كلمة شيعه چهار بار در قرآن مجيد در سوره هاي مريم آيه 69 و قصص آيه 15 و نيز قصص آيه 15 و صافات آيه 83، ذكر شده است، در سورة صافات حضرت حق ابراهيم خليل را در روش و منش و اخلاق و عمل، و ايمان و عقيده، و جهاد و عبادت شيعه نوح شمرده است. و ان من شيعته لإبراهيم: و بي ترديد ابراهيم از پيروان نوح بوده است.و نيز كلمة شيعه ده ها بار به نقل كتاب هاي معتبر تشيع و تسنن به زبان پيامبر در رابطه با اقتدا كنندگان به اميرالمؤمنين عليه السلام جاري شده است مانند: يا علي انت و شيعتك هم الفائزون.
بنابراين طلوع شيعه از افق قرآن و روايات پيامبر بوده و امري صد در صد الهي است. پس از مرگ پيامبر كه نگذاشتند خلافت و حكومت بر روح تشيع، و محور تعبد، و حقيقت علم، و نور بصيرت اميرالمؤمنين مستقر شود و درصد بالايي از توده عوام دنبال ديگران رفتند و به وسيله حكام و عالمان خريده شده از طرف حكام مكتبي را بر پايه احاديث صحيح و سقيم كه در شش كتاب مشهورشان جمع آوري شده كه بخشي از آنها در ميزان حديث شناسي مردود است و بنا نهادند و پس از آن كه نزديك يك قرن از وفات پيامبر گذشته بود به سبب بناي مكتب بر حديث نام مكتب را مكتب سنت يا حديث و پيروانش را اهل تسنن ناميدند، البته تدوين حديث در شيعه طبق نقل كتاب هاي معتبر از زمان خود پيامبر صورت گرفت و تدوين حديث در اهل سنت از زمان عمر بن عبد العزيز شروع شد. شيعه دين خود را از امامان معصوم و به ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام كه سي سال در كنار پيامبر بود و پيامبر از او تعبير به باب مدينه علم خود كرد مي ـ گيرد و اقتدايش به علي و امامان به دستور مستقيم خدا در قرآن و فرمان پيامبر است و اهل تسنن دين خود را از ابوحنيفه و شافعي و مالك و احمد حنبل مي گيرد كه هيچ كدامشان در عصر پيامبر نبودند بلكـه عالماني بودند كه از عصر حاكم عباسي, منصور دوانيقي به بعد به تدوين فقه و حديث همت گماشتند.به همين سبب ما شيعة علوي و در حقيقت به عبارت ديگر با اقتداي به علي شيعة نبوي هستيم و اهل تسنن كه برادران ديني ما مي باشند و چهار فرقه اند به ناچار پيرو ابوحنيفه (حنفي) و پيرو شافعي (شافعي) و پيرو مالك (مالكي) و پيرو احمد حنبل (حنبلي) هستند.
هداياى پيامبر(ص)
چند سؤال اساسى
با توجه به آنكه پيامبر و ائمه معصومين (ع) همانند ساير مردم نياز به غذا، لباس و مسكن داشتند و خود آنان مردم را تشويق به اهميت دادن به مسائل اقتصادى مىكردند، چند سؤال در اين جا مطرح مىشود:
پيامبر اسلام و اهل بيت او از چه طريقى نيازمنديهاى مادى خويش را تأمين مىكردند؟ آيا آنان صرفاً از بيتالمال استفاده مىكردند؟
آيا فعاليتهاى اقتصادى از قبيل: كشاورزى، دامدارى و تجارت داشتند؟ كمكهاى مالى آنان به نيازمندان از چه طريقى تهيه مىشد؟
توضيح اين كه رسول گرامى اسلام (ع) و خاندان آن حضرت كمكهاى مالى فراوانى به فقرا، مستمندان، نيازمندان مىكردند. بردههايى را مىخريدند و در راه خدا آزاد مىكردند كه در روايتى آمده است امير مؤمنان (ع) هزار برده در راه خدا خريد و آزاد كرد.)33)
امام سجاد (ع) نيز بردگانى در راه خدا آزاد كرد. آن بزرگوار بردگانى را خريدارى كرده، مدتى تحت آموزش و تربيت قرار مىداد و سپس آزادشان مىكرد و آنان به صورت انسانهاى نمونه به فعاليت فرهنگى و تربيتى مىپرداختند و پس از آزادى نيز ارتباطشان با امام قطع نمىشد. «على بن طاووس» ضمن اعمال ماه رمضان مىنويسد: على بن الحسين (ع) شب آخر ماه رمضان بيست نفر برده)يا اندكى بيشتر يا كمتر) را آزاد مىكرد و مىگفت: خداوند در هر شب ماه رمضان هنگام افطار هفتاد هزار نفر از اهل دوزخ را از عذاب آتش آزاد مىكند و در شب آخر به تعداد كل شبهاى رمضان آزاد مىكند. دوست دارم خداوند ببيند كه من در دنيا بردگان خود را آزاد مىكنم تا بلكه مرا در روز رستاخيز از آتش دوزخ آزاد سازد.
امام هيچ خدمتگزارى را بيش از يك سال نگه نمىداشت. وقتى كه بردهاى را در اول يا وسط سال به خانه مىآورد شب عيد فطر او را آزاد مىساخت و در سال بعد به جاى او شخص ديگرى را مىآورد و باز او را در ماه رمضان آزاد مىساخت، و اين روال تا آخر عمر او همچنان ادامه داشت. امام بردگان سياه پوست را (با وجود آن كه به آنان نياز نداشت) مىخريد و در مراسم حج به عرفات مىآورد و آن گاه كه به سوى مشعر كوچ مىكرد آنان را آزاد مىكرد و جوايز مالى به آنان مىداد. (34)
پولها و لباسهايى به شعرا به عنوان جايز مىدادند. همچنين در زمان پيامبر اسلام هيأتها و نمايندگانى از اعراب مىآمدند و اظهار اسلام مىكردند، پيامبر هم هدايايى به آنها مىداد و كمكهاى ديگرى كه در مباحث آينده به عنوان نمونه بيان خواهد شد. اين كمكها از چه طريقى بود؟ از بيتالمال ؟ و اگر از بيتالمال استفاده مىكردند تمام اين هزينهها را از آن جا بر مىداشتند؟ يا مبلغى از آنها را؟ مخصوصاً گاهى ائمه (ع) پولهاى فراوانى به عنوان صله وجايزه به شعراى شيعى و مدافع ولايت مىدادند كه شايد براى برخى قابل تصور نبود. آيا اينها از چه محلى بود؟
پاسخ
در پاسخ اين سؤالها ذهنيت عمومى در جامعه ما اين است كه تأمين معاش و زندگى پيامبر اسلام (ع) و ائمه (ع) از محل بيتالمال بوده و اگر بخششها يا كمهايى هم نسبت به فقرا يا نيازمندان داشتند، آن هم از منبع بيتالمال و وجوه عامه بوده كه در اختيار آنان بوده است و نسبت به آن ولايت داشتند. اما بررسيها و پژوهشها در تاريخ زندگى پيشوايان اسلام نشان مىدهد كه آن بزرگواران اموال و دارايىهاى شخصى نيز داشتند و همه جا و در همه موارد، از بيتالمال استفاده نمىكردند. هدف اين كتاب جست و جوى پاسخ اين سؤالها و پيگيرى و شناسايى منابع درآمد پيامبر اسلام (ع) و اهل بيت آن حضرت و مشخص ساختن اين نكته است كه چقدر و در چه مواردى از بيتالمال، و در كدام مواردى از اموال و دارايىهاى شخصى استفاده مىكردند؟
اينك پيش ازآن كه اين موضوع بررسى شود، از باب مقدمه از هداياى پيامبر اسلام و صلهها و بخششهاى امامان به شعرا و نيز از كمكهاى مالى آن پيشوايان به افراد مختلف ياد مىكنيم تا حجم بالاى آنها روشن گردد و توجه پيدا كنيم كه اين مبالغ نمىتوانست از منبع واحدى باشد و طبعاً از منابع مختلف تأمين مىشده است.
هداياى پيامبر به هيأتهاى نمايندگى قبايل عرب
هيأتهاى نمايندگى قبايل مختلف عرب براى اظهار اسلام، و اعلام انقياد قبايل خويش، بيشتر در سال نهم هجرت و احياناً پيش يا پس از آن به حضور رسول اكرم (ص) شرفياب مىشدند و اسلام و انقياد قبايل خود را به عرض مىرساندند و مورد لطف ومحبت شخص رسول اكرم (ص) واقع مىشدند، وآن حضرت هدايا و جوايزى به آنان عنايت مىكرد كه براى نمونه چند مورد از نظرتان مىگذرد:
1- هيأت نمايندگى ثعلبه
در سال هشتم هجرت پس از بازگشت رسول خدا (ص) از «جعرانه»، چهار نفر از «بنى ثعلبه » نزد رسول خدا آمدند وگفتند ما فرستادگان قبيله خود هستيم و همه اسلام آورديم. رسولخدا(ص) دستور داد از آنان پذيرايى كردند و پس از چند روز اقامت هنگامى كه براى خداحافظى شرفيات شدند، به بلال فرمود تا به آنان جايزه دهد و بلال به هر كدامشان پنج اوقيه(35)نقره جايزه داد و سپس به بلاد خويش برگشتند. (36)
2- هيأت نمايندگى محارب
اين هيأت كه ده مرد بودند، در سال دهم در حجة الوداع به حضور رسول خدا (ص) رسيدند و در سراى رمله، دختر حارث منزل داده شدند. بلال براى ايشان روز و شب غذا مىبرد و اسلام آوردند وگفتند اسلام بنى محارب در عهده ما و در آن موسمها رسول خدا را دشمنى سرسختتر از آنان نبود. در ميان اين هيأت مردى از همان دشمنان سر سخت بود كه چون رسول خدا او را شناخت،گفت: شكر خدا را كه مرا زنده داشت تا به تو ايمان آورم. رسول خدا گفت: اين دلها در دست خداست. رسول خدا آنان را نيز جايز داد و بازگشت.(37)
3- هيأت نمايندگى جعدة بن كعب
از بنى جعدة بن كعب «رقادبن عمرو» نزد رسول خدا آمده و اسلام آورد و رسول خدا در «فلج» آب و زمينى به او داد و براى وى سندى نوشت كه به گفته صاحب طبقات، نزد بنى جعده محفوظ بوده است. (38)
4- هيأت نمايندگى قشيرين كعب
پيش از حجة الوداع، و پس از غزوه «حنين» چند نفر از بنى قشير از جمله ثور بن عروه بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدا به «ثور» قطعه زمينى بخشيد و براى وى سندى نوشت. و نيز قرة بن هبيرة را جايزهاى داد و بردى مرحمت فرمود و او را سرپرست زكاتهاى قبيله قرار داد.(39)
5- هيأت نمايندگى تغلب
شانزده مرد تغلبى از مسلمانان و نصرانيانى كه بر خود صليب زرين آويخته بودند بر رسول خدا وارد شده و در خانه رمله، دختر حارث منزل كردند. رسول خدا با نصرانيان مصالحه كرد كه بر دين خود باقى بمانند ولى فرزندان خود را به نصرانيت در نياورند. مسلمانان را هم جوايزى عطا فرمود. (40)
6- هيأت نمايندگى طيّى
پانزده مرد از قبيله طى… براى ديدار رسول خدا به مدينه آمدند. سرورى اين گروه رازيدالخيل بن مهليل كه ازبنى نبهان بود، به عهده داشت. رسولخدا در مسجد بود، اعضاى هيأت شتران خود را در جلوى خان مسجد بسته ونزد حضرت آمدند. رسول خدا اسلام را برايشان عرضه داشت وچون اسلام آوردند به هر يك پنج اوقيه نقره جايزه داد و به زيدالخيل دوازده و نيم اوقيه داد. رسول خدا درباره زيدالخيل مىفرمود: هيچ مردى از عرب نزد من به فضل ياد نشد جز اين كه او را كمتر از آن يافتم كه مىگفتند، مگر زيدالخيل كه او را بيش از آن يافتم كه توصيف مىكردند و او رازيدالخير ناميد وسرزمين فيد و زمينهاى ديگرى را براى ارتزاق به او واگذار كرد و در اين باره به او نوشتهاى هم داد. زيد با قوم خود بازگشت و چون به جايى كه به آن فرده مىگفتند رسيد، به تب مبتلا گشت و پس از سه روز در همان جا درگذشت. بعضى هم، مرگ او را در آخر خلافت عمر دانستهاند. (41)
7- هيأت نمايندگى مراد (42)
فروة بن مسيك مرادى، از ملوك كنده جدا شد و بر رسول خدا وارد شد و، از آن حضرت پيروى كرد ونزد سعد بن عباده منزل گزيد و به فرا گرفتن قرآن و احكام اسلام پرداخت. رسول خدا او را دوازده اوقيه جايز داد و بر شترى مرغوب سوار كرد و حلهاى از بافته عمان بخشيد و عامل خود بر قبيلههاى:مراد، زبيد و مذحج گردانيد و خالدبن سعيد بن العاص را همراه او براى دريافت صدقات (زكات) فرستاد و به او نوشتهاى در اندازههاى زكات داد. فروه همچنان عامل صدقات بود تا رسول خدا وفات يافت. (43)
پيامبر وصد شتر به آتش افروز جنگ حنين
… پس از تمام شدن جنگ حنين (44) و طائف پيامبر اكرم (ص) نقشه تسليم شدن و اسلام آوردن «مالك بن عوف» (آتش افروزجنگ حنين و طائف) را ريخت. از وضع او پرسيد: گفتند به طائف پناه برده و با قبيله ثقيف همكارى مىكند. پيامبر فرمود: اين پيام را از من به او برسانيد كه اگر اسلام آورَد و به ما بپيوندد من كسان او را آزاد مىسازم و يكصد شتر نيز به او مىبخشم. نمايندگان هوا زن، پيام پيامبر (ص) را به او رسانيدند و او كه وضع ثقيف را متزلزل مى ديد، و ازقدرت روز افزون اسلام آگاهى داشت، تصميم گرفت از طائف خارج شود و به مسلمانان بپيوندد، ولى از اين مىترسيد كه ثقيف از تصميم وى آگاه شوند و او را در داخل بازداشت كنند، از اين رو براى اجراى مقصد خويش چنين نقشه كشيد: دستور داد در نقطه دورى از طائف كجاوهاى براى او آماده كنند، سپس از آن نقطه با سرعت هر چه زيادتر به جعرانه آمد و اسلام آورد و پيامبر طبق وعدهاى كه به او داده بود با وى رفتار كرد (صدشتر به او داد و كسان او را آزاد ساخت)، سپس او را سرپرست مسلمانان قبيلههاى نصر، ثماله و سلمه قرار داد. او بر اثر غرور فطرى و افتخارى كه از ناحيه اسلام به دست آورده بود زندگى را بر قبيله ثقيف تنگ كرده، آنها را در مضيقه اقتصادى قرار مىداد، او خود را شرمنده الطاف پيامبر ديده و اشعارى در سماحت بى نظير و بلند نظرى پيامبر سرود كه آغاز آنها اين است: من هرگز در ميان تمام مردم جهان مانند محمد را نه ديدهام و نه شنيدهام…(45)
موقوفات پيامبر اسلام و اهل بيت (ع)
پيامبر اسلام (ص) و ائمه (ع) گذشته از اين كه به فقرا، ضعفا،مستمندان و قشرهاى محروم اجتماع كمك مىكردند، آيندگان را نيز فراموش نمىكردند و با به جا گذاشتن صدقات و موقوفات زيادى از املاك وزمينها و اموال خويش، سنت حسنه وقف را پايهريزى كردند. يكى از فصول درخشان زندگانى اين پيشوايان بزرگ، اقدامات آنان در زمينه وقف است كه هم مردم را به وقف تشويق مىكردند و هم شخصاً املاك و داراييهاى ارزندهاى را وقف مىكردند. پيش از بررسى اين موضوع، چند مسأله مقدماتى درباره وقف را ازنظر خوانندگان ارجمند مىگذارنيم.
ضرورت مالكيت واقف، پيش از وقف
نكتهاى كه در اين جا نبايد از آن غفلت ورزيد اين است كه غرض از ذكر اين مسائل و بيان وقفها و صدقههاى اهل بيت (ع) اين است كه آنان اموالى كه وقف مىكردند، ملك شخصى شان بود كه از طرق گوناگون جزء اموالشان به حساب مى آيد و اگرملك شخصى آنها نبود نمىتوانستند وقف كنند. چرا كه انسان به طورقطع وقتى مىتواند تمام يا قسمتى از اموال خود را وقف نمايد و در راه خدا براى استفاده يك قشر خاص يا جميع مسلمانان و… قراردهد كه ملك شخصى او باشد. پيامبر اكرم (ص) در غابه (جايى نزديك مدينه در راه شام) وقتى كنار چاه هم رسيد، مسلمانان گفتند: اى رسول خدا آيا اين چاه را مصادره نمىكنيد؟ فرمود:خير، ولى يك نفر اين چاه را بخرد و بهاى آن صدقه داده شود. طلحة بن عبيدالله آن را خريد و وقف كرد. 170
به ديگر سخن، وقف كردن چيزى وابسته به ملكيت خصوصى است كه اگر شخصى مالك چيزى نباشد نمىتواند وقف كند. واقف بايد مالك باشد تا بتواند به ديگرى تمليك كند، همان گونه كه در كتب فقهى آمده است. 171 موقوفه اگر مملوك نباشد؛ يعنى مال ديگرى باشد و غاصب بخواهد آن را وقف كند صحيح نيست. از اين رو وقف هم مانند ديگر صدقات مشروط است بر اين كه مال وقف شده به گونهاى باشد كه انسان بتواند با وقف كردن آن به خدا نزديك بشود. پس ا گر واقف مال حرام رابخواهد وقف نمايد، چون آن مال «غصب » و تصرف در آن حرام و معصيت است نمىشود با همان چيزى كه به وسيله آن خدا را نافرمانى كرده در پيشگاه خدا مقرب گردد.
جايگاه وقف در اسلام
در اين جا به اختصار درباره اهميت وقف از ديدگاه روايات و جايگاه آن در اسلام و ترغيب پيشوايان دينى به مسأله وقف مىبپردازيم.
از جالبترين تعاليم اجتماعى اسلام كه براساس تعاون و حس نوعدوستى بنا نهاده شده، مسأله وقف و صدقات جاريه است.
هدف اصلى از وقف، تأمين و تثبيت محل سكونت ومنبع ارتزاق و تأمين قسمتى از نيازمنديهاى عمومى و گسترش فرهنگ و تشويق به احداث بناهاى علمى، بهداشتى و مذهبى است.
اسلام با اين كار يك برنامه عالى انسانى را بنيانگذارى كرد كه در اثر آن عواطف بشر دوستى زنده شد.
اسلام با اين ابتكار تا آن جا در روح و اخلاق مردم اثر گذاشت كه از مال خود چشم مىپوشند و با وقف كردن قسمتى از اموال خويش به نفع كسانى كه بايد حمايت شوند وسيله آسايش آنان را فراهم مىكنند و نيازمنديهاى نسلهاى آينده را نيز از طريق وقف تأمين مىكنند.
فقه اسلام در چهارده قرن قبل براى وقف اهميت خاصى قايل گرديده و يك بخش مهم و تقريباً مفصل از كتب فقه و حديث و قوانين اسلامى ويژه احكام و مقررات وقف و صدقات جاريه و كارهايى است كه براى عموم مردم مفيد است.
اسلام با طرح مسأله وقف و تشويق به صدقات جاريه از يك طرف اختيارات و نظرات مالك را نسبت به ملك خود (حتى سالها پس از مرگش) محترم و نافذ شمرده و از طرفى قدم اساسى را در راه گسترش علم و دانش و پرورش دانشمندان برداشته و بناى عمران و آبادى شهرها ودهات و رفاه عموم را حتى در بيابانها و جاهاى دور از آبادى پايهريزى نموده است.
ترغيب ائمه به مسأله وقف
پيامبر اكرم (ص) و خاندان رسالت مردم را بر اين كار خير ترغيب و تشويق نموده و از طرف خداوند نويد پاداش براى هر كار نيكى مخصوصاً به عنوان باقيات الصالحات به آنان مىدادند كه از بين احاديث فراوانى كه در اين باره رسيده است به عنوان نمونه چند حديث از نظرتان مىگذرد:
امام صادق (ع) فرمود:
هر كس از اين جهان درگذرد پس از مرگ، چيزى به او نمىرسد جز اين كه پيشتر سه چيزى از خود باقى گذاشته باشد:
– كار نيكى كه اثرش پس از او باقى باشد؛
– سنت حسنهاى كه در ميان مردم رواج داده باشد و بعد از او مردم به آن روش عمل كنند؛
– فرزند صالحى كه براى او دعا كند. 172
در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود:
شش چيزى است كه شخص مؤمن پس از مرگش از آن بهرهمند خواهد شد:
1- فرزند صالحى كه براى او طلب آمرزش كند؛
2- قرآنى كه از او باشد و مورد استفادقرار گيرد؛
3- درختى كه مىنشاند؛
4- چاه آبى كه احداث نمايد؛
5- چشمه آبى كه در راه خدا جارى مىكند؛
6- سنت و روش نيكى كه پس از او مردم به آن عمل كنند.173
موقوفهها و صدقههاى پيشوايان دينى
چنان كه اشاره كرديم گذشته از اين كه رسول مكرم اسلام و خاندان آن حضرت درباره وقف مردم را تشويق مىكردند، 174 طبق احاديث معتبر و مدارك تاريخى، خود از نخستين كسانى بودند كه اقدام به وقف املاك شخصى خود نموده و آثار خيرى به عنوان وقف براى اعقاب و طبقات بعد از خود به جاى گذاردند و وقفنامههايى تنظيم كردند كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
باغهاى مخيريق
واقدى مىنويسد: مخيريق يهودى از علماى يهود بود. روز شنبه كه پيامبر (ص) براى جنگ در احد بود، او به يهوديان گفت: به خدا قسم شما مىدانيد كه محمد پيامبر است ونصرت و يارى او بر شما فرض و واجب است. آنها بهانه آوردند كه امروز شنبه است. گفت ديگر شنبه معنايى ندارد! سلاح خود را برداشت و همراه رسول خدا (ص) به ميدان جنگ آمد وكشته شد. پيامبر (ص) فرمود: مخيريق بهترين يهودى است، مخيريق وقتى از مدينه به احد مىرفت گفت: اگر كشته شدم، اموال من مال محمد است كه در راه خدا صرف كند. آن اموال منشأ اصلى صدقات پيامبر (ص) شد. 175
اموال مخيريق هفت مزرعه بودند، به نامهاى: ميثب، صافيه، دلال، حسنى، برقه، اعواف ومشربهام ابراهيم كه مادر ابراهيم (فرزند حضرت رسول) در اين منطقه سكونت داشت و پيامبر (ص) به آن جا مىآمد.176
اصل داستان مخيرين و وصيت كردن وشهادت وى و وقف كردن رسول خدا (ص) و جريانهاى سياسى كه در مورد اين باغها به وقوع پيوسته در كتب حديث و تاريخ و… ثبت و ضبط شده است. 177
موقوفههاى ديگر رسول خدا (ص)
موقوفههاى آن حضرت منحصر در اين هفت باغ نبود، بلكه در كتب تاريخ زمينهاى ديگرى را به نام صدقات رسول خدا (ص) ذكر كردهاند كه يكى بويره است.
حموى در معجم البلدان مىنويسد:
بويره از زمينهاى بنى النضير بوده است. 178
سمهودى مىنويسد: رسول خدا (ص) در خيبر نيز موقوفههايى داشته است. 179
ابن شبه مىنويسد: بخشى از سرزمين خيبر به نامهاى الوطيح و الكتيبه و سلالم را پيامبر (ص) وقف كرد. 180
بخارى نقل مىكند: نوشته يا نوشتههايى در دست اميرالمؤمنين على (ع) بوده است كه وقفهاى رسول الله در آن نوشته شده بود يا آن نوشتهها وقفنامه موقوفههاى رسول خدا بوده است، وليكن توضيح نداده است كه اين موقوفات همان هفت باغ مذكور بوده يا موقوفههاى ديگر. به هر حال براى روشن شدن مطلب عين عبارت «بخارى» را ذكر مىكنيم. ابن حنفيه گويد: اگر على (ع) از عثمان (به بدى) ياد مىكرد بدون شك روزى عثمان را به بدى ياد مىكرد كه عدهاى از عمال عثمان شكايت كردند، پس على (ع) فرمود: برو پيش عثمان و به او بگو كه آنها (نامههايى كه على در دست داشت) صدقه پيامبر است؛ (يعنى در آن صدقات نوشته شده است.) سپس كارمندان خود را دستور بده به آن عمل كنند؛ (يعنى مطابق اين نوشتهها عمل شود) من نوشتهها را پيش عثمان بردم. عثمان (اعتنا نكرد و) گفت: آنها را از ما دور كن)كه نيازى به آن نداريم) من آنها را پيش على (ع) آوردم و جريان را گفتم. به من فرمود: از جايى كه برداشتى به همان جا برگردان 181 ظاهراً اين نامهها مربوط به آن هفت باغ نبوده است، زيرا آن باغها كه صدقات رسول الله بوده، معروف بوده است. و احتياج به ديدن وقفنامه نبوده، عثمان و دو خليفه قبلى و ساير مسلمانان و كارمندان دولتى خليفه نيز آنها را مى شناختند. پس احتياجى به فرستادن وقفنامه و موردى براى بىاعتنايى عثمان نبوده است. از اين رو بايد گفت: اين موقوفهها غير از آن هفت باغ بوده است كه عثمان اظهار بىاطلاعى كرده و پس از ديدن وقفنامه نيز توانست بىاعتنا باشد.
عسقلانى نيز اين حديث را نقل نموده و اضافه مىكند: بعضى از علماى اهل سنت همه اموال رسول خدا (ص) را كه بعد از رحلت آن حضرت مانده بود صدقه ناميده و همه اموال را به نام «صدقات رسول خدا (ص) ذكر مىكنند، به دليل حديثى كه ابوبكر نقل كرده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «نحن معاشر الانبياء لانورث ماتركناه صدقه.» 182
ابن ابى الحديد در اين مورد چنين مىگويد:
رسول خدا از دنيا رفت در حالى كه مزارع زيادى در «خيبر»، «فدك»،«بنى النضير»، «وادى نخله» و همچنين «طائف» داشت كه پس از مرگ او همه صدقه شد، به دليل خبرى كه ابوبكر نقل كرده است. 183
در عمدة القارى در شرح گفتار بخارى «و صدقته بالمدينه» گويد: يعنى املاكى كه بعد از آن حضرت صدقه شد و گفت مىشود كه صدقات رسول خدا (ص) در مدينه اموال بنى النضير است كه نزديك مدينه بود و از قاضى عياض نقل شده كه صدقات آن حضرت در مدينه عبارت است از اموال مخيريق و از جمله حق آن حضرت در اموال بنىالنضير و همچنين نصف زمين فدك و ثلث زمين «وادى القرى» و دو قلعه از قلعههاى خيبر، و سهم آن حضرت از خمس خيبر كه همه بعد از آن حضرت صدقه شد به موجب آن حديث. 184
ابن عبدربه 185 و ابن ابى الحديد186 مىگويند: رسول خدا (ص) مهزور را (كه مكانى واقع در بازار مدينه بوده است) براى مسلمان وقف كرد. 187
علامه عسكرى مىگويد: علماى مدرسه خلفا از محدثان و مورخان و فقها و لغويين و… توافق كردند بر اين كه هر چه را كه رسول خدا از خود به ارث گذاشته، ازمزارع و باغها صدقه بنامند و استناد كردهاند به آنچه كه ابوبكر از رسول خدا روايت كرده است كه فرمود: «و ما تركناه».
صدقه 188 اين نامگذارى و سازش به دلايل سياسى آن روز بوده است و ريشه سياسى دارد كه اين جا جاى شرح آن نيست.
علامه مجلسى به نقل از مناقب ابن شهر آشوب و ارشاد مفيد نقل كرده است كه: هنگام فتح بنى النضير رسول خدا اموال (زمينها و باغها و خانههاى) بنى النضير را ميان مهاجرين تقسيم كرد و به على (ع) دستور داد كه سهم رسول خدا را تحويل بگيرد و آنها را صدقه قرار دهد 189 معلوم است كه مراد اين محقق بزرگوار از صدقه وقف است ؛ زيرا آنها اصطلاح علماى اهل سنت را قبول نداشتهاند. البته اين موقوفات را عملاً به استناد حديث ابوبكر، جزء اموال عمومى كردند در حالى كه آنها در موارد خاصى وقف شده بود.
موقوفههاى اميرالمؤمنين (ع)
اميرمؤمنان (ع) موقوفههايى داشت كه در تاريخ ثبت شده است و اين موقوفات از اموال و دارايى شخصى آن حضرت بوده كه محدثان و مورخان نقل كردهاند و همانگونه كه در بحث كشاورزى و حفر قنات آن بزرگوار بحث خواهد شد از طريق كشاورزى و توليد و ديگر مواردى به دست مىآورد آن را در راه خدا وقف كرد كه به برخى از آن موقوفهها در بحث املاك و مزارع على (ع) اشاره شده و در اين جا برخى ديگر از موقوفههاى آن امام از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد. و از آن جا كه اين وقفنامهها با عبارتهاى مختلف نقل شده است، منابع را در پاورقى يادآور مىشويم كه هر كس بخواهد تحقيق بيشتر كرده و اختلاف نسخ را بررسى نمايد، به اين مدارك رجوع كند.
عبدالرحمن فرزند حجاج مىگويد: اين وصيت نامه را ابو ابراهيم (حضرت موسى بن جعفر (ع)) نزد من فرستاد ! اين، آن چيزى است كه وصيت كرده و حكم نموده بنده خدا على در مال خود براى رضاى خدا تا اين كه (به وسيله اين وصيت) خدا مرا داخل بهشت نموده و در روزى كه صورتهايى سفيد و صورتهايى سياه مىگردد، مرا از آتش دوزخ و آتش را از من دور سازد. آنچه در «ينبع» املاك دارم و به من تعلق دارد و در اطراف «ينبع» هم معروف است كه مال من است، همه وقف است و همچنين بردههايى كه در آن املاك دارم به غير از ابى نيزر و ابى رباح و جبير كه آزاد هستند (و حق ولاء دارند) بقيه در همين املاك پنج سال كار مىكنند و مخارج خود و عائلهشان را از آن جا تأمين مىكنند. علاوه بر اين آنچه كه در «وادى القرى» 190دارم همه مختص اولاد فاطمه است و بردههايى هم كه در املاك وادى القرى دارم، وقف است غير از اينها هم آنچه در «ذعة» دارم با بردههايى كه آن جا هست وقف است و مانند بردههاى ديگر در املاك كار كرده و مخارج خود و عائلهشان را از همان املاك اداره نمايند. علاوه بر اينها آنچه در «اذينه» دارم با بردههايى كه آن جا دارم وقف است.
«قصيره» هم همان گونه كه مىدانيد وقف است.
آن گاه حضرت مىنويسد: در حقيقت آنچه در مورد اموال خودم نوشتم «به گونه صدقه واجب »است؛ يعنى وقف است كه قابل فسخ نيست و نمىتوان آن را فروخت يا به كسى بخشيد يا شرايط آن را تغيير داد و قطعى و خارج از ملك خصوصى مىباشد، خواه من زنده بمانم يا بميرم و در هر موردى كه براى خدا باشد صرف مىشود. بعد در صدد توضيح شرائط وقف و متولى آن برآمده، مىفرمايد:
مال محمد رسول الله (ص) (موقوفه آن حضرت) همان طورى كه خود مقرر داشته، مال اولاد فاطمه است. و همين طور است اموال فاطمه (س) و بردههايى كه در كاغذ كوچكى اسم بردهام همه آنها از بردگى آزادند. توليت اين موقوفه در دست حسن بن على مىباشد و حق دارد متعارف مخارج خود را از درآمد آن املاك بردارد و هر طورى كه مطابق خواست خداست مصرف كند. اگر قرضى (دينى) داشته باشد مىتواند از همين املاك بفروشد و آن را ادا كند و اختيار و سرپرستى اولاد على و اموالشان در دست حسن است و اگر حسن بن على در غيرخانه وقفى سكونت داشته، مى تواند خانه وقفى را بفروشد و يك سوم پول را به بنىهاشم و بنى المطلب و يك سوم به آل ابيطالب بدهد و يك سوم باقى مانده را هم در راه خدا مصرف كند. و اما اگر براى حسن پيشامدى كرد، حسين توليت دارد به همان نحوى كه حسن دارد و اين امتياز كه براى فرزندان فاطمه قرار دادم براى رضاى خدا و حفظ احترام رسول خدا (ص) مىباشد. و اگر براى حسين پيشامدى كرد، از اولاد على شخصى را كه اسلام و امانت او مورد قبول باشد براى توليت نصب كنند و اگر چنين كسى پيدا نشد از اولاد پسران فاطمه چنين كسى را انتخاب كنند و اگر نشد از آل ابيطالب اختيار نمايند… اين وصيتنامه را در روز ورود به «مسكن» 191 (20 جمادى الاولى سال 37 يا 39) نوشتم براى خشنودى حق سبحانه و تعالى. 192
وقف خانه
از امام صادق (ع) نقل شده است كه اميرالمؤمنين (ع) خانهاى در بنى زريق داشته و بدين صورت آن را وقف كرد:
به نام خداى بخشاينده مهربان. اين است آنچه على بن ابى طالب آن را در حالى كه زنده و كامل بود، صدقه كرده است.
وقف نمود خانهخود را كه در بنى زريق دارد، صدقهاى كه فروخته نمىشود و هبه نمىگردد تا خدايى كه وارث آسمان و زمين است، آن را وارث شود. و در اين خانه خالههاى خود را سكونت داد مادامى كه خود يا اولادشان زنده هستند و وقتى مرگ آنها فرا رسيد براى محتاجهايى از مسلمانان باشد. 193
موقوفههاى ديگر اميرالمؤمنين (ع)
حضرت موقوفههايى ديگرى نيز داشت كه برخى از آنها بدين قرار است:
«سويقه» كه جايى است در نزديكى مدينه و آل على (ع) آن جا سكونت مىكردند، از جمله صدقات اميرالمؤمنين (ع) بود. 194
از ابوجعفر نقل شده است كه عمر و على يك قطعه زمين خود را وقف كردند. 195
آن حضرت زمين و خانه خود را در مصر با اموالى كه در مدينه داشت وقف اولاد نمود.196
فقير و وادى ترعه نيز از موقوفات حضرت على (ع) است. 197 فقير اسم دو مكانى است در نزديكى مدينه كه آنها را فقيران مىنامند و از امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه رسول الله (ص) براى على (ع) چهار قطعه زمين اقطاع نمود: «فقيرين»، «بئرقيس» و «الشجره»…198
حرة الرجلاء (كه در بحث املاك ائمه (ع) گذشت) جزء صدقات على (ع) بوده است. نصف آن وقف بوده و نصف ديگر در دست «آل منّاع» از بنى عدى قرار داشته كه على (ع) به آنها بخشيده بوده است. 199
و باز در حرة الرجلاء درهاى به نام «بيضاء» و در آن مزارع و زمينهاى خالى وجود داشته كه از جمله موقوفههاى امام بوده است.200
قصيبه (كه در بحث املاك گذشت) منطقهاى است در نزديكى خيبر و مدينه منوره كه حضرت آن را وقف كرده است. 201
در حره الرجلاء نيز چهار چاه وجود داشته كه جزء صدقات اميرالمؤمنين (ع) بوده است و به آنها «ذات كمات» گفتهاند. 202
همچنين چاههاى «ذوات العشراء»، «قعين»،«معيد» و «رعوان» از موقوفات حضرت بوده است.203
وصيت اميرمؤمنان (ع) در مورد اداره اموال موقوفه او
از وصيتهاى امام (ع) در مورد مصرف اموالش بعد ازوفات او اين است كه حضرت پس از بازگشت از صفين مرقوم فرموده است اين دستورى است كه بنده خدا على بن ابيطالب اميرمؤمنان در مورد چگونگى تصرف در اموالش به خاطر خشنودى خدا داده است. تا از اين طريق خداوند وى را قرين رحمت و دمساز بهشت سازد و امنيت و آرامش در سراى ديگر به او عنايت كند.
از آن جمله است: سرپرستى آن به عهده حسن بن على است كه به طور شايسته از آن مصرف كند و به طور شايسته از آن انفاق نمايد. اگر براى حسن پيشامدى كرد و حسين زنده است او سرپرستى آن را به عهده بگيرد و به جاى وى وظيفه را انجام دهد. پسران فاطمه همان مقدار سهم از اين مال را دارند كه پسران على (ع) و اين كه سرپرستى آن را به پسران فاطمه واگذاردم به خاطر خدا و به خاطر تقرب رسول الله (ص) و بزرگداشت حرمت او و احترام پيوند خويشاوندىاش مىباشد و با كسى كه اين اموال در دست اوست شرط مىكنم كه اصل مال را حفظ كند وتنها از ميوه و درآمدش در آن راهى كه به او دستور دادهام انفاق نمايد و از نهالهاى نخل چيزى نفروشد تا همه اين سرزمين يك پارچه زير پوشش نخل قرار گيرد و آباد شود…204
امام صادق (ع) فرمود:… على بنده خدا بود. خدا بهشت را براى او واجب كرد مالش را در راه خدا صدقه قرار داد كه بعد از او فقرا استفاده كنند و گفت: خدايا اين مال را براى اين جهت صدقه قرار دادم كه آتش را ازصورتم و صورت مرا از آتش دوزخ دور سازى. 205
مرقوفههاى حضرت زهرا (س)
از جمله اعضاى اهل بيت (ع) كه موقوفاتشان ثبت شده، حضرت فاطمه زهرا (س) است.
محمد بن على شافعى از عبدالله بن حسن فرزند حسين روايت مىكند كه گفت:عدهاى از اهل بيت (ع) به من خبر دادند كه فاطمه دختر رسول خدا (ص) و على (ع) اموال خود را بر بنىهاشم و بنى المطلب وقف كردند و ديگران را هم در رديف وقف شدگان بر آنها داخل نمودند. 206
ابى مريم گويد: از امام صادق (ع) درباره صدقه رسول خدا (ص) وصدقه على بن ابيطالب (ع) سؤال كردم. امام صادق (ع) فرمود: براى ما حلال است. فاطمه (س) صدقات خود را بر بنىهاشم و بنى عبدالمطلب قرار داد. 207
«فرع» (به ضم فاء) و«ام العيال» دهى بوده است ميان مكه ومدينه كه صدقه فاطمه زهرا (س) دختر رسول خدا (ص) بوده است. 208
سمهودى از وقف حضرت زهرا (س) ياد مىكند و مىگويد شافعى بنا به نقل بيهقى گفته است: صدقه رسول الله (ص) و صدقه زبير در نزديكى آن و صدقه عمر و عثمان و صدقه على و فاطمه دختر رسول خدا (ص) و صدقه آنها كه من نمىتوانم بشمارم، در مدينه و اطراف مدينه است. 209 (همان طورى كه بنا به نقل مصباح الانوار در وصيتنامه حضرت زهرا (س) اين معنا روشن است).
و در وقفنامه حضرت على (ع) بنا به نقل دعائم الاسلام از وقف حضرت فاطمه (س) اسم برده شده است.210
وقفنامهاى از حضرت زهرا (س)
حضرت زهرا (س) هنگام شهادت وصيتنامهاى در مورد باغهاى مخيريق (كه شرح آن در املاك و داراييهاى پيامبر اسلام گذشت) تنظيم و توليت اين وقف را كه شرعاً در دست اوبود به اميرالمؤمنين و بعد از او به ترتيب به امام حسن و امام حسين (ع) واگذار نمود كه وصيتنامه اين گونه است:
به نام خداوند بخشاينده مهربان.
اين چيزى است كه فاطمه دختر محمد (ص) به آن وصيت كرده است. فاطمه وصيت مىكند كه باغهاى هفتگانهاش؛ عواف، دلال، برقه، ميثب، حسنى وصافيه، مشربه ام ابراهيم (يعنى باغى كه مادر ابراهيم، «ماريه» همسر رسول (ص) در آن سكونت داشت) به نام او ناميده شده است در دست على بن ابيطالب (ع) باشد اگر على وفات كرد در دست حسن و بعد از او در دست حسين و پس از وفات او در دست بزرگترين فرزندان من، خدا بر اين امر شاهد و مقداد پسر اسود كندى و زبير پسر عوام بر آن گواه هستند و على بنابيطالب اين (مكتوب) را نوشته است. 211
وقفنامه ديگر
وصيتنامه ديگرى از آن حضرت را مرحوم مجلسى در بحار نقل مىكند كه امام باقر (ع) فرمود: فاطمه (س) بعد از رسول خدا شش ماه زندگى كرد و اين مكتوب را نوشت، كه به طور مختصر از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد.
اين وصيتنامهاى است كه فاطمه دختر محمد (ص) در مورد مال خود در صورت درگذشتش نوشته است:
فاطمه وصيت كرد كه از ميوههاى (درختانش) هر سال در ماه رجب پس از كسر هزينه آبيارى و ساير هزينههاى كشت و بهرهبردارى از طرف او هشتاد اوقيه صدقه داده شود. همچنين فاطمه وصيت كرد كه عموم ميوههاى (درختانش) و محصول گندمش در سال آينده هنگام درو، در راه خدا انفاق شود.
او وصيت كرد كه چهل و پنج اوقيه به همسران پدرش محمد (ص) و پنجاه اوقيه به فقراى بنى هاشم و بنى عبدالمطلب پرداخت شود.
فاطمه در مورد اصل مال خود در مدينه نوشت كه: چون على (ع) از او خواست است فاطمه او را متولى اموالش قرار دهد تا اموال او را با اموال رسول خدا (ص) يكجا جمع كند تا متفرق نشود، از اين رو، على (ع) را – مادامى كه زنده است – متولى اموالش قرار داد و وصيت كرد كه اگر براى او حادثهاى پيش آيد،آن را به دو فرزندم، حسن وحسين تحويل دهد تا آن دو متولى آنها باشند.
فاطمه مىگويد: من اموالم را به على بن ابيطالب تحويل دادم و اختيار آن را به اوسپردم تا مال من و مال محمد(ص) در اختيار او باشد و از هم جدا نشود.
(على) از طرف من از عوايد اين اموال، آنچه من گفتهام و صدقه قرار دادهام مىپردازد و وقتى كه صدقه آنها رإ؛ااّّ در راه خدا پرداخت و آنچه گفته بودم ادا نمود، اختيار دست خداى تعالى و در دست على است تا هر چه خواست و در هر جا خواست صدقه و انفاق كند و هيچ باكى بر او نيست. اگر براى على حادثهاى پيش آيد همه اموال را چه مال من و چه مال مخمد (ص) را به دو فرزندم ؛ حسن و حسين تحويل مىدهد و آن دو هرگونه خواستند از محل آنها انفاق و صدقه مىكنند وهيچ باكى بر آنها نيست…
حضرت فاطمه (س) در ادامه وصيتنامه خود اموال و اثاثيهاى را براى دختر ابوذر غفارى وقف كرده و آن گاه افزوده است: «اگر يكى از كسانى كه براى او چيزى وصيت كردم، پيش از اين كه به او پرداخت شود بميرد، سهم او به فقرا و مساكين پرداخت مىگردد.»
در پايان وصيتنامه آمده است كه مقداد بن اسود و زبير بن عوام شاهد آن هستند و آن را على بن ابيطالب (ع) نوشته است. 212
وقفنامههاى امام حسين (ع)
امام حسين (ع) خانهاى را وقف كرد. امام حسن (ع) به او فرمود: خانه را تخليه كن. 213 (چون چيزى را كه انسان وقف مىكند از تصرف او بيرون مىرود.) خانه هم اين گونه است: وقتى وقف شد خود واقف نبايد در آن تصرف كند.
در حديث ديگرى آمده است: امام حسين (ع) زمين و اشياى ديگرى را كه ارث برده بود پيش از اين كه تحويل بگيرد، وقف كرد. 214
مرقوفههاى امام صادق (ع)
آن حضرت نيز موقوفههايى داشته است كه از وقفنامه امام هفتم (ع) اين مطلب بخوبى استفاده مىشود.
مرحوم كلينى در اصول كافى مىنويسد يزيد بن سليط مىگويد: امام هفتم موسى بن جعفر (ع) وصيت فرمود و ده نفر را گواه گرفت… تا آن جا كه مىنويسد… امام وصيت كرد توليت ثلث موقوفه پدرم (امام صادق (ع)) و ثلث خودم نيز با او (فرزند امام هفتم (ع) است.) از اين كه حضرت فرمود: توليت ثلث موقوفه پدرم، معلوم مىشود كه امام صادق (ع) هم موقوفههايى داشته است. 215
وقفنامه حضرت موسى بن جعفر (ع)
حضرت موسى بن جعفر (ع) زمينى را وقف كرد كه از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد: اين است آنچه موسى بن جعفر وقف نمود (كه مشتمل است بر) همه زمين خود كه در فلان مكان واقع است و حدود زمين نيز فلان است كه به طور كلى: درختهاى خرما، زمين، قنات، آب، آسياب، حريم، حقوق، حق آب زمين، پستى، بلندى، عرض، طول، ميدان جلوى باغ، نهرهاى كوچك و بزرگ،مرغزارها، آباد و خراب همه را وقف نموده است.
متولى وقف، درآمد آن را (پس از كسر كردن مخارج مزرعه و سى عدد درخت خرما براى فقراى آبادى) ميان فرزندان فلان (در بعضى از نسخ به جاى فلان، موسى ذكر شده است) تقسيم كند براى هر مرد دو برابر سهم زن. بنابراين اگر يكى از دختران موسى ازدواج نمود سهمى در اين صدقه ندارد. 216
تا اين جا از موقوفات خاندان پيامبر استفاده كرديم كه آنان دارايى شخصى داشتند كه مقدارى از آن را وقف كردند(چون همان گونه كه گذشت تا كسى مالك چيزى نباشد، نمىتواند آن را وقف كند.) در اين جا مىتوان اين نتيجه را نيز گرفت كه گرچه بسيارى از اين موقوفات در راههاى عمومى وقف شده بود اما چنان كه از وقفنامه تعدادى از آنها بر آيد، وقف علويان و بازماندگان ائمه (ع) بوده كه شامل ائمه بعدى نيز مىشده است. بنابراين يكى از منابع درآمد ائمه (ع) موقوفات خاصى بوده كه از امامان قبلى مانده بود.
منابع درآمد بيت المال
اموال عمومى (بيت المال)
در اول بحث يادآور شديم اموالى كه در اختيار پيامبر اكرم (ص) قرار داشت، دو نوع بود:
1- اموال خصوصى كه درباره آن بحث شده؛
2- اموال عمومى)خالصه) كه اينك درباره آن به بحث مىپردازيم. اصولاً اموال و املاكى كه متعلق به حكومت اسلامى بوده است و پيامبر (ص) به عنوان ولى مسلمانان در آنها تصرف مىكرد و طبق تشخيص خود در راه مصالح اسلام و مسلمانان به مصرف مىرساند، اصطلاحاً خالصه ناميده مىشود.
در مباحث فقهى بابى است به نام «فيىء» كه در كتاب «جهاد» و احياناً در باب (صدقات» از آن بحث مىكنند. «فيىء» در لغت عرب به معنى بازگشت است و مقصود ز آن زمينهايى ست كه دون جنگ و خونريزى به تصرف حكومت اسلامى درآيد و ساكنان آنها تحت شرايطى تابع حكومت اسلامى شوند اين نوع اراضى كه بدون زحمت و هجوم ارتش اسلام به دست مسلمانان مىافتاد مربوط به حكومت اسلام بود و سربازان مسلمان در آن حقى نداشتند. پيامبر درآمد آنهار ا در مصالح اسلامى به مصرف مىرساند و گاهى در ميان افراد مستحق تقسيم مىكرد تا با استفاده از آن و به اتكاى كار و كوشش خود هزينه زندگى خويش را تأمين كنند. بخششهاى پيامبر غالباً از محل درآمد اين اراضى و احياناً از خمس غنايم بود.
قرآن مجيد اين اصل اسلامى را چنين بيان فرمايد: آنچه را خدا به رسولش از آنها (يهود) بازگرداند، چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد). نه اسبى تاختيد و نه شترى، ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مىسازد، و خدا بر هر چيز قادر است. آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند از آن خدا و رسول، و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (اين اموال عظيم) دست به دست ميان ثروتمندان شما نگردد، آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نماييد و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديدالعقاب است.(347) بنا بر اين بيت المال يكى ديگر از منابع مالى اهل بيت عليهم السلام است.
مواردى از منابع بيت المال
پيش از بررسى اين موضوع، به مناسبت بحث، در اين جا سؤالى بدين مضمون مطرح مىشود:
منابع درآمد بيت المال در اسلام چيست؟
آيا تنها منابع مالى حكومت اسلامى خمس و زكات است ؟ يا علاوه بر اينها، منابع مالى ديگرى هم وجود دارد كه حكومت اسلامى بخشى از هزينه خود را از آن راه تأمين مىكند؟
پاسخ اين است كه بيت المال در زكات و خمس خلاصه نمىشود، بلكه از منابع متعددى گردآورى مىشود كه از آن جمله موارد ذيل را مىتوان نام برد.
1- انفال؛
2- زكات؛
3- خمس؛
4- خراج و مقاسمه؛
5- جزيه؛
6- مالياتهاى ضرورى؛
7- درآمدهاى استثنايى.
مالياتهاى اضطرارى
نوع ديگر ازمنابع حكومت اسلامى مالياتى است كه حاكم در حال اضطرار وضع مىكند. حكومت اسلامى تمام مالياتهاى دريافت شده از اين طريق را در مصارف حكومتى و مخارج مملكتى مصرف مىنمايد و اگر موقعيتى پيش آمد كه اين ماليات هم براى اداره مملكت و انجام كارهاى لازم و وظايف اجتماعى و فرهنگى و اصلاحى كافى نبود، يا احتياط فوقالعاده و حالات استثنايى به علت مواجه شدن با حوادث داخلى و خارجى براى جامعه پيش بيايد، حاكم مىتواند مالياتهاى فوقالعاده ديگرى به قدر رفع ضرورت وضع نمايد. اين قسم از ماليات حد معين و زمان خاص ندارد و بسته به نظر حاكم و از اختيارات حكومت اسلامى است كه قرآن درباره پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد:پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولى است.457
حاكم اگر بتواند شهرها را آباد سازد به طورى كه مردم در رفاه و آسايش زندگى كنند در آن صورت اگر نياز مادى بيشترى داشته باشد مىتواند ماليات ديگرى كه صلاح مىداند و مصلحت عمومى اقتضا مىكند از مردم دريافت نمايد. چنان كه محمد بن مسلم و زرارة بن اعين از امام باقر و امام صادق (ع) روايت مىكنند كه فرمود: امير مؤمنان (ع) بر گله اسبهاى نجيبى كه در بيابان مىچريدند، بر هر اسب در هر سال دو دينار و بر اسبهاى معمولى يك دينار ماليات 458وضع كرد
كمكهاى مالى ائمه (ع) به نيازمندان
پيشوايان دينى غير از مبالغى كه به شعرا و… مىدادند به قشرهاى محروم و مستضعف جامعه نيز كمكهاى فراوانى مىكردند كه در تاريخ به طور تفصيل ثبت و ضبط شده است و ما نمونههايى از آنها را از نظر خوانندگان گرامى مىگذرانيم.
كمكهاى مالى اميرالمؤمنين (ع)
امير مؤمنان (ع) به نيازمندان كمكهاى فراوانى مىكرد كه در بحثهاى آينده اشاره خواهد شده.
كمكهاى مالى امام حسن مجتبى (ع)
پيشواى دوم نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى بر نمىگشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار نمىكرد. جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مىنهاد.
روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسين بن على (ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشهاى از مسجد نشسته بودند اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آن جا نشستهاند برو و از آنها كمك بخواه. وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبى (ع) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديهاى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلّى عاجز گردد؛ يا بدهى كمرشكن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنيايد؛ و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟ گفت: اتفاقاً گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى (ع) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على (ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفرچهل و هشت دينار فه وى دادند. فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كرد؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظور مىخواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سؤال كرد و من هم جواب دادم و آن گاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند. عثمان گفت: اين خاندان كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فصيلتاند. نظير آنها را كى مىتوان يافت ؟77
مورد ديگر
امام مجتبى (ع) گاهى مبالغ قابل توجهى پول را يكجا به مستمندان مىبخشيد به طورى كه مايه شگفت واقع مىشد.
مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بىسابقه و انفاق بسيار بزرگ و بىنظيرى ثبت كردهاند كه در تاريخچه زندگانى هيچ كدام از بزرگان به چشم نمىخورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس و بى اعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشتهاند: «حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم نقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد. 78
سائلى از آن امام چيزى خواست. پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به وى داد…»79
كمكهاى مالى امام حسين (ع)
اداى دين اسامة بن زيد
اسامة بن زيد سخت بيمار بود. امام حسين (ع) براى عيادت او تشريف برد و اسامه اظهار اندوه و تأثر كرد. امام از سبب اندوه او پرسيد. پاسخ داد: شصت هزار درهم مقروض هستم و سبب اندوه من همين است. حضرت پرداخت آن را تقبل نمود. اسامه گفت: مىترسم مديون از دنيا بروم. امام در حال حيات او قرضش را ادا كرد. 80
شعيب بن عبدالرحمن نقل مىكند: پس از شهادت امام حسين (ع) علامتى در پشت آن حضرت يافتند. علت را كه از امام سجاد (ع) سؤال كردند پس از گريهاى طولانى فرمود: اين نشانه چيزهايى است (مواد غذايى) كه شبها بر دوش خود مىگذاشت و به منازل فقرا مىبرد. 81
كم به مرد باديه نشين
مردى باديه نشين به مدينه آمد، سؤال كرد كه بهترين مردم در اين جا كيست؟ گفتند: حسين بن على (ع). داخل مسجد شد. ديد حضرت مشغول نماز است. در برابر امام ايستاد و اين اشعار را در مدح و سخاى او خواند: كسى كه امروز اميد خود را در خانه تو قرارداده و حلقه در خانهات را بزند نااميد نمىشود. تو با جود و بزرگوارى و محل اعتماد، پدر تو قاتل فاسقان بود. اگر نياكان شما آنچه آوردهاند نياورده بودند، آتش دوزخ ما را فرا گرفته بود.
وقتى نماز امام (ع) تمام شد به قنبر فرمود: آيا از مال حجاز چيزى باقى مانده است؟ عرض كرد: آرى چهارهزار دينار. فرمود: آن را بياور كه كسى نزد ما آمده كه سزاوارتر به تصرف در آن مال است. سپس حضرت به خانه رفت و رداى خود را كه از برد بود از تن بيرون آورد، پولها را در آن ردا پيچيد و پشت در ايستاد (كه سائل او را نبيند و خجالت نكشد) و از شرم روى مرد باديه نشين به خاطر كم بودن پولها دست خود را از شكاف در بيرون كرد و زرها را به او عطا فرمود. و اين اشعار را در عذرخواهى از كمى پول ايراد فرمود:
«اين را بگير و بدان كه من نسبت به تو مهربان هستم. اگر كارى به دست ما بود (بيش از اين امكانات داشتيم) ابرهاى كرم ما بر تو مىباريد. ولى روزگار، ما را به تنگى گرفتار كرده و تهيدست هستيم.»
آن مرد پولها را گرفت و گريه كرد. حضرت فرمود: مثل اين كه عطاى ما را كم شمردى كه گريه مىكنى؟ عرض كرد: نه، بلكه به اين گريه مىكنم كه دست با اين جود و سخا، چگونه در ميان خاك خواهد رفت. 82
پاداش معلم
ابن شهر آشوب مىنويسد: عبدالرحمن سلمى به يكى از فرزندان امام حسين سوره «حمد» را تعليم كرد و چون آن فرزند آن سوره را براى پدر و مادر خواند، امام به آن مرد يك هزار دينار پول و يك هزار دست جامه داد و دهانش را نيز پر از «در» كرد. و چون به آن حضرت اعتراض شد، در پاسخ فرمود: كجا مىتواند اينها عطاى او (يعنى تعليم سوره حمد او) را جبران كند. سپس اين دو شعر را انشا فرمود: هنگامى كه دنيا بر تو بخشيد، تو هم به مردم ببخش پيش از آن كه از دستت برود، زيرا نه بخشش وجود آن را از بين مىبرد هنگامى كه رو كند و نه بخل آن را براى تو نگاه مىدارد آن گاه كه برگردد. 83
مردى باديه نشين خدمت امام حسين (ع) آمد، گفت: يابن رسول الله ضمانت كردم ديه كاملهاى را بپردازم ولى توان اداى آن را ندارم. با خود گفتم، سراغ كريمترين مردم مىروم و از او سؤال مىكنم. و كسى را كريمتر از اهل بيت رسول خدانديديم. حضرت فرمود: اى برادر عرب من سه مسأله از تو مىپرسم اگر به يكى پاسخ دادى، يك سوم و اگر به دو تا پاسخ دادى، دو سوم و اگر به هر سه جواب دادى، تمام آن مال را به تو خواهم داد.
اعرابى گفت: يابن رسول الله آيا شخصى مثل تو كه از اهل دانش و شرف هستى از مثل من سؤال مىكنى؟ فرمود: آرى. من از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود: خدمتگزارى و احسان به اندازه شناخت و معر فت شخص است. عرض كرد: هر چه خواستى سؤال كن، اگر بدانم جواب مىدهم وگرنه از تو ياد مىگيرم. فرمود: افضل اعمال چيست؟ گفت: ايمان به خدا. فرمود: چه چيزى انسان را از هلاكت نجات مىدهد؟ گفت: توكل و اعتماد به خدا. فرمود: زينت مردم در چيست؟ گفت علمى كه به همراه او حلم باشد. فرمود: اگر اين علم را نداشت؟ گفت مالى كه با مروت و جوانمردى باشد. فرمود: اگر اين را هم نداشت؟ گفت: فقر و پريشانى كه با آن صبر و شكيبايى باشد فرمود: اگر اين را هم نداشته باشد؟ گفت: صاعقهاى از آسمان بيايد و او را بسوزاند كه اهليت و شايستگى غير اين را ندارد. 84
كمكهاى مالى امام سجاد (ع)
آن حضرت نيز مانند ساير ائمه از درماندگان دستگيرى مىكرد كه به ذكر چند مورد بسنده مىشود:
1- امام چهارم (ع) هزينه صد خانواده تهيدست مدينه را عهدهدار بود؛ 85
2- گروهى از اهل مدينه از غذايى كه شبانه به دستشان مىرسيد، گذران معيشت مىكردند، اما آورنده غذا را نمىشناختند. پس از درگذشت على بن الحسين (ع) تازه متوجه شدند شخصى كه شبانه مواد غذايى و خواروبار براى آنان مىآورده، على بن الحسين (ع) بوده است ؛86
3- او شبانه به صورت ناشناس انبان نان و مواد غذايى را شخصاً به دوش مىكشيد و به در خانه فقرا مىبرد و مىفرمود: صدقه پنهانى، آتش خشم خدا را خاموش مىسازد. 87 اهل مدينه مىگفتند ما صدقه پنهانى را هنگامى از دست داديم كه على بن الحسين (ع) درگذشت. 88
حضرت سجاد (ع) در طول سالها به قدرى انبان حاوى آرد و ديگر مواد غذايى را به دوش كشيده، شخصاً به در خانه فقرا برد كه شانه حضرت كوفته شده و پينه بسته بود، به طورى كه پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازهاش اين كوفتگى توجه حاضران را جلب كرد و وقتى از علت آن پرسيدند، پاسخ شنيدند كه اين، اثر حمل شبانه كيسهها و انبانهاى پر از مواد غذايى به درخانه فقراست. 89
امام سجاد (ع) واداى دين محمد بن اسامة
از جمله كمكهاى مالى آن حضرت جهت اداى ديون مردمى بود كه بدهكار بودند و از جمله آنان محمد بن اسامة بن زيد است كه حضرت بدهى او را پرداخت.
شبلنجى مىنويسد: محمد بن اسامة بن زيد گريه مىكرد. امام سجاد (ع) به او فرمود: چرا گريه مىكنى؟ گفت: پانزده هزار دينار بدهكارم. فرمود: قرض تو را ادا مىكنم. و سپس آن را پرداخت. 90 كسى به آن حضرت ناسزا گفت. خدمتكاران حضرت به طرف او رفتند تا بر او حمله كنند. امام (ع) فرمود او را رها كنيد… بعد به او فرمود: اى مرد حاجتى دارى؟ (از اين برخورد امام) خجالت كشيد. حضرت جامهاش را به او داد و دستور داد هزار درهم به او دادند. او برگشت در حالى كه با صداى بلند مىگفت: شهادت مىدهم تو پسر رسول خدايى. 91
كمكهاى مالى امام باقر (ع)
آن حضرت نيز مانند ديگر ائمه به نيازمندان كمك مىكرد كه چند مورد از نظر خوانندگان ارجمند مىگذرد:
1-… حسن بن كثير گويد: به امام باقر (ع) از فقر و احتياج و بىوفايى برادران و دوستان شكايت بردم. فرمود: بد برادرى است آن برادرى كه در زمان توانگرى حق تو را نگه دارد و در هنگام فقر و احتياج رشته دوستى خود را از تو ببرد. سپس به غلامش دستور داد كيسهاى كه هفتصد درهم در آن بود آورده (به من داد) و فرمود اين را خرج كن و هرگاه تمام شد مرا آگاه ساز؛ 92
2-… عمرو بن دينار و عبدالله بن عبيد بن عمير مىگويند: ما حضرت ابى جعفر محمد بن على (ع) را ديدار نكرديم جز اين كه به سوى ما خرجى و پوشاك و پول مىآورد و مىفرمود: اين براى شما آماده شده بود پيش از آن كه مرا ديدار كنيد؛ 93
3- ابو نعيم نخعى از سليمان بن قرم روايت كرده كه گفت: امام باقر (ع) به ما نيكى مىكرد، از پانصد درهم تا هشتصد درهم تا هزار درهم. (يعنى از پانصد درهم كمتر نمىداد) و چنان بود كه از بخشش و احسان به برادران و كسانى كه به او رو مىآوردند و اميدواران به كرمش و آرزومندان خسته نمىشد. 94
كمكهاى مالى امام صادق (ع)
امام صادق (ع) و بودجه مخصوص
امام صادق (ع) اموالى در اختيار بعضى از اصحابش، جهت رفع اختلافات مالى شيعيان قرار مىداد تا با پرداخت آن مال، نزاع خاتمه يابد. از اين رو به مفضل (يكى از ياران خود) فرمود: هنگامى كه بين دو تن از پيروان ما نزاعى مىبينى از مال من غرامت بپرداز تا با يكديگر صلح كنند. 95
به همين جهت در روايات آمده است كه شخصى مىگويد: من و دامادم درباره ميراثى نزاع مىكريم كه مفضل به ما رسيد و وقتى متوجه شد كه نزاع و مشاجره ما به خاطر چيست، ما را به منزل خود دعوت كرد و با چهارصد درهم ميان ما صلح برقرار ساخت و هنگامى كه پول را پرداخت، گفت: بدانيد كه اين از مال من نبود، ولى امام صادق (ع) به من دستور داده است كه هرگاه بين دو نفر از شيعيان اختلاف و مشاجرهاى پيش آيد، با پولى كه از خود آن حضرت است در ميان آنان صلح و صفا ايجاد كنم. 96
كمكهاى مالى مخفيانه امام صادق (ع)
امام صادق (ع) مخفيانه به كسانى كمك مىكرد كه نمىدانستند آن بزرگوار به آنان مىبخشد كه يك نمونه از نظرتان مىگذرد:
ابوجعفر خثعمى گويد: امام صادق (ع) كيسهاى به من داد و فرمود اين را به فلان مرد از بنىهاشم بده و به او نگو كه من آن را دادهام. كيسه را به او دادم و گفت: خدا دهنده آن را پادش نيكو دهد كه گاه گاه چنين كيسهاى براى ما مىفرستد و ما با آن زندگى مىكنيم، اما جعفر با اين كه مال فراوانى دارد درهمى به من كمك نمىكند. 97
كمكهاى مالى امام صادق (ع) به دشمن
گاهى امام صادق (ع) به كسانى كمك مىكرد كه دشمن او بودند و قصد جانش را مىكردند. به عنوان نمونه مىتوان أفطس را نام برد.
حسن بن على، ملقب به أفطس با محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه بر ضد حكومت منصور دوانيقى قيام نمودند. پس از حوادثى نفس زكيه شكست خورد و كشته شد و حسن أفطس هم مخفى شد. مدتى بدين منوال گذشت. وقتى امام صادق (ع) به عراق آمد و با منصور ملاقات داشت، امام از فرصت استفاده نمود و براى نجات أفطس از گرفتارى به منصور دوانيقى فرمود:
آيا ميل دارى با انجام عمل خيرى درباره يكى از فرزندان رسول اكرم راهى به روى خود بگشايى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: فرزند آن حضرت، حسن بن على را مورد عفو قرار بده. منصور دوانيقى پذيرفت و او را عفو كرد. اما همين شخص (حسن بن على) درباره امام به كار ناروايى دست زد و قصد جان حضرت را كه رد كه با اين همه امام او را مورد مهر و محبت قرار مىداد و از او حمايت مىكرد و از كمك مالى به او نيز دريغ نمىورزيد. به گونهاى كه مرحوم شيخ طوسى از سالمه، كنيز امام صادق (ع) روايت كرده است كه در ساعات آخر زندگى امام صادق (ع) در كنار بسترش بودم. حضرت لحظهاى از حال رفت. وقتى به حال آمد، فرمود: به حسن بن على ملقب به أفطس هفتاد دينار بدهيد و به فلان و فلان هم اين مبلغ. سالمه مىگويد: به حضرت عرض كردم آيا به كسى مىبخشى كه مىخواست با كارد تو را بكشد؟ امام فرمود: مىخواهم از آنان نباشم كه خدا دربارهشان مىفرمايد: و آنها كه پيوندهايى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مىدارند و از پروردگارشان مىترسند و از بدى حساب (روز قيامت) بيم دارند. 98
كمكهاى مالى امام هفتم (ع)
امام هفتم (ع) نيز مانند ساير ائمه معصومين (ع) از امتيازات و ويژگيهاى خاصى برخورداربود كه يكى از آن ويژگيها بخشندگى حضرت بود، به گونهاى كه در آن زمان نيازمندان، گرفتاران و درماندگان براى رهايى از فقر تنها به او رو مىآوردند و آن بزرگوار هم تا آن جا كه در توان داشت به بيچارگان انفاق مىنمود بدون اين كه از كسى انتظار سپاسگزارى داشته باشد، بلكه فقط براى رضاى خدا اين كار را انجام مىداد و هميشه سعى مىكرد وقتى به آنان كمك مىكند به طور ناشناس در رفع نيازشان بكوشد تا كسى كه به او كمك مىشود احساس ذلت و خوارى نكند. از اين رو در تاريكى شب از خانه خارج مىشد و به مستمندان كمك مىكرد به طورى كه آن شخص نمىدانست از كجا به او كمك مىشود. بغدادى درباره سخاى حضرت مىنويسد: موسى بن جعفر سخى و كريم بود و وقتى كسى او را اذيت مىكرد براى او كيسه پولى كه هزار دينار در آن بود مىفرستاد و كيسههاى پولى كه سيصد، چهارصد، و دويست دينار در آن بود در مدينه تقسيم مىكرد. 99
كيسههاى پولى كه حضرت براى نيازمندان مىفرستاد، ضرب المثل شده بود تا آن جا كه مردم مىگفتند: عجب است از كسى كه كيسههاى موسى (ع) به او رسيده، باز هم از كمبود و فقر شكايت مىكند. 100
مورخين گروه زيادى از كسانى را كه مورد احسان امام (ع) قرار مىگرفتند نام بردهاند كه به چند مورد بسنده مىشود:
عيسى بن محمد مغيث قرظى مىگويد: در جايى از جوانيه 101كنار چاهى به نام ام عظام، هندوانه، خيار و كدو كاشته بودم. نزديك بهرهبردارى و رسيدن محصول بود كه ناگهان ملخها تمام زراعتها را از بين بردند و من علاوه بر قيمت دو شتر، صد و بيست دينار در آن جا خسارت ديدم. وقتى كه نشسته بودم ناگهان امام موسى بن جعفر (ع) وارد شد و سلام كرد. به من فرمود: «حالت چطور است» گفتم: مانند كسى كه تمام باغهايش را يكجا آتش زده باشند. مزرعهام را ملخ فرا گرفت و محصول آن را خورد.
فرمود: چقدر خسارت ديدى؟ گفتم: صد و بيست دينار بعلاوه بهاى دو شتر. حضرت به حسابدارش فرمود: اى عرفه، براى ابن مغيث صدوپنجاه درهم آماده كن. آن گاه به عيسى فرمود پس سى دينار با دو شتر سود تو شد. 102
مرد فقيرى بر امام وارد شد و درخواست بخشش و كمك كرد. امام (ع) خواست او را امتحان كند و به اندازه معرفتش او را گرامى دارد. فرمود:
اگر به تو بگويند در دنيا چه آرزو دارى، چه خواهى خواست؟ گفت: آرزو خواهم كرد كه خداوند تقواى در دين و اداى حقوق برادران دينى را به من مرحمت كند. امام (ع) از جواب او خوشش آمد و دستور داد تا هزار دينار به وى مرحمت كردند. 103
كمكهاى مالى امام هفتم (ع) به دشمن
سبب گرفتارى موسى بن جعفر (ع) اين شد كه هارون پسرش محمد (امين) را براى تعليم به جعفر بن محمد بن اشعث سپرد. يحيى بن خالد بر مكى بر جعفر حسد برد و با خود گفت اگر خلافت به محمد امين برسد وزارت از دست من و فرزندانم بيرون خواهد رفت. از اين رو در صدد برآمد تا به وسيلهاى دست جعفر بن محمد بن اشعث را از كار كوتاه كند و جعفر از كسانى بود كه قايل به امامت موسى بن جعفر (ع) بود. يحيى بدين منظور با جعفر از در دوستى وارد شد و زياد به خانهاش رفت و آمد مىكرد و خصوصيات زندگى و كارهاى او را با اضافاتى كه براى تأثير در دل هارون خود وى بر آن مىافزود، هر روز به هارون گزارش مىداد تا اين كه روزى به برخى از نزديكان خود گفت: آيا مرد تنگدستى از خاندان ابيطالب سراغ نداريد كه من به وسيله او اطلاعاتى از وضع موسى بن جعفر كسب كنم. او را به على بن اسماعيل بن جعفر بن محمد راهنمايى كردند و على بن اسماعيل كسى بود كه موسى بن جعفربا او انس داشت و به او احسان مىفرمود و گاه گاهى اسرار خود را به او باز مىگفت.
يحيى بن خالد مالى براى على بن اسماعيل فرستاد و او را به رفتن به بغداد تشويق كرد و چون آماده رفتن شد، حضرت موسى بن جعفر (ع) مطلع شد. او را طلبيد و به او فرمود: اى برادرزاده به كجا مىروى؟ پاسخ داد: به بغداد. حضرت پرسيد: براى چه مىروى؟ گفت: من بدهكارى دارم و خود، مرد فقيرى هستم.
حضرت فرمود: من بدهى تو را مىپردازم و زياده بر آن نيز به تو خواهم داد و وعدههاى ديگرى هم به او داد. على بن اسماعيل اعتنايى نكرد و آماده حركت شد. موسى بن جعفر كه از تصميم او آگاه شد او را خواست و به او فرمود: تو تصميم رفتن دارى؟ آرى. چارهاى نداريم.
حضرت به او فرمود: اى برادرزاده نگران نباش و از خدا بترس. كودكان مرا يتيم مكن. و در پايان سخن دستور داد سيصد دينار اشرفى و چهار هزار درهم ديگر نيز به او بدهند. على بن اسماعيل به بغداد آمد و يحيى بن خالد وضع موسى بن جعفر را از او تحقيق كرد و با مطالبى كه خود بر آن اضافه كرد همه را به هارون گزارش داد. آن گاه خود على بن اسماعيل را به نزد هارون برد. هارون حال عمويش (موسى بن جعفر) را پرسيد و او زبان به سعايت و بدگويى آن حضرت گشود و آنچه يحيى بن خالد گفته بود همه را بازگفت و بر آن افزوده، گفت: اموالى از مشرق و مغرب برايش مىآورند و او خانههاى مخصوص جمع اموال دارد كه آنها را در آن خانهها نگهدارى مىكند و مزرعهاى را به سى هزار دينار خريد و آن را يسيره نام نهاد و چون سى هزار دينار را به نزد صاحب آن مزرعه بردند گفت: من اين سكه را نمىخواهم و بايد دينارهايى را كه مىخواهيد به من بدهيد سكهاش چنين و چنان باشد موسى بن جعفر دستور داد آن دينارها را برگرداندند و سى هزار دينار ديگر به همان اوصافى كه صاحب مزرعه خواسته بود به او داد.
هارون اين سخنان را شنيد و دستور داد دويست هزار درهم به او بدهند كه آن را از برخى نقاط شرقى دريافت كند، فرستادگان على بن اسماعيل براى دريافت پول رفتند. على بن اسماعيل همان طور كه در انتظار رسيدن پولها به سر مىبرد براى قضاى حاجت رفت. ناگهان به اسهالى دچار شد… و به حال مرگ افتاد و در همان حال كه مشغول جان كندن بود اموال را آوردند، با حسرتى فراوان بدانهانگريست و گفت: من كه در حال مردن هستم اينها را براى چه كار مىخواهم…104
شيخ مفيد مىنويسد: حضرت موسى بن جعفر (ع) مهربانترين مردم به خانواده و خويشاوند خود بود و از فقراى مدينه در شبها تفقد مىكرد و سبدهايى كه در آن پول، طلا و نقره و آرد و خرما بود براى ايشان مىبرد و آنها نمىدانستند از كجا مىآيد و چه كسى مىآورد.105
كمكهاى مالى امام هشتم (ع)
اين شهر آشوب درباره آن حضرت مىنويسد:
امام هشتم (ع)… زياد احسان مىكرد… و بيشتر صدقههاى او در شبهاى تاريك بود.106
مرحوم كلينى در كافى مىنويسد: شخصى به نام يسع بن حمزه گفته است: روزى در مجلس على بن موسى الرضا (ع) بودم. گروه زيادى اجتماع كرده و از مسائل حلال و حرام سؤال مىكردند. ناگاه مرد بلند بالايى وارد شد و پس از سلام، عرض كرد من از دوستان خانواده شما هستم.از مكه بيرون آمدم و پول خود را گم كردم و چيزى ندارم كه برگردم، اگر صلاح مىدانيد مبلغى كه مرا به وطنم برساند به من عطا كنيد تا آن گاه كه به وطنم رسيدم آن رإ؛()صدقه دهم؛زيرا نيازمند آن نيستم (و در وطن از نعمت ثروت بهرهمندم). حضرت فرمود: بنشين. خدا تو را بيامرزد. آن گاه رو به مردم كرد و براى آنها سخن گفت تا اين كه مردم متفرق شدند و جز سليمان جعفرى و خثيمه و من كسى به جا نماند. آنگاه حضرت وارد اطاق شد و بعد از ساعتى از بالاى در دست مباركش را بيرون آورد و فرمود: اين دويست دينار را بگير و در مخارجت صرف كن و به آن تبرك بجو و لازم نيست از طرف من صدقه بدهى و از اين جا بيرون رو كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا. آن مرد بيرون رفت. سليمان عرض كرد: فدايت شوم، تزحم كردى و بخشش نمودى، چرا خود را از او پنهان داشتى؟ فرمود: از ترس اين كه مبادا از من خجالت كشد. آيا نشنيدهاى كه پيغمبر (ص) فرمود: كسى كه صدقه را پنهان بدهد مثل اين است كه هفتاد حج به جا آورد و كسى كه گناه را آشكار كند خوار و ذليل است و كسى كه پنهان انجام دهد بخشوده است. آيا كلام پيشينيان را نشنيدهاى كه گفتهاند هر گاه به منظور حاجتى پيش او مىرفتم در حالى بر مىگشتم كه آبرو من محفوظ مانده بود. 107
كمكهاى مالى امام جواد (ع)
از ابوهاشم روايت كردهاند كه گفت: يك بار ابوجعفر (ع) (امام جواد) سيصد دينار به من داد و فرمود آن را براى يكى از پسر عموهايش ببرم و گفت: بدان كه او به تو خواهد گفت مرا به كسى راهنمايى كن تا با اين پولها از او متاعى بخرم. در اين صورت تو او را راهنمايى كن. ابوهاشم گفت: من دينارها را نزد پسر عموى امام (ع) بردم و او به من گفت: اى ابوهاشم مرا به معاملهگرى كه با اين پولها متاعى بخرم راهمايى كن. من نيز اطاعت كردم. 108
سهل بن زياد از ابن حديد نقل مىكند كه گفت: به همراه عدهاى به سفر حج رفتيم، در ميان راه راهزنان به ما حمله كردند. چون وارد مدينه شدم خدمت حضرت جواد (ع) رسيدم و او را از حادثهاى كه براى ما پيش آمده بود با خبر كردم. دستور داد لباسى به من بدهند. سپس دينارهايى داد و فرمود: اين دينارها را به اندازه آنچه كه از همراهانت بردهاند ميان آنها تقسيم كن. ابن حديد مىگويد: پولها را ميان همراهانم تقسيم كردم، درست به اندازه همان مالى بود كه برده بودند. نه كمتر، نه بيشتر. 109
كمكهاى مالى امام حسن عسكرى (ع)
حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان
يكى از موضعگيريهاى امام عسكرى (ع) در برابر حكومتهاى وقت، حمايت و پشتيبانى مالى از شيعيان، بويژه از ياران خاص و نزديك آن حضرت بود. با يك مطالعه در زندگانى آن حضرت، اين مطلب بخوبى آشكار مىشود كه گاهى برخى از ياران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شكوه مىكرد و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مىساخت و گاه حتى پيش از آن كه اظهار كنند، امام مشكل آنان را برطرف مىكرد. اين اقدام امام مانع از آن مىشد كه آنان زير فشار مالى، جذب دستگاه حكومت ستمگر عباسى شوند. در اين زمينه مىتوان براى نمونه چند مورد زير را ياد كرد:
1- «ابوهاشم جعفرى» مىگويد: از نظر مالى در مضيقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامهاى به امام عسكرى (ع) بنويسم ولى خجالت كشيدم و صرفنظر كردم. وقتى كه وارد منزل شدم، امام صد دينار براى من فرستاد و طى نامهاى نوشت: هر وقت احتياج داشتى، خجالت نكش، و پروا مكن، و از ما بخواه كه به خواست خدا به مقصود مىرسى.110
2- «على بن زيد علوى» مىگويد: امام عسكرى (ع) مبلغى پول به من داد و فرمود: با اين پول كنيزى بخر، زيرا كنيز تو مرده است. وقتى كه به منزل برگشتم ديدم كنيز مرده است. 111
3- «ابو طاهر بن بلال» يك سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده كرد كه «على بن جعفر» مبالغ هنگفتى انفاق كرد. وقتى كه از حج بازگشت، جريان را به امام گزارش كرد. امام در پاسخ نوشت: «قبلاً دستور داده بوديم صد هزار دينار به وى بدهند سپس مجدداً بالغ بر همين مبلغ براى او حواله كرديم، ولى او براى رعايت حال ما نپذيرفت.» بعد از اين جريان «على بن جعفر» به حضور امام شرفيات شد، به دستور حضرت سى هزار دينار به وى پرداخت گرديد. 112
اين روايت نشان مىدهد كه «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزيع مىكرده است، و اگر چه مورد مصرف آنها در روايت معين نشده، ولى حجم بزرگ پولها نشان مىدهد كه اين، يك برنامه وسيع و طراحى شده بود و طبعاً شيعيان نيازمند و شخصيتهاى بزرگ و برجسته و مبارز شيعه از آن برخوردار مىشدهاند و اين برنامه با آگاهى و هدايت و حمايت مالى امام اجرا مىشده است.
البته پرداخت چنين مبلغهايى با توجه به محدوديت امام، نبايد موجب ترديد يا انكار گردد، زيرا به رغم آن كه فعاليتهاى اجتماعى و سياسى امام به شدت تحت كنترل حكومت عباسى بود، رقمهاى قابل توجهى از شيعيان مناطق مختلف، توسط نمايندگان امام به آن حضرت مىرسيد. مثلاً تاريخ مىگويد: شخصى از «جرجان» به محضر امام رسيد و اموالى را كه شيعيان آن منطقه فرستاده بودند به پيشكار امام به نام «مبارك» تسليم كرد، 113 يا شخصى كه از منطقه جبل (قسمتهاى كوهستانى ايران تا قزوين و همدان) با راهنمايى يك نفر علوى به حضرت امام (ع) رسيده بود، چهار هزار دينار به امام تقديم كرد. 114 نماينده امام در قم (احمد بن اسحق) صد و شصت كيسه طلا و نقره كه از شيعيان آن شهر تحويل گرفته بود، به امام تسليم كرد.115 غير از اينها اموال و وجوه قابل توجهى نيز توسط نمايندگان امام عسكرى (ع) جمع آورى شده بود كه تحويل آنها تا زمان شهادت حضرت به تأخير افتاد و طبعاً به پيشگاه حضرت ولى عصر تقديم شد كه مىتوان به عنوان نمونه از اموال فراوانى ياد كرد كه در اختيار «ابراهيم بن مهزيار» بوده و پس از مرگ او پسرش «محمد» به نماينده امام عصر تحويل داد. 116 همچنين مىتوان از هفتصد دينارى كه نزد يكى از اهالى جبل بوده، 117 و نيز از پانصد دينارى كه در اختيار يكى ديگر از شيعيان به نام «عمران همدانى» بوده، 118 نام برد.
نمىاز يم
آنچه درباره ككهاى مالى خاندان پيامبر (ع) گذشت به عنوان نمونه و نمىاز يمى بود. جهت اطلاع بيشتر درباره كمكهاى مالى امام معصوم (ع) چه مواردى كه زينت بخش كتاب شد و چه مواردى كه به خاطر اختصار و روشن بودن موضوع به طور مشروح بحث نشده، به منابع مربوط مراجعه فرماييد. 119 چرا كه اينها خاندانى هستند كه كمك به ديگران، جود و سخاوت و… منش وروششان بوده است. آنان كه به فرموده امام هادى (ع) «ريشههاى كرم و جوانمردى و سخاوتاند، عادت و شيوه آنها نيكى، احسان، ذلت، سرشت و فطرتشان كرم و بخشش و بزرگوارى است.» 120
بازگشت به سخن اول
گرچه گزارش هداياى پيامبر (ص)، و صلهها و كمكهاى مالى ائمه معصومين (ع) به طول انجاميد، اما چنان كه در آغاز اين بحث گفته شد، مقصود از گزارش آنها اين است كه به حجم بالاى آنها توجه داشته باشيم و تصور نكنيم كه همه آنها از منبع واحدى (همچون بيت المال) بوده است، بلكه با توجه به ميزان بسيار زياد آنها، در جست و جوى منابع متعددى (از آن جمله اموال شخصى، موقوفات و امثال اينها) براى آنها باشيم.
اينك در اين جا وقت آن رسيده است كه ببينيم اهل بيت (ع) چند نوع مال در اختيار داشتند
كشاورزى يكى از منابع مالى اهل بيت (ع)
تا اين جا درباره اهميت كار و كوشش از نظر اسلام و اين كه پيشوايان دينى كار مىكردند، بحث شد. اكنون درباره كشاورزى كه يكى از منابع مالى اهل بيت (ع) است به بحث مىپردازيم چرا كه عنوان (كار و كوشش) كه در بحث قبل گذشت عنوان عامى است و چنان كه اشاره شد شامل كشاورزى، تجارت، و… نيز مىشود. از اين رو مباحثى به اختصار در مورد ارزش كشاورزى و سپس مصاديق كشاورزى اهل بيت از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد.
اهميت كشاورز از ديدگاه اسلام
درباره اهميت كشاورزى و خودكفايى همين بس كه در سخنان پيشوايان اسلام كشاورزان به عنوان گنجهاى الهى در روى زمين معرفى شدهاند اسلام كشاورز را ستوده و او را شرافتمند دنيا و آخرت مىداند. يزيد بن هارون مىگويد: از امام ششم (ع) شنيدم كه فرمود: كشاورزان گنجهاى مردم هستند. غذاى پاكيزه را كه خداوند ارزانى داشته زراعت مىكنند و آنها در روز قيامت برترين مقام را دارند و به خدا نزديكترند و آنها را به نام (مباركها) صدا مىزنند. 243
در حديث ديگرى آمده است كه يزيد بن هارون واسطى مىگويد: از امام صادق (ع) درباره ارزش و شخصيت كشاورز سؤال كردم، حضرت در جواب فرمود: كشاورزان گنجينههاى خدا در روى زميناند. 244
در حديث ديگرى مىخوانيم از امام ششم (ع) درباره اين آيه كه خداى متعال مىفرمايد: «توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند.» سؤال شد مقصود از متوكلين چيست؟ فرمود: كشاورزان 245 كه گويا امام صادق (ع) يكى از مصاديق بارز متوكلان را ذكر كرده است.
اميرمؤمنان (ع) نيز به قشر كشاورز اهميت زيادى داده است، آن جا كه در عهدنامه تاريخى خود به مالك اشتر (استاندار مصر) مىنويسد: خراج و ماليات را دقيقاً زير نظر بگير! به گونهاى كه صلاح ماليات دهندگان باشد… بايد كوشش تو در آبادى زمين بيش از كوشش در جمع آورى خراج باشد، زيرا كه خراج جز با آبادانى به دست نمىآيد و آن كس كه بخواهد ماليات را بدون عمران و آبادانى مطالبه كند شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود مىسازد و حكومتش بيش از مدت كمى دوام نخواهد داشت… و ويرانى زمين تنها به اين علت است كه كشاورزان و صاحبان زمين فقير مىشوند.246
امام صادق (ع) فرمود رسول گرامى اسلام (ص) هنگام وفاتش به على (ع) وصيت كرد و فرمود: اى على در حضور تو به كشاورزان ستم نشود؛ 247
در حديث ديگرى نيز از آن حضرت مىخوانيم كه فرمود: اميرالمؤمنين (ع) هميشه به عمال و كارمندانش سفارش كشاورزان را مىكرد. 248
اميرمؤمنان (ع) در مورد ضرورت و اهميت بهرهبردارى از منابع طبيعى خدادادى مىفرمايد: «كسى كه آب و خاك (يعنى نيروى طبيعى) در اختيار دارد و نيروى انسانى خود را براى بهرهبردارى به كار نمىبندد و با فقر و گدايى مىگذارند لعنت و نفرين خدا بر او باد. 249
فعاليت اهل بيت (ع) در زمينه كشاورزى
اين همه تجليل از كشاورزى كه در روايات اسلامى آمده است و به عنوان نمونه احاديثى از نظرتان گذشت، بيانگر اهميت اين كار است و اكنون به بيان مواردى مىپردازيم كه پيشوايان دينى به كشاورزى اشتغال مىورزيدند و از عوايد آن استفاده مىكردند.
پيامبر اكرم (ص) و كشاورزى
امام صادق (ع) فرمود:
پيغمبر هميشه هستههاى خرما را در دهن مكيده و مىنشاند. 250
ابن اثير مىنويسد: عجوه يك نوع خرمايى است بزرگتر از «صيحانى» كه رنگش متمايل به سياهى است و از چيزهايى است كه پيغمبر (ص) با دست خود آن را كاشت. 251
سمهودى هم آن جا كه انواع خرما را نام مىبرد، اين مطلب را از ابن اثير نقل مىكند: 252
در فدك يازده درخت خرما وجود داشت كه پيامبر (ص) آنها را به دست خود كاشته بود. فرزندان حضرت فاطمه (س) ميوه آنها را به حجاج اهدا مىكردند و از بركت آنها، ثروت سرشارى عايد آنها مىشد تا اين كه در زمان متوكل عباسى «عبدالله بن عمر بازيار» شخصى به نام «بشران بن ابى اميه ثقفى» را به مدينه فرستاد و او اين درختها را قطع كرد و چون به بصره بازگشت، فلج شد. 253
رسول اكرم (ص) به درختكارى و زراعت علاقه فراوانى داشت و در فرصتهايى كه به دست مىآمد خود شخصاً درخت مىكاشت يا زمين را براى افشاندن بذر مهيا مىكرد كه اين مطلب ضمن روايات متعددى آمده است:
حضرت على (ع) باغچهاى را كه پيغمبر اكرم (ص) براى آن حضرت درختكارى نموده بود و على (ع) خود آن را به دست خويش آب مىداد به دوازده هزار درهم فروخت. 254
عمربن خطاب مىگفت: براى رسول خدا (ص) سه مورد غنيمت اختصاصى بود: غنايم بنى نضير كه معمولاً پيامبر (ص) خود مصرف مىكرد؛ فدك كه درآمد آن را به مصرف فقراى در راه مانده مىرساند؛ و خيبر كه آن حضرت درآمد آن را به سه بخش تقسيم كرده بود: دو بخش آن براى مهاجران بود و يك بخش آن را بين خويشاوندان خود تقسيم مىكرد و اگر چيزى از آنها زياد مىآمد ميان مهاجران فقير قسمت مىكرد. موسى بن حارثى از ابن عفير روايت كرد كه پيامبر (ص) درآمد غنايم بنى نضير را كه ويژه خود آن حضرت بود بين خويشاوندان خود تقسيم مىكرد و به هر كس كه مصلحت مىدانست لطف مىكرد. در ميان نخلستانهاى بنى نضير مقدار زيادى زراعت مىشد كه معمولاً پيامبر (ص) مصرف ساليانه جو و خرماى همسران خود و فرزندان عبدالمطلب را از آن جا تأمين مىكرد. و اضافه آن هم صرف خريد اسلحه و اسب براى جنگ مىشد. پيامبر ابو رافع را بر اموال بنى نضير گماشته بود و او گاهى ميوههاى نورس و نوبر براى آن حضرت مىآورد. صدقات آن حضرت از همين محل و همچنين از اموالى كه مخيريق به آن حضرت هبه كرده بود، تأمين مىشد. 255
اميرمؤمنان (ع) و كشاورزى
مىدانيم كه بخش عمدهاى از عمر پر بركت على (ع) در دوران حكومت خلفاى سه گانه گذشت، دورانى كه در نظر ابتدايى، دوران فراغت آن حضرت به نظر مىرسيد، اما اگر به دقت بررسى كنيم خواهيم ديد كه دوران باز دارى على (ع) از تصدى خلافت دوران كنارهگيرى آن حضرت از ساير شئون جامعه اسلامى نبود، بلكه در اين فترت امام (ع) به انجام خدمات علمى و اجتماعى بسيارى موفق شد كه تاريخ نظير آن را براى ديگران ضبط نكرهاست.
على (ع) از جمله افرادى نبود كه به جامعه و نيازهاى آن تنها از يك دريچه و آن هم دريچه خلافت بنگرد، كه اگر آن را به روى او بستند هر نوع مسؤوليت و تقيد را از خود سلب كند. آن حضرت به رغم آن كه از تصدى رهبرى سياسى بازداشته شد براى خود مسؤوليتهاى مختلفى قايل بود و از آن رو از انجام وظايف و خدمات ديگر شانه خالى نكرد و از طريق مختلف به صحنه خدمت وارد شد.
اهم اشتغالات اميرالمؤمنين (ع) در دوره خلفاى سه گانه به قرار زير بود:
الف: دفاع از حريم عقايد و اصول اسلام در برابر تهاجمات علمى علماى يهود و نصارا و پاسخگويى به سؤالات و دفع شبهات آنان؛
ب: هدايت و راهنمايى دستگاه خلافت در مسائل دشوار، بويژه امور قضايى؛
ج: انجام خدمات اجتماعى كه يكى از آنان كشاورزى و درختكارى است.
اميرالمؤمنان (ع) بسيارى از خدمات و انفاقات خود را از اين طريق انجام مىداد كه از جمله آنها آزاد كردن بردگان است، چرا كه آزاد ساختن بندگان از مستحباب مؤكد در اسلام است كه رسول گرامى اسلام (ص) فرمود:
هر كس مؤمنى را آزاد سازد، خداوند در برابر هر عضوى از آن بنده، عضوى از شخص آزاد كننده را از آتش جهنم آزاد مىسازد 256.
اميرمؤمنان (ع) در اين زمينه نيز همچون ساير خدمات و فضايل پيشگام بود و موفق شد از حاصل دسترنج خود (و نه از بيت المال) هزار بنده را بخرد و آزاد سازد.
امام صادق (ع) به اين حقيقت گواهى داده و فرموده است:
على (ع) هزار بنده از دسترنج خود در راه خدا آزاد ساخت. 257
امام ششم (ع) درباره كاركردن و كشاورزى آن بزرگوار فرمود:
«اميرمؤمنان (ع) بيل مىزد و نعمتهاى نهفته در دل زمين را استخراج مىكرد.»258
در حديث ديگرى آمده است كه امام باقر (ع) فرمود:
«مردى نزد حضرت على (ع) يك وسق، 259 هسته خرما ديد. پرسيد هدف از گردآورى اين همه هسته خرما چيست؟ فرمود: همه آنها به اذن الهى درخت خرما خواهند شد. راوى مىگويد امام (ع) آن هستهها را كاشت و يك دانه تباه نشد و نخلستانى پديد آورد.» 260
اميرمؤمنان (ع) و حفر قنات
رسول خدا (ص) در «ذى العشيره» از زمينهاى (ينبع) قطعهاى به على (ع) داد و عمر نيز در زمان خلافت قطعه ديگرى را به آن اضافه نمود و على (ع) نيز قطعه ديگرى را خريد و به آن افزود كه در نتيجه، اموال على (ع) در ينبع چشمههاى متفرقهاى بود. اين زمين از جمله زمينهاى موات بوده است كه خود حضرت در آن جا چشمه كنده و آب درآورده بود. اموال اميرمؤمنان (ع) در ينبع متفرق بود از جمله: «عين البحير» 261، «عين ابى نيزر» و «عين نولاء» كه حضرت آن را با دست خود احداث كرده است.262
آن حضرت در ينبع صد چشمه درآورد و براى حاجيان خانه خدا وقف نمود و چاههايى در راه مكه و كوفه حفر كرد و مسجد فتح را در مدينه و مسجدى را در مقابل قبر حمزه و در ميقات و كوفه و بصره و آبادان بنا
كرد. 263
جعفر بن محمد از پدرش امام باقر (ع) نقل كرده است كه عمر زمينى را در ينبع به على بن ابيطالب داد، سپس آن حضرت زمينهايى خريده به آن ضميمه نمود و در آن چشمهاى احداث كر د و در حالى كه مشغول كندن چشمه بود ناگهان آب مانند گردن شتر بالا زد حضرت فرمود: به ورثه مژده دهيد. آن گاه آن را براى فقرا و مساكين و ابن سبيل و دور و نزديك در حال جنگ و صلح وقف نمود تا ذخيره روزى باشد كه روىهايى سفيد و صورتهايى سياه مىشود. 264
قنات ابى نيزر
نمونهاى ديگر از كشاورزى اميرمؤمنان (ع) را مىتوان عين (قنات) ابى نيزر نام برد.
ابونيزر از اصحاب رسول خدا (ص) و زندگى او در عهد آن حضرت بود. گفتهاند ابونيزر از فرزندان نجاشى بود كه اسلام آورد و با پيغمبر زندگى مىكرد. 265
محدث قمى مىگويد: استاد ما در كتاب مستدرك از كتاب كامل مبرد نقل مىكند كه ابونيزر از شاهزادگان عجم بود و در نزد من صحيح آن است كه از فرزندان نجاشى پادشاه حبشه بود و در كودكى به اسلام رغبت كرد و نزد رسول خدا آمده است اسلام آورد و با آن حضرت زندگى مىكرد و بعد از وفات رسول خدا با على (ع) و فرزندان او بود. ابو نيزر مىگويد: من از طرف على (ع) عهدهدار سرپرستى دو مزرعه «ابى نيزر» و «بغيبفه» بودم. روزى على (ع) آمد و گفت: طعامى نزد تو يافت مىشود؟ گفتم: طعامى هست كه آن را براى اميرالمؤمنين شايسته نمىدانم؛ كدويى است از كدوهاى مزرعه كه آن را با روغن بدبويى پختهام. فرمود: همان را بياور. پس دست خود را در آب شست و مقدارى از آن خوراك را ميل نمود، آنگاه دوباره به سوى آب برگشت و دستهاى خود را با ريگ پاكيزه كرد و آن دو را به هم گرفت و مقدارى آب خورد و فرمود: اى ابونيزر دستهاى پاكيزهترين ظرفهاست. سپس دستها را به شكم ماليد و فرمود: «من ادخله بطنه النار فابعده الله: كسى كه شكمش او را به آتش ببرد از رحمت خدا بىنصيب باد.» پس كلنگ را برداشت و به سوى چشمه سرازير شد و به كار مشغول گرديد. چندى كلنگ مىزد و از آب اثرى نبود پس بيرون آمد و نفسى كشيد و عرق از پيشانى گرفت و ديگر بار بالنگ به سوى چشمه برگشت و كلنگ مىزد و همهمه مىكرد تا آن كه آب مانند گردن شتر جستن گرفت و جارى شد. على (ع) با شتاب بيرون آمد و گفت: «اشهد الله انهاصدقه» خدا گواه باشد كه اين مزرعه وقف است»…266
خلاصه سخن
خلاصه اين كه از روزى كه اميرالمؤمنين (ع) وارد مدينه منوره شد گاهى مشغول جنگ و جهاد در راه خدا و اسلام و گاهى در كارهاى توليدى از قبيل كشاورزى و درختكارى و گاهى براى حوايج روزمره خود و خانوادهاش در باغها و مزارع ديگران كار مىكرد و مزد مىگرفت، مخصوصاً در بيست و پنج سال خانه نشينى كه از كارهاى اجتماعى و سياسى كنار گذاشته شد، قهراً در اجتماعات كمتر ديده مىشد. مگر در مواقع ضرورى كه براى حفظ كيان اسلام مجبور مىشد در اجتماعات شركت كرده و با رأى قطعى و علم محيط خود اسلام و مسلمين را يارى نموده و از مشكلات نجات دهد. امام در اين مدت فراغت پيدا كرد، و به امور كشاورزى و درختكارى و حفر قنوات و در آوردن چشمهها در اطراف مدينه مشغول شد و بدين وسيله املاك متعدد و باغها و مزارع فراوانى احداث كرد به طورى كه از خود آن حضرت نقل شده است كه فرمود: زمانى را به ياد مىآورم كه در حضور رسول خدا (ص) از گرسنگى سنگ برشكم مىبستم در حالى كه (اكنون) صدقه مال من ساليانه به چهل هزار دينار مىرسد. 267
و در جاى ديگر فرمود: صدقه من امروز به چهل هزار مىرسد. 268
مرحوم مجلسى از سيد بن طاووس نقل مىكند كه على (ع) فرمود: اگر صدقه من امروز ميان بنىهاشم تقسيم شود، همه را كفايت خواهد كرد. 269
مراد از صدقه در اين حديث زكات نيست، بلكه وقفهايى است كه آن حضرت وقف كرده بود و صدقه جاريه قرار داده بود و حاصل غله آنها اين مقدار مىشد. 270
شافعى مىنويسد:
والى مدينه (نوشته و وقفنامه) صدقه على بن ابيطالب را بيرون آورد و گفت: اين نوشته را از آل ابى رافع گرفتهام كه پيش آنها بوده است. سپس والى دستور داد آن را براى من قرائت كردند. 271
شخصى به نام عبدالاعلى مىگويد: به امام صادق (ع) گفتم مردم عقيده دارند كه شما مال زيادى داريد. فرمود: من از اين مطلب ناراحت نمىشوم. اميرالمؤمنين (ع) روزى مىگذشت و مردمى كه آن جا بودند نگاه مىكردند، در حالى كه على (ع) پيراهن پارهاى در برداشت. گفتند على مال و ثروتى ندارد. حضرت اين سخن را شنيد و به كسى كه صدقههاى او را سرپرستى مىكرد دستور داد، صدقهها را جمع كرده و بفروشند و همه را نقد كنند سپس دستور داد همه را يك جا گرد آوردند و همان اشخاص را خواست و نشان داد كه اين همه مال (كه مانند خرما روى هم انباشته شده بود) صدقه مال من است و دستور داد بين فقرا تقسيم كنند. 272
در حديث ديگرى آمده است: به اميرالمؤمنين (ع) خبر رسيد كه طلحه و زبير مىگويند على فقير است و مالى ندارد. حضرت به وكلاى خود دستور داد غلهاش را جمع كنند. سال كه رسيد آنها را خدمت حضرت آوردند و مقدار صدقه صد هزار درهم معين شده بود. آنها را در مقابل خود ريخت و دنبال طلحه و زبير فرستاد آمدند. فرمود: به خدا سوگند هيچ كس در اين مال حقى ندارد. (همه از خود من است) از نزد حضرت بيرون رفتند و مىگفتند على مال و ثروت دارد. 273
اميرمؤمنان (ع) اموال زيادى داشت كه سيد رضى مىنويسد: پيامبر (ص) بعضى اموالش را به حضرت على (ع) داد. 274
اموال ديگر را هم از طرقى كه يادآور شديم به دست آورد و به هر حال در مدينه اموال فراوانى داشت. از جمله نوشتهاند: (در مدت اقامت و خلافت على (ع) در كوفه)روزى اسامة بن زيد به اميرمؤمنان (ع) پيغام داد كه سهم مرا از اموال مجاهدان بفرست. او اضافه كرد من پيوسته طرفدار تو بودم و اگر در كام شير درندهاى بودى من نيز خود را به تو مىرساندم.
اميرمؤمنان (ع) در پاسخ او نوشت: اين اموال متعلق به مجاهدان است، ولى من در مدينه مالى دارم هر قدر خواستى از آن بگير. 275
مرحوم صاحب جواهر در كتاب خمس ضمن بحثى كه مىگويد: «دنيا و آنچه در آن است مال محمد (ص) و آل او مىباشد»، در حديثى از امام صادق (ع) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: «اين كه من از شما درهمى مىگيرم بدان جهت است كه مال شما را پاك كنم وگرنه من در مدينه جزء كسانى هستم كه بيشترين مال را دارند. 276
هنگامى كه على (ع) در كوفه بود مخارج او و خانوادهاش از غله املاك ينبع به دست مىآمد. 277
اشكال
ابن ابى الحديد مىگويد: عثمانيه 278 در مقام اشكال تراشى به على (ع) مىگويند: ابوبكر از دنيا رفت و هيچ درهم و دينارى از خود به ارث نگذاشت و حال آن كه على (ع) از دنيا رفت در حالى كه مزارع زيادى از خود به ارث گذاشت (پس ابوبكر زاهدتر از او بوده است).
جواب
جواب اين اشكال چنين داده شده است كه همه مىدانند على (ع) چشمهها را با دسترنج خود در «مدينة»، «ينبع» و «سويقه» درآورده است و زمينهاى موات زيادى را احيا نمود. سپس آنها را از ملك خود بيرون كرد و براى مسلمانان صدقه قرار داد و از اين املاك در هنگام مرگ در ملكش چيزى باقى نماند.
مگر نمىبينى كتابهاى سيره و تاريخ را كه نزاع زيد بن على و عبدالله بن حسن را درباره صدقههاى على (ع) نقل كردهاند در حالى كه على (ع) براى بچههاى خود چيزى باقى نگذاشت مگر چند غلام و كنيز و هفتصد درهم كه اندوخته بود تا براى خدمت در خانه خود خدمتكارى بخرد، 279كه قيمتش 28 دينار بود… و ابوبكر نيز چيزى باقى نگذاشت چون كه زنده نماند و اگر زنده بود او هم همين كار را مىكرد.
مگر نمىبينى كه عمر چهل هزار درهم براى «ام كلثوم» 280 مهر قرار داد و پرداخت. زيرا عمرش طولانى شد تا ثروتمند شد، ولى با اين فرق كه بعضى از راه تجارت دارا شدند و بعضى از راه كشاورزى و بعضى از فئ (ظاهراً مرادش از جمله آخر عثمان باشد)، امام على (ع) برترى دارد زيرا كه با دست خود كاركرد و زمين را شخم زد و آبيارى كرد و درختكارى نمود)تا صاحب ثروت گرديد). همه اينها را خودش كار كرد و خود انجام داد و (در آخر) براى خود و فرزندانش هم چيزى باقى نگذاشت، چرا كه هر چه داشت وقف نمود.
رسول خدا (ص) نيز از دنيا رفت در حالى كه مزارع زياد و بزرگى در خيبر و فدك و بنى النضير و وادى نخله و ظائف داشت كه بعد از رحلتش صدقه شد: به سبب خبرى كه ابوبكر نقل كرده است (كه در بحث صدقات رسول خدا (ص) ذكر شده است) ابن ابى الحديد سپس مىگويد: اگر اميرمؤمنان به اين جهت كه باغ و نخل داشت مورد سرزنش قرار بگيرد و براى او عيبى محسوب شود پس رسول خدا (ص) هم اين گونه بود و حال اين كه اگر كسى اين را بر پيغمبر خرده بگيرد، سبب كفر و الحاد اوست. 281
امام سجاد (ع) و كشاورزى
آن حضرت نيز مانند ديگر ائمه عليهم السلام مزرعه داشت و مشغول كشاورزى بود و افرادى هم بودند كه براى آن حضرت كارهاى كشاورزى را انجام مىدادند. به عنوان نمونه مىتوان به حديثى كه مرحوم شيخ حر عاملى از امام صادق (ع) نقل كرده است، اشاره كرد:
وى مىنويسد: امام سجاد (ع) به كسى كه كارهاى حضرت را انجام مىداد و ناظر دخل و خرج بود و در شب خرماها را چيده بود فرمود: اين كار را انجام مده، مگر نمىدانى رسول خدا (ص) از درو كردن (زراعت) و چيدن (ميوه) در شب نهى فرموده است… 282 و همان گونه كه در بحث املاك ائمه گذشت امام سجاد (ع) در محلى به نام «عنابه» در اطراف مدينه مزرعهاى داشت كه هنگام ميوه در آن جا اقامت مىكرد. 283
امام باقر (ع) و كشاورزى
داستان ديدار محمد بن منكدر با امام باقر (ع) يكى از داستانهاى معروف و مشهور است، ولى به طور مختصر آن را يادآور مىشويم:
محمد بن منكدر (274) مىگويد:
محمد بن على بن الحسين (ع) را ديدم، مىخواستم او را موعظه كنم، اما او مرا موعظه كرد. از او پرسيدند چگونه تو را موعظه كرد، گفت: در وقتى كه هوا گرم بود به يكى از نواحى مدينه مىرفتم. ابوجعفر محمد بن على به من برخورد. او كه مردى تنومند و سنگين وزن بود، در حالى به من رسيد كه بر دو غلام سياه يا دو برده تكيه داده بود. با خود گفتم: سبحان الله، پيرمردى از بزرگان قريش در اين ساعت گرما با اين حالت در پى دنياست! من بايد او را نصيحت كنم.
نزديك او رفتم و به او سلام كردم. او همچنان نفس زنان و عرق ريزان جواب داد. گفتم: خداوند حال تو را نيكو گرداند، پيرمردى هستى از بزرگان قريش. در اين ساعت گرما و با اين ناراحتى چگونه مشغول به دنياى خويش هستى؟ چه مىبينى اگر مرگت برسد و تو در اين حال باشى؟ او گفت: اگر مرگ من برسد و من در چنين حالتى باشم مرگ من در وقتى فرا رسيده كه مشغول به اطاعت خدا هستم، اطاعتى كه بدان وسيله خود و خانوادهام را از تو و ساير مردم بىنياز نمايم.
تنها چيزى كه من از آن مىترسم اين است كه در حالى مرگ من برسد كه مشغول معصيت خدا باشم. گفتم: راست گفتى، خداوند تو را مشمول رحمت خود گرداند. من مىخواستم تو را موعظه كنم ولى تو مرا نصيحت كردى.284
امام صادق (ع) و كشاورزى
ابوعمرو شيبانى گويد: حضرت صادق (ع) را ديدم در حالى كه لباسى خشن بر تن و بيلى در دست داشت و در باغ خود كار مىكرد و عرق از پشتش مىريخت. عرض كردم فدايت شوم بيل را به من بدهيد به جاى شما كار كنم. فرمود: من دوست دارم مرد در راه تهيه معاش و به دست آوردن روزى حرارت آفتاب را ببيند و رنج آن را تحمل كند. 285
در حديث ديگرى آمده است ابوبصير گفت: از امام ششم (ع) شنيدم كه مىفرمود: من در بعضى از املاك خود به قدرى كار مىكنم تا عرق كنم و حال آن كه هستند كسانى كه آن كار را انجام مىدهند (اما من خود كار مىكنم) تا خداوند بداند من طالب روزى حلال مىباشم. 286
در روايت ديگرى از فضل بى ابى قره نقل شده است كه گفت: بر امام صادق (ع) وارد شديم در حالى كه در باغچه خود مشغول فعاليت بود عرض كرديم فدايت شويم اجازه بفرماييد اين كار را ما و يا غلامانتان انجام دهيم. فرمود: نه. مرا به حال خود بگذاريد، زيرا دوست دارم كه خداى عزوجل مرا در حالى ببيند كه با دست خويش كار مىكنم. و براى كسب حلال، خود را به زحمت انداختهام. اميرالمؤمنين (ع) در شدت گرما به دنبال رفع نيازهاى زندگىاش مىرفت، به اين منظور كه خداوند او را ببيند در راه كسب حلال خود زحمت مىكشد. 287
مرحوم شيخ طوسى در حديثى از قول هشام بن احمر نقل مىكند كه گفت: خدمت امام صادق (ع) رسيدم و خواستم درباره مفضل بن عمر از وى سؤال كنم در حالى كه روز بسيار گرمى بود و از شدت گرما عرق بر سينهاش جارى بود و در باغ خود مشغول كار بود. قبل از اين كه سؤال كنم، حضرت جواب مرا داد…288
در حديث ديگرى آمده است كه شخصى به نام اسماعيل بن جابر گفت: خدمت امام صادق (ع) رسيدم در حالى كه در باغ خود بيلى به دست گرفته و با آن راه آب را باز مىكرد و مشغول آبيارى بود و لباسى همانند كرباس پوشيده بود كه گويى از تنگى بر بدنش دوخته شده است. 289
كسانى هم بودند كه در مزرعه آن حضرت كار مىكردند و در امر كشاورزى كمك مىكردند و اجرت و مزدشان را مىگرفتند، چنان كه در حديثى آمده است:
شخصى به نام شعيب مىگويد: گروهى را براى كاركردن در باغى كه از آن امام صادق (ع) بود به كار واداشتم تا عصر كار كنند، وقتى كه از كار فارغ شدند حضرت به (معتب) فرمود: مزدشان را قبل از اين كه عرق آنها خشك شود بپرداز. 290
امام هفتم (ع) و كشاورزى
از على بن ابى حمزه روايت شده كه گفت: امام هفتم (ع) را ديدم كه در مزرعه خود مشغول كار بود. به او گفتم فدايت شوم شما چرا كار مىكنيد؟ كارگران شما كجايند؟ فرمود: اى على بن ابى حمزه كسى كه از من و پدرم بالاتر بود با دست خود در زمينش كار مىكرد. پرسيدم او كيست؟ فرمود: رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و همه پدران و اجداد ما كه با دست خود كار مىكردند و اين كار سيره همه انبيا و پيامبران و رسولان و اوصيا و جانشينان پيامبران و مردان شايسته است. 291
امام هشتم (ع) و كشاورزى
حموى مىنويسد: در اطراف مدينه محلى بوده است به نام «خاخ» كه در آن جا منازل محمد بن جعفر بن محمد و على بن موسى الرضا (ع) و ديگران قرار داشته و مزرعه محمد بن جعفر و امام رضا (ع) «حضر» نام داشت. 292
بنابراين ائمه معصومين (ع) املاك و مزرعههايى داشتند و خودشان در آنها مشغول كشاورزى بودند كه حموى در مورد ديگر مىنويسد: نقمى محلى است در اطراف مدينه كه ملك آل ابى طالب بوده است. 293 از مواردى كه به عنوان نمونه گذشت بخوبى روشن مىشود كه يكى از طرق تأمين معاش و گذراندن زندگى اهل بيت پيامبر (ص) و نيز كمك كردن به ديگران كشاورزى بوده است.
آنچه گذشت بيانگر اين مطلب است كه پيامبر و ائمه معصومين (ع) مانند ساير مردم كار مىكردند و اين كه پيامبر (ص) شخصاً درخت خرما مىكاشت و اميرمؤمنان و ائمه (ع) به شغل كشاورزى علاقه وافرى داشتند و خود به اين كار مبادرت مىورزيدند، براى اين بود كه مردم را به اين نكته مهم توجه دهند كه زندگى آنها وابسته به كار و توليد است و يكى از منابع مالى آنان كشاورزى بود كه هم به زندگى خود مىرسيدند و هم به زندگى ديگران.
پاسخ به يك سؤال
با توجه به آنچه درباره اهميت كار و كشاورزى گفته شد ممكن است اين سؤال براى بسيارى مطرح شود كه چرا امروز پيشوايان دينى به كارهاى توليدى همچون زراعت و مانند آن نمىپردازند تا الگوى ديگران باشند. در پاسخ مىتوان گفت: توجه به اين نكته لازم است كه احترام فوقالعادهاى كه اسلام براى كار با دست قايل شده مفهومش اين نيست كه كارهاى سازنده فكرى همچون تعليم، تربيت، رهبرى و راهنمايى مردم از ارزش و احترام فوق العاده بىبهرهاند تا بتوان دانشمندان و استادان دانشگاه و نويسندگان و پيشوايان فكرى مردم را متهم به عدم انجام كار مثبت كرد، بلكه بعكس هدف اصلى اين احترام فوقالعاده براى كارگر و كشاورز اين است كه هرگز نقش كار و كشاورزى را در پيشرفت يك جامعه زنده فراموش نكنيم و مقام كارگر و كشاورز را كم نشمريم. و گرنه پيشوايان فكرى و مربيان يك جامعه قطع نظر از ارزشهاى انسانى، سهم بسيار مهمى در پيشبرد جنبههاى مادى جامعه نيز دارند، زيرا آنها با پايهريزى يك مجتمع صالح، دعوت به همبستگى، درستكارى، تعاون و مانند اينها جامعه را براى رسيدن به هدفهاى عالى تقويت مىكنند و تأثير غير مستقيم كوششهاى آنها (همانند تأثير غير مستقيم عمل يك طبيب ماهر و دلسوز در افزايش بازده اقتصادى كارگران) قابل انكار نيست. خيلى روشن است كارگرى كه بيمار مىشود نه تنها بازده اقتصادى ندارد بلكه به صورت يك مصرف كننده در مىآيد. ولى بر اثر تلاش طبيب، سلامت خود را بازيافته قادر به توليد مىشود. آيا مىتوانيم به اين پزشك يا دانشجوى طب بگوييم تو عمل مثبتى ندارى و بايد حتماً بروى در زمينهاى زراعتى كار كنى!؟ همچنين دانشمندى كه مردم را به وحدت، درستكارى، تعاون، جديت در طريق توليد و مبارزه با كم كارى و بيكارى دعوت مىكند، گاه باز ده عمل جامعه را چندين برابر مىكند. و به ديگر سخن علت طرح اين گونه سؤالها از آن جا سرچشمه مىگيرد كه مفهوم كار براى بيشتر پرسش كنندگان روشن نيست، از اين رو بايد توجه داشت كه كار بر سه قسم است:
الف: كارهاى توليدى مانند كشاورزى، بافندگى، دامدارى؟…
ب: كارهاى خدماتى مانند پزشكى، پرستارى، رانندگى، رفتگرى، باربرى و…
ج: كارهاى فرهنگى و عقيدتى مانند ارشاد و هدايت مردم، شغل اساتيد دانشگاهها، دانشجويان، فرهنگيان، نويسندگان و… از اين رو كار منحصر به كار توليدى نيست و اگر مفهوم كار تنها همان كارهاى توليدى باشد، بايد علما و دانشمندان، پيشوايان دينى، اساتيد دانشگاهها و نويسندگان و…را در شمار كسانى كه بيكار هستند به حساب آورد، با اين كه اين گونه نيست و اگر كسى بداند مفهوم كار چيست و كارگر كيست اين نوع سؤالها را مطرح نمىكند.
سرزمين فدك از املاك خالصه
محدثان و سيره نويسان اتفاق نظر دارندكه فدك (348) از جمله املاك خالصه بوده است.(349) زيرا فدك سرزمينى بود كه هرگز با جنگ و غلبه فتح نشد، بلكه مشهور بين مورخين اين است كه در سال هفتم هجرت هنگامى كه خيبر فتح شد و خبر شكست خيبريان به دهكده فدك رسيد، رعب و وحشت در دل آنان ايجاد شد. پيغمبر شخصى را به نام «محيصة بن مسعود» براى مذاكره با اهل فدك فرستاد و آنها را دعوت به اسلام كرد. رئيس اهالى فدك (به نام يوشع بن نون يهودى) و چند تن ديگر از رؤساى قبايل همراه فرستاده رسول خدا خدمت پيامبر رسيدند و قرار داد صلحى بين طرفين امضا و توافق شد كه نيمى از اراضى فدك را در اختيار آن حضرت بگذارند. 350و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى خود كاملاً آزاد باشند و متقابلاً حكومت اسلامى امنيت آنان را تأمين كند. 351
واقدى در اين باره مىنويسد: وقتى پيامبر (ص) به سوى خيبر حركت كرد و نزديك آن رسيد، محيصة بن مسعود را به فدك فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند و آنان را بترساند كه در غير آن صورت با آنها هم جنگ خواهد بود و ارتش اسلام در ديار و سرزمين آنها فرود خواهد آمد.
محيصة گويد: پيش آنها رفتم و دو روز پيش آنها ماندم. آنان شروع به حرف بيهوده زدن كردند و گفتند در حصار نطاة عامر، ياسر، اُسير، حارث و سالار يهوديان مرحب هستند. خيال نمىكنيم محمد به سرزمين آنها نزديك شود كه در آن، ده هزار جنگجو هست.
گويد: چون خباثت ايشان را ديدم، خواستم برگردم ولى آنان گفتند ما تنى چند همراه تو مىفرستيم كه براى ما قرار صلح بگذارند. اما در عين حال مىپنداشتند يهوديان مانع برقرارى صلح خواهند شد و همچنين مردد و دودل بودند تا خبر كشته شدگان بزرگان حصارهاى ناعم به اطلاع ايشان رسيد. اين موضوع اركان آنها را از هم پاشيد و به محيصه گفتند آنچه به تو گفتيم از محمد پوشيده بدار و اين همه زرو و زيور كه از زنان خود جمع كردهايم مال تو باشد. محيصه گفت: هرگز، من آنچه را از شما شنيدم به رسول خدا (ص) خواهم گفت. و مطالبى را كه گفته بودند به اطلاع رسول خدا رساند.
محيصه گويد: مردى از سران فدك كه به او نون بن يوشع مىگفتند همراه تنىچند از يهوديان با من آمدند و با رسول خدا (ص) صلح كردند كه خونهايشان محفوظ بماند و آن حضرت ايشان را از آن سرزمين تبعيد كند، و تمام اموال خود را به پيامبر واگذارند. و چنين شد.
گويند: يهوديان پيشنهاد كردند كه از ديار خود كوچ كنند و بيرون بروند، ولى از اموال آنها چيزى به پيامبر (ص) تعلق نگيرد. هنگام محصول بردارى خودشان برگردند و محصول را جمع كنند. پيامبر (ص) از پذيرش اين تقاضا خوددارى فرمود. محيصه به آنها گفت: شما نه ياراى مقاومت داريد و نه حصار و نه مردان جنگى، اگر پيامبر (ص) صد نفر به سراغ شما بفرستد شما را پيش ايشان خواهند برد. صلح چنين قرار گرفت كه نيمى از خاك فدك از يهوديان و نيمى ديگر از رسول خدا (ص) باشد و پيامبر (ص) اين پيشنهاد را پذيرفت. اين مطلب از مطلب نخست صحيحتر است…352
مشخصات فدك
ابن منظور مىگويد:
فدك دهكدهاى در خيبر است و نيز گفته شده كه در ناحيه حجاز مىباشد. در آن جا چشمه و نخلستانى است. خداوند آن را به پيامبر بخشيد. على (ع) مىگويد كه پيامبر آن را در زمان حيات خود به فاطمه (س) بخشيد. 353
ميزان درآمد فدك
در اين باره اين كه فدك يا اين منطقه حاصلخيز چقدر در آمد داشته است، توجهتان را به چند مورد جلب مىكنم:
1- مرحوم محدث قمى مىنويسد: در روايتى كه از شيخ عبدالله بن حماد انصارى نقل شده است، درآمد ساليانه فدك معادل 24 هزار دينار و به نقل ديگرى معادل هفتاد هزار دينار بوده است. 354
2- حلبى مورخ معروف مىنويسد: «ابوبكر مايل بود كه فدك در دست دختر پيامبر باقى بماند و حق مالكيت فاطمه را در ورقهاى تصديق كرد، اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شد و به ابوبكرگفت: فردا به درآمد فدك نياز شديدى پيدا خواهى كرد؛ زيرا اگر مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كنند از كجا هزينه جنگى را تأمين خواهى كرد؟» 355
از اين جمله استفاده مىشود كه درآمد فدك به مقدارى بوده است كه مىتوانسته بخشى از هزينه جهاد با دشمن را تأمين كند.
3- ابن ابى الحديد مىگويد: «من به يكى از دانشمندان مذاهب اماميه درباره فدك گفتم: دهكده فدك آن چنان وسعت نداشت و سرزمين به اين كوچكى، كه جز چند نخل در آن جا نبوده، اين قدر مهم نبود كه مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند. او در پاسخ گفت: تو در اين عقيده اشتباه مىكنى. شماره نخلهاى آن جا از نخلهاى كنونى كوفه كمتر نبود. به طور مسلم ممنوع ساختن خاندان پيامبر از اين سرزمين حاصلخيز براى اين بود كه مبادا اميرمؤمنان از درآمد آن جا براى مبارزه با دستگاه خلافت استفاده كند. از اين رو نه تنها فاطمه را از فدك محروم ساختند، بلكه كليه بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود (خمس غنايم) هم بىنصيب نمودند. افرادى كه بايد مدام به دنبال تأمين زندگى بروند و با نيازمندى بسر ببرند هرگز فكر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمىپرورانند. 356
4- هنگامى كه معاويه به خلافت رسيد، فدك را ميان سه نفر تقسيم كرد: يك سوم آن را به مروان بن حكم و يك سوم ديگر را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند خود يزيد داد و چون مروان به خلافت رسيد همه سهام را جزو تيول خود قرار داد. 357
از اين نحوه تقسيم استفاده مىشود كه فدك سرزمين قابل ملاحظهاى بوده است كه معاويه آن را ميان سه نفر، كه هر كدام نماينده فاميل بزرگى بود، تقسيم كرد.
5- هنگامى كه حضرت فاطمه (س) با ابوبكر درباره فدك سخن گفت و گواهان خود را براى اثبات مدعاى خود نزد او برد، وى در پاسخ دختر پيامبر (ص) گفت: فدك ملك شخصى پيامبر نبوده، بلكه از اموال مسلمانان بود كه از درآمد آن سپاهى را مجهز مىكرد و براى نبرد با دشمنان مىفرستاد و در راه خدا نيز انفاق مىكرد. 358
6- پيامبر گرامى (ص) از روز نخست با يهوديان ساكن فدك قرار گذاشته بود كه نيم از آن را در اختيار داشته باشند و نيم ديگر را به رسول خدا واگذار كنند، از اين جهت خليفه دوم اباالهيثم بن التيهان، فروة بن عمرو، حباب بن صخر و زيد بن ثابت را به فدك اعزام كرد تا بهاى نصف آن را پس از قيمت گذارى به ساكنان يهودى آن جا بپردازند. آنان سهم يهوديان را به پنجاه هزار درهم قيمت كردند و عمر اين مبلغ را از مالى كه از عراق به دست آورده بود، پرداخت.359
خلاصه، اين كه پيامبر با درآمد فدك سپاه بسيج مىكرد، يا آن را ميان بنى هاشم و بينوايان تقسيم مىنمود، و… بيانگر اين است كه اين بخش از خيبر درآمد سرشارى داشته است كه براى بسيج سپاه و ديگر مسائل مورد نياز كافى بوده است.
فدك هديه پيامبر (ص) به حضرت فاطمه (س)
فدك با اين خصوصيات را پيامبر اكرم (ص) پس از نزول اين آيه، و آت ذالقربى حقه و المنكين و ابن السيل «و حق نزديكان را بپرداز و (همچنين حق) مستمند و وامانده در راه را…» 360به دخترش فاطمه (س) بخشيد. با توجه به اين آيه و آيه فيىء 361 سرزمين فدك مخصوص پيغمبر گرامى اسلام بود و مىتوانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 سوره حشر اشاره شده است مصرف كند. به همين جهت پيامبر، آن را به دخترش بخشيد و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كردهاند؛ از جمله در تفسير درالمنثور از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه «و آت ذى القربى حقه» نازل شد، پيامبر (ص) فدك را به فاطمه بخشيد. 362و نيز نوشتهاند: پس از اين كه سران و بزرگان فدك صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح دادند و فدك به تصرف رسول خدا (ص) درآمد، جبرئيل بر پيغمبر اكرم نازل شد و گفت: خداوند به تو امر مىكند حق ذى القربى را به آنها بدهى. پيغمبر از جبرئيل سؤال كرد: مقصود از خويشاوندان چه كسانى هستند و حقشان چيست؟ جبرئيل گفت: مقصود از ذى القربى فاطمه است و فدك را به او عطا كن. پيامبر حضرت زهرا (س) را طلبيد و فدك را به نام او ثبت كرد. 363
درآمدهاى استثنايى
ازمنابع مالى ديگر كه دولت اسلامى مىتواند آنها را در مصارف عمومى مسلمانان صرف نمايد، عبارت است از مظالم، كفارات، لقطه، وقفها، وصيتها و نذورى كه محل مصرف آنها تعيين نشده است و…459
خراج و مقاسمه
خراج و مقاسمه دو نوع ماليات ارضى است كه از طرف دولت اسلامى بر زمينهاى مفتوحة عنوة؛ (يعنى زمينهايى كه مسلمانان با جنگ و غلبه توانستهاند آنها را از دست كفار خارج سازند) تعيين مىگردد و كسى كه روى اين زمينها كار مىكرد، موظف بود هر سال مبلغى به عنوان ماليات ارضى به دولت بپردازد و چون اين گونه اراضى از آن تمام مسلمانان است و قابل خريد و فروش نيست، بايد منافع آن هم در مصالح عموم صرف شود.
خراج و مقاسمه با اين كه هر دو ماليات ارضى است، ولى اين دو عنوان با هم تفاوت دارند. خراج عبارت است از ماليات نقدى كه از طرف دولت تعيين مىگردد و كسانى كه روى آن زمينها كار مىكنند، موظف هستند هر سال همان مبلغ را به خزانه دولت واريز نمايند، مثلاً بر هر جريب زمين مبلغ ده دينار خراج بپردازند، ولى مقاسمه اين است كه خود دولت در محصول زمينهاى خراجيه با كشاورزان سهيم باشد. مثلاً 13 يا 14 محصولات، مال دولت و بقيه آن مال كشاورزان باشد. 451
موارد مصرف خراج
خراج پس از جمع آورى طبق تشخيص و دستور حاكم واقعى اسلام، در راه مصالح عمومى و امنيت و دفاع از مرزها و آنچه كه موجب تقويت و رشد جامعه اسلامى از نظر اقتصاد و سياست و… است صرف مىگردد.
اميرمؤمنان (ع) در فرازى از عهده نامه مالك اشتر كه در مورد خراج دهندگان توصيه مىكند، مىفرمايد:
«خراج و ماليات را دقيقاً زير نظر بگير! به گونهاى كه صلاح ماليات دهندگان باشد، زيرا در بهبودى وضع ماليات وبهبودى حال ماليات دهندگان بهبود حال ديگران نيز نهفته است و هرگز ديگران به صلاح نمىرسند، جز اين كه خراج دهندگان در صلاح و بهبودى به سر برند، چرا كه مردم همه وامدار و نانخور خراج و خراج گزاران هستند.» 452
از اين عبارت بخوبى استفاده مىشود كه «خراج» از منابع اساسى اقتصاد و رفاه زندگى عمومى مسلمين و تأمين معاش و مصالح آنهاست، و به همين جهت بايد براى پربار كردن آن كوشش همه جانبه به عمل آيد.
جزيه
جزيه يك نوع مالياتى است كه ساليانه از«اهل كتاب» در برابر مسؤوليتى كه دولت اسلامى به منظور تأمين امنيت جانى و مالى و عرضى بر عهده مىگيرد، دريافت مىگردد. 453
و اين از مسائلى است كه در قرآن در مورد وجوب آن تصريح شده است، آن جا كه مىفرمايد: با كسانى از اهل كتاب كه نه ايمان به خدا دارند و نه به روز جزا، و نه آنچه خدا و رسولش تحريم كرده، حرام شمرند و نه آيين حق را مىپذيرند، پيكار كنيد، تا زمانى كه جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند. 454 جزيه اندازه ثابت و معينى ندارد و هر سال روى مصالح و توافق طرفين مبلغ آن از طرف مقامات دولتى تعيين مىگردد. حكومت اسلامى حق دارد «جزيه» را به طور «سرانه» وضع كند؛ به اين معنى كه هر مرد بالغ و سالم هر سال مبلغى بايد جزيه بدهد و يا اين كه جزيه را از «زمينى» بگيرد و يا اين كه مبلغى ماليات ارضى و مبلغى ماليات سرشمارى به نام جزيه دريافت نمايد.
دريافت خراج و جزيه توسط ائمه (ع) جز در زمان خلافت على (ع) ثبت نشده و علت آن روشن است. اما در زمان پيامبر (ص) موارد متعددى در اين زمينه به چشم مىخورد كه در اين جا به چند نمونه اشاره مىشود و قبل از بحث به امان نامهاى كه حضرت رسول (ص) به اكيدر،حاكم دومة الجندل داد و اين مقدمه، سبب شد براى گرفتن جزيه از اهل ايله و… اشاره مىشود.
امان نامه به اُكيدر، حاكم دومة الجندل
در پيمان نامهاى كه پيامبر (ع) براى اكيد455 مرقوم فرمود، آمده است: «بسم الله الرحمن الرحيم، اين عهدنامهاى است از محمد رسول خدا براى اكيدر در هنگامى كه به نداى اسلام پاسخ داد و بتها و شريكهاى موهوم خداوند را به همراه خالدبن وليد، در منطقه دومة الجندل و اطراف آن از بين بردند. همه سرزمينهاى شما چه زمينهاى داراى آب و چه زمينهاى باير بدون زراعت و زمينهايى كه حدود آنها مشخص نيست و آبهاى پنهانى و سلاح و اسب و حصارها از آن حكومت اسلامى است. نخلستانها و زمينهاى آباد كه در تصرف شما است به شرط پرداخت خمس از خود شما خواهد بود. بر كسى كه كمتر از چهل گوسفند داشته باشد زكات نيست و از كشت زرع شما جلوگيرى نمىشود و ده يك چيزهايى كه زكات ندارد از شما گرفته نخواهد شد. نماز را در وقت خود بپا داريد و زكات را به موقع بپردازيد. بر شما باد كه مفاد اين عهدنامه را رعايت كنيد و نسبت به آن صدق و وفا داشته باشيد. خداوند متعال و مسلمانانى كه حضور دارند گواه اين عهدنامهاند.»
پيامبر (ص) همچنين نامهاى كه مشتمل بر امان و صلح بود مرقوم داشت و برادر او را هم امان داد و براى او جزيه تعيين فرمود. حضرت در هنگام انگشتر در دست نداشت، آن نامه را با ناخن خود مهر فرمود.
مردم مناطق دومه و أيله و تيماء پس از اين كه متوجه اسلام اكيدر شدند از قدرت پيامبر (ص) ترسيدند. يحنة بن روبه كه پادشاه أيله بود خدمت حضرت آمد. او مىترسيد پيامبر (ص) همان طور كه كسى را به جنگ اكيدر فرستاد كسى را هم به جنگ آنان بفرستد مردم ناحيه جرباء و أذرح هم با او پيش پيامبر (ص) آمدند و رسول خدا با آنان صلح فرمود و براى آنها جزيه مقطوعى تعيين كرد.
پيامبر (ص) براى اهل أيله كه سيصد مرد داشت، سيصد دينار جزيه ساليانه تعيين كرد. يعقوب بن محمد ظفرى، از عاصم بن عمر بن قتاده از عبدالرحمن بن جابر از قول پدرش نقل كرده كه گفت روزى يحنة بن رؤبه را به حضور پيامبر (ص) آوردند. او را ديدم كه صليبى از طلا بر خود داشت و پيشانى او پرچين بود)افسرده وناراحت به نظر مىآمد) و همين كه پيامبر (ص) را ديد، سر فرود آورد و با سر خود تعظيم كرد. حضرت به او اشاره كرد سرت را بلند كن. و با او صلح كرد و دستور داد بردى يمنى به او هديه دادند و او را در خانهاى نزديك خانه بلال منزل دادند. پيامبر (ص) براى اهل جرباء و أذرح اين نامه را نوشت: «از محمد رسول خدا براى مردم اذرح، آنها در امان خدا و امان محمد هستند و بر عهده آنهاست كه در هر ماه رجب صد دينار كامل و به ميل خاطر بپردازند و خداوند كفيل بر آنهاست.»
گويند رسول خدا براى اهل مقنا 4 هم نامهاى مرقوم داشت كه ايشان در امان خدا و امان محمد چ قرار دارند و بر عهده آنهاست كه يك چهارم محصول ميوه و يك چهارم پارچههاى بافته شده خود را بپردازند. 456
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
با سلام و تحيّات الهى به پيشگاه مقدس و ملكوتى رسول گرامى اسلام حضرت محمّد صلى الله عليه وآله پيام آور بزرگ خدا كه خداوند او را با بهترين عناوين و زيباترين اوصاف در كتاب كريمش مورد ستايش قرار داده است. وَاِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ (1)
شخصيتى كه شاهد و مبشّر و نذير بود و دعوت كننده به سوى حق و چراغ روشن هدايت(2) و اِجابت دعوت او براى انسانها تضمين كننده حيات طيّبه و رسيدن به سعادت و خوشبختى(3).
و با عرض بهترين درودها و سلامها به محضر اهل بيت پيامبر اكرم)امام على بن ابيطالب و حضرت فاطمه و فرزندان معصوم آنان)كه خداوند متعال آنها را از هرگونه رجس منزّه ساخته است(4) و ولايت كليّه الهيّه را كه زمينه اكمال دين و اتمام نعمت را بوجود آورد به آنان اختصاص داده است(5).
و با عرض ادب و احترام به روح ملكوتى امام خمينى)ره)حقيقت هميشه زندهاى كه در زمان حاضر مجدّد و احياگر اسلام ناب محمّدى گشت و با شخصيت كم نظير خود بساط كفر و شرك را از سرزمينايران اسلامىبرچيد و نظام مقدس جمهورى اسلامى را با محوريت ولايت فقيه بنيان نهاد.
و با نثار بهترين درودها به ارواح طيبه شهداى اسلام كه با فداكاريها و از خود گذشتگيهاى تحسين برانگيز با فساد و تباهى به مبارزه برخاستند و شمع محفل بشريت گشتند.
و با آرزوى سلامتى و طول عمر همراه با عزّت و اقتدار براى رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيتاللَّه خامنهاى)مدّظلّهالعالى)كه با صلابت و شجاعت همراه با تدبير و فقاهت، دشمنان اسلام را مأيوس نموده و راه روشن امام خمينى را استمرار بخشيده است.
و با تشكر از محققان گرانقدر و اساتيد حوزه و دانشگاه، بويژه حضرت حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خاتمى»زيدعزه« كه زمينه تحقيق و تأليف اين اثر را فراهم آوردند.
و اَمّا بعد… نكاتى پيرامون اين تحقيق كه تذكر آنها لازم و مفيد به نظر مىرسد.
الف – اهداف و ضرورتهاى اين تحقيق
انسان موجودى است كه براى رسيدن به سعادت و خوشبختى نيازمند الگو و اُسوه نيكو مىباشد كه بتواند با پيروى از او عقل و فطرت خود را شكوفا كند و زمينه خوشبختى خويش را فراهم نمايد.
براى رفع اين نياز حياتى، خداوند متعال رسول خود را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنمايد
»لَّقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسنَةٌ لِّمَن كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الاَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً.(6)
مسلّماً براى شما در زندگى رسول خداصلى الله عليه وآله سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
پيامبر عظيم الشأن اسلامصلى الله عليه وآله در اين آيه به عنوان اُسوه حسنه بطور مطلق و در همه عرصههاى زندگى معرفى شده است. بر اين اساس مسلمانان موظف هستند كه تمام ابعاد شخصيت آن حضرت را مورد تحقيق قرار دهند تا مقدمه پيروى از ايشان براى آنان فراهم آيد.
از عرصههايى كه بايد شيوه و سيره رسول خداصلى الله عليه وآله مورد دقت قرار گيرد شيوه مبارزه آن حضرت با مفاسد اجتماعى است زيرا:
راه صحيح مبارزه با مفاسد اجتماعى بهترين عامل در جلوگيرى از توسعه و گسترش آن است آگاهى و معرفت نسبت به شيوه مبارزه رسول اكرمصلى الله عليه وآله با مفاسد اجتماعى مىتواند راه صحيح مبارزه در اين ميدان را به مسلمانان نشان دهد و آنان را از افراط و تفريط كه از جمله عوامل گسترش فساد است مصون بدارد.
نكته ديگرى كه ضرورت اين تلاش معرفتى را آشكار مىسازد اين است كه:
بعد از مدتها انتظار و آن همه تلاش و مجاهدت، و شهادت عالمان و مبارزان راه دين، حكومتى بر اساس قرآن و عترت تشكيل شده است طبيعى است كه دشمنان اسلام با ترويج مفاسد بر اساس نقشههاى حساب شده تلاش مىكنند كه زمينه عدم موفّقيّت و نابودى حكومت اسلامى را فراهم سازند. بيان دقيق و صحيح شيوه مبارزه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله با مفاسد اجتماعى در اين موقعيت حساس، زمينه ساز عمل صحيح در دفاع از انقلاب اسلامى مىباشد ضمن اينكه، اين تحقيق، يك تحقيق تاريخى است و مىتواند به سؤالات فراوان پيرامون حوادث صدر اسلام در موضوع مورد بحث پاسخ گويد سؤالاتى مانند:
مفاسد اجتماعى در صدر اسلام چه بوده است؟
و چه مقدار در جامعه آن روز رواج داشته است؟
رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله با چه شيوهاى به مبارزه با آنها پرداخت؟
آيا زمان و مكان در انتخاب شيوه مبارزه آن حضرت تأثير داشت يا نه؟
آيا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به مسلمانان در مورد مسائل اجتماعى مسؤوليت ويژهاى تعليم مىنمود؟
شيوه مبارزه آن حضرت تا چه اندازه موفق و مؤثر واقع گشت و جامعه آن عصر را متحول نمود؟ و……
ب- پيشينه تحقيق
با بررسيهاى انجام شده در مراكز تحقيقاتى اينگونه به نظر مىرسد كه پيرامون اين موضوع)شيوه مبارزه پيامبر اكرم با مفاسد اجتماعى)تحقيقى مستقل و جامع صورت نگرفته است. هر چند در ميان كتابهاى تاريخى و تحليلى صدر اسلام مطالب و نكات فراوانى را محققين بزرگوار در رابطه با اين موضوع مطرح نمودهاند. بر اين اساس اين تحقيق مىتواند يك حركت فرهنگى و معرفتى جديد قلمداد شود. كه سيره و سنت پيامبر اكرم را در مبارزه بامفاسد اجتماعى معرفى مىنمايد و لذا شك نيست كه نارسائيهايى در اين تحقيق به چشم خواهد خورد. كه اميدوارم فضلاى محترم حوزه و دانشگاه از راهنمايى و ارشاد مضايقه نفرمايند.
ج- منابع و روش تحقيق
منبع اصلى در اين تحقيق آيات نورانى قرآن كريم است. از روايات و تاريخ معتبر به عنوان شاهد استفاده شده است. روش استفاده از آيات قرآن بر اساس سورههاى مكى و مدنى بوده است. بدين ترتيب كه ابتدا سورههاى مكى و سپس سورههاى مدنى قرآن مورد بررسى قرار گرفته است و آيات مربوط به موضوع مورد استفاده قرار گرفته است تا يك سير منطقى و منظم از سيره رسول گرامى اسلام در مبارزه با مفاسد اجتماعى معرفى گردد و لذا مصاديق مبارزه با مفاسد اجتماعى و روشهاى مبارزه در كنار هم مطرح شدهاند زيرا با بررسى مصاديق است كه مىتوان شيوه و روش را از آنان انتزاع نمود.
د- توضيح واژه فساد
1- لغت نامه ها
از بررسى كتابهاى لغت پيرامون واژه فساد اين نتيجه بدست مىآيد كه: كلمه فساد نقيض كلمه صلاح است.
در كتاب العين آمده است:
فَسَدَ: الفساد نقيض الصلاح.(7)
در ديگر كتابهاى لغت نيز همين تعريف برگزيده شده است.(8)
راغب اصفهانى به تبيين بيشتر از واژه فساد پرداخته است او مىنويسد:
فَسَدَ: الفساد خروج الشى عن الاعتدال قليلاً كان الخروج عنه او كثيراً (9)
فساد خارج شدن از اعتدال است چه كم چه زياد.
اين واژه در زبان فارسى نيز همين معنا را دارد و اصولاً اين كلمه از زبان عربى به فارسى منتقل شده است. به عنوان مثال در لغت نامه دهخدا آمده است(10) فساد: تباه شدن، ضد اصلاح و شرارت و بدكارى.
2- واژه فساد در قرآن و روايات: در قرآن كريم ماده فَسَدَ 50 بار به صورتهاى گوناگون بكار رفته است.
از بررسى اين آيات استفاده مىشود كه هر عملى كه انسان و جامعه بشرى را از رسيدن به سعادت واقعى دور كند فساد نام دارد واژهاى كه در قرآن مقابل فساد بكار رفته است صلاح است به نمونههايى از آيات قرآن دقت نمائيد:
»وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نحْنُ مُصلِحُونَ«(11)
و هنگامى كه به آنان گفته شود: »در زمين فساد نكنيد« مىگويند: »ما فقط اصلاحكنندهايم«.
»مِنْ أَجْلِ ذَلِك كتَبْنَا عَلى بَنى إِسرءِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسا بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فى الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاس جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاس جَمِيعاً وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسلُنَا بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِك فى الأَرْضِ لَمُسرِفُونَ«(12)
به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرّر داشتيم كه هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته؛ و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است. و رسولان ما، دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آنها، پس از آن در روى زمين، تعدّى و اسراف كردند.
»وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ وَ لا تَبْخَسوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فى الأَرْضِ مُفْسِدِينَ«(13)
و اى قوم من! پيمانه و وزن را با عدالت، تمام دهيد! و بر اشياء)و اجناس)مردم، عيب نگذاريد؛ و از حق آنان نكاهيد! و در زمين به فساد نكوشيد!
»إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فى الأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَستَضعِف طائفَةً مِّنهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَستَحْىِ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ«(14)
فرعون در زمين برترىجويى كرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود؛ گروهى را به ضعف و ناتوانى مىكشاند، پسرانشان را سر مىبريد و زنانشان را)براى كنيزى و خدمت)زنده نگه مىداشت؛ او به يقين از مفسدان بود!
»ظَهَرَ الْفَسادُ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسبَت أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْض الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ«(15)
فساد، در خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام دادهاند آشكار شده است؛ خدا مىخواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد)بسوى حق(بازگردند!
»فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ«(16)
و فساد فراوان در آنها به بار آوردند؛
در روايات نيز كلمه فساد متضاد كلمه صلاح استعمال شده است به اين روايات دقت نمائيد:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: »اِنَّ اللَّه عَزَّوَجَل اَحَبَّ الكِذْبَ فِى الصَّلاح وَ اَبغَضَ الصِّدْقَ فِى الفَساد.«(17)
خداوند دروغ مصلحتآميز را دوست دارد و از سخن راست فسادانگيز بيزار است.
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله:
»صِنْفان مِنْ اُمَّتى اِذا صَلَحا صَلَحَتْ اُمَّتى وَ اِذا فَسَدا فَسَدَتْ اُمَّتى. قِيلَ يا رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه وآله و مَنْهُما.
قالَ: الفُقَهاء وَ الاُمَراء«(18)
دو گروه از امت من اگر صالح باشند امت من صالح خواهند شد و اگر فاسد شدند آنها نيز فاسد خواهند شد. سؤال كردند: چه كسانى هستند اين دو گروه؟ حضرت پاسخ فرمودند: دانشمندان و حاكمان.
امير المؤمنين علىعليه السلام مىفرمايد:
»وَلَوْ اَنَّ الّناسَ حينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعوُا اِلَى رَبِّهِم بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وِ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِم لرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ اَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فاسدٍ«(19)
اگر مردم به هنگام نزول بلاها و گرفته شدن نعمتها با درستى نيت در پيشگاه خدا زارى كنند و باقلبهاى پر از محبت از خداوند درخواست عفو نمايند آنچه از دستشان رفته باز خواهد گشت و هر گونه فسادى اصلاح خواهد شد.
در خطبه ديگرى آن حضرت مىفرمايند:
»فَاِنَّ تَقْوَى اللَّه دَواءُ داءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرَ عَمَى اَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفاءُ مَرَضِ اَجْسادِكُمْ وَ صَلاحُ فَسادِ صُدُورِكُمْ وَ… «(20)
همانا تقوى و ترس از خدا، داروى بيمارىهاى دلها، روشنايى قلبها و درمان دردهاى بدنها و اصلاح كننده سينههاى فاسد مىباشد.
نتيجه آنكه: كلمه فساد و مشتقات آن در موضوعاتى بكار مىرود كه انسان و جامعه بشرى را از مسير صحيح خارج مىكند و بسوى تباهى و نابودى سوق مىدهد.
ه- توضيح واژه مفاسد اجتماعى
در گفتگوهاى رايج و نوشتههاى موجود، مسائل اجتماعى در كنار مسائل سياسى، اقتصادى، فرهنگى و…. ذكر مىشود به اين صورت كه مسائل جامعه بشرى را به اخلاقى، علمى، فرهنگى، هنرى، اجتماعى، و… تقسيم مىكنند و براى هر كدام مصاديقى را در نظر مىگيرند.
به عنوان نمونه مصاديق و مسائل اجتماعى در اين تقسيم بندى عبارتند از:
خانواده، عدالت، تعاون، امر به معروف، احترام به قانون و….و اما گاهى مسائل اجتماعى در مقابل مسائل فردى استعمال مىشود به اين صورت كه مسائل جامعه بشرى يا اجتماعى است يا فردى.
و مسائل اجتماعى تقسيم مىشوند به اقتصادى، سياسى، فرهنگى، اخلاقى. لازم به ذكر است در اين زمينه يك تقسيم بندى مشخص و دقيق وجود ندارد كه بر اساس آن عمل شود.
در اين تحقيق به استناد تبادر از عنوان مفاسد اجتماعى تقسيم نوع دوم ملاك بررسى قرار گرفته است به اين معنا كه، فساد گاهى لازم است و گاهى متعدّى)يعنى وارد حريم ديگران مىشود)به فسادى كه ديگران را تحت تأثير مستقيم قرار دهد و آشكار باشد مفاسد اجتماعى اطلاق مىگردد. اما به فسادى كه اين حالت را ندارد)هر چند ديگران را تحت تأثير غير مستقيم قرار دهد)مفاسد فردى اطلاق مىشود. با در نظر گرفتن مطالب مطرح شده، تعريف مفاسد اجتماعى عبارت است از: عواملى كه سبب تباهى و نابودى جامعه بشرى مىگردند و آن را از مسير سعادت و خوشبختى مادى و معنوى خارج مىكنند و حالت غير فردى و آشكار دارند.
در پايان آرزومندم اين كار بسيار كوچك منشاء اثر در مبارزه با مفاسد اجتماعى در عصر حاضر گردد و مورد قبول ساحت مقدس حضرت ختمى مرتبتصلى الله عليه وآله قرار گيرد و معروض مىدارد »يايُّهَا العَزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ فَاَوفِ لَنَا الكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا اِنَّ اللَّهَ يَجْزِى المُتَصَدِّقينَ.«(21)
سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّايَصِفُون
وَ سَلامٌ عَلَى المُرسَلين
وَ الحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ (22)
محمّد رضا تويسركانى – خرداد 82 –
ربيعالاول 1424
فصل اول: ترسيم كلى قرآن و روايات از عصر بعثت
الف)عصر بعثت در قرآن
قرآن كريم عصر بعثت را، عصر گمراهى آشكار معرفى مىنمايد
»هُوَ الَّذِى بَعَثَ فى الأُمِّيِّينَ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَ الحِْكْمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضلَلٍ مُّبِينٍ«(23)
و كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب)قرآن)و حكمت مىآموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
ضلالت آشكار كه در ذيل اين آيه به عنوان سابقه قوم عرب بيان شده است اشاره سربسته و پرمعنايى است به آن دوران كه گمراهى در سراسر جامعه آنها حكم فرما بود. قرآن مجيد اين گونه گمراهى را گاه در بينشهاى جاهلى مطرح مىكند و گاه در ارزشهاى جاهلى و گاه در رفتارهاى جاهلى.
»ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاساً يَغْشى طائفَةً مِّنكُمْ وَ طائفَةٌ قَدْ أَهَمَّتهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظنُّونَ بِاللَّهِ غَيرَ الْحَقِّ ظنَّ الجَْهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شىْءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كلَّهُ للَّهِ يخْفُونَ فى أَنفُسِهِم مَّا لا يُبْدُونَ لَك يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شىْءٌ مَّا قُتِلْنَا َههُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلىَ اللَّهُ مَا فى صدُورِكمْ وَ لِيُمَحِّصَ مَا فى قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصدُورِ«(24)
سپس ]خداوند[ بعد از آن اندوه، آرامشى ]به صورت[ خواب سبكى، بر شما فرو فرستاد، كه گروهى از شما را فرا گرفت، و گروهى ]تنها [در فكر جان خود بودند؛ و در باره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى ]دوران[ جاهليت مىبردند. مىگفتند: »آيا ما را در اين كار اختيارى هست؟« بگو: »سررشته كارها ]شكست يا پيروزى[، يكسر به دست خداست.« آنان چيزى را در دلهايشان پوشيده مىداشتند، كه براى تو آشكار نمىكردند. مىگفتند: »اگر ما را در اين كار اختيارى بود ]و وعده پيامبرصلى الله عليه وآله واقعيت داشت [در اينجا كشته نمىشديم.« بگو: »اگر شما در خانههاى خود هم بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده، قطعاً ]با پاى خود[ به سوى قتلگاههاى خويش مىرفتند. و ]اينها [براى اين است كه خداوند، آنچه را در دلهاى شماست ]در عمل [بيازمايد؛ و آنچه را در قلبهاى شماست پاك گرداند؛ و خدا به راز سينهها آگاه است.
در اين آيه بخشى از بينشهاى جاهلى عصر بعثت را خداوند مطرح مىنمايد به اين صورت كه: خداوند مسلمانان در جنگ احد به دو دسته تقسيم مىنمايد براى گروهى آرامش بعد از غم را نازل مىكند و گروه ديگر را رجعت كننده به دوران جاهليت معرفى مىنمايد زيرا در صحنه سخت جنگ احد نشان دادند كه بينش جاهليت در عمق جانشان وجود دارد. و ايمان آنها يك اقرار لسانى و سطحى است.
علامه طباطبائى رحمةالله عليه در ذيل اين آيه مىنويسد: بت پرستان جاهليت معتقد بودند كه براى هر صنف از اصناف حوادث از قبيل زرق، حيات، موت، عشق، جنگ و امثال آن و همچنين براى هر نوع از انواع موجودات عالم از قبيل انسان، زمين درياها و غير اينها، ربّ و مدبّرى، جداگانه است كه امور هر يك را ربّ آنها اداره مىكند و اين ارباب و خدايان در اداره خود شكست ناپذيرند.
مشركان، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را ربّى پنداشتند كه خداوند امر پيروزى و غنيمت گرفتن از آنها به خود آن حضرت واگذار نموده است و لذا اعتقاد داشتند كه اگر پيامبر بر حق باشد خداوند مشركين را بر او مسلّط نمىكرد و به همين جهت قرآن مجيد اين بينش و تفكر را، تفكر جاهليت مىداند كه در عرب قبل از اسلام وجود داشته است(25)
»أَ فَحُكْمَ الجَْهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ«(26)
آيا آنها حكم جاهليّت را)از تو)مىخواهند؟ و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند حكم مىكند؟!
اين آيه با ارزشهاى دوران جاهليت اشاره مىكند كه عدهاى از مسلمانان خواستار قضاوت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بر اساس ارزشهاى قبل از اسلام بودند.
قرآن كريم با ردّ درخواست اين گروه اعلام مىكند قوانين قبل از اسلام را جاهلى دانسته زيرا پايه و ركن آنها تبعيض و عدم رعايت اصول انسانى است. در حالى كه احكام الهى بر اساس حق و عدل استوار است نه ارزشهاى جاهلى. در همين موضوع)يعنى ارزشهاى جاهلى)مىتوان به ماجراى صلح حديبيه اشاره كرد قرآن كريم به اين موضوع اين گونه پرداخته است.
»إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجَْهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كلِمَةَ التَّقْوَى وَ كانُوا أَحَقَّ بهَا وَ أَهْلَهَا وَ كانَ اللَّهُ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيماً«(27)
)به خاطر بياوريد)هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند؛ و)در مقابل)خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر كس شايستهتر و اهل آن بودند؛ و خداوند به همه چيز دانا است.
در عصر بعثت، طبق آداب و سنن عربهاى جاهلى، زيارت خانه خدا براى همه مجاز و سرزمين مكه حرم امن بود حتى اگر قاتلى را در آن سرزمين مىديدند مزاحم او نمىشدند با اين وجود در ماجراى حديبيه آنان مانع ورود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و مسلمانان به خانه و انجام مراسم عمره و قربانى شدند گفتند »اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و مادران ما را كشتهاند وارد سرزمين و خانههاى ما شوند و سالم باز گردند عرب درباره ما چه خواهد گفت و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى خواهد ماند؟«
اين كبر و غرور و تعصب جاهلى و ارزشهاى خيالى موجب گرديد مشركين با اين عمل)يعنى منع ورود پيامبر به مكه)هم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكنند و هم سنتهاى خود را زير پا بگذارند.
و اما رفتارهاى جاهلى: قرآن مجيد نمونهاى از رفتار جاهلى آن دوران را در رفتار زنان آن عصر مطرح نموده است.
»وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبرَّجْنَ تَبرُّجَ الْجَهِلِيَّةِ الأُولى وَ أَقِمْنَ الصلَوةَ وَ ءَاتِينَ الزَّكوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ «(28)
و در خانههاى خود بمانيد، و همچون دوران جاهليّت نخستين)در ميان مردم)ظاهر نشويد، و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد.
درباره جاهليت اولى دو نظر وجود دارد، گروهى از مفسرين جاهليت اولى را دوران مابين حضرت آدم و حضرت نوح يا زمان داوود و سليمان يا زمان ولادت حضرت ابراهيم يا دوران فترت بين حضرت عيسى و حضرت محمدصلى الله عليه وآله مىدانند و گروهى ديگر جاهليت اولى را عصر بعثت مىدانند زيرا در آن زمان زنان حجاب درستى نداشتند و دنباله روسريهاى خود را پشت سر مىانداختند بطورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشوارههاى آنها نمايان بود. بر همين اساس به آن دوران جاهليت اولى گفته شده است يعنى جاهليت قديم.(29)
نمونه ديگرى كه قرآن از رفتارهاى جاهلى آن عصر مطرح نموده است موضوع خشونت و جنگ مىباشد.
»وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْ عَلى شفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنهَا كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْ تهْتَدُونَ«(30)
و همگى به ريسمان خدا ]= قرآن و اسلام، و هر گونه وسيله وحدت[ چنگ زنيد، و پراكنده نشويد! و نعمت)بزرگِ)خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او برادر شديد! و شما بر لبِ حفرهاى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مىسازد؛ شايد پذيراى هدايت شويد.
در تفسير اين آيه مفسرين گفتهاند: مراد از آتش يا آتش دوزخ است يا آتش جنگ و تفرقه.اگر منظور آتش آخرت باشد يعنى: شما اى ياران پيامبر در كنار گودالى از جهنم بوديد كه بين شما و آن جز مرگ فاصلهاى نبود ولى خداوند شما را واسطه بعثت نجات داد. و اگر مراد از آتش، جنگ و خونريزى باشد يعنى شما قبل از اسلام، در لبه آتش جنگهاى جاهلى بوديد كه هر لحظه ممكن بود به بهانههاى واهى برپا گردد ولى خداوند شما را آرامش هدايت كرد. البته ممكن است مراد از آتش در آيه شريفه، آتش جنگ در دنيا و آتش جهنم در آخرت باشد يعنى شما در عصر جاهلى به واسطه داشتن بينش و رفتار غير انسانى هم در آخرت و هم در دنيا از آرامش و امنيت بى بهره بوديد و به واسطه بعثت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از اين آتش نجات يافتيد و به سعادت دنيا و آخرت رسيديد.(31) از بررسى اين آيات اين نتيجه به دست مىآيد كه، از نظر قرآن كريم عصر بعثت، عصر ضلالت آشكار و عصر جاهليت است. زيرا مردم آن دوران هدف و راه رسيدن به آن را گم كرده بودند و در بينشها و ارزشها و رفتارهاى جاهلى سرگردان و متحير بودند و به همين لحاظ در سراشيبى سقوط و انحطاط قرار گرفته بودند كه خداوند آنها را به بركت بعثت نبوى از اين هلاكت نجات داد و آنها را به هدف عالى انسانى هدايت نمود.
ب)عصر بعثت در روايات
روايت اوّل: خطبه تاريخى پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله در حجةالوداع در سرزمين عرفات(32): اى مردم اين سخنان را بشنويد شايد پس از اين شما را در اين نقطه ملاقات نكنم.
اى مردم خونها و اموال شما بر يكديگر تا روزى كه خدا را ملاقات نماييد مانند امروز و اين ماه، محترم و هر نوع تجاوز به آنها حرام است.
بعد از سؤال و جواب مختصرى كه بين آن حضرت و مردم رد و بدل شد، فرمودند.
هان! اى مردم خونهايى كه در دوران جاهليت ريخته شده همگى بايد به دست فراموشى سپرده شود و قابل تعقيب نيست حتى خون ابن ربيعه)يكى از نزديكان پيامبر)نيز بايد فراموش شود، شما به زودى به سوى خدا باز مىگرديد، در آن جهان به اعمال نيك و بد شما رسيدگى مىشود، من به شما ابلاغ مىكنم هر كس امانتى نزد او باشد بايد به صاحبش برگرداند، اى مردم بدانيد ربا در آيين اسلام شديداً حرام است كسانى كه سرمايههاى خود را در راه اخذ ربا بكار انداختهاند فقط مىتوانند سرمايههاى خود را باز ستانند نه ستم كنند و نه ستم كشند و سودى كه عباس قبل از اسلام از بدهكاران خود مىخواست اكنون ساقط است و حق مطالبه ندارد.
اى مردم شيطان از اين كه در سرزمين شما مورد پرستش قرار گيرد نا اميد گشته ولى اگر در امور كوچك از او پيروى كنيد از شما راضى و خرسند مىگردد، از پيروى شيطان بپرهيزيد.
تغيير و تبديل ماههاى حرام ناشى از افراط در كفر است و افراد كافر كه با ماههاى حرام آشنايى ندارند بر اثر اين تبديل گمراه مىشوند و اين تغيير باعث مىشود كه ماه حرام در يكسال ماه حلال گردد و سال ديگر ماه حرام شود، آنان بدانند كه با اين عمل حرام خدا را حلال و حلال او را حرام مىكنند بايد ترتيب ماههاى حرام و حلال در سال همچون روزى باشد كه خداوند در آن روز آسمان و زمين و ماه خورشيد را آفريد. شماره ماهها نزد خداوند دوازده است و چهار ماه از دوازده ماه را ماه حرام قرار داده است و اين چهار ماه عبارتند از ذىالقعده، ذىالحجة و محرم كه پشت سرهم قرار دارند و ماه رجب. اى! مردم زنان شما بر شما حق دارند شما نيز به گردن آنان حق داريد، حق شما اين است كه بدون رضايت شما كسى را به خانه نپذيرند و مرتكب خلافى نشوند و در غير اين صورت خدا به شما ِاذن داده كه بستر آنها را ترك كنيد و آنان را تأديب نماييد اگر به راه حق باز گشتند سايه لطف و محبت خود را به بستر آنها بيفكنيد و وسائل زندگى آنها را به طور مرفه فراهم سازيد.
من در اين سرزمين به شما سفارش مىكنم كه به زنان نيكى كنيد زيرا آنان امانتهاى الهى در دست شما هستند و با قوانين الهى بر شما حلال شدهاند.
اى مردم در سخنان من دقت كنيد و فكر كنيد من در ميان شما دو چيز به يادگار مىگذارم، مادامى كه به آنها چنگ بزنيد گمراه نمىشويد يكى كتاب خدا و ديگرى سنت و گفتار من.
اى مردم سخنان مرا بشنويد و درباره آنها فكر كنيد هر مسلمانى با مسلمان ديگر برادر است و همه مسلمانان جهان با يكديگر برادرند و چيزى از اموال مسلمانان براى مسلمانى حلال نيست مگر اين كه آن را به طيب خاطر بدست آورده باشد.
اى مردم! حاضران به غايبان برسانند بعد از من پيامبرى نيست و پس از شما مسلمانان امتى نيست.
اى مردم! بدانيد من امروز اعلام مىكنم كه تمام مراسم و عقايد دوران جاهلى را زير پاى خود نهاده بطلان آن را به اطلاع شما مىرسانم در اين جا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله سخنان خود را قطع كرد و در حالى كه با انگشت سبابه به آسمان اشاره مىكرد. فرمود: خدايا! پيامهاى ترا رسانيدم پس با گفتن سه بار »اَللهُم اَشْهِد« گفتار خود را به پايان رسانيد(33).
روايت دوم: در خطبه دوم نهج البلاغه حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: خداوند متعال رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله را فرستاد در وقتى كه مردم مبتلى به فتنههاى بسيار بودند كه در آن ريسمان دين پاره شده ستونهاى ايمان و يقين متزلزل گرديده، اصل دين مورد اختلاف و كار آن درهم و برهم، راه خارج شدن از آن فتنهها تنگ، فرار از آنها غير ممكن و وسيلهاى براى هدايت نبود، پس راهنمايى و هدايت از بين رفته، كورى و گمراهى شيوع داشت بر خداوند سبحان، عاصى و شيطان را يار بودند، ايمان ذليل و ستونهاى آن ويران گشته بود آثار و نشانههايش تغيير كرده راههاى آن خراب و نابود شده بود مردم پيرو شيطان بودند در راههاى او قدم نهاده به سر چشمههايش وارد مىشدند و به كمك ايشان حيلههاى او بكار افتاد و پرچم كفر و ضلالتش افراشته گرديد، در فتنههاى كه مردم را پايمال و لگدكوب كرد و همگى در آن سرگردان و حيران و نادان و گرفتار بودند، در بهترين محل دنيا)مكه معظمه)و ميان بدترين همسايه)اهل مكه)كه خواب آنان بىخوابى و سرمه چشمشان گريه بود در سرزمينى كه دهان داناى آن بسته و ذليل و نادانش افسار گسيخته و ارجمند بود.
روايت سوم – اميرالمومنين على بن ابى طالبعليه السلام مىفرمايد: بتحقيق خداوند متعال فرستاد حضرت محمدصلى الله عليه وآله را در حالى كه ترساننده بود جهانيان را از عذاب الهى و امين بود بر آنچه نازل مىشد.
و شما اى گروه عرب در آن هنگام پيرو بدترين كيش بوديد كه شرك و بت پرستى بود و در بدترين جايگاه به سر مىبرديد.
)قحطى و فتنه و فساد در آنجا بسيار بود)و در زمينهاى سنگلاخ و ميان مارهاى پُر زهرى اقامت داشتيد كه گويا كر بودند و از فريادها فرار نمىكردند. آب لجن سياه را مى آشاميديد و غذاى خشن مىخورديد و خون يكديگر را مىريختيد و از خويشاوندان دورى مىكرديد. بتها در ميان شما نصب شده بود و از گناهان دورى نمىكرديد…(34)
روايت چهارم – خطبه 234 نهج البلاغة
در قسمت دوازدهم اين خطبه كه به خطبه قاصعه معروف است مىفرمايد: خاموش كنيد آتش عصبيّت و كينههاى زمان جاهليت را كه در دلهاى شما پنهان است.
در قسمت ديگرى فرمودند: آگاه باشيد شما در ستمگرى بسيار جهد و كوشش نموديد و در زمين فساد و تباهكارى كرديد.(35)
در قسمت ديگرى فرمودند: اعراب زبونترين امتها بودند از جهت خانه و جايگاه و بدبختترين آنها از جهت آسايشگاه، كسى نبود كه آنها را به دين و آيينى دعوت نمايد تا از اين بدبختى نجات پيدا كنند و نه به زير سايه الفت و مهربانى كه بر عزت و بزرگوارى آن تكيه كنند پس با حالات نگران و دستهاى مختلف و پراكنده، در رنج سخت و جهل و نادانى از قبيل زنده به گور كردن دختران، پرستيدن بتها و دورى جستن از خويشان و غارتگرى از هر راهى بودند.(36)
روايت پنجم: حضرت فاطمه زهراعليها السلام در بخشى از خطبه فدكيه، دوران بعثت را اين گونه ترسيم مىنمايند: گواهى مىدهم كه پدرم محمدصلى الله عليه وآله بنده و فرستاده اوست پيش از آن كه او را بيافريند
برگزيدش و پيش از فرستادن او را به نامى ناميدش كه سزاوار آن بود و اين در آن هنگام بود كه بندگان در حجاب غيب مستور در پس پرده هولانگيز نيستى پوشيده و در پهنه بيابان عدم سرگردان بودند.
پروردگار بزرگ بر پايان هر كار توانا و بر دگرگونىها محاط و به انجام هر چيز بيناست. حضرت محمدصلى الله عليه وآله را برانگيخت تا فرمانش را كامل و حكمش را نافذ و آنچه را مقدر ساخته بود به انجام رساند. پيامبر مشاهده نمود كه هر گروه آيينى پذيرا گشتهاند دستهاى بر گرد آتش در طواف، گروهى در برابر بت به نماز، همگان ياد خداى را كه مىشناسند از خاطر زدودهاند پس خداوند به نور حضرت محمدصلى الله عليه وآله بساط ظلمت را سترد، دلها را از تيرگى كفر رهانيد و ابرهاى تيره و تار از مقابل ديدگان به يك سو افكند…
شما)اعراب قبل از اسلام)در حالى كه گروهى اندك بوديد و از نادارى و تهىدستى سپيد روى و شكم بر پشت چسبيده بوديد، شما در آن روز بر كنار گودالى از آتش بوديد، از كمى نفرات همچون جرعهاى براى تشنه و لقمهاى براى خورنده و شكار هر درنده و لگدكوب هر رونده بوديد از آب گنديده و ناگوار مىنوشيديد و از پوست جانور و مردار سدّجوع مىنموديد، پست و ناچيز بوديد و از هجوم همسايه و همجوار در هراس، پس خداوند – تبارك و تعالى – حضرت محمدصلى الله عليه وآله را به سوى شما گسيل داشت، او پس از آن همه رنجها كه ديد و سختىها كه كشيد شما را از ذلّت و خوارى رهايى بخشيد.(37)
روايت ششم: جعفر بن ابى طالبعليه السلام در دربار نجاشى پادشاه حبشه: در پاسخ به اين سؤال كه: چرا از آئين نياكان خود دست برداشتهايد و به آئين جديد كه نه با دين ما تطبيق مىكند و نه با كيش پدران شما، گرويدهايد گفت: ما گروهى بوديم نادان و بتپرست، از مردار اجتناب نمىكرديم همواره به گرد كارهاى زشت بوديم، همسايه پيش ما احترام نداشت ضعيف و افتاده محكوم زورمندان بود، با خويشاوندان خود به ستيزه و جنگ بر مىخواستيم، روزگارى به اين منوال بوديم تا اين كه يك نفر از ميان ما كه سابقه درخشانى در پاكى و درستكارى داشت برخاست و با فرمان خداوند ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود و ستايش بتان را نكوهيده شمرد و دستور داد در ردّ امانت بكوشيم و از ناپاكيها اجتناب ورزيم و با خويشاوندان و همسايگان خوشرفتارى نماييم و از خونريزى و آميزشهاى نامشروع و شهادت دروغ و از بين بردن اموال يتيمان و نسبت دادن زنان به كارهاى زشت دور باشيم.(38)
چكيده مباحث ترسيم كلى قرآن و روايات از عصر بعثت
1 – قرآن كريم عصر بعثت را عصر گمراهى مبين و آشكار معرفى مىكند و در آيات گوناگون اين ضلالت را تبيين مىنمايد.
2 – گمراهى آشكار مردم آن عصر، در بينش،رفتار، قضاوت در ارتباط با همديگر و… ظهور داشته است كه همگى اينها را قرآن با وصف جاهليت توصيف نموده است.
3 – در روايات)مانند آيات قرآن)وضعيت زندگى مردم حجاز قبل از بعثت در همه ابعاد مورد بررسى قرار گرفته است ونكته محورى اين وضعيت بودن مردم در جاهليت مطلق مىباشد.
فصل دوم: جلوههاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت
الف)مفاسد فرهنگى و اخلاقى
از قرآن كريم استفاده مىشود كه مفاسد ذيل در عصر بعثت رواج گستردهاى داشته است.
1- زنا 2 – دزدى 3- خمر 4- قمار 5- رفتار تحقيرآميز و ظالمانه با زن 6- بى حجابى و چشم چرانى 7- مفاسد مربوط به زبان 8- اختلاف و تفرقه و دشمنى 9- خرافات و اوهام.
آياتى از قرآن كريم كه به اين مفاسد اشاره نموده است ذكر مىگردد.
1 – »يَأَيهَا النَّبىُّ إِذَا جَاءَك الْمُؤْمِنَت يُبَايِعْنَك عَلى أَن لا يُشرِكْنَ بِاللَّهِ شيْئاً وَ لا يَسرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلَدَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتَنٍ يَفْترِينَهُ بَينَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَك فى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ استَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(39)
اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ كار شايستهاى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است!
اين آيه در روز فتح مكه نازل شده است و اشاره به بيعت زنان با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله دارد.
در تفسير مجمعالبيان در ذيل اين آيه شريفه آمده است وقتى پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله فارغ از بيعت با مردان شد در حالى كه آن حضرت در بالاى كوه صفا بود زنها آمدند كه با ايشان بيعت كنند در اين حال آيه شريفه نازل شد كه خداوند متعال بيعت زنان با رسول خود را مشروط به شرايطى نمود.)هند دختر عتبه زن ابوسفيان و مادر معاويه به طور ناشناس و نقاب زده با زنها آمده بود)حضرت فرمود: من با شما بيعت مىكنم بر اين كه چيزى را شريك خداوند قرار ندهيد. هند گفت: شما از ما بيعتى مىگيريد كه نديديم از مردها گرفته باشى.)زيرا آن حضرت با مردها در آن روز بر اسلام و جهاد فقط بيعت مىكرد.)حضرت فرمود: و اين كه دزدى نكنيد؛ هند گفت: ابوسفيان مردى بخيل است و من از مال او مقدارى برداشتهام نمىدانم آيا بر من حلال است يا نه؟ پس ابوسفيان گفت: آنچه از مال من برداشتهاى حلالت باشد. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله خنديد و او را شناخت و به او فرمود: به درستى كه تو هند دختر عتبهاى؟ هند گفت: آرى! اى پيامبر خدا! از گذشته بگذر و ببخش خداوند ببخشد شما را. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: و اين كه زنا نكنيد. هند گفت: آيا زن آزاد هم زنا مىدهد؟ شخصى كه آنجا بود خنديد براى آنچه بين او و هند در جاهليت از آميزش و زنا واقع شده بود.
پس حضرت فرمود: و فرزندان خود را نكشيد. هند گفت: ما آنها را در كودكى تربيت كرديم تا بزرگ شدند و شما آنها را در بزرگى كشتيد.)اشاره به كشته شدن فرزندش در روز بدر به دست حضرت علىعليه السلام به نام حنظلة بن ابوسفيان)پيامبر فرمود: و بهتانى نزنيد. هند گفت: به خدا سوگند كه بهتان زشت و كار بسيار بدى است و شما اى رسول خداصلى الله عليه وآله امر نمىكنيد ما را مگر به صلاح و مكارم اخلاق و چون فرمود: و تو را در معروفى نافرمانى نكنند و من را در معروفى نافرمانى نكنند. هند گفت: ما در اين مجلس نيامدهايم كه بنشينيم كه در خاطرمان اين باشد كه تو را در امرى نافرمانى كنيم.
پيرامون اين مفاسد آيات ديگرى در قرآن وجود دارد كه به بعضى از آنها اشاره مىشود: آيات 3 2 و 33 سوره نور، آيه 68، سوره فرقان،آيه 31 و 32 سوره اسراء، آيه 151 سوره انعام، آيه 38 سوره مائده، آيه 9 سوره تكوير، آيه 59 سوره نحل، آيه 112 سوره نساء و…
در مورد زنا مطالبى همراه با مسائل مربوط به شراب و قمار، خواهد آمد.
»يا اَيُّها اَلذينَ آمَنُوا اِنَّما الخَمْرُ وَ المَيْسِرُ وَ الاَنْصابُ وَ الاَزلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَيْطان فَاجْتَنِبُوهُلَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون«(40)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد قطعاً شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه، پليدى و از كارهاى شيطان است پس از آنها بپرهيزيد باشد كه رستگار شويد.
كلمه خَمر به معناى پوشش است و به پارچهاى كه زنان سر خود را با آن پوشانده و مراعات حجاب مىكنند)خِمار)مىگويند و از آنجا كه مشروبات الكلى قدرت تشخيص را گرفته و در واقع عقل را مىپوشاند به آن خمر مىگويند. همچنين كلمه)مَيْسِر)از)يُسر)به معناى آسان گرفته شده است گويا، در قمار طرفين مىخواهند اموال همديگر را به آسانى صاحب شوند.
در مورد انصاب گفتهاند: كه نام بتهاى فقيران عرب بوده است كه در خانههاى خويش نصب نموده و به پرستش آنها مىپرداختند.
و اما، ازلام جمع زَلَمْ است به معناى تيرهاى كوچك چوبى است اين تيرهاى مخصوص را، عرب از درخت نبغ كه ديرشكن و قابل انحناء بود گرفته و آنها را يك اندازه وصاف نموده به هر يك رنگى مخصوص مىزدند تا در فالگيرى و قمار به كار روند.(41)
علامه عسگرى در رابطه با فحشا و منكراتِ دوران جاهليت در شهر مكه مىنويسد: تباهى و فساد اخلاقى كه درآن عصر وجود داشت در هيچ جاى جزيرةالعرب، مانند آن نبود و اين امر نتيجه عوامل متعددى بوده است كه مىتوان از آن جمله موارد ذيل را ذكر كرد:
1- چون منكر قيامت بودند در ايام فراغت از تجارت و به هنگام اقامت در مكه، آنچه از فسق و فجور و انواع شهوترانىها در دسترسشان بود انجام مىدادند.
2- در تمام سال گروهى از مردان قريش براى تجارت به مناطق گرم سير يا سردسير سفر مىكردند ماهها خانوادههاى آنها بىمرد بود و با نبودن مرد، هيچگونه مانعى از آميزش مردان شهوتران كه به سفر نرفته بودند با آن خانوادهها وجود نداشت.
3- غلامها و كنيزهاى ازدواج نكرده فراوان بودند و در خاندانهاى اشراف قريش همهگونه آميزشهاى جنسى در دسترس مردان و زنانشان قرار داشت.
اين عوامل و زمينههاى ديگر از قبيل ثروت و انباشته شدن آن در نزد گروهى خاص، موجبات روآوردن عرب به ميگسارى و زنا و قمار را فراهم كرده بود كه به چند نمونه آن اشاره مىشود:
الف)حارث بن كلده ثقفى در طائف كنيزكى داشت به نام سُميّه و در زمانى كه او را به ازدواج غلام رومى خود در آورده بود و از كسب زناى او ماليات مىگرفت. ابوسفيان در حال بازگشت از طائف، پس از خوردن و نوشيدن شراب نزد ابومريم سلولى شراب فروش رفت و به او گفت: سفر به درازا كشيد آيا زن بدكارهاى سراغ دارى؟ ابو مريم او را به سميّه رسانيد پس از اين واقعه سميّه زياد را به دنيا آورد و آن تاريخ سال اول هجرى بود. زياد را، نخست فرزند عبيدرومى غلامى كه شوهر سميه بود مىخواندند. تا آن كه در سال 41 يا 42 هجرى معاويه به دليل همان زناى ابوسفيان، زياد را فرزند ابوسفيان و برادر خود خواند و تا پايان حكومت بنىاميه زياد را فرزند ابوسفيان مىخواندند و پس از آن در زمان بنىالعباس او را زياد بن اَبيه خواندند.
ب)در سال نهم هجرى گروهى از قبيله ثقيف از طائف به مدينه آمدند تا با شرط هايى اسلام را بپذيرند. آنها در مورد ترك زنا و شرب خمر، مشورت كردند و گفتند: ثقيف نمىتواند صبر كند و شراب نخورد و زنا نكند اما در نهايت چون پيامبرصلى الله عليه وآله شرط آنها را نپذيرفت، به ناچار قبول كردند كه اين دو كار پليد را ترك كنند.(42)
ج)نابغه، مادر عمروعاص اسيرى بود كه عبدالله بن جدعان او را خريد و آزاد كرد. او زنى آلوده و بى پروا بود ابولهب، اُميّة بن خلف، هشام بن مغيره، ابوسفيان و عاص بن وائل با او آميزش كردند و عمرو متولد شد. هر كدام از اين چند نفر مدعى بودند كه عمرو فرزند اوست ولى با اين كه عمرو از همه به ابوسفيان شبيهتر، بود مادرش گفت: عمرو فرزند عاص است و اين به خاطر كمكهاى مالى بود كه عاص به او مىكرد. ابوسفيان همواره مىگفت: من ترديد ندارم كه عمرو فرزند من است.)علم قيافهشناسى در آن عصر بيشتر در اين گونه موارد، مورد استفاده قرار مىگرفت.((43)
د)ابولهب فرزند عبدالمطلب با عاص فرزند هاشم بر صد شتر قمار زدند كار قمار آنان چنان بود كه به اندازه سنگى زمين را گود مىكردند سپس از آن دور مىشدند و آن سنگ يا گردو را به سوى آن گودال مىانداختند، چنان كه در گودال جا مىگرفت صاحبش برده بود. عاص آنچه داشت در اين قمار باخت و در نهايت به سربندگى يكديگر قمار زدند. ابولهب برد و عاص بَرده او شد از آن به بعد عاص به ابولهب خراج مىداد تا اين كه او را به جاى خود به جنگ بدر فرستاد و او در آن جنگ كشته شد.(44)
ه)در تفاسير معتبر، ذيل آيه 33 سوره نور »وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَى البِغاء اِنْ اَرَدْنَ تَحَصُّناً«)كنيزان خود را به زنا مجبور نكنيد اگر آنها خواستار پاكيزگى هستند.)آمده است كه عبداللَّه بن اُبّى شش كنيز داشت و آنها را به زنا مجبور مىكرد و از اين راه پول در مىآورد و حتى پس از تحريم اين كار از نظر اسلام با اين كه زنها از اين كار دورى مىكردند او آنها را به اين عمل زشت مجبور مىنمود.(45)
موارد ذكر شده گوشهاى است از وضعيت اخلاقى و فرهنگى اعراب در عصر جاهليت كه مىتواند انسان را با حقايق آن دوران بيشتر آشنا كند و بديهى است كه پرداختن مفصّل در اين موضوعات، اين نوشتار را از هدف اصلى خويش دور مىكند و لذا به مختصرى كه گويا و منتقل كننده اوضاع آن دوران باشد اكتفا شده است.
3- »وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ × يَتَوَرَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فى التُّرَابِ أَلا ساءَ مَا يحْكُمُونَ«(46)
در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش)از فراط ناراحتى)سياه مىشود؛ و به شدّت خشمگين مىگردد؛… بخاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مىگردد؛)و نمىداند)آيا او را با قبول ننگ نگه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مىكنند!
از مهمترين مفاسد اجتماعى عصر جاهليت، نگرش جامعه آن روز به زن در مسائل مختلف مىباشد. از بررسى آيات قرآن كريم و كتابهاى تاريخى نكات زيادى به دست مىآيد كه محور آنها را مىتوان در نگاه اعراب به زن جستجو نمود به اين معنى كه زن در آن دوران يك موجود پست، عامل ننگ، وسيله هوس رانى مردان، كالاى مورد تجارت ثروتمندان، ضعيف، ذليل و… به شمار مىرفت. بر اساس آيات نورانى قرآن كريم و حوادث تاريخى، به ذكر مفاسد اجتماعى از اين جهت پرداخته مىشود.
الف)زنده به گور كردن دختران
از آثار شوم تفكر عمومى اعراب نسبت به جنس مؤنث، كشتن يا زنده به گور كردن دختران بود آيه 58 و 59 سوره نحل و آيه 8 سوره تكوير به آن اشاره كرده است.
قرآن مجيد به دو صورت از كشتن فرزندان در عصر جاهلى علاوه بر اين صورت اشاره كرده است كه يك صورت به خاطر ترس از فقر و ديگرى به انگيزه تقرّب به بتها انجام مىشد.(47)
دليل تنفر اعراب جاهلى از دختران و زنده به گور كردن آنها امور زير بوده است:
1- دختر نقش اقتصادى و توليدى نداشته و سر بار زندگى بوده است.
2- در جنگ كه سرنوشت قبيله به آن بوده، دختر قدرت جنگيدن و دفاع نداشته است.
3- در جنگها دختران به اسارت رفته و مورد تجاوز دشمن قرار مىگرفتند.(48)
نكته قابل توجه اين كه تكرار عمل و قضاوت عمومى مردم آن عصر آن چنان بر قبح اين جنايت وحشيانه سايه افكنده بود كه حتى وجدان پدر و عاطفه مادر نيز كمتر جريحهدار مىشد به حدّى كه نقل شده است زنان وقتى دردهاى ابتدايى وضع حمل را احساس مىنمودند به نقطهاى دورتر از خيمههاى خود در صحرا رفته و گودالى براى آنها آماده مىكردند و در كنار همان گودال وضع حمل مىكردند اگر مولود پسر بود زنان قبيله و اطرافيان، نوزاد و مادرش را با شادى به نزد مردان مىآوردند و اگر دختر بود غبار غم بر چهره همه مىنشست و نوزاد بى گناه را در همان گودال زنده به گور كرده و با سكوتى مرگبار به خيمهها باز مىگشتند.(49)
آرى عوامل مختلف، دختر كشى را مُد و سنت رايج ساخت. هر پدر و برادرى كه قدرت بيشترى در اين جهت نشان مىدادند به افتخارات زيادترى نائل آمده و غيرت آنها بر سر زبانها مىافتاد. به اين ترتيب يك عمل وحشيانه و يك جنايت زشت، نه تنها قبيح شمرده نمىشد بلكه بر اثر تكرار و بعضى از عوامل ديگر به يك عمل افتخارآميز تبديل گشته بود. البته بودند كسانى كه مبادرت به دختركشى نمىكردند و دختران خويش را زنده نگه مىداشتند ولى قرائن و شواهد تاريخى نشان مىدهد كه آن قدر زندگى براى اين دختران سخت و ناگوار بود كه فاصله چندانى با مرگ نداشتند.
ب)نكاح و اقسام آن در جزيرة العرب
زناشويى و نكاح از حساسترين دوران زندگى زن محسوب مىشود كه خوشبختى و بدبختى او در آن رقم مىخورد و از صحنههايى است كه زن از حالت فردى به حالت اجتماعى تغيير زندگىمىدهد. از طرف ديگر نكاح مقدمه تشكيل خانواده يا اجتماع كوچك است كه هسته اصلى اجتماع بزرگ بشرى به شمار مىآيد، به همين جهت از آداب و رسوم مربوط به نكاح مىتوان به جايگاه و شخصيت زن و مرد در آن جامعه پى برد.
به بخشى از آداب و رسوم مربوط به نكاح در دوران جاهليت توجه نماييد:
1- نكاح اختصاصى
در اين نكاح مرد از وابستگان زن تقاضاى ازدواج مىنمود و اين زن فقط منحصر به او بود و حق ارتباط با مردان ديگر را نداشت. در اين نوع نكاح چند مطلب بايد مورد توجه قرار مىگرفت:
الف)كمترين توجه و عنايتى به اراده و خواست دختر نمىشد. او مجبور بود با كسى ازدواج كند كه پدر و خانواده او تصميم گرفته بودند و لذا خواستگاران به رؤساى قبيله يا پدر يا برادر و عموهاى زن مراجعه كرده آنها نيز قبول يا رد مىكردند.
ب)مهر و صداق در ميان عرب يك رسم و سنت بود. آنها به روز خواستگارى)يومُ الاملاك)مىگفتند. صداقى معين مىشد و دختر هيچ سهمى از آن نداشت بلكه رئيس قبيله و اولياى دختر از آن برخوردار مىشدند. در حقيقت آنها دختر خويش را به آن قيمت مىفروختند و او هم مجبور به اين خريد و فروش و لوازم آن بود.
ج)بعد از ازدواج و تشكيل خانواده زن مقهور اراده و تمايلات مرد بود. او كنيزى بود كه مطابق هوسهاى شوهرش بايد عمل مىنمود و پس از مرگ شوهر، اين قيموميت ادامه پيدا مىكرد و او حق ازدواج با كسى را نداشت بلكه تحت فرمان پسران شوهر و اگر پسرى نبود تحت ولايت بستگان شوهر بايد زندگى مىكرد و در حقيقت به عنوان ارث به بازماندگان شوهر منتقل مىشد. در مورد اين موضوع مطالبى خواهد آمد. انشاءالله
2- نكاح البَدَل)زناشويى تعويضى(
»لا يحِلُّ لَك النِّساءُ مِن بَعْدُ وَ لا أَن تَبَدَّلَ بهِنَّ مِنْ أَزْوَجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَك حُسنهُنَّ إِلا مَا مَلَكَت يَمِينُك وَ كانَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ رَّقِيباً«(50)
بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست، و نمىتوانى همسرانت را به همسران ديگرى مبدّل كنى ]= بعضى را طلاق دهى و همسر ديگرى به جاى او برگزينى [هر چند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه كه بصورت كنيز در ملك تو درآيد! و خداوند ناظر و مراقب هر چيز است.
در مورد جمله)و لا اَنْ تَبَدَّل بهنَّ من ازواج)مفسرآن قرآن كريم دو احتمال دادهاند: 1- اين جمله در مورد طلاق دادن يكى از همسران و ازدواج با زن ديگر مىباشد كه خداوند پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را از اين كار منع نموده است. اين احتمال در تفسير الميزان و نمونه آمده است. 2- موضوع)نكاح البدل)است به اين صورت كه در عصر جاهليت هر مردى كه زن شوهردارى را مىپسنديد و نسبت به او تمايل جنسى پيدا مىكرد به شوهر آن زن پيشنهاد معاوضه را مىداد كه زن خودش را به او بدهد و در مقابل زن او را بر اساس مدتى كه طرفين مشخص مىكنند در اختيار بگيرد. در اين ميان زنان هيچ گونه اختيارى نداشتند و راهى جز تسليم شدن براى آنان وجود نداشت. اين نكاح را با اين الفاظ انجام مىدادند: اَنْزِلْ الىّ عن امرئتك اَنزِلُ لك عن امرأتى.
تو از زنت به نفع من پياده شو، من نيز از زنم به نفع تو پياده مىشوم.
در تفسير روضالجنان و روح الجنان جلد 16، ص 10 در ذيل اين آيه شريفه آمده است: ابومالك كه از رؤساى قبائل و هنوز مسلمان نشده بود، با شنيدن اوصاف پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله تصميم گرفت به ديدار ايشان برود. آمد مدينه و سراغ منزل رسول خداصلى الله عليه وآله را گرفت و بدون گرفتن اجازه به صورت ناگهانى وارد منزل آن حضرت شد. عايشه نزديك آن حضرت نشسته بود حضرت با عصبانيت فرمودند: چرا بى اجازه داخل شدى؟ ابومالك پاسخ داد: براى رؤسا و اشراف، كسب اجازه ننگ است و منافات با عظمت آنها دارد و من تاكنون از صاحب هيچ منزلى اجازه نگرفتهام حضرت فرمودند: اين از رسوم جاهليت است و روش اسلام غير از اين است آن گاه آيه 27 سوره نور را تلاوت فرمودند:
»يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكمْ حَتى تَستَأْنِسوا وَ تُسلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ«(51)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در خانههايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد؛ اين براى شما بهتر است؛ شايد متذكّر شويد!
ابومالك كه انتظار اين برخورد را نداشت براى تسكين حضرت گفت: چرا ناراحت شديد؟ آيا به خاطر اين بانوى گلرخ است كه نزديك شماست؟
و پيشنهاد داد آيا قبول مىكنى به نفع تو از زيباترين زنان خويش پياده شوم و تو نيز از اين زن پياده شوى؛ اَفَلا اَنْزِلُ لَكَ عَنْ اَحْسِنِ الخَلق وَ تَنْزِلُ عَنْها؛ يعنى نكاح البدل را انجام دهيم.
حضرت پاسخ دادند اين سنت زشت جاهليت است كه در اسلام تحريم گرديده است.
ابو مالك از منزل رسول خداصلى الله عليه وآله بيرون رفت عايشه پرسيد اين مرد چكاره؟ بود حضرت فرمودند: اين مرد با اين حماقتش كه ديدى رئيس و بزرگ قبيله خودش است.
3- نكاح المقت)زناشويى تنفرآميز(
»وَ لا تَنكِحُوا مَا نَكَحَ ءَابَاؤُكم مِّنَ النِّساءِ إِلا مَا قَدْ سلَف إِنَّهُ كانَ فَحِشةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سبِيلاً«(52)
با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند، هرگز ازدواج نكنيد! مگر آنچه درگذشته)پيش از نزول اين حكم)انجام شده است؛ زيرا اين كار، عملى زشت و تنفرآور و راه نادرستى است.
در تفسير بلاغى، ج 2، ص 24 پيرامون اين نوع نكاح آمده است كه: يكى از سنن اهل مدينه در عصر جاهليت و در آغاز اسلام اين بود كه اگر مردى وفات مىكرد و زنى داشت، پسر آن مرد كه از زن ديگرش بود يا يكى از اقوام آن مّيت، لباس خود را روى آن زن مىانداخت و به اين وسيله او را صاحب و مالك مىشد و ديگر آن زن هيچ حقى و اختيارى نداشت. آن مرد اگر مىخواست با او ازدواج مىكرد يا او را به ديگرى شوهر مىداد و مهريه او را مىگرفت و به زن نمىداد و اگر مىخواست مانع ازدواج او مىشد و ارثى كه او برده بود نيز از او مىگرفت و او را رها مىكرد تا او در يك وضعيت بحرانى و سرگردانى بميرد.
و نقل شده است زنى از اهل مدينه از اين وضعيت به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در مدينه شكايت كرد. آن حضرت دستور داد او به خانه برود و بيرون نيايد تا حكم خدا تكليف او را معلوم كند. در پى اين حادثه آيه 22 سوره نساء نازل شد.
مردم جاهلى اين نوع ازدواج را)مقت)تنفرآميز و فرزندانى كه ثمره اين نوع نكاح بودند مقيت مىناميدند.(53)
كلمه مَقت به معنى خشم گرفتن از كار زشتى است كه شخصى مرتكب مىشود. لازم به ذكر است در مورد نكاح المقت آيه 19 سوره نساء هم مورد استناد قرار گرفته است ولى بعضى از مفسران مىگويند: اين آيه در مورد يكى از رفتارهاى ظالمانه مردان در دوره جاهليت بوده است كه با زنان ثروتمند كه زيبا نبودند به خاطر اموالشان ازدواج كرده و بعد آنها را رها مىكردند.)نه طلاق مىدادند و نه زندگى مىكردند به اميد مرگ و تصاحب اموالشان،(
4- نكاح الخَدْن)زناشويى پنهانى(
»وَ مَن لَّمْ يَستَطِعْ مِنكُمْ طوْلاً أَن يَنكحَ الْمُحْصنَتِ الْمُؤْمِنَتِ فَمِن مَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُم مِّن فَتَيَتِكُمُ الْمُؤْمِنَتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَنِكُم بَعْضكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أهْلِهِنَّ وَ ءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ محْصنَتٍ غَيرَ مُسفِحَتٍ وَ لا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَينَ بِفَحِشةٍ فَعَلَيهِنَّ نِصف مَا عَلى الْمُحْصنَتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِك لِمَنْ خَشىَ الْعَنَت مِنكُمْ وَ أَن تَصبرُوا خَيرٌ لَّكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(54)
و آنها كه از شما توانايى ازدواج با زنان)آزاد)پاكدامن باايمان را ندارند، مىتوانند با زنان پاكدامن از بردگان باايمانى كه در اختيار داريد ازدواج كنند. خدا به ايمان شما آگاهتر است؛ و همگى اعضاى يك پيكريد آنها را با اجازه صاحبان آنان تزويج نماييد، و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آن كه پاكدامن باشند، نه بطور آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند. و در صورتى كه »محصنه« باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت. اين)اجازه ازدواج با كنيزان)براى كسانى از شماست كه بترسند)از نظر غريزه جنسى)به زحمت بيفتند؛ و)با اين حال نيز)خوددارى)از ازدواج با آنان)براى شما بهتر است. و خداوند، آمرزنده و مهربان است.
لغت خدْن به معناى دوست و معشوقه است. از جمله روابط زناشويى كه مورد قبول اعراب جاهلى بود، روابط مخفى و پنهانى زنان و مردانى بود كه به جهت شرايط خاص، امكان روابط جنسى آزاد و علنى را نداشتند و لذا تلاش مىكردند تا با فرد مورد پسند خود روابط محرمانهاى بر قرار كنند. البته نه آنچنان محرمانه كه كسى نفهمد بلكه تاحدى كه زن شهره به فاحشه بودن نشود و مورد طمع همگان قرار نگيرد. اين نوع نكاح در دوره جاهلى رسميت داشت به صورتى كه مردم كسى را به اين جهت مورد سرزنش قرار نمىدادند آنها تنها زناى آشكار كه خارج از آداب و رسوم خودشان بود مورد ملامت قرار مىدادند. قرآن مجيد همه نوع زنا را ممنوع اعلام كرده و مردم را از اين گونه اعمال نهى مىنمايد)غير مسافحات ولامتخذات اخدان((55)لازم به ذكر است آيه 5 سوره مائده هم بر نكاح الخدن در عصر جاهلى اشاره دارد.
5- نكاح الشِغار)زناشويى تعويضى(
كلمه شِغار به معناى حامى نداشتن، دورشدن و منقصت است و همچنين به معناى آماده شدن زنان براى عمل زناشويى بكار مىرود و در اينجا معناى اخير مراداست(56)
در كتب روايى شيعه به نكاح الشغار در عصر جاهليت اشاره شده و رواياتى از پيامبر گرامىصلى الله عليه وآله اسلام نقل شده است كه ايشان مىفرمايند: لاشغار فى الاسلام.(57)
در توضيح اين نوع نكاح آمده است كه عرب جاهلى زنان و دختران خويش را در مقابل مهر زن ديگرى قرار مىدادند به اين صورت كه شخصى دختر يا خواهرش را زن كسى مىساخت كه در عوض به جاى گرفتن مهريه، دختر يا خواهر آن شخص را زن خود سازد. اين زناشويى را نكاح شغار مىناميدند. در اين نوع نكاح فقط رضايت و تمايل آن دو مرد مؤثر بود و زنان مانند كالا مبادله و معاوضه مىشدند.
6- نكاح الجمع)زناشويى همگانى(
از جمله رفتارهاى ظالمانه و جاهلانه عرب در دوره جاهليت اين بود كه ثروتمندان آنان به منظور كسب ثروت، كنيزانى زيبا تهيه كرده و آنها را با آموزشهاى خاص عشوهگرى در خانههايى جا مىدادند و بر بام آن پرچمى كه حكايت از آزادى ورود براى همگان داشت نصب مىكردند. اين زنان به پرچمداران يا)ذوات الّرايات)معروف بودند. اين عمل زشت مورد قبول عرب جاهلى بود و كسانى كه مرتكب اين گونه رفتارها مىشدند مورد سرزنش قرار نمىگرفتند بلكه فرزندى كه ثمره اين چنين نكاحى بود با كمك قيافهشناسان به يكى از مردها منتسب شده و فرزند رسمى و مشروع آن مرد محسوب مىشد.
7- نكاح الاِسْتِبْضاع)زناشويى جهت باردار شدن(
اين نكاح شرم آورترين سنن جاهلى به شمار مىرود. اگر مردى دوست داشت كه فرزندى با قيافه و شكلى خاص يا دلير و شجاع يا شاعر و كاهن و امثال آن داشته باشد و خود مُتّصف به اين اوصاف نبود زنش را با قرار و مذاكرات قبلى در اختيار مردى كه آن خصوصيات را داشت قرار مىداد تا از او فرزندى با آن صفات متولد شود و طبق سنت رايج، اين فرزند متعلق به شوهر رسمى آن زن بود.(58)
8- نكاح الرَهْط)زناشويى دسته جمعى(
يكى ديگر از ازدواجهاى قانونى عرب جاهلى اين بود كه عدهاى كه نبايد از ده تن تجاوز كنند با رضايت هم با زنى رابطه زناشويى برقرار مىكردند و مخارج او را متكلف مىشدند. فرزندى كه به دنيا مىآمد اگر پسر بود مادر او پدرش را از جمع آن ده نفر انتخاب مىكرد و اگر دختر بود آن فرزند نزد مادر مىماند زيرا كسى حاضر به پذيرفتن او نمىشد(59). در دائرةالمعارف فريد وجدى)ماده عرب)آمده است كه از جمله سنن يمنىها اين بود كه چند برادر معمولاً يك زن را به خود اختصاص مىدادند و به نوبت از او بهره مىبردند. رسم به اين بود كه شبها اين زن تحت اختيار برادر بزرگتر باشد و روزها هر يك از برادرها كه تمايل به او پيدا مىكرد با گذاشتن عصاى مخصوص در مقابل در اتاق او را به خود اختصاص مىداد.
لازم به ذكر است كه اقسام هشتگانه نكاح كه ذكر شد نسبت به مجموع جزيرةالعرب بوده است زيرا هر قبيله و منطقه، رسوم خاص خودشان را داشتند كه قبيله ديگر آن را قبول نداشت، يا چند قبيله در مورد يك سنت با هم مشترك بودند. در هر صورت روابط زناشويى در اين چارچوب معمول و قانونى محسوب شد و اگر خارج از اين ضوابط بود در آن صورت آن را سفاح و زنا مىخواندند!؟.
تعدد زوجات
در ميان قبايل عرب از جمله افتخارات مردان، داشتن زنان زياد بود. گاه شمار زنان يك مرد از سيصد تن افزون مىگشت. البته براى اين روحيه دلايلى از قبيل: ميل به داشتن فرزندان زياد و تفاخر به آنان، شدت غريزه جنسى، مطرح نمودن مردى خود، زياد كردن افراد قبيله به منظور دفاع در برابر مهاجمان، زندگى صحرانشينى و… نقل شده است. در پايان اين بحث ياد آور مىشود كه موضوع نكاح و آداب و رسوم عرب جاهلى، گستردهتر از اين مطالبى است كه ذكر شد. اينها اجمالى از سنن جاهلى مربوط به نكاح بود و همين مقدار هم كافى است كه به جايگاه زن و رفتار ظالمانه جامعه آن روز نسبت به او پى ببريم.
ج)طلاق و اقسام آن در عصر جاهليت
از مطالعه نكاح و اقسام آن در جزيرةالعرب به راحتى مىتوان به سنتهاى جاهلى آن دوران در مورد طلاق پى برد به اين معنى كه وقتى نكاح بر اساس ظلم و بىانصافى مطلق از طرف مرد باشد طلاق و بهم خوردن روابط همسرى هم تنها شرطش اراده و ميل مرد بايد باشد. اوست كه با اندك بهانهاى مىتواند رشته زوجيت را قطع كند. قطع زوجيّت در آن روزگار انواع خاصى داشت كه به مهمترين آنها به طور خلاصه اشاره مىشود.
1- ظِهار
»الَّذِينَ يُظهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسائهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَتِهِمْ إِنْ أُمَّهَتُهُمْ إِلَّا الَّئِى وَلَدْنَهُمْ وَ إِنهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكراً مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوُّ غَفُورٌ«(60)
كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان »ظهار« مىكنند)و مىگويند: »أَنتِ عَلىَّ كَظَهرِ أُمّى = تو نسبت به من بمنزله مادرم هستى(« آنان هرگز مادرانشان نيستند؛ مادرانشان تنها كسانىاند كه آنها را به دنيا آوردهاند! آنها سخنى زشت و باطل مىگويند؛ و خداوند بخشنده و آمرزنده است!
در اين آيه شريفه به يكى از سنتهاى جاهلى در امر طلاق اشاره شده است كه مرد به همسرش مىگفت اَنْتَ عَلىَّ كَظهر اُمّى)تو نسبت به من به منزله مادم هستى)و به اين وسيله آنها را حرام ابدى بر خود مىشمردند و اين جمله را به منزله صيغه طلاق قرار مىدادند طلاقى كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مىشد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.
2- ايلاء
»لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسائهِمْ تَرَبُّص أَرْبَعَةِ أَشهُرٍ فَإِن فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(61)
كسانى كه زنان خود را »ايلاء« مىنمايند ]= سوگند ياد مىكنند كه با آنها، آميزشجنسى ننمايند [حق دارند چهار ماه انتظار بكشند.)و در ضمن اين چهار ماه، وضع خود را با همسر خويش، از نظر ادامه زندگى يا طلاق، روشن سازند.)اگر)در اين فرصت)بازگشت كنند)چيزى بر آنها نيست؛ زيرا)خداوند آمرزنده و مهربان است.
ايلاء در لغت عرب به معناى سوگند خوردن و ميثاق شديد به كار مىرود در جاهليت هنگامى كه مردى از همسرش متنفر مىشد گاهى سوگند ياد مىكرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غير انسانى همسر خويش را در تنگناى شديدى قرار مىداد، نه او را رسماً طلاق مىداد و نه خود بعد از آن سوگند شديد حاضر به زندگى مىشد. در حقيقت يك نوع طلاق غير رسمى كه زندگى آينده زن را تباه مىساخت در آن روزگار به نام ايلاء)سوگند خوردن)وجود داشت كه حاكى از ظلم و تجاوز به حقوق زن و بازى نمودن با سرنوشت او توسط مرد بود. ايلاء از نظر اثر در حكم طلاق ضرار مىباشد كه بحث آن خواهد آمد.
3- ضِرار
از جمله اعمال ظالمانهاى كه نسبت به زن در جاهليت صورت مىگرفت اين بود كه طلاق و رجوع را وسيله انتقام جويى قرار مىدادند به اين صورت كه مردى به منظور شكنجه و آزار، زنش را طلاق مىداد ولى به همين مقدار قانع نبود و براى آن كه او را از ازدواج با ديگرى باز دارد دوباره رجوع مىكرد و براى آن كه پس از رجوع، وظايف همسرى و دادن نفقه به عهدهاش نباشد دوباره طلاقش مىداد و اين زن در ميان رجوعها و طلاقهاى پى در پى همواره گرفتار بود و مرد در بيان علت اين رفتار ظالمانه مىگفت: من با او و سرنوشتش بازى مىكنم تا به اين وسيله ذلت را به او بچشانم((62)
4- طلاق غير صريح و كنايى
در برخى از قبايل، قهر، سفر كردن مرد و يا جدا كردن خيمهاش، دليل آن بود كه با زنش متاركه نموده و زن موظف بود پس از اين اعمال، منزل شوهر را ترك كند و از او جدا شود.
5- طلاق عادى
در اين نوع طلاق، مرد با اين جمله خاص اَلْحقى بِاَهْلِك؛ به نزد اهل خود برو. زن خود را مخاطب قرار مىداد و او را طلاق مىداد، زن موظف بود منزل همسرش را ترك كند و گاهى جمله را به اين صورت مىگفت: الحقى باهلك فتعود طالقاً؛ به اهل خويش ملحق شو كه طلاق داده شده بر مىگردى.
ممانعت از ازدواج مجدد
در بسيارى از قبايل زنان طلاق داده شده حق ازدواج با مرد ديگرى را نداشتند زيرا ازدواج مجدد اين زنان با غيرت و تعصّب شوهر قبلى منافات داشت و او هرگز اجازه نمىداد چنين ننگى براى او و قبيلهاش به وجود آيد و اگر زنى بر خلاف اين سنت جاهلى عمل مىنمود جنگ و خونريزى و غارت ميان قبايل سالها ادامه پيدا مىكرد.
سنتهاى جاهلى عِدّه
قبايل عرب درباب عِدّه، سُنن مختلفى داشتند كه وجه مشترك آنها ظلم و اذيت نسبت به زن بود. به عنوان مثال در عدّه وفات، زنان شوهر مرده بايد حداقل يك سال و گاهى اوقات تا پايان عمر بر بالاى قبر شوهر خيمه سياه بزنند و لباسهاى كهنه و كثيف كه حاكى از عزا باشد بپوشند و از هرگونه زينت و آرايش حتى شستشو و نظافت خوددارى نمايند و همواره در آن خيمه به عزادارى بپردازند.
ام سلمه مىگويد: زنى به نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: چشم دخترم درد مىكند ولى چند روزى است كه شوهرش از دنيا رفته است آيا مىتواند به چشم خود سرمه بكشد؟ حضرت پاسخ دادند سرمه نكشد؛ امّا آن زن هر بار با تغيير عبارات مىكوشيد از حضرت اجازه اين عمل كه نوعى آرايش محسوب مىشد بگيرد.
رسول خداصلى الله عليه وآله در پى اصرار اين زن فرمود: شما زنان موجودات عجيبى هستيد تا قبل از اسلام و بعثت من، عده وفات را در سختترين شرايط و گاه تا آخر عمر مىگذرانيديد در حالى كه به خود حتى حق نظافت نمىداديد. حال كه معارف اسلام آن سنتها را محو كرده ولى به منظور حفظ حرمت خانواده و حيات عائلى و حق زوجيت دستور مىدهد فقط تا چند روزى ساده و بدون آرايش و زينت به سر ببريد طاقت نمىآوريد.
گويا آن زشتىها و پِشكل به دور افكندنها از ياد شما رفته است! در اينجا رسول خداصلى الله عليه وآله اشاره مىكند از عدّه خارج شوند بايد گوسفند يا حيوان ديگرى را مدتى گرسنه و تشنه نگه مىداشتند و بعد آن را آنقدر مىزدند تا بميرد و سپس پشكل شتر يا حيوان ديگرى را بر مىداشتند و به نقطه دورى پرت مىكردند و بدين ترتيب از عدّه بيرون مىآمدند.(63)
د)تهمت ناموسى)قذف(
قَذْف در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطه دور دست است و در اصطلاح فقهى عبارت است از متهم ساختن كسى به عمل نامشروع زنا(64).
»وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَتِ ثمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَنِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَدَةً أَبَداً وَ أُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ«(65)
و كسانى كه زنان پاكدامن را متّهم مىكنند، سپس چهار شاهد)بر مدّعاى خود)نمىآورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند!
قَذف عملى بود كه در جاهليت از طرف انسانهاى پليد انجام مىگرفت و آن اينكه زنها را به عمل زنا متهم مىكردند تا به اين وسيله بتوانند به اهداف شوم خويش مبنى بر اذيت و آزار زنان و محروم كردن آنها از حقوق خويش برسند و آنها را تا پايان عمر از زندگىِ با آبرو، اَمن محروم كنند تهمت ناموسى و قذف، فسادى است كه نواميس مردم و حيثيت افراد را همواره در معرض خطر قرار مىدهد. موجوديت خانواده را متزلزل مىكند. محيطى از سوء ظن و بدبينى بر جامعه حاكم مىنمايد. بازار شايعه سازان داغ و همه پاكدامنان در اذهان لكهدار مىگردند. اين از جمله مفاسدى بود كه در جاهليت وجود داشت و وسيلهاى بود براى سوء استفاده انسانهاى فاسق و ظلم و تجاوز به نواميس مردم. لازم به ذكر است كه شأن نزول آيه 4 سوره نور را بعضى از مفسران قرآن كريم در مورد عائشه مىدانند. هر چند بعضى ديگر. اين آيه را ناظر به حال عمومى مردم آن روزگار مىدانند(66).
معاوضه دختر با شتر
در پايان اين بحث)تحقير زن و رفتار ظالمانه با او)نظر خوانندگان را به يك روايت تاريخى جلب مىنمايم كه حاكى از نگرش جامعه قبل از بعثت به زن مىباشد: جدّ فرزدق)شاعر معروف)كه صَعصَعه نام داشت در حالى كه پيرى سالخورده بود به حضور رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و چنين آغاز سخن كرد: دو شتر آبستن از من گم شده بود. بر شترى سوار شده و به جستجو پرداختم، از دور خيمهاى ديده و به آن سو رفتم و از مردى كه كنار خيمه نشسته بود از شترانم جويا شدم. او از من پرسيد: داغ و نشانه آنها چيست؟ داغ مخصوص قبيلگى خودمان را گفتم.
گفت: در اين نزديكى دو شترت را جستهام و اينك نزد من است. در همين احوال پيرزنى كه معلوم شد مادر همان مرد است از عقب خيمه با حالتى گرفته بيرون آمد. آن مرد خطاب به او گفت: چه زاييد؟ و بدون آن كه منتظر جواب مادر باشد، ادامه داد: اگر پسر باشد با ما شريك مال و زندگى و وارث ما خواهد بود و اگر دختر باشد كه به خاكش بسپار، پيرزن پاسخ داد: دختر است آن مرد با خشم توأم با اندوه گفت: معطل نشويد آسودهاش سازيد: به خاكش سپريد.
صعصعه گفت: اى رسول خداصلى الله عليه وآله نمىدانم ناگهان چه انقلابى در من پديد آمد. گويى تمام پيكرم دل شد و تمام دلم عاطفه. بى اختيار به آن جوان گفتم: آيا اين دختر نوزاد را مىفروشى؟
پاسخ داد: هرگز شنيدهاى عرب بچه فروش باشد و اين ننگ را تحمل كند؟
گفتم: نفروش در مقابل احسان و بخشش به من ببخش.
گفت: اگر فروختن در كار نباشد حاضرم با همان دو شتر و اين شترى كه بر آن سوارى مبادله كنم. تو اين شتران را به من ببخش تا اين دختر را به تو ببخشم. راضى شدم، شترها را داده و دختر را گرفته و به دايهاى سپردم. اين واقعه براى من موجب شهرت شد، دهان به دهان گشت. از آن پس من اين روش را ترك نكردم و تاكنون دويست و هشتاد دختر را با بهاى هر يك به سه شتر از مرگ نجات دادهام.
آيا اين عمل به حال من سودى دارد و مايه اجر و ثوابى مىباشد. حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله پاسخ داد: اين كار تو، خود بابى از نيكى برايت بوده و از جانب خداوند نيز مأجور خواهى بود زيرا به شرف اسلام نيز توفيق يافتهاى. فرزدق شاعر همواره به اين كار جدّ خود افتخار مىكرد و در اين رابطه سروده بود:
و جَدّى الذى منع الوائدين
و اَحيا الوئيد فلم تُوئِد(67)
4-»قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِك أَزْكى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ«(68)
به مؤمنان بگو چشمهاى خود را)از نگاه به نامحرمان)فروگيرند، و عفاف خود را حفظ كنند؛ اين براى آنان پاكيزهتر است؛ خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است!
از جمله مفاسد اخلاقى – اجتماعى در عصر جاهليت، رفتارى بود كه معمولاً مردان و زنان در معاشرتهاى اجتماعى انجام مىدادند و زمينه شعلهور شدن آتش شهوت را فراهم مىكردند. آيات 30 و 31 سوره نور و بعضى از آيات ديگر قرآن مانند آيه 33 سوره احزاب به اين گونه مفاسد و چگونگى برخورد اسلام با آنها اشاره مىنمايد. بخشى از اين مفاسد عبارتند از:
1- عدم پوشش مناسب و ظاهر كردن زينتهاى مخصوص زنان،
2- چشم چرانى مردان و زنان نامحرم به همديگر،
3- راه رفتنهايى كه موجب تحريك شهوت در مردان مىگردد.
در تاريخ آمده است كه در آن دوران زنان پوشش مناسبى نداشتند و دنباله روسرىهاى خود را پشت سر مىانداختند به طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردبند و گوشوارههاى آنان نمايان بود و در وسط راه عبور مردان حركت مىكردند و خودشان را در معرض ديد مردان قرار مىدادند. مردان هم با چشمچرانى، حركات آنها را دنبال مىكردند و به اين صورت شهوتها تحريك و زمينه روابط نامشروع جنسى به وجود مىآمد.(69)
5- »ويلٌ لكل همزةٍ لُمَزة«(70)
واى به حال هر طعنهزن عيب جوى.
در تفسير الميزان آمده است: در مجمعالبيان آمده است كه كلمه همزة به معناى كسى است كه بدون جهت به ديگران طعنه مىزند و عيبجويى و خردهگيرىهايى مىكند كه در واقع عيب نيست. اصل ماده)همز)به معناى شكستن است و كلمه)لمز)نيز به معناى عيب است. پس همزه و لمزه، هر دو به يك معنا است ولى بعضى گفتهاند بين آن دو فرق است و آن اين است:)همزه)به كسى گويند كه پشت سر، عيب مردم را مىگويد و خرده مىگيرد، اما)لمزه)كسى گويند كه پيش روى طرف خرده مىگيرد. بعضى گفتهاند)همزه)كسى را گويند كه همنشين خود را با سخنان زشت آزار دهد و)لمزه)كسى است كه با چشم و سر، عليه همنشين خود اشاره كند و به اصطلاح فارسى تقليد او را در آورد(71).
در تفسير نمونه از ابن عباس نقل شده است كه در تفسير اين آيه شريفه گفته است: آنها كسانى هستند كه سخنچينى مىكنند و ميان دوستان جدايى مىافكنند و مردم را با عيوب توصيف مىكنند.(72)
نكته مهم در اين آيه شريفه تعبير به)ويل)در ابتداى آن مىباشد اين كلمه تهديد شديد نسبت به اين گروه است كه خود بيانگر اهميت اين مفسده مىباشد. اين سوره در مكه نازل شده و عكسالعمل قرآن در برابر اين فساد، نشان دهنده وجود آن به طور گسترده در آن دوران مىباشد. البته مفسران در مورد شأن نزول اين سوره مطالبى نقل نمودهاند كه به عنوان بيان و ذكر مصداق مىتواند مورد توجه قرار گيرد. لازم به ذكر است كه: عيبجويى و سخنچينى، يك بيمارى اخلاقى و فرهنگى است كه به همراه خود مفاسدى مانند غيبت، تمسخر ديگران و گاهى تهمت را به دنبال دارد.
قرآن كريم در آيات متعددى به مفاسد زبانى پرداخته است و مسلمانان را از اين گونه رفتار نهى مىنمايد.(73)
از اين آيات استفاده مىشود كه مجموعهاى از مفاسد به صورت زنجيرهاى به هم متصل هستند)تمسخر ديگران، تجسس در زندگى مردم، سوء ظن به مردم، غيبت، تهمت، زود قضاوت كردن، دروغ، قسم دورغ و…)كه تمامى اين مفاسد در اثر عدم كنترل زبان است. رهايى زبان از تقواى الهى عاملى است كه آبرو و حيثيت اجتماعى افراد را از بين مىبرد و اعتماد عمومى را خدشهدار مىكند. در عصر جاهلى به علت عدم اعتقاد به خدا و معاد، اين گونه مفاسد به صورت عادت در ميان مردم رايج بود به صورتى كه هيچ مانعى براى ريختن آبروى ديگران وجود نداشت.
علاوه بر آيات ذكر شده، آيات ديگرى در قرآن مجيد وجود دارد كه حاكى از شيوع اين گونه مفاسد در آن دوران مىباشد كه به بعضى از آنها اشاره مىشود.
سوره انعام /24؛ سوره مجادله /14؛ سوره فرقان /72؛ سوره نساء /94؛و سوره حج /8.
به طور خلاصه مىتوان مفاسد مربوط به زبان را اين گونه فهرست نمود:
1- دروغ 2- قسم دروغ 3- غيبت 4- سخن چينى 5- عيب جويى 6- مسخره نمودن ديگران 7- جدل مذموم)مراء)8- زودقضاوت نمودن 9- شهادت باطل 10- تهمت و….
6- »وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْعَلى شفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنهَا كَذَلِك يُبَيّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْتهْتَدُونَ«(74)
و همگى به ريسمان خدا ]= قرآن و اسلام، و هرگونه وسيله وحدت[ چنگ زنيد، و پراكنده نشويد! و نعمت)بزرگِ)خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او برادر شديد! و بر لبِ حفرهاى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مىسازد؛ شايد پذيراى هدايت شويد.
اين آيه شريفه از گذشته مسلمانان خبر مىدهد كه دشمنى در ميان آنها وجود داشت و همين امر باعث شده بود راحتى، فراغت، امينت عمومى جامعه، آبرو، مال، جان وساير شؤون زندگى را مورد تهديد قرار دهد و شيرينى زندگى را از آنها بگيريد كه قرآن مجيد از آن حالت به)كنتم على شفاحفرة من النار)تعبير مىكند.
در تاريخ جاهليت مىنويسند: 1700 جنگ ميان قبائل عرب اتفاق افتاد كه منشاء آن نادانى، تعصب، فقر، بى رحمى و رياستطلبى آنها بود. طايفه اوس و خزرج در مدينه، 120 سال در جنگ بودند و سرانجام تدبير پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله به اين جنگ ديرينه پايان بخشيد. غارت از راههاى رسمى امرار معاش اعراب بود حتى در بين قبايل مسيحى مانند ابن تغلب، غارتگرى و هجوم به همسايه رايح بود. قطامى شاعر ضمن شعرى چنين مىگويد:
كارها غارتگرى و هجوم به همسايه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسى نيابيم، او را نيز غارت مىكنيم(75).
به چند نمونه از جنگهاى دوران جاهليت اشاره مىشود: يكى از جنگها، جنگ مُنذر با قبيله بكربن وائل بود درميان اين دو قبيله اختلافات شديدى رخ داد. بر اثر اين كه اسب يكى بر اسب ديگرى كه از اشراف بود سبقت گرفته است يامردى در بازار پايش را دراز كرده و گفته اگر كسى قدرت دارد قدم روى پاى من بگذارد و مانند اينها. در تاريخ آمده است: مُنذر اعلام كرد هر كسى از حكومت من اطاعت كند جانش محفوظ است. به سخن او اعتنا نكردند او هم سوگند ياد كرد اگر بر آنها دست يابد آنقدر از آنان را بر فراز كوهى بكشد كه خون به پاى كوه برسد. به دنبال آن لشكر كشى كرد و جنگ سختى در گرفت. در نتيجه قبيله بكر شكست خورد و گروهى اسير شدند. منذر دستور داد اسيران را بالاى كوه برند و يكى يكى گردن بزنند تاخون به پاى كوه برسد ولى هرچه مىكشت خون آنها در خاك فرو مىرفت به منذر گفتند اگر همه قبيله بكر را بكشى خون آنها به پاى كوه نمىرسد. گفت بايد به سوگندم وفاكنم. گفتند براى اداى سوگندت آب بر روى خونها بريز تا خون به كمك آب به پاى كوه برسد. او به زحمت اين پيشنهاد را قبول كرد. وقتى خون و آب به پاى كوه رسيد از كشتار دست كشيد.(76)
يكى ديگر از جنگها جنگ سُبُوس است شخصى به نام كُليب كه يكى از بزرگان عرب بود اعلام كرد شتر كسى نبايد به چراگاه شتران من بيايد. مردى به نام)سعد)كه مهمان زنى به نام)سْوس)بود شترى داشت. اين حيوان بدون اطلاع صاحبش وارد چراگاه)كُليب)شد. او آن حيوان را باضربات خود مجروح كرد. سعد از قبيله)سْوس)يارى خواست و جنگ شروع شد و پنجاه سال)يا چهل سال)ادامه يافت و گروه بسيارى قربانى اين جنگ شدند.(77)
نكته قابل توجه اين است كه اعراب براى اين كه آرامش داشته باشند تا در پناه آن بتوانند به تجارت و خريد و فروش و زيارت و عبادت خود برسند جنگ و خونريزى را در چهار ماه از سال ممنوع كرده بودند كه عبارتند از: ذى قعد، ذى حجّه،محرم و رجب. حتى وقتى كه جنگى در اين ايام اتفاق افتاد آن را به نام)حرب الفُجّار)ناميدند البته گاهى به خاطر عواملى مانند تجارت، در ماههاى حرام تغيراتى مىدادند كه قرآن مجيد در سوره توبه آيه 36 از آن به عنوان)نسئ)ياد مىكند.
خوب است در اين جا به مطلبى اشاره شود كه جنگ و دشمنى، وقتى در جامعهاى بصورت سيره و عادت در آمد لوازم خاص خودش را به همراه دارد يعنى جامعهاى كه افراد آن باهم دشمن باشند در آن محيط مكرو حيله و نقض عهد و عدم اعتماد عمومى و… رايح مىگردد كه هر كدام از اينها مىتواند به عنوان يك مفسده اخلاقى و فرهنگى به صورت مستقل مورد بحث قرار گيرد. آيه 30 و 56 سوره انفال و آيه 43 سوره فاطر، از اين جهت قابل تأمل و دقت است.
7- »… وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الاَغْللَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ… «(78)
]پيروى مىكنند از پيامبرى كه[ بار گران و بندهايى را كه بر آنان بوده بر مىدارد.
در عصر بعثت مردم جزيرةالعرب به خرافات و عقايد عجيب و نامعقولى وابستگى داشتند و به نظر مىرسد سرچشمه بسيارى از مفاسد اجتماعى وجود اين خرافات در ميان اعراب بود و بر همين اساس از اولين اقدامات پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله براى اصلاح جامعه بشرى آن روزگار، مبارزه با خرافات و اساطير بود در مورد خرافات و اوهام مباحث گوناگونى قابل طرح است مانند:
مبادى و علل خرافات، اقسام خرافات، خطرناكترين خرافات و… كه در اين تحقيق مورد نياز نمىباشد. همچنين بحث طولانى و مفصّل از انواع و اقسام خرافات از اهداف اين نوشتار نمىباشد لذا در اينجا فقط به برخى از خرافات در عصر بعثت به عنوان نمونه اشاره مىكنيم و مشتاقان اين بحث را به مطالعه كتابهاى تاريخى مخصوصاً كتاب جاهليت و اسلام توصيه مىنمائيم.
خرافه لُغت عربى و به معنى حكايت، قصه يا عقيده فاسد و رأى باطل و جمع آن خرافات است.
اساطير جمع اسطوره و در مورد ريشه آن اختلاف است. بعضى مىگويند: اين كلمه عربى است و بعضى ديگر مىگويند يونانى است و عدهاى هم قائل به عبرى بودن آن هستند. در هر حال اين كلمه به معناى سخن بيهوده و حكايات باطل و غير واقعى مىباشد، در حقيقت اساطير يعنى خرافات تاريخى يا داستانهاى افسانهاى.
در قرآن مجيد لفظ خرافه مورد استعمال قرار نگرفته است ولى لفظ اساطير در آيه 85 سوره قلم »و اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين« و 8 آيه ديگر مورد استعمال قرار گرفته است كه معمولاً اين لفظ در قرآن به معناى سخن بيهوده و حكايات باطل مىباشد و امّا بيان برخى از خرافات عصر جاهلى اعراب:
1- زمانى كه وارد روستايى مىشدند و از بيمارى وبا يا ديو مىترسيدند براى رفع ترس در برابر دروازه روستا 10 بار صداى الاغ مىدادند و گاهى اين كار را با آويختن استخوان روباه به گردن خود انجام مىدادند.
2- اگر در بيابان گم مىشدند پيراهن خود را پشت رو مىكردند و مىپوشيدند و اگر هنگام مسافرت از خيانت زن خود مىترسيدند براى كسب اطمينان، نخى بر ساقه يا شاخه درختى مىبستند، هنگام بازگشت اگر نخ به حال خود باقى بود مطمئن مىشدند كه زن خيانت نكرده و اگر باز يا مفقود مىگرديد زن را به خيانت متهم مىكردند.
3- بستن چوب به دم گاو و آتش زدن آن در فصول خشكى، به جهت آن كه با اين كار موجب سوختگى و در نتيجه دويدن و نعره زدن گاو مىشدند، اين كار را به عنوان تقليد و تشبيه به رعد و برق آسمانى انجام مىدادند و اين عمل را در نزول باران مؤثر مىدانستند.(79)
4- از جمله خرافههاى جاهليت عرب اين بود كه با سوزن و وسائل ديگر به منظور دفع شياطين و ارواح خبيثه و گاه به منظور زينت در صورت و نقاط ديگر بدن خالكوبى كرده و يا تصاوير حيوانات خاصى را مىكوبيدند.
زنانى كه تازه وضع حمل نموده بودند به منظور حفاظت آنها و مولد تازه، از گياهانى كه براى آنها اثر جادويى و مافوق طبيعى قائل بودند)مانند درخت سمرة)ميان دو ديده آنها و نيز بر چهره نوزاد، خطوطى مىكشيدند و نقطههاى جادويى مىگذاشتند.(80)
اين موارد گوشهاى از خرافات و اساطيرى است كه در دوران جاهليت در ميان اعراب حاكم بوده است البته اين مطلب به اين معنىنيست كه فقط اينها در آن عصر معتقد به چنين خرافاتى بودند بلكه در تاريخ در مورد اقوام ديگر مانند مردم هندوستان، مصر، يونان و… خرافاتى نقل شده است. همچنين بايد به اين نكته توجه داشت كه در ميان قبائل اعراب، اعتقادات گوناگون و مختلفى در مورد خرافات وجود داشت به اين معنى كه قبيلهاى به خرافاتى معتقد بودند ولى قبيله ديگر اعتقادى به آن نداشتند و در مقابل، اعتقاد به خرافاتى ديگر داشتند.
ب)مفاسد اقتصادى
در قرآن كريم آياتى به تبيين مفاسد اقتصادى در عصر بعثت پرداخته است. با دقت در اين آيات مفاسد اقتصادى در آن دوران به شرح ذيل مىباشد:
1- ثروت اندوزى از راههاى نامشروع
»يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ كثِيراً مِّنَ الأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَيَأْكلُونَ أَمْوَلَ النَّاسِ بِالْبَطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونهَا فى سبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ«(81)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بسيارى از دانشمندان)اهل كتاب)و راهبان، اموال مردم را به باطل مىخورند، و)آنان را)از راه خدا بازمىدارند! و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه)و ذخيره و پنهان)مىسازند، و در راه خدا انفاق نمىكنند، به مجازات دردناكى بشارت ده!
در عصر بعثت گروه اندكى از ثروت انبوه و نا مشروع برخوردار بودند و اكثريت مردم در تنگ دستى و محروميت به سر مىبردند. قرآن كريم از اين گروه به)ملاء)تعبير مىكنند. اين لفظ به معناى اشراف و بزرگان قوم است به علت آنكه هيبت و عظمت آنها چشمها و دلها را پر مىكند به اين نام خوانده شدهاند(82)
)لفظ ملاء به صاحبان قدرت سياسى آن دوران نيز اطلاق شده است)اين موضوع را قرآن مجيد در سورههايى مانند مدّثر، فجر، عاديات، تكاثر، همزه، بلد، مسد، و…. مورد توجه قرار داده است.
مصاديق بارز اين گروه ابوسفيان، وليد بن مغيره، ابولهب بودند كه از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم محسوب مىشدند و تا آخرين لحظه زندگى دست از دشمنى با آن حضرت بر نداشتند.
اين روحيه در آن عصر رابطه اقتصاد و اخلاق را از بين برده بود افراد به هر وسيلهاى براى امرار معاش و كسب ثروت تمسك پيدا مىكردند به عنوان مثال، طلبكار وقتى بدهكار خود را تهى دست مىيافت عرف به او اجازه مىداد به هر طريقى كه ممكن است طلب خود را وصول نمايد. حتى از طريق فروش فرزند بدهكار يا خود بدهكار، برخى نيز در مقابل دادن مبالغى ناچيز به زنان فاحشه آنان را در خانهاى جمع مىكردند و از اين راه كسب ثروت مىنمودند. چنان كه چند تن از ثروتمندان حجاز مانند عبداللَّه بن جدعان تميمى و عبداللَّه بن ابىّ از همين راه كثيف ثروت فراوانى گرد آوردند. تمارت و چپاول يكى ديگر از راههاى متداول كسب ثروت بود هر قبيلهاى به ضعيفتر از خود هجوم مىبرد و دارايى آنها را مالك مىشد به هر قبيلهاى كه شمار غارتگرىهايش فزونتر بود از افتخارات بيشترى بهره مىبرد. قمار نوعى ديگر از چپاول و به دست آوردن اموال ديگران بود كه انواع و اقسام گوناگونى داشت و عرب آن زمان اين راه را از وسائل معتبر مالكيت مىدانست.
استيسار، از جمله عوامل قانونى مالكيت در عصر جاهليت بود. به اين ترتيب كه زورمندان هر گاه به فرد يا جمعى كه از قبيله آنها نبود در بيابانى بر مىخوردند اگر مىديدند مىتوانند بر آنها غالب شوند به او مىگفتند استأسر يعنى به بردگى و اسارت درآ، طرف مقابل دو راه بيشتر نداشت يا مقاومت مىكرد كه به كشته شدنش مىانجاميد يا قبول مىكرد و برده آنها مىشد.
معاملاتى كه به طور معمول در آن عصر صورت مىگيرد به بخت آزمايى و قمار شبيهتر بود تا به خريد فروش، زيرا در حين انجام معامله نه بر خريدار روشن بود چه متاعى به دست خواهد آورد و نه بر فروشنده معلوم بود چه چيزى به دست مىآورد. و گاهى به دنبال همين ابهام، جنگ و ستير به وجود مىآمد.(83)
ربا خوارى يكى از مهمترين منابع درآمد در اين دوران بود
»يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(84) (278)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از)مخالفت فرمان)خدا بپرهيزيد، و آنچه از)مطالبات)ربا باقى مانده، رها كنيد؛ اگر ايمان داريد!
رباى متعارف به نزد عرب جاهلى همان)ربأ النسيئه)بود كه آن را)ربا الجلّى)نيز مىگفتند بدين ترتيب كه، افراد تنگ دست و فقير، مبلغى به مدت معينى با سود كلانى گاه تا صد در صد از ثروتمندان قرض مىگرفتند و اگر در مدت مقرر پرداخت بدهكارى ميسر نمىشد و بدهكار مهلت مىخواست طلبكار مبلغ فراوان روى اصل و فرع مىكشيد و با مهلت موافقت مىكرد. و در مهلت بعدى نيز همچنين. تا در نتيجه برابر مبلغى ناچيز كه بدهكار به قرض گرفته بود عاقبت تمام دارايىاش از بين مىرفت و گاهى اوقات حتى زن و دختر بدهكار توسط رباخوار به ديگران در مقابل طلبى كه داشت عرضه مىشد(85).
با مطالعه آيات نورانى قرآن مجيد در مورد ربا اين نكته مهم به دست مىآيد كه اين فساد اقتصادى از معضلات ريشه دار آن دوران بوده است زيرا قرآن كريم در چهار مرحله به اين شيوه ظالمانه كسب ثروت مبارزه كرده است. مرحله اول با نزول آيه 39 سوره روم در مكه و قبل از هجرت شروع شد در اين مرحله ربا به صورت رسمى تحريم نشده است اما به عنوان يك عمل بى بركت و ناپسند معرفى شده است. در مرحله دوم)آيات 160 و 161 سوره نساء)خداوند مسأله ربا را به شكل يك واقعه عبرتآموز مطرح مىكند. در مرحله سوم خداوند به صورت جزئى اقدام به تحريم رباى مضاعف مىكند)آيه 130 آل عمران(. سرانجام در مرحله چهارم خداوند به صورت قطعى و شديد ربا را به صورت كلى تحريم كرده آن را در رديف گناهان بزرگ و به عنوان جنگ با خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله قرار مىدهد.)آيات 280 – 275 بقره(
از سخنان رسول خداصلى الله عليه وآله پيرامون زشتى گناه ربا نيز مىتوان به آثار شوم اين فساد اقتصادى پىبرد. »دِرهَمُ رِباءٍ يَأكُلُهُ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَعْلَمُ اَشَدُّ عِنْدَ اللَّه مِنْ سِتَةٍ وَ ثَلاثينَ زِينَة.«
يك درهم ربا كه انسان دانسته گيرد در نظر خدا بدتر از 36 زنا است(86). در حديث ديگر مىفرمايند: »ما مِنْ قَومٍ يَظْهَرُ فيهِم اَلرِّبا اَلاّ اُخِذُوا بِالسِنَة.«
هر گروهى كه ربا ميانشان رواج گيرد به قحط مبتلا شوند.(87)
خيانت در معاملات از ديگر روشهاى كسب ثروت بود.
»وَيْلٌ لِّلْمُطفِّفِينَ(1)الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلى النَّاسِ يَستَوْفُونَ(2)وَ إِذَا كالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ«(88)
واى بر كمفروشان! آنان كه وقتى براى خود پيمانه مىكنند، حق خود را بطور كامل مىگيرند؛ امّا هنگامى كه مىخواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مىگذارند!
در شأن نزول اين آيات آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام وارد مدينه شدند بسيارى از مردم به شدت آلوده كم فروشى بودند. نقل شده است در آن زمان، بسيارى از فروشندگان دو نوع ترازو و پيمانه داشتند كه با يكى از مردم جنس مىگرفتند و با آن ديگرى جنس مىدادند. با پيمانهاى كه جنس مىدادند كمتر مىدادند و با پيمانهاى كه جنس مىگرفتند افزونتر مىگرفتند.(89)
قرآن مجيد در سوره شعراء آيه 181 تا 183 كم فروشى را از عوامل فساد اجتماعى مطرح مىنمايد و در آيه 7 و 8 سوره الرحمن عدالت در وزن را هم رديف عدالت در نظام تكوين مىآورد زيرا اگر به واسطه خيانت در معاملات حقوق متقابل انسانى از بين برود و فاسد شود تعادل اقتصادى از جامعه گرفته مىشود. به همين دليل كم فروشى با كلمه)ويل)مورد نهى شديد الهى قرار گرفته است. ضمن اينكه آيه شريفه)ويل للمطففين)مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه از بين بردن حقوق انسان در مسائل اجتماعى را شامل مىشود.
2- بى اعتنايى به محرومان و فقرا
»وَ لا يحْسبنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ هُوَ خَيراً لَّهُم بَلْ هُوَ شرُّ لَّهُمْ سيُطوَّقُونَ مَا بخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ للَّهِ مِيرَث السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اللَّهُ بمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ«180)
كسانى كه بخل مىورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده، انفاق نمىكنند، گمان نكنند اين كار به سود آنها است؛ بلكه براى آنها شر است؛ بزودى در روز قيامت، آنچه را نسبت به آن بخل ورزيدند، همانند طوقى به گردنشان مىافكنند. و ميراث آسمانها و زمين، از آن خداست؛ و خداوند، از آنچه انجام مىدهيد، آگاه است
با يك بررسى مختصر در آيات نورانى قرآن، به يك اصل مهم و سرنوشت ساز اقتصادى كه سعادت و شقاوت جامعه به آن بستگى دارد دست پيدا مىكنيم و آن اصل مهم اين است كه ثروتمندان و صاحبان سرمايه بايد اهل انفاق و رسيدگى به حال محرومين و فقرا باشند تا جامعه به آسايش و رفاه نسبى دست پيدا كنند و اگر اين اصل مورد غفلت قرار گيرد آثار شومى بر آن مترتب مىگردد كه سعادت همگان را مورد تهديد قرار مىدهد. از عكس العمل قرآن در برابر اين موضوع كه به صورت خيلى وسيع در اين كتاب آسمانى مطرح شده است به وضوح اين نكته فهميده مىشود. كه از جمله مفاسد اقتصادى عصر بعثت بخل و عدم توجه به فقرا بوده است. شاهد اين مطلب شأن نزول اين گونه آيات است كه پيرامون صاحبان ثروت آن زمان مانند ابوسفيان نازل شده است. (90)
اگر بخل زمينه ساز فساد اقتصادى در اين گونه آيات معرفى شده است روى ديگر اين حالت و عادت زشت، اسراف است به طور طبيعى ثروتمندانى كه بخيل هستند به اسراف روى مىآوردند و شايد به همين جهت موضوع اسراف در قرآن مجيد به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. البته اسراف را مىتوان در هر بعدى از ابعاد اجتماعى مطرح نمود ولى استعمال اين لفظ بيشتر در مسائل اقتصادى و ضايع نموده سرمايههاى اقتصادى جامعه است. راغب اصفهانى در مفردات مىنويسد: اسراف تجاوز از مرزهاى مشخص عقلى و شرعى در هر عملى را مىگويند هر چند اين تجاوز در كارهاى خير مثل انفاق باشد.(91)
در هر صورت اسراف نير در زمره مفاسد اقتصادى محسوب مىشود و زشتى و آثار شوم آن در حدى است كه خداوند متعال مىفرمايد »وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُ المُسْرِفين«(92) البته پيرامون اسراف مطالب زيادى در قرآن مطرح شده است كه بايد در جاى خود مورد بحث قرار گيرد(93)
ج)مفاسد سياسى
»أَ فَحُكْمَ الجَْهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ«(94)
آيا آنها حكم جاهليّت را)از تو)مىخواهند؟ و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند حكم مىكند؟!
در عصر جاهلى ساكنان حجاز نظم سياسى مشخصى نداشتند و لذا حكومت و نظام سياسى مهمى در آن زمان وجود نداشت ولى چنان نبود كه اجتماعات كوچك و بزرگ آنها از هم پاشيده باشد بلكه اساس مليّت و جامعه آنان را قبيله تشكيل مىداد و هر قبيلهاى تحت اراده. فرمان رئيس و شيخ و اميرى بودند و اعضاى يك قبيله به منزله يك كشور مستقل بود.
شرايطى كه عرب جاهليت به طور طبيعى براى احراز طبيعى فردى به مقام رياست قبيله ضرورى مىدانستند عبارت بود از:
1- شرف خانوادگى: رئيس قبيله مىبايست از دودمان شريف و اصيل باشد.
2- شجاعت: بى باك و دلاور باشد.
3- جوان نباشد: شيخ قبيله، بايد از چهل سال به بالا باشد.
4- سخاوت: خانه شيخ قبيله بايد چون مهمانخانه آماده پذيرايى از ديگران باشد.
5- حمايت از اعضاى قبيله: بايد از فرد فرد قبيله حمايت كند.
لازم به ذكر است كه: اين شرايط براى افرادى منظور مىشد كه آغاز رياستشان باشد و لذا افرادى كه وارث حكومت پدرانِ خود بودند در هر سن و شرايطى رئيس قبيله بودند و اطاعت آنها لازم بود. حكومت موروثى، متداولترين نوع حكومت در آن عصر بود و گاهى بين فرزندانِ شيخ قبيله و برادرها و ساير نزديكان بر سر احراز رياست قبيله اختلاف به وجود مىآمد و كار به جنگ و خون ريزى مىكشيد.
همه امتيازات به شيخ قبيله تعلق داشت و به نسبت قدرت و نفوذش همه چيز در اختيار او بود. او بر تمام اعضاى قبيله امر و نهى داشت و افراد قبيله موظف بودند هميشه گوش به فرمان او باشند حتى شيخ قبيله حق داشت سرزده به هر خانهاى وارد شود و به هر جنايتكارى امان دهد و قدرت و دستورات او محدود به هيچ حدّى نبود. يكى از امتيازات شيخ قبايل)حِمى)نام داشت به اين صورت كه آنها در هرجا به چشمه و جويبارى خوش منظر يا زمينى خرّم و سرسبز مىرسيدند كه از آن خوششان مىآمد، سگى را در وسط همان منطقه سرسبز به درخت يا سنگى بسته و چندين نفر را تا چند هزار قدمى به اطراف اين منطقه مىفرستادند. سپس دستور مىدادند سگ را بزنند تا به زوزه آيد و از چهار جانب تا هر جا زوزه اين سگ شنيده مىشد تمام اين منطقه حِمى يا منطقه اختصاصى آنها مىگشت و كسى حق عبور از اين منطقه ممنوعه را نداشت و شيوخ قبايل مالك آنجا مىشدند و در اطراف آن منطقه نيز مردم بايد او را شريك بدانند)رسولگرامىصلى الله عليه وآله با بيان »لاحِمى الا للَّه» اين گونه امتيازات جاهلى را لغو نمود((95)
در برابر اين امتيازات كه محدود به حدّى نبود، شيوخ قبايل دو وظيفه و مسؤوليت نسبت به افراد قبيله داشتند:
1- ايجاد امنيت و آرامش 2- حفظ قبيله از تجاوز بيگانه.
ولى به طور معمول بزرگترين عوامل سلب آرامش و امنيت و هدر رفتن جان و مال قبيله، حس جاهطلبى و حرص آنها بر گسترش قدرت بود. اين عامل، موجب به وجود آمدن جنگهاى طولانى و متعدد بين قبايل مىگشت.
روابط بين قبايل در آن دوران بر اساس پيمانهايى بود كه ميان شيوخ آنها بسته مىشد و اگر پيمانى ميان دو قبيلهاى وجود نداشت آنها به همديگر به چشم بيگانه نگاه مىكردند. غارت اموال، كشتن افراد، دزديدن و ربودن زنان جزء حقوق قانونى هر قبيلهاى محسوب مىشد و پيمانهاى قبيلهاى هم عمر طولانى نداشت، زيرا با يك جسارت كوچك از طرف افراد يك قبيله نقض مىشد و بهانهاى براى جنگ و غارت همديگر به دست مىآمد.(96)
در منطقه حجاز تنها جمعى كه تا حدودى نظم حكومتى داشتند قبيله پر جمعيت قريش بود كه براى بسط نفوذ و تحكيم موقعيت خود براى اداره مكه و حرم، تشكيلاتى داشتند. براى آن كه درگيرى و اختلافى به وجود نيايد. مقامهاى حكومتى ميان سران تيرههاى تقسيم شده بود.
مهمترين بخشهاى سازمان حكومتى قريش به اين قرار بود:
1- رياست دارايى و نگهبانى اموال، رئيس بنى سهم عهدهدار اين مقام بود.
2- پرچمدارى، بنى عبدالدار مقام پرچمدارى را به عهده داشتند.
3- دارالندوة يا مجلس شورى: رياست اين مجلس با بنى عبدالدار بود.
4- پردهدارى كعبه، مهماندارى، سقايت حجاج، اين سه مقام حساس در دست بنى هاشم بود.
5- مؤسسه ازلام و فالگيرى: اين مقام تحت رياست بنى جمع بود.
6- مؤسسه پرداخت ديه و غرامت: اين مقام در اختيار رئيس)تيم)بود.
7- سفارت: اين مسؤوليت به عهده بزرگان)تيم)بود(97).
چكيده مباحث جلوههاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت
1 – از آيات نورانى قرآن كريم استفاده مىشود كه مفاسد اجتماعى در عصر بعثت بصورت گسترده و فراگير در جامعه آن روز ظهور داشته است.
جلوههاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت در زمينههاى مختلف عبارتند از:
زنا، ميگسارى، دزدى، قمار، رفتار تحقيرآميز و ظالمانه با زن، بى حجابى و چشم چرانى، اختلاف و تفرقه، غيبت، تهمت، دروغ، ثروت اندوزى از راههاى نامشروع، اسراف، قضاوتهاى ظالمانه و استبداد سياسى، خرافات و اوهام، بى اعتنايى به فقراء و محرومين و…
فصل سوم: ريشههاى جاهليت در عصر بعثت
با مطالعه در آيات نورانى قرآن كريم و روايات اسلامى و تاريخ، به اين نكته پى مىبريم كه عوامل اصلى مفاسد اجتماعى در عصر بعثت (98) عبارتند از:
الف – انحرافات دينى و اعتقادى،
ب – جهل و بيسوادى،
ج – تقليد از پيشينيان و نياكان،
اين عوامل در آن عصر زمينه تحقق مفاسد را فراهم مىساختهاند يعنى فضايى را بوجود مىآوردهاند كه انسانهاى آن زمان بطور طبيعى گرايش به فساد و تباهى پيدا كنند، هرچند عوامل فوق علت تامه وجود مفاسد در آن دوران نبوده ولى نقش شرط و مقتضى را داشتهاند در اين جا به توضيح اين عوامل مىپردازيم.
الف – انحرافات دينى و اعتقادى در عصربعثت
از بررسى آيات قرآن كريم و كتب تاريخى استنباط مىشود كه مردم از نظر اعتقادى در جَزيرةالعرب و اطراف آن به هفت گروه تقسيم مىشدند: 1- پيروان آيين حنيف؛ 2- پيروان آيين يهود؛ 3- پيروان آيين مسيحيت؛ 4- پيروان آيين مجوس)زرتشت(؛ 5- پيروان آيين صائبى؛ 6-مشركين)پرستش بتها، شياطين و جن، فرشتگان، اجرام سماوى(؛ 7- دهريون؛
1- آيين حنيف
»يَأَهْلَ الْكتَبِ لِمَ تُحَاجُّونَ فى إِبْرَهِيمَ وَ مَا أُنزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَ الانجِيلُ إِلّا مِن بَعْدِهِ أَ فَلاتَعْقِلُونَ(99)»
اى اهل كتاب! چرا درباره ابراهيم، گفتگو و نزاع مىكنيد)و هر كدام، او را پيرو آيين خودتان معرفى مىنماييد(؟! در حالى كه تورات و انجيل، بعد از او نازل شده است! آيا انديشه نمىكنيد؟!
»حَنيف« از باطل به سوى حق گرويدن را گويند (100). عرب قبل از اسلام آيين ابراهيم خليل الرحمنعليه السلام را به آيين رستگارى يا حنيفيه تعبير مىكردند و هر كسى كه مراسم حج و طواف كعبه انجام مىداد و يا سنن خاص را كه منسوب به آيين ابراهيم بود در طهارت و ازدواج و امور ديگر… رعايت مىكرد و يا ختنه مىنمود حنيف مىخواندند. قرآن كريم نيز ابراهيمعليه السلام را پيشواى حنفاء و حنيف خوانده و آيين او را دين حنيف توصيف كرده است(101).
ابراهيم خليل الرحمن جّد اعلاى بنىاسرائيل و انبياى يهود و بسيارى از حجازيها است و تقريباً دو هزار سال قبل از ميلاد مسيح در شهر كوچك)اور)كه در لغت كلدانى به معناى آتش است و در مجاور بابل پايتخت كلدانىها است متولد شد است. او از جانب خداوند مبعوث به رسالت شد و به هدايت بتپرستان اين سرزمين كه دچار انحرافات شده و بت مىپرستيدند، پرداخت(102).
)داستان مبارزات حضرت ابراهيمعليه السلام در سوره بقره / 261 و سوره انعام / 76-75 و سوره انبياء / 69 و 70 و آيات ديگر آمده است(.
حضرت ابراهيمعليه السلام براى بسط و گسترش دين و آيين حنيف در سرزمينهاى عراق، مصر، فلسطين و حجاز اقامت مىنمود و به دعوت و ارشاد مىپرداخت و بر اثر مجاهدتهاى او اكثر مردم اين مناطق آيين او را پذيرفتند قبايل عرب و مردم مكه به واسطه اقامت هاجرعليه السلام و اسماعيلعليه السلام و بناى بيتاللّه الحرام وانجام مراسم حج و قربانى كه زمينه حضور حضرت ابراهيم و سفرهاى متعدد او را فراهم كرده بود باشريعت حنيف ابراهيم آشنا شدند و آيين او را پذيرفتند پس از آن حضرت، فرزندش اسماعيل كه در حجاز سكونت داشت به هدايت خلق مبعوث شد و شريعت حنيف را تعليم مىداد. گذشت زمان و عوامل مختلف به تدريج شريعت ابراهيمى را با انحرافات و خرافات آلوده كرد و اوّلين كسى كه شريعت حضرت ابراهيمعليه السلام را تغيير داد)عمروبن لُحى)از نسل اسماعيل بود(103) كه آيين شرك را پديد آورد)بررسى عقايد اين گروه و مسائل مربوط به آنان در آينده مىآيد).
و به اين ترتيب پيروان حضرت ابراهيم كه از نسل فرزندش اسماعيل بودند و در مكه اقامت داشتند از توحيد به بت پرستى گرايش پيدا كردند و در اطراف خانه كعبه كه بزرگترين بت شكن تاريخ آن را براى پرستش خداى يكتا بنا كرده بود مشهورترين بتهاى عرب را نصب كرده و به گِردش طواف مىكردند و از بتها حاجت مىطلبيدند و با اين حال خود را وارث شريعت ابراهيمعليه السلام و كليددار خانه كعبه و ميزبان حجاج بيتاللّه مىدانستند.
پيروان حضرت ابراهيم در ديگر مناطق هم از انحراف مصون نماندند و به عناوين مختلف عقايد كهن خود را در دين حنيف داخل نمودند واز توحيد به ثنويت و چند خدايى و پرستش ستارهها تمايل پيدا كردند و گروهى از آنان به اديان ديگر چون يهوديت و مسيحت و آيين زرتشتى گرويدند تااين كه اسلام پديد آمد و پرده از روى معارف و عقايد آيين واقعى ابراهيمعليه السلام برداشت. در اين ميان چهرههاى برجستهاى بودند كه به آيين حنيف وفادار بودند كه نام نيك آنها در كتب تاريخ ثبت است(104).
2- آيين يهود
واژه عبرى يهود از يَهوه)نام خداوند به لغت عبرى)است و برخى مشتقات آن مانند هاد عربى مىباشد. البته برخى از لغت نويسان اين واژه را عربى مىدانندومعتقد هستند اين كلمه از هود كه به معناى رجوع است گرفته شده است(105).
حضرت موسىعليه السلام)كه آيين يهود متعلق به اوست)در حدود 1350 سال قبل از ميلاد در زمان فرعون تسخير در مصر متولّد و در زمان سلطنت پسر او مبعوث به رسالت شد. مردم مصر در اين زمان به آلهه متعدد عقيده داشتند گروهى نيز فراعنه را مىپرستيدند.
آن حضرت براى نجات بنى اسرائيل از گمراهى و مظالم فراعنه مصر زحمات زيادى متحمل شد كه ماجراى مبارزات او با فرعون و هدايت مصريان و نجات بنىاسرائيل در قرآن كريم و(106) كتب تاريخى آمده، است. عاقبت حضرت موسىعليه السلام در منطقهاى كه امروز جزء سرزمين اردن هاشمى محسوب مىشود از دنيا رفت و بعد از مرگ او امت موسى، سرزمين فلسطين را كه سرسبز و خوش آب و هوا بود براى سكونت خود انتخاب و با اعمال قدرت و زور در اين سرزمين مستقر شدند. آنها در فلسطين تحت سرپرستى انبياء و قضاة بنىاسرائيل قرنها زندگى كردند و به تدريج سازمان حكومتى آنان افزايش يافت ولى بر اثر تفرقههاى مذهبى و تنازعات داخلى، حكومت آنها رو به ضعف نهاد و شاهان بابل به سرزمين آنها طمع ورزيدند و در نهايت بخت النصر پادشاه بابل در حدود 600 سال قبل از ميلاد، اورشليم و بيتالمقدس را تصرف كرد و پس از جنگهاى فراوان و فراز و نشيبهاى گوناگون در آخرين حمله، فلسطين را محاصره كرد و تعداد بيشمارى را كشت و بناهاى فراوانى را ويران كرد و معابد و مراكز مهم دينى را منهدم نمود و صندوق شهادت كه نسخه هاى تورات در آن بود در همين واقعه نابود شد و نفوس باقيمانده يهود اسير و جملگى به بابل برده شدند. و بالاخره در حدود 538 – 530 سال قبل از ميلاد كوروش سر سلسله هخامنشيان به بابل حمله كرد و سلطنت كلدانيان را منقرض نمود و اسيران يهودى را از اسارت رهانيد و اين حادثه زمينهاى شد براى استقرار يهوديان در مناطق گوناگون.
از جمله سرزمينهايى كه آيين يهود قبل از اسلام در آنها رواج داشت جزيرةالعرب و حجاز بود البته در اين كه يهوديان جزيرةالعرب از نژاد خاص يهود بوده و از فلسطين يا نقطه ديگرى به اين سرزمين مهاجرت نمودهاند و يا از نژاد عرب بودند و بر اثر ارتباط با يهوديان به آئين آنها متمايل شدهاند اقوال مورخان يكسان نيست ولى با توجه به مجموع آنها مىتوان گفت كه هر دو نژاد در جزيرةالعرب بودند يهود خالص و عرب يهودى در فدك، تيماء، خيبر، وادىالقدس و يثرب سكونت داشتند و بزرگترين طوايف آنها عبارت بودند از بنىقريظه، بنى نضير و بنىقَينقاع كه به كشاورزى و تجارت و صنعت مشغول و داراى قدرت مادى مناسبى بودند.
يهود تعاليم دينى را كه به تورات منتسب(107) و آغشته به خرافات و افسانهها گشته بود در جزيرة العرب منتشر مىنمود. قرآن مجيد به بخشى از انحرافات يهود در اين مقطع اشاراتى دارد كه در ذيل مىآيد:
انحرافات دينى يهوديان در عصربعثت از نظرقرآن
الف – تحريف تورات و متون مذهبى:
قرآن مجيد تحريف تورات و متون مذهبى يهود را به دو صورت مطرح مىكند:
1- تحريف بالزيادة يعنى افتراء بر خداوند؛
2- تحريف بالنقيصه يعنى كتمان حقايق و خيانت به كتب آسمانى.
لازم به ذكر است نظر قرآن در مورد تحريف تورات، در مورد تحريف انجيل هم جارى است و لذا آياتى كه به عنوان شاهد بر تحريف تورات ذكر مىشود، همان آيات در مورد تحريف انجيل نيز آورده مىشود و معمولاً در اين گونه آيات خداوند تعبير به اهل كتاب دارد كه منصرف به يهود و نصارى مىباشد.
1 – تحريف بالزيادة و افتراء بر خداوند توسط يهوديان در قرآن
از دو آيه 79 سوره بقره و 78 سوره آل عمران و آيات مشابه آن در قرآن كريم استفاده مىشود كه گروهى از دانشمندان يهود بر اساس منافع دنيائى خويش دست به تحريف متون دينى مىزدند و به اين وسيله عوام را گمراه مىنمودند و اين عمل را با علم و عمد انجام مىدادند. اين تحريف پيرامون معارف الهى از قبيل توحيد، نبوّت، معاد بود كه در تورات فعلى نيز موجود است. به دو نمونه از آنها توجه مىشود: در شماره 24 از باب 32 سِفر پيدايش آمده است و »يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كشتى مىگرفت و چون او ديد بر وى غلبه نمىيابد كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كشتى گرفتن با او فشرده شد پس گفت مرا رها كن زيرا كه فجر مىشكافد. گفت: تا مرا بركت ندهى رها نكنم. به وى گفت: نام تو چيست؟ پاسخ داد: يعقوب. گفت: از اين پس نام تو اسرائيل باشد زيرا كه با خدا و انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى. يعقوب از او سؤال كرد: كه مرا از نام خود آگاه ساز. گفت: چرا اسم مرا مىپرسى؟«
و او را در آنجا بركت داد. يعقوب آن محل را »فيئل« ناميد و گفت: »براى آن كه خدا را روبرو ديدم و جانم رستگارشد.«
طبق اين آيات تورات، خداوند متعال يك شب تا صبح با يعقوب مشغول كشتى گرفتن مىشود و عاقبت وقتى حريف را قوى مىبيند به التماس افتاده و بالاخره با بركت دادن و باج، از چنگال او نجات پيدا مىكند.
همچنين در متون مذهبى يهود است كه: خدا از قوم يهود خواست كه بر بام خانههاى خود خون گوسفند بپاشند تا چون خدا مىخواهد مردم مصر را هلاك كند يهوديان را اشتباهاً و نادانسته هلاك نكند.(108)
بىشك عقل سليم به آسانى در پناه وحى ناب)قرآن)به بطلان اين سخنان دست مىيابد و اين نكته بايد مورد توجه قرار گيرد كه از جمله بركات قرآن مجيد پاك نمودن اين سخنان زشت از چهره تورات مىباشد. در حقيقت قرآن مجيد با تعاليم خويش انسانها را به حقايق هستى آشنا مىكند و عمل پليد بعضى از دانشمندان اديان كه به خاطر منافع دنيايى خويش به كتب آسمانى خيانت كردهاند را رسوا مىنمايد كه اگر قرآن مجيد نبود قطعاً انسان هاى تشنه حقايق نمىتوانستند به اين واقعيّتها دست پيداكنند.
قرآن مجيد از عمل اين گروه به »افتراء على اللّه« ياد مىكند.
»فَمَنِ افْترَى عَلى اللَّهِ الكَذِبَ مِن بَعْدِ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ«(109)
بنا بر اين، آنها كه بعد از اين به خدا دروغ مىبندند، ستمگرند!)زيرا از روى علم و عمد چنين مىكنند(.
در همين رابطه علامه طباطبائى قدس سره مىفرمايد: منظور از افتراى كذب بر خداوند سبحان، توصيف خداوند متعال است به صفتى كه در او نيست و يا نسبت دادن چيزى به ناحق و يا بدون علم و مدرك به او است و افترا از روشنترين مصاديق ظلم و گناه است و معلوم است كه ظلم نسبت به هر كسى يك حكم ندارد، هر قدر كسى كه مورد ظلم واقع شده بزرگتر باشد ظلم ما نيز به همان نسبت بزرگتر خواهد بود تا آنجا كه به بزرگترين مقام يعنى به ساحت عظمت و كبريايى پروردگار منتهى شود كه افتراء و ظلم به او، عظيمترين ظلم خواهد بود.(110)
2 – تحريف با لنقيصه يا كتمان حقايق آسمانى توسط گروهى از دانشمندان يهود در قرآن
از مصاديق بارز تحريف، كتمان و مخفى نمودن حقايق آسمانى است و اين انحراف از جانب بعضى از علماى منحرف صورت مىگيرد. قرآن مجيد از وجود اين انحراف در ميان يهوديان خبر مىدهد و ضمن نكوهش اين عمل، عاملان اين حركت زشت را به عذاب دردناك الهى تهديد مىنمايد.
»يَأَهْلَ الْكِتَبِ لِمَ تَلْبِسونَ الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُون«(111)
اى اهل كتاب! چرا حق را با باطل)مىآميزيد و)مشتبه مىكنيد)تا ديگران نفهمند و گمراه شوند(، و حقيقت را پوشيده مىداريد در حالى كه مىدانيد؟!
»وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَبَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ وَ اشترَوْا بِهِ ثمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ«(112)
و)به خاطر بياوريد)هنگامى را كه خدا، از كسانى كه كتاب)آسمانى)به آنها داده شده، پيمان گرفت كه حتماً آن را براى مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد! ولى آنها، آن را پشت سر افكندند؛ و به بهاى كمى فروختند؛ و چه بد متاعى مىخرند؟!
توضيح: قرآن مجيد در اين آيات به پيمانى اشاره مىكند كه بر اساس آن مقرر گشته بود كه اهل كتاب، آيات الهى را براى مردم آشكار سازند و هرگز آن را كتمان نكنند، ولى به خاطر منافع مادى آنان به آيات الهى خيانت نمودند، قرآن از اين عمل زشت در آيه 71 سوره آل عمران به »تلبسون الحق باالباطل« تعبير نموده است و در آيه 187 همان سوره به »فنبذوه وراء ظهورهم« و امّا توضيحى در مورد اين دو تعبير. كلمه لَبس كه فعل مضارع تلبسون از آن مشتق شده به معناى القاى شبهه و آرايش باطل به صورت حق و يا به عكس است. معناى آيه اين است: »اى اهل كتاب! چرا حق را به صورت باطل جلوه مىدهيد يا باطل را در صورت حق جلوه مىدهيد و يا اين كه چرا حق و باطل را به هم مىآميزيد و با داشتن علم و آگاهى حقيقت را كتمان مىكنيد« كه مصداق روشن اين گونه اعمال، مخفى ساختن معرفى پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و نشانههاى او در تورات و انجيل مىباشد.
و اما جمله »فنبذوه وراء ظهورهم« كنايه جالبى است از عمل نكردن و به دست فراموشى سپردن زيرا انسان هر برنامهاى را كه مىخواهد ملاك عمل قرار دهد پيش روى خود مىگذارد و پىدرپى به آن نگاه مىكند ولى هرگاه نخواهد به آن عمل كند آن را از پيش رو برداشته و پشت سر مىافكند.
و با اين تعبير قرآن مجيد مىفرمايد: اهل كتاب به ميثاق خويش عمل نكردند و دنياپرستى آنان عاملى شد براى خيانت به كتب الهى و مخفى ساختن حقايق كتاب خدا.
در ابتدا گفته شده تحريف دو نوع است: افتراء على اللّه و كتمان آيات الهى. لازم است در اينجا اشارهاى داشته باشيم به تفسير رأى كه بعضى از مفسران از اين عمل به تحريف معنوى ياد مىكنند. در حقيقت مىخواهند بگويند تحريف يا لفظى است يا معنوى كه تحريف لفظى به دو صورت تحقق پيدا مىكند)كه بيان آن گذشت)و تحريف معنوى كه همان تفسير به رأى است، يكى از آياتى كه جامع تمام صور تحريف است آيه 13 سوره مائده است.)آيه 41 سوره مائده هم موضوع تحريف را به طور جامع مطرح نموده است(
»فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَقَهُمْ لَعَنَّهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَ نَسوا حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلى خَائنَةٍ مِّنهُمْ إِلا قَلِيلاً مِّنهُمْ فَاعْف عَنهُمْ وَ اصفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ(113)»
ولى به خاطر پيمان شكنى، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم؛ و دلهاى آنان را سخت و سنگين نموديم؛ سخنان)خدا)را از موردش تحريف مىكنند؛ و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود فراموش كردند؛ و هر زمان از خيانتى)تازه)از آنها آگاه مىشوى، مگر عده كمى از آنان؛ ولى از آنها درگذر و صرفنظر كن، كه خداوند نيكوكاران را دوست مىدارد!
در مورد »يحرفون الكم عن مواضعه« علامه طباطبائى قدس سره مىفرمايد: يعنى يهوديان كلام الهى را طورى تفسير كردند كه صاحب كلام، آن معنى را در نظر نداشت و خداوند كه صاحب كلام بود به آن تفسير راضى نبود و يا از كلام خدا هرچه را كه نمىپسنديدند حذف نمودند و چيزهايى كه دلشان مىخواست از پيش خود به آن اضافه كردند و يا كلام خدا را جابجا نمودند. همه اين ها تحريف است.(114)
در خاتمه اين بحث اشارهاى تاريخى به تحريف تورات مىشود. بسيارى از محققان پس از بررسىهاى فراوان به اين نتيجه رسيدند كه تورات اصلى در همان فتنهها و جنگهاى اوليه فلسطين از بين رفته است. هورن مىگويد: نسخه اصلى تورات والواح احكام عشره پس از رحلت موسى در صندوق شهادت جا داشته و علماى بنىاسرائيل طبق وصيّت موسى هر چندى يكبار آن را بيرون آورده و بر بنىاسرائيل مىخواندند. آن نسخه با همان صندوق قرنها قبل از ميلاد مسيح طعمه جنگها و حوادث شد. سپس جمعى از يهوديان كه از جمله آنها عزير يا عزراى يهود باشد به تدريج با كمك گرفتن از محفوظات و مكتوبات ديگر به نوشتن توراتى جديد پرداختند(115).
ب – بسته بودن دست خداوند
از جمله انحرافات دينى يهود در عصر بعثت اعتقاد به بسته بودن دست خداوند است كه قرآن مجيد در سوره مائده آيه 64 از آن ياد مىكند:
در مورد اين اعتقاد احتمالاتى است كه ذكر مىشود:
1- ملت و دين يهود نسخ در احكام دين را جايز نمىدانستند و به نسخ تورات نيز به هيچ وجه رضايت نمىدادند و زير بار اين حرف كه تورات به وسيله انجيل و قرآن نسخ شود نمىرفتند. و لذا معتقد بودند كه »يداللّه مغلوله« دست خدا بسته است. به همين دليل آنها نسخ و بداء را قبول نداشتند و معتقد بودند دين خدا يكى بوده، هست و خواهد بود و آن هم دين حضرت موسىعليه السلام است.
2- يهوديان مىديدند كه مسلمانان در فقر و تنگدستى و دشوارى به سر مىبرند لذا اين حرف را در مورد مؤمنين زدهاند و غرضشان از اين سخن استهزاء خداوند است و مىخواستند بگويند خداوند قادر نيست براين كه فقر را از بين مؤمنين زائل كند و ايشان را بى نياز سازد.
3- مىگويند روزگارى، خداوند امّت يهود را گرفتار قحطى كرده و در نتيجه نظام و شيرازه زندگىشان مختل و از هم گسيخته شده و آنان از باب شكايت از اوضاع خود اين كلمات كفر آميز را مىگفتهاند و اين سخن در عقايد يهود باقى مانده است.
4- مىگويند وقتى آيه »مَنْ ذَاالّذى يُقْرِضُ اللّه قَرضاً حَسَنا« وامثال آن كه سخن از قرض دادن به خداوند مطرح كرده است به گوش يهود رسيده، اين گونه آيات را بهانه كرده و خواستهاند مسلمانان را مسخره كنند و بگويند اين چه خدايى است كه براى ترويج دين خود اين قدر قدرت مالى ندارد كه حاجت خود را رفع كند و ناچار دست حاجت به سوى بندگان خود دراز مىكند؟!
5- بسيارى از روايات اهل بيت عليهم السلام كه به ما رسيده، مفيد اين مطلب است كه اين آيه اشاره به اعتقادى است كه يهود درباره مسئله قضا و قدر داشتند و معتقد بودند كه در آغاز خلقت خداوند همه چيز را معين كرده و آنچه بايد انجام بگيرد انجام مىگيرد و حتى خود او هم عملاً نمىتواند تغييرى در آن ايجاد كند.(116)
ج – فرزند داشتن خداوند
يهوديان مانند برخى از اديان تحريف شده، قائل به اين عقيده فاسد و انحرافى بودند كه خداوند داراى فرزند است به اين معنى كه در اصل اين اعتقاد مشترك بودند هر چند در مصداق با همديگر اختلاف داشتند.قرآن كريم در اين مورد مىفرمايد:
»وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِك قَوْلُهُم بِأَفْوَهِهِمْ يُضهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كفَرُوا مِن قَبْلُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَنىَّ يُؤْفَكونَ«(117)
يهود گفتند: »عزيرعليه السلام پسر خداست!« و نصارى گفتند: »مسيحعليه السلام پسر خداست!« اين سخنى است كه با زبان خود مىگويند، كه همانند گفتار كافران پيشين است؛ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق منحرف مىشوند؟!
توضيح: در تفاسير معتبرى مانند مجمع البيان، الميزان و نمونه در مورد اين آيه مطالبى مطرح شده است كه خلاصه آن در ذيل مىآيد:
عُزَيْر)بر وزن حسين)در لغت عرب همان عَذْرا در لغت يهود است. معمولاً عرب وقتى لغت بيگانه را بكار مىبرد در آن تغييرى ايجاد مىكند مانند كلمه يسوع كه در عربى به عيسىعليه السلام و كلمه يوحنا كه به يحيىعليه السلام تبديل گشته است.
عزير در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليّت و درخشش تاريخ اين جمعيّت را به او نسبت مىدهند زيرا در واقعه بُختالنصر پادشاه بابل كه وضع يهود به وسيله او به كلى درهم ريخته شد شهرهاى آنان خراب، كتب مذهبى نابود، مردان كشته، زنان و كودكان اسير و به بابل انتقال يافتند و حدود يك قرن در آنجا زندگى كردند تا اين كه پادشاه ايران كورش، بابل را فتح كرد. عذرا كه يكى از بزرگان يهود در آن روزگار بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد. او موافقت كرد كه يهود به شهرهايشان باز گردند و از نو تورات نوشته شود. در اين هنگام عذرا طبق آنچه در خاطرش بود تورات را نوشت و در ميان يهود منتشر كرد.)البته اين مجموعه هم در زمان)انتيوكس)پادشاه سوريه و فاتح بلاد يهود يعنى در حدود سنة 161 قبل از ميلاد باز به كلى از بين رفت)يهود به جهت اين كه عذرا وسيله بازگشت عزّت آنان شده بود او را تعظيم نمود. و پسر خدا ناميدند حال آيا اين نامگذارى مانند مسيحيان است كه عيسىعليه السلام را پسرخدا ناميدهاند و پرتوى از جوهر ربوبيت در او قائلند و يا او را مشتق از خدا و يا خود خدا مىدانند؟ و يا اين كه از باب اين اقدام او را پسر خدا ناميدهاند؟ معلوم نيست. چيزى كه هست سياق آيه مورد بحث است كه مىفرمايد: »اِتَّخَذُوا اَحْبَارهُم ورُهبانَهُم اَرباباً مِنْ دُونِ اللّه والمسيح ابن مريم« سياق آيه مىفرمايد: مرادشان معناى دوم است. در روايتى آمده است: هنگامى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از يهوديان پرسيد: شما اگر عزير را به خاطر خدماتش احترام مىكنيد و به اين نام مىخوانيد پس چرا اين نام را بر موسىعليه السلام كه بسيار به شما خدمت كرده است نمىگذاريد؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى سؤال نداشتند.
البته همه يهوديان چنين عقيدهاى نداشتهاند ولى از قرآن استفاده مىشود كه اين طرز فكر در ميان گروهى از آنها در عصر بعثت وجود داشته است.
د – صهيونيسم(118))نژاد پرستى دينى(
از جمله انحرافات دينى يهود كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده است اين است كه آنها خود را برترين نژاد آسمانى و الهى دانسته و برتر از تمام خلايق شمرده و طرفدار سلطه و نفوذ حكومت خويش بر تمامى بشر مىباشند و علت اين تفكر انحرافى كه ريشه خيلى از مفاسد در ميان يهوديان گشته اين است كه آنها معتقدند)يهوه)تنها خداى ملّى قوم بنىاسرائيل است و تمام جهانيان بايد خداى يهود را بپرستند.
آياتى از قرآن مجيد كه اين تفكر انحرافى را در مورد يهوديان مطرح مىنمايد:
»قُلْ يَأَيهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ للَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوْتَ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ«(119)
ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمىكنند بخاطر اعمالى كه از پيش فرستادهاند؛ و خداوند ظالمان را بخوبى مىشناسد!
»قُلْ إِن كانَت لَكمُ الدَّارُ الاَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كنتُمْ صدِقِينَ«(120)
بگو: »اگر آن)چنان كه مدعى هستيد)سراى ديگر در نزد خدا، مخصوص شماست نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مىگوييد!«
»وَ قَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلّا مَن كانَ هُوداً أَوْ نَصرَى تِلْك أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكمْ إِن كنتُمْ صدِقِينَ«(121)
آنها گفتند: »هيچ كس، جز يهود يا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.« اين آرزوى آنهاست! بگو: »اگر راست مىگوييد، دليل خود را)بر اين موضوع)بياوريد!«
»وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصرَى نحْنُ أَبْنَؤُا اللَّهِ وَ أَحِبَّؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشاءُ وَ للَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ«(122)
يهود و نصارى گفتند: »ما، فرزندان خدا و دوستان)خاصّ)او هستيم.« بگو: »پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مىكند؟! بلكه شما هم بشرى هستيد از مخلوقاتى كه آفريده؛ هر كس را بخواهد)و شايسته بداند)مىبخشد؛ و هر كس را بخواهد)و مستحق بداند)مجازات مىكند؛ و حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست، از آن اوست؛ و بازگشت همه موجودات به سوى اوست.«
توضيح اجمالى آيات: قرآن مجيد ادعاهاى يهود را نقل مىكند كه آنها معتقد بودند ورود به بهشت مخصوص يهود است و مالكان انحصارى خانه آخرت آنها هستند و خود را پسران و دوستان خدا مىدانستند. آنها خود را بهترين و برترين نژاد و قوم در ميان اقوام معرفى مىنمودند. در برابر اين ادعا، قرآن مجيد يهوديان را مخاطب قرار مىدهد و مىفرمايد اگر شما در اعتقادتان صداقت داريد آرزوى مرگ كنيد و خريدار آن باشيد براى اين كه ولّى و دوست خدا بايد دوستدار لقاى او باشد شما كه يقين داريد دوست خداييد و بهشت تنها از آن شماست و هيچ چيزى ميان شما و بهشت حايل نمىشود مگر مردن، بايد مردن را دوست داشته باشيد و با از بين رفتن اين مانع به ديدار دوست برسيد. قرآن كريم با اين منطق روشن و نورانى كذب ادعاى يهود را ثابت مىكند و اصولاً قرآن با نژادپرستى و قوم گرايى به شدت مخالفت كرده و ملاك نجات و سعادت را ايمان و عمل صالح معرفى مىنمايد.
»إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصرَى وَ الصبِئِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ«(123)
كسانى كه)به پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله)ايمان آوردهاند، و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارى و صابئان ]= پيروان يحيى[ هر گاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچگونه ترس و اندوهى براى آنها نيست.)هر كدام از پيروان اديان الهى، كه در عصر و زمان خود، بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كردهاند، مأجور و رستگارند.(
در خاتمه اين بحث)آيين يهود)ذكر اين نكته ضرورى است كه انحرافات دينى يهود)تحريف تورات، اعتقاد به بسته بودن دست خدا، اعتقاد فرزند داشتن خدا، اعتقاد به برترى نژادى و مذهبى)زمينه به وجود آمدن احكام و عقايد ديگرى شد كه از ملت يهود قومى فاسد و گمراه ساخت. آنها جنايتهاى بى شمارى را در پوشش دين در جامعه بشرى انجام دادند كه در كتابهاى معتبر تاريخى بخشى از آنها ذكر شده است.(124)
3- آيين مسيحيت
از جمله اديانى كه قبل از ظهور اسلام در جزيرةالعرب وجود داشت آيين مسيحت بود مّورخان مىنويسند: بزرگترين نقطهاى كه در حجاز مىتوان آن را مركز اين دين معرفى نمود شهر »نجران« است.(125)
نجران از شهرهاى ممتاز يمن و شهرى پر جمعيّت و آباد بود. استاد احمد امين مصرى در فجرالاسلام مىنويسد امور و شؤون اجتماعى اين شهر تحت قدرت سه نفر اداره مىشد. سيّد يا بزرگ شهر، عاقب يا متصدى برقرارى انتظامات و مجرى قوانين، اسقف يارئيس روحانى مسيحى شهر.در همين رابطه مىتوان به داستان مباهله اشاره نمود كه هيئتى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله شرفياب شدند كه ميان آنها سيّد كه نام او وهب، و عاقب كه نام او عبدالمسيح، و اسقف كه كُنيهاش ابوحارثه بود وجود داشتند پس از گفتگو،آن حضرت خواست با آنها مباهله كند كه ابتدا قبول نمودند ولى بعد خوددارى كرده و تحت حمايت اسلام در آمده، صلح و معاهدهاى امضا نمودند. علاوه بر شهر نجران، مسيحيان در شام، عراق و اطراف مكه و مدينه نيز زندگى مىكردند و چند دير كه در راه شام به مكّه قرار داشت و راهبان آنها گاه با كاروانهاى تجارى تماس مىگرفتند و در مورد تعاليم دينى خويش با آنها سخن مىگفتند.(126)
مهمترين انحرافات مذهبى مسيحيان در عصر بعثت از نظر قرآن كريم
الف – تحريف انجيل و متون مذهبى
نظر قرآن كريم در مورد تحريف انجيل همان است كه درباره تحريف تورات گذشت زيرا معمولاً قرآن كريم در اين مورد تعبير به اهل كتاب دارد كه شامل يهود و نصارى مىشود. در كتاب »تاريخ اديان و مذاهب جهان« آمده است: آنچه امروز به نام انجيل در دست است، ساخته و پرداخته راهبان مسيحى است. اناجيل موجود در واقع نوشتههايى است كه در طى ادوار مختلف گذشته بهدست اينها نوشته شده است. در قرن چهارم ميلادى امپراطورى روم كه دين عيسىعليه السلام را پذيرفت، از ميان يكصد و شصت انجيل و رساله و كتب تاريخ كه در ميان مسيحيان رواج داشت، فقط بيست و هفت كتاب و رساله را انتخاب كرد كه به نام)عهد جديد)دربرابر)عهد عتيق)قرار گرفت. در سال 1046 ميلادى انجمن مسيحيان كاتوليك هر گونه شك و ترديد در آسمانى بودن اين كتب را تحريم كرد.
در ميان اين 27 كتاب و رساله، آنچه بيشتر شهرت دارد اناجيل اربعه است كه عبارتند از: انجيل مَتّى، مُرقَس، لُوقا و يُوحَنّا. مسيحيان معتقدند كه عدد چهار، رمز عرفانى دارد واز ميان اين چهار انجيل از همه مهمتر انجيل مَتّى است كه از اناجيل عمده بشمار مىرود و همه عيسويان بر صحت آن متفقاند.(127)
در مورد كتب مقدسه مسيحيان و بررسى و تجزيه و تحليل علمى و تاريخى آنها مطالب مفيدى در كتاب اسلام و عقائد و آراء بشرى، صفحه 444 آمده است كه مىتواند پاسخ گوى خيلى از سؤالات در اين زمينه باشد.
ب – تثليث)عيسى پسر خدا(
از مهمترين انحرافات اعتقادى مسيحيان كه در قرآن مطرح شده، تثليث است.(128)
براى روشن شدن تثليث مطلبى از علامه طباطبايى)ره)در الميزان نقل مىشود: مسيحيان معتقد هستند كلمةاللّه بر هر يك از پدر، پسر و روح القدس، منطبق است چون در ابواب مختلف انجيلها زياد به چشم مىخورد اين كه اب، اله است اِبن، اله است و روح، اله است. در همين انجيلهاآمده است كه اِله در عين اين كه يكى است، سه چيز است و مثال مىزنند به اين كه كسى بگويد زيد فرزند عمرو، انسان است كه در اين جا يك چيز، سه چيز است زيرا در مثال بيش از يك حقيقت چيزى نيست و در عين حال هم زيد است، هم پسر عمرو است و هم انسان است و غفلت كردهاند از اين كه اين كثرت و تعددى كه در وصف است اگر حقيقى و واقعى باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود كما اين كه اگر موصوف حقيقتاً واحد باشد قهراً كثرت و تعدد اوصاف، اعتبارى خواهد بود و محال است كه يك چيز در عين اين كه يكى است سه چيز باشد. عقل سليم اين معنى را نمىپذيرد. عجيب اين جاست كه بسيارى از مبلغان مسى
حى به اين حقيقت اعتراف كرده و درباره اين عقيده كه جزو اوليات دين مسيح است مىگويند: اين مطالب از مسائل لاينحلى است كه از مذاهب پيشينيان به يادگار مانده وگرنه بر حسب موازين علمى درست در نمىآيد.(129)
برخى از دانشمندان و متفكران معتقد هستند تثليث مسيحت ريشههاى هندى و يونانى و مصرى دارد.
يك محقق غربى مىگويد: همان گونه كه هندو خدايان سه گانه)برهمه + ويشنو + سيفا)دارند و بودائيان نيز خدايى سه گانه يا سه چهره دارند، عيسويان نيز چنين باورى يافتهاند در عقايد بودايى، بودا خداست و آنان براى بودا اقانيم ثلاثه قائلند، بودى + جنيت + جيفا يعنى پدر + پسر + روح. عقايد عام مردم چين و ژاپن مبتنى بر تثليث بودايى است. در عقايد بودايان مصر نيز تثليث ديده مىشود. مصريان باستان به)لاهوت الكلمة)معتقد بودهاند و اين عقايد سالها پيش از ميلاد مسيح در ميان اين اقوام رواج كامل داشته است و بدون شك تثليث مسيحى يادگار بدويت باستان است.
نكته مهمى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه تثليث از پرماجراترين مباحث كلامى مسيحيت است و اختلاف عقايد در كيفيّتِ تشريح تثليث مسيحى، موجب پديد آمدن فرقهها و مذاهب فراوانى گرديده است كه در كتب مربوط، مفصل مورد بحث قرار گرفته است.(130)
قرآن مجيد درباب تثليث، خداوند متعال را منزه از هر گونه عيب و نقص و شباهت به اوصاف بشرى و فرزند داشتن دانسته و حضرت عيسىعليه السلام را همچون پيامبران ديگر انسانى كامل كه انجيل بر او وحى شده است معرفى مىنمايد و شگفتى بشر را كه چگونه مسيح بدون پدر متولد شده، با توجه دادن به حضرت آدمعليه السلام كه بدون پدر و مادر بود رفع مىنمايد و اين گونه انحرافات فكرى را نكوهش كرده و انسانها را به مطالعه وتعقل دعوت مىكند. آياتى كه به اين مسائل پرداخته عبارتند از: سوره نساء / 171 ؛ سوره مائده / 116 75 17 ؛ سوره آل عمران / 59.
ج – اعتقاد به برترى نژادى و مذهبى
از آيات قرآن اين گونه استنباط مىشود كه مسيحيان در نژادپرستى و اعتقاد به برترى مذهبى بر ديگران با يهوديان مشترك هستند به اين معنى كه هر كدام از اين دو گروه خود را بهترين انسانهاى روى زمين از نظر خداوند مىدانستند هر چند در اين رابطه قرآن مجيد از يهوديان بيشتر سخن گفته است ولى با اين وجود مسيحيان را هم در اين انحرافات دينى با آنان در يك رديف قرار مىدهد. به اين آيات دقت نماييد:سوره بقره آيات 111 و 113، سوره مائده آيه 18.
همان گونه كه قبلاً در بحث مربوط به يهوديان گذشت، قرآن مجيد با مطرح نمودن اين انحراف، راه نجات بشر را در رسيدن به خوشبختى در دنيا و آخرت، ايمان و عمل صالح معرفى كرده و اهل كتاب را به تفكر و تأمل در آيات الهى دعوت مىنمايد.
لازم به ذكر است كه علاوه بر اين سه انحراف اساسى مسيحيان)تحريف انجيل، تثليث، برترىطلبى دينى)انحرافات ديگرى هم براى اين آيين نقل شده است مانند گناه نخستين آدم و قربانى شدن عيسى و خريد گناهان.(131)
نكتهاى كه با اهميت است اين كه قرآن مجيد با وجود اين انحرافات در مسيحيان، آنها را بهتر از يهود معرفى مىنمايد و تجربه تاريخى صدر اسلام هم اين حقيقت را ثابت نمود زيرا بيشترين دشمنىها و خيانتها توسط يهود بر عليه مسلمانان صورت مىگرفت كه در جاى خود مورد بحث قرار خواهد گرفت. انشاءاللّه.
»لَتَجِدَنَّ أَشدَّ النَّاسِ عَدَوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصرَى ذَلِك بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لا يَستَكبرُونَ«(132)
بطور مسلم، دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهى يافت؛ و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانى مىيابى كه مىگويند: »ما نصارى هستيم«؛ اين بخاطر آن است كه در ميان آنها، افرادى عالم و تارك دنيا هستند؛ و آنها)در برابر حق)تكبّر نمىورزند.
4- آيين مشركين
آيات قرآن كريم و تاريخ معتبر از گروهى در صدر اسلام خبر مىدهد كه ضمن اعتقاد به خالقيت خداوند، به پرستش بتها، ارواح، شياطين، جن، فرشتگان، ستارگان، ماه و خورشيد قائل بودند.
بت پرستى
در عصر بعثت بتپرستى شايعترين و عمومىترين آيين رايج در حجاز به شمار مىرفت كه قرآن كريم در آيات زيادى به اين موضوع پرداخته است و بيشترين مبارزه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در عصر بعثت با اين آيين و انحرافات فكرى و مفاسد عملى مشركين بود زيرا سرچشمه مفاسد در زندگى فردى و اجتماعى انسان پرستش غير خدا مىباشد و بر اين اساس راه نجات انسانها و رسيدن به سعادت و خوشبختى در همه ابعاد زندگى، توحيد و محور بودن آن است.
از مطالعه آيات قرآن كريم فهميده مىشود كه مردم عرب به خصوص قريش، اللّه را خداى بزرگ و خالق آسمانها و زمين مىدانستند.(133)
و امّا توضيحى كوتاه پيرامون آغاز پيدايش بت پرستى در حجاز و اسامى بتهاى قبايل عرب. اكثر مورّخان اسلامى آغاز پيدايش بت پرستى در حجاز را از دو ناحيه مىدانند.
1- در اثر فزونى جمعيت مكه و اختلاف و جنگهاى متعدد ميان آنها بر سر تصاحب امكانات اين شهر، گروهى بر آن شدند كه از مجاورت كعبه مهاجرت نمايند ولى بر اثر علاقه شديدى كه به كعبه داشتند هر يك از قبايل هجرت كننده سنگى را اطراف كعبه به عنوان يادبود بر داشته و به همراه بردند اين سنگها را كه يادگار كعبه مقدسه بود تقديس كرده و حتى عمل طواف كعبه را برگرد همين سنگها انجام مىدادند و آن را)دوار)مىناميدند. كم كم در سالهاى آينده عنوان يادبود كعبه به فراموشى سپرده شد و تقديس سنگها به پرستش تبديل گرديد.
2- از عَمروبن لُحَّى كه از قبيله خزاعه مىباشد بعنوان اولين كسى كه دين حنيف حضرت ابراهيمعليه السلام را تغيير داد دركتب تاريخى و كتب حديث نام برده مىشود.
او توليت كعبه را كه سالها در دست جدّ مادرىاش)حارث جرهمى)بود با كمك فرزندان اسماعيلعليه السلام از دست جرهمىها خارج نمود و آنها را به مهاجرت از مكه وادار كرد و قبيله خَزاعه عهدهدار توليت كعبه شدند. پس از اين ماجرا، عَمرو به سبب معالجه به منطقه شام عزيمت نمود و در آنجا با پرستش بتهاى گوناگون آشنا شد و هنگام مراجعت چند بت بزرگ و كوچك از شام به مكه آورد و آنها را در اطراف كعبه نصب نمود و مردم را به پرستش آنها جهت رفع گرفتارىها دعوت نمود و اين آغاز بت پرستى در مكه گشت.
اسامى بتهاى معروف عرب(134)
1- هُبَل، با ارزشترين بت عرب جاهلى بود كه در كعبه نگهدارى مىشد. اين بت از شام و فلسطين به حجاز راه يافته بود و از عقيق سرخ و به شكل انسان تراشيده شده بود كه دست راستش شكسته بود و قريش دستى از طلا براى آن ساخته بودند. هُبَل پس از فتح مكه به دست حضرت علىعليه السلام درهم شكسته شد.
2- لات: اين بت در طائف قرار داشت و مورد پرستش قريش بود. لات سنگ چهار گوشى بود كه در محل آن اكنون مناره مسجد طائف قرار دارد.
محققان معتقدند كه لات منقول از زبان نبطى است و آن نام يكى از خدايان مؤنث بابلى است كه در بابل ربالارباب دختران بوده است. بُتِ لات وقتى به حجاز انتقال يافت مورد پرستش ثقيف و قريش قرار گرفت و مورد احترام بسيار بود. پس از اسلام اين بت در ميان قبيله ثقيف همچنان از اعتبار بسيار برخوردار بود. وقتى قبيله ثقيف اسلام آورد به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله بت لات درهم شكسته شد.
3- عُزّى: از بزرگترين بتهاى عرب جاهلى مخصوصاً قبيله قريش است. عزّى قديمىتر از لات و منات است.
4- منات: اين بت گويا قديمىترين بت عرب مىباشد و لذا مورد احترام بسيار بوده است. مىگويند منات از منى به معناى ريختن است چون خون قربانىهاى بسيارى به پاى آن ريخته مىشده است. اين بت از بتهاى وارداتى محسوب مىشود كه از بابل به حجاز آورده شده است. بت منات پس از اسلام توسط امام علىعليه السلام درهم شكسته شد.
تذكر: قريش، لات، منات و عُزّى را دختران خدا مىدانستند. در سوره نجم آيه 19 تا 22 به اين اعتقاد اشاره كرده است:
5- وَدّ: اين بتى بود كه عمروبن لُحّى از كنار رودخانه جَدّ به مكه آورد و به يكى از قبايل عرب داد. اين بت در وادىالقرى قرار داشت. عمروبن عبدوَد به همين مناسبت نام گذارى شده بود. اين بت نيز به دستور پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله درهم شكسته شد.
6- يَغُوث: بر وزن يهود نام بتى بود كه مردم شمال و جنوب يمن اين بت را مىپرستيدهاند. يغوث به معناى فريادرس است.
7- يعوق: اين بت در شمال صَنْعا قرار داشت. قبيله هَمدان اين بت را مىپرستيدند.
8- نَسْر: بر وزن عصر به شكل كركس ساخته شده بود. متولى اين بت)معدى كرب)بود. نسر در ميان حميرىها مقام والايى داشت.
9- سُواع: بت قبيله هذيل و معبد آن در رهاط نزديك مدينه قرار داشته است. اين بتهاى پنجگانه اخير در سوره نوح آيه 23 ذكر شده است.
واقدى مورخ معروف مىنويسد: بت ود به شكل مرد، سواع به صوت زن، يغوث به صورت شير، يعوق به صورت اسب و نسر به صورت باز)پرنده معروف)بود.(135)
علامه طباطبايى »قدس سره« در الميزان مىنويسد: اين بتها در قوم نوح مورد پرستش بودند و اين اسامى قبلاً نام مردانى صالح از قوم نوح بوده است وقتى آنها از دنيا رفتند شيطان به بازماندگانشان وحى كرد كه در مجلسى كه ايشان جلسه داشتند مجسمههاى نصب كنيد و نام ايشان را بر روى آنها بگذاريد مردم هم اين كار را كردند ولى آن مجسمهها را نمىپرستيدند تا آن نسل منقرض شد و نسلهاى بعدى به مرور زمان مجسمهها را مورد پرستش قرار دادند البته روشن است كه بتهاى عرب همنام بتهاى ايشان بوده و يا اسامى و اوصاف آنها را داشته، نه اين كه عين آن بتها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشد چون اين معنى بسيار بعيد است.(136)
10- بَعْل: نام اين بت در سوره صافات آيه 125 آمده است و از بتهاى وارداتى است كه ابتدا در ميان قوم الياس در بعلبك بوده است، بعل در لغت عرب به معناى شوهر است مىگويند: بعل خداى آبها و چشمه سارها بوده است و مكانى براى آن بين شام و مدينه نقل شده است كه به »شرف البعل« مشهور است.
البته عدهاى بعل را معبود قوم يونس مىدانند و عدهاى ديگر اين بت را از جمله بتهاى بابل مىدانند كه تثليث اوّل را تشكيل مىدادهاند، أنو)خداى آسمان)- بعل)خداى زمين و انسان)و هيا)خداى آب و گياه(.
11- جِبت: اسم جامد است كه هيچ گونه مشتقاتى ندارد مىگويند: در اصل يك لغت حبشى بوده كه به معنى سحر و يا ساحر و يا شيطان به كار مىرفته است پس از مدتى به لغت عرب وارد شده و به همين معنى يا به معنى بت و هر معبودى غير از خدا استعمال مىشود. نقل شده است كه جبت نام يكى از بتهايى است كه قوم يهود در برابر آن سجده مىكردند هر چند بعضى از مفسران معتقد هستند كه جبت به معنى بت است و نام بت خاصى نبوده است.(137)
12- طاغوت: واژه طاغوت در هشت مورد از قرآن مجيد به كار رفته است و صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است و به هر چيزى كه موجب تجاوز از حد شود از جمله بتها گفته مىشود.
نقل شده است كه نام يكى از بتهايى است كه قوم يهود در برابر آن سجده مىكردند البته بعضى از مورّخان، طاغوت را نام لات و عزّى و ديگر بتها و هر چيزى كه به جاى خداوند پرستيده شود مىدانند. شيطان و كاهن و… را نيز طاغوت گويند و به اعتبار اين كه بت پرستان از مرز بندگىِ خداوند تجاوز نمودهاند به بت پرستان هم طاغوت اطلاق مىشود.
13- انصاب – اصنام – اوثان: قرآن مجيد در سوره مائده /90 و ابراهيم / 35 و عنكبوت / 17 از اين سه نوع بت نام برده است كه توضيح هر كدام در ذيل مىآيد.
بتهاى بى نوايان عرب را انصاب گويند اين بتها در اختيار فقيران قرار داشت. آنان در خانههاى خود به پرستش اينها مىپرداختند اين بتها شكل خاصى نداشتند و به پاره سنگهايى شبيه بودند لذا به آنها انصاب گفته مىشد.
البته بعضى از محققان، انصاب را بتهاى خانگى اعراب مىدانند و برخى گويند اعراب به هنگام مسافرت از شدت علاقه به كعبه پاره سنگهايى از اطراف كعبه با خود حمل مىكردند تا ارادت خود را به كعبه و بتان نشان دهند.(138)
در مقابل انصاب، اصنام و اوثان كه بتهاى شكلدار بودند قرار دارند.اصنام جمع صَنَم و اوثان جمع وَثَن است. اصنام را از زر و سيم و چوب مىساختند واوثان را از سنگ مىتراشيدند.
مهمترين انحرافات فكرى و مذهبى مشركان و بت پرستان عرب
الف – بى اعتقادى به معاد و قيامت
از مهمترين انحرافات در ميان مشركين و اعراب جاهلى، تكذيب قيامت و عدم اعتقاد به معاد است كه اين انحراف، سرچشمه فسادهاى گسترده فردى و اجتماعى است. زيرا اعتقاد نداشتن به معاد زمينه بى مسؤوليتى انسان و در نتيجه ظلم و تجاوز به حقوق ديگران را در جامعه فراهم مىكند و راه كنترل آدمى در برابر هوسهاى ويرانگر و ظلم وتجاوز توحيد و معاد است. بر اين اساس تلاش عمده رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله در اصلاح امور در دو بخش توحيد و معاد خلاصه مىشود و بهترين سند اين است كه در اكثر سورههاى مكى، مسئله توحيد و معاد به صورت گسترده مطرح شده است مانند سوره ماعون، تين، قيامت، مرسلات، ق، طارق، يس، فرقان، مريم، نمل، اسراء، هود، انعام و…
و در سورههاى مدنى فقط در چند سوره اشارهاى به بحث اِنكار معاد شده است زيرا ضرورتى به پرداختن آن نبوده است و اين مطلب از آن جهت است كه مبارزه رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله با اين انحراف فكرى مؤثر واقع گشته و مشركان و منكران معاد را از حالت تعجب و سر سختى در برابر قبول كردن معاد به حالت شك و ترديد منتقل نموده است و لذا در سوره حج كه يك سوره مدنى است مىفرمايد: »اِنْ كنتم فى ريبٍ مِن البَعْث« ديگر سخن از عكس العمل مشركان درمكه خبرى نيست و اين خود حاكى از موفقيّت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در مبارز با اين انحراف مىباشد.
علامه عسگرى در مورد عقيده به معاد و روز قيامت مىنويسد: در روزگار قبل از بعثت هيچ گروهى از اهل اديان نه صائبى و مجوس و نه يهود و نصارى عقيده روشن درباره معاد و قيامت نداشتند. بت پرستان عرب نيز منكر بعث و قيامت بودند و بنابراين هيچ بيمى از انجام اعمال پليد و ناروا از قبيل كشتن، غارت كردن، آزاردادن، دشنام دادن و ناسزا گفتن نداشتند مگر آنچه كه در زندگى دنيا پى آمد ناخوشايندى براى آنها داشت.(139)
ب – اعتقاد به جبر
از جمله انحرافات فكرى – مذهبى مشركان اعتقاد به جبر است در سورههاى مكى قرآن كريم اين موضوع مورد توجه قرار گرفته است ولى در سورههاى مدنى ظاهراً اين مطلب مطرح نشده است. به تعدادى از اين آيات اشاره مىشود.
»وَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا ءَابَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ«(140)
و هنگامى كه كار زشتى انجام مىدهند، مىگويند: »پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است!« بگو: »خداوند)هرگز)به كار زشت فرمان نمىدهد! آيا چيزى به خدا نسبت مىدهيد كه نمىدانيد؟!«
»وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ نحْنُ وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلى الرُّسلِ إِلَّا الْبَلَغُ الْمُبِينُ«(141)
مشركان گفتند: »اگر خدا مىخواست، نه ما و نه پدران ما، غير او را پرستش نمىكرديم؛ و چيزى را بدون اجازه او حرام نمىساختيم«)آرى)كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند؛ ولى آيا پيامبران وظيفهاى جز ابلاغ آشكار دارند؟
»وَ قَالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَهُم مَّا لَهُم بِذَلِك مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يخْرُصوُنَ«(142)
آنان گفتند: »اگر خداوند رحمان مىخواست ما آنها را پرستش نمىكرديم!« ولى به اين امر هيچ گونه علم و يقين ندارند و جز دروغ چيزى نمىگويند!
با دقت در آيات فوق به خوبى روشن مىشود كه مشركان معتقد به اصل جبر بودهاند و مىگفتند هر كارى كه ما انجام مىدهيم اراده و امر الهى است و اگر خدا نمىخواست، چنين اعمالى را ما انجام نمىداديم و بهترين دليل بر رضايت و امر خداوند، انجام اين اعمال از طرف ما مىباشد. البته مشخص است كه اين اعتقاد بهانهاى براى فرار از مسؤوليت اعمال فاسد آنها بوده است و قرآن مجيد به خوبى پوچى اين ادعا را مطرح مىنمايد:
»مالَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عَلمٍ اِنْ هُمْ اِلّا يَخرُصُون«(143)
ج – قربانى كردن فرزندان براى تقرب به بتها
از نظر قرآن مجيد كشتن فرزند در عصر جاهليت به سه انگيزه صورت مىگرفته است.
1 – فقر و تنگدستى. سوره اسراء، آيه 31.
2 – تعصبهاى جاهلى نسبت به دختر بودن فرزند. سوره تكوير، آيه 9.
3 – تقّرب به بتها.
در اينجا به نوع سوم كه از انحرافات فكرى آن دوره مىباشد مىپردازيم:
»وَ كذَلِك زَيَّنَ لِكثِيرٍ مِّنَ الْمُشرِكينَ قَتْلَ أَوْلَدِهِمْ شرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْترُونَ«(144)
همينگونه شركاى آنها ]= بتها[، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند؛)كودكان خود را قربانى بتها مىكردند، و افتخار مىنمودند!)سرانجام آنها را به هلاكت افكندند؛ و آيينشان را بر آنان مشتبه ساختند. و اگر خدا مىخواست، چنين نمىكردند)زيرا مىتوانست جلو آنان را بگيرد ولى اجبار سودى ندارد.)بنابر اين، آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار)و به آنها اعتنا مكن(!
توضيح: در اين آيه شريفه قرآن مجيد به يكى از جنايتهاى مشركان اشاره مىكند كه به خاطر علاقه و عشق به بتها يا بخاطر نذر يا به جهت تشويق خدمه و متوليان بتكدهها، فرزندان خود را قربانى مىنمودند البته اين احتمال وجود دارد كه اين آيه مربوط به زنده به گور كردن دختران باشد به اين صورت كه مشركان اين عمل زشت را به عنوان بر طرف ساختن لكه ننگ انجام مىدادند و سند عمل خويش را پيام بتها معرفى مىنمودند.
نقل شده است كه مردم)دوَمهُ الجندل)هر ساله شخصى را با تشريفاتى انتخاب و در پيشگاه آلهه و اصنام خود قربانى و پيكر خونين او را در نزديكى قربانگاه دفن مىكردند. بسيارى از طوايف وقتى در غارت و جنگ برحريفان خود پيروز مىشدند و اموال آنها را به يغما مىبردند و خودشان را به اسارت مىگرفتند، از جمله اعمالى كه به شكرانه اين غلبه با اسيران انجام دادند آن بود كه يكى از زيباترين آنها را در پيشگاه بتهاى خود قربانى مىكردند و خون اين قربانى را به عنوان تبريك و ادامه فتح و پيروزى بر سر و صورت خويش مىماليدند. گاه نيز پدرانى بر اثر پيش آمدهايى نذر مىكردند تا يكى از فرزندان خود را قربانى كنند و اين اَعمال را موجب خوشحالى و شادى بتها مىدانستند.(145)
د – افتراء بر خداوند در موقوفات و نذورات براى بتها
»مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حَامٍ وَ لَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ«(146)
خداوند هيچگونه »بحيره« و »سائبه« و »وصيله« و »حام« قرار نداده است ]اشاره به چهار نوع از حيوانات اهلى است كه در زمان جاهليت، استفاده از آنها را به عللى حرام مىدانستند؛ و اين بدعت، در اسلام ممنوع شد.[ ولى كسانى كه كافر شدند، بر خدا دروغ مىبندند؛ و بيشتر آنها نمىفهمند!
توضيح: 1 – بحيره به حيوانى مىگفتند كه پنج بار زاييده و پنجمين آنها مادّه و به روايتى نر باشد. گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مىدادند و آن را به حال خود آزاد گذاشته و از كشتن آن صرف نظر مىكردند. بحيره از ماده بحر به معنى وسعت و گسترش است. به دريا هم به اين مناسبت بحر گفته مىشود.
2 – سائبه شترى بوده كه دوازده و به روايتى ده بچه مىآورد. آن را آزاد مىساختند و حتى كسى سوار بر آن نمىشد. به هر چراگاهى وارد مىشد آزاد بود و از هر جايى مىخواست آب مىنوشيد. تنها گاهى از شير آن مىدوشيدند و به مهمان مىدادند. سائبه از ماده سيب به معنى جريان آب و آزادى در راه حق رفتن است.
3 – وصيله به گوسفندى مىگفتند كه هفت بار فرزند مىآورد و به روايتى به گوسفندى مىگفتند كه دوقلو مىزاييد. كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام مىدانستند. وصيله از ماده وصل به معنى به هم پيوستگى است.
4 – حام: حام اسم فاعل از ماده حمايت است به معنى حمايت كننده. حام را به حيوان نرى مىگفتند كه وقتى ده بار از آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مىكردند و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مىآمد، مىگفتند اين حيوان پشت خود را حمايت كرده يعنى كسى حق سوار شدن بر آن را ندارد.(147)
در اين آيه شريفه اشاره به افترايى است كه مشركان عرب به خداوند نسبت مىدادند آنها در مورد پارهاى از حيوانات كه شرح آنها گذشت، اعمالى را انجام مىدادند و آن را به خداوند نسبت مىدادند و يك نوع بدعت را در دين الهى به وجود آورده بودند لذا قرآن مجيد مىفرمايد: خداوند هيچ يك از اين احكام را به رسميت نمىشناسد. از طرف ديگر از پارهاى روايات و كتب تاريخ استفاده مىشود كه مشركان همه يا قسمتى از اين برنامه را به خاطر بتها انجام مىدادند و در واقع آنها را نذر يا وقف بت مىكردند.
لازم به تذكر است كه آيه 136 تا 138 تا 139 سوره انعام اشاره به مطالبى دارند كه به فهم آيه مورد بحث خيلى كمك مىكند. از اين آيات استفاده مىشود كه علاوه بر نذر و وقف كردن حيوانات براى بتها آنها به نذر و وقف كردن زراعت براى بتها هم اقدام مىنمودند.
ه – بدعت در مناسك(148) حج و آداب نيايش: مناسك و آداب نيايش بت پرستان عرب به مناسك هندى و نقاط ديگر بى شباهت نبود. قربانى كردن، سرودن كلمات زيبا و اشعار در بيان ارزشها و جلالت بتها به منظور جلب عواطف و عنايات آنها از اركان اوليه آداب بت پرستى محسوب مىشد. فرق عمدهاى كه مناسك عرب بامناسك ساير بت پرستان داشت اين بود كه بر اثر رسوخ شريعت حضرت ابراهيمصلى الله عليه وآله در سرزمين حجاز، بت پرستان عرب با حفظ پرستش بتها، برخى از آداب عبادى آن شريعت را با تصرفاتى انجام مىدادند مثلاً زيارت بيتاللّه، طواف كعبه، تلبيه و برخى ديگر اعمال و مناسك حج كه از شريعت ابراهيم خليلصلى الله عليه وآله بود مورد عمل اكثر قبايل عرب خاصه قبايل حجازى بود و آنها را با تصرفاتى انجام مىدادند كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
مُكاء و تصديه:
»وَ مَا كانَ صلاتهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ«(149)
)آنها كه مدّعى هستند ما هم نماز داريم)نمازشان نزد خانه)خدا)چيزى جز »سوت كشيدن« و »كف زدن« نبود؛ پس بچشيد عذاب)الهى)را بخاطر كفرتان!
مُكاء: به معناى صفير سوت است و مُكّاء)با تشديد كاف)مرغى است در حجاز كه داراى صفير شديدى است.
تصديه به معناى كف زدن و غوغا كردن است.(150)
مشركان عرب وقتى به صد قدمى كعبه مىرسيدند مُكاء و تصديه را آغاز كرده و ادامه مىدادند تا در گرد خانه كعبه طواف آنها پايان پذيرد(151) و به اين اعمال احمقانه خود نام نماز مىگذاشتند.
تلبيه: از جمله اعمال ديگر بتپرستان جاهلى كه از شريعت حنيف ابراهيم خليلعليه السلام درباب مراسم اعمال حج اخذ كرده ولى آن را با بتپرستى آميخته بودند عمل تلبيه. است تلبيه به معناى لبيك گفتن يا اجابت دعوت خداوند است. بتپرستان عرب تلبيه را به اين صورت مىگفتند:
لبّيك اللهم لبّيك لبّيك لاشريك لك الاشريك هولك تملكه و ماملك.
آنها خداوند را لبيّك مىگويند ولى براى او شريك نيز قائل مىشوند.(152)
حُمس و طواف برهنه: بت پرستان قريش معتقد بودند: ما از نسل اسماعيلعليه السلام و اهل حرم و متوليان كعبه و ساكن مكه هستيم و به همين جهت هيچ كدام از قبايل عرب مقام و منزلت مارا ندارند و لذا بايد اعمال و مناسك حج ما باآنها تفاوت فاحش داشته باشد.
در همين رابطه، در عرفات، وقوف نمىكردند بلكه حداكثر به نزديك مزدلفه مىرفتند. بعضى از غذاهاى خاص را بر خود حرام كرده بودند و طواف را در لباس مخصوص انجام مىدادند كه نام اين لباسها به)لباس حُمس)معروف شد و اگر كسى اين لباس را آماده نداشت و با لباسهاى ديگرى طواف مىكرد، بايد پس از پايان طواف آنها را دور مىانداخت و كسى حق استفاده از آنها را نداشت و اين لباسها به)لباس لقى)معروف شد. اگر كسى لباس حُمس نداشت و نمىخواست از لباس خود صرفنظر كند بايد برهنه طواف مىكرد. اين اعتقاد به مرور زمان گسترش يافت به صورتى كه طواف برهنه همراه با سوت و كف از اعمال عبادى اكثر قبايل عرب محسوب گشت.(153)
و – پرستش جنها، شياطين، فرشتگان: از قرآن مجيد و تاريخ استفاده مىشود كه در ميان مشركان جريرةالعرب پرستش ارواح طيبه و خبيثهِ رايج بوده است. جمعى فرشتگان را و گروهى نيز شياطين و جن را مىپرستيدند.
قرآن مجيد دراين رابطه مىفرمايد:
»وَ جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ الجِْنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَتِ بِغَيرِ عِلْمٍ سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يَصِفُونَ«(154)
آنان براى خدا همتايانى از جنّ قرار دادند، در حالى كه خداوند همه آنها را آفريده است؛ و براى خدا به دروغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند؛ منزّه است خدا، و برتر است از آنچه توصيف مىكنند!
»وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثمَّ يَقُولُ لِلْمَلَئكَةِ أَهَؤُلاءِ إِيَّاكمْ كانُوا يَعْبُدُونَ(40) قَالُوا سبْحَنَك أَنت وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكثرُهُم بهِم مُّؤْمِنُونَ«(155).
)به خاطر بياور)روزى را كه خداوند همه آنان را بر مىانگيزد، سپس به فرشتگان مىگويد: »آيا اينها شما را پرستش مىكردند؟!« آنها مىگويند: »منزّهى)از اين كه همتايى داشته باشى)تنها تو ولىّ مايى، نه آنها؛)آنها ما را پرستش نمىكردند)بلكه جنّ را پرستش مىنمودند؛ و اكثرشان به آنها ايمان داشتند!«
از اين آيات استفاده مىشود كه پرستش جن و ملائكه در ميان بعضى از مشركان حجاز وجود داشته است البته استفاده ديگرى كه از اين آيات و مشابه آنها مىشود اين است كه بعضى از آنها معتقد بودند كه خداوند داراى فرزند است)همان گونه كه اين اعتقاد انحرافى در مورد اهل كتاب در قرآن مطرح شده است)نكتهاى كه قابل توجه است اين كه اهل كتاب براى خدا قائل به فرزند پسر بودند و مشركان قائل به فرزند دختر. آنها معتقد بودند كه خداوند با دخترى از جن ازدواج نموده و از او ملائكه به وجود آمده است.(156)
»أَ فَأَصفَاكُم رَبُّكم بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلَئكَةِ إِنَثاً إِنَّكمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً«(157)
آيا پروردگارتان فرزندان پسر را مخصوص شما ساخته، و خودش دخترانى از فرشتگان برگزيده است؟! شما سخن بزرگ)و بسيار زشتى)مىگوييد!
در كتب متعبر تفسير و تاريخ آمده است كه پرستش جن در ميان صحرانشينان يا اعراب، معلول وحشت از درهها و بيابانهاى مخوف و تاريك آنها است لذا براى نجات از ترس، وحشت و جلب عواطف جنّ آنها را تقديس و ستايش كرده و در راه آنها شترى قربانى مىنمودند و وقتى به بيابانها و كوههاى ترسناك سفر مىكردند در پناه)اله جن)رفته و از او؟ كمك مىگرفتند و مىگفتند)اعوذ بسيد هذا الوادى من شر سفهائه)بنو مليح كه شاخهاى از خزاعه مىباشند در ميان اعراب بيش از همه به جن پرستى شهرت داشتند.
پرستش ملائكه و شياطين نيز به منظور جلب، عنايت و دفع ضرر بوده است. گروهى نيز ملائكه و فرشتگان را مظاهر تجليات تامّه خداوند يا خدايان درجه دوم و دختران خدا مىخواندند.(158)
بعضى گفتهاند.(159) در تخيّل مشركان، سلاطين برهوت و صحراهاى داغ جزيرة العرب، جنّ بودند در اساطير عرب جاهلى آمده است شخصى با يك غول ماده)جنّى كه با انسان دشمنى داشته و هميشه در بيابانهاى خلوت به سراغ انسان مىآيد و در هر شكلى كه مىخواست ظاهر مىشد)ازدواج كرده است و داراى فرزندانى بوده است. شيطان در نزد اعراب، مظهر قدرت بود و لذا جنبه الوهيت داشت. خلاصه اين كه پرستش فرشتگان، جنّ و شياطين بخشى از عقايد اعراب جاهلى بوده است
ز – پرستش اجرام سماوى:
گروهى از صحرانشينان و شهرنشينان حجاز همچون مردم مناطق ديگر به پرستش اجرام سماوى، آفتاب، ماه و برخى از ستارهها معتقد بودند و براى آنها قواى مرموزى كه سرنوشت جهان و مردم جهان تحت سلطه آنها است قائل بودند. بعضى از مورخان معتقدند ريشه اين عقيده، زندگى بيابانى و سفرهاى طولانى آنها بوده است كه به هواشناسى و ستارهشناسى ارتباط فراوانى داشت و همين توجه به ستاره و اوضاع جوّى كه در ابتدا امرى ساده و معمولى بود، كمكم جاى خود را به پرستش و تقديس ستارهها و اجرام آسمانى داد.(160)
پيشتر پرستش كنندگان اجرام سماوى را قبايل يمنى تشكيل مىدادند. گروهى از قبايل حمير و مردم سباء، آفتاب را پرستش مىنمودند. قرآن مجيد آيين مردم سباء را آفتابپرستى معرفى كرده است:
»وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ«(161)
او و قومش را ديدم كه براى غير خدا – خورشيد – سجده مىكنند؛ و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته؛ و از اين رو هدايت نمىشوند!«.
و گروهى ماه را پرستش مىكردند. در حفريات اخيرى كه در يمن از طرف برخى محققان به عمل آمد از جمله معبد ماه كشف شده است و برخى از قبايل لخم و خزاعه ستاره شعرى را مىپرستيدند و برخى از قريش نيز به اين آيين گرايش داشتند.
همچنين گفتهاند برخى از طوايف »تميم« ستاره »الدبران« را پرستش مىكردند و گروهى از قبايل »طى« ستاره ثريا)پروين)را و برخى از قوم ربيعه ستاره)مرزم)را مىپرستيدند.
قرآن مجيد در مورد پرستش اجرام آسمانى مىفرمايد:
»وَ مِنْ ءَايَتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسجُدُوا للَّهِ الَّذِى خَلَقَهُنَّ إِنْ كنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ«(162)
و از نشانههاى او، شب و روز و خورشيد و ماه است؛ براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدايى كه آفريننده آنهاست سجده كنيد اگر مىخواهيد او را بپرستيد!
»وَ أَنَّهُ هُوَ رَب الشعْرَى«(163)
و اين كه اوست پروردگار ستاره »شعرا«!
»وَ سخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسخَّرَتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ«(164)
او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت؛ و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانههايى است)از عظمت خدا)براى گروهى كه عقل خود را به كار مىگيرند!
در اين آيات خداوند متعال اجرام آسمانى را مخلوق و تحت ربو بيت خويش معرفى مىنمايد و انسان را به تعقل و تدبر در آيات الهى دعوت مىنمايد. در پايان بحث مربوط به آيين مشركان به يك نكته اشاره مىشود و آن اين كه بعضى از موّرخين علاوه بر پرستش بتها و ارواح و اجرام سماوى، معتقدند گروهى از اعراب جاهلى به پرستش حيوانات و گياهان اعتقاد داشتهاند. هر چند قرآن كريم مطلبى را در اين رابطه مطرح نمىكند.(165)
5 – آيين صائبى
از اين آيين در قرآن كريم)بقره / 62، مائده/96، حج /17) صريحاً ياد شده است.
»إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصرَى وَ الصبِئِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ«(166)
كسانى كه)به پيامبر اسلام)ايمان آوردهاند، و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارى و صابئان ]= پيروان يحيى[ هر گاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچگونه ترس و اندوهى براى آنها نيست.)هر كدام از پيروان اديان الهى كه در عصر و زمان خود بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كردهاند، مأجور و رستگارند.(
مفسران و محققان و لغت شناسان در مورد واژه صابى اختلاف نظر دارند برخى مانند ابوالفتوح رازى، زمخشرى، صاحب مصباح المنيرو راغب اصفهانى در مفردات، كلمه صابى را در لغت، عربى مىدانند و در معناى صابى مىگويند:)صابى از دين برگشته و در دين ديگرى داخل شده را گويند)و برخى ديگر مانند دهخدا و بعضى از محققين آلمانى و فرانسوى كلمه صابى را عِبرى مىدانند و مىگويند صابى به معناى فرو رفتن در آب براى تعميد است.
مغتسله كه محل كهن پيروان آيين صابى در خوزستان بوده و هست، ترجمه صحيح كلمه صائبى است.
براى اين آيين در قرآن كريم عقايد خاصى مطرح نشده است بلكه قرآن اين آيين را در كنار يهود و نصارى در زمره اهل كتاب به حساب آورده است و پيروان اين آيين را به اسلام دعوت نموده است. شايد علت اين كه قرآن به عقايد و تعاليم اينها نپرداخته است اين باشد كه پيروان اين آئين در اقليت محض بودند و در مكه و مدينه و اطراف اين دو شهر مهم حضور سرنوشت سازى نداشتند.)بر خلاف يهود و نصارى)
در حقيقت قرآن مجيد در برخورد با اديان به ترتيب اهميت و پيروانى كه آنها در آن روزگار داشتند آنها را مورد توجه و عقايدشان را مورد نقد قرار داده است.
در مورد حضرت يحيىصلى الله عليه وآله كه صائبين آيين خود را به او منسوب مىدانند قرآن كريم نكاتى را مطرح مىفرمايد، كه در سوره مريم آيات 1 تا 14 ذكر شده است.
در كتابهاى تاريخى آمده است كه: حضرت يحيىصلى الله عليه وآله در سرزمين فلسطين، اردن و شام به تبليغ و هدايت مردم خاصه يهود پرداخت و آنها را به سوى حق و درستى دعوت مىنمود. جمعى كثير دعوت و آيين او را پذيرفتند ولى جمعى ديگر همچنان كه حضرت عيسىصلى الله عليه وآله را به رسالت قبول نداشتند، دعوت او را نيز نپذيرفتند بلكه او را مورد اذيت و آزار قرار مىدادند تا اين كه آن حضرت يحيىصلى الله عليه وآله به علت مخالفت با ازدواج رسمى)هيرودس)پادشاه ستمگر با برادرزاده خويش)كه عاشق او بود)به دست او كشته شد، مسلمانان مرقد او را مسجد اموى شام مىدانند و مسيحيان، مدفن سر مقدس او را دربالاى جبل زيتون و يا در ترابلس فلسطين ذكر، مىكنند اما صائبين مدفن حضرت يحيىصلى الله عليه وآله را در شهر شوشتر مىدانند.(167)
پس از شهادت حضرت يحيىصلى الله عليه وآله، يهوديان به كشتار پيروان او پرداخته و كليه آثارشان را به آتش كشيدند و لذا آنان از فلسطين به شام هجرت و در حرّان مقيم شدند و اجازه فعاليت مذهبى يافتند ولى بعد از مدتى باز به علت درگيرى با يهوديان، مجبور شدند به بينالنهرين بروند و در ايران و عراق مستقر شوند. بنابر اين صائبين در دو هزار سال پيش به ايران آمده و امروز در استان خوزستان و در قسمتهايى از عراق ساكن مىباشند.
و اما عقايد و تعاليم آيين صائبى
به بخشى از عقايد اين گروه اشاره مىشود: آنان به خداى يكتاى ازلى، ابدى و بىنهايت مانند منزّه از ماده و طبيعت، معتقد هستند. خدائى كه علت وجود اشياء و پيدايش موجودات است. مقدسترين كتاب مذهبى اينان كنزا به معناى گنج است. كه آن را كتاب بزرگ مىگويند. آنها معتقدند نخستين كتابهاى آسمانى به آدم، نوح، سام، رام، ابراهيم، موسى و يحيىصلى الله عليه وآله نازل شده است.
صائبين به معاد اعتقاد دارند، اين دنيا را فانى و بىارزش دانسته و به جهان ابدى و ازلى باور دارند و به بهشت و جهنم معتقد هستند.
روزه نزد آنها ممنوع، و نماز عبادت روزانه آنان مىباشد. قتل نفس، سوگند دروغ، الكل و شرب قبل از غسل جنابت، راهزنى و دزدى، كار در اعياد مقدس، زنا، ختنه، خوردن گوشت حيوانى كه دم داشته باشد، ازدواج با زنان بيگانه، پوشيدن جامه كبود، شهادت به دروغ، رباخوارى، خيانت در امانت، لواط، قمار و… از محرّمات اين آيين است.
از بزرگترين احكام كه در اكثر دستورات اين آيين به صورت جزء يا شرط يا مقدمه قرار دارد مراسم غسل تعميد است چون اين عمل بايد از آب جارى يا چشمه انجام گيرد و از طرفى در اكثر دستورات اين آيين غسل تعميد نقش عمدهاى دارد لذا صائبىها ناگزيرند همواره در كنار رودخانه به سر برند.
غسل تعميد اقسام فراوانى دارد و كار ساده و آسانى نيست بلكه بسيار طاقت فرسا است و بايد بدون توجه به گرمى و سردى هوا در زمستان و بهار يا ايام ديگر با تشريفات خاص انجام گيرد. در بعضى از غسلهاى تعميد، موظف هستند سه ساعت در آب بمانند و با كمال خضوع و خشوع به خواندن اذكار و انجام دادن آداب ديگر مشغول باشند.
اين عمل را براى عبادت و اذكار روزانه، به هنگام حيض، نفاس، جنابت، رهايى از زندان، بازگشت از سفر، دست زدن به افراد ناپاك، گزيده شدن، گاز گرفتگى حشرات و حيوانات، به دنيا آمدن نوزادان و ازدواج به منظور رفع گناهان و مراسم مذهبى خاصى در اعياد و… با تشريفاتى كه مخصوص هر يك از موارد فوق مىباشد انجام مىدهند.
از جمله احكام عجيب آيين صائبى اين است كه بايد محتضر را قبل از آن كه روح از بدن او جدا شود غسل دهند و چنانچه در حين احتضار غسل انجام نگيرد و محتضر بميرد جسد او نجس بوده و كسى كه مرده او را لمس كند براى ابد نجس است و با هيچ تعميدى تطهير نمىشود البته اخيراً روحانيان صائبى براى اين گونه افراد غسل پس از مرگ را تجويز نمودهاند ولى دستور دادهاند براى آنها مجلس طلب مغفرت برگزيده شود.(168)
در خاتمه اين بحث بايد به اين نكته توجه داشت كه پيرامون مسائل تاريخى و عقايد اين آيين، نظرات گوناگونى وجود دارد كه در اينجا به آنچه كه بيشتر به واقع نزديك است اشاره شده است.
6- آئين زرتشت و مجوس
از جمله آيينى كه در نقاط گوناگون جزيرة العرب خاصه در سواحل عمان و درياى عربستان كه مسكن ايرانىهاى زرتشى بود و در نقاطى از يمن وحيره كه مركز قدرت و نفوذ ايرانيان بود پيروانى داشت، آيين مجوس بود.
قرآن مجيد از اين آيين به صورت مجمل و آنها را در رديف اهل كتاب ذكر فرموده و فقط در يك آيه از مجوس نام برده است.
»إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصبِئِينَ وَ النَّصرَى وَ الْمَجُوس وَ الَّذِينَ أَشرَكوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ شهِيدٌ«(169)
مسلّماً كسانى كه ايمان آوردهاند، و يهود و صابئان ]= ستارهپرستان[ و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنان روز قيامت داورى مىكند؛)و حق را از باطل جدا مىسازد)خداوند بر هر چيز گواه)و از همه چيز آگاه)است.
و از رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله نقل شده است كه نسبت به مجوس، همان احكام اهل كتاب را انجام دهيد. از امام صادقعليه السلام پرسيده شد آيا مجوس اهل كتاب هستند و داراى آيين الهى و پيامبرى بودند؟ فرمود: بلى، مگر نشنيدى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به مشركان مكه نامه نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد و در صورت عدم قبول كردن اسلام آنها را به جنگ تهديد نمود و مشركان پاسخ دادند از ما جزيه بگير و ما را به بتپرستى رها كن. حضرت نوشت: جزيه را فقط از اهل كتاب مىگيريم. در پاسخ نوشتند: پس اگر چنين است چرا از مجوسهاى هجر)از شهرهاى يمن)جزيه قبول كردى؟ حضرت جواب فرمودند: مجوس داراى پيامبر و كتاب هستند.(170)
براى آگاهى بيشتر در مورد حكم مجوس به كتابهاى فقهى مانند جواهر)نكاح المجوسيه)و كتابهاى حديثى مانند وسائل، وافى و تفاسير رجوع شود.
در ضمن در كتاب تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد اول، مطالب مفيدى پيرامون آيين مجوس وجود دارد كه مستند به كتابهاى معتبر تاريخى، فقهى، روايى و تفسيرى است كه به بعضى از آنها اشاره مىشود.
زرتشت
ظاهراً زرتشت دهقانزادهاى بوده است كه از تبار و ريشه آريايى روييده و رشد يافته است. نام او)زرواستر)و اصل آن زراتشتر يعنى داراى زرد اشتران يا صاحب كهن اشتران مىباشد. تاريخ حقيقى تولد او مجهول است ولى اغلب محققان جديد، تولد او را در حدود 660. م مىدانند. محل تولدش نيز مجهول مانده است بعضى گويند در آذربايجان و بعضى ديگر در بلخ و برخى در غرب ايران مىدانند گفتهاند كه انسانى بود مهربان و با محبت و اهل كرامت كه به واسطه تلاش وسيع در جهت يافتن اسرار مذهبى، اهل كشف و شهود و ارتباط با فرشتگان شده و در نهايت به دست آوردن كتاب الهى و آيين مذهبى موفق شده است نقل است كه در اثر كوشش بسيار او و نفوذ او در دربار)ويشتاسب)پادشاه ايرانى، او موفق شد پادشاه را با عقايد خويش همراه سازد و به اين وسيله آيين خود را در سراسر ايران گسترش دهد. عمر زرتشت را هفتاد و هفت سال گفتهاند و مرگ او را در بلخ مطرح كردهاند. به اين صورت كه چون تورانيان شهر بلخ را گرفتند يكى از آنان ناگهانى به زرتشت حمله كرد او را در برابر محراب آتش و در حال عبادت به قتل رسانيد.
دين
گفتهاند: دينى كه اين پيامبر ايرانى تعليم فرمود يك آيين اخلاقى بود و يك طريقه يكتاپرستى. دين زرتشت با وجود اين كه داراى ارزش اخلاقى بسيار است به اصلاحات اقتصادى و اجتماعى نيز توجه دارد. دين زرتشتى نخستين مذهبى است كه در جهان از مسئله حيات آخرت و مسئله قيامت سخن به ميان آورده است و مسئله آخرالزمان را به مفهوم كامل خود طرح كرده است.
اوستا
كتاب اوستا، كتاب زرتشتيان است كه يكى از قديمىترين كتب جهان به شمار مىرود. در معناى اين كلمه توافق وجود ندارد. برخى آن را به معناى)پناه)گرفته و برخى ديگر به مفهوم)داشتن معرفت)دانستهاند. عدهاى ديگر به معناى)متن اساسى)گرفتهاند. آنچه مسّلم است، اوستا به معناى)اساس و متن اصلى)مىباشد. كلمه اوستا هميشه همراه با لفظ)زند و پازند)است. پازند شرح و تفسير اوستا است كه پس از زرتشت توسط موبدان كيش زرتشت نوشته شده است به اين تفسير)باررو)نيز مىگويند.
محققان بر اين باورند كه بخشى از اوستا كه)گاتاها)نام دارد كهنترين قسمت اوستا است. اين قسمت حاوى سرودهايى است كه بر زبان زرتشت جارى شده است. اوستاى موجود اوستاى اوليه نيست زيرا اصل آن در گذر روزگار از بين رفته است.(171)
تعاليم و احكام
استاد شهيد آيه اللَّه مطهرىرحمه الله مىنويسد: آنچه در مورد زرتشت محقق است اين كه او به توحيد در عبادت، دعوت مىكرده است. اهورا مزدا از نظر شخص زرتشت نام خداى ناديده جهان و انسان است و تنها موجودى است كه شايسته پرستش است. زرتشت كه رسماً خود را مبعوث از طرف اهورا مزدا مىخوانده است، مردم را از پرستش ديوها كه معمول در آن عصر بودهاند است نهى مىكرده است.(172)
بعضى مىگويند: در آيين زرتشت اشياء به دو نوع تقسيم شده است: خوب و بد؛ خوبها يك مبدء دارند و آن را)اهورا مزدا)مىنامند و بدها هم مبدء ديگرى به نام)اهريمن)دارند كه ناپاك و پليد است و بر اين اساس زرتشت را)ثنوى مذهب)دانستهاند.
پاكى آتش و حفظ آن از لوث كدورت و پليدىها يكى از رسوم پر اهميت زرتشتيان است. مقدسترين آتش آن است كه از شانزده آتش جداگانه تركيب شده باشد كه هر كدام از آنها به نوبت در ضمن يك سلسله عبادت مفصل و تشريفات طولانى مرتبه تقديس حاصل كردهاند، بر اساس قداست آتش نزد زرتشتيان، آتشكده به عنوان محلى كه آتش مقدس در حال اشتعال مىباشد از قداست ويژهاى برخوردار است.آنها با آداب و تشريفات خاصى اعمال مذهبى خويش را در آتشكدهها انجام مىدهند.
اساس ديانت زرتشت بر سه محور)انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك)قرار دارد و به همان اندازه كه تأكيد برراستى و درستى شده است به دورى از دورغ و ناپاكى توصيه گرديده است. از ديدگاه زرتشت روح آدمى پس از مرگ به مدت سه روز اطراف مرده دور مىزند و طبق اعمال او شاد يا در عذاب است. آن گاه بادى از شمال مىوزد و مانند برگ نامرئى او را به طرف صراط مىبرد. زرتشت مىگويد: در آخرت اعمال نيك، پاداش و اعمال بد كيفر داده مىشود بدكاران در قيامت به فلز گداخته تبديل مىشوند و نيكوكاران به جايگاه اهورا مزدا راهنمايى خواهند شد.
استاد شهيد مطهرى قدس سره در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران مىنويسد:(173)
همه آنهايى كه زرتشت را موحد مىدانند، با اظهار تأسف مىگويند: توحيد زرتشتى در دورهاى بعد از او مخصوصاً در دوره ساسانى كه منتهى به ورود اسلام به ايران گشت آلوده به تنويت شد و در دوره اسلامى اينان عقايد ثنوى خويش را آزادانه اظهار مىكرده و از آن دفاع مىكردند و با ائمه اطهار و علما صريحاً در اين باره بحث و جدل مىكردهاند. در كتب حديثى شيعه از قبيل توحيد صدوق، احتجاج طبرسى، عيوناخبار الرضا و بحارالانوار اين بحث و جدالها نقل شده است.
واژه مجوس
گفتهاند)مجوس)معرب)موى گوش)يا)سيخ گوش)نام شخصى است كه در آيين زرتشت بدعتها گذاشت. اكنون پيروان زرتشت را مجوسى گويند، مجوسى يعنى آتشپرست.
در قاموس قرآن آمده است كه لفظ مجوس فقط يك بار در قرآن به كار رفته است و مراد از آن ايرانيان قديم مىباشد كه دين آنها را در كنار يكى از چهار دين مشهور دوران باستان قرار مىدهد. گفته مىشود كه مذهب مجوس در اصل مذهب شرك نبوده بلكه در رديف اديان توحيدى قرار داشته است. جزيه گرفتن از مجوسيان دليل روشنى بر موحد بودن آنان است.
علامه طباطبايى)ره)در الميزان مىنويسد: منظور از مجوس قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده و كتاب مقدسشان اوستا نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است.(174)
در تفسير نمونه آمده است بعضى واژه مجوس را از ماده)مغ)كه به پيشوايان و روحانيان اين مذهب مىگفتند مشتق مىدانند و موبد كه اكنون به روحانيون آنها گفته مىشود در اصل از ريشه)مغود)بوده است.(175)
7- دهريّون
در عصر بعثت در جزيرة العرب گروهى به مادى گرايى تمايل و اعتقاد داشتند كه در زمره منكران خدا به شمار مىآمدهاند. به اين گروه به اعتبار يكى از آيات قرآن دهريّه يا دهرّيون گفته مىشود.
»وَ قَالُوا مَا هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَلِك مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا يَظنُّونَ«(176)
آنها گفتند: »چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست؛ گروهى از ما مىميرند و گروهى جاى آنها را مىگيرند؛ و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمىكند!« آنان به اين سخن كه مىگويند علم ندارند، بلكه تنها حدس مىزنند)و گمانى بىپايه دارند(!
توضيح: در مورد اين آيه شريفه دو نظر در ميان مفسران قرآن كريم وجود دارد. نظريه اول كه در الميزان آمده(177) اين است كه اين آيه شريفه براى مشركان مكه مىباشد كه مبدء را قبول داشتند، ولى منكر معاد بودند و دليلى كه اقامه مىشود سياق آيات سوره جاثيه مىباشد يعنى قبل و بعد از اين آيه، شهادت مىدهد كه اين مطلب در مورد مشركان مكه مىباشد نه منكران خدا. نظريه دوم سخنى است كه در تفسير نمونه آمده است(178) كه اين آيه در مورد منكران مبدأ و معاد است به اين صورت كه » وَ قَالُوا مَا هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا « انكار معاد را مىرساند و جمله »و ما يُهلكنا الا الدهر« انكار مبدء را مطرح مىكند، شاهد بر اين مطلب دو تعبير ديگرى است در قرآن كه انكار معاد در او هست ولى انكار مبدء وجود ندارد. يكى آيه 29 سوره انعام »وَ قالُوا اِنْ هِىَ اِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ« و ديگرى آيه 37 سوره مؤمنون »اِنْ هِىَ اِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ«
خلاصه سخن، اين است كه اين اعتقاد كه فاعل حوادث اين عالم، دهر و روزگار يا گردش افلاك و اوضاع كواكب مىباشد، عقيده جمعى از ماديين در عصر بعثت بوده است كه سلسله حوادث را منتهى به افلاك مىكردند و معتقد بودند هر چه در جهان رخ مىدهد به سبب آنهاست.
نكتهاى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه بر اساس نظريه دوم اگر بپذيريم كه در عصر بعثت ماديّون و ملحدين وجود داشتهاند ولى با بررسى آيات قرآن به اين نتيجه مىرسيم كه اين گروه از پايگاه اجتماعى وسيع و گستردهاى در جزيرةالعرب برخوردار نبودهاند زيرا در قرآن مجيد فقط يك آيه اشاره صريح به اين گروه دارد و در تاريخ هم پيرامون آنها مطالب مهمّى ذكر نشده است.(179)
ب – جهل و بى سوادى
دومين عاملى كه نقش اساسى در ايجاد و گسترش مفاسد اجتماعى در عصر بعثت داشته است جهل و بى سوادى وسيع و فراگير آن دوران بوده است. قرآن مجيد از اين موضوع به اين صورت ياد مىكند:
»هُوَ الَّذِى بَعَثَ فى الأُمِّيِّينَ رَسوُلاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحِكْمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ«(180)
اُمّى و بى سواد بودن مردم آن روزگار مطلبى است كه مورد تأكيد تمامى مورّخان مىباشد به صورتى كه تعداد كسانى كه قدرت خواندن و نوشتن را داشتند از 17 نفر تجاوز نمىكرده است. اين واقعيت تلخ، حاكى از موقعيت علم و دانش در جزيزة العرب در آن زمان دارد. البته بايد توجه داشت كه اعراب به علت تعصّبهاى جاهلى در مسائل مختلف به علم انساب و شعر و شاعرى خيلى اهميت مىدادند.
علامه عسگرى در اين رابطه مىنويسد: عرب در عصر جاهلى در امر حفظ نسب و نژاد خود آنقدر مبالغه مىورزيد كه تا قرن دوم هجرى هر فرد عرب اگر از نسل عدنان بود به زعم خود نام نياكان خود را تا به اسماعيلعليه السلام و ابراهيمعليه السلام در حفظ داشت و اگر از نسل قحطان بود تا)يعرب بن قحطان)در حفظ داشت. اينان در حفظ انساب تا به آن اندازه مبالغه مىورزيدند كه نسب اسبان عربى اصيل خود را حفظ بودند.(181)
در مورد موقعيت شعر و شاعرى در تاريخ يعقوبى آمده است: عرب شعر را به جاى علم و حكمت و بسيارى از علوم مىپنداشت و هرگاه در قبيلهاى شاعر ماهرى بود كه معانى زيبا را بيان مىكرد، او را در بازارهاى خود كه زمان مخصوصى در سال برپا مىشد و در زمان حج خانه خدا به همراه مىآوردند تا هنگامى كه قبايل عرب در آن اماكن گرد آمدند شعرهاى او را بشنوند و اين كار را براى خود مايه شرف و فخر مىدانستند.
اعراب جاهلى طبع فرهنگى و جاذبهاى در كارهاى خود جز شعر نداشتند. گاه شعر شاعر، آنها را به خصومت و دشمنى مجبور مىنمود و گاهى به دوستى و اتحاد. در سخنان خود به شعر مثال مىآوردند و با شعر بر يكديگر برترى مىجستند و با شعر خوبىها و بدىها را بين خود تقسيم مىكردند و با شعر قبيلهاى با قبيله ديگر مىجنگيد و با شعر مديحهسرائى مىكردند و با شعر يكديگر را مذمت مىكردند و در نتيجه اين فرهنگ، شاعر عرب هم مورّخ بود و هم نسّاب و هم معلم اخلاق و هم حماسه سراى جنگ و بالاخره نقش عمده علم و ادب و تبليغات را شاعر به عهده داشت و روشن است در جامعهاى كه علم و آگاهى از سطوحى اين چنين نازل برخوردار باشد مفاسد فردى و اجتماعى چگونه زمينه رشد پيدا مىكند و بر همين اساس از اقدامات مهم پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، مبارزه با جهل و بى سوادى بود كه در جاى خود مورد بحث قرار مىگيرد.
ج)تقليد از پيشينيان
از جمله ريشههاى مفاسد اجتماعى در عصر بعثت، تقليد اعراب جاهى از پدران و گذشتگان در آداب و رسوم و سنن جاهليت است. قرآن مجيد اين فرهنگ غلط را در آيات گوناگونى مطرح نموده است كه به بعضى از آنها اشاره مىگردد.
»بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى ءَاثَرِهِم مُّهْتَدُونَ«(182)
بلكه آنها مىگويند: »ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافتهايم.«
»وَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا ءَابَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ«(183)
و هنگامى كه كار زشتى انجام مىدهند مىگويند: »پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است!« بگو: »خداوند)هرگز)به كار زشت فرمان نمىدهد! آيا چيزى به خدا نسبت مىدهيد كه نمىدانيد؟!«
»وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ الشيْطنُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذَابِ السَّعِيرِ«(184)
و هنگامى كه به آنان گفته شود: »از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد!«، مىگويند: »نه، بلكه ما از چيزى پيروى مىكنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم!«آيا حتّى اگر شيطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان كند)باز هم تبعيّت مىكنند(؟!
مشابه اين آيات، آيه 104 سوره مائده و 170 سوره بقره است. نكتهاى كه بايد به آن توجه داشت اين كه قرآن مجيد اين فرهنگ ناپسند را از امتهاى گذشته هم نقل مىكند كه يكى از موانع گسترش تعاليم انبيا تقليد مردم از نياكان بوده است)يونس / 78 ؛ شعراء/ 74) و در آينده خواهد آمد كه قرآن مجيد چگونه با اين فرهنگ مذموم برخورد كرد و با يك بيان روشن و دقيق تبيين نمود كه اعتقادات و اعمال انسان يا بايد مستند به دليل عقلى و دليل نقلى معتبر باشد و يا اگر قرار است تقليدى صورت بگيرد بايد تقليد جاهل از عالم باشد نه تقليد جاهل از جاهل به خاطر تعصبهاى بىمنطق و هوسهاى زودگذر:
»وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلى مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلى الرَّسولِ قَالُوا حَسبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شيْئاً وَ لا يهْتَدُونَ«(185)
و هنگامى كه به آنها گفته شود: »به سوى آنچه خدا نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد!«، مىگويند: »آنچه از پدران خود يافتهايم، ما را بس است!«؛ آيا اگر پدران آنها چيزى نمىدانستند، و هدايت نيافته بودند)باز از آنها پيروى مىكنند(؟!
چكيده مباحث ريشههاى جاهليت در عصر بعثت
1 – مفاسد اجتماعى معلول عواملى است كه منشأ فساد اجتماعى و فردى هستند به بيان ديگر ريشههاى مفاسد اجتماعى فضائى را بوجود مىآورند كه انسان بطور طبيعى گرايش به فساد و تباهى پيدا مىكند.
2 – با يك نگاه دقيق سرچشمه مفاسد اجتماعى را مىتوان در يكى از عوامل زير جستجو نمود.
انحرافات دينى و اعتقادى، جهل و بيسوادى و تقليد از نياكان
3 – هفت مكتب فكرى و دينى د رعصر بعثت وجود داشته است كه مكتب فكرى مشركين حجاز از همه آن مكاتب حضور بيشتر و پايگاه وسيعترى داشته است. البته از مكتب فكرى يهود آن زمان هم نبايد غافل شد، بعد از يهود مسيحيت حضور فكرى بيشترى داشته است.
4 – مكاتب فكرى و دينى)حنيف، مجوس، صائبين، دهريّون)در حجازِ آن روزگار از طرفداران بسيار كمى بهره مىبردهاند.
5 – جهل و بيسوادى از ريشههاى مؤثر مفاسد اجتماعى عصر بعثت بشمار مىآيد، استفاده نكردن از عقل و خرد و نداشتن آگاهى و معلومات در زمينههاى گوناگون از مهمترين عوامل فساد بشرى است.
6 – فرهنگ غلط تقليد از نياكان جاهل از جمله ريشههاى مفاسد اجتماعى است كه حاكم بر زندگى اجتماعى و فردى مردم روزگار بعثت بوده است.
7 – مبارزه با مفاسد اجتماعى را بايد از ريشههاى آن شروع نمود تا به سرانجام برسد.