محبت به خدا

597

محبت يعنى دوست داشتن چيزى يا كسى دوستى با گرايش، كوشش و جذب شدن شناخته مى‏شود. حالت محبت هر گاه در انسانى پديد آيد آن كس به محبوب خود مايل مى‏شود و براى رسيدن به محبوب مى‏كوشد و به آن مجذوب مى‏شود.

محبت در حقيقت دوست داشتن كمال و بيزارى از نقص است. هم موجودات ناقص ذی‏شعور و هم موجود كامل حقيقى دوستدار كمال و بيزار از نقص هستند. يعنى هم خداوند محب است و هم انسان‏ها خداوند محبوب هم هست چون كمال مطلق است پس برترين محبوب و در حقيقت محبوب واقعى خداست.

با توجه به اين مطالب مى‏توان محبت را به دو گونه تقسيم كرد و احكام مختص و مشترك هر يك از آنها را بيان نمود: محبت يا محبت موجود ناقص و فقير به كمال است و يا محبت موجود كامل و غنى به كمال در هر صورت، محبوب، كمال است.

عوامل محبت:

محبت رابطه‏اى است ميان محب و محبوب. وقتى محب به محبوب معرفت يابد چون در او كمالى مشاهده مى‏كند به او محبت مى‏يابد. بنابراين يكى از عوامل اصلى در واقع شرط لازم پديد آمدن محبت معرفت است.

محبت انسان به كمال ريشه در معرفت او به خويشتن دارد. هر انسانى نسبت به خود علم حضورى دارد و همزمان وجود خود كه رتبه‏اى از كمال است و فقر خود را درك مى‏كند پس به خود محبت دارد؛ چرا كه خود را واجد رتبه‏اى از كمال مى‏شناسد و به كمالاتى كه در انتظار اوست محبت دارد چرا كه از فقر خود آگاه و از آن بيزار است.

محبت انسان به خود، او را وامى‏دارد كه به سوى كمال حركت كند و نقص را از خود بزدايد هر چيز كه محبوب انسان واقع مى‏شود از آن روست كه انسان كمالى را در آن مى‏يابد و رسيدن به آن را رفع نقص خود مى‏داند. قواى نفس انسان هر يك به تناسب خود دوستدار چيزى هستند، محبت غذا، نكاح، جاه، مال و هر محبت ديگرى براى رفع نقصانى در انسان است. دقت در عامل معرفت عامل اصلى ديگرى را به ما نشان خواهد داد معرفت به كمال، عامل محبت است پس كمال موجود در محبوب يكى ديگر از عوامل ايجاد محبت است.

هر دو عامل يعنى معرفت به كمال محبوب و كمال موجود در محبوب هر چه رتبه بالاترى داشته باشند محبت نيز شديدتر خواهد شد اين دو عامل، هم در محبت موجود ناقص به كمال و هم در محبت موجود كامل به كمال حضور دارند يعنى هم انسان در اثر معرفت به كمال محبوب به آن محبت مى‏يابد و هم خداوند به سبب كمال بندگان به آنها محبت دارد.

عامل سومى نيز در محبت وجود دارد كه مختص محبت موجود ناقص به كمال است آن عامل، آگاهى به فقر و نيازمندى است. عامل سوم محبت انسان به كمال شناخت فقر و وابستگى اوست. انسان، فاقد برخى كمالات است و از اين فقدان بيزار است پس به رفع آن مشتاق مى‏شود و محبت كمال را پيدا مى‏كند.

مراتب محبت:

با توجه به اين عوامل در مى‏يابيم كه هر گاه عوامل محبت قوى‏تر باشند محبت نيزشديدتر است بنابراين مى‏توان برترين رتبه محبت را هنگامى يافت كه محبوب در بالاترين مرتبه كمال باشد. برترين محبوب خداست چرا كه كمال‏ترين حقيقت هستى اوست و برترين و شديدترين محبت وقتى تحقق مى‏يابد كه محبوب خدا باشد.

بالاترين رتبه معرفت به برترين موجود عالم، شديدترين محبت را پديد مى‏آورد بنابراين هر موجودى كه به خداوند معرفت بيشترى داشته باشد، محبت شديدترى دارد. بيشترين معرفت به خداوند از آن خود خداوند است يعنى او ذات خود معرفت دارد و ديگر موجودات همه از معرفت حقيقت او عاجزند: ما عرفناك حق معرفتك.

عامل سوم محبت به انسان اختصاص دارد آگاهى انسان از فقر خود، ناشى از علم حضورى او به وجود خود است انسان به خود و محدوديت وجود خود بالاترين آگاهى را دارد در نگاه اول اين آگاهى در همه انسان‏ها شديد و به يك ميزان است ولى به دو دليل اين معرف نيز داراى مراتبى است اول آن كه انسان‏هاى معصيت كار و سركش چنان از نفس خويش غافل مى‏شوند كه گاه ادعاى خدايى مى‏كنند و فقر و نيازمندى خود را منكر مى‏شوند.در قرآن كريم آمده است:

و لا تكونوا كالذين نسوا اللَّه فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون؛                            و چون كسانى مى‏باشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را دچار خود فراموشى كرد، آنان همان نافرمانند.

در اين آيه فراموشى خداوند سبب خود فراموشى معرفى شده است. خود فراموشى همراه با عفلت از صفات نفس است كسى كه خود را فراموش كند فقر و ذلت و نيازمندى خود را نيز فراموش مى‏كند بر خود تكيه مى‏كند و خود را در برابر خداوند موجودى مستقل گمان مى‏كند كه امور خويش را خود مى‏تواند تدبير كند و با استفاده از علم و قدرت خود نيازهايش را برطرف سازد. چنين انسانى از نقص و فقر خويش غافل مى‏شود و عامل محبت به كمال در او نقصان مى‏يابد.

دليل دوم اين است كه هر كس فقر خود را در مقايسه با كمال الهى بيشتر و بهتر درك مى‏كند. كسى كه فقر خود را با غناى خداوند مقايسه كند عمق و شدت نيازمندى خود را بهتر از هر كسى درك مى‏كند زيرا به فقر خود به سبب علم حضورى به خويشتن آگاه است چون معرفت انسان‏ها به خداوند داراى مراتب است، معرفت آنها به فقر خويش نيز داراى مراتبى خواهد بود. بنابراين مى‏توان گفت چون عامل سوم محبت نيز مراتبى دارد برترين محبت و شديدترين آن از آن انسان‏هايى است كه بيشترين معرفت را به خداوند دارند و در نتيجه بيشترين معرفت را به فقر و نيازمندى خود دارند.

محبت پيامبر گرامى اسلام (ص) و ائمه معصومين (ع) دو عامل از عوامل محبت را در بالاترين رتبه ممكن دارا است:

1 – محبوب آنان كامل‏ترين موجود هستى است.

2 – معرفت آنان به فقر خود بالاترين معرفت است.

ولى البته معرفت آن بزرگواران به محبوبشان بالاترين معرفت نيست چرا كه معرفت خداوند به خويش برترين معرفت ممكن به برترين موجود عالم است و در نتيجه محبت خداوند به خويش برترين محبت است.

محبوب‏هاى انسان:

محبت انسان يا به خويشتن است يا به غير، محبت انسان به خود محبتى شديد است چرا كه معرفت او به خود بسيار نزديك است محبت به غير انواعى دارد. انسان به اجسام و افراد و خداوند محبت دارد. محبت انسان به اجسام مانند محبت او به غذا، مناظر زيبا، وسايل رفاه و امثال آن است. محبت به افراد مانند محبت به والدين، فرزندان، همسر، دوستان و خويشاوندان و… است كه نوعا يابه محبت انسان به خود باز مى‏گردند، مانند محبت به فرزند؛ و يا يكى از نيازهاى او براى يافتن كمالى خاص را برورده مى‏كند انسان خواستار كمال است و هر چه در ايجاد رشد و حركت او به سوى كمال مؤثر باشد محبوب اوست والدين سبب ايجاد او بوده‏اند و همسر نياز او به بقاء و ادامه وجود و نيز درك لذايذ خاصى را برآورده مى‏كند؛ ولى يكى از نيازهاى انسان كه مهم‏ترين نياز اوست استكمال قوه ناطقه اوست. قوه ناطقه انسان خواستار معرفت است چون معرفت موجب كمال آن قوه است و هر چه معرفت برتر باشد كمال اين قوه فراهم‏تر است پس انسان در جستجوى كمال قوه ناطقه خود به معرفت خدا مى‏رسد و چون خدا را شناخت به او عشق و محبت مى‏ورزد.

محبوب حقيقى انسان خداست زيرا هر موجود ديگرى جز او فقير است و كمال او وابسته به خداست خدا به او وجود داده است و او از خود چيزى ندارد. انسان محب كمال حقيقى است و هيچ كمالى جز ذات مقدس خداوند حقيقى و مستقل نيست. پس هيج محبوبى جز خدا شايسته محبت نيست. هر محبوب ديگرى از آن رو مى‏تواند محبوب انسان باشد كه مخلوق خداست و جلوه‏اى از وجود و قدرت و لطف اوست.

محبوب حقيقى انسان خداست، زيرا موجودى نامتناهى و كمال مطلق است. محبوب‏هاى ديگر همه ناقصند و هر كس محبوبى جز خدا انتخاب كند محبوبى دروغين را برگزيده است و به زودى در خواهد يافت كه كه محبوب حقيقى چيزى ديگرى است. تفاوت محبت به خداوند و غير او، مانند تفاوت تأثير داروى شفا بخش با تاثير داروى مسكن است داروى مسكن درد را موقتا تسكين مى‏دهد، ولى درمان نمى‏كند و بيمار پس از مدت كوتاهى دوباره دچار درد و رنج مى‏شود ولى داروى شفابخش علت درد را از بين مى‏برد. هر كس محبوبى جز خدا اختيار كند، تا مدت زمانى آرام مى‏گيرد، ولى چون نقص و فقر آن محبوب را دريافت خواستار محبوبى كامل‏تر مى‏شود و طلب و خواست او باز مى‏گردد.

محبت به غير خدا موجب خسارت و حسرت است چرا كه هر محبوبى جز خدا زوال‏پذير است. دنيا و اموال و اولاد، شايسته محبت بى‏واسطه نيستند. خداوند دنيا را به بارانى تشبيه مى‏كند كه موجب روييدن و شكفتن گياهان مى‏شود، ولى سپس خزان مى‏رسد و همه آن زيبايى‏ها نابود مى‏شوند:

اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفراً ثم يكون حطاما و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من اللَّه و رضوان و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور؛

بدانيد كه زندگى دنيا، در حقيقت بازى و سرگرمى و آرايش و فخر فروشى شما به يكديگر و فزون جويى در اموال و فرزندان است. مثل آنها چون مثل بارانى است كه كشاورزان را رستنى آن به شگفتى اندازد، سپس آن كشت خشك شود و آن را زرد بينى آن گاه خاشاك شود، و در آخرت دنيا پرستان را عذابى سخت است و مؤمنان را از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگى دنيا جز كالاى فريبنده نيست.

محبوب‏هاى دروغين، مزاحم رسيدن به محبوب واقعى هستند و محب را فريب مى‏دهند و از محبوب واقعى غافل مى‏كنند. كسى كه محبت محبوبى دروغين را در دل دارد، هم چون كسى است كه داروى مسكن مصرف كرده و چون دردى احساس نمى‏كند از درمان خود غافل مى‏شود و زمان را براى درمان از دست مى‏دهد. تاخير در درمان ممكن است خطرناك و هلاك كننده باشد. تاخير در محبت ورزيدن به محبوب حقيقى نيز ممكن است باعث كدورت دل و غفلت از او شود و به انكار خدا و لطف و احسان او بيانجامد.

نشانه‏هاى محبت حقيقى:

1 – محبت حقيقى پايدار است محبت‏هايى گذرا هستند كه يا محبوب به خطا برگزيده شده باشد و يا محبوب اصلا محبوب نبوده باشد هر گاه كسى گمان كند موجودى داراى كمال است و به آن محبت ورزد و سپس دريابد كه هيچ كمال اصيلى در او نبوده است محبت او زايل مى‏شود و به جستجوى موجود كامل بر مى‏آيد. همچنين اگر محبت به چيزى يا كسى براى رفع نياز خويش باشد پس از رفع نياز، محبت به آن محبوب تمام مى‏شود؛ چرا كه نياز محب بر آمده است و كمال مورد نظر خويش را يافته است.

محبت به خداوند پايدار است زيرا كمال حقيقى فقط از آن اوست و هيچ گاه انسان خداشناس به معرفت كمال خداوند نمى‏رسد در هر مرتبه از معرفت به خدا انسان به ضعف معرفت خويش آگاه مى‏شود و خواهان ارتقاء معرفت خود به خداوند مى‏گردد؛ چرا كه خداوند موجود بى‏پايانى است كه عقول از معرفت كنه او عاجزند و هر چه در وادى معرفة اللَّه مى‏شتابند، باز هم در راه باقى است و اشتياق فراوان‏تر مى‏شود.

2 – محبت حقيقى محبتى است كه محب به هر چه كه به محبوب انتساب دارد علاقه‏مند باشد. انسان‏هاى عارف به همه مظاهر هستى محبت دارند به انسان‏ها، طبيعت، حيوانات، رودها و جنگل‏ها و… چرا كه همه اين‏ها را جلوه خدا و مخلوق ذات اقدس او مى‏دانند.

3 – محبت واقعى محب را گوش به فرمان محبوب مى‏كند محب هميشه در آرزوى رضاى محبوب است پس همان طور كه او مى‏خواهد عمل مى‏كند و خود را آن گونه كه محبوب مى‏پسندد مى‏سازد. محب واقعى، اراده محبوب را بر اراده خود مقدم مى‏دارد و با خواست او مخالفت نمى‏كند.

4 – محب واقعى هميشه به ياد محبوب است و هيچ چيز ديگرى موجب غفلت او از ياد محبوب نمى‏شود.

5 – محب واقعى خواستار ديدار محبوب و همنشينى و هم صحبتى با اوست. محب واقعى از شنيدن سخن محبوب و سخن گفتن با او را دوست دارد و از ديدار محبوب سير نمى‏شود.

محبت و دوستی با خداوند:

همه كس بايد خداى را دوست بدارد بلكه تمام كسانى كه خداوند را پذيرفته و به وجود لايتناهى وى معتقدند مدعى دوست داشتن وى هستند كه وجه آن نيز آشكار است. خداى بزرگ قدرت مطلق، علم مطلق، حيات مطلق و بالاخره حسن مطلق است و ذره‏اى نقص و شائبه در او راه ندارد، و بالبداهه هر آنچه حسن مطلق باشد در حد اعلاى محبوبيت و مطلوبيت است، زيرا هر كس حسن و نيكويى را با فطرت و وجدان خود لمس نموده و مجذوب آن مى‏گردد.

مطالب مرتبط
1 از 218

پس همه كس دعواى دوستى با خداوند را دارد و از آن دم مى‏زند و به آن معترف است و
معتقد. بلكه عارفان و صوفيان تا آنجا پيش رفته‏اند كه دوستى هر چيز را دوستى خداوند
انگاشته و مرجع نهائى همه حسن‏ها و زيبائيها را حسن مطلق و ذاتى معشوق حقيقى و معبود واقعى (خداوند) مى‏دانند و يكى از معانى جمله معروف (لو ادليتم بحبل الى الارضين
السفلى لهبط الى اللَّه) را همين معنى مى‏شمرند.

البته در مرحله عينيت و عمل بايد اين ادعا يعنى دعوى دوستى با خدواند، به منصه اثبات برسد وگرنه همچون ديگر ادعاهاى تهى از واقعيت بلكه از آنها هم بدتر خواهد بود، و در اثبات اين ادّعا، مهم آن است كه خود خداوند كه محبوب واقعى است آن را بپذيرد و بر آن صحه گذارد.

و روشن است كه مهمترين نشانه صدق اين ادعا آن است كه همه گام‏ها در راه
رضاى‏دوست برداشته شود و انسان عاشق و محب هيچ‏گونه حركت و سكون، تكلم
وسكوت و قيام و قعودى جز آنچه مورد رضاى پروردگار است نداشته باشد، و اين
نعمتى‏عظيم و موهبتى ارزنده است در وجود دارندگان آن و طبيعى است هر چه علاقه
وحب بنده به خدا بيشتر و قوى‏تر باشد دليل معرفت و شناخت و قرب بيشتر به ذات
اقدس‏او خواهد بود، و لذا عارفان و سالكان راه دوست خداى را بهتر شناخته و به سمت و سوى وى بيشتر راه يافته‏اند، زيرا اينان با اشراقات قلبى و الهامات درونى توانسته‏اند
دريچه‏اى در مقابل خود بگشايند و سرى بكشند به آنچه كه در وصف نايد و در شرح نگنجد،و با دليل‏ها و برهان‏هاى خشك منطقى و فلسفى و فرمول‏هاى رياضى و علمى به تحريروتقرير نيايد.

آرى اينان از همه كس بيشتر عاشق خدايند و به سوى وى پر و بال مى‏گشايند. در روايتى كه هر چند از نظر سند بر اساس دراية الروايه محل بحث و گفتگو است اما به لحاظ نكات عرشى و حقايق عرفانى بلندى كه در آن هست نمى‏توان به سادگى از آن گذشت و از متن ومحتواى و زيباى آن به آسانى چشم پوشيد، آمده است كه خداوند متعال فرمود:

«من طلبنى وجدنى و من وجدنى عشقنى (يا: من وجدنى احبنى) و من احبنى عشقنى و من
عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلىّ ديته و انا ديته (و يا: و من علىّ ديته
فاناديته)

هر كه به جستجوى من بر آيد مرا مى‏يابد و هر كه مرا پيدا كند دوستم خواهد داشت و هر كه من را دوست بدارد عاشق و شيفته من خواهد شد و هر كه چنين باشد من نيز عاشق او خواهم بود و هر كه من عاشق او باشم در اين راه او را خواهم كشت و شهيد عشقش خواهم نمود و هر كه ازسوى من شهيد عشق شود خونبهاى او بر عهده من خواهد بود و من خود ديه و خونبهاى وى هستم (و به كمتر از اين براى وى راضى نيستم).ديه چيزى است كه در آخرين مرحله دريافت مى‏شود و آخرين موجودى و دريافتى
است و تنها موجودى عاشق، خداست و بس.

اين است كه عاشقان و عارفان راستين از همه خداشناس‏ترند، و با اين موجودى و
سرمايه بزرگ، از همه ثروتمندتر و غنى‏تر. و اين است كه رسيدن به اين مقام والا به سادگى حاصل نشود و با ادعا ثابت نگردد.

محبت به خدا:

محبت به خداوند محبت راستين است و خداوند يگانه محبوب حقيقى است. همه نشانه‏هاى محبت حقيقى در محبت به خدا هست. محبت به خداوند پايدار و زوال‏ناپذير است، چرا كه هيچ كمالى برتر از خداوند نيست و هيچ جمالى زيباتر از او وجود ندارد، كسى كه خدا را بيابد همه چيزها در چشم او ناقص و حقير مى‏آيد:

ما ذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك لقد خاب من رضى دونك بدلا

آن كه تو را نيافت چه يافت؟ و آن كه تو را يافت چه نيافت؟ كسى كه به غير تو راضى و مايل گشت يقيناً محروم شد.

محبت به خداوند با هيچ محبت ديگرى قابل قياس نيست هر محبت ديگرى اگر در طور محبت خدا باشد و به سبب محبت به خدا باشد، محبتى راستين وگرنه دروغين است. كسى كه غير خدا را دوست مى‏دارد و محبت او بر محبت خدا بر مى‏گزيند، مؤمن نيست. مؤمنان بيشترين محبت را به خداوند دارند.

والذين آمنو اشد حباللَّه   محبت خدا شرط ايمان است و كسى مؤمن است كه خدا و رسولش را بيش از هر چيز ديگرى دوست داشته باشد. از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است:

لا يؤمن احدكم حتى يكون اللَّه و رسوله احب اليه مما سواهما؛

هيچ يك از شما تا زمانى كه خدا و رسولش محبوب‏ترين كس در نزد او نباشد، ايمان نياورده است.

مؤمنان واقعى مى‏خواهند قلبشان آكنده از محبت خداوند باشد تا هيچ محبت ديگرى در آن جاى نگيرد. امام زين العابدين (ع) در دعاى ابوحمزه ثمالى اين گونه دعا كرده‏اند:

اللهم انى اسئلك ان تملا قلبى حباً لك؛

اى خدا از تو مى‏خواهم كه قلبم را از محبتت آكنده سازى.

ويژگى دوستان حقيقى خدا اين است كه جز محبت او را در دل نداشته باشند. امام حسين(ع) در دعاى عرفه اين چنين مناجات مى‏فرمايند:

انت الذى ازلت الاغيار عن قلوب احبائك حتى لم يحبوا سواك؛

تو همانى كه بيگانگان را از دل‏هاى دوستانت زدودى تا جز تو را دوست ندارند.

دومين نشانه محبت حقيقى محبت به همه چيزهايى است كه به محبوب انتساب دارد. محبت به غير خدا وقتى مذموم است كه محب، محبوب را مستقل بداند و كمال و جمال آن را وابسته و ناشى از خداوند نداند؛ ولى اگر كسى مخلوقات خداوند را به خاطر انتساب به خداوند بخواهد و دوست بدارد محبت او ممدوح و پسنديده است. اين گونه دوستى منافاتى با دوستى خدا ندارد، بلكه عين دوستى با خداست .محبت به بندگان صالح خدا محبت خداست كسى كه بنده صالحى را به سبب ارتباط و اتصال با خدا دوست دارد، كسى را دوست دارد كه خدا دوستدار اوست، پس محبت او اصالتاً از آن خداست و ترشحى از محبت به خداوند است خداوند بندگان مؤمن و صالح را دوست دارد و بندگان ظالم و عاصى را دوست نمى‏دارد؛ پس كسى كه حب و بغض خود را متناسب با حب و بغض خداوند نمايد مى‏تواند مدعى دوستى خدا باشد:

من احب اللَّه و ابغض للَّه و اعطى للَّه و منع للَّه فهو ممن كمل ايمانه؛

كسى كه به خاطر خدا محبت و بغض ورزد و به خاطر خدا ببخشايد و باز دارد پس او كسى است كه ايمانش كامل شده است.

در روايات آمده است كه دوستى مؤمنين به يكديگر از بزرگ‏ترين شاخه‏هاى ايمان است و كسى كه دوستى و دشمنى او براى خدا باشد برگزيده خداوند است. اهميت محبت ورزيدن به كسانى كه خداوند آنها را دوست مى‏دارد و دشمنى با دشمنان خدا، به قدرى است كه اين دوستى و دشمنى محك ايمان و نيك سيرتى انسان‏هاست. امام صادق(ع) به يكى از اصحاب خود مى‏فرمايند:

اگر مى‏خواهى بدانى كه آيا در تو نيكى و خيرى هست به قلب خود رجوع كن. اگر بندگان مطيع خدا را دوست مى‏دارى و گناهكاران را دشمن مى‏دارى، پس در تو خيرى هست و خداوند تو را دوست دارد و اگر چنين نيستى، در تو خيرى نيست و مبغوض خداوند هستى. انسان با آن كه دوست مى‏دارد همراه است.

اين گونه روايات نشان مى‏دهد كه محب واقعى خداوند، به غير خداوند نيز محبت دارد چرا كه آن غير به خدا منسوب است و اگر كسى به محبوب‏هاى خداوند يعنى انبياء و اولياء و صالحان دوستى نورزد، محبت او به خداوند واقعى نيست و نيز اگر دشمنان خدا را كه رشته اتصال و ارتباط با خداوند او گسيخته‏اند دشمن ندارد، به خداوند محبت واقعى ندارد و ايمان او حقيقى نيست:

لا تجد قوما يؤمنون باللَّه و اليوم الاخر يوادون من حاداللَّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللَّه الا ان حزب اللَّه هم المفلحون؛

قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند و كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده‏اند هر چند پدرانشان يا پسرانشان با برادرانشان يا عشيره آنان باشد دوست بدارند. در دل اينهاست كه خدا ايمان را نوشته و آنها را با وحى از جانب خود تأييد كرده است و آنان را به بهشت‏هايى كه از زير درختان آن جوى‏هاى روان است در مى‏آورد هميشه در آن جا ماندگار خدا از ايشان خشنود و آنها از او خشنودند، اينانند حزب اللَّه آرى، حزب خداست كه رستگارانند.

محب واقعى خدا، خود را آن گونه كه خدا مى‏پسندد مى‏سازد. عمل خود را مطابق خواست او مى‏نمايد و ظاهر خويش را خداپسند مى‏آرايد. محب واقعى خدا مى‏كوشد محبوب خدا باشد. هر محبى آرزو دارد كه محبوبش به او محبت داشته باشد. راه اين محبت دو سويه را محبوب حقيقى بر زبان حبيبش جارى نموده و به ما آموخته است:

قل ان كنتم تحبون اللَّه فاتبعونى يحببكم اللَّه.

تبعيت از پيامبر نشان راستگويى در اظهار محبت است و چون كسى در محبت خويش به خداوند صادق باشد، خداوند نيز او را دوست مى‏دارد. تبعيت از پيامبر يعنى عمل به كارهايى كه خدا دوست دارد و ترك آن چه خداوند نمى‏پسندد، براى ساختن خويش به چهره و گونه‏اى خدا پسند بايد از خود خدا و رسول او پرسيد كه چگونه باشيم. در قرآن كريم پاكيزگان، توبه كنندگان، محسنين، متقين، صابران، مقسطين، و كسانى كه بر خدا توكل مى‏كنند و در راه او مى‏رزمند، محبوب خدا معرفى شده‏اند و تجاوزكاران، ظالمان، مفسدان، كافران، گنه‏كاران، مستكبران، خيانت پيشگان، مسرفان و كسانى كه نعمت‏هاى خداوند و كفران مى‏كنند محبوب خدا نيستند. پس اگر كسى خواهان محب واقعى شدن است و مى‏خواهد محبوب خدا باشد بايد از اين راهمايى‏ها بهره گيرد و با پيروى از دستورات پيامبر اكرم(ص) دل خويش را از محبت غير پاك سازد و سر به فرمان پروردگار نهد.

كسى كه دوستدار واقعى خداست از مناجات با او لذت مى‏برد و از اين كه خدا با او سخن بگويد شادمان مى‏شود. درباره سخن گفتن بنده با خدا در مبحث عبادت مطالبى خواهد آمد، ولى درباره سخن گفتن خدا با انسان اشاره‏اى به فضيلت و آثار تلاوت قرآن خواهيم داشت.

قرآن سخن خدا با بنده و عهد او با بندگان است. از امام صادق(ع) روايت شده است:

القرآن عهداللَّه الى خلقه، فقد ينبغى للمرء المسلم ان ينظر فى عهده و ان يقرأ منه فى كل يوم خمسين آية؛

قرآن عهد خداوند با بندگان است پس بر هر مسلمانى شايسته است كه در عهد خداوند نظر كند و در هر روز پنجاه آيه قرائت نمايد.

در پايان اين مبحث مناسب است يادآور شويم كه محبت خدا به انسان با محبت انسان به خدا فرق مى‏كند. خداوند كمال مطلق است و انسان نياز مطلق. انسان خواستار كمال است پس به كمال مطلق عشق مى‏ورزد و خواهان اوست. ولى در برابر كمال خداوند هيچ كمال ديگرى وجود ندارد. پس مقصود از محبت خدا به بندگان استكمال بنده است، يعنى چون بنده به اختيار خود طريق كمال را مى‏گزيند، خداوند او را دوست مى‏دارد و در اين كمال جويى او را يارى مى‏دهد و چون بنده راه هلاكت و سقوط را در پيش گيرد غضب الهى شامل حال او مى‏شود. دوستان خدا اگر قلب خود را از محبت غير او خالى كنند و هر چه را او مى‏پسندد و فرمان مى‏دهد عمل نمايند و همواره در ياد او باشند، خداوند نيز آنان را دوست مى‏دارد و كمال مطلوب آنان را به آنها اعطا مى‏كند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شانزده + دو =