پيدايش تشيع و تسنن از چه زمانی بوده است ؟

1,041

كلمة شيعه چهار بار در قرآن مجيد در سوره هاي مريم آيه 69 و قصص آيه 15 و نيز قصص آيه 15 و صافات آيه 83، ذكر شده است، در سورة صافات حضرت حق ابراهيم خليل را در روش و منش و اخلاق و عمل، و ايمان و عقيده، و جهاد و عبادت شيعه نوح شمرده است. و ان من شيعته لإبراهيم: و بي ترديد ابراهيم از پيروان نوح بوده است.و نيز كلمة شيعه ده ها بار به نقل كتاب هاي معتبر تشيع و تسنن به زبان پيامبر در رابطه با اقتدا كنندگان به اميرالمؤمنين عليه السلام جاري شده است مانند: يا علي انت و شيعتك هم الفائزون.

بنابراين طلوع شيعه از افق قرآن و روايات پيامبر بوده و امري صد در صد الهي است. پس از مرگ پيامبر كه نگذاشتند خلافت و حكومت بر روح تشيع، و محور تعبد، و حقيقت علم، و نور بصيرت اميرالمؤمنين مستقر شود و درصد بالايي از توده عوام دنبال ديگران رفتند و به وسيله حكام و عالمان خريده شده از طرف حكام مكتبي را بر پايه احاديث صحيح و سقيم كه در شش كتاب مشهورشان جمع آوري شده كه بخشي از آنها در ميزان حديث شناسي مردود است و بنا نهادند و پس از آن كه نزديك يك قرن از وفات پيامبر گذشته بود به سبب بناي مكتب بر حديث نام مكتب را مكتب سنت يا حديث و پيروانش را اهل تسنن ناميدند، البته تدوين حديث در شيعه طبق نقل كتاب هاي معتبر از زمان خود پيامبر صورت گرفت و تدوين حديث در اهل سنت از زمان عمر بن عبد العزيز شروع شد. شيعه دين خود را از امامان معصوم و به ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام كه سي سال در كنار پيامبر بود و پيامبر از او تعبير به باب مدينه علم خود كرد مي ـ گيرد و اقتدايش به علي و امامان به دستور مستقيم خدا در قرآن و فرمان پيامبر است و اهل تسنن دين خود را از ابوحنيفه و شافعي و مالك و احمد حنبل مي گيرد كه هيچ كدامشان در عصر پيامبر نبودند بلكـه عالماني بودند كه از عصر حاكم عباسي, منصور دوانيقي به بعد به تدوين فقه و حديث همت گماشتند.به همين سبب ما شيعة علوي و در حقيقت به عبارت ديگر با اقتداي به علي شيعة نبوي هستيم و اهل تسنن كه برادران ديني ما مي باشند و چهار فرقه اند به ناچار پيرو ابوحنيفه (حنفي) و پيرو شافعي (شافعي) و پيرو مالك (مالكي) و پيرو احمد حنبل (حنبلي) هستند.
هداياى پيامبر(ص)
چند سؤال اساسى‏
با توجه به آنكه پيامبر و ائمه معصومين (ع) همانند ساير مردم نياز به غذا، لباس و مسكن داشتند و خود آنان مردم را تشويق به اهميت دادن به مسائل اقتصادى مى‏كردند، چند سؤال در اين جا مطرح مى‏شود:

پيامبر اسلام و اهل بيت او از چه طريقى نيازمنديهاى مادى خويش را تأمين مى‏كردند؟ آيا آنان صرفاً از بيت‏المال استفاده مى‏كردند؟

آيا فعاليت‏هاى اقتصادى از قبيل: كشاورزى، دامدارى و تجارت داشتند؟ كمكهاى مالى آنان به نيازمندان از چه طريقى تهيه مى‏شد؟

توضيح اين كه رسول گرامى اسلام (ع) و خاندان آن حضرت كمك‏هاى مالى فراوانى به فقرا، مستمندان، نيازمندان مى‏كردند. برده‏هايى را مى‏خريدند و در راه خدا آزاد مى‏كردند كه در روايتى آمده است امير مؤمنان (ع) هزار برده در راه خدا خريد و آزاد كرد.)33)

امام سجاد (ع) نيز بردگانى در راه خدا آزاد كرد. آن بزرگوار بردگانى را خريدارى كرده، مدتى تحت آموزش و تربيت قرار مى‏داد و سپس آزادشان مى‏كرد و آنان به صورت انسانهاى نمونه به فعاليت فرهنگى و تربيتى مى‏پرداختند و پس از آزادى نيز ارتباطشان با امام قطع نمى‏شد. «على بن طاووس» ضمن اعمال ماه رمضان مى‏نويسد: على بن الحسين (ع) شب آخر ماه رمضان بيست نفر برده)يا اندكى بيشتر يا كمتر) را آزاد مى‏كرد و مى‏گفت: خداوند در هر شب ماه رمضان هنگام افطار هفتاد هزار نفر از اهل دوزخ را از عذاب آتش آزاد مى‏كند و در شب آخر به تعداد كل شبهاى رمضان آزاد مى‏كند. دوست دارم خداوند ببيند كه من در دنيا بردگان خود را آزاد مى‏كنم تا بلكه مرا در روز رستاخيز از آتش دوزخ آزاد سازد.

امام هيچ خدمتگزارى را بيش از يك سال نگه نمى‏داشت. وقتى كه برده‏اى را در اول يا وسط سال به خانه مى‏آورد شب عيد فطر او را آزاد مى‏ساخت و در سال بعد به جاى او شخص ديگرى را مى‏آورد و باز او را در ماه رمضان آزاد مى‏ساخت، و اين روال تا آخر عمر او همچنان ادامه داشت. امام بردگان سياه پوست را (با وجود آن كه به آنان نياز نداشت) مى‏خريد و در مراسم حج به عرفات مى‏آورد و آن گاه كه به سوى مشعر كوچ مى‏كرد آنان را آزاد مى‏كرد و جوايز مالى به آنان مى‏داد. (34)

پولها و لباسهايى به شعرا به عنوان جايز مى‏دادند. همچنين در زمان پيامبر اسلام هيأتها و نمايندگانى از اعراب مى‏آمدند و اظهار اسلام مى‏كردند، پيامبر هم هدايايى به آنها مى‏داد و كمكهاى ديگرى كه در مباحث آينده به عنوان نمونه بيان خواهد شد. اين كمكها از چه طريقى بود؟ از بيت‏المال ؟ و اگر از بيت‏المال استفاده مى‏كردند تمام اين هزينه‏ها را از آن جا بر مى‏داشتند؟ يا مبلغى از آنها را؟ مخصوصاً گاهى ائمه (ع) پولهاى فراوانى به عنوان صله وجايزه به شعراى شيعى و مدافع ولايت مى‏دادند كه شايد براى برخى قابل تصور نبود. آيا اينها از چه محلى بود؟

پاسخ
در پاسخ اين سؤالها ذهنيت عمومى در جامعه ما اين است كه تأمين معاش و زندگى پيامبر اسلام (ع) و ائمه (ع) از محل بيت‏المال بوده و اگر بخششها يا كمهايى هم نسبت به فقرا يا نيازمندان داشتند، آن هم از منبع بيت‏المال و وجوه عامه بوده كه در اختيار آنان بوده است و نسبت به آن ولايت داشتند. اما بررسيها و پژوهشها در تاريخ زندگى پيشوايان اسلام نشان مى‏دهد كه آن بزرگواران اموال و دارايى‏هاى شخصى نيز داشتند و همه جا و در همه موارد، از بيت‏المال استفاده نمى‏كردند. هدف اين كتاب جست و جوى پاسخ اين سؤالها و پيگيرى و شناسايى منابع درآمد پيامبر اسلام (ع) و اهل بيت آن حضرت و مشخص ساختن اين نكته است كه چقدر و در چه مواردى از بيت‏المال، و در كدام مواردى از اموال و دارايى‏هاى شخصى استفاده مى‏كردند؟

اينك پيش ازآن كه اين موضوع بررسى شود، از باب مقدمه از هداياى پيامبر اسلام و صله‏ها و بخششهاى امامان به شعرا و نيز از كمكهاى مالى آن پيشوايان به افراد مختلف ياد مى‏كنيم تا حجم بالاى آنها روشن گردد و توجه پيدا كنيم كه اين مبالغ نمى‏توانست از منبع واحدى باشد و طبعاً از منابع مختلف تأمين مى‏شده است.

هداياى پيامبر به هيأتهاى نمايندگى قبايل عرب
هيأتهاى نمايندگى قبايل مختلف عرب براى اظهار اسلام، و اعلام انقياد قبايل خويش، بيشتر در سال نهم هجرت و احياناً پيش يا پس از آن به حضور رسول اكرم (ص) شرفياب مى‏شدند و اسلام و انقياد قبايل خود را به عرض مى‏رساندند و مورد لطف ومحبت شخص رسول اكرم (ص) واقع مى‏شدند، وآن حضرت هدايا و جوايزى به آنان عنايت مى‏كرد كه براى نمونه چند مورد از نظرتان مى‏گذرد:

1- هيأت نمايندگى ثعلبه
در سال هشتم هجرت پس از بازگشت رسول خدا (ص) از «جعرانه»، چهار نفر از «بنى ثعلبه » نزد رسول خدا آمدند وگفتند ما فرستادگان قبيله خود هستيم و همه اسلام آورديم. رسولخدا(ص) دستور داد از آنان پذيرايى كردند و پس از چند روز اقامت هنگامى كه براى خداحافظى شرفيات شدند، به بلال فرمود تا به آنان جايزه دهد و بلال به هر كدامشان پنج اوقيه(35)نقره جايزه داد و سپس به بلاد خويش برگشتند. (36)

2- هيأت نمايندگى محارب
اين هيأت كه ده مرد بودند، در سال دهم در حجة الوداع به حضور رسول خدا (ص) رسيدند و در سراى رمله، دختر حارث منزل داده شدند. بلال براى ايشان روز و شب غذا مى‏برد و اسلام آوردند وگفتند اسلام بنى محارب در عهده ما و در آن موسم‏ها رسول خدا را دشمنى سرسخت‏تر از آنان نبود. در ميان اين هيأت مردى از همان دشمنان سر سخت بود كه چون رسول خدا او را شناخت،گفت: شكر خدا را كه مرا زنده داشت تا به تو ايمان آورم. رسول خدا گفت: اين دلها در دست خداست. رسول خدا آنان را نيز جايز داد و بازگشت.(37)

3- هيأت نمايندگى جعدة بن كعب
از بنى جعدة بن كعب «رقادبن عمرو» نزد رسول خدا آمده و اسلام آورد و رسول خدا در «فلج» آب و زمينى به او داد و براى وى سندى نوشت كه به گفته صاحب طبقات، نزد بنى جعده محفوظ بوده است. (38)

4- هيأت نمايندگى قشيرين كعب‏
پيش از حجة الوداع، و پس از غزوه «حنين» چند نفر از بنى قشير از جمله ثور بن عروه بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدا به «ثور» قطعه زمينى بخشيد و براى وى سندى نوشت. و نيز قرة بن هبيرة را جايزه‏اى داد و بردى مرحمت فرمود و او را سرپرست زكاتهاى قبيله قرار داد.(39)

5- هيأت نمايندگى تغلب‏
شانزده مرد تغلبى از مسلمانان و نصرانيانى كه بر خود صليب زرين آويخته بودند بر رسول خدا وارد شده و در خانه رمله، دختر حارث منزل كردند. رسول خدا با نصرانيان مصالحه كرد كه بر دين خود باقى بمانند ولى فرزندان خود را به نصرانيت در نياورند. مسلمانان را هم جوايزى عطا فرمود. (40)

6- هيأت نمايندگى طيّى‏
پانزده مرد از قبيله طى… براى ديدار رسول خدا به مدينه آمدند. سرورى اين گروه رازيدالخيل بن مهليل كه ازبنى نبهان بود، به عهده داشت. رسولخدا در مسجد بود، اعضاى هيأت شتران خود را در جلوى خان مسجد بسته ونزد حضرت آمدند. رسول خدا اسلام را برايشان عرضه داشت وچون اسلام آوردند به هر يك پنج اوقيه نقره جايزه داد و به زيدالخيل دوازده و نيم اوقيه داد. رسول خدا درباره زيدالخيل مى‏فرمود: هيچ مردى از عرب نزد من به فضل ياد نشد جز اين كه او را كمتر از آن يافتم كه مى‏گفتند، مگر زيدالخيل كه او را بيش از آن يافتم كه توصيف مى‏كردند و او رازيدالخير ناميد وسرزمين فيد و زمينهاى ديگرى را براى ارتزاق به او واگذار كرد و در اين باره به او نوشته‏اى هم داد. زيد با قوم خود بازگشت و چون به جايى كه به آن فرده مى‏گفتند رسيد، به تب مبتلا گشت و پس از سه روز در همان جا درگذشت. بعضى هم، مرگ او را در آخر خلافت عمر دانسته‏اند. (41)

7- هيأت نمايندگى مراد (42)
فروة بن مسيك مرادى، از ملوك كنده جدا شد و بر رسول خدا وارد شد و، از آن حضرت پيروى كرد ونزد سعد بن عباده منزل گزيد و به فرا گرفتن قرآن و احكام اسلام پرداخت. رسول خدا او را دوازده اوقيه جايز داد و بر شترى مرغوب سوار كرد و حله‏اى از بافته عمان بخشيد و عامل خود بر قبيله‏هاى:مراد، زبيد و مذحج گردانيد و خالدبن سعيد بن العاص را همراه او براى دريافت صدقات (زكات) فرستاد و به او نوشته‏اى در اندازه‏هاى زكات داد. فروه همچنان عامل صدقات بود تا رسول خدا وفات يافت. (43)

پيامبر وصد شتر به آتش افروز جنگ حنين‏
… پس از تمام شدن جنگ حنين (44) و طائف پيامبر اكرم (ص) نقشه تسليم شدن و اسلام آوردن «مالك بن عوف» (آتش افروزجنگ حنين و طائف) را ريخت. از وضع او پرسيد: گفتند به طائف پناه برده و با قبيله ثقيف همكارى مى‏كند. پيامبر فرمود: اين پيام را از من به او برسانيد كه اگر اسلام آورَد و به ما بپيوندد من كسان او را آزاد مى‏سازم و يكصد شتر نيز به او مى‏بخشم. نمايندگان هوا زن، پيام پيامبر (ص) را به او رسانيدند و او كه وضع ثقيف را متزلزل مى ديد، و ازقدرت روز افزون اسلام آگاهى داشت، تصميم گرفت از طائف خارج شود و به مسلمانان بپيوندد، ولى از اين مى‏ترسيد كه ثقيف از تصميم وى آگاه شوند و او را در داخل بازداشت كنند، از اين رو براى اجراى مقصد خويش چنين نقشه كشيد: دستور داد در نقطه دورى از طائف كجاوه‏اى براى او آماده كنند، سپس از آن نقطه با سرعت هر چه زيادتر به جعرانه آمد و اسلام آورد و پيامبر طبق وعده‏اى كه به او داده بود با وى رفتار كرد (صدشتر به او داد و كسان او را آزاد ساخت)، سپس او را سرپرست مسلمانان قبيله‏هاى نصر، ثماله و سلمه قرار داد. او بر اثر غرور فطرى و افتخارى كه از ناحيه اسلام به دست آورده بود زندگى را بر قبيله ثقيف تنگ كرده، آنها را در مضيقه اقتصادى قرار مى‏داد، او خود را شرمنده الطاف پيامبر ديده و اشعارى در سماحت بى ‏نظير و بلند نظرى پيامبر سرود كه آغاز آنها اين است: من هرگز در ميان تمام مردم جهان مانند محمد را نه ديده‏ام و نه شنيده‏ام…(45)
موقوفات پيامبر اسلام و اهل بيت (ع)
پيامبر اسلام (ص) و ائمه (ع) گذشته از اين كه به فقرا، ضعفا،مستمندان و قشرهاى محروم اجتماع كمك مى‏كردند، آيندگان را نيز فراموش نمى‏كردند و با به جا گذاشتن صدقات و موقوفات زيادى از املاك وزمينها و اموال خويش، سنت حسنه وقف را پايه‏ريزى كردند. يكى از فصول درخشان زندگانى اين پيشوايان بزرگ، اقدامات آنان در زمينه وقف است كه هم مردم را به وقف تشويق مى‏كردند و هم شخصاً املاك و داراييهاى ارزنده‏اى را وقف مى‏كردند. پيش از بررسى اين موضوع، چند مسأله مقدماتى درباره وقف را ازنظر خوانندگان ارجمند مى‏گذارنيم.

ضرورت مالكيت واقف، پيش از وقف‏
نكته‏اى كه در اين جا نبايد از آن غفلت ورزيد اين است كه غرض از ذكر اين مسائل و بيان وقفها و صدقه‏هاى اهل بيت (ع) اين است كه آنان اموالى كه وقف مى‏كردند، ملك شخصى شان بود كه از طرق گوناگون جزء اموالشان به حساب مى آيد و اگرملك شخصى آنها نبود نمى‏توانستند وقف كنند. چرا كه انسان به طورقطع وقتى مى‏تواند تمام يا قسمتى از اموال خود را وقف نمايد و در راه خدا براى استفاده يك قشر خاص يا جميع مسلمانان و… قراردهد كه ملك شخصى او باشد. پيامبر اكرم (ص) در غابه (جايى نزديك مدينه در راه شام) وقتى كنار چاه هم رسيد، مسلمانان گفتند: اى رسول خدا آيا اين چاه را مصادره نمى‏كنيد؟ فرمود:خير، ولى يك نفر اين چاه را بخرد و بهاى آن صدقه داده شود. طلحة بن عبيدالله آن را خريد و وقف كرد. 170

به ديگر سخن، وقف كردن چيزى وابسته به ملكيت خصوصى است كه اگر شخصى مالك چيزى نباشد نمى‏تواند وقف كند. واقف بايد مالك باشد تا بتواند به ديگرى تمليك كند، همان گونه كه در كتب فقهى آمده است. 171 موقوفه اگر مملوك نباشد؛ يعنى مال ديگرى باشد و غاصب بخواهد آن را وقف كند صحيح نيست. از اين رو وقف هم مانند ديگر صدقات مشروط است بر اين كه مال وقف شده به گونه‏اى باشد كه انسان بتواند با وقف كردن آن به خدا نزديك بشود. پس ا گر واقف مال حرام رابخواهد وقف نمايد، چون آن مال «غصب » و تصرف در آن حرام و معصيت است نمى‏شود با همان چيزى كه به وسيله آن خدا را نافرمانى كرده در پيشگاه خدا مقرب گردد.

جايگاه وقف در اسلام
در اين جا به اختصار درباره اهميت وقف از ديدگاه روايات و جايگاه آن در اسلام و ترغيب پيشوايان دينى به مسأله وقف مى‏بپردازيم.

از جالب‏ترين تعاليم اجتماعى اسلام كه براساس تعاون و حس نوعدوستى بنا نهاده شده، مسأله وقف و صدقات جاريه است.

هدف اصلى از وقف، تأمين و تثبيت محل سكونت ومنبع ارتزاق و تأمين قسمتى از نيازمنديهاى عمومى و گسترش فرهنگ و تشويق به احداث بناهاى علمى، بهداشتى و مذهبى است.

اسلام با اين كار يك برنامه عالى انسانى را بنيانگذارى كرد كه در اثر آن عواطف بشر دوستى زنده شد.

اسلام با اين ابتكار تا آن جا در روح و اخلاق مردم اثر گذاشت كه از مال خود چشم مى‏پوشند و با وقف كردن قسمتى از اموال خويش به نفع كسانى كه بايد حمايت شوند وسيله آسايش آنان را فراهم مى‏كنند و نيازمنديهاى نسلهاى آينده را نيز از طريق وقف تأمين مى‏كنند.

فقه اسلام در چهارده قرن قبل براى وقف اهميت خاصى قايل گرديده و يك بخش مهم و تقريباً مفصل از كتب فقه و حديث و قوانين اسلامى ويژه احكام و مقررات وقف و صدقات جاريه و كارهايى است كه براى عموم مردم مفيد است.

اسلام با طرح مسأله وقف و تشويق به صدقات جاريه از يك طرف اختيارات و نظرات مالك را نسبت به ملك خود (حتى سالها پس از مرگش) محترم و نافذ شمرده و از طرفى قدم اساسى را در راه گسترش علم و دانش و پرورش دانشمندان برداشته و بناى عمران و آبادى شهرها ودهات و رفاه عموم را حتى در بيابانها و جاهاى دور از آبادى پايه‏ريزى نموده است.

ترغيب ائمه به مسأله وقف‏
پيامبر اكرم (ص) و خاندان رسالت مردم را بر اين كار خير ترغيب و تشويق نموده و از طرف خداوند نويد پاداش براى هر كار نيكى مخصوصاً به عنوان باقيات الصالحات به آنان مى‏دادند كه از بين احاديث فراوانى كه در اين باره رسيده است به عنوان نمونه چند حديث از نظرتان مى‏گذرد:

امام صادق (ع) فرمود:

هر كس از اين جهان درگذرد پس از مرگ، چيزى به او نمى‏رسد جز اين كه پيش‏تر سه چيزى از خود باقى گذاشته باشد:

– كار نيكى كه اثرش پس از او باقى باشد؛

– سنت حسنه‏اى كه در ميان مردم رواج داده باشد و بعد از او مردم به آن روش عمل كنند؛

– فرزند صالحى كه براى او دعا كند. 172

در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

شش چيزى است كه شخص مؤمن پس از مرگش از آن بهره‏مند خواهد شد:

1- فرزند صالحى كه براى او طلب آمرزش كند؛

2- قرآنى كه از او باشد و مورد استفادقرار گيرد؛

3- درختى كه مى‏نشاند؛

4- چاه آبى كه احداث نمايد؛

5- چشمه آبى كه در راه خدا جارى مى‏كند؛

6- سنت و روش نيكى كه پس از او مردم به آن عمل كنند.173

موقوفه‏ها و صدقه‏هاى پيشوايان دينى
چنان كه اشاره كرديم گذشته از اين كه رسول مكرم اسلام و خاندان آن حضرت درباره وقف مردم را تشويق مى‏كردند، 174 طبق احاديث معتبر و مدارك تاريخى، خود از نخستين كسانى بودند كه اقدام به وقف املاك شخصى خود نموده و آثار خيرى به عنوان وقف براى اعقاب و طبقات بعد از خود به جاى گذاردند و وقفنامه‏هايى تنظيم كردند كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

باغ‏هاى مخيريق‏
واقدى مى‏نويسد: مخيريق يهودى از علماى يهود بود. روز شنبه كه پيامبر (ص) براى جنگ در احد بود، او به يهوديان گفت: به خدا قسم شما مى‏دانيد كه محمد پيامبر است ونصرت و يارى او بر شما فرض و واجب است. آنها بهانه آوردند كه امروز شنبه است. گفت ديگر شنبه معنايى ندارد! سلاح خود را برداشت و همراه رسول خدا (ص) به ميدان جنگ آمد وكشته شد. پيامبر (ص) فرمود: مخيريق بهترين يهودى است، مخيريق وقتى از مدينه به احد مى‏رفت گفت: اگر كشته شدم، اموال من مال محمد است كه در راه خدا صرف كند. آن اموال منشأ اصلى صدقات پيامبر (ص) شد. 175

اموال مخيريق هفت مزرعه بودند، به نامهاى: ميثب، صافيه، دلال، حسنى، برقه، اعواف ومشربه‏ام ابراهيم كه مادر ابراهيم (فرزند حضرت رسول) در اين منطقه سكونت داشت و پيامبر (ص) به آن جا مى‏آمد.176

اصل داستان مخيرين و وصيت كردن وشهادت وى و وقف كردن رسول خدا (ص) و جريانهاى سياسى كه در مورد اين باغها به وقوع پيوسته در كتب حديث و تاريخ و… ثبت و ضبط شده است. 177

موقوفه‏هاى ديگر رسول خدا (ص)
موقوفه‏هاى آن حضرت منحصر در اين هفت باغ نبود، بلكه در كتب تاريخ زمينهاى ديگرى را به نام صدقات رسول خدا (ص) ذكر كرده‏اند كه يكى بويره است.

حموى در معجم البلدان مى‏نويسد:

بويره از زمينهاى بنى النضير بوده است. 178

سمهودى مى‏نويسد: رسول خدا (ص) در خيبر نيز موقوفه‏هايى داشته است. 179

ابن شبه مى‏نويسد: بخشى از سرزمين خيبر به نامهاى الوطيح و الكتيبه و سلالم را پيامبر (ص) وقف كرد. 180

بخارى نقل مى‏كند: نوشته يا نوشته‏هايى در دست اميرالمؤمنين على (ع) بوده است كه وقفهاى رسول الله در آن نوشته شده بود يا آن نوشته‏ها وقفنامه موقوفه‏هاى رسول خدا بوده است، وليكن توضيح نداده است كه اين موقوفات همان هفت باغ مذكور بوده يا موقوفه‏هاى ديگر. به هر حال براى روشن شدن مطلب عين عبارت «بخارى» را ذكر مى‏كنيم. ابن حنفيه گويد: اگر على (ع) از عثمان (به بدى) ياد مى‏كرد بدون شك روزى عثمان را به بدى ياد مى‏كرد كه عده‏اى از عمال عثمان شكايت كردند، پس على (ع) فرمود: برو پيش عثمان و به او بگو كه آنها (نامه‏هايى كه على در دست داشت) صدقه پيامبر است؛ (يعنى در آن صدقات نوشته شده است.) سپس كارمندان خود را دستور بده به آن عمل كنند؛ (يعنى مطابق اين نوشته‏ها عمل شود) من نوشته‏ها را پيش عثمان بردم. عثمان (اعتنا نكرد و) گفت: آنها را از ما دور كن)كه نيازى به آن نداريم) من آنها را پيش على (ع) آوردم و جريان را گفتم. به من فرمود: از جايى كه برداشتى به همان جا برگردان 181 ظاهراً اين نامه‏ها مربوط به آن هفت باغ نبوده است، زيرا آن باغها كه صدقات رسول الله بوده، معروف بوده است. و احتياج به ديدن وقفنامه نبوده، عثمان و دو خليفه قبلى و ساير مسلمانان و كارمندان دولتى خليفه نيز آنها را مى شناختند. پس احتياجى به فرستادن وقفنامه و موردى براى بى‏اعتنايى عثمان نبوده است. از اين رو بايد گفت: اين موقوفه‏ها غير از آن هفت باغ بوده است كه عثمان اظهار بى‏اطلاعى كرده و پس از ديدن وقفنامه نيز توانست بى‏اعتنا باشد.

عسقلانى نيز اين حديث را نقل نموده و اضافه مى‏كند: بعضى از علماى اهل سنت همه اموال رسول خدا (ص) را كه بعد از رحلت آن حضرت مانده بود صدقه ناميده و همه اموال را به نام «صدقات رسول خدا (ص) ذكر مى‏كنند، به دليل حديثى كه ابوبكر نقل كرده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «نحن معاشر الانبياء لانورث ماتركناه صدقه.» 182

ابن ابى الحديد در اين مورد چنين مى‏گويد:

رسول خدا از دنيا رفت در حالى كه مزارع زيادى در «خيبر»، «فدك»،«بنى النضير»، «وادى نخله» و همچنين «طائف» داشت كه پس از مرگ او همه صدقه شد، به دليل خبرى كه ابوبكر نقل كرده است. 183

در عمدة القارى در شرح گفتار بخارى «و صدقته بالمدينه» گويد: يعنى املاكى كه بعد از آن حضرت صدقه شد و گفت مى‏شود كه صدقات رسول خدا (ص) در مدينه اموال بنى النضير است كه نزديك مدينه بود و از قاضى عياض نقل شده كه صدقات آن حضرت در مدينه عبارت است از اموال مخيريق و از جمله حق آن حضرت در اموال بنى‏النضير و همچنين نصف زمين فدك و ثلث زمين «وادى القرى» و دو قلعه از قلعه‏هاى خيبر، و سهم آن حضرت از خمس خيبر كه همه بعد از آن حضرت صدقه شد به موجب آن حديث. 184

ابن عبدربه 185 و ابن ابى الحديد186 مى‏گويند: رسول خدا (ص) مهزور را (كه مكانى واقع در بازار مدينه بوده است) براى مسلمان وقف كرد. 187

علامه عسكرى مى‏گويد: علماى مدرسه خلفا از محدثان و مورخان و فقها و لغويين و… توافق كردند بر اين كه هر چه را كه رسول خدا از خود به ارث گذاشته، ازمزارع و باغها صدقه بنامند و استناد كرده‏اند به آنچه كه ابوبكر از رسول خدا روايت كرده است كه فرمود: «و ما تركناه».

صدقه 188 اين نامگذارى و سازش به دلايل سياسى آن روز بوده است و ريشه سياسى دارد كه اين جا جاى شرح آن نيست.

علامه مجلسى به نقل از مناقب ابن شهر آشوب و ارشاد مفيد نقل كرده است كه: هنگام فتح بنى النضير رسول خدا اموال (زمينها و باغها و خانه‏هاى) بنى النضير را ميان مهاجرين تقسيم كرد و به على (ع) دستور داد كه سهم رسول خدا را تحويل بگيرد و آنها را صدقه قرار دهد 189 معلوم است كه مراد اين محقق بزرگوار از صدقه وقف است ؛ زيرا آنها اصطلاح علماى اهل سنت را قبول نداشته‏اند. البته اين موقوفات را عملاً به استناد حديث ابوبكر، جزء اموال عمومى كردند در حالى كه آنها در موارد خاصى وقف شده بود.

موقوفه‏هاى اميرالمؤمنين (ع)
اميرمؤمنان (ع) موقوفه‏هايى داشت كه در تاريخ ثبت شده است و اين موقوفات از اموال و دارايى شخصى آن حضرت بوده كه محدثان و مورخان نقل كرده‏اند و همان‏گونه كه در بحث كشاورزى و حفر قنات آن بزرگوار بحث خواهد شد از طريق كشاورزى و توليد و ديگر مواردى به دست مى‏آورد آن را در راه خدا وقف كرد كه به برخى از آن موقوفه‏ها در بحث املاك و مزارع على (ع) اشاره شده و در اين جا برخى ديگر از موقوفه‏هاى آن امام از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرد. و از آن جا كه اين وقفنامه‏ها با عبارتهاى مختلف نقل شده است، منابع را در پاورقى يادآور مى‏شويم كه هر كس بخواهد تحقيق بيشتر كرده و اختلاف نسخ را بررسى نمايد، به اين مدارك رجوع كند.

عبدالرحمن فرزند حجاج مى‏گويد: اين وصيت نامه را ابو ابراهيم (حضرت موسى بن جعفر (ع)) نزد من فرستاد ! اين، آن چيزى است كه وصيت كرده و حكم نموده بنده خدا على در مال خود براى رضاى خدا تا اين كه (به وسيله اين وصيت) خدا مرا داخل بهشت نموده و در روزى كه صورتهايى سفيد و صورتهايى سياه مى‏گردد، مرا از آتش دوزخ و آتش را از من دور سازد. آنچه در «ينبع» املاك دارم و به من تعلق دارد و در اطراف «ينبع» هم معروف است كه مال من است، همه وقف است و همچنين برده‏هايى كه در آن املاك دارم به غير از ابى نيزر و ابى رباح و جبير كه آزاد هستند (و حق ولاء دارند) بقيه در همين املاك پنج سال كار مى‏كنند و مخارج خود و عائله‏شان را از آن جا تأمين مى‏كنند. علاوه بر اين آنچه كه در «وادى القرى» 190دارم همه مختص اولاد فاطمه است و برده‏هايى هم كه در املاك وادى القرى دارم، وقف است غير از اينها هم آنچه در «ذعة» دارم با برده‏هايى كه آن جا هست وقف است و مانند برده‏هاى ديگر در املاك كار كرده و مخارج خود و عائله‏شان را از همان املاك اداره نمايند. علاوه بر اينها آنچه در «اذينه» دارم با برده‏هايى كه آن جا دارم وقف است.

«قصيره» هم همان گونه كه مى‏دانيد وقف است.

آن گاه حضرت مى‏نويسد: در حقيقت آنچه در مورد اموال خودم نوشتم «به گونه صدقه واجب »است؛ يعنى وقف است كه قابل فسخ نيست و نمى‏توان آن را فروخت يا به كسى بخشيد يا شرايط آن را تغيير داد و قطعى و خارج از ملك خصوصى مى‏باشد، خواه من زنده بمانم يا بميرم و در هر موردى كه براى خدا باشد صرف مى‏شود. بعد در صدد توضيح شرائط وقف و متولى آن برآمده، مى‏فرمايد:
مال محمد رسول الله (ص) (موقوفه آن حضرت) همان طورى كه خود مقرر داشته، مال اولاد فاطمه است. و همين طور است اموال فاطمه (س) و برده‏هايى كه در كاغذ كوچكى اسم برده‏ام همه آنها از بردگى آزادند. توليت اين موقوفه در دست حسن بن على مى‏باشد و حق دارد متعارف مخارج خود را از درآمد آن املاك بردارد و هر طورى كه مطابق خواست خداست مصرف كند. اگر قرضى (دينى) داشته باشد مى‏تواند از همين املاك بفروشد و آن را ادا كند و اختيار و سرپرستى اولاد على و اموالشان در دست حسن است و اگر حسن بن على در غيرخانه وقفى سكونت داشته، مى تواند خانه وقفى را بفروشد و يك سوم پول را به بنى‏هاشم و بنى المطلب و يك سوم به آل ابيطالب بدهد و يك سوم باقى مانده را هم در راه خدا مصرف كند. و اما اگر براى حسن پيشامدى كرد، حسين توليت دارد به همان نحوى كه حسن دارد و اين امتياز كه براى فرزندان فاطمه قرار دادم براى رضاى خدا و حفظ احترام رسول خدا (ص) مى‏باشد. و اگر براى حسين پيشامدى كرد، از اولاد على شخصى را كه اسلام و امانت او مورد قبول باشد براى توليت نصب كنند و اگر چنين كسى پيدا نشد از اولاد پسران فاطمه چنين كسى را انتخاب كنند و اگر نشد از آل ابيطالب اختيار نمايند… اين وصيت‏نامه را در روز ورود به «مسكن» 191 (20 جمادى الاولى سال 37 يا 39) نوشتم براى خشنودى حق سبحانه و تعالى. 192
وقف خانه
از امام صادق (ع) نقل شده است كه اميرالمؤمنين (ع) خانه‏اى در بنى زريق داشته و بدين صورت آن را وقف كرد:
به نام خداى بخشاينده مهربان. اين است آنچه على بن ابى طالب آن را در حالى كه زنده و كامل بود، صدقه كرده است.
وقف نمود خانه‏خود را كه در بنى زريق دارد، صدقه‏اى كه فروخته نمى‏شود و هبه نمى‏گردد تا خدايى كه وارث آسمان و زمين است، آن را وارث شود. و در اين خانه خاله‏هاى خود را سكونت داد مادامى كه خود يا اولادشان زنده هستند و وقتى مرگ آنها فرا رسيد براى محتاج‏هايى از مسلمانان باشد. 193
موقوفه‏هاى ديگر اميرالمؤمنين (ع)
حضرت موقوفه‏هايى ديگرى نيز داشت كه برخى از آنها بدين قرار است:
«سويقه» كه جايى است در نزديكى مدينه و آل على (ع) آن جا سكونت مى‏كردند، از جمله صدقات اميرالمؤمنين (ع) بود. 194
از ابوجعفر نقل شده است كه عمر و على يك قطعه زمين خود را وقف كردند. 195
آن حضرت زمين و خانه خود را در مصر با اموالى كه در مدينه داشت وقف اولاد نمود.196
فقير و وادى ترعه نيز از موقوفات حضرت على (ع) است. 197 فقير اسم دو مكانى است در نزديكى مدينه كه آنها را فقيران مى‏نامند و از امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه رسول الله (ص) براى على (ع) چهار قطعه زمين اقطاع نمود: «فقيرين»، «بئرقيس» و «الشجره»…198
حرة الرجلاء (كه در بحث املاك ائمه (ع) گذشت) جزء صدقات على (ع) بوده است. نصف آن وقف بوده و نصف ديگر در دست «آل منّاع» از بنى عدى قرار داشته كه على (ع) به آنها بخشيده بوده است. 199
و باز در حرة الرجلاء دره‏اى به نام «بيضاء» و در آن مزارع و زمينهاى خالى وجود داشته كه از جمله موقوفه‏هاى امام بوده است.200
قصيبه (كه در بحث املاك گذشت) منطقه‏اى است در نزديكى خيبر و مدينه منوره كه حضرت آن را وقف كرده است. 201
در حره الرجلاء نيز چهار چاه وجود داشته كه جزء صدقات اميرالمؤمنين (ع) بوده است و به آنها «ذات كمات» گفته‏اند. 202
همچنين چاه‏هاى «ذوات العشراء»، «قعين»،«معيد» و «رعوان» از موقوفات حضرت بوده است.203
وصيت اميرمؤمنان (ع) در مورد اداره اموال موقوفه او
از وصيتهاى امام (ع) در مورد مصرف اموالش بعد ازوفات او اين است كه حضرت پس از بازگشت از صفين مرقوم فرموده است اين دستورى است كه بنده خدا على بن ابيطالب اميرمؤمنان در مورد چگونگى تصرف در اموالش به خاطر خشنودى خدا داده است. تا از اين طريق خداوند وى را قرين رحمت و دمساز بهشت سازد و امنيت و آرامش در سراى ديگر به او عنايت كند.
از آن جمله است: سرپرستى آن به عهده حسن بن على است كه به طور شايسته از آن مصرف كند و به طور شايسته از آن انفاق نمايد. اگر براى حسن پيشامدى كرد و حسين زنده است او سرپرستى آن را به عهده بگيرد و به جاى وى وظيفه را انجام دهد. پسران فاطمه همان مقدار سهم از اين مال را دارند كه پسران على (ع) و اين كه سرپرستى آن را به پسران فاطمه واگذاردم به خاطر خدا و به خاطر تقرب رسول الله (ص) و بزرگداشت حرمت او و احترام پيوند خويشاوندى‏اش مى‏باشد و با كسى كه اين اموال در دست اوست شرط مى‏كنم كه اصل مال را حفظ كند وتنها از ميوه و درآمدش در آن راهى كه به او دستور داده‏ام انفاق نمايد و از نهالهاى نخل چيزى نفروشد تا همه اين سرزمين يك پارچه زير پوشش نخل قرار گيرد و آباد شود…204
امام صادق (ع) فرمود:… على بنده خدا بود. خدا بهشت را براى او واجب كرد مالش را در راه خدا صدقه قرار داد كه بعد از او فقرا استفاده كنند و گفت: خدايا اين مال را براى اين جهت صدقه قرار دادم كه آتش را ازصورتم و صورت مرا از آتش دوزخ دور سازى. 205

مرقوفه‏هاى حضرت زهرا (س)
از جمله اعضاى اهل بيت (ع) كه موقوفاتشان ثبت شده، حضرت فاطمه زهرا (س) است.
محمد بن على شافعى از عبدالله بن حسن فرزند حسين روايت مى‏كند كه گفت:عده‏اى از اهل بيت (ع) به من خبر دادند كه فاطمه دختر رسول خدا (ص) و على (ع) اموال خود را بر بنى‏هاشم و بنى المطلب وقف كردند و ديگران را هم در رديف وقف شدگان بر آنها داخل نمودند. 206
ابى مريم گويد: از امام صادق (ع) درباره صدقه رسول خدا (ص) وصدقه على بن ابيطالب (ع) سؤال كردم. امام صادق (ع) فرمود: براى ما حلال است. فاطمه (س) صدقات خود را بر بنى‏هاشم و بنى عبدالمطلب قرار داد. 207
«فرع» (به ضم فاء) و«ام العيال» دهى بوده است ميان مكه ومدينه كه صدقه فاطمه زهرا (س) دختر رسول خدا (ص) بوده است. 208
سمهودى از وقف حضرت زهرا (س) ياد مى‏كند و مى‏گويد شافعى بنا به نقل بيهقى گفته است: صدقه رسول الله (ص) و صدقه زبير در نزديكى آن و صدقه عمر و عثمان و صدقه على و فاطمه دختر رسول خدا (ص) و صدقه آنها كه من نمى‏توانم بشمارم، در مدينه و اطراف مدينه است. 209 (همان طورى كه بنا به نقل مصباح الانوار در وصيت‏نامه حضرت زهرا (س) اين معنا روشن است).
و در وقفنامه حضرت على (ع) بنا به نقل دعائم الاسلام از وقف حضرت فاطمه (س) اسم برده شده است.210
وقفنامه‏اى از حضرت زهرا (س)
حضرت زهرا (س) هنگام شهادت وصيت‏نامه‏اى در مورد باغهاى مخيريق (كه شرح آن در املاك و داراييهاى پيامبر اسلام گذشت) تنظيم و توليت اين وقف را كه شرعاً در دست اوبود به اميرالمؤمنين و بعد از او به ترتيب به امام حسن و امام حسين (ع) واگذار نمود كه وصيت‏نامه اين گونه است:
به نام خداوند بخشاينده مهربان.
اين چيزى است كه فاطمه دختر محمد (ص) به آن وصيت كرده است. فاطمه وصيت مى‏كند كه باغهاى هفتگانه‏اش؛ عواف، دلال، برقه، ميثب، حسنى وصافيه، مشربه ام ابراهيم (يعنى باغى كه مادر ابراهيم، «ماريه» همسر رسول (ص) در آن سكونت داشت) به نام او ناميده شده است در دست على بن ابيطالب (ع) باشد اگر على وفات كرد در دست حسن و بعد از او در دست حسين و پس از وفات او در دست بزرگترين فرزندان من، خدا بر اين امر شاهد و مقداد پسر اسود كندى و زبير پسر عوام بر آن گواه هستند و على بن‏ابيطالب اين (مكتوب) را نوشته است. 211
وقفنامه ديگر
وصيت‏نامه ديگرى از آن حضرت را مرحوم مجلسى در بحار نقل مى‏كند كه امام باقر (ع) فرمود: فاطمه (س) بعد از رسول خدا شش ماه زندگى كرد و اين مكتوب را نوشت، كه به طور مختصر از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرد.
اين وصيت‏نامه‏اى است كه فاطمه دختر محمد (ص) در مورد مال خود در صورت درگذشتش نوشته است:
فاطمه وصيت كرد كه از ميوه‏هاى (درختانش) هر سال در ماه رجب پس از كسر هزينه آبيارى و ساير هزينه‏هاى كشت و بهره‏بردارى از طرف او هشتاد اوقيه صدقه داده شود. همچنين فاطمه وصيت كرد كه عموم ميوه‏هاى (درختانش) و محصول گندمش در سال آينده هنگام درو، در راه خدا انفاق شود.
او وصيت كرد كه چهل و پنج اوقيه به همسران پدرش محمد (ص) و پنجاه اوقيه به فقراى بنى هاشم و بنى عبدالمطلب پرداخت شود.
فاطمه در مورد اصل مال خود در مدينه نوشت كه: چون على (ع) از او خواست است فاطمه او را متولى اموالش قرار دهد تا اموال او را با اموال رسول خدا (ص) يكجا جمع كند تا متفرق نشود، از اين رو، على (ع) را – مادامى كه زنده است – متولى اموالش قرار داد و وصيت كرد كه اگر براى او حادثه‏اى پيش آيد،آن را به دو فرزندم، حسن وحسين تحويل دهد تا آن دو متولى آنها باشند.
فاطمه مى‏گويد: من اموالم را به على بن ابيطالب تحويل دادم و اختيار آن را به اوسپردم تا مال من و مال محمد(ص) در اختيار او باشد و از هم جدا نشود.
(على) از طرف من از عوايد اين اموال، آنچه من گفته‏ام و صدقه قرار داده‏ام مى‏پردازد و وقتى كه صدقه آنها رإ؛ااّّ در راه خدا پرداخت و آنچه گفته بودم ادا نمود، اختيار دست خداى تعالى و در دست على است تا هر چه خواست و در هر جا خواست صدقه و انفاق كند و هيچ باكى بر او نيست. اگر براى على حادثه‏اى پيش آيد همه اموال را چه مال من و چه مال مخمد (ص) را به دو فرزندم ؛ حسن و حسين تحويل مى‏دهد و آن دو هرگونه خواستند از محل آنها انفاق و صدقه مى‏كنند وهيچ باكى بر آنها نيست…
حضرت فاطمه (س) در ادامه وصيتنامه خود اموال و اثاثيه‏اى را براى دختر ابوذر غفارى وقف كرده و آن گاه افزوده است: «اگر يكى از كسانى كه براى او چيزى وصيت كردم، پيش از اين كه به او پرداخت شود بميرد، سهم او به فقرا و مساكين پرداخت مى‏گردد.»
در پايان وصيت‏نامه آمده است كه مقداد بن اسود و زبير بن عوام شاهد آن هستند و آن را على بن ابيطالب (ع) نوشته است. 212
وقفنامه‏هاى امام حسين (ع)
امام حسين (ع) خانه‏اى را وقف كرد. امام حسن (ع) به او فرمود: خانه را تخليه كن. 213 (چون چيزى را كه انسان وقف مى‏كند از تصرف او بيرون مى‏رود.) خانه هم اين گونه است: وقتى وقف شد خود واقف نبايد در آن تصرف كند.
در حديث ديگرى آمده است: امام حسين (ع) زمين و اشياى ديگرى را كه ارث برده بود پيش از اين كه تحويل بگيرد، وقف كرد. 214
مرقوفه‏هاى امام صادق (ع)
آن حضرت نيز موقوفه‏هايى داشته است كه از وقفنامه امام هفتم (ع) اين مطلب بخوبى استفاده مى‏شود.
مرحوم كلينى در اصول كافى مى‏نويسد يزيد بن سليط مى‏گويد: امام هفتم موسى بن جعفر (ع) وصيت فرمود و ده نفر را گواه گرفت… تا آن جا كه مى‏نويسد… امام وصيت كرد توليت ثلث موقوفه پدرم (امام صادق (ع)) و ثلث خودم نيز با او (فرزند امام هفتم (ع) است.) از اين كه حضرت فرمود: توليت ثلث موقوفه پدرم، معلوم مى‏شود كه امام صادق (ع) هم موقوفه‏هايى داشته است. 215
وقفنامه حضرت موسى بن جعفر (ع)
حضرت موسى بن جعفر (ع) زمينى را وقف كرد كه از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرد: اين است آنچه موسى بن جعفر وقف نمود (كه مشتمل است بر) همه زمين خود كه در فلان مكان واقع است و حدود زمين نيز فلان است كه به طور كلى: درختهاى خرما، زمين، قنات، آب، آسياب، حريم، حقوق، حق آب زمين، پستى، بلندى، عرض، طول، ميدان جلوى باغ، نهرهاى كوچك و بزرگ،مرغزارها، آباد و خراب همه را وقف نموده است.
متولى وقف، درآمد آن را (پس از كسر كردن مخارج مزرعه و سى عدد درخت خرما براى فقراى آبادى) ميان فرزندان فلان (در بعضى از نسخ به جاى فلان، موسى ذكر شده است) تقسيم كند براى هر مرد دو برابر سهم زن. بنابراين اگر يكى از دختران موسى ازدواج نمود سهمى در اين صدقه ندارد. 216
تا اين جا از موقوفات خاندان پيامبر استفاده كرديم كه آنان دارايى شخصى داشتند كه مقدارى از آن را وقف كردند(چون همان گونه كه گذشت تا كسى مالك چيزى نباشد، نمى‏تواند آن را وقف كند.) در اين جا مى‏توان اين نتيجه را نيز گرفت كه گرچه بسيارى از اين موقوفات در راه‏هاى عمومى وقف شده بود اما چنان كه از وقفنامه تعدادى از آنها بر آيد، وقف علويان و بازماندگان ائمه (ع) بوده كه شامل ائمه بعدى نيز مى‏شده است. بنابراين يكى از منابع درآمد ائمه (ع) موقوفات خاصى بوده كه از امامان قبلى مانده بود.
منابع درآمد بيت المال
اموال عمومى (بيت المال)
در اول بحث يادآور شديم اموالى كه در اختيار پيامبر اكرم (ص) قرار داشت، دو نوع بود:
1- اموال خصوصى كه درباره آن بحث شده؛
2- اموال عمومى)خالصه) كه اينك درباره آن به بحث مى‏پردازيم. اصولاً اموال و املاكى كه متعلق به حكومت اسلامى بوده است و پيامبر (ص) به عنوان ولى مسلمانان در آنها تصرف مى‏كرد و طبق تشخيص خود در راه مصالح اسلام و مسلمانان به مصرف مى‏رساند، اصطلاحاً خالصه ناميده مى‏شود.
در مباحث فقهى بابى است به نام «فيى‏ء» كه در كتاب «جهاد» و احياناً در باب (صدقات» از آن بحث مى‏كنند. «فيى‏ء» در لغت عرب به معنى بازگشت است و مقصود ز آن زمينهايى ست كه دون جنگ و خونريزى به تصرف حكومت اسلامى درآيد و ساكنان آنها تحت شرايطى تابع حكومت اسلامى شوند اين نوع اراضى كه بدون زحمت و هجوم ارتش اسلام به دست مسلمانان مى‏افتاد مربوط به حكومت اسلام بود و سربازان مسلمان در آن حقى نداشتند. پيامبر درآمد آنهار ا در مصالح اسلامى به مصرف مى‏رساند و گاهى در ميان افراد مستحق تقسيم مى‏كرد تا با استفاده از آن و به اتكاى كار و كوشش خود هزينه زندگى خويش را تأمين كنند. بخششهاى پيامبر غالباً از محل درآمد اين اراضى و احياناً از خمس غنايم بود.
قرآن مجيد اين اصل اسلامى را چنين بيان فرمايد: آنچه را خدا به رسولش از آنها (يهود) بازگرداند، چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد). نه اسبى تاختيد و نه شترى، ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى‏سازد، و خدا بر هر چيز قادر است. آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند از آن خدا و رسول، و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (اين اموال عظيم) دست به دست ميان ثروتمندان شما نگردد، آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نماييد و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديدالعقاب است.(347) بنا بر اين بيت المال يكى ديگر از منابع مالى اهل بيت عليهم السلام است.
مواردى از منابع بيت المال‏
پيش از بررسى اين موضوع، به مناسبت بحث، در اين جا سؤالى بدين مضمون مطرح مى‏شود:
منابع درآمد بيت المال در اسلام چيست؟
آيا تنها منابع مالى حكومت اسلامى خمس و زكات است ؟ يا علاوه بر اينها، منابع مالى ديگرى هم وجود دارد كه حكومت اسلامى بخشى از هزينه خود را از آن راه تأمين مى‏كند؟
پاسخ اين است كه بيت المال در زكات و خمس خلاصه نمى‏شود، بلكه از منابع متعددى گردآورى مى‏شود كه از آن جمله موارد ذيل را مى‏توان نام برد.
1- انفال؛
2- زكات؛
3- خمس؛
4- خراج و مقاسمه؛
5- جزيه؛
6- ماليات‏هاى ضرورى؛
7- درآمدهاى استثنايى.

مالياتهاى اضطرارى‏
نوع ديگر ازمنابع حكومت اسلامى مالياتى است كه حاكم در حال اضطرار وضع مى‏كند. حكومت اسلامى تمام مالياتهاى دريافت شده از اين طريق را در مصارف حكومتى و مخارج مملكتى مصرف مى‏نمايد و اگر موقعيتى پيش آمد كه اين ماليات هم براى اداره مملكت و انجام كارهاى لازم و وظايف اجتماعى و فرهنگى و اصلاحى كافى نبود، يا احتياط فوق‏العاده و حالات استثنايى به علت مواجه شدن با حوادث داخلى و خارجى براى جامعه پيش بيايد، حاكم مى‏تواند مالياتهاى فوق‏العاده ديگرى به قدر رفع ضرورت وضع نمايد. اين قسم از ماليات حد معين و زمان خاص ندارد و بسته به نظر حاكم و از اختيارات حكومت اسلامى است كه قرآن درباره پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد:پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولى است.457

حاكم اگر بتواند شهرها را آباد سازد به طورى كه مردم در رفاه و آسايش زندگى كنند در آن صورت اگر نياز مادى بيشترى داشته باشد مى‏تواند ماليات ديگرى كه صلاح مى‏داند و مصلحت عمومى اقتضا مى‏كند از مردم دريافت نمايد. چنان كه محمد بن مسلم و زرارة بن اعين از امام باقر و امام صادق (ع) روايت مى‏كنند كه فرمود: امير مؤمنان (ع) بر گله اسبهاى نجيبى كه در بيابان مى‏چريدند، بر هر اسب در هر سال دو دينار و بر اسبهاى معمولى يك دينار ماليات 458وضع كرد
كمكهاى مالى ائمه (ع) به نيازمندان
پيشوايان دينى غير از مبالغى كه به شعرا و… مى‏دادند به قشرهاى محروم و مستضعف جامعه نيز كمكهاى فراوانى مى‏كردند كه در تاريخ به طور تفصيل ثبت و ضبط شده است و ما نمونه‏هايى از آنها را از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرانيم.

كمكهاى مالى اميرالمؤمنين (ع)
امير مؤمنان (ع) به نيازمندان كمكهاى فراوانى مى‏كرد كه در بحث‏هاى آينده اشاره خواهد شده.

كمكهاى مالى امام حسن مجتبى (ع)
پيشواى دوم نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى بر نمى‏گشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار نمى‏كرد. جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى‏نهاد.

روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسين بن على (ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشه‏اى از مسجد نشسته بودند اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آن جا نشسته‏اند برو و از آنها كمك بخواه. وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبى (ع) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديه‏اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلّى عاجز گردد؛ يا بدهى كمرشكن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنيايد؛ و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟ گفت: اتفاقاً گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى (ع) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على (ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفرچهل و هشت دينار فه وى دادند. فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كرد؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظور مى‏خواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سؤال كرد و من هم جواب دادم و آن گاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند. عثمان گفت: اين خاندان كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فصيلت‏اند. نظير آنها را كى مى‏توان يافت ؟77

مورد ديگر
امام مجتبى (ع) گاهى مبالغ قابل توجهى پول را يكجا به مستمندان مى‏بخشيد به طورى كه مايه شگفت واقع مى‏شد.

مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى‏سابقه و انفاق بسيار بزرگ و بى‏نظيرى ثبت كرده‏اند كه در تاريخچه زندگانى هيچ كدام از بزرگان به چشم نمى‏خورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس و بى اعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشته‏اند: «حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم نقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد. 78

سائلى از آن امام چيزى خواست. پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به وى داد…»79

كمكهاى مالى امام حسين (ع)
اداى دين اسامة بن زيد

اسامة بن زيد سخت بيمار بود. امام حسين (ع) براى عيادت او تشريف برد و اسامه اظهار اندوه و تأثر كرد. امام از سبب اندوه او پرسيد. پاسخ داد: شصت هزار درهم مقروض هستم و سبب اندوه من همين است. حضرت پرداخت آن را تقبل نمود. اسامه گفت: مى‏ترسم مديون از دنيا بروم. امام در حال حيات او قرضش را ادا كرد. 80

شعيب بن عبدالرحمن نقل مى‏كند: پس از شهادت امام حسين (ع) علامتى در پشت آن حضرت يافتند. علت را كه از امام سجاد (ع) سؤال كردند پس از گريه‏اى طولانى فرمود: اين نشانه چيزهايى است (مواد غذايى) كه شبها بر دوش خود مى‏گذاشت و به منازل فقرا مى‏برد. 81

كم به مرد باديه نشين‏
مردى باديه نشين به مدينه آمد، سؤال كرد كه بهترين مردم در اين جا كيست؟ گفتند: حسين بن على (ع). داخل مسجد شد. ديد حضرت مشغول نماز است. در برابر امام ايستاد و اين اشعار را در مدح و سخاى او خواند: كسى كه امروز اميد خود را در خانه تو قرارداده و حلقه در خانه‏ات را بزند نااميد نمى‏شود. تو با جود و بزرگوارى و محل اعتماد، پدر تو قاتل فاسقان بود. اگر نياكان شما آنچه آورده‏اند نياورده بودند، آتش دوزخ ما را فرا گرفته بود.

وقتى نماز امام (ع) تمام شد به قنبر فرمود: آيا از مال حجاز چيزى باقى مانده است؟ عرض كرد: آرى چهارهزار دينار. فرمود: آن را بياور كه كسى نزد ما آمده كه سزاوارتر به تصرف در آن مال است. سپس حضرت به خانه رفت و رداى خود را كه از برد بود از تن بيرون آورد، پولها را در آن ردا پيچيد و پشت در ايستاد (كه سائل او را نبيند و خجالت نكشد) و از شرم روى مرد باديه نشين به خاطر كم بودن پولها دست خود را از شكاف در بيرون كرد و زرها را به او عطا فرمود. و اين اشعار را در عذرخواهى از كمى پول ايراد فرمود:

«اين را بگير و بدان كه من نسبت به تو مهربان هستم. اگر كارى به دست ما بود (بيش از اين امكانات داشتيم) ابرهاى كرم ما بر تو مى‏باريد. ولى روزگار، ما را به تنگى گرفتار كرده و تهيدست هستيم.»

آن مرد پولها را گرفت و گريه كرد. حضرت فرمود: مثل اين كه عطاى ما را كم شمردى كه گريه مى‏كنى؟ عرض كرد: نه، بلكه به اين گريه مى‏كنم كه دست با اين جود و سخا، چگونه در ميان خاك خواهد رفت. 82

پاداش معلم‏
ابن شهر آشوب مى‏نويسد: عبدالرحمن سلمى به يكى از فرزندان امام حسين سوره «حمد» را تعليم كرد و چون آن فرزند آن سوره را براى پدر و مادر خواند، امام به آن مرد يك هزار دينار پول و يك هزار دست جامه داد و دهانش را نيز پر از «در» كرد. و چون به آن حضرت اعتراض شد، در پاسخ فرمود: كجا مى‏تواند اينها عطاى او (يعنى تعليم سوره حمد او) را جبران كند. سپس اين دو شعر را انشا فرمود: هنگامى كه دنيا بر تو بخشيد، تو هم به مردم ببخش پيش از آن كه از دستت برود، زيرا نه بخشش وجود آن را از بين مى‏برد هنگامى كه رو كند و نه بخل آن را براى تو نگاه مى‏دارد آن گاه كه برگردد. 83

مردى باديه نشين خدمت امام حسين (ع) آمد، گفت: يابن رسول الله ضمانت كردم ديه كامله‏اى را بپردازم ولى توان اداى آن را ندارم. با خود گفتم، سراغ كريم‏ترين مردم مى‏روم و از او سؤال مى‏كنم. و كسى را كريم‏تر از اهل بيت رسول خدانديديم. حضرت فرمود: اى برادر عرب من سه مسأله از تو مى‏پرسم اگر به يكى پاسخ دادى، يك سوم و اگر به دو تا پاسخ دادى، دو سوم و اگر به هر سه جواب دادى، تمام آن مال را به تو خواهم داد.

اعرابى گفت: يابن رسول الله آيا شخصى مثل تو كه از اهل دانش و شرف هستى از مثل من سؤال مى‏كنى؟ فرمود: آرى. من از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود: خدمتگزارى و احسان به اندازه شناخت و معر فت شخص است. عرض كرد: هر چه خواستى سؤال كن، اگر بدانم جواب مى‏دهم وگرنه از تو ياد مى‏گيرم. فرمود: افضل اعمال چيست؟ گفت: ايمان به خدا. فرمود: چه چيزى انسان را از هلاكت نجات مى‏دهد؟ گفت: توكل و اعتماد به خدا. فرمود: زينت مردم در چيست؟ گفت علمى كه به همراه او حلم باشد. فرمود: اگر اين علم را نداشت؟ گفت مالى كه با مروت و جوانمردى باشد. فرمود: اگر اين را هم نداشت؟ گفت: فقر و پريشانى كه با آن صبر و شكيبايى باشد فرمود: اگر اين را هم نداشته باشد؟ گفت: صاعقه‏اى از آسمان بيايد و او را بسوزاند كه اهليت و شايستگى غير اين را ندارد. 84

كمكهاى مالى امام سجاد (ع)
آن حضرت نيز مانند ساير ائمه از درماندگان دستگيرى مى‏كرد كه به ذكر چند مورد بسنده مى‏شود:

1- امام چهارم (ع) هزينه صد خانواده تهيدست مدينه را عهده‏دار بود؛ 85

2- گروهى از اهل مدينه از غذايى كه شبانه به دستشان مى‏رسيد، گذران معيشت مى‏كردند، اما آورنده غذا را نمى‏شناختند. پس از درگذشت على بن الحسين (ع) تازه متوجه شدند شخصى كه شبانه مواد غذايى و خواروبار براى آنان مى‏آورده، على بن الحسين (ع) بوده است ؛86

3- او شبانه به صورت ناشناس انبان نان و مواد غذايى را شخصاً به دوش مى‏كشيد و به در خانه فقرا مى‏برد و مى‏فرمود: صدقه پنهانى، آتش خشم خدا را خاموش مى‏سازد. 87 اهل مدينه مى‏گفتند ما صدقه پنهانى را هنگامى از دست داديم كه على بن الحسين (ع) درگذشت. 88

حضرت سجاد (ع) در طول سالها به قدرى انبان حاوى آرد و ديگر مواد غذايى را به دوش كشيده، شخصاً به در خانه فقرا برد كه شانه حضرت كوفته شده و پينه بسته بود، به طورى كه پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازه‏اش اين كوفتگى توجه حاضران را جلب كرد و وقتى از علت آن پرسيدند، پاسخ شنيدند كه اين، اثر حمل شبانه كيسه‏ها و انبانهاى پر از مواد غذايى به درخانه فقراست. 89

امام سجاد (ع) واداى دين محمد بن اسامة

از جمله كمكهاى مالى آن حضرت جهت اداى ديون مردمى بود كه بدهكار بودند و از جمله آنان محمد بن اسامة بن زيد است كه حضرت بدهى او را پرداخت.

شبلنجى مى‏نويسد: محمد بن اسامة بن زيد گريه مى‏كرد. امام سجاد (ع) به او فرمود: چرا گريه مى‏كنى؟ گفت: پانزده هزار دينار بدهكارم. فرمود: قرض تو را ادا مى‏كنم. و سپس آن را پرداخت. 90 كسى به آن حضرت ناسزا گفت. خدمتكاران حضرت به طرف او رفتند تا بر او حمله كنند. امام (ع) فرمود او را رها كنيد… بعد به او فرمود: اى مرد حاجتى دارى؟ (از اين برخورد امام) خجالت كشيد. حضرت جامه‏اش را به او داد و دستور داد هزار درهم به او دادند. او برگشت در حالى كه با صداى بلند مى‏گفت: شهادت مى‏دهم تو پسر رسول خدايى. 91

كمكهاى مالى امام باقر (ع)
آن حضرت نيز مانند ديگر ائمه به نيازمندان كمك مى‏كرد كه چند مورد از نظر خوانندگان ارجمند مى‏گذرد:

1-… حسن بن كثير گويد: به امام باقر (ع) از فقر و احتياج و بى‏وفايى برادران و دوستان شكايت بردم. فرمود: بد برادرى است آن برادرى كه در زمان توانگرى حق تو را نگه دارد و در هنگام فقر و احتياج رشته دوستى خود را از تو ببرد. سپس به غلامش دستور داد كيسه‏اى كه هفتصد درهم در آن بود آورده (به من داد) و فرمود اين را خرج كن و هرگاه تمام شد مرا آگاه ساز؛ 92

2-… عمرو بن دينار و عبدالله بن عبيد بن عمير مى‏گويند: ما حضرت ابى جعفر محمد بن على (ع) را ديدار نكرديم جز اين كه به سوى ما خرجى و پوشاك و پول مى‏آورد و مى‏فرمود: اين براى شما آماده شده بود پيش از آن كه مرا ديدار كنيد؛ 93

3- ابو نعيم نخعى از سليمان بن قرم روايت كرده كه گفت: امام باقر (ع) به ما نيكى مى‏كرد، از پانصد درهم تا هشتصد درهم تا هزار درهم. (يعنى از پانصد درهم كمتر نمى‏داد) و چنان بود كه از بخشش و احسان به برادران و كسانى كه به او رو مى‏آوردند و اميدواران به كرمش و آرزومندان خسته نمى‏شد. 94

كمكهاى مالى امام صادق (ع)
امام صادق (ع) و بودجه مخصوص‏

امام صادق (ع) اموالى در اختيار بعضى از اصحابش، جهت رفع اختلافات مالى شيعيان قرار مى‏داد تا با پرداخت آن مال، نزاع خاتمه يابد. از اين رو به مفضل (يكى از ياران خود) فرمود: هنگامى كه بين دو تن از پيروان ما نزاعى مى‏بينى از مال من غرامت بپرداز تا با يكديگر صلح كنند. 95

به همين جهت در روايات آمده است كه شخصى مى‏گويد: من و دامادم درباره ميراثى نزاع مى‏كريم كه مفضل به ما رسيد و وقتى متوجه شد كه نزاع و مشاجره ما به خاطر چيست، ما را به منزل خود دعوت كرد و با چهارصد درهم ميان ما صلح برقرار ساخت و هنگامى كه پول را پرداخت، گفت: بدانيد كه اين از مال من نبود، ولى امام صادق (ع) به من دستور داده است كه هرگاه بين دو نفر از شيعيان اختلاف و مشاجره‏اى پيش آيد، با پولى كه از خود آن حضرت است در ميان آنان صلح و صفا ايجاد كنم. 96

كمكهاى مالى مخفيانه امام صادق (ع)
امام صادق (ع) مخفيانه به كسانى كمك مى‏كرد كه نمى‏دانستند آن بزرگوار به آنان مى‏بخشد كه يك نمونه از نظرتان مى‏گذرد:

ابوجعفر خثعمى گويد: امام صادق (ع) كيسه‏اى به من داد و فرمود اين را به فلان مرد از بنى‏هاشم بده و به او نگو كه من آن را داده‏ام. كيسه را به او دادم و گفت: خدا دهنده آن را پادش نيكو دهد كه گاه گاه چنين كيسه‏اى براى ما مى‏فرستد و ما با آن زندگى مى‏كنيم، اما جعفر با اين كه مال فراوانى دارد درهمى به من كمك نمى‏كند. 97

كمكهاى مالى امام صادق (ع) به دشمن
گاهى امام صادق (ع) به كسانى كمك مى‏كرد كه دشمن او بودند و قصد جانش را مى‏كردند. به عنوان نمونه مى‏توان أفطس را نام برد.

حسن بن على، ملقب به أفطس با محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه بر ضد حكومت منصور دوانيقى قيام نمودند. پس از حوادثى نفس زكيه شكست خورد و كشته شد و حسن أفطس هم مخفى شد. مدتى بدين منوال گذشت. وقتى امام صادق (ع) به عراق آمد و با منصور ملاقات داشت، امام از فرصت استفاده نمود و براى نجات أفطس از گرفتارى به منصور دوانيقى فرمود:

آيا ميل دارى با انجام عمل خيرى درباره يكى از فرزندان رسول اكرم راهى به روى خود بگشايى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: فرزند آن حضرت، حسن بن على را مورد عفو قرار بده. منصور دوانيقى پذيرفت و او را عفو كرد. اما همين شخص (حسن بن على) درباره امام به كار ناروايى دست زد و قصد جان حضرت را كه رد كه با اين همه امام او را مورد مهر و محبت قرار مى‏داد و از او حمايت مى‏كرد و از كمك مالى به او نيز دريغ نمى‏ورزيد. به گونه‏اى كه مرحوم شيخ طوسى از سالمه، كنيز امام صادق (ع) روايت كرده است كه در ساعات آخر زندگى امام صادق (ع) در كنار بسترش بودم. حضرت لحظه‏اى از حال رفت. وقتى به حال آمد، فرمود: به حسن بن على ملقب به أفطس هفتاد دينار بدهيد و به فلان و فلان هم اين مبلغ. سالمه مى‏گويد: به حضرت عرض كردم آيا به كسى مى‏بخشى كه مى‏خواست با كارد تو را بكشد؟ امام فرمود: مى‏خواهم از آنان نباشم كه خدا درباره‏شان مى‏فرمايد: و آنها كه پيوندهايى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مى‏دارند و از پروردگارشان مى‏ترسند و از بدى حساب (روز قيامت) بيم دارند. 98

كمكهاى مالى امام هفتم (ع)
امام هفتم (ع) نيز مانند ساير ائمه معصومين (ع) از امتيازات و ويژگيهاى خاصى برخورداربود كه يكى از آن ويژگيها بخشندگى حضرت بود، به گونه‏اى كه در آن زمان نيازمندان، گرفتاران و درماندگان براى رهايى از فقر تنها به او رو مى‏آوردند و آن بزرگوار هم تا آن جا كه در توان داشت به بيچارگان انفاق مى‏نمود بدون اين كه از كسى انتظار سپاسگزارى داشته باشد، بلكه فقط براى رضاى خدا اين كار را انجام مى‏داد و هميشه سعى مى‏كرد وقتى به آنان كمك مى‏كند به طور ناشناس در رفع نيازشان بكوشد تا كسى كه به او كمك مى‏شود احساس ذلت و خوارى نكند. از اين رو در تاريكى شب از خانه خارج مى‏شد و به مستمندان كمك مى‏كرد به طورى كه آن شخص نمى‏دانست از كجا به او كمك مى‏شود. بغدادى درباره سخاى حضرت مى‏نويسد: موسى بن جعفر سخى و كريم بود و وقتى كسى او را اذيت مى‏كرد براى او كيسه پولى كه هزار دينار در آن بود مى‏فرستاد و كيسه‏هاى پولى كه سيصد، چهارصد، و دويست دينار در آن بود در مدينه تقسيم مى‏كرد. 99

كيسه‏هاى پولى كه حضرت براى نيازمندان مى‏فرستاد، ضرب المثل شده بود تا آن جا كه مردم مى‏گفتند: عجب است از كسى كه كيسه‏هاى موسى (ع) به او رسيده، باز هم از كمبود و فقر شكايت مى‏كند. 100

مورخين گروه زيادى از كسانى را كه مورد احسان امام (ع) قرار مى‏گرفتند نام برده‏اند كه به چند مورد بسنده مى‏شود:

عيسى بن محمد مغيث قرظى مى‏گويد: در جايى از جوانيه 101كنار چاهى به نام ام عظام، هندوانه، خيار و كدو كاشته بودم. نزديك بهره‏بردارى و رسيدن محصول بود كه ناگهان ملخ‏ها تمام زراعت‏ها را از بين بردند و من علاوه بر قيمت دو شتر، صد و بيست دينار در آن جا خسارت ديدم. وقتى كه نشسته بودم ناگهان امام موسى بن جعفر (ع) وارد شد و سلام كرد. به من فرمود: «حالت چطور است» گفتم: مانند كسى كه تمام باغهايش را يكجا آتش زده باشند. مزرعه‏ام را ملخ فرا گرفت و محصول آن را خورد.

فرمود: چقدر خسارت ديدى؟ گفتم: صد و بيست دينار بعلاوه بهاى دو شتر. حضرت به حسابدارش فرمود: اى عرفه، براى ابن مغيث صدوپنجاه درهم آماده كن. آن گاه به عيسى فرمود پس سى دينار با دو شتر سود تو شد. 102

مرد فقيرى بر امام وارد شد و درخواست بخشش و كمك كرد. امام (ع) خواست او را امتحان كند و به اندازه معرفتش او را گرامى دارد. فرمود:

اگر به تو بگويند در دنيا چه آرزو دارى، چه خواهى خواست؟ گفت: آرزو خواهم كرد كه خداوند تقواى در دين و اداى حقوق برادران دينى را به من مرحمت كند. امام (ع) از جواب او خوشش آمد و دستور داد تا هزار دينار به وى مرحمت كردند. 103

كمكهاى مالى امام هفتم (ع) به دشمن‏
سبب گرفتارى موسى بن جعفر (ع) اين شد كه هارون پسرش محمد (امين) را براى تعليم به جعفر بن محمد بن اشعث سپرد. يحيى بن خالد بر مكى بر جعفر حسد برد و با خود گفت اگر خلافت به محمد امين برسد وزارت از دست من و فرزندانم بيرون خواهد رفت. از اين رو در صدد برآمد تا به وسيله‏اى دست جعفر بن محمد بن اشعث را از كار كوتاه كند و جعفر از كسانى بود كه قايل به امامت موسى بن جعفر (ع) بود. يحيى بدين منظور با جعفر از در دوستى وارد شد و زياد به خانه‏اش رفت و آمد مى‏كرد و خصوصيات زندگى و كارهاى او را با اضافاتى كه براى تأثير در دل هارون خود وى بر آن مى‏افزود، هر روز به هارون گزارش مى‏داد تا اين كه روزى به برخى از نزديكان خود گفت: آيا مرد تنگدستى از خاندان ابيطالب سراغ نداريد كه من به وسيله او اطلاعاتى از وضع موسى بن جعفر كسب كنم. او را به على بن اسماعيل بن جعفر بن محمد راهنمايى كردند و على بن اسماعيل كسى بود كه موسى بن جعفربا او انس داشت و به او احسان مى‏فرمود و گاه گاهى اسرار خود را به او باز مى‏گفت.

يحيى بن خالد مالى براى على بن اسماعيل فرستاد و او را به رفتن به بغداد تشويق كرد و چون آماده رفتن شد، حضرت موسى بن جعفر (ع) مطلع شد. او را طلبيد و به او فرمود: اى برادرزاده به كجا مى‏روى؟ پاسخ داد: به بغداد. حضرت پرسيد: براى چه مى‏روى؟ گفت: من بدهكارى دارم و خود، مرد فقيرى هستم.

حضرت فرمود: من بدهى تو را مى‏پردازم و زياده بر آن نيز به تو خواهم داد و وعده‏هاى ديگرى هم به او داد. على بن اسماعيل اعتنايى نكرد و آماده حركت شد. موسى بن جعفر كه از تصميم او آگاه شد او را خواست و به او فرمود: تو تصميم رفتن دارى؟ آرى. چاره‏اى نداريم.

حضرت به او فرمود: اى برادرزاده نگران نباش و از خدا بترس. كودكان مرا يتيم مكن. و در پايان سخن دستور داد سيصد دينار اشرفى و چهار هزار درهم ديگر نيز به او بدهند. على بن اسماعيل به بغداد آمد و يحيى بن خالد وضع موسى بن جعفر را از او تحقيق كرد و با مطالبى كه خود بر آن اضافه كرد همه را به هارون گزارش داد. آن گاه خود على بن اسماعيل را به نزد هارون برد. هارون حال عمويش (موسى بن جعفر) را پرسيد و او زبان به سعايت و بدگويى آن حضرت گشود و آنچه يحيى بن خالد گفته بود همه را بازگفت و بر آن افزوده، گفت: اموالى از مشرق و مغرب برايش مى‏آورند و او خانه‏هاى مخصوص جمع اموال دارد كه آنها را در آن خانه‏ها نگهدارى مى‏كند و مزرعه‏اى را به سى هزار دينار خريد و آن را يسيره نام نهاد و چون سى هزار دينار را به نزد صاحب آن مزرعه بردند گفت: من اين سكه را نمى‏خواهم و بايد دينارهايى را كه مى‏خواهيد به من بدهيد سكه‏اش چنين و چنان باشد موسى بن جعفر دستور داد آن دينارها را برگرداندند و سى هزار دينار ديگر به همان اوصافى كه صاحب مزرعه خواسته بود به او داد.

هارون اين سخنان را شنيد و دستور داد دويست هزار درهم به او بدهند كه آن را از برخى نقاط شرقى دريافت كند، فرستادگان على بن اسماعيل براى دريافت پول رفتند. على بن اسماعيل همان طور كه در انتظار رسيدن پولها به سر مى‏برد براى قضاى حاجت رفت. ناگهان به اسهالى دچار شد… و به حال مرگ افتاد و در همان حال كه مشغول جان كندن بود اموال را آوردند، با حسرتى فراوان بدانهانگريست و گفت: من كه در حال مردن هستم اينها را براى چه كار مى‏خواهم…104

شيخ مفيد مى‏نويسد: حضرت موسى بن جعفر (ع) مهربان‏ترين مردم به خانواده و خويشاوند خود بود و از فقراى مدينه در شبها تفقد مى‏كرد و سبدهايى كه در آن پول، طلا و نقره و آرد و خرما بود براى ايشان مى‏برد و آنها نمى‏دانستند از كجا مى‏آيد و چه كسى مى‏آورد.105

كمكهاى مالى امام هشتم (ع)
اين شهر آشوب درباره آن حضرت مى‏نويسد:

امام هشتم (ع)… زياد احسان مى‏كرد… و بيشتر صدقه‏هاى او در شبهاى تاريك بود.106

مرحوم كلينى در كافى مى‏نويسد: شخصى به نام يسع بن حمزه گفته است: روزى در مجلس على بن موسى الرضا (ع) بودم. گروه زيادى اجتماع كرده و از مسائل حلال و حرام سؤال مى‏كردند. ناگاه مرد بلند بالايى وارد شد و پس از سلام، عرض كرد من از دوستان خانواده شما هستم.از مكه بيرون آمدم و پول خود را گم كردم و چيزى ندارم كه برگردم، اگر صلاح مى‏دانيد مبلغى كه مرا به وطنم برساند به من عطا كنيد تا آن گاه كه به وطنم رسيدم آن رإ؛()صدقه دهم؛زيرا نيازمند آن نيستم (و در وطن از نعمت ثروت بهره‏مندم). حضرت فرمود: بنشين. خدا تو را بيامرزد. آن گاه رو به مردم كرد و براى آنها سخن گفت تا اين كه مردم متفرق شدند و جز سليمان جعفرى و خثيمه و من كسى به جا نماند. آنگاه حضرت وارد اطاق شد و بعد از ساعتى از بالاى در دست مباركش را بيرون آورد و فرمود: اين دويست دينار را بگير و در مخارجت صرف كن و به آن تبرك بجو و لازم نيست از طرف من صدقه بدهى و از اين جا بيرون رو كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا. آن مرد بيرون رفت. سليمان عرض كرد: فدايت شوم، تزحم كردى و بخشش نمودى، چرا خود را از او پنهان داشتى؟ فرمود: از ترس اين كه مبادا از من خجالت كشد. آيا نشنيده‏اى كه پيغمبر (ص) فرمود: كسى كه صدقه را پنهان بدهد مثل اين است كه هفتاد حج به جا آورد و كسى كه گناه را آشكار كند خوار و ذليل است و كسى كه پنهان انجام دهد بخشوده است. آيا كلام پيشينيان را نشنيده‏اى كه گفته‏اند هر گاه به منظور حاجتى پيش او مى‏رفتم در حالى بر مى‏گشتم كه آبرو من محفوظ مانده بود. 107

كمكهاى مالى امام جواد (ع)
از ابوهاشم روايت كرده‏اند كه گفت: يك بار ابوجعفر (ع) (امام جواد) سيصد دينار به من داد و فرمود آن را براى يكى از پسر عموهايش ببرم و گفت: بدان كه او به تو خواهد گفت مرا به كسى راهنمايى كن تا با اين پولها از او متاعى بخرم. در اين صورت تو او را راهنمايى كن. ابوهاشم گفت: من دينارها را نزد پسر عموى امام (ع) بردم و او به من گفت: اى ابوهاشم مرا به معامله‏گرى كه با اين پولها متاعى بخرم راهمايى كن. من نيز اطاعت كردم. 108

سهل بن زياد از ابن حديد نقل مى‏كند كه گفت: به همراه عده‏اى به سفر حج رفتيم، در ميان راه راهزنان به ما حمله كردند. چون وارد مدينه شدم خدمت حضرت جواد (ع) رسيدم و او را از حادثه‏اى كه براى ما پيش آمده بود با خبر كردم. دستور داد لباسى به من بدهند. سپس دينارهايى داد و فرمود: اين دينارها را به اندازه آنچه كه از همراهانت برده‏اند ميان آنها تقسيم كن. ابن حديد مى‏گويد: پولها را ميان همراهانم تقسيم كردم، درست به اندازه همان مالى بود كه برده بودند. نه كمتر، نه بيشتر. 109

كمكهاى مالى امام حسن عسكرى (ع)
حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان

يكى از موضع‏گيريهاى امام عسكرى (ع) در برابر حكومتهاى وقت، حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان، بويژه از ياران خاص و نزديك آن حضرت بود. با يك مطالعه در زندگانى آن حضرت، اين مطلب بخوبى آشكار مى‏شود كه گاهى برخى از ياران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شكوه مى‏كرد و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مى‏ساخت و گاه حتى پيش از آن كه اظهار كنند، امام مشكل آنان را برطرف مى‏كرد. اين اقدام امام مانع از آن مى‏شد كه آنان زير فشار مالى، جذب دستگاه حكومت ستمگر عباسى شوند. در اين زمينه مى‏توان براى نمونه چند مورد زير را ياد كرد:

1- «ابوهاشم جعفرى» مى‏گويد: از نظر مالى در مضيقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامه‏اى به امام عسكرى (ع) بنويسم ولى خجالت كشيدم و صرفنظر كردم. وقتى كه وارد منزل شدم، امام صد دينار براى من فرستاد و طى نامه‏اى نوشت: هر وقت احتياج داشتى، خجالت نكش، و پروا مكن، و از ما بخواه كه به خواست خدا به مقصود مى‏رسى.110

2- «على بن زيد علوى» مى‏گويد: امام عسكرى (ع) مبلغى پول به من داد و فرمود: با اين پول كنيزى بخر، زيرا كنيز تو مرده است. وقتى كه به منزل برگشتم ديدم كنيز مرده است. 111

3- «ابو طاهر بن بلال» يك سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده كرد كه «على بن جعفر» مبالغ هنگفتى انفاق كرد. وقتى كه از حج بازگشت، جريان را به امام گزارش كرد. امام در پاسخ نوشت: «قبلاً دستور داده بوديم صد هزار دينار به وى بدهند سپس مجدداً بالغ بر همين مبلغ براى او حواله كرديم، ولى او براى رعايت حال ما نپذيرفت.» بعد از اين جريان «على بن جعفر» به حضور امام شرفيات شد، به دستور حضرت سى هزار دينار به وى پرداخت گرديد. 112

اين روايت نشان مى‏دهد كه «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزيع مى‏كرده است، و اگر چه مورد مصرف آنها در روايت معين نشده، ولى حجم بزرگ پولها نشان مى‏دهد كه اين، يك برنامه وسيع و طراحى شده بود و طبعاً شيعيان نيازمند و شخصيتهاى بزرگ و برجسته و مبارز شيعه از آن برخوردار مى‏شده‏اند و اين برنامه با آگاهى و هدايت و حمايت مالى امام اجرا مى‏شده است.

البته پرداخت چنين مبلغ‏هايى با توجه به محدوديت امام، نبايد موجب ترديد يا انكار گردد، زيرا به رغم آن كه فعاليتهاى اجتماعى و سياسى امام به شدت تحت كنترل حكومت عباسى بود، رقمهاى قابل توجهى از شيعيان مناطق مختلف، توسط نمايندگان امام به آن حضرت مى‏رسيد. مثلاً تاريخ مى‏گويد: شخصى از «جرجان» به محضر امام رسيد و اموالى را كه شيعيان آن منطقه فرستاده بودند به پيشكار امام به نام «مبارك» تسليم كرد، 113 يا شخصى كه از منطقه جبل (قسمتهاى كوهستانى ايران تا قزوين و همدان) با راهنمايى يك نفر علوى به حضرت امام (ع) رسيده بود، چهار هزار دينار به امام تقديم كرد. 114 نماينده امام در قم (احمد بن اسحق) صد و شصت كيسه طلا و نقره كه از شيعيان آن شهر تحويل گرفته بود، به امام تسليم كرد.115 غير از اينها اموال و وجوه قابل توجهى نيز توسط نمايندگان امام عسكرى (ع) جمع آورى شده بود كه تحويل آنها تا زمان شهادت حضرت به تأخير افتاد و طبعاً به پيشگاه حضرت ولى عصر تقديم شد كه مى‏توان به عنوان نمونه از اموال فراوانى ياد كرد كه در اختيار «ابراهيم بن مهزيار» بوده و پس از مرگ او پسرش «محمد» به نماينده امام عصر تحويل داد. 116 همچنين مى‏توان از هفتصد دينارى كه نزد يكى از اهالى جبل بوده، 117 و نيز از پانصد دينارى كه در اختيار يكى ديگر از شيعيان به نام «عمران همدانى» بوده، 118 نام برد.

نمى‏از يم
آنچه درباره ككهاى مالى خاندان پيامبر (ع) گذشت به عنوان نمونه و نمى‏از يمى بود. جهت اطلاع بيشتر درباره كمكهاى مالى امام معصوم (ع) چه مواردى كه زينت بخش كتاب شد و چه مواردى كه به خاطر اختصار و روشن بودن موضوع به طور مشروح بحث نشده، به منابع مربوط مراجعه فرماييد. 119 چرا كه اينها خاندانى هستند كه كمك به ديگران، جود و سخاوت و… منش وروش‏شان بوده است. آنان كه به فرموده امام هادى (ع) «ريشه‏هاى كرم و جوانمردى و سخاوت‏اند، عادت و شيوه آنها نيكى، احسان، ذلت، سرشت و فطرتشان كرم و بخشش و بزرگوارى است.» 120

بازگشت به سخن اول‏
گرچه گزارش هداياى پيامبر (ص)، و صله‏ها و كمكهاى مالى ائمه معصومين (ع) به طول انجاميد، اما چنان كه در آغاز اين بحث گفته شد، مقصود از گزارش آنها اين است كه به حجم بالاى آنها توجه داشته باشيم و تصور نكنيم كه همه آنها از منبع واحدى (همچون بيت المال) بوده است، بلكه با توجه به ميزان بسيار زياد آنها، در جست و جوى منابع متعددى (از آن جمله اموال شخصى، موقوفات و امثال اينها) براى آنها باشيم.

اينك در اين جا وقت آن رسيده است كه ببينيم اهل بيت (ع) چند نوع مال در اختيار داشتند

كشاورزى يكى از منابع مالى اهل بيت (ع)
تا اين جا درباره اهميت كار و كوشش از نظر اسلام و اين كه پيشوايان دينى كار مى‏كردند، بحث شد. اكنون درباره كشاورزى كه يكى از منابع مالى اهل بيت (ع) است به بحث مى‏پردازيم چرا كه عنوان (كار و كوشش) كه در بحث قبل گذشت عنوان عامى است و چنان كه اشاره شد شامل كشاورزى، تجارت، و… نيز مى‏شود. از اين رو مباحثى به اختصار در مورد ارزش كشاورزى و سپس مصاديق كشاورزى اهل بيت از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرد.

اهميت كشاورز از ديدگاه اسلام
درباره اهميت كشاورزى و خودكفايى همين بس كه در سخنان پيشوايان اسلام كشاورزان به عنوان گنج‏هاى الهى در روى زمين معرفى شده‏اند اسلام كشاورز را ستوده و او را شرافتمند دنيا و آخرت مى‏داند. يزيد بن هارون مى‏گويد: از امام ششم (ع) شنيدم كه فرمود: كشاورزان گنجهاى مردم هستند. غذاى پاكيزه را كه خداوند ارزانى داشته زراعت مى‏كنند و آنها در روز قيامت برترين مقام را دارند و به خدا نزديكترند و آنها را به نام (مباركها) صدا مى‏زنند. 243

در حديث ديگرى آمده است كه يزيد بن هارون واسطى مى‏گويد: از امام صادق (ع) درباره ارزش و شخصيت كشاورز سؤال كردم، حضرت در جواب فرمود: كشاورزان گنجينه‏هاى خدا در روى زمين‏اند. 244

در حديث ديگرى مى‏خوانيم از امام ششم (ع) درباره اين آيه كه خداى متعال مى‏فرمايد: «توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند.» سؤال شد مقصود از متوكلين چيست؟ فرمود: كشاورزان 245 كه گويا امام صادق (ع) يكى از مصاديق بارز متوكلان را ذكر كرده است.

اميرمؤمنان (ع) نيز به قشر كشاورز اهميت زيادى داده است، آن جا كه در عهدنامه تاريخى خود به مالك اشتر (استاندار مصر) مى‏نويسد: خراج و ماليات را دقيقاً زير نظر بگير! به گونه‏اى كه صلاح ماليات دهندگان باشد… بايد كوشش تو در آبادى زمين بيش از كوشش در جمع آورى خراج باشد، زيرا كه خراج جز با آبادانى به دست نمى‏آيد و آن كس كه بخواهد ماليات را بدون عمران و آبادانى مطالبه كند شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود مى‏سازد و حكومتش بيش از مدت كمى دوام نخواهد داشت… و ويرانى زمين تنها به اين علت است كه كشاورزان و صاحبان زمين فقير مى‏شوند.246

امام صادق (ع) فرمود رسول گرامى اسلام (ص) هنگام وفاتش به على (ع) وصيت كرد و فرمود: اى على در حضور تو به كشاورزان ستم نشود؛ 247

در حديث ديگرى نيز از آن حضرت مى‏خوانيم كه فرمود: اميرالمؤمنين (ع) هميشه به عمال و كارمندانش سفارش كشاورزان را مى‏كرد. 248

اميرمؤمنان (ع) در مورد ضرورت و اهميت بهره‏بردارى از منابع طبيعى خدادادى مى‏فرمايد: «كسى كه آب و خاك (يعنى نيروى طبيعى) در اختيار دارد و نيروى انسانى خود را براى بهره‏بردارى به كار نمى‏بندد و با فقر و گدايى مى‏گذارند لعنت و نفرين خدا بر او باد. 249

فعاليت اهل بيت (ع) در زمينه كشاورزى
اين همه تجليل از كشاورزى كه در روايات اسلامى آمده است و به عنوان نمونه احاديثى از نظرتان گذشت، بيانگر اهميت اين كار است و اكنون به بيان مواردى مى‏پردازيم كه پيشوايان دينى به كشاورزى اشتغال مى‏ورزيدند و از عوايد آن استفاده مى‏كردند.

پيامبر اكرم (ص) و كشاورزى
امام صادق (ع) فرمود:

پيغمبر هميشه هسته‏هاى خرما را در دهن مكيده و مى‏نشاند. 250

ابن اثير مى‏نويسد: عجوه يك نوع خرمايى است بزرگتر از «صيحانى» كه رنگش متمايل به سياهى است و از چيزهايى است كه پيغمبر (ص) با دست خود آن را كاشت. 251

سمهودى هم آن جا كه انواع خرما را نام مى‏برد، اين مطلب را از ابن اثير نقل مى‏كند: 252

در فدك يازده درخت خرما وجود داشت كه پيامبر (ص) آنها را به دست خود كاشته بود. فرزندان حضرت فاطمه (س) ميوه آنها را به حجاج اهدا مى‏كردند و از بركت آنها، ثروت سرشارى عايد آنها مى‏شد تا اين كه در زمان متوكل عباسى «عبدالله بن عمر بازيار» شخصى به نام «بشران بن ابى اميه ثقفى» را به مدينه فرستاد و او اين درختها را قطع كرد و چون به بصره بازگشت، فلج شد. 253

رسول اكرم (ص) به درختكارى و زراعت علاقه فراوانى داشت و در فرصتهايى كه به دست مى‏آمد خود شخصاً درخت مى‏كاشت يا زمين را براى افشاندن بذر مهيا مى‏كرد كه اين مطلب ضمن روايات متعددى آمده است:

حضرت على (ع) باغچه‏اى را كه پيغمبر اكرم (ص) براى آن حضرت درختكارى نموده بود و على (ع) خود آن را به دست خويش آب مى‏داد به دوازده هزار درهم فروخت. 254

عمربن خطاب مى‏گفت: براى رسول خدا (ص) سه مورد غنيمت اختصاصى بود: غنايم بنى نضير كه معمولاً پيامبر (ص) خود مصرف مى‏كرد؛ فدك كه درآمد آن را به مصرف فقراى در راه مانده مى‏رساند؛ و خيبر كه آن حضرت درآمد آن را به سه بخش تقسيم كرده بود: دو بخش آن براى مهاجران بود و يك بخش آن را بين خويشاوندان خود تقسيم مى‏كرد و اگر چيزى از آنها زياد مى‏آمد ميان مهاجران فقير قسمت مى‏كرد. موسى بن حارثى از ابن عفير روايت كرد كه پيامبر (ص) درآمد غنايم بنى نضير را كه ويژه خود آن حضرت بود بين خويشاوندان خود تقسيم مى‏كرد و به هر كس كه مصلحت مى‏دانست لطف مى‏كرد. در ميان نخلستانهاى بنى نضير مقدار زيادى زراعت مى‏شد كه معمولاً پيامبر (ص) مصرف ساليانه جو و خرماى همسران خود و فرزندان عبدالمطلب را از آن جا تأمين مى‏كرد. و اضافه آن هم صرف خريد اسلحه و اسب براى جنگ مى‏شد. پيامبر ابو رافع را بر اموال بنى نضير گماشته بود و او گاهى ميوه‏هاى نورس و نوبر براى آن حضرت مى‏آورد. صدقات آن حضرت از همين محل و همچنين از اموالى كه مخيريق به آن حضرت هبه كرده بود، تأمين مى‏شد. 255

اميرمؤمنان (ع) و كشاورزى
مى‏دانيم كه بخش عمده‏اى از عمر پر بركت على (ع) در دوران حكومت خلفاى سه گانه گذشت، دورانى كه در نظر ابتدايى، دوران فراغت آن حضرت به نظر مى‏رسيد، اما اگر به دقت بررسى كنيم خواهيم ديد كه دوران باز دارى على (ع) از تصدى خلافت دوران كناره‏گيرى آن حضرت از ساير شئون جامعه اسلامى نبود، بلكه در اين فترت امام (ع) به انجام خدمات علمى و اجتماعى بسيارى موفق شد كه تاريخ نظير آن را براى ديگران ضبط نكره‏است.

على (ع) از جمله افرادى نبود كه به جامعه و نيازهاى آن تنها از يك دريچه و آن هم دريچه خلافت بنگرد، كه اگر آن را به روى او بستند هر نوع مسؤوليت و تقيد را از خود سلب كند. آن حضرت به رغم آن كه از تصدى رهبرى سياسى بازداشته شد براى خود مسؤوليتهاى مختلفى قايل بود و از آن رو از انجام وظايف و خدمات ديگر شانه خالى نكرد و از طريق مختلف به صحنه خدمت وارد شد.

اهم اشتغالات اميرالمؤمنين (ع) در دوره خلفاى سه گانه به قرار زير بود:

الف: دفاع از حريم عقايد و اصول اسلام در برابر تهاجمات علمى علماى يهود و نصارا و پاسخگويى به سؤالات و دفع شبهات آنان؛

ب: هدايت و راهنمايى دستگاه خلافت در مسائل دشوار، بويژه امور قضايى؛

ج: انجام خدمات اجتماعى كه يكى از آنان كشاورزى و درختكارى است.

اميرالمؤمنان (ع) بسيارى از خدمات و انفاقات خود را از اين طريق انجام مى‏داد كه از جمله آنها آزاد كردن بردگان است، چرا كه آزاد ساختن بندگان از مستحباب مؤكد در اسلام است كه رسول گرامى اسلام (ص) فرمود:

هر كس مؤمنى را آزاد سازد، خداوند در برابر هر عضوى از آن بنده، عضوى از شخص آزاد كننده را از آتش جهنم آزاد مى‏سازد 256.

اميرمؤمنان (ع) در اين زمينه نيز همچون ساير خدمات و فضايل پيشگام بود و موفق شد از حاصل دسترنج خود (و نه از بيت المال) هزار بنده را بخرد و آزاد سازد.

امام صادق (ع) به اين حقيقت گواهى داده و فرموده است:

على (ع) هزار بنده از دسترنج خود در راه خدا آزاد ساخت. 257

امام ششم (ع) درباره كاركردن و كشاورزى آن بزرگوار فرمود:

مطالب مرتبط
1 از 218

«اميرمؤمنان (ع) بيل مى‏زد و نعمت‏هاى نهفته در دل زمين را استخراج مى‏كرد.»258

در حديث ديگرى آمده است كه امام باقر (ع) فرمود:

«مردى نزد حضرت على (ع) يك وسق، 259 هسته خرما ديد. پرسيد هدف از گردآورى اين همه هسته خرما چيست؟ فرمود: همه آنها به اذن الهى درخت خرما خواهند شد. راوى مى‏گويد امام (ع) آن هسته‏ها را كاشت و يك دانه تباه نشد و نخلستانى پديد آورد.» 260

اميرمؤمنان (ع) و حفر قنات‏
رسول خدا (ص) در «ذى العشيره» از زمين‏هاى (ينبع) قطعه‏اى به على (ع) داد و عمر نيز در زمان خلافت قطعه ديگرى را به آن اضافه نمود و على (ع) نيز قطعه ديگرى را خريد و به آن افزود كه در نتيجه، اموال على (ع) در ينبع چشمه‏هاى متفرقه‏اى بود. اين زمين از جمله زمينهاى موات بوده است كه خود حضرت در آن جا چشمه كنده و آب درآورده بود. اموال اميرمؤمنان (ع) در ينبع متفرق بود از جمله: «عين البحير» 261، «عين ابى نيزر» و «عين نولاء» كه حضرت آن را با دست خود احداث كرده است.262

آن حضرت در ينبع صد چشمه درآورد و براى حاجيان خانه خدا وقف نمود و چاه‏هايى در راه مكه و كوفه حفر كرد و مسجد فتح را در مدينه و مسجدى را در مقابل قبر حمزه و در ميقات و كوفه و بصره و آبادان بنا

كرد. 263

جعفر بن محمد از پدرش امام باقر (ع) نقل كرده است كه عمر زمينى را در ينبع به على بن ابيطالب داد، سپس آن حضرت زمينهايى خريده به آن ضميمه نمود و در آن چشمه‏اى احداث كر د و در حالى كه مشغول كندن چشمه بود ناگهان آب مانند گردن شتر بالا زد حضرت فرمود: به ورثه مژده دهيد. آن گاه آن را براى فقرا و مساكين و ابن سبيل و دور و نزديك در حال جنگ و صلح وقف نمود تا ذخيره روزى باشد كه روى‏هايى سفيد و صورتهايى سياه مى‏شود. 264

قنات ابى نيزر
نمونه‏اى ديگر از كشاورزى اميرمؤمنان (ع) را مى‏توان عين (قنات) ابى نيزر نام برد.

ابونيزر از اصحاب رسول خدا (ص) و زندگى او در عهد آن حضرت بود. گفته‏اند ابونيزر از فرزندان نجاشى بود كه اسلام آورد و با پيغمبر زندگى مى‏كرد. 265

محدث قمى مى‏گويد: استاد ما در كتاب مستدرك از كتاب كامل مبرد نقل مى‏كند كه ابونيزر از شاهزادگان عجم بود و در نزد من صحيح آن است كه از فرزندان نجاشى پادشاه حبشه بود و در كودكى به اسلام رغبت كرد و نزد رسول خدا آمده است اسلام آورد و با آن حضرت زندگى مى‏كرد و بعد از وفات رسول خدا با على (ع) و فرزندان او بود. ابو نيزر مى‏گويد: من از طرف على (ع) عهده‏دار سرپرستى دو مزرعه «ابى نيزر» و «بغيبفه» بودم. روزى على (ع) آمد و گفت: طعامى نزد تو يافت مى‏شود؟ گفتم: طعامى هست كه آن را براى اميرالمؤمنين شايسته نمى‏دانم؛ كدويى است از كدوهاى مزرعه كه آن را با روغن بدبويى پخته‏ام. فرمود: همان را بياور. پس دست خود را در آب شست و مقدارى از آن خوراك را ميل نمود، آن‏گاه دوباره به سوى آب برگشت و دستهاى خود را با ريگ پاكيزه كرد و آن دو را به هم گرفت و مقدارى آب خورد و فرمود: اى ابونيزر دستهاى پاكيزه‏ترين ظرفهاست. سپس دستها را به شكم ماليد و فرمود: «من ادخله بطنه النار فابعده الله: كسى كه شكمش او را به آتش ببرد از رحمت خدا بى‏نصيب باد.» پس كلنگ را برداشت و به سوى چشمه سرازير شد و به كار مشغول گرديد. چندى كلنگ مى‏زد و از آب اثرى نبود پس بيرون آمد و نفسى كشيد و عرق از پيشانى گرفت و ديگر بار بالنگ به سوى چشمه برگشت و كلنگ مى‏زد و همهمه مى‏كرد تا آن كه آب مانند گردن شتر جستن گرفت و جارى شد. على (ع) با شتاب بيرون آمد و گفت: «اشهد الله انهاصدقه» خدا گواه باشد كه اين مزرعه وقف است»…266

خلاصه سخن‏
خلاصه اين كه از روزى كه اميرالمؤمنين (ع) وارد مدينه منوره شد گاهى مشغول جنگ و جهاد در راه خدا و اسلام و گاهى در كارهاى توليدى از قبيل كشاورزى و درختكارى و گاهى براى حوايج روزمره خود و خانواده‏اش در باغها و مزارع ديگران كار مى‏كرد و مزد مى‏گرفت، مخصوصاً در بيست و پنج سال خانه نشينى كه از كارهاى اجتماعى و سياسى كنار گذاشته شد، قهراً در اجتماعات كمتر ديده مى‏شد. مگر در مواقع ضرورى كه براى حفظ كيان اسلام مجبور مى‏شد در اجتماعات شركت كرده و با رأى قطعى و علم محيط خود اسلام و مسلمين را يارى نموده و از مشكلات نجات دهد. امام در اين مدت فراغت پيدا كرد، و به امور كشاورزى و درختكارى و حفر قنوات و در آوردن چشمه‏ها در اطراف مدينه مشغول شد و بدين وسيله املاك متعدد و باغها و مزارع فراوانى احداث كرد به طورى كه از خود آن حضرت نقل شده است كه فرمود: زمانى را به ياد مى‏آورم كه در حضور رسول خدا (ص) از گرسنگى سنگ برشكم مى‏بستم در حالى كه (اكنون) صدقه مال من ساليانه به چهل هزار دينار مى‏رسد. 267

و در جاى ديگر فرمود: صدقه من امروز به چهل هزار مى‏رسد. 268

مرحوم مجلسى از سيد بن طاووس نقل مى‏كند كه على (ع) فرمود: اگر صدقه من امروز ميان بنى‏هاشم تقسيم شود، همه را كفايت خواهد كرد. 269

مراد از صدقه در اين حديث زكات نيست، بلكه وقفهايى است كه آن حضرت وقف كرده بود و صدقه جاريه قرار داده بود و حاصل غله آنها اين مقدار مى‏شد. 270

شافعى مى‏نويسد:

والى مدينه (نوشته و وقفنامه) صدقه على بن ابيطالب را بيرون آورد و گفت: اين نوشته را از آل ابى رافع گرفته‏ام كه پيش آنها بوده است. سپس والى دستور داد آن را براى من قرائت كردند. 271

شخصى به نام عبدالاعلى مى‏گويد: به امام صادق (ع) گفتم مردم عقيده دارند كه شما مال زيادى داريد. فرمود: من از اين مطلب ناراحت نمى‏شوم. اميرالمؤمنين (ع) روزى مى‏گذشت و مردمى كه آن جا بودند نگاه مى‏كردند، در حالى كه على (ع) پيراهن پاره‏اى در برداشت. گفتند على مال و ثروتى ندارد. حضرت اين سخن را شنيد و به كسى كه صدقه‏هاى او را سرپرستى مى‏كرد دستور داد، صدقه‏ها را جمع كرده و بفروشند و همه را نقد كنند سپس دستور داد همه را يك جا گرد آوردند و همان اشخاص را خواست و نشان داد كه اين همه مال (كه مانند خرما روى هم انباشته شده بود) صدقه مال من است و دستور داد بين فقرا تقسيم كنند. 272

در حديث ديگرى آمده است: به اميرالمؤمنين (ع) خبر رسيد كه طلحه و زبير مى‏گويند على فقير است و مالى ندارد. حضرت به وكلاى خود دستور داد غله‏اش را جمع كنند. سال كه رسيد آنها را خدمت حضرت آوردند و مقدار صدقه صد هزار درهم معين شده بود. آنها را در مقابل خود ريخت و دنبال طلحه و زبير فرستاد آمدند. فرمود: به خدا سوگند هيچ كس در اين مال حقى ندارد. (همه از خود من است) از نزد حضرت بيرون رفتند و مى‏گفتند على مال و ثروت دارد. 273

اميرمؤمنان (ع) اموال زيادى داشت كه سيد رضى مى‏نويسد: پيامبر (ص) بعضى اموالش را به حضرت على (ع) داد. 274

اموال ديگر را هم از طرقى كه يادآور شديم به دست آورد و به هر حال در مدينه اموال فراوانى داشت. از جمله نوشته‏اند: (در مدت اقامت و خلافت على (ع) در كوفه)روزى اسامة بن زيد به اميرمؤمنان (ع) پيغام داد كه سهم مرا از اموال مجاهدان بفرست. او اضافه كرد من پيوسته طرفدار تو بودم و اگر در كام شير درنده‏اى بودى من نيز خود را به تو مى‏رساندم.

اميرمؤمنان (ع) در پاسخ او نوشت: اين اموال متعلق به مجاهدان است، ولى من در مدينه مالى دارم هر قدر خواستى از آن بگير. 275

مرحوم صاحب جواهر در كتاب خمس ضمن بحثى كه مى‏گويد: «دنيا و آنچه در آن است مال محمد (ص) و آل او مى‏باشد»، در حديثى از امام صادق (ع) نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: «اين كه من از شما درهمى مى‏گيرم بدان جهت است كه مال شما را پاك كنم وگرنه من در مدينه جزء كسانى هستم كه بيشترين مال را دارند. 276

هنگامى كه على (ع) در كوفه بود مخارج او و خانواده‏اش از غله املاك ينبع به دست مى‏آمد. 277

اشكال
ابن ابى الحديد مى‏گويد: عثمانيه 278 در مقام اشكال تراشى به على (ع) مى‏گويند: ابوبكر از دنيا رفت و هيچ درهم و دينارى از خود به ارث نگذاشت و حال آن كه على (ع) از دنيا رفت در حالى كه مزارع زيادى از خود به ارث گذاشت (پس ابوبكر زاهدتر از او بوده است).

جواب‏
جواب اين اشكال چنين داده شده است كه همه مى‏دانند على (ع) چشمه‏ها را با دسترنج خود در «مدينة»، «ينبع» و «سويقه» درآورده است و زمينهاى موات زيادى را احيا نمود. سپس آنها را از ملك خود بيرون كرد و براى مسلمانان صدقه قرار داد و از اين املاك در هنگام مرگ در ملكش چيزى باقى نماند.

مگر نمى‏بينى كتابهاى سيره و تاريخ را كه نزاع زيد بن على و عبدالله بن حسن را درباره صدقه‏هاى على (ع) نقل كرده‏اند در حالى كه على (ع) براى بچه‏هاى خود چيزى باقى نگذاشت مگر چند غلام و كنيز و هفتصد درهم كه اندوخته بود تا براى خدمت در خانه خود خدمتكارى بخرد، 279كه قيمتش 28 دينار بود… و ابوبكر نيز چيزى باقى نگذاشت چون كه زنده نماند و اگر زنده بود او هم همين كار را مى‏كرد.

مگر نمى‏بينى كه عمر چهل هزار درهم براى «ام كلثوم» 280 مهر قرار داد و پرداخت. زيرا عمرش طولانى شد تا ثروتمند شد، ولى با اين فرق كه بعضى از راه تجارت دارا شدند و بعضى از راه كشاورزى و بعضى از فئ (ظاهراً مرادش از جمله آخر عثمان باشد)، امام على (ع) برترى دارد زيرا كه با دست خود كاركرد و زمين را شخم زد و آبيارى كرد و درختكارى نمود)تا صاحب ثروت گرديد). همه اينها را خودش كار كرد و خود انجام داد و (در آخر) براى خود و فرزندانش هم چيزى باقى نگذاشت، چرا كه هر چه داشت وقف نمود.

رسول خدا (ص) نيز از دنيا رفت در حالى كه مزارع زياد و بزرگى در خيبر و فدك و بنى النضير و وادى نخله و ظائف داشت كه بعد از رحلتش صدقه شد: به سبب خبرى كه ابوبكر نقل كرده است (كه در بحث صدقات رسول خدا (ص) ذكر شده است) ابن ابى الحديد سپس مى‏گويد: اگر اميرمؤمنان به اين جهت كه باغ و نخل داشت مورد سرزنش قرار بگيرد و براى او عيبى محسوب شود پس رسول خدا (ص) هم اين گونه بود و حال اين كه اگر كسى اين را بر پيغمبر خرده بگيرد، سبب كفر و الحاد اوست. 281

امام سجاد (ع) و كشاورزى
آن حضرت نيز مانند ديگر ائمه عليهم السلام مزرعه داشت و مشغول كشاورزى بود و افرادى هم بودند كه براى آن حضرت كارهاى كشاورزى را انجام مى‏دادند. به عنوان نمونه مى‏توان به حديثى كه مرحوم شيخ حر عاملى از امام صادق (ع) نقل كرده است، اشاره كرد:

وى مى‏نويسد: امام سجاد (ع) به كسى كه كارهاى حضرت را انجام مى‏داد و ناظر دخل و خرج بود و در شب خرماها را چيده بود فرمود: اين كار را انجام مده، مگر نمى‏دانى رسول خدا (ص) از درو كردن (زراعت) و چيدن (ميوه) در شب نهى فرموده است… 282 و همان گونه كه در بحث املاك ائمه گذشت امام سجاد (ع) در محلى به نام «عنابه» در اطراف مدينه مزرعه‏اى داشت كه هنگام ميوه در آن جا اقامت مى‏كرد. 283

امام باقر (ع) و كشاورزى‏
داستان ديدار محمد بن منكدر با امام باقر (ع) يكى از داستانهاى معروف و مشهور است، ولى به طور مختصر آن را يادآور مى‏شويم:

محمد بن منكدر (274) مى‏گويد:

محمد بن على بن الحسين (ع) را ديدم، مى‏خواستم او را موعظه كنم، اما او مرا موعظه كرد. از او پرسيدند چگونه تو را موعظه كرد، گفت: در وقتى كه هوا گرم بود به يكى از نواحى مدينه مى‏رفتم. ابوجعفر محمد بن على به من برخورد. او كه مردى تنومند و سنگين وزن بود، در حالى به من رسيد كه بر دو غلام سياه يا دو برده تكيه داده بود. با خود گفتم: سبحان الله، پيرمردى از بزرگان قريش در اين ساعت گرما با اين حالت در پى دنياست! من بايد او را نصيحت كنم.

نزديك او رفتم و به او سلام كردم. او همچنان نفس زنان و عرق ريزان جواب داد. گفتم: خداوند حال تو را نيكو گرداند، پيرمردى هستى از بزرگان قريش. در اين ساعت گرما و با اين ناراحتى چگونه مشغول به دنياى خويش هستى؟ چه مى‏بينى اگر مرگت برسد و تو در اين حال باشى؟ او گفت: اگر مرگ من برسد و من در چنين حالتى باشم مرگ من در وقتى فرا رسيده كه مشغول به اطاعت خدا هستم، اطاعتى كه بدان وسيله خود و خانواده‏ام را از تو و ساير مردم بى‏نياز نمايم.

تنها چيزى كه من از آن مى‏ترسم اين است كه در حالى مرگ من برسد كه مشغول معصيت خدا باشم. گفتم: راست گفتى، خداوند تو را مشمول رحمت خود گرداند. من مى‏خواستم تو را موعظه كنم ولى تو مرا نصيحت كردى.284

امام صادق (ع) و كشاورزى‏
ابوعمرو شيبانى گويد: حضرت صادق (ع) را ديدم در حالى كه لباسى خشن بر تن و بيلى در دست داشت و در باغ خود كار مى‏كرد و عرق از پشتش مى‏ريخت. عرض كردم فدايت شوم بيل را به من بدهيد به جاى شما كار كنم. فرمود: من دوست دارم مرد در راه تهيه معاش و به دست آوردن روزى حرارت آفتاب را ببيند و رنج آن را تحمل كند. 285

در حديث ديگرى آمده است ابوبصير گفت: از امام ششم (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: من در بعضى از املاك خود به قدرى كار مى‏كنم تا عرق كنم و حال آن كه هستند كسانى كه آن كار را انجام مى‏دهند (اما من خود كار مى‏كنم) تا خداوند بداند من طالب روزى حلال مى‏باشم. 286

در روايت ديگرى از فضل بى ابى قره نقل شده است كه گفت: بر امام صادق (ع) وارد شديم در حالى كه در باغچه خود مشغول فعاليت بود عرض كرديم فدايت شويم اجازه بفرماييد اين كار را ما و يا غلامانتان انجام دهيم. فرمود: نه. مرا به حال خود بگذاريد، زيرا دوست دارم كه خداى عزوجل مرا در حالى ببيند كه با دست خويش كار مى‏كنم. و براى كسب حلال، خود را به زحمت انداخته‏ام. اميرالمؤمنين (ع) در شدت گرما به دنبال رفع نيازهاى زندگى‏اش مى‏رفت، به اين منظور كه خداوند او را ببيند در راه كسب حلال خود زحمت مى‏كشد. 287

مرحوم شيخ طوسى در حديثى از قول هشام بن احمر نقل مى‏كند كه گفت: خدمت امام صادق (ع) رسيدم و خواستم درباره مفضل بن عمر از وى سؤال كنم در حالى كه روز بسيار گرمى بود و از شدت گرما عرق بر سينه‏اش جارى بود و در باغ خود مشغول كار بود. قبل از اين كه سؤال كنم، حضرت جواب مرا داد…288

در حديث ديگرى آمده است كه شخصى به نام اسماعيل بن جابر گفت: خدمت امام صادق (ع) رسيدم در حالى كه در باغ خود بيلى به دست گرفته و با آن راه آب را باز مى‏كرد و مشغول آبيارى بود و لباسى همانند كرباس پوشيده بود كه گويى از تنگى بر بدنش دوخته شده است. 289

كسانى هم بودند كه در مزرعه آن حضرت كار مى‏كردند و در امر كشاورزى كمك مى‏كردند و اجرت و مزدشان را مى‏گرفتند، چنان كه در حديثى آمده است:

شخصى به نام شعيب مى‏گويد: گروهى را براى كاركردن در باغى كه از آن امام صادق (ع) بود به كار واداشتم تا عصر كار كنند، وقتى كه از كار فارغ شدند حضرت به (معتب) فرمود: مزدشان را قبل از اين كه عرق آنها خشك شود بپرداز. 290

امام هفتم (ع) و كشاورزى
از على بن ابى حمزه روايت شده كه گفت: امام هفتم (ع) را ديدم كه در مزرعه خود مشغول كار بود. به او گفتم فدايت شوم شما چرا كار مى‏كنيد؟ كارگران شما كجايند؟ فرمود: اى على بن ابى حمزه كسى كه از من و پدرم بالاتر بود با دست خود در زمينش كار مى‏كرد. پرسيدم او كيست؟ فرمود: رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و همه پدران و اجداد ما كه با دست خود كار مى‏كردند و اين كار سيره همه انبيا و پيامبران و رسولان و اوصيا و جانشينان پيامبران و مردان شايسته است. 291

امام هشتم (ع) و كشاورزى
حموى مى‏نويسد: در اطراف مدينه محلى بوده است به نام «خاخ» كه در آن جا منازل محمد بن جعفر بن محمد و على بن موسى الرضا (ع) و ديگران قرار داشته و مزرعه محمد بن جعفر و امام رضا (ع) «حضر» نام داشت. 292

بنابراين ائمه معصومين (ع) املاك و مزرعه‏هايى داشتند و خودشان در آنها مشغول كشاورزى بودند كه حموى در مورد ديگر مى‏نويسد: نقمى محلى است در اطراف مدينه كه ملك آل ابى طالب بوده است. 293 از مواردى كه به عنوان نمونه گذشت بخوبى روشن مى‏شود كه يكى از طرق تأمين معاش و گذراندن زندگى اهل بيت پيامبر (ص) و نيز كمك كردن به ديگران كشاورزى بوده است.

آنچه گذشت بيانگر اين مطلب است كه پيامبر و ائمه معصومين (ع) مانند ساير مردم كار مى‏كردند و اين كه پيامبر (ص) شخصاً درخت خرما مى‏كاشت و اميرمؤمنان و ائمه (ع) به شغل كشاورزى علاقه وافرى داشتند و خود به اين كار مبادرت مى‏ورزيدند، براى اين بود كه مردم را به اين نكته مهم توجه دهند كه زندگى آنها وابسته به كار و توليد است و يكى از منابع مالى آنان كشاورزى بود كه هم به زندگى خود مى‏رسيدند و هم به زندگى ديگران.

پاسخ به يك سؤال
با توجه به آنچه درباره اهميت كار و كشاورزى گفته شد ممكن است اين سؤال براى بسيارى مطرح شود كه چرا امروز پيشوايان دينى به كارهاى توليدى همچون زراعت و مانند آن نمى‏پردازند تا الگوى ديگران باشند. در پاسخ مى‏توان گفت: توجه به اين نكته لازم است كه احترام فوق‏العاده‏اى كه اسلام براى كار با دست قايل شده مفهومش اين نيست كه كارهاى سازنده فكرى همچون تعليم، تربيت، رهبرى و راهنمايى مردم از ارزش و احترام فوق العاده بى‏بهره‏اند تا بتوان دانشمندان و استادان دانشگاه و نويسندگان و پيشوايان فكرى مردم را متهم به عدم انجام كار مثبت كرد، بلكه بعكس هدف اصلى اين احترام فوق‏العاده براى كارگر و كشاورز اين است كه هرگز نقش كار و كشاورزى را در پيشرفت يك جامعه زنده فراموش نكنيم و مقام كارگر و كشاورز را كم نشمريم. و گرنه پيشوايان فكرى و مربيان يك جامعه قطع نظر از ارزشهاى انسانى، سهم بسيار مهمى در پيشبرد جنبه‏هاى مادى جامعه نيز دارند، زيرا آنها با پايه‏ريزى يك مجتمع صالح، دعوت به همبستگى، درستكارى، تعاون و مانند اينها جامعه را براى رسيدن به هدفهاى عالى تقويت مى‏كنند و تأثير غير مستقيم كوششهاى آنها (همانند تأثير غير مستقيم عمل يك طبيب ماهر و دلسوز در افزايش بازده اقتصادى كارگران) قابل انكار نيست. خيلى روشن است كارگرى كه بيمار مى‏شود نه تنها بازده اقتصادى ندارد بلكه به صورت يك مصرف كننده در مى‏آيد. ولى بر اثر تلاش طبيب، سلامت خود را بازيافته قادر به توليد مى‏شود. آيا مى‏توانيم به اين پزشك يا دانشجوى طب بگوييم تو عمل مثبتى ندارى و بايد حتماً بروى در زمين‏هاى زراعتى كار كنى!؟ همچنين دانشمندى كه مردم را به وحدت، درستكارى، تعاون، جديت در طريق توليد و مبارزه با كم كارى و بيكارى دعوت مى‏كند، گاه باز ده عمل جامعه را چندين برابر مى‏كند. و به ديگر سخن علت طرح اين گونه سؤالها از آن جا سرچشمه مى‏گيرد كه مفهوم كار براى بيشتر پرسش كنندگان روشن نيست، از اين رو بايد توجه داشت كه كار بر سه قسم است:

الف: كارهاى توليدى مانند كشاورزى، بافندگى، دامدارى؟…

ب: كارهاى خدماتى مانند پزشكى، پرستارى، رانندگى، رفتگرى، باربرى و…

ج: كارهاى فرهنگى و عقيدتى مانند ارشاد و هدايت مردم، شغل اساتيد دانشگاه‏ها، دانشجويان، فرهنگيان، نويسندگان و… از اين رو كار منحصر به كار توليدى نيست و اگر مفهوم كار تنها همان كارهاى توليدى باشد، بايد علما و دانشمندان، پيشوايان دينى، اساتيد دانشگاهها و نويسندگان و…را در شمار كسانى كه بيكار هستند به حساب آورد، با اين كه اين گونه نيست و اگر كسى بداند مفهوم كار چيست و كارگر كيست اين نوع سؤال‏ها را مطرح نمى‏كند.

سرزمين فدك از املاك خالصه‏
محدثان و سيره نويسان اتفاق نظر دارندكه فدك (348) از جمله املاك خالصه بوده است.(349) زيرا فدك سرزمينى بود كه هرگز با جنگ و غلبه فتح نشد، بلكه مشهور بين مورخين اين است كه در سال هفتم هجرت هنگامى كه خيبر فتح شد و خبر شكست خيبريان به دهكده فدك رسيد، رعب و وحشت در دل آنان ايجاد شد. پيغمبر شخصى را به نام «محيصة بن مسعود» براى مذاكره با اهل فدك فرستاد و آنها را دعوت به اسلام كرد. رئيس اهالى فدك (به نام يوشع بن نون يهودى) و چند تن ديگر از رؤساى قبايل همراه فرستاده رسول خدا خدمت پيامبر رسيدند و قرار داد صلحى بين طرفين امضا و توافق شد كه نيمى از اراضى فدك را در اختيار آن حضرت بگذارند. 350و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى خود كاملاً آزاد باشند و متقابلاً حكومت اسلامى امنيت آنان را تأمين كند. 351

واقدى در اين باره مى‏نويسد: وقتى پيامبر (ص) به سوى خيبر حركت كرد و نزديك آن رسيد، محيصة بن مسعود را به فدك فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند و آنان را بترساند كه در غير آن صورت با آنها هم جنگ خواهد بود و ارتش اسلام در ديار و سرزمين آنها فرود خواهد آمد.

محيصة گويد: پيش آنها رفتم و دو روز پيش آنها ماندم. آنان شروع به حرف بيهوده زدن كردند و گفتند در حصار نطاة عامر، ياسر، اُسير، حارث و سالار يهوديان مرحب هستند. خيال نمى‏كنيم محمد به سرزمين آنها نزديك شود كه در آن، ده هزار جنگجو هست.

گويد: چون خباثت ايشان را ديدم، خواستم برگردم ولى آنان گفتند ما تنى چند همراه تو مى‏فرستيم كه براى ما قرار صلح بگذارند. اما در عين حال مى‏پنداشتند يهوديان مانع برقرارى صلح خواهند شد و همچنين مردد و دودل بودند تا خبر كشته شدگان بزرگان حصارهاى ناعم به اطلاع ايشان رسيد. اين موضوع اركان آنها را از هم پاشيد و به محيصه گفتند آنچه به تو گفتيم از محمد پوشيده بدار و اين همه زرو و زيور كه از زنان خود جمع كرده‏ايم مال تو باشد. محيصه گفت: هرگز، من آنچه را از شما شنيدم به رسول خدا (ص) خواهم گفت. و مطالبى را كه گفته بودند به اطلاع رسول خدا رساند.

محيصه گويد: مردى از سران فدك كه به او نون بن يوشع مى‏گفتند همراه تنى‏چند از يهوديان با من آمدند و با رسول خدا (ص) صلح كردند كه خونهايشان محفوظ بماند و آن حضرت ايشان را از آن سرزمين تبعيد كند، و تمام اموال خود را به پيامبر واگذارند. و چنين شد.

گويند: يهوديان پيشنهاد كردند كه از ديار خود كوچ كنند و بيرون بروند، ولى از اموال آنها چيزى به پيامبر (ص) تعلق نگيرد. هنگام محصول بردارى خودشان برگردند و محصول را جمع كنند. پيامبر (ص) از پذيرش اين تقاضا خوددارى فرمود. محيصه به آنها گفت: شما نه ياراى مقاومت داريد و نه حصار و نه مردان جنگى، اگر پيامبر (ص) صد نفر به سراغ شما بفرستد شما را پيش ايشان خواهند برد. صلح چنين قرار گرفت كه نيمى از خاك فدك از يهوديان و نيمى ديگر از رسول خدا (ص) باشد و پيامبر (ص) اين پيشنهاد را پذيرفت. اين مطلب از مطلب نخست صحيح‏تر است…352

مشخصات فدك‏
ابن منظور مى‏گويد:

فدك دهكده‏اى در خيبر است و نيز گفته شده كه در ناحيه حجاز مى‏باشد. در آن جا چشمه و نخلستانى است. خداوند آن را به پيامبر بخشيد. على (ع) مى‏گويد كه پيامبر آن را در زمان حيات خود به فاطمه (س) بخشيد. 353

ميزان درآمد فدك‏
در اين باره اين كه فدك يا اين منطقه حاصلخيز چقدر در آمد داشته است، توجه‏تان را به چند مورد جلب مى‏كنم:

1- مرحوم محدث قمى مى‏نويسد: در روايتى كه از شيخ عبدالله بن حماد انصارى نقل شده است، درآمد ساليانه فدك معادل 24 هزار دينار و به نقل ديگرى معادل هفتاد هزار دينار بوده است. 354

2- حلبى مورخ معروف مى‏نويسد: «ابوبكر مايل بود كه فدك در دست دختر پيامبر باقى بماند و حق مالكيت فاطمه را در ورقه‏اى تصديق كرد، اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شد و به ابوبكرگفت: فردا به درآمد فدك نياز شديدى پيدا خواهى كرد؛ زيرا اگر مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كنند از كجا هزينه جنگى را تأمين خواهى كرد؟» 355

از اين جمله استفاده مى‏شود كه درآمد فدك به مقدارى بوده است كه مى‏توانسته بخشى از هزينه جهاد با دشمن را تأمين كند.

3- ابن ابى الحديد مى‏گويد: «من به يكى از دانشمندان مذاهب اماميه درباره فدك گفتم: دهكده فدك آن چنان وسعت نداشت و سرزمين به اين كوچكى، كه جز چند نخل در آن جا نبوده، اين قدر مهم نبود كه مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند. او در پاسخ گفت: تو در اين عقيده اشتباه مى‏كنى. شماره نخلهاى آن جا از نخلهاى كنونى كوفه كمتر نبود. به طور مسلم ممنوع ساختن خاندان پيامبر از اين سرزمين حاصلخيز براى اين بود كه مبادا اميرمؤمنان از درآمد آن جا براى مبارزه با دستگاه خلافت استفاده كند. از اين رو نه تنها فاطمه را از فدك محروم ساختند، بلكه كليه بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود (خمس غنايم) هم بى‏نصيب نمودند. افرادى كه بايد مدام به دنبال تأمين زندگى بروند و با نيازمندى بسر ببرند هرگز فكر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى‏پرورانند. 356

4- هنگامى كه معاويه به خلافت رسيد، فدك را ميان سه نفر تقسيم كرد: يك سوم آن را به مروان بن حكم و يك سوم ديگر را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند خود يزيد داد و چون مروان به خلافت رسيد همه سهام را جزو تيول خود قرار داد. 357

از اين نحوه تقسيم استفاده مى‏شود كه فدك سرزمين قابل ملاحظه‏اى بوده است كه معاويه آن را ميان سه نفر، كه هر كدام نماينده فاميل بزرگى بود، تقسيم كرد.

5- هنگامى كه حضرت فاطمه (س) با ابوبكر درباره فدك سخن گفت و گواهان خود را براى اثبات مدعاى خود نزد او برد، وى در پاسخ دختر پيامبر (ص) گفت: فدك ملك شخصى پيامبر نبوده، بلكه از اموال مسلمانان بود كه از درآمد آن سپاهى را مجهز مى‏كرد و براى نبرد با دشمنان مى‏فرستاد و در راه خدا نيز انفاق مى‏كرد. 358

6- پيامبر گرامى (ص) از روز نخست با يهوديان ساكن فدك قرار گذاشته بود كه نيم از آن را در اختيار داشته باشند و نيم ديگر را به رسول خدا واگذار كنند، از اين جهت خليفه دوم اباالهيثم بن التيهان، فروة بن عمرو، حباب بن صخر و زيد بن ثابت را به فدك اعزام كرد تا بهاى نصف آن را پس از قيمت گذارى به ساكنان يهودى آن جا بپردازند. آنان سهم يهوديان را به پنجاه هزار درهم قيمت كردند و عمر اين مبلغ را از مالى كه از عراق به دست آورده بود، پرداخت.359

خلاصه، اين كه پيامبر با درآمد فدك سپاه بسيج مى‏كرد، يا آن را ميان بنى هاشم و بينوايان تقسيم مى‏نمود، و… بيانگر اين است كه اين بخش از خيبر درآمد سرشارى داشته است كه براى بسيج سپاه و ديگر مسائل مورد نياز كافى بوده است.

فدك هديه پيامبر (ص) به حضرت فاطمه (س)
فدك با اين خصوصيات را پيامبر اكرم (ص) پس از نزول اين آيه، و آت ذالقربى حقه و المنكين و ابن السيل «و حق نزديكان را بپرداز و (همچنين حق) مستمند و وامانده در راه را…» 360به دخترش فاطمه (س) بخشيد. با توجه به اين آيه و آيه فيى‏ء 361 سرزمين فدك مخصوص پيغمبر گرامى اسلام بود و مى‏توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 سوره حشر اشاره شده است مصرف كند. به همين جهت پيامبر، آن را به دخترش بخشيد و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كرده‏اند؛ از جمله در تفسير درالمنثور از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه «و آت ذى القربى حقه» نازل شد، پيامبر (ص) فدك را به فاطمه بخشيد. 362و نيز نوشته‏اند: پس از اين كه سران و بزرگان فدك صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح دادند و فدك به تصرف رسول خدا (ص) درآمد، جبرئيل بر پيغمبر اكرم نازل شد و گفت: خداوند به تو امر مى‏كند حق ذى القربى را به آنها بدهى. پيغمبر از جبرئيل سؤال كرد: مقصود از خويشاوندان چه كسانى هستند و حقشان چيست؟ جبرئيل گفت: مقصود از ذى القربى فاطمه است و فدك را به او عطا كن. پيامبر حضرت زهرا (س) را طلبيد و فدك را به نام او ثبت كرد. 363

درآمدهاى استثنايى‏
ازمنابع مالى ديگر كه دولت اسلامى مى‏تواند آنها را در مصارف عمومى مسلمانان صرف نمايد، عبارت است از مظالم، كفارات، لقطه، وقف‏ها، وصيتها و نذورى كه محل مصرف آنها تعيين نشده است و…459

خراج و مقاسمه‏
خراج و مقاسمه دو نوع ماليات ارضى است كه از طرف دولت اسلامى بر زمينهاى مفتوحة عنوة؛ (يعنى زمينهايى كه مسلمانان با جنگ و غلبه توانسته‏اند آنها را از دست كفار خارج سازند) تعيين مى‏گردد و كسى كه روى اين زمينها كار مى‏كرد، موظف بود هر سال مبلغى به عنوان ماليات ارضى به دولت بپردازد و چون اين گونه اراضى از آن تمام مسلمانان است و قابل خريد و فروش نيست، بايد منافع آن هم در مصالح عموم صرف شود.

خراج و مقاسمه با اين كه هر دو ماليات ارضى است، ولى اين دو عنوان با هم تفاوت دارند. خراج عبارت است از ماليات نقدى كه از طرف دولت تعيين مى‏گردد و كسانى كه روى آن زمينها كار مى‏كنند، موظف هستند هر سال همان مبلغ را به خزانه دولت واريز نمايند، مثلاً بر هر جريب زمين مبلغ ده دينار خراج بپردازند، ولى مقاسمه اين است كه خود دولت در محصول زمينهاى خراجيه با كشاورزان سهيم باشد. مثلاً 13 يا 14 محصولات، مال دولت و بقيه آن مال كشاورزان باشد. 451

موارد مصرف خراج‏
خراج پس از جمع آورى طبق تشخيص و دستور حاكم واقعى اسلام، در راه مصالح عمومى و امنيت و دفاع از مرزها و آنچه كه موجب تقويت و رشد جامعه اسلامى از نظر اقتصاد و سياست و… است صرف مى‏گردد.

اميرمؤمنان (ع) در فرازى از عهده نامه مالك اشتر كه در مورد خراج دهندگان توصيه مى‏كند، مى‏فرمايد:

«خراج و ماليات را دقيقاً زير نظر بگير! به گونه‏اى كه صلاح ماليات دهندگان باشد، زيرا در بهبودى وضع ماليات وبهبودى حال ماليات دهندگان بهبود حال ديگران نيز نهفته است و هرگز ديگران به صلاح نمى‏رسند، جز اين كه خراج دهندگان در صلاح و بهبودى به سر برند، چرا كه مردم همه وامدار و نانخور خراج و خراج گزاران هستند.» 452

از اين عبارت بخوبى استفاده مى‏شود كه «خراج» از منابع اساسى اقتصاد و رفاه زندگى عمومى مسلمين و تأمين معاش و مصالح آنهاست، و به همين جهت بايد براى پربار كردن آن كوشش همه جانبه به عمل آيد.

جزيه
جزيه يك نوع مالياتى است كه ساليانه از«اهل كتاب» در برابر مسؤوليتى كه دولت اسلامى به منظور تأمين امنيت جانى و مالى و عرضى بر عهده مى‏گيرد، دريافت مى‏گردد. 453

و اين از مسائلى است كه در قرآن در مورد وجوب آن تصريح شده است، آن جا كه مى‏فرمايد: با كسانى از اهل كتاب كه نه ايمان به خدا دارند و نه به روز جزا، و نه آنچه خدا و رسولش تحريم كرده، حرام شمرند و نه آيين حق را مى‏پذيرند، پيكار كنيد، تا زمانى كه جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند. 454 جزيه اندازه ثابت و معينى ندارد و هر سال روى مصالح و توافق طرفين مبلغ آن از طرف مقامات دولتى تعيين مى‏گردد. حكومت اسلامى حق دارد «جزيه» را به طور «سرانه» وضع كند؛ به اين معنى كه هر مرد بالغ و سالم هر سال مبلغى بايد جزيه بدهد و يا اين كه جزيه را از «زمينى» بگيرد و يا اين كه مبلغى ماليات ارضى و مبلغى ماليات سرشمارى به نام جزيه دريافت نمايد.

دريافت خراج و جزيه توسط ائمه (ع) جز در زمان خلافت على (ع) ثبت نشده و علت آن روشن است. اما در زمان پيامبر (ص) موارد متعددى در اين زمينه به چشم مى‏خورد كه در اين جا به چند نمونه اشاره مى‏شود و قبل از بحث به امان نامه‏اى كه حضرت رسول (ص) به اكيدر،حاكم دومة الجندل داد و اين مقدمه، سبب شد براى گرفتن جزيه از اهل ايله و… اشاره مى‏شود.

امان نامه به اُكيدر، حاكم دومة الجندل‏
در پيمان نامه‏اى كه پيامبر (ع) براى اكيد455 مرقوم فرمود، آمده است: «بسم الله الرحمن الرحيم، اين عهدنامه‏اى است از محمد رسول خدا براى اكيدر در هنگامى كه به نداى اسلام پاسخ داد و بتها و شريكهاى موهوم خداوند را به همراه خالدبن وليد، در منطقه دومة الجندل و اطراف آن از بين بردند. همه سرزمينهاى شما چه زمينهاى داراى آب و چه زمينهاى باير بدون زراعت و زمينهايى كه حدود آنها مشخص نيست و آبهاى پنهانى و سلاح و اسب و حصارها از آن حكومت اسلامى است. نخلستانها و زمينهاى آباد كه در تصرف شما است به شرط پرداخت خمس از خود شما خواهد بود. بر كسى كه كمتر از چهل گوسفند داشته باشد زكات نيست و از كشت زرع شما جلوگيرى نمى‏شود و ده يك چيزهايى كه زكات ندارد از شما گرفته نخواهد شد. نماز را در وقت خود بپا داريد و زكات را به موقع بپردازيد. بر شما باد كه مفاد اين عهدنامه را رعايت كنيد و نسبت به آن صدق و وفا داشته باشيد. خداوند متعال و مسلمانانى كه حضور دارند گواه اين عهدنامه‏اند.»

پيامبر (ص) همچنين نامه‏اى كه مشتمل بر امان و صلح بود مرقوم داشت و برادر او را هم امان داد و براى او جزيه تعيين فرمود. حضرت در هنگام انگشتر در دست نداشت، آن نامه را با ناخن خود مهر فرمود.

مردم مناطق دومه و أيله و تيماء پس از اين كه متوجه اسلام اكيدر شدند از قدرت پيامبر (ص) ترسيدند. يحنة بن روبه كه پادشاه أيله بود خدمت حضرت آمد. او مى‏ترسيد پيامبر (ص) همان طور كه كسى را به جنگ اكيدر فرستاد كسى را هم به جنگ آنان بفرستد مردم ناحيه جرباء و أذرح هم با او پيش پيامبر (ص) آمدند و رسول خدا با آنان صلح فرمود و براى آنها جزيه مقطوعى تعيين كرد.

پيامبر (ص) براى اهل أيله كه سيصد مرد داشت، سيصد دينار جزيه ساليانه تعيين كرد. يعقوب بن محمد ظفرى، از عاصم بن عمر بن قتاده از عبدالرحمن بن جابر از قول پدرش نقل كرده كه گفت روزى يحنة بن رؤبه را به حضور پيامبر (ص) آوردند. او را ديدم كه صليبى از طلا بر خود داشت و پيشانى او پرچين بود)افسرده وناراحت به نظر مى‏آمد) و همين كه پيامبر (ص) را ديد، سر فرود آورد و با سر خود تعظيم كرد. حضرت به او اشاره كرد سرت را بلند كن. و با او صلح كرد و دستور داد بردى يمنى به او هديه دادند و او را در خانه‏اى نزديك خانه بلال منزل دادند. پيامبر (ص) براى اهل جرباء و أذرح اين نامه را نوشت: «از محمد رسول خدا براى مردم اذرح، آنها در امان خدا و امان محمد هستند و بر عهده آنهاست كه در هر ماه رجب صد دينار كامل و به ميل خاطر بپردازند و خداوند كفيل بر آنهاست.»

گويند رسول خدا براى اهل مقنا 4 هم نامه‏اى مرقوم داشت كه ايشان در امان خدا و امان محمد چ قرار دارند و بر عهده آنهاست كه يك چهارم محصول ميوه و يك چهارم پارچه‏هاى بافته شده خود را بپردازند. 456

مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
با سلام و تحيّات الهى به پيشگاه مقدس و ملكوتى رسول گرامى اسلام حضرت محمّد صلى الله عليه وآله پيام آور بزرگ خدا كه خداوند او را با بهترين عناوين و زيباترين اوصاف در كتاب كريمش مورد ستايش قرار داده است. وَاِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ (1)
شخصيتى كه شاهد و مبشّر و نذير بود و دعوت كننده به سوى حق و چراغ روشن هدايت(2) و اِجابت دعوت او براى انسانها تضمين كننده حيات طيّبه و رسيدن به سعادت و خوشبختى(3).
و با عرض بهترين درودها و سلامها به محضر اهل بيت پيامبر اكرم)امام على بن ابيطالب و حضرت فاطمه و فرزندان معصوم آنان)كه خداوند متعال آنها را از هرگونه رجس منزّه ساخته است(4) و ولايت كليّه الهيّه را كه زمينه اكمال دين و اتمام نعمت را بوجود آورد به آنان اختصاص داده است(5).
و با عرض ادب و احترام به روح ملكوتى امام خمينى)ره)حقيقت هميشه زنده‏اى كه در زمان حاضر مجدّد و احياگر اسلام ناب محمّدى گشت و با شخصيت كم نظير خود بساط كفر و شرك را از سرزمين‏ايران اسلامى‏برچيد و نظام مقدس جمهورى اسلامى را با محوريت ولايت فقيه بنيان نهاد.
و با نثار بهترين درودها به ارواح طيبه شهداى اسلام كه با فداكاريها و از خود گذشتگيهاى تحسين برانگيز با فساد و تباهى به مبارزه برخاستند و شمع محفل بشريت گشتند.
و با آرزوى سلامتى و طول عمر همراه با عزّت و اقتدار براى رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت‏اللَّه خامنه‏اى)مدّظلّه‏العالى)كه با صلابت و شجاعت همراه با تدبير و فقاهت، دشمنان اسلام را مأيوس نموده و راه روشن امام خمينى را استمرار بخشيده است.
و با تشكر از محققان گرانقدر و اساتيد حوزه و دانشگاه، بويژه حضرت حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خاتمى»زيدعزه« كه زمينه تحقيق و تأليف اين اثر را فراهم آوردند.
و اَمّا بعد… نكاتى پيرامون اين تحقيق كه تذكر آنها لازم و مفيد به نظر مى‏رسد.

الف – اهداف و ضرورتهاى اين تحقيق
انسان موجودى است كه براى رسيدن به سعادت و خوشبختى نيازمند الگو و اُسوه نيكو مى‏باشد كه بتواند با پيروى از او عقل و فطرت خود را شكوفا كند و زمينه خوشبختى خويش را فراهم نمايد.
براى رفع اين نياز حياتى، خداوند متعال رسول خود را به عنوان اسوه حسنه معرفى مى‏نمايد
»لَّقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسنَةٌ لِّمَن كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الاَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً.(6)
مسلّماً براى شما در زندگى رسول خداصلى الله عليه وآله سرمشق نيكويى بود، براى آن‏ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.
پيامبر عظيم الشأن اسلام‏صلى الله عليه وآله در اين آيه به عنوان اُسوه حسنه بطور مطلق و در همه عرصه‏هاى زندگى معرفى شده است. بر اين اساس مسلمانان موظف هستند كه تمام ابعاد شخصيت آن حضرت را مورد تحقيق قرار دهند تا مقدمه پيروى از ايشان براى آنان فراهم آيد.
از عرصه‏هايى كه بايد شيوه و سيره رسول خداصلى الله عليه وآله مورد دقت قرار گيرد شيوه مبارزه آن حضرت با مفاسد اجتماعى است زيرا:
راه صحيح مبارزه با مفاسد اجتماعى بهترين عامل در جلوگيرى از توسعه و گسترش آن است آگاهى و معرفت نسبت به شيوه مبارزه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله با مفاسد اجتماعى مى‏تواند راه صحيح مبارزه در اين ميدان را به مسلمانان نشان دهد و آنان را از افراط و تفريط كه از جمله عوامل گسترش فساد است مصون بدارد.
نكته ديگرى كه ضرورت اين تلاش معرفتى را آشكار مى‏سازد اين است كه:
بعد از مدتها انتظار و آن همه تلاش و مجاهدت، و شهادت عالمان و مبارزان راه دين، حكومتى بر اساس قرآن و عترت تشكيل شده است طبيعى است كه دشمنان اسلام با ترويج مفاسد بر اساس نقشه‏هاى حساب شده تلاش مى‏كنند كه زمينه عدم موفّقيّت و نابودى حكومت اسلامى را فراهم سازند. بيان دقيق و صحيح شيوه مبارزه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله با مفاسد اجتماعى در اين موقعيت حساس، زمينه ساز عمل صحيح در دفاع از انقلاب اسلامى مى‏باشد ضمن اينكه، اين تحقيق، يك تحقيق تاريخى است و مى‏تواند به سؤالات فراوان پيرامون حوادث صدر اسلام در موضوع مورد بحث پاسخ گويد سؤالاتى مانند:
مفاسد اجتماعى در صدر اسلام چه بوده است؟
و چه مقدار در جامعه آن روز رواج داشته است؟
رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله با چه شيوه‏اى به مبارزه با آنها پرداخت؟
آيا زمان و مكان در انتخاب شيوه مبارزه آن حضرت تأثير داشت يا نه؟
آيا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به مسلمانان در مورد مسائل اجتماعى مسؤوليت ويژه‏اى تعليم مى‏نمود؟
شيوه مبارزه آن حضرت تا چه اندازه موفق و مؤثر واقع گشت و جامعه آن عصر را متحول نمود؟ و……
ب- پيشينه تحقيق
با بررسيهاى انجام شده در مراكز تحقيقاتى اينگونه به نظر مى‏رسد كه پيرامون اين موضوع)شيوه مبارزه پيامبر اكرم با مفاسد اجتماعى)تحقيقى مستقل و جامع صورت نگرفته است. هر چند در ميان كتابهاى تاريخى و تحليلى صدر اسلام مطالب و نكات فراوانى را محققين بزرگوار در رابطه با اين موضوع مطرح نموده‏اند. بر اين اساس اين تحقيق مى‏تواند يك حركت فرهنگى و معرفتى جديد قلمداد شود. كه سيره و سنت پيامبر اكرم را در مبارزه بامفاسد اجتماعى معرفى مى‏نمايد و لذا شك نيست كه نارسائيهايى در اين تحقيق به چشم خواهد خورد. كه اميدوارم فضلاى محترم حوزه و دانشگاه از راهنمايى و ارشاد مضايقه نفرمايند.

ج- منابع و روش تحقيق
منبع اصلى در اين تحقيق آيات نورانى قرآن كريم است. از روايات و تاريخ معتبر به عنوان شاهد استفاده شده است. روش استفاده از آيات قرآن بر اساس سوره‏هاى مكى و مدنى بوده است. بدين ترتيب كه ابتدا سوره‏هاى مكى و سپس سوره‏هاى مدنى قرآن مورد بررسى قرار گرفته است و آيات مربوط به موضوع مورد استفاده قرار گرفته است تا يك سير منطقى و منظم از سيره رسول گرامى اسلام در مبارزه با مفاسد اجتماعى معرفى گردد و لذا مصاديق مبارزه با مفاسد اجتماعى و روشهاى مبارزه در كنار هم مطرح شده‏اند زيرا با بررسى مصاديق است كه مى‏توان شيوه و روش را از آنان انتزاع نمود.

د- توضيح واژه فساد
1- لغت نامه ها
از بررسى كتاب‏هاى لغت پيرامون واژه فساد اين نتيجه بدست مى‏آيد كه: كلمه فساد نقيض كلمه صلاح است.
در كتاب العين آمده است:
فَسَدَ: الفساد نقيض الصلاح.(7)
در ديگر كتابهاى لغت نيز همين تعريف برگزيده شده است.(8)
راغب اصفهانى به تبيين بيشتر از واژه فساد پرداخته است او مى‏نويسد:
فَسَدَ: الفساد خروج الشى عن الاعتدال قليلاً كان الخروج عنه او كثيراً (9)
فساد خارج شدن از اعتدال است چه كم چه زياد.
اين واژه در زبان فارسى نيز همين معنا را دارد و اصولاً اين كلمه از زبان عربى به فارسى منتقل شده است. به عنوان مثال در لغت نامه دهخدا آمده است(10) فساد: تباه شدن، ضد اصلاح و شرارت و بدكارى.
2- واژه فساد در قرآن و روايات: در قرآن كريم ماده فَسَدَ 50 بار به صورت‏هاى گوناگون بكار رفته است.
از بررسى اين آيات استفاده مى‏شود كه هر عملى كه انسان و جامعه بشرى را از رسيدن به سعادت واقعى دور كند فساد نام دارد واژه‏اى كه در قرآن مقابل فساد بكار رفته است صلاح است به نمونه‏هايى از آيات قرآن دقت نمائيد:
»وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نحْنُ مُصلِحُونَ«(11)
و هنگامى كه به آنان گفته شود: »در زمين فساد نكنيد« مى‏گويند: »ما فقط اصلاح‏كننده‏ايم«.
»مِنْ أَجْلِ ذَلِك كتَبْنَا عَلى بَنى إِسرءِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسا بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فى الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاس جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاس جَمِيعاً وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسلُنَا بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِك فى الأَرْضِ لَمُسرِفُونَ«(12)
به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرّر داشتيم كه هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته؛ و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است. و رسولان ما، دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آنها، پس از آن در روى زمين، تعدّى و اسراف كردند.

»وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ وَ لا تَبْخَسوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فى الأَرْضِ مُفْسِدِينَ«(13)
و اى قوم من! پيمانه و وزن را با عدالت، تمام دهيد! و بر اشياء)و اجناس)مردم، عيب نگذاريد؛ و از حق آنان نكاهيد! و در زمين به فساد نكوشيد!

»إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فى الأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَستَضعِف طائفَةً مِّنهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَستَحْىِ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ«(14)
فرعون در زمين برترى‏جويى كرد، و اهل آن را به گروه‏هاى مختلفى تقسيم نمود؛ گروهى را به ضعف و ناتوانى مى‏كشاند، پسرانشان را سر مى‏بريد و زنانشان را)براى كنيزى و خدمت)زنده نگه مى‏داشت؛ او به يقين از مفسدان بود!

»ظَهَرَ الْفَسادُ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسبَت أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْض الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ«(15)
فساد، در خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده‏اند آشكار شده است؛ خدا مى‏خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد)بسوى حق(بازگردند!

»فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ«(16)
و فساد فراوان در آنها به بار آوردند؛

در روايات نيز كلمه فساد متضاد كلمه صلاح استعمال شده است به اين روايات دقت نمائيد:
قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: »اِنَّ اللَّه عَزَّوَجَل اَحَبَّ الكِذْبَ فِى الصَّلاح وَ اَبغَضَ الصِّدْقَ فِى الفَساد.«(17)
خداوند دروغ مصلحت‏آميز را دوست دارد و از سخن راست فسادانگيز بيزار است.
قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله:

»صِنْفان مِنْ اُمَّتى اِذا صَلَحا صَلَحَتْ اُمَّتى وَ اِذا فَسَدا فَسَدَتْ اُمَّتى. قِيلَ يا رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه وآله و مَنْ‏هُما.
قالَ: الفُقَهاء وَ الاُمَراء«(18)
دو گروه از امت من اگر صالح باشند امت من صالح خواهند شد و اگر فاسد شدند آنها نيز فاسد خواهند شد. سؤال كردند: چه كسانى هستند اين دو گروه؟ حضرت پاسخ فرمودند: دانشمندان و حاكمان.
امير المؤمنين على‏عليه السلام مى‏فرمايد:

»وَلَوْ اَنَّ الّناسَ حينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعوُا اِلَى رَبِّهِم بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وِ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِم لرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ اَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فاسدٍ«(19)
اگر مردم به هنگام نزول بلاها و گرفته شدن نعمتها با درستى نيت در پيشگاه خدا زارى كنند و باقلب‏هاى پر از محبت از خداوند درخواست عفو نمايند آنچه از دستشان رفته باز خواهد گشت و هر گونه فسادى اصلاح خواهد شد.
در خطبه ديگرى آن حضرت مى‏فرمايند:

»فَاِنَّ تَقْوَى اللَّه دَواءُ داءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرَ عَمَى اَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفاءُ مَرَضِ اَجْسادِكُمْ وَ صَلاحُ فَسادِ صُدُورِكُمْ وَ… «(20)
همانا تقوى و ترس از خدا، داروى بيمارى‏هاى دلها، روشنايى قلبها و درمان دردهاى بدنها و اصلاح كننده سينه‏هاى فاسد مى‏باشد.
نتيجه آنكه: كلمه فساد و مشتقات آن در موضوعاتى بكار مى‏رود كه انسان و جامعه بشرى را از مسير صحيح خارج مى‏كند و بسوى تباهى و نابودى سوق مى‏دهد.
ه- توضيح واژه مفاسد اجتماعى
در گفتگوهاى رايج و نوشته‏هاى موجود، مسائل اجتماعى در كنار مسائل سياسى، اقتصادى، فرهنگى و…. ذكر مى‏شود به اين صورت كه مسائل جامعه بشرى را به اخلاقى، علمى، فرهنگى، هنرى، اجتماعى، و… تقسيم مى‏كنند و براى هر كدام مصاديقى را در نظر مى‏گيرند.
به عنوان نمونه مصاديق و مسائل اجتماعى در اين تقسيم بندى عبارتند از:
خانواده، عدالت، تعاون، امر به معروف، احترام به قانون و….و اما گاهى مسائل اجتماعى در مقابل مسائل فردى استعمال مى‏شود به اين صورت كه مسائل جامعه بشرى يا اجتماعى است يا فردى.
و مسائل اجتماعى تقسيم مى‏شوند به اقتصادى، سياسى، فرهنگى، اخلاقى. لازم به ذكر است در اين زمينه يك تقسيم بندى مشخص و دقيق وجود ندارد كه بر اساس آن عمل شود.
در اين تحقيق به استناد تبادر از عنوان مفاسد اجتماعى تقسيم نوع دوم ملاك بررسى قرار گرفته است به اين معنا كه، فساد گاهى لازم است و گاهى متعدّى)يعنى وارد حريم ديگران مى‏شود)به فسادى كه ديگران را تحت تأثير مستقيم قرار دهد و آشكار باشد مفاسد اجتماعى اطلاق مى‏گردد. اما به فسادى كه اين حالت را ندارد)هر چند ديگران را تحت تأثير غير مستقيم قرار دهد)مفاسد فردى اطلاق مى‏شود. با در نظر گرفتن مطالب مطرح شده، تعريف مفاسد اجتماعى عبارت است از: عواملى كه سبب تباهى و نابودى جامعه بشرى مى‏گردند و آن را از مسير سعادت و خوشبختى مادى و معنوى خارج مى‏كنند و حالت غير فردى و آشكار دارند.
در پايان آرزومندم اين كار بسيار كوچك منشاء اثر در مبارزه با مفاسد اجتماعى در عصر حاضر گردد و مورد قبول ساحت مقدس حضرت ختمى مرتبت‏صلى الله عليه وآله قرار گيرد و معروض مى‏دارد »يايُّهَا العَزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ فَاَوفِ لَنَا الكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا اِنَّ اللَّهَ يَجْزِى المُتَصَدِّقينَ.«(21)

سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّايَصِفُون
وَ سَلامٌ عَلَى المُرسَلين
وَ الحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ (22)
محمّد رضا تويسركانى – خرداد 82 –
ربيع‏الاول 1424

فصل اول: ترسيم كلى قرآن و روايات از عصر بعثت
الف)عصر بعثت در قرآن
قرآن كريم عصر بعثت را، عصر گمراهى آشكار معرفى مى‏نمايد
»هُوَ الَّذِى بَعَثَ فى الأُمِّيِّينَ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَ الحِْكْمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضلَلٍ مُّبِينٍ«(23)
و كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آن‏ها مى‏خواند و آن‏ها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب)قرآن)و حكمت مى‏آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
ضلالت آشكار كه در ذيل اين آيه به عنوان سابقه قوم عرب بيان شده است اشاره سربسته و پرمعنايى است به آن دوران كه گمراهى در سراسر جامعه آنها حكم فرما بود. قرآن مجيد اين گونه گمراهى را گاه در بينش‏هاى جاهلى مطرح مى‏كند و گاه در ارزشهاى جاهلى و گاه در رفتارهاى جاهلى.
»ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاساً يَغْشى طائفَةً مِّنكُمْ وَ طائفَةٌ قَدْ أَهَمَّتهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظنُّونَ بِاللَّهِ غَيرَ الْحَقِّ ظنَّ الجَْهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شىْ‏ءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كلَّهُ للَّهِ يخْفُونَ فى أَنفُسِهِم مَّا لا يُبْدُونَ لَك يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شىْ‏ءٌ مَّا قُتِلْنَا َههُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلىَ اللَّهُ مَا فى صدُورِكمْ وَ لِيُمَحِّصَ مَا فى قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصدُورِ«(24)
سپس ]خداوند[ بعد از آن اندوه، آرامشى ]به صورت[ خواب سبكى، بر شما فرو فرستاد، كه گروهى از شما را فرا گرفت، و گروهى ]تنها [در فكر جان خود بودند؛ و در باره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى ]دوران[ جاهليت مى‏بردند. مى‏گفتند: »آيا ما را در اين كار اختيارى هست؟« بگو: »سررشته كارها ]شكست يا پيروزى[، يكسر به دست خداست.« آنان چيزى را در دلهايشان پوشيده مى‏داشتند، كه براى تو آشكار نمى‏كردند. مى‏گفتند: »اگر ما را در اين كار اختيارى بود ]و وعده پيامبرصلى الله عليه وآله واقعيت داشت [در اينجا كشته نمى‏شديم.« بگو: »اگر شما در خانه‏هاى خود هم بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده، قطعاً ]با پاى خود[ به سوى قتلگاههاى خويش مى‏رفتند. و ]اينها [براى اين است كه خداوند، آنچه را در دلهاى شماست ]در عمل [بيازمايد؛ و آنچه را در قلبهاى شماست پاك گرداند؛ و خدا به راز سينه‏ها آگاه است.
در اين آيه بخشى از بينش‏هاى جاهلى عصر بعثت را خداوند مطرح مى‏نمايد به اين صورت كه: خداوند مسلمانان در جنگ احد به دو دسته تقسيم مى‏نمايد براى گروهى آرامش بعد از غم را نازل مى‏كند و گروه ديگر را رجعت كننده به دوران جاهليت معرفى مى‏نمايد زيرا در صحنه سخت جنگ احد نشان دادند كه بينش جاهليت در عمق جانشان وجود دارد. و ايمان آنها يك اقرار لسانى و سطحى است.
علامه طباطبائى رحمةالله عليه در ذيل اين آيه مى‏نويسد: بت پرستان جاهليت معتقد بودند كه براى هر صنف از اصناف حوادث از قبيل زرق، حيات، موت، عشق، جنگ و امثال آن و همچنين براى هر نوع از انواع موجودات عالم از قبيل انسان، زمين درياها و غير اينها، ربّ و مدبّرى، جداگانه است كه امور هر يك را ربّ آن‏ها اداره مى‏كند و اين ارباب و خدايان در اداره خود شكست ناپذيرند.
مشركان، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را ربّى پنداشتند كه خداوند امر پيروزى و غنيمت گرفتن از آنها به خود آن حضرت واگذار نموده است و لذا اعتقاد داشتند كه اگر پيامبر بر حق باشد خداوند مشركين را بر او مسلّط نمى‏كرد و به همين جهت قرآن مجيد اين بينش و تفكر را، تفكر جاهليت مى‏داند كه در عرب قبل از اسلام وجود داشته است(25)
»أَ فَحُكْمَ الجَْهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ«(26)
آيا آن‏ها حكم جاهليّت را)از تو)مى‏خواهند؟ و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند حكم مى‏كند؟!
اين آيه با ارزشهاى دوران جاهليت اشاره مى‏كند كه عده‏اى از مسلمانان خواستار قضاوت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بر اساس ارزشهاى قبل از اسلام بودند.
قرآن كريم با ردّ درخواست اين گروه اعلام مى‏كند قوانين قبل از اسلام را جاهلى دانسته زيرا پايه و ركن آنها تبعيض و عدم رعايت اصول انسانى است. در حالى كه احكام الهى بر اساس حق و عدل استوار است نه ارزشهاى جاهلى. در همين موضوع)يعنى ارزشهاى جاهلى)مى‏توان به ماجراى صلح حديبيه اشاره كرد قرآن كريم به اين موضوع اين گونه پرداخته است.
»إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجَْهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كلِمَةَ التَّقْوَى وَ كانُوا أَحَقَّ بهَا وَ أَهْلَهَا وَ كانَ اللَّهُ بِكلِّ شىْ‏ءٍ عَلِيماً«(27)
)به خاطر بياوريد)هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند؛ و)در مقابل)خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آن‏ها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر كس شايسته‏تر و اهل آن بودند؛ و خداوند به همه چيز دانا است.
در عصر بعثت، طبق آداب و سنن عربهاى جاهلى، زيارت خانه خدا براى همه مجاز و سرزمين مكه حرم امن بود حتى اگر قاتلى را در آن سرزمين مى‏ديدند مزاحم او نمى‏شدند با اين وجود در ماجراى حديبيه آنان مانع ورود پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و مسلمانان به خانه و انجام مراسم عمره و قربانى شدند گفتند »اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و مادران ما را كشته‏اند وارد سرزمين و خانه‏هاى ما شوند و سالم باز گردند عرب درباره ما چه خواهد گفت و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى خواهد ماند؟«
اين كبر و غرور و تعصب جاهلى و ارزشهاى خيالى موجب گرديد مشركين با اين عمل)يعنى منع ورود پيامبر به مكه)هم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكنند و هم سنتهاى خود را زير پا بگذارند.
و اما رفتارهاى جاهلى: قرآن مجيد نمونه‏اى از رفتار جاهلى آن دوران را در رفتار زنان آن عصر مطرح نموده است.
»وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبرَّجْنَ تَبرُّجَ الْجَهِلِيَّةِ الأُولى وَ أَقِمْنَ الصلَوةَ وَ ءَاتِينَ الزَّكوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ «(28)
و در خانه‏هاى خود بمانيد، و همچون دوران جاهليّت نخستين)در ميان مردم)ظاهر نشويد، و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد.
درباره جاهليت اولى دو نظر وجود دارد، گروهى از مفسرين جاهليت اولى را دوران مابين حضرت آدم و حضرت نوح يا زمان داوود و سليمان يا زمان ولادت حضرت ابراهيم يا دوران فترت بين حضرت عيسى و حضرت محمدصلى الله عليه وآله مى‏دانند و گروهى ديگر جاهليت اولى را عصر بعثت مى‏دانند زيرا در آن زمان زنان حجاب درستى نداشتند و دنباله روسريهاى خود را پشت سر مى‏انداختند بطورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشواره‏هاى آن‏ها نمايان بود. بر همين اساس به آن دوران جاهليت اولى گفته شده است يعنى جاهليت قديم.(29)
نمونه ديگرى كه قرآن از رفتارهاى جاهلى آن عصر مطرح نموده است موضوع خشونت و جنگ مى‏باشد.
»وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْ عَلى شفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنهَا كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْ تهْتَدُونَ«(30)
و همگى به ريسمان خدا ]= قرآن و اسلام، و هر گونه وسيله وحدت[ چنگ زنيد، و پراكنده نشويد! و نعمت)بزرگِ)خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او برادر شديد! و شما بر لبِ حفره‏اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى‏سازد؛ شايد پذيراى هدايت شويد.
در تفسير اين آيه مفسرين گفته‏اند: مراد از آتش يا آتش دوزخ است يا آتش جنگ و تفرقه.اگر منظور آتش آخرت باشد يعنى: شما اى ياران پيامبر در كنار گودالى از جهنم بوديد كه بين شما و آن جز مرگ فاصله‏اى نبود ولى خداوند شما را واسطه بعثت نجات داد. و اگر مراد از آتش، جنگ و خونريزى باشد يعنى شما قبل از اسلام، در لبه آتش جنگ‏هاى جاهلى بوديد كه هر لحظه ممكن بود به بهانه‏هاى واهى برپا گردد ولى خداوند شما را آرامش هدايت كرد. البته ممكن است مراد از آتش در آيه شريفه، آتش جنگ در دنيا و آتش جهنم در آخرت باشد يعنى شما در عصر جاهلى به واسطه داشتن بينش و رفتار غير انسانى هم در آخرت و هم در دنيا از آرامش و امنيت بى بهره بوديد و به واسطه بعثت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از اين آتش نجات يافتيد و به سعادت دنيا و آخرت رسيديد.(31) از بررسى اين آيات اين نتيجه به دست مى‏آيد كه، از نظر قرآن كريم عصر بعثت، عصر ضلالت آشكار و عصر جاهليت است. زيرا مردم آن دوران هدف و راه رسيدن به آن را گم كرده بودند و در بينش‏ها و ارزشها و رفتارهاى جاهلى سرگردان و متحير بودند و به همين لحاظ در سراشيبى سقوط و انحطاط قرار گرفته بودند كه خداوند آنها را به بركت بعثت نبوى از اين هلاكت نجات داد و آنها را به هدف عالى انسانى هدايت نمود.
ب)عصر بعثت در روايات
روايت اوّل: خطبه تاريخى پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله در حجةالوداع در سرزمين عرفات(32): اى مردم اين سخنان را بشنويد شايد پس از اين شما را در اين نقطه ملاقات نكنم.
اى مردم خونها و اموال شما بر يكديگر تا روزى كه خدا را ملاقات نماييد مانند امروز و اين ماه، محترم و هر نوع تجاوز به آن‏ها حرام است.
بعد از سؤال و جواب مختصرى كه بين آن حضرت و مردم رد و بدل شد، فرمودند.
هان! اى مردم خون‏هايى كه در دوران جاهليت ريخته شده همگى بايد به دست فراموشى سپرده شود و قابل تعقيب نيست حتى خون ابن ربيعه)يكى از نزديكان پيامبر)نيز بايد فراموش شود، شما به زودى به سوى خدا باز مى‏گرديد، در آن جهان به اعمال نيك و بد شما رسيدگى مى‏شود، من به شما ابلاغ مى‏كنم هر كس امانتى نزد او باشد بايد به صاحبش برگرداند، اى مردم بدانيد ربا در آيين اسلام شديداً حرام است كسانى كه سرمايه‏هاى خود را در راه اخذ ربا بكار انداخته‏اند فقط مى‏توانند سرمايه‏هاى خود را باز ستانند نه ستم كنند و نه ستم كشند و سودى كه عباس قبل از اسلام از بدهكاران خود مى‏خواست اكنون ساقط است و حق مطالبه ندارد.
اى مردم شيطان از اين كه در سرزمين شما مورد پرستش قرار گيرد نا اميد گشته ولى اگر در امور كوچك از او پيروى كنيد از شما راضى و خرسند مى‏گردد، از پيروى شيطان بپرهيزيد.
تغيير و تبديل ماههاى حرام ناشى از افراط در كفر است و افراد كافر كه با ماههاى حرام آشنايى ندارند بر اثر اين تبديل گمراه مى‏شوند و اين تغيير باعث مى‏شود كه ماه حرام در يكسال ماه حلال گردد و سال ديگر ماه حرام شود، آنان بدانند كه با اين عمل حرام خدا را حلال و حلال او را حرام مى‏كنند بايد ترتيب ماههاى حرام و حلال در سال همچون روزى باشد كه خداوند در آن روز آسمان و زمين و ماه خورشيد را آفريد. شماره ماهها نزد خداوند دوازده است و چهار ماه از دوازده ماه را ماه حرام قرار داده است و اين چهار ماه عبارتند از ذى‏القعده، ذى‏الحجة و محرم كه پشت سرهم قرار دارند و ماه رجب. اى! مردم زنان شما بر شما حق دارند شما نيز به گردن آنان حق داريد، حق شما اين است كه بدون رضايت شما كسى را به خانه نپذيرند و مرتكب خلافى نشوند و در غير اين صورت خدا به شما ِاذن داده كه بستر آن‏ها را ترك كنيد و آنان را تأديب نماييد اگر به راه حق باز گشتند سايه لطف و محبت خود را به بستر آن‏ها بيفكنيد و وسائل زندگى آن‏ها را به طور مرفه فراهم سازيد.
من در اين سرزمين به شما سفارش مى‏كنم كه به زنان نيكى كنيد زيرا آنان امانتهاى الهى در دست شما هستند و با قوانين الهى بر شما حلال شده‏اند.
اى مردم در سخنان من دقت كنيد و فكر كنيد من در ميان شما دو چيز به يادگار مى‏گذارم، مادامى كه به آن‏ها چنگ بزنيد گمراه نمى‏شويد يكى كتاب خدا و ديگرى سنت و گفتار من.
اى مردم سخنان مرا بشنويد و درباره آن‏ها فكر كنيد هر مسلمانى با مسلمان ديگر برادر است و همه مسلمانان جهان با يكديگر برادرند و چيزى از اموال مسلمانان براى مسلمانى حلال نيست مگر اين كه آن را به طيب خاطر بدست آورده باشد.
اى مردم! حاضران به غايبان برسانند بعد از من پيامبرى نيست و پس از شما مسلمانان امتى نيست.
اى مردم! بدانيد من امروز اعلام مى‏كنم كه تمام مراسم و عقايد دوران جاهلى را زير پاى خود نهاده بطلان آن را به اطلاع شما مى‏رسانم در اين جا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله سخنان خود را قطع كرد و در حالى كه با انگشت سبابه به آسمان اشاره مى‏كرد. فرمود: خدايا! پيامهاى ترا رسانيدم پس با گفتن سه بار »اَللهُم اَشْهِد« گفتار خود را به پايان رسانيد(33).
روايت دوم: در خطبه دوم نهج البلاغه حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: خداوند متعال رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله را فرستاد در وقتى كه مردم مبتلى به فتنه‏هاى بسيار بودند كه در آن ريسمان دين پاره شده ستونهاى ايمان و يقين متزلزل گرديده، اصل دين مورد اختلاف و كار آن درهم و برهم، راه خارج شدن از آن فتنه‏ها تنگ، فرار از آن‏ها غير ممكن و وسيله‏اى براى هدايت نبود، پس راهنمايى و هدايت از بين رفته، كورى و گمراهى شيوع داشت بر خداوند سبحان، عاصى و شيطان را يار بودند، ايمان ذليل و ستونهاى آن ويران گشته بود آثار و نشانه‏هايش تغيير كرده راههاى آن خراب و نابود شده بود مردم پيرو شيطان بودند در راههاى او قدم نهاده به سر چشمه‏هايش وارد مى‏شدند و به كمك ايشان حيله‏هاى او بكار افتاد و پرچم كفر و ضلالتش افراشته گرديد، در فتنه‏هاى كه مردم را پايمال و لگدكوب كرد و همگى در آن سرگردان و حيران و نادان و گرفتار بودند، در بهترين محل دنيا)مكه معظمه)و ميان بدترين همسايه)اهل مكه)كه خواب آنان بى‏خوابى و سرمه چشمشان گريه بود در سرزمينى كه دهان داناى آن بسته و ذليل و نادانش افسار گسيخته و ارجمند بود.
روايت سوم – اميرالمومنين على بن ابى طالب‏عليه السلام مى‏فرمايد: بتحقيق خداوند متعال فرستاد حضرت محمدصلى الله عليه وآله را در حالى كه ترساننده بود جهانيان را از عذاب الهى و امين بود بر آنچه نازل مى‏شد.
و شما اى گروه عرب در آن هنگام پيرو بدترين كيش بوديد كه شرك و بت پرستى بود و در بدترين جايگاه به سر مى‏برديد.
)قحطى و فتنه و فساد در آنجا بسيار بود)و در زمين‏هاى سنگلاخ و ميان مارهاى پُر زهرى اقامت داشتيد كه گويا كر بودند و از فريادها فرار نمى‏كردند. آب لجن سياه را مى آشاميديد و غذاى خشن مى‏خورديد و خون يكديگر را مى‏ريختيد و از خويشاوندان دورى مى‏كرديد. بت‏ها در ميان شما نصب شده بود و از گناهان دورى نمى‏كرديد…(34)
روايت چهارم – خطبه 234 نهج البلاغة
در قسمت دوازدهم اين خطبه كه به خطبه قاصعه معروف است مى‏فرمايد: خاموش كنيد آتش عصبيّت و كينه‏هاى زمان جاهليت را كه در دلهاى شما پنهان است.
در قسمت ديگرى فرمودند: آگاه باشيد شما در ستمگرى بسيار جهد و كوشش نموديد و در زمين فساد و تباهكارى كرديد.(35)
در قسمت ديگرى فرمودند: اعراب زبون‏ترين امت‏ها بودند از جهت خانه و جايگاه و بدبخت‏ترين آن‏ها از جهت آسايشگاه، كسى نبود كه آن‏ها را به دين و آيينى دعوت نمايد تا از اين بدبختى نجات پيدا كنند و نه به زير سايه الفت و مهربانى كه بر عزت و بزرگوارى آن تكيه كنند پس با حالات نگران و دست‏هاى مختلف و پراكنده، در رنج سخت و جهل و نادانى از قبيل زنده به گور كردن دختران، پرستيدن بت‏ها و دورى جستن از خويشان و غارتگرى از هر راهى بودند.(36)
روايت پنجم: حضرت فاطمه زهراعليها السلام در بخشى از خطبه فدكيه، دوران بعثت را اين گونه ترسيم مى‏نمايند: گواهى مى‏دهم كه پدرم محمدصلى الله عليه وآله بنده و فرستاده اوست پيش از آن كه او را بيافريند
برگزيدش و پيش از فرستادن او را به نامى ناميدش كه سزاوار آن بود و اين در آن هنگام بود كه بندگان در حجاب غيب مستور در پس پرده هول‏انگيز نيستى پوشيده و در پهنه بيابان عدم سرگردان بودند.
پروردگار بزرگ بر پايان هر كار توانا و بر دگرگونى‏ها محاط و به انجام هر چيز بيناست. حضرت محمدصلى الله عليه وآله را برانگيخت تا فرمانش را كامل و حكمش را نافذ و آنچه را مقدر ساخته بود به انجام رساند. پيامبر مشاهده نمود كه هر گروه آيينى پذيرا گشته‏اند دسته‏اى بر گرد آتش در طواف، گروهى در برابر بت به نماز، همگان ياد خداى را كه مى‏شناسند از خاطر زدوده‏اند پس خداوند به نور حضرت محمدصلى الله عليه وآله بساط ظلمت را سترد، دلها را از تيرگى كفر رهانيد و ابرهاى تيره و تار از مقابل ديدگان به يك سو افكند…
شما)اعراب قبل از اسلام)در حالى كه گروهى اندك بوديد و از نادارى و تهى‏دستى سپيد روى و شكم بر پشت چسبيده بوديد، شما در آن روز بر كنار گودالى از آتش بوديد، از كمى نفرات همچون جرعه‏اى براى تشنه و لقمه‏اى براى خورنده و شكار هر درنده و لگدكوب هر رونده بوديد از آب گنديده و ناگوار مى‏نوشيديد و از پوست جانور و مردار سدّجوع مى‏نموديد، پست و ناچيز بوديد و از هجوم همسايه و همجوار در هراس، پس خداوند – تبارك و تعالى – حضرت محمدصلى الله عليه وآله را به سوى شما گسيل داشت، او پس از آن همه رنج‏ها كه ديد و سختى‏ها كه كشيد شما را از ذلّت و خوارى رهايى بخشيد.(37)
روايت ششم: جعفر بن ابى طالب‏عليه السلام در دربار نجاشى پادشاه حبشه: در پاسخ به اين سؤال كه: چرا از آئين نياكان خود دست برداشته‏ايد و به آئين جديد كه نه با دين ما تطبيق مى‏كند و نه با كيش پدران شما، گرويده‏ايد گفت: ما گروهى بوديم نادان و بت‏پرست، از مردار اجتناب نمى‏كرديم همواره به گرد كارهاى زشت بوديم، همسايه پيش ما احترام نداشت ضعيف و افتاده محكوم زورمندان بود، با خويشاوندان خود به ستيزه و جنگ بر مى‏خواستيم، روزگارى به اين منوال بوديم تا اين كه يك نفر از ميان ما كه سابقه درخشانى در پاكى و درستكارى داشت برخاست و با فرمان خداوند ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود و ستايش بتان را نكوهيده شمرد و دستور داد در ردّ امانت بكوشيم و از ناپاكيها اجتناب ورزيم و با خويشاوندان و همسايگان خوش‏رفتارى نماييم و از خونريزى و آميزشهاى نامشروع و شهادت دروغ و از بين بردن اموال يتيمان و نسبت دادن زنان به كارهاى زشت دور باشيم.(38)

چكيده مباحث ترسيم كلى قرآن و روايات از عصر بعثت
1 – قرآن كريم عصر بعثت را عصر گمراهى مبين و آشكار معرفى مى‏كند و در آيات گوناگون اين ضلالت را تبيين مى‏نمايد.
2 – گمراهى آشكار مردم آن عصر، در بينش،رفتار، قضاوت در ارتباط با همديگر و… ظهور داشته است كه همگى اين‏ها را قرآن با وصف جاهليت توصيف نموده است.
3 – در روايات)مانند آيات قرآن)وضعيت زندگى مردم حجاز قبل از بعثت در همه ابعاد مورد بررسى قرار گرفته است ونكته محورى اين وضعيت بودن مردم در جاهليت مطلق مى‏باشد.

فصل دوم: جلوه‏هاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت
الف)مفاسد فرهنگى و اخلاقى
از قرآن كريم استفاده مى‏شود كه مفاسد ذيل در عصر بعثت رواج گسترده‏اى داشته است.
1- زنا 2 – دزدى 3- خمر 4- قمار 5- رفتار تحقيرآميز و ظالمانه با زن 6- بى حجابى و چشم چرانى 7- مفاسد مربوط به زبان 8- اختلاف و تفرقه و دشمنى 9- خرافات و اوهام.
آياتى از قرآن كريم كه به اين مفاسد اشاره نموده است ذكر مى‏گردد.
1 – »يَأَيهَا النَّبىُّ إِذَا جَاءَك الْمُؤْمِنَت يُبَايِعْنَك عَلى أَن لا يُشرِكْنَ بِاللَّهِ شيْئاً وَ لا يَسرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلَدَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتَنٍ يَفْترِينَهُ بَينَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَك فى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ استَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(39)
اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ كار شايسته‏اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آن‏ها بيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است!
اين آيه در روز فتح مكه نازل شده است و اشاره به بيعت زنان با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله دارد.
در تفسير مجمع‏البيان در ذيل اين آيه شريفه آمده است وقتى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله فارغ از بيعت با مردان شد در حالى كه آن حضرت در بالاى كوه صفا بود زن‏ها آمدند كه با ايشان بيعت كنند در اين حال آيه شريفه نازل شد كه خداوند متعال بيعت زنان با رسول خود را مشروط به شرايطى نمود.)هند دختر عتبه زن ابوسفيان و مادر معاويه به طور ناشناس و نقاب زده با زن‏ها آمده بود)حضرت فرمود: من با شما بيعت مى‏كنم بر اين كه چيزى را شريك خداوند قرار ندهيد. هند گفت: شما از ما بيعتى مى‏گيريد كه نديديم از مردها گرفته باشى.)زيرا آن حضرت با مردها در آن روز بر اسلام و جهاد فقط بيعت مى‏كرد.)حضرت فرمود: و اين كه دزدى نكنيد؛ هند گفت: ابوسفيان مردى بخيل است و من از مال او مقدارى برداشته‏ام نمى‏دانم آيا بر من حلال است يا نه؟ پس ابوسفيان گفت: آنچه از مال من برداشته‏اى حلالت باشد. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله خنديد و او را شناخت و به او فرمود: به درستى كه تو هند دختر عتبه‏اى؟ هند گفت: آرى! اى پيامبر خدا! از گذشته بگذر و ببخش خداوند ببخشد شما را. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: و اين كه زنا نكنيد. هند گفت: آيا زن آزاد هم زنا مى‏دهد؟ شخصى كه آنجا بود خنديد براى آنچه بين او و هند در جاهليت از آميزش و زنا واقع شده بود.
پس حضرت فرمود: و فرزندان خود را نكشيد. هند گفت: ما آن‏ها را در كودكى تربيت كرديم تا بزرگ شدند و شما آن‏ها را در بزرگى كشتيد.)اشاره به كشته شدن فرزندش در روز بدر به دست حضرت على‏عليه السلام به نام حنظلة بن ابوسفيان)پيامبر فرمود: و بهتانى نزنيد. هند گفت: به خدا سوگند كه بهتان زشت و كار بسيار بدى است و شما اى رسول خداصلى الله عليه وآله امر نمى‏كنيد ما را مگر به صلاح و مكارم اخلاق و چون فرمود: و تو را در معروفى نافرمانى نكنند و من را در معروفى نافرمانى نكنند. هند گفت: ما در اين مجلس نيامده‏ايم كه بنشينيم كه در خاطرمان اين باشد كه تو را در امرى نافرمانى كنيم.
پيرامون اين مفاسد آيات ديگرى در قرآن وجود دارد كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود: آيات 3 2 و 33 سوره نور، آيه 68، سوره فرقان،آيه 31 و 32 سوره اسراء، آيه 151 سوره انعام، آيه 38 سوره مائده، آيه 9 سوره تكوير، آيه 59 سوره نحل، آيه 112 سوره نساء و…
در مورد زنا مطالبى همراه با مسائل مربوط به شراب و قمار، خواهد آمد.
»يا اَيُّها اَلذينَ آمَنُوا اِنَّما الخَمْرُ وَ المَيْسِرُ وَ الاَنْصابُ وَ الاَزلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَيْطان فَاجْتَنِبُوهُ‏لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون«(40)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد قطعاً شراب و قمار و بت‏ها و تيرهاى قرعه، پليدى و از كارهاى شيطان است پس از آن‏ها بپرهيزيد باشد كه رستگار شويد.
كلمه خَمر به معناى پوشش است و به پارچه‏اى كه زنان سر خود را با آن پوشانده و مراعات حجاب مى‏كنند)خِمار)مى‏گويند و از آنجا كه مشروبات الكلى قدرت تشخيص را گرفته و در واقع عقل را مى‏پوشاند به آن خمر مى‏گويند. همچنين كلمه)مَيْسِر)از)يُسر)به معناى آسان گرفته شده است گويا، در قمار طرفين مى‏خواهند اموال همديگر را به آسانى صاحب شوند.
در مورد انصاب گفته‏اند: كه نام بت‏هاى فقيران عرب بوده است كه در خانه‏هاى خويش نصب نموده و به پرستش آن‏ها مى‏پرداختند.
و اما، ازلام جمع زَلَمْ است به معناى تيرهاى كوچك چوبى است اين تيرهاى مخصوص را، عرب از درخت نبغ كه ديرشكن و قابل انحناء بود گرفته و آن‏ها را يك اندازه وصاف نموده به هر يك رنگى مخصوص مى‏زدند تا در فال‏گيرى و قمار به كار روند.(41)
علامه عسگرى در رابطه با فحشا و منكراتِ دوران جاهليت در شهر مكه مى‏نويسد: تباهى و فساد اخلاقى كه درآن عصر وجود داشت در هيچ جاى جزيرةالعرب، مانند آن نبود و اين امر نتيجه عوامل متعددى بوده است كه مى‏توان از آن جمله موارد ذيل را ذكر كرد:
1- چون منكر قيامت بودند در ايام فراغت از تجارت و به هنگام اقامت در مكه، آنچه از فسق و فجور و انواع شهوترانى‏ها در دسترسشان بود انجام مى‏دادند.
2- در تمام سال گروهى از مردان قريش براى تجارت به مناطق گرم سير يا سردسير سفر مى‏كردند ماهها خانواده‏هاى آن‏ها بى‏مرد بود و با نبودن مرد، هيچ‏گونه مانعى از آميزش مردان شهوتران كه به سفر نرفته بودند با آن خانواده‏ها وجود نداشت.
3- غلام‏ها و كنيزهاى ازدواج نكرده فراوان بودند و در خاندان‏هاى اشراف قريش همه‏گونه آميزش‏هاى جنسى در دسترس مردان و زنانشان قرار داشت.
اين عوامل و زمينه‏هاى ديگر از قبيل ثروت و انباشته شدن آن در نزد گروهى خاص، موجبات روآوردن عرب به ميگسارى و زنا و قمار را فراهم كرده بود كه به چند نمونه آن اشاره مى‏شود:
الف)حارث بن كلده ثقفى در طائف كنيزكى داشت به نام سُميّه و در زمانى كه او را به ازدواج غلام رومى خود در آورده بود و از كسب زناى او ماليات مى‏گرفت. ابوسفيان در حال بازگشت از طائف، پس از خوردن و نوشيدن شراب نزد ابومريم سلولى شراب فروش رفت و به او گفت: سفر به درازا كشيد آيا زن بدكاره‏اى سراغ دارى؟ ابو مريم او را به سميّه رسانيد پس از اين واقعه سميّه زياد را به دنيا آورد و آن تاريخ سال اول هجرى بود. زياد را، نخست فرزند عبيدرومى غلامى كه شوهر سميه بود مى‏خواندند. تا آن كه در سال 41 يا 42 هجرى معاويه به دليل همان زناى ابوسفيان، زياد را فرزند ابوسفيان و برادر خود خواند و تا پايان حكومت بنى‏اميه زياد را فرزند ابوسفيان مى‏خواندند و پس از آن در زمان بنى‏العباس او را زياد بن اَبيه خواندند.
ب)در سال نهم هجرى گروهى از قبيله ثقيف از طائف به مدينه آمدند تا با شرط هايى اسلام را بپذيرند. آن‏ها در مورد ترك زنا و شرب خمر، مشورت كردند و گفتند: ثقيف نمى‏تواند صبر كند و شراب نخورد و زنا نكند اما در نهايت چون پيامبرصلى الله عليه وآله شرط آن‏ها را نپذيرفت، به ناچار قبول كردند كه اين دو كار پليد را ترك كنند.(42)
ج)نابغه، مادر عمروعاص اسيرى بود كه عبدالله بن جدعان او را خريد و آزاد كرد. او زنى آلوده و بى پروا بود ابولهب، اُميّة بن خلف، هشام بن مغيره، ابوسفيان و عاص بن وائل با او آميزش كردند و عمرو متولد شد. هر كدام از اين چند نفر مدعى بودند كه عمرو فرزند اوست ولى با اين كه عمرو از همه به ابوسفيان شبيه‏تر، بود مادرش گفت: عمرو فرزند عاص است و اين به خاطر كمك‏هاى مالى بود كه عاص به او مى‏كرد. ابوسفيان همواره مى‏گفت: من ترديد ندارم كه عمرو فرزند من است.)علم قيافه‏شناسى در آن عصر بيشتر در اين گونه موارد، مورد استفاده قرار مى‏گرفت.((43)
د)ابولهب فرزند عبدالمطلب با عاص فرزند هاشم بر صد شتر قمار زدند كار قمار آنان چنان بود كه به اندازه سنگى زمين را گود مى‏كردند سپس از آن دور مى‏شدند و آن سنگ يا گردو را به سوى آن گودال مى‏انداختند، چنان كه در گودال جا مى‏گرفت صاحبش برده بود. عاص آنچه داشت در اين قمار باخت و در نهايت به سربندگى يكديگر قمار زدند. ابولهب برد و عاص بَرده او شد از آن به بعد عاص به ابولهب خراج مى‏داد تا اين كه او را به جاى خود به جنگ بدر فرستاد و او در آن جنگ كشته شد.(44)
ه)در تفاسير معتبر، ذيل آيه 33 سوره نور »وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَى البِغاء اِنْ اَرَدْنَ تَحَصُّناً«)كنيزان خود را به زنا مجبور نكنيد اگر آن‏ها خواستار پاكيزگى هستند.)آمده است كه عبداللَّه بن اُبّى شش كنيز داشت و آن‏ها را به زنا مجبور مى‏كرد و از اين راه پول در مى‏آورد و حتى پس از تحريم اين كار از نظر اسلام با اين كه زن‏ها از اين كار دورى مى‏كردند او آن‏ها را به اين عمل زشت مجبور مى‏نمود.(45)
موارد ذكر شده گوشه‏اى است از وضعيت اخلاقى و فرهنگى اعراب در عصر جاهليت كه مى‏تواند انسان را با حقايق آن دوران بيشتر آشنا كند و بديهى است كه پرداختن مفصّل در اين موضوعات، اين نوشتار را از هدف اصلى خويش دور مى‏كند و لذا به مختصرى كه گويا و منتقل كننده اوضاع آن دوران باشد اكتفا شده است.
3- »وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ × يَتَوَرَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فى التُّرَابِ أَلا ساءَ مَا يحْكُمُونَ«(46)
در حالى كه هرگاه به يكى از آن‏ها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش)از فراط ناراحتى)سياه مى‏شود؛ و به شدّت خشمگين مى‏گردد؛… بخاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى‏گردد؛)و نمى‏داند)آيا او را با قبول ننگ نگه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى‏كنند!
از مهم‏ترين مفاسد اجتماعى عصر جاهليت، نگرش جامعه آن روز به زن در مسائل مختلف مى‏باشد. از بررسى آيات قرآن كريم و كتاب‏هاى تاريخى نكات زيادى به دست مى‏آيد كه محور آن‏ها را مى‏توان در نگاه اعراب به زن جستجو نمود به اين معنى كه زن در آن دوران يك موجود پست، عامل ننگ، وسيله هوس رانى مردان، كالاى مورد تجارت ثروتمندان، ضعيف، ذليل و… به شمار مى‏رفت. بر اساس آيات نورانى قرآن كريم و حوادث تاريخى، به ذكر مفاسد اجتماعى از اين جهت پرداخته مى‏شود.

الف)زنده به گور كردن دختران
از آثار شوم تفكر عمومى اعراب نسبت به جنس مؤنث، كشتن يا زنده به گور كردن دختران بود آيه 58 و 59 سوره نحل و آيه 8 سوره تكوير به آن اشاره كرده است.
قرآن مجيد به دو صورت از كشتن فرزندان در عصر جاهلى علاوه بر اين صورت اشاره كرده است كه يك صورت به خاطر ترس از فقر و ديگرى به انگيزه تقرّب به بت‏ها انجام مى‏شد.(47)
دليل تنفر اعراب جاهلى از دختران و زنده به گور كردن آن‏ها امور زير بوده است:
1- دختر نقش اقتصادى و توليدى نداشته و سر بار زندگى بوده است.
2- در جنگ كه سرنوشت قبيله به آن بوده، دختر قدرت جنگيدن و دفاع نداشته است.
3- در جنگ‏ها دختران به اسارت رفته و مورد تجاوز دشمن قرار مى‏گرفتند.(48)
نكته قابل توجه اين كه تكرار عمل و قضاوت عمومى مردم آن عصر آن چنان بر قبح اين جنايت وحشيانه سايه افكنده بود كه حتى وجدان پدر و عاطفه مادر نيز كمتر جريحه‏دار مى‏شد به حدّى كه نقل شده است زنان وقتى دردهاى ابتدايى وضع حمل را احساس مى‏نمودند به نقطه‏اى دورتر از خيمه‏هاى خود در صحرا رفته و گودالى براى آن‏ها آماده مى‏كردند و در كنار همان گودال وضع حمل مى‏كردند اگر مولود پسر بود زنان قبيله و اطرافيان، نوزاد و مادرش را با شادى به نزد مردان مى‏آوردند و اگر دختر بود غبار غم بر چهره همه مى‏نشست و نوزاد بى گناه را در همان گودال زنده به گور كرده و با سكوتى مرگبار به خيمه‏ها باز مى‏گشتند.(49)
آرى عوامل مختلف، دختر كشى را مُد و سنت رايج ساخت. هر پدر و برادرى كه قدرت بيشترى در اين جهت نشان مى‏دادند به افتخارات زيادترى نائل آمده و غيرت آن‏ها بر سر زبان‏ها مى‏افتاد. به اين ترتيب يك عمل وحشيانه و يك جنايت زشت، نه تنها قبيح شمرده نمى‏شد بلكه بر اثر تكرار و بعضى از عوامل ديگر به يك عمل افتخارآميز تبديل گشته بود. البته بودند كسانى كه مبادرت به دختركشى نمى‏كردند و دختران خويش را زنده نگه مى‏داشتند ولى قرائن و شواهد تاريخى نشان مى‏دهد كه آن قدر زندگى براى اين دختران سخت و ناگوار بود كه فاصله چندانى با مرگ نداشتند.
ب)نكاح و اقسام آن در جزيرة العرب
زناشويى و نكاح از حساس‏ترين دوران زندگى زن محسوب مى‏شود كه خوشبختى و بدبختى او در آن رقم مى‏خورد و از صحنه‏هايى است كه زن از حالت فردى به حالت اجتماعى تغيير زندگى‏مى‏دهد. از طرف ديگر نكاح مقدمه تشكيل خانواده يا اجتماع كوچك است كه هسته اصلى اجتماع بزرگ بشرى به شمار مى‏آيد، به همين جهت از آداب و رسوم مربوط به نكاح مى‏توان به جايگاه و شخصيت زن و مرد در آن جامعه پى برد.
به بخشى از آداب و رسوم مربوط به نكاح در دوران جاهليت توجه نماييد:
1- نكاح اختصاصى
در اين نكاح مرد از وابستگان زن تقاضاى ازدواج مى‏نمود و اين زن فقط منحصر به او بود و حق ارتباط با مردان ديگر را نداشت. در اين نوع نكاح چند مطلب بايد مورد توجه قرار مى‏گرفت:
الف)كمترين توجه و عنايتى به اراده و خواست دختر نمى‏شد. او مجبور بود با كسى ازدواج كند كه پدر و خانواده او تصميم گرفته بودند و لذا خواستگاران به رؤساى قبيله يا پدر يا برادر و عموهاى زن مراجعه كرده آن‏ها نيز قبول يا رد مى‏كردند.
ب)مهر و صداق در ميان عرب يك رسم و سنت بود. آن‏ها به روز خواستگارى)يومُ الاملاك)مى‏گفتند. صداقى معين مى‏شد و دختر هيچ سهمى از آن نداشت بلكه رئيس قبيله و اولياى دختر از آن برخوردار مى‏شدند. در حقيقت آن‏ها دختر خويش را به آن قيمت مى‏فروختند و او هم مجبور به اين خريد و فروش و لوازم آن بود.
ج)بعد از ازدواج و تشكيل خانواده زن مقهور اراده و تمايلات مرد بود. او كنيزى بود كه مطابق هوس‏هاى شوهرش بايد عمل مى‏نمود و پس از مرگ شوهر، اين قيموميت ادامه پيدا مى‏كرد و او حق ازدواج با كسى را نداشت بلكه تحت فرمان پسران شوهر و اگر پسرى نبود تحت ولايت بستگان شوهر بايد زندگى مى‏كرد و در حقيقت به عنوان ارث به بازماندگان شوهر منتقل مى‏شد. در مورد اين موضوع مطالبى خواهد آمد. ان‏شاءالله

2- نكاح البَدَل)زناشويى تعويضى(
»لا يحِلُّ لَك النِّساءُ مِن بَعْدُ وَ لا أَن تَبَدَّلَ بهِنَّ مِنْ أَزْوَجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَك حُسنهُنَّ إِلا مَا مَلَكَت يَمِينُك وَ كانَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْ‏ءٍ رَّقِيباً«(50)
بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست، و نمى‏توانى همسرانت را به همسران ديگرى مبدّل كنى ]= بعضى را طلاق دهى و همسر ديگرى به جاى او برگزينى [هر چند جمال آن‏ها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه كه بصورت كنيز در ملك تو درآيد! و خداوند ناظر و مراقب هر چيز است.
در مورد جمله)و لا اَنْ تَبَدَّل بهنَّ من ازواج)مفسرآن قرآن كريم دو احتمال داده‏اند: 1- اين جمله در مورد طلاق دادن يكى از همسران و ازدواج با زن ديگر مى‏باشد كه خداوند پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را از اين كار منع نموده است. اين احتمال در تفسير الميزان و نمونه آمده است. 2- موضوع)نكاح البدل)است به اين صورت كه در عصر جاهليت هر مردى كه زن شوهردارى را مى‏پسنديد و نسبت به او تمايل جنسى پيدا مى‏كرد به شوهر آن زن پيشنهاد معاوضه را مى‏داد كه زن خودش را به او بدهد و در مقابل زن او را بر اساس مدتى كه طرفين مشخص مى‏كنند در اختيار بگيرد. در اين ميان زنان هيچ گونه اختيارى نداشتند و راهى جز تسليم شدن براى آنان وجود نداشت. اين نكاح را با اين الفاظ انجام مى‏دادند: اَنْزِلْ الىّ عن امرئتك اَنزِلُ لك عن امرأتى.
تو از زنت به نفع من پياده شو، من نيز از زنم به نفع تو پياده مى‏شوم.
در تفسير روض‏الجنان و روح الجنان جلد 16، ص 10 در ذيل اين آيه شريفه آمده است: ابومالك كه از رؤساى قبائل و هنوز مسلمان نشده بود، با شنيدن اوصاف پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله تصميم گرفت به ديدار ايشان برود. آمد مدينه و سراغ منزل رسول خداصلى الله عليه وآله را گرفت و بدون گرفتن اجازه به صورت ناگهانى وارد منزل آن حضرت شد. عايشه نزديك آن حضرت نشسته بود حضرت با عصبانيت فرمودند: چرا بى اجازه داخل شدى؟ ابومالك پاسخ داد: براى رؤسا و اشراف، كسب اجازه ننگ است و منافات با عظمت آن‏ها دارد و من تاكنون از صاحب هيچ منزلى اجازه نگرفته‏ام حضرت فرمودند: اين از رسوم جاهليت است و روش اسلام غير از اين است آن گاه آيه 27 سوره نور را تلاوت فرمودند:
»يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكمْ حَتى تَستَأْنِسوا وَ تُسلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ«(51)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در خانه‏هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد؛ اين براى شما بهتر است؛ شايد متذكّر شويد!
ابومالك كه انتظار اين برخورد را نداشت براى تسكين حضرت گفت: چرا ناراحت شديد؟ آيا به خاطر اين بانوى گلرخ است كه نزديك شماست؟
و پيشنهاد داد آيا قبول مى‏كنى به نفع تو از زيباترين زنان خويش پياده شوم و تو نيز از اين زن پياده شوى؛ اَفَلا اَنْزِلُ لَكَ عَنْ اَحْسِنِ الخَلق وَ تَنْزِلُ عَنْها؛ يعنى نكاح البدل را انجام دهيم.
حضرت پاسخ دادند اين سنت زشت جاهليت است كه در اسلام تحريم گرديده است.
ابو مالك از منزل رسول خداصلى الله عليه وآله بيرون رفت عايشه پرسيد اين مرد چكاره؟ بود حضرت فرمودند: اين مرد با اين حماقتش كه ديدى رئيس و بزرگ قبيله خودش است.
3- نكاح المقت)زناشويى تنفرآميز(
»وَ لا تَنكِحُوا مَا نَكَحَ ءَابَاؤُكم مِّنَ النِّساءِ إِلا مَا قَدْ سلَف إِنَّهُ كانَ فَحِشةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سبِيلاً«(52)
با زنانى كه پدران شما با آن‏ها ازدواج كرده‏اند، هرگز ازدواج نكنيد! مگر آنچه درگذشته)پيش از نزول اين حكم)انجام شده است؛ زيرا اين كار، عملى زشت و تنفرآور و راه نادرستى است.
در تفسير بلاغى، ج 2، ص 24 پيرامون اين نوع نكاح آمده است كه: يكى از سنن اهل مدينه در عصر جاهليت و در آغاز اسلام اين بود كه اگر مردى وفات مى‏كرد و زنى داشت، پسر آن مرد كه از زن ديگرش بود يا يكى از اقوام آن مّيت، لباس خود را روى آن زن مى‏انداخت و به اين وسيله او را صاحب و مالك مى‏شد و ديگر آن زن هيچ حقى و اختيارى نداشت. آن مرد اگر مى‏خواست با او ازدواج مى‏كرد يا او را به ديگرى شوهر مى‏داد و مهريه او را مى‏گرفت و به زن نمى‏داد و اگر مى‏خواست مانع ازدواج او مى‏شد و ارثى كه او برده بود نيز از او مى‏گرفت و او را رها مى‏كرد تا او در يك وضعيت بحرانى و سرگردانى بميرد.
و نقل شده است زنى از اهل مدينه از اين وضعيت به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در مدينه شكايت كرد. آن حضرت دستور داد او به خانه برود و بيرون نيايد تا حكم خدا تكليف او را معلوم كند. در پى اين حادثه آيه 22 سوره نساء نازل شد.
مردم جاهلى اين نوع ازدواج را)مقت)تنفرآميز و فرزندانى كه ثمره اين نوع نكاح بودند مقيت مى‏ناميدند.(53)
كلمه مَقت به معنى خشم گرفتن از كار زشتى است كه شخصى مرتكب مى‏شود. لازم به ذكر است در مورد نكاح المقت آيه 19 سوره نساء هم مورد استناد قرار گرفته است ولى بعضى از مفسران مى‏گويند: اين آيه در مورد يكى از رفتارهاى ظالمانه مردان در دوره جاهليت بوده است كه با زنان ثروتمند كه زيبا نبودند به خاطر اموالشان ازدواج كرده و بعد آن‏ها را رها مى‏كردند.)نه طلاق مى‏دادند و نه زندگى مى‏كردند به اميد مرگ و تصاحب اموالشان،(
4- نكاح الخَدْن)زناشويى پنهانى(
»وَ مَن لَّمْ يَستَطِعْ مِنكُمْ طوْلاً أَن يَنكحَ الْمُحْصنَتِ الْمُؤْمِنَتِ فَمِن مَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُم مِّن فَتَيَتِكُمُ الْمُؤْمِنَتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَنِكُم بَعْضكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أهْلِهِنَّ وَ ءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ محْصنَتٍ غَيرَ مُسفِحَتٍ وَ لا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَينَ بِفَحِشةٍ فَعَلَيهِنَّ نِصف مَا عَلى الْمُحْصنَتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِك لِمَنْ خَشىَ الْعَنَت مِنكُمْ وَ أَن تَصبرُوا خَيرٌ لَّكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(54)
و آن‏ها كه از شما توانايى ازدواج با زنان)آزاد)پاكدامن باايمان را ندارند، مى‏توانند با زنان پاكدامن از بردگان باايمانى كه در اختيار داريد ازدواج كنند. خدا به ايمان شما آگاه‏تر است؛ و همگى اعضاى يك پيكريد آن‏ها را با اجازه صاحبان آنان تزويج نماييد، و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آن كه پاكدامن باشند، نه بطور آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند. و در صورتى كه »محصنه« باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت. اين)اجازه ازدواج با كنيزان)براى كسانى از شماست كه بترسند)از نظر غريزه جنسى)به زحمت بيفتند؛ و)با اين حال نيز)خوددارى)از ازدواج با آنان)براى شما بهتر است. و خداوند، آمرزنده و مهربان است.
لغت خدْن به معناى دوست و معشوقه است. از جمله روابط زناشويى كه مورد قبول اعراب جاهلى بود، روابط مخفى و پنهانى زنان و مردانى بود كه به جهت شرايط خاص، امكان روابط جنسى آزاد و علنى را نداشتند و لذا تلاش مى‏كردند تا با فرد مورد پسند خود روابط محرمانه‏اى بر قرار كنند. البته نه آن‏چنان محرمانه كه كسى نفهمد بلكه تاحدى كه زن شهره به فاحشه بودن نشود و مورد طمع همگان قرار نگيرد. اين نوع نكاح در دوره جاهلى رسميت داشت به صورتى كه مردم كسى را به اين جهت مورد سرزنش قرار نمى‏دادند آن‏ها تنها زناى آشكار كه خارج از آداب و رسوم خودشان بود مورد ملامت قرار مى‏دادند. قرآن مجيد همه نوع زنا را ممنوع اعلام كرده و مردم را از اين گونه اعمال نهى مى‏نمايد)غير مسافحات ولامتخذات اخدان((55)لازم به ذكر است آيه 5 سوره مائده هم بر نكاح الخدن در عصر جاهلى اشاره دارد.
5- نكاح الشِغار)زناشويى تعويضى(
كلمه شِغار به معناى حامى نداشتن، دورشدن و منقصت است و همچنين به معناى آماده شدن زنان براى عمل زناشويى بكار مى‏رود و در اينجا معناى اخير مراداست(56)
در كتب روايى شيعه به نكاح الشغار در عصر جاهليت اشاره شده و رواياتى از پيامبر گرامى‏صلى الله عليه وآله اسلام نقل شده است كه ايشان مى‏فرمايند: لاشغار فى الاسلام.(57)
در توضيح اين نوع نكاح آمده است كه عرب جاهلى زنان و دختران خويش را در مقابل مهر زن ديگرى قرار مى‏دادند به اين صورت كه شخصى دختر يا خواهرش را زن كسى مى‏ساخت كه در عوض به جاى گرفتن مهريه، دختر يا خواهر آن شخص را زن خود سازد. اين زناشويى را نكاح شغار مى‏ناميدند. در اين نوع نكاح فقط رضايت و تمايل آن دو مرد مؤثر بود و زنان مانند كالا مبادله و معاوضه مى‏شدند.
6- نكاح الجمع)زناشويى همگانى(
از جمله رفتارهاى ظالمانه و جاهلانه عرب در دوره جاهليت اين بود كه ثروتمندان آنان به منظور كسب ثروت، كنيزانى زيبا تهيه كرده و آن‏ها را با آموزش‏هاى خاص عشوه‏گرى در خانه‏هايى جا مى‏دادند و بر بام آن پرچمى كه حكايت از آزادى ورود براى همگان داشت نصب مى‏كردند. اين زنان به پرچمداران يا)ذوات الّرايات)معروف بودند. اين عمل زشت مورد قبول عرب جاهلى بود و كسانى كه مرتكب اين گونه رفتارها مى‏شدند مورد سرزنش قرار نمى‏گرفتند بلكه فرزندى كه ثمره اين چنين نكاحى بود با كمك قيافه‏شناسان به يكى از مردها منتسب شده و فرزند رسمى و مشروع آن مرد محسوب مى‏شد.

7- نكاح الاِسْتِبْضاع)زناشويى جهت باردار شدن(
اين نكاح شرم آورترين سنن جاهلى به شمار مى‏رود. اگر مردى دوست داشت كه فرزندى با قيافه و شكلى خاص يا دلير و شجاع يا شاعر و كاهن و امثال آن داشته باشد و خود مُتّصف به اين اوصاف نبود زنش را با قرار و مذاكرات قبلى در اختيار مردى كه آن خصوصيات را داشت قرار مى‏داد تا از او فرزندى با آن صفات متولد شود و طبق سنت رايج، اين فرزند متعلق به شوهر رسمى آن زن بود.(58)

8- نكاح الرَهْط)زناشويى دسته جمعى(
يكى ديگر از ازدواج‏هاى قانونى عرب جاهلى اين بود كه عده‏اى كه نبايد از ده تن تجاوز كنند با رضايت هم با زنى رابطه زناشويى برقرار مى‏كردند و مخارج او را متكلف مى‏شدند. فرزندى كه به دنيا مى‏آمد اگر پسر بود مادر او پدرش را از جمع آن ده نفر انتخاب مى‏كرد و اگر دختر بود آن فرزند نزد مادر مى‏ماند زيرا كسى حاضر به پذيرفتن او نمى‏شد(59). در دائرةالمعارف فريد وجدى)ماده عرب)آمده است كه از جمله سنن يمنى‏ها اين بود كه چند برادر معمولاً يك زن را به خود اختصاص مى‏دادند و به نوبت از او بهره مى‏بردند. رسم به اين بود كه شب‏ها اين زن تحت اختيار برادر بزرگتر باشد و روزها هر يك از برادرها كه تمايل به او پيدا مى‏كرد با گذاشتن عصاى مخصوص در مقابل در اتاق او را به خود اختصاص مى‏داد.
لازم به ذكر است كه اقسام هشتگانه نكاح كه ذكر شد نسبت به مجموع جزيرةالعرب بوده است زيرا هر قبيله و منطقه، رسوم خاص خودشان را داشتند كه قبيله ديگر آن را قبول نداشت، يا چند قبيله در مورد يك سنت با هم مشترك بودند. در هر صورت روابط زناشويى در اين چارچوب معمول و قانونى محسوب شد و اگر خارج از اين ضوابط بود در آن صورت آن را سفاح و زنا مى‏خواندند!؟.

تعدد زوجات
در ميان قبايل عرب از جمله افتخارات مردان، داشتن زنان زياد بود. گاه شمار زنان يك مرد از سيصد تن افزون مى‏گشت. البته براى اين روحيه دلايلى از قبيل: ميل به داشتن فرزندان زياد و تفاخر به آنان، شدت غريزه جنسى، مطرح نمودن مردى خود، زياد كردن افراد قبيله به منظور دفاع در برابر مهاجمان، زندگى صحرانشينى و… نقل شده است. در پايان اين بحث ياد آور مى‏شود كه موضوع نكاح و آداب و رسوم عرب جاهلى، گسترده‏تر از اين مطالبى است كه ذكر شد. اين‏ها اجمالى از سنن جاهلى مربوط به نكاح بود و همين مقدار هم كافى است كه به جايگاه زن و رفتار ظالمانه جامعه آن روز نسبت به او پى ببريم.

ج)طلاق و اقسام آن در عصر جاهليت
از مطالعه نكاح و اقسام آن در جزيرةالعرب به راحتى مى‏توان به سنت‏هاى جاهلى آن دوران در مورد طلاق پى برد به اين معنى كه وقتى نكاح بر اساس ظلم و بى‏انصافى مطلق از طرف مرد باشد طلاق و بهم خوردن روابط همسرى هم تنها شرطش اراده و ميل مرد بايد باشد. اوست كه با اندك بهانه‏اى مى‏تواند رشته زوجيت را قطع كند. قطع زوجيّت در آن روزگار انواع خاصى داشت كه به مهم‏ترين آن‏ها به طور خلاصه اشاره مى‏شود.

1- ظِهار
»الَّذِينَ يُظهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسائهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَتِهِمْ إِنْ أُمَّهَتُهُمْ إِلَّا الَّئِى وَلَدْنَهُمْ وَ إِنهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكراً مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوُّ غَفُورٌ«(60)
كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان »ظهار« مى‏كنند)و مى‏گويند: »أَنتِ عَلىَّ كَظَهرِ أُمّى = تو نسبت به من بمنزله مادرم هستى(« آنان هرگز مادرانشان نيستند؛ مادرانشان تنها كسانى‏اند كه آن‏ها را به دنيا آورده‏اند! آن‏ها سخنى زشت و باطل مى‏گويند؛ و خداوند بخشنده و آمرزنده است!
در اين آيه شريفه به يكى از سنت‏هاى جاهلى در امر طلاق اشاره شده است كه مرد به همسرش مى‏گفت اَنْتَ عَلىَّ كَظهر اُمّى)تو نسبت به من به منزله مادم هستى)و به اين وسيله آن‏ها را حرام ابدى بر خود مى‏شمردند و اين جمله را به منزله صيغه طلاق قرار مى‏دادند طلاقى كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى‏شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.

2- ايلاء
»لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسائهِمْ تَرَبُّص أَرْبَعَةِ أَشهُرٍ فَإِن فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(61)
كسانى كه زنان خود را »ايلاء« مى‏نمايند ]= سوگند ياد مى‏كنند كه با آن‏ها، آميزش‏جنسى ننمايند [حق دارند چهار ماه انتظار بكشند.)و در ضمن اين چهار ماه، وضع خود را با همسر خويش، از نظر ادامه زندگى يا طلاق، روشن سازند.)اگر)در اين فرصت)بازگشت كنند)چيزى بر آن‏ها نيست؛ زيرا)خداوند آمرزنده و مهربان است.
ايلاء در لغت عرب به معناى سوگند خوردن و ميثاق شديد به كار مى‏رود در جاهليت هنگامى كه مردى از همسرش متنفر مى‏شد گاهى سوگند ياد مى‏كرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غير انسانى همسر خويش را در تنگناى شديدى قرار مى‏داد، نه او را رسماً طلاق مى‏داد و نه خود بعد از آن سوگند شديد حاضر به زندگى مى‏شد. در حقيقت يك نوع طلاق غير رسمى كه زندگى آينده زن را تباه مى‏ساخت در آن روزگار به نام ايلاء)سوگند خوردن)وجود داشت كه حاكى از ظلم و تجاوز به حقوق زن و بازى نمودن با سرنوشت او توسط مرد بود. ايلاء از نظر اثر در حكم طلاق ضرار مى‏باشد كه بحث آن خواهد آمد.

3- ضِرار
از جمله اعمال ظالمانه‏اى كه نسبت به زن در جاهليت صورت مى‏گرفت اين بود كه طلاق و رجوع را وسيله انتقام جويى قرار مى‏دادند به اين صورت كه مردى به منظور شكنجه و آزار، زنش را طلاق مى‏داد ولى به همين مقدار قانع نبود و براى آن كه او را از ازدواج با ديگرى باز دارد دوباره رجوع مى‏كرد و براى آن كه پس از رجوع، وظايف همسرى و دادن نفقه به عهده‏اش نباشد دوباره طلاقش مى‏داد و اين زن در ميان رجوع‏ها و طلاق‏هاى پى در پى همواره گرفتار بود و مرد در بيان علت اين رفتار ظالمانه مى‏گفت: من با او و سرنوشتش بازى مى‏كنم تا به اين وسيله ذلت را به او بچشانم((62)

4- طلاق غير صريح و كنايى
در برخى از قبايل، قهر، سفر كردن مرد و يا جدا كردن خيمه‏اش، دليل آن بود كه با زنش متاركه نموده و زن موظف بود پس از اين اعمال، منزل شوهر را ترك كند و از او جدا شود.

5- طلاق عادى
در اين نوع طلاق، مرد با اين جمله خاص اَلْحقى بِاَهْلِك؛ به نزد اهل خود برو. زن خود را مخاطب قرار مى‏داد و او را طلاق مى‏داد، زن موظف بود منزل همسرش را ترك كند و گاهى جمله را به اين صورت مى‏گفت: الحقى باهلك فتعود طالقاً؛ به اهل خويش ملحق شو كه طلاق داده شده بر مى‏گردى.

ممانعت از ازدواج مجدد
در بسيارى از قبايل زنان طلاق داده شده حق ازدواج با مرد ديگرى را نداشتند زيرا ازدواج مجدد اين زنان با غيرت و تعصّب شوهر قبلى منافات داشت و او هرگز اجازه نمى‏داد چنين ننگى براى او و قبيله‏اش به وجود آيد و اگر زنى بر خلاف اين سنت جاهلى عمل مى‏نمود جنگ و خونريزى و غارت ميان قبايل سال‏ها ادامه پيدا مى‏كرد.

سنت‏هاى جاهلى عِدّه
قبايل عرب درباب عِدّه، سُنن مختلفى داشتند كه وجه مشترك آن‏ها ظلم و اذيت نسبت به زن بود. به عنوان مثال در عدّه وفات، زنان شوهر مرده بايد حداقل يك سال و گاهى اوقات تا پايان عمر بر بالاى قبر شوهر خيمه سياه بزنند و لباس‏هاى كهنه و كثيف كه حاكى از عزا باشد بپوشند و از هرگونه زينت و آرايش حتى شستشو و نظافت خوددارى نمايند و همواره در آن خيمه به عزادارى بپردازند.
ام سلمه مى‏گويد: زنى به نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: چشم دخترم درد مى‏كند ولى چند روزى است كه شوهرش از دنيا رفته است آيا مى‏تواند به چشم خود سرمه بكشد؟ حضرت پاسخ دادند سرمه نكشد؛ امّا آن زن هر بار با تغيير عبارات مى‏كوشيد از حضرت اجازه اين عمل كه نوعى آرايش محسوب مى‏شد بگيرد.
رسول خداصلى الله عليه وآله در پى اصرار اين زن فرمود: شما زنان موجودات عجيبى هستيد تا قبل از اسلام و بعثت من، عده وفات را در سخت‏ترين شرايط و گاه تا آخر عمر مى‏گذرانيديد در حالى كه به خود حتى حق نظافت نمى‏داديد. حال كه معارف اسلام آن سنت‏ها را محو كرده ولى به منظور حفظ حرمت خانواده و حيات عائلى و حق زوجيت دستور مى‏دهد فقط تا چند روزى ساده و بدون آرايش و زينت به سر ببريد طاقت نمى‏آوريد.
گويا آن زشتى‏ها و پِشكل به دور افكندن‏ها از ياد شما رفته است! در اينجا رسول خداصلى الله عليه وآله اشاره مى‏كند از عدّه خارج شوند بايد گوسفند يا حيوان ديگرى را مدتى گرسنه و تشنه نگه مى‏داشتند و بعد آن را آنقدر مى‏زدند تا بميرد و سپس پشكل شتر يا حيوان ديگرى را بر مى‏داشتند و به نقطه دورى پرت مى‏كردند و بدين ترتيب از عدّه بيرون مى‏آمدند.(63)

د)تهمت ناموسى)قذف(
قَذْف در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطه دور دست است و در اصطلاح فقهى عبارت است از متهم ساختن كسى به عمل نامشروع زنا(64).
»وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَتِ ثمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَنِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَدَةً أَبَداً وَ أُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ«(65)
و كسانى كه زنان پاكدامن را متّهم مى‏كنند، سپس چهار شاهد)بر مدّعاى خود)نمى‏آورند، آن‏ها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد؛ و آن‏ها همان فاسقانند!
قَذف عملى بود كه در جاهليت از طرف انسان‏هاى پليد انجام مى‏گرفت و آن اين‏كه زن‏ها را به عمل زنا متهم مى‏كردند تا به اين وسيله بتوانند به اهداف شوم خويش مبنى بر اذيت و آزار زنان و محروم كردن آن‏ها از حقوق خويش برسند و آن‏ها را تا پايان عمر از زندگىِ با آبرو، اَمن محروم كنند تهمت ناموسى و قذف، فسادى است كه نواميس مردم و حيثيت افراد را همواره در معرض خطر قرار مى‏دهد. موجوديت خانواده را متزلزل مى‏كند. محيطى از سوء ظن و بدبينى بر جامعه حاكم مى‏نمايد. بازار شايعه سازان داغ و همه پاكدامنان در اذهان لكه‏دار مى‏گردند. اين از جمله مفاسدى بود كه در جاهليت وجود داشت و وسيله‏اى بود براى سوء استفاده انسان‏هاى فاسق و ظلم و تجاوز به نواميس مردم. لازم به ذكر است كه شأن نزول آيه 4 سوره نور را بعضى از مفسران قرآن كريم در مورد عائشه مى‏دانند. هر چند بعضى ديگر. اين آيه را ناظر به حال عمومى مردم آن روزگار مى‏دانند(66).

معاوضه دختر با شتر
در پايان اين بحث)تحقير زن و رفتار ظالمانه با او)نظر خوانندگان را به يك روايت تاريخى جلب مى‏نمايم كه حاكى از نگرش جامعه قبل از بعثت به زن مى‏باشد: جدّ فرزدق)شاعر معروف)كه صَعصَعه نام داشت در حالى كه پيرى سالخورده بود به حضور رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و چنين آغاز سخن كرد: دو شتر آبستن از من گم شده بود. بر شترى سوار شده و به جستجو پرداختم، از دور خيمه‏اى ديده و به آن سو رفتم و از مردى كه كنار خيمه نشسته بود از شترانم جويا شدم. او از من پرسيد: داغ و نشانه آن‏ها چيست؟ داغ مخصوص قبيلگى خودمان را گفتم.
گفت: در اين نزديكى دو شترت را جسته‏ام و اينك نزد من است. در همين احوال پيرزنى كه معلوم شد مادر همان مرد است از عقب خيمه با حالتى گرفته بيرون آمد. آن مرد خطاب به او گفت: چه زاييد؟ و بدون آن كه منتظر جواب مادر باشد، ادامه داد: اگر پسر باشد با ما شريك مال و زندگى و وارث ما خواهد بود و اگر دختر باشد كه به خاكش بسپار، پيرزن پاسخ داد: دختر است آن مرد با خشم توأم با اندوه گفت: معطل نشويد آسوده‏اش سازيد: به خاكش سپريد.
صعصعه گفت: اى رسول خداصلى الله عليه وآله نمى‏دانم ناگهان چه انقلابى در من پديد آمد. گويى تمام پيكرم دل شد و تمام دلم عاطفه. بى اختيار به آن جوان گفتم: آيا اين دختر نوزاد را مى‏فروشى؟
پاسخ داد: هرگز شنيده‏اى عرب بچه فروش باشد و اين ننگ را تحمل كند؟
گفتم: نفروش در مقابل احسان و بخشش به من ببخش.
گفت: اگر فروختن در كار نباشد حاضرم با همان دو شتر و اين شترى كه بر آن سوارى مبادله كنم. تو اين شتران را به من ببخش تا اين دختر را به تو ببخشم. راضى شدم، شترها را داده و دختر را گرفته و به دايه‏اى سپردم. اين واقعه براى من موجب شهرت شد، دهان به دهان گشت. از آن پس من اين روش را ترك نكردم و تاكنون دويست و هشتاد دختر را با بهاى هر يك به سه شتر از مرگ نجات داده‏ام.
آيا اين عمل به حال من سودى دارد و مايه اجر و ثوابى مى‏باشد. حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله پاسخ داد: اين كار تو، خود بابى از نيكى برايت بوده و از جانب خداوند نيز مأجور خواهى بود زيرا به شرف اسلام نيز توفيق يافته‏اى. فرزدق شاعر همواره به اين كار جدّ خود افتخار مى‏كرد و در اين رابطه سروده بود:
و جَدّى الذى منع الوائدين
و اَحيا الوئيد فلم تُوئِد(67)

4-»قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِك أَزْكى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ«(68)
به مؤمنان بگو چشمهاى خود را)از نگاه به نامحرمان)فروگيرند، و عفاف خود را حفظ كنند؛ اين براى آنان پاكيزه‏تر است؛ خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است!

از جمله مفاسد اخلاقى – اجتماعى در عصر جاهليت، رفتارى بود كه معمولاً مردان و زنان در معاشرت‏هاى اجتماعى انجام مى‏دادند و زمينه شعله‏ور شدن آتش شهوت را فراهم مى‏كردند. آيات 30 و 31 سوره نور و بعضى از آيات ديگر قرآن مانند آيه 33 سوره احزاب به اين گونه مفاسد و چگونگى برخورد اسلام با آن‏ها اشاره مى‏نمايد. بخشى از اين مفاسد عبارتند از:
1- عدم پوشش مناسب و ظاهر كردن زينت‏هاى مخصوص زنان،
2- چشم چرانى مردان و زنان نامحرم به همديگر،
3- راه رفتن‏هايى كه موجب تحريك شهوت در مردان مى‏گردد.
در تاريخ آمده است كه در آن دوران زنان پوشش مناسبى نداشتند و دنباله روسرى‏هاى خود را پشت سر مى‏انداختند به طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردبند و گوشواره‏هاى آنان نمايان بود و در وسط راه عبور مردان حركت مى‏كردند و خودشان را در معرض ديد مردان قرار مى‏دادند. مردان هم با چشم‏چرانى، حركات آن‏ها را دنبال مى‏كردند و به اين صورت شهوت‏ها تحريك و زمينه روابط نامشروع جنسى به وجود مى‏آمد.(69)

5- »ويلٌ لكل همزةٍ لُمَزة«(70)
واى به حال هر طعنه‏زن عيب جوى.
در تفسير الميزان آمده است: در مجمع‏البيان آمده است كه كلمه همزة به معناى كسى است كه بدون جهت به ديگران طعنه مى‏زند و عيب‏جويى و خرده‏گيرى‏هايى مى‏كند كه در واقع عيب نيست. اصل ماده)همز)به معناى شكستن است و كلمه)لمز)نيز به معناى عيب است. پس همزه و لمزه، هر دو به يك معنا است ولى بعضى گفته‏اند بين آن دو فرق است و آن اين است:)همزه)به كسى گويند كه پشت سر، عيب مردم را مى‏گويد و خرده مى‏گيرد، اما)لمزه)كسى گويند كه پيش روى طرف خرده مى‏گيرد. بعضى گفته‏اند)همزه)كسى را گويند كه همنشين خود را با سخنان زشت آزار دهد و)لمزه)كسى است كه با چشم و سر، عليه همنشين خود اشاره كند و به اصطلاح فارسى تقليد او را در آورد(71).
در تفسير نمونه از ابن عباس نقل شده است كه در تفسير اين آيه شريفه گفته است: آن‏ها كسانى هستند كه سخن‏چينى مى‏كنند و ميان دوستان جدايى مى‏افكنند و مردم را با عيوب توصيف مى‏كنند.(72)
نكته مهم در اين آيه شريفه تعبير به)ويل)در ابتداى آن مى‏باشد اين كلمه تهديد شديد نسبت به اين گروه است كه خود بيانگر اهميت اين مفسده مى‏باشد. اين سوره در مكه نازل شده و عكس‏العمل قرآن در برابر اين فساد، نشان دهنده وجود آن به طور گسترده در آن دوران مى‏باشد. البته مفسران در مورد شأن نزول اين سوره مطالبى نقل نموده‏اند كه به عنوان بيان و ذكر مصداق مى‏تواند مورد توجه قرار گيرد. لازم به ذكر است كه: عيب‏جويى و سخن‏چينى، يك بيمارى اخلاقى و فرهنگى است كه به همراه خود مفاسدى مانند غيبت، تمسخر ديگران و گاهى تهمت را به دنبال دارد.
قرآن كريم در آيات متعددى به مفاسد زبانى پرداخته است و مسلمانان را از اين گونه رفتار نهى مى‏نمايد.(73)
از اين آيات استفاده مى‏شود كه مجموعه‏اى از مفاسد به صورت زنجيره‏اى به هم متصل هستند)تمسخر ديگران، تجسس در زندگى مردم، سوء ظن به مردم، غيبت، تهمت، زود قضاوت كردن، دروغ، قسم دورغ و…)كه تمامى اين مفاسد در اثر عدم كنترل زبان است. رهايى زبان از تقواى الهى عاملى است كه آبرو و حيثيت اجتماعى افراد را از بين مى‏برد و اعتماد عمومى را خدشه‏دار مى‏كند. در عصر جاهلى به علت عدم اعتقاد به خدا و معاد، اين گونه مفاسد به صورت عادت در ميان مردم رايج بود به صورتى كه هيچ مانعى براى ريختن آبروى ديگران وجود نداشت.
علاوه بر آيات ذكر شده، آيات ديگرى در قرآن مجيد وجود دارد كه حاكى از شيوع اين گونه مفاسد در آن دوران مى‏باشد كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود.
سوره انعام /24؛ سوره مجادله /14؛ سوره فرقان /72؛ سوره نساء /94؛و سوره حج /8.
به طور خلاصه مى‏توان مفاسد مربوط به زبان را اين گونه فهرست نمود:
1- دروغ 2- قسم دروغ 3- غيبت 4- سخن چينى 5- عيب جويى 6- مسخره نمودن ديگران 7- جدل مذموم)مراء)8- زودقضاوت نمودن 9- شهادت باطل 10- تهمت و….
6- »وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْ‏عَلى شفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنهَا كَذَلِك يُبَيّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْ‏تهْتَدُونَ«(74)
و همگى به ريسمان خدا ]= قرآن و اسلام، و هرگونه وسيله وحدت[ چنگ زنيد، و پراكنده نشويد! و نعمت)بزرگِ)خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او برادر شديد! و بر لبِ حفره‏اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى‏سازد؛ شايد پذيراى هدايت شويد.
اين آيه شريفه از گذشته مسلمانان خبر مى‏دهد كه دشمنى در ميان آن‏ها وجود داشت و همين امر باعث شده بود راحتى، فراغت، امينت عمومى جامعه، آبرو، مال، جان وساير شؤون زندگى را مورد تهديد قرار دهد و شيرينى زندگى را از آن‏ها بگيريد كه قرآن مجيد از آن حالت به)كنتم على شفاحفرة من النار)تعبير مى‏كند.
در تاريخ جاهليت مى‏نويسند: 1700 جنگ ميان قبائل عرب اتفاق افتاد كه منشاء آن نادانى، تعصب، فقر، بى رحمى و رياست‏طلبى آن‏ها بود. طايفه اوس و خزرج در مدينه، 120 سال در جنگ بودند و سرانجام تدبير پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله به اين جنگ ديرينه پايان بخشيد. غارت از راه‏هاى رسمى امرار معاش اعراب بود حتى در بين قبايل مسيحى مانند ابن تغلب، غارتگرى و هجوم به همسايه رايح بود. قطامى شاعر ضمن شعرى چنين مى‏گويد:
كارها غارتگرى و هجوم به همسايه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسى نيابيم، او را نيز غارت مى‏كنيم(75).
به چند نمونه از جنگ‏هاى دوران جاهليت اشاره مى‏شود: يكى از جنگ‏ها، جنگ مُنذر با قبيله بكربن وائل بود درميان اين دو قبيله اختلافات شديدى رخ داد. بر اثر اين كه اسب يكى بر اسب ديگرى كه از اشراف بود سبقت گرفته است يامردى در بازار پايش را دراز كرده و گفته اگر كسى قدرت دارد قدم روى پاى من بگذارد و مانند اينها. در تاريخ آمده است: مُنذر اعلام كرد هر كسى از حكومت من اطاعت كند جانش محفوظ است. به سخن او اعتنا نكردند او هم سوگند ياد كرد اگر بر آن‏ها دست يابد آنقدر از آنان را بر فراز كوهى بكشد كه خون به پاى كوه برسد. به دنبال آن لشكر كشى كرد و جنگ سختى در گرفت. در نتيجه قبيله بكر شكست خورد و گروهى اسير شدند. منذر دستور داد اسيران را بالاى كوه برند و يكى يكى گردن بزنند تاخون به پاى كوه برسد ولى هرچه مى‏كشت خون آن‏ها در خاك فرو مى‏رفت به منذر گفتند اگر همه قبيله بكر را بكشى خون آن‏ها به پاى كوه نمى‏رسد. گفت بايد به سوگندم وفاكنم. گفتند براى اداى سوگندت آب بر روى خون‏ها بريز تا خون به كمك آب به پاى كوه برسد. او به زحمت اين پيشنهاد را قبول كرد. وقتى خون و آب به پاى كوه رسيد از كشتار دست كشيد.(76)
يكى ديگر از جنگ‏ها جنگ سُبُوس است شخصى به نام كُليب كه يكى از بزرگان عرب بود اعلام كرد شتر كسى نبايد به چراگاه شتران من بيايد. مردى به نام)سعد)كه مهمان زنى به نام)سْوس)بود شترى داشت. اين حيوان بدون اطلاع صاحبش وارد چراگاه)كُليب)شد. او آن حيوان را باضربات خود مجروح كرد. سعد از قبيله)سْوس)يارى خواست و جنگ شروع شد و پنجاه سال)يا چهل سال)ادامه يافت و گروه بسيارى قربانى اين جنگ شدند.(77)

نكته قابل توجه اين است كه اعراب براى اين كه آرامش داشته باشند تا در پناه آن بتوانند به تجارت و خريد و فروش و زيارت و عبادت خود برسند جنگ و خونريزى را در چهار ماه از سال ممنوع كرده بودند كه عبارتند از: ذى قعد، ذى حجّه،محرم و رجب. حتى وقتى كه جنگى در اين ايام اتفاق افتاد آن را به نام)حرب الفُجّار)ناميدند البته گاهى به خاطر عواملى مانند تجارت، در ماههاى حرام تغيراتى مى‏دادند كه قرآن مجيد در سوره توبه آيه 36 از آن به عنوان)نسئ)ياد مى‏كند.
خوب است در اين جا به مطلبى اشاره شود كه جنگ و دشمنى، وقتى در جامعه‏اى بصورت سيره و عادت در آمد لوازم خاص خودش را به همراه دارد يعنى جامعه‏اى كه افراد آن باهم دشمن باشند در آن محيط مكرو حيله و نقض عهد و عدم اعتماد عمومى و… رايح مى‏گردد كه هر كدام از اين‏ها مى‏تواند به عنوان يك مفسده اخلاقى و فرهنگى به صورت مستقل مورد بحث قرار گيرد. آيه 30 و 56 سوره انفال و آيه 43 سوره فاطر، از اين جهت قابل تأمل و دقت است.
7- »… وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الاَغْللَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ… «(78)
]پيروى مى‏كنند از پيامبرى كه[ بار گران و بندهايى را كه بر آنان بوده بر مى‏دارد.

در عصر بعثت مردم جزيرةالعرب به خرافات و عقايد عجيب و نامعقولى وابستگى داشتند و به نظر مى‏رسد سرچشمه بسيارى از مفاسد اجتماعى وجود اين خرافات در ميان اعراب بود و بر همين اساس از اولين اقدامات پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله براى اصلاح جامعه بشرى آن روزگار، مبارزه با خرافات و اساطير بود در مورد خرافات و اوهام مباحث گوناگونى قابل طرح است مانند:
مبادى و علل خرافات، اقسام خرافات، خطرناك‏ترين خرافات و… كه در اين تحقيق مورد نياز نمى‏باشد. همچنين بحث طولانى و مفصّل از انواع و اقسام خرافات از اهداف اين نوشتار نمى‏باشد لذا در اينجا فقط به برخى از خرافات در عصر بعثت به عنوان نمونه اشاره مى‏كنيم و مشتاقان اين بحث را به مطالعه كتاب‏هاى تاريخى مخصوصاً كتاب جاهليت و اسلام توصيه مى‏نمائيم.
خرافه لُغت عربى و به معنى حكايت، قصه يا عقيده فاسد و رأى باطل و جمع آن خرافات است.
اساطير جمع اسطوره و در مورد ريشه آن اختلاف است. بعضى مى‏گويند: اين كلمه عربى است و بعضى ديگر مى‏گويند يونانى است و عده‏اى هم قائل به عبرى بودن آن هستند. در هر حال اين كلمه به معناى سخن بيهوده و حكايات باطل و غير واقعى مى‏باشد، در حقيقت اساطير يعنى خرافات تاريخى يا داستان‏هاى افسانه‏اى.
در قرآن مجيد لفظ خرافه مورد استعمال قرار نگرفته است ولى لفظ اساطير در آيه 85 سوره قلم »و اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين« و 8 آيه ديگر مورد استعمال قرار گرفته است كه معمولاً اين لفظ در قرآن به معناى سخن بيهوده و حكايات باطل مى‏باشد و امّا بيان برخى از خرافات عصر جاهلى اعراب:
1- زمانى كه وارد روستايى مى‏شدند و از بيمارى وبا يا ديو مى‏ترسيدند براى رفع ترس در برابر دروازه روستا 10 بار صداى الاغ مى‏دادند و گاهى اين كار را با آويختن استخوان روباه به گردن خود انجام مى‏دادند.
2- اگر در بيابان گم مى‏شدند پيراهن خود را پشت رو مى‏كردند و مى‏پوشيدند و اگر هنگام مسافرت از خيانت زن خود مى‏ترسيدند براى كسب اطمينان، نخى بر ساقه يا شاخه درختى مى‏بستند، هنگام بازگشت اگر نخ به حال خود باقى بود مطمئن مى‏شدند كه زن خيانت نكرده و اگر باز يا مفقود مى‏گرديد زن را به خيانت متهم مى‏كردند.
3- بستن چوب به دم گاو و آتش زدن آن در فصول خشكى، به جهت آن كه با اين كار موجب سوختگى و در نتيجه دويدن و نعره زدن گاو مى‏شدند، اين كار را به عنوان تقليد و تشبيه به رعد و برق آسمانى انجام مى‏دادند و اين عمل را در نزول باران مؤثر مى‏دانستند.(79)
4- از جمله خرافه‏هاى جاهليت عرب اين بود كه با سوزن و وسائل ديگر به منظور دفع شياطين و ارواح خبيثه و گاه به منظور زينت در صورت و نقاط ديگر بدن خالكوبى كرده و يا تصاوير حيوانات خاصى را مى‏كوبيدند.
زنانى كه تازه وضع حمل نموده بودند به منظور حفاظت آن‏ها و مولد تازه، از گياهانى كه براى آن‏ها اثر جادويى و مافوق طبيعى قائل بودند)مانند درخت سمرة)ميان دو ديده آن‏ها و نيز بر چهره نوزاد، خطوطى مى‏كشيدند و نقطه‏هاى جادويى مى‏گذاشتند.(80)
اين موارد گوشه‏اى از خرافات و اساطيرى است كه در دوران جاهليت در ميان اعراب حاكم بوده است البته اين مطلب به اين معنى‏نيست كه فقط اين‏ها در آن عصر معتقد به چنين خرافاتى بودند بلكه در تاريخ در مورد اقوام ديگر مانند مردم هندوستان، مصر، يونان و… خرافاتى نقل شده است. همچنين بايد به اين نكته توجه داشت كه در ميان قبائل اعراب، اعتقادات گوناگون و مختلفى در مورد خرافات وجود داشت به اين معنى كه قبيله‏اى به خرافاتى معتقد بودند ولى قبيله ديگر اعتقادى به آن نداشتند و در مقابل، اعتقاد به خرافاتى ديگر داشتند.

ب)مفاسد اقتصادى
در قرآن كريم آياتى به تبيين مفاسد اقتصادى در عصر بعثت پرداخته است. با دقت در اين آيات مفاسد اقتصادى در آن دوران به شرح ذيل مى‏باشد:

1- ثروت اندوزى از راه‏هاى نامشروع

»يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ كثِيراً مِّنَ الأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَيَأْكلُونَ أَمْوَلَ النَّاسِ بِالْبَطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونهَا فى سبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ«(81)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بسيارى از دانشمندان)اهل كتاب)و راهبان، اموال مردم را به باطل مى‏خورند، و)آنان را)از راه خدا بازمى‏دارند! و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه)و ذخيره و پنهان)مى‏سازند، و در راه خدا انفاق نمى‏كنند، به مجازات دردناكى بشارت ده!
در عصر بعثت گروه اندكى از ثروت انبوه و نا مشروع برخوردار بودند و اكثريت مردم در تنگ دستى و محروميت به سر مى‏بردند. قرآن كريم از اين گروه به)ملاء)تعبير مى‏كنند. اين لفظ به معناى اشراف و بزرگان قوم است به علت آنكه هيبت و عظمت آنها چشم‏ها و دلها را پر مى‏كند به اين نام خوانده شده‏اند(82)
)لفظ ملاء به صاحبان قدرت سياسى آن دوران نيز اطلاق شده است)اين موضوع را قرآن مجيد در سوره‏هايى مانند مدّثر، فجر، عاديات، تكاثر، همزه، بلد، مسد، و…. مورد توجه قرار داده است.
مصاديق بارز اين گروه ابوسفيان، وليد بن مغيره، ابولهب بودند كه از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم محسوب مى‏شدند و تا آخرين لحظه زندگى دست از دشمنى با آن حضرت بر نداشتند.
اين روحيه در آن عصر رابطه اقتصاد و اخلاق را از بين برده بود افراد به هر وسيله‏اى براى امرار معاش و كسب ثروت تمسك پيدا مى‏كردند به عنوان مثال، طلبكار وقتى بدهكار خود را تهى دست مى‏يافت عرف به او اجازه مى‏داد به هر طريقى كه ممكن است طلب خود را وصول نمايد. حتى از طريق فروش فرزند بدهكار يا خود بدهكار، برخى نيز در مقابل دادن مبالغى ناچيز به زنان فاحشه آنان را در خانه‏اى جمع مى‏كردند و از اين راه كسب ثروت مى‏نمودند. چنان كه چند تن از ثروتمندان حجاز مانند عبداللَّه بن جدعان تميمى و عبداللَّه بن ابىّ از همين راه كثيف ثروت فراوانى گرد آوردند. تمارت و چپاول يكى ديگر از راه‏هاى متداول كسب ثروت بود هر قبيله‏اى به ضعيف‏تر از خود هجوم مى‏برد و دارايى آنها را مالك مى‏شد به هر قبيله‏اى كه شمار غارتگرى‏هايش فزون‏تر بود از افتخارات بيشترى بهره مى‏برد. قمار نوعى ديگر از چپاول و به دست آوردن اموال ديگران بود كه انواع و اقسام گوناگونى داشت و عرب آن زمان اين راه را از وسائل معتبر مالكيت مى‏دانست.
استيسار، از جمله عوامل قانونى مالكيت در عصر جاهليت بود. به اين ترتيب كه زورمندان هر گاه به فرد يا جمعى كه از قبيله آنها نبود در بيابانى بر مى‏خوردند اگر مى‏ديدند مى‏توانند بر آنها غالب شوند به او مى‏گفتند استأسر يعنى به بردگى و اسارت درآ، طرف مقابل دو راه بيشتر نداشت يا مقاومت مى‏كرد كه به كشته شدنش مى‏انجاميد يا قبول مى‏كرد و برده آنها مى‏شد.
معاملاتى كه به طور معمول در آن عصر صورت مى‏گيرد به بخت آزمايى و قمار شبيه‏تر بود تا به خريد فروش، زيرا در حين انجام معامله نه بر خريدار روشن بود چه متاعى به دست خواهد آورد و نه بر فروشنده معلوم بود چه چيزى به دست مى‏آورد. و گاهى به دنبال همين ابهام، جنگ و ستير به وجود مى‏آمد.(83)
ربا خوارى يكى از مهم‏ترين منابع درآمد در اين دوران بود
»يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(84) (278)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از)مخالفت فرمان)خدا بپرهيزيد، و آنچه از)مطالبات)ربا باقى مانده، رها كنيد؛ اگر ايمان داريد!
رباى متعارف به نزد عرب جاهلى همان)ربأ النسيئه)بود كه آن را)ربا الجلّى)نيز مى‏گفتند بدين ترتيب كه، افراد تنگ دست و فقير، مبلغى به مدت معينى با سود كلانى گاه تا صد در صد از ثروتمندان قرض مى‏گرفتند و اگر در مدت مقرر پرداخت بدهكارى ميسر نمى‏شد و بدهكار مهلت مى‏خواست طلبكار مبلغ فراوان روى اصل و فرع مى‏كشيد و با مهلت موافقت مى‏كرد. و در مهلت بعدى نيز همچنين. تا در نتيجه برابر مبلغى ناچيز كه بدهكار به قرض گرفته بود عاقبت تمام دارايى‏اش از بين مى‏رفت و گاهى اوقات حتى زن و دختر بدهكار توسط رباخوار به ديگران در مقابل طلبى كه داشت عرضه مى‏شد(85).
با مطالعه آيات نورانى قرآن مجيد در مورد ربا اين نكته مهم به دست مى‏آيد كه اين فساد اقتصادى از معضلات ريشه دار آن دوران بوده است زيرا قرآن كريم در چهار مرحله به اين شيوه ظالمانه كسب ثروت مبارزه كرده است. مرحله اول با نزول آيه 39 سوره روم در مكه و قبل از هجرت شروع شد در اين مرحله ربا به صورت رسمى تحريم نشده است اما به عنوان يك عمل بى بركت و ناپسند معرفى شده است. در مرحله دوم)آيات 160 و 161 سوره نساء)خداوند مسأله ربا را به شكل يك واقعه عبرت‏آموز مطرح مى‏كند. در مرحله سوم خداوند به صورت جزئى اقدام به تحريم رباى مضاعف مى‏كند)آيه 130 آل عمران(. سرانجام در مرحله چهارم خداوند به صورت قطعى و شديد ربا را به صورت كلى تحريم كرده آن را در رديف گناهان بزرگ و به عنوان جنگ با خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله قرار مى‏دهد.)آيات 280 – 275 بقره(
از سخنان رسول خداصلى الله عليه وآله پيرامون زشتى گناه ربا نيز مى‏توان به آثار شوم اين فساد اقتصادى پى‏برد. »دِرهَمُ رِباءٍ يَأكُلُهُ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَعْلَمُ اَشَدُّ عِنْدَ اللَّه مِنْ سِتَةٍ وَ ثَلاثينَ زِينَة.«
يك درهم ربا كه انسان دانسته گيرد در نظر خدا بدتر از 36 زنا است(86). در حديث ديگر مى‏فرمايند: »ما مِنْ قَومٍ يَظْهَرُ فيهِم اَلرِّبا اَلاّ اُخِذُوا بِالسِنَة.«
هر گروهى كه ربا ميانشان رواج گيرد به قحط مبتلا شوند.(87)
خيانت در معاملات از ديگر روشهاى كسب ثروت بود.
»وَيْلٌ لِّلْمُطفِّفِينَ(1)الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلى النَّاسِ يَستَوْفُونَ(2)وَ إِذَا كالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ«(88)
واى بر كم‏فروشان! آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى‏كنند، حق خود را بطور كامل مى‏گيرند؛ امّا هنگامى كه مى‏خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مى‏گذارند!
در شأن نزول اين آيات آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام وارد مدينه شدند بسيارى از مردم به شدت آلوده كم فروشى بودند. نقل شده است در آن زمان، بسيارى از فروشندگان دو نوع ترازو و پيمانه داشتند كه با يكى از مردم جنس مى‏گرفتند و با آن ديگرى جنس مى‏دادند. با پيمانه‏اى كه جنس مى‏دادند كمتر مى‏دادند و با پيمانه‏اى كه جنس مى‏گرفتند افزون‏تر مى‏گرفتند.(89)
قرآن مجيد در سوره شعراء آيه 181 تا 183 كم فروشى را از عوامل فساد اجتماعى مطرح مى‏نمايد و در آيه 7 و 8 سوره الرحمن عدالت در وزن را هم رديف عدالت در نظام تكوين مى‏آورد زيرا اگر به واسطه خيانت در معاملات حقوق متقابل انسانى از بين برود و فاسد شود تعادل اقتصادى از جامعه گرفته مى‏شود. به همين دليل كم فروشى با كلمه)ويل)مورد نهى شديد الهى قرار گرفته است. ضمن اينكه آيه شريفه)ويل للمطففين)مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه از بين بردن حقوق انسان در مسائل اجتماعى را شامل مى‏شود.
2- بى اعتنايى به محرومان و فقرا
»وَ لا يحْسبنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ هُوَ خَيراً لَّهُم بَلْ هُوَ شرُّ لَّهُمْ سيُطوَّقُونَ مَا بخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ للَّهِ مِيرَث السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اللَّهُ بمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ«180)
كسانى كه بخل مى‏ورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده، انفاق نمى‏كنند، گمان نكنند اين كار به سود آنها است؛ بلكه براى آنها شر است؛ بزودى در روز قيامت، آنچه را نسبت به آن بخل ورزيدند، همانند طوقى به گردنشان مى‏افكنند. و ميراث آسمانها و زمين، از آن خداست؛ و خداوند، از آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است
با يك بررسى مختصر در آيات نورانى قرآن، به يك اصل مهم و سرنوشت ساز اقتصادى كه سعادت و شقاوت جامعه به آن بستگى دارد دست پيدا مى‏كنيم و آن اصل مهم اين است كه ثروتمندان و صاحبان سرمايه بايد اهل انفاق و رسيدگى به حال محرومين و فقرا باشند تا جامعه به آسايش و رفاه نسبى دست پيدا كنند و اگر اين اصل مورد غفلت قرار گيرد آثار شومى بر آن مترتب مى‏گردد كه سعادت همگان را مورد تهديد قرار مى‏دهد. از عكس العمل قرآن در برابر اين موضوع كه به صورت خيلى وسيع در اين كتاب آسمانى مطرح شده است به وضوح اين نكته فهميده مى‏شود. كه از جمله مفاسد اقتصادى عصر بعثت بخل و عدم توجه به فقرا بوده است. شاهد اين مطلب شأن نزول اين گونه آيات است كه پيرامون صاحبان ثروت آن زمان مانند ابوسفيان نازل شده است. (90)
اگر بخل زمينه ساز فساد اقتصادى در اين گونه آيات معرفى شده است روى ديگر اين حالت و عادت زشت، اسراف است به طور طبيعى ثروتمندانى كه بخيل هستند به اسراف روى مى‏آوردند و شايد به همين جهت موضوع اسراف در قرآن مجيد به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. البته اسراف را مى‏توان در هر بعدى از ابعاد اجتماعى مطرح نمود ولى استعمال اين لفظ بيشتر در مسائل اقتصادى و ضايع نموده سرمايه‏هاى اقتصادى جامعه است. راغب اصفهانى در مفردات مى‏نويسد: اسراف تجاوز از مرزهاى مشخص عقلى و شرعى در هر عملى را مى‏گويند هر چند اين تجاوز در كارهاى خير مثل انفاق باشد.(91)
در هر صورت اسراف نير در زمره مفاسد اقتصادى محسوب مى‏شود و زشتى و آثار شوم آن در حدى است كه خداوند متعال مى‏فرمايد »وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُ المُسْرِفين«(92) البته پيرامون اسراف مطالب زيادى در قرآن مطرح شده است كه بايد در جاى خود مورد بحث قرار گيرد(93)

ج)مفاسد سياسى

»أَ فَحُكْمَ الجَْهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ«(94)
آيا آن‏ها حكم جاهليّت را)از تو)مى‏خواهند؟ و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند حكم مى‏كند؟!
در عصر جاهلى ساكنان حجاز نظم سياسى مشخصى نداشتند و لذا حكومت و نظام سياسى مهمى در آن زمان وجود نداشت ولى چنان نبود كه اجتماعات كوچك و بزرگ آن‏ها از هم پاشيده باشد بلكه اساس مليّت و جامعه آنان را قبيله تشكيل مى‏داد و هر قبيله‏اى تحت اراده. فرمان رئيس و شيخ و اميرى بودند و اعضاى يك قبيله به منزله يك كشور مستقل بود.
شرايطى كه عرب جاهليت به طور طبيعى براى احراز طبيعى فردى به مقام رياست قبيله ضرورى مى‏دانستند عبارت بود از:
1- شرف خانوادگى: رئيس قبيله مى‏بايست از دودمان شريف و اصيل باشد.
2- شجاعت: بى باك و دلاور باشد.
3- جوان نباشد: شيخ قبيله، بايد از چهل سال به بالا باشد.
4- سخاوت: خانه شيخ قبيله بايد چون مهمانخانه آماده پذيرايى از ديگران باشد.
5- حمايت از اعضاى قبيله: بايد از فرد فرد قبيله حمايت كند.
لازم به ذكر است كه: اين شرايط براى افرادى منظور مى‏شد كه آغاز رياستشان باشد و لذا افرادى كه وارث حكومت پدرانِ خود بودند در هر سن و شرايطى رئيس قبيله بودند و اطاعت آن‏ها لازم بود. حكومت موروثى، متداول‏ترين نوع حكومت در آن عصر بود و گاهى بين فرزندانِ شيخ قبيله و برادرها و ساير نزديكان بر سر احراز رياست قبيله اختلاف به وجود مى‏آمد و كار به جنگ و خون ريزى مى‏كشيد.
همه امتيازات به شيخ قبيله تعلق داشت و به نسبت قدرت و نفوذش همه چيز در اختيار او بود. او بر تمام اعضاى قبيله امر و نهى داشت و افراد قبيله موظف بودند هميشه گوش به فرمان او باشند حتى شيخ قبيله حق داشت سرزده به هر خانه‏اى وارد شود و به هر جنايت‏كارى امان دهد و قدرت و دستورات او محدود به هيچ حدّى نبود. يكى از امتيازات شيخ قبايل)حِمى)نام داشت به اين صورت كه آن‏ها در هرجا به چشمه و جويبارى خوش منظر يا زمينى خرّم و سرسبز مى‏رسيدند كه از آن خوششان مى‏آمد، سگى را در وسط همان منطقه سرسبز به درخت يا سنگى بسته و چندين نفر را تا چند هزار قدمى به اطراف اين منطقه مى‏فرستادند. سپس دستور مى‏دادند سگ را بزنند تا به زوزه آيد و از چهار جانب تا هر جا زوزه اين سگ شنيده مى‏شد تمام اين منطقه حِمى يا منطقه اختصاصى آن‏ها مى‏گشت و كسى حق عبور از اين منطقه ممنوعه را نداشت و شيوخ قبايل مالك آنجا مى‏شدند و در اطراف آن منطقه نيز مردم بايد او را شريك بدانند)رسول‏گرامى‏صلى الله عليه وآله با بيان »لاحِمى الا للَّه» اين گونه امتيازات جاهلى را لغو نمود((95)
در برابر اين امتيازات كه محدود به حدّى نبود، شيوخ قبايل دو وظيفه و مسؤوليت نسبت به افراد قبيله داشتند:
1- ايجاد امنيت و آرامش 2- حفظ قبيله از تجاوز بيگانه.
ولى به طور معمول بزرگترين عوامل سلب آرامش و امنيت و هدر رفتن جان و مال قبيله، حس جاه‏طلبى و حرص آن‏ها بر گسترش قدرت بود. اين عامل، موجب به وجود آمدن جنگ‏هاى طولانى و متعدد بين قبايل مى‏گشت.
روابط بين قبايل در آن دوران بر اساس پيمان‏هايى بود كه ميان شيوخ آن‏ها بسته مى‏شد و اگر پيمانى ميان دو قبيله‏اى وجود نداشت آن‏ها به همديگر به چشم بيگانه نگاه مى‏كردند. غارت اموال، كشتن افراد، دزديدن و ربودن زنان جزء حقوق قانونى هر قبيله‏اى محسوب مى‏شد و پيمان‏هاى قبيله‏اى هم عمر طولانى نداشت، زيرا با يك جسارت كوچك از طرف افراد يك قبيله نقض مى‏شد و بهانه‏اى براى جنگ و غارت همديگر به دست مى‏آمد.(96)
در منطقه حجاز تنها جمعى كه تا حدودى نظم حكومتى داشتند قبيله پر جمعيت قريش بود كه براى بسط نفوذ و تحكيم موقعيت خود براى اداره مكه و حرم، تشكيلاتى داشتند. براى آن كه درگيرى و اختلافى به وجود نيايد. مقام‏هاى حكومتى ميان سران تيره‏هاى تقسيم شده بود.

مهم‏ترين بخشهاى سازمان حكومتى قريش به اين قرار بود:
1- رياست دارايى و نگهبانى اموال، رئيس بنى سهم عهده‏دار اين مقام بود.
2- پرچمدارى، بنى عبدالدار مقام پرچمدارى را به عهده داشتند.
3- دارالندوة يا مجلس شورى: رياست اين مجلس با بنى عبدالدار بود.
4- پرده‏دارى كعبه، مهماندارى، سقايت حجاج، اين سه مقام حساس در دست بنى هاشم بود.
5- مؤسسه ازلام و فالگيرى: اين مقام تحت رياست بنى جمع بود.
6- مؤسسه پرداخت ديه و غرامت: اين مقام در اختيار رئيس)تيم)بود.
7- سفارت: اين مسؤوليت به عهده بزرگان)تيم)بود(97).

چكيده مباحث جلوه‏هاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت

1 – از آيات نورانى قرآن كريم استفاده مى‏شود كه مفاسد اجتماعى در عصر بعثت بصورت گسترده و فراگير در جامعه آن روز ظهور داشته است.
جلوه‏هاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت در زمينه‏هاى مختلف عبارتند از:
زنا، ميگسارى، دزدى، قمار، رفتار تحقيرآميز و ظالمانه با زن، بى حجابى و چشم چرانى، اختلاف و تفرقه، غيبت، تهمت، دروغ، ثروت اندوزى از راههاى نامشروع، اسراف، قضاوتهاى ظالمانه و استبداد سياسى، خرافات و اوهام، بى اعتنايى به فقراء و محرومين و…

فصل سوم: ريشه‏هاى جاهليت در عصر بعثت
با مطالعه در آيات نورانى قرآن كريم و روايات اسلامى و تاريخ، به اين نكته پى مى‏بريم كه عوامل اصلى مفاسد اجتماعى در عصر بعثت (98) عبارتند از:
الف – انحرافات دينى و اعتقادى،
ب – جهل و بيسوادى،
ج – تقليد از پيشينيان و نياكان،
اين عوامل در آن عصر زمينه تحقق مفاسد را فراهم مى‏ساخته‏اند يعنى فضايى را بوجود مى‏آورده‏اند كه انسانهاى آن زمان بطور طبيعى گرايش به فساد و تباهى پيدا كنند، هرچند عوامل فوق علت تامه وجود مفاسد در آن دوران نبوده ولى نقش شرط و مقتضى را داشته‏اند در اين جا به توضيح اين عوامل مى‏پردازيم.
الف – انحرافات دينى و اعتقادى در عصربعثت
از بررسى آيات قرآن كريم و كتب تاريخى استنباط مى‏شود كه مردم از نظر اعتقادى در جَزيرةالعرب و اطراف آن به هفت گروه تقسيم مى‏شدند: 1- پيروان آيين حنيف؛ 2- پيروان آيين يهود؛ 3- پيروان آيين مسيحيت؛ 4- پيروان آيين مجوس)زرتشت(؛ 5- پيروان آيين صائبى؛ 6-مشركين)پرستش بت‏ها، شياطين و جن، فرشتگان، اجرام سماوى(؛ 7- دهريون؛

1- آيين حنيف
»يَأَهْلَ الْكتَبِ لِمَ تُحَاجُّونَ فى إِبْرَهِيمَ وَ مَا أُنزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَ الانجِيلُ إِلّا مِن بَعْدِهِ أَ فَلاتَعْقِلُونَ(99)»
اى اهل كتاب! چرا درباره ابراهيم، گفتگو و نزاع مى‏كنيد)و هر كدام، او را پيرو آيين خودتان معرفى مى‏نماييد(؟! در حالى كه تورات و انجيل، بعد از او نازل شده است! آيا انديشه نمى‏كنيد؟!
»حَنيف« از باطل به سوى حق گرويدن را گويند (100). عرب قبل از اسلام آيين ابراهيم خليل الرحمن‏عليه السلام را به آيين رستگارى يا حنيفيه تعبير مى‏كردند و هر كسى كه مراسم حج و طواف كعبه انجام مى‏داد و يا سنن خاص را كه منسوب به آيين ابراهيم بود در طهارت و ازدواج و امور ديگر… رعايت مى‏كرد و يا ختنه مى‏نمود حنيف مى‏خواندند. قرآن كريم نيز ابراهيم‏عليه السلام را پيشواى حنفاء و حنيف خوانده و آيين او را دين حنيف توصيف كرده است(101).
ابراهيم خليل الرحمن جّد اعلاى بنى‏اسرائيل و انبياى يهود و بسيارى از حجازيها است و تقريباً دو هزار سال قبل از ميلاد مسيح در شهر كوچك)اور)كه در لغت كلدانى به معناى آتش است و در مجاور بابل پايتخت كلدانى‏ها است متولد شد است. او از جانب خداوند مبعوث به رسالت شد و به هدايت بت‏پرستان اين سرزمين كه دچار انحرافات شده و بت مى‏پرستيدند، پرداخت(102).
)داستان مبارزات حضرت ابراهيم‏عليه السلام در سوره بقره / 261 و سوره انعام / 76-75 و سوره انبياء / 69 و 70 و آيات ديگر آمده است(.
حضرت ابراهيم‏عليه السلام براى بسط و گسترش دين و آيين حنيف در سرزمين‏هاى عراق، مصر، فلسطين و حجاز اقامت مى‏نمود و به دعوت و ارشاد مى‏پرداخت و بر اثر مجاهدتهاى او اكثر مردم اين مناطق آيين او را پذيرفتند قبايل عرب و مردم مكه به واسطه اقامت هاجرعليه السلام و اسماعيل‏عليه السلام و بناى بيت‏اللّه الحرام وانجام مراسم حج و قربانى كه زمينه حضور حضرت ابراهيم و سفرهاى متعدد او را فراهم كرده بود باشريعت حنيف ابراهيم آشنا شدند و آيين او را پذيرفتند پس از آن حضرت، فرزندش اسماعيل كه در حجاز سكونت داشت به هدايت خلق مبعوث شد و شريعت حنيف را تعليم مى‏داد. گذشت زمان و عوامل مختلف به تدريج شريعت ابراهيمى را با انحرافات و خرافات آلوده كرد و اوّلين كسى كه شريعت حضرت ابراهيم‏عليه السلام را تغيير داد)عمروبن لُحى)از نسل اسماعيل بود(103) كه آيين شرك را پديد آورد)بررسى عقايد اين گروه و مسائل مربوط به آنان در آينده مى‏آيد).
و به اين ترتيب پيروان حضرت ابراهيم كه از نسل فرزندش اسماعيل بودند و در مكه اقامت داشتند از توحيد به بت پرستى گرايش پيدا كردند و در اطراف خانه كعبه كه بزرگترين بت شكن تاريخ آن را براى پرستش خداى يكتا بنا كرده بود مشهورترين بت‏هاى عرب را نصب كرده و به گِردش طواف مى‏كردند و از بت‏ها حاجت مى‏طلبيدند و با اين حال خود را وارث شريعت ابراهيم‏عليه السلام و كليددار خانه كعبه و ميزبان حجاج بيت‏اللّه مى‏دانستند.
پيروان حضرت ابراهيم در ديگر مناطق هم از انحراف مصون نماندند و به عناوين مختلف عقايد كهن خود را در دين حنيف داخل نمودند واز توحيد به ثنويت و چند خدايى و پرستش ستاره‏ها تمايل پيدا كردند و گروهى از آنان به اديان ديگر چون يهوديت و مسيحت و آيين زرتشتى گرويدند تااين كه اسلام پديد آمد و پرده از روى معارف و عقايد آيين واقعى ابراهيم‏عليه السلام برداشت. در اين ميان چهره‏هاى برجسته‏اى بودند كه به آيين حنيف وفادار بودند كه نام نيك آن‏ها در كتب تاريخ ثبت است(104).
2- آيين يهود
واژه عبرى يهود از يَهوه)نام خداوند به لغت عبرى)است و برخى مشتقات آن مانند هاد عربى مى‏باشد. البته برخى از لغت نويسان اين واژه را عربى مى‏دانندومعتقد هستند اين كلمه از هود كه به معناى رجوع است گرفته شده است(105).
حضرت موسى‏عليه السلام)كه آيين يهود متعلق به اوست)در حدود 1350 سال قبل از ميلاد در زمان فرعون تسخير در مصر متولّد و در زمان سلطنت پسر او مبعوث به رسالت شد. مردم مصر در اين زمان به آلهه متعدد عقيده داشتند گروهى نيز فراعنه را مى‏پرستيدند.
آن حضرت براى نجات بنى اسرائيل از گمراهى و مظالم فراعنه مصر زحمات زيادى متحمل شد كه ماجراى مبارزات او با فرعون و هدايت مصريان و نجات بنى‏اسرائيل در قرآن كريم و(106) كتب تاريخى آمده، است. عاقبت حضرت موسى‏عليه السلام در منطقه‏اى كه امروز جزء سرزمين اردن هاشمى محسوب مى‏شود از دنيا رفت و بعد از مرگ او امت موسى، سرزمين فلسطين را كه سرسبز و خوش آب و هوا بود براى سكونت خود انتخاب و با اعمال قدرت و زور در اين سرزمين مستقر شدند. آن‏ها در فلسطين تحت سرپرستى انبياء و قضاة بنى‏اسرائيل قرنها زندگى كردند و به تدريج سازمان حكومتى آنان افزايش يافت ولى بر اثر تفرقه‏هاى مذهبى و تنازعات داخلى، حكومت آن‏ها رو به ضعف نهاد و شاهان بابل به سرزمين آن‏ها طمع ورزيدند و در نهايت بخت النصر پادشاه بابل در حدود 600 سال قبل از ميلاد، اورشليم و بيت‏المقدس را تصرف كرد و پس از جنگ‏هاى فراوان و فراز و نشيب‏هاى گوناگون در آخرين حمله، فلسطين را محاصره كرد و تعداد بيشمارى را كشت و بناهاى فراوانى را ويران كرد و معابد و مراكز مهم دينى را منهدم نمود و صندوق شهادت كه نسخه هاى تورات در آن بود در همين واقعه نابود شد و نفوس باقيمانده يهود اسير و جملگى به بابل برده شدند. و بالاخره در حدود 538 – 530 سال قبل از ميلاد كوروش سر سلسله هخامنشيان به بابل حمله كرد و سلطنت كلدانيان را منقرض نمود و اسيران يهودى را از اسارت رهانيد و اين حادثه زمينه‏اى شد براى استقرار يهوديان در مناطق گوناگون.
از جمله سرزمين‏هايى كه آيين يهود قبل از اسلام در آن‏ها رواج داشت جزيرةالعرب و حجاز بود البته در اين كه يهوديان جزيرةالعرب از نژاد خاص يهود بوده و از فلسطين يا نقطه ديگرى به اين سرزمين مهاجرت نموده‏اند و يا از نژاد عرب بودند و بر اثر ارتباط با يهوديان به آئين آن‏ها متمايل شده‏اند اقوال مورخان يكسان نيست ولى با توجه به مجموع آن‏ها مى‏توان گفت كه هر دو نژاد در جزيرةالعرب بودند يهود خالص و عرب يهودى در فدك، تيماء، خيبر، وادى‏القدس و يثرب سكونت داشتند و بزرگترين طوايف آن‏ها عبارت بودند از بنى‏قريظه، بنى نضير و بنى‏قَينقاع كه به كشاورزى و تجارت و صنعت مشغول و داراى قدرت مادى مناسبى بودند.
يهود تعاليم دينى را كه به تورات منتسب(107) و آغشته به خرافات و افسانه‏ها گشته بود در جزيرة العرب منتشر مى‏نمود. قرآن مجيد به بخشى از انحرافات يهود در اين مقطع اشاراتى دارد كه در ذيل مى‏آيد:
انحرافات دينى يهوديان در عصربعثت از نظرقرآن
الف – تحريف تورات و متون مذهبى:
قرآن مجيد تحريف تورات و متون مذهبى يهود را به دو صورت مطرح مى‏كند:
1- تحريف بالزيادة يعنى افتراء بر خداوند؛
2- تحريف بالنقيصه يعنى كتمان حقايق و خيانت به كتب آسمانى.
لازم به ذكر است نظر قرآن در مورد تحريف تورات، در مورد تحريف انجيل هم جارى است و لذا آياتى كه به عنوان شاهد بر تحريف تورات ذكر مى‏شود، همان آيات در مورد تحريف انجيل نيز آورده مى‏شود و معمولاً در اين گونه آيات خداوند تعبير به اهل كتاب دارد كه منصرف به يهود و نصارى مى‏باشد.

1 – تحريف بالزيادة و افتراء بر خداوند توسط يهوديان در قرآن
از دو آيه 79 سوره بقره و 78 سوره آل عمران و آيات مشابه آن در قرآن كريم استفاده مى‏شود كه گروهى از دانشمندان يهود بر اساس منافع دنيائى خويش دست به تحريف متون دينى مى‏زدند و به اين وسيله عوام را گمراه مى‏نمودند و اين عمل را با علم و عمد انجام مى‏دادند. اين تحريف پيرامون معارف الهى از قبيل توحيد، نبوّت، معاد بود كه در تورات فعلى نيز موجود است. به دو نمونه از آن‏ها توجه مى‏شود: در شماره 24 از باب 32 سِفر پيدايش آمده است و »يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كشتى مى‏گرفت و چون او ديد بر وى غلبه نمى‏يابد كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كشتى گرفتن با او فشرده شد پس گفت مرا رها كن زيرا كه فجر مى‏شكافد. گفت: تا مرا بركت ندهى رها نكنم. به وى گفت: نام تو چيست؟ پاسخ داد: يعقوب. گفت: از اين پس نام تو اسرائيل باشد زيرا كه با خدا و انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى. يعقوب از او سؤال كرد: كه مرا از نام خود آگاه ساز. گفت: چرا اسم مرا مى‏پرسى؟«
و او را در آنجا بركت داد. يعقوب آن محل را »فيئل« ناميد و گفت: »براى آن كه خدا را روبرو ديدم و جانم رستگارشد.«
طبق اين آيات تورات، خداوند متعال يك شب تا صبح با يعقوب مشغول كشتى گرفتن مى‏شود و عاقبت وقتى حريف را قوى مى‏بيند به التماس افتاده و بالاخره با بركت دادن و باج، از چنگال او نجات پيدا مى‏كند.
همچنين در متون مذهبى يهود است كه: خدا از قوم يهود خواست كه بر بام خانه‏هاى خود خون گوسفند بپاشند تا چون خدا مى‏خواهد مردم مصر را هلاك كند يهوديان را اشتباهاً و نادانسته هلاك نكند.(108)
بى‏شك عقل سليم به آسانى در پناه وحى ناب)قرآن)به بطلان اين سخنان دست مى‏يابد و اين نكته بايد مورد توجه قرار گيرد كه از جمله بركات قرآن مجيد پاك نمودن اين سخنان زشت از چهره تورات مى‏باشد. در حقيقت قرآن مجيد با تعاليم خويش انسانها را به حقايق هستى آشنا مى‏كند و عمل پليد بعضى از دانشمندان اديان كه به خاطر منافع دنيايى خويش به كتب آسمانى خيانت كرده‏اند را رسوا مى‏نمايد كه اگر قرآن مجيد نبود قطعاً انسان هاى تشنه حقايق نمى‏توانستند به اين واقعيّت‏ها دست پيداكنند.
قرآن مجيد از عمل اين گروه به »افتراء على اللّه« ياد مى‏كند.
»فَمَنِ افْترَى عَلى اللَّهِ الكَذِبَ مِن بَعْدِ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ«(109)
بنا بر اين، آن‏ها كه بعد از اين به خدا دروغ مى‏بندند، ستمگرند!)زيرا از روى علم و عمد چنين مى‏كنند(.
در همين رابطه علامه طباطبائى قدس سره مى‏فرمايد: منظور از افتراى كذب بر خداوند سبحان، توصيف خداوند متعال است به صفتى كه در او نيست و يا نسبت دادن چيزى به ناحق و يا بدون علم و مدرك به او است و افترا از روشن‏ترين مصاديق ظلم و گناه است و معلوم است كه ظلم نسبت به هر كسى يك حكم ندارد، هر قدر كسى كه مورد ظلم واقع شده بزرگتر باشد ظلم ما نيز به همان نسبت بزرگتر خواهد بود تا آنجا كه به بزرگترين مقام يعنى به ساحت عظمت و كبريايى پروردگار منتهى شود كه افتراء و ظلم به او، عظيم‏ترين ظلم خواهد بود.(110)

2 – تحريف با لنقيصه يا كتمان حقايق آسمانى توسط گروهى از دانشمندان يهود در قرآن
از مصاديق بارز تحريف، كتمان و مخفى نمودن حقايق آسمانى است و اين انحراف از جانب بعضى از علماى منحرف صورت مى‏گيرد. قرآن مجيد از وجود اين انحراف در ميان يهوديان خبر مى‏دهد و ضمن نكوهش اين عمل، عاملان اين حركت زشت را به عذاب دردناك الهى تهديد مى‏نمايد.
»يَأَهْلَ الْكِتَبِ لِمَ تَلْبِسونَ الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُون«(111)
اى اهل كتاب! چرا حق را با باطل)مى‏آميزيد و)مشتبه مى‏كنيد)تا ديگران نفهمند و گمراه شوند(، و حقيقت را پوشيده مى‏داريد در حالى كه مى‏دانيد؟!
»وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَبَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ وَ اشترَوْا بِهِ ثمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ«(112)
و)به خاطر بياوريد)هنگامى را كه خدا، از كسانى كه كتاب)آسمانى)به آن‏ها داده شده، پيمان گرفت كه حتماً آن را براى مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد! ولى آن‏ها، آن را پشت سر افكندند؛ و به بهاى كمى فروختند؛ و چه بد متاعى مى‏خرند؟!
توضيح: قرآن مجيد در اين آيات به پيمانى اشاره مى‏كند كه بر اساس آن مقرر گشته بود كه اهل كتاب، آيات الهى را براى مردم آشكار سازند و هرگز آن را كتمان نكنند، ولى به خاطر منافع مادى آنان به آيات الهى خيانت نمودند، قرآن از اين عمل زشت در آيه 71 سوره آل عمران به »تلبسون الحق باالباطل« تعبير نموده است و در آيه 187 همان سوره به »فنبذوه وراء ظهورهم« و امّا توضيحى در مورد اين دو تعبير. كلمه لَبس كه فعل مضارع تلبسون از آن مشتق شده به معناى القاى شبهه و آرايش باطل به صورت حق و يا به عكس است. معناى آيه اين است: »اى اهل كتاب! چرا حق را به صورت باطل جلوه مى‏دهيد يا باطل را در صورت حق جلوه مى‏دهيد و يا اين كه چرا حق و باطل را به هم مى‏آميزيد و با داشتن علم و آگاهى حقيقت را كتمان مى‏كنيد« كه مصداق روشن اين گونه اعمال، مخفى ساختن معرفى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله و نشانه‏هاى او در تورات و انجيل مى‏باشد.
و اما جمله »فنبذوه وراء ظهورهم« كنايه جالبى است از عمل نكردن و به دست فراموشى سپردن زيرا انسان هر برنامه‏اى را كه مى‏خواهد ملاك عمل قرار دهد پيش روى خود مى‏گذارد و پى‏درپى به آن نگاه مى‏كند ولى هرگاه نخواهد به آن عمل كند آن را از پيش رو برداشته و پشت سر مى‏افكند.
و با اين تعبير قرآن مجيد مى‏فرمايد: اهل كتاب به ميثاق خويش عمل نكردند و دنياپرستى آنان عاملى شد براى خيانت به كتب الهى و مخفى ساختن حقايق كتاب خدا.
در ابتدا گفته شده تحريف دو نوع است: افتراء على اللّه و كتمان آيات الهى. لازم است در اينجا اشاره‏اى داشته باشيم به تفسير رأى كه بعضى از مفسران از اين عمل به تحريف معنوى ياد مى‏كنند. در حقيقت مى‏خواهند بگويند تحريف يا لفظى است يا معنوى كه تحريف لفظى به دو صورت تحقق پيدا مى‏كند)كه بيان آن گذشت)و تحريف معنوى كه همان تفسير به رأى است، يكى از آياتى كه جامع تمام صور تحريف است آيه 13 سوره مائده است.)آيه 41 سوره مائده هم موضوع تحريف را به طور جامع مطرح نموده است(
»فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَقَهُمْ لَعَنَّهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَ نَسوا حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلى خَائنَةٍ مِّنهُمْ إِلا قَلِيلاً مِّنهُمْ فَاعْف عَنهُمْ وَ اصفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ(113)»
ولى به خاطر پيمان شكنى، آن‏ها را از رحمت خويش دور ساختيم؛ و دلهاى آنان را سخت و سنگين نموديم؛ سخنان)خدا)را از موردش تحريف مى‏كنند؛ و بخشى از آنچه را به آن‏ها گوشزد شده بود فراموش كردند؛ و هر زمان از خيانتى)تازه)از آن‏ها آگاه مى‏شوى، مگر عده كمى از آنان؛ ولى از آن‏ها درگذر و صرف‏نظر كن، كه خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد!
در مورد »يحرفون الكم عن مواضعه« علامه طباطبائى قدس سره مى‏فرمايد: يعنى يهوديان كلام الهى را طورى تفسير كردند كه صاحب كلام، آن معنى را در نظر نداشت و خداوند كه صاحب كلام بود به آن تفسير راضى نبود و يا از كلام خدا هرچه را كه نمى‏پسنديدند حذف نمودند و چيزهايى كه دلشان مى‏خواست از پيش خود به آن اضافه كردند و يا كلام خدا را جابجا نمودند. همه اين ها تحريف است.(114)
در خاتمه اين بحث اشاره‏اى تاريخى به تحريف تورات مى‏شود. بسيارى از محققان پس از بررسى‏هاى فراوان به اين نتيجه رسيدند كه تورات اصلى در همان فتنه‏ها و جنگ‏هاى اوليه فلسطين از بين رفته است. هورن مى‏گويد: نسخه اصلى تورات والواح احكام عشره پس از رحلت موسى در صندوق شهادت جا داشته و علماى بنى‏اسرائيل طبق وصيّت موسى هر چندى يكبار آن را بيرون آورده و بر بنى‏اسرائيل مى‏خواندند. آن نسخه با همان صندوق قرنها قبل از ميلاد مسيح طعمه جنگ‏ها و حوادث شد. سپس جمعى از يهوديان كه از جمله آن‏ها عزير يا عزراى يهود باشد به تدريج با كمك گرفتن از محفوظات و مكتوبات ديگر به نوشتن توراتى جديد پرداختند(115).

ب – بسته بودن دست خداوند
از جمله انحرافات دينى يهود در عصر بعثت اعتقاد به بسته بودن دست خداوند است كه قرآن مجيد در سوره مائده آيه 64 از آن ياد مى‏كند:
در مورد اين اعتقاد احتمالاتى است كه ذكر مى‏شود:
1- ملت و دين يهود نسخ در احكام دين را جايز نمى‏دانستند و به نسخ تورات نيز به هيچ وجه رضايت نمى‏دادند و زير بار اين حرف كه تورات به وسيله انجيل و قرآن نسخ شود نمى‏رفتند. و لذا معتقد بودند كه »يداللّه مغلوله« دست خدا بسته است. به همين دليل آن‏ها نسخ و بداء را قبول نداشتند و معتقد بودند دين خدا يكى بوده، هست و خواهد بود و آن هم دين حضرت موسى‏عليه السلام است.
2- يهوديان مى‏ديدند كه مسلمانان در فقر و تنگدستى و دشوارى به سر مى‏برند لذا اين حرف را در مورد مؤمنين زده‏اند و غرضشان از اين سخن استهزاء خداوند است و مى‏خواستند بگويند خداوند قادر نيست براين كه فقر را از بين مؤمنين زائل كند و ايشان را بى نياز سازد.
3- مى‏گويند روزگارى، خداوند امّت يهود را گرفتار قحطى كرده و در نتيجه نظام و شيرازه زندگى‏شان مختل و از هم گسيخته شده و آنان از باب شكايت از اوضاع خود اين كلمات كفر آميز را مى‏گفته‏اند و اين سخن در عقايد يهود باقى مانده است.
4- مى‏گويند وقتى آيه »مَنْ ذَاالّذى يُقْرِضُ اللّه قَرضاً حَسَنا« وامثال آن كه سخن از قرض دادن به خداوند مطرح كرده است به گوش يهود رسيده، اين گونه آيات را بهانه كرده و خواسته‏اند مسلمانان را مسخره كنند و بگويند اين چه خدايى است كه براى ترويج دين خود اين قدر قدرت مالى ندارد كه حاجت خود را رفع كند و ناچار دست حاجت به سوى بندگان خود دراز مى‏كند؟!
5- بسيارى از روايات اهل بيت عليهم السلام كه به ما رسيده، مفيد اين مطلب است كه اين آيه اشاره به اعتقادى است كه يهود درباره مسئله قضا و قدر داشتند و معتقد بودند كه در آغاز خلقت خداوند همه چيز را معين كرده و آنچه بايد انجام بگيرد انجام مى‏گيرد و حتى خود او هم عملاً نمى‏تواند تغييرى در آن ايجاد كند.(116)

ج – فرزند داشتن خداوند
يهوديان مانند برخى از اديان تحريف شده، قائل به اين عقيده فاسد و انحرافى بودند كه خداوند داراى فرزند است به اين معنى كه در اصل اين اعتقاد مشترك بودند هر چند در مصداق با همديگر اختلاف داشتند.قرآن كريم در اين مورد مى‏فرمايد:
»وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِك قَوْلُهُم بِأَفْوَهِهِمْ يُضهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كفَرُوا مِن قَبْلُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَنىَّ يُؤْفَكونَ«(117)
يهود گفتند: »عزيرعليه السلام پسر خداست!« و نصارى گفتند: »مسيح‏عليه السلام پسر خداست!« اين سخنى است كه با زبان خود مى‏گويند، كه همانند گفتار كافران پيشين است؛ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق منحرف مى‏شوند؟!
توضيح: در تفاسير معتبرى مانند مجمع البيان، الميزان و نمونه در مورد اين آيه مطالبى مطرح شده است كه خلاصه آن در ذيل مى‏آيد:
عُزَيْر)بر وزن حسين)در لغت عرب همان عَذْرا در لغت يهود است. معمولاً عرب وقتى لغت بيگانه را بكار مى‏برد در آن تغييرى ايجاد مى‏كند مانند كلمه يسوع كه در عربى به عيسى‏عليه السلام و كلمه يوحنا كه به يحيى‏عليه السلام تبديل گشته است.
عزير در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليّت و درخشش تاريخ اين جمعيّت را به او نسبت مى‏دهند زيرا در واقعه بُخت‏النصر پادشاه بابل كه وضع يهود به وسيله او به كلى درهم ريخته شد شهرهاى آنان خراب، كتب مذهبى نابود، مردان كشته، زنان و كودكان اسير و به بابل انتقال يافتند و حدود يك قرن در آنجا زندگى كردند تا اين كه پادشاه ايران كورش، بابل را فتح كرد. عذرا كه يكى از بزرگان يهود در آن روزگار بود نزد وى آمد و براى آن‏ها شفاعت كرد. او موافقت كرد كه يهود به شهرهايشان باز گردند و از نو تورات نوشته شود. در اين هنگام عذرا طبق آنچه در خاطرش بود تورات را نوشت و در ميان يهود منتشر كرد.)البته اين مجموعه هم در زمان)انتيوكس)پادشاه سوريه و فاتح بلاد يهود يعنى در حدود سنة 161 قبل از ميلاد باز به كلى از بين رفت)يهود به جهت اين كه عذرا وسيله بازگشت عزّت آنان شده بود او را تعظيم نمود. و پسر خدا ناميدند حال آيا اين نام‏گذارى مانند مسيحيان است كه عيسى‏عليه السلام را پسرخدا ناميده‏اند و پرتوى از جوهر ربوبيت در او قائلند و يا او را مشتق از خدا و يا خود خدا مى‏دانند؟ و يا اين كه از باب اين اقدام او را پسر خدا ناميده‏اند؟ معلوم نيست. چيزى كه هست سياق آيه مورد بحث است كه مى‏فرمايد: »اِتَّخَذُوا اَحْبَارهُم ورُهبانَهُم اَرباباً مِنْ دُونِ اللّه والمسيح ابن مريم« سياق آيه مى‏فرمايد: مرادشان معناى دوم است. در روايتى آمده است: هنگامى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از يهوديان پرسيد: شما اگر عزير را به خاطر خدماتش احترام مى‏كنيد و به اين نام مى‏خوانيد پس چرا اين نام را بر موسى‏عليه السلام كه بسيار به شما خدمت كرده است نمى‏گذاريد؟ آن‏ها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى سؤال نداشتند.
البته همه يهوديان چنين عقيده‏اى نداشته‏اند ولى از قرآن استفاده مى‏شود كه اين طرز فكر در ميان گروهى از آن‏ها در عصر بعثت وجود داشته است.
د – صهيونيسم(118))نژاد پرستى دينى(
از جمله انحرافات دينى يهود كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده است اين است كه آن‏ها خود را برترين نژاد آسمانى و الهى دانسته و برتر از تمام خلايق شمرده و طرفدار سلطه و نفوذ حكومت خويش بر تمامى بشر مى‏باشند و علت اين تفكر انحرافى كه ريشه خيلى از مفاسد در ميان يهوديان گشته اين است كه آن‏ها معتقدند)يهوه)تنها خداى ملّى قوم بنى‏اسرائيل است و تمام جهانيان بايد خداى يهود را بپرستند.
آياتى از قرآن مجيد كه اين تفكر انحرافى را در مورد يهوديان مطرح مى‏نمايد:

»قُلْ يَأَيهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ للَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوْتَ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ«(119)
ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى‏كنند بخاطر اعمالى كه از پيش فرستاده‏اند؛ و خداوند ظالمان را بخوبى مى‏شناسد!
»قُلْ إِن كانَت لَكمُ الدَّارُ الاَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كنتُمْ صدِقِينَ«(120)
بگو: »اگر آن)چنان كه مدعى هستيد)سراى ديگر در نزد خدا، مخصوص شماست نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى‏گوييد!«
»وَ قَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلّا مَن كانَ هُوداً أَوْ نَصرَى تِلْك أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكمْ إِن كنتُمْ صدِقِينَ«(121)
آن‏ها گفتند: »هيچ كس، جز يهود يا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.« اين آرزوى آن‏هاست! بگو: »اگر راست مى‏گوييد، دليل خود را)بر اين موضوع)بياوريد!«
»وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصرَى نحْنُ أَبْنَؤُا اللَّهِ وَ أَحِبَّؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشاءُ وَ للَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ«(122)
يهود و نصارى گفتند: »ما، فرزندان خدا و دوستان)خاصّ)او هستيم.« بگو: »پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مى‏كند؟! بلكه شما هم بشرى هستيد از مخلوقاتى كه آفريده؛ هر كس را بخواهد)و شايسته بداند)مى‏بخشد؛ و هر كس را بخواهد)و مستحق بداند)مجازات مى‏كند؛ و حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن‏هاست، از آن اوست؛ و بازگشت همه موجودات به سوى اوست.«
توضيح اجمالى آيات: قرآن مجيد ادعاهاى يهود را نقل مى‏كند كه آن‏ها معتقد بودند ورود به بهشت مخصوص يهود است و مالكان انحصارى خانه آخرت آن‏ها هستند و خود را پسران و دوستان خدا مى‏دانستند. آن‏ها خود را بهترين و برترين نژاد و قوم در ميان اقوام معرفى مى‏نمودند. در برابر اين ادعا، قرآن مجيد يهوديان را مخاطب قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد اگر شما در اعتقادتان صداقت داريد آرزوى مرگ كنيد و خريدار آن باشيد براى اين كه ولّى و دوست خدا بايد دوستدار لقاى او باشد شما كه يقين داريد دوست خداييد و بهشت تنها از آن شماست و هيچ چيزى ميان شما و بهشت حايل نمى‏شود مگر مردن، بايد مردن را دوست داشته باشيد و با از بين رفتن اين مانع به ديدار دوست برسيد. قرآن كريم با اين منطق روشن و نورانى كذب ادعاى يهود را ثابت مى‏كند و اصولاً قرآن با نژادپرستى و قوم گرايى به شدت مخالفت كرده و ملاك نجات و سعادت را ايمان و عمل صالح معرفى مى‏نمايد.
»إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصرَى وَ الصبِئِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ«(123)
كسانى كه)به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله)ايمان آورده‏اند، و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارى و صابئان ]= پيروان يحيى[ هر گاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچ‏گونه ترس و اندوهى براى آن‏ها نيست.)هر كدام از پيروان اديان الهى، كه در عصر و زمان خود، بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كرده‏اند، مأجور و رستگارند.(
در خاتمه اين بحث)آيين يهود)ذكر اين نكته ضرورى است كه انحرافات دينى يهود)تحريف تورات، اعتقاد به بسته بودن دست خدا، اعتقاد فرزند داشتن خدا، اعتقاد به برترى نژادى و مذهبى)زمينه به وجود آمدن احكام و عقايد ديگرى شد كه از ملت يهود قومى فاسد و گمراه ساخت. آن‏ها جنايت‏هاى بى شمارى را در پوشش دين در جامعه بشرى انجام دادند كه در كتاب‏هاى معتبر تاريخى بخشى از آن‏ها ذكر شده است.(124)

3- آيين مسيحيت
از جمله اديانى كه قبل از ظهور اسلام در جزيرةالعرب وجود داشت آيين مسيحت بود مّورخان مى‏نويسند: بزرگترين نقطه‏اى كه در حجاز مى‏توان آن را مركز اين دين معرفى نمود شهر »نجران« است.(125)
نجران از شهرهاى ممتاز يمن و شهرى پر جمعيّت و آباد بود. استاد احمد امين مصرى در فجرالاسلام مى‏نويسد امور و شؤون اجتماعى اين شهر تحت قدرت سه نفر اداره مى‏شد. سيّد يا بزرگ شهر، عاقب يا متصدى برقرارى انتظامات و مجرى قوانين، اسقف يارئيس روحانى مسيحى شهر.در همين رابطه مى‏توان به داستان مباهله اشاره نمود كه هيئتى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله شرفياب شدند كه ميان آن‏ها سيّد كه نام او وهب، و عاقب كه نام او عبدالمسيح، و اسقف كه كُنيه‏اش ابوحارثه بود وجود داشتند پس از گفتگو،آن حضرت خواست با آن‏ها مباهله كند كه ابتدا قبول نمودند ولى بعد خوددارى كرده و تحت حمايت اسلام در آمده، صلح و معاهده‏اى امضا نمودند. علاوه بر شهر نجران، مسيحيان در شام، عراق و اطراف مكه و مدينه نيز زندگى مى‏كردند و چند دير كه در راه شام به مكّه قرار داشت و راهبان آن‏ها گاه با كاروان‏هاى تجارى تماس مى‏گرفتند و در مورد تعاليم دينى خويش با آن‏ها سخن مى‏گفتند.(126)

مهم‏ترين انحرافات مذهبى مسيحيان در عصر بعثت از نظر قرآن كريم
الف – تحريف انجيل و متون مذهبى
نظر قرآن كريم در مورد تحريف انجيل همان است كه درباره تحريف تورات گذشت زيرا معمولاً قرآن كريم در اين مورد تعبير به اهل كتاب دارد كه شامل يهود و نصارى مى‏شود. در كتاب »تاريخ اديان و مذاهب جهان« آمده است: آنچه امروز به نام انجيل در دست است، ساخته و پرداخته راهبان مسيحى است. اناجيل موجود در واقع نوشته‏هايى است كه در طى ادوار مختلف گذشته به‏دست اين‏ها نوشته شده است. در قرن چهارم ميلادى امپراطورى روم كه دين عيسى‏عليه السلام را پذيرفت، از ميان يكصد و شصت انجيل و رساله و كتب تاريخ كه در ميان مسيحيان رواج داشت، فقط بيست و هفت كتاب و رساله را انتخاب كرد كه به نام)عهد جديد)دربرابر)عهد عتيق)قرار گرفت. در سال 1046 ميلادى انجمن مسيحيان كاتوليك هر گونه شك و ترديد در آسمانى بودن اين كتب را تحريم كرد.
در ميان اين 27 كتاب و رساله، آنچه بيشتر شهرت دارد اناجيل اربعه است كه عبارتند از: انجيل مَتّى، مُرقَس، لُوقا و يُوحَنّا. مسيحيان معتقدند كه عدد چهار، رمز عرفانى دارد واز ميان اين چهار انجيل از همه مهم‏تر انجيل مَتّى است كه از اناجيل عمده بشمار مى‏رود و همه عيسويان بر صحت آن متفق‏اند.(127)
در مورد كتب مقدسه مسيحيان و بررسى و تجزيه و تحليل علمى و تاريخى آن‏ها مطالب مفيدى در كتاب اسلام و عقائد و آراء بشرى، صفحه 444 آمده است كه مى‏تواند پاسخ گوى خيلى از سؤالات در اين زمينه باشد.
ب – تثليث)عيسى پسر خدا(
از مهم‏ترين انحرافات اعتقادى مسيحيان كه در قرآن مطرح شده، تثليث است.(128)
براى روشن شدن تثليث مطلبى از علامه طباطبايى)ره)در الميزان نقل مى‏شود: مسيحيان معتقد هستند كلمةاللّه بر هر يك از پدر، پسر و روح القدس، منطبق است چون در ابواب مختلف انجيل‏ها زياد به چشم مى‏خورد اين كه اب، اله است اِبن، اله است و روح، اله است. در همين انجيل‏هاآمده است كه اِله در عين اين كه يكى است، سه چيز است و مثال مى‏زنند به اين كه كسى بگويد زيد فرزند عمرو، انسان است كه در اين جا يك چيز، سه چيز است زيرا در مثال بيش از يك حقيقت چيزى نيست و در عين حال هم زيد است، هم پسر عمرو است و هم انسان است و غفلت كرده‏اند از اين كه اين كثرت و تعددى كه در وصف است اگر حقيقى و واقعى باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود كما اين كه اگر موصوف حقيقتاً واحد باشد قهراً كثرت و تعدد اوصاف، اعتبارى خواهد بود و محال است كه يك چيز در عين اين كه يكى است سه چيز باشد. عقل سليم اين معنى را نمى‏پذيرد. عجيب اين جاست كه بسيارى از مبلغان مسى
حى به اين حقيقت اعتراف كرده و درباره اين عقيده كه جزو اوليات دين مسيح است مى‏گويند: اين مطالب از مسائل لاينحلى است كه از مذاهب پيشينيان به يادگار مانده وگرنه بر حسب موازين علمى درست در نمى‏آيد.(129)
برخى از دانشمندان و متفكران معتقد هستند تثليث مسيحت ريشه‏هاى هندى و يونانى و مصرى دارد.
يك محقق غربى مى‏گويد: همان گونه كه هندو خدايان سه گانه)برهمه + ويشنو + سيفا)دارند و بودائيان نيز خدايى سه گانه يا سه چهره دارند، عيسويان نيز چنين باورى يافته‏اند در عقايد بودايى، بودا خداست و آنان براى بودا اقانيم ثلاثه قائلند، بودى + جنيت + جيفا يعنى پدر + پسر + روح. عقايد عام مردم چين و ژاپن مبتنى بر تثليث بودايى است. در عقايد بودايان مصر نيز تثليث ديده مى‏شود. مصريان باستان به)لاهوت الكلمة)معتقد بوده‏اند و اين عقايد سالها پيش از ميلاد مسيح در ميان اين اقوام رواج كامل داشته است و بدون شك تثليث مسيحى يادگار بدويت باستان است.
نكته مهمى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه تثليث از پرماجراترين مباحث كلامى مسيحيت است و اختلاف عقايد در كيفيّتِ تشريح تثليث مسيحى، موجب پديد آمدن فرقه‏ها و مذاهب فراوانى گرديده است كه در كتب مربوط، مفصل مورد بحث قرار گرفته است.(130)
قرآن مجيد درباب تثليث، خداوند متعال را منزه از هر گونه عيب و نقص و شباهت به اوصاف بشرى و فرزند داشتن دانسته و حضرت عيسى‏عليه السلام را همچون پيامبران ديگر انسانى كامل كه انجيل بر او وحى شده است معرفى مى‏نمايد و شگفتى بشر را كه چگونه مسيح بدون پدر متولد شده، با توجه دادن به حضرت آدم‏عليه السلام كه بدون پدر و مادر بود رفع مى‏نمايد و اين گونه انحرافات فكرى را نكوهش كرده و انسان‏ها را به مطالعه وتعقل دعوت مى‏كند. آياتى كه به اين مسائل پرداخته عبارتند از: سوره نساء / 171 ؛ سوره مائده / 116 75 17 ؛ سوره آل عمران / 59.

ج – اعتقاد به برترى نژادى و مذهبى
از آيات قرآن اين گونه استنباط مى‏شود كه مسيحيان در نژادپرستى و اعتقاد به برترى مذهبى بر ديگران با يهوديان مشترك هستند به اين معنى كه هر كدام از اين دو گروه خود را بهترين انسان‏هاى روى زمين از نظر خداوند مى‏دانستند هر چند در اين رابطه قرآن مجيد از يهوديان بيشتر سخن گفته است ولى با اين وجود مسيحيان را هم در اين انحرافات دينى با آنان در يك رديف قرار مى‏دهد. به اين آيات دقت نماييد:سوره بقره آيات 111 و 113، سوره مائده آيه 18.
همان گونه كه قبلاً در بحث مربوط به يهوديان گذشت، قرآن مجيد با مطرح نمودن اين انحراف، راه نجات بشر را در رسيدن به خوشبختى در دنيا و آخرت، ايمان و عمل صالح معرفى كرده و اهل كتاب را به تفكر و تأمل در آيات الهى دعوت مى‏نمايد.
لازم به ذكر است كه علاوه بر اين سه انحراف اساسى مسيحيان)تحريف انجيل، تثليث، برترى‏طلبى دينى)انحرافات ديگرى هم براى اين آيين نقل شده است مانند گناه نخستين آدم و قربانى شدن عيسى و خريد گناهان.(131)
نكته‏اى كه با اهميت است اين كه قرآن مجيد با وجود اين انحرافات در مسيحيان، آن‏ها را بهتر از يهود معرفى مى‏نمايد و تجربه تاريخى صدر اسلام هم اين حقيقت را ثابت نمود زيرا بيشترين دشمنى‏ها و خيانت‏ها توسط يهود بر عليه مسلمانان صورت مى‏گرفت كه در جاى خود مورد بحث قرار خواهد گرفت. ان‏شاءاللّه.
»لَتَجِدَنَّ أَشدَّ النَّاسِ عَدَوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصرَى ذَلِك بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لا يَستَكبرُونَ«(132)
بطور مسلم، دشمن‏ترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهى يافت؛ و نزديك‏ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى‏يابى كه مى‏گويند: »ما نصارى هستيم«؛ اين بخاطر آن است كه در ميان آن‏ها، افرادى عالم و تارك دنيا هستند؛ و آن‏ها)در برابر حق)تكبّر نمى‏ورزند.

4- آيين مشركين
آيات قرآن كريم و تاريخ معتبر از گروهى در صدر اسلام خبر مى‏دهد كه ضمن اعتقاد به خالقيت خداوند، به پرستش بت‏ها، ارواح، شياطين، جن، فرشتگان، ستارگان، ماه و خورشيد قائل بودند.
بت پرستى
در عصر بعثت بت‏پرستى شايع‏ترين و عمومى‏ترين آيين رايج در حجاز به شمار مى‏رفت كه قرآن كريم در آيات زيادى به اين موضوع پرداخته است و بيشترين مبارزه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در عصر بعثت با اين آيين و انحرافات فكرى و مفاسد عملى مشركين بود زيرا سرچشمه مفاسد در زندگى فردى و اجتماعى انسان پرستش غير خدا مى‏باشد و بر اين اساس راه نجات انسان‏ها و رسيدن به سعادت و خوشبختى در همه ابعاد زندگى، توحيد و محور بودن آن است.
از مطالعه آيات قرآن كريم فهميده مى‏شود كه مردم عرب به خصوص قريش، اللّه را خداى بزرگ و خالق آسمان‏ها و زمين مى‏دانستند.(133)
و امّا توضيحى كوتاه پيرامون آغاز پيدايش بت پرستى در حجاز و اسامى بت‏هاى قبايل عرب. اكثر مورّخان اسلامى آغاز پيدايش بت پرستى در حجاز را از دو ناحيه مى‏دانند.
1- در اثر فزونى جمعيت مكه و اختلاف و جنگ‏هاى متعدد ميان آن‏ها بر سر تصاحب امكانات اين شهر، گروهى بر آن شدند كه از مجاورت كعبه مهاجرت نمايند ولى بر اثر علاقه شديدى كه به كعبه داشتند هر يك از قبايل هجرت كننده سنگى را اطراف كعبه به عنوان يادبود بر داشته و به همراه بردند اين سنگ‏ها را كه يادگار كعبه مقدسه بود تقديس كرده و حتى عمل طواف كعبه را برگرد همين سنگ‏ها انجام مى‏دادند و آن را)دوار)مى‏ناميدند. كم كم در سال‏هاى آينده عنوان يادبود كعبه به فراموشى سپرده شد و تقديس سنگ‏ها به پرستش تبديل گرديد.
2- از عَمروبن لُحَّى كه از قبيله خزاعه مى‏باشد بعنوان اولين كسى كه دين حنيف حضرت ابراهيم‏عليه السلام را تغيير داد دركتب تاريخى و كتب حديث نام برده مى‏شود.
او توليت كعبه را كه سال‏ها در دست جدّ مادرى‏اش)حارث جرهمى)بود با كمك فرزندان اسماعيل‏عليه السلام از دست جرهمى‏ها خارج نمود و آن‏ها را به مهاجرت از مكه وادار كرد و قبيله خَزاعه عهده‏دار توليت كعبه شدند. پس از اين ماجرا، عَمرو به سبب معالجه به منطقه شام عزيمت نمود و در آنجا با پرستش بت‏هاى گوناگون آشنا شد و هنگام مراجعت چند بت بزرگ و كوچك از شام به مكه آورد و آن‏ها را در اطراف كعبه نصب نمود و مردم را به پرستش آن‏ها جهت رفع گرفتارى‏ها دعوت نمود و اين آغاز بت پرستى در مكه گشت.

اسامى بت‏هاى معروف عرب(134)
1- هُبَل، با ارزش‏ترين بت عرب جاهلى بود كه در كعبه نگهدارى مى‏شد. اين بت از شام و فلسطين به حجاز راه يافته بود و از عقيق سرخ و به شكل انسان تراشيده شده بود كه دست راستش شكسته بود و قريش دستى از طلا براى آن ساخته بودند. هُبَل پس از فتح مكه به دست حضرت على‏عليه السلام درهم شكسته شد.
2- لات: اين بت در طائف قرار داشت و مورد پرستش قريش بود. لات سنگ چهار گوشى بود كه در محل آن اكنون مناره مسجد طائف قرار دارد.
محققان معتقدند كه لات منقول از زبان نبطى است و آن نام يكى از خدايان مؤنث بابلى است كه در بابل رب‏الارباب دختران بوده است. بُتِ لات وقتى به حجاز انتقال يافت مورد پرستش ثقيف و قريش قرار گرفت و مورد احترام بسيار بود. پس از اسلام اين بت در ميان قبيله ثقيف همچنان از اعتبار بسيار برخوردار بود. وقتى قبيله ثقيف اسلام آورد به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله بت لات درهم شكسته شد.
3- عُزّى: از بزرگترين بت‏هاى عرب جاهلى مخصوصاً قبيله قريش است. عزّى قديمى‏تر از لات و منات است.
4- منات: اين بت گويا قديمى‏ترين بت عرب مى‏باشد و لذا مورد احترام بسيار بوده است. مى‏گويند منات از منى به معناى ريختن است چون خون قربانى‏هاى بسيارى به پاى آن ريخته مى‏شده است. اين بت از بت‏هاى وارداتى محسوب مى‏شود كه از بابل به حجاز آورده شده است. بت منات پس از اسلام توسط امام على‏عليه السلام درهم شكسته شد.
تذكر: قريش، لات، منات و عُزّى را دختران خدا مى‏دانستند. در سوره نجم آيه 19 تا 22 به اين اعتقاد اشاره كرده است:
5- وَدّ: اين بتى بود كه عمروبن لُحّى از كنار رودخانه جَدّ به مكه آورد و به يكى از قبايل عرب داد. اين بت در وادى‏القرى قرار داشت. عمروبن عبدوَد به همين مناسبت نام گذارى شده بود. اين بت نيز به دستور پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله درهم شكسته شد.
6- يَغُوث: بر وزن يهود نام بتى بود كه مردم شمال و جنوب يمن اين بت را مى‏پرستيده‏اند. يغوث به معناى فريادرس است.
7- يعوق: اين بت در شمال صَنْعا قرار داشت. قبيله هَمدان اين بت را مى‏پرستيدند.
8- نَسْر: بر وزن عصر به شكل كركس ساخته شده بود. متولى اين بت)معدى كرب)بود. نسر در ميان حميرى‏ها مقام والايى داشت.
9- سُواع: بت قبيله هذيل و معبد آن در رهاط نزديك مدينه قرار داشته است. اين بت‏هاى پنجگانه اخير در سوره نوح آيه 23 ذكر شده است.
واقدى مورخ معروف مى‏نويسد: بت ود به شكل مرد، سواع به صوت زن، يغوث به صورت شير، يعوق به صورت اسب و نسر به صورت باز)پرنده معروف)بود.(135)
علامه طباطبايى »قدس سره« در الميزان مى‏نويسد: اين بت‏ها در قوم نوح مورد پرستش بودند و اين اسامى قبلاً نام مردانى صالح از قوم نوح بوده است وقتى آن‏ها از دنيا رفتند شيطان به بازماندگانشان وحى كرد كه در مجلسى كه ايشان جلسه داشتند مجسمه‏هاى نصب كنيد و نام ايشان را بر روى آن‏ها بگذاريد مردم هم اين كار را كردند ولى آن مجسمه‏ها را نمى‏پرستيدند تا آن نسل منقرض شد و نسل‏هاى بعدى به مرور زمان مجسمه‏ها را مورد پرستش قرار دادند البته روشن است كه بت‏هاى عرب همنام بت‏هاى ايشان بوده و يا اسامى و اوصاف آن‏ها را داشته، نه اين كه عين آن بت‏ها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشد چون اين معنى بسيار بعيد است.(136)
10- بَعْل: نام اين بت در سوره صافات آيه 125 آمده است و از بت‏هاى وارداتى است كه ابتدا در ميان قوم الياس در بعلبك بوده است، بعل در لغت عرب به معناى شوهر است مى‏گويند: بعل خداى آب‏ها و چشمه سارها بوده است و مكانى براى آن بين شام و مدينه نقل شده است كه به »شرف البعل« مشهور است.
البته عده‏اى بعل را معبود قوم يونس مى‏دانند و عده‏اى ديگر اين بت را از جمله بت‏هاى بابل مى‏دانند كه تثليث اوّل را تشكيل مى‏داده‏اند، أنو)خداى آسمان)- بعل)خداى زمين و انسان)و هيا)خداى آب و گياه(.
11- جِبت: اسم جامد است كه هيچ گونه مشتقاتى ندارد مى‏گويند: در اصل يك لغت حبشى بوده كه به معنى سحر و يا ساحر و يا شيطان به كار مى‏رفته است پس از مدتى به لغت عرب وارد شده و به همين معنى يا به معنى بت و هر معبودى غير از خدا استعمال مى‏شود. نقل شده است كه جبت نام يكى از بت‏هايى است كه قوم يهود در برابر آن سجده مى‏كردند هر چند بعضى از مفسران معتقد هستند كه جبت به معنى بت است و نام بت خاصى نبوده است.(137)
12- طاغوت: واژه طاغوت در هشت مورد از قرآن مجيد به كار رفته است و صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است و به هر چيزى كه موجب تجاوز از حد شود از جمله بت‏ها گفته مى‏شود.
نقل شده است كه نام يكى از بت‏هايى است كه قوم يهود در برابر آن سجده مى‏كردند البته بعضى از مورّخان، طاغوت را نام لات و عزّى و ديگر بت‏ها و هر چيزى كه به جاى خداوند پرستيده شود مى‏دانند. شيطان و كاهن و… را نيز طاغوت گويند و به اعتبار اين كه بت پرستان از مرز بندگىِ خداوند تجاوز نموده‏اند به بت پرستان هم طاغوت اطلاق مى‏شود.
13- انصاب – اصنام – اوثان: قرآن مجيد در سوره مائده /90 و ابراهيم / 35 و عنكبوت / 17 از اين سه نوع بت نام برده است كه توضيح هر كدام در ذيل مى‏آيد.
بت‏هاى بى نوايان عرب را انصاب گويند اين بت‏ها در اختيار فقيران قرار داشت. آنان در خانه‏هاى خود به پرستش اين‏ها مى‏پرداختند اين بت‏ها شكل خاصى نداشتند و به پاره سنگ‏هايى شبيه بودند لذا به آن‏ها انصاب گفته مى‏شد.
البته بعضى از محققان، انصاب را بت‏هاى خانگى اعراب مى‏دانند و برخى گويند اعراب به هنگام مسافرت از شدت علاقه به كعبه پاره سنگ‏هايى از اطراف كعبه با خود حمل مى‏كردند تا ارادت خود را به كعبه و بتان نشان دهند.(138)
در مقابل انصاب، اصنام و اوثان كه بت‏هاى شكل‏دار بودند قرار دارند.اصنام جمع صَنَم و اوثان جمع وَثَن است. اصنام را از زر و سيم و چوب مى‏ساختند واوثان را از سنگ مى‏تراشيدند.
مهم‏ترين انحرافات فكرى و مذهبى مشركان و بت پرستان عرب

الف – بى اعتقادى به معاد و قيامت
از مهم‏ترين انحرافات در ميان مشركين و اعراب جاهلى، تكذيب قيامت و عدم اعتقاد به معاد است كه اين انحراف، سرچشمه فسادهاى گسترده فردى و اجتماعى است. زيرا اعتقاد نداشتن به معاد زمينه بى مسؤوليتى انسان و در نتيجه ظلم و تجاوز به حقوق ديگران را در جامعه فراهم مى‏كند و راه كنترل آدمى در برابر هوسهاى ويرانگر و ظلم وتجاوز توحيد و معاد است. بر اين اساس تلاش عمده رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله در اصلاح امور در دو بخش توحيد و معاد خلاصه مى‏شود و بهترين سند اين است كه در اكثر سوره‏هاى مكى، مسئله توحيد و معاد به صورت گسترده مطرح شده است مانند سوره ماعون، تين، قيامت، مرسلات، ق، طارق، يس، فرقان، مريم، نمل، اسراء، هود، انعام و…
و در سوره‏هاى مدنى فقط در چند سوره اشاره‏اى به بحث اِنكار معاد شده است زيرا ضرورتى به پرداختن آن نبوده است و اين مطلب از آن جهت است كه مبارزه رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله با اين انحراف فكرى مؤثر واقع گشته و مشركان و منكران معاد را از حالت تعجب و سر سختى در برابر قبول كردن معاد به حالت شك و ترديد منتقل نموده است و لذا در سوره حج كه يك سوره مدنى است مى‏فرمايد: »اِنْ كنتم فى ريبٍ مِن البَعْث« ديگر سخن از عكس العمل مشركان درمكه خبرى نيست و اين خود حاكى از موفقيّت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در مبارز با اين انحراف مى‏باشد.
علامه عسگرى در مورد عقيده به معاد و روز قيامت مى‏نويسد: در روزگار قبل از بعثت هيچ گروهى از اهل اديان نه صائبى و مجوس و نه يهود و نصارى عقيده روشن درباره معاد و قيامت نداشتند. بت پرستان عرب نيز منكر بعث و قيامت بودند و بنابراين هيچ بيمى از انجام اعمال پليد و ناروا از قبيل كشتن، غارت كردن، آزاردادن، دشنام دادن و ناسزا گفتن نداشتند مگر آنچه كه در زندگى دنيا پى آمد ناخوشايندى براى آن‏ها داشت.(139)

ب – اعتقاد به جبر
از جمله انحرافات فكرى – مذهبى مشركان اعتقاد به جبر است در سوره‏هاى مكى قرآن كريم اين موضوع مورد توجه قرار گرفته است ولى در سوره‏هاى مدنى ظاهراً اين مطلب مطرح نشده است. به تعدادى از اين آيات اشاره مى‏شود.
»وَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا ءَابَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ«(140)
و هنگامى كه كار زشتى انجام مى‏دهند، مى‏گويند: »پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است!« بگو: »خداوند)هرگز)به كار زشت فرمان نمى‏دهد! آيا چيزى به خدا نسبت مى‏دهيد كه نمى‏دانيد؟!«
»وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْ‏ءٍ نحْنُ وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْ‏ءٍ كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلى الرُّسلِ إِلَّا الْبَلَغُ الْمُبِينُ«(141)
مشركان گفتند: »اگر خدا مى‏خواست، نه ما و نه پدران ما، غير او را پرستش نمى‏كرديم؛ و چيزى را بدون اجازه او حرام نمى‏ساختيم«)آرى)كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند؛ ولى آيا پيامبران وظيفه‏اى جز ابلاغ آشكار دارند؟
»وَ قَالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَهُم مَّا لَهُم بِذَلِك مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يخْرُصوُنَ«(142)
آنان گفتند: »اگر خداوند رحمان مى‏خواست ما آن‏ها را پرستش نمى‏كرديم!« ولى به اين امر هيچ گونه علم و يقين ندارند و جز دروغ چيزى نمى‏گويند!
با دقت در آيات فوق به خوبى روشن مى‏شود كه مشركان معتقد به اصل جبر بوده‏اند و مى‏گفتند هر كارى كه ما انجام مى‏دهيم اراده و امر الهى است و اگر خدا نمى‏خواست، چنين اعمالى را ما انجام نمى‏داديم و بهترين دليل بر رضايت و امر خداوند، انجام اين اعمال از طرف ما مى‏باشد. البته مشخص است كه اين اعتقاد بهانه‏اى براى فرار از مسؤوليت اعمال فاسد آن‏ها بوده است و قرآن مجيد به خوبى پوچى اين ادعا را مطرح مى‏نمايد:
»مالَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عَلمٍ اِنْ هُمْ اِلّا يَخرُصُون«(143)

ج – قربانى كردن فرزندان براى تقرب به بت‏ها
از نظر قرآن مجيد كشتن فرزند در عصر جاهليت به سه انگيزه صورت مى‏گرفته است.
1 – فقر و تنگدستى. سوره اسراء، آيه 31.
2 – تعصب‏هاى جاهلى نسبت به دختر بودن فرزند. سوره تكوير، آيه 9.
3 – تقّرب به بت‏ها.
در اينجا به نوع سوم كه از انحرافات فكرى آن دوره مى‏باشد مى‏پردازيم:
»وَ كذَلِك زَيَّنَ لِكثِيرٍ مِّنَ الْمُشرِكينَ قَتْلَ أَوْلَدِهِمْ شرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْترُونَ«(144)
همين‏گونه شركاى آن‏ها ]= بت‏ها[، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند؛)كودكان خود را قربانى بت‏ها مى‏كردند، و افتخار مى‏نمودند!)سرانجام آن‏ها را به هلاكت افكندند؛ و آيينشان را بر آنان مشتبه ساختند. و اگر خدا مى‏خواست، چنين نمى‏كردند)زيرا مى‏توانست جلو آنان را بگيرد ولى اجبار سودى ندارد.)بنابر اين، آن‏ها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار)و به آن‏ها اعتنا مكن(!
توضيح: در اين آيه شريفه قرآن مجيد به يكى از جنايت‏هاى مشركان اشاره مى‏كند كه به خاطر علاقه و عشق به بت‏ها يا بخاطر نذر يا به جهت تشويق خدمه و متوليان بتكده‏ها، فرزندان خود را قربانى مى‏نمودند البته اين احتمال وجود دارد كه اين آيه مربوط به زنده به گور كردن دختران باشد به اين صورت كه مشركان اين عمل زشت را به عنوان بر طرف ساختن لكه ننگ انجام مى‏دادند و سند عمل خويش را پيام بت‏ها معرفى مى‏نمودند.
نقل شده است كه مردم)دوَمهُ الجندل)هر ساله شخصى را با تشريفاتى انتخاب و در پيشگاه آلهه و اصنام خود قربانى و پيكر خونين او را در نزديكى قربانگاه دفن مى‏كردند. بسيارى از طوايف وقتى در غارت و جنگ برحريفان خود پيروز مى‏شدند و اموال آن‏ها را به يغما مى‏بردند و خودشان را به اسارت مى‏گرفتند، از جمله اعمالى كه به شكرانه اين غلبه با اسيران انجام دادند آن بود كه يكى از زيباترين آن‏ها را در پيشگاه بت‏هاى خود قربانى مى‏كردند و خون اين قربانى را به عنوان تبريك و ادامه فتح و پيروزى بر سر و صورت خويش مى‏ماليدند. گاه نيز پدرانى بر اثر پيش آمدهايى نذر مى‏كردند تا يكى از فرزندان خود را قربانى كنند و اين اَعمال را موجب خوشحالى و شادى بت‏ها مى‏دانستند.(145)
د – افتراء بر خداوند در موقوفات و نذورات براى بت‏ها
»مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حَامٍ وَ لَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ«(146)
خداوند هيچ‏گونه »بحيره« و »سائبه« و »وصيله« و »حام« قرار نداده است ]اشاره به چهار نوع از حيوانات اهلى است كه در زمان جاهليت، استفاده از آن‏ها را به عللى حرام مى‏دانستند؛ و اين بدعت، در اسلام ممنوع شد.[ ولى كسانى كه كافر شدند، بر خدا دروغ مى‏بندند؛ و بيشتر آن‏ها نمى‏فهمند!
توضيح: 1 – بحيره به حيوانى مى‏گفتند كه پنج بار زاييده و پنجمين آن‏ها مادّه و به روايتى نر باشد. گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مى‏دادند و آن را به حال خود آزاد گذاشته و از كشتن آن صرف نظر مى‏كردند. بحيره از ماده بحر به معنى وسعت و گسترش است. به دريا هم به اين مناسبت بحر گفته مى‏شود.
2 – سائبه شترى بوده كه دوازده و به روايتى ده بچه مى‏آورد. آن را آزاد مى‏ساختند و حتى كسى سوار بر آن نمى‏شد. به هر چراگاهى وارد مى‏شد آزاد بود و از هر جايى مى‏خواست آب مى‏نوشيد. تنها گاهى از شير آن مى‏دوشيدند و به مهمان مى‏دادند. سائبه از ماده سيب به معنى جريان آب و آزادى در راه حق رفتن است.
3 – وصيله به گوسفندى مى‏گفتند كه هفت بار فرزند مى‏آورد و به روايتى به گوسفندى مى‏گفتند كه دوقلو مى‏زاييد. كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام مى‏دانستند. وصيله از ماده وصل به معنى به هم پيوستگى است.
4 – حام: حام اسم فاعل از ماده حمايت است به معنى حمايت كننده. حام را به حيوان نرى مى‏گفتند كه وقتى ده بار از آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مى‏كردند و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى‏آمد، مى‏گفتند اين حيوان پشت خود را حمايت كرده يعنى كسى حق سوار شدن بر آن را ندارد.(147)
در اين آيه شريفه اشاره به افترايى است كه مشركان عرب به خداوند نسبت مى‏دادند آن‏ها در مورد پاره‏اى از حيوانات كه شرح آن‏ها گذشت، اعمالى را انجام مى‏دادند و آن را به خداوند نسبت مى‏دادند و يك نوع بدعت را در دين الهى به وجود آورده بودند لذا قرآن مجيد مى‏فرمايد: خداوند هيچ يك از اين احكام را به رسميت نمى‏شناسد. از طرف ديگر از پاره‏اى روايات و كتب تاريخ استفاده مى‏شود كه مشركان همه يا قسمتى از اين برنامه را به خاطر بت‏ها انجام مى‏دادند و در واقع آن‏ها را نذر يا وقف بت مى‏كردند.
لازم به تذكر است كه آيه 136 تا 138 تا 139 سوره انعام اشاره به مطالبى دارند كه به فهم آيه مورد بحث خيلى كمك مى‏كند. از اين آيات استفاده مى‏شود كه علاوه بر نذر و وقف كردن حيوانات براى بت‏ها آن‏ها به نذر و وقف كردن زراعت براى بت‏ها هم اقدام مى‏نمودند.
ه – بدعت در مناسك(148) حج و آداب نيايش: مناسك و آداب نيايش بت پرستان عرب به مناسك هندى و نقاط ديگر بى شباهت نبود. قربانى كردن، سرودن كلمات زيبا و اشعار در بيان ارزشها و جلالت بت‏ها به منظور جلب عواطف و عنايات آن‏ها از اركان اوليه آداب بت پرستى محسوب مى‏شد. فرق عمده‏اى كه مناسك عرب بامناسك ساير بت پرستان داشت اين بود كه بر اثر رسوخ شريعت حضرت ابراهيم‏صلى الله عليه وآله در سرزمين حجاز، بت پرستان عرب با حفظ پرستش بت‏ها، برخى از آداب عبادى آن شريعت را با تصرفاتى انجام مى‏دادند مثلاً زيارت بيت‏اللّه، طواف كعبه، تلبيه و برخى ديگر اعمال و مناسك حج كه از شريعت ابراهيم خليل‏صلى الله عليه وآله بود مورد عمل اكثر قبايل عرب خاصه قبايل حجازى بود و آن‏ها را با تصرفاتى انجام مى‏دادند كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
مُكاء و تصديه:
»وَ مَا كانَ صلاتهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ«(149)
)آن‏ها كه مدّعى هستند ما هم نماز داريم)نمازشان نزد خانه)خدا)چيزى جز »سوت كشيدن« و »كف زدن« نبود؛ پس بچشيد عذاب)الهى)را بخاطر كفرتان!
مُكاء: به معناى صفير سوت است و مُكّاء)با تشديد كاف)مرغى است در حجاز كه داراى صفير شديدى است.
تصديه به معناى كف زدن و غوغا كردن است.(150)
مشركان عرب وقتى به صد قدمى كعبه مى‏رسيدند مُكاء و تصديه را آغاز كرده و ادامه مى‏دادند تا در گرد خانه كعبه طواف آن‏ها پايان پذيرد(151) و به اين اعمال احمقانه خود نام نماز مى‏گذاشتند.
تلبيه: از جمله اعمال ديگر بت‏پرستان جاهلى كه از شريعت حنيف ابراهيم خليل‏عليه السلام درباب مراسم اعمال حج اخذ كرده ولى آن را با بت‏پرستى آميخته بودند عمل تلبيه. است تلبيه به معناى لبيك گفتن يا اجابت دعوت خداوند است. بت‏پرستان عرب تلبيه را به اين صورت مى‏گفتند:
لبّيك اللهم لبّيك لبّيك لاشريك لك الاشريك هولك تملكه و ماملك.
آن‏ها خداوند را لبيّك مى‏گويند ولى براى او شريك نيز قائل مى‏شوند.(152)
حُمس و طواف برهنه: بت پرستان قريش معتقد بودند: ما از نسل اسماعيل‏عليه السلام و اهل حرم و متوليان كعبه و ساكن مكه هستيم و به همين جهت هيچ كدام از قبايل عرب مقام و منزلت مارا ندارند و لذا بايد اعمال و مناسك حج ما باآن‏ها تفاوت فاحش داشته باشد.
در همين رابطه، در عرفات، وقوف نمى‏كردند بلكه حداكثر به نزديك مزدلفه مى‏رفتند. بعضى از غذاهاى خاص را بر خود حرام كرده بودند و طواف را در لباس مخصوص انجام مى‏دادند كه نام اين لباس‏ها به)لباس حُمس)معروف شد و اگر كسى اين لباس را آماده نداشت و با لباس‏هاى ديگرى طواف مى‏كرد، بايد پس از پايان طواف آن‏ها را دور مى‏انداخت و كسى حق استفاده از آن‏ها را نداشت و اين لباس‏ها به)لباس لقى)معروف شد. اگر كسى لباس حُمس نداشت و نمى‏خواست از لباس خود صرف‏نظر كند بايد برهنه طواف مى‏كرد. اين اعتقاد به مرور زمان گسترش يافت به صورتى كه طواف برهنه همراه با سوت و كف از اعمال عبادى اكثر قبايل عرب محسوب گشت.(153)
و – پرستش جن‏ها، شياطين، فرشتگان: از قرآن مجيد و تاريخ استفاده مى‏شود كه در ميان مشركان جريرةالعرب پرستش ارواح طيبه و خبيثهِ رايج بوده است. جمعى فرشتگان را و گروهى نيز شياطين و جن را مى‏پرستيدند.
قرآن مجيد دراين رابطه مى‏فرمايد:
»وَ جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ الجِْنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَتِ بِغَيرِ عِلْمٍ سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يَصِفُونَ«(154)
آنان براى خدا همتايانى از جنّ قرار دادند، در حالى كه خداوند همه آن‏ها را آفريده است؛ و براى خدا به دروغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند؛ منزّه است خدا، و برتر است از آنچه توصيف مى‏كنند!
»وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثمَّ يَقُولُ لِلْمَلَئكَةِ أَهَؤُلاءِ إِيَّاكمْ كانُوا يَعْبُدُونَ(40) قَالُوا سبْحَنَك أَنت وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكثرُهُم بهِم مُّؤْمِنُونَ«(155).
)به خاطر بياور)روزى را كه خداوند همه آنان را بر مى‏انگيزد، سپس به فرشتگان مى‏گويد: »آيا اينها شما را پرستش مى‏كردند؟!« آن‏ها مى‏گويند: »منزّهى)از اين كه همتايى داشته باشى)تنها تو ولىّ مايى، نه آن‏ها؛)آن‏ها ما را پرستش نمى‏كردند)بلكه جنّ را پرستش مى‏نمودند؛ و اكثرشان به آن‏ها ايمان داشتند!«
از اين آيات استفاده مى‏شود كه پرستش جن و ملائكه در ميان بعضى از مشركان حجاز وجود داشته است البته استفاده ديگرى كه از اين آيات و مشابه آن‏ها مى‏شود اين است كه بعضى از آن‏ها معتقد بودند كه خداوند داراى فرزند است)همان گونه كه اين اعتقاد انحرافى در مورد اهل كتاب در قرآن مطرح شده است)نكته‏اى كه قابل توجه است اين كه اهل كتاب براى خدا قائل به فرزند پسر بودند و مشركان قائل به فرزند دختر. آن‏ها معتقد بودند كه خداوند با دخترى از جن ازدواج نموده و از او ملائكه به وجود آمده است.(156)
»أَ فَأَصفَاكُم رَبُّكم بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلَئكَةِ إِنَثاً إِنَّكمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً«(157)
آيا پروردگارتان فرزندان پسر را مخصوص شما ساخته، و خودش دخترانى از فرشتگان برگزيده است؟! شما سخن بزرگ)و بسيار زشتى)مى‏گوييد!
در كتب متعبر تفسير و تاريخ آمده است كه پرستش جن در ميان صحرانشينان يا اعراب، معلول وحشت از دره‏ها و بيابان‏هاى مخوف و تاريك آن‏ها است لذا براى نجات از ترس، وحشت و جلب عواطف جنّ آن‏ها را تقديس و ستايش كرده و در راه آن‏ها شترى قربانى مى‏نمودند و وقتى به بيابان‏ها و كوههاى ترسناك سفر مى‏كردند در پناه)اله جن)رفته و از او؟ كمك مى‏گرفتند و مى‏گفتند)اعوذ بسيد هذا الوادى من شر سفهائه)بنو مليح كه شاخه‏اى از خزاعه مى‏باشند در ميان اعراب بيش از همه به جن پرستى شهرت داشتند.
پرستش ملائكه و شياطين نيز به منظور جلب، عنايت و دفع ضرر بوده است. گروهى نيز ملائكه و فرشتگان را مظاهر تجليات تامّه خداوند يا خدايان درجه دوم و دختران خدا مى‏خواندند.(158)
بعضى گفته‏اند.(159) در تخيّل مشركان، سلاطين برهوت و صحراهاى داغ جزيرة العرب، جنّ بودند در اساطير عرب جاهلى آمده است شخصى با يك غول ماده)جنّى كه با انسان دشمنى داشته و هميشه در بيابان‏هاى خلوت به سراغ انسان مى‏آيد و در هر شكلى كه مى‏خواست ظاهر مى‏شد)ازدواج كرده است و داراى فرزندانى بوده است. شيطان در نزد اعراب، مظهر قدرت بود و لذا جنبه الوهيت داشت. خلاصه اين كه پرستش فرشتگان، جنّ و شياطين بخشى از عقايد اعراب جاهلى بوده است
ز – پرستش اجرام سماوى:
گروهى از صحرانشينان و شهرنشينان حجاز همچون مردم مناطق ديگر به پرستش اجرام سماوى، آفتاب، ماه و برخى از ستاره‏ها معتقد بودند و براى آن‏ها قواى مرموزى كه سرنوشت جهان و مردم جهان تحت سلطه آن‏ها است قائل بودند. بعضى از مورخان معتقدند ريشه اين عقيده، زندگى بيابانى و سفرهاى طولانى آن‏ها بوده است كه به هواشناسى و ستاره‏شناسى ارتباط فراوانى داشت و همين توجه به ستاره و اوضاع جوّى كه در ابتدا امرى ساده و معمولى بود، كم‏كم جاى خود را به پرستش و تقديس ستاره‏ها و اجرام آسمانى داد.(160)
پيشتر پرستش كنندگان اجرام سماوى را قبايل يمنى تشكيل مى‏دادند. گروهى از قبايل حمير و مردم سباء، آفتاب را پرستش مى‏نمودند. قرآن مجيد آيين مردم سباء را آفتاب‏پرستى معرفى كرده است:
»وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ«(161)
او و قومش را ديدم كه براى غير خدا – خورشيد – سجده مى‏كنند؛ و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آن‏ها را از راه بازداشته؛ و از اين رو هدايت نمى‏شوند!«.
و گروهى ماه را پرستش مى‏كردند. در حفريات اخيرى كه در يمن از طرف برخى محققان به عمل آمد از جمله معبد ماه كشف شده است و برخى از قبايل لخم و خزاعه ستاره شعرى را مى‏پرستيدند و برخى از قريش نيز به اين آيين گرايش داشتند.
همچنين گفته‏اند برخى از طوايف »تميم« ستاره »الدبران« را پرستش مى‏كردند و گروهى از قبايل »طى« ستاره ثريا)پروين)را و برخى از قوم ربيعه ستاره)مرزم)را مى‏پرستيدند.
قرآن مجيد در مورد پرستش اجرام آسمانى مى‏فرمايد:
»وَ مِنْ ءَايَتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسجُدُوا للَّهِ الَّذِى خَلَقَهُنَّ إِنْ كنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ«(162)
و از نشانه‏هاى او، شب و روز و خورشيد و ماه است؛ براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدايى كه آفريننده آن‏هاست سجده كنيد اگر مى‏خواهيد او را بپرستيد!
»وَ أَنَّهُ هُوَ رَب الشعْرَى«(163)
و اين كه اوست پروردگار ستاره »شعرا«!
»وَ سخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسخَّرَتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ«(164)
او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت؛ و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانه‏هايى است)از عظمت خدا)براى گروهى كه عقل خود را به كار مى‏گيرند!
در اين آيات خداوند متعال اجرام آسمانى را مخلوق و تحت ربو بيت خويش معرفى مى‏نمايد و انسان را به تعقل و تدبر در آيات الهى دعوت مى‏نمايد. در پايان بحث مربوط به آيين مشركان به يك نكته اشاره مى‏شود و آن اين كه بعضى از موّرخين علاوه بر پرستش بت‏ها و ارواح و اجرام سماوى، معتقدند گروهى از اعراب جاهلى به پرستش حيوانات و گياهان اعتقاد داشته‏اند. هر چند قرآن كريم مطلبى را در اين رابطه مطرح نمى‏كند.(165)

5 – آيين صائبى
از اين آيين در قرآن كريم)بقره / 62، مائده/96، حج /17) صريحاً ياد شده است.
»إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصرَى وَ الصبِئِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ«(166)
كسانى كه)به پيامبر اسلام)ايمان آورده‏اند، و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارى و صابئان ]= پيروان يحيى[ هر گاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچ‏گونه ترس و اندوهى براى آن‏ها نيست.)هر كدام از پيروان اديان الهى كه در عصر و زمان خود بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كرده‏اند، مأجور و رستگارند.(
مفسران و محققان و لغت شناسان در مورد واژه صابى اختلاف نظر دارند برخى مانند ابوالفتوح رازى، زمخشرى، صاحب مصباح المنيرو راغب اصفهانى در مفردات، كلمه صابى را در لغت، عربى مى‏دانند و در معناى صابى مى‏گويند:)صابى از دين برگشته و در دين ديگرى داخل شده را گويند)و برخى ديگر مانند دهخدا و بعضى از محققين آلمانى و فرانسوى كلمه صابى را عِبرى مى‏دانند و مى‏گويند صابى به معناى فرو رفتن در آب براى تعميد است.
مغتسله كه محل كهن پيروان آيين صابى در خوزستان بوده و هست، ترجمه صحيح كلمه صائبى است.
براى اين آيين در قرآن كريم عقايد خاصى مطرح نشده است بلكه قرآن اين آيين را در كنار يهود و نصارى در زمره اهل كتاب به حساب آورده است و پيروان اين آيين را به اسلام دعوت نموده است. شايد علت اين كه قرآن به عقايد و تعاليم اين‏ها نپرداخته است اين باشد كه پيروان اين آئين در اقليت محض بودند و در مكه و مدينه و اطراف اين دو شهر مهم حضور سرنوشت سازى نداشتند.)بر خلاف يهود و نصارى)
در حقيقت قرآن مجيد در برخورد با اديان به ترتيب اهميت و پيروانى كه آن‏ها در آن روزگار داشتند آن‏ها را مورد توجه و عقايدشان را مورد نقد قرار داده است.
در مورد حضرت يحيى‏صلى الله عليه وآله كه صائبين آيين خود را به او منسوب مى‏دانند قرآن كريم نكاتى را مطرح مى‏فرمايد، كه در سوره مريم آيات 1 تا 14 ذكر شده است.
در كتابهاى تاريخى آمده است كه: حضرت يحيى‏صلى الله عليه وآله در سرزمين فلسطين، اردن و شام به تبليغ و هدايت مردم خاصه يهود پرداخت و آن‏ها را به سوى حق و درستى دعوت مى‏نمود. جمعى كثير دعوت و آيين او را پذيرفتند ولى جمعى ديگر همچنان كه حضرت عيسى‏صلى الله عليه وآله را به رسالت قبول نداشتند، دعوت او را نيز نپذيرفتند بلكه او را مورد اذيت و آزار قرار مى‏دادند تا اين كه آن حضرت يحيى‏صلى الله عليه وآله به علت مخالفت با ازدواج رسمى)هيرودس)پادشاه ستمگر با برادرزاده خويش)كه عاشق او بود)به دست او كشته شد، مسلمانان مرقد او را مسجد اموى شام مى‏دانند و مسيحيان، مدفن سر مقدس او را دربالاى جبل زيتون و يا در ترابلس فلسطين ذكر، مى‏كنند اما صائبين مدفن حضرت يحيى‏صلى الله عليه وآله را در شهر شوشتر مى‏دانند.(167)
پس از شهادت حضرت يحيى‏صلى الله عليه وآله، يهوديان به كشتار پيروان او پرداخته و كليه آثارشان را به آتش كشيدند و لذا آنان از فلسطين به شام هجرت و در حرّان مقيم شدند و اجازه فعاليت مذهبى يافتند ولى بعد از مدتى باز به علت درگيرى با يهوديان، مجبور شدند به بين‏النهرين بروند و در ايران و عراق مستقر شوند. بنابر اين صائبين در دو هزار سال پيش به ايران آمده و امروز در استان خوزستان و در قسمتهايى از عراق ساكن مى‏باشند.

و اما عقايد و تعاليم آيين صائبى
به بخشى از عقايد اين گروه اشاره مى‏شود: آنان به خداى يكتاى ازلى، ابدى و بى‏نهايت مانند منزّه از ماده و طبيعت، معتقد هستند. خدائى كه علت وجود اشياء و پيدايش موجودات است. مقدس‏ترين كتاب مذهبى اينان كنزا به معناى گنج است. كه آن را كتاب بزرگ مى‏گويند. آن‏ها معتقدند نخستين كتاب‏هاى آسمانى به آدم، نوح، سام، رام، ابراهيم، موسى و يحيى‏صلى الله عليه وآله نازل شده است.
صائبين به معاد اعتقاد دارند، اين دنيا را فانى و بى‏ارزش دانسته و به جهان ابدى و ازلى باور دارند و به بهشت و جهنم معتقد هستند.
روزه نزد آن‏ها ممنوع، و نماز عبادت روزانه آنان مى‏باشد. قتل نفس، سوگند دروغ، الكل و شرب قبل از غسل جنابت، راهزنى و دزدى، كار در اعياد مقدس، زنا، ختنه، خوردن گوشت حيوانى كه دم داشته باشد، ازدواج با زنان بيگانه، پوشيدن جامه كبود، شهادت به دروغ، رباخوارى، خيانت در امانت، لواط، قمار و… از محرّمات اين آيين است.
از بزرگ‏ترين احكام كه در اكثر دستورات اين آيين به صورت جزء يا شرط يا مقدمه قرار دارد مراسم غسل تعميد است چون اين عمل بايد از آب جارى يا چشمه انجام گيرد و از طرفى در اكثر دستورات اين آيين غسل تعميد نقش عمده‏اى دارد لذا صائبى‏ها ناگزيرند همواره در كنار رودخانه به سر برند.
غسل تعميد اقسام فراوانى دارد و كار ساده و آسانى نيست بلكه بسيار طاقت فرسا است و بايد بدون توجه به گرمى و سردى هوا در زمستان و بهار يا ايام ديگر با تشريفات خاص انجام گيرد. در بعضى از غسل‏هاى تعميد، موظف هستند سه ساعت در آب بمانند و با كمال خضوع و خشوع به خواندن اذكار و انجام دادن آداب ديگر مشغول باشند.
اين عمل را براى عبادت و اذكار روزانه، به هنگام حيض، نفاس، جنابت، رهايى از زندان، بازگشت از سفر، دست زدن به افراد ناپاك، گزيده شدن، گاز گرفتگى حشرات و حيوانات، به دنيا آمدن نوزادان و ازدواج به منظور رفع گناهان و مراسم مذهبى خاصى در اعياد و… با تشريفاتى كه مخصوص هر يك از موارد فوق مى‏باشد انجام مى‏دهند.
از جمله احكام عجيب آيين صائبى اين است كه بايد محتضر را قبل از آن كه روح از بدن او جدا شود غسل دهند و چنانچه در حين احتضار غسل انجام نگيرد و محتضر بميرد جسد او نجس بوده و كسى كه مرده او را لمس كند براى ابد نجس است و با هيچ تعميدى تطهير نمى‏شود البته اخيراً روحانيان صائبى براى اين گونه افراد غسل پس از مرگ را تجويز نموده‏اند ولى دستور داده‏اند براى آن‏ها مجلس طلب مغفرت برگزيده شود.(168)
در خاتمه اين بحث بايد به اين نكته توجه داشت كه پيرامون مسائل تاريخى و عقايد اين آيين، نظرات گوناگونى وجود دارد كه در اينجا به آنچه كه بيشتر به واقع نزديك است اشاره شده است.

6- آئين زرتشت و مجوس
از جمله آيينى كه در نقاط گوناگون جزيرة العرب خاصه در سواحل عمان و درياى عربستان كه مسكن ايرانى‏هاى زرتشى بود و در نقاطى از يمن وحيره كه مركز قدرت و نفوذ ايرانيان بود پيروانى داشت، آيين مجوس بود.
قرآن مجيد از اين آيين به صورت مجمل و آن‏ها را در رديف اهل كتاب ذكر فرموده و فقط در يك آيه از مجوس نام برده است.
»إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصبِئِينَ وَ النَّصرَى وَ الْمَجُوس وَ الَّذِينَ أَشرَكوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْ‏ءٍ شهِيدٌ«(169)
مسلّماً كسانى كه ايمان آورده‏اند، و يهود و صابئان ]= ستاره‏پرستان[ و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنان روز قيامت داورى مى‏كند؛)و حق را از باطل جدا مى‏سازد)خداوند بر هر چيز گواه)و از همه چيز آگاه)است.
و از رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله نقل شده است كه نسبت به مجوس، همان احكام اهل كتاب را انجام دهيد. از امام صادق‏عليه السلام پرسيده شد آيا مجوس اهل كتاب هستند و داراى آيين الهى و پيامبرى بودند؟ فرمود: بلى، مگر نشنيدى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به مشركان مكه نامه نوشت و آن‏ها را به اسلام دعوت كرد و در صورت عدم قبول كردن اسلام آن‏ها را به جنگ تهديد نمود و مشركان پاسخ دادند از ما جزيه بگير و ما را به بت‏پرستى رها كن. حضرت نوشت: جزيه را فقط از اهل كتاب مى‏گيريم. در پاسخ نوشتند: پس اگر چنين است چرا از مجوس‏هاى هجر)از شهرهاى يمن)جزيه قبول كردى؟ حضرت جواب فرمودند: مجوس داراى پيامبر و كتاب هستند.(170)
براى آگاهى بيشتر در مورد حكم مجوس به كتاب‏هاى فقهى مانند جواهر)نكاح المجوسيه)و كتاب‏هاى حديثى مانند وسائل، وافى و تفاسير رجوع شود.
در ضمن در كتاب تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد اول، مطالب مفيدى پيرامون آيين مجوس وجود دارد كه مستند به كتاب‏هاى معتبر تاريخى، فقهى، روايى و تفسيرى است كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود.

زرتشت
ظاهراً زرتشت دهقان‏زاده‏اى بوده است كه از تبار و ريشه آريايى روييده و رشد يافته است. نام او)زرواستر)و اصل آن زراتشتر يعنى داراى زرد اشتران يا صاحب كهن اشتران مى‏باشد. تاريخ حقيقى تولد او مجهول است ولى اغلب محققان جديد، تولد او را در حدود 660. م مى‏دانند. محل تولدش نيز مجهول مانده است بعضى گويند در آذربايجان و بعضى ديگر در بلخ و برخى در غرب ايران مى‏دانند گفته‏اند كه انسانى بود مهربان و با محبت و اهل كرامت كه به واسطه تلاش وسيع در جهت يافتن اسرار مذهبى، اهل كشف و شهود و ارتباط با فرشتگان شده و در نهايت به دست آوردن كتاب الهى و آيين مذهبى موفق شده است نقل است كه در اثر كوشش بسيار او و نفوذ او در دربار)ويشتاسب)پادشاه ايرانى، او موفق شد پادشاه را با عقايد خويش همراه سازد و به اين وسيله آيين خود را در سراسر ايران گسترش دهد. عمر زرتشت را هفتاد و هفت سال گفته‏اند و مرگ او را در بلخ مطرح كرده‏اند. به اين صورت كه چون تورانيان شهر بلخ را گرفتند يكى از آنان ناگهانى به زرتشت حمله كرد او را در برابر محراب آتش و در حال عبادت به قتل رسانيد.

دين
گفته‏اند: دينى كه اين پيامبر ايرانى تعليم فرمود يك آيين اخلاقى بود و يك طريقه يكتاپرستى. دين زرتشت با وجود اين كه داراى ارزش اخلاقى بسيار است به اصلاحات اقتصادى و اجتماعى نيز توجه دارد. دين زرتشتى نخستين مذهبى است كه در جهان از مسئله حيات آخرت و مسئله قيامت سخن به ميان آورده است و مسئله آخرالزمان را به مفهوم كامل خود طرح كرده است.

اوستا
كتاب اوستا، كتاب زرتشتيان است كه يكى از قديمى‏ترين كتب جهان به شمار مى‏رود. در معناى اين كلمه توافق وجود ندارد. برخى آن را به معناى)پناه)گرفته و برخى ديگر به مفهوم)داشتن معرفت)دانسته‏اند. عده‏اى ديگر به معناى)متن اساسى)گرفته‏اند. آنچه مسّلم است، اوستا به معناى)اساس و متن اصلى)مى‏باشد. كلمه اوستا هميشه همراه با لفظ)زند و پازند)است. پازند شرح و تفسير اوستا است كه پس از زرتشت توسط موبدان كيش زرتشت نوشته شده است به اين تفسير)باررو)نيز مى‏گويند.
محققان بر اين باورند كه بخشى از اوستا كه)گاتاها)نام دارد كهن‏ترين قسمت اوستا است. اين قسمت حاوى سرودهايى است كه بر زبان زرتشت جارى شده است. اوستاى موجود اوستاى اوليه نيست زيرا اصل آن در گذر روزگار از بين رفته است.(171)

تعاليم و احكام
استاد شهيد آيه اللَّه مطهرى‏رحمه الله مى‏نويسد: آنچه در مورد زرتشت محقق است اين كه او به توحيد در عبادت، دعوت مى‏كرده است. اهورا مزدا از نظر شخص زرتشت نام خداى ناديده جهان و انسان است و تنها موجودى است كه شايسته پرستش است. زرتشت كه رسماً خود را مبعوث از طرف اهورا مزدا مى‏خوانده است، مردم را از پرستش ديوها كه معمول در آن عصر بوده‏اند است نهى مى‏كرده است.(172)
بعضى مى‏گويند: در آيين زرتشت اشياء به دو نوع تقسيم شده است: خوب و بد؛ خوب‏ها يك مبدء دارند و آن را)اهورا مزدا)مى‏نامند و بدها هم مبدء ديگرى به نام)اهريمن)دارند كه ناپاك و پليد است و بر اين اساس زرتشت را)ثنوى مذهب)دانسته‏اند.
پاكى آتش و حفظ آن از لوث كدورت و پليدى‏ها يكى از رسوم پر اهميت زرتشتيان است. مقدس‏ترين آتش آن است كه از شانزده آتش جداگانه تركيب شده باشد كه هر كدام از آن‏ها به نوبت در ضمن يك سلسله عبادت مفصل و تشريفات طولانى مرتبه تقديس حاصل كرده‏اند، بر اساس قداست آتش نزد زرتشتيان، آتشكده به عنوان محلى كه آتش مقدس در حال اشتعال مى‏باشد از قداست ويژه‏اى برخوردار است.آن‏ها با آداب و تشريفات خاصى اعمال مذهبى خويش را در آتشكده‏ها انجام مى‏دهند.
اساس ديانت زرتشت بر سه محور)انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك)قرار دارد و به همان اندازه كه تأكيد برراستى و درستى شده است به دورى از دورغ و ناپاكى توصيه گرديده است. از ديدگاه زرتشت روح آدمى پس از مرگ به مدت سه روز اطراف مرده دور مى‏زند و طبق اعمال او شاد يا در عذاب است. آن گاه بادى از شمال مى‏وزد و مانند برگ نامرئى او را به طرف صراط مى‏برد. زرتشت مى‏گويد: در آخرت اعمال نيك، پاداش و اعمال بد كيفر داده مى‏شود بدكاران در قيامت به فلز گداخته تبديل مى‏شوند و نيكوكاران به جايگاه اهورا مزدا راهنمايى خواهند شد.
استاد شهيد مطهرى قدس سره در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران مى‏نويسد:(173)
همه آن‏هايى كه زرتشت را موحد مى‏دانند، با اظهار تأسف مى‏گويند: توحيد زرتشتى در دوره‏اى بعد از او مخصوصاً در دوره ساسانى كه منتهى به ورود اسلام به ايران گشت آلوده به تنويت شد و در دوره اسلامى اينان عقايد ثنوى خويش را آزادانه اظهار مى‏كرده و از آن دفاع مى‏كردند و با ائمه اطهار و علما صريحاً در اين باره بحث و جدل مى‏كرده‏اند. در كتب حديثى شيعه از قبيل توحيد صدوق، احتجاج طبرسى، عيون‏اخبار الرضا و بحارالانوار اين بحث و جدال‏ها نقل شده است.

واژه مجوس
گفته‏اند)مجوس)معرب)موى گوش)يا)سيخ گوش)نام شخصى است كه در آيين زرتشت بدعت‏ها گذاشت. اكنون پيروان زرتشت را مجوسى گويند، مجوسى يعنى آتش‏پرست.
در قاموس قرآن آمده است كه لفظ مجوس فقط يك بار در قرآن به كار رفته است و مراد از آن ايرانيان قديم مى‏باشد كه دين آن‏ها را در كنار يكى از چهار دين مشهور دوران باستان قرار مى‏دهد. گفته مى‏شود كه مذهب مجوس در اصل مذهب شرك نبوده بلكه در رديف اديان توحيدى قرار داشته است. جزيه گرفتن از مجوسيان دليل روشنى بر موحد بودن آنان است.
علامه طباطبايى)ره)در الميزان مى‏نويسد: منظور از مجوس قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده و كتاب مقدسشان اوستا نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است.(174)
در تفسير نمونه آمده است بعضى واژه مجوس را از ماده)مغ)كه به پيشوايان و روحانيان اين مذهب مى‏گفتند مشتق مى‏دانند و موبد كه اكنون به روحانيون آن‏ها گفته مى‏شود در اصل از ريشه)مغود)بوده است.(175)

7- دهريّون
در عصر بعثت در جزيرة العرب گروهى به مادى گرايى تمايل و اعتقاد داشتند كه در زمره منكران خدا به شمار مى‏آمده‏اند. به اين گروه به اعتبار يكى از آيات قرآن دهريّه يا دهرّيون گفته مى‏شود.
»وَ قَالُوا مَا هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَلِك مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا يَظنُّونَ«(176)
آن‏ها گفتند: »چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست؛ گروهى از ما مى‏ميرند و گروهى جاى آن‏ها را مى‏گيرند؛ و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمى‏كند!« آنان به اين سخن كه مى‏گويند علم ندارند، بلكه تنها حدس مى‏زنند)و گمانى بى‏پايه دارند(!
توضيح: در مورد اين آيه شريفه دو نظر در ميان مفسران قرآن كريم وجود دارد. نظريه اول كه در الميزان آمده(177) اين است كه اين آيه شريفه براى مشركان مكه مى‏باشد كه مبدء را قبول داشتند، ولى منكر معاد بودند و دليلى كه اقامه مى‏شود سياق آيات سوره جاثيه مى‏باشد يعنى قبل و بعد از اين آيه، شهادت مى‏دهد كه اين مطلب در مورد مشركان مكه مى‏باشد نه منكران خدا. نظريه دوم سخنى است كه در تفسير نمونه آمده است(178) كه اين آيه در مورد منكران مبدأ و معاد است به اين صورت كه » وَ قَالُوا مَا هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا « انكار معاد را مى‏رساند و جمله »و ما يُهلكنا الا الدهر« انكار مبدء را مطرح مى‏كند، شاهد بر اين مطلب دو تعبير ديگرى است در قرآن كه انكار معاد در او هست ولى انكار مبدء وجود ندارد. يكى آيه 29 سوره انعام »وَ قالُوا اِنْ هِىَ اِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ« و ديگرى آيه 37 سوره مؤمنون »اِنْ هِىَ اِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ«
خلاصه سخن، اين است كه اين اعتقاد كه فاعل حوادث اين عالم، دهر و روزگار يا گردش افلاك و اوضاع كواكب مى‏باشد، عقيده جمعى از ماديين در عصر بعثت بوده است كه سلسله حوادث را منتهى به افلاك مى‏كردند و معتقد بودند هر چه در جهان رخ مى‏دهد به سبب آن‏هاست.
نكته‏اى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه بر اساس نظريه دوم اگر بپذيريم كه در عصر بعثت ماديّون و ملحدين وجود داشته‏اند ولى با بررسى آيات قرآن به اين نتيجه مى‏رسيم كه اين گروه از پايگاه اجتماعى وسيع و گسترده‏اى در جزيرةالعرب برخوردار نبوده‏اند زيرا در قرآن مجيد فقط يك آيه اشاره صريح به اين گروه دارد و در تاريخ هم پيرامون آن‏ها مطالب مهمّى ذكر نشده است.(179)

ب – جهل و بى سوادى
دومين عاملى كه نقش اساسى در ايجاد و گسترش مفاسد اجتماعى در عصر بعثت داشته است جهل و بى سوادى وسيع و فراگير آن دوران بوده است. قرآن مجيد از اين موضوع به اين صورت ياد مى‏كند:

»هُوَ الَّذِى بَعَثَ فى الأُمِّيِّينَ رَسوُلاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحِكْمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ«(180)
اُمّى و بى سواد بودن مردم آن روزگار مطلبى است كه مورد تأكيد تمامى مورّخان مى‏باشد به صورتى كه تعداد كسانى كه قدرت خواندن و نوشتن را داشتند از 17 نفر تجاوز نمى‏كرده است. اين واقعيت تلخ، حاكى از موقعيت علم و دانش در جزيزة العرب در آن زمان دارد. البته بايد توجه داشت كه اعراب به علت تعصّب‏هاى جاهلى در مسائل مختلف به علم انساب و شعر و شاعرى خيلى اهميت مى‏دادند.
علامه عسگرى در اين رابطه مى‏نويسد: عرب در عصر جاهلى در امر حفظ نسب و نژاد خود آنقدر مبالغه مى‏ورزيد كه تا قرن دوم هجرى هر فرد عرب اگر از نسل عدنان بود به زعم خود نام نياكان خود را تا به اسماعيل‏عليه السلام و ابراهيم‏عليه السلام در حفظ داشت و اگر از نسل قحطان بود تا)يعرب بن قحطان)در حفظ داشت. اينان در حفظ انساب تا به آن اندازه مبالغه مى‏ورزيدند كه نسب اسبان عربى اصيل خود را حفظ بودند.(181)
در مورد موقعيت شعر و شاعرى در تاريخ يعقوبى آمده است: عرب شعر را به جاى علم و حكمت و بسيارى از علوم مى‏پنداشت و هرگاه در قبيله‏اى شاعر ماهرى بود كه معانى زيبا را بيان مى‏كرد، او را در بازارهاى خود كه زمان مخصوصى در سال برپا مى‏شد و در زمان حج خانه خدا به همراه مى‏آوردند تا هنگامى كه قبايل عرب در آن اماكن گرد آمدند شعرهاى او را بشنوند و اين كار را براى خود مايه شرف و فخر مى‏دانستند.
اعراب جاهلى طبع فرهنگى و جاذبه‏اى در كارهاى خود جز شعر نداشتند. گاه شعر شاعر، آن‏ها را به خصومت و دشمنى مجبور مى‏نمود و گاهى به دوستى و اتحاد. در سخنان خود به شعر مثال مى‏آوردند و با شعر بر يكديگر برترى مى‏جستند و با شعر خوبى‏ها و بدى‏ها را بين خود تقسيم مى‏كردند و با شعر قبيله‏اى با قبيله ديگر مى‏جنگيد و با شعر مديحه‏سرائى مى‏كردند و با شعر يكديگر را مذمت مى‏كردند و در نتيجه اين فرهنگ، شاعر عرب هم مورّخ بود و هم نسّاب و هم معلم اخلاق و هم حماسه سراى جنگ و بالاخره نقش عمده علم و ادب و تبليغات را شاعر به عهده داشت و روشن است در جامعه‏اى كه علم و آگاهى از سطوحى اين چنين نازل برخوردار باشد مفاسد فردى و اجتماعى چگونه زمينه رشد پيدا مى‏كند و بر همين اساس از اقدامات مهم پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، مبارزه با جهل و بى سوادى بود كه در جاى خود مورد بحث قرار مى‏گيرد.

ج)تقليد از پيشينيان
از جمله ريشه‏هاى مفاسد اجتماعى در عصر بعثت، تقليد اعراب جاهى از پدران و گذشتگان در آداب و رسوم و سنن جاهليت است. قرآن مجيد اين فرهنگ غلط را در آيات گوناگونى مطرح نموده است كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏گردد.

»بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى ءَاثَرِهِم مُّهْتَدُونَ«(182)
بلكه آن‏ها مى‏گويند: »ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته‏ايم.«

»وَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا ءَابَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ«(183)
و هنگامى كه كار زشتى انجام مى‏دهند مى‏گويند: »پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است!« بگو: »خداوند)هرگز)به كار زشت فرمان نمى‏دهد! آيا چيزى به خدا نسبت مى‏دهيد كه نمى‏دانيد؟!«

»وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ الشيْطنُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذَابِ السَّعِيرِ«(184)
و هنگامى كه به آنان گفته شود: »از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد!«، مى‏گويند: »نه، بلكه ما از چيزى پيروى مى‏كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم!«آيا حتّى اگر شيطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان كند)باز هم تبعيّت مى‏كنند(؟!
مشابه اين آيات، آيه 104 سوره مائده و 170 سوره بقره است. نكته‏اى كه بايد به آن توجه داشت اين كه قرآن مجيد اين فرهنگ ناپسند را از امت‏هاى گذشته هم نقل مى‏كند كه يكى از موانع گسترش تعاليم انبيا تقليد مردم از نياكان بوده است)يونس / 78 ؛ شعراء/ 74) و در آينده خواهد آمد كه قرآن مجيد چگونه با اين فرهنگ مذموم برخورد كرد و با يك بيان روشن و دقيق تبيين نمود كه اعتقادات و اعمال انسان يا بايد مستند به دليل عقلى و دليل نقلى معتبر باشد و يا اگر قرار است تقليدى صورت بگيرد بايد تقليد جاهل از عالم باشد نه تقليد جاهل از جاهل به خاطر تعصب‏هاى بى‏منطق و هوس‏هاى زودگذر:

»وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلى مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلى الرَّسولِ قَالُوا حَسبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شيْئاً وَ لا يهْتَدُونَ«(185)
و هنگامى كه به آن‏ها گفته شود: »به سوى آنچه خدا نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد!«، مى‏گويند: »آنچه از پدران خود يافته‏ايم، ما را بس است!«؛ آيا اگر پدران آن‏ها چيزى نمى‏دانستند، و هدايت نيافته بودند)باز از آن‏ها پيروى مى‏كنند(؟!

چكيده مباحث ريشه‏هاى جاهليت در عصر بعثت

1 – مفاسد اجتماعى معلول عواملى است كه منشأ فساد اجتماعى و فردى هستند به بيان ديگر ريشه‏هاى مفاسد اجتماعى فضائى را بوجود مى‏آورند كه انسان بطور طبيعى گرايش به فساد و تباهى پيدا مى‏كند.
2 – با يك نگاه دقيق سرچشمه مفاسد اجتماعى را مى‏توان در يكى از عوامل زير جستجو نمود.
انحرافات دينى و اعتقادى، جهل و بيسوادى و تقليد از نياكان
3 – هفت مكتب فكرى و دينى د رعصر بعثت وجود داشته است كه مكتب فكرى مشركين حجاز از همه آن مكاتب حضور بيشتر و پايگاه وسيع‏ترى داشته است. البته از مكتب فكرى يهود آن زمان هم نبايد غافل شد، بعد از يهود مسيحيت حضور فكرى بيشترى داشته است.
4 – مكاتب فكرى و دينى)حنيف، مجوس، صائبين، دهريّون)در حجازِ آن روزگار از طرفداران بسيار كمى بهره مى‏برده‏اند.
5 – جهل و بيسوادى از ريشه‏هاى مؤثر مفاسد اجتماعى عصر بعثت بشمار مى‏آيد، استفاده نكردن از عقل و خرد و نداشتن آگاهى و معلومات در زمينه‏هاى گوناگون از مهم‏ترين عوامل فساد بشرى است.
6 – فرهنگ غلط تقليد از نياكان جاهل از جمله ريشه‏هاى مفاسد اجتماعى است كه حاكم بر زندگى اجتماعى و فردى مردم روزگار بعثت بوده است.
7 – مبارزه با مفاسد اجتماعى را بايد از ريشه‏هاى آن شروع نمود تا به سرانجام برسد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

یک + 18 =