اصول عقائد عدل

884

صفات خدا

خداوند متعال همه صفات پسنديده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاك و منزّه است. صفات پسنديده‏اى كه در خدا وجود دارد، صفات جمال يا صفات ثبوتيّه و صفات ناپسندى كه خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و يا صفات سلبيّه ناميده مى‏شود.

صفات ثبوتيّه نيز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.

صفات ذات: صفاتى است كه عين ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نيست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.

صفات فعل: صفاتى است كه مربوط به فعل خداست و مى‏توان بود يا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زيرا خداوند هم مى‏تواند خلق كند و هم مى‏تواند خلق نكند. به عبارت ديگر؛ هر صفتى كه بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل است، مانند رضايت خدا كه در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى كه نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.

راه آشنايى با صفات خدا

راه آشنايى با صفات خدا مانند راه آشنايى با خود خداست، همان گونه كه شما از يك نوشته به نويسنده آن پى مى‏بريد، از چگونگى الفاظ و كلمات، مقدار آشنايى نويسنده آن را با لغات به دست مى‏آوريد، از انشاى آن قدرت نويسندگى او را مى‏فهميد و از مطالبش متوجّه روحيّه و هدف نويسنده مى‏شويد. پس هر آفريده‏اى مى‏تواند دو كار انجام دهد:

1- آفريدگار خود را بشناساند.

2- صفات و حالات و هدف آفريدگار خود را بفهماند.

نقش ايمان به صفات خدا

ايمان به هر يك از صفات خدا نقش مثبت و ارزنده‏اى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.

ايمان به اينكه خداوند عزيز و نفوذناپذير است، «انّ العزّة للّه جميعاً» (1) و همه قدرت‏ها و توانايى‏ها از اوست، «انّ القوّة للّه جميعاً» (2) و پديد آورنده و برگشت دهنده همه اوست، «انّا لِلّه و انّا اليه راجعون» (3) به انسان اعتماد، وقار و اميد مى‏دهد و او را از خود برتربينى، خود كم‏بينى و ترس و وحشت از آينده نجات مى‏دهد.

چرا عدل از اصول است؟

با اينكه خدا صفات زيادى دارد – از قبيل رحمت، حكمت، قدرت، خالقيّت، علم و… – چرا تنها عدل از اصول دين شمرده شده است؟

پاسخ: اين انتخاب، هم ريشه تاريخى دارد و هم‏ريشه سياسى.

ريشه تاريخى آن به قرون اوليه اسلام بر مى‏گردد. آن گاه كه گروه كوچكى از مسلمانان – فرقه اشعرى – عادل بودن خدا را لازم نمى‏دانستند و مى‏گفتند: هر كارى كه خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از كارهايى باشد كه مسلّماً قبيح و زشت و ستم محسوب شود! مثلاً مى‏گفتند: اگر خداوند اميرمؤمنان على‏عليه السلام را به دوزخ و قاتل او – ابن ملجم – را به بهشت ببرد مانعى ندارد. ولى ما اين منطق را نمى‏پذيريم و طبق منطق عقل و آيات قرآن مى‏گوييم تمام كارهاى خدا حكيمانه است و هرگز كارى كه ظلم و قبيح باشد از او سر نمى‏زند.
البتّه خدا بر هر كارى قدرت دارد، امّا كار خلاف حكمت نمى‏كند؛ چنانكه ما قدرت داريم چشم خود را كور كنيم ولى چنين نمى‏كنيم چون اين عمل، حكيمانه نيست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است كه عمل با عدل وحكمت و وعده‏هاى قبلى هماهنگ باشد. خدايى كه وعده داده است مؤمنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اكنون اگر خلاف كند، خلف وعده مى‏شود واين عمل، قبيح است و هرگز خداوند كار زشت نمى‏كند. ما كه مى‏گوييم: خدا ظلم نمى‏كند قدرت او را محدود نكرده‏ايم بلكه اين حكمت است كه موجب مى‏شود قدرت در جاى مناسب به كار گرفته شود. و امّا ريشه سياسى آن به دوران بنى‏اميّه و بنى‏عبّاس برمى‏گردد، آنها براى آن كه با اعتراضات و شورش‏هاى مردمى مواجه نشوند، اين گونه تبليغ مى‏كردند كه همه چيز به خواست خداست و كسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند. اگر ما حاكم شده‏ايم به خواست خدا بوده و كسى حقّ اعتراض ندارد، زيرا آنچه بر جهان حاكم است جبر است و انسان هيچ اختيارى ندارد و اين جبر مورد رضايت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هركارى كه او انجام دهد عدل است. در واقع اين نظريّه پشتوانه سياسى خوبى براى بنى‏اميّه و استمرار حكومت و رياستشان بود.

معنى و مفهوم عدل

واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچيز در جاى خود و يا انجام دادن هركارى به نحو شايسته است. چنانكه حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «العدل يضع الامور مواضعها» (4) عدل است كه هر امرى را در جايگاه خودش قرار مى‏دهد. اينكه مى‏گوييم خداوند عادل است، يعنى هم در نظام تكوين و طبيعت هر چيزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفريده است، «بالعدل قامت السموات و الارض» (5) و هم در عالم قانون‏گذارى و تشريع، تمام قوانين او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هيچ گونه تبعيض و تفاوت ناروايى در آن قرار نداده است. چنانكه حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: «و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه» (6) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و درباره آفريدگان خود به عدل رفتار مى‏كند و در مورد آنان به عدل حكم مى‏كند. بنابراين مقتضاى عدل الهى اين است كه خداوند هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تكليف قرار دهد، «لا يكلّف الله نفساً الا وسعها» (7) و سپس با توجّه به توانايى و تلاش اختيارى وى درباره او قضاوت كند، «و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون» (8) و سرانجام پاداش يا كيفرى در خور كارهايش به او عطا فرمايد. «فاليوم لا تظلم نفس شيئاً و لاتجزون الا ما كنتم تعملون» (9)  

عدل و قسط

هرچند عدل وقسط معمولاً در كنار يكديگر ويا به جاى يكديگر بكار مى‏روند امّا تفاوت‏هايى نيز با هم دارند و موارد كاربرد متفاوتى پيدا مى‏كنند.

گاهى عدل در برابر ظلم به كار مى‏رود و قسط در برابر تبعيض.

گاهى قسط را در تقسيم عادلانه به كار مى‏برند، امّا عدل اعمّ از تقسيم عادلانه و هر كار عادلانه ديگر است.

گاهى عدل در مورد حكومت وقضاوت به كار مى‏رود و قسط در مقام تقسيم حقوق.

آثار ايمان به عدل خدا

ايمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجيبى در سازندگى انسان دارد:
1- از جهت كنترل خود در برابر گناهان. اگر انسان بداند كه گفتار و كردارش زير نظر است و جزاى هر نيك و بدى را خواهد ديد، خود را در اين جهان رها و بى قيد و شرط نمى‏داند.
2- خوش‏بينى و دورى از يأس و نااميدى. انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرينش خوش‏بين است و چون خداى جهان را عادل مى‏داند، حوادث تلخ نيز برايش شيرين است و در هيچ حالى گرفته خاطر و مأيوس نيست.

3- استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى. كسى كه به عدل خداوند عقيده دارد آماده پذيرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خويش است.

ريشه ‏هاى ظلم

ما با نيروى عقل و انديشه‏اى كه خدا به ما عنايت كرده، خوبى‏ها و بدى ها را درك مى‏كنيم و مى‏فهميم كه ستم، بد و عدالت خوب است و معتقديم خدا كار قبيح نمى‏كند و ظلم و ستم در او نيست زيرا تمام ظلم و ستم‏هايى را كه در انسان مشاهده مى‏كنيم از يكى ازمنابع زير سرچشمه مى‏گيرد:

  • جهل: گاهى جهل و نادانى ريشه ظلم است، مثلاً كسى كه نمى‏داند نژاد سفيد و سياه با هم فرقى ندارد، به خيال برترى، به سياه پوست ظلم مى‏كند، ريشه اين ظلم، ناآگاهى يا خودخواهى است.

بنابراين انسان ممكن است با گمان‏هاى پوچ و كج فهمى‏ها و نادانى‏ها به كارهايى دست بزند كه نتيجه‏اش جز ظلم نيست ولى از خدايى كه جهل در او راه ندارد و علم او بى‏نهايت است چگونه ممكن است ظلم سر زند؟

2- ترس: گاهى انگيزه ظلم ترس است، مثل اينكه يك قدرتى از قدرت رقيب خود به وحشت مى‏افتد ومى‏ترسدكه اگر حمله نكند به او حمله شود وبراى پيشگيرى، به او ظلم مى‏كند و يا طاغوت‏ها براى تحكيم پايه‏هاى قدرت خود و تسلّط بر آزاديخواهان به زور و ظلم متوسّل مى‏شوند؛ امّا مگر خدا رقيبى دارد يا به تحكيم قدرت نياز دارد؟

3- نياز و كمبود: گاهى عامل ظلم، نياز است، نيازهاى مادّى يا روانى كه ممكن است كسى را وادار كند كه به عمل زشتى دست زند و بر ديگرى ستم كند.

4- خباثت درونى. برخى ظلم‏ها به خاطر خباثت درونى افراد است؛ بعضى ساديسم دارند و از رنج دادن ديگران يا رنج كشيدن آنان لذّت مى‏برند.

5 – عقده. گاهى فردى به اذيّت و آزار ديگران مى‏پردازد چون عقده دارد. او بر اثر ظلم ديگران و يا شكست‏ها و يا به دليل برآورده نشدن انتظارات و توقّعاتش به ديگران ستم مى‏كند وبدين وسيله مى‏خواهد انتقام بگيرد وخود را آرامش دهد.

اكنون كه با ريشه‏هاى ظلم آشنا شديد كداميك را در خدا مى‏يابيد تا كسى بتواند تصوّر كند انگيزه ظلم در خداوند وجود داشته باشد؟ در حالى كه خداوند ذرّه‏اى ظلم نمى‏كند، «انّ اللّه لايظلم النّاس شيئا» (10) به هيچ كس ظلم نمى‏كند، «و لايظلم ربّك احدا» (11) حتّى به اندازه رشته باريكى كه در وسط هسته خرما قرار دارد ظلم نمى‏كند. «لا يظلمون فتيلا» (12)

خداوند نه تنها به احدى ظلم نمى‏كند، حتّى اراده ظلم نسبت به هيچ موجودى ندارد. «و ما اللّه يريد ظلماً للعالمين» (13) خدايى كه به ما فرمان عدالت مى‏دهد، «انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان» (14) چگونه ممكن است خود ظلم كند؟ او كه علم مطلق، حكمت مطلق و لطف مطلق است، چگونه ممكن است به انسان ضعيف كه در طوفان غرائز سركش به سر مى‏برد دستور دهد كه دشمنى ها وناراحتى‏هايى كه از قومى‏دارد موجب بى عدالتى او نشود، «و لايجرمنّكم شنئان قوم على ألاّ تعدلوا» (15) ولى خود با آن قدرت بى نهايت كه تحت تأثير هيچ غريزه‏اى نيست ظلم كند؟!

پاسخ به شبهات

در بحث عدل، شبهات و پرسش‏هاى بسيارى مطرح است؛ اگر خدا عادل است، علّت اين همه تفاوت در آفرينش موجودات به خصوص انسان‏ها چيست؟ اگر جهان بر پايه عدل استوار است، مشكلات و ناگوارى‏ها و امراض و ناقص الخلقه‏ها براى چيست؟ چرا لحظه‏اى گناه، گاهى عذاب ابدى به دنبال دارد؟

براى پاسخ‏گويى، با استفاده از آيات و روايات نكاتى را گوشزد مى‏كنيم. هر يك از اين نكات، كليدى است براى حلّ معمّاها و پاسخى است به چراها و شبهه‏ها.

نكته اول: هيچ موجودى از خدا طلبكار نيست

خدا عادل است، يعنى حقّ هيچ موجودى را پايمال نمى‏كند و به هر موجودى طبق نظام حكيمانه هستى لطف مى‏كند. ظلم، پايمال كردن حقّ است و عدل و ظلم در جايى معنا پيدا مى‏كند كه حقى در كار باشد.

اكنون مى‏پرسيم آيا كسى از خدا طلبى دارد و آياموجودات از قبل حقّى داشته‏اند تا پايمال شده باشد و ظلمى صورت گرفته باشد؟ مگر ما قبلاً بوده‏ايم يا از خود چيزى داشته‏ايم تا از ما گرفته، يا پايمال شده باشد؟ البتّه تفاوت‏هايى در جهان هست، يكى جماد است، يكى گياه، يكى حيوان است وديگرى انسان، ولى هيچ موجودى قبلاً وجودى نداشته تا از او گرفته باشند. اگر يك قالى بزرگ را پاره پاره كنند، مى‏توان گفت: اين قالى قبلاً بزرگ بوده و اكنون با پاره شدن بزرگى خود را از دست داده است ولى اگر ما از اول يك قاليچه كوچك بافتيم، قاليچه حقّ ايراد ندارد كه چرا من كوچكم؟ زيرا او پيش از اين هيچ بود واصلاً از خود بزرگى نداشت تا كسى آن را گرفته باشد وبه او ظلمى كرده باشد. يا مثلاً حرف دال، زمانى مى‏تواند از نويسنده خود شكايت كند كه چرا او را كمر خميده قرار داده كه قبلاً صاف نوشته مى‏شد، در آن صورت بود كه يك كمال را از او گرفته بود و او حقّ اعتراض داشت. بنابراين اگر خدا به يك نفر كه هيچ طلبى از او نداشته، چيزى بدهد و به فرد ديگرى از همان چيز، دو عدد بدهد، هرگز ظلم نيست. علاوه بر اينكه خداوند به آن كسى كه نعمت بيشترى داده مسئوليّت بيشترى نيز سپرده است.

نكته دوم: تبعيض ظلم است نه تفاوت

خداوند، تمام موجودات را با تفاوت‏هايى حكيمانه آفريد و براى هر موجودى راهى مناسب براى رسيدن به كمال مقرّر كرد و در تكليف و فرمان يا اجر و كيفرى كه به دنبال آن معيّن ساخت، ميان نژادى با نژاد ديگر يا امّتى با امّت ديگر يا فردى با فرد ديگر هيچ تبعيضى قايل نشد. انگشت‏هاى يك دست باهم تفاوت دارند، امّا اين ظلم نيست چون هركدام خاصيّت ويژه‏اى دارند. سلّول استخوان با سلّول چشم فرق مى‏كند امّا اين بى‏عدالتى نيست، بلكه عين عدالت است. چنانكه قُطر و ضخامت ستون‏ها و تيرآهن‏ها در طبقات پايين ساختمان بيشتر از طبقات بالاست، در اينجا نيز تفاوت وجود دارد، امّا ظلم نيست. فرق است ميان تبعيض و تفاوت؛ تبعيض يعنى در شرايط مساوى ميان افراد و موجودات فرق گذاردن كه اين ظلم است امّا تفاوت مربوط به شرايط مختلف است، مثلاً: اگر تمام شاگردان يك كلاس به طور مساوى درس استاد را فراگرفته‏اند و معلّم ميان نمره آنان فرق بگذارد اين تبعيض و ظلم است امّا اگر تفاوت نمره‏هاى معّلم به خاطر تفاوت آشنايى شاگردان با درس باشد مانعى ندارد. كارخانه‏اى را فرض كنيد كه هم پيچ و مهره كوچك مى‏سازد و هم تاير ماشين بزرگ، آيا به خود اجازه مى‏دهيد به خاطر تفاوت ميان پيچ و مهره و تاير به مؤسس كارخانه نسبت ظلم دهيد؟ و آيا خود پيچ و مهره حقّ اعتراض دارد؟ شكّى نيست كه جواب منفى است، زيرا زمانى هيچ يك از اين دو نبودند و مؤسس كارخانه طبق مصلحت، اين دو را براى دو كار مختلف ساخته است. در اينجا فقط يك صورت براى ظلم باقى مى‏ماند و آن اينكه ما كار تاير را از پيچ و مهره بخواهيم، امّا اگر هر قطعه براى كارى ساخته شد و بيش از ظرفيّت هم چيزى بر آن تحميل نشد، در اين صورت ظلمى قابل تصوّر نيست.

تفاوت‏ها، رمز خداشناسى

چنانكه گذشت، تفاوت‏هاى حكيمانه در آفرينش نه تنها ظلم نيست، بلكه عين عدالت است، علاوه بر آنكه رمز خداشناسى نيز هست، قرآن درسوره روم مى‏فرمايد: «و مِن آياته خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و اختِلافُ اَلسِنَتِكُم و ألوانِكُم» (16) اختلاف زبان‏ها و رنگ‏هاى شما انسان‏ها، نشانه قدرت خداست.
اگر يك نقّاش، دائماً يك چيز را نقاشى كند و معمار يا مهندسى تنها يك طرح ساختمانى بدهد يا شاعرى تنها يك نوع شعر بسرايد، اينها دليل بر ضعف و محدوديّت اوست، امّا اگر كسى هر روز و هر ساعت طرحى نو داد اين دليل بر توان و قدرت بالاى اوست.

 تفاوت‏ها، رمز شكوفايى كمالات

اگر همه مردم از همه جنبه‏ها يكسان باشند، رشد و كمالى به وجود نخواهد آمد. اگر همه داراى يك شكل و يك تُنِ صدا و كاملاً شبيه يكديگر باشند، نمى‏توان آنها را شناخت. اساساً نظام تعاون، همكارى، هميارى و سوز و محبّت، در زمانى است كه تفاوتى وجود داشته باشد. توانمند دست ناتوان را مى‏گيرد و ثروتمند دست تهيدست را. اگر همه مردم درآمد مساوى داشته باشند، سخاوت و انفاق معنا پيدا نمى‏كند و سخى و بخيل شناخته نمى‏شوند. من كه رانندگى بلد نيستم، تواضع مى‏كنم و از يك راننده ياد مى‏گيرم، او نيز براى مسايل شرعى خود نزد من مى‏آيد و آنها را مى‏آموزد. هركس در يك رشته شاگردى مى‏كند.

تفاوت‏ها و جامعه‏ سازى

تفاوت‏ها نقش بسيار مهمى در زندگى اجتماعى انسان داراست. براى بيان اهميّت آن، پذيرش چند نكته لازم است:

الف. زندگى انسان اجتماعى است. ما مثل يك گياه خودرو نيستيم كه خود به خود سبز يا خشك شويم وبه ديگرى كارى نداشته باشيم. البتّه در فلسفه اجتماعى بودن انسان دو نظريه وجود دارد: نخست اينكه نيازهاى زندگى، انسان را به زندگى اجتماعى وادار مى‏كند. دوم اينكه انسان طبعاً به زندگى اجتماعى مايل و از زندگى انفرادى متنفّر است، امّا در هر دو صورت، انسان موجودى اجتماعى است.

ب. زندگى اجتماعى جز از راه همكارى قابل تداوم نيست و همكارى، تنها در صورت وجود تفاوت‏هاست، كه هر كسى در يك حرفه و هنر و رشته‏اى توانا و در رشته‏هاى ديگر ضعيف باشد؛ تفاوت در قدرت‏ها و ذوق‏ها و حوصله‏ها سبب پيدايش نياز مى‏شود و نياز هم عامل پيدا شدن اجتماع است تا هر دسته و فردى نياز ديگرى را بر آورد. بنابراين، تفاوت‏ها نيازآفرين است و نيازها جامعه‏ساز و رشد انسان در سايه اجتماع است.

تفاوت در تكليف

قرآن در مورد تكليف انسان‏ها مى‏فرمايد: «لا يكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها» (17) خداوند هيچ كس را به انجام كارى مكلّف نمى‏كند، مگر به اندازه توانائيش و در آيه ديگرى مى‏فرمايد: «لايكلّف اللّه نفساً الاّ ما آتاها» (18) خداوند هيچ كس را به انجام كارى مكلّف نمى‏كند، مگر به اندازه امكاناتى كه به او داده است.

در آيه اول حدّ ومرز تكليف، توانايى انسان است. هرچه توان دارى! در آيه دوم حدّ و مرز تكليف، امكانات انسان است. هرچه پول و ثروت دارى!

واضح است كسى كه از توانايى جسمى‏و امكانات مالى برترى برخوردار است با كسى كه از چنين امكاناتى برخوردار نيست، تكليف يكسانى ندارند و اين عدل و عدالت است.

تفاوت در پاداش

مزد افراد نيز بر اساس ميزان امكانات و كارى كه انجام مى‏دهند، متفاوت است و عدل نيز همين را ايجاب مى‏كند. بنده كه سالم هستم، به راحتى وضو مى‏گيرم، به مسجد مى‏روم و نماز مى‏خوانم، امّا انجام اين كارها براى انسان بيمار مشقّت دارد و زمان طولانى‏ترى را بايد صرف اقامه نماز كند و بديهى است كه در اين صورت از پاداش بيشترى نيز برخوردار گردد.

نكته سوم: هميشه عدل به معناى مساوات نيست

توجّه به اين نكته ضرورى است كه عدل در همه جا و هميشه به معناى مساوات و برابرى نيست؛ اگر معلّم به همه شاگردان – بدون در نظر گرفتن مقدار استحقاق آنان – نمره مساوى دهد ظلم است. ظلم به دانش آموزانى كه درس خوانده‏اند.

اگر پزشك بدون در نظر گرفتن حال بيماران به همه آنان از يك دارو و به مقدار مساوى بدهد ظلم است. عدالت پزشك و معلّم دراين دو مثال، در آن است كه نمره و داروى متفاوت بدهند و اين تفاوت‏ها غير از تبعيض است، اين تفاوت‏ها بر اساس توصيه و سفارش و نور چشم‏بازى نيست، بلكه حكيمانه است. بنابراين هرگونه نابرابرى و تفاوت تا از مدار حكمت بيرون نرود، ظلم نخواهد بود.

نكته چهارم: حقوق جامعه بر حقوق فرد اولويّت دارد

فرض كنيد دولت اسلامى به خاطر نياز منطقه و رفاه عمومى، دستور احداث خيابانى را مى‏دهد. وجود اين خيابان در ارتباط با نيازها و تراكم جمعيّت و وسايل نقليّه ضرورت دارد ولى در احداث هر خيابانى خانه عدّه‏اى خراب مى‏شود و آنان تا پول خانه را از دولت بگيرند و خانه ديگرى تهيه كنند، بايد زحماتى را متحمّل شوند. در اينجا به خاطر رنج چند نفر نبايد اساس نياز ملّت و رفاه مردم را ناديده گرفت، در اسلام با همه اهميّتى كه مالكيّت و حقوق فرد دارد، حقوق اجتماع بيشتر مورد توجّه قرار گرفته است.

اميرمؤمنان على‏عليه السلام به مالك اشتر مى‏فرمايد: كسانى كه اموال مورد نياز مردم را احتكار كرده‏اند احضار كن و پس از موعظه و نهى از منكر اگر به عمل خود ادامه دادند با آنها با شدّت و خشونت رفتار كن. سپس مى‏فرمايد: عمل احتكار گرچه به نفع فرد است ولى براى اجتماع ضرر دارد. (19)

در جاى ديگر مى‏فرمايد: در اداره حكومت، توجّه تو به رفاه و رضاى عموم باشد گرچه به قيمت ناراحتى خواص تمام شود.

نكته پنجم: علم و آگاهى ما محدود است

در بسيارى مواقع چيزهايى را شرّ مى‏پنداريم كه خير ما در آنهاست و گاهى چيزى را خير مى‏دانيم كه براى ما مايه شرّ است. قرآن نيز ما را متوجّه همين مطلب كرده و مى‏فرمايد: «عسى‏ أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم» (20) و در آيه ديگرى اندك بودن دانش و اطلاعات ما را يادآور مى‏شود: «و ما اوتيتُم من العلم الاّ قليلا» (21) در قرآن نمونه‏هاى فراوانى از اين دست بيان شده است:

  • در ماجراى قارون آمده است: وقتى كه مردم به زرق و برق و تشريفات و تجمّلات قارون نگاه مى‏كردند، مى‏گفتند: اى كاش آنچه قارون داشت ما هم مى‏داشتيم! خوشا به حال او! عجب لذّتى مى‏برد! چندى بعد كه سرنوشت تلخ او را ديدند گفتند: خوب شد كه ما مثل قارون نبوديم. (22) 2- هنگامى كه حضرت موسى از خضرعليه السلام درخواست كرد تا اجازه دهد همراه او باشد و در جهت رشد خود علومى را از او بياموزد، پس از پذيرش مشروط حضرت خضر، آن دو بر كشتى سوار شدند، خضر شروع كرد به سوراخ كردن كشتى، حضرت موسى به او اعتراض كرد در حالى كه قبلاً قول داده بود به كارهاى خضر اعتراض نكند. آنها پس از پياده شدن از كشتى به راه خود ادامه دادند تا رسيدند به كوچه‏اى كه تعدادى از بچّه‏ها مشغول بازى بودند. خضر يكى از بچّه‏ها را كشت. فرياد موسى بلند شد كه چرا يك انسان بى‏گناه را كشتى! خضر گفت: مگر بنا نبود اعتراض نكنى؟! من كه گفتم تو صبر ندارى! موسى‏عليه السلام قول داد كه ديگر هيچ اعتراضى نكند وچنانچه اعتراضى نمود خضر از او جدا شود. آنان همچنان به راه خود ادامه دادند و در حالى كه تشنه و گرسنه بودند به روستايى رسيدند، از مردم آن روستا غذا خواستند، امّا آب و غذايى به آنها ندادند. آنان در آن روستا متوجّه ديوارى شدند كه كج شده و ممكن بود هر آن فرو ريزد. خضر شروع به تعمير آن ديوار كرد، مجدّداً موسى اعتراض كرد كه مردم اين روستا به ما نان وغذا ندادند وحالا شما ديوار آنها را تعمير مى‏كنيد؟! اى كاش مزدى از آنها مى‏گرفتيد! پس از اين اعتراض كه به جدايى آنها انجاميد، حضرت خضر انگيزه‏ها و دلايل كارهاى به ظاهر خلاف خود را براى موسى شرح داد. (23) آرى گاهى پيامبرى چون حضرت موسى كه پيامبر اولوا العزم است بر اثر بى‏اطلاعى اعتراض مى‏كند؟

نكته ششم: قضاوت‏هاى ما عجولانه است

قرآن در آيات متعدّد به ما هشدار مى‏دهد كه اى انسان! بسيارى از خيال‏ها و گمان‏هاى تو اساس درست و صحيحى ندارد، چه بسيار كارهايى كه به نظر شما بد است و از آنها كراهت داريد ولى در واقع به نفع شماست، و چه بسا چيزهايى را كه دوست داريد ولى در واقع براى شما شرّ است، چنانكه شما در تشخيص ابتدايى و سطحى خود، جهاد را بد مى‏دانيد ولى در واقع براى شما خوب است. «كُتِبَ عليكم القِتال و هو كُرْهٌ لَكُم و عسى أنْ تَكرَهوا شَيئاً و هو خيرٌ لَكُم و عَسى‏ أنْ تُحِبُّوا شَيئاً و هو شَرٌّ لَكُم» (24) جنگ و جهاد، گرچه به ظاهر سخت و داراى عوارضى بد مى‏باشد، ولى استعدادها را شكوفا مى‏كند و لياقت‏ها را بروز مى‏دهد و به فرموده امام خمينى‏قدس سره جوهره وجود انسان در جنگ رشد مى‏كند. در زمان جنگ و درگيرى صفوف افرادى كه تنها شعار مى‏دهند از صفوف كسانى كه اهل عمل هستند جدا مى‏شوند. جنگ، نيروهاى همفكر و هدفدار را با هم منسجم و متّحد مى‏كند، جنگ به انسان ارزش و شرف مى‏دهد و اساساً نشانه حيات يك ملّت مبارزه با ستمگران است.در قرآن نيز مى‏خوانيم كه چه بسا شما چيزى را ناگوار مى‏دانيد ولى خدا خير كثير در آن قرار داده است. «فَعَسى‏ أن تَكرَهوا شَيئاً و يَجعَل اللّهُ فيه خيراً كثيراً» (25) اگر به واژه «حُسبان» و مشتقّات آن در قرآن دقّت كنيم، خواهيم ديد كه قرآن پى در پى به ما اخطار مى‏كند كه بسيارى از خيالات و تصوّرات و گمان‏هاى شما باطل است، پس چنين خيال نكنيد، چنان فكر نكنيد، اين نحوه گمان نبريد و امثال اين تعبيرات كه همه نشان دهنده انتقاد از ديدهاى سطحى و عجولانه است.نمونه‏اى ديگر در قرآن مى‏خوانيم كه فرشتگان هنگام خلقت حضرت آدم (چون آگاهى عميقى نسبت به انسان نداشتند) به خدا عرض كردند: ما تو را تسبيح مى‏كنيم و با وجود عبادت ما چرا انسان مفسد را خلق مى‏كنى؟! ولى خداوند با اعطاى علومى به انسان و اعطاى مقام جانشنى خود به او، به فرشتگان ثابت كرد كه قضاوت آنها درباره انسان سطحى و عجولانه بوده است. كوتاه سخن اينكه اگر ما در بحث عدل خدا دچار شبهه‏اى شديم كه اگر خدا عادل است پس چرا چنين و چرا چنان؟ بايد توجّه داشته باشيم كه بسيارى از مسايل و اسرار بر ما پوشيده است. ما هم از نظر علمى و هم از نظر فكرى و هم از نظر تجربى محدوديم. اگر ما كتابى را كه مطالبى عالى و ارزنده دارد مطالعه كنيم و در هر چند سطر به كلمه‏اى برسيم كه معناى آن بر ما مجهول باشد نبايد زود قضاوت كنيم و نسبت ناروا به نويسنده بدهيم، بلكه بايد در فهم خود تجديدنظر كنيم.
شخصى در منزل سگى داشت، براى خريد از خانه بيرون رفت و كودك شيرخوار خود را تنها گذاشت به اميّد اينكه زود برمى‏گردد، چون بازگشت، سگ با پوزه خونين به استقبالش آمد، با خود فكر كرد كه حتماً سگ به كودك حمله كرده و او را دريده است، در حالى كه عصبانى بود با اسلحه خود به سگ شليك كرد و با شتاب به درون خانه دويد، امّا با صحنه‏اى كه تصوّرش را نمى‏كرد مواجه شد. ماجرا از اين قرار بود كه گرگى به خانه آنان – كه در خارج شهر قرار داشت – وارد شده و به داخل اطاق‏ها مى‏آيد و به كودك حمله مى‏كند، سگ از كودك حمايت كرده با تلاش زياد و با چنگ و دندان گرگ را به عقب مى‏راند و خود، خون آلود مى‏گردد، امّا قضاوت عجولانه صاحبخانه موجب شد كه به جاى سپاسگزارى، سگ را بكشد! صاحبخانه از كار خود پشيمان شد و به سوى سگ آمد تا شايد او را از مرگ برهاند ولى كار از كار گذشته و سگ از بين رفته بود و پشيمانى سودى نداشت. مى‏گويد: به چشم‏هاى سگ كه باز بود نگاه كردم و اين فرياد را از چشم‏هاى باز اين سگ با گوش دل شنيدم كه اى انسان! چقدر عجولى و چه زود قضاوت مى‏كنى؟! چرا به درون خانه نرفته و خبر نگرفته مرا كشتى؟! او پس از اين جريان تأسّف آور مقاله‏اى نوشت با عنوان «اى انسان چه زود قضاوت مى‏كنى!»

نكته هفتم: قضاوت مقطعى ممنوع

قضاوت كردن ما نبايد با توجّه به يك زمان خاص صورت پذيرد، مثلاً جيغ و داد كودك در هنگام آمپول زدن نبايد مبناى قضاوت ما باشد، بلكه ما بايد دردكشيدن‏هاى قبلى كودك و سلامتى بعدى او را در نظر داشته باشيم، آنگاه قضاوت كنيم و يا فقط درد و رنج هنگام زايمان يك زن را در نظر نگيريم بلكه رنج بى‏بچّگى و لذت بچّه‏دار بودن و نتايج بعدى آن را در نظر بگيريم، آنگاه قضاوت كنيم. همين طور ديد ما نسبت به دنيا و مشكلات آن بايد ديدى كلّى و همه جانبه باشد. از يك روزنه باريك به دنيا نگاه نكنيم، مانند كسى كه از پشت ديوار و از شكاف آن قافله‏اى را نگاه مى‏كند؛ او ابتدا سر شترى را مى‏بيند و بعد گردن شتر را، امّا اگر از پشت ديوار بيرون آيد، قافله شتر را مى‏بيند. حضرت موسى در جريان همراهى خود با خضر، ساختن ديوارى را مى‏بيند براى مردمى كه هيچ كمكى به آنان نكردند، لذا اعتراض مى‏كند. امّا حضرت خضر آنچه را موسى نمى‏بيند مى‏بيند و به موسى مى‏گويد: زير اين ديوار گنجى است كه متعلّق به دو كودك يتيم است. به خاطر نيكوكارى پدرشان، اين گنج بايد محفوظ بماند تا آنان بزرگ شده و از آن استفاده كنند. پس مأموريم اين ديوار را تعمير نماييم. پدر در گذشته خوبى كرده است، فرزند او در آينده نيكى مى‏بيند. قرآن مى‏گويد: به يتيمان مردم ستم مكنيد، شايد مرگ به سراغ شما بيايد و فرزندان شما نيز يتيم شوند و ديگران به آنها ظلم كنند. پس گذشته، حال و آينده را بايد باهم ديد، دنيا و آخرت را بايد با هم ديد، آنگاه قضاوت كرد. روايت داريم خداوند در روز قيامت به افرادى پاداش مى‏دهد و مى‏فرمايد: اين پاداش براى آن دعايى است كه درخواست كردى ولى مستجاب نكردم، زيرا در آن وقت، مصلحت تو نبود كه دعايت مستجاب شود. آرى، گاهى كودكى گريه مى‏كند و مرتّب اصرار مى‏كند كه پدر براى او اسباب بازى و خوراكى بخرد، امّا پدر پاسخ مثبتى نمى‏دهد، بچّه بسيار زجر مى‏كشد و مى‏گويد: تو بسيار باباى بدى هستى چون هرچه خواستم نخريدى! پس از گذشت چند سال پدر مى‏گويد: فرزندم! به جاى چيزهايى كه از من درخواست نمودى، پس انداز نمودم و مثلاً يك قطعه زمين برايت خريده‏ام. در اينجا قطعاً همه بچه‏هايى كه پدر براى آنها اسباب بازى و… خريده، مى‏گويند: اى كاش پدر ما نيز به جاى آن چيزها، چيزى كه مورد نياز واقعى ما بود مى‏خريد.
در مملكت‏دارى نيز مسأله به همين صورت است. گاهى مردم يك كشور و يا منطقه بايد براى مدّتى، فشارى را تحمّل كنند و عنايت داشته باشند كه خير و صلاح كشور و مردم در چيست؟
در امر پزشكى نيز مسأله همين طور است. گاهى دستى را قطع مى‏كنند تا تن سالم بماند.
در بحث عدل خدا نيز لحظه‏اى و مقطعى قضاوت نكنيم و به تمام جوانب توجّه نماييم. اگر امروز به خيرى رسيديم، آن را مقطعى نبينيم، شايد نتيجه دعاى انسان تشنه‏اى باشد كه پدرم به او يك ليوان آب گوارا داد و او دعا كرد كه ان شاءاللّه خير ببينى، ان شاءاللّه بچّه‏هايت خير ببينند!

نكته هشتم: از نقش خود غافل نشويم

ما از نقش خود در به وجود آوردن ناگوارى‏ها غافليم و بى‏جهت همه را به حساب خدا مى‏گذاريم و شروع به اشكال مى‏كنيم كه خدايا! اگر تو عادلى پس چرا فلان ناراحتى براى من پيش آمد؟ ناگفته پيداست كه بسيارى از ناگوارى‏ها به دست خود ماست، مراعات بهداشت نمى‏كنيم، به بيمارى دچار مى‏شويم. جلو فساد را با نهى از منكر نمى‏گيريم، اشرار بر ما مسلّط مى‏شوند و ديگر دعا و فرياد ما هم بى‏اثر مى‏ماند. مواظب بچّه خود نيستيم، در آب حوض غرق مى‏شود و ما داد و فرياد مى‏كنيم. درس نخوانديم، مردود شديم، سعى و تلاش نكرديم، پيشرفت نداشتيم. در انتخاب همسر دقّت نكرديم، زجر مى‏كشيم. در انتخاب دوست دقّت نكرديم، معتاد شديم. مقرّرات راهنمايى و رانندگى را مراعات نكرديم، تصادف نموديم. خواب آلود پشت فرمان نشستيم، چپ كرديم. در حالت مستى آميزش انجام داديم، بچه ناقص به دنيا آورديم. شنا نياموختيم، غرق شديم، در همه اين موارد جز خود ما چه كسى مقصّر است؟ اگر كار امروز من پيچ مى‏خورد، شايد نتيجه تاب دادن به كار ديگران باشد. در حديث مى‏خوانيم: «مَن حَفر بئراً لاخيه وقع فيها» (26) هركس براى برادرش چاهى را حفر كند، خود در آن مى‏افتد. قرآن در آيات متعدّد به اين موضوع اشاره كرده و مى‏فرمايد: «وَ ما اَصابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت اَيديكُم» (27) هر سختى و مصيبتى كه به شما مى‏رسد به خاطر دست‏آورد كار خودتان است.
«وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ اِذا هُمْ يَقْنَطُونَ» (28) اگر به خاطر اعمال و رفتار خلاف مردم به آنان ناگوارى رسد، از لطف ما مأيوس مى‏شوند. «وَامّا اِذا مَا ابتَلاهُ فَقَدَرَ عَليهِ رِزقَهُ فَيَقُولُ رَبّى اَهانَنِ» (29) همين كه خداوند انسان را در بوته آزمايش قرار داد وگرفتار كمبودهايى نمود فريادش بلند مى‏شود كه خدا به من اهانت نموده ولطفش را نسبت به من كم كرده است. در صورتى كه هرگز خداوند بدون جهت رزق و روزى كسى را قطع نمى‏كند، پس دليل و رمز اين كمبودها را بايد در رفتار خود جستجو كرد. چنانكه در ادامه آيه مى‏خوانيم: «كلاّ بَل لا تُكرِمُون اليَتيمَ و لا تَحاضُّون عَلى طَعامِ المسكينِ» (30) اگر به سختى افتاده‏ايد به خاطر آن است كه شما به يتيم احترام نكرديد و ديگران را براى كمك رسانى و اطعام محرومان جامعه تشويق ننموديد. اين روح بى‏تفاوتى شما سبب قهر و غضب خداوند شده است و در واقع علّت اين تفاوت‏ها در چگونگى عملكرد شماست. «فَكَفرتْ بِاَنعُمِ اللّهِ فَأذاقَها اللّهُ لِباسَ الجُوع و الخَوف» (31) قريه‏اى كه نعمت‏هاى فراوانى داشت ولى مردم آن در مورد اين نعمت‏ها كفر ورزيدند، خداوند هم آنان را به ترس و گرسنگى مبتلا كرد. كفر گاهى در برابر خداست وگاهى در برابر فرمان خدا وگاهى در برابر نعمت‏هاى خدا. در مورد سوم كه معمولاً از نعمت‏ها درست و بجا استفاده نمى‏شود، كفران گفته مى‏شود. اين آيات به روشنى بيان مى‏كنند كه عامل بسيارى از گرفتارى‏ها، عملكرد بد خود ماست.

بررسى يك سؤال

سؤال: در دوران زندگى افرادى را مشاهده مى‏كنيم كه از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نيستند امّا در رفاه و خوشى زندگى مى‏كنند! اگر ناگوارى‏ها به خاطر اعمال بد ماست پس چرا كسى كه اعمالش از اعمال ما زشت‏تر و سوءسابقه‏اش بيشتر است به دردسرها و ناراحتى‏هاى ما گرفتار نشده و در رفاه و آسايش به سر مى‏برد؟! پاسخ: با توجّه به آيات و روايات، حساب همه افراد و گروه‏ها نزد خدا يكسان نيست و آنان وضعيّت متفاوتى دارند: خداوند گروهى از مردم را فورى گوشمالى مى‏دهد. گروهى را تا مدّتى مهلت مى‏دهد. دسته ديگر را تا آخر عمر مهلت داده و در رفاه مى‏گذارد و كيفر آنان را به روز قيامت مى‏گذارد، چون ما در جهان بينى خود، دنيا را جداى از قيامت بررسى نمى‏كنيم. البتّه اين تفاوت‏ها از طرف خداوند حكيمانه است، زيرا افراد خطاكار و نوع عمل و روحيّه آنها با هم يكسان و برابر نيست تا حساب مساوى داشته باشند. گاهى معلّم نسبت به خلافكارى يك شاگرد ممتاز عكس‏العمل شديدى نشان مى‏دهد، چون از او توقّع چنين كارى را ندارد، در صورتى كه با شاگردان معمولى و بد با اين شدّت رفتار نمى‏كند. در قرآن مى‏خوانيم: خداوند اوليا و پيامبران را گاهى به خاطر يك عمل كه حتّى گناه هم نيست و به اصطلاح ترك اولى مى‏باشد، شديداً مورد انتقاد قرار مى‏دهد، زيرا از آن بزرگواران توقّع چنين كارى نيست، و در مورد افرادى با اينكه گنهكارند، ولى به آنان فرصت داده مى‏شود: «جَعَلنا لِمَهلِكِهِم مَوعِداً» (32) قرآن در مورد درخواست تعجيل عذاب كفار مى‏فرمايد: «وَ يَستَعجِلُونَكَ بِالعَذابِ وَ لَن يُخلِفَ اللّهُ وَعدَهُ» (33) وقتى تاريخ و سرنوشت هلاكت بار اقوام و ملّت‏هاى كافر ستمگر را بيان مى‏كنيم، كفّار مى‏گويند: چرا ما عذاب نمى‏شويم و همچنان با آن همه كفر و ستم در رفاه هستيم؟ ولى اينها نسبت به قهر و عذاب خدا عجله مى‏كنند در حالى كه خدا به وعده خود عمل خواهد كرد ولى هنوز زمان آن نرسيده است. بنابراين، گاهى خداوند نسبت به افراد ستم پيشه عكس العمل فورى نشان نمى‏دهد و مى‏فرمايد: «فَاَملَيتُ لِلّذينَ كَفَرُوا ثُمَّ اَخَذْتُهُم» (34) من به كافران را مهلت مى‏دهم و سپس آنان را مى‏گيرم. و علّت مهلت را هم چنن بيان مى‏كند: «لا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنّما نُمْلى لَهُم خَيْرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُمْلى لَهُم لِيَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهينٌ» (35) آنها كه كافر شدند ( و راه طغيان را پيش گرفتند ) تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى‏دهيم به سود آنهاست، ما به آنان مهلت مى‏دهيم تا بر گناهان خود بيافزايند و پيمانه آنها پر شود، سپس عذاب خواركننده و رسوايى در كمين آنهاست. يزيد پس از به شهادت رساندن امام حسين‏عليه السلام و يارانش، خود را موفّق و پيروز مى‏دانست، ولى حضرت زينب‏عليها السلام همين آيه را براى او خواند كه آزادى و پيروزى و رفاه و قدرت فعلى تو به خاطر آن است كه بار گناهت سنگين‏تر شود و اساساً همين رفاه موقّت بهترين وسيله عذاب است، زيرا قرآن مى‏گويد: ما به افرادى رفاه زياد مى‏دهيم تا خوب علاقه‏مند به آن شوند، سپس ناگهان از آنان مى‏گيريم تا در حسرت آن بسوزند. «فَلَمّآ نَسُوا ما ذُكِّروا بِه فَتَحْنا عَلَيهِم اَبوابَ كُلِّ شَى‏ءٍ حَتّى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتوا اَخَذناهُم بَغتَةً فَاذاهُم مُبلِسُون» (36) چون پندها و تذكّرات ما را فراموش كردند و عملاً به دستورات ما بى اعتنايى نمودند ما، درِ هر چيزى را به روى آنان باز كرديم. خوشى و رفاه از هر سو برايشان فرستاديم تا شاد و خوشحال و دلبسته شوند، سپس يك مرتبه غافلگيرانه همه خوشى‏ها را كه به آن دل بسته بودند مى‏گيريم تا تحيّر و يأس و اندوه، آنان را از درون بسوزاند. مَثل اين گونه افراد مثل كسى است كه هر قدر از درختى بالا رود به خيال خود موفّق‏تر است ولى با سقوط او معلوم مى‏شود همه آن بالا رفتن‏ها مقدّمه عذاب او بوده است. البتّه اگر خداوند نسبت به بعضى افراد اين گونه معامله مى‏كند، درباره گروه ديگرى كه آمادگى اصلاح شدن دارند و روزنه اميدى در آنها هست مى‏فرمايد: «لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرجِعُونَ» (37) ما كيفر تلخ قسمتى از كارهاى خلاف آنان را به آنها مى‏چشانيم، شايد برگردند و اصلاح شوند. روايات متعدد به ما هشدار مى‏دهد كه اگر شما پى در پى گناهانى مرتكب مى‏شويد ولى آثارى از قهر و غضب خدا در زندگى خود مشاهده نمى‏كنيد، بترسيد كه مبادا از مدار قابليّت و تنبّه خارج شده باشيد و تنها چاره كارتان سوء عاقبت و دوزخ باشد. همان گونه كه گاهى حال مريض به جايى مى‏رسد كه ديگر پزشك او را رها مى‏كند و مى‏گويد: بگذاريد هر چه ميل دارد بخورد و ديگر دستورى نمى‏دهد، زيرا از درمان و نجات او نا اميد شده است. افرادى هستند كه از بس مرتكب گناه شده‏اند، خدا با آنها قهر كرده و مى‏گويد: «اِعمَلُوا ما شِئْتُم» (38) هر كارى كه ميل داريد انجام دهيد. پيامبران هم كه از اثرپذيرى و هدايت مردم مأيوس مى‏شدند، به آنها خطاب مى‏كردند: «يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ» (39) هر كارى كه مى‏خواهيد بكنيد.

 نكته نهم: سختى ‏ها عامل رشد است

اساساً راه رشد و تكامل ما و همه موجودات، از لابلاى ناگوارى‏ها و سختى‏ها مى‏گذرد. گندم بايد مراحل دشوارى را پشت سر گذارد تا به نان تبديل شده، گواراى وجود انسان گردد. اگر به اين گندم اجازه شكايت داده شود به نزد قاضى رفته و از دست ما انسان‏ها در موارد متعدّدى شكايت مى‏كند:

1- من در كنار مادرم زمين بودم، انسان مرا با داس درو واز او جدا كرد.

2- پر و بالم را شكست و از خانه‏اى كه در آن آرميده بودم خارج كرد.

3- زير سنگ سنگين آسيا مرا له كرد و آرد نمود.

4- مرا با آب و خميرترش مخلوط كرده، با مشت به جانم افتاد و خمير كرد.

5 – نانوا مرتّب بر سرم كوبيد و به تنورم چسباند و پشت و صورتم را سوزاند.

6- در نهايت، انسان‏ها مرا در زير دندان‏هاى خود له كردند.

آرى، گندم مراحل سختى را پشت‏سر مى‏گذارد تا قوت وغذايى براى انسان گردد. بديهى است اگر موادّ مختلف زمين بخواهند جزء بدن آدمى‏و سلّولى از سلّول‏هاى او گردند بايد اين مراحل را طى كنند. «از جمادى مردم و نامى شدم»

نقش ناگوارى‏ ها در خودسازى

قرآن مى‏گويد: برخورد با حوادث تلخ زنگ بيدار باش انسان است، زندگى يك‏نواخت، انسان را سست و تن‏پرور بار مى‏آورد، مى‏گويند: اگر جادّه‏اى سراسر صاف و يكدست و مستقيم باشد راننده خوابش مى‏برد، در روايات مى‏خوانيم: خداوند بندگان شايسته‏اش را بيشتر دچار ناگوارى مى‏كند:

امام صادق‏عليه السلام فرمودند: «اِنَّ اَشَدَّ النّاس بَلاءً الاَنبياءُ ثُمَّ الَّذينَ يَلُونَهُم ثُمّ الاَمثَلُ فَالاَمثَل» (40) در ميان انسان‏ها سخت‏ترين ناگوارى‏ها نصيب پيامبران مى‏شود؛ سپس پيروان آنان و كسانى كه بيشتر ارتباط مكتبى با انبيا دارند.

در حديث مى‏خوانيم: خداوند بندگان با ايمان خود را به وسيله سختى‏ها و بلاها مى‏پروراند، همان گونه كه مادر فرزند خود را با شير پرورش مى‏دهد. سختى‏ها نه تنها به هنگام پديد آمدن مى‏توانند نقش مؤثّرى در سازندگى انسان داشته باشند بلكه توجّه به ناگوارى‏هاى گذشته و ياد آنها هم مؤثّر است، در قرآن خطاب به پيامبر اسلام مى‏خوانيم: «ألَم يَجِدكَ يَتيماً فَآوى‏ وَ وَجَدكَ ضالاً فهَدى‏ و وجدك عائِلاً فَأغنى‏» (41) مگر نه آن است كه خداوند تو را يتيم يافت و جا داد. و محتاجت ديد و بى‏نيازت كرد؟ پس اكنون كه به قدرت رسيده‏اى بر يتيم تسلّط مجو و قهر مكن و با فقير خشونت مكن. «فامّا اليتيم فلا تَقهر و امّا السائل فلا تَنهر» (42) بنابراين، خداوند يادآورى ناگوارى‏هاى گذشته را هم در حركت و تربيت و رشد انسان مؤثّر مى‏داند. چنانكه قرآن سختى‏ها را براى تضرّع و زنگ‏زدايى قلب دانسته و مى‏فرمايد: «و لَقَد اَرسَلنا الى‏ اُمَمٍ مِن قَبْلِكَ فَاَخَذناهُم بِالبأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعُونَ» (43) پيامبرانى را به سوى امّت‏هاى پيش از تو فرستاديم و به تنگدستى و سختى گرفتارشان كرديم تا شايد تذلّل كنند. نظير اين مطلب در سوره اعراف آيه 94 آمده است كه يكى از آثار و فوايد ناگوارى، توجّه به خداست. در حديث مى‏خوانيم: «لَولا ثَلاثَةٌ ما طأطأَ رَأسُ اِبنِ آدَمَ: اَلفَقرُ وَ المَوتُ وَ المَرَض» (44) اگر انسان دچار فقر و مرض و مرگ نبود، در مقابل هيچ نيرويى سر خم نمى‏كرد و به گردن‏كشى خود مغرور بود. گاهى تلخى‏ها براى تعديل روحيه انسان لازم و ناگوارى‏ها براى تنظيم باد و غرور انسان مفيد است. امير مؤمنان‏عليه السلام مى‏فرمايد: «ما لابن آدم و الفَخر اولّه نطفة و آخره جيفة و لايرزق نفسه و لا يدفع حتفه» فرزند آدم را با فخر فروشى و تكبّر چكار؟ او موجودى است كه اول نطفه بوده و در پايان مردارى بيش نخواهد بود و قدرت روزى دادن به خود و دورى از مرگ را ندارد. (45) قرآن مى‏فرمايد: «و لاتَمش فى الارض مَرحاً انّك لن تَخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» (46) اى انسان! بر روى زمين با كبر وغرور راه مرو، تو هرگز نمى‏توانى زمين را بشكافى وهيچگاه در بلندى به كوه‏ها نخواهى رسيد. به راستى رفاه وخوشى، انسان را بى‏اراده بار مى‏آورد و در مقابل سختى‏ها انسان را آب ديده و مقاوم مى‏سازد. حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: درختانى كه در دامن بيابان‏هاى خشك پرورش پيدا مى‏كنند، چوب محكم‏ترى دارند. (47) شايد مراد امام عسگرى‏عليه السلام كه مى‏فرمايد: «در نهاد بلاها خيرهاست» (48) همين باشد كه بلاها از يك سو ميان ما و خدا ارتباط برقرار مى‏كنند و از سوى ديگر ما را به كار و تلاش وا مى‏دارند. بنابراين، فشارى كه در بلاها روى جسم مى‏آيد در عوض، جان قوّت مى‏گيرد، همان گونه كه ميزبان در يك مهمانى، به زحمت مى‏افتد امّا شخصيّت او كه همان روح سخاوت اوست رشد پيدا مى‏كند. پس بلاها در خودسازى و رشد شخصيّت انسان مؤثّر است، البتّه بلاها و ناگوارى‏ها براى افراد مختلف فرق مى‏كند؛ در حديث مى‏خوانيم: «اَلبَلاء لِلظالِم اَدَب و لِلمُؤمن امتحان وَ لِلاَولياءِ كرامة» (49) سختى‏ها براى افراد ظالم وسيله هشدار و زنگ بيدار باش و براى مؤمنان وسيله آزمايش و رشد و براى مردان وارسته و اولياى خدا كرامت و وسيله كسب مقام است. در پادگان نظامى، گاهى يك سرباز خلافى انجام داده و مى‏خواهند او را تنبيه كنند، لذا كار سنگينى به او واگذار مى‏كنند كه مصداق جمله «اَلبَلاءُ لِلظّالِمِ اَدَبٌ» است. گاهى مى‏خواهند سرباز را رشد دهند و استعدادش را شكوفا كنند، در اينجا انواع آموزش‏هاى سخت نظامى را به او تعليم مى‏دهند. «و لِلْمُؤمِن اِمْتحانَ» و گاهى مى‏خواهند مقام و رتبه او را بالا برند يا مدّتى مرخّصى به او بدهند، در اينجا كار سنگينى را به او مى‏دهند تا استحقاق مرخّصى يا رتبه و درجه را داشته باشد. «للاولياء كرامة» بنابراين آنچه خداوند به ديگران داده است دليل عزّت و شرف و خوبى آنان نيست؛ همان گونه كه سختى‏ها و مشكلات و گرفتارى‏ها براى افراد، نشانه بد بودن آنان نيست. گاهى بهترين و پاك‏ترين افراد به سخت‏ترين ناراحتى‏ها گرفتار مى‏شوند تا آبديده شوند و به كمالاتى برسند، چنانكه تا چوب عود را نسوزانند عطر دل انگيزش به مشام نمى‏رسد. اين زير و رو شدن‏ها در تمام موجودات رمز تكامل آنهاست. فلزّات تا در كوره گداخته نشوند، تصفيه نمى‏شوند، زمين تا با شخم‏زدن زير و رو نشود، آماده سبزشدن ومحصول دادن نمى‏شود، علف تا زير دندان گوسفند له نشود و مراحل هضم و گوارش را پشت سر نگذارد، گوشت نمى‏شود و گوشت گوسفند تا با آتش پخته نشود قابل تغذيه انسان نمى‏شود و به سلّول‏هاى آدمى مبدّل نمى‏گردد، انسان هم در اين كاروان هستى، تا درگير نشود و با بلاهاى سخت دست و پنجه نرم نكند، روحش آبديده نمى‏شود و به رشد نمى‏رسد. انسانيّت ما به خوردن و خوابيدن نيست، زيرا حيوان هم در اين كارها با ما شريك است. انسان بودن ما به داشتن صفات انسانى و فضايل و كمالات ماست نظير توجّه به خدا، نوع دوستى، ايثار و بخشش و ناگفته پيداست كه شكوفايى و بروز اين صفات، جز در مبارزه با سختى‏ها صورت نمى‏گيرد.

نكته دهم: سود و زيان، ملاك سنجش خوبى يا بدى نيست

نسيمى كه از دريا بر مى‏خيزد، ممكن است منطقه ساحل را شرجى و به صورت خفقان آورى در آورد و ساكنان ساحل را بيازارد، امّا همين نسيم به جريان خود ادامه داده، نقاط سوزان را روح تازه‏اى مى‏بخشد. باد ممكن است در گوشه‏اى شاخه درختى را بشكند و خساراتى وارد كند، امّا هوا را لطيف ساخته به دورترين نقاط مى‏رساند. باران‏هاى پى در پى و رگبارهاى تند، ممكن است در مسير خود لانه مورچه‏اى را خراب كند و زندگى او را بر هم زند، امّا زمين‏هاى تشنه را سيراب مى‏سازد و به جهان طراوت مى‏بخشد. آيا براى خراب نشدن لانه مورچه‏ها بايد از باران و فوايد ارزشمند آن چشم‏پوشى كرد؟ آيا مورچه حقّ دارد فرياد زند مرگ بر خورشيد و اقيانوس، مرگ بر ابر و باران و كشاورز و اعتراض كند كه چرا اينها خانه مرا خراب كردند؟! آيا چنين ايرادهايى جز به خاطر خودمحورى و خودخواهى است؟ آيا چنين اعتراضى به خاطر آن نيست كه ما مسايل را تنها از يك زاويه مى‏نگريم و تنها در يك مدار فكر مى‏كنيم و مركز اين مدار را هم منافع شخصى خود مى‏دانيم؟ گويا تمام عالم هستى بايد به ميل شخص من و در راه رفاه من در حركت باشند، آن هم منافع شخصىِ امروز من، زيرا گاهى مشكلات براى فرداى من خوب است لكن ما تا نتيجه فورى و آنى براى همين امروز نداشته باشد راضى نمى‏شويم!
بنابراين، سود وزيان محدود ما وسيله‏اى مطمئن براى سنجش خوبى و بدى چيزى نيست ونبايد هر فرد ويا گروهى فقط فايده و ضرر وراحتى وناراحتى خود را ملاك خوبى وبدى آن چيز بداند، فقط كسى مى‏تواند قضاوت صحيحى داشته باشد كه به همه موجودات و خصوصيّات آنها احاطه كامل داشته باشد. 

نكته يازدهم: انسان‏ها پيوسته آزمايش مى‏شوند

يكى از سنّت‏هاى حتمى خداوند درباره انسان، مسأله آزمايش است كه حدود بيست مرتبه در قرآن از آن سخن به ميان آمده است. ناگوارى‏ها از ابزارهاى آزمايش خدا هستند، لذا گاهى انسان با اينكه گناه و تقصيرى هم نكرده به برخى ناگوارى‏ها مبتلا مى‏شود؛ همان گونه كه خوشى‏ها نيز وسيله ديگرى براى اين آزمايش است. قرآن مى‏فرمايد: «و لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَى‏ءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجُوعِ و نَقصٍ مِنَ الاموالِ وَ الانفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ» (50) ما شما را با ترس و گرسنگى و قحطى و كم شدن مال و جان و ميوه‏ها و محصولات، آزمايش مى‏كنيم، و به كسانى كه در اين حوادث، خود را نمى‏بازند و صبر و شكيبايى و استقامت از خود نشان مى‏دهند بشارت بده.

آزمايش‏هاى خداوند

در مورد آزمايش انسان چند مسأله را بايد مورد بررسى قرار داد:

الف. مگر خدا نمى‏داند كه هر كسى چه كاره است تا لازم باشد او را به وسيله ناگوارى‏ها آزمايش كند؟ (فلسفه آزمايش‏هاى الهى)

ب. ابزار آزمايش چيست؟

ج . عكس‏العمل مردم در برابر حوادث تلخ چگونه است؟

د. راه پيروزى بر مشكلات چيست؟

الف. فلسفه آزمايش الهى

شكّى نيست كه ميان آزمايش ما وآزمايش خدا فرق است؛ آزمايش ما براى شناخت است، امّا آزمايش خدا براى علم وآگاهى به وضع و روحيّه و عكس‏العمل ما نيست، زيرا او قبل از هر فكر و عملى، مى‏داند كه ما چگونه فكر مى‏كنيم و چگونه عمل خواهيم كرد، بلكه هدف از آزمايش اين است كه از ما كارى سر زند و بدين وسيله استحقاق پاداش و كيفر داشته باشيم، زيرا خداوند طبق علم خود به خوبى و بدى شخصى (بدون اينكه او عملى انجام داده باشد) پاداش و كيفر نمى‏دهد. همان گونه كه ما نيز به صرف اينكه بدانيم شخصى بنّاى خوبى است، يا آرايشگر خوبى است، يا بدانيم نقّاش و نجّار خوبى است به او مزد نمى‏دهيم، بلكه اگر براى ما كارى انجام داد، آن وقت او را مستحقّ مزد و پاداش مى‏دانيم.

ب. ابزار آزمايش

قرآن در اين باره مى‏فرمايد: مال و جان انسان، ابزار آزمايش او هستند، «لَتُبْلَوُنَّ فِى اموالكُم وَ اَنْفُسِكُمْ» (51) و انسان به وسيله حوادث تلخ و شيرين آزموده مى‏شود. «نَبْلُوكُمْ بِالشَرِّ وَ الخَيْر» (52)
خداوند انسان را گاهى با ترس، گاهى با گرسنگى و زمانى با قحطى و گاهى با از بين رفتن محصولات و گاهى با ديدن داغ‏ها و از دست دادن عزيزان و زمانى با دادن نعمت و زمانى ديگر با گرفتن آن، آزمايش مى‏كند.

ج . عكس ‏العمل انسان‏ها

انسان‏ها دربرابر سختى‏ها وناگوارى‏ها، عكس‏العمل مختلفى دارند:
گروهى در بلاها و حوادث تلخ، داد و فرياد به راه مى‏اندازند، به عدل خدا، به لطف و حكمت او و به نظام آفرينش بد مى‏گويند؛ قرآن اين گروه را چنين معرّفى مى‏كند: «اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (53) همين كه به اين افراد سختى و شرّى رسد، داد مى‏زنند و جزع مى‏كنند.
گروهى با استقامت وپشتكار سختى‏ها را تحمّل مى‏كنند و با زبان و دل مى‏گويند: «اِنّا لِلّه و اِنّا اليه راجِعون» (54) ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى‏گرديم.
گروهى نه تنها صبر و تحمّل مى‏كنند، بلكه شكر هم مى‏كنند. در پايان زيارت عاشورا، در حالى كه سر به سجده گذارده‏ايم مى‏گوييم: «اَلّلهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلى‏ مُصابِهِم» خدايا! شكر من براى توست، شكرى نظير شكر ياران امام حسين‏عليه السلام در برابر سختى‏ها و مصيبت‏هاى روز عاشورا. آرى، تحمّل سختى‏ها و شهادت در راه خدا، بزرگ‏ترين آرزوى اولياى خداست و همين كه به آرزوى خود رسيدند، خدا را سپاس مى‏گويند.
و گروهى كه رشد يافته‏تر هستند، آگاهانه و عاشقانه به سراغ بلاها و ناگوارى‏ها مى‏روند. در اوائل ظهور اسلام كه مسلمانان با كمبود وسائل و تجهيزات مواجه بودند، بعضى از ياران پيامبر خدمت آن حضرت رسيده و تقاضاى تجهيز و شركت در جنگ و جهاد داشتند، امّا پيامبر در پاسخ آنان مى‏فرمود: من وسيله جنگ (شمشير و اسب) ندارم تا به شما بدهم. قرآن در مورد آنان مى‏فرمايد: «تَوَلّوا و أعينَهم تَفيضُ مِن الدَّمع حَزَناً ألاَّ يَجدوا ما يُنفقون» (55) آنان ناراحت و گريه‏كنان برگشتند كه چرا ما نتوانستيم خود را به ارتش اسلام برسانيم و جان خود را در راه دين فدا كنيم.بنابراين ظرفيّت و عكس‏العمل مردم در برابر سختى‏ها و حوادث، متفاوت است؛ يكى از آن فرار مى‏كند و ديگرى به استقبال آن مى‏رود. چنانكه اگر شما پيازى را به كودكى بدهيد، همين كه دندان روى آن بگذارد و آب از چشم او سرازير شود، داد و فرياد مى‏زند و آن را دور مى‏اندازد، امّا پدر كه رشد بيشترى دارد، همين پياز تند را به سراغش رفته و مى‏خرد.

د . راه پيروزى بر مشكلات

گفتيم كه خدا عادل است وناگوارى‏ها گاهى به خاطر آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى درونى ما مى‏باشد، اينك ببينيم بايد چكار كنيم تا در برابر بلاها و حوادث، موفّق و پيروز شويم؟
راه‏هايى كه قرآن به ما ارائه مى‏دهد از اين قرار است:

  • داشتن جهان‏بينى الهى

قرآن در مدح افراد با ايمانى كه در برابر سختى‏ها صبور هستند مى‏فرمايد: اينها به خاطر داشتن جهان‏بينى الهى، در مواجهه با حوادث مى‏گويند: ما براى خدا هستيم، استقلالى از خود نداريم، طلبى هم از او نداشته‏ايم، وجود ما و نعمت‏هاى ما همه و همه از اوست و ما امانتدارى بيش نيستيم. علاوه بر اينكه دنيا محلّ عبور است، جايگاه هميشگى ما نيست تا بگوييم: چرا رفتيم؟ ما با مرگ به سوى او مى‏رويم و هرگز نابود نمى‏شويم، «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ» (56) مرگ و زندگى فرقى نمى‏كند، محلّ ما عوض مى‏شود ولى خود ما محو نمى‏شويم.
اين ديد و جهان‏بينى، انسان را براى برخورد صحيح با حوادث آماده مى‏كند.

2- آگاهى از سنّت‏هاى الهى

قرآن مى‏فرمايد: شما انسان‏هاى امروز متفاوت از انسان‏هاى پيشين نيستيد كه بدون هيچ آزمايش و رنج و زحمتى به بهشت برسيد، بلكه بايد همچون امّت‏ها و شخصيّت‏هاى ديگر در جريان سخت‏ترين حوادث قرار گيريد و آزموده شويد. «ام حَسِبْتُم اَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ و لَمّا يَأتِكُم مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِكُمْ مَسَّتْهُم البَاساءُ و الضَّراءُ و زُلزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ و الَّذينَ آمنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصرُ اللّهِ اَلا اِنَّ نَصرَ اللّهِ قَريبٌ» (57) آيا گمان مى‏كنيد كه وارد بهشت مى‏شويد بدون اينكه با حوادث امّت‏هاى پيشين برخورد كنيد؟! مؤمنان قبل از شما مردمى بودند كه انواع سختى‏ها به آنها رسيد تا جايى كه اضطراب همه آنان را فرا گرفت و پيامبر و مؤمنان گفتند: كجاست يارى خدا؟ آگاه باشيد يارى خدا نزديك است.

اين آيه مى‏گويد: در طول تاريخ افراد با ايمان و حق‏طلب دچار سخت‏ترين ناملايمات شده‏اند، اكنون نوبت شماست. بنابراين، نه ناگوارى‏ها تازگى دارد و نه تنها شما هستيد كه گرفتار اين سختى‏ها و مشكلات شده‏ايد؛ اين يك سنّت الهى است كه بايد طى شود، قرآن مكرّر مى‏فرمايد: «وَ اذكُر فِى الكِتابِ…» (58) تاريخ پيامبران و امّت‏هاى پيشين را ياد كنيد تا فكر نكنيد ناگوارى‏ها براى شما بوده است. آنگاه به پيامبر مى‏فرمايد: تو نيز مانند ساير انبيا صبور باش. «فَاصبِر كَما صَبَرَ اُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (59)

آرى، انسان اگر بداند كه ناگوارى‏ها، هم يك قانون و سنّت است و هم عمومى و همگانى، آمادگى بيشترى پيدا مى‏كند، ما در ماه رمضان كه همه مردم روزه هستند، خيلى راحت روزه مى‏گيريم، چون عموم مردم در آن ماه روزه هستند، امّا در غير ماه رمضان، روزه گرفتن سخت و دشوار است.

قرآن كه فرمان روزه مى‏دهد، مى‏فرمايد: اى مؤمنان! خيال نكنيد اين دستور مخصوص شماست، بلكه بر تمام امّت‏هاى پيشين هم روزه واجب بوده و آنها هم روزه مى‏گرفته‏اند. «يا ايّها الّذينَ آمنوا كُتِبَ عليكم الصّيام كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم» (60)

3- آشنايى با صابران و چگونگى صبرشان

اطلاع از استقامت پيشينيان يكى از رمزهاى موفّقيت در برخورد با حوادث است. قرآن در اين زمينه بسيار سخن گفته و الگوها و مدل‏هاى صبر و استقامت را از افراد و امّت‏هاى پيشين بيان كرده است. قرآن مى‏فرمايد: پيامبران الهى دربرابر سرسخت‏ترين مخالفان خود مى‏گفتند: «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا» (61) ما در برابر آزار شما استقامت خواهيم كرد.
چنانكه ساحرانى كه به دعوت فرعون براى مقابله و محكوم كردن حضرت موسى آمده بودند همين كه به حقّانيّت موسى پى بردند، ايمان آوردند و در برابر تهديدات فرعون گفتند: «فَاقْضِ ما اَنْتَ قاضٍ اِنَّما تَقضى هذِهِ الحَياة الدُّنيا» (62) هر كارى مى‏توانى و هر حكمى مى‏خواهى در باره ما اجرا كن، ما راه خود را پيدا كرده‏ايم و از مسير حقّ دست بر نمى‏داريم.
آرى، علم به تاريخ گذشته، در صبر و بردبارى انسان بسيار مؤثّر است، همان‏گونه كه علم به اسرار آينده در صبر و تحمّل انسان اثر مى‏گذارد، حضرت خضر به موسى گفت: چون تو از اسرار حوادث و كار من خبر ندارى، صبر و تحمّل نخواهى كرد. «و كَيفَ تَصبِر عَلى ما لَم تُحِطْ بِه خُبراً» (63) ولى موسى پاسخ داد: ان شاءالله صبر مى‏كنم.

امّا تجربه نشان داد كه بى‏خبرى از اسرار سبب شد كاسه صبر موسى لبريز شده و به كارهاى به ظاهر ناحقّ حضرت خضر اعتراض كرده و از آن حضرت جدا شود.

4- توجّه به حضور خدا

اگر انسان بداند و باور داشته باشد كه خداوند بر تمام اعمال و رفتار و حتّى افكار او آگاه است و در همه حال حاضر و ناظر بر اوست، در برابر مشكلات صبر كرده و سختى‏ها بر او آسان و گاهى شيرين شده و خود به استقبال آن خواهد رفت.

خداوند به موسى و هارون‏عليهما السلام مى‏گويد: شما نزد فرعون برويد و سخن حقّ خود را به گوش او برسانيد و او را به يكتاپرستى دعوت كنيد، بدانيد من با شما هستم، كارتان را مى‏بينم و گفتگوهايتان را مى‏شنوم. «اِنَّنى مَعَكُما اَسْمَعُ وَ اَرى‏» (64)

چنانكه خداوند براى عذاب قوم نوح و نجات افراد با ايمان، به حضرت نوح دستور داد كه زير نظر ما كشتى بساز. «و اصْنَعِ الفُلكَ بِاَعْيُنِنا» (65) حضرت نوح همين كه ساختن كشتى را شروع كرد، كفّار او را مسخره كرده و گفتند: گويا پيامبرىِ شما نگرفت و اكنون دست به نجّارى زده‏اى! ولى چيزى كه موجب مقاومت حضرت نوح در برابر اين طعنه‏ها مى‏شد، همان جمله خداى متعال بود كه تو پيش چشم ما هستى، كار تو زير نظر ماست. چنين ايمان و بينشى روح استقامت را در انسان زنده مى‏كند.

5 – توجّه به پاداش الهى

از جمله مواردى كه روح استقامت را در انسان زنده كند، توجّه به آثار مثبت و اجر وپاداش الهى است، زيرا تحمّل سختى‏ها، بزرگ‏ترين پاداش دنيوى و اخروى را براى انسان در بر دارد، در سراسر قرآن نمونه‏هاى فراوانى از اين امتيازها به چشم مى‏خورد.

6- استمداد از صبر و نماز

پنجمين نيرو و اهرمى كه مى‏تواند در انسان استقامت آفرين باشد، استمداد از صبر (روزه) و نماز و عبادت است، قرآن مى‏فرمايد: «اِسْتَعينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوةِ» (66)
در سوره اعراف نيز مى‏خوانيم: «وَ اسْتَعينُوا بِاللّهِ» از خدا كمك بگيريد. چنانكه در حديث آمده است كه حضرت على‏عليه السلام به هنگام برخورد با ناگوارى‏ها، با نماز از خداوند استعانت مى‏نمود.

نماز، انسان بى‏نهايت كوچك را با خداى بى‏نهايت بزرگ و موجود ضعيف را با تواناى بى‏نهايت متّصل مى‏كند و در پرتو نماز و ياد خدا دل آرام مى‏گيرد. «أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب» (67)

نكته دوازدهم: كج فهمى‏ها و برداشت‏هاى غلط

بسيارى از شبهه‏هايى كه در بحث عدل الهى مطرح است، به خاطر كج فهمى‏ها و برداشت‏هاى غلط است كه بدون توجّه، اشكال را متوجّه خدا مى‏كنيم، مثلاً:
خيال مى‏كنيم مرگ نابودى است و اشكال مى‏كنيم كه اى خدا! فلانى چرا مرد؟ خيال مى‏كنيم دنيا جاى ماندن است و مى‏گوييم: چرا افراد بسيارى با سيل يا زلزله يا فلان مرض از دنيا رفتند؟

خيال مى‏كنيم دنيا جاى رفاه است، مى‏گوييم: چرا سختى هست؟ مثالِ ما همچون كسى است كه به تصوّر سالن پذيرايى، وارد سالن درس و سخنرانى شود و اشكال كند كه چرا پذيرايى نمى‏شود، چرا نوشيدنى و غذا نمى‏آورند؟ چرا و چرا ؟! تمام اين اشكالات به خاطر يك كج انديشى و گمان باطل است، امّا اگر تفكر او اصلاح شود و متوجه شود كه اينجا سالن درس است نه پذيرايى، با كمى انصاف از همه انتقادهاى خود صرف نظر و عذرخواهى مى‏كند. ما هم بايد دنيا را طورى كه هست بشناسيم و هدفِ آفرينش خود را بدانيم، بايد باور كنيم دنيا جاى ماندن نيست، گذرگاه است. در كنار گل خار است، در كنار عسل نيش زنبور است و در كنار توسعه و رفاه، بلا و سختى، «قَرن بسعتها عقابيل فاقتها» (68) و همواره بلاها گريبان‏گير انسان است. «دار بالبلاء محفوفة» (69) اگر اين حقيقت را باور كرديم خود به خود برخى اشكال‏هاى ما برطرف مى‏شود، زيرا بسيارى از اشكالات ما به دستگاه آفرينش، به خاطر ديد انحرافى و برداشت‏هاى كج ماست، كسى كه عينك سرخ زده باشد قهراً هر شلغمى را لبو خواهد ديد. شخصى نزد ليوان فروشى رفت و ديد كه ليوان‏ها را واژگون چيده است. به ليوان‏ها خيره شد و شروع به اشكال نمود كه آقا: چرا اين ليوان در بسته است و ليوان را به همان حال بلند كرد و گفت: اين ليوان ته هم ندارد ! فروشنده خنديد و ليوان را از او گرفت و به حال طبيعى برگرداند و گفت: آقا اين ليوان هم ته دارد و هم درش باز است. كوتاه سخن اينكه برخى اشكال‏هاى ما به خاطر تفسير غلطى است كه از انسان و هدف او و دنيا داريم. خيال مى‏كنيم دنيا خوابگاه است، آخور است، عشرتكده است وبعد مى‏گوييم چرا اين همه ناكامى؟ در حالى كه دنيا ميدان رشد است، مزرعه و جاى كشت است، قهراً مزرعه جاى تلاش و عرق ريختن و درد سر است.

نكته سيزدهم: خوبى‏ها و زيبايى‏ها را با هم ببينيم

انسان نبايد در قضاوت، تنها به جهات منفى توجّه داشته باشد، بلكه بايد جامع نگر بوده و نقاط مثبت را نيز ببيند.

يوسف پس از آنكه برادرانش او را به چاه انداختند و سپس گروهى او را بيرون آورده، به بردگى فروختند و در مصر به او تهمت ناروا زدند و به زندانش انداختند و بعد از آن همه سختى و حوادث، عزيز مصر شد. مدّت‏ها بعد به ملاقات پدر نائل آمد. پدر از او پرسيد: برادرانت با تو چه كردند؟ يوسف گفت: از كار برادرانم سؤال نكن بلكه از لطف خدا سؤال كن كه چگونه در لابلاى آن همه توطئه و تهمت و زندان مرا حفظ و بر همه مسلّط كرد. اين خود يك منطقى است كه انسان هميشه به جهات منفى توجّه نكند بلكه جهات مثبت را نيز در نظر بگيرد.
امام عسگرى‏عليه السلام مى‏فرمايد: «ما مِن بَليَّة اِلاّ و لِلّهِ فيها نِعمَة تُحيطُ بِها» (70) هيچ بلايى نيست مگر اينكه خداوند در نهاد آن، خيرى قرار داده كه آن خير بر بلا احاطه دارد.

نكته چهاردهم: از نقش قوانين طبيعى غفلت نكنيم

بسيارى از مشكلات و مصائب لازمه نظام علّت ومعلولى حاكم بر جهان است. به عبارت ديگر ما در عالم هستى بايد يكى از اين دو نظريّه را بپذيريم: يا بايد حساب و نظامى را براى عالم قبول كنيم و يا بگوييم هرج و مرج بر جهان حاكم است.

اگر در عالم هستى، نظم و حساب در كار است، پس ناگوارى‏ها هم بى صلاح و مصلحت نيست.
توضيح اينكه: اگر هر حادثه تلخى را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه آن حادثه از يك سرى علّت و معلول‏ها و بر اساس محاسبات و فرمول‏هاى دقيق، به وجود آمده است. مثلاً: پس از بررسى علّت خانه‏اى كه بر سر افرادش فروريخته به اين عوامل پى مى‏بريم:

1- توپ بچّه‏هاى محلّ به هنگام بازى روى بام همسايه افتاد.

2- توپ گرد و كروى چرخيد و در سوراخ ناودان جا گرفت و راه خروج آب باران بند آمد.

3- بارندگى شد و آب‏ها روى پشت بام خانه جمع شد.

4- آب باران در سقف اثر و خشت‏ها را خيس كرد.

5 – سقف خشتى كه با آب باران از هم گسسته شده، بر اثر سنگينى و جاذبه زمين فرو ريخته و عدّه‏اى زير آن از بين رفته‏اند.

بر طبق نظام علّت و معلول، بايد اين حوادث پيش آيد چون خود توپ و چرخيدن آن و سراشيبى بام و تنگى سوراخ ناودان و تأثير آب در سستى سقف و سقوط سقف بر اثر جاذبه زمين، هر يك حساب و نظام وفرمولى دارد.

اكنون اگر شما طرفدار عالمى حساب شده هستيد بايد اين ناگوارى را براى اهل خانه بپذيريد وگرنه هرج و مرج مى‏شود و محاسبات به هم مى‏ريزد. مثلاً در اين جريان بايد:

1- توپ بچّه‏ها به قدرى سنگين شود كه بالاى بام همسايه نرود.

2- ضربه به توپ و پرتاب توپ بى اثر باشد.

3- ناودان بزرگ شود كه توپ به راحتى از آن خارج شود.

4- عوامل بارندگى باران همه از كار بيافتد و باران نبارد.

5 – آب خاصيّت خود را از دست بدهد و در خشت اثر نكند.

6- جاذبه زمين متوقّف شود و سقف را به سوى خود نكشد.

7- بدن كسانى كه زير سقف خوابيده‏اند به صورت چدن در آيد كه فرو ريختن‏ها در آنها اثر نكند.

مشاهده مى‏فرماييد اگر طرفدار نظام و حساب باشيم و در مدار علل و معلول حركت كنيم چنين ناگوارى‏هايى لازمه يك زندگى طبيعى است و نفى آن مستلزم به هم زدن ده‏ها قانون و فرمولى است كه دست حكيمانه خدا در عالم قرار داده است. كوتاه سخن اينكه اگر اين عالم حساب دارد بلا هم دارد و اگر بنا باشد حساب نباشد، هرج و مرج خود از هر بلايى بدتر است.

نكته پانزدهم: ضرورت تلاش براى كشف استعدادها

افرادى كه به دنبال كارى مى‏روند و در آن موفّق نمى‏شوند، خود را ناكام و شكست خورده مى‏يابند و به كائنات بد مى‏گويند و اين را ظلم به خود مى‏دانند و عقده‏اى مى‏شوند، در صورتى كه چه بسا همين اشخاص در رشته‏هاى ديگر مبتكر و موفّق باشند.
مى‏گويند: پدر داروين پزشك بود و مى‏خواست فرزندش نيز همكار او شود، لكن داروين در رشته پزشكى موفّق نشد، پدرش او را در رشته علوم مذهبى به تحصيل واداشت تا كشيش و روحانى خوبى براى مسيحيّت باشد، امّا در آن رشته نيز ناكام شد. داروين بعد از دو شكست و ناكامى وارد رشته علوم طبيعى شد و در آن علم صاحب نظر و موفّق گرديد. (71)
در حديث مى‏خوانيم: اگر در شغلى موفق نشديد و شكست خورديد، تغيير شغل بدهيد چه بسا در رشته ديگر موفّق شويد.

كسى كه نقص و كمبودى را در خود مشاهده مى‏كند، بايد به كمالات و استعدادهاى خود نيز توجّه كند و تلاش نمايد آنها را كشف كند و بشناسد.

حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: در كنار هر كمالى نقصى و در كنار هر نقصى كمالى است؛ گروهى قامت بلندى دارند ولى از همّت كوتاهى برخوردارند، «مادُّ القامَةِ قَصيرُ الهمَّة» بعضى قيافه زشتى دارند، امّا عمل خوبى دارند، «زاكِى العَمَلِ قَبيحُ المَنْظَرِ» برخى بيان روانى دارند امّا دل سختى دارند. «طَليقُ اللِّسانِ حَديدُ الجَنانِ» (72)

بنابراين، نه هر فردى در همه رشته‏ها كامياب مى‏شود و نه هر شكست خورده‏اى در همه برنامه‏ها شكست مى‏خورد. افرادى هستند كه بر اساس رقابت مشغول رشته‏اى مى‏شوند وچون آمادگى روحى و ذوق آن كار را ندارند شكست مى‏خورند و بعد به عدل خدا ايراد مى‏گيرند كه خدايا! چرا فلانى موفّق شد و من شكست خوردم. امّا اگر در رشته ديگرى كه با روحيّه و ذوق او هماهنگ بود وارد مى‏شد چه بسا به موفّقيت چشم‏گيرى مى‏رسيد.

نكته شانزدهم: همگانى بودن راه قرب به خدا و رشد معنوى

انسان بايد به اين نكته اعتقاد داشته باشد كه راه رسيدن به كمالات بر روى تمام افراد باز است و هركس مى‏تواند در آن قدم گذارد و هركس به اندازه توان و لياقتش، مستحق دريافت پاداش و نعمت است. چنانكه در مناجات با خدا مى‏گوييم: «يا من سوّى التّوفيق بين الضعيف و القوى» اى خداوندى كه راه قرب به خودت را بين ضعيف و قوى يكسان قرار دادى!

بنابراين هركس به تناسب امكانات و توانى كه در اختيار دارد، پاداش دريافت مى‏كند. اگر شخصى كه صد تومان دارد، ده تومان آن را در راه خدا بدهد، اجر و پاداش او با كسى كه صد تومان در راه خدا انفاق مى‏كند ولى دارايى او هزار تومان است، برابر است.

پاسخ به چند شبهه

در پايان اين بخش ضمن طرح چند شبهه و سؤال در مورد عدل خدا، به پاسخ‏گويى آنها مى‏پردازيم:

سؤال: آيا آفريدن ابليس، با عدل و حكمت خدا سازگار است؟ اگر هدف خداوند از آفرينش انسان عبادت مى‏باشد، پس آفريدن موجودى همچون ابليس با اين هدف مغاير است. انسان با زحمت زياد عملى را انجام مى‏دهد، ولى به واسطه وسوسه‏هاى شيطان و انجام گناه، اين اعمال از سه راه خراب شود: يا از ابتدا نمى‏گذارد كار اخلاص داشته باشد و به خاطر ريا شكل الهى به خود نمى‏گيرد و يا با خودبينى و عجب بى‏تأثير مى‏شود و يا بعد از عمل با ارتكاب برخى گناهان، حبط شده و از بين مى‏رود.

پاسخ:

اوّلاً خداوند، شيطان را شيطان نيافريد بلكه او نيز مانند ديگر مخلوقات آفريده شده و وجود او و امكاناتى كه خداوند به او داد، همه و همه خير بوده و او نيز سال‏ها به عبادت خداوند پرداخته است، چنانكه حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: ابليس شش هزار سال خدا را عبادت كرد كه معلوم نيست اين سال‏ها از سال‏هاى دنياست (كه هر سال آن 365 روز است) يا از سال‏هاى آخرت (كه به گفته قرآن يك روز آن به اندازه پنجاه هزار سال دنياست). (73) و شيطان شدنش به خاطر گناه و سرپيچى از فرمان خدا بود و بدتر از آن، اين كه او توبه و عذرخواهى هم نكرد، پشيمان هم نشد و با يك دنيا غرور و خودخواهى فرمان خدا را غلط دانست و گفت: اين فرمان صحيح نيست، زيرا نژاد من از آتش است و بر نژاد آدم كه از خاك است برترى دارد، «قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين» (74)

بنابراين، سرپيچى و غرور شيطان و سرنوشت شوم او مربوط به خود اوست ،نه خداوند. ثانياً وسوسه‏هاى او نسبت به انسان طورى نيست كه ما را به گناه مجبور كند، كارآيى وسوسه در حدّ يك دعوت است، امّا اراده ما با وسوسه‏ها از بين نمى‏رود و اصولا اين وسوسه‏ها جنبه مثبت هم مى‏تواند داشته باشد زيرا رشد ما تنها در صورت مخالفت با تمايلات درونى و وسوسه‏هاى شيطانى است. اگر شخصى لال بود و غيبت نكرد ارزشى ندارد، اگر وسوسه و تمايلات نباشد خوب بودن انسان ارزشى ندارد. ما كسى را پهلوان مى‏دانيم كه وزنه سنگينى را بلند كند، زيرا اين عمل مخالفت با نيروى جاذبه زمين است، آرى نشانه پهلوان بودن مخالفت با كشش‏ها و جاذبه‏هاى هواى نفس است. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: اگر غضب، تو را به سويى كشيد و خود را كنترل كردى به مقام پهلوانى رسيده‏اى.

بر فرض اگر شخصى در برابر وسوسه‏ها تمكين نمود، راه توبه و عذرخواهى باز است و مى‏تواند توبه كند و خداوند توبه‏پذير است. چنانكه حضرت آدم نيز نافرمانى كرد و از درخت ممنوعه خورد، امّا پس از آن پشيمان شده و توبه كرد و به درگاه خداوند عذر خواست و خداوند توبه او را پذيرفت.

ثالثاً اگر ما بوديم و وسوسه‏هاى شيطانى، جاى اشكال بود امّا در برابر وسوسه‏هاى شيطان، هدايت عقل و فطرت و دعوت انبيا نيز هست كه مى‏تواند بهترين كمك براى حركت در راه مستقيم و دورى از گناه و وسوسه‏هاى شيطان باشد. علاوه بر اينكه وسوسه شيطان پس از آمادگى و زمينه‏سازى خودماست و چنين نيست كه او ما را بى‏اختيار به دنبال خود بكشد، بلكه اين ما هستيم كه او را به خود جلب و بر خود مسلّط مى‏كنيم. چنانكه بلعم باعورا آن دانشمند بنى‏اسرائيل كه حافظ تورات بود و به مقامى رسيده بود كه دعايش مستجاب مى‏شد، پس از گرايش به دربار فرعون و دلبستگى به مال و مقام، زمينه را براى تسلّط شيطان بر خود فراهم كرد و در نتيجه از گمراهان شد. قرآن در اين باره مى‏فرمايد: «فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّيطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ» (75) از اين آيه معلوم مى‏شود شيطان در كنار افرادى حاضر مى‏شود كه با ارتكاب گناه آمادگى خود را براى حضور و تسلّط او اعلام مى‏كنند.

چنانكه در آيه ديگر مى‏خوانيم:

«اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ» (76)

تسلّط شيطان، تنها بر كسانى است كه او را دوست و سرپرست خود قرار مى‏دهند.
بنابراين تا در خود ما آمادگى پيروى از شيطان نباشد، او نمى‏تواند رهبرى ما را به عهده گيرد و لذا قرآن مى‏فرمايد:

«اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذينَ آمنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِم يَتَوَكَّلُونَ» (77)

شيطان بر مؤمنان وكسانى كه به‏خدا توكّل مى‏كنند، تسلّطى ندارد.

البتّه مراد از تسلّط نداشتن، اين نيست كه حتّى وسوسه هم نمى‏كند بلكه مراد اين است كه مؤمنانِ راستينِ شيطان‏شناس، تا به وسوسه‏هاى او برمى‏خورند قبل از آنكه تحت نفوذ و سيطره او در آيند، متذكّر مى‏شوند.

قرآن نحوه برخورد مؤمنان با شيطان را چنين توصيف مى‏كند:

«اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا» (78)

افراد با تقوا كسانى هستند كه تا دسته‏اى از شيطان‏ها با آنان تماس مى‏گيرند متذكّر شده، خود را حفظ مى‏كنند.

بنابراين، رابطه مؤمن با شيطان رابطه برخورد است، امّا رابطه فاسق با شيطان، رابطه انس و همنشينى است.

«وَ مَنْ يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» (79)

هر كه از ياد خدا اعراض كند شيطانى براى او قرار مى‏دهيم كه يار و همنشين او باشد.
كوتاه سخن آنكه شيطان موجود شرّى نبود و مى‏توانست از امكانات خود بهترين استفاده را بكند ولى به خاطر تكبّر و لجاجت، تبديل به موجودى شرور شد و اين مربوط به خودش بود و وسوسه‏هاى شيطان هم سبب بى‏ارادگى و اجبار ما به انحراف نمى‏شود و آماده كردن زمينه نفوذ هم به دست خود انسان است. از طرفى راه توبه و بازگشت هم براى فريب خوردگان باز است. پس نمى‏توان گفت آفريدن شيطان با عدل خدا منافات دارد.

سؤال: آيا وجود غريزه‏هايى كه انسان را به نافرمانى خدا، گناه و تباهى مى‏كشاند و موجب دورى از رحمت خدا و ورود در عذاب اخروى مى‏گردد، با عدل خدا سازگار است؟

پاسخ: شكّى نيست كه چنانچه از غرائز به طور صحيح استفاده شود، عامل همه نوع خيرها و بركات خواهد بود، همانند گاز كه اگر از طريق كنترل شده و در اجاق گاز مورد بهره‏بردارى قرار گيرد، مايه خير و بركت است، امّا اگر به صورت آزاد در هوا منتشر شود، موجب انفجار و خرابى گرديده، خسارات غير قابل جبرانى را به وجود خواهد آورد.

بنابراين، اصل غرائز چيز مضرّى نيست، بلكه وجود آنها براى استمرار حيات بشر ضرورى است، مثل غريزه جنسى براى تشكيل زندگى مشترك و توليد نسل و يا غريزه غضب براى دفاع از جان و مال، منتهى‏ غرايز بايد كنترل شوند و انسان به چنين كارى نيز قادر است.

سؤال: آيا خدا قدرت دارد خوبان را عذاب كند وبدان را در بهشت جاى دهد؟

پاسخ: خداوند بر انجام هر كارى قدرت دارد، امّا هر كارى را انجام نمى‏دهد، زيرا خداوند علاوه بر قدرت، داراى صفات ديگرى نيز هست. او حكيم و عادل نيز هست و به وعده‏هاى خود نيز پايبند است، اين صفات با انجام آنچه در سؤال مذكور به آن اشاره شد، منافات دارد. پس خداوند چنين كارى را انجام نمى‏دهد، زيرا با حكمت و عدالت و ديگر صفات او سازگار نيست.

سؤال: چرا به خاطر اين كه فردى در يك لحظه و يا در چند روز و چند ماه و حتّى در چند سال، مرتكب گناهى شده است، بايد پيوسته در آتش دوزخ باشد، چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «فادخلوا ابواب جهنّم خالدين فيها» (80)

پاسخ: جزا، گاهى قراردادى است. جزاى قراردادى يعنى مجازاتى كه فردى و يا جمعى براى ارتكاب جرمى وضع نمايند. اين جزا چون قراردادى است، كم و زياد كردن آن امكان دارد و به اصطلاح قابل چانه زدن است.

گاهى جزا، جزاى طبيعى است كه قابل كم و زياد شدن نيست، به عنوان مثال، اگر كسى از يك مترى پرتاب شود، پايش درد مى‏گيرد و اگر از پنج مترى پرت شود درد بيشترى را احساس خواهد كرد، بنابراين كسى كه از پنج مترى پرتاب شود نمى‏تواند احساس درد پرتاب از يك مترى را داشته باشد. در اين‏گونه جزا، مدّت زمان كيفر ومجازات، با مدّت زمان انجام تخلّف و جرم تناسبى ندارد، ممكن است زمان جرم بسيار كوتاه، امّا زمان كيفر ابدى باشد.

بسيار مشاهده مى‏كنيم كه بر اثر غفلت چند ثانيه، بايد تاوان آن را تا آخر عمر پس دهيم. كودكى بر اثر يك لحظه غفلت مادر، دست‏هاى كوچك خود را داخل چرخ گوشت قرار مى‏دهد و براى هميشه انگشتان زيباى خود را از دست مى‏دهد. اگر فردى با چاقو به چشم ديگرى زد و او را كور كرد، مجازاتش اين نيست كه به اندازه همان مدّت كوتاه كيفر ببيند، زيرا آن شخص يك عمر كور خواهد بود و همين طور اگر كسى در عرض چند ثانيه و يا چند دقيقه انسان بى‏گناهى را كشت، نمى‏توان گفت كيفر او آن است كه به اندازه همان مدّت، زندانى شود. برخى از گناهان نيز عواقب شومى دارند و چنين نيست گناهى كه در يك ساعت انجام گرفت، مجازاتش نيز تنها يك ساعت تحمّل عذاب باشد.

سؤال: آيا وجود افراد ناقص الخلقه كه عمرى در رنج به سر مى‏برند و گاهى مورد اهانت قرار مى‏گيرند با عدل خدا سازگار است؟

پاسخ: چنانكه گذشت، عامل بسيارى از ناگوارى‏ها خود ما هستيم. افراد ناقص‏الخلقه هم از مصاديق همين سهل انگارى‏ها هستند، اين والدين هستند كه بايد مسايل بهداشتى و روانى را مراعات كنند، ولى گاهى سهل‏انگارى مى‏كنند و نوزاد ناقص متولّد مى‏شود. خوشبختانه در روايات پيشوايان معصوم ما به اين مسايل توجّه شده و تذكراتى در مورد شرايط و زمانِ آميزش داده شده است، به اميد آنكه براى خواهران و برادران در آستانه تشكيل خانواده كلاسهايى گذارده شود كه وظايف اسلامى و حقوق هر يك و تربيت فرزند و مسايل آميزش و ساير احكام اسلام تدريس شود.

در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه در اين ميان گناه آن كودك ناقص‏الخلقه چيست؟

پاسخِ ما تنها يك جمله است و آن اينكه گناه خدا چيست؟ اگر نوزاد بى‏تقصير است، خدا هم منزّه است، مقصّر واقعى والدين هستند كه خواسته يا ناخواسته، دانسته يا ندانسته زمينه تولد چنين فرزندى را فراهم آورده‏اند و قرار نيست كه خداوند مأمور اصلاح خرابكارى‏هاى ما باشد.

اگر من سنگى به سوى شما پرتاب كردم وپيشانى شما شكست نه شما گناهكاريد نه خدا؛ گناه از من است كه سنگ زدم لكن سختى و درد اين گناه را شما تحمّل مى‏كنيد، والدين كوتاهى كرده‏اند ولى بار آن را فرزند مى‏كشد.

اگر شما خمير شور يا تلخى را نزد نانوا ببريد و او نان شور يا تلخ به شما تحويل دهد، آيا مى‏گوييد نانوا ظالم است؟ اگر شما تخم هندوانه كاشتيد و هندوانه برداشتيد جاى اعتراضى باقى مى‏ماند؟ هر غذا و روحيّه‏اى داراى آثارى طبيعى و ذاتى است كه گريز از آن مستلزم به هم خوردن قوانين طبيعى است، هر تخمى ميوه‏اى و هر نطفه‏اى نتيجه‏اى دارد كه توقّع خلاف آن غلط است. ممكن است بگوييد: والدين خبر نداشتند كه اين عمل در فلان شرايط آثار سويى روى نوزاد مى‏گذارد؟

پاسخ آن است كه دانستن يا ندانستن والدين در خاصيّت طبيعى اشيا اثر ندارد. اگر ما ندانيم كه سيمى برق دارد و دست به آن بگذاريم دچار برق گرفتگى خواهيم شد. برق صبر نمى‏كند تا ببيند اگر ما بى‏اطلاعيم به ما كار نداشته باشد.

بنابراين در اين موارد پدر و مادر گناه عمدى نكرده‏اند امّا آثار طبيعى و وضعى عمل در جاى خود محفوظ است. در غير اين صورت نظام علّت ومعلولى به هم مى‏خورد.
در مورد توهين مردم به افراد ناقص‏الخلقه نيز ناگفته پيداست كه توهين مردم تنها به فرهنگ خود آنها مربوط است و ربطى به عدل خداوند ندارد. البتّه ما نبايد نسبت به افراد ناقص‏الخلقه به چشم حقارت نگاه كنيم و در اين موضوع سفارش‏هاى خاصّى در آيين مقدّس اسلام بيان شده است.

دولت و حاكمان اسلامى نيز مسئوليت دارند كه زندگى اين افراد را محترمانه تأمين كنند وبراى هريك به تناسب ذوق و استعداد و قدرت خود كار آسان و راحت با درآمدى در حدّ رفاه ترتيب دهند و بدين وسيله بخشى از سختى‏ها و رنج‏هاى آنان را جبران نمايند.

يك تقاضا در پايان پاسخگويى به شبهات، تقاضايى از خوانندگان محترم دارم؛ ما بايد در مسايل عقيدتى و فكرى، كه همان اصول دين و مبانى ايدئولوژى ماست، هيچ‏گونه ترديدى نداشته باشيم و هرگاه شبهه‏اى پيش آمد فوراً از يك اسلام‏شناس سؤال كنيم. بايد در دفترچه تلفن خود، شماره تلفن يك يا چند دانشمند را هم داشته باشيم، زيرا همان گونه كه يك تيغ كوچك در پا فرو مى‏رود و انسان را از حركت باز مى‏دارد و زندگى را بر او تلخ مى‏كند، گاهى يك ايراد كوچك نيز در مغز ما فرو مى‏رود و ما را از فكر كردن و خوش‏بين بودن باز مى‏دارد و زندگى را برما ناگوار مى‏سازد، به خصوص نوجوانان عزيز در اين زمان كه گرفتار انواع ايرادها و شبهات مى‏شوند، حتماً با يك انسان دانشمندِ آگاه و متّقى در ارتباط باشند.

خاطره در رژيم طاغوت عدّه‏اى مى‏گفتند: قوانين اسلام با روح تمدّن بشرى ناسازگار است، زيرا اسلام مى‏گويد: بايد چهار انگشت كسى كه دزدى مى‏كند را قطع كرد، امّا اگر شكم دزد را سير كرديم و سيستم اقتصادى را تغيير داديم خود به خود دزدى پيدا نمى‏شود! وقتى با آنان به گفتگو نشستم معلوم شد اين سخن از يك معلّم ماركسيست به آنها القا شده و اينها در محيط درس حرف را شنيده‏اند و جذب شده‏اند. گفتم: آيا مى‏دانيد كه اسلام دست هر دزدى را قطع نمى‏كند، بلكه حدود بيست شرط براى قطع كردن دست در اسلام مقرّر شده است، حالا كدام يك از شما از اين شرايط اطلاع داريد؟ همه گفتند: ما خبر نداريم. گفتم: اگر شما از مسايل اسلام آگاه بوديد سر كلاس از جا بر مى‏خاستيد و به معلّم مى‏گفتيد اسلامى كه دستور قطع كردن دست دزد را مى‏دهد حدود بيست شرط هم مقرّر كرده است كه يكى از آنها توجّه به زمينه‏هاى جرم است. شما اى معلّمى كه از آن شرايط خبر نداريد لطفاً دخالت نفرماييد، يا لااقل او را به بحث آزاد دعوت مى‏كرديد و از اسلام عزيز حمايت مى‏كرديد. خواننده عزيز! طبق وعده‏هاى مكرّر قرآن پيروزى نهايى با اسلام است و مردم سراسر جهان در آينده به سراغ اسلام مى‏آيند و حكومت حضرت مهدى‏عليه السلام تشكيل مى‏شود و اين وعده‏ها شرايطى دارد:

1- توجّه دنيا به اسلام.

2- شناخت اسلام.

3- گرايش به اسلام.

شهداى ما در انقلاب اسلامى‏توجّه مردم را به اسلام جلب كردند و گام اول برداشته شد.

اكنون نوبت ماست كه گام دوم را برداريم و آن شناخت اسلام و شناساندن آن است و گام سوم گرايش مردم به اسلام است كه پس از سرخوردگى از ايسم‏ها به سراغ آن خواهند آمد.

ما بايد لااقل هفته‏اى يك كتاب مفيد از نويسندگان دانشمند و بى‏غرض بخوانيم تا روز به روز به اطلاعات اسلامى ما اضافه شود. امام رضاعليه السلام مى‏فرمايد: اگر مردم با مكتب و سخن ما آشنا شوند، به سوى ما گرايش پيدا مى‏كنند.

در سير مطالعاتى اولين گام را بايد در مطالعه كتاب‏هاى اعتقادى و جهان‏بينى برداشت، زيرا زيربناى اعمال ما فكر ماست كه بايد با استدلال محكم و بر اساس عقل و فطرت، آن را انتخاب كنيم.

عدالت اجتماعى

در بخش قبل، از عدل خدا بحث كرديم و اين بخش را به عدالت اجتماعى اسلام اختصاص مى‏دهيم.

چون دامنه بحث گسترده است،به طور فشرده مطالبى را از قرآن و نهج‏البلاغه ذكر مى‏كنيم وكمى هم آنها را توضيح مى‏دهيم. مطالب اين جزوه معرّف مكتب ما و آگاهى از آن براى عموم مفيد است.

در ابتداى بحث مناسب است به اين نكته اشاره كنيم كه بحث عدالت اجتماعى جزء اصول‏عقايد ما نيست، گرچه موضوعى بسيار ارزشمند و زير بناى هر نظام سعادت آفرين است.

هدف ما از بحث عدالت اجتماعى، بيان آيات و رواياتى است كه قرآن كريم و پيشوايان معصوم‏عليهم السلام در آنها به حفظ حقوق و مساوى بودن تمام مردم در برابر قانون و نفى تبعيض و استثمار و ظلم، فرمان داده‏اند و نيز بيان بيش از چهل خاطره از روش پيامبر گرامى اسلام و پيشوايان معصوم در زمينه تقسيم عادلانه بيت‏المال و نمونه هايى از اخوّت و برادرى اسلامى.

عدالت و مساوات

مفهوم عدالت با مساوات نزديك به يكديگرند. قطعا در شرايط مساوى، عدالت همان مساوات است.

اگر چند كارگر، با تخصّص و سابقه و توانِ كارِ يكسان، در يك زمانِ مساوى كارى را انجام دهند، عدالت حكم مى‏كند كه از دستمزد يكسانى نيز برخوردار شوند. اما با وجود تفاوت و اختلاف در خصوصيّات ياد شده، قطعاً تساوى در حقوق خلاف عدالت است.

بنابراين نمى‏توانيم عدالت را به مساوات معنا كنيم، بلكه صحيح آن است كه بگوييم: عدالت، رعايت حقّ است. خواه آن حقّ، ميان افراد مساوى باشد يا نباشد.

جايگاه عدالت در اسلام

با سيرى كوتاه در آيات و روايات به وضوح در مى‏يابيم كه فضاى اسلام، فضاى عدالت است. آيات و روايات فراوانى مردم را به عدالت و پاسدارى از آن توصيه و امر مى‏كند و از ظلم و ستم و خيانت باز مى‏دارد.

اسلام مكتب عدل و اعتدال است و امّت اسلامى، امّت ميانه و وسط است، نظام آن عادلانه است؛ اسلام اگر نماز دارد زكات هم دارد، اگر تولّى‏ و دوستى اولياى خدا را دارد تبرّى و دورى از دشمنان هم دارد؛ اگر از علم طرفدارى مى‏كند از عمل هم پشتيبانى مى‏نمايد، اگر ايمان را مطرح مى‏كند عمل صالح را هم در كنار آن لازم مى‏داند، اگر توكّل به خدا را سفارش مى‏كند، دستور فعّاليّت و تلاش هم مى‏دهد. اگر مالكيّت را محترم مى‏شمرد اجازه سوء استفاده از مالكيّت را هم نمى‏دهد، اگر دستور عفو مى‏دهد، در اجراى حدود، به داشتن قاطعيّت نيز سفارش مى‏كند و مى‏گويد: رحم در شما اثر نكند و شما را از مجازات مجرم باز ندارد.

به امام‏عليه السلام مى‏گويند: فلانى نمازهاى با توجّهى مى‏خواند، حضرت مى‏پرسد: «كيف عقله؟» (81) طرز تفكّر او چگونه است؟

يعنى اگر در عبادتِ فردى، كمالى دارد بايد در نحوه تعقّل و تفكّر او هم دقّت نمود.

يا در جايى ديگر مى‏خوانيم كه نزد امام‏عليه السلام از فردى تعريف زيادى مى‏كنند، امام مى‏فرمايد: «كيف صلاته؟» نماز او چگونه است؟

رابطه عدالت اجتماعى با جهان‏بينى الهى

برخى شعارهاى دهن پر كن وجود دارد كه تا از ريشه‏اى اصيل مايه نگرفته باشد، از مرز شعار خارج نمى‏شود؛ «عدالت اجتماعى» از شعارهايى است كه تمام رژيم‏ها از آن دم مى‏زنند و خود را طرفدار آن مى‏دانند ولى عملاً در هيچ نظام غير الهى اثر چشم‏گيرى از آن مشاهده نمى‏كنيد، زيرا اين شعار به ريشه درست و صحيحى متّصل نيست.

در اسلام، مساوات و برابرى از ريشه‏هاى عميقى سرچشمه مى‏گيرد، از جمله:

1- هستى زير نظر خداى حكيم، حكيمانه اداره مى‏شود و هرج و مرجى در آن نيست تا هر كسى به دلخواه خود كارى انجام دهد و تنها خود را ببيند.

2- تمام رفتار و كردار و حتّى افكار ما زير نظر خداست و همه بايد در دادگاه عدل او پاسخگو باشيم.

3- همه ما از خاك هستيم و عاقبت، همه به خاك بر مى‏گرديم و ميان ذرّات خاك فرقى نيست تا ميان من و ديگرى فرقى باشد.

4- مردم، بندگان خدا هستند و دوستى و محبّت آنان مورد رضاى خداست و بهترين مردم خيرخواه ترين آنان است.

5 – هستى بر مبناى عدل و حكمت آفريده شده و از مرز و قانونِ حقّى كه آفريدگار براى آنها مقرّر داشته است تجاوز نمى‏كند.

6- پدر ومادر همه ما يكى است.

مطالب مرتبط
1 از 218

اين تلقّى از جهان و انسان بر مبناى جهان‏بينى الهى، مساعدترين زمينه براى پذيرش عدالت ودورى از ظلم و ستم نسبت به همنوع خود است.

عدالت‏خواهى فطرى است

خداوند در قرآن مى‏فرمايد: ما آشنايى با خوبى‏ها و بدى‏ها را به طور فطرى در انسان قرار داده ايم: «فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (82)

كودكى را در نظر بگيريد كه سيبى نزد شما مى‏سپارد تا برود و كمى آب بنوشد، هنگامى كه بر مى‏گردد، اگر متوجّه شود شما مقدارى از سيب او را خورده‏ايد با ناراحتى نگاهى به شما مى‏كند و با اين نگاه مى‏گويد كه من شما را امين دانستم و سيب را به امانت نزد شما سپردم، چرا به امانت خيانت كردى؟! اين معنا در ذهن كودك هست خواه به زبان آورد يا نياورد. ملاحظه مى‏فرماييد كه درك بدى خيانت مسأله‏اى است كه به معلّم و مربّى نياز ندارد و انسان از احساس و فطرتى كه دارد آن را بد مى‏داند.

عدالت هم از چيزهايى است كه انسان فطرتاً آن را دوست دارد و به همين دليل حتّى ستمگران ظلم خود را توجيه مى‏كنند و سعى دارند كار خود را عادلانه جلوه دهند. گاهى چند نفر با يكديگر شريك مى‏شوند و دست به يك دزدى مى‏زنند ولى بعد از آنكه اموال سرقت شده را به مكان ديگرى انتقال دادند، در زمان تقسيم مى‏گويند: بياييد اموال را عادلانه تقسيم كنيم! اين سخن گاهى ناخود آگاه گفته مى‏شود و اگر هم به زبان نياورند قلباً تقسيم عادلانه را دوست دارند و اگر يكى از آنان بخواهد سهم زيادترى بردارد ناراحت مى‏شوند.
در همه جوامع اگر كسى براى تحقّق بخشيدن به عدالت جلو ستمگران ايستادگى كند، مورد تحسين است و اين نيست مگر به خاطر اينكه حمايت از عدل و مبارزه با ظلم، خواسته عقلى، طبيعى و فطرى هر انسانى است.

مكتب انبيا، قانون عادلانه

وجود قوانين عادلانه شرط لازم براى اجراى عدالت در جامعه است. شايد كمتر حكومتى باشد كه از حقّ و عدالت سخن نگويد و خود را حامى حقوق و مصالح جامعه نداند.
قانون بايد به تمام ابعاد انسان توجّه داشته باشد. قانونى كه انسان در آن يك موجود شهوى و يا شكمى است، قانونى كه اصولش خوراك، پوشاك و مسكن است، نمى‏تواند عادلانه باشد، زيرا برنامه‏ريزى آن بر اساس مادّى‏نگرى است.

قانونى مى‏تواند انسان را به رشد و كمال مطلوب برساند كه قانون‏گذارش از هوس‏هاى شخصى و گروهى دور بوده و از استبداد فردى يا گروهى بركنار باشد.

علاوه بر آنكه بايد ديد قانونگذار طبق كدام معيار قوانين عادلانه مقرّر مى‏كند؟ و حافظ مصالح كدام طبقه و گروه است؟ بر اين اساس، ما شريعت و قوانينى را كه پيامبران براى بشر آورده‏اند، بر قوانين بشرى ترجيح مى‏دهيم. زيرا اولاً به تمام ابعاد مادّى و معنوى انسان توجّه دارند و از علم و حكمت بى پايان الهى سرچشمه گرفته‏اند و ثانياً قوانين آنها در پى حفظ منافع شخصى يا گروهى نيست و از هر گونه هوى و هوس به دور مى‏باشد.

عدالت، شرط مسئوليّت

در اسلام، تمام پست‏هاى حسّاس به عهده افراد عادل است، يعنى كسانى كه سوء سابقه‏اى پيش مردم نداشته و به صلاحيّت و پاكى معروف باشند. از قاضى تا شاهد و منشى دادگاه همه بايد در هر مرحله اى كه هستند عادلانه بگويند و بنويسند. در نماز جمعه و جماعت بايد امام عادل باشد. مرجع تقليد و رهبر جامعه و مسئول بيت‏المال گرفته بايد عادل باشند. مسئولان و كليد داران نظام بايد فقط به خدا وابسته باشند و عدالت پيشه باشند تا مردم نيز با رغبت عدالت را بپذيرند. كوتاه سخن اينكه اسلام اهميّت خاصّى به عدالت داده و آن را در تار و پود جامعه و در مسايل حقوقى و اجتماعى و خانوادگى و اقتصادى شرط اساسى دانسته است.

استقرار عدالت، هدف انبيا

قرآن براى انبيا مسئوليّت‏هايى را بيان فرموده كه انجام آنها از سوى انبيا و مردم، به استقرار عدالت اجتماعى در جامعه منتهى مى‏گردد. در اينجا فهرستى از كارنامه آن رهبران معصوم را بيان مى‏كنيم:

1- دعوت مردم به بندگى خدا و اجتناب از طاغوت‏ها. * «اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ» (83) بندگى خدا كنيد و از طاغوت دورى بجوييد.

2- انذار و تبشير. * «اِنّا اَرْسَلْناكَ بِالْحَقّ بَشيراً وَ نَذيراً» (84) ما تو را به حقّ فرستاديم تا مردم را از مفاسد گناه و عذاب آخرت بترسانى و به وعده‏هاى الهى بشارت دهى.

3- تعليم و تربيت. * «يُزَكّيهِم وَ يُعَلِّمُهُم» (85) پيامبر را براى مردم فرستاد تا هم مردم را تربيت كند و هم به آنان مطالب مورد نياز را بياموزد.

4- مبارزه با خرافات و موهومات. * «و يَضَعُ عَنهُم اِصْرَهُم و الاَغلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيهِم» (86) پيامبر سنگينى‏ها و غل و زنجيرهايى را كه بر مردم نهاده شده برمى‏دارد و آنان را آزاد مى‏سازد.

5 – رسوا كردن خطهاى انحرافى و رهبران گمراه. * «و لِتَستَبينَ سَبيلُ المُجرِمينَ» (87) انبيا آمده‏اند تا افشاگر راه مجرمان باشند و ديگران را از آن برحذر دارند.

6- تشكيل جامعه‏اى كه مردم در آن به عدل قيام كنند و در روابط خانوادگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى با دوست و دشمن رفتارى عادلانه داشته باشند.

هدف انبيا آن است كه ايمان به خدا و معاد را چنان در مردم زنده كنند و چنان اخلاق و طرز تفكّر الهى را در تار و پود فرد و جامعه نفوذ دهند كه خود مردم به عدالت برخيزند و جامعه عادلانه تشكيل دهند. قرآن مى‏فرمايد:

«لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» (88) ما پيامبران را با در دست داشتن دلايل روشن و كتاب آسمانى و معيار سنجش حقّ و باطل، براى مردم فرستاديم تا مردم در پرتو اين رهبران و قوانين آسمانى، به عدل قيام كنند. و از آنجا كه جامعه عادل، هم به قدرت معنوى نياز دارد و هم به قدرت مادّى، در آيه فوق به هر دو قدرت اشاره شده است، «بيّنات، كتاب و ميزان» هر يك، قدرت و پشتوانه معنوى براى استقرار عدل است و جمله «وَ اَنزَلنا الحَديد» كه در دنباله آيه آمده است به قدرت مادّى اشاره مى‏كند تا متخلّفان بدانند كه هر گاه لجاجت و كار شكنى كنند با قدرت سركوب مى‏شوند !

بنابراين استقرار عدالت اجتماعى يكى از اهداف انبياست.

لذا قرآن كريم از مؤمنان مى‏خواهد كه براى برپايى عدالت در جامعه قيام كنند: «يا ايّها الّذين آمنوا كونوا قَوّامينَ بِالقِسط» (89) قيام به يك كار، به معناى آن است كه آن را كامل و درست انجام دهيم به طورى كه هيچ نقص و كجى در آن مشاهده نشود. صاحب تفسير المنار در ذيل اين آيه بحث مفصّلى دارد و مى‏گويد: «قوّامين» جمع «قوّام» به معناى مبالغه در كار است. قوّامين، كسانى هستند كه به وجه اتمّ و اكمل به عدل قيام مى‏كنند.

عبارت «قوّامين بالقسط» بليغ ترين و مؤكّد ترين عبارتى است كه در مورد قيام به عدل به كار مى‏رود. و رساتر و گوياتر آنكه مى‏فرمايد: «كونوا قوّامين بالقسط» يعنى خصيصه قيام به عدل بايد يكى از صفات و ملكات راسخه در نفوس شما باشد تا همواره با دقّت ويژه و عنايت تمام، ملتزم به عدل باشيد.

اهميّت عدالت در روايات

توجّه به عدالت و جايگاه والاى آن، در روايات متعدّد و متواتر به چشم مى‏خورد، از جمله:

پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله فرمودند: «عَدْلُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةٍ قيامٌ لَيلها وَ صِيامٌ نَهارها» (90) يك ساعت به عدالت رفتار كردن، از هفتاد سال عبادتى كه روزهاى آن روزه و شب‏هاى آن احيا داشته باشيد بهتر است.

در روايتى ديگر فرمودند: «لَعَمَلُ الامامِ العادِل فِى رَعيَّتِه يَوماً واحِداً اَفضَل مِن عِبادَةِ العابِدِ فى اَهلِهِ مِأةَ عامٍ اَو خَمْسينَ» (91)

عمل يك روز رهبر و مسئولى كه ميان مردم به عدالت رفتار كند، از عمل يكصد يا پنجاه سال کسى كه در ميان اهل و عيال خود مشغول عبادت باشد بهتر است.

حضرت علىّ عليه السلام فرمود: «فِى العَدلِ صَلاحُ البَريَّةِ وَالاقتِداءُ بِسُنَّةِ اللّهِ» عدالت، هم مصلحت مردم است و هم اقتدا به روش الهى است.

همچنين آن حضرت فرمود: «العَدلُ حَياةٌ الْجَوْرُ مَمحاتٌ» (92) عدالت، حيات و ظلم، مرگ اجتماع است.

آرى، مردمى كه پذيراى ظالم و تسليم ظلم مى‏شوند، در حقيقت مردگانى بيش نيستند.
امام صادق‏عليه السلام فرمود: «الامامُ العادِلُ لا تُرَدُّ لَهُ دَعوَةٌ» (93) هرگز دعاى رهبر عادل ردّ نمى‏شود.

امام كاظم‏عليه السلام در تفسير آيه «يُحىِ الارضَ بَعدَ مَوتِها» فرمودند: زمين با استقرار عدالت و اجراى حدود الهى زنده مى‏شود. (94)

سنگينى عدالت

ميوه عدالت به كام كسى كه عدالت به نفع اوست بسيار شيرين ولى در كام كسى كه اجراى عدالت به ضرر اوست تلخ است. لذا اسلام پيوسته مردم را متوجّه جايگاه و اهميّت عدالت مى‏سازد و آنها را به جهاد با نفس و مبارزه با هوا و هوس دعوت مى‏نمايد، زيرا تا انسان بر تمايلات درونى وهوا و هوس خود غالب نشود، تن به عدالت نخواهد داد و زمينه‏اى براى اجراى عدالت نيز فراهم نخواهد شد.

آرى، توصيف عدالت بسيار آسان، امّا تشخيص موارد آن مشكل و پياده كردن و اجراى آن به مراتب سخت‏تر است.

عوامل انحراف از عدالت

انحراف از مرز عدالت عواملى دارد كه با استفاده از قرآن برخى آنها را ذكر مى‏كنيم.

محبّت بى‏جا

اولين عامل انحراف، علاقه‏ها و روابط خانوادگى و خويشاوندى است، قرآن در اين باره مى‏فرمايد: «يا اَيُّها الَّذينَ آمنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَو عَلى اَنْفُسِكُم اَوِ الوالِدَينِ و الاَقرَبِين اِن يَكُن غَنِيّاً اَوْ فَقيراً فَاللّهُ اَولى‏ بِهِما» (95) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! به عدالت قيام كنيد و گواهى‏هاى شما فقط براى خدا باشد، گرچه به زيان شما يا والدين و بستگانتان تمام شود و فقير بودن يا غنى بودن، در گواهى شما اثر نكند، زيرا خدا سزاوارتر است به اينكه از آنها حمايت كند. يعنى مسئوليّت شما دفاع از حقّ است بدون هيچ گونه ملاحظه فاميلى يا اقتصادى. اين آيه هشدار مى‏دهد كه مبادا مسايل عاطفى و فاميلى شما را از مرز عدالت دور كند.

دشمنى بى‏مورد

دومين عامل خروج از مسير عدالت، دشمنى‏هاى بى مورد و عقده‏گشايى‏ها و انتقام‏جويى‏هايى است كه انسان تحت تأثير آن قضاوت مى‏كند. در اين زمينه قرآن مى‏فرمايد:

«يا اَيُّها الَّذينَ آمنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسْطِ وَ لايَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَومٍ عَلى‏ اَلاّ تَعْدِلُوا اِعدِلُوا هُوَ اَقرَبُ لِلتَّقوى» (96)

اى كسانى كه ايمان داريد! برنامه شما قيام خالصانه و شهادت عادلانه باشد، دشمنى با قومى سبب انحراف شما از مرز عدالت نشود تا خرده حساب‏هاى سابق را تصفيه كنيد، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوا نزديك‏تر است.

دنياپرستى

سومين عاملى كه انسان را از مدار عدالت خارج مى‏كند، دنياپرستى و مال اندوزى از طريق حرام است. قرآن در اين زمينه هشدار داده و مى‏فرمايد: «وَ لا تَأكُلُوا اموالكُمْ بَينَكُم بِالباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها اِلَى الحُكّامِ لِتَأكُلُوا فِريقاً مِن اموال النّاسِ بِالاثْمِ وَ اَنتُم تَعلَمُونَ» (97)

اموال يكديگر را به باطل و ناحقّ در ميان خود نخوريد و براى خوردن قسمتى از اموال مردم به گناه، قسمتى از آن را به قضات ندهيد، بر فرض كه قاضى به نفع شما حكم صادر كرد، شما كه مى‏دانى اين قضاوت به خاطر رشوه بوده، تصرّف در آن حرام است و حكم ظاهرى قاضى سبب مالك شدن واقعى خلافكار نمى‏شود.

امام صادق‏عليه السلام فرمود: «وَ امّا الرَّشا فِى الحُكمِ فَهُوَ الكُفرُ بِاللّهِ العَظيمِ» (98) رشوه در قضاوت، كفر به خداوند بزرگ است.

در حديث معروفى از رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏خوانيم: «لَعَنَ اللّهُ الرّاشِىَ وَ الْمُرْتَشِىَ وَ الماشى بَيْنَهُما» (99) خداوند رشوه دهنده و رشوه گيرنده و واسطه ميان آن را از رحمت خود دور گردانده است. البتّه گاهى با اسم‏هاى فريبنده نظير هديه، هبه، حقّ الزّحمة، پاداش و اِنعام، روى اين عمل خلاف سرپوش مى‏گذارند. به پيامبر اسلام خبر دادند كه يكى از فرماندارانش رشوه‏اى به شكل هديه پذيرفته است. حضرت بر آشفت و به او فرمود: چرا آنچه حقّ تو نيست مى‏گيرى؟ گفت: آنچه گرفته‏ام هديه است نه رشوه! پيامبر فرمود: «أرَايتَ لَو قَعَدَ اَحَدُكُم فِى دارِه وَ لَم نُوَلِّه عَمَلاً أكانَ النّاسُ يُهدُونَهُ شَيئاً؟!» (100) اگر شما در خانه بنشينيد و مسئوليّتى نداشته باشيد آيا مردم به شما هديه مى‏دهند؟

روش عادلانه قرآن

قرآن كه كتاب عدل و عدالت است و براى برپايى عدالت نازل شده، تمام دستورات اجرايى و روش تربيتى آن نيز بر اساس عدل است. با سيرى در قرآن، روش عادلانه آن را در همه موضوعات مشاهده مى‏كنيم و انصاف و عدالت و بى‏طرفى را در تمام برنامه‏هاى آن به وضوح مى‏بينيم، اينك چند نمونه را بيان مى‏كنيم:

1- با تمام امتيازاتى كه قرآن دارد، كتاب‏هاى آسمانى قبل از خود را ناديده نمى‏گيرد ومى‏فرمايد: «و مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه» (101) كتاب‏هاى تحريف نشده تورات وانجيل كه قبل از من بوده مورد قبول است واين نمونه‏اى از انصاف است.

2- قرآن اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) همه را يك‏جا نمى‏كوبد و مى‏فرمايد: بعضى از آنان به قدرى امين هستند كه اگر مال بسيارى هم نزد آنها به امانت بسپارى خيانت نمى‏كنند و آن را كامل و سالم ردّ مى‏كنند ولى بعضى از آنان به قدرى پست و خائن هستند كه اگر دينارى نزد آنان امانت بگذارى ديگر پس نمى‏دهند. (102)

اين نمونه‏اى از سخن حقّ و بيان منصفانه قرآن است درباره كسانى كه آن را نپذيرفتند.

در روايات سفارش شده است كه در گفتگوهاى علمى اگر بحث از مدار عدالت و جستجوى حقّ خارج و به جدال كشيده شد از بحث كناره‏گيرى كنيد، هر چند حقّ با شما باشد.

3- قرآن كريم وقتى مى‏خواهد مشروبات الكلى را تحريم كند، باديدى منصفانه و واقع‏بينانه ابتدا به منافع اقتصادى كه از راه شراب‏سازى و امثال آن به دست مى‏آيد اشاره مى‏كند و سپس مى‏فرمايد: «و اثمهما اكبر…» (103) ضرر شراب بزرگ‏تر از منافع زود گذر آن است.

عدالت نسبت به كفّار و دشمنان

در اسلام، اجراى عدالت نه تنها درباره دوستان و مؤمنان، كه درباره دشمنان در حال جنگ نيز سفارش شده است:

  • «فَمَن اعْتَدى‏ عَلَيكُم فَاعْتَدُوا عَليهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيكُم وَاتَّقُوا اللّه» (104) اگر به شما تعدّى و تجاوزى صورت گرفت، تنها به همان مقدار مى‏توانيد مقابله به مثل كنيد.

عدالت در جنگ به معناى ترس و زبونى و تسليم در برابر دشمن نيست، بلكه اگر آنان حمله كردند شما مقابله به مثل كنيد.

  • «وَ مَن قُتِلَ مَظْلوماً فَقَد جَعَلنا لِوَليِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِى القَتْل» (105) هر كه بى تقصير و مظلومانه كشته شود براى ولىّ او تسلّط و اختيار قرار داده‏ايم كه اگر خواست قصاص كند و انتقام بكشد و اگر خواست خون بها بگيرد و عفو كند، لكن اوليا و سرپرستان مقتول حقّ ندارند در انتقام و قصاص، اسراف و زياده روى كنند.

اين آيه اشاره به يكى از تعصّبات زمان جاهليّت دارد كه اگر شخصى از قبيله و فاميلى كشته مى‏شد، تمام قبيله به خونخواهى او به پا مى‏خاستند و تا چند نفر را به انتقام همان يك نفر نمى‏كشتند، آرام نمى‏گرفتند، قرآن در برابر اين تعصّب نابجا به عدالت دستور مى‏دهد و مى‏فرمايد: «فَلا يُسْرِف فِى الْقَتْلِ» (106) در قصاص و انتقام زياده‏روى نكنيد، شما تنها حقّ داريد قاتل را به سزاى عمل خود برسانيد.

حضرت على‏عليه السلام پس از ضربت خوردن، به دو فرزند عزيزش امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام وصيّت كرد: «لا تَقْتُلُنَّ بى اِلاّ قاتِلى» به خاطر كشته شدن من دست به قتل عام نزنيد بلكه تنها قاتلم – ابن ملجم – را بكشيد و سپس مى‏فرمايد: «فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ» (107) او يك ضربت به من زد شما هم يك ضربت به او بزنيد.

3- «لا يَنهاكُم اللّه عَن الَّذينَ لَم‏يُقاتلُوكُم فى الدّينِ و لَم يُخْرِجُوكُم مِن دِيارِكُم اَن تَبَرُّوهُم وَ تُقْسِطُوا اِلَيهِم اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطينَ» (108) خداوند از احسان و نيكويى و انصاف نسبت به كسانى كه در كار دين با شما جنگ نكرده‏اند و شما را از ديارتان بيرون نكرده‏اند منع نمى‏كند. شما نسبت به اين كافران كه بى آزارند به عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خداوند اهل انصاف را دوست دارد. در صدر اسلام مسلمانى دزدى كرد، همين كه متوجّه آشكار شدن موضوع شد، جنس مسروقه را به داخل خانه يك يهودى پرتاب كرد. آيه نازل شد كه يهودى در اين ماجرا بى‏تقصير است. اسلام مى‏گويد: يهودى بى‏تقصير را رها كنيد ولى بر مسلمانى كه دزدى كرده، حدّ جارى كنيد.

4- «وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه» اگر اهل عفو و صبر نيستيد و بنا داريد حتماً عقوبت كنيد پس عقوبت كنيد همانند آنچه خودتان مورد عقوبت قرار گرفته ايد نه سخت تر، در عين حال اگر صبر كنيد بهتر است. «وَ لَئِنْ صَبَرْتُم لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ» (109)
5 – «لا يَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ اَلاّ تَعْدِلُوا» (110) دشمنى با ملّتى، شما را به بى عدالتى وادار نكند.

6 – پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله گروهى را براى روشن شدن تكليف يهوديان خيبر به آن منطقه فرستاد. يكى از يهوديان اموال خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان آمد و اظهار اسلام كرد. بعضى از مسلمانان گفتند: اسلام او از روى تزوير و حيله است، او به خاطر ترس از جان و اموال خود اظهار اسلام مى‏كند و او را كشتند، آيه نازل شد: «لاتَقُولُوا لِمَنْ اَلقى‏ الَيكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِناً تَبتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا» (111) به شخصى كه اظهار اسلام مى‏كند نگوييد تو مسلمان نيستى تا بدين وسيله راه كشتن او را نزد خود هموار كنيد و او را به ناحقّ بكشيد واموال او را به غنيمت بريد، از اين قضاوت‏هاى عجولانه دورى كنيد.

البتّه معناى اين حرف زودباورى و تسليم در برابر حيله دشمن هم نيست، زيرا در پايان همين آيه سفارش شده كه در چنين مواردى لازم است تحقيق كنيد؛ نه در كشتن عجله كنيد و نه ساده‏لوحانه به هر اظهار ايمانى دل ببنديد، بلكه راه ميانه كه همان تحقيق و بررسى است و اين است مكتب ما در برخورد با مخالفان كه نسبت به افراد بى‏آزار، عدالت و محبّت و نسبت به افراد موذى عقوبت و جزاى به مثل شود.

ديه و قصاص، ضامن عدالت اجتماعى

قانون قصاص اسلامى، براى حفظ عدالت و امنيّت است، كه نه همچون قوانين يهود تنها روى قصاص تكيه مى‏كند و نه مانند مسيحيّت كنونى فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود اعلام مى‏دارد، بلكه صاحب حقّ را ميان قصاص و عفو و ديه مخيّر دانسته است.
زيرا گاهى قصاص، مفاسدى را ايجاد مى‏كند و حتمى بودن آن دور از عقل است، نظير آن كه قاتل و مقتول با هم برادر يا خويشاوند باشند كه در اين صورت الزام به قصاص، براى فاميل سبب غم و اندوه بيشتر مى‏شود و از طرفى، اگر مجازات قتل، تنها خون‏بها باشد، سبب جرأت قاتل و ساير جنايتكاران مى‏شود. لذا اسلام حكم اصلى را قصاص قرار داده و فرموده است: «و لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا اُولِى الالباب» (112)

البتّه در كنار آن حكم عفو و خون‏بها را هم گذاشته و اختيار آن را به اولياى مقتول داده است. «فمَن عُفىَ له مِن أخيهِ شى‏ء» (113)

عدالت در قصاص

در زمان پيامبر دو طائفه سرشناس يهود به نام «بنى نظير» و «بنى قُريظه» در مدينه زندگى مى‏كردند. بنى‏نظير قدرت‏مند و زورگو بود و اگر يكى از آنها فردى از قبيله ديگر را به قتل مى‏رساند قصاص درباره او اجرا نمى‏گرديد ولى هرگاه يكى از بنى‏قريظه مرتكب قتل مى‏شد او را اعدام مى‏كردند.

با ظهور اسلام اين تبعيض برداشته شد. بنى‏نظير كه اسلام آورده بودند از پيامبر خواستند به همان روش جاهلى و زورگويى باقى بمانند و حقّ قصاص همچنان يك طرفه و به نفع آنان باشد؛ امّا پيامبر نپذيرفت و فرمود: عدالت در قصاص، تنها مخصوص اسلام نيست، بلكه در تورات هم بيان شده است. «وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها»

اگر كسى عمداً بى‏گناهى را به قتل برساند، اولياى مقتول مى‏توانند قاتل را اعدام نمايند. «اَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»

اگر كسى عمداً به چشم ديگرى آسيب برساند و آن را از بين ببرد، او نيز مى‏تواند چشم او را از بين ببرد. «وَ الْعَيْن بِالْعَيْنِ»

در برابر بينى، بينى آن شخص بريده مى‏شود. «وَالانْفَ بِالانْفِ»

در برابر گوش، گوش جنايتكار بريده مى‏شود. «وَالاذُنَ بِالاذُنِ»

اگر دندان شخصى را شكستند، او در مقابل مى‏تواند دندان جانى را بشكند. «وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ»

و به طور كلّى هر كس به عمد جراحتى بر ديگرى وارد كرد، در مقابل مى‏توان او را قصاص كرد. «وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ»

البتّه صاحب حقّ مى‏تواند قصاص را ببخشد و ديه بگيرد. «فَمَنْ تَصَدَّقَ بِه فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ»

و سرانجام قرآن مى‏فرمايد: هر كس بدانچه خدا فروفرستاده حكم نكند، ستمكار است. «و مَنْ لم يَحكم بِما أنزلَ اللّه فَاولئك هم الظالمون» (114)

بنابراين، حكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تبعيض و تفاوت در مورد هر شخصيّت، قبيله، نژاد و طبقه اجتماعى، اجرا مى‏گردد.

گستره عدالت در اسلام

اسلام نه فقط پيروان خود را به رعايت عدالت سفارش نموده است، بلكه در وضع مقررات دينى و تكاليف شرعى، خود نيز انصاف را رعايت كرده و متناسب با شرايط افراد براى آنان تكليف معيّن ساخته و در صورت اضطرار تكليف را از آنان برداشته است.

اكنون به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏كنيم:

ميانه‏روى در عبادت

در روايات، بسيار سفارش شده كه هرگاه براى انجام امور غير واجب آمادگى روحى نداريد، آن را به خود تحميل نكنيد و سعى كنيد عبادت را با نشاط آمادگى قلبى انجام دهيد. امام صادق‏عليه السلام فرمود: «لا تُكَرِّهُوا اِلى اَنْفُسِكُمْ العِبادَة» (115) عبادت را بر خود تحميل نكنيد.

در حديث ديگر مى‏خوانيم: «لا تُكْرِهُوا عِبادَةَ اللّهِ اِلى عِبادِ اللّهِ» (116) عبادت خدا را بر بندگان خدا تحميل نكنيد.

همچنين در تربيت كودكان سفارش شده كه به آنان آزادى بيشترى بدهيد و نگذاريد با سختى، عبادتى را كه هنوز بر آنان واجب نشده انجام دهند.

عدالت در احكام نماز و روزه

كسى كه دسترسى به آب ندارد ويا آب براى او ضرر دارد، تيمم كند.

كسى كه نمى‏تواند ايستاده نماز بخواند، نشسته و اگر نشسته نمى‏تواند، خوابيده نماز بخواند.

در ميدان جنگ به صورت نماز خوف و در حال مسافرت، به صورت قصر و شكسته نماز بخواند.

كسى كه بر اثر بيمارى يا پيرى، نمى‏تواند روزه بگيرد، روزه بر او واجب نيست.

عدالت در احكام زكات و خمس

كشاورزى كه با آب باران مزرعه‏اش را آبيارى مى‏كند و ديم كار است، بايد مقدار بيشترى زكات بپردازد و اگر زمين را با مخارج خود آبيارى مى‏كند، مقدار زكات نصف مى‏شود.

اگر دامدار، براى گوسفندانش علوفه مى‏خرد، زكاتى بر او واجب نمى‏شود ولى چنانچه دام او در بيابان و صحرا مى‏چرد، لازم است زكات بپردازد.

در خمس، به آن مقدارى كه خرج و هزينه طبيعى و عادّى يك فرد و در شأن اوست، خمس تعلّق نمى‏گيرد.

عدالت در احكام جهاد

كسانى كه از قدرت وتوانايى كمترى برخوردارند، تكليف و مسئوليّت كمترى به عهده دارند. قرآن حضور افراد نابينا، ناتوان و بيمار را در جبهه جنگ و جهاد، لازم نمى‏داند. «لَيسَ علَى الاَعمى حرجٌ وَ لا علَى الاَعرَج حَرج» (117)

كسى كه در ميدان جنگ صاحب اسب است و سواره مى‏جنگد، هنگام تقسيم غنائم، سهم او دو برابر است.

عدالت در ستايش و انتقاد

حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «الثَّناءُ بِاكْثَرَ مِنَ الاستِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصيرُ عَنِ الاسْتِحقاقِ عَىٌّ اَو حَسَد» (118)

اگر كسى را بيش از اندازه لياقت مدح كرديد، چاپلوس خواهيد بود و اگر شهامت مدح كردن را به مقدار لازم نداشتيد، معلوم مى‏شود يا عاجز هستيد و يا حسود كه روحتان تحمّل مدح ديگران را ندارد.

بنابراين ما بايد در مدح ديگران عدالت و انصاف را مراعات كنيم و گرنه به يكى از دو عيب گرفتاريم.

در انتقاد هم بايد عدالت مراعات شود؛ حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «اَلاِفراطُ فِى المَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاج» (119) زياده‏روى در سرزنش، سبب شعله‏ور شدن آتش لجاجت شده و اثر معكوس دارد.

عدالت در اظهار محبّت

در مورد اظهار محبّت به فرزندان نيز پدران و مادران بايد دقيق باشند، زيرا محبّت بيش از انداره، سبب لوس شدن فرزند مى‏شود.

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: واى بر پدران و مادران آخر الزّمان كه علاقه زياد و راحت‏طلبى آنها براى فرزندان خود، باعث خودخواهى و بيزارى فرزندان مى‏شود. (120)

البتّه در حديث مى‏خوانيم: «مَنْ كانَ لَهُ ولدٌ صَبّا» (121) هر كه كودكى دارد بايد خودش نيز همچون كودك رفتارى كودكانه داشته و با او مأنوس و همگام شده و بدين وسيله نيازهاى روحى او را تأمين نمايد.

عدالت در مخارج زندگى

اسلام در تأمين هزينه‏هاى زندگى همچون ساير موارد راه ميانه را پيشنهاد كرده و خداوند در ستايش بندگان شايسته خود مى‏فرمايد:

«وَالَّذينَ اِذا اَنْفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا وَ كانَ بَينَ ذلِكَ قَواماً» (122) آنان به هنگام انفاق، نه مرتكب اسراف مى‏شوند و نه تنگ نظرى و بخل نشان مى‏دهند بلكه راه ميانه را در نظر مى‏گيرند.

خداوند به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله سفارش مى‏كند: «لا تَجعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً اِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبسُطها كُلَّ البَسطِ» (123) در انفاق، دستت را به گردن قفل نكن (كنايه از اينكه بخل نورز) و از سوى ديگر هر چه را هم كه دارى انفاق مكن، چون ممكن است پس از چندى نيازمند شوى.

مسأله ميانه‏روى در زندگى، تحت عنوان «الاقتصادُ فى المَعيشَة» در روايت ما زياد مورد عنايت قرار گرفته است.

عدالت در محيط خانه

قرآن مى‏فرمايد: اگر مى‏ترسيد كه نتوانيد ميان چند همسر به عدالت رفتار كنيد، به يك همسر اكتفا كنيد. «فاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» (124) آرى، كسى حقّ گرفتن بيش از يك همسر را دارد كه بتواند در جهات مختلف زندگى، عدالت را مراعات كند.

عايشه يكى از همسران پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏گويد: پيامبر هيچ يك از زنان را بر ديگرى ترجيح نمى‏داد و با همه با تساوى رفتار مى‏كرد، هر روز به همه سر مى‏زد و احوالپرسى مى‏كرد ولى خوابيدن در اتاق هر يك‏نوبتى بود و اگر مى‏خواست نوبتى را جابه جا كند اجازه مى‏گرفت.
حتّى در اواخر عمر كه كسالت داشتند، عدالت را در ميان همسران خود مراعات مى‏كردند و بستر خود را هر شب به اتاقى كه مربوط به آن همسر بود انتقال مى‏دادند. (125)

آرى عدالت بايد همچون خون در تمام رگ‏هاى جامعه جريان يابد.

عدالت در برنامه روزانه

در اسلام سفارش شده كه ساعات شبانه روز خود را براى چند موضوع تقسم كنيد، ساعاتى را براى كار و ساعاتى را براى عبادت و ساعاتى را براى استراحت و تفريح و لذّت حلال اختصاص دهيد تا بدين وسيله نيازهاى مادّى و معنوى شما تأمين شود. (126)

در برنامه‏ريزى نه دنيا بايد فراموش شود و نه آخرت. در قرآن 55 بار كلمه دنيا و به همين تعداد كلمه آخرت تكرار شده است يعنى بين دنيا و آخرت بايد توازن برقرار باشد.

اين دستورات، نشان دهنده جامعيّت اسلام است. هر يك از مكتب‏هاى مختلف چيزى را اصل قرارداده و ساير مسايل را فراموش كرده‏اند. امام حسين‏عليه السلام در شب عاشورا، هم نماز مى‏خواند، «انّى احبّ الصلوة» (127) و هم شمشيرش را تيز مى‏كرد. پيامبر، هم كار فردى انجام مى‏داد «و كان يأمر اهله بالصلوة» (128) و هم كار جمعى «و كان رسولا نبيّا» (129) او رسالت عمومى‏دارد.

اميرمؤمنان‏عليه السلام، هم در كارهاى خانه، حضرت زهراعليها السلام را كمك مى‏كرد و هم در ميدان جنگ شمشير مى‏زد. دانشجو و طلبه‏اى موفّق است كه در كنار دروس تئورى وارد ميدان عمل نيز بشود.

عدالت در كار و اقتصاد

نظام اقتصادى اسلام نيز بر اساس عدالت است، يعنى طورى برنامه‏ريزى شده كه حق كسى از بين نرود و هر صاحب حقى به تناسب كار يا نيازش بتواند زندگى راحتى داشته باشد.

اسلام مالكيّت خصوصى را پذيرفته است امّا نه به قيمت طبقاتى شدن جامعه و كاخ نشينى گروهى. لذا با وضع قوانينى مشخص، نيازمندان را در اموال اغنيا شريك ساخته و بدين وسيله تعديل ثروت و تقسيم آن ميان اقشار مختلف جامعه را مقرر كرده است.
اگر مقدار كار بعضى در حدّى بود كه زمينه كار را براى ديگران كم مى‏كرد، حاكم اسلامى‏مى‏تواند آن را كنترل كند. مثلاً: اگر افرادى فرسخ‏ها زمين موات را با كار خود احيا كردند، طبق قانونِ «مَن اَحى‏ اَرضاً مَواتاً فَهِىَ لَه» (130) هر كه زمين باير و مواتى را احيا كند، مالك آن خواهد بود، لكن اگر اين آبادكردن به قيمت محروم‏شدن عدّه ديگرى تمام شود و تعادل به هم بخورد حكومت اسلامى و ولايت فقيه مى‏تواند كار آنان را به صورت عادلانه محدود كند.

در نوع كار، علاوه بر اينكه اسلام كارهاى زيانبار، باطل و تخريبى و امثال آن را ممنوع ساخته، كارهاى مورد نياز را واجب دانسته و به تناسب سختى كار، رعايت مسائل حقوقى را لازم شمرده است.

عدالت در توزيع

حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «اِنَّ لِلاَقصى‏ مِنهُم مِثْلَ الَّذى لِلاَدنى‏» (131) سرمايه و بيت‏المال مسلمين براى دورترين نقاط كشور بايد همان قدر تقسيم شود كه براى نزديك‏ترين نقاط تقسيم مى‏شود. بودجه مملكت بايد به طور يكسان صرف تمام مردم شود و نبايد كسانى كه به مركز حكومت نزديك ترند از سهم بيشترى استفاده كنند.

اولين پيام حضرت شعيب پس از دعوت به توحيد و نبوّت، رعايت عدل در توزيع و هشدار به كم فروشان بود: «اَوْفُوا الكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الُْمخْسِرينَ وَ زِنُوا بِالقِسطاسِ المُستَقيمِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاس اَشيائَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِى الارْضِ مُفْسِدينَ» (132) در پرداخت حقّ مردم پيمانه را تمام دهيد و از آن چيزى كم نگذاريد و با ترازوى درست وزن كنيد و از مقدارى كه بايد پرداخت كنيد چيزى كم نگذاريد و به واسطه كم فروشى در زمين فساد نكنيد.

در سوره مطفّفين مى‏خوانيم: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ» واى بر كم‏فروشان، كه در گرفتن جنس كامل مى‏گيرند و در دادن جنس كم مى‏دهند.

عدالت در بهره ‏گيرى و مصرف

در مقدار مصرف نيز همگان بايد عدالت را مراعات كنند، قرآن صريحاً در آياتى چند چنين مى‏فرمايد:

«كُلُوا مِن ثَمَرِهِ اِذا اَثْمَر و آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِه» (133) همين كه درختان، ميوه دادند، هم از آن استفاده كنيد و هم سهم محرومان را در همان روزِ چيدن ميوه‏ها بپردازيد.

«كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» (134) بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.

«كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوا فيهِ» (135) از غذاهاى دل پسندى كه روزىِ شما كردم استفاده كنيد و در بهره‏گيرى، راه طغيان و تجاوز را پيش نگيريد.

حضرت على‏عليه السلام در بيان صفات ونشانه‏هاى افراد با تقوا مى‏فرمايد: «وَ مَلْبَسُهُمُ الاقْتِصادُ» (136) آنان از لباس ساده استفاده مى‏كنند.

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: «لَو اِقتَصَدَ النّاسُ فِى الْمَطْعَمِ لاسْتَقامَتْ اَبْدانُهُمْ» (137) اگر مردم در مصرف غذا ميانه‏روى كنند بدنشان پايدار و سالم مى‏ماند.

علاوه بر مقدار مصرف، قرآن روى چگونگى آن هم تكيه كرده، مى‏فرمايد: غذاى شما بايد حلال و طيّب و دل‏پسند باشد. (138) ودر تهيّه آن تقوا رعايت شود.

عدالت با حيوانات

در مكتب اسلام، در مورد حيوانات نيز، به رفتار محبّت‏آميز و منطبق با عدالت سفارش شده است. اميرمؤمنان‏عليه السلام به مأمور وصول زكات، دستور مى‏دهد كه هنگام آوردن شترهاى زكات، به نوبت و عادلانه بر شترهايى كه بابت زكات دريافت نموده، سوار شود. «و ليعدل بين صواحباتها» (139)

پاسخ به چند شبهه

اكنون كه مواردى از عدالت اجتماعى اسلام، ذكر گرديد، شايد اين سؤال مطرح شود كه اگر اسلام طرفدار عدالت است، پس برخى نابرابرى‏ها براى چيست؟ به عنوان مثال:

سؤال: چرا ارث زن نصف ارث مرد است؟ چرا پسر دو برابر دختر ارث مى‏برد؟

پاسخ: گرچه به ظاهر چنين به نظر مى‏رسد كه دختر از مالكيّت كمترى برخوردار است، امّا عنايت به اين نكته نيز لازم است كه همان مكتبى كه ارث دختر را نصف ارث پسر قرار داده، فرموده است كه به دختر مهريّه تعلّق مى‏گيرد و مرد بايد آن را در اختيار همسر خود قرار دهد، مضافاً اينكه هزينه زندگى نيز به عهده مرد است.

سؤال: چرا در اسلام مرد مى‏تواند قاضى باشد، ولى زن از اين كار منع شده است؟

پاسخ: اين موضوع بر اساس فطرت صورت پذيرفته است، زيرا زن موجودى لطيف است. او مسئوليّت سنگين و ممتاز تربيت فرزند را – كه سنگ زير بناى ساختن فرد و جامعه است – به عهده دارد كه لازمه آن محبّت و عطوفت و مهربانى است. اوست كه بايد قاضى و متصدّيان ساير مشاغل را بسازد و تربيت كند. اين امر به هيچ وجه ضعفى براى زن محسوب نمى‏شود، انسان‏ها همانند انواع ماشين هستند، برخى براى حمل مسافر مناسبند و برخى براى حمل بار و واضح است كه چنانچه يك اتومبيل سوارى نتواند بارى حمل كند، ضعفى براى او حساب نمى‏شود. «هركسى را بهر كارى ساختند.»

قضاوت، يك مسئوليّت است كه از عهده زن برداشته شده است، نه آنكه يك فضيلت باشد كه زن از آن محروم گشته باشد.

هيچ كمال و فضيلتى نيست كه زن از كسب آن ممنوع شده باشد. تحصيل علم و تدريس آن، از كمالاتى است كه زن به خوبى از عهده آن بر مى‏آيد و چه بسا گوى سبقت را نيز از مردان بربايد.

راه‏هاى دستيابى به عدالت اجتماعى

  • ايمان و بينش صحيح

براى گسترش عدالت اجتماعى در جامعه لازم است كه در آحاد جامعه، اعتقاد و ايمان به عدالت اجتماعى را به وجود آورديم، به گونه‏اى كه هر كس در هر كجا و در هر پست و مقامى كه باشد، خود بر پادارنده عدالت باشد.

  • پيروى از رهبران الهى

چون در زندگى ميان منافع افراد تضادّ و تزاحم هست و قهراً درگيرى و نزاع پيش مى‏آيد و هر يك از طرفين دعوا يا خود را صاحب حقّ مى‏داند و يا حاضر نيست دست از حرفى كه زده بر دارد، در اينجا خداوند براى استقرار عدالت دستوراتى توسط پيامبران به مردم ابلاغ فرموده و مردم را به پيروى از آنان دستور داده است:

«فَاِنْ تَنازَعتُم فِى شَى‏ءٍ فَرُدّوُهُ اِلَى اللّه وَ الرَّسُولِ اِن كُنتُم تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ اليَوْمِ الاخِرِ» (140)
اگر در امرى با هم نزاع داشتيد به خدا و پيامبر رجوع كنيد، مراجعه شما نشانه ايمان راستين شما به خدا و معاد است.

كسى كه به دستورات الهى مراجعه نكند و امور خود را به نظام‏هاى طاغوتى ارجاع دهد و از ستمگران توقّع عدالت و قضاوت داشته باشد، لازم است در ايمان خود تجديد نظر كند.

«أ لَم تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُم آمنُوا بِما اُنزِلَ اِلَيكَ و ما اُنزِلَ مِن قَبلِكَ يُريدونَ اَن يَتَحاكَموا اِلى الطّاغوتِ و قَد اُمروا اَن يَكفُروا بِه» (141)

آيا نديدى كسانى كه خود را مسلمان مى‏پندارند وبه فرمان‏هاى الهى كه به تو وپيامبران قبل از تو نازل شده ايمان دارند ولى در عمل تمايل به طاغوت داشته ونزاع‏هاى خود را نزد تو نمى‏آورند، اينان خيال مى‏كنند كه ايمان دارند ولى هرگز مسلمان نيستند زيرا ما به آنها امر كرديم كه سراغ طاغوت نروند و به آن كفر ورزند ولى گوش ندادند.

چنانكه خداوند هدف از ارسال پيامبران را اقامه عدالت در جامعه مى‏داند. «لقد اَرسلنا رُسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» (142)

در صورت نبود پيامبران، به امامان (نمايندگان خاصّ آنان) و يا به فقهاى جامع الشرايط (نمايندگان عامّ آنان) مراجعه مى‏كنيم، چنانكه در حديث مى‏خوانيم: «العُلَماء وَرَثَةُ الانبياءِ» (143) علما، وارثان و جانشينان پيامبران مى‏باشند.

در مواردى كه خطر انحراف از مرز عدالت و تجاوز به حقوق يكديگر پيش مى‏آيد، بايد به علماى عادل مراجعه نمود تا طبق حكم خدا فرمان دهند.

پرچم اجراى عدالت بايد در دست بندگان برگزيده خدا باشد. اينان اركان عدالت اجتماعى و كليد داران سعادت جامعه هستند. چنانكه خداوند حضرت موسى‏عليه السلام را به سوى فرعون اعزام مى‏دارد و به او مى‏فرمايد: «اِذهب الى فرعونَ اِنّه طَغى‏» (144) به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است. آرى، موسى مأموريّت مى‏يابد به سوى جامعه‏اى كه از عدالت اجتماعى محروم شده و ظلم و ستم بر آن سايه افكنده است رهسپار گردد.

در مورد امام زمان‏عليه السلام نيز مى‏خوانيم: «يملأ به الارض قسطاً و عدلا» (145) خداوند به وسيله او زمين را پر از قسط و عدل مى‏كند.

ولايت فقيه پشتوانه عدالت اجتماعى

خداوند ما را آفريد و برنامه سعادت ابدى ما را از طريق پيامبر براى ما روشن كرد، پيامبر رهبر جامعه و حافظ حقوق و مسئول هدايت مردم است، بعد از پيامبر نوبت به امامانى مى‏رسد كه در صفات و كمالات و لياقت و عصمت همچون خود آن بزرگواران مسئوليّت هدايت و رهبرى مردم را به عهده گيرند.

در زمان غيبت امام، اين مسئوليّت بر عهده فقها و اسلام شناسانى است كه علاوه بر عدالت كامل و لياقت و بينش سياسى و مديريّت، بتوانند حكم خدا را از لابلاى آيات قرآن و كلمات پيشوايان معصوم استخراج كنند و بايد در اين زمينه قدرت كافى و تبحر و استادى خاصّى داشته باشند تا بتوان به آنها فقيه گفت.

در پيامى‏كه از حضرت مهدى‏عليه السلام رسيده چنين سفارش شده كه «وامّا الحَوادِث الواقِعَةُ فَارجِعُوا فيها اِلى‏ رُواةِ حديثِنا…» (146) در حوادثى كه پيش مى‏آيد، خودسرانه و عجولانه تصميم نگيريد، حتماً به فقهاى عادلى كه از هوا و هوس دورند مراجعه كنيد تا آنان راه خدا و حكم او را در اين زمينه براى شما بيان كنند.

امام رضاعليه السلام فرمود: « لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ اماماً قيِّماً حافِظاً مُسْتَوْدِعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ» (147) اگر خداوند براى مردم امام و سرپرستى كه زمام امور را به دست بگيرد و نظارت عادلانه داشته باشد قرار ندهد، نظام جامعه از هم مى‏پاشد.

در حديث ديگر مى‏خوانيم: «اَلفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ» (148) فقها، امين پيامبرانند و بايد براى استقرار يك نظام عادلانه به آنان مراجعه نمود.

« ابو خديجه » كه يكى از ياران مورد اعتماد امام صادق‏عليه السلام است از طرف امام مأمور شد كه به مردم اعلام كند: «اِجعَلوا بَينَكُم رَجُلاً ممّن قَد عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا فَاِنّى قَد جَعَلْتُهُ قاضِياً» (149) تنها به شخصى مراجعه كنيد كه به حلال وحرام ما عميقاً آگاه باشد كه من چنين افرادى را به عنوان قاضى نصب مى‏كنم.

گاهى در جامعه مسايلى پيش مى‏آيد كه حكم صريح آن در قرآن يا حديث نيست ولى خطوط كلّى و معيارها و اصول و قواعد آن در دست فقيه است كه مى‏تواند حكم آن مسأله را به دست آورد.

همان گونه كه امام معصوم مى‏تواند احكام و دستورات مقطعى صادر كند، چنانكه حضرت على‏عليه السلام براى اسب‏ها زكات و ماليات مقرّر فرمود و همين كه مورد سؤال قرار گرفت كه پيامبر بر اسب‏ها زكات قرار نداد و شما قرار داديد؟ فرمود: من بر مؤمنين ولايت دارم و امسال كه وضعِ استثنايى پيش آمده، مى‏توانم از حقّ ولايت خود استفاده كنم و براى تهيّه سرمايه بيشتر براى بيت‏المال، براى اسب‏ها نيز زكات معيّن كنم. (150)

هر گاه جامعه تعادل سياسى يا اقتصادى يا امنيّتى خود را از دست داد فقيه با ولايت و نظارتى كه دارد مى‏تواند موقّتاً فرمان‏هاى لازم را براى برقرارى تعادل صادر كند، معاملاتى را تحريم كند، دستور بسيج دهد، ماليات‏هايى را موقّتاً اضافه كند.

ميرزاى شيرازى همين كه ديد اقتصاد كشور از طريق تنباكو به دست انگليس افتاد با فتواى تحريم تنباكو راه را بر آن دولت ستمگر بست. امام خمينى‏قدس سره دستور ترك خدمت و فرار از پادگان‏هاى رژيم شاهنشاهى را به سربازان صادر نمود و شاه را از سلطنت خلع كرد.

  • سادگى و زهد مسئولان.

سومين راه براى دستيابى به عدالت اجتماعى اين است كه مسئولان و كارگزاران در سادگى و زهد از انبيا وائمّه اطهارعليهم السلام الگو بپذيرند، آنها در ميان مردم رفت و آمد داشتند و شخصاً مايحتاج خود را مانند عامّه مردم از بازار مى‏خريدند. بديهى است كه نمى‏شود مسئولى، داراى دكور و ميز و ماشين و اتاق و نهار مخصوص باشد و بعد هم مردم را به اجراى عدالت اجتماعى دعوت كند!

  • امر به معروف و نهى از منكر و نظارت عمومى.

اگر همه رانندگان با مشاهده تخلّف راننده‏اى كه از خيابان يكطرفه و ورود ممنوع حركت مى‏كند، بوق بزنند وبه خلافكار هشدار دهند و علاوه بر اينها پليس با قدرت دخالت كرده، او را جريمه كند، در اين محيط، كمتر راننده‏اى به خود اجازه خلاف مى‏دهد.

اگر بخواهيم همه مردم از مرز قانون و عدالت خارج نشوند بايد از قانون امر به معروف و نهى از منكر استفاده كرده، در برابر هيچ عمل خلافى بى‏تفاوت نباشيم و فرد فرد ما به هر نحوى كه مى‏تواند از خود عكس‏العمل نشان دهد وبه اين وسيله عرصه را بر خلافكار تنگ كنيم و او را در مدار حركت صحيح قرار دهيم.

5 – مصادره اموال نامشروع.

قرآن به رباخورها مى‏گويد: آنچه را كه از بابت ربا به دست آورده‏ايد، بايد بازگردانيد و همان اصل سرمايه شما، براى شماست، در اين صورت نه ظلمى مى‏كنيد و نه ظلمى به شما مى‏شود. «فلكم رؤوس اموالكم لاتَظلمون و لا تُظلمون» (151)

نمونه هايى از عدالت اجتماعى

استدلال امام براى مساوات

وقتى كه از امير المؤمنين على‏عليه السلام ايراد گرفتند كه چرا بيت المال را به صورت مساوى تقسيم مى‏كنى در پاسخ فرمود:

اگر اين اموال ملك شخصى خودم بود به طور يكسان تقسيم مى‏كردم تا چه رسد كه اينها مال خدا و مربوط به همه مردم است، بنابراين همه مردم در آن حقّ دارند. «لَو كانَ المالُ لى لَسَوَّيتُ بَينَهُم فَكَيفَ وَ اِنَّما المالُ مال اللّهِ»

و كسى كه مالى را در غير از موردى كه حقّ آن است صرف كند، اسراف و تبذير كرده است. «ألا و اِنَّ اِعطاءَ المالِ فى غَيْرِ حَقِّه تَبْذيرٌ وَ اِسْرافٌ» و قرآن افراد ولخرج را برادران شيطان ناميده است. «اِنَّ الْمُبَذّرينَ كانُوا اِخوانَ الشَّياطينِ» (152)

و تقسيم نابرابر سبب مى‏شود كه عدّه‏اى دنياپرست، دور انسان جمع شوند و با تملّق و مدح نابجا اموالى را تصاحب كنند و بدين وسيله انسان را در پيشگاه عدل الهى سرنگون كنند.
«وَ هُوَ يَرْفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْيا وَ يَضَعَهُ فِى الاخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ يُهينُهُ عِنْدَ اللّه»
سپس امام‏عليه السلام بيان خود را چنين ادامه مى‏دهد: اگر انسان مال خود را در راهى ناروا خرج كند و يا به شخص ناروا بدهد خداوند او را حتّى از مدح كسانى كه مال او را به ناحق گرفته اند محروم مى‏كند؛ دير يا زود ورق بر مى‏گردد و صحنه عوض مى‏شود و همان افراد ثنا خوان به انسان پشت مى‏كنند و مهر و محبّت ديگرى را در دل مى‏گيرند.
چنين كسى نه در پيشگاه عدل الهى آبرو دارد و نه افراد دنياپرستى كه گرد او را گرفته و از نا برابرى‏ها و بى‏عدالتى‏هاى او بهره بيشترى برده‏اند اكنون به او عشق مى‏ورزند و اگر روزى بدبختى به او رو كند او را رها كرده، از بدترين ياران محسوب مى‏شوند. «ولَمْ يَضَعِ امرَءٌ ماله فى غَير حَقَّهِ و لا عِنْدَ غَيْرَ اَهلِهِ الاّ حَرَّمَهُ اللّه شُكْرَهُمْ وَ كانَ لِغَيْرِه وُدُّهُمْ فَاِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً فَاحْتاجَ اِلى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خليلٍ وَ اَلامُ خَدينِ» (153)

عدالت اسلامى و مصادره اموال

هر چه از زمان پيامبر مى‏گذشت، فاصله مردم از عدالت اجتماعى اسلام بيشتر مى‏شد، كم‏كم كار به جايى رسيد كه عثمان به عنوان خليفه سوم، اموالى را بى‏حساب وكتاب به فاميل و دوستان خود بخشيد و زمين‏هايى را به ناحقّ به اطرافيان خود واگذار كرد؛ همين تبعيض‏ها و نابرابرى‏ها مردم را ناراضى ساخت تا او را كشتند و آنگاه با حضرت على‏عليه السلام بيعت كردند.
اكنون زمان حكومت امام على عليه السلام است وبايد سنّت‏هاى غلط برداشته شود، اموال نورچشمى‏ها مصادره گردد، به عزل و نصب‏هاى نابجا سر و سامانى داده شود، اين‏ها برنامه ضربتى و انقلابى حضرت على‏عليه السلام بود؛ اينك از خود آن حضرت بشنويم كه فرمود:
«وَ اللّه لَو وَجَدْتُه قَد تُزُوِّجَ بهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بهِ الاماءُ لَرَدَدْتُهُ…» (154)
به خدا سوگند! اموال و زمين‏هاى بى‏حسابى كه عثمان به اين وآن بخشيد حتّى اگر در مهريّه زنان و خريدارى كنيزان مصرف شده باشد، باز پس مى‏گيرم.

عدالت در ميان تمام اقوام و ملّت‏ها

دو زن براى گرفتن سهم خود از بيت‏المال خدمت حضرت على‏عليه السلام رسيدند؛ يكى عرب بود وديگرى غير عرب، امام طبق رسم هميشگى خود سهم هر دو را يكسان پرداخت. آنها كه هنوز فرهنگ اسلامى‏را درك نكرده بودند و تاب تحمّل اين عدالت را نداشتند به او اعتراض كردند و گفتند: آيا ميان عرب و عجم يكسان تقسيم مى‏كنى؟ امام فرمود: من هيچ فرقى نمى‏بينم. (155)

بارها امام على‏عليه السلام به خاطر مساواتى كه ميان اقشار مردم برقرار مى‏كرد مورد انتقاد افراد خود خواه و طاغوت منش قرار مى‏گرفت ولى اين انتقادها هرگز او را از مرز توحيد و عدالت خارج نمى‏كرد و به قول قرآن او از كسانى بود كه ملامت‏هاى نابجاى افراد در او اثر نمى‏گذاشت. «وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» (156)

عدالت خواهى نه امتياز طلبى

از افتخارات زمان جاهليّت، بزرگى و كثرت جمعيّت قبيله بود؛ حتّى نزاع بر سر شمارش افراد قبيله به جايى رسيد كه گفتند مردگان هر قبيله را هم بشماريم تا ببينيم كدام قبيله جمعيّت زيادترى دارد! آيه نازل شد: «اَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى‏ زُرْتُمُ المَقابِر» (157) علاقه به فزونى و كثرت، شما را سرگرم كرد تا جايى كه به زيارت مقبره مردگان رفته و آنان را هم شمرديد و به عددشان افتخار كرديد.

حضرت على‏عليه السلام در خطبه 221 نهج‏البلاغه، پس از خواندن اين آيه به شدّت اين طرز فكر را محكوم مى‏فرمايد.

در يكى از اين جلسات كه هر كس از قبيله و نسل و حسَب و نسَب خود سخن مى‏گفت و افتخار مى‏كرد، وقتى كه نوبت به سلمان فارسى رسيد، افراد جلسه فكر مى‏كردند كه او چون از قبيله‏اى سرشناس نيست خجالت خواهد كشيد، ولى سلمان كه با فرهنگ اسلام تربيت شده بود با يك دنيا رشادت و سربلندى فرمود: به فاميل من كارى نداشته باشيد من تنها اين را مى‏دانم كه گمراه بودم و به واسطه حضرت محمّدصلى الله عليه وآله هدايت شده‏ام و آنچه نزد من مهم است همين است و بس. (158) او با اين جواب مكتبى، توطئه فخرفروشى آنان را خنثى كرد و الغاى امتيازات پوچ و مساوى بودن همگان را در برابر مكتب و نزد خدا بيان فرمود.
عدالت در رفتار با نزديكان

يكى از اهالى شهر بلخ مى‏گويد: خدمت حضرت رضاعليه السلام بودم، وقت غذا شد، سفره‏اى آوردند، امام تمام بردگان سياه و سفيد را بر سر سفره فراخواند و خود همچون يكى از آنان بدون تشريفات در كنار آنان نشست. به امام پيشنهاد كردند كه براى بردگان سفره‏اى جداگانه قرار دهيم! امام فرمود: خداى ما يكى است و همه ما از يك پدر و مادريم و جزاى خوبى و بدى‏ها مربوط به قيامت است، بنابراين خودخواهى براى چه؟ (159)
اگر روزى را ديديد كه هركس با هر عنوانى كه دارد در كنار ساير مردم بدون احساس ناراحتى نشست وبرخاست، آن روز انقلاب فرهنگى ما شكوفا شده‏است.

اگر مسلمانى اين چنين خود را بدون امتياز وبرترى احساس كند و از مردم و در بين آنان و با مردم باشد و اخلاق اسلامى را در خود زنده كند، هر انسانى كه با او برخورد كند، جذب او و مكتب او خواهد شد.

عدالت و برابرى شعار اسلام

قرن‏هاست كه در دنياى غرب، نژادپرستى حاكم است و سفيد پوستان را نژاد برتر دانسته و به سياه‏پوستان ظلم مى‏كنند، حتى مدرسه و كافه و پارك و بيمارستان و گورستان آنها از سفيد پوستان جداست.اسلام با صراحت تمام اين امتيازات را محكوم كرده و و تقوا را ملاك برترى مى‏داند: «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ اَتْقاكُمْ» (160) گرامى‏ترين افراد نزد خدا با تقواترين آنان است
و تفاوت در شكل و نژاد و زبان را نشانه قدرت خدا مى‏داند. «وَ مِنْ آياتِهِ… اِخْتِلافُ اَلْسِنَتِكُمْ وَ اَلْوانِكُمْ» (161)

پيامبر گرامى‏صلى الله عليه وآله اسلام در آخرين سفر حجّ خود مردم را جمع كرد و فرمود: تمام مسلمانان از هر قبيله و نژاد و زبانى كه هستند با هم برابرند. (162)

پيامبر در زمان خود مقام هايى را به بردگان مى‏داد، ميان سفيد و سياه ازدواج برقرار مى‏فرمود، حتّى دختر عمّه خود را به برده سياهى داد تا مسأله برترى‏جويى از بين برود.
عدالت در انجام تكاليف

يكى از امتيازاتى كه قريش براى خود قايل بود اين بود كه چون سرپرست خانه خدا بودند، در مراسم حج، رفتن به صحراى عرفات را كه يكى از اعمال حج مى‏باشد ترك مى‏كردند و به جاى آن به «مُزْدَلفَه» (محلّى بين عرفات و مكّه) مى‏رفتند و مى‏گفتند: ما اهل حرم خدا هستيم و از حرم جدا نمى‏شويم. آيه نازل شد:

«ثُمَّ اَفيضُوا مِن حَيْثُ اَفاضَ النّاس» (163)

از همانجايى كه مردم ديگر مى‏روند شما برويد و اين امتيازطلبى‏ها را ترك كنيد.
عدالت و برابرى ميان طرفداران

مستكبران به پيروان حضرت نوح توهين مى‏كردند و آنان را اراذل و افراد بى‏مايه مى‏دانستند و به نوح پيشنهاد مى‏كردند كه اگر اين افراد را از خود دور كنى ما مى‏توانيم با تو كنار بياييم! آن حضرت كه همواره حامى‏مستضعفان بود جواب منفى مى‏داد و مى‏فرمود: «و ما اَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمنُوا» (164) من هرگز افراد با ايمان را (به خاطر جذب نيروهاى مستكبر) از خود طرد نمى‏كنم.

آنچه براى ما ارزش دارد همان عدالت اجتماعى و حفظ مكتب است و ما بايد در سايه آن، افراد را جذب كنيم نه آنكه گوشه‏اى از مكتب را ناديده بگيريم و قسمتى از آن را متروك بگذاريم و از مدار حقّ و عدالت بيرون رويم تا شايد افرادى به ما اضافه شوند. اين طرز تفكّر، دكّان‏دارى و مريدبازى است نه مكتب‏دارى و خداپرستى.

گروهى از كنار مجلس پيامبر مى‏گذشتند، افراد بى بضاعت و فقيرى نظير عمّار و بلال را ديدند و با تعجّب به پيامبر گفتند: آيا تو به همين افراد گمنام قناعت كرده‏اى؟ آنها را از كنار خود دور كن تا زمينه‏اى براى گرايش ما باشد!

صاحب تفسير «المنار» بعد از نقل ماجرا مى‏گويد: «عمر» به اين پيشنهاد مستكبران قريش كمى تمايل نشان داد و به پيامبر عرض كرد: براى آزمايش، مدّتى اين افراد فقير را از خود طرد كنيد تا ببينيم آيا زمينه اى براى گرايش اين مستكبران پيدا مى‏شود يا نه؟ آيا آنها در پيشنهاد خود صداقت دارند يا خير؟

آيه نازل شد و به پيامبر هشدار داد: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداة و الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ…» (165) كسانى را كه صبح و شام خدا را مى‏خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند از خود دور مكن.

سپس در پايان آيه فرمود: اگر اين مؤمنان را از خود طرد كنى، از ظالمان خواهى بود.

عدالت در تقسيم يك نان

مقدارى از اموال عمومى را خدمت حضرت على‏عليه السلام آوردند، مردم براى گرفتن آن هجوم كردند، امام براى آنكه حيف و ميلى پيش نيايد با طناب، دور اموال مانعى ايجاد كرد و فرمود: از اموال فاصله بگيريد سپس خود امام تمام اموال را ميان نمايندگان قبايل تقسيم نمود، در پايان كار نگاه حضرت به نانى افتاد كه در يكى از ظرف‏ها باقى مانده بود امام‏عليه السلام دستور داد اين نان را هم همچون تمام بيت‏المال به هفت قسمت تقسيم نمايند و به هر طايفه سهمى بدهند. (166)

عدالت‏خواهى نه مصلحت‏انديشى

از خانه يكى از مسلمانان مدينه سرقتى شد، در اين مورد دو نفر متهم شدند؛ يكى مسلمان و ديگرى يهودى، هر دو را دستگير كرده، به محضر پيامبر آوردند.

ميان مسلمانان دلهره‏اى پيدا شد كه اگر ثابت شود كه مسلمان سرقت كرده براى ما در مدينه و نزد يهوديان آبرويى باقى نمى‏ماند، خدمت پيامبر رسيدند و گفتند: آبروى مسلمانان در خطر است. سعى شود كه مسلمان تبرئه شود! امّا پيامبر قضاوت به ناحق را براى اسلام و مكتب آبروريزى دانست. گفتند: يهوديان تا كنون به ما ظلم‏ها كرده‏اند و بر فرض كه در اين مورد به يك يهودى ظلم شود در برابر آن همه ظلم چيزى نيست! پيامبر فرمود: حساب قضاوت و عدالت از حساب ناراحتى‏هاى قبلى جداست.

سرانجام آن دو متّهم مورد بررسى پيامبر قرار گرفتند و بر خلاف ميل مسلمانان يهودى تبرئه شد و اين نمونه اجراى عدالت گرچه در نظر سطحى براى مسلمانان آن زمان بى آبرويى به همراه داشت ولى در واقع، مكتب اسلام را براى هميشه آبرومند و بزرگ ساخت. آرى ما بايد به فكر مكتب باشيم و براى خوشايند افراد يا گروه‏ها، نه از مكتب چيزى كم كنيم و نه بر آن بيافزاييم.

عدالت حتى در كارهاى كوچك

دو كودك، دو خط نوشتند و نزد امام حسن‏عليه السلام آوردند تا قضاوت كند كدام خطّ بهتر است. در اينجا انسان‏هاى معمولى مسأله را با ديد سطحى نگاه مى‏كنند، زيرا اوّلاً مورد قضاوت خطّ است. ثانياً طرفين دعوا دو كودك هستند. امّا غافل از آنكه كم يا زياد، كودك يا بزرگ، هر چه هست قضاوت است، لذا حضرت على‏عليه السلام به فرزندش امام حسن هشدار داد كه مواظب قضاوتت باش، هر چه امروز قضاوت كنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى! «اُنظُر كَيْفَ تَحْكُم فَاِنَّ هذا حُكْمٌ وَ اللّهُ سائِلُكَ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (167)

عدالت و پرهيز از رابطه‏بازى

شخصى مهمان حضرت على‏عليه السلام شد. پس از مدّتى حضور نزد امام، نزاعى را كه ميان او و شخص ديگرى ايجاد شده بود در محضر حضرت مطرح كرد؛ امام فرمود: تو تا كنون مهمان بودى، لكن الآن كه طرف دعوا قرار گرفته‏اى از نزد ما بيرون برو، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هرگز يكى از دو طرف دعوا را مهمان نكنيد، مگر آنكه طرف ديگر هم حاضر باشد، مهمانى يك حساب دارد و قضاوت حسابى ديگر. مهمانى بر اساس عاطفه است و قضاوت بر اساس قانون.

اصولاً از هر نوع كار عاطفى و روانى كه احتمال دارد در عدالت و قضاوت اثر بگذارد بايد دورى كرد. (168)

حضرت على‏عليه السلام به مأمور جمع‏آورى ماليات سفارش مى‏كند كه به هر منطقه‏اى رفتى، به خانه كسى وارد نشو و در كنار چشمه آبى مسكن كن، زيرا مهمان شدن تو ممكن است در گرفتن ماليات از مردم اثر بگذارد. (169)

عدالت‏خواهى نه تبعيض

آيات قرآن نازل مى‏شد و افرادى كم‏كم جذب اسلام مى‏شدند، پيامبرصلى الله عليه وآله و بعضى از مسلمان نيز دائماً در معرّفى اسلام و دعوت مردم تلاش مى كردند، جلسه‏اى تشكيل شد و افراد سرشناسى از مكّه در آن شركت كردند.

در حين گفتگو و دعوتِ اين افراد براى پذيرفتن اسلام، شخصى نابينا وارد شد و در كنار يكى از سران قريش نشست، آن شخص ناراحت شده و با حالتى اخم كرده و عبوس پشت به نابينا نمود.

با آنكه خوشرويى يا روى برگرداندن، براى شخصى كه نابيناست فرقى ندارد، ولى قرآن به شدّت انتقاد كرده و مى‏فرمايد: «عبس و تولّى أن جائه الاعمى» (170) چرا ناراحت شدى و روى برگرداندى؟ تو چه مى‏دانى؛ شايد آمادگى اين نابينا از تمام آن افراد سرشناس، براى پذيرفتن حقّ و تزكيه بيشتر باشد.

عدالت و پرهيز از احساسات و روابط فاميلى

عقيل به همراه اطفال رنگ پريده وگرسنه‏اش خدمت برادرش اميرالمؤمنين على‏عليه السلام رسيد وتقاضاى سهم بيشترى از بيت‏المال كرد. طبيعى است كه هر برادرى با ديدن كودكان گرسنه برادر خود تحت تأثير قرار گيرد و حقّى را به ناحقّ دهد، ولى امام على‏عليه السلام با قاطعيّت جواب منفى داد و براى آنكه فلسفه جواب منفى خود را به برادر بفهماند، آهن گداخته‏اى را به دست عقيل نزديك كرد وفرمود: مادرت به عزايت بنشيند! آيا مى‏خواهى دينم را به تو بفروشم و حقّى را ناحقّ كنم، همان گونه كه تو از نزديك شدن به اين آهن گداخته مى‏ترسى، من هم از عذاب قيامت مى‏ترسم. (171)

در ماجراى ديگر، هنگامى كه حضرت على‏عليه السلام بيت‏المال را تقسيم مى‏كرد، طفلى از نوه‏هاى امام آمد و چيزى برداشت و رفت. در اينجا هر پدربزرگى ممكن است مسأله را ناديده گيرد، ولى امام سراسيمه به دنبال طفل دويد و آن را از دستش گرفت و به بيت‏المال برگردانيد. مردم به حضرت گفتند: اين طفل هم سهمى‏دارد. امام فرمود: هرگز، بلكه تنها پدرش سهم دارد، آن هم به قدر سهم يك مسلمان عادّى، هرگاه آن را گرفت هر مقدار كه لازم بداند به آن طفل خواهد داد. (172)

البتّه اين نوع سخت گيرى مربوط به بيت‏المال بود. امّا در بخشيدن اموال شخصى خود، سخاوت امام در حدّى است كه حتّى معاويه مى‏گويد: اگر على دو اتاق داشته باشد، يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا براى او بخشيدن هر دو يكسان است.

عدالت، نه سوء استفاده از مقام و موقعيّت

معمولاً افراد سرشناس و مشهور براى خريد اجناس، يا خود به بازار مى‏روند و يا اگر كسى را بفرستند او به فروشنده اعلام مى‏كند كه جنس را براى فلان شخصيّت مى‏خواهم، تا هم جنس را از نوع بهترى بدهد و هم ارزان‏تر حساب كند! در مواردى ممكن است اين عمل از رشوه يا سوء استفاده از مقام سر درآورد و سبب شود كه در بازار مسلمين تبعيض صورت گيرد و بهترين جنس را گروهى با قيمت مناسب استفاده كنند و افراد گمنام اجناس متوسّط را با قيمت بيشترى مصرف كنند.

اما حضرت على‏عليه السلام سعى مى‏كرد يا از افرادى كه او را نمى‏شناسند جنس بخرد و يا اگر كسى را به بازار مى‏فرستاد، فروشنده متوجّه نشود كه آن شخص براى چه كسى خريد مى‏كند.
حتى در كوفه مركز حكومت خود، گاهى مردم را مخاطب قرار مى‏داد و مى‏فرمود:
اى مردم كوفه! اگر ديديد كه من از شهر شما بيرون رفتم به غير از آن وضعى كه قبلاً داشتم، مثلاً لباس و خوراك من يا مركب و غلام من عوض شده و در مدّت حكومتم يك زندگى مرفّه براى خود درست كرده‏ام، بدانيد كه من در حكومت به شما خيانت كرده‏ام. (173)

عدالت و پرهيز از امتيازات نابجا

طلحه و زبير از اصحاب پيامبر بودند كه براى خود امتيازاتى قايل بودند، لذا گاه و بيگاه از روش حضرت على‏عليه السلام انتقاد مى‏كردند. يك بار به امام اعتراض كردند كه: شما چرا با ما مشورت نمى‏كنيد؟! امام پس از بيان آمادگى خود فرمود: آيا شما خيال مى‏كنيد من انحصار طلب و رياست خواهم و به اين دليل با شما مشورت نمى‏كنم؟ به خدا سوگند ميلى به مقام و رياست ندارم، شما خود با من بيعت كرديد و حكومت را به من واگذار نموديد، من هم طبق دستورات قرآن و روش پيامبر عمل مى‏كنم و تا كنون به مسأله‏اى برخورد نكرده‏ام كه حكمى درباره آن نيامده باشد و به مشورت شما يا ساير مسلمانان نيازمند باشم و اگر نيازى پيش آمد، هم با شما مشورت خواهم كرد و هم با ديگران و هيچ فرقى ميان شما و ساير مسلمانان نخواهم گذاشت. (174)

يك بار طلحه و زبير به حضرت على‏عليه السلام گفتند: «عمر» سهم ما را از ديگران بيشتر مى‏داد و با اين جمله اشاره كردند كه شما هم سهم بيشترى به ما بدهيد. حضرت فرمود: پيامبر به شما چه مقدار مى‏داد؟ ساكت شدند. آن وقت فرمود: آيا پيامبر بيت‏المال را بين مسلمانان به طور مساوى تقسيم نمى‏كردند؟ گفتند: آرى.

امام فرمود: آيا من راه پيامبر را انتخاب كنم يا روش عمر را؟ گفتند: البتّه راه پيامبر را. سپس فرمود: پس چرا شما انتظار سهم بيشترى داريد؟ گفتند: به خاطر اينكه ما هم سابقه بيشترى در اسلام داريم و هم قرابت و نزديكى ما به پيامبر بيشتر است و هم در سختى‏ها و مشكلاتِ بيشتر شركت كرده‏ايم! امام‏عليه السلام فرمود: من در هر سه مورد بر شما مقدّم هستم؛ هم قبل از شما به پيامبر ايمان آوردم و هم داماد و پسر عموى او هستم و هم در جنگ‏ها بيشتر از شما شركت كرده و شمشير كشيده‏ام، لكن به خدا سوگند با همه اين امتيازات سهم من كه رئيس حكومت اسلامى‏هستم با سهم اين كارگر كه در اين گوشه كار مى‏كند يكسان است. (175)

عدالت در رفتار مسئولان و مديران

حضرت على‏عليه السلام به «محمّدبن ابى‏بكر» كه نماينده امام در مصر بود و همچنين به كارگزاران ديگر فرمان داد:

«وَ آسِ بَيْنَهُمْ فى اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ» (176) در تمام ملاحظات و نگاه‏هاى خود، مساوات را مراعات كن. اين دقّت در عدالت به خاطر آن است كه افراد ضعيف در جامعه از لطف تو مأيوس نشوند و مستكبران طمعى به ظلم و بى‏عدالتى در تو نداشته باشند.

در حديث مى‏خوانيم: پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله هنگامى كه با مردم سخن مى‏گفت، نگاه خود را عادلانه ميان اصحاب تقسيم مى‏كرد. (177)

اسلام به قدرى در اين موارد دقّت به خرج مى‏دهد كه حتّى سفارش كرده در مهمانى‏ها اگر قبل از غذا براى شستشوى دست مهمانان از طرف راست مجلس شروع كرديد، بعد از صرف غذا كه براى شستن دست آب مى‏آوريد، از طرف چپ شروع كنيد تا كسى كه قبل از غذا اوّلِ همه قرار گرفته بود بعد از غذا آخر همه افراد دست خود را بشويد. راستى شما نمونه اين دقّت و عدالت را در كدام مكتب سراغ داريد؟

عدالت در نظام ادارى و دورى از كاغذ بازى

حضرت على‏عليه السلام در بخشنامه‏اى به نمايندگان خود نوشت:

«اَدِقّوُا اَقْلامَكُمْ» نوك قلم را تيز كنيد.

«و قارِبُوا بَيْنَ سُطُوركُمْ» ميان سطرها زياد فاصله نگذاريد.

«و احْذَفُوا مِنْ فُضُولكُمْ» حرف‏هاى اضافه را حذف كنيد.

«و اقْصُدُوا قَصد الْمَعانى» به جاى عبارت پردازى به بيان مطلب اكتفا كنيد.

«و ايّاكم و الاِكثار» از مطالب غير لازم ومصرف اضافى كاغذ خوددارى كنيد.

«فَاِنَّ اموال الْمُسلِمينَ لا تَحْتَمِلُ الاضْرارَ» چون اين كاغذها از بيت‏المال است و بيت‏المال تحمّل ضرر را ندارد. (178)

آن حضرت در خطبه 224 درباره اهميّت عدالت و فرار از ظلم بيان آموزنده‏اى دارد و مى‏فرمايد: به خدا سوگند اگر اقاليم هفتگانه (179) را به من دهند تا پوست جوى از دهان مورچه‏اى بگيرم حاضر نيستم. به خدا سوگند اگر شب تا صبح مرا بر روى تيغ‏هاى تيز بغلتانند، براى من بهتر از آن است كه در پيشگاه خدا و رسول گرامى او از ستمگران محسوب شوم.

عدالت در معاشرت با مردم

پيامبر گرامى اسلام با لباس معمولى در ميان مردم رفت و آمد مى‏كرد، به طورى كه اگر يك فرد ناشناس وارد مسجد مى‏شد، او را نمى‏شناخت و پس از آنكه مدّتى به چهره‏ها نگاه مى‏كرد، مى‏پرسيد: «اَيُّكُمْ رَسُولُ اللّهِ» كدام يك از شما پيامبر خداست؟ آن حضرت به هنگام نشستن با اصحاب خود، دايره‏وار مى‏نشست به طورى كه بالا و پايين براى جلسه مطرح نباشد.

آرى، اين همرنگى وسادگى وبى‏آلايشى از ويژگى‏هاى مكتب انبيا و پيروان راستين آنان است. خداى متعال را سپاس مى‏گوييم كه در عصر ما نيز بزرگ‏مردى رهبرى ملّت ايران را به دست گرفت كه پيامبرگونه زندگى كرد و ساده زيستى او ديگران را به تعجّب وامى‏داشت.

عدالت در كيفر مجرمان

زنى از طائفه سرشناس بنى‏مخزوم دزدى كرد. پيامبر تصميم گرفت حكم خدا را درباره او جارى كند، خويشان زن كه اين عمل را سبب سرشكستگى خود مى‏ديدند، شخصى به نام «اُسامه» را كه از ياران پيامبر بود نزد آن حضرت واسطه كردند تا مجازات سرقت درباره آن زن اجرا نشود.
پيامبر عصبانى شد و به اسامه فرمود: آيا واسطه مى‏شوى كه حكم خدا جارى نشود؟! علّت هلاكت امّت‏هاى پيشين اين بود كه هرگاه افراد شريف و سرشناس خلاف مى‏كردند حكم خدا درباره آنان جارى نمى‏شد ولى نسبت به افراد ضعيف و ناتوان حدّ الهى اجرا مى‏شد. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه هم سرقت كند دستش را قطع مى‏كنم. (180)

 عدالت در اجراى حدود و انجام وظايف

زنى مرتكب فحشا شده بود و حضرت على‏عليه السلام پس از بررسى كامل دستور داد حكم خدا درباره او اجرا شود. قنبر مسئول اجراى حكم شد و سه ضربه شلاّق بيشتر زد. همين كه امام از ماجرا مطّلع شد قنبر را خوابانيد و همان سه ضربه شلاّق اضافى را به او زد.

آرى، اين است دادگاه عدل اسلامى‏كه حتّى براى شخصى كه سال‏ها در خدمت امام بوده و الآن هم مسئوليّت اجراى حدّ را دارد، نه تنها حسابى باز نكرده بلكه به خاطر تخلّفش مجازات نيز مى‏شود.

عدالت، نه تطميع و باج دادن

هنگامى كه حضرت على‏عليه السلام زمام امور را به دست گرفت عدّه‏اى از سياست‏بازان حرفه‏اى خدمت امام رسيدند و گفتند: حكومت شما نوپاست و به تحكيم پايه‏هاى قدرت خود نياز شديدى داريد، ما صلاح مى‏دانيم كه بودجه‏اى از بيت‏المال ميان سران و اشراف و نورچشمى‏ها تقسيم فرماييد تا بدين وسيله جلو كارشكنى‏هاى احتمالى آنان گرفته شود و به اصطلاح حقّ‏السكوت به آنان پرداخت شود. امام در پاسخ اين سياستمداران از خدا بى‏خبر – كه آن حضرت را نشناخته بودند – فرمود: آيا از مثل من توقّع داريد كه پايه‏هاى حكومت خود را با ظلم و ستم محكم كنم! آيا با پاى شرك مى‏توان به مقصد توحيد رسيد؟ (181)

اگر حكومت را پذيرفتم، براى از بين بردن اين قبيل بى‏عدالتى‏ها و باج‏دادن‏هاست، اكنون شما توقّع داريد مرتكب عملى شوم كه خود مسئول از بين بردن آن هستم؟!

در جريان ديگر گروهى از مصلحت‏انديشان خدمت اميرالمؤمنين‏عليه السلام رسيدند و گفتند: «أعط هذه الاموال وفَضِّلِ هؤلاء الاَشْرافَ مِنَ الْعَرَبِ وَ قُرَيْشٍ عَلَى الْمَوالى وَ الْعَجَمِ وَ مَنْ نَخافُ عَيَّهُ مِنَ النّاسِ و فِرارَهُ اِلى‏ مُعاوِيَةَ» (182) شما به افراد سرشناس عرب و قريش سهم بيشترى بدهيد و بدين وسيله آنان را گرد خود جمع كنيد، زيرا اگر سهم آنان را بر بردگان و غير عرب ترجيح ندهى ممكن است يا دست به كار شكنى بزنند و يا از تو بريده و به معاويه بپيوندند.
امام فرمود: آيا بيت‏المال را صرف جذب افراد كنم؟! آيا باج بدهم؟! اگر كسى با پول طرفدار ما شود، با پول بيشترى كه از ديگرى مى‏گيرد مخالف ما خواهد شد، ما بايد عدالت و مكتب را حفظ كنيم و به جذب افراد از طريق تهديد يا تطميع توجّهى نداشته باشيم. من هرگز هيچ كس را بر ديگرى ترجيح نمى‏دهم، هر كه خواست بماند و هر كس خواست برود.

عدالت و پرهيز از شخصيّت‏زدگى

امام صادق‏عليه السلام فرمود: تمام مسلمانان فرزند اسلامند و من در تقسيم بيت‏المال ميان آنان فرقى نمى‏بينم. فضايل و كمالات معنوى مانند سابقه اسلام، علم، يا تقوا و جهاد و امثال اينها مربوط به قيامت است نه مربوط به بهره گيرى بيشتر از بيت‏المال. (183)

به نظر مى‏رسد اين سخن امام در برابر يك سرى توقّعات يا يك جريان فكرى بوده كه انتظار داشتند هر يك به خاطر فضايلى كه دارند مورد نظر خاصّى قرار گيرند و از سهم بيشترى از بيت‏المال برخوردار باشند كه امام صادق‏عليه السلام با بيان فوق اين توقّع نابجا و جريان فكرى را محكوم نمود. اگر به خاطر برخى كمالات و فضايل و صفات برجسته‏اى كه ديگران دارند سهم بيشترى به آنان بدهيم مرتكب دو خطا شده‏ايم:

1- ارزش كمالات را به بهاى ناچيزى قيمت گذارى كرده‏ايم.

2- اخلاص را در فرد صاحب كمال متزلزل نموده‏ايم. زيرا در راه كسب كمالات نظر او را به مسايل مادّى جلب كرده‏ايم و ناگفته پيداست كه اگر ما صفات معنوى و كمالات روحى را با نرخ گذارى و كم و زياد در پرداخت بيت‏المال اندازه بگيريم، ضربه غير قابل جبرانى به كمال و پويندگان راه آن وارد نموده‏ايم.

عدالت و نظارت بر عملكرد زيردستان

حضرت على‏عليه السلام شخصاً كارهاى نمايندگان خود را زير نظر مى‏گرفت و بازرس‏هاى آشكار و مخفى بر آنها مى‏گمارد، به علاوه خود مردم در كمال آزادى، حق داشتند نقاط ضعف نمايندگان را به امام برسانند. در يكى از اين شكايات كه عليه نماينده امام از فارس گزارش شده بود، آمده بود كه اين نماينده ميان خويشاوندان خود با ساير مسلمين فرق مى‏گذارد و به آنها سهم بيشترى مى‏دهد. على‏عليه السلام آن مظهر عدالت، در نامه‏اى به نماينده خود هشدار مى‏دهد: مبادا خيانتى در بيت المال صورت پذيرد و ميان تو و بستگانت و ساير مسلمانان ذرّه‏اى فرق باشد. (184)

عدالت در قضاوت

در زمان حكومت عمر، شخصى از حضرت على‏عليه السلام نزد قاضى شكايت كرد. دو طرف نزاع در دادگاه حاضر شدند. قاضى كه بايد در گفتار و حتّى نگاه كردن و نام بردن ميان دو نفر يكسان عمل كند در اينجا ميان امام و ديگرى در نام بردن فرق گذارد؛ امام را محترمانه و با كنيه ولى ديگرى را با اسم و بسيار ساده صدا زد.

امام عصبانى شد و دادگاه را ترك كرد و فرمود: قاضىِ عادل نبايد ميان دو طرف دعوا فرق بگذارد، تو بين ما فرق گذاشتى و مرا با احترام خاصّى خطاب كردى؛ اين دادگاه اسلامى نيست! (185)

مطلب ديگرى كه در اين حادثه به چشم مى‏خورد، حضور شخصيّتى همچون حضرت على‏عليه السلام در كنار فردى گمنام، بدون هيچ امتيازى از جهت مقام و موقعيّت و نحوه دادرسى است.
عدالت و رعايت حقوق ديگران

از جمله آزادى‏هايى كه اسلام براى انسان مقرّر كرده، آزادى در محل زندگى و مسكن است. هيچ كس حقّ ندارد بدون اجازه وارد خانه ديگرى شود. چنانكه قرآن مى‏فرمايد: «لاتَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بيوتكُمْ حَتّى تَسْتَانِسُوا» (186) بدون اجازه وارد خانه ديگرى نشويد.

در صدر اسلام، مردى از خود راضى و لجوج به نام «سَمُرِه» گاه و بيگاه بى‏اجازه و سرزده وارد باغ محل زندگى يكى از ياران پيامبر مى‏شد و مزاحم خانواده او بود. بهانه او هم اين بود كه من در گوشه باغ درختى دارم و براى سر زدن به آن وارد باغ مى‏شوم.

صاحب باغ به سمره گفت: رسيدگى به آن درخت مانعى ندارد ولى قبلاً آمدن خود را اطلاع دهيد و سرزده وارد نشويد. سمره گفت: لازم نيست. صاحب باغ به نزد پيامبر آمد و از او شكايت كرد. حضرت، سمره را احضار و موعظه كرد، امّا او زير بار نرفت، پيامبر فرمود: اين درخت را با درخت ديگرى كه در مكان ديگرى است عوض كن، حاضر نشد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: درخت خود را به صاحب باغ بفروش، ولى راضى به اين كار هم نشد. حضرت فرمود: پس لااقل با اجازه وارد باغ شو. باز قبول نكرد. پيامبر فرمود: از اين درخت صرف‏نظر كن تا من در بهشت درختى را براى تو ضمانت كنم، امّا او لجاجت كرد و نپذيرفت. پيامبرصلى الله عليه وآله دانست كه بناى او بر لجاجت است، دستور داد درخت را از ريشه كنده و دور بياندازند. 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

1 × سه =