نهضت اصلاحي دكترمصدق و كودتاي 28 مرداد 1332 ـ تاريكخانة اشباح و اسناد

805

ملُــكِ مـا را خوردني فهميــده است     بـر سـر مـا شيـــره‌ها ماليــده است

او گمان دارد كه ايران خوردني است   همچو شيره سرزميني خوردني‌ست

بـا وثــوق‌الــدولــه بســـت اول قــرار ديــد از آن حاصــلي نـامـد بكــار

چون كه او مـأيوس گرديد از وثـوق   كـودتايي كرد و ايـران شد شلــوغ

ميرزاده عشقي شاعر و روزنامه‌نگار مبارز، از شعر “جمهوري سوار” در مورد دولت استعماري انگليس در روزنامه “قرن بيستم”.

“حقيقت را بايد گفت” شيخ محمد خياباني, صاحب روزنامه “تجدد”.

اشاره: هر بار كه فرصت تاريخي دست مي‌دهد و مقداري اسناد و مداركي از منابع و آرشيوهاي مختلف استخراج مي‌شود، درك تاريخي ما را از وقايع كودتاي 1332 روشن‌تر مي‌نمايد. با آن‌كه سازمان اطلاعاتي سيا از در اختيارگذاشتن كليه مدارك كودتا در آرشيو خود بعد از پنجاه سال به بهانه “امينت ملي” ممانعت مي‌ورزد،(1) اطلاعات جديدي از منابع مختلفي در مورد جزييات سرنگوني دولت قانوني و ضداستعماري دكترمحمدمصدق بدست آمده كه در پرتو اين اطلاعات، نتايج سياسي ـ تاريخي تازه‌اي گرفته مي‌شود. در ضمن در حال حاضر مركز پژوهشي غيرانتفاعي “آرشيو ملي امنيتي” National Security Archive وابسته به دانشگاه جرج واشنگتن امريكا، با استناد به قانون شفافيت سياسي براي به‌دست آوردن كليه اين مدارك، عليه سازمان سيا به دادگاه شكايت نموده است.

متأسفانه شالودة فكري بعضي تحقيقات ساده‌انديش و غيرتاريخي از وقايع نهضت‌ ملي‌شدن صنعت نفت، تا حدودي سقوط دولت ملي دكترمحمد مصدق را مولود كمبود قاطعيت آن دولت و “اشرافي بودن” وي عنوان كرده، و توجه كافي به كنش‌ها و هنجارهاي سياسي ـ اقتصادي درون‌زا و برون‌زا، و پايگاه‌هاي مربوطه عنايت نمي‌كنند.(2) گزارش‌هاي معدودي از تحليلگران خارجي و ايراني اتفاقات 28 مرداد 32 را خودجوش و قيام درون‌زا معرفي كرده، بعضي چهره‌هاي سياسي حتي واژة كودتا را توصيف مناسبي براي وقايع روز 28 مرداد نمي‌دانند. اردشير زاهدي در نامه‌اي به روزنامة نيويورك تايمز (22 ماه مي 2000) مدعي شده است كه چون قانون ‌اساسي تغيير نكرد، پس اتفاقات آن روز، كودتا محسوب نمي‌شود. شخصيت حقوقي ديگري در ميزگرد صدا وسيما اعلان كرد كه “اصلاً كودتايي صورت نگرفت” ،”تغيير و تحول و جابه‌جايي قدرت” بوده است، نه كودتا!(3)

همواره بين ناظرين و فعالين، اين يقين وجود داشت كه جريانات مشكوكي كه نمي‌‌‌‌خواستند مسير اصلاح‌طلبي مصدق سامان پيدا كند، در تماس مستقيم با خارج بوده‌اند. ولي تا به حال شواهد و قرايني وجود نداشت. اكنون اين شواهد به‌صورت مستند وجود دارند كه عواملي با پخش دشنام و بدگويي و با تحريكات مستقيم بيگانه بين روحانيون و دكترمصدق شانتاژ كرده و اختلاف مي‌انداختند.

قبل از كودتا (زمينه)

تاريخ جامع مبارزات نهضت ملي‌شدن صنعت نفت از حوصلة اين نوشتار خارج است. اين مقاله بيشتر به وقايع روز 28 مرداد و فرآيند جهاني تكيه و توجه دارد. ولي براي نشاندن بحث در چارچوب تاريخي براي نسل كنوني،‌ مقدمه‌اي هرچند خلاصه لازم به نظر مي‌رسد. پس از كسب سمت نخست‌وزيري، اولين بخشنامه صادر شده از دكتر مصدق به شهرباني (با رونوشت به دادگستري)، تأكيد به آزادي بيان داشت، و اين‌كه مطبوعات به خاطر هرگونه انتقاد يا دشنام به مقام رئيس دولت به ‌هيچ‌وجه تحت تعقيب قرار نگيرند. در آن دوره سانسور مطبوعات در قلمرو كار شهرباني بود و مسئوليت آن با شخصي به‌نام “محرم علي‌خان” بود كه به‌وسيلة دكترمصدق بركنار شد. دولت دكترمصدق با وجود كشمكش با توطئه‌هاي استعمار و كارشكني‌هاي هواداران دربار، با برخورداري از حمايت آيت‌الله كاشاني، لايحة قانون صنعت ملي‌شدن نفت را از مجلس گذراندند و در رودررويي با انگليس در دادگاه لاهه پيروز برآمد. به علاوه در عمر كوتاه دولت او تعدادي قوانين اصلاحي، منجمله لايحة قانون كار و بيمه‌هاي اجتماعي تصويب شد. ولي لايحة قانون بيست درصد افزايش بهرة زارعين، به‌خصوص نيروهاي اجتماعي را به چالش مي‌طلبيد. قانون مذكور سهم رعايا را ده‌درصد بالا برده و ده‌درصد باقي،‌ باز از بهرة مالكين به عمران و آبادي روستاها و مناطق اختصاص مي‌داد. اين رفرم اجتماعي، به بار سياسي ـ اقتصادي جريانات اضافه كرده و با تقليل‌دادن بهرة مالكين، طبيعتاً فئودال‌ها را به مرزبندي سياسي تشويق مي‌نمود. بايد در مدنظر داشت كه مصدق همچون اصلاح‌گران ديگر چون قائم مقام و اميركبير داراي دشمنان خارجي و دشمنان داخلي بود. خاطرنشان مي‌شود كه در آن مقطع تاريخي، دربار همواره به‌وسيلة امكانات ارتش در انتخابات مجلس كشور دخالت مي‌نمود. براي نهادينه‌كردن انتخابات سالم، دولت دكترمصدق اصلاح قانون انتخابات مجلس را در دستور كار خود قرار داده بود. ولي فراكسيون اقليت به رهبري جمال امامي و ميراشرافي در دورة هفدهم با يك هماهنگي سياسي با اغتشاشات و مانورهاي كارشكني، موانع ايجاد كرده و از پيشرفت كار دولت جلوگيري مي‌كردند. همان‌طور كه ذيلاً ملاحظه خواهيم كرد و از مدارك محرمانة سازمان سيا هويداست، انگليس و امريكا بودجة مخصوصي براي تقويت نمايندگان مخالف در نظر گرفته بودند. مخالفين با ربودن و ترور سرتيپ افشارطوس رئيس كل شهرباني كشور درصدد سقوط دولت برآمدند. با آن‌كه مظفر بقايي كه با دكترمصدق تا تيرماه 31 همكاري داشت، در اين حادثه دست داشت، نمايندگان مخالف از تعقيب و دستگيري مشاراليه به‌عناوين مختلف جلوگيري كردند.(4)

براي جلوگيري از به بن‌بست كشيدن مجلس و تعطيلي كار دولت، يك هيئت هشت‌نفره مركب از نمايندگان بي‌طرف تشكيل مي‌شود كه به اختلافات رسيدگي، و راه‌گشايي نمايد. گزارش آن هيئت به حمايت از دولت دكترمصدق، به وي حق و اختياراتي براي ادارة كشور ارائه مي‌كند.

طراح اصلي پروژة آژاكس، يكي از تحليل‌گران سرويس اطلاعاتي سيا وابسته به دانشگاه پرينستن امريكا، شخصي بود به‌نام دكتر دونالد ويلبر Dr.Donald Wilber . وي در ماه مارس 1954 يعني چهارماه بعد از كودتاي 32، گزارشي براي قسمت آرشيو تاريخي سيا (عمليات سري گزارش 280) تهيه مي‌نمايد و در مقدمة گزارش اهميت درس‌هاي تجربة كودتاي ايران را براي پروژه‌هاي آينده متذكر مي‌شود. در آوريل 2000 روزنامة معتبر نيويورك تايمز مدعي شد كه يكي از مقامات سابق سيا گزارش دونالد ويلبر را به‌منظور انتشار، در اختيار آنها قرار داده است. نيويورك تايمز در دو مرحله، آوريل و ژوئن 2000، با حذف قسمت‌هايي آنها را به چاپ مي‌رساند.(5)

تاريخ محرمانة كودتا به روايت دونالد ويلبر چندين نكتة برجسته داشت كه در سال گذشته توجه ناظرين را به خود جلب كرده است:

ـ نزديكي و عمق همكاري دولت‌هاي انگليس و امريكا و سيستم‌هاي اطلاعاتي آنها را براي پروژة آژاكس منعكس مي‌سازد.

ـ در نوامبر 1952، حتي زماني‌كه امريكا مذاكرات نفت را با ايران ادامه مي‌دهد، درحقيقت در پشت پرده با بريتانيا در حال تداركات كودتا بودند.

ـ پروژة بحران‌سازي آژاكس براي بركناري دولت دكترمصدق داراي برنامه‌ها و سطوح مختلفي بود كه در انتها به كودتا ختم شد. به‌عنوان مثال:

ـ رشوه و استخدام خبرنگاران مطبوعات ايراني در يك شبكة مخفي به‌نام بدمن Bedman براي تبليغات سياسي و جنگ رواني عليه دولت مصدق. شبكة سري بدمن به همت دو جاسوس اصلي به نام‌هاي مستعار “نرن” و “سيلي” (علي جلالي و فاروق كيواني) فعال بود. در اين گزارش، حيطة كار بدمن اين‌گونه تشريح شده: انتشار اعلاميه و جزوات آماده، درج مقالات و كاريكاتور،(6) تربيت جاسوس براي نفوذ در احزاب سياسي، ايجاد باندهاي اوباش، اعمال تحريك‌كننده چون حمله به مساجد (گازيوزوسكي، مارك، ص 269)(7)

ـ ايجاد تفرقه بين مصدق و روحانيون (گزارش ويلبر: صفحات 32 و 20، ضميمة الف صفحة 7، ضميمة‌ب صفحات 23 و 24)

ـ مقدار 150000 دلار براي اين‌گونه اقدامات اختصاص يافته بود (ضميمة ب صفحة 15)

ـ عمليات صحنه‌سازي چون كارگزاري بمب در منزل يك روحاني (گزارش اسم نمي‌برد) براي ايجاد بحران. جوّ تشنّج و بي‌اعتباركردن ملّيون، ايجاد توهّم خطر حزب‌توده (گزارش ويلبر: صفحات 37، ضميمة ب صفحات 24 و 22). البته مشابه همان را گازويوزوسكي قبلاً در مقالة تحقيقي‌اش آن نكته را در قلمرو اهداف شبكه بدمن عنوان كرده بود كه اين عوامل براي تشديد سوءظن و به‌خصوص ايجاد دلرنجي و كدورت بين مرحوم آيت‌الله كاشاني و مصدق از تبليغات مذموم استفاده مي‌كردند. (گازويوزوسكي، ص 269). گازويوزوسكي مي‌نويسند كه براي آن پژوهش تحقيقي، با هفت مأمور و تحليلگر سيا كه در آن زمان فعال بودند مصاحبه به‌عمل آورده است.( گازويوزوسكي، پاورقي 42، ص 283). از منابع و مآخذش پيداست كه تعداد زيادي مدارك محرمانه وزارتخارجه و سفارت بريتانيا در ايران را بررسي نموده است. گزارش دونالد ويلبر در تأييد اطلاعات سابق گازويوزوسكي، نور بيشتري بر مسيله تشنجات در مجلس و كارشكني فراكسيون مخالف مي‌تابد. در بيست ماه مي 1953 به شعبة سيا در تهران اجازه داده مي‌شود تا به‌منظور پرداخت رشوه و خريدن بعضي نمايندگان مجلس، هفته‌اي يازده هزار دلار بودجه كنار بگذارد (گزارش ويلبر، ص 18 و 19). در رابطه با آشفته‌كردن برنامة دولت و مجلس، معاون وزير امورخارجه انگليس در ملاقات با شاه متذكر مي‌شود كه “براي كنارگذاشتن مصدق برنامه‌هاي غيرمستقيم و پشت پرده لازم است” و “در مجلس پيشرفت‌هايي حاصل شده است.”(8)

جزيي از اقدامات نهايي، سرويس اطلاعاتي انگليس پيشنهاد داد كه به “بيست نماينده كه اكنون در كنترل ما نيستند رشوه پرداخت شود” (گزارش ويلبر, ضميمة الف ص 4). در روز 14 ژوئيه كه فراكسيون ملي به پيشنهاد دكترمصدق استعفا داد، دفتر مركزي سيا در واشنگتن از نمايندگان مخالف به‌طور غيرمستقيم خواست كه در صورت امكان مقاومت كرده، بست بنشينند تا ابتكار عمل و كنترل مجلس را به‌‌عهده بگيرند. (گزارش ويلبر، ص 31) رابين زانر Robin Zaehner پروفسور دانشگاه آكسفورد و كارمند سرويس اطلاعاتي انگليس كه در آن زمان در ايران فعال بود، مي‌افزايد كه عوامل و جاسوسانشان موفق شدند كه بين حسين مكي و دكترمصدق اختلاف بيندازند (گازويوزوسكي، ص 265). دوهفته پس از انتشار گزارش محرمانة سيا (دونالد ويلبر) در روزنامه نيويورك تايمز، پروفسور نوم چامسكي در مصاحبه با دكتر رامين جهانبگلو گفت “… كوشش براي كنترل منابع و ذخاير خود، ديوانگي است! اين از نظر آنها درسي بود براي هر كشوري كه مي‌كوشد تا منابع و كشور خود را، خود اداره و كنترل كند. اين در نيويورك تايمز ستايش شده بود”(9)

كودتا (28 مرداد)

“در روابط بين‌المللي، ما قوانين و اصول عرفي را رعايت كرده و در امور داخلي كشورهاي ديگر دخالت نمي‌كنيم. ما معتقديم كه بايد به نهادهاي قانوني و سياسي ديگران احترام گذاشت و آنها در سرنوشت سياسي، خودمختار و آزاد باشند.” (از سخنراني آلن‌ دالس رئيس‌كل سرويس اطلاعاتي سيا(در زمان كودتا) به‌جمعي از فارغ‌التحصيلان دانشكدة حقوق دانشگاه شيكاكو در سي‌تير، نوامبر 1954‌).

در مارس 1953 ژنرال والتر بدل اسميت، معاون وزارت خارجه امريكا به اين نتيجه رسيد كه دولتي بايد جايگزين دولت مصدق شود كه در تركيب آن اثري از افراد جبهه‌ ملي نباشد (گزارش ويلبر، ص 4) و در آوريل 1953 شعبه سيا به‌وسيلة ناخدا اريك پولارد، وابستة نيروي دريايي امريكا با زاهدي تماس مستقيم برقرار مي‌كند.

در همان آوريل، ويلبر خود عازم نيكوزيا مي‌شود كه با سرويس اطلاعاتي انگليس و رايزن آنها “نورمن دربي شاير” طرح دقيق عملياتي برنامة‌ كودتا را بريزند. (گزارش ويلبر، ص 5) به‌دليل آن‌كه سرويس اطلاعات پنتاگون (G2 ركن دو امريكا) اطلاعات وسيعي در مورد تركيب ارتش ايران و افسران آن نداشت كه براي طرح نظامي آژاكس به‌كار گيرد. درحقيقت بخش نظامي طرح آژاكس چندين ماه پيش در دفتر مركزي سيا در واشنگتن تهيه شده بود (ضميمة د, ص 2). ضميمة در گزارش “عمليات سري 208 دونالد ويلبر”، همان طرح نظامي عمليات آژاكس مي‌باشد.

در روز 25 مرداد، بعد از شكست فاز اول كودتا، كرميت روزولت (رئيس بخش خاور نزديك كل سازمان سيا، و كارگردان و مدير اجرايي عمليات در تهران) با عوامل ارشد نرن، و سيلي (علي جلالي و فاروق كيواني) تماس گرفته و دستورات لازم را مي‌دهد. در عين حال ژنرال مكلور (وابستة نظامي امريكا) را به ديدن تيمسار رياحي مي‌فرستد كه سر گوش آب دهد و بپرسد كه دولت امريكا چه كسي را بايد به‌عنوان دولت رسمي بشناسد (ويلبر، ص 46). همان روز كرميت روزولت به‌عنوان كارگردان ميداني عمليات در تهران، جلسة سري و سرنوشت‌سازي را در محل سفارت با حضور تيمسار زاهدي، برادران رشيديان (با اسم رمز برادران باسكو) تيمسار گيلانشاه، سرهنگ فرزانگان و جرج كارول George Carroll به‌پا داشت. جلسه چهار ساعت به‌طول انجاميد، با تصميم بر اين‌كه كودتا در 28 مرداد (19 اوت) به اجرا درآيد، در آن جلسه طرح عملياتي با ابعاد سياسي، نظامي و مالي تهيه مي‌شود (ويلبر، ص 57). چون به نظر مي‌رسيد تيپ‌هاي نظامي تهران به دولت قانوني وفادار باشند، تصميم گرفته شد، براي عمليات نظامي لشكرهاي خارج از تهران بسيج شوند. جرالد تان Gerald Towne (كارمند شعبه سيا در تهران) و سرهنگ فرزانگان براي جلب حمايت تيمور بختيار فرماندة لشكر كرمانشاه به آنجا فرستاده شدند. جرج كارول و اردشير زاهدي براي ديدن فرماندة لشكر اصفهان (ضرغامي) عازم شدند (همان مأخذ). ضرغامي در اثر مذاكرات با استاندار اصفهان دكتركشاورز صدر، مردد به‌نظر مي‌رسيد. جرج كارول، افسر سيا، با گروه “افسران نظامي توطئه” (گزارش واژة توطئه را به‌كار مي‌برد) در تماس نزديك بود و در آخرين جلسه آنها در 13 اوت، خود حضور داشت (ويلبر، ص 37). آقاي جرج كارول متخصص سيا در عمليات شبه‌نظامي و تهيه‌كننده ضميمه د گزارش، با تجربيات تازه از كره به ايران فرستاده شده بود. با قوارة دومتري و اندي فرد مشخصي به نظر مي‌رسد. در روز 18 اوت (27 مرداد) براي انجام طرح، “جهت عمليات از شعبه به مركز و بالاترين سطوح سيا ارتقا يافت” (ويلبر، ص 64).

براي آرامش بخشيدن به جوّ تهران و جلوگيري از هرج‌ومرج بعد از 25 مرداد، دولت دكترمصدق از همة نيروهاي سياسي خواست كه از تظاهرات خياباني ممانعت ورزند. با اين توصيف در شب 27 مرداد (18 اوت) به‌دستور “نرن” و “سيلي”، عوامل ارشد شعبه سيا در تهران، افراد مشكوك و اوباش، شلوغي و تظاهرات به راه انداختند، با اين دستور كه “درخيابان‌هاي لاله‌زار و اميريه شيشه‌هاي مغازه‌ها را شكستند، با به هم ريختن اوضاع وانمود كنند كه اين كار حزب‌توده است و شهر در تشنج است” (ويلبر، ص 63).

صبح زود روز 28 مرداد (19 اوت) دسته‌ها و باندهاي ضربت براي صبحانه و آماده‌باش در مكان‌هايي كه حاج خداداد از مالكين ميدان امين‌السلطان فراهم كرده بود، جمع مي‌شوند. با هزينة برادران رشيديان مقدار زيادي چماق و اسلحه سرد شب قبل تهيه شده بود. گروه‌هاي اوباش دسته‌دسته از ميدان تره‌بار و امين‌السلطان به طرف بازار، مكان راندوو به حركت مي‌‌افتند. “نرن” عامل سيا با دو مأمور زيردست خود منصور افشار و مجيدي با جيپ و چندين كاميون در روبه روي بازار، مكان ملاقات منتظر بودند (گزارش ويلبر، ص 66). در لحظة رسيدن دسته‌ها، عوامل شعبة سيا رهبري را به‌عهده مي‌گيرند. گروه‌ها تقسيم شده، يك‌عده به رهبري “نرن” به طرف مجلس حركت مي‌كنند و سر راه به‌دستور وي دفتر روزنامه “باختر امروز” كه تحت مديريت دكترفاطمي وزير امورخارجه مصدق بود، را به آتش مي‌كشند. در عين حال، اين عوامل گروه‌هايي را به‌طرف دفاتر احزاب و روزنامه‌هاي ديگر هدايت مي‌كنند. (همان مأخذ)

طبق قرار قبلي سرهنگ دماوند صبح زود با تانك در ميدان بهارستان روبه‌روي مجلس ظاهر مي‌شود. “سيلي” ديگر مأمور ارشد شعبه سيا, دسته‌هايي را در خيابان‌ فردوسي به طرف مركز پليس نظامي هدايت مي‌كند كه سرهنگ نصيري را آزاد كنند. تيمسار نخعي هم براي كمك در خيابان‌ها مي‌چرخيد (ويلبر, ص 67 و 70). يادآور مي‌شود كه سرهنگ نصيري در توطئة كودتاي 25 مرداد دستگير شده بود. كنت‌لاو، خبرنگار روزنامة نيويورك تايمز،‌ به‌دستور كرميت روزولت براي مصاحبه به مقر مخفي زاهدي برده مي‌شود. لاو در نوشته‌اي، جرج كارول را متخصص شيوه‌هاي شبه‌نظامي و تكنيك‌هاي كنترل خياباني معرفي كرده و گروه‌هاي ضربت را “باندهاي آقاي كارول” مي‌نامد.(10) كنت‌لاو به نقل از جرج كارول كه تازه از كره رسيده بود مي‌نويسد “سازمان سيا آماده‌باش بوده در صورت لزوم سرنگوني سينگمن ري، طرح شورش را به راه بيندازند” (كنت لاو، ص 37). تيمسار فضل‌الله زاهدي كه از 25 مرداد فراري محسوب مي‌شد در اين لحظه در يك مكان امن سيا در نزديكي كرميت روزولت مخفي بود.(11) همين‌طور كه دسته‌هاي شورشيان در خيابان‌ها حركت مي‌كردند، “ديك مأمور زيردست روزولت از وي مي‌پرسد كه آيا هنگام آن رسيده است كه زاهدي را براي اعلان پيروزي خارج ببريم؟ روزولت پاسخ مي‌دهد: خير، صبر مي‌كنيم تا شورشيان به منزل مصدق برسند (روزولت، ص 188). ساعتي بعد مأمور ايراني تبار از روزولت اجازه مي‌گيرد كه دسته‌ها را براي تصرف راديو حركت دهد. روزولت پاسخ مي‌دهد كه “بله، طبق برنامه عمليات اقدام كنيد” (روزولت، ص 188).

گردان حافظ منزل دكترمصدق در خيابان كاخ، زير فرمان سرهنگ ممتاز و سروان داورپناه مقاومت شديد و طولاني از خود نشان مي‌دهند، ولي كودتا موفق مي‌شود. سرگرد سخايي رئيس شهرباني كرمان به‌خاطر مقاومت و نپيوستن به صف كودتاچيان، به‌وسيلة‌ آنها كشته مي‌شود. در آن سال‌ها افراد زياد و گمنامي به‌خاطر مبارزه براي آزادي جان خود را از دست مي‌دهند. افرادي چون دكترغلامحسين ‌زيرك‌زاده، دكترمهدي شرف‌الدين، قاسم عينكچي، عباس لؤلؤ و… بعد از اصابت گلوله، امير بيجار با خون خود نوشت: “يا مرگ يا مصدق”.

مفسر امريكايي اندرو توالي Andrew Tully دربارة ماهيت كودتاي 28 مرداد گفت: “احمقانه است كه بعضي‌ها نوشته‌اند مصدق را ايراني‌ها برانداختند؛ اين عمليات از اول تا آخر يك يورش امريكايي بود” (كتاب عربستان بدون سلاطين، تأليف فرد هاليدي، متن انگليسي چاپ بريتانيا 1974، ص‌473). پژوهشگراني معتقدند كه شرايط دروني ويژه و ساختارهاي اجتماعي آن زمان اجازه نمي‌داد كه آن جنبش مدني به‌سر مقصد منظور رسد. اين مقاله از منظر نقش عوامل و اسباب بيروني و سلطة جهاني به موضوع نگريسته. يكي از مفسرين سياسي بر اين باور است كه در پيشبرد اهداف نهضت، دكترمصدق راه ديگري در پيش رو نداشت. وي مي‌افزايد: “جهان پس از جنگ جهاني دوم، جهان پس از مرگ استالين، جهان جنگ سرد، راه شرافتمندانه ديگري براي مصدق و هيچ نهضت‌ آزاديبخش ديگري باقي ننهاد”.(12)

چند روز بعد از كودتا، مرحوم محمد نخشب از مؤسسين حزب مردم ايران، كه فراري و مخفي بود، به سراغ آقاي ابراهيم كريم‌آبادي نمايندة اصناف در جبهة ‌ملي و مدير “روزنامة اصناف” مي‌رود، آن دو به اتفاق آقاي حسين شاه‌حسيني در منزل آيت‌الله سيدرضا زنجاني جمع شده و اولين اعلاميه با عنوان “نهضت ادامه دارد”‌ تهيه مي‌شود و نطفة نهضت مقاومت ملي تشكيل مي‌گردد.(13)

پي‌نوشت‌ها:

1ـ رجوع كنيد به مقالة موسي فقيه حقاني “نابودي اسناد كودتاي 28 مرداد 1332 در بايگاني سازمان سيا”، فصلنامه “تاريخ معاصر ايران” سال اول، شماره دوم، تابستان 1376، صفحه 313 و 317

2ـ مقاله آقاي علي عظيمي نژادان، “مصدق و يارانش” روزنامه صبح امروز، 11 اسفندماه ،137.

3ـ “نقش توليد توهم در كودتاي انگليسي ـ امريكايي 28 مرداد 32” هفته‌نامة “عصرما” شمارة 175، 26 مرداد 1379.

4ـ رجوع كنيد به “زندگينامه سياسي دكترمظفر بقايي” تأليف آقاي حسين آباديان، “مؤسسة مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي”، 1377.

5ـ ترجمه كل اين گزارش و ضميمه‌ها به‌وسيلة دكترغلامرضا وطن‌‌دوست، منبع غني به‌ فارسي است: “اسناد سازمان سيا دربارة كودتاي 28 مرداد و سرنگوني دكترمصدق”، مؤسسة خدمات فرهنگي رسا 1379، ولي نوشته حاضر به نسخة اصلي گزارش كه به انگليسي است استناد كرده است.

6ـ حتي كاريكاتورهايي از مصدق در خود واشنگتن تهيه شده و براي سرعت عمل با پست ديپلماتيك به تهران ارسال مي‌شد، گزارش ويلبر، ص 20.

7ـ Mark Gasiorowski: “The 1953 Coup d’etat in Iran” International journal of Middle East Studies, August 1987، P 269

8ـ مدارك محرمانه وزارتخارجه انگليس Fo-371-91584 اول سپتامبر 1951،‌ به نقل از گازويوزوسكي، پاورقي 16، ص 280.

9ـ مصاحبه دكتر رامين جهانبگلو با پروفسور نوم چامسكي “روابط بين‌المللي فقير و غني در فرآيند جهاني‌شدن” ترجمة ارشيا كياني، روزنامة حيات نو، 5 بهمن 1379، ص7

10ـ Kennet Love: “The American Role in the Pahlavi Restoration”, 1960, PP 36-38

11ـ 177 Kermit Roosevelt, “Countercoup” McGrow – Hill, 1979, P

12 –  مسعود بهنود “گلوله بد است” انتشارات نشر علم، 1379، ص143

13ـ نگاه كنيد به “تداوم حيات سياسي در اختناق” مصاحبه با آقاي حسين راضي، ايران فردا، شمارة 26، تيرماه 1375.

كودتاي 28 مرداد و تداوم نهضت مصدّق در ايران و جهان

رامين ناصح (مسئول سازمانهاي جبهه ملّي در خوزستان)

 «چه زنده باشم و چه نباشم، اميدوارم و بلكه يقين دارم كه اين آتش خاموش نخواهد شد و مردان بيدار كشور اين مبارزه ملّي را آنقدر ادامه ميدهند تا به نتيجه برسد.» (دكتر محمّد مصدّق)

رويداد 28 مرداد 1332 و ائتلاف قدرتهاي امپرياليستي جهان در سرنگون ساختن دولت ملّي دكتر محمّد مصدّق از مهمترين سرفصلهاي تاريخ ايران و نقطه عطفي در دوران سلطنت استبدادي پهلوي بشمار مي‌رود كه همه ساله در مطبوعات و در مراسمهاي متعدّدي از آن ياد مي‌گردد و جوانب مختلف آن مورد بررسي و موشكافي قرار ميگيرد و پس از پنجاه سال كه پيرامون اين واقعه تاريخي سخن گفته و مطلب نوشته مي‌شود، گويي هنوز حديثي تازه است. چرا كه رويداد مزبور تاثيرات ژرفي را در تاريخ ايران بر جاي نهاده و در رقم زدن سرنوشت ملّت ايران نقشي بسزا داشته است. به علاوه اين رويداد درس و سرمشقي بزرگ براي آيندگان بر جاي نهاد. مرحوم دكتر مصدّق نشان داد كه براي يك دولت ملّي، اتّكاء به رأي و خواست مردم چنان توانمند است كه دو ابرقدرت زمان بايستي متّحد شوند و همه خائنان و ميهن فروشان كشور را بسيج كنند و لشكركشي نظامي نمايند تا آنرا سرنگون سازند.

بسياري به نادرستي، كودتاي 28 مرداد را پاياني براي حركت مصدّق و شكستي براي نهضت او تصوّر مي‌كنند. حال آنكه با يك بررسي گسترده و ديد ژرفكاوانة تاريخي پي مي‌بريم كه چنين نيست و نهضت مصدّق نه تنها با كودتاي ننگين و بيگانه ساختة 28 مرداد متوقّف نمي‌شود، بلكه به هر صورت ممكن تداوم مي‌يابد و پيروان تفكّر ضدّ استعماري و ضدّ استبدادي او نه تنها در ايران بلكه در اقصي نقاط جهان سيره او را پي گرفته و در مبارزه با خودكامگان، بيدادگران و چپاولگران حقوق ملّتها شگفتي‌ها مي‌آفرينند.

جبهه ملّي ايران به رهبري مصدّق برخلاف ديگر سازمانهاي سياسي كه نسبت به وضع و مقتضيات زمان پديد مي‌آمدند و پس از پايان يافتن تاريخ مصرف خود از ميان مي‌رفتند و اثري از آنها باقي نمي‌ماند، عليرغم تمامي سركوبهاي دستگاه استبداد شاهنشاهي و توطئه‌هاي امريكا، انگليس، شوروي و دست نشاندگان آنها، سازماني ماندگار در عرصه سياست ايران بوده است. درست در فرداي روز وقوع كودتاي انگلو- امريكن و بدفرجام 28 مرداد، گروهي از ياران مصدّق گرد مي‌آيند و راه او را تحت نام «نهضت مقاومت ملّي» به شكل مخفي تداوم مي‌بخشند و در اين روزها چند صد هزار تراكت با عنوان «نهضت ادامه دارد» از سوي آنان در تهران و شهرستانها توزيع مي‌گردد. به تدريج جمع بيشماري به آنان مي‌پيوندند و در تهران و شهرستانها شبكه‌هاي توانمند نهضت سازماندهي مي‌گردد و اين شبكه‌ها اعلاميه‌ها و نشريه هفتگي «راه مصدّق» را مرتباً تكثير و توزيع مي‌كردند. في الواقع نهضت مقاومت ملّي توانست نقش مؤثّري را در افشاي دولت كودتا و مبارزه با آن سامان دهد و بدين وسيله با جلوگيري از فروكش كردن نهضت مصدّق زمينه آن فراهم مي‌آيد كه در سالهاي بعد و با بهره گيري از فضاي نسبتاً باز پديد آمده، جبهه ملّي ايران مجدداً احيا شود و مبارزات استقلال طلبانه، آزاديخواهانه و عدالتجويانه خود را استمرار بخشد.

و امّا در خارج از ايران، پس از سقوط دولت مصدق و حتّي پس از جانسپاري او، انديشه مصدق چونان روحي در كالبد نهضتهاي رهايي بخش انساني در اقصي نقاط گيتي دميده مي‌شود و اين ذخيره گرانسنگ فكري و معنوي موجبات خودآگاهي، خودباوري و نتيجتاً توفيق و پيروزي بسياري از ملّتهاي ستمديده را بر چپاولگران حقوق انساني فراهم مي‌آورد و به اين پيش بيني الهام گونه و به ظاهر ايده آليستي شهيد نامدار نهضت ملّي ايران زنده ياد دكتر حسين فاطمي در سرمقاله روزنامه زرّين برگ «باختر امروز» رنگ حقيقت مي‌بخشد كه «پيمودن راه مبارزه و فتح ما نيز زمينه پيروزي قطعي ملل زير سلطه و مردمي را كه ساليان دراز است در چنگال بيرحمانة سياست استعماري دست و پا مي‌زنند، آماده مي‌سازد.» (1)

 ظهور مصدّق و جبهه ملّي ايران در سيه روزگاري كه ابرهاي ظلماني استبداد و استعمار بر كشورهاي عقب مانده (بخوانيد: عقب نگهداشته شده) سايه‌هاي شوم خود را گسترده بود، حقيقتاً به منزله «آذرخشي در ظلمت» شمرده مي‌شود كه پس از اندك مدّتي كه ثمربخشي خارق العاده روش و منش آن در كوتاه كردن دست استعمار از منابع ملّي ايران و استقرار آزادي و دموكراسي كامل در اين كشور آشكار مي‌شود، منجر به ظهور يكباره سوشيانهاي پرشماري در جاي جاي پهنه گسترده ملل ستمديده مي‌گردد كه مردمان خود را از تباهي مي‌رهانند و مصدّق – به تعبير حضرت حافظ- به «سرحلقه رندان جهان» تبديل مي‌شود!

در سفري كه مصدّق در آبانماه 1330 به مصر داشت، در سخنراني خود براي مردم مصر كه فرياد «زنده باد مصدّق» را با خروش تمام سرمي‌دادند و در گفتگوهايش با نحاس پاشا نخست وزير اين كشور، بر ضرورت ملّي شدن كانال سوئز تأكيد مي‌نمايد. اين آرمان بعداً توسّط شاگرو و پيرو مكتب مصدّق، «جمال عبدالناصر» به وقوع مي‌پيوندد و دست استعمار انگليس را از كشور مصر كوتاه مي‌كند. «سياست موازنة منفي» بر بنياد اصل بي‍طرفي يا «جنبش عدم تعهّد» بعنوان يك راه حل اساسي و استراتژيك براي كشورهاي استعمارزده، كه مصدّق مبدّع آن بود، مبني بر اينكه ملّتهاي جهان سوّم نه نسبت به آمريكا و امپرياليسم غرب و نه نسبت به امپرياليسم شرق هيچگونه تعهّد خدمتگزاري ندارند، مورد علاقة بسياري از رهبران استقلال طلب، از جمله جمال عبدالناصر در حركت ملّي كردن كانال سوئز قرار گرفت كه با پيروي از آن توانست ملّت خود را از اسارت و بردگي بيگانگان برهاند و به استقلال و سرفرازي برساند. عبدالناصر هميشه در نقطهايش از تأثير نهضت ملّي ايران و دكتر مصدّق ياد مي‍كرد و  مي‍گفت: «من شاگرد مكتب ضدّ استعماري دكتر مصدّقم. از مكتب مصدّق درس آموختم.» (2)

رياض سفيركبير مصر در جامعة ملل، راجع به مكتب مصدّق چنين گفت: «مصدّق به جهان شرق و كشورهاي جهان سوّم نه تنها درس سياست موازنة منفي و عدم تعهّد آموخت و بسياري از جاها را موفّق كرد كه دست خارجي‍ها را از كشور و منابع طبيعي خود دور ساخته و از ثروت خداداي استفاده كنيم، بلكه درس مهم انقلاب اين بود كه با عزّت و شرافت زندگاني كرده و به كشورهاي بزرگ بگوييم كه: مرا به خير تو امّيد نيست، شر مرسان!!» (3)

مجلّة الأهرام مصري در تشريح تأثير حركت مصدّق در جهان سوّم مي‍گويد: «دكتر مصدّق استاد فنّ ملّي شدن در شرق است. تمام رهبران نهضتهاي خاورميانه در مكتب مصدّق درس خوانده‌اند. دكتر مصدّق قدرت و قوّت حيرت آور و سرسختي بي‍نظير خود را به انگليسي‍ها نشان داد و آنان را مجبور ساخت در برابر قدرت و نيروي معنوي ايران زانو بزنند.»

به گفتة ويليام دوگلاس قاضي ديوانعالي كشور آمريكا: «هنگاميكه مصدّق در ايران دست به اصلاحات اساسي زد، ما به وحشت افتاديم. ما با انگليسي‍ها همدست شديم تا او را از ميان برداريم. در اين راه توفيق يافتيم ولي از آنروز ديگر در خاورميانه از ما به نيكي ياد نشد.» (4)

آنتوني ايدن در پارلمان انگليس، ضمن اشاره به مزاحمت افكار مصدّقي براي اعمال سلطة انگلستان در سراسر جهان، اقرار كرد كه پس از سقوط مصدّق، براي اوّلين بار به راحتي خوابيد! به گفتة او: «پس از مصدّق ايران 214 ميليون ليره به انگلستان خسارت داد. ولي اگر مصدّق مانده بود، شانس وصول حتّي 214 پنس غيرممكن بنظر مي‍رسيد. فكر مصدّق در همة كشورهاي خاورميانه توليد اثر منفي (!!) كرد و انگلستان را در مصر، دچار ناصر كرد. افرادي نظر مصدّق گاهي مسير تاريخ جهان را عوض مي‍كنند. ناصر نيز مكرّراً اظهار داشت كه انقلاب مصر به جهان سوّم درس بزرگي داد و بدون استقلال سياسي و دخالت مردم در كارها كه زاييدة فكر مصدّق بود، مصر هنوز در زنجير اسارت انگليس مي‍ماند. ناصر از شكست موقّت حركت مصدّق درس عبرت گرفت و اوّل فاروق و دربارش و بعد انگليسها را بيرون كرد.» (5)

جواهر لعل نهرو كه پس از مهاتما گاندي محبوبترين و نامدارترين رهبر ضدّ استعماري مصر شمرده مي‍شود نيز، از پيروان مكتب «عدم تعهّد» دكتر مصدّق بود. نهرو كراراً خدمات دكتر مصدّق را به كشورهاي غير متعهّد مي‍ستود و او را كراراً پيشگام مبارزه براي غرور ملّي و آزادي و شرافت ناميد. بهنگامي كه در تهران مهمان دولت بود و نامه از طرف نهضت ملّي راجع به فشار و اختناق عمومي و حبس دكتر مصدّق و قتل دكتر فاطمي تسليم او شد، وي اين موضوع را با شاه مخلوع در ميان مي‍گذارد. شاه در جواب مي‍گويد: اين افراد بر عليه حكومت قيام كردند، خود شما هم به همين جرم به زندان رفتيد! نهرو پاسخ مي‍دهد: «زندانبان من انگليسي‍ها بودند و مردم هند، زندان من و گاندي را گلباران كردند. ولي زندانبان نخست وزير سابق و ملّي كنندة نفت، پادشاه ايران است!» (6)

كشور الجزاير در شمال آفريقا، بدليل موقعيت حسّاس خود همواره عرصة تاخت و تاز استعمارگران بوده است، و در پي پيروزي نهضت ملّي ايران و تلنگر آن بر اذهان توده‌هاي ملل زير سلطه، نهضت ضدّ استعماري الجزاير نيز با الگوبرداري از آن به رهبري انقلابيوني چون بن بلا، بومدين، فرحت عبّاس و… جاني تازه مي‍گيرد و پس از سالها فراز و نشيب در نهايت با موفّقيت و نحات مردم الجزاير روبرو مي‍شود. (7)

شادروان دكتر قوام نكرومه رهبر استقلال مملكت زرخيز غنا كه از نخستين پيشوايان آزادي افريقا بود و با تلاش و مجاهدت بي‌همانند و خستگي ناپذير خود، كشور ساحل عاج (غنا) را از قيد استعمار بريتانيا رهانيد، از ديگر چهره‌هاي سرشناس پيرو مكتب مصدّق بود و مكرّراً بيان مي‍داشت كه خدماتي كه در انجام آن توفيق يافته، مديون سالها دراست وي در مكتب پيشواي نهضت ملّي ايران بوده است. وي به يكي از دوستانش مي‍گويد: «من از نطق دكتر مصدّق در شوراي جامعة ملل درس بزرگي گرفتم: اوّل حقيقت زندگاني را كه خودمختاري و استقلال و آزادي و جواب رد به خارجي‍هاست، بدست آوريد، مابقي نعمات خداوندي كه فرع آزادي و آگاهي است، نصيب شما خواهد شد.» (8)

جنبش مصدّق در همساية شرقي ايران، افغانستان (آرياناي بزرگ) نيز تأثيري شگرف از خود برجاي مي‍گذارد. مرحوم ميرغلام محمّد غبار در جلد دوّم كتاب افغانستان در مسير تاريخ به اين مقوله پردازش خوبي دارد و شرح مي‍دهد كه چگونه نهضت مشروطه خواهي افغانستان بر عليه استعمار و استبداد حاكم، با الهامگيري از سيرة دكتر مصّدق پامي‍گيرد. مرحوم غبار خود يكي از راهيان طريقت مشروطه خواهي در افغانستان و يكي از دوستداران دكتر مصدّق و از تاريخ نگاران برازنده و نامدار افغانستان و يكي از پاكبازترين روشنفكران ضدّ استبدادي و ضدّ استعماري بود كه ساليان متمادي را در زندان سپري كرد. در ساير تواريخ افغاني چون نهضت مشروطه خواهي در افغانستان و… نيز از مكتب مصدّق و اثراتش در افغانستان فراوان ياد شده است.

روزنامة آزاد افغانستان از جمله جرايد معتبري بود كه خطّ مشي و سيرة دكتر مصدّق را در آن كشور ترويج مي‍كرد. شيرعلي خان زماني روزنامه نگار شهير افغان، آزادي و دموكراسي ايران در دورة مصدّق را مي‍ستود و بعنوان الگويي متكامل معرّفي مي‍كرد. وي مي‍نويسد: «مطبوعات مملكت همساية اسلامي ايران از جمله آزادترين مطبوعات دنيا بشمار مي‍روند و در اين اواخر آنقدر مراحل تكامل آزادي را پيموده است كه نه تنها با مطبوعات جهان دموكراسي و دنياي آزاد سر همسري دارد، كه در آزادي گفتار و تأمين حقوق ملّيه‍شان از ديگران گوي سبقت را مي‍ربايد. (9) وي با مقايسه اوضاع مطبوعات در ايران و افغانستان، ضمن ذكر اين نكته كه افغانيان از آزادي برادران ايراني خود بي ‍نهايه خشنودند، به اوضاع ايران قبطه ميخورد.

پس از حماسة ملّي 30 تير 1331 روزنامة آزاد افغانستان، توجّه افغانيان رنجديده را به پيروزي حركت معجزآساي ملّت ايران در حمايت از دكتر مصّدق جلب كرد. از جمله استاد عبدالحيّ حبيبي در مقاله‍اي پرمايه، اين خيزش ملّي و مردمي را «فداكاري در راه آزادي و حكومت ملّي»، «نهضت حق خواهي و آزادي طلبي ملّت نجيب ايران» بشمار آورد و كساني را كه در روند اين خيزش جان خويش را تسليم كرده بودند، «شهداي راه آزادي» ناميد. حبيبي بويژه نگاه «هموطنان ستمكش خود» را بدين نكته فراخواند كه «ملل زنده و حق طلب چگونه در راه تحصيل حقوق ملّي خود فداكاري مي‍كنند…» در همين زمينه، روزنامة اصلاح كه تريبون رسمي حكومت كابل بود و خودبخود نمي‍توانست با جنبشهاي آزاديخواهي سر سازگاري داشته باشد، از قوام السّلطنه هواخواهي كرد و قيام ۳۰ تير مردم ايران را «اخلال امنيت و آشوب» خواند. عبدالحيّ حبيبي بر اين سخن اصلاح سخت خورده گرفت و آنرا ناپذيرفتي بشمار آورد و بر اين سخن پاي فشرد كه ايران بخشي از «دنياي آزاديخواه» بوده است و «جوانان نجيب ايران» در سي‍ام تير «در راه حقّ و آزادي و رفع استبداد و ملّت فروشي پيكار كردند.» (10)

مارشال تيتو از رهبران سرشناس استعمارستيز و مهين پرست يوگسلاوي نيز تز «عدم تعهّد» را   – به اذعان خود- از مصدّق آموخت و در عمل بكار بست تا زمان مصدّق هنوز جنبش عدم تعهّد بوجود نيامده بود و چنين اصطلاحي رايج نبود. ولي پس از سقوط مصدّق، اين تفكّر حتّي در كشورهاي اروپايي نيز ريشه مي‌‍دواند.

 استاد دكتر رضاقلي دربارة مصدّق مي‍نويسد: «وي تزي را عنوان كرد كه بعدها از سوي جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو و ديگر سران كشورهاي غيرمتعهّد دنبال شد. او مي‍گفت: گرسنه مي‍مانيم، امّا آزادي و استقلال خود را از دست نمي‍دهيم.» (11) مصدّق سرآغاز نهضتي در كشورهاي جهان سوّم گرديد بنام كنفرانس كشورهاي غير متعهّد و رهبري آنرا نهرو، عبدالناصر، تيتو و سوكارنو (از اندونزي) برعهده گرفتند و جاي دكتر مصدّق را خالي كردند. (12)

دكتر احمد سوكارنو رهبر نامدار و رنجديده و زندان و تبعيد كشيدة مردم اندونزي در مبارزه با استعمارگران هلندي كه در سال 1936 از سوي كنگرة بزرگ ملّت اندونزي او را «رهبر جنبشهاي آزادي ملّت اندونزي» لقب دادند (13)، در سال 1960 در مجمع ملل اظهار داشت: «مصدّق پرچمدار آزادي كشورهاي غير متعهّد است. ما در سنگر جنگ و مبارزه با هلند از اعمال و گفتار دكتر مصدّق الهام گرفتيم و بر دشمن فائق شديم. در اوّلين مجمع كشورهاي غيرمتعهّد در سال1953نقشه اين بود كه مصدّق به رياست مجمع انتخاب شود. ولي افسوس در آن زمان مصدّق در بند دژخيمان در تهران بود…» سوكارنو از پيشگامان جنبش عدم تعهّد در خاور دور بشمار مي‍رود.

دكتر نايورا از رهبران آزادي تانزانيا نيز به گفتة خود، يكي از شاگردان مكتب مصدّق بود. از جمله خدماتي كه نايورا به ملّت خود انجام داد، اين بود كه كلّية بانكهاي خارجي را در تانزانيا -كه در اصل ابزاري براي اعمال سلطة سياسي بودند-  با پرداخت خسارتي ناچيز ضبط كرد. (14)

روزي نامة ديلي تلگراف ارگان حزب محافظه كار انگليس و دشمن سرسخت نهضت ملّي ايران راجع به اثر گفتار و كردار مصدّق با نفرتي تمام، چنين مي‍نويسد: «در تالار شهرت، نام مصدّق نخست وزير مخلوع ايران، در صدر صف طولاني آن عدّه رهبران ملّي كه دست به تاراج اموال بريتانيا در سراسر دنيا زده‍اند، بياد خواهد ماند. سرمشق مرض واگيري (!) كه مصدّق به جهان داد، بعد از او توسعه پيدا كرد. زير او نشان داد كه يك كشور ضعيف با مردم متعهّد مي‍تواند با بريتانيا درافتاده و بمقصود برسد. صفي طولاني از شاگردان مبارز و متجاوز مصدّق در سرتاسر جهان از پند و اندرز او سود بردند. سرهنگ ناصر كانال سوئز و بالاخره تمام سرماية ما را در مصر بلعيد. سيلان (سريلانكا، كشور جزيره‍اي در جنوب شبه قارّه هند)، و اندونزي از مصر و مكتب مصدّق پيروي كرده و دست رد به سينة ما زدند. رئيس جمهور زامبيا هم از اين نمد كلاه بزرگي برد…!» (15)

ملل امريكاي مركزي و جنوبي نيز عليرغم بُعد مسافت و تفاوت زبان و فرهنگ با ايران، از پرتوهاي درخشندة خورشيد وجود مصدّق بي‍بهره نماندند. همانگونه كه در نوروز 1332 جان اف. دالس وزير خارجة امريكا، در ديداري با مرحوم اللّهيار صالح سفير كبير ايران، در پاسخ اظهارات وي مبني بر اينكه «دكتر مصدّق هرگز اجازه نخواهد داد كه خارجي‍ها در مقدّرات ايران و ادارة نفت دخالت كنند.» اظهار مي‍دارد: «اگر اين منشور اصلي مصدّق در ايران عملي شود، به مرور تمام كشورهاي خاورميانه و امريكاي لاتين به تقليد از ايران نفت شركتهاي خود را ملّي خواهند كرد و از اين راه بزرگترين لطمه به سياست و اقتصاد امريكا وارد خواهد شد.» (16) نگارنده اين سطور از تأثير مصدّق در نهضتهاي آزاديبخش آمريكاي لاتين استاد ناتمامي كسب كرده است كه اميد است بزودي بدست انتشار سپرده شود.

به گفتة دكتر بني ‍اسدي: «مرحوم دكتر مصدّق، ستارة درخشاني در آسمان تاريخ معاصر ايران است كه هر چند بعلّت آماده نبودن شرايط تاريخي ظاهراً خاموش گرديد، ولي نور آن براي نسلهاي بعد، موجد تلاشها و مبارزات آزاديخواهانه و استقلال طلبانه در ايران و بسياري از كشورها شد.» (17). و به گفتة مرحوم دكتر محمّد علي سفري: «اين فرياد گو اينكه از حلقوم دكتر محمّد مصدّق برآمده بود، امّا در حقيقت فرياد ملّتهاي زير ستم در سراسر جهان بوده و هست.» (18) لذا هرگز اغراق گونه و مبالغه آميز نيست اگر ما ايرانيان او را «جهان مرد استثنايي» بناميم و به وجود او در ميان خود افتخار كنيم.

مصدّق در ايران «جبهه ملّي» و در عرصه بين الملل «جنبش عدم تعهّد» را از خود به يادگار گذاشت. امروز نيز راهيان راه مصدّق در ايران و جهان بر اساس انديشه‌هاي مترقّي او كه گويي تفكّري متعلّق به زمانهاي بعد از خودش بود، راه او را براي تأمين استقلال و آزادي ملّتها و تحقّق عدالت اجتماعي ادامه مي‌دهند.

پي‌نوشت‌ها:

  1. باختر امروز، 5 خرداد 1331.
  2. بهرام افراسيابي، مصدّق و تاريخ، انتشارات نيلوفر، ص275
  3. نصرالله شيفته، زندگينامه و مبارزات سياسي دكتر مصدّق، تهران: نشر كومش، 1370، ص40
  4. پيشين.
  5. پيشين.
  6. پيشين، ص41.
  7. محمّد بسته نگار، مصدق و حاكميت ملّت، تهران: قلم، 1381، ص842.
  8. شيفته، همانجا.
  9. شيرعلي خان زماني، «قابل توجّه مطبوعات ملّي ايران»، آزاد افغانستان، 25 فروردين 1331، ص2.
  10. پيشين، همچنين ر.ك. دكتر عبدالهادي حائري، آزاديهاي سياسي و اجتماعي از ديدگاه انديشه گران، انتشارات جهان دانشگاهي مشهد، 1374، صص226-228
  11. علي رضاقلي، جامعه شناسي نخبه كشي، تهران: نشرني، 1377، ص188.
  12. دكتر محمّدعلي همايون كاتوزيان، محمّد مصدّق و نبرد قدرت، ترجمه احمد تديّن، تهران: رسا، 1371، ص459.
  13. ر.ك. محمود حكيمي، نگاهي به تاريخ معاصر جهان، تهران: اميركبير، 1372، صص270-275، و نيز ر.ك. غلامرضا سفيددشتي، رستاخيز اندونزي، تهران: 1342.
  14. شيفته، همان، ص42.
  15. شيفته، همان، ص31، بنقل از ديلي تلگراف، 6 مارس 1967.
  16. شيفته، همان، ص39.
  17. بسته نگار، همان، ص716.
  18. محمّد علي سفري، قلم و سياست، تهران: نشر نارمك، 1371، ص878.
مطالب مرتبط
1 از 218

روشنفكران ديني، چيستاري بر بسترهاي تاريخي و ايدئولوژيكي موثر بر آنان

ادامه سير تحول جريان روشنفكري در ايران(1)

برآمدن روشنفكران ديني در دهه چهل حاصل دو دهه فعاليت دين مداران جامعه و تغيير برخي نگرش ها نسبت به فعاليت روحانيت و دين در مسائل فرهنگي، اجتماعي و سياسي بود.

برآمدن روشنفكري ديني از نظر تاريخي و فكري ادامه سير تحول جريان روشنفكري در ايران بود كه نگرش و ديدگاهي متفاوت از نسل هاي پيشين خود به دين ايجاد كرد. توجه هر كدام از بسترهاي تاريخي و ايدئولوژيكي اين جريان به تنهايي نمي تواند، چگونگي برآمدن آن را توضيح دهد، بلكه به ناچار بايد اين دو بستر را با هم بازخواني كرد تا در نهايت به پاسخ اين سئوال رسيد كه چرا در دهه 20 توجه روشنفكران به جمع دين و افكار جديد جلب شد و در دهه 40 به گفتمان غالب جامعه تبديل شد.

مقدمه

نگاهي به چگونگي تعامل نسل هاي مختلف روشنفكري در ايران با دين و فرهنگ جامعه اين نكته را مشخص مي كند كه روشنفكران نسل اول، روشنفكران مشروطه خواه و روشنفكران دوره رضاخان، اعتقادي به دخالت دين در امور سياسي و اجتماعي نداشتند و براي كنار گذاشتن علما و دين از مسائل سياسي و اجتماعي جامعه و انزواي آنها تلاش مي كردند. امّا روشنفكران ملي گراي دهه بيست، علي رغم اعتقاد به عدم دخالت دين در امور سياسي و اجتماعي، براي مقابله با استعمار خارجي با علما همكاري داشتند و نيز چهره هاي دانشگاهي دين مدار در اين دهه به پايه ريزي مبارزه فرهنگي و اجتماعي بر مبناي دين گرايش پيدا كردند. بعد از كودتاي 28 مرداد، روشنفكران ديني[1] براساس ضرورت هاي تاريخي و فكري نه تنها دين و فرهنگ جامعه را مخالف با تجدد و افكار نوين نمي دانستند بلكه اعتقاد داشتند در شرايط جديد، مبارزات سياسي و اجتماعي بايد بر بنيادهاي ايدئولوژيك ديني بنا شود چرا كه اعتقادات ديني مي تواند موجب استقامت و سازش ناپذيري نيروهاي فعال در مقابل رژيم حاكم شود و علاوه بر تعميق مبارزه آن را فراگير و عمومي سازد. دغدغه اين روشنفكران پرهيز از اشتباه كساني بود كه در گذشته با مبنا و اصل قرار دادن علوم و دستاوردهاي تمدن غرب آرمان هاي خود را خارج از مرزهاي فرهنگي و اعتقادي جامعه جستجو مي كردند. اين امر به همراه غلبه گفتمان دين مداري در اوايل دهه چهل كه همزمان با اوج گيري نهضت روحانيت بود و روگرداني توده هاي مردمي از گرايش هاي روشنفكري چپ و راست در برآمدن روشنفكران ديني در جامعه تأثير به سزايي داشته است.

درآمدي بر روشنفكري و دين از آغاز تا دهه بيست

نسل اول روشنفكران در ايران كه حاصل برخورد تمدن غربي با جامعه ايران بودند، براي رفع عقب ماندگي هاي سياسي اقتصادي و اجتماعي بدون توجه به ماهيت و ويژگي هاي فرهنگي ـ اجتماعي ايران ،الگو قرار دادن غرب را تجويز كرده بودند. پيش فرض اصلي اين روشنفكران ناتواني دين و فرهنگ سنتي جامعه در پاسخگويي به نيازهاي جديد بود. به همين دليل اخذ تمدن غرب به صورت تمام و كمال به عنوان راه حل مشكلات جامعه توصيه مي شد. اين در حالي بود كه روشنفكران درك و شناختي واقع بينانه از ماهيت و زيربناي فكري تمدن و مفاهيم غربي، تأثيرات آن بر جامعه ايراني و پذيرش آن توسط مردم نداشتند. آنها با غفلتي عامدانه از اين نكته، مفاهيم تمدن غرب و برقراري نظام حقوقي و مدني آن را به عنوان اهداف مطرح كردند.

از نگاه روشنفكران نسل اول استقرار تمدن جديد فقط با ويران كردن سنت ها و عقايد ديني كه مانع تكامل و ترقي قلمداد مي شدند ممكن بود. قانون گرايي، تأكيد بر قوانين عرفي، علم گرايي و عقل مداري آنها چيزي فراتر از افكار جديد غربي كه در مقابل سنتها قرار مي گرفتند نبود و اصلي ترين شاخصه آن تفكيك دين از امور سياسي و اجتماعي و يا تغيير آن بود. توصيه روشنفكران در پرداختن علما ديني به عبادات شخصي مثل نماز و روزه و واگذاري امور سياسي، اجتماعي و حقوقي به سايرين نه شايسته شأن، نفوذ و اعتبار علما و نه مورد قبول آنها بود و تأكيد روشنفكران بر اين اصل منشا اصلي تقابل دو ديدگاه و ريشه اختلافات آنها بود.

تأثيرات منفي تقابل علما و روشنفكران و تعارض افكار بيگانه با آداب و رسوم جامعه، همچنين پذيرفته نشدن اين افكار توسط مردم، روشنفكران را وا مي داشت تا در مواردي افكار و قوانين غربي را با رنگ و بوي اسلامي و ناسيوناليستي بيان كرده و تعارض افكار غربي با اسلام را سوءتفاهم معرفي كنند. ميرزا يوسف خان مستشارالدوله در رساله «يك كلمه» خود تلاش كرد تا با نقل قول هايي از احاديث و آيات قرآني اسلام را با قوانين فرانسه هماهنگ و يكسان نشان دهد (مستشارالدوله، 1287ق، ص 51) و نظام پارلماني را با قاعده مشورت، آزادي بيان را با امر به معروف و نهي از منكر و كيفرهاي قانون مدني فرانسه را با تعزيرات اسلامي مطابقت دهد (مستشارالدوله، صص 35-30). او در نامه اي به آخوندزاده در توجيه اين كار كه چرا اين رساله را در لفافه ديني نوشته يادآوري مي كند كه اين شيوه را بدان جهت به كار گرفته تا نگويند فلان چيز بر ضرر اسلام است يا اسلام مخالف ترقي و تمدن است. (حائري، 1360، ص 39)

ميرزا ملكم خان براي پذيرش افكار روشنفكران غرب گرا توسط مردم و پرهيز از دشمني علما با آنها، پيشنهاد مي كند كه روشنفكران بگويند اساس مدنيت غربي از لندن و پاريس نيست بلكه از اسلام است (نورايي، 1353، ص 223). او به آخوندزاده توصيه مي كند كه درباره عقايد مسلمانان به صورت دقيق حرف بزند و از حمله آشكار و بي ثمر به آنها خودداري كند (الگار، 1369، ص 287) تا به تكفير علما دچار نشود. نكته ديگري كه ملكم خان در اتخاذ اين شيوه براي ترويج غرب گرايي بدان استدلال مي كند، آگاهي از نقش دين در اين خصوص است بنابراين اگر علما با آنها همراه شوند به راحتي مي توانند مطالب خود را در كمال سهولت در مغز مردم جاي دهند والا در صورت تعارض علني تجدد با اعتقادات مردم هيچ شانسي براي موفقيت آن باقي نمي ماند. (غني نژاد، 1377، صص 20-19)

تعارض غرب گرايي و افكار روشنفكران با مباني ديني و فرهنگ جامعه باعث مي شد كه راهكارهاي روشنفكران در ترويج غرب گرايي چندان كارآيي نداشته و شعار هماهنگي دين با افكار جديد و استفاده از آيات و احاديث در اين خصوص نيز راهگشا نباشد. اين امر باعث مي شد كه روشنفكران كنار نهادن دين و يا تغيير آن را همانند غرب به عنوان اصلي ترين راهكار در چگونگي تعامل بين دين و افكار جديد مطرح كنند. بنا به گفته طالبوف «احكام شرعي براي هزار سال قبل خوب و بجا بودند ولي در عصر كنوني بايد سي هزار نكته جديد بر آن افزوده و از پايه دگرگون شوند.» (طالبوف، 1347، ص 36) از نگاه اين روشنفكران عقل و علم غربي كه بر مدار بشر مي چرخد و قدرت او را در تصرف بر طبيعت و شناخت قوانين حاكم افزايش مي دهد نمي تواند با دين و اعتقادات ديني هماهنگ باشد. عصر دين و فلسفه ماقبل علم و عصر مقيدات و گفته هاي نقلي آبا و اجداد است در حالي كه در شرايط كنوني كمال عقل در رها شدن و گذشتن از اين امور غيرعقلي است كه مانع ترقي و پيشرفت هستند. دين و فرهنگ سنتي براي رهايي از بعد غيرعقلي و غيرعلمي بايد بر مبناي علوم تجربي و دانش زمان مورد دخل و تصرف واقع شوند.

«مسيحيان انجيل ساختگي بي سر و ته را بوسيدند و بر طاق كليسا نهادند و به دنياي علم و هنر قدم گذاردند و مسلمانان هم بايد از افسانه هاي جعلي اسلام كه هر كس از روي ناداني، تعصب و خودسري چيزي بر آن افزوده، چشم پوشده و به سوي جهان دانش و عقل روي بياورند.» (آدميت، 1357، ص 143)

تعارض و دوگانگي ميان افكار غربي و ديني در حالي بود كه نه از طرف روشنفكران و نه از طرف علماي ديني تلاش و اقدامي فكري براي بيان نسبت بين دين و افكار جديد و تعامل آنها به عمل نيامد. روشنفكران با آشفتگي و گرايش نسبت به غرب افكار جديد را منطقي و درست مي پنداشتند و علماي ديني نيز با نگاهي بدبينانه به طرد آنها مي انديشيدند.[2] البته اين تعارض باعث نشد كه از سوي طرفين در مقابل استبداد و بي قانوني هيچ اقدامي به عمل نيايد. علما اصلاحات اجتماعي و اقتصادي، به ويژه اعطاي امتيازات گوناگون به بيگانگان را به نفع جامعه اسلامي نمي دانستند و برخلاف روشنفكران كه افكارشان توسط مردم قابل فهم و پذيرش نبود، روحانيون به دليل ارتباط و يا مردم و نفوذ بر آنها توانستند رهبري مردم و بسيج اجتماعي را در شرايط مختلف تاريخي به عهده بگيرند.

جنبش تنباكو به عنوان اولين نماد بارز تبعيت مردم از علما و مراجع كه استعمار خارجي و استبداد داخلي را وادار به عقب نشيني كرد جايگاه مردمي روحانيت را به نمايش گذاشت و نفوذ آنها را به عنوان يك عامل سياسي در اجتماع افزايش داد. (آدميت، 1355، ص 44)

نسلي از روحانيت و مردم كه تحت تأثير افكار جديد و بيدارگري هاي روحانيت و نخبگان روشنفكر به فعاليت هاي سياسي روي آورده بود، دراعتراض به اقدامات مستبدانه عين الدوله و اخذ وام از بانك هاي خارجي و اقدام نوز بلژيكي در توهين به روحانيت، جنبش عدالتخواهي و مشروطيت را راه اندازي كردند. بعد از پيروزي اين نهضت، تعارض روشنفكران با دين و فرهنگ سنتي كه حل نشده باقي مانده بود به صورت عملي نمايان شد و اختلافات نظري دو طيف به صحنه هاي عملي همچون تدوين قانون اساسي و متمم آن و انتخاب وكيل و وزير كشيده شد. علي رغم پيشگامي روحانيون در راه اندازي جنبش مشروطيت، روشنفكران با انجمنهاي سري و تشكيلات پنهاني خود و نيز آشنايي با نهادهاي جديد و حمايت انگلستان از آنها توانستند رهبري نهضت را بعد از پيروزي به دست گيرند. هيأتهايي كه مأمور تنظيم نظام نامه انتخابات و پيش نويس قانون اساسي شدند از تربيت شدگان مكتب غرب بودند رئيس، نائب رئيس، و ساير گردانندگان مجلس از ميان همين افراد انتخاب شدند و آگاهانه با تصويب و اجراي قوانين ديني در جامعه به مخالفت برخاستند. (آدميت، 1355، ص 120)

تقابل روشنفكران با دين وروحانيت در نهضت مشروطيت و تلاش براي برقراري نهادهاي غيرديني باعث سرخوردگي روحانيت از دخالت فعال در امور سياسي شد به گونه اي كه بعد از اعدام شيخ فضل ا… نوري و ترور بهبهاني صحنه را به روشنفكران و فعالين سياسي واگذار كردند. بي ثباتي اوضاع، بحران كابينه ها، تغييرات پي در پي وزرا، اشغال بخش هايي از كشور به دست روسها، ياغي گري در شهرستان ها و فعاليت انجمن هاي مسلح، فصلي سياه در تاريخ كشور رقم زد و اوضاع به سوي واگرايي خطرناكي سوق داده شد. روشنفكران با احساس تأسف از حوادث بعد از مشروطه و نااميدي از رجال ملي شعار جستجوي دست آهنين براي نجات ايران را در محافل فكري و مطبوعاتي به شعار روز تبديل كردند. در حقيقت انديشه اي كه طرفدارا شكل دادن به دستگاه مشروطيت، حكومت قانون و آزادي بود به انديشه طرفدار دولت نيرومند و اقتدارگرا تغيير ماهيت داد و نكته قابل توجه آن كه اولين حلقه هاي اين تغيير و اولين حاميان فكري رضاخان، تعدادي از برجسته ترين چهره هاي روشنفكري و نخبگان عهد مشروطه همچون تقي زاده، فروغي، مشيرالدوله، مستوفي الممالك و مخبرالسلطنه بودند كه به صورت خصوصي گرد هم مي آمدند تا به رضاخان براي قدرتمندي بيشتر و خاتمه دادن به ناهنجاري اوضاع كمك كنند. (تقي زاده، 1368، صص 199-198). علاوه بر اين چهره هاي شاخص، نويسندگان داخلي، اصحاب مطبوعات، شعرا، فعالين حزبي اعم از چپ و راست، روشنفكران و نويسندگان ايراني خارج از كشور كه بر گرد مجلاتي همچون كاوه، نامه فرنگستان، ايرانشهر و علم و هنر فعاليت مي كردند يك‍صدا ناكارآمدي نظام مشروطه و لزوم يك حاكم مقتدر را توصيه و تبليغ كردند.

تسلط رضاخان بر اوضاع باعث محدوديت بيشتر علما و منزوي كردن آنها در جامعه شد. روحانيون از رياست دادگاه و قضاوت منع شدند. موقوفات مذهبي به تصرف دولت درآمد. طلاب حوزه ها مطابق مقررات قانوني موظف به امتحان شدند. حق وعظ و خطابه جز براي افرادي خاص ممنوع شد و نكته قابل توجه آن كه اين اقدامات با همكاري و همفكري روشنفكران عملي شد. همزمان با كناره گيري علماي ديني از جريان امور، روشنفكران و نويسندگاني همچون كسروي، هدايت و شريعت سنگلجي به نشر افكار ضد ديني و دين هاي ساختگي، احساس تنفر نسسبت به اعراب، تغيير الفبا، تأكيد بر باستان گرايي، احترام به زرتشت و ارائه تصويري از ملي گرايي كه با اسلام سرستيز داشته باشد پرداختند. ورجاوند بنياد كسروي، اسرار هزارساله حكمي زاده، مقالات و كتاب هاي سنگلجي و دين شناسي شيخ محمد خالصي كه تماماً با شعار اصلاح و احياي دين و لزوم خرافه زدايي چاپ و منتشر شدند به نوعي در مقابل شعائر رسمي، سنتي و حوزوي قرار مي گرفتند. علي رغم اين تلاش ها و توفيق روشنفكران در كنارگذاري دين از جريان امور جامعه، حذف كامل دين از صحنه اجتماع به صورت كامل محقق نشد به گونه اي كه با رفتن رضاخان فعاليت و تلاش براي احياي نقش دين در جامعه همگام با ساير جريان هاي روشنفكري آغاز شد.

دهه بيست و فعاليت اسلام گرايان در كنار ساير جريان هاي روشنفكري

اشغال ايران در شهريور 1320 و فرار رضاخان، سرآغاز تحولي اساسي در فضاي سياسي – اجتماعي كشور و فعاليت هاي روشنفكران بود. نخبگان سياسي، روشنفكران و گروه هايي كه استبداد رضاخاني مانع فعاليت هاي آنها شده بود به يكباره محيط را براي فعاليت مناسب ديدند و گرايش هاي مختلف سياسي ـ اجتماعي، روزنامه، هفته نامه و احزاب مختلف در جامعه پديدار شدند.

چپ گرايان به ويژه اعضاي گروه پنجاه و سه نفر با رهايي از زندان با شعارهاي جذاب و حمايت همسايه قدرتمند شمالي ظرف چند سال حزب توده را به يكي از احزاب قدرتمند كشور تبديل كردند.

توده اي ها با پنهان كردن ماهيت كمونيستي خود، تأكيد بر قانون اساسي و روش هاي دموكراتيك و توجه به شعارهاي ناسيوناليستي و حساسيت هاي ديني به جذب روشنفكران و نخبگان جامعه پرداختند. شعارها و بيان اصولي همچون حزب توده راه منافي با اسلام نمي پيمايد (بهنود، 1369، ص 207)، طرح نمايندگان اقليت توده اي براي مبارزه با شرب الكل (روزنامه رهبر، 1322، ص 4)، سخنراني و مراسم به مناسبت ايام ملي در باشگاه حزب (روزنامه دنياي امروز، آذر 1324)، تعيين محلي در حزب براي اقامه نماز (يوسفي اشكوري، 9376 ص 173)، رد صريح انتساب مرام ضد ديني به خود و كنار گذاشتن ظاهري برنامه ها و افكار كمونيستي باعث شده بود كه در سال هاي اوليه تشكيل حزب تعداد زيادي از نويسندگان، هنرمندان و افرادي كه تكيه گاهي براي رشد اجتماعي و سياسي خود در فضاي بعد از شهريور 1320 پيدا نكرده بودند به آن بپيوندند.

گذشت زمان و چند اشتباه تاكتيكي از جمله حمايت از اعطاي امتياز نفت شمال به شوروي و طرفداري از فرقه تجزيه طلب دمكرات آذربايجان ماهيت حزب توده و شعارهاي استقلال طلبانه آن را با ابهام و ترديد مواجه كرد. افشاي چهره دوگانه حزب توده كه ايدئولوژي اش در ابتدا بيان منظم خواستها و اعتقادات جامعه ايران بود و در نهايت به يك حزب وابسته و مطيع سياست هاي شوروي تبديل شده بود، شكاف فكري چپ و راست را در ايران افزايش داد و به اتهامات مخالفان حزب در كمونيستي بودن آن اعتبار زيادي بخشيد. انشعاب منتقدين داخلي حزب به رهبري خليل ملكي كه اصلاحات و تغيير سياست هاي آن را غيرممكن مي دانستند ضربه جبران ناپذيري به حزب و جريان روشنفكري چپگرا در ايران زد به گونه اي كه بعد از آن هيچ گاه نتوانستند به دوران اوج و اعتبار خود بازگردند.

ملي گرايي كه در دوره رضاخان با صبغه شاهي عملاً آزادي و دموكراسي را براي مدرنيسم به فراموشي سپرده بود، بعد از شهريور 1320 با ويژگي بيگانه ستيزي، آزادي خواهي و دموكرات منشي به صحنه اجتماع بازگشت. احزاب وگروه هاي ملي گرا علي رغم برخي اختلافات، درباره رهايي از سلطه استعماري انگليس، دخالت بيگانگان و لغو امتيازهاي آنها وحدت نظر پيدا كردند و تأمين استقلال كشور، آزادي مطبوعات و برگزاري انتخابات آزاد به مهم ترين خواست هاي آنان تبديل شد. ملي گرايان فعال در اين دوره كه بيشتر از طبقات متوسط جامعه و دانشگاهيان بوده و با تشكيل انجمن، حزب و تأسيس روزنامه به فعاليت رو آورده بودند نتوانستند با تعيين يك ايدئولوژي و چارچوب مشخص براي فعاليت هايشان، نگرش خود را به دين و اعتقادات مردم مشخص كنند. علاوه بر اين با تضعيف موقعيت روشنفكران قديمي همچون فروغي، بهار، تقي زاده و كسروي احزاب به مهم ترين كانون فعاليت ملي گرايان تبديل شدند. جبهه ملي به عنوان اصل ترين نماد ملي گرايي در اين دوره ائتلافي از نيروها مختلف جامعه اعم از مذهبي، غيرمذهبي و چپ راست بود. وجود طيف هاي مختلف در جبهه ملي باعث شده بود كه ماهيت آن در چارچوبي خاص و يا مكتبي مشخص تدوين نشود. علاوه بر اين روشنفكران ملي گرا علي رغم حمايت نيروهاي مذهبي از آنها در جنبش ملي شدن صنعت نفت با اعتقاد به جدا بودن امور سياسي از دين، هيچ گاه موضع خود را نسبت به دخالت افراد دين مدار و روحانيون در امور سياسي معين نكردند. به همين دليل بعد از وقايع 30 تير 1331 دكتر مصدق و روشنفكران ملي گرا به محدود كردن فعاليت هاي جريان ديني در جامعه و عدم توجه به خواستهاي آيت الله كاشاني رو آوردند. اختلاف، مشكلات اقتصادي، بي تصميمي كادر رهبري و سردرگمي روشنفكران ملي گرا، اقتدار آنها را در جامعه تضعيف كرد و باعث شد نتوانند حول محور فكري و اعتقاديشان متحدشوند.

با سقوط رضاخان علاوه بر فعال شدن دو جريان چپ گرايي و ملي گرايي توجه به دين در مسائل اجتماعي و سياسي كه با كمك روشنفكران متجدد وابسته به رژيم تا سال 1320 بسيار كمرنگ شده بود از نو مطرح شد. انگيزه بسياري از افراد متعلق به جريان هاي ديني در اين مقطع اگر چه مقابله با فعاليت هاي حزب توده، موج چپگرايي و بهايي گري در جامعه بود اما به نظر مي رسيد كه مذهب و دين ديگر نه تنها عامل عقب ماندگي و تحجر نيست بلكه دوباره به عنوان عامل تحرك، پويايي و وحدت جامعه در حال ظهور است. اين امر به عنوان بطلان پيش فرض روشنفكران نسل هاي گذشته در ناتواني دين در پاسخگويي به مسائل جديد و هماهنگي با علم و پيشرفت بود.

با خارج شدن دين از گوشه انزوا و بازگشت آن به متن اجتماع و سياست، روشنفكران ديني، دانشجويان مذهبي و روحانيون در عرصه فعاليت هاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي گرد هم آمدند. جوانان مذهبي دانشگاه در حلقه انجمن اسلامي و اطراف برخي نشريات ديني جمع شدند. بازگرداندن مدارس علميه به وضعيت مطلوب، ايجاد انجمن ها وكانون هاي ديني براي زدودن آثار سوء تبليغات ضد ديني در دانشگاه، برگزاري جلسات سخنراني ديني و مجالس وعظ از جمله فعاليت هاي دين مداران بود. حركت ديني در اين دهه كه در ابتدا صبغه اي فرهنگي و به عنوان يك جريان فكري شكل خاصي نداشت (بازرگان، 1375، ص 372) و از كانون ها و حوزه هاي مختلفي در تهران، مشهد و برخي شهرستان هاي ديگر شروع شد توانست پايگاه هاي فعالي براي دفاع از دين در مقابل توده اي ها و بهايي ها به وجود آورد.

در تهران با همت چند نفر از متدينين كانون فرهنگي اسلام كه بيشتر سخنرانان و نويسندگان نشريه آن عموماً دانشگاهيان متدين بودند تشكيل شد. آيت الله طالقاني چهره روحاني برجسته دهه 20 در جلسات كانون اسلام و انجمن اسلامي به ارشاد، اصلاح و ارائه اسلامي كه رنگ و بوي اجتماعي و فكري داشت پرداخت. انجمن اسلامي دانشجويان در سال 1322 به همت فارغ التحصيلان دانشگاهي به ويژه فارغ التحصيلان پزشكي كه در درس هاي آيت الله طالقاني حاضر مي شدند تشكيل شد. جريان نوگراي ديني اعم از دانشگاهي و حوزوي اعتقاد داشت كه جلسات سنتي مذهبي و سوگواري براي هدايت نسل جوان كارآيي ندارد و دين سنتي و متوليان سنتي آن از پاسخگويي به مسائل جديد فكري و شبهات تازه عقيدتي در ميان دانشگاهيان و جوانان ناتوانند و به ناچار بايد با تشكيل كانون و انجمن و اعطاي نقش فعال به جوانان و افراد نوگرا به فعاليت پرداخت. سخنراني هاي محققانه افرادي همچون بازرگان، سحابي، آيت الله طالقاني، صدرالدين بلاغي، محمد تقي فلسفي و راشد در بيان ديدگاه هاي اسلام گرمابخش حركتي بود كه از گوشه و كنار در حال شروع شدن بود.

علاوه بر اين چهره‍هاي سرشناس، در شهرهاي مختلف نيز افراد ديگري به تبليغ دين و فعاليت هاي فرهنگي رو آوردند. در مشهد محمدتقي شريعتي كه سابقه پوشيدن لباس روحانيت هم داشت با تأسيس كانون نشر حقايق اسلامي از اولين سال هاي دهه 20 فعاليت مستمر و دامنه داري را در راه احياي نقش دين در جامعه شروع كرد. عطاءالله شهاب پور در كرمانشاه با تأسيس انجمن تبليغات اسلامي و نشريه مجد و نور دانش صدها جلد كتاب ديني انتشار داد. حاج سراج انصاري روحاني مبارز و فرهنگي آذربايجاني تشكل اتحاديه مسلمين و ماهنامه اي با عنوان مسلمين راه اندازي كرد. آيت الله نورالدين شيرازي با تأسيس حزب برادران، غلامرضا سعيدي با انتشار نشريه فروغ علم، نصرت الله نورياني با انتشار هفته نامه آيين اسلام به فعاليت فرهنگي و فكري پرداختند. شمس قنات آبادي ابتدا جمعيت فداكاران اسلام و سپس مجمع مسلمانان مجاهد را تأسيس كرد و در نهضت ملي شدن صنعت نفت به فعاليت سياسي پرداخت. (شمس قنات آبادي، 1377، صص 67-66)

در اين دهه همچنين برخلاف گرايش و جرياني از حوزه كه مخالف دخالت و فعاليت در امور سياسي بود افراد و گروههاي ديگري از پايگاه روحانيت و دين، بر فعاليت جدي و مؤثر در امور سياسي تأكيد كردند. فداييان اسلام با مطرح كردن آرمان برقراري حكومت اسلامي در ادامه تفكري قرار داشتند كه حكومت هاي زمانه را غاصب قلمداد مي كردند و هدف خود را برقراري حكومت اسلامي و اجراي احكام ديني مي دانستند. آيت الله كاشاني با فعاليت هاي ضداستعماري و ضداستبدادي خود و نقشي كه در بسيج افكار عمومي در راه ملي شدن صنعت نفت ايفا كرد و در فراهم شدن زمينه هاي ملي شدن صنعت نفت تأثير درخشاني گذاشت. فتواي برخي مراجع قم از جمله سيدمحمد تقي خوانساري و آيت الله صدر در حمايت از ملي شدن صنعت نفت به همراه اقدامات فداييان اسلام و فعاليت هاي آيت الله كاشاني نمايانگر اوج گيري فعاليت هاي سياسي ـ اجتماعي بر مبناي دين در اين مقطع تاريخي بود و چهره اي از اسلام سياسي را به مردم و جامعه نشان دادند.

بسترهاي شكل گيري روشنفكري ديني بعد از كودتاي 28 مرداد 1332

كودتاي 28 مرداد 1332 كه معلول دخالت نيروهاي خارجي، اختلافات سياسي، ضعف تشكيلاتي و ايدئولوژيكي و اشتباهات رهبران و روشنفكران ملي گرا بود، حكومت وحشت و ترور را بر كشور مستولي كرد. روزنامه ها توقيف و فعاليت هاي سياسي ـ اجتماعي مخالفان دولت به كلي ممنوع شد. اغلب رهبران نهضت ملي در مجلس، وزرا و همكاران دولت، سران و فعالان احزاب سياسي و نيروهاي مذهبي و بازاري دستگير شدند. فداييان اسلام با دستگيري و اعدام رهبر آنها نواب صفوي از هم پاشيدند و سرنوشت مشابهي نصيب حزب توده شد. در چنين شرايطي نه تنها گروهها و احزاب باسابقه قبلي نتوانستند كاري انجام دهند بلكه گروه هاي تشكيل شده جديد همچون نهضت مقاومت ملي و جبهه ملي دوم هم در مقابل رژيم كاري از پيش نبردند و فضاي جامعه از يك گروه و نيروي اجتماعي فعال خالي شد.

نهضت مقاومت ملي علي رغم فعاليت مؤثر روحانيون و افراد دين مدار در آن، از همان آغاز در خصوص سازماندهي و بعدها در چگونگي اتخاذ استراتژي مبارزه با رژيم دچار اختلاف شد. حزب زحمتكشان ملت ايران (نيروي سوم) به صورت فعال به نهضت وارد نشد و تنها يك گروه انشعابي آن به رهبري دكتر خنجي به نهضت پيوستند.

چهره هاي قديمي به صورتي محافظه كارانه از انتقاد به شخص شاه هراس داشتند و از آن پرهيز مي كردند و در مقابل فعالان دانشجويي و افراد تندرو نهضت، شاه را متجاوز به قانون اساسي مي دانستند و خواهان برخورد انقلابي در مقابل او بودند. حزب ايران با اين استدلال كه دولت مستقر شده و با داشتن مجلس و نهادهاي قانوني و شناسايي توسط ساير كشورها به صورت يك دولت قانوني درآمده اعتقاد داشت كه مخالفان بايد رژيم را به عنوان يك واقعيت بپذيرند و به صورت اپوزيسيون در برابر آن عمل كنند.

در نهضت مقاومت ابتدا نيروهاي چپ، مذهبي و ملي همه آمدند … به تدريج چپي ها، لائيكها و ناسيوناليستها و ليبرال هاي غير مذهبي همه كنار كشيدند و فقط مذهبي ها ماندند. البته مردم هم گوش به فرمان ما نبودند و نهضت مقاومت فقط يك عده خريدار داشت. (شيباني، 1378، ص 13)

نهضت مقاومت ملي علي رغم تشكيل كميته هاي مختلف و اعتراض به انتخاب دوره هيجدهم و قرارداد كنسرسيوم نتوانست در جذب توده هاي مردمي و كشاندن آنها به مقاومت موفق باشد. فراخوان تظاهرات عمومي آنها عليه دولت در 21 آبان سال 1332 يعني چند ماه بعد از كودتا نمايش قدرت باشكوهي نبود، بعد از آن هم اقداماتشان در برخي اعتراض ها، ديدار هاي دوستانه و انتشار برخي اعلاميه ها به صورت مخفي منحصر شد و بنا به گفته يكي از نويسندگان روحيه مبارزه طلبي و همكاري آنها سير قهقرايي داشت و با كم شدن نيروهاي سياسي آن، نهضت مقاومت ملي با مشكلات اساسي روبرو گرديد( برزين، 1374، ص 111) و در نهايت با توجه به اختلافات درون سازماني در سال 1336 به دنبال دستگيري سران نهصت به بهانه اعتراض به قرار داد نفتي ايران با شركت ايتاليايي آجيپ عمر آن قبل از آنكه اقدامي اساسي بر عليه رژيم انجام داده باشد به پايان رسيد.

دوران افول حزب توده يعني تشكيلاتي ترين حزب سياسي كشور در مقطع كودتا به سرعت ادامه يافت پايگاههاي سازماني، سازمان نظامي، چاپخانه حزب، انبار اسلحه و مهمات، سازمان اطلاعات و شبكه جاسوسي حزب يكي بعد از ديگري كشف و مدارك و اسناد آن در اختيار فرمانداري نظامي قرار گرفت. در سال 1334 رهبران طراز اول حزب از جمله محمد بهرامي، نادر شرميني، امان الله قريشي، مرتضي يزدي و علي علوي دستگير شدند و براي نجات خود به همكاري با فرمانداري نظامي پرداختند. (جزني، 1358، ص 74) اعدام افسران توده اي، محكوم شدن تعداد زيادي به زندان هاي طويل المدت و اعترافات ياس آور سران آن، اعضاي رده مياني و پايين را دچار انفعال كرد. عدم اقدام دولت شوروي در كمك به توده اي ها و پذيرايي از شاه با تشريفات رسمي در سفر به شوروي باعث شد باقي مانده هاي حزب با چاپ و انتشار مجله عبرت در سال 1335 به بازگويي مطالب ناگفته درباره ماهيت حزب بپردازند و هويت آن را زير سئوال ببرند.( مدني، 1375، ص 569)

ادامه سير تحول جريان روشنفكري در ايران(2)

آل احمد با معرفي غرب زدگي به عنوان يك بيماري و آفت كه جامعه را از درون از ارزش هاي اصيل تهي مي كند يادآور مي شود كه با تداوم اين روند تنها پوسته اي ميان تهي، ظاهري و كم ارزش از شخصيت فرهنگي ما باقي مي ماند.

جبهه ملي دوم كه به دنبال اعلام ظاهري فضاي باز سياسي در سال 1339 به اميد سهيم شدن در قدرت و برگزاري آزاد انتخابات تشكيل شده بود همانند نهضت مقاومت ملي از آغاز دچار اختلافات درون گروهي بود. ملكي از گروه سوسياليستها مورد مشورت قرار نگرفت و تقاضاي عضويت آنها بدون رد يا قبول رسمي مسكوت گذاشته شد. اللهيار صالح و دكتر رضوي چند ماه از شركت در جبهه خودداري كرده و به گردانندگان آن به صداقت حمله مي كردند. (كاتوزيان، 1372، ص 261) رهبران با سابقه ملي گرا از سلطه دكتر خنجي و بختيار بر جبهه ملي نگران بودند. حزب ملت ايران، نهضت آزادي و طرفداران آنها در انجمنهاي اسلامي، انحلال و ادغام احزاب را در جبهه ملي كه از سوي دكتر خنجي و بختيار توصيه مي شد توطئه اي بر عليه خود مي پنداشتند.[3] اين موضوع به همراه عضويت نهضت آزاداي در جبهه به اختلاف اساسي در اولين كنگره جبهه ملي دوم در دي ماه 1341 تبديل شد و در روز سوم مذاكرات بعد از مشاجره، اعضاي هيأت نهضت آزادي جلسه را ترك كردند و بعد از آن عضويت نهضت با اكثريت آرا رد شد.

سران جبهه ملي همچنين در برخورد با شاه و دولت اميني آگاهانه برخورد نكردند. روشنفكران حزب ايران معتقد بودند كه هرگونه اقدام مقابله جويانه با رژيم محكوم به شكست خواهد بود، در نتيجه براي تغيير روش دولت بايد به ايالات متحده متوسل شده و در داخل هم به فعاليت انتخاباتي بپردازند. اميني كه در آغاز به قدرت رسيدن، با دادن برخي وعده ها ملي گراها را به سكوت وا داشته بود و از اعتبار آنها استفاده مي كرد، بعد از مدتي مانع فعاليت ملي گرايان شد، بنابه گفته كاتوزيان:

«در نتيجه ضعف تحليلي، قضاوت هاي نادرست سياسي، فقدان رهبري قاطع، عدم دموكراسي دروني و آشفتگي تشكيلاتي، نهاد سياسي اي كه ميراث عظيم مصدق و نهضت ملي را به ارث برده بود، طبلي توخالي بود كه نهضت ملي ديگري را به سوي شكستي كاملاً اجتناب ناپذير كشاند و راه را براي فاجعه قابل پيش بيني استبداد فردي شاه هموار ساخت. (كاتوزيان، 1372، ص 266)

در حالي كه هم نهضت آزادي و هم حزب ايران خود را جانشين به حق دكتر مصدق مي دانستند، شوراي عالي جبهه به خاطر تركيب نامتجانس آن در امور روزمره مثل محتواي يك اعلاميه و تعيين تاريخ يك جلسه بسيار كند عمل مي كرد. گردهمايي هاي آنها به علت اين اختلافات هيچ گاه از چند صد تن تا چند هزار تن تجاوز نمي كرد.

«رهبري جبهه تصور مي كرد به صرف دادن يك اعلاميه چند سطري و پخش آن، ناگهان همه دست از كار خواهند كشيد… وقتي اعتصاب عمومي اعلام مي شود و يك اعتصاب خصوصي هم به عمل نمي آيد و حتي يك اتوبوس از كار نمي افتد، رهبري بايد ديگر بداند كه از عهده اين كار برنمي آيد و در تصورات واهي به سر مي برد.» (ملكي، 1368، صص 136-135)

ملي گراها كه بعد از دولت اميني بيشتر آنها در جريان رفراندم شاه دستگير شده بودند، در چگونگي برخورد با دولت علم و مذاكره با آن دچار اختلاف شده و در حالي كه گروهي به بهانه زنداني بودن مخالف گفت وگو بودند دكتر سنجابي و بختيار در چند نوبت به مذاكره با علم پرداختند اما چيزي نصيب آنها نشد. اعلاميه جبهه ملي در جريان رفراندوم رژيم با شعار اصلاحات آري، ديكتاتوري نه، حتي هواداران جبهه را هم به طور دقيقي راهنمايي نمي كرد كه انتخابات از نظر آنها تحريم است يا نه. اختلاف ملي گرايان تا قيام 15 خرداد سال 1342 به رهبري روحانيت ادامه يافت و بعد از اين واقعه جبهه ملي دوم دچار فروپاشي شد و سران آن پس از آزادي از زندان، طي نامه اي به دكتر مصدق انحلال خود را اعلام كردند.

با توجه به سير تاريخي حوادث و عملكرد گروههاي مختلف و روشنفكران طرفدار آنها، در آغاز دهه چهل آمال و آرزوهاي بزرگ فعالين اجتماعي و سياسي به دليل اختلاف ميان گروه هاي سياسي و نيز برخوردهاي خشن رژيم، از دست رفته قلمداد مي شد. مشكل ارتباط احزاب با مردم، وادار كردن آنها به مشاركت در امور سياسي و اجتماعي را غيرممكن كرده بود. برخي احزاب مثل «ملت ايران» و «مردم ايران» اگر چه به صورت صوري حضور داشتند و از هم نپاشيده بودند ولي فعاليت چشمگير و مستقلي از خود نشان نمي دادند و توده هاي مردمي و جوانان هم حاضر نبودند براي گروه ها و رهبراني كه همواره با هم اختلاف داشتند خود را به خطر جدي بيندازند. به همين دليل در فضاي نوميدي از رهبران و روشنفكران و اقدامات سركوبگرانه رژيم، گروههايي از جوانان به سوي اتخاذ راهبرد جنگ چريكي و گروه ها و افراد ديگري به مبارزه ايدئولوژيكي و ديني گرايش پيدا كردند. آنها نسل هاي گذشته خود را سازش كار، محافظه كار و فرصت طلباني معرفي مي كردند كه در شرايط حساس نتوانستند تصميمات تعيين كننده بگيرند و با توجه به فرصت هاي از دست رفته، تاريخشان به پايان رسيده بود.

بسترهاي ايدئولوژيكي برآمدن روشنفكران ديني

ملي گرايي در ايران قبل و بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 هيچ گاه دست به ايدئولوژي سازي نزد و فعاليت هاي ملي گرايان بيشتر در قالب جبهه اي مركب از طيف ها و جناح هاي مختلف صورت گرفت. يك دليل براي فقدان ايدئولوژي سازي نزد ملي گراها واقعيات و شرايط اجتماعي كشور بود. مردم به ايدئولوژي هاي بيگانه كه در مقابل اعتقادات مذهبي آنها قرار مي گرفت روي خوش نشان نمي دادند و كمتر حاضر به همكاري و فداكاري در راه آرمان هاي آنها مي شدند. معين و مشخص نبودن ويژگي هاي ايدئولوژيك ملي گرايان اگر چه از يك جنبه مثبت بود و مردم و روحانيون به خاطر اهداف مشترك مثل مقابله با بيگانگان با آنها همكاري مي كردند اما از جنبه ديگر يك نقطه ضعف بزرگ بود كه مي توانست شكست آنها را راحت تر و سريع‍تر از آنچه كه انتظار مي رفت رقم بزند.

عدم موفقيت كامل گروه هاي سياسي چپ و راست و عدم تناسب فرهنگ سياسي بيگانه با جامعه ايران خلأ ايدئولوژيك آنها را به خوبي نمايان ساخته بود. حمايت افكار عمومي در مبارزات قبل از كودتاي 28 مرداد، بيشتر معلول جو بيگانه ستيزي كشور، تلاش براي ملي كردن صنعت نفت و پشتيباني همه جانبه برخي علما از آن بود و حتي در آن دوره ملي گرايان از فقدان يك ايدئولوژي مورد پذيرش مردم رنج مي برند، دكتر مصدق در نامه اي با اشاره به اين موضع مي نويسد: «احزاب چپ هر موقع مي خواستند توانايي استفاده از آخرين افراد خود را داشتند ولي احزاب ملي به دليل فقدان تشكيلات منسجم و پايه ايدئولوژيك از اين استفاده محروم بودند.» (مصدق، 1365، ص 237) خليل ملكي هم بارها از عدم پشتوانه ايدئولوژيك جبهه ملي سخن رانده و معتقد بود كه براساس يك ضرورت تاريخي بايد با كمال شجاعت و صراحت با پشت پا زدن به سوابق ذهني غلط گذشته يك ايدئولوژي براي جبهه ملي ايجاد و آن را تكميل كرد. (ملكي، 1377، ص 178)

كودتاي 28 مرداد اگر چه ضعف ايدئولوژيكي ملي گرايان را به خوبي نشان داد اما كماكان بيشتر روشنفكران ملي گرا نسبت به هويت مذهبي جامعه و افتخارات ديني آن يا سكوت مي كردند و به آن هيچ توجهي نشان نمي دادند و يا به مقابله جويي با آن مي پرداختند. در چنين شرايطي كه ركود و سكون دامنگير تمامي جريان هاي سياسي شده بود، مذهبي ها و افراد راديكال برخلاف سران قديمي خواهان توجه به معتقدات ديني و استفاده از مذهب در مسائل سياسي ـ اجتماعي بودند. مهندس بازرگان و دوستانش كه معتقد بودند، ديگر نمي توان واقعيت هاي ديني جامعه ايراني را در مبارزات سياسي ـ اجتماعي ناديده گرفت خواهان استفاده از دين به عنوان يك محرك در مسائل سياسي به نفع جبهه ملي بودند و به همين دليل نهضت آزادي را تشكيل دادند.

«جبهه ملي همانطور كه از اسمش پيداست جبهه بود، يعني اجتماع اتحادي از واحدها يا مكتب هاي اجتماعي و بعضي افراد شاخص كه داراي مقصد مشترك (استقلال و آزادي ملت) هستند، ولي مقصد مشترك داشتن ملازم با محرك مشترك داشتن نيست. چنين انتظاري نبايد داشت. محرك بعضي ممكن است ناسيوناليسم، بعضي ديگر عواطف انساني يا تعصب هاي نژادي و محرك بعضي ها مثلاً سوسياليسم باشد. جبهه هاي ملي در همه جاي دنيا مجمعي از سنن، افكار و رنگ هاي مختلف مي تواند باشد ولي براي ما و براي عده زيادي از همفكران و شايد اكثريت ملت ايران محركي جز مباني و معتقدات مذهبي، اسلامي نمي توانست وجود داشته باشد.» (بازرگان، 1335، ص 207)

نگاهي به زندگي سياسي و فكري شخصيت هاي برجسته روشنفكر ديني اين نكته را تأييد مي كند كه آنها با توجه به پيشينه و تجارب خود همچنين با توجه به عدم موفقيت ايدئولوژي هاي مطرح در جامعه به اين نتيجه رسيده بودند كه راهي جز بازگشت به دين و فرهنگ بومي براي مبارزه و مقاومت در مقابل رژيم وجود ندارد چرا كه تنها دين در جامعه ايران مي تواند تعهد و خودآگاهي بيافريند و پشتوانه اي ريشه دار براي جنبش هاي فكري و اجتماعي ايجاد كند.

جلال آل احمد با پيشينه اي كه از فعاليت هاي سياسي و فكري چپ‍گرايانه و ملي گرايانه داشت، با نگاهي جامعه شناسانه بازگشت به فرهنگ بومي و سپس توجه به دين و روحانيت را به عنوان راه حل مشكلات جامعه مطرح كرد. افتادن روشنفكري چپ به دامان شوروي، كشيده شدن ملي گرايي به اختلاف و كودتا، به نمايش درآمدن خواست هاي فردي، علم زدگي و غرب گرايي حوادث دوران زندگي آل احمد بود. از نظر اقتصادي بعد از كودتا تركيبي از وابستگي و عقب ماندگي در نقاط شهري و روستايي و از نظر سياسي تعارضات مختلف بروز كرده و بافت سنتي اجتماع را مورد تهديد قرار داده بود. از نظر فرهنگي نخبگان و دانشجويان كه در ضمن تحصيل به مهارتي حرفه ايي دست پيدا كرده بودند با پيروي از آداب غربي، يا گرايش غيرمذهبي پيدا كرده (بيل، 1368، ص 70) و يا با بي تفاوتي نسبت به مسائل فرهنگي و اجتماعي به آسايش مادي خود مي انديشيدند.

آل احمد با معرفي غرب زدگي به عنوان يك بيماري و آفت كه جامعه را از درون از ارزش هاي اصيل تهي مي كند يادآور مي شود كه با تداوم اين روند تنها پوسته اي ميان تهي، ظاهري و كم ارزش از شخصيت فرهنگي ما باقي مي ماند. مبناي بازگشت او به فرهنگ بومي و ديني برخلاف روشنفكران گذشته كه تمدن غرب را به صورت يك كل مرتبط به هم مي ديدند بر قابل تجزيه بودن تمدن غرب قرار داشت. (آل احمد، 1357، صص 201-200) از نظر او اخذ تكنولوژي، علم و فن غربي نه تنها منافاتي با فرهنگ و سنن ديني مردم ندارد، بلكه در اين مبادله آنچه اهميت دارد رهايي از دست فرهنگ اسارت گر و ادبيات علوم انساني تخريب گري است كه هويت و ماهيت جامعه ديني و اعتبار آن را خدشه دار مي كند. از نگاه او در حالي كه روحانيت نقش اصلي را در تمامي قيام ها و حركت هاي اجتماعي سده اخير ايفا كرده بود، روشنفكران با غفلتي آگاهانه از اين نكته به معارضه ايي همه جانبه با آنها پرداختند و از اين نظر روشنفكران مسؤول اصلي شكست ها و ركود سده اخير كشور بودند. (آل احمد، 1376، صص 98-95) در خدمت و خيانت روشنفكران او، در حقيقت تهاجم به بنيان، ميراث روشنفكراني بود كه براي اهداف غرب گرايانه خود در انزواي اسلام و روحانيت در جامعه كوشيده بودند.

بازرگان كه در دهه 20 با تحقيقات و آثار خود در بيان هماهنگي علم و دين كوشيده بود و با نيروهاي مذهبي ارتباطات نزديكي ايجاد كرده بود، درنيمه اول دهه 30 اعتقاد زيادي به همكاري با روحانيون و استفاده از دين در فعاليت هاي سياسي ـ اجتماعي پيدا كرد. در نهضت مقاومت ملي او به همكاري نزديك با علما و روحانيون پرداخت و تشكيل نهضت آزادي توسط او و همفكرانش در حقيقت پاسخ به طيف هاي ملي گرايي بود كه اعتقادي به نقش دين در مبارزات سياسي نداشتند. ملي گرايان دين مدار و جوانان دانشگاهي برخلاف سران قديمي جبهه ملي معتقد بودند كه در شرايط پيش آمده با توجه به خلأ ايدئولوژيك مشهود در فعاليت هاي سياسي بايد از دين به عنوان ايدئولوژي محرك استفاده شود تا با كشاندن مذهبي ها به داخل جبهه ملي و هماهنگي با فرهنگ ديني و سنتي جامعه، جبهه تشكيل شده را فعال كنند (شيباني، 1378، ص 63) و به صورتي بنيادي و ريشه اي به مقابله با رژيم بپردازند. به همين دليل بود كه بعد از تشكيل نهضت آزادي دكتر مصدق در پيامي به بازارگان مي گويد: «شما كاري كه ما فرصت و توجه نكرده بوديم يعني پايه ريزي ايدئولوژيك و سازماني براي مبارزه ملي انجام داده ايد. (بازرگان، 1362، ص 17-16)

ايدئولوژي مبارزه بر مبناي دين در جامعه با توجه به شرايط اجتماعي و تاريخي اگر چه با بازرگان شروع شد اما بدون شك با دكتر شريعتي بسط و توسعه يافت. دكتر شريعتي با فعاليت هاي مختصري كه در جنبش خداپرستان سوسياليست و مطالعاتي كه درباره ماركسيسم و حركت آفريني آن در جامعه انجام داده بود در نهايت محور مطالعات و تحقيقات خود را تبديل كردن دين به ايدئولوژي براي پويا كردن آن در جامعه قرار داد. نقد روشنفكران گذشته به خاطر غرب گرايي همه جانبه و دوري از فرهنگ ديني مردم، تلاش براي بازسازي دين و معرفي آن به عنوان يك مكتب و نظام مبارزه، بخش ديگري از تلاش هاي دكتر شريعتي بود كه بنا به ضرورت تاريخي دوره خود به آنها پرداخت.

روشنفكري ديني سنتزي از روشنفكري و دين مداري

پيشتر اشاره شد كه نسل اول روشنفكري در ايران حاصل برخورد آرا و افكار تمدن غربي با فرهنگ ايراني بود. روشنفكران ديني را با توجه به تجربه نسل هاي گذشته روشنفكري در ايران، مي توان حاصل تقابل افكار روشنفكران غيرديني با دين و فرهنگ سنتي جامعه دانست. روشنفكران غيرديني نسل هاي قبل، در برنامه هاي خود به سوي ترقي، پيشرفت و رفع عقب ماندگي جامعه توجه چنداني به دين نكرده بودند بلكه با پذيرش مباني علمي و عيني تمدن غرب نسخه هاي برگرفته از آن را براي حل مشكلات جامعه تجويز كردند. روشن انديشي و نوگرايي آنها چيزي جز شناسايي و دست يافتن به تفكر غرب و تلاش براي تبليغ و ترويج آن نبود. قالب هاي دين گريزانه آنها، تعريف و تمجيد از تمدن جديد و شكل هاي ناقص دموكراسي هاي محقق شده آنها در جامعه، نمي توانست توده هاي مردمي را درگير فعاليت هاي سياسي و اجتماعي نمايد. تقليد از اومانيسم غربي، مطرح كردن آن براي جايگزيني دين و معرفي دين به عنوان هيولايي وحشتناك (بازرگان، 1377، ص 421) و متحجرانه و منتسب كردن تمامي مشكلات جامعه به دين مايه دلسردي مردم مي شد.

«از ابتداي نهضت مشروطه تاكنون هر چند سال يك بار جماعتي از روشنفكران با احكام فرنگ فرموده در دست، سر از سوراخ اطميناني بيرون كردند و چون آماده برخورد با مشكلات واقعي اين اجتماع نبودند شكست خوردند. يا سر باختند يا دل، يا رها كردند يا آرزو به خاك بردند. از آن كه قانون اساسي مملكت را از فرانسه ترجمه مي كرد تا آن كه منافع ملي را به خاطر كمونيسم بين الملل فدا مي كرد، همه سر و ته يك كرباسند.» (آل احمد، 1376، ص 88)

از نگاه روشنفكران ديني، نسل هاي روشنفكري در گذشته در مسأله رويارويي جامعه ايران با تمدن غرب به شيوه اي غيرانتقادي و تأثيرپذير از آراي متفكران عصر روشنگري در اروپا به تحقير فرهنگ بومي پرداخته بودند و علوم غربي را در مقابل علوم سنتي قرار داده و آن را تنها نوع دانش معتبر بشري و معيار مطلق تجددخواهي قلمداد مي كردند. اين امر در حالي بود كه سنت و علوم ديني قابل تحول، بازخواني و دفاع بودند امّا روشنفكران غيرديني زحمت اين كار را از سر خود بازد كرده و آنها را مزاحم و مانعي مي انگاشتند كه در هر صورت بايد كنار گذاشته شدند.

روشنفكران ديني با رد اين نحوه نگرش و با قبول پيش فرض تعارض نداشتن سنت دين با مدرنيته و افكار جديد تحول و پالايش سنت ها و دين را به عنوان يك راه حل مطرح كردند و راه رهايي جامعه را از بن بست عقب ماندگي نه با كنار زدن دين بلكه با تحول و پويا كردن آن ميسر مي دانستند.

نسل جديد روشنفكران دين مدار كه به فرهنگ ديني و سنتي جامعه بازگشتند، از اينكه فرهنگ ترويج شده غرب تمامي جنبه هاي زندگي مردم حتي نحوه تحصيل، فرهنگ، دانشگاه و نحوه معاشرت آنها را تحت تاثير قرار داده نگران بودند و اين ايده را مطرح كردند كه نياز به تكنولوژي و علوم غربي الزاماً با فرهنگ غربي پيوستگي ندارد و مي توان با اخذ بخش هايي از آن بخش هاي منفي را طرد كرد.

«از غرب يك مقدار چيزها ما لازم داريم بگيريم اما نه همه چيز را. از غرب يا در غرب ما در جستجوي تكنولوژي هستيم. اين را وارد مي كنيم. علمش را هم مي آموزيم، اگر چه غربي نيست و دنيايي است …ريش تراش برقي و اين ضبط صوت مورد احتياج ماست درست، اما انديشه هامان كه از راه علوم انساني ساخته مي شود چه؟» (آل احمد، 1357، ص 201)

روشنفكر غير ديني كه واقعيت هاي جامعه را در قالب هاي برگرفته از غرب مي ريخت و دين و سنت را نوعي انجماد و تحجر مي ناميد در شناخت دين و درك آن خود در رديف انسان هاي متحجر بود و بنا به گفته شريعتي او كه خود ضد مذهب بود و مي خواست مذهب را بكوبد، از مذهب همان تصور غلطي را داشت كه آدم هاي مقدس بدون توجه به شرايط جديد داشتند. (شريعتي، 1377، ص 33) او با فاصله گرفتن و بيگانه شدن از مردم به صورت تافته ايي جدابافته در كتاب ها، مطبوعات، رشته تحقيقاتي، آرزوها و اهدافش غرق مي شد و با مردم عادي و توده ها، مرزبندي و فاصله ايجاد كرده بود.

«خلائي كه در ميان مردم و خواص روشنفكردر فرهنگ جديد ما پديد آمده است نه تنها يك فاجعه بيمارگونه اجتماعي و فرهنگي است بلكه قبرستان هولناك همه كوشش هاي انديشمندان آگاه و مدفن همه آرزوهاي توده نيازمند و گرفتار است.» (شريعتي، 1373، صص 196-195)

روشنفكران غيرديني اساطير و افسانه هاي ماقبل اسلام را براي بيداري ملي و آگاهي اجتماعي زنده مي كردند ولي از امكانات بالقوه اسلام در تحريك توده ها غافل بودند. اين غفلت از هويت اصيل فرهنگي جامعه باعث مي شد تا آنها زبان گوياي جامعه نبوده و نتوانند باعث تداوم و تكامل طبيعي و منطقي رشد فرهنگي جامعه و تحول تاريخي آن باشند و به همين دليل بود كه قابليت و توانايي براي سامان بخشيدن به يك جنبش اجتماعي را نداشتند. روشنفكران ديني برخلاف اين تفكر با نگاهي به سابقه اسلام در تأثيرگذاري در حركت هاي جامعه با اين پيش فرض كه اسلام مدرن توان پاسخگويي به مسائل روز و ايجاد تحرك اجتماعي را دارد به فكر احياي توان و استعداد بالقوه دين در جامعه افتادند تا با كنار زدن سنت ها، فرهنگ هاي اسارت گر، خرافه ها و خارج كردن دين از حيطه نفوذ روحانيت سنتي راه خلاقيت، نوآوري و پيشرفت آن را فراهم سازند.

«وضع دينداران ما، قابل تشبيه به يك تل مصالحي است كه روي هم ريخته شده، جزءجزء آنها خوب و مرغوب است ولي ارتباط و التيام مابين آنها وجود نداشته و طبق نقشه و نظم صحيحي پهلوي هم قرار داده نشده و يك خانه يا ساختمان مركب و مرتبي تشكيل نداده باشد.» (بازرگان، 1344، ص 56)

به اعتقاد روشنفكر ديني جدا كردن تاريخ دين از عين دين و نقد و تصفيه متون و اصول اوليه دين براي احياي آن مي تواند دين اصيل را از ظرف هاي سنتي جوامع، كالبد تمدن ها و شرايط مختلف تاريخي آن جدا كند. تعاريف جديد از وصايت، ولايت، عصمت، شفاعت، تقليد، اجتهاد، دعا و غيبت بخشي از تلاش آنها براي به چالش كشيدن معاني سنتي مفاهيم ديني بود. روحانيت سنتي به خاطر مواضع غيرانقلابي آنها و اينكه روحانيت تنها مرجع تفسير دين نيست و در قرآن هيچ اشاره اي به طبقه روحاني به عنوان واسطه بين خدا و مردم نشده از جمله مهم ترين محورهاي مدنظر روشنفكران ديني بود. آنها پيدايش يك طبقه روحاني كه باعث تمركز افكار و اعمال مذهبي مي شد، مقدمه و عامل ايجاد تحجر مذهبي معرفي مي كردند و براي رهايي از اين تحجر و قالب هاي سنتي، معتقد به رنسانس و تغيير در افكار ديني بودند. (بازرگان، بي تا، ص 24) تجديد مناسبات ميان عقل و علم با دين، تغيير روش هاي شناخت ديني، نگاه بيروني و علمي به دين، محدود ندانستن دين به هر آنچه كه حوزه و رهبران سنتي دين به نام آن معرفي مي كنند، از جمله محورهاي روشنفكران ديني براي احياي اسلام بود، اما اينكه اسلام روشنفكران ديني همان اسلام اصيل و ناب است يا خير، خود سرآغاز تحقيق و پژوهشي ديگر است كه هم اكنون هم اساسي ترين سؤال در تعامل روشنفكري ديني و اسلام حوزوي محسوب مي شود.

نتيجه گيري:

برآمدن روشنفكران ديني در دهه چهل حاصل دو دهه فعاليت دين مداران جامعه و تغيير برخي نگرش ها نسبت به فعاليت روحانيت و دين در مسائل فرهنگي، اجتماعي و سياسي بود.

از نظر تاريخي مبارزه فكري و علمي روشنفكران غرب گرا با دين كه در دوره رضاخان از حمايت او نيز برخوردار شد، نتوانسته بود دين را به طور كامل از صحنه اجتماع و سياست حذف كند، به گونه اي كه با مناسب شدن فضاي كشور براي فعاليت در دهه بيست، مذهب و دين در ابتدا با صبغه ايي فرهنگي و سپس اجتماعي و سياسي با خروج از انزوا به متن تحولات جامعه بازگشت.

از نظر فكري هم با فعاليت هاي فكري روحانيت نوگرا و دين مداران دانشگاهي، بطلان پيش فرض اصلي روشنفكران نسل هاي قبل مبني بر ناتواني اسلام در پاسخگويي به نيازهاي جديد و هماهنگي با تحولات تاريخي مشخص شده بود و مذهب و دين نه تنها ديگر عامل عقب ماندگي و تحجر نبود بلكه به عنوان عامل تحرك، پويايي و وحدت جامعه در حال ظهور بود. چالش هاي روحانيت و دين با جريان هاي روشنفكري قبل از كودتاي 28 مرداد 1332، اختلاف و ضعف گروه هاي سياسي بعد از كودتا و ضعف بارز ايدئولوژيكي آنها براي دميدن روح اميد و فعاليت در حركت هاي اجتماعي و وادار كردن مردم به مشاركت در ايدئولوژيك و ديني شدن حركت هاي فكري و سياسي دهه چهل تأثيرات اساسي داشت. رويكرد و نگرش جديد علاوه بر نقد روحانيت و دين سنتي به نقد نسل هاي گذشته روشنفكري پرداخت كه در فعاليت ها و حركت هاي سياسي ـ اجتماعي خود نقش فرهنگ و اعتقادات ديني مردم را ناديده گرفتند و بدين ترتيب با غفلتي عامدانه از نقش دين، عمق، اعتبار و پويايي را از اين حركت ها سلب كردند.

يادداشت ها

[1]- با توجه به پرسشها و نگرش هاي مختلفي در خصوص مفهوم روشنفكر ديني وجود دارد مي توان ادعا كرد كه اين مفهوم دچار نوعي بحران مفهومي و مصداقي است. صرفنظر از ابهام و پرسشهايي كه در مورد مفهوم روشنفكر ديني وجود دارد، در اين مقاله منظور از اين واژه ، معناي عام آن است كه بر افرادي اطلاق مي شود كه بعد از كودتاي 28 مرداد بعنوان يك جريان فكري و فرهنگي در كنار نهضت روحانيت يكي ازعوامل مؤ ثردرحركتهاي اجتماعي بودند. نسل روشنفكران ديني با روشنفكران غير ديني و روحانيت روشنفكر عليرغم داشتن برخي تشابهات، تفاوتها و مرزهاي مشخصي داشت. بازخواني نقش دين، بازگشت به مذهب، نقد رهيافت هاي روشنفكران گذشته و روحانيت سنتي آنها را از روشنفكران غير ديني و تفاوت روش و استنباط ديني آنها از روش هاي معمولي حوزوي و نگاه بيروني و جامعه شناسانه به دين و ارئه اسلام منهاي طبقه روحاني آنها را از روحانيت روشنفكر جدا مي كرد.

[2]- تنها مورد استثناء در ابن خصوص سيد جمال الدين اسدآبادي است كه با نگاهي نقادانه به غرب و نفي وابستگي همه جانبه به ان اعتقاد داشت، علم گرايي، قانون خواهي و بسياري از ويژگي هاي تمدن غرب با فرهنگ و سنن اسلامي متعارض نيستند.

[3]- دكتر حنجي، مسعود حجازي و برخي افراد ديگر معتقد بودند كه همه حزب ها بايد خود را منحل كنند و همانند حزب كنگره هند به صورت يك حزب واحد در آيند و با سياست و رهبري واحد اداره شوند

  1. كتابنامه
  2. آدميت، فريدون، انديشه هاي ميرزاآقاخان كرماني، تهران، پيام، 1357.
  3. آدميت، فريدون، ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران، پيام، 1355.
  4. آل احمد، جلال، كارنامه سه ساله، تهران، رواق، 1357.
  5. آل احمد، جلال، در خدمت و خيانت روشنفكران، تهران، انتشارات فردوسي، چاپ سوم، 1376.
  6. الگار، حامد، دين و دولت در ايران، مترجم ابوالقاسم سري، تهران، طوس، 1369.
  7. بازرگان، مهدي، شصت سال خدمت و مقاومت، (گفتگو)، تهران، موسسه خدمات فرهنگي رسا، 1375.
  8. بازرگان، مهدي، مدافعات در دادگاه غير صالح تجديد نظر نظامي، تهران، مدرس، 1350.
  9. بازرگان، مهدي، انقلاب ايران در دو حركت، تهران، انتشارات مولف، 1362.
  10. بازرگان، مهدي، خدا در اجتماع، جلد اول، مجموعه آثار شماره 2، تهران، قلم، 1377.
  11. بازرگان، مهدي، احتياج روز، مجموعه مذهب در اروپا، به كوشش سيد هادي خسرو شاهي، تهران، شركت سهامي انتشار، .
  12. بازرگان، مهدي، ذره بي انتها، ( با اسم مستعار عبداله متقي)، تهران، كانون نشر پژوهشهاي اسلامي، بي تا.
  13. برزين، سعيد، زندگي نامه سياسي مهندس بازرگان، تهران، نشر مركز، 1374.
  14. بهنود، مسعود، از سيد ضياء تا بختيار، تهران، جاويدان، 1369.
  15. تقي زاده، سيد حسن، زندگي طوفاني ( خاطرات)، تهران، علمي، 1368.
  16. جزني، بيژن، طرح جامعه شناسي و مباني استراتژيك جنبش انقلابي خلق ايران، تهران،انتشارات ميزان، 1358.
  17. بيل، جيمز و سايرين، مصدق، نفت و ناسيوناليسم ايراني، هوشنگ مهدوي و كاوه بيات، تهران، نشر نو، چاپ دوم، 1368.
  18. حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران، اميركبير، 1360.
  19. 19.روزنامه رهبر، شماره 233، 19 اسفند 1322
  20. 20.شريعتي، علي، جهت گيري طبقاتي، مجموعه آثار شماره 10، تهران، انتشارات قلم، 1377.
  21. 21.شريعتي، علي، بازگشت، مجموعه آثار شماره 4، تهران، الهام، 1373.
  22. 22.شمس قنات آبادي، خاطرات، تهران، مركز اسناد تاريخي، 1377.
  23. 23.شيباني، عباس،« خاطرات»، كتاب نقد، فصلنامه انتقادي، فلسفي، فرهنگي، زمستان 1378.
  24. 24.طالبوف، عبدالرحيم، مسالك المحسنين، تهران، سازمان كتاب هاي جيبي، 1347.
  25. 25.غني نژاد، موسي، تجددطلبي و توسعه در ايران معاصر، تهران، نشر مركز، 1377.
  26. 26.كاتوزيان، محمد علي (همايون)، اقتصاد سياسي ايران، مترجمين محمد رضا نفيسي و كامبيز عزيزي، تهران، نشر مركز، 1372.
  27. 27.مدني، جلا ل الدين، تاريخ سياسي معاصر، جلد اول، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1375.
  28. 28.مستشارالدوله، يوسف خان، رساله يك كلمه، تبريز، چاپ سنگي، 1287.
  29. 29.مصدق، محمد، خاطرات و تألمات دكتر مصدق، به كوشش ايرج افشار، تهران، علمي، 1365.
  30. 30.ملكي، خليل، نهضت ملي ايران و عدالت اجتماعي، تهران، نشر مركز، 1377.
  31. 31.ملكي، خليل، خاطرات (با مقدمه همايون كاتوزيان)، تهران، شركت سهامي انتشارات، 1368.
  32. 32.نورايي، فرشته، تحقيق در افكار ميرزا ملكم خان ناظم الدوله، تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1353.
  33. 330يوسفي اشكوري، حسن، در تكاپوي آزادي، بنياد فرهنگي مهندس مهدي بازرگان، تهران، انتشارات قلم، 1376 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیست − 4 =