فریدریش شلایر ماخر (1834 – 1768) را پدر و بنیانگذار هرمنوتیک نوین نامیدهاند و به تعبیر دیلتای، «کانت هرمنوتیک» است . به خاطر تعلقی که وی به رمانتیکها، و نزدیکی فکری که با برادران شلگل داشت، به شیوه اندیشه او درباره هرمنوتیک عنوان «هرمنوتیک، رمانتیک» دادهاند . (1)
پل ریکور شرح داده است که هرمنوتیک شلایر ماخر از دو گرایش متفاوت شکل گرفته است:
1 . گرایش رمانتیک، به این اعتبار که تاویل مناسبی زنده و پیگر با فراشد آفرینش دارد;
2 . گرایش نقادانه (به معنای مشهور کانتی)، به این اعتبار که تاویل میکوشد تا قاعدههای ادراک را چنان شکل دهد – و چنان به بیان آرد – که کاربردی همگانی داشته باشد . (2)
شلایر ماخر بر آن بود که به جای استخراج قواعد تفسیر از روی تفاسیر ارائه شده و به حسب موضوع، کاری که تا آن زمان باب بود، قوانین فهم را با تامل در خود فهم، به دست آورد . به نظر وی قوانینی که بدین ترتیب به دست میآیند، دیگر با تنوع موضوع تغییر پیدا نمیکنند; چرا که اساسا ما فهمهای متعدد و متغایر نداریم . قوانین فهم بر هر گونه فهمی، خواه فهم متونی دینی یا متونی عرفی و خواه فهم افعال و احوال دیگری به یکسان صادق است . نطفه هرمنوتیک جدید در تحول هرمنوتیک خاص به یک علم هرمنوتیک عام بسته شد و از آنجا که این تحول بسیار اساسی است، به جاست در بازشناسی عوامل دخیل در آن اندکی تامل شود .
با نهضت اصلاح دینی و بالاخص مذهب پروتستان، حجیت کتاب مقدس به جای مرجعیت کلیسا مطرح گردید . بدین ترتیب طرفداران مذهب پروتستان، وارد میدان شدند تا از کتاب مقدس تفسیری درست و معتبر ارائه دهند; چرا که کتاب مقدس میبایستبه عنوان یگانه مرجع قطعی برطرف کننده اختلافات عرضه میگردید . بدین قرار مذهب پروتستان سلسلهجنبان هرمنوتیک خاص کتاب مقدس در دوره جدید بوده است . جریان مؤثر دیگر، آموزههای دوره منور الفکری (Aufklarung) است که آرای کلامی شلایر ماخر، به عنوان یک متکلم بزرگ پروتستان در مواجهه و تقابل با آن، شکل گرفت . در دوره منور الفکری معنای دیگر از عقل رایج گشت . خرد، نوعی توانایی انگاشته شد که تنها در عمل و تجربه تحقق پیدا میکند; نه خزانهای از گوهرهای جاودانه که احیانا مرتبط با عوالم بالاست چنین خردی در کاوش طبیعتبی نیاز از پیوستگی با الهیات مینمود . این خرد جدید هیچ مرجعیتی اعم از کتاب مقدس و سنت را بر نمیتابید . بزرگترین مانع پیشرفت علم پیشداوری یا تعیین پیشاپیش هدف تصور میگردید . پس باید شجاعت ورزید و به توانایی انسان در به کارگیری فهم خویش بدون راهنمایی دیگری ایمان مطلق داشت . برای شلایر ماخر، مباحث عقلی دوره منور الفکری، همانند براهین اثبات خدا، اعتبار کتاب مقدس، معجزات و نظایر آن هیچ کمکی به کسب اعتبار دین مخصوصا نزد فرهیختگان و اندیشمندان نمیکرد . این مباحثبه زعم وی در حاشیه دین است . دین بر پایه احساس و معرفتباطنی استوار است و حس دینی که همه ادیان متکی بر آنند، عبارت از احساس اتکای مطلق یا وابستگی مطلق به عالم وجود است . بدین ترتیب به نظر وی، همه اهمیتحضرت عیسی (ع) در این است که این احساس وابستگی مطلق در دومی به عالیترین درجه رسیده است . پس دین مستقل از فلسفه و علم است .
دین بر پایه تجربه شخصی دارای قلمرو مخصوص به خود است و برای اثبات حقانیتخویش به منابع دیگر احتیاج ندارد . بدین قرار مرکز ثقل دین از کتاب مقدس به قلب مؤمنان انتقال یافت . اصل دین پیامی است که با فرد سخن میگوید و از هر امری که این خطاب را روشنتر میسازد، باید استقبال نمود . انگیزه وی در طرح هرمنوتیک عام در همین جهت قرار میگیرد . اگر فهم، فی نفسه فهم است، که به نظر او فهم عبارات و احوال دینی از حیث فهم بودن با فهمهای دیگر فرقی ندارد و اگر گوهر ایمان دینی است، نه عقاید، بلکه تجربه درونی و مبتنی بر سرشت واحد انسانها است، پس چون اصول فهم به دست آید، علمی سر بر میکشد که بیشترین خدمت را به دین خواهد نمود، هرچند منحصر به آن نخواهد ماند . شلایر ماخر اولین کسی است که میخواهد به شیوه کانتی، قوانین پیشین و عام فهم را کشف و تدوین نماید . خود وی آن را «علم هرمنوتیک عام» مینامد . (3)
شلایر ماخر نقطه شروع علم هرمنوتیک مورد نظر خودش را این پرسش کلی میگیرد: چگونه همه گفتهها یا هر گفتهای، چه ملفوظ و چه مکتوب، واقعا «فهمیده» میشود؟ موقعیت فهم، موقعیت نسبتی همسنخانه است . در هر نسبتی از این گونه، گویندهای هست که جملهای برای بیان معنای مورد نظرش میسازد و نیز شنوندهای . شنونده مجموعهای از کلمات صرف را میشنود و ناگهان با عملی اسرارآمیز میتواند معنای آنها را به طور حدسی کشف کند . این عمل اسرارآمیز و حتی حدسی، عمل هرمنوتیکی است و جایگاه حقیقی علم هرمنوتیک همین جاست . پس علم هرمنوتیک فن شنیدن است .
از نظر شلایر ماخر فهم در مقام فن، عبارت است از دوباره تجربهکردن اعمال ذهنی مؤلف متن . علم فهم، عکس تصنیف است; زیرا فهم از بیان پایانیافته و ثابت آغاز میشود و به آن حیات ذهنی باز میگردد که خاستگاه آن بیان است . گوینده یا مؤلف، جملهای میشنود و شنونده در ساختارهای آن جمله و آن تفکر رسوخ میکند . پس تاویل مرکب از دو سویه درهم کنش است . : «نحوی» و «روان شناختی» در معنای وسیعتر لفظ، حیات روانی مؤلف بر همه چیز محیط است . اصلی که این بازسازی بر آن استوار است، چه نحوی و چه روانشناختی، اصل دور (4) هرمنوتیکی است (5) . شلایر ماخر در فرآیند تاویل و تفسیر، این دو عنصر مهم را از هم تفکیک میکند و هردو را ضروری و مکمل یکدیگر میداند .
عنصر اول که تاویل و تفسیر نو و یا دستوری است، اشاره دارد به مطالعه تاریخ زبان و ارتباط زبان با فرهنگ آن زبان و سرانجام مطالعه زمینه عام تاریخی و اجتماعی خطابه یا نوشتاری که قرار است مورد تفسیر و تاویل قرار گیرد .
عنصر دوم یعنی عنصر روان شناختی و فنی برای قادر ساختن مفسر بر درک شخصیت مؤلف یا ایجاد مجدد آن شخصیت است . این شیوه مستلزم تحلیل سبک مؤلف یا طریق خاصی است که مؤلف برای ارائه افکارش برگزیده و تحلیل سبکی است که وی آن را نفی میکند . غیر از تحلیل سبکی که دشواری آن کمتر از تحلیل دستوری نیست، مفسر برای بازسازی نیت مؤلف – آن گونه که در خطابه یا نوشتار از آن تعبیر شده است – باید بر حساسیتخود تکیه نماید . این بازسازی مقتضی چیزی است که شلایر ماخر آن را فرایند حدس مینامد که در این فرانید، مفسر میکوشد به طور تخیلی در معنای مورد نظر مؤلف سهیم گردد . کاربرد واژه همدلی (empaehy) در اینجا برای تاکید بسیار بر عاطفه یا عنصر احساس است . اما در عامترین معنا، مسلما هدف، همدلی است . لحظه حدس با مقایسهای که در آن، شخصیت مؤلف در کنار شخصیت دیگران قرار داده میشود تا خصایص ویژهاش بهخوبی آشکار گردد، سامان میپذیرد . (6)
به گفته پالمر (7) شلایر ماخر به درستی پدر علم هرمنوتیک جدید در مقام تحقیقی عام محسوب میشود . یواخیم واخ متذکر میشود که نظریهپردازان هرمنوتیکی اواخر قرن نوزدهم در رشتهها و جهتهای فکری بسیار متفاوت به تفکر هرمنوتیکی شلایر ماخر مدیون بودند، تا بدان حد که مهمترین نظریهپردازان هرمنوتیکی در آلمان قرن نوزدهم نشان تفکر او را بر تفکر خود داشتند . از جمله این کسان، ویلهلم دیلتای میباشد .