صفات خدا
خداوند متعال همه صفات پسنديده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاك و منزّه است. صفات پسنديدهاى كه در خدا وجود دارد، صفات جمال يا صفات ثبوتيّه و صفات ناپسندى كه خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و يا صفات سلبيّه ناميده مىشود.
صفات ثبوتيّه نيز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.
صفات ذات: صفاتى است كه عين ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نيست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.
صفات فعل: صفاتى است كه مربوط به فعل خداست و مىتوان بود يا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زيرا خداوند هم مىتواند خلق كند و هم مىتواند خلق نكند. به عبارت ديگر؛ هر صفتى كه بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل است، مانند رضايت خدا كه در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى كه نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.
راه آشنايى با صفات خدا
راه آشنايى با صفات خدا مانند راه آشنايى با خود خداست، همان گونه كه شما از يك نوشته به نويسنده آن پى مىبريد، از چگونگى الفاظ و كلمات، مقدار آشنايى نويسنده آن را با لغات به دست مىآوريد، از انشاى آن قدرت نويسندگى او را مىفهميد و از مطالبش متوجّه روحيّه و هدف نويسنده مىشويد. پس هر آفريدهاى مىتواند دو كار انجام دهد:
1- آفريدگار خود را بشناساند.
2- صفات و حالات و هدف آفريدگار خود را بفهماند.
نقش ايمان به صفات خدا
ايمان به هر يك از صفات خدا نقش مثبت و ارزندهاى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.
ايمان به اينكه خداوند عزيز و نفوذناپذير است، «انّ العزّة للّه جميعاً» (1) و همه قدرتها و توانايىها از اوست، «انّ القوّة للّه جميعاً» (2) و پديد آورنده و برگشت دهنده همه اوست، «انّا لِلّه و انّا اليه راجعون» (3) به انسان اعتماد، وقار و اميد مىدهد و او را از خود برتربينى، خود كمبينى و ترس و وحشت از آينده نجات مىدهد.
چرا عدل از اصول است؟
با اينكه خدا صفات زيادى دارد – از قبيل رحمت، حكمت، قدرت، خالقيّت، علم و… – چرا تنها عدل از اصول دين شمرده شده است؟
پاسخ: اين انتخاب، هم ريشه تاريخى دارد و همريشه سياسى.
ريشه تاريخى آن به قرون اوليه اسلام بر مىگردد. آن گاه كه گروه كوچكى از مسلمانان – فرقه اشعرى – عادل بودن خدا را لازم نمىدانستند و مىگفتند: هر كارى كه خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از كارهايى باشد كه مسلّماً قبيح و زشت و ستم محسوب شود! مثلاً مىگفتند: اگر خداوند اميرمؤمنان علىعليه السلام را به دوزخ و قاتل او – ابن ملجم – را به بهشت ببرد مانعى ندارد. ولى ما اين منطق را نمىپذيريم و طبق منطق عقل و آيات قرآن مىگوييم تمام كارهاى خدا حكيمانه است و هرگز كارى كه ظلم و قبيح باشد از او سر نمىزند.
البتّه خدا بر هر كارى قدرت دارد، امّا كار خلاف حكمت نمىكند؛ چنانكه ما قدرت داريم چشم خود را كور كنيم ولى چنين نمىكنيم چون اين عمل، حكيمانه نيست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است كه عمل با عدل وحكمت و وعدههاى قبلى هماهنگ باشد. خدايى كه وعده داده است مؤمنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اكنون اگر خلاف كند، خلف وعده مىشود واين عمل، قبيح است و هرگز خداوند كار زشت نمىكند. ما كه مىگوييم: خدا ظلم نمىكند قدرت او را محدود نكردهايم بلكه اين حكمت است كه موجب مىشود قدرت در جاى مناسب به كار گرفته شود. و امّا ريشه سياسى آن به دوران بنىاميّه و بنىعبّاس برمىگردد، آنها براى آن كه با اعتراضات و شورشهاى مردمى مواجه نشوند، اين گونه تبليغ مىكردند كه همه چيز به خواست خداست و كسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند. اگر ما حاكم شدهايم به خواست خدا بوده و كسى حقّ اعتراض ندارد، زيرا آنچه بر جهان حاكم است جبر است و انسان هيچ اختيارى ندارد و اين جبر مورد رضايت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هركارى كه او انجام دهد عدل است. در واقع اين نظريّه پشتوانه سياسى خوبى براى بنىاميّه و استمرار حكومت و رياستشان بود.
معنى و مفهوم عدل
واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچيز در جاى خود و يا انجام دادن هركارى به نحو شايسته است. چنانكه حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «العدل يضع الامور مواضعها» (4) عدل است كه هر امرى را در جايگاه خودش قرار مىدهد. اينكه مىگوييم خداوند عادل است، يعنى هم در نظام تكوين و طبيعت هر چيزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفريده است، «بالعدل قامت السموات و الارض» (5) و هم در عالم قانونگذارى و تشريع، تمام قوانين او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هيچ گونه تبعيض و تفاوت ناروايى در آن قرار نداده است. چنانكه حضرت على عليه السلام مىفرمايد: «و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه» (6) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و درباره آفريدگان خود به عدل رفتار مىكند و در مورد آنان به عدل حكم مىكند. بنابراين مقتضاى عدل الهى اين است كه خداوند هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تكليف قرار دهد، «لا يكلّف الله نفساً الا وسعها» (7) و سپس با توجّه به توانايى و تلاش اختيارى وى درباره او قضاوت كند، «و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون» (8) و سرانجام پاداش يا كيفرى در خور كارهايش به او عطا فرمايد. «فاليوم لا تظلم نفس شيئاً و لاتجزون الا ما كنتم تعملون» (9)
عدل و قسط
هرچند عدل وقسط معمولاً در كنار يكديگر ويا به جاى يكديگر بكار مىروند امّا تفاوتهايى نيز با هم دارند و موارد كاربرد متفاوتى پيدا مىكنند.
گاهى عدل در برابر ظلم به كار مىرود و قسط در برابر تبعيض.
گاهى قسط را در تقسيم عادلانه به كار مىبرند، امّا عدل اعمّ از تقسيم عادلانه و هر كار عادلانه ديگر است.
گاهى عدل در مورد حكومت وقضاوت به كار مىرود و قسط در مقام تقسيم حقوق.
آثار ايمان به عدل خدا
ايمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجيبى در سازندگى انسان دارد:
1- از جهت كنترل خود در برابر گناهان. اگر انسان بداند كه گفتار و كردارش زير نظر است و جزاى هر نيك و بدى را خواهد ديد، خود را در اين جهان رها و بى قيد و شرط نمىداند.
2- خوشبينى و دورى از يأس و نااميدى. انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرينش خوشبين است و چون خداى جهان را عادل مىداند، حوادث تلخ نيز برايش شيرين است و در هيچ حالى گرفته خاطر و مأيوس نيست.
3- استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى. كسى كه به عدل خداوند عقيده دارد آماده پذيرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خويش است.
ريشه هاى ظلم
ما با نيروى عقل و انديشهاى كه خدا به ما عنايت كرده، خوبىها و بدى ها را درك مىكنيم و مىفهميم كه ستم، بد و عدالت خوب است و معتقديم خدا كار قبيح نمىكند و ظلم و ستم در او نيست زيرا تمام ظلم و ستمهايى را كه در انسان مشاهده مىكنيم از يكى ازمنابع زير سرچشمه مىگيرد:
- جهل: گاهى جهل و نادانى ريشه ظلم است، مثلاً كسى كه نمىداند نژاد سفيد و سياه با هم فرقى ندارد، به خيال برترى، به سياه پوست ظلم مىكند، ريشه اين ظلم، ناآگاهى يا خودخواهى است.
بنابراين انسان ممكن است با گمانهاى پوچ و كج فهمىها و نادانىها به كارهايى دست بزند كه نتيجهاش جز ظلم نيست ولى از خدايى كه جهل در او راه ندارد و علم او بىنهايت است چگونه ممكن است ظلم سر زند؟
2- ترس: گاهى انگيزه ظلم ترس است، مثل اينكه يك قدرتى از قدرت رقيب خود به وحشت مىافتد ومىترسدكه اگر حمله نكند به او حمله شود وبراى پيشگيرى، به او ظلم مىكند و يا طاغوتها براى تحكيم پايههاى قدرت خود و تسلّط بر آزاديخواهان به زور و ظلم متوسّل مىشوند؛ امّا مگر خدا رقيبى دارد يا به تحكيم قدرت نياز دارد؟
3- نياز و كمبود: گاهى عامل ظلم، نياز است، نيازهاى مادّى يا روانى كه ممكن است كسى را وادار كند كه به عمل زشتى دست زند و بر ديگرى ستم كند.
4- خباثت درونى. برخى ظلمها به خاطر خباثت درونى افراد است؛ بعضى ساديسم دارند و از رنج دادن ديگران يا رنج كشيدن آنان لذّت مىبرند.
5 – عقده. گاهى فردى به اذيّت و آزار ديگران مىپردازد چون عقده دارد. او بر اثر ظلم ديگران و يا شكستها و يا به دليل برآورده نشدن انتظارات و توقّعاتش به ديگران ستم مىكند وبدين وسيله مىخواهد انتقام بگيرد وخود را آرامش دهد.
اكنون كه با ريشههاى ظلم آشنا شديد كداميك را در خدا مىيابيد تا كسى بتواند تصوّر كند انگيزه ظلم در خداوند وجود داشته باشد؟ در حالى كه خداوند ذرّهاى ظلم نمىكند، «انّ اللّه لايظلم النّاس شيئا» (10) به هيچ كس ظلم نمىكند، «و لايظلم ربّك احدا» (11) حتّى به اندازه رشته باريكى كه در وسط هسته خرما قرار دارد ظلم نمىكند. «لا يظلمون فتيلا» (12)
خداوند نه تنها به احدى ظلم نمىكند، حتّى اراده ظلم نسبت به هيچ موجودى ندارد. «و ما اللّه يريد ظلماً للعالمين» (13) خدايى كه به ما فرمان عدالت مىدهد، «انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان» (14) چگونه ممكن است خود ظلم كند؟ او كه علم مطلق، حكمت مطلق و لطف مطلق است، چگونه ممكن است به انسان ضعيف كه در طوفان غرائز سركش به سر مىبرد دستور دهد كه دشمنى ها وناراحتىهايى كه از قومىدارد موجب بى عدالتى او نشود، «و لايجرمنّكم شنئان قوم على ألاّ تعدلوا» (15) ولى خود با آن قدرت بى نهايت كه تحت تأثير هيچ غريزهاى نيست ظلم كند؟!
پاسخ به شبهات
در بحث عدل، شبهات و پرسشهاى بسيارى مطرح است؛ اگر خدا عادل است، علّت اين همه تفاوت در آفرينش موجودات به خصوص انسانها چيست؟ اگر جهان بر پايه عدل استوار است، مشكلات و ناگوارىها و امراض و ناقص الخلقهها براى چيست؟ چرا لحظهاى گناه، گاهى عذاب ابدى به دنبال دارد؟
براى پاسخگويى، با استفاده از آيات و روايات نكاتى را گوشزد مىكنيم. هر يك از اين نكات، كليدى است براى حلّ معمّاها و پاسخى است به چراها و شبههها.
نكته اول: هيچ موجودى از خدا طلبكار نيست
خدا عادل است، يعنى حقّ هيچ موجودى را پايمال نمىكند و به هر موجودى طبق نظام حكيمانه هستى لطف مىكند. ظلم، پايمال كردن حقّ است و عدل و ظلم در جايى معنا پيدا مىكند كه حقى در كار باشد.
اكنون مىپرسيم آيا كسى از خدا طلبى دارد و آياموجودات از قبل حقّى داشتهاند تا پايمال شده باشد و ظلمى صورت گرفته باشد؟ مگر ما قبلاً بودهايم يا از خود چيزى داشتهايم تا از ما گرفته، يا پايمال شده باشد؟ البتّه تفاوتهايى در جهان هست، يكى جماد است، يكى گياه، يكى حيوان است وديگرى انسان، ولى هيچ موجودى قبلاً وجودى نداشته تا از او گرفته باشند. اگر يك قالى بزرگ را پاره پاره كنند، مىتوان گفت: اين قالى قبلاً بزرگ بوده و اكنون با پاره شدن بزرگى خود را از دست داده است ولى اگر ما از اول يك قاليچه كوچك بافتيم، قاليچه حقّ ايراد ندارد كه چرا من كوچكم؟ زيرا او پيش از اين هيچ بود واصلاً از خود بزرگى نداشت تا كسى آن را گرفته باشد وبه او ظلمى كرده باشد. يا مثلاً حرف دال، زمانى مىتواند از نويسنده خود شكايت كند كه چرا او را كمر خميده قرار داده كه قبلاً صاف نوشته مىشد، در آن صورت بود كه يك كمال را از او گرفته بود و او حقّ اعتراض داشت. بنابراين اگر خدا به يك نفر كه هيچ طلبى از او نداشته، چيزى بدهد و به فرد ديگرى از همان چيز، دو عدد بدهد، هرگز ظلم نيست. علاوه بر اينكه خداوند به آن كسى كه نعمت بيشترى داده مسئوليّت بيشترى نيز سپرده است.
نكته دوم: تبعيض ظلم است نه تفاوت
خداوند، تمام موجودات را با تفاوتهايى حكيمانه آفريد و براى هر موجودى راهى مناسب براى رسيدن به كمال مقرّر كرد و در تكليف و فرمان يا اجر و كيفرى كه به دنبال آن معيّن ساخت، ميان نژادى با نژاد ديگر يا امّتى با امّت ديگر يا فردى با فرد ديگر هيچ تبعيضى قايل نشد. انگشتهاى يك دست باهم تفاوت دارند، امّا اين ظلم نيست چون هركدام خاصيّت ويژهاى دارند. سلّول استخوان با سلّول چشم فرق مىكند امّا اين بىعدالتى نيست، بلكه عين عدالت است. چنانكه قُطر و ضخامت ستونها و تيرآهنها در طبقات پايين ساختمان بيشتر از طبقات بالاست، در اينجا نيز تفاوت وجود دارد، امّا ظلم نيست. فرق است ميان تبعيض و تفاوت؛ تبعيض يعنى در شرايط مساوى ميان افراد و موجودات فرق گذاردن كه اين ظلم است امّا تفاوت مربوط به شرايط مختلف است، مثلاً: اگر تمام شاگردان يك كلاس به طور مساوى درس استاد را فراگرفتهاند و معلّم ميان نمره آنان فرق بگذارد اين تبعيض و ظلم است امّا اگر تفاوت نمرههاى معّلم به خاطر تفاوت آشنايى شاگردان با درس باشد مانعى ندارد. كارخانهاى را فرض كنيد كه هم پيچ و مهره كوچك مىسازد و هم تاير ماشين بزرگ، آيا به خود اجازه مىدهيد به خاطر تفاوت ميان پيچ و مهره و تاير به مؤسس كارخانه نسبت ظلم دهيد؟ و آيا خود پيچ و مهره حقّ اعتراض دارد؟ شكّى نيست كه جواب منفى است، زيرا زمانى هيچ يك از اين دو نبودند و مؤسس كارخانه طبق مصلحت، اين دو را براى دو كار مختلف ساخته است. در اينجا فقط يك صورت براى ظلم باقى مىماند و آن اينكه ما كار تاير را از پيچ و مهره بخواهيم، امّا اگر هر قطعه براى كارى ساخته شد و بيش از ظرفيّت هم چيزى بر آن تحميل نشد، در اين صورت ظلمى قابل تصوّر نيست.
تفاوتها، رمز خداشناسى
چنانكه گذشت، تفاوتهاى حكيمانه در آفرينش نه تنها ظلم نيست، بلكه عين عدالت است، علاوه بر آنكه رمز خداشناسى نيز هست، قرآن درسوره روم مىفرمايد: «و مِن آياته خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و اختِلافُ اَلسِنَتِكُم و ألوانِكُم» (16) اختلاف زبانها و رنگهاى شما انسانها، نشانه قدرت خداست.
اگر يك نقّاش، دائماً يك چيز را نقاشى كند و معمار يا مهندسى تنها يك طرح ساختمانى بدهد يا شاعرى تنها يك نوع شعر بسرايد، اينها دليل بر ضعف و محدوديّت اوست، امّا اگر كسى هر روز و هر ساعت طرحى نو داد اين دليل بر توان و قدرت بالاى اوست.
تفاوتها، رمز شكوفايى كمالات
اگر همه مردم از همه جنبهها يكسان باشند، رشد و كمالى به وجود نخواهد آمد. اگر همه داراى يك شكل و يك تُنِ صدا و كاملاً شبيه يكديگر باشند، نمىتوان آنها را شناخت. اساساً نظام تعاون، همكارى، هميارى و سوز و محبّت، در زمانى است كه تفاوتى وجود داشته باشد. توانمند دست ناتوان را مىگيرد و ثروتمند دست تهيدست را. اگر همه مردم درآمد مساوى داشته باشند، سخاوت و انفاق معنا پيدا نمىكند و سخى و بخيل شناخته نمىشوند. من كه رانندگى بلد نيستم، تواضع مىكنم و از يك راننده ياد مىگيرم، او نيز براى مسايل شرعى خود نزد من مىآيد و آنها را مىآموزد. هركس در يك رشته شاگردى مىكند.
تفاوتها و جامعه سازى
تفاوتها نقش بسيار مهمى در زندگى اجتماعى انسان داراست. براى بيان اهميّت آن، پذيرش چند نكته لازم است:
الف. زندگى انسان اجتماعى است. ما مثل يك گياه خودرو نيستيم كه خود به خود سبز يا خشك شويم وبه ديگرى كارى نداشته باشيم. البتّه در فلسفه اجتماعى بودن انسان دو نظريه وجود دارد: نخست اينكه نيازهاى زندگى، انسان را به زندگى اجتماعى وادار مىكند. دوم اينكه انسان طبعاً به زندگى اجتماعى مايل و از زندگى انفرادى متنفّر است، امّا در هر دو صورت، انسان موجودى اجتماعى است.
ب. زندگى اجتماعى جز از راه همكارى قابل تداوم نيست و همكارى، تنها در صورت وجود تفاوتهاست، كه هر كسى در يك حرفه و هنر و رشتهاى توانا و در رشتههاى ديگر ضعيف باشد؛ تفاوت در قدرتها و ذوقها و حوصلهها سبب پيدايش نياز مىشود و نياز هم عامل پيدا شدن اجتماع است تا هر دسته و فردى نياز ديگرى را بر آورد. بنابراين، تفاوتها نيازآفرين است و نيازها جامعهساز و رشد انسان در سايه اجتماع است.
تفاوت در تكليف
قرآن در مورد تكليف انسانها مىفرمايد: «لا يكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها» (17) خداوند هيچ كس را به انجام كارى مكلّف نمىكند، مگر به اندازه توانائيش و در آيه ديگرى مىفرمايد: «لايكلّف اللّه نفساً الاّ ما آتاها» (18) خداوند هيچ كس را به انجام كارى مكلّف نمىكند، مگر به اندازه امكاناتى كه به او داده است.
در آيه اول حدّ ومرز تكليف، توانايى انسان است. هرچه توان دارى! در آيه دوم حدّ و مرز تكليف، امكانات انسان است. هرچه پول و ثروت دارى!
واضح است كسى كه از توانايى جسمىو امكانات مالى برترى برخوردار است با كسى كه از چنين امكاناتى برخوردار نيست، تكليف يكسانى ندارند و اين عدل و عدالت است.
تفاوت در پاداش
مزد افراد نيز بر اساس ميزان امكانات و كارى كه انجام مىدهند، متفاوت است و عدل نيز همين را ايجاب مىكند. بنده كه سالم هستم، به راحتى وضو مىگيرم، به مسجد مىروم و نماز مىخوانم، امّا انجام اين كارها براى انسان بيمار مشقّت دارد و زمان طولانىترى را بايد صرف اقامه نماز كند و بديهى است كه در اين صورت از پاداش بيشترى نيز برخوردار گردد.
نكته سوم: هميشه عدل به معناى مساوات نيست
توجّه به اين نكته ضرورى است كه عدل در همه جا و هميشه به معناى مساوات و برابرى نيست؛ اگر معلّم به همه شاگردان – بدون در نظر گرفتن مقدار استحقاق آنان – نمره مساوى دهد ظلم است. ظلم به دانش آموزانى كه درس خواندهاند.
اگر پزشك بدون در نظر گرفتن حال بيماران به همه آنان از يك دارو و به مقدار مساوى بدهد ظلم است. عدالت پزشك و معلّم دراين دو مثال، در آن است كه نمره و داروى متفاوت بدهند و اين تفاوتها غير از تبعيض است، اين تفاوتها بر اساس توصيه و سفارش و نور چشمبازى نيست، بلكه حكيمانه است. بنابراين هرگونه نابرابرى و تفاوت تا از مدار حكمت بيرون نرود، ظلم نخواهد بود.
نكته چهارم: حقوق جامعه بر حقوق فرد اولويّت دارد
فرض كنيد دولت اسلامى به خاطر نياز منطقه و رفاه عمومى، دستور احداث خيابانى را مىدهد. وجود اين خيابان در ارتباط با نيازها و تراكم جمعيّت و وسايل نقليّه ضرورت دارد ولى در احداث هر خيابانى خانه عدّهاى خراب مىشود و آنان تا پول خانه را از دولت بگيرند و خانه ديگرى تهيه كنند، بايد زحماتى را متحمّل شوند. در اينجا به خاطر رنج چند نفر نبايد اساس نياز ملّت و رفاه مردم را ناديده گرفت، در اسلام با همه اهميّتى كه مالكيّت و حقوق فرد دارد، حقوق اجتماع بيشتر مورد توجّه قرار گرفته است.
اميرمؤمنان علىعليه السلام به مالك اشتر مىفرمايد: كسانى كه اموال مورد نياز مردم را احتكار كردهاند احضار كن و پس از موعظه و نهى از منكر اگر به عمل خود ادامه دادند با آنها با شدّت و خشونت رفتار كن. سپس مىفرمايد: عمل احتكار گرچه به نفع فرد است ولى براى اجتماع ضرر دارد. (19)
در جاى ديگر مىفرمايد: در اداره حكومت، توجّه تو به رفاه و رضاى عموم باشد گرچه به قيمت ناراحتى خواص تمام شود.
نكته پنجم: علم و آگاهى ما محدود است
در بسيارى مواقع چيزهايى را شرّ مىپنداريم كه خير ما در آنهاست و گاهى چيزى را خير مىدانيم كه براى ما مايه شرّ است. قرآن نيز ما را متوجّه همين مطلب كرده و مىفرمايد: «عسى أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم» (20) و در آيه ديگرى اندك بودن دانش و اطلاعات ما را يادآور مىشود: «و ما اوتيتُم من العلم الاّ قليلا» (21) در قرآن نمونههاى فراوانى از اين دست بيان شده است:
- در ماجراى قارون آمده است: وقتى كه مردم به زرق و برق و تشريفات و تجمّلات قارون نگاه مىكردند، مىگفتند: اى كاش آنچه قارون داشت ما هم مىداشتيم! خوشا به حال او! عجب لذّتى مىبرد! چندى بعد كه سرنوشت تلخ او را ديدند گفتند: خوب شد كه ما مثل قارون نبوديم. (22) 2- هنگامى كه حضرت موسى از خضرعليه السلام درخواست كرد تا اجازه دهد همراه او باشد و در جهت رشد خود علومى را از او بياموزد، پس از پذيرش مشروط حضرت خضر، آن دو بر كشتى سوار شدند، خضر شروع كرد به سوراخ كردن كشتى، حضرت موسى به او اعتراض كرد در حالى كه قبلاً قول داده بود به كارهاى خضر اعتراض نكند. آنها پس از پياده شدن از كشتى به راه خود ادامه دادند تا رسيدند به كوچهاى كه تعدادى از بچّهها مشغول بازى بودند. خضر يكى از بچّهها را كشت. فرياد موسى بلند شد كه چرا يك انسان بىگناه را كشتى! خضر گفت: مگر بنا نبود اعتراض نكنى؟! من كه گفتم تو صبر ندارى! موسىعليه السلام قول داد كه ديگر هيچ اعتراضى نكند وچنانچه اعتراضى نمود خضر از او جدا شود. آنان همچنان به راه خود ادامه دادند و در حالى كه تشنه و گرسنه بودند به روستايى رسيدند، از مردم آن روستا غذا خواستند، امّا آب و غذايى به آنها ندادند. آنان در آن روستا متوجّه ديوارى شدند كه كج شده و ممكن بود هر آن فرو ريزد. خضر شروع به تعمير آن ديوار كرد، مجدّداً موسى اعتراض كرد كه مردم اين روستا به ما نان وغذا ندادند وحالا شما ديوار آنها را تعمير مىكنيد؟! اى كاش مزدى از آنها مىگرفتيد! پس از اين اعتراض كه به جدايى آنها انجاميد، حضرت خضر انگيزهها و دلايل كارهاى به ظاهر خلاف خود را براى موسى شرح داد. (23) آرى گاهى پيامبرى چون حضرت موسى كه پيامبر اولوا العزم است بر اثر بىاطلاعى اعتراض مىكند؟
نكته ششم: قضاوتهاى ما عجولانه است
قرآن در آيات متعدّد به ما هشدار مىدهد كه اى انسان! بسيارى از خيالها و گمانهاى تو اساس درست و صحيحى ندارد، چه بسيار كارهايى كه به نظر شما بد است و از آنها كراهت داريد ولى در واقع به نفع شماست، و چه بسا چيزهايى را كه دوست داريد ولى در واقع براى شما شرّ است، چنانكه شما در تشخيص ابتدايى و سطحى خود، جهاد را بد مىدانيد ولى در واقع براى شما خوب است. «كُتِبَ عليكم القِتال و هو كُرْهٌ لَكُم و عسى أنْ تَكرَهوا شَيئاً و هو خيرٌ لَكُم و عَسى أنْ تُحِبُّوا شَيئاً و هو شَرٌّ لَكُم» (24) جنگ و جهاد، گرچه به ظاهر سخت و داراى عوارضى بد مىباشد، ولى استعدادها را شكوفا مىكند و لياقتها را بروز مىدهد و به فرموده امام خمينىقدس سره جوهره وجود انسان در جنگ رشد مىكند. در زمان جنگ و درگيرى صفوف افرادى كه تنها شعار مىدهند از صفوف كسانى كه اهل عمل هستند جدا مىشوند. جنگ، نيروهاى همفكر و هدفدار را با هم منسجم و متّحد مىكند، جنگ به انسان ارزش و شرف مىدهد و اساساً نشانه حيات يك ملّت مبارزه با ستمگران است.در قرآن نيز مىخوانيم كه چه بسا شما چيزى را ناگوار مىدانيد ولى خدا خير كثير در آن قرار داده است. «فَعَسى أن تَكرَهوا شَيئاً و يَجعَل اللّهُ فيه خيراً كثيراً» (25) اگر به واژه «حُسبان» و مشتقّات آن در قرآن دقّت كنيم، خواهيم ديد كه قرآن پى در پى به ما اخطار مىكند كه بسيارى از خيالات و تصوّرات و گمانهاى شما باطل است، پس چنين خيال نكنيد، چنان فكر نكنيد، اين نحوه گمان نبريد و امثال اين تعبيرات كه همه نشان دهنده انتقاد از ديدهاى سطحى و عجولانه است.نمونهاى ديگر در قرآن مىخوانيم كه فرشتگان هنگام خلقت حضرت آدم (چون آگاهى عميقى نسبت به انسان نداشتند) به خدا عرض كردند: ما تو را تسبيح مىكنيم و با وجود عبادت ما چرا انسان مفسد را خلق مىكنى؟! ولى خداوند با اعطاى علومى به انسان و اعطاى مقام جانشنى خود به او، به فرشتگان ثابت كرد كه قضاوت آنها درباره انسان سطحى و عجولانه بوده است. كوتاه سخن اينكه اگر ما در بحث عدل خدا دچار شبههاى شديم كه اگر خدا عادل است پس چرا چنين و چرا چنان؟ بايد توجّه داشته باشيم كه بسيارى از مسايل و اسرار بر ما پوشيده است. ما هم از نظر علمى و هم از نظر فكرى و هم از نظر تجربى محدوديم. اگر ما كتابى را كه مطالبى عالى و ارزنده دارد مطالعه كنيم و در هر چند سطر به كلمهاى برسيم كه معناى آن بر ما مجهول باشد نبايد زود قضاوت كنيم و نسبت ناروا به نويسنده بدهيم، بلكه بايد در فهم خود تجديدنظر كنيم.
شخصى در منزل سگى داشت، براى خريد از خانه بيرون رفت و كودك شيرخوار خود را تنها گذاشت به اميّد اينكه زود برمىگردد، چون بازگشت، سگ با پوزه خونين به استقبالش آمد، با خود فكر كرد كه حتماً سگ به كودك حمله كرده و او را دريده است، در حالى كه عصبانى بود با اسلحه خود به سگ شليك كرد و با شتاب به درون خانه دويد، امّا با صحنهاى كه تصوّرش را نمىكرد مواجه شد. ماجرا از اين قرار بود كه گرگى به خانه آنان – كه در خارج شهر قرار داشت – وارد شده و به داخل اطاقها مىآيد و به كودك حمله مىكند، سگ از كودك حمايت كرده با تلاش زياد و با چنگ و دندان گرگ را به عقب مىراند و خود، خون آلود مىگردد، امّا قضاوت عجولانه صاحبخانه موجب شد كه به جاى سپاسگزارى، سگ را بكشد! صاحبخانه از كار خود پشيمان شد و به سوى سگ آمد تا شايد او را از مرگ برهاند ولى كار از كار گذشته و سگ از بين رفته بود و پشيمانى سودى نداشت. مىگويد: به چشمهاى سگ كه باز بود نگاه كردم و اين فرياد را از چشمهاى باز اين سگ با گوش دل شنيدم كه اى انسان! چقدر عجولى و چه زود قضاوت مىكنى؟! چرا به درون خانه نرفته و خبر نگرفته مرا كشتى؟! او پس از اين جريان تأسّف آور مقالهاى نوشت با عنوان «اى انسان چه زود قضاوت مىكنى!»
نكته هفتم: قضاوت مقطعى ممنوع
قضاوت كردن ما نبايد با توجّه به يك زمان خاص صورت پذيرد، مثلاً جيغ و داد كودك در هنگام آمپول زدن نبايد مبناى قضاوت ما باشد، بلكه ما بايد دردكشيدنهاى قبلى كودك و سلامتى بعدى او را در نظر داشته باشيم، آنگاه قضاوت كنيم و يا فقط درد و رنج هنگام زايمان يك زن را در نظر نگيريم بلكه رنج بىبچّگى و لذت بچّهدار بودن و نتايج بعدى آن را در نظر بگيريم، آنگاه قضاوت كنيم. همين طور ديد ما نسبت به دنيا و مشكلات آن بايد ديدى كلّى و همه جانبه باشد. از يك روزنه باريك به دنيا نگاه نكنيم، مانند كسى كه از پشت ديوار و از شكاف آن قافلهاى را نگاه مىكند؛ او ابتدا سر شترى را مىبيند و بعد گردن شتر را، امّا اگر از پشت ديوار بيرون آيد، قافله شتر را مىبيند. حضرت موسى در جريان همراهى خود با خضر، ساختن ديوارى را مىبيند براى مردمى كه هيچ كمكى به آنان نكردند، لذا اعتراض مىكند. امّا حضرت خضر آنچه را موسى نمىبيند مىبيند و به موسى مىگويد: زير اين ديوار گنجى است كه متعلّق به دو كودك يتيم است. به خاطر نيكوكارى پدرشان، اين گنج بايد محفوظ بماند تا آنان بزرگ شده و از آن استفاده كنند. پس مأموريم اين ديوار را تعمير نماييم. پدر در گذشته خوبى كرده است، فرزند او در آينده نيكى مىبيند. قرآن مىگويد: به يتيمان مردم ستم مكنيد، شايد مرگ به سراغ شما بيايد و فرزندان شما نيز يتيم شوند و ديگران به آنها ظلم كنند. پس گذشته، حال و آينده را بايد باهم ديد، دنيا و آخرت را بايد با هم ديد، آنگاه قضاوت كرد. روايت داريم خداوند در روز قيامت به افرادى پاداش مىدهد و مىفرمايد: اين پاداش براى آن دعايى است كه درخواست كردى ولى مستجاب نكردم، زيرا در آن وقت، مصلحت تو نبود كه دعايت مستجاب شود. آرى، گاهى كودكى گريه مىكند و مرتّب اصرار مىكند كه پدر براى او اسباب بازى و خوراكى بخرد، امّا پدر پاسخ مثبتى نمىدهد، بچّه بسيار زجر مىكشد و مىگويد: تو بسيار باباى بدى هستى چون هرچه خواستم نخريدى! پس از گذشت چند سال پدر مىگويد: فرزندم! به جاى چيزهايى كه از من درخواست نمودى، پس انداز نمودم و مثلاً يك قطعه زمين برايت خريدهام. در اينجا قطعاً همه بچههايى كه پدر براى آنها اسباب بازى و… خريده، مىگويند: اى كاش پدر ما نيز به جاى آن چيزها، چيزى كه مورد نياز واقعى ما بود مىخريد.
در مملكتدارى نيز مسأله به همين صورت است. گاهى مردم يك كشور و يا منطقه بايد براى مدّتى، فشارى را تحمّل كنند و عنايت داشته باشند كه خير و صلاح كشور و مردم در چيست؟
در امر پزشكى نيز مسأله همين طور است. گاهى دستى را قطع مىكنند تا تن سالم بماند.
در بحث عدل خدا نيز لحظهاى و مقطعى قضاوت نكنيم و به تمام جوانب توجّه نماييم. اگر امروز به خيرى رسيديم، آن را مقطعى نبينيم، شايد نتيجه دعاى انسان تشنهاى باشد كه پدرم به او يك ليوان آب گوارا داد و او دعا كرد كه ان شاءاللّه خير ببينى، ان شاءاللّه بچّههايت خير ببينند!
نكته هشتم: از نقش خود غافل نشويم
ما از نقش خود در به وجود آوردن ناگوارىها غافليم و بىجهت همه را به حساب خدا مىگذاريم و شروع به اشكال مىكنيم كه خدايا! اگر تو عادلى پس چرا فلان ناراحتى براى من پيش آمد؟ ناگفته پيداست كه بسيارى از ناگوارىها به دست خود ماست، مراعات بهداشت نمىكنيم، به بيمارى دچار مىشويم. جلو فساد را با نهى از منكر نمىگيريم، اشرار بر ما مسلّط مىشوند و ديگر دعا و فرياد ما هم بىاثر مىماند. مواظب بچّه خود نيستيم، در آب حوض غرق مىشود و ما داد و فرياد مىكنيم. درس نخوانديم، مردود شديم، سعى و تلاش نكرديم، پيشرفت نداشتيم. در انتخاب همسر دقّت نكرديم، زجر مىكشيم. در انتخاب دوست دقّت نكرديم، معتاد شديم. مقرّرات راهنمايى و رانندگى را مراعات نكرديم، تصادف نموديم. خواب آلود پشت فرمان نشستيم، چپ كرديم. در حالت مستى آميزش انجام داديم، بچه ناقص به دنيا آورديم. شنا نياموختيم، غرق شديم، در همه اين موارد جز خود ما چه كسى مقصّر است؟ اگر كار امروز من پيچ مىخورد، شايد نتيجه تاب دادن به كار ديگران باشد. در حديث مىخوانيم: «مَن حَفر بئراً لاخيه وقع فيها» (26) هركس براى برادرش چاهى را حفر كند، خود در آن مىافتد. قرآن در آيات متعدّد به اين موضوع اشاره كرده و مىفرمايد: «وَ ما اَصابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت اَيديكُم» (27) هر سختى و مصيبتى كه به شما مىرسد به خاطر دستآورد كار خودتان است.
«وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ اِذا هُمْ يَقْنَطُونَ» (28) اگر به خاطر اعمال و رفتار خلاف مردم به آنان ناگوارى رسد، از لطف ما مأيوس مىشوند. «وَامّا اِذا مَا ابتَلاهُ فَقَدَرَ عَليهِ رِزقَهُ فَيَقُولُ رَبّى اَهانَنِ» (29) همين كه خداوند انسان را در بوته آزمايش قرار داد وگرفتار كمبودهايى نمود فريادش بلند مىشود كه خدا به من اهانت نموده ولطفش را نسبت به من كم كرده است. در صورتى كه هرگز خداوند بدون جهت رزق و روزى كسى را قطع نمىكند، پس دليل و رمز اين كمبودها را بايد در رفتار خود جستجو كرد. چنانكه در ادامه آيه مىخوانيم: «كلاّ بَل لا تُكرِمُون اليَتيمَ و لا تَحاضُّون عَلى طَعامِ المسكينِ» (30) اگر به سختى افتادهايد به خاطر آن است كه شما به يتيم احترام نكرديد و ديگران را براى كمك رسانى و اطعام محرومان جامعه تشويق ننموديد. اين روح بىتفاوتى شما سبب قهر و غضب خداوند شده است و در واقع علّت اين تفاوتها در چگونگى عملكرد شماست. «فَكَفرتْ بِاَنعُمِ اللّهِ فَأذاقَها اللّهُ لِباسَ الجُوع و الخَوف» (31) قريهاى كه نعمتهاى فراوانى داشت ولى مردم آن در مورد اين نعمتها كفر ورزيدند، خداوند هم آنان را به ترس و گرسنگى مبتلا كرد. كفر گاهى در برابر خداست وگاهى در برابر فرمان خدا وگاهى در برابر نعمتهاى خدا. در مورد سوم كه معمولاً از نعمتها درست و بجا استفاده نمىشود، كفران گفته مىشود. اين آيات به روشنى بيان مىكنند كه عامل بسيارى از گرفتارىها، عملكرد بد خود ماست.
بررسى يك سؤال
سؤال: در دوران زندگى افرادى را مشاهده مىكنيم كه از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نيستند امّا در رفاه و خوشى زندگى مىكنند! اگر ناگوارىها به خاطر اعمال بد ماست پس چرا كسى كه اعمالش از اعمال ما زشتتر و سوءسابقهاش بيشتر است به دردسرها و ناراحتىهاى ما گرفتار نشده و در رفاه و آسايش به سر مىبرد؟! پاسخ: با توجّه به آيات و روايات، حساب همه افراد و گروهها نزد خدا يكسان نيست و آنان وضعيّت متفاوتى دارند: خداوند گروهى از مردم را فورى گوشمالى مىدهد. گروهى را تا مدّتى مهلت مىدهد. دسته ديگر را تا آخر عمر مهلت داده و در رفاه مىگذارد و كيفر آنان را به روز قيامت مىگذارد، چون ما در جهان بينى خود، دنيا را جداى از قيامت بررسى نمىكنيم. البتّه اين تفاوتها از طرف خداوند حكيمانه است، زيرا افراد خطاكار و نوع عمل و روحيّه آنها با هم يكسان و برابر نيست تا حساب مساوى داشته باشند. گاهى معلّم نسبت به خلافكارى يك شاگرد ممتاز عكسالعمل شديدى نشان مىدهد، چون از او توقّع چنين كارى را ندارد، در صورتى كه با شاگردان معمولى و بد با اين شدّت رفتار نمىكند. در قرآن مىخوانيم: خداوند اوليا و پيامبران را گاهى به خاطر يك عمل كه حتّى گناه هم نيست و به اصطلاح ترك اولى مىباشد، شديداً مورد انتقاد قرار مىدهد، زيرا از آن بزرگواران توقّع چنين كارى نيست، و در مورد افرادى با اينكه گنهكارند، ولى به آنان فرصت داده مىشود: «جَعَلنا لِمَهلِكِهِم مَوعِداً» (32) قرآن در مورد درخواست تعجيل عذاب كفار مىفرمايد: «وَ يَستَعجِلُونَكَ بِالعَذابِ وَ لَن يُخلِفَ اللّهُ وَعدَهُ» (33) وقتى تاريخ و سرنوشت هلاكت بار اقوام و ملّتهاى كافر ستمگر را بيان مىكنيم، كفّار مىگويند: چرا ما عذاب نمىشويم و همچنان با آن همه كفر و ستم در رفاه هستيم؟ ولى اينها نسبت به قهر و عذاب خدا عجله مىكنند در حالى كه خدا به وعده خود عمل خواهد كرد ولى هنوز زمان آن نرسيده است. بنابراين، گاهى خداوند نسبت به افراد ستم پيشه عكس العمل فورى نشان نمىدهد و مىفرمايد: «فَاَملَيتُ لِلّذينَ كَفَرُوا ثُمَّ اَخَذْتُهُم» (34) من به كافران را مهلت مىدهم و سپس آنان را مىگيرم. و علّت مهلت را هم چنن بيان مىكند: «لا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنّما نُمْلى لَهُم خَيْرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُمْلى لَهُم لِيَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهينٌ» (35) آنها كه كافر شدند ( و راه طغيان را پيش گرفتند ) تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مىدهيم به سود آنهاست، ما به آنان مهلت مىدهيم تا بر گناهان خود بيافزايند و پيمانه آنها پر شود، سپس عذاب خواركننده و رسوايى در كمين آنهاست. يزيد پس از به شهادت رساندن امام حسينعليه السلام و يارانش، خود را موفّق و پيروز مىدانست، ولى حضرت زينبعليها السلام همين آيه را براى او خواند كه آزادى و پيروزى و رفاه و قدرت فعلى تو به خاطر آن است كه بار گناهت سنگينتر شود و اساساً همين رفاه موقّت بهترين وسيله عذاب است، زيرا قرآن مىگويد: ما به افرادى رفاه زياد مىدهيم تا خوب علاقهمند به آن شوند، سپس ناگهان از آنان مىگيريم تا در حسرت آن بسوزند. «فَلَمّآ نَسُوا ما ذُكِّروا بِه فَتَحْنا عَلَيهِم اَبوابَ كُلِّ شَىءٍ حَتّى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتوا اَخَذناهُم بَغتَةً فَاذاهُم مُبلِسُون» (36) چون پندها و تذكّرات ما را فراموش كردند و عملاً به دستورات ما بى اعتنايى نمودند ما، درِ هر چيزى را به روى آنان باز كرديم. خوشى و رفاه از هر سو برايشان فرستاديم تا شاد و خوشحال و دلبسته شوند، سپس يك مرتبه غافلگيرانه همه خوشىها را كه به آن دل بسته بودند مىگيريم تا تحيّر و يأس و اندوه، آنان را از درون بسوزاند. مَثل اين گونه افراد مثل كسى است كه هر قدر از درختى بالا رود به خيال خود موفّقتر است ولى با سقوط او معلوم مىشود همه آن بالا رفتنها مقدّمه عذاب او بوده است. البتّه اگر خداوند نسبت به بعضى افراد اين گونه معامله مىكند، درباره گروه ديگرى كه آمادگى اصلاح شدن دارند و روزنه اميدى در آنها هست مىفرمايد: «لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرجِعُونَ» (37) ما كيفر تلخ قسمتى از كارهاى خلاف آنان را به آنها مىچشانيم، شايد برگردند و اصلاح شوند. روايات متعدد به ما هشدار مىدهد كه اگر شما پى در پى گناهانى مرتكب مىشويد ولى آثارى از قهر و غضب خدا در زندگى خود مشاهده نمىكنيد، بترسيد كه مبادا از مدار قابليّت و تنبّه خارج شده باشيد و تنها چاره كارتان سوء عاقبت و دوزخ باشد. همان گونه كه گاهى حال مريض به جايى مىرسد كه ديگر پزشك او را رها مىكند و مىگويد: بگذاريد هر چه ميل دارد بخورد و ديگر دستورى نمىدهد، زيرا از درمان و نجات او نا اميد شده است. افرادى هستند كه از بس مرتكب گناه شدهاند، خدا با آنها قهر كرده و مىگويد: «اِعمَلُوا ما شِئْتُم» (38) هر كارى كه ميل داريد انجام دهيد. پيامبران هم كه از اثرپذيرى و هدايت مردم مأيوس مىشدند، به آنها خطاب مىكردند: «يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ» (39) هر كارى كه مىخواهيد بكنيد.
نكته نهم: سختى ها عامل رشد است
اساساً راه رشد و تكامل ما و همه موجودات، از لابلاى ناگوارىها و سختىها مىگذرد. گندم بايد مراحل دشوارى را پشت سر گذارد تا به نان تبديل شده، گواراى وجود انسان گردد. اگر به اين گندم اجازه شكايت داده شود به نزد قاضى رفته و از دست ما انسانها در موارد متعدّدى شكايت مىكند:
1- من در كنار مادرم زمين بودم، انسان مرا با داس درو واز او جدا كرد.
2- پر و بالم را شكست و از خانهاى كه در آن آرميده بودم خارج كرد.
3- زير سنگ سنگين آسيا مرا له كرد و آرد نمود.
4- مرا با آب و خميرترش مخلوط كرده، با مشت به جانم افتاد و خمير كرد.
5 – نانوا مرتّب بر سرم كوبيد و به تنورم چسباند و پشت و صورتم را سوزاند.
6- در نهايت، انسانها مرا در زير دندانهاى خود له كردند.
آرى، گندم مراحل سختى را پشتسر مىگذارد تا قوت وغذايى براى انسان گردد. بديهى است اگر موادّ مختلف زمين بخواهند جزء بدن آدمىو سلّولى از سلّولهاى او گردند بايد اين مراحل را طى كنند. «از جمادى مردم و نامى شدم»
نقش ناگوارى ها در خودسازى
قرآن مىگويد: برخورد با حوادث تلخ زنگ بيدار باش انسان است، زندگى يكنواخت، انسان را سست و تنپرور بار مىآورد، مىگويند: اگر جادّهاى سراسر صاف و يكدست و مستقيم باشد راننده خوابش مىبرد، در روايات مىخوانيم: خداوند بندگان شايستهاش را بيشتر دچار ناگوارى مىكند:
امام صادقعليه السلام فرمودند: «اِنَّ اَشَدَّ النّاس بَلاءً الاَنبياءُ ثُمَّ الَّذينَ يَلُونَهُم ثُمّ الاَمثَلُ فَالاَمثَل» (40) در ميان انسانها سختترين ناگوارىها نصيب پيامبران مىشود؛ سپس پيروان آنان و كسانى كه بيشتر ارتباط مكتبى با انبيا دارند.
در حديث مىخوانيم: خداوند بندگان با ايمان خود را به وسيله سختىها و بلاها مىپروراند، همان گونه كه مادر فرزند خود را با شير پرورش مىدهد. سختىها نه تنها به هنگام پديد آمدن مىتوانند نقش مؤثّرى در سازندگى انسان داشته باشند بلكه توجّه به ناگوارىهاى گذشته و ياد آنها هم مؤثّر است، در قرآن خطاب به پيامبر اسلام مىخوانيم: «ألَم يَجِدكَ يَتيماً فَآوى وَ وَجَدكَ ضالاً فهَدى و وجدك عائِلاً فَأغنى» (41) مگر نه آن است كه خداوند تو را يتيم يافت و جا داد. و محتاجت ديد و بىنيازت كرد؟ پس اكنون كه به قدرت رسيدهاى بر يتيم تسلّط مجو و قهر مكن و با فقير خشونت مكن. «فامّا اليتيم فلا تَقهر و امّا السائل فلا تَنهر» (42) بنابراين، خداوند يادآورى ناگوارىهاى گذشته را هم در حركت و تربيت و رشد انسان مؤثّر مىداند. چنانكه قرآن سختىها را براى تضرّع و زنگزدايى قلب دانسته و مىفرمايد: «و لَقَد اَرسَلنا الى اُمَمٍ مِن قَبْلِكَ فَاَخَذناهُم بِالبأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعُونَ» (43) پيامبرانى را به سوى امّتهاى پيش از تو فرستاديم و به تنگدستى و سختى گرفتارشان كرديم تا شايد تذلّل كنند. نظير اين مطلب در سوره اعراف آيه 94 آمده است كه يكى از آثار و فوايد ناگوارى، توجّه به خداست. در حديث مىخوانيم: «لَولا ثَلاثَةٌ ما طأطأَ رَأسُ اِبنِ آدَمَ: اَلفَقرُ وَ المَوتُ وَ المَرَض» (44) اگر انسان دچار فقر و مرض و مرگ نبود، در مقابل هيچ نيرويى سر خم نمىكرد و به گردنكشى خود مغرور بود. گاهى تلخىها براى تعديل روحيه انسان لازم و ناگوارىها براى تنظيم باد و غرور انسان مفيد است. امير مؤمنانعليه السلام مىفرمايد: «ما لابن آدم و الفَخر اولّه نطفة و آخره جيفة و لايرزق نفسه و لا يدفع حتفه» فرزند آدم را با فخر فروشى و تكبّر چكار؟ او موجودى است كه اول نطفه بوده و در پايان مردارى بيش نخواهد بود و قدرت روزى دادن به خود و دورى از مرگ را ندارد. (45) قرآن مىفرمايد: «و لاتَمش فى الارض مَرحاً انّك لن تَخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» (46) اى انسان! بر روى زمين با كبر وغرور راه مرو، تو هرگز نمىتوانى زمين را بشكافى وهيچگاه در بلندى به كوهها نخواهى رسيد. به راستى رفاه وخوشى، انسان را بىاراده بار مىآورد و در مقابل سختىها انسان را آب ديده و مقاوم مىسازد. حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: درختانى كه در دامن بيابانهاى خشك پرورش پيدا مىكنند، چوب محكمترى دارند. (47) شايد مراد امام عسگرىعليه السلام كه مىفرمايد: «در نهاد بلاها خيرهاست» (48) همين باشد كه بلاها از يك سو ميان ما و خدا ارتباط برقرار مىكنند و از سوى ديگر ما را به كار و تلاش وا مىدارند. بنابراين، فشارى كه در بلاها روى جسم مىآيد در عوض، جان قوّت مىگيرد، همان گونه كه ميزبان در يك مهمانى، به زحمت مىافتد امّا شخصيّت او كه همان روح سخاوت اوست رشد پيدا مىكند. پس بلاها در خودسازى و رشد شخصيّت انسان مؤثّر است، البتّه بلاها و ناگوارىها براى افراد مختلف فرق مىكند؛ در حديث مىخوانيم: «اَلبَلاء لِلظالِم اَدَب و لِلمُؤمن امتحان وَ لِلاَولياءِ كرامة» (49) سختىها براى افراد ظالم وسيله هشدار و زنگ بيدار باش و براى مؤمنان وسيله آزمايش و رشد و براى مردان وارسته و اولياى خدا كرامت و وسيله كسب مقام است. در پادگان نظامى، گاهى يك سرباز خلافى انجام داده و مىخواهند او را تنبيه كنند، لذا كار سنگينى به او واگذار مىكنند كه مصداق جمله «اَلبَلاءُ لِلظّالِمِ اَدَبٌ» است. گاهى مىخواهند سرباز را رشد دهند و استعدادش را شكوفا كنند، در اينجا انواع آموزشهاى سخت نظامى را به او تعليم مىدهند. «و لِلْمُؤمِن اِمْتحانَ» و گاهى مىخواهند مقام و رتبه او را بالا برند يا مدّتى مرخّصى به او بدهند، در اينجا كار سنگينى را به او مىدهند تا استحقاق مرخّصى يا رتبه و درجه را داشته باشد. «للاولياء كرامة» بنابراين آنچه خداوند به ديگران داده است دليل عزّت و شرف و خوبى آنان نيست؛ همان گونه كه سختىها و مشكلات و گرفتارىها براى افراد، نشانه بد بودن آنان نيست. گاهى بهترين و پاكترين افراد به سختترين ناراحتىها گرفتار مىشوند تا آبديده شوند و به كمالاتى برسند، چنانكه تا چوب عود را نسوزانند عطر دل انگيزش به مشام نمىرسد. اين زير و رو شدنها در تمام موجودات رمز تكامل آنهاست. فلزّات تا در كوره گداخته نشوند، تصفيه نمىشوند، زمين تا با شخمزدن زير و رو نشود، آماده سبزشدن ومحصول دادن نمىشود، علف تا زير دندان گوسفند له نشود و مراحل هضم و گوارش را پشت سر نگذارد، گوشت نمىشود و گوشت گوسفند تا با آتش پخته نشود قابل تغذيه انسان نمىشود و به سلّولهاى آدمى مبدّل نمىگردد، انسان هم در اين كاروان هستى، تا درگير نشود و با بلاهاى سخت دست و پنجه نرم نكند، روحش آبديده نمىشود و به رشد نمىرسد. انسانيّت ما به خوردن و خوابيدن نيست، زيرا حيوان هم در اين كارها با ما شريك است. انسان بودن ما به داشتن صفات انسانى و فضايل و كمالات ماست نظير توجّه به خدا، نوع دوستى، ايثار و بخشش و ناگفته پيداست كه شكوفايى و بروز اين صفات، جز در مبارزه با سختىها صورت نمىگيرد.
نكته دهم: سود و زيان، ملاك سنجش خوبى يا بدى نيست
نسيمى كه از دريا بر مىخيزد، ممكن است منطقه ساحل را شرجى و به صورت خفقان آورى در آورد و ساكنان ساحل را بيازارد، امّا همين نسيم به جريان خود ادامه داده، نقاط سوزان را روح تازهاى مىبخشد. باد ممكن است در گوشهاى شاخه درختى را بشكند و خساراتى وارد كند، امّا هوا را لطيف ساخته به دورترين نقاط مىرساند. بارانهاى پى در پى و رگبارهاى تند، ممكن است در مسير خود لانه مورچهاى را خراب كند و زندگى او را بر هم زند، امّا زمينهاى تشنه را سيراب مىسازد و به جهان طراوت مىبخشد. آيا براى خراب نشدن لانه مورچهها بايد از باران و فوايد ارزشمند آن چشمپوشى كرد؟ آيا مورچه حقّ دارد فرياد زند مرگ بر خورشيد و اقيانوس، مرگ بر ابر و باران و كشاورز و اعتراض كند كه چرا اينها خانه مرا خراب كردند؟! آيا چنين ايرادهايى جز به خاطر خودمحورى و خودخواهى است؟ آيا چنين اعتراضى به خاطر آن نيست كه ما مسايل را تنها از يك زاويه مىنگريم و تنها در يك مدار فكر مىكنيم و مركز اين مدار را هم منافع شخصى خود مىدانيم؟ گويا تمام عالم هستى بايد به ميل شخص من و در راه رفاه من در حركت باشند، آن هم منافع شخصىِ امروز من، زيرا گاهى مشكلات براى فرداى من خوب است لكن ما تا نتيجه فورى و آنى براى همين امروز نداشته باشد راضى نمىشويم!
بنابراين، سود وزيان محدود ما وسيلهاى مطمئن براى سنجش خوبى و بدى چيزى نيست ونبايد هر فرد ويا گروهى فقط فايده و ضرر وراحتى وناراحتى خود را ملاك خوبى وبدى آن چيز بداند، فقط كسى مىتواند قضاوت صحيحى داشته باشد كه به همه موجودات و خصوصيّات آنها احاطه كامل داشته باشد.
نكته يازدهم: انسانها پيوسته آزمايش مىشوند
يكى از سنّتهاى حتمى خداوند درباره انسان، مسأله آزمايش است كه حدود بيست مرتبه در قرآن از آن سخن به ميان آمده است. ناگوارىها از ابزارهاى آزمايش خدا هستند، لذا گاهى انسان با اينكه گناه و تقصيرى هم نكرده به برخى ناگوارىها مبتلا مىشود؛ همان گونه كه خوشىها نيز وسيله ديگرى براى اين آزمايش است. قرآن مىفرمايد: «و لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجُوعِ و نَقصٍ مِنَ الاموالِ وَ الانفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ» (50) ما شما را با ترس و گرسنگى و قحطى و كم شدن مال و جان و ميوهها و محصولات، آزمايش مىكنيم، و به كسانى كه در اين حوادث، خود را نمىبازند و صبر و شكيبايى و استقامت از خود نشان مىدهند بشارت بده.
آزمايشهاى خداوند
در مورد آزمايش انسان چند مسأله را بايد مورد بررسى قرار داد:
الف. مگر خدا نمىداند كه هر كسى چه كاره است تا لازم باشد او را به وسيله ناگوارىها آزمايش كند؟ (فلسفه آزمايشهاى الهى)
ب. ابزار آزمايش چيست؟
ج . عكسالعمل مردم در برابر حوادث تلخ چگونه است؟
د. راه پيروزى بر مشكلات چيست؟
الف. فلسفه آزمايش الهى
شكّى نيست كه ميان آزمايش ما وآزمايش خدا فرق است؛ آزمايش ما براى شناخت است، امّا آزمايش خدا براى علم وآگاهى به وضع و روحيّه و عكسالعمل ما نيست، زيرا او قبل از هر فكر و عملى، مىداند كه ما چگونه فكر مىكنيم و چگونه عمل خواهيم كرد، بلكه هدف از آزمايش اين است كه از ما كارى سر زند و بدين وسيله استحقاق پاداش و كيفر داشته باشيم، زيرا خداوند طبق علم خود به خوبى و بدى شخصى (بدون اينكه او عملى انجام داده باشد) پاداش و كيفر نمىدهد. همان گونه كه ما نيز به صرف اينكه بدانيم شخصى بنّاى خوبى است، يا آرايشگر خوبى است، يا بدانيم نقّاش و نجّار خوبى است به او مزد نمىدهيم، بلكه اگر براى ما كارى انجام داد، آن وقت او را مستحقّ مزد و پاداش مىدانيم.
ب. ابزار آزمايش
قرآن در اين باره مىفرمايد: مال و جان انسان، ابزار آزمايش او هستند، «لَتُبْلَوُنَّ فِى اموالكُم وَ اَنْفُسِكُمْ» (51) و انسان به وسيله حوادث تلخ و شيرين آزموده مىشود. «نَبْلُوكُمْ بِالشَرِّ وَ الخَيْر» (52)
خداوند انسان را گاهى با ترس، گاهى با گرسنگى و زمانى با قحطى و گاهى با از بين رفتن محصولات و گاهى با ديدن داغها و از دست دادن عزيزان و زمانى با دادن نعمت و زمانى ديگر با گرفتن آن، آزمايش مىكند.
ج . عكس العمل انسانها
انسانها دربرابر سختىها وناگوارىها، عكسالعمل مختلفى دارند:
گروهى در بلاها و حوادث تلخ، داد و فرياد به راه مىاندازند، به عدل خدا، به لطف و حكمت او و به نظام آفرينش بد مىگويند؛ قرآن اين گروه را چنين معرّفى مىكند: «اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (53) همين كه به اين افراد سختى و شرّى رسد، داد مىزنند و جزع مىكنند.
گروهى با استقامت وپشتكار سختىها را تحمّل مىكنند و با زبان و دل مىگويند: «اِنّا لِلّه و اِنّا اليه راجِعون» (54) ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمىگرديم.
گروهى نه تنها صبر و تحمّل مىكنند، بلكه شكر هم مىكنند. در پايان زيارت عاشورا، در حالى كه سر به سجده گذاردهايم مىگوييم: «اَلّلهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِم» خدايا! شكر من براى توست، شكرى نظير شكر ياران امام حسينعليه السلام در برابر سختىها و مصيبتهاى روز عاشورا. آرى، تحمّل سختىها و شهادت در راه خدا، بزرگترين آرزوى اولياى خداست و همين كه به آرزوى خود رسيدند، خدا را سپاس مىگويند.
و گروهى كه رشد يافتهتر هستند، آگاهانه و عاشقانه به سراغ بلاها و ناگوارىها مىروند. در اوائل ظهور اسلام كه مسلمانان با كمبود وسائل و تجهيزات مواجه بودند، بعضى از ياران پيامبر خدمت آن حضرت رسيده و تقاضاى تجهيز و شركت در جنگ و جهاد داشتند، امّا پيامبر در پاسخ آنان مىفرمود: من وسيله جنگ (شمشير و اسب) ندارم تا به شما بدهم. قرآن در مورد آنان مىفرمايد: «تَوَلّوا و أعينَهم تَفيضُ مِن الدَّمع حَزَناً ألاَّ يَجدوا ما يُنفقون» (55) آنان ناراحت و گريهكنان برگشتند كه چرا ما نتوانستيم خود را به ارتش اسلام برسانيم و جان خود را در راه دين فدا كنيم.بنابراين ظرفيّت و عكسالعمل مردم در برابر سختىها و حوادث، متفاوت است؛ يكى از آن فرار مىكند و ديگرى به استقبال آن مىرود. چنانكه اگر شما پيازى را به كودكى بدهيد، همين كه دندان روى آن بگذارد و آب از چشم او سرازير شود، داد و فرياد مىزند و آن را دور مىاندازد، امّا پدر كه رشد بيشترى دارد، همين پياز تند را به سراغش رفته و مىخرد.
د . راه پيروزى بر مشكلات
گفتيم كه خدا عادل است وناگوارىها گاهى به خاطر آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى درونى ما مىباشد، اينك ببينيم بايد چكار كنيم تا در برابر بلاها و حوادث، موفّق و پيروز شويم؟
راههايى كه قرآن به ما ارائه مىدهد از اين قرار است:
- داشتن جهانبينى الهى
قرآن در مدح افراد با ايمانى كه در برابر سختىها صبور هستند مىفرمايد: اينها به خاطر داشتن جهانبينى الهى، در مواجهه با حوادث مىگويند: ما براى خدا هستيم، استقلالى از خود نداريم، طلبى هم از او نداشتهايم، وجود ما و نعمتهاى ما همه و همه از اوست و ما امانتدارى بيش نيستيم. علاوه بر اينكه دنيا محلّ عبور است، جايگاه هميشگى ما نيست تا بگوييم: چرا رفتيم؟ ما با مرگ به سوى او مىرويم و هرگز نابود نمىشويم، «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ» (56) مرگ و زندگى فرقى نمىكند، محلّ ما عوض مىشود ولى خود ما محو نمىشويم.
اين ديد و جهانبينى، انسان را براى برخورد صحيح با حوادث آماده مىكند.
2- آگاهى از سنّتهاى الهى
قرآن مىفرمايد: شما انسانهاى امروز متفاوت از انسانهاى پيشين نيستيد كه بدون هيچ آزمايش و رنج و زحمتى به بهشت برسيد، بلكه بايد همچون امّتها و شخصيّتهاى ديگر در جريان سختترين حوادث قرار گيريد و آزموده شويد. «ام حَسِبْتُم اَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ و لَمّا يَأتِكُم مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِكُمْ مَسَّتْهُم البَاساءُ و الضَّراءُ و زُلزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ و الَّذينَ آمنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللّهِ اَلا اِنَّ نَصرَ اللّهِ قَريبٌ» (57) آيا گمان مىكنيد كه وارد بهشت مىشويد بدون اينكه با حوادث امّتهاى پيشين برخورد كنيد؟! مؤمنان قبل از شما مردمى بودند كه انواع سختىها به آنها رسيد تا جايى كه اضطراب همه آنان را فرا گرفت و پيامبر و مؤمنان گفتند: كجاست يارى خدا؟ آگاه باشيد يارى خدا نزديك است.
اين آيه مىگويد: در طول تاريخ افراد با ايمان و حقطلب دچار سختترين ناملايمات شدهاند، اكنون نوبت شماست. بنابراين، نه ناگوارىها تازگى دارد و نه تنها شما هستيد كه گرفتار اين سختىها و مشكلات شدهايد؛ اين يك سنّت الهى است كه بايد طى شود، قرآن مكرّر مىفرمايد: «وَ اذكُر فِى الكِتابِ…» (58) تاريخ پيامبران و امّتهاى پيشين را ياد كنيد تا فكر نكنيد ناگوارىها براى شما بوده است. آنگاه به پيامبر مىفرمايد: تو نيز مانند ساير انبيا صبور باش. «فَاصبِر كَما صَبَرَ اُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (59)
آرى، انسان اگر بداند كه ناگوارىها، هم يك قانون و سنّت است و هم عمومى و همگانى، آمادگى بيشترى پيدا مىكند، ما در ماه رمضان كه همه مردم روزه هستند، خيلى راحت روزه مىگيريم، چون عموم مردم در آن ماه روزه هستند، امّا در غير ماه رمضان، روزه گرفتن سخت و دشوار است.
قرآن كه فرمان روزه مىدهد، مىفرمايد: اى مؤمنان! خيال نكنيد اين دستور مخصوص شماست، بلكه بر تمام امّتهاى پيشين هم روزه واجب بوده و آنها هم روزه مىگرفتهاند. «يا ايّها الّذينَ آمنوا كُتِبَ عليكم الصّيام كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم» (60)
3- آشنايى با صابران و چگونگى صبرشان
اطلاع از استقامت پيشينيان يكى از رمزهاى موفّقيت در برخورد با حوادث است. قرآن در اين زمينه بسيار سخن گفته و الگوها و مدلهاى صبر و استقامت را از افراد و امّتهاى پيشين بيان كرده است. قرآن مىفرمايد: پيامبران الهى دربرابر سرسختترين مخالفان خود مىگفتند: «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا» (61) ما در برابر آزار شما استقامت خواهيم كرد.
چنانكه ساحرانى كه به دعوت فرعون براى مقابله و محكوم كردن حضرت موسى آمده بودند همين كه به حقّانيّت موسى پى بردند، ايمان آوردند و در برابر تهديدات فرعون گفتند: «فَاقْضِ ما اَنْتَ قاضٍ اِنَّما تَقضى هذِهِ الحَياة الدُّنيا» (62) هر كارى مىتوانى و هر حكمى مىخواهى در باره ما اجرا كن، ما راه خود را پيدا كردهايم و از مسير حقّ دست بر نمىداريم.
آرى، علم به تاريخ گذشته، در صبر و بردبارى انسان بسيار مؤثّر است، همانگونه كه علم به اسرار آينده در صبر و تحمّل انسان اثر مىگذارد، حضرت خضر به موسى گفت: چون تو از اسرار حوادث و كار من خبر ندارى، صبر و تحمّل نخواهى كرد. «و كَيفَ تَصبِر عَلى ما لَم تُحِطْ بِه خُبراً» (63) ولى موسى پاسخ داد: ان شاءالله صبر مىكنم.
امّا تجربه نشان داد كه بىخبرى از اسرار سبب شد كاسه صبر موسى لبريز شده و به كارهاى به ظاهر ناحقّ حضرت خضر اعتراض كرده و از آن حضرت جدا شود.
4- توجّه به حضور خدا
اگر انسان بداند و باور داشته باشد كه خداوند بر تمام اعمال و رفتار و حتّى افكار او آگاه است و در همه حال حاضر و ناظر بر اوست، در برابر مشكلات صبر كرده و سختىها بر او آسان و گاهى شيرين شده و خود به استقبال آن خواهد رفت.
خداوند به موسى و هارونعليهما السلام مىگويد: شما نزد فرعون برويد و سخن حقّ خود را به گوش او برسانيد و او را به يكتاپرستى دعوت كنيد، بدانيد من با شما هستم، كارتان را مىبينم و گفتگوهايتان را مىشنوم. «اِنَّنى مَعَكُما اَسْمَعُ وَ اَرى» (64)
چنانكه خداوند براى عذاب قوم نوح و نجات افراد با ايمان، به حضرت نوح دستور داد كه زير نظر ما كشتى بساز. «و اصْنَعِ الفُلكَ بِاَعْيُنِنا» (65) حضرت نوح همين كه ساختن كشتى را شروع كرد، كفّار او را مسخره كرده و گفتند: گويا پيامبرىِ شما نگرفت و اكنون دست به نجّارى زدهاى! ولى چيزى كه موجب مقاومت حضرت نوح در برابر اين طعنهها مىشد، همان جمله خداى متعال بود كه تو پيش چشم ما هستى، كار تو زير نظر ماست. چنين ايمان و بينشى روح استقامت را در انسان زنده مىكند.
5 – توجّه به پاداش الهى
از جمله مواردى كه روح استقامت را در انسان زنده كند، توجّه به آثار مثبت و اجر وپاداش الهى است، زيرا تحمّل سختىها، بزرگترين پاداش دنيوى و اخروى را براى انسان در بر دارد، در سراسر قرآن نمونههاى فراوانى از اين امتيازها به چشم مىخورد.
6- استمداد از صبر و نماز
پنجمين نيرو و اهرمى كه مىتواند در انسان استقامت آفرين باشد، استمداد از صبر (روزه) و نماز و عبادت است، قرآن مىفرمايد: «اِسْتَعينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوةِ» (66)
در سوره اعراف نيز مىخوانيم: «وَ اسْتَعينُوا بِاللّهِ» از خدا كمك بگيريد. چنانكه در حديث آمده است كه حضرت علىعليه السلام به هنگام برخورد با ناگوارىها، با نماز از خداوند استعانت مىنمود.
نماز، انسان بىنهايت كوچك را با خداى بىنهايت بزرگ و موجود ضعيف را با تواناى بىنهايت متّصل مىكند و در پرتو نماز و ياد خدا دل آرام مىگيرد. «أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب» (67)
نكته دوازدهم: كج فهمىها و برداشتهاى غلط
بسيارى از شبهههايى كه در بحث عدل الهى مطرح است، به خاطر كج فهمىها و برداشتهاى غلط است كه بدون توجّه، اشكال را متوجّه خدا مىكنيم، مثلاً:
خيال مىكنيم مرگ نابودى است و اشكال مىكنيم كه اى خدا! فلانى چرا مرد؟ خيال مىكنيم دنيا جاى ماندن است و مىگوييم: چرا افراد بسيارى با سيل يا زلزله يا فلان مرض از دنيا رفتند؟
خيال مىكنيم دنيا جاى رفاه است، مىگوييم: چرا سختى هست؟ مثالِ ما همچون كسى است كه به تصوّر سالن پذيرايى، وارد سالن درس و سخنرانى شود و اشكال كند كه چرا پذيرايى نمىشود، چرا نوشيدنى و غذا نمىآورند؟ چرا و چرا ؟! تمام اين اشكالات به خاطر يك كج انديشى و گمان باطل است، امّا اگر تفكر او اصلاح شود و متوجه شود كه اينجا سالن درس است نه پذيرايى، با كمى انصاف از همه انتقادهاى خود صرف نظر و عذرخواهى مىكند. ما هم بايد دنيا را طورى كه هست بشناسيم و هدفِ آفرينش خود را بدانيم، بايد باور كنيم دنيا جاى ماندن نيست، گذرگاه است. در كنار گل خار است، در كنار عسل نيش زنبور است و در كنار توسعه و رفاه، بلا و سختى، «قَرن بسعتها عقابيل فاقتها» (68) و همواره بلاها گريبانگير انسان است. «دار بالبلاء محفوفة» (69) اگر اين حقيقت را باور كرديم خود به خود برخى اشكالهاى ما برطرف مىشود، زيرا بسيارى از اشكالات ما به دستگاه آفرينش، به خاطر ديد انحرافى و برداشتهاى كج ماست، كسى كه عينك سرخ زده باشد قهراً هر شلغمى را لبو خواهد ديد. شخصى نزد ليوان فروشى رفت و ديد كه ليوانها را واژگون چيده است. به ليوانها خيره شد و شروع به اشكال نمود كه آقا: چرا اين ليوان در بسته است و ليوان را به همان حال بلند كرد و گفت: اين ليوان ته هم ندارد ! فروشنده خنديد و ليوان را از او گرفت و به حال طبيعى برگرداند و گفت: آقا اين ليوان هم ته دارد و هم درش باز است. كوتاه سخن اينكه برخى اشكالهاى ما به خاطر تفسير غلطى است كه از انسان و هدف او و دنيا داريم. خيال مىكنيم دنيا خوابگاه است، آخور است، عشرتكده است وبعد مىگوييم چرا اين همه ناكامى؟ در حالى كه دنيا ميدان رشد است، مزرعه و جاى كشت است، قهراً مزرعه جاى تلاش و عرق ريختن و درد سر است.
نكته سيزدهم: خوبىها و زيبايىها را با هم ببينيم
انسان نبايد در قضاوت، تنها به جهات منفى توجّه داشته باشد، بلكه بايد جامع نگر بوده و نقاط مثبت را نيز ببيند.
يوسف پس از آنكه برادرانش او را به چاه انداختند و سپس گروهى او را بيرون آورده، به بردگى فروختند و در مصر به او تهمت ناروا زدند و به زندانش انداختند و بعد از آن همه سختى و حوادث، عزيز مصر شد. مدّتها بعد به ملاقات پدر نائل آمد. پدر از او پرسيد: برادرانت با تو چه كردند؟ يوسف گفت: از كار برادرانم سؤال نكن بلكه از لطف خدا سؤال كن كه چگونه در لابلاى آن همه توطئه و تهمت و زندان مرا حفظ و بر همه مسلّط كرد. اين خود يك منطقى است كه انسان هميشه به جهات منفى توجّه نكند بلكه جهات مثبت را نيز در نظر بگيرد.
امام عسگرىعليه السلام مىفرمايد: «ما مِن بَليَّة اِلاّ و لِلّهِ فيها نِعمَة تُحيطُ بِها» (70) هيچ بلايى نيست مگر اينكه خداوند در نهاد آن، خيرى قرار داده كه آن خير بر بلا احاطه دارد.
نكته چهاردهم: از نقش قوانين طبيعى غفلت نكنيم
بسيارى از مشكلات و مصائب لازمه نظام علّت ومعلولى حاكم بر جهان است. به عبارت ديگر ما در عالم هستى بايد يكى از اين دو نظريّه را بپذيريم: يا بايد حساب و نظامى را براى عالم قبول كنيم و يا بگوييم هرج و مرج بر جهان حاكم است.
اگر در عالم هستى، نظم و حساب در كار است، پس ناگوارىها هم بى صلاح و مصلحت نيست.
توضيح اينكه: اگر هر حادثه تلخى را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه آن حادثه از يك سرى علّت و معلولها و بر اساس محاسبات و فرمولهاى دقيق، به وجود آمده است. مثلاً: پس از بررسى علّت خانهاى كه بر سر افرادش فروريخته به اين عوامل پى مىبريم:
1- توپ بچّههاى محلّ به هنگام بازى روى بام همسايه افتاد.
2- توپ گرد و كروى چرخيد و در سوراخ ناودان جا گرفت و راه خروج آب باران بند آمد.
3- بارندگى شد و آبها روى پشت بام خانه جمع شد.
4- آب باران در سقف اثر و خشتها را خيس كرد.
5 – سقف خشتى كه با آب باران از هم گسسته شده، بر اثر سنگينى و جاذبه زمين فرو ريخته و عدّهاى زير آن از بين رفتهاند.
بر طبق نظام علّت و معلول، بايد اين حوادث پيش آيد چون خود توپ و چرخيدن آن و سراشيبى بام و تنگى سوراخ ناودان و تأثير آب در سستى سقف و سقوط سقف بر اثر جاذبه زمين، هر يك حساب و نظام وفرمولى دارد.
اكنون اگر شما طرفدار عالمى حساب شده هستيد بايد اين ناگوارى را براى اهل خانه بپذيريد وگرنه هرج و مرج مىشود و محاسبات به هم مىريزد. مثلاً در اين جريان بايد:
1- توپ بچّهها به قدرى سنگين شود كه بالاى بام همسايه نرود.
2- ضربه به توپ و پرتاب توپ بى اثر باشد.
3- ناودان بزرگ شود كه توپ به راحتى از آن خارج شود.
4- عوامل بارندگى باران همه از كار بيافتد و باران نبارد.
5 – آب خاصيّت خود را از دست بدهد و در خشت اثر نكند.
6- جاذبه زمين متوقّف شود و سقف را به سوى خود نكشد.
7- بدن كسانى كه زير سقف خوابيدهاند به صورت چدن در آيد كه فرو ريختنها در آنها اثر نكند.
مشاهده مىفرماييد اگر طرفدار نظام و حساب باشيم و در مدار علل و معلول حركت كنيم چنين ناگوارىهايى لازمه يك زندگى طبيعى است و نفى آن مستلزم به هم زدن دهها قانون و فرمولى است كه دست حكيمانه خدا در عالم قرار داده است. كوتاه سخن اينكه اگر اين عالم حساب دارد بلا هم دارد و اگر بنا باشد حساب نباشد، هرج و مرج خود از هر بلايى بدتر است.
نكته پانزدهم: ضرورت تلاش براى كشف استعدادها
افرادى كه به دنبال كارى مىروند و در آن موفّق نمىشوند، خود را ناكام و شكست خورده مىيابند و به كائنات بد مىگويند و اين را ظلم به خود مىدانند و عقدهاى مىشوند، در صورتى كه چه بسا همين اشخاص در رشتههاى ديگر مبتكر و موفّق باشند.
مىگويند: پدر داروين پزشك بود و مىخواست فرزندش نيز همكار او شود، لكن داروين در رشته پزشكى موفّق نشد، پدرش او را در رشته علوم مذهبى به تحصيل واداشت تا كشيش و روحانى خوبى براى مسيحيّت باشد، امّا در آن رشته نيز ناكام شد. داروين بعد از دو شكست و ناكامى وارد رشته علوم طبيعى شد و در آن علم صاحب نظر و موفّق گرديد. (71)
در حديث مىخوانيم: اگر در شغلى موفق نشديد و شكست خورديد، تغيير شغل بدهيد چه بسا در رشته ديگر موفّق شويد.
كسى كه نقص و كمبودى را در خود مشاهده مىكند، بايد به كمالات و استعدادهاى خود نيز توجّه كند و تلاش نمايد آنها را كشف كند و بشناسد.
حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: در كنار هر كمالى نقصى و در كنار هر نقصى كمالى است؛ گروهى قامت بلندى دارند ولى از همّت كوتاهى برخوردارند، «مادُّ القامَةِ قَصيرُ الهمَّة» بعضى قيافه زشتى دارند، امّا عمل خوبى دارند، «زاكِى العَمَلِ قَبيحُ المَنْظَرِ» برخى بيان روانى دارند امّا دل سختى دارند. «طَليقُ اللِّسانِ حَديدُ الجَنانِ» (72)
بنابراين، نه هر فردى در همه رشتهها كامياب مىشود و نه هر شكست خوردهاى در همه برنامهها شكست مىخورد. افرادى هستند كه بر اساس رقابت مشغول رشتهاى مىشوند وچون آمادگى روحى و ذوق آن كار را ندارند شكست مىخورند و بعد به عدل خدا ايراد مىگيرند كه خدايا! چرا فلانى موفّق شد و من شكست خوردم. امّا اگر در رشته ديگرى كه با روحيّه و ذوق او هماهنگ بود وارد مىشد چه بسا به موفّقيت چشمگيرى مىرسيد.
نكته شانزدهم: همگانى بودن راه قرب به خدا و رشد معنوى
انسان بايد به اين نكته اعتقاد داشته باشد كه راه رسيدن به كمالات بر روى تمام افراد باز است و هركس مىتواند در آن قدم گذارد و هركس به اندازه توان و لياقتش، مستحق دريافت پاداش و نعمت است. چنانكه در مناجات با خدا مىگوييم: «يا من سوّى التّوفيق بين الضعيف و القوى» اى خداوندى كه راه قرب به خودت را بين ضعيف و قوى يكسان قرار دادى!
بنابراين هركس به تناسب امكانات و توانى كه در اختيار دارد، پاداش دريافت مىكند. اگر شخصى كه صد تومان دارد، ده تومان آن را در راه خدا بدهد، اجر و پاداش او با كسى كه صد تومان در راه خدا انفاق مىكند ولى دارايى او هزار تومان است، برابر است.
پاسخ به چند شبهه
در پايان اين بخش ضمن طرح چند شبهه و سؤال در مورد عدل خدا، به پاسخگويى آنها مىپردازيم:
سؤال: آيا آفريدن ابليس، با عدل و حكمت خدا سازگار است؟ اگر هدف خداوند از آفرينش انسان عبادت مىباشد، پس آفريدن موجودى همچون ابليس با اين هدف مغاير است. انسان با زحمت زياد عملى را انجام مىدهد، ولى به واسطه وسوسههاى شيطان و انجام گناه، اين اعمال از سه راه خراب شود: يا از ابتدا نمىگذارد كار اخلاص داشته باشد و به خاطر ريا شكل الهى به خود نمىگيرد و يا با خودبينى و عجب بىتأثير مىشود و يا بعد از عمل با ارتكاب برخى گناهان، حبط شده و از بين مىرود.
پاسخ:
اوّلاً خداوند، شيطان را شيطان نيافريد بلكه او نيز مانند ديگر مخلوقات آفريده شده و وجود او و امكاناتى كه خداوند به او داد، همه و همه خير بوده و او نيز سالها به عبادت خداوند پرداخته است، چنانكه حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: ابليس شش هزار سال خدا را عبادت كرد كه معلوم نيست اين سالها از سالهاى دنياست (كه هر سال آن 365 روز است) يا از سالهاى آخرت (كه به گفته قرآن يك روز آن به اندازه پنجاه هزار سال دنياست). (73) و شيطان شدنش به خاطر گناه و سرپيچى از فرمان خدا بود و بدتر از آن، اين كه او توبه و عذرخواهى هم نكرد، پشيمان هم نشد و با يك دنيا غرور و خودخواهى فرمان خدا را غلط دانست و گفت: اين فرمان صحيح نيست، زيرا نژاد من از آتش است و بر نژاد آدم كه از خاك است برترى دارد، «قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين» (74)
بنابراين، سرپيچى و غرور شيطان و سرنوشت شوم او مربوط به خود اوست ،نه خداوند. ثانياً وسوسههاى او نسبت به انسان طورى نيست كه ما را به گناه مجبور كند، كارآيى وسوسه در حدّ يك دعوت است، امّا اراده ما با وسوسهها از بين نمىرود و اصولا اين وسوسهها جنبه مثبت هم مىتواند داشته باشد زيرا رشد ما تنها در صورت مخالفت با تمايلات درونى و وسوسههاى شيطانى است. اگر شخصى لال بود و غيبت نكرد ارزشى ندارد، اگر وسوسه و تمايلات نباشد خوب بودن انسان ارزشى ندارد. ما كسى را پهلوان مىدانيم كه وزنه سنگينى را بلند كند، زيرا اين عمل مخالفت با نيروى جاذبه زمين است، آرى نشانه پهلوان بودن مخالفت با كششها و جاذبههاى هواى نفس است. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: اگر غضب، تو را به سويى كشيد و خود را كنترل كردى به مقام پهلوانى رسيدهاى.
بر فرض اگر شخصى در برابر وسوسهها تمكين نمود، راه توبه و عذرخواهى باز است و مىتواند توبه كند و خداوند توبهپذير است. چنانكه حضرت آدم نيز نافرمانى كرد و از درخت ممنوعه خورد، امّا پس از آن پشيمان شده و توبه كرد و به درگاه خداوند عذر خواست و خداوند توبه او را پذيرفت.
ثالثاً اگر ما بوديم و وسوسههاى شيطانى، جاى اشكال بود امّا در برابر وسوسههاى شيطان، هدايت عقل و فطرت و دعوت انبيا نيز هست كه مىتواند بهترين كمك براى حركت در راه مستقيم و دورى از گناه و وسوسههاى شيطان باشد. علاوه بر اينكه وسوسه شيطان پس از آمادگى و زمينهسازى خودماست و چنين نيست كه او ما را بىاختيار به دنبال خود بكشد، بلكه اين ما هستيم كه او را به خود جلب و بر خود مسلّط مىكنيم. چنانكه بلعم باعورا آن دانشمند بنىاسرائيل كه حافظ تورات بود و به مقامى رسيده بود كه دعايش مستجاب مىشد، پس از گرايش به دربار فرعون و دلبستگى به مال و مقام، زمينه را براى تسلّط شيطان بر خود فراهم كرد و در نتيجه از گمراهان شد. قرآن در اين باره مىفرمايد: «فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّيطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ» (75) از اين آيه معلوم مىشود شيطان در كنار افرادى حاضر مىشود كه با ارتكاب گناه آمادگى خود را براى حضور و تسلّط او اعلام مىكنند.
چنانكه در آيه ديگر مىخوانيم:
«اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ» (76)
تسلّط شيطان، تنها بر كسانى است كه او را دوست و سرپرست خود قرار مىدهند.
بنابراين تا در خود ما آمادگى پيروى از شيطان نباشد، او نمىتواند رهبرى ما را به عهده گيرد و لذا قرآن مىفرمايد:
«اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذينَ آمنُوا وَ عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلُونَ» (77)
شيطان بر مؤمنان وكسانى كه بهخدا توكّل مىكنند، تسلّطى ندارد.
البتّه مراد از تسلّط نداشتن، اين نيست كه حتّى وسوسه هم نمىكند بلكه مراد اين است كه مؤمنانِ راستينِ شيطانشناس، تا به وسوسههاى او برمىخورند قبل از آنكه تحت نفوذ و سيطره او در آيند، متذكّر مىشوند.
قرآن نحوه برخورد مؤمنان با شيطان را چنين توصيف مىكند:
«اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا» (78)
افراد با تقوا كسانى هستند كه تا دستهاى از شيطانها با آنان تماس مىگيرند متذكّر شده، خود را حفظ مىكنند.
بنابراين، رابطه مؤمن با شيطان رابطه برخورد است، امّا رابطه فاسق با شيطان، رابطه انس و همنشينى است.
«وَ مَنْ يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» (79)
هر كه از ياد خدا اعراض كند شيطانى براى او قرار مىدهيم كه يار و همنشين او باشد.
كوتاه سخن آنكه شيطان موجود شرّى نبود و مىتوانست از امكانات خود بهترين استفاده را بكند ولى به خاطر تكبّر و لجاجت، تبديل به موجودى شرور شد و اين مربوط به خودش بود و وسوسههاى شيطان هم سبب بىارادگى و اجبار ما به انحراف نمىشود و آماده كردن زمينه نفوذ هم به دست خود انسان است. از طرفى راه توبه و بازگشت هم براى فريب خوردگان باز است. پس نمىتوان گفت آفريدن شيطان با عدل خدا منافات دارد.
سؤال: آيا وجود غريزههايى كه انسان را به نافرمانى خدا، گناه و تباهى مىكشاند و موجب دورى از رحمت خدا و ورود در عذاب اخروى مىگردد، با عدل خدا سازگار است؟
پاسخ: شكّى نيست كه چنانچه از غرائز به طور صحيح استفاده شود، عامل همه نوع خيرها و بركات خواهد بود، همانند گاز كه اگر از طريق كنترل شده و در اجاق گاز مورد بهرهبردارى قرار گيرد، مايه خير و بركت است، امّا اگر به صورت آزاد در هوا منتشر شود، موجب انفجار و خرابى گرديده، خسارات غير قابل جبرانى را به وجود خواهد آورد.
بنابراين، اصل غرائز چيز مضرّى نيست، بلكه وجود آنها براى استمرار حيات بشر ضرورى است، مثل غريزه جنسى براى تشكيل زندگى مشترك و توليد نسل و يا غريزه غضب براى دفاع از جان و مال، منتهى غرايز بايد كنترل شوند و انسان به چنين كارى نيز قادر است.
سؤال: آيا خدا قدرت دارد خوبان را عذاب كند وبدان را در بهشت جاى دهد؟
پاسخ: خداوند بر انجام هر كارى قدرت دارد، امّا هر كارى را انجام نمىدهد، زيرا خداوند علاوه بر قدرت، داراى صفات ديگرى نيز هست. او حكيم و عادل نيز هست و به وعدههاى خود نيز پايبند است، اين صفات با انجام آنچه در سؤال مذكور به آن اشاره شد، منافات دارد. پس خداوند چنين كارى را انجام نمىدهد، زيرا با حكمت و عدالت و ديگر صفات او سازگار نيست.
سؤال: چرا به خاطر اين كه فردى در يك لحظه و يا در چند روز و چند ماه و حتّى در چند سال، مرتكب گناهى شده است، بايد پيوسته در آتش دوزخ باشد، چنان كه قرآن مىفرمايد: «فادخلوا ابواب جهنّم خالدين فيها» (80)
پاسخ: جزا، گاهى قراردادى است. جزاى قراردادى يعنى مجازاتى كه فردى و يا جمعى براى ارتكاب جرمى وضع نمايند. اين جزا چون قراردادى است، كم و زياد كردن آن امكان دارد و به اصطلاح قابل چانه زدن است.
گاهى جزا، جزاى طبيعى است كه قابل كم و زياد شدن نيست، به عنوان مثال، اگر كسى از يك مترى پرتاب شود، پايش درد مىگيرد و اگر از پنج مترى پرت شود درد بيشترى را احساس خواهد كرد، بنابراين كسى كه از پنج مترى پرتاب شود نمىتواند احساس درد پرتاب از يك مترى را داشته باشد. در اينگونه جزا، مدّت زمان كيفر ومجازات، با مدّت زمان انجام تخلّف و جرم تناسبى ندارد، ممكن است زمان جرم بسيار كوتاه، امّا زمان كيفر ابدى باشد.
بسيار مشاهده مىكنيم كه بر اثر غفلت چند ثانيه، بايد تاوان آن را تا آخر عمر پس دهيم. كودكى بر اثر يك لحظه غفلت مادر، دستهاى كوچك خود را داخل چرخ گوشت قرار مىدهد و براى هميشه انگشتان زيباى خود را از دست مىدهد. اگر فردى با چاقو به چشم ديگرى زد و او را كور كرد، مجازاتش اين نيست كه به اندازه همان مدّت كوتاه كيفر ببيند، زيرا آن شخص يك عمر كور خواهد بود و همين طور اگر كسى در عرض چند ثانيه و يا چند دقيقه انسان بىگناهى را كشت، نمىتوان گفت كيفر او آن است كه به اندازه همان مدّت، زندانى شود. برخى از گناهان نيز عواقب شومى دارند و چنين نيست گناهى كه در يك ساعت انجام گرفت، مجازاتش نيز تنها يك ساعت تحمّل عذاب باشد.
سؤال: آيا وجود افراد ناقص الخلقه كه عمرى در رنج به سر مىبرند و گاهى مورد اهانت قرار مىگيرند با عدل خدا سازگار است؟
پاسخ: چنانكه گذشت، عامل بسيارى از ناگوارىها خود ما هستيم. افراد ناقصالخلقه هم از مصاديق همين سهل انگارىها هستند، اين والدين هستند كه بايد مسايل بهداشتى و روانى را مراعات كنند، ولى گاهى سهلانگارى مىكنند و نوزاد ناقص متولّد مىشود. خوشبختانه در روايات پيشوايان معصوم ما به اين مسايل توجّه شده و تذكراتى در مورد شرايط و زمانِ آميزش داده شده است، به اميد آنكه براى خواهران و برادران در آستانه تشكيل خانواده كلاسهايى گذارده شود كه وظايف اسلامى و حقوق هر يك و تربيت فرزند و مسايل آميزش و ساير احكام اسلام تدريس شود.
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه در اين ميان گناه آن كودك ناقصالخلقه چيست؟
پاسخِ ما تنها يك جمله است و آن اينكه گناه خدا چيست؟ اگر نوزاد بىتقصير است، خدا هم منزّه است، مقصّر واقعى والدين هستند كه خواسته يا ناخواسته، دانسته يا ندانسته زمينه تولد چنين فرزندى را فراهم آوردهاند و قرار نيست كه خداوند مأمور اصلاح خرابكارىهاى ما باشد.
اگر من سنگى به سوى شما پرتاب كردم وپيشانى شما شكست نه شما گناهكاريد نه خدا؛ گناه از من است كه سنگ زدم لكن سختى و درد اين گناه را شما تحمّل مىكنيد، والدين كوتاهى كردهاند ولى بار آن را فرزند مىكشد.
اگر شما خمير شور يا تلخى را نزد نانوا ببريد و او نان شور يا تلخ به شما تحويل دهد، آيا مىگوييد نانوا ظالم است؟ اگر شما تخم هندوانه كاشتيد و هندوانه برداشتيد جاى اعتراضى باقى مىماند؟ هر غذا و روحيّهاى داراى آثارى طبيعى و ذاتى است كه گريز از آن مستلزم به هم خوردن قوانين طبيعى است، هر تخمى ميوهاى و هر نطفهاى نتيجهاى دارد كه توقّع خلاف آن غلط است. ممكن است بگوييد: والدين خبر نداشتند كه اين عمل در فلان شرايط آثار سويى روى نوزاد مىگذارد؟
پاسخ آن است كه دانستن يا ندانستن والدين در خاصيّت طبيعى اشيا اثر ندارد. اگر ما ندانيم كه سيمى برق دارد و دست به آن بگذاريم دچار برق گرفتگى خواهيم شد. برق صبر نمىكند تا ببيند اگر ما بىاطلاعيم به ما كار نداشته باشد.
بنابراين در اين موارد پدر و مادر گناه عمدى نكردهاند امّا آثار طبيعى و وضعى عمل در جاى خود محفوظ است. در غير اين صورت نظام علّت ومعلولى به هم مىخورد.
در مورد توهين مردم به افراد ناقصالخلقه نيز ناگفته پيداست كه توهين مردم تنها به فرهنگ خود آنها مربوط است و ربطى به عدل خداوند ندارد. البتّه ما نبايد نسبت به افراد ناقصالخلقه به چشم حقارت نگاه كنيم و در اين موضوع سفارشهاى خاصّى در آيين مقدّس اسلام بيان شده است.
دولت و حاكمان اسلامى نيز مسئوليت دارند كه زندگى اين افراد را محترمانه تأمين كنند وبراى هريك به تناسب ذوق و استعداد و قدرت خود كار آسان و راحت با درآمدى در حدّ رفاه ترتيب دهند و بدين وسيله بخشى از سختىها و رنجهاى آنان را جبران نمايند.
يك تقاضا در پايان پاسخگويى به شبهات، تقاضايى از خوانندگان محترم دارم؛ ما بايد در مسايل عقيدتى و فكرى، كه همان اصول دين و مبانى ايدئولوژى ماست، هيچگونه ترديدى نداشته باشيم و هرگاه شبههاى پيش آمد فوراً از يك اسلامشناس سؤال كنيم. بايد در دفترچه تلفن خود، شماره تلفن يك يا چند دانشمند را هم داشته باشيم، زيرا همان گونه كه يك تيغ كوچك در پا فرو مىرود و انسان را از حركت باز مىدارد و زندگى را بر او تلخ مىكند، گاهى يك ايراد كوچك نيز در مغز ما فرو مىرود و ما را از فكر كردن و خوشبين بودن باز مىدارد و زندگى را برما ناگوار مىسازد، به خصوص نوجوانان عزيز در اين زمان كه گرفتار انواع ايرادها و شبهات مىشوند، حتماً با يك انسان دانشمندِ آگاه و متّقى در ارتباط باشند.
خاطره در رژيم طاغوت عدّهاى مىگفتند: قوانين اسلام با روح تمدّن بشرى ناسازگار است، زيرا اسلام مىگويد: بايد چهار انگشت كسى كه دزدى مىكند را قطع كرد، امّا اگر شكم دزد را سير كرديم و سيستم اقتصادى را تغيير داديم خود به خود دزدى پيدا نمىشود! وقتى با آنان به گفتگو نشستم معلوم شد اين سخن از يك معلّم ماركسيست به آنها القا شده و اينها در محيط درس حرف را شنيدهاند و جذب شدهاند. گفتم: آيا مىدانيد كه اسلام دست هر دزدى را قطع نمىكند، بلكه حدود بيست شرط براى قطع كردن دست در اسلام مقرّر شده است، حالا كدام يك از شما از اين شرايط اطلاع داريد؟ همه گفتند: ما خبر نداريم. گفتم: اگر شما از مسايل اسلام آگاه بوديد سر كلاس از جا بر مىخاستيد و به معلّم مىگفتيد اسلامى كه دستور قطع كردن دست دزد را مىدهد حدود بيست شرط هم مقرّر كرده است كه يكى از آنها توجّه به زمينههاى جرم است. شما اى معلّمى كه از آن شرايط خبر نداريد لطفاً دخالت نفرماييد، يا لااقل او را به بحث آزاد دعوت مىكرديد و از اسلام عزيز حمايت مىكرديد. خواننده عزيز! طبق وعدههاى مكرّر قرآن پيروزى نهايى با اسلام است و مردم سراسر جهان در آينده به سراغ اسلام مىآيند و حكومت حضرت مهدىعليه السلام تشكيل مىشود و اين وعدهها شرايطى دارد:
1- توجّه دنيا به اسلام.
2- شناخت اسلام.
3- گرايش به اسلام.
شهداى ما در انقلاب اسلامىتوجّه مردم را به اسلام جلب كردند و گام اول برداشته شد.
اكنون نوبت ماست كه گام دوم را برداريم و آن شناخت اسلام و شناساندن آن است و گام سوم گرايش مردم به اسلام است كه پس از سرخوردگى از ايسمها به سراغ آن خواهند آمد.
ما بايد لااقل هفتهاى يك كتاب مفيد از نويسندگان دانشمند و بىغرض بخوانيم تا روز به روز به اطلاعات اسلامى ما اضافه شود. امام رضاعليه السلام مىفرمايد: اگر مردم با مكتب و سخن ما آشنا شوند، به سوى ما گرايش پيدا مىكنند.
در سير مطالعاتى اولين گام را بايد در مطالعه كتابهاى اعتقادى و جهانبينى برداشت، زيرا زيربناى اعمال ما فكر ماست كه بايد با استدلال محكم و بر اساس عقل و فطرت، آن را انتخاب كنيم.
عدالت اجتماعى
در بخش قبل، از عدل خدا بحث كرديم و اين بخش را به عدالت اجتماعى اسلام اختصاص مىدهيم.
چون دامنه بحث گسترده است،به طور فشرده مطالبى را از قرآن و نهجالبلاغه ذكر مىكنيم وكمى هم آنها را توضيح مىدهيم. مطالب اين جزوه معرّف مكتب ما و آگاهى از آن براى عموم مفيد است.
در ابتداى بحث مناسب است به اين نكته اشاره كنيم كه بحث عدالت اجتماعى جزء اصولعقايد ما نيست، گرچه موضوعى بسيار ارزشمند و زير بناى هر نظام سعادت آفرين است.
هدف ما از بحث عدالت اجتماعى، بيان آيات و رواياتى است كه قرآن كريم و پيشوايان معصومعليهم السلام در آنها به حفظ حقوق و مساوى بودن تمام مردم در برابر قانون و نفى تبعيض و استثمار و ظلم، فرمان دادهاند و نيز بيان بيش از چهل خاطره از روش پيامبر گرامى اسلام و پيشوايان معصوم در زمينه تقسيم عادلانه بيتالمال و نمونه هايى از اخوّت و برادرى اسلامى.
عدالت و مساوات
مفهوم عدالت با مساوات نزديك به يكديگرند. قطعا در شرايط مساوى، عدالت همان مساوات است.
اگر چند كارگر، با تخصّص و سابقه و توانِ كارِ يكسان، در يك زمانِ مساوى كارى را انجام دهند، عدالت حكم مىكند كه از دستمزد يكسانى نيز برخوردار شوند. اما با وجود تفاوت و اختلاف در خصوصيّات ياد شده، قطعاً تساوى در حقوق خلاف عدالت است.
بنابراين نمىتوانيم عدالت را به مساوات معنا كنيم، بلكه صحيح آن است كه بگوييم: عدالت، رعايت حقّ است. خواه آن حقّ، ميان افراد مساوى باشد يا نباشد.
جايگاه عدالت در اسلام
با سيرى كوتاه در آيات و روايات به وضوح در مىيابيم كه فضاى اسلام، فضاى عدالت است. آيات و روايات فراوانى مردم را به عدالت و پاسدارى از آن توصيه و امر مىكند و از ظلم و ستم و خيانت باز مىدارد.
اسلام مكتب عدل و اعتدال است و امّت اسلامى، امّت ميانه و وسط است، نظام آن عادلانه است؛ اسلام اگر نماز دارد زكات هم دارد، اگر تولّى و دوستى اولياى خدا را دارد تبرّى و دورى از دشمنان هم دارد؛ اگر از علم طرفدارى مىكند از عمل هم پشتيبانى مىنمايد، اگر ايمان را مطرح مىكند عمل صالح را هم در كنار آن لازم مىداند، اگر توكّل به خدا را سفارش مىكند، دستور فعّاليّت و تلاش هم مىدهد. اگر مالكيّت را محترم مىشمرد اجازه سوء استفاده از مالكيّت را هم نمىدهد، اگر دستور عفو مىدهد، در اجراى حدود، به داشتن قاطعيّت نيز سفارش مىكند و مىگويد: رحم در شما اثر نكند و شما را از مجازات مجرم باز ندارد.
به امامعليه السلام مىگويند: فلانى نمازهاى با توجّهى مىخواند، حضرت مىپرسد: «كيف عقله؟» (81) طرز تفكّر او چگونه است؟
يعنى اگر در عبادتِ فردى، كمالى دارد بايد در نحوه تعقّل و تفكّر او هم دقّت نمود.
يا در جايى ديگر مىخوانيم كه نزد امامعليه السلام از فردى تعريف زيادى مىكنند، امام مىفرمايد: «كيف صلاته؟» نماز او چگونه است؟
رابطه عدالت اجتماعى با جهانبينى الهى
برخى شعارهاى دهن پر كن وجود دارد كه تا از ريشهاى اصيل مايه نگرفته باشد، از مرز شعار خارج نمىشود؛ «عدالت اجتماعى» از شعارهايى است كه تمام رژيمها از آن دم مىزنند و خود را طرفدار آن مىدانند ولى عملاً در هيچ نظام غير الهى اثر چشمگيرى از آن مشاهده نمىكنيد، زيرا اين شعار به ريشه درست و صحيحى متّصل نيست.
در اسلام، مساوات و برابرى از ريشههاى عميقى سرچشمه مىگيرد، از جمله:
1- هستى زير نظر خداى حكيم، حكيمانه اداره مىشود و هرج و مرجى در آن نيست تا هر كسى به دلخواه خود كارى انجام دهد و تنها خود را ببيند.
2- تمام رفتار و كردار و حتّى افكار ما زير نظر خداست و همه بايد در دادگاه عدل او پاسخگو باشيم.
3- همه ما از خاك هستيم و عاقبت، همه به خاك بر مىگرديم و ميان ذرّات خاك فرقى نيست تا ميان من و ديگرى فرقى باشد.
4- مردم، بندگان خدا هستند و دوستى و محبّت آنان مورد رضاى خداست و بهترين مردم خيرخواه ترين آنان است.
5 – هستى بر مبناى عدل و حكمت آفريده شده و از مرز و قانونِ حقّى كه آفريدگار براى آنها مقرّر داشته است تجاوز نمىكند.
6- پدر ومادر همه ما يكى است.
اين تلقّى از جهان و انسان بر مبناى جهانبينى الهى، مساعدترين زمينه براى پذيرش عدالت ودورى از ظلم و ستم نسبت به همنوع خود است.
عدالتخواهى فطرى است
خداوند در قرآن مىفرمايد: ما آشنايى با خوبىها و بدىها را به طور فطرى در انسان قرار داده ايم: «فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (82)
كودكى را در نظر بگيريد كه سيبى نزد شما مىسپارد تا برود و كمى آب بنوشد، هنگامى كه بر مىگردد، اگر متوجّه شود شما مقدارى از سيب او را خوردهايد با ناراحتى نگاهى به شما مىكند و با اين نگاه مىگويد كه من شما را امين دانستم و سيب را به امانت نزد شما سپردم، چرا به امانت خيانت كردى؟! اين معنا در ذهن كودك هست خواه به زبان آورد يا نياورد. ملاحظه مىفرماييد كه درك بدى خيانت مسألهاى است كه به معلّم و مربّى نياز ندارد و انسان از احساس و فطرتى كه دارد آن را بد مىداند.
عدالت هم از چيزهايى است كه انسان فطرتاً آن را دوست دارد و به همين دليل حتّى ستمگران ظلم خود را توجيه مىكنند و سعى دارند كار خود را عادلانه جلوه دهند. گاهى چند نفر با يكديگر شريك مىشوند و دست به يك دزدى مىزنند ولى بعد از آنكه اموال سرقت شده را به مكان ديگرى انتقال دادند، در زمان تقسيم مىگويند: بياييد اموال را عادلانه تقسيم كنيم! اين سخن گاهى ناخود آگاه گفته مىشود و اگر هم به زبان نياورند قلباً تقسيم عادلانه را دوست دارند و اگر يكى از آنان بخواهد سهم زيادترى بردارد ناراحت مىشوند.
در همه جوامع اگر كسى براى تحقّق بخشيدن به عدالت جلو ستمگران ايستادگى كند، مورد تحسين است و اين نيست مگر به خاطر اينكه حمايت از عدل و مبارزه با ظلم، خواسته عقلى، طبيعى و فطرى هر انسانى است.
مكتب انبيا، قانون عادلانه
وجود قوانين عادلانه شرط لازم براى اجراى عدالت در جامعه است. شايد كمتر حكومتى باشد كه از حقّ و عدالت سخن نگويد و خود را حامى حقوق و مصالح جامعه نداند.
قانون بايد به تمام ابعاد انسان توجّه داشته باشد. قانونى كه انسان در آن يك موجود شهوى و يا شكمى است، قانونى كه اصولش خوراك، پوشاك و مسكن است، نمىتواند عادلانه باشد، زيرا برنامهريزى آن بر اساس مادّىنگرى است.
قانونى مىتواند انسان را به رشد و كمال مطلوب برساند كه قانونگذارش از هوسهاى شخصى و گروهى دور بوده و از استبداد فردى يا گروهى بركنار باشد.
علاوه بر آنكه بايد ديد قانونگذار طبق كدام معيار قوانين عادلانه مقرّر مىكند؟ و حافظ مصالح كدام طبقه و گروه است؟ بر اين اساس، ما شريعت و قوانينى را كه پيامبران براى بشر آوردهاند، بر قوانين بشرى ترجيح مىدهيم. زيرا اولاً به تمام ابعاد مادّى و معنوى انسان توجّه دارند و از علم و حكمت بى پايان الهى سرچشمه گرفتهاند و ثانياً قوانين آنها در پى حفظ منافع شخصى يا گروهى نيست و از هر گونه هوى و هوس به دور مىباشد.
عدالت، شرط مسئوليّت
در اسلام، تمام پستهاى حسّاس به عهده افراد عادل است، يعنى كسانى كه سوء سابقهاى پيش مردم نداشته و به صلاحيّت و پاكى معروف باشند. از قاضى تا شاهد و منشى دادگاه همه بايد در هر مرحله اى كه هستند عادلانه بگويند و بنويسند. در نماز جمعه و جماعت بايد امام عادل باشد. مرجع تقليد و رهبر جامعه و مسئول بيتالمال گرفته بايد عادل باشند. مسئولان و كليد داران نظام بايد فقط به خدا وابسته باشند و عدالت پيشه باشند تا مردم نيز با رغبت عدالت را بپذيرند. كوتاه سخن اينكه اسلام اهميّت خاصّى به عدالت داده و آن را در تار و پود جامعه و در مسايل حقوقى و اجتماعى و خانوادگى و اقتصادى شرط اساسى دانسته است.
استقرار عدالت، هدف انبيا
قرآن براى انبيا مسئوليّتهايى را بيان فرموده كه انجام آنها از سوى انبيا و مردم، به استقرار عدالت اجتماعى در جامعه منتهى مىگردد. در اينجا فهرستى از كارنامه آن رهبران معصوم را بيان مىكنيم:
1- دعوت مردم به بندگى خدا و اجتناب از طاغوتها. * «اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ» (83) بندگى خدا كنيد و از طاغوت دورى بجوييد.
2- انذار و تبشير. * «اِنّا اَرْسَلْناكَ بِالْحَقّ بَشيراً وَ نَذيراً» (84) ما تو را به حقّ فرستاديم تا مردم را از مفاسد گناه و عذاب آخرت بترسانى و به وعدههاى الهى بشارت دهى.
3- تعليم و تربيت. * «يُزَكّيهِم وَ يُعَلِّمُهُم» (85) پيامبر را براى مردم فرستاد تا هم مردم را تربيت كند و هم به آنان مطالب مورد نياز را بياموزد.
4- مبارزه با خرافات و موهومات. * «و يَضَعُ عَنهُم اِصْرَهُم و الاَغلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيهِم» (86) پيامبر سنگينىها و غل و زنجيرهايى را كه بر مردم نهاده شده برمىدارد و آنان را آزاد مىسازد.
5 – رسوا كردن خطهاى انحرافى و رهبران گمراه. * «و لِتَستَبينَ سَبيلُ المُجرِمينَ» (87) انبيا آمدهاند تا افشاگر راه مجرمان باشند و ديگران را از آن برحذر دارند.
6- تشكيل جامعهاى كه مردم در آن به عدل قيام كنند و در روابط خانوادگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى با دوست و دشمن رفتارى عادلانه داشته باشند.
هدف انبيا آن است كه ايمان به خدا و معاد را چنان در مردم زنده كنند و چنان اخلاق و طرز تفكّر الهى را در تار و پود فرد و جامعه نفوذ دهند كه خود مردم به عدالت برخيزند و جامعه عادلانه تشكيل دهند. قرآن مىفرمايد:
«لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» (88) ما پيامبران را با در دست داشتن دلايل روشن و كتاب آسمانى و معيار سنجش حقّ و باطل، براى مردم فرستاديم تا مردم در پرتو اين رهبران و قوانين آسمانى، به عدل قيام كنند. و از آنجا كه جامعه عادل، هم به قدرت معنوى نياز دارد و هم به قدرت مادّى، در آيه فوق به هر دو قدرت اشاره شده است، «بيّنات، كتاب و ميزان» هر يك، قدرت و پشتوانه معنوى براى استقرار عدل است و جمله «وَ اَنزَلنا الحَديد» كه در دنباله آيه آمده است به قدرت مادّى اشاره مىكند تا متخلّفان بدانند كه هر گاه لجاجت و كار شكنى كنند با قدرت سركوب مىشوند !
بنابراين استقرار عدالت اجتماعى يكى از اهداف انبياست.
لذا قرآن كريم از مؤمنان مىخواهد كه براى برپايى عدالت در جامعه قيام كنند: «يا ايّها الّذين آمنوا كونوا قَوّامينَ بِالقِسط» (89) قيام به يك كار، به معناى آن است كه آن را كامل و درست انجام دهيم به طورى كه هيچ نقص و كجى در آن مشاهده نشود. صاحب تفسير المنار در ذيل اين آيه بحث مفصّلى دارد و مىگويد: «قوّامين» جمع «قوّام» به معناى مبالغه در كار است. قوّامين، كسانى هستند كه به وجه اتمّ و اكمل به عدل قيام مىكنند.
عبارت «قوّامين بالقسط» بليغ ترين و مؤكّد ترين عبارتى است كه در مورد قيام به عدل به كار مىرود. و رساتر و گوياتر آنكه مىفرمايد: «كونوا قوّامين بالقسط» يعنى خصيصه قيام به عدل بايد يكى از صفات و ملكات راسخه در نفوس شما باشد تا همواره با دقّت ويژه و عنايت تمام، ملتزم به عدل باشيد.
اهميّت عدالت در روايات
توجّه به عدالت و جايگاه والاى آن، در روايات متعدّد و متواتر به چشم مىخورد، از جمله:
پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله فرمودند: «عَدْلُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةٍ قيامٌ لَيلها وَ صِيامٌ نَهارها» (90) يك ساعت به عدالت رفتار كردن، از هفتاد سال عبادتى كه روزهاى آن روزه و شبهاى آن احيا داشته باشيد بهتر است.
در روايتى ديگر فرمودند: «لَعَمَلُ الامامِ العادِل فِى رَعيَّتِه يَوماً واحِداً اَفضَل مِن عِبادَةِ العابِدِ فى اَهلِهِ مِأةَ عامٍ اَو خَمْسينَ» (91)
عمل يك روز رهبر و مسئولى كه ميان مردم به عدالت رفتار كند، از عمل يكصد يا پنجاه سال کسى كه در ميان اهل و عيال خود مشغول عبادت باشد بهتر است.
حضرت علىّ عليه السلام فرمود: «فِى العَدلِ صَلاحُ البَريَّةِ وَالاقتِداءُ بِسُنَّةِ اللّهِ» عدالت، هم مصلحت مردم است و هم اقتدا به روش الهى است.
همچنين آن حضرت فرمود: «العَدلُ حَياةٌ الْجَوْرُ مَمحاتٌ» (92) عدالت، حيات و ظلم، مرگ اجتماع است.
آرى، مردمى كه پذيراى ظالم و تسليم ظلم مىشوند، در حقيقت مردگانى بيش نيستند.
امام صادقعليه السلام فرمود: «الامامُ العادِلُ لا تُرَدُّ لَهُ دَعوَةٌ» (93) هرگز دعاى رهبر عادل ردّ نمىشود.
امام كاظمعليه السلام در تفسير آيه «يُحىِ الارضَ بَعدَ مَوتِها» فرمودند: زمين با استقرار عدالت و اجراى حدود الهى زنده مىشود. (94)
سنگينى عدالت
ميوه عدالت به كام كسى كه عدالت به نفع اوست بسيار شيرين ولى در كام كسى كه اجراى عدالت به ضرر اوست تلخ است. لذا اسلام پيوسته مردم را متوجّه جايگاه و اهميّت عدالت مىسازد و آنها را به جهاد با نفس و مبارزه با هوا و هوس دعوت مىنمايد، زيرا تا انسان بر تمايلات درونى وهوا و هوس خود غالب نشود، تن به عدالت نخواهد داد و زمينهاى براى اجراى عدالت نيز فراهم نخواهد شد.
آرى، توصيف عدالت بسيار آسان، امّا تشخيص موارد آن مشكل و پياده كردن و اجراى آن به مراتب سختتر است.
عوامل انحراف از عدالت
انحراف از مرز عدالت عواملى دارد كه با استفاده از قرآن برخى آنها را ذكر مىكنيم.
محبّت بىجا
اولين عامل انحراف، علاقهها و روابط خانوادگى و خويشاوندى است، قرآن در اين باره مىفرمايد: «يا اَيُّها الَّذينَ آمنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَو عَلى اَنْفُسِكُم اَوِ الوالِدَينِ و الاَقرَبِين اِن يَكُن غَنِيّاً اَوْ فَقيراً فَاللّهُ اَولى بِهِما» (95) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! به عدالت قيام كنيد و گواهىهاى شما فقط براى خدا باشد، گرچه به زيان شما يا والدين و بستگانتان تمام شود و فقير بودن يا غنى بودن، در گواهى شما اثر نكند، زيرا خدا سزاوارتر است به اينكه از آنها حمايت كند. يعنى مسئوليّت شما دفاع از حقّ است بدون هيچ گونه ملاحظه فاميلى يا اقتصادى. اين آيه هشدار مىدهد كه مبادا مسايل عاطفى و فاميلى شما را از مرز عدالت دور كند.
دشمنى بىمورد
دومين عامل خروج از مسير عدالت، دشمنىهاى بى مورد و عقدهگشايىها و انتقامجويىهايى است كه انسان تحت تأثير آن قضاوت مىكند. در اين زمينه قرآن مىفرمايد:
«يا اَيُّها الَّذينَ آمنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسْطِ وَ لايَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَومٍ عَلى اَلاّ تَعْدِلُوا اِعدِلُوا هُوَ اَقرَبُ لِلتَّقوى» (96)
اى كسانى كه ايمان داريد! برنامه شما قيام خالصانه و شهادت عادلانه باشد، دشمنى با قومى سبب انحراف شما از مرز عدالت نشود تا خرده حسابهاى سابق را تصفيه كنيد، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوا نزديكتر است.
دنياپرستى
سومين عاملى كه انسان را از مدار عدالت خارج مىكند، دنياپرستى و مال اندوزى از طريق حرام است. قرآن در اين زمينه هشدار داده و مىفرمايد: «وَ لا تَأكُلُوا اموالكُمْ بَينَكُم بِالباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها اِلَى الحُكّامِ لِتَأكُلُوا فِريقاً مِن اموال النّاسِ بِالاثْمِ وَ اَنتُم تَعلَمُونَ» (97)
اموال يكديگر را به باطل و ناحقّ در ميان خود نخوريد و براى خوردن قسمتى از اموال مردم به گناه، قسمتى از آن را به قضات ندهيد، بر فرض كه قاضى به نفع شما حكم صادر كرد، شما كه مىدانى اين قضاوت به خاطر رشوه بوده، تصرّف در آن حرام است و حكم ظاهرى قاضى سبب مالك شدن واقعى خلافكار نمىشود.
امام صادقعليه السلام فرمود: «وَ امّا الرَّشا فِى الحُكمِ فَهُوَ الكُفرُ بِاللّهِ العَظيمِ» (98) رشوه در قضاوت، كفر به خداوند بزرگ است.
در حديث معروفى از رسول خداصلى الله عليه وآله مىخوانيم: «لَعَنَ اللّهُ الرّاشِىَ وَ الْمُرْتَشِىَ وَ الماشى بَيْنَهُما» (99) خداوند رشوه دهنده و رشوه گيرنده و واسطه ميان آن را از رحمت خود دور گردانده است. البتّه گاهى با اسمهاى فريبنده نظير هديه، هبه، حقّ الزّحمة، پاداش و اِنعام، روى اين عمل خلاف سرپوش مىگذارند. به پيامبر اسلام خبر دادند كه يكى از فرماندارانش رشوهاى به شكل هديه پذيرفته است. حضرت بر آشفت و به او فرمود: چرا آنچه حقّ تو نيست مىگيرى؟ گفت: آنچه گرفتهام هديه است نه رشوه! پيامبر فرمود: «أرَايتَ لَو قَعَدَ اَحَدُكُم فِى دارِه وَ لَم نُوَلِّه عَمَلاً أكانَ النّاسُ يُهدُونَهُ شَيئاً؟!» (100) اگر شما در خانه بنشينيد و مسئوليّتى نداشته باشيد آيا مردم به شما هديه مىدهند؟
روش عادلانه قرآن
قرآن كه كتاب عدل و عدالت است و براى برپايى عدالت نازل شده، تمام دستورات اجرايى و روش تربيتى آن نيز بر اساس عدل است. با سيرى در قرآن، روش عادلانه آن را در همه موضوعات مشاهده مىكنيم و انصاف و عدالت و بىطرفى را در تمام برنامههاى آن به وضوح مىبينيم، اينك چند نمونه را بيان مىكنيم:
1- با تمام امتيازاتى كه قرآن دارد، كتابهاى آسمانى قبل از خود را ناديده نمىگيرد ومىفرمايد: «و مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه» (101) كتابهاى تحريف نشده تورات وانجيل كه قبل از من بوده مورد قبول است واين نمونهاى از انصاف است.
2- قرآن اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) همه را يكجا نمىكوبد و مىفرمايد: بعضى از آنان به قدرى امين هستند كه اگر مال بسيارى هم نزد آنها به امانت بسپارى خيانت نمىكنند و آن را كامل و سالم ردّ مىكنند ولى بعضى از آنان به قدرى پست و خائن هستند كه اگر دينارى نزد آنان امانت بگذارى ديگر پس نمىدهند. (102)
اين نمونهاى از سخن حقّ و بيان منصفانه قرآن است درباره كسانى كه آن را نپذيرفتند.
در روايات سفارش شده است كه در گفتگوهاى علمى اگر بحث از مدار عدالت و جستجوى حقّ خارج و به جدال كشيده شد از بحث كنارهگيرى كنيد، هر چند حقّ با شما باشد.
3- قرآن كريم وقتى مىخواهد مشروبات الكلى را تحريم كند، باديدى منصفانه و واقعبينانه ابتدا به منافع اقتصادى كه از راه شرابسازى و امثال آن به دست مىآيد اشاره مىكند و سپس مىفرمايد: «و اثمهما اكبر…» (103) ضرر شراب بزرگتر از منافع زود گذر آن است.
عدالت نسبت به كفّار و دشمنان
در اسلام، اجراى عدالت نه تنها درباره دوستان و مؤمنان، كه درباره دشمنان در حال جنگ نيز سفارش شده است:
- «فَمَن اعْتَدى عَلَيكُم فَاعْتَدُوا عَليهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيكُم وَاتَّقُوا اللّه» (104) اگر به شما تعدّى و تجاوزى صورت گرفت، تنها به همان مقدار مىتوانيد مقابله به مثل كنيد.
عدالت در جنگ به معناى ترس و زبونى و تسليم در برابر دشمن نيست، بلكه اگر آنان حمله كردند شما مقابله به مثل كنيد.
- «وَ مَن قُتِلَ مَظْلوماً فَقَد جَعَلنا لِوَليِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِى القَتْل» (105) هر كه بى تقصير و مظلومانه كشته شود براى ولىّ او تسلّط و اختيار قرار دادهايم كه اگر خواست قصاص كند و انتقام بكشد و اگر خواست خون بها بگيرد و عفو كند، لكن اوليا و سرپرستان مقتول حقّ ندارند در انتقام و قصاص، اسراف و زياده روى كنند.
اين آيه اشاره به يكى از تعصّبات زمان جاهليّت دارد كه اگر شخصى از قبيله و فاميلى كشته مىشد، تمام قبيله به خونخواهى او به پا مىخاستند و تا چند نفر را به انتقام همان يك نفر نمىكشتند، آرام نمىگرفتند، قرآن در برابر اين تعصّب نابجا به عدالت دستور مىدهد و مىفرمايد: «فَلا يُسْرِف فِى الْقَتْلِ» (106) در قصاص و انتقام زيادهروى نكنيد، شما تنها حقّ داريد قاتل را به سزاى عمل خود برسانيد.
حضرت علىعليه السلام پس از ضربت خوردن، به دو فرزند عزيزش امام حسن و امام حسينعليهما السلام وصيّت كرد: «لا تَقْتُلُنَّ بى اِلاّ قاتِلى» به خاطر كشته شدن من دست به قتل عام نزنيد بلكه تنها قاتلم – ابن ملجم – را بكشيد و سپس مىفرمايد: «فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ» (107) او يك ضربت به من زد شما هم يك ضربت به او بزنيد.
3- «لا يَنهاكُم اللّه عَن الَّذينَ لَميُقاتلُوكُم فى الدّينِ و لَم يُخْرِجُوكُم مِن دِيارِكُم اَن تَبَرُّوهُم وَ تُقْسِطُوا اِلَيهِم اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطينَ» (108) خداوند از احسان و نيكويى و انصاف نسبت به كسانى كه در كار دين با شما جنگ نكردهاند و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند منع نمىكند. شما نسبت به اين كافران كه بى آزارند به عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خداوند اهل انصاف را دوست دارد. در صدر اسلام مسلمانى دزدى كرد، همين كه متوجّه آشكار شدن موضوع شد، جنس مسروقه را به داخل خانه يك يهودى پرتاب كرد. آيه نازل شد كه يهودى در اين ماجرا بىتقصير است. اسلام مىگويد: يهودى بىتقصير را رها كنيد ولى بر مسلمانى كه دزدى كرده، حدّ جارى كنيد.
4- «وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه» اگر اهل عفو و صبر نيستيد و بنا داريد حتماً عقوبت كنيد پس عقوبت كنيد همانند آنچه خودتان مورد عقوبت قرار گرفته ايد نه سخت تر، در عين حال اگر صبر كنيد بهتر است. «وَ لَئِنْ صَبَرْتُم لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ» (109)
5 – «لا يَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى اَلاّ تَعْدِلُوا» (110) دشمنى با ملّتى، شما را به بى عدالتى وادار نكند.
6 – پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله گروهى را براى روشن شدن تكليف يهوديان خيبر به آن منطقه فرستاد. يكى از يهوديان اموال خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان آمد و اظهار اسلام كرد. بعضى از مسلمانان گفتند: اسلام او از روى تزوير و حيله است، او به خاطر ترس از جان و اموال خود اظهار اسلام مىكند و او را كشتند، آيه نازل شد: «لاتَقُولُوا لِمَنْ اَلقى الَيكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِناً تَبتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا» (111) به شخصى كه اظهار اسلام مىكند نگوييد تو مسلمان نيستى تا بدين وسيله راه كشتن او را نزد خود هموار كنيد و او را به ناحقّ بكشيد واموال او را به غنيمت بريد، از اين قضاوتهاى عجولانه دورى كنيد.
البتّه معناى اين حرف زودباورى و تسليم در برابر حيله دشمن هم نيست، زيرا در پايان همين آيه سفارش شده كه در چنين مواردى لازم است تحقيق كنيد؛ نه در كشتن عجله كنيد و نه سادهلوحانه به هر اظهار ايمانى دل ببنديد، بلكه راه ميانه كه همان تحقيق و بررسى است و اين است مكتب ما در برخورد با مخالفان كه نسبت به افراد بىآزار، عدالت و محبّت و نسبت به افراد موذى عقوبت و جزاى به مثل شود.
ديه و قصاص، ضامن عدالت اجتماعى
قانون قصاص اسلامى، براى حفظ عدالت و امنيّت است، كه نه همچون قوانين يهود تنها روى قصاص تكيه مىكند و نه مانند مسيحيّت كنونى فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود اعلام مىدارد، بلكه صاحب حقّ را ميان قصاص و عفو و ديه مخيّر دانسته است.
زيرا گاهى قصاص، مفاسدى را ايجاد مىكند و حتمى بودن آن دور از عقل است، نظير آن كه قاتل و مقتول با هم برادر يا خويشاوند باشند كه در اين صورت الزام به قصاص، براى فاميل سبب غم و اندوه بيشتر مىشود و از طرفى، اگر مجازات قتل، تنها خونبها باشد، سبب جرأت قاتل و ساير جنايتكاران مىشود. لذا اسلام حكم اصلى را قصاص قرار داده و فرموده است: «و لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا اُولِى الالباب» (112)
البتّه در كنار آن حكم عفو و خونبها را هم گذاشته و اختيار آن را به اولياى مقتول داده است. «فمَن عُفىَ له مِن أخيهِ شىء» (113)
عدالت در قصاص
در زمان پيامبر دو طائفه سرشناس يهود به نام «بنى نظير» و «بنى قُريظه» در مدينه زندگى مىكردند. بنىنظير قدرتمند و زورگو بود و اگر يكى از آنها فردى از قبيله ديگر را به قتل مىرساند قصاص درباره او اجرا نمىگرديد ولى هرگاه يكى از بنىقريظه مرتكب قتل مىشد او را اعدام مىكردند.
با ظهور اسلام اين تبعيض برداشته شد. بنىنظير كه اسلام آورده بودند از پيامبر خواستند به همان روش جاهلى و زورگويى باقى بمانند و حقّ قصاص همچنان يك طرفه و به نفع آنان باشد؛ امّا پيامبر نپذيرفت و فرمود: عدالت در قصاص، تنها مخصوص اسلام نيست، بلكه در تورات هم بيان شده است. «وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها»
اگر كسى عمداً بىگناهى را به قتل برساند، اولياى مقتول مىتوانند قاتل را اعدام نمايند. «اَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»
اگر كسى عمداً به چشم ديگرى آسيب برساند و آن را از بين ببرد، او نيز مىتواند چشم او را از بين ببرد. «وَ الْعَيْن بِالْعَيْنِ»
در برابر بينى، بينى آن شخص بريده مىشود. «وَالانْفَ بِالانْفِ»
در برابر گوش، گوش جنايتكار بريده مىشود. «وَالاذُنَ بِالاذُنِ»
اگر دندان شخصى را شكستند، او در مقابل مىتواند دندان جانى را بشكند. «وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ»
و به طور كلّى هر كس به عمد جراحتى بر ديگرى وارد كرد، در مقابل مىتوان او را قصاص كرد. «وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ»
البتّه صاحب حقّ مىتواند قصاص را ببخشد و ديه بگيرد. «فَمَنْ تَصَدَّقَ بِه فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ»
و سرانجام قرآن مىفرمايد: هر كس بدانچه خدا فروفرستاده حكم نكند، ستمكار است. «و مَنْ لم يَحكم بِما أنزلَ اللّه فَاولئك هم الظالمون» (114)
بنابراين، حكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تبعيض و تفاوت در مورد هر شخصيّت، قبيله، نژاد و طبقه اجتماعى، اجرا مىگردد.
گستره عدالت در اسلام
اسلام نه فقط پيروان خود را به رعايت عدالت سفارش نموده است، بلكه در وضع مقررات دينى و تكاليف شرعى، خود نيز انصاف را رعايت كرده و متناسب با شرايط افراد براى آنان تكليف معيّن ساخته و در صورت اضطرار تكليف را از آنان برداشته است.
اكنون به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم:
ميانهروى در عبادت
در روايات، بسيار سفارش شده كه هرگاه براى انجام امور غير واجب آمادگى روحى نداريد، آن را به خود تحميل نكنيد و سعى كنيد عبادت را با نشاط آمادگى قلبى انجام دهيد. امام صادقعليه السلام فرمود: «لا تُكَرِّهُوا اِلى اَنْفُسِكُمْ العِبادَة» (115) عبادت را بر خود تحميل نكنيد.
در حديث ديگر مىخوانيم: «لا تُكْرِهُوا عِبادَةَ اللّهِ اِلى عِبادِ اللّهِ» (116) عبادت خدا را بر بندگان خدا تحميل نكنيد.
همچنين در تربيت كودكان سفارش شده كه به آنان آزادى بيشترى بدهيد و نگذاريد با سختى، عبادتى را كه هنوز بر آنان واجب نشده انجام دهند.
عدالت در احكام نماز و روزه
كسى كه دسترسى به آب ندارد ويا آب براى او ضرر دارد، تيمم كند.
كسى كه نمىتواند ايستاده نماز بخواند، نشسته و اگر نشسته نمىتواند، خوابيده نماز بخواند.
در ميدان جنگ به صورت نماز خوف و در حال مسافرت، به صورت قصر و شكسته نماز بخواند.
كسى كه بر اثر بيمارى يا پيرى، نمىتواند روزه بگيرد، روزه بر او واجب نيست.
عدالت در احكام زكات و خمس
كشاورزى كه با آب باران مزرعهاش را آبيارى مىكند و ديم كار است، بايد مقدار بيشترى زكات بپردازد و اگر زمين را با مخارج خود آبيارى مىكند، مقدار زكات نصف مىشود.
اگر دامدار، براى گوسفندانش علوفه مىخرد، زكاتى بر او واجب نمىشود ولى چنانچه دام او در بيابان و صحرا مىچرد، لازم است زكات بپردازد.
در خمس، به آن مقدارى كه خرج و هزينه طبيعى و عادّى يك فرد و در شأن اوست، خمس تعلّق نمىگيرد.
عدالت در احكام جهاد
كسانى كه از قدرت وتوانايى كمترى برخوردارند، تكليف و مسئوليّت كمترى به عهده دارند. قرآن حضور افراد نابينا، ناتوان و بيمار را در جبهه جنگ و جهاد، لازم نمىداند. «لَيسَ علَى الاَعمى حرجٌ وَ لا علَى الاَعرَج حَرج» (117)
كسى كه در ميدان جنگ صاحب اسب است و سواره مىجنگد، هنگام تقسيم غنائم، سهم او دو برابر است.
عدالت در ستايش و انتقاد
حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «الثَّناءُ بِاكْثَرَ مِنَ الاستِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصيرُ عَنِ الاسْتِحقاقِ عَىٌّ اَو حَسَد» (118)
اگر كسى را بيش از اندازه لياقت مدح كرديد، چاپلوس خواهيد بود و اگر شهامت مدح كردن را به مقدار لازم نداشتيد، معلوم مىشود يا عاجز هستيد و يا حسود كه روحتان تحمّل مدح ديگران را ندارد.
بنابراين ما بايد در مدح ديگران عدالت و انصاف را مراعات كنيم و گرنه به يكى از دو عيب گرفتاريم.
در انتقاد هم بايد عدالت مراعات شود؛ حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «اَلاِفراطُ فِى المَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاج» (119) زيادهروى در سرزنش، سبب شعلهور شدن آتش لجاجت شده و اثر معكوس دارد.
عدالت در اظهار محبّت
در مورد اظهار محبّت به فرزندان نيز پدران و مادران بايد دقيق باشند، زيرا محبّت بيش از انداره، سبب لوس شدن فرزند مىشود.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: واى بر پدران و مادران آخر الزّمان كه علاقه زياد و راحتطلبى آنها براى فرزندان خود، باعث خودخواهى و بيزارى فرزندان مىشود. (120)
البتّه در حديث مىخوانيم: «مَنْ كانَ لَهُ ولدٌ صَبّا» (121) هر كه كودكى دارد بايد خودش نيز همچون كودك رفتارى كودكانه داشته و با او مأنوس و همگام شده و بدين وسيله نيازهاى روحى او را تأمين نمايد.
عدالت در مخارج زندگى
اسلام در تأمين هزينههاى زندگى همچون ساير موارد راه ميانه را پيشنهاد كرده و خداوند در ستايش بندگان شايسته خود مىفرمايد:
«وَالَّذينَ اِذا اَنْفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا وَ كانَ بَينَ ذلِكَ قَواماً» (122) آنان به هنگام انفاق، نه مرتكب اسراف مىشوند و نه تنگ نظرى و بخل نشان مىدهند بلكه راه ميانه را در نظر مىگيرند.
خداوند به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله سفارش مىكند: «لا تَجعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً اِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبسُطها كُلَّ البَسطِ» (123) در انفاق، دستت را به گردن قفل نكن (كنايه از اينكه بخل نورز) و از سوى ديگر هر چه را هم كه دارى انفاق مكن، چون ممكن است پس از چندى نيازمند شوى.
مسأله ميانهروى در زندگى، تحت عنوان «الاقتصادُ فى المَعيشَة» در روايت ما زياد مورد عنايت قرار گرفته است.
عدالت در محيط خانه
قرآن مىفرمايد: اگر مىترسيد كه نتوانيد ميان چند همسر به عدالت رفتار كنيد، به يك همسر اكتفا كنيد. «فاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» (124) آرى، كسى حقّ گرفتن بيش از يك همسر را دارد كه بتواند در جهات مختلف زندگى، عدالت را مراعات كند.
عايشه يكى از همسران پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويد: پيامبر هيچ يك از زنان را بر ديگرى ترجيح نمىداد و با همه با تساوى رفتار مىكرد، هر روز به همه سر مىزد و احوالپرسى مىكرد ولى خوابيدن در اتاق هر يكنوبتى بود و اگر مىخواست نوبتى را جابه جا كند اجازه مىگرفت.
حتّى در اواخر عمر كه كسالت داشتند، عدالت را در ميان همسران خود مراعات مىكردند و بستر خود را هر شب به اتاقى كه مربوط به آن همسر بود انتقال مىدادند. (125)
آرى عدالت بايد همچون خون در تمام رگهاى جامعه جريان يابد.
عدالت در برنامه روزانه
در اسلام سفارش شده كه ساعات شبانه روز خود را براى چند موضوع تقسم كنيد، ساعاتى را براى كار و ساعاتى را براى عبادت و ساعاتى را براى استراحت و تفريح و لذّت حلال اختصاص دهيد تا بدين وسيله نيازهاى مادّى و معنوى شما تأمين شود. (126)
در برنامهريزى نه دنيا بايد فراموش شود و نه آخرت. در قرآن 55 بار كلمه دنيا و به همين تعداد كلمه آخرت تكرار شده است يعنى بين دنيا و آخرت بايد توازن برقرار باشد.
اين دستورات، نشان دهنده جامعيّت اسلام است. هر يك از مكتبهاى مختلف چيزى را اصل قرارداده و ساير مسايل را فراموش كردهاند. امام حسينعليه السلام در شب عاشورا، هم نماز مىخواند، «انّى احبّ الصلوة» (127) و هم شمشيرش را تيز مىكرد. پيامبر، هم كار فردى انجام مىداد «و كان يأمر اهله بالصلوة» (128) و هم كار جمعى «و كان رسولا نبيّا» (129) او رسالت عمومىدارد.
اميرمؤمنانعليه السلام، هم در كارهاى خانه، حضرت زهراعليها السلام را كمك مىكرد و هم در ميدان جنگ شمشير مىزد. دانشجو و طلبهاى موفّق است كه در كنار دروس تئورى وارد ميدان عمل نيز بشود.
عدالت در كار و اقتصاد
نظام اقتصادى اسلام نيز بر اساس عدالت است، يعنى طورى برنامهريزى شده كه حق كسى از بين نرود و هر صاحب حقى به تناسب كار يا نيازش بتواند زندگى راحتى داشته باشد.
اسلام مالكيّت خصوصى را پذيرفته است امّا نه به قيمت طبقاتى شدن جامعه و كاخ نشينى گروهى. لذا با وضع قوانينى مشخص، نيازمندان را در اموال اغنيا شريك ساخته و بدين وسيله تعديل ثروت و تقسيم آن ميان اقشار مختلف جامعه را مقرر كرده است.
اگر مقدار كار بعضى در حدّى بود كه زمينه كار را براى ديگران كم مىكرد، حاكم اسلامىمىتواند آن را كنترل كند. مثلاً: اگر افرادى فرسخها زمين موات را با كار خود احيا كردند، طبق قانونِ «مَن اَحى اَرضاً مَواتاً فَهِىَ لَه» (130) هر كه زمين باير و مواتى را احيا كند، مالك آن خواهد بود، لكن اگر اين آبادكردن به قيمت محرومشدن عدّه ديگرى تمام شود و تعادل به هم بخورد حكومت اسلامى و ولايت فقيه مىتواند كار آنان را به صورت عادلانه محدود كند.
در نوع كار، علاوه بر اينكه اسلام كارهاى زيانبار، باطل و تخريبى و امثال آن را ممنوع ساخته، كارهاى مورد نياز را واجب دانسته و به تناسب سختى كار، رعايت مسائل حقوقى را لازم شمرده است.
عدالت در توزيع
حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «اِنَّ لِلاَقصى مِنهُم مِثْلَ الَّذى لِلاَدنى» (131) سرمايه و بيتالمال مسلمين براى دورترين نقاط كشور بايد همان قدر تقسيم شود كه براى نزديكترين نقاط تقسيم مىشود. بودجه مملكت بايد به طور يكسان صرف تمام مردم شود و نبايد كسانى كه به مركز حكومت نزديك ترند از سهم بيشترى استفاده كنند.
اولين پيام حضرت شعيب پس از دعوت به توحيد و نبوّت، رعايت عدل در توزيع و هشدار به كم فروشان بود: «اَوْفُوا الكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الُْمخْسِرينَ وَ زِنُوا بِالقِسطاسِ المُستَقيمِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاس اَشيائَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِى الارْضِ مُفْسِدينَ» (132) در پرداخت حقّ مردم پيمانه را تمام دهيد و از آن چيزى كم نگذاريد و با ترازوى درست وزن كنيد و از مقدارى كه بايد پرداخت كنيد چيزى كم نگذاريد و به واسطه كم فروشى در زمين فساد نكنيد.
در سوره مطفّفين مىخوانيم: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ» واى بر كمفروشان، كه در گرفتن جنس كامل مىگيرند و در دادن جنس كم مىدهند.
عدالت در بهره گيرى و مصرف
در مقدار مصرف نيز همگان بايد عدالت را مراعات كنند، قرآن صريحاً در آياتى چند چنين مىفرمايد:
«كُلُوا مِن ثَمَرِهِ اِذا اَثْمَر و آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِه» (133) همين كه درختان، ميوه دادند، هم از آن استفاده كنيد و هم سهم محرومان را در همان روزِ چيدن ميوهها بپردازيد.
«كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» (134) بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.
«كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوا فيهِ» (135) از غذاهاى دل پسندى كه روزىِ شما كردم استفاده كنيد و در بهرهگيرى، راه طغيان و تجاوز را پيش نگيريد.
حضرت علىعليه السلام در بيان صفات ونشانههاى افراد با تقوا مىفرمايد: «وَ مَلْبَسُهُمُ الاقْتِصادُ» (136) آنان از لباس ساده استفاده مىكنند.
امام صادقعليه السلام مىفرمايد: «لَو اِقتَصَدَ النّاسُ فِى الْمَطْعَمِ لاسْتَقامَتْ اَبْدانُهُمْ» (137) اگر مردم در مصرف غذا ميانهروى كنند بدنشان پايدار و سالم مىماند.
علاوه بر مقدار مصرف، قرآن روى چگونگى آن هم تكيه كرده، مىفرمايد: غذاى شما بايد حلال و طيّب و دلپسند باشد. (138) ودر تهيّه آن تقوا رعايت شود.
عدالت با حيوانات
در مكتب اسلام، در مورد حيوانات نيز، به رفتار محبّتآميز و منطبق با عدالت سفارش شده است. اميرمؤمنانعليه السلام به مأمور وصول زكات، دستور مىدهد كه هنگام آوردن شترهاى زكات، به نوبت و عادلانه بر شترهايى كه بابت زكات دريافت نموده، سوار شود. «و ليعدل بين صواحباتها» (139)
پاسخ به چند شبهه
اكنون كه مواردى از عدالت اجتماعى اسلام، ذكر گرديد، شايد اين سؤال مطرح شود كه اگر اسلام طرفدار عدالت است، پس برخى نابرابرىها براى چيست؟ به عنوان مثال:
سؤال: چرا ارث زن نصف ارث مرد است؟ چرا پسر دو برابر دختر ارث مىبرد؟
پاسخ: گرچه به ظاهر چنين به نظر مىرسد كه دختر از مالكيّت كمترى برخوردار است، امّا عنايت به اين نكته نيز لازم است كه همان مكتبى كه ارث دختر را نصف ارث پسر قرار داده، فرموده است كه به دختر مهريّه تعلّق مىگيرد و مرد بايد آن را در اختيار همسر خود قرار دهد، مضافاً اينكه هزينه زندگى نيز به عهده مرد است.
سؤال: چرا در اسلام مرد مىتواند قاضى باشد، ولى زن از اين كار منع شده است؟
پاسخ: اين موضوع بر اساس فطرت صورت پذيرفته است، زيرا زن موجودى لطيف است. او مسئوليّت سنگين و ممتاز تربيت فرزند را – كه سنگ زير بناى ساختن فرد و جامعه است – به عهده دارد كه لازمه آن محبّت و عطوفت و مهربانى است. اوست كه بايد قاضى و متصدّيان ساير مشاغل را بسازد و تربيت كند. اين امر به هيچ وجه ضعفى براى زن محسوب نمىشود، انسانها همانند انواع ماشين هستند، برخى براى حمل مسافر مناسبند و برخى براى حمل بار و واضح است كه چنانچه يك اتومبيل سوارى نتواند بارى حمل كند، ضعفى براى او حساب نمىشود. «هركسى را بهر كارى ساختند.»
قضاوت، يك مسئوليّت است كه از عهده زن برداشته شده است، نه آنكه يك فضيلت باشد كه زن از آن محروم گشته باشد.
هيچ كمال و فضيلتى نيست كه زن از كسب آن ممنوع شده باشد. تحصيل علم و تدريس آن، از كمالاتى است كه زن به خوبى از عهده آن بر مىآيد و چه بسا گوى سبقت را نيز از مردان بربايد.
راههاى دستيابى به عدالت اجتماعى
- ايمان و بينش صحيح
براى گسترش عدالت اجتماعى در جامعه لازم است كه در آحاد جامعه، اعتقاد و ايمان به عدالت اجتماعى را به وجود آورديم، به گونهاى كه هر كس در هر كجا و در هر پست و مقامى كه باشد، خود بر پادارنده عدالت باشد.
- پيروى از رهبران الهى
چون در زندگى ميان منافع افراد تضادّ و تزاحم هست و قهراً درگيرى و نزاع پيش مىآيد و هر يك از طرفين دعوا يا خود را صاحب حقّ مىداند و يا حاضر نيست دست از حرفى كه زده بر دارد، در اينجا خداوند براى استقرار عدالت دستوراتى توسط پيامبران به مردم ابلاغ فرموده و مردم را به پيروى از آنان دستور داده است:
«فَاِنْ تَنازَعتُم فِى شَىءٍ فَرُدّوُهُ اِلَى اللّه وَ الرَّسُولِ اِن كُنتُم تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ اليَوْمِ الاخِرِ» (140)
اگر در امرى با هم نزاع داشتيد به خدا و پيامبر رجوع كنيد، مراجعه شما نشانه ايمان راستين شما به خدا و معاد است.
كسى كه به دستورات الهى مراجعه نكند و امور خود را به نظامهاى طاغوتى ارجاع دهد و از ستمگران توقّع عدالت و قضاوت داشته باشد، لازم است در ايمان خود تجديد نظر كند.
«أ لَم تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُم آمنُوا بِما اُنزِلَ اِلَيكَ و ما اُنزِلَ مِن قَبلِكَ يُريدونَ اَن يَتَحاكَموا اِلى الطّاغوتِ و قَد اُمروا اَن يَكفُروا بِه» (141)
آيا نديدى كسانى كه خود را مسلمان مىپندارند وبه فرمانهاى الهى كه به تو وپيامبران قبل از تو نازل شده ايمان دارند ولى در عمل تمايل به طاغوت داشته ونزاعهاى خود را نزد تو نمىآورند، اينان خيال مىكنند كه ايمان دارند ولى هرگز مسلمان نيستند زيرا ما به آنها امر كرديم كه سراغ طاغوت نروند و به آن كفر ورزند ولى گوش ندادند.
چنانكه خداوند هدف از ارسال پيامبران را اقامه عدالت در جامعه مىداند. «لقد اَرسلنا رُسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» (142)
در صورت نبود پيامبران، به امامان (نمايندگان خاصّ آنان) و يا به فقهاى جامع الشرايط (نمايندگان عامّ آنان) مراجعه مىكنيم، چنانكه در حديث مىخوانيم: «العُلَماء وَرَثَةُ الانبياءِ» (143) علما، وارثان و جانشينان پيامبران مىباشند.
در مواردى كه خطر انحراف از مرز عدالت و تجاوز به حقوق يكديگر پيش مىآيد، بايد به علماى عادل مراجعه نمود تا طبق حكم خدا فرمان دهند.
پرچم اجراى عدالت بايد در دست بندگان برگزيده خدا باشد. اينان اركان عدالت اجتماعى و كليد داران سعادت جامعه هستند. چنانكه خداوند حضرت موسىعليه السلام را به سوى فرعون اعزام مىدارد و به او مىفرمايد: «اِذهب الى فرعونَ اِنّه طَغى» (144) به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است. آرى، موسى مأموريّت مىيابد به سوى جامعهاى كه از عدالت اجتماعى محروم شده و ظلم و ستم بر آن سايه افكنده است رهسپار گردد.
در مورد امام زمانعليه السلام نيز مىخوانيم: «يملأ به الارض قسطاً و عدلا» (145) خداوند به وسيله او زمين را پر از قسط و عدل مىكند.
ولايت فقيه پشتوانه عدالت اجتماعى
خداوند ما را آفريد و برنامه سعادت ابدى ما را از طريق پيامبر براى ما روشن كرد، پيامبر رهبر جامعه و حافظ حقوق و مسئول هدايت مردم است، بعد از پيامبر نوبت به امامانى مىرسد كه در صفات و كمالات و لياقت و عصمت همچون خود آن بزرگواران مسئوليّت هدايت و رهبرى مردم را به عهده گيرند.
در زمان غيبت امام، اين مسئوليّت بر عهده فقها و اسلام شناسانى است كه علاوه بر عدالت كامل و لياقت و بينش سياسى و مديريّت، بتوانند حكم خدا را از لابلاى آيات قرآن و كلمات پيشوايان معصوم استخراج كنند و بايد در اين زمينه قدرت كافى و تبحر و استادى خاصّى داشته باشند تا بتوان به آنها فقيه گفت.
در پيامىكه از حضرت مهدىعليه السلام رسيده چنين سفارش شده كه «وامّا الحَوادِث الواقِعَةُ فَارجِعُوا فيها اِلى رُواةِ حديثِنا…» (146) در حوادثى كه پيش مىآيد، خودسرانه و عجولانه تصميم نگيريد، حتماً به فقهاى عادلى كه از هوا و هوس دورند مراجعه كنيد تا آنان راه خدا و حكم او را در اين زمينه براى شما بيان كنند.
امام رضاعليه السلام فرمود: « لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ اماماً قيِّماً حافِظاً مُسْتَوْدِعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ» (147) اگر خداوند براى مردم امام و سرپرستى كه زمام امور را به دست بگيرد و نظارت عادلانه داشته باشد قرار ندهد، نظام جامعه از هم مىپاشد.
در حديث ديگر مىخوانيم: «اَلفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ» (148) فقها، امين پيامبرانند و بايد براى استقرار يك نظام عادلانه به آنان مراجعه نمود.
« ابو خديجه » كه يكى از ياران مورد اعتماد امام صادقعليه السلام است از طرف امام مأمور شد كه به مردم اعلام كند: «اِجعَلوا بَينَكُم رَجُلاً ممّن قَد عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا فَاِنّى قَد جَعَلْتُهُ قاضِياً» (149) تنها به شخصى مراجعه كنيد كه به حلال وحرام ما عميقاً آگاه باشد كه من چنين افرادى را به عنوان قاضى نصب مىكنم.
گاهى در جامعه مسايلى پيش مىآيد كه حكم صريح آن در قرآن يا حديث نيست ولى خطوط كلّى و معيارها و اصول و قواعد آن در دست فقيه است كه مىتواند حكم آن مسأله را به دست آورد.
همان گونه كه امام معصوم مىتواند احكام و دستورات مقطعى صادر كند، چنانكه حضرت علىعليه السلام براى اسبها زكات و ماليات مقرّر فرمود و همين كه مورد سؤال قرار گرفت كه پيامبر بر اسبها زكات قرار نداد و شما قرار داديد؟ فرمود: من بر مؤمنين ولايت دارم و امسال كه وضعِ استثنايى پيش آمده، مىتوانم از حقّ ولايت خود استفاده كنم و براى تهيّه سرمايه بيشتر براى بيتالمال، براى اسبها نيز زكات معيّن كنم. (150)
هر گاه جامعه تعادل سياسى يا اقتصادى يا امنيّتى خود را از دست داد فقيه با ولايت و نظارتى كه دارد مىتواند موقّتاً فرمانهاى لازم را براى برقرارى تعادل صادر كند، معاملاتى را تحريم كند، دستور بسيج دهد، مالياتهايى را موقّتاً اضافه كند.
ميرزاى شيرازى همين كه ديد اقتصاد كشور از طريق تنباكو به دست انگليس افتاد با فتواى تحريم تنباكو راه را بر آن دولت ستمگر بست. امام خمينىقدس سره دستور ترك خدمت و فرار از پادگانهاى رژيم شاهنشاهى را به سربازان صادر نمود و شاه را از سلطنت خلع كرد.
- سادگى و زهد مسئولان.
سومين راه براى دستيابى به عدالت اجتماعى اين است كه مسئولان و كارگزاران در سادگى و زهد از انبيا وائمّه اطهارعليهم السلام الگو بپذيرند، آنها در ميان مردم رفت و آمد داشتند و شخصاً مايحتاج خود را مانند عامّه مردم از بازار مىخريدند. بديهى است كه نمىشود مسئولى، داراى دكور و ميز و ماشين و اتاق و نهار مخصوص باشد و بعد هم مردم را به اجراى عدالت اجتماعى دعوت كند!
- امر به معروف و نهى از منكر و نظارت عمومى.
اگر همه رانندگان با مشاهده تخلّف رانندهاى كه از خيابان يكطرفه و ورود ممنوع حركت مىكند، بوق بزنند وبه خلافكار هشدار دهند و علاوه بر اينها پليس با قدرت دخالت كرده، او را جريمه كند، در اين محيط، كمتر رانندهاى به خود اجازه خلاف مىدهد.
اگر بخواهيم همه مردم از مرز قانون و عدالت خارج نشوند بايد از قانون امر به معروف و نهى از منكر استفاده كرده، در برابر هيچ عمل خلافى بىتفاوت نباشيم و فرد فرد ما به هر نحوى كه مىتواند از خود عكسالعمل نشان دهد وبه اين وسيله عرصه را بر خلافكار تنگ كنيم و او را در مدار حركت صحيح قرار دهيم.
5 – مصادره اموال نامشروع.
قرآن به رباخورها مىگويد: آنچه را كه از بابت ربا به دست آوردهايد، بايد بازگردانيد و همان اصل سرمايه شما، براى شماست، در اين صورت نه ظلمى مىكنيد و نه ظلمى به شما مىشود. «فلكم رؤوس اموالكم لاتَظلمون و لا تُظلمون» (151)
نمونه هايى از عدالت اجتماعى
استدلال امام براى مساوات
وقتى كه از امير المؤمنين علىعليه السلام ايراد گرفتند كه چرا بيت المال را به صورت مساوى تقسيم مىكنى در پاسخ فرمود:
اگر اين اموال ملك شخصى خودم بود به طور يكسان تقسيم مىكردم تا چه رسد كه اينها مال خدا و مربوط به همه مردم است، بنابراين همه مردم در آن حقّ دارند. «لَو كانَ المالُ لى لَسَوَّيتُ بَينَهُم فَكَيفَ وَ اِنَّما المالُ مال اللّهِ»
و كسى كه مالى را در غير از موردى كه حقّ آن است صرف كند، اسراف و تبذير كرده است. «ألا و اِنَّ اِعطاءَ المالِ فى غَيْرِ حَقِّه تَبْذيرٌ وَ اِسْرافٌ» و قرآن افراد ولخرج را برادران شيطان ناميده است. «اِنَّ الْمُبَذّرينَ كانُوا اِخوانَ الشَّياطينِ» (152)
و تقسيم نابرابر سبب مىشود كه عدّهاى دنياپرست، دور انسان جمع شوند و با تملّق و مدح نابجا اموالى را تصاحب كنند و بدين وسيله انسان را در پيشگاه عدل الهى سرنگون كنند.
«وَ هُوَ يَرْفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْيا وَ يَضَعَهُ فِى الاخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ يُهينُهُ عِنْدَ اللّه»
سپس امامعليه السلام بيان خود را چنين ادامه مىدهد: اگر انسان مال خود را در راهى ناروا خرج كند و يا به شخص ناروا بدهد خداوند او را حتّى از مدح كسانى كه مال او را به ناحق گرفته اند محروم مىكند؛ دير يا زود ورق بر مىگردد و صحنه عوض مىشود و همان افراد ثنا خوان به انسان پشت مىكنند و مهر و محبّت ديگرى را در دل مىگيرند.
چنين كسى نه در پيشگاه عدل الهى آبرو دارد و نه افراد دنياپرستى كه گرد او را گرفته و از نا برابرىها و بىعدالتىهاى او بهره بيشترى بردهاند اكنون به او عشق مىورزند و اگر روزى بدبختى به او رو كند او را رها كرده، از بدترين ياران محسوب مىشوند. «ولَمْ يَضَعِ امرَءٌ ماله فى غَير حَقَّهِ و لا عِنْدَ غَيْرَ اَهلِهِ الاّ حَرَّمَهُ اللّه شُكْرَهُمْ وَ كانَ لِغَيْرِه وُدُّهُمْ فَاِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً فَاحْتاجَ اِلى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خليلٍ وَ اَلامُ خَدينِ» (153)
عدالت اسلامى و مصادره اموال
هر چه از زمان پيامبر مىگذشت، فاصله مردم از عدالت اجتماعى اسلام بيشتر مىشد، كمكم كار به جايى رسيد كه عثمان به عنوان خليفه سوم، اموالى را بىحساب وكتاب به فاميل و دوستان خود بخشيد و زمينهايى را به ناحقّ به اطرافيان خود واگذار كرد؛ همين تبعيضها و نابرابرىها مردم را ناراضى ساخت تا او را كشتند و آنگاه با حضرت علىعليه السلام بيعت كردند.
اكنون زمان حكومت امام على عليه السلام است وبايد سنّتهاى غلط برداشته شود، اموال نورچشمىها مصادره گردد، به عزل و نصبهاى نابجا سر و سامانى داده شود، اينها برنامه ضربتى و انقلابى حضرت علىعليه السلام بود؛ اينك از خود آن حضرت بشنويم كه فرمود:
«وَ اللّه لَو وَجَدْتُه قَد تُزُوِّجَ بهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بهِ الاماءُ لَرَدَدْتُهُ…» (154)
به خدا سوگند! اموال و زمينهاى بىحسابى كه عثمان به اين وآن بخشيد حتّى اگر در مهريّه زنان و خريدارى كنيزان مصرف شده باشد، باز پس مىگيرم.
عدالت در ميان تمام اقوام و ملّتها
دو زن براى گرفتن سهم خود از بيتالمال خدمت حضرت علىعليه السلام رسيدند؛ يكى عرب بود وديگرى غير عرب، امام طبق رسم هميشگى خود سهم هر دو را يكسان پرداخت. آنها كه هنوز فرهنگ اسلامىرا درك نكرده بودند و تاب تحمّل اين عدالت را نداشتند به او اعتراض كردند و گفتند: آيا ميان عرب و عجم يكسان تقسيم مىكنى؟ امام فرمود: من هيچ فرقى نمىبينم. (155)
بارها امام علىعليه السلام به خاطر مساواتى كه ميان اقشار مردم برقرار مىكرد مورد انتقاد افراد خود خواه و طاغوت منش قرار مىگرفت ولى اين انتقادها هرگز او را از مرز توحيد و عدالت خارج نمىكرد و به قول قرآن او از كسانى بود كه ملامتهاى نابجاى افراد در او اثر نمىگذاشت. «وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» (156)
عدالت خواهى نه امتياز طلبى
از افتخارات زمان جاهليّت، بزرگى و كثرت جمعيّت قبيله بود؛ حتّى نزاع بر سر شمارش افراد قبيله به جايى رسيد كه گفتند مردگان هر قبيله را هم بشماريم تا ببينيم كدام قبيله جمعيّت زيادترى دارد! آيه نازل شد: «اَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ المَقابِر» (157) علاقه به فزونى و كثرت، شما را سرگرم كرد تا جايى كه به زيارت مقبره مردگان رفته و آنان را هم شمرديد و به عددشان افتخار كرديد.
حضرت علىعليه السلام در خطبه 221 نهجالبلاغه، پس از خواندن اين آيه به شدّت اين طرز فكر را محكوم مىفرمايد.
در يكى از اين جلسات كه هر كس از قبيله و نسل و حسَب و نسَب خود سخن مىگفت و افتخار مىكرد، وقتى كه نوبت به سلمان فارسى رسيد، افراد جلسه فكر مىكردند كه او چون از قبيلهاى سرشناس نيست خجالت خواهد كشيد، ولى سلمان كه با فرهنگ اسلام تربيت شده بود با يك دنيا رشادت و سربلندى فرمود: به فاميل من كارى نداشته باشيد من تنها اين را مىدانم كه گمراه بودم و به واسطه حضرت محمّدصلى الله عليه وآله هدايت شدهام و آنچه نزد من مهم است همين است و بس. (158) او با اين جواب مكتبى، توطئه فخرفروشى آنان را خنثى كرد و الغاى امتيازات پوچ و مساوى بودن همگان را در برابر مكتب و نزد خدا بيان فرمود.
عدالت در رفتار با نزديكان
يكى از اهالى شهر بلخ مىگويد: خدمت حضرت رضاعليه السلام بودم، وقت غذا شد، سفرهاى آوردند، امام تمام بردگان سياه و سفيد را بر سر سفره فراخواند و خود همچون يكى از آنان بدون تشريفات در كنار آنان نشست. به امام پيشنهاد كردند كه براى بردگان سفرهاى جداگانه قرار دهيم! امام فرمود: خداى ما يكى است و همه ما از يك پدر و مادريم و جزاى خوبى و بدىها مربوط به قيامت است، بنابراين خودخواهى براى چه؟ (159)
اگر روزى را ديديد كه هركس با هر عنوانى كه دارد در كنار ساير مردم بدون احساس ناراحتى نشست وبرخاست، آن روز انقلاب فرهنگى ما شكوفا شدهاست.
اگر مسلمانى اين چنين خود را بدون امتياز وبرترى احساس كند و از مردم و در بين آنان و با مردم باشد و اخلاق اسلامى را در خود زنده كند، هر انسانى كه با او برخورد كند، جذب او و مكتب او خواهد شد.
عدالت و برابرى شعار اسلام
قرنهاست كه در دنياى غرب، نژادپرستى حاكم است و سفيد پوستان را نژاد برتر دانسته و به سياهپوستان ظلم مىكنند، حتى مدرسه و كافه و پارك و بيمارستان و گورستان آنها از سفيد پوستان جداست.اسلام با صراحت تمام اين امتيازات را محكوم كرده و و تقوا را ملاك برترى مىداند: «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ اَتْقاكُمْ» (160) گرامىترين افراد نزد خدا با تقواترين آنان است
و تفاوت در شكل و نژاد و زبان را نشانه قدرت خدا مىداند. «وَ مِنْ آياتِهِ… اِخْتِلافُ اَلْسِنَتِكُمْ وَ اَلْوانِكُمْ» (161)
پيامبر گرامىصلى الله عليه وآله اسلام در آخرين سفر حجّ خود مردم را جمع كرد و فرمود: تمام مسلمانان از هر قبيله و نژاد و زبانى كه هستند با هم برابرند. (162)
پيامبر در زمان خود مقام هايى را به بردگان مىداد، ميان سفيد و سياه ازدواج برقرار مىفرمود، حتّى دختر عمّه خود را به برده سياهى داد تا مسأله برترىجويى از بين برود.
عدالت در انجام تكاليف
يكى از امتيازاتى كه قريش براى خود قايل بود اين بود كه چون سرپرست خانه خدا بودند، در مراسم حج، رفتن به صحراى عرفات را كه يكى از اعمال حج مىباشد ترك مىكردند و به جاى آن به «مُزْدَلفَه» (محلّى بين عرفات و مكّه) مىرفتند و مىگفتند: ما اهل حرم خدا هستيم و از حرم جدا نمىشويم. آيه نازل شد:
«ثُمَّ اَفيضُوا مِن حَيْثُ اَفاضَ النّاس» (163)
از همانجايى كه مردم ديگر مىروند شما برويد و اين امتيازطلبىها را ترك كنيد.
عدالت و برابرى ميان طرفداران
مستكبران به پيروان حضرت نوح توهين مىكردند و آنان را اراذل و افراد بىمايه مىدانستند و به نوح پيشنهاد مىكردند كه اگر اين افراد را از خود دور كنى ما مىتوانيم با تو كنار بياييم! آن حضرت كه همواره حامىمستضعفان بود جواب منفى مىداد و مىفرمود: «و ما اَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمنُوا» (164) من هرگز افراد با ايمان را (به خاطر جذب نيروهاى مستكبر) از خود طرد نمىكنم.
آنچه براى ما ارزش دارد همان عدالت اجتماعى و حفظ مكتب است و ما بايد در سايه آن، افراد را جذب كنيم نه آنكه گوشهاى از مكتب را ناديده بگيريم و قسمتى از آن را متروك بگذاريم و از مدار حقّ و عدالت بيرون رويم تا شايد افرادى به ما اضافه شوند. اين طرز تفكّر، دكّاندارى و مريدبازى است نه مكتبدارى و خداپرستى.
گروهى از كنار مجلس پيامبر مىگذشتند، افراد بى بضاعت و فقيرى نظير عمّار و بلال را ديدند و با تعجّب به پيامبر گفتند: آيا تو به همين افراد گمنام قناعت كردهاى؟ آنها را از كنار خود دور كن تا زمينهاى براى گرايش ما باشد!
صاحب تفسير «المنار» بعد از نقل ماجرا مىگويد: «عمر» به اين پيشنهاد مستكبران قريش كمى تمايل نشان داد و به پيامبر عرض كرد: براى آزمايش، مدّتى اين افراد فقير را از خود طرد كنيد تا ببينيم آيا زمينه اى براى گرايش اين مستكبران پيدا مىشود يا نه؟ آيا آنها در پيشنهاد خود صداقت دارند يا خير؟
آيه نازل شد و به پيامبر هشدار داد: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداة و الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ…» (165) كسانى را كه صبح و شام خدا را مىخوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند از خود دور مكن.
سپس در پايان آيه فرمود: اگر اين مؤمنان را از خود طرد كنى، از ظالمان خواهى بود.
عدالت در تقسيم يك نان
مقدارى از اموال عمومى را خدمت حضرت علىعليه السلام آوردند، مردم براى گرفتن آن هجوم كردند، امام براى آنكه حيف و ميلى پيش نيايد با طناب، دور اموال مانعى ايجاد كرد و فرمود: از اموال فاصله بگيريد سپس خود امام تمام اموال را ميان نمايندگان قبايل تقسيم نمود، در پايان كار نگاه حضرت به نانى افتاد كه در يكى از ظرفها باقى مانده بود امامعليه السلام دستور داد اين نان را هم همچون تمام بيتالمال به هفت قسمت تقسيم نمايند و به هر طايفه سهمى بدهند. (166)
عدالتخواهى نه مصلحتانديشى
از خانه يكى از مسلمانان مدينه سرقتى شد، در اين مورد دو نفر متهم شدند؛ يكى مسلمان و ديگرى يهودى، هر دو را دستگير كرده، به محضر پيامبر آوردند.
ميان مسلمانان دلهرهاى پيدا شد كه اگر ثابت شود كه مسلمان سرقت كرده براى ما در مدينه و نزد يهوديان آبرويى باقى نمىماند، خدمت پيامبر رسيدند و گفتند: آبروى مسلمانان در خطر است. سعى شود كه مسلمان تبرئه شود! امّا پيامبر قضاوت به ناحق را براى اسلام و مكتب آبروريزى دانست. گفتند: يهوديان تا كنون به ما ظلمها كردهاند و بر فرض كه در اين مورد به يك يهودى ظلم شود در برابر آن همه ظلم چيزى نيست! پيامبر فرمود: حساب قضاوت و عدالت از حساب ناراحتىهاى قبلى جداست.
سرانجام آن دو متّهم مورد بررسى پيامبر قرار گرفتند و بر خلاف ميل مسلمانان يهودى تبرئه شد و اين نمونه اجراى عدالت گرچه در نظر سطحى براى مسلمانان آن زمان بى آبرويى به همراه داشت ولى در واقع، مكتب اسلام را براى هميشه آبرومند و بزرگ ساخت. آرى ما بايد به فكر مكتب باشيم و براى خوشايند افراد يا گروهها، نه از مكتب چيزى كم كنيم و نه بر آن بيافزاييم.
عدالت حتى در كارهاى كوچك
دو كودك، دو خط نوشتند و نزد امام حسنعليه السلام آوردند تا قضاوت كند كدام خطّ بهتر است. در اينجا انسانهاى معمولى مسأله را با ديد سطحى نگاه مىكنند، زيرا اوّلاً مورد قضاوت خطّ است. ثانياً طرفين دعوا دو كودك هستند. امّا غافل از آنكه كم يا زياد، كودك يا بزرگ، هر چه هست قضاوت است، لذا حضرت علىعليه السلام به فرزندش امام حسن هشدار داد كه مواظب قضاوتت باش، هر چه امروز قضاوت كنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى! «اُنظُر كَيْفَ تَحْكُم فَاِنَّ هذا حُكْمٌ وَ اللّهُ سائِلُكَ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (167)
عدالت و پرهيز از رابطهبازى
شخصى مهمان حضرت علىعليه السلام شد. پس از مدّتى حضور نزد امام، نزاعى را كه ميان او و شخص ديگرى ايجاد شده بود در محضر حضرت مطرح كرد؛ امام فرمود: تو تا كنون مهمان بودى، لكن الآن كه طرف دعوا قرار گرفتهاى از نزد ما بيرون برو، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هرگز يكى از دو طرف دعوا را مهمان نكنيد، مگر آنكه طرف ديگر هم حاضر باشد، مهمانى يك حساب دارد و قضاوت حسابى ديگر. مهمانى بر اساس عاطفه است و قضاوت بر اساس قانون.
اصولاً از هر نوع كار عاطفى و روانى كه احتمال دارد در عدالت و قضاوت اثر بگذارد بايد دورى كرد. (168)
حضرت علىعليه السلام به مأمور جمعآورى ماليات سفارش مىكند كه به هر منطقهاى رفتى، به خانه كسى وارد نشو و در كنار چشمه آبى مسكن كن، زيرا مهمان شدن تو ممكن است در گرفتن ماليات از مردم اثر بگذارد. (169)
عدالتخواهى نه تبعيض
آيات قرآن نازل مىشد و افرادى كمكم جذب اسلام مىشدند، پيامبرصلى الله عليه وآله و بعضى از مسلمان نيز دائماً در معرّفى اسلام و دعوت مردم تلاش مى كردند، جلسهاى تشكيل شد و افراد سرشناسى از مكّه در آن شركت كردند.
در حين گفتگو و دعوتِ اين افراد براى پذيرفتن اسلام، شخصى نابينا وارد شد و در كنار يكى از سران قريش نشست، آن شخص ناراحت شده و با حالتى اخم كرده و عبوس پشت به نابينا نمود.
با آنكه خوشرويى يا روى برگرداندن، براى شخصى كه نابيناست فرقى ندارد، ولى قرآن به شدّت انتقاد كرده و مىفرمايد: «عبس و تولّى أن جائه الاعمى» (170) چرا ناراحت شدى و روى برگرداندى؟ تو چه مىدانى؛ شايد آمادگى اين نابينا از تمام آن افراد سرشناس، براى پذيرفتن حقّ و تزكيه بيشتر باشد.
عدالت و پرهيز از احساسات و روابط فاميلى
عقيل به همراه اطفال رنگ پريده وگرسنهاش خدمت برادرش اميرالمؤمنين علىعليه السلام رسيد وتقاضاى سهم بيشترى از بيتالمال كرد. طبيعى است كه هر برادرى با ديدن كودكان گرسنه برادر خود تحت تأثير قرار گيرد و حقّى را به ناحقّ دهد، ولى امام علىعليه السلام با قاطعيّت جواب منفى داد و براى آنكه فلسفه جواب منفى خود را به برادر بفهماند، آهن گداختهاى را به دست عقيل نزديك كرد وفرمود: مادرت به عزايت بنشيند! آيا مىخواهى دينم را به تو بفروشم و حقّى را ناحقّ كنم، همان گونه كه تو از نزديك شدن به اين آهن گداخته مىترسى، من هم از عذاب قيامت مىترسم. (171)
در ماجراى ديگر، هنگامى كه حضرت علىعليه السلام بيتالمال را تقسيم مىكرد، طفلى از نوههاى امام آمد و چيزى برداشت و رفت. در اينجا هر پدربزرگى ممكن است مسأله را ناديده گيرد، ولى امام سراسيمه به دنبال طفل دويد و آن را از دستش گرفت و به بيتالمال برگردانيد. مردم به حضرت گفتند: اين طفل هم سهمىدارد. امام فرمود: هرگز، بلكه تنها پدرش سهم دارد، آن هم به قدر سهم يك مسلمان عادّى، هرگاه آن را گرفت هر مقدار كه لازم بداند به آن طفل خواهد داد. (172)
البتّه اين نوع سخت گيرى مربوط به بيتالمال بود. امّا در بخشيدن اموال شخصى خود، سخاوت امام در حدّى است كه حتّى معاويه مىگويد: اگر على دو اتاق داشته باشد، يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا براى او بخشيدن هر دو يكسان است.
عدالت، نه سوء استفاده از مقام و موقعيّت
معمولاً افراد سرشناس و مشهور براى خريد اجناس، يا خود به بازار مىروند و يا اگر كسى را بفرستند او به فروشنده اعلام مىكند كه جنس را براى فلان شخصيّت مىخواهم، تا هم جنس را از نوع بهترى بدهد و هم ارزانتر حساب كند! در مواردى ممكن است اين عمل از رشوه يا سوء استفاده از مقام سر درآورد و سبب شود كه در بازار مسلمين تبعيض صورت گيرد و بهترين جنس را گروهى با قيمت مناسب استفاده كنند و افراد گمنام اجناس متوسّط را با قيمت بيشترى مصرف كنند.
اما حضرت علىعليه السلام سعى مىكرد يا از افرادى كه او را نمىشناسند جنس بخرد و يا اگر كسى را به بازار مىفرستاد، فروشنده متوجّه نشود كه آن شخص براى چه كسى خريد مىكند.
حتى در كوفه مركز حكومت خود، گاهى مردم را مخاطب قرار مىداد و مىفرمود:
اى مردم كوفه! اگر ديديد كه من از شهر شما بيرون رفتم به غير از آن وضعى كه قبلاً داشتم، مثلاً لباس و خوراك من يا مركب و غلام من عوض شده و در مدّت حكومتم يك زندگى مرفّه براى خود درست كردهام، بدانيد كه من در حكومت به شما خيانت كردهام. (173)
عدالت و پرهيز از امتيازات نابجا
طلحه و زبير از اصحاب پيامبر بودند كه براى خود امتيازاتى قايل بودند، لذا گاه و بيگاه از روش حضرت علىعليه السلام انتقاد مىكردند. يك بار به امام اعتراض كردند كه: شما چرا با ما مشورت نمىكنيد؟! امام پس از بيان آمادگى خود فرمود: آيا شما خيال مىكنيد من انحصار طلب و رياست خواهم و به اين دليل با شما مشورت نمىكنم؟ به خدا سوگند ميلى به مقام و رياست ندارم، شما خود با من بيعت كرديد و حكومت را به من واگذار نموديد، من هم طبق دستورات قرآن و روش پيامبر عمل مىكنم و تا كنون به مسألهاى برخورد نكردهام كه حكمى درباره آن نيامده باشد و به مشورت شما يا ساير مسلمانان نيازمند باشم و اگر نيازى پيش آمد، هم با شما مشورت خواهم كرد و هم با ديگران و هيچ فرقى ميان شما و ساير مسلمانان نخواهم گذاشت. (174)
يك بار طلحه و زبير به حضرت علىعليه السلام گفتند: «عمر» سهم ما را از ديگران بيشتر مىداد و با اين جمله اشاره كردند كه شما هم سهم بيشترى به ما بدهيد. حضرت فرمود: پيامبر به شما چه مقدار مىداد؟ ساكت شدند. آن وقت فرمود: آيا پيامبر بيتالمال را بين مسلمانان به طور مساوى تقسيم نمىكردند؟ گفتند: آرى.
امام فرمود: آيا من راه پيامبر را انتخاب كنم يا روش عمر را؟ گفتند: البتّه راه پيامبر را. سپس فرمود: پس چرا شما انتظار سهم بيشترى داريد؟ گفتند: به خاطر اينكه ما هم سابقه بيشترى در اسلام داريم و هم قرابت و نزديكى ما به پيامبر بيشتر است و هم در سختىها و مشكلاتِ بيشتر شركت كردهايم! امامعليه السلام فرمود: من در هر سه مورد بر شما مقدّم هستم؛ هم قبل از شما به پيامبر ايمان آوردم و هم داماد و پسر عموى او هستم و هم در جنگها بيشتر از شما شركت كرده و شمشير كشيدهام، لكن به خدا سوگند با همه اين امتيازات سهم من كه رئيس حكومت اسلامىهستم با سهم اين كارگر كه در اين گوشه كار مىكند يكسان است. (175)
عدالت در رفتار مسئولان و مديران
حضرت علىعليه السلام به «محمّدبن ابىبكر» كه نماينده امام در مصر بود و همچنين به كارگزاران ديگر فرمان داد:
«وَ آسِ بَيْنَهُمْ فى اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ» (176) در تمام ملاحظات و نگاههاى خود، مساوات را مراعات كن. اين دقّت در عدالت به خاطر آن است كه افراد ضعيف در جامعه از لطف تو مأيوس نشوند و مستكبران طمعى به ظلم و بىعدالتى در تو نداشته باشند.
در حديث مىخوانيم: پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله هنگامى كه با مردم سخن مىگفت، نگاه خود را عادلانه ميان اصحاب تقسيم مىكرد. (177)
اسلام به قدرى در اين موارد دقّت به خرج مىدهد كه حتّى سفارش كرده در مهمانىها اگر قبل از غذا براى شستشوى دست مهمانان از طرف راست مجلس شروع كرديد، بعد از صرف غذا كه براى شستن دست آب مىآوريد، از طرف چپ شروع كنيد تا كسى كه قبل از غذا اوّلِ همه قرار گرفته بود بعد از غذا آخر همه افراد دست خود را بشويد. راستى شما نمونه اين دقّت و عدالت را در كدام مكتب سراغ داريد؟
عدالت در نظام ادارى و دورى از كاغذ بازى
حضرت علىعليه السلام در بخشنامهاى به نمايندگان خود نوشت:
«اَدِقّوُا اَقْلامَكُمْ» نوك قلم را تيز كنيد.
«و قارِبُوا بَيْنَ سُطُوركُمْ» ميان سطرها زياد فاصله نگذاريد.
«و احْذَفُوا مِنْ فُضُولكُمْ» حرفهاى اضافه را حذف كنيد.
«و اقْصُدُوا قَصد الْمَعانى» به جاى عبارت پردازى به بيان مطلب اكتفا كنيد.
«و ايّاكم و الاِكثار» از مطالب غير لازم ومصرف اضافى كاغذ خوددارى كنيد.
«فَاِنَّ اموال الْمُسلِمينَ لا تَحْتَمِلُ الاضْرارَ» چون اين كاغذها از بيتالمال است و بيتالمال تحمّل ضرر را ندارد. (178)
آن حضرت در خطبه 224 درباره اهميّت عدالت و فرار از ظلم بيان آموزندهاى دارد و مىفرمايد: به خدا سوگند اگر اقاليم هفتگانه (179) را به من دهند تا پوست جوى از دهان مورچهاى بگيرم حاضر نيستم. به خدا سوگند اگر شب تا صبح مرا بر روى تيغهاى تيز بغلتانند، براى من بهتر از آن است كه در پيشگاه خدا و رسول گرامى او از ستمگران محسوب شوم.
عدالت در معاشرت با مردم
پيامبر گرامى اسلام با لباس معمولى در ميان مردم رفت و آمد مىكرد، به طورى كه اگر يك فرد ناشناس وارد مسجد مىشد، او را نمىشناخت و پس از آنكه مدّتى به چهرهها نگاه مىكرد، مىپرسيد: «اَيُّكُمْ رَسُولُ اللّهِ» كدام يك از شما پيامبر خداست؟ آن حضرت به هنگام نشستن با اصحاب خود، دايرهوار مىنشست به طورى كه بالا و پايين براى جلسه مطرح نباشد.
آرى، اين همرنگى وسادگى وبىآلايشى از ويژگىهاى مكتب انبيا و پيروان راستين آنان است. خداى متعال را سپاس مىگوييم كه در عصر ما نيز بزرگمردى رهبرى ملّت ايران را به دست گرفت كه پيامبرگونه زندگى كرد و ساده زيستى او ديگران را به تعجّب وامىداشت.
عدالت در كيفر مجرمان
زنى از طائفه سرشناس بنىمخزوم دزدى كرد. پيامبر تصميم گرفت حكم خدا را درباره او جارى كند، خويشان زن كه اين عمل را سبب سرشكستگى خود مىديدند، شخصى به نام «اُسامه» را كه از ياران پيامبر بود نزد آن حضرت واسطه كردند تا مجازات سرقت درباره آن زن اجرا نشود.
پيامبر عصبانى شد و به اسامه فرمود: آيا واسطه مىشوى كه حكم خدا جارى نشود؟! علّت هلاكت امّتهاى پيشين اين بود كه هرگاه افراد شريف و سرشناس خلاف مىكردند حكم خدا درباره آنان جارى نمىشد ولى نسبت به افراد ضعيف و ناتوان حدّ الهى اجرا مىشد. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه هم سرقت كند دستش را قطع مىكنم. (180)
عدالت در اجراى حدود و انجام وظايف
زنى مرتكب فحشا شده بود و حضرت علىعليه السلام پس از بررسى كامل دستور داد حكم خدا درباره او اجرا شود. قنبر مسئول اجراى حكم شد و سه ضربه شلاّق بيشتر زد. همين كه امام از ماجرا مطّلع شد قنبر را خوابانيد و همان سه ضربه شلاّق اضافى را به او زد.
آرى، اين است دادگاه عدل اسلامىكه حتّى براى شخصى كه سالها در خدمت امام بوده و الآن هم مسئوليّت اجراى حدّ را دارد، نه تنها حسابى باز نكرده بلكه به خاطر تخلّفش مجازات نيز مىشود.
عدالت، نه تطميع و باج دادن
هنگامى كه حضرت علىعليه السلام زمام امور را به دست گرفت عدّهاى از سياستبازان حرفهاى خدمت امام رسيدند و گفتند: حكومت شما نوپاست و به تحكيم پايههاى قدرت خود نياز شديدى داريد، ما صلاح مىدانيم كه بودجهاى از بيتالمال ميان سران و اشراف و نورچشمىها تقسيم فرماييد تا بدين وسيله جلو كارشكنىهاى احتمالى آنان گرفته شود و به اصطلاح حقّالسكوت به آنان پرداخت شود. امام در پاسخ اين سياستمداران از خدا بىخبر – كه آن حضرت را نشناخته بودند – فرمود: آيا از مثل من توقّع داريد كه پايههاى حكومت خود را با ظلم و ستم محكم كنم! آيا با پاى شرك مىتوان به مقصد توحيد رسيد؟ (181)
اگر حكومت را پذيرفتم، براى از بين بردن اين قبيل بىعدالتىها و باجدادنهاست، اكنون شما توقّع داريد مرتكب عملى شوم كه خود مسئول از بين بردن آن هستم؟!
در جريان ديگر گروهى از مصلحتانديشان خدمت اميرالمؤمنينعليه السلام رسيدند و گفتند: «أعط هذه الاموال وفَضِّلِ هؤلاء الاَشْرافَ مِنَ الْعَرَبِ وَ قُرَيْشٍ عَلَى الْمَوالى وَ الْعَجَمِ وَ مَنْ نَخافُ عَيَّهُ مِنَ النّاسِ و فِرارَهُ اِلى مُعاوِيَةَ» (182) شما به افراد سرشناس عرب و قريش سهم بيشترى بدهيد و بدين وسيله آنان را گرد خود جمع كنيد، زيرا اگر سهم آنان را بر بردگان و غير عرب ترجيح ندهى ممكن است يا دست به كار شكنى بزنند و يا از تو بريده و به معاويه بپيوندند.
امام فرمود: آيا بيتالمال را صرف جذب افراد كنم؟! آيا باج بدهم؟! اگر كسى با پول طرفدار ما شود، با پول بيشترى كه از ديگرى مىگيرد مخالف ما خواهد شد، ما بايد عدالت و مكتب را حفظ كنيم و به جذب افراد از طريق تهديد يا تطميع توجّهى نداشته باشيم. من هرگز هيچ كس را بر ديگرى ترجيح نمىدهم، هر كه خواست بماند و هر كس خواست برود.
عدالت و پرهيز از شخصيّتزدگى
امام صادقعليه السلام فرمود: تمام مسلمانان فرزند اسلامند و من در تقسيم بيتالمال ميان آنان فرقى نمىبينم. فضايل و كمالات معنوى مانند سابقه اسلام، علم، يا تقوا و جهاد و امثال اينها مربوط به قيامت است نه مربوط به بهره گيرى بيشتر از بيتالمال. (183)
به نظر مىرسد اين سخن امام در برابر يك سرى توقّعات يا يك جريان فكرى بوده كه انتظار داشتند هر يك به خاطر فضايلى كه دارند مورد نظر خاصّى قرار گيرند و از سهم بيشترى از بيتالمال برخوردار باشند كه امام صادقعليه السلام با بيان فوق اين توقّع نابجا و جريان فكرى را محكوم نمود. اگر به خاطر برخى كمالات و فضايل و صفات برجستهاى كه ديگران دارند سهم بيشترى به آنان بدهيم مرتكب دو خطا شدهايم:
1- ارزش كمالات را به بهاى ناچيزى قيمت گذارى كردهايم.
2- اخلاص را در فرد صاحب كمال متزلزل نمودهايم. زيرا در راه كسب كمالات نظر او را به مسايل مادّى جلب كردهايم و ناگفته پيداست كه اگر ما صفات معنوى و كمالات روحى را با نرخ گذارى و كم و زياد در پرداخت بيتالمال اندازه بگيريم، ضربه غير قابل جبرانى به كمال و پويندگان راه آن وارد نمودهايم.
عدالت و نظارت بر عملكرد زيردستان
حضرت علىعليه السلام شخصاً كارهاى نمايندگان خود را زير نظر مىگرفت و بازرسهاى آشكار و مخفى بر آنها مىگمارد، به علاوه خود مردم در كمال آزادى، حق داشتند نقاط ضعف نمايندگان را به امام برسانند. در يكى از اين شكايات كه عليه نماينده امام از فارس گزارش شده بود، آمده بود كه اين نماينده ميان خويشاوندان خود با ساير مسلمين فرق مىگذارد و به آنها سهم بيشترى مىدهد. علىعليه السلام آن مظهر عدالت، در نامهاى به نماينده خود هشدار مىدهد: مبادا خيانتى در بيت المال صورت پذيرد و ميان تو و بستگانت و ساير مسلمانان ذرّهاى فرق باشد. (184)
عدالت در قضاوت
در زمان حكومت عمر، شخصى از حضرت علىعليه السلام نزد قاضى شكايت كرد. دو طرف نزاع در دادگاه حاضر شدند. قاضى كه بايد در گفتار و حتّى نگاه كردن و نام بردن ميان دو نفر يكسان عمل كند در اينجا ميان امام و ديگرى در نام بردن فرق گذارد؛ امام را محترمانه و با كنيه ولى ديگرى را با اسم و بسيار ساده صدا زد.
امام عصبانى شد و دادگاه را ترك كرد و فرمود: قاضىِ عادل نبايد ميان دو طرف دعوا فرق بگذارد، تو بين ما فرق گذاشتى و مرا با احترام خاصّى خطاب كردى؛ اين دادگاه اسلامى نيست! (185)
مطلب ديگرى كه در اين حادثه به چشم مىخورد، حضور شخصيّتى همچون حضرت علىعليه السلام در كنار فردى گمنام، بدون هيچ امتيازى از جهت مقام و موقعيّت و نحوه دادرسى است.
عدالت و رعايت حقوق ديگران
از جمله آزادىهايى كه اسلام براى انسان مقرّر كرده، آزادى در محل زندگى و مسكن است. هيچ كس حقّ ندارد بدون اجازه وارد خانه ديگرى شود. چنانكه قرآن مىفرمايد: «لاتَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بيوتكُمْ حَتّى تَسْتَانِسُوا» (186) بدون اجازه وارد خانه ديگرى نشويد.
در صدر اسلام، مردى از خود راضى و لجوج به نام «سَمُرِه» گاه و بيگاه بىاجازه و سرزده وارد باغ محل زندگى يكى از ياران پيامبر مىشد و مزاحم خانواده او بود. بهانه او هم اين بود كه من در گوشه باغ درختى دارم و براى سر زدن به آن وارد باغ مىشوم.
صاحب باغ به سمره گفت: رسيدگى به آن درخت مانعى ندارد ولى قبلاً آمدن خود را اطلاع دهيد و سرزده وارد نشويد. سمره گفت: لازم نيست. صاحب باغ به نزد پيامبر آمد و از او شكايت كرد. حضرت، سمره را احضار و موعظه كرد، امّا او زير بار نرفت، پيامبر فرمود: اين درخت را با درخت ديگرى كه در مكان ديگرى است عوض كن، حاضر نشد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: درخت خود را به صاحب باغ بفروش، ولى راضى به اين كار هم نشد. حضرت فرمود: پس لااقل با اجازه وارد باغ شو. باز قبول نكرد. پيامبر فرمود: از اين درخت صرفنظر كن تا من در بهشت درختى را براى تو ضمانت كنم، امّا او لجاجت كرد و نپذيرفت. پيامبرصلى الله عليه وآله دانست كه بناى او بر لجاجت است، دستور داد درخت را از ريشه كنده و دور بياندازند.