از صفات ظاهراً نامطلوبي مانند انفعال ، سلطه پذيري ، عدم قاطعيت ، عاطفي بودن و وابستگي برخوردارند (بايروت ، بايرن، 1997) .
ج) پيشداوري بر توانايي هاي جسمي
در اين بخش به يكي از ابعاد كاربردي پيشداوري كه مربوط به امور جسماني است مي پردازيم . شواهد اخير نشان مي دهد كه تصورات قالبي و به دنبال آن پيشداوري علاوه بر تاثيري كه بر افكار و تعامل هاي اجتماعي دارد بر سلامت جسماني و توانمندي هاي افراد نيز اثر مي گذارد. بررسي لوي ولانگر درباره آثار افزايش سن بر حافظه شواهدي بر اين امر فراهم مي كند . بسياري از افراد باور دارند كه قدرت حافظه انسان با افزايش سن، كاهش مي يابد. از جمله در امريكا تصورات قالبي پيري بسيار منفي است. افزايش سن در اين كشور با نقصان در سلامت و توانايي هاي شناختي و قيافة ظاهري قرين شمرده مي شود . به عبارتي پير شدن خوشايند قلمداد نمي شود ، ولي فرهنگ هاي ديگر ديدگاه بسيار متفاوتي از پيران دارند. در فرهنگ اسلامي يا در فرهنگ هاي شرقي ، اشخاص پير به علت عقل و دانش انبوه و تجربه بسيارشان مورد احترام و ستايش قرار مي گيرند. مثلاً در فرهنگ چيني نمي پذيرند كه پيران حافظة خود را از دست مي دهند يا توانايي شناختي آنان كاهش مي يابد .
لوي و لانگر اظهار مي دارند كه آثار تصورات قالبي بر سلامت جسماني از طريق باورهايي است كه مردم بدون قيد و شرط مي پذيرند. وقتي اين باورها شكل گرفت ديگر بررسي نمي شود و به شيوه اي ناهشيار پذيرفته مي شود. اين باورها ممكن است در تصورات قالبي گنجانده شوند و به دليل استحكام آنها تاثير نيرومندي بر تصورات قالبي اعمال كنند. لوي ولانگر براي بررسي اين امر سه گروه آزمودني را مورد مطالعه قرار دادند. ناشنوايان امريكايي آمريكايي هايي كه شنوا بودند و چيني ها . بررسي ها نشان مي دهد كه امريكايي ناشنوا ديدگاهي شبيه ب چيني ها دارند و پيري را موجب كاهش توانايي هاي افراد نمي دانند . در هر گروه نيمي از آزمودني ها جوان بودند. (بين 20 تا 30 سالگي) و بقيه پير بودند (از 50 تا 100 سالگي) . همه آزمودني ها تكاليفي را انجام مي دادند كه حافظة آنان را مي سنجيد. همان گونه كه در نمودار ملاحظه مي شود نتايج عملكرد جوانان سه گروه تفاوت بسياري نداشت . ولي در نتايج پيران ، عملكرد چيني ها و امريكايي هاي ناشنوا بسيار بهتر از امريكايي هاي شنوا بود. يافته هاي ديگر نشان مي دهد كه فرهنگ بر تصورات قالبي آزمودني ها در باب پيري واقعاً اثر مي گذارد. بعلاوه هرچه ديدگاه ها دربارة پيري مثبت تر باشد عملكرد آزمودني در تكاليف سنجش حافظه بهتر بوده است. اين نتايج تاثير تصورات قالبي را بر كنش اجتماعي و سلامت افراد نشان مي دهد (لوي ولانگر ، 1994) .
نژاد پرستي
امروزه ،نژاد پرستي به صورت قبلي خود وجود ندارد تحول اجتماعي موجب شده است كه تصورات قالبي و پيشداوري هاي اجتماعي ، حتي اگر از بين نرفته باشد، مثل سابق آشكارا بيان نشود . براي اجتناب از به كار بردن كلمة نژادپرستي ، كلمات و عبارات ديگري ساخته شده است. مثلاً به جاي گفتن « سياهان» از عبارت اقليتهاي قابل توجه استفاده مي شود . امروزه بر حسب نژادپرست با نكوهش اجتماعي بسيار شديد همراه است. در كشورهاي اروپايي و آمريكايي اتهام نژادپرستي به اشخاص ، بزرگترين توهين به حساب مي آيد.
جنسيت گرايي
جنسيت گرايي از روي پيشداوري ها و رفتارهاي تبعيضي نسبت به يك شخص ، بر اساس تعلق او به يكي از دو جنس ، شناخته مي شود هر چند كه اين تعريف هم رفتارهاي مربوط به زنان و هم رفتارهاي مربوط به مردان را شامل مي شود ، لزومي ندارد كه مدتها در تاريخ بشريت تحقيق كنيم تا نشان دهيم هميشه زنان قربانيان تبعيض جنسي بوده اند.
منابع پيشداوري
هر دوي اينها رفتارهايي اكتسابي است و كلية توضيحات روان شناختي ، جامعه شناختي و اقتصادي به فهم چگونگي پيدايي و توسعة اين رفتارها كمك مي كند.
الف: تبيينهاي روان شناختي
توضيحات روان شناختي را مي توان به شرح زير خلاصه كرد :
1ـ اكتساب پيشداوري و تعصب فرآيندي سه مرحله اي است كه در خلال اجتماعي شدن يا جامعه پذيري حادث مي شود . از مطالعه اي كه اخيراً انجام شده ، چنين بر مي آيد كه كودكان تا 8 سالگي از ويژگي هاي نژادي برداشتي روشن و ثابت ندارند. دومين مرحله ، پيشداوري با حمايتهاي اجتماعي كه از يك گروه به عمل مي آيد همراه مي شود. مثلاً بچه ها تا سال دوم دبستان بيشتر دقت مي كنند و اهميت نمي دهند ، اما در كلاس پنجم در انتخاب دوستان بيشتر دقت مي كنند و همرنگهاي خودشان را ترجيح مي دهند. مرحله سوم توانايي كاربرد عملي پيشداوري و تبعيض است. در دبيرستان شاگردان نسبت به اشخاص متعلق به نژادهاي ديگر مؤدبانه يا بي ادبانه رفتار مي كنند كه با رفتار 8 ساله ها بسيار تضاد دارد ، زيرا گروه اخير فقط معمولاً حرف مي زنند ، اما گروه اول عملاً پيشداوري و تبعيض را به كار مي گيرند.
2 ـ يكي از منابع عمدة پيشداوري و تبعيض شخصيت سلطه گر (استبدادي ، خودكامه) است. بر اساس پنج تحقيق انجام شده اين نوع شخصيت به معناي آن است كه صاحب آن به شدت از ارزشهاي طبقة متوسط دفاع مي كند بدون انتقاد افراد قوي و قدرتمند را مي پذيرد و تمجيد مي كند ، با ضعفا به درشتي رفتار مي كند ، و درباره ندانسته ها (آنچه ناشناخته است = ناشناخته ها) با ترس و خرافات شديد عمل مي كند . طرفداران اين نظريه مي گويند كه چنين كسي به ابراز پيشداوري و تبعيض در برابر گروههاي نژادي تمايل شديد دارد. شرايط مساعد جامعه پذيري مي تواند رشد اين نوع شخصيت را تشويق كند. اين نوع شخصيت معمولاً محصول روش توام با سختگيري و انضباط در پرورش فرزندان است ، زيرا به موجب اين روش كودكان بايد بي چون و چرا از والدين اطاعت كند ولي اگر نسبت به والدين بي احترامي روا دارند تنبيه مي شوند.
جامعه شناسان بدان سبب از نظريه مربوط به شخصيت مورد بحث استقبال كرده اند كه نتايج مطالعه درباره آن در سالهاي اخير مرتباً منتشر مي شده است. اما از لحاظ تاريخي ، مطالعات مربوط به شخصيت مستبد را به دليل روش ضعيف نمونه گيري و ديگر نقطه ضعفهاي تحقيقي با باد انتقاد گرفته اند . به علاوه عده اي از جامعه شناسان با آن مخالفت كرده مي گويند : پيشداوري و تبعيض شرايطي است كه انحصاراً معلول پرورش نادرست كودكان است و افراد بهنجار را شامل نمي شود. در واقع بسياري از شواهد مبين آن است كه عوامل ديگري غير از اجتماعي شدن به شيوة استبدادي در تشديد اينگونه تمايلاتموثر است.
3 ـ به موجب نظرية وجه المصالحه يا سپر بلا (Scapegoar Theory) بر اين نكته تاكيد مي شود كه هرگاه راه رسيدن به هدف سد شود ، گاه نمي خواهند يا نمي توانند منابع يا مباني ناكامي را پيدا كنند و در نتيجه خشم خود را متوجه فرد يا گروهي كه در دسترس آنان است مي سازند . « جابجايي خشم از منبع اصلي ناكامي به سپر بلا » موجي آرام شدن تنش Tension انسان مي شود كه به آن تخليه بار هيجاني (Catharsis) مي گويند.
در سه موقعيت ممكن است گروه نژادي يا قومي به صورت « سپر بلا» در آيد .
1ـ به سادگي بتوان گروه را بر حسب رنگ ، خال يا علايم روي پوست بدن ، يا علايم ديگر نظير ستارة داود كه نازيها، يهوديان را به استفاده از آنان وادار مي كردند ، تشخيص داد.
2 ـ گروه نژادي مورد نظر چنان ضعيف باشد كه احتمال اعتراض وجود نداشته يا بسيار اندك باشد.
3 ـ گروه قابل دسترسي باشد.
ب : تبيينهاي فرهنگي
زبان از اجزاي مهم فرهنگ است . آمريكائيها بدون واژه هاي سياه، سفيد ، زرد، سرخ نمي توانند تفاوتهاي رنگ پوست را مشخص كنند. به علاوه آنچه همراه اين لغات مي آيد ، معمولاً با عواطف زيادتري همراه است. مثلاً براي سياه مفاهيم چندي بر شمرده اند كه اكثراً منفي است : شرير ، بدجنس، بدكردار، شيطان … در حالي كه 134 واژة مترادف «سفيد» عمدتاً بار مثبت دارد: بيگناهي، حرمت، خلوص ، درستكاري، قابل اعتماد.
ج : تبيينهاي اقتصادي
در ايالات متحده و جاهاي ديگر توسعة برده داري معلول استفاده از ارزانترين نيروهاي انساني بود. نگاهي به تاريخ ايالات متحده نشان مي دهد كه چون شمالي ها از برده داري سود اقتصادي اندك يا هيچ داشتند. با آن مخالفت مي كردند.
در مواقعي عامل اقتصادي چندان آشكار نيست . اما در هر صورت و چه اين امر آشكار يا پنهان باشد عواملي اقتصادي پيشداوري و تبعيض به انضمام ديگر عوامل يادشده متفقاً عمل مي كند. اين موضع در جدول زير به اختصار آمده است.
نوع برداشت | انديشه اساسي (زير بنايي) | مثال |
تبيينهاي روان شناختي | پيشداوري و تبعيض از جامعه پذيري فرد يا ناكامي ناشي از گروهي قوي و غير قابل دسترسي حاصل مي شود | روش شخصيت مستبد يا نظرية «سپر بلا» |
تبيينهاي فرهنگي | اجزاي مختلف فرهنگ ـ زبان ، ارزشها و اعتقادات ـ در توسعه پيشداوري و تبعيض نقش دارد | مفاهيم تفكر قالبي و فاصلة اجتماعي |
تبيينهاي اقتصادي | وجود پيشداوري و تبعيض از لحاظ اقتصادي به نفع گروه مسلط است | نظام برده داري آمريكا |
علتهاي پيشداوريها
تصورات قالبي پيشداوري ها و تبعيض از كجا به وجود مي آيد؟ آيا تصورات قالبي پيشداوري ها را به وجود مي آورد و آنها نيز به نوبه خود تبعيض را موجب مي شود؟ آيا عكس اين فرايند نيز مي تواند درست باشد؟
آيا رفتار (تبعيض) مي تواند نگرش (پيشداوري) به وجود آورد و آن نيز دليل تراشي براي تبعيض را از طريق تبديل آن به باورها )تصورات قالبي) مساعد كند؟ اين نوع پيش رفتن نيز امكان پذير نيست.
در واقع پي بردن به ريشه پيشداوري ها كار بسيار دشوار و پيچيده اي است كه بايد در سطوح متعدد تحليل شود: تاريخي جامعه شناختي روان شناختي، اجتماعي و روان شناختي (شكل) به همين دليل است كه ما از تبيينهاي خيلي كلي شروع مي كنيم، در جهت تبيينهاي اختصاصي پيش مي رويم تا بتوانيم به سؤال پاسخ دهيم.
تاريخ: ريشه و تحول روابط بين گروهها
پيشداوري ها در يك واقعيت تاريخي مسلم قرار مي گيرد. ديروز و امروز نيست كه تركها و فارسهاي ايران درباره يكديگر تصورات قالبي پيدا كرده اند. براي اين پديده مي توان علتهايي پيدا كرد كه ريشه هاي آنها به تاريخ اين دو قوم، حمله مغول، حمله اعراب، تجاوز كشورهاي همسايه، انقلاب مشروطيت، انقلاب اسلامي، رشادتهاي جداگانه هر قوم و ظهور حماسه آفريناني چون بابك خرمدين، ستارخان ، باقرخان، ثقه الاسلام و شيخ محمد خياباني مي رسد. جوكهايي كه معمولاً براي ترك زبانها مي سازند، نشانه درگيري تاريخي اين قوم با اقوام ديگر ايران است. البته گيلانيها، كردها، لرها و… نيز از اين پيشداوريها مستثنا نيستند.
طبق ديدگاه جامعه شناسي ماركسيستي، ريشه پيشداوريها را بايد در روابط سلطه گري بين گروههاي اجتماعي جستجو كرد )الپورت، 1958). در زمانهاي قديم روابط بين گروهها به اين صورت بود: گروهاي گروه ديگر را به زير سلطه خود در مي آورد و آنگاه سلطه گري خود را بدين صورت توجيه مي كرد كه آن گروه توانايي اداره كردن خود را ندارد. مثلاً شوروي سابق، به بهانه اين كه مردم چك و اسلواكي و مردم افغانستان به حقوق خود آشنا نبودند و نمي توانستند از آن دفاع كنند به آن كشورها حمله مي كرد. اعضاي گروه مسلط در اعضاي گروه تحت سلطه ضعفهاي غيرقابل اصلاح، تنبلي، عقب ماندگي، بي فرهنگي و بي سوادي مي بينند و در نهايت به اين نتيجه مي رسند كه با تسلط بر آنها برايشان اعتبار و شرافت به ارمغان مي آورند. گروه مسلط ويژگيهاي ذاتي به خود نسبت مي دهد ويژگيهايي كه تسلط را توجيه مي كنند. در اين پديده خطاي اسناد بنيادي نقش غيرقابل انكار دارد). اعضاي گروه مسلطت شرايطي محيطي را فراموش مي كنند تا نهايتاً به اين نتيجه برسند كه موفقيت آنها محصول تواناييهاي دروني آنهاست. همچنين، آنها به استدلالهاي چرخشي متوسل مي شوند. بدين صورت كه شانس ارتقا اجتماعي فقرا را با دشوار كردن ورود آنها به تحصيلات عاليه كاهش مي دهند بعد فقر آنها را به ناكامي و نقص در تحصيلات نسبت مي دهد.
بنابراين مي توان ريشه پيشداوريها را در تاريخ پيدا كرد. با اين همه خواهيم ديد كه اين عوامل نمي گويد كه چرا و چگونه همه مردم به رغم تعلق به يك گروه معين پيشداوري هاي يكسان ندارند.
بافت اجتماعي ـ فرهنگي: تغييراتي كه پيشداوريها را به وجود مي آورد
بنابراين فارسها، تركها، كردها، لرها، بلوچها، عربها و گيلانيهاي ايران، براي داشتن تصورات قالبي درباره يكديگر، علتهاي تاريخي دارند. آيا ممكن است اين تصورات قالبي به صورت ديگري نيز به وجود آيد؟ آيا وقتي در كنار يكديگر زندگي مي كنيم، تصورات قالبي و پيشداوريها اجتناب ناپذير مي شود؟
در سالهاي 1950، مظفر شريف، در اردوهاي تابستاني كودكان، تحقيقاتي انجام مي دهد (شريف 1961) او براي مدتي كودكاني را كه تازه به اردوگاه رسيده بودند و مورد توجه مددكاران اجماعي بودند در نظر مي گيرد. بعد آنها را به دو گروه تقسيم مي كند، بدين صورت كه دوستي هاي ايجاد شده بين آنها يا در حال ايجاد شدن را به هم مي ريزد. هر گروه، به طور جداگانه، به كار خود ادامه مي دهد. شريف متوجه مي شود كه كودكان براي تحقير دوستان قبلي خيلي سريع با گروه تازه همانند سازي مي كنند. و بالاخره شريف، در فعاليتهاي مختلف با دادن جايزه پولي به گروه برنده و ندادن جايزه به گروه بازنده، آنها را به رقابت با يكديگر وامي دارد.
نتايج غيرقابل انتظار مشاهده مي شود: همانند سازي با يك گروه، خيلي سريع طرد گروه ديگر را به دنبال مي آورد. به صورت تدريج كه رقابت براي دريافت جايزه پولي شديدتر مي شود، طرد، ابتدا به صورت نفرت واقعي بعد به تعارض آشكار جلوه مي كند. هر گروه، براي رو در رو شدن و مبارزه با گروه ديگر، هيچ فرصتي را از دست نمي دهد. بنابراين شريف نتيجه مي گيرد كه ريشه پيشداوري ها بر علتهاي عيني استوار است، يعني بر تقسيم قلمرو و منابع، مبارزه دو گروه براي تسخير قلمرو و به دست آوردن غذا و منابع مادي، طبق نظريه تعارض گروهها، ريشه پيشداوري ها را تشكيل مي دهد.
اين نوع مشاهدات را در موقعيتهاي واقعي نيز مي توان انجام داد. تا به حال كدام يك از شما نشنيده ايد كه بگويند: »تركها تمام تهران را قبضه كرده اند» كساني كه اين حرفها را مي زنند در واقع مي خواهند از قلمرو خود دفاع كنند. مي دانيم كه منابع محدود است، بنابراين رقابت براي تسلط منابع محدود، انگيزه بسيار قوي براي رودررو شدن گروههاي است كه زنده ماندن خود را تنها در مخالفت با گروههاي ديگر و حتي از بين بردن آنها مي دانند.
مخالفت بين نسل امروز و نسل گذشته كه از آنها صبح كرده ايم باز هم بر تعارض بين گروهها استوار است. نسل جوان. نسل گذشته را مهم مي كند كه تمام منابع را انحصاري كرده است و آن را در اختيار وارثان پيشداوري هاي شديدتر از آنچه معمولاً بين نسلها مشاهده مي شود، به وجود آورد.
فشار اجتماعي: تبيين هرچه بيشتر از ديدگاه روان شناسي اجتماعي
تبيينهايي كه درباره شكل گيري پيشداوري ها به عمل آورديم. از جامعه شناسي يا از روان شناسي اجتماعي الهام مي گيرد، بدين معنا كه در آنها، بدون آن كه تاريخ شخصي افراد به حساب آيد، پديده هاي گروه در كل مورد توجه قرار مي گيرد. با ديدگاه روان شناسي اجتماعي خواهيم ديد كه اجتماعي شدن و نفوذ اجتماعي چگونه مي توانند ظهور و ابراز پيشداوري ها را تبيين كنند.
اجتماعي شدن
چون پيشداوري ها جزء نگرشها به حساب مي آيد، بنا براين آموخته مي شود ما با توشه اي از پيشداوري ها به دنيا نمي آييم كه بايد منتظر باشيم به موقع خود را نشان دهند. پيشداوريها با تجربه مستقيم به دست مي آيد. يعني در تماس با كساني كه موضوع پيشداوري واقع مي شوند. اما پيشداوري ها اغلب از يك شخص به شخص ديگر مخصوصاً در جريان اجتماعي شدن كودك انتقال مي يابد. به نظر نمي رسد كه بين اعضاي اقوام مختلف نفرت طبيعي وجود داشته باشد.
طبق نظريه يادگيري اجتماعي، پيشداوري ها با سوگيري الگوهاي ارايه شده به كودكان و نوجوانان، در جريان اجتماعي شدن آنها، آموخته مي شود. لزومي ندارد كه والدين به كودكان خود بگويند: تركها سخت كوشند. يا زنها براي كارهاي مهندسي و مكانيكي آفريده نشده اند. مي توان گفت كه آنها عقايد خود را معمولا القا مي كنند، بدين صورت كه رفتارشان براي كودكان منبع الهام قرار مي گيرد. به عبارت ديگر، والدين با رفتار خود پيشداوري ها را انتقال مي دهند. از قديم گفته اند، تصوير ذهني يك پدر سلطه گر و يك مادر سلطه پذير، هزار نكته پنهان دارد )اشمور و دل بوكا 1976)
معلوم شده كه يادگيري پيشداوري ها در سنين خيلي پايين انجام مي گيرد. مثلاً كودكان سفيدپوست آمريكايي پيشداوري هاي خود درباره ساير گروههاي اجتماعي را بين سه تا پنج سالگي ياد مي گيرند. اين پيشداوري ها بين زمان يادگيري و هفت سالگي تقويت مي شوند. در برخي كودكان پيشداوري ها تا نوجواني تجلي مي كند و در برخي ديگر رو به كاهش مي يابد.
رسانه هاي ارتباط جمعي، در اجتماعي شدن كودكان و نوجوانان نقش بسيار مهمي دارند. در واقع، تصويري كه آنها از واقعيت ارايه مي دهند، اغلب تصورات قالبي رايج در جامعه را تقويت مي كند. اگر به برنامه هاي تلويزيون خوب توجه كرده باشيم و آن قدر بي كار باشيم كه همه برنامه ها را ببينيم، متوجه خواهيم شد كه گاهي لهجه هاي برخي اقوام به مسخره گرفته مي شود.
تصورات قالبي جنسيت گرا در سنين پايين آموخته مي شود. نه تنها والدين با فرزند خود، برحسب اين كه دختر باشد يا پسر، به شيوه متفاوت رفتار مي كنند، بلكه كتابها، برنامه هاي تلويزيوني، كارتونها، موسيقي و فيلمهاي مخصوص كودكان نيز تصورات قالبي سنتي را انتقال مي دهند. هرچند كه كتابهاي درسي مثل گذشته قابل انتقاد نيست، باز هم تعداد اسامي پسر يا مرد عكسهاي پسر يا مرد، در مقايسه با اسامي يا عكسهاي دختر يا زن، بسيار زياد است. حتي زبان مورد استفاده در مدرسه و دانشگاه اغلب جنسيت گراست (كندي1993) جداكردن درهاي ورودي زنان و مردان و پرده زدن به در ورودي مدارس دخترانه نيز بيانگر افكار و رفتار جنسيت گراست.
نفوذ اجتماعي
وقتي رفتار نازيهاي آلمان را در نظر مي گيريم، اين كه چگونه به زندگي هزاران يهودي پايان دادند، خيلي راحت است كه بگوييم از اختلالهاي رواني بسيار شديد رنج مي برند. خواهيم ديد كه اين نوع برداشت از رويدادها خيلي هم به دور از واقعيت نيست زيرا برخي تيپهاي شخصيتي، براي پيشداوريها، آمادگي ذاتي دارند.
درست است كه همه آلمانها در كشتن يهوديها شركت نداشتند، اكثر آنها درباره قوم يهود پيشداوري داشتند. در آن دوره، كمتر كسي با آتش زدن مراكز تجاري يهوديان، مصادره اموال يا اخراج آنها از مراكز تجمع مخالفت مي كرد. چرا؟ در فصل ششم خواهيم ديد كه نفوذ اجتماعي مي تواند انسان را به انجام دادن كارها يا گفتن سخناني وادار كند كه هرگز فكر نمي كرد توانايي انجام دادن يا گفتن آنها را داشته باشد. پيشداوري ها نيز همين طور است. ممكن است پيشداوري ها آن قدر در اجتماع تعميم يابد كه بلند كردن صداي مخالف، حتي در ارتباط با گسترش تسليحات نظامي، جزء گناهان كبيره به حساب آيد. اگر افكار يك فرد با افكار گروه مطابقت نكند فرايندهايي كه نفوذ اجتماعي را هدايت مي كنند به حركت در مي آيند: يا او درصدد متقاعد كردن ديگران بر مي آيد يا خود، از ترس طرد شدن جزء گروه مي شود. و اطاعت جمعي خيلي راحت به اطاعت واقعي و دروني شده منجر مي شود.
از طرف ديگر، تصورات قالبي گاهي آن قدر لنگر مي اندازد كه هيچ شخصيتي نمي تواند آنها را تصورات قالبي به حساب آورد. مثلاً خيلي وقت نيست كه تصوير ذهني مرد حقيقي زير سوال رفته است سابق بر اين خيال مي كردند. كه هر مردي واقعاً مرد است و هيچ صفت زنانه در او پيدا نمي شود. در مورد زنان نيز همين تصور قالبي وجود داشت. اما امروزه مي بينيم كه زن و مرد بودن روي يك پيوستار قرار مي گيرد و دو طرف آن را به ترتيب زنان و مردان حقيقي تشكيل مي دهند و اكثر افراد در وسط اين پيوستار قرار مي گيرند. به همين ترتيبت، افكاري كه در برخي زمانها و مكانها به عنوان تصورات قالبي به حساب مي آمد، در زمانها و مكانها ديگر معناي خود را از دست مي دهد. حتي حادتر از آ، پذيرش تصورات قالبي مي تواند مساله مرگ و زندگي باشد. مثلاً در برخي كشورها صحبت از برابري حقوق مرد و زن در واقع خطر كردن است.
شخصيت: برخي اشخاص، براي مقاومت در برابر نداي پيشداوري ها، كمتر آمادگي دارند
حتي اگر گسترش و حفظ پيشداوري ها تنها به شخصيت وابسته نباشد، بايد پذيرفت كه همه مردم در مقابل فشار اجتماعي تسليم نمي شوند در حالي كه برخي از آنها پيشداوري ها را خيلي آسانتر و سريعتر از ميانگين مردم به دوش مي كشند.
پس از قتل ام يهوديان، برخي پژوهشگران اين سؤال را مطرح كردند كه آيا نوعي شخصيت وجود ندارد كه زمينه ساز گسترش پيشداوري ها باشد؟ در واقع، آنها مي خواهند پويايي دروني افراد را با نفوذ اجتماعي آشتي دهند. اين كار، مشهورترين مطالعات روان شناسي اجتماعي را موجب مي شود. آدورنو و همكاران 1950
به دنبال يك سري مصاحبه نيمرخ رواني نوعي شخصيت را ترسيم مي كنند كه از ميان ويژگيهاي آن مي توان به اطاعت از قدرت، ترس از دگرگوني، قوم مداري و انعطاف پذيري ذهني اشاره كرد. شايد گفتن اين عبارت كه اطاعت از قدرت يكي از ويژگيهاي شخصيت قدرت طلب است، عجيب به نظر برسد. مسلماً شخصيتهاي قدرت طلب، در صورت امكان تا آنجا پيش مي روند كه از قدرت خود حداكثر استفاده را مي كنند. اما وسواس قدرت آنها در جهت ديگر نيز پيش مي رود: آنها بدون قيد و شرط و به مدت نامحدود قدرت را مي پذيرند و از آن طرفداري مي كنند. چون اين افراد از تغيير و دگرگوني ترس دارند، اطاعت از قدرت قوي برايشان احساس ايمني به همراه مي آورد، زيرا حفظ موقعيت آنها را در مقابل دگرگوني هاي غيرقابل پيش بيني بهتر تضمين مي كند.
قوم مداري، حالت رواني كساني است كه خيال مي كنند گروهشان بهترين گروههاست و نسبت به گروههاي ديگر نگرش منفي دارند. مشاهده اين حالت در اشخاص قدرت طلب جاي تعجب نخواهد داشت: آيا ترس از دگرگوني با ترس از افراد ناشناسي يا ترس از بيگانگان در هم مي آميزد؟ در دوره حزب نازي آلمان، يهودي براي كساني كه شخصيت قدرت طلب داشتند، نماينده بد مطلق بود. تبليغ حزب نازي، يهوديان را به موشهايي تشبيه مي كرد كه بايد آنها را با همان شيوه اي كه موشهاي فاضلاب را از بين مي برند، به هلاكت رساند تا از شرشان خلاص شد. هيتلر معتقد بود، همان طور كه حيوانات و انسانها با يكديگر تفاوت دارند. قومها نيز با يكديگر فرق دارند. در واقع هيتلر، اين امكان را به وجود آورده بود كه مردم كينه بيگانگان را به طور عام و كينه يهوديان را به طور خاص، آشكارا و خشونت آميز ابراز مي كردند. آنها آن قدر در اين كار پيش مي رفتند كه يهوديان را بنيانگذار كمونيسم معرفي مي كردند و در نتيجه بي نظمي اجتماعي و شورش عليه قدرت را نيز به آنها نسبت مي دادند. خلاصه اين كه ترس نازيها از كمونيسم(از دگرگوني) با ترس آنها از افراد ناشناخته )يهوديان( ادغام شده بود و در نتيجه آنها را در جهت اعمال قدرت سوق مي داد.
انعطاف ناپذيري ذهني با ساير ويژگيهاي شخصيت قدرت طلب ادغام مي شود تا به افراد در مورد هر چيزي كه با ادراك آنها از واقعيت در چارچوب واحدي قرار نمي گيرد، نگرش منفي بدهد. اشخاص قدرت طلب، واقعيت را از لابه لاي چند طرح واره بسيار انعطاف ناپذير و تنگ مي بيند. ترس آنها از دگرگوني آن قدر زياد است كه نمي توانند از نظر رواني و عاطفي با آن سازگار شوند. هر دگرگوني ادراك آنها از واقعيت را تهديد مي كند و در نتيجه اضطراب بسيار شديد به همراه مي آورد. همه صفات ويژه شخصيتهاي قدرت طلب دست به دست مي دهند تا اين افراد را براي كسب پيشداوري ها، نه تنها در مقابل ساير گروهها بلكه در مقابل كليه كساني كه از نظر آنها براي نظم موجود تهديد محسوب مي شوند هدايت كنند: مخالفان سياسي، همجنس بازان، بي كاران، فمنيستها و…
ناكامي موجب پرخاش مي شود اما پرخاش عليه شخصي كه موجب ناكامي شده، اغلب خطرناك و حتي غير ممكن است. اينجاست كه پرخاش جابجا مي شود و موضوع ديگري را هدف قرار مي دهد اين جابجايي، در صورتي كه موضوع پرخاش نتواند به شيوه مناسب از خود دفاع كند، خيلي آسان انجام خواهد گرفت. اين حالت مخصوصاً در مورد برخي اقليتها ديده مي شود كه به عنوان بلا گردان مورد بره برداري قرار مي گيرند.
پديده جابجايي نه تنها در سطح كشور بله در سطح شهرها و روستاها نيز به چشم مي خورد. كساني كه در اقليت هستند، معمولاً بيشتر مورد تعدي و تجاوز ديگران قرار مي گيرند و كاسه كوزه ها سر آنها شكسته مي شود در آمريكا معمولاً سياه پوستان هستند كه هميشه بلاگردان سفيد پوستان مي شوند. هاولند و سيرز 1940 نشان داده اند كه اين پديده در جنوب آمريكا اتفاق افتاده است: در سالهايي كه قيمت پنبه پايين مي آمد، كشتار سياه پوستان به دست سفيد پوستان ناكام شده افزايش مي يافت. سفيد پوستاني كه نمي توانستند علتهاي اصلي افت قيمتها را بدانند، از سياه پوستان به عنوان بلاگردان، انتقام مي گرفتند.
شخصيت قدرت طلب مثل اكثر مردم، در محيط كار سلطه پذير است اما به زن و بچه خود زور مي گويد. وقتي او در خارج از خانه تحت سلطه ديگران قرار مي گيرد، با سلطه گري در خانواده تسلي پيدا مي كند. برخي اشخاص قدرت طلب، با اين تصور كه انسانهاي حقيقي هستند، بر خود مي بالند و پيشداوري هاي خود را نه تنها در مورد زنان بلكه در مورد همجنس بازان نيز به كار مي گيرند.
تبيين شناختي: همه اينها از ادراك غلط ناشي مي شود
ما اطلاعات را به شيوه سوگيرانه پردازش مي كنيم اين كار موجب مي شود كه خيلي مطمئن باشيم. روابطي ببينيم كه وجود ندارد، رفتارها را به علتهاي نادرست نسبت دهيم و… البته جاي ترديد است كه اين كار بتواند، زماني كه موضوع ادراك يكي از افراد گروههاي ديگر است، چيزي را سرو سامان دهد. به علاوه چون تك تك ما ، به طور همزمان به تعداد زيادي از گروهها تعلق داريم، موقعيتهاي زيادي پيش مي آيد كه »ما» در مخالفت با «آنها» تعريف مي شد. به عبارت ديگر در بسياري از موقعيتها وقتي ضمير «ما» را به كار مي بريم، در واقع، آن را در مقابل ضمير آنها قرار مي دهيم. اين نوع تقسيم بندي افراد به گروههاي مختلف كه طبقه بندي ناميده مي شود، اولين فرايند شناختي مورد بحث ماست.
طبقه بندي
براي پي بردن به اهميت طبقه بندي در زندگي روزمره كافي است از خود بپرسيم كه اگر طبقه وجود نداشت، كارها چگونه پيش مي رفت؟ براي درك كردن شخصي كه اولين بار با او برخورد مي كنيم، براي پيش بيني رفتار او دانستن اين كه به هنگام حضور چگونه رفتار خواهد كرد، بايد مقدار زيادي از اطلاعات را در زمان بسيار كوتاه جمع آوري كنيم. طبقه بندي اجتماعي اجازه مي دهد كه به اين راه طولاني ميان بر بزنيم. به عنوان مثال ما در مقابل فارسها، كردها، تركها، لرها، زنان، مردان، شهرستانيها، روستاييها و… انتظارات متفاوت داريم، زيرا آنها را در طبقات جداگانه جاي مي دهيم و براي هر طبقه ويژگيهاي خاص قايل مي شويم.
اگر نمي توانستيم براي گروه بندي و بازشناسي اشياء اشخاص و موقعيتها، طبقه بنديهاي خلق كنيم، دنيا به صورت يك پازل جلوه مي كرد كه مجبور بوديم هر روز دوباره آن را بچينيم. طبقه بندي موجب مي شود كه با تفسير سريع محيط فيزيك و اجتماعي، زندگي برايمان ساده باشد، طبقه بندي، براي تصميم گيري در فاصله زماني منطقي، جنبه بنيادي دارد. با اين همه طبقه بندي به نوعي ساده سازي منجر مي شود كه پيامدهاي آن مي تواند براي كساني كه قرباني آن هستند، مصيبت بار باشد.
مثلاً ممكن است دو پسر جوان و دوست، خيلي راحت درباره دخترها حرف بزنند. بدين صورت كه از ويژگيها، از شيوه نزديك شدن به آنها و… سخن بگويند. احتمالاً اين دو جوان يكديگر را درك مي كنند، با اين همه هيچ چيزي تضمين نمي كند كه دخترها، به همان صورتي كه آنها تصور مي كنند باشند. بدون ترديد، برخي دخترها، به تصويري كه آنها از دخترها دارند، شباهت خواهند داشت )البته با اين فرض كه ادراك پسرها از دخترها سوگيري نداشته باشد). اما كاملاً روشن نيست كه دخترها، در كل، به ادراكي كه آن دو دوست از دخترها شبيه باشند. اين طبقه بندي هر اندازه هم راحت باشد، نوعي ساده سازي است كه مي تواند ريشه تصورات قالبي و پيشداوريها را تشكيل دهد. بنابراين، يك فرايند شناختي بهنجار و مفيد مي تواند در خلاف چيزي پيش برود كه مي خواهد در خدمت آن باشد ( يعني در خلاف دركت بهتر از دنيا و ارتباط بسيار ساده بين افراد).
تا اينجا از طبقه بنديهاي ساده صحبت كرديم، اما بديهي است كه يك فرد مي تواند از يك جهت به افراد ديگري تفاوت داشته باشد(مثلا از نظر جنس) اما از جهتي ديگر شبيه او باشد (مثلاً از نظر قوم) در اين تصورات قالبي مربوط به طبقه دوم به او شباهت خواهد داشت.
حال اين سوال پيش مي آيد كه وقتي فردي ادعا مي كند كه فلان شخص، طبق تصورات قالبي مربوط به طبقه او رفتار مورد انتظار را نشان نمي دهد، چه اتفاقي رخ مي دهد؟ به عبارت ديگر وقتي تجربه مستقيم از ديگران انتظارات ما را تاييد نمي كند، چه پيش مي آيد؟ وبر و كروكر 1983 سه امكان نام مي برند: 1ـ تصورات قالبي نسبت داده شده به اين طبقه از اشخاص، هر اندازه كه فرد با موارد منفي نفي كننده تصورات قالبي برخورد مي كند دگرگون مي شود
2ـ تصورات قالبي به طور ناگهاني و ريشه اي دگرگون مي شود، 3) فرد، زير گروه ديگري خلق مي كند تا اطلاعات تازه را در آن جاي دهد.
پارتي بازي به نفع اعضاي گروه خود
در آزمايش شريف تنها تقسيم تصادفي كودكان به دو گروه كافي بوده است كه همانند سازي با گروه خود پارتي بازي به نفع آن و مخالفت با گروههاي ديگر، به وجود آيد ( شريف و همكاران 1961) از لحظه اي كه گروه B به وجود مي آيد براي گروه A گروه ديگري محسوب مي شود و برعكس.
تعداد زيادي از پژوهشگران (تا جفل و همكاران 1971) فرضيه شريف را تنها با تقسيم بندي كودكان به صورت كلامي بررسي مي كنند. اين پژوهشگران ابتدا مطمئن مي شوند كه كودكان پيش از آغاز تحقيق، يكديگر را نمي شناسند، آنگاه آنها را به دو گروه جداگانه تقسيم مي كنند و اسامي كاملاً خنثي به آنها مي دهند: «گروه آبي» همچنين آنها تعامل دو گروه را به حداقل مي رسانند. نتايج به دست آمده با فرضيه اول همبستگي نشان مي دهد: پس از مدتي كودكان با گروه خود همانند سازي مي كنند و نسبت به گروه ديگر تصورات قالبي به دست مي آورند و درباره آنها به پيشداوري متوسل مي شوند. اين پديده ها چيزي تشكيل مي دهند كه سوگيري درون گروهي ناميده مي شود.
چرا تمايل داريم گروه خود را بهتر از گروههاي ديگر بدانيم؟ تاجفل و همكاران 1986 به اين سؤال چنين پاسخ مي دهند: طبق نظريه هويت اجتماعي نياز به احساس غرور از خود شكوفايي خود عزت نفس نه تنها بر اثر موفقيتهاي خود ما بلكه بر اثر همانند سازي با گروههاي اجتماعي موفق نيز ارضا مي شود. وقتي حسين رضا زاده، اين جوان 22ساله اردبيلي و پرورده دامنه هاي كوه سبلان مي تواند در بازيهاي المپيك 2000سيدني مدال طلا بگيرد و افزون بر آن ركورد وزنه برداري جهان را بيش از 7كيلوگرم بالا ببرد و افزونتر از آن به سلطه 40سالها روسها در اين ورزش خاتمه دهد مثل اين است كه خود من (مترجم) همان مدال را به دست آورده ام و ركورد جهاني برجاي گذاشته ام. من ارضا مي شوم و با خود مي گويم: ما واقعاً شايستگي داريم. خوشحالي من از موفقيت حسين رضا زاده خيلي بيشتر از خوشحالي حاصل از ترجمه كتاب روان شناسي اجتماعي است. همانند سازي با گروه موجب مي شود كه عزت نفس خود را در سطح قابل قبول نگهداريم. اين همانند سازي آن قدر اهميت دارد و آن قدر در اعماق انسان نفوذ مي كند كه اكثر مردم حتي به هنگام صحبت كردن از گروههايي كه عضو آنها نيستند ضمير ما به كار مي برند، در واقع با آنها همانند سازي مي كنند. مثلاً مترجم اين كتاب كه در عمرش حتي يك بار هم فوتبال بازي نكرده است وقتي اسامي علي دايي و كريم باقري، اين نام آوران اردبيلي و تبريزي را مي شنود، بي اختيار مي گويد: آري ما هستيم ما تركها يا ما آذريها و بر همين اساس است كه در جريان گزارش مسابقات گزارشگر ورزشي مي گويد: در اين قسمت خيلي خوب بازي كرديم اما در آن قسمت ضعف نشان داديم.
كاملاً طبيعي و مفيد است كه شخص خود را مثلا براساس قوم يا جنس تعريف كند. با اين همه احتمال دارد كه خيلي زود پاي انسان بين تاييد ملي و بيگانه هراسي بلغزد. لغزش بين غرور مرد بودن و زن ستيزي نيز همين طور است. با ارزش جلوه دادن گروه خود ممكن است به صورت بي ارزش كردن گروههاي ديگر منعكس شود. بي ارزش كردن ديگران معمولاً سوخت عزت نفس را تامين مي كند، درست مثل اين است كه فرد پيش خود بگويد: من آدم مهمي نيستم اما دست كم زن هم كه نيستم يا درست است كه تهراني نيستم، دست كم.. هم كه نيستم.
اما به نظر مي رسد كه بي ارزش جلوه دادن گروههاي ديگر به اندازه با ارزش جلوه داده گروه خود رواج ندارد. كدام اعضاي گروه به بي ارزش جلوه دادن گروههاي ديگر بيشتر علاقه دارند و در چه شرايطي؟ اين كار بستگي به ادراكي دارد كه آنها از اعضاي گروههاي ديگر دارند. در واقع بهترين شيوه براي قبولاندن خود به اعضاي گروهي كه به آن تعلق داريم اين است كه نشان دهيم از گروه خود در مقابل گروههاي ديگر دفاع مي كنيم. به عبارت ديگر بهترين روش براي پذيرفته شدن در گروه خود پارتي بازي به نفع آن در مقابل ساير گروههاست.
سوگيري همگني گروهاي ديگر
اثر طبقه بندي تنها اين نيست كه دنيا به گروههاي اصلي و فرعي تقسيم مي شود. اثر طبقه بندي همان طور كه قبلا نيز اشاره كرديم، ساده سازي واقعيت نيز هست. يكي از جلوه هاي ملموس اين ساده سازي عبارت است از سوگيري همگني گروههاي ديگر يا سوگيري همگني برون گروهي، يعني تمايل به حداقل تصور كردن تفاوتهاي موجود بين افراد يك طبقه. مثلا كساني كه معتقدند تركها سخت كوشند و تعصب يكديگر را دارند يا تركها يا خوب خوب هستند يا بد بد . در واقع پاك كن بر مي دارند و تمام تفاوتهاي فردي آنها را پاك مي كنند. درست است كه اكثر تركها سخت كوشند، تعداد زيادي از آنها نيز واقعاً تنبل و تن پرورند نه تنها اكثر تركها بلكه اكثر فارسها، لرها و كردها نيز در بين اين دو حد افراط تفريط قرار مي گيرند. جاي دادن اين همه افراد متفاوت در يك طبقه ساده انگاري است.
سوگيري همگني تنها براي افراد گروههاي ديگر وجود دارد. مثلاً ايرانيها خيال مي كنند كه همه چينيها مثل هم هستند. اروپاييها و آمريكايي ها نيز، وقتي براي اولين بار چند ايراني مي بينند، خيال مي كنند كه همه آنها مثل هم هستند. اما مي دانيم كه چينيها در بازشناسي يكديگر هيچ مشكلي ندارند، همچنان كه ايرانيها همديگر را به آساني مي شناسند چگونه بايد اين پديده را تبيين كرد؟ به نظر مي رسد كه بايد پاي تجربه در ميان باشد. هر اندازه بيشتر با چينيها رفت و آمد داشته باشيم، به همان اندازه بيشتر با ويژگيهايي آشنا خواهيم شد كه تميز آنها از يكديگر را ممكن مي سازد (جونز و همكاران 1981). اين پديده را اصطلاحاً يادگيري پنهان مي نامند.
همبستگيهاي گول زننده
در ميان سوگيريهاي تفكر اجتماعي همبستگيهاي گول زننده وجود دارند. همبستگي گول زننده عبارت است از رابطه ظاهري اما ناموجود بين دو پديده.
مي دانيم كه رويدادهاي نادر خيلي بيشتر از رويدادهاي عادي جلب توجه مي كند. مثلاً جنايت بيشتر از دزدي از بقالي جلب همچنين فردي كه به علت داشتن ويژگي خاص، مثلاً تعلق به يك قوم، از ساير اعضاي گروه متمايز مي شود بيشتر از ديگران جلب توجه مي كند اگر رويداد جالبي با فرد جالبي همراه باشد، نسبت به زماني كه هيچ يك از آنها جالب نيست، بيشترين شانس دريافت اطلاعات را خواهيم داشت.(جدول 4-5). اگر جنايت هولناكي كه اعضاي يك قوم مرتكب مي شوند بيشتر تكرار شود، زودتر نتيجه گيري خواهيم كرد كه بين همان جنايت هولناك و همان قوم رابطه وجود دارد. اين رابطه در مقايسه با رابطه بين اعضاي يك گروه اكثريت و همان جنايت هولناك، بيشتر به چشم خواهد آمد. بنابراين بي دليل نيست كه نمايندگان اقليتهاي قومي يا مذهبي معتقدند كه نبايد اصليت متهمان به جنايات يا خلافكاري ها اعلام شود. به سخن ديگر وقتي افرادي به جرم جنايت يا جاسوسي دستگير مي شوند نبايد اعلام شود كه آنها از كدام قوم هستند و چه مذهبي دارند.
گروه A اكثريت | گروه B اقليت | |
مثبت | 16 توصيف
علي درستكار است علي جزء گروه A است |
8 توصيف
حسن كاري است حسن جزء گروه B است |
منفي | 8 توصيف
X دروغگوست X جزء گروهA است |
4 توصيف
y رياكار است y جزء گروه B است |
پيشگوييهايي كه خود به خود تحقق مي يابد
مساله ما با پيشداوري ها تنها اين نيست كه نمي توانيم آنها را به آساني انكار كنيم، بلكه اين است كه اغلب واقعيت پيدا مي كنند. پيشداوري ها پيشگوييهايي به وجود مي آورند كه خود به خود تحقق مي يابد. بدين ترتيب كه وقتي تعداد زيادي از دخترها مي شنوند كه زنها براي كارهاي مهندسي و مكانيكي آفريده نشده اند، به اين نتيجه مي رسند كه نبايد در اين زمينه ها فعاليت كنند و اين كار، پيشداوري اوليه را تاييد مي كند.
تايلور و سيرز 1954 در تحقيق خود به خودي پيشداوري ها، پنج مرحله شناسايي كرده اند.
1ـ شخص الف نسبت به شخص ب نوعي پيشداوري به دست مي آورد.
آرش معتقد مي شود كه زنش هما نمي تواند چرخ پنچر شده اتومبيل را عوض كند، زيرا كه زن است.
2ـ شخص الف براساس همين پيشداوري عمل مي كند.
آرش بلافاصله به تعويض چرخ پنچر شده اتومبيل اقدام مي كند، بدون آنكه از هما بپرسد كه مي تواند اين كار را انجام دهد يا خير؟
3ـ شخص ب براساس رفتار شخص الف رفتار خود را تغيير مي دهد.
هما در گوشه اي مي ايستد و اعمال آرش را در حين عوض كردن چرخ اتومبيل نگاه مي كند.
4ـ شخص الف مي بيند كه پيشداوريش با رفتار شخص ب تاييد مي شود.
آرش مي بيند كه هما در تعويض چرخ اتومبيل به او كمك نمي كند و به اين نتيجه مي رسد كه زنها استعداد مكانيكي ندارند.
5ـ شخص ب پيشداوري هاي شخص الف را به صورت يك واقعيت مي پذيرد.
چون آرش، تمام كارهاي مكانيكي را بدون نظر خواستن و كمك گرفتن از هما، انجام مي دهد، در نهايت هما قبول مي كند كه براي كارهاي مكانيكي استعداد ندارد.
مي توانيم اين مثال را در مورد همه پيشداوري هاي از جمله پيشداوري هاي مربوط به خود به كار ببريم. اگر خود را فردي تصوير كنيم كه كمتر قدرت قانع كردن داريم: به احتمال زياد كمتر تمايل خواهيم داشت كه در مجالس با مردم تماس حاصل كنيم و اين كار كمتر شانس قانع كردن ديگران را در اختيار ما خواهد گذاشتن و در نتيجه برداشت خودمان از خودمان را تاييد خواهيم كرد.
محرك: در صورتي كه موضوع پيشداوري ارزش شهرت را داشته باشد
تبيينهاي متعدد درباره پيشداوري ها را ديديم هر تبيين به شيوه خود، روش درك نامناسب افراد از موقعيت را تفسير مي كند. تبيين پيشداوري هايي كه همين حالا مطرح مي كنيم، از اساس متفاوت است، زيرا معتقد است اعضاي گروههاي كه موضوع پيشداوري قرار مي گيرند. هرچند كه بدون عيب نيستند ارزش به شهرت رسيدن را دارند مثلاً قهرمانان مشهور اين ارزش را دارند كه مردم بگويند: بربري خورده اند و دوپينگ كرده اند! اما گفتن اين جوك درباره اين بنده يك لاقبا خيلي بي مزه خواهد بود.
همه گروهها صفات يا رفتارهاي يكساني ندارند با اين همه تفاوتهاي بين گروهها معمولا بسيار ظريف است و اغلب به انحراف برخي از آنها از مجموعه تكيه دارد. به طوري كه تعداد افراد مشابه گروههاي مختلف آشكارا از تعداد افرادي كه مشابه نيستند، بيشتر است. به علاوه حداقل تفاوت، در صورتي كه واقعاً وجود داشته باشد، بايد به شيوه درست تفسير شود. آيا اين تفاوت به عوامل ذاتي و ثابت مربوط است يا به عوامل محيطي و متغير (آلپورت 1958)؟ به عنوان مثال، آيا زنان بيشتر از مردان همرنگي نشان مي دهند؟ در فصل بعدي خواهيم ديد كه در اين مورد بايد از نتيجه گيري هاي عجولانه و قطعي خودداري كرد. اين واقعيت را نيز نبايد از ياد برد كه پيدا كردن معيارهاي عيني براي بررسي صحت تصورات قالبي، هميشه آسان نيست )آلن1995)
كاهش پيشداوري ها
آيا پيشداوري ها هميشه وجود خواهد داشت؟ احتمال دارد، اما معناي جمله اين نيست كه بايد دست روي دست بگذاريم و آنها را در بست بپذيريم از طرف ديگر، برخي پديده ها نشان مي دهد كه بسياري از مردم دوست دارند با پيشداوري ها مبارزه كنند. از آنجا كه پيشداوريها گاهي آثار بسيار شوم دارد، روان شناسان اجتماعي اين سوال را مطرح مي كنند كه چگونگي مي توان آنها را كاهش داد. در اينجا به دو روش اشاره خواهيم كرد: تماس بين گروهها و تغيير شكل طبقات .
تماس بين گروهها
پيشداوري ها بر ديد كاريكاتوري از گروههاي ديگر استوار است گروههاي كه به عنوان دشمنان بيگانگان و طرفداران اجانب قلمداد مي شوند و بايد با آنها مبارزه شود. از آنجا كه اين ديد، نگرش منفي به وجود مي آورد، صاحب پيشداوريها تلاش نمي كند كه قربانيان خود را بهتر بشناسد. اگر دو گروه بيشتر با يكديگر تماس داشته باشند و بهتر يكديگر را بشناسند، آيا ديد قالبي نسبت به يكديگر كمتر خواهد شد و پيشداوريها نيز به همان نسبت كاهش خواهد يافت. (اسميت 1994)؟
در اواسط دهه 1950ميلادي، ديوان عالي آمريكا اعلام مي كند كه جدايي مدارس سفيدپوستان و سياه پوستان مخالف قانون اساسي آمريكاست. در نتيجه كودكان سياه پوست مي توانند به همان مدارسي بروند كه كودكان سفيدپوست مي رفتند. مطالعات سالهاي بعد نشان مي دهد كه در اكثر موارد (53درصد) نه تنها پيشداوري سفيدپوستان كاهش نمي يابد بلكه بيشتر نيز مي شود (استفان 1986). به اين ترتيب آيا بايد فرضيه كاهش پيشداوريها براساس تماس بين گروهها بتواند آثار سودمند مورد انتظار را داشته باشد.
كودكان سفيدپوست و سياه پوستي كه در مدارس آمريكايي در كنار يكديگر تحصيل مي كردند از گروههاي نبودند كه از نظر موقعيت اجتماعي برابر باشند. سياه پوستان در مقايسه با سفيدپوستان در مجموع موقعيت اجتماعي كمتري داشتند و اين واقعيت به زند ماندن پيشداوريها كمك مي كرد. براي آنكه تماس بين گروهها به كاهش پيشداوريها كمك كند. لازم است كه آنها از موقعيت اجتماعي برابر برخوردار باشند.
از طرف ديگر، دانش آموزان دو گروه با يكديگر روابط شخصي نداشتند، زيرا كودكان دو گروه، در يك محل و در يك زمان به يكديگر مي رسيدند و الزاماً مي بايستي سخنان يكساني را گوش مي كردند در واقع كودكان موقعيت پيدا نمي كردند كه با يكديگر بازي كنند به گفتگو بپردازند و بدين وسيله يكديگر را بهتر بشناسند.
به علاوه چون والدين سفيدپوست مسؤولان سفيد پوست مدارس و منطقه سفيد پوست نشين، در كل با مختلط كردن كودكان مخالف بودند مخالفت آنها، از طريق رفتار كودكان سفيدپوست منعكس مي شد. بزرگسالان با نگرش خود، نوعي هنجار اجتماعي به كودكان سفيدپوست القا مي كردند.
دو گروهي كه در ابتداي كار با يكديگر دشمني دارند، اگر همكاري در پروژه مشترك را ياد بگيرند، شانس يكپارچگي آنها افزايش خواهد يافت. با مشاهده اين كه تماس بين گروهها به پيامدهاي شوم منجر مي شود، شريف1966ـ ايجاد هدفهاي مشترك را به عنوان عامل كاهش دهنده پيشداوري ها پيشنهاد مي كند. پيشداوري ها و كشمكشهاي بين دو گروه از كودكان مورد مطالعه او بدون آنكه به طور كامل از بين برون خيلي كاهش مي يابد. با اين همه بايد در پذيرش اين واقعيت كه ايجاد هدفهاي مشترك كاهش پيشداوري ها را تضمين مي كند، محتاط بود. در واقع اگر هدفهاي مشترك به دست آيد، پيشداوري هاي بين گروهها كاهش خواهد يافت. بركعس در صورت شكست اعضاي گروه ديگر بلاگردان كل ماجرا خواهند بود و تمام كاسه كوزه ها سر آنها خواهد شكست.
ارزيابي اثر تماس بر كاهش پيشداوري ها بايد در دوره نسبتاً طولاني انجام گيرد. مثلاً در مورد پيشداوري هاي مربوط به همسايگي با اقوام ديگر، تحقيق هاميلتون و بيشاپ 1976 نشان داده كه به رغم عدم تعامل مهم بين سفيدپوستان و سياه پوستان محله اي كه اكثر اهالي آن سفيدپوست بودند پيشداوريها در پايان سال كاهش يافته است. سفيدپوستان احتمالاً به اين نتيجه رسيده اند كه نگراني آنها در مورد خرابكاري همسايگان سياه پوست بي اساس بوده است. تنها تماس منفعلانه و مشاهده رفتار سياه پوستان اين نتيجه را به بار آورده بود.
ديدگاه اجتماعي ـ شناختي: گذاشتن ادراك خوب به جاي ادراك بد
طبق ديدگاه اجتماعي ـ شناختي، پيشداوري ها از لغزش فرآيندهاي شناختي بهنجار سرچشمه مي گيرد. بنابراين با اثرگذاري مستقيم بر فرآيندهاي شناختي، مي توان آنها را كاهش داد. طبقه بندي به تمايز بين ما و آنها كه اغلب منبع اسناد تصورات قالبي است به شكل گيري پيشداوري ها و تبعيض منجر مي شود. بنابراين آيا وسيله اي وجود ندارد كه بتوان با آن آثار طبقه بندي را وارونه كرد؟ براي نيل به اين هدف چهار اقدام پيشنهاد شده است: طبقه بندي مجدد، انفرادي كردن، طبقه بندي متقاطع و طبقه بندي چندگانه (بورس و ديگران 1994) .
در طبقه بندي مجدد به اعضاي دو گروه مي فهمانند كه به نفع آنهاست كه خود را متعلق به يك گروه واحد بدانند نه به دو گروه جداگانه: كاري كه شريف توانسته است با كودكان يكي از اردوهاي تابستاني با هدايت آنها در جهت رسيدن به يك هدف مشترك، انجام دهد. با اين همه وقتي به وضعيت گروههاي فكر مي كنيم كه در حال كشمكش هستند، خيلي سريع به اين نتيجه مي رسيم كه كنار گذاشتن فكر طبقه بندي مجدد آسانتر از تحقق بخشيدن آن است.
اگر ادراك تفاوتهاي گروهها منبع پيشداوري ها در مورد افراد باشد احتمالا عدم تاكيد بر تفاوتهاي گروهها و در مقابل تاكيد بر تفاوتهاي افراد پيشداوري ها را از بين خواهد برد: كاري كه انفرادي كردن ناميده مي شود. اگر من خودم را فردي با ويژگيهاي خاص بدانم و ديگران را نيز افرادي در نظر بگيريم كه ويژگيهاي خاص خود را دارند كمتر تمايل خواهيم داشت كه در مورد آنها براساس تعلق آنها به گروههاي ديگر قضاوت كنم. باز هم از نظريه تا عمل راه طولاني در پيش است.
من يك آذري هستم، اما فعلا جز هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد رودهن هم هستم. در واقع من به چند طبقه اجتماعي تعلق دارم بنابراين در مورد من طبقه بندي متقاطع وجود دارد. اين واقعيت مي تواند طوري عمل كند كه پيشداوري هاي من در مورد ديگران مثلا كساني كه در دانشگاههاي آزاد اسلامي واحدهاي تهران، تنكابن، ساوه، مشهد، تبريز، نايين و… تدريس مي كنند، كاهش يابد، زيرا، در اصل من با آنها خيلي فرق ندارم. آيا همه ما به كمبود دستمزدها، دلسوزي براي دانشجويان و احترام گذاشتن به آنها معتقد نيستم؟
طبقه بندي تصورات قالبي و پيشداوري ها را به وجود مي آورد. بنابراين مي توان از طريق مخالفت با تصورات قالبي تبعيض را كاهش داد. اما اين كار ساده نيست، زيرا كسي كه به شدت تلاش مي كند تا تصورات قالبي خود را كاهش دهد ممكن است موفق نشود. تصورات قالبي ك اغلب در زمان بسيار طولاني آموخته مي شود، ممكن است كنترل شده به نظر برسد. اما يان خطر را دارد كه دوباره ظاهر شود و خود را به فرد، به رغم داشتن اراده قوي تحميل كند. در محيط طبيعي، تصورات قالبي خيلي مقاوم است. براي مخالفت با آثار آنها، لازم است كه شخص اطلاعات را پردازش كند و خود را به بررسي همه يافته ها ملزم بداند، نه اين كه از تمايلات طبعي خود پيروي كند و به اين كار شناختي ميان بر بزند. اين هدف زماني حاصل مي شود كه مثلاً شخص يك دستورالعمل صريح دريافت كند و براساس آن همه اطلاعات موجود را به حساب آورد.
نتيجه گيري
تعداد زيادي از روان شناسان اجتماعي، روابط بين گروهها را مطالعه مي كنند. آنها توانسته اند براي پيامدهاي مهمي كه ادراك متقابل گروهها مي تواند داشته باشد، توجيه هايي بيابند. بسيار دشوار است كه بتوان سهم نسبي نفوذ روان شناسان اجتماعي در تحول رفتارها را به صورت كمي نشان داد. اما جاي ترديد نيست كه اين نفوذ واقعيت دارد. مي توان نفوذ آنها را به صورت فشار بر قانون گزاران دخالت مستقيم در محيطهاي مختلف و ايجاد آگاهي در مردم كه موجب ترويج كار آنها مي شود. تبيين كرد.
نقش روان شناسان اجتماعي در تحول ذهنيت مردم هرچه باشد، عقب گرد غيرقابل تصور است. همه در جهت بردباري و گستردگي هرچه بيشتر ديد گام بر مي داريم. امروزه بيش از پيش محتمل به نظر مي رسد كه روزي براي انتخاب يك زن به رياست جمهوري ايران، به پاي صندوقهاي رأي خواهيم رفت، همان طور كه تقريبا 40سال پيش براي اولين بار به پاي صندوقهاي راي رفتيم و از بين زنان نيز كساني را براي نمايندگي مجلس انتخاب كرديم. در چشم انداز كوتاه مدت موقعيت ممكن است دلسرد كننده به نظر برسد، اما در دراز مدت جاي اميدواري است.
خلاصه
روابط بين گروهها بر عوامل زيادي استوار است، از جمله برداشت اعضاي گروهاي مختلف از يكديگر. وقتي اين برداشتها از نوع باورهاي مشترك است، اصطلاحاً مي گوييم كه با تصورات قالبي سر و كار داريم. پيشداوري ها اغلب جز نگرشهاي منفي نسبت به اعضاي گروههاي ديگر به حساب مي آيد. تبعيض، رفتاري است كه از تصورات قالبي و پيشداوري ها ناشي مي شود. نژادپرستي، به طور همزمان بر تصورات قالبي پيشداوري ها و رفتارها در مقابل نژاد ديگر استوار است. هر اندازه نژادپرستي سنتي آشكارا بيان مي شد به همان اندازه نژادپرستي جديد پنهاني بيان مي شود. در مورد جنسيت گرايي نيز همين طور است. يعني امروزه قضاوت درباره مردم براساس جنس آنها خيلي زيركانه انجام مي گيرد.
پيشداوري ها مي تواند علتهاي زيادي با ريشه هاي كاملاً تاريخي داشته باشد. مثلاً ماهيت روابط بين دو گروه در صورتي كه ريشه تاريخي آنها را در نظر نگريم براي ما روشن نخواهد شد. بافت اجتماعي ـ فرهنگي مي تواند پيشداوري ها را مثلا با تكيه بر تقسيم منابع محدود تبيين كند. تبيين پيشداوري ها از ديدگاه روان شناسي اجتماعي توجه ما را به نفوذ اجتماعي ، چيزي كه فرد در محيط خود تحت تاثير آن قرار مي گيرد. جلب مي كند. آنچه بايد اضافه كنيم اين است كه همه افراد در مقابل نفوذ اجتماعي به يك شيوه واكنش نشان نمي دهند، چيزي كه با تفاوتهاي شخصيتي قابل تبيين است. مثلاً شخصيت قدرت طلب، در مقابل اعضاي گروههاي ديگر خيلي بسته عمل مي كند.
در سالها اخير روان شناسان اجتماعي در ادراك اعضاي درون گروهي و برون گروهي سوگيريهاي شناختي زيادي كشف كرده اند. از طبقه بندي تا پيشگوييهاي كه خود به خود تحقق مي يابد و پردازش ناقص اطلاعات همه از پيشداوري ها گاهي ذره اي از واقعيت ديده مي شود.
برخي عوامل كاهش پيشداوري ها را تسهيل مي كنند. يكي از آنها تماس بين گروههاست. هرچند كه اثر تماس بين گروهها، در مراحل اول خيلي آشكار نيست، با گذشت زمان خودنمايي مي كند از طرف ديگر، چون پيشداوري ها اغلب بر تمايز بين ما و آنها استوار است، طبقه بندي مجدد و كسب آگاهي از تعلق خود به گروههاي متعدد مي تواند ما را به برخي اشخاص نزديك كند و موجب شود تا آنها را متفاوت از خود در نظر نگيريم.
منابع :
روان شناسي اجتماعي با نگرش به منابع اسلامي ، مسعود آذربايجاني و ديگران.
روان شناسي اجتماعي ، اليوت ارونسون
روان شناسي اجتماعي ، استوارت از كمپ
روان شناسي اجتماعي ، لئونارد بركو ويتزو
روان شناسي اجتماعي ، آن ماري روشبلاو